29.10.2014 Views

شماره مسلسل: ١٥ - فرهنگستان زبان و ادب فارسی

شماره مسلسل: ١٥ - فرهنگستان زبان و ادب فارسی

شماره مسلسل: ١٥ - فرهنگستان زبان و ادب فارسی

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

فصلنامه فرهنگستان زبان و ادب فارسي<br />

سال چهارم‎٬‎ شماره سوم‎٬‎ پائيز ١٣٧٧<br />

تاريخ انتشار:‏ مردادماه ١٣٧٩<br />

مدير مسئول:‏ غالمعلي حدّ‏ اد عادل<br />

هيئت تحريريه:‏ عبدالمحمد آيتي‎٬‎ حسن حبيبي‎٬‎<br />

غالمعلي حدّ‏ اد عادل‎٬‎ محمد خوانساري‎٬‎ بهمن سرکاراتي‎٬‎<br />

احمد سميعي ‏(گيالني)‏‎٬‎ علي اشرف صادقي<br />

سردبير:‏ احمد سميعي ‏(گيالني)‏<br />

مدير داخلي:‏ ثريّا پناهي<br />

ويراستار فني:‏ حکيمه دسترنجي<br />

طرّ‏ اح:‏ فاطمه ملک افضلي<br />

حروف چيني و صفحه آرايي:سينانگار<br />

ناظر چاپ:‏ سيّد محمد فروغي<br />

ليتوگرافي:‏ نويد<br />

چاپ جلد:‏ فرشيد چاپ متن:‏ قيام<br />

نشاني:‏ خيابان شهيد احمد قصير ‏(بخارست)‏‎٬‎ نبش خيابان سوم‎٬‎<br />

شماره ٨ صندوق پستي:‏ ‎٩٤‎‎٦٣‎-‎٧٥‎‎١٥٨‎<br />

تلفن:‏ ‎٨٧‎‎٠٦‎‎٨٧١‎‎٬‎‎٨١‎‎٢٢‎‎٨٧١‎ دورنگار:‏ ‎٨٥‎‎٣٢‎‎٨٧٢‎<br />

شماره مسلسل:‏ ١٥<br />

بهاي تک شماره:‏ ٤٠٠٠ ريال<br />

بهاي اشتراک ساالنه:‏ ١٦٠٠٠ ريال ‏(براي دانشجو:‏ ١٢٠٠٠ ريال)‏


فهرست<br />

فرهنگستان زبان و ادب فارسي چه وظيفه اي دارد و چه بايد بکند؟ غالمعلي حدّ‏ اد عادل ٢<br />

٨<br />

مهدي محقّق واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه حبيش بن ابراهيم تفليسي ٢٩<br />

افسانه خاتون آبادي امثال ورنوسفادراني ٣٢<br />

محسن ذاکرالحسيني کشتي عروس ٣٧<br />

ابوالفضل خطيبي نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه ‏(از آغاز تا امروز)‏ ٥٨<br />

تقي وحيديان کاميار نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم ٧٨<br />

سيدعلي آلداود چند سند تاريخي در ديوان ارسالن مشهدي ٨٨<br />

محمّد دبيرسياقي وين‎٬‎ دَيْر‎٬‎ دين ٩٦<br />

رضا انزابي نژاد طرزي افشار شاعري يگانه‎٬‎ شيوه اي يگانه نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح (٢) آناهيد اُ‏ جاکيانس ١٠٤<br />

خاکستر هستي حکيمه دسترنجي ١٣٢<br />

يادنامه دکتر تفضّلي ا.‏ خطيبي ١٣٥<br />

ريشه شناسي دو واژه ¦ razmâ anušiya huva ¦ م.‏ ن.‏ باگاليوبُف/‏ ترجمه ليال عسگري ١٣٦<br />

زبان فارسي در تبّت<br />

ع.‏ روح بخشان ١٤٠<br />

چکيده هاي ايران شناسي ع.‏ روح بخشان ١٤٢<br />

دادِستان ديني ا.‏ خطيبي ١٤٣<br />

١٤٥<br />

حسن رضايي باغ بيدي واژهگزيني در عصر ساساني و تأثير آن در فارسي دري ١٥٩<br />

غالمعلي حدّ‏ ادعادل ناصرالدّ‏ ين شاهِ‏ واژهگزين ايران در زمان ساسانيان‎٬‎ تاريخ تحليلي شعر نو‎٬‎ ١٧٢<br />

تحليل کشف المحجوب‎٬‎ تحليل نقد‎٬‎ تذکره مر آة الخيال‎٬‎<br />

جشن نامه استاد ذبيح اهلل صفا‎٬‎ دايرة المعارف هنر‎٬‎ عمر خيام‎٬‎<br />

غرب و اسالم در راه گفت و گو‎٬‎ فرهنگ اسطوره هاي يوناني‎٬‎<br />

مطالعات اسالمي در پاکستان‎٬‎ مطالعات اسالمي در هند‎٬‎ نقد ادبي در سده بيستم<br />

١٨١<br />

اعطاي درجه علمي پژوهشي به نامه فرهنگستان‎٬‎ ١٨٢<br />

نخستين همايش مدرسان زبان و ادبيات فارسي‎٬‎ ١٨٥<br />

نخستين هم انديشي مسائل واژهگزيني و اصطالح شناسي‎٬‎ ١٨٨<br />

گزارش هم نشستِ‏ زبان براي مقاصد ويژه (LSP) چوگان در کوش نامه جالل متيني ١٩٠<br />

...................................................................................................................<br />

Summary of Articles in English<br />

2<br />

Table of Contents<br />

1


فرهنگستان زبان و ادب فارسي چه وظيفه اي دارد و چه بايدبکند؟<br />

غالمعلي حدّ‏ اد عادل<br />

فرهنگستان‎٬‎ در ايران‎٬‎ نخستين بار به صورت رسمي در خرداد ماه ١٣١٤ تأسيس شد‎٬‎<br />

هرچند پيش از آن نيز کوشش هاي گوناگوني ذيل عناوين گوناگون براي توانا کردن و<br />

کارآمد ساختن زبان فارسي در برابر لغات بيگانه دخيل در اين زبان صورت گرفته بود.‏<br />

امروزه‎٬‎ با آن که شصت و پنج سال از تأسيس نخستين فرهنگستان مي گذرد‎٬‎ هنوز عموم<br />

مردم و حتي بسياري از اهل علم و دانش به درستي و روشني از وظيفه فرهنگستان زبان و<br />

ادب فارسي آگاه نيستند و نمي دانند که فرهنگستان چه وظيفه اي بر عهده دارد و چه بايد<br />

بکند.‏ علت اين بي خبري و ناآگاهي‎٬‎ شايد‎٬‎ يکي اين باشد که‎٬‎ در طول شصت و پنج سال<br />

گذشته‎٬‎ مجموع سال هايي که سه فرهنگستان موسوم به اول و دوم و سوم فعال بوده اند‎٬‎<br />

از بيست و پنج سال تجاوز نکرده و دوران رکود و توقف فرهنگستان ها از سال هاي رونق<br />

و تحرک آنها طوالني تر بوده است.‏<br />

اساسنامه فرهنگستان زبان و ادب فارسي جمهوري اسالمي ايران به تاريخ<br />

١٣٦٨/١١/٢٤ به تصويب شوراي عالي انقالب فرهنگي رسيده و نخستين جلسات<br />

شوراي فرهنگستان در سال ١٣٦٩ تشکيل شده است.‏ بنابراين‎٬‎ مي توان گفت که اين<br />

فرهنگستان هم اکنون ده ساله است و اين خود فرصتي است تا‎٬‎ با استفاده از تجربه ده<br />

سال گذشته‎٬‎ توجه صاحب نظران به اين سؤال که ‏«فرهنگستان زبان و ادب فارسي چه<br />

وظيفه اي بر عهده دارد و چه بايد بکند»‏ جلب شود.‏<br />

اهداف و وظايف فرهنگستان در ماده هاي ‎١‎و ٢ اساسنامه آن به شرح زير بيان شده است:‏


ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

سرمقاله ٣<br />

فرهنگستان زبان و ادب فارسي چه وظيفه اي...‏<br />

مادّه ‎١‎ اهداف<br />

١. حفظ قوّ‏ ت و اصالت زبان فارسي به عنوان يکي از ارکان هويّت ملي ايران و زبان دوم عالم<br />

اسالم و حامل معارف و فرهنگ اسالمي؛<br />

٢. پروردن زباني مهذّ‏ ب و رسا براي بيان انديشه هاي علمي و ادبي و ايجاد انس با مآثر معارف<br />

تاريخي در نسل کنوني و نسل هاي آينده؛<br />

٣. رواج زبان و ادب فارسي و گسترش حوزه و قلمرو آن در داخل و خارج کشور؛<br />

٤. ايجاد نشاط و بالندگي در زبان فارسي به تناسب مقتضيات زمان و زندگي و پيشرفت علوم<br />

و فنون بشري با حفظ اصالت آن.‏<br />

ماده ‎٢‎ وظايف<br />

١. سازمان دادن و تمشيت فعّاليّت هاي ناظر به حفظ ميراث زباني و ادبي فارسي؛<br />

٢. تأسيس واحدهاي واژه سازي و واژهگزيني و سازمان دادن واحدهاي مشابه در مراکز<br />

دانشگاهي و ديگر سازمان هاي علمي و فرهنگي و هماهنگ ساختن فعّاليت هاي آنان از راه<br />

تعاطي تجارب؛<br />

٣. نظارت بر واژه سازي و معادل يابي در ترجمه از زبان هاي ديگر به زبان فارسي و تعيين<br />

معيارهاي الزم براي حفظ وتقويت بنيه زبان فارسي دربرخورد با مفاهيم و اصطالحات جديد؛<br />

٤. کمک به معرّ‏ في و نشر ميراث زباني و ادبي فارسي به صورت اصيل و معتبر.‏<br />

٥. اهتمام در حفظ فرهنگ هاي محلّي و مردمي و جمع آوري و ضبط و نشر امثال و حکم و<br />

کلّيه اعالم و اصطالحات فارسي در همه زمينه ها و بهره برداري از آنها براي پرورش وتقويت<br />

زبان و ادب فارسي؛<br />

٦. سازمان دادن تبادل تجربه ها و دستاوردهاي مراکز پژوهشي در حوزه زبان و ادب فارسي<br />

وتأمين موجبات بهره برداري صحيح از اين تجربه ها؛<br />

‎٧‎‏.بهره برداري صحيح از زبان هاي محلي ‏(در داخل و خارج از ايران)‏ به منظور تقويت و تجهيز<br />

اين زبان و غني ساختن و گستردن دامنه کارکرد آن؛<br />

٨. معرّفي محقّقان و ادبا و خدمتگزاران زبان و ادب فارسي و حمايت از نشر آثار ايشان و<br />

کمک به تأمين وسايل فعّاليّت عملي و فرهنگي آنان و فراهم آوردن موجبات تقدير از<br />

خدمتشان؛<br />

٩. بررسي و تصويب نتايج فعّاليّت هاي مراکز پژوهشي و فرهنگي که براي تهذيب و اصالح يا<br />

توسعه وتقويت زبان فارسي مفيد شمرده مي شوند و ابالغ و توصيه کاربرد آنها به مؤسّ‏ سات<br />

علمي و فرهنگي و سازمان ها و نهادهاي عمومي.‏<br />

درک مقصود تصويب کنندگان اين اساسنامه از عبارات مذکور در ماده هاي ١ و ٢


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٤ سرمقاله<br />

فرهنگستان زبان و ادب فارسي چه وظيفه اي...‏<br />

دشوار نيست؛ اما بعيد نيست که‎٬‎ با خواندن اين عبارات‎٬‎ سؤالي به ذهن خواننده خطور<br />

کند و بپرسد چه تفاوتي ميان فرهنگستان زبان و ادب فارسي با دانشکده هاي ادبيات و<br />

پژوهشکده ها و پژوهشگاه هاي ديگري که هم اکنون به آموزش و تحقيق در زبان و ادب<br />

فارسي اشتغال دارند وجود دارد؟ چه باعث شده تا با وجود اين مؤسسات باز هم به<br />

فرهنگستان نياز باشد؟ آيا اگر فرهنگستان بخواهد به وظايف خود‎٬‎ چنان که در اساسنامه<br />

آن آمده است‎٬‎ عمل کند‎٬‎ دچار دوبارهکاري نخواهد شد و کارهايي موازي با کار بسياري<br />

از مؤسسات موجود را پيشه نخواهد ساخت؟<br />

راقم اين سطور‎٬‎ به اعتبار آن که از آغاز تا کنون در فرهنگستان عضويت و حضور<br />

داشته و در پنج سال گذشته مسئوليت اداره اين مؤسسه را بر عهده گرفته‎٬‎ مناسب<br />

مي داند‎٬‎ با توضيحي در اين باب‎٬‎ بکوشد تا نور تازه اي بر اين صحنه افکند و استنباط<br />

خود را از هدف از تأسيس و وظيفه فرهنگستان بيان کند تا شايد‎٬‎ به عنوان تفسيري بر<br />

آنچه در اساسنامه آمده‎٬‎ مفيد فايده اي باشد.‏<br />

در اصل پانزدهم قانون اساسي جمهوري اسالمي ايران آمده است:‏<br />

زبان و خط رسمي و مشترک مردم ايران فارسي است.‏ اسناد و مکاتبات و متون رسمي و کتب<br />

درسي بايد با اين زبان و خط باشد‎٬‎ ولي استفاده از زبان هاي محلي و قومي در مطبوعات<br />

ورسانه هاي گروهي و تدريس ادبيات آنها در مدارس‎٬‎ در کنار زبان فارسي‎٬‎ آزاد است.‏<br />

گمان مي رود اگر اهداف و وظايف مذکور در اساسنامه فرهنگستان را در پرتو اين اصل<br />

تفسير کنيم مي توانيم به کوشش هاي فرهنگستان‎٬‎ در مسير نيل به همان اهداف و<br />

وظايف‎٬‎ چنان جهتي ببخشيم که شبهه دوبارهکاري و کار موازي با ساير مؤسسات<br />

آموزشي و پژوهشي موجود پيش نيايد.‏ اعتقاد راقم اين سطور اين است که روح اصليِ‏<br />

حاکم بر فعاليت هاي فرهنگستان بايد تأمين جنبه رسمي زبان و خط فارسي ٬ يعني همان مفاد<br />

اصلي و عمده اصل پانزدهم قانون اساسي باشد.‏<br />

هنگامي که مي گوييم زبان فارسي و خط فارسي زبان و خط رسمي کشور جمهوري<br />

اسالمي ايران است‎٬‎ بايد بتوانيم از اين خط و زبان تعريف دقيق و روشني به دست دهيم<br />

و بر مفهوم علمي خط و زبان جامه اي حقوقي بپوشانيم تا صورت رسمي به خود بگيرد و<br />

موجب تشخّ‏ ص ملت ايران و مايه امتياز آن از ساير ملل گردد.‏ با چنين نگاهي به اصل<br />

پانزدهم قانون اساسي و اهداف و وظايف فرهنگستان‎٬‎ مي توانيم بگوييم که وظيفه اصلي


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

سرمقاله ٥<br />

فرهنگستان زبان و ادب فارسي چه وظيفه اي...‏<br />

فرهنگستان زبان و ادب فارسي پاسداري از همه جهات و جوانبي است که در حفظ زبان<br />

و خط فارسي به عنوان زبان و خط رسمي کشور دخالت و تأثير دارد.‏<br />

اکنون مي توان پرسيد اين جهات و جوانب چيست و رسمي بودن خط و زبان فارسي<br />

مقتضي توجه به چه علل و عواملي است و چه آفت ها و آسيب هايي ممکن است بدين<br />

امر خلل رساند و راه پيش گيري و درمان آنها کدام است؟<br />

م يکي از اصول<br />

نخستين پاسخ اين است که زبان و خط فارسي وقتي مي تواند مقوّ‏ ِ<br />

قانون اساسي جمهوري اسالمي ايران باشد که ماهيت و کيان آن محفوظ بماند و حفظ<br />

کيان و ماهيت زبان فارسي اقتضا مي کند که اين زبان از همه آفاتي که سبب مي شود<br />

تصوير آن تيره و محو و مبهم گردد مصون بماند.‏ شک نيست که حفظ ماهيت و کيان زبان<br />

فارسي دغدغه همه دوستداران اين زبان است و مقصود اصلي همه مؤسسات آموزشي<br />

و پژوهشي موجود در کشور که در حوزه زبان و ادب فارسي فعاليت مي کنند نيز همين<br />

است؛ اما‎٬‎ در اين امر نکته ظريفي در کار است که توجه بدان مشکل گشاي ما در پاسخ به<br />

سؤال اصلي اين مقاله تواند بود و آن نکته اين است که زبان و خط فارسي وقتي مي تواند<br />

معناي رسمي به خود بگيرد که مرجع شناخته شده اي براي تثبيت معيارها و به اصطالح<br />

ِ<br />

استاندارد کردن امور و جنبه هاي متغير و گوناگون آن وجود داشته باشد مرجعي که<br />

فصلالخطاب محسوب مي شود و زبان را ازتشتّتِ‏ ناشي از اختالف سليقه هاي گوناگون<br />

رسمي بودن خط و زبان فارسي است و<br />

حفظ کند.‏ وجود چنين مرجعي اقتضاي طبيعيِ‏<br />

فرهنگستان مي بايد چنين وظيفه اي را برعهده گيرد و چنين نقشي را ايفا کند‎٬‎ هم چنان که<br />

بانک مرکزي جمهوري اسالمي ايران وظيفه حفظ و تثبيت ارزش ريال را‎٬‎ به عنوان پول<br />

رسمي کشور‎٬‎ و تعيين نرخ برابري آن را در مبادله با ساير ارزهاي جهاني بر عهده دارد.‏<br />

اينک‎٬‎ براي بيان بهتر مقصود‎٬‎ از چند مثال و نمونه کمک مي گيريم.‏ وضع لغات<br />

فارسي در برابر لغات بيگانه‎٬‎ در هر زبان و از جمله در زبان فارسي‎٬‎ امري طبيعي و<br />

اجتناب ناپذير است و مترجمان و ديگر کساني که نخستين بار با لغات جديد بيگانه مواجه<br />

مي شوند هرکدام‎٬‎ با استفاده از دانش و ذوق خويش‎٬‎ براي آن لغات معادلي پيشنهاد<br />

مي کنند و در آثار خود به کار مي برند.‏ اما نکته اين است که‎٬‎ وقتي اين واژهگزينانِ‏ دور از<br />

هم و بي خبر از هم‎٬‎ جدا از يکديگر‎٬‎ براي يک لغت معادلي وضع کنند‎٬‎ طبعًا براي يک<br />

لغت بيگانه چند معادل فارسي مطرح مي شود و‎٬‎ اين تشتت و چندگانگي سبب اختالل


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٦ سرمقاله<br />

فرهنگستان زبان و ادب فارسي چه وظيفه اي...‏<br />

در اطالع رساني‎٬‎ که وظيفه اول و اصلي زبان است‎٬‎ مي شود و در تعليم و تعلّ‏ م‎٬‎ کار<br />

معلمان و دانش آموزان و دانشجويان را دشوار مي سازد.‏ در اين حال‎٬‎ مردم عمومًا ترجيح<br />

مي دهند همان لغت واحد بيگانه را به کار برند تا از دشواري و گرفتاري رهايي يابند.‏<br />

مي بينيم که‎٬‎ وقتي مرجع واحدي براي هماهنگي کوشش ها و نظم و نسق بخشيدن به<br />

واژهگزيني وجود نداشته باشد‎٬‎ چگونه همان کوشش ها به نقض غرض مي انجامد و<br />

تعدد معادل هاي پيشنهادي براي يک لغت سبب عدم رواج و طرد و حذف آن معادل ها و<br />

باقي ماندن اصل لغت بيگانه در صحنه مي شود‎٬‎ چنان که وجود دو شمع روشن در<br />

نزديکي يکديگر سبب سوختن و آب شدنِ‏ سريع تر آن دو خواهد شد.‏<br />

تأليف فرهنگ جامع لغات فارسي نيز يکي ديگر از وظايف فرهنگستان است.‏ زبان<br />

رسمي کشور محتاج لغت نامه اي است که معاني گوناگون لغات و اصطالحات آن زبان‎٬‎<br />

هم در طول زمان و هم در کاربرد امروزي آنها‎٬‎ در آن گردآمده باشد.‏ چنين فرهنگي<br />

مي تواند مخزن و پشتوانه فرهنگ هاي ديگري باشد که بايد در سطوح مختلف تحصيلي<br />

و عرصه هاي متعدد تخصصي تأليف شود و مرجع نهايي فرهنگ نويساني باشد که<br />

فارسي‎٬‎ زبان مادري آنها نيست و مي خواهند فرهنگي دوزبانه از زبان مادري خود به<br />

زبان فارسي و يا بالعکس‎٬‎ تأليف کنند.‏<br />

مثال ديگري که مي توان ذکر کرد اختصارات زباني است.‏ مختصرسازي درگذشته نيز<br />

در زبان وجود داشته‎٬‎ اما امروزه‎٬‎ به اعتبار آن که عصر ما عصر ارتباطات است‎٬‎ اهميت<br />

بيشتري پيدا کرده است.‏ ضرورت وجود يک مرجع واحد در امر مختصرسازي در حوزه<br />

ِ<br />

زبان بيش از ضرورت آن در امر واژهگزيني است؛ زيرا در واژهگزيني‎٬‎ واژه فارسيِ‏<br />

پيشنهادي‎٬‎ با معناو مفهومي که به ذهن خواننده و شنونده القا مي کند‎٬‎ مي تواند او را در<br />

فهم مقصود ياري کند‎٬‎ اما اختصارات با خود معنا و مفهومي را حمل نمي کنند و به تنهايي<br />

داللتي بر مدلول خاصي ندارند و صرفًا تابع قر اردادند.‏ حال‎٬‎ اگر چنان شود که هر کس يا<br />

هر دستگاه و مؤسسه اي براي يک لفظ يا عبارت عالمت اختصاري خاصي به کار برد و<br />

مثًال‎٬‎ در يک حوزه واحد شهرسازي و شهرنشيني‎٬‎ دو نفر يا دو مؤسسه بي خبر از هم‎٬‎ از<br />

حرف ‏«خ»‏‎٬‎ يکي براي اشاره به ‏«خيابان»‏ و آن ديگري براي اشاره به ‏«خانه»‏ استفاده کند‎٬‎<br />

چه اتفاقي روي خواهد داد.‏<br />

چنين است قواعد رسم الخط و شيوه اماليي فارسي که از قرن ها پيش موضوع و


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

سرمقاله ٧<br />

فرهنگستان زبان و ادب فارسي چه وظيفه اي...‏<br />

معروض اختالف نظر و سليقه بوده و امروزه‎٬‎ با فراواني و ارزاني دستگاه هاي حروفچينيِ‏<br />

رايانه اي و چاپ و تکثير و موجود بودن انواع نرم افزارهايي که براي نمونه خواني و<br />

غلطگيري و تهيه نمايه طراحي شده‎٬‎ حساسيت بيشتري پيدا کرده است.‏ پديد آمدن<br />

سليقه هاي گوناگون در رسم الخط و امال و ظهور افراط و تفريط در اين باب چهره خط<br />

فارسي را دستخوش آرايش ها و پيرايش هاي گوناگون کرده است.‏ اگر اين دستکاري ها به<br />

انضباط درنيايد‎٬‎ ممکن است‎٬‎ به جاي يک شيوه اماليي و رسم الخط‎٬‎ چندين رسم و<br />

شيوه و در نتيجه چند گونه خط فارسي به وجود آيد و اين با رسمي بودن خط فارسي در<br />

کشور که مستلزم تثبيت قواعد آن است منافات دارد.‏<br />

وجوه و ابعادي از خط و زبان که محتاج و مستلزم اتخاذ شيوه واحدو تثبيت صورت و<br />

روش معيّن ومشخص است به آنچه گفته شد منحصر نمي شود.‏ آوانويسي ) transcription )‏<br />

خط فارسي که به آن حروف گرداني نيز مي توان گفت و ضبط اعالم در حوزه هاي جغرافيا<br />

و تاريخ و ضبط اسامي متعلق به زبان هاي يوناني و عربي و هندي و فرانسه و اسپانيولي و<br />

انگليسي در زبان فارسي و نيز آموزش دستور زبان فارسي در مدارس کشور که مي بايد از<br />

اختالف نظري که ميان استادان و دستوردانان وجود دارد بر کنار بماند و در سطوح متعدّ‏ د<br />

آموزشي و تحصيلي صورتي هماهنگ و سازگار پيدا کند‎٬‎ جنبه هاي ديگري از خط و<br />

زبان است که مي بايد بر طبق روش و اسلوب مشخص‎٬‎ صورت ثابتي پيدا کند.‏<br />

باري‎٬‎ گمان مي رود آنچه تنها به عنوان نمونه و مثال بيان کرديم‎٬‎ براي اثبات اين مدّ‏ عا<br />

کافي باشد که زبانِ‏ رسمي دستگاه و مؤسسه اي رسمي مي خواهد که‎٬‎ چنان که گفتيم‎٬‎ فصل<br />

الخطاب باشد و به اختالف سليقه ها و اختالف نظرها‎٬‎ که در جاي خود ممکن است<br />

امري طبيعي و الزم باشد و مايه رشد و برکت شود‎٬‎ پايان بخشد و معيار و استانداردي<br />

عمل و مرجع داوري قرار گيرد.‏<br />

ِ<br />

معيّن و معرفي کند که همچون قانون سرمشقِ‏<br />

فرهنگستان زبان و ادب فارسي چنين مؤسسه اي است و قطعًا مي بايد در ايفاي وظيفه<br />

خطيري که بر عهده دارد از رأي و نظر صاحب نظران و استادان و محققاني که ديروز و<br />

امروز در دانشکده ها و پژوهشگاه ها‎٬‎ فارغ از دغدغه وضع قانون و تثبيت معيار براي زبان<br />

رسمي‎٬‎ در زبان تحقيق و اظهار نظر کرده اند استفاده کند.‏ هر چه بهره مندي فرهنگستان<br />

از حاصل اين تحقيقات بيشتر باشد اتقان و اعتبار معيارها و قوانيني که براي زبان وضع<br />

مي کند بيشتر خواهد بود.‏ ©


واژه هاي فارسي در کتاب تقويماالدويه<br />

حُبَيش بن ابراهيم تفليسي<br />

مهدي محقّق<br />

ابوالفضل حُ‏ بَيش بن ابراهيم بن محمّ‏ د تفليسي از دانشمندان قرن ششم هجري است که<br />

در علم صرف و نحو و لغت و نجوم و طبّ‏ تبحّ‏ ر و استادي داشته و آثار گران بهايي در اين<br />

علوم از او به جاي مانده است.‏<br />

شرح احوال و زندگي او کامًال مضبوط و مشخّ‏ ص نيست و جسته و گريخته از<br />

مقدّ‏ مه هاي کتاب هايش برخي از نکات که مربوط به زندگي و آثار اوست استفاده مي شود.‏<br />

آنچه مسلّم است اين که او با قلج ارسالن بن مسعود‎٬‎ از سالجقه روم که در سال ٥٥١<br />

به سلطنت رسيده و در ٥٥٨ وفات يافته‎٬‎ هم زمان بوده و بعضي از تأليفات خود‎٬‎ از جمله<br />

کامل التّعبير و قانون االدب ٬ را براي او تأليف کرده است و از پايان کتاب وجوه قرآن برمي آيد<br />

که مؤلف هنگام تأليف کتاب‎٬‎ يعني سال ٬٥٨٨ در شهر قونيه زندگي مي کرده و پيش از<br />

اين تاريخ‎٬‎ در سال ٬٥٤٥ قانون االدب و در سال ٥٥٠ کفاية الطّب را تأليف کرده‎٬‎ از اين رو<br />

بروکلمان سال وفات او را در حدود ٦٠٠ هجري ذکر مي کند.‏<br />

تا آنجا که به ياد داريم‎٬‎ از آثار حبيش تا کنون کتاب هاي زير چاپ شده است:‏ بيان<br />

الصّ‏ ناعات ٬ به کوشش ايرج افشار ‏(مجلّه فرهنگ ايرانزمين ٬ دفتر‎٬٤‎ جلد‎٬٥‎ زمستان<br />

١٣٣٦) ؛وجوه قرآن ٬ به کوشش مهدي محقّق ‏(دانشگاه تهران ‎١٣٤٠‎‏)؛ قانون االدب در سه<br />

مجلّ‏ د‎٬‎ به کوشش غالمرضا طاهر ‏(بنياد فرهنگ ايران ١٣٥٠).<br />

در کتاب خانه بادليان آکسفورد‎٬‎ کتابي با عنوان تقويم االدوية المفردة و االغذية از حبيش


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٩<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

به شماره pocock 389 موجود است.‏ اتمام کتابت اين نسخه سال ٨٧٦ در بغداد بوده و<br />

قطع آن ميان وزيري و رحلي است.‏<br />

در صفحه پيش از صفحه عنوان‎٬‎ نام دو تن آمده که نسخه را در اختيار داشته اند:‏ يکي<br />

‏«هو الواثق بالرّ‏ حمان عمر بن السيّد عثمان سنة ٨٨٤ ‏»؛ ديگري ‏«دخل في نوبت اقلّ‏ خلق اهلل<br />

شمس الدّ‏ ين محمّد الرّ‏ ازي سنة<br />

١٠٤٦ بدار الخالفة قسطنطنيه»‏ و طغرايي از همين<br />

شمس الدّ‏ ين رازي در وسط صفحه ديده مي شود و نيز در طرف چپ صفحه مطايبه شيخ<br />

برهان الدّ‏ ين با شيخ سيف الدّ‏ ين باخرزي و پاسخ باخرزي به شيخ برهان الدّ‏ ين بدين<br />

صورت آمده است:‏<br />

واللَّه ار تو به ارزني ارزي<br />

هله اي شيخ سيفِ‏ باخرزي چون ترا گفته اند با خر زي<br />

کي تو با آدمي تواني زيست جواب<br />

تا کي آخر تو معصيت ورزي<br />

اي خردمند طاعتي مي کن چون مرا گفته اند با خر زي<br />

بعد ازين با تو زيست خواهم کرد و‎٬‎ به دنبال آن‎٬‎ از شخصي به نام باقي افندي ياد شده و زير آن اين بيت ديده مي شود:‏<br />

بازارِ‏ قهوه گرم شد و قدرِ‏ باده کاست آن هم ز بختِ‏ تيره و روز سياه ماست<br />

در صفحه عنوان نام کتاب چنين آمده است:‏<br />

کتاب تقويم االدوية المفردة و االغذية و تحقيق اسماءها بالسنة مختلفة و ماهيّاتها و مختارها<br />

و طبايعها‎٬‎ و منافعها و مضارّ‏ ها و اصالحها و مقدار الشّربة منها و اختيارات االطبّاء و اقوالهم<br />

في خاصيّتها لجميع االعضاء المتشابهة االجزا‎٬‎ و االۤلية و تفرّق االتّصال تأليف الحکيم<br />

ابي الفضل حبيش بن ابراهيم بن محمّد المتطبّب التّ‏ فليسي نفعه اهلل بالعلم.‏<br />

مؤلّ‏ ف‎٬‎ در آغاز کتاب‎٬‎ مي گويد:‏<br />

کتاب هاي شانزدهگانه جالينوس را‎٬‎ که اصول طبّ‏ به شمار مي آيد‎٬‎ قرائت و آنچه متقدّ‏ مان و<br />

متأخّ‏ ران در صناعت طبّ‏ نوشته اند تصفّح کردم‎٬‎ و نيز آنچه آنان در ادويه مفرده و اغذيه‎٬‎ که<br />

مادّه طبّ‏ به شمار مي آيد و با آن حفظ صحّ‏ ت و شفاي امراض کامل مي گردد مطالعه کردم و<br />

نظر خود را به کتاب ديسقوريدس‎٬‎ که او را سبق شناسايي در داروهاي مفرد و جنس هاي<br />

مختلف آن‎٬‎ از بستاني و برّي و سهلي و جبلي است‎٬‎ و مبالغه اي که او را در تحقيق شناسايي<br />

آنها در هفت باب است معطوف داشتم و هم چنين به منابع زير نظر افکندم:‏<br />

آنچه جالينوس در کتاب ادويه مفرده خود در هفده مقاله ياد کرده است؛


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٠ مقاله<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

آنچه اريباسيوس و کساني که پس از او بودند همچون حنين بن اسحق ثبت کرده اند؛<br />

آنچه محمّد بن زکرياي رازي در کتاب معروف به حاوي توضيح داده است؛<br />

آنچه ابن عبدان اهوازي در کتاب معروف ادويه مفرده خود جمع آوري کرده است؛<br />

آنچه احمد بن عبّاس در کتاب کامل الصّ‏ ناعة معروف به عضدي تصنيف کرده است؛<br />

آنچه شيخ ابوسهل مسيحي در کتاب معروف به مائه خود برگزيده است؛<br />

آنچه شيخ ابوالحسن بن عبدون ابن بطالن درگردآوري آن اهتمام ورزيده است؛<br />

آنچه شيخالرّئيس ابوعلي بن سينا در کتاب خود معروف به قانون تقسيم و تبويب کرده و<br />

توضيح داده است و هم چنين کساني که پس از او آمدند مانند علي بن عيسي بن جزله.‏<br />

او سپس مي گويد:‏<br />

برخي از آنان که نام بردم ماهيّت و صورت داروها را نشناختند و برخي ديگر منافع داروها را<br />

شناسايي کردند ولي از زيان ها و مقدار استعمال آنها غافل ماندند.‏<br />

سپس‎٬‎ در ادامه اين سخن‎٬‎ مي گويد:‏<br />

چون اين کاستي ها را در اين کتاب ها ديدم‎٬‎ تصميم گرفتم به اندازه وسع و طاقت خود بيشتر<br />

داروهاي مفرد را در اين کتاب خود گردآورم و آن را در دو کتاب اوّ‏ ل و دوم قرار دادم<br />

به صورتي که دانشجويان بتوانند با آسان ترين روش بدان دستيابند.‏<br />

او اين کتاب را به المقتفي الٔ‏ مرِ‏ اهلل اميرالمؤمنين‎٬‎ که او را قائم مقام رسول خدا در ميان<br />

مسلمانان مي خواند‎٬‎ تقديم مي کند.‏<br />

مؤلف کتاب اوّ‏ ل را به صورت جدول در سيزده خانه قرار داده و در هر يک از اين<br />

خانه ها‎٬‎ به شرح زير‎٬‎ مطالبي که مربوط به هر داروست ياد مي کند:‏<br />

خانه اوّ‏ ل‎٬‎ نام دارو به زبان عربي؛ خانه دوم‎٬‎ نام دارو به زبان فارسي؛ خانه سوم‎٬‎ نام<br />

دارو به زبان سرياني؛ خانه چهارم‎٬‎ نام دارو به زبان رومي؛ خانه پنجم‎٬‎ نام دارو به زبان<br />

يوناني.‏ و مي گويد:‏<br />

اگر با اين زبان ها نام دارويي را نيافتم‎٬‎ نام هندي آن را با عالمت هاي قرمز آوردم و در شناسايي<br />

اين الفاظ از اصحاب آن زبان ها تحقيق کردم مگر الفاظ يوناني که آنها را هم چنان که در<br />

کتاب هاي پيشينيان يافته بودم آوردم.‏<br />

او‎٬‎ سپس‎٬‎ به توضيح درباره آنچه در خانه هاي ديگر آورده بدين گونه مي پردازد:‏<br />

خانه ششم‎٬‎ ماهيّت دارو که گياه است يا درخت يا دانه يا برگ يا ميوه؛ خانه هفتم‎٬‎ خوب و بد<br />

آن داروها؛ خانه هشتم‎٬‎ طبيعت آن داروها؛ خانه نهم‎٬‎ منفعت آن داروها؛ خانه دهم‎٬‎ زيان هاي


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ١١<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

آن داروها به اعضاي آليه ‏(=ابزاري)‏ و اعضاي متشابهة االجزاء؛ خانه يازدهم‎٬‎ کيفيّت دفع<br />

زيان هاي آن داروها و معرّ‏ في دارويي ديگر که مشابه آن داروهاست ولي زيان ندارد؛ خانه<br />

دوازدهم‎٬‎ کيفيّت استعمال و مقدار آن داروها؛ خانه سيزدهم‎٬‎ اختيارات او بر اساس آراء اقوال<br />

پزشکان در خاصيّت آن داروها.‏<br />

او مي گويد که در کتاب اوّ‏ ل از هفتصد و سي دارو و غذا ياد شده است و در کتاب دوم<br />

داروهاي کم ياب و کم استعمال را ذکر کرده و به کتاب اوّ‏ ل ارجاع داده و از هشتصد و<br />

هشتاد دارو و غذا ياد کرده است.‏<br />

در اين گفتار‎٬‎ فقط آنچه او در خانه اوّ‏ ل و دوم از کتاب اوّ‏ ل آورده يعني نام داروها به<br />

زبان عربي و فارسي ياد و آگاهي هايي که از برخي منابع به دست آمده به آن افزوده<br />

مي شود.‏<br />

توضيحًا يادآورد مي شود که مؤلّف در باالي صفحات کتاب نوع فعل و عمل داروها<br />

را‎٬‎ بر اساس طبقاتي که خود ياد کرده‎٬‎ بدين ترتيب آورده است:‏<br />

افعال طبقات داروهاي گرم ‏(=حارّ‏ ه):‏<br />

مسخّ‏ ن‎٬‎ ملطّف‎٬‎ محلّل‎٬‎ جالي‎٬‎ مخشّ‏ ن‎٬‎ مفتّح‎٬‎ مُرخي‎٬‎ منضج‎٬‎ هاضم‎٬‎ کاسرالرّ‏ يح‎٬‎ مقطع‎٬‎<br />

جاذب‎٬‎ الذع‎٬‎ مخمّر‎٬‎ محکّک‎٬‎ مقرّ‏ ح‎٬‎ اکّال‎٬‎ مفتّت‎٬‎ معفّن‎٬‎ کادي‎٬‎ قاشر.‏<br />

افعال طبقات داروهاي سرد ‏(=بارد):‏<br />

مبرّ‏ د‎٬‎ مقوّ‏ ي‎٬‎ رادغ‎٬‎ مغلّظ‎٬‎ مفجّ‏ ج‎٬‎ مخدّ‏ ر.‏<br />

افعال طبقات داروهاي تر ‏(=رطب):‏<br />

مرطّب‎٬‎ منفّخ‎٬‎ غسّ‏ ال‎٬‎ الموسّ‏ خ للقروح‎٬‎ مزلّق‎٬‎ مملّس.‏<br />

افعال طبقات داروهاي خشک ‏(=يابس):‏<br />

ميبّس‎٬‎ مجفّف‎٬‎ قابض‎٬‎ عاصر‎٬‎ مسدّ‏ د‎٬‎ مغري‎٬‎ مدمّل‎٬‎ المنبت للّحم‎٬‎ خاتم.‏<br />

در پايان کتاب‎٬‎ ياد شده که استنساخ آن در ربيع االخر سال هشتصد و هفتاد و شش<br />

هجري در مدينة السّ‏ الم ‏(=بغداد)‏ صورت گرفته است.‏<br />

در اين گفتار‎٬‎ ضبط کلمات بر اساس آنچه در نسخه خطّي آمده صورت گرفته و هيچ<br />

تغييري در آنها داده نشده است.‏ درباره برخي از واژه ها يادداشت هايي بر اساس برخي<br />

از کتاب هاي داروشناسي هم چون صيدنه بيروني و االبنية عن حقائق االدويه هروي و<br />

هم چنين کتاب هاي لغت هم چون مقدّ‏ مة االدب زمخشري و المرقاة في اللّغة اديب نطنزي


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٢ مقاله<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

فراهم آمد که در پايان مقاله آورده شد و در فهرست لغات با اعداد داخل پرانتز مشخّ‏ ص<br />

گرديد.‏ اکنون واژه هاي دارويي که بر پايه معادل هاي فارسي الفبايي گرديده‎٬‎ ياد مي گردد:‏<br />

آب خشک شده افسنتين:‏ عصارة<br />

االفسنتين ٥٢<br />

آب خشک شده بخور:‏ عصارة بخور<br />

مريم ٥٢<br />

آب خشک شده خرخيار:‏ عصارة قثاء<br />

الحمار ٥٣<br />

آب خشک شده ريش:‏ عصارة لحية<br />

التّيس ٥٣<br />

آب خشک شده زرشک:‏ عصارة امبر<br />

باريس ٥٢<br />

آب خشک شده غافت:‏ عصارة<br />

الغافت‎٥٣‎<br />

آب خشک شده الله:‏ عصارة شقائق<br />

النّعمان ٥٣<br />

آب خشک شده ماميثا:‏ عصارة<br />

الماميثا‎٥٢‎<br />

آب خشک شده مرزنگوش:‏ آذان<br />

الفار‎٥٢‎<br />

آب خشک شده نار:‏ عصارة الرّ‏ مان‎٥٢‎<br />

آب خشک شده ورهرام:‏ عصارة<br />

السّ‏ وس‎٥٣‎<br />

آب کامه:‏ مري ‏(سرياني:‏ مريا)‏ ٤٢<br />

آبگينه:‏ زجاج ٢٤<br />

آبنوس:‏ معروف ٥<br />

آدبرز:‏ قنطوريون ‏(رومي:‏ قنطوريون)‎٦٤‎<br />

آذرگون:‏ آذريون ‏(سرياني:‏ آذريونا)‏ ٥<br />

آذريونه دشتي:‏ فعيالسوس ‏(رومکي:‏<br />

فيقالميون)‏ ٥٦<br />

آلو:‏ اجاص ٥<br />

آمله:‏ آملج ١٠<br />

آهک:‏ نوره ٤٦<br />

آهن:‏ حديد ٢٨<br />

١<br />

اآلج:‏ زعرور ٢٥<br />

اآلج دشتي:‏ زعرور جبلي ٢٥<br />

ابر:‏ اسفنج ٧<br />

٢<br />

ابر و صنم:‏ يبروح ‏(سرياني:‏ يبروح)‎٣٢‎<br />

ابريشم:‏ ابريسم ٥<br />

ارزيز:‏ رصاص ٦٥<br />

٣<br />

ارمال:‏ مشهور ‏(سرياني:‏ ارمالي)‏ ٦<br />

اژدرها:‏ افاعي ٨<br />

اسب:‏ فرس ٥٦<br />

اسپاناخ:‏ اسفاناخ ٧<br />

اسپندان سپيد:‏ خردل ٧٣<br />

٤<br />

اسپندان کنده:‏ حرف ٢٩<br />

استخوان:‏ عظام ٥٣<br />

استخوان هليله:‏ نوالهليلج ٤٦<br />

استه:‏ نوا ٤٦<br />

اسطوخودوس:‏ معروف ‏(يوناني:‏ اسطو


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ١٣<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

خودوس)‏ معناه مواقف االرواح ٦<br />

٥<br />

اسفيوش:‏ بزرقطونا ) حاشيه:‏ اسبغول ( ١٣<br />

اشتر غاز:‏ بالفارسيّة معروف ٧<br />

اشتر مرغ:‏ ظليم ٧٧<br />

اشنان:‏ معروف ٧<br />

افتيمون:‏ مشهور ‏(رومي:‏ افثيمون)‏ ٨<br />

افسنتين:‏ معروف ‏(رومي:‏ افسنتين‎٬‎<br />

يوناني:‏ اوبسنتين)‏ ٨<br />

افنان سرمه:‏ فراسيون ٥٥<br />

اقاقيا:‏ مشهور ‏(رومي:‏ اقاقيا)‏ ٩<br />

اقليميا:‏ معروف ‏(رومي:‏ قليميا)‏ ٩<br />

البنج:‏ فافس ٥٦<br />

الماس:‏ مشهور ‏(سرياني:‏ الماسا)‏ ٩<br />

الوسسون:‏ معروف ‏(يوناني:‏ الوسسون)‏ ٩<br />

امرود:‏ کمثري ٣٦<br />

انار:‏ رمان ٦٦<br />

اناغلّس:‏ معروف ‏(رومي:‏ اناغلس)‏ ١٠<br />

انجره:‏ انجره ١٠<br />

انجير:‏ تين ‏(سرياني:‏ تينا)‏ ٧٢<br />

انزروت:‏ عنزروت ٥٤<br />

انکذارومي:‏ ساليوس ‏(سرياني:‏ اکذانا رومي‎٬‎<br />

يوناني ساليوسي‎٬‎ شرح:‏ االنجدان الرّ‏ ومي)‏ ٤٨<br />

انگبين:‏ عسل ٥١<br />

٦<br />

انگدان:‏ انجدان ‏(سرياني:‏ انگداني)‏ ١٠<br />

انگز:‏ حلتيت ٢٩<br />

٧<br />

انگورسک:‏ عنب الثّعلب ٥٤<br />

بادآورد:‏ معروف ١١<br />

بادآورد:‏ شطاع ٦٩<br />

بادرنگبويه:‏ باذرنجبويه ١١<br />

باذروک:‏ باذروج ١١<br />

بادنگان:‏ باذنجان ١١<br />

بادام:‏ لوز ‏(سرياني:‏ لوزي)‏ ٣٨<br />

باديان:‏ رازيانج ٦٥<br />

بارزد:‏ قنّه ٦٤<br />

بار سرو کوهي:‏ ابهل ٥<br />

باقلي:‏ معروف ١١<br />

باقلي مصري:‏ تومس ‏(رومي:‏ يثرميا)‏ ٧١<br />

بال:‏ جناح ١٧<br />

بان:‏ معروف ١١<br />

بانيد:‏ فانيد ٥٥<br />

بخور مريم:‏ عرطنيثا ٥١<br />

بَدَ‏ ه:‏ غرب ‏(سرياني:‏ غربا)‏ ٧٨<br />

٨<br />

بربهن:‏ بقلة الحمقا ١٤<br />

بربهن دشتي:‏ فرفخ بري ٥٦<br />

بربهن يمني:‏ بقلة اليمانيّة ١٤<br />

بربيون:‏ فرفيون ٥٥<br />

٩<br />

برسيان دارو:‏ عصاالرّ‏ اعي ٥٢<br />

١٠<br />

برستق:‏ خطّاف ٧٤<br />

١١<br />

برسشن:‏ کشوث ٣٥<br />

١٢<br />

برغست:‏ قنابري ٦٤<br />

برف:‏ ثلج ٧٢<br />

برگ آلو:‏ ورق االجاص ٢٣<br />

برگ انگدان:‏ ورق االنجدان ٢٢<br />

برگ بلوط:‏ ورق البلوط ٢٢


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٤ مقاله<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

١٣<br />

برگ بيد:‏ ورق الخالف ٢٣<br />

برگ ترنج:‏ ورق االترج ٢٢<br />

برگ توت:‏ ورق التّوت ٢٢<br />

برگ زيتون:‏ ورق الزيّتون ٢٣<br />

برگ سرو:‏ ورق السّ‏ رو ٢٣<br />

برگ شفتالو:‏ ورق الخوخ ٢٣<br />

برگ غار:‏ ورق الغار ٢٣<br />

برگ کبر:‏ ورق الکبر ٢٣<br />

برگ گوز:‏ ورق الجوز ٢٣<br />

برگ مورد:‏ ورق االس ٢٢<br />

برگ نبق:‏ سدر ٤٧<br />

برگ نيل:‏ وسمه ٢٣<br />

برنج:‏ ارز ٦<br />

١٤<br />

برنجاسب:‏ برنجاسف ١١<br />

برنگ کابلي:‏ برنج ١١<br />

برينش ارّ‏ ه:‏ نشاره ‏(سرياني:‏ نشاري)‏ ٤٥<br />

بزغند:‏ قرظ ٦٢<br />

بزگوش:‏ لسان الحمل ٣٨<br />

١٥<br />

بسباسه:‏ معروف ١٣<br />

بسايه:‏ بسفايج ١٣<br />

بستان افروز:‏ حماحم ٢٩<br />

بط:‏ معروف ‏(سرياني:‏ باطين)‏ ١٣<br />

بالذر:‏ مشهور ١٤<br />

بلبل:‏ فلفل ٥٧<br />

بلبل سپيد:‏ فلفل ابيض ٥٧<br />

بلسان:‏ مشهور ١٤<br />

بلنجه:‏ فلنجه ٥٨<br />

بلنجمشک:‏ فلنجمشک ‏(سرياني:‏<br />

١٦<br />

فلنکمشکا)‏ ٥٨<br />

بلوط:‏ معروف ‏(سرياني:‏ بالوطي)‏ ١٤<br />

بليله:‏ بليلج ‏(رومي:‏ افليلج)‏ ١٤<br />

بندق:‏ فندق ‏(سرياني:‏ فندقي)‏ ١٤<br />

بنفشه:‏ بنفسج ١٤<br />

بوره:‏ بورق ١٥<br />

بوره ارمني:‏ نطرون ٤٥<br />

بوره هندي:‏ تنکار ٧١<br />

بوزيدان:‏ معروف ١٥<br />

بوصين:‏ معروف ‏(سرياني:‏ بوصيني‎٬‎<br />

يوناني:‏ بوصين)‏ ١٥<br />

بونانس:‏ معروف ‏(رومي:‏ بونانس)‏ ١٥<br />

بوي مادران:‏ قيسوم ٦٤<br />

به:‏ سفرجل ٤٨<br />

به هندي:‏ شل ٦٩<br />

بهرامه:‏ بهرامج ١٥<br />

بهري از کف دريا:‏ اوذراقيون ‏(يوناني:‏<br />

اوذراقيون)‏ ١٠<br />

بهمن:‏ مشهور ١٥<br />

بهنج:‏ بابونج ١١<br />

١٧<br />

بيخ انگدان:‏ محروت ٢٩<br />

بيخ بخور مريم:‏ آذريونه ٦<br />

بيخ بلبل:‏ فلفلمويه ٥٨<br />

١٨<br />

بيخ پنجگشت:‏ اصابع صفر ٧<br />

بيخ ترخون کوهي:‏ عاقرقرحا ‏(سرياني:‏<br />

عقاراترخونا)‏ ٥١


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ١٥<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

بيخ سوسن آسمانگوني:‏ اصل السّ‏ وسن<br />

االسمابخوني ٨<br />

بيخ سيه دانه:‏ سيارون ‏(رومي:‏ سيارون)‏ ٥٠<br />

بيخ گاوشير:‏ اصل الجاوشير ٨<br />

بيخ مرجان:‏ بسّ‏ د ١٣<br />

بيخ ناردشتي:‏ کلز ‏(سرياني:‏ کلزي)‏ ٣٥<br />

بيخ ناردشتي:‏ مغاث ٤٢<br />

١٩<br />

بيخ وج:‏ وج ٢٢<br />

بيخ ورهرام:‏ اصل السّ‏ وسن ٨<br />

بيد انجير:‏ خروع ٧٣<br />

بيذ:‏ خالف ٧٥<br />

٢٠<br />

بيذگيا:‏ ثيل ٧٢<br />

بيشموشک:‏ بيشا ‏(سرياني:‏ بيش)‏ ١٥<br />

٢١<br />

بيلزهره:‏ حضض ٢٩<br />

پايچه:‏ کراع ٣٤<br />

پاي کالغ:‏ رجل الغراب ٦٥<br />

پاي ملخ:‏ رجل الجراد ٦٥<br />

پاي ملخ:‏ زرنب ٢٤<br />

پرسياوشان:‏ شعرالغول ٦٨<br />

پرسياوشان:‏ معروف ١٢<br />

پست:‏ سويق ٥٠<br />

پستان:‏ ضرع ٧٧<br />

پسته:‏ فستق ٥٦<br />

پلپل آبي:‏ فلفل الماء ‏(سرياني:‏ بلبلي<br />

مايي)‏ ٥٧<br />

پنجنگشت:‏ معروف ١٥<br />

پنير:‏ جبن ١٦<br />

پوپل:‏ فوفل ‏(سرياني:‏ فوفال)‏ ٥٨<br />

پودنه:‏ نعناع ٤٥<br />

پودنه کوهي:‏ فوذنج جبلي ٥٨<br />

پوست:‏ جلد ١٦<br />

پوست دارچيني:‏ قرفة الدّ‏ ارصيني ٦٢<br />

پوست مار:‏ سلخ الحية ٤٩<br />

پياز:‏ بصل ‏(سرياني:‏ بصلي)‏ ١٣<br />

پياز دشتي:‏ بصل العنصل ‏(سرياني:‏<br />

بصلي عنصال)‏ ١٣<br />

٢٢<br />

پياز موش:‏ اسقيل ٦<br />

پيل دندان:‏ عاج ٥١<br />

پيلز هره:‏ فيلز هرج ٥٨<br />

پيه:‏ شحم ٦٨<br />

٢٣<br />

پيه خربط:‏ شحم االوز ٦٨<br />

پيه روباه:‏ شحم الثّعلب ٦٨<br />

پيه شير:‏ شحم االسد ٦٨<br />

تباشير:‏ طباشير ٣١<br />

تتري:‏ سماق ‏(در حاشيه:‏ السّ‏ مانات<br />

بلدرجن قوشي جمع سماني)‏ ٤٩<br />

تخم اسبناخ:‏ بزر االسفناج ١٢<br />

تخم بنگ:‏ بزر البنج ١٢<br />

تخم ترب:‏ بزر الفجل ١٢<br />

تخم چغندر دشتي:‏ بزر الحماض ١٢<br />

تخم حمحم:‏ خبه ٧٣<br />

تخم خربزه:‏ بزر البطّيخ ١٢<br />

تخم خيار:‏ بزر الخيار ١٢<br />

تخم رازيانه رومي:‏ انيسون ‏(رومي:‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٦ مقاله<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

انيسون)‏ ١٠<br />

تخم سداب:‏ بزر السّ‏ ذاب ١٢<br />

تخم کاهو:‏ بزر الخس ١٢<br />

تخم کرفس رومي:‏ کمافيطوس ‏(رومي:‏<br />

کمافيطوس)‏ ٣٥<br />

تخم کرفس کوهي:‏ فطراساليون ‏(رومي:‏<br />

فطراساليون)‏ ٥٦<br />

تخم کيکيز:‏ بزر الجرجير ١٢<br />

تخم گزردشتي:‏ دوقو ‏(سرياني:‏ دوقو‎٬‎<br />

٢٤<br />

رومي:‏ ذوقوس)‏ ١٩<br />

٢٥<br />

تخم معصفر:‏ قرطم ٦٢<br />

تخم معصفر هندي:‏ حب السّ‏ د ٢٧<br />

تخم مويز:‏ عحم الزّ‏ بيب ٥١<br />

ترانگبين:‏ ترنجبين ٧١<br />

ترب:‏ فجل ٥٥<br />

تربد:‏ تربذ ٧٠<br />

ترخون:‏ طرخون ‏(سرياني:‏ طرخوني)‏ ٣١<br />

ترف:‏ مصل ٤٢<br />

ترنج:‏ اترج ‏(سرياني:‏ اطروغا)‏ ٥<br />

تنبول:‏ تامول ‏(رومي:‏ طنپل)‏ ٧١<br />

توبال مس:‏ زهرة النّحاس ٢٦<br />

توتيا مشهور ‏(سرياني:‏ توتيا)‏ ٧٢<br />

تونج:‏ العيه ٣٧<br />

تود:‏ توث ‏(سرياني:‏ توثي)‏ ٧٢<br />

توذري معروف ‏(سرياني:‏ توذرا‎٬‎ رومي:‏<br />

طوذرين)‏ ٧١<br />

تيهو:‏ طيهوج ٣٢<br />

جاشا:‏ معروف ٢٧<br />

جردو بهلو:‏ شيلم ٧٠<br />

جستوم:‏ ريحان سليمان ٦٦<br />

جگر:‏ کبد ‏(سرياني:‏ کبدا)‏ ٣٣<br />

جنطيانا:‏ مشهور ‏(رومي:‏ جنطايانا)‏ ١٧<br />

جو:‏ شعير ٦٩<br />

چرک:‏ وسخ ٢٣<br />

چغز:‏ ضفدع ٧٧<br />

٢٦<br />

چغزابه:‏ طحلب ‏(سرياني:‏ طحلبا)‏ ٣١<br />

چکندر:‏ سلق ٤٠<br />

چلغوزه:‏ حبّ‏ الصّ‏ نوبر ٢٧<br />

چلغوزه هندي:‏ جلوز ١٦<br />

چنار:‏ دلب ١٩<br />

چندن:‏ صندل ٦٠<br />

چنه کبوتر:‏ رعي الحمام ٦٦<br />

حبّ‏ البلسان:‏ معروف ٢٧<br />

حبّ‏ الزّ‏ لم:‏ مشهور ‏(سرياني:‏<br />

دابرزلما)‎٢٧‎<br />

حليب:‏ معروف ٢٩<br />

حمّ‏ ار:‏ مشهور ١٧<br />

حمام:‏ کبوتر ٣٠<br />

حماما:‏ معروف ٣٠<br />

حناء:‏ معروف ٣٠<br />

خار:‏ شوکه ٧٠<br />

خارپشت:‏ قنفذ ‏(سرياني:‏ قفدا)‏ ٦٤<br />

٢٧<br />

خارک:‏ بسّ‏ ر ١٣<br />

خاکستر:‏ رماد ٦٦


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ١٧<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

خاماالون:‏ معروف ‏(سرياني:‏ حامالونا‎٬‎<br />

يوناني:‏ حاماالون)‏ ٧٣<br />

خايه:‏ بيض ‏(سرياني:‏ بيضا)‏ ١٥<br />

٢٨<br />

خبازي:‏ خورپرست ٧٣<br />

خر:‏ حمار ‏(سرياني:‏ حمارا)‏ ٢٩<br />

خربزه:‏ بطّيخ ‏(سرياني:‏ بيطخي)‏ ١٣<br />

خربزه تلخ:‏ حنظل ٣٠<br />

خربط:‏ اَوَ‏ ن ١٠<br />

خربق سپيد:‏ خربق ابيض ٧٣<br />

خربق سياه:‏ خربق اسود ٧٣<br />

خرچنگ:‏ سرطان ٤٧<br />

خرخيار:‏ قثاء الحمار ٦١<br />

٢٩<br />

خرزهره:‏ دفلي ١٩<br />

خرگوش:‏ ارنب ٦<br />

خرما:‏ تمر ٧١<br />

خرما هندي:‏ تمر هندي ٧١<br />

خرماي تر:‏ رطب ٦٥<br />

خرم گيا:‏ سراج قطرب ٤٧<br />

٣٠<br />

خرنوب نبطي:‏ ينبوت ٣٢<br />

خسرو دارو:‏ خولنجان ٧٥<br />

٣١<br />

خشار:‏ قلي ‏(سرياني:‏ قلي)‏ ٦٣<br />

خمير معروف ‏(سرياني:‏ حميرا)‏ ٧٥<br />

٣٢<br />

خنجک:‏ خرنوب ٧٤<br />

خوي:‏ عرق ٥١<br />

خورپرست دشتي:‏ ملوخيا ‏(يوناني:‏<br />

ملوخيّا)‏ ٤٣<br />

خون سياوشان:‏ دم االخوين ١٩<br />

خون:‏ دم ١٩<br />

خير بويا:‏ خيري بويا ٧٦<br />

٣٣<br />

خيرويه:‏ خطمي ٧٥<br />

خيري زرد:‏ خيري اصفر ٧٦<br />

خيار معروف ‏(سرياني:‏ حياري)‏ ٧٦<br />

خيار چنبر:‏ خيار شنبر ٧٦<br />

خيار به رنگ کوچک:‏ ضغابيس ٧٧<br />

خيار به رنگ:‏ قثا ٦١<br />

خيري بويا:‏ خيري بوا ٢١<br />

دادي:‏ مشهور ١٨<br />

دارچيني:‏ دارصيني ١٨<br />

دارپلپل:‏ دارفلفل ١٨<br />

دانه سمنه:‏ حب السّ‏ منه ٢٧<br />

دانه منسم:‏ حبّ‏<br />

دمنسمي)‏ ٢٨<br />

دبد:‏ معروف ١٩<br />

المنسم ‏(سرياني:‏ بيري<br />

دبق:‏ معروف ١٨ ‏(سرياني:‏ دبقا)‏<br />

دراج:‏ معروف ١٨<br />

درخت پشه:‏ شجرة البق ٦٨<br />

درخت خار:‏ امّ‏ غيالن ٩<br />

درخت زهرناک يمني:‏ عشر ٥٢<br />

درخت شيشغان:‏ دارشيشغان ‏(سرياني:‏<br />

ايالني شيشغانا)‏ ١٨<br />

درخت ضرو:‏ ضرو ٧٧<br />

٣٤<br />

درخت غار:‏ دهمشت ١٩<br />

درخت قضم:‏ تنوب ٧١<br />

درخت قطران:‏ شربين ٦٨


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٨ مقاله<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

درخت کندر رومي:‏ شجرة المصطکي ٦٨<br />

درخت کهرباي:‏ حوّ‏ ر ٣٠<br />

درخت مريم:‏ بخور مريم ١١<br />

دردي:‏ ثقل ‏(سرياني:‏ ثقلي)‏ ٧٢<br />

دردي:‏ معروف ١٨<br />

٣٥<br />

درمنه:‏ شيخ ٧٠<br />

درونه:‏ درونج ‏(سرياني:‏ دروني)‏ ١٨<br />

دنب اسب:‏ ذنب الخيل ٧٦<br />

دنبه:‏ اليه ‏(سرياني:‏ دنبا عربا)‏ ٩<br />

دواله:‏ اشنه ٧<br />

دواي گر:‏ فسوريقون ‏(يوناني:‏<br />

فسوريقون)‏ ٥٦<br />

دهمشت:‏ غار ٧٨<br />

دهمشت دانه:‏ حبّ‏ الغار ٢٧<br />

دينا رويه:‏ زوفرا ٢٦<br />

ديوچه:‏ علق ‏(سرياني:‏ علقتا)‏ ٥٣<br />

٣٦<br />

راتيانه:‏ راتينج ‏(سرياني:‏ رهطنا)‏ ٦٥<br />

رزانگور:‏ کرم ٣٤<br />

رشته:‏ اطريه ٨<br />

رعي االبل:‏ مشهور ٦٦<br />

رفع عيني:‏ رفع يماني ٦٦<br />

روباه:‏ ثعلب ‏(سرياني:‏ ثعال)‏ ٧٢<br />

٣٧<br />

روغناس:‏ فوة الصّ‏ بغ ٥٨<br />

روغن بادام:‏ دهن اللّوز ٢٠<br />

روغن بان:‏ دهن البان ١٩<br />

روغن بنفشه:‏ دهن البنفسج ٢٠<br />

روغن بيد انجير:‏ دهن الخروع ٢٠<br />

روغن جوز:‏ دهن الجوز ٢٠<br />

روغن زيت:‏ زيت ٢٦<br />

روغن زيت:‏ زيتون ٢٦<br />

روغن:‏ سمن ٤٩<br />

روغن قسط:‏ دهن القسط ٢٠<br />

روغن کدو:‏ دهن القرع ٢٠<br />

روغن کنجد:‏ شيرج ٧٠<br />

روغن گل:‏ دهن الورد ٢٠<br />

روغن مالي:‏ اومالي ‏(رومي:‏ اورمالي)‏ ١٠<br />

روغن مورد:‏ دهن االس ١٩<br />

روغن نرگس:‏ دهن النّرجس ٢٠<br />

روغن نيلوپر:‏ دهن النّيلوفر ٢٠<br />

روغن ياسمين سپيد:‏ دهن الزّنبق ٢٠<br />

٣٨<br />

رويپخته:‏ نحاس محرق ٤٥<br />

ريز:‏ بلبوس ‏(سرياني:‏ بلبوسي)‏ ١٤<br />

ريش بز:‏ لحية التّيس ٣٧<br />

ريم:‏ خبث ٧٣<br />

ريواج:‏ ريواس ٦٦<br />

ريوند:‏ راوند ‏(رومي:‏ راوون‎٬‎ يوناني:‏<br />

راونيا)‏ ٦٥<br />

٣٩<br />

زاک روشن:‏ شبت يماني ٦٧<br />

زاک زرد:‏ قلقطار ‏(رومي:‏ قلقطار)‏ ٦٣<br />

زاک سبز:‏ قلقند ‏(رومي:‏ قلقند)‏ ٦٣<br />

زاگ:‏ زاج ٢٤<br />

زبد البحر:‏ کف دريا ٢٤<br />

زد آلو:‏ صمغ االجاص ٥٩<br />

زد اقاقيا:‏ صمغ االقاقيا ٦٠


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ١٩<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

زد امرود:‏ صمغ الکمثري ٦٠<br />

زد بادام:‏ صمغ اللوز ٦٠<br />

زدتتري:‏ صمغ السّ‏ ماق ٥٩<br />

زد خيرويه:‏ صمغ الخطمي ٦٠<br />

زد دامينا:‏ صمغ الدّ‏ امينا ‏(سرياني:‏<br />

قاموزدامين)‏ ٥٩<br />

زد درخت تنوب:‏ زفت الرّ‏ طب ‏(سرياني:‏<br />

زفت رطبي)‏ ٢٥<br />

زد زيتون:‏ اضطرک ‏(سرياني:‏ اضطرکا)‏ ٨<br />

زد زيتون:‏ صمغ الزّ‏ يتون ٦٠<br />

زد سذاب:‏ ثافسيا ‏(سرياني:‏ ثافسيا)‏ ٧٢<br />

زد سذاب:‏ صمغ السّ‏ ذاب ٦٠<br />

زد سرو:‏ صمغ السّ‏ رو ٦٠<br />

زد غلک شاخ:‏ عسل اللّبني ٥٢<br />

زد مازريون:‏ اوفربيون ‏(رومي:‏ اوفربيون)‏ ١٠<br />

زد وار:‏ جدوار ١٦<br />

زر:‏ ذهب ٧٦<br />

زراوند:‏ معروف ٢٤<br />

زردالو:‏ مشمش ٤٢<br />

زردچوبه:‏ خاليدومون ٧٣<br />

زردچوبه:‏ عروق الصّ‏ بع ٥١<br />

زرشک:‏ امبرباريس ١٠<br />

زر نباد:‏ معروف ٢٤<br />

زرنيخ:‏ مشهور ‏(سرياني:‏ زرنيخي)‏ ٢٤<br />

زرين درخت:‏ بالفارسيّة معروف ٢٤<br />

زفت:‏ معروف ٢٥<br />

زفت روم:‏ زفت الرّ‏ ومي ٢٥<br />

زنجبيل:‏ معروف ٢٥<br />

زنجبيل سگ:‏ زنجبيل الکالب ٢٥<br />

زنجبيل شامي:‏ راسن ٦٥<br />

زنگار:‏ زنجار ٢٦<br />

زنگار آهن:‏ صدي الحديد ٥٩<br />

زوان گنجشک:‏ لسان العصافير ٣٨<br />

زوفاي تر:‏ زوفا رطب ٢٦<br />

زوفاي خشک:‏ زوفا يابس ٢٦<br />

زهره:‏ مراره ٤٠<br />

زهره:‏ معروف ٢٦<br />

زهره آهو:‏ مرارة الغزال ٤٠<br />

زهره بزنر:‏ مرارة التّيس ٤٠<br />

زهره خارپشت:‏ مرارة القنفذ ٤١<br />

زهره خرس:‏ مرارة الدّ‏ بّ‏ ٤٠<br />

زهره شير:‏ مرارة االسد ٤٠<br />

زهره کفتار:‏ مرارة الضّ‏ بع ٤٠<br />

زهره گاو:‏ مرارة الثّور ٤٠<br />

زهره گرگ:‏ مرارة الذّ‏ ئب ٤٠<br />

زهره گوسفند:‏ مرارة الضّ‏ ان ٤٠<br />

زهره ماهي:‏ مرارة الشّ‏ بوط ‏(سرياني:‏<br />

مررتا شّ‏ بوطا)‏ ٤١<br />

زيتون:‏ معروف ‏(سرياني:‏ زيتاء)‏ ٢٦<br />

زيره:‏ کمون ٣٦<br />

ساده هندي:‏ ساذج ٤٧<br />

سبزدانه:‏ حبّ‏ الخضراء ٢٧<br />

سبست:‏ رطبه ‏(سرياني:‏ رطبا)‏ ٦٦<br />

سبوس:‏ نخاله ٤٥


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٢٠ مقاله<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

سپرز:‏ طحال ٣١<br />

سپند:‏ حرمل ٢٨<br />

سپيداب:‏ اسفيداج ‏(سرياني:‏ اسباذاج)‏ ٦<br />

٤٠<br />

سپيد مهره:‏ وَ‏ دَع ٢٢<br />

سدف:‏ صدف ٥٩<br />

سذاب:‏ مشهور ٤٧<br />

سراش:‏ اسراش ٧<br />

سرب:‏ ابار ‏(سرياني:‏ ابارا)‏ ٥<br />

سرمه:‏ اثمد ٥<br />

سرو:‏ معروف ٤٧<br />

سرو کوهي:‏ عرعر ٥١<br />

سرکه:‏ خلّ‏ ٧٥<br />

سروي گاو کوهي:‏ قرن ابل ٦٢<br />

سرها:‏ رووس ٦٦<br />

سريشم ماهي:‏ غري السّ‏ مک ٧٨<br />

سعتر:‏ صعتر ٥٩<br />

سعد:‏ مشهور ٤٨<br />

سفال:‏ خزف ٧٤<br />

سقمونيا:‏ معروف ‏(يوناني:‏ سقامونس)‏ ٤٨<br />

سک:‏ راسک ٦٥<br />

سک:‏ مشهور ٤٨<br />

سکاوند:‏ عنکبوت ٥٤<br />

سکبستان:‏ سبستان ٤٧<br />

سکبينه:‏ سکبينج ٤٨<br />

سُ‏ کزه:‏ بهار ١٥<br />

سکنجبين:‏ سکنجبين ٤٨<br />

سلمه:‏ قطف ‏(سرياني:‏ قطفا)‏ ٦٣<br />

سليخه:‏ معروف ٤٨<br />

سماروغ:‏ کماه ٣٥<br />

٤١<br />

سماروغ ترش:‏ غوشنه ٧٨<br />

٤٢<br />

سماروغ دشتي:‏ کشنج ٣٥<br />

سماروغ زهرناک:‏ فطر ‏(سرياني:‏<br />

فطرياشا)‏ ٥٦<br />

سناي مکّي:‏ سنا ٥٠<br />

سنباده:‏ سنباذج ٥٠<br />

سنب بز:‏ ظلف المعز ٧٧<br />

سنبل رومي:‏ ناردين ‏(سرياني:‏ نردين)‎٤٤‎<br />

سنجد:‏ غبيرا ٧٨<br />

سنجد گرگاني:‏ عناب ٥٤<br />

سندروس:‏ معروف ٤٩<br />

سنگ آهن رباي:‏ حجر مغناطيس ٢٨<br />

سنگ ارمني:‏ حجر ارمني ٢٨<br />

سنگ جهودي:‏ حجر اليهود ‏(سرياني:‏<br />

کيفا يهوديتا)‏ ٢٨<br />

سنگ خوار:‏ قطاة ٦٣<br />

سنگدان:‏ قوابض ٦٤<br />

سنگ شير:‏ حجر اللّبني ٢٨<br />

سنگ غاغماطي:‏ غاغماطي ‏(يوناني:‏<br />

غاغماطي)‏ ٧٨<br />

سنگ روشنائي:‏ مارقشيثا ‏(رومي:‏<br />

مارقشيثا)‏ ٣٩<br />

سنگ گچ:‏ جبسين ١٦<br />

سنگ مصري:‏ لوفقريذس ‏(رومي:‏<br />

لوفقريذس)‏ ٣٨


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٢١<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

٤٣<br />

سوسمار:‏ وَ‏ رَل ٢٢<br />

سوسمار باديه:‏ ضبّ‏ ٧٧<br />

سوسن سپيد:‏ زنبق ٢٥<br />

سومفوطن:‏ مشهور ‏(يوناني:‏ سومفطن)‏ ٥٠<br />

٤٤<br />

سه برگ:‏ حند قوقي ٣٠<br />

سه سوي دانه:‏ حربه ٢٨<br />

سياداروان:‏ معروف ٥٠<br />

سيب:‏ تفّاح ٧١<br />

سير:‏ ثوم ‏(سرياني:‏ ثومي)‏ ٧٢<br />

سيسنبر:‏ نمّام ‏(سرياني:‏ نمامي)‏ ٤٦<br />

سيم:‏ فضّ‏ ه ٥٦<br />

سيماب:‏ زيبق ٢٦<br />

سيه دانه:‏ شونيز ٤٧<br />

شادنه:‏ شاذنج ٦٧<br />

شاهسپرم:‏ شاهسفرم ٦٧<br />

شاهسپرم:‏ ضميران ٧٧<br />

شبت:‏ معروف ‏(سرياني:‏ شبثا)‏ ٦٧<br />

شبرم:‏ مشهور ‏(سرياني:‏ شبرما)‏ ٦٧<br />

شبپرک:‏ خفاش ٧٥<br />

شحم الحنظل:‏ معروف ٦٨<br />

شش:‏ ريه ٦٦<br />

شعر:‏ موي ٦٨<br />

شفتالو:‏ خوخ ٧٦<br />

شفقند:‏ معروف ٦٩<br />

شکر:‏ سکر ٤٨<br />

شکنبه:‏ کروش ٣٤<br />

شکوفه حنا:‏ فاغميه ٥٥<br />

شکوفه دهمشت:‏ فقاح الغار ٥٧<br />

شکوفه رز:‏ فقاح الکرم ٥٧<br />

شکوفه کورگيا:‏ فقاح االذخر ٥٧<br />

شکوفه موز:‏ فقاح الموز ‏(سرياني:‏ بقحي<br />

دموزا)‏ ٥٧<br />

شکوفه مويخوشه:‏ فقاح السّ‏ نبل ٥٧<br />

٤٥<br />

شکوهه:‏ حسک ٢٩<br />

شلغم:‏ شلجم ٦٩<br />

شنبليد:‏ اصابع هرمس ٧<br />

شنبليد:‏ مشهور ٧٠<br />

شنگار:‏ شنجار ٦٩<br />

شنگار:‏ خسّ‏<br />

حمارا)‏ ٧٤<br />

شنگرف:‏ سرنج ٤٧<br />

الحمار ‏(سرياني:‏ جاسي<br />

شنگرف رومي:‏ زنجفر ‏(سرياني:زنکفرا)‏ ٣٦<br />

شوکران:‏ معروف ‏(سرياني:‏ شوکراني)‏ ٧٠<br />

شهبابک:‏ شاهبانج ‏(و يقال له شهمانج و<br />

شاهمانج)‏ ٦٧<br />

شهبلوط:‏ شاهبلوط ‏(سرياني:‏ بلوطي ملکا)‏ ٦٧<br />

شهتره:‏ شاهترج ٦٧<br />

شهدانه:‏ شاهدانج ٦٧<br />

شه صيني:‏ شاه صيني ٦٧<br />

شير:‏ لبن ٣٧<br />

شير آمله:‏ شير آملج ٧٠<br />

شير خشک:‏ معروف ٧٠<br />

شير کوکنار مصر:‏ افيون ‏(رومي:‏ ابيون)‏ ٩<br />

شيطره:‏ شيطرج ٧٠


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٢٢ مقاله<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

صابون:‏ معروف ٥٩<br />

صامريوما:‏ مشهور ‏(رومي:‏ صمريومي)‏ ٥٩<br />

صبر:‏ مشهور ٥٩<br />

صحنا:‏ معروف ‏(سرياني:‏ صحني)‏ ٥٩<br />

صمغ عربي:‏ معروف ٦٠<br />

طاليسفر:‏ معروف ٣١<br />

طريفلن:‏ مشهور ‏(رومي:‏ طريفلن)‏ ٣١<br />

طلق:‏ معروف ٣١<br />

٤٦<br />

عبيران:‏ معروف ٥١<br />

علک شاخ:‏ لبني ٣٧<br />

عليق:‏ معروف ٥٣<br />

عنبر:‏ معروف ٥٤<br />

عود:‏ مشهور ٥٤<br />

عود الصّ‏ ليب:‏ معروف ٥٤<br />

عود هندي:‏ آغالوخن ‏(يوناني:‏<br />

آغالوخن)‎٨‎<br />

عوسه:‏ عوسج ٥٤<br />

غاريقون:‏ معروف ‏(سرياني:‏ غاريقون)‏ ٧٨<br />

غافت:‏ معروف ‏(سرياني:‏ اغفت)‏ ٧٨<br />

غاليون:‏ معروف ‏(رومي:‏ غاليون)‏ ٧٨<br />

غاليه:‏ مشهور ٧٨<br />

غوره:‏ حصرم ٢٩<br />

فاشرستين:‏ معروف ٥٥ ‏(يوناني:‏<br />

٤٧<br />

فاشرستين)‏ ٥٥<br />

فاط:‏ مشهور ‏(سرياني:‏ باطا)‏ ٥٥<br />

فراخ:‏ بچه کبوتر ٥٦<br />

فقاع:‏ معروف ‏(تتخذ من خبز الحواري و<br />

نعنع و کرفس و غيره)‏ ٥٧<br />

فل:‏ بالهندية مشهور ‏(هو اصل النّيلوفر<br />

الهندي)‏ ٥٧<br />

فندق هندي:‏ اکتمکت ‏(سرياني:‏ فندقي<br />

هندواني)‏ ٩<br />

فندق هندي:‏ رته ٦٥<br />

فو:‏ بالهندية معروف ٥٨<br />

فواخت:‏ معروف ٥٨<br />

قاقله:‏ معروف ٦١<br />

قثاي هندي:‏ بل ١٤<br />

قرنفل:‏ معروف ٦١<br />

قزد:‏ قسط ‏(سرياني:‏ قشتا)‏ ٦٢<br />

قطران:‏ معروف ٦٣<br />

قفر جهود:‏ قفر اليهود ٦٣<br />

قلقاس:‏ مشهور ‏(سرياني:‏ قلقاسا)‏ ٦٣<br />

قنبيل:‏ معروف ٦٤<br />

قنف:‏ قنب ‏(سرياني:‏ قنبي)‏ ٦٣<br />

قوفي:‏ معروف ٦٤<br />

قيسوس:‏ مشهور ‏(سرياني:‏ قيسوسي)‏ ٦٤<br />

کاشم:‏ معروف ٣٣<br />

کاغذ سوخته:‏ قرطاس محرق ٦٢<br />

کافور:‏ مشهور ‏(سرياني:‏ قافوري)‏ ٣٣<br />

کافوري:‏ کافوريه ‏(سرياني:قافوردني)‏ ٣٣<br />

٤٨<br />

کاکس:‏ قاقلي ‏(سرياني:‏ قاقال)‏ ٦١<br />

کاکنه:‏ کاکنج ٣٣<br />

کاهو:‏ خس ٧٤<br />

کبابه:‏ معروف ٣٣


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٢٣<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

کبک:‏ قبج ٦١<br />

کبر:‏ معروف ٣٣<br />

کثيرا:‏ معروف ٣٤<br />

کدر:‏ کادي ٣٣<br />

کذو:‏ قرع ٦١<br />

کرازمر:‏ طراثيث ٣١<br />

کرکم:‏ زعفران ‏(سرياني:‏ کرکما)‏ ٢٥<br />

کرمدانه:‏ معروف ٣٥<br />

کرم رنگ:‏ قرمز ٦٢<br />

کرمس دشتي : کبيکج ‏(سرياني:‏ کبيچکي)‏ ٣٣<br />

کرم کوزه:‏ خراطين ٧٣<br />

کرنب:‏ قنبيط ٦٤<br />

کرسنه:‏ مشهور ‏(سرياني:‏ کشني)‏ ٣٤<br />

کرفس:‏ کرفس ‏(سرياني:‏ کرفسا)‏ ٣٤<br />

کروياي دشتي قردمانا ‏(سرياني:‏<br />

قردمانا)‎٦١‎<br />

کرويه:‏ کرويا ‏(سرياني:‏ کراوي)‏ ٣٤<br />

کره تازه:‏ زبد ٢٤<br />

کژّ‏ ک:‏ شفنين ‏(سرياني:‏ شفنينا)‏ ٦٩<br />

کسني:‏ هندبا ٢١<br />

٤٩<br />

کسني دشتي:‏ طلخشقوق ٣١<br />

کسيال:‏ مشهور ٣٥<br />

کشت برکشت:‏ بالفارسيّة معروف ٣٥<br />

کشدانک:‏ بزر الکتّان ١٣<br />

کشف:‏ سلحفاة ٤٩<br />

کشکوفه:‏ عصفر ٥٢<br />

کشمش:‏ قشمش ٦٢<br />

کشنده سگ:‏ قاتل الکالب ٦١<br />

کشنيز:‏ کزبره ‏(سرياني:‏ کزبرتا)‏ ٣٥<br />

کفتار:‏ ضبع ٧٧<br />

کلنگ:‏ کراکي ‏(سرياني:‏ کرکا)‏ ٣٤<br />

کلم:‏ کرنب ‏(رومي:‏ کرنيبا)‏ ٣٤<br />

کماذريوس:‏ معروف ‏(رومي:‏ کماذريوس)‏ ٣٦<br />

کماشير:‏ بالفارسية ‏(سرياني:‏ قماشيرا)‏ ٣٦<br />

کنار:‏ آزادرخت ٦<br />

کنجد:‏ سمسم ٤٩<br />

کندر رومي:‏ مصطکي ٤٢<br />

کند روباه:‏ خصي الثّعلب ٧٤<br />

کندرو:‏ کندر ٣٦<br />

کندسک:‏ خصي الکالب ٧٤<br />

کندش:‏ کندس ٣٦<br />

کنگر:‏ حرشف ٢٨<br />

٥٠<br />

کنگر:‏ زد بالفارسيّة ٣٦<br />

کوکنار دريا:‏ خشخاش بحري ٧٤<br />

کوکنار سپيد:‏ خشخاش ابيض ٧٤<br />

کوکنار سياه:‏ خشخاش اسود ٧٤<br />

کهرباي:‏ کهربا ٣٦<br />

کيکيز آبي:‏ قرّ‏ ة العين ٦١<br />

کيکيز:‏ جرجير ‏(سرياني:‏ کرکيرا)‏ ١٦<br />

گاو چشم:‏ اقحوان ٩<br />

گاورس:‏ دُحن ‏(دُ‏ حنا:‏ سرياني)‏ ١٨<br />

گاوزوان:‏ لسان الثّور ٣٧<br />

گاوشير:‏ جاوشير ١٦<br />

گرده:‏ کليه ‏(سرياني:‏ کلياثا)‏ ٣٥


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٢٤ مقاله<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

گز:‏ طرفا ٣١<br />

گزر:‏ جزر ١٦<br />

گزدم:‏ عقرب ٥٣<br />

گزردشتي:‏ شقاقل ٦٩<br />

گزمازو:‏ ثمرة الطّرفا ٧٢<br />

گل:‏ ورد ٢٢<br />

گل ارمني:‏ طين ارمني ٣٢<br />

گل بمهر:‏ طين مختوم ٣٢<br />

٥١<br />

گل دارو:‏ سرخس ٤٧<br />

گل خوردني:‏ طين مأکول ٣٢<br />

گل ساموس:‏ طين ساموس ٣٢<br />

گل مغره:‏ مغره ٤٢<br />

گلنار:‏ جلنار ١٧<br />

گندم:‏ حنطه ٣٠<br />

گندم رومي:‏ خندروس ٧٥<br />

گندنا:‏ کرّ‏ اث ٣٤<br />

گورگيا:‏ اذخر ٥<br />

گوز:‏ جوز ‏(سرياني:‏ گوزي)‏ ١٧<br />

گوز بويا:‏ جوز بَوا ‏(سرياني:‏<br />

گوزيبوا)‎١٧‎<br />

گوز گندم:‏ معروف ‏(يسمّ‏ ونه ايضاجوز<br />

جندم)‏ ٣٦<br />

گوز سرو:‏ جوز السّ‏ رو ‏(سرياني:‏ گوزي<br />

شرويني)‏ ١٧<br />

گوز هندي:‏ جوز الهندي ‏(سرياني:‏ گوزي<br />

هندواني‎٬‎ يوناني:‏ نرگيلون‎٬‎ در شرح:‏<br />

گوز ماتل:‏ جوز ماتل ‏(سرياني:‏ گوزي<br />

ماتل)‏ ١٧<br />

گوسپند:‏ ضان ٧٧<br />

گوشت:‏ لحم ٣٧<br />

گوگرد:‏ کبريت ٣٣<br />

گياي آبگينه:‏ حشيشه الزّجاج ٢٩<br />

گياي پنج برگ:‏ خمسة اوراق ٧٥<br />

گياي جالينوس:‏ اسقولوفندريون ‏(يوناني:‏<br />

اسقولوفندريون)‏ ٧<br />

٥٢<br />

گياي زهرناک:‏ يتوع ‏(سرياني:‏ يتوعي)‏ ٣٢<br />

خنثي<br />

ٰ<br />

گياي سراش:‏<br />

الال:‏ معروف ٣٧<br />

٥٣<br />

٧٥<br />

الجورد:‏ الزورد ‏(سرياني:‏ الزوردا)‏ ٣٧<br />

الدن:‏ الذن ‏(سرياني:‏ الذنا)‏ ٣٧<br />

الله:‏ شقايق ٦٩<br />

النه زنبور:‏ کور النّحل ٣٦<br />

لخادو:‏ سام ابرص ٤٧<br />

لک:‏ مشهور ٣٨<br />

لوبيا:‏ معروف ٣٨<br />

لوف:‏ معروف ٣٨<br />

ليمو:‏ معروف ٣٨<br />

مار:‏ حيّه ٣٠<br />

مارچوبه:‏ هليون(رومي:‏ هليون)‏ ٢١<br />

مازريون:‏ معروف ٣٩<br />

مازو:‏ عفص ‏(سرياني:‏ عافصي)‏ ٥٣<br />

ماش:‏ معروف ٣٩<br />

ماش هندي:‏ قلت ‏(سرياني:‏ قلتا)‏ ٦٣<br />

النّارجيل)‏ ١٧


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٢٥<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

ماميثا:‏ معروف ‏(سرياني:‏ ماميتا)‏ ٣٩<br />

ماميران:‏ معروف ٣٩<br />

٥٤<br />

ماهودانه:‏ بالفارسيّة ٣٩<br />

ماهي:‏ سمک ٤٩<br />

ماهي سقنقور:‏ سقنقور ٤٨<br />

ماهيزهره:‏ ماهيز هرج ٣٩<br />

محلب:‏ معروف ‏(سرياني:‏ محلبا)‏ ٣٩<br />

مداد:‏ معروف ٤٠<br />

مر:‏ مشهور ‏(سرياني:‏ مورا)‏ ٤١<br />

مرّ‏ ان:‏ معروف ٤١<br />

مرجان:‏ مشهور ٤١<br />

مرداسنگ:‏ مرداسنج ٤١<br />

٥٥<br />

مرزنگوش:‏ آذان الفار ٥<br />

مرزنگوش:‏ مرزنجوش ٤١<br />

مرغ و خروس:‏ دجاج و ديوک ١٨<br />

مرغابي:‏ نحام ‏(سرياني:‏ نحامي)‏ ٤٤<br />

٥٦<br />

مرماحوز:‏ معروف ‏(سرياني:‏ مرماحوزي)‏ ٤١<br />

مرو:‏ معروف ٤١<br />

مرواريد:‏ لولو ٣٨<br />

مس:‏ نحاس ‏(سرياني:‏ سنحاسا)‏ ٤٤<br />

مشک:‏ مسک ‏(سرياني:‏ مشکا)‏ ٤٢<br />

٥٧<br />

مشکتر اشيع:‏ مشهور ٤٢<br />

مغز:‏ دماغ ١٩<br />

مغز پشت مازه:‏ نخاع ٤٥<br />

٥٨<br />

مِغل:‏ لفاح ٣٨<br />

مغنيسا:‏ معروف ‏(رومي:‏ مغنيسا‎٬‎ يوناني:‏<br />

مقل جهود:‏ مقل اليهود ‏(سرياني:‏<br />

مقاليهودا)‏ ٤٢<br />

مگس:‏ ذباب ٧٦<br />

مگسک:‏ ذراريح ٧٦<br />

مليح:‏ معروف ‏(سرياني:‏ مليحي)‏ ٤٣<br />

مو:‏ مشهور ٤٣<br />

مورد:‏ آس ‏(سرياني:‏ آسا)‏ ٦<br />

مورد دانه:‏ حبّ‏ االۤ‏ س ‏(سرياني:‏ دابرآسا)‏<br />

٢٧<br />

موردشتي:‏ مورداسفرم ٤٣<br />

موز:‏ معروف ‏(سرياني:‏ موزي)‏ ٤٣<br />

موش:‏ فار ٥٥<br />

موم:‏ شمع ٦٩<br />

موميائي:‏ معروف ٤٣<br />

مويخوشه:‏ سنبل ٤٩<br />

مويز:‏ زبيب ٢٤<br />

مي:‏ خمر ‏(سرياني:‏ حمرا)‏ ٧٥<br />

٥٩<br />

ميان خزد:‏ جند بادستر ١٧<br />

مي پخته:‏ مثلّث ٣٩<br />

حي<br />

ّ<br />

ميشبهار:‏<br />

ميويزه:‏ ميويزج ‏(سرياني:‏ ميويزي)‏ ٤٣<br />

٦٠<br />

العالم ٣٠<br />

٦١<br />

ناخن صدف:‏ اظفار الطّيب‎٨‎<br />

نار دانه دشتي:‏ حبّ‏ الفلفل ٢٧<br />

ناردين دشتي:‏ اسارون ‏(رومي:‏<br />

اسارون)‎٦‎<br />

نار قيصر:‏ نار قيصر ٤٤<br />

نار مشک:‏ بالفارسيّة معروف ٤٤<br />

ميغنسا)‏ ٤٢


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٢٦ مقاله<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

نارنگ:‏ نارنج ٤٤<br />

نانخواه:‏ معروف ٤٤<br />

ناي شبان:‏ زمّارة الرّ‏ اعي ٢٥<br />

نبات جالب:‏ نبات الجالب ٤٤<br />

٦٢<br />

نباسب:‏ علک ٥٤<br />

نبق:‏ مشهور ‏(سرياني:‏ نبقا)‏ ٤٤<br />

نجم:‏ معروف ‏(سرياني:‏ نحما)‏ ٤٤<br />

نخود:‏ حمص ٣٠<br />

نرثيقس:‏ مشهور ‏(رومي:‏ نرثيقس)‏ ٤٥<br />

نرَ‏ سَ‏ ک:‏ عدس ٥١<br />

نرگس:‏ نرجس ٤٥<br />

نشاسته:‏ نشا ٤٥<br />

نشک:‏ صنوبر ٦٠<br />

نفت:‏ نفط ‏(سرياني:‏ نفط)‏ ٤٦<br />

٦٣<br />

نفل:‏ معروف ٤٦<br />

نمک:‏ ملح ‏(سرياني:‏ ملحا)‏ ٤٣<br />

نوشادر:‏ معروف ٤٦<br />

نويج:‏ لبالب ٣٧<br />

ني:‏ قصب ٦٢<br />

ني پوسيده نهاوند:‏ قصب الذّ‏ ريرة ٦٢<br />

نيطافلن:‏ معروف ‏(رومي:‏ نيطافلن‎٬‎<br />

يوناني:‏ نيطافلي)‏ ٤٦<br />

نيل:‏ معروف ٤٦<br />

نيل دانه:‏ حب النّيل ٢٨<br />

نيلوپر:‏ نيلوفر ٤٦<br />

وريتج:‏ سماني ‏(رومي:‏ اورتيک)‏ ٤٩<br />

ورس:‏ معروف ‏(سرياني:‏ ورسا)‏ ٢٢<br />

ورهرام:‏ سوس ٥٠<br />

وشه:‏ اشق ٧<br />

هربوي:‏ حلبه ٢٩<br />

هرمه:‏ معروف ٢١<br />

هروک:‏ هرطمان ‏(سرياني:‏ هرطماني)‏<br />

٢١<br />

هرذوه:‏ بالفارسيّة معروف ٢١<br />

هزارکشان:‏ فاشرا ‏(شرح:‏ و هو<br />

الهزارجشان)‏ ٥٥<br />

هزبه:‏ جَ‏ عَ‏ ده ١٦<br />

هليله زرد:‏ هليلج االصفر ٢١<br />

هليله سياه:‏ هليلج االسود ٢١<br />

هليله کابلي:‏ هليلج الکابلي ٢١<br />

٦٤<br />

هوم المجوس:‏ مرابيه ٤١<br />

٦٥<br />

هيوفاريقون:‏ معروف ٢١<br />

ياسمن:‏ ياسمين ٣٢<br />

ياکند:‏ ياقوت ٣٢<br />

٦٦<br />

يلمج:‏ سورنجان ٥٠


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٢٧<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

يادداشت ها<br />

‎١‎)زعرور را به پارسي ازدف خوانند.‏ ابنيه‎٬‎ ص‎١٧٢‎‏.‏<br />

‎٢‎)يبروح دو جنس است هندي و نبطي.‏ هندي را يبروح الصّ‏ نم گويند.‏ ابنيه‎٬‎ ص‎٣٤٧‎‏.‏<br />

‎٣‎)تصحيفِ‏ ارماک.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٣٦‎‏.‏<br />

‎٤‎)سپندانک.‏ ابنيه‎٬‎ ص‎١٠٥‎‏.‏<br />

‎٥‎)اسبغول را معرّب کرده اند و معرّب او اسفيوش است.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٤٩٨‎‏.‏<br />

‎٦‎)انجدان بالسّ‏ ريانيّه انکزانا اوکاما و بالفارسيّة انگذان.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٨٢‎‏.‏<br />

‎٧‎)عنب الثّعلب بالفارسيّة روبارزج.‏ صيدنه‎٬‎ ص ‎٤٣٩‎؛ سگ انگور.‏ المرقاة‎٬‎ ص‎١٥٠‎‏.‏<br />

‎٨‎)بقلة الحمقاء بالفارسيّة بفرخ و فربهن.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎١١٨‎‏.‏<br />

‎٩‎)عصا الرّ‏ اعي بالفاسيّة صد پيوند‎٬‎ برسيان دارون يعني عصا الرّ‏ اعي.‏ صيدنه‎٬‎ ص ٤٣٠.<br />

‎١٠‎)فراستوک‎٬‎ پراستوک‎٬‎ پرستو.‏ مقدّ‏ مة االدب ٬ ذيل ‏«خُ‏ طّ‏ اف».‏<br />

‎١١‎)الکشوث:‏ سرند.‏ المرقاة‎٬‎ ص‎١٥٠‎‏.‏<br />

‎١٢‎)قنابري:‏ نبات برغست را گويند‎٬‎ اهل سيستان بچند گويند و اهل ري هنجمک گويند.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎١٥٠‎‏.‏<br />

‎١٣‎)الخالف بالفارسيّة بيد سپيذ.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٢٥٤‎‏.‏<br />

‎١٤‎)برنجاسف هوبرنج اسف ‏(=اسب)‏ عرّب فقيل ارزالخيل و بالفارسيّة بوي مادران.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎١٠٦‎‏.‏<br />

‎١٥‎)بسباسه را به زبان پارسي سبزدار گويند.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎١٠٩‎‏.‏<br />

‎١٦‎)فرنجمشک.‏ ابنيه‎٬‎ ص‎٢٤٢‎‏.‏<br />

‎١٧‎)محروت:‏ بالفارسيّة گزانگذان.‏ صيدنه‎٬‎ ص ٥٦٩.<br />

‎١٨‎)اصابع صفر و هو بالفارسيّة انگشت زرد.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٥٨‎‏.‏<br />

‎١٩‎)الوج بالفارسيّة وژ.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٦١٤‎‏.‏<br />

‎٢٠‎)ثيل را پارسيان در بعضي مواضع فرزد گويند.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎١٦٣‎‏.‏<br />

‎٢١‎)فيلزهرج.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٢١٨‎‏.‏<br />

‎٢٢‎)يسمّ‏ ي بالفارسيّة پياز موش و موشان پياز.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٥١‎‏.‏<br />

‎٢٣‎)بط بزرگ که به تازي او را اوز خوانند.‏ ابنيه‎٬‎ ص‎٢٨٩‎‏.‏<br />

‎٢٤‎)دوقو اهل ري آن را نهمنک گويند.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٢٧٤‎‏.‏<br />

‎٢٥‎)قرطم بالفارسيّة کاکيان.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٢٨٦‎‏.‏ قرطم به پارسي گاوجيله باشد.‏ ابنيه‎٬‎ ص‎٢٤٩‎‏.‏<br />

‎٢٦‎)طحلب:‏ چغزواره‎٬‎ جامه غوک‎٬‎ چادر چغز‎٬‎ چغزالوه.‏ مقدّ‏ مة االدب ٬ ص‎٧٣‎‏.‏<br />

‎٢٧‎)بُسّ‏ ر:‏ غوره خرما‎٬‎ خرماي خام و نارسيده.‏ مقدّ‏ مة االدب ٬ ص‎١٠٧‎‏.‏<br />

‎٢٨‎)خبازي به پارسي پنيرک است.‏ ابنيه‎٬‎ ص‎١٢٧‎‏.‏<br />

‎٢٩‎)بيشتر زندگان را بکشد خاصّ‏ ه خر را.‏ ابنيه‎٬‎ ص‎١٥٥‎‏.‏<br />

‎٣٠‎)ينبوت و هو بالفارسيّة زنکورج.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٦٤٠‎‏.‏<br />

‎٣١‎)همان شخار است.‏<br />

‎٣٢‎)خرنوب بالفارسيّة زنگ فلج و بالبلخيّة چنگک.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٢٤٣‎‏.‏<br />

‎٣٣‎)خطمي بالفارسيّة خيروج.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٢٣٨‎‏.‏<br />

‎٣٤‎)دهمست درختي است که چون سوخته شود بوي خوش ازو به مشام رسد.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٢٧٩‎‏.‏<br />

‎٣٥‎)درونج و هو بالفارسيّة درونک.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٢٦٨‎‏.‏<br />

‎٣٦‎)راتينج صمغ صنوبر است.‏ ابنيه‎٬‎ ص‎٬١٦٧‎ به فارسي سندروس گويند.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٢٨٨‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٢٨ مقاله<br />

واژه هاي فارسي در کتاب تقويم االدويه<br />

‎٣٧‎)فوّ‏ ة الصّ‏ باغين بالفارسيّة روين و به جرجان روغناز.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٤٧١‎‏.‏<br />

‎٣٨‎)النّ‏ حاس المحرّق بالفارسيّة روي سپيد سوخته.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٦٠٤‎‏.‏<br />

‎٣٩‎)ازهري گويد گياهي که او را شبت گويند در لغت فارسي اشود بوده است.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٣٦٥‎‏.‏<br />

‎٤٠‎)بالسّ‏ جزية دندان جانان.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٦١٥‎‏.‏<br />

‎٤١‎)غوشنه بالتّ‏ رمذوبلخ ‏«غوينک».‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٤٥٢‎‏.‏<br />

‎٤٢‎)قريب من الغوشنه في الطّعم.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٣٦‎‏.‏<br />

‎٤٣‎)ورل جانوري است کهتر از سوسمار.‏ مقدّ‏ مة االدب ٬ ص‎٤٥٧‎‏.‏ چيزي باشد چون سوسمار.‏ بلغه ‎٬‎ص‎٢٤٥‎‏.‏<br />

‎٤٤‎)حندقوقي بالفارسيّة ديوسبست.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٢٢٤‎‏.‏<br />

‎٤٥‎)حسک=‏ شکوهج.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٢١٥‎‏.‏<br />

‎٤٦‎)عبيثران درختي است که بوي او خوش بود و بر اطراف او خارها باشد.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٣٦٨‎‏.‏<br />

‎٤٧‎)فاشرشيتن بالفارسيّة شبت بدار.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٤٥٤‎‏.‏<br />

‎٤٨‎)بالفارسيّة کاکل.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٤٧٨‎‏.‏<br />

‎٤٩‎)طلخشقوق بالفارسيّة تالکن.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٦١٠‎‏.‏<br />

‎٥٠‎)کنکرزد و هو صمغ الکنکرو هو الحرشف.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٥٤٥‎‏.‏<br />

‎٥١‎)گيل دارو بالفارسي.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٥٥٠‎‏.‏<br />

‎٥٢‎)اليتوع بالفارسيّة اسفيد کشير.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٦٣٧‎‏.‏<br />

‎٥٣‎)خنثي سريش است و او گياهي است که جال دهد.‏ ابنيه‎٬‎ ص‎١٣٦‎‏.‏<br />

‎٥٤‎)هو المعروف بحبّ‏ الملوک.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٥٦٥‎‏.‏<br />

‎٥٥‎)و امّا ظنّ‏ بعض النّ‏ اس بانّ‏ ها (= آذان الفار)‏ المرزنجوش فهو خطأ و متخيّل من االسم فإن مرز هو الفار إالّ‏ انّ‏<br />

هذه ليست بالمرزنجوش.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٣٣‎‏.‏<br />

‎٥٦‎)بالفارسيّة مرماهوز.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٥٧١‎‏.‏<br />

‎٥٧‎)مشکطر امشير‎٬‎ مشکطرامشيع.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٥٨٠‎‏.‏<br />

‎٥٨‎)بالفارسيّة سابيزک و المتطبّبون يسمّ‏ ونه المغد.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٥٥٩‎‏.‏<br />

‎٥٩‎)جندبيدستر:‏ پارسيان خزميان.‏ فزاري گويد به پارسي او را خزدو گويند.‏ صيدنه‎٬‎ فارسي‎٬‎ ج‎٬٢‎ ص‎٢١٩‎‏.‏<br />

‎٦٠‎)بالفارسية هميشه بهار.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٢٢٩‎‏.‏<br />

‎٦١‎)بالفارسيّة ناخن پريان‎٬‎ ناخن خوش.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٦١‎‏.‏<br />

‎٦٢‎)المصطکي:‏ علک رومي.‏ المرقاة‎٬‎ ص‎٤٨‎‏.‏ نامش بناست خوانند و او را مصطکي نبطي گويند.‏ ابنيه‎٬‎ ص‎٥٤‎‏.‏<br />

‎٦٣‎)بالفارسيّة شفتل.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٦٠٧‎‏.‏<br />

‎٦٤‎)هوم المجوس بالفارسيّة آفتاب پرست.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٦٣٠‎‏.‏<br />

‎٦٥‎)هيو فاريقون بالفارسيّة مرودشتي.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٦٣١‎‏.‏<br />

‎٦٦‎)سورنجان بالفارسيّة لعبت بربري.‏ صيدنه‎٬‎ ص‎٣٥٥‎‏.‏<br />

©


امثال ورنوسفادراني<br />

افسانه خاتون آبادي<br />

شهرستان خميني شهر ) سده سابق)‏ در ١٢ کيلومتري شمال غربي اصفهان واقع و از سه<br />

ناحيه متصل به هم‎٬‎ به نام هاي ورنوسفادران‎٬‎ فروشان و خوزان‎٬‎ تشکيل شده است.‏ اين<br />

شهرستان از شمال به کوه سيد محمد‎٬‎ از جنوب به زاينده رود و فالورجان‎٬‎ از مشرق<br />

بهبرخوار و از مغرب به نجف آباد محدود مي شود.‏ ارتفاع آن از سطح دريا ١٦٠٢ متر<br />

است.‏<br />

در باره وجه تسميه سده ٬ در بين اقوال مختلف‎٬‎ آنچه صحيح تر به نظر مي رسد اطالق<br />

آن بر سه ده ‏(ورنوسفادران‎٬‎ فروشان و خوزان)‏ است که اکنون بهمحله هايي از شهر بدل<br />

شده اند.‏<br />

در هر يک از اين سه محله‎٬‎ گويشي جداگانه رواج دارد که از بين آنها خوزاني و<br />

فروشاني به لهجه اصفهاني و فارسي معيار نزديک تر است؛ اما گويش ورنوسفادراني<br />

تفاوت هاي زيادي با لهجه اصفهاني و فارسي معيار دارد.‏ شايد از اين رو که ورنوسفادران<br />

از شهر اصفهان دورتر است.‏ به همين مالحظه‎٬‎ گويش اخير را براي اين پژوهش<br />

برگزيده ايم.‏<br />

گويش ورنوسفادراني تا چند دهه پيش رواج زيادي داشت‎٬‎ اما امروزه از شمار<br />

گويشوران آن بسيار کاسته شده است.‏ حتي بسياري از مردم اين ناحيه از تکلم بدان اکراه<br />

دارند و غالبًا آشنايي خود را با اين گويش کتمان مي کنند.‏ بيشتر افراد سالخورده و گاه<br />

ميان سال اند که بدان سخن مي گويند.‏ اينان نيز‎٬‎ هر چند بي سواد باشند‎٬‎ در بسياري از


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٣٠ مقاله<br />

امثال ورنوسفادراني<br />

موارد‎٬‎ در محاورات خود زبان فارسي را بهکار مي برند.‏<br />

تفاوت هاي موجود بين گويش ورنوسفادراني و فارسي معيار‎٬‎ دستگاه آوايي‎٬‎ واژگان<br />

و قواعد نحوي را در بر مي گيرد.‏ البته پاره اي از ويژگي هاي دو لهجه فروشاني و<br />

خوزاني مانند وجود صامت هاي /` /‏ ‏«همزه»‏ و /h/ ‏«ح»‏ و برخي واژه هاي مشترک که در<br />

فارسي معيار موجود نيست در گويش ورنوسفادراني نيز وجود دارد.‏<br />

آنچه در زير مي آيد آوانويس‎٬‎ ترجمه و توضيح چند مثل معروف ورنوسفادراني<br />

است:‏<br />

زوري که به دهانت مي آوري به پايت بياور.‏<br />

‏(به جاي آن که با داد و فرياد از ديگري بخواهي برايت کاري انجام دهد‎٬‎ از جا برخيز و خودت آن کار را انجام<br />

بده.)‏<br />

کاري که خودم نکنم دوتاست.‏<br />

‏(کار از خودم ساخته است و‎٬‎ اگر ديگري آن را انجام دهد‎٬‎ باز خودم بايد آن را از سر بگيرم.)‏<br />

zuri ko be na¦ d ß ¦ ariye be pa¦ dba¦ re.<br />

ka ¦ ri ke xom nakera¦ m dotav.<br />

xar ra ko ba¦ yad ba¦ nj § alc § i ß eti sombulc§ i ß edta meliya ko bayad sombulc§ i ß eti ba¦ nj § ulc§ id ß eta.<br />

خر را که بايد پنجه بدهي سم داده اي و گربه را که بايد سم بدهي پنجه داده اي.‏<br />

‏(اين مثل در موردي به کار مي رود که انسان نمي تواند بهره اي را که مي خواهد از شخصي يا چيزي ببرد‎٬‎ چون آن<br />

شخص يا چيز به صورتِ‏ مطلوب نيست.)‏<br />

هنوز گرسنگي نخورده اي که گور پدرِ‏ يارت بشاشي.‏<br />

‏(هنوز گرسنگي نخورده اي که عاشقي از يادت برود.)‏<br />

باال نشسته اي و نگاه مي کني‎٬‎ نه مي داني و نه مي پرسي.‏<br />

‏(خطاب به خداوند از جانب کسي که چرخ به مرادش نمي گردد.)‏<br />

هرچه که پيدا مي کند خرج عيالش مي کند.‏<br />

‏(در وصف کسي که اندوخته ندارد.)‏<br />

مرده تيز داد و بلند شد.‏<br />

‏(بيان عملي خارق العاده و دور از تصوّ‏ ر.)‏<br />

شغال يا مي دود يا عوعو مي کند.‏<br />

‏(در وصف کسي که توانايي کاري مفيد ندارد.)‏<br />

افسار به پشت خر بسته است.‏ ‏(در بيان وارونگيِ‏ کار.)‏<br />

شتر بزرگ کرده ام سردرِ‏ خانه ام را خراب کند.‏<br />

‏(بچه بزرگ کرده ام که عصاي پيري و کمک دستم باشد دشمن و بالي جانم شده است.)‏<br />

چيني بند از گربه لوس خوشش مي آيد.‏<br />

vešgi nadxoto gure puo yar bemezi.<br />

ba¦ la ¦ va ¦ ništi vo ß qsiye na zuniye na pasiy.<br />

harc§ i ko peyda¦<br />

mate bitiza¦ vo verossa¦ .<br />

keruwe xarj § i c aya ¦ li keru.<br />

ša ¦ qa¦ l ya vezuve ya c ew kašuwe.<br />

ß afsa¦ r be kun xar bassew.<br />

ß oštorom bale katu sar bar biyema xara ¦ b keru.<br />

kelva ¦ bendaz meli nonor xošoy yuwe.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٣١<br />

امثال ورنوسفادراني<br />

‏(در بيان اين معني که هر کس به فکر نفع خويش است‎٬‎ چنان که چيني بند به شکسته شدن چيني دل خوش است.)‏<br />

پيه که زياد بشود به پشت مي مالند.‏<br />

‏(هر چه زياد شود بي ارزش مي گردد.)‏<br />

هر که يک جريب زمين دارد رنگ و رويي مانند مرده دارد.‏<br />

‏(هر کس منفعت زيادتري مي برد زحمت بيشتري هم مي کشد.‏<br />

معادلِ‏ هر که بامش بيش‎٬‎ برفش بيشتر.)‏<br />

pi ko ziya ¦ desu be kun ma¦ lende.<br />

har ki ye § jirib late da¦ ru rengu ru messi mate da¦ ru.<br />

nazrom bekatu vec § em xeb ß essu ß ¦ aš varg bepeša¦ m telom seressu.<br />

نذر کرده ام بچه ام خوب بشود آش رشته بپزم تا شکم خود را سير کنم.‏<br />

‏(در وصف نذري که با خلوص نيّت انجام نمي گيرد و در آن حقّ‏ ه بازي هست.)‏<br />

مار که پير شود وزغ...‏ مي گذارد.‏<br />

‏(در بيان عاقبتِ‏ ناتواني و پيري پس از توانايي و جواني.)‏<br />

چاقو دسته خود را نمي بُ‏ رد.‏<br />

‏(در بيان اين معني که به نزديکان نمي توان صدمه اي زد.)‏<br />

نان گندم شکم پوالدين مي خواهد.‏<br />

‏(به مرتبه باال رسيدن از هر کسي بر نمي آيد.)‏<br />

هر کس خربزه بخورد پاي لرزش هم مي نشيند.‏<br />

‏(هر که خطر کند پي آمد آن را هم مي پذيرد.)‏<br />

ma¦ r ko pir buwe vezaq kunoy nue.<br />

§ c¦ aqu dasseye xoya ¦ nonuey.<br />

nuni gendom šekame pula¦ di gue.<br />

har ki ß ebize xerue pa¦<br />

larziyam nikue.<br />

ß ebize ra¦<br />

ß ege šo § celle xeriye sobi sen netij§ era¦ beriye.<br />

خربزه را اگر شب چلّه بخوري‎٬‎ صبح تابستان نتيجه آن را مي گيري.‏<br />

‏(سر انجام‎٬‎ نتيجه عمل گريبانگير شخص خواهد شد.)‏<br />

sa ¦ le xeb ß az baha¦ roy peida¦ vo ma¦ ssi toroš ß az taqa¦ roy.<br />

سال خوب از بهارش پيداست و ماست ترش از تغارش.‏ ‏(خوب و بد با نشانه اي بازشناخته مي شود.)‏<br />

موش در سوراخ نمي رفت جارو به دمش مي بست.‏<br />

‏(در بيانِ‏ توقع مزيّ‏ تي زايد بر مزيّ‏ تي ديگر که خود زمينه ندارد.)‏<br />

muše ru ß oloki kiyey naša § j¦ aru be domboy bassayne.<br />

ya ¦ rua¦ re ß ¦ aba¦ dio nata sora¦ q kiye katxoda¦ ra¦ gitaw.<br />

يارو را در آبادي راه نمي دادند‎٬‎ سراغ خانه کدخدا را مي گرفت.‏ ‏(در بيانِ‏ همان معني مثلِ‏ پيش.)‏<br />

صد تا گنجشک با جيکجيک و شيون نيم من نمي شوند.‏<br />

sa ¦ tta gonj § ešk ß em menu ba¦ § j¦ akko § jikko šivanu<br />

‏(از ازدحام خُ‏ ردان و ناتوانان کالني و توانايي پديد نمي آيد.)‏ ©


کشتي عروس<br />

محسن ذاکر الحسيني<br />

در باب دوم اسرارالتّوحيد في مقامات الشّ‏ يخ ابي سعيد ‎٬‎نوشته محمّدبن منوّ‏ ر‎٬‎ در ضمن<br />

حکايتي‎٬‎ آمده است:‏<br />

ديگرروز اين مردرا چشم بردريا افتاد.‏ چيزي عظيم ديد.‏ چون نزديک آمد‎٬‎ کشتي عروس بود.‏ ١<br />

تا کنون در خصوص معني و مقصود از ‏«کشتي عروس»‏ تحقيقي انجام نگرفته و نخستين<br />

بار آقاي دکتر محمّ‏ درضا شفيعي کدکني‎٬‎ مصحّ‏ ح و شارح اسرارالتّوحيد بر آن درنگ روا<br />

داشته و در تعليقات کتاب آورده است:‏<br />

کشتي عروس:‏ گويا نوع خاص و ممتاز کشتي بوده است و در فرهنگ ها بدان توجّ‏ ه نشده<br />

است.‏ در تاريخ بيهقي آمده است:‏ و امير رضي اهلل عنه پيوسته اينجا به نشاط و شراب مشغول<br />

ٰ االوليتابه اَلْهُم ‏(محلّي است)‏ رفت کرانه درياي<br />

مي بود و روز آدينه دو روز مانده از جمادي<br />

آبسکون و آنجا خيمه ها و شراعي ها زدند و شراب خوردند و ماهي گرفتند و کشتي هاي روس<br />

ديدند کز هر جاي آمد و بگذشت و ممکن نشد که دست کس بديشان رسيدي‎٬‎ که معلوم است<br />

که هر کشتي بکدام فُرضه بدارند.‏ ) تاريخ بيهقي ٦٠١) ٬<br />

نسخه بدل هايي که از کلمه ‏«کشتي هاي روس»‏ شادروان استاد فيّاض داده است‎٬‎ بدين<br />

گونه است:‏ ‏«کذا در .N: k کوشت هاي عروس.‏ بقيّه:‏ کشتي هاي عروس.»‏ پس به جز نسخه K<br />

بقيّه نسخه ها ‏«عروس»‏ دارند.‏<br />

در نزهة القلوب ٬ ذيل ‏«نيم مردان»‏ گويد:‏ جزيره اي است مردم بسيار در آنجا ساکن اند.‏<br />

‎١‎)اسرارالتّوحيد ٬ ص ٢٥٨.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٣٣<br />

کشتي عروس<br />

کشتي ها که از اروس ‏(نسخه بدل ها:‏ ارس‎٬‎ الوس)‏ و گيالن و مازندران مي آيند‎٬‎ آنجا مي آيند و<br />

از آنجا سه فرسنگ است تا استراباد و محصول بسيار از کشتي ها دارد.‏ ) نزهة القلوب ٬ چاپ<br />

لسترنج‎٬‎ ١٦٠)<br />

و در عالم آراي نادري نيز ‏«اروس»‏ بسيار به کار مي رود؛ پس با ‏«اُرُ‏ س»‏ ‏(=روس)‏ شايد<br />

بي ارتباطي نباشد به ويژه که در خراسان هنوز ‏«روس»‏ را ‏«اُرُ‏ س»‏ مي خوانند.‏ اين نکته را<br />

قيام الدّ‏ ين راعي هم در مقاله ‏«لغات ترکي‎٬‎ مغولي و...‏ در تاريخ بيهقي»(‏ يادنامه ابوالفضل بيهقي ٬<br />

١٩٥) يادآور شده است و در مشهد هم ‏«روس»‏ را ‏«اُرُ‏ س»‏ مي خوانند.‏<br />

نکته قابل يادآوري اين است که در عبارات اسرارالتّوحيد و در اين بيت هجونامه فردوسي<br />

) چهارمقاله عروضي ٬ چاپ قزويني‎٬‎ ٤٩):<br />

چو هفتاد کشتي درو ساخته همه بادبان ها برافراخته<br />

ميانه يکي خوب کشتي عروس برآراسته همچو چشم خروس ٢<br />

که در نسخه بدل ها غالبًا به علّت عدم توجّ‏ ه به معني ‏«کشتي عروس»‏ آن را به صورتِ‏ ‏«بسان<br />

عروس»‏ تغيير داده اند‎٬‎ ‏«کشتي عروس»‏ براي بيان نوع خوب کشتي است.‏ حال بايد تحقيق<br />

شود که اين کلمه با ‏«اُرُ‏ س»‏ ‏(=روس)‏ ارتباطي دارد يا با ‏«چوب اُرس»‏ که چوبي است بسيار<br />

محکم.‏ ٣<br />

تأمّل شارح دانشمند اسرارالتّوحيد در اين کلمه بسيار بجا و نظر ايشان درباره صحّ‏ ت<br />

نسخه بدل هاي تاريخ بيهقي ‏(«کشتي هاي عروس»‏ به جاي ‏«کشتي هاي روس»)‏ صايب<br />

است.‏ امّ‏ ا‎٬‎ براي روشن شدن معني و مفهوم ‏«کشتي عروس»‏ در اينجا نکته اي چند بر<br />

توضيحات ايشان مي افزايم‎٬‎ باشد که سودمند افتد.‏<br />

نخست آن که ‏«عروس»‏ قطعًا نوعي کشتي بوده و‎٬‎ به جز عبارات اسرارالتّوحيد و تاريخ<br />

بيهقي و بيت فردوسي‎٬‎ قرايني ديگر به دست است که مؤيّد اين معني است.‏ يکي آن که<br />

« ٥ ياد کرد و گمان<br />

« ٤ و ‏«عروسِ‏ صحرا<br />

از ميان اسامي و القاب شتر بايد از ‏«عروسِ‏ بيابان<br />

نمي رود که ميان ‏«شتر»‏ و ‏«عروس»‏ ‏(به معناي ‏«زن نوکدخدا»)‏ شباهتي باشد‎٬‎ مگر آن که<br />

بگوييم در اين دو ترکيب از لفظ ‏«عروس»‏ معناي ‏«کشتي»‏ اراده شده است.‏ استفاده از<br />

شتر و کشتي ‏(در برّ‏ و بحر)‏ به عنوان وسيله سواري و حتّي ناميدن اين هر دو با لفظ<br />

‏«مرْ‏ کب»‏ و شباهت حرکت ماليم و باال و پايين رفتن کوهان هاي شتر در صحرا با نحوه<br />

‎٢‎)اين دو بيت از مقدمه شاهنامه است در ستايش خاندان پيامبر و با هجونامه مربوط نيست.‏<br />

‎٣‎)تعليقات اسرارالتّوحيد ٬ صص ٥٩٤ و ‎٤‎‎٬‎ ٥٩٥. ‎٥‎)‏ فرهنگ آنندراج ٬ ذيل همين مادّه.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٣٤ مقاله<br />

کشتي عروس<br />

سير کشتي بر روي امواج دريا گوياي تناسب اين تشبيه است و اگر توجه شود که شتر را<br />

« ٧ نيز خوانده اند‎٬‎ جايي براي ترديد نمي ماند.‏<br />

« ٦ و ‏«کشتيِ‏ رونده صبح<br />

‏«کشتيِ‏ صحرا<br />

قرينه ديگر بيتي است از منوچهري دامغاني:‏<br />

گشت نگارين تذرو پنهان در مرغزار همچو عروسي غريق در بن درياي چين ٨<br />

در اين بيت‎٬‎ اختيار معناي ‏«غرقه شدنِ‏ تازه عروس»‏ آن هم ‏«در بن درياي چين»‏ غريب و<br />

از ذوق و تناسب مقام به دور است.‏ اما ‏«غرق شدن کشتي در دوردست هاي دريايي کرانه<br />

ناپديد»‏ تصويري زنده و طبيعي است.‏ گويا نظامي گنجوي هم در اين بيت:‏<br />

کردم آهنگ بر اميد شکار تا در آرم عروس را به کنار ٩<br />

از به کار بردن الفاظ ‏«عروس»‏ و ‏«کنار»‏ به ايهامي بسيار لطيف و زيبا نظر داشته است:‏<br />

عروس را در آغوش آر م/کشتي به ساحل رسانم.‏<br />

«<br />

١٢<br />

« و ‏«عروسِ‏ فلک<br />

١١<br />

»٬ ‏«عروسِ‏ چرخ<br />

١٠<br />

شايد ترکيب هايي نيز هم چون ‏«عروسِ‏ روز<br />

« به همان معني قرينه خوب ديگري<br />

١٣<br />

به معناي ‏«خورشيد»‏ و مقايسه آنها با ‏«کشتيِ‏ زر<br />

باشد که باور کنيم يکي از معاني ‏«عروس»‏ ‏«کشتي»‏ است.‏<br />

دوم آن که از تشبيه صريح ‏«تذرونگارين»به ‏«عروس»‏ در شعر منوچهري واز تشبيه ‏«کشتي<br />

عروس»‏ به ‏«چشم خروس»‏ در شعر فردوسي مي توان يقين کرد که رنگ کشتي عروس<br />

١٤<br />

‏«سرخ»‏ بوده و اصًال «arusá» در زبان سنسکريت به معناي ‏«سرخ رنگ»‏ آمده است.‏<br />

توجه به اطالق لقب ‏«عروس بيابان»‏ بر ‏«شتر»‏ و سرخ موي بودن برخي شتران و توجه<br />

به اطالق لقب هاي ‏«عروسِ‏ روز»‏ و ‏«عروسِ‏ فلک»‏ و ‏«عروسِ‏ چرخ»‏ بر ‏«خورشيد»‏ و<br />

سرخ بودن خورشيد به هنگام طلوع و غروب که ‏«نگارين تذرو»‏ هم استعاره اي از آن<br />

است و اطالق لقب ‏«کشتيِ‏ زر»‏ بر ‏«خورشيد»‏ و اين که ‏«طالي احمر»‏ نوع مرغوب آن<br />

٬ همه شواهدي گوياست بر سرخ<br />

١٥<br />

است و اين که ‏«زر»‏ را ‏«گوگردِ‏ سرخ»‏ نيز لقب داده اند<br />

بودنِ‏ رنگِ‏ کشتيِ‏ عروس.‏<br />

‎٨‎) ديوان منوچهري ٬ ص ١٧٩.<br />

‎٦‎‎٬‎ ٧) فرهنگ آنندراج ٬ ذيل همين مادّه.‏<br />

‎١٠‎‎٬‎ ‎١١‎‎٬‎ ‎١٢‎‎٬‎ ‎١٣‎)‏ فرهنگ آنندراج ٬ ذيل همين مادّه.‏<br />

‎٩‎) هفت پيکر ٬ ص ١٧٩.<br />

حواشي شادروان معين بر برهان قاطع ٬ ذيل ‏«آل».‏<br />

‎١٤‎)Ä ) هفت پيکر ٬ ص‎٢٣٤‎‏).‏<br />

سرخي آمد نکوترين سلبش زر که گوگرد سرخ شد لقبش ‎١٥‎)نظامي گويد:‏


ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٣٥<br />

کشتي عروس<br />

سوم آن که از بسياري شواهد چنين مي توان دريافت که احتماالً‏ ميان ‏«عروس»‏ ‏(به<br />

معناي ‏«زن نوکدخدا»)‏ با ‏«کشتي»‏ و ‏«دريا»‏ رابطه اي وجود داشته و مثالً‏ ممکن است کشتيِ‏<br />

اين روزگار و‎٬‎ به هنگام پيوند‎٬‎ کشتي<br />

عروسِ‏ آن روزگار چيزي باشد از عالم<br />

ماشين<br />

عروسِ‏ ِ<br />

را آراسته و عروس و داماد را در آن مي نشانده اند.‏ اشاره آقاي دکتر شفيعي کدکني به يکي<br />

٬<br />

١٦<br />

بودن لفظ ‏«عروس»‏ و ‏«اروس»‏‎٬‎ ضبط ‏«اروس»‏ در فرهنگ ها به معناي ‏«اسباب و متاع»‏<br />

نکته هاي ديگري است که در تفسير اين<br />

١٧<br />

و نيز ضبط ‏«عروس»‏ به معناي ‏«گوگرد زرد»‏<br />

لغت و شواهد آن نبايد از نظر دور داشت.‏<br />

به جز نمونه هايي که گذشت‎٬‎ در شواهدِ‏ ذيل نيز از رابطه ‏«عروس»‏ ‏(زنِ‏ نوکدخدا)‏ با<br />

‏«کشتي»‏ و ‏«دريا»‏ نشانه اي پيداست:‏<br />

من از سطح دريا عريان ترم‎٬‎ زيور گوهري از کجا به دست آرم که عروسِ‏ ثنا را شايد؟ ١٨<br />

و پنداري اين عروس زيبا که از درون پرده خمول بماند و چون ديگر جواري منشآت در برّ‏ و<br />

بحر سفر نکرد و شهرتي اليق نيافت‎٬‎ هم از اين جهت بود که چون ظاهري آراسته نداشت‎٬‎<br />

دواعي رغبت از باطن خوانندگان به تحصيل آن متداعي نيامد.‏ ١٩<br />

در مثال اخير‎٬‎ ‏«جواري»‏ دو معني دارد ‏(دختر ان/کشتي ها)‏ و نويسنده هر دو معني را<br />

مدّ‏ نظر داشته است.‏<br />

نظامي‎٬‎ در وفات مجنون بر روضه ليلي‎٬‎ گويد:‏<br />

نالنده ز روي دردناکي آمد سوي آن عروسِ‏ خاکي ٢٠<br />

از قيد صفت ‏«خاکي»‏ براي ‏«عروس»‏ چنين توان دانست که ‏«عروس غيرخاکي»‏ ‏(«کشتي<br />

عروس»‏ يا ‏«عروس کشتي»)‏ هم بوده؛ خصوصًا که در بيت بعد گويد:‏<br />

سعدي شيرازي فرموده:‏<br />

در حلقه آن حظيره افتاد کشتيش در آب تيره افتاد ٢١<br />

بر عروسان چمن بست صبا هر گهري که به غوّ‏ اصي ابر از دل دريا برخاست ٢٢<br />

‎١٦‎)Ä برهان قاطع ٬ فرهنگِ‏ فرهنگ ‏(باب نخستين‎٬‎ فصل يازدهم)‏‎٬‎ فرهنگ انجمن آراي ناصري ٬ فرهنگ آنندراج ٬<br />

‎١٧‎) فرهنگ آنندراج ٬ ذيل ‏«عروس».‏<br />

ذيل همين مادّه.‏ ‎١٩‎) مرزبان نامه ٬ ص ٦.<br />

‎١٨‎) منشآت خاقاني ٬ ص ١٢٠.<br />

‎٢٢‎) کلّيّ‏ ات سعدي ٬ ص ٦٨٥.<br />

‎٢٠‎‎٬‎ ٢١) ليلي و مجنون ٬ ص ٢٦٤.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٣٦ مقاله<br />

کشتي عروس<br />

سرخ عروسانِ‏ چمن ‏(=گل ها)‏ نيز قابل توجه است و چه بسا عروس را<br />

ِ<br />

در اين بيت‎٬‎ رنگِ‏<br />

« خوانده اند‎٬‎ گويا<br />

٢٣<br />

جامه هاي سرخ مي پوشانده اند و اين هم که ‏«شراب»‏ را ‏«عروسِ‏ تاک<br />

نظر به سرخي رنگ آن بوده است.‏ نکته جالب تر اين که ‏«عروس تاک»‏ ‏(=شراب)‏ را در<br />

« ‏(پياله اي به شکل کشتي)‏ جاي مي داده اند که خود مفيد<br />

٢٥<br />

« يا ‏«کشتيِ‏ باده<br />

٢٤<br />

‏«کشتي زر<br />

نسبتِ‏ ‏«عروس»‏ و ‏«کشتي»‏ تواند بود.‏ ضمنًا توجه به ترکيب هاي اضافي ‏«جهازِ‏ عروس»‏‎٬‎<br />

‏«جهازِ‏ کشتي»‏ و هم چنين ‏«جهازِ‏ شتر»‏ و اشتراک اين هر سه در لفظ ‏«جهاز»‏ شايد از<br />

فايده اي تهي نباشد.‏<br />

منابع<br />

خاقاني‎٬‎ افضل الدّ‏ ين بديل بن علي‎٬‎ منشآت خاقاني ٬ تصحيح محمّ‏ د روشن‎٬‎ کتاب<br />

فرزان‎٬‎ چ‎٬٢‎ تهران ‎١٣٦٢‎؛ سعدي شيرازي‎٬‎ مشرف الدّ‏ ين‎٬‎ ديوان شيخ اجل سعدي شيرازي ٬<br />

به کوشش مظاهر مصفّ‏ ا‎٬‎ کانون معرفت‎٬‎ تهران ‎١٣٤٠‎؛ شفيعي کدکني‎٬‎ محمدرضا‎٬‎<br />

اسرارالتّوحيد في مقامات الشيخ ابي سعيد ٬ ج‎٢‎ ‏(تعليقات)‏‎٬‎ آگاه‎٬‎ چ‎٬٢‎ تهران ‎١٣٦٧‎؛ فردوسي‎٬‎<br />

ابوالقاسم‎٬‎ شاهنامه ٬ شرکت سهامي کتاب هاي جيبي‎٬‎ چ‎٬٣‎ تهران ‎١٣٦٣‎؛ فرهنگ‎٬‎<br />

ميرز اابوالقاسم؛ فرهنگِ‏ فرهنگ ‏(نسخه خطّ‏ ي)‏‎٬‎ شماره ١٢١٢ ثبت کتابخانه ملي ايران؛<br />

محمّدبن منوّ‏ ر‎٬‎ اسرارالتّوحيد في مقامات الشّ‏ يخ ابي سعيد ٬ ج‎٬١‎ به تصحيح محمّ‏ درضا<br />

شفيعي کدکني‎٬‎ آگاه‎٬‎ چ‎٬٢‎ تهران ‎١٣٦٧‎؛ محمّ‏ دپادشاه ‏(شاد)؛ آنندراج ‏(‏‎٧‎ج)‏‎٬‎ زير نظر<br />

محمّ‏ د دبيرسياقي‎٬‎ کتاب فروشي خيّام‎٬‎ چ‎٬٢‎ تهران ‎١٣٦٣‎؛ محمّ‏ دحسين بن خلف تبريزي<br />

‏(برهان)‏‎٬‎ برهان قاطع ٬ به اهتمام محمّ‏ د معين‎٬‎ اميرکبير‎٬‎ چ‎٬٣‎ تهران ‎١٣٥٧‎؛ مرزبان بن<br />

رستم‎٬‎ مرزبان نامه ٬ به تصحيح محمّ‏ د بن عبدالوّ‏ هاب قزويني‎٬‎ کتاب فروشي فروغي‎٬‎ چ‎٬٤‎<br />

تهران ‎١٣٦٨‎؛ منوچهري دامغاني‎٬‎ ديوان منوچهري دامغاني ٬ به کوشش محمّ‏ د دبيرسياقي‎٬‎<br />

زوّ‏ ار‎٬‎ تهران ‎١٣٥٦‎؛ نظامي گنجوي‎٬‎ ليلي و مجنون ٬ به کوشش وحيد دستگردي‎٬‎ علمي؛<br />

همو‎٬‎ هفت پيکر ؛ همان مصحّ‏ ح‎٬‎ همان ناشر؛ هدايت‎٬‎ رضاقلي خان‎٬‎ فرهنگ انجمن آراي<br />

ناصري ٬ به تصحيح عبداهلل منشي‎٬‎ کارخانه علي قلي خان‎٬‎ ١٢٨٨.<br />

©<br />

‎٢٣‎‎٬‎ ‎٢٤‎‎٬‎ ٢٥) فرهنگ آنندراج ٬ ذيل همين مادّه.‏


*<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه ‏(از آغاز تا امروز)‏<br />

ابوالفضل خطيبي<br />

فرهنگ نويسي در ايران داراي پيشينه اي طوالني است.‏ کهن ترين فرهنگي که از ايرانيان<br />

(o¦ ¦ âm-e که هاوگ‎٬‎<br />

باقي مانده‎٬‎ فرهنگي است اوستايي پهلوي به نام اويم ايوک wak) ¦<br />

در مقدمه خود بر فرهنگ کهن زند پهلوي ٬ با استناد به شواهد و قرايني‎٬‎ اصل آن را به دوره<br />

. ١ پس از رواج زبان فارسي دري به عنوان زبان<br />

پيش از عصر ساساني رسانده است<br />

نوشتار‎٬‎ از قرن سوم هجري به بعد‎٬‎ و ظهور آثار برجسته منثور و منظوم فارسي‎٬‎ تدوين<br />

فرهنگ هاي فارسي به فارسي نيز آغاز شد.‏ فرهنگ قطران تبريزي‎٬‎ شاعر فارسي گوي<br />

قرن پنجم هجري‎٬‎ نخستين اثري است از اين دست که اطالعاتي از آن به دست ما رسيده<br />

٬ ٢ لغت هاي اين فرهنگ بيشتر معروف بودند و‎٬‎ به گفته<br />

است.‏ بهگفته اسدي طوسي<br />

٬ ٣ اين فرهنگ مشتمل بود بر ٣٠٠ لغت.‏ اما کهن ترين فرهنگي که<br />

محمد بن هندوشاه<br />

به دست ما رسيده لغت فرس اسدي طوسي‎٬‎ شاعر و لغوي نامدار قرن پنجم هجري است.‏<br />

اين فرهنگ مأخذ اصلي غالب فرهنگ هايي بوده است که از آن پس در پهنه جغرافيايي<br />

* از استادم جناب آقاي دکتر علي اشرف صادقي‎٬‎ عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي و مدير گروه<br />

فرهنگ نويسي و دستور‎٬‎ سپاسگزارم که‎٬‎ با دانش وسيع و ژرف خود‎٬‎ نگارنده را در مراحل اين تحقيق به ويژه در<br />

شناسايي منابع ياري فرمودند.‏<br />

1) Haug, M., introd., An Old Zand-Pahlavi Glossary, ed. O. H. Jamaspji, Osnabrück, 1973, pp.<br />

xliiiff.<br />

‎٢‎) لغت فرس ٬ به کوشش عباس اقبال‎٬‎ تهران ٬١٣١٩ ص‎١‎‏.‏<br />

‎٣‎) صحاح الفرس ٬ به کوشش عبدالعلي طاعتي‎٬‎ تهران ٬١٣٥٥ ص‎٨‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٣٨ مقاله<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

٤<br />

زبان فارسي‎٬‎ از آسياي صغير گرفته تا هندوستان‎٬‎ تأليف شده اند.‏<br />

شاهنامه فردوسي طي حدود هزار سال حيات خود‎٬‎ در حوزه گسترده زبان و ادب<br />

فارسي‎٬‎ همواره يکي از ارجمندترين و محبوب ترين منظومه هاي فارسي بوده است.‏ اين<br />

امر‎٬‎ به عالوه وجود واژه هاي مهجور در شاهنامه ٬ سبب شده است تا نخست<br />

فرهنگ نويسان فارسي از اين منظومه‎٬‎ به عنوان يکي از مراجع اصلي خود‎٬‎ بهره برند و<br />

لغات و شواهد بسياري را از آن برگزينند و‎٬‎ سپس‎٬‎ از اواخر قرن ششم يا اوايل قرن هفتم<br />

هجري فرهنگ هايي ويژه شاهنامه تدوين کنند.‏ در فرهنگ هاي فارسي به فارسي‎٬‎ خاصّ‏ ه<br />

لغت فرس اسدي و نيز برخي متون کهن نثر فارسي مانند راحة الصدور راوندي‎٬‎ واژه ها و<br />

شواهد شعري فراوانِ‏ منقول از نسخه هاي کهن شاهنامه محفوظ مانده است.‏ که ابزار<br />

مناسبي براي تصحيح اين منظومه به شمار مي روند.‏ اما شماري از اين ابيات در نسخه ها<br />

و چاپ هاي کنوني شاهنامه وجود ندارد و اين نشان مي دهد که کهن ترين نسخه هاي شاهنامه<br />

‏(مثالً‏ نسخه فلورانس‎٬‎ مورخ ‎٦١٤‎هجري و نسخه هاي بعد از آن)‏‎٬‎ در مقايسه با تحرير<br />

فردوسي و نسخه هايي که در فاصله حدود دو قرن بعد از آن تا اوايل قرن هفتم کتابت<br />

شده‎٬‎ ناقص است.‏ از سوي ديگر‎٬‎ اين ابيات اضافي شايد مهر تأييدي باشد بر اين روايتِ‏<br />

معمول که شاهنامه فردوسي در ٦٠ هزار بيت سروده شده است‎٬‎ به ويژه آن که‎٬‎ حدود نيم<br />

قرن پيش از کتابت نسخه ناقص فلورانس‎٬‎ شريف دفترخان‎٬‎ مؤلف کهن ترين فرهنگ<br />

شاهنامه ٬ به صراحت مي گويد که نسخه اساس معجم او ‏«چهار جلد است و در هر جلد<br />

. ٥<br />

پانزده هزار بيت»‏<br />

همان گونه که پيش تر گفتيم‎٬‎ لغت فرس اسدي طوسي‎٬‎ کهن ترين فرهنگي است که در<br />

٦ پس از آن‎٬‎ فرهنگ قوّ‏ اس ٬ از<br />

آن واژه ها و ابيات بسياري از شاهنامه ضبط شده است.‏<br />

‎٤‎)براي بررسي سير فرهنگ هاي فارسي Ä<br />

S¤ ¦ adeq<br />

¦ ¦ â,Alâ<br />

¦ Ašraf, Dictionaries, «Persian Dictionaries», Encyclopaedia Iranica vol. VII (1995).<br />

‎٥‎)دفترخان عادلي‎٬‎ محمدبن رضابن محمد علوي طوسي‎٬‎ معجم شاهنامه ٬ بهکوشش حسين خديوجم‎٬‎ تهران<br />

٬١٣٥٣ ص‎٢‎‏.‏<br />

‎٦‎)مجموعه اين ابيات را خديوجم‎٬‎ از روي چاپ اقبال از لغت فرس ٬ گرد آورده و به عنوان ذيلي بر معجم<br />

شاهنامه شريف دفترخان ‏(ص‎١١٢-٩٩‎‏)‏ منتشر کرده است.‏ محمدجواد شريعت اين ابيات را با ابياتي از شاهنامه ٬<br />

که در چاپ جديدتر لغت فرس اسدي ‏(به کوشش فتح اهلل مجتبائي و علي اشرف صادقي‎٬‎ تهران ١٣٦٨) نقل شده‎٬‎<br />

سنجيده است.‏Ä شريعت‎٬‎ محمدجواد‎٬‎ ‏«استفاده از فرهنگ ها در تصحيح شاهنامه فردوسي»‏‎٬‎ نميرم از اين پس که<br />

Ä


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٣٩<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

فخرالدين مبارک قوّ‏ اس غزنوي که در اواخر سده هفتم يا اوايل سده هشتم هجري در<br />

زمان فرمان روايي عالءالدين خلجي (٦٩٥-٧١٦)٬ پادشاه هندوستان‎٬‎ تأليف شده‎٬‎<br />

دومين فرهنگي است که در آن لغاتي از شاهنامه با شاهد آنها درج شده است.‏ مولف‎٬‎ در<br />

ديباچه کتاب‎٬‎ ضمن شرح سبب تأليف آن‎٬‎ مي گويد:‏<br />

‏«انديشه دل در آن پيوستم تا فرهنگنامه ها را با هم کنم.‏ نخست شاهنامه را که شاهِ‏ نامه هاست<br />

پيش آوردم و از سر تا پا به خانه فرو خواندم.‏ آنچه از سخن پهلوي بود‎٬‎ همه را جداگانه بر<br />

کاغذي بنوشتم.‏ فرهنگ هاي ديگر همه را فرو نگريستم».‏ ٧<br />

٨ برآنند که فرهنگ فخر قوّ‏ اس‎٬‎ به عنوان نخستين فرهنگي که در<br />

برخي محققان<br />

شبه قارّ‏ ه هند تأليف شده‎٬‎ فرهنگ لغات شاهنامه است.‏ اما اين نظر درست نيست‎٬‎ چون<br />

ابيات شاهدي که از ديوان هاي رودکي و سوزني در فرهنگ قوّ‏ اس نقل شده بيش از شواهد<br />

منقول از شاهنامه فردوسي است.‏ ابيات منقول از عنصري و نظامي و خاقاني نيز تقريبًا به<br />

همان اندازه شواهد شاهنامه است.‏ از سوي ديگر‎٬‎ از مقايسه فرهنگ قواس با لغت فرس<br />

اسدي طوسي معلوم مي شود که فخر قوّ‏ اس واژه هاي منقول از شاهنامه و شواهد آنها را<br />

٩ نه از متن شاهنامه . بنابراين‎٬‎ فرهنگ قوّ‏ اس را<br />

مستقيمًا از لغت فرس اسدي برگرفته است<br />

نمي توان فرهنگي ويژه لغات شاهنامه به شمار آورد.‏<br />

در اين تحقيق‎٬‎ فرهنگ هاي ويژه شاهنامه در سه گروه زير دسته بندي و به ترتيب تاريخ<br />

تأليف بررسي شده اند:‏<br />

الف)‏ فرهنگ هاي قديمي<br />

ب)‏ لغت نامه هايي که با عنوان ‏«فرهنگ الفاظ نادره و اصطالحات غريبه»‏ يا ‏«فرهنگ<br />

شاهنامه»‏ يا عناوين ديگر‎٬‎ ضميمه برخي چاپ هاي سنگي يا حروفي شاهنامه است.‏<br />

ج)‏ فرهنگ هاي معاصر.‏<br />

à من زنده ام ٬ مجموعه مقاالت کنگره جهاني بزرگ داشت فردوسي ‏(هزاره تدوين شاهنامه ( در دي ماه ٬١٣٦٩ به<br />

کوشش غالمرضا ستوده‎٬‎ تهران ٬١٣٧٤ ص‎١٧٦-٦٩‎‏.‏<br />

‎٧‎)فخر قوّ‏ اس‎٬‎ فرهنگ قوّ‏ اس ٬ به کوشش نذير احمد‎٬‎ تهران ٬١٣٥٣ ص‎٣-١‎‏.‏<br />

‎٨‎)ظهورالدين احمد‎٬‎ ‏«نمونه اي از نفوذ فردوسي در شبه قاره هند»‏‎٬‎ نميرم از آن پس که من زنده ام ٬ ص ٦٥٨.<br />

‎٩‎)Ä مقدمه نذيراحمد بر فرهنگ قوّ‏ اس ٬ ص‎٦-٥‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٤٠ مقاله<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

الف)‏ فرهنگ هاي قديمي<br />

١. معجم شاهنامه.‏ از محمدبن الرضابن محمد العلوي الطوسي.‏ اين فرهنگ ظاهرًا<br />

کهن ترين فرهنگ شاهنامه است که تا کنون باقي مانده است.‏ از شرح حال مؤلف و حتي<br />

زمان تأليف اثر آگاهي دقيقي در دست نيست.‏ مولف‎٬‎ در ديباچه‎٬‎ ضمن شرح سبب<br />

تأليف معجم ٬ مي نويسد:‏<br />

‏«چون به جانب عراق افتادم‎٬‎ به شهر اصفهان رسيدم.‏ در کوچه ها و مدرسه ها و بازارها<br />

مي گشتم تا به مدرسه تاج الدين رسيدم.‏ چون در رفتم‎٬‎ جماعتي ديدم نشسته و درِ‏ کتاب خانه<br />

باز نهاده و هر کسي چيزي مي نوشت و چون آن جمعيّت ديدم‎٬‎ پيش رفتم و سالم کردم و<br />

نشستم و گفتم:‏ در اين خزانه شهنامه فردوسي هست؟ صاحب خزانه گفت:‏ هست.‏ برخاست و<br />

مجلد اول از شهنامه به من داد.‏ گفتم:‏ چند مجلد است؟ گفت:‏ چهار جلد است و در هر مجلدي<br />

پانزده هزار بيت.‏ چون باز کردم‎٬‎ خطي ديدم که صفت آن باز نتوان داد و جدولي و تذهيبي که<br />

بِه از آن نباشد.‏ گفتم:‏ مجلّد چهارم بده تا ببينم که خط کيست و کجا نوشته اند؟ برخاست و<br />

جلد چهارم به من داد.‏ به آخر نگاه کردم.‏ چنان نمود که بِه از همه نوشته اند و خط مردي<br />

خطائي‎٬‎ معروف در خراسان و به نام ملک مؤيد [= مؤيد آي ابه‎٬‎ حکمران خراسان از ٥٤٨ تا<br />

٥٦٩] نوشته.‏ چون آن را مي خواندم و در دل تأمل مي کردم‎٬‎ هر بيتي که در او لفظ مشکل<br />

بود‎٬‎ از زبان دري و پهلوي‎٬‎ معني آن برخي در زير نوشته بود.‏ با خود گفتم که مثل اين<br />

نسخه کس نديده است.‏ و اين الفاظ را جمع بايد کرد که بسيار خوانندگان هستند که اين<br />

شعر مي خوانند و معني اين الفاظ نمي دانند ... روزي چند از بهر آن فايده بنشستم‎٬‎ و از اول<br />

شاهنامه الي آخر هر کجا لفظ مشکلي بود بنوشتم.‏ و چون ابيات پراکنده بود.‏ من آن را معجم نام<br />

نهادم».‏ ١٠<br />

در اين بخش از ديباچه‎٬‎ از عبارتي که متمايز شده‎٬‎ نيک پيداست که نويسنده واقعي اين<br />

کتاب همان شخص ناشناخته اي است که پيش از شريف دفترخان‎٬‎ شاهنامه را خوانده و<br />

معاني واژه هاي دشوار را در زير آنها نوشته بوده‎٬‎ و شريف دفترخان فقط اين واژه ها‎٬‎<br />

معاني آنها و ابيات شاهد را گرد آورده و مرتب کرده است.‏ درباره تعيين زمان زندگي<br />

شريف و تأليف کتاب‎٬‎ خديوجم‎٬‎ مصحح آن‎٬‎ نخست در ديباچه کتاب اعتراف کرده که<br />

‎١٠‎)دفترخان عادلي‎٬‎ ص ١-٢. کتاب بر اساس نسخه مورخ ٬١٢٨٥ محفوظ در کتابخانه دانشگاه الهور‎٬‎ تصحيح<br />

شده است.‏ براي نسخه اي ديگر از اين کتاب مورخ قرن شانزدهم ميالدي Ä<br />

Storey, C.A., Persian Literature, vol. III. fasc. 3. Leiden, 1984, p.60.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٤١<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

راه به جايي نبرده است‎٬‎ فقط حدس زده که ممکن است ‏«دفترخان عادلي»‏ مذکور در<br />

بعدها‎٬‎ محمد<br />

١١<br />

ديباچه‎٬‎ با عادل بن علي ‏«شاعر و حافظ و معلم خر اساني»‏ يکي باشد.‏<br />

محيط طباطبايي از اين راز پرده برداشت و با بحثي مشروح کليد حلّ‏ اين معما را به دست<br />

داد.‏ او ‏«شريف دفترخان العادلي»‏ را با اندکي تصرف به ‏«شريف دفترخان ابوعلي»‏<br />

براي ‏«علي<br />

١٢<br />

تصحيح کرد و‎٬‎ با استناد به شرح حال مختصري که مؤلف کتاب عروبة العلماء<br />

بن محمد»‏ معروف به ابن دفترخان‎٬‎ فرزند همين شريف دفترخان‎٬‎ نوشته‎٬‎ به اين نتيجه<br />

رسيد که مؤلف معجم در اواخر قرن ششم هجري مي زيسته و کتابش کهن ترين فرهنگ<br />

شاهنامه است.‏ سپس‎٬‎ خديوجم‎٬‎ بر اساس تحقيق محيط طباطبايي و با استناد به پاره اي<br />

منابع ديگر‎٬‎ درباره ‏«ابن دفترخان»‏‎٬‎ بر زندگي مؤلف پرتوي تازه افکند.‏ او‎٬‎ بر اساس<br />

تاريخ تولد و وفات ابن دفترخان (٥٨٩-٦٥٥)٬ که از نويسندگان و شعراي شناخته شده<br />

عصر خود بود‎٬‎ تاريخ تقريبي زندگي پدرش‎٬‎ شريف دفترخان را بين سال هاي ٥٦٠ و<br />

بنابراين‎٬‎ معجم شاهنامه ظاهرًا نه تنها نخستين فرهنگ شاهنامه ٬<br />

١٣<br />

٦٢٠ هجري تعيين کرد.‏<br />

بلکه اولين فرهنگ تخصصي يک کتاب فارسي نيز هست.‏<br />

بيشتر فرهنگ هاي فارسي از روي فرهنگ هاي قديمي تر تأليف شده اند‎٬‎ ولي متن<br />

معجم شاهنامه نشان مي دهد که مولف اصلي آن شاهنامه فردوسي را خوانده‎٬‎ کلمات مشکل<br />

را بيرون کشيده و معني کرده است.‏ اين معجم لغت نامه تقريبًا کوچکي است که کلمات‎٬‎<br />

در آن‎٬‎ بر اساس حرف آخر‎٬‎ به ترتيب الفبا مرتب شده اند و غالبًا با شواهد شعري از<br />

خود شاهنامه همراه است.‏ در سراسر اين فرهنگ‎٬‎ به جز فردوسي‎٬‎ از شاعري ديگر ذکري<br />

در ميان نيست.‏ ابيات شاهد‎٬‎ گاهي با ذکر ‏«فردوسي ] گويد يا فرمايد]»‏ و در بيشتر موارد<br />

بدون تصريح به نام او‎٬‎ با کلماتي مثل ‏«بيت»‏ يا ‏«شعر»‏ آغاز مي شود.‏ ولي برخي از ابيات<br />

شاهد در اين معجم که نام فردوسي را بر پيشاني ندارند‎٬‎ گذشته از پاره اي تفاوت ها‎٬‎ در<br />

فرهنگ متقدم تر لغت فرس اسدي طوسي‎٬‎ به شاعران ديگر مانند ابوشکور بلخي‎٬‎ بهرامي<br />

‎١١‎)ديباچه معجم شاهنامه ٬ ص پانزده.‏<br />

‎١٢‎)ناجي معروف‎٬‎ عروبة العلماء ٬ المنسوبين الي البلدان االعجمية في خراسان ٬ بغداد‎٬‎ ص‎٣٥٣‎‏.‏<br />

‎١٣‎)خديوجم‎٬‎ ‏«شريف دفترخان‎٬‎ مؤلف نخستين فرهنگ شاهنامه»‏‎٬‎ يادگارنامه دکتر غالمحسين يوسفي ٬ مشهد<br />

٬١٣٥٩ ص‎٤٣٧-٤٣٣‎‏.‏ تحقيقات محيط طباطبايي‎٬‎ که در يک برنامه راديويي ارائه شده بود‎٬‎ در همين مقاله نقل<br />

شده است.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٤٢ مقاله<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

و منجيک و رودکي منسوب است.‏ مثالً‏ در معجم شاهنامه ٬ ذيل واژه ‏«وُ‏ ريب»‏ چنين آمده است.‏<br />

بيشتر در جامه ها باشد‎٬‎ راسته نمايد‎٬‎ و چون ببرند کژ نمايد‎٬‎ بيت:‏<br />

تواني بدو کار بستن فريب که نادان همه راست بيند وريب<br />

لغت فرس ٬ ذيل همين واژه:‏<br />

وريب:‏ بر کژي بود‎٬‎ نراستي‎٬‎ چون مثل خطي‎٬‎ چنان که بوشکور گفت:‏<br />

تواني برو کار بستن فريب که نادان همه راست بيند وريب<br />

نمونه ديگر:‏ معجم شاهنامه ٬ ذيل واژه ‏«کُ‏ ناغ»:‏<br />

تاري ابريشم باشد از ريسمان و غيره<br />

ز سيمين تن من چو زرين کناغ ز تابان مه من چو سوزان چراغ<br />

لغت فرس ٬ ذيل همين واژه:‏<br />

کناغ تاري بود که ‏[از آن]‏ ديباي مبرم بافند‎٬‎ و تار ريسمان را هم کناغ خوانند.‏ منجيک گفت:‏<br />

ز تابنده ماهي شدم چون چراغ ز سيمين کهي هم ‏[چو]‏ زرين کناغ<br />

در ذيل برخي واژه ها در معجم شاهنامه و لغت فرس اسدي‎٬‎ ابيات متفاوتي به عنوان<br />

شاهد نقل شده است.‏ مثالً‏ در معجم شاهنامه ٬ ذيل واژه ‏«نيو»‏ چنين آمده است:‏<br />

مرد دلير بود و مردانه و گربز باشد<br />

دو صد مرد نيو از ميانشان بخاست بفرمودشان کي که بر دست راست<br />

لغت فرس اسدي‎٬‎ ذيل همين واژه:‏<br />

نيو:‏ دلير و مردانه بوَ‏ د‎٬‎ چنان که فردوسي گويد:‏<br />

چو طوس و چوگودرز کشواد و گيو چو گرگين و بهرام و فرهاد نيو<br />

از مقايسه نمونه هاي باال و نمونه هاي ديگر‎٬‎ دو نتيجه مي توان گرفت.‏ يکي آن که‎٬‎<br />

مؤلف اصلي معجم شاهنامه ٬ به ر استي شاهنامه فردوسي را خوانده‎٬‎ غالب واژه هاي اين<br />

معجم را خود انتخاب و معني کرده و شريف دفترخان‎٬‎ آنها را همراه با شواهد شعري<br />

گرد آورده است.‏ ديگر آن که‎٬‎ شريف دفترخان‎٬‎ به احتمال فراوان‎٬‎ در تأليف اين کتاب‎٬‎<br />

به لغت فرس اسدي طوسي نيز نظر داشته و برخي از واژه ها و معني و شاهد شعري آنهارا<br />

با حذف نام شاعرانشان در کتاب خود گنجانده است.‏ از سوي ديگر‎٬‎ معجم شاهنامه ٬ مانند<br />

لغت فرس اسدي طوسي‎٬‎ از اين لحاظ نيز سخت حايز اهميت است که پاره اي از ابيات<br />

منقول در آن در هيچ يک از چاپ هاي موجود شاهنامه فردوسي وجود ندارد.‏ شايان ذکر<br />

است که اين ابيات‎٬‎ از يکي از نسخه هاي کهن شاهنامه نقل شده که حدود نيم قرن پيش از


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٤٣<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

کتابت قديم ترين نسخه موجود شاهنامه ‏(نسخه فلورانس مورخ ٦١٤ هق)‏ کتابت شده است.‏<br />

٢. فرهنگ نامه فردوسي.‏ از اين فرهنگ نه نسخه اي در دست است نه نام مؤلف آن<br />

دانسته است.‏ نخستين بار بدرِ‏ ابراهيم در فرهنگ خود با عنوان فرهنگ زفان گويا ‏(به<br />

کوشش نذيراحمد‎٬‎ پتنه ‎١٩٨٩‎؛ تأليف:‏ اواخر قرن هشتم يا اوايل قرن نهم هجري قمري)‏<br />

شرح برخي واژه ها را از اين فرهنگ نقل کرده است؛ ولي فقط در يک مورد‎٬‎ ذيل واژه<br />

‏«تلک»‏‎٬‎ به عنوان مأخذ يعني فرهنگ نامه فردوسي اشاره دارد:‏<br />

‏«تلک:‏ ادرک‎٬‎ و در فرهنگ نامه فردوسي است:‏ تلک دانه باشد که به تازي آن را جلبان گويند».‏<br />

در بقيه موارد‎٬‎ پس از ذکر ‏«در فردوسي است»‏ يا ‏«فردوسي گويد»‏ به شرح واژه ها<br />

مي پردازد که بي گمان مراد او همان فرهنگ نامه فردوسي است.‏ اين واژه ها و شرح آنها در<br />

زير مي آيد:‏<br />

نام قباي رستم دستان است و گويند ببر بيان ديباي منقش که هر زمان رنگي ديگر<br />

ببر بيان نمايد‎٬‎ در روم بافند‎٬‎ و فردوسي گويد خفتان رستم يعني جوشن رستم که پلنگونه بود.‏<br />

فرياد‎٬‎ و در فردوسي است بانگ مردم دون.‏<br />

خروش به فتح و کسر‎٬‎ بانگ و فرياد‎٬‎ و در فردوسي گويد:‏ دهاز غار و دره.‏<br />

دهاز چوبي که گرد در نهند براي محکمي‎٬‎ يعني آلتي که از چوب بود و در ديوار استوار<br />

دريواس کرده بود و فردوسي نوشته:‏ گرد بر گرد خانه را دريواس گويند.‏<br />

دامن کوه به جانب صحرا که فرود رود و در فرهنگ نامه ١٤ است:‏ صحرا گويند‎٬‎ و در<br />

راغ فردوسي است:‏ بن کوه و گويند زمين کشت.‏<br />

خدمتگار بنديان و زنده ضد مرده‎٬‎ و بعضي به ضم زا گويند‎٬‎ و در فردوسي است:‏ زوار<br />

زوار بيمار.‏<br />

از خويش رميده‎٬‎ و در فردوسي است:‏ زکان کسي که در خود رمد.‏<br />

زکان گياهي است خوشبوي به خط نسبت کنند‎٬‎ و در فردوسي است:‏ سنبل ريحان گويند.‏<br />

سنبل روشني و آفتاب که مقصود از وي روشني است و در فردوسي است شيد چشمه آفتاب.‏<br />

شيد دوست و معشوق و بت تراشيده و در فردوسي است:‏ بت رنگين فغ گويند و گويند<br />

فغ دوست که به جاي معشوق دارند فغ گويند....‏<br />

پوست نيشکر و خربزه تلخک‎٬‎ يعني حنظل‎٬‎ و در فردوسي حنظل را کبست افتاده<br />

کبست است.‏<br />

‎١٤‎)مراد فرهنگ قوّ‏ اس ٬ تأليف فخرالدين مبارکشاه قوّ‏ اس غزنوي است.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٤٤ مقاله<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

مرد کوه نشين از زهّاد و رهبانان و در اسدي و فردوسي است:‏ کهبد دهقان.‏<br />

کهبد پشيماني و سنگ سرکنگره...‏ و در فردوسي است:‏ کيفر حيف باشد.‏<br />

کيفر گلوله ريسمان‎٬‎ و فردوسي گويد:‏ چرخه جوالهان بود‎٬‎ ريسمان برو زنند تا ازو به کار<br />

کالبه برند.‏<br />

گرز‎٬‎ و اسدي و فردوسي گويند تخت آهنين و چوبين باشد.‏<br />

گوپال شکاري است شاخ بسيار دارد‎٬‎ هندوي جهنکيال گويند و در فردوسي است گاو کُهي.‏<br />

گوزن مجلس خانه و عشرتگاه و مهماني‎٬‎ و در فردوسي است:‏ مهمان خانه.‏<br />

ميزد از ميان واژه هاي باال فقط چهار واژه ‏(راغ‎٬‎ شيد‎٬‎ کيفر و گوزن)‏ در کهن ترين فرهنگ<br />

شاهنامه ٬ يعني معجم شاهنامه شريف دفترخان آمده است؛ آن هم با عباراتي متفاوت در<br />

شرح واژه ها که نشان مي دهد‎٬‎ مؤلف فرهنگ نامه شاهنامه به هنگام تأليف فرهنگ خود‎٬‎<br />

کتاب معجم را در دست نداشته است.‏ بعد از تأليف فرهنگ زفان گويا ٬ برخي از<br />

١٦<br />

‏(تأليف:‏ ١٠٠١) و مؤيدالفضالء<br />

١٥<br />

فرهنگ نويسان فارسي از جمله مؤلف مداراالفاضل<br />

‏(تأليف:‏ ١٢٢٥) با همان کليشه هاي ‏«در فردوسي است»‏ يا ‏«فردوسي گويد»‏ به فرهنگ نامه<br />

فردوسي استناد کرده اند.‏ ولي به نظر مي رسد‎٬‎ مأخذ آنان نه اصل فرهنگ نامه ٬ بلکه فرهنگ<br />

زفان گويا بوده باشد.‏ باري فرهنگ نامه فردوسي پيش از تأليف فرهنگ زفان گويا و در قرن<br />

هشتم هجري قمري يا پيش از آن نوشته شده است‎٬‎ ولي معلوم نيست که قديمي تر از<br />

معجم شاهنامه بوده باشد.‏<br />

٣. فرهنگ لغات شاهنامه.‏ از مؤلفي ناشناخته‎٬‎ از اين فرهنگ هيچ نسخه اي در دست<br />

نيست.‏ فقط انجو شيرازي در فرهنگ جهانگيري ‏(تأليف:‏<br />

١٧<br />

خود معرفي کرده است.‏<br />

١٠٠٥-١٠١٧) آن را‎٬‎ از منابع<br />

٤. لغت شاهنامه.‏ لغت نامه فارسي ترکي از عبدالقادر بغدادي (١٠٣٠-١٠٩٣)٬ لغوي<br />

نامداري که بيشتر عمر خود را در قاهره سپري کرد و به جز اين لغت نامه که مفصل ترين<br />

. بغدادي لغت شاهنامه را در ١٠٦٧<br />

١٨<br />

فرهنگ شاهنامه است‎٬‎ آثاري به زبان عربي نگاشت<br />

‎١٥‎)اهلل داد فيضي بن عليشير سرهندي‎٬‎ به کوشش محمدباقر‎٬‎ الهور‎٬‎ ‎١٣٣٥‎ش‎٬‎ ذيل ‏«دريواس»‏ (٢٣٤/٢).<br />

‎١٦‎)چاپ سنگي‎٬‎ لکهنو ‎١٣٠٢‎ش‎٬‎ ذيل واژه ‏«سنبل».‏<br />

‎١٧‎)انجو شيرازي‎٬‎ مير جمال الدين حسين بن فخرالدين حسن‎٬‎ فرهنگ جهانگيري ٬ به کوشش رحيم عفيفي‎٬‎<br />

مشهد ‎١٣٥١‎ش‎٬‎ ج‎٬١‎ ص‎٧‎‏.‏<br />

18) Storey, C.A., Persian Literature, vol. III, part 1, Leiden, 1984, pp. 72-73.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٤٥<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

هجري در قاهره تأليف کرد.‏ او در مقدمه کتاب مي گويد که‎٬‎ در اثناي مطالعه شاهنامه<br />

فردوسي‎٬‎ در اين سال‎٬‎ صورت صحيح اسامي رجال و بقاع را ضبط کرد‎٬‎ سپس‎٬‎ با<br />

استفاده از فرهنگ هاي فارسي‎٬‎ هر يک از واژه هاي غريب را شرح داده و نيز واژه هاي<br />

بسياري را از ‏«چند کتاب مفيد»‏ برگزيده و بدان ضميمه کرده و چندي بعد‎٬‎ اين<br />

يادداشت هاي مهجور مانده را به خواهش دوستانش به بياض در آورده است.‏ اين<br />

لغت نامه که حاوي ٢٧٩٣ لغت است و‎٬‎ جز در موارد اندکي‎٬‎ شاهد شعري از شاهنامه<br />

دارد‎٬‎ به کوشش زالمان ‏(پترزبورگ ١٨٩٥) به چاپ رسيده است.‏ خديوجم‎٬‎ همه اين<br />

واژه ها و شاهد يا شواهد آنها را به همان ترتيب الفبايي کتاب ‏(براساس حروف اول و<br />

آخر کلمه)‏ در ذيلي بر معجم شاهنامه شريف دفترخان نقل کرده است.‏<br />

از مقايسه معجم شاهنامه با لغت شاهنامه معلوم مي شود که عبدالقادر بغدادي‎٬‎ معجم<br />

مختصر شريف دفترخان را بي ذکر نام آن‎٬‎ تنها زير عنوان ‏«چند کتاب مفيد»‏ در تأليف<br />

مفصل خود گنجانيده است؛ چه بيشتر شواهد معجم شاهنامه تقريبًا با همان ضبط در لغت<br />

شاهنامه عبدالقادر راه يافته و جاي موارد مبهم و افتاده آن نيز در لغت شاهنامه سفيد مانده<br />

. عبدالقادر‎٬‎ به جز شاهنامه ٬ از ديوان هاي شعر فارسي هم شواهدي آورده است<br />

١٩<br />

است<br />

.<br />

٢٠<br />

ولي معني هايي که او براي پاره اي لغات آورده صحيح نيست<br />

٥. گنج نامه.‏ از علي بن طيفور بسطامي‎٬‎ از نويسندگان مشهور زمان سلطان عبداهلل<br />

قطب شاه (١٠٣٥-١٠٨٣)٬ پادشاه گلکُ‏ نده ‏(حيدرآباد دکن)‏ و صاحب تحفه قطب شاهي<br />

‏(در آداب حکومت و سلطنت به سبک گلستان سعدي ). واژه هاي اين لغت نامه‎٬‎ که همراه با<br />

شواهد شعري از شاهنامه است‎٬‎ به ترتيب حروف اول و دوم واژه مرتب شده است.‏ يکي<br />

از ويژگي هاي بارز اين کتاب مشکولي بودن کلمات است.‏<br />

گنج نامه ديباچه اي دارد مشتمل بر ٩ صفحه و ٥ مضمون:‏ مضمون اول‎٬‎ در بيان اطالق<br />

اسم پارس؛ مضمون دوم‎٬‎ در تعداد زبان پارس؛ مضمون سوم‎٬‎ در بيان فصاحت زبان<br />

فارسي؛ مضمون چهارم‎٬‎ در بيان پيشوندها و پسوندها؛ مضمون پنجم‎٬‎ در ذکر حروف و<br />

‎١٩‎)خديوجم‎٬‎ حسين‎٬‎ تعليقات معجم شاهنامه ٬ تهران ٬١٣٥٣ ص‎١١٨-١١٧‎‏.‏<br />

‎٢٠‎)نولدکه.‏ تئودور‎٬‎ حماسه ملي ايران ٬ ترجمه بزرگ علوي‎٬‎ تهران ٬١٣٥٧ ص‎١٦٥‎‏.‏ نيزÄ مقاله مفصل پاول هرن<br />

درباره اين کتاب با مشخصات زير:‏<br />

P. Horn, «Abdul Qâdiri Bagdâdensis», ZDMG , Bd. xlix (1896), pp. 722-739.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٤٦ مقاله<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

کلماتي که به منظور تزيين کالم به کار برند.‏ نسخه منحصر به فرد گنج نامه مورخ ١٠٦٩<br />

٢١<br />

است و در کتاب خانه آصفيه در حيدرآباد دکن نگه داري مي شود.‏<br />

٦. مشکالت شاهنامه.‏ از مؤلفي ناشناخته.‏ از اين کتاب نسخه اي در دست نيست‎٬‎ اما<br />

٢٢<br />

شعوري آن را جزء مآخذ کتاب خود ذکر کرده است.‏<br />

٧. لغت شاهنامه.‏ از نويسنده اي گم نام ‏(تأليف:‏ ١١٥٦). نسخه ناقصي از آن ‏(مورخ<br />

١١٥٦) در مجموعه اي ‏(ص‎٦٦-٥٣‎‏)‏ در دارالکتب قاهره محفوظ است.‏ اين نسخه فقط<br />

٢٣<br />

تا اواخر حرف ‏«پ»‏ ‏(«پرچم»)‏ را در بردارد.‏<br />

٨. فرهنگ شاهنامه.‏ از موبد عيدل بن موبد داراب‎٬‎ از پارسيان هند.‏ اين فرهنگ<br />

رساله اي است کوچک که‎٬‎ همراه با رساله هاي ديگر نويسنده ‏(از جمله ‏«آغاز داستان<br />

بهدينان و رساله نوشيروان»)‏ در مجموعه اي به خط مؤلف در موزه بريتانيا محفوظ<br />

اين فرهنگ مشتمل است بر لغات فارسي کهن‎٬‎ پهلوي و پازند که در شاهنامه<br />

٢٤<br />

است.‏<br />

فردوسي به کار رفته است.‏ مؤلف‎٬‎ در مقدمه آن‎٬‎ مي گويد اين واژه ها را از روي<br />

فرهنگ هاي متعدد و بنا به فرمان سِ‏ رجونز مالکوم‎٬‎ که سخت مشتاق بود شاهنامه بخواند‎٬‎<br />

تأليف کرده است.‏ فرهنگ شاهنامه ٬ همراه با رساله هاي ديگر نويسنده‎٬‎ در ١١٧٩<br />

يزدگردي/‏‎١٨٠٩‎م در بمبئي منتشر شده است.‏<br />

٩. گنج نامه.‏ از شاعري با تخلّص ‏«مجرم».‏ نام اصلي مؤلف و زمان زندگاني او دقيقًا<br />

دانسته نيست.‏ مؤلف‎٬‎ در مقدمه اين فرهنگ مفصل شاهنامه ‏(‏‎١٣٦٠‎برگ)‏‎٬‎ به اختصار خود<br />

را چنين معرفي مي کند:‏ ‏«داعي کم سوادِ‏ نامراد را که مجرم تخلّص است».‏ و‎٬‎ براساس<br />

ماده تاريخي که براي سال تأليف کتاب آورده ‏(«معيار لغات قويم»)‏‎٬‎ اين فرهنگ در<br />

١٩٠٨ در کشمير تأليف شده است.‏ مؤلف‎٬‎ در مدح پرتاب سنگها‎٬‎ حکم ران کشمير‎٬‎<br />

‎٢١‎)فهرست کتاب خانه آصفيه ٬ ج‎٬٢‎ ص‎٬١٤٥٦‎ شماره ٢٣٥. نيز Ä نقوي‎٬‎ شهريار‎٬‎ فرهنگ نويسي فارسي در هند و<br />

پاکستان ٬ تهران ‎١٣٤١‎ش‎٬‎ ص‎١٨٤‎؛ دبيرسياقي‎٬‎ محمد‎٬‎ فرهنگ هاي فارسي ٬ تهران ٬١٣٦٨ ص‎١٥٤‎؛<br />

Storey. op. cit. P. 59, no.9.<br />

‎٢٢‎) فرهنگ شعوري ٬ به نقل از دبيرسياقي‎٬‎ همان‎٬‎ ص‎١٥٥‎‏.‏<br />

‎٢٣‎) فهرس المخطوطات الفارسيه . قاهره ٬١٩٦٧ قسم دوم‎٬‎ ص‎٬٩٤‎ ش‎١٩٣٨‎‏.‏<br />

24) Rieu, Charles, Catalogue of The Persian Manuscripts in the British Museum , vol. I. p. 50, Add.24,<br />

413, no III.<br />

ميکروفيلمي از اين نسخه در کتاب خانه مرکزي دانشگاه تهران ‏(به شماره ف ١٢٩١) محفوظ است.‏Ä دانش پژوه<br />

محمدتقي‎٬‎ فهرست ميکروفيلم هاي کتاب خانه مرکزي دانشگاه تهران ٬١٣٤٨ ج‎٬١‎ ص‎٬٥٩٠‎ ٥٩٨.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٤٧<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

(١٨٨٥-١٩٢٥)٬ ابياتي سروده است.‏ ظهورالدين احمد‎٬‎ بر اساس اطالعات باال و<br />

بررسي احوال سه تن از شاعراني که با تخلّص ‏«مجرم»‏ در آن دوران مي زيسته اند‎٬‎ نتيجه<br />

گرفته است که او همان ميرزامحمد کشميري‎٬‎ شاعرِ‏ معاصرِ‏ محمدصادق‎٬‎ مؤلف تذکره<br />

آفتاب عالمتاب است.‏ در ١٢٩٠ هجري‎٬‎ که محمدصادق تذکره خود را مي نوشته‎٬‎ مجرم<br />

مجرم کشميري در مقدمه گنج نامه اين<br />

٢٥<br />

در قيد حيات بوده و با او مکاتبه نيز داشته است.‏<br />

فرهنگ را چنين معرفي مي کند:‏<br />

اين مجموعه متنوع مثال را مشتمل بر لغات و کنايات شاهنامه با شواهد ابيات و اصطالحات<br />

جديده و استعارات عديده و امثله مشهوره...‏ از نجوم و پاره اي از موسيقي‎٬‎ سطري از عروض‎٬‎<br />

سطري از قافيه و چندي از اسماي وحوش و طيور و اندي از اشياي تازه ظهور و قليلي از ترکي<br />

با دليل فارسي جمع ساخته از نظر شمع افروزان بزم مصوّ‏ رالمع النور گذرانيده.‏<br />

در پايان اين فرهنگ‎٬‎ فرهنگ ديگري است از همين مؤلف با نام ‏«کنايات شاهنامه»‏ که‎٬‎<br />

در آن‎٬‎ ١١٢ اصطالح شاهنامه به ترتيب حروف الفبا شرح داده شده است.‏ مؤلف‎٬‎ در هيچ<br />

يک از دو بخش‎٬‎ به مآخذ خود اشاره نمي کند و چنين مي نمايد که او خود‎٬‎ پس از<br />

خواندن شاهنامه ٬ لغات و اصطالحات را برگزيده و شرح کرده است.‏ مقايسه گنج نامه با<br />

فرهنگ هاي شاهنامه اي که پيش از آن تأليف شده نشان مي دهد که مجرم کشميري براي<br />

٢٦<br />

هر واژه معاني بيشتري به دست داده است.‏<br />

نسخه منحصر به فرد گنج نامه مجرم در کتاب خانه دانشگاه پنجاب‎٬‎ مجموعه آذر‎٬‎ به<br />

خديوجم‎٬‎ در مجله سخن ٬<br />

٢٧<br />

شماره 1/8481-D با خط نستعليق درشتِ‏ زيبا محفوظ است.‏<br />

اين فرهنگ را به اختصار معرفي کرده و يادآور شده است که آن را در دست تصحيح<br />

هم چنين‎٬‎ او بخش آخر گنج نامه ٬ يعني ‏«فرهنگ کنايات»‏ شاهنامه را تصحيح و در<br />

٢٨<br />

دارد.‏<br />

٢٩<br />

مجله سخن به چاپ رسانده است.‏<br />

‎٢٥‎)ظهورالدين احمد‎٬‎ ‏«فرهنگ شاهنامه»‏‎٬‎ نميرم از اين پس که من زنده ام ٬ ص‎٤١١-٤٠٧‎‏.‏<br />

‎٢٦‎)همو‎٬‎ ص‎٤٠٨‎‏.‏<br />

‎٢٧‎)فهرست نسخه هاي خطي فارسي کتاب خانه دانشگاه پنجاب الهور ‏(گنجينه آذر)‏‎٬‎ به کوشش سيدخضر عباسي<br />

نوشاهي‎٬‎ اسالم آباد ‎١٣٦٥‎ش‎٬‎ ص‎١٢٢-١٢١‎‏.‏<br />

‎٢٨‎)تالشِ‏ نگارنده براي آگاهي از سرنوشت اين تصحيح تا کنون به جايي نرسيده است.‏<br />

‎٢٩‎)سخن ٬ دوره ٢٥ ‏(سال ‎١٣٥٥‎ش)‏‎٬‎ شماره هاي ٧ ٬٦ ٬٥ ٬٤ و ٨.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٤٨ مقاله<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

ب)‏ فرهنگ هاي ضميمه برخي چاپ هاي شاهنامه ‏(الفاظ نادره و اصطالحات غريبه)‏<br />

کهن ترين چاپ شاهنامه فردوسي‎٬‎ يعني شاهنامه اي که به تصحيح ترنر ماکان در سال هاي<br />

١٢٤٤ تا ‎١٢٤٨‎ق/‏‎١٨٢٩‎ تا ‎١٨٣٢‎م در ٤ مجلد در بمبئي انتشار يافت‎٬‎ فرهنگ لغاتي<br />

دارد که با عنوان ‏«الفاظ نادره و اصطالحات غريبه»‏ به پايان آن ضميمه شده است.‏ از آن<br />

پس‎٬‎ در پايان غالب چاپ هاي سنگي شاهنامه در هند و ايران‎٬‎ چنين فرهنگ لغتي افزوده<br />

شده است.‏ از آن جمله است لغت نامه اي که در پايان چاپ سنگي مهدي ارباب اصفهاني<br />

‏(بمبئي ‎١٢٦٢‎ق/‏‎١٨٤٦‎م)‏ با همان عنوان ‏«فرهنگ الفاظ نادره و اصطالحات غريبه<br />

شاهنامه»‏ ضميمه شده است.‏ ارباب اصفهاني‎٬‎ در ديباچه خود بر شاهنامه ٬ درباره اين<br />

فرهنگ چنين مي نويسد:‏<br />

چون‎٬‎ در اين کتاب‎٬‎ لغات پهلوي و فارسي قديم و محاورات و اصطالحات نادره بسيار آمد‎٬‎<br />

مناسب آن ديد که فرهنگ آنها را از برهان قاطع و فرهنگ جهانگيري و مؤيدالفضالء و مداراالفاضل<br />

و فرهنگ سروري و کشف اللغات و بهار عجم و اصطالحات وارسته و شمس اللغات و صراح برآورده و<br />

در آخر جلد چهارم منطبع گرداند که گويا مفتاح اين گنجينه شاهوار است.‏<br />

از ويژگي هاي مهم اين فرهنگِ‏ مختصر‎٬‎ که هم لغات و هم اسامي خاص شاهنامه را در<br />

٣٠<br />

بردارد‎٬‎ اين است که براي لغات آن همان معاني مراد در شاهنامه فردوسي را آورده است.‏<br />

در قديم ترين شاهنامه هاي چاپ ايران‎٬‎ به پيروي از شاهنامه هاي چاپ هند‎٬‎ به ويژه<br />

چاپ مهدي ارباب اصفهاني‎٬‎ ‏«فرهنگ الفاظ نادره»‏ نيز‎٬‎ در پايان‎٬‎ ضميمه شده است‎٬‎<br />

مانند ‏«فرهنگ الفاظ نادره»‏ منضم به چاپ معروف شاهنامه اميربهادر‎٬‎ ‏(تهران ‎١٣٢٦‎ق)‏<br />

که‎٬‎ گذشته از تغييرات اندک و حذف پاره اي واژه ها و اسامي‎٬‎ از روي فرهنگ هاي منضم<br />

به شاهنامه هاي چاپ هند ‏(چاپ ارباب اصفهاني در<br />

٣١<br />

نولکشور در ‎١٣١٤‎ق)‏ فراهم آمده است.‏<br />

‎١٢٤٨-١٢٤٤‎ق يا چاپ مطبعه<br />

‎٣٠‎)اسلم خان‎٬‎ محمد‎٬‎ ‏«معرفي فرهنگ الفاظ نادره و اصطالحات غريبه در شاهنامه»‏‎٬‎ نميرم از آن پس که من<br />

زنده ام ٬ ص ٦٢٣-٦٢٤.<br />

‎٣١‎)در پايان برخي از شاهنامه هايي که بعد از شاهنامه اميربهادر در ايران به چاپ رسيده اند‎٬‎ همان ‏«فرهنگ الفاظ<br />

نادره»‏ چاپ اميربهادر ضميمه شده است‎٬‎ از جمله در شاهنامه اي که به يادگار جشن هزارمين سال فردوسي در<br />

‎١٣١٢‎ش و شاهنامه اي که در ١٣٤١ به نفقه انتشارات اميرکبير به چاپ رسيد.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٤٩<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

ج)‏ فرهنگ هاي معاصر<br />

٬ از فريتس ولف‎٬‎ که نخستين فرهنگ<br />

٣٢<br />

١. فرهنگ شاهنامه فردوسي ‏(برلين ١٩٣٥)<br />

شاهنامه اي است که به روش علمي مدون شده است.‏ مؤلفِ‏ ايران شناس و ايران دوست<br />

آلماني آن ٢٥ سال از عمر خود را وقف تدوين اين فرهنگ عظيم و اعجاب انگيز کرد.‏ او‎٬‎<br />

در زماني که اروپا در آتش جنگ جهاني اول مي سوخت‎٬‎ بي اعتنا به غوغاي بيرون‎٬‎ غرق<br />

در تدوين فرهنگ شاهنامه بود.‏ پايان تدوين اين فرهنگ با نيرو گرفتن نازي ها در آلمان<br />

مقارن شد و ولف‎٬‎ به جهت يهودي بودن در خطر بود.‏ در ٬١٩٣٤ دوستان ولف موفق<br />

شدند شعبه فرهنگي وزارت خارجه آلمان را از اهميت کار علمي او آگاه کنند.‏ در نتيجه‎٬‎<br />

رئيس اين شعبه وسايل چاپ اثر او را در چاپ خانه دولتي آلمان به طرز زيبا و با کاغذي<br />

عالي فراهم آورد.‏<br />

در همين سال‎٬‎ مقارن برگزاري جشن هزارمين سال تولد فردوسي در ايران‎٬‎ دولت<br />

آلمان به فکر افتاد توجه محافل دولتي و علمي ايران را به فعاليت هاي علمي دانشمندان<br />

آلماني جلب کند.‏ از اين رو‎٬‎ کتاب ولف را به مناسبت جشن هزارساله فردوسي به ملت<br />

ولف نظر دولت ايران را نيز به خود جلب کرد و حسين عالء‎٬‎ سفير<br />

٣٣<br />

ايران پيشکش کرد.‏<br />

ايران در پاريس‎٬‎ از دولت ايران خواست تا براي کمک به چاپ فرهنگ شاهنامه فردوسي<br />

ولف‎٬‎ مبالغي را در نظر بگيرد.‏ هيئت وزرا‎٬‎ در جلسه پنجم آبان ماه ٬١٣١٠ در پاسخ به اين<br />

در خواست‎٬‎ تصويب کرد که يک صد ليره براي اين کار پرداخته شود.‏ اما سندي وجود<br />

فريتس ولف‎٬‎ سرانجام در<br />

٣٤<br />

ندارد که نشان دهد اين مبلغ در اختيار ولف قرار گرفته باشد.‏<br />

٬١٩٣٤ به اتهام داشتن نژاد يهودي به دست نازي هاي نژادپرست کشته شد.‏<br />

فرهنگ شاهنامه فردوسي ولف نخستين بار در ١٩٣٥ در برلين انتشار يافت.‏ سپس‎٬‎ پس<br />

از مرگ ولف‎٬‎ بار ديگر در ٬١٩٦٠ در همان جا تجديد چاپ شد.‏ اين فرهنگ‎٬‎ که در نوع<br />

خود در تاريخ اير ان شناسي بي نظير است‎٬‎ در واقع کشف اللغات جامعي است که همه<br />

32) Glossar zu Firdosis Schahname , von Fritz Wolfe Berlin 1935.<br />

‎٣٣‎)شدر‎٬‎ هاينس هاينريش‎٬‎ ‏«فريتس ولف»‏‎٬‎ ترجمه عباس زرياب خوئي‎٬‎ يغما ٬ سال ٬٢٨ ش‎٬٣‎ خرداد ٬١٣٥٤<br />

ص‎١٣٥-١٢٩‎؛ همان‎٬‎ ترجمه کيکاووس جهانداري‎٬‎ هستي ٬ بهار ٬١٣٧٢ ص‎١٤٦-١٤١‎؛ عبدالحسين نوشين‎٬‎<br />

‏«فهرست لغات شاهنامه ولف»‏‎٬‎ کاوه ‏(دوره جديد)‏‎٬‎ ش‎٬٣٥‎ خرداد ٬١٩٧١/١٣٥٠ ص‎١١٤-١١٢‎‏.‏<br />

‎٣٤‎)مير انصاري‎٬‎ علي‎٬‎ ‏«چند سند درباره فريتس ولف و فرهنگ شاهنامه»‏‎٬‎ گنجينه اسناد ٬ سال ٬٥ دفتر سوم و<br />

چهارم‎٬‎ ش ١٩ و ٬٢٠ پاييز و زمستان ٬١٣٧٤ ص ٩٧-١٠١.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٥٠ مقاله<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

واژه هاي شاهنامه ٬ با ذکر نشاني ابيات حاوي واژه‎٬‎ به ترتيب الفبايي و با تقسيم بندي منطقي<br />

در شرح و معناي آنها يک جا در آن گرد آمده است.‏ در اين فرهنگ‎٬‎ ويژگي هاي لغوي و<br />

مقوله هاي دستوري واژه ها نشان داده شده است.‏ ولف‎٬‎ واژه هاي شاهنامه را برپايه سه<br />

چاپ مشهور آن چاپ ژول موهل‎٬‎ در ٧ جلد‎٬‎ پاريس ‎١٨٧٨-١٨٣٨‎؛ چاپ فولرس<br />

لنداور در ٣ جلد‎٬‎ ليدن‎٬‎ ١٨٧٨-٬١٨٨٤ ناتمام؛ چاپ تِرْ‏ نر ماکان‎٬‎ ٤ جلد‎٬‎ کلکته ١٨٢٩)<br />

فهرست کرده است.‏ او‎٬‎ افزون بر اين ها‎٬‎ گاهي به ٣ چاپ ديگر شاهنامه ‏(چاپ المسدن‎٬‎<br />

يک جلد‎٬‎ کلکته ٬١٨١١ ناتمام؛ چاپ آموزنده شيرمرد ايراني‎٬‎ بمبئي ‎١٩١٣‎؛ چاپ<br />

خاور‎٬‎ تهران ١٩٣٢) نيز مراجعه مي کند.‏<br />

ولف‎٬‎ در اين فرهنگ‎٬‎ داستان هر يک از شاهان را‎٬‎ به ترتيب تاريخي‎٬‎ به عنوان فصلي<br />

مجزا و بخشي از تقسيمات ‎٥٠‎گانه خود با شماره اي مشخص (١ تا ٥٠) نشان داده و بدين<br />

سان‎٬‎ پيدا کردن ابيات مورد نظر در چاپ هاي متعدد شاهنامه را آسان ساخته است.‏ براي<br />

ديباچه‎٬‎ حرف E و براي هجونامه حرف S را منظور داشته است.‏ اما از آنجا که در<br />

پادشاهي کي کاوس و کي خسرو‎٬‎ داستان هايي فرعي وجود دارد‎٬‎ به آن داستان ها نيز<br />

شماره هاي فرعي داده است.‏ مواد هر مدخل به اين شرح است:‏ ضبط واژه يا اسم خاص<br />

به فارسي؛ آوانگاري آن؛ شرح آن به زبان آلماني؛ شماره داستان ‏(با حروف سياه<br />

٣٥<br />

متمايز)؛ شماره بيت يا ابيات ‏(مطابق چاپ موهل)؛ صورت هاي واژه ها و نام ها.‏<br />

فرهنگ ولف به رغم جامعيّ‏ ت‎٬‎ خطاها و کاستي هايي نيز دارد.‏ عبدالحسين نوشين‎٬‎ که<br />

سال ها در تصحيح متن انتقادي شاهنامه ‏(چاپ مسکو)‏ با دانشمندان شوروي هم کاري<br />

٬ بر اساس نسخه هاي متعدد شاهنامه به پاره اي از آنها اشاره<br />

٣٦<br />

نزديک داشت‎٬‎ در رساله اي<br />

کرده است که به نظر او‎٬‎ غالب آنها از لغزش هاي فرهنگ نويسان فارسي سرچشمه<br />

مي گيرد.‏<br />

٢. فرهنگ شاهنامه ٬ تأليف رضازاده شفق ‏(تهران ٬١٣٢٠ به کوشش مصطفي شهابي‎٬‎<br />

تهران ١٣٥٠). مؤلف‎٬‎ چنان که خود اظهار داشته‎٬‎ کار تدوين اين فرهنگ را نخست بر<br />

‎٣٥‎)Ä اذکايي‎٬‎ پرويز‎٬‎ ‏«کتاب درباره شاهنامه»‏ هنر و مردم ‏(ويژه نامه فردوسي)‏‎٬‎ ش ١٥٣ و ٬١٥٤ تير و مرداد<br />

٬١٣٥٤ ص ‎١٩٤-١٩١‎؛ براي جدول تطبيقي فصل هاي شاهنامه Ä همان‎٬‎ ص ١٩٥-١٩٧.<br />

‎٣٦‎)اين رساله‎٬‎ نخستين بار‎٬‎ با عنوان ‏«سخني چند درباره شاهنامه»‏ ‏(مسکو ١٩٧٠) به چاپ رسيد.‏ سپس‎٬‎ با<br />

عنوان ‏«گزارشي چند درباره شاهنامه»‏ ‏(تهران ١٣٦١) نيز انتشار يافت.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٥١<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

اساس لغت شاهنامه عبدالقادر بغدادي و فرهنگ هايي که به شاهنامه هاي چاپ بمبئي و<br />

اميربهادر ضميمه شده بود آغاز کرده‎٬‎ سپس اثر ولف را اساس کار خود قرار داده است.‏<br />

وي نقل شواهد شعري از شاهنامه را الزم نشمرده و‎٬‎ در عوض‎٬‎ تا حد امکان‎٬‎ شواهدي از<br />

اشعار شاعران ديگر ‏(به نقل از دواوين يا فرهنگ ها)‏ افزوده است.‏ منابع عمده مؤلف<br />

فرهنگ جهانگيري و انجمن آراي رضاقلي خان هدايت بوده است.‏ ضمنًا‎٬‎ در مواردي به<br />

تحقيقات خاورشناساني چون هُ‏ رن‎٬‎ يوستي‎٬‎ بارتولومه‎٬‎ مارکوارت و کريستن سن اشاره<br />

شده است.‏ مؤلف در چاپ دوم اين فرهنگ‎٬‎ لغات بيشتري از جمله همه لغات عربي و<br />

نيز واژه هاي ساده اي را‎٬‎ که به نظر او داراي قدمت آمده‎٬‎ وارد و‎٬‎ در مواردي‎٬‎ به ريشه<br />

برخي از آنها اشاره کرده است.‏ هم چنين‎٬‎ براي هر لغت‎٬‎ بيتي از شاهنامه و ٬ در اغلب<br />

موارد‎٬‎ بيتي نيز از شاعران پارسي گو‎٬‎ بروجه شاهد‎٬‎ نقل کرده است.‏<br />

نوشته و نقايص آن را برشمرده که اهم آنها به شرح<br />

٣٧<br />

علي رواقي بر اين کتاب نقدي<br />

زير است:‏<br />

احتماالً‏ برخي از واژه هاي مدخل که شاهدي از فردوسي ندارد‎٬‎ مانند آفنديدن ٬<br />

پيخسته ٬ تاسه ٬ اصوالً‏ متعلّق به شاهنامه نيست.‏<br />

برخي از شواهد از شعراي معاصر مثل پروين اعتصامي و عارف قزويني است.‏<br />

ضبط بسياري از شواهد نادرست است.‏<br />

توضيحات ذيل برخي از اسامي خاص نادرست است.‏<br />

برخي از لغات کامالً‏ مأنوس و معروف مدخل اختيار و معني شده است.‏<br />

براي برخي از واژه ها‎٬‎ معاني متعدد از فرهنگ ها نقل شده و معني مراد مشخص<br />

نگرديده است.‏<br />

٣. واژه نامک ٬ تأليف عبدالحسين نوشين ‏(چاپ اول:‏ انتشارات بنياد فرهنگ ايران‎٬‎<br />

تهران بي تا؛ چاپ دوم:‏ به کوشش مصطفي شهابي‎٬‎ انجمن آثار ملّ‏ ي‎٬‎ تهران ١٣٥٠).<br />

نوشين‎٬‎ پس از سال ها تحقيق در شاهنامه و تصحيح بخش هايي از آن و نيز نقد و بررسي<br />

فرهنگ هاي شاهنامه ٬ خود به تدوين فرهنگي همت گماشت که بسيار کم نقص تر از ديگر<br />

فرهنگ هاي شاهنامه است.‏ مؤلف‎٬‎ در مقدمه‎٬‎ شيوه کار خود را بدين مضمون خالصه<br />

‎٣٧‎)«نگرشي در فرهنگ هاي شاهنامه»‏‎٬‎ سيمرغ ٬ ش ٢٥ ٬١ اسفند ٬١٣٥١ ص ‎١١١-١٠٥‎؛ براي نقد ديگري بر<br />

همين کتاب Ä نوشين‎٬‎ همان‎٬‎ ص ٨٧-٨٩.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٥٢ مقاله<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

کرده است:‏<br />

نام هاي خاص شرح نشده و به جاي آن‎٬‎ بسياري از کلمات مرکب مثل بدگمان‎٬‎<br />

نيک اختر‎٬‎ نيکي گمان و جز آن و يا عبارات دور از ذهن مانند:‏ ‏«ديده بر ديدنست»‏‎٬‎ ‏«از درِ‏<br />

کار نيست»‏ و ‏«مرا اين درست است»‏‎٬‎ توضيح داده شده است.‏<br />

معاني مجازي واژه ها و بسياري کنايه ها نيامده است.‏<br />

بيت هاي پس و پيش بيت شاهد نيز نقل شده تا مقصود شاعر و معناي دقيق واژه<br />

روشن شود.‏<br />

غير از شاهنامه از شاعران و نويسندگان نيز شواهدي نقل شده است.‏<br />

غالب ابيات شاهد از چاپ منقح ديوان ها نقل شده است نه از فرهنگ ها.‏<br />

ريشه اوستايي و پهلوي پاره اي از واژه هاي دشوار ذکر شده است.‏<br />

واژه نامک براساس ٥ نسخه معتبر شاهنامه ‏(نسخه هاي خطي موزه بريتانيا‎٬‎ کتاب خانه<br />

عمومي لنينگراد‎٬‎ قاهره و دانشکده خاورشناسي فرهنگستان علوم شوروي)‏ تدوين شده<br />

اما ارجاع ابيات شاهد به شاهنامه چاپ انستيتوي ملل آسياست.‏<br />

يکي از ويژگي هاي برجسته واژه نامک شرح بسياري از ترکيبات به کار رفته در شاهنامه<br />

است که در فرهنگ هاي قبلي‎٬‎ از جمله فرهنگ ولف ٬ نيامده است.‏ به عالوه در مقايسه با<br />

فرهنگ هاي ديگر شاهنامه ٬ واژه ها دقيق تر معني شده است.‏ اما‎٬‎ در مواردي‎٬‎ در شرح<br />

برخي واژه ها‎٬‎ نارسايي هايي به چشم مي خورد که علي رواقي در مقاله ‏«نگرشي در<br />

فرهنگ هاي شاهنامه»‏ ‏(ص‎١١١‎ به بعد)‏ از آنها ياد کرده است.‏<br />

:<br />

٣٨<br />

٤. مالحظاتي درباره لغت هاي عربي شاهنامه اثر پل هومبر<br />

نويسنده‎٬‎ نخست‎٬‎ از روي لغت نامه ولف ٬ فهرستي از ٩٨٤ واژه عربي شاهنامه ارائه داده<br />

است.‏ بسامدها به شرح زير است:‏<br />

٢٢ لغت ‏(متعلق به مقوله هاي علم افالک‎٬‎ اصطالحات جنگ و شکار‎٬‎ آرايش و زيور‎٬‎<br />

معاني و عواطف‎٬‎ حروف)‏ هر يک ١٠٠ بار يا بيشتر؛ ٢٣ لغت ‏(متعلق به حوزه هاي علم<br />

افالک‎٬‎ جانورشناسي‎٬‎ جنگ و سپاه‎٬‎ اداره و امور مدني‎٬‎ آرايش و زيور‎٬‎ عواطف)‏ هر<br />

يک ٥٠ تا ١٠٠ بار؛ ٦٩ لغت ‏(متعلق به حوزه هاي دين‎٬‎ علم افالک و طبيعت‎٬‎ بخت و<br />

38) Paul Humbert, Observations sur le vocabulaire arabe du Châhnâmeh , Neuchatel 1953.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٥٣<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

طالع‎٬‎ جانورشناسي‎٬‎ علم و صنعت‎٬‎ خانواده‎٬‎ خوردني ها‎٬‎ خانه‎٬‎ دولت و اداره‎٬‎ سپاه و<br />

شکار‎٬‎ آرايش و زيور‎٬‎ معاني و عواطف‎٬‎ صفات)‏ بين ٢٠ تا ٥٠ بار؛ ٤٠٠ لغت ‏(متعلق به<br />

حوزه هاي دين و سرنوشت‎٬‎ علم افالک و طبيعت‎٬‎ سپاه و شکار‎٬‎ آرايش و زيور‎٬‎ علم و<br />

صنعت‎٬‎ آالت و لوازم خانه‎٬‎ معاني و عواطف‎٬‎ صفات و جز آنها)‏ هر يک ٢ تا ٢٠ بار؛<br />

٤٧٠ لغت عربي ديگر فقط يک بار.‏<br />

نتيجهگيري هومبر بدين شرح است:‏ شمار لغات مأخوذ از عربي در شاهنامه به نسبت<br />

اندک است؛ مصدرهاي عربي باب افتعال‎٬‎ که در فارسي بسيار رايج است‎٬‎ اصالً‏ ديده<br />

نمي شود؛ فعل هاي مرکب که از يک مصدر يا صفت عربي با يک فعل معين ساخته شده<br />

و در فارسي بسيار رايج است نادر است؛ کلمه غنيمت ٦ بار در شاهنامه آمده است‎٬‎ اما فعل<br />

‏«غنيمت شمردن»‏‎٬‎ که خيام و سعدي بارها به کار برده اند‎٬‎ در منظومه فردوسي ديده<br />

نمي شود؛ فعل هاي جعلي فارسي که از لفظ عربي ساخته شده ‏(مانند طلبيدن و<br />

رقصيدن)‏ ابدًا به کار نرفته است؛ حروف اضافه و ربط عربي‎٬‎ که در نظم و نثر فارسي<br />

مکرر به کار رفته‎٬‎ بسيار نادر است‎٬‎ فقط کلمه ليکن مکرر ‏(‏‎١٠٩‎بار)‏ آمده است؛ از<br />

حروف ندا ‏(ياايها)‏ و حرف استثنا ‏(غير)‏ اثري نيست.‏ به نظر هومبر‎٬‎ فردوسي عناصر<br />

دستوري عربي را در شاهنامه وارد نکرده است.‏<br />

٬ ضمن ستايش از شيوه تحقيق هومبر و تأکيد بر سودمندي و<br />

٣٩<br />

خانلري‎٬‎ طي نقدي<br />

ارزش مندي اثر او‎٬‎ به پاره اي از نارسايي هاي آن اشاره و اظهار نظر کرده است که هومبر<br />

برخي از لغات فارسي را به خطا در فهرست الفاظ عربي گنجانده است.‏ هم چنين در<br />

فهرست او لغت هايي وجود دارد که اصل آنها از زباني ديگر است و‎٬‎ به احتمال فراوان‎٬‎<br />

نخست به فارسي در آمده و از آنجا به عربي راه يافته اند؛ مثل درهم و درم ‏(از يوناني)‏‎٬‎<br />

کافور ‏(از سنسکريت).‏<br />

هومبر کم ياب بودن لغات عربي در شاهنامه را دليل بر پرهيز او از آغشتن زبان حماسي<br />

او به عناصر عربي مي داند و کاربرد گاهگاهي آنها را وسيله اي براي متنوع ساختن<br />

اين نظر هومبر و نظر ديگر او را که امساک<br />

٤٠<br />

تعبيراتش مي شمارد.‏ اما محمدجعفر معين فر<br />

در وارد کردن شخصيت ها و کالم اسالمي در شاهنامه را حاکي از ضديت شاعر با<br />

‎٣٩‎)«لغت هاي عربي در شاهنامه»‏‎٬‎ هفتاد سخن ٬ تهران ٬١٣٦٧ ج‎٬٢‎ ص ٢٨٢-٢٨٩.<br />

‎٤٠‎)«فردوسي و لغات عربي»‏‎٬‎ نميرم از اين پس که من زنده ام ٬ ص ٣٥٤-٣٥٥.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٥٤ مقاله<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

مسلماني مي داند سخت به باد انتقاد گرفته و آن را نمودار جهل و بي خبري اعالم کرده<br />

است.‏ به نظر معين فر‎٬‎ فردوسي‎٬‎ در سرودن شاهنامه ٬ هيچ تعمدي در به کار نبردن لغات<br />

عربي نداشته است.‏<br />

. نويسنده‎٬‎ از سال ٬١٩٥٩<br />

٤١<br />

٥. واژگان عربي در شاهنامه فردوسي ٬ اثر محمدجعفر معين فر<br />

بنا بر توصيه و زيرنظر ايران شناس معروف اميل بنونيست‎٬‎ تحقيق اساسي خود را در<br />

زمينه واژه هاي عربيِ‏ شاهنامه آغاز کرد.‏ معين فر‎٬‎ در مقدمه اين کتاب‎٬‎ به پژوهش هايي که<br />

پيش از او در اين باب انجام گرفته بود اشاره کرده و نقايص آنها را بر شمرده است.‏<br />

نويسنده ابتدا به بررسي اسامي خاص از جهات متعدد‎٬‎ واژه هاي عربي در ابيات<br />

منسوب به فردوسي که تنها در فرهنگ عبدالقادر بغدادي يا تنها در شاهنامه چاپ فولرس<br />

يافت مي شوند‎٬‎ لغات عربي که تنها در مقدمه شاهنامه يا در هجويه يا در فرهنگ عبدالقادر<br />

آمده اند‎٬‎ لغات مشترک فارسي و عربي‎٬‎ لغات معرّ‏ ب و‎٬‎ سرانجام‎٬‎ واژه هاي سنسکريت‎٬‎<br />

يوناني و التيني در فارسي و در عربي پرداخته‎٬‎ سپس‎٬‎ ٧٠٦ لغت عربيِ‏ شاهنامه ٬ مجموعًا<br />

با ٨٩٣٨ وقوع (occurrence) را بررسي کرده است.‏ در مقايسه با شمار کل واژگان به کار<br />

رفته در شاهنامه ‏(اعم از فارسي و عربي)‏‎٬‎ که نويسنده آن را به ٨٠٠٠ واژه بنيادي (type)<br />

مجموعًا با ٣٧٣٩٣٢ وقوع‎٬‎ تخمين زده است‎٬‎ نسبت درصد واژه هاي عربي شاهنامه به<br />

شرح زير تعيين شده است:‏ واژه هاي بنيادي‎٬‎ ٨/٨ درصد؛ وقوع‎٬‎ ٢/٤ درصد.‏ در بخش<br />

آخر کتاب‎٬‎ با توجه به اصول زبان شناسي و معني شناسي‎٬‎ فهرست ها و منحني هاي<br />

دقيقي از تکرار و توزيع واژه ها ارائه شده است.‏ اساس کار در اين تأليف‎٬‎ فرهنگ ولف<br />

بوده که مؤلف‎٬‎ با مراجعه مستمر به متن شاهنامه ٬ در بسياري موارد خطاهاي آن را<br />

تصحيح کرده است.‏ نويسنده‎٬‎ با بررسي واژه هاي عربي شاهنامه چنين نتيجه گرفته است<br />

که فردوسي در مورد لغات عربي تعصبي نداشته و اگر‎٬‎ در عصر او‎٬‎ شاعراني ديگر‎٬‎ که<br />

نخبگان را مخاطب گرفته اند و‎٬‎ براي نشان دادن مهارت خويش‎٬‎ کوشيده اند تا زباني<br />

تصنّ‏ عي‎٬‎ مملو از لغات شاذ و نادر ‏(خواه فارسي‎٬‎ خواه عربي)‏ به کار برند‎٬‎ او فقط<br />

خواسته است حماسه اي ملّي براي عرضه کردن به انبوه مردم ايران زمين پديد آورد.‏<br />

مأخذ او متن مکتوب و رواياتي شفاهي به زبان مردم هم عصر او بوده که واژه هايي را از<br />

41) Le Vocobulaire arabe dans le livre des rois de Firdousâ ¦ , par Mohammad Djafar Moâ « nfar,<br />

Wiesbaden 1970.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٥٥<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

عربي به عاريت گرفته و هضم کرده بوده است.‏ از اين رو‎٬‎ عجب نيست اگر فردوسي در<br />

بخش هايي که مي توان آنها را بيرون از روايات سنّتي دانستمثالً‏ در سخن از شاه و<br />

٤٢<br />

شخصيت هاي هم عصر خود لغات عربي بيشتري به کار بَرَ‏ د.‏<br />

٦. واژه هاي ناشناخته در شاهنامه اثر علي رواقي‎٬‎ ‏(دفتر يکم‎٬‎ تهران ‎١٣٥١‎؛ دفتر دوم‎٬‎<br />

تهران ١٣٥٣). اين دو دفتر هرچند مختصر را نتيجه پرثمرترين کوشش در شرح لغات<br />

دشوار و ناشناخته شاهنامه مي توان شمرد.‏ نويسنده‎٬‎ در ديباچه دفتر يکم‎٬‎ يادآور مي شود<br />

که کاتبان شاهنامه ٬ به دليل آشنايي نداشتن با برخي واژه هاي آن که در زمانه فردوسي<br />

کاربرد داشته و بعدًا از رواج افتاده‎٬‎ در آنها تصرّ‏ ف کرده اند.‏ بنابراين‎٬‎ واژه هاي دشوار يا<br />

دشوارخوان و نادر شاهنامه عمومًا يا دستخوش تصحيف و تحريف گشته اند و يا عوض<br />

شده اند.‏<br />

در دفتر يکم‎٬‎ ٧ واژه از اين دست ‏(پرخاش‎٬‎ نيک يار‎٬‎ خوارخوار‎٬‎ سراي‎٬‎ رست‎٬‎<br />

کشته‎٬‎ خوگ بيني)‏ شرح شده است.‏<br />

در دفتر دوم‎٬‎ ٩ واژه ‏(ر استر‎٬‎ گردپاي‎٬‎ تازيان‎٬‎ تيغ دژم‎٬‎ ازباد‎٬‎ پراگندن‎٬‎ ازکهل‎٬‎<br />

گوانجي).‏<br />

٧. فرهنگ نام هاي شاهنامه ‏(دو جلد)‏ تأليف منصور رستگار فسايي ‏(ج‎٬١‎ تهران ‎١٣٦٩‎؛<br />

ج‎٬٢‎ تهران ١٣٧٠). نام هاي اين فرهنگ از شاهنامه چاپ مسکو و‎٬‎ اگر در آن وجود<br />

نداشته‎٬‎ از فرهنگ ولف نقل شده است.‏ مندرجات هر مدخل به شرح زير است:‏<br />

نام قهرمان و آوانگاري آن به التيني‎٬‎ بيتي از شاهنامه حاوي آن نام‎٬‎ معرفي صاحب نام<br />

و شرح رويدادهاي مربوط به او.‏ در پانوشت‎٬‎ عين عبارات منابع کهن و نيز حاصل برخي<br />

تحقيقات معاصران آمده است.‏ در پايان مدخل‎٬‎ نشاني هاي آن در شاهنامه چاپ مسکو<br />

ذکر شده است.‏ فرهنگ فاقد نام جاي ها‎٬‎ اشيا و موجودات بي روح است.‏<br />

٨. فرهنگ نام هاي شاهنامه تأليف علي جهانگيري ‏(تهران ١٣٦٩). اساس کار شاهنامه<br />

‎٤٢‎)معين فر‎٬‎ محمدجعفر‎٬‎ ‏«فردوسي و لغات عربي»‏‎٬‎ نميرم از اين پس که من زنده ام ٬ ص ‎٣٦٦-٣٥١‎؛ براي نقدي<br />

برکتاب معين فر Ä بحريني‎٬‎ مهستي‎٬‎ ‏«فرهنگ لغات عربي در شاهنامه »٬ سيمرغ ٬ آبان ٬١٣٥٤ ص‎٨٠-٧٣‎‏.‏ منتقد‎٬‎<br />

برخالف معين فر‎٬‎ برآن است که نمي توان حکم قطعي کرد که فردوسي در اجتناب از کلمات عربي تعمّ‏ دي نداشته<br />

است.‏ او مي افزايد که زبان فردوسي زبان متداول در بين عامّه مردم نيست بلکه زباني آر استه و پير استه است.‏ وي<br />

توجه خاص فردوسي به زنده نگاه داشتن زبان ملي را از جمله داليل کميِ‏ کاربرد واژه هاي عربي در شاهنامه<br />

مي داند.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٥٦ مقاله<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

تصحيح ژول موهل است.‏ در هر مدخل‎٬‎ پس از آوانگاري به حروف التين‎٬‎ شرحي<br />

مختصر درباره آن به دست داده شده و‎٬‎ در تعليقات‎٬‎ برخي از نام ها از نظر اشتقاق<br />

بررسي شده اند.‏<br />

٩. فرهنگ جامع شاهنامه تأليف محمود زنجاني ‏(تهران ‎١٣٧٢‎ش).‏ اين فرهنگ‎٬‎ که به<br />

مناسبت هزاره شاهنامه (١٣٦٩) تأليف شده‎٬‎ مشتمل است بر واژه ها و چهره هاي<br />

افسانه اي و تاريخي شاهنامه . مؤلف کوشيده است معاني واژه ها را با شواهد شعري آنها<br />

ارائه دهد.‏ برخي از مدخل ها ‏(مانند ‏«ايران»‏ و پادشاهان معروف دودمان هاي<br />

اير ان باستان)‏ با شرح و تفصيل بيشتري همراه است.‏<br />

١٠. فرهنگ جامع نام هاي شاهنامه تأليف محمدرضا عادل ‏(تهران ١٣٧٢). در اين فرهنگ<br />

نام هاي خاص شاهنامه بر اساس چاپ مسکو به اختصار شرح شده است.‏<br />

١١. فرهنگ لغات و ترکيبات شاهنامه تأليف داريوش شامبياتي ‏(تهران ١٣٧٥). اين<br />

فرهنگ‎٬‎ به قول خود مؤلف در مقدمه‎٬‎ حاوي واژه هاي فرهنگ هايي است که شاهد از<br />

فردوسي نقل کرده اند.‏ که عبارت اند از:‏ فرهنگ لغات شاهنامه شفق‎٬‎ لغت نامه دهخدا‎٬‎<br />

فرهنگ جهانگيري ٬ فرهنگ نظام ٬ معجم شاهنامه ٬ گزيده لغات شاهنامه ٬ برهان قاطع . مؤلف‎٬‎ با<br />

بررسي اين فرهنگ ها و بسياري از فرهنگ هاي ديگر و نيز کتاب ها و مقاالت متعدد‎٬‎ اثر<br />

خود را تأليف کرده است.‏ ويژگي هاي فرهنگ بدين شرح است:‏<br />

همه معاني واژه ذکر شده است.‏<br />

ضبط هاي گوناگون واژه در نسخه هاي متعدد با نقل شواهد ذکر شده است.‏<br />

ضبط هاي گوناگون ابيات شاهد نقل شده است.‏<br />

ابياتي که به شاعران ديگر نسبت داده شده يا ابياتي از شاعران ديگر که به نام<br />

فردوسي در فرهنگ ها آمده نقل شده است.‏<br />

١٢. فرهنگ شاهنامه تأليف حسين شهيدي مازندراني ‏(بيژن)‏ ‏(تهران ١٣٧٧). اين<br />

فرهنگ فقط نام کسان و جاي ها را در بردارد.‏ مؤلف کوشيده است معادل اوستايي و<br />

پهلوي نام ها را به دست دهد و مطالب مربوط به نام هاي بخش ساسانيان شاهنامه را با<br />

روايات تاريخي ديگر بسنجد.‏ رويدادهاي مربوط به چهره هاي افسانه اي شاهنامه چون<br />

رستم‎٬‎ اسفنديار‎٬‎ سهراب‎٬‎ کي خسرو‎٬‎ سياوش‎٬‎ افر اسياب‎٬‎ بسيار فشرده و کوتاه‎٬‎ در ذيل<br />

هر يک از اين نام ها آمده است.‏ نام هاي کسان و جاي ها از نخستين بيتِ‏ حاوي هر نام در


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٥٧<br />

نگاهي به فرهنگ هاي شاهنامه...‏<br />

شاهنامه نقل شده است و نام هاي همسان ‏(مثالً‏ در شاهنامه از ١٣ شخص با نام بهرام سخن<br />

رفته است)‏ به ترتيب تاريخي شرح شده اند.‏ اساس کار مؤلف در اين فرهنگ‎٬‎ شاهنامه<br />

چاپ بروخيم بوده‎٬‎ ولي از چاپ هاي مسکو‎٬‎ ژول موهل و جز آن نيز استفاده شده است.‏<br />

در اين جستار کوشيديم به همه فرهنگ هاي ويژه شاهنامه نظر افکنيم.‏ برخي از اين<br />

فرهنگ ها با تفصيل بيشتري نقد و بررسي و برخي ديگر به اختصا رمعرفي شد.‏ بي گمان‎٬‎<br />

هيچ يک از آنها فرهنگي جامع براي شاهنامه شمرده نمي شود.‏ اکنون که تازه ترين تصحيح<br />

انتقادي شاهنامه به کوشش جالل خالقي مطلق رو به پايان است (٥ جلد از آن انتشار يافته<br />

است)‏‎٬‎ شايسته است فرهنگي جامع براي شاهنامه تدوين شود.‏ ناگفته پيداست که براي<br />

تعهد اين کار عظيم همکاري گروهي از محققان با حمايت و نظارت يکي از نهادهاي<br />

فرهنگي الزم است.‏ ويژگي هاي کلي اين فرهنگ جامع چنين به نظر مي رسد:‏<br />

اشتمال بر لغات‎٬‎ ترکيبات‎٬‎ کنايات و اسامي همراه با شواهد شعري از خود شاهنامه ؛<br />

ذکر کاربردها و معاني متعدد لغات و ترکيبات با شواهد.‏ ‏(پيداست که در اين بررسي<br />

نبايد پژوهش هايي که تا کنون انجام گرفته از نظر دور ماند)؛<br />

شرح نام ها و لغات و ترکيبات با توجه به اشتقاق آنها؛<br />

تخصيص مقاله کوتاه ولي مستند به هر يک از چهره هاي افسانه اي و تاريخي شاهنامه .<br />

©


نثر مسجّع فارسي را بشناسيم<br />

تقي وحيديان کاميار ‏(دانشگاه فردوسي مشهد)‏<br />

نثر مسجّ‏ ع نثري است آهنگين و شعرگونه؛ هرچند فاقد وزن است‎٬‎ همانند شعر‎٬‎ از<br />

موسيقي قافيه وزيبايي هاي ترفندهاي ادبي وظرايف بالغي معموًال بهره دارد.‏ زبان درنثر<br />

مسجّ‏ ع معموًال عاطفي است نه خبري؛ زيرا سجع با مضامين خبريِ‏ صِ‏ رف تناسبي ندارد.‏<br />

نثر مسجّ‏ ع در ادب فارسي ارج وااليي دارد و از همان آغاز پديد آمدن نثر دري وجود<br />

١ که از<br />

داشته و از قرن ششم به بعد کتاب ها و رساالتي ارزنده به اين نثر زيبا تدوين يافته<br />

همه مهم تر مناجات هاي خواجه عبداهلل انصاري و گلستان سعدي است.‏ ولي‎٬‎ متأسفانه‎٬‎<br />

درباره نثر مسجّ‏ ع فارسي تحقيق جدي مستقلّي صورت نگرفته و اشارات مختصري که به<br />

سجع و نثر مسجّ‏ ع فارسي شده همه بر اساس استقراي ناقص است و بعضًا مبرّ‏ ا از خطا<br />

هم نيست.‏ وانگهي اين اشارات به جاي آن که درباره نثر مسجّ‏ ع باشد مربوط به سجع در<br />

شعر است.‏ ديگر آن که تا کنون به بررسي تحليلي زيبايي هاي نثر مسجّ‏ ع پرداخته نشده و<br />

در اين باره سخني گفته نشده است؛ حال آن که غرض از نثر مسجّ‏ ع زيبايي آفريني است و<br />

از اين ديدگاه به آن بايد نگريست.‏<br />

ما در اين گفتار بر آنيم که به توصيف سجع و نثر مسجّ‏ ع فارسي و بررسي زيبايي هاي<br />

آن بپردازيم . اما نخست ببينيم سجع چيست؟<br />

‎١‎)ملک الشعراي بهار ) سبک شناسي ٬ ج‎٬٢‎ ص‎٢٤‎‏)‏ مي نويسد:‏ نثر مسجّ‏ ع در ايران از آغاز پيدا آمدن نثر دري<br />

موجود بوده است ليکن اين شيوه به خطبه هاي کتاب يا در مورد ترجمه بعضي کلمات قصار انحصار داشته و<br />

کتاب يا رساله اي که بالتمام مسجّ‏ ع باشد پيش تر از قرن ششم‎٬‎ تا به حال‎٬‎ ديده نشده است.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٥٩<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

در تعريف سجع گفته اند:‏<br />

تسجيع آن است که سخن را با سجع بياورند و آن سخن را مسجّ‏ ع و جمله هاي مشابه را قرينه<br />

مي گويند.‏ سجع آن است که کلماتِ‏ آخرِ‏ قرينه ها در وزن يا حرف رَ‏ وي يا هر دو موافق باشد . ٢<br />

اين تعريف خالي از اشکال نيست زيرا سجع هميشه در آخر قرينه ها نيست‎٬‎ مانند<br />

اجلّ‏ کاينات از روي ظاهر آدمي است و اذلِّ‏ موجودات سگ.‏ ) گلستان (<br />

شبي در جزيره کيش مرا به حجره خويش در آورد.‏ ) گلستان (<br />

ثانيًا‎٬‎ در اين تعريف‎٬‎ صرفِ‏ هم وزن بودن دو واژه در آخرِ‏ قرينه ها نيز سجع به شمار آمده<br />

است حال آن که هم وزن بودن واژه هاي پايان قرينه ها نه تنها سجع نيست بلکه گوش‎٬‎<br />

موزون بودن آنها را معموًال درنمي يابد‎٬‎ مثًال در<br />

کار نه به حسن عمل است‎٬‎ در قبول خدا ست.‏<br />

. ٣ صورت مسجّ‏ ع اين کالم<br />

واژه هاي عمل و خدا گرچه هم وزن هستند اما سجع ندارند<br />

چنين است:‏<br />

کار نه به حسن عمل است‎٬‎ کار در قبول ازل است . ٤<br />

به عالوه‎٬‎ استاد همايي‎٬‎ به پيروي از ر ادوياني‎٬‎ سجع را به متوازي و مطرّف و متوازن<br />

تقسيم مي کند و در تعريف سجع متوازن مي نويسد که کلمات قرينه در وزن متفق و در<br />

. ٦<br />

حرف روي مختلف باشند مانند کام و کار ٥ ‏(مثال رادوياني مشيّد و مشتد است)‏<br />

در اين تعريف‎٬‎ اگر منظور از رَ‏ وي‎٬‎ چنان که از تعريف سجع متوازي برمي آيد‎٬‎ حروف<br />

قافيه باشد که سجع متوازن زيبا نيست و اگر فقط حرف روي ‏(حرف آخر قافيه)‏ باشد باز<br />

در مواردي زيبايي ندارد؛ زيرا مصوّ‏ ت هاي بلند | |aª ‏(«ا»)‏ و |u| ‏(«وو»)‏ مي توانند به<br />

تنهايي اساس قافيه و سجع قرار گيرند مانند صحرا و صبا ٬ ابرو و مو . حال اگر حرف آخر<br />

‎٢‎)همايي‎٬‎ جالل الدّ‏ ين‎٬‎ فنون بالغت و صناعات ادبي ٬ انتشارات توس‎٬‎تهران ٬١٣٦١ ص‎٤١‎‏.‏<br />

‎٣‎)شايد غرض وزن صرفي باشد نه وزن شعري؛ اما در صناعات ادبي غرض از وزن‎٬‎ وزن شعري است‎٬‎<br />

همان گونه که استاد همايي در تعريف موازنه مي گويد:‏ ‏«چنان است که در قرينه هاي نظم يا نثر‎٬‎ از اول تا آخر‎٬‎<br />

کلماتي بياورند که هرکدام با قرينه خود در وزن يکي و در حرف رَ‏ وي مختلف باشند:‏<br />

مشک و شنگرف است گويي ريخته بر کوهسار<br />

نيل و زنگار است گويي بيخته در مرغزار ‏(همان‎٬‎ ص‎٤٤‎‏)‏<br />

چنان که مي بينيم مشک با نيل و شنگرف با زنگار هم وزن به حساب آمده اند که غرض وزن شعري است نه صرفي.‏<br />

‎٥‎)همان‎٬‎ ص‎٤٢‎‏.‏<br />

‎٤‎) سخنان پير هرات ٬ به کوشش محمد جواد شريعت‎٬‎ تهران ٬١٣٧٠ ص‎٦٤‎‏.‏<br />

‎٦‎)محمد بن عمر الر ادوياني‎٬‎ تر جمان البالغه‎٬‎ ٬١٣٦٢ ص‎١٣٧‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٦٠ مقاله<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

مختلف باشد ديگر قافيه و سجع وجود ندارد مانند صحرا و ابرو که هم وزن ‏(شعري نه<br />

صرفي)‏ هستند و تنها اختالف روي دارند.‏ ناگفته نماند که هرچند رادوياني و برخي ديگر<br />

٨ و ديگران معتقد به وجود<br />

٧ و شميسا<br />

از نويسندگان کتاب هاي بديع مانند بکري شيخ امين<br />

سجع متوازن هستند اما علماي بزرگ بالغت چنين نظري ندارند مثًال سکاکي‎٬‎ در مفتاح<br />

العلوم ٬ گفته است که سجع در نثر همانند قافيه است در شعر و آن را سه گونه مي داند؛<br />

٬ و تفتازاني در مطوّ‏ ل همين<br />

١٠<br />

. ٩ خطيب قزويني‎٬‎ در تلخيص المفتاح<br />

متوازي‎٬‎ مطرّ‏ ف‎٬‎ ترصيع<br />

.<br />

١١<br />

نظر را دارند<br />

به هر حال‎٬‎ سجع متوازن‎٬‎ طبق تعريف‎٬‎ زيبا و يا دقيق تر بگوييم سجع نيست؛ اما<br />

مثال هايي که در کتب بديع براي سجع متوازن آمده زيباست و پيداست که تعريف اشکال<br />

دارد.‏ مثال ها عبارتند از:‏ مستقيم و مستبين ٬ پاک و صاف ٬ شريف و کريم ‏(فنون بالغت ( صارق ٬<br />

ثاقب ٬ حافظ ) البالغة العربية ). از مثال ها برمي آيد که عالوه بر هم وزن بودن‎٬‎ برخي از<br />

حروف قافيه نيز بايد مشترک باشند و حد اقل مصوت قبل از روي که معموًال مصوت<br />

کوتاه است ‏(عالوه بر آن در حروف ديگر نيز مشترک اند).‏<br />

نکته ديگر که بايد بررسي شود انواع سجع است.‏ گفتيم که رادوياني سجع را سه گونه<br />

مي داند:‏<br />

١. متوازي آن است که سخن را برابر بياري که به وزن و عددِ‏ حروف متّفق باشند و به<br />

حروفِ‏ رَ‏ وي يکسان؛ چنانچون غالم و حسام ٬ قلم و علم .<br />

٢. مطرّ‏ ف آن است که يکي از دو کلمه به حرف زيادت زان ديگر باشد؛ چنانچون حال<br />

و محال ٬ مال و منال .<br />

٣. متوازن آن است که هر دو کلمه به وزن و عددِ‏ حروف يکسان بوَدورَ‏ وي با خالف؛<br />

چنانچون قريب و بعيد و مانند آن.‏<br />

هر چند در کتب بديع بيشتر فقط همين سه نوع سجع را برشمرده اند‎٬‎ اما‎٬‎ در<br />

‎٧‎)بکري شيخ امين‎٬‎ البالغة العربية فيِ‏ ثوبها الجديد‎٬‎ علم البديع ٬ الجزء الثالث‎٬‎ بيروت ٬١٩٨٧ ص‎١٢٨-١٢٧‎‏.‏<br />

‎٨‎)سيروس شميسا‎٬‎ نگاهي تازه به بديع ٬ تهران ٬١٣٦٨ ص‎٢٦-٢٣‎‏.‏<br />

‎٩‎)ابويعقوب سکاکي‎٬‎ مفتاح العلوم ٬ بي تا‎٬‎ قم‎٬‎ ص‎١٨٢‎‏.‏<br />

‎١٠‎)محمد بن عبدالرّ‏ حمن خطيب قزويني‎٬‎ تلخيص المفتاح ٬١٣٦٣ ٬ ص‎٣٦‎‏.‏<br />

‎١١‎)سعدالدين مسعود عمر التفتازاني‎٬‎ کتاب المطول ٬ بي تا‎٬‎ ص‎٣٦١‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٦١<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

حقيقت‎٬‎ از اين سه نوع سه گونه ديگر توليد مي شود؛ زيرا اين سه نوع مربوط به واژه آخر<br />

قرينه است.‏ حال اگر ديگر واژه هاي قرينه ها يا بيشتر آنها داراي يکي از اين سه ويژگي<br />

باشند‎٬‎ سه نوع جديد به وجود مي آيد:‏<br />

متوازيÄ ترصيع که همان تکرار سجع متوازي است؛<br />

مطرّفÄ بي نام که همان تکرار سجع مطرّف است؛<br />

متوازنÄ موازنه که همان تکرار سجع متوازن است.‏<br />

اين سه نوع هم سجع هستند.‏ سکاکي‎٬‎ خطيب قزويني وتفتازاني نيز ترصيع راجزو سجع<br />

دانسته اند.‏ همايي‎٬‎ هر چند همان سه نوع سجع را برشمرده‎٬‎ اما درباره موازنه مي نويسد:‏<br />

نوعي از سجع متوازن است که مخصوص به نثر و اواخر قرينه نباشد و آن چنان است که در<br />

قرينه هاي نظم يا نثر‎٬‎ از اول تا آخر‎٬‎ کلماتي بياورند که هرکدام با قرينه خود در وزن يکي و در<br />

حرف روي مختلف باشند . ١٢<br />

پس موازنه هم نوعي سجع است.‏ اما از تکرار سجع مطرّ‏ ف در کتب بديع ياد نشده و<br />

حال آن که اين نيز نوعي سجع است که در شعر و نثر مي تواند به کار رود.‏<br />

اما نوع هفتمي هم هست و آن مزدوج نام دارد و‎٬‎ به گفته همايي‎٬‎<br />

آن است که در اثناي جمله نثر يا نظم کلماتي مسجّ‏ ع را پيوسته يا نزديک به يکديگر بياورند . ١٣<br />

چنين به نظر مي رسد که سجع مزدوج آن است که واژه هاي مسجّ‏ ع کنار هم باشند و<br />

معموًال در دو يا چند قرينه نمي آيد.‏<br />

ناگفته نماند که در نثر مسجّ‏ ع اين هفت گونه سجع‎٬‎ بعضي با کاربرد زياد و بعضي با<br />

کاربرد کم يا نادر ديده مي شود.‏ به عبارت ديگر‎٬‎ اين هفت نوع سجع در نثر به کار مي رود<br />

و در نظم نيز برخي از آنها ممکن است به کار رود.‏ اينک هفت نوع سجع با ذکر مثال:‏<br />

١. در سجع متوازي‎٬‎ دو واژه سجع دار هم قافيه و هم وزن اند:‏<br />

هر چه نپايد‎٬‎ دلبستگي را نشايد.‏<br />

٢. در سجع مطرّ‏ ف‎٬‎ دو واژه سجع دار هم قافيه اما ناهم وزن اند:‏<br />

يکي تحرمه عشا بسته و ديگري منتظر عشا نشسته.‏ ) گلستان (<br />

٣. در سجع متوازن‎٬‎ دو واژه قافيه هم وزن اند و در حرف آخر تفاوت دارند؛ اما در<br />

مصوت مشترک اند:‏<br />

‎١٢‎) فنون بالغت ٬ ص‎٤٤‎‏.‏<br />

‎١٣‎)همان‎٬‎ ص‎٢٧‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٦٢ مقاله<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

ملِک گفت:‏ اين لطيفه بديع آوردي و اين نکته غريب گفتي.‏ ) گلستان (<br />

٤. در ترصيع‎٬‎ همه واژه هاي يک قرينه با واژه هاي قرينه ديگر در وزن و حرف قافيه<br />

مشترک اند:‏<br />

مراد از نزول قرآن تحصيل سيرت خوب است نه ترتيل سورت مکتوب.‏ ) گلستان (<br />

الهي!‏ اگر گوييم ٬ ثناي تو گوييم و اگر جوييم ٬ رضاي تو جوييم . ١٤<br />

البته ترصيع کامل‎٬‎ نادر است.‏<br />

٥. بي نام ‏(در کتاب هاي بديع ذکري از اين نوع سجع نشده است)‏‎٬‎ که در آن‎٬‎ همه<br />

واژه هاي قرينه اول با معادل خود در قرينه دوم فقط در قافيه مشترک اند:‏<br />

مصلحت بينم که تو را از قلعه به زير اندازم تا ديگران نصيحت پذيرند و عبرت گيرند.‏ ) گلستان (<br />

٦. در موازنه‎٬‎ همه واژه هاي يک قرينه با واژه هاي قرينه ديگر فقط هم وزن ‏(وزن<br />

شعري نه صرفي)‏ هستند‎٬‎ اين نوع در نظم بسيار است:‏<br />

محال عقل است و خالف شرع ... ) گلستان (<br />

منافع سفر بسيار است از نزهت خاطر و جرِ‏ ّ منافع.‏ ) گلستان (<br />

٧. مزدوج‎٬‎ آوردن کلماتي پيوسته يا نزديک به هم در اثناي نثر يا نظم:‏<br />

جواني بدرقه ما شد سپرباز ٬ چرخ انداز ٬ سلحشور ٬ بيش زور . دزدِ‏ بي توفيق ٬<br />

ابريقِ‏ رفيق<br />

برداشت که به طهارت مي رود و به غارت مي رفت.‏ مقامي دل گشاي روان آساي . در عقبش<br />

غالمي بديع الجمال لطيف االعتدال.‏ ) گلستان (<br />

در ميان همه انواع سجع‎٬‎ بسامد کاربُرد مطرّ‏ ف بيشتر است.‏ به عالوه‎٬‎ در سجع هاي<br />

مطرّ‏ ف کمابيش موازنه يا ترصيع ناقص و جز آن نيز ديده مي شود.‏<br />

انواع سجع که در نثر به کار مي رود در نظم نيز کاربرد دارد.‏ البته سجع مطرّ‏ ف‎٬‎ حکم<br />

ديگري دارد‎٬‎ چون هر شعر قافيه داري به ناچار از سجع مطرّ‏ ف خالي نيست.‏ در حقيقت‎٬‎<br />

سجع مطرّ‏ ف در شعر همان قافيه است‎٬‎ برخالف سجع متوازي؛ زيرا اگر واژه هاي قافيه<br />

موزون باشند عالوه بر قافيه سجع متوازي نيز دارند.‏ با اين همه‎٬‎ علماي بالغت سجع را<br />

خاص نثر دانسته اند.‏ مثًال سکاکي معتقد است که سجع در نثر همانند قافيه است در<br />

. ليکن تفتازاني مي نويسد:‏<br />

١٥<br />

شعر<br />

گفته اند که سجع مختص نثر نيست بلکه در شعر هم جاري است . ١٦<br />

‎١٤‎) سخنان پير هرات ٬ ص‎٢٧‎‏.‏<br />

‎١٥‎) مطوّ‏ ل ٬ ص‎٣٦١‎‏.‏<br />

‎١٦‎)همان‎٬‎ ص‎٣٦٣‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٦٣<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

در ادب فارسي‎٬‎ قضيه برعکس است.‏ اولين کتاب موجود که به زبان فارسي درباره<br />

صناعات ادبي تدوين شده ترجمان البالغه نوشته رادوياني است.‏ در اين کتاب‎٬‎ آنچه درباره<br />

سجع گفته شده به شعر منحصر است و همه مثال ها از شعر آمده است‎٬‎ هرچند رادوياني<br />

بعد از خواجه عبداهلل يا معاصر او مي زيسته است‎٬‎ ‏(تاريخ وفات خواجه ٤٨١ هجري<br />

است و تاريخ استنساخ نسخه موجودِ‏ ترجمان البالغه ٥٠٧ هجري).‏<br />

به هر حال‎٬‎ رادوياني نه به سجع هاي مقدمه بعضي از کتاب هاي منثور توجه کرده نه<br />

به نثر مسجّ‏ ع خواجه عبداهلل.‏ بعدها نيز در کتاب هاي بديع کمابيش همين سنت به جا<br />

مانده و اشاراتي که به سجع شده بيشتر درباره شعر است.‏ البته آنها هم که به سجع در نثر<br />

اشاره داشته اند جز تکرار مکرّرات نياورده اند.‏<br />

در روزگار ما‎٬‎ کساني از جمله ملک الشعراي بهار اشاراتي به بعضي از ويژگي هاي نثر<br />

مسجّ‏ ع فارسي کرده اند.‏ اما اين مطالب توصيفي دقيق و همه جانبه از نثر مسجّ‏ ع فارسي به<br />

دست نمي دهد.‏ مثًال در سبک شناسي بهار ‏(ج‎٬٣‎ ص‎١٤٥‎‏)‏ آمده است:‏<br />

در گلستان و در ساير کتب استادان ديده شده است که در قرينه ها بيشتر قرينه نخستين کوتاه تر<br />

از قرينه دومين است و يا هر دو قرينه مساوي يکديگرند و به نادر قرينه نخستين از قرينه<br />

دومين بلندتر است.‏<br />

حال آن که در نثر مسجّ‏ ع گلستان کمتر شاهدي مي توان يافت که‎٬‎ در آن‎٬‎ قرينه اول کوتاه تر<br />

باشد.‏ حتي مثال هايي که خود مِلک آورده نه تنها مؤيد اين نظر نيست بلکه در يکي از<br />

مثال ها ‏(ص‎١٤٦‎‏)‏ قرينه اول طويل تر است:‏<br />

تا برسيد به کنار آبي که سنگ از صالبت او بر سنگ همي آمده و خروش به فرسنگ همي رفت.‏<br />

اينک مثال هاي ديگر از گلستان که در همه طول قرينه اول بيشتر است:‏<br />

) گلستان (<br />

هر يک به قراضه اي در معبر نشسته و رخت سفر بسته.(‏ گلستان (<br />

يکي در صورت درويشان نه بر صفت ايشان.(‏ گلستان (<br />

نه هر چه به قامت مِهتر به قيمت بهتر.‏ ) گلستان (<br />

طايفه دزدان عرب بر سر کوهي نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعيت بلدان از مکايد<br />

ايشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب.‏ ) گلستان (<br />

البته اکثر قرينه هاي سعدي دقيقًا يا تقريبًا برابر است ولي طويل تر بودن قرينه اول نيز<br />

بسيار است‎٬‎ اما کمتر اتفاق مي افتد که قرينه دوم طويل تر باشد و اگر هم باشد معموًال


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٦٤ مقاله<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

تفاوت اندک است‎٬‎ چندان که مساوي به نظر مي رسد:‏<br />

هنوز نگران است که ملکش با دگران است.‏ ) گلستان (<br />

هم چنين در سبک شناسي ‏(ص‎١٤٥‎‏)‏ آمده است که:‏<br />

‏[سعدي]‏ اسجاع را در مزدوجات مي آورد...‏ و گاهي هم که به قرينه سازي مي پردازد‎٬‎ سجع از<br />

دو تا سه بيش معمول او نيست.‏<br />

حال آن که قضيه برعکس است؛ زيرا سعدي بيشتر به قرينه سازي مي پردازد و به ندرت<br />

مزدوج مي آورد چندان که شمار مزدوج ها قابل مقايسه با قرينه سازي ها نيست.‏<br />

به هرحال‎٬‎ در اين گفتار بر آنيم که به توصيف و تحليل دقيق نثر مسجّ‏ ع خواجه عبداهلل<br />

انصاري و سعدي بپردازيم که اولي‎٬‎ نخستين نثر مسجّ‏ ع فارسي به معني دقيق کلمه است<br />

و دومي بهترين نثر مسجّ‏ ع فارسي.‏<br />

ويژگي هاي نثر مسجّ‏ ع فارسي<br />

چنان که گفتيم‎٬‎ در اين گفتار نثر مسجّ‏ ع فارسي را بر اساس نثر گلستان سعدي و نثر مسجّ‏ ع<br />

خواجه عبداهلل انصاري بررسي مي کنيم.‏ نثر مسجّ‏ ع فارسي وجوه تمايزي دارد و با نثر<br />

مسجّ‏ ع عربي يکسان نيست.‏ کساني که اشاراتي به نثر مسجّ‏ ع فارسي کرده اند گمان<br />

برده اند که آن با نثر مسجّ‏ ع عربي يکسان است و اين دو قواعد مشترک دارند.‏ براي روشن<br />

شدن مطلب نثر مسجّ‏ ع فارسي را در دو اثر مذکور توصيف مي کنيم.‏<br />

نخست بايد دانست که نثر گلستان و رسايل خواجه هميشه مسجّ‏ ع نيست بلکه‎٬‎ در<br />

خالل نثر مسجّ‏ ع‎٬‎ گاه به نثر کامًال مرسل برمي خوريم:‏<br />

دشمن اگرچه حقير است از او ايمن مباش‎٬‎ از دشمن دوست روي بترس‎٬‎ از نوکيسه وام مکن‎٬‎<br />

با ناشناخته سفر مکن‎٬‎ امانت نگاه دار . ١٧<br />

دل رفت و دوست رفت‎٬‎ ندانم که از پسِ‏ دوست روم يا از پسِ‏ دل؟<br />

گفتا به سِ‏ رّم ندا آمد که از پسِ‏ دوست شو که عاشق را دل از بهر يافتِ‏ وصال دوست بايد‎٬‎ چون<br />

دوست نبوَ‏ د دل را چه کند؟ ١٨<br />

اين ويژگي در کالم خواجه کم است اما در سخن سعدي کم نيست:‏<br />

‎١٧‎) سخنان پير هرات ٬ تهران ٬١٣٧٠ ص‎٢٣‎؛ نيز Ä همان‎٬‎ ص‎٬١١‎ ١٢.<br />

‎١٨‎)همان‎٬‎ منقوالت ميبدي‎٬‎ ص‎٩٤-٩٣‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٦٥<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

جالينوس ابلهي را ديد دست در گريبان دانشمندي زده و بي حرمتي همي کرد.‏ گفت:‏ اگر اين<br />

نادان نبودي کار وي با نادانان بدينجا نرسيدي.‏ ) گلستان ( ١٩ .<br />

از طرفي‎٬‎ در گلستان ٬ کمتر اتفاق مي افتد که نثر کامًال مسجّ‏ ع باشد و اغلب در نثر مسجّ‏ ع<br />

جمله يا جمله هايي بي سجع مي آيد.‏ در سخنان خواجه نيز گاه چنين است:‏<br />

زندگي تو بر مرگ وقتي ترجيح دارد که اين دوازده خصلت را نگاه داري؛ اول با حق به صدق‎٬‎<br />

دوم با خلق به انصاف...‏‎٬‎ چهارم با بزرگان به حرمت‎٬‎ پنجم با کودکان به شفقت‎٬‎ ششم با<br />

دوستان به نصيحت . ٢٠<br />

فردا در موقف حساب اگر مرا نوايي بوَ‏ د و سخن را جايي بوَ‏ د‎٬‎ گويم:‏ بار خدايا از سه چيز که<br />

دارم در يکي نگاه کن:‏ اول سجودي که هرگز جز ترا از دل نخواستست‎٬‎ ديگر تصديقي که هر<br />

چه گفتي گفتم که راستست...‏<br />

الهي وسيلتِ‏ به تو هم تويي‎٬‎ اول تو بودي و آخر تويي.‏ همه تويي و بس‎٬‎ باقي هوس . ٢١<br />

يکي ديگر از ويژگي هاي نثر مسجّ‏ ع فارسي شمار قرينه هاي هم سجع است.‏ در گلستان ٬<br />

سجع ها عمومًا دوتايي است:‏<br />

جان در حمايت يک دم است و دنيا وجودي ميان دو عدم.‏ مشک آن است که ببويد نه آن که<br />

عطار بگويد.‏<br />

گفتم مذمّت اينان روا مدار که خداوند کرمند...‏<br />

معموًال توالي سجع ها به صورت دوتايي است يعني هردو قرينه سجع جداگانه اي دارند:‏<br />

تا عاقبة االمر دليلش نماند ذليلش کردم‎٬‎ دست تعدّ‏ ي دراز کرد و بيهده گفتن آغاز ؛ و سنت<br />

جاهالن است که چون به دليل از خصم فرومانند سلسله خصومت بجنبانند.(‏ گلستان (<br />

در نثر سعدي‎٬‎ به ندرت تکرار سه يا چهار سجعي و نادرتر از آن پنج سجعي ديده مي شود.‏<br />

سهتايي:‏<br />

چهارتايي:‏<br />

حکيمان ديردير خورند و عابدان نيم سير و زاهدان سد رمق و جوانان تا طبق برگيرند و پيران تا<br />

عرق کنند.‏ ) گلستان (<br />

توانگران دخل مسکينان اند و ذخيره گوشه نشينان و مقصد زايران و کهف مسافران و محتمِل<br />

بارگران ٬ بهر راحت دگران.(‏ گلستان (<br />

‎١٩‎)هم چنين‎٬‎ در همين باب‎٬‎ حکايت هاي ٦ و ٧ و ٨.<br />

‎٢١‎)همان‎٬‎ منقوالت ميبدي‎٬‎ ص‎٧٨‎ و ١١٠.<br />

‎٢٠‎) سخنان پير هرات ٬ ص‎٢١‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٦٦ مقاله<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

پنج تايي:‏<br />

هرجا گل است خار است و با خمر خمار ست و بر سر گنج مار ست و آنجا که درّ‏ شاهوار ست<br />

نهنگ مردم خوار ست.‏ ) گلستان ):<br />

در نثر خواجه عبداهلل معموًال توالي سجع ها دوتايي است ولي سه تا پنج و شش تايي و<br />

حتي بيشتر هم کم نيست حتي‎٬‎ به ندرت‎٬‎ به ده و پانزده هم مي رسد.‏<br />

دوتايي:‏<br />

سه تايي:‏<br />

چهارتايي:‏<br />

پنج تايي:‏<br />

بنده آني که در بندِ‏ آني.‏ هر چيز که به زبان آمد به زيان آمد.‏<br />

خداي تعالي مي بيند و مي پوشد ٬ همسايه نمي بيند و مي خروشد . ٢٢<br />

بدايت همه درد است و نياز ٬ نهايت همه ناز ست و کشفِ‏ راز . ٢٣<br />

اگر بر هواپري مگسي باشي و اگر بر روي آب روي خسي باشي‎٬‎ دلي به دست آر تا کسي<br />

باشي . ٢٤<br />

گريستني دارم در سر دراز ٬ ندانم از حسرت گريم يا از آز ٬ سرشک چشم خود را مايه ساز تا<br />

بنوازد ترا آن بي نياز . ٢٥<br />

الهي‎٬‎ نه ظالمي که گويم زنهار ؛ و نه مرا بر تو حقّي که گويم بيار ؛ همچنين مي دار ٬ اي کريم و<br />

اي ستّار . ٢٦<br />

الهي‎٬‎ نه نيستم نه هستم؛نه بُريدم نه پيوستم نه به خود ميان بستم ؛ لطيفه اي بود‎٬‎ از آن مستم ؛<br />

اکنون زير سنگ است دستم . ٢٧<br />

اينک شواهد توالي سجع هاي طويل تر:‏<br />

هشت تايي:‏<br />

الهي‎٬‎ اي سزاي کرم و اي نوازنده عالم ٬ نه با جز تو شادي است نه با ياد تو غم ؛ خصمي و<br />

شفيعي و گواهي و حَکَم ؛ هرگز بينمانفسي با مهر تو به هم ٬ آزاد شده از بند وجود و عدم ٬ باز<br />

رسته از زحمت لوح و قلم ٬ در مجلس انس قدح شادي بر دست نهاده دمادم . ٢٨<br />

‎٢٢‎) سخنان پير هرات ٬ ص‎٦٥‎؛ نيز ص‎١٧‎‏.‏<br />

‎٢٥‎)همان‎٬‎ ص‎٥٥‎‏.‏ ‎٢٦‎)همان‎٬‎ ص‎٥٣‎‏.‏<br />

‎٢٣‎)همان‎٬‎ ص‎٦٦‎‏.‏<br />

‎٢٧‎)همان جا.‏<br />

‎٢٤‎)همان جا.‏<br />

‎٢٨‎)همان‎٬‎ ص‎٨٤‎‏.‏


ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٦٧<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

پانزده تايي:‏<br />

الهي‎٬‎ تو دوستان را به خصمان مي نمايي؛ درويشان را به غم و اندوهان ٢٩ مي دهي؛ بيمار کني<br />

و خود بيمارستان کني‎٬‎ درمانده کني و خود درمان کني؛ از خاک آدم کني و با وي چندان<br />

احسان کني‎٬‎ سعادتش بر سرِ‏ ديوان کني و به فردوس او را مهمان کني‎٬‎ مجلسش روضه<br />

رضوان کني‎٬‎ ناخوردن گندم با وي پيمان کني و خوردن آن در علم غيب پنهان کني‎٬‎ آنگه او را<br />

به زندان کني و سال ها گريان کني؛ جبّاري تو‎٬‎ کارِ‏ جبّاران کني؛ خداوندي‎٬‎ کار خداوندان<br />

کني؛ تو عتاب و جنگ همه با دوستان کني . ٣٠<br />

جاي سجع در نثر مسجّ‏ ع<br />

کساني که درباره نثر مسجّ‏ ع فارسي سخن گفته اند‎٬‎ معتقدند که‎٬‎ در آن‎٬‎ سجع در پايان<br />

. در عربي‎٬‎ سجع دقيقًا در<br />

٣١<br />

قرينه مي آيد‎٬‎ حال آن که اين ويژگيِ‏ نثر مسجّ‏ ع عرب است<br />

پايان قرينه ها مي آيد.‏ اما‎٬‎ در نثر مسجّ‏ ع فارسي‎٬‎ سجعي که دقيقًا در پايان قرينه ها نباشد<br />

به اندازه سجع پاياني عادي است.‏ به عبارت ديگر‎٬‎ همان گونه که بسياري از اشعار<br />

فارسي همراه با رديف است‎٬‎ در نثر مسجّ‏ ع فارسي نيز‎٬‎ پس از سجع‎٬‎ رديف يا<br />

رديف گونه بسيار ديده مي شود و بسيار هم متنوع است.‏ ما پيش از آن که به ويژگي هاي<br />

اين رديف و رديف گونه بپردازيم به يکي ديگر از ويژگي هاي برجسته نثر مسجّ‏ ع فارسي<br />

اشاره مي کنيم و آن وجود سجع آغازي و مياني و متناوب است.‏<br />

١. سجع آغازي:‏ در نثر مسجّ‏ ع سعدي و خواجه عبداهلل‎٬‎ در مواردي‎٬‎ سجع در آغاز<br />

قرينه يا با اندک فاصله از آغاز قرينه مي آيد:‏<br />

ّ اجل کاينات از روي ظاهر آدمي است و اذلِّ‏ موجودات سگ...‏ ) گلستان (<br />

شدتِ‏ نيکان روي در خَ‏ رَج دارد و دولتِ‏ بدان سر در نشيب.‏ ) گلستان (<br />

پياده عاج چون عرصه شطرنج به سر مي برد فرزين مي شود يعني به از آن مي گردد که بود و<br />

پيادگانِ‏ حاج باديه به سر بردند و بتر شدند.‏ ) گلستان (<br />

رحم آوردن بر بدان ستم است بر نيکان و عفو کردن از ظالمان جود است بر درويشان.‏<br />

) گلستان (<br />

‎٢٩‎)قافيه آوردن عالمت جمع ‏«ان»‏ بي فاصله عيب است و ايطاء ‏(شايگان)‏ جلي نام دارد.‏ اما با فاصله آوردن<br />

‎٣٠‎)همان‎٬‎ منقوالت ميبدي‎٬‎ ص‎٨٥‎‏.‏<br />

آن عيب نيست.‏<br />

‎٣١‎)فقط گاهي به تقليد از عربي‎٬‎ سجع در نثر فارسي در پايان قرينه مي آيد:‏<br />

اي رستاخيز شواهد و استهالک رسوم ؛ عارف به نيستيِ‏ خود زنده است‎٬‎ اي ماجدِ‏ قيّوم ؛ همه در آرزوي ديدارِ‏ توو<br />

من در ديدار گوم ‏(=گم).‏ ) سخنان پير هرات ٬ منقوالت ميبدي‎٬‎ ص‎١٣٤‎‏).‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٦٨ مقاله<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

٢. سجع مياني:‏ در نثر مسجّ‏ ع فارسي‎٬‎ در مواردي سجع نه در پايان قرينه است و نه<br />

در آغاز آن بلکه در ميان قرينه است:‏<br />

آدم را چشم بد رسيد‎٬‎ به توبه شفا يافت؛ و ابليس را چشم خود رسيد ملعونِ‏ ابد گشت . ٣٢<br />

ِ<br />

ِ<br />

از او خواه که دارد و مي خواهد که از او خواهي؛ از او مخواه که ندارد و مي کاهد اگر<br />

بخواهي . ٣٣<br />

٣. سجع متناوب:‏ گاهي‎٬‎ به جاي آن که سجع در پايان يا ميان يا در آغاز دو يا چند<br />

قرينه باشد‎٬‎ به صورت متناوب مي آيد ‏(به صورت الف...‏ ب؛ الف...‏ ب).‏<br />

هر بيدقي که براندي ‏(الف)‏ به دفع آن بکوشيدمي ‏(ب)؛ و هر شاهي که بخواندي ‏(الف)‏ به<br />

فرزين بپوشيدمي ‏(ب).‏ ) گلستان (<br />

خلعت سلطان‎٬‎ اگرچه عزيز است ‏(الف)‏‎٬‎ جامه ي خود از آن به عزّ‏ ت تر ‏(ب)؛ و خوان بزرگان‎٬‎<br />

اگرچه لذيذ است ‏(الف)‏‎٬‎ خُ‏ رده انبانِ‏ خود از آن به لذّ‏ ت تر ‏(ب).‏ ) گلستان (<br />

هر سر که در سجود ‏(الف)‏ نيست‎٬‎ سفجه اي ‏(ب)‏ بِه از او؛ هر کف که در او جود ‏(الف)‏ نيست‎٬‎<br />

کفچه اي ‏(ب)‏ به از او . ٣٤<br />

الهي‎٬‎ به صالح آر ‏(الف)‏ که نيک بي سامانيم ‏(ب)؛ جمع دار ‏(الف)‏ که بد پريشانيم ‏(ب)‏ . ٣٥<br />

در زمره توانگران شاکرند ‏(الف)‏ و کفور ‏(ب)‏ و در حلقه درويشان صابرند ‏(الف)و ضجور ‏(ب).‏<br />

) گلستان (<br />

در مثال زير‎٬‎ هرچند قافيه يکسان است اما تناوب به اين صورت است که يکي با رديف<br />

و ديگري بدون رديف:‏<br />

٣٦<br />

است<br />

الهي‎٬‎ بودِ‏ من بر من تاوان است ‏(الف)‏‎٬‎ تو يک بار بودِ‏ خود بر من تابان ‏(ب)‏ . ٣٧<br />

الهي‎٬‎ معصيت من بر من گران است ‏(الف)‏‎٬‎ تو رودِ‏ جودِ‏ خود بر من باران ‏(ب)‏ . ٣٨<br />

الهي‎٬‎ جرم من زير حلم تو پنهان است ‏(الف)‏‎٬‎ تو پرده عفو خود بر من گستران ‏(ب)‏ . ٣٩<br />

به غرّ‏ ت ‏(الف)‏ مالي ‏(ب)‏ که دارند ‏(ج)‏ و عزّ‏ ت ‏(الف)‏ جاهي ‏(ب)‏ که پندارند ‏(ج)...‏ ) گلستان (<br />

‏(اين گونه را مي توان ترصيع ناقص نيز ناميد).‏<br />

٤. سجع مرکب:‏ در نثر مسجّ‏ ع سعدي به موردي برمي خوريم که ٬ در قرينه اول‎٬‎ دو<br />

‎٣٤‎)همان‎٬‎ ص‎٧٠‎‏.‏<br />

‎٣٣‎)همان‎٬‎ ص‎٦٥‎‏.‏ ‎٣٢‎) سخنان پيرهرات ٬ ص‎٥٦‎‏.‏<br />

‎٣٥‎)همان‎٬‎ ص‎٢٩‎‏.‏<br />

‎٣٦‎)پيش تر گفتيم که علماي بزرگ بالغت مانند سکاکي‎٬‎ خطيب قزويني و تفتازاني سجع در نثر را همانند قافيه<br />

در شعر مي دانند.‏ بنابراين نظر‎٬‎ واژه يا واژه هاي بعد از قافيه همانند رديف در شعر شمرده مي شود.‏<br />

‎٣٩‎)همان جا.‏<br />

‎٣٨‎)همان جا.‏<br />

‎٣٧‎) سخنان پير هرات ٬ منقوالت ميبدي‎٬‎ ص‎١٨٦‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٦٩<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

سجع فرعي آمده است و‎٬‎ در قرينه دوم‎٬‎ سه سجع فرعي.‏ با اين همه چون سجع اصلي از<br />

نظر نحوي يکسان است دريافت سجع آسان است:‏<br />

طريقِ‏ درويشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ايثار و قناعت و توحيد و توکل و تسليم<br />

و تحمل . هرکه بدين صفت ها که گفتيم موصوف است به حقيقت درويش است و گر در قباست .<br />

اما هرزهگردي بي نماز ٬ هواپرستِ‏ هوسباز ٬ که روزها به شب آرد در بند شهوت و شب ها روز<br />

کند در خوابِ‏ غفلت و بخورد هرچه در ميان آيد و بگويد هرچه بر زبان آيد ٬ رند است وگر در<br />

عباست.(‏ گلستان (<br />

سجع همراه با رديف يا رديف گونه<br />

ِ<br />

١. رديف دار:‏<br />

قيمت شکر نه از ني است که آن خاصيت وي است.‏ ) گلستان (<br />

ترا که خانه يقين است بازي نه اين است.‏ ) گلستان (<br />

نصيحت از دشمن پذيرفتن خطا ست وليکن شنيدن روا ست.‏ ) گلستان (<br />

عاصي که دست بر دارد بِه از عابد که در سر دارد.‏ ) گلستان (<br />

اگر شب ها همه قدر بودي ٬ شب قدر بي قدر بودي.‏ ) گلستان (<br />

الهي‎٬‎ خواندي‎٬‎ تأخير کردم ؛ فرمودي‎٬‎ تقصير کردم . ٤٠<br />

انتظار را طاقت بايد و ما را نيست صبر را فراغت بايد و ما را نيست . ٤١<br />

چنان که مي بينيم‎٬‎ در نثر مسجّ‏ ع‎٬‎ رديف مي تواند کوتاه باشد يا طوالني‎٬‎ يک کلمه باشد يا<br />

بيشتر‎٬‎ اسنادي باشد يا غير اسنادي.‏<br />

٢. سجع با حذف رديف:‏ يکي از تفاوت هاي رديف در نثر مسجّ‏ ع با رديف شعري<br />

اين است که در نثر مسجّ‏ ع رديف را در قرينه اول مي توان حذف کرد:‏<br />

زن جوان را اگر تيري در پهلو نشيند به که پيري ] در پهلو نشيند] ) گلستان ).<br />

دختري خواسته بود و حجره به گل آراسته ] بود].‏ ) گلستان (<br />

در دلش هيچ غم نيامدي و لب از خنده فرا هم ] نيامدي].‏ ) گلستان (<br />

علم از بهر دين پروردن است نه از بهر دنيا خوردن ] است].‏ ) گلستان (<br />

به دوستي پادشاهان اعتماد نشايد کرد و به آواز خوش کودکان ] اعتماد نشايد کرد].‏ ) گلستان (<br />

خلقي هم بدين هوس که تو داري اسير ند و پاي در زنجير[‏ ند].‏ ) گلستان (<br />

دست تعدّ‏ ي دراز کرد و بيهده گفتن آغاز ] کرد].‏ ) گلستان (<br />

‎٤٠‎) سخنان پير هرات ٬ ص‎٢٦‎‏.‏<br />

‎٤١‎)همان‎٬‎ ص‎٣٠‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٧٠ مقاله<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

٣. گاهي حذف رديف بدون قرينه زمان فعل است:‏<br />

آن روز که تو ديدي غم ناني داشتم و امروز تشويش جهاني ] دارم].‏ ) گلستان (<br />

٤. رديف در يک قرينه مثبت است و در ديگري منفي:‏<br />

به نانهاده دست نرسد و نهاده هر کجا هست برسد.‏ ) گلستان (<br />

٥. رديف گونه:‏ در مواردي واژه ها يا واژه هاي بعد از سجع متفاوت اند و آن بر<br />

چندگونه است:‏<br />

١. دو کلمه مترادف است‎٬‎ يعني لفظ متفاوت و معني يکسان:‏<br />

نه چندان درشتي کن که از تو سير گردند و نه چندان نرمي که بر تو دلير شوند.(‏ گلستان (<br />

عصاره نالي به قدرت او شهد فايق شده و تخم خرمايي به تربيتش نخل باسق گشته.(‏ گلستان (<br />

هرکه در پيش سخن ديگران افتد تا مايه فضلش بدانند ٬ پايه جهلش بشناسند.(‏ گلستان (<br />

٢. لفظ و معني هر دو متفاوت است:‏<br />

افتد نديم حضرت سلطان را زر بيايد و باشد که سر برود.(‏ گلستان (<br />

مُلک از خردمندان جمال گيرد و دين از پرهيزگاران کمال يابد.(‏ گلستان (<br />

اگر توانگري دهمت‎٬‎ مشتغل شوي به مال از من وگر درويش کنمت تنگدل نشيني.(‏ گلستان (<br />

از جاهت انديشه همي کردم ٬ اکنون در چاهت همي بينم.(‏ گلستان (<br />

تعزيتم کن که جاي تهنيت نيست.(‏ گلستان (<br />

تا جان بر خطر ننهي بر دشمن ظفر نيابي.(‏ گلستان (<br />

ساخت دستوريِ‏ قرينه ها در نثر مسجّ‏ ع<br />

معموًال گمان مي رود که قرينه هاي سجع در جمله هاي مستقل شکل مي گيرد؛ اما بررسي<br />

نشان مي دهد که آن منحصر به جمله هاي مستقل نيست و ساخت هاي گوناگون دارد.‏<br />

حتي ساخت نحوي قرينه هاي کالم مسجّ‏ ع در آثار نويسندگان متفاوت است و اين يکي<br />

از ويژگي هاي سبکي نويسندگي است؛ مثًال ساخت قرينه ها در نثر خواجه عبداهلل ساده<br />

است و تنوع چنداني ندارد‎٬‎ حال آن که در نثر سعدي داراي تنوع بسيار است.‏<br />

قرينه هاي مسجّ‏ ع يا در توالي جمله هاي مستقل شکل مي گيرند يا در جمله مرکب و يا<br />

در جمله ساده.‏<br />

١. در جمله ساده


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٧١<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

حق جلّ‏ و عال مي بيند و مي پوشد و همسايه نمي بيند و مي خروشد . ٤٢ ) گلستان (<br />

جان در حمايت يک دم است و دنيا وجودي ميان دو عدم.‏ ) گلستان (<br />

‏(واژه هاي مسجّ‏ ع در جمله اول نقش مضافٌ‏<br />

اليهي دارد و در جمله دوم نقش متممي).‏<br />

عصاره نالي به قدرت او شهد فايق شده و تخم خرمايي به تربيتش نخل باسق گشته.‏ ) گلستان (<br />

‏(واژه هاي مسجّ‏ ع در هر دو جمله صفت اند).‏<br />

شيطان با مخلصان بر نمي آيد و سلطان با مفلسان.‏ ) گلستان (<br />

‏(واژه هاي مسجّ‏ ع در هر دو قرينه نهاد است).‏<br />

دو کس را حسرت از دل نرود و پاي تغابن از گل برنيايد:‏ تاجرِ‏ کشتي شکسته و وارثِ‏<br />

نشسته.‏ ) گلستان (<br />

با قلندران<br />

٢. در جمله هاي مرکب؛ قرينه اول در جمله هسته ‏(پايه)‏ است و قرينه دوم در جمله<br />

وابسته ‏(پيرو)؛ اما گاه هر دو قرينه در جمله وابسته ‏(پيرو)‏ اند.‏<br />

نبي و ولي سر درکشد.(‏ گلستان ( ‏(در هسته و وابسته)‏<br />

ّ<br />

گر تيغ قهر برکشد<br />

عاقل چو خالف اندر آيد بجهَ‏ د و چو صلح بيند لنگر بنهد ‏(هر دو در هسته)‏‎٬‎ که آنجا سالمت<br />

بر کران است و اينجا عداوت در ميان.‏ ) گلستان ( ‏(هر دو در وابسته)‏<br />

ضمنًا واژه هاي قافيه ممکن است هر دو فعل باشد يا مفعول يا صفت يا...‏ :<br />

اي مردان بکوشيد تا جامه زنان نپوشيد.‏ ) گلستان ( ‏(در هر دو‎٬‎ فعل)‏<br />

هر آينه تا رنج نبري گنج برنداري.‏ ) گلستان ( ‏(در هر دو‎٬‎ مفعول)‏<br />

عقلِ‏ نفيست را چه شد تا نفس خبيثت غالب آمد؟ ) گلستان ( ‏(در هر دو صفت)‏<br />

٣. در يک جمله ساده:‏ دو قرينه سجع مي تواند در يک جمله ساده بيايد‎٬‎ در<br />

نقش هاي متفاوت؛ به عبارت ديگر‎٬‎ قرينه ها از اجزاي اصلي يا فرعي جمله اند.‏<br />

عطف دو نهاد ‏(مسنداليه):‏ آتش نشاندن و اخگر گذاشتن و افعي کشتن و بچه<br />

نگه داشتن کار خردمندان نيست.‏<br />

نهاد با متمم:من و دوستي چون دو بادام مغز در پوستي صحبت داشتيم.‏ ) گلستان (<br />

صفت با متمم:‏ کوتاه خردمند به که نادان بلند.‏ ) گلستان (<br />

عطف دو مسند:‏ خلقي...‏ اسيرندو پاي در زنجير.‏ ) گلستان (<br />

نهاد با مضاف اليه:‏ لذت انگور بيوه داند نه خداوندِ‏ ميوه.‏ ) گلستان (<br />

عطف دو قيد:‏ بازآمدند سفرکرده و غارت آورده.‏ ) گلستان (<br />

‎٤٢‎)اين سخن سعدي عينًا نقل از خواجه عبداهلل است:‏ خداي تعالي مي بيند و مي پوشد؛ همسايه نمي بيند و<br />

مي خروشد.‏ ) سخنان پير هرات ٬ ص‎٦٥‎‏)‏


ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٧٢ مقاله<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

صفت با مضاف اليه:‏ مطمح نظر جايي خطرناک و مظنه هالک.(‏ گلستان (<br />

متمم با متمم:‏ زر از معدن به کان کندن برآيد وز دست بخيل به جان کندن.(‏ گلستان (<br />

صفتِ‏ دو مفعول:‏ جواني خردمند از فنون فضايل حظّي وافر داشت و طبعي نافر.(‏ گلستان (<br />

بدل:‏ عمل پادشاه‎٬‎ اي برادر‎٬‎ دو طرف دارد:‏ اميد و بيم يعني اميدِ‏ نان و بيم<br />

زيبايي سجع<br />

جان.‏ ) گلستان (<br />

کالم ادبي آفرينش زيبايي با زبان است.‏ به عبارت ديگر‎٬‎ جوهر ادبيات زيبايي است.‏<br />

ترفندهاي ادبي‎٬‎ همه‎٬‎ شگردهايي هستند براي زيبا ساختن زبان.‏ يکي از اين ترفندها<br />

سجع است.‏ بنابراين‎٬‎ در سجع مسئله زيبايي بايد بررسي و شناخته گردد.‏ متأسفانه در<br />

کتاب هاي بالغت و بديع فارسي از نخستين کتاب ‏(ترجمان البالغه ( گرفته تا کتاب هاي<br />

جديد کمترين اشاره اي به زيبايي و ويژگي هاي سجع نشده است.‏ برخالف کتب عربي که<br />

از ديرباز به زيبايي سجع اشاراتي دارند.‏ مثًال عبدالقاهر جرجاني در اسرار البالغه<br />

مي گويد:‏<br />

نه تجنيس مقبول است و نه سجع نيکوست؛ مگر آن که معني آن را طلب کرده باشد‎٬‎ چنان که<br />

گويي شاعر از آوردنشان گزيري نداشته و چيز ديگري هم به جاي آن نمي توانسته است<br />

بياورد . ٤٣<br />

ابن اثير‎٬‎ در المثل السائر ٬ در سجع چهار شرط را الزم مي داند:‏<br />

١. برگزيدن الفاظ مفرد؛<br />

٢. هم نشين ساختن الفاظ به شيوه اي نيکو؛<br />

٣. تابع معني بودن لفظ نه عکس آن؛<br />

.<br />

٤٤<br />

٤. داللت هر قرينه بر معنايي تازه تا سبب اطناب نشود<br />

از اين چهار شرط‎٬‎ شرط سوم‎٬‎ به تعبيري‎٬‎ همان است که عبدالقاهر گفته است‎٬‎<br />

هرچند سخن عبدالقاهر معناي عميق تري دارد.‏<br />

در مطوّ‏ ل چنين آمده است:‏ گفته اند بهترين سجع آن است که طول قرينه ها با هم برابر<br />

.<br />

٤٥<br />

باشد و‎٬‎ در صورت عدم تساوي‎٬‎ نيکوتر آن است که قرينه دوم طوالني تر باشد<br />

‎٤٣‎)به نقل از شعر بي دروغ شعر بي نقاب ٬ عبدالحسين زرين کوب‎٬‎ چاپ چهارم‎٬‎ انتشارات زيبا‎٬‎ تهران ٬١٣٦٣ ص‎٧٥‎‏.‏<br />

‎٤٥‎)همان جا.‏<br />

‎٤٤‎)به نقل از مطوّ‏ ل ٬ ص‎٣٦٢‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٧٣<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

پيش از تفتازاني‎٬‎ ابن اثير سجع را‎٬‎ از نظر طول قرينه‎٬‎ سه گونه دانسته است:‏<br />

١. طول در قرينه برابر باشد.‏<br />

٢. طول قرينه دوم بيشتر از اول باشد به شرط آن که از حدّ‏ اعتدال خارج نشود.‏<br />

‏(ابناثير توضيح نمي دهد که حدّ‏ اعتدال چيست.‏ آنچه مسلم است طول قرينه ها نبايد<br />

چندان باشد که گوش نتواند ميان واژه هاي مسجّ‏ ع به راحتي نسبت برقرار سازد).‏ اگر<br />

کالم سه قرينه اي باشد‎٬‎ دو قرينه اول بايد برابر و سومي برابر يا طوالني تر باشد.‏<br />

٣. قرينه دوم کوتاه تر از اول باشد؛ و اين سخت ناپسند است‎٬‎ زيرا گوش خود را براي<br />

شنيدن قرينه طوالني تر آماده کرده ولي با قرينه کوتاه تر مواجه مي شود و متوقف<br />

.<br />

٤٦<br />

مي ماند‎٬‎ همانند کسي که بخواهد خود را به مقصدي برساند و ناگهان پايش بلغزد<br />

نظر ابن اثير درباره ‏«سخت ناپسند»‏ بودن مورد اخير يعني کوتاه تر بودن قرينه دوم<br />

درست نمي نمايد.‏ اصوًال اگر قرينه اول طوالني تر باشد چندان تأثيري در زيبايي سجع<br />

ندارد؛ زيرا واژه مسجع اول در آخر يا اواخر قرينه اول قرار مي گيرد و طول قرينه اول<br />

هرقدر باشد سبب ايجاد فاصله ميان دو واژه سجع دار نمي شود.‏ چند شاهد از گلستان سعدي:‏<br />

صاحب دنيا به عين عنايت حق ملحوظ است و به حالل از حرام محفوظ .<br />

اغلب تهي دستان دامن عصمت به معصيت آاليند و گرسنگان نان ربايند .<br />

زن جوان را اگر تيري در پهلو نشيند به که پيري .<br />

چنان که مي بينم‎٬‎ برخالف نظر ابن اثير‎٬‎ قرينه اول‎٬‎ اگر طوالني تر باشد ولو زياد‎٬‎ نه تنها<br />

سخت ناپسند نيست بلکه‎٬‎ در درجه بعد از سجع با قرينه مساوي‎٬‎ نيکوترين سجع است.‏<br />

از طرفي اگر قرينه دوم طوالني تر باشد‎٬‎ ميان دو واژه سجع دار فاصله زياد مي شود و<br />

گوش نمي تواند به راحتي ميان آنها وحدتي احساس کند‎٬‎ لذا چندان مطلوب نيست؛ اما‎٬‎<br />

اگر تفاوت دو قرينه اندک باشد‎٬‎ در حکم مساوي است.‏<br />

يکي هفتاد سال علم آموخت‎٬‎ چراغي نيفروخت ؛ يکي در همه عمر يک حرف شنيد‎٬‎ همه را<br />

از آن بسوخت . ٤٧<br />

شکسته باش و خاموش ٬ که سبوي درست را به دست برند و شکسته را به دوش . ٤٨<br />

عاشق مستور است‎٬‎ شب پره را چه گناه که روزکوراست . ٤٩<br />

‎٤٦‎)همان‎٬‎ ص‎٢٦٣‎‏.‏<br />

‎٤٩‎)همان‎٬‎ ص‎٨‎‏.‏<br />

‎٤٧‎) سخنان پير هرات ٬ ص‎٧‎‏.‏<br />

‎٤٨‎)همان‎٬‎ ص‎٦٢‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٧٤ مقاله<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

از صحبت فرومايگان بپرهيز ؛ هرکه از مالمت نترسد از او بگريز . ٥٠<br />

دوستي او بالست ٬ من غالم آن که به بالي او مبتالست . ٥١<br />

ناگفته نماند که در اين مثال ها طول قرينه دوم چندان زياد نيست.‏<br />

هم چنين اين قول ابن اثير که مي گويد:‏ ‏«گوش خود را براي شنيدن قرينه طوالني تر<br />

آماده مي کند»‏ متکي به دليلي نيست به عالوه‎٬‎ طبق اين نظر‎٬‎ سجع هايي با قرينه هاي<br />

مساوي هم نبايد زيبا باشد.‏<br />

اما اين که‎٬‎ در مطوّ‏ ل ٬ بهترين سجع در برابري طول قرينه ها شمرده شده نيز درست<br />

نمي نمايد.‏ صرف برابر بودن طول قرينه ها کافي نيست‎٬‎ بلکه خود طول قرينه ها مالک<br />

است که نبايد زياد باشد.‏ مثًال اين سجع ها با وجود تساوي نسبي طول قرينه ها چندان<br />

خوش نيستند زيرا گوش نمي تواند وحدت آوايي ميان واژه هاي مسجع را به راحتي درک<br />

کند.‏ اينک شواهدي از سخنان پير هرات :<br />

الهي‎٬‎ نسيمي دميد‎٬‎ از باغ دوستي‎٬‎ دل را فدا کرديم.‏ بويي يافتيم از خزينه دوستي‎٬‎ به پادشاهي<br />

بر سر عالم فدا کرديم . ٥٢<br />

اگر دستِ‏ همتِ‏ عارف به حور بهشت بازآيد طهارت معرفت او شکسته شود و اگر درويش از<br />

اهلل جز اهلل خواهد درِ‏ اجابت بر وي بسته شود . ٥٣<br />

پس بهترين سجع آن است که قرينه ها برابر باشند و چندان طويل هم نباشند.‏ در صورت<br />

اختالف طول قرينه ها‎٬‎ بهتر است که قرينه اول طويل تر باشد؛ زيرا اگر قرينه دوم خيلي<br />

طوالني باشد ذهن نمي تواند سجع را دريابد.‏<br />

به عالوه‎٬‎ اگر قرينه ها از نظر ساخت نحوي نيز يکسان باشند زيباتر خواهد بود.‏<br />

چنان زي که به ثنا ارزي؛ و چنان مير که به دعا ارزي . ٥٤<br />

زمين را از آسمان نثار است و آسمان را از زمين غبار.(‏ گلستان (<br />

وحدت ساخت دستوري را علماي بديع عرب و ايراني برخالف غربيان ترفند<br />

زيبايي آفريني ندانسته اند حال آن که زيباست حتي اگر مسجّ‏ ع هم نباشد.‏<br />

دانا چو طبله عطّار است‎٬‎ خاموش و هنرنماي و نادان خود طبل غازي ‏(است)‏‎٬‎ بلندآواز و<br />

ميان تهي.‏ ) گلستان (<br />

آنچه تاکنون درباره زيبايي هاي سجع گفته شده ناقص است يا جنبه احساسي دارد.‏ مثًال<br />

‎٥٠‎)همان‎٬‎ ص‎٦٨‎‏.‏<br />

‎٥٣‎) سخنان پير هرات ٬ ص‎٤٦‎‏.‏<br />

‎٥١‎)همان‎٬‎ ص‎٨‎‏.‏<br />

‎٥٢‎)همان‎٬‎ منقوالت ميبدي‎٬‎ ص‎٨٤‎‏.‏<br />

‎٥٤‎)همان‎٬‎ ص‎٦٥‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٧٥<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

بکري درباره سجع گفته است:‏<br />

روح و قلب از سجع لذت مي برد.‏ سجع مقدمه شعر و صورت کوچک تر آن است.‏ بزرگ ترها<br />

آن را دوست مي دارند و کوچک ترها با آن انس دارند.‏ حتي کودکان‎٬‎ در دامان مادر‎٬‎ با نغمه<br />

سرودهاي سجع به خواب مي روند . ٥٥<br />

اينک ما زيبايي هاي سجع را‎٬‎ به ويژه به صورت تجربي‎٬‎ بررسي مي کنيم.‏ به اين عبارت<br />

توجه کنيد:‏ هر چه نپايد شايسته دلبستگي نيست.‏ اين جمله زيبايي ندارد حال آن که اين عبارت<br />

سعدي زيباست:‏ هر چه نپايد دلبستگي را نشايد .<br />

زيبايي اين سخن سعدي در چيست؟ وقتي اين عبارت را مي خوانيم از اول تا آخر<br />

‏«نش»‏ در واژه ‏«نشايد»‏ زيبا نيست‎٬‎ همين که ‏«ايد»‏ âyad) )‏ را مي خوانيم سخن را زيبا<br />

مي يابيم.‏ چرا؟ چون درمي يابيم که اين ‏«ايد»‏ âyad) )‏ همان است که در آخر واژه ‏«نپايد»‏<br />

آمده است.‏ به عبارت ديگر‎٬‎ تکرار به کالم زيبايي بخشيده است.‏ اما چرا تکرار<br />

زيباست؟ چون ‏«ايدِ‏ « آخرِ‏ ‏«نشايد»‏‎٬‎ ‏«ايدِ‏ « آخرِ‏ ‏«نپايد»‏ را در ذهن تداعي مي کند و از درک<br />

اين وحدت ميان دو واژه لذت مي بريم.‏ اصوًال ذهن انسان پيوسته در تکاپوي يافتن<br />

وحدت ميان کثرت هاست و درک وحدت شادي آور است.‏ پس زيبايي سخن مسجّ‏ ع<br />

ناشي از درک وحدت ميان کثرت واژه هاي مسجّ‏ ع است.‏<br />

آيا اين تنها عامل زيبايي نثر مسجّ‏ ع است؟ به عبارت توجه کنيد:‏<br />

‏«هر چه نپايد نشايد دلبستگي را»‏ اين عبارت همان سخن سعدي است تنها جاي واژه<br />

‏«نشايد»‏ تغيير يافته است و همين عامل‎٬‎ يعني بر هم زدن تقارن نشايد و نپايد که هر دوي<br />

آنها در آخر جمله آمده اند‎٬‎ از زيبايي کاسته است.‏ پس عامل دوم زيبايي نثر مسجّ‏ ع‎٬‎<br />

تقارن واژه هاي سجع دار است‎٬‎ يعني قرار گرفتن عناصر سجع دار در آخر يا ميان يا آغاز<br />

جمله.‏<br />

حال به اين عبارت توجه کنيد:‏<br />

‏«هر چه نپايد دلبستگي را نمي شايد.»‏ اين همان سخن سعدي است منتها‎٬‎ در آن‎٬‎ پيشوند<br />

‏«مي‎٬‎ که داراي يک هجاست‎٬‎ به ‏«نشايد»‏ افزوده شده و‎٬‎ در نتيجه‎٬‎ دو واژه ‏«نپايد»‏ و<br />

‏«نمي شايد»‏ سجع دارند ولي هم وزن نيستند.‏ پس کالم‎٬‎ اگر واژه هاي مسجّ‏ ع در آن<br />

هم وزن باشند ‏(سجع متوازي)‏‎٬‎ زيباتر خواهد بود.‏ اما عبارت ‏«هر چه نپايد در اين جهان فاني و<br />

‎٥٥‎) البالغة العربية ٬ ص‎١٢٦‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٧٦ مقاله<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

فريبنده و بي وفا‎٬‎ دلبستگي را نشايد»‏ بي شک زيبايي سخن سعدي را ندارد.‏ زيرا قرينه دوم<br />

زياده طوالني شده و ميان دو واژه سجع دار فاصله زياد افتاده است.‏ حال آن که در عبارتِ‏<br />

‏«هر چه در اين جهان فانيِ‏ فريبنده و بي وفا نپايد دلبستگي را نشايد»‏‎٬‎ به رغم طوالنيشدن قرينه اول‎٬‎<br />

ميان واژه هاي سجع دار فاصله زيادي نيفتاده‎٬‎ لذا از زيبايي سخن چندان کاسته نشده است.‏<br />

حال اگر سخن سعدي را به صورت ‏«هر چه پايدار نباشد دلبستگي را انتظار نباشد»‏ درآوريم‎٬‎<br />

واژه هاي سجع دار و‎٬‎ در نتيجه‎٬‎ حروف قافيه تغيير يافته است.‏ پيداست که حروف<br />

مشترک در ‏«نپايد»‏ و ‏«نشايد»‏ خوش تر است تا در ‏«پايدار»‏ و ‏«انتظار».‏ به عبارت ديگر‎٬‎<br />

نغمه و تلفيق بعضي از حروف زيباتر از بعضي ديگر است.‏<br />

حال اگر عبارت باال را به اين صورت درآوريم:‏<br />

‏«هر چه ناپايدار است دلبستگي را انتظار نيست»‏‎٬‎ بي شک از زيبايي آن کاسته<br />

مي شود؛ زيرا اولي رديف دارد و دومي‎٬‎ رديف گونه.‏<br />

بايد دانست که آنچه گفتيم مربوط به سجع مطرّ‏ ف و سجع متوازي است و وجوه<br />

زيبايي در سجع هاي ديگر کمابيش متفاوت است.‏ به هر حال‎٬‎ درباره سجع اين نکات نيز<br />

اهميت دارد:‏<br />

١. سجع بايد طبيعي و دور از تکلّف و تصنيع باشد‎٬‎ به عبارت ديگر‎٬‎ معني بايد سجع<br />

را بطلبد.‏<br />

. اين<br />

٥٦<br />

٢. دکتر بکري معتقد است که معني قرينه دوم نبايد مترادف قرينه اول باشد<br />

سخن درست نمي نمايد؛ زيرا سجع مربوط به کالم ادبي است و کالم ادبي جنبه خبري<br />

کالم بدون زيبايي<br />

ِ<br />

ندارد يا اصل‎٬‎ در آن‎٬‎ جنبه خبري نيست بلکه اصل زيبايي است و<br />

ادبي نيست.‏ لذا‎٬‎ در کالم ادبي‎٬‎ اطناب و ايجاز در صورت زيبايي و داشتن نکات بالغي<br />

مطلوب است‎٬‎ برخالف زبان علمي که صرفًا جنبه خبري دارد و مساوات مي طلبد‎٬‎ لذا<br />

آوردن مترادف در آن وجهي ندارد.‏<br />

از طرفي‎٬‎ در زبان خبري‎٬‎ آوردن سجع اصًال مطلوب نيست.‏ در کالم خبري اگر<br />

تصادفًا سجع بيايد محسوس و برجسته نيست‎٬‎ مثًال در اين عبارت:‏ ‏«ايرج کتاب جغرافي<br />

ايران مرا برداشت و به روي ميز تحرير خود گذاشت ».<br />

‎٥٦‎)همان‎٬‎ ص‎١٢٧‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٧٧<br />

نثر مسجّ‏ ع فارسي را بشناسيم<br />

آوردن مترادف‎٬‎ به ويژه همراه با سجع‎٬‎ در کالم ادبي نه تنها مطلوب نيست بلکه با<br />

بهرهگيري از ترفندهاي ادبي و سجع به کالم زيبايي مي بخشد؛ مانند<br />

مال داري را شنيدم که به بخل چنان معروف بود که حاتم طائي به کرم‎٬‎ تا به جايي که ناني به<br />

جاني از دست ندادي و گربه ابوهريره را به نغمه اي ننواختي و سگ اصحاب کهف را<br />

استخواني نينداختي.‏ ) گلستان (<br />

همه عيش ها در بي عيشي است‎٬‎ همه توانگري ها در درويشي است . ٥٧<br />

نکته ديگر اين که شمار قرينه ها نبايد زياد باشد چندان که مالل آورد.‏ شمار قرينه ها در<br />

حد دو و سه و چهار مطلوب است و اين همان است که در نثر مسجّ‏ ع سعدي مي بينيم و<br />

غالب سجع هاي خواجه عبداهلل نيز اين گونه است و بيشتر از اين خوش نيست و اين امتياز<br />

کالم مسجّ‏ ع است نسبت به شعر سنتي.‏ زيرا در شعر سنتي‎٬‎ مثًال در قصيده‎٬‎ از آغاز تا<br />

پايان قافيه تکرار و خستهکننده مي شود.‏ اما‎٬‎ در نثر مسجع‎٬‎ پس از هر چند قرينه سجع<br />

تغيير مي کند و تنوعي در قافيه حاصل مي شود.‏ عالوه بر اين‎٬‎ در ميان نثر مسجّ‏ ع مي توان<br />

نثر مرسل يا شعر يا آيه و حديث آورد که خود تنوع بيشتر پديد مي آورد.‏<br />

نکته ديگر اين که نثر مسجّ‏ ع فارسي معموًال همراه با رديف يا رديف گونه است‎٬‎ اين<br />

رديف خود به زيبايي موسيقايي نثر مسجّ‏ ع مي افزايد:‏<br />

هر که را زر در ترازو ست ٬ زور در بازو ست .<br />

انتظار را طاقت بايد و ما را نيست ٬ صبر را فراغت بايد و ما را نيست .<br />

حذف به قرينه نيز زيباست زيرا نوعي تسهيم است و شرکت دادن ذهن خواننده در<br />

تکميل کالم:‏<br />

زن جوان را تيري در پهلو نشيند به که پيري.‏ ) گلستان (<br />

قحبه پير از نابکاري چه کند که توبه نکند و شحنه معزول از مردم آزاري.‏ ) گلستان (<br />

يکي ديگر از ويژگي هاي نثر مسجّ‏ ع برجسته شدن لفظ‎٬‎ به ويژه واژه هاي سجع است.‏<br />

هم چنين برجسته شدن معني.‏ از طرفي‎٬‎ چون سجع خاص مضامين شاعرانه و ادبي است<br />

يا مضاميني که رنگ و مايه ادبي دارد‎٬‎ معموًال با ترفندهاي ادبي همراه است که آن را<br />

زيباتر و دلنشين تر مي سازد.‏<br />

©<br />

‎٥٧‎) سخنان پير هرات ٬ ص‎٣٠‎‏.‏


چند سند تاريخي در ديوان ارسالن مشهدي<br />

سيد علي آل داود<br />

ارسالن مشهدي از شاعران قرن دهم هجري است.‏ او در ساختن مادّه تاريخ مهارت<br />

داشت.‏ در قطعاتي از اشعار او تاريخ دقيق پاره اي از حوادث و رويدادهاي تاريخيِ‏ مهمِّ‏<br />

آن عصر منعکس شده است.‏ اين قطعات در ديوان اشعارش مضبوط است.‏ از ديوان او<br />

تنها يک نسخه خطي شناخته شده که هم اکنون‎٬‎ ذيل شماره ٬٩٤٢ در کتابخانه مجلس<br />

‏(ميدان بهارستان)‏ نگهداري مي شود.‏ پيش از آن که به نقل اين قطعات و توضيحات<br />

مربوط به آنها بپردازيم‎٬‎ مختصري از احوال و افکار و اشعار او را‎٬‎ به استناد منابع دست<br />

اوّ‏ ل‎٬‎ به ويژه تذکره ها و کتب تاريخي عصر وي‎٬‎ در معرض مطالعه عالقه مندان قرار<br />

مي دهيم.‏<br />

محمّ‏ دقاسم ارسالن مشهدي‎٬‎ که به طوسي نيز شهرت دارد‎٬‎ در اوايل سده دهم<br />

هجري در طوس زاده شد.‏ او نسب خود را به اميرارسالن جاذب‎٬‎ يکي از سرداران بزرگ<br />

سلطانمحمود غزنوي‎٬‎ مي رساند.‏ از اين رو‎٬‎ تخلّص ‏«ارسالن»‏ اختيار کرد.‏ دوران کودکي<br />

ارسالن در مشهد سپري شد.‏ سپس‎٬‎ به ماوراءالنهر رفت و در آنجا نشو و نما يافت.‏ او در<br />

اين دوران با بهاءالدين حسن بخاري‎٬‎ متخلص به ‏«نثاري»‏‎٬‎ مؤلف تذکره مذکر احباب ٬<br />

دوستي و معاشرت داشت.‏ نثاري مي گويد که ارسالن در کار درس و تعلّم سستي نشان<br />

مي داد و پيش رفتي در کار خود نداشت.‏ او در اين زمان‎٬‎ با شاعري به نام درويش روغنگر<br />

مصاحبت داشت و شعر گويي را از همان وقت آغاز کرد.‏<br />

چندي پس از آن‎٬‎ عبدالمؤمن خان ازبک‎٬‎ ارسالن را با خود به بلخ برد و او مدتي در


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٧٩<br />

چند سند تاريخي در ديوان ارسالن مشهدي<br />

آن شهر به سر برد.‏ در اين اثنا‎٬‎ پدرش‎٬‎ که داراي مکنت فراوان بود‎٬‎ در گذشت؛ ولي او<br />

ميراث خود را در قمار به باد داد.‏ تذکره نويسان درباره پدرش گفته اند که او نيز اهل ذوق و<br />

شعرگويي بود؛ اما احوال و اطالعات مربوط به پدر و پسر در مآخذ گوناگون در هم<br />

آميخته است.‏ اقامت ارسالن در بلخ ديري نپاييد و او به سفر حج رفت و‎٬‎ در بازگشت‎٬‎<br />

رهسپار هند شدو در آن کشوررحل اقامت افکند.‏ شاعر‎٬‎ در هند‎٬‎ به دربار اکبرشاه گورکاني<br />

‏(‏‎١٠١٤-٩٦٣‎‏)راه يافت و در آگره‎٬‎ يکي از پايتخت هاي اکبر‎٬‎ ساکن شدو موقعيتي شايسته<br />

پيدا کرد.‏ گذشته از شاه‎٬‎ کساني از اميران نامدار‎٬‎ چون بيرام خان‎٬‎ نيز اورا در پناه حمايت خود<br />

گرفتند.‏ با اين وصف‎٬‎ از برخي ابيات و اشعار او چنين معلوم مي شود که اقامت در<br />

سرزمين هند چندان براي شاعر خوشايند نبوده و او خودرا غريب احساس مي کرده است:‏<br />

مُردم از آرزويِ‏ لعلِ‏ مسيحانفسي که براي دلِ‏ بيمار طبيبش خوانند<br />

ارسالن ترکِ‏ وطن داد و به غربت خوکرد<br />

که چو ميرد ز شهيدانِ‏ غريبش خوانند<br />

تاريخ درگذشت ارسالن مشهدي را تذکره نويسان و تاريخ نگاران به اختالف نوشته اند.‏<br />

ولي عبدالقادر بدائوني‎٬‎ که معاصر اوست‎٬‎ يادآور مي شود که ارسالن به سال ‎٩٩٥‎ق‎٬‎<br />

هنگامي که اکبرشاه از درياي اتک برآمد و در الهور اقامت جست‎٬‎ درگذشت.‏ عدّ‏ ه اي‎٬‎ از<br />

جمله مؤلف تذکره مخزن الغرايب به استناد اين سخن‎٬‎ وفات او را در شهر الهور<br />

دانسته اند.‏ اما از سخن بدائوني چنين مطلبي استنباط نمي شود.‏ تقي اوحدي‎٬‎ مؤلف<br />

او را در شهر سرکيج احمدآباد هند<br />

ِ<br />

عرفات العاشقين و از معاصران ارسالن‎٬‎ درگذشتِ‏<br />

دانسته و اين روايت به نظر صحيح مي آيد‎٬‎ چنان که عليقلي خان واله داغستاني‎٬‎ در رياض<br />

الشّ‏ عرا ٬ اطالعات مندرج در عرفات را تکرار کرده است.‏ شگفت آورتر از همه‎٬‎ سخن<br />

صاحب شمع انجمن است که تاريخ وفات ارسالن را ١٠٩٥ ذکر و محمدحسن خان<br />

اعتمادالسّ‏ لطنه در مطلع الشّمس عينًا آن را نقل کرده است.‏<br />

ارسالن مذهب شيعه داشت و به محتشم کاشاني‎٬‎ شاعر مرثيه سرا‎٬‎ ارادت مي ورزيد.‏<br />

وي‎٬‎ به مناسبت بيرقي ‏(علم)‏ زرين‎٬‎ که بيرام خان ساخته و به آستان قدس رضوي اهدا<br />

کرده بود‎٬‎ غزلي سروده و در آن‎٬‎ اعتقاد مذهبي خود را عرضه داشته است:‏<br />

عاليجاه تمام شد عَلَم<br />

ِ<br />

به يمنِ‏ همّتِ‏ بيرام خانِ‏<br />

عليِ‏ موسيِ‏ جعفر که مهجه عَلَمش<br />

ّ<br />

زرنگارِ‏ حضرتِ‏ شاه<br />

فروغ بُرده ز خورشيد و نور داده به ماه


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٨٠ مقاله<br />

چند سند تاريخي در ديوان ارسالن مشهدي<br />

جرم<br />

ِ<br />

ز<br />

بي حدِ‏ خود ارسالن مباش ملول<br />

اگر چه نامه عمرت سياه شد ز گناه<br />

جام<br />

ِ<br />

ارسالن ظاهرًا داراي گرايش هاي عرفاني بود و به شيخ احمد<br />

مي ورزيد.‏ نخستين بيت ديوان او حاکي از اين شيفتگي و ارادت است:‏<br />

ساقي ز عکس مي شده روشن ضمير ما جامي بده که عارفِ‏ جامَست پير ما<br />

و‎٬‎ در مقطع يکي از غزلياتش‎٬‎ باز عرض اين ارادت کرده است:‏<br />

شيخ<br />

ِ<br />

چو ارسالن طلبد فيضِ‏ باطن از جامي رود به ميکده و يادِ‏<br />

ژنده پيل ارادت<br />

جام کند<br />

ارسالن از استادان شعر فارسي چون خاقاني‎٬‎ انوري و اميرخسرو و حتّي محتشم به<br />

نيکي ياد کرده و در برخي از اشعارش آنان را ستوده است:‏<br />

و خسرو شد ختم سخنوري بريشان<br />

ِ<br />

خاقاني و انوريّ‏<br />

آنها همه روح پاک و هر دم جان در تنِ‏ ارسالن فديشان<br />

ِ<br />

و‎٬‎ در مقطع غزلي‎٬‎ از محتشم چنين ياد مي کند:‏<br />

ببرند اگر به کاشان سخنان ارسالن را<br />

سزد ار به پاي بوسش سرِ‏ محتشم بجنبد<br />

نسخه ديوان منحصر به فرد ارسالن تاريخ کتابت ندارد و‎٬‎ به احتمال قوي‎٬‎ در عصر شاعر<br />

نوشته شده و محتمًال خود وي آن را نوشته است.‏ خط آن نستعليق بسيار خوش است و‎٬‎<br />

پس از کتابت نسخه‎٬‎ در حاشيه برخي برگ ها‎٬‎ ابيات و غزلياتي نوشته شده که آن نيز به<br />

خطي عالي و چشم نواز است.‏ صفحه اوّ‏ ل اين دست نويس داراي سرلوحي زيبا و تمام<br />

صفحات آن مجدول به طال و شنگرف است.‏ جلد آن تيماجي نيم ضربي و کاغذ آن<br />

سمرقندي است و داراي ٨٦ صفحه است و در هر صفحه ١٢ بيت ضبط شده است.‏<br />

شمار ابيات ديوان ارسالن در حدود هزار است‎٬‎ چنان که خود در قطعه اي چنين گويد:‏<br />

ارسالن را هزار بيت بوَ‏ د<br />

خاطرِ‏ نکته دان به آنها شاد<br />

هر يک از لطف چون دُرِ‏ مکنون<br />

جگرِ‏ حاسدان از آنها خون<br />

بخش اعظم ديوان اشعار ارسالن غزليات اوست که به ترتيب حروف تهجّ‏ ي مرتب<br />

شده اند؛ سپس قطعات او که مشتمل بر مادّه تاريخ رويدادهاي گوناگون عصر اکبري<br />

ِ


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٨١<br />

چند سند تاريخي در ديوان ارسالن مشهدي<br />

است.‏ بخش ديگر شامل رباعيات و مفردات اشعار اوست.‏ در اواخر ديوان‎٬‎ چند رباعي<br />

مندرج است که ارسالن آنها را در پاسخ به ‏«شهرانگيز»‏ لساني سروده است.‏<br />

غزل هاي ارسالن لطيف و روان است و حالي خاص دارد.‏ او از مديحه سرايي گريزان<br />

و از ستايش هاي اغراق آميزِ‏ حاميان خويش نيز خودداري کرده است و همين نشان دهنده<br />

مناعت طبع و سالمت روان اوست.‏ در يگانه غزلي که در مدح اکبرشاه سروده نشاني از<br />

ستايش هاي مرسوم ديده نمي شود و تازه همانند آن نيز شعري در ديوان او نيست.‏<br />

محض نمونه‎٬‎ چند بيت اين غزل نقل مي شود:‏<br />

چرخ و انجم بنده فرمانِ‏ اکبرشاه باد موکبش را فتح و اقبال و ظفر همراه باد<br />

تو يارب تا ابد مطلع انوارِ‏ اَلسّ‏ لطانُ‏ ظلُّ‏ اهلل باد<br />

ِ<br />

سايه چترِ‏ همايونِ‏<br />

اهلِ‏ دولت را دعا گويند تا ارباب نظم ارسالنت از دعاگويانِ‏ دولت خواه باد<br />

شيوه سخن سرايي ارسالن را مي توان امتزاجي از سبک خراساني و عراقي دانست.‏<br />

ترکيبات به کاررفته در سروده هاي او بيشتر شامل اصطالحاتي است که شاعران ساکن در<br />

ايران به کار مي بردند.‏ او از نخستين کساني است که‎٬‎ همراه خيل مهاجران شاعر و<br />

اديب‎٬‎روانه هند شد و مورد توجه قرار گرفت؛ امّا‎٬‎ در اشعار و آثار او‎٬‎ به ويژه در<br />

غزلياتش‎٬‎ تأثير چنداني از سبکي که بعدًا مشهور به هندي شد ديده نمي شود.‏ به عبارت<br />

ديگر‎٬‎ انديشه شعر فارسيِ‏ او ايراني است و محيط جديد زندگي تأثير چنداني در او<br />

نکرده است.‏ وي در وصف برخي از شخصيت هاي سرزمين هند و اماکن آنجا اشعار و<br />

قطعات زيبايي ساخته‎٬‎ چنان که در وصف کوه اجمير‎٬‎ مدفن خواجه اجمير[‏ خواجه<br />

معين الدين سنجريِ‏ چشتي]‏ ‎٬‎ مثنوي زيبايي سروده که ابياتي از آن نقل مي شود:‏<br />

زهي کوهِ‏ اجميرِ‏ عنبرسرشت<br />

چه کوهي که چون سود بر اوج سر<br />

رم مه و آفتاب<br />

نمايند جِ‏ ِ<br />

ز باالي آن قلّه گاهِ‏ نگاه<br />

برد سيلِ‏ آن قلّه پرشکوه<br />

مقام<br />

ِ<br />

سرِ‏ مقتدايان چشت<br />

محيطِ‏ سپهرش بود تا کمر<br />

چشم عقاب...‏<br />

ِ<br />

بر آن کوه مانندِ‏<br />

فلک چشمه و چشم ماهيست ماه<br />

ِ<br />

هزاران چو الوند و البرزکوه<br />

ببين ارسالن رفعتِ‏ پايه اش که جا کرده خورشيد در سايه اش<br />

اين مثنوي در ديوان ارسالن نيامده‎٬‎ ولي بدائوني در منتخب التواريخ آن را نقل کرده است.‏<br />

ارسالن شاعري است خوش سليقه و خوش گفتار و شيرين کالم و‎٬‎ به قول صاحب


ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٨٢ مقاله<br />

چند سند تاريخي در ديوان ارسالن مشهدي<br />

عرفات ٬ سراينده اي دانا و حاضرجواب.‏ با اين صفات بي بديل بود که چون به هند رسيد‎٬‎<br />

غزالي مشهدي‎٬‎ که تازه سمَتِ‏ ملک الشعرايي يافته بود‎٬‎ او را پيوسته نزد خود مي خواند.‏<br />

از فضايل ديگر ارسالن استاديِ‏ او در کتابت خطوط گوناگون به ويژه نستعليق بود.‏ خط او<br />

به اندازه اي زيبا و چشم نواز بود که او را ‏«ميرعلي ثاني»‏ لقب دادند.‏ قاطعي هروي تأکيد<br />

مي کند که ارسالن روزگاري به اميرِ‏ نامور‎٬‎ ميرزا عزيز کوکلتاش‎٬‎ و برادرش‎٬‎ يوسف<br />

محمدخان‎٬‎ درس خوش نويسي مي داد.‏<br />

اما هنر اصلي و ارزنده او را بايد در ساختن قطعات مادّه تاريخ دانست.‏ وي توفيق<br />

يافت‎٬‎ با اين هنرنمايي‎٬‎ سال دقيق بسياري از حوادث تاريخي آن روزگار را ضبط کند.‏ در<br />

اين قطعات کوتاه‎٬‎ جزءجزء وقايع دوران اکبري منعکس شده است.‏<br />

در پايان‎٬‎ نخست چند غزل و‎٬‎ سپس تمام قطعات حاوي مادّ‏ ه تاريخ او را‎٬‎ براي مزيد<br />

استفاده اهل فن‎٬‎ از نسخه خطيِ‏ ديوان او نقل مي کنيم.‏<br />

غزل ها<br />

همدم پيمانه بود<br />

ِ<br />

اي خوش آن رندي که جايش گوشه ميخانه بود دم به دم چون ساغرِ‏ مي<br />

آن سرگشته خوش بادا که از سوداي عشق همچو مجنون در غم ليلي وشي ديوانه بود<br />

ِ<br />

وقتِ‏<br />

شب خيالِ‏ صورتِ‏ آن ماه در دل خانه داشت خانه دل از خيالش رشکِ‏ صورت خانه بود<br />

سينه مجروح من چون شانه مي شد چاک چاک<br />

زين غم و حسرت که زلفِ‏ او به دست شانه بود<br />

دوش آن مَه نوربخشِ‏ ديده بود و ارسالن تا سحر بر گِردِ‏ شمع رويِ‏ او پروانه بود<br />

ساقي ز عکسِ‏ مي شده روشن ضمير ما جامي بده که عارف جامست پيرِ‏ ما<br />

جان به ره يار و سيم اشک<br />

ِ<br />

برديم نقدِ‏<br />

از پرتو خيال تو اي آفتاب حسن<br />

با خود غبارِ‏ کويِ‏ تو برديم زيرِ‏ خاک<br />

اينها بود متاع قليل و کثيرما<br />

چون صبح روشنست ضمير منيرما<br />

در جنت اين بَسَ‏ ست لباس حريرما<br />

خشتي ز آستان تو و خاک درگهت در ملک عشق آمده تاج و سريرما<br />

از پا فتاده ايم ز عصيان ولي چه غم باشد که عفو شامل او دستگيرما<br />

جز جام باده نيست درين دور ارسالن صافي دلي که روشن ازو شد ضميرما<br />

ارسالن بادا هزاران آفرين بر طور تو<br />

نظميم و اقليم<br />

ِ<br />

خسروِ‏<br />

سخن مأواي ماست<br />

زانکه در طورِ‏ سخن سحرآفرين مي بينمت<br />

فوج فوج از هرطرف صف بسته معني هاي ماست


ِ<br />

ِ<br />

ِ<br />

ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٨٣<br />

چند سند تاريخي در ديوان ارسالن مشهدي<br />

اوج معني مطلع غرّاي ماست<br />

ِ<br />

حسنِ‏ طالع بين که تا صبح سخن را شد طلوع آفتابِ‏<br />

خوب رويان گر به صورت ناز و استغنا کنند حسنِ‏ معني موجبِ‏ صدگونه استغناي ماست<br />

ما ز مجنون در طريق عاشقي کم نيستيم<br />

تا قيامت بر سرِ‏ کويِ‏ جنون غوغاي ماست<br />

فقريم ارسالن گنج معني در دل و کنج<br />

ِ<br />

ِ<br />

ما به ملک نيستي سلطانِ‏<br />

وحشتِ‏ عشقش چنان بر من زبانِ‏ داد بست<br />

شام غم دلي خالي کنم<br />

ِ<br />

خواستم از ناله<br />

ما هزاران جانِ‏ شيرين داده بهرِ‏ دلبران<br />

من به بويي زنده از يار و نمي خواهد صبا<br />

ارسالن نظمت چو ... معني جانفزاست<br />

جانا پيِ‏ امتحان مکن جور<br />

در عشق بود سپردنِ‏ جان<br />

سازد چو دلِ‏ حزين به دردت<br />

گر روح<br />

ِ<br />

کمال بيند اين نظم<br />

به سوي ماهِ‏ رخت از حجاب نتوان ديد<br />

قناعت جاي ماست<br />

کان ستم انديشه بر جانم رهِ‏ بيداد بست<br />

گريه تلخ گلوگيرم رهِ‏ فرياد بست<br />

ِ<br />

دهر صد افسانه نابوده بر فرهاد بست<br />

اين سزاي جانِ‏ آن عاشق که دل بر باد بست<br />

روح افزايد بلي آن نظم کش استاد بست<br />

جورِ‏ تو در امتحان نگنجد<br />

سودي که درو زيان نگنجد<br />

صبر آيد و در ميان نگنجد<br />

از شوق در اصفهان نگنجد<br />

خيالِ‏ روي تو را جز به خواب نتوان ديد<br />

ز باده نشئه لعلِ‏ لبِ‏ تو نتوان يافت ز آبِ‏ خضر نشان در سراب نتوان ديد<br />

خرابِ‏ عافيتم در جهان ولي چه کنم که عافيت ز جهانِ‏ خراب نتوان ديد<br />

شود ستاره نهان زآفتاب و خالِ‏ رخت<br />

چو زاهدان چه روي ارسالن به صومعه اي<br />

ستاره ايست که بي آفتاب نتوان ديد<br />

جام<br />

ِ<br />

که رويِ‏ ساقي و<br />

شراب نتوان ديد<br />

دال ياري که من دارم که دارد<br />

سگش خواندازوفاداري مرايار<br />

سزاوارِ‏ غمست ار جانِ‏ عاشق<br />

جفاکاري که من دارم که دارد<br />

وفاداري که من دارم که دارد<br />

سزاواري که من دارم که دارد<br />

قطعات مادّه تاريخ يا در ذکر حوادث تاريخي<br />

شد شاهِ‏ يگانه را دو فرزندِ‏ خلف<br />

دوران ز پي تولّدِ‏ ايشان گفت<br />

نمود از اوج<br />

ِ<br />

بحمداللَّه که روشن شد ز رويش<br />

ّ خدا خواهد شد افزون<br />

چو آن ظلِ‏<br />

آمد دوگهر ز دُرج مقصود به کف<br />

بنمود دو ماه روي از اوج<br />

دولت آفتابي که نورش تافت از مه تا به ماهي<br />

دودمانِ‏ پادشاهي<br />

ز شاهان چون پدر در دين پناهي<br />

شرف (٩٧٢)<br />

چراغ<br />

ِ


ِ<br />

ِ<br />

ِ<br />

ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٨٤ مقاله<br />

چند سند تاريخي در ديوان ارسالن مشهدي<br />

خرَد از بهرِ‏ مولودِ‏ شريفش<br />

ّ ظل االهي (٩٧٧)<br />

ِ<br />

يکي افزود بر<br />

مصرع اوّ‏ ل قطعه زير تاريخ والدت شاه زاده اعظم سلطانسليمميرزا طوّ‏ ل اهلل تعالي<br />

عمرَ‏ ه؛ مصرع ثاني تاريخ والدت شاهزاده اکرم شاهمر ادميرزا طوّ‏ ل اهلل تعالي عمرَ‏ ه.‏<br />

ز نورِ‏ پاک چو سلطانسليم شد نازل (٩٧٧)<br />

لواي شاه مراد بن اکبرِ‏ عادل (٩٧٨)<br />

ل تاريخ والدت شاه زاده اعظم سلطانسليمميرزا طوّ‏ ل اهلل عمرهو<br />

هر مصرع از بيت اوّ‏ ِ<br />

هر مصرع از بيت ثاني تاريخ والدت شاه زاده اکرم شاهمر ادميرزا طوّ‏ ل اهلل عمره.‏<br />

اولين شه زاده آن تابنده مه (٩٧٧)<br />

والئي از اوج عزّ‏ ت شد عيان (٩٧٧)<br />

آن دوم فرزندِ‏ اکبر پادشاه (٩٧٧)<br />

آيتي نازل شده از آسمان (٩٧٨)<br />

ارسالن هرمصرع اين مطلع ازرويِ‏ خيال هست تاريخي پيِ‏ مولودِ‏ ميرزا دانيال<br />

بوَ‏ د اين از عناياتِ‏ معين الدّ‏ ين و الدّ‏ نيا (٩٨٠)<br />

که شد دنيا و دين را حامي و جاهِ‏ دگر پيدا (٩٨٠)<br />

سهيلي رخ نمود از اوج شاهي که او را رشکِ‏ مهر و ماه گفتم<br />

ِ<br />

پيِ‏ تاريخ آن فرخندهطالع سيم فرزندِ‏ اکبرشاه (٩٨٠) گفتم<br />

اين قطعه اي است مستزاد به دو مصرع که موافق اند در قافيه‎٬‎ و تاريخ توجّ‏ ه حضرت<br />

پادشاه دين پناه در او مندرج است:‏<br />

پيِ‏ تسخيرِ‏ مُلکِ‏ شرق آمد خسروي غازي سعادت پيش پيشِ‏ موکب و نصرت ز دنباله<br />

چه مشکل ها که خواهد شد ز يُمنِ‏ مقدمش آسان<br />

رسيد آن خسروِ‏ جم جاه و شد تاريخ اجاللش به صد اقبال اکبرشاه آمد سوي بنگاله (٩٨٢)<br />

درين تاريخ افکن هر کجا يابي سرِ‏ افغان<br />

اين نيز به طريق تعميه حاصل شده و از نوادر اين فنّ‏ است:‏<br />

سحابِ‏ مکرمت نوّ‏ ابِ‏ منعم خانِ‏ دريادل که از جان باشدش دولت مطيع و بخت در فرمان


ِ<br />

ِ<br />

ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٨٥<br />

چند سند تاريخي در ديوان ارسالن مشهدي<br />

علم افراخت در بنگاله تا خورشيدِ‏ اقبالش<br />

به سانِ‏ سايه هر سو منهزم شد لشکرِ‏ افغان<br />

چو شد اين فتح ز الطافِ‏ الٰهي بهرِ‏ تاريخش سر افغان تمامي افکن از اقبال منعم خان (٩٨٢)<br />

عجب نبود از دولتِ‏ پادشاه<br />

ز شاهان بدين سان ميسّ‏ ر نشد<br />

که شدگور و بنگاله في الفور فتح<br />

کسي را به زودي دراين دورْ‏ فتح<br />

رقم زد به تاريخ آن ارسالن نمودند بنگاله و گور فتح (٩٨٢)<br />

ز يمنِ‏ بختِ‏ همايون سپاهِ‏ اکبرشاه به ضربِ‏ تيغ گشودند گور و بنگاله<br />

چو ارسالن ز توپرسند سال تاريخش بگوي فتح نمودند گور و بنگاله (٩٨٢)<br />

نام اوست بنگالي محل منزلِ‏ جاه و جاللِ‏ خسروِ‏ بحر و بَرست<br />

ِ<br />

مقام خوش که<br />

ِ<br />

اين<br />

چون رياضِ‏ خلد صحنِ‏ صفّه هايش دلگشاست ساحتِ‏ او همچو فردوسِ‏ برين جانپرورست<br />

آبِ‏ او از چشمه خضرست و جويِ‏ سلسبيل خاک او از عنبرِ‏ سارا و مشکِ‏ اذفرست<br />

دم<br />

ِ<br />

از فضاي جان فزايش فيضِ‏ جنّت ظاهرست در هواي او<br />

ارسالن<br />

عيسي<br />

ٰ<br />

تاريخ<br />

ِ<br />

جان بخشِ‏ مضمرست<br />

اِتمام بناي عاليَش قصرِ‏ عاليِ‏ جالل الدين محمّ‏ د اکبر ست (٩٧٥)<br />

مقام دولت و اقبالِ‏ اکبرپادشاه<br />

ِ<br />

چون بناي قصرِ‏ بنگالي محل اتمام يافت شد<br />

تاريخ جلوسِ‏ او در آن عالي مقام گو مبارک باد بنگالي محل برپادشاه (٩٧٦)<br />

بهرِ‏ ِ<br />

آن در که زخورشيد و مهش زيبد خِ‏ شت باشد درِ‏ قلعه شهِ‏ پاکسرشت<br />

زانرو که ز درهاي بهشتست يکي شد تاريخش يکي ز درهاي بهشت (٩٧٤)<br />

طالع و بختِ‏ همايون بين که در اندک زمان<br />

چون از آنجا دويّم<br />

ِ<br />

ذي القعده عازم شد به هند<br />

کرد فتح کشورِ‏ گجرات<br />

اکبرپادشاه<br />

ارسالن تاريخ آن از دويّم ذي القعده (٩٨٠) خواه<br />

اين دو رباعي در خطّه احمدآباد جهت وزن آن حضرت گفته شده است:‏<br />

آن روز که وزنِ‏ شاهِ‏ عالي کردند<br />

چون حاصلِ‏ بحر و نقدِ‏ کان کرد کمي<br />

بحراز دُر و کان ز لعل خالي کردند<br />

اَ‏ طباق فلک پر از الۤ‏ لي کردند<br />

اي روي زمين ز مُلکِ‏ جاهت نيمي هر روز سري را به رهت تسليمي<br />

خواهم ز خدا که بهرِ‏ وزنت هر سال گيرند زر از خزانه اقليمي<br />

ز ‏«مندو»‏ خسروِ‏ بحر و بر آمد<br />

جالل الدين محمّد اکبر آمد


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٨٦ مقاله<br />

چند سند تاريخي در ديوان ارسالن مشهدي<br />

تاريخ مرگ غزالي مشهدي از قول قاسم کاهي<br />

مست و جنُب شد سويِ‏ جهنّم<br />

آن سگِ‏ ملعون دوش غزالي (٩٨٠)<br />

ملحدِ‏ دوني رفت ز عالم کاهي بنوشت سالِ‏ وفاتش ‏(به نقل از کاروان هند ٬ ج‎٬٢‎ ص‎٩٣٦‎‏)‏<br />

تاريخ قتل خانِ‏ خانان محمد بيرام خان<br />

بيرام به طوفِ‏ کعبه چون بست احرام در راه شد از شهادتش کارْ‏ تمام<br />

در واقعه هاتفي پيِ‏ تاريخش گفتا که شهيد شد محمد بيرام (٩٦٨)<br />

‏(به نقل از کاروان هند ٬ ج‎٬٢‎ ص‎٩٨٢‎‏)‏<br />

افزون بر موارد ياد شده‎٬‎ در پاره اي کتب تاريخي‎٬‎ چون جلد سوم منتخب التواريخ بدائوني<br />

مادّ‏ ه تاريخ هايي به نام ارسالن آمده است.‏<br />

مآخذ<br />

ارسالن مشهدي‎٬‎ ديوان اشعار ٬ نسخه خطي کتابخانه مجلس ‏(بهارستان)‏‎٬‎ شماره ٬٩٤٢<br />

جاهاي متعدّ‏ د.‏<br />

اعتمادالسلطنه‎٬‎ محمد حسن خان‎٬‎ مطلع الشمس ٬ تهران ٬١٣٦٢ ج‎٬١‎ ص‎٧١٢‎‏.‏<br />

اوحدي‎٬‎ تقي الدين‎٬‎ عرفات العاشقين ٬ نسخه خطي کتابخانه ملي ملک‎٬‎ شماره ٬٥٣٢٤<br />

ص‎١٥٩‎‏.‏<br />

بدائوني‎٬‎ عبدالقادر‎٬‎ منتخب التواريخ ٬ به تصحيح احمدعلي صاحب‎٬‎ کلکته ٬١٨٢٩ ج‎٬٣‎<br />

ص‎١٧٨‎‏.‏<br />

حايري‎٬‎ عبدالحسين‎٬‎ فهرست کتابخانه مجلس شوراي ملّي ] سابق]‏ ‎٬‎ با همکاري ابن يوسف<br />

شيرازي‎٬‎ تهران ٬١٣٥٣ ج‎٬٣‎ ص‎١٨٣-١٨٢‎‏.‏<br />

رازي‎٬‎ امين احمد‎٬‎ هفت اقليم ٬ به تصحيح جواد فاضل‎٬‎ علمي‎٬‎ تهران‎٬‎ ج‎٬٢‎ ص‎٢١٨-٢١٧‎‏.‏<br />

شفيق‎٬‎ لچهمي نرائن‎٬‎ شام غريبان ٬ کراچي ٬١٩٧٧ ص‎٢٧-٢٦‎‏.‏<br />

صفا‎٬‎ ذبيح اهلل‎٬‎ تاريخ ادبيات در ايران ٬ فردوس‎٬‎ تهران ٬١٣٦٨ ج‎٬٥‎ ص‎٧٩٠-٧٨٨‎‏.‏<br />

قانع تتوي‎٬‎ ميرعلي شير‎٬‎ تذکره مقاالت الشعرا ٬ به تصحيح سيد حسام الدين ر اشدي‎٬‎<br />

کراچي ٬١٩٥٧ ص‎١٠٠‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٨٧<br />

چند سند تاريخي در ديوان ارسالن مشهدي<br />

گلچين معاني‎٬‎ احمد‎٬‎ کاروان هند ٬ مشهد ‎١٣٦٩‎ش‎٬‎ ج‎٬١‎ ص‎٬٤٤-٣٨‎ ٬٩٢٦ ٬٨٠٧ ٬٤٨٤<br />

.١١٦١ ٬٩٨٢<br />

الهوري‎٬‎ يمين خان‎٬‎ تاريخ شعر و سخنوران فارسي در الهور ٬ الهور ٬١٩٧١ ص‎٬١٩٦‎ ٬٢٠٠<br />

.٢٢٨-٢٢٥ ٬٢١٩<br />

منزوي‎٬‎ احمد‎٬‎ فهرست نسخه هاي خطي فارسي ٬ مؤسسه فرهنگي منطقه اي‎٬‎ تهران ٬١٣٥٠<br />

ج‎٬٣٠‎ ص‎٢٢٢٢-٢٢٢١‎‏.‏<br />

نفيسي‎٬‎ سعيد‎٬‎ تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي ٬ فروغي‎٬‎ تهران ٬١٣٦٣ ج‎٬١‎ ص‎٬٧‎<br />

.٦٣٦ ٬٥٨٠ ٬٤١٩<br />

واله داغستاني‎٬‎ عليقلي‎٬‎ رياض الشعرا ٬ نسخه خطي موزه بريتانيا‎٬‎ شماره ٬٢٦٣ ص‎٧٤‎‏.‏<br />

هاشمي سنديلوي‎٬‎ شيخ احمدعلي خان‎٬‎ تذکره مخزن الغرايب ٬ به اهتمام محمدباقر‎٬‎ الهور<br />

©<br />

٬١٩٦٨ ص‎١٨٢-١٨٠‎‏.‏


وين‎٬‎ دَيْر‎٬‎ دين<br />

سيد محمد دبيرسياقي<br />

بيت هاي دهم و يازدهم آغاز داستان سياوش در شاهنامه فردوسي‎٬‎ صرف نظر از اختالف<br />

ِ<br />

ضبط آنها در نسخه هاي متعدّ‏ د‎٬‎ چنين است:‏<br />

اگر زندگاني بُوَ‏ د ديرياز<br />

يکي ميوه داري بماند ز من<br />

در اين وين خرّم بمانم دراز<br />

که بارد همي بارِ‏ او بر چمن<br />

از کلمات اين دو بيت‎٬‎ که در نسخه هاي کهن به صورت هاي مختلف آمده‎٬‎ آنچه قابل<br />

بحث و بررسي است کلمه اي است از مصراع دوم بيت اول که در برخي از نسخه هاي<br />

کهن ‏«دين»‏ و در برخي ديگر ‏«دَيْر»‏ آمده است و در شاهنامه چاپ شوروي ‏(ج‎٬٣‎ ص‎٦٠‎‏)‏<br />

به نقل از نسخه اي که ادعاي کهن بودن آن شده‎٬‎ ‏«وين»‏ آورده شده و شادروان<br />

عبدالحسين نوشين براي اين کلمه به توسع معني ‏«باغ»‏ قايل گرديده است.‏<br />

دوست دانشمند و پژوهنده دقيق ما‎٬‎ آقاي دکتر بهمن سرکاراتي‎٬‎ طي مقاله اي که ثانيًا<br />

در کتاب سايه هاي شکار شده ‏(ص‎٢٢٥‎ تا ‎٢٣٥‎‏) مجموعه مقاالت با ارج ايشان درج<br />

شده‎٬‎ صورتي را که در شاهنامه چاپ شوروي آمده است به داليلي‎٬‎ که فهرست وار بدانها<br />

اشاره خواهد شد‎٬‎ نپذيرفته اند و از دو صورت ديگر‎٬‎ يکي ‏«دَيْر»‏ و ديگري ‏«دين»‏‎٬‎<br />

صورتِ‏ ‏«دين»‏ را اصلي مي دانند و گمان دارند که ضبط ‏«دَيْر»‏ هم همان ‏«دين»‏ بوده است<br />

که نسخه نويسان به تسامح به صورت ‏«دير»‏ تحرير کرده اند و به نظر ايشان ‏«دين»‏ در اين<br />

مقام معني شيوه و روش و راه دارد و با صفت ‏«خرّ‏ م»‏ که همراه آن آمده است مي تواند


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٨٩<br />

وين‎٬‎ دَيْر‎٬‎ دين<br />

مجموعًا ‏«سنّتِ‏ مرضيه»‏ معني شود‎٬‎ معنايي مناسبِ‏ مقام و موقع‎٬‎ و ‏«وين»‏ را تصحيح<br />

قياسي مصححان چاپ شوروي مي دانند که متکي به نسخه اي نيست.‏<br />

اما صورت ‏«دَيْر»‏ را‎٬‎ با فرض اصالت‎٬‎ بدان دليل نپذيرفته اند که ‏«دَيْر»‏ به معنيِ‏ جايگاه<br />

١ ولي<br />

رهبانان در بيرون شهرها‎٬‎ خاصه در کوه ها و بيابان ها‎٬‎ چند بار در شاهنامه به کار رفته<br />

به معني دنيا و جهان و گيتي‎٬‎ که مناسب اين مقام بايد باشد در هيچ جاي شاهنامه به کار<br />

نرفته است‎٬‎ بخصوص که اين کلمه با صفتِ‏ ‏«خرّ‏ م»‏ همراه است و فردوسي‎٬‎ هر جا دنيا و<br />

مترادفات آن را به کار برده صفاتي براي آنها آورده که مخالف صفت خرّ‏ مي است‎٬‎ از<br />

قبيل‎٬‎ بي اعتبار‎٬‎ فريبنده‎٬‎ سپنج‎٬‎ ناپايدار؛ و افزوده اند که اگر فرض شود کلمه ‏«خرّ‏ م»‏<br />

صفتِ‏ ‏«دير»‏ نباشد‎٬‎ بلکه قيد باشد براي فعل ‏«ماندن»‏‎٬‎ آمدن دو قيد ‏«خرّ‏ م»و ‏«دراز»‏ با فعلي<br />

که مُصَ‏ دّ‏ ر به باء زينت است موافقتي با سياق سخنِ‏ فردوسي ندارد و پذيرفتني نيست.‏<br />

داليل مردود بودن صورت ‏«وين»‏ هم فهرست وار چنين است:‏<br />

١) کلمه ‏«وين»‏‎٬‎ به فرض اصالت‎٬‎ در جاي ديگري از شاهنامه به کار نرفته است‎٬‎ همان<br />

گونه که کلمه ‏«دَيْر»‏ به معني دنيا در آن نيامده است.‏<br />

٢) در نسخه هاي خطي کهن‎٬‎ مانند نسخه موزه بريتانيا و دو نسخه قاهره و نسخه<br />

لنينگراد و نسخه ترکيه‎٬‎ کلمه صريحًا و واضحًا ‏«دين»‏ يا ‏«دير»‏ است نه ‏«وين»‏ و ظاهرًا با<br />

بدخواني تصور شده است که در نسخه اي ‏«وين»‏ است.‏ لهذا‎٬‎ چنان که اشاره شد‎٬‎ اين<br />

صورت متکي به نسخه اي ديرينه نيست بلکه نوعي تصحيح قياسي است که در چاپ<br />

شوروي اعمال شده است.‏<br />

٣) در فرهنگ ها‎٬‎ ‏«وين»‏ را به معني ‏«رنگ»‏ و ‏«انگور سياه»‏ آورده اند نه به معني باغ.‏<br />

٤) به همين معنيِ‏ انگور سياه هم کلمه ‏«وين»‏ فارسي نيست و اين لغتِ‏ مهجور عربي<br />

در قرن يازدهم هجري وارد فرهنگ هاي فارسي شده است.‏<br />

٥) از معني ‏«انگور سياه»‏ به ‏«درختِ‏ انگور»‏ و از آن به ‏«باغ انگور»‏ و سپس به مطلق<br />

‏«باغ»‏ منتقل شدن به عنوان توسع معنا اصولي و پذيرفتني نيست.‏<br />

حاصل سخن استاد آن که کلمه در آن مصراع نه ‏«وين»‏ است و نه ‏«دَيْر»‏ بايد آن را<br />

‏«دين»‏ دانست و بس.‏<br />

‎١‎) شاهنامه ‏(چاپ دبيرسياقي‎٬‎ تهران ١٣٦٣ ش)‏ در پادشاهي خسروپرويز ‏(‏‎٤٣‎‏/ابيات ١١١٢-٬١١١٥ ٬١١٦٧<br />

.(١١٨٨ ٬١١٣٥ ٬١١٣٤ ٬١١٢٩ ٬١١٢٨


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٩٠ مقاله<br />

وين‎٬‎ دَيْر‎٬‎ دين<br />

و اينک بحثي به گونه بحث هاي طُالب با يکديگر در اين باب:‏<br />

نخست درباره صورت ‏«دَ‏ يْر»‏ که در نسخه هاي کهن شاهنامه آمده است.‏<br />

اوالً‏ فردوسي با کلمه ‏«دير»‏ در معني اصلي آن آشناست و‎٬‎ چنان که اشاره شد‎٬‎ چند<br />

جا آن را به کار برده است.‏ وقتي شاعري با کلمه اي آشناست و آن را در معني اصلي<br />

مکرّ‏ ر به کار مي برد‎٬‎ مانعي ندارد که در مورد يا مواردي هم آن را در معني مجازي<br />

استعمال کند کما اين که در خودِ‏ شاهنامه بسيار کلمات هم در معني اصلي خود به کار<br />

رفته اند و هم در معني مجازي آن.‏<br />

ثانيًا به کار نرفتن اين صورت با معني مجازي در جاي ديگر شاهنامه يعني منحصر<br />

بودن اين استعمال به يک مورد‎٬‎ دليل مقنعي براي نپذيرفتن آن نيست.‏ چنان که بعدًا<br />

خواهيم ديد‎٬‎ بسياري کلمات در شاهنامه فقط در يک مورد به کار رفته اند.‏ ثالثًا در مقاله<br />

استاد سرکاراتي به مناسبت بيتي نقل شده است که فردوسي در آن‎٬‎ با آرزوي زنده<br />

ماندن‎٬‎ شرط اِتمام کارِ‏ خود را رهنمايي خِ‏ رَ‏ د و روان دانسته است:‏<br />

اگر مانم اندر سپنجي سراي<br />

روان و خرد باشدم رهنماي<br />

‏(پادشاهيگشتاسپ-‏‎٤٣٥٤/١٥‎‏).‏<br />

شاعر ماندنِ‏ خود را در سپنجي سراي آرزو مي کند.‏ ‏«سپنجي سراي»‏‎٬‎ سرايِ‏ عاريت‎٬‎<br />

کنايه از دنياست و مرادفِ‏ ‏«دير»‏ مورد بحث در معني مجازي دنيا و جهان و قرينه اي بر<br />

اين که ‏«دير»‏ را هم شاعر مي توانسته است در معني مجازي به کار برد و برده است.‏<br />

رابعًا‎٬‎ کلمه ‏«خرّ‏ م»‏ که پس از ‏«دير»‏ آمده است‎٬‎ صفت ‏«دير»‏ نيست.‏ بلکه قيد است<br />

براي فعل ‏«ماندن»‏‎٬‎ که بعدًا با توضيح بيشتري از آن گفتگو خواهيم کرد؛ زيرا ‏«دير»‏ در<br />

معني حقيقي خرّ‏ مي ندارد و در معني مجازي يعني دنيا هم‎٬‎ چنان که در مقاله اشاره<br />

فرموده اند‎٬‎ فردوسي دنيا را با معانيي به کار برده است که همه در جهت عکس معني و<br />

مفهوم ‏«خرّ‏ م»‏ است.‏<br />

خامسًا‎٬‎ به فرضِ‏ نبودن صورت ‏«وين»‏ در نسخه هاي کهن و پذيرفته نبودن تصحيح<br />

قياسي چاپ شوروي‎٬‎ بايد به صورتِ‏ ‏«دَيْر»‏ در معني اصلي نه در معني مجازيِ‏ دنيا<br />

توجه بيشتري کرد.‏ ‏«دير»‏ عبادتگاه رهبانان و پارسايان و زاهدان گوشه نشين و از<br />

دائم باشندگان در آن است و به مجاز مي تواند<br />

خصوصياتش کميِ‏ وسيله معاش و عبادتِ‏ ِ<br />

در معني هر جايگاه و خانه با تنگيِ‏ زيست و سختيِ‏ امر معيشتي و اشتغال خداوندِ‏ وي به


ٰ<br />

ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٩١<br />

وين‎٬‎ دَيْر‎٬‎ دين<br />

کار دايمي به کار رود.‏ در چنين جايگاهي‎٬‎ اگر وضعي پيدا شود که خرّ‏ مي و رفاه و<br />

فراغت بال و آسودگي خيال در امر گذرانِ‏ زندگي فراهم گردد و اين وضع و حال ديرپا هم<br />

باشد مي تواند صاحب آن جايگاه را به هدفي که در صدد تحقق بخشيدن به آن است<br />

برساند.‏ بديهي است‎٬‎ در اين حال‎٬‎ ديگر ‏«دَيْر»‏ کلمه اي نخواهد بود که در شاهنامه به کار<br />

نرفته باشد و از آن گذشته کلمه ‏«خرّ‏ م»‏ هم‎٬‎ چنان که اشاره شد صفت آن نخواهد بود<br />

بلکه قيد خواهد بود براي فعلِ‏<br />

خواهد بود نه فعل ‏«ماندنِ‏ « تنها.‏<br />

‏«ماندن»‏ و قيد ‏«دراز»‏ هم قيد فعل مرکب ‏«خرّم ماندن»‏<br />

مي دانيم که وضع زندگي فردوسي در حدود ده سال پس از شروع به نظم شاهنامه از<br />

روي شاهنامه نثر ابومنصوري‎٬‎ با از ميان رفتن حامي وي‎٬‎ منصور بن محمد بن عبدالرزاق‎٬‎<br />

رو به سختي نهاده و امر معاش او مختل گشته بود.‏ از زبان او مي شنويم که<br />

هوا پرخروش و زمين پُر ز جوش<br />

درم دارد و نقل و نان و نبيد<br />

خنک آن که دل شاد دارد به نوش<br />

سرِ‏ گوسفندي تواند بريد<br />

مردم تنگدست<br />

ِ<br />

مرا نيست اين خرّم آن را که هست ببخشاي بر<br />

‏(پادشاهي گشتاسپ‎١٥‎‏/‎٢٥٠٤-٢٥٠٢‎‏).‏<br />

يا:‏ نماندم نمکسود و هيزم نه جو نه چيزي پديدست تا جو درو<br />

‏(پادشاهي يزدگرد بزهگر‎٣٤‎‏/‎٦٩٨‎‏).‏<br />

خانه او با اين حال و اشتغال دايم وي به کار نظم شاهنامه شباهت تام با دَيْر و ساکنان آن<br />

دارد.‏ پير فرزانه آرزو مي کند که در اين ‏«دير»‏ يا در اين خانه همانند عبادتگاه رهبانان<br />

خشک و خالي از هر نوع وسايل زندگي‎٬‎ و با کار يک نواختِ‏ دايم‎٬‎ اگر عواملِ‏ رفاهي و<br />

آسايشي فراهم شود که خرّ‏ م بماند‎٬‎ و اين خرمي هم کوتاه و زودگذر نباشد و دير بکشد‎٬‎<br />

به مقصودي که دارد‎٬‎ و آن نو کردنِ‏ داستان هاي کهن و به نظم آوردن شاهنامه و زنده کردن<br />

عجم به پارسي سخن خود است‎٬‎ مي تواند برسد.‏<br />

بنده گمان ندارم که قيد گرفتنِ‏ کلمه ‏«خرّ‏ م»‏ براي فعل ‏«ماندن»‏ و آمدن قيد تأکيدي<br />

‏«دراز»‏ براي ‏«خرم ماندن»‏‎٬‎ يعني مدت طوالني در حال رفاه و آسايش زيستن مخالف<br />

سياق سخن فردوسي باشد.‏<br />

در شاهنامه چنين استعمالي نظاير فراوان دارد و اصوالً‏ اَ‏ نسب و اولي آن است که ‏«خرّ‏ م»‏<br />

را نه تنها در اين مورد بلکه با هر دو صورت ‏«دين»‏ و ‏«وين»‏ هم قيد فعلِ‏ ‏«ماندن»‏ حساب<br />

کنيم نه صفتِ‏ ‏«دير»‏ يا ‏«دين»‏ يا ‏«وين»‏ و ‏«دراز»‏ را نيز قيد ‏«خرم ماندن»‏ بگيريم.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٩٢ مقاله<br />

وين‎٬‎ دَيْر‎٬‎ دين<br />

دوم درباره ‏«وين»‏<br />

اين صورت يعني ‏«وين»‏ که در چاپ شوروي آمده است‎٬‎ ولو تصحيح قياسي باشد‎٬‎<br />

پذيرفتني است به داليل و قرايني که نقل مي شود:‏<br />

١) اين که ‏«وين»‏‎٬‎ به شرط پذيرفتن‎٬‎ در جاي ديگر شاهنامه به کار نرفته است‎٬‎ هم چنان<br />

‏«دير»‏ در معني مجازيِ‏ دنيا‎٬‎ دليل مقنعي نيست‎٬‎ زيرا صدها کلمه بسيط و مرکب داريم که<br />

فقط يک بار در شاهنامه آمده است.‏ نگاهي به فهرستِ‏ ولف اين مدعا را به اثبات<br />

مي رساند و بنده با نگاهي گذرا چند نمونه را بيرون نويس کرده و آن را در شاهنامه نشان<br />

داده ام چنين:‏<br />

ندارم به مرگ آبچين و کفن<br />

به پيمان که چيزي نخواهي ز من آبچين ‏(پادشاهي بهر ام گور‎١٩٠/٣٥‎‏).‏<br />

بگيرد کند در يکي آبزن<br />

همي خون دام و دد و مرد و زن آبزن ‏(پادشاهي ضحاک‎٤٠٥/٥‎‏).‏<br />

به روشن گالب اندر آشامشان<br />

همه زردپيروزه بُد جامشان آشام ‏(پادشاهي منوچهر‎٦٧٠/٧‎‏).‏<br />

به نزديک رستم در آمد چو دود<br />

يکي آسياسنگ را درربود آسياسنگ ‏(پادشاهي کيکاووس‎٬‎ هفت خان رستم‎٧٣٥/١٢‎‏).‏<br />

چو آهخته شيري که گردد ژيان<br />

بيازيم بدين کار ساسانيان آهخته ‏(پادشاهي خسروپرويز‎٣٤١/٤٣‎‏).‏<br />

يکي آينه کرده روشن ز زنگ<br />

فرستاد از آن آهن تيره رنگ آينه ‏(پادشاهي اسکندر‎٤٠٦/٢٠‎‏).‏<br />

از آشفتگي باز پس شد ز خوان<br />

نيا طوس کان ديد انداخت نان آشفتگي ‏(پادشاهي خسروپرويز‎٢١٧٩/٤٣‎‏).‏<br />

دو صندوق پُر سُرب و اَرزيز کرد<br />

به چشم خرد چيز ناچيز کرد ارزيز اشکانيان‎٦٤٨/٢١‎‏).‏<br />

‏(پادشاهي ز ديبايِ‏ چين بر گل آذين زده ست<br />

همه شهر گويي مگر بتکده ست بُتکده ‏(پادشاهي کيکاووس‎٢٢٥/١٢‎‏).‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٩٣<br />

وين‎٬‎ دَيْر‎٬‎ دين<br />

بر و بومشان پاک گردد نهان<br />

يکي بومهن خيزد از ناگهان بومهن ‏(پادشاهي منوچهر‎١٥٣٨/٧‎‏).‏<br />

سواري پرندوش بر من گذشت<br />

چنين داد پاسخ که بر کوه و دشت پرندوش ‏(داستان سياوشd ‎٢٨٦٩/١٢‎‏).‏<br />

به پيکر ز پيلسته و شيز و ساج<br />

يکي گنبد از آبنوس و ز عاج پيلسته انوشيروان‎١٧٨٥/٤١‎‏).‏<br />

‏(پادشاهي شتروار بُد بر لبِ‏ جويبار<br />

ز شيراز و از ترف سيصدهزار ترف ‏(پادشاهي بهر ام گور‎١٢٢٣/٣٥‎‏).‏<br />

ز آهن تنوري بفرمود تنگ<br />

ز پاسخ برآشفت و شد چون پلنگ تنور انوشيروان‎٣٦٢٥/٤١‎‏).‏<br />

‏(پادشاهي بسي سر بر او بر همي درگذاشت<br />

يکي پاک چُ‏ پّين پوشيده داشت چُ‏ پّين ‏(پادشاهي هرمزد‎٥٧٠/٤٢‎‏).‏<br />

که هزمان برآرد غرنگ و غريو<br />

بدان جايگه باشد ارژنگِ‏ ديو غرنگ رستم‎٦٥١/١٢‎‏).‏<br />

‏(پادشاهي کيکاووس‎٬‎ هفت خانِ‏ کالته نبايد که ماند به جاي<br />

چو ديوار شهر اندر آيد ز پاي کَ‏ الته ‏(پادشاهي خسروپرويز‎٧٦١/٤٣‎‏).‏<br />

نمکدان و ريچار گرد اندرش<br />

يکي غُرم بريان و نان از برش نمکدان ‏(پادشاهي کيکاووس‎٬‎ هفت خان رستم‎٥٢٥/١٢‎‏).‏<br />

براي لغاتي هم که در غير معني حقيقي‎٬‎ فقط يک بار به کار رفته اند به لغت گوينده در<br />

معني مجازي ‏«زبان‎٬‎ آلت نطق»‏ اکتفا مي شود:‏<br />

اگر شاه فرمان دهد بنده را<br />

که بگشايم از بند گوينده را<br />

‏(پادشاهي گرشاسب‎٢٤١/١٠‎‏).‏<br />

٢) معنايي که براي ترکيبِ‏ ‏«دينِ‏ خرّ‏ م»‏ بيان شده است يعني ‏«سنّت مرضيّه»‏ و اصوالً‏<br />

صفت ‏«خرّ‏ م»‏ با موصوفِ‏ ‏«دين»‏ در معنيِ‏ راه و روش و شيوه سازگاري ندارد و هم با<br />

آنچه فردوسي در آن بيت و بيتِ‏ بعد مي خواهد بگويد متناسب نيست.‏ کار فردوسي در


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٩٤ مقاله<br />

وين‎٬‎ دَيْر‎٬‎ دين<br />

نظم شاهنامه ٬ روش و راه و آيين و شيوه نيست‎٬‎ سنّت هم نيست‎٬‎ اقدامي است ناشي از<br />

تصميم قاطع و نيّت عالي و انساني او‎٬‎ آگاهانه و با رعايت همه جوانب کار براي ارائه يک<br />

شاهکار کم مانند.‏<br />

٣) در مردود دانستن ‏«وين»‏ و انتخاب صورتِ‏ ‏«دين»‏ به جاي آن با آن معني<br />

ناهماهنگ همراه چنان صفتي نامناسب با موصوف در آن معني مورد اشاره‎٬‎ به ارتباطي<br />

که اين مصراع با مفاد بيت دوم دارد توجهي نشده است.‏ در حالي که اگر صورت کلمه را<br />

‏«وين»‏ در معني توسعي ‏«باغ»‏ بدانيم ارتباطي منطقي و دقيق با مفاد بيت دوم پيدا مي کند.‏<br />

بدين توضيح که فردوسي مي فرمايد:‏ اگر عمرم طوالني باشد و در اين ‏«وين»‏‎٬‎ باغ و<br />

سرابستان‎٬‎ مدتي طوالني در رفاه و خرّ‏ مي زيست کنم‎٬‎ ميوه داري‎٬‎ درخت پرثمري‎٬‎ از<br />

من باقي خواهد ماند که بار و ثمر و ميوه آن بر چمن پراکنده خواهد گشت.‏ منظومه اي<br />

خواهم سرود که سودِ‏ معنوي آن به همه کس و در همه جا برسد.‏ بديهي است درختي که<br />

بارش بر چمن و اطراف بتواند پراکنده شود در فضاي بسته و محدود و غير گشاده<br />

نمي تواند باشد زيرا بارش بر چمني که در اطرافش نيست نمي تواند پراکنده شود.‏ جاي<br />

درخت بارآور در درختستان وباغستان و سرابستان و باغ است.‏ درخت بارآور فردوسي<br />

هم بايد در درخت زار و باغ باشد و ميوه و ثمرش بر چمن زار پيرامونش و فضايي از سنخ<br />

بستان بايد پراکنده گردد.‏ پس ‏«وين»‏ که به توسع باغ معني شده است متناسب ترين کلمه<br />

در مصراع دوم بيت اول با مفاد بيت دوم است به جاي ‏«دير»‏ و به خصوص به جاي ‏«دين»‏<br />

خاصه که اين کلمه با کلمات ‏«ون»‏ و ‏«بن»‏ و نيز ‏«بين»‏ به معني درخت‎٬‎ که ريشه ايراني<br />

دارند‎٬‎ بي ارتباط نيست.‏ از درخت به ذکرِ‏ جزء و اراده کل مي توان به درختستان و باغستان<br />

و باغ منتقل شد.‏<br />

٤) در بيت زير از داستان بيژن و منيژه‎٬‎ که در نسخه ها ‏«دين»‏ آمده است‎٬‎ اگر آن را هم<br />

به ‏«وين»‏ اصالح کنيم‎٬‎ با توجه به مضمون دو بيت بعد از آن‎٬‎ مؤيد ديگري براي استعمال<br />

‏«وين»‏ به معني توسّ‏ عي ‏«باغ»‏ در شاهنامه يافته ايم:‏<br />

بمان تا بيايد مَهِ‏ فروَ‏ دين<br />

بدان گه که از گل شود باغ شاد<br />

زمين چادرِ‏ سبز در پوشدا<br />

که بفروزد اندر جهان هور وين<br />

اَبَر سر همي گل فشانَدْ‏ ت باد<br />

هوا از گالن زار بخروشدا<br />

(e ‎٥٨٣/١٣‎-‎٥٨٥‎‏).‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٩٥<br />

وين‎٬‎ دَيْر‎٬‎ دين<br />

٥) در تأييد اصالتِ‏ ‏«وين»‏ مي افزاييم که در اسامي جغرافيايي نواحي خودمان<br />

نام هايي داريم که به پسوند ‏«وين»‏ ختم شده اند که مي توانند معني باغستان يا باغ داشته<br />

باشند.‏ فهرستي از اين نام ها را با تفحصي گذرا از فرهنگ جغرافيايي ايران بيرون نويس<br />

کرده ام که با آن بحث خود را به پايان مي برم:‏<br />

آوين (Avin) ‏(در ميانه) اَرکُوين (Arkovin) ‏(دراراک) ارکوين (Arkovin) ‏(درماکو)<br />

اَسْ‏ بَوين (Asbavin) ‏(در قزوين) اوين (Evin) ‏(در شميران) بن گوين (Bongovin) ‏(در<br />

مهاباد) پنجوين (Pangvin) ‏(در سرحد عراق) پياوين (Piavin) ‏(در سقز) تلوين<br />

(Talvin) ‏(در شاهرود) خوروين (Khorvin) ‏(در شميران) دوين (Dovin) ‏(در قوچان)<br />

سُ‏ ويِن (Sovin) ‏(در ميانه) طُوين (Tovin) ‏(در ميانه) قزوين ‏(کَ‏ شوين ‏(«کَ‏ ش»‏‎٬‎ ناحيه‎٬‎ مرز‎٬‎<br />

حدّ‏ + ‏«وين»‏‎٬‎ باغ)‏ باغ واقع در حدّ‏ و ثغرِ‏ ديلم؛ يا قزو =‏ کَ‏ زْ‏ و‎٬‎ پسته کوهي + وين =‏ باغ<br />

پسته‎٬‎ پسته زار) کوين گرده gerde) (Kovin ‏(در اهواز) گوين (Govin) ‏(در الر) مَوين<br />

(Mavin) ‏(در قزوين) نوين (Novin) ‏(در سنندج.‏ دوجا) هوين (Hovin) ‏(در اهر).‏<br />

تانظرسخن شناسان دقيق‎٬‎ خاصه دوست دانشمندمان چه باشد.‏<br />

©


ِ<br />

طرزي افشار شاعري يگانه‎٬‎ شيوه اي يگانه<br />

رضا انزابي نژاد<br />

اگر در شعر حافظ دستي ببريم‎٬‎ مي توانيم گفت:‏<br />

کس چو طرزي نگشاد از رخ اين طرز نقاب تا سرِ‏ زلفِ‏ سخن را به قلم شانه زدند<br />

درباره شرح احوال طرزي افشار از يک سطر گرفته تا سه صفحه نوشته اند.‏ صاحب<br />

مجمع الفصحا نوشته:‏<br />

خوش طبع<br />

ِ<br />

او مردي ظريفِ‏<br />

طرز سخنگويي کرده.‏<br />

عاشق پيشه صاف انديشه و از شعراي صفويه بوده‎٬‎ اختراعي در<br />

نصر آبادي‎٬‎ در تذکره خود‎٬‎ به يک خط با دو خطاي فاحش بسنده کرده و چنين نوشته:‏<br />

او از طرشت ري است و پاره اي از اصل تُرشيز دانسته اند.‏<br />

از محققان غربي‎٬‎ ادوارد براون‎٬‎ هرمان اته‎٬‎ برتلس‎٬‎ حتي شِ‏ بلي نعماني نامي از وي<br />

نبرده اند.‏ يان ريپکا به جمله زير بسنده کرده است:‏<br />

طرزي افشارِ‏ آذربايجاني در اوايل سده ١٧/١١ از اصالح کنندگان زبان و دشمنان اشرافيت<br />

است.‏<br />

شادروان استاد ذبيح اهلل صفا‎٬‎ در کتاب درازدامن و ارزشمند خود‎٬‎ جايي براي طرزي باز<br />

نکرده است.‏ تنها محمدعلي خان تربيت‎٬‎ در دانشمندان آذربايجان ٬ و‎٬‎ به نقل از آن با اندک<br />

افزوده‎٬‎ عزيز دولت آبادي‎٬‎ در سخنوران آذربايجان از او ياد کرده اند.‏<br />

خرسندکننده ترين تحقيق در اين باره در عين کوتاهي و اختصار از همشهري<br />

شاعر‎٬‎ محقّق اروميه اي‎٬‎ روانشاد محمد تمدّ‏ ن است‎٬‎ که حيات ادبي شاعر را نوشته و به


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٩٧<br />

طرزي افشار شاعري يگانه‎٬‎ شيوه اي يگانه<br />

طرزِ‏ نوِ‏ طرزي نيز گذرا پرداخته است.‏ خالصه مطالب آن اين که زادگاه شاعر اروميه و او<br />

از ايل افشار است‎٬‎ از قريه اي که هم امروز به طرزلو معروف است.‏ در جواني به قزوين و<br />

از آنجا‎٬‎ به عزم تحصيل‎٬‎ به اصفهان رفته.‏ خود گويد:‏<br />

از بلده قزوين به صفاهان سَ‏ فَريدم<br />

ياران سفريدند به جمعيّت و من هم<br />

بي خرجي و بي اسب خرامان سفريدم<br />

يک قافله با حال پريشان سفريدم<br />

مدت ها در اصفهان مانده و با تنگ دستي روزگار گذرانده و‎٬‎ سرانجام‎٬‎ به دربار شاه صفي<br />

و سپس به مجلس شاه عباس ثاني راه يافته است.‏<br />

طرزي اهل گشت و سفر بوده‎٬‎ روزي به مغان و اردبيل‎٬‎ هفته اي به شروان و شماخي<br />

و گنجه و مازندران.‏ اما‎٬‎ هر جا و هرگاه خسته و ملول مي گشت‎٬‎ براي گشايش دل‎٬‎ راهيِ‏<br />

ديار خود‎٬‎ به ويژه تبريز‎٬‎ مي شد:‏<br />

دلم گرفت ز جاها چرا نتبريزم ١<br />

علي الخصوص يخيدم ز اردبيليدن ٢<br />

گشادِدل بُوَ‏ د آنجا چرا نتبريزم<br />

موسي<br />

ٰ<br />

براي جَ‏ ذوه<br />

چرا نتبريزم<br />

در اين سير و سفرها‎٬‎ مهين آرزوي او زيارت خانه خدا بوده که دستش نمي داده اما‎٬‎<br />

سرانجام‎٬‎ باري‎٬‎ آه وي در دل سحرگاهي به هدفِ‏ اجابت مي نشيند و راه حجاز درپيش<br />

مي گيرد:‏<br />

عزم کعبه مقصود بر راه نهادم رخ توکّلتُ‏ علي اهلل<br />

ِ<br />

به<br />

ز شوقِ‏ کعبه دست و پا گُميدم هدايت يافتم الحمدهلل<br />

کنون مي بصره ام ٣ افتان و خيزان کَ‏ اَنَّ‏ الکاه از بادِ‏ سحرگاه<br />

ديدن سرزمين هاي دور و نزديک و نشست و برخاست با ترک و عرب و تاجيک سبب<br />

شد که او هم با سرزمين ها آشنا شود و هم با آداب و شيوه هاي زيستي و معيشتيِ‏ مردم و<br />

گفتار آنها.‏ خود گويد:‏<br />

تُرکيدم و تاتيدم و آنگه عربيدم ٤ در ديده کوته نظران بوالعجبيدم ٥<br />

شعبان رمضان گر بپالوم ٦ مَتَعَجُّ‏ ب ٧<br />

بي آش جماديدم ٨ و بي نان رجبيدم<br />

منعيد ٩ ز وصليدنِ‏ او دوش رقيبم مُ‏ شتي گَرِهانيده به جبهه ش ضَ‏ رَبيدم ١٠<br />

‎٢‎)اردبيليدن‎٬‎ ماندن در اردبيل<br />

‎١‎)نتبريزم‎٬‎ به تبريز نروم<br />

‎٤‎)ترک شدم و تات شدم آن گاه عرب شدم<br />

‎٣‎)مي بصره ام‎٬‎ به بصره مي روم<br />

‎٧‎)متعجّ‏ ب‎٬‎ تعجب مکن<br />

‎٦‎)بپالوم‎٬‎ پلو بخورم ‎٥‎)بوالعجبيدم‎٬‎ شگفت آمدم<br />

‎٩‎)منعيد‎٬‎ منع کرد<br />

‎٨‎)جماديدم‎٬‎ ر جبيدم‎٬‎ ماه هاي جمادي و رجب را گذراندم<br />

‎١٠‎)مشتي گره کردم و به پيشانيش کوفتم


ِ<br />

ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

٩٨ مقاله<br />

طرزي افشار شاعري يگانه‎٬‎ شيوه اي يگانه<br />

يا:‏<br />

از آنجا که شاه عباس محضر و شعر طرزي را دوست داشت و سفرهاي شاعر شاه را از<br />

نکتهگويي و همدمي وي محروم مي کرد‎٬‎ سرانجام‎٬‎ پاي او را به زنجير زناشويي ببست.‏<br />

خود گويد:‏<br />

شد آن که قوّ‏ تِ‏ پروازِ‏ هر ديارم بود<br />

تَأَهُّليدم و ماندم چو مرغ<br />

داميده ١١<br />

مرا به سرحدِ‏ تبريز کدخداييدن ز سير و شعر بِقَيْديده و لُجاميده ١٢<br />

درباره منش و اعتقاد طرزي‎٬‎ آنچه بيش از همه مشهود و آشکار است دل بستگي وي به<br />

خاندان عصمت و اميرالمؤمنين علي عليه السالم است.‏ چنان که گفته:‏<br />

در مجمعي که مرتبه مي قِسْ‏ مَتَند من مي خواهم از علي وليُ‏ اهلل مرتبه<br />

يا:‏<br />

يک علي بن ابي طالب نمازِ‏ وقت کو<br />

گرچه شمشيريده بسيار ابن ملجم است<br />

وِ‏ ردِ‏ سحرش به دفع اغيار<br />

با شاهِ‏ واليتست طرزي<br />

طرزي تخلّص خود را از طرز و شيوه نو‎٬‎ که خود ابداع کرده بود‎٬‎ برگرفته و همواره بدان<br />

طرز مي باليده است:‏<br />

يا:‏<br />

تو را طرزيا صدهزاران آفرين<br />

که طرزِ‏ غريبي جديديده اي<br />

به طرزِ‏ تازه طرزي مي طرازد هر زمان طرزي<br />

ز حق مگذر حسودا گفته طرزي صفا دارد<br />

در برخورد نخست با شعر و شيوه شگفت طرزي‎٬‎ خواننده کمي احساس غريبي مي کند<br />

و حتي ممکن است که شعر را نامفهوم و شاعر را ناچيره انگارد؛ اما‎٬‎ پس از انس و اُخت<br />

شدن‎٬‎ معلوم مي شود که شاعر‎٬‎ با چيرگي عجيب و در عين حال با قانونمنديِ‏ ظريف و<br />

حساب شده‎٬‎ اقدام به ساختن مصدرهاي ساختگي و صيغه هاي جعلي مي کند.‏ چنان که<br />

خودش گفته:‏<br />

گرچه طرزِ‏ نو اختراعيدم جانبِ‏ نظم را مُراعيدم<br />

اين طرزِ‏ نو عبارت است از ساختنِ‏ فعل از نام کسان و جاي ها‎٬‎ اسم عام‎٬‎ متعدّ‏ ي کردنِ‏<br />

فعل الزم و به تعبيري ساختنِ‏ فعلِ‏ منحوت.‏ ما براي هر گونه از اين ساختارها يکي دو<br />

‎١١‎)داميده‎٬‎ به دام افتاده<br />

‎١٢‎)از سير و سياحت و شعر گفتن بازداشته ‏(قيد و لُ‏ جام زده)‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ٩٩<br />

طرزي افشار شاعري يگانه‎٬‎ شيوه اي يگانه<br />

مثال مي آوريم:‏<br />

‎١‎.‏ از اسم عام:‏<br />

اي که درآتشِ‏ غمت مي دلِ‏ ما سَ‏ مَ‏ نْدَ‏ رَ‏ د ١٣ گر بتوجّ‏ هي ١٤ مسِ‏ قلبِ‏ مُراد مي زَ‏ رَ‏ د ١٥<br />

ساده رُ‏ خان به ما نمي گوش کنند طرزيا<br />

‎٢‎.‏ از اسم خاص کسان:‏<br />

يا:‏<br />

يا:‏<br />

موسيا با سبزه خط خضر و الياسيده اي<br />

با من آن راز فهم<br />

ِ<br />

ندارم قدرِ‏ موري گرچه در همّت سليمانم<br />

يا:‏<br />

دست بُرد از همه و درنَشُ‏ دش پاي از جاي<br />

‎٣‎.‏ از نام خاص جاي ها:‏<br />

يا:‏<br />

يا:‏<br />

طرزي از رهِ‏ همّت همرهان حجازيدند<br />

هست مَثَل که باغبان موسم<br />

ِ<br />

ميوه مي کَ‏ رَ‏ د ١٦<br />

عيسيا با لعلِ‏ لب بقراط و لقمانيده اي<br />

رازي گفت من از اين فخر فخرِ‏ رازيدم ١٧<br />

غلط بود آن که مور از روي همّت مي سليماند<br />

زالِ‏ اين دايره ديريست که مي دستاند<br />

تو ز راهْ‏ مانيدي بس که اصفهانيدي<br />

انسان به هرزه الف ز عصمت چرا زند عبرت بگير از مَلَکَيْني که بابِليد ١٨<br />

طريق طالبت مي راهِ‏ حَ‏ جّ‏ د ١٩<br />

‎٤‎.‏ از دو اسم مترادف ‏(معطوف و معطوفٌ‏ عليه):‏<br />

سر کوي تو مي بيتُ‏ الحرامد<br />

گرنه به خويش دشمني باش خموش با کسي راز مگو اگر همه مي پدر و برادرد ٢٠<br />

يا:‏<br />

يا:‏<br />

بر عاجزان نمي ستم و جَ‏ وْ‏ رَ‏ د ٢١ آن که او<br />

انتقام<br />

ِ<br />

دارد ز<br />

جهاندار دغدغه<br />

‎١٤‎)بتوجّ‏ هي‎٬‎ توجه کني<br />

‎١٣‎)مي سمندرد‎٬‎ سمندر مي گردد.‏<br />

‎١٦‎)مي کَ‏ رَ‏ د‎٬‎ کر مي گردد<br />

‎١٥‎)مي زرد‎٬‎ زر مي گردد<br />

‎١٨‎)از ‏«بابِ‏ ليدن»‏‎٬‎ اشاره به هاروت و ماروت<br />

‎١٧‎)فخر رازي شدم ‎٢٠‎)مي پدر و برادرد‎٬‎ پدر و برادر باشد<br />

‎١٩‎)مي راه حَ‏ جَّ‏ د‎٬‎ به راه حج مي رود<br />

‎٢١‎)نمي ستم و جَ‏ وْ‏ رَ‏ د‎٬‎ ستم و جور نمي کند


ِ<br />

ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٠٠ مقاله<br />

طرزي افشار شاعري يگانه‎٬‎ شيوه اي يگانه<br />

نمياِلْتِجايد پرستنده حق به دنياپرست ارچه مي مال و جاهد ٢٢<br />

‎٥‎.‏ از کلمه مرکب يا عبارت:‏<br />

ز هجرت استخوانم مي رميمد لبِ‏ لعل تو مي يُ‏ حيي العِ‏ ظامَد ٢٣<br />

يا:‏<br />

يا:‏<br />

به کويِ‏ وصلِ‏ تو شايد هدايتيده شوم<br />

هميشه وِ‏ ردِ‏ منست اهدنا الصّ‏ راطيدن<br />

ز ديده دمبدم مي ريزخوند ٢٤ ببين هجر تو با ما مي چه هايد ٢٥<br />

‎٦‎.‏ گاه با مضاف و مضافٌ‏ اليه:‏<br />

چو خورشيد فلک مي برج<br />

دماغ<br />

ِ<br />

حوتَد ٢٦<br />

‎٧‎.‏ گاه از اسم و حرف يا ضمير و حرف:‏<br />

ز استغنا نمي هرگز عليکي ٢٧<br />

‎٨‎.‏ از اسم.‏ در غزل زير‎٬‎ غالبًا از اسم يا صفت فعل ساخته:‏<br />

ز من يوسفا تا بعيديده اي<br />

دريغيده اي تيغ غمزه زدن<br />

دهر مي باد وبروتد<br />

تو را هر چند طرزي مي سَ‏ المد<br />

چو يعقوب چشمم سفيديده اي<br />

مرا از تغافل شهيديده اي<br />

ز نخلِ‏ وصالت نميويده ام ٢٨ مرنج اي صنوبر که بيديده اي ٢٩<br />

فغانيده ام چون نهانيده اي<br />

ز خود رفته ام چون پديديده اي<br />

چو دوري ز شکّرلبان زاهدا از آن چون مگس ها قديديده اي ٣٠<br />

به قصدِ‏ قلوبِ‏ اسيرانِ‏ عشق خناجيرِ‏ مژگان حديديده اي ٣١<br />

تو را طرزيا صدهزار آفرين<br />

‎٩‎.‏ کاربرد کلمات ترکي و هم ساختن مصدر جعلي از آنها:‏<br />

يا:‏<br />

چه کند گرنه گدا نعره برآرد از دور<br />

که طرز غريبي جديديده اي<br />

که اگر پيش رود قاپوچي اش ٣٢ مي چوبد<br />

‎٢٢‎)مي مال و جاهد‎٬‎ مال و جاه دارد<br />

‎٢٣‎)مي رميمد‎٬‎ ريزيده مي شود؛ مي يُ‏ حيي العِ‏ ظامَ‏ د‎٬‎ زنده مي کند استخوان هاي مردگان را.‏ اشاره به آيه کريمه<br />

‎٢٤‎)مي ريزخوند‎٬‎ خون مي ريزد<br />

يُ‏ حيي العِ‏ ظام و هُوَ‏ رَ‏ ميم<br />

‎٢٦‎)مي برج حوتَد‎٬‎ به برج حوت مي رود<br />

‎٢٥‎)مي چه هايد‎٬‎ چه ها مي کند<br />

ِ<br />

ِ<br />

‎٢٧‎)نمي هرگز عليکي‎٬‎ هرگز عليک نمي گويي ‎٢٨‎)نميويده ام‎٬‎ ميوه نچيده ام<br />

‎٣٠‎)قديديده اي‎٬‎ قديد ‏(گوشت خشک کرده)‏ شده اي<br />

‎٢٩‎)بيديده اي‎٬‎ درختِ‏ بيد شده اي<br />

‎٣٢‎)قاپوچي‎٬‎ دربان<br />

‎٣١‎)حديديده اي‎٬‎ حديد ‏(=تيز)‏ کرده اي


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ١٠١<br />

طرزي افشار شاعري يگانه‎٬‎ شيوه اي يگانه<br />

بهشتيده جمع از گليديدنت ٣٣ جحيميده مجلس چو گئتديده اي ٣٤<br />

يا:‏<br />

نه چو بلبلم که گاهي سَ‏ سَ‏ د ٣٥ و گهي سُ‏ کوتَد<br />

محتاج نيستي به دوت و باغْ‏ ال و گَتور ٣٦<br />

و گاه جمله اي و مصراعي به ترکي مي آورد:‏<br />

به فراق مي فغانم به وصال مي اَنينم<br />

از حاجبَيْن اشاره به ما مي کفايتد<br />

قويمازيدم ٣٧ که بير ٣٨ قدم از پيِ‏ دلبران رود اُ‏ لسايدي اگر کونُل ٣٩ در کفِ‏ اختيارِ‏ من<br />

١٠. کاربردهاي ويژه و عجيب در صفتِ‏ تفضيلي:‏<br />

انزک و از انزک فعل ساخته است:‏<br />

مثالً‏ از نازک صفتِ‏ تفضيليِ‏<br />

مي انزکد نگارِ‏ من از دلبرانِ‏ دهر آري قماشِ‏ چيت و قلمکار نازک است<br />

و يا نزديک به اين کاربرد:‏<br />

به گَردِ‏ وصل تو طرزي کجا رسد که به رفعت بلند مي ترد از مهر و ماه منزلتِ‏ تو<br />

‎١١‎.‏ کاربُردِ‏ فعل نهي به گونه اي خاص‎٬‎ با جا به جا کردن سازه ها:‏<br />

يا:‏<br />

يا:‏<br />

مبيمْدار ٤٠ ز روزِ‏ حساب اي دل و جرمت<br />

با جمالي که ز خورشيد بسي مي خوبد<br />

مَاِ‏ حتساب ٤١ که فضلِ‏ خدا حساب ندارد<br />

سر ز محمل مبرون ٤٢ قافله مي آشوبد<br />

مجانارنج ٤٣ اگر عاشق بنالد پيش رخسارت<br />

‎١٢‎.‏ کاربردِ‏ ضمير مفعولي پيش از فعل:‏<br />

که در گلشن فغانِ‏ بلبلِ‏ شيدا صفا دارد<br />

يا:‏<br />

گمانيدم که مي مِهْرَد در اول چو دانستم در آخر ميم کيند ٤٤<br />

مالمتيده مرا شيخ بيش معذورم که تا نديده جمالِ‏ تو ميم اِنْکارد ٤٥<br />

‎٣٣‎)گليديدنت‎٬‎ آمدن ‎٣٤‎)گِ‏ ئتديده اي‎٬‎ رفته اي<br />

‎٣٥‎)سَ‏ سَ‏ د‎٬‎ سر و صدا کند‎٬‎ بخواند<br />

‎٣٧‎)قويمازيدم‎٬‎ نمي گذاشتم<br />

‎٣٩‎)اُلْ‏ سايدي‎٬‎ مي بود؛ کونُل‎٬‎ دل<br />

‎٤١‎)مَاِ‏ حتساب‎٬‎ به حساب مياور<br />

‎٤٣‎)مجانارنج‎٬‎ جانا مرنج<br />

‎٤٥‎)ميم اِنکارَ‏ د ‏(=مي اِنکارَ‏ دَ‏ م)‏‎٬‎ انکار مي کند مرا<br />

‎٣٦‎)دوت‎٬‎ باغْال‎٬‎ گتور=بگير‎٬‎ ببند‎٬‎ بياور<br />

‎٣٨‎)بير‎٬‎ يک<br />

‎٤٠‎)مبيمدار‎٬‎ بيم مدار<br />

‎٤٢‎)مبرون‎٬‎ بيرون مکن‎٬‎ بيرون مياور<br />

‎٤٤‎)ميم کيند ‏(=مي کينَدَ‏ م)‏‎٬‎ کينه ورزي مي کند با من


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٠٢ مقاله<br />

طرزي افشار شاعري يگانه‎٬‎ شيوه اي يگانه<br />

‎١٣‎.‏ غالبًا ميان حرف مضارعه ‏«مي»‏ کلمه اي يا کلماتي مي آورد پس شناسه فعل مي آيد:‏<br />

مگر راست حرفيده اي باز طرزي<br />

که سوي تو آن سرو مي کج نگاهد<br />

در اينجا ضرورت دارد خاطرنشان کنم که عدول شاعر از هنجارِ‏ دستوري سخن از<br />

ناتواني او نبوده است.‏ چنان که در شيوه خود غزلي مي پردازد که به تمامي صائب وار<br />

است و پر از صور خيال لطيف.‏ به اين غزل توجه شود:‏<br />

موسيِ‏ طرزم و طور و شجرِ‏ خود دارم<br />

نتوانم که به گِرد سرِ‏ خوبان گردم<br />

فرصتم کو که بِسنگم به گذرگاهِ‏ کسي<br />

چشم<br />

ِ<br />

ديدار ز نور و نظرِ‏ خود دارم<br />

اين مگس مشربي از لب شکرِ‏ خود دارم<br />

من که صد کوه گنه بر گذرِ‏ خود دارم<br />

يار حرفِ‏ نزبانيده من مي گوشد گله از ناله دور از اثرِ‏ خود دارم<br />

دامنم کس نپُرانيد در اين دور از دُر<br />

بدخواه نکرد آنچه زبانم بکند<br />

منّت از دايره چشم<br />

ِ<br />

زخم<br />

ِ<br />

تيغ<br />

ِ<br />

ترِ‏ خود دارم<br />

کاري همه از نيشترِ‏ خود دارم<br />

کم شنيدن شودم باعث کم حرفيدن شُ‏ کرِ‏ بسيار من از گوشِ‏ کرِ‏ خود دارم<br />

غزل زير را‎٬‎ طرزي به طرز پيشينيان ساخته و نشان مي دهد که به زير و بم شعر تسلّط و<br />

اشراف دارد:‏<br />

ِ<br />

جز آن که جامه ناموس و ننگ پاره کنم<br />

کجا روم چه کنم چون کنم چه چاره کنم ز غصّ‏ ه سينه صدپاره من نقاره کنم<br />

چو مدّ‏ عي بزند نوبتِ‏ تقرّبِ‏ يار ز استخوانِ‏ سرِ‏ اين و آن مناره کنم<br />

اگر به دستِ‏ من افتند خيلِ‏ مدّ‏ عيان بود محال که از دلبران کناره کنم<br />

مگر سرم نهي اندر کنارِ‏ تن ورنه ز فيضِ‏ مقدم تو زندگي دوباره کنم<br />

به سويِ‏ تربتِ‏ من گر برنجه اي قدمي حواله سرِ‏ دشمن به سنگِ‏ خاره کنم<br />

ز لطف گيرد اگر دوست دستِ‏ من طرزي و‎٬‎ سرانجامْ‏ اين غزلِ‏ شوخ و شنگ و خوش آهنگ:‏<br />

بي رحمکي ستمگرکي دل سياهکي<br />

افتاده دل به دامک وحشي نگاهکي تشنيدهکِ‏ به خونکِ‏ هر بيگناهکي<br />

مژگانکِ‏ درازکِ‏ خنجرگذار کش خودشناهکي<br />

دارم به خونکِ‏ دلکِ‏ در هجرک عقيقک سيرابَکَش مدام باتش نزمد آن دلک سنگ سانَکَت<br />

از حُ‏ سنکِ‏ تو ذرّ‏ ه اَ‏ کي کم نمي شود<br />

باشد رقيبکِ‏ سگکِ‏ روسياهکت<br />

اکنون به کهرُبايکِ‏ مهرت ز خاکَ‏ کَم<br />

از لختکِ‏ جگر چه کند دودِ‏ آهکي<br />

گر بنگري به سويَکِ‏ ما گاهگاهَکي<br />

دنگِ‏ دروغگويک و بيرون ز راهکي<br />

بردار چون ز ضعف شدم برگِ‏ کاهکي<br />

پروين ز چشمکِ‏ مَنَک افتاده طرزيا در اشتياقِ‏ ماهکِ‏ مهر اشتباهکي<br />

اينجا مي خواهم درباره اين سنّ‏ ت شکنيِ‏ تا حدي نظام مندِ‏ طرزي به يک نکته که نتيجه


ّ<br />

ّ<br />

ٔ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

مقاله ١٠٣<br />

طرزي افشار شاعري يگانه‎٬‎ شيوه اي يگانه<br />

سخن من نيز همان است اشاره کنم:‏<br />

مي دانيم که زبان عرب زباني بسيار غني‎٬‎ توانمند و پرگنجايش است‎٬‎ اين ويژگي هاي<br />

مثبت نتيجه چندين عامل است:‏<br />

الف)‏ وجود باب هاي مجرّ‏ د و مزيدٌ‏ فيه؛ بدين معني که يک ريشه سه حرفي مثالً‏<br />

‏«نظر»‏ را به باب هاي ثالثي مزيد مي برد و معاني گونهگون مي گيرد:‏ اَنْظَر ه:‏ او را ] در<br />

پرداخت وام]‏ مهلت داد؛ ناظَره : نظير و قرينِ‏ او شد.‏ اِ‏ نتظره و اِ‏ ستنظره : او را چشم داشت و<br />

انتظار کشيد.‏ تَ‏ ناظَر : مقابل شد و روبه رو نشست.‏<br />

ب)‏ ساختن فعل از اسم:‏ اَبْصَ‏ رَ‏ : به بصره درآمد.‏ تَفَيَّلَ‏ : بر فيل سوار شد.‏<br />

ج)‏ فعل هاي مجعول و منحوت يعني برساخته و تر اشيده از چند کلمه‎٬‎ مانندِ‏ تَ‏ الشي از<br />

ال+شي ؛ يا از يک جمله‎٬‎ مانندِ‏ جَ‏ عْفَدة يعني:‏ ‏«جَ‏ عَلَني اهللُ‏ فداک»‏ گفتن و حَ‏ يْعَلَة : ‏«حي علي<br />

الصالة و حي علي الفالح»‏ گفتن؛ يا از کلمه غير عربي فعل مي سازد‎٬‎ مانندِ‏ تَ‏ زَ‏ نْدَ‏ قَ‏ : زنديق و<br />

المذهب گشت‎٬‎ تَ‏ حَ‏ رْ‏ مَزَ‏ : حرامزاده بود‎٬‎ تَلْفَنَ‏ : تلفن زد؛ سَ‏ فْلَتَ‏ : راه را اسفالت کرد.‏<br />

اين اشاره مجمل و بسيار فشرده خود مقدمه اي بود براي آن که پاسداران زبانِ‏ زيبا و<br />

استوار پارسي‎٬‎ چه بخواهند و چه نخواهند‎٬‎ زبان به زندگي و پويايي خود دوام مي دهد و<br />

مردم نيز با زبان خود کنارمي آيند و کاستي ها را جبران مي کنند؛ اما‎٬‎ اگر نظارت يا<br />

پيش گاميِ‏ فضال و عقال‎٬‎ به ويژه فرهنگستان‎٬‎ در کار باشد‎٬‎ اين ساخته ها‎٬‎ پشتوانه علمي و<br />

استواري خواهد داشت؛ يعني ذوق مردم و قانون شناسي علما در کنار هم خواهد<br />

نشست.‏ مثالي بزنم:‏ امروز ديگر سرمايش و گرمايش پذيرفته شده است.‏ پسر من که<br />

رانندگي ياد مي گرفت از تعليم دهنده شنيده بود که ‏«کمتر بگاز!».‏ بچه هاي دبستانيِ‏<br />

همسايه ما‎٬‎ روزهاي جمعه که سر کوچه فوتبال بازي مي کنند‎٬‎ يکسره فرياد مي کشند‎٬‎<br />

‏«بشوت!».‏ مغازه ها و فروشگاه هاي پروتئيني به خط درشت مي نويسند:‏ ‏«ماهيِ‏ شوريده<br />

رسيد»‏ يعني نمک زده!‏ صرفيدن ‏(صرف کردن)‏‎٬‎ سُ‏ رفيدن ‏(سرفه کردن)‏‎٬‎ قدميدن ‏(قدم<br />

زدن)‏‎٬‎ کوچيدن ‏(کوچ کردن)‏‎٬‎ رقصيدن‎٬‎ فهميدن‎٬‎ جنگيدن‎٬‎ غارتيدن و...‏ ديري است که<br />

در گوش و زبان مردم جا خوش کرده اند.‏ پس يک نگاه تازه و دقيق به ديوان طرزي افشار و<br />

کمي انس و درنگ در کاربردهاي وي شايد جرئت کلمه سازي را به ما بدهد و‎٬‎ اگر بتوانيم<br />

پشتوانه علمي و تأييد عالمانه را با آن هم سو و همراه کنيم‎٬‎ بسا که در يافتن معادل کلمات<br />

خارجي و زايش و افزايش کلماتِ‏ پارسي گام هايي برداريم.‏ ©


نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح (٢)<br />

آناهيد اُ‏ جاکيانس<br />

داستان جاويد<br />

داستان جاويد (١٣٥٩) سومين رمان فصيح است و آن بر اساس سرگذشتي حقيقي نوشته<br />

شده است.‏ بافت داستان و کثرت حوادث و تنيده شدن آنها با تار و پود خصوصيات<br />

اخالقي و کردار چهره هاي داستاني به گونه اي است که هرنوع تالش براي به خالصه<br />

درآوردن قصه را نه تنها مشکل مي سازد بلکه موجب خدشه وارد شدن به زيبايي و<br />

يک پارچگي رمان مي شود.‏ زيرا‎٬‎ در هرنوع خالصه نويسي‎٬‎ به بيان تداوم وقايع و رابطه<br />

علت ومعلول اکتفا مي شود؛ در حالي که‎٬‎ در رمان داستان جاويد ٬ هرچند وقايع داراي نقش<br />

کليدي در ايجاد و ساخت و بافت داستان اند‎٬‎ ظرايف ذهنيات حاکم بر اين وقايع نقش<br />

مهم تر و پردامنه تري دارند و زيبايي و بافت دروني تري پديد مي آورند.‏ ازاينرو‎٬‎ در<br />

اينجا‎٬‎ براي القاي مضمون و پيام رمان‎٬‎ تنها به نقل مقدمه موجز و بسيار زيباي نويسنده<br />

اکتفا مي شود.‏<br />

برخالف ساير آثار اين نگارنده‎٬‎ داستان جاويد روايت زندگي واقعي يک پسرک از آيين کهن<br />

زرتشتي است که در دهه اول قرن و اوج فساد قاجار به وقوع مي پيوندد.‏ مصيبت و مظلمه اي<br />

که بر يک انسان باايمان وارد گرديد‎٬‎ بافت اصلي روايت را تشکيل مي دهد.‏ انعکاس هاي<br />

روحي او و نيروي ايمان او به سنت هاي ديرينه نياکانش نيز در روايت حفظ گرديده است.‏<br />

آشنايي نگارنده با قهرمان اصلي کتاب‎٬‎ در سال هاي آخر زندگي او در دانشگاهي در خارج


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نقد و بررسي ١٠٥<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

از کشور صورت گرفت و الهام بخش خلق اين کتاب گرديد.‏ دست نويس اوليه اين روايت در<br />

اوايل دهه ٬٥٠ پس از سال ها پژوهش و پي گيري‎٬‎ جداگانه آماده گرديد‎٬‎ ولي شروع چاپ اول<br />

کتاب تا اواسط نيمه دوم اين دهه به تأخير افتاد.‏<br />

نگارنده‎٬‎ درخلق اين اثر به صورت قصه‎٬‎ هم چنين کوشش نموده بود که احساس ها‎٬‎<br />

دردها‎٬‎ دل شکستگي ها‎٬‎ نوميدي ها‎٬‎ و خشم هاي پسرک ايراني را ساده و خام‎٬‎ همان طور که<br />

خود دريافت نموده و تحت تأثير قرار گرفته بود‎٬‎ در زمان و مکان خاص خود‎٬‎ بازآفريني کند.‏<br />

گذشت نيم قرن از تاريخ وقوع روايت و‎٬‎به خصوص‎٬‎ تحوالت عظيم تاريخ معاصر و انقالب<br />

اسالمي ممکن است برخي از انعکاس ها‎٬‎ به عنوان مثال انعکاس هاي قهرآلود آخر کتاب<br />

هنگام خروج جاويد از درخونگاهِ‏ سال ١٣٠٩ را ناملموس جلوهگر سازد.‏ يقين است خواننده<br />

روشن دل ايراني اين نکات را درک خواهد کرد.‏<br />

چنانچه خواننده خواست‎٬‎ اين اثر ممکن است به عنوان يک رمان خوانده شود.‏ ولي در<br />

ابعاد گسترده برداشت از يک رمان‎٬‎ خط ها بايد کشيده شود و مي شود.‏ هر رمان داراي اشخاص<br />

‏(کاراکترهاي)‏ خاص‎٬‎ زمان خاص‎٬‎ محل خاص و پيامي خاص است.‏ پيام خاص اين داستان<br />

مظلمه اي است که از شاهزادگان ‏«مسلمان نماي»‏ قاجار به يک خانواده دست ورز آويخته به<br />

آيين هاي کهن ايران وارد مي شود و درگيري بايد به نهايت برسد.‏ شاهزاده ملک آرا‎٬‎ از رهبران<br />

درباري جامعه‎٬‎ با تظاهر به دست نماز گرفتن و عابد بودن‎٬‎ بعد از نماز مست مي کند‎٬‎<br />

خونمي ريزد‎٬‎ و فساد نوکران و بي خدايي رفتار ولفاظي و فحاشي هاي آنها نشانگر زمينه<br />

دنياي آن روزگار است‎٬‎ که محکوم به فنا بود...‏ تنها شخص مسلمان پاکدل و واقعي اين جمع<br />

ثرياي عفيف است که کوشش هاي او براي نجات جاويد نه تنها نويد رهايي نمي بخشد بلکه<br />

بدبختانه خود او را نيز در مظلمه مفسدين اطرافيان شاهزاده قرار مي دهد و زندگانيش را تباه<br />

مي سازد.‏ جاويد شاهزاده را‎٬‎ در تاريکي وجود و دنياي فاسدش‎٬‎ به قصاص‎٬‎ و درگيري را به<br />

منزلت تعالي مي رساند.‏ درنهايت‎٬‎ پيام آخر در اينجا پيروزي ايمان پاک و محکم است بر فساد<br />

روح گمراهي افراد‎٬‎ فتح نور است بر تاريکي‎٬‎ غلبه خوبي است بر بدي.‏<br />

داستان جاويد رمان زيبا و تأثربرانگيزي است که از چندين وجه شايان توجه است.‏<br />

نخستين وجه‎٬‎ مهارت نويسنده در القاي فضاي فاسد و خفقان آور اواخر حکومت قاجار<br />

است که نه تنها در ايجاد بسياري از خصوصيات شخصيتي ومنش هاي ‏«ملک آرا»‏ و<br />

نوکرانش دخيل است بلکه روند وقايع و تضعيف موضع ملک آرا را نيز توجيه مي کند.‏<br />

دقّتي که در توجيه فضاي خانه ملک آرا بهکار رفته است و در تجسم و عينيّت بخشي<br />

وقايع نقش بسيار حساسي دارد نيز از همين مقوله است.‏<br />

امّا‎٬‎ بيشترين نمودِ‏ هنر و خالقيت فصيح را مي توان در چهره پردازي او دانست.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٠٦ نقد و بررسي<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

تشريح دقيق و جزء به جزءِ‏ شخصيت ها‎٬‎ خواه به لحاظ خصوصيات جسماني و خواه به<br />

لحاظ بهتحرير درآوردن کنش ها و بازتاب ها و ذهنيات آنان‎٬‎ به خلق چهره هاي بسيار<br />

زنده منجر مي گردد.‏ با اين حال‎٬‎ شايد بتوان به جرأت گفت که سياق سخن گويي برخي<br />

قهرمانان ‏(نظير ‏«ملک آرا»‏ و ‏«ليال»)‏ قوي ترين و برترين وسيله چهره پردازي در دست<br />

فصيح است.اين سياقِ‏ سخن گويي زبانِ‏ رمان را به منبعي پرمايه از تعبيرات و امثال قديمي<br />

و عاميانه و گاه خالف مشهور مبدّ‏ ل مي سازد و به آن تحرک و گيرايي خاصي مي بخشد.‏<br />

ويژگي ديگر رمانْ‏ توصيف دنياي ذهني جاويد است.‏ ذهنيت جاويد با تشريح برخي<br />

مباني دين زرتشت‎٬‎ بر خواننده روشن مي گردد؛ ذهنيتي که‎٬‎ خواه در اثر سن اندک و<br />

بي تجربگي او و خواه به لحاظ تعاليم زرتشت‎٬‎ بر پايه درستي و ر استي و ستيز با زشتي ها<br />

استوار است.‏ اما‎٬‎ ديري نمي گذرد که ذهنيت پاک و دست نخورده‎٬‎ با پيشرفت حوادث<br />

رمان و جريان رويدادهاي تلخ و دردناک و رويارويي عملي با زشتي هاي زندگي‎٬‎ دچار<br />

نوسان و تزلزل مي گردد.‏ ستيزي که در روح و ذهن جاويد با يأس و نوميدي درمي گيرد و<br />

گاه او را به ورطه بي ايماني مي کشاند و پيروزي نهايي او بر اين ترديدها‎٬‎ اليه دروني رمان<br />

را تشکيل مي دهد که به اندازه بافت بروني آن زيبا و حقيقي است.‏<br />

شب ها روي صورت مي افتاد‎٬‎ تا صبح فکر مي کرد‎٬‎ و بي خوابي و فکرهاي بد در مغزش‎٬‎ مانند<br />

آتش چرخاني که در دست عجوزه ديوانه اي در هواي طوفاني شب بي توقف چرخانده شود‎٬‎<br />

دوران داشت.‏<br />

در محله و بين مردمي مبارزه کرده و زخمه خورده بود که در آنجا و بين قاطبه آنها چيزي<br />

که وجود نداشت شرف‎٬‎ آبرو‎٬‎ ايمان‎٬‎ درستي و خداشناسي بود.‏ سودپرستي‎٬‎ آز و<br />

خوارشمردن و تمسخرِ‏ هستي حاکم بر همه چيز و انگيزه هاي آني‎٬‎ دروغ و ناداني همه جا را<br />

گرفته بود.‏ درگذشته‎٬‎ پيران خانواده و کيش او را با ترس گوشزد کرده بودند‎٬‎ هشدار داده بودند‎٬‎<br />

که چه بالها و دام هايي در اين دنيا سر راه تکتک آنها هست اما تا اين اندازه؟ شنيده بود که<br />

براي هر فرد زرتشتيِ‏ باايمان‎٬‎ زندگي يک مبارزه پي گير با دروغ اهريمن و زشتي ها و يک<br />

کوشش استوار در پابرجاکردن ر استي هاست امّاآيا‎٬‎در وضع ودنياي فعلي‎٬‎اين امکان پذيربود؟<br />

آموزش هاي نخستين پانزده سال زندگي اين پايه فکري را در مغز او فرو کرده بود که در اين<br />

جهان‎٬‎ در نهاد آدميزاد‎٬‎ گوهري از داد و از نيکي و مهر وجود دارد.پروردگار به آدميزاد ‏(برتر از<br />

دام و دد و خزنده و پرنده)‏ خرد و مغزي بخشايش کرده بود که از کار بد رنج مي بُرد و از<br />

کارِ‏ نيک شادي روان احساس مي کرد و اين تمام سخن بود.‏ در اين شب هاي بي خوابي که در<br />

ژرفِ‏ ‏[کذا]‏ گير و دار مبارزه اش بود‎٬‎ احساس مي کرد که اين گوهر‎٬‎ اگر بود‎٬‎ در نهاد او مرده بود


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نقد و بررسي ١٠٧<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

يا درحال مردن بود‎٬‎ همان گونه که در مردم اين محله گوهرِ‏ آدمي مرده و خاک شده بود.‏ اکنون<br />

پوچي دنيا پايان سخن بود.‏ فريب زمين روشنيِ‏ آخر بود.‏<br />

مي ترسيد؛ بي اندازه و دهشتناک مي ترسيد.‏ براي نخستين بار در زندگانيش‎٬‎ به راستي<br />

خوف داشت.‏ از فروريختن نهايي پايه هاي فکري خودش مي ترسيد.‏ ‏(در پانزده سالگي‎٬‎ وقتي<br />

مادرش مرد‎٬‎ و خواهرش را بردند و خودش با پاهاي شکسته گوشه باغ ثرياخانم به صورت<br />

يک نوکر اسير افتاده بود‎٬‎ يک بار اين سقوط پيش آمده بود).‏ اما‎٬‎ اکنون ورطه سقوط او چيز<br />

ديگري بود.‏ آن دوره يک شکست و ترس بچهگانه بود.‏ اين بار سقوط و يأس او شکست نهايي<br />

به نظر مي رسيد.‏ نه تنها او را شکسته بودند‎٬‎ از پا انداخته بودند‎٬‎ و با لگد زير خاک<br />

لهشکردهبودند‎٬‎ بلکه او اکنون داشت از درون خودش هم مي مرد.‏ زرتشت ديگر اعتبار<br />

نداشت و اين حقيقتي بود.‏ آيين زرتشتي و گذشته هم اعتبار نداشت.‏ براي آينده اش هم<br />

اعتباري نمي ديد و براي آينده مردم اين سرزمين هم اعتباري نمي ديد...‏ و به مرور در يأس و<br />

نوميدي مطلقي فرو مي رفت.‏ و تناقض اينجا بود که اين همان ترس‎٬‎ يأس و نوميدي بود که در<br />

تکتک مردم دور و برش هم بود...‏ در ملک آرا هم يک جور نوميدي از وضع و ترس بود.‏<br />

درليال هم يک جور ناله و نوميدي و ترس وجود داشت.‏ در همه ناله و نوميدي و ترس بود.‏<br />

گيرم آنها بدون اين که از اول ايمان درستي داشته باشند در اين ترس و يأس فرو رفته بودند.‏ يا<br />

آيا اول ايماني چيزي داشتند؟<br />

از اينها بدتر‎٬‎ جاويد از اين مي ترسيد که اين ترس و يأس البد جهاني بود و ابدي بود.‏ چه<br />

در وجود او‎٬‎ و چه در وجود بقيه آدم هاي اين جهان‎٬‎ يأس و نوميدي‎٬‎ تيره دلي و ناباوري<br />

سرشت روحي‎٬‎ و راه زندگي و محکوميت اين دنيا مي شد...‏ جاويد از اينها مي ترسيد.‏<br />

در پايان اين دوره شوم‎٬‎ شبي که با چشم هاي خودش در روزنامه خواند که قرار دستگيري<br />

و جلب فوري ملک آرا به کالنتري محل ابالغ شده بود‎٬‎ براي اولين بار‎٬‎ پس از يک ماه و<br />

خرده اي بي خوابي‎٬‎ باالخره آن شب اندک خوابي به چشمش آمد...‏ اما اين خبر هم دردي را<br />

بهراستي براي او دوا نمي کرد...‏ ملک آرا اکنون فراري و پنهان بود.‏<br />

اين بار هم باز زرتشت بزرگ بود که‎٬‎ با پيام خود‎٬‎ به بلند کردن و پناه دادن جاويد آمد.‏<br />

خواب آنشب‎٬‎ و سخنان آنشبِ‏ پيرمرد سفيدپوش‎٬‎ مانند رويه يک سند و نبشته اي روي<br />

يک آينه ٬ در لوح مغز جاويد مانده است آينه اي که‎٬‎ از آنشب به بعد‎٬‎ تا پايان زندگيش‎٬‎ با<br />

خود به همه جا برد.‏<br />

خواب هاي آن شب او‎٬‎ با همان کابوس هاي تکرارشونده آغاز شد‎٬‎ درباره افسانه و درباره<br />

قناتِ‏ آبِ‏ آلوده که از زيرِ‏ زمين به ابديت مي رفت‎٬‎ و او تشنه بود و با مرگ تدريجي مي نوشيد.‏<br />

بعد باز پيرمرد سفيدپوشِ‏ دشت هاي ايران آمد.‏ و امشب‎٬‎ جاويد کوچک ترين ترديدي نداشت<br />

که اين مرد کهبود.‏ و پيام پيرمرد کلمه به کلمه در لوح خاطر او نقش بست.‏


ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٠٨ نقد و بررسي<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

‏«به زودي تو از اينجا خواهي رفت».‏<br />

‏«به زودي از اين خانه بد بيرون خواهي رفت و به دنياي تازه اي خواهي رسيد.‏ تو از اين<br />

مکان‎٬‎ که برزخ گذراني است و دست ديوهاست‎٬‎ مي گذري.‏ در جايي که در آينده به آن<br />

مي رسي ديو نخواهي يافت‎٬‎ چون ديگر دروغ نخواهد بود.‏ ديگر بدنت رنج نخواهد برد‎٬‎ چون<br />

همه جان و روان خواهي بود.‏ ديگر در تاريکي نخواهي ماند‎٬‎ چون همه نور خواهي بود.‏ ديگر<br />

زشتي نخواهي ديد‎٬‎ چون چشمان تو پراز زيبايي خواهد بود.‏ ديگر خداناشناسي نخواهي<br />

يافت‎٬‎ چون همه چيز اهورا خواهد بود».‏<br />

‏«تو از آتشکده آمدي‎٬‎ از خانواده و گوهر پاک آمدي.‏ رنج هاي اين دوران تو‎٬‎ از يورش روح<br />

نابودکننده اهريمن بود.‏ تو بايد با روح نابودکننده مبارزه کني‎٬‎ بايد نبرد کني و از آيين پاک<br />

پاس داري کني...‏ يک بار که او را نابود کردي‎٬‎ ديگر بدي‎٬‎ دروغ‎٬‎ درد‎٬‎ تاريکي‎٬‎ زشتي‎٬‎ و<br />

خداناشناسي از بين خواهد رفت و بهترين بهره هاي مينوي‎٬‎ همه نيکي ها‎٬‎ ر استي ها‎٬‎<br />

شادي ها‎٬‎ نورها‎٬‎ زيبايي ها که از اهورامزداست از آنِ‏ تو خواهد بود».‏<br />

‏«تو از اين برزخ تنگ مي گذري و در جهان بي کران‎٬‎ در زمان بي زمان‎٬‎ زندگي خواهي کرد.‏<br />

ِ<br />

تو به پروردگارت خواهي رسيد.‏ تو به پروردگارت‎٬‎ که همه چيز است‎٬‎ خواهي پيوست.‏ در<br />

مرکز اين دنياي محدود‎٬‎ نترس.‏ درچشم تيره اين شب تاريک که تخم مرگ و نابودي ترا<br />

کاشته اند‎٬‎ نترس‎٬‎ عزيز من‎٬‎ نترس.‏ فرجام خوب از آنِ‏ تو خواهد بود.‏ چشم پروردگار به<br />

توست.‏ او‎٬‎ که نگهدارنده توست‎٬‎ از تو مي خواهد که از اين تاريکي با درستي و پاکي بيرون<br />

بيايي‎٬‎ آزادشوي‎٬‎ و در ابديت بي کران به او برسي.‏ بايد به او برسي.‏ نترس!»‏<br />

وقتي از خواب بيدار شد‎٬‎ چشم هايش پراز اشک بود؛ اما باز خودش را يافته بود و<br />

مي دانست در اين نقطه از تاريخ جهان او خودش کجاست و چه بايد بکند.‏ ‏(ص‎٢٩٤‎‎٢٩٧‎‏)‏<br />

درد سياوش<br />

درد سياوش (١٣٦٤) پنجمين رمان فصيح است.‏ نويسنده‎٬‎ با دست مايه قرار دادن کشف<br />

راز جنايتي هولناک‎٬‎ به حکايت سرنوشت محتوم انساني آرمان خواه در محيطي فاسد و<br />

بي ايمان مي پردازد و جامعه ايران را آماج تيرهاي انتقاد و بدبيني خود قرار مي دهد.‏<br />

خالصه داستان<br />

در اوايل بهار سال ٬١٣٥٥ ‏«جالل آريان»‏‎٬‎ به درخواست خواهرش‎٬‎ ‏«فرنگيس»‏‎٬‎ براي<br />

مساعدت به او و دخترش‎٬‎ ‏«ثريا»‏‎٬‎ عازم تهران مي شود.‏ ديري نمي گذرد که خبر مي يابد‎٬‎<br />

شب قبل ٬ جشن عروسي ثريا و ‏«خسرو ايمان»‏‎٬‎ با حضور ‏«شهروز»‏‎٬‎ عموي ديوانه


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نقد و بررسي ١٠٩<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

خسرو‎٬‎ و فريادهاي خون خواهي او مختل شده است.‏ شهروز‎٬‎ به تقاص خون برادرش‎٬‎<br />

‏«سياوش»‏‎٬‎ بره اي را قرباني کرده و خون آن را به سر و روي مدعوين پاشيده است.‏ اين<br />

ماجرا سبب سکته ‏«سرهنگ عباس ديوان لقا»‏‎٬‎ ناپدري خسرو‎٬‎ و بحران روحي خسرو و<br />

سرگرداني او در شهر براي جست و جوي حقيقت شده است.‏ زيرا خسرو هميشه بر اين<br />

باور بوده است که پدرش‎٬‎ سياوش‎٬‎ بيست و سه سال قبل‎٬‎ در يک سالگي او‎٬‎ در رودخانه<br />

کرج غرق شده است.‏ جالل‎٬‎ براي يافتن خسرو‎٬‎ ردّپاي او را در نقاط متعدد تهران دنبال<br />

مي کند و با اطرافيان خسرو به گفتگو مي پردازد.‏ در خالل اين گفتگوهاست که حقيقت<br />

ماجراي سياوش به تدريج شکل مي گيرد.‏<br />

سياوش‎٬‎ پسر ‏«سناتور دکتر فخرالدين ايمان»‏ و انساني پاک سرشت و مجذوب گهرِ‏<br />

ر استي و درستيِ‏ دين زرتشت‎٬‎ بيست و چهارسال پيش‎٬‎ در برابر مال اندوزي و بي مايگي<br />

خانواده خويش‎٬‎ طغيان مي کند و در باغي در کرج گوشه عزلت مي گزيند.‏ او‎٬‎ پس از<br />

يک سال‎٬‎ بي مقدّ‏ مه با خواهرزاده ناتني خويش‎٬‎ فرخ وفا‎٬‎ پيمان زناشويي مي بندد.‏ انگيزه<br />

اين ازدواج حمايت از فرخ است‎٬‎ که در سن چهارده سالگي از ستوان يکم عباس<br />

ديوان لقا باردار است.‏ عشق فرخ و عباس‎٬‎ در اثر کينه هاي خانوادگي‎٬‎ با مخالفت پدر فرخ<br />

روبه رو بوده است.‏ پس از زنداني شدن ديوان لقا بر اثر مشارکت در قتل رئيس شهرباني‎٬‎<br />

فرخ جز سياوش پناهي نمي يابد.‏ پس از به دنيا آمدن خسرو‎٬‎ سياوش به طفل سخت<br />

عالقه مند مي شود به طوري که‎٬‎ پس از آزادي ديوان لقا از زندان و تمايل او به ازدواج با<br />

فرخ‎٬‎ از سپردن طفل به آن دو سرباز مي زند؛ زيرا‎٬‎ باشناختي که از آنها دارد‎٬‎ بيمناک<br />

است که مبادا آنها فرزند نامشروع خود را سربه نيست کنند.‏<br />

در شب ٢٧ مرداد ٬١٣٣٢ ديوان لقا ناجوانمردانه‎٬‎ در حضور فرخ‎٬‎ سياوش را به قتل<br />

مي رساند و سر او را مي برد و مي سوزاند.‏ سپس‎٬‎ جسد را به برادر ناتني خود‎٬‎ ‏«محمد<br />

کوهگرد»‏ ٬ مي سپارد تا در باغ مدفون سازد.‏ آنگاه‎٬‎ براي مطمئن شدن از سکوت کوهگرد‎٬‎<br />

او را وامي دارد طي يادداشتي مسئوليت قتل سياوش را بر عهده گيرد.‏ روز بعد‎٬‎ به قصد<br />

انتقام و با تحريک شهروز‎٬‎ ماجراي شب عروسي را به وجود مي آورد.‏<br />

دنياي ذهني و عاطفي خسرو‎٬‎ پس از کشف اين حقيقت‎٬‎ به سختي درهم مي شکند.‏<br />

او که در سراسر عمر در پناه عالقه و هم بستگي شديد ناپدري اش ديوان لقا به سر برده<br />

و‎٬‎ در دل‎٬‎ پدرش‎٬‎ سياوش‎٬‎ را چون بتي پرستيده است در بحران روحي شديد دست


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١١٠ نقد و بررسي<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

به انتحار مي زند.‏ اما‎٬‎ در آخرين دقايق‎٬‎ نجات مي يابد‎٬‎ در حالي که ديوان لقا در<br />

بيمارستان مي ميرد.‏ عشق ثريا مي تواند مرهمي بر دل شکسته خسرو باشد‎٬‎ اما آريان‎٬‎<br />

تنهاتر از پيش‎٬‎ به آبادان برمي گردد‎٬‎ در حالي که خوره سياوش عصيانگر در مغز او رسوخ<br />

کرده است.‏<br />

ساختار و مضامين<br />

فصيح‎٬‎ با انتخاب مکاني واحد‎٬‎ يعني تهرانِ‏ عصر پهلوي‎٬‎ حوادث را از دو مقطع زماني‎٬‎<br />

به فاصله بيست و چهار سال به صورت موازي دنبال مي کند.‏ تالش خسرو و آريان براي<br />

يافتن حقيقت در زمان حال صورت مي گيرد و اليه بيروني داستان را تشکيل مي دهد.‏ اما<br />

مايه اصلي داستان تنها در رجعت به گذشته قهرمانان و به شکل پاره هاي مجزا و به<br />

صورت اليه دروني شکل مي گيرد.‏ فضاي تهران ١٣٥٥ با توضيحات پراکنده نويسنده و<br />

الگوي رفتاري برخي قهرمانان به خوبي به خواننده منتقل و حال و هواي شب‎٢٨‎مرداد‎٬‎<br />

تنها با اشاراتي مختصر‎٬‎ براي خواننده تداعي مي شود.‏<br />

در اين رمان‎٬‎نويسنده‎٬‎ بار ديگر‎٬‎ جامعه را در جايگاه تقابل با آرمان ها قرار مي دهد و<br />

مضمون پيکار نيکي و بدي و مقابله اين دو عنصر را جلوهگر مي سازد.‏ اين بار قهرمان<br />

آرمان خواه بر ضدّ‏ دروغ و نفس پرستي و کينه و تفرقه جوييِ‏ خانواده خويش قيام مي کند<br />

خانواده اي که دست پرورده و نمادي از نظام حاکم است.‏<br />

خانواده سياوش همه چي در اختيار او گذاشته بود اما نه چيزهايي که او مي خواست.‏ سياوش<br />

مي گفتعين حرف هايش يادم نيست اما مي گفت توي خونه شون حقيقت و صفا نيست.‏<br />

مي گفت چيزي که مايه اصلي يه زندگي صميمانه ست توي اون خونواده نيست.‏ پاکي و يگانگي<br />

نيست.وصفاي جمع.‏ همه براي يکي‎٬‎ يکي براي همه.دردسياوشِ‏ ايمان اين بود.‏ ‏(ص‎١١٢‎‏)‏<br />

سياوش از مسئله اجتماعي موجود رنج مي برد.‏ از باسمه اي بودن تمام سيستم موجود<br />

روز‎٬‎ از نبودن حقيقت و صفا‎٬‎ و از بي عدالتي بدي که بود‎٬‎ و البته هميشه هست.‏ سياوش<br />

دوست داشت آزادانه با طبقه خيلي پايين رفت وآمد کنه.‏ پول و پله زيادي توي دستش نبود.‏<br />

مي رفت کتاب هاش رو مي فروخت‎٬‎ مي رفت باگداها‎٬‎ حمّال ها و آب حوضي ها مي نشست‎٬‎<br />

حرف مي زد‎٬‎ سيگار مي کشيد.‏ همه را به صفا و حقيقت دعوت مي کرد.‏ ‏(ص‎١١١‎‏)‏<br />

امّا فصيح تنها بدين اکتفا نمي کند و با نگرش بدبينانه و نوميدانه پا فراتر مي گذارد.‏ او ابعاد


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نقد و بررسي ١١١<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

فاجعه را وسعت مي بخشد و دامنه آن را به کل تاريخ و جامعه ايران‎٬‎ از زمان سياوش‎٬‎<br />

قهرمان حماسي شاهنامه ٬ گرفته تا زمان دکتر مصدق و عصر پهلوي مي کشاند.‏<br />

نواي موسيقي غمناک هم خوب است.‏ در صداي تلخ تار هم حالي است که خوب است.‏ اما<br />

خوره مغز نمي گذارد:‏ فکر سياوشِ‏ ايمان و فکر شب‎٢٨‎مرداد سيودو و اتفاق هايي که<br />

آنشب افتاد.‏ آن شب هريک از افراد خانواده ايمان چهکار مي کردند؟ افراد خانواده وفا و<br />

ديوان لقا و کوهگرد چهکار مي کردند؟ خانواده آريا چهکار مي کردند؟ من خودم آن شب کجا بودم<br />

و چهکار مي کردم؟ ژيال آن شب کجا بود و چهکار مي کرد؟ االۤن مردم‎٬‎ آن بيرون‎٬‎ چهکار<br />

مي کنند که خوره و خون انتقامش را نسل بعد بايد بپردازند؟ چرند پرند فکر نکن‎٬‎ جالل!‏ به<br />

حميرا گوش کن.‏ همين هست که هست.‏ تو برهنه و تنها ميان وانِ‏ آب.‏ باکله پُردرد.‏ با پاي<br />

گچ گرفته.‏ آن پشت هم خيابان است و مردم هستند و جنب و جوش دارند.‏ باز باران شروع شده<br />

و مردم دارند توي زندگي و زمان و مکان خود مي لولند.‏ مثل شب‎٢٨‎مرداد سيودو.‏ االۤن<br />

يکجا جنازه عباسِ‏ ديوان لقا را که به کينه برادرش مرده بود به سردخانه مي برند.‏ يک جا<br />

خسروايمان ديوان لقا در خون و اغماست.‏ يک جا اوسامدآقا‎٬‎ کله اش مست از شراره<br />

جانيواکر و انتقام‎٬‎ در نشئه است.‏ يک جا فرخ ديوان لقا مشغول لباس پوشيدن و توالت کردن<br />

است.‏ يک جا ژيال وفا هم البد دارد حمام مي گيرد‎٬‎ يا موهايش را رنگ مي کند.‏<br />

پلک هايم سنگين مي شوند.‏ در شب‎٢٨‎مرداد سيودو ام‎٬‎ در تهران.‏ در تاريکي شب‎٬‎<br />

کاميون ها و جيپ ها در جنب و جوش اند.‏ قواي انتظامي به اين طرف و آن طرف مي روند.‏ يکي<br />

را مي زنند‎٬‎ يکي را مي کشند‎٬‎ يکي را مي گيرند.‏ مردم در زمان و مکان و زندگي خود مي لولند.‏<br />

يک جا ستوان ديوان لقا را مي بينم که با جيپ به کرج مي آيد.‏ جلوي ساختمان باغ موتور را<br />

خاموش مي کند‎٬‎ ترمزدستي را مي کشد.‏ مي آيد پيش فرخ.‏ به تحريک زني که بچه او را در بغل<br />

داشت‎٬‎ سياوشِ‏ بي گناه را مي کشد.‏ در زمان حکيم ابوالقاسم فردوسي ام يا قرن ها عقب تر...‏<br />

سياوش‎٬‎ پسر کيکاوس‎٬‎ شاه کياني ايران را مي بينم که در زمان و مکانِ‏ زندگي خود مي لولد.‏<br />

سودابه‎٬‎ زن جديد کيکاوس را مي بينم که چشمش دنبال سياوش است.‏ حرف ها و کينه ها امر<br />

را به شاه مشتبه مي کند.‏ شاه‎٬‎ براي آزمايش بي گناهي سياوش‎٬‎ از او مي خواهد که از ميان آتش<br />

بگذرد.‏ سياوش را مي بينم که از آتش با پيروزي بيرون مي آيد ولي‎٬‎ با عصيان‎٬‎ خانه و زندگي<br />

پدر را ترک مي کند و به توران زمين نزد افراسياب مي رود و با فَرنگيس‎٬‎ دختر او‎٬‎ ازدواج<br />

مي کند؛ ولي به زودي‎٬‎ به تحريک گرسيوز‎٬‎ برادر عروس خود‎٬‎ کشته مي شود.‏ کيخسرو حاصل<br />

اين ازدواج است.‏ آنجاکه خون سياوش به زمين مي ريزد‎٬‎ درختي مي رويد درختي از خون.‏<br />

در ايران هميشه درختي از خون قلمه مي زنند.‏<br />

در بروجنم‎٬‎ در ناف ايران ابدي.‏ مردم وسط زمان و مکانِ‏ زندگي خود مي لولند.‏ هوا خوب


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١١٢ نقد و بررسي<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

است وروزي خوش و مردم زندگي عادي خود را مي گذرانند يعني به سر و کله هم مي پرند‎٬‎<br />

قهرمانان خود را مي کشند و بچه هاي خود را به خاک مي سپارند.‏ و ايراني بودن ساده است:‏<br />

پسر با پدر بد‎٬‎ پدر با پسر بد‎٬‎ دختر با مادر بد‎٬‎ مادر با دختر بد‎٬‎ زن با شوهر بد‎٬‎ شوهر با زن بد‎٬‎<br />

مادر با بچه بد‎٬‎ بچه با مادر بد‎٬‎ خواهر با خواهر بد‎٬‎ برادر با برادر بد‎٬‎ معشوق با عاشق بد‎٬‎<br />

عاشق با معشوق بد‎٬‎ فاميل با فاميل بد‎٬‎ دوست با دوست بد‎٬‎ قهرمان با ملت بد‎٬‎ ملت با<br />

قهرمان بد‎٬‎ دولت با مردم بد‎٬‎ مردم با دولت بد...‏ و لحظه هاي انقالب هم هست:‏ پدر با پسر<br />

دست به يکي بر ضد مادر‎٬‎ مادر با دختر دست به يکي بر ضد پدر‎٬‎ زن با شوهر دست به يکي<br />

برضد بچه‎٬‎ مادر و بچه دست به يکي بر ضد شوهر‎٬‎ بچه با بچه دست به يکي بر ضد پدر و<br />

مادر‎٬‎ خواهر با خواهر دست به يکي بر ضد خواهر‎٬‎ برادر با برادر دست به يکي بر ضد برادر‎٬‎<br />

معشوق با عاشق دست به يکي بر ضد فاميل‎٬‎ فاميل با فاميل دست به يکي بر ضد قهرمان‎٬‎ شاه و<br />

ملت دست به يکي بر ضد دين‎٬‎ دين و ملت دست به يکي بر ضد شاه...‏ جامعه ايران ساده است.‏<br />

در تهرانم‎٬‎ در ارديبهشت ٥٥. همه روي زمين کپک زده ايم.‏ عين کرم هاي چاق و چله<br />

خاک‎٬‎ همه روي گِل لول مي زنيم.‏ همه پُراز چلوکباب و زال زالک و آبدوغ خيار و نان وپياز و<br />

چاي و خربزه و حلوا و خرمالو و زولبياباميه و پسته و تخمه و قيمه پلو و سبزي وتُربچه و<br />

کلم قمري و شله زرد و اناريم و با دهان هاي کثيف و پراز دروغ و ظاهرسازي و قهر و لودگي و<br />

بي خاصيتي توي هم لول مي زنيم.‏ ‏(ص‎٣٢٤-٣٢١‎‏)‏<br />

شخصيت ها<br />

سياوش ايمان:‏ او قهرمان اصلي و خاموش رمان است که‎٬‎ هرچند در ساختار بيروني<br />

داستان فاقد نقش است‎٬‎ پيام رمان در وجود او متجلّي مي شود.‏ شخصيت و افکار او از<br />

زبان قهرمانان ديگر به تدريج بيان مي شوند.‏ او جلوه انساني نيک سرشت‎٬‎ آرمان خواه ٬<br />

حساس و اسير زمان و مکان خويش است انساني که تسليم زشتي و پوچي و بي عدالتي<br />

پيرامون خود نمي شود و پرواز را از ياد نمي برد.‏ محيط پرورش او خانواده اي است مرفّه<br />

و بانفوذ که پاره و نمادي است از قدرت حاکم زمان خويش.‏ اما روحيه حساس و<br />

شاعرمسلک و حقيقت جوي او با اين محيطِ‏ لبريز از ارزش هاي مادّي و بخل و قهر و کينه<br />

و انتقام جويي کامًال ناسازگار است.‏ آشنايي او با تعليمات زرتشت عاقبت او را برآن<br />

مي دارد تا به ضدّ‏ خانواده خود و جامعه عصيان و گوشه انزوا اختيار کند.‏ اما‎٬‎ جامعه ايران<br />

نمي تواند پذيراي چنين تک روي و عصياني باشد و سرنوشت محتوم او‎٬‎ همانند<br />

سرنوشت سياوش شاهنامه و مصدّ‏ ق در عصر پهلوي‎٬‎ جز نابودي و قرباني شدن نيست.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نقد و بررسي ١١٣<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

تا آنجا که من مي دونم‎٬‎ مسئله روح سياوش مسئله يک نابغه حساس وناسازگاري با محيطش<br />

بود.‏ انگار روح عجيب و بزرگش در قالب معيارهاي ميخکوبشده اجتماع جا نمي گرفت.‏<br />

مي دوني‎٬‎ جامعه ما جامعه اي يه که طاغي و عصيانگرِ‏ فردي قبول نمي کند.‏ در جامعه ما<br />

عصيانگرِ‏ فردي محکوم به فناست.‏ رژيم حاکم انتقاد و عصيان فرد رو تحمل نمي کنه.‏<br />

عصيانگر رو خرد و خاکشيرشون مي کنه‎٬‎ تا مثل بقيه فرمانبردارشون کنه...‏ و اونها البته خرد و<br />

خاکشير مي شن...‏ خيلي هاشون خرد و خاکشير مي شن‎٬‎ و فريادشون هم بر باد مي ره.‏ يکي<br />

دوتاشون هم مي مونن و خوره روح نسل ها مي شن.‏ شب بيستوهفتم مرداد سيودو يه مرد<br />

خوب در ايران نابود شد.‏ هميشه مي شن.‏ (١١٣-١١٤)<br />

به سياوشِ‏ ايمان هم فکر مي کردم.‏ سياوشِ‏ ايمان رؤياييِ‏ اسفناک دنياي اينجا بود که<br />

بيستوسه سال پيش در مرز پُرگهر عصيان کرده بود و نابود شده بود.‏ ايدئال اهورامزدايي را<br />

وسط اوضاع امروز پياده کرده بود و تودهني خورده بود و خاک شده بود.‏ ‏(ص‎١٩٩‎‏)‏<br />

تشابه ميان شخصيت سياوش و ‏«سيروسِ‏ روشن»‏ ‏(شهباز و جغدان ( بسيار چشم گير است.‏<br />

عالوه بر روح تک روي‎٬‎ هردوي آنها از جوهره هنر برخوردار و سخت تحت تأثير تعاليم<br />

زرتشت هستند.‏ رابطه معنوي ميان سياوش و خسرو‎٬‎ که رابطه معبودو عاشق است‎٬‎ نيز<br />

بي شباهت به شيفتگي ‏«پروين»‏ به سيروس نيست.‏ سرانجام‎٬‎ در تشابه سرنوشت و نوع<br />

مرگِ‏ فجيع نيز شباهت اين دو مسلّم است.‏<br />

خسرو:‏ ميان شخصيت خسرو و سياوش‎٬‎ چه به لحاظ نقش ساختاري وچه به لحاظ<br />

شخصيتي وجوه تشابهي هست.‏ به لحاظ ساختاري‎٬‎ او نيز‎٬‎ مانند سياوش‎٬‎ قهرماني<br />

خاموش است و‎٬‎ در سراسر رمان‎٬‎ هيچ کلمه اي مستقيمًا از او خطاب به خواننده بهگوش<br />

نمي رسد.‏ جستجوي او براي حقيقت تنها از طريق يافته هاي ‏«آريان»‏ به خواننده منتقل<br />

مي شود.‏ از جنبه شخصيتي نيز‎٬‎ خسرو تبلور و تداومي از شخصيت سياوش است.‏<br />

صفات ر استي و مردانگي و حساسيت و حقيقت جوييِ‏ او حاصل شيفتگي او به سياوش<br />

است.‏ امّا‎٬‎ تصوير افسانه اي و بُ‏ ت مانند سياوش و مرگ زودرس او بر انگيزنده نوعي خالٔ‏<br />

عاطفي و احساس فقدان و اندوه در وجود خسرو است.‏<br />

مرکز طوفان زندگي خسرو پدرش سياوشه؛ اونم نه فقط جواني به اسم سياوشِ‏ ايمان بلکه<br />

مفهوم ‏«سياوش ايمان» که در اين وسط‎٬‎ يعني البد مرام تک و پاک‎٬‎ يعني وارسته بودن‎٬‎


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١١٤ نقد و بررسي<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

يعني پندار عشق و پاکي در اين جامعه و از اين ژ امپرتي ها و سياوشِ‏ ايمان نشان آنهاست.و<br />

خسروبه اين چيزهانه فقط ايمان داره بلکه اينهاتوي خونشه.‏ ثري‎٬‎تو همچنين گفتي خسرو هميشه<br />

فکر مي کرده سياوش پدر اوبه ناحق ازاين دنيارفته.‏ متأسفانه خسرودرست احساس مي کرده.‏ حاال<br />

من نمي دانم او چقدرازواقعيت مرگ سياوش رو مي دونسته ياحس مي کرده.‏ البته به او گفته بودند<br />

که پدرش در رودخونه خودکشي کرده ياتصادفي غرق شده.‏ ‏(ص‎٢٢٠-٢١٩‎‏)‏<br />

از اين رو‎٬‎ با اولين ايما و اشاره به قرباني بودن سياوش‎٬‎ آتش حقيقت جويي و عصيان<br />

خسرو شعله ور مي شود.‏ او شخصيتي است که سراسر عمر بيستوچهارساله خود را<br />

در نوعي تنش پوشيده و خاموش گذرانده است و اينک تالش و جستجوي او براي يافتن<br />

حقيقت مرگ سياوش ابعاد تازه اي به اين کشمکش دروني مي بخشد و آن را به نوعي<br />

بحران شخصيتيعاطفي مبدّ‏ ل مي سازد.‏ از يک سو‎٬‎ از داشتن رابطه خوني با سياوش‎٬‎<br />

الگو و بُتِ‏ افسانه اي خويش‎٬‎ محروم مي گردد و‎٬‎ از سوي ديگر‎٬‎ با ماهيت زشت و شنيع<br />

وپُ‏ راز نيرنگ والدين واقعي خويش روبه رو مي شود.‏ اين کشمکش و تالطم دروني چنان<br />

شديد است که او را به انتحار وامي داردو تا آستانه مرگ مي کشاند.‏<br />

جالل آريان:‏ پس از شراب خام و شهباز و جغدان ٬ بار ديگر‎٬‎ آريان‎٬‎ با شيوه بيان مطايبه آميز<br />

و شيرين خويش و با همان خصوصيات اخالقي‎٬‎ روايت داستاني تلخ را به عهده مي گيرد.‏<br />

بار ديگر‎٬‎ دست ياري به سوي ديگران دراز مي کند و‎٬‎ با پاي گچ گرفته و لنگان‎٬‎ بي محابا<br />

در جست وجوي حقيقت است.‏ به نظر مي رسد که درون او تعديل يافته و در برابر هجوم<br />

غم هاي گذشته ايمن تر است؛ اما تنهايي و مطالعه ‏(اين بار بيگانه آلبر کامو)‏ هم چنان جزء<br />

الينفک وجوداو باقي مي مانند.‏ در اينجا نيز‎٬‎ آريان تنها شاهد صرف نيست و نقش او<br />

صرفًا به شرح ديده هاو شنيده ها محدود نمي شود بلکه‎٬‎ با جمع بندي و تفسير آنها‎٬‎ بهجاي<br />

سياوش و خسرو سخن مي گويد و وجود آن دو رابراي خواننده ملموسمي سازد.‏<br />

محمد کوهگرد:‏ محمد کوهگرد‎٬‎ ملقّ‏ ب به اوسامد آقا‎٬‎ زنده ترين شخصيت رمان است<br />

که‎٬‎ در مقام شاهد عيني حوادثِ‏ رمان‎٬‎ در ايجاد تعليق و سپس اوج داستان نقش کليدي<br />

دارد.‏ او شخصيتي است پيچيده و بغرنج که در برزخ ميان بدي وخوبي دست و پا مي زند.‏<br />

در پردازش اين شخصيت‎٬‎ گويشِ‏ بروجني و شيوه اداي جمالت و نمودهايي از طبع<br />

شعر ونقّ‏ الي نقش به سزايي ايفا مي کند.‏ اوسامد آقا‎٬‎ مانند سياوش و خسرو‎٬‎ قربانيِ‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نقد و بررسي ١١٥<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

موقعيت هاي زندگي است؛ ولي‎٬‎ برخالف آنان‎٬‎ فاقد جوهره صداقت و عصيان و<br />

مبارزه طلبي است.‏ گذشته تلخ و سرشار از فقر و محروميت او و سال ها خدمت در<br />

خانواده ايمان اورا نيز آلوده کينه و حسادت و انتقام جوييِ‏ حاکم بر اين محيط ساخته و به<br />

سوي افشاگري به سبک خاص خويش کشانده است.‏<br />

آدم هاي خانواده هاي ايمان و وفا و کوهگرد و وابستگان اين خاصيت را داشتند که بايد مدام از<br />

يک چيزي در اين دنيا بدشان بيايد‎٬‎ نفرت داشته باشند...‏ بي عشق مي توانستند زندگي کنند<br />

‏(ومي کردند)‏ ولي بي قهر و نفرت زيستن برايشان محال بود.‏ و اين البد آن چيزي بود که<br />

ديشب عروسي خسرو و ثريا را به هم ريخته بود.و اين البد همان چيزي بود که سياوش را<br />

کشته بود.‏ ‏(ص‎٧٢‎‏)‏<br />

فصيح‎٬‎ در بيان تشابه ميان قهرمانان رمان با سياوش و سودابه و گرسيوز شاهنامه ٬ از وجود<br />

اين شخصيت و سابقه نقّ‏ الي او بهره مي گيرد.‏<br />

ژيال:‏ شخصيت ژيال در نقش دختري جوان و فاقد انگيزه وهدف در زندگي مطرح<br />

مي شود.‏ او نيز‎٬‎ مانند سياوش و خسرو‎٬‎ از ريا و تفرقه و کينه جويي خانواده هاي اطراف<br />

خويش در رنج است؛ اما‎٬‎ برخالف آنها‎٬‎ نيازي به حقيقت جويي وبرهمزدن وضع<br />

موجود حس نمي کند.‏ در حقيقت‎٬‎ او در قبال زشتي هاي پيرامون خود حالتي منفعل دارد<br />

و واکنش او تنها به انزواجويي و بدبيني محدود مي شود.‏<br />

سبک<br />

شيوه بيان رمان همان خصوصيات برجسته روايي را داراست:‏ رؤياها و البته هزل ها<br />

وطنزهايي که نه تنها در وصف خصوصيات ظاهري و شخصيتي قهرمانان بلکه در مورد<br />

موقعيت ها و مکان ها نيز بهکار برده مي شود.‏<br />

چهره پردازي قهرمانان اغلب از زبان قهرمانان ديگر و کمتر از راه شرح و توصيف<br />

راوي صورت مي گيرد و استفاده از گويش ها بر شيريني زبان رمان مي افزايد.‏ هم چنين<br />

ارائه حقايق به شکل پاره هاي منفصل و مجزّ‏ ا و از ديدگاه شخصيت هاي متعدد در ايجاد<br />

هيجان و کشش داستان بسيار مؤثر است.‏<br />

بهره برداري تشبيهي از قهرمانان شاهنامه و نيز دکتر مصدق‎٬‎ که به صورت مستقيم و<br />

فارغ از هر نوع رمز و استعاره صورت مي گيرد‎٬‎ جاي تفسيري باقي نمي گذارد.‏ اما‎٬‎


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١١٦ نقد و بررسي<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

درخصوص استفاده نمادين از کلمه ‏«ايمان»‏‎٬‎ نويسنده بازي ظريفي با مفهوم ‏«ايمان»‏<br />

زرتشتي و نام ‏«سياوشِ‏ ايمان»‏ ارائه مي دهد.‏ صحنه زير نمونه بارزي از اين بازي با<br />

کلمات و نيز طنز و تشبيه و رؤيا را نمودار مي سازد:‏<br />

ناگهان دود سفيدي در هواي خرابه پيچيد.‏ شايد هم مه غليظي بود که از ابرقو مي وزيد.‏ هرچه<br />

بود‎٬‎ مه يا دود سفيد از سمت زباله داني و پنجره زد تو.‏ حالت جنون و تلخيِ‏ غيرقابل تحملي<br />

توي اتاقِ‏ فسقلي پيچيد.‏ و ناگهان پيرمردي لب پنجره من چمباتمه زده بود!‏<br />

پيرمرد اول به من که پاي پنجره بودم‎٬‎ به زباني که من نمي فهميدم اما فارسي بود‎٬‎<br />

چيزهايي بلغور کرد.‏ من سرم را تکان دادم.‏ بعد داد زد:‏ ‏«گفتم اون کو؟!»‏ فکر کردم احمد وفا يا<br />

اوسامدآقا را مي خواهد.‏ فکر کردم آمده عيادت.‏ خواستم بگويم دادنزن همين بغل خوابيدن.‏<br />

اما صدايم در نمي آمد‎٬‎ قلب و ريه ام مال خودم نبود.‏ پيرمرد باز داد زد:‏ ‏«گفتم کو؟ کجاست؟»‏<br />

حتي دست هاي المَسّ‏ بم را هم نمي توانستم تکان بدهم‎٬‎ اشاره کنم.‏ به خودم گفتم االۤن است<br />

که جفت مي زند روي سينه ام و با عصايش مي کوبد توي مخم.‏ اما فرياد زد:‏ ‏«ايمان کو؟»‏ حاال<br />

فهميدم مقصودش سياوشِ‏ لعبت شان است.‏ خواستم بگويم جوش نزن‎٬‎ اون شبِ‏<br />

بيستوهفت مردادِ‏ کذاييِ‏ مصدّ‏ ق کلکش را کندند‎٬‎ اون نيست.مرده...‏ اما کو صدا.‏ درويش<br />

اين دفعه فرياد بلندتري زد که:‏ ‏«ايمان کو؟ ايمان کجاست؟»‏ خواستم بگويم بابا مرده‎٬‎ باباشونم<br />

مرده . بچه هاشم يکي شون ديوونه شده‎٬‎ يکي شونم امريکاست نمي دونم کدوم گوريه‎٬‎<br />

يکي شونم امشب هتل آريا شرايتونه.‏ ميگي نه‎٬‎ برو از اطالعات هتل بپرس.‏ يه دخترشم<br />

نمي دونم زن يکي از دُم کلفتاس.‏ يک دخترشم بيوه س تو خيابون بهار مستأجره!‏ اما پيرمرد<br />

عصاي دستش را روي سر من بلند کرد دادزد:‏ ‏«شماها چه تون شده؟!‏ همهچي يادتون رفته!‏ از<br />

هيچي خبر ندارين!»‏ بعد سکوت کرد.‏ فکر کردم االۤن است که داد مي زند مورسو کو؟ يا ماري<br />

کادونا کجاست؟ يا ريمون و چهکار کردي؟ گفتم که ديوونه بود.‏ ‏(ص‎٢٢٨‎‏-‎٢٣٠‎‏)‏<br />

پيش از اين‎٬‎ در بررسي شراب خام ٬ اشاره شد که چگونه فصيح‎٬‎ به عنوان شيوه بيان<br />

غيرمستقيم‎٬‎ ازمضمون و گاه هم برخي از آثار ادبي بهره مي گيرد.‏ در اين رمان‎٬‎<br />

عصيانگري و متفاوت بودن سياوش تداعيگر بيگانگي و عصيانگري شخصيت مورسو<br />

در رمان بيگانه آلبر کاموست:‏<br />

در تمام طول محاکمه‎٬‎ و بعد طي کلنجار رفتن با دادستان و هيأت منصفه و با کشيش زندان‎٬‎<br />

وضعيت مورسو تغيير نمي کند همان موجود عامي و غيرعادي و متفاوت با ديگران و بيگانه<br />

با همه باقي مي ماند.‏ بنابراين‎٬‎ اعدامش مي کنند.‏ ‏(ص‎٣٢٦‎‏)‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نقد و بررسي ١١٧<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

شهباز و جغدان<br />

رمان شهباز و جغدان (١٣٦٩) هفتمين رمان فصيح است.‏ حوادث آن‎٬‎ از نظر تسلسل<br />

زماني‎٬‎ به زندگي آريان پيش از رمان هاي درد سياوش و ثريا در اغما مربوط اند.‏ اين اثر<br />

بامطرح ساختن سرنوشت غمبار نقاشي هنرمند‎٬‎ در زمينه داستاني جنايي و گيرا‎٬‎ بار<br />

ديگر‎٬‎ مضامين شراب خام را پي مي گيرد.‏<br />

خالصه داستان<br />

در آبان سال ٬١٣٥٠ ‏«جالل آريان»‏‎٬‎ با مرخصي استعالجي‎٬‎ عازم تهران مي شود و در<br />

منزل برادر خود‎٬‎ ‏«اسماعيل»‏‎٬‎ استاد بازنشسته فلسفه و عرفان‎٬‎ اقامت مي گزيند.‏ او طي<br />

روزهاي اوليه اقامتش با ‏«پردين»‏‎٬‎ دختر جوانِ‏ دوستي قديمي‎٬‎ مالقات مي کند.‏ ‏«سيروسِ‏<br />

روشن»‏‎٬‎ پدر پردين‎٬‎ نقاشي آوانگارد است که آثارش با استقبال خوبي‎٬‎ به خصوص در<br />

خارج از ايران‎٬‎ روبه رو بوده است.‏ اما سيروس‎٬‎ تنها در آرزوي تحقق آرماني بزرگ است<br />

و تالش دارد‎٬‎ با الهام از غزليات حافظ‎٬‎ تابلوهايي‎٬‎ با ابعاد بزرگ و به سبک آبستره<br />

بيافريند.‏ او موفق مي شود که به اين مقصود با وزارت فرهنگ و هنر قراردادي ببندد.‏ اما‎٬‎<br />

پس از سه سال کار‎٬‎ بر روي طرح ها‎٬‎ با تعويض مديرکل مربوط‎٬‎ اجراي طرح او نيز عمًال<br />

متوقف مي شود.‏ اين امر سبب مي شود که نقاشِ‏ حساس و تک رو و آرمان گرا دچار<br />

بحران روحي شود و با همسر خويش‎٬‎ ‏«آذر»‏‎٬‎ که همواره در صدد تحقير اوست‎٬‎ متارکه<br />

کند.‏ پساز اين جدايي‎٬‎ سيروس‎٬‎ با وکالت نامه اي‎٬‎ سرپرستي گالري و عايدات خود را به<br />

شريکش‎٬‎ ‏«اردشير ملک آبادي»‏‎٬‎ که چرب زبان است‎٬‎ مي سپارد و خود از انظار پنهان<br />

مي ماند.‏ آذر نيز به همسري ‏«احمد افشارنجفي»‏‎٬‎ منتقد و مترجم معروف و شريک ديگر<br />

سيروس‎٬‎ در مي آيد.‏<br />

پردين‎٬‎ که نگران پدر است‎٬‎ به تدريج به آريان عالقه مند مي گردد و او را عمًال درگير<br />

ماجرا ي سيروس مي سازد.‏ پس از پيدا شدن جسد ‏«پوران»‏‎٬‎ معشوقه سيروس‎٬‎ در<br />

سدِّ‏ کرج‎٬‎ ‏«غالم خان»‏ به منزل آريان مي رود تا او را با تهديد به افشاي محل اختفاي<br />

سيروس وادار سازد؛ زيرا برآن است که خواهرش به دست سيروس به قتل رسيده<br />

است.درگيري ميان اين دو به زخمي شدن اسماعيل منجر مي گردد.‏<br />

آذر‎٬‎ که از عالقه دخترش به آريان مطلع است‎٬‎ طي مشاجره اي‎٬‎ دختر را با راز


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١١٨ نقد و بررسي<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

آشوبنده اي آشنا مي سازد.‏ پردين از نامشروع بودن خود و برادر کوچکش آگاه مي شود‎٬‎<br />

اما عشق و عالقه او به سيروس خلل ناپذير است و به جستجوي سيروس ادامه مي دهد.‏<br />

عاقبت‎٬‎ پردين با آريان پيوند زناشويي مي بندد و به پرستاري از اسماعيل‎٬‎ که بر اثر<br />

عوارض ضربه چاقو در وضع وخيمي است‎٬‎ مي پردازد.‏ تلفن هاي سيروس و نامه هايي<br />

که از وي مي رسد حاکي از آن است که ملک آبادي‎٬‎ چندين ماه قبل‎٬‎ با هم دستي افشار‎٬‎<br />

سيروس را متقاعد ساخته است تا سرپرستي دارايي خود را با وکالت نامه اي به او بسپارد.‏<br />

آنگاه‎٬‎ پس از کشتن و مثله کردن سيروس‎٬‎ بقاياي جسد او را در حياط غالم خان مدفون<br />

مي سازد.‏ او‎٬‎ پس از انتشار خبر سرگرداني سيروس‎٬‎ سعي مي کند با نامه ها و تلفن هاي<br />

جعلي به اين تصور قوت بخشد و عاقبت‎٬‎ با کشتن پوران و غالم خان‎٬‎ هرگونه خطر<br />

احتمالي را ازبين ببرد.‏<br />

پردين‎٬‎ با شنيدن ماجراي مرگ سيروس‎٬‎ دچار سکته مي گردد و به حالت اغما به<br />

بيمارستان منتقل مي شود.‏ جالل آريان بايد‎٬‎ پس از اندک زماني‎٬‎ نه تنها با مرگ پردين بلکه<br />

با فقدان اسماعيل نيز روبه رو شود.‏<br />

مضامين<br />

تضادها و کشمکش هاي دروني وتالطم هاي روحي يک هنرمند برجسته در سازگاري با<br />

جامعه و تحقق آرمان هاي نوجويانه و نيز بينش نامتعارف او که به تنهاييِ‏ او منجر مي گردد<br />

بافتِ‏ درونيِ‏ رمان را تشکيل مي دهند.‏ نويسنده‎٬‎ در بيان اين تالطمات‎٬‎ گاه نظري به<br />

عرفان مي افکند و جنبه روشن بيني و عشق و پيوند با الوهيت و ابديتِ‏ آن را به ابعاد<br />

وجودي هنرمند مي افزايد و گاه‎٬‎ با اشاره اي گذرا‎٬‎ مفاهيم ر استي و درستي دين زرتشت<br />

را در او منعکس مي سازد.‏ او از تضادها سخن مي گويد يا نوجويي را در مقابل تحجّ‏ ر‎٬‎<br />

روشني و بصيرت را در تقابل با جهل و کوردلي‎٬‎ پرواز روح را در آن سوي قيود مادّي و<br />

شهبازان را در برابر جغدان قرار مي دهد؛ اما‎٬‎ در نهايت‎٬‎ مقهورِ‏ يأس و نوميدي خويش<br />

است.‏ در مسئله ازليِ‏ پيکار با مرگ و قوانين تغييرناپذير زندگي‎٬‎ فصيح تنها به زمان مرگ<br />

مي انديشد و اين که خوبان زودتر از بدان مغلوب زمانه مي شوند.‏<br />

بدين سان گريزهاي او به عرفان و عشق و روشناييِ‏ درون در برابر اشتغال ذهني به<br />

مرگ رنگ باخته مي ماند.‏ ردّ‏ پاي اين انديشه را در جاي جاي آثار فصيح مي توان يافت و


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نقد و بررسي ١١٩<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

نمونه بارز آن داستان کوتاه تابوت بچه است.‏<br />

خداحافظ سيروسِ‏ روشن...‏ راست گفتي زندگي ما اينجا مامي لکاته است.‏ همه اينجا مدتي<br />

بغل مامي لکاته مي خوابيم.‏ اما هر کدام سهم داريم.‏ مامي لکاته دوران اول ما را بغل مي کند‎٬‎ و<br />

تاتي تاتي مي برد بيرون‎٬‎ توي خيابان هاي زندگاني مدتي گولمان مي زند.‏ گردش مي دهد...‏ اين<br />

پاييز‎٬‎ به خصوص برادرم را‎٬‎ تو را و پروين زيباي تو را.‏ قلپ بزرگي مي روم باال.‏<br />

به طرف اتاق باال نگاه مي کنم.‏ از آنجا هم صدايي نمي آيد.‏ استاد هم البد وسط<br />

تخت خوابش‎٬‎ وسط کتاب هاش چنبره است.‏ يا توي رؤياهاش‎٬‎ بغل تناقضات مامي لکاته<br />

عرفان و فلسفه‎٬‎ آرميده.‏ شايد هم نشسته دارد رساله ‏«انعکاس ها»ي خودش را براي آخرين بار<br />

مي خواند و هر صفحه را که تمام مي کند پاره مي کند و توي آتش شومينه مي اندازد...‏ تو را به<br />

اين دنيا مي آورند‎٬‎ درِ‏ باغ سبز را‎٬‎ و کهکشان و نفْسِ‏ کلي و خالٔ‏ مالٔ‏ و فکر و زيباييِ‏ عشق<br />

خيال انگيز را نشانت مي دهند.‏ اما وقتي زمستانِ‏ الوهيت مي رسد با چاقوي ضامن دار مي زنند<br />

توي پانْکرِئاسَ‏ ت.‏ مي توانستي از بغل مامي لکاته درخونگاه بيرون بيايي و از پس کوچه هاي<br />

منچوري به اوج پارکِ‏ يوسهميتي در کاليفرنيا بروي و با الئوتسه و مولوي و فلوطين و<br />

ابوسعيد و سوزوکي و زرتشت و راماکريشنا و ماني و اکهارت و بودا صعود کني.‏ ولي آخر سر<br />

با کبد آماس کرده و پانکرئاس انفاکته بر مي گشتي پيش مامي لکاته در مام وطن.‏ مامي لکاته<br />

ول نمي کرد.‏<br />

يا مي توانستي با سفينه اي‎٬‎ با انرژي خالقه هنري از رؤياها و از انعکاس هاي احساسي<br />

فردي‎٬‎ از پس کوچه هاي خيابان خيام اراک به پاريس پرواز کني.‏ دنيايي از زيبايي هاي<br />

اکسپرسيونِ‏ آبستره و سمبوليک از ساقي نامه حافظ خلق کني‎٬‎ سر و کله ت ‏(و بقيه جاهات)‏<br />

زير چهارسوق چوبي‎٬‎ زير درخت خرمالو‎٬‎ پيدا مي شد.‏ مامي لکاته لجبازِ‏ دهر بود و ول<br />

نمي کرد.‏ مي نشست مي گذاشت مظهر لفّاظ جهل و مکر از تو استفاده کند.‏<br />

يا مي توانستي‎٬‎ با روح واله و عاشق و اسکيزوفرِ‏ نيايي‎٬‎ عاشق مردي چون پدرت باشي.‏ يا<br />

مي توانستي با درجه فوق ليسانسِ‏ فيزيک از امريکا گاوِ‏ نُ‏ همنشيرده آبادان باشي.‏ يا<br />

مي توانستي چاقوکش و عرق خورِ‏ چهارسوق چوبي باشي.‏ يا مي توانستي بيوه منشيِ‏ خوشگل<br />

گالريِ‏ روشن باشي.‏ اما قانون آخر نوشته شده است.‏ و قانون قانون بود.‏ آنهايي که مانند<br />

سيروسِ‏ روشن حساس تر و بهترند يا مانند استاد عارف خالي از خواسته هاي دنيا و راهي نور<br />

و نفْس کلي و الوهيت اند‎٬‎ يا مثل پوران فقط عاشق اند‎٬‎ قانون زودتر رويشان اجرا مي شود.‏<br />

حکمْ‏ روي پيشاني گاوِ‏ نُ‏ همنشيرده جالل آريان‎٬‎آذرِ‏ حقيقت و احمدِ‏ افشارنجفي‎٬‎ زوج ادبي و<br />

انتلک توئل‎٬‎ اردشيرِ‏ ملک آبادي‎٬‎ لفّاظ و ترکيب جهل و مکر‎٬‎ و حتي روي پيشانيِ‏ دائي جان<br />

فرهادميرزا‎٬‎ دکتر زرين نياي هاروارديِ‏ دنياشناس هم نوشته شده است واجرا مي شد و مي شود؛<br />

امانه وقتي ما هنوز جوان و در تکوتا هستيم.‏ ما بايد مي مانديم و مي ماسيديم و مالفه خراب


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٢٠ نقد و بررسي<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

مي کرديم.‏ مامي لکاته مامي لکاته است.‏ خداحافظ سيروسِ‏<br />

روشن.‏ ‏(ص‎٤٨٣‎‏-‎٤٨٤‎‏)‏<br />

شخصيت ها<br />

شخصيت هاي مهم رمان‎٬‎ به مقتضاي مضمون کلّي آن‎٬‎ يا سياهِ‏ سياه اند يا سفيدِ‏ سفيد.‏<br />

سيروسِ‏ روشن توصيف اين چهره‎٬‎ به عنوان قهرمان اصلي و غايب داستان‎٬‎ بخش<br />

اعظم آن را دربر مي گيرد.‏ او قهرماني الگويي و اسطوره اي است که شباهت بسيار به<br />

‏«ناصر تجدّ‏ د»‏ در شراب خام و ‏«سياوش ايمان»‏ در درد سياوش دارد.‏ هنرمندي است ناکام که<br />

دچار تضادهاي دروني و درگيري اجتماعي است.‏ شخصيت تک رو‎٬‎ نامتعارف‎٬‎<br />

آشتي ناپذير و نوجوييِ‏ هنري ٬ همراه با رشد معنوي و روشن بيني‎٬‎ او را در موضعي<br />

کامًال مغاير با ارزش هاي هنري و معنوي جامعه قرار مي دهد.‏ از سوي ديگر‎٬‎ همين تضاد<br />

و تقابل در زندگي خصوصي او نيز وجود دارد.‏ او‎٬‎ که در عشق به زن و فرزند دل باخته و<br />

صديق است‎٬‎ نه تنها از عشق همسر محروم است بلکه با تحقير و بي بهرگيِ‏ او از تشخيص<br />

ارزش هنري روبه روست.‏ اوج اين بحرانِ‏ فردي زماني فرا مي رسد که او از هويّت واقعي<br />

زن و از نامشروع بودن فرزندان خود آگاه مي شود.‏ او مردي است که نه تنها به ناگاه از<br />

خيال خام پدر بودن محروم مي گردد بلکه از آرمان هنري خويش نيز دور مي ماند و<br />

هويّت او‎٬‎ در مقام هنرمندي پيش رو‎٬‎ که قرار است به رؤياهاي هنري خويش جامه عمل<br />

بپوشاند و دنياي عرفانِ‏ حافظ را به سبکِ‏ آبستره به تصوير در آورد‎٬‎ نفي مي شود.‏ اين<br />

بي هويتي و نيز فارغ بودن از مادّيّات سيروس رابه انزواو گوشه نشيني و نوعي نازاييِ‏ هنري<br />

مي کشاند و او را طعمه اي آماده براي زالوصفتانِ‏ طمّاع و حيلهگرِ‏ پيرامون خود مي سازد.‏<br />

در بيان شخصيت سيروس‎٬‎ نويسنده سعي دارد به او جنبه عرفاني ببخشد.‏ از اين رو‎٬‎<br />

نه تنها از انتخاب نام ‏«روشن»‏ و بيان عالقه سيروس به موالنا و حافظ بلکه از وجوه<br />

چندگانه عرفان نيز ياري مي گيرد.‏ از يک سو‎٬‎ راستي و درستيِ‏ ملهم از دين زرتشت<br />

سيروس را به نوعي صداقت با خويشتن و با ديگران مي کشاند؛ از سوي ديگر‎٬‎ همين<br />

صداقت سبب مي شودتا او‎٬‎ در بيان انديشه وتصور هنريِ‏ خويش‎٬‎از باسمه اي بودن واز قيود<br />

اجتناب کندوبه بيان صداهاو تجربه هاو احساس هاي شخصي خود بپردازد.‏ من بايدبا نيروهاي<br />

خالقه احساس هاي روحم راست باشم‎٬‎ و بااين دنيا.‏ اين همان روشني است که اسماعيل‎٬‎ معلم<br />

عرفان‎٬‎ازآن سخن مي گويد:شناختن و دانستنِ‏ اصل واقعيت دنيا‎٬‎ و شناختن و دانستنِ‏ درد و ناراحتي ها‎٬‎


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نقد و بررسي ١٢١<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

‏«ايگوي»‏ مردم را تسکين مي دهد...‏ Ego يعني خود‎٬‎ نفس‎٬‎ جان...‏ شفاي دردِ‏ دل ها گشت عرفان/ز عرفان<br />

روشن آمد جاودان جان.‏ عشق اليزال سيروس به فرزندان‎٬‎ که منشأَ‏ ازجانگذشتگي و<br />

چشم پوشي او از آنان مي شود و‎٬‎ به قول آريان‎٬‎ او را ‏«زير صحنه»‏ نگاه مي دارد‎٬‎ وجهي<br />

ديگر از عرفان را جلوهگر مي سازد:‏ آدميزادِ‏ خوب يک وجه انديشه داره.‏ و اين انديشه طاعت از<br />

احساس هاي لطف و عشق آدمي نسبت به دنيا و نسبت به ديگران است...‏ که آنها اصلِ‏ خودش هستند.‏<br />

تمام انديشه هاي ديگر بايد در پرتو اين انديشه و طاعت از اين احساسِ‏<br />

عشق باشه...‏ ‏(ص‎٢٠٩‎‏)‏<br />

آريان جالل آريان را کم و بيش با همان خصوصيات اخالقيِ‏ ترسيم شده در شراب<br />

خام باز مي يابيم.‏ او هنوز درگير انتقاد از شخصيت خويش است و گاه از عقده هاي<br />

درخونگاه سخن مي گويد.‏ در اينجا نيز‎٬‎ انسان دوستي و حس هم دردي ذاتي او را درگير<br />

ماجرايي مي سازد که به تدريج زندگي خصوصي او را نيز در سايه قرار مي دهد و او را به<br />

داخل حوادث مي کشاند.‏ وي‎٬‎ کماکان‎٬‎ با لحن شوخ و بذلهگو به روايت داستان<br />

مي پردازد.‏ او‎٬‎ در اين برهه از زندگي خويش‎٬‎ يوسف را از دست داده و با تنها برادر<br />

خويش‎٬‎ اسماعيل‎٬‎ به سر مي برد.‏ مصاحبت اسماعيل او را گاه به دنياي عرفان مي کشاند.‏<br />

اما او‎٬‎ با لودگي‎٬‎ از کنار مفاهيم عرفاني مي گذرد و‎٬‎ به روشِ‏ گذشته‎٬‎ به زندگي خويش<br />

ادامه مي دهد و گاه حتي به انتقاد از کمال طلبيِ‏ سيروس مي پردازد.‏ در مجموع‎٬‎ راوي<br />

صرف و کامًال منفعل نيست بلکه به قضاوت طنزآلود قهرمانان و گاه به واکنش در مقابل<br />

آنان مي پردازد.‏ باوجود اين‎٬‎ در پايان داستان‎٬‎ او را هم چنان درگير اشتغال ذهني به مرگ<br />

مي بينيم.‏<br />

١ و<br />

اسماعيل شخصيت اسماعيل را در شراب خام و در داستان هاي کوتاهِ‏ ‏«صعود»‏<br />

٢ به ياد مي آوريم.‏ او شخصيت عارف و روشن بين و اندرزگوي داستان<br />

‏«ميراث يوسف»‏<br />

است.‏ نقش او ايجاد تناقض ميان روشن بينيِ‏ عارفانه و مشغله دنيوي آريان است.‏<br />

عرفانيّات او اين بار گسترده تر و روشن تر بيان مي شود و در شناساندن بعد عرفانيِ‏<br />

شخصيت سيروس و نيز بيداري عشق در آريان سهيم مي گردد.‏<br />

آذر و افشار اين دو بيانگرِ‏ بي شخصيتّي و تيرگي چيره بر زندگيِ‏ هنري و خصوصيِ‏<br />

‏«سيروسِ‏ روشن»اند.‏ آنها در تمام نمايندگان قشر نيمهروشنفکر نيمهاشرافيِ‏ حاکم بر<br />

‎١‎و‎٢‎) گزيده داستان ها ٬ چ‎٬٤‎ نشر البرز‎٬‎ ‎١٣٧١‎ش.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٢٢ نقد و بررسي<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

عرصه فرهنگي ايران‎٬‎ به قرباني کردن هنر و هنرمند در راه مقاصد شخصي مي پردازند.‏<br />

و هنر سيروس را با نقدهاي مغرضانه پايمال مي کنند؛ ولي‎٬‎ از قِبَلِ‏ همين هنر<br />

سرکوب شده‎٬‎ به مطامع خود مي رسند.‏ صفا و صداقت سيروس و عشق عميق و روح<br />

دردمند و کمال هنري او فرسنگ ها از افق ديد اين جغدان فاصله مي گيرد و آنها را قاصر از<br />

درک پرواز معنويِ‏ شهباز ي چون سيروس مي سازد.‏<br />

همچو ماه و آفتابي مي پرم<br />

اي خُ‏ نک جغدي که در پرواز من<br />

در من آويزيد تا بازان شويد<br />

پرده هاي آسمان ها مي درم<br />

فهم کرد از نيک بختي رازِ‏ من<br />

گرچه جغدانيد شهبازان شويد<br />

‏(ص‎٣٨٧‎‏).‏<br />

ملک آبادي تضاد ميان شخصيت سيروس و ملک آبادي از هر تضادي عميق تر است.‏<br />

زيرا ملک آبادي فاقد هرگونه درک معنوي و هنري و فرهنگي است.‏ حرص و آز و<br />

لفّ‏ اظي هاي اغراق آميز و فروتني رياکارانه و طرح هاي شيطاني و دقيق او يادآور<br />

شخصيت هاي منفيِ‏ رمان هاي چارلز ديکنز است.‏ گريز او از عدالت و مثله شدن<br />

سيروس به دست چنين ترکيبي از جهل و مکر به ابعاد فاجعه زاي رمان مي افزايد.‏<br />

پردين زن جواني است که در محيطي به اصطالح روشنفکرانه و مرفّه پرورش يافته<br />

است و‎٬‎ در نگاهي سطحي‎٬‎ ظواهر شخصيت او کامًال مطابق با چنين محيطي به نظر<br />

مي آيد.‏ اما تعارضي ميان اين ظواهر و خصوصيات درونيِ‏ او مشهود است.‏ شخصيت پاک و<br />

بي رياي او نه تنها در تضاد کامل با شخصيت آذر بلکه ناسازبا محيطِ‏ فارغ از قيود اخالقيِ‏<br />

پيرامون اوست.‏ تنهايي و بحران روحيِ‏ پردين ناشي از طبع حساس و شاعرانه و<br />

محروميت از پدري است که او را‎٬‎ در رويارويي با مرگ سيروس‎٬‎ در وضعي شکننده و<br />

سست قرار مي دهد.‏<br />

شيوه روايت<br />

نويسنده‎٬‎ در اين رمان‎٬‎ از روال عادي روايت عدول کرده داستان را از نقطه پايان آغاز<br />

مي کند.‏ آنچه در ابتداي رمان به صورت صحنه خوابي گزارش مي شود‎٬‎ در واقع‎٬‎<br />

القاکننده نقطه اختتامي براي تعليق سرنوشت پردين و دربرگيرنده نقطه اوج داستان<br />

است.‏ تعليقي که در سرنوشت اسماعيل و در جمله پاياني رمان مشاهده مي شود نيز به


ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نقد و بررسي ١٢٣<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

شيوه اي ظريف و تلويحي حاکي از اوجي ديگر است.‏<br />

فصيح‎٬‎ براي همانندسازي و اشارات کنايي‎٬‎ اين بار از رمان مردي که آب مي رفت بهره<br />

مي گيرد.‏ داستان به نقل ماجراي شاعري تبعيدي به نام نومه مان مي پردازد که دچار<br />

دردسر عجيبي شده جسمش روزبه روز ‏«آب مي رود»‏ تا عاقبت به ذره اي اتمي مبدّ‏ ل<br />

مي گردد.‏ شباهت هايي‎٬‎ نظير کوچکي اندام و هنرمند بودن و تبعيدي بودن نومه مان‎٬‎<br />

کامًال مطابق با مشخصات سيروس است.‏ هم چنان که روشن بيني نهايي او با بعد عرفاني<br />

سيروس قابل قياس است.‏<br />

آخرين ليوان شراب ته بطري را هم مي ريزم و مي آيم کنارش روي مبل راحتي کنارآباژور مي نشينم و مردي<br />

که آب مي رفت را تمام مي کنم‎٬‎ که او هم واقعًا به آخر کار رسيده.‏ اولين جمله پاراگراف آخر اعالم مي کند که<br />

‏«نومه مان»‏ وسط خاک هاي باغ حاال تبديل به يک اتم انسان کهکشاني شده يک اتم انسان کهکشاني!‏ اين را<br />

هم بايد قسم بخورم و ديگر آب نمي رود!‏ که اين هم خبر خوب شب است و پايان مصيبت ‏(نومه مان).‏<br />

اگرچه روي زمين است‎٬‎ به خدا هم رسيده است.‏ براي او هم دلم راحت است‎٬‎ اگرچه اتم مادرمرده اش حاال<br />

ميان گِل و الي و کرم هاي خاک باغ‎٬‎ زير باران وسط علف هاي هرزه عقب کلبه زِپِرتويي در شمال<br />

سانفرانسيسکو‎٬‎ وِ‏ ل است.‏ دست کم ديگر آب نمي رفت!‏ مگر اين که منفجر شود و توي تاريکي و خالٔ‏ فرو<br />

برود؛ و‎٬‎ در جمالت آخر‎٬‎ انگار داشت با نگارنده غيب حرف هايي مي زد‎٬‎ و تمام اسرار عالم را مي فهميد.‏ و<br />

نگارنده غيب ظاهرًا فعًال نمي خواست ‏«نومه مان»‏ منفجر شود‎٬‎ هرچند‎٬‎ در جمله آخر کتاب‎٬‎ داشت<br />

احساسي القا مي شد که انگار ممکن بود يا مقدّ‏ ر بود که ‏«نومه مان»‏ در آينده دوباره شروع به رشد کند که<br />

کتاب را فوري مي بندم و مي گذارم کنار!‏ ‏(ص‎٤٨٦‎‏)‏<br />

داستان هاي کوتاه<br />

در فاصله نشر رمان هاي شراب خام و دل کور ٬ نخستين مجموعه داستان هاي کوتاه فصيح‎٬‎<br />

با عنوان خاک آشنا (١٣٤٩)٬ منتشر مي شود.‏ اين مجموعه‎٬‎ شامل سيزده داستان زيبا و<br />

دل نشين‎٬‎ جلوه ديگري است از ذوق و هنر اين نويسنده.‏ غالب داستان هاي اين مجموعه<br />

طرح هايي است از شخصيت و زندگي قهرمانان دو رمان مذکور با وارد کردن جزئيات و<br />

حوادث جديد.‏ از اين رو‎٬‎ خواننده نه تنها از مطالعه اين قصه هاي منفرد و گسسته<br />

في نفسه لذت مي برد بلکه‎٬‎ با تلفيق آنها با رويدادهاي دو رمان مذکور‎٬‎ موفق مي شود<br />

تصاوير برجسته تر و کامل تري از قهرمانان آنها را خيال بندد.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٢٤ نقد و بررسي<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

دو مجموعه ديگر از داستان هاي کوتاه نويسنده با نام هاي ديدار در هند و عقد و<br />

داستان هاي ديگر نيز به ترتيب در سال هاي ١٣٥٣ و ١٣٥٧ منتشر مي شوند و سپس<br />

منتخبي از داستان هاي اين سه مجموعه‎٬‎ به نام گزيده داستان ها ٬ در سال ١٣٦٦ به بازار<br />

مي آيد.‏ فصيح در مقدمه اين مجموعه اخير مي نويسد:‏<br />

داستان هاي اين مجموعه برگزيده اي است از سه کتاب خاک آشنا‎٬‎ ديدار در هند‎٬‎ عقد و داستانهاي<br />

ديگر از سال هاي خيلي دور.‏ اکنون که‎٬‎ پس از سال ها‎٬‎ آنها را در اين فرم کلي نگاه مي کنم‎٬‎<br />

يک قصه بيش نيست به شکل لحظاتي از يک خواب که يک نقاشِ‏ ديوانه آنها را در جايي<br />

دور‎٬‎ وسط ابرهاي باالي در خونگاه/کاليفرنيا/خوزستان‎٬‎ هاشور زده باشد.‏<br />

بررسي داستان هاي کوتاهِ‏ فصيح در اين مقاله بر پايه مجموعه هاي خاک آشنا و گزيده<br />

داستان ها استوار و تالش شده است تا‎٬‎ در جاهاي مناسب‎٬‎ به شباهت موجود ميان مضامين<br />

يا قهرمانان اين داستان ها با مضامين و قهرمانان برخي رمان هاي فصيح اشاره شود.‏<br />

يک زندگي خاک شده حکايت تنهايي و بيگانگيِ‏ مردي است که‎٬‎ با داشتن دو همسر<br />

و فرزندان بسيار و زندگي فعّال اجتماعي‎٬‎ از حسرتي کشنده و فقدان عشق و خالقيتِ‏<br />

هنري در رنج و عذاب است.‏ نويسنده‎٬‎ ضمن توصيف حوادث زندگيِ‏ ‏«ارباب حسن»‏ و<br />

شرح شيفتگيِ‏ عميق او به اشعار حافظ و ميل سوزانش به خلق اشعار جاودان‎٬‎ به بيان<br />

تناقض موجود ميان دنياي دروني و موقعيت هاي زندگي او مي پردازد.‏ پي آمدِ‏ اين تناقض<br />

نوعي احساس سرخوردگي و تنهايي است که در سراسر داستان نمودار است و بعدها‎٬‎<br />

در صحنه احتضار ارباب حسن در رمان دل کور ٬ جلوه اي غم بار مي يابد.‏<br />

نويسنده در توصيف زندگي و احساس درونيِ‏ قهرمان در چهار چوب داستاني کوتاه<br />

بسيار موفق است و از شيوه بيانيِ‏ متفاوت با ساير آثارش مدد مي گيرد.‏ استفاده از<br />

جمالت کوتاه‎٬‎ در بخش اعظم داستان‎٬‎ از ويژگي هاي اين شيوه بيان است که شباهت<br />

بسيار به ‏«قصهگوييِ‏ مادربزرگ»‏ دارد و با فضاي داستان منطبق است:‏<br />

جوانک الغر و اسمش حسن بود.‏ حسن يتيم بود.‏ در خانه مالي دهِ‏ قلعه مرغي بزرگ شده بود.‏<br />

تک و تنها بود.‏ قدش بلند بود.‏ دهنش گنده بود.‏ چشمانش پر از زندگي بود.‏ ابروهايش پيوسته<br />

و مردانه بود...‏ کم کم چيزهايي که مرحله گذران زندگي بود راه زندگي شد.‏ آرزوي زندگيِ‏<br />

شاعري زير خاکستر رفت.‏ نمک کوبي و نمک فروشي کسب زندگي شد.‏ پيش از آن که شاعر<br />

شود‎٬‎ نمک فروش شد.‏ ) گزيده داستان ها ٬ ص‎٬٣‎ ٥) ٬٤


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نقد و بررسي ١٢٥<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

سايه هاي کمرنگ در چشمان پيرزن<br />

در اين داستان کوتاه‎٬‎ زندگي مشترکِ‏ ‏«کوکب خانم»‏ و ‏«ارباب حسن»‏‎٬‎ اين بار از دريچه<br />

چشم زن و به شکل گفتگوي دروني او‎٬‎ مطرح مي شود.‏ اين گفتگو‎٬‎ به همان سبک عاميانه<br />

دل کور و با بياني کامًال زنانه و در خور شخصيت اين زن‎٬‎ شکل گيري و سپس گسستگي<br />

خانواده ‏«آريان»را در دايره تنگ زندگيِ‏ سنتيِ‏ درخونگاهي بازسازي مي کند.‏ اما‎٬‎ در اينجا‎٬‎<br />

چهره کوکب خانم ابعاد برجسته تري مي يابد چهره زني پر تالش که با موقعيت هاي<br />

خاص زندگي خويش در ستيز است و‎٬‎ به صورت همسري طردشده و مادري پُ‏ راوالد يا<br />

زني بيوه و درگيرِ‏ فقر و مادري فر اموششده‎٬‎ سرسختانه در حفظ آنچه دارد مي کوشد.‏<br />

اين گفتگوي بي ريا و فارغ از قيودِ‏ مردساالري چهره اي ديگر از اربابحسن را ترسيم<br />

مي کند و به خوبي دوري و بيگانگيِ‏ دنياي ذهنيِ‏ اين زن و مرد را عريان مي سازد.‏<br />

در نهايت‎٬‎ اين داستان نيز‎٬‎ مانند ‏«يک زندگي خاک شده »٬ حکايت از تنهاييِ‏ عميق و<br />

سرخوردگيِ‏ انسان دارد.‏ امااين تنهايي وحسرت درمورد هرقهرمان به جلوه اي ديگر است.‏<br />

لحظه ها<br />

داستانِ‏ بسيار کوتاهِ‏ ‏«لحظه ها»‏ بازتابي است از لحظات بسيار دور کودکي.‏ اين بار خاطراتِ‏<br />

کودکيِ‏ ‏«جالل آريان»‏ از پدرش‎٬‎ ‏«ارباب حسن»‏‎٬‎ با حالوت خاصي بازگو مي شود و<br />

نمودي ديگر از شخصيت اين مرد‎٬‎ در خانه همسر دوم‎٬‎ به نمايش درمي آيد.‏ اين تصوير<br />

حاکي از محبت شديد او به طفل شيرخوارش‎٬‎ ‏«يوسف»‏‎٬‎ و رفتار مستبدانه با جالل آريان<br />

است . اما جالل‎٬‎ در بازسازي اين لحظه ها‎٬‎ در مقام انتقاد از رفتار پدر و يا ارزيابي درجه<br />

محبت او نسبت به خود و يوسف نيست.‏ براي جاللِ‏ خُ‏ ردسال نزديک بودن به پدر و<br />

بساط شام و مشروب او از مهم ترين رويدادهاي زندگي است ولواينکه ناگزير باشد‎٬‎<br />

براي اجتناب از توپوتشر و توسري هاي پدر‎٬‎ مدت ها زير تخت او بماند و با لذتي<br />

کودکانه نظارهگر او باشد.‏<br />

فصيح نه تنها دنياي ذهنيِ‏ جالل را به خوبي ترسيم مي کند بلکه با تمهيدات ماهرانه از<br />

خالٔي که ميان لحظه تولد تا اولين خاطره کودکي در ذهن هر کسي باقي است و نيز از<br />

ترديد در اصالت همين خاطره ها سخن مي گويد.‏


ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٢٦ نقد و بررسي<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

تابوت بچه<br />

‏«تابوت بچه « داستان خاطرات تلخ و شيرين دوران کودکيِ‏ ‏«دکتر صادق آريان»‏ و حکايت<br />

هم بازيِ‏ او ‏«مسعود عميد»‏ است.‏ مسعود‎٬‎ با روحيه شاد و لطيف خويش‎٬‎ نشاط و<br />

دگرگونيِ‏ عجيبي در دنياي بچه ها و گداهاي محله درخونگاه پديد مي آورد.‏ رابطه او با<br />

‏«بابا گربه»‏‎٬‎ پيرمرد ديوانه و محبوس در خانه اي خرابه‎٬‎ و تالش براي نشاط بخشيدن به<br />

زندگيِ‏ کسالت بار پيرمرد از زيباترين خاطرات صادق است.‏<br />

در مجموع‎٬‎ داستان دربيان دنياي کودکانه وروابط حاکم برآن موفق است.‏ اماپيام تلخ آن از<br />

اين دنياي شاد فراتر مي رود و به دنياي عبوس و خشک بزرگ ساالن راه مي يابد پيامي که<br />

حاکي از تضادهاي حيرت انگيز سرنوشت است.‏ زندگيِ‏ مسعودِ‏ شاد و سرشار از محبت<br />

و قدرت مديريت‎٬‎ به حکم بازي هاي جنون آميز مرگ‎٬‎ در ده سالگي پرپر مي شود‎٬‎ در<br />

حالي که زندگي بي حاصل و غم انگيز ‏«بابا گربه»‏ هجده سال پس از آن ادامه مي يابد.‏<br />

رؤياهاي يک رؤيايي<br />

داستان ‏«رؤياهاي يک رؤيايي »٬ از مجموعه خاک آشنا ٬ مروري است بر خاطرات دورانِ‏<br />

تحصيالتِ‏ دانشگاهيِ‏ ‏«صادق»‏ در امريکا.‏ صادق آريان‎٬‎ که هم چنان گرفتار زخم هاي<br />

روحي و محروميت هاي درخونگاه است و خود را جدا از ريشه هاي خانواده و وطن<br />

مي پندارد‎٬‎ در سازگاريِ‏ کامل با محيط و فرهنگ امريکا نيز ناموفق است.‏ اما‎٬‎ به ناگاه‎٬‎<br />

تعطيالتي کوتاه مبدل به نقطه عطفي در انديشه هاي دورودراز او مي شود و او درمي يابد<br />

که نامتعارف بودن و وابسته نبودن به ديگران يگانه چشم انداز مطلوب براي آينده است.‏<br />

حرفه پزشکي او در ايران بايد مسيري متفاوت را بپيمايد و بيمارستان او بايد در<br />

دهکده اي دوردست و يا کويري فراموش شده احداث شود و درمان را به نزد بيماران<br />

ببرد.‏ در اين ميان‎٬‎ هم سفرِ‏ امريکايي و سال خورده صادق‎٬‎ يگانه کسي است که مي داند<br />

اين رؤيا تا چه حد خام و دوراز دسترس است.‏<br />

اين داستان کوتاه‎٬‎ در قياس با ساير آثار فصيح‎٬‎ داراي نقاط ضعف مشهودي است.‏<br />

شکل گيري پيام بدون هم آهنگي با زمينه و تمهيدات قبليِ‏ داستان است و خواننده از<br />

درک رابطه علتومعلولي ميان آنها ناتوان مي ماند.‏ بعضي تعبيرات و جمله ها نيز از<br />

سالست و روشني بي بهره است.‏


ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نقد و بررسي ١٢٧<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

داستان گل مريم<br />

سرگذشت تلخ و دردناک ‏«گل مريم»‏ را در رمان دل کور به ياد داريم.‏ داستانِ‏ کوتاه<br />

‏«گل مريم »٬ ضمن مرور همين سرگذشت‎٬‎ سفري است به دنياي خاموش اين شخصيتِ‏<br />

رنج ديده و انعکاسي است از آالم و زجرهاي روحي او.‏ در حقيقت‎٬‎ آنچه در دل کور<br />

ناگفته مي ماند در اين داستانِ‏ کوتاه مجال نمايش مي يابد و جزئيات زندگيِ‏ گل مريم با<br />

شوهر مستبدش‎٬‎ ‏«مرده قلي خان»‏‎٬‎ و نيز فداکاري و عواطف مادرانه او نسبت به<br />

يگانهدخترش و اندوهي که در اين راه متحمل مي شود افشا مي گردد.‏<br />

در اين داستان‎٬‎ همانند دل کور ٬ در سايه حساسيت و دقت فوق العاده نويسنده‎٬‎ انتقال<br />

زير و بم اين عوالم روحي به خواننده به نحو احسن صورت مي گيرد؛ ولي زبانِ‏ آن‎٬‎ گاه‎٬‎ از<br />

يک پارچگي و رواني دور مي گردد.‏<br />

يک فيلم نامه خيلي ايراني<br />

در اين اثر‎٬‎ نويسنده‎٬‎ با استفاده از شخصيت ‏«قدير»‏ ‏(از قهرمانانِ‏ دل کور ( و تنها با حفظِ‏<br />

برخي خصوصيات او‎٬‎ نظير نامشروع و درخونگاهي بودن‎٬‎ به خلق داستاني کوتاه با طنز<br />

بسيار قوي دست مي يابد.‏ اشارات زيرکانه و کنايه دارِ‏ او نه تنها شامل شخصيت دردمند و<br />

جوياي هويت و شهرتِ‏ قدير و سناريوي خياليِ‏ او‎٬‎ بلکه متوجه اوضاع نابه سامانِ‏<br />

فرهنگي و اجتماعيِ‏ ايرانِ‏ ‏«شاهنشاهي»‏ در سال ١٣٥١ مي شود.‏ بدين سان‎٬‎ خفقان و<br />

بيگانگي و بي هويتيِ‏ نسل جوان و رکود فرهنگي و مرده پرستيِ‏ ايراني و آرمان گرايي و<br />

نوجوييِ‏ افراطي با نيش خندِ‏ نويسنده مواجه مي شوند.‏<br />

درخونگاه<br />

در اين داستان کوتاه از مجموعه خاک آشنا ٬ واقعيت هاي متناقضِ‏ محله درخونگاه به<br />

صورت غيرمستقيم و موجز و شيوا بيان مي شود.‏ خانه دوم ‏«ارباب حسن»‏ در يک روزِ‏<br />

اربعين و در تدارک شله زردِ‏ نذري فضاي داستان را شکل مي دهد.‏ شخصيت ‏«يوسفِ‏ «<br />

غم بچهگربه چالقش و سيماي ‏«جاللِ‏ « چهارده ساله شوخ در نقش مردِ‏<br />

نحيف و درگيرِ‏ ِ<br />

خانواده و ناظر بر اجراي مراسم و شخصيت هاي ‏«فرنگيس»‏ و ‏«خانجون»‏‎٬‎ با سادگي و<br />

صفاي خاص آنان‎٬‎ چهره ساده و سالم زندگي درخونگاه را ترسيم مي کند.‏ اما‎٬‎ به فاصله<br />

ِ<br />

چند کوچه و خيابان و در خانه اي ديگر‎٬‎ زندگي وجه ديگري دارد چهره زشتِ‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٢٨ نقد و بررسي<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

درخونگاهِ‏ سرشار از فقر و الکل و ترياک و زشتي هاي پنهان.‏<br />

خاله توري<br />

‏«خاله توري « داستاني است طنزآميز که از تنهايي و نياز فطريِ‏ انسان به برقراري رابطه<br />

عاطفي سخن مي گويد.‏ داستان‎٬‎ نگاهي دارد به خاطره ‏«جالل آريانِ‏ « نوزده ساله که بر آن<br />

است تا‎٬‎ قبلاز رفتن به خدمت سربازي‎٬‎ دوهفته اي را در باغ بهشت آساي ‏«خاله توري»‏<br />

ِ<br />

به مطالعه و در آرامش بگذراند.‏ ولي خاله توريِ‏ ساده انديش و لبريز از عواطف مادرانه‎٬‎<br />

در مانُوْ‏ ري زيرکانه به منظور ‏«حفظ چشمان جالل از آسيب مطالعه!»‏‎٬‎ کتاب هاي او را<br />

پنهان مي سازد.‏ بدين ترتيب‎٬‎ دنياي ذهنيِ‏ جالل با شخصيت خاله توري‎٬‎ که بسيار زنده و<br />

کامل توصيف شده است‎٬‎ اصطکاک پيدا مي کند و عاقبت به گذشتِ‏ آريان مي انجامد.‏<br />

آنچه در بطن اين ارتباط و تالقيِ‏ شخصيت ها نهفته است نياز خاله توري به ابراز عشق<br />

و توجه به انساني ديگر و پاسخ مثبتي است که جالل به اين نياز مي دهد؛ زيرا به گفته<br />

جاندان‎٬‎ شاعر انگليسي‎٬‎ ‏«هيچ کس يک جزيره تنها و منحصربهفرد نيست.»‏<br />

ساندويچ و آبجو و سعدي و ديوانه اي درروح او<br />

اين دو داستان کوتاه‎٬‎ بر اساس شخصيتِ‏ ‏«ناصر تجدد»‏ ‏(قهرمان رمانِ‏ شراب خام ( نوشته<br />

شده اند.‏ در داستان ‏«ساندويچ و آبجو و سعدي »٬ ‏«جالل آريان»‏ از دوستيِ‏ صميمانه خويش با<br />

هم کالسي اش‎٬‎ ناصر تجدد‎٬‎ سخن مي گويد.‏ عشق ناصر به ادبيات و شوق او به ادامه<br />

تحصيل در خارج و بهدوراز خفقانِ‏ درخونگاه رؤيايي است که با مخالفت برادر بزرگ تر<br />

روبه روست.‏ ناصرِ‏ حساس و شکننده‎٬‎ در واکنشي قهرآلود‎٬‎ از رؤياي خود دست مي کشد<br />

و کتاب هاي مورد عالقه خود‎٬‎ از جمله گلستان سعدي‎٬‎ را در جوي آب مي اندازد.‏<br />

توصيف دنياهاي متفاوتِ‏ دو برادر مايه اصلي داستان است که‎٬‎ با چاشني بذلهگوييِ‏ دو<br />

جوان‎٬‎ اثري سرگرم کننده پديد آورده است.‏<br />

در داستان » ديوانه اي در روح او »٬ دنباله ماجراي ‏«ناصر»‏ ‏(بدون روايت ‏«جالل»)‏<br />

پي گيري مي شود.‏ تالش هاي ناصر عاقبت به ثمر مي رسند و او عازم پاريس مي شود.‏<br />

روح ناصر‎٬‎ پرتالطم و آزرده از عقده هاي در خونگاه‎٬‎ تنها در اشتياق پرواز و تعالي است.‏<br />

شهر پاريس و نويسنده شدن راهي است به سوي آزاديِ‏ روح و وسيله اي است براي<br />

رهايي از کابوسِ‏ درخونگاه و خانواده و تنهايي و ترس از مرض صرع.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نقد و بررسي ١٢٩<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

داستان‎٬‎ با تکيه بر بيزاريِ‏ ناصر از محيط پرورش خود و نمايش دامنه و وسعت<br />

خيال پردازيِ‏ او که فراتر از مرزها و زمان ها پيش مي رود‎٬‎ از خود بيگانگيِ‏ ناصر و سپس<br />

آشتي دروني او را با زيبايي و ظرافت خاص القا مي کند.‏ ترکيب اين دو داستان با رمانِ‏<br />

شراب خام بر لذت حاصل از شناخت اين شخصيت مي افزايد.‏<br />

ميراث يوسف<br />

‏«ميراث يوسف « يکي از شاعرانه ترين و لطيف ترين داستان هاي کوتاه فصيح است که از<br />

قدرت تأثيرگذاري بسياري برخوردار است.‏<br />

داستان‎٬‎ ضمن پي گيريِ‏ سرنوشت ‏«يوسف»‏‎٬‎ شخصيت بيمار و حساسِ‏ رمان شراب<br />

خام ٬ که تنها مجذوب بهشت و جانوران است‎٬‎ به شرح رابطه معنوي ميان يوسف و برادر<br />

بزرگش‎٬‎ ‏«اسماعيل»‏‎٬‎ مي پردازد.‏ خواننده اي که با رمان مذکور آشناست جزئيات بيماريِ‏<br />

يوسف و وضع اسفناک جسماني و حساسيت و شکنندگي روحي او را به ياد مي آورد.‏<br />

همين وضع جسماني عاقبت يوسف را به امريکا و به نزد برادرش‎٬‎ ‏«اسماعيل»‏‎٬‎<br />

مي کشاند.‏ رابطه دو برادر‎٬‎ که طي سال هاي طوالني تنها از طريق نامه نگاري بوده است‎٬‎<br />

اکنون واقعيتي ملموس مي گردد و به عشقي روحاني و معنوي مبدل مي شود.‏ اما عمر<br />

دنيويِ‏ اين رابطه کوتاه است و يوسف به زودي‎٬‎ بر اثر بيماري مرموزي‎٬‎ رخت از جهان بر<br />

مي بندد‎٬‎ در حالي که ارتباط معنوي و عاشقانه دو برادر در سکوتِ‏ نيستي و<br />

مابعدالطبيعي ادامه مي يابد و يوسف به نحوي اسرارآميز از برادر خود اسماعيل مراقبت<br />

مي کند؛ زيرا چنين رسالتي از جانب پدر و در زمان يک ماهگي او در گوشش خوانده<br />

شده و ‏«جالل»‏‎٬‎ قبل از عزيمت او به امريکا‎٬‎ آن را يادآور شده است.‏ کالبد شکافيِ‏ جسد<br />

يوسف و تحقيقاتي که به مدت چهارماه بعد از آن صورت مي گيرد احتمال وجود بيماري<br />

مرموزي در افراد خانواده آريان را پيش مي آورد.‏ بدين ترتيب‎٬‎ اسماعيل ناچار مي شود به<br />

آزمايش هاي بيشتري تن دهد.‏ عاقبت‎٬‎ پس از تشخيص همان بيماري در اسماعيل‎٬‎<br />

مداواي سريع او آغاز مي گردد و او از خطر مرگ نجات مي يابد.‏<br />

صعود<br />

داستان کوتاه ‏«صعود»‏ ماجراي کوه پيماييِ‏ ‏«جالل آريان»‏ همراه برادر ارشدش‎٬‎<br />

‏«اسماعيل»‏‎٬‎ و انعکاسي از تالقيِ‏ دو ديدگاه است.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٣٠ نقد و بررسي<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

جاللِ‏ جوان در امريکا‎٬‎ قبل از شروع کالس هاي دانشگاهي‎٬‎ قصد دارد همراه<br />

برادرش اسماعيل‎٬‎ به باالي کوه هاي سييرا نوادا صعود کند.‏ اين کوه پيمايي زمينه شناخت<br />

بيشترِ‏ جالل با شخصيتِ‏ غيرمتعارفِ‏ اسماعيل‎٬‎ استادفلسفه و عرفانِ‏ دانشگاه سن خُ‏ وزه‎٬‎<br />

مي شود.‏ با توصيف جزء به جزء و دقيق فضاي کوهستان و صعود از صخره اي به صخره<br />

ديگر‎٬‎ اسماعيل تالش مي کند تا جالل را به قله روشن بيني صعود دهد صعودي که<br />

بايد رقص کنان و عاشقانه از صخره هاي تاريکي و حماقت ها و بي خبري ها به سمت<br />

حقيقت و روشنيِ‏ زندگي صورت گيرد.‏<br />

مقايسه دو دنياي متفاوتِ‏ جالل و اسماعيل و تشريح جنبه هاي نامتعارف زندگيِ‏<br />

اسماعيل و عقايدش درباره موالنا و زرتشت و بودا تأثيري‎٬‎ به مراتب عميق تر از آنچه از<br />

داستاني کوتاه انتظار مي رود‎٬‎ در ذهن خواننده بر جاي مي گذارد.‏ اما ميان مباحث طرح<br />

شده‎٬‎ که به مقتضاي شکلِ‏ داستان گذرا و مختصر و گاه حتي به اشاره بيان مي شوند‎٬‎<br />

رابطه منطقيِ‏ مورد نظرِ‏ نويسنده به طور کامل برقرار نمي شود و خواننده‎٬‎ با سؤاالتي<br />

بِ‏ الجواب‎٬‎ کمي سردرگم باقي مي ماند.‏<br />

هديه عشق<br />

داستان ‏«هديه عشق « بازآفرينيِ‏ رويدادي بسيار حساس در زندگي ‏«جالل آريان»‏ است؛<br />

شرح آن ماجراي تلخي است که طي سال ها‎٬‎ چون غده اي سرطاني‎٬‎ زواياي روح آريان<br />

را در بر گرفته و آن را در خواب و بيداري به درد آورده و نگرش خاص آريان را نسبت به<br />

مرگ و زندگي پديد آورده است.‏<br />

داستان از دريچه چشم همسر جوانِ‏ آريان‎٬‎ که دچار دردهاي زايمان و در انتظار تولد<br />

اولين فرزند خويش است‎٬‎ بيان مي شود و‎٬‎ طي رجعت هايي به گذشته‎٬‎ ابتدا شخصيتِ‏<br />

تنها و رؤيايي و سرشار از مهر و تشنه عشقِ‏ او در جواني به خواننده شناسانده مي شود و<br />

آنگاه خاطراتِ‏ لحظاتِ‏ سرشار از سعادت و سرمستي‎٬‎ در کنار مردي که عشق را به او<br />

هديه کرده است‎٬‎ زن را در ساعات طوالني جراحي و نقاهت همراهي مي کند.‏ اما<br />

فرزندي که قرار بود ‏«هديه عشق»‏ او به شوهر باشد نشکفته مي ميرد و زن با تصوير<br />

شوهر در دايره خيال خود تنها باقي مي ماند.‏<br />

ولي خوشحالي اش خالي از يأس نبود.‏ در آخرين امواج محو شونده خيال‎٬‎ تنها چيزي که


ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نقد و بررسي ١٣١<br />

نظري اجمالي به آثار اسماعيل فصيح<br />

برايش سخت بود اين بود که قبول کند که ديگر وجود او ‏(جز در کرانه هاي خيال)‏ متعلق به<br />

شوهرش نخواهد بود.‏ و اکنون تنها آرزويش اين بود که صدايي در هيچ جاي عالم وجود<br />

نداشته باشد تا شوهرش ضجه روح او را به خاطر اين سختي‎٬‎ به خاطر مرگ‎٬‎ به خاطر زندگي‎٬‎<br />

و‎٬‎ باالتر از همه‎٬‎ به خاطر عشق او بشنود.‏<br />

بعد ناگهان تمام دستگاه از حرکت ايستاد.‏ جريان خون در مخزن و لوله الستيکي و سوزنِ‏<br />

آمپول از رفتن به رگِ‏ زن جوان خودداري کرد.‏ سکوتِ‏ تلخ حقيقتِ‏ آخر بود و حقيقتِ‏ آخر<br />

قلب بزرگ او بود که از حرکت ايستاده بود.‏ تمام رؤياها و هر چه بود‎٬‎ مانند نخستين برگ هاي<br />

ريخته پاييز بيرون پنجره ها‎٬‎ بر باد رفت.‏ ‏(ص‎٢٣٦‎‏)‏<br />

در اين داستان لطيف و شاعرانه‎٬‎ زيباييِ‏ بيان و تبحر نويسنده در توصيف احساساتِ‏<br />

لطيف زنانه و انتقال تأثرات زن در برزخ ميان هشياري و بي هوشي خواننده را مسحور<br />

مي کند.‏<br />

‏(دنباله دارد)‏


خاکستر هستي ٬ محمد جعفر محجوب‎٬‎ با مقدمه بزرگ علوي‎٬‎ تهران‎٬‎ ١٣٧٨ ش‎٬‎ انتشارات<br />

مرواريد‎٬‎ ٤٧٦ صفحه.‏<br />

خاکستر هستي مشتمل است بر مجموعه مقاله هايي از شادروان دکتر محمدجعفر<br />

محجوب‎٬‎ محقق و نويسنده ايراني ‏(‏‎١٣٠٣-١٣٧٤‎ش).‏ در آغاز کتاب‎٬‎ در مقدمه اي به<br />

قلم بزرگ علوي‎٬‎ داستان نويس معاصر‎٬‎ به تحقيقات و پژوهش هاي محجوب‎٬‎ از جمله<br />

پژوهش در داستان هاي ايراني و فرهنگ عاميانه و به شأن و مقام علمي او مانند رياست<br />

فرهنگستان زبان و ادب ايران و نيز استادي دانشگاه برکلي در کاليفرنيا و‎٬‎ هم چنين‎٬‎ به<br />

سجاياي اخالقي فراوانش اشاره شده است.‏ پس از مقدمه بزرگ علوي‎٬‎ متن مصاحبه اي<br />

با دکتر محجوب در آخرين روزهاي زندگي ايشان آمده که حاويِ‏ مروري بر زندگاني او‎٬‎<br />

خاطرات‎٬‎ آراء علمي و نظرش درباره ادبيات و فرهنگ ايراني و‎٬‎ به ويژه‎٬‎ فعاليت هاي<br />

علمي ادبي معاصران است.‏ وي در اين بخش از استادان بزرگ زبان فارسي که سهم<br />

به سزايي در اشاعه فرهنگ و ادب پارسي داشته اند ياد مي کند و‎٬‎ به طور خاص‎٬‎ به نقش<br />

دکتر خانلري در اداره بنياد فرهنگ ايران و انتشار ده ها اثر مهم و مرجع و تأليف آثار مهم<br />

با موضوعات بکر تأکيد کرده است.‏<br />

مقدمه اصلي کتاب باعنوان ‏«سخني با خواننده»‏ به قلم خود محجوب است.‏ در اين<br />

مقدمه‎٬‎ محجوب با قلمي شيوا و روان‎٬‎ انگيزه خود را از تأليف مجموعه مقاالت شرح<br />

داده است.‏ وي براي توضيح منظور خود و پرداختن به مسئله مهم مهجور بودن متون و<br />

ميراث ادب پارسي در ميان خود ايرانيان‎٬‎ به طرح جنبه هاي گوناگون مسئله پرداخته و بر<br />

ضرورت پايان دادن به ضعف فرهنگي با مراجعه و ترويج ميراث ادب پارسي تأکيد کرده<br />

است.‏ وي در سطوري از مقدمه آورده است:‏ ‏«تنها راه شناخت مردم ايران‎٬‎ ظاهر و باطن و


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نقد و بررسي ١٣٣<br />

خاکستر هستي<br />

اخالق و رفتار و تمايالت روحي ايشان‎٬‎ رويآوردن به متن هاي فارسي گذشته است.‏ مدعيان معلمي<br />

و استادي زبان و ادب فارسي نيز هرچه در تاريخ‎٬‎ در ادب و تاريخ آن‎٬‎ در عروض و بديع و قافيه و<br />

نقد الشعر‎٬‎ در سياست و فلسفه و تصوف و فتوت و عيّاري و ملک داري و معدلت گستري و ديگر<br />

مباحث اجتماعي و علوم انساني گفته اند‎٬‎ تمام آن ها از روي همين متن ها استخراج شده و کار<br />

تحقيقي درباره بعضي از اين متن ها‎٬‎ مانند شاهنامه فردوسي‎٬‎ به جايي رسيده که با گردآوري تمام<br />

آن ها مي توان کتاب خانه اي کامل پديد آورد و هنوز تحقيق و تجسس درباره آن ادامه دارد».‏<br />

درنتيجه‎٬‎ نويسنده براي تحقق هدف خود‎٬‎ عالوه بر معرفي بزرگان ادب پارسي‎٬‎<br />

بخش هايي از متون را به نثر ساده امروزي درآورده و لغات و اصطالحات دشوار را‎٬‎ في<br />

المجلس‎٬‎ توضيح داده است.‏ به گونه اي که دانش آموزان و دانش جويان بتوانند مشکالت<br />

لغوي و معنايي خود را به آساني برطرف کنند.‏ البته‎٬‎ مؤلف در اين مجموعه مقاالت‎٬‎<br />

مقاالت راجع به فردوسي و حافظ را نگنجانده‎٬‎ از اين رو‎٬‎ که مقاالت راجع به فردوسي<br />

در مجموعه آفرين فردوسي و مقاالت راجع به حافظ به طور جداگانه چاپ شده است.‏<br />

مقاله هاي بخشِ‏ ‏«در زمينه نظم»‏ عبارتند از:‏ ‏«مثنوي موالنا جالل الدين»‏‎٬‎ ‏«ديوان<br />

شمس‎٬‎ شعري به بلندي خورشيد»‏‎٬‎ ‏«عطار و منطق الطير»‏‎٬‎ ‏«الٰهي نامه»‏‎٬‎ ‏«ليلي و مجنون<br />

نظامي»‏‎٬‎ ‏«خسرو و شيرين نظامي»‏‎٬‎ ‏«هفت پيکر»‏‎٬‎ ‏«داستان گنبد سياه»‏‎٬‎ ‏«داستان گنبد<br />

سرخ»‏‎٬‎ ‏«ويس و رامين»‏‎٬‎ ‏«مسعود سعد شاعر زنداني»‏‎٬‎ ‏«بوستان شيخ اجل سعدي»‏‎٬‎<br />

‏«سعدي و بت خانه سومنات»‏‎٬‎ ‏«هشت بهشت:‏ داستان حسن زرگر»‏‎٬‎ ‏«سالمان و ابسال»‏‎٬‎<br />

‏«وحشي بافقي و مکتب وقوع»‏‎٬‎ ‏«ملک الشعراي بهار‎٬‎ شاعر ملي»‏‎٬‎ ‏«يادي از<br />

ملک الشعراي بهار».‏<br />

در هريک از مقاالت مذکور‎٬‎ پس از معرفي شاعر و آثار مهم او‎٬‎ ويژگي هاي سبکي و<br />

بدعت هاي شعري آن شاعر توضيح داده شده است.‏ چنان که از عناوين پيداست اين<br />

موضوعات شامل آثار متقدمان و متأخران به ترتيب تاريخي است.‏<br />

عنوان مقاالت بخش ‏«در زمينه نثر»‏ بدين قرار است:‏<br />

‏«تذکرة االولياء زندگي نامه عارفان»‏‎٬‎ ‏«بوسعيد و اسرار التوحيد»‏‎٬‎ ‏«قابوسنامه»‏‎٬‎<br />

‏«سياست نامه»‏‎٬‎ ‏«کليله و دمنه»‏‎٬‎ ‏«باب برزويه»‏‎٬‎ ‏«مثنوي و کليله»‏‎٬‎ ‏«چهار مقاله نظامي<br />

عروضي»‏‎٬‎ ‏«نوروزنامه خيام»‏‎٬‎ ‏«شراب خانه پادشاه به روايت راوندي ‏(ر احة الصدور)»‏‎٬‎<br />

‏«گلستان سعدي‎٬‎ شاهکار ناشناخته»‏‎٬‎ ‏«تدبير وزيران»‏‎٬‎ ‏«خواجه رشيد و نامه هايش»‏‎٬‎<br />

‏«کين خواهي پيل»‏‎٬‎ ‏«عشق شورانگيز سوداگر»‏‎٬‎ ‏«بدايع الوقايع:‏ صحنه حوادث بي مانند».‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٣٤ نقد و بررسي<br />

خاکستر هستي<br />

در بخش مذکور نيز‎٬‎ پس از معرفي هر نويسنده و اثر مهم او و ويژگي هاي سبکي آن‎٬‎<br />

بخش هايي از هر اثر به قلمي ساده و روان آمده است.‏<br />

بخش ‏«در زمينه تاريخ فرهنگ»‏ مشتمل است بر مقاالتِ‏ ‏«رهايي جميله»‏‎٬‎ ‏«محمود و<br />

اياز:‏ عشق يا شهوت»‏‎٬‎ ‏«افشين و بودلف داستاني از تاريخ بيهقي»‏‎٬‎ ‏«درشت است پاسخ<br />

وليکن درست»‏‎٬‎ ‏«پورياي ولي»‏‎٬‎ ‏«ابن خلدون بنيان گذار فلسفه تاريخ»‏‎٬‎ ‏«صدرالدين عيني<br />

گز ارشگر تيره انديشي ها»‏‎٬‎ ‏«مشروطيت و شعر و ادب پارسي»‏‎٬‎ ‏«دهخدا شاعر و مبارز راه<br />

آز ادي»‏‎٬‎ ‏«استاد معين عاشق بي قرار دانايي».‏<br />

بعضي از مقاالت اين بخش چون ‏«مشروطيت و ادب پارسي»‏‎٬‎ ‏«دهخدا»‏ و ‏«محمود و<br />

اياز:‏ عشق يا شهوت»‏ بسيار محققانه تأليف شده اند.‏ به طور کلي‎٬‎ نثر خاکستر هستي<br />

يک دست و روان و به دور از اطناب و عاري از ارجاعات تکلف آميز است.‏ بدين ترتيب‎٬‎<br />

خواننده با مطالعه مجموعه مقاالت که حاوي يک دوره تاريخ ادبيات ايران آن هم به نثري<br />

ساده و روان و نه نقل عين متن و توضيح بعضي واژگان به شيوه معمول است به<br />

اطالعاتي منظم و تاريخي و‎٬‎ در عين حال‎٬‎ محققانه دست مي يابد.‏<br />

شايان ذکر است که استاد دکتر محمدجعفر محجوب از محققان پرکار و صاحب ذوق<br />

کشور ماست که در‎٢٨‎بهمن ‎١٣٧٤‎ش بدرود حيات گفت.‏ درخت پربار زندگي علمي او‎٬‎<br />

عالوه بر خاکستر هستي شاخه هاي پربار ديگري نيز در زمينه هاي تصحيح‎٬‎ ترجمه و تأليف<br />

کتاب و مقاله دارد که به منظور بزرگ داشت شأن علمي ايشان به برخي از آن ها اشاره<br />

مي شود.‏ قصد دکتر محجوب در همه کوشش هاي علمي احيا کردن متون ادب فارسي از<br />

گذشته تا حال بوده است.‏ برخي از آثار پرارزش او عبارتند از:‏ آفرين فردوسي ‏(‏‎١٣٧١‎ش)‏‎٬‎<br />

انتخاب و انطباق منابع ادب فارسي براي تدوين کتاب هاي کودکان و نوجوانان ‏(‏‎١٣٤٥‎ش)‏‎٬‎<br />

ايرج ميرزا‎٬‎ تحقيق در آثار و افکار ‏(‏‎١٣٤٢‎ش)‏‎٬‎ شعر هزارساله فارسي ‏(‏‎١٣٤٣‎ش)‏‎٬‎ سبک خراساني<br />

در شعر فارسي ‏(‏‎١٣٤٥‎ش)‏‎٬‎ تصحيح ديوان سروش اصفهاني ‏(‏‎١٣٤٠‎ش)‏‎٬‎ شرح ويس و رامين<br />

فخرالدين اسعد گرگاني ‏(‏‎١٣٣٧‎ش)‏‎٬‎ فن نگارش يا راهنماي انشاء ‏(‏‎١٣٤٧‎ش)‏‎٬‎ تصحيح فتوت نامه<br />

سلطاني ‏(‏‎١٣٥٠‎ش)‏‎٬‎ درباره کليله و دمنه ‏(‏‎١٣٤٩‎ش)‏‎٬‎ تصحيح طرايق الحقايق ‏(بي تا)‏‎٬‎ تصحيح<br />

يادش گرامي و روانش شاد باد<br />

و شرح گزيده ديوان شمس ‏(‏‎١٣٣٦‎ش).‏<br />

حکيمه دسترنجي


يادنامه دکتر احمد تفضّلي<br />

شماره دوم از سال هفدهم مجله ايران نامه ‏(مجله تحقيقات اير ان شناسي)‏‎٬‎ که در بهار<br />

١٣٧٨ انتشار يافته‎٬‎ حاوي مقاالتي است در يادبود روان شاد دکتر احمد تفضّ‏ لي که با<br />

همکاري فريدون وهمن فراهم آمده است.‏ مندرجات مجموعه به اين شرح است:‏<br />

مقاله ها<br />

‏«مروري بر تاريخ سياسي و فرهنگي ايران پيش از اسالم»‏ ‏(احسان يارشاطر)؛ ‏«در علل<br />

ناپايداري آيين مانوي»‏ ‏(فريدون وهمن)؛ ‏«ز مادر همه مرگ را ز اده ايم»‏ ‏(شاهرخ<br />

مسکوب)؛ ‏«در معناي دُ‏ فترنامه پهلوي در شاهنامه»‏ ‏(محمود اميدساالر)؛ ‏«دنياي<br />

حيوانات در ايران باستان»‏ ‏(مهناز معظّ‏ مي)؛ ‏«سلم و تور و ايرج:‏ بُ‏ ن مايه ها و پيرايه ها»‏<br />

‏(حبيب برجيان و مريم محمدي کردخيلي).‏<br />

گذري و نظري<br />

‏«نظري درباره هويّت مادر سياوش»‏ ‏(جالل خالقي مطلق)؛ ‏«مالحظاتي در باب شاهنامه»‏<br />

‏(شاهرخ مسکوب)؛ ‏«منصب هَ‏ رگبد در دوره ساساني»‏ ‏(رحيم شايگان)؛ ‏«نگاهي به<br />

بدعت گرايي در دوران ساساني»‏ ‏(تورج دريايي).‏<br />

گزيده<br />

‏«اتحاد دين و دولت در دوره ساساني»‏ ‏(احمد تفضّ‏ لي)؛ ‏«جفاي ساليان»‏ ‏(نصراهلل<br />

پورجوادي).‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٣٦ تحقيقات ايران شناسي<br />

ريشه شناسي دو واژه ¦<br />

anus § iya, huva ¦ razmâ<br />

نقد و بررسي کتاب<br />

‏«تاريخ ادبيات ايران پيش از اسالم از احمد تفضّ‏ لي»‏ ‏(احسان يارشاطر)؛ ‏«کتاب التاجي از<br />

ابوالحق ابراهيم بن هالل الصابي»‏ ‏(محمدحسن فقفوري).‏<br />

کارنامه علمي احمد تفضّ‏ لي .<br />

ا.‏ خطيبي<br />

*<br />

ريشه شناسي دو واژه ¦ razmâ anus § iya, h uva ¦<br />

م.‏ ن.‏ باگاليوبُ ف/‏ ترجمه ليال عسگري<br />

anušiya .١<br />

در متون سغدي‎٬‎ اسم مؤنثِ‏ 'nwth, 'nwt آمده که ترجمه آن‎٬‎ به فحواي متن‎٬‎ ‏«ياري‎٬‎<br />

پشتيباني‎٬‎ حمايت»‏ است.‏Ä<br />

ûStarye pismaý هاي باستاني)‏ ‏(نامه ,II. 51; TSP, 2. 89, 113, 1107, 1159, 1172; 5.<br />

15, 18; 9.125; VJ., 811; GMS ., 1136 (A), 1165].<br />

. ١<br />

اسميرنُوا وجود 'nwth را به همين معني در اسناد کوه مغ تأييد کرده است<br />

'nwth ِ از اسم مؤنثِ‏ - ¦ ta *anu¦ ي ايراني گرفته شده باشد که از<br />

شايد واژه سغديِ‏<br />

پيشوند فعليِ‏ anu- ‏«در جهتِ‏ ٬ ازپيِ‏ ٬ در طولِ‏ ٬ مطابق با»‏ (127 Wb., (Air. و اسم ¦<br />

*u ¦ ta<br />

‏«کمک‎٬‎ ياري»‏ از ريشه فعليِ‏ هندوايراني *aw- ‏(قس - ¦ ta ra ¦ ‏«هديه»‏ از - ¦ ra<br />

‏«دادن»)‏<br />

ساخته شده است‎٬‎ قس اوستاييِ‏ av- (Air. Wb., (162 ‏«مراقبت کردن‎٬‎ ياري کردن»‏ با<br />

av- و هندي باستان ¦ ua<br />

مصدرِ‏ ¦ i<br />

اسمِ‏ کردن»‏ با utai- ¦ .‏<br />

‏«مساعدت کردن‎٬‎ ياري کردن‎٬‎ دفاع کردن‎٬‎ حمايت<br />

* Bogolyubov M.N., ûDrevnepersidskie © etimologii anus§ iya-, h uva ¦ razmiý in Drevnii § Mir, sbornik statei § :<br />

Akademiku Vasiliyu Vasilovichu Struveý, Moscow 1962.<br />

‏(مجموعه مقاالت در بزرگداشت آکادميسين واسيلي واسيلويچ استرووه که در ار جاعات با عنوان ‏«مجموعه»‏ از<br />

آن ياد شده است)‏<br />

‏(Ä مجموعه ٬ ص‎٣٩٨-٣٩٣‎‏)‏ § praviteleâ 1) O. I. Smirnova, O titulovanii sogdiâ § skikh


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

تحقيقات ايران شناسي ١٣٧<br />

ريشه شناسي دو واژه ¦<br />

anus § iya, huva ¦ razmâ<br />

واژه سغديِ‏ 'nwth' يادآور صفتِ‏<br />

فارسي باستانِ‏ iya- ٢ anus§ است.‏<br />

(DB.I. 58; II. 77, 95; III. 49, 51, 74, 90, 91,...; IV. 82).<br />

صفتِ‏ iya- anus§ ‏«پيرو‎٬‎ هواخواه»‏‎٬‎ چنان که پيش از اين گفته شد‎٬‎ نشان مي دهد که چگونه<br />

از قيد پيشوندِ‏ فعلي (Air. Wb., ;130 Kent, Lexicon) anu مشتق شده است.‏ الگوي<br />

ساخت آن مي تواند به همان صورتي باشد که در واژه اوستاييِ‏ aiya- pasc §<br />

(884 ,.‏Wb .‏Air‏)‏ ‏«آنچه در عقب است‎٬‎ عقبي»‏ و در معني مجازيِ‏ ‏«شمالي»‏ به کار رفته<br />

است.‏ اما به نظر مي رسد که‎٬‎ برخالف pasc § a ‎٬‎ محتواي معنايي قيد پيشوندِ‏ فعليِ‏ anu<br />

براي آن که پايه ساخت صفت قرار گيرد‎٬‎ نمي تواند فقط به معني ‏«آنچه در عقب است‎٬‎<br />

در کنار»‏ باشد؛ زيرا متن کتيبه بيستون واژه ي قاموسي را طلب مي کند.‏<br />

وجود *anu¦ ta ¦ -'nwth ي سغدي‎٬‎ که صورتي است از ¦ ta *anu-u¦ ‎٬‎ اين گمان را<br />

برمي انگيزد که در کنار اساميِ‏ - ¦ ta ٬*anu¦ tay- ‏¦‏anu‏*‎٬‎ صفتِ‏<br />

‏«ياري دهنده ‏(در کارها)‏‎٬‎ کمک کننده‎٬‎ حامي‎٬‎ ياور‎٬‎ هم دست»‏ نيز وجود دارد.‏ مانع<br />

مطابقت anus§ iya ي فارسي باستان با ya- *anu¦ ي ايراني فقط فقدان نشانه کشش بر روي<br />

u در نوشتار است.‏ اما اين نکته چندان در خور اهميت نيست.‏ اشتقاق معاني iya- anus§ ي<br />

فارسي باستان از ايرانيِ‏ ya- *anu¦ کامالً‏ با متن کتيبه بيستون مطابقت مي کند:‏<br />

مختوم به ya- ö*anu¦ yaö<br />

Kamnaibis§ martiyaibis§ avam Gauma¦ tam tyam magum ava ¦ janam uta¦ tyais § aiy<br />

fratama¦ martiya¦ anus§ iya ¦ ¦ ahata¦ (I. 56-58)<br />

‏«من با شمار اندکي مرد آن گئوماتِ‏ مغ و آنهايي را که برترين مردان دستيار ‏(او)‏ بودند<br />

کشتم.»‏ ) نيزÄ (DB. II. 77; III. 49, 51, 74, 90, 91, ...<br />

Pasa¦ va V i § sta<br />

¦ spa as § iyava hada¦ ka ¦ ra ¦ hyas § aiy anus§ iya ¦ aha (II. 94-95);<br />

‏«پس از آن ويشتاسپ با سپاهي که از او حمايت مي کرد رهسپار شد»؛<br />

adakaiy imaiy martiya¦ hamataxs§ ata¦ anus§ iya ¦ mana¦ (IV. 82-83);<br />

‏«آنگاه اين مردان به من ياري دادند و کمک کردند.»‏<br />

بدين ترتيب‎٬‎ حاصل بررسي واژه 'nwth سغدي و iya- anus§ ي فارسي باستان<br />

‏(بهويژه siya- anu¦ § )‏ نشان مي دهد که اين واژه مشتقي از فعل ايرانيِ‏ *anu-aw ‏«کمک<br />

کردن در يک کار»‏ است.‏<br />

‎٢‎)Ä I. Gershevich, A Grammar of Manichean Sogdian, Oxford, 1954-Add. 1136.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٣٨ تحقيقات ايران شناسي<br />

ريشه شناسي دو واژه ¦<br />

anus § iya, huva ¦ razmâ<br />

h uva ¦ razmâ ¦ .٢<br />

شکل کهن نام خوارزم به دو گونه ضبط شده است:‏ فارسي باستان ¦ razmâ h uva ¦ ‏(ايالمي<br />

§ -mi-is ma-ra-is§ ‎٬‎ اکدي (hu-ma-ri-iz-ma-' و ايراني ¦ razmâ *xwa ¦ rizam-, *xwa ¦ که دنباله<br />

آن صورتِ‏ اوستاييِ‏ irizam- (Air. Wb., 1878) xva ¦ ‎٬‎ خوارزميِ‏ xwa ¦ rizm ‎٬‎ فارسي<br />

x(v)a ¦ rizm x(v)a ¦ razm و غيره است.‏<br />

قديم ترين تفسير معنايي نام ‏«خوارزم»‏ را مقدسي ‏(قرن چهارم هجري)‏‎٬‎ در اثر خود<br />

: ٣<br />

احسن التقاسيم في معرفة االقاليم ٬ در افسانه زير آورده است<br />

گويند که در گذشته پادشاهي از خاور زمين بر چهارصد تن از نوکران نزديک در سرزمينِ‏<br />

خويش خشم آورده بود و فرمان داد تا ايشان را به نقطه اي ببرند که صد فرسنگ دور از آبادي<br />

باشد و آن کاث بود ‏(جايي که هم اکنون شهري است).‏ پس از مدتي‎٬‎ کساني را براي آگاهي از<br />

ايشان فرستاد.‏ چون بدانجا رسيدند‎٬‎ ايشان را ديدند که خرگاه ها ساخته اند و با صيد ماهي<br />

زندگي مي کنند و هيزم بسيار دارند.‏ چون به نزد شاه باز گشتند‎٬‎ او را آگاه کردند.‏ شاه پرسيد:‏<br />

ايشان گوشت را چه مي نامند؟ گفتند:‏ خوار.‏ پرسيد هيزم را چه؟ گفتند:‏ رزم.‏ شاه گفت:‏ پس<br />

همان جا بمانند و آن جا را خوارزم [xvarazm] ناميد . ٤<br />

پ.‏ اي.‏ لِرخ‎٬‎ با يافتن اين افسانه در روايت ياقوت‎٬‎ يادآور شد که اين تفسير از واژه<br />

. ٥<br />

‏«خوارزم»‏ ظاهرًا ريشه شناسي عاميانه است<br />

باري‎٬‎ تالش دانشمندان براي تفسير علمي نام خوارزم با بورنُف (١٨٣٣) آغاز شد و<br />

همه‎٬‎ در اين واژه‎٬‎ جزءِ‏ ¦ zmâ و zam ‏«زمين»‏ را تشخيص و از بخش اول واژه مفاهيم<br />

٦ مفهوم ‏«سرزمينِ‏ خورشيد يا خاور»‏ را<br />

متفاوتي به دست دادند.‏ پ.‏ س.‏ ساوِ‏ ليف<br />

‎٣‎)به نقل از احسن التقاسيم في معرفة االقاليم ٬ عبداهلل محمد بن احمد مقدسي‎٬‎ ترجمه علينقي منزوي.‏ شرکت<br />

مؤلفان و مترجمان ايران‎٬‎ تهران ٬١٣٦١ ص ٤١٣-٬٤١٤ با اندکي تغيير.‏ مترجم<br />

‎٤‎)به نقل از:‏<br />

Materialy po istorii turkmen i Turkmenii , I, Moscow, Leningrad, 1939, p. 185-186.<br />

5) P. Lerch, Khiva oder Kharezm. Seine historischen und geographischen Verhältnisse, SPb., 1873, S.3.<br />

ريشه شناسي عاميانه بر اساس دو واژه خوارزمي xwa ¦ r ‏«گوشت»‏ و izm ‏(با تصحيح حرف ‏«ر»‏ به ‏«الف»‏ در<br />

‏«رزم»‏ در متن مقدسي و ياقوت)‏ ‏«هيزم»‏ است.‏ وامبِري‎٬‎ بر خالف قواعد دستور زبان فارسي‎٬‎ با توجه به<br />

ريشه شناسي هاي عاميانه مطرح در آن دوره‎٬‎ نتيجهگيري مي کند که واژه خوارزم از فارسي xa ¦ h-razm ‏«رزم خواه‎٬‎<br />

سلحشور»‏ مشتق است.‏ (A. Vámbéry, History of Bukhara, London, 1873, p. XXII, n. 2). Ä<br />

392. يادداشت ccxIII, 6) P. S. Savel'ev, Mukhammedanskaya Numizmatika , 1846, p.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

تحقيقات ايران شناسي ١٣٩<br />

ريشه شناسي دو واژه ¦<br />

anus § iya, huva ¦ razmâ<br />

٧ و‎٬‎ به دنبال او‎٬‎ زاخائو‎٬‎ گايگر و توماسِ‏ ک جزءِ‏ اول را مشتق از فعل<br />

پيش نهاد کرد.‏ بورنُف<br />

xwar- ‏«خوردن»‏ مي دانند و در بررسي نام اين معاني آورده اند:‏ ‏«سرزمين خوراک‎٬‎ طعام»‏‎٬‎<br />

٨ مي پندارد که ‏«خوارزم»‏ به معني ‏«سرزمين زيبا»‏<br />

‏«سرزمين حاصل خيز».‏ يوستي<br />

٬ ٩ جزء اول اين واژه فارسي xva ¦ r ‏«بد»‏ است و آن<br />

(Schoen-land) است.‏ به تعبير اشپيگل<br />

٬ بر اساس معني واژه xva ¦ r<br />

١٠<br />

را ‏«سرزمين بد»‏ ترجمه کرده است.‏ پ.اي.‏ لِرخ<br />

‏«پست»‏‎٬‎<br />

و کيپِرت باپ.‏ اي.‏ لرخ<br />

١١<br />

ترجمه ‏«سرزمين پست»‏ را پيش نهاد مي کند.‏ ن.اي.‏ وِ‏ سلوِ‏ وسکي<br />

هم راي اند.‏ بارتولومه (1855 ١٢ Wb., (Air. بر آن است که جزءِ‏ اول اين واژه نام قومي است.‏<br />

نظر پ.س.‏ ساوليف را با پيش نهاد بارتولومه تلفيق و ‏«زمين ‏(سرزمينِ‏ (<br />

١٣<br />

س.پ.‏ تالستُف<br />

مردم خوارّ‏ ي يا خارّ‏ ي»‏‎٬‎ ‏«سرزمين خوارّ‏ ي ها»‏‎٬‎ يعني ‏«سرزمينِ‏ ‏(مردم)‏ خورشيد»‏<br />

پيش نهاد کرده است.‏<br />

با توجه به اين تالش ها براي شرح معني نام خوارزم‎٬‎ دانشمندان آن را مرکب از دو جزءِ‏<br />

ساده - ¦ ra-zmâ xva ¦ iri-zam-, h uva ¦ مي دانند.‏ اما احتماالً‏ بخش اول ra- xva ¦ ri- h uva ¦ واژه<br />

. از نظر آوايي‎٬‎ اين تجزيه<br />

١٤<br />

مرکبي است متشکل از دو جزءِ‏ ra- hu-wa ¦ ri-, hu-wa ¦ ي ايراني<br />

بدون اشکال است.‏ قس فارسي باستان tra- (Air. Wb., 1836) h uvaxs § از tra- hu-vaxs § ؛<br />

اوستايي ra- hvâ ¦ ‎٬‎ huvira- (Air. Wb., 1858) از ra- hu-vâ ¦ ؛ اوستايي tay- hvars §<br />

1852) Wb., (Air. از tay- hu-vars§ ؛ اوستايي stra- (Air. Wb., 1879) xva ¦ از stra- hu-va ¦ .‏<br />

جزءِ‏ ra- va ¦ را مي توان با ريشه فعلي اوستايي var- ‏«پوشاندن»‏ (1360 Wb., ‏.‏Air‏)‎٬‎ هندي<br />

باستان var- ‏«پوشاندن‎٬‎ احاطه کردن‎٬‎ محدود کردن‎٬‎ حراست کردن»‏ و مشتقات آن<br />

7) E. Burnouf, Commentaire sur Le Yaçna, l'un des livres religieux des perses..., Paris, 1833, Notes et<br />

éclaircissements ها و توضيحات)‏ ‏(يادداشت , P. CVIII; Ed. Sachau, Zur Geschichte und Chronologie von<br />

Khwa¦ rizm (SBWAW, Phil. -h. Cl., 73, 1873), S. 473; W. Geiger, Ostiranische kultur im<br />

Erlangen, 1882, S. 29; W. Tomaschek, Chorasmia (RCA, III).<br />

8) F. Justin, IF, 17 Anz. 113.<br />

Altertum,<br />

9) Fr. Spiegel, Altpersischen Keilinschriften, Leipzig, 1881, S. 212; Fr. Spiegel, Iranische Alterthums<br />

Kunde, I, Leipzig, 1871. S. 47. 10) P. Lerch, Khiva oder kharezm..., S. 3.<br />

11) N. Veselovski⠧ , Ocherk istoriko-geograficheskikh svedeni⠧ o khivinskom khanstve ot drevne⧠shikh<br />

vremen do nastoyashchego, SPb., 1877, p. V; Kiepert, Lehrbuch der alten Geographie, Berlin, 1878, ½60.<br />

12) Bartholome<br />

13) S.P. Tolstov, Po sledam drevnekhorezmii § skoi § Tsivilizatsii, Moscow. 1948, p. 80, 87; S.P. Tolstov,<br />

Drevni § Khorezm, Moscow, 1948, p. 223.<br />

‎١٤‎)Ä R.G. Kent, Old Persian Grammar, Texts. Lexicon , New Haven, 1953.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٤٠ تحقيقات ايران شناسي<br />

زبان فارسي در تبّت<br />

مقايسه کرد:‏ اوستايي var- (Air. Wb., (1363 ؛ ûBapý ‏(وَ‏ ر)‏ ‏«مکان محصور با ديوار‎٬‎<br />

حصارهاي محافظت شده با ديوار براي احشام»؛ اوستايي varay- (Air. Wb., (1865 ‎٬‎<br />

var¡a- ‏.‏Air‏)‎٬‎ Wb., 1370) ra- ‏.‏Air‏)‎٬‎ Wb., 1411) va ¦ var¡man- ‏.‏Air‏)‎٬‎ Wb., 1412)<br />

v¡r¡ra- (Air. Wb., 1421) ‏«پناهگاه»؛ اوستايي ra- (Air. Wb., 1572) sa ¦ rava ¦ ‎٬‎ ‏«کاله»؛<br />

اوستايي (Air. Wb., 866) pairiva¦ ra ‏«استحکامات»؛ اوستايي ra- (Air.Wb., 996) frava ¦<br />

‏«استحکامات»؛ فارسي ba ¦ ra ‏(باره)‏ ‏«خاکريز‎٬‎ حصار‎٬‎ ديوار‎٬‎ استحکامات‎٬‎ parva¦ r<br />

‏(پروار)‏‎٬‎ farva ¦ r ‏(فروار)‏ ‏«ساختمان محصور با ديوار»‏‎٬‎ § varj ‏«محوطه اطراف خانه»؛ آسي<br />

var پَ‏ ر».‏ الزم است به واژه مجاريِ‏ ‏«چَ‏ uart<br />

‏«دژ»‏‎٬‎ va ¨ ros ‏«شهر»‏ نيز توجه شود.‏ در<br />

بررسي نام ‏«خوارزم»‏‎٬‎ از ترجمه سه جزءِ‏ hu-wa‏*‎٬‎ ¦ ra-zam فارسي باستان ¦ razmâ h uva ¦ ‎٬‎<br />

اوستايي irizam- xva ¦ معاني زير حاصل مي شود:‏ ‏«سرزمين داراي قلعه هاي خوب براي<br />

احشام‎٬‎ ‏«سرزميني که داراي اقامتگاه با حصارهاي خوب است‎٬‎ سرزمينِ‏ داراي ور<br />

‏(قلعه)هاي خوب».‏<br />

زبان فارسي در تبّت<br />

چندي پيش‎٬‎ در ميان کتاب هاي کتاب خانه خصوصي آقاي عبدالکريم جربزه دار ‏(مدير<br />

انتشارات اساطير‎٬‎ تهران)‏ به کتابي به زبان فرانسوي برخوردم به نام خاطرات سفر به تبّت که<br />

در سال ١٣٤١ در ٥١١ صفحه در قطع جيبي در پاريس منتشر شده است.‏ کتاب‎٬‎<br />

يادداشت هاي روزانه کشيشي از فرقه الزاريست هاي فرانسوي است که در سال ١٨٤٦<br />

(٦٣-١٢٦٢ هجري)‏ يعني سال هاي آخر سلطنت محمدشاه قاجار از طريق چين و<br />

مغولستان ‏(که تاتارستان نوشته است)‏ به تبّت رفته و پس از دو ماه اقامت در لهاسا اجبارًا<br />

از راهي ديگر عازم چين شده و سرانجام سر از جزيره ماکائو در درياي جنوبي چين<br />

درآورده است.‏<br />

کتاب‎٬‎ در مجموع خواندني و سرگرم کننده است‎٬‎ به ويژه که اوضاع و احوال تبّت<br />

وضع زندگي و افکار و اعتقادات مردم را به خوبي نشان مي دهد و مخصوصًا سياست<br />

استيالجويانه چين نسبت به تبّت را به دقت بيان مي کند و معلوم مي سازد که آنچه امروز<br />

مي گذرد و در سال هاي اخير‎٬‎ با اشغال تبّت از جانب چين و فرار دااليي الما‎٬‎ روي داد‎٬‎<br />

سابقه نسبتًا طوالني دارد.‏ اما آنچه در اين ميان توجه خواننده ايراني و فارسي زبان را


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

تحقيقات ايران شناسي ١٤١<br />

زبان فارسي در تبّت<br />

جلب مي کند رواج نسبي زبان فارسي در قرن نوزدهم در تبّت است.‏<br />

اول باري که نام فارسي ‏(به صورتِ‏ farsi )‏ در اين کتاب به ميان مي آيد در گفت و گو از<br />

پول و سکه هاي تبّت است.‏ به نوشته مؤلف‎٬‎ ‏«پول تبّ‏ تي ها فقط سکه هاي نقره اي است که<br />

کمي بزرگ هستند اما ضخامتشان کمتر از سکه هاي يک فرانکي است.‏ در يک طرف اين<br />

سکه ها عبارت هايي به خط تبّ‏ تي‎٬‎ فارسي يا هندي و در طرف ديگر آنها تاجي متشکل از<br />

هشت گُل کوچکِ‏ گرد ديده مي شود»‏ ‏(ص‎٢٥٩‎‏).‏<br />

در اينجا اين ترديد به خواننده دست مي دهد که آيا منظور از farsi همين فارسيِ‏<br />

خودمان است يا نه‎٬‎ علي الخصوص که نويسنده آن رابه همين صورت ايراني به کار برده<br />

است نه به صورت فرانسوي ) persan ).‏ اما وقتي که‎٬‎ در چند صفحه بعد‎٬‎ بار ديگر به اين<br />

کلمه بر مي خورد‎٬‎ اين ترديد تا اندازه اي برطرف مي شود آنجا که از کشميري هاي مقيم<br />

تبّت و فعاليت هاي آنان ياد مي شود:‏ ‏«کاشي ها ] =کشميري ها]‏ ثروتمندترين بازرگانان<br />

تبّ‏ ت اند.‏ مغازه هاي لباس فروشي و هرگونه اشياي تفنني و آرايشي را کشميري ها اداره<br />

مي کنند.‏ آنان‎٬‎ عالوه بر اين‎٬‎ عامل مبادالت ارزي ‏(صراف)‏ هستند و طال و نقره معامله<br />

مي کنند.‏ اين که بر روي سکه هاي تبّتي تقريبًا هميشه خط فارسي ‏/farsi ديده مي شود از<br />

همين جا سرچشمه مي گيرد.‏ در هر سال‎٬‎ چند تن از آنان براي معامله به کلکته مي روند».‏<br />

‏(ص‎٢٦٣‎ و ٢٦٤).<br />

حتي در يک جا صريحًا از زبان فارسي farsie) langue )‏ نام برده شده است و آن در<br />

انگليسي که در سال ١٢٤٢/١٨٢٦<br />

١٥<br />

ضمن گفت و گو از شخصي است به نام مورکرافت<br />

براي جاسوسي و تهيه نقشه از تبّت به اين کشور رفته بوده و يازده سال در آنجا خود را<br />

کشميري و مسلمان جا زده بوده است:‏ ‏«بر حسب اطالعاتي که در پايتخت تبّت کسب<br />

کرديم‎٬‎ مورکرافت در سال ١٨٢٦ از لَدَ‏ ک ] لَدَ‏ خ در کشمير]‏ به لهاسا رسيد.‏ او لباس<br />

مسلمانان بر تن داشت‎٬‎ و به زبان فارسي farsie) langue )‏ صحبت مي کرد.‏ او زبان<br />

فارسي را چنان خوب و طبيعي و آسان تلفظ مي کرد که کشميري هاي لهاسا او را يکي از<br />

خودشان گرفتند»‏ ‏(ص‎٣٤٣‎ و ٣٤٤).<br />

رواج يا حداقل شناخته بودن زبان فارسي در تبّت را يکي دو نکته ديگر نيز ثابت<br />

15) Moorcroft


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٤٢ تحقيقات ايران شناسي<br />

چکيده هاي اير ان شناسي<br />

مي کند.‏ مثًال يک بار‎٬‎ ضمن شرح آشنايي با نايب السلطنه تبّت نوشته است:‏ ‏«روزي که<br />

دم در<br />

ِ<br />

نزد نايب السلطنه رفته بوديم آدم متشخصي بر او وارد شد و کفش هايش را<br />

درآورد.‏ او رئيس کشميري ها بود.‏ پس از آن که به همگان سالم کرد و دستش را به نشانه<br />

احترام به پيشاني برد‎٬‎ عبارت سالم عليک ) salamalek )‏ را به کار برد و رفت در گوشه اي<br />

کنار يک ستون نشست»‏ ‏(ص‎٣٠٣‎‏).‏ اين نشان مي دهد که عبارت سالم عليک ‏(به همين<br />

صورت که ما تلفظ مي کنيم)‏ براي تبّ‏ تي ها شناخته بوده است.‏<br />

سرانجام در يک جا ‏(ص‎٬(٤٢٨‎ ضمن گفت و گو از شطرنج‎٬‎ آمده است که اين<br />

ملت ها هم مثل ما ‏[فرانسويان]‏ دو اصطالح شک chik ‏(=کيش)‏ و مات mat را به کار<br />

مي برند.‏<br />

اما اين که چرا مؤلفِ‏ اين خاطرات به جاي معادل فرانسويِ‏ کلمه فارسي ) persan )‏<br />

صورت فارسي آن را به کار برده است دو وجه به تصوّ‏ ر در مي آيد:‏ يا نمي دانسته که<br />

فارسي همان persan است و اين محتمل نيست زيرا از متن کتاب برمي آيد که نويسنده<br />

آن بسيار بافرهنگ و باسواد و کتاب خوان بوده است؛ يا کلمه فارسي چندان شناخته بوده و<br />

رواج داشته که مؤلف ضرورتي براي به کار بردنِ‏ معادل فرانسه آن احساس نمي کرده است.‏<br />

باري‎٬‎ از اين مالحظات بر مي آيد که زبان فارسي در آن روزگار در کشمير رواج داشته<br />

و زبان محاوره و مکالمه بوده واز آن طريق به تبّت هم راه يافته بوده و در آن جا نيز<br />

کمابيش شناخته مي بوده است.‏ البته اين امر مربوط به پيش از زماني است که انگليسي ها<br />

کامًال بر هند و کشمير چنگ انداختند و همهچيز را دگرگون ساختند و زبان فارسي را از<br />

دور خارج کردند که آثار و عوارض آن هنوز هم ادامه دارد.‏<br />

چکيده هاي ايران شناسي<br />

Abstracta Iranica, Nos 17 - 19 (1994 - 1996), Téhéran, IFRI, 1999, XXI + 318<br />

+ XVI p.<br />

Abstracta Iranica, Nos 20 - 21 (1997 - 1998), Téhéran, IFRI, 2000, XXIV +<br />

378 + VIII p.<br />

مجله چکيده هاي ايران شناسي ٬ پس از مدتي تأخير‎٬‎ انتشار خود را از سر گرفته و با نشر دو<br />

شماره‎٬‎ حاوي جلدهاي ١٧ تا ٬٢١ اين تأخير را جبران کرده است.‏ در هر شماره يا جلد از


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

تحقيقات ايران شناسي ١٤٣<br />

دادِ‏ ستان ديني<br />

اين نشريه‎٬‎ تقريبًا همه نوشته هاي مربوط به مطالعات ايراني که در طي سال به زبان<br />

فارسي و زبان هاي اروپايي منتشر شده اند معرفي و گاه نقد مي شود.‏ اين معرفي ها<br />

معموًال در يکي دو سطر تا‎٬‎ به ندرت‎٬‎ دو صفحه در نوسان اند؛ اما‎٬‎ در هر حال‎٬‎ اين حُ‏ سن<br />

را دارند که به قلم کارشناسان و پژوهشگران نوشته مي شوند و اطالعات مجمل اما دقيق<br />

در دسترس خواننده مي گذارند.‏<br />

هر شماره از مجله چکيده هاي ايران شناسي حاوي بخش هاي زير است:‏ مجموعه<br />

مقاالت و تأليفات کلي ‏(کليات)‏‎٬‎ زبان شناسي‎٬‎ تاريخ و هنر و باستان شناسي پيش از<br />

اسالم‎٬‎ تاريخ دوره اسالمي‎٬‎ هنر و باستان شناسي دوره اسالمي‎٬‎ اديان ‏(جز اسالم)‏‎٬‎<br />

اسالم‎٬‎ تصوف‎٬‎ فلسفه‎٬‎ تاريخ علوم و فنون‎٬‎ ادبيات‎٬‎ جامعه شناسي‎٬‎ علوم سياسي و<br />

حقوق‎٬‎ اقتصاد‎٬‎ جغرافيا‎٬‎ مردم شناسي‎٬‎ موسيقي و هنرهاي نمايشي.‏<br />

اين مطالعات افغانستان و ماوراءالنهر را نيز که به غلط و عمد آسياي مرکزي يا<br />

آسياي ميانه خوانده شده است در بر مي گيرد.‏ پيش از اين‎٬‎ يعني تا شماره ٬١٦ در<br />

فصل هاي مربوط به ادبيات‎٬‎ جامعه شناسي‎٬‎ جغرافيا‎٬‎ مردم شناسي...‏ جايي هم به<br />

مطالعات مربوط به کرد و کردستان اختصاص يافته بود که در شماره هاي اخير حذف<br />

شده است.‏ هم چنين در شماره ١٧-١٩ يک ‏«فهرست فارسيِ‏ « نام مؤلفان افزوده شده<br />

بود که اشتباه بسيار داشت يعني تجربه اي ناموفق بود و در شماره اخير حذف شده است.‏<br />

به هر حال‎٬‎ مجله چکيده هاي ايران شناسي دست افزاري ارزشمند براي آگاهي از<br />

مطالعات مربوط به ايران است افسوس که در ميان همکاران آن نام هيچ ايراني به چشم<br />

نمي خورد.‏<br />

ع.‏ روح بخشان<br />

Da ¦ desta ¦ n ¦ i Deni ¦ g, part I, Transcription, Translation and Commentary:<br />

Mahmoud Jaafary Dehaghi, Studia Iranica20, Paris, 1998, pp. 295,<br />

دادِ‏ ستان ديني ٬ ‏(آوانگاري‎٬‎ ترجمه و شرح از محمودِ‏ جعفري دهقي)‏<br />

دادستان ديني ‏(مجموعه احکام ديني).‏ از متون مهم ديني به زبان پهلوي‎٬‎ مشتمل است بر<br />

پاسخ هاي منوچهرِ‏ جوان جم‎٬‎ هيربد پارس و کرمان در نيمه دوم قرن سوم هجري/نهم


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٤٤ تحقيقات ايران شناسي<br />

دادِ‏ ستان ديني<br />

ميالدي‎٬‎ به ٩٢ پرسشي که مهر خورشيد‎٬‎ پسر آذرماه و بهدينانِ‏ ديگر از او کرده اند.‏ اين<br />

کتاب مطالب گوناگوني در بر دارد از جمله در مباحث مربوط به آيين هاي ديني‎٬‎ قوانين و<br />

حقوق‎٬‎ آفرينش‎٬‎ موجودات ماور اءالطبيعه‎٬‎ بهشت و دوزخ و رستاخيز‎٬‎ کارهاي نيک و<br />

گناهان‎٬‎ اندرزها.‏ در اين متن‎٬‎ مسائلي مطرح شده است که زردشتيان‎٬‎ در جامعه<br />

مسلمانان قرون اوليه اسالمي‎٬‎ با آن روبهرو بوده اند.‏<br />

متن‎٬‎ بر اساس چاپ منقّح انکلساريا ‏(‏‎١٩١١‎م)‏‎٬‎ به شيوه مکنزي آوانگاري و به زبان<br />

انگليسي ترجمه و بخش اول آن (٤٠ فقره از ٩٢ فقره پرسش و پاسخ)‏ شرح شده است.‏<br />

نخستين بار ‏(آکسفورد‎٬‎ ١٨٨٢) ادوارد وِ‏ ست متن کامل کتاب را به انگليسي برگرداند.‏ از<br />

آن پس نيز برخي پرسش و پاسخ ها و پاره هاي کوتاهي از آن به طور جداگانه ترجمه يا<br />

شرح شده است.‏ از جمله م.‏ ف.‏ کانگا پرسش هاي ١-٬٢ ١٤-٬١٦ ٢١-٢٢ را ترجمه و<br />

شرح کرده است.‏ ولي‎٬‎ تا کنون آوانويسي و ترجمه اي از کل کتاب بر اساس متن منقّح آن<br />

انتشار نيافته است.‏<br />

چاپ حاضر مشتمل است بر ديباچه‎٬‎ مقدمه‎٬‎ آوانگاري متن‎٬‎ ترجمه انگليسي‎٬‎ شرح<br />

مختصري از هر يک از پرسش و پاسخ ها‎٬‎ و واژه نامه.‏ عناوين مطالب مقدمه عبارتند از:‏<br />

زمان و زندگي منوچهر؛ زمان تأليف و مندرجات دادستان ديني ؛ سبک نگارش و<br />

دست نويس هاي آن.‏<br />

عموم پهلوي دانان اذعان دارند که متن دادستان ديني دشوار و گاه پيچيده و مبهم است.‏<br />

از اينرو جاي بسي خوش وقتي است که نخستين بار آوانگاري‎٬‎ ترجمه و شرح حدود<br />

نيمي از اين کتاب ‏(بخش اول)‏ به همت يکي از پهلوي دانانِ‏ ايراني انتشار يافته است.‏ تا<br />

کنون هيچ يک از بخش هاي اين متن مهم به فارسي ترجمه نشده است.‏<br />

ا.‏ خطيبي


*<br />

واژهگزيني در عصر ساساني و تأثير آن در فارسي دري<br />

حسن رضائي باغ بيدي<br />

عصر ساساني از درخشان ترين دوران هاي فرهنگي ايران پيش از اسالم است.‏ اگر چه<br />

بسياري از آثار مکتوب آن دوره بر جاي نمانده‎٬‎ هنوز در معدود کتاب هاي بازمانده به<br />

زبان پهلوي ‏(فارسي ميانه) که بيشتر آنها پس از دوره ساساني و در سده هاي سوم و<br />

چهارم هجري تأليف نهايي يافته اند و نيز در البه الي کتاب هاي نويسندگان دوره<br />

اسالمي مي توان از پيشرفت هاي علمي آن دوره ونيز از گام هايي که در راه واژهگزيني<br />

برداشته شده بود آگاهي يافت.ابن نديم‎٬‎ به نقل از ابوسهل بن نوبخت‎٬‎ يکي از مترجمان<br />

کتاب هاي پهلوي به عربي ‏(وفات:‏ ‎٢٠٠‎ه)‏‎٬‎ مي نويسد که به فرمان اردشير بابکان<br />

‏(پادشاهي:‏ ‎٢٢٤‎‎٢٤٠‎م)‏‎٬‎ و پسرش شاپور ‏(پادشاهي:‏ ‎٢٤٠‎‎٢٧٠‎م)‏ کتاب هايي را از هند‎٬‎<br />

. ١ هم چنين‎٬‎ به روايت<br />

چين و روم به ايران آوردند و به زبان فارسي ] ميانه]‏ ترجمه کردند<br />

کتاب چهارم دينکرد ٬ شاپور فرمان داد کتاب هاي مربوط به پزشکي‎٬‎ ستاره شناسي‎٬‎<br />

حرکت‎٬‎ زمان‎٬‎ مکان‎٬‎ جوهر‎٬‎ آفرينش‎٬‎ کون‎٬‎ فساد‎٬‎ تغيير عَرَ‏ ض‎٬‎ منطق و صنايع را از<br />

. ٢ ياقوت نيز<br />

هند‎٬‎ روم و ديگر سرزمين ها گردآوري کنند و به اوستا ي موجود منضم سازند<br />

مي نويسد در ارّ‏ جانِ‏ فارس افرادي زندگي مي کردند که به خطي شکسته مخصوص<br />

‏*در اين مقاله‎٬‎ همه واژه هاي پهلوي به شيوه مکنزي (Ä منابع)‏ آوانگاري شده است.‏<br />

‎١‎)ابن النديم‎٬‎ الفهرست ٬ قاهرة‎٬‎ المکتبة التجارية الکبري‎٬‎ ص‎٣٤٩-٣٤٨‎‏.‏<br />

‎٢‎)احمد تفضلي‎٬‎ تاريخ ادبيات ايران پيش از اسالم ٬ به کوشش ژاله آموزگار‎٬‎ تهران‎٬‎ انتشارات سخن‎٬‎ ٬١٣٧٦ ص‎٣١٥‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٤٦ فرهنگستان<br />

واژهگزيني در عصر ساساني و تأثير آن در...‏<br />

. ٣ تأسيس مدرسه هاي<br />

نگارش کتاب هاي پزشکي‎٬‎ ستاره شناسي و فلسفه مي نوشتند<br />

مهم علمي در شهرهايي چون الرّ‏ ها‎٬‎ نصيبين و جنديشاپور در زمان پادشاهي<br />

خسروانوشيروان ‏(پادشاهي:‏<br />

يوناني‎٬‎ رومي‎٬‎ سُ‏ رياني و ايراني‎٬‎ به وجود آورد.‏<br />

‎٥٣١‎‎٥٧٩‎م)‏‎٬‎ مراکزي براي برخورد افکار هندي‎٬‎ چيني‎٬‎<br />

فلسفه از جمله علومي بود که در دوره ساساني رونق بسيار داشت.‏ به نوشته تاريخ<br />

ابوالفداء‎٬‎ شاپور‎٬‎ پسر اردشير‎٬‎ در گردآوري و ترجمه کتاب هاي فلسفي يوناني اهتمام<br />

. ٤ خسروانوشيروان نيز چندان شيفته فلسفه بود که در محضر<br />

زيادي به خرج مي داد<br />

پزشک و فيلسوف سرياني‎٬‎ اورانيوس‎٬‎ فلسفه مي آموخت.‏ حتي يکي از مسيحيان<br />

نستوري‎٬‎ به نام پولُس پارسي‎٬‎ کتابي مختصر در منطق ارسطويي براي استفاده خسرو به<br />

زبان سرياني تأليف کرده بود.‏ به عالوه‎٬‎ مدتي پس از تعطيلي مدرسه فلسفه آتن به فرمان<br />

امپراتور يوستينيانوس در سال ‎٥٢٩‎م‎٬‎ هفت تن از فالسفه براي مدتي به دربار خسرو در<br />

. ٥ بعدها يکي از آن هفتتن‎٬‎ به نام پريسکيانوس‎٬‎ رساله اي با عنوان<br />

تيسفون پناه آوردند<br />

‏"پاسخ هاي پريسکيانوس به ترديدهاي شاهنشاه خسرو"‏ تأليف کرد که ترجمه بخشي از<br />

. ٦ در آثار بازمانده پهلوي‎٬‎ اشاراتي به انديشه هاي<br />

آن به زبان التيني موجود است<br />

فيلسوفان يوناني‎٬‎ به خصوص ارسطو و سوفسطاييان‎٬‎ ديده مي شود.‏ وجود واژه هاي<br />

‏"سوفسطايي"(مکنزي)‏‎٬‎<br />

يوناني االصل‎٬‎ مانند ¦<br />

so ¦ fista<br />

fâ ‏"فيلسوف " ‏(مَکِنزي)‏ و ¦<br />

¦ la ¦ so ¦ fa<br />

در متن هاي پهلوي‎٬‎ به آشنايي دانشمندان زردشتي با فلسفه يوناني گواهي مي دهد.‏<br />

به عالوه‎٬‎ کاربرد واژه هايي چون dahrâ ¦ g ‏"دهري"‏ ) دينکرد)و mu¦ tazalâ ¦ g<br />

‏"معتزلي"‏ ) شکَند<br />

گُمانيگ وِ‏ زار ( در نوشته هاي زردشتيِ‏ قرن هاي نخستين هجري آشنايي فيلسوفان و<br />

متکلمان زردشتي را با فلسفه و کالم اسالمي مي نماياند.‏<br />

٧ و‎٬‎ در زمينه<br />

تا آنجا که مي دانيم‎٬‎ در زمينه پزشکي‎٬‎ کتابي هندي به نام سيرَ‏ ک<br />

‎٣‎)ياقوت حَ‏ مَ‏ وي‎٬‎ معجم البلدان ٥ ٬ ج‎٬‎ بيروت‎٬‎ داراحياء التراث العربي‎٬‎ ١٣٩٩ هق/‏‎١٩٧٩‎ م‎٬‎ ج‎٬٣‎ ص‎١١٢‎‏.‏<br />

‎٤‎)ابوالفداء‎٬‎ المختصر في اخبار البشر ٢ ٬ مجلد‎٬‎ ٤ جزء‎٬‎ بيروت‎٬‎ دار المعرفة‎٬‎ مجلد ٬١ جزء ٬١ ص‎٤٨-٤٧‎‏.‏<br />

5) A. Christensen, L' Iran sous les Sassanides, 2ème éd., Copenhague, Ejnar Munksgaard, 1944,<br />

réimpression 1971, pp. 427-428.<br />

‎٦‎)تفضلي‎٬‎ همان جا‎٬‎ ص‎١٦٠‎‏.‏<br />

‎٧‎)ابن النديم‎٬‎ همان جا‎٬‎ ص‎٤٣٥‎‏.‏ اين کتاب احتماًال ترجمه کتاب چَ‏ رَ‏ که ) Caraka- ( زاهد و پزشک معروف<br />

هند باستان بوده است.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

فرهنگستان ١٤٧<br />

واژهگزيني در عصر ساساني و تأثير آن در...‏<br />

٨ به پهلوي ترجمه شده بود.‏ در آثار بازمانده<br />

ستاره شناسي‎٬‎ کتابي يوناني معروف به البزيدج<br />

پهلوي‎٬‎ اشاراتي به اخالط اربعه در طب بقراطي و کتاب المَجِ‏ سطي بطلميوس ديده<br />

. ٩ وجود واژه هاي يوناني االصل balgam ‏"بلغم"‏ ‏(مکنزي)‏‎٬‎ hora¦ ‏"زايچه"‏<br />

مي شود<br />

‏(تفضلي‎٬‎ تاريخ ادبيات ايران پيش از اسالم ٣١٦)٬ ٬ ka ¦ lbod<br />

‏"کالبد"‏ ‏(مکنزي)‏‎٬‎ و واژه هاي<br />

هندي االصل bala ¦ dur ‏"بالدُ‏ ر"‏ ‏(گياهي طبي)‏ ‏(مکنزي)‏s٬‎ bâ ¦ § ‏"بيش‎٬‎ اقونيطون"‏ ‏(مکنزي)‏‎٬‎<br />

halâ ¦ lag ‏"هليله"‏ ‏(مکنزي)‏r٬‎ ka ¦ pu¦ ‏"کافور"‏ ‏(مکنزي)‏‎٬‎ " kos § ¦ a کوشا"‏ ‏(دومين برج نجومي<br />

در هند)‏ ‏(تفضلي‎٬‎ همان جا)‏ در نوشته هاي پهلوي گواهي آشکار بر آگاهي ايرانيان از<br />

دانش پزشکي و ستاره شناسي يونانيان و هنديان است.‏<br />

ناگفته پيداست که تبادالت علمي‎٬‎ از نوعي که برشمرديم‎٬‎ عالوه بر آن که واژه هايي رااز<br />

زبان هاي بيگانه به زبان پهلوي وارد مي کرد‎٬‎ دانشمندان ايراني را برمي انگيخت تا براي<br />

برخي از واژه هاو اصطالحات علمي بيگانه معادل يابي ودر پاره اي از موارد واژه سازي کنند.‏<br />

اگر چه‎٬‎ با ورود اسالم به ايران‎٬‎ زبان عربي به تدريج زبان دين و دولت شد‎٬‎ فارسي<br />

دري که درواقع صورت تحول يافته پهلوي بود هم چنان در ميان مردم ايران رواج<br />

داشت و شيوه هاي واژه سازي پهلوي کم و بيش در ميان دانشمندان و نويسندگان ايراني<br />

به کار مي رفت.‏<br />

موضوع مقاله حاضر بررسي شيوه هاي واژهگزيني و واژه سازي براي اصطالحات<br />

تخصصي‎٬‎ به خصوص در زمينه هاي فلسفه‎٬‎ پزشکي و ستاره شناسي‎٬‎ در متن هاي پهلوي<br />

و تداوم آن شيوه ها در آثار منثور فارسي دري‎٬‎ به خصوص در قرن هاي چهارم و پنجم<br />

هجري در آثار بزرگاني چون ابن سينا‎٬‎ بيروني و ناصرخسرو است.‏ در پاره اي از موارد‎٬‎<br />

معادل ها يا واژه هاي برساخته پهلوي را تنها با چند تحول طبيعيِ‏ آوايي مي توان در آثار<br />

فارسي دري نيز مشاهده کرد.‏ اين امر نشان مي دهد که اوًال‎٬‎ در قرن هاي چهارم و پنجم<br />

؛ ثانيًا بسياري از واژه ها<br />

١٠<br />

هجري‎٬‎ هنوز تا اندازه اي تماس با آثار پهلوي برقرار بوده است<br />

¦ dag<br />

‎٨‎)همان جا‎٬‎ ص‎٣٩٠‎‏.‏ اين واژه به صورت ‏«الزبرج»‏ تصحيف شده است.‏ ‏«البزيدج»‏ در واقع معرّب واژه پهلويِ‏<br />

‎٩‎)تفضلي‎٬‎ همان جا‎٬‎ ص‎٣١٦‎ و ٣٢٠.<br />

wizâ به معناي ‏«گزيده»‏ است.‏<br />

10) G. Lazard, "The Rise of the New Persian Language", The Cambridge History of Iran, vol. 4, ed.<br />

R.N. Frye, Cambridge University Press, 1975, reprinted 1993, p. 632.<br />

نيز در قابوس نامه ‏(به کوشش غالمحسين يوسفي‎٬‎ تهران‎٬‎ انتشارات علمي و فرهنگي‎٬‎ ٬١٣٦٨ ص‎٬(١٠١‎ که از آثار<br />

Ä


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٤٨ فرهنگستان<br />

واژهگزيني در عصر ساساني و تأثير آن در...‏<br />

و اصطالحاتِ‏ فارسيِ‏ بهکاررفته در آثار بزرگاني چون ابن سينا و بيروني‎٬‎ برخالف تصور<br />

٬ زاييده ذهن خالق آنها نبوده بلکه‎٬‎ پيش از آنان‎٬‎ حتي در نوشته هاي پهلوي<br />

١١<br />

عده اي<br />

سابقه داشته است؛ ثالثًا اين سخن که در زمان ابن سينا زبان فارسي ‏"از حيث مفردات<br />

لغات و ترکيبات و اصطالحات قدرت قبول و بيان مفاهيم و معاني دشوار علمي را<br />

بسيار غيرمنصفانه است.‏<br />

١٢<br />

نداشت "<br />

شيوه هاي متداول واژهگزيني در متن هاي پهلوي به اين شرح است:‏<br />

١. ترجمه قرضي نويسندگان متن هاي پهلوي گاه ترکيبي خارجي را به اجزاي<br />

سازنده اش تقسيم و هر جزء را به زبان خويش ترجمه کرده اند.‏ نمونه هاي زير آشنايي<br />

نويسندگان متن هاي پهلوي را با نوشته هاي سرياني و يوناني و حتي در قرن هاي نخستين<br />

هجري با قرآن کريم به اثبات مي رساند:‏<br />

das § ne ¦ za ¦ daga ¦ n ‏(ابوالقاسمي‎٬‎ :(٢٦ ‏"فرزندان دست ر است"‏‎٬‎ نيکو کاران‎٬‎ از سرياني:‏<br />

mina¦ banya ¦ ya ¦ ؛<br />

ge ¦ ha ¦ nâ ¦ ko¦ dak<br />

mikros kosmos ؛<br />

ge ¦ ha ¦ nâ ¦ wuzurg<br />

makros kosmos ؛<br />

‏(تفضلي‎٬‎ همان جا‎٬‎ ١٦٠): ‏"کيهان کوچک"‏ عالم صغير‎٬‎ از يوناني:‏<br />

‏(تفضلي‎٬‎ همان جا):‏ ‏"کيهان بزرگ"‏ عالم کبير‎٬‎ از يوناني:‏<br />

: ‏"مُهرِ‏ پيامبران"‏‎٬‎ از عربي:‏ خاتم النّبيين ‏(سوره<br />

١٣<br />

) payga ¦ mbara¦ na ¦ wis § t دينکرد (٥٠ ٬<br />

احزاب‎٬‎ آيه ‎٤٠‎‏)؛<br />

) xrad-do¦ § sagâ دينکرد :(٣٤٩ ٬ " خرددوستي"‏‎٬‎ فلسفه‎٬‎ از يوناني:‏ philosophia ؛<br />

¦ h<br />

à اواخر قرن پنجم هجري است‎٬‎ چنين آمده است:‏ ‏«در کتابي از آنِ‏ پارسيان به خط پهلوي خواندم که زردشت را<br />

حي ناطق ميّت)‏‎٬‎ زياي ميرا<br />

ّ<br />

حي ناطق)‏‎٬‎ زياي گوياميرا (=<br />

ّ<br />

پرسيدند‎٬‎ هم برين گونه جواب داد‎٬‎ گفت:‏ زياي گويا (=<br />

حي ميّ‏ ت)».‏<br />

ّ<br />

=)<br />

‎١١‎)محمد معين‎٬‎ ‏«لغات فارسي ابن سينا و تأثير آن در ادبيات»‏‎٬‎ جشن نامه ابن سينا ٢ ٬ ج‎٬‎ تهران‎٬‎ انتشارات انجمن<br />

آثار ملي‎٬‎ ٬١٣٣٤ ج‎٬٢‎ ص‎٣٥٣‎‏.‏<br />

‎١٢‎)حسين خطيبي ٬ ‏«نثر فارسي در نيمه دوم قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم و سبک نثر فارسي ابن سينا»‏‎٬‎<br />

جشن نامه ابن سينا ٢ ٬ ج‎٬‎ تهران‎٬‎ انتشارات انجمن آثار ملي‎٬‎ ٬١٣٣٤ ج‎٬٢‎ ص‎٣١٧‎‏.‏<br />

‎١٣‎)از آنجا که دينکرد واژه نامه ندارد‎٬‎ ترجمه دومناش از کتاب سوم دينکرد مبنا قرار گرفته و به شماره صفحات آن<br />

ارجاع داده شده است.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

فرهنگستان ١٤٩<br />

واژهگزيني در عصر ساساني و تأثير آن در...‏<br />

zamâ ¦ g-payma ¦ nâ ¦ h ‏(مکنزي):‏ ‏"زمين پيمايي‎٬‎ زمين سنجي"‏‎٬‎ هندسه‎٬‎ از يوناني:‏<br />

. geo ¦ metria<br />

ادامه همين فرايند را در آثار فارسي دري و به خصوص‎٬‎ در آثار فارسي ابن سينا و<br />

بيروني مي توان يافت.‏ برخي از نمونه هاي ترجمه قرضي در آثار فارسي دري عبارت اند از:‏<br />

ّ<br />

جنبشِ‏ به خواست ) دانش نامه ): حرکت ارادي<br />

آميخته ) التفهيم ): ماءِ‏ مضاف آبِ‏ خُ‏ ردتن ) حي بن يقظان ): صغير الجثه<br />

ايستاده به خود ) دانش نامه ): قائم بالذات<br />

دانشِ‏ شمار ) التفهيم ): علم حساب<br />

بامدادِ‏ دروغين ) التفهيم ): صبح کاذب دريايِ‏ مرده ) حدودالعالم ): بحرالميّت<br />

بدِ‏ بزرگ ) التفهيم ): نحس اکبر ] =کيوان‎٬‎ زحل]‏ بدِ‏ خُ‏ رد(‏ التفهيم ): نحس اصغر ] =بهرام‎٬‎ مريخ]‏<br />

بسيارپهلو ) دانش نامه ): کثيراالضالع<br />

بهره پذير ) دانش نامه ): قابل قسمت<br />

جانِ‏ سخن گويا ) دانش نامه ): نفس ناطقه<br />

ر استپاي ) التفهيم ): متساوي الساقين<br />

ر استپهلو ) التفهيم ): متساوي االضالع<br />

ستارگانِ‏ ابري ) التفهيم ): کواکب سحابي<br />

ستاره ايستاده ) التفهيم ): کوکب ثابت<br />

٢. گزينش واژه هاي متداول در بسياري از متن هاي بازمانده پهلوي‎٬‎ واژه هاي روزمره<br />

و متداول را در مفهومي علمي به کار گرفته اند.‏ اين شيوه را ابن سينا و بيروني نيز به کار<br />

برده و واژه هاي زنده و متداول فارسي را مجازًا براي مفاهيم فلسفي و علمي به کار<br />

برده اند.‏ برخي از اين گونه واژه ها در آثار پهلوي به شرح زير است:‏<br />

فارسي ميانه برابر فارسي معني<br />

bar ‏(دينکرد ١٨٢) ٬ ‏"بر"‏ معلول<br />

) ba¦ la ¦ y بندهشن ( باال ) التفهيم ( ارتفاع<br />

bun ‏(دينکرد ١٨٢) ٬ ‏"بن"‏ اصل<br />

dra(h)na¦ y ‏(بندهشن ( درازا ) دانش نامه )٬ درازي ‏(زادالمسافرين ( طول<br />

go¦ hr ‏(دينکرد (١٥٠ ٬ گوهر ) دانش نامه ( جوهر<br />

) nis § ¦ eb بندهشن ( ‏"نشيب"‏ حضيض<br />

) pahna¦ y بندهشن ( پهنا ) دانش نامه ( عرض


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٥٠ فرهنگستان<br />

واژهگزيني در عصر ساساني و تأثير آن در...‏<br />

rastag ‏(دينکرد ١٢٥) ٬ ‏"رسته"‏ عنصر؛ طبع<br />

ruwa¦ n ‏(دينکرد (١٢٦ ٬ روان ) دانش نامه ( نفس<br />

n(ag) wiha ¦ ‏(دينکرد (٩٧ ٬٨٥ ٬ ‏"بهانه"‏ علت<br />

نام هاي برج هاي دوازدهگانه بهترين نمونه از اين نوع واژهگزيني است:‏<br />

فارسي ميانه ) دربندهشن ( بر ابرفارسي ‏(در التفهيم ( بر ابرعربي بر ابرالتيني<br />

Aquarius دول‎٬‎ ريزنده آب دلو‎٬‎ دالي‎٬‎ ساکِبُ‏ الماء do¦ l<br />

Gemini دوپيکر‎٬‎ دوکودک برپاي ايستاده توأمان‎٬‎ جوزا do¦ pahikar<br />

Scorpio کژدم عقرب gazdum<br />

Taurus گاو ثور ga ¦ w<br />

Spica ,Virgo خوشه‎٬‎ جوانزن‎٬‎ دوشيزه باخوشه سنبله‎٬‎ عذراء ho¦ § sag<br />

Cancer خرچنگ سرطان karzang<br />

Pisces ماهي‎٬‎ دوماهي حوت‎٬‎ سمکتين ma¦ hâ ¦ g<br />

Sagittarius نيم اسب‎٬‎ تيرانداز قوس‎٬‎ رامي ne¦ m asp<br />

Leo شير اسد § sagr<br />

Libra ترازو ميزان tara¦ zu¦ g<br />

Capricorn بهي ‏(آثارالباقية)‏‎٬‎ بُ‏ ز(ک)‏‎٬‎ بزغاله جَ‏ دْ‏ ي wahâ ¦ g<br />

Aries برّه حَ‏ مَل warrag<br />

و اينک چند نمونه از اين نوع واژهگزيني در متن هاي فارسي دري:‏<br />

افزودن ) شمارنامه ): جمع<br />

بخشيدن ) شمارنامه ): تقسيم<br />

پهلو ) التفهيم ): ضلع<br />

تهي ) التفهيم ): صفر<br />

تيز ) التفهيم ): حادّه ] براي زاويه]‏<br />

ستَبرا ) دانش نامه ): ضخامت<br />

شکافتن ) التفهيم ): اشتقاق<br />

کاستن ) شمارنامه ): تفريق<br />

گراني ) التفهيم ): ثقل<br />

گردش ) التفهيم ): محيط ‏(دايره)‏


§<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

فرهنگستان ١٥١<br />

واژهگزيني در عصر ساساني و تأثير آن در...‏<br />

خَم ) التفهيم ): منحني<br />

رُ‏ فتن ) شمارنامه ): تفريق<br />

زدن ) شمارنامه ): ضرب<br />

ژرفا ‏(زادالمسافرين ): عمق<br />

گشاده ) التفهيم ): منفرجه ] براي زاويه]‏<br />

گوشه ) التفهيم ): زاويه<br />

گوي ) التفهيم):کُره<br />

هموار ) دانش نامه ): مسطح<br />

٣. ترکيب ديگر شيوه متداول واژهگزيني در متن هاي پهلوي ترکيب دو يا چند واژه با<br />

يکديگر است.‏ واژه هاي ترکيب شونده مي توانند بسيط يا مشتق باشند.‏ در زير به برخي از<br />

مهم ترين ترکيبات برساخته در نوشته هاي پهلوي اشاره مي شود.‏ همان گونه که خواهيد<br />

ديد برخي از اين ترکيبات به فارسي دري رسيده اند و حتي در پاره اي از موارد در فارسي<br />

امروز نيز به کار مي روند:‏<br />

فارسي ميانه ترکيب برابر در فارسي دري معني<br />

§ ¦<br />

ِ<br />

علم<br />

‏"بي کرانه دانشي"‏ ) شکند گمانيگ وزار ( ١٤ akana¦ rag da¦ nisnâh منجّ‏ م<br />

اختر(آ)مار ) بندهشن ( axtar(a¦ )ma¦ r ¦ aza ‏(دينکرد ١٧٥) ٬ آز ادکامي اختيار<br />

¦ dka ¦ mâ ¦ h<br />

bu¦ mc § andag ‏(مکنزي)‏ ‏"بومْ‏ چَ‏ ند"‏‎٬‎ زمين لرز ) التفهيم ( زلزله<br />

اليتناهي<br />

§ cihr § sna¦ sâ ¦ h ‏(مکنزي)‏ ‏"چهرشناسي"‏ علم طبيعيات<br />

§ cim go¦ wa ¦ gâ ¦ h ‏(مکنزي)‏ ‏"چم گويايي"‏ منطق<br />

§ cim xwa ¦ sta¦ ra¦ n ) گزيده هاي زادسپرم ( ‏"چم خواستاران"‏ استدالليون<br />

) da¦ ru¦ ga ¦ me¦ zis § nâ ¦ h بندهشن ( ‏"داروآميزي"‏ داروسازي<br />

) de¦ nda¦ nis § nâ ¦ h شکند گمانيگ وزار ( ‏"دين دانشي"‏ الهيات<br />

) do¦ bunis§ tag hanga¦ r گزيده هاي زادسپرم ( ‏"دوبُ‏ ن انگار"‏ ثنوي<br />

) do¦ bunis§ tâ ¦ h شکند گمانيگ وزار ( ‏"دوبُ‏ ني"‏ ثنويت<br />

¦ ha¦ ¦ estis<br />

§ n<br />

) hama¦ gâ شکند گمانيگ وزار ( ‏"هميشه ايست"‏ ابدي<br />

‎١٤‎)الزم به ذکر است که متن پهلوي کتاب » شکندگُ‏ مانيگ وِ‏ زار « از ميان رفته و اکنون تنها تحرير پازند و ترجمه<br />

سنسکريت آن موجود است.‏ پنج فصل نخست اين کتاب را در زمان هاي متأخر دوباره از پازند به پهلوي<br />

برگردانيده اند.‏


ِ<br />

ِ<br />

ِ<br />

نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٥٢ فرهنگستان<br />

واژهگزيني در عصر ساساني و تأثير آن در...‏<br />

§ ¦ âdag da¦ nis § nâ ¦ h<br />

) hango¦ s شکند گمانيگ وزار ( ‏"دانشِ‏ همانندي"‏ علم قياسي<br />

) ne¦ st yazad go¦ w شکند گمانيگ وزار ( ‏"نيستايزدگو"‏ منکرِ‏ وجودِ‏ خدا<br />

ne¦ § s¦ aye ‏(افنان‎٬‎ (١٣٥ نشايدبودن ) دانش نامه ( ممتنع(الوجود)‏<br />

¦ d bu¦ dan<br />

pad ka ¦ mag ‏(دينکرد (١٤٨ ٬ ‏"بهکام"‏‎٬‎ به خواست ) دانش نامه ( ارادي<br />

star o¦ § sma¦ r ‏(دينکرد (١٩٩ ٬ استاره شمار‎٬‎ ‏(ا)ستاره شمر ) التفهيم ( منجّ‏ م<br />

§ s¦ aye ‏(افنان‎٬‎ (١٣٥ شايدبود(ن)‏ ) دانش نامه ( ممکن(الوجود)‏<br />

¦ d bu¦ dan<br />

) us § tur ga ¦ w palang بندهشن ( شترگاوپلنگ زرّ‏ افه<br />

خودي"‏ علم<br />

ِ<br />

xwadâ ¦ gda¦ na¦ gâ ¦ h ‏(دينکرد (٢٦٠ ٬ ‏"داناييِ‏<br />

حضوري<br />

) zo¦ râ ¦ ¦ ahanja¦ g گزيده هاي زادسپرم ( ‏"زور آهنجا"‏‎٬‎ زور آهنجيدن ‏(زادالمسافرين ( قوّ‏ تِ‏ جاذبه<br />

نمونه هاي فراواني از ترکيب سازي را در متن هاي فارسي دري نيز مي توان ديد‎٬‎ با اين<br />

تفاوت که در فارسي دري گاه واژه هاي اصيل فارسي را با واژه هاي عربي ترکيب کرده اند<br />

و‎٬‎ بدين سان‎٬‎ ترکيباتي دورگه پديد آورده اند‎٬‎ اينک نمونه هايي از ترکيبات فارسي و<br />

ترکيبات دورگه:‏<br />

آبِ‏ پشت ) هدايةالمتعلّمينفيالطّب ): نطفه‎٬‎ مني<br />

علم<br />

ِ<br />

برين ) دانش نامه ): متافيزيک<br />

آتشِ‏ آسماني ) التفهيم ): صاعقه‎٬‎ برق علم ترازو ) دانش نامه ): منطق<br />

پنج پهلو ) التفهيم ): مخمّس<br />

چهارسو ) التفهيم ): مربع<br />

دردنشاننده(‏ هدايةالمتعلّمينفيالطّب ): مسکِّن<br />

دفترِ‏ سال ) التفهيم ): تقويم<br />

طبيعت ) دانش نامه ): علم<br />

ِ<br />

علم سپسِ‏<br />

فروترين جاي ) التفهيم ): حضيض<br />

گوسپندکُشان ) التفهيم ): عيد قربان<br />

ناجايگير ) جامعالحکمتين ): المکان<br />

مابعدالطبيعه<br />

ديررو(نده)‏ ) هدايةالمتعلّمينفيالطّب ): مزمن نفس سخن گوي ) جامع الحکمتين ): نفسِ‏ ناطقه<br />

ستاره ياب ) التفهيم ): اسطرالب<br />

سه سو ) التفهيم ): مثلث<br />

هرآينه هستي ) دانش نامه ): واجب الوجود<br />

هستِ‏ اول ) جامعالحکمتين ): موجودِ‏ اول<br />

٤. وندافزايي يا اشتقاق شيوه بسيار زايا و متداول واژه سازي در متن هاي پهلوي<br />

استفاده از وندهاي اشتقاقي‎٬‎ به خصوص پيشوند نفي -a an-) پيش از مصوت ها)‏ و


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

فرهنگستان ١٥٣<br />

واژهگزيني در عصر ساساني و تأثير آن در...‏<br />

پسوندهاي â- ¦ g ‏(سازنده صفت نسبي)‏‎٬‎ â- ¦ h ‏(اسم معني ساز)‏ و -is § n ‏(اسم مصدرساز)‏<br />

است‎٬‎ مانندِ‏ :<br />

فارسي ميانه برابر فارسي معني<br />

) a-grift-a¦ r بندهشن ( ‏"اَ‏ گرفتار"‏ نامحسوس<br />

¦ ame¦ z-is § n-a¦ n ) گزيده هاي زادسپرم ( ‏"آميزشان"‏ اخالط ] اربعه]‏<br />

¦ ame¦ z-is § n-â ¦ h ) بندهشن ( ‏"آميزشي"‏‎٬‎ آميزش ) دانش نامه ( مزاج<br />

baw-e ¦ n-â ¦ d-a¦ r-â ¦ h ‏(دينکرد (٣٢٦ ٬ ‏"بوانيداري"‏ مُکَوِّ‏ نيّت<br />

§ cand-â ‏(مکنزي)‏ چندي ) دانش نامه ( کمّيّت<br />

¦ h<br />

§ ¦ e-â<br />

¦ h<br />

c ‏(دينکرد ١٦٤) ٬ ‏"چيي"‏‎٬‎ چيزي‎٬‎ چيستي ) کشفالمحجوب ( ماهيّت<br />

§ ciyo ‏(دينکرد (١٨٢ ٬ چوني ) جامعالحکمتين ( کيفيّت<br />

¦ n-â ¦ h<br />

dâ ¦ d-a¦ r-â ¦ g ‏(دينکرد (٤٧ ٬ ديداري ) کشفالمحجوب ( مرئي<br />

¦ ek-â ) شکند گمانيگ وزار ( يکيي ) دانش نامه ( وحدت<br />

¦ h<br />

) ku¦ -gya ¦ g-â ¦ h دادِ‏ ستانِ‏ ديني ( کجايي ) دانش نامه)‏ اَين<br />

padâ ¦ rift-a¦ r ‏(دينکرد (٣٥٧ ٬ ‏"پذيرفتار"‏‎٬‎ پذيرا ) دانش نامه ( قابل<br />

) tan-o¦ mand-⦠h گزيده هاي زادسپرم ( تنومندي ) دانش نامه ( جسميّت ١٥<br />

) tuh⦠g-â ¦ h بندهشن ( ‏"تهيگي"‏‎٬‎ تهي ) التفهيم ( خالٔ‏<br />

xwad-â ¦ h ‏(دينکرد (٣٥٦ ٬ خودي ) دانش نامه ( ذات<br />

تداوم اين شيوه زاياي واژه سازي را در متن هاي فارسي دري نيز مي توان ديد:‏<br />

چرايي ) دانش نامه ): علّت<br />

اويي ) خواناالخوان ): هويّت<br />

چيزي ) کشف المحجوب ): ماهيّت<br />

باشاننده ‏(زادالمسافرين):‏ مُکَوِّ‏ ن<br />

رونده ) جامعالحکمتين ): سيّاره<br />

بستناکي ) دانش نامه ): انجماد<br />

نهادگي ) رساله در علم کلّ‏ ياتِ‏ وجود ): وضع<br />

بي هشانه ) هدايةالمتعلّمينفيالطّب ): هذيان ‎١٥‎)بيروني ‏(در التفهيم ( واژه ‏«تنومندي»‏ را به معناي ‏«جِ‏ رم»‏ به کار برده است.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٥٤ فرهنگستان<br />

واژهگزيني در عصر ساساني و تأثير آن در...‏<br />

در اينجا بايد افزود اين باور که بهکارگيري وندهاي اشتقاقي را در ساخت خوشه هاي<br />

٬<br />

١٦<br />

واژگاني ابن سينا گسترش داده و بدين سان بذر باروري را در بستر زبان فارسي پراکنده<br />

به هيچ وجه‎٬‎ باور درستي نيست.‏ درواقع‎٬‎ بهتر آن است که بگوييم ابن سينا ادامهدهنده<br />

سنت رايج واژه سازي در اواخر دوره ساساني و اوايل دوره اسالمي بوده است که<br />

نمونه هاي آن را در متن هاي پهلوي مي توان يافت.‏ اگر مثًال در آثار ابن سينا براي مفهوم<br />

فلسفيِ‏ ‏"حرکت"‏ از مصدرِ‏ ‏"جنبيدن"‏ و ماده مضارع آن ‏"جنب"‏ صورت هاي جنباندن‎٬‎<br />

را مي يابيم‎٬‎ اين بدان معنا نيست<br />

١٧<br />

جنبانيدن‎٬‎ جنبش‎٬‎ جنبنده‎٬‎ جنباننده‎٬‎ جنبيده و جنبايي<br />

که او نخستين بار اين مشتقات را ساخته است‎٬‎ چون در آثار فلسفي پهلوي نيز‎٬‎ براي<br />

همين مفهوم‎٬‎ مشتقاتي مشابه و حتي بيش از آنچه ابن سينا به کار برده مي يابيم؛ مانندِ‏ :<br />

) a-jumb-a¦ g دادِ‏ ستان ديني ): ‏"اَجُ‏ نبا"‏‎٬‎ بي حرکت‎٬‎ ناجنبان ) هدايةالمتعلّمينفيالطّب (<br />

a-jumb-is§ n<br />

jumb-a¦ g<br />

jumb-a¦ g-â ¦ h<br />

jumb-e¦ n-â ¦ d-an<br />

jumb-e¦ n-is § n<br />

jumb-is§ n<br />

jumb-is§ n-â ¦ g<br />

jumb-is§ n-â ¦ h<br />

jumb-â ¦ h-ist-an<br />

) دادستان ديني ): ‏"اَ‏ جنبش"‏‎٬‎ بي حرکتي<br />

) شکند گمانيگ وزار ): جنبا‎٬‎ محرّ‏ ک؛ متحرّ‏ ک<br />

) گزيده هاي زادسپرم ): جنبايي‎٬‎ تحرّ‏ ک<br />

) بندهشن ): جنباندن‎٬‎ جنبانيدن<br />

) گزيده هاي زادسپرم ): جنبانش<br />

‏(دينکرد ٧٤): ٬ جنبش‎٬‎ حرکت<br />

‏(فره وشي):‏ جنبشي<br />

‏(دينکرد ٣٣٤): ٬ جنبش‎٬‎ حرکت<br />

) بندهشن ): جنبانده شدن<br />

نمونه ديگري از يک خوشه گسترده واژگاني در آثار فارسي دري مشتقات فعل<br />

تداوم بخشي از<br />

ِ<br />

‏"کردن"‏ با معاني گوناگون علمي و فلسفي است.‏ در اين مورد نيز‎٬‎ مي توان<br />

زايايي زبان فارسي را در گذر از مرحله ميانه به مرحله نو مشاهده کرد.‏ ابن سينا در<br />

دانش نامهعاليي مشتقات زير را به کار برده است:‏ کردني‎٬‎ کرده ‏(مفعول‎٬‎ مُحدَ‏ ث)‏‎٬‎ کُنا<br />

‏(فاعل‎٬‎ فعيل)‏‎٬‎ کُنايي ‏(فاعلي)‏‎٬‎ کُنش ‏(فعل؛ ان يفعل)‏‎٬‎ کُ‏ ننده ‏(فاعل‎٬‎ مُحدِ‏ ث)‏‎٬‎ کُ‏ نندگي<br />

‎١٦‎)رضا صادقي‎٬‎ ‏«تجربه هاي زبان فارسي در علم»‏‎٬‎ مجموعه مقاالت سمينار زبان فارسي و زبان علم ٬ تهران‎٬‎ مرکز نشر<br />

‎١٧‎)همان جا‎٬‎ ص‎٨٦‎.‏<br />

دانشگاهي‎٬‎ ٬١٣٧٢ ص‎٨٥‎.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

فرهنگستان ١٥٥<br />

واژهگزيني در عصر ساساني و تأثير آن در...‏<br />

‏(فاعليّت‎٬‎مُحْ‏ دِ‏ ثيّت)‏ ‎٬‎کُنيدن ١٨ و بِکُ‏ نيدن ‏(ان ينفعل)؛ در حالي که شمار مشتقات همين فعل<br />

در متن هاي فلسفي پهلوي تقريبًا دوبرابر آن است که ابن سينا به کار برده؛ مانندِ‏ :<br />

) مينوي خرد ): ‏"اَ‏ کرد"‏‎٬‎ ناکرده<br />

‏(فره وشي):‏ ‏"اَ‏ کردار"‏‎٬‎ ناکننده‎٬‎ غيرفعال<br />

‏(فره وشي):‏ ‏"اَ‏ کرداري"‏‎٬‎ ناکنندگي؛ عدم فعاليت<br />

‏(دينکرد ٢٤٥): ٬ ‏"اَکُ‏ نش"‏‎٬‎ ناکننده‎٬‎ بي کنش<br />

‏(افنان‎٬‎ ‎٢٦٠‎‏):"اَکُ‏ نشي"‏‎٬‎ ناکنندگي‎٬‎ بي کنشي<br />

) بندهشن ): بدکنشي‎٬‎ بدکرداري<br />

) گزيده هاي زادسپرم ): هم کُنِش‎٬‎ هم کردار‎٬‎ هم کار<br />

) گزيده هاي زادسپرم ): هم کُنِ‏ شي‎٬‎ هم کرداري‎٬‎ هم کاري<br />

) گزيده هاي زادسپرم ): همه[کار]‏ کننده‎٬‎ قادرمطلق<br />

) گزيده هاي زادسپرم ): نيک کُنِ‏ شي‎٬‎ نيک کرداري<br />

) گزيده هاي زادسپرم ): کرده‎٬‎ عمل<br />

‏(دينکرد ٢٦٠): ٬ کرده‎٬‎ مفعول‎٬‎ مُ‏ حدَ‏ ث<br />

a-kard<br />

a-kard-a¦ r<br />

a-kard-a¦ r-â ¦ h<br />

a-kun-is§ n<br />

a-kun-is§ n-â ¦ h<br />

dus§ -kun-is§ n-â ¦ h<br />

ham-kun-is§ n<br />

ham-kun-is§ n-â ¦ h<br />

harwisp-kard-a¦ r<br />

hu-kun-is§ n-â ¦ h<br />

kard<br />

kard-ag<br />

kard-ag-⦠h ‏(فره وشي):‏ کردگي‎٬‎ منفعلي ١٩<br />

‏(دينکرد ٢٦٠): ٬ ‏"کردار"‏‎٬‎ کننده‎٬‎ فاعل‎٬‎ محدِ‏ ث<br />

) گزيده هاي زادسپرم ‏):"کرداري"‏‎٬‎ کُ‏ نندگي‎٬‎ فاعليّت‎٬‎ محدثيّت<br />

‏(دينکرد ٣١٧): ٬ ‏"کردارترين"‏‎٬‎ کننده ترين<br />

‏(فره وشي):‏ کرده شدن<br />

‏(دينکرد ١٢٢): ٬ کُ‏ نا‎٬‎ فاعل‎٬‎ فعيل<br />

‏(بندهشن):کُنِش‎٬‎ فعل‎٬‎ ان يفعل<br />

) گزيده هاي زادسپرم):کُنِش گر‎٬‎ کُ‏ ننده<br />

‏(فره وشي):‏ کُنشي<br />

) گزيده هاي زادسپرم ‏):"کُنِ‏ شي"‏‎٬‎ کنش‎٬‎ فعل<br />

‏(فره وشي):‏ از روي کُنِش‎٬‎ عمًال<br />

) بندهشن ): ‏"کُنِ‏ ش مند"‏‎٬‎ کارکن‎٬‎ فعّال<br />

) گزيده هاي زادسپرم ): ‏"بهکنشي"‏‎٬‎ نيک کنشي‎٬‎ نيک کرداري<br />

kard-a¦ r<br />

kard-a¦ r-â ¦ h<br />

kard-a¦ r-dom<br />

kir-â ¦ h-ist-an<br />

kun-a¦ g<br />

kun-is§ n<br />

kun-is§ n-gar<br />

kun-is§ n-â ¦ g<br />

kun-is§ n-â ¦ h<br />

kun-is§ n-â ¦ ha¦<br />

kun-is§ n-o¦ mand<br />

weh-kun-is§ n-â ¦ h<br />

‎١٨‎)خيام ‏(در رساله در علم کلّ‏ ياتِ‏ وجود ( واژه ‏«کُ‏ نندگي»‏ را در معني ‏«ان ينفعل»‏ به کار برده است.‏<br />

‎١٩‎)خيام ‏(در همان جا)‏ واژه ‏«کردگي»‏ را به معناي ‏«ان يفعل»‏ به کار برده است.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٥٦ فرهنگستان<br />

واژهگزيني در عصر ساساني و تأثير آن در...‏<br />

در پايان‎٬‎ براي نشان دادنِ‏ عمقِ‏ زاياييِ‏ زبان پهلوي در ساختِ‏ واژه هاي علمي و<br />

فلسفي‎٬‎ به برخي از مهم ترين مشتقات فعل bu¦ dan ‏"بودن"‏ اشاره مي شود:‏<br />

) گزيده هاي زادسپرم ): ‏"بي بود"‏‎٬‎ کمبود؛ ) بندهشن ): ديوتفريط<br />

) گزيده هاي زادسپرم ): ‏"بي بودي"‏‎٬‎ کمبود؛ ) بندهشن ): تفريط<br />

‏(نيبرگ):‏ باشندگان ‏(در آينده)؛ ) بندهشن ): آيندگان<br />

‏(دينکرد ٣٢٧): ٬ بودکردن‎٬‎ به وجود آوردن<br />

‏(دينکرد ٣٢٦): ٬ بودکنندگي‎٬‎ به وجود آورندگي<br />

) بندهشن ): بوشن ) رساله نفس )٬ کون‎٬‎ هستي‎٬‎ وجود<br />

‏(دينکرد ٢٤٩): ٬ هست کننده‎٬‎ به وجود آورنده<br />

‏(فره وشي):‏ هستي‎٬‎ وجود<br />

) گزيده هاي زادسپرم ): بوده شدن‎٬‎ ايجاد شدن<br />

) گزيده هاي زادسپرم ‏):وجود‎٬‎ هستي‎٬‎ کون<br />

بسنجيد با:‏ باشاننده ) خواناالخوان ): مکوِّ‏ ن<br />

باشنده ‏(زادالمسافرين ): مکوَّ‏ ن<br />

باشيدن ) خواناالخوان ): تکوين<br />

) بندهشن ): بود ) خواناالخوان )٬ وجود؛ موجود<br />

‏(دينکرد ٢٠١): ٬ بوده ‏(زادالمسافرين )٬ موجود<br />

‏(فره وشي):‏ بودگي ‏(زادالمسافرين )٬ وجود<br />

) گزيده هاي زادسپرم ): بودش ‏(زادالمسافرين )٬ هستي‎٬‎ وجود<br />

‏(فره وشي):‏ بودي‎٬‎ هستي<br />

) گزيده هاي زادسپرم ‏):ترکيب<br />

‏(دينکرد ٣٧٢): ٬ مرکّب<br />

‏(دينکرد ‎٣٢٦‎‏):ترکيب ٬<br />

‏(نيبرگ):‏ ابديت‎٬‎ جاودانگي<br />

‏(نيبرگ):‏ ازليت<br />

abe¦ -bu¦ d<br />

abe¦ -bu¦ d-â ¦ h<br />

baw-e ¦ d-a¦ n<br />

baw-e ¦ n-â ¦ d-an<br />

baw-e ¦ n-â ¦ d-a¦ r-â ¦ h<br />

baw-is § n<br />

baw-is § n-ga ¦ r<br />

baw-is § n-â ¦ h<br />

baw-â ¦ h-ist-an<br />

ba¦ § s-is<br />

§ n<br />

bu¦ d<br />

bu¦ d-ag<br />

bu¦ d-ag-â ¦ h<br />

bu¦ d-is § n<br />

bu¦ d-â ¦ h<br />

ham-baw-is§ n<br />

ham-baw-is§ n-â ¦ g<br />

ham-baw-is§ n-â ¦ h<br />

hame¦ -baw-e ¦ d-â ¦ h<br />

hame¦ -bu¦ d-â ¦ h<br />

منابع<br />

ابن سينا‎٬‎ دانش نامه عاليي ‏(الهيات)‏‎٬‎ به کوشش محمد معين‎٬‎ چ ٬٢ کتاب فروشي دهخدا‎٬‎<br />

تهران ١٣٥٢.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

فرهنگستان ١٥٧<br />

واژهگزيني در عصر ساساني و تأثير آن در...‏<br />

‎٬‎ دانش نامه عاليي ‏(رياضيات)‏‎٬‎ به کوشش مجتبي مينوي‎٬‎ انتشارات انجمن آثار ملي‎٬‎<br />

تهران ١٣٣٠.<br />

‎٬‎ دانش نامه عاليي ‏(منطق و فلسفه اولي)‏‎٬‎ به کوشش احمد خر اساني‎٬‎ کتاب خانه<br />

فارابي‎٬‎ تهران ١٣٦٠.<br />

‎٬‎ دانش نامه عاليي ‏(منطق و طبيعيات)‏‎٬‎ به کوشش محمد معين و سيد محمد مشکوة‎٬‎<br />

چ ٬٢ کتاب فروشي دهخدا‎٬‎ تهران ١٣٥٢.<br />

‎٬‎ رساله نفس ٬ به کوشش موسي عميد‎٬‎ انتشارات انجمن آثار ملي‎٬‎ تهران ١٣٣١.<br />

ابوالقاسمي‎٬‎ محسن‎٬‎ واژگان زبان فارسي دري ٬ مؤسسه فرهنگي گلچين ادب‎٬‎ تهران ١٣٧٨.<br />

افنان‎٬‎ سهيل محسن‎٬‎ واژه نامه فلسفي ‏(فارسي عربي انگليسي فرانسه پهلوي يوناني التيني)‏ ٬<br />

چ ٬٢ نشر قطره‎٬‎ تهران ١٣٦٢.<br />

بخاري‎٬‎ ابوبکر ربيع بن احمداالخويني‎٬‎ هداية المتعلّمين في الطّب ٬ به کوشش جالل متيني‎٬‎<br />

چ ٬٢ انتشارات دانشگاه فردوسي‎٬‎ مشهد ١٣٧١.<br />

بهار‎٬‎ مهرداد‎٬‎ واژه نامه بندهشن ٬ انتشارات بنياد فرهنگ ايران‎٬‎ تهران ١٣٤٥.<br />

‎٬‎ واژه نامه گزيده هاي زادسپرم ٬ انتشارات بنياد فرهنگ ايران‎٬‎ تهران ١٣٥١.<br />

بيروني‎٬‎ ابوريحان‎٬‎ آثار الباقية عن القرون الخالية ٬ به کوشش زاخو‎٬‎ اليپزيک ١٩٢٣.<br />

‎٬‎ کتاب التفهيم الوائل صناعة التنجيم ٬ به کوشش جالل الدين همايي‎٬‎ انتشارات انجمن<br />

آثار ملي‎٬‎ تهران.‏<br />

تفضلي‎٬‎ احمد‎٬‎ تاريخ ادبيات ايران پيش از اسالم ٬ به کوشش ژاله آموزگار‎٬‎ انتشارات سخن‎٬‎<br />

تهران ١٣٧٦.<br />

‎٬‎ واژه نامه مينوي خرد ٬ انتشارات بنياد فرهنگ ايران‎٬‎ تهران ١٣٤٨.<br />

حدود العالم من المشرق الي المغرب ٬ با مقدمه بارتولد و تعليقات مينورسکي‎٬‎ به کوشش مريم<br />

ميراحمدي و غالمرضا ورهرام‎٬‎ دانشگاه الزهرا‎٬‎ تهران ١٣٧٢.<br />

حسن دوست‎٬‎ محمد‎٬‎ بررسي بيست پرسش نخست دادِ‏ ستان دينيگ ٬ پايان نامه دکتري در رشته<br />

فرهنگ و زبان هاي باستاني‎٬‎ دانشگاه آزاد اسالمي‎٬‎ واحد علوم و تحقيقات‎٬‎ تهران ١٣٧٨.<br />

حي بن يقظان ٬ به کوشش هانري کربن‎٬‎ چ ٬٣ مرکز نشر دانشگاهي‎٬‎ تهران ١٣٦٦.<br />

ّ<br />

خيام‎٬‎ عمربن ابراهيم‎٬‎ ‏"رساله در علم کليات وجود"‏‎٬‎ دانش نامه خيامي‎٬‎ مجموعه رسائل علمي و<br />

فلسفي و ادبي عمر بن ابراهيم خيّامي ٬ به کوشش رحيم رضازاده ملک‎٬‎ انتشارات علم و


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٥٨ فرهنگستان<br />

واژهگزيني در عصر ساساني و تأثير آن در...‏<br />

هنر و صداي معاصر‎٬‎ تهران ٬١٣٧٧ ص‎٣٩٣-٣٧٧‎‏.‏<br />

سجستاني‎٬‎ ابويعقوب‎٬‎ کشفالمحجوب ٬ با مقدمه هنري کربين‎٬‎ قسمت اير انشناسي<br />

انستيتو ايران و فرانسه‎٬‎ ١٣٢٧.<br />

طبري‎٬‎ محمد بن ايوب‎٬‎ شمارنامه ٬ به کوشش تقي بينش‎٬‎ انتشارات بنياد فرهنگ ايران‎٬‎<br />

تهران ١٣٤٥.<br />

فره وشي‎٬‎ بهرام‎٬‎ فرهنگ زبان پهلوي ٬ چ ٬٣ انتشارات دانشگاه تهران‎٬‎ تهران ١٣٥٨.<br />

مکنزي‎٬‎ د.ن.‏‎٬‎ فرهنگ کوچک زبان پهلوي ٬ ترجمه مهشيد ميرفخرايي‎٬‎ پژوهشگاه علوم<br />

انساني و مطالعات فرهنگي‎٬‎ تهران ١٣٧٣.<br />

ناصر خسرو‎٬‎ جامع الحکمتين ٬ به کوشش هنري کربين و محمد معين‎٬‎ قسمت اير انشناسي<br />

انستيتو ايران و فرانسه‎٬‎ ٬١٣٣٢ ويرايش دوم‎٬‎ انتشارات طهوري‎٬‎ تهران ١٣٦٣.<br />

‎٬‎ خواناالخوان ٬ به کوشش ع.‏ قويم‎٬‎ کتاب خانه باراني‎٬‎ تهران ١٣٣٨.<br />

‎٬‎ زادالمسافرين ٬ به کوشش محمد بذل الرّ‏ حمن‎٬‎ کتاب فروشي محمودي‎٬‎ تهران<br />

١٣٤١ ق.‏<br />

de Menasce, J., Le troisième livre du De ¦ nkart, Paris, Librairie C. Klincksieck,<br />

1973.<br />

Gignoux, Ph. and A. Tafazzoli, Anthologie de Za¦ dspram, Paris, Association pour<br />

l'Avancement des Ëtudes Iraniennes, 1993.<br />

Mackenzie, D.N., A Concise Pahlavi Dictionary, London, Oxford University<br />

Press, 1971, 2nd edition, 1986.<br />

Nyberg, H.S., A Manual of Pahlavi, vol. II, Wiesbaden, Otto Harrassowitz, 1974.<br />

Shikand-Gu¦ ma¦ ni ¦ k Vija ¦ r, The Pa ¦ zand- Sanskrit Text, ed. H.D. Ja ¦ ma ¦ spji Asa and<br />

E.W. West, Bombay, 1887.<br />

©


ناصرالدّ‏ ينشاهِ‏ واژهگزين<br />

غالمعلي حدّ‏ اد عادل<br />

هرچند نخستين فرمان رسمي دولتي براي واژهگزيني و وضع لغات فارسي در برابر لغات<br />

٬ ١<br />

بيگانه در زمان مظفر الدينشاه قاجار و در حدود يک صد سال پيش صادر شده است<br />

واژهگزيني براي لغات غربي سابقه اي طوالني دارد و در حقيقت از همان نخستين<br />

سال هاي آشنايي ايرانيان با فرهنگ و تمدن مغرب زمين‎٬‎ يعني از ابتداي دوران تجدد‎٬‎<br />

آغاز شده است.‏ از اين قرار‎٬‎ بايد گفت واژهگزيني غير رسمي در ايران کمابيش به دوران<br />

جنگ هاي ايران و روس ‏(‏‎١٢٢٨-١٢١٨‎ه و ‎١٢٤٣-١٢٤١‎ه)‏ در زمان فتحعليشاه و<br />

عباسميرزا باز مي گردد و اندکي بعد‎٬‎ با تأسيس دارالفنون (١٢٦٨ ه)‏‎٬‎ صورت منظم تر و<br />

گسترده تري پيدا مي کند.‏ براي آگاهي از کوشش هايي که در اين دوره براي يافتن<br />

معادل هاي فارسي در برابر لغات فرنگي صورت گرفته‎٬‎ مي بايد به مجموعه اسناد فراوان<br />

به جاي مانده از دوران قاجار و کتاب هاي علمي چاپ شده در آن زمان و نيز به خاطرات<br />

و سفرنامه هاي رجال سياسي و بازرگانان و جهانگردان آن عهد مراجعه کرد و از آنها به<br />

نتايج نخستين کوشش هاي ايرانيان در واژهگزيني در دوره تجدد دست يافت.‏<br />

از جمله اين آثار‎٬‎ يکي سفرنامه هاي ناصر الدينشاه به فرنگستان است.‏ وي‎٬‎ که از<br />

‎١‎)بر اساس آنچه در روزنامه ايران سلطاني ‏(سال پنجاه و ششم‎٬‎ شماره يکم‎٬‎ مورخ سه شنبه غرّ‏ ه محرم ١٣٢١/<br />

٣١ مارس ١٩٠٣) درج شده‎٬‎ فرمان تشکيل آکادمي نخستين بار در عهد مظفرالدين شاه در سال ١٣٢١ هجري<br />

قمري صادر شده تا ‏«فضال را جمع کرده و ماهي يک بار انعقاد مجلس ساخته در مقابل هر شي ء جديداالحداث<br />

که سابقًا نبود لغتي وضع کنند يا اصطالحي به زبان تازي و پارسي طرح نمايند».‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٦٠ فرهنگستان<br />

ناصرالدينشاه واژهگزين<br />

١٢٦٤ تا ١٣١٣ هجري قمري‎٬‎ نزديک به پنجاه سال‎٬‎ بر ايران سلطنت کرده سه بار به<br />

اروپا رفته و هر بار يادداشت هاي روزانه يا‎٬‎ به تعبير رايج همان روزگار‎٬‎ ‏«روزنامه»‏<br />

ِ<br />

. ٢<br />

خاطرات خود را به صورت کتابي مدوّ‏ ن کرده است<br />

سفر اول ناصر الدينشاه به فرنگستان در سال ‎١٢٩٠‎‏/‎١٨٧٣‎ و سفر دوم او در سال<br />

‎١٢٩٥‎‏/‎١٨٧٨‎ و سفر سوم يازده سال پس از اين تاريخ يعني در ‎١٣٠٦‎‏/‎١٨٨٩‎ صورت<br />

گرفته است.‏ در اين سفرها شاه ايران از روسيه و اروپاي مرکزي و کشورهاي اروپاي<br />

غربي ديدن کرده و با اوضاع و احوال سياسي و اجتماعي و فرهنگي اروپا آشنا شده و<br />

تمدن بالنده و شتابنده اروپايي را از نزديک مشاهده کرده است.‏<br />

سفرنامه هاي ناصر الدينشاه منبع خوبي براي تحقيق در اوضاع و احوال اجتماعي و<br />

سياسي ايران در نيمه دوم قرن نوزدهم ميالدي است و با تحقيق در آنها مي توان به خلق و<br />

خوي شاه مستبد و مقتدر قاجار و درباريان و اطرافيان او آگاه شد.‏ مخصوصًا طرز تلقي او<br />

از اروپا و واکنش وي در برابر آنچه در فرنگستان مي بيند مي تواند در کشف علل<br />

عقب ماندگي ميهن ما مؤثر واقع شود.‏ در اين سفرنامه ها‎٬‎ شاه قاجار به هيچ روي از<br />

مذاکرات سياسي خود با سالطين و رؤساي جمهور و رجال سياسي اروپا سخني به ميان<br />

نمي آورد و حتي از ذکر عناوين موضوعات مذاکرات سياسي نيز خودداري مي نمايد.‏ اما‎٬‎<br />

در عوض‎٬‎ به تفصيل به شرح جزئيات کم اهميتي مي پردازد که خواننده را به حيرت<br />

مي آورد.‏ تجزيه و تحليل ابعاد گوناگون اين سفرنامه ها از حوصله اين مقاله بيرون است؛<br />

همين قدر بايد گفت که هيچ ايراني غيرتمند و وطن دوستي نيست که اين سفرنامه ها را<br />

بخواند و از مشاهده آن همه ابتذال اخالقي و انحطاط فکري که بر دستگاه حاکم بر کشور<br />

مستولي بوده اندوهگين نشود و بر فرصت هاي ازدسترفته براي آبادي و پيشرفت<br />

. ٣<br />

ميهن خود به تلخي نگريد و افسوس نخورد<br />

‎٢‎)سفرنامه هاي ناصرالدين شاه چندين بار در تهران و بمبئي و تبريز به چاپ رسيده است.‏ مشخصات مآخذ<br />

ما در اين مقاله به شرح زير است:‏ فاطمه قاضيها‎٬‎ روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه در سفر اول فرنگستان ٬ سازمان<br />

اسناد ملي ايران‎٬‎ پژوهشکده اسناد‎٬‎ تهران ‎١٣٧٧‎؛ محمداسماعيل رضواني و فاطمه قاضيها‎٬‎ روزنامه خاطرات<br />

ناصرالدين شاه در سفر سوم فرنگستان ٬ سازمان اسناد ملي ايران با همکاري مؤسسه خدمات فرهنگي رسا‎٬‎ ج‎٬١‎<br />

چاپ دوم‎٬‎ تهران ١٣٧١.<br />

‎٣‎)براي آگاهي بيشتر از سفرها و سفرنامه هاي ناصرالدين شاه Ä ايرج افشار‎٬‎ ‏«نگاهي به سفرنامه نويسي<br />

Ä


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

فرهنگستان ١٦١<br />

ناصرالدينشاه واژهگزين<br />

ناصر الدينشاه زماني به اروپا سفر مي کند که ايران هنوز در دوران قديم زندگي<br />

مي کند و از نهادها و روابط اجتماعي و علم و صنعت و هنر ادبيات جديد در آن تقريبًا<br />

خبري نيست و نشانه هايي جسته و گريخته‎٬‎ از قبيل تأسيس دارالفنون و امثال آن‎٬‎ هنوز<br />

آن اندازه گسترده نيست که بتواند چهره کشور را تغيير دهد.‏ در عوض‎٬‎ اروپا با يکي دو<br />

قرن سابقه در تجدد کامًال پوست انداخته و جامه اي نو به خود پوشيده بوده است.‏<br />

دانشگاه ها و دانشمندان هر روز در کار کشف و اختراع تازه اي هستند و صنعتگران و<br />

مهندسان دستگاه هاي جديدي مي سازند و تفاوت ميان نوع زندگاني و ابزار و اسباب<br />

معيشت و احوال و اخالق ايراني و فرنگي بسيار بسيار بيشتر از امروز است.‏ در چنين<br />

روزگاري‎٬‎ شاه مملکت‎٬‎ که تا اندازه اي اهل ذوق و ادب و هنر است و قدري هم زبان<br />

فرانسه و رياضي و جغرافيا مي داند‎٬‎ از ايران به اروپا سفر مي کند و همه جا‎٬‎ به دعوت<br />

سران کشورها‎٬‎ از پيشرفته ترين نمونه هاي صنعتي و جديدترين دستاوردهاي فرهنگي و<br />

تمدني اروپا بازديد مي کند و چون مي خواهد آنچه را ديده است به زبان و قلم آورد و<br />

توصيف کند ناچار به واژهگزيني مي پردازد.‏ البته معلوم است که معادل هاي فارسي<br />

ذکرشده در اين سفرنامه ها همه ابداع شخص ناصرالدين شاه نيست و قاعدتًا بسياري از<br />

آنها قبل از سفر وي به فرنگستان در ايران ساخته شده و رايج بوده است.‏<br />

مقاله حاضر با تحقيق در سفرنامه تک جلدي سفر اول (١٨٧٣) و سفرنامه سه جلدي<br />

سفر سوم (١٨٨٩) صورت گرفته است.‏ اين کتاب ها‎٬‎ که شمار مجموع صفحات آنها به<br />

دو هزار و دويست بالغ مي شود و در سال هاي اخير به همت سازمان اسناد ملي ايران<br />

مجددًا به چاپ رسيده‎٬‎ از حيث زبان شناسي مشتمل بر خصوصيات و نکات و فوايد<br />

گوناگوني است که از آن جمله مي توان به سبک نگارش و خصوصيات دستوري و<br />

رسم الخطي و واژگاني آنها اشاره کرد.‏<br />

سفرنامه هاي ناصرالدين شاه به اروپا را از حيث واژگان‎٬‎ که موضوع اختصاصي مقاله<br />

à ناصرالدين شاه»‏‎٬‎ آينده ٬ سال نهم‎٬‎ شماره ٬١٠ دي و بهمن ٬١٣٦٢ ص‎٧٦٩-٧٥٧‎؛ عباس ميالني‎٬‎ ‏«ناصرالدين<br />

شاه و تجدد»‏‎٬‎ تجدد و تجددستيزي در ايران ٬ نشر آتيه‎٬‎ تهران‎٬‎ ٬١٣٧٨ ص‎١٤٩-١٣٠‎؛ غالمرضا سالمي‎٬‎ ‏«نگاهي به<br />

روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه در سفر سوم فرنگستان»‏‎٬‎ گنجينه اسناد ٬ سال چهارم‎٬‎ دفتر اول و دوم‎٬‎ تهران<br />

٬١٣٧٣ ص‎١٢٧-١١٨‎؛ منصور صفت گل‎٬‎ ‏«نقد و بررسي کتاب روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه در سفر سوم<br />

فرنگستان»‏‎٬‎ فصلنامه مطالعات تاريخي ٬ سال دوم‎٬‎ شماره سوم‎٬‎ شماره مسلسل ٬٧ پاييز ٬١٣٦٩ ص‎٣٤٥-٣٤٠‎‏.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٦٢ فرهنگستان<br />

ناصرالدينشاه واژهگزين<br />

ماست‎٬‎ مي توان دست کم به هفت لحاظ بررسي کرد.‏<br />

١. واژه هاي فارسي يا ترکي و عربي که امروزه مهجور مانده و کمتر به کار مي رود‎٬‎<br />

مانندِ‏ لشاب ‏(آب هرز و ر اکد)‏‎٬‎ کاتبي ‏(نوعي جامه)‏‎٬‎ آفتاب گردان ‏(خيمه اي چترمانند)‏‎٬‎<br />

دوستکامي ‏(ظرف بزرگ مسي پايه داري که در آن شربت ريزند و در مجالس عمومي<br />

گذارند)‏‎٬‎ چيالک ‏(توتفرنگي)‏‎٬‎ واشه يا واشو ‏(محوطه اي وسيع که پس از يک مسير تنگ<br />

قرار داشته باشد).‏<br />

٢. لغات و اصطالحات فارسي يا عربي و ترکي که ما امروز به جاي آنها لغات و<br />

اصطالحات ديگري به کار مي بريم؛ مانندِ‏ عمله ‏(کارگر)‏‎٬‎ مغرب جنوب شهر ‏(جنوب غربي<br />

شهر)‏‎٬‎ مرتبه ‏(طبقه در ساختمان)‏‎٬‎ پشه دان ‏(پشه بند)‏‎٬‎ پس کوچه ‏(کوچه فرعي)‏‎٬‎ جايي<br />

‏(دستشويي و توالت).‏<br />

٣. معادل هايي فارسي يا عربي و ترکي براي لغات واصطالحات فرنگي متفاوت با<br />

آنچه امروزه براي همان لغات و اصطالحات متداول است‎٬‎ مانندِ‏<br />

آواز ملتي ‏(سرود ملي)‏<br />

توي يک قايقي جمعيت زيادي از هالندي نشسته بودند‎٬‎ آمدند پهلوي کشتي ما‎٬‎ بنا کردند به<br />

خواندن آواز ملتي خودشان.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٢٥٩‎‏)‏<br />

تجربه ‏(آزمايش‎٬‎ معادلِ‏ experiment و نه experience )‏<br />

معلم فيزيک اطاقي را تاريک کرده بعضي تجربيات و تماشاها در شيشه اي الوان از قوه<br />

الکتريسيته داد.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٢٦٩‎‏)‏<br />

ينگ دنيا ‏(آمريکا)‏<br />

از اهل ينگي دنيا و انگليس و غيره اينجاها زياد به سياحت مي آيند.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٢٦١‎‏)‏<br />

گرمخانه ‏(گلخانه)‏<br />

تا رسيديم در قصر پياده شده...‏ گرمخانه مخصوص توي عمارت بود.‏ رفتيم‎٬‎ انواع اقسام گل ها<br />

آنجا بود که کمتر جايي بود‎٬‎ مثل بهشت بود.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎١٧٥‎‏)‏<br />

بيمارخانه ‏(بيمارستان)‏<br />

آن طرف‎٬‎ روبه روي پارلمان‎٬‎ بيمارخانه سنت توماس است که بسيار بسيار بسيار بيمارخانه عالي<br />

است.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎١٧١‎‏)‏<br />

حاضر جنگ ‏(آماده باش)‏<br />

شيپور کشيدند که حاضر جنگ شوند.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎١٦٠‎‏)‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

فرهنگستان ١٦٣<br />

ناصرالدينشاه واژهگزين<br />

فرقه و دسته ‏(حزب)‏<br />

کل وزراي انگليس دو فرقه هستند:فرقه اي که حاالوزارت دارندازvige هستند.(سفر اول‎٬‎ص‎١٨٢‎‏)‏<br />

کل وزراي انگليس که حاال از دسته ويگ هستند آمدند.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎١٤٦‎‏)‏<br />

مجلس علوم ‏(فرهنگستان)‏<br />

خانيکوف روس را...‏ ديدم...‏ از اعضاي مجلس علوم روس است‎٬‎ در پاريس توقف دارد.‏ ‏(سفر<br />

اول‎٬‎ ص‎١٣٢‎‏)‏<br />

حقه بازي ‏(شعبده بازي)؛ حقه باز ‏(شعبده باز):‏<br />

آينه ‏(شيشه)‏<br />

در تاالري اسباب حقه بازي چيده بودند‎٬‎ شخص حقه باز ي به زبان فرانسه حرف مي زد.‏ ‏(سفر<br />

اول‎٬‎ ص‎١١٥‎‏)‏<br />

در اطاق ها بسته بود اماازپشت آينه ها مرتبه زير پيدا بود‎٬‎ همه با صندلي‎٬‎ ميز...(سفر اول‎٬‎ ص‎١١٠‎‏)‏<br />

کشتي سازخانه ‏(کارخانه کشتي سازي)‏<br />

از پل کشتي سازخانه گذشتم.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٦٤‎‏)‏<br />

کارخانه آهن آبکني ‏(کارخانه ذوب آهن)‏<br />

رفتم به کارخانه آهنآب کني ٬ دو کشتي هم ساخته بودند‎٬‎ هنوز ناتمام بود...آهن ريزي معتبري<br />

بود.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٦٤‎‏)‏<br />

حيوانخانه ‏(باغ وحش)‏<br />

همچو ببر بد ذات در هيچ حيوانخانه فرنگ و غيره نديده بودم.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٣٥٢‎‏)‏<br />

چرب کردن ‏(روغن کاري‎٬‎ گريس کاري)‏<br />

استاسيون‎٬‎ يعني محل ايستادن راه آهن براي چرب کردن عراده ها و خوردن قهوه و غذا‎٬‎ در<br />

حقيقت منزلگاه است.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٣٨‎‏)‏<br />

دروازه فخر ‏(طاق نصرت)‏<br />

ارک ترينوف ‏(محرّف Arc de triomphe )‏ خوبي بسيار اعال ساخته بودند‎٬‎ بلند‎٬‎ يعني دروازه<br />

فخر ٬ قاعده است براي ورود سالطين مي سازند.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٢٩‎‏)‏<br />

معلّمخانه ‏(دانش سرا)‏<br />

از هشتادونه نفر شاگرد سي نفر شب وروز در معلّمخانه هستند.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب دوم‎٬‎ ص‎٤٩‎‏)‏<br />

قيچي ناخن گيري ‏(ناخن گير)‏<br />

قيچي ناخن گيري پنج عددي‎٬‎ يک جعبه.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٣١١‎‏)‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٦٤ فرهنگستان<br />

ناصرالدينشاه واژهگزين<br />

ميزانالهوا ‏(فشارسنج‎٬‎ بارومتر)‏<br />

درجه ميزانالهوا دو آدمک دارد:‏ وقت طوفان داخل مي شود‎٬‎ وقت خوش هوا بيرون مي آيد.‏<br />

‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٢٩٥‎‏)‏<br />

رودخانهپاک کن و لجن گير ‏(الي روب)‏<br />

چند کشتي رودخانهپاک کن ٬ يعني لجن گير ٬ در آنجا بود.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٢٥٧‎‏)‏<br />

تلمبه چي ‏(آتش نشان)‏<br />

چهارصد نفر تلمبه چي هاي شهر را که هرجا آتش بگيرد بايد حاضر باشند و خاموش کنند...‏<br />

‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎١٩٩‎‏)‏<br />

کارخانه آبصاف کني ‏(تصفيه خانه آب)‏<br />

امروز بايد برويم به کارخانه آبصاف کني که در آخر شهر...‏ است به رياست استانکويچ که اداره<br />

آبصاف کني با اين مرد است.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎١٩٧‎‏)‏<br />

بازي شمشير ‏(شمشيربازي)‏<br />

انواع و اقسام بازي هاکردند‎٬‎اسکريم يعني بازي شمشير کردند.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٢٨٨‎‏)‏<br />

دندانساز ‏(دندانپزشک)‏<br />

دانتيست هم از شهر آمده از همين جاده...‏ رفته بود منزل ديگر‎٬‎ دانتيست دندانساز است.‏<br />

‏(سفرسوم‎٬‎ کتاب سوم ص‎٤٠٣‎‏)‏<br />

مردْرو ‏(پياده رو)‏<br />

در جلو و اطراف عمارت منزل‎٬‎ جلو مردرو کوچه نرده...‏ گذاشته بودند.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب دوم‎٬‎<br />

ص‎١٤٧‎‏)‏<br />

واهمه ‏(عالمت خطر‎٬‎ آژير)‏‎٬‎ تلمبه چي ‏(آتش نشان)‏<br />

عرض کردند دسته تلمبه چيان حاضر بشوند براي مشق‎٬‎ عالمت آالرم [alarme] ‎٬‎ يعني واهمه ٬ را<br />

بلند کردند.‏<br />

در ساعت‎٬‎ از هر محله و از هر طرف‎٬‎ دسته تلمبه چيان با عراده هاي آب و نردبان و غيره حاضر<br />

شدند.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٣١‎‏)‏<br />

سفره خانه ‏(اتاق يا تاالر پذيرايي)‏<br />

بعد رفتيم به سفره خانه در سر ميز نشستيم‎٬‎ امپراطور دست چپ ما بود.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٥٧‎‏)‏<br />

کميّت ‏(اقليت)‏<br />

اختالف آرا شد‎٬‎ رئيس مجلس حکم بر اکثريت کرد که ماژوريته مي گويند و minorité کميّت .<br />

‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎١٩٢‎‏)‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

فرهنگستان ١٦٥<br />

ناصرالدينشاه واژهگزين<br />

پيچ ‏(شير؛ در جاي ديگر شير را هم به معني امروز اين کلمه به کار مي برد)‏<br />

آب اين فواره ها پيچ دارد:‏ تا بخواهند‎٬‎ ول مي کنند؛ باز‎٬‎ تا بخواهند‎٬‎ فورًا مي بندند.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎<br />

کتاب اول‎٬‎ ص‎١٤٦‎‏)‏<br />

٤. لغات فارسي يا عربي و ترکي در برابر لغات و اصطالحات فرنگي‎٬‎ که امروزه<br />

همان صورت فرنگي آنها به کار مي رود:‏<br />

آدم بازي ‏(آکروباسي)‏‎٬‎ آدم باز ‏(آکروبات)‏<br />

‏...کارهاي غريب مي کردند‎٬‎ آدم بازي مي کردند‎٬‎ سه نفر روي هم سوار مي شدند‎٬‎ روي سر هم<br />

مي ايستادند‎٬‎رقص مي کردند‎٬‎ بازي خوبي درآوردند...‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٩٣‎‏)‏<br />

آدم باز چيز غريبي است‎٬‎ شخصي است جوان‎٬‎ پهلوان‎٬‎ لباسي مي پوشد به رنگ بدنْ‏ چسبان‎٬‎<br />

شلوار تنگ مثل آدم لخت.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٢٥١‎‏)‏<br />

جهان نما ‏(دکور)‏<br />

داخل تياتر شديم...‏ تا نشستيم پرده باال رفت و جهان نمايي پيدا شد.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎<br />

ص‎١٥٣‎‏)‏<br />

نصفه بازي ‏(آنتراکت)‏<br />

رانديم براي سيرک...‏ خيلي بازي هاي خوب...‏ درآوردند...‏ نصفه بازي از باالخانه آمديم پايين.‏<br />

‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎١٦٨‎‏)‏<br />

ماهي خانه ‏(آکواريوم)‏<br />

بعد‎٬‎ از آنجا به ماهي خانه که متصل به اين اُرانژري [orangerie] يعني نارنجستان است ‏[رفتيم]...‏<br />

در آنجا همه قسم ماهي هاي کوچک و بزرگ...‏ عمل مي آورند و بزرگ مي کنند و بعد<br />

مي فروشند.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٢٤٢‎‏)‏<br />

باغ ‏(پارک)‏ و باغ عامه puplic) (jardin<br />

رفتيم به آن باغ ٬ جاي وسيعي است‎٬‎ جمعيت زياد از اندازه‎٬‎‏...‏ از اين باغ ٬ که متعلق به شهر<br />

است...‏ به منزل آمديم.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٢٨٩‎‏)‏<br />

باغ عامه کوچکي هم ساخته اند‎٬‎ دورش معجر است.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٣٢‎‏)‏<br />

رودوشي ‏(اشارپ)‏<br />

پوست رودوشي فرنگي زنانه‎٬‎ چهار عدد.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٣١١‎‏)‏<br />

جنگ هفت لشگر ‏(مانور نظامي)‏<br />

از خواب که برخاستم‎٬‎ وقت رفتن به جنگ هفت لشگر بود...‏ شروع به مشق کردند.‏ وليعهد براي<br />

فرمان توپخانه رفت...‏ تا نزديک غروب‎٬‎ مشق طول کشيد.‏ نزديک غروب دِفيله کردند ] ‏=رژه<br />

رفتند].‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب سوم‎٬‎ ص‎٩٤‎‏)‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٦٦ فرهنگستان<br />

ناصرالدينشاه واژهگزين<br />

کتابچه دستورالعمل ‏(بودجه)‏<br />

بعد از نهار‎٬‎ کتابچه دستورالعمل آذربايجان را ميرزاابراهيم مستوفي و ميرز امحمد خان وکيل<br />

اميرنظام آورده خواندند.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب سوم‎٬‎ ص‎٣٤١‎‏)‏<br />

کالسکه بخار ‏(لوکوموتيو)‏<br />

راه هاي آهن و کالسکه ها‎٬‎ يعني locomotif, vagon لوکوموتيف‎٬‎ يعني کالسکه بخار جلو‎٬‎ که<br />

همه را مي برد‎٬‎ پيدا شد.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٣٧‎‏)‏<br />

صرافخانه ‏(بانک)‏<br />

از پهلوي عمارتي خوب که بانک است‎٬‎ يعني صرافخانه ... گذشتيم.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٣٢٠‎‏)‏<br />

نمونه ‏(ماکت)‏<br />

اطاق هاي ديگر را گشتيم‎٬‎ نمونه اسباب هاي بحري آنجا زياد بود:‏ نمونه کشتي‎٬‎ توپ و غيره.‏<br />

‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٦٠‎‏)‏<br />

افتادن پرده ‏(آنتراکت)‏<br />

در يکي از افتادن هاي پرده به ] scen صورت اماليي غلط [scène رفتم با امپراطور‎٬‎ شلوغ بود.‏<br />

‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٦١‎‏)‏<br />

سوراخ ‏(تونل)‏<br />

صبح من خواب بودم.‏ گفتند از يک سوراخ کوتاهي راه آهن گذشته است‎٬‎ چهارصد ذرع طول<br />

اين سوراخ بوده است.‏ چند دقيقه ديگر که گذشت‎٬‎ رسيديم به يک سوراخ ديگر که هزار و<br />

چهارصدذرع طول دارد.‏ رسيديم‎٬‎ يکباره تاريک شد‎٬‎ مثل ظلمات.‏ شش دقيقه طول کشيد تا از<br />

اين سوراخ گذشتيم.‏ من چشمم را گرفته بودم تا رد شديم.‏ بسيار واهمه دار چيزي بود.‏ ‏(سفر<br />

اول‎٬‎ ص‎٧٦‎‏)‏<br />

خيابان سه قلو ‏(خيابان سه بانده)‏<br />

پرده ‏(تابلو)‏<br />

خيابان سه قلو ي بسيار خوبي بود‎٬‎ وسط براي کالسکه بسيار پهن‎٬‎ ديگري براي پياده‎٬‎ ديگري<br />

براي سواره.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎١١١‎‏)‏<br />

رسيديم به تاالرهاي متعدد که همه پرده هاي اشکال ٬ دورنما و غيره بودند...‏ در هيچ جا به اين<br />

خوبي پرده نديده بوديم...‏ بسيار خوب پرده هايي بودند.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎١٦٢‎‏)‏<br />

پرده هاي اَ‏ شکال ‏(تابلوهاي پرتره)‏<br />

پرده هاي اشکال خوب دارد‎٬‎ بخصوص اشکال اجداد و پدران دوک است که به ديوار نصب<br />

کرده اند.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎١٢٢‎‏)‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

فرهنگستان ١٦٧<br />

ناصرالدينشاه واژهگزين<br />

سياهه غذا ‏(منو‎٬‎ menu )‏<br />

اول سوپي که آوردند آب الک پشت بود.‏ من نفهميده همه را خوردم.‏ بعد که سياهه غذا را<br />

خواندم و فهميدم کم مانده بود قي بکنم.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎١٤٢‎‏)‏<br />

رشته آردبري ‏(ماکاروني)‏<br />

رشته آردبري که فرنگيان ماکاروني مي کنند.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎١٦٢‎‏)‏<br />

ارغنون ‏(اُرگ)‏<br />

جلو ما ارغنون بسيار بزرگي که به قدر يک عمارت است و ستون هاي آهني و لوله ها که صداي<br />

ساز از آنها در مي آيد داشت.‏ ‏(سفراول‎٬‎ ص‎١٦٣‎‏)‏<br />

تجارتخانه ‏(بورس)‏<br />

از بورس که تجارتخانه است گذشتيم.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎١٨٩‎‏)‏<br />

کاله فرنگي ‏(پاويون‎٬‎ pavillon )‏<br />

در آخر جزيره کاله فرنگي چوبي کوچکي بود‎٬‎ پاويليون امپراطريس است يعني کاله فرنگي زن<br />

ناپلئون.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٢١٤‎‏)‏<br />

دورنما ‏(پانوراما‎٬‎ panorama )‏<br />

چپق ‏(پيپ)‏<br />

روزي رفتيم به جايي که پانوراما ] در اصل دستنوشته:‏ پاناروما]‏ مي گويند يعني دورنما ٬ اين يک<br />

علم و صنعتي است که بسيار چيز عجيبي است.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٢٣١‎‏)‏<br />

يکي از اهالي اين شهر چپقي از ساقه درخت ساخته بود‎٬‎ صنعتي کرده بود‎٬‎ به ما داد که يادگار<br />

اين شهر باشد.‏ قبول کرديم.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٢٨٤‎‏)‏<br />

صورت خانه ‏(گالري)‏<br />

تاالر درازي بود بسيار خوش ترکيب و خوش سليقه که اسمش را گالري دِاپولون<br />

d'Apollon] [Galerie مي گويند‎٬‎ يعني صورت خانه خداي حسن و شعر و آواز.‏ ‏(سفر اول‎٬‎<br />

ص‎٢٣٩‎‏)‏<br />

ماهتابي ] مهتابي]‏ ‏(تراس)‏<br />

عصرانه خورديم و رفتيم به تراس‎٬‎ يعني ماهتابي جلو اين عمارت که بسيار خوب گل کاري<br />

کرده اند.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب دوم‎٬‎ ص‎١٧٣‎‏)‏<br />

حجره مخصوص ‏(لژ)‏<br />

رانديم‎٬‎ نزديک بود‎٬‎ تا رسيديم به حجره مخصوص که لژ مي گويند.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٣٢‎‏)‏<br />

کمانچه فرنگي ‏(ويولن)‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٦٨ فرهنگستان<br />

ناصرالدينشاه واژهگزين<br />

موزيکانچي زيادي است که متصل مي زنند‎٬‎ اما همه کمانچه فرنگي . ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٤٣‎‏)‏<br />

دارالشورا ‏(پارلمان)‏<br />

بعد از ناهار رفتيم به پارلمنت آلمان‎٬‎ در آخر شهر بود.‏ در حجره نشستم‎٬‎ اسم رئيس دارالشورا<br />

Simson است.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎١٠٢‎‏)‏<br />

٥. لغات فارسي براي لغات فرنگي که امروز هم عينًا به کار مي رود‎٬‎ مانندِ‏<br />

نگارخانه ‏(گالري)‏<br />

خيلي چيزها در اين موزه بود...‏ اينجا نگارخانه و تمام پرده هاي نقاشي است.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب<br />

اول‎٬‎ ص‎٢٠٦‎‏)‏<br />

تاالر تاجگذاري ‏(سال دو ترون)‏<br />

از آنجا به Salle de trône ‎٬‎ يعني تاالر تاجگذاري ٬ مي رود.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٤٢‎‏)‏<br />

باغ نباتات ‏(ژاردَن دو پالنْت‎٬‎ jardin de plantes )‏<br />

پرده ‏(آکت)‏<br />

روزي رفتيم به ژاردَن دو پالنْت...‏ باغ نباتات . ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎١٠٥‎‏)‏<br />

پرده باال رفت‎٬‎ بيشتر از دو آکت‎٬‎ يعني دو پرده ٬ ننشستيم.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٢٧٣‎‏)‏<br />

٦. لغات فرنگي که در سفرنامه ها به همان صورت فرنگي آمده و امروزه معادل هاي<br />

فارسي آنها به کار مي رود‎٬‎ مانندِ‏<br />

ارترينف ‏(طاق نصرت‎٬‎ Are de triomphe )‏<br />

ارترينف بسيار خوبي دو تا ساخته اسم ما را نوشته بودند.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎١١١‎‏)‏<br />

استاسين ‏(ايستگاه‎٬‎ station )‏<br />

در اين استاسين ها‎٬‎ دخترهاي روسي گل ها را دسته کرده به طور تعارف به روي ما مي ريختند.‏<br />

‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎١١٣‎‏)‏<br />

اِ‏ کسپُ‏ زسيون ‏(نمايشگاه‎٬‎ Exposition )‏<br />

در ساعت دو بعد از ظهر گذشته‎٬‎ بايد برويم به اکسپزيسين . ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎١٦١‎‏)‏<br />

اوني ورسيته ‏(دانشگاه‎٬‎ Université )‏<br />

سواره از Université اوني ورسيته گذشتم‎٬‎ مدرسه بسيار عالي است.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٨٣‎‏)‏<br />

وِ‏ لوسپيد ‏(دوچرخه‎٬‎ ( vélocipède<br />

بعد يک وِ‏ لوسپيد بود‎٬‎ يعني چرخ هايي که باپاحرکت مي دهند و سوارآن مي شوند.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎<br />

کتاب اول‎٬‎ ص‎٢٣٣‎‏)‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

فرهنگستان ١٦٩<br />

ناصرالدينشاه واژهگزين<br />

و لغات ديگري مانند ماگازن ‏(فروشگاه:‏ سفرسوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٢٦٩‎‏)‏ و پل<br />

سوسپاندو ‏(پل معلق:‏ سفر سوم‎٬‎ کتاب دوم‎٬‎ ص‎٤‎‏)‏ و ديرکتور ‏(مدير:‏ سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎<br />

ص‎٢٣١‎‏)‏ و آژان ‏(نماينده:‏ سفر سوم‎٬‎کتاب دوم‎٬‎ ص‎٦‎‏)‏ و موني مان ) monument ‎٬‎ بناي<br />

يادبود:‏ سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٢٢١‎‏)‏ و آتشه ميليتر ) militaire attaché ‎٬‎ وابسته نظامي:‏<br />

سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٢١٠‎‏)‏ شارژدافر affaires) chargé ´d ‎٬‎ کاردار:‏ سفر سوم‎٬‎ کتاب<br />

دوم‎٬‎ ص‎٦٢‎‏)‏ و کُندوکطُر ) conducteur :‏ صاحب منصب راه آهن ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب سوم‎٬‎<br />

ص‎١٤٨‎‏)‏ و اميرال ) amiral ‎٬‎ درياساالر:‏ سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٢٠٦‎‏)‏ و کرواروژ<br />

) Rouge Croix صليب سرخ:‏ سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٢٨٨‎‏).‏<br />

٧. لغات فرنگي که در سفرنامه ها آمده و امروزه نيز همان لغات عينًا در زبان فارسي<br />

رايج شده است‎٬‎ مانند ويال‎٬‎ سِ‏ ن‎٬‎ گوبْلَن ‏(فرش بافته داراي اشکال نقاشي)‏‎٬‎ سيرک‎٬‎ فُ‏ سيل‎٬‎<br />

کنسرت‎٬‎ آلبوم‎٬‎ آپارتمان‎٬‎ ديناميت‎٬‎ تياتر‎٬‎ نُتِ‏ موزيک .<br />

سرانجام‎٬‎ نوبت به اشيا و اسباب هايي مي رسد که ناصرالدين شاه نخستين بار آنها را<br />

مي ديده و‎٬‎ به جاي آن که به آنها نامي بدهد و يا صرفًا به ذکر نام فرنگي آنها اکتفا کند‎٬‎ به<br />

توصيف و تعريف آنها پرداخته و سعي کرده است در خواننده تصوري از آنها ايجاد کند.‏<br />

ذکر چند نمونه از تعاريف و توصيفات ناصرالدين شاه خالي از لطف و فايده نيست:‏<br />

در توصيف تانکِر مي نويسد:‏<br />

قطارهاي واگون آهني که يک چيز بزرگي‎٬‎ درازي مثل ديگ بخار کارخانجات ساخته بودند‎٬‎<br />

ميانش خالي است.‏ قطارها‎٬‎ که هر قطاري البته دويست سيصد از اين ديگ ها بودند‎٬‎ حرکت<br />

مي کردند...‏ توي اين ديگ ها از بادکوبه نفت پر مي کنند و به باطوم مي برند.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب<br />

اول‎٬‎ ص‎١٣٠‎‏)‏<br />

در تعريف دکور مي نويسد:‏<br />

تماشاخانه بسيار بزرگ خوبي دارد‎٬‎ شش مرتبه‎٬‎ سنِ‏ بسيار خوبي دارد‎٬‎ پرده هاي خوب نشان<br />

مي دادند‎٬‎ باغ و درخت و غيره.‏ مثل اين که راستي باشد.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎١٥٦‎‏)‏<br />

در بيان طرز کار دوش حمام مي نويسد:‏<br />

رسيديم به حمام...‏ آب گرم و آب سرد داشت‎٬‎ لخت شديم‎٬‎‏...‏ يک لوله داشت که پيچ<br />

مي دادند‎٬‎ سوراخ سوراخ داشت مثل چلوصاف کن‎٬‎ رفتم زير آن ايستادم‎٬‎ حاجي حيدر پيچ<br />

داد‎٬‎ آب ماليم خوبي آمد و خودمان را شستيم.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎١٦٦‎‏)‏<br />

اين حمام...‏ دوش هاي زياد گرم و سرد دارد که شير آن را مي پيچند‎٬‎ از باال آب مثل باران<br />

مي ريزد.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٢٣٢‎‏)‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٧٠ فرهنگستان<br />

ناصرالدينشاه واژهگزين<br />

پنکه را چنين توصيف مي کند:‏<br />

کارخانه خيلي گرم بود...‏ در بين گردش‎٬‎ نسيم خنکي احساس کرديم‎٬‎ باد مي وزيد مثل باد<br />

بهشت که در آن گرما و تعفن آدم را زنده مي کرد.‏ ما تعجب کرديم از کجا مي آيد.‏ بعد ملتفت<br />

شديم از يک چرخي است پرّهپرّه ساخته اند با الکطريسيته حرکت مي کند با سرعت زياد و<br />

احداثِ‏ باد مي کند.‏ اسبابي دارد که به حرکت انگشت چرخ مي ايستد‎٬‎ يکمرتبه تعفن و گرما<br />

و جهنم مي شود؛ باز انگشت مي گذارند‎٬‎ به حرکت مي آيد بهشت مي شود.‏ خيلي مغتنم<br />

دانستم و آنجا ايستادم‎٬‎ خنک شدم...‏ گفتيم‎٬‎ اگر ممکن است‎٬‎ يکي از اين چرخ ها بسازند براي<br />

ما به طهران بفرستند.‏ ‏(سفر سوم‎٬‎ کتاب اول‎٬‎ ص‎٢٣٦‎‏)‏<br />

در تعريف و توصيف آسانسور مي گويد:‏<br />

رفتيم به مريضخانه سنت توماس...‏ از مرتبه هاي زير اسبابي دارند که ناخوش را روي تخت<br />

گذاشته از توي اطاق زير مي کشند به مرتبه باال مي برند.‏ بسيار تماشا داشت که ناخوش حرکت<br />

نکند.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎٢٠٢‎‏)‏<br />

در جاي ديگر مي گويد:‏<br />

اسبابي بود مثل کالسکه‎٬‎ صندلي داشت‎٬‎ من و صدراعظم نشستيم‎٬‎ پيچاندند‎٬‎ کم کم رفتيم<br />

باالي عمارت منزل خودمان‎٬‎ به راحتي رفتيم به اطاق‎٬‎ چيز عجيبي است.‏ ‏(سفر اول‎٬‎<br />

ص‎٢٧٤‎‏)‏<br />

در تعريف سيلو مي گويد:‏<br />

ازجمله يک انباربزرگ غله ديواني بودکه بسياربسيارعمارت عالي بزرگي بود.(سفر اول‎٬‎ ص‎٢٣٨‎‏)‏<br />

و دُک dock) )‏ را چنين تعريف مي کند:‏<br />

دُ‏ ک يعني حوض هايي است که براي کشتي ها ساخته اند که کشتي هاي تجارتي و غيره را در<br />

آنجاها تعمير مي کنند.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎١٦٩‎‏)‏<br />

در تعريف موز مي گويد:‏<br />

ميوه بانن ] Banna صورت امالئيِ‏ غلط [banane که چيز خوبي است مثل کدوي کوچک تازه<br />

دراز اما رنگ پوستش که زرد شد آن وقت مي رسد و خوردني است‎٬‎ رسيده بود‎٬‎ خورده شد.‏<br />

مزه خربزه مي دهد‎٬‎ نرم است.‏ همين طور با انگشت خورده مي شود‎٬‎ قدري ثقيل است.‏ به زبان<br />

فارسي يا هندي موز مي گويند.‏ ‏(سفر اول‎٬‎ ص‎١٧٥‎‏)‏<br />

آنچه گفتيم اندکي از نکات فراوان واژگاني و واژه شناختي است که مي توان از<br />

سفرنامه هاي ناصرالدين شاه استخراج کرد و‎٬‎ چنان که اشاره کرديم‎٬‎ بحث هاي واژگاني<br />

جزئي از بررسي هاي زبانشناختي است که مي توان در اين سفرنامه ها به انجام رساند.‏ اين


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

فرهنگستان ١٧١<br />

ناصرالدينشاه واژهگزين<br />

کتاب ها‎٬‎ از حيث اشتمال بر نام بسياري از عناصر طبيعت از قبيل گل ها و پرندگان و<br />

حيوانات و اشتمال بر اصطالحات خاص ديواني و شکار و آداب و رسوم‎٬‎ گنجينه اي<br />

غني براي تحقيقات زبان شناسان و فرهنگ نويسان محسوب مي شود.‏<br />

اين مقاله را با تکرار اين نکته و تأکيد بر آن به پايان مي بريم که سفرنامه هاي<br />

ناصرالدين شاه آيينه روشني است که در آن مي توان چهره غبارآلود و غم انگيز ايران قرن<br />

نوزدهم و بسياري از وجوه زندگاني و فرهنگ و تمدن اين سرزمين را در مقايسه با اروپا<br />

تماشا کرد و در آن به تأمل و تفکر پرداخت.‏<br />

©


ايران در زمان ساسانيان ٬ آرتور کريستنسن‎٬‎ ترجمه رشيد ياسمي‎٬‎ ويراستار:‏ حسن<br />

رضايي باغ بيدي‎٬‎ صداي معاصر‎٬‎ تهران ‎٢٥‎‏+‎٤٣٧‎‏.‏ ٬١٣٧٨<br />

اين کتاب ارزشمند‎٬‎ که بي گمان جزو معتبرترين منابع درتاريخ ساسانيان است‎٬‎ در سال<br />

١٣١٤ به قلم رشيد ياسمي به فارسي ترجمه شدوتا کنون هفت بار به چاپ رسيده است.‏ اما‎٬‎<br />

پس از درگذشت مترجم‎٬‎ به تدريج غلط هايي در آن راه يافت که شمار آنها گاه به ده ها مورد<br />

در هر صفحه رسيد.‏ به عالوه‎٬‎ تصاوير کتاب چنان تيره وتار شده بود که گاه تشخيص آنها<br />

دشوار مي نمود.‏ براي رفع اين اشکاالت‎٬‎ ويراستار دانشمند ترجمه فارسي را با متن اصلي<br />

به زبان فرانسه مقابله و خطاها را تصحيح کرده و کوشيده است انشاي آن و نيز آوانويسي<br />

واژه هاي ايراني را به شيوه کنوني نزديک تر سازد.‏ هم چنين تصاوير کتاب‎٬‎ از روي متن<br />

اصلي به زبان فرانسه‎٬‎ از نو عکس برداري شده تا کامًال واضح و روشن باشد.‏ ضمنًا<br />

ويراستار يادداشت هايي به پايان کتاب افزوده که براي فهم پاره اي مطالب متن سودمند<br />

است.‏ حاصل اين زحمات ويرايشي تازه از اين اثر است که درخور اعتماد بيشتري است.‏<br />

ابوالفضل خطيبي<br />

تاريخ تحليلي شعر نو‎٬‎ شمس لنگرودي ‏(محمدتقي جواهري گيالني)‏‎٬‎ جلد اول‎٬‎<br />

ويرايش دوم‎٬‎ نشر مرکز‎٬‎ تهران ٦٤٩ ٬١٣٧٧ صفحه.‏<br />

جلد دوم‎٬‎ سوم و چهارم‎٬‎ چاپ اول‎٬‎ نشر مرکز‎٬‎ تهران ٬١٣٧٧ به ترتيب ٦٩٩ صفحه‎٬‎<br />

٧٨٤ صفحه و ٦٧٠ صفحه.‏<br />

در اين مجموعه سه هزار صفحه اي‎٬‎ تاريخ جامعه شناختي شعر نو ايران از آغاز تا ١٣٥٧


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

تازه هاي نشر ١٧٣<br />

تازه هاي نشر در زبان و ادب فارسي<br />

بررسي مي شود و آن را مي توان نخستين تاريخ شعر نو در زبان فارسي دانست.‏ مؤلف<br />

مقصود خود از تدوين آن را اطالع رساني به نوسراياني اظهار داشته که بي خبري آنان از<br />

بسياري نکات و دقايق تاريخچه اين حوزه موجب تکرار تجربه هاي پيشينيان مي گردد.‏<br />

مجلدات چهارگانه اين مجموعه‎٬‎ به ترتيب‎٬‎ به سال هاي ١٢٨٤-٬١٣٣٢ ١٣٣٢-٬١٣٤١<br />

٬١٣٤٩-١٣٤١<br />

١٣٤٩-١٣٥٧ تعلق دارد.‏<br />

مواد گردآوري شده برحسب ترتيب تاريخي و به شيوه روايتي مرتب و تدوين شده<br />

است.‏ فهرست راه نما‎٬‎ پاره اي منابع ناياب و نقدهايي که در سراسر کتاب به آن اشاره<br />

شده است مجموعه را به صورت مرجع کتاب شناسي مفيدي براي محققان اين حوزه در<br />

مقطع تاريخي مورد نظر در آورده است.‏<br />

کتاب با پيش سخني درباره انگيزه مؤلف آغاز مي شود.‏ مدخل کتاب مرور اجمالي<br />

شعر فارسي است از رودکي تا عصر نيما.‏ مؤلف علت تطوّ‏ ر شعر فارسي را در مناسبات<br />

توليدي جامعه و تحول زندگي اجتماعي سراغ مي گيرد.‏ مندرجات کتاب به اين شرح<br />

است:‏ جلد اول مشتمل بر سه فصل:‏ فصل اول‎٬‎ زمينه ها و مقدمات تحول اجتماعي<br />

اقتصادي و پيدايش شعر نو که ايجاد اولين چاپخانه در تهران و ايران‎٬‎ نخستين چاپ<br />

سنگي‎٬‎ بررسي نخستين روزنامه‎٬‎ ترجمه و...‏ را در بر مي گيرد.‏ فصل دوم‎٬‎ به قدرت<br />

رسيدن رضاخان و پايان يافتن دوره اي از شعر فارسي.‏ فصل سوم‎٬‎ جنگ جهاني دوم‎٬‎<br />

سقوط رضاشاه‎٬‎ آزادي و شکوفايي شعر نو که به سال ١٣٣٢ ختم مي شود.‏ جلد دوم ٬<br />

مشتمل بر فصل چهارم‎٬‎ کودتا‎٬‎ تثبيت حکومت پهلوي‎٬‎ خوديابي نوپردازان و تحول شعر<br />

نو با جزئيات کامل و آثاري از شاعران نوپرداز.‏ جلد سوم مشتمل بر فصل پنجم‎٬‎ گسترش<br />

شهرنشيني‎٬‎ انقالب سفيد‎٬‎ تعارض مدرنيسم و سنت‎٬‎ موج نو و شعر چريکي.‏ شرح<br />

نشريات متنوع در اين فصل از امتيازات کتاب است.‏ جلد چهارم مشتمل بر فصل ششم‎٬‎<br />

بيان گسترش مدرنيسم در زندگي سنتي‎٬‎ رفاه نسبي اقتصادي‎٬‎ تشديد دوگانگي فرهنگي‎٬‎<br />

بحران سياسي‎٬‎ انقالب‎٬‎ جدال شعر متعهد و غيرمتعهد و تأثير تحوالت تاريخي بر شعر<br />

ايران‎٬‎ نشريات‎٬‎ جُ‏ نگ ها و مجموعه ها.‏<br />

شيرين عزيزي مقدم


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٧٤ تازه هاي نشر<br />

تازه هاي نشر در زبان و ادب فارسي<br />

تحليل کشف المحجوب و تحقيق در احوال و آثار ابوالحسن علي بن عثمان هجويري ٬<br />

محمد حسين تسبيحي‎٬‎ اسالم آباد‎٬‎ ‎٧٧١‎ص.‏ ٬١٩٩٩/١٣٧٨<br />

کشف المحجوب ٬ در تصوف اسالمي و شرح احوال و آثار مشايخ صوفيه و فرقه ها و آداب<br />

و رسوم ايشان که در حدود ٤٣٥ هجري نوشته شده است.‏ کتاب تحليل کشف المحجوب<br />

مشتمل است بر ١٢ بخش.‏ نويسنده در بخش هاي يکم تا هفتم درباره محيط فرهنگي‎٬‎<br />

ديني و سياسي روزگار هجويري‎٬‎ تصوف در آن دوران‎٬‎ زندگي نامه هجويري و استادان و<br />

مشايخ و تصنيفات او به بحث مي پردازد و از فصل هشتم تا يازدهم‎٬‎ که بيشترين حجم<br />

کتاب (٥٤١ صفحه)‏ را در بر مي گيرد‎٬‎ به تفصيل به شرح مندرجات‎٬‎ مراجع و سبک<br />

نگارش کشف المحجوب پرداخته است.‏ در آخرين بخشِ‏ کتاب‎٬‎ با عنوان ‏«کتاب شناسي<br />

کشف المحجوب »٬ نسخه هاي خطي‎٬‎ چاپ ها و ترجمه هاي آن و نيز مآخذ تحقيق درباره<br />

احوال و آثار هجويري معرفي شده که براي محققان راهنماي خوبي است.‏<br />

ا.‏ خ.‏<br />

تحليل نقد‎٬‎ نورتروپ فراي‎٬‎ ترجمه صالح حسيني‎٬‎ چاپ اول‎٬‎ نيلوفر‎٬‎ تهران ٬١٣٧٧<br />

٤٥٩ صفحه.‏<br />

مؤلف بر آن است که درباره دامنه‎٬‎ نظريه ها‎٬‎ اصول و فنون نقد ادبي به خواننده نظري<br />

اجمالي ارائه دهد.‏ کتاب مشتمل است بر مقدمه اي جدلي‎٬‎ چهار مقاله و نتيجهگيري<br />

مشروط.‏ عناوين مقاالت به اين شرح است:‏ مقاله اول‎٬‎ نقد تاريخي که در آن فراي به وجوه<br />

داستاني مي پردازد که به نوعي تبيين نظريه ارسطوست مبني بر اين که فرق آثار داستاني<br />

ناشي از تفاوت مراتب چهره هاي داستاني است.‏ مقاله دوم‎٬‎ نقد اخالقي‎٬‎ به تشريح<br />

نظريه نمادها‎٬‎ معاني چندگانه و توالي مراحل يا روابطي اختصاص دارد که اثر ادبي در<br />

چهارچوب آن قرار مي گيرد.‏ مقاله سوم‎٬‎ نقد مثالي يا سنخ اعالي صور نوعي است که از<br />

نظر نويسنده همان نماد است و آن معموالً‏ تصويري است که در ادبيات مکرر مي شود و‎٬‎<br />

در نتيجه‎٬‎ در قالب عنصري از عناصر تجربه ادبي به طور عام‎٬‎ بازشناخته مي گردد.‏ مقاله<br />

چهارم در نقد ريطوريقايي يا نقد بالغي است.‏ نويسنده‎٬‎ در اين بخش‎٬‎ نظريه انواع ادبي<br />

را مطرح مي کند و تمايز انواع را مبتني بر اصل نمايش مي داند.‏ اين اثر فراي ارزش دوگانه


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

تازه هاي نشر ١٧٥<br />

تازه هاي نشر در زبان و ادب فارسي<br />

دارد.‏ يکي آن که تفسيري و تشريحي است و بر بررسي استقرايي ادبيات استوار است.‏<br />

ديگر آن که مقدمه اي است بر اصول ساختاري ادبيات.‏ آشنايي با آراءِ‏ بسياري از فالسفه<br />

غرب و با واژگان و اصطالحات غربي خاص نقد از فوايد اين اثر است.‏<br />

ش.‏ ع.‏<br />

تذکره مرآة الخيال ٬ شيرعلي خان لودي‎٬‎ به اهتمام حميد حسني با همکاري بهروز<br />

صفرزاده‎٬‎ چاپ اول‎٬‎ روزنه‎٬‎ تهران ٣٧٠ ٬١٣٧٧ صفحه.‏<br />

نگارش اين تذکره در سال ١١٠٢ هجري در عهد اورنگ زيب معروف به شاه جهان در<br />

هند به انجام رسيده و تصحيح آن بر اساس متن چاپ بمبئي صورت گرفته است.‏ تنوع<br />

موضوعي اين اثر آن را به دانشنامه ارزشمندي مبدل کرده است؛ زيرا لودي‎٬‎ به هنگام<br />

توضيح احوال شاعران‎٬‎ به مسائل جنبي نظير موسيقي‎٬‎ تعبير خواب‎٬‎ طب‎٬‎ جغرافيا<br />

پرداخته است.‏ از ديگر ويژگي هاي اثر‎٬‎ پرداختن به احوال زنان شاعري است که در ديگر<br />

تذکره ها کمتر از آنان ياد شده است.‏<br />

ش.‏ ع.‏<br />

جشن نامه استاد ذبيح اهلل صفا‎٬‎ سيد محمد ترابي‎٬‎ چاپ اول‎٬‎ نشر شهاب‎٬‎ تهران<br />

٤٩٤ ٬١٣٧٧ صفحه + ١٦ عکس.‏<br />

جشن نامه استاد ذبيح اهلل صفا مجموعه اي است شامل ٣٥ مقاله به قلم محققان ايراني و<br />

خارجي به مناسبت هشتاد و پنجمين سال عمر پربرکت علميِ‏ استاد‎٬‎ که به کوشش<br />

سيدمحمد ترابي‎٬‎ شاگرد او‎٬‎ گرد آمده و به چاپ رسيده است.‏ انتشار اين مجموعه با<br />

درگذشت استاد مقارن گرديد.‏ جشن نامه با مقدمه اي به قلم گردآورنده در شرح احوال و<br />

آثار آن فقيد سعيد آغاز مي شود.‏ پس از آن‎٬‎ نامه منظوم استاد حسين خطيبي خطاب به<br />

‏«دوستي ديرين»‏ مي آيد.‏ تنوع موضوع و سطح مقاالت و شهرت علمي نويسندگان آنها<br />

جشن نامه را به صورت اثري پرارزش در آورده است.‏ شادروان احمد تفضلي‎٬‎ شادروان<br />

مصطفي مقربي‎٬‎ شادروان ضياءالدين سجادي‎٬‎ احمد مهدوي دامغاني‎٬‎ سيدجعفر


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٧٦ تازه هاي نشر<br />

تازه هاي نشر در زبان و ادب فارسي<br />

شهيدي‎٬‎ محمدرضا شفيعي کدکني‎٬‎ جليل دوستخواه‎٬‎ ريکاردو زيپولي از جمله<br />

پديدآورندگان مقاله هاي مندرج در اين اثر‎٬‎ دربابِ‏ ادب‎٬‎ فرهنگ‎٬‎ تاريخ‎٬‎ موسيقي و<br />

فلسفه ايران زمين اند.‏ عکس هاي خاطره انگيزي از ادوار زندگي علمي مرحوم استاد صفا<br />

زينت بخش مجموعه شده است.‏<br />

ش.‏ ع.‏<br />

دايرة المعارف هنر‎٬‎ رويين پاکباز‎٬‎ فرهنگ معاصر‎٬‎ تهران ١٢+١٠٢٣ ٬١٣٧٨ صفحه.‏<br />

حوزه وسيع اين دايرة المعارف شامل موضوعات کلي و جزئي هنر جهان از گذشته هاي<br />

دور تا امروز است که در آن ميان هنر ايران جايگاه ويژه اي دارد.‏ واژه ‏«هنر»‏ در عنوان و<br />

مطالب کتاب در معناي محدود و خاص هنر بصري يا هنر تجسمي به کار رفته است.‏<br />

در اين دايرة المعارف توجه اصلي به مقوالت مربوط به نقاشي‎٬‎ پيکره سازي و هنر<br />

گرافيک معطوف شده است.‏ اطالعاتي در زمينه خوش نويسي‎٬‎ سفالگري‎٬‎ معرّ‏ ق سازي‎٬‎<br />

معماري و نظاير اين هنرها نيز در اين کتاب به دست داده شده است.‏<br />

دائرة المعارف هنر ٬ که داراي ٢٨٥٥ مدخل و ١٠٠٤ تصوير سياه و سفيد و رنگي است‎٬‎<br />

از بخش اصل ‏(بدنه)‏ و سه بخش فرعي ‏(پيوست)‏ تشکيل يافته که هر يک از آنها مستقًال<br />

به ترتيب الفبايي مرتب شده است.‏ نقاشان‎٬‎ پيکره سازان‎٬‎ طراحان‎٬‎ چاپگران و ساير<br />

هنرمندان با سبک ها‎٬‎ گروه ها و مکتب ها؛ اسلوب ها‎٬‎ مواد وابزار؛ رسانه ها‎٬‎ گونه ها ‏(مثًال:‏<br />

چاپ دستي/‏ چهره نگاري)؛ اصطالحات فني و زيبايي شناختي ‏(مثًال:‏ قلمزني/‏<br />

ترکيب بندي)؛ عناصر بصري ‏(مثًال:‏ رنگ)؛ بررسي هاي ويژه ‏(مثًال:‏ نقاشي نو در ايران)؛<br />

نويسندگان هنري؛ نمايشگاه ها؛ کليات ‏(مثًال:‏ آموزش هنر)‏ مهم ترين مقوالت اين<br />

دايرةالمعارف اند.‏<br />

در پيوست يکم‎٬‎ که با عنوان ‏«تاريخ شناسي»‏ ‏(شامل ٥٥ مدخل)‏‎٬‎ در پي بخش اصلي<br />

آمده است‎٬‎ تحوالت هنر اقوام گوناگون در ادوار تاريخي بررسي شده است.‏ شماري از<br />

هنرهاي کمترشناخته شده جهان ‏(مثًال هنر امريکاي التين‎٬‎ هنر معاصر در هند)‏ در اين<br />

مجموعه جايگاه خاصي يافته اند.‏ در حقيقت‎٬‎ مقاالتِ‏ غالبًا مبسوطِ‏ بخش تاريخ شناسي<br />

به نحوي اطالعات داده شده در بدنه کتاب را تکميل مي کند.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

تازه هاي نشر ١٧٧<br />

تازه هاي نشر در زبان و ادب فارسي<br />

پيوست دوم‎٬‎ با عنوان ‏«مضمون شناسي»‏ (٢٦٣ مدخل)‏‎٬‎ مشتمل است بر مضمون هاي<br />

به کاررفته در هنر جوامع از جمله شخصيت هاي مذهبي يا ادبي‎٬‎ خدايان‎٬‎ جانوران‎٬‎<br />

رويدادها‎٬‎ صحنه ها و نمادها ‏(مثًال مريم مجدليه/‏ بهرام گور/‏ آپ لون/‏ اژدها/‏ مصيبت<br />

ُ‏<br />

کربال/‏ باکره داغدار).‏ در پيوست سوم‎٬‎ بيش از ١٥٧٠ واژه بيگانه ‏(عمدتًا انگليسي)‏ و<br />

معادل هاي فارسي آنها گرد آمده است.‏ اين واژه ها‎٬‎ که به ادبيات تجسمي تعلّق دارند‎٬‎<br />

غالبًا در متن کتاب کاربرد داشته اند.‏<br />

ا.‏ خ.‏<br />

عمر خيام ٬ عليرضا ذکاوتي قراگزلو‎٬‎ چاپ اول‎٬‎ طرح نو‎٬‎ تهران ٢٤٣ ٬١٣٧٧ صفحه.‏<br />

نگارنده بر آن است که زواياي تاريکي از زندگي خيام‎٬‎ متفکر و شاعر نامدار نيشابوري را<br />

براي خواننده روشن کند و بيشتر به چهره فلسفي و علمي خيام نظر دارد.‏ عناوين فصول<br />

کتاب به اين شرح است:‏ ‏«آيا خيام حکيم همان خيام شاعر است؟»؛ ‏«خيام ميان حقيقت و<br />

افسانه»؛ ‏«با فيلسوفان و متکلمان اسالمي»؛ ‏«گذري بر رساالت فلسفي خيام»؛ ‏«پيوست<br />

انتقادي»؛ ‏«رباعيات خيام ميان فلسفه و کالم»؛ ‏«نقد خارجي و داخلي رباعيات خيام»؛<br />

‏«گزيده رباعيات».‏ در پايان‎٬‎ کتاب نامه‎٬‎ فهرست آيات و احاديث‎٬‎ عبارات عربي و نمايه<br />

درج شده است.‏ نگارنده‎٬‎ در اين اثر‎٬‎ اوضاع فرهنگي و اجتماعي زمان خيام را تشريح<br />

مي کند و در پاره اي موارد اطالعات جامع و مفيدي به خواننده ارائه مي دهد.‏ اما تعيين ميزان<br />

توفيق او در بيان افکار خيام و تصويري که از او ارائه مي دهد به تأمل بيشتري نياز دارد.‏<br />

ش.‏ ع.‏<br />

غرب و اسالم در راه گفتوگو<br />

The West and Islam, Towards a Dialogue. Istanbul, IRCICA, 1999,<br />

VI+125+XII p.<br />

غرب و اسالم:‏ پيش به سوي گفتوگو ٬ مجموعه اي از چند مقاله و سخن راني است که ‏«مرکز<br />

تحقيقاتِ‏ تاريخ‎٬‎ هنر و فرهنگ اسالميِ‏ « سازمان کنفرانس اسالمي Ircica) )‏ گردآورده و


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٧٨ تازه هاي نشر<br />

تازه هاي نشر در زبان و ادب فارسي<br />

منتشر کرده است.مندرجات آن به اين شرح است:‏ اکمل الدين احسان اغلو ‏(ترکيه)‏‎٬‎ ‏«اروپا<br />

و اسالم:‏ چالش هاي جديد‎٬‎ افق هاي تازه»؛ اينگمار کارلسون ‏(سوئد)‏‎٬‎ ‏«سياست اسالميِ‏<br />

اروپا و اسالم در اروپا»؛ هاجو فونکه ‏(آلمان)/‏ بوسني‎٬‎ ‏«چالشي براي مسيحيت و نفوذ<br />

مسلمانان در کشورهاي اروپا»؛ اکمل الدين احسان اغلو‎٬‎ ‏«اسالم و صلح»؛ ‏«نقش اسالم در<br />

تاريخ‎٬‎ فرهنگ و امور جاري»؛ بسام تيبي ‏(آلمان)‏‎٬‎ ‏«حقوق بشر درتمدن اسالمي و در غرب»؛<br />

مراد هوفمان ‏(آلمان)‏‎٬‎ ‏«منش اروپايي و اسالم»و ‏«نوسان مسلمانان ميان شرق و غرب».‏<br />

ع.‏ روح بخشان<br />

فرهنگ اسطوره هاي يوناني<br />

Jala ¦ li, Mojga¦ n & Beya ¦ d, Maryam, Handbook of Greek Mythology, Daftar-e<br />

Nashr-e Farhang-e Eslami, Tehran 1378, 189p.<br />

خودآموز اسطوره شناسي يوناني حاصل کار دو تن از استادان دانشکده زبان هاي خارجي<br />

دانشگاه تهران ‏(مژگان جاللي و مريم بياد)‏ است که به تدوين وتعريف اصطالحات<br />

اسطوره هاي يوناني اختصاص دارد.‏ اين فرهنگ از آشيل ‏(اکيلس‎٬‎ اخيلوس)‏‎٬‎ قهرماني<br />

افسانه اي که از ازدواج پله ئوس با پري دريايي تِتيس در وجود آمد و سراسر زندگي را<br />

در جنگ گذراند و اوديسه هومر به گزارش زندگيش مي پردازد‎٬‎ آغاز و به » زئوس »٬ خداي<br />

خدايان اُلَ‏ مپ‎٬‎ ختم مي شود.‏<br />

مؤلفان‎٬‎ چنان که در مقدمه تصريح کرده اند‎٬‎ کوشيده اند تا يک فرهنگ اصطالحات<br />

اسطوره اي فراهم آورند که براي دانش جويان و معلمان و محقّ‏ قان مفيد باشد.‏ در آن‎٬‎ هر<br />

کلمه و اصطالح به دقت تعريف و توضيح شده است.‏ صورت انگليسيِ‏ کلمات اصل<br />

اختيار شده و تلفظ يوناني با آوانويسي التين درون پرانتز آمده است.‏<br />

ع.‏ ر.‏<br />

مطالعات اسالمي در پاکستان<br />

Eqbal Review (Journal of the Iqbal Academy Pakistan), April 1998, 142 p.<br />

مندرجات آخرين شماره مجله اقبال الهوري که به دست ما رسيده به شرح زير است:‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

تازه هاي نشر ١٧٩<br />

تازه هاي نشر در زبان و ادب فارسي<br />

جاويد اقبال‎٬‎ ‏«مفهوم دولت در اسالم»؛ سيد حسين نصر‎٬‎ ‏«برخي از ويژگي هاي آموزش<br />

در اسالم»‏ ‏(با توجه به پيام جالل الدين رومي)؛ لوچه لوپز بارالت‎٬‎ ‏«ترو بارکلوسِ‏ صوفي<br />

وعرفان اسپانيايي:‏ سمبوليسم تجربه شده»؛ اخبار و گزارش ها؛ کتاب شناسي‎٬‎ شامل<br />

) اسالم و توسعه ( Development Islam and<br />

) هماهنگي بهشت و زمين ( Earth Harmonies of Heaven and<br />

) يگانه سنت ( Tradition The Only<br />

ع.‏ ر.‏<br />

مطالعات اسالمي در هند<br />

Journal of the HenryMartin Institute,Vol. 17, No 2, July-December 1998, 107 p.<br />

شماره اخير نشريه انجمن هِنري مارتين ٬ که هر سال دو شماره به زبان انگليسي در حيدرآباد<br />

هند منتشر مي شود‎٬‎ حاوي مقاله هايي به شرح زير است:‏<br />

ماويل عزالدين‎٬‎ ‏«الهيات اسالمي و سمبوليسم مفهومي»؛ ديويد اِ‏ مانوئل سينگ‎٬‎<br />

ِ<br />

‏«لزوم ذاتيِ‏ فراحِ‏ سي در آثار ابن عربي»؛ ملکه بي.‏ ميستري‎٬‎ ‏«وضعيت اقليتيِ‏ مسلمانان<br />

در هند از ديد توسعه نگري»؛ ديويد سي.‏ اسکات ‏«کبير ] از شخصيت هاي هندو در قرون<br />

وسطي]‏ ‎٬‎ مردي براي همه اعصار»؛ ال.‏ استانيسالوس‎٬‎ ‏«به صليب کشيده شدن‎٬‎ مرگ و<br />

عروج عيسي مسيح در اسالم»؛ کتاب شناسي و فهرست مندرجات مجله از سال ١٣٢١ تا<br />

‎١٣٦٥‎ش نيز در اين شماره درج شده است.‏<br />

ع.‏ ر.‏<br />

نقد ادبي در سده بيستم ٬ تاديه‎٬‎ ژان ايو‎٬‎ ترجمه محمدرحيم احمدي‎٬‎ چاپ اول‎٬‎<br />

سوره‎٬‎ تهران ‎٤٣٥‎صفحه.‏ ٬١٣٧٧<br />

نقد ادبي در سده بيستم نگاهي دارد به تحليل نقد نو در مغرب زمين از اواخر قرن نوزدهم تا<br />

اواخر قرن بيستم.‏ نظريه هايي در باب نقد متون اعم از نقد روان کاوانه‎٬‎ جامعه شناسانه‎٬‎<br />

زبان شناسانه و فرماليستي در آن بيان شده است.‏ نگارنده زماني به تأليف اين اثر


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٨٠ تازه هاي نشر<br />

تازه هاي نشر در زبان و ادب فارسي<br />

مي پردازد که جنجال هاي کهنه و نو فروکش کرده و فضايي آرام براي بررسي آراءِ‏ اهل<br />

نظر فراهم آمده است.‏<br />

عناوين فصول دهگانه اثر به اين شرح است:‏ صورتگرايان روس‎٬‎ نقد آلماني‎٬‎ نقد<br />

آگاهي يا مکتب ژنو‎٬‎ نقد حوزه تخيل‎٬‎ نقد روان کاوي‎٬‎ جامعه شناسي ادبيات‎٬‎<br />

زبان شناسي و ادبيات‎٬‎ نشانه شناسي ادبيات‎٬‎ بوطيقا‎٬‎ نقد تکويني.‏ در کتاب‎٬‎ آراءِ‏ بسياري<br />

از منتقدان برجسته مغرب زمين ذکر شده که خواننده ايراني با برخي از آنها آشناست اما<br />

بعضًا در ميان آنها مي توان نام هاي ناآشنا را نيز ديد.‏ دقت نويسنده و کوشش او در ساده<br />

کردن نظريات پيچيده فلسفي هم چنين بيان روشن مطالب همراه با شواهد فراوان به اثر او<br />

جاذبه ديگري بخشيده است.‏<br />

ش.‏ ع.‏


بسمه تعاليٰ‏<br />

جمهوري اسالمي ايران تاريخ:‏ ٧٨/١٢/١٠<br />

وزارت فرهنگ و آموزش عالي شماره:‏ ٣/٢٩١٠/٨١٦<br />

معاونت پژوهشي پيوست:‏ <br />

جناب آقاي دکتر غالمعلي حداد عادل<br />

رئيس محترم فرهنگستان زبان و ادب فارسي<br />

با سالم<br />

احترامًا‎٬‎ بازگشت به نامه شماره ٣٠٣٩ مورخ ٧٦/١٠/٢١ و پيرو نامه شماره<br />

٣/٢٩١٠/٧٢٨ به استحضار مي رساند‎٬‎ نسخه هاي مجله ‏«نامه فرهنگستان»‏ توسط هيأت<br />

محترم داوران بررسي و ارزيابي و نتيجه آن در جلسه مورخ ٧٨/١١/٤ کميسيون بررسي<br />

نشريات علمي کشور مورد بررسي و ارزيابي مجدد قرار گرفت.‏ بر اساس امتيازهاي<br />

کسب شده از ارزيابي ها و نظر مساعد اعضاي کميسيون با اعطاي درجه علمي پژوهشي<br />

موافقت شد.‏<br />

لذا با عرض تبريک به مناسبت اين موفقيت به استحضار مي رساند که مدت اين<br />

اعتبار چهار سال مي باشد و ارزيابي ساالنه نيز انجام و نتايج آن به استحضار خواهد<br />

رسيد.‏ ضمنًا گواهينامه اعتباري درجه مذکور نيز متعاقبًا تقديم خواهد شد.‏<br />

باآرزوي توفيق الهي<br />

حسن شريفي<br />

دبير کميسيون بررسي نشريات علمي کشور


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٨٢ اخبار<br />

نخستين همايش مدرسان زبان فارسي<br />

نخستين همايش مدرسان زبان و ادبيات فارسي<br />

‏(شيراز‎٬‎ ١٨-٢٠ ارديبهشت ١٣٧٩)<br />

نخستين همايش مدرسان زبان و ادبيات فارسي‎٬‎ به ابتکار دانشگاه شيراز و با هدف<br />

بازنگري دروس زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه ها و مراکز آموزش عالي و تعيين<br />

ر اهکارهاي علمي گسترش آموزش و پژوهش آن در داخل و خارج از کشور‎٬‎ برگزار<br />

گرديد.‏<br />

شوراي گسترش زبان و ادبيات فارسي در خارج از کشور نيز در فراهم آوردن امکانات براي<br />

تشکيل اين اجتماع سهم مؤثر داشت.‏ گروه کثيري از استادان دانشگاه هاي شيراز‎٬‎<br />

مشهد‎٬‎ تهران‎٬‎ شهيد بهشتي‎٬‎ عالمه طباطبايي‎٬‎ تبريز‎٬‎ اصفهان‎٬‎ اهواز‎٬‎ زنجان‎٬‎ قم‎٬‎ اراک‎٬‎<br />

فيروزآباد و نيز دکتر محمد جعفر معين فر از دانشگاه پاريس و دکتر حسن بيک باغبان از<br />

دانشگاه استراسبورگ در همايش شرکت داشتند.‏<br />

در مراسم افتتاحيه‎٬‎ پس از سخنان دکتر محمود مصطفوي‎٬‎ رئيس دانشگاه شيراز‎٬‎<br />

پيام هاي وزير علوم و تحقيقات و فناوري و وزير فرهنگ و ارشاد اسالمي قرائت شد.‏<br />

سپس دکتر غالمعلي حداد عادل‎٬‎ رئيس فرهنگستان زبان و ادب فارسي‎٬‎ طي سخن راني<br />

خود‎٬‎ به نقايص برنامه هاي دروس زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه ها اشاره و درج مواد<br />

تازه اي را در برنامه درسي مقطع کارشناسي ارشد پيش نهاد کرد.‏ پس از آن‎٬‎ دکتر مقدس‎٬‎<br />

رئيس دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه شيراز و دبير همايش‎٬‎ و دکتر منصور<br />

رستگار فسائي‎٬‎ استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه شيراز و دبير علمي همايش‎٬‎<br />

گزارش هاي خود را ارائه کردند.‏<br />

در نخستين روز همايش‎٬‎ مراسم بزرگداشت دکتر علي محمد مژده با اهداي لوح<br />

تقدير از جانب وزارت علوم و تحقيقات و فناوري برگزار گرديد.‏<br />

طي برگزاري همايش هفت نشست علمي‎٬‎ براي ايراد بيست و هشت سخنراني با<br />

موضوعاتي در زمينه ضرورت تغيير و تحول در شيوه تدريس و برنامه هاي رشته زبان<br />

وادبيات فارسي در مقاطع کارشناسي ارشد و دکتري و وضعيت تدريس آن در<br />

دانشگاه هاي خارج از کشور برپا شد.‏<br />

در خالل سخنر اني ها‎٬‎ دروس و تحقيقات دوره دکتري علوم انساني دانشگاه پاريس‎٬‎


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

اخبار ١٨٣<br />

نخستين همايش مدرسان زبان فارسي<br />

نقد نابساماني هاي آموزش زبان و ادبيات فارسي در داخل و خارج از کشور‎٬‎ شيوه<br />

تدريس فارسي عمومي‎٬‎ تجزيه و تحليل موقعيت کنوني زبان و ادب فارسي در<br />

دانشگاه ها و مؤسسات آموزش عالي غرب‎٬‎ وضعيت کادرهاي آموزشي ادبيات و<br />

برنامه ريزي هاي درسي آن‎٬‎ روش آموزش رشته زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه هاي<br />

شبه قاره هند‎٬‎ گسترش زبان و ادبيات فارسي در اروپاي شرقي مطرح شد.‏ ضمنًا شب<br />

شعري در حافظيه بر پا شد که با استقبال پرشور دانشجويان و ادب دوستان روبه رو<br />

گرديد.‏<br />

از فرهنگستان زبان و ادب فارسي‎٬‎ عالوه بر رياست فرهنگستان‎٬‎ آقايان دکتر حميد<br />

فرزام و احمد سميعي ‏(گيالني)‏ شرکت داشتند و سخن راني ايراد کردند.‏ در پايان‎٬‎ بيانيه<br />

همايش قرائت شد و به تصويب شرکت کنندگان رسيد.‏<br />

ثريّا پناهي<br />

بيانيه نخستين همايش مدرسان زبان و ادبيات فارسي دانشگاه شيراز<br />

(١٨ تا ٢٠ ارديبهشت سال ١٣٧٩)<br />

نخستين همايش مدرسان زبان و ادبيات فارسي از تاريخ ١٨ تا ٢٠ ارديبهشت ١٣٧٩ با<br />

شرکت گروهي کثير از استادان زبان و ادبيات فارسي داخل و خارج از کشور در شيراز<br />

تشکيل گرديد.‏<br />

در اين همايش شرکت کنندگان ضمن ارائه مقاالت خود‎٬‎ مشکالت و مسائل زبان و<br />

ادبيات فارسي را در مقاطع مختلف دانشگاهي و پيش از دانشگاه مورد بحث و بررسي<br />

دقيق قرار دادند.‏<br />

در اين جلسات عظمت و اهميت زبان فارسي در تحکيم وحدت ملي و اشاعه<br />

فرهنگ متعالي اسالمي مورد تأکيد فراوان قرار گرفت و ضرورت پاسداري و گسترش آن<br />

به عنوان وظيفه اي ملي خاطرنشان گرديد.‏<br />

شرکت کنندگان در همايش ضمن سپاسگزاري از کوشش هاي ارزنده بخش زبان و<br />

ادبيات فارسي و مسئوالن محترم دانشگاه شيراز و همه کساني که به نحوي در برگزاري<br />

آبرومندانه و منظم همايش همت ورزيده اند‎٬‎ اميدوارند ضمن کوشش در تحقق پيشنهاد<br />

هاي نخستين همايش‎٬‎ شاهد برگزاري دومين همايش در سال آينده در شيراز باشند.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٨٤ اخبار<br />

نخستين همايش مدرسان زبان فارسي<br />

شرکت کنندگان در همايش از ارسال پيام وزيران محترم علوم‎٬‎ تحقيقات و فناوري و<br />

وزارت فرهنگ و ارشاد اسالمي و مساعي فرهنگستان زبان و ادب فارسي و شوراي<br />

گسترش زبان و ادبيات فارسي در خارج از کشور سپاسگزاري مي نمايد.‏<br />

شرکت کنندگان مايلند سپاس قلبي خويش را از کوشش هاي بي دريغ دبير علمي<br />

همايش ‏«استاد ارجمند جناب آقاي دکتر منصور رستگار فسائي»‏ ابراز دارند.‏<br />

نکات زير مورد تأييد و درخواست شرکت کنندگان نخستين همايش مدرسان زبان و<br />

ادبيات فارسي است:‏<br />

١. تحول عميق و همه جانبه ادبي و فرهنگي و بازنگري برنامه هاي آموزشي و<br />

پژوهشي زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه ها بر اساس بررسي ها و نظرهاي کارشناسانه<br />

در جهت هماهنگي با نيازهاي جامعه امروز و تحوالت ادبي جهان.‏<br />

٢. ايجاد هماهنگي و انسجام در نظام آموزشي زبان و ادبيات فارسي در دوره هاي<br />

پيش از دانشگاه و دانشگاه.‏ پيشنهاد مي شود هيئتي متشکل از کارشناسان برنامه ريزي<br />

درسي آموزش و پرورش دانشگاه براي ايجاد اين هماهنگي تشکيل گردد.‏<br />

٣. تأکيد بر اهميت درس فارسي عمومي و ضرورت بازنگري در سرفصل آن به<br />

نحوي که دانشجويان ضمن آشنايي و عالقه مندي به زبان و ادبيات گذشته و حال‎٬‎<br />

توانايي هاي الزم زباني و ادبي را براي انتقال مفاهيم رشته هاي تخصصي خود به دست<br />

آورند.‏<br />

٤. بازنگري اساسي دروس دوره هاي کارشناسي‎٬‎ کارشناسي ارشد و دکتري زبان و<br />

ادبيات فارسي و ايجاد گرايش هاي الزم در آنها به منظور افزايش کارآيي دانش آموختگان<br />

اين رشته متناسب با نيازهاي امروز و فرداي جامعه.‏<br />

٥. ايجاد دوره هاي فوق تخصصي زبان و ادبيات فارسي با قابليت هاي الزم براي ادامه<br />

مطالعات تحقيقي در فرهنگ ايراني اسالمي.‏<br />

٦. برنامه ريزي و ايجاد دروس تازه به منظور استفاده دانشجويان زبان و ادبيات<br />

فارسي از وسايل پيشرفته اطالع رساني.‏<br />

٧. تربيت استادان و مدرسان آگاه و کارآمد و توجه به ارتقاي مستمر سطح دانش<br />

ايشان.‏<br />

٨. تقدير از واگذاري اختيار تجديد نظر در برنامه هاي دروس به دانشگاه هاي داراي


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

اخبار ١٨٥<br />

نخستين هم انديشي مسائل واژهگزيني و...‏<br />

هيئت مميزه.‏ پيشنهاد مي شود اين دانشگاه ها براي پيشگيري از اشکاالت احتمالي در<br />

آزمون هاي متمرکز مقاطع باالتر‎٬‎ هماهنگي هاي بايسته را با يکديگر داشته باشند.‏<br />

٩. تمرکز تصميم گيري ها در اقدامات مربوط به آموزش زبان و ادبيات فارسي به<br />

غيرفارسي زبانان در وزارت علوم‎٬‎ تحقيقات و فناوري و اتخاذ تصميمات هماهنگ در<br />

اعزام مدرسان زبان و ادبيات فارسي با رعايت عدالت در سهميه بندي دانشگاه ها.‏<br />

١٠. بهکارگيري دانش آموختگاني که در رشته آموزش زبان فارسي به<br />

غيرفارسي زبانان مهارت يافته اند در سطح زبان آموزي و واگذاري تدريس ادبيات فارسي<br />

به اعضاي هيئت علمي گروه هاي زبان و ادبيات فارسي و فرهنگ و زبان هاي ايران پيش<br />

از اسالم.‏<br />

١١. تالش براي تحقق تصميمات اين همايش با هماهنگي شوراي عالي برنامه ريزي<br />

‏(کميته علوم انساني)‏ و با دعوت از نمايندگان تام االختيار گروه هاي زبان و ادبيات فارسي<br />

دانشگاه هاي سراسر کشور به وسيله مسئوالن نخستين همايش استادان زبان و ادبيات<br />

فارسي در شيراز.‏<br />

١٢. فراهم آوردن تسهيالت الزم براي دانشگاه شيراز به منظور چاپ<br />

مجموعه مقاالت ار ائه شده در نخستين همايش.‏<br />

١٣. به دانشگاه شيراز مأموريت داده شود تا با بهرهگيري از تجربه هاي نخستين<br />

همايش‎٬‎ دومين همايش مدرسان زبان و ادبيات فارسي را سال آينده در شيراز برگزار<br />

نمايد.‏<br />

©<br />

نخستين هم انديشي مسائل واژهگزيني واصطالح شناسي<br />

‏(تهران‎٬‎ ٨-١٠ اسفند ١٣٧٨)<br />

برگزاري هم انديشي‎٬‎ در آستانه يک صدمين سال صدور فرمان تشکيل فرهنگستان و در<br />

پي فعاليت هاي پژوهشي گروه واژهگزيني در طرح ‏«بررسي پيشينه تاريخي واژهگزيني در<br />

ايران»‏ پيشنهاد شد.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٨٦ اخبار<br />

نخستين هم انديشي مسائل واژهگزيني و...‏<br />

پيش از برگزاري هم انديشي‎٬‎ در ديماه ٬١٣٧٧ دبيرخانه هم انديشي به دبيري دکتر<br />

حسين سامعي و جانشين او‎٬‎ دکتر شهين نعمت زاده‎٬‎ که مسئوليت فعاليت هاي علمي و<br />

امر سازماندهي هم انديشي را به عهده گرفت‎٬‎ تشکيل شد.‏<br />

برنامه ريزي‎٬‎ تعيين مباحث‎٬‎ بررسي و گزينش مقاالت در هيئت علميِ‏ هم انديشي با<br />

عضويت ‏(دکتر غالمعلي حداد عادل‎٬‎ دکتر رضا منصوري‎٬‎ دکتر حسين سامعي‎٬‎ مهندس<br />

علي کافي‎٬‎ دکتر سيد مهدي سمائي و دکتر شهين نعمت زاده)‏ انجام گرفت.‏<br />

در اسفندماه ٬١٣٧٧ فراخوان مقاالت‎٬‎ بر اساس موضوعات اصلي مصوب هيئت<br />

علمي به شرح زير:‏ مسائل نظري و عملي واژهگزيني و اصطالح شناسي؛ تاريخ<br />

واژهگزيني و اصطالح شناسي در ايران؛ دستاوردهاي واژهگزيني و اصطالح شناسي در<br />

ايران و تجربه هاي ديگران در زمينه واژهگزيني و اصطالح شناسي منتشر شد.‏<br />

در همايش‎٬‎ عالوه بر اعضاي پيوسته فرهنگستان‎٬‎ پژوهشگران‎٬‎ دانشگاهيان‎٬‎ اعضاي<br />

مؤسسات و مراکز پژوهشي شرکت کردند.‏ هم چنين گروه هاي واژهگزيني تخصصي<br />

فرهنگستان هاي علوم‎٬‎ علوم پزشکي که با فرهنگستان زبان و ادب فارسي همکاري<br />

دارند براي ارائه گزارش فعاليت هاي خود در اين مجمع حضور يافتند.‏<br />

در روز نخست‎٬‎ پس از اجراي مراسم افتتاحيه‎٬‎ پيام مقام محترم رياست جمهوري و<br />

پيام آقاي کريستين گالينسکي‎٬‎ رئيس مرکز بين المللي اطالعات واژه شناسي‎٬‎ قرائت شد.‏<br />

سپس دکتر نعمت زاده طي گز ارشي‎٬‎ شيوه کار هيئت علمي و نحوه بررسي مقاالت را به<br />

اطالع رساند.‏ پيش از ارائه مقاالت‎٬‎ دکتر حداد عادل‎٬‎ رئيس فرهنگستان زبان و ادب<br />

فارسي و مدير گروه واژهگزيني فرهنگستان هم‎٬‎ در باب اهميت مسئله واژهگزيني‎٬‎ ابعاد<br />

و اهداف آن سخن گفت.‏<br />

در طي سه روز برگزاري همايش‎٬‎ هشت نشست براي ارائه مجموعًا بيست و هفت<br />

مقاله و نُه گزارش و نيز دو ميزگرد برپا شد.‏<br />

شماري از مقاله ها جنبه تاريخي داشت و سوابق واژهگزيني در زبان فارسي در آنها<br />

عرضه شد.‏ از جمله مقاله ‏«ناصرالدين شاه واژهگزين»‏ از دکتر حداد عادل و ‏«واژهگزيني<br />

در ايران عصر ساساني و تأثير آن در فارسي دري»‏ از دکتر حسن رضايي باغ بيدي در اين<br />

مقوله قابل ذکر است ‏(متن اين مقاله ها در همين شماره درج شده است).‏<br />

در شماري از مقاله ها به جنبه نظري واژه سازي و واژهگزيني پرداخته شده بود.‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

اخبار ١٨٧<br />

نخستين هم انديشي مسائل واژهگزيني و...‏<br />

مقاله هاي ‏«ترکيب و اشتقاق دو ابزار واژه سازي»‏ ‏(احمد سميعي گيالني)؛ ‏«راه هاي فعال<br />

کردن واژه سازي در زبان فارسي»‏ ‏(دکتر علي اشرف صادقي)؛ ‏«استدالل در واژهگزيني»‏<br />

‏(دکتر شهين نعمت ز اده)؛ ‏«واژه سازي درون متني يک عالج قطعي»‏ ‏(دکتر علي محمد<br />

حق شناس)؛ ‏«قياس و واژه سازي»‏ ‏(دکتر ويدا شقاقي)‏ و ‏«فرايند واژه سازي در حوزه<br />

واژگان فارسي»‏ ‏(دکتر محمد مهدي واحدي لنگرودي)‏ از اين مقوله بوده اند.‏ از<br />

مقاله هايي که در آنها بر جنبه کاربردي تأکيد شده بود‎٬‎ ‏«مسئوليت سازمان هاي علمي‎٬‎<br />

آموزشي و رسانه اي در کاربرد واژه ها ‏(دکتر محمد ابراهيم ابوکاظمي)؛ ‏«پيشنهادهايي<br />

براي يکسان سازي نام هاي رسمي تيره هاي گياهان»‏ ‏(هوشنگ اعلم)؛ ‏«واژهگزيني<br />

وتدوين گياهنامه در علوم کشاورزي‎٬‎ نيازها‎٬‎ تنگناها و پيشنهادها»‏ ‏(دکتر مرتضي<br />

خوشخوي)؛ ‏«گزينش‎٬‎ بازبيني و بازسازي واژه ها در دانش هاي باليني»‏ ‏(دکتر<br />

محمدمهدي خديوي زند)‏ را بايد نام برد.‏<br />

چند مقاله نيز به ارائه تجارب ساير کشورها در واژهگزيني اختصاص داشت.‏ از جمله<br />

‏«فرهنگستان زبان در ايتاليا»‏ ‏(دکتر ماسيميليانو پوليمنو)؛ ‏«دارالترجمه عثمانيه و وضع<br />

اصطالحات علمي به زبان اردو»‏ ‏(دکتر ابوالقاسم ر ادفر)؛ ‏«تجربه کشورهاي عربي در<br />

زمينه واژهگزيني»‏ ‏(دکتر يحيي معروف).‏<br />

در خالل ارائه مقاالت‎٬‎ مديران و اعضاي گروه هاي تخصصي واژهگزيني مستقل يا<br />

وابسته به فرهنگستان‎٬‎ گزارش هايي عرضه داشتند.‏ دو ميزگرد نيز طي هم انديشي برگزار<br />

شد.‏ موضوع بحث ميزگرد اول ‏«برنامه ريزي زبان و تجربه فرهنگستان ها»‏ بود.‏ ميزگرد<br />

روز دوم به بحث ‏«زبان علم و واژهگزيني»‏ اختصاص داشت.‏<br />

هم انديشي با سخنان دکتر حداد عادل‎٬‎ رئيس فرهنگستان زبان و ادب فارسي‎٬‎ به<br />

پايان رسيد که طي آن از شرکت کنندگان و از آقاي مسعود فراهاني دبير فرهنگستان‎٬‎ به<br />

عنوان سازمان دهنده امور اجرايي هم انديشي‎٬‎ قدرداني شد.‏ هم چنين برگزاري<br />

هم انديشي به صورت دوساالنه نويد داده شد.‏<br />

در مدت برگزاري هم انديشي‎٬‎ چهار نمايشگاه اسناد‎٬‎ کتاب‎٬‎ رايانه و فرآورده هاي<br />

فعاليت گروه واژهگزيني داير بود.‏<br />

ث.‏ پناهي<br />

©


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٨٨ اخبار<br />

گزارش هم نشست زبان براي مقاصد ويژه<br />

گزارش هم نشست زبان براي مقاصدويژه (LSP)<br />

دوازدهمين دوره هم نشست اروپايي زبان براي مقاصد ويژه (LSP) ١ از ٣٠ اوت تا ٣ سپتامبر<br />

(٨-١٢ ١٩٩٩ شهريور ١٣٧٨) در شهرک برسانونه‎٬‎ در ايتاليا برگزار شد.‏ اين هم نشست<br />

هر دو سال يک بار در يکي از کشورهاي اروپايي با هدف بررسي جنبه هاي گوناگون زبان<br />

تخصصي برگزار مي شود.‏<br />

نه تن از استادان دانشگاه هاي سوئيس‎٬‎ انگلستان‎٬‎ فنالند‎٬‎ آلمان‎٬‎ ايتاليا و بلژيک<br />

اعضاي هيئت علمي اين هم نشست بودند.‏ باني و گرداننده هم نشست‎٬‎ بخش زبان و<br />

قوانين پژوهشگاه اروپايي بولتسانو بود.‏ اين پژوهشگاه يک مؤسسه تحصيالت تکميلي و<br />

داراي ٤ بخش است و عمده فعاليت هاي پژوهشي بخش زبان و قوانين آن‎٬‎ در زمينه<br />

معيارسازي واژه هاي آلماني و ايتاليايي در منطقه تيرول جنوبي و نيز رابطه زبان شناسي و<br />

فعاليت هاي حقوقي است.‏ کميسيون علمي آيال ) AILA ( در برگزاري هم نشست با<br />

پژوهشگاه همکاري کرد و پنج نهاد دولتي و غيردولتي‎٬‎ از جمله اتحاديّه اروپا‎٬‎ از حاميان<br />

مالي اين هم نشست بودند.‏<br />

در اين هم نشست چهارروزه‎٬‎ که با عنوان ‏«دورنماي هزاره نوين»‏ برگزار شد‎٬‎ بيش از<br />

٢٥٠ محقق از ٣٩ کشور جهان‎٬‎ از جمله کشور ايران‎٬‎ شرکت داشتند.‏ هيئت اعزامي<br />

ايراني متشکل بود از شش تن از پژوهشگران فرهنگستان زبان و ادب فارسي:‏ آقاي دکتر<br />

حسين سامعي و بانوان دکتر شهين نعمت زاده‎٬‎ نسرين پرويزي‎٬‎ ليال عسگري‎٬‎ مهنوش<br />

نشاط مبيني تهراني و مليحه تفسيري.‏<br />

فعاليت هاي اين هم نشست در پانزده بخش موضوعي و يازده کارگاه آموزشي انجام<br />

گرفت.‏ روزانه يک سخنراني کليدي‎٬‎ حدود سي سخنراني به صورت موازي ايراد و دو تا<br />

سه کارگاه آموزشي داير مي شد.‏<br />

سخنراني ها و دروس کارگاه هاي آموزشي به زبان هاي انگليسي‎٬‎ فرانسه‎٬‎ آلماني و<br />

ايتاليايي ارائه شد.‏<br />

از جمله بخش هاي اين هم نشست‎٬‎ ‏«زبان براي مقاصد ويژه و امور تجاري»‏‎٬‎ ‏«زبان<br />

1) Language for Special Purpose


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

اخبار ١٨٩<br />

گزارش هم نشست زبان براي مقاصد ويژه<br />

براي مقاصد ويژه در اتحاديه اروپا»‏‎٬‎ ‏«زبان براي مقاصد ويژه و علوم پزشکي»‏ بود.‏<br />

دکتر حسين سامعي‎٬‎ در بخش ‏«زبان براي مقاصد ويژه و فرهنگ نگاري»‏ به معرفي<br />

طرح ‏«تدوين فرهنگ تحليلي تاريخي دستور زبان فارسي»‏ پرداخت که به سرپرستي او و<br />

همکاري نسرين پرويزي و مليحه تفسيري اجرا مي شود.‏ هدفِ‏ طرح ارائه تصويري از<br />

وضعيت واژگان دستوري در طول تاريخ زبان فارسي است.‏<br />

دکتر شهين نعمت زاده در بخش ‏«زبان براي مقاصد ويژه و قانون»‏ با عنوان ‏«نقش<br />

راهبردي زبان در گفتمان حقوقي»‏ سخن گفت و سلسله پرسش هايي را که معموًال وکالي<br />

مدافع در دادگاه طرح مي کنند طبقه بندي کرد و‎٬‎ ضمن بررسي آنها‎٬‎ هدف پرسش ها را در<br />

اصل ٬ تأييد گرفتن از مقامات دادگاه‎٬‎ تأثيرگذاري بر حضار و در نهايت نوعي اعمال قدرت<br />

کالمي شمرد.‏ هم چنين‎٬‎ وي‎٬‎ در بخش ‏«جنبه هاي شناختي زبان براي مقاصد ويژه»‏ باعنوان<br />

‏«رده شناسي زبان و رده شناسي زبان هاي تخصصي»‏ ايراد سخنراني کرد و به معرفي رده<br />

شناسي زبان و انواع جهاني ها (universals) پرداخت و بررسي امکان تدوين رده شناسي<br />

زبان هاي تخصصي و مطالعه تطبيقي درباره زبان هاي تخصصي را پيشنهاد کرد.‏<br />

خانم ليال عسکري هم در بخش ‏«زبان براي مقاصد ويژه و زبان هاي اقليت/‏<br />

برنامه ريزي زباني»‏ درباره ‏«اسم مصدر در زبان هاي فارسي و روسي‎٬‎ مطالعه موردي در<br />

فرهنگ ها»‏ سخن گفت و به بررسي نحوه ارائه اسم مصدرهاي مختوم به ‏«ِش»‏ در پنج<br />

فرهنگ مشهور فارسي پرداخت و شيوه درج اسم مصدرها را در فرهنگ هاي عمومي<br />

فارسي و روسي با يکديگر مقايسه کرد.‏<br />

در نمايشگاه فعاليت هاي پژوهشي فرهنگستان نيز که طي اين هم نشست برپا شد‎٬‎<br />

دوره هاي نامه فرهنگستان ٬ مقاالت منتشرشده پژوهشگران گروه واژهگزيني‎٬‎ جزوه هاي<br />

واژه هاي مصوب در حوزه هاي عمومي و تخصصي و گزارش کار گروه واژهگزيني از آغاز<br />

تا کنون و هم چنين شماره هاي خبرنامه فرهنگستان به نمايش گذاشته شد.‏ در مراسم<br />

اختتاميه‎٬‎ دکتر خورشيد احمد‎٬‎ استاد پاکستاني دانشگاه ساري Surrey) ( انگلستان‎٬‎<br />

ضمن ابراز خشنودي از حضور چند کشور‎٬‎ از جمله ايران‎٬‎ آرزو کرد که اين روابط<br />

هم چنان ادامه و گسترش يابد.‏<br />

ث.‏ پناهي<br />

©


چوگان در کوش نامه<br />

در سه شماره نامه فرهنگستان ٬ سه مقاله درباره چوگان به شرح زير به چاپ رسيده است:‏ در<br />

سده ششم‎٬‎ ‏«چوگان به سبک ايراني»‏ از استاد آذرنوش‎٬‎ در شماره هفتم‎٬‎ ‏«چوگان»‏ از استاد<br />

دکتر محمد دبيرسياقي و‎٬‎ در شماره دوازدهم‎٬‎ ‏«چوگان در تاريخ ابن بي بي»‏ از خانم ژاله<br />

متحدين که هر يک مشتمل است بر اطالعات جالب توجهي درباره چوگان بر اساس چند متن<br />

کهن عربي و فارسي.‏<br />

اينک ‏«گويزدن آبتين با طيهورشاه»‏ را به نقل از منظومه حماسي کوش نامه ٬ ١ سروده<br />

حکيم ايرانشان بن ابي الخير‎٬‎ در حدود سال هاي ٥٠١ تا ٥٠٤ هجري قمري‎٬‎ از نظر خوانندگان<br />

فاضل نامه فرهنگستان مي گذراند و‎٬‎ پيش از نقل آن‎٬‎ توضيح مختصري درباره آن را بي فايده<br />

نمي داند.‏<br />

در ‏«گويزدن آبتين با طيهورشاه»‏‎٬‎ و ‏«هنرنمودن سياوش پيش افر اسياب»‏‎٬‎ که در شاهنامه<br />

فردوسي آمده است و استاد دبيرسياقي آن ابيات را براي حُسن ختام مقاله خود<br />

آورده اند‎٬‎ شباهت هايي به چشم مي خورد:‏<br />

سياوش و آبتين هر دو ايراني هستند که هر يک به سببي از زادگاه خود دور افتاده اند.‏<br />

سياوش از بيم توطئه سودابه‎٬‎ نامادريِ‏ خود‎٬‎ به افراسياب دشمنِ‏ ايران و ايرانيان پناه<br />

مي برد.‏ آبتين نيز‎٬‎ که بر اساس روايت کوش نامه از خاندان جمشيد است‎٬‎ پس از<br />

چيرهشدن ضحاک بر ايران‎٬‎ به مانند پدرانش‎٬‎ در بيشه هاي ارغون چين متواري بوده<br />

است و با ضحاکيان در جنگ و گريز و‎٬‎ سرانجام‎٬‎ به شرحي که در منظومه آمده است به<br />

طيهور‎٬‎ پادشاه بسيال‎٬‎ پناه مي برد.‏<br />

سياوش‎٬‎ در توران‎٬‎ با فرنگيس‎٬‎ دختر افر اسياب‎٬‎ ازدواج مي کند که کيخسرو حاصل<br />

‎١‎)حکيم ايرانشان بن ابي الخير‎٬‎ کوش نامه ‏(بر اساس نسخه خطي منحصر به فرد‎٬‎ محفوظ در کتاب خانه موزه<br />

بريتانيا‎٬‎ لندن به شماره OR. 2780 )٬ به کوشش جالل متيني‎٬‎ انتشارات علمي‎٬‎ تهران‎٬‎ ١٣٧٧.


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نامه ها ١٩١<br />

چوگان در کوش نامه<br />

اين ازدواج است.‏ آبتين نيز‎٬‎ پس از مدتي اقامت در جزيره بسيال ‏(ماچين‎٬‎ احتماًال<br />

سرزمين آفتاب تابان)‏‎٬‎ با فرارنگ ‏(فرانک در شاهنامه ( ازدواج مي کند.‏ ثمره اين ازدواج<br />

فريدون است که به پادشاهي هزارساله ضحاک ماردوش پايان مي دهد و او را در<br />

دماوندکوه به بند مي کشد.‏<br />

در هر دو صحنه بازيِ‏ چوگان‎٬‎ طرف مقابلِ‏ شاهزادگان ايراني‎٬‎ سياوش و آبتين‎٬‎ به<br />

ترتيب شاهان دو کشور توران و بسيال هستند.‏<br />

در شاهنامه ٬ اين افراسياب است که به سياوش پيشنهاد مي کند:‏ ‏«ابا گوي و چوگان به<br />

ميدان شويم»؛ ولي‎٬‎ در کوش نامه ٬ اين آبتين است که به طيهور مي گويد:‏ ‏«مرا گوي و<br />

چوگان شدست آرزوي».‏<br />

سياوش و آبتين هر دو‎٬‎ از سرِ‏ هشياري و عاقبت نگري‎٬‎ به صورتي عمل مي کنند که<br />

پيروزي آنان در گويزدن خشم ميزبان را برنينگيزد.‏<br />

در چوگانزدن سياوش و افر اسياب‎٬‎ هر دسته مرکب از هشت نفر است و‎٬‎ در<br />

. ٢<br />

گوي زدن آبتين و طيهور‎٬‎ هر دسته مرکب از هفت تن<br />

و اينک گويزدن آبتين با طيهور:‏<br />

‎٢‎)درباره تاريخ چوگان بازي در دايرة المعارف فارسي به سرپرستي غالمحسين مصاحب‎٬‎ ذيل مدخل ‏«چوگان»‏<br />

آمده است:‏ چوگان gan) ( Co§ ] چوگان بازي]‏ بازي اي که امروزه به وسيله دو تيم که هر يک داراي چهار سوارکار<br />

است در زميني به ابعاد ٢٥٠ تا ٣٥٠ متر انجام مي شود.‏ اصل اين بازي از ايران است‎٬‎ و ظاهرًا اول بار در رساله<br />

پهلوي کارنامه اردشير بابکان ذکرش رفته است.‏ چنان که‎٬‎ به موجب روايات طبري و شاهنامه ٬ اردشير بابکان و<br />

پسرش‎٬‎ شاهپور‎٬‎ در بازي چوگان سرآمد بوده اند.‏ بعدها‎٬‎ در عصر اسالمي نيز‎٬‎ به نام صولجان (n ( So§ laja ¦ نزد<br />

اعراب و مسلمين رايج شده است.‏ در عهد صفويه‎٬‎ چوگان بازي در ايران رواج داشته است و بعضي سياحان<br />

آنزمان مثل شاردن و حتي آنتوني شرلي آن را وصف کرده اند.‏ چنان که سِ‏ رجان ملکم‎٬‎ نيز که در اوايل قرن<br />

١٩ به ايران آمده است ٬ در تاريخ خود آن را توصيف نموده است.‏ چوگان بازي گاهي نيز پياده اجرا مي شده است.‏<br />

اين بازي‎٬‎ در قرن ‎١٩‎م ٬ در هندوستان رواج يافت و مقبول افسران انگليسي گرديد و سپس به نقاط ديگر رفت‎٬‎ در<br />

انگلستان از ١٨٦٩ و در امريکا از ١٨٧٦ آغاز شد...».‏<br />

از چوگان بازي در تاريخ بيهقي ٬ تصحيح دکتر علي اکبر فياض ‏(چاپ سوم‎٬‎ ٬١٣٧٥ دانشگاه فردوسي‎٬‎ص‎٥٥٠‎‏)‏ و در<br />

قابوسنامه ٬ تصحيح دکتر غالمحسين يوسفي ‏(چاپ سوم‎٬‎ ٬١٣٦٤ شرکت انتشارات علمي و فرهنگي‎٬‎ باب نوزدهم:‏<br />

اندر چوگان زدن و شرايط آن‎٬‎ ص‎٩٧-٩٦‎‏)‏ ياد شده است.‏ اين عبارت قابوسنامه قابل توجه است:‏ «... جمله سوار<br />

هشت بيش نبايد که تو بر يک سرِ‏ ميدان بپاي و يکي ديگر بر آخر ميدان و شش کس در ميانه ميدان تا گوي<br />

همي زنند.‏ هرگاه که گوي به سوي تو آيد تو گوي هميباز گردان و اسب را به تقريب هميران اما اندر کرّ‏ و فر<br />

مباش تا از صدمت ايمن باشي و نيز مقصود تو به حاصل شود.‏ طريق چوگانزدن محتشمان اين است که يادکرده<br />

آمد تا معلوم گردد».‏


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

١٩٢ نامه ها<br />

چوگان در کوش نامه<br />

] گويزدن آبتين با طيهورشاه]‏<br />

چو بيدل همي رفت تا بارگاه<br />

دگرروز برخاست جوينده شاه مرا گوي و چوگان شدست آرزوي<br />

به طيهور گفت اي شهِ‏ نيک خوي بگرديم و بازي کنيم اندکي<br />

اگر راي داري که فردا يکي به نزديک من کام و رايت رواست<br />

چنين داد پاسخ که فرمان توراست بفرمود تا لشکرش برنشست<br />

جهان چون ز روشن ستاره ببست به ميدان شد و گرد را آب زد<br />

پرستنده چون هوش بر خواب زد به ميدان خراميد با آبتين<br />

پاکيزهدين جهان ديدهطيهورِ‏ گشاده درو راه و ميدانِ‏ کاخ<br />

چه ميدان نوآيين جهاني فراخ سمندش خرامان به سانِ‏ تذرو<br />

ز زين آبتين رُ‏ سته چون زادسرو به سر بر ز ياقوت و پيروزه تاج<br />

خطش عنبرآگين بُ‏ ناگوش عاج ز هر پرده پوشيده رويانِ‏ شاه<br />

به انگشت يکديگران را نهان<br />

که ميدان ز رخسار او گلشن است<br />

همي هر کسي گفت ازين دختران<br />

خنک هر که را آبتين در کنار<br />

سوي بام ها برگرفتند راه<br />

نمودند کاينک چراغ جهان<br />

ِ<br />

ستاره ز ديدارِ‏ او روشن است<br />

چه پوشيده رويانِ‏ شاه و سران<br />

شبي گيرد آرام باشدْ‏ ش يار<br />

ببوسد سرش بي گمان ماه و مهر<br />

کرا آبتين شوي باشد به مهر سبک شاهِ‏ طيهوريان برگزيد<br />

ز دروازه چون پيشِ‏ ميدان رسيد ز گُردان کرا ديد با او هنر<br />

به يک سو شد او با دهو دو پسر ز طيهوريان هر که بايست برد<br />

پس انديشه کرد آبتين از ميان<br />

بدان سرکشان دست يابد به گوي<br />

يکايک به بازي برِ‏ خويش برد<br />

که گر با سوارنِ‏ ايرانيان<br />

از آن کينه آزار گيرند ازوي<br />

به طيهور گفت اي سرِ‏ سرفراز جز اين نيست آيينِ‏ اين کارزار ] کذا]‏<br />

نه هر کو به اسب اندر آورد پاي<br />

فراوان نمايد سليح و سُ‏ وار<br />

ازين نامداران که فرزندَ‏ تَند<br />

هنر داده باشد مر او را خداي<br />

هنر دور و بر باره مانندِ‏ بار<br />

بزرگان کجا خويش ‏[و]‏ پيوندَ‏ تَند<br />

که بخشش چنين است شاهادرست<br />

يکي نيمه از سوي من کن نخست به کار اندر آيد بسي کاستي<br />

چو دوري کند بخشش از راستي چو رايش ز دانش دالراي ديد<br />

... چنان کرد طيهور کو راي ديد فرستاد و کردند ياران گزين<br />

ز فرزند شش تن سوي آبتين ز هر سو سواران بدو تاختند<br />

به ميدان چو گوي اندر انداختند


نامه فرهنگستان /٣ ٤<br />

نامه ها ١٩٣<br />

چوگان در کوش نامه<br />

در آمد به مغزِ‏ دليران ستيز<br />

همي آبتين بود با يک دو دست<br />

وزان پس در آمد برافراخت يال<br />

ز چوگان چنان داد پرتاب گوي<br />

چنان گوي بر چرخ پرواز کرد<br />

نبودي رسيده به نزدِ‏ زمين<br />

چنان تاختي زيرِ‏ هنجارِ‏ گوي<br />

از اين سانهميتاخت تا هفتبار<br />

ازو هر کسي کان سواري بديد<br />

دليران ز چوگان کشيدند دست<br />

همي هر کسي گفت با اين سُ‏ وار<br />

گر آنجا يکي مردِ‏ جنگي شود<br />

ببوسيد طيهور رخسارِ‏ او<br />

هوا شد پر از گرد و خاک فريز<br />

ببردند طيهوريان شاد و مست<br />

بر انگيخت اسب آن يلِ‏ بي همال<br />

که نيز آبتين را نديدند روي<br />

که با ماه گفتي همي راز کرد<br />

که بر چرخش انداختي آبتين<br />

که هم در هوا در رسيدي بر اوي<br />

ز ميدان برون کرد گوي آن سوار<br />

همي دستِ‏ خود را به دندان گَزيد<br />

که گفتي زمين پايِ‏ اسبان ببست<br />

نه بازي توان کرد و نه کارزار<br />

وگر مردِ‏ نامي است ننگي شود<br />

چنان شادمان شد ز کردارِ‏ او<br />

بدو گفت کاي خسروِ‏ سرکشان تو از فرِّ‏ جمشيد داري نشان<br />

دلِ‏ من ز مهرت مبادا تهي<br />

ز تو چشم بدخواهِ‏ تو دور باد<br />

ِ<br />

بزرگانِ‏ کوهِ‏ بسيال همه<br />

کزينسان به کَ‏ شّ‏ ي نباشد سوار<br />

که زيباي تاجي و آنِ‏ شهي<br />

دلِ‏ بدسگالِ‏ تو رنجور باد<br />

يکايک فتادند در دمدمه<br />

نه چون او پديد آورد روزگار<br />

مر او را به دل نيکخواه آمدند ز ميدان به ايوان شاه آمدند ٣<br />

جالل متيني<br />

‎٣‎) کوش نامه ٬ بيت هاي ٣٤٢٦ تا ٣٤٧٦.


6<br />

Na ¦ me-ye Farhangesta ¦ n 4/3<br />

Summary of Articles<br />

and dictionaries to help the uninitiated reader navigate through the textual<br />

difficulties that he or she may encounter. Such works often list the huge cast of<br />

characters that fill the book and / or try to explain the more difficult words or<br />

phrases that are found in the text. The author of this paper attempts to examine<br />

all these glossaries and point out their weaknesses and strengths. And he divides<br />

the glossaries into three categories: a) those that have been compiled during the<br />

previous centuries, b) those that are appended to the printed editions of the<br />

§ S¦ ahna¦ me and c) those independent glossaries and dictionaries that have been<br />

compiled in the modern period.<br />

In the first category, the author lists nine works, some of which have not<br />

come down to us and are only mentioned in later works. The earliest glossary is<br />

entitled Mo`jam-e § S¦ ahna¦ me and it has been compiled by Moh ¤ ammad ibn<br />

al-Rez− ¦ a ibn Moh ¤ ammad al-`Alavâ ¦ of T¤ ¦ us in the 6th century A.H. / 10th century<br />

C.E. Among the more important works in this category is Log¦ at-e § S¦ ahna¦ me by<br />

Abdul-Qa¦ der Bag ¦ da ¦ dâ ¦ (d. 1093 A.H. / 1658 C.E.), in which the explanations are<br />

given in Turkish. Another notable work in this same category is Ganj § Na¦ me by<br />

`Ali ibn T¤ eyfu ¦ r of Bast ¤ ¦ am, which has been compiled in India, and the unique MS<br />

/1658. ‎1069‎ of the work which is kept in a library in India, is dated<br />

In the second category of appended glossaries the author does not find any<br />

notable works, but the third category of modern works is a particularly rich one.<br />

Here we find 12 titles, starting with Fritz Wolff's Glossar (1935), which is<br />

perhaps the most notable work of scholarship on the § S¦ ahna¦ me in modern times.<br />

Notable also are the Va ¦ § zena<br />

¦ mak by Abdol-H¤ oseyn Nu¦ § s¦ ân (1971), and Va ¦ § ze-ha<br />

¦ ye<br />

na ¦ § sena<br />

¦ £ kte dar § S¦ ahna¦ me by `Alâ ¦ Rava¦ qâ ¦ (1972-74).<br />

The author concludes his paper with a wish for a new, and more<br />

comprehensive, § S¦ ahna¦ me dictionary to be compiled, not by just one person but<br />

by a team of scholars under the patronage of an established cultural institution.


¦<br />

Na ¦ me-ye Farhangesta ¦ n 4/3<br />

Summary of Articles<br />

5<br />

hand-made paper of Samarqand and 12 lines of poetry have been calligraphed on<br />

each page. The author suspects that the MS has been copied by the poet himself,<br />

who is also known to have been a first-class calligrapher.<br />

The author concludes his paper by appending all the chronograms that are<br />

found in the poet's divan. These are mostly about births of princes, victories in<br />

the battle-field and deaths of personages, such as the death of Moh ¤ ammad<br />

Beyra ¦ m Khan, the grand vizier of Akbar in 968 A.H. /1560-61 C.E.<br />

Persian Words in the ``Taqvimal-Adwiya''by Hubaysh ibn Ibrahim<br />

of Tbilisi<br />

M. Moh ¤ aqqeq<br />

H¤ ubays § ibn Ibra¦ hâ ¦ m ibn Moh ¤ ammad Teflâ ¦ sâ ¦ (d. circa 600 A.H. / 1203 C.E.) is a<br />

distinguished grammarian and man of science who is best known as the author of<br />

several valuable treatises dealing with medicine, pharmacology, literature and<br />

the Holy Koran. Some of these works have been published while the rest of his<br />

works remain in manuscript form.<br />

The present paper is devoted to an unpublished MS of H¤ ubays § entitled<br />

Taqvi ¦ m al-Adwi ¦ ya al-Mufrada va al-Ag¦ £ z¦ iya, which is currently preserved in the<br />

Bodleian Library at Oxford (pocock 389). It is a work on pharmacology and lists<br />

all the different medicinal ingredients which were used at the time of the author<br />

to treat different ailments. This particular MS was copied in 876 A.H. /1471 C.E.<br />

in Baghdad.<br />

The treatise consists of two books: the first book deals with 730<br />

commonly-used ingredients, while the second book describes 880 items which<br />

the author classifies as ``rare and little used''. In the first book the ingredients are<br />

listed in tabular format; in the first column of the table they are listed in Arabic,<br />

the second column gives their names in Persian, the third column lists them in<br />

Syriac, the fourth column in Latin, and the fifth column in Greek. In the next<br />

columns the author then passes on to a description of the ingredients' shape,<br />

medicinal properties and how they should be administered to the patient.<br />

After describing the MS and giving us H¤ ubays § 's foreword, the paper then lists<br />

all the ingredients of the first book, in Persian and Arabic after sorting the<br />

Persian entries alphabetically, starting with A¦ b-e £ kos<br />

§ ki ¦ de-ye afsanti ¦ n (the<br />

desiccated essence of absinthium) and ending with yalmaj § = su ¦ renj § ¦ an (meadow<br />

saffron).<br />

Glossaries of Ferdowsi's Book of Kings: A Historical Review<br />

A. £ Kat<br />

¤ ¦ âbâ<br />

The importance of Ferdows⦠'s § S¦ ahna¦ me as the national epic of Iran has<br />

prompted many scholars throughout the ages to compile speciliazed glossaries


4<br />

Na ¦ me-ye Farhangesta ¦ n 4/3<br />

Summary of Articles<br />

Pahlavi lends itself well to this practice, and this same linguistic property is one<br />

of the stronger points of Modern Persian. Some examples: § candi<br />

¦ h in Pahlavi<br />

/ § candi<br />

¦ in Modern Persian (for quantity) and § ciyo<br />

¦ n-i ¦ h in Pahlavi /§ c¦ uni<br />

¦ in Modern<br />

Persian (for quality).<br />

Tarzi Afshar, a Unique Poet with a Unique Style<br />

R. Anza ¦ bâ ¦ nez § ¦ ad<br />

T¤ arzâ ¦ is a poet from Oru¦ mâ ¦ ye (Urmia) who flourished in the 17th century, during<br />

the Safavid period. He has been largely ignored by literary historians, and we<br />

only find him mentioned in treatises that deal with the poets of Azarbaijan. The<br />

best account of his life has been written by the late Moh ¤ ammad Tamaddon.<br />

According to his biographer, T¤ arzâ ¦ was born in the village of T¤ arzlu¦ , near<br />

Oru¦ mâ ¦ ye, in East Azarbaijan, to a family of Afshar tribesmen. In his early youth<br />

he went to Qazvin, and from there he travelled to Isfahan to continue his<br />

education. He lived in poverty for a long time, until finally he was introduced to<br />

the court of Shah ¤ Safâ<br />

¦ . He also attended the court of Shah `Abba ¦ s II, who<br />

appreciated the poet's wit and humour.<br />

The most important feature of T¤ arzâ ¦ 's poetry is his boldness in manipulating<br />

the Persian language. In his poems we find hundreds of new verbs coined from<br />

nouns and adjectives, so much so that the abundance of these new coinages give<br />

a humorous touch to his poetry. For instance he takes the word Tabriz and coins<br />

tabri ¦ zi ¦ dan, with the meaning of going to that city. Or he uses ardebi ¦ li ¦ dan in the<br />

sense of staying in Ardebil. The author finds method in Tarzi's ``madness'', and<br />

classifies the way T¤ arzâ ¦ manipulates proper nouns, common nouns and<br />

adjectives, both Persian and Arabic, to create his unusual linguistic effects. And<br />

the author hopes that we can learn a lesson or two from T¤ arzâ ¦ in our coinages<br />

today.<br />

Several Historical References in the Divan of Arsalan of Mashad<br />

S.A. ¦ Al-e Da ¦ vu ¦ d<br />

Arsala¦ n Mas § hadâ ¦ (d. 995 A.H. / 1587 C.E.) is a 10th-century A.H. / 16th-century<br />

C.E. poet who was born and bred in the city of Mashad in the province of<br />

Khorasan but spent most of his adult life in India at the court of Emperor Akbar.<br />

He specialized in composing ma¦ dde-ye ta ¦ ri ¦ £ k (chronograms) in which the date of<br />

some important event is embedded in a line of poetry and can be deciphered with<br />

the help of the Abj § ad numerical alphabet.<br />

Only a single manuscript of Arsala¦ n's poems is known to exist, and it is in the<br />

old Majlis library in Tehran. The author has had a chance to examine this MS<br />

and gives a sampling of Arsala¥ n's poems, which remain unpublished in their<br />

totality. The MS, illuminated and bound in leather, contains 48 folios of fine


¦<br />

Na ¦ me-ye Farhangesta ¦ n 4/3<br />

Summary of Articles<br />

3<br />

their original form, e.g. si ¦ rk (circus).<br />

8. Certain objects which were so novel that the Shah simply describes them,<br />

making no attempt to find a Persian equivalent for them, e.g. the shower in a<br />

bathroom (``then there was this pipe which had many holes in it like a rice<br />

strainer...'').<br />

The author believes that the Persian equivalents of the Qajar king are not<br />

necessarily his own coinages, but reflect the way the Persian language was used in<br />

his court and among the educated people of his time.<br />

Sassanian Neologisms and Their Influence on Dari Persian<br />

H¤ . Rez − ¦ a'â<br />

¦ Bag ¦ bâ ¦ dâ<br />

The author starts his paper by recalling the flourishing state of learning in the<br />

Sassanian period and describes how scientific treatises were imported from<br />

China, India, Greece and Rome and were then translated into Pahlavi (Middle<br />

Persian), sometimes directly and sometimes via Syriac. This was especially true<br />

in the fields of medicine, astronomy and philosophy. The methods that the<br />

translators of these works used in rendering the specialized terminology of these<br />

texts into Pahlavi, the author contends, persisted until the 4th and 5th centuries<br />

A.H. / 10th and 11th centuries C.E. and may be seen at work in the Dari Persian<br />

writings of such Iranian luminaries as Ebn-e Sâ ¦ na ¦ (Avicenna), Bâ ¦ ru¦ nâ ¦ (al-Biruni)<br />

and Na ¦ ser-K£ osrow. Thus, it becomes clear that many of the scientific terms that<br />

we encounter in the works of Ebn-e Sâ ¦ na ¦ and Bâ ¦ ru¦ nâ ¦ were not in fact their own<br />

coinages, but may be traced back to Middle persian texts.<br />

The author then sets out to prove his point. He discerns four methods that<br />

the Sassanian translators used to solve the problems of terminology:<br />

1. Word-for-word rendition of foreign terms, for instance ge ¦ ha ¦ n ¦ i ko¦ dak (in<br />

Pahlavi) coined to render the Greek mikros kosmos and ge ¦ ha ¦ n ¦ i wuzurg for<br />

makros kosmos . And he notices the same practice being used in a number of<br />

Dari Persian texts several centuries later.<br />

2. Hand-picking words from the field of everyday speech and assigning them a<br />

new and specialized meaning. For instance go ¦ hr in Middle Persian (gowhar in<br />

Modern Persian) was selected as an equivalent for essence in philosophy. Two<br />

instances of this same practice in later centuries: afzu ¦ dan for ``addition'' and<br />

ka¦ stan for ``subtraction''.<br />

3. Creating compounds by joining two or more words. There are many<br />

examples of these, some of which survive even in contemporary Persian. Some<br />

examples: ne ¦ st yazad go ¦ w in Pahlavi (for atheist), and us § tur ga ¦ w palang (for<br />

giraffe). And there are many more examples of such compounds in later Persian<br />

texts.<br />

4. Adding prefixes and suffixes to the roots of words to create derivatives.


SUMMARY OF ARTICLES<br />

Naser-ed-Din Shah, the Qajar, as a Persianizer of Foreign Terms<br />

G¦ . H¤ adda ¦ d `A ¦ del<br />

Na ¦ ¤ ser-ed-D⦠n Shah is the first Iranian monarch to have visited 19th-century<br />

Europe; he travelled with his entourage overland to Russia, central Europe, and<br />

several West European countries not once, but three times: in 1873, in 1878 and<br />

finally in 1889. And he recorded his daily experiences abroad in journals, which<br />

have been subsequently published. The author examines the journals for the first<br />

and the third trip in search of Persian words and phrases that the Qajar king has<br />

used as equivalents for the unfamiliar objects and phenomena which he<br />

encountered in Europe.<br />

There were many things and practices which were totally new, but the author<br />

finds that Na ¦ ¤ ser-ed-D⦠n Shah treats them in different ways: sometimes he<br />

describes them in Persian and sometimes he uses the original term, and<br />

sometimes he opts for Persian words which are no longer in common use. The<br />

author classifies these in eight categories:<br />

1. Persian, Turkish or Arabic words which have gone out of usage today, e.g.<br />

§ c ¦ i¦ a lak (tu ¦ t farangi ¦ /strawberries).<br />

2. Persian, Turkish or Arabic words which have been replaced by newer<br />

words, e.g. martebe (t ¤ abaqeh /floor, storey).<br />

3. Persian, Turkish or Arabic equivalents for European terms which are<br />

different from those used today, e.g. bi ¦ ma¦ rk £ ¦ ane (bi ¦ ma¦ resta ¦ n /hospital).<br />

4. Persian, Turkish or Arabic equivalents for foreign terms which have not<br />

caught on and the original terms themselves are now used in modern Persian,<br />

e.g. su ¦ ra ¦ £ k (tu ¦ nel /tunnel).<br />

5. Persian equivalents for foreign terms which have caught on and are widely<br />

used today, e.g. nega ¦ rk £ ane (art gallery).<br />

6. European terms which had no Persian equivalents in Qajar times, but do<br />

now, e.g. esta ¦ si ¦ on (i ¦ stga ¦ h /station).<br />

7. European terms which had no Persian equivalents then and are still used in


¦<br />

¦<br />

¦<br />

¦<br />

¦<br />

¦<br />

¦<br />

¦<br />

¦<br />

¦<br />

¦<br />

TABLE OF CONTENTS<br />

Editorial<br />

Duties of the Academy of Persian Language and Literature<br />

and what it should do<br />

G¦ . H¤ adda ¦ d `A¦ del<br />

2<br />

¦ ¦ ¦ ¤<br />

K£ ¦ ¦ ¦ ¦<br />

§ ¦ ¦ Z£ ¦<br />

K£ ¤ ¦<br />

¤ ¦ ¦ ¦ ¦ ¦<br />

A¦ ¦ ¦<br />

¦ ¦ ¦ ¦ ¦<br />

¦ § ¦ ¦ ¦ § ¦<br />

Essays<br />

Persian Words in the Taqvim al-Adwiya by H¤ ubays§ ibn Ibra¦ hâm of Tbilisi M. Mohaqqeq<br />

Some Proverbs in the Varnosfa¦ dera¦ n dialect of Isfahan<br />

A. atunabadâ<br />

Kasti-ye arus (the Bridal Galleon)<br />

M. aker al-H¤ oseynâ<br />

Glossaries of Ferdows⦠'s Book of Kings: A Historical Review<br />

A. atâbâ<br />

The Properties of Rhymed Prose in Persian<br />

T. Vahâdâan-Kamyar<br />

Several Historical References in the Divan of Arsala¦ n of Mas§ had S.A. l-e Davud<br />

Vin, deyr, din...Which one?<br />

S.M. Dabâr-Sâaqâ<br />

T¤ arzâ Afsar, a Unique Poet with a Unique Style<br />

R. Anzabânezad<br />

8<br />

29<br />

32<br />

37<br />

58<br />

78<br />

88<br />

96<br />

Reviews<br />

A Cursory Glance at the Fiction of Esma¦ `â ¦ l Fas¤ ¦ i¤ h (2)<br />

K£ akestar-e hasti ¦<br />

A. A¦ § j¦ akâ<br />

¦ ans<br />

H¤ . Dastranj § â<br />

104<br />

132<br />

¤ − K£ ¤ ¦<br />

¦ ¤ £ § ¦<br />

¦ ¤ £ § ¦<br />

¦ ¦ K£ ¤ ¦<br />

Iranian Studies<br />

The Volume of Essays Dedicated to the Memory of Dr. Ahmad Tafaz− zolâ<br />

A. atâbâ<br />

Etymology of Two Words<br />

M.N. Bogoljubov/<br />

tr. L. Asgarâ<br />

Persian in Tibet<br />

`A. Ruhbaksan<br />

Abstracta iranica<br />

`A. Ruhbaksan<br />

Da¦ destan-e dini<br />

A. atâbâ<br />

135<br />

136<br />

140<br />

142<br />

143<br />

The Academy<br />

Sassanian Neologisms and Their Influence on Dari Persian<br />

Na¦ ¤ ser-ed-D⦠n Shah, the Qajar, as a Persianizer of Foreign Terms<br />

Recently Published<br />

ira ¦ n dar zama¦ n-e Sa¦ sa ¦ ni ¦ a¦ n, Ta¦ ri ¦ £ k-e tah ¤ li ¦ li ¦ -ye § se`r-e now,<br />

Tah ¤ li ¦ l-e kas § f al-mah ¤ § ju¦ b, Tah ¤ li ¦ l-e Naqd,<br />

Taz£ kere-ye Mer'a¦ t al-K£ ¦ iya<br />

¦ l, J§ as § n-na¦ me-ye osta¦ dZ£ abi ¦ ¤ holla¦ hS¤ afa¦ ,<br />

Da¦ yerat-ol-ma`a ¦ ref-e honar, `Omar-e K£ ayya ¦ m,<br />

G¦ arb va Esla¦ m dar ra ¦ h-e goft-o-gu, Farhang-e ost ¤ u¦ re-ha ¦ ye yu ¦ na¦ ni ¦ ,<br />

Mot ¤ a¦ le`a ¦ t-e esla ¦ mi ¦ dar Pa ¦ kesta ¦ n, Mot ¤ a¦ le`a ¦ t-e esla ¦ mi ¦ dar Hend,<br />

Naqd-e adabi ¦ dar sade-ye bi ¦ stom<br />

News<br />

Na¦ me-ye Farhangesta ¦ n Recognized as a Scientific-Research Journal<br />

The First Congress of the Instructors of Persian Language and Literature<br />

The First Seminar on the Problems of Persianizing Foreign Terms and<br />

Terminology<br />

A Report on the Symposium of Language for Special Purposes (LSP)<br />

Letters<br />

The Game of Polo in Ku¦ § s Na¦ me<br />

Summary of Articles in English<br />

H¤ . Rez − ¦ â'‏a ¦ Bag ¦ bâ ¦ dâ<br />

G¦ . H¤ adda ¦ d `A¦ del<br />

§ Jala<br />

¦ l Matâ ¦ nâ ¦<br />

K. Ema ¦ mâ ¦<br />

145<br />

159<br />

172<br />

181<br />

182<br />

185<br />

188<br />

190<br />

2


¦<br />

ISSN 1025-0832<br />

Publisher: G¥ ola¦ m-Alâ ¦ H¤ adda¦ dA¦ del<br />

Editorial board: c Abdol-Moh¤ ammad A¦ yatâ ¦ ,H¤ asan H¤ abâ ¦ bâ ¦ ,<br />

G¥ ola¦ m-Alâ ¦ H¤ adda¦ dA¦ del, Moh ¤ ammad K£ v ¦ ansa¦ râ ¦ ,<br />

Alâ ¦ As § raf S¤ ¦ adeqâ<br />

¦ ,Ah ¤ mad Samâ ¦ c ¦ â (G⦠la ¦ nâ ¦ ),<br />

Bahman Sarka¦ ra¦ tâ<br />

Editor: Ah ¤ mad Samâ ¦ c ¦ â (G⦠la ¦ nâ ¦ )<br />

Na¦ me-ye Farhangesta ¦ n<br />

‎4‎‎9‎‎3‎‎6‎-‏‎75‎ ‎8‎‎15‎ P.O. Box<br />

Tehran, Islamic Republic of Iran<br />

85 ‎32‎ ‎872‎ (9821) Fax:<br />

or to<br />

The Academy of Persian Language and Literature<br />

No. 8, Shahâ ¦ dAh ¤ mad Qas ¤ ¦ âr (Bucharest) Ave.<br />

Tehran 15<br />

87 ‎06‎ ‎871‎ ,81 ‎22‎ ‎871‎ Phone:<br />

Ser. No. 15<br />

Foreign Subscriptions:<br />

Middle East and neighbouring countries: $25.00 per year<br />

Europe and Asia: $30.00 per year<br />

Africa, North America, and the Far East: $35.00 per year<br />

Printed in the Islamic Republic of Iran

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!