نولیبرالیسم در بوته ي نقد

نولیبرالیسم در بوته ي نقد نولیبرالیسم در بوته ي نقد

16.03.2014 Views

افسانهي بدرود با طبقهي کارگر 126 نوعی رکورد در تاریخ دانست!.‏ امروز ایالات متحده را قاطعانه میتوان یکی از نابرابرترین کشورهاي جهان دانست.‏ نمونهي دیگري که بدون توجه به نرخ استثمار و سطح بسیار پایین معیشت کارگران از آن به عنوان الگوي موفقی در اتخاذ برنامههاي اقتصادي نام برده میشود کشور چین است.‏ چین اگر چه در بسیاري از نشانگرهاي اقتصادي،‏ به خصوص نرخ اقتصادي،‏ نرخ رشد سرمایهگذاري خارجی،‏ صادرات و تولید ناخالص داخلی پیشرفتهاي قابل توجهی داشته است.‏ اما اگر دامنهي مفهوم توسعه را تنها محدود به چنین شاخصهاي کمی اقتصادي ندانسته و آن را به وضعیت و کیفیت زندگی کارگران و زحمتکشان گسترش دهیم،‏ واقعیت این است که رشد مناسبات سرمایهداري در چین بر پایهي شرایط ناگوار کار و زندگی اکثریت کارگران چین قرار دارد و سهم بزرگی از رشد اقتصادي چین حاصل پایین بودن ارزش نیروي کار در این کشور میباشد.‏ مطالعات بانک جهانی نشان میدهد نابرابري در چین بیشتر از هر کشور دیگري در جهان رشد کرده است.‏ بین 2003 تا 2001 سالهاي نرخ رشد اقتصاد چین سالیانه 10 درصد بود،‏ اما 10 2/5 درصد افت درآمد روبه رو شدند.‏ آمار رسمی حاکی از آن است که اختلاف بین پایین دارندگان درآمد در فاصلهي سالهاي درصد پایین دارندگان درآمد با 20 درصد بالا و 20 2006 تا 2009، داراي رشد 40 درصدي بوده است.‏ درصد ‏«میشل دي تیس»‏ استاد اقتصاد در دانشگاه پیتسبرگ آمریکا.‏ معتقد است:‏ ‏«چیزي که به نابرابري موجود در بین کشورها و درون آنها دامن میزند،‏ قدرت رو به رشد مالکین سرمایه و زوال روز به روز قدرت کارگران ‏(و دهقانان در کشورهاي فقیر)‏ است.‏ اگر به طور عینی به کشورهاي جهان بنگریم،‏ خواهیم دید که هرچه قدرت کارگران و دهقانان بالاتر باشد،‏ توزیع درآمد،‏ بیشتر به سمت تساوي متمایل میشود.‏ هر چه کارگران و دهقانان کشورهاي فقیر ضعیفتر باشند،‏ کشور بیشتر تحت سلطه و فشار ملل ثروتمند قرار خواهد گرفت و نابرابري بین کشورها بالا خواهد رفت.‏ هنگامی که درآمد قشر فقیر تا حداقل میزانی که میتوان با آن زنده ماند،‏ پایین بیاید،‏ نابرابري در داخل این کشورها نیز بالا خواهد رفت.‏ این مسأله حتی در زمان بالا بودن تولید ناخالص داخلی سرانه نیز صادق است.‏ همین طور در کشورهاي ثروتمند،‏ هر چه کارگران ضعیفتر باشند،‏ نابرابري بیشتر خواهد بود و نیز احتمال این که کارگران بتوانند با برادران و خواهران خود به وحدت و همبستگی براي حفظ منافعشان دست یابند،‏ کمتر است.‏ این که آمریکا داراي ضعیفترین جنبشهاي کارگري و بیشترین نابرابري درآمدي در میان کشورهاي ثروتمند است،‏ اتفاقی نیست.»‏ بنابراین آنچه با عناوین دلفریبی چون جامعه مابعدصنعتی و جامعه دانش محور و ... هر روزه در محافل دانشگاهی تبلیغ میشود و از پی آن مرگ طبقهي کارگر را به عنوان سوژهي ارزش آفرین و تغییر دهندهي

افسانهي بدرود با طبقهي کارگر 127 جهان اعلام میکنند،‏ در چنین جوامعی اگر چه کیفیتی متفاوتی یافته است اما از عاملیت آن در ارزشزایی براي نظام سرمایهداري حاکم بر مناسبات جهان نکاسته است.‏ چنین نظریات مد روزي نمیتوانند منکر این واقعیت شوند که هر نوع دانایی و فرهنگ و هویتی حاصل تلاش و کار مداوم فکري و مادي زنان و مردان و نسلهاي بشري است که به این لحظهي تاریخی رسیده است و همچنین کار مداوم در عرصهاي مادي و فکري است که زمینههاي دانش و تکنولوژي را فراهم میکند.‏ در نظریات رسمی موجود دو خطاي تئوریک عمده وجود دارد که هر دوي این موارد نشان از رویکرد غیرتاریخی و نگرش محدود این نظریات است.‏ در این نظریات از سویی با برداشتی غیر واقعی از مفهوم کار و کارگر،‏ این مقولات را به عرصههاي کار یدي و عرصهي تولید محدود میکنند و بسیاري از اقشار و طبقاتی را که در کارهاي فکري و خدماتی فعالیت میکنند از مفهوم گستردهي طبقهي کارگر مستثنی میکنند.‏ از سوي دیگر با رویکردي محدود و ارائهي آمار و ارقامی از حجم طبقهي کارگر در جوامع صنعتی و مرکز سرمایهداري،‏ این نظریه را که حجم طبقهي کاهش پیدا کرده است،‏ به تمامی جهان تعمیم میدهند.‏ در صورتی که در دورهي جهانیشدن سرمایه با منتقل شدن بخشی از تولید به جوامع پیرامونی،‏ حجم طبقهي کارگر در این مناطق افزایش یافته است.‏ در نتیجه با ‏«جهانی»‏ شدن کلیهي مفاهیم،‏ رویکرد به طبقهي کارگر و کمیت آن نیز بایستی رویکردي جهانی باشد.‏ آمار مربوط به افزایش نابرابريهاي اجتماعی و شکاف طبقاتی در چند دههي اخیر گویاي این واقعیت است که نه تنها رشد سرمایهداري در عصر جهانیسازي پدیدهاي مدرن و با کیفیتی متفاوت از اعصار پیش از آن میباشد،‏ بلکه کیفیت نابرابري و فقر در دوران حاضر نیز کیفیت جدیدي یافتهاست که فقط اشاره به گفتمانهاي فرهنگی و هویتی و تأکید بر عنصر دانایی قادر به تنیین آن نخواهد بود چرا که دانایی و رشد آن در جوامع منتزع از ساختارهاي سیاسی-‏ اقتصادي و بی ارتباط با مناسبات قدرت در جهان نمیباشد.‏ بنابراین خام اندیشی صرف است که شعار جوامع دانایی محور مبنی بر ‏«دانایی قدرت است»‏ را بدون توجه به تحلیلی تاریخی و شناخت و بررسی مناسبات موجود در ساختار سرمایهداري موجود و همچنین بدون وجود یک رویکرد انتقادي به آن،‏ سرلوحهي برنامهریزيهاي کلان قرار دهیم.‏ پینوشت:‏ 1- Yates, Michael (2004). Poverty and Inequality in the Global Economy, Monthlyreview vol 55. * این مقاله در روزنامه شرق مورخ 90/2/15 منتشر شده است.‏

افسانهي بدرود با طبقهي کارگر 126<br />

نوعی رکورد در تاریخ دانست!.‏ امروز ایالات متحده را قاطعانه میتوان یکی از نابرابرترین کشورهاي جهان<br />

دانست.‏<br />

نمونهي دیگري که بدون توجه به نرخ استثمار و سطح بسیار پایین معیشت کارگران از آن به عنوان الگوي<br />

موفقی در اتخاذ برنامههاي اقتصادي نام برده میشود کشور چین است.‏ چین اگر چه در بسیاري از نشانگرهاي<br />

اقتصادي،‏ به خصوص نرخ اقتصادي،‏ نرخ رشد سرمایهگذاري خارجی،‏ صادرات و تولید ناخالص داخلی<br />

پیشرفتهاي قابل توجهی داشته است.‏ اما اگر دامنهي مفهوم توسعه را تنها محدود به چنین شاخصهاي کمی<br />

اقتصادي ندانسته و آن را به وضعیت و کیفیت زندگی کارگران و زحمتکشان گسترش دهیم،‏ واقعیت این است<br />

که رشد مناسبات سرمایهداري در چین بر پایهي شرایط ناگوار کار و زندگی اکثریت کارگران چین قرار دارد و<br />

سهم بزرگی از رشد اقتصادي چین حاصل پایین بودن ارزش نیروي کار در این کشور میباشد.‏<br />

مطالعات بانک جهانی نشان میدهد نابرابري در چین بیشتر از هر کشور دیگري در جهان رشد کرده است.‏ بین<br />

2003 تا 2001 سالهاي<br />

نرخ رشد اقتصاد چین سالیانه<br />

10<br />

درصد بود،‏ اما<br />

10<br />

2/5<br />

درصد افت درآمد روبه رو شدند.‏ آمار رسمی حاکی از آن است که اختلاف بین<br />

پایین دارندگان درآمد در فاصلهي سالهاي<br />

درصد پایین دارندگان درآمد با<br />

20 درصد بالا و 20<br />

2006<br />

تا 2009، داراي رشد<br />

40<br />

درصدي بوده است.‏<br />

درصد<br />

‏«میشل دي تیس»‏ استاد اقتصاد در دانشگاه پیتسبرگ آمریکا.‏ معتقد است:‏ ‏«چیزي که به نابرابري موجود در<br />

بین کشورها و درون آنها دامن میزند،‏ قدرت رو به رشد مالکین سرمایه و زوال روز به روز قدرت کارگران ‏(و<br />

دهقانان در کشورهاي فقیر)‏ است.‏ اگر به طور عینی به کشورهاي جهان بنگریم،‏ خواهیم دید که هرچه قدرت<br />

کارگران و دهقانان بالاتر باشد،‏ توزیع درآمد،‏ بیشتر به سمت تساوي متمایل میشود.‏ هر چه کارگران و دهقانان<br />

کشورهاي فقیر ضعیفتر باشند،‏ کشور بیشتر تحت سلطه و فشار ملل ثروتمند قرار خواهد گرفت و نابرابري بین<br />

کشورها بالا خواهد رفت.‏ هنگامی که درآمد قشر فقیر تا حداقل میزانی که میتوان با آن زنده ماند،‏ پایین بیاید،‏<br />

نابرابري در داخل این کشورها نیز بالا خواهد رفت.‏ این مسأله حتی در زمان بالا بودن تولید ناخالص داخلی<br />

سرانه نیز صادق است.‏ همین طور در کشورهاي ثروتمند،‏ هر چه کارگران ضعیفتر باشند،‏ نابرابري بیشتر خواهد<br />

بود و نیز احتمال این که کارگران بتوانند با برادران و خواهران خود به وحدت و همبستگی براي حفظ<br />

منافعشان دست یابند،‏ کمتر است.‏ این که آمریکا داراي ضعیفترین جنبشهاي کارگري و بیشترین نابرابري<br />

درآمدي در میان کشورهاي ثروتمند است،‏ اتفاقی نیست.»‏<br />

بنابراین آنچه با عناوین دلفریبی چون جامعه مابعدصنعتی و جامعه دانش محور و<br />

...<br />

هر روزه در محافل<br />

دانشگاهی تبلیغ میشود و از پی آن مرگ طبقهي کارگر را به عنوان سوژهي ارزش آفرین و تغییر دهندهي

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!