سا٠ا٠ÙÙ - ketab farsi
سا٠ا٠ÙÙ - ketab farsi سا٠ا٠ÙÙ - ketab farsi
3 نشريهي پژوهشهاي سوسياليستي شماره سوم، مهر 1386، اكتبر 2007 نوشتارهاي اين شماره 2 3 22 31 38 41 43 52 59 64 68 80 86 91 پيشگفتار سامان نو 3 سيروس بينا: جهاني شدن نفت؛ پيش درآمدي بر اقتصاد سياسي انتقادي ايوب رحماني: گفتگو با هيلل تكتين: سرمايه داري؛ تغيير و زوال مارتين هارت ليندزبرگ و پل بركت: چين و پويشهاي انباشت بين المللي علي حصوري: استعمار باقر مومني: انقلاب اكتبر و ايران فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 بخش دوم (ترجمه از احمد سيف) سوزان وايزمن: ويكتور سرژ: انساني براي دوران ما (اين نوشتار ويژة سامان نو تهيه شده است. ترجمه از پيمان جهاندوست) جان توماس مورفي: كميته هاي كارخانه (اقتباس از بهزاد كاظمي) اميد بهرنگ: جنبش كمونيستي و مسالة زنان – بخش چهارم سيامك ستوده: مالكيت خصوصي و چالش نظام مادرتباري سمينار بررسي ريشههاي ستمكشيدگي زنان - بخش سوم (سخنران از هسته زنان سوسياليست در پاريس) يونس پارسابناب: تاريخ صدسالة جنبش هاي سوسياليستي، كارگري و كمونيستي ايران (از انقلاب مشروطيت تا انقلاب 1357) باقر مومني: پيامبر جزيره العرب و كتاب عربي او نقد و معرفي چند كتاب همكاران اين شماره علي اشرافي، اميد بهرنگ، سيروس بينا، يونس پارسابناب، هلل تكتين، مهرزاد جاويد، پيمان جهاندوست، علي حصوري، ساسان دانش، ايوب رحماني، نهال رستمي، سيامك ستوده، احمد سيف، هما عليزاده، بهزاد كاظمي، منصور موسوي، باقر مومني، كورش ناظري و سوزان وايزمن آدرس تارنما: 2007 اكتبر www.saamaan-no.org آدرس پستي: نام و شماره حساب بانكي: آدرس پست الكترونيكي: saamaane@saamaan-no.org Saamaan no, BM BOX 2699, London WC1N 3XX, U.K. Saamaan no, Business Current Account. 32282879 نام و نشاني بانك: HSBC Bank plc, Wood Green, N22, London, UK • • • • • • • • • • • • • • 1
- Page 2 and 3: پيشگفتار ما انتظار
- Page 4 and 5: ا« وابسته باشد.
- Page 6 and 7: (بينا، 1985، فصل س
- Page 8 and 9: خليج مكزيك، نفت د
- Page 10 and 11: فروخته ميشد؛ نفت جد
- Page 12 and 13: كامل ماركس دربارهي
- Page 14 and 15: است و نه هيچ مناسبت
- Page 16 and 17: بار راز و رمز نفت مي
- Page 18 and 19: همگام با تحليل مسرت
- Page 20 and 21: .1 ميدهند. جهانيشد
- Page 22 and 23: سرمايهداري؛ تغيير
- Page 24 and 25: زمينههاي مادي كه به
- Page 26 and 27: امروزه استسثمار كش
- Page 28 and 29: باري، پديدهي چين
- Page 30 and 31: - -1 است. اينكه دولت
- Page 32 and 33: نظام توليد منطقهاي
- Page 34 and 35: صورت يك سكوي رشدياب
- Page 36 and 37: جدول 10 28 بعيد است كه
- Page 38 and 39: استعمار علي حصوري د
- Page 40 and 41: -1 -2 كار مهمي هم هست-
- Page 42 and 43: ملك الشعراي بهار در
- Page 44 and 45: داشته و دارند. يك
- Page 46 and 47: سرژ اولين بار درسال
- Page 48 and 49: براي جنگ، به نظر ن
- Page 50 and 51: اين دو نتوانسته بود
3<br />
نشريهي پژوهشهاي سوسياليستي<br />
شماره سوم، مهر 1386، اكتبر 2007<br />
نوشتارهاي اين شماره<br />
2<br />
3<br />
22<br />
31<br />
38<br />
41<br />
43<br />
52<br />
59<br />
64<br />
68<br />
80<br />
86<br />
91<br />
پيشگفتار سامان نو 3<br />
سيروس بينا: جهاني شدن نفت؛ پيش درآمدي بر اقتصاد سياسي انتقادي<br />
ايوب رحماني: گفتگو با هيلل تكتين: سرمايه داري؛ تغيير و زوال<br />
مارتين هارت ليندزبرگ و پل بركت: چين و پويشهاي انباشت بين المللي<br />
علي حصوري: استعمار<br />
باقر مومني: انقلاب اكتبر و ايران<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
– 1386<br />
بخش دوم (ترجمه از احمد سيف)<br />
سوزان وايزمن: ويكتور سرژ: انساني براي دوران ما (اين نوشتار ويژة سامان نو تهيه شده است. ترجمه از پيمان<br />
جهاندوست)<br />
جان توماس مورفي: كميته هاي كارخانه (اقتباس از بهزاد كاظمي)<br />
اميد بهرنگ: جنبش كمونيستي و مسالة زنان – بخش چهارم<br />
سيامك ستوده: مالكيت خصوصي و چالش نظام مادرتباري<br />
سمينار بررسي ريشههاي ستمكشيدگي زنان - بخش سوم<br />
(سخنران از هسته زنان سوسياليست در پاريس)<br />
يونس پارسابناب: تاريخ صدسالة جنبش هاي سوسياليستي، كارگري و كمونيستي ايران (از انقلاب<br />
مشروطيت تا انقلاب 1357)<br />
باقر مومني: پيامبر جزيره العرب و كتاب عربي او<br />
نقد و معرفي چند كتاب<br />
همكاران اين شماره<br />
علي اشرافي، اميد بهرنگ، سيروس بينا، يونس پارسابناب، هلل تكتين، مهرزاد جاويد، پيمان<br />
جهاندوست، علي حصوري، ساسان دانش، ايوب رحماني، نهال رستمي، سيامك ستوده، احمد<br />
سيف، هما عليزاده، بهزاد كاظمي، منصور موسوي، باقر مومني، كورش ناظري و سوزان وايزمن<br />
آدرس تارنما:<br />
2007 اكتبر<br />
www.saamaan-no.org<br />
آدرس پستي:<br />
نام و شماره حساب بانكي:<br />
آدرس پست الكترونيكي: saamaane@saamaan-no.org<br />
Saamaan no, BM BOX 2699, London WC1N 3XX, U.K.<br />
Saamaan no, Business Current Account. 32282879<br />
نام و نشاني بانك: HSBC Bank plc, Wood Green, N22, London, UK<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
1
پيشگفتار<br />
ما انتظار داشتيم كه "سامان نو" دستكم پس از انتشار چهار يا پنج شماره در كانون توجه<br />
پژوهشگران، منتقدان و فعالان سياسي قرار گيرد، مطالعه و نقد شود. بر خلاف اين پيش<br />
بيني، اما، پس از انتشار دو شماره، نظريههاي فراواني به زبانهاي مختلف دريافت كرديم. و<br />
با تشويقهاي دلگرم كننده و انتقادهاي سازندهي بسياري رو به رو شديم كه به نا گزير مي-<br />
بايد دامنهي كار وهمكاري، به ويژه ترجمه از زبانهاي متفاوت، گسترش مييافت. تناسب<br />
تأليف و ترجمه، انسجام موضوعي هر شماره و سرانجام تقسيم كار در ساختاري متناسب<br />
با اين نيازها و تلاشها صورت ميگرفت.<br />
جلسه منجر شد و موارد زير را به بحث گذاشت:<br />
به هر روي، برآيند اين نظريهها به تشكيل چندين<br />
- چندگونگي مقالات و نبود درونمايهاي پيوندبخش كه كل نشريه را انسجام بخشد،<br />
- ارايهي بحثهاي مداخلهگر براي تحقق يافتن گفتگو و نقد مداوم،<br />
- شيوهي نگارش و طولاني نويسي و همچنين ويرايش مطالب،<br />
- مسائل فني نشريهي الكترونيكي و ارايهي هرچه بهتر آن،<br />
گفت وگو و پرداختن به اين نيازها، اگر چه انتشار شمارهي سه نشريهي "سامان نو" را<br />
اندكي به تأخير انداخت اما، به راه كارهايي انجاميد كه براي تداوم اين كار مهم ضرورت<br />
داشت.<br />
□ شورايي از نويسندگان، مترجمان و ويراستاران دستاندركار<br />
- هيأت تحريريه<br />
-<br />
نشر را هماهنگ و تنظيم كند؛<br />
□<br />
"سامان نو" به طور موقت<br />
بر گزيده خواهد شد تا بتواند روند دروني و چرخهي نشريه از توليد تا<br />
همگرايي دروني براي بازتاب مباحث پوياي نظري سوسياليستي در سطح جهاني و پيوند<br />
آن با جنبش چپ را برنامهريزي و مديريت كند؛<br />
□ با استفاده از همهي امكانات موجود براي رسيدن به هدفهايي كه در پيشگفتار "سامان<br />
نو" شمارهي يك و دو ترسيم شده است، از جمله نشر نظريهها و پژوهشهاي جديد و<br />
همچنين پرهيز از تكرار كليشهاي مباني نظري، ارتباط تنگاتنگ با سوسياليستهاي جوان<br />
ايراني و خارجي در جهت ارتقاي كيفي "سامان نو" تلاش شود.<br />
"سامان نو" تلاش ميورزد تا اعتبارخويش را از جنبش سوسياليستي و از خيزشهاي<br />
اجتماعي عليه ستم طبقاتي در جهان امروز كسب كند. اين فصلنامهي پژوهشي از آن كساني<br />
است كه به امر خودرهايي كارگران، زحمتكشان و ستمديدگان باور دارند و تبلور آن را در<br />
مبارزه براي "سوسياليسم از پايين" ميدانند.<br />
مهرماه 1386<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
2
جهانيشدن نفت:<br />
1<br />
پيشدرآمدي بر اقتصاد سياسي انتقادي<br />
∗<br />
سيروس بينا<br />
حكم تحليلي statement) (analytic ما را ملزم ميكند كه خود آن حكم را تحليل كنيم تا از حقيقت آن<br />
اطمينان يابيم... احكام تركيبي statements) (synthetic احكامي معنادارند كه تحليلي شمرده نميشوند.<br />
نظريههاي فيزيكي كه ما براي فهمِ عالم امكان به كار ميبريم اغلب تركيبياند. آنها بيانگر نكاتي هستند كه<br />
تنها با نگريستن به جهان ميتواند محك زده شود. احكام تركيبي از لحاظ منطقي ضروري نيستند. اين احكام<br />
حقايقي را در مورد جهان بيان مي كنند، در حاليكه احكام تحليلي چنين نميكنند.<br />
جان د. بارو: نظريههاي بيان همه چيز (1991)<br />
سرآغاز سخن<br />
مبالغهآميز نيست اگر بگوييم در دوران كنوني، هيچ كالايي بيش<br />
از نفت ذهن مردم را اينچنين به خود معطوف نكرده است. با<br />
اين همه، نفت همچنان در رمز و راز باقي مانده است، اگر نگوييم<br />
در گفتگوهاي روزمرهي مردم به يكسان از سوي آماتورها و<br />
متخصصان خودخوانده يكسره نادرست فهميده شده است. يك<br />
علت اينهمه رمز و راز همانا عدمتشخيص كافي در تكامل<br />
تاريخي نفت است. علت ديگر، شايد پيچيدگي كنش متقابل<br />
سرمايه در بخش نفت و مالكيت تحتالارضي ذخائر نفت باشد. به<br />
اينگونه است كه ديدگاه و بررسي سستبنياد و تكهتكه از نفت،<br />
بيبهره از پيچيدگي و نيز فارغ از واقعيت و تاريخ تكاملي آن، به<br />
ايجاد و فزوني اين رمز و راز كمك ميكند. همين نبود چشمانداز<br />
تاريخي نيز در مكتبهاي درستآيين و دگرآيين<br />
اقتصاد به چشم ميخورد كه خود بر سياست<br />
عمومي، رسانهها و نگرشهاي عمومي بازتاب و تاثيري<br />
ايدئولوژيك گذاشته است.<br />
(orthodox)<br />
(heterodox)<br />
در ادامهي مطلب، ميكوشيم از شالودهي خاص اقتصاد نفت پرده<br />
برداريم و تكامل نفت را از مرحلهي اوليهي رشد آن تا<br />
جهانيشدن نهايياش نشان دهيم. در ضمن به اين ترتيب تلاش<br />
ميكنيم با ايجاد چارچوبي تركيبي، كنش متقابل سرمايه و<br />
مالكيت تحتالارضي ذخائر نفت را دنبال كنيم و پويشهاي رانت<br />
نفت را در گسترهي<br />
يا اجاره تفاضلي<br />
جهان تشخيص دهيم. چنانكه در زير روشن خواهد شد، بيان<br />
تئوريك ما و ماهيت واقعيت مورد بحث، فرقي كيفي با انديشه<br />
اقتصاددانان چپ و راست دارد، زيرا اينان هر دو از لحاظ<br />
روششناختي خود در عميقترين وجه نظريهي درستآيينيِ<br />
رقابت اقتصادي شريك و سهيماند. دنبالهروي بيشبههي چپ،<br />
بهويژه تبعيت از مفهوم انتزاعي رقابت و طيفبندي نابجاي آن، را<br />
ميتوان از تعهد كوركورانهي اين بخش بهاصطلاح راديكال از<br />
درستآييني تشخيص داد، اما احتياط نسبتاً هشيارانهي اين<br />
بخش نسبت به پيامدهاي سياست درستآييني (مانند به<br />
اصطلاح وابستگي به نفت وارداتي يا تمايل به "پروژهي استقلال<br />
نفتي") را ميتوان در ارزيابي حفاري جهت استخراج نفت در<br />
منطقهي قطبي اختصاص داده شده به ايمني زيست و طبيعت<br />
وحشي در آلاسكا تا به اصطلاح بررسي علّت تجاوز<br />
آمريكا به عراق و چرايي جنگ مشاهده كرد (كلر 2004؛<br />
براي پاسخ به بينا 2004الف، 2004ب رجوع كنيد).<br />
،2003<br />
(ANWR)<br />
روششناسي: عينيتگرايي و قدرت تجريد حقيقي<br />
موفقيت يا شكست هر تحليلي اغلب به اين وابسته است كه آيا<br />
بهطور مكفي به روششناسي مناسب، منسجم و شفاف متكي<br />
بوده يا خير. در اين مقاله دقت شده است تا از رهيافت بنيادانگار<br />
و<br />
مكانيكي كه به طور نمونهوار سرشتنشانِ تحليل اقتصادي<br />
درستآيين است اجتناب شود. ميكوشيم تا از طيف ايدهآل<br />
تقسيمبنديِ بنيادانگارِ بازار (يعني دورِ باطل طيف رقابت ناب و<br />
انحصار ناب) كه در مكتبهاي اقتصادي درستآيين و دگرآيين<br />
مشترك است، دوري جوييم. يك پژوهش علمي، نقطهي عزيمت<br />
خود را مشاهدهي پديدار واقعي (انضمامي) قرار ميدهد. اما<br />
پديدار انضمامي و مشاهدهپذير نيز از وحدت تعيني متنوع و<br />
پيچيده ساخته شده است كه در واقعيت خود يك پيامد است:<br />
يعني نقطهي ورود. بنابراين، اگر بخواهيم به طريق علمي<br />
نظريهپردازي كنيم، بايد در پيچيدگي اين «كل آشفته»ي<br />
(speculative) نظرورانه ،(axiomatic approach)<br />
(differential rent)<br />
3<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
ا«<br />
وابسته باشد. در اين روش، پيشانگاشتها و نقش ممكن آنها<br />
انضمامي دست به ساده كردن و تجريد (برهنه سازي)، يعني در تئوري را بايد بهعنوان اثرات دروني و بالقوهي خود مفاهيم<br />
مفهومسازي، بزنيم تا (در قلمرو انديشه) مقولههاي ديد، نه زادهي تخيلات ابتكارآميز و يا نامشعشع اين و آن. به بيان<br />
پيشفرضشده و سادهتر (تجريدي يا برهنه) را كشف كنيم كه ديگر، بر پايهي اين روششناسي ماترياليستي، نقطه عزيمت ما<br />
خود در پس روبناي اين تعين نهايي قرار دارند. با اين همه، اگر همانا خود سوژهي واقعي است، با اين چشمداشت كه بتواند توسط<br />
نتوان اين پديدار اوليهي مشاهدهپذير را از طريق اين مقولات درك شود، نه آنكه<br />
خود ذهن دراكه<br />
سادهتر و تجريدي در انديشه از نو ساخت، اين تجريد ناقص چكيدهي ذهن دراكهاي باشد كه در جستجوي نظرورانهي واقعيت،<br />
باقي خواهد ماند. بنابراين، به اين ترتيب است كه سفر مضاعف بر واقعيت موجود تحميل بشود. از اين عبارت معروف ماركس كه<br />
(يعني رفت و برگشت) حركت از انضمامي مشاهدهپذير به پديدهها مستقيماً<br />
گر شكل پديداري<br />
تجريدي مشاهدهناپذير و برگشت به اين انضمامي مشاهدهپذير با ذاتشان منطبق بود، ديگر احتياجي به علم نميبود»<br />
در انديشه صورت ميپذيرد. اساس هر گونه برخورد خلاقِ تفسيرهاي متعددي شده است؛ با اين همه معناي<br />
صفحه ديالكتيكي و علمي نيز بر منوال همين سفرِ دو سويه قرار دارد. اين فراز كه بارها نقلشده و همچنان ورد زبان افراد اهل فّن است،<br />
چنين تجريدي، كه بهراستي خود از حقيقت بنيان يافته است، امروزه در نزد بسياري از ماركسيستهاي خودخوانده معناي واقعي<br />
يك امر بنيادانگار (نظرورانه) نيست؛ تقريبي نيست كه از طريق خود را از دست داده است.<br />
فرايند «تقريب پيدرپي»ي خردهبورژوامĤبانه به دست آمده باشد؛ موضوع اصلي در اين مقاله پرسشي<br />
محصول ذهن مشعشع يا ذهن<br />
است كه معنا، گرايش و پويشهاي<br />
موضوع اصلي در اين مقاله پرسشي است كودن نيست؛ اين دقيقاً تجريدي است واقعي كه از طريق تصاحبِ<br />
ابژهي انضمامي و واقعي پژوهش<br />
كه معنا، گرايش و پويشهاي رقابت واقعي<br />
را با وجود تمركز و تراكم پايدار سرمايه<br />
توسط انديشه، ميانجي قرار گرفته<br />
است. چنانكه ماركس عنوان در توليد نفت در بر ميگيرد، و اينكه آيا<br />
ميكند، با ورود به اين سفر<br />
تكامل صنعت جهاني نفت، با وجود تكوين<br />
(ديالكتيكي)، «برداشت آشفته از<br />
كل» به «تماميتي غني از تعينات و رانتهاي تفاضلي نفت، ميتواند درون<br />
روابط بسيار [نظميافته]» بدل<br />
طيف بنيادانگار رقابت نوكلاسيك سنجيده<br />
ميشود. (1973، صفحه 100،<br />
شود يا خير.<br />
صفحات 101108، همچنين<br />
رجوع شود به روزدولسكي 1977،<br />
صفحات 2528، 561570). ميدانيم كه ماركس به اين دليل از فرامليتي، است.<br />
هگل انتقاد كرد كه وي تشخيص نداده بود كه بازسازي ابژهي<br />
واقعي در انديشه حيات و علّت وجودي آن را باعث نمي شود.<br />
برعكس، اين سوژهي واقعي (انضمامي) است كه خود خاستگاه<br />
بيواسطهي مفهومسازي است كه نيز از طريق تجريد ميتواند به<br />
مفهوم تبديل شود البتّه مفهومي كه خود مقولهاي از جنس<br />
انديشيدن بوده و در نتيجه قابليت درك از طريق ذهن در آن<br />
مستتر است. اين نقد همچنين نقدي است بر ديدگاههاي<br />
ايدهآليستي و امپريسيستي گوناگون (دو قطب متقابل يك نگرش)،<br />
از پوزيتيويسم منطقي، فردگرايي روشمندانه گرفته، تا ايدهآليسم<br />
حاكم بر علوم اجتماعي و سياسي، به ويژه در مكتب نئوكلاسيك<br />
اقتصاد. بنابراين، يك روش علمي ديالكتيكي لازم نيست به<br />
مفهومسازي ايدهآل، بنيادانگار، پنداشتي ،(imaginary) يا<br />
درواقع، به مجموعهاي از پيشانگاشتهاي دلبخواه و خلقالساعه<br />
،1991)<br />
(perceiving mind)<br />
(form of appearance)<br />
(956<br />
رقابت واقعي را با وجود تمركز و<br />
تراكم پايدار سرمايه در توليد نفت در<br />
بر ميگيرد، و اينكه آيا تكامل صنعت<br />
جهاني نفت، با وجود تكوين رانتهاي<br />
تفاضلي نفت، ميتواند درون طيف<br />
بنيادانگار رقابت نوكلاسيك سنجيده<br />
شود يا خير. موضوع ديگر<br />
روششناسي در اين مقاله، بررسي<br />
تكامل توليد نفت در جريان مراحل<br />
تاريخي خاص و قابل تشخيص، يعني<br />
از كارتليشدن بينالمللي به رقابت<br />
در همين رابطه، تجريد واقعي در اينجا در بخش<br />
نفت بايد بازتاب دگرگوني تكاملي و رابطهي سرمايه و مالكيت<br />
ارضي كه در اين بخش در ماديت ذخاير زيرزميني نفت تجسد<br />
مييابد در جريان تاريخ جهاني شدن نفت باشد. در اينجا جهان<br />
نفت كنوني قابلمشاهده، كه پيامد اين تكامل است، با بقاياي<br />
گذشتهي تاريخي آن تنيده شده است. از همين رو، لازم است<br />
اعتبار مقولههاي تجريدي خود را كه ممكن است مقدم بر مسير<br />
كنوني رويدادها و ساختار باشند، از نو بررسي كنيم. بنابراين،<br />
ميكوشيم تا مقياس مناسبي را براي دورهبندي توليد نفت بيابيم<br />
تا به ما امكان دهد به زمان حال بپردازيم و آن را (به بيان ديگر،<br />
نفت غيركارتلي و جهانيشده) به مثابهي موجوديتي متمايز و در<br />
همان حال به عنوان پيامد تكاملي گذشته كندوكاو كنيم.<br />
فراز هر چند قديمي زير بر مسئلهي تجريد دوراني و مقولهبندي<br />
تاريخي در اقتصاد سياسي انتقادي پرتوي تَروتازه و امروزي ميافكند:<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
4
" جامعهي بورژوايي پيشرفتهترين و پيچيدهترين سازمان تاريخي<br />
توليد است. بنابراين، مقولاتي كه مناسبات آن را بيان ميكنند و<br />
نيز درك از ساختار آن، بينشي را دربارهي ساختار و مناسبات<br />
توليدي تمامي صورتبنديهاي پيشين تاريخ نيز در اختيار<br />
ميگذارد كه ويرانهها و عناصر تشكيلدهندهي آن در آفرينش<br />
جامعهي بورژوايي مورد استفاده قرار گرفتهاند. برخي از اين<br />
بقاياي جذبنشده هنوز در جامعهي بورژوايي عمل ميكنند، حال<br />
آنكه بقاياي ديگر، كه پيشتر فقط در شكل ابتدايي خود وجود<br />
داشتهاند، بعدها تكامل و به گونه اي پراهميت تكامل خود را در<br />
فرايند تاريخ باز مييابند و غيره.... به اينگونه، اقتصاد بورژوايي<br />
كليدي را براي درك اقتصاد عهد عتيق و غيره در اختيار<br />
ميگذارد. اما كاملاً غيرممكن است كه به شيوهي آن<br />
اقتصادداناني كه تمامي تفاوتهاي تاريخي را ميزدايند [ماركس<br />
با توسل به علم روششناسي در اينجا و در بيش از يك سده<br />
پيش از اقتصاددانان كنوني ما روش انتزاعي و بيتاريخ آنان را<br />
پيشبيني كرده است!] و در تمام پديدارهاي اجتماعي<br />
پديدارهاي بورژوايي را ميبينند [بينشي به دست داده شود]...<br />
در تمامي اشكال [اجتماعي] كه مالكيت ارضي عامل تعيينكننده<br />
در آنهاست، مناسبات طبيعي همچنان غالب است؛ در اشكالي<br />
كه سرمايه در آنها عامل تعيينكننده است، عناصر اجتماعي [و]<br />
تاريخاً تكامليافته غالب هستند. رانت (اجاره) بدون سرمايه<br />
نميتواند درك شود، اما سرمايه ميتواند بدون رانت درك شود.<br />
سرمايه قدرتي اقتصادي است كه بر همه چيز در جامعهي<br />
بورژوايي غالب است.... بنابراين، نامعقول و خطاست كه مقولات<br />
اقتصادي را مسلسلوار [يعني به توالي حضور تاريخيشان] در<br />
نظمي ارائه كنيم كه در آن نقشي غالب در تاريخ داشتهاند.<br />
(ماركس 1970، صفحات 210213)<br />
"<br />
2<br />
براي درك وضعيت كنوني شيوهي توليد سرمايهداري، بايد از<br />
پيشانگاشتهاي آن، هم در واقعيت و هم در ذهن، آغاز كنيم تا<br />
بتوانيم مقولات خاصي را كه شالوهي تكامل آن هستند درك<br />
كنيم. اين امر اجازه ميدهد تا مقولات سادهتر هم مناسبات<br />
پيچيده و هم تشديديافتهي امر انضمامي تكامليافته را در مقام<br />
مقايسه با مناسبات تكاملنيافته و جزيي امر انضمامي «نارس و<br />
موضوع ديگر روششناسي در اين مقاله، بررسي<br />
تكامل توليد نفت در جريان مراحل تاريخي<br />
خاص و قابل تشخيص، يعني از كارتليشدن<br />
بينالمللي به رقابت فرامليتي، است<br />
به عرصه نرسيده» منعكس سازد. مثلاً، پول پيش از سرمايه، كار<br />
مزدبگيري و مالكيت كنوني ارضي، در زمان تاريخي وجود داشت.<br />
با اين همه، همين مقولهي پول تا زمان تكامل سرمايهداري به<br />
يك مقولهي تام و تمام (يعني بهمثابهي ارزش شمار كمي سرمايه<br />
با فُرم تكامل يافته ارزش معادل) تبديل نشده بود (ماركس،<br />
1970،صفحه به همين منوال، اين سلطهي مناسبات<br />
اجتماعي سرمايهداري بود كه با انكشاف خود هم مالكيت ارضي<br />
.(208<br />
را به يك مقولهي جديد و هم رانت را به يك رابطهي<br />
سرمايهداري ارزشيافته و ويژه بدل كرد.<br />
روششناسي يك پارادايم يكدست است، يك نوع<br />
جهانبيني، درست مانند حاملگي كه نميتوان باردار بود و اين<br />
پديدهي كيفي را يك واقعهي كمي تلقّي كرد. در اينجا، به ويژه<br />
در مورد موضوع نفت، بهنظر ميرسد كه متاسفانه بسياري از<br />
پژوهشگران مكتبهاي اقتصادي دگرآييني (منجمله انواع<br />
راديكالها، نهادباورها، پسا مدرنيست ها و نوماركسيستها) در<br />
واقع انديشهاي آغشته به انتزاع درستآييني دارند. به همين<br />
دليل، با وجود مسئلهي پرآوازه و تعيينكنندهي نفت به عنوان<br />
يك سوژه، نه گفتگويي جدي ميان سنتهاي درستآييني و<br />
دگرآييني وجود دارد و نه گفتماني راستين در درون خود<br />
دگرآييني و دگرآيينان دربارهي جهانيشدن نفت در جريان است.<br />
(paradigm)<br />
دورهبندي مراحل تاريخي توليد نفت<br />
براي مقصود تئوريك ما و از ديدگاه تكامل صنعت مدرن نفت، ما<br />
كل تاريخ تحول نفت خاورميانه را به سه مرحلهي متمايز تقسيم<br />
ميكنيم: الف) عصر امتيازات نفتي استعماري 19011950 ب)<br />
عصر گذار و دگرگوني 19501972 و پ) عصر پساكارتلي و<br />
دوران جهانيشدن از به بعد. با توجه به كشف زودتر نفت<br />
در آمريكا (1859)؛ اين دورهبندي ممكن است در مورد صنعت<br />
نفت اين منطقه اندكي متفاوت باشد، اما تقسيمبندي ما آن را نيز<br />
كاملاً در بر مي گيرد: الف) عصر كارتليشدن كلاسيك و<br />
تراستهاي اوليهي نفت 18701910؛ ب) عصر نظارت و كنترل<br />
نوكارتلي 19111972 و پ) عصر جهانيشدن از به بعد<br />
1974<br />
1974<br />
5<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
(بينا، 1985، فصل سوم). اين مراحل تاريخي دلبخواه نيستند<br />
بلكه هر كدام به عنوان پيامد منطقي، تكامل مناسبات اجتماعي<br />
سرمايهداري را در صنعت جهاني نفت نشان ميدهند.<br />
بررسي دقيق تمام دورهي 18701970 نشان ميدهد كه<br />
قيمتگذاري غالب و بوروكراتيك مابين چند كمپاني (به بيان<br />
ديگر، محاسبات حسابداري بيواسطه) و رويههاي كارتلي قاعده<br />
بوده است. اما با وجود طولاني بودن اين دوره، اين چارچوب<br />
از دست داد و اين<br />
و كارآيي خود را در دهههاي زماني بود كه بالاخره نيروهاي كثرتيافتهي بازار بر شبكههاي<br />
كارتل بينالمللي نفت<br />
موافقتنامهي آچناكري<br />
صفحه 8090؛ كميسيون فدرال تجارت<br />
چيره شدند (بِلر آچناكري عصر جديد<br />
موافقتنامهي سال آمريكا ايالات<br />
كارتليشدن را پس از برقراري قانون ضدتراست متحده، كه به متلاشيشدن تراست استاندارد اويل راكفلر منجر<br />
شد، باب كرد. اين امر واكنشي در مقابل جنگهاي آشتيناپذير<br />
بر سر قيمتهاي جهاني بود كه در آن زمان به اوج خود رسيده<br />
بود، يعني اين هنگامي بود كه هيچ نوع ساختار (سرمايهداري)<br />
1911<br />
1960<br />
1950<br />
(Achnacarry)<br />
،1976<br />
1928<br />
3<br />
.(1952<br />
تكامليافتهاي در بخش جهاني نفت وجود نداشت كه بتواند به<br />
صورت عيني وساطت كند و تمامي اين اغتشاشات دروني دائمي<br />
را با سازشي اجباري و تحتكنترل اداره كند. در اين زمان،<br />
كنترل نفت به معناي كارتليشدن كل نفت در سراسر جهان بود.<br />
بِلر هفت اصل مقدس اين توافقنامهي ننگين را به طرز زيبايي<br />
جمعبندي ميكند:<br />
سران سه شركت عمدهي بينالمللي كه از سرعت گسترش جنگ<br />
قيمتها از هند به آمريكا و از آنجا به اروپا گوشبهزنگ شده<br />
بودند در قصر آچناكري در اسكاتلند ديدار كردند تا مانع از تكرار<br />
چنين تلاطماتي بشوند. يك روزنامهي تجاري از قول والتر سي.<br />
تيگ، رييس آن زمان اكسون [استاندارد اويل نيوجرسي] چنين<br />
گفت: ِ "سر جان كدمن، رييس شركت نفت آنگلوايرانين [BP] و<br />
خودم مهمان سر هنري دتردينگ [رييس رويال داچشل] و خانم<br />
دتردينگ در آچناكري براي شكار غاز وحشي آمده بوديم و در<br />
حالي كه شكار هدف اصلي اين ديدار بود، مسئلهي صنعت نفت<br />
جهان طبعاً بخش زيادي از گفتگوها را به خود اختصاص داد."<br />
نتيجهي اين بحث كه از آن عموماً به نام As Is Agreement<br />
يا موافقتنامهي آچناكري ياد ميشود، سندي به تاريخ<br />
دسامبر است كه مجموعهاي از هفت اصل را مطرح و بهطور<br />
كلي سياستها و رويههاي لازم براي اجراي اين اصول را ترسيم<br />
ميكند. اصول ارائهشده عبارت بودند از پذيرش و حفظ سهم<br />
بازار كنوني هر كدام از اعضا؛ در دسترس قرار دادن تسهيلات<br />
موجود براي رقبا بر پايهاي مطلوب اما نه كمتر از هزينهي بالفعل<br />
آن براي مالك؛ افزودن تسهيلات جديد فقط براي تامين<br />
ضروري نيازهاي فزايندهي مصرفكنندگان؛ (4) حفظ مزاياي مالي<br />
منطقهي جغرافيايي هر كدام از نواحي توليدكننده؛ توليد نفت<br />
از نزديكترين نواحي مراكز توليد؛ و (6) جلوگيري از هر نوع توليد<br />
مازاد در يك ناحيهي جغرافيايي بهمنظور بههمنخوردن ساختار<br />
قيمت در نواحي ديگر. آخرين نكته تاييد ميكرد كه رعايت اين<br />
اصول نه تنها به نفع صنعت نفت بلكه به نفع مصرفكنندگان آن<br />
نيز ميباشد. (1976، صفحه 55)<br />
نخستين مرحله در تكامل صنعت نفت خاورميانه مقارن با تكامل<br />
و رشد آهسته سرمايهداري و عدم وجود مناسبات جاافتاده و<br />
متكامل مالكيت ارضي مدرن با سرمايه بود. مالكيت خصوصي<br />
زمين در خاورميانه اندك بود و اگر هم بود شامل مالكيت<br />
تحتالارض، از جمله مالكيت ذخيرهي منابع زيرزميني، نبود.<br />
نمونهي بارزِ حق بهرهداري از نفت، شامل واگذاركردن حق<br />
اكتشاف، توسعه و توليد نفت، گاز طبيعي و مواد مربوطه به<br />
صاحب امتياز يعني به يك شركت بينالمللي نفتي بوده است. از<br />
نقطهنظر حقوقي و نيز از لحاظ تئوريك، تسليم حق اكتشاف،<br />
17<br />
(5)<br />
(1)<br />
(2)<br />
(3)<br />
1928<br />
1928<br />
توسعه و توليد نبايد با عمل تسليم مالكيت خود اين منابع<br />
(يعني ذخائر موجود نفت در منطقه) به شركتهاي پيمانكار<br />
نفتي اشتباه گرفته شود. اصطلاح حق بهرهبرداري<br />
به جاي قرارداد اجاره به قراردادي<br />
اشاره دارد كه بين يك شخصيت حقوقي خصوصي (يعني يك<br />
شركت) و يك دولت (يعني يك نمود خودمختار غيرخصوصي)<br />
منعقد ميشود. حقوق بهرهبرداري از نفت در مرحلهي نخست<br />
(19011950) ويژگيهاي عام زير را داشت:<br />
1. تقريباً تمامي تحتالارض ناحيهي موردبحث را در آن كشور يا<br />
منطقه در بر ميگرفتند.<br />
2. مدت آنها طولاني و معمولاً بيش از پنجاه يا شصت سال بود.<br />
تنها تعداد محدودي صاحبان امتياز كارتلي در سراسر جهان<br />
وجود داشتند.<br />
4. شرايط حق بهرهبرداري يكسان بود.<br />
5. پرداخت يكسان حق امتياز تعهد اصلي مالي شمرده ميشد.<br />
(lease)<br />
4<br />
(concession)<br />
.3<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
6
6. شرايط مالي محدود و پرداخت<br />
سهم مالكيت كاملاً ناچيز بود.<br />
7. تغييرات نامحسوس و اندكي در<br />
ضوابط و شرايط حقوق بهرهبرداري<br />
در اين دوره رخ داد.<br />
"قوانين مربوط به حقوق<br />
بهرهبرداري نفتي [يعني<br />
قراردادهاي استعماري] حاكم بر<br />
مناطق نفتي تحتسلطهي جهان،<br />
شامل خاورميانه، كاملاً متفاوت با<br />
قراردادهاي اجارهاي است كه در<br />
ايالات متحده حاكم است. بايد<br />
توجه داشت كه مشخصات اساسي<br />
قراردادهاي اجارهاي ايالات متحده شامل مالكيت بر منابع<br />
زيرزميني نيز ميباشد كه به عنوان بخشي از مالكيت زمين<br />
گسترش مناسبات سرمايهداري از طريق<br />
نفت نه تنها تناقضآميز بلكه سرايتدهنده<br />
نيز بوده است. با اين همه، از لحاظ<br />
تاريخي، پيروزي كارتليشدن بذر نابودي<br />
آن را نيز كاشت. ورود سرمايهي خارجي<br />
در اكتشاف، توسعه و توليد نفت، و<br />
جوانهزدن مناسبات توليدي سرمايهداري<br />
در بسياري از مناطق نفتي به ارزشيافتگي<br />
مالكيت ارضي و تحتالارضي در حيطهي<br />
سرمايهداري انجاميد<br />
گنجانده شده است. به دليل رعايت قانون تصرف ) of rule<br />
(capture در ايالات متحده، منابع زيرزميني به صاحب زمين<br />
تعلق دارد." (بينا، 1985، صفحه 22)<br />
بدين گونه، از همان آغاز، سرمايهگذاري در بخش اكتشاف،<br />
توسعه و توليد نفت با دو نظام مالكيت ارضي منابع زيرزميني در<br />
سراسر جهان در رابطه قرار گرفت. در همان حال، از نظر<br />
مرحلهي تكامل مناسبات سرمايه داري، در اين مناطق گرايش<br />
خفيف به سوي ارزشيافتگي (valorization) مالكيت<br />
تحتالارضي (و در نتيجه ذخائر نفتي) در مقابل ارزشيافتگي<br />
تمامعيار در ايالات متحده پديد آمد. (ارزشيافتگي يعني در<br />
قلمرو مناسبات اجتماعي اقتصادي سرمايه عامل توليد ارزش<br />
شدن، كه در رابطه با مالكيت ارضي چنين كيفيتّي لزوما به<br />
تشكيل رانت ميانجامد.) به همين دليل است كه صنعت نفت در<br />
كل تركيب نامنظم مناسبات گوناگون اجتماعي در جهان <br />
ميبايست از طريق مديريت مستقيم، محاسبات هزينه و<br />
قيمتگذاري ابتدايي و بيواسطه اداره شود.<br />
مرحلهي دوم تكامل صنعت نفت خاورميانه عينيتيافتن تدريجي<br />
نيروهاي بازار بود كه به واسطهي بحران 19731974 سرانجام<br />
به كارتلزدايي و رهاكردن قيمتگذاري بيواسطه و بوروكراتيك<br />
نفت منجر شد. در اين دوره ما شاهد همزيستي سازوكارها و<br />
رويههاي در حال زوال كارتلي، تكثير نيروهاي بازار هستيم كه به<br />
گسترش رقابت قمارگونه در مقابل توليد ازپيشتعيينشده،<br />
قراردادهاي استعماري نفت، «توافقهاي با قول شرافت مديران»<br />
agreements) ،(gentleman’s محاسبهي دلبخواه حق<br />
امتياز و بهرهي مالكانه بنا به قيمتگذاري ساختگي<br />
posted<br />
)<br />
(royalties)<br />
از پيش اعلانشده<br />
(pricing بوديم. هر دورهي انتقالي،<br />
ضرورتاً، گرايش به آغشتگي<br />
گذشتهي در حال محو همراه با<br />
آيندهي در حال شكلگيري را دارد.<br />
فروپاشي نظام كارتلي نفت پيامد<br />
تغييرات معينِ تكاملي فراتر از<br />
تخصيص نيابتي كارتل و نظام<br />
حسابداري بود كه مدتهاي طولاني<br />
با مهارت در سراسر جغرافياي وسيع،<br />
دستنخورده و قاعدتاً منفعلِ توليد<br />
به كار بسته ميشد. تاريخ<br />
كارتليشدن نفت بينالمللي به يك<br />
معناي مهم، برخلاف همتاي<br />
آمريكايياش، داستان دلخراش و تكاندهندهي «انباشت اوليه»<br />
است.<br />
اين امر همچنين نشان ميدهد كه گسترش مناسبات<br />
سرمايهداري از طريق نفت نه تنها تناقضآميز بلكه سرايتدهنده<br />
نيز بوده است. با اين همه، از لحاظ تاريخي، پيروزي كارتليشدن<br />
بذر نابودي آن را نيز كاشت. ورود سرمايهي خارجي در اكتشاف،<br />
توسعه و توليد نفت، و جوانهزدن مناسبات توليدي سرمايهداري<br />
در بسياري از اين مناطق نفتي نهايتاً به ارزشيافتگي مالكيت<br />
ارضي و تحتالارضي در حيطهي سرمايهداري انجاميد. بنابراين،<br />
اين مرحلهي انتقالي آغازِ ازهمپاشيدن و برچيدهشدن طرحهاي<br />
حسابداري موقتي و بخشبخششدهاي بود كه نظام مبدا ثابت<br />
system) (basing-point نفت آمريكا، در خليج مكزيك، را<br />
به نظام جديد قيمتگذاري اعلانشده (يعني زيرقيمت خليج<br />
مكزيك) در خليج فارس وصل ميكرد. چنين وضعيتي اين<br />
فرصت را براي شركتهاي عضو كارتل فراهم آورد كه نه تنها<br />
سودهاي انحصاري نفتي بلكه سهم عظيمي از بهرهي مالكانه<br />
كشورهاي صادركننده نفت را به جيب بزنند.<br />
برخي از ويژگيهاي پايهاي مشخصكنندهي اين دوران عبارتند<br />
از: الف) تقسيم دلبخواه سودهاي نفتي و رانتهاي نفتي كه با<br />
تسهيم سود 5050 آغاز شد ب) حذف «هزينهي حمل و نقل<br />
خيالي نفت» از مبدأ خليج مكزيك عليرغم مكان توليد و تعيين<br />
دومين مبدا ثابت در خليج فارس پ. مليكردن و به<br />
دنبال آن مليزدايي نفت در ايران. ت) تشكيل سازمان<br />
كشورهاي صادركنندهي نفت (اوپك)، و ج) ظهور شركتهاي<br />
مستقل نفتي و فروپاشي موافقتنامهي آچناكري (آلفونسو 1966؛<br />
2135؛ مكداشي طّي اين دوره، با<br />
بينا<br />
توجه به تمايل به تثبيت قيمت نفت بر حسب مبدا ثابت در<br />
(1951)<br />
.(1972<br />
(<br />
6<br />
5<br />
(1954)<br />
1985، صفحات<br />
7<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
خليج مكزيك، نفت داخلي ايالات متحده نيز كنترل شد (بلر<br />
121203). اين نظام مبدا ثابت، كه بر پايهي<br />
قيمت نفت در ايالات متحده (در خليج مكزيك) بنا شده بود، به<br />
عنوان چوبخطي همگاني (بهطريق سرانگشتي و حسابداري)<br />
براي قيمتگذاري نفت در هر منطقهاي از جهان مورد استفاده<br />
قرار گرفت (كميسون فدرال تجارت آمريكا<br />
با توجه به كشفيات جديد و پروپيمان نفت ارزانتر در منطقهي<br />
خليج فارس، اين نفت جديد نه تنها جايگزين بازارهاي آمريكا در<br />
غرب سوئز شد بلكه همچنين در بازارهاي نوار ساحلي شرقي<br />
ايالات متحده جاي خود را باز كرد. بدين گونه، بازارهاي نفتي<br />
منطقهاي، مجاور با نيمكرهي غربي، با نفت خليح فارس تأمين<br />
شدند. اين امر كارتل بينالمللي نفت را برانگيخت تا قيمتهاي<br />
مبدا ثابت خليج فارس را بشكند، با اين هدف كه مانع از جريان<br />
يافتنِ بينمنطقهاي نفت به سوي بازار ايالات متحده شود، و به<br />
اين طريق از اصول مندرج در توافقنامهي<br />
1928، كه در آچناكري منعقد شده بود،<br />
تبعيت كند. قيمت با مبدا ثابت در هر دو خليج، از لحاظ تاريخي،<br />
چون سازوكاري تخصيصدهنده براي انتقال و توزيع نفت خام<br />
درون شبكههاي مرتبط جهاني كارتل عمل ميكرد. بنابراين، در<br />
حالي كه شكستن قيمت مبدا ثابت خليج فارس جريان خروج<br />
نفت از منطقه را كاهش داد، از بهرههاي مالكانه كشورهاي<br />
صادركنندهي نفت در اين منطقه، چه از لحاظ مقدار (برحسب<br />
بشكه) و چه از لحاظ كميت توليد و صدور، بهمراتب كاست.<br />
تأسيس اعتراضي اوپك پاسخي به شكستن پي در پي قيمتهاي<br />
مبدا ثابت توسط كارتل نفتي بينالمللي در اواخر دههي 1950<br />
بود. قيمت مبدا ثابت نفت در خليج فارس به دليل مجموعه اي از<br />
عوامل، نظير ركود اقتصادي سال 1958، گسترش توليد نفت<br />
روسيه شوروي و تحميل تعرفه و نيز سهميهي وارادت نفتي<br />
1959 در بازار نفتي داخلي ايالات متحده، كه از هر نظر<br />
بزرگترين بازار جهان بود، شكسته ميشد. اين عامل آخر، كه<br />
براي از ميان بردن رقابت ميان توليدكنندگان مستقل (غير<br />
كارتلي) نفت در ايالات متحده و كارتل تدارك ديده شده است،<br />
در حقيقت نوك كوه يخيِ حمايت دولت آمريكا را از » Is As<br />
(موافقتنامهي آچناكري) كه هم به زيان<br />
مصرفكنندگان داخلي (يعني شهروندان خود آمريكا) و هم به<br />
ضرر اجارهبگيران و صاحبان نفت منطقهي خليج فارس عمل<br />
كرده است به وضوح نشان مي دهد. با اين همه، اين امر توسط<br />
دولت ايالات متحده زير كلاه شرعي «امنّيت ملّي» حتّي از نظر<br />
برخي از مدعيان «نفت شناس» آن زمان نيز پنهان مانده است.<br />
شايان ذكر است كه گذرا خاطرنشان كنيم كه هنگامي كه نيرنگ<br />
امنّيت ملّي و بهانهي «نفت استراتژيك» به هم بافته شد،<br />
تنشهاي بين واحد ضدتراست وزارت دادگستري و وزارت امور<br />
خارجهي آمريكا بر سر نقض قانون ضدتراست «شرمن» مصوب<br />
سال و قانون مربوط به ضدتراست سال يكباره براي<br />
هميشه فرو خوابيد. اين ابداع مبتكرانه تنها گوشهاي از بلاهت و<br />
ندانمكاريهاي مرتبط با سياست خارجي نزديكبينانه، ناباليده و<br />
ارتجاعي آن دوره را نشان ميدهد (رجوع كنيد به بلر<br />
فصل هفتم).<br />
در حقيقت، سياست خارجي غيررسمي ايالات متحده همانا<br />
سياست «نگاهداري وضعيت موجود» در راستاي اصول آچناكري<br />
و در واقع دستكش پوشيدهي آن بود. براي مثال، تاييد اين<br />
موضوع را نيز ميتوان در نگرش تدافعي ايالات متحده در<br />
بهرسميتنشناختن اوپك براي بيش از پنج سال پس از تشكيل<br />
آن شاهد بود. فراز زير كه از «يادداشت گفتگوي» آمريكا و<br />
انگلستان در سال نقل ميشود، ضمن روشن كردن نقش<br />
وزارت امور خارجهي ايالات متحده، ايدهي قديمي ايجاد موازنه از<br />
طريق «گروهبندي مصرف كنندگان نفت» در مقابل اوپك را كه<br />
سالها پيش از بحران دههي طرح شده است نيز برملا<br />
ميسازد:<br />
،1976<br />
1911<br />
1970<br />
1964<br />
1890<br />
سر جفري [هريسون، معاون وزير امور خارجهي بريتانيا] گفت:<br />
"ما تصور ميكنيم ممكن است در مورد مسائل اوپك مواجههاي<br />
به طرق متفاوتي بروز كند. (1) ممكن است در موضعي قرار<br />
بگيريم كه... از كمپانيها حمايت كنيم. اين امر اشكالات زيادي<br />
دارد، از جمله اين كه احساسات ناسيوناليستي اعراب را<br />
برميانگيزد كه ميتواند امكانات بالقوهاي براي دخالت شوروي و<br />
مشكلات سياسي دروني در كشورهاي مربوطه ايجاد كند. به<br />
دليل اين ملاحظات، شاه [محمد رضا پهلوي] آماده شده است كه<br />
پيشاپيش حركت كند تا از قانونيشدن تحريمها در گردهمايي<br />
رياض اوپك [24 دسامبر 1963] اجتناب شود. (2) ممكن است<br />
با حكومت كشورهاي هاي مصرفكنندهي اروپاي غربي برخوردي<br />
پيش بيايد... چنانچه مشكلاتمان با اوپك به قطع نفت منجر<br />
شود... (3) افزايش قيمت نفت به همين ترتيب ميتواند<br />
مصرفكنندهي اروپاي غربي را به ائتلاف عليه اوپك برانگيزد. با<br />
اين همه، اعتقاد داريم كه افزايش قيمتها به هر حال رخ خواهد<br />
داد و حكومتهاي اروپايي فقط بايد ياد بگيرند كه با آن بسازند....<br />
آقاي كلي [معاون وزارت داخله ايالات متحده در اداره منابع<br />
معدني] موافقت اصولي خود را با نكاتي كه سر جفري اظهار<br />
داشته بود بيان كرد.... ما نيز نگران تقابل مصرفكننده <br />
توليدكننده هستيم و اين امكان هست كه بخواهيم اين برخورد<br />
زودتر از زمان لازم رخ دهد.... با تمركز دادن توجه اروپاييها در<br />
اين لحظه به مشكلات نفتي خاورميانه ممكن است اروپاييها را<br />
به انديشيدن دربارهي يك گروهبندي مصرفكنندهگان نفت عليه<br />
As Is<br />
»<br />
.(1952<br />
1976، صفحات<br />
«Agreement سال<br />
«Agreement<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
8
اوپك برانگيزانيم... ما اميدواريم از برخورد ميان اوپك و OECD<br />
{سازمان همكاري اقتصادي و توسعه م.} در سال 1964<br />
بپرهيزيم... سر جفري گفت كه وي مايل است بار ديگر موضعِ<br />
مشترك دو كشور را، كه در گفتگوهاي ژوئن [1963] دربارهي<br />
مطلوب بودن اتخاذ موضعي بيطرفانه و بهرسميتنشناختن اوپك<br />
داشتهاند، مورد تاييد قرار دهد". (1964، صفحات 319320،<br />
تأكيد از نگارنده است).<br />
نگرش متكبرانهي انگليسي و سادهلوحي آمريكايي نسبت به<br />
اوپك سرانجام يك افتضاح خودبزرگبينانه و حماقتي سياسي از<br />
كار درآمد. تقريباً شش سال طول كشيد تا دولت آمريكا تشخيص<br />
دهد كه عملاً در بهرسميتنشناختن اوپك تنها مانده است. لذا،با<br />
اين اقدام ديرهنگام (صرفنظر از جهانباختگان انگليسي)، آمريكا<br />
با استيصال سياسي هم چوب را خورد و هم پياز را:<br />
سياست ايالات متحده انگلستان در اتخاذ بيطرفي و عدم تعهد<br />
در قبال اوپك كه شرح جزييات آن در (بند آمده<br />
است، مانع از آن نشد كه اوپك از سوي سازمانهاي بينالمللي،<br />
به ويژه از سوي ECOSOC {شوراي اقتصادي و اجتماعي<br />
{كنفرانس جهاني تجارت و<br />
سازمان ملل م.}<br />
توسعه م.}، به رسميت شناخته نشود، و اتريش نيز به اين<br />
سازمان و كاركنان آن مقام و موقعيت ديپلوماتيك اعطا كرده<br />
است. در پرتو اين مسائل و ساير موفقيتهاي به دستآمدهي<br />
(8<br />
CA-386<br />
و UNCTAD<br />
اوپك، دولت آمريكا قصد بازنگري در سياست كنوني خود<br />
نسبت به اوپك و در صدد بررسي اين موضوع است كه آيا<br />
خطمشي ديگري نسبت به اين سازمان ميتواند به نحوه<br />
سودمندتري به منافع ايالات متحده خدمت كند (جورج بال<br />
1965، صفحه 333، تاكيد از نگارنده است).<br />
در اواخر دههي 1960، از جمله سه تحول عمده رخ داد كه<br />
يكسره بنيان كارتلي صنعت نفت را به نفع نيروهاي بالنده و<br />
عيني بازار، همراه با قيمتگذاري روزانه نفت بر اساس عرضه و<br />
در سطح جهان<br />
تقاضاي لحظهاي بازار<br />
تضعيف كرد. نخست، تغييرات دگرگشتاري اقتصاد كلان در<br />
رابطهي اوپك با كارتل بينالمللي نفت اثرات خود را نشان داد؛<br />
اين امر بازتاب تغييراتي بود كه در تكامل دروني و ادغام اُرگانيك<br />
و بالقوهي كشورهاي صادركنندهي نفت در اقتصاد جهاني بخش<br />
نفت را نيز بيبهره نگذاشته بودند. دوم، كمپانيهاي نفتي مستقل<br />
رو به ازدياد گذاشتند كه اين خود نشانهي گويايي از اغتشاش<br />
دروني و فرسايش قدرت در نظام كارتلي آچناكري<br />
(19281972) بود. سرانجام، افزايش چشمگيري در هزينههاي<br />
اكتشاف، توسعه و توليد نفت داخلي آمريكا، پرهزينهترين<br />
ميدانهاي نفتي در جهان، هم برحسب بشكه و هم به ازاء مقدار<br />
مطلق آن هزينهها، پديد آمد. افزايش هزينهي اين مورد آخر نيز<br />
موجب افزايش چشمگير هزينهي جاري توليد نفت در داخل<br />
آمريكا شد. در اين زمان، بازرسي دقيق ميادين نفتي ايالات<br />
متحد نشان داد: الف) پراكندگي<br />
اجارهنامههاي جديد نفتي در رابطه با فعاليتهاي اكتشافي<br />
داخلي آمريكا، ب) پراكندگي نسبتاً قابل ملاحظه در<br />
اجارهنامههاي نفتي (يعني پراكندگي مالكيت حق امتياز) در<br />
ميادين نفتي توليدكننده كه نيازمند يكيشدن و بهكارگيري<br />
عمليات پيشرفته بازيافت نفت بوده اند، پ) سقوط واقعي آهنگ<br />
يافتههاي نفتي در آمريكا (ذخيرههاي افزودهشده بر حسب<br />
چاههاي اكتشافي) به دنبال از سر گذراندن اوج تكنيكي توليد در<br />
اين منطقه در 1970؛ و ت) افزايش چشمگير هزينهي<br />
سرمايهگذاريهاي پيدرپي در بازيافتهاي درجه دوم و سوم در<br />
ميادين نفتي قديمي ايالات متحده (بينا،<br />
در اين ميان، در اوايل دههي «كميسون راهآهن تكزاس»<br />
سياست كنترل عرضه بر اساس برنامهريزي تناسب تقاضاي بازار<br />
را پس از چهار دهه از زمان كشف ميدان پروپيمان تكزاس شرقي<br />
كنار گذاشت. چنانكه بلر بدرستي تأكيد ميكند،<br />
سياست تگزاسي برنامهريزي جهت تناسب تقاضا با عرضه از سال<br />
(يا آنچه سياست «احتياط در مصرف» نام گرفته)، همصدا<br />
با موافقتنامهي آچناكري، بهمثابهي جايگزيني براي يكي كردن<br />
ميادين (و كاربرد بازيابي پيشرفته) بكار گرفته شد كه عملاً به<br />
نابودي ميلياردها بشكه نفت بازيافته انجاميد. در اول ژانويهي<br />
1970، در آمريكا، سهميهي هزينهكردن بهاصطلاح كاهش<br />
چاههاي نفت بهمنظور معافيت مالياتي از به درصد<br />
تقليل يافت. در اوت 1971، دولت نيكسون نخستين مرحله<br />
از كنترل قيمتها را آغاز كرد. در ژانويهي<br />
قيمت اجباري به كنترل داوطلبانه تبديل شد. در اوت<br />
دولت نيكسون سقف قيمت دولايهاي را بر نفت داخلي تحميل<br />
كرد: نفت قديمي (توليدشده در سطوح از چاههاي موجود<br />
يا پايينتر) بايد به قيمتهاي مارس به اضافهي<br />
(fragmentation) چشمگير<br />
.(1988 ،1985<br />
22/0<br />
1973، كنترل<br />
،1973 17<br />
35 سنت<br />
27/5<br />
11<br />
1972<br />
1973<br />
،1970<br />
(1976)<br />
15<br />
1932<br />
(spot oil prices)<br />
9<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
فروخته ميشد؛ نفت جديد (توليدشده در بالاتر از سطوح از<br />
چاههاي موجود و از چاههاي جديد) كنترل نميشد. در سال 1972،<br />
قانون كذايي سهميهبندي واردات نفتي كه محصول<br />
سياست دوستانه در قبال كارتل نفت بوده اما به نام «امنّيت ملّي» به<br />
افكار عمومي القاء شده بود لغو شد (بلر 1976؛ صفحات<br />
152186). اين سهميهبندي همان عاملي است كه موجب شكستن<br />
و تقليل پي در پي قيمت اعلام شده در مبدا پايه اي نفت در خليج<br />
فارس شد و به زودي به تشكيل اوپك انجاميد. سرانجام، ارزش دلار<br />
آمريكا ابتدا در دسامبر 1971 و به دنبال آن در فوريهي 1973، به<br />
ترتيب و درصد، كاهش يافت. تمامي اينها پيش از بالا<br />
بردن قيمت اعلام شده توسط اُپك در اكتبر اتفاق افتاد.<br />
در اول ژانويهي اوپك يك بار ديگر قيمت اعلام شده نفت<br />
خود را بالا برد. در 15 نوامبر 1974، آژانس بينالمللي انرژي<br />
به منظور مقابله با اُپك تشكيل شد.<br />
نهايتاً، شبكهي بزرگ كارتلي آچناكري در جريان اين دورهي<br />
بحثهاي «عرضه تقاضايي» و جهت آشنا و<br />
گمراهكنندهي سياسي آنها نه تنها كمكي به<br />
روشن شدن تحولات اُرگانيك و كيفي موجود<br />
نكرد بلكه بسياري از پژوهشگران و<br />
1972<br />
1973<br />
1959<br />
16<br />
1974<br />
10<br />
8/5<br />
اقتصاددانان راديكال و چپ را نيز با خود به<br />
بيراههي گُنگ اغتشاشات نظري سوق داد<br />
(IEA)<br />
7<br />
گذار بهتدريج از هم پاشيده شد. اين موافقتنامهي بوروكراتيك<br />
سرّي و دوستانه سرانجام جاي خود را به نيروهاي شفاّف و<br />
عنانگسيختهي بازار داد. نبود كنترل بر حجم در حال افزايشِ<br />
نفت خارج از شبكهي كارتلي نتيجهي مطلوب را براي عملكرد<br />
نيروي سركش بازار فراهم كرد. توسعهي ساختار رو به رشد<br />
سرمايهداري در كشورهاي صادركنندهي نفت منجر به<br />
ارزشيافتگي بالقوهي مالكّيت ارضي و تبلور مقولهي مدرن رانت<br />
در حوزه اقتصاد نفت شد. اين نيز به نوبه خود ماهيت اوپك را <br />
عليرغمِ حضور اسبهاي ترواي سالهاي طلايي گذشته<br />
كه هنوز درون اوپك نوميدانه به دنبال موضع<br />
ميانه ميگشتند تغيير داد. ميادين نفتي ايالات متحده بر<br />
اساس تحولات جديد بازسازي و بهبود يافتند؛ صنعت جهاني<br />
نفت از طريق بحران از نو سازماندهي و يكدست شد؛ و قيمت<br />
توليد نفت ايالات متحده به قيمت تنظيمكنندهي توليد براي كل<br />
اين صنعت در سراسر جهان تبديل گرديد. نفت تحوليافتهي<br />
پس از بحران با قيمتهاي يكنواخت و يكسان بازار، رانت تفاضلي<br />
جهاني نفت، و بالاخره تلاطم بيانتهاي بازار به عصر جهانيشدن<br />
قدم نهاد (بينا 1997؛ بينا و مين<br />
بحران 19731974 را بايد چون آينهي دگرگونيهاي<br />
چندجانبهي بزرگتري تلقي كرد: الف) يكدست شدن جهاني<br />
صنعت نفت از پايينترين تا بالاترين ساختار هزينه تحت<br />
يك قاعده و نهاد قيمتگذاري، ب) ملّيكردن بالقوه و ملازم با آن<br />
فرامليتيشدنِ نفت در مقابل كارتل بينالمللي نفت توسط<br />
دولتهاي رانتخوار نفتي، پ) كارتلزدايي نفت ايالات متحده و<br />
بازسازي صنعت نفت آن كشور، ت) ارزشيافتگي عمومي مالكيت<br />
ذخائر نفتي تحتالارضي جهان و شكلگيري رقابتي رانت تفاضلي<br />
در جهان نفت، ث) دگرگوني اوپك از يك رانتبگير جنيني به<br />
يك رانت جمعكن كاملاً باليده، ج) تكثير و تعدد بازارهاي رقابتي<br />
و جهاني نفت، لغو «قيمت اعلان شده» و استقرار قيمتهاي<br />
جهاني «اسپات» نفت و چ) عدم لزوم دستاندازي بيواسطه<br />
(فيزيكي)، بياساس بودن خيال اتوپي خودكفايي، و بالاخره بي اثر<br />
شدن و بيمورد بودن استناد وابستگي به يك منطقهي نفتي خاص<br />
(بينا، 1989ب، 1990).<br />
عصر دوگانه (يا چندگانهي) نفت ارزان و نفت گران در دوران<br />
كنوني بسر رسيده است. اما همانطوري كه تجربه كرديم، در<br />
قاموس رئال پوليتيك و در معيت شوخي بيمزه «امنّيت ملّي،<br />
ادعاي مسخرهي وابستگي و درخواست دستيابي مستقيم به نفت<br />
در نيمه دوم دهه 1970 حتّي منجر به مكالمات ناهنجار و<br />
تهديدهاي جدي عليه شاه ايران فرزند برومند و سربزير «پاكس<br />
امريكانا» توسط هنري كسينجر شد. افزون بر اين، ما نيز شاهد<br />
دستپاچگي دولت كارتر و طرح ايجاد نيروي ضربتي سريع جهت<br />
گسيل به خليج فارس بوديم. پس از دههي 1970، در جبههي<br />
بهاصطلاح تحليلي ژئوپولتيك نفت، اغلب مباحثات جستهگريخته<br />
بر سر آمريكاييزدايي نفت و دغدغه دربارهي توليد، مصرف و<br />
واردات داخلي نفت در ايالات متحده تمركز يافت. اين بحثهاي<br />
«عرضه تقاضايي» و جهت آشنا و گمراهكنندهي سياسي آنها نه<br />
تنها كمكي به روشن شدن تحولات اُرگانيك و كيفي موجود نكرد<br />
بلكه بسياري از پژوهشگران و اقتصاددانان راديكال و چپ را نيز با<br />
خود به بيراههي گُنگ اغتشاشات نظري سوق داد. سرانجام، تقريباً<br />
يك دهه طول كشيد تا آمريكا، اوپك و جهان در حال غليان<br />
تشخيص دادند كه اين تغييرات دورانساز و برگشتناپذيرند. اكنون<br />
ديگر همگان به وجود غيرقابلانكار اين برگشتناپذيري اذعان<br />
دارند، اما متأسفانه هنوز از درك سيستماتيك حقيقتي كه اين<br />
بازگشتناپذيري را به وجود آورده است عاجزند. دامنهي اين تأسف<br />
به كنار، اما لبهي تيز تأسف نگارنده بيشتر متوجه پژوهشگران<br />
راديكال و مدعيان چپ است كه هنوز كه هنوز است در مورد نفت<br />
از تئوريهاي پوسيده و قالبي راست تغذيه ميكنند.<br />
.(2005<br />
،1992 ،1985<br />
8<br />
9<br />
Pax<br />
)<br />
(Americana<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
10
نگاهي دوباره به تئوري رانت نفت<br />
اهميت رانت نفت و ضرورت تئوريزهكردن آن به اندازهي خود اين<br />
صنعت هم اهميت و هم قدمت دارد. اما، جهت انقلاب<br />
در تاريخ علم<br />
اقتصاد، كه به ظهور مكتب نئوكلاسيك منتهي شد، با برخورد<br />
مشخص و علمي به مقوله رانت، از جمله رانت نفت، بههيچوجه<br />
سازگاري نداشته است. علاوه بر اين، در فاصلهي چندين نسل،<br />
كه مشاجرات و مكالمات متضاد و فراواني را برانگيخت، مكتب<br />
نئوكلاسيك سرانجام توانست برخورد مشخص به مقولهي رانت را<br />
از برنامهي پژوهشي خود حذف كند. اين تصميمگيري<br />
ايدئولوژيك، عليرغم اظهارات پيگير و اصرار بسياري از<br />
نويسندگان موافق كاربرد مشخص رانت بود كه در آستانهي<br />
سدهي بيست و پس از آن صورت گرفت. بدين ترتيب، مكتب<br />
نئوكلاسيك با جانشينكردن همانگويي يا دور باطل<br />
قيمتگذاري «انگاشتن قيمت براساس فرصت از دست رفته»<br />
همراه با قيمتگذاري عوامل توليد به<br />
روال مكانيزم «تعادل جامع»<br />
خاص و عموميت ناپذيرِ مرتبط با مالكّيت منابع ارضي و<br />
تحتالارضي را ناديده گرفت. بدينگونه، رانت ابتدا به عنوان<br />
بازده تمامي «عوامل توليد» تعميم يافته و بعداً<br />
رفتهرفته از ديد نزديكبينانهي پيروان و وجدان خودآگاه اما<br />
خطاكار اين مكتب محو شد. اما شَبح رانت، نه چندان بيشباهت<br />
به روح پدر هاملت، در وجدان ناخودآگاه «رقابت انحصار»<br />
نئوكلاسيكي به عنوان يادآوري هنوز به پاورچيني مشغول است<br />
(فاين 1982، فصل هفتم؛ هابسون<br />
مارژيناليستي Revolution) (Marginalist<br />
equilibrium) ،(general رانت<br />
.(1891<br />
10<br />
(opportunity cost)<br />
رانت:<br />
(return)<br />
ارزشيافتگي مالكيت ارضي<br />
در هيچ رشتهاي به اندازه صنعت نفت پاشنهي آشيلِ تئوريهاي<br />
اقتصادي حاكم اينچنين آشكار و نمايان نيست. زيرا در اين<br />
بخش اقتصادي رانت نفت عامل تعيينكننده بهشمار ميرود. در<br />
چارچوب مكتب نئوكلاسيك هيچگونه جايي براي رانت در نظر<br />
گرفته نشده است، جز با نقض رقابت خيالي و آرمانيشده.<br />
همچنين هيچ رانت خاصي در چارچوب مدلهاي رياضي مكانيزم<br />
«تعادل جامع»، كه در حقيقت تمامي بازدههاي عوامل توليد<br />
جملگي رانت محسوب ميشوند، وجود ندارد. اما، در چارچوب<br />
كه سخن از<br />
مدلهاي «تعادل ناقص»<br />
(partial equilibrium)<br />
تئوري ويژهي رانت امكانپذير است، تئوري نئوكلاسيك تنها در<br />
جهان تككالائي قابليت كاربرد مييابد. به همين دليل است كه<br />
در چارچوب نئوكلاسيك اكثريت قريب به اتفاق مقالات و<br />
نوشتههاي مربوط به نفت بهوفور از تكرار اينهمانگويي<br />
(tautology) عدموجود رقابت در بازار نفت و حضور كنترل و<br />
انحصار به اشكال<br />
گوناگون انباشته<br />
11<br />
است.<br />
با توجه به اينكه<br />
نميتوانيم تئوري<br />
نوكلاسيك را براي<br />
مطالعهي واقعيت (رانت<br />
نفت) به كار ببريم و<br />
علاقه نداريم واقعيت<br />
(رانت نفت) را فداي<br />
خيالپردازيهاي تئوري<br />
نوكلاسيك بكنيم،<br />
انتخاب ديگري جز اين<br />
نداريم كه به آثار و نوشتههاي ريكاردو ماركس دربارهي اقتصاد<br />
سياسي رانت به عنوان پيشاتاريخ خويش باز گرديم (ماركس<br />
1968؛ ريكاردو در فصل نخست، قسمت ششم از جلد<br />
.(1976<br />
سوم سرمايه، ماركس چارچوبي را براي معناي رانت در توليد<br />
سرمايهداري پيشنهاد كرده است. در اين اثر ماركس بهطور<br />
خلاصه اشتباهات بازدارنده را مشخص كرده است:<br />
"سه خطاي عمده وجود دارد كه تحليل اجاره زمين ) ground<br />
(rent را ناروشن ميكند و بايد هنگام پرداختن به آن از آنها<br />
اجتناب كرد:<br />
1. درهمآميختگي ميان اشكال گوناگون رانت كه منطبق با<br />
سطوح متفاوت تكامل فرايند توليد اجتماعي است... اين سرشت<br />
عام اشكال متفاوت رانت ... موجب ميشود كه افرادي اين<br />
تفاوتها را ناديده بگيرند.<br />
2. تمامي اجاره زمين ارزش اضافي و محصول كار اضافي است....<br />
اما شرايط ذهني و عيني كار اضافي و ارزش اضافي به طور كلي<br />
ربطي به شكل خاص ندارد، خواه اين سود باشد خواه اجاره.<br />
آنها در ارتباط با ارزش اضافي به معناي اعم كلمه مربوط<br />
ميشوند، صرفنظر از شكل خاصي كه ممكن است اختيار كنند.<br />
بنابراين، آنها مفهوم اجارهي زمين را بيان نمي كنند.<br />
3. ويژگي خاصي كه از تعيين ارزش اقتصادي مالكيت ارضي، به<br />
بيان ديگر توسعهي اجاره زمين، ايجاد ميشود اين است كه<br />
مقدار آن به هيچوجه بنا به عمل گيرندهي آن تعيين نميشود،<br />
بلكه برعكس با تكامل كار اجتماعي كه مستقل از اوست و در آن<br />
او هيچ نقشي ندارد تعيين ميشود" (1991، صفحات 772775؛<br />
تاكيد در متن است.)<br />
تشخيص اين نكته مهم است كه چنين نتايجي محصول تئوري<br />
11<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
كامل ماركس دربارهي توليد،<br />
گردش و توزيع ارزش در<br />
سرمايهداري است. نخستين<br />
نكته هشداري است دربارهي<br />
يكسان گرفتن رانت در<br />
دورانهاي مختلف در ارتباط<br />
با شيوهي توليد. نكتهي دوم<br />
تاييد ميكند كه با اينكه رانت<br />
ارزش اضافي است، توليد ارزش<br />
اضافي به عنوان معلول<br />
شرايط عمومي توليد<br />
سرمايهداري هيچ نوع<br />
اگر قبول كنيم كه مفهوم انحصار<br />
سرمايهداري سنتزوار عمل ميكند،<br />
ديگر نبايد آن را عوامانه (و يا<br />
خردهبورژوامĤبانه) با مفهوم ارتدكسي<br />
انحصار درهم آميزيم. به هميننحو،<br />
بنظر ما بايد با انحصار مالكيت ارضي<br />
نيز به همان ترتيب سنتزوار برخورد<br />
كرد، يعني به صورت نفي در نفي.<br />
سازوكار خودكاري براي مشخص كردن رانت ندارد. سرانجام،<br />
تعيين ارزش مالكيت ارضي (يعني تشكيل و مقدار رانت) نه قضا<br />
و قدري است نه با عينّيتي نامعين، و اين عليرغم مذاكراتي است<br />
كه بر سر تعيين مقدار رانت بين مالك زمين و سرمايهگذار<br />
ممكن است در جريان باشد. مقدار رانت توسط عملكرد<br />
سيستماتيك و سازگاري با قانون ارزش تعيين ميشود. با توجه<br />
به اينكه مقدار رانت بستگي به تعيينكنندگي ارزش دارد،<br />
دخالت مالكيت ارضي نه آنتيتز سرمايه بلكه سنتز آن است كه<br />
به نوبهي خود در رشد و تكامل نيروهاي مولد منعكس ميشود.<br />
اين نكته براي توصيف صحيح رانت مطلق rent) ،(absolute و<br />
فارغ از تفسيرهاي دلبخواه رانت انحصاري، كاملا ضروري است.<br />
ماركس، برخلاف ريكاردو، با تجربهي واقعي كه بر اساس آن<br />
كمحاصلخيزترين زمين بايد رانت بدهد شروع كرد. او اين رانت را<br />
رانت مطلق دانست. بنا به نظر ماركس، رانت مطلق تاثيرِ انحصار<br />
مالكيت ارضي (مدرن) را بر انباشت سرمايه در كشاورزي نشان<br />
ميدهد انحصاري كه خود محصول مناسبات اجتماعي<br />
(دروني) سرمايه است. علاوهبراين، انحصار مالكيت ارضي<br />
انحصاري است تركيبي كه ميتواند با آهنگ رشد<br />
انباشت سرمايه برطرف شود. پس براي سنجش اين امر لازم است<br />
به «تركيب اُرگانيك سرمايه»<br />
در بخش اقتصادي مورد نظر رجوع شود. بنا به نظر<br />
ماركس، تركيب ارگانيك سرمايه در حقيقت معيار پيشرفت در<br />
كشاورزي نسبت به تمامي بخشهاي ديگر اقتصادي است، و به<br />
اين معنا به رقابت مابين صنايع مختلف اقتصادي inter-)<br />
و تحرك سرمايه ميان اين سكتورها<br />
بستگي دارد. به اينگونه، در واقعيت پوياي (تاريخي)<br />
ارزش به قيمت توليد<br />
دگرگوني<br />
production) ،(price of برخي از قيمتهاي توليد در فرايند<br />
رقابت هميشگي سرمايه بالاتر و برخي پايينتر از ارزش ميمانند<br />
organic composition of )<br />
inter-)<br />
(value)<br />
(synthetic)<br />
(capital<br />
(industry<br />
(sectoral<br />
(transformation)<br />
كه به انحراف متعاقب آنها از ميانگين<br />
تركيب اُرگانيك سرمايه در كّلِ اقتصاد<br />
بستگي دارد (فاين 1986؛ سعدفيلهو<br />
اين حاكي<br />
1993؛ شيخ<br />
از آن است كه رانت مطلق ضرورتاً تابع<br />
رقابت مابين صنايع گوناگون است؛ و در<br />
نتيجه، مناسبت آن به عنوان يك مقوله<br />
به آهنگ نسبي ورود و انباشت سرمايه<br />
در بخش مورد بحث بستگي دارد.<br />
بنابراين خطاست كه رانت مطلق را چون<br />
رانت انحصاري دلبخواه به تصوير بكشيم<br />
(فاين 1979).<br />
.(1984 ،1977<br />
شايسته است كه در اينجا گذرا تصويري اجمالي از تئوري رقابت<br />
ماركس ترسيم كنيم. ماركس رقابت را به عنوان آنتيتز انحصار<br />
فئودالي، و انحصار سرمايهداري را به عنوان «نفي انحصار فئودالي<br />
تا آن جا كه متضمن نظامي از رقابت است...» مجسم ميكند و<br />
«به اينگونه [استدلال ميكند كه] انحصار مدرن، انحصار<br />
بورژوايي، انحصار تركيبي است،[يعني] نفي در نفي، [و در نتيجه]<br />
از نظر ماركس و<br />
وحدت اضداد» مي باشد<br />
شومپيتر تراكم و تمركز سرمايه اجزاي ضروري انباشت سرمايه<br />
هستند و اين امر مهمات و ابزار لازم را براي انجام جنگ رقابتي<br />
سرمايه با سرمايه فراهم ميآورد (شومپيتر 1942، فصل هفتم؛<br />
همچنين به شيخ رجوع كنيد). به همين سان، ادغام از<br />
نظر ماركس (و شومپيتر) نه آنتيتز رقابت بلكه سنتز آن است.<br />
همچنين، آنچه بعنوان «موانع ورود سرمايه به درون يك<br />
صنعت» ناميده ميشود، همانا بازتاب افزايش مداوم در حجم<br />
براي توليد<br />
سرمايهي تنظيمكننده<br />
ارزش اضافي در كارزار گسترده رقابت است. در اينجا نه پندار<br />
رقابت ناب و نه سازهي همانگويانهي بازارهاي هستهاي<br />
markets) ،(atomistic هيچ كدام ارتباطي با رقابت تاثيرگذار<br />
و دگرگونكنندهي واقعي در سرمايهداري ندارد. پس اگر قبول<br />
كنيم كه مفهوم انحصار سرمايهداري سنتزوار عمل ميكند، ديگر<br />
نبايد آن را عوامانه (و يا خردهبورژوامĤبانه) با مفهوم ارتدكسي<br />
انحصار درهم آميزيم (همچنين رجوع كنيد به ويكس<br />
فصل به هميننحو، بنظر ما بايد با انحصار مالكيت ارضي نيز<br />
به همان ترتيب سنتزوار برخورد كرد، يعني به صورت نفي در<br />
12<br />
نفي.<br />
اثرات تنوع<br />
از سوي ديگر، رانت تفاضلي<br />
در كيفيت زمين را در مجموع با تغييرات حجم سرمايهاي در نظر<br />
ميگيرد كه در كشاورزي سرمايهگذاري شده است. به اينگونه،<br />
ماركس موضوع را روشن ميسازد:<br />
،1981<br />
،1969) صفحه .(151<br />
(regulating capital)<br />
(differential rent)<br />
1980<br />
.(6<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
12
ب(<br />
"بدين ترتيب، سطح رانت، كه برحسب آكر محاسبه ميشود،..<br />
در نتيجهي افزايش سرمايهي صرف شده در زمين افزايش<br />
مييابد. و علاوه بر اين، هنگامي هم كه قيمتهاي توليد ثابت<br />
باقي ميمانند، صرفنظر از اينكه بهرهوري سرمايهي اضافي ثابت<br />
ميماند، يا افزايش يا كاهش مييابد، اين امر رخ ميدهد. اين<br />
عوامل آخري بر درجهي افزايش سطح رانت در هر آكر تاثير<br />
ميگذارد، اما تغييري در اين واقعيت نميدهند كه مقدار رانت<br />
افزايش مييابد. اين پديدهاي است كه براي رانت تفاضلي II<br />
جنبه خاص دارد و آن را از رانت تفاضلي I متمايز ميكند.... با<br />
اين همه، هر چه شيوهي توليد سرمايهداري پيشرفت ميكند،<br />
تراكم سرمايه در همان مناطق بيشتر افزايش مييابد چنانكه<br />
رانت در آكر بالا مي رود.... به اينگونه، اين تفاوت در سطوح رانت<br />
را نه ميتوان برحسب تفاوت در حاصلخيزي طبيعي انواع زمين<br />
توضيح داد و نه بر حسب مقدار كاري كه به كار گرفته شده، بلكه<br />
منحصراً بايد بر حسب انواع متفاوت سرمايهگذاري تبيين شود"<br />
(1991، صفحات 830831).<br />
ماركس بيگمان سرنخ را از ريكاردو گرفته است، اما مفهوم او از<br />
رانت از دو جنبهي مهم كاملاً با ريكاردو متفاوت است. الف)<br />
فرض «نبود مالكيت ارضي» در نظريهي ريكاردو نادرست است و<br />
ب) قاعدهي ريكاردو دربارهي نحوه انجام كشت بهترتيب شروع از<br />
زمين با كيفيت بالاتر و اختتام به كشت در زمين با كيفيت<br />
پايينتر هيچگونه مصداقي در واقعيت ندارد. طبقهبندي ماركس<br />
از رانت تفاضلي در دو نوع رانت تفاضلي و رانت تفاضلي به<br />
ترتيب منطبق با كاربرد كميت برابر سرمايه در زمينهاي هم<br />
اندازه و با كيفيت متفاوت و كاربرد كميت متفاوتي از سرمايه در<br />
يك زمين تحتكشت با كيفيتي معلوم است. با اين همه، اثرات<br />
II<br />
I<br />
تركيبي اين رانتهاي تفاضلي (رانت اول از حاصلخيزي طبيعي و<br />
رانت دوم ناشي از كاربرد پي در پي سرمايه) نميتوان با طريق<br />
تكنيكي توابع خطي از يكديگر جدا كرده و بطور كمي و تك تك<br />
باز شناخت (فاين اين نكته براي درك نظريهي ارزش<br />
ماركس به دو دليل اهميت دارد: الف) برخلاف ريكاردو، نظريهي<br />
رانت ماركس به گونهاي جزمي از هيچگونه<br />
شرايط طبيعي تعميمپذيري پديدار نميشود، بلكه از ويژگي<br />
خاّص و واقعيت مشخّص ارزشيافتگي مالكيت ارضي به وجود<br />
آمدهاست از اينرو تئوري رانت يك تئوري عام<br />
در عموميت توليد در هر سكتور اقتصادي نيست، و<br />
تقارن متقابل تاثيرات اندازهي عادي<br />
سرمايه و كمحاصلخيزترين زمين زير كشت اثر تعيين كننده بر<br />
قيمت توليد در بخش كشاورزي دارد.<br />
دومين نكته براي تئوري رانت خاّص ما در بخش نفت بسيار<br />
تعيينكننده است كه بنا به آن كمبازدهترين ميدانهاي كنوني<br />
نفتي ضرورتاً نبايد در وضعيت اوليه طبيعي خود كمبازدهترين<br />
ميدانهاي نفتي قلمداد شوند؛ اين ميدانها كه زماني به نحو<br />
چشمگيري پربازده بوده اند، در نتيجهي سرمايهگذاريهاي<br />
پيدرپي وضعيت كنوني را يافتهاند. سرانجام، رانت مطلق مفهومي<br />
خودمدار نيست كه از رانت تفاضلي جدا باشد. زيرا رانت<br />
تفاضلي حدود رانت مطلق را از طريق پويشهاي تعيين ارزش<br />
مالكيت ارضي با وجود رقابت بينصنعتي سرمايه تعيين ميكند<br />
رقابتي كه پيمانه تركيب اُرگانيك سرمايه بازتاب آن است. اين<br />
امر نشان ميدهد كه تئوري ارزش ماركس (و قيمتهاي توليد)<br />
فرايند توليد، مبادله و توزيع را پيش از آنكه به اوج انضماميت<br />
تئوريك آن از طريق تئوري رانت ارتقا يابد، وحدتي تنگاتنگ<br />
II<br />
II<br />
بخشيده بود.<br />
رانت نفت: ارزشيافتگي ذخائر نفتي<br />
از ابتدا، پيش از بررسي مسئلهي ارزشيافتگي مالكيت ارضي و<br />
تحتالارضي ذخائر نفت، بايد نظام مالكيت بر زمين، و از اين رو<br />
مالكيت بر ذخيرههاي نفتي را در صنعت نفت مشخص كنيم.<br />
چنانكه پيشتر اشاره شد، دو نظام جداگانه حق مالكيت در صنعت<br />
در<br />
نفت وجود دارد: الف) قاعدهي تصرف<br />
آمريكا، شامل مالكيت خصوصي منابع زيرزميني و ب) مالكيت<br />
بر منابع زير زميني در بقيهي<br />
عموميِ<br />
مناطق توليدكنندهي نفت. البته اين امر دو شكل متفاوت<br />
تصاحب طبيعت را پيش از ارزشيافتگي و تعيينارزش مالكيت<br />
ارضي در توليد ارائه ميدهد. چنانكه پيشتر استدلال شد، هر<br />
نوع تحقيقي دربارهي مسئلهي رانت بايد با توجه به خاصبودن<br />
مالكيت ارضي مورد بحث و از همينرو خاصبودن توليد نفت،<br />
مشخص شود. بنابراين، حكم موري (پژوهشگر راديكال انگليسي)<br />
مبني بر اين كه رانت كشاورزي بر اساس ملاك استفادهي<br />
از زمين بايد نحوه رانت نفتي<br />
جايگزين<br />
را تعيين كند، به دو دليل ادعاي بغايت باطلي است: الف)<br />
عقيدهي مبني بر استفادهي جايگزين از زمين، تنها يك گام<br />
كوتاه با اين نظر فاصله دارد كه رانت را اينهمانگويانه به مصداق<br />
تلقي<br />
«فرصت انتخاب از دست رفته»<br />
كنيم؛ و ب) تحليل رانت نفتي وي نه از لحاظ تاريخي مشخّص<br />
(rule of capture)<br />
(opportunity cost)<br />
(public ownership)<br />
(alternative use)<br />
general<br />
)<br />
(axiomatic)<br />
(normal capital)<br />
.(1974<br />
(theory<br />
(<br />
13<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
است و نه هيچ مناسبتي با چگونگي مالكيت ارضي و تحتالارضي<br />
در نفت دارد (موري 1977؛ براي بديلي انتقادي رجوع كنيد به<br />
فاين<br />
سوال تعيينكننده اين است كه آيا مالكيت ارضي در نفت <br />
يعني اين شكل خاص از مالكيت ارضي رانت مطلق دريافت<br />
ميكند يا نه، و اگر نه، چرا نه. پاسخ به اين پرسش به گام و<br />
پويشهاي انباشت سرمايه در كل بخش نفت وابسته است، كه به<br />
نوبهي خود به تحرك سرمايه بين بخش نفت و بقيهي بخشهاي<br />
اقتصادي مربوط است، كه خود حاكي از گسترهي رقابت مابين<br />
صنايع گوناگون اقتصادي است و برحسب تغييرات تركيب<br />
.(1983<br />
ميكنند. بنابراين، در مثال بالاي ما، رانت زمينهايي (ميادين<br />
اُرگانيك سرمايه در صنعت نفت سنجيده ميشود. به بيان ديگر، نفتي) كه به تازگي اجاره داده شدهاند، رانت نفتي مطلق نيستند،<br />
اگرچه رانت مطلق رانت انحصاري به نحو همانگويانهي اقتصاد بلكه بايد رانت نفتي تفاضلي بهشمار آيند.<br />
نئوكلاسيك نيست، اما ممكن است بهمثابهي عاملي دروني مانع با توجه به گسترهي مناطق نفتي در جهان، با بيشترين بازدهي تا<br />
جريان و حركت سرمايه از بخشهاي ديگر شود، و به اينگونه از كمترين بازدهي، تشكيل رانتهاي نفتي<br />
رقابت بينصنعتي سرمايهها<br />
تفاضلي در سراسر جهان حول مسئلهاي<br />
اگرچه رانت مطلق، رانت انحصاري به نحو جلوگيري كرده و به ايجاد اساسي دور مي زند كه همانا رقابت<br />
سطح پائينتري از ميانگين<br />
همانگويانهي اقتصاد نئوكلاسيك نيست،<br />
درونصنعتي و نَه رقابت بينصنعتي<br />
«تركيب ارگانيك سرمايه»<br />
intra-industry as opposed to )<br />
(inter-industry competition نفت<br />
اما ممكن است بهمثابهي عاملي دروني<br />
مانع جريان و حركت سرمايه از بخشهاي<br />
منجر شود. به همين دليل<br />
تمايز بين رانتهاي مطلق و<br />
است. پيشفرض جهانيشدن اين صنعت<br />
تفاضلي مسئلهاي است اساسي<br />
كه در پشت آن امر كارتلزدايي ديگر شود، و به اينگونه از رقابت همانا تشكيل نرخ سودهاي تفاضلي و<br />
ارزش مبادلهاي يكسان در بازار جهاني<br />
بينصنعتي سرمايهها جلوگيري كرده و به و نفت (طّي دههي نفت است. به همين نحو، ما بايد دو شكل<br />
تكامل فرا مليتي رانتهاي<br />
ايجاد سطح پائينتري از ميانگين «تركيب<br />
جداگانه از رانتهاي تفاضلي را در توليد<br />
تفاضلي نفت در رابطه با حركت<br />
نفت از هم متمايز سازيم: الف) رانت<br />
ارگانيك سرمايه» منجر شود. سرمايه در فرايند رقابت جهاني و ب) رانت تفاضلي<br />
تفاضلي نفت از نوع نهفته است. اين تمايز تئوريك<br />
با توجه به اين امر كه دامنه و اثرات رانت تفاضلي<br />
نفت از نوع به تنهايي گام تعيينكنندهاي است براي درك پيچيدگي بخش را نميتوان پيشاپيش شناخت (يعني<br />
و رانت تفاضلي (1970<br />
13<br />
نفت معاصر، و مكانيزم وحدت رقابتي و بالاخره جهانيشدن آن.<br />
اين واقعيت كه منطقهي نفتي ايالات متحد به طور كامل اكتشاف<br />
و به شدت حفاري شده، شاخصي است حاكي از اينكه فرايند<br />
ارزشيافتگي مالكيت ارضي در محدوده آمريكا تحت قاعدهي<br />
تصرف با سطح بالاي «تركيب اُرگانيك سرمايه» حاصل شده<br />
است. وجود همين «تركيب اُرگانيك» بالا براي مناطق نفتي<br />
كمتر اكتشافشده و بهرهدهتر تحت قاعدهي مالكيت عمومي نيز<br />
صادق است. در رابطه با اين امر در اينجا دو نتيجه عايد ميشود:<br />
الف) رانت مطلق رانت انحصاري نيست و ب) در صنعت نفت<br />
رانت مطلقي وجود ندارد. با اين همه، در شرايط ايستاي تطبيقي،<br />
شايد اين بحث مطرح شود كه زمينهايي كه كمترين بهرهدهي<br />
(ذخيره هاي نفتي) را دارند اجاره داده نميشوند مگر رانت<br />
دريافت كنند. اما اين زمينهاي آمريكائي با كمترين بهرهدهي<br />
(ميادين نفتي ايالات متحده) ضرورتاً آن زمينهايي نيستند كه<br />
در حال حاضر براي اكتشاف نفت اجاره داده ميشوند؛ ميادين<br />
نفتي با كمترين بهرهدهي در حقيقت مياديني هستند كه در<br />
حال حاضر كماكان در توليد هستند. اين ميادين نفتي كه زماني<br />
بسيار بهرهده تلقي ميشدند، اكنون به دليل كاربرد پي در پي<br />
سرمايه بمنظور استخراج بيشتر نفت در طبقهبندي پائين فعلي<br />
جاي گرفتهاند. اينها نوعي از ميادين نفتي هستند كه در آنها<br />
«قيمت توليد» حاصل تقارن اُرگانيك ذخيرههاي حداقل بارآور و<br />
سرمايهي تنظيمكننده مي باشد، و به اين ترتيب قيمت<br />
تنظيمكنندهي توليد را براي كل صنعت در جهان تعيين<br />
I<br />
II<br />
.II<br />
I<br />
عدمامكان جداكردن اثرات ناحاصلخيزترين زمين و سرمايهي<br />
تنظيم كننده توليد از قبل). لذا، كاربرد يك نظريهي رانت به<br />
طريق از پيش دانسته نميتواند پيامدي معنادار<br />
براي مقصود ما در بر داشته باشد (بينا، بنابراين، سخن از<br />
رانت تفاضلي با تشخيص دو شكل آن (رانت تفاضلي و رانت<br />
تفاضلي به طور انتزاعي نه راه حل قطعي براي مسئله<br />
رانتهاي نفتي فراهم ميآورد و نه شرايط خاصي را فراهم<br />
ميآورد كه به پويشهاي انباشت سرمايه در صنعت نفت ارتباط<br />
تنگاتنگ دارند. به همين دليل است كه لازم بود بدون هيچگونه<br />
دربارهي تغييرات ساختاري، نهادي،<br />
پيششرط<br />
و سازماني، مانند كارتلزدايي نفت، تكثير بازارهاي اسپات<br />
(بازارهاي حال) و پيشفروش/پيشخريد نفت و شكلگيري<br />
I<br />
.(1992<br />
(a priori)<br />
(a posteriori)<br />
(II<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
14
رقابتي رانتهاي تفاضلي نفتي در سراسر جهان، همانند كاري كه<br />
ما كرديم، نظريهپردازي شود (بينا 1985؛ 1989ب).<br />
در نفت داخلي ايالات متحده، با توجه به قاعدهي تصرف،<br />
بخشبخشكردن اجاره ميدانهاي نفتي، به ويژه هنگامي كه<br />
اندازهي ذخيره نفت ميدان عظيم است، براي قراردادن مجموعه<br />
ميدان نفت تحت يك مديريت واحد و آغاز بهرهبرداري مراحل<br />
دوم و سوم، بسيار مشكلآفرين بوده است. اين ذخاير با اين كه<br />
در حالت طبيعي اصلي خود كاملاً بهرهور بودهاند، بهعلّت اينكه<br />
دستخوش چندين نوبت سرمايهگذاري سنگين و پيدرپي بودهاند<br />
در فرايند بهرهبرداري مراحل پيشرفته به طور محسوسي نزول<br />
كردهاند. از همينرو، كاربرد متوالي سرمايه، به ويژه در ذخاير<br />
بزرگتر، به تنزل شرايط طبيعي ميادين نفتي و متعاقباً كاهش<br />
بهرهدهي آنها انجاميده است. چنانكه بينا نشان<br />
ميدهد، در سراسر دههي 1960، هزينههاي سرمايهي نفتي<br />
ايالات متحده (براي هر بشكه) مراحل اكتشاف، توسعه و توليد به<br />
نحو شاخصي افزايش يافته است. اينها ميادين نفتي قديمييي<br />
هستند كه مدتهاي طولاني در چهل و هشت ايالت پائيني<br />
آمريكا به شدت مشغول توليد بودهاند. در تمام دنيا، «قيمت<br />
به اضافهي ميانگين<br />
توليد» (قيمت هزينه اي<br />
سود) اين ميادين نفتي است كه بالاترين محسوب مي شود و به<br />
اينگونه قيمت تنظيمكنندهي توليد نفت را در كل آمريكا تعيين<br />
ميكند. همچنين، اين «قيمت توليد» صنعت نفت در آمريكا<br />
است كه قيمت تنظيمكنندهي توليد، و به اينگونه قيمت بازار<br />
نفت در هر گوشه از جهان را تعيين ميكند. نفت آمريكا<br />
همچنين كانون بحراني بوده است كه به ارتقا انحصارزدايي و<br />
بازسازي صنعت نفت در ايالات متحده و تشكيل سراسري<br />
رانتهاي تفاضلي در جهان نفت انجاميد (بينا 1989ب).<br />
سرانجام، نفت جهاني پس از دههي از همه سو در معرض<br />
غليان، بيثباتي و عدم اطمينان در عرصه جهاني<br />
است. نبود واكنش سريع قيمت<br />
ناشي از دو مسئلهي<br />
به سيرافزايش تقاضا<br />
بغرنج است: الف) شرط لازمِ درازمدت براي ايجاد ظرفيتي جديد<br />
در مقابل بيثباتي بازار و سمت و سوي نامطمئن قيمتهاي<br />
آينده و ب) تنگناي تنظيم تغييرات ظرفّيت توليد در پاسخگوئي<br />
به روال بازار، بدون آنكه هزينهي اقتصادي چشمگيري را كه<br />
ناشي از فقدان كارآيي فني و صدمات احتمالي به ذخاير است<br />
متحمل شد. اين وضيت در مورد عرضهي زياد مشكلتر است. در<br />
اكثر ميادين نفتي، سطوح ظرفيت توليدي موجود پيشاپيش به<br />
طور عادي در بيشتر ميادين نفت مشخص شده است، از جمله<br />
آنهايي كه قيمت جهاني توليد را تنظيم ميكنند. اين ميادين<br />
نفتي تنظيمكننده به ويژه در حالت كاهش قيمتها تحت فشار<br />
جدي قرار ميگيرند. در اين حالت بستن چاههاي نفت يك امكان<br />
بسيار پرهزينه است. با اين همه، هنگامي كه چاهها بسته<br />
ميشوند، ذخيره نفت موجود در آنها براي هميشه از دست<br />
ميرود. براي اجتناب از صدمهزدن به ذخاير، يك امكان ديگر<br />
همانا ادامه توليد در اين گونه ميدانها و اميد به بهترشدن<br />
قيمتهاي بازار در آينده است. به همين دليل است كه قيمت<br />
تنظيمكنندهي توليد بلافاصله كاهش نمييابد، مگر اينكه توليد با<br />
يك اضافه عرضهي زياد و طولانيمدت روبرو شود، كه در آن<br />
صورت سطوح ريسك و قبول زيان براي ادامهي كارِ توليد چنين<br />
توليدكنندگاني بسيار زياد است. اين وضعيت ممكن است در<br />
حقيقت يك بحران نفتي به وجود آورد كه وقوع آن منجر به<br />
بازسازي جهاني سرمايه در اين بخش خواهد شد. اين بازسازي،<br />
لزوما، همراه با يك قيمت تنظيمكنندهي جديد توليد و نيزً<br />
تغييرات قيمت بازار حول محور آن، خود را در چارچوب جهاني<br />
نفت منعكس خواهد كرد. به اينگونه سرشتنشان چنين<br />
بحرانهايي را بايد از درون توضيح داد، يعني از جايگاه پويشهاي<br />
دروني صنعت نفت، و نه بنا به اوضاع و احوال برآمده از<br />
رخدادهاي خارجي.<br />
اغلب اوقات توسل نابجا به «قدرت» هم بعنوان پيش فرض<br />
مسئله و هم بهمثابهي نتيجهي نهايي آن اينهمانگويانه<br />
موضوع نفت را رازآميزتر ميكند. همچنين، تكيه بر تئوري<br />
بيتاريخ و تاريخ بيتئوري تحولات نفت را غالبا در هالهاي از غبار<br />
حاشيهاي و عوامل غيرمرتبط بيروني ميپيچد، و بدين ترتيب به<br />
15<br />
14<br />
(1985)<br />
(cost-price)<br />
1970<br />
(volatility)<br />
(universal uncertainty)<br />
(excess demand)<br />
15<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
بار راز و رمز نفت ميافزايد. مثلاً كنترل در بازار فرضي و هستهاي<br />
نئوكلاسيك يا قدرت در حيطهي نامشخّص و نامحدود بهاصطلاح<br />
سياسي، و از همه مهمتر، نحوهي ارتباط اين دو با نفت<br />
سئوالبرانگيز است. حال اگر، ما با استناد به آنچه در بالا به<br />
تفصيل گذشت، پيچيدگيهاي واقعي اقتصاد سياسي نفت را نيز<br />
به آن اضافه كنيم، بايد در اين زمينه انصافاً به آماتورها و<br />
متخّصصان خودخوانده كمي حق بدهيم. اما، به گمان ما، چنين<br />
حقي را به ندرت ميتوان براي مدعيان پژوهش در اقتصاد<br />
سياسي و يا اقتصاددانان «ماركسگرا» قائل شد.<br />
مطالب كليدي نيازمند به بازبررسي<br />
در اين بخش ما به موضوعات مختلفي كه اهميتي تعيينكننده<br />
دارند، هم براي روشنكردن بيشتر مطلب، و هم براي پاسخگوئي<br />
و ثبت انتقادي سوابق اين بحث، ميپردازيم. جهت اختصار، ما با<br />
بازبررسي اجمالي ديدگاه محسن مسرت (1980، صفحات<br />
2668) آغاز ميكنيم و به اين طريق به كساني پاسخ ميدهيم<br />
كه از ديدگاه او دربارهي رانت نفت و تئوري ارزش استفاده و<br />
16<br />
نسخهبرداري كردهاند.<br />
اغلب اوقات توسل نابجا به «قدرت» هم<br />
بعنوان پيش فرض مسئله و هم بهمثابهي نتيجهي<br />
نهايي آن اينهمانگويانه موضوع نفت را<br />
رازآميزتر ميكند. همچنين، تكيه بر تئوري<br />
بيتاريخ و تاريخ بيتئوري تحولات نفت را غالبا<br />
در هالهاي از غبار حاشيهاي و عوامل غيرمرتبط<br />
بيروني ميپيچد، و بدين ترتيب به بار راز و رمز<br />
نفت ميافزايد<br />
.1<br />
نقطه عزيمت در اثر مسرت انرژي بهمثابهي يك كالا است، كه<br />
خود مقولهاي انتزاعي و، از لحاظ روششناسي، نتيجهاي<br />
اشتقاقيافته از اشكال انضمامي منابع گوناگون انرژي ميباشد.<br />
نقطه ورود مسرت نيز همان كالاي انرژي است كه در اين صورت<br />
ما را بهراستي با تقارن فرض و نتيجه دور باطل روبرو<br />
3235).<br />
ميكند<br />
(1980، صفحات<br />
.2<br />
مسرت بررسي خود را با شكل ارزش مصرفي زغالسنگ<br />
(يعني نامطلوب ترين نوع مادي انرژي مصرفي) در مقابل نفت<br />
آغاز ميكند و يك تُن فرضي زغال را با همارز نفت خام آن،<br />
برحسب محتوي كالريشان، مقايسه ميكند. وي سپس ادعا<br />
ميكند كه «بارآوري كار در توليد نفت خام» از بارآوري<br />
زغالسنگ در اين ميانگين فرضي [بسيار بالاتر است]، و بدون<br />
هيچگونه بررسي و مطالعهي مشخّص، مادي و منسجم در هيچ<br />
كدام از اين دو منبع انرژي حكم ميدهد كه «قيمت انفرادي<br />
توليد زغالسنگ قيمت بازار ديگر [انواع انرژي] را تعيين<br />
34). چرا اين رويه نه تنها نادرست بلكه<br />
ميكند»<br />
گمراهكننده است؟ به اين علّت كه چنين استدلالي نظرورانه بر<br />
حسب مقايسهي ميانگينهاي فرضي صورت گرفته است كه خود<br />
انتزاع بوده و در وهلهي نخست احتياج به اثبات دارند؛ در نتيجه<br />
به دور باطل منتهي ميشوند. علاوه بر اين، سخن از فرض قيمت<br />
بالاتر در هر كالري از زغالسنگ آمريكا نسبت به نفت از لحاظ<br />
تجربي و بر اساس آمار و ارقام موجود براي دورهي مورد مطالعه<br />
هيچگونه مصداقي ندارد (بينا 1989الف: صفحه<br />
سوم).<br />
167، جدول<br />
.3<br />
مسرت مسئله را با تمركز بر زغال سنگ از علّت ساختاري<br />
بحران نفت با معلولهاي آن، كه از جمله قيمت زغال سنگ نيز<br />
هست، جابجا ميكند. بدين ترتيب، در برخورد او به مسئلهي<br />
بحران و تغييرقيمت نفت ما نه تحليل تجربي انضمامي از نفت<br />
ايالات متحده، نه نظريهپردازي انضمامي دربارهي تكوين مالكيت<br />
ارضي در نفت، و نه حتي تحليلي از زغالسنگ ايالات متحده كه<br />
ظاهراً كانون تز خود اوست، مي بينيم (مسرت<br />
4. جديترين خطاي مسرت البته از نظر ما بههمريختگي سطوح<br />
تحليل در طرحريزي ساختار مفهوم انرژي به عنوان يك كالا،<br />
يعني درهمآميختگي محض رقابت درون صنعتي و رقابت<br />
بينصنعتي سرمايه، مي باشد. اگر به زعم مسرت «قيمت انفرادي<br />
توليد زغالسنگ آمريكا ارزش بازار و قيمت بازار تمامي منابع<br />
انرژي را تنظيم ميكند»، آنگاه بنا به نظر ماركس، بستر اين<br />
.(1980<br />
تنظيم ارزش رقابت بينصنعتي است كه در اين مورد نميتوان از<br />
فراگيري يك «صنعت انرژي» واحد و نماد آن «كالاي انرژي»<br />
اما، اگر بخواهيم از يك صنعت<br />
سخن گفت<br />
انرژي فراگير، شامل مجموعه منابع، سخن بگوييم، آنگاه بايد<br />
آماده باشيم كه چارچوب رقابت درونصنعتي را بپذيريم و از اين<br />
رو به تمام واحدهاي توليدي منفرد در همان سطح، صرفنظر از<br />
شكل ارزش مصرفي آنها، شانس رقابت بلافاصله را داده باشيم.<br />
اين مورد آخري، بر اساس تئوري ارزش، به تشكيل ارزش بازار<br />
واحد از طريق رقابت درون صنعتي براي همهي واحدهاي<br />
توليدي منفرد، بدون توجه به شكل ارزش مصرفي آنها<br />
ميانجامد. از اينرو، لازمهي تحليلي بسنده، آغازي است كه با<br />
جايگاه واقعي و مادي بحران طرحريزي شود. اين امر مستلزم<br />
بررسي تمامعيار جهانيشدن نفت، چگونگي ارزشيافتگي مالكيت<br />
ارضي و تحتالارضي (نفت) هم در ايالات متحده و هم در اوپك،<br />
،1980) صفحه .(35<br />
(1980، صفحه<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
16
در رابطه با نفت، تفسير نادرست مسرت از<br />
ماركس و نفوذ وي بر پژوهشها و پژوهشگران<br />
راديكال و چپ، بهويژه در مقوله رانت، بسيار<br />
گسترده است. البته اين تاثير را ميتوان به سه<br />
طريق مشاهده كرد: (الف) تفسير رانت مطلق<br />
ماركس براساس مفهوم فراگير انحصار؛ (ب)<br />
مقايسهي (بنيادانگار) نفت و زغالسنگ، و<br />
اتكاء بر هزينهي توليد ظاهراً بالاتر و ادعايي<br />
زغالسنگ؛ و (پ) كاربرد ادعاشدهي رانت<br />
مطلق در مورد بخش نفت.<br />
تشكيل رانتهاي تفاضلي نفت، و بالاخره سازماندهي دوباره<br />
صنعت نفت ايالات متحده مي باشد، كه همهنگام با فرايند<br />
دگرگون سازنده خود نيز بتوانند بحران جهاني نفت را تعريف<br />
كنند (به بينا 1980الف رجوع كنيد).<br />
،1985<br />
.5<br />
مسرت به نظر ميرسد كه به تفسيري ايستا و نادرست از رانت<br />
مطلق ماركس به عنوان رانت انحصاري متكي ميباشد. در اين<br />
مورد، پرسش اصلي اين است كه چرا مقدار رانت مطلق، به عنوان<br />
رانت انحصاري به باور مسرت، بايد از پيش در چارچوب تفاضلي<br />
محدوده قيمت بازار و قيمت توليد اندازهگيري شود؟ چرا مقدار<br />
اين «رانت انحصاري» مانند اثرات قيمتگذاري ساير انحصارات<br />
نامشخّص نبوده و دلبخواه تثبيت نميشود؟ چنانكه در بخش<br />
رانت نفت نشان داديم، پاسخ به اين پرسش كاملاً ساده است:<br />
رانت مطلق ماركس رانت انحصاري نيست بلكه رانتي است كه از<br />
بازتاب اثر متقابل موانع مالكيت ارضي بر جريان سرمايه در بخش<br />
كشاورزي ناشي ميشود. به همين دليل است كه ماركس بهطور<br />
مشخص از پيمانه «تركيب اُرگانيك سرمايه» هنگام تعيين<br />
محدوده رانت مطلق به مثابهي تفاوت بين ارزش و قيمت توليد<br />
سخن ميگويد به اصطلاح حداكثر عوارض مالكيت در بخش<br />
كشاورزي. چنانكه در سطور بالا نشان داديم، از نظر ماركس<br />
انحصار مالكيت ارضي (در فرايند ارزشيافتگي و بازتوليد ارزش<br />
اضافي) سنتزوار است، نه «طبيعي». بنابراين، با توجه به چگونگي<br />
انباشت و تركيب اُرگانيك بالاي سرمايه، صحبت از رانت مطلق<br />
در بخش نفت بيمورد بوده و كاملاً بيارتباط با فرايند<br />
ارزشيافتگي، توليد، و تعيين ارزش در اين بخش است. با اين<br />
همه، مسرت پيوسته به انحصار طبيعي اشاره ميكند و به رانت<br />
انحصاري بر اساس تعريف اقتصاددانان ارتدوكس به نفت مينگرد.<br />
وي مينويسد:<br />
"مالكيت ارضي استفاده توليدي از پايهي طبيعي [مواد خام]<br />
آنچه كه به آن تعلق دارد را، تا زماني كه عوارضي دريافت نكند،<br />
ممانعت ميكند. اين امر تا زماني كه نياز اجتماعي براي اين<br />
مادهي خام در درازمدت و از لحاظ ارزش بازار فراتر از عرضه<br />
نشود، رخ نخواهد داد و بنابراين، همراه با آن ارزش بازار به بالاتر<br />
از قيمت عمومي توليد خواهد رفت... كه در اين قلمرو توليدي به<br />
كار گرفته شود. آنگاه، تفاوت بين ارزش بازار كالاي مورد بحث و<br />
قيمت عام توليد (به عنوان شكل خاص سود اضافي، سود<br />
انحصاري طبيعي كه در قيمت كالا وارد ميشود) به رانت<br />
ارضي مطلقي تبديل ميگردد كه توسط مالكيت ارضي تصاحب<br />
ميشود" (1980، صفحه 32، تاكيد از نگارنده است).<br />
در رابطه با نفت، تفسير نادرست مسرت از ماركس و نفوذ وي بر<br />
پژوهشها و پژوهشگران راديكال و چپ، بهويژه در مقوله رانت،<br />
بسيار گسترده است. البته اين تاثير را ميتوان به سه طريق<br />
مشاهده كرد: (الف) تفسير رانت مطلق ماركس براساس مفهوم<br />
فراگير انحصار؛ (ب) مقايسهي (بنيادانگار) نفت و زغالسنگ، و<br />
اتكاء بر هزينهي توليد ظاهراً بالاتر و ادعايي زغالسنگ؛ و (پ)<br />
كاربرد ادعاشدهي رانت مطلق در مورد بخش نفت. مثلاً، نُووكي<br />
استدلال ميكند كه دامنهدارتر شدن «مالكيت انحصاري»<br />
حكومتهاي زميندار جهان سوم و بالارفتن مقدار رانت مطلق<br />
مطالبهشده توسط آنان با گسترش تقاضا براي مصرف مواد<br />
معدني و محدودترشدن عرضهي ذخاير غني معدني بيشتر شود»<br />
مي بينيم كه پژوهشگري راديكال و<br />
بهاصطلاح ماركسگرا نظير وي با صدور حكم بالا دو خطاي<br />
تئوريك را همزمان مرتكب مي شود: با الهام احتمالي از<br />
مسرت رانت مطلق را تلويحا رانت انحصاري مي خواند، و<br />
همانند اقتصاددانان راستگراي ارتدكس روابط علّت معلولي<br />
پيچيده در توليد را به عدم وجود «تعادل» عرضه و تقاضا در بازار<br />
نسبت ميدهد. اين قبيل ارتدكسي هنگامي شفافتر ميشود كه<br />
نُووكي «[نتيجه ميگيرد] كه اوپك به عنوان يك كارتل در<br />
تحصيل رانتهاي مطلق توسط دولتهاي عضو صادركنندهي<br />
نفت موقتاً موفق شده است» (همان منبع، صفحه<br />
(2<br />
.(103<br />
(1<br />
،1987) صفحه .(30<br />
17<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
همگام با تحليل مسرت، نور نيز با چوبخط بنيادانگار<br />
«توليدكنندهي حاشيهاي انرژي در سطح جهاني، بر حسب<br />
واحدهاي انرژي» آغاز ميكند و نتيجه ميگيرد كه چنين معياري<br />
الزاما بايد بر «پايهي قيمت نهايي نفت براي عرضه<br />
مصرفكنندگان» باشد. او ميگويد اين قيمت بايد بالاتر از قيمت<br />
توليد نفت، اما برابر با قيمت توليد «توليدكنندهي حاشيهاي<br />
انرژي» باشد (1980،صفحات 7071، تاكيدها همه از نگارنده<br />
است). بدين گونه، نور از مقدار كُل سودهاي مازاد در صنعت نفت<br />
سخن ميگويد. اكنون براي نور باقي مسئله همانا چگونگي توزيع<br />
اين سود بين دولتهاي واردكننده، شركتهاي نفتي و كشور<br />
توليدكننده نفت است. اما بگذاريد بپرسيم سازوكار چنين توزيعي<br />
چيست؟ نور به استثناي دولتهاي واردكننده، «توجه را بر عنصر<br />
سياسي در تعيين رانت مطلق متمركز ميكند» كه اكنون موضوع<br />
«مبارزه بين صاحبان مالكيت بازتوليدناپذير نفت و توليدكنندگان<br />
كالاها» مي باشد. سپس نور نتيجهگيري ميكند كه «سود اضافي<br />
تحصيلشده توسط شركت نفتي سود انحصاري [است]، كه منبع<br />
آن] ... سطح بالاي تمركز بنا به وجود سرشت «انحصار طبيعي»<br />
و «اهميت استراتژيك» مي باشد (همان منبع، صفحه 71).<br />
سرانجام، به نظر ميرسد كه نور استدلال خود را دربارهي رانت<br />
مطلق يك گام جلوتر برده و به نحو اعجابانگيزي ابتكار عمل را<br />
ظاهرا در مقابل «نارسائي برخورد ماركس» به دست ميگيرد. اما<br />
افسوس كه كمترين وارسي و كوچكترين دقّت در تمامي اين<br />
اظهارنظرها به ما نشان ميدهد كه اينگونه تجديدنظر در<br />
ماركس توسط نور بدون هزينهي هنگفت اعلام جرم عليه خود او<br />
نمي باشد؛ اين تجديدنظر به قيمت غير قابل قبول پذيرش<br />
سازهي باطل «كالاي انرژي» انجام شده است، كه جز توصيفي<br />
دلبخواه از رانت مطلق و ديدگاهي ارتدكس از رقابت و «انحصار<br />
7172). همچنين<br />
طبيعي» را در بر ندارد<br />
تاكيد بهاصطلاح اتفاقي بر «اهميت استراتژيك» نفت در همان<br />
جمله، غير از تلاش اين نويسنده در ظاهرالصلاح نشاندادن نماد<br />
اما چگونگي روابط<br />
انحصار بورژوايي نيست<br />
سياسي و در واقع مبارزهي دولتهاي رانتخوار اوپك مهمتر از<br />
آن است كه با چنين توصيفهاي دلبخواه بتواند قابلبيان باشد.<br />
بحران نفت 19731974 آشكار ساخت كه مبارزات دولتهاي<br />
رانتخوار بر سر توزيع سودهاي اضافي نفت با بازسازي جهاني<br />
18<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
]<br />
...<br />
(1980، صفحات<br />
،1980) صفحه .(71<br />
17<br />
صنعت نفت و تشكيل رقابتجويانهي رانتهاي تفاضلي نفت در<br />
سراسر جهان در هم گره خورده است. از اينرو، خود اين مبارزات<br />
نه دلبخواه هستند و نه بدون حد و مرز.<br />
در ادامه اين بخش لازم است دو نكتهي قابل ملاحظه و مرتبط با<br />
يكديگر را روشن كنيم: الف) ادعاي كارتليشدن نفت حتي پس از<br />
بحران نفت در 19731974 و ب) اعتبار تئوريهاي توطئه. در<br />
مورد هر دو نكته كه بالقوه آبشخور يكديگرند و شايد پيامد<br />
ضمني محتملي را براي مسائلي چون هژموني ادعايي ايالات<br />
متحده يا دخالت ايالات متحده در عراق داشته باشند، شايسته<br />
است از فاين و هريس به طور مفصل در دو بند جداگانه نقلقولي<br />
بياوريم. هر دو نويسنده علّت وجودي بحران نفت 19731974<br />
را به شرح زير همزمان هم روشن ميكنند و هم در تاريكي رها<br />
ميسازند:<br />
"اكنون اگر بحران نفت اوايل دههي 1970 را كنار بگذاريم<br />
و نتايج آن را بررسي كنيم، ميتوانيم ببينيم كه چگونه صنعت<br />
نفت راهحلي را براي تضعيف كارتل جهاني و فشارهاي وارده بر<br />
توليد داخلي ايالات متحده كشف كرد. افزايش زياد قيمت نفت<br />
سودآوري توليدكنندگان در ايالات متحده را حفظ و درآمدي كافي<br />
در توليد جهاني جهت ايجاد پيوند ميان كمپاني هاي عمده<br />
[كارتلي] و غيرعمده [مستقل] در كارتلي تضمين كرد كه<br />
اكنون هر دو را در بر ميگيرد. نتيجهي امر ايجاد مازادهاي<br />
عظيمي در توليد نفت از آن ذخايري بوده است كه بهرهبرداري از<br />
آنها كمهزينهتر از ذخاير ايالات متحده آمريكا مي باشد. آنچه...<br />
كشورهاي عضو اوپك و ساير كشورها قادر شدند انجام دهند<br />
تصاحب قسمتي از همان مازادها بود. اين امر نتيجه و نه دليل<br />
افزايش قيمت نفت است" (1985، صفحات 8687، تاكيدها<br />
همه از نگارنده است).<br />
"تا حد معيني، ميتوان اين امر را همچون تئوري توطئهي<br />
افزايشهاي قيمت نفت تعبير كرد كه بنا به آن افزايش قيمت<br />
نفت راهحلي براي مسئلهي اين صنعت بوده است. يقيناً، چنين<br />
امكاني نبايد ناديده گرفته شود و چنين تئوريهايي در بحث<br />
مربوط به بحران نفت فراوان هستند. برخي استدلال ميكنند كه<br />
اين بحران تمهيدي از جانب ايالات متحده بود تا جايگاه<br />
رقابتياش را نسبت به رقباي صنعتي خود از طريق تحميل<br />
قيمت بالاي نفت بر آنان بهبود بخشد؛ پارهاي ديگر استدلال<br />
ميكنند كه تمهيدي بوده است تا توازن پرداختهاي ايالات<br />
متحده از طريق واچرخاندن دلارهاي نفتي بهبود يابد. ممكن<br />
است اينها اثرات يا مقاصد مورد نظر اقدامات عوامل گوناگون<br />
باشد يا نباشد، اما چارهجويي براي حل مشكلات اين صنعت از<br />
طريق فرايند معيني انجام گرفت كه ميتوان آن را تشخيص داد"<br />
(1985، صفحه 87، تاكيدها همه از نگارنده است).<br />
فاين و هريس بهدرستي (با استناد به بينا 1985)اشاره ميكنند<br />
كه مازادهاي اوپك معلول مازادهاي بزرگتري است كه در<br />
صنعت جهاني نفت پديد آمده است. با اين همه، آنان بدون توجه<br />
به رقابت ايجادشده در فرايند كارتلزدايي نفت در دورهي پس از<br />
هنوز قائل ايجاد كارتل جديد تشكيليافتهاي، كه «كمپاني<br />
هاي عمده و ناعمده» را به يكديگر پيوند مي دهد، هستند؛ اين<br />
1973
البته در حالي است كه در دوران كنوني دوره ديكته كردن قيمت،<br />
تقسيم عامدانهي بازارهاي بينالمللي، و كنترل بيواسطهي توليد به<br />
پايان رسيده است. با تمركز بر اثر پيامدهاي اين بحران بر توليد نفت<br />
ايالات متحده، فاين و هريس خاطرنشان ميكنند كه<br />
در نظام وابستگي متقابل، اگر قيمت درست باشد،<br />
سخن از كمبود مالتوسي نفت كاملا بيمعني<br />
است. همچنين، در اين دنياي جهانيشده، نه<br />
انگيزهي هر چند بيغرضانه براي خودكفايي كار<br />
مي كند، نه شعار فريبنده براي فرافكني قدرت<br />
تحت پوشش «امنّيت ملّي» (يا «نفت استراتژيك»)<br />
ميتواند به كنترل بالا و پايينرفتن قيمتهاي<br />
نفت منجر شود، و نه هيچ نفت «مطمئن» و تضمين<br />
شدهاي را به نحو چشمگيري ميتوان در خارج از<br />
نظام جهاني تأمين كرد<br />
توان اين » يم<br />
امر را همچون تئوري توطئهي افزايشهاي قيمت نفت تعبير<br />
كرد كه بنا به آن افزايش قيمت نفت راهحلي براي جوابگوئي به<br />
مسئلهي اين صنعت بوده است.» با اين همه، عبارت توان تعبير » يم<br />
كرد» در اينجا دلالت روشمندانه ضمني به پديدهي توطئه دارد كه<br />
دقيقاً به شيوهي پديداري امر مشخص (ظاهر ناپخته) اشاره دارد و به<br />
اينگونه انتزاع واقعي و درك ديالكتيكي (آگاهانه) را طلب ميكند. با<br />
اين همه، فرضيهي توطئه اغلب چون فرض مسئله و نيز بهمثابهي<br />
نتيجهي نهايي بازي ميكند و به اينگونه قادر به چيرگي بر وضعيت<br />
اينهمانگويانه خود نيست.<br />
بنابراين آموزنده است بپرسيم كه چرا بايد «كمپاني هاي عمده عضو<br />
كارتل» آگاهانه خلاف منافع خود توطئه كنند، به ويژه هنگامي كه<br />
موضوع بر سر تسليم كنترل خود بر حجمي عظيم از ذخاير نفت<br />
جهاني و جايگاه غيرقابلمقايسهي آنها در عرصه قيمتگذاري<br />
جهاني نفت است؟ اما، مهمتر از آن، چرا كمپانيهاي كارتلي عمده (و<br />
نيز كمپانيهاي مستقل غيرعمده) بايد علاقهمند بوده باشند كه<br />
توليد نفت داخلي ايالات متحده عاري از «فشار» باشد؛ آن هم<br />
هنگامي كه در واقعيت امر چنين آرامشي كمي بعد با بازسازي<br />
جهاني كل صنعت نفت از بين خواهد رفت، همان صنعتي كه در آن<br />
به طرزي چشمگير بالارفتن رانتهاي تفاضلي نفت به هنجاري براي<br />
توليد نفت به اصطلاح جديد در ايالات متحده نيز صادق بوده است؟<br />
به بيان ديگر، چرا بيخود و بيجهت كارتل قديمي (كمپانيهاي<br />
عمده نفت) بايد حاضر باشد جايگاه منحصربهفرد خود را با «كارتلي<br />
جديد» كه ظاهراً با كمپانيهاي غيركارتلي مشاركت دارد عوض<br />
كند؟ و اگر به فرض محال هم چنين رفتاري از مديران چنين<br />
كارتلي سر بزند، آيا نبايد در حالت عادي در سلامت رواني آنان شك<br />
كرد؟ آيا اين نيروهاي سركش رقابت واقعي سرمايهداري نبودند كه<br />
در دورهي انتقالي 1950 1972 قدرت خود را جمع كردند و در<br />
آستانه تحولات ساختاري صنعت نفت نهايتاً به انفجار بزرگ و<br />
بحرانزاي سال انجاميدند؟ آيا عبارت «كارتلي كه اكنون هر<br />
دو را شامل است» موجب آشفتگي بيشتر افكار برخي از پژوهشگران<br />
نميشود كه مفهوم انحصار با هژموني را در هم ميآميزند، و آيا<br />
اينگونه رهنمودها آنها را تشويق نميكند كه به نادرستي بر<br />
«سرشت انحصاري در اين صنعت و تفسير نقش دولت مسلّط در<br />
بخش نفت يعني دولت ايالات متحده تكيه كنند» (براملي<br />
بالاخره، آيا اين نوع طرز برخورد به صنعت نفت بار ديگر<br />
اشباح مردگان توطئههاي ساليان گذشته را از آرامگاههاي ساكت و<br />
قديمي خود برنميانگيزاند؟<br />
سرانجام، توطئهها از لحاظ چهرهي ارزشي خود كانديداهاي مناسبي<br />
براي بررسي تجربي عيني، كه نياز به بازتاب نهادهاي ميانجيگرانه<br />
دارد، نيستند. چنانكه بينا (1985، فصل دوم) نشان ميدهد، توهم<br />
توطئه، همانند انعكاس يك سراب، به پايهي مادي (ميانجيگرانه) و<br />
واقعي بستگي دارد كه فراتر از قلمرو خود توطئه است. با اين همه،<br />
در مورد كارتل بينالمللي نفت، تحت موافقتنامهي آچناكري<br />
(19721928)، انطباقهائي كه به عنوان توطئه برداشت شدهاند،<br />
ضمن آنكه در زمره شرط لازم هستند، در قالب موجوديت كارتل<br />
بيميانجي شرايط كافي نيز ميباشند. از اينرو آچناكري به دليل<br />
رسالت و ماهيت اجرايياش، بهخودي خود توطئهاي بزرگ بشمار<br />
ميرود. به بيان ديگر، كارتل و توطئه هر دو جنبهي مكمل پديدهاي<br />
هستند كه حيات آن را بايد مديون نبود ميانجي و نهادهاي<br />
ميانجيگرانه دانست. بنابراين، زدن برچسب اشتباه و تشخيص<br />
نادرست خصوصيات كارتلزدايي پس از (و جهانيشدن<br />
رقابتي) صنعت نفت، بايد ما را از مشكلات مضاعف و در حقيقت<br />
سوءدرك مضاعف بالا آگاه سازد. در نتيجه، درست از همين زاويه<br />
است كه بايد با كمال احترام از فاين و هريس بپرسيم در رابطه با<br />
1973<br />
مسئله توطئه عبارت «يقيناً، چنين امكاني نبايد ناديده گرفته<br />
شود» دقيقا به چه منظور و معنايي جز گيج كردن خواننده مي<br />
18<br />
تواند اشاره داشته باشد؟<br />
ملاحظات پاياني<br />
مناسبات اجتماعي سرمايهداري بيشتر مانند آتشفشان يا توفان عمل<br />
ميكنند. هنگامي كه قدرت ميگيرند و به نيرويي چشمگير بدل<br />
ميشوند، اين مناسبات قوانين خاص خود را به كار ميبرند و به<br />
سازوكارهاي خاص خود براي تحميل آنها به جامعه صورت بيروني<br />
،1991<br />
1973<br />
صحفه 58).<br />
19<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
.1<br />
ميدهند. جهانيشدن نفت در دوران پس از بحران 1973-1974<br />
نيز استثنايي بر اين قاعده نيست. بحرانهايي كه در اواخر دههي<br />
و اوايل دههي و فراتر از آن رخ داد، هويت دورانساز<br />
خود را مديون بحران نفت 19731974 هستند كه در آن<br />
ارزشيافتگي مالكيت ارضي در نفت ابعاد جهاني يافت. در نتيجه،<br />
توليد نفت در سه دههي گذشتهي از يازده دهه پيش از آن، يعني<br />
قبل از بحران نفتي 19731974، بايد به دقت متمايز شود. اين<br />
تمايز نبايد صرفاً بر مبناي كّمي بلكه بر مبناي كيفي نيز انجام شود،<br />
كه الزاما از فرايند كيفيت دورانساز و جهانشمول پساكارتلي و<br />
دوران پساپاكسامريكانا نيز نياز به عبور دارد.<br />
چنانكه نشان داده شد، جهانيشدن نفت نمود وحدت و تضاد جهاني<br />
تمامي مناطق نفتي در رقابت جهاني است و قيمتهاي «اسپات»<br />
نفت بازتاب لحظهاي آن ميباشند. جهانيشدن نفت ارزشيافتگي<br />
جهاني ذخاير نفت را در تشكيل جهاني رانتهاي نفتي تفاضلي، با<br />
توجه به بارآوري متفاوت توليد نفت در گوشه و كنار جهان، نشان<br />
ميدهد. بدينگونه، قيمت توليد كمبازدهترين مناطق نفتي، قيمت<br />
توليد و همينطور قيمت بازار مجموعه نفت جهاني را تنظيم و تعيين<br />
ميكند. در نظام وابستگي متقابل، اگر قيمت درست باشد، سخن از<br />
كمبود مالتوسي نفت كاملا بيمعني است. همچنين، در اين دنياي<br />
جهانيشده، نه انگيزهي هر چند بيغرضانه براي خودكفايي كار مي<br />
كند، نه شعار فريبنده براي فرافكني قدرت تحت پوشش «امنّيت<br />
ملّي» (يا «نفت استراتژيك») ميتواند به كنترل بالا و پايينرفتن<br />
قيمتهاي نفت منجر شود، و نه هيچ نفت «مطمئن» و تضمين<br />
شدهاي را به نحو چشمگيري ميتوان در خارج از نظام جهاني تأمين<br />
كرد. به بيان ديگر، نفت جهاني هيچگونه ملاطفتي براي آندسته، كه<br />
هم آرزوي نگهداري برش كيك را دارند و هم آرزوي خوردن آن را،<br />
ندارد. سرانجام، نه خواب و خيال حفاريهاي اكتشافي در منطقه<br />
قطبي اختصاص داده شده به ايمني زيست و طبيعت وحشي در<br />
آلاسكا و نه واقعيت غيرقانوني، بيشرمانه، و تحقيرآميز<br />
تجاوز آمريكا به عراق، هيچكدام عينيتي مشروع و موجه براي<br />
دسترسي به نفت به منظور خودكفايي ادعايي بهشمار نميرود.<br />
1980<br />
(ANWR)<br />
1970<br />
∗ سيروس بينا استاد ممتاز پژوهش علم اقتصاد در دانشگاه مينهسوتا است. نگارنده<br />
سپاس خود را از انور شيخ براي دوستي ديرپا و نزديك به سه دهه مشورت درخشان و<br />
گفتگوهاي خردمندانه با وي ابراز مي دارد. نگارنده همچنين به رابرت بِرنر به خاطر<br />
دوستي و ساعتهاي بيشمار گفتگوي فشرده دربارهي نفت، جنگ، و سياست خارجي<br />
آمريكا در ديدار اخير خود بعنوان استاد مهمان از دانشگاه يو.سي. لا .ا. اظهار امتنان<br />
ميكند. بينا همچنين سپاس خود را از توماس مرتيز براي حمايت رفيقانهي وي در<br />
جريان ديدار از مركز تئوري انتقادي و تاريخ تطبيقي، يو.سي. لا .ا. و نيز از سندي كيل<br />
از كتابخانهي يو. ام. ام. به دليل پاسخ سريع به درخواستهاي بي حد و حصر براي<br />
مطالب مورد نياز اين تحقيق اعلام ميكند. نگارنده، همچنين بهخاطر دريافت نظرات<br />
انتقادي بدون ذكر نام برخي از ويراستاراران اين مجلّه و نيز از اعتماد، مهرباني و<br />
هدايت ماريو سكارچيا، سردبير اين مجلّه قدرداني خود را بدينوسيله ابراز ميكند.<br />
يادداشتها<br />
واژهي «انتقادي» در زيرعنوان اين مقاله استفاده شده است تا ديدگاه ما را از ديد<br />
چپ سنّتي و برخورد اكثر رهيافتهاي اقتصادانان بهاصطلاح غيراُرتدوكس، و<br />
پژوهشگران راديكال و نوماركسگرا، كه با دردسر زياد امروزه در روششناسي<br />
راستگرايانه و ارتدوكس غرق شدهاند، متمايز سازد. اين مقاله (كه در سال به<br />
به<br />
دعوت سردبير مجلّه<br />
رشته تحرير درآمده و در تابستان در اين مجلّه چاپ شده است) سيامين<br />
سالگرد ايدهي اصلي و بيستمين سالگرد انتشار كتاب اقتصاد بحران نفت<br />
را جشن ميگيرد.<br />
اين فراز به دليل روان بودن ترجمهاش از ماركس (1970، صفحات 210213)<br />
انتخاب شده، نه ماركس 105107).<br />
موافقتنامه ردلاين يك تصميمگيري بدنام كارتلي است كه كمپاني<br />
نفت عراق را به توطئه عليه عراق كشاند و مانع از هر نوع تلاش براي بهرهبرداري از<br />
درصد قلمرو عراق شد. اين موافقتنامه بخشي از موافقتنامهي پنهاني ميان<br />
سران شركتهاي بزرگ نفت بود كه در قصر آچناكري، اسكاتلند، در سپتامبر<br />
منعقد گرديد. براي بررسي پنهانسازي كشفيات نفتي در خاورميانه به بِلر<br />
صفحات 8185) رجوع كنيد. بِلر به درستي مشاهده ميكند:<br />
"برخلاف اين برداشت همگاني و پايدار كه وجود كارتلها به نحوي در ماهيت<br />
چيزها ذاتي است، شكلگيري اين ترتيبات محصول معاملهاي بزرگ همراه با<br />
فعاليتي دشوار بوده است. بنا به صورتجلسات كارتل كه به دست كميتهي تحقيق<br />
سوئد افتاد، اين گروه جلسه در سال برگزار كرد كه در آنها موضوع<br />
مورد بحث قرار گرفت؛ در سال جلسه برگزار شد كه در آن موضوع<br />
مورد بحث قرار گرفت؛ در سال جلسه برگزار شد كه در آن موضوع<br />
بحث شد" 65، تاكيدها همه از نگارنده است).<br />
اين تمايز براي تشخيص مالكيت ارضي در بستر مليكردنهاي نفت در دههي<br />
بسيار حائز اهميت است.<br />
مبدا ثابت اوليه در شبكه بين المللي كارتل كه در خليج مكزيك تثبيت شد، متمركز<br />
بر هزينهي توليد نفت در ايالات متحده بود. هزينهي حمل و نقل خيالي مبتني بر<br />
محاسبهي عجيب هزينهي حمل نفت از خليج مكزيك به هر مقصدي در جهان، بدون<br />
توجه به محل توليد و محل بارگيري، بود.<br />
سازمان كشورهاي صادركنندهي نفت (اوپك) در سال 1960 تشكيل شد.<br />
بنيانگذاران اوليهي آن ايران، عراق، كويت، عربستان سعودي و ونزوئلا بودند.<br />
اين همان آژانس بينالمللي انرژي است كه ايده و توصيف دقيق آن در يادداشت<br />
آمريكا انگلستان در سال مطرح شده بود. از قضا، اين «دقت در پيش بيني»<br />
ويژگي متحجرانهي سياست خارجي آمريكا را دست بدست با موافقتنامه كارتلي<br />
آچناكري در دوران پاكس امريكانا آشكار ميسازد.<br />
ما اعتقاد داريم كه عصر پاكس امريكانا در اواخر دههي پايان يافته و<br />
همزمان با فروپاشي اين نظام هژموني رهبر آن ايالات متحده نيز به اتمام رسيده<br />
است؛ رجوع كنيد به بينا 1994الف؛ 1994ب، 1994پ،<br />
برخي از نويسندگان اين را يك عقبنشيني موقت براي ايالات متحده تعبير مي<br />
205208) و بررسي نگارنده از آن به بينا<br />
كنند. مثلاً به براملي<br />
(1994ب) رجوع كنيد. دربارهي هژموني آمريكا، علاوه بر سوءبرداشت از مفهوم<br />
انحصار و فرايند تاريخي آن، مشكل روششناسي با براملي اين است كه روششناسي<br />
او از تقاطع گرِهي مقولاتي آغاز ميكند كه هر كدام خود جداگانه نياز به اثبات<br />
تئوريك دارد. بعبارت ديگر، در مورد نفت بررسي براملي نير در تحليل نهايي چيزي جز<br />
بيان اينهمانگويانه نميباشد.<br />
نظريهي نئوكلاسيكي منابع فرسايشپذير مدعي است كه «رانت كميابي» بايد به<br />
نفت افزوده شود. اين<br />
هزينهي جنبي استخراج<br />
بهرهبرداري<br />
امر بازتاب «هزينه فرصت انتخاب از دست رفته»<br />
از نفت است كه برحسب نرخ بهره در هوتلينگ نشان داده شده است. در اينجا<br />
هيچ مفهومي از مالكيت ارضي را نميتوان يافت زيرا «رانت كميابي» معيار احتساب<br />
هزينه بر اساس «فرصت انتخاب از دست رفته» تخصيص ميان حال و آينده است. از<br />
اينرو، هزينهي جنبي رانت كميابي هزينهي كاربرد. بدين گونه، مسئله رانت<br />
بعنوان يك مقولهي مدرن و مشخّص اقتصادي در چارچوب اقتصاد نوكلاسيك و ساير<br />
مكتب هاي نفوذيافته از آن جايي ندارد؛ و اگر هم گهگاه از رانت صحبت ميشود<br />
2005<br />
International Journal of Political Economy<br />
2006<br />
(1985)<br />
1928<br />
،1976)<br />
897<br />
656<br />
776<br />
1970<br />
.1997 ،1995<br />
(1973، صفحات<br />
(Redline)<br />
1937<br />
49 ،1938<br />
51 ،1939<br />
(1945-1979)<br />
1964<br />
،1993<br />
55<br />
(1991، صفحات<br />
(marginal extraction cost)<br />
(opportunity cost)<br />
(1931)<br />
=<br />
(1976، صفحه<br />
+<br />
.2<br />
.3<br />
99/5<br />
.4<br />
1970<br />
.5<br />
.6<br />
.7<br />
.8<br />
.9<br />
.10<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
20
1973<br />
.11<br />
مقصود هرگونه قيمتي است كه با رقابت ذهني، ايستا، و ايده آل اين سيستم فكري<br />
متباين است. در اين مورد خاّص چپگرايان سنّتي (نظير چپگرايان مجلّه «مانتلي<br />
رويوو») و نوماركسيست هاي مكتب «سرمايهداري انحصاري» نيز از اين قاعده<br />
مستثني نميباشند.<br />
برخي از اقتصاددانان نوكلاسيك تصور ميكنند كه تمامي نفت را بايد در زمان<br />
كشف توليدشده تلقي كرد؛ از اينرو، عقيده دارند به ذخاير نفت بايد بهمثابهي انبار كالا<br />
نگريست. به اينگونه براي آنان جايي براي رانت غير از توسل به «قدرت بازار» و<br />
انحصار وجود ندارد؛ به آدلمن رجوع كنيد<br />
براي بررسي انتقادي مفهوم رقابت رجوع كنيد به بينا (فصل 1989الف؛<br />
كليفتون 1977؛ زِملر 1984؛ شيخ 1982؛ ويكس (فصل<br />
ما هيچگونه كمبودي از لحاظ تفسيرهاي عاميانه از نظريهي رانت ماركس در<br />
نوشتههاي مربوط به نفت نداريم. براي نمونه يك ابداع جديد را ميتوان در اثر مامر<br />
129) جستجو كرد. وي رانت مطلق ماركس را با عنوان «اجارهي<br />
مرسوم پرداختي زمين» براي پرداخت حق امتياز نفت نامگذاري كرده است. مامر، با<br />
ناديده گرفتن اينهمه بررسي در مورد نفت و رانت، بدون كمترين مطالعه، در اين<br />
كتاب اظهارفضل ميكند. بقيهي اين مجلد آكنده از ساختارهاي بهاصطلاح حاكم بر<br />
نفت است كه بدون ذكر هيچ علت تئوريك در كنار يكديگر خودنمايي ميكنند. در اين<br />
كتاب هيچ سخني در ويژگي بحران نفت، تحولات ناشي از وحدت رقابتي اين صنعت،<br />
و جهانيشدن آن در ميان نيست.<br />
در بحران اواسط دههي 1980، شوخي زير ورد زبان مردم تگزاس بود: «آيا<br />
ميدانيد چرا امسال مرسدس بنز نه صندلي دارد نه رل؟» پاسخ اين بود: «چون نفتيها<br />
نشيمن خويش را از دست دادهاند و نميدانند به كه و كدام طرف رو كنند.» در اين<br />
توسط عربستان سعودي پروژهاي<br />
زمان، ترفند «توليد متغير»<br />
خودشكن و شكستخورده بود. اين پروژه، از يكسو، با جلوگيري از توليد، كل درآمد<br />
رانتي را از طريق كميت كاهش داد. از سوي ديگر، با اشباع بازار (كه فقط براي زماني<br />
محدود ممكن است) كل درآمدهاي رانتي را از طريق قيمت كاهش داد.<br />
كاهش كُند قيمتهاي نفت، در حالت اضافه عرضه در بازار، ناشي از فرضيه<br />
ارتدوكس «قدرت بازار» نيست؛ برعكس اين خود پيامد تكنيكي و ويژگي خود توليد<br />
نفت است.<br />
محسن مسرت و من نخستين كساني بوديم، البته مستقل از يكديگر، كه بحران<br />
نفت اوايل دههي را تحليل و در حقيقت صنعت انرژي و نفت را بر پايه كنش<br />
متقابل و پيچيدهي سرمايه و مالكيت ارضي با الهام از ماركس تئوريزه كرديم. مسرت<br />
مطالعات خود را بر زغال سنگ آمريكا متمركز نمود در حالي كه من توجهم را به نفت<br />
آمريكا معطوف كردم تا بتوانم جهانيشدن نفت و صنعت انرژي را از طريق مركزيت<br />
كانون بحران جهاني نفت توضيح دهم.<br />
نقص ديگر رهيافت مسرت به رانت تعيين دلبخواه قيمت نفت با تمركز بر قيمت<br />
بازار مشتقات نهايي آن است (به گفتهي نور «قيمت نهايي نفت به مصرفكنندگان»<br />
باز هم بايد خاطرنشان كرد كه اين انتخاب دلبخواه منجر به<br />
تداخل و بههمريختگي فرايندهاي متفاوت توليد ميشود، موجب اغتشاش در چيستي<br />
واقعي رانت ميگردد. به بيان ديگر، هنگامي كه نفت خام ارزشگذاري و فروخته<br />
ميشود و بازار را ترك ميكند، ديگر تحت قانون رانت از ديدگاه ماركس و در قلمرو<br />
مالكيت ارضي نيست. در غيراينصورت، اين خود بازگشتي است به مفهوم بورژوايي<br />
«رانت» كه ما را در نهايت التقاط به بن بست «قدرت بازار» برميگرداند. شواليه (كه<br />
نظرات وي در مقالهي بينا 1989ب، صفحات 9597 مورد انتقاد قرار گرفته) نيز در<br />
اين معماي گمراه كننده اُرتدوكس گرفتار آمده است. شواليه بر رانت انحصاري و چهار<br />
نوع رانت متفاوت تفاضلي، يعني، الف) رانت كيفيتي، ب) رانت جايگاهي، پ) رانت<br />
استخراجي، و ت) رانت فناورانه تكيه ميكند. براي بررسي انتقادي نظر مخالف به<br />
نوشتارهاي بينا 1989ب و رجوع كنيد.<br />
بحران نفت اوايل دههي 1970، از جمله، به ديدگاههاي توطئهآميز خيالي منجر<br />
شد كه رفته رفته با واقعيت پايدار جهانيشدن نفت به كنار رفت. با اين همه، بقاياي<br />
اين رهيافت غيرانتقادي و در واقع ابلهانه به نفت هنوز از تخيل كژديسهي علاقهمندان<br />
نظريهي توطئه زدوده نشده است. نكته مورد اشاره در اينجا تجديدحيات اخير اين<br />
نگرش توسط نيتزن و بيچلر است. آنها مينويسند: «تحليل ما بر فرايند انباشت<br />
تفاضلي سرمايهي متمركز بوده و جستجو براي فرا رفتن از "نرخ عادي بازده" و<br />
گسترش سهم فردي در كل جريان سود را مورد تاكيد قرار ميدهد»<br />
446، تاكيدها در متن اصلي است). اين مؤلفان به نحو استهزاءآميزي بحران نفت پس<br />
از را به عنوان «كشمكشهاي انرژي» بشمار آورده و تاكيد ميكنند كه اين<br />
ترتيبات قبلي و كشمكشهاي توطئهآميز پيامد «جستجو [توسط شركتهاي نفتي]<br />
براي فرا رفتن از "نرخ عادي بازده"و گسترش سهم فردي [واحد توليد] در كل جريان<br />
سود است» (همان جا، صفحه آنها اشاره ميكنند كه «نقطه آغاز<br />
روششناسي»شان نرخ بازده تفاضلي است، در حاليكه به غلط آن را انباشت سرمايهي<br />
تفاضلي ناميده اند (بيچلر و نيتزن 609)، هر چند نتيجهي نهايي آن نيز<br />
با حساب سرانگشتي جز تكيه بر نرخ بازده تفاضلي معمول در محاسبات حسابداري<br />
نيست. به اينگونه، با توجه به برگردان مكرر انحصار نفتي توطئهگرانه (نوكلاسيكي)<br />
در اينجا و ساير كارهاي بعدي آنها، نه انباشت سرمايه و نه دولت سرمايه داري جايي<br />
در سرزمين خيالي اينهمانگويانهشان ندارد. با اين همه، آنچه به نحو متاثركنندهاي<br />
شگفتآور است تكيهي برخي از نويسندگان خودخواندهي ماركسيست به اين طرح<br />
كودكانه و ارتدوكس است كه به عنوان خوراك ادعاي ظاهري نوع جديدي از<br />
جوابگوييهاي راديكال طرح ميشود كه گويا نفت گرچه غير مستقيم، به شيوهاي<br />
خيالي و توطئهآميز دو مؤلف بالا دليل جنگ و اشغال عراق توسط آمريكا است<br />
(براي نمونه رجوع كنيد به بوئل و ديگران، 2005الف و 2005ب). اين قبيل راديكالها<br />
حتي از خطاهاي بسيار ساده در علم روششناسي نيز چندان خبر ندارند، و اگر هم<br />
دارند ترك اينگونه عادات عاميانه برايشان دشوار بهنظر ميرسد.<br />
.(446<br />
1996، صفحه<br />
مراجع<br />
References<br />
Adelman, M. 1986. “Scarcity and World Oil Prices.” Review of<br />
Economics and Statistics 68: 387–97.<br />
———. 1990. “Mineral Depletion, with Special Reference to<br />
Petroleum.” Review of Economics and Statistics 72: 1–10.<br />
Alfonso, P. J.P. 1966. “The Organization of Petroleum Exporting<br />
Countries.” Monthly Bulletin (Ministry of Mines and Hydrocarbons,<br />
Caracas) 1, nos. 1–4.<br />
Ball, G.W. 1965. “Circular Aerogram 5671: Energy Diplomacy and<br />
Global Issues” In Foreign Relations of the United States 1964–1968,<br />
Vol. 34 (1999): 333. Washington, DC: Government Printing Office.<br />
Barrow, J.D. 1991. Theories of Everything. New York: Oxford<br />
University Press.<br />
Bichler, S., and J. Nitzan. 1996. “Putting the State in Its Place: U.S.<br />
Foreign Policy and Differential Capital Accumulation in Middle East<br />
‘Energy Conflicts.’” Review of International Political Economy 3, no. 4:<br />
608–61.<br />
Bina, C. 1985. The Economics of the Oil Crisis. New York: St. Martin’s<br />
Press.<br />
———. 1988. “Internationalization of the Oil Industry: Simple Oil<br />
Shocks or Structural Crisis?” Review: A Journal of Fernand Braudel<br />
Center 11, no. 3: 329–79.<br />
———. 1989a. “Competition, Control and Price Formation in the<br />
International Energy Industry.” Energy Economics 11, no. 3: 162–68.<br />
———. 1989b. “Some Controversies in the Development of Rent<br />
Theory: The Nature of Oil Rent.” Capital and Class no. 39: 82–112.<br />
———. 1990. “Limits to OPEC Pricing: OPEC Profits and the Nature<br />
of Global Oil Accumulation.” OPEC Review 14, no. 1: 55–73.<br />
———. 1992. “The Law of Economic Rent and Property.” American<br />
Journal of Economics and Sociology 51, no. 2: 187–203.<br />
———. 1993. “The Rhetoric of Oil and the Dilemma of War and<br />
American Hegemony.” Arab Studies Quarterly 15, no. 3: 1–20.<br />
———. 1994a. “Farewell to the Pax Americana.” In Islam, Iran, and<br />
World Stability, ed. H. Zangeneh, 41–74. New York: St. Martin’s Press.<br />
———. 1994b. “Review of American Hegemony and World Oil.”<br />
Harvard Middle Eastern and Islamic Review 1, no. 2: 194–98.<br />
———. 1994c. “Towards a New World Order.” In Islam, Muslims and<br />
the Modern State, ed. H. Mutalib and T. Hashmi, 3–30. London:<br />
Macmillan.<br />
———. 1994d. “Oil, Japan, and Globalization.” Challenge 37, no. 3<br />
(May–June): 41–48.<br />
———. 1995. “On Sand Castles and Sand-Castle Conjectures: A<br />
Rejoinder.” Arab Studies Quarterly 17, nos. 1–2: 167–71.<br />
———. 1997. “Globalization: The Epochal Imperatives and<br />
Developmental Tendencies” In The Political Economy of Globalization,<br />
ed. D. Gupta, 41–58. Boston: Kluwer.<br />
———. 2004a. “Is It the Oil, Stupid?” URPE Newsletter 35, no. 3: 5–8.<br />
———. 2004b. “The American Tragedy: The Quagmire of War,<br />
Rhetoric of Oil, and the Conundrum of Hegemony.” Journal of Iranian<br />
Research and Analysis 20, no. 2: 7–22.<br />
Bina, C., and M. Vo. 2005. “The Facade of Politics and Quantum Jitters<br />
of Economics: Does OPEC Affect the Global Oil Prices?” Working<br />
Paper, University of Minnesota, Morris (July).<br />
Blair, J.M. 1976. The Control of Oil. New York: Pantheon.<br />
،(6<br />
.(6<br />
(1995، صفحه<br />
.(1990 ،1986)<br />
1985<br />
1981 ،1980<br />
(swing production)<br />
1992<br />
1970<br />
.12<br />
.13<br />
(2002، صفحات<br />
.14<br />
.15<br />
.16<br />
.17<br />
،1980] صفحه .([70<br />
،1985<br />
.18<br />
21<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
سرمايهداري؛ تغيير و زوال<br />
گفتگوي "سامان نو" با هيلل تكتين<br />
هيلل تكتين در سال 1937،<br />
در شهر"كيپتان" آفريقاي<br />
جنوبي به دنيا آمد و دوران<br />
كودكي و اوايل جواني را در<br />
همانجا گذراند؛ تكتين پس از<br />
به پايان رساندن آموزش<br />
مقدماتي، وارد دانشگاه<br />
كيپتان شد و به طور<br />
همزمان در دو رشتهي<br />
تحصيلي در سطح ليسانس به<br />
تحصيل پرداخت. وي در<br />
گفتگو و برگردان: ايوب رحماني<br />
ويراستار: ساسان دانش<br />
دورهي دانشجويي به فعاليت سياسي روي آورد و به عنوان فعال چپ و<br />
ضد نژادپرستي با رژيم آپارتايد آفريقاي جنوبي به مبارزه پرداخت. تكتين<br />
به خاطر فعاليتهاي سياسي، مورد پيگرد پليس قرار گرفت و با تشديد<br />
فضاي سركوب در سال 1960، ناچار شد كه آفريقاي جنوبي را ترك<br />
گويد. وي به بريتانيا مهاجرت كرد ولي پس از يك سال براي تحصيل<br />
راهي مسكو شد و با پشتكاري فراوان، پاياننامهي دكتراي خود را آغاز<br />
كرد. تكتين درسال 1965، پس از كسب مدرك دكترا به كشور انگلستان<br />
بازگشت و به عنوان استاد در انستيتوي پژوهشهاي شوروي و اروپاي<br />
شرقي در "دانشگاه گلاسگو" به تدريس پرداخت. تكتين در سال 2000،<br />
لقب پرفسوري را از"دانشگاه گلاسگو" دريافت كرد.<br />
تكتين يكي از بنيانگذاران نشريهي "كريتيك" ) نقد) است كه نخستين<br />
شمارهي آن در سال 1973، به سردبيري خود او انتشار يافت. تكتين از آن<br />
زمان تا كنون سردبيري اين نشريه را كه به نظريهي سوسياليسم ميپردازد به<br />
عهده داشته است.<br />
***<br />
Boal, I.; T.J. Clark; J. Matthews; and M. Watts. 2005a. Afflicted<br />
Powers. London: Verso.<br />
———. 2005b. “Blood for Oil.” London Review of Books (April 21).<br />
Bromley, S. 1991. American Hegemony and World Oil. University<br />
Park: Pennsylvania State University Press.<br />
Clifton, J. 1977. “Competition and Evolution of the Capitalist Mode of<br />
Production.” Cambridge Journal of Economics 1, no. 2: 137–51.<br />
Federal Trade Commission. 1952. International Petroleum Cartel. A<br />
Report to the Subcommittee on Monopoly, Select Committee on Small<br />
Business (82d Congress, 2d Session). Washington, DC: GPO.<br />
Fine, B. 1979. “On the Marx’s Theory of Agricultural Rent.” Economy<br />
and Society 8 no. 3: 241–78.<br />
———. 1982. Theories of the Capitalist Economy. New York: Holmes<br />
& Meier.<br />
———. 1983. “The Historical Approach to Rent and Price Theory<br />
Reconsidered.” Australian Economic Papers 22, no. 40: 132–43.<br />
———. 1986. “A Dissenting Note on the Transformation Problem.” In<br />
The Value Dimension: Marx versus Ricardo and Sraffa, ed. B. Fine,<br />
209–14. London: Routledge & Kegan Paul.<br />
Fine, B., and L. Harris. 1985. The Peculiarities of the British Economy.<br />
London: Lawrence & Wishart.<br />
Hobson, J.A. 1891. “The Law of the Three Rents.” Quarterly Journal of<br />
Economics 5: 263–88.<br />
Hotelling, H. 1931. “The Economics of Exhaustible Resources.”<br />
Journal of Political Economy 39, no. 2: 137–75.<br />
Klare, M. 2003. “It’s the Oil, Stupid.” The Nation, May 12.<br />
———. 2004. Blood and Oil. New York: Metropolitan.<br />
Marx, K. 1968. Theories of Surplus-Value, Part II. Moscow: Progress.<br />
———. 1969. The Poverty of Philosophy. New York: International<br />
Publishers.<br />
———. 1970. A Contribution to the Critique of Political Economy.<br />
Moscow: Progress.<br />
———. 1973. Grundrisse. New York: Vintage.<br />
———. 1991. Capital. Vol. 3. London: Penguin.<br />
Massarrat, M. 1980. “The Energy Crisis: The Struggle for<br />
Redistribution of Surplus Profit from Oil.” In Oil and Class Struggle,<br />
ed. P. Nore and T. Turner, 26–68. London: Zed.<br />
Mikdashi, Z. 1972. The Community of Oil Exporting Countries. Ithaca:<br />
Cornell University Press.<br />
Mommer, B. 2002. Global Oil and the Nation State. Oxford: Oxford<br />
University Press.<br />
Murray, R. 1977. “Value and Theory of Rent (Part 1).” Capital and<br />
Class, no. 3: 100–122.<br />
Nitzan, J., and S. Bichler. 1995. “Bringing Capital Accumulation Back<br />
In: The Weapondollar–Petrodollar Coalition–Military Contractors, Oil<br />
Companies and Middle East ‘Energy Conflicts.’” Review of<br />
International Political Economy 2, no. 3: 446–515.<br />
Nore, P. 1980. “Oil and the State: A Study of Nationalization in the Oil<br />
Industry.” In Oil and Class Struggle, ed. P. Nore and T. Turner, 69–88.<br />
London: Zed.<br />
Nwoke, C. 1987. Third World Minerals and Global Pricing. London:<br />
Zed.<br />
Ricardo, D. 1976. The Principles of Political Economy and Taxation.<br />
London: Dent & Sons.<br />
Rosdolsky, R. 1977. The Making of Marx’s “Capital.” London: Pluto.<br />
Saad-Filho, A. 1993. “A Note on Marx’s Analysis of the Composition<br />
of Capital.” Capital and Class 50:127–46.<br />
Schumpeter, J. 1942. Capitalism, Socialism and Democracy. New York:<br />
Harper & Row.<br />
Semmler, W. 1984. Competition, Monopoly, and Differential Profit<br />
Rates. New York: Columbia University Press.<br />
Shaikh, A. 1977. “Marx’s Theory of Value and the Transformation<br />
Problem.” In The Subtle Anatomy of Capitalism, ed. J. Schwartz, 106–<br />
37. Santa Monica, CA: Goodyear.<br />
———. 1980. “Marxian Competition versus Perfect Competition:<br />
Further Comments on the So-Called Choice of Techniques.” Cambridge<br />
Journal of Economics 4, no. 1: 75–83.<br />
———. 1982. “Neo-Ricardian Economics: A Wealth of Algebra, a<br />
Poverty of Theory.” Review of Radical Political Economics 14, no. 2:<br />
67–84.<br />
———. 1984. “The Transformation from Marx to Sraffa.” In Ricardo,<br />
Marx, Sraffa, ed. E. Mandel and A. Freeman, 43–84. London: Verso.<br />
U.S.–U.K. Memorandum. 1964. “Energy Diplomacy and Global<br />
Issues.” In Foreign Relations of the United States 1964–1968, Vol. 34<br />
(1999): 317–20. Washington, DC: Government Printing Office.<br />
Weeks, J. 1981. Capital and Exploitation. Princeton: Princeton<br />
University Press.<br />
To order reprints, call 1-800-352-2210; outside the United States, call<br />
717-632-3535.<br />
2007<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386<br />
اكتبر<br />
22
...<br />
اجازه دهيد كه از سرمايهداري مدرن آغاز كنيم. از سال 1945، نظام<br />
سرمايهداري نه تنها به حيات خود ادامه داده بلكه نيروهاي توليد،<br />
توسعه يافته و همچنين سطح زندگي مردم در بيشتر نقاط جهان<br />
بالا رفته و صرف نظر از بحرانهاي ادواري، هيچ بحراني در ابعاد<br />
بحران 1929-32 اتفاق نيافتاده است. پرسش اين است كه شما اين<br />
رشد نسبي و ثبات نظام سرمايهداري پس از جنگ جهاني دوم را<br />
چگونه ارزيابي ميكنيد؟ آيا نظام سرمايهداري به راه حل نهايي<br />
براي رفع مشكلات خود دست يافته است؟<br />
به نظر من، اين موضوع را بايد در بستر گستردهتري مورد بررسي<br />
قرار دهيم. پس از انقلا ب اكتبر1917، طبقهي سرمايهدار به اين<br />
فكر افتاد كه بايد تغييراتي را در سياستهاي خود ايجاد كند كه<br />
دو تغيير انجام گرفت. نخستين تغيير اتخاذ شيوههاي گوناگون<br />
سركوب بود و دومي عبارت بود از دادن يك رشته امتيازها.<br />
شكلهاي سركوبي كه اتحاذ شد بر همگان آشكار است. شكل<br />
نهايي اين سركوبها فاشيسم و جنگ بود. اما نتيجهي كلي، اين<br />
بود كه در سالهاي 1945، طبقهي سرمايهدار براي دستيابي به<br />
اهداف خويش ناچار شد كه به دادن يك رشته ازامتيازها تن<br />
دهد. بزرگترين اين امتيازها در كشورهاي پيشرفته، اتخاذ<br />
سياست اشتغال كامل بود. پيداست كه نظام سرمايهداري بدون<br />
دادن اين امتيازها نميتوانست به بقاي خويش ادامه دهد،<br />
بنابراين اشتغال كامل و دولت رفاه در دستور كار قرارگرفت؛ و<br />
اين به معناي رشد اقتصادي مداوم بود. راهي كه آنان براي<br />
رسيدن به اين هدف انتخاب كردند در مرحلهي نخست از طريق<br />
آمريكا بود. به اين معنا كه اين كشور نقش خود را به عنوان يك<br />
قدرت نظامي بزرگ به طورمداوم افزايش داد. به اين ترتيب،<br />
يعني با استفاده از نقش دولت آمريكا، ديگردولتها نيز توانستند<br />
كه بخش قابل توجهي از توليد ملي را به عهده بگيرند و يا براي<br />
آن تقاضا به وجود آورند. اين سياست موجب شد كه نظام<br />
سرمايهداري به ثبات دست يابد. اما اين ثبات دايمي نبود، چرا كه<br />
ايجاد ثبات دايمي براي نظام سرمايهداري ناممكن است. زيرا<br />
هزينههاي بخش نظامي به هرحال بايد از جايي تامين ميشد و<br />
اين مخارج، از راه مالياتها تامين گرديد، مالياتي كه از طبقهي<br />
سرمايهدار و نيز از طبقهي كارگر اخذ گرديد.<br />
موضوع اما تنها به بخش نظامي محدود نميشود. ما شاهد رشد<br />
صنايع دولتي غيرنظامي نيز بوديم. افزون بر اين، بخش دولتي<br />
شامل خود دولت رفاه هم ميشد كه بهداشت ودرمان دولتي،<br />
آموزش و پرورش دولتي و را دربرميگرفت. به اين ترتيب آنها<br />
توانستند با به كارگرفتن امكانات دولت، به سطح بالايي از اشتغال<br />
دست يابند. لازم است بدانيم كه در آمريكا بخش دولتي اساسا<br />
شامل بخش نظامي بود. اما در ديگر كشورها همانطور كه اشاره<br />
شد، بخش دولتي، علاوه بر بخش نظامي، بخشهاي ديگر اقتصاد<br />
را نيز در برميگرفت.<br />
جنگ سرد موضوع ديگري است كه نقش بسزايي در پيشبرد اين<br />
اهداف براي نظام سرمايهداري داشت. وجود جنگ سرد، نه تنها<br />
بخش بزرگ اقتصاد نظامي را توجيه ميكرد بلكه به طبقهي<br />
حاكم اين امكان را ميداد كه بر طبقهي كارگر كنترل متداوم<br />
داشته باشد. از سوي ديگر كنترل بر طبقهي كارگر ازطريق<br />
افزايش سطح زندگي و با برنامه اعمال ميشد. اما اين فقط يك<br />
بخش از موضوع است بخش ديگر اين است كه وقتي طبقهي<br />
كارگر، از دولت رفاه و اشتغال كامل برخوردار باشد، خواستههاي<br />
بيشتري را مطرح خواهد كرد، طبقهي كارگر خواهد خواست كه<br />
كنترل بر اشتغال و توليد به عهدهي خودش باشد و ديديم كه<br />
سرانجام نيز چنين خواستهاي را مطرح كرد. به هرروي، طبقهي<br />
حاكم در كشاكش اين روابط توانست كنترل بر طبقهي كارگر را<br />
حفظ كند. چرا كه افزون برعواملي كه برشمردم، بخشي از<br />
طبقهي كارگر هنوز تجربهي نظم و انضباط و روابط تشكيلاتي كه<br />
از دوران فاشيسم، جنگ و استالينيسم بر او تحميل شده بود را<br />
با خود حمل ميكرد. سومين پديده، يعني استالينيسم همانطور<br />
كه ميدانيد در دورهي پس از جنگ نيز ادامه يافت. به هر حال<br />
طبقهي كارگر، در دورهي پس از جنگ، وجود سرمايهداري را<br />
پذيرفت. جنگ سرد نه تنها به طبقه حاكم امكان داد كه يك<br />
بخش بزرگ اقتصاد را به اقتصاد نظامي اختصاص بدهد، بلكه اين<br />
امكان را نيز بوجود آورد كه اين طبقه به يك رشته جنگهاي<br />
خانمانسوز از جمله جنگ كره، جنگ ويتنام و ديگر جنگها در<br />
گوشه و كنار جهان بپردازد. از به اين سو در مجموع<br />
جنگ در جهان اتفاق افتاده است. جنگ سرد علاوه بر ايجاد<br />
22<br />
1945<br />
23<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
زمينههاي مادي كه به آنها اشاره كردم، زمينههاي فكري نيز به<br />
وجود آورد. با اين معنا كه در كشورهاي پيشرفته، بيشتر مردم<br />
وجود يك دولت قدرتمند، اشكال مختلف سركوب و اقتصادي را<br />
كه مشابه اقتصاد جنگي بود، پذيرفتند. اين امر تا آنجا كه به نظام<br />
سرمايهداري مربوط ميشود، دو نتيجه داشت؛ نخست اينكه آنها<br />
توانستند براي تداوم مخارج نظامي، به ميزان لازم و كافي ماليات<br />
دريافت كنند؛ دوم آنكه توانستند به اتحاديههاي كارگري حمله<br />
كنند. آنها در كشورهاي آمريكا و ژاپن و در جاهاي ديگر،<br />
اتحاديههاي كارگري را درهم كوبيدند و در كشورهايي كه<br />
نتوانستند اتحاديهها را درهم بشكنند، آنها را تحت كنترل<br />
سيستم خود درآوردند.<br />
موضوع فقط به ايدئولوژي ضد كمونيستي دولتها در كشورهاي<br />
پيشرفته محدود نميشد. اين ايدئولوژي ضد كمونيستي البته<br />
موفق بود، زيرا بخش بزرگي از آنچه اين دولتها در اين ارتباط<br />
ميگفتند حقيقت داشت. اين حقيقت داشت كه دولت اتحاد<br />
جماهير شوروي، دولتي سركوبگرو استثمارگر بود. بسياري از<br />
كساني كه از آنجا گريخته بودند و يا آنجا را ترك كرده بودند،<br />
مورد سركوب قرار گرفته بودند. برخي از آنها در غرب، توسط<br />
دولت شوروي به قتل رسيدند. بسياري از مردم در غرب، موضع<br />
دولتها در مورد شوروي را قبول داشتند. موضوع اما، به همين<br />
جا محدود نميشود. احزاب كمونيست در غرب خودشان ابزار<br />
سركوب بودند، بيشتر اعضاي اين احزاب، آنچه را كه رهبران به<br />
آنها ميگفتند باور ميكردند. اين احزاب و ديگر گروههاي<br />
استالينيستي اساسا اتحاديههاي كارگري را تحت كنترل و نيز بر<br />
جنبش چپ تاثير بسزايي داشتند. نتيجهي همهي آنچه گفتم<br />
اين بود كه نظام سرمايهداري توانست براي دورهاي به نسبت<br />
طولاني به نرخ استثمار مورد نياز خود دست يابد.<br />
اين به اصطلاح "توافق عمومي" تا دههي ادامه داشت.<br />
وقايع سال نشان داد كه اوضاع در حال تغير و تحول است.<br />
قيامهاي سال در مجارستان و لهستان و سپس قيام سال<br />
در چكسلواكي، نشان داد كه استالينيسم در حال مرگ<br />
است. افزون براين درغرب نيز حمايت از احزاب كمونيست رو به<br />
كاهش گذاشت و اقدامات مستقيمي عليه آنان صورت گرفت.<br />
قيام پاريس بيانگر برآمد دوبارهي چپ راديكال بود. در آن<br />
زمان نظام سرمايهداري، قادر نبود كه به شيوهي گذشته طبقهي<br />
كارگر و اتحاديههاي كارگري را كنترل كند.<br />
اتحاديههاي كارگري با اينكه بوروكراتيزه شده بودند، اما زير فشار<br />
اعضا، ناچار شدند كه دست به اقدام بزنند.<br />
خلاصه اينكه در سال آشكار شد كه نظام سرمايهداري،<br />
ديگر قادر نبود مانند گذشته كارگران را كنترل كند، در نتيجه<br />
آنها بايد در پي آلترناتيو ديگري مي گشتند.<br />
دورهي پس از جنگ تا دههي دورهي به اصطلاح<br />
كينزگرايي، دورهي رشد و دورهي اشتغال كامل بود و همهي<br />
اينها را بايد امتيازهاي مستقيم از سوي طبقات حاكم دانست.<br />
بايد توجه كنيم كه طبقات حاكم از بيم سرنگوني و به ناچار به<br />
دادن اين امتيازها تن دادند. درنهايت، اين دوره را بايد دورهي<br />
امتيازدهي ويژه از سوي نظام سرمايهداري دانست كه براي حفظ<br />
و بقاي نظام سرمايهداري انجام ميگرفت. براي مثال اگر به سال-<br />
هاي بين تا توجه كنيم، ميبينيم كه سرمايهداري<br />
اين دوره، شبيه نظام سرمايهداري كلاسيك نبود. در طي اين<br />
سالها براي مثال در بريتانيا سطح زندگي مردم سه برابر افزايش<br />
يافت، حال آنكه در تمام دوران بين تا<br />
زندگي، در بهترين حالت فقط يك درصد در سال افزايش يافته<br />
بود. به اين ترتيب ميبينيد كه در دورهي سال مورد نظر،<br />
سطح زندگي از لحاظ ميزان درصد رشد زندگي، بيش از تمام<br />
دوران 140 سال گذشته، افزايش يافته است. همانطور كه گفتم<br />
طبقات حاكم از بيم سرنگوني به دادن اين امتيازهاي ويژه تن<br />
داده بودند تا به بقاي نظام سرمايهداري دوام بخشند.<br />
1800<br />
1970<br />
1940<br />
دوره بعد از جنگ جهاني دوم تا دهه 1970 دوره<br />
به اصطلاح كينز گرايي ، دوره رشد و دوره اشتغال<br />
كامل بود و همه اينها را بايد امتيازهاي مستقيم از<br />
سوي طبقات حاكم دانست. بايد توجه كنيم كه<br />
طبقات حاكم از بيم سرنگوني به اين امتيازات تن<br />
دادند. بنابراين اين دوره را بايد دورامتياز دهي<br />
ويژه از سوي سرمايداري دانست .<br />
1940 سطح<br />
30<br />
بنابراين، آنها به شرايطي تن داده بودند كه تحت آن ميبايد براي<br />
همهي مردم، سطح زندگي بالاتري را فراهم كنند و اقتصاد را<br />
رشد دهند. مسأله اما اين است كه هدف نظام سرمايهداري، رشد<br />
اقتصادي و يا رشد سطح زندگي مردم نيست، هدف نظام<br />
سرمايهداري سود است. به اين ترتيب طبقات حاكم با پيش<br />
گرفتن سياست رشد اقتصادي و رشد سطح زندگي، در ماهيت<br />
نظام سرمايهداري تضاد ايجاد كرده بودند. به خاطر اين تضاد و<br />
نيز به دليل اوجگيري مبارزهي طبقهي كارگر، آنها تصميم<br />
گرفتند كه به اين دوره خاتمه دهند. به بيان ديگر ادامهي آن<br />
وضع ممكن نبود چون ميتوانست به سرنگوني آنان منجر شود.<br />
در نتيجه آنان تصميم گرفتند كه به دورهي رشد صنعتي و رشد<br />
سطح زندگي پايان دهند. اين سياست را هم اكنون به روشني<br />
ميتوان ديد. براي مثال سطح زندگي سه چهارم مردم آمريكا در<br />
حال حاضر تقريبا در همان سطح سال قرار دارد.<br />
1973<br />
به هر روي سخن من اين است كه طبقهي حاكم، سرمايهها را از<br />
1970<br />
1970<br />
،1968<br />
1968<br />
1956<br />
1968<br />
1968<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
24
سرمايهي صنعتي به سرمايهي مالي سوق داد. همانطور كه لنين<br />
تشريح ميكند تا سال 1914، اين سرمايهي صنعتي بود كه غالب<br />
بود. از تا 1945 سرمايهي صنعتي جاي خود را به<br />
سرمايهي مالي داد. از تا طبقات حاكم براي تامين<br />
منافع خويش به سرمايهي صنعتي روي آوردند يعني در اين دوره<br />
سرمايهي صنعتي غالب شد. اما در سال آنان دوباره،<br />
سرمايهي مالي را تقويت كردند و براي حفظ نظام سرمايهداري،<br />
سرمايهها را در بخش سرمايهي مالي متمركز كردند.<br />
بازگشت به سرمايهي مالي به معناي ركود نسبي در بخش صنعت<br />
بوده است. نسبي به اين معنا كه صنعت، رشد كرده ، اما اين رشد<br />
در مقايسه با دورهي دولت رفاه كم بوده، در نتيجه سطح بيكاري<br />
به شدت افزايش داشته است. دولتها براي سرپوش نهادن بر اين<br />
واقعيت، شيوهي محاسبه و آمارگيري را تغيير دادند. براي نمونه<br />
در بريتانيا ما به عبارت"افراد فعال از نظر اقتصادي" برميخوريم.<br />
درسال 1970، فقط يك درصد مردم، از لحاظ اقتصادي غير فعال<br />
بودند. سال بعد وتا زمان حاضر تا درصد مردم، از<br />
لحاظ اقتصادي غير فعال هستند. درواقع اين رقم، نرخ واقعي<br />
بيكاري است، اما در آمار بيكاري اين رقم ذكر نميشود بلكه رقم<br />
كمتري اعلام ميگردد. دولت مارگارت تاچر، افراد بسياري را وادار<br />
كرد كه به عنوان از كار افتاده از كمك دولتي استفاده كنند و<br />
آنان را از آمار بيكاري حذف كرد و يا اينكه افراد مسن در سن<br />
پنجاه سالگي را به اين بهانه كه ديگر پير شدهاند از كار بر كنار و<br />
بازنشسته كرد. ميخواهم بگويم كه يك سيستمي وجود دارد كه<br />
بر اساس آن، مردم بيكار ميشوند وكمك دولتي دريافت مي-<br />
كنند، بدون آنكه در آمارِ بيكاري گنجانده شوند. بنابراين، نرخ<br />
بيكاري بسيار بالاست. اين سياست بيكارسازي را نظام سرمايه-<br />
داري آگاهانه انتخاب كرد.<br />
با رويكرد به سرمايهي مالي، بخش صنعتي همانطور كه گفتم<br />
كاهش يافت. باز هم براي مثال در بريتانيا اين كاهش، بسيار<br />
چشمگير بوده است. اين امر البته به نسبتهاي متفاوت در ديگر<br />
كشورهاي پيشرفته نيز اتفاق افتاده، اما از آنجا كه بريتانيا<br />
نخستين كشور صنعتي جهان بوده، اين روند در بريتانيا بسيار<br />
مهم است. در حال حاضر در بريتانيا سرمايهي مالي نه تنها<br />
سرمايهي غالب است بلكه ميتوان گفت كه تقريبا كل سرمايهها<br />
در بخش سرمايهي مالي فعال است.<br />
شما در آخرين مقالهي خويش، "اقتصاد سياسي و پايان<br />
1975<br />
20<br />
16<br />
1975<br />
1945<br />
1914<br />
30<br />
سرمايهداري"(1<br />
(<br />
رويكرد طبقات حاكم به سرمايهي مالي<br />
را بررسي ميكنيد. آيا اين نوعي بازگشت از سرمايهداري<br />
دورهي دولت رفاه به امپرياليسم نوع قديم است و يا اينكه<br />
اين حركت تحولي است به سوي آنچه كه برخي از نظريه<br />
پردازان چپ آن را امپرياليسم جديد مينامند؟<br />
به نظر من اين يك بازگشت به سرمايهي مالي و حفظ و تداوم<br />
امپرياليسم است. دورهي كنوني، دورهي زوال نظام سرمايهداري<br />
است. زوال در اينجا به معناي كاهش مطلق سطح زندگي مردم و<br />
يا كاهش مطلق توليد نيست، بلكه به معناي افزايش مداوم<br />
مشكلاتي است كه نظام سرمايهداري براي حفظ منافع خود به<br />
عنوان يك سيستم با آن روبروست. به عبارت ديگر براي قطب-<br />
هاي متضاد سرمايهداري، بسيار مشكل شده است كه به راه حل<br />
مياني دست يابند. اين واقعيت درحال حاضر خود را به دوصورت<br />
نشان ميدهد؛ نخست آنكه سرمايه، تحت شكلهاي متنوعي<br />
عمل ميكند كه با شكل ارزش در تضاد است. از آنجا كه ساختار<br />
سرمايه بر ارزش استوار است، اين بيانگر آن است كه ماهيت<br />
سرمايهداري در حال تغيير است. براي مثال اين در مورد دولتي<br />
كردن سرمايهها صدق ميكند. با اينكه دولتي كردن بخشي از<br />
اقتصاد در چارچوب نظام سرمايهداري صورت ميگيرد، با اين<br />
حال، سرمايه با دولتي كردن سازگار نيست. دوم اينكه ما با<br />
كاهش سرمايهداري رقابتي روبرو هستيم. اگر چه در مورد وجود<br />
و حضور سرمايهداري رقابتي و نيز وجود شركتهاي كوچك،<br />
سخن بسيار است،اما همهي اينها تبليغات است. حقيقت اين<br />
است كه سرمايهداري در حال حاضر توسط تعداد اندكي از<br />
شركتها هدايت و مديريت ميشود كه تعيين كنندهي رشتهاي<br />
از مسايلاند كه سرانجام موجب ايجاد يك نرخ سود مشخص مي-<br />
شوند.<br />
سرمايهداري مدرن تا حدود بسيار زيادي از سرمايهداري دوران<br />
آغازين خود، متفاوت است. استدلال من اين است كه سرمايه-<br />
داري هم در زوال و هم در تغيير بوده است. با استناد به نظريهي<br />
لنين و در توافق با نظر تروتسكي بايد بگويم كه امپرياليسم،<br />
دوران زوال نظام سرمايهداري است. خود زوال، دورههاي مختلفي<br />
داشته است؛ دورهي اول، دورهاي است كه لنين در بارهي آن<br />
نوشت. دورهي دوم، سالهاي بين بحران بزرگ تا<br />
دههي را دربر ميگيرد ودورهي سوم، از دههي تا<br />
زمان حاضر است. نتيجه اينكه اگر چه بنيادهاي امپرياليسم ثابت<br />
مانده، اما شكلهاي آن تغيير يافته است. در زمان لنين هنوز<br />
مستعمرات وجود داشت. بريتانيا يك امپراتوري محسوب ميشد و<br />
بر بخش بزرگي از جهان حكومت ميكرد وچند كشور ديگر بر<br />
بخشهاي ديگر دنيا حاكم بودند. امروزه روز، با اينكه كشورهاي<br />
امپرياليستي نقش مهي در كنترل بسياري از كشورها دارند اما<br />
قادر نيستند كه اين كنترل را به طورمستقيم اعمال كنند. به اين<br />
معنا كه نميتوانند كشورهاي ديگر را به مستعمرهي خود تبديل<br />
كنند. به عبارت ديگر آنها براي كنترل كشورهاي ديگر به طبقهي<br />
حاكم اين كشورها نياز دارند و اين نشانهي قدرت نيست، بلكه<br />
نشانهي ضعف نظام سرمايهداري است.<br />
1929-32<br />
1970<br />
1970<br />
25<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
امروزه استسثمار كشورهاي جهان سوم عمدا<br />
از طريق صدور سرمايه از جهان سوم به<br />
جهان اول صورت مي گيرد. هر سال حدود<br />
500<br />
امروزه، استثمار كشورهاي پيراموني به طورعمده از طريق سرازير<br />
شدن سرمايه از جهان سوم به جهان اول صورت ميگيرد. هر<br />
سال حدود ميليارد دلار سرمايه از كشورهاي پيراموني به<br />
جهان اول صادر ميشود. واضح است كه اين مقدار خيلي بيش از<br />
مبلغي است كه جهان سوم تحت عنوان كمك و سرمايهگذاري<br />
دريافت ميكند. اين نشانگرنوع موجوديت امپرياليسم مدرن است.<br />
اين موجوديت با گذشته تفاوت دارد. صدور سرمايه از كشورهاي<br />
پيراموني به جهان غرب بيانگر اين واقعيت است كه منافع طبقات<br />
حاكم آن كشورها با طبقات حاكم در اروپا و آمريكا در هم تنيده<br />
شده است. آنها البته به اين دليل سرمايههايشان را به غرب مي-<br />
فرستند كه در جاي امن باشد. به هرحال شكل امپرياليسم امروز<br />
با دوران گذشته تفاوت دارد.<br />
ميليارد دلارسرمايه از جهان سوم به<br />
جهان اول صادر ميشود. واضح است كه اين<br />
مقدار خيلي بيش از مبلغي است كه جهان<br />
سوم تحت عنوان كمك و سرمايه گذاري<br />
دريافت مي كند. اين نشانگرنوع موجوديت<br />
امپرياليسم مدرن است.<br />
500<br />
من با بحث رقابت بين امپرياليستها موافق نيستم. در حال<br />
حاضر، هيچ كشوري قادر نيست كه بدون اجازهي آمريكا با آن<br />
رقابت كند. آمريكا سرمايهدار مالي جهان است بدون آنكه رقيبي<br />
داشته باشد. بريتانيا از اين نظر در رديف دوم و تابع آمريكاست.<br />
به عبارت ديگر با ناديده گرفتن مسايل سياسي و با نيم نگاهي به<br />
اقتصاد، به روشني ميتوان ديد كه آمريكا و بريتانيا دو قدرت<br />
بزرگ سرمايهي مالي جهان هستند و دراين ميان، آمريكا با آنكه<br />
از لندن به عنوان مركز اصلي سرمايهي مالي استفاده ميكند،<br />
خود به تنهايي، قدرت مسلط است. بنابراين به سختي ميتوان<br />
تصور كرد كه كشوري بتواند با آن رقابت كند. در حقيقت اگر به<br />
كشورهاي آلمان و فرانسه بنگريم، درمييابيم كه آنها از نظر مالي<br />
به آمريكا وابستهاند. حتا اگر سرمايهي صنعتي را مورد توجه قرار<br />
دهيم باز درمييابيم كه كشور آلمان، به عنوان بزرگترين صادر<br />
كنندهي جهان، صادرات به آمريكا برايش بسيار با اهميت است.<br />
بنابراين، كشور آلمان هرگز قادر نيست به اقدامي دست بزند كه<br />
بر خلاف منافع آمريكا باشد. عرصهي مانور آلمان در اين مورد<br />
بسيار محدود است. شرايط فرانسه نيز اينگونه است.<br />
اگر چه كشورهاي آلمان و فرانسه با اشغال عراق موافق نبودند،<br />
اما اين عدم توافق فقط به آنها خلاصه نميشد، در واقع بخش<br />
بزرگي از طبقهي حاكم در ايالات متحده نيز همين نظر را داشت.<br />
از نگاه آنان اين كار ناممكن و ابلهانه بود و در اين مورد با آلمان و<br />
فرانسه توافق داشتند. بنابراين، مخالفت آلمان و فرانسه با اشغال<br />
عراق نشانهي آن نيست كه اين دو كشور كاملا مستقل هستند،<br />
بلكه بيانگر اختلاف نظر در ميان طبقات حاكم است. پس به<br />
سختي ميتوان از رقابت بين امپرياليستها سخن گفت. برخي<br />
همچنان به بحث رقابت بين امپرياليستها دامن ميزنند، من اما<br />
چنين رقابتي را نميبينم.<br />
به بحث زوال سرمايهداري ميپردازم. من يك وجه از آن را توضيح<br />
دادم اما وجه ديگر آن تسلط سرمايهي مالي است. سرمايهي مالي،<br />
همانطور كه تروتسكي ميگويد سرمايهي انگلي است، به اين معنا كه<br />
سرمايهي مالي، سرمايه را از بخش صنعت بيرون ميكشد. سرمايهي<br />
مالي علاقه به ايجاد هيچ چيز ندارد مگر اينكه سود سريع حاصل<br />
شود. به عبارت ديگر اين نوع سرمايه، تنها به آن بخش از اقتصاد<br />
علاقه نشان ميدهد كه متضمن سود در كوتاهترين زمان باشد. افزون<br />
براين، سرمايهي مالي براي حفظ و بقاي خويش در قالب بانكها<br />
وديگر اشكال غيرمولد، مبالغ عظيمي از سرمايه را به هرز ميدهد.<br />
بنابراين، سرمايهي مالي، سرمايهاي تباه كننده است. اين جنبه در<br />
دوران كنوني با پيدايش موسسات خصوصي اعتباري، به شدت<br />
گسترش يافته است. اين موسسات بر خلاف اشكال قديمي سرمايهي<br />
مالي، تنها بخش صنعت و يا توليد را طعمه قرار نميدهند، بلكه به<br />
ديگر اشكال سرمايهي مالي نيز يورش ميبرند، بخشهاي فروش<br />
راهدف قرار ميدهند و حتا به شكار خود سرمايهي مالي ميروند.<br />
هدف اين شكل از سرمايهي مالي نيز مانند اشكال ديگر اين سرمايه<br />
به طور ساده كسب بيشترين سود در كمترين زمان است كه خود به<br />
نابودي موسساتي ميانجامد كه تحت سلطهي آن قرار دارند.<br />
بنابراين، كاركرد موسسات خصوصي اعتباري در اساس شبيه ديگر<br />
اشكال سرمايهي مالي است كه در بسياري از مواقع به افزايش نرخ<br />
استثمار و اخراج كارگران منجر ميشود. تفاوت در اين است كه<br />
موسسات خصوصي اعتباري كاركردهاي عام سرمايهي مالي را به<br />
نهايت ميرسانند و اين يك مرحله جديد در تحول سرماي مالي<br />
است مرحله اي كه درآن موسسات اعتباري به ديگر سرمايههاي<br />
مالي حمله ميكنند. به همين دليل، اين شرايط نشانهي ديگري از<br />
زوال نظام سرمايهداري است.<br />
شما از زوال سرمايهداري و تسلط سرمايهي مالي در<br />
كشورهاي آمريكا و بريتانيا بحث كرديد، پرسش اين است<br />
كه شما رشد سرمايهي صنعتي در چين را چگونه توضيح<br />
ميدهيد؟ به نظر ميآيد كه ما شاهد تغيير جهت سرمايهي<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
26
درسال 1990<br />
صنعتي هستيم، به اين معنا كه سرمايهي صنعتي از غرب<br />
به شرق روي آورده ويا سرمايهي صنعتي در حال استقرار<br />
در شرق است. همانطور كه ميدانيد، چين كشور بزرگي<br />
است كه اينك مدتهاست از رشد اقتصادي سالانه حدود<br />
به نظر مي رسيد كنترل اوضاع در<br />
دست دولت ايالات متحده است.<br />
آنها اين مقطع<br />
زماني را پايان تاريخ مي دانستند. با همين نگرش<br />
بود كه فرانسيس فوكوياما كتاب خود "پايان<br />
تاريخ" را نوشت. اما اگر عميق تر به موضوع نگاه<br />
كنيم متوجه ميشويم كه ايالت متحده نه تنها بر<br />
جهان كنترل ندارد بلكه خود در حال زوال است.<br />
10<br />
در صد برخوردار است، اين رشد با شتاب اقتصاد كشور<br />
چين بر چه عواملي استوار است؟<br />
بر اساس نظريهي ماركسيستي، در نظام سرمايه داري بخش مالي<br />
و بخش گردش سرمايه ، توليد كنندهي ارزش نيستند. پس بايد<br />
ببينيم كه ارزش از كجا ميآيد. ارزش از استثمار كارگران به<br />
وجود ميآيد. ارزش در بخش صنعت، ترانسپورت و به طور كلي<br />
در بخش مولد است كه توليد ميشود. در دورهي آغازين<br />
امپرياليسم كه لنين و تروتسكي از آن سخن ميگفتند، در<br />
كشورهاي پيراموني، اين بخش مولد به طوراساسي شامل صنايع<br />
استخراجي و راهآهن و فعاليتهاي توليدي از اين نوع ميشد. امروز<br />
ما در شرايط ويژهاي هستيم، به اين معنا كه سرمايهي مالي<br />
آگاهانه سرمايهي صنعتي را از كشورهاي توسعه يافته به طورعمده<br />
به چين انتقال داده براي آنكه از نرخ استثمار بالا در آنجا بهرهمند<br />
شود. اين حركت، نشانگر پيشرفت نظام سرمايهداري و حتا براي<br />
كشور چين نيست، بلكه اين بيانگر ضعف نظام سرمايهداري است.<br />
زيرا تنها دليلي كه سرمايهداري ميتواند در چين به نرخ استثمار<br />
بالا دست يابد، وجود حزب "كمونيست" قدرتمند در چين است<br />
كه طبقهي كارگر را تحت كنترل خود قرار داده است و اجازهي<br />
تشكيل اتحاديههاي كارگري وديگر تشكلها را نميدهد، بنابراين<br />
سطح دستمزدها بسيار پايين است. امروزه اين كار تنها در يك<br />
ساختار اقتدارگرا مانند چين امكان پذيراست و انجام آن دربسياري<br />
از كشورها ميسر نيست. يك ساختار اقتدارگرا حتا در جهان سوم،<br />
معمولا به اين منجر ميشود كه كارگران بازدهي زيادي نداشته<br />
باشند. براي نمونه در آفريقاي جنوبي در دوران آپارتايد سطح<br />
بازدهي كار و توليد بسيار پايين بود و در رژيم جديد نيز پايين<br />
است، مثلا از مكزيك نيز پايينتر است.<br />
در چين يك ساختار اقتدارگرا و قدرتمند تحت حاكميت حزب<br />
استالينيستي حاكم است. اين حزب مدافع سوسياليسم و<br />
كمونيسم نيست، بلكه درعمل مدافع نوع خاصي از نخبهگرايي<br />
است. اين حزب از تشكيل هر نوع سازمان آلترناتيو جلوگيري<br />
ميكند. كارگران، به ويژه درمناطقي كه سرمايهي خارجي در<br />
آنجا فعال است حق سازماندهي ندارند، بنابراين، نرخ استثمار<br />
بسيار بالاست. اين فرآيند، نتيجهي مستقيم اين واقعيت است كه<br />
ما با پديدهاي روبرو هستيم كه اگر چه امروز در تقابل با سرمايه-<br />
داري قرار ندارد، اما از آغاز در تعارض با نظام سرمايهداري ظهور<br />
كرد. اين پديده راهر چه كه بناميم، شكل انتقالي يا چيز ديگر،<br />
اما اين پديده، سرمايهداري نيست. به همين خاطر آنها ميتوانند<br />
به نرخ استثمار بالا و بنابراين، به نرخ بسيار بالاي توليد ارزش<br />
اضافي و در نتيجه به توليد كالا با قيمت ارزان دست يابند. همان<br />
كالاهايي كه به غرب صادر ميگردد وموجب بالا رفتن سطح<br />
زندگي كارگران، پايين نگاه داشتن سطح دستمزدها و در نتيجه<br />
موجب ثبات نرخ سود بالا در آمريكا و اروپا ميگردد. بديهي است<br />
كه همهي اين شرايط و سودهاي سرشار، نتيجهي استثمار شديد<br />
كارگران كشور چين است. طبقه حاكم در آمريكا و اروپا مدعي<br />
است كه عليه دولتهاي اقتدارگرا و احزاب كمونيست است اما اين<br />
طبقه به خاطر منافع خود از سركوب كارگران چين توسط دولت<br />
بسيار اقتدارگراي آن كشور حمايت ميكند.<br />
در كشور چين، ما با پديدهاي روبرو هستيم كه بطور كلاسيك،<br />
سرمايهداري نيست بلكه در حال حاضر متعارض سرمايهداري است.<br />
دوم اينكه اين پديده قادر به دوام نيست. چرايي آن را توضيح مي-<br />
دهم؛ همانطور كه گفتم حزب كمونيست چين نه يك حزب<br />
كمونيستي بلكه يك حزب استالينيستي است. حزب استالينيستي<br />
اصولا قادر به دوام نيست و در نقطهاي فرو ميپاشد. اين كاملا<br />
مشخص است كه بيشتر مردم چين از آن حزب حمايت نميكنند،<br />
همان گونه كه بيشتر مردم شوروي از حزب كمونيست شوروي<br />
حمايت نميكردند و سرانجام نيز آن حزب سرنگون شد. اين<br />
موضوع درمورد چين نيز صادق است. طبقهي حاكم چين ميداند<br />
كه حامي سوسياليسم، كمونيسم و حتا استالينيسم نيست و مي-<br />
توان گفت مدافع نوعي سرمايهداري است.<br />
آنها نميتوانند اين مسير<br />
را ادامه دهند، اما درواقع نميدانند كه چگونه بايد توقف كنند.<br />
آنها<br />
آلترناتيو ندارند.<br />
آنها شاهد سرنوشت اتحاد شوروي بودهاند ومي-<br />
دانند كه اگر به سوي شكل دموكراتيك دولت حركت كنند، كشور<br />
منفجر و در سراشيب سقوط و تجزيه قرار خواهد گرفت.<br />
ايالات<br />
متحده نيز به همين دليل به حزب كمونيست چين فشار نميآورد<br />
تا در چين دمكراسي برقرار شود، چرا كه ميداند در آن صورت<br />
حزب نخواهد توانست طبقهي كارگر را كنترل كند، در نتيجه<br />
حزب و نظام موجود در چين واژگون خواهد شد.<br />
به اين ترتيب ما<br />
شاهد يك روابط كاملا ويژه بين طبقات حاكم در آمريكا و اروپا با<br />
حزب كمونيست و نخبگان چين هستيم.<br />
27<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
باري، پديدهي چين نميتواند مدت زيادي دوام بياورد. اين پديده<br />
همانطور كه اشاره كردم، به صدور كالا به غرب و به ويژه به آمريكا<br />
متكي است. اما براي غرب نيز حد و مرزي در روند واردات از چين<br />
وجود دارد. كشورهاي غرب نميتوانند بيش از درآمدشان كالا از<br />
خارج وارد كنند. ولي ما ميبينيم كه سال به سال بر حجم واردات<br />
از چين اضافه ميشود. اينكه اين روند تا كنون ادامه داشته براي<br />
برخي شگفتآور مينمايد. اما بايد دانست كه تداوم روند واردات از<br />
چين به طور اساسي، به خاطر رونق اقتصادي نسبي درغرب، از آغاز<br />
جنگ عراق است كه خود نقش بسيار مهمي در ثبات اقتصادي<br />
آمريكا ايفا كرده است. اما ادامهي روند واردات از چين درعمل<br />
ممكن نيست. بنابراين كاملا مشخص است كه رونق اقتصادي چين<br />
در نقطهاي به پايان خواهد رسيد.<br />
دليل ديگري كه پديدهي چين نميتواند پايدار باشد اين است كه<br />
اگر چه آن بخش از كالاهاي چيني كه در كارخانههايي توليد مي-<br />
شوند كه به آمريكا، اروپا، تايوان و ژاپن وابستگي دارند، از كيفيت<br />
قابل قبولي برخوردار هستند، اما كالاهايي كه در كارخانههاي صرفا<br />
چيني توليد ميشوند، كيفيت چنداني ندارند. آنچه كه در چين<br />
توليد ميشود عبارت از كالاهايي است كه از خارج وارد و در چين<br />
مونتاژ ميشود و صنعت مونتاژ نشانگر محدوديت ديگر نظام<br />
اقتصادي چين در اين مورد است. امكان پيشرفت تكنولوژي در<br />
كارخانههاي صرفا چيني، اندك است. به اين دليل كه ماهيت توليد<br />
در كشورهاي استالينيستي هميشه در سطح پاييني است كه ناشي<br />
از نبود سيستم كنترل كيفيت رايج در كشورهاي سرمايهداري<br />
هستند. اگر دولت چين بخواهد كه شكل معمول توليد سرمايه-<br />
داري را عملي كند بايد از ساختار اقتدارگرا بكاهد و تلاش كند كه<br />
كارگران را تحت اين شكل، آن هم نه فقط در كارخانههايي كه در<br />
شهرهاي بندري پراكندهاند، بلكه در سراسر چين مورد استثمار<br />
قرار دهد. در اين صورت اما همانطور كه در بالا اشاره كردم،<br />
احتمال قوي وجود دارد كه كارگران به اين سياست تن ندهند و<br />
به اقدام مستقل خود دست بزنند. در سال گذشته حدود 60 هزار<br />
تظاهرات در چين اتفاق افتاد. در صورت اتخاذ سياست بالا تعداد<br />
تظاهرات بسيار بيش از اين خواهد بود. بنابراين، احتمال ضعيفي<br />
وجود دارد كه دولت چين حتا درصورت تمايل، دست به چنين<br />
اقدامي بزند. در اين هنگام نوع كنترلي كه بر كارگران چين اعمال<br />
ميشود نميتواند موجب توليد كالاي مرغوب گردد.<br />
بگذاريد به مسايل سياسي و يا بهتر بگويم مسايل سياسي -<br />
اقتصادي بپردازيم. به نظر شما چه دليل اقتصادي براي حمله-<br />
ي آمريكا به عراق و اشغال آن كشور وجود داشت؟ آيا دليل<br />
آن فقط نفت بود و يا عوامل ديگري نيز دخالت داشتند؟<br />
اصولا به نظر شما شكست آمريكا در عراق چه نتايج اقتصادي<br />
براي آمريكا و نظام سرمايهداري خواهد داشت؟<br />
اگر به زوال دوران باستان نگاه كنيم ميبينيم كه همين<br />
اتفاق در آن زمان هم صورت گرفت. اسلام و مسيحيت<br />
اين گونه بود كه ظهور كردند. آن زمان هم به نظر<br />
ميآمد كه الترناتيو ديگري وجود ندارد، بنابراين مردم<br />
به آلترناتيو جادويي، به مذهب گرويدند.<br />
تاريخا<br />
مردمي كه در استيصال قرار دارند بين الترناتيوها به<br />
نوسان ميافتند. اين واقعييت خود را در روشنفكران نيز<br />
بازتاب مي دهد. به همين دليل است كه ما امروز مي<br />
بينيم كه افرادي كه به دانشگاه رفته تا براي دكتر، وكيل<br />
و... شدن آموزش ببينند بنيادگرا شدهاند.<br />
به نظر من حملهي آمريكا به عراق و اشغال آن كشورارتباط<br />
چنداني به نفت ندارد. اين درست است كه اگر در خاورميانه نفت<br />
وجود نداشت، آنها به احتمال زياد به سراغ عراق نميرفتند. آنها<br />
براي دسترسي به نفت نيازي به جنگ نداشتند. واقعيت اين است<br />
كه شركتهاي نفتي، يا آمريكايي هستند، يا اينكه با آمريكا<br />
ارتباط نزديك دارند. شركت بريتيش پتروليوم، يك شركت<br />
انگليسي است و شركت شل، هلندي انگليسي است؛ با اين<br />
وجود هر دوي اين شركتها پيوندهاي اقتصادي گستردهاي با<br />
آمريكا دارند. حتا يك سوم از سهام شركت توتال فرانسه، متعلق<br />
به سرمايهگذاران آمريكايي است. به عبارت ديگر بسياري از<br />
شركتهاي بزگ نفتي كه بخش بزرگي از نفت و توزيع آن را<br />
كنترل ميكنند در پيوند تنگاتنگ با آمريكا قرار دارند. اگر اين<br />
شركتها از توزيع نفت عراق خوداري ميكردند، عراق براي<br />
فروش نفت با مشكل بزرگي روبرو ميشد.<br />
به هرروي، نفت در كنترل اين شركتهاي بزرگ است. همانطور<br />
كه ميدانيد نفت عربستان سودي ملي اعلام گرديد و شركتهاي<br />
نفتي اين را پذيرفتند. موضوع درعراق ، دولتي بودن نفت نبود.<br />
آنها ميدانستند كه صدام حسين به هر حال بايد نفت را بفروشد<br />
و بنابراين از اين نظر نگران نبودند. البته اگر تمام خاورميانه<br />
منفجر شود و چاههاي نفت شعلهور گردند آنها نگران خواهند<br />
شد. اما اين يك نگراني دراز مدت است. بنابراين، من فكر نمي-<br />
كنم كه آنها به خاطر نفت به عراق رفتند. به نظر من عوامل<br />
ديگري موثر بود.<br />
-<br />
.<br />
همانطور كه پيش از اين اشاره كردم، اقتصاد آمريكا بر پايهي<br />
جنگ سرد بنا شده است درزمان حمله به عراق مدتها بود كه<br />
جنگ سرد تمام شده بود. آنها از "جنگ عليه تروريسم" به<br />
عنوان آلترناتيو استفاده كردند. اين سياست اگرچه اكنون كارآيي<br />
خوبي ندارد اما براي مدتي كاركرد داشت. آنها به بهانهي جنگ<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
28
عليه تروريسم به سركوب طبقهي كارگر پرداختند. بلافاصله پس<br />
از اعلام جنگ عليه تروريسم ، آنها اعتصابهاي كارگري را<br />
سركوب كردند و سطح تنشها افزايش يافت. به اين ترتيب، اين<br />
موضوع به آنان اجازه داد كه به شكل قديمي كنترل روي آورند.<br />
در اين فضا حمله به عراق راحت بود.<br />
بايد در نظر داشت كه حزب جمهوريخواه حتا پيش از روي<br />
كارآمدن بوش، خواهان افزايش بودجهي نظامي بود. به نظر من<br />
اقتصاد آمريكا ايجاب ميكرد كه اين كشور در پيكرهي يك قدرت<br />
نظامي خود را به نمايش بگذارد. ميدانيد كه در سال<br />
اقتصاد آمريكا و نيز اقتصاد جهاني در مسير سراشيب قرار گرفته<br />
بود. درنتيجه ي جنگ عراق، اقتصاد جهاني بهبود يافت. اما بلا<br />
فاصله بايد گفت كه اين بهبودي دوام نخواهد داشت زيرا در حال<br />
حاضر اقتصاد جهاني در وضيعت خطرناكي بسرميبرد وبه احتمال<br />
زياد، دچار بحران خواهد شد. هيچ مشخص نيست كه آنها چگونه<br />
خواهند توانست كه خود را از اين بحران رها سازند. اگر به<br />
گذشته نگاه كنيم ميبينيم كه نظام سرمايهداري در روند طولاني<br />
زوال خود در دورههاي موقت توانسته است از جنگ استفاده كند<br />
و خود را از بحرانهاي موجود رها سازد و رشد كند. بنابراين،<br />
قابل پيشبيني بود كه جنگ عليه عراق نقش مثبتي در اقتصاد<br />
ايفا كند. البته من فكر نميكنم كه آنها با اين درك تصميم به<br />
جنگ گرفتند. به باور من، آنها به اين مسير رانده شدند زيرا حركت<br />
در اين مسير راحت بود. البته مسايل ديگري هم وجود داشت.<br />
نومحافظه كاران اطراف بوش، ميخواستند كه با نمايش قدرت<br />
آمريكا به ديگر كشورها نشان دهند كه آمريكا قدرت سرمايهداري<br />
برتر جهان است و به اين طريق بتوانند آنچه را كه ميخواهند به<br />
دست آورند. براي اين منظور آنها ضعيفترين كشورها را انتخاب<br />
كردند تا به راحتي بتوانند آنجا را اشغال كنند. واضح بود كه آنها<br />
ميتوانند به آساني افغانستان را اشغال كنند. در مورد عراق نيز<br />
آشكار بود كه آنها ارتش صدام حسين را به راحتي شكست خواهند<br />
داد. اما براي هركس با هوشِ متوسط ، اين نيز مشخص بود كه<br />
اشغال عراق توسط يك نيروي امپرياليستي واكنش ملي در آن<br />
كشور درپي خواهد داشت. اما دولت آمريكا از گروهي تشكيل شده<br />
كه نتوانستند اين را درك كنند. در واقع آنها بر اين باور بودند كه<br />
كه ارتش آمريكا خيلي سريع پيروز ميشود، عراق را اشغال ميكند<br />
و سپس آنها خواستههاي خود را پياده ميكنند.<br />
بنابراين، جنگ عليه عراق، هم منطقي بود و هم غيرمنطقي.<br />
منطق آن را توضيح دادم. غيرمنطقي بودن آن، اين است كه<br />
اگرچه دولت آمريكا ميدانست كه قادر به اشغال عراق است، اما<br />
اگر دولت به حرف هركسي كه عقل سليم داشت ويا اگر به<br />
استدلال بخشي از خود طبقهي حاكم آن كشور گوش فرا ميداد،<br />
به اين جنگ تن نميداد. چرا كه به احتمال وقوع واكنشهايي كه<br />
اكنون ما در عراق شاهد آن هستيم پي ميبرد. شايد پيشبيني<br />
اينكه ابلهاني در عراق خود را و ديگران را منفجر خواهند كرد،<br />
ممكن نبود. اما اين واضح بود كه اشغال عراق واكنشهاي ملي از<br />
طرف مردم عراق، به دنبال خواهد داشت. به طور اصولي هر گاه،<br />
طبقهي حاكم درنظام سرمايهداري، نيروي نظامي به ديگر كشورها<br />
فرستاده، اگر نه بلافاصله اما پس از مدتي با واكنش ملي روبرو شده<br />
است. اين موضوع مهم را هر مورخ با منطق و يا هر انسان آگاهي<br />
ميداند و از اين منظر اين جنگ، غيرمنطقي بود.<br />
اينكه گفته ميشود كل طبقهي حاكم آمريكا موافق اين جنگ بود،<br />
كاملا نادرست است. بخشي از طبقهي حاكم از همان آغاز با اين<br />
جنگ مخالف بود. براي نمونه "بيزنس ويك" كه ديدگاه صاحبان<br />
سرمايه را باز تاب ميدهد از آغاز، با جنگ مخالف بود و اين را مي-<br />
نوشت. ميخواهم بگويم كه بخش بزرگي از طبقهي حاكم آمريكا<br />
با جنگ موافق نبود. در اينجا اين پرسش پيش ميآيد كه اگر<br />
چنين بود پس چرا آنان اجازه دادند كه اين جنگ شروع شود. يك<br />
پاسخ ميتواند اين باشد كه آمريكا كشوري است دمكراتيك، در<br />
نتيجه آنان نميتوانستند دربرابر تصميم رئيس جمهور منتخب<br />
مردم كاري انجام دهند؛ اما اين پاسخ نادرست است. به نظر من<br />
آنها ميتوانستند جلوي جنگ را بگيرند. اينكه چنين نكردند به اين<br />
دليل است كه آنها فكر نميكردند اوضاع اينگونه شود. به نظر من<br />
آنها تصورنميكردند كه اگر بوش موفق نشود، اوضاع تا اين حد<br />
وخيم خواهد شد. بنابراين، طبقهي حاكم از اينكه جلوي اين جنگ<br />
را نگرفت دچار اشتباه شد. تصميم بوش و اطرافيان وي نيز اشتباه<br />
بود، اما آنها به اشتباه خود آگاه نيستند و هنوز هم تصور ميكنند<br />
كه تصميم آنان درست بوده است. در واقع ما با يك دولت سرمايه-<br />
داري روبرو هستيم كه از درك دنياي پيرامون خود عاجز است و<br />
اين نبايد شگفت آور باشد. در دوران زوال بايد انتظار طبقهي<br />
حاكمي كه با هوش نيست و جهان را نميشناسد، داشت. اين<br />
موضوع، به ويژه در دوران پس از جنگ سرد بيشتر صادق است. در<br />
دوران جنگ سرد، طبقهي حاكم بايد به چشمانداز وسيعتري نگاه<br />
ميكرد. اكنون اما، مشخص نيست كه چشمانداز چيست.<br />
در حقيقت در سال 1990، به نظر ميرسيد كنترل اوضاع در<br />
اختيار دولت ايالات متحده است. آنها اين مقطع زماني را پايان<br />
تاريخ ميدانستند. با همين نگرش بود كه "فرانسيس فوكوياما"<br />
كتاب خود را "پايان تاريخ" ناميد. اما اگر عميقتر به موضوع<br />
بنگريم، متوجه ميشويم كه ايالت متحده نه تنها بر جهان كنترل<br />
ندارد بلكه خود نيز در حال زوال است. ايالات متحده در يك<br />
دورهي مشخص زماني ناچار به عقب نشيني شده است و قدرت<br />
اقتصادي آمريكا در حال افول است. اين را با يك نگاه به نرخ<br />
برابري دلار ميتوان ديد. جوهر وابستگي آمريكا به كالاهاي<br />
چيني بيانگر اين است كه اين كشور در زوال قرار دارد.<br />
به هرروي، همانطور كه در پيش گفتم هر كس كه اندك<br />
شناختي از جهان داشت، ميدانست كه حمله به عراق ابلهانه<br />
،2000<br />
29<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
-<br />
-1<br />
است. اينكه دولت آمريكا به چنين كاري دست زد باز تاب اين<br />
واقعيت است كه ما با سرمايهداري در حال زوال روبرو هستيم.<br />
البته اين را نيز بايد در نظر داشت كه فقط يك بخش از طبقهي<br />
حاكم، بخشي كه با شركتهاي نفتي در ارتباط بود تصميم به<br />
جنگ گرفت؛ در حالي كه بخش ديگر طبقه با آن مخالف بود،<br />
اگرچه به طور جدي در اين زمينه اقدامي نكرد.<br />
همانطور كه گفتم اين جنگ غيرمنطقي بود. زيرا از همان آغاز<br />
مشخص بود كه پيروزي آمريكا حاصل نخواهد شد، مشخص بود<br />
كه اين جنگ، واكنش ملي را برخواهد انگيخت و آمريكا ناچار<br />
خواهد شد كه به هر شكل ممكن كشور عراق را ترك گويد.<br />
بخش بزرگي از طبقهي حاكم اين موضوع را ميدانست و برخي<br />
از كارشناسان به طور آشكار اين موضوع را بيان ميكردند. اما<br />
مقدمات جنگ در واقعيت عيني، فراهم شده بود، اقتصاد جهاني<br />
درآستانهي ركود بود، اين اقتصاد در صد سال گذشته با تزريق<br />
بودجهي نظامي، بهبود يافته بود. آنها باور داشتند كه برشوروي<br />
پيروز شدهاند و ميپنداشتند با تكيه به قدرت نظامي ايالات<br />
متحده به سادگي، هم در جنگ پيروز خواهند شد و هم يك<br />
رونق اقتصادي پايدار را تضمين خواهند كرد.<br />
در مورد عراق بايد توجه داشت كه اين تنها ناسيوناليستها<br />
نيستند كه با نيروهاي اشغالگر ميجنگند. بلكه اساسا اين<br />
گروههاي اسلامي، مسلمانان بنياد گرا- و يا هر اسم ديگري<br />
كه بشود روي آنها گذارد- هستند كه با اين نيروها در حال<br />
جنگ هستند. گروهها و جنبشهاي اسلامي، به ويژه در<br />
خاورميانه، در حال رشد و گسترش هستند. اينها با<br />
امپرياليسم و دولتهاي مورد حمايت غرب در منطقه، مخا<br />
لفاند و عليه آنان مبارزه ميكنند. اما اين نيروها - ودر<br />
ارتباط با ايران بايد گفت اين رژيم -<br />
مرتجع هستند. آنها<br />
مخالف سرسخت سوسيالستها، چپها، فمينيستها و<br />
اصولا مخالف ابتداييترين حقوق انساني، مانند آزادي بيان<br />
و عقيده، آزادي هر نوع تشكلهاي سياسي - اجتماعي و به<br />
ويژه مخالف سرسخت حقوق زنان هستند. با اين حال بعضي<br />
از گروههاي سوسياليستي در غرب، براي نمونه "حزب<br />
كارگران سوسياليست" بريتانيا از اين جريانها حمايت مي-<br />
كنند. به نظر شما سوسياليستها بايد چه موضعي نسبت به<br />
گروههاي اسلامي داشته باشند.<br />
من، با موضع "حزب كارگران سوسياليست" مخالفم. به نظر من<br />
هيچ وجه مشتركي بين گروههاي اسلامي بنيادگرا و سوسياليست-<br />
ها، چپها و گروههاي مترقي وجود ندارد. بايد به طور مستقيم با<br />
آنها مخالفت كرد. اين نيروها به گذشته تعلق دارند.<br />
در شرايط كنوني ما با مشكل ويژهاي روبرو هستيم وآن اين است<br />
كه طبقات حاكم موفق شدهاند، چپها را به ويژه در خاورميانه به<br />
شدت سركوب كنند. افزون براين، استالينيستها به سركوب چپ<br />
كمك كردند. آنها در ايران وعراق در سركوب چپ با دولتها<br />
همكاري كردند. از طرف ديگر مليگرايان نيز اعتبارشان را از<br />
دست دادند، زيرا موفق نشدند كه به توسعهي جامعه بپردازند.<br />
خود صدام حسين، يك نمونه از اين عدم موفقيت بود. بنابراين،<br />
در سراسر جهان و به ويژه در خاورميانه، يك خلاء به وجود آمد.<br />
همانطور كه ميدانيد سازمان سي آي ا از بنيادگرايان به عنوان<br />
يك آلترناتيو در برابر چپها حمايت كرد. اينكه آيا بدون اين<br />
حمايت نيز جنبشهاي اسلامي ميتوانستند رشد كنند يا نه، هم<br />
اكنون پاسخي برايش ندارم. اما حقيقت اين است كه اين حمايت<br />
انجام گرفت. نتيجه اين شده است كه در خاورميانه، بيشتر مردم<br />
در استيصال قرار دارند. آنها به دنبال آلترناتيو هستند. آلترناتيو<br />
چپ، به خاطر سركوب وحشتناك آنها، حضور ندارد، بنابراين، آنها<br />
به آلترناتيو قرون وسطايي ميگروند.<br />
اگر به زوال دوران باستان نگاه كنيم، ميبينيم كه همين چيز در<br />
آن زمان نيز اتفاق افتاد. اسلام و مسيحيت اينگونه بود كه ظهور<br />
كردند؛ آن دوران نيز به نظر ميآمد كه آلترناتيو ديگري وجود<br />
ندارد، بنابراين، مردم به آلترناتيو جادويي و يا به مذهب گرويدند.<br />
تاريخ گواهي ميدهد، مردمي كه درمانده شوند در انتخاب<br />
آلترناتيوها به نوسان ميافتند. اين واقعيت، خود را در بين افراد<br />
تحصيل كرده نيز بازتاب ميدهد. به همين دليل است كه ما<br />
امروز ميبينيم، افرادي كه تحصيلات دانشگاهي دارند و حتا<br />
پزشك و حقوقدان هستند، بنيادگرا شدهاند.<br />
بنيادگرايان همانطور كه شما گفتيد، مرتجعاند زيرا ميخواهند<br />
چيزي بنا كنند كه امكان پذير نيست. آنها حتا اگر موفق به سرنگوني<br />
سرمايهداري شوند كه بسياربعيد به نظر ميرسد- سيستم<br />
استثمارگري و يا شكل ديگري از نظام سرمايهداري را به وجود<br />
خواهند آورد كه در آن نخبگان بر مردم حكومت خواهند كرد.<br />
بنابراين، ما بايد در همهي عرصهها با بنيادگريان اسلامي مبارزه<br />
كنيم. نخست، به اين دليل كه آنها ميخواهند نظام استثمار و<br />
روابط كارمزدي را در جامعه حفظ كنند. دوم، به اين دليل كه<br />
آنها مخالف حقوق بشر هستند و اين موضوع بسيار مهم، جايي<br />
براي گفتگو با آنان باقي نميگذارد. سوم، به اين دليل كه آنها به<br />
طور باور نكردني نسبت به زنان، رفتاري سركوبگرانه و<br />
استثمارگرانه دارند. حتا به همين تنها دليل، ما بايد با آنان<br />
مخالفت كنيم. افزون براين، آنان با همجنسگرايان نيز برخورد<br />
سركوبگرايانه دارند. بنيادگرايان ميخواهند انسان را نه به<br />
2000 سال پيش بلكه به 4000 سال پيش برگردانند.<br />
ترجمه اين مقاله در سامان نو<br />
2<br />
درج شده است.<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
30
4- پي آمدهاي تجديد ساختار<br />
انباشت بينالمللي:<br />
چين و پويشهاي<br />
علل و پيآمدهاي تغيير ساختار جهاني (بخش دوم)<br />
بعضي از اقتصاددانان جريان رسمي ميدانند كه فرايند رشد منطقه-<br />
اي در شرق آسيا امروزه به تجارت قطعات وابسته است. آنها مي-<br />
گويند كه اين تحولي مثبت است كه نشاندهندهي نياز به رهاسازي<br />
بيشتر تجارت بينالمللي، ماليه و سرمايهگذاري مستقيم خارجي<br />
است. نظرشان اين است كه همين كه ازطريق شبكههاي توليد<br />
جهاني شده، شماره بيشتري از كالاهاي داراي ارزش افزوده بالا توليد<br />
ميشوند، كشورهاي بيشتري فرصت مييابند تا در توليدشان<br />
مشاركت نموده و فعاليت اقتصادي خود را رونق بدهند. ولي براي<br />
اين كه اين كشورها بتوانند ازاين پويائي بهرهمنده بشوند، حكومت-<br />
هايشان بايد وجود بازار كار منعطف و مزد رقابت آميز را تضمين<br />
كرده، تعرفه ها را كاهش داده و به قرارهاي محدودكنندهي تجارتي<br />
منطقهاي پايان داده، اقتصادشان را به روي سرمايهگذاري مستقيم<br />
خارجي باز كنند. براي همگون كردن قوانين بازرگاني، به خصوص در<br />
پيوند با دارائيهاي فكري- براساس معيارهاي مدافع كمپانيها كه از<br />
1<br />
سوي سازمان تجارت جهاني تدوين شدهاند – بكوشند.<br />
ما دليلي نداريم تا فكر كنيم كه اين نظام توليد فرامليتي ميتواند<br />
نويسندگان: مارتين هارت لندزبرگ و پل بركت<br />
برگردان: احمد سيف<br />
مدافع توسعه پايدار منطقهاي باشد. روشنترين مشكلي كه پيش<br />
ميآيد اين است كه ديناميك انباشت شرق آسيا به طورروزافزوني<br />
براساس صادرات به بيرون از اين منطقه استوار است. بطور مشخص-<br />
تر، همين كه بخش بيشتري از فعاليت اقتصادي چين،<br />
در نتيجه -<br />
توليد منطقهاي- به صدوربه آمريكا وابسته ميشود، نتيجهاش كسري<br />
تراز پرداختهاي بيشتر آمريكاست. از سال 2000، چين كشوري<br />
است كه آمريكا بيشترين ميزان كسري تجارتي را با آن دارد. در سال<br />
2000<br />
كسري تراز تجارتي آمريكا با چين فقط 84 ميليارد دلار بود<br />
ولي در 2004 ميزان اين كسري به 162 ميليارد دلار رسيد. درطول<br />
همين مدت، كل كسري تراز پرداختهاي آمريكا از 375 ميليارد دلار<br />
به 618<br />
. داخلي است<br />
2<br />
ميليارددلار افزايش يافت كه معادل %5/3 توليد ناخالص<br />
به نظر بعيد ميآيد كه اقتصاد آمريكا بتواند اين<br />
كسري عظيم و روزافزون راحفظ نمايد. با اين همه، هرگونه اخلالي<br />
در اين تركيب تجارتي، برفرايند رشد و عرضه كالاهاي آسياي شرقي<br />
تاثيرات منفي خواهد گذاشت.<br />
گفتن دارد كه مشكلات ديناميك انباشت در اين منطقه عميقتر از<br />
آني است كه با توجه به اين عدم توازن تجارتي به نظر ميآيد. اين<br />
2 US Department of Commerce, 2005<br />
1 Athukorala, 2003, pp. 8-9<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
31
نظام توليد منطقهاي كه براساس اقتصاد چين بنا شده است، هم<br />
چنين فعاليتهاي اقتصادي منطقه را از برآوردن نيازهاي كارگران<br />
آسياي جنوب شرقي دور ميكند. اگرچه به نظر ميرسد كه اين<br />
نظام، توليد با ارزش افزوده بالا را امكان پذير ساخته است، ولي<br />
درواقع، نفع كشورهاي منطقه كه با يك ديگر درگير رقابتاند تا<br />
جايگاه خويش را دراين زنجيره توليد فرا- مرزي كه از سوي<br />
كمپانيهاي فرامليتي كنترل ميشود، تعيين نمايند، از نظر ارزش<br />
افزوده بالاتر، بسيار ناچيز است. براي مثال براساس يك بررسي كه از<br />
سوي آنكتد انجام گرفت روشن شد كه «مشاركت در زنجيره توليد<br />
بينالمللي» اغلب موجب ميشود تا<br />
»<br />
كشورميزبان درساختار كنوني<br />
مزيتهاي نسبي محصور شود، در نتيجه، بهره گيري از مزيتهاي<br />
نسبي بالقوه ناشي از توليد با تكنولوژي برتر به تاخير ميافتد».<br />
3<br />
حتي در بعضي از كشورهاي شرق آسيا كه دربهرهگيري از منافع<br />
ناشي از شركتهاي فرامليتي موفقتربودهاند، اين محدوديتها، به<br />
4<br />
نگرانيهائي دامن زده است.<br />
درگزارش آنكتد، دلايل متعددي براي<br />
اين نگرانيها ارائه شده است كه از همه مهمتر به اين قرارند:<br />
» نظر به اين كه آن مجموعه تكنولوژي و مهارتي كه در هرمكان<br />
لازم است، محدودتر ميشود، و بعلاوه، بهم پيوستگيهاي گوناگون<br />
فرا- مرزي به زيان بهم پيوستگيهاي بومي هر كشور گسترش مي-<br />
يابد، تاثيرات مثبت مشاركت در كنتراتهاي دست دوم، يا ميزباني<br />
فعاليتهاي شركتهاي فرامليتي كاهش مييابد. بعلاوه، وقتي كه<br />
تنها بخش كوچكي از كل زنجيرهي توليدي درگير است، شركت-<br />
هاي فرامليتي و طرفهاي قرارداد ديگر، انتخاب گستردهتري<br />
دارند- چون اين فعاليتها ماهيتي سيال دارند كه درعمل، باعث<br />
ميشود تا توان چانهزني شركتهاي فرامليتي در برابر كشورهاي<br />
ميزبان افزايش يابد. نتيجه اين كه احتمال دارد پيآمدش رقابت<br />
زياد و ناسالم در ميان كشورهاي درحال توسعه باشد كه براي<br />
جبران تغييراتي كه درتوان رقابتيشان پيش ميآيد، به شركت-<br />
هاي فرامليتي امتيازهاي زيادي از نظر مالي و تجارتي ميدهند. اين<br />
وضعيت، موجب بيشتر شدن نابرابري درتوزيع منافع ناشي از<br />
تجارت بينالمللي و سرمايهگذاري بين كشورهاي درحال توسعه و<br />
5<br />
شركتهاي فرامليتي ميشود».<br />
بسياري از اين محدوديتها در چين كه چشم وچراغ فرايند انباشت<br />
صادراتسالار شرق آسياست، قابل رويت است. دولت چين با اين<br />
اميد كه سرمايه خارجي علاوه بر انتقال تكنولوژي درآمد صادراتي را<br />
افزايش ميدهد، براي جذب سرمايهگذاري خارجي روبه صادرات،<br />
سياستهاي زيادي را بكار گرفته است. با اين همه، همان طور كه<br />
ادوارد اشتاينفيلد ميگويد:<br />
» آن چه كه بطور توده وار به چين منتقل شد، بخش توليد صنعتي<br />
بخش خاصي از زنجيره توليد ارزش است. اگر دقيقتر گفته باشيم،<br />
اين آن بخش، به صورت كُد درآمده، كالاشده و ادغام نشدهي<br />
فعاليتهاي توليد صنعتي است كه ميتواند منتقل شود... بنگاه<br />
هاي چيني، اگرچه به زنجيره عرضه جهاني پيوستهاند، ولي برروي<br />
فعاليتهاي توليدي تفكيك نشده تمركز كرده اند. با وجود بالا<br />
بودن ميزان مالكيت خارجيها، دربررسي بانك جهاني در 2001<br />
روشن شد كه تنها 15 درصد از بنگاه هاي توليدي براي مشتريان<br />
خارجي خود كارهاي طراحي هم انجام ميدهند، كه نشان ميدهد<br />
اين بنگاهها به واقع، دريك فرايند باز توليدي منقطع، » قاعده<br />
پذير»اند نه قاعده پرداز. تنها %7 از شركتها براي مشتريان<br />
تحقيق و توسعه و يا فعاليتهاي اختصاصي مشابه انجام ميدهند.<br />
اين ارقام به اين علت بسيار مهم اند، چون نمونه بنگاههائي كه<br />
موردبررسي قرار گرفتند، عامدانه ازبخش تكنولوژي بالا انتخاب<br />
شده بودند، يعني در بخشي كه شما معمولا با ميزان زيادي ابداع<br />
و نوآوري، شبكه سازي، و توليد دانشهاي قائم به بنگاه روبرو<br />
6<br />
خواهيد بود».<br />
ال<br />
رهبران حكومتي نيزدركوشش خويش براي حفظ استقلال، و ايجاد<br />
يك اساس ملي براي توسعه صنعتي چين، كوشيدند تا تعدادي<br />
بنگاه هاي طراز اول چيني ايجاد نمايند. بنگاههائي كه قراربود به<br />
صورت قهرمان ملي در بيايند، شامل هواووي<br />
(Huawei)<br />
)<br />
(كه<br />
ابزارهاي ارتباطي توليد ميكند) هاير(Haier) (توليد كننده<br />
كالاهاي مصرفي)، لنه وو(Lenovo) (كامپيوتر شخصي)، تي سي<br />
تلويزيون) و بائواستيل<br />
) (Baosteel)<br />
توليد فولاد)<br />
7<br />
هستند.<br />
اگرچه خيلي از اين كمپانيهاي قهرمان، بسيار بزرگ هم شدهاند،<br />
ولي كمتر شركتي است كه از نظر بينالمللي قادر به رقابت با<br />
رقيبان باشد.<br />
هواووي براي نمونه در<br />
70<br />
كشور فعاليت ميكند و<br />
نفر 24000<br />
برايش كار ميكنند كه 3000 تنشان خارجياند. بيش از %40 از<br />
درآمدهايش در خارج از كشور( چين) حاصل شده است. ولي به<br />
گفته نشريه اكونوميست، بخش عمده فروشاش در بازارهاي<br />
نوظهور است كه در آنجا رقابت زيادي وجود ندارد و بخش عمده<br />
موفقيتاش هم به بخش نظامي چين پيوسته است. احتمالا از همه<br />
مهم تر اين كه ميزان سودش بسيار ناچيز بود، با فروش<br />
دلاري، سودش معادل 300 ميليون دلار بود<br />
دل<br />
5<br />
.<br />
8<br />
ميليارد<br />
لنه وو، عمده توليد<br />
كننده كامپيوتردرچين، براي بقاي خويش دست و پا ميزند. ميزان<br />
سود اين كمپاني از فروش كامپيوتر سالي تنها يك درصد افزايش<br />
مييابد و سهماش از بازار هم درحال فروپاشي است چون كمپاني<br />
(Dell)<br />
در بخش كامپيوترهاي گرانقيمت و بنگاههاي<br />
6 Steinfeld, 2004, pp. 1975, 1983<br />
7 Economist, 2005<br />
8 Economist, 2005, p. 59<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
3 UNCTAD, 2002, p. 75<br />
همانجا 4<br />
5 UNCTAD, 2002, p. 76<br />
32
خصوصي، قيمت كامپيوترهاي ساده را به شدت كاهش داده است.<br />
شماري معتقدند كه موفقيت اوليهاش به خاطررابطهاش با دولت<br />
چين بوده است و بخش عمده سهاماش هم در مالكيت آكادمي<br />
علوم چين قرار دارد.<br />
9<br />
شركتهاي برتر چيني براي پيشبرد منافع ملي در عرصه تحقيق<br />
وتوسعه كار زيادي انجام ندادهاند. از آن مهمتر، آنها همچنان براي<br />
رقابتآميز باقيماندن به ورود ابزارهاي خارجي وابستهاند. به گفته<br />
جورج گيلبوي:<br />
«درطول ده سال گذشته... شركتهاي صنعتي چيني كمتراز<br />
%10 مصارف ابزارهاي وارداتي را صرف بومي كردن<br />
تكنولوژي كردند. هزينههاي بومي كردن تكنولوژي<br />
درشركتهاي دولتي، به خصوص در عرصههايي كه قرار<br />
است چين به صورت يك قدرت برتر در بيايد (ابزار<br />
ارتباطي، الكترونيك، وماشينآلات صنعتي) نيز بسيار<br />
ناچيزاست (يعني به ترتيب، %8، %6، و %2 هزينه واردات<br />
10<br />
ابزارهاي خارجي دراين رشته ها)».<br />
به عنوان مقايسه، دركشورهاي OECD ميزان اين نوع هزينهها-<br />
براي بوميكردن تكنولوژي- از سوي شركتها بطور متوسط %33<br />
بود.<br />
و كره جنوبي و ژاپن، درطول صنعتيشدن سريع خود، «بين<br />
دو تا سه برابر قيمت ابزارهاي خارجي وارداتي راصرف جذب و<br />
11<br />
بومي كردن تكنولوژي موجود در سختافزارها كرده بودند».<br />
شركتهاي برترچيني درحمايت از توسعه شبكههاي عرضه<br />
تكنولوژي ملي فعاليت زيادي انجام ندادند. به واقع، بهترين شركت<br />
چيني، درمقايسه با ديگر كشورها، كمترين ارتباط را با<br />
توليدكنندگان بومي دارد.<br />
100 دربرابر هر<br />
دلاري كه شركت هاي<br />
الكترونيكي و ارتباطي دولتي صرف تكنولوژي وارداتي ميكنند،<br />
هزينهشان روي تكنولوژي بومي فقط<br />
دلار 1/20<br />
متاسفانه براي طرحريزان چيني، دلايل اين عدم توفيق عمدتا در<br />
ماهيت استراتژي رفرم اقتصادي كشور- يعني تكيه مستقيم و زياد<br />
اين استراتژي برروي كمپانيهاي فرامليتي- نهفته است. در اين<br />
رابطه، تجربه چين با استراتژي رشد صادراتسالار، با تجربه ژاپن و<br />
كره جنوبي و تايوان تفاوت ميكند. اين كشورها تقريبا به طور<br />
كامل بركمپانيهاي داخلي براي توليد و صدور تكيه كرده بودند. به<br />
عكس، تكيه چين عمدتا برروي شركتهاي فرامليتي براي توليد<br />
كالاهاي صادراتي بوده است و سهم كمپانيهاي داخلي چيني<br />
13<br />
دراين شبكههاي صادراتي تقريبا معادل صفر است. نظر به اين<br />
كه دولت چين درمراحل ابتدائي توسعه به شركتهاي خارجي<br />
اجازه ورود به چين داده است، اين كمپانيها اكنون بخش عمده<br />
صنايع صادراتي را دركنترل خويش دارند و سهمشان در بازارهاي<br />
داخلي هم بطور روزافزوني افزايش مييابد و مالكيت تقريبا كامل<br />
تكنولوژيها هم با همين شركتهاست.<br />
14<br />
تاثيرات كاهش يابنده<br />
استراتژي چين با نفوذ زياد و رو به رشد خارجي ها در بخش<br />
تكنولوژي بالاي چين بهتر مشخص ميشود.<br />
» در حالي كه ارزش واقعي صادرات ماشين آلات صنعتي<br />
درده سال گذشته بيش از بيست برابر افزايش يافت (سال<br />
گذشته به 83 ميليارد دلار رسيد)، سهم كمپانيهاي<br />
فرامليتي هم از 35 درصد به 79 درصد رسيد. صادرات<br />
ابزارهاي كامپيوتراز 716ميليون دلار در 1993 به 41 ميليارد<br />
دلار در 2003 افزايش يافت، و سهم كمپانيهاي فرامليتي در<br />
طول همين مدت از 74 درصد به 92 درصد رسيد. به همين<br />
نحو، صادرات محصولات الكترونيكي و ارتباطي هم از 1993<br />
هفت برابر افزايش يافت (سال گذشته ارزشاش 89 ميليارد<br />
دلار بود) و سهم شركتهاي فرامليتي نيز از 45 درصد در<br />
1993 به 74 درصد در 2003 رسيد... اين الگو در ديگر<br />
صنايع چين هم حضور دارد. شركتهاي فرامليتي سهم<br />
خويش در صادرات محصولات با تكنولوژي برتر را كه در<br />
1998 معادل 74 درصد بود در 2002 به 85 درصد افزايش<br />
دادند. احتمالا آن چه كه اهميت بيشتري دارد اين است كه<br />
در طول همين مدت سهمشان از بازارهاي داخلي چين هم<br />
از 32 درصد به 45 درصد افزايش يافت درحالي كه سهم<br />
تواناترين شركت صنعتي دولتي چيني از 47 درصد به 42<br />
درصد كاهش يافت».<br />
15<br />
به عنوان جمعبندي، سياست دولت چين به واقع كشور را به<br />
12<br />
است.<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007<br />
13 Naughton, 1996, p. 21<br />
14 Economist, 2005, p. 61<br />
15 Gilboy, 2004<br />
33<br />
9 Economist, 2005, p. 60<br />
10 Gilboy, 2004<br />
11 Gilboy, 2004<br />
12 Gilboy, 2004
صورت يك سكوي رشديابنده صادراتي دگرسان كرده است كه<br />
ظرفيت توليد بومي هم در آن بسيار چشمگير است. ولي نظر به اين<br />
كه دولت توانائي طرحريزي و هدايت خود را از دست ميدهد، توسعه<br />
بالقوه خودگردان از دست ميرود. منابع روزافزوني در اختيارشبكه-<br />
هاي خارجي قرار ميگيرد كه عمدتا براي تامين تقاضاهاي خارجي<br />
تجديد ساختارشده ومورد استفاده قرار ميگيرند.<br />
احتمالا انتقاد كوبندهتر به فرايند تجديد ساختار منطقهاي اين<br />
است كه از آن جائي كه رشد اقتصادهاي منطقه بطور روزافزوني به<br />
شبكههاي توليد فرا-مرزي و رقيب فرامليتي وابسته است (چه<br />
صادركننده باشند يا نباشند)، همهي كشورهاي منطقه تحت<br />
فشارهاي زيادي هستند تا ميزان مزد را در سطح پائين حفظ<br />
كرده، بازدهي كار را افزايش بدهند تا بتوانند موقعيت خود را در<br />
اين شبكهها حفظ كرده و بهبود ببخشند. اين وضعيت، باعث مي-<br />
شود كه جهتگيري نظام توليدي درراستاي صادرات به ضرر<br />
تقاضاي مزدبگيران تشديد شده و مشكل مازاد توليد صادراتي<br />
بيشتر شود. نظر به موقعيت تعيينكنندهاش درشبكه توليد و<br />
سرمايهگذاري فرامليتي، چين به صورت محك رقابت درآمده است.<br />
در نتيجه، كارگران در سرتاسر شرق آسيا، دررقابت با يك ديگر قرار<br />
گرفتهاند تا با سطح بهرهكشي از كار در چين، برابري نمايند كه پي-<br />
آمدش براي همگان، فاجعه آميز است. ما بر بعضي از اين پيآمدهاي<br />
منفي بركارگران چيني، كره جنوبي و آمريكائي اشاره كردهايم.<br />
5- كارگران: چين<br />
با توجه به شور و شوقي كه دربارهي<br />
34<br />
موفقيتهاي اقتصادي چين<br />
وجود دارد، انتظار اين است كه شاهد منافعي براي كارگران چيني<br />
هم باشيم. به واقع، عكساش به نظر ميآيد كه درست باشد. اگرچه<br />
براي يك گروه به نسبت كوچك ولي هم چنان قابل توجه، با<br />
درآمد بالا، فرصتهاي مصرفي به شدت افزايش يافته است ولي<br />
براي اكثريت كارگران چيني، شرايط كار و زندگي به مراتب<br />
سختتر شده است.<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
برنامهي اصلاحات در چين همان طور كه دربالا گفته شد، شامل<br />
يك برنامه جدي براي خصوصيكردن و بازارگراكردن فعاليتهاي<br />
اقتصادي بود كه به عنوان نيروي رهبري كنندهي اقتصادي نيز،<br />
خواهان گسترش بنگاه هاي خارجي صادراتسالاربود. در نتيجه،<br />
شمارهي بنگاه هاي دولتي كه در<br />
بود در<br />
اكتبر – 1386<br />
300000<br />
1995<br />
2007<br />
2005<br />
به كمتر از<br />
150000<br />
بيش از واحد<br />
16<br />
واحد رسيد. همراه با اين<br />
62<br />
38<br />
تغيير، سهم اشتغال در واحدهاي دولتي نيز از درصد در<br />
17<br />
به درصد در كاهش يافت درطول همين<br />
2003<br />
1998<br />
مدت، اشتغال در واحدهاي صنعتي دولتي<br />
40<br />
18<br />
درصد كمتر شد.<br />
سلطه روزافزون فعاليتهائي كه در مالكيت خارجيهاست با<br />
وضوح بيشتري در توزيع ارزش افزوده در بخش صنعتي<br />
غيروابسته به منابع طبيعي نمايان است. درفاصله<br />
2003-1998<br />
سهم بنگاه هاي دولتي از ارزش افزوده در اين بخش، از 17/3<br />
6/7 درصد به درصد كاهش يافت درحالي كه سهم فعاليتهائي<br />
كه در مالكيت خارجيهاست درطول همين مدت از<br />
به درصد افزايش يافت.<br />
11/4<br />
19<br />
17/1<br />
4<br />
درصد<br />
متاسفانه كاهش فوقالعاده دراشتغال در بخش دولتي با افزايش<br />
فرصتهاي اشتغال در بخش خصوصي جبران نشد.<br />
نتيجه اين كه<br />
ميزان بيكاري درمناطق شهري به شدت افزايش يافت. البته<br />
آمارهاي رسمي اين افزايش را نشان نميدهند چون اين آمارها<br />
افراد از كار بيكار شده در بنگاه هاي دولتي، و مهاجران روستائي را<br />
كه فعلا در شهرها كار وزندگي ميكنند در برنميگيرد. به اين<br />
ترتيب، در حالي كه آمار رسمي از نرخ بيكاري شهري معادل 3 يا<br />
درصد سخن ميگويد اغلب تحليلگران معتقدند كه نرخ واقعي<br />
20<br />
به واقع دو رقمي است. به عنوان مثال، يك بررسي براساس<br />
آمارگيري سال<br />
2000<br />
چين، برآوردي معادل 11/5 درصد به دست<br />
ميدهد در حالي كه در 2001 يك بررسي هدفمند ديگر از نيروي<br />
كار، ميزان بيكاري را 12/7 درصد برآورد كرد. برآوردهاي ديگر<br />
21<br />
حتي از نرخ بيكاري معادل 23 درصد هم سخن گفتهاند.<br />
كارگران بخش دولتي در اين فرايند تحولي، وضعيت مناسبي<br />
نداشتند. به گفته بخش امداد اجتماعي وابسته به وزارت مسايل<br />
مدني، بنگاه هاي دولتي درطول 1998 تا 2004 سي ميليون<br />
كارگران اين بخش را از كار بيكار كردند.<br />
21/8<br />
تا ژوئن 2005 بيش از<br />
ميليون نفر ازآنها وضعشان خرابتر شد و تنها با "حد<br />
متوسط حداقل مقرري دولتي" زندگي ميكردند كه درعمل به<br />
معناي زندگي در فقر بود.كارگراني كه از بنگاههاي دولتي بيكار<br />
16 OECD 2005, p. 95<br />
17 OECD 2005, p. 96<br />
18 OECD 2005, p. 95<br />
19 OECD 2005, p. 133<br />
20 Hong Kong Confederation of Trade Union 2004, p. 19<br />
21 McGuckin and Spiegelmen 2004, part ii
ميشوند، از اين بنگاهها براي سه سال يك "مقرري اوليه زندگي"<br />
دريافت ميكنند. اگر در اين فاصله نتوانند كار ديگري بگيرند، براي<br />
دو سال ديگر هم ميتوانند از بيمه بيكاري استفاده كنند. تنها<br />
پس از گذراندن اين دوره است كه كارگران بيكارشده ميتوانند<br />
حداقل مقرري زندگي<br />
–<br />
يعني همان پرداخت رفاهي پايه كه به<br />
همه فقراي شهري پرداخت ميشود را دريافت نمايند.<br />
آمارهاي وزارتخانه در ژوئن<br />
2003، ميزان<br />
براساس<br />
اين مقرري ماهانه<br />
19<br />
دلار بود درحالي كه متوسط درآمد ماهانه كارگران شهري حدودا<br />
ماهي<br />
22<br />
165 دلارميشد.<br />
حتي آن كارگران بيكارشده بخش دولتي كه دريافتن كار جديد<br />
موفق شده باشند، هم چنان با دشواريهاي زيادي روبرو مي-<br />
شوند. دريك پژوهش فدراسيون سراسري اتحاديه كارگران چين<br />
درباره كارگران بيكار شده بخش دولتي كه مجددا شاغل شدهاند<br />
ميخوانيم كه:<br />
«18/6 درصد كارهاي يدي نامرتب انجام ميدادند. 10<br />
درصد كارهاي ساعتمزد مختلف انجام ميدادند ) كه<br />
معمولا به كارهايي از قبيل تحويل گرفتن بچههاي ديگران<br />
از مدرسه اشاره دارد)، 5/2 درصد كارهاي فصلي داشتند و<br />
60 درصد هم دستفروشي كردند وتنها 6/8 درصد كار با<br />
23<br />
قرارداد رسمي داشتند».<br />
خيلي ازكارگران بنگاههاي دولتي آيندهي ناروشني دارند چون در<br />
شهرهائي زندگي ميكنند كه براي فعاليتهاي صادراتي تحت<br />
سلطهي بنگاههاي خارجي كه معمولا در مناطق ساحلي متمركز<br />
اند، جذابيت ندارند. در نتيجه، شماره روزافزوني انتخاب هاي<br />
محدودي دارند به غير از اين كه براي بازنشستگي و بهداشت<br />
بهتر تظاهرات كنند. حتي كساني كه همچنان براي بنگاههاي<br />
دولتي كار ميكنند، اگر تقاضاهاي زيادي داشته باشند، بايد<br />
نگران رقابت از سوي كارگران مهاجر و احتمال تعطيلي آتي و يا<br />
واگذاري واحدها به بخش خصوصي باشند.<br />
درحالي كه رشد اشتغال درتوليد تحت سلطه خارجي صادرات-<br />
سالاراتفاق افتاده است ولي اغلب اين مشاغل معمولا كم مزد و به<br />
شدت بهره كشانهاند. براساس نوشته بيزنس ويك، يك پژوهشگر<br />
اداره آمار كارگري آمريكا كه كوشيده بود تا ميزان مزدساعتي<br />
كارگران چيني را اندازه گيري نمايد:<br />
«به اين نتيجه رسيد كه چين حدودا 38 ميليون كارگر<br />
صنعتي شهري در كارخانهها دارد. متوسط مزد ساعتي<br />
براي 30 ميليون نفرشان، ساعتي 1/06 دلار بود. 71 ميليون<br />
نفر ديگردرصنايع روستائي و حاشيه شهري كار ميكنند<br />
كه متوسط مزدشان ساعتي 45 سنت است و حداكثر تا<br />
ساعتي 64 سنت هم بالا ميرود. در تازه ترين پژوهش اداره<br />
آمار كارگري، مزد ساعتي 2/48 دلار مكزيك، كمترين مزد<br />
24<br />
پرداختي است».<br />
به گزارش تايم آسيا، در منطقه گوانگ دنگ كه حدودا يك سوم<br />
صادرات چين در آنجا توليد ميشود:<br />
«براساس پژوهش اخير وزارت كار و رفاه اجتماعي مزد<br />
كارگران خط توليد پرل ريور دلتا- كمربند توليد ايالت-<br />
دردهسال گذشته به ميزان 80 دلار درماه ثابت مانده است.<br />
اگر ميزان تورم را براي همين مدت در نظر بگيريد، ميزان<br />
واقعي متوسط مزد حدودا 30 درصد كاهش يافته است.<br />
دليل: صعود چين به صورت يك قدرت توليدي، باعث شده<br />
تا مازاد ظرفيت توليد جهاني در عرصههاي مختلفي از كفش<br />
كتاني تا دي وي دي پلييرو صندلي پلاستيكي براي<br />
نشستن در باغ ايجاد شود. دركنار افزايش قيمت مواد اوليه،<br />
و آب رفتن سود كارخانه، كارگران يقه آبي- يدي- بازنده اين<br />
زنجيرهي طولاني عرضه و تقاضا هستند».<br />
25<br />
قوز بالاي قوز اين كه به بسياري از كارگران چيني حتي همين<br />
ميزاني كه طلبكارند هم پرداخت نميشود. براساس پژوهشي كه<br />
بوسيله دولت چين صورت گرفته است،<br />
"تقريبا 72/5<br />
درصد<br />
ميليون كارگر مهاجر چين بخشي از مزدشان را طلبكارند".<br />
از 100<br />
26<br />
24 Coy, 2004<br />
25 Gough, 2005<br />
26 Lee, 2004, p. 2<br />
35<br />
22China Labour Bulletin, 2005<br />
23 As quoted in Hong Kong Confederation of Trade Union,<br />
2004, pp. 12-13<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
جدول 10<br />
28<br />
بعيد است كه اين مشكلات با فعاليتهاي دولت رفع شوند. به<br />
عكس، شرايط ناجور اشتغال و فقدان حمايت نهادينه از كارگراني<br />
كه خواهان بهبود اين شرايط هستند، دقيقا از ماهيت بازسازي<br />
27<br />
سرمايهداري درچين نشات ميگيرد. به عنوان بخشي از فرايند<br />
اصلاحات، مسئولان دولتي محلي و منطقهاي از بازرسي حكومت<br />
مركزي خلاص شده و از آنها خواسته شد تا براي نفع هر دو<br />
طرف، مشوق مالكيت خصوصي، بخصوص مالكيت خارجيها<br />
باشند. درنتيجه، اكثر مسئولان منطقهاي و ايالتي به شدت براي<br />
موفقيت خود به جذب و حفظ شركتهاي سودآور در محدودهي<br />
ادارهي خويش وابسته شدهاند. در بسياري از موارد، مسئولان<br />
حكومتهاي محلي خودشان به صورت سهامدار دراين موسسات<br />
در آمده اند. درنتيجه در خيلي از موارد، كارگران در مييابند<br />
كه كوشششان براي بهبود وضعيت بوسيله مسئولان حكومت<br />
محلي كه قاعدتا بايد مدافع آنها باشند، خنثي ميشود.<br />
اين وضعيت باعث پيدايش دو جريان مشخص شد. عدم تمايل<br />
روزافزون كارگران روستائي براي انتقال به مناطق صنعتي و امواج<br />
گسترش يابنده اعتصاب كارگري. براي مثال، "كارخانهها<br />
درمنطقه پرل ريور دلتا با كمبود<br />
2<br />
ميليون كارگر روبروهستند و<br />
واحدها درديگر مناطق توليدي، براي نمونه فوجيان و ژيجيانگ<br />
نيز با همين كمبود مواجه هستند".<br />
29<br />
در يك اظهار نظر<br />
افشاگرانه درباره ديناميك اقتصاد جهاني بعضي از تحليلگران<br />
ادعا كردهاند كه كمبود كارگرسرانجام كارفرماها را وادار ميكند تا<br />
ميزان مزد را افزايش بدهند. ولي ديگران معتقدند كه با توجه به<br />
شرايط خيلي رقابت آميز فرايند انباشت جهاني، "هزينه بالاتر<br />
مزدها ميزان سود را كاهش مي دهد و باعث مي شود تابعضي از<br />
صنايع سبك به داخل چين و يا به مناطق ارزانتر ويتنام،<br />
هندوستان و بنگلادش منتقل شوند".<br />
30<br />
آنچه كه براي استراتژي رشد چين مخاطره آميزتر است، اين<br />
واقعيت است كه كارگران به خصوص در واحدهائي كه در مالكيت<br />
خارجيهاست دردفاع از خويش دست به اقدام مستقيم ميزنند.<br />
جدول شماره<br />
10<br />
درباره درگيريهاي كارگري اطلاعاتي به دست<br />
ميدهد. اين ارقام كامل نيست چون فقط شامل درگيريهائي<br />
است كه دركميتههاي حكميت دولتي يا در دادگاه كارگري بطور<br />
قانوني ثبت شدهاند. با اين وصف، اين ارقام نشان ميدهند كه<br />
تعداد درگيريها در حال افزايش است و بعلاوه در موسسات<br />
خصوصي و درموسسات در تملك خارجيها كه رشد چين را به<br />
جلو ميبرند به نسبت بيشتر است.<br />
درگيري به ازاي هر 100000 كارگر براساس نوع مالكيت<br />
نوع بنگاه<br />
دولتي<br />
تعاوني شهري<br />
مالكيت خارجي<br />
مالكيت خصوصي<br />
تعاون روستائي<br />
مالكيت شراكتي<br />
مالكيت فردي<br />
ماخذ:<br />
2001<br />
56/1<br />
197<br />
300.6<br />
156/6<br />
1/8<br />
199<br />
30/1<br />
2000<br />
40/4<br />
154/6<br />
327<br />
159<br />
3/1<br />
108<br />
19/1<br />
1999<br />
31/2<br />
106/2<br />
456<br />
132<br />
7/9<br />
66/5<br />
10/2<br />
1998<br />
24/5<br />
69/2<br />
384<br />
110<br />
9/6<br />
8/1<br />
7<br />
Hong Kong Confederation of Trade Unions, 2004, p. 29<br />
آن چه كه اهميت دارد اين است كه كارگران بطور روزافزوني با<br />
استفاده از حربهي اعتصاب تقاضاي خود براي بهبود اوضاع را<br />
مطرح ميكنند.<br />
آن طور كه واشنگتن پست نوشته است:<br />
«با زنجيره اي از اعتصابات بيسابقه، اولين نشانههاي<br />
سركشي درميان ميليونها كارگر جوان مهاجر كه عرضهي<br />
به نظر نامحدود كارارزان براي گسترش چشمگير فعاليت<br />
كارخانهها در منطقه پررونق پرل ريوردلتاي چين را ارائه<br />
ميدهند، نمايان شد.<br />
نشانه هاي نوظهور كارگران مصمم، صاحبان شخصي و<br />
خارجي كارخانه ها را كه در بيست سال گذشته باهزينههاي<br />
به شدت نازل و غيرقابل رقابت توليدي به توليد نايكز Nikes<br />
تا عروسك مشغول بودند، تكان داده است. بعضي از اين<br />
مالكان نتيجه گرفتند كه دورهي اوليه اين كه روستائيان بي-<br />
ريشهي چيني هرگونه كاري را قبول ميكنند ديگر گذشته<br />
است. نتيجه اين كه موقعيت دراز مدت چين به عنوان مركز<br />
31<br />
جهاني بسيار ارزان به پرسش گرفته شده است».<br />
اين نوع فعاليت به مقدار زيادي تازه است.<br />
درگذشته اخبار<br />
كارگري عمدتا در بارهي مبارزه كارگران بيكارشده از بنگاههاي<br />
دولتي بود كه خواهان غرامت، بازنشستگي، و خدمات بهداشتي<br />
بودند. يك نمونه ناآرامي بسيار گسترده درشمال شرقي چين<br />
دربهار و تابستان بود. دولت چين به اين رويدادها با<br />
2002<br />
سياستهائي عكسالعمل نشان ميداد تا "ازگسترش اعتراضات<br />
32<br />
كارگري به ديگر مناطق جلوگيري نمايد". از جمله اين<br />
سياستها، "سكوت خبري"، انكار حق تظاهر كنندگان، جاسوسان<br />
پليس، واحدهاي آدم ربا، و "سرزدن" به خانههاي كارگران از سوي<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
31 Cody, 2004<br />
32 Hong Kong Confederation of Trade Unions, 2004, p. 7<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
27 Hart-Landsberg and Burkett, 2005a, chapter 3.<br />
28 Cody, 2004<br />
29 Holland, 2004, p. 42<br />
همانجا 30<br />
36
ارگانهاي متعدد دولت، از جمله كنفدراسيون سراسري اتحاديه<br />
كارگري بود.<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007<br />
37<br />
33<br />
ولي اين استراتژي احتمالا ديگر موثر نخواهد بود<br />
چون تعداد بيشتري ازكارگران در اين اعتراضات شركت ميكنند و<br />
توليد به خصوص توليد در بنگاههاي در تملك خارجيها را به خطر<br />
مياندازند.<br />
درحالي كه رشد سريع چين، به توليد ثروت هم منجر شد ولي<br />
بخش عمدهي دستآورد داخلي نصيب يك درصد كوچكي از<br />
جمعيت شد كه درنتيجه نابرابري بيشتري ايجاد كرد. به گفته<br />
مورنينگ پست جنوب چين:<br />
34<br />
«گسترش نابرابري بين شهرنشينان ثروتمند و فقراي روستا<br />
يكي از بيشترين شكافهاي درآمدي جهان را ايجاد كرده<br />
است. در مقام مقايسه، وضعيت با كشور فقير زيمبابوه قابل<br />
مقايسه است. درحالي كه بعضي از شهرنشينان، خانه و<br />
اتوموبيل لوكس ميخرند، اكثريت 800 ميليون روستائي<br />
چيني با درآمد روزانهاي كمتر از يك دلار زندگي ميكنند».<br />
همان گونه كه محققان وابسته به آكادمي علوم اجتماعي چين<br />
متذكرشده اند، "نابرابري درآمدي نه فقط بين ساكنان شهرنشين و<br />
روستانشين وجود دارد بلكه درميان شهرنشينان هم وضع به همين<br />
صورت است".<br />
35<br />
اگرچه اداره آمار ملي چين براساس پژوهشي نتيجه گرفته است كه<br />
فقط 5درصد از جمعيت كنوني چين را ميتوان طبقه متوسط به<br />
حساب آورد، ولي دولت مطمئن است كه با سياستهائي كه<br />
درپيش گرفته است، اين ميزان تا سال<br />
45 به 2020<br />
36<br />
درصد خواهد<br />
رسيد. با اين همه، اين پيشنگري با تجربه هر روزه و اشكار مردم<br />
چين جور در نميآيد. همانگونه كه درگزارش كنفدراسيون<br />
اتحاديه كارگري هنگ كنگ ميخوانيم، "جهاني كردن" باعث شد<br />
تا كارگران چيني:<br />
«درمعادلهي جهاني كه به كارفرمايان دست بالا را داده است<br />
و در آن عدم امنيت شغلي و فقر درآن چه كه مسابقه به<br />
سوي حداقل ناميده ميشود، به انزوا كشيده شوند. به<br />
كارگران در كشورهاي توسعه يافته ميگويند كه بايد مزد<br />
كمتر و شرايط منعطفتر كاري را بپذيرند تا رئيسانشان<br />
توليد را به كشورديگري منتقل نكنند. در عين حال، به<br />
كارگراني كه در بنگاههاي دولتي چين كار ميكنند ميگويند<br />
33 Hong Kong Confederation of Trade Unions, 2004, p. 9<br />
34 Cheng, 2004<br />
35 People’s Daily, 2004<br />
36براي بحث مفصل تري درباره راههائي كه فرايند اصلاحات به بدترشدن شرايط<br />
اجتماعي براي اكثريت مردم چين انجاميد، به ويژه در حوزه هائي چون بهداشت، و<br />
آموزش بنگريد به606-12 Hart-Landsberg and Burkett, 2005b, pp<br />
كه آنها بايد كاهش رفاه و بدترشدن شرايط را بپذيرند در<br />
غير اينصورت آنها را با كارگران مهاجر روستائي جايگزين<br />
خواهند كرد. و به كارگران مهاجر، به ويژه در مناطق آزاد<br />
ساحلي گفته ميشود كه آنها بايد واقعيت مربوط به<br />
مزدهاي به تعويقافتاده و شرايط بهداشتي وامنيتي ناكافي<br />
را بپذيرند و گرنه رئيسانشان توليد را به مناطق مركزيي<br />
كه فضايش بيشتر خواهان جلب سرمايهگذاران است،<br />
37<br />
منتقل خواهند نمود».<br />
ادامه دارد...<br />
________________________________<br />
پينوشتها:<br />
1- Athukorala 2003, pp. 8-9<br />
2- US Department of Commerce 2005<br />
3- UNCTD 2002, p. 75<br />
4- Ibid<br />
5- UNCTAD 2002, p. 76<br />
6- Steinfeld 2004, pp.1975, 1983<br />
7- Economist 2005<br />
8- Economist 2005, p. 59<br />
9- Economist 2005. p. 60<br />
10- Gilboy 2004<br />
11- Gilboy 2004<br />
12- Gilboy 2004<br />
13- Naughton 1996, p. 21<br />
14- Economist 205, p. 61<br />
15- Gilboy 2004<br />
16- OECD 2005, p. 95<br />
17- OECD 2005, p. 96<br />
18- OECD 2005, p. 95<br />
19- OECD 2005, p. 133<br />
20- Hong Kong Confederation of Trade Unions 2004, p. 19<br />
21- OECD 2005, p. 76<br />
22- McGyckin and Spiegelman 2004, Part II.<br />
23- China Labour Bulletin 2005<br />
24- As quoted in Hong Kong Confederation of Trade Unions<br />
2004,pp.12-13<br />
25- Cody 2004<br />
26- Gough 2005<br />
27- Lee 2004, p. 2<br />
28- Hart-Landsberg and Burkett 2005a, chapter 3<br />
29- Cody 2004<br />
30- Holland 2004, p. 42<br />
31- Ibid<br />
32- Cody 2004<br />
33- Hong Kong Confederation of Trade Unions 2004, p. 7<br />
34- Hong Kong Confederation of Trade Unions 2004, p. 9<br />
35- People’s Daily 2004<br />
36- People’s Daily 2005a.<br />
37-<br />
براي دريافت مباحث كامل مربوط به فرايند اصلاحاتي كه منجر به وخامت<br />
وضعيت اجتماعي اكثر مردم كارگر شد، به ويژه در خدمات بهداشتي و آموزشي،<br />
رجوع كنيد به 606-12 2005b,pp. Hart-Landsberg and Burkett<br />
38- Hong Kong Confederation of Trade Unions 2004, p.22<br />
37 Hong Kong Confederation of Trade Unions, 2004, p. 22
استعمار<br />
علي حصوري<br />
در بررسيهاي تاريخي و نيز در بخشي از علوم سياسي، ناگزير از<br />
استعمار، دست كم به صورت پديدهاي تاريخي سخن ميرود.<br />
منابع فراواني در دنيا هست كه استعمار را موضوعي كهنه و<br />
تاريخي ميپندارد، شايد به آن دليل كه بر برخي از پديدههاي<br />
زمان ما كه از نوع استعمار است، يا ممكن است چنان شمرده<br />
شود، پرده كشيده شود. اين چيزي است آشكار كه منتفعان از<br />
چيزي نخواهند آن چيز درست شناخته شود. ميبينيد كه رضا<br />
پهلوي هميشه در برابر سوآلهاي مربوط به<br />
28<br />
مرداد آن را به<br />
داوري تاريخ حواله ميدهد. البته دگرگوني و ناپايداري از جمله<br />
عوامل ديگري است كه بررسي هر چيزي را دشوارتر ميكند.<br />
در اين يادداشت آهنگ آن دارم كه استعمار و رنگ هاي<br />
گوناگون آن را به كوتاهترين شكل ممكن تعريف كنم، تا شايد<br />
براي مباحث بعدي و گفتگوهاي آينده سودمند افتد. خواهم<br />
كوشيد كه براي هر تعريف نمونة مشخص تاريخي ارائه دهم و در<br />
مواردي كه از استعمار موجود سخن ميگويم، نيز كشورهائي را<br />
مثال بزنم. البته نوعي دشواري از آنجا برخواهد خاست كه امروزه<br />
مراجع رسمي، مانند سازمان ملل متحد كه براي بسياري از مردم<br />
دنيا ملاك است، پديدهاي به نام استعمار و كشوري مستعمره<br />
نميشناسند.<br />
ناگزيريم بگوئيم و در نتيجة كارمان هم خواهيم ديد كه ملاك ما<br />
وضعيت اين كشورها از جهت رابطهاي است كه با كشوري ديگر و<br />
حتي چند كشور ديگر دارند. در جهان ما و در وضعيت خاصي از<br />
استعمار كه خواهيم گفت، ممكن است كشوري يا سرزميني نه<br />
مستعمرة يك كشور مشخص كه بيش از يك كشور هم باشد.<br />
پيچيدگي روابط و اتفاق چند كشور جهان براي همسوئي<br />
سياسي، مثلا ميان امريكا وانگليس چنان كه در كار عراق ديده<br />
ميشود، باعث چنين فكري شده است، گو اين كه در تعريف<br />
ماهيت (سرشت) استعمار اثري ندارد و تنها مربوط به شكل يا<br />
كاركرد است. بدين معني كه براي آسانتر كردن كار بايد به<br />
مستعمره و وضعيت استعماري پرداخت و هنگامي كه مستعمره و<br />
وضعيت استعماري روشن شد، يافتن استعمارگر ) چه يكي باشد<br />
و چه چند كشور) دشوار نيست. در عين حال تعريف ما نه تنها<br />
ماهوي بلكه برخاسته از كاركرد استعمار هم هست. بنابر اين<br />
ملاك ما سازمان ملل يا هيچ سازمان و كشوري نيست. ما بايد به<br />
دنبال ملاكهاي علمي باشيم.<br />
استعماري كه آن را تاريخي يا كلاسيك ميشمارند، كاملا<br />
شناخته شده است و بر سر وجود آن هم اختلافي نيست. براي<br />
مثال كشورهاي الجزاير و هندوستان در صدة نوزدهم و آغاز صدة<br />
بيستم گرفتار استعمار تاريخي بودند كه از نظر ما استعمار<br />
كلاسيك يا استعمار كهن شمرده ميشود. در چنين نظام<br />
استعماري، كشور استعمارگر بر كشور مستعمره تسلط نظامي و<br />
سياسي دارد، بدين معني كه با تسلط نظامي، نيروي سياسي<br />
داخلي را مقهور و مجبور ميكند، ساختار سياسي آن را تعيين و<br />
به اين وسيله هم از منابع و هم از موقعيت سوقالجيشي آن<br />
استفاده ميكند. نيروي نظامي، عامل سركوب و مجبوركردن<br />
مردم مستعمره به اطاعت و حذف هر گونه اقدام مخالف بود.<br />
تسلط انگلستان بر هند، گذشته از فوائد اقتصادي، داراي اين امتياز<br />
هم بود كه از آن كشور به عنوان سرپلي براي تهديد و دخالت در<br />
كشورهاي ديگر، از جمله ايران استفاده ميكرد. عوامل شركت<br />
استعماري هند شرقي در تجزية ايران و جداكردن افغانستان از<br />
ايران نقش اساسي داشتهاند. همة كشورهاي پيرامون ايران امروزي<br />
و حتي مرزهاي ايران ساختة استعمار كهن است، اما مورخان اين<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
38
كشورها، اين كار را نتيجة جنبشهاي رهائي بخش(آن هم در<br />
عقب افتادهترين نقاط جهان) قلمداد ميكنند.<br />
در استعمار كهن، كشور مستعمره در مقابل دشمن، كه در واقع<br />
معمولا دشمن استعمارگر هم هست، از جانب استعمارگر حمايت<br />
ميشود. ظاهرا هندوستان يا الجزاير در دورة استعمار انگليس و<br />
فرانسه در برابر دشمن<br />
–<br />
كه چه بسا دست ساخت خود استعمار<br />
بود، حمايت ميشد. گمان نميكنم استعمار كهن يا كلاسيك<br />
بيش از اين نيازي به توضيح داشته باشد، زيرا نمونههاي آن<br />
فراوان و تاريخ استعمار و مبارزات ضد استعماري خود گوياي<br />
همه چيز است.<br />
با آغاز مبارزات ضد استعماري، كشورهاي استعمارگر به فكر<br />
استعمار غير مستقيم افتادند كه هم مخارج آن كمتر بود، يعني<br />
نيروي نظامي كمتري نياز داشت و نيروي سركوب هم منحصرا از<br />
خود آن ملت (مستعمره) تامين ميشد، وهم بدنامي سياسي آن<br />
را نداشت. براي مثال اگر چه دو كشور استعمارگر روسية تزاري<br />
وانگلستان ايران را ميان خود تقسيم كردند، اما با انقلاب اكتبر<br />
يك طرف ماجرا كنار رفت و در نتيجه خيلي زود اين نقشه از كار<br />
افتاد و ميدان براي طرف ديگر بازتر شد، اما اين وضع هنگامي<br />
شكل گرفت كه هم مبارزات رهائي بخش در جهان آغاز ميشد و<br />
هم دولت جديد كمونيستي در اتحادشوروي وجود يك<br />
استعمارگر را در همسايگي خود تحمل نميكرد، به همين دليل<br />
انگلستان مناسبتر يافت كه روي حكومتگران ايران كار كند.<br />
احمد شاه را كه نه مستبد و نه حاضر به امضاي چيزي بود، ببرد<br />
و شخصي مستبد و مطيع را بياورد. ايران پس از كشته شدن امير<br />
كبير تا خلع يد از شركت نفت، كم كم مستعمرة انگلستان شد،<br />
بدون اين كه نام آن به عنوان مستعمره برده شود. مستعمره بود<br />
زيرا انگلستان بر مهمترين منابع ثروت آن (فرش و نفت1) تسلط<br />
داشت، بيشتر واردات آن از انگلستان بود و ظاهرا آزاد بود چون<br />
مانند كشوري آزاد در مجامع بينالمللي شركت ميكرد يا از آن<br />
نام برده ميشد.<br />
در اين دوره مناسبت استعمارگر و مستعمره بسيار ظريف است،<br />
زيرا مستعمره در مجامع جهاني يا از استعمارگر دفاع ميكند يا<br />
در موارد حاد سكوت ميكند. ايران در اين دوره با انگلستان<br />
روابط ظريفي داشت كه بوسيلة سياستمداران كاركشتهاي چون<br />
فروغي، قوامالسلطنه و تقيزاده رهبري ميشد، در غير اين صورت<br />
لازم نبود تقيزاده به دليل شركت در قرار داد نفت از ايرانيان<br />
معذرت بخواهد2. اين سياست بايد در قالب همين مفهوم<br />
استعمار بررسي شود و كمتر چنين كاري شده است.<br />
به اين ترتيب در مرحلة دويم استعماري كه آن را استعمار نو<br />
اصطلاح ميكنيم، كشور مستعمره تحت تسلط مستقيم نظامي<br />
نيست، اما از نظر سياسي هست و در نتيجه منافع اقتصادي<br />
استعمارگر را تامين ميكند. اين استعمار غير مستقيم در صورتي<br />
دخالت مستقيم ميكرد كه منافعش به خطر افتاده باشد و راهي<br />
مسالمتآميز براي دخالت باقي نماند. مورد مشخص اين وضع<br />
كودتاهاي نظامي در كشورهائي مانند ايران و شيلي است. در اين<br />
مورد هم مستعمره مورد حمايت سياسي و نظامي استعمارگر است.<br />
كودتاهاي پشت سر هم در كشورهاي جهان سيوم كه نشانة<br />
استعمار نو و غير مستقيم بود، بويژه با وجود قطب نيرومند شوروي<br />
و سپس چين و ديگر نظامهاي همانند، استعمار نو را زير سوآل برد<br />
و باعث پديد آمدن جنبشهاي رهائي بخش و حزبهاي چپگرا در<br />
تمام جهان شد. جنگي نيمه پنهان ميان استعمار شدگان و<br />
استعمارگران و اين بار به سركردگي آمريكا آغاز شد كه نتيجة آن<br />
راديكالتر شدن جنبشها در جهان بود، اگر چه با به كار بردن<br />
واژههاي چپ، تجزيه طلب، عقب افتاده، كمونيست، به حسب مورد<br />
همچون ناسزا يا برچسب ضددين، مبارزان را از ميدان به در مي-<br />
كردند و ستمهاي شديدي بر مستعمرهها ميرفت، استعمارگران<br />
ناگزير از تعويض روش شدند، زيرا با پديد آمدن جنبشهاي رهائي<br />
بخش، تهديدي جهاني براي استعمار نو پديد آمده بود كه به<br />
سادگي از ميان نميرفت.<br />
بايد توجه داشت و پرسيد كه مبارزات مردم در كشورهائي مانند<br />
ايران، شيلي، عراق زمان قاسم، مصر در دورة عبدالناصر و دهها<br />
جنبش ديگر براي رهائي از چه چيزي بوده است؟ مهمترين<br />
گرفتاري اين كشورها اقتصادي بود، يعني اينها استقلال اقتصادي<br />
نداشتند. نداشتن استقلال اقتصادي خود دليل نداشتن استقلال<br />
سياسي و وابسته بودن (استعمار) است.<br />
راهي كه در پيش گرفته شد، استعماري كاملا غير مستقيم و<br />
وابسته كردن منافع و حتي موجوديت كشورها به منافع استعمارگر<br />
بود. لازم به تدارك مهمي نبود. مثال روشني بزنم. اگر كشور<br />
بحرين كه ميدانيم چگونه به وجود آمده و از كدام كشور جدا و<br />
كشوري عربي شده است، از جانب كشوري همسايه تهديد شود، در<br />
وضع موجود كه كشورهاي عربي از تامين نيروي نظامي مهمي در<br />
ماندهاند، از كجا بايد كمك بخواهد؟ در برابر اين كمك يا حتي<br />
تضمين موجوديت، چه بايد بپردازد؟ آشكارا از نيرومندترين كشور<br />
حاضر در منطقه كمك خواهد گرفت و بهائي مهم خواهد پرداخت.<br />
اگر ما هم بوديم همين كار را ميكرديم، چنان كه رژيم شاه در<br />
برابر تهديد ظاهري كمونيسم ميكرد.<br />
كشورهاي عقب افتاده كه رهبران ظاهرا جسور و در واقع ناداني<br />
مانند قذافي، صدام حسين (و امروزه جانشينان او) شاه ما و<br />
ديگران دارند، استعمارگران را خود براي دخالت در كشورهاي<br />
همديگر دعوت ميكنند. بنابر اين يكي از كارهاي استعمارگر- كه<br />
39<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
-1<br />
-2<br />
كار مهمي هم هست- اين است كه كاري كند كه در اين كشورها<br />
نادانترين افراد ممكن به قدرت برسند.<br />
امروزه هم مانند همة تاريخ، داشتن دشمن نادان نعمت بزرگي<br />
است. بنابر اين بايد به شواهد دخالت عوامل استعمار نوين (استعمار<br />
مدرن) در تحولات كشورهائي مانند عدهاي از كشورهاي آسيا،<br />
آمريكاي جنوبي و آفريقا بيش از پيش توجه كرد. از نظر من ايران<br />
پس از كودتاي<br />
28<br />
مرداد نخست مستعمرة نو و سپس نوين آمريكا<br />
بود ولي با وجود اين كه با انقلاب بهمن پنجاه و هفت با آن گلاويز<br />
شد، به دلائلي كه گفتيم هنوز از آن رها نشده است. هرگونه تلاش<br />
براي انتقاد از حكومت ملي دكتر مصدق ممكن است با اين هدف<br />
صورت گيرد كه ذهن را از وضعيت استعماري ايران منحرف كند.<br />
هم اكنون خدمتي كه دشمنان نادان آمريكا به آن و حتي اروپا<br />
ميكنند، بر كمتر انسان نيمههشياري پوشيده است. از نظر من<br />
بخش مهمي از حكومتهاي خاورميانه در خدمت آمريكا هستند.<br />
جمهوري آذربايجان (با ايجاد گفتارهاي راديو تلويزيوني و ترويج<br />
دشمني فارس و ترك و تامين منافع آمريكا و اسرائيل در تجزية<br />
ايران)، تركيه، سوريه، اردن، عراق، همة كشورهاي عربي و<br />
البته ...<br />
وضع ايران به دلايلي كه گفتم استثنائي است. كمك ايران به<br />
آمريكا بر خلاف آن كشورها مستقيم نيست.<br />
به همين دليل است كه آمريكا كه پس از جنگ دويم به استعمار<br />
نوين روي آورده، خود به ايجاد يا تقويت دشمنان نادانش كمك<br />
ميكند و اين داستان معروفي در چهل- پنجاه سال اخير و دقيقا<br />
پس از دهة شصت صدة بيستم ميلادي است. طالبان نمونة<br />
مشخص آن است، اما نمونههاي ديگر را هم بايد دقيقا بررسي كرد.<br />
بنابراين و نمونه را، مبارزه با تروريسم اسلامي حكايت مسخرهاي<br />
بيش نيست. حمايت استعمارگر از مستعمره در اين مورد نه تنها<br />
قطعي بلكه شرط نوشته يا نانوشتهاي در روابط دو كشور است.<br />
به اين ترتيب و بر حسب تاريخي سه نوع استعمار را بازشناسي<br />
كرديم و اينك ميكوشيم براي هر يك تعريفي بدهيم. من تا كنون<br />
اين سه تعريف را به شكلي كه ميدهم در جائي نديدهام و به<br />
احتمال از دانش محدود من سرچشمه ميگيرد:<br />
استعمار كهن، بهره كشي مستقيم از كشوري ديگر با استفاده<br />
از نيروي نظامي و روشهاي سياسي (دست نشانده كردن) است.<br />
استعمار نو، بهره كشي از كشور ديگر از طريق وابسته كردن<br />
مستقيم منافع مستعمره به استعمارگر است.<br />
-3<br />
استعمار نوين، بهره كشي از كشوري ديگر از راه منحرف<br />
كردن و وابسته كردن غير مستقيم منافع مستعمره به منافع<br />
استعمارگر است.<br />
اميد است خوانندگان اين يادداشت با اظهار نظر انتقادي در بارة<br />
آن به دقت بخشيدن به آن ياري رسانند.<br />
در پرتو چنين تعريفهائي از استعمار است كه بايد كارهاي ملت<br />
ايران را به رهبري دكتر مصدق ارزيابي كرد. من راههاي ديگر را<br />
تاريخي نميبينم، زيرا در هر جنبش هدف اساسي آن مهم است.<br />
هدف اساسي حكومت مصدق چنان كه از ملي كردن نفت پيدا<br />
است، مبارزه با استعمار نو در ايران و زنده كردن اين مبارزه در<br />
خاور ميانه بوده است.<br />
-1<br />
احمد شاه<br />
يادداشتها:<br />
در دورة رضاشاه و تا 1314، فرش پس از نفت مهمترين منبع درآمد<br />
خارجي و تجارت خارجي بخش مهمي از آن در دست شركت انگليسي شرق بود.<br />
اين كار انگلستان صدها كور، ناقص و افليج در مراكز فرشبافي، مانند كرمان،<br />
راور، بيرجند و كاشان باقي گذاشته بود كه بسياري از آنان نميتوانستند با پاي<br />
خود پايدار قاليبافي بروند. در از شركت شرق خلع يد و شركت فرش<br />
ايران تاسيس شد و اندك اندك به اضمحلال فرش ايران كمك كرد. البته تا<br />
مدتها انگلستان بزرگترين مشتري فرش ايران بود كه موضوع قابل مطالعهاي<br />
است. با همة اين تا كودتاي بازهم فرش درآمد مهمي براي كشور داشت،<br />
زيرا بسياري از توليد كنندگان مستقل هم به اين كار روي آوردند كه برخي از<br />
آنان مردماني ملي بودند و از پيش زمينه داشتند. مرحلة دويم و اساسي<br />
اضمحلال آن پس از كودتا آغاز شد و ادامه دارد.<br />
من در سن هفده سالگي اين معذرت خواهي را به گوش خود از راديو ايران و<br />
در برنامة مرزهاي دانش كه پنجشنبهها بعد از ظهر پخش ميشد، شنيدهام.<br />
شركت در يك قرارداد اسارتبار براي سياستمداري با تجربه و حتي بي تجربه<br />
اشتباه نيست و اشتباه قلمداد كردن آن كمكي به روشن شدن موضوع نميكند.<br />
1314<br />
1332<br />
-2<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
40
انقلاب اكتبر و ايران<br />
انقلاب اكتبر روسيه را معمولا بعنوان يكي از بزرگترين<br />
حوادث تاريخ بشري معرفي ميكنند و ميشود اين حادثه را، به<br />
اعتبار اينكه اولين انقلاب سوسياليستي است، يك حادثة منحصر<br />
بفرد تلقي كرد. انقلابهاي قبلي هميشه باعث ميشد كه طبقة<br />
استثمارگر حاكم سرنگون بشود اما هميشه يك طبقة استثمارگر تازه<br />
جاي طبقة قبلي را ميگرفت ولي انقلاب اكتبر منجر به سرنگوني<br />
نظام استثماري شد. به اين ترتيب در حقيقت با اين انقلاب دورة<br />
كاملا تازه اي در زندگي بشر شروع شد.<br />
اين انقلاب از لحاط تأثير جهانيش هم منحصر بفرد بود و بيشتر از<br />
همة انقلابهاي اجتماعي ديگر در سرتاسر دنيا اثر گذاشت. راجع به<br />
انقلاب اكتبر روسيه و عواقب و تأثيراتش در نقاط مختلف دنيا خيلي<br />
نوشتهاند و گفتهاند اما آنچه براي ما ايرانيان مهم است تأثير اين<br />
انقلاب در سرنوشت ايران است. البته منظورم تأثيرات مثبت و منفي<br />
هر دو هست، كه متأسفانه خيلي كم راجع به آن نوشته شده، آنچه<br />
هم نوشته شده اغلب يا فراموش شده يا بصورت تحريف شده و<br />
خصمانه به ما رسيده است.<br />
از نتايج مثبت انقلاب براي ايران اول از همه الغاء تمام قراردادهاي<br />
استعماري روسيه با ايران بود. دولت سوسياليستي اتحاد شوروي با<br />
الغاء اين قراردادها در واقع اطمينان خاطر عظيمي به مردم ايران داد<br />
كه ديگر مثل گذشته نگران تجاوزهاي استعماري همساية شمالي-<br />
شان نباشند. در وهلة دوم مردم ايران و بخصوص دموكراتهاي<br />
پيشتاز را متوجه كرد كه غيراز خانها و اشراف و ملاكين و سرمايه<br />
دارها توده هاي زحمتكش هم ميتوانند به حكومت برسند و در<br />
جهت لغو استثمار و فقر و بدبختي تلاش بورزند.<br />
اين روحيه را ما در برخوردها و اظهارنظرهاي روشنفكران آنزمان و<br />
همينطور نوشتهها و شعرهاي نويسندهها و شعراي آن زمان<br />
بصورت واضح و مكررميبينيم. شعراي دموكرات و رزمندة آنزمان،<br />
مثل ملك الشعراء بهار، عارف قزويني، فرخي يزدي و ديگران در<br />
شعرهاشان از روي كار آمدن حكومت سوسياليستي شوروي در<br />
همسايگي ايران بارها اظهار خوشحالي كردهاند. بعلاوه بعد از اين<br />
زمان است كه كلمات كارگر و رنجبر و مفاهيم اجتماعي مربوط به<br />
طبقات زحمتكش جاي خالي خود را در شعرهاي آنها اشغال مي-<br />
كنند. براي مثال عارف قزويني در محبت نسبت به حكومت<br />
سوسياليستي جديد شوروي تا آنجا پيش رفت كه در يكي از<br />
شعرهايش گفت: "بلشويك است خضر راه نجات"، و شاعران ديگر<br />
حتي در ستايش لنين شعر گفتند.<br />
باقر مومني<br />
در مورد حكومت شوروي و مسئلة كارگر و دهقان، براي نمونه دو<br />
بيت از شعري را كه ملك الشعراي بهار در سالهاي بعد از شهريور<br />
بيست گفته ميتوانيم بخوانيم كه در وصف شوروي ميگويد در آنجا:<br />
مرد دهقان ز سر شوق برد آب به دشت<br />
كه شريك است در آن مزرعة جان پرور<br />
كارگر كار كند روز، چو خور چهره نهفت<br />
به نمايش رود و جامه كند نو در بر<br />
بايد بگويم كه ملك الشعرا تنها يك آزاديخواه ناسيوناليست و<br />
محافظه كار است و اگر از شوروي تحسين و تمجيد ميكند بخاطر<br />
نقشي است كه اين دولت در جلوگيري از تبديل ايران به مستعمرة<br />
كامل و تجزيهاش به قلمرو روسيه تزاري و استعمار سلطنتي انگليس<br />
بازي كرده است. اما شاعران پيشروتري مثل فرخي يزدي كه<br />
ناسيوناليستي انقلابي است و گرايشهاي سوسياليستي دارد از اينهم<br />
جلوتر ميرود و دربارة جنگ طبقاتي ميگويد:<br />
شد سيه روز جهان از لكة سرمايه داري<br />
بايد از خون شست يكسر باختر تا خاوران را<br />
انتقام كارگر اي كاش آتش برفروزد<br />
تا بسوزد سر به سر اين تودة تن پروران را<br />
او در نا اميدياش از غرب يا باختر و دلبستگيش به شرق يا خاور هم<br />
در يك شعري صريحا ميگويد:<br />
شب ما روز نگردد زمه باختري<br />
تا چو خورشيد به خاور نزنيم اختر سرخ<br />
مرداد 32<br />
متأسفانه بعدها، و بخصوص بعد از كودتاي 28 و سركوب<br />
جنبش توده اي، بيشتر روشنفكرهاي ما نقش مهم آغازين شوروي را<br />
فراموش كردند و عدة زيادي از آنها به دام تبليغات ضد شوروي<br />
افتادند و بعضيهاشان، حتي با همة ادعاهاي دموكرات و آزاديخواه<br />
بودن، بيشتر از آنكه ضد استبداد و ضد ستم و ضد استعمار باشند به<br />
بيماري و هيستري ضد كمونيستي مبتلا شدند. آنها از اين امر<br />
غافلند كه شوروي، با همة معايب و نواقص و انحطاطي كه بعدها<br />
دچارش شد مانع تاخت و تاز امپرياليستها و نمونة مثبتي براي<br />
نهضت هاي آزاديخواهانه و توده اي كشورهائي مثل كشورما بود.<br />
به همين دليل است كه من فكر ميكنم وظيفة ما اينست كه اين<br />
گذشته را و نقش مثبت انقلاب اكتبر را سعي كنيم و براي نسل<br />
امروزيمان روشن بكنيم.<br />
1917<br />
41<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
ملك الشعراي بهار در سال 1323 براي شركت در جشن بيست و پنجمين سالگرد حكومت<br />
آذربايجان شوروي به باكو ميرود و پس از ديدار از اين كشور قصيده اي صدبيتي زير عنوان "هدية<br />
باكو"<br />
ميسرايد كه قسمتي از آن در زير نقل ميشود:<br />
هديه باكو<br />
روز آدينه ببستيم ز ري رخت سفر<br />
از بر گيلان رانديم به دريا و كه ديد<br />
مركب آرام و هوا روشن و دريا خاموش<br />
يازده ساعت از آن روز چو بگذشت، فتاد<br />
آبشوران كهن، كز پدر پير مغان<br />
شهرباكو نه كه دردانة تاج مشرق<br />
خاك باكويه عزيز است و گرامي برما<br />
خاك او صنعت و آبش هنر و بذرش كار<br />
صبح برجسته ز جا كارگران از پي كار<br />
مرد دهقان ز سر شوق برد آب به دشت<br />
باغبان تاك نشانده زسر رغبت و شوق<br />
كارگر كار كند روز وچو خور چهره نهفت<br />
هيچ مرد وزن بيكار نباشد آنجا<br />
نه گدا ديدم آنجا و نه درويش و نه دزد<br />
اندرآن مملكت از دربدري نيست نشان<br />
دربدر نيست كس آنجا بجز از باد صبا<br />
مزد بخشند به ميزان توانائي و زور<br />
برتر از مزد، دراين ملك مكان يابد و جاه<br />
مزد هر فرد به ميزان شعور است و خرد<br />
اندر اين ملك بود ارزش هر چيز پديد<br />
شاعران ديدم آنجا و هنرمنداني<br />
چون رود كار به اندازه و نظم آيد پيش<br />
عدل بايد كه ستمكار شود مانده ز كار<br />
اين چنين قاعده و نظم من اندر باكو<br />
اگر اين نظم شود در همه عالم جاري<br />
نه يكي منعم بر خيل فقيران سالار<br />
نيمة دوم اٌردي است به باكو و هنوز<br />
ليك ما تازه گل سرخ فراوان ديديم<br />
بگذشتند ز پيش رخ ما بيست هزار<br />
دختراني همه بر لاله فرو هشته كمند<br />
دختران سرو قد و لاله رخ و سيم اندام<br />
اندر آن خطه كه با حيلت و دستان و فريب<br />
مرد بي حيلت و آزاده در آن خوار شود<br />
نظم چون گشت خطا مرد تبهكار دني<br />
طمع وحرص وحسد راتو يكي مزرعه دان<br />
بسپرديم ره ديلم و درياي خزر<br />
سفر دريا بي گفت و شنود بندر<br />
خلوتي بود و سكوتي ز خرد گوياتر<br />
راه ما بر سر خاكي كه بود كان هنر<br />
دارد اند دل او آتش جاويد مقر<br />
خاك كوبا نه كه دروازة صلح خاور<br />
كه زيك نسل وتباريم و ز يك اصل وگهر<br />
شجرش علم و شكوفه شرف و ميوه ظفر<br />
زير پا واگن برقي و توكل در سر<br />
كه شريك است در آن مزرعة جان پرور<br />
چو كند باغ و كشد زحمت و برگيرد بر<br />
به نمايش رود و جامه كند نو در بر<br />
جز نقوشي كه نكارند به ديوار و به در<br />
نه فريبندة دختر نه ربايندة زر<br />
اندر آن ناحيت از گرسنگي نيست اثر<br />
گرسنه نيست كس آنجا بجز از مرغ سحر<br />
وآنكه بيمار و ضعيف است پزشكش دربر<br />
هر هنرپيشه و هر عالم و هر دانشور<br />
شغل هرشخص به اندازة هوش است وفكر<br />
ارزش كار فزون، ارزش فكر افزون تر<br />
كه نبدشان شمر خواستة خويش ز بر<br />
نز حسد بيني آثار و نه از بخل خبر<br />
نظم بايد كه طمع ورز شود رانده ز در<br />
ديدم و يافتم از گمشدة خويش اثر<br />
نه تني فربه بيني نه وجودي لاغر<br />
نه يكي نادان بر مردم دانا سرور<br />
ننموده است گل سرخ سر از غنچه به در<br />
ويژه روز رژه بر ساحل درياي خزر<br />
لعبتاني ز گل و سرو چمن زبياتر<br />
پسراني همه بر سرو نشانيده قمر<br />
پسران شير دل و تهمتن و كند آور<br />
مال گردآيد و جاه و شرف و قدر و خطر<br />
و اهل خيرات نسازند در آن ملك مقر<br />
هست پيوسته به عزّ و به شرف مستبشر<br />
كاندران كينه بكارند و دهد جنگ ثمر<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
42
ويكتور سرژ:<br />
انساني براي دوران ما<br />
1<br />
نويسنده: سوزان وايزمن<br />
برگردان: پيمان جهاندوست<br />
ويراستار: علي اشرافي<br />
* اين مقاله ويژهي "سامان نو" نوشته شده است<br />
ويكتور سرژ يكي از نويسندگان، متفكران و فعالان برجستهي<br />
طبقهي كارگر در قرن بيستم بود. آوازهي سرژ به دليل غناي<br />
روشنفكرانه و بينش پالودهاي بوده كه در درك و فهم مبارزات<br />
عمدهي تاريخي دوران ما از او به يادگار مانده است. سرژ زندگي و<br />
قلم تواناي خود را براي انقلابي كه برايش مرزي نميشناخت، به<br />
كار گرفت. آنارشيست بلشويك شدهاي كه غيرارتدكس بودن<br />
خصيصهي ذاتياش بود، با نظرات جاافتادهي سنتي غالبا ناسازگار<br />
بود، اما با ارتداد هم ميانهاي نداشت.<br />
ويكتور سرژ با اميد و تعهد فوقالعادهاش به نسل انقلابيان منتقدي<br />
تعلق داشت كه عليه استالينيسم ايستادگي كرده، سرمايهداري را<br />
طرد نموده و از سوي تاريخ به حاشيه رانده شده بودند. سهم سرژ<br />
امروز از اين رو براي ما پرجاذبه است كه او در پايبنديش به ايجاد<br />
جامعهاي كه مدافع آزاي انسانها، افزايش مقام انساني و بهبودي<br />
شرايط زندگي او، سازش و مماشات نكرد. اگر چه سرژ در بحبوحه-<br />
ي طوفانهاي سياسي نيمه اول قرن بيستم زيست، اما، ايدههايش<br />
به مباحث دوران جاري، يعني دورهي پس از فروپاشي شوروي و<br />
جنگ سرد ارتباط دارد.<br />
اين پرسش وجود دارد كه چگونه ممكن است در سرآغاز قرن<br />
بيست و يكم آثار يك انقلابيِ فراموش شده با مباحث امروزين ما<br />
ارتباط داشته باشد؟ آن هم در حالي كه قرن بيستم به پايان<br />
رسيده، اتحاد جماهيرشوروي فروپاشيده و همزمان نبرد سترگ<br />
عقايدي كه اين جامعه در اذهان برانگيخته بود كم و بيش از<br />
مباحث عمومي محو شده است. با اين همه، ايدهها و مبارزاتي كه<br />
سرژ بيانگرشان بود، و اكنون در ظاهر قديمي و فراموش شده مي-<br />
نمايند، چگونه ميتوانند هنوز بوي تازگي داشته باشند؟<br />
علاقمندي به آثار سرژ هنگامي رواج يافت كه اتحاد شوروي در<br />
حال فروپاشي بود و اين تجددخواهي بالقوه به انتشار، و<br />
انتشارمجدد، كتابهايش به چندين زبان انجاميد. با انقراض<br />
استالينيسم، فاتحان جنگ سرد مدعي شدند كه آلترناتيوي براي<br />
دمكراسي سرمايهداري نوع غربي وجود ندارد. آن هم در وضعيتي<br />
كه نابرابريها بيشتر فزوني مييابد و ميهنپرستان مذهبي هم به<br />
ترور دست يازيدهاند و نسل جديدي نيز وارد صحنه شدهاند كه<br />
خواهان دنياي بهتري هستند. مهمتر اين كه بر ممكن بودن آن نيز<br />
پاي ميفشارند. ما همان طور كه منازعات روشنفكري و سياسي<br />
تجربه مصيبتبار شوروي را دستهبندي ميكنيم به حقانيت<br />
عملكرد ويكتور سرژ كه ازشفاف بودن، صداقت، دقت و دغدغههاي<br />
عميق انساني سر شار است، آگاه ميشويم. آثار او به مسايل كاملا<br />
مهم، و تا به حال حل ناشدهي دورانش اشارت دارد. دغدغهاش<br />
آزادي، خودگرداني و شان انساني بود. او به نسل انقلابياني تعلق<br />
داشت كه سعيشان اين بود كه آن هدفهاي انساني را در جامعه<br />
تحقق بخشند. اينان شكست خوردند، اما سرژ از آن پس تمام<br />
زندگي خود را صرف توضيح تلاش اين نسل و نقد دلايل شكست-<br />
شان كرد. به همين خاطر نيز جاي دارد كه آثار او تجديد چاپ<br />
شود، نقد و تفسير گردد و مهمتر از همه نجات داده شود.<br />
اما چرا نجات؟ چرخشهاي تند و پرشتاب جنگ سرد به طور<br />
مؤثري ماهيت طغيانهاي ضدسرمايهداري، شورشها و انقلابهاي<br />
آن دوره را مخدوش كرد و اين به نفع طبقه سياسي هردو ابرقدرت<br />
و دنياي اين دو تمام شد. در چنين وضعيت عجيبي، هردو سيستم<br />
از اين بي صداقتي آگاهانه بر سر تعريف و ماهيت كمونيسم، در<br />
تئوري و عمل، بهره جستند. اين كنش و روش با فروپاشي شوروي<br />
پايان نگرفت، بلكه برعكس حدت و شدت بيشتري نيز تو<br />
گوئي همه تلاش و پا فشاري بر اين است كه نشان داده شود كه<br />
خود اين ايدهها هستند كه خطرناكاند و بايد بي اعتبار شوند.<br />
يافت –<br />
تاريخِ تجربه اتحاد شوروي هم اكنون توسط كارگزاران جنگ سرد<br />
و دگماتيستهاي بازار آزاد در شرق و غرب در حال بازنويسي<br />
است. به باور آنان هيچ تفاوتي بين بلشويكهاي اوليه و استالينيسم<br />
تكامليافته وجود ندارد. هر دو طرف جنگ سرد نه تنها در مورد<br />
ماهيت و كاراكترماركسيسم صداقت نداشتند، بلكه در مخدوش<br />
كردن ايدههاي اپوزيسيون چپ شوروي منافع گسست ناپذيري<br />
(2)<br />
43<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
داشته و دارند. يك بار ديگر، همچون دورهي استالين، ايدههاي<br />
نسل انقلابي بلشويكهايي كه با استالين مخالفت ورزيد، مورد<br />
تحريف، چشم پوشي وامحاي كامل قرار گرفته است.<br />
سرژ تنها فردي نبود كه از حافظهي تاريخي حذف شده است، بلكه<br />
او نمونهي آشكار ايدههاي تحريف شدهي اين نسل فراموش شده<br />
است. بازبيني زندگي و آثار سرژ به ما كمك ميكند كه جعلهاي<br />
تاريخي را تصحيح كنيم و حيثيت او و ايدههاي خيانت شدهي<br />
انقلاب اكتبر توسط حكومت استالين را نجات بخشيم. همچنين<br />
اين بازبيني ابزار تصحيحي- انتقادي به منظور شكل دادن به ايده-<br />
هاي راديكال، آنارشيستي و سوسياليستي معاصر خواهد بود. زمانه<br />
ما مملو از ناامني و بيآيندگي است، لبريز از بيعدالتي و ترور<br />
ارتجاعي و واپسماندگي است و در اين ميان هيچ گزينهي روشن و<br />
مشخصي وجود ندارد. ويكتور سرژ براي زمانهاي كه در آن زندگي<br />
ميكرد، مينوشت، اما انديشههاي او براي مبارزاتي كه امروزه در<br />
پيش داريم، موضوعيت دارد. آشنائي مجدد با سرژ تصويرافق آينده<br />
را در ذهن – و اميد تحقق آن را ممكن ميسازد.<br />
بازبيني زندگي و آثار سرژ به ما<br />
كمك ميكند كه جعلهاي تاريخي<br />
را تصحيح كنيم و حيثيت او و<br />
ايدههاي<br />
خيانت شدهي انقلاب اكتبر<br />
توسط حكومت استالين را<br />
نجات بخشيم<br />
-<br />
جاي بسي خوشوقتي است كه هماكنون كتابهاي سرژ مورد توجة<br />
مبارزان ايران قرار گرفته است. ويكتور سرژ در تكامل آگاهي<br />
ماركسيستهاي انقلابي، آزاديخواهان و آنارشيستهاي سراسر<br />
جهان تاثير شگرفي داشت. او فرد پراهميتي براي يك نسل كامل<br />
از تروتسكيستها بوده است. من وقتي كه به ديگران ميگويم كه<br />
در مورد ويكتور سرژ مطلب مينويسم، همواره به من ميگويند كه<br />
كدام يك از كتابهاي سرژ بيشترين تأثيررا بر آنان گذاشته است. در<br />
كشورهاي انگليسي زبان بيشترين شهرت او بخاطر رمان<br />
ديالكتيكياش در مورد پاكسازيهاي استالينيستي است، رمانهايي<br />
چون "سرگذشت رفيق تولايف"<br />
و يا "خاطرات يك انقلابي"<br />
در فرانسه شهرتش به خاطر<br />
است. تروتسكيستها غالبا از كتاب تاريخي<br />
"نخستين سال انقلاب روسيه"<br />
و يا از نوشتهي "از لنين تا استالين" كه سرژ در طي<br />
پانزده روز در سال به تحرير درآورد، ياد ميكنند. در<br />
آمريكاي لاتين او بيشتر به خاطر جزوه كوچكش "آنچه هر انقلابي<br />
(The Case of Comrade )<br />
Memoirs of a )<br />
S’il est minuit )<br />
Year one of the Russian )<br />
1936<br />
Tulayev<br />
( Revolutionary<br />
("dans le siecle<br />
(Revolution<br />
بايد در باره اختناق بداند. (3) Every (What<br />
Revolutionary Should Know about Repression)<br />
معروفيت پيدا كرده است. (4)<br />
نام او ناخودآگاه بيان شاعرانه و پر هياهوي يك دورهي تاريخي را در<br />
دلها زنده ميكند. او به آن دسته از ماركسيستهاي انقلابي تعلق<br />
داشت كه تسليم ضدانقلاب استاليني نشدند و براي اينكه ايده هاي<br />
شان از گزند استالين بر كنار بماند، مبارزه كردند. به اين دليل هم<br />
هست كه اثار او چنين پرقدرت مينمايد. از سرژ همچون يك شاعر،<br />
يك ژورناليست و تاريخ نويس اپوزيسيون چپ ياد ميشود، اما من<br />
به اين ليست عنوان وجدان اپوزيسيون چپ را اضافه ميكنم.<br />
سرژ كه بود؟ يك كارگر، يك مبارز، يك روشنفكر، فردي كه از<br />
روي تجربه به انترناسيوناليسم روي آورده بود، يك خوشبين دايمي و<br />
فردي همواره فقير و تنگدست. ويكتور سرژ از سال 1890<br />
زندگي كرد. او در سه انقلاب شركت داشت، يك دهه را در زندان<br />
گذراند، بيش از سي كتاب منتشر كرد و هزاران صفحه نوشتههاي<br />
چاپ نشده از خود برجاي گذاشت. او در تبعيد سياسي ديده به<br />
جهان گشود و در تبعيدي ديگر جان سپرد. در هفت كشور به<br />
فعاليت سياسي پرداخت. از موضع چپ ضداستالينيستي با تروتسكي<br />
وارد مباحثه شد؛ و همچون يك ماركسيست انقلابي اصولگرا با<br />
فاشيسم و جنگ سرد سرمايهداري به مخالفت برخاست. با<br />
كاركردهاي غيردمكراتيك بلشويكها مخالف بود و سپس به عنوان<br />
فعال اپوزيسيون چپ با استالين به ستيز برخاست. او تاريخ نگار و<br />
داستان نويسي انقلابي بود. گرچه او در شوروي سابق كمتر شناخته<br />
شده است، اما روشنبينترين شاهدان تكوين اوليه سياسي جامعه<br />
بود كه در بسياري از نوشتههايش چرخشهاي وحشتناك از ايده-<br />
هاي آغازين انقلاب 1917 را نشان داده است.<br />
تا 1947<br />
نوشتههاي سرژ برآمده از بطن تجربه انقلابي روسيه است. چون او<br />
هم يك فعال سياسي و هم قرباني انحطاط آن انقلاب بود. او، به<br />
عنوان يك فرد آشنا، مردان و زناني را كه سازنده انقلاب بودند و يا<br />
به نابودياش كشاندند، ميشناخت. او در آثار سياسياش در باره<br />
اين افراد نوشته و در رمانهايش به تفصيل از آنان ياد كرده است.<br />
سرژ يك گزارشگر بي احساس و آبژكتيو نبود، بلكه عضو<br />
اپوزيسيون چپِ سرسختي بود كه نقطه نظراتش را در چارچوب<br />
نظرگاههاي كلي سياسياش بيان كرد.<br />
سرژ به عنوان سازمانده اداري كميته اجرائي پتروگراد كمينترن، در<br />
تدارك سه كنگره اول كمينترن همكاري و در آن ها حضور داشت<br />
و با نمايندگان شركت كننده ملاقات كرد و ميزبان شان بود. به<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
44
احتمال زياد با نماينده اعزامي ايران سلطان زاده هم ديدار داشته<br />
است، هرچند در اين مورد سندي در دست نيست.<br />
(5)<br />
•<br />
سلطانزاده در كادر مشخص شده است<br />
تجربه سياسي سرژ باعث نشد كه او با پيروزي استالين، سوسياليسم<br />
را نفي كند بلكه با ارتقاي آن همچون بيانيه حقوق بشر باعث تقويت<br />
اهداف سوسياليستي گرديد. سرژ با نظام تك حزبي مخالف بود و در<br />
همان اوايل سال 1918 و بار ديگر در سال 1923 اعلام كرد كه يك<br />
دولت ائتلافي، به رغم تمام خطراتي كه به همراه دارد، به مراتب<br />
كم خطرتر از توطئه چيني ديكتاتوري استالين و پليس امنيتي او<br />
است. به جاي "برنامه اقتصادي" غيرقابل انعطاف، بوروكراتيك و<br />
ضد دمكراتيك [دولت شوروي]، سرژ رفرم اقتصادي "دمكراسي<br />
كارگري" و "انجمنهاي كمونيستي" را پيشنهاد كرد. مطالعهي<br />
آثار سرژ در مورد اتحاد جماهير شوروي براي همه افرادي كه مي-<br />
خواهند فضاي سياسي دوران دهه و درون شوروي و<br />
جنبش كمونيستي وقت را حس كنند، ضروري است. اين شايد<br />
دليل جذابيت كنوني سرژ باشد كه او به مفهوم اخص كلمه يادآور<br />
دنياي ديگري است.<br />
1930<br />
1920<br />
هم اين را<br />
تاريخنويس آمريكايي والتر لاكور<br />
دليل اهميت سرژ در وضعيت كنوني ميداند: "خاطرات سياسي<br />
سرژ بسيار با اهميتاند زيرا كه اين خاطرات به آشكارا بازتاب<br />
روحيه اين نسل فراموش شدهاند [گروه كوچك انقلابياني كه<br />
بازماندگان دوره پربار بعد از جنگ جهاني اولاند]. نوشتههاي او<br />
امروزه خوانندگان خود را پيدا ميكنند زيرا كه اين آثار به خواننده<br />
كمك ميكند كه پيامدهاي انقلاب روسيه و تاثيرات آن بر مبارزان<br />
و روشنفكران را درك كند."، اين رويدادهاي تاريخي بقول لاكور<br />
"به دنياي ديروز تعلق دارند، همانطور كه جنگهاي ناپلئوني براي<br />
نسلهاي بعد از او دور و قديمي به نظر ميآمد." (6) سرژ براي<br />
راديكالهاي امروزين جذاب مينمايد چرا كه او از بطن تجربه<br />
استالينيسم بيرون آمده و خواستار بازنگري و بازسازي ايدههاي<br />
سوسياليستي بود- يكي از اين موارد بازنگريها تأكيد او برآزادي و<br />
انسانگرايي بود. سرژ ديگر از انظار پنهان نيست و مقالهها و كتاب-<br />
هاي او گوياي نظرات و مواضع نويسنده هستند و همانگونه كه<br />
لاكور نتيجهگيري ميكند "بدون اين نوشتهها درك ما از اين<br />
رويدادها بسيار ناچيز بود". جا دارد از آناني كه مدام كوشيدهاند تا<br />
سرژ را همچون منبع اميد احيا كنند، قدرداني كنيم.<br />
اين بازيابي سبب شد كه سرژ فراموش نشود. نويسندگان<br />
معاصري در تأييد اهميت سهم او توضيح ميدهند. از جمله<br />
ميگويد كه سرژ "با<br />
آنتونيو دينگري<br />
نشاط، طنزآلود و سرزنده در راه ساختن جمهوري شورايي جهاني<br />
كوشيد... و به رغم خيانت، شكست، زندان و تبعيد هرگز نااميد<br />
نشد... او غولآسا و كوهوار براي آزادي و سعادت همگاني پيكار<br />
از سرژ به عنوان<br />
كرد. آدام هوچشيلد<br />
"يكي از قهرمانان تجليل نشده قرني پراز فساد" نام برد و مايك<br />
او را " شيفتهي پر شور انقلاب و وجدان<br />
ديويس<br />
شكستناپذير آن توصيف كرد.". (7)<br />
الزامي نيست كه خوانندگان آثار سرژ با او هم نظر باشند و يا چون<br />
او در مصاف با شكستها و دست و پنجه نرم كردنها نسبت به<br />
آينده خوشبين باقي بمانند، با اين وجود مشكل است با "كارهايي<br />
كه اين انسان سازش ناپذير برجاي گذاشته است" تحت تأثير قرار<br />
نگرفت. با آن كه سرژ كم و بيش از يادها حذف شده بود، اما<br />
آواي او به عنوان يادآورپيگير زوال سياسي انقلاب كبير قرن بيستم<br />
طنينانداز بود. او براين عقيده بود كه انقلاب به توسط استبدادي<br />
كه از درون بر آن چيره شده بود، به كام مرگ رفت. فرآيندي كه<br />
سرژ خستگيناپذير تلاش كرد كه دركش كند. به عقيده شاعر<br />
روسي يوگني يوتوشنكو، سرژ "به خود مجال داد كه از پديده لوكس<br />
خطرناكي لذت برد، چهره ضدانساني انقلاب دلبندش شرمندهاش<br />
كند و تاوانش را نيز بپردازد." شرمندگي و تاوان دهي او نيز به خاطر<br />
اميد و توجه بيش از حدش به قدرتمندي خدشهناپذير طبيعت<br />
بشري بود. يوتوشنكو مينويسد: "در سال هنگامي كه براي<br />
شعرخواني در مكزيك خود را آماده ميكردم ، دوست مكزيكيام<br />
ماشين تحريري را كه به ويكتور سرژ تعلق داشت به من قرض داد.<br />
انگشتهايم تقريبا يخزده بودند براي اين كه فشارهر كليدي بسياري<br />
از شبحهاي زمانهاي دور را بيدار ميكرد... اين انسان بيهمتايي<br />
بود. ويكتور سرژ... يكي از نخستين مبارزان راه سوسياليسم با چهره-<br />
اي انساني بود آن هم چهل سال پيشتر از آن كه بهار پراگ توسط<br />
تانكهاي برژنف به خون نشيند."(9)<br />
(Antonio Denegri)<br />
(Adam Hochschild)<br />
1968<br />
(Mike Davis)<br />
(8)<br />
از پاريس تا پتروگراد از اپوزيسيون تا تبعيد<br />
سرژ به پنج زبان راحت و روان صحبت ميكرد، اما نوشتههاي او<br />
غالبا به زبان فرانسوي بود. به رغم اين كه در بلژيك زاده شده بود،<br />
فرانسه را براي زندگي بر گزيد. – پيش از سفرش به روسيه و قبل<br />
از پايان جنگ جهاني اول، مدتي در فرانسه زندگي كرد. پس از<br />
اخراج از شوروي در سال دو باره] به فرانسه آمد و در<br />
درآن جا زيست.<br />
] 1936<br />
سالهاي 1940-41<br />
(Walter Lacqueur)<br />
45<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
سرژ اولين بار درسال 1909 به پاريس رفت و درآنجا به يك شورشي<br />
آنارشيست بدل گرديد و هم چون خانه به دوشي به اعماق زندگي<br />
كشيده شد؛ سالهاي به اتهام مغز متفكر- يا الهام<br />
بخش- جنايتهاي گانگسترهاي بدنام بونو(Bonnot) در زندان بود.<br />
پس از آن از فرانسه اخراج شد. سرژ به اسپانيا رفت و تا اوت سال<br />
در آنجا ماند. در اسپانيا بود كه توانست خاطرات سالهاي بد<br />
و ناخوشايند زندان را از ذهن خود دور كند. بعد از شركت در قيام<br />
سنديكاليستها در 1917 او ايدههاي آناركو- سنديكاليستي و<br />
كنار<br />
همچنين نام خود را- ويكتور كيبالچيچ<br />
گذاشت. از آن پس با نام جديد ويكتور سرژ شروع به نوشتن كرد و<br />
همچون كهربا به روسيه انقلابي، يعني سرزمين والدينش كشيده<br />
او، در راه سفر به شوروي، از مسير پاريس جايي كه اوايل<br />
همان سال از ورود به آن به آن منع شده بود، دچار اشتباه گرديد.<br />
در پاريس ويكتور سرژ دوباره دستگير شد و تا سال 1918 در زندان<br />
ماند. از ده سال اول زندگي او در فرانسه، تقريبا هفت سالش در بند<br />
و زندان گذشت. سرژ سالهاي 1919 تا را بيشتر در شوروي<br />
گذراند؛ هر چند كه ميتوان گفت سرژ همچون پسرش ولاري<br />
"انقلاب" را وطن خود ميدانست.<br />
-(Victor Kibalchich)<br />
1936<br />
1919<br />
1913-17<br />
1917<br />
شد. (10)<br />
سرژ بيست و هشت ساله در ژانويه وارد روسيه شد. او سفر<br />
دور و درازسياسياش در روسيه را همچون يك آنارشيست انقلابي<br />
باتجربه كه دوبار به زندان افتاده بود و در قيام ناموفق اسپانيا در<br />
سال مبارزه كرده بود، آغاز كرد. در ماه مه 1919 به<br />
بلشويكها پيوست و به عنوان نخستين پرسنل اداري كميته<br />
اجرايي بينالملل كمونيست شروع به كار كرد. او در سه كنگره اول<br />
كمينترن شركت كرد؛ در هنگام محاصره پتروگراد در طي جنگ<br />
داخلي جنگيد؛ به عنوان كميسارعالي آرشيو اخرانا (پليس امنيتي<br />
تزار) خدمت كرد، و آزادانه با بلشويكها، آنارشيستها و محافل<br />
ادبي پتروگراد و مسكو رابطه برقرار كرد. از طرف كمينترن براي<br />
كمك به تدارك انقلاب آلمان در سال به برلين فرستاده شد<br />
و نشريه فرانسوي اينپركور نشريه اصلي كمينترن را<br />
ويراستاري كرد. با شكست انقلاب آلمان به وين نقل مكان كرد و<br />
در آنجا كارهاي كمينترن را پي گرفت. در سال 1925 سرژ به<br />
شوروي بازگشت تا با اپوزيسيون چپ همراه شود.<br />
1923<br />
( Inpekorr)<br />
1917<br />
در بازگشت به شوروي، سرژ بارديگر با محافل مختلف سياسي،<br />
اجتماعي و ادبي درآميخت. او براي گذران زندگي، آثار لنين،<br />
زينوويف، تروتسكي و سايرين را ترجمه ميكرد. به عنوان يكي از<br />
سخنگويان عمده تشكيلات حزبي لنينگراد آشكارا از اپوزيسيون<br />
چپ پشتيباني مينمود. سرژ بلافاصله پس از كنگره پانزدهم حزب،<br />
در دسامبر از حزب اخراج شد. سه ماه بعد دستگير و براي<br />
هشت هفته به زندان افتاد. بعد از آزادي از زندان بخاطر انسداد<br />
روده تا آستانه مرگ پيش رفت.<br />
رويارويي با مرگ براي<br />
سرژ نقطه عطفي بود.<br />
زيرا از آن پس او بسيار<br />
"در مورد اين اوقات<br />
فراموش نشدني"<br />
نوشت. سرژ در طي پنج<br />
سال آزادي نامطمئن<br />
خود در شوروي، پنج<br />
كتاب، شامل سه<br />
داستان و كتاب تاريخي<br />
"نخستين سال انقلاب<br />
روسيه" را تاليف كرد و آنها را در خارج به چاپ رساند. يك خط از<br />
آثار سرژ تا سال 1989 در شوروي به چاپ نرسيد.<br />
در سال 1933 سرژ درباره دستگير شد و به اورنبرگ تبعيد شد كه<br />
به مدت سه سال خود و پسرش در آنجا با گرسنگي و مرگ در<br />
جدال بودند. در طي اين مدت چهار كتاب نوشت كه همه آنها<br />
هنگامي كه در آوريل از كشور اخراج ميشد، توسط GPU<br />
مصادره شد. كارزار بينالمللي دفاع از سرژ توسط روشنفكران نامي<br />
فرانسه باعث شد كه او در آخرين لحظه از خطر مرگ نجات يابد.<br />
اولين محاكمات مسكو كه به "ترور بزرگ" انجاميد، چهارماه بعد از<br />
نجات سرژ آغاز شد. نجات سرژ به وسيلهي اين گروه روشنفكران<br />
فرانسوي را بايد ارج گذاشت زيرا آنان باعث شدند كه او به<br />
سرنوشت ديگر رفقايش در اپوزيسيون چپ دچار نشود. اين<br />
دسته از روشنفكران با اصرار برآزادي سرژ، حزب كمونيست فرانسه<br />
و هواداران روشنفكراش را بياعتبار كردند. رومن رولان استالين را<br />
وادار كرد كه با اشاره به طرفدارانش در فرانسه – دوستداران<br />
شوروي - سرژ را از زندان آزاد كند.<br />
(11)<br />
1936<br />
به محض ورود سرژ به غرب، استالين او را از داشتن مليت و<br />
گذرنامهاش محروم كرد. كمونيستهاي اروپايي [طرفدار استالين] به<br />
او بر چسب زدند و مسكو هم از نفوذ بيحدش بهره جست تا مانع<br />
انتشار نوشتههاي سرژ در مطبوعات عمده فرانسه شود. به رغم اين-<br />
ها، سرژ "پرتو افكني بر هزارتوي جنون (پاكسازيهاي استاليني) و<br />
نقد ماهيت سامانهي اجتماعي كه در اتحاد جماهير شوروي سر بر<br />
ميآورد را آغاز كرد. اين تمام زندگياش شد. سرژ به رغم سختي-<br />
هاي بزرگ شخصي و اقتصادي –همسر سرژ بدليل آزار و اذيتهاي<br />
بي پايان به ديوانگي كشيده شد – و درگيري روزمره براي سير<br />
كردن شكم خود و خانوادهاش، مدام مينوشت تا از خيانتهاي<br />
استالين به هرآنچه كه او سوسياليسم ميپنداشت، پرده بردارد.<br />
حال و هواي پاريس در دوره تشكيل جبهه خلق<br />
سرشار از شادي و اميد بود و سرژ با دوستان لئون بلوم<br />
(Popular Front)<br />
(12)<br />
1927<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
46
–<br />
Blum) ،(Leon اپوزيسيون چپ، هنرمندان و نويسندگان نشست و<br />
برخاست ميكرد. براي فردي كه به تازگي از تبعيد اورنبرگ و از<br />
بطن اپوزيسيون چپ در تبعيدگاه داخلي بيرون آمده بود، زندگي<br />
در پاريس پراز رنج و محنت بود، به ويژه كه ميبايست شاهد كارزار<br />
جنايتآميز استالين باشد كه دامنهاش از مسكو تا مادريد كشيده<br />
شده بود. در اين برهه او رابطه نزديكي با تروتسكي داشت و به<br />
عنوان مترجم و همكار او را همراهي ميكرد. كتاب "سرنوشت<br />
انقلاب" كه محصول اين همكاري است بيانگر آن است كه هردو<br />
درباره چشمانداز عمومي اپوزيسيون چپ نظرگاه مشتركي داشتند.<br />
تصوراين نكته سخت است كه پاريس در دورهي جنگ داخلي<br />
اسپانيا و دادگاههاي مسكو براي فردي از اپوزيسيون چپ چه مكان<br />
خطرناكي ميتوانست باشد. گروه كوچك تبعيديهاي تروتسكيست<br />
با اينكه آزادانه كار و آزادانه با يكديگر ملاقات ميكردند، با اين وجود،<br />
دربين آنان عناصر نفوذي استالين وجود داشت، قاتليني كه همهي<br />
حركتهاي آنان را زير نظر داشتند و با برچسبزدن و جوسازي و<br />
اختلافتراشي اين گروه ماوراي چپ اپوزيسيون را هرچه بيشتر<br />
منزوي ميكردند. در خدمت استالين اعضاي توانمندي از<br />
روشنفكران خلاق همچون شاعران، نويسندگان، روانشناسان و<br />
انسانشناسان به كار گرفته شده بودند كه تمامي افراد، حتي خود<br />
سرژ را، به مشكوك بودن متهم ميكردند. زندگي در پاريس در<br />
چنين دورهاي بسيار سخت بود – سرژ همواره در معرض خطر قرار<br />
داشت، مطبوعات حزب كمونيست او را به باد ناسزا ميگرفتند، گاهي<br />
از سوي رفقايش در مظان اتهام قرار ميگرفت، براي زدودن اسم<br />
خود از اتهامات باورنكردني دادگاههاي مسكو به هر دري مي زد، مي<br />
نوشت، ترجمه مي كرد، از همسر بيمارش سرپرستي ميكرد و<br />
همواره در فقر و تنگدستي قرار داشت.<br />
سوسياليسم هم ملزم بود كه در جهان<br />
امروزين خود را بازسازي كند و اين امر<br />
از طريق طرد كامل سنت خودكامه و<br />
ناشكيباي ماركسيسم روسي در اوايل<br />
قرن بيستم انجامپذير بود<br />
(13)<br />
سرژ تا ژوئن 1940، هنگامي كه تانكهاي ارتش نازي وارد پاريس<br />
شدند، در آنجا باقي ماند. به همراه خانوادهاش با پاي پياده به<br />
مارسي رفت و درانتظار اخذ ويزاي خروج از فرانسه، در حالي كه از<br />
سوي گشتاپو و NKVD (پليس امنيتي استالين) تحت آزار و اذيت<br />
بود، يك سال پر از التهاب را درآنجا گذراند. در شرايطي چنين<br />
سهمگين و خطرناك، سرژ همهي كوشش خود را در امر نوشتن به<br />
كار انداخت. توصيف او از مارسي، تصوير دقيق شهري است مملو<br />
از روشنفكران و هنرمندان اروپا، يهوديان و غيره، مهاجران گريخته<br />
از انقلابهاي شكست خورده و دمكراسيهاي خردشده و فاشيسم<br />
رو به قدرت و توضيح دقيق بهاي سنگين شكست.<br />
ويكتور سرژ بالاخره نااميد و سرگشته براي فرار از كابوس اروپا پس<br />
از اخذ ويزا از طرف كشور مكزيك به آنجا رفت و تا پايان عمر در<br />
آن كشور بسر برد. وي هنگامي كه با بايكوت تقريبا كامل ناشران<br />
روبرو شد، تنها براي خويشتن خويش مينوشت. ويكتور سرژ در<br />
در عين رضايت از برنامه ريزي پروژههاي آيندهاش،<br />
در فقر و تنگدستي چشم از جهان فروبست. او گرسنگي واقعي را<br />
در سرتاسر زندگي خود تجربه كرده بود. ده سال از طول زندگي<br />
سرژ به اشكال گوناگون در حبس وزندان سپري شد.<br />
انحطاط انقلاب روسيه و كوشش براي درك اين انحطاط بخش<br />
قابل توجهي از زندگي سرژ را به خود معطوف كرد. اما با اين حال<br />
كسي دركش نكرد؛ نقطه نظراتش باعث شد كه سوسيالدمكراتها<br />
و آنارشيستها از او فاصله بگيرند (مدافعان خجول استالينيسم هم<br />
كه جاي خود داشتند). رابطهي انتقادي ويكتور سرژ با لئون<br />
تروتسكي نيز باعث شد كه از سوي ارتدكسهاي جنبش<br />
تروتسكيستي به ويژه در فرانسه و چند كشور ديگر، به ديدهي<br />
يك مرتد نگريسته شود. بنابراين ضروري است كه تحقيقات<br />
جستجوگرانهاي براي دست يافتن به منابع ناشناخته و درك<br />
شرايط آن زمان به پيش برده شود تا بدين ترتيب سرژ از فراموشي<br />
بدرآيد. در اين راستا شرايط تاريخي گذشته بايد مورد بازشناسي<br />
قرار گيرد و به ويژه اين نظريه كه سوسياليسم همان دموكراسي<br />
است از خطر نابودي نجات پيدا كند.<br />
بدين دليل بخاطر دردست نداشتن برخي اطلاعات مشخص آن<br />
هم به دليل بختك استالين بر جامعه شوروي- ما ناگزيريم كه<br />
رمانهاي سرژ را مورد كنكاش دقيق قرار دهيم تا اطلاعات لازم در<br />
مورد سختي هاي زندگي اپوزيسيون را به دست آوريم و پيامهاي<br />
نهفتهي بين متنها را در يابيم. نوشتههاي سرژ هر چند شكل<br />
داستاني دارند، اما او شاهد انقلابهايي بود كه به طور مرتب و<br />
آگاهانه در خاطراتش ثبت ميكرد.<br />
نزاعهاي دروني<br />
–<br />
30<br />
به نظر ممكن است تعجب آور باشد كه استالين اين گونه نيرو و<br />
خشم خود را به تعقيب و دستگيري شمار اندكي از تروتسكيستها<br />
و اپوزيسيون متوجه كرده باشد كه از طريق مجلات و تشكلهاي<br />
خود در غرب در دهههاي و 40 حكومت وي را زير سئوال برده<br />
بودند. اين كوشش عظيم براي خاموش كردن چنين شعلههاي<br />
كوچك اعتراضي، آن هم در برابر وظايف عاجلي همچون تدارك<br />
نوامبر 1947،<br />
47<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
براي جنگ، به نظر نامتناسب ميآيد. اما منتقدان ماركسيستي<br />
چون تروتسكي و سرژ نه تنها خاري در چشم استالين بودند، بلكه<br />
وجدان اعتراض به حكومت وي نيز محسوب ميشدند؛ پس بهتر<br />
بود كه خاموششان كند تا اينكه آوازه اعتراضشان به جمع<br />
بيشتري سرايت نكند. تروتسكي در اوت ترور شد، اما سرژ<br />
زنده ماند و به نوشتن خود، آنهم در سطحي گسترده، ادامه داد.<br />
آخرين نوشتهها و انديشههاي او عموماً به تحليل اوضاع پس از<br />
جنگ و ضرورت باز سازي سوسياليسم اختصاص يافتند.<br />
تا پيش از ترور تروتسكي، حدود چهارسالي بود كه تروتسكي و<br />
سرژ درغرب بودند و ميتوانستند با يكديگر همكاري داشته باشند.<br />
تصور كنيد قدرت اين همآوايي و نوشتههاي شفاف و متقاعد<br />
1940<br />
جنبش اپوزيسيون ما در روسيه تروتسكيستي نبود.<br />
چرا كه ما هيچ قصد نداشتيم كه شخصيتي را به اين<br />
جنبش بچسبانيم، شورشياني چون ما مخالف كيش<br />
شخصيت بوديم. ما پيرمرد (تروتسكي) را چون<br />
يكي از بزرگترين رهبرانمان ميپنداشتيم، عضو<br />
سالخوردهي خانوادهاي كه در مورد ايدهها و<br />
عقايدش ما آزادانه بحث و تبادل نظر ميكرديم<br />
كنندهي اين دو نيروي هم آواز را. استالين اشتباه كرد كه اين دو را<br />
از كشور اخراج كرد: شايد او تصورش را هم نميكرد كه در تبعيد<br />
اين دو نفر همهي جنبههاي خيانتها و قتلهاي مرتكب شدهاش<br />
را اين چنين مورد بازخواست قرار دهند. تروتسكي از زمان<br />
اخراجش [از روسيه] در سال به مبارزه عليه استالين ادامه<br />
داده و جنايتهاي او را براي جهانيان برملا كرده بود. در سال<br />
سرژ در تبعيد به تروتسكي پيوست؛ بلشويك ديگري با زبان و قلم<br />
روان و شيوا كه از سال با تروتسكي همراهي كرده بود و هم<br />
اكنون ميتوانست مبارزه با جنايتهاي استالين را تقويت كند. چقدر<br />
تأسفآور بود كه اين دو صداي مخالف استالين با يكديگر اختلاف<br />
پيدا كرده بودند و رابطهشان به سردي گراييده بود. چگونه رابطه اين<br />
دو به ناكامي انجاميده بود و چرا استالين وسوسه شد كه همهي<br />
اپوزيسيون داخل و خارج از كشور را از ميان بردارد؟ جاسوسان<br />
اساتلين چه نقشي در پاشيدن تخم نفاق بين تروتسكي و سرژ را ايفا<br />
كردند؟ و اصولا ماهيت اختلافات بين اين دو چه بود؟<br />
1936<br />
1929<br />
1923<br />
هر چند كه سرژ قرباني كارهاي كثيف و نفاق افكنانه ماموران<br />
GPU شده بود اما اختلافات سياسي و تشكيلاتي هم در تيره شدن<br />
رابطه اش با تروتسكي مؤثر بود. ويكتور سرژ در انترناسيونال<br />
چهار شركت كرد اما با ديدن خفقان حاكم بر آن متقاعد شد كه<br />
در انترناسيونال چهارم "آرزوهاي اپوزيسيون چپ روسيه براي<br />
بازسازي ايدئولوژي، اخلاق و نهادهاي سوسياليسم نميتوانست<br />
تحقق يابد. در كشورهايي چون بلژيك، هلند، فرانسه و اسپانيا<br />
مستقيماً ميدانستم كه انشعابات متعدد لطماتي جدي براحزاب<br />
خيلي كوچك "انترناسيونال چهار" زده است و كينه توزيهاي<br />
تاسف آور پاريس نيز. حاصل كار انترناسيونال چهار جنبش زبون و<br />
سكتاريستياي بود كه از درون آن هيچ طرز تفكر تازهاي نمي-<br />
توانست رخ بنمايد. اكنون بايد اين گروهها تنها با اعتبار مرد پير<br />
[تروتسكي] و تلاشهاي سترگ و خستگيناپذيرش مورد حمايت<br />
قرار ميگرفت، كه البته هم اعتبار و هم كيفيت تلاشهايش رو به<br />
وخامت ميگذاشت."<br />
(15)<br />
براي سرژ بدتر از همه چيز رفتار تخريبگرانهي تروتسكيستها<br />
بود، به گفتهي ويكتور سرژ انعطاف ناپذيري تروتسكي قابل درك<br />
بود، زيرا كه او "آخرين بازماندهي نسل غولها بود". اما براي نسل<br />
كنوني و نسل هاي آينده سرژ با صراحت نوشت:<br />
"سوسياليسم هم ملزم بود كه در جهان امروزين خود را بازسازي<br />
كند، واين امر از طريق طرد كامل سنت خودكامه و ناشكيباي<br />
ماركسيسم روسي در اوايل قرن بيستم انجام پذير بود. در مباحثاتم<br />
با تروتسكي جملهاي را كه نشانگر ديد حيرتآورش بود بخاطر<br />
آوردم كه فكر ميكنم در نوشته بود." بلشويسم ممكن است<br />
كه عاليترين ابزار براي تسخير قدرت باشد، اما پس از آن جنبه-<br />
هاي ضدانقلابياش را آشكار خواهد كرد."<br />
1914<br />
"جنبش اپوزيسيون ما در روسيه تروتسكيستي نبود. چرا كه ما<br />
هيچ قصد نداشتيم كه شخصيتي را به اين جنبش بچسبانيم،<br />
شورشياني چون ما مخالف كيش شخصيت بوديم. ما پيرمرد<br />
[تروتسكي] را چون يكي از بزرگترين رهبرانمان ميپنداشتيم،<br />
عضو سالخوردهي خانوادهاي كه در مورد ايدهها و عقايدش ما<br />
آزادانه بحث و تبادل نظر ميكرديم..."<br />
"من به اين نتيجه رسيدم كه هم زمان اپوزيسيون حامل دو خط<br />
فكري مهم بود. براي اكثريت عظيم... معنياش مقاومت در برابر<br />
توتاليسم تحت لواي ايدهالهاي دمكراتيكي بود كه در آغاز انقلاب<br />
مطرح شده بود! بر عكس، براي شماري از رهبران بلشويكهاي<br />
قديمي اين مبين پاسداري از ايدهها و پرنسيپ هايي بودند كه<br />
درهمان حال كه گرايشهاي معيني در رابطه با دمكراسي را از نظر<br />
دور نميداشتند، اما تا مغز استخوان مستبدانه رفتار ميكردند. اين<br />
دو گرايش در هم آميخته بين سالهاي 1923 تا 1928 شخصيت<br />
پرانرژي تروتسكي را با نيروي نامرئي شگرفي احاطه كرده بودند.<br />
چنانچه در دوران تبعيد از شوروي، او خود را ايدئولوگ سوسياليسم<br />
بازسازي شده معرفي كرده بود. يعني نظرات انتقادي داشت و از<br />
گوناگوني نظرات كمتر از دگماتيسم وحشت داشت، شايد كه او به<br />
(14)<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
48
عظمت جديدي دست مييافت. اما، او زنداني ديدگاههاي سنتياش<br />
بود، چرا كه به قضاوت عموم هر لغزشاش به سوي غيرسنتيبودن،<br />
خيانت به حساب ميآمد. او نقش خود را به مثابه فردي كه حامل<br />
جنبشي در جهان است ميديد. جنبشي كه نه صرفا روسي بود، بلكه<br />
در روسيه به انقراض كشيده شده بود، جنبشي كه دوبار به قتلگاه<br />
برده شده بود، بار نخست با گلولههاي اعدام كنندگاناش و ديگر بار<br />
با تغيير و تحولات برآمده در ذهنيت بشري."<br />
(16)<br />
–<br />
چنين نگرشي سرژ را در تخالف با جنبش تروتسكيستي در غرب<br />
قرار ميدهد. بدبختانه اين نگرش به سهم خود سرژ را در مظان<br />
بدبيني و فراموشي قرار داده است. امري كه همواره باعث شگفتي<br />
من شده و يكي از دلايلي است كه وادارم<br />
كرد كه به مطالعه عميقتر نظرات درباره-<br />
ي شوروي روي آورم. در اين رويكرد عضو<br />
مستعد و بانفوذي از اپوزيسيون چپ<br />
وجود دارد [ويكتور سرژ]، فردي كه<br />
مشهورترين تروتسكيست در بسياري از<br />
محافل روشنفكري بود، به رغم اين روش<br />
غيرسنتي، سرژ هم توسط خود تروتسكي<br />
و هم توسط تروتسكيستها مورد انتقاد<br />
قرار گرفت و باعث غم و اندوه فراوان او<br />
شد و به انزواي او از جنبشي انجاميد<br />
[اپوزيسيون چپ] كه با تحمل خطرات<br />
فراوان سالهاي متمادي عمر خود را در<br />
راهش فدا كرده بود.<br />
حتي در جنبش معاصر تروتسكيستي به سرژ به ديدهي بياحترامي<br />
نگاه ميشود: او به عنوان نويسندهاي توانا، بيش از همه در<br />
اپوزيسيون چپ شناخته شده است. با اين وجود، او فراموش و طرد<br />
شده يا شايد به عنوان متفكري جدي "كنار گذاشته شده"<br />
است. اين واقعيتي است كه سرژ در نهان و نه آشكارا، در درون<br />
سازمانهاي سنتي تروتسكيستي مورد تحسين قرار ميگرفت.<br />
در فاصله سالهاي 1936-39 سرژ و تروتسكي بر سر نقاط مورد<br />
اختلافشان درگير بحث و جدل شدند. هرآنگاه كه تروتسكي سرژ را<br />
مورد انتقاد قرار ميداد، طرفداران وي در سازمانهاي انترناسيونال<br />
چهارم نيز چنين ميكردند. آشكارا اين تفسير غمناكي است از نبود<br />
تفكر مستقل در درون چنين نهادهايي، امري كه خود سرژ<br />
هنگامي كه با انترناسيونال چهارم قطع رابطه كرد با اندوه در<br />
موردش سخن گفته است؛ به باور سرژ نهادي كه متاسفانه مبارزان<br />
جسورش قادر نبودند بدون تروتسكي و مستقل از او بيانديشند.<br />
بدبختانه، تروتسكي آغازگر جدل بود. او در مباحثاتش با سرژ<br />
سختگيريهاي منحصر به فرد خود را داشت و او را فردي<br />
سنتريست (ميانهرو) خطاب ميكرد. جنبش [انترناسيونال چهارم]<br />
اين برچسب را علم ميكرد و بدون مطالعهي پلميكها و بحثهاي<br />
طرح شده، طوطي وار اتهام "سرژ سنتريست" را تكرار ميكرد.<br />
تروتسكي همچنين با بي اعتنائي نوشت كه سرژ حساسيتهاي<br />
يك شاعر را داراست كه البته منظور از اين گفته تحقير سرژ بود.<br />
اين كه تروتسكي در قضاوتش در مورد سرژ اين اندازه سختگيري<br />
ميكرد يك طرف قضيه است تروتسكي در مورد نزديكانش<br />
بالاترين رعايت اخلاقي را داشت و هنگامي كه از آنها مايوس مي-<br />
شد، ناراحتياش را پنهان نميكرد و اما اين كه تروتسكيستها<br />
همان رفتار را بدون درك ماهيت اختلافات ادامه ميدادند نيز<br />
طرف ديگر قضيه است.<br />
–<br />
–<br />
در همان حالي كه اختلافات بين ترتسكي و<br />
سرژ اختلافاتي واقعي و بر سر مسايل مهمي<br />
بودند، اما خصلت اين اختلافات ازدرون يك<br />
مكتب فكري متنج ميشد.<br />
نيزهمه جا به چشم ميخورد. در اينجا اشارهام<br />
است كه در<br />
به نوشتهي بدنام<br />
نقد نوشتهي تروتسكي "اخلاق آنها و اخلاق<br />
ما" به شكل مستهجني به تروتسكي حمله<br />
كرده بود. اين نوشته با نام قلابي سرژ به<br />
فرانسوي برگردانده شده بود. تروتسكي تصور<br />
ميكرد كه سرژ آن جزوه تبليغاتي را تدوين<br />
كرده است، پس حالت تهاجمي به خود گرفت<br />
و آشكارا به سرژ حملهور شد. سرژ تاكيد داشت<br />
كه نويسندهي جزوه نيست، اما كار از كارگذشته بود. ولادي (پسر<br />
سرژ) معتقد است كه مامور امنيتي استالين مارك بوروسكي (مشهور<br />
به اتين) اين جزوه را تدوين كرده است؛ هر چند كه ما مدركي دال<br />
بر اثبات اين ادعا در دست نداريم. حتي اگر معلوم شود كه (اگر<br />
روزي حقيقت اين قضيه برملا شود) اتين نويسندهي اين جزوه نبوده<br />
به<br />
است، استالينيست ديگري در چاپخانهشان<br />
آساني ميتوانسته است كه اين كار را انجام بدهد. در آن دوران يكي<br />
از وظايف عمدهي ماموران استالين در غرب اين بود كه نفاقافكني<br />
كنند و فضاي شك و ترديد را در بين گروههاي اپوزيسيون چپ<br />
بينالمللي بوجود بياورند. نمونهاي كه شرحش رفت بيانگر موفقيت-<br />
شان در اين كار بوده است.<br />
دستهاي NKVD<br />
Piere d’inserer<br />
(Le Sagitairre)<br />
بعدها، پس از مرگ تروتسكي، سرژ به همراه جوليان گورگين<br />
Gorkin) (Julian خشم پارهاي از تروتسكيستها را بخاطر<br />
پافشاري اين دو بر سر جاسوس بودن رابرت شلدون هارت<br />
وهمدستي سيلويا كالدول<br />
با او، برانگيخت – ئيكتور سرژ به اتفاق هنك<br />
هر دو مورد سرزنش قرار گرفتند. چون<br />
سنيوليت<br />
Sylvia )<br />
(Robert Sheldon Harte)<br />
(17) (Caldwell<br />
Henk Sneevliet<br />
49<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
اين دو نتوانسته بودند كه ايگنس رايس را متقاعد<br />
كنند كه در مورد اين ادعا نظرات خود را علني كند، امري كه<br />
احتمالا ميتوانست باعث نجات سرژ از اين مهلكه شود. (18) بعدها<br />
معلوم شد كه رابرت هالدون هارت واقعا يك جاسوس استالين<br />
بوده و هم چنين سيلويا كالدول. و سرژ در راه سوئيس<br />
بودند كه را ملاقات و سعي كنند كه او را به علني كردن<br />
انشعاب آماده و تشويق كنند، زودتر از آنان به محل<br />
غمانگيزترين بخش اين ماجرا اين است كه مسئوليت<br />
همهي اين فجايع بر عهدهي استالين بود در حالي كه<br />
تروتسكيستها يكديگر را بابت اين ماجرا مقصرميدانستند.<br />
Ignace Reiss<br />
Sneevliet<br />
كه GPU<br />
Reiss<br />
رسيد. (19)<br />
اختلاف نظر سرژ و تروتسكي با تاسيس انترناسيونال چهارم آغاز<br />
شد. تروتسكي مايل بود كه او به عنوان يكي از معدود عناصر<br />
اپوزيسيون چپ مستقر در غرب، و بازماندهي اپوزيسيون چپ<br />
روسيه، به اين پروژه ملحق شود. ويكتور سرژ در كنفرانس هيات<br />
موسس بينالملل شركت كرد و در فرانسه تا آن جا كه ميتوانست<br />
در همكاري با رفقايش تلاش نمود. اما در همان اوان كار مخالفت<br />
خود را با خرده اختلافا ت داخلي نشان داد. او از دسيسههاي<br />
كودكانه، بيتحملي و كوتهنظريهاي سكتاريستي آنان دلسرد شد<br />
و اطمينان پيدا كرد كه چنين روشهايي راه پيشرفت فعاليتهاي<br />
بيروني و رشد رفقاي جوان را سد ميكند.<br />
ويكتور سرژ انترناسيونال چهار را همچون يك حزب فراگير انقلابي<br />
با مطبوعاتي كاملا حرفهاي و با كيفيت كه مشوق بحث آزاد در<br />
فضايي رفيقانه است، مد نظر داشت. او براين باور بود كه اين<br />
تشكيلات ضمن اينكه از نظر ايدئولوژيك ميبايست محكم و استوار<br />
باشد، همچنين وظيفه داشت كه غيرسكتاريستي باشد و براي<br />
جمع آوري نيروهاي غيراستالينيستي تلاش ورزد. او معتقد بود كه<br />
مسئلهي جنجال برانگيز و مبهم ماهيت اتحاد جماهير شوروي و<br />
حمايت ازآن [در شرايط جنگي] نبايد تا سطح يك تئوري اساسي<br />
حزبي ارتقاء يابد، بلكه صرفا ميبايست به يك پرسش مهم آموزشي<br />
تبديل شود. تروتسكي مخالف اين نظريه بود و سرژ را بخاطر<br />
"روش هنرمندانه و رويكرد روانشناختياش كه به اندازهي كافي<br />
سياسي نبود" مورد انتقاد قرار داد. برخورد سرژ بر اين دل نگراني<br />
استوار بود كه ماركسيستهاي انقلابي نبايد از صحنه سياسي كه<br />
مورد توجه طبقه كارگر و تقويت كننده اعتماد به نفس و مبارزه-<br />
جوئي آنان است، به دور افتند. به درستي او خواهان اين بود كه<br />
لنينيستها [اپوزيسيون چپ و هواداران تروتسكي]<br />
تأثير مثبتي بر چنين گروه بنديهايي داشته باشند.<br />
بلشويك –<br />
سرژ با تروتسكي در ارتباط با ماهيت رويدادهاي دورانشان نيز<br />
مخالفت داشت او معتقد بود كه ايجاد حزب انقلاب جهاني در<br />
دوره شكست (فاشيسم، جنگ، توتاليتاريسم شوروي) اشتباه است.<br />
تروتسكي خواهان اين بود كه سرژ نقش رهبري كنندهاي در<br />
انترناسيونال چهار داشته باشد، در حالي كه سرژ از همان ابتدا<br />
نسبت به اين پروژه ترديد داشت. او به تروتسكي متذكر شد كه<br />
متقاعد شده است كه چنين احزابي وجود خارجي ندارند، بلكه<br />
صرفا گروههاي بي تأثيري هستند كه به سختي دوام ميآورند و<br />
"حتي زبان مشتركي با طبقه كارگر ندارند". چگونه انترناسيونالي با<br />
اين گروهها ميتوانست ساخته شود، گروههايي (و نه احزاب) كه<br />
بيزاري از يكديگر و دكترين بلشويك – لنينيستي را مبنا قرار داده<br />
بودند، آن هم در حالي كه شمارشان از نفر تجاوز نمي-كرد.<br />
چگونه اينان ميتوانستند درك صحيحي از بلشويسم – لنينيسم<br />
داشته باشند؟<br />
200<br />
(20)<br />
در همان حال ويكتور سرژ اطمينان داشت كه تشكيل يك<br />
فدراسيون غيراستالينيستي با شرايط نوين جهاني همخواني<br />
بيشتري دارد. اما، در مقايسه با تروتسكي در ارتباط با شاخصهاي<br />
تشكلهاي غيراستالينيستي كه در اين فدراسيون گردهم مي-<br />
آمدند، سرژ آن چنان روشن و دقيق نبود و به مسئلهي تواناييهاي<br />
انقلابي اين تشكلها و يا تعهدشان نسبت به انقلاب سوسياليستي<br />
اشارهاي نميكرد. سرژ اعتقاد داشت كه پلاتفرم مشترك اين<br />
تشكلها ميبايست "مبارزهي طبقاتي و انترناسيوناليسم باشد. فرد<br />
موظف است كه ايده هژموني بلشويك لنينيستي را در جنبش<br />
كارگري رها كند و به دنبال پايهگذاري وحدت بينالمللي باشد كه<br />
بيانگر گرايشهاي واقعي نظري پيشرفتهترين بخشهاي طبقه<br />
كارگر است". سرژ اطمينان داشت كه در چنين وحدتي بلشويك –<br />
لنينيستها تأثيري بيشتري خواهند داشت تا كار در انترناسيونالي<br />
كه صرفا به خودشان تعلق داشته باشد.<br />
–<br />
مسايل اختلاف برانگيز بين تروتسكي و سرژ فراتر از برخورد و<br />
ارزيابي متفاوت شان نسبت به انترناسيونال چهار بود. اين دو، هم<br />
چنين در مورد جبهه خلق فرانسه و پوم اختلاف نظر<br />
داشتند و به دنبال پاكسازهاي مسكو و جنگ داخلي اسپانيا، سرژ<br />
وارد پلميكهايي با تروتسكي بر سر رويداد كرونشتات شد.<br />
(Poum)<br />
برخورد سرژ به "پوم" و جبهه خلق فرانسه ازاين دل نگراني او<br />
نشأت ميگرفت كه ماركسيستهاي انقلابي به دليل نفوذ در ميان<br />
طبقه كارگر ميبايد در صحنه سياسياي كه حوزهي نفوذشان<br />
است، باقي بمانند. او بيش از حد به حاصل كار با جبهه خلق<br />
فرانسه و پوم علاقه مند بود. سرژ هم چنين درك ميكرد كه<br />
تروتسكيستها (كه هردو – جبهه خلق و پوم را چون "سازش-<br />
كاران طبقاتي" ميديدند) به عنوان سكتاريست ارزيابي ميشوند و<br />
در نتيجه با جدائيشان، قادر نبودند بر چنين مبارزهي مهمي نفوذ<br />
انقلابي داشته باشند. اختلاف نظر سرژ با تاكتيكهاي انترناسيونال<br />
چهار در اسپانيا و اصرار او در همبستگي با پوم، از سوي<br />
-<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
50
-5<br />
-6<br />
)<br />
تروتسكيستها همچون تسليم شدن در برابر رفرميسم تلقي شد و<br />
بدين سان انگ سنتريسم ميانه روي) براو باقي ماند.<br />
در بحبوحهي جنگ داخلي اسپانيا، محاكمات و پاكسازيها در<br />
شوروي، بحثي نيز در مورد رويدادهاي كرونشتات در سال 1921<br />
درگرفت كه تروتسكي از خود در برابر دروغپردازيهايي كه از مسكو<br />
سر برآورده بود، دفاع كرد. دولتستيزان و آنارشيست-ها در اروپا<br />
بيدرنگ بر شباهتهاي ميان محاكمات مسكو و سركوب شورشيان<br />
كرونشتات انگشت گذاشتند. با آشكار شدن خيانت به آنارشيستها و<br />
پوم از سوي كمونيستها [طرفداران استالين]، در اسپانيا اين بحث<br />
به پيشزمينهاي براي بحث بزرگتر كه استالينيسم پيامد طبيعي<br />
لنينيسم است تبديل شد. بحثي كه تروتسكي و سرژ، هردو، شديدا<br />
با آن به مخالفت برخاستند. ويكتور سرژ به اين دليل وارد اين بحث<br />
شد كه فكر ميكرد اين بحث براي نسل جديد مبارزان داراي ارزش<br />
مهم آموزشي است. او نه موضع خود را در مورد حمايت از حزب<br />
تغيير داده بود و نه ازاين بحث براي پرداختن به مسئوليت فردي<br />
تروتسكي [در رويداد كرونشتات] بهره جسته بود بلكه از ايدههاي<br />
كه<br />
اكتبر در مقابل افرادي چون آنتون سيليگا<br />
"انقلاب را تنها در پرتو استالينيسم قضاوت ميكردند" و حمله<br />
شخصي "عليه تروتسكي را از روي بدنيتي، جهالت و روحيهي<br />
سكتاريستي" به پيش ميبرند، دفاع ميكرد.<br />
ادامه دارد...<br />
–<br />
( Anton Ciliga)<br />
-1<br />
-2<br />
سوزان وايزمن پروفسور علوم سياسي در دانشگاه سنت مري كالج<br />
كاليفرنياست. وايزمن نويسندهي كتاب "ويكتور سرژ؛ مسير بر اميد قرار گرفته<br />
است" و ويراستاري كتابهاي "ايدههاي ويكتور سرژ" و "ويكتور سرژ:<br />
روسيه بيست سال بعد" را به عهده داشته است. او در كنار كار خبرنگاري،<br />
عضو هيئت تحريريهي نشريههاي "نقد" و "خلاف جريان" و همچنين<br />
عضو "هيئت مديرة حقوق ملي كارگران" در آمريكاست.<br />
دانيل سينگر شرح بر كتاب "ايدههاي ويكتور سرژ، زندگي وي چون يك اثر<br />
هنري". ويراستار، سوزان وايزمن (كتابهاي كريتيك، مرلين پرس 1977)<br />
-3<br />
In English, Serge’s Resistance, Poems (City Lights,<br />
1989), Year One of the Russian Revolution (Writers &<br />
Readers, 1992), Russia Twenty Years After (Humanities,<br />
1996), Revolution in Danger, (Redwords 1997), Witness<br />
to the German Revolution, (Bookmarks, 2000), Memoirs<br />
of a Revolutionary (The Iowa Series, 2002), The Case of<br />
Comrade Tulayev,(New York Review of Books Classics,<br />
2004), Victor Serge, Collected Writings on Literature and<br />
Revolution (Francis Boutle Publishers, 2004), What<br />
Every Radical Should Know About State Repression<br />
(Ocean Press, 2005) were republished, as well several<br />
works on Serge. In Russia, Serge’s Polnoch’ Veka and<br />
Delo Tulaeva (Ural’skoe Izdatel’stvo, 1991), Ot<br />
revolutsii k totalitarizmu: Vospominaniya Revolutsionera<br />
(Praksis, 2001), and Zavoevann’ii Gorod (Praksis 2002)<br />
were published.<br />
-4<br />
او از سوي ريچارد گرينمن همچون شاعر اپوزيسيون چپ شناخته شده است.<br />
ارنست مندل او را ژورناليست اپوزيسيون چپ ميداند و سوزان وايزمن او را<br />
تاريخنويس اپوزيسيون چپ ناميده است.<br />
كوزرو چاكوري طي يك صحبت خصوصي با من اشاره ميكند كه سرژ و<br />
سلطانزاده ديدگاه مشترك سياسي داشتند و احتمالا يكديگر را در جلسات<br />
كمينترن ملاقات كردهاند (گفتگوي خصوصي با چاكوري، 1988).<br />
والتر لاكور "مورد ويكتور سرژ" پارتيزان ريويو،<br />
Volume LXXT No<br />
1T 2003<br />
-7<br />
شرح مختصري بر كتاب "ويكتور سرژ؛ مسير بر اميد قرار گرفته است". نشر<br />
ورسو 2001<br />
-8<br />
كريستوفر هاچينز، "مورد رفيق سرژ". بررسي كتاب لسآنجلس تايمز 10<br />
فوريه 2002<br />
-9<br />
-10<br />
-11<br />
يوژني يوتوشنكو، ژوئن 2001<br />
سرژ در بلژيك و در تبعيد چشم به جهان گشود. والدين او از اعضاي گروه<br />
انقلابيون پوپوليست روسي، تحت نام نارودنيكها بودند. گروهي كه مسئوليت<br />
ترور تزار الكساندر دوم را به عهده داشت. عموي سرژ بخاطر نقشي كه در<br />
ترور تزار داشت اعدام شد و در نتيجه والدين او از كشور گريختند.<br />
Including Magdeleine Paz, Léon Werth, Marcel<br />
Martinet, Georges Duhamel, Henry Poulaille,<br />
Charles Vildrac, Maurice Parijanine, Charles<br />
Plisnier, Maurice Wullens, Jacques Mesnil and<br />
others.<br />
-12<br />
-13<br />
-14<br />
همانجا صفحه 329<br />
من يك فصل از كتاب "ويكتور سرژ؛ مسير بر اميد قرار گرفته است" را به<br />
اين مبحث اختصاص دادهام.<br />
به رغم اينكه GPU (مديريت سياسي كشور) در سال 1934<br />
(كميسيار خلق براي امور داخلي) تغيير نام يافت، اما غالبا با اسم اوليهاش<br />
،GPU شناخته ميشود.<br />
خاطرات سرژ صفحه<br />
خاطرات سرژ صفحات اين افكار درنامهي سرژ به تروتسكي كه<br />
در نوشته شده، منعكس است. هنگام بحث در بارهي رشته<br />
افكار موجود در اپوزيسيون چپ، سرژ نقل قولي از التسين ميآورد كه اعتراف<br />
كرده بود كه "آن وحدتي هم كه در ميان ما وجود دارد ساختهي GPU<br />
است".<br />
گارد محافظ منزل تروتسكي در كويوكان باند تروريست سيكوريوس رادر 24<br />
مه به منزل راه داده بود. هارت ابتدا ربوده شد و سپس توسط ماموران<br />
استالين به قتل رسيد. جسد پوشانده شده در آهك او در گودال كم عمقي<br />
انداخته شده بود.<br />
منشي جيمز كانن رهبر حزب كارگران سوسياليست آمريكا<br />
كالدول نام مستعار سيلويا كالن فرانكلين است، جوان كمونيستي از اهالي<br />
شيكاگو در داخل آپاراتوس مخفي.<br />
هنك سنيوليت بنيانگذار و فعال احزاب كمونيست هلند، اندونزي و چين<br />
بود. او تا سال نماينده كمينترن (با نام مستعار مارينگ) بود. در آن سال<br />
او حزب كمونيست هلند را ترك كرد و حزب انقلابي كارگران سوسياليست<br />
را تشكيل داد كه بخشي از بينالملل چهر بود. در سال از<br />
انترناسيونال چهار انشعاب كرد. سنيوليت در تبعيد با سرژ دوست شد. وي<br />
در سال توسط گشتاپو دستگير و بعدا اعدام شد. ايگناس ريس نام<br />
مستعار ايگناتز پورتسكي يا لودويگ، بود كه به همراه دوستش والتر<br />
كريوتسكي به گروهي از ماموران فعال (پليس مخفي استالين)<br />
در اروپاي غربي تعلق داشت. ريس كه از جنايات استالين كه تحت نام<br />
سوسياليسم انجام ميشد بيزار شده بود از NKVD جدا شد و اعلام نمود<br />
كه در خدمت بينالملل چهار است. وي در سپتامبر توسط ماموران<br />
در سوئيس به قتل رسيد. سرژ در سال به همراه موريس<br />
والنز و آلفرد روزمر صورت جلسهي تحقيقات را در<br />
به چاپ رساند.<br />
كه در<br />
رجوع كنيد به نامه والتر روركه به جك اسميت در<br />
كويوكان مكزيك نوشته شده است. اين نامه در پرونده اف<br />
بي آي موجود است.<br />
به NKVD<br />
(SWP) بود.<br />
1938<br />
1937<br />
1938<br />
L’Assassiant<br />
30 سپتامبر 1942<br />
13 دسامبر 1946<br />
NKVD<br />
384<br />
348 تا .350<br />
27 مه 1936<br />
197<br />
1942<br />
1940<br />
NKVD<br />
D’Ignace Riess<br />
-15<br />
-16<br />
-17<br />
-18<br />
-19<br />
-20<br />
51<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
كميتهي كارگران:<br />
طرحي از اصول و ساختار آن<br />
نويسنده: جان توماس مورفي<br />
اقتباس و برگردان آزاد: بهزاد كاظمي<br />
ويراستار: منصور موسوي<br />
پيشگفتار:<br />
جنبش كميتههاي كارخانه Mmovement) (Shop Steward’s يكي از<br />
مهمترين تجربيات طبقهي كارگر بريتانيا در قرن بيستم بود. اين جنبش<br />
با تمام ويژهگيهاي تاريخي<br />
- تجربياش، هنوز هم ميتواند به ما در<br />
فهم دقيقتر اشكال سازماندهي طبقه كارگر در مراكز صنعتي و<br />
توليدي ياري برساند. در آغاز قرن بيستم در تمام نقاط صنعتي<br />
بريتانيا، تشكلها و نهادهاي رسمي و قانوني اتحاديههاي كارگري<br />
وجود داشت. با رشد جنبش اتحاديههاي حرفههاي گوناگون طي چند<br />
دهه، لايهي قدرتمندي از بوروكراسي و اشرافيت كارگري ميان<br />
نمايندگان و كارمندان رسمي و تماموقت اتحاديهها شكل گرفت. در<br />
واقع، پيدايش بوروكراسي نقصانها و محدوديتهاي فعاليت كارمندان<br />
تماموقت اتحاديههاي كارگري را برجسته ساخته بود. اين لايهي ممتاز<br />
با سياستي دوگانه از طريق چانهزني بين كارفرمايان و كارگران،<br />
بيشتر به فكر منافع قشر خود بود تا منافع اعضاي اتحاديهها، و به<br />
همين علت ضربات جبرانناپذيري به جنبش كارگري وارد كرد.<br />
از همان ابتدا، با تكوين "سرمايهداري دولتي" در دوران جنگ<br />
امپرياليستي در اغلب كشورهاي صنعتي و دگرگوني فناوري و تغيير<br />
تركيب دروني طبقهي كارگر، شرايط جديدي به جنبش كارگري<br />
تحميل شد. اتحاديههاي حرفهاي كارگران ديگر به تنهايي پاسخگوي<br />
نيازهاي مبارزات صنفي، رفاهي، اقتصادي و سياسي كارگران نبودند.<br />
شكلگيري و گسترش جنبش<br />
"كميتههاي كارخانه" در بريتانيا و<br />
هماهنگي با "اتحاديههاي كارگري" از اين ضرورت ناشي ميشد.<br />
تضاد بين تودههاي عضو و نمايندگان رسمي اتحاديههاي كارگري<br />
يكي از چشمگيرترين جنبهها در تاريخ اين جنبش است. عدم حل<br />
اين معضل همهي فعالان جنبش كارگري را به هرج و مرجي<br />
مهلك و سرانجام به فاجعهاي ميكشاند. جنش سوسياليستي<br />
–<br />
كارگري نبايد وقت خود را بيهوده با توهين و تخريب شخصيت اين<br />
يا آن فرد هدر بدهد. تمام تلاش اين فعالان بايد در جهت فهم اين<br />
معضل باشد كه چرا در رهبري اين سازمانهاي كارگري افرادي<br />
حضور دارند كه به سبك و سياق خاص خود فكر و عمل ميكنند،<br />
و چرا تودههاي كارگر در واحدهاي توليدي و صنعتي، انديشه و<br />
كنشي متفاوت با آنها دارند؟<br />
نگاه موشكافانه به تاريخ جنبش كارگري از منظر تحول صنعتي و<br />
سياسي، گرايشها و چهرههاي ويژهاي را آشكار خواهد كرد؛ در اين<br />
بررسي، نقش افراد آشنايي كه در مقام ماموران رسمي اتحاديههاي<br />
كارگري و رهبران تمام وقت كارگري فعاليت ميكنند، آشكار<br />
خواهد شد.<br />
تمامي افراد آشنا به تاريخچهي جنبش كارگري ميدانند كه<br />
معمولاً در آغاز كار، افرادي كه در سخنراني پرشور و انقلابي توانايي<br />
بالايي دارند به دفاتر و ادارههاي سنديكاها و اتحاديهها وارد مي-<br />
شوند، سخنرانهاي پر شوري كه پس از گذشت مدتي در<br />
چرخاندن امور دفاتر اتحاديهها تغيير شگفتانگيزي ميكنند. برخي<br />
از رسالهها چنين تغييراتي را اغلب با تفاوت بين فعاليت ترويجي<br />
(propaganda)<br />
و امور دفتري و مديريتي توضيح ميدهند. بيشك<br />
بين اين دو نوع فعاليت و عملكرد تفاوتي هست. اما دلايل ارائهشده<br />
براي اين تفاوت، توضيح جامعي از تغيير رفتار كاركنان تماموقت<br />
اتحاديهها نميدهند. آن فضاي اجتماعي كه در آن زندگي و<br />
فعاليت ميكنيم، وقايع مشترك زندگي روزانهمان، مردمي كه با<br />
آنها گفت و شنود ميكنيم، مبارزه براي تامين معيشت و تحقق<br />
اهداف زندگي، شرايط كار و... اينهاست كه نگرش ما انسانها را<br />
به زندگي تعيين ميكند.<br />
آيا هنگام كار در خط توليد و بر روي دستگاه ماشين كار احساس<br />
نميكنيم كارگري كه كنارمان و بر روي همان دستگاه كار ميكند<br />
***<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
52
با ما رقابت دارد؟ آيا با مشاهدهي ارتش عظيم كارگران صنعتي<br />
تازهوارد كه خواهان استخدام و امرار معاش خود هستند، احساس<br />
نميكنيم كه آنها به زودي در مقابل دروازهي ورودي كارخانهها<br />
با ما شاغلان به رقابت برخواهند خاست؟ روشن است كه برخورد<br />
كارگراني كه به دليل شرايط دشوار كار در كارخانهها، به دفاتر<br />
اتحاديهها روي ميآورند و در نتيجه كار سادهتري را انجام<br />
ميدهند، با رفتار كارگراني تفاوت خواهد داشت كه چنين تجربهاي<br />
را براي خود محتمل نميدانند. يكي از دلايل برخوردهاي كارگران<br />
فني با ماموران رسمي دولتي ناشي از اين امر است. زيرا اين<br />
احتمال وجود ندارد كه خود اين ماموران موظف به اجراي طرح-<br />
هاي دولتي بشوند و به اصطلاح آستينها را بالا بزنند. از اينرو،<br />
ماموران يادشده به آساني ميتوانند براي كارگران فني دربارهي<br />
نتايج سودمند طرحهاي دولتي ساعتها سخنراني كنند.<br />
اكنون چشمانداز كارگري را كه در كارخانه كار ميكند با چشمانداز<br />
كسي مقايسه كنيد كه در مقام مامور رسمي و تمام وقت در<br />
اتحاديهها شاغل است. كسي كه در كارخانه است هر تغييري را در<br />
محيط كار خود حس ميكند. فضا و جو كارخانه فضا و جو پيرامون<br />
خود اوست. براي او شرايطي كه در چارچوب آن كار ميكند، در<br />
درجهي اول اهميت است، و بنابراين اساسنامهي اتحاديهاش در<br />
درجهي دوم اهميت خواهد بود و حتي در مواردي، در درجههاي<br />
بعدي. اما اگر همين شخص از كارخانه خارج و براي كار اداري<br />
وارد دفتر كار اتحاديه بشود محيط شغلياش تغيير ميكند، در<br />
فضاي متفاوتي نفس ميكشد و با قشر و طبقهي جديدي تماس<br />
ميگيرد. مسائلي كه تا چندي پيش براي او در اولويت بودند، با<br />
اين تغيير شغلي در درجهي دوم اهميت قرار خواهند گرفت. كارگر<br />
سابق و مسئول تمام وقت فعلي اتحاديه، در اساسنامهي اتحاديه<br />
مدفون خواهد شد. ناگزير از ديدگاه جديدي به مسائلي مينگرد كه<br />
ديگر مانند گذشته نميتواند آنها را از نزديك احساس بكند.<br />
مقصود اين نيست كه كارگر يادشده احساس، صداقت يا علاقهي<br />
خود را به طبقهي كارگر از دست داده است؛ بلكه تاثير و نفوذ<br />
شرايط و عوامل جديد، احساس و نگرش وي را تغيير ميدهد و در<br />
نتيجه ديدگاه و "ماهيت" شغلياش نيز دگرگون ميشود.<br />
بنابراين، ريشههاي يكي از اختلافات موجود در طبقهي كارگر را<br />
درك ميكنيم: اختلاف ميان آن گروهي كه شرايط واقعي طبقه<br />
كارگر را بيان و منعكس ميكنند و دستهاي كه از زندگي و شرايط<br />
واقعي محيط كار كارگران جدا شدهاند. اكنون تاثير اين رويداد را بر<br />
روند تكوين اساسنامهاي اتحاديهها در نظر بگيريد. اتحاديهها<br />
براساس اساسنامهها، به ماموران رسمي منتخب قدرت معيني براي<br />
تصميمگيري ميدهند و اعضاي اين تشكلها بايد از تصميمها و<br />
احكام آن ماموران تماموقت و رسمي اطاعت كنند. البته درست<br />
است كه برخي مسائل در مواردي براي گرفتن تصميم به رايگيري<br />
و صندوق آرا گذاشته ميشوند. اما، بيشك اين نيز درست است كه<br />
در موارد مهم چنين تصميماتي با راي اعضاي تشكلهاي كارگري<br />
گرفته نشدهاند؛ تجربه نشان داده كه حكمراني ماموران رسمي رشد<br />
روزافزوني داشته است. ماموران تمام وقت اتحاديهها قدرت دارند<br />
تصميم بگيرند و حكم بدهند كه اعتصابي مطابق يا مخالف با<br />
اساسنامهي اتحاديه بوده است. بنابراين، كاركنان رسمي اتحاديهها<br />
ميتوانند تعيين كنند كه آيا براساس اساسنامه، مخارج اعتصاب به<br />
اعتصابكنندگان پرداخت شود يا نشود! يا دربارهي اعتراضها و<br />
مطالبات كارگري پيشبينينشده، كه در اساسنامه مقرراتي<br />
دربارهي آنها وجود ندارد، قدرت داوري و تصميمگيري دارند. به<br />
احتمال زياد، اين نكتهي آخر مهمتر از نكات ديگر است. زيرا<br />
همانطور كه اشاره شد، به گروه كوچكي كه از تجربهي محيط<br />
كارخانه دور و جدا شده است، اين اجازه داده ميشود كه بر تودهي<br />
كارگر حكمراني كند و تودهي كارگر وادار ميشود در شرايطي كار<br />
كند كه پيشتر امكان بررسي لازم براي كار تحت آن شرايط ديكته<br />
در عمل و فعاليت واقعاً دمكراتيك<br />
كارگري، هر عضو تشكيلات بايد در اداره<br />
و اجراي كارها و امور جامعه فعال باشد<br />
شده را نداشته است. به اين دليل، جنبش كارگري در اين دوران به<br />
تجديدنظري اساسي در روشهاي تدوين اساسنامههايي نياز دارد<br />
كه نقش تودههاي كارگر و اعضاي اتحاديهها را تنها در اطاعت از<br />
دستورات كارمندان تماموقت تشكلهاي كارگري ميداند.<br />
اين معضل در تمام فعاليتهاي اتحاديهاي كارگري بازتاب يافته<br />
است. كارگران انتظار دارند كارمندان رسمي تشكلهاي كارگري<br />
آنها را رهبري كنند، به جاي آنها فكر كنند و مسئوليتها را به<br />
عهده بگيرند: به اين دليل، جنبش كارگري داراي چنين رهبران<br />
كارگري است، رهبراني رسمي و غيررسمي؛ يكي در دفتر اتحاديه،<br />
ديگري در خارج از دفتر. اين دسته از رهبران چنان حرف ميزنند<br />
و عمل ميكنند كه گويي كارگران كالاهاي انعطافپذيري هستند<br />
كه بنا بر داوري، اميال و ارادهي آنها بايد قالبريزي شوند و شكل<br />
بگيرند. شايد اين دسته از رهبران صداقت زيادي نيز داشته باشند،<br />
اما اين روشهاي "رهبري" ديگر پاسخگوي مسائل تودهي طبقهي<br />
كارگر و جنبش كارگري نيست.<br />
در عمل و فعاليت واقعاً دمكراتيك كارگري، هر عضو سازمان بايد<br />
در اداره و اجراي كارها و امور جامعه فعال باشد. بنابراين، لازم است<br />
53<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
جنبش كارگري وضعيت فعلي را<br />
معكوس كند. به جاي سلطهي رهبران<br />
و ماموران رسمي اتحاديهها بر افكار<br />
كارگران، مسائل روزانهي جنبش<br />
كارگري بايد جايگزين تصميمهاي از<br />
پيش تعيين و "انديشيده"شدهي اين<br />
"رهبران" شود. تا زماني كه اين دسته<br />
از كارمندان رسمي بر تودههاي كارگر<br />
تاثيرگذار هستند، آنها خيلي كم به<br />
فكر تغيير اين وضعيت ميافتند.<br />
اگر فردي ميتواند جمعيتي را به يك<br />
سو بچرخاند، شخص تواناي ديگري نيز<br />
ميتواند آن جمعيت را در جهت<br />
انديشهورزي عملي است<br />
انقلابي :<br />
موانع زندگي را در هم ميشكند،<br />
نهادها را دگرگون ميكند، و بي<br />
گمان راهبر زندگي بهتري خواهد<br />
شد كه رو به پيش<br />
است .<br />
در واقع،<br />
ترس از انديشه ورزي ترس از<br />
زندگي بهتر و آلت دست تاريك-<br />
انديشان و ستمگران شدن است<br />
مخالف به حركت درآورد. خواست سوسياليستها اين است كه نقايص را برطرف كنيم.<br />
تودهي زنان و مردان كارگر و زحمتكش خود بيانديشند و با تجربه- رايگيريها معمولاً در شعبههاي اتحاديه انجام ميشود و جلسات<br />
ي خود عمل كنند. تا زماني كه تودهي مردم دست به چنين عمل هميشه جلساتي هستند كه توسط رهبري اتحاديه فرا خوانده مي-<br />
آگاهانهاي نزنند، هيچ پيشرفت واقعي صورت نخواهد گرفت؛ شوند. بنابراين، ما بايد شعبهي اتحاديه را چون واحدي از تشكل<br />
دمكراسي تنها يك تظاهر مسخره خواهد بود و آيندهي اين كارگري در نظر بگيريم. يك شعبه معمولاً از اعضايي كه در مناطق<br />
معيني زندگي ميكنند تشكيل ميشود، بدون توجه به اينكه كجا<br />
وضعيت براي انسان، داستان نابودي انسان خواهد شد.<br />
انديشهورزي عملي است انقلابي: موانع زندگي را در هم ميشكند، يا در چه شيفتي كار ميكنند.<br />
نهادها را دگرگون ميكند، و بيگمان راهبر زندگي بهتري خواهد اينها عوامل مهمي هستند و بخش بزرگي از بي توجهي به ريشه-<br />
شد كه رو به پيش است. در واقع، ترس از انديشهورزي ترس از هاي جدايي تودههاي كارگر از امور اتحاديهاي از همينها<br />
زندگي بهتر و آلت دست تاريكانديشان و ستمگران شدن است. سرچشمه ميگيرد. كارگران هر روز با هم زير يك سقف كار مي-<br />
بنابراين، عملكردهاي يك كميتهي منتخب بايد چنان باشد كه به كنند، با يكديگر آشنا ميشوند، به راحتي به هم جوش ميخورند و<br />
جاي تصميمگيري براي تودهها، ابزاري را فراهم كند كه از طريق به يكديگر ميپيوندند، زيرا علائق آنها مشترك است. اين همدلي<br />
آن اطلاعات كاملي در رابطه با هر مسئلهي برنامهي عمل كسب، و سبب همزيستي و كار مشترك آنها ميشود. اما كارگراني كه در<br />
در نتيجه توجه و نظر توده ها به آن مسئله جلب شود. اين فرايند جلسههاي شعبههاي اتحاديهها شركت ميكنند، عمدتاً اشخاصي<br />
بايد در راي گيري تودههاي كارگر تجلي يابد. هر چه مسئوليت ناآشنا و داراي مشاغلي ناشناخته از همديگر هستند، چونكه از<br />
بيشتري بهعهدهي اعضاي يك تشكل باشد، آن گرايش فكري كه محل كار و كارخانههاي متفاوت آمدهاند. از اينرو، اين دسته از<br />
بازتاب همهجانبهي افكار و احساسات آنهاست تجلي بيشتري اعضاي اتحاديهها در جلسهي شعبهي اتحاديه، كه معمولاً هر دو<br />
خواهد يافت. به اين ترتيب، نمايندگان رسمي منتخب ميتوانند هفته يك بار برگزار ميشود، آن نزديكي، همبستگي، علاقهي<br />
تمايلات اعضاي تشكلهاي خود را به صورت واقعيتري بيان كنند. شخصي و در نتيجه درك جمعي مسائل را حس نميكنند: يعني<br />
تاكنون برخي از انحرافهاي عمده در روال عملكرد اساسنامهاي<br />
اتحاديهها را روشن كرديم و اكنون نشان خواهيم داد چگونه اين<br />
انحرافها از طريق انحرافهاي درون ساختاري تشكلها ترغيب<br />
شده يا ميشوند.<br />
صندوق آرا پديدهي تازهاي در جنبش كارگري نيست. هر فعال<br />
اتحاديهاي موارد استفاده از آن را درك ميكند. با وجود اين،<br />
هنگامي كه مثلاً انتخابات براي گزينش نمايندگان در جريان است<br />
يا در مورد مسئلهاي خاص رايگيري ميشود، به ندرت بيش از<br />
چهل درصد اعضاي آن تشكل در<br />
انتخابات شركت ميكنند و راي مي-<br />
دهند. اين به آن معناست كه 60<br />
درصد بقيهي اعضاي همان تشكل<br />
زحمت شركت در رايگيري را به خود<br />
نميدهند. بيگمان، خشمگين شدن از<br />
60 عدم شركت<br />
درصد در رايگيري<br />
بيفايده است. بايد پرسيد كه چرا<br />
تشكلي كارگري فقط چهل درصد از<br />
اعضاي خود را به شركت در رايگيري<br />
ترغيب كرده است؟ اين يك نقص<br />
است. ساختار اين تشكل ناقص است.<br />
از جمله وظايف ما اين است كه اين<br />
آن درك مشتركي كه مستقيماً به تجربهي روزانهي كاري آنها در<br />
محيط كارخانه مربوط ميشود. در نتيجه به خاطر كمرنگ شدن<br />
علاقه، معضل عدم حضور مرتب در جلسههاي شعبههاي اتحاديه<br />
عميقتر ميشود. پس بايد بين كارخانه و شعبهي اتحاديهها ارتباط<br />
مستقيمي وجود داشته باشد؛ بايد بر كار اتحاديهاي و شراكت در<br />
امور صنفي، رفاهي، اقتصادي و اجتماعي بيشترين تمركز انجام<br />
شود. براي جلوگيري از اين بياعتنايي، حتماً بايد اعضاي يك<br />
شعبهي اتحاديه از كارگران يك كارخانه باشند.<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
54
به محض انديشيدن به اين مرحله از مشكلات، با اوضاع و احوال<br />
ديگري روبرو ميشويم كه پراكندگي انرژي و هدر رفتن نيروي<br />
طبقهي كارگر را نشان ميدهد. اين پراكندگي را فقط ميتوان<br />
چون شكاف وحشتناك درون طبقاتي توصيف كرد. فعالان<br />
سوسياليست براي يگانگي طبقاتي و كسب قدرت توسط كارگران<br />
متشكل ميشوند اما در مييابند كه كارگران نه تنها در يك<br />
كارخانه به شاخههاي متعددي از اتحاديهاي خاص بلكه همچنين<br />
به دلايلي در همان كارخانه به چند اتحاديهي مختلف يا چند<br />
اتحاديهي گوناگون در يك منطقهي محدود جغرافيايي يا چند هزار<br />
اتحاديهي گوناگون در سرتاسر كشور تقسيم شدهاند.<br />
ماهيت روشهاي نوين توليد كالا در صنايع، بيش از گذشته به<br />
شيوهي توليد اجتماعي درآمده است. به بيان ديگر، كارگران حرفه-<br />
هاي گوناگون با هم ارتباط نزديك دارند و براي توليد كالا به<br />
مراتب بيش از گذشته به يكديگر نيازمند هستند. منافع و علايق<br />
يكي، منافع و علايق ديگري است. مكانيكها نميتوانند بدون<br />
كارگران ساده يا رانندگان جرثقيل به كار بپردازند و هيچكدام از<br />
آنها بدون فلزكاران، تراشكاران، آهنگران و غيره نميتوانند كار<br />
كنند. ولي با وجود اين وابستگي متقابل و ماهيت اجتماعي كار كه<br />
كل شاخههاي صنعتي را در برميگيرد، تشكلهاي موجود كارگران<br />
تقريباً خصلت ضداجتماعي دارند.<br />
اين نوع تشكلهاي اتحاديهاي، به جاي سازماندهي واحد كارگران<br />
براساس منافع و علايق مشترك، آنها را بر پايهي اختلاف بر سر<br />
حرفه و نوع كار سازماندهي ميكنند و همواره در حالت افتراق و<br />
انشقاق نگاه ميدارند. اتحاديههاي كارگري در دورهاي زاده شدند<br />
كه توليد انبوه ماشيني هنوز در سطح گستردهاي به وجود نيامده<br />
بود. در آن دوران مهارت در كار و حرفه ارزش و اهميت بيشتري از<br />
امروز داشت. از اينرو، اتحاديههاي نخستين جنبش كارگري<br />
انگلستان براساس متشكل كردن كارگران ماهر سروسامان يافت.<br />
پس از دورهاي، در ساختار و روش توليد تغييرات اساسي رخ داد و<br />
نياز به استخدام و نقش كارگران غيرماهر افزايش يافت. اما رشد<br />
تغييرات در روشهاي توليد كه به تغيير جايگاه كارگران ماهر به<br />
ساير كارگران انجاميد، از سوي تشكلهاي كارگران ماهر درك<br />
نشد. با پيدايش اتحاديههاي عمومي كارگران كه از مردان و زنان<br />
كارگر حمايت و مراقبت ميكردند، اين گونه شكافها به اختلافات<br />
سازمانيافته تبديل شدند. در نتيجه، ايجاد هماهنگي در تشكل-<br />
هاي كارگري با تغييرات متزايد جديد به شدت دشوار شد؛ از<br />
سويي كارگران مرد ماهر به عضويت كارگران مرد غيرماهر در<br />
اتحاديهها معترض بودند؛ از سوي ديگر، كارگران غيرماهر اغلب از<br />
آنچه شگردهاي برتريطلبانهي كارگران ماهر تلقي ميكردند<br />
شكايت داشتند؛ و تاسفبارتر اينكه اين دو لايه از طبقهي كارگر<br />
معترض ورود كارگران زن به اتحاديهها بودند! امروزه اين وضعيت<br />
تغيير كرده است. اما خيلي از آن تشكلها هنوز تعصبات پيشين را<br />
حفظ كردهاند. بررسي موقعيت خاص اين گونه تشكلها، پوچي و<br />
بيهودگي تداوم اين گونه تعصبات قشري را آشكار ميسازد.<br />
براي توضيح بيشتر در اين مورد بايد به پيشزمينهي تشكليابي<br />
كارگران ماهر پرداخت. موقعيت كنوني تشكل كارگران ماهر را بايد<br />
در پرتو سامانيابي گذشتهاش سنجيد. كارگران ماهر از سالها<br />
سنت تشكليابي پيشه و صنعت خويش برخوردارند. افزون براين،<br />
بايد در حرفهي خاص خودشان پنج سال سابقهي كارآموزي و<br />
شاگردي ميداشتند. دورهي كارآموزي و خدمات شاگردي به<br />
خودي خود كافي بود تا اين دسته از كارگران ماهر تعصبي قوي و<br />
حساسيتي ويژه به جايگاهشان در توليد و صنعت داشته باشند. اما<br />
روابط كار و توليد و ساختار صنعتي تغيير كرده، روشهاي توليد<br />
صنعتي در تمام جنبههاي علم مكانيك دگرگون شده، كارشناسي<br />
با جهشها و پرشهايي زير و رو شده و توليد خودكار و ماشيني<br />
به طرز گستردهاي افزايش يافته است. در هزاران مورد، كارآموزي و<br />
كار شاگردي به كار نمايشي بدل شده است. حتي كارآموزان و<br />
شاگرداني كه ناگزير براي كارهاي ساده و تكراري حفظ شدهاند،<br />
به نيروي كار ارزان بدل شدهاند. آنها به طور روزافزوني كارهاي<br />
سادهي كارگران غيرماهر را انجام ميدهند. با اينكه كارآموزان و<br />
شاگردكاران به همان اندازهي كارگران ديگر در توليد نقش دارند، اما<br />
فقط نيمي از دستمزد آنها را دريافت ميكنند. بنابراين، سادهسازي<br />
در روشهاي توليد، پيدايش فناوري نوين و كارايي بيشتر در توليد<br />
خودكار و ماشيني و عملكرد ماشين به جاي كار يدي، به اين معني<br />
است كه راه ورود و اشتغال در صنايع براي كارگرانِ غيرماهري كه<br />
دورهي كارآموزي نديده يا شاگردي نكردهاند، آسانتر شده است. با<br />
اين توصيفها هنوز اتحاديههاي كارگران ماهر شرط اوليه عضويت<br />
در تشكل خود را گذراندن دورهي كارآموزي و شاگردكاري ميدانند!<br />
به اين ترتيب، بايد با اطمينان خاطر گفت كه رشد تاريخي توليد<br />
صنايع جايگاه انحصاري كارگران ماهر را تضعيف كرده و راه را براي<br />
به صحنه آمدن كارگران غيرماهر هموار كرده است.<br />
55<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
كارگران غيرماهر كه زير يك سقف و در همان كارخانههائي كه<br />
كارگران ماهر كار ميكنند، بايد با كارگران ماهر همكاري و به آنها<br />
در امر توليد كمك كنند.<br />
56<br />
بنابراين، كارگران غيرماهر با چشمان خود<br />
مشاهده ميكنند كه چگونه كار و توليد ماشيني سادهتر شده است.<br />
آنها از خود ميپرسند كه با اينكه نوع كار آسان شده است، چرا بايد<br />
به عنوان يك كارگر ساده و غيرماهر در همان جايگاه فرودست<br />
پيشين باقي و از پيشرفت باز بمانند؟ با ورود ميليونها كارگر زن به<br />
صنايع و توليد، تبعيضهاي درون طبقاتي برجستهتر ميشود. به اين<br />
ترتيب، مبارزه براي رفع تعصبها و تبعيضهاي مهارتي، حرفهاي و<br />
جنسيتي در صفوف كارگران آغاز ميشود.<br />
هم اكنون هفت ميليون زن كارگر در صنايع كار ميكنند. از آغاز<br />
جنگ جهاني اول<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
ميلادي) (1914<br />
بيش از يك ميليون زن كارگر<br />
وارد توليدهاي فني و صنايع مهندسي شدند. بي شك كار تميز و<br />
دقيق زنان كارگر اكثريت مردم را متعجب ساخته است؛ تقريبا<br />
ساخت تمامي قطعههاي توليد پوكه گلوله در دست زنان است. در<br />
"ضميمهي تايمز اينجينيرينگ" در 29 ژوئن 1917 دربارهي نقش و<br />
كار زنان مطلب زير را ميخوانيم:<br />
"به ويژه، نمايشگاه بريستول به خاطر نمايش چندصد نمونه از آثار و<br />
محصولهايي كه تماماً يا عمدتاً توسط زنان توليد شدهاند، قابل توجه<br />
بود. به جز مواردي كه با عكس بزرگتر نشان داده شده بود،<br />
14گروهبندي جداگانه از نمونههاي گوناگون به شرح زير به نمايش<br />
در آمده بودند: موتورهاي هواپيما، موتورهاي اتومبيل، ژنراتورهاي<br />
برقي و ساير قسمتهاي موتورهاي درونسوز، لوكوموتيو و موتورهاي<br />
ثابت، تفنگ و قسمتهاي مختلف تفنگ، سلاحهاي كوچك، وسايل<br />
اندازهگيري و تراش و ابزارهاي مشابه، جوشدادن و منگنهها و ساير<br />
قطعات هواپيما، بدنهي هواپيما و قسمتهاي اسكلت اصلي آن،<br />
مهندسي موشكي، وسايل مهندسي مختلف، وسايل بصري و كارهاي<br />
عدسي سازي. فهرست طولاني است اما همين طويل بودن آن<br />
چيزي بيش از نسبي و متنوع بودن كوششهايي نيست كه از<br />
خدمات زنان در اين يا آن كار به دست آمده. تنوع مشابهي در<br />
تركيب بيشتر گروهها ديده ميشود. براي مثال، جزئياتي از چندين<br />
موتور مختلف هواپيما، از ماشينهاي موتوري و موتورهاي كاميون،<br />
محصولات مختلف «تانك» (كشتي زميني) و موتورهاي ديزل،<br />
قنداق تفنگ و ساير قسمتهاي تفنگهاي مختلف، از هاچكيس تا<br />
هويتزر، و در بين اسلحههاي سبك مسلسلهاي لوييس و ديگر<br />
تفنگهاي لي انفيلد به نمايش گذاشته شده بودند. فقط بيش از 70<br />
منگنه و قالب مختلف كشوهاي خشاب به نمايش درآمده بود، و<br />
بيش از صد نوع پوكههاي مختلف و ماشينهاي تراش، متههاي دو<br />
لبه و ابزارهاي مشابه، و تقريبا تمام قطعات ممكنهي جداشده از هم ِ<br />
هواپيما به نمايش درآمده بودند."<br />
البته نادرست است گفته شود كه زنان به طور كلي اين نوع<br />
توليدات را به تنهايي توليد ميكنند. اما، اين تجربه دستكم<br />
امكانات عظيمي را نشان ميدهد كه به دليل سادهشدن فرايند كار<br />
براي زنان كارگر فراهم آمده است. اين فرايند، چگونگي از بين<br />
رفتن جايگاه انحصاري كارگران ماهر در تمام مشاغل (به جز در<br />
كارهاي سنگين)<br />
را نشان ميدهد. با همهي اين توصيفها ميتوان<br />
با اطمينان گفت كه در بسياري كارخانهها، ورود زنان كارگر يك<br />
حركت مثبت و موفقيت شغلي به حساب نيامده است. در واقع، در<br />
بعضي از كارخانهها هيچ تلاشي براي موفقيت زنان انجام نشده<br />
است. زنان كارگر را با تمسخر چون "مسافران دورهي جنگ"<br />
تحقير و تحمل ميكنند.<br />
اين وضعيت جديد و تغييرات در تركيب نيروي كار، پس از پايان<br />
جنگ، شرايط بسيار وخيمي را براي جنبش كارگري به وجود مي-<br />
آورد؛ احتمالاً با برنامههاي بازسازي جعلي و ظاهري، كل جنبش<br />
كارگري در برابر سيل بيكارسازي پس از جنگ بازنده خواهد شد.<br />
ممكن است هزاران نفر از زنان كارگر به خيابانها بريزند يا مانع<br />
كار مرداني شوند كه بر سركارند يا همچنان بيكار هستند. آنطور<br />
كه برخي سنتپرستان پيشنهاد ميكنند، بازگشت به خدمات<br />
خانگي، نميتواند تمام زنان را جذب كند. افزون براين، برخلاف<br />
پيشنهاد عدهاي، نميتوان زنان را به همان كارهايي كه قبل از<br />
جنگ ميكردند بازگرداند؛ امكان ندارد كه عقربهي ساعت تاريخ را<br />
به عقب باز گردانيم. بايد راههاي ضدتبعيض و عادلانهتري را جست<br />
وجو كرد.<br />
درست است كه كار زن معمولاً كار ارزاني است، و اين نيز درست<br />
است كه زنان كارگر عموماً مطيعتر از مردان كارگر هستند (و اين<br />
به اندازهي كافي بد است). از سوي ديگر، اين نكته نيز درست است<br />
كه سازماندهي زنان كارگر، دقيقاً به خاطر تبعيضهاي انباشت-<br />
شدهي تاريخي و اجتماعي، از سازماندهي مردان كارگر مشكلتر<br />
است. زنان به طور نسبي كمتر از مردان دربارهي اين گونه مسائل<br />
فكر و عمل ميكنند. كارفرمايان با اين موضوع آشنا هستند و به
اما با وجود اين نابرابري<br />
اجتماعي –<br />
همين علت، زنان را بيشتر استثمار ميكنند. اما تمام اين "گناه"<br />
به گردن زنان نيست. قرنها سلطهي اجتماعي و اقتصادي مرد بر<br />
زن چنين وضعيتي را موجب شده است. مردان امروز بايد "بها"ي<br />
تبعيضهاي پيشين عليه زنان را بپردازند. مردان كارگر و<br />
زحمتكشي كه در گذشته به زنان به عنوان انسانهاي برابر نمي-<br />
نگريستند و از آنها موجوداتي فرودست ساخته بودند، اكنون، در<br />
نتيجهي تغيير تركيب دروني طبقهي كارگر با مشكلهايي روبرو<br />
شدهاند كه دلخواهشان نيست.<br />
اما با وجود اين نابرابري اجتماعي<br />
تاريخي<br />
درون طبقاتي، بايد تاكيد كرد كه تمامي<br />
اعضاي طبقهي مزدبگير، چه زنان و چه<br />
مردان كارگر، موقعيت مشابهي در جامعهي<br />
سرمايهداري دارند<br />
–<br />
تاريخي ِ درون طبقاتي، بايد<br />
تاكيد كرد كه تمامي اعضاي طبقهي مزدبگير، چه زنان و چه<br />
مردان كارگر، موقعيت مشابهي در جامعهي سرمايهداري دارند:<br />
همگي بايد براي مزد كار بكنند يا همگي با هم گرسنگي بكشند؛ و<br />
همگي از بيكاري در هراسند. از يك سو، كارگران ماهر از ساده<br />
شدن مهارتها منزجرند، چرا كه از پائين آمدن سطح زندگي خود<br />
به وسيلهي رقابت و خطري كه از سوي كار كارگران نيمهماهر،<br />
غيرماهر و زنان احساس ميكنند بيم دارند. از سوي ديگر، كارگران<br />
نيمه ماهر، غيرماهر و زنان نيز هر كدام ميخواهند مزد و موقعيت<br />
شغلي خود را بهتر سازند و تا سطح كارگران ماهر بالا ببرند. اما<br />
همگي آنها در چنگال كساني اسير شدهاند كه مالك و صاحب<br />
وسايل توليد هستند و براي آنان كار و دستمزد تهيه ميكنند.<br />
البته هم كارگران ماهر در اميال و خواستههاي خود مبني بر حفظ<br />
سطح بهتر زندگي حق دارند و هم كارگران زن، نيمهماهر و<br />
غيرماهر حق دارند براي زندگي و كار بهتر بكوشند. بنابراين، يگانه<br />
راهي كه ميتواند منافع متقابل تمامي مزدبگيران را تامين و<br />
محافظت كند، تلاش، عمل و سازماندهي متحد تمام كارگران،<br />
چه زن و چه مرد، است. كوششهاي زيادي در گذشته صورت<br />
گرفته و نتايجي نيز به بار آورده است؛ تدبيرها و برنامههاي<br />
همبسته و فدرال پيش از اين آزمايش و از طرحهاي ادغامگري و<br />
آميختگي نيز پشتيباني شده است. با اين وصف، ويژگي مشترك<br />
تمام اين طرحها اين بوده است كه همواره به دنبال پيوستگي و<br />
ائتلاف با ماموران و كارمندان رسمي اتحاديهها بودهاند تا از آن<br />
وسيلهاي براي يگانهسازي تودههاي ناهمگون كارگر بسازند.<br />
تجربه نشان داده كه اين شيوه نتيجهي مطلوب نميدهد. پيشتر،<br />
مشكل و معضل كار در كارخانهها و واحدهاي توليدي و صنعتي<br />
توضيح داده شد. سپس تغييرات ساختاري توليد بررسي گرديد.<br />
جنبش سوسياليستي وظيفه دارد با توجه به اين گونه تغييرات و<br />
تحولات درون محيط كار، چگونگي بناي اتحاد صنعتي بزرگ<br />
كارگران را در دستور كار خود قرار دهد و جنبش كارگري را با<br />
ماهيت و جوهر دمكراتيك واقعي قدرتمند سازد. در اين فرايند بايد<br />
مراقب بود كه هيچكدام از ارزشهاي واقعي جنبش اتحاديههاي<br />
كارگري كه در مبارزهي ِ تاريخي با نظام كارمزدي به دست آمده از<br />
دست نرود. پيشنهاد سوسياليستها براي حل اين مشكل اين است<br />
كه بايد به شكل وارونهاي اين شيوه را به مرحلهي اجرا درآورد.<br />
كميتهي كارخانه<br />
براي حل اين معضل، بايد در هر واحد توليدي و صنعتي كميتهي<br />
كارخانه تشكيل شود: كميتهاي متشكل از نمايندگاني كه در<br />
سطح كارخانه و در مجامع عمومي انتخاب شدهاند. از سويي، بايد<br />
نمايندگاني از كارگران ماهر، نيمه ماهر و غيرماهر در اين كميتهها<br />
حضور داشته باشند. و از سوي ديگر، اتحاديههاي حرفهاي خاص،<br />
كه در كارخانهها فعال هستند و هر يك از كارگران به آن تعلق<br />
دارند، نيز مورد توجه قرار بگيرند. به بيان سادهتر، بايد رابطهاي<br />
انداموار بين كميتهي كارخانه و نمايندگان شعبههاي اتحاديه-<br />
هاي مستقر در يك واحد توليدي و صنعتي سامان بگيرد.<br />
مثلاً فرض كنيم كه در كارخانهاي اعضاي اتحاديههاي گوناگون<br />
مانند اعضاي اتحاديهي كارگران عمومي، اتحاديهي كارگران برقكار،<br />
اتحاديهي سازندگان ماشين بخار، اتحاديهي كارگران زن و غيره<br />
كار ميكنند. هر كدام از اين اتحاديههاي گوناگون بايد نمايندگان<br />
كارخانهي خود را در همان محيط كارخانه انتخاب كنند. سپس<br />
نمايندگانِ منتخبِ اتحاديههاي گوناگون شاغل در آن كارخانهي<br />
خاص، با همكاري با يكديگر متحداً "كميتهي كارخانه" در آن<br />
واحد توليدي يا صنعتي را سازمان بدهند.<br />
اين راهكار بيدرنگ همهي فعالان جنبش كارگري را به جنب و<br />
جوش خواهد انداخت. چون همهي اتحاديههاي آن كارخانه<br />
كارزاري را براي افزايش فعاليت جهت عضوگيري به راه خواهند<br />
انداخت. به اين ترتيب، كساني كه به تشكليابي صنفي- طبقاتي<br />
رغبت نشان نميدهند، خودبهخود كنار گذاشته خواهند شد. ما از<br />
كارخانهاي خبر داريم كه به محض تشكيل "كميتهي كارخانه" در<br />
آنجا، همهي اتحاديهها به نحو چشمگيري بر فعاليت خود افزودند و<br />
كوشيدند كارگران جديدي را عضو اتحاديهي خود بكنند، به<br />
طوري كه يكي از اتحاديهها، شصت كارگر جديد را به صفوف خود<br />
افزود و نامنويسي كرد.<br />
57<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
پيشنهاد ميشود كه در صورت مهيا بودن شرايط ، در هر واحد<br />
توليدي و صنعتي، نمايندگان منتخب در مجامع عمومي كارخانه<br />
هم از سوي اتحاديه و هم از جانب كميته كارخانه به رسميت<br />
شناخته شوند. اين مجامع بايد مقررات و قوانيني داشته باشند كه<br />
موجب تشويق همكاري نزديك با كميته كارخانه شود. مثلاً، نكات<br />
زير بهعنوان مواد نوشتهشده در كارت دستورالعمل نمايندهي<br />
منتخب كارخانه براي هر يك از نهادهاي كارگري كارخانه<br />
پيشنهاد ميشود:<br />
-<br />
-<br />
كارت عضويت اعضاء بايد هر شش هفته يكبار بازرسي شود.<br />
كارگران تازهوارد به هر واحد توليدي و صنعتي بايد با<br />
نمايندهي كارخانهي همان بخش خود دربارهي عضويت در<br />
اتحاديه گفتگو كنند.<br />
-<br />
-<br />
-<br />
-<br />
اگر وضع عضويت كارگري در اتحاديه هنوز روشن نيست،<br />
نمايندهي منتخب كارگران بايد بتواند كارت عضويت او را ببيند.<br />
نمايندهي منتخب كارگران بايد شرايط محيط كارخانه،<br />
دستمزدها و غيره را در آن بخشي از كارخانه كه به عنوان نماينده<br />
كار ميكند، يادداشت كند. وي بايد بر مقررات مصوب اتحاديهي<br />
آن منطقه نظارت داشته باشد و هر گونه تخطي و تخلف ماموران<br />
رسمي اتحاديه را گزارش بدهد.<br />
هر گونه اختلاف ميان كارفرما و كارگران كه موجب زير سئوال<br />
رفتن مقررات مصوب اتحاديهي آن منطقه ميشود، بايد به<br />
نمايندهي كارخانه گزارش شود.<br />
- سپس نمايندهي منتخب كارخانه بايد با ديگر نمايندگان كارخانه<br />
مشورت كند. آنها به طور جمعي بايد دربارهي نوع و چگونگي<br />
اقدامات لازم تصميم بگيرند. تصميم نمايندگان منتخب كارخانه<br />
بايد به مجمع عمومي اعضاي درون كارخانه گزارش و براي تاييد و<br />
توافق كارگران به راي گذاشته شود.<br />
اتفاقات و جرياناتي كه در محيط كار رخ ميدهند و بر بيش از<br />
يك بخش از كارخانه اثر ميگذارند، بايد به همان ترتيب و با<br />
شيوهاي مشابه توسط نمايندگان تمام بخشها و حوزههاي مربوطه<br />
تصميمگيري و اجرا شوند.<br />
-<br />
-<br />
كارگران در كارخانه بايد سعي كنند خود اختلافها را پيش از<br />
گرفتن كمك از ماموران رسمي اتحاديه در محل كارخانه حل<br />
كنند. در مواردي كه اختلافها اعضاي ساير اتحاديههاي مستقر در<br />
محيط كار را تحت تاثير قرار ميدهد، بايد همكاري آن اتحاديهها را<br />
براي حل اختلاف جلب كرد.<br />
توصيه ميشود از ميان هر پانزده كارگر يك نماينده انتخاب<br />
شود. هر چه كارگران فعال در يك كارخانه بيشتر باشند،<br />
سازماندهي امور كار و كارگري بهتر و آسانتر انجام ميشود.<br />
همچنين بايد در هر بخش از كارخانه و از سوي هر لايهي كارگران<br />
متعلق به يك حرفهي خاص، كارگري معتمد انتخاب شود. يكي از<br />
وظايف مهم معتمدان منتخب كارگران، فراخواني و برگزاري<br />
نشستهاي نمايندگان كارخانه در محل كارخانه و شركت در<br />
جلسههاي منطقهاي به عنوان نمايندگان كارگران است. وظايف<br />
ديگري را نيز ميتوان برشمرد كه بعداً به آنها اشاره خواهد شد.<br />
- در هر يك از مناطق مختلف ابتكار عمل بايد در دست خود<br />
كارگران شاغل باشد. مادامي كه نمايندگان كارگران در محل<br />
كارخانهها انتخاب شوند و نه در شعبهها، ديگر مهم نيست كه<br />
آغاز هر عمل و حركت كارگري نخست از طريق كميتهي محلي<br />
سنديكا و اتحاديه صورت گرفته است، يا شروع آن در كارخانه<br />
بوده و سپس از طريق كميتهي كارخانه تصميمگيري شده است.<br />
به اين ترتيب، وحدت بين فعاليتهاي رسمي (سنديكايي و<br />
اتحاديهاي) و غيررسمي از طريق بهرسميت شناختن كنترل توده-<br />
هاي كارگران تضمين خواهد شد.<br />
پيشتر توضيح داديم كه چگونه ميتوان كميتههاي كارخانه<br />
(WORKSHOP COMMITTEES)<br />
را در محل كار خود<br />
كارگران تشكيل داد، و چگونه آنها همزمان ميتوانند بخشي از<br />
جنبش رسمي و قانوني سنديكايي و اتحاديهاي باشند. هم اكنون<br />
بايد نشان دهيم چگونه جنبش كارگري ميتواند براي پاسخگويي<br />
به نيازهاي روزمرهي كارگران رشد كند.<br />
-----------------<br />
ادامه دارد...<br />
جان توماس مورفي يكي از برجستهترين چهرههاي "جنبش كميتههاي<br />
كارخانه" طي جنگ جهاني اول در بريتانيا است. "كميتهي كارخانه: طرحي از<br />
اصول و ساختار" از مهمترين نوشتههاي او است. گروه نبرد كارگر در سال<br />
اين جزوه را به فارسي ترجمه كرده است.<br />
اشاره ميكنيم كه اين جمعبندي يكي از عمدهترين آثار نظري و آموزشي جنبش<br />
كارگري بريتانيا است و كميتهي كارگران شفيلد آن را در اواخر سال<br />
منتشر كرده است. بعدها اصول تشكيلاتي و بيانيهي رسمي كميتهي سراسري<br />
ادارهكنندهي جنبش "كميتههاي كارخانه" بر پايهي جزوهي مورفي تنظيم شد.<br />
براي دريافت متن انگليسي "كميتهي كارخانه: طرحي از اصول و ساختار" به آد<br />
رس اينترنتي زير مراجعه كنيد:<br />
http://www.marxists.org/archive/murphyjt/1917/xx/workers_committee.htm<br />
1917<br />
1357<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
58
يم<br />
جنبش كمونيستي و مسئلهي<br />
زنان؛ تجربهها<br />
و نقدها!<br />
بخش چهارم:<br />
در نقد يك شعار!<br />
در نقد يك ديدگاه!<br />
نويسنده: اميد بهرنگ<br />
ويراستار: ساسان دانش<br />
رابطهي جنبش كمونيستي و جنبش زنان را ميتوان با نقد شعار<br />
"جنبش زنان، متحد جنبش كارگري" آغاز كرد. شعاري كه در<br />
هشت مارس 2007 در برخي دانشگاههاي ايران طرح شد.<br />
در مورد انگيزهي مثبتي كه در پس اين شعار قرار دارد، بحثي<br />
نيست. بي ترديد طرح اين شعار تلاشي است براي تاكيد بر اتحاد<br />
ميان جنبشهاي تودهاي؛ مرزبندي با گرايشهاي راست و ليبرالي<br />
درون جنبش زنان و شايد تاكيدي است بر ضرورت انقلاب<br />
سوسياليستي. اما چرا جنبش دانشجويي در روز جهاني زن، به<br />
جاي برجسته كردن وظيفهي خود در برابر جنبش زنان، براي اين<br />
جنبش تعيين تكليف ميكند كه با كدام جنبش متحد شود؟<br />
پرسيدني است چرا جنبش دانشجويي شعار "جنبش كارگري،<br />
متحد جنبش زنان" را پيشنهاد نميكند؟ آيا عناصر فعال چپ<br />
دانشگاه به همان ميزاني كه تلاش ميكنند اين شعار را در جنبش<br />
زنان دروني كنند؛ بر همراهي كردن كارگران با جنبش زنان نيز<br />
تاكيد ميكنند؟ آيا جنبش دانشجويي به همان ميزان كه در تعيين<br />
شعار براي جنبش زنان پافشاري ميكند، در مورد جنبش كارگري<br />
نيز اين روش را به كار ميبرد ؟<br />
هدف از گشودن اين بحث به چالش كشيدن برخي ايدههاي غالب و<br />
رايج در جنبشهاي اجتماعي است. ايدههاي نادرستي كه در ارتباط<br />
با جنبش زنان، آشكارا خصلت پدرسالارانه به خود ميگيرند و از<br />
سابقهي تاريخي معيني در جنبش كمونيستي برخوردار هستند.<br />
امروزه روز، جنبش كارگري براي بسياري از فعالان چپ، به كعبهي<br />
مقدسي بدل شده كه جنبشهاي تودهاي بايد در مقابل آن سر<br />
تعظيم فرود آورند، سوگند وفاداري ياد كنند تا از "گناهان بورژوا<br />
دمكراتيك" خود پاك شوند تا خصلت "سوسياليستي" به خود<br />
گيرند. بايد مشخص شود چرا فقط جنبش كارگري است كه در<br />
ميان ديگر جنبشهاي تودهاي موجود در جامعه، از اين مقام<br />
شايسته برخوردار است؟ چرا جنبش كارگري آن "كليتي" است كه<br />
ديگر "اجزا" را بايد دربرگيرد؟ كيفيت و ويژگي جنبش كارگري<br />
چيست كه در مقام "كل" بايد آن را به رسميت شناخت؟<br />
تا آنجا كه به واقعيت مربوط ميشود شكل گيري جنبش كارگري<br />
(درك بيشتر عناصر چپ از جنبش كارگري، مبارزات كارگران<br />
درعرصهي خواستههاي اقتصادي است) مانند سامانيابي ديگر<br />
جنبشهاي تودهاي، واكنش عادلانهاي است به ستمي كه به طور<br />
روزمره توسط نظام سرمايه داري بر كارگران اعمال ميشود. اين<br />
جنبش كه در مدار خريد و فروش بهتر نيروي كار جريان دارد مانند<br />
ديگر جنبشهاي تودهاي از نقاط قوت و ضعف مشخصي<br />
برخورداراست و گرايشهاي سياسي مختلفي را در بر<br />
گيرد. به<br />
اين معنا، جنبش كارگري نيز مانند ديگر جنبشهاي تودهاي مي-<br />
تواند از جهتگيريهاي ايدئولوژيك سياسي متفاوتي پيروي كند.<br />
اين جنبش كارگري به طور خودبخودي، نه از كيفيت سوسياليستي<br />
برخوردار است و نه نسبت به ساير جنبشهاي تودهاي كيفيت ويژه-<br />
اي دارد كه آن را در جايگاه "كل" و موقعيت برتر قرار دهد.<br />
حتا اگر بخواهيم در شرايط كنوني مقايسهاي بين جنبشهاي<br />
تودهاي مختلف با يكديگر انجام دهيم، آشكارا پيداست كه جنبش<br />
زنان و جنبش دانشجويي نسبت به جنبش كارگري، سياسيتر و به<br />
مراتب راديكالتر هستند؛ اين جنبشها نسبت به جنبش اقتصادي<br />
كارگري، بيشتر دورنماي جامعهي آينده را به صحنهي اجتماعي<br />
ميكشانند و بيشتر بر خواستههايي تاكيد دارند كه امكان دستيابي<br />
به آنها در چارچوب نظام جمهوري اسلامي بسيار كمتر است.<br />
جنبش زنان به طور مستقيم عصب حساس حكومت ديني را نشانه<br />
گرفتهاند و در شرايط كنوني نقش مهمي در قطبي كردن فضاي<br />
سياسي كشور ايفا ميكنند. چرا كه موضوع زنان يكي از مسائل<br />
مورد اشاره و مهم در درگيري ميان جمهوري اسلامي و امپرياليسم<br />
آمريكاست. اين دو قطب ارتجاعي، قيم مĤبانه مدعي تعيين<br />
سرنوشت براي زنان ايران هستند. به همين جهت قرار گرفتن<br />
خواستههاي زنان در راس مبارزات تودهاي ميتواند نقش مهمي در<br />
افشاي هر دو طرف اين درگيري داشته باشد و صحنهي سياسي<br />
كشور را بيشتر به نفع مردم و نيروهاي انقلابي متحول كند.<br />
ميدانيم كه مسئلهي ستم بر زن، همانند استثمار طبقاتي به<br />
مالكيت خصوصي گره خورده و از قدمت بيشتري نسبت به تضاد<br />
ميان كارگر و سرمايه دار برخوردار است. به همين دليل بدون زير<br />
سئوال بردن كليت ساختارهاي طبقاتي و مردسالارانه، بدون شخم<br />
59<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
يها<br />
يكل<br />
يها<br />
يم<br />
عميق و زير و رو كردن همه جانبهي روابط اجتماعي حاكم بر<br />
جامعه و جهان، مسئلهي زنان حل نخواهد شد.<br />
بحث بر سر انتخاب يا تعيين برتري يك جنبش بر ديگر جنبشها<br />
نيست. ما با كليتي به نام جامعه روبرو هستيم كه از اجزا يا بخش-<br />
هاي متفاوتي تشكيل شده است. هر يك از اين بخشها ويژگيهاي<br />
خاص خود را دارد كه آن را از بقيه و نيز از خصلتهاي<br />
جامعه<br />
متفاوت ميكند. كليت را نميتوان جمع جبري اجزا يا بخشهاي<br />
است كه هر كدام مبارزهي خويش را<br />
براي برقراري يك نظام نوين،<br />
اما از دريچهاي خاص و به روشي خاص به پيش ميبرند. هر اندازه<br />
اين مبارزهي خاص در اينجا مبارزه براي رهايي زنان راديكالتر،<br />
عميقتر و همه جانبهتر به پيش برده شود، ما با جامعهاي انقلابي<br />
تر (يا با نظامي انقلابيتر) روبرو خواهيم شد. اين امر حتا تواند<br />
ميزان سنجش ما از جامعهي سوسياليستي محسوب شود. براي<br />
جهتگيري سوسياليستي نميتوان مدام تكرار كرد "بدون<br />
مبارزه براي سوسياليسم، زنان رها نخواهند شد" برعكس،<br />
متفاوت دانست. خواص كليت نيز حاصل جمع خواص اجزاي آن تاكيد بايد بر آن باشد كه "بدون مبارزه براي رهايي زنان،<br />
نيست. يك بخش را هر قدر هم كه مهم و تعيين كننده باشد سوسياليسمي در كار نخواهد بود".<br />
نميتوان جايگزين كليت كرد. فصل مشترك مبارزهي همهي اقشار<br />
نياز به سوسياليسم و كمونيسم ميتواند و بايد از زبان قشرها و<br />
و طبقات ستمديده در يك جامعه در مبارزهاي است كه براي تغيير<br />
طبقات مختلف ستمديده و به شكل جنبشهاي متفاوت بيان شود.<br />
اين كليت صورت ميگيرد. از درون ستم خاصي كه بر هر يك<br />
بدون تلاش براي چنين امري، نميتوان سخن از تحول انقلابي<br />
از بخشهاي جامعه روا ميشود، نخست، محكوميت كل نظام است<br />
جامعه به ميان آورد. محدود كردن "سوسياليسم" به جنبش<br />
كه رخ مينماياند. به همان اندازه كه از ستم برزن، ميتوان كل كارگري، بيان كم بها دادن به نقش آگاهي كمونيستي در تحول<br />
نظام جامعهي طبقاتي را محكوم وآن را به مصاف طلبيد، از ستم تودهها و تغيير همه جانبهي جامعه در همهي عرصههاست.<br />
بر ديگر بخشهاي جامعه نيز ميتوان چنين نتيجهاي گرفت. گرايشي قوي در ميان فعالان چپ موجود است<br />
گفتني است كه وانگهي هر بخشي از جامعه در قالب جنبشهاي تودهاي متفاوت به كه جنبش كارگري و جنبش كمونيستي را يكسان ارزيابي مي-<br />
روش و شكل خاصي ضرورت ايجاد يك كليت نوين را بيان مي- اين گرايش، نقشي را<br />
كنند و تفاوتي ميان اين دو قائل نيستند. كند. بدون تاكيد بر جايگاه هر يك از اين جنبشها در ساختار كه جنبش كمونيستي درارتباط با تغيير كلي جامعه و متحول<br />
كلي، نميتوان به درك همه جانبهي واقعيت نائل آمد و پيوند كردن ديگر جنبشها دارد را به جنبش كارگري واگذار ميكند. اما<br />
مشترك واقعي ميان آنان را به درستي فهميد.<br />
واقعيت اين است كه بين مبارزهي روزمرهي كارگران (يا آنچه كه<br />
پيوند مبارزهي كارگران با مبارزهي زنان به دليل فقر يا ستم به عنوان جنبش كارگري شناخته شده) با جايگاه و وظيفهي<br />
مشترك نيست، بلكه به طور اساسي درگيري و مواجهه با يك تاريخي طبقهي كارگر در به سرانجام رساندن انقلاب كمونيستي و<br />
كليت واحد است كه سرنوشت اين مبارزات را به يكديگر گره زده پايه ريزي جامعهي عاري از ستم و<br />
است. در نظر نگرفتن اين كليت<br />
استثمار بسيار فاصله است. كمونيسم<br />
خاصي كه بر هر يك از از درون ستم مشترك، پايهي بسياري از در پاسخگويي به وظيفهي تاريخي يك<br />
تحليلهاي محدودنگرانه است.<br />
بخشهاي جامعه روا ميشود، نخست،<br />
طبقهي معين پا به عرصهي جهان<br />
براي مثال بسياري فكر مي كنند<br />
نهاد. طبقهاي كه توانايي خود رهايي<br />
محكوميت كل نظام است كه رخ مي- كه اگر جنبش زنان به جنبش كارگران و بشريت را داراست.<br />
نماياند. به همان اندازه كه از ستم برزن،<br />
كارگري متصل شود و يا در<br />
درست است كه ماركس و انگلس در<br />
جنبش زنان بر خواستههاي<br />
اقتصادي زنان زحمتكش و كارگر ميتوان كل نظام جامعهي طبقاتي را مانيفست كمونيست بر "عدم جدايي<br />
منافع كمونيستها از منافع كارگران"<br />
محكوم وآن را به مصاف طلبيد، از ستم بر تاكيد شود ميتوان به اين جنبش انگشت نهادند. اما همزمان تاكيد كردند<br />
خصلت طبقاتي و سوسياليستي<br />
كه "كمونيستها همواره و همه جا<br />
ديگر بخشهاي جامعه نيز ميتوان چنين<br />
بخشيد. اين نگرش و اين روش، نه<br />
منافع كل جنبش را نمايندگي مي-<br />
نتيجهاي گرفت. وانگهي هر بخشي از طبقاتي است و نه سوسياليستي. كنند." و برتري آنها "بر بقيهي تودهي<br />
خصلت طبقاتي و سوسياليستي<br />
جامعه در قالب جنبشهاي تودهاي<br />
عظيم پرولتاريا در آن است كه از سير<br />
جنبش زنان توسط كليت نويني<br />
كه برايش مبارزه ميكند، تعيين متفاوت به روش و شكل خاصي ضرورت جنبش پرولتري، شرايط و پيامدهاي<br />
عام و نهايي آن درك روشني دارند."<br />
ايجاد يك كليت نوين را بيان ميكند ميشود. در واقع تفاوت مبارزات زنان با مبارزات كارگران در اين<br />
(1)<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
60
يب<br />
در طول حيات جنبش كمونيستي، با دركهاي محدود و برداشت-<br />
هاي نادرستي از اين جملات مانيفست روبرو شدهايم. معمولا<br />
"منافع كل" و "پيامدهاي عام و نهايي" جنبش، به منافع و<br />
مصالح خاص جنبش كارگري محدود شده است، به هم تنيدگي<br />
منافع اين طبقه در رهايي كل بشر و از بين بردن تمامي اشكال ستم<br />
و استثمار در پردهي ابهام قرار گرفته است و بر مبناي اين دركهاي<br />
محدود، آگاهي طبقاتي كه از خصلت تاريخي جهاني برخوردار<br />
است با آگاهي خودبخودي هم تراز قلمداد شده و سرانجام اينكه<br />
جنبش كمونيستي معادل جنبش كارگري قرار گرفته است. چنين<br />
دركهايي در عمل، مانع درك عميق از مناسبات كلي جامعهي<br />
طبقاتي و شكافهاي اساسي آن ميشوند. كم بها دادن به نقش<br />
ساير جنبشهاي اجتماعي در مورد دگرگوني كلي جامعه، راه را بر<br />
پيوند و آموزش متقابل طبقهي كارگر و كمونيستها با اين جنبشها<br />
ميبندد. ماركسيسم فقط بر پايهي نيازهاي جنبش كارگري پديد<br />
نيامده است. ماركسيسم به عنوان عاليترين مرحلهي شناخت بشر<br />
در قرن<br />
آسيب كم بها دادن به اين مسئله فقط اين نيست كه مدام<br />
بر تنش ميان جنبش كمونيستي و جنبش زنان افزوده<br />
خواهد شد و رابطهي ميان اين دو جنبش را گسستهتر از<br />
آنچه كه هست خواهد كرد، مسئلهي اساسي بر سر اين<br />
نكته است كه اگر جنبش كمونيستي درك خود را در<br />
مورد مسئلهي زنان تصحيح نكند، آن را تكامل ندهد،<br />
شفاف و عريان به آن نپردازد و بر مبناي آن عمل نكند،<br />
يك پارچگي خود را از دست ميدهد<br />
19<br />
ميلادي بر پايهي مطالعه و فرآيند آخرين دستاوردهاي<br />
دانش بشري در زمينههاي گوناگون از جمله مسئلهي زنان متولد<br />
شد كه در ادامهي اين سلسله نوشتارها بدان خواهيم پرداخت.<br />
كم بها دادن به جنبش زنان فقط محدود به گرايشي كه نقش<br />
جنبش كارگري را در جامعه مطلق ميكند، نيست. حتا در ميان<br />
كساني كه بر تمايز ميان جنبش آگاهانهي كمونيستي و جنبش<br />
خودبخودي كارگري تاكيد دارند نيز گرايش كم اهميت دادن به<br />
جنبش زنان مشاهده ميشود. كم نيستند كساني كه مبارزهي زنان<br />
را در قياس با<br />
مبارزهي طبقاتي، درجهي دوم و غيرعمده ارزيابي مي-<br />
كنند. بر مبناي اين گرايش، زنان بايد مبارزهي خود را به مثابه<br />
جزيي از مبارزهي بزرگ تر و كلي كارگران به پيش ببرند. (جزيي كه<br />
همواره قرباني كل شده است.) حاملان چنين ديدگاهي به جنبش<br />
زنان با تحقير مينگرند. ارزشي براي دستاوردهاي نظري و عملي<br />
جنبش زنان قائل نيستند و در بهترين حالت، معتقدند كه ماركس و<br />
انگلس اين مسئله را يك بار و براي هميشه حل كردهاند و ديگر<br />
نيازي به رويارويي، كنكاش، جذب نقادانه و سنتز دستاوردهاي بشر<br />
در زمينهي مبارزاتي مشخص، براي رهيافتي عاليتر نيست.<br />
از آن هنگامي كه ماركسيسم پا به عرصهي وجود گذاشت، انقلابي<br />
در انديشه ورزي بشر صورت گرفت. روش و بينشي ظهور كرد كه<br />
با اتكا به آن ميتوان به تجزيه و تحليل از پديدههاي گوناگون<br />
اجتماعي پرداخت و جهتگيري تكامل آنها را با توجه به نقش و<br />
جايگاه دخالتگر و فعال انسان روشن كرد. ماركسيسم، هرگز ادعا<br />
نداشته است كه يك بار براي هميشه پاسخ همهي مسائل را يافته<br />
و ديگر نيازي به بازبيني و نقد و تكامل خود ندارد. رهبران جنبش<br />
كمونيستي بارها بر خصلت نقادانه و علمي ماركسيسم تاكيد داشته<br />
و خاطر نشان كردهاند كه ماركسيستها بايد همواره آمادهي<br />
گسست از ايدههاي كهن و پذيراي ايدههاي نوين باشند.<br />
ماركسيستها بايد تغييرات جهان مادي را كه مدام در حال تحول<br />
و حركت است در نظر داشته باشند و تلاش كنند آن تغييرات را<br />
به درستي در آراي خود منعكس كنند. ماركسيست ها بايد به ايده<br />
هاي نويني كه در عرصه هاي مختلف زندگي اجتماعي از آزمون<br />
هاي علمي و هنري گرفته تا مبارزه درعرصههاي توليدي و طبقاتي<br />
كه به ظهور ميرسد، برخورد ديالكتيكي داشته باشد و از آنها براي<br />
پويايي و تكامل ماركسيسم سود جويند.<br />
روش فوق در برخورد به تجربههاي جنبشهاي تودهاي مختلف نيز<br />
صادق است. بي جهت نبود كه لنين بارها بر يادگيري از مبارزات<br />
تودهها درهمهي عرصهها تاكيد داشت. به ظاهرهمهي كمونيستها<br />
قبول دارند كه رابطهي متقابلي ميان جنبش كمونيستي و جنبش<br />
كارگري وجود دارد. اما زماني كه مسئلهي فراگيري از دستاوردهاي<br />
نظري و عملي ساير جنبشهاي تودهاي و به طور مشخص جنبش<br />
زنان به ميان مي آيد، اما و اگرها آغاز ميشود. بيتفاوتي و<br />
توجهي بخش بزرگي از فعالان چپ به نظريههاي گستردهاي كه<br />
طي چند دههي اخير، توسط فمينيستها در مورد ستم بر زنان در<br />
گوشه و كنار جهان توليد شده، اسفبار است. به ندرت ميبينيم كه<br />
ماركسيستي اعلام كند اين يا آن نكتهي نظري يا دستاورد عملي<br />
جنبش زنان را به رسميت ميشناسد و يا قبول كند كه جذب و<br />
سنتز اين يا آن نكتهي نظري فمينيستي درك ما را از علم انقلاب<br />
افزايش داده است. كمتر ماركسيستي حاضر است نقادانه به تئوري<br />
و پراتيك جنبش كمونيستي در ارتباط با جنبش زنان بپردازد و راه<br />
را براي ارتقا و تكامل درك كمونيستها از مسئلهي زنان هموار<br />
كند. خلاصه اينكه،<br />
-<br />
كمتر ماركسيستي قبول دارد كه بخش<br />
مهمي از آگاهي كمونيستي، آگاهي نسبت به مسئلهي زن<br />
است و ارتقاي آگاهي فمينيستي بخشي جدايي ناپذير از<br />
ارتقاي آگاهي كمونيستي است.<br />
61<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
كدر<br />
يي<br />
بايد خاطر نشان كرد كه دلايل گوناگوني براي چنين رويكردهايي<br />
موجود است. در يك سطح كليتر و عموميتر ميتوان اين مسئله<br />
را به درك نازل از ماركسيسم و تحول و تكامل بعدي آن و<br />
تغييرات انقلابي، ضرورتي براي ايجاد جامعهي سوسياليستي و<br />
همچنين نفوذ ديدگاههاي مردسالارانه در جنبش كمونيستي ربط<br />
داد. در اين باره در بخشهاي پيشين اشارهي كوتاهي شده و در<br />
ادامهي اين نوشتار، ابعاد ديگري از آن را بيشتر بررسي خواهيم<br />
كرد. اما در اينجا به يك درك رايج از رابطهي كل و جزء و نتايج<br />
آن در مورد رابطهي جنبش كمونيستي كه به درستي مدعي<br />
مشاهدهي نابرابري طبقاتي اجتماعي و لزوم تغييرات كلي در<br />
جامعه و جهان است، با جنبش زنان كه به طور عمده بر حل يكي<br />
از مسائل خاص جامعه و جهان تكيه دارد، ميپردازيم.<br />
گروههاي مختلف اجتماعي كه هويت خود را بر مبناي فرهنگ،<br />
قوميت، نژاد و جنسيت مشخص تعريف ميكنند و محور تلاش آنها<br />
حل مشكلات خاص خودشان است، همواره ماركسيستها را متهم<br />
مي كنند كه آنچنان مشغول مبارزه عليه كليت مناسبات طبقاتي<br />
هستند كه از پرداختن به مسائل مشخص آنان غفلت ميورزند.<br />
البته ما با اشكال متنوع چنين گرايشي در بيشتر جنبش چپ ايران<br />
روبرو بوده و هستيم. اين امر به ويژه در نوع نگاه اين دسته از<br />
"ماركسيستها" به جنبش زنان مصداق مييابد. بسياري تصور<br />
ميكنند با تغيير حاكميت سرمايه داري، اوضاع خودبخود براي<br />
همهي اقشار، از جمله براي زنان نيز روبراه خواهد شد. اين افراد<br />
حمايت از مبارزات مختلف اجتماعي به طور مثال حمايت از<br />
جنبش زنان را منوط به اين شرط پايه اي به اصطلاح رفع<br />
استثمار طبقاتي ميكنند.<br />
در صفوف جنبش زنان نيز گرايشي قوي موجود است كه توجه<br />
چنداني به رابطهي رهايي زنان و مبارزه براي دگرگوني در كل<br />
نظام حاكم ندارد. در واقع هر گروه يا قشر ستمديده براي تحقق<br />
منافع ويژهي خود به ناگزير نيازمند داشتن چشم اندازي از كل<br />
نظام اجتماعي و جايگاه خود در آن است. زناني كه در صدد<br />
رهايي خود هستند نه تنها نياز به فهم عميق ساختار پدرسالارانه<br />
و چگونگي عملكرد آن دارند، بلكه به همان ميزان ضرورت دارد<br />
روشن و درستي از نقش و جايگاه كليهي ساختارهاي<br />
پدرسالارانه و مردسالارانه در كل نظام اجتماعي و همچنين نقش<br />
اين ساختارها در توليد و باز توليد كليهي نابرابريهاي اجتماعي<br />
و طبقاتي كسب كنند.<br />
) يب<br />
به درستي بخشي از مشكل در هر دو گرايش توجهي به مسائل<br />
يك بخش از جامعه تحت عنوان در نظر گرفتن كل و يا بيتوجهي<br />
به ساختارهاي كلي تحت عنوان درنظر گرفتن مسائل يك بخش<br />
معين) به فقدان درك درست از رابطهي ميان جزء و كل و در اين<br />
زمينهي مشخص، به رابطهي ميان تغييرات در يك بخش يا جزء با<br />
تغييرات كلي مربوط مي شود. اين گرايش ها از رابطهي<br />
ديالكتيكي، دائمي و متقابل ميان جزء و كل غافلند، در حالي كه<br />
ماركسيسم همواره بر رابطهي ديالكتيكي بين جزء و كل تاكيد<br />
داشته است. اجزا نميتوانند خارج از رابطهي خويش با كل وجود<br />
داشته باشند و كل نيز نميتواند خارج از اجزاي تشكيل دهندهاش<br />
وجود داشته باشد. مبارزه براي تغيير در كل نظام، از مبارزه براي<br />
تغيير در اجزاي آن جدا نيست. همان طور كه مبارزه براي تغيير در<br />
اجزا، از مبارزه براي تغيير در كل نظام جدا نيست. البته بايد اشاره<br />
كرد كه بدون تغيير در چارچوبهاي كلي، تغييرات در اجزا، دوام<br />
چنداني نخواهند يافت و ميتوانند به سرعت تغيير ماهيت دهند.<br />
پرسش مهم اين است كه آيا رابطهي ميان شكافهاي جنسيتي و<br />
طبقاتي را ميتوان به سطح رابطهي<br />
ميان جزء و كل تقليل داد؟<br />
به ويژه آنكه ميدانيم ستم جنسيتي و ستم طبقاتي به شكل<br />
پيچيدهاي در هم تنيده شدهاند و به دشواري ميتوان مسئلهي<br />
زنان را به يك جز تقليل داد و جنبههاي گوناگون اين دو نوع ستم<br />
را به طور عيني و آشكار از يكديگر تفكيك كرد. بسياري از<br />
"ماركسيستها" با تفكر به ظاهر كليت گرايانه (اما به شدت تنگ<br />
نظرانه و تقليل گرايانه) و با ارايهي فرمولبنديهايي همچون "با<br />
ملغي شدن روابط كار مزدي ستم بر زن از بين ميرود" در واقع<br />
خيال خود را راحت ميكنند. آنان با تاكيد يك جانبه بر مبارزه با<br />
كل نظام سرمايه داري قادر به درك اهميت جايگاه مبارزات زنان<br />
نيستند و بدون ترديد تلاشهاي آنان حتا در زمينهي مبارزه براي<br />
تغييرات كلي نيز ره به جايي نخواهد برد. اينگونه "كليت گرا "<br />
در عمل راه را بر فهم ويژگيهاي مبارزات در "اجزا" ميبندد و<br />
مهم تر از آن قادر به درك آن تاثيرهايي كه تغييرات در يك بخش<br />
يا يك جزء بر كليت تكامل يك پديده ميگذارد، نيست. حال آنكه<br />
همين تغييرات "جزئي" (كه چندان جزئي هم نيستند) در مواقعي<br />
ميتواند حتا موجب تغييرات مهم و كيفي در كل نظام آن پديده<br />
شود. اين مشكل عمدهاي است كه امروزه در ارتباط با خط سير<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
62
يها<br />
يها<br />
1<br />
2<br />
كلي جنبش كمونيستي در مورد جنبش زنان با آن روبرو هستيم.<br />
اين نوع نگرش، كليت يا تماميت را به صورت يك مجموعه-<br />
ي واحد و بي تضاد نگاه ميكند. در صورتي كه به قول<br />
اسلاوي ژيژك<br />
(فيلسوف معاصر) كليت، همواره يك ساختار<br />
تضادمند است. ساختاري پرشكاف و<br />
پاره پاره. كل، يك قاب<br />
يا چارچوب خنثي و بي طرف براي مجموعهي اجزا و<br />
محتواي آنها نيست، بلكه در ذات خود تفرقه افكن است و<br />
حتا محتواي اجزاي خود را تكه تكه ميكند.<br />
افزون بر اين، هر جزء يك كل، پديدهي كلي را از نو شكل ميدهد<br />
و ميتواند حتا به تنهايي، ويژگي كليت يك ساختار را دگرگون<br />
كند. به قول ژيژك؛ يك پديدهي كلي، هرگز بدون "پس مانده"<br />
نيست. هميشه عنصري هست كه از آن "بيرون ميزند" و يك<br />
پارچگي كل را مختل ميكند. همان جزئي كه در عين حال<br />
بخشي از كل است، ميتواند تحت شرايطي تعيين كنندهي پديده-<br />
ي كلي نيز شود.(2)<br />
استفاده از مفاهيم بالا براي ترسيم رابطهي كنوني ميان جنبش<br />
كمونيستي و جنبش زنان خالي از فايده نيست. با برداشت معيني<br />
ازاين مفاهيم ميتوان گفت كه مسئلهي زنان همان"جزئي" است<br />
كه مدتهاست از خط كلي جنبش كمونيستي "بيرون زده"<br />
است. چنانچه اين "بيرون زدن" تداوم يابد ميتواند در درازمدت<br />
آسيبهاي جدي به جنبش كمونيستي وارد آورد.<br />
آسيب كم بها دادن به اين مسئله فقط اين نيست كه مدام بر<br />
تنش ميان جنبش كمونيستي و جنبش زنان افزوده خواهد شد و<br />
رابطهي ميان اين دو جنبش را گسستهتر از آنچه كه هست<br />
خواهد كرد، مسئلهي اساسي بر سر اين نكته است كه اگر جنبش<br />
كمونيستي درك خود را در مورد مسئلهي زنان تصحيح نكند، آن<br />
را تكامل ندهد، شفاف و عريان به آن نپردازد و بر مبناي آن عمل<br />
نكند، يك پارچگي خود را از دست ميدهد. به عبارت روشنتر<br />
ماهيت خويش را به عنوان جنبشي كه مخالف هر گونه ستم و<br />
استثمار است، دچار ابهام ميكند و به عنوان جنبشي راديكال كه<br />
بايد آينده را نويد دهد و در راس پيشروترين افكار زمانهي خود<br />
قرار گيرد، زير سئوال ميرود.<br />
نتيجه اينكه بدون نگاه انتقادي به درك و عملكرد گذشتهي<br />
جنبش كمونيستي درسطح ملي و بينالمللي، بدون پذيرش<br />
دستاوردهاي مثبت و كنار زدن جوانب منفي آن قادر نخواهيم بود<br />
بر اين "بيرون زدن" فائق آييم، جنبش كمونيستي را نوسازي<br />
كنيم و به بازسازي رابطه اي روشن، درست و سرنوشت ساز با<br />
جنبش زنان، به جنبشهاي اجتماعي ياري رسانيم.<br />
پانويسها:<br />
چنين گرايشي به طور مستقيم به پايين آمدن سطح توقع سياسي و افق ديد<br />
كمونيستها از وظايف خود ارتباط دارد. شكستهاي جنبش كمونيستي در قرن<br />
بيستم و كارزار ضد كمونيستي بورژوازي بين المللي عليه كمونيسم نقش مهمي<br />
در تقويت اين گرايش ايفا كرده است. ايدهي امكان تغيير بنيادين جهان تضعيف<br />
شده است. تحت عنوان اينكه نميتوان انقلاب كرد و كل را تغيير داد، يك نوع<br />
نگرش رفرميستي كه در پي اصلاح اجزا است، ظهور كرده است. پرداختن به<br />
"جزء" به جاي مبارزه براي تغيير "كل" نشانده شده است. به زبان ساده، رفرم<br />
جاي انقلاب را گرفته است. جانشين ساختن جنبش كارگري به جاي جنبش<br />
كمونيستي شكلي ديگر از همين گرايش است.<br />
شايد طنز آميز به نظر آيد كه نگرش برخي از اين ماركسيستها كه خود را ناقد<br />
پست مدرنيسم ميدانند، به لحاظ سياسي بيشتر تحت تاثير آن قرار دارند و در<br />
عمل با پست مدرنيستها در يك صف قرار ميگيرند. يكي از استدلالهاي<br />
كليدي پست مدرنيستها اين ادعاست كه عمل كردن بر مبناي هر گونه "كلان<br />
روايت" (كه ماركسيسم نيز يكي از آنهاست) به شكست و فاجعه ميانجامد و<br />
بهتر است به جاي تغيير كلي جامعه و جهان، اصلاح اين يا آن جزء جامعه را<br />
هدف قرار دهيم. پست مدرنيستها نيز فعاليت هايي را ايدهآليزه ميكنند كه<br />
هدف از آنها نه تغيير ساختاري بلكه جلوگيري از يك دگرگوني ريشهاي است.<br />
اسلاوي ژيژك در جدل با پست مدرنيستها و مقابله با پيروان "سياست<br />
ورزي مبتني بر هويتها" و با طرح «تماميت هرگز بدون "پس مانده" نيست»<br />
و«هميشه عنصري هست كه از كل بيرون ميزند»، درك شفاف تري از رابطهي<br />
كل و جزء، ارايه داده است.<br />
از نظر او "سياست ورزي مبتني بر هويت" پديدهاي كاملا تاريخي است و به<br />
لحظهي تاريخي ويژهاي گره خورده است. منتها پديدهاي است كه نسبت به<br />
شرايط اجتماعي تاريخي ظهور خود، بي توجه است. ژيژك فمينيسم را مثال<br />
ميزند و ميپرسد چه اتفاقي رخ داده كه يك قرن پيش اغلب مردم متقاعد بودند<br />
كه هويت جنسي، امري طبيعي و خدادادي است و امروزه به همان اندازه متقاعد<br />
شدهاند هويت جنسي بر واقعيت ساختار جامعه استوار است؟ آيا اين تغيير را مي-<br />
توان بدون درنظرگرفتن تغييرات مهم اقتصادي – اجتماعي كه در قرن گذشته<br />
درارتباط با زنان صورت گرفته، توضيح داد. پست مدرنيستها و طرفداران<br />
"سياست ورزي مبتني بر هويتها" به گونهاي وانمود ميكنند كه مردم به<br />
ناگهان فاكتها يا واقعيتها را كشف كردند و گويا يك قرن پيش هم قادر<br />
بودند اين فاكتها را كشف كنند. او ميگويد كه "سياست ورزي مبتني بر<br />
هويت"، خود بخشي از يك تصوير بزرگتر است و ما نيازمند به يك "كلان<br />
روايت" يا داستاني كليت بخش هستيم كه آن را توضيح دهد. از نظر ژيژك<br />
چنين روايتي ميتواند شكلهاي زيادي به خود بگيرد، اما نسخهي مطلوب اين<br />
"كلان روايت" همچنان ماركسيسم است.<br />
ژيژك در عين حال ميگويد تاكيد بر يك ديدگاه جزيي يا خاص لزوما تاكيد بر<br />
يك ديدگاه كلي را نيز در پي دارد. هر يك از مواضع يا طرز تلقي جزيي يا<br />
خاص، شكل يا دريافت كلي خود از سياست ورزي را مسلم ميانگارد. او ضمن<br />
تائيد اينكه "سياست ورزي مبتني بر هويت" عرصهي سياست ورزي را به<br />
حوزههاي جديد گسترش داده، در عين حال انتقاد ميكند كه با اين كار مفهوم<br />
"سياسي" آن را نيز تضعيف كرده است. چرا كه به قدر كافي سياسي نيست و<br />
خود را در چارچوب و بستر اجتماعي طرح ميكند كه گويي ربطي به مناسبات<br />
كليتر اقتصادي ندارد. اينگونه سياست ورزي تنها در پي آن است كه در حد<br />
امكانات موجود به موقعيتي دست يابد. "سياست ورزي مبتني بر هويت" درون<br />
پارامترهاي سرمايه داري و درون مرز امكانات آن عمل ميكند، اما به دنبال<br />
تغيير آنها نيست. به اين معنا هدف واقعي سياست ورزي را فراموش ميكند.<br />
براي آشنايي با آراي ژيژك ميتوانيد به كتاب "درباره ژيژك" اثر توي مايوز،<br />
مترجم فتاح محمدي رجوع كنيد.<br />
مه 2007<br />
behrang1384@yahoo.com<br />
63<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
ددا<br />
ىي<br />
د ددي<br />
مالكيت خصوصى<br />
و چالش نظام مادرتبارى<br />
پيدايش مالكيت خصوصى و فروپاشي<br />
ساختار جامعه مادرتبار<br />
نويسنده: سيامك ستوده<br />
www.siamacsotudeh.com<br />
ويراستار: ساسان دانش<br />
جامعهي بدوي در طي تاريخ يك ميليون سالهي خود، پس از<br />
گذشتن از مراحل جمع آوري دانههاي گياهي و پيدايش<br />
كشاورزي دچار تحول جدي شد ودر جريان ورود به مرحلة<br />
دامداري، با تسلط مردان و طبقات بر جامعه، خصلت اشتراكي،<br />
دمكراتيك و مادر تبار خود را از دست<br />
.<br />
فرآيند اين تحول كه<br />
در همهي نقاط جهان در مقاطع متفاوت به وقوع پيوست، منجر<br />
شد كه از ميان امكانات و وسايل توليدى متفاوتى كه در اختيار<br />
اقوام بدوى بود، گلهدارى تحت كنترل مردان قرار گيرد؛ گلهداري<br />
شيوهي توليدي نويني محسوب ميشد كه با بازدهى و رشد<br />
فزايندهاش، چه به عنوان منبع غذايى دايمى و چه به عنوان<br />
رشتهاى كه محصولات متنوع و بي شمارى را در اختيار جامعه<br />
قرار ميداد از اهميت بسيار و به مراتب بيشترى نسبت به ساير<br />
رشتههاى توليدى برخوردار شد. در نتيجه با روند رشد سريع خود،<br />
تمركز بخش مهمى ازثروت و دارايى جامعه در اختيار مردان قرار<br />
گرفت و جايگاه مردان در جامعه بسيار مهم جلوه كرد. با گسترش<br />
كشاورزى و امكان انبار كردن بخشي از محصولات كشاورزي براى<br />
تغذيهي رمه در زمستان، سرعت توليد و تكثير رمه افزايش يافت و<br />
بيش از پيش مردان را به كنترل و بهره بردارى شخصى از ثروتى<br />
كه در اختيارشان بود تشويق نمود.<br />
پيش از آن به علت پايين بودن سطح توليد، همهي آنچه كه<br />
توليد ميشد، به مصرف ميرسيد و مازاد توليدى وجود نداشت تا<br />
كسى به تصاحب آن فكر كند. ولى از آن به بعد، فرآيند تحول<br />
جامعه، با ورود به عرصههاى جديد توليد مانند دامدارى و<br />
كشاورزىِ پيشرفتهتر، و تاثير متقابل آن دو بر يكديگر، و<br />
همچنين با اكتشافات جديدى مانند كشف فلزات- كه بر كارآيى<br />
ابزار توليد، از جمله وسايل توليد كشاورزى و صنايع دستى مي<br />
افزود، تاثير دگرگونكنندهاي در تثبيت اين روند گذاشت. اختراع<br />
خيش آهن، چرخ دنده، تبر فلزى و به موازات آن خط و تقويم،<br />
عامل مكملي شد تا حجم توليد از سطح مصرف جامعه فزونى<br />
يابد و انسان براى اولين بار مالك مازاد توليد شد.<br />
مازاد توليد براي نخستين بار كم و بيش در بخش توليد دامدارى<br />
رخ داد و در نتيجه، اين مردان بودند كه از آن برخوردار شدند .<br />
پيش از آن، بخش اعظم ثروت و دارا جوامع در كشاورزي و<br />
توسط زنان توليد ميشد. ولي در آن زمان هرچه توليد ميشد به<br />
مصرف ميرسيد و مازاد چنداني در اختيار زنان باقي نميماند. اما<br />
با پيدايش دامداري و بعد نگهداري بردگان- كه همان اسراى<br />
جنگى بودند، نه تنها بخش مهمى از ثروت جوامع در كنترل<br />
مردان قرار گرفت، بلكه براى نخستين بار ثروت جديدى به وجود<br />
آمد كه حالت منقول داشت و ميتوانست به آساني مبادله شود.<br />
از آنجا كه كار مردان به طور عمده شكار و در نتيجه جنگ بود و<br />
لذا كار ارتباط با قبايل ديگر بر سر خون بها و جنگ و صلح با<br />
آنان بود، در نتيجه روساى قبايل در همه جا از ميان مردان<br />
انتخاب مىشدند. بنابراين، رياست قبيله نه به معناي برتري<br />
مردان بر زنان، بلكه به معناي نقش سادهي آنان در تقسيم<br />
طبيعي كار بود. چنانچه به طور مثال، "كوباري"<br />
نقل ميكند كه در ميان جزيرهنشينان "پِه لو"<br />
(Kubary)<br />
(Pelew )<br />
،Islander<br />
در<br />
"قدرت روساى مرد تنها در ميان مردان قبيله است<br />
كه معنا مييابد، در حاليكه زنان حتا به آنها سلام نمىكنند.<br />
مردان بدون مشاوره با شوراى سركردههاى خانوارها حق انجام<br />
هيچ عملى را ندارند، با كمك وهمراهي چند زن سالخورده كه<br />
ميتوانند در تصميمگيريها به او كمك كنند، در بيشتر موارد<br />
ابتكار عملي نداشتند و درها را به روى خويش بسته مي ن<br />
1<br />
".<br />
همان طور كه گفته شد چنين تقسيم كارى به طور طبيعى يعنى<br />
بر اساس تواناييهاي طبيعي زنان و مردان، و نه برتري يكى بر<br />
ديگرى انجام گرفته بود. كما اينكه زنان نيز بخاطر جنبهي<br />
اعجابانگيز زايمان مسئوليت كار جادوگري و طبابت و ارتباط با<br />
نيروهاى نامحسوس طبيعت، و به خاطر محدوديتهاي زايمان<br />
كار جمعآوري دانههاي گياهي و بعد باغدارى و كشاورزى اوليه و<br />
نگهدارى از كودكان و سالمندان را به عهده داشتند. بخاطر كار<br />
شكار نيز وظيفهي اهلى كردن حيوانات و در نتيجه گلهداري به<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
64
ددا<br />
تعل<br />
يي<br />
مردان اختصاص يافته بود. بنابراين همه چيز بر پايهي تقسيم<br />
بندي طبيعى و جنسى تعيين شده بود.<br />
از طرف ديگر، وقتي كه توليد از نيازهاى فردى شخص براى زنده<br />
ماندن فراتر رفت، برده كردن اسرا براى استفاده از نيروى كار آنان<br />
در مزارع و ساير كارها براى توليد بيشتر رايج شد. در گذشته<br />
برده كردن و به طور كلى استثمار ديگران به كلى بي معنا بود.<br />
زيرا آنچه كه فرد توليد مىكرد، در بهترين حالت صرف تغذيه<br />
براى زنده ماندن خودش ميشد. به همين<br />
اسراى جنگى يا<br />
براى خدايان در طى مراسمى قربانى مىشدند و يا با حقوق كاملا<br />
برابر با ديگران به عضويت جامعه يا قبيله درمىآمدند. ولى اينك<br />
با افزايش بازدهى توليد نه تنها كشتن آنها سودي نداشت، بلكه با<br />
افزايش فعاليتهاى توليدى، به كار آنان نيز نياز بود، در نتيجه<br />
نگهدارى اسراى جنگى و استفاده از كار و خدمات آنها به عنوان<br />
برده مرسوم شد.<br />
از آنجا كه هر اسير به همان كسى كه او را در جنگ اسير كرده<br />
بود متعلق بود، بردهها به مردان تعلق داشتند كه كار جنگ به<br />
عهدهي آنان بود. به اين ترتيب است كه در جامعه و در ميان<br />
مردان، قشرى كه نسبت به ديگران ثروت بيشترى را در اختيار<br />
داشت به وجود آمد.<br />
افزون براين، پيشرفت تدريجي توليد و پيدايش اضافه توليد در<br />
مرحلهي معينى از تكامل اجتماعى، نه تنها راه را براى پيدايش<br />
انگيزهي تصاحب ثروت و مالكيت خصوصى در ميان انسانها<br />
هموار كرد، بلكه اين انگيزه را نخست در ميان مردان و به ويژه<br />
روساي قبيله و در يك كلام آنهايى كه بخش بيشترى از ثروت را<br />
تحت كنترل خود داشتند گسترش<br />
.<br />
اين همان قشرى است كه مدتي بعد به آريستوكراسي قبيله<br />
تبديل ميشود و به روشهاي مختلف ميكوشد تا بر ثروت و<br />
دارايىهاى قبيله دست يازيده و كنترل ادارهي قبيله را به نفع<br />
خود در اختيار بگيرد.<br />
اين امر در مورد زنان، هنگامي كه كشاورزى عمدهترين منبع<br />
غذايى را تشكيل ميداد و قسمت اعظم توليد در كنترل آنان<br />
بود، رخ نداد؛ زيرا در آن دوران نه تنها هنوز انسان به مرحلهي<br />
توليد مازاد، آن طور كه در مرحلهي توسعهي دامدارى شاهد آن<br />
بوديم، نرسيده بود، بلكه ثروتى كه در اختيار زنان بود به خاطر<br />
غير منقول بودنش، به راحتىِ گله، دام و محصولات جنبي آن<br />
قابل مبادله و انباشت نبود.<br />
با اين وجود، در مورد زنان نيز ما شاهد آن بوديم كه چگونه در<br />
مراحل نهايى بربريت، با رشد كشاورزى و در نتيجه دارا<br />
هاى<br />
تحت كنترل آنها، قدرت و نفوذ زنان نيز به اوج خود ميرسد. اين<br />
همان دورانى است كه خدايان زن به وجود ميآيند وخواستگاران<br />
زن براى آنكه مورد قبول وي و مادر او قرار گيرند، مجبور مي-<br />
شدند تا حدودى در خدمت آنان قرار گيرند و در مزارع و باغها<br />
براي زنان كار كنند.<br />
به هر حال اين قدرت فزايندهي زنان، در مسير پيشروى خود بود<br />
كه ناگهان با پيدايش و گسترش دامدارى و دامپروري، چرخش<br />
ثروت و قدرت را در اختيار مردان قرار ميدهد و از آنجا كه گله و<br />
دام به خاطر سرعت در تكثير با شدت بيشترى از كشاورزى رشد<br />
مييابد، بنابراين، به تدريج، قدرت زنان تحت تاثير قدرت<br />
فزايندهي مردان قرار ميگيرد و سرانجام اين مردانند كه به<br />
عنوان دارندگان عمدهي ثروت، قشر ثروتمند قبيله را تشكيل<br />
ميدهند.<br />
در بسيارى نقاط، مردان به عنوان دارندگان رمه وارد كار مبادله<br />
ميشوند و از اين طريق نه تنها بر دامنهي ثروت تحت كنترل<br />
خود مىافزايند بلكه با تبديل هديهي ازدواج به عنوان "زن بها" و<br />
سپس "بچه بها" راه را براى خريد و فروش زنان، تصاحب<br />
فرزندان و موروثى كردن ثروت در خانوادهي خود هموار ميكنند.<br />
اكنون كه طعم شيرين مالكيت خصوصى، مردان را سرشار از ميل<br />
دسترسى به ثروت نموده است، افزايش ثروت از طريق تصاحب<br />
اموال جامعه و قبيله نيز به انگيزهي اشتها آور ديگرى نزد آنان<br />
براى افزايش ثروت تبديل شده است<br />
.<br />
اينگونه است است كه تعرض براى تصرف اموال عمومى به<br />
نفع خود ، تعرضى مردانه از آب در ميĤيد و به همين دليل<br />
65<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
قلاب كمربند مربوط به قبيلهي ميناهاسا<br />
اين تعرض منجر به استقرار هر چه بيشتر مالكيت خصوصى<br />
در دست مردان و نه زنان ميگردد به تدريج در پيشرفتهترين<br />
قبايل كه از سطح بالاترى از دارايى و ثروت برخوردار بودند،<br />
روساي قبيله كه البته همگى مرد بودند، به تصاحب اموال و<br />
ثروت قبيله ميپردازند و با وجود مقاومت افراد قبيله، به ويژه<br />
.<br />
زنان، سرانجام قدرت مردانهي خود را به آنان و به توده عضو<br />
قبيله تحميل ميكنند.<br />
جايگزينى نظام مرد سالارى<br />
با برقرارى مالكيت خصوصى، در مرحلهي نخست، رمهها نيز مانند<br />
بسيارى چيزهاى ديگر به مالكيت شخصى مردان در ميآيند.<br />
اكنون مرد انتظار داشت كه در ازاء رمهاى كه براى ازدواج به اقوام<br />
زن ميداد، چيزى معادل آن به وى بازگردانده شود. به عبارت<br />
ديگر، اكنون مردان قادر بودند با استفاده از ثروتي كه به شكل رمه<br />
و ساير اموال قابل مبادله در اختيار داشتند، آنچه را كه مايلند، از<br />
جمله زن دلخواه خود را، عليرغم ميل وي به دست آورند. به اين<br />
ترتيب رسم و سنت زيباي پيش كشى يا هديه دادن خانوادههاي<br />
زن و مرد به يكديگر در هنگام ازدواج، جاى خود را به روابط غير<br />
انساني مبادلهي زن با رمه داد و پديدهي "ازدواج رمهاى" در ميان<br />
قبايلى كه به كار شبانى ميپرداختند، به وجود آمد.<br />
البته اين پديده مانند هر پديدهي ديگري يك شبه بوجود نيامد و<br />
مراحل بينابيني خود را طي كرد. منجمله يكي از اين مراحل<br />
بينابيني اين بود كه مثلا در ميان قبيلهي "تودا" (Toda)ها، گله-<br />
اى كه هنگام ازدواج به خانوادهي زن پرداخت ميشد ميان مردان<br />
اقوام زن تقسيم ميگشت و طبق رسوم قبيله، نزد آنها براى رفع<br />
نيازهاى احتمالى زن و فرزندانش باقى ميماند. بنابرهمان رسوم،<br />
زن ميتوانست به هنگام نياز نزد مردان اقوام خويش برود و در واقع<br />
2<br />
مهريهي خود را تقاضا كند.<br />
به اين ترتيب، با تبديل ازدواج از طريق هديه دهى به ازدواج<br />
از طريق مبادله زن با رمه ، و تبديل پيشكش ازدواج به "زن<br />
بها" ، كنترل زنان بطور كامل بدست مردان افتاد.<br />
تا اين مقطع تاريخ، عناصر اوليهي تشكيل خانوادهي مرد سالار<br />
يعنى مالكيت خصوصي مرد بر وسايل معيشت و ابزار توليد و<br />
همچنين مالكيت وى بر زن حاصل شده بود. آنچه كه باقى ميماند<br />
تملك مرد بر فرزندان بود كه آن نيز خود بخود و از طريق مالكيت<br />
مرد بر زن به دست مىآمد.<br />
بايد توجه داشت كه تا آن زمان هنوز به رابطهي بيولوژيك مرد و<br />
فرزندان وى پى برده نشده بود، در نتيجه موانعى كه بر سر تعلق<br />
كودكان به پدر واقعىشان وجود داشت ادامه داشت. بنابراين حق<br />
پدرى بر فرزندان زن ميبايست از طريق ديگرى جز رابطهي<br />
بيولوژيك آنان حاصل ميشد كه اين حق از طريق "بچه بها"<br />
حاصل گشت.<br />
"بچه بها" همان "زن بها" بود. به اين معنا كه تملك زن توسط<br />
مرد، تملك كودكانِ را نيز به همراه ميآورد. در واقع مرد، "زن بها"<br />
را نه فقط براى تملك زن بلكه براى تملك فرزندان او بود كه مي-<br />
پرداخت. به همين دليل در ميان بسيارى از اقوام "بچه بها"<br />
مصطلح بود تا "زن بها".<br />
"كرالى" از قول "هيكسن" ميگويد كه در ميان<br />
"ميناهاسا"هاي "سله بِس"<br />
"هارتس" يا "زن بها" نبايد به عنوان قيمت زن در نظر<br />
گرفته شود، بلكه قيمتي است براي زني كه هم توانايي كار كردن<br />
دارد و هم توانايي بارور شدن.<br />
،(Celebes)<br />
(Hickson)<br />
(Minahasa)<br />
(Harts)<br />
3<br />
براى همين در ميان اين اقوام، دخترِ باكره براى ازدواج چندان<br />
ارزشى نداشت، چرا كه هنوز مشخص نبود كه آيا قادر است باردار<br />
شود يا خير؟ و ازدواج با وى ميتوانست از نظر مالى مخاطره آميز<br />
باشد.<br />
از جمله در ميان بوميان "آكامبا" در آفريقاى شرقى، دخترى كه<br />
4<br />
باردار بود بهترين زن براى ازدواج محسوب ميشد. در كنگو در<br />
قبايل "مونگواندي"<br />
و داراي فرزند بود،<br />
(Mongwandi)<br />
6<br />
زني كه قبلا بارور شده بود<br />
5<br />
برابر دختر باكره قيمت داشت. همچنين در<br />
قبيلهي "بانتوها" گلهاى كه براى مبادله با زن تحويل ميشد<br />
"لوبولا" نام داشت و هنوز در ميانشان ضرب المثلى به اين شرح<br />
وجود دارد كه ميگويد: "گلهها بچهها را به وجود مىآورند." "رالف<br />
پدينگتون" كه در اين مورد در ميان "بانتوها" پژوهشهاي بسيار<br />
جالب توجهى كرده است، ميگويد:<br />
...."<br />
اين وضع به نحو آشكارترى در بعضى از گروههاى بانتو مشهود<br />
است. در آنجا، در صورت وقوع طلاق، فرزندان نزد پدر مىمانند<br />
مگر اينكه گلهاى كه در موقع ازدواج به خانوادهي زن تحويل داده<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
66
شده بود مسترد ميشد كه در آن صورت فرزندان به اقوام مادر<br />
تعلق ميگرفت. اين رسم در ضرب المثل رايجى به اين شكل<br />
6<br />
خلاصه شده است: "بچه ها در جايى هستند كه گلهها نيستند."<br />
در فلات ايران در دورهي ساسانيان نيز، به هنگام ازدواج، مبلغ<br />
مهريه را تعيين ميكردند و آن را به پدر دختر پرداخت مي-<br />
نمودند ولى اگر<br />
زن بارور نميشد،<br />
آن مبلغ را دوباره<br />
به مرد باز مي-<br />
گرداندند چرا كه<br />
اينگونه استدلال<br />
ميكردند كه<br />
دختر به قيمتى<br />
بالاتر از بهاى<br />
واقعياش فروخته<br />
7<br />
شده است.<br />
مدتها بعد،<br />
وقتى كه نقش<br />
مرد در ايجاد<br />
نطفه شناخته<br />
شد، جامعهي مردسالار حتا يك گام جلوتر گذاشت و نقش زن را<br />
در به وجود آمدن كودك به طور كلى منكر شد. به طور مثال<br />
متفكران يونان كه همگي مردسالار بودند اعلام كردند: "مردان به<br />
تنهايى كودكان را به وجود مىآورند و زهدان زن چيزى جز<br />
محفظهي مناسبى براى پرورش كودك نيست، مادر در نهايت<br />
8<br />
يك پرستار است و پدر مولد منحصر به فرد".<br />
اهميت تصاحب فرزندان در اين مرحله، به جز اهميت آنها به<br />
عنوان نيروى كار و شايد به عنوان عامل مهمتر، اين بود كه مرد<br />
بتواند ثروتى را كه اينك تحت تملك خود در آورده است، در<br />
خانواده و قبيلهي خود حفظ كند.<br />
اگر در مرحلهي نخست، تلاش مردان متوجه برقرارى تملك و<br />
كنترل خود بر ثروت قبيله بود، اكنون آنها نگران حفظ اين ثروت<br />
در خانوادهي خويش بودند. اين كار تنها از طريق نظام<br />
پدرسالارى كه مستلزم انتقال ارث از پدر به فرزندان و به ويژه به<br />
پسر بود ممكن ميگرديد.<br />
البته نبايد تصور كرد كه اين تغييرات و تحولات به آسانى انجام<br />
پذيرفت. برعكس، دوران گذارِ جامعهي مادرتبار به جامعهي<br />
پدرسالار به كندى و در طى هزاران سال، تنها بر اثر پيدايش و<br />
رشد نطفههايى كه در درون خود جامعهي مادر تبار و بر عليه آن<br />
به وجود آمده بودند، متحقق شد.<br />
نمونهاى از اين تقابل و تناقض را در گزارش "اليزابت كولسون" از<br />
زندگى بوميان "پلاتوتونكا" كه هنوز هم در زمان ما در برابر فشار<br />
عوامل مرد سالار مقاومت ميكنند، ميتوان مشاهده نمود. بوميان<br />
مزبور به وى ميگويند: "بر طبق ضوابط كهن، سر و بازوى راست<br />
به پدر و بدن و بازوى چپ به مادر تعلق داشت. اين مشاركت،<br />
الگوى معمول سنتى به شمار ميرفت. اما اخيرا مردها اظهار<br />
نارضايتى ميكنند كه تمامى طفل به پدر تعلق دارد چرا كه در<br />
هنگام ازدواج، براى مادر "زن بها" پرداخت كردهاند. در حاليكه<br />
اعتراض آنها هنوز در نظام مادر تباري تغييرى حادث نكرده<br />
9<br />
است."<br />
اينگونه است كه ما در ميان "تين كيت"هاي<br />
ميبينيم كه طبقات دارا، پدرسالار و طبقات ندار،<br />
(Tinkit)<br />
آلاسكا<br />
10<br />
مادرتبارند.<br />
در سواحل آفريقاى جنوبى در"داهومى" نيز شاهد هستيم كه<br />
روسا و آريستوكراسي زميندار، پدرسالار و مردم عادي<br />
11<br />
مادرتبارند.<br />
اين مبارزه سرانجام به نفع طبقات دارا و شكست زنان پايان مي-<br />
پذيرد و در پي آن، خانوادهي پدر سالار پا به عرصهي وجود مي-<br />
گذارد و زنان كه زمانى در كانون جامعه داراى مقام ارجمندي<br />
بودهاند، مغلوب قدرت مردان ميشوند تا آنجا كه در يونان،<br />
عريانترين تمدن مردسالار، زن را در خانه زندانى و بر بالاى<br />
سرشان سگهاى نگهبان ميگمارند، در هند براى شستن گناهان<br />
شوهرش او را به آتش ميكشند و در كشورهاي اسلامى او را به<br />
خاطر عشق آزاد و رابطهي جنسي با ديگران شلاق زده و سنگسار<br />
ميكنند.<br />
1- Kubary, Die Socialen Einrichtungen der Pelauer, p. 39. In<br />
mothers, vol.1 p. 497.<br />
2 - Crawley Ernest, "Mystic Rose", vol. 2, p. 140.<br />
3 - J. Hickson, A Naturalist in north Celebes (1889), p. 282. In<br />
Crawley Ernest, "Mystic Rose", vol. 2, p. 140.<br />
4 - C. Eliot, the East African Protectorate, p. 125. In Brifault<br />
Robert, "the Mothers", vol. 3, p. 314.<br />
5 - H. H. Jonston, G. "Grenfell and the Congo", p. 677. In<br />
Brifault Robert, "the Mothers", vol. 3, p. 314.<br />
6 - Peddington Ralf. "An Introduction to Social Anthropology"<br />
v. 1, p. 140.<br />
627<br />
177<br />
-7<br />
تاريخ توحش، اولين ريد، فارسى، جلد دوم، صفحه<br />
زن به ظن تاريخ، بنفشه حجازى، صفحه<br />
8 - Brifault Robert, "the Mothers", vol. 1, p. 405.<br />
646<br />
588<br />
-9<br />
10 - W. H. Dall, Alaska and its Resources, vol. ii, p. 13. In<br />
Brifault Robert, the mothers , vol. 1, p. 482.<br />
11 - A. B. Ellis, the Ewe-Speaking People of the Slave Coast of<br />
West Africa, pp. 1775q. In Brifault Robert, the Mothers, vol. 1,<br />
p. 428.<br />
عكس يكي از اعضاي قبيله ي تودا<br />
تاريخ توحش، اولين ريد، فارسى، جلد دوم، صفحه<br />
تاريخ توحش، اولين ريد، فارسى، جلد دوم، صفحه<br />
67<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
سمينار بررسي ريشههاي ستمكشيدگي زنان<br />
(لندن، فوريه 1987)<br />
سخنران: يكي ازاعضاي هستهي زنان سوسياليست پاريس<br />
ويراستار: ساسان دانش<br />
انگلس و مسالهي ستمكشيدگي زنان<br />
پيش ازآغاز بحث، ازدوستان متشكل در انجمن و كميتهي زنان كه<br />
اين امكان را فراهم كردند تا امروز كنار يكديگر باشيم، سپاسگزاري<br />
ميكنم و اميدوارم اين نوع سمينارها ادامه يابند و بتوانيم با<br />
همياري و مشاركت، مباحث مربوط به زنان را شفاف كنيم تا به<br />
جنبش زنان ايران ياري رسانيم.<br />
ممكن است بحث در مورد ريشههاي ستمكشيدگي زنان، براي<br />
برخي بحثي آكادميك به نظر آيد كه چندان به مسايل مشخص<br />
جنبش زنان در ايران و يا به وظايف ما در مرحلهي كنوني ربطي<br />
نداشته باشد. اما بايد خاطر نشان كرد كه بدون داشتن تحليلي از<br />
ريشههاي مسالهي ستمكشيدگي زن در ابعاد كلي و جهاني آن،<br />
قادر نخواهيم بود به راه حلي براي رفع اين ستم، نه در عرصه ي<br />
كلي و نه در موارد مشخص و خاص دست يابيم و از اين نقطه نظر،<br />
اگرچه تا به حال در اين زمينه بسيار گفته شده و بسيار نوشته<br />
شده، اما هنوز كافي نيست!<br />
شايد بيش از يك قرن است كه بحثهاي اساسي در مورد ريشه-<br />
هاي ستمكشيدگي زنان، جريان داشته است. در ميان<br />
ماركسيستهاي كلاسيك، انگلس بيش از ديگران به اين مساله<br />
توجه كرده و بخش مهمي از كتاب "منشا خانواده، دولت و مالكيت<br />
خصوصي" را به اين موضوع اختصاص داده است. اين كتاب پس از<br />
مدتي، بارها و بارها مورد استفاده قرار گرفته است.<br />
با توجه به اينكه از يك سو، هنوز بسياري عملكردها و برنامه-<br />
هايشان را در مورد زنان، ادامهي روش ماركسيستي و به ويژه<br />
ادامهي بحثهاي انگلس معرفي ميكنند، ولي از سوي ديگر، در<br />
جنبش زنان كساني هستند كه پيرامون همين بحث، مخالفت<br />
شديد خود را با انگلس و در واقع با ماركسيسم بيان ميدارند.<br />
افزون براين، با در نظر گرفتن اينكه بيش از صد سال است كه از<br />
زمان نوشته شدن اين كتاب گذشته و طي سالها، تغييرات مهمي<br />
در مناسبات اجتماعي به وقوع پيوسته كه در آن زمان مطرح<br />
نبودهاند، از اين روي، بررسي مجدد آراي انگلس ضرورت دارد. با<br />
اشاره به اين دلايل، بحث امروز خود را بر تحليل و ديدگاه انگلس<br />
متمركز كرده و تلاش ميكنم روشن سازم كه آيا به طور اصولي<br />
ماركسيسم ميتواند پاسخگوي اين مساله باشد يا خير؟<br />
تصور من بر اين است كه فقط روش ماركسيستي ميتواند كليت<br />
مسالهي زن را به طور جامع توضيح دهد و آن را تحليل كند و در<br />
نتيجه ما را به راه حل نزديك سازد. اما اين بدان معنا نيست كه<br />
فرض كنيم انگلس در همهي پيشبينيها و در همهي جوانب<br />
نظرياش از اشتباه مبرا بوده و يا اينكه بحثهايش نياز به<br />
بازنگري يا تكامل ندارد. اين شيوه برخورد، درست نيست. آرا و<br />
پيشبينيهاي ماركس و انگلس را نيز بايد در پرتو تجربههاي<br />
جديد و تحقيقاتي كه طي اين مدت انجام شده با در نظر گرفتن<br />
تحولاتي كه از آن زمان تا كنون در جامعهي سرمايهداري و<br />
چگونگي و شكل حركت آن رخ داده است، دوباره بررسي كرد.<br />
بخش نخست بحث را با بررسي چند نكته كه به نقد و كاستيهاي<br />
بحث انگلس (به ويژه پس از گسترش جنبشهاي زنان در دهههاي<br />
اخير) كه به طورمرتب مورد اشاره قرار ميگيرند، آغاز ميكنم.<br />
يكي از مهمترين انتقادها اين است كه انگلس ستم بر زن را به<br />
دورهي شكلگيري طبقات، دولت و مالكيت خصوصي و بيشتر به<br />
تشكيل نهاد خانواده ربط ميدهد. در حاليكه پيش از آن دوره نيز<br />
نوعي ستم بر زن يا دستكم تبعيض عليه زن وجود داشته است.<br />
ايراد ديگر، پيشبيني ماركس و انگلس در مورد زوال سريع<br />
خانواده در جامعهي سرمايه داري و يا دستكم درون طبقهي<br />
كارگر، كه ميبايد تا كنون انجام گرفته بود. اين پيشبيني نيز<br />
متحقق نشد.<br />
در مورد پايههاي اقتصادي خانواده و تشكيل اين نهاد، انگلس<br />
تأكيد زيادي بر مسالهي ارث دارد. بررسي دوبارهي اين امر نيز<br />
حايز اهميت است.<br />
تأكيد يك جانبه بر ساختارتوليد، ايراد ديگري است كه اغلب طرح<br />
ميشود؛ موقعيت زنان، بيشتر در توليد اجتماعي و توليد وسايل<br />
معاش مورد ارزيابي قرار گرفته و راه حل نيز بر همين اساس بنا<br />
شده است. در حاليكه با اشتغال زنان، اين ستم از بين نميرود. در<br />
بحث و بررسي خواهيم ديد كه اين بحث تا چه حد بحث خود<br />
انگلس بوده است و اگر چنين تأكيدي وجود دارد چگونه است و<br />
ايرادهاي آن چيست؟<br />
افزون بر آن، پرولتريزه شدن زن هم به شكل خاصي انجام ميشود.<br />
يعني اينكه زنان، به عنوان زن، پرولتريزه ميشوند و تفاوت آن را<br />
بايد با مردان پرولتر مشخص كرد. به طور كلي بايد اشاره كرد كه<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
68
روابط دروني طبقهي كارگر، يعني رابطهي اجتماعي ميان كارگران<br />
زن با كارگران مرد، تا حدي از منظر و ديدگاه انگلس ايده آليزه<br />
شده است.<br />
اين ايرادها اما اساس تئوري ماركسيستي در بارهي مسالهي ستم-<br />
كشيدگي زنان را زير سوال نميبرند. همين ايرادها را نيز ميتوان<br />
با متد ماركسيستي، يعني بر مبناي تحليل تاريخي ماترياليستي<br />
توضيح داد. نكات جديدي نيز در روند و تحولات اجتماعي به وجود<br />
آمده است كه در دوران ماركس و انگلس مطرح نبودهاند، بررسي،<br />
توضيح و تحليل اين عوامل جديد وظيفهي ماركسيستهاست.<br />
تقسيمبندي انگلس به طور خيلي كلي بر سه دورهي اساسي<br />
تاريخي استوار است.<br />
1- جوامع اشتراكي توليد و بازتوليد جمعي كه در آن ستمي بر<br />
زنان اعمال نميشود.<br />
2- جوامع طبقاتي پيشاسرمايهداري كه در آن همراه با پيدايش<br />
مالكيت خصوصي و طبقات، زنان به بردگان مردان تبديل ميشوند<br />
و هيچ نقشي در توليد اجتماعي ندارند و در چارچوب خانه<br />
محبوس مي مانند و مشغول به خدمت رساني به مردان ميشوند.<br />
دوران سرمايهداري و صنعتي شدن جامعه كه طي آن زنان<br />
دوباره از چهارديواري خانه بيرون آمده و به طوركلي به حيطهي<br />
كار در صنعت يا توليد اجتماعي وارد جامعه ميشوند و با اين كار<br />
استقلال اقتصادي خويش را كسب ميكنند و پايههاي رهاييشان<br />
ريخته ميشود. هم اكنون، با ورود زنان به حيطهي توليد شاهد<br />
فروپاشي سريع نهاد سنتي خانواده هستيم.<br />
اما پيدايش ستم بر زن را فقط نميتوان به پيدايش مالكيت<br />
خصوصي بر ابزار توليد (به معناي متداول آن، يعني مالكيت فردي)<br />
ربط داد. پدرسالاري در دورهاي پيدا مي شود كه مالكيت وجود<br />
دارد، اما از نوع اشتراكي و قبيلهاي. به عبارتي مالكيت خصوصي به<br />
مفهوم بالا هنوز شكل نگرفته ولي در همان دوران شاهد اشكالي از<br />
تبعيض عليه زن هستيم. در عين حال بايد تاكيد كرد كه با<br />
پيدايش مالكيت خصوصي و نهاد خانواده، ستم بر زن نهادينه تر<br />
شد، ثبات يافت و تداوم و استمرار آن تضمين گرديد.<br />
بدين ترتيب هر چند پيدايش جوامع طبقاتي نقطه عطف مهمي در<br />
شرايط زنان ايجاد كرد، ولي تبعيض عليه زن، پيش از آن آغاز شده<br />
بود. راجع به اينكه اين ستم به طور دقيق از چه زماني شروع شده،<br />
خود مردمشناسان نيز نظريههاي مختلفي ارايه دادهاند. بيشتر آنها<br />
عقيده دارند كه پيش از پيدايش مالكيت خصوصي آغاز شده است.<br />
ولي به طور دقيق معلوم نيست از كي؟ به هرروي اين مساله در<br />
همين شكل كلي نيز داراي نكتهاي بسيار اساسي است و از اهميت<br />
ويژهاي برخوردار است. در عين حال بايد در نظر داشت كه اين<br />
جوامع، هر كدام شرايط خاص خود را داشتند و نميتوان يك مسير<br />
مشخص و مشترك و دقيقي را براي همهي آنها مفروض دانست.<br />
به روشني پيداست كه در دورهي گذار از جوامع اشتراكي بدوي و<br />
اوليه به جوامع طبقاتي، نابرابريهاي اجتماعي كه از نوع نابرابريها و<br />
تقسيم بنديهاي طبقاتي نيستند به ظهور ميرسند. يكي از اين<br />
نابرابريهاي اجتماعي، تبعيض عليه زنان است. تقسيم جنسيتي كار<br />
بين زن و مرد و بر اين اساس، جايگاه ويژهي فرودست زن در<br />
اجتماع نهادينه شده و يك سري تبعيضها عليه حقوق فردي زنان،<br />
در همين دوره به وجود ميآيند. اين امر اتفاقا با كنترل بر جنسيت<br />
زن شروع ميشود. به هر حال در مورد قدرت بازتوليدي زن و رابطه-<br />
ي جنسي وي، در هر دو مورد، كنترل اعمال ميگردد و تمامي اينها<br />
به پيش از تشكيل جوامع طبقاتي مربوط مي شود.<br />
اما برخي از اين بحث نتيجهي نادرستي ميگيرند. آنها چنين نتيجه<br />
ميگيرند كه گويا ستم بر زن هميشه وجود داشته است و يا اينكه<br />
ستم بر زنان را فقط ميتوان بر مبناي بيولوژيكي توضيح داد.<br />
اما اين نگرش، طرز تلقي سادهنگري است. در واقع بحثي كه<br />
درمتن عنوان شد، اين نكته را نشان ميدهد كه از لحاظ تاريخي،<br />
تقسيم كار و تبعيض عليه زن و كنترل بر وي، بر اساس ميزان<br />
رشد نيروهاي مولده آغاز شده كه هنوز اين مقدار از رشد ناكافي<br />
بود. ارزش افزودهاي كه براي تقسيم طبقاتي جامعه و تشكيل<br />
طبقات ناچيز بوده است. پيش از اينكه كنترل بر روي حاصل كار<br />
توليد كنندگان شروع شود و پيش از اينكه طبقهاي كه توليد نمي-<br />
كند، حاصل كار زنان و مردان توليد كننده را تصاحب كند، اشكالي<br />
از كنترل بر زنان، بر امور جنسي و زاد و ولد شكل ميگيرد و اين<br />
كنترل، البته به درجهاي از رشد نيروهاي مولده بستگي داشت.<br />
انگلس در مقدمهي كتاب خود تأكيد ميكند كه روابط اجتماعي<br />
انسانها، طي يك دوران طولاني در فرايند تاريخ، بيشتر تحت<br />
سلطهي روابط خويشاوندي بوده تا روابط طبقاتي. اما در درون اين<br />
روابط خويشاوندي كه روابط اجتماعي را سازمان ميداده، تضادهاي<br />
اجتماعي به شكل تضادهاي طبقاتي فرا روييدند و تكوين يافتند. با<br />
پيدايش نابرابريهاي طبقاتي، نابرابريهاي اجتماعي همچنان باقي<br />
ماندند واين همان دورهاي است كه به آن اشاره كرديم.<br />
انگلس در مورد جوامع طبقاتي پيشاسرمايهداري ميگويد: "در<br />
خانوار كمونيستي قديمي كه زوجهاي متعدد و فرزندان آنها را در<br />
بر ميگرفت ادارهي امور خانه به عهدهي زن بود، ادارهي امور خانه<br />
به ميزان يك صنعت عمومي و اجتماعي ضروري تلقي ميشد ولي<br />
تهيهي غذا، وظيفهي مرد بود. اين وضعيت با پيدايش خانوار<br />
اما پيدايش ستم بر زن را فقط نمي توان<br />
به پيدايش مالكيت خصوصي بر ابزار توليد<br />
(به معناي متداول آن، يعني مالكيت<br />
فردي) ربط داد .پدرسالاري در دورهاي<br />
پيدا مي شود كه مالكيت وجود دارد، اما<br />
از نوع اشتراكي و قبيلهاي<br />
-<br />
-<br />
-<br />
-3<br />
69<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
پدرسالار و از آن هم بيشتر با پيدايش خانوادهي تك همسري<br />
تغيير كرد. ادارهي امور خانه خصلت عمومي خود را از دست داد و<br />
ديگر امري نبود كه مربوط به جامعه باشد. امور خانگي يك خدمت<br />
خصوصي تلقي شد. زن اولين خدمتكار خانگي گشت و از شركت<br />
در توليد اجتماعي بيرون رانده شد. تنها صنعت بزرگ نوين بود كه<br />
دوباره راه توليد اجتماعي را به روي زنان و آن هم تنها براي زن<br />
پرولتر، باز كرد."<br />
در اينجا نيز به نظر من انگلس اشتباه ميكند. دردورهي نظامهاي<br />
طبقاتي پيشاسرمايهداري، زن از توليد اجتماعي بيرون رانده نمي-<br />
شود. زن هرگز از توليد اجتماعي كنار گذاشته نشده است. در تمام<br />
اين نظامها از نيروي كار زن در توليد اجتماعي به طور گسترده<br />
استفاده شده است. مساله اين نيست كه آيا زنان در توليد اجتماعي<br />
شركت مستقيم داشتهاند يا نه و يا به طورمثال چقدر كار ميكرده-<br />
اند. آن بحثهايي كه عدم وجود حقوق اجتماعي زنان را به دليل<br />
عدم شركت آنان در توليد اجتماعي و يا به دليل سنگيني بيشتر<br />
نظام سرمايهداري به خاطر در اختيار داشتن<br />
نيروي كار «آزاد» نياز داشت كه اين واحدهاي<br />
خانواده را كه در عين حال واحدهاي توليدي نيز<br />
بودند از مالكيت وسايل توليد دور كند تا نيروي<br />
كار هر عضو خانواده بتواند به عنوان نيروي كار<br />
آزاد در بازار عرضه شود و در اختيار نظام<br />
سرمايهداري قرار گيرد<br />
كار مردان توجيه ميكنند، به طور اساسي در اشتباه هستند. اگر از<br />
لحاظ تاريخي بدين پديده نگاه كنيم، زنان همواره در خانواده و حتا<br />
بيرون از خانواده، همپاي مردان و حتا گاهي بيشتر از مردان كار<br />
ميكردهاند. براي مثال، در شمال ايران ميدانيم كه زنان هميشه<br />
خيلي بيشتر از مردان كار ميكنند و نقش بيشتري در توليد<br />
داشتهاند. با اين حال، زنان از حقوق خود محروم بودهاند. پس فقط<br />
مي توان نتيجه گرفت كه اين عامل تعيين كننده نيست. حتا<br />
هنگامي كه ميگوييم زنان به كار خانگي كار درون خانه<br />
مشغول بودند، بايد اضافه كنيم كه اين كار خود خصلتي توليدي<br />
داشته است. خانوارها بخشي ازنيازهاي مصرفي خويش را مانند<br />
خوراك، پوشاك و... در خانه توليد ميكردند. (از اين نيز بگذريم كه<br />
با پيدايش اقتصاد مبادلهاي حتا بخشي از اين توليدها را براي<br />
فروش روانهي بازار ميكردند).<br />
در واقع جدايي كار خانگي و كار اجتماعي، در دورهي مناسبات<br />
سرمايهداري آغاز ميشود. اين نكتهي مهمي است كه بر موقعيت<br />
زنان در اين دوره تأثير بسيار دارد و ستم بر زن را عريانتر ميكند.<br />
در اين دوره است كه حيطهي توليد از حيطهي بازتوليد نيروي كار<br />
جدا ميشود. توليد از خانواده جدا شده و به واحدهاي توليدي<br />
خارج از خانه انتقال داده ميشود. با اين كار يك عرصهي توليدي<br />
خصوصي ايجاد ميگردد كه ديگر توليدات اجتماعي، نه از طريق<br />
آن، بلكه دقيقا خارج از آن سازمان داده ميشوند. در قرنهاي<br />
تا ميلادي يعني در دورهي خاصي از رشد سرمايهداري، اين<br />
مردان هستند كه بيشتر به كارگاههاي صنعتي و به طور كلي<br />
واحدهاي توليدي رانده ميشوند و دستيابي زنان به اين كارگاههاي<br />
توليدي كه به تدريج به خارج از خانه منتقل شده امكان پذير<br />
نيست و كار زنان به حيطهي خانه و كار درون آن محدود ميگردد.<br />
در همين دوره است كه گرايش جدايي حيطهي خانه از توليد<br />
اجتماعي آغاز ميشود.<br />
افزون براين، نظام سرمايهداري به خاطر در اختيار داشتن نيروي<br />
كار "آزاد" نياز داشت كه اين واحدهاي خانواده را كه در عين حال<br />
واحدهاي توليدي نيز بودند از مالكيت وسايل توليد دور كند تا<br />
نيروي كار هر عضو خانواده بتواند به عنوان نيروي كار آزاد در بازار<br />
عرضه شود و در اختيار نظام سرمايهداري قرار گيرد. بنا بر اين نظام<br />
سرمايهداري نياز داشت كه حيطهي توليد را از بازتوليد نيروي كار<br />
جدا كند و بدين شكل عرصهي خصوصي توليد به وجود آمد<br />
يعني نهاد نوين خانواده - حيطهاي كه تا آن زمان نه خصوصي بود<br />
و نه جدا از توليد. جدايي اين دو حيطه موجب ميشود كه زنان به<br />
خاطر عملكردهاي اقتصادي كه توضيح خواهم داد، هر چه بيشتر<br />
به حيطهي خصوصي خانواده محدود شوند، اينجاست كه ميتوان<br />
گفت نقش خدمتكار خصوصي درون خانه براي آنها تثبيت مي-<br />
شود. (بحث البته بر سر يك گرايش كلي است و گر نه هنوز<br />
اشكالي از خانواده وجود دارند كه به نوعي درگير فعاليتهاي<br />
توليدياند. برخي از اين خانوادهها در مناطق روستايي حتا گاهي،<br />
كالاهايي براي عرضه به بازار توليد ميكنند).<br />
از سوي ديگر با رشد صنعت و نياز بيشتر سرمايهداري به نيروي<br />
كار، زنان را به بازار كار ميكشاند. براي تحقق اين كار، نظام<br />
سرمايهداري نياز داشت كه واسطههاي قدرت ميان خود و نيروي<br />
كار را - چه زن و چه مرد از بين ببرد. تسلط مرد يا پدر در رأس<br />
خانواده بايد از بين ميرفت و اجازهي كار زن بايد به خودش<br />
سپرده ميشد تا اينكه ميتوانست به عنوان نيروي كار "آزاد"<br />
عرضه شود (همانطور كه دهقانان از سلطهي فئودالها آزاد شدند).<br />
در چنين بستر و زمينهاي است كه يك سري حقوق فردي براي<br />
زنان شناخته ميشود.<br />
اين امر حايزاهميت وداراي جنبههاي مثبتي است. يعني زن به<br />
عنوان يك عنصر اجتماعي، آزاديهايي كسب ميكند و تسلط<br />
شديد پدر يا شوهر بر كل خانواده (بر حيات و كار همهي اعضاي<br />
آن) كاهش مييابد و يا از بين ميرود. از اين نقطه نظر مسالهي<br />
اشتغال زن و استقلال اقتصادياش گامي است در راه آزادي وي،<br />
گام مهمي در راه كسب استقلال فردي كه رهايي از روابط پيشين<br />
را ممكن ميكند.<br />
تأكيد انگلس براهميت اشتغال زنان در اين زمينهي تاريخي است<br />
17<br />
-<br />
-<br />
19<br />
-<br />
-<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
70
كه قابل درك است. او اين گرايش جديدي را كه به ظهوررسيده<br />
تحليل كرده و در مورد مترقي بودن يا نبودن اين گرايش موضع<br />
خود را اعلام ميكند. بايد در نظر داشت كه درهمان زمان، حتا<br />
دردرون جنبش كارگري، بسياري عليه حق كارزنان موضعگيري<br />
ميكردند. آنها اظهار ميكردند كه جايگاه زن در خانه است و<br />
همين اتحاديههاي كارگري بودند كه عليه كار زنان مقاومت نشان<br />
ميدادند. بنابراين بايد توجه داشت كه از اين جنبه، تأكيد انگلس<br />
بر ضرورت كار زنان و دفاع از حق كار زنان اهميت بسيار دارد.<br />
با اين وجود انگلس نميگويد كه اين امر خود بخود براي آزادي زن<br />
كافي است و يا اينكه اين تنها شرط آزادي زن است، بلكه ميگويد:<br />
"بدين ترتيب خصلت ويژهي تسلط مرد بر زن در خانوادهي نوين و<br />
ضرورت و نيز روند ايجاد تساوي اجتماعي واقعي بين آنها فقط<br />
هنگامي مشخص ميشود<br />
كه اين دو از نظر قانوني به<br />
طور كامل يكسان باشند.<br />
آنگاه آشكار ميشود كه<br />
نخستين شرط رهايي زن<br />
(توجه كنيم: نخستين<br />
شرط و نه تنها شرط) ورود<br />
دوبارهي زنان به عرصهي<br />
صنعت عمومي است كه<br />
مستلزم از بين رفتن<br />
خانواده به مثابه واحد<br />
خصوصي اقتصادي خواهد<br />
بود."<br />
در اينجا ميبينيم كه<br />
انگلس به مسالهي لزوم<br />
نابودي خانواده نيز اشاره ميكند. وي در ضمن در همين پاراگراف<br />
بر سر ضرورت تساوي قانوني زن و مرد بحث ميكند و اين هم<br />
نكتهي قابل توجهي است. هنگامي كه با يك تحليل ماركسيستي<br />
ريشههاي ستمكشي زن را بررسي ميكنيم و هنگامي كه ميگوييم<br />
مسالهي رفع ستمكشيدگي زنان فقط پس از يك انقلاب<br />
سوسياليستي و هنگامي كه همهي ساختار روابط اجتماعي تغيير<br />
كند، مي تواند حل شود، البته نبايد اين نتيجه را گرفت كه<br />
بنابراين، ما هم اينك مبارزه نكنيم و بايد تا آن هنگام به انتظار<br />
بنشينيم! خير! ما از همين امروزنيز بايد از هر تساوي صوري و<br />
حقوقي قابل طرح دفاع كنيم و برايش بجنگيم. البته در تمام بحث<br />
تلاش شده است تا نشان داده شود كه مساله دراينجا پايان نمي-<br />
پذيرد و با تساويهاي صوري نيز حل نخواهد شد. نابرابري<br />
اجتماعي براي زنان ريشههاي عميقتر، پايدارتر و نهادينهتري در<br />
نظام طبقاتي موجود دارد. بدين سان، ماركسيسم نسبت به تساوي<br />
حقوقي و مبارزه براي آن، بي تفاوت نيست.<br />
افزون براين، انگلس در ورقهاي ديگري از كتاب خود به نكات<br />
اساسي ديگري نيز ميپردازد كه دراين دوران عمده شدهاند. مثلا<br />
مسالهي كار خانگي و پرورش اجتماعي كودكان و آزادي جنسي<br />
زن. وي صنعتي كردن كار خانگي و مسالهي آزادي جنسي زن را<br />
به عنوان پايههاي لازم براي آزادي زن مينگرد و در كنار مسالهي<br />
اشتغال، استقلال اقتصادي زن و ورود زنان به توليد، بر اين مسايل<br />
نيز تأكيد ميكند. بايد در نظر داشت كه يك جانبهنگري كه به<br />
انگلس نسبت دادهاند به هيچ وجه درست نيست:<br />
"بدين ترتيب موقعيت مردان دستخوش دگرگوني هاي اساسي<br />
خواهد بود. اما موقعيت زنان نيز تغييرات مهمي پديد خواهد آمد.<br />
وسايل توليد به مالكيت عمومي در خواهد آمد. خانوادهي تك<br />
همسري ديگر واحد اقتصادي جامعه نخواهد بود. اقتصاد خصوصي<br />
خانگي به يك صنعت اجتماعي تبديل خواهد شد. نگهداري و<br />
آموزش كودكان جزيي از خدمات اجتماعي خواهد شد. جامعه<br />
ازهمهي كودكان، چه<br />
مشروع و چه نامشروع<br />
به طور يكسان مراقبت<br />
خواهد كرد، نگراني از<br />
"عواقب كار" كه امروزه<br />
مهم ترين دليل<br />
اجتماعي چه اخلاقي<br />
و چه اقتصادي باز<br />
دارندهي دختران از<br />
آميزش با كسي است<br />
كه دوستش دارند، از<br />
ميان خواهد رفت. آيا<br />
همين بخودي خود<br />
براي استقرار مباني<br />
گسترش تدريجي آزادي<br />
هرچه بيشتر در روابط جنسي و براي تغيير افكار خشك عمومي در<br />
مورد مقولهي شرف بكارت و بي حرمتي زنان كافي نخواهد بود؟"<br />
پيش بيني ماركس و انگلس در مورد سرعت ورود زنان به حيطهي<br />
توليد، پرولتريزه شدن سريع آنان و زوال خانواده در طبقهي كارگر،<br />
تحقق پيدا نكرد. آنها هم در مورد آهنگ روند اين گرايش و هم در<br />
مورد علل آن اشتباه كردند. ميبينيم كه خانواده، حتا در طبقهي<br />
كارگر هم توانست به حيات خود ادامه دهد. ولي با اين وجود، در<br />
آن دورهي خاص، چنين گرايشي به شدت وجود داشت. زنان به<br />
طور گسترده وارد بازار كار ميشدند و همانطور كه انگلس در<br />
كتابهاي ديگرش نيز اشاره كرده است، در طبقهي كارگر انگليس<br />
خانوادههاي بسياري وجود داشتند كه زنان به كار بيرون از خانه<br />
اشتغال داشتند و مردها بچه بغل به جاروكشي مشغول بودند. هم<br />
اكنون شايد كمتر كسي بداند كه سرمايهداري در آن دوره حتا<br />
تسهيلاتي عمومي براي نگهداري كودكان ايجاد كرده بود. با اين<br />
حال ماركس و انگلس در ارزيابي از قدرت سرمايهداري در كاهش<br />
سرعت پيشرفت و توسعهي تضادهاي ذاتي آن اشتباه كردند.<br />
گرايش بهكارگرفتن هر چه بيشتر زنان در صنعت و پرولتريزه<br />
-<br />
-<br />
71<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
دهيم .<br />
.<br />
-<br />
-<br />
كردن سريعتر آنان نسبت به مردان به دليل امكان خريد ارزانتر<br />
نيروي كارشان عليرغم ارزش بيشتر آن از نيروي كار مرد گرايش<br />
مختصي بود كه مورد علاقهي سرمايهداران منفرد قرار داشت. اما<br />
برخلاف اين گرايش و بنا به منطق اقتصاد كالايي، نيروي كار زنان<br />
در نظام سرمايهداري هيچگاه نميتواند جانشين نيروي كار مردان<br />
گردد، چرا كه هزينهي بازتوليد نيروي كار زنان در مجموع بيشتر از<br />
هزينهي مشابه براي مردان است. نيروي كار زنان، براي طبقهي<br />
سرمايهدار، گرانتر تمام ميشود. بدين سان به جز در بعضي<br />
بخشهاي غيرتخصصي و غيرماهر، در كل، به نفع نظام سرمايه-<br />
داري است كه از نيروي كار مردان استفاده كند.<br />
به علاوه براي يك سرمايه دار منفرد مهم نيست كه بر سر خانوادهي<br />
زن كارگري كه به كار ميگيرد چه ميآيد؛ آيا آن خانواده از هم مي-<br />
پاشد يا نه؟ سرمايهدار منفرد تنها به فكر استفاده از نيروي كار ارزان-<br />
تري است كه به عنوان كالاي ارزانتر در بازار كار عرضه ميشود. اما<br />
براي دولت سرمايهداري مهم است كه بر سر طبقهي كارگر، خانواده-<br />
ي وي و بازتوليدشان چه ميآيد. براي يك سرمايهدار منفرد در طي<br />
روند رقابت، مسايلي مطرح است كه در دراز مدت ميتواند به زيان<br />
كل طبقهي سرمايهدار تمام شود. دولت مدرن سرمايهداري بر همين<br />
اساس است كه اصولا وجود دارد. وظيفهي اصلي اين دولت حفاظت<br />
از منافع تاريخي و دراز مدت طبقهي سرمايهدار است. حفاظت از كل<br />
مناسبات سرمايهداري وظيفهي دولت است و اگر در مواردي<br />
سرمايهداران منفرد اين مناسبات را مختل كنند و بازتوليد طبقهي<br />
كارگر را در درازمدت به خطر اندازند، به آنها نيز حملهور خواهد شد.<br />
به طور مثال، هنگامي كه برخي از<br />
سرمايهداران منفرد در كار كشيدن<br />
از كارگران حد و مرزي نمي-<br />
شناختند، طوري كه عمر متوسط<br />
كارگران حتا به 30 سال هم نمي-<br />
رسيد، دولت سرمايهداري مجبور<br />
به دخالت شد و قوانيني براي<br />
جلوگيري از اين استثمار جنون-<br />
آميز و ضمانت بازتوليد نيروي<br />
كارتصويب كرد. اين موضوع، يعني<br />
دخالت دولت در جهت دفاع از<br />
منافع درازمدت طبقهي سرمايهدار،<br />
براي جلوگيري از تمايلات منافع<br />
طلبي بيشتر اما كوتهبينانهي<br />
سرمايهداران منفرد، آن هم با<br />
اجراي برخي اصلاحات، كه در<br />
تحليلهاي انگلس ديده نميشود.<br />
دولت سرمايهداري به مثابه<br />
نمايندهي منافع درازمدت و<br />
تاريخي طبقهي سرمايهدار عمل<br />
ميكند. اين دولت در طول حيات<br />
-1<br />
-2<br />
خويش، دخالتهاي مستقيم و آشكاري براي حفظ نهاد خانواده<br />
كرده است تا مدل خانوادهي هستهاي در طبقهي كارگر تداوم يابد؛<br />
اقدامهايي از قبيل ساختن خانههاي مناسب براي اسكان خانوادهي<br />
"هسته"اي به جاي ايجاد مناطق و محلههاي كارگري كه در كنار<br />
كارخانهها ساخته ميشد.<br />
سرمايهداري به دو دليل مهم نياز دارد كه نهاد خانواده را<br />
حفظ كند:<br />
عملكردهاي اقتصادي خانوادهي جديد.<br />
عملكردهاي ايدئولوژيك خانواده.<br />
اگر پايهي عملكردهاي اقتصادي خانواده را فقط در ارث ببينيم،<br />
آنگاه نخواهيم توانست دليل بقاي خانواده را توضيح دهيم. در<br />
گذشته شايد اين امر مهمي بود اما امروزه ديگر آنچنان محوري<br />
نيست. انتقال و انباشت سرمايه در درون طبقهي سرمايهدار امروزه<br />
نه فقط توسط ارث و ميراث بلكه از طريق مكانيزمهاي پيچيدهتري<br />
انجام ميگيرد. اين مساله هم كه اصولا در مورد خانوادهي كارگر<br />
مطرح نيست؛ چرا كه وي چيزي ندارد كه به ارث بگذارد. بنابراين<br />
اگر تنها از اين جنبه به مساله بپردازيم، ميتوانيم به اين نتيجه<br />
برسيم كه خانواده به سرعت در حال زوال و از بين رفتن است. ولي<br />
همانطور كه شاهد هستيم اين امر واقعيت ندارد.<br />
خانوادهي نوين يك سري عملكردهاي اقتصادي مهمي پيدا كرده<br />
است كه تازگي دارند و ضرورت حفظ خانواده براي سرمايهداري را<br />
توضيح ميدهند.<br />
اما اين عملكردهاي اقتصادي چيستند؟<br />
مهمترين آن بازتوليد نيروي كار<br />
است كه از طريق واحد خانواده<br />
اگر پايهي عملكردهاي اقتصادي خانواده را انجام ميگيرد. اين بازتوليد به<br />
شكل رايگان، خصوصي و بي آنكه<br />
فقط در ارث ببينيم، آنگاه نخواهيم توانست سرمايهدار مبلغي بابت آن بپردازد<br />
انجام ميگيرد. از اين طريق<br />
دليل بقاي خانواده را توضيح در<br />
بخشي از ارزش اضافي كل جامعه<br />
گذشته شايد اين امر مهمي بود اما امروزه كه ميبايست به امر تضمين<br />
بازتوليد طبقهي كارگر اختصاص<br />
ديگر آنچنان محوري نيست انتقال و<br />
بيابد را به جيب سرمايهداران مي-<br />
انباشت سرمايه در درون طبقهي سرمايهدار<br />
امروزه نه فقط توسط ارث و ميراث بلكه از<br />
طريق مكانيزمهاي پيچيدهتري انجام<br />
ميگيرد .اين مساله هم كه اصولا در مورد<br />
خانوادهي كارگر مطرح نيست؛ چرا كه وي<br />
چيزي ندارد كه به ارث بگذارد.<br />
ريزد. البته اين زنان هستند كه بار<br />
اين كار را به دوش ميكشند و از<br />
اين طريق نرخ ارزش اضافي را به<br />
طور غيرمستقيم بالا ميبرند. باز<br />
توليد روزانهي نيروي كار (چه<br />
مرد و چه زن)، در خانه نيز<br />
مستلزم ارايهي خدمات است.<br />
حتا كالاهاي ايجاد شده توسط<br />
طبقهي كارگر كه سرمايهداري<br />
تنها آن را مبناي محاسبهي نرخ<br />
بازتوليد كارگر قرار ميدهد نيز<br />
-<br />
-<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
72
براي اينكه آمادهي مصرف شوند، هنوز احتياج به كار خانگي دارند.<br />
اگر فقط از جنبهي خدماتي هم بنگريم اين كارها براي بازتوليد<br />
نيروي كارلازم است. اما هرگز اين گونه كارها در جامعهي سرمايه-<br />
داري در محاسبات وارد نميشوند و بنابراين فاقد ارزشاند. بدين<br />
سان، بازتوليد نسل جديد كارگر (استمرار طبقه) يعني آن چيزي<br />
كه به وظيفهي مادري موسوم شده به عهدهي زنان است. اين كار<br />
بي جيره و مواجب، بيگاري زنان است كه نسل آتي طبقهي كارگر<br />
را براي نظام سرمايهداري توليد ميكند و پرورش ميدهد.<br />
براي نشان دادن اهميت كار خانگي و فقط از اين جهت كه وقتي را<br />
كه زنان صرف كار در خانه و بچهداري مي كنند، نشان دهم، به<br />
آماري در اين مورد كه مربوط به كشور بلژيك به عنوان يك كشور<br />
پيشرفته، اشاره ميكنم:<br />
زنان شاغل بدون فرزند دستكم ساعت در روز، در خانه كار<br />
ميكنند (21 ساعت در هفته).<br />
زنان غير شاغل، حدود 7 ساعت در روز، در خانه كار ميكنند<br />
ساعت در هفته).<br />
زنان شاغل داراي يك فرزند، حدود 4/5 ساعت در روز، در خانه كار<br />
ميكنند ) 31 ساعت در هفته).<br />
زنان غيرشاغل داراي يك فرزند، حدود 8 ساعت در روز، در خانه<br />
كار ميكنند 56 ساعت در هفته)..<br />
آمارها نشان ميدهند كه زنان گاهي تا 10 ساعت در روز در خانه<br />
كار ميكنند. بديهي است كه اين كار، رايگان انجام ميشود و با<br />
اينكه كاري ضروري است مزدي به ازايش پرداخت نميشود. بدين<br />
ترتيب بخش مهمي از بازتوليد طبقهي كارگر، مجاني براي طبقهي<br />
سرمايهدار انجام ميگيرد. به اين شكل، سرمايهدار نيروي كار را<br />
ميتواند ارزانتر بخرد و با به كارگيري آن سود بيشتري نصيب<br />
خود سازد.<br />
عملكرد ديگر خانواده اين است كه نيروي كار زنان كه جمعيت<br />
عظيمي را تشكيل ميدهند به عنوان نيروي كار ذخيره، در اين<br />
نهاد محفوظ باقي ميماند. اين نيروي كار در نهاد خانواده پنهان<br />
است. در آمارها مقولهي زن خانه دار از آمار بيكاري به كلي<br />
جداست. گويا اصلا قرار نيست كه زنان به بازار نيروي كار وارد<br />
شوند. زن خانهدار عنصري از جمعيت غيرفعال محسوب ميشود و<br />
تازه همين كارِ خانهداري او نيز اصلا به حساب نميآيد. در اين<br />
آمارها، زنان خانهدار نه تنها كارشان، بلكه حتا حق كارشان را نيز<br />
به حساب نميآورند؛ زنان به سادگي "خانه دار" هستند و به كار<br />
طبيعي خودشان مشغولاند. به اين ترتيب سرمايهداري بخش<br />
عظيمي از جمعيت را كه نتوانسته است جلب توليد اجتماعي بكند،<br />
از محاسبات خود پنهان ميسازد. جمعيت بيكاري كه در خانههاي<br />
جدا ازهم حبس شدهاند و نميتوانند مقاومت اجتماعي موثري در<br />
مقابل سرمايهداري انجام دهند. ايدئولوژي طبقات حاكم هم اين را<br />
همواره توجيه كرده است: "همسري و مادري وظيفه ي طبيعي زن<br />
است". بدين خاطر است كه در دوران بحرانهاي سرمايهداري اين<br />
تبليغات شدت بيشتري مييابند.<br />
نهاد خانواده براي طبقهي سرمايهدار حربهي بسيار كارآيي است كه<br />
از آن عليه مبارزات كارگري بهره ببرد. طبقهي كارگر، در خارج از<br />
محل كار خود از طريق واحد خانواده در انزوا به سر برده و به<br />
عنوان يك نيروي اجتماعي همبسته عمل نميكند. در هنگام<br />
اعتراضهاي كارگري تبليغات دستگاههاي متعدد نظام سرمايهداري<br />
با پيش كشيدن تقدم منافع هر خانواده در مقابل ساير خانوادهها<br />
(داشتن مسئوليت در برابر خانوادهي خود)، اتحاد طبقهي كارگر را<br />
در مقابل سركوب سرمايهداري، تضعيف ميكنند. بايد در نظر<br />
داشت كه نهاد خانواده يك حيطهي محافظهكارانه است. كارگري<br />
كه مسئوليت ادارهي معاش يك خانواده را بر عهده دارد نميتواند<br />
اعتصابش را براي مدت زيادي ادامه دهد. در بيشتر اوقات، اين زنان<br />
كارگران هستند كه همسرانشان را تحت فشار ميگذارند كه به<br />
اعتصاب پايان دهند. خوشبختانه در سالهاي اخير خلاف اين امر<br />
هم ديده شده است و زنان كارگران به جاي تحت فشارگذاشتن<br />
كارگران براي خاتمهدادن به اعتصاب، پيكتهاي همبستگي با<br />
اعتصاب بر پا كردهاند. ولي درتاريخ جنبش كارگري در بسياري<br />
مواقع نهاد خانواده نقش مهمي در اعتصاب شكني بازي كرده است.<br />
افزون براين، در نهاد خانواده است كه تبعيضهاي اجتماعي و<br />
اختلاف طبقاتي و پذيرش كل نظام به مثابه امري طبيعي و ابدي<br />
آموزش داده ميشود. در خانواده است كه اطاعت محض و سلطه<br />
پذيري در ذهن كودكان جاي ميگيرد و نهادينه ميشود. در<br />
چارچوب خانواده است كه آموزش نقشهاي اجتماعي "زنانه" و<br />
"مردانه" كودكان آغاز ميگردد.<br />
به رغم اينكه حفظ نهاد خانواده در نهايت به نفع طبقهي حاكم<br />
49 )<br />
-<br />
3<br />
–<br />
)<br />
73<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
زنان طبقهي كارگر هم از لحاظ<br />
(سرمايهداران) است، اما طبقهي<br />
توجه كنيم كه در درون خود طبقهي<br />
ميزان دستمزدها، بيشتر از زنان<br />
كارگري كه در جامعهي طبقاتي<br />
متعلق به طبقات ديگر تحت تأثير<br />
كارگر هم مسالهي زن و مرد مطرح از خود بيگانه شده است نيز حفظ اين تبعيض قرار دارند، و هم از<br />
اين نهاد را در جهت منافع خود<br />
چه در خانه و چه در محل كار، زنان و<br />
لحاظ كار خانگي. زنان طبقات<br />
ميبيند. چرا كه كارگران در مقابل<br />
پايين به بسياري از امكاناتي كه<br />
مردان كارگر از موقعيتهاي متفاوتي دنياي غريبه و بيرحم بيروني زنان طبقات مرفه با پول بيشتر<br />
خارج از خانه، احساس ميكنند<br />
كه دستكم داراي يك حيطهي برخوردارند. در محل كار، ميان زن ميتوانند تهيه كنند، دسترسي<br />
ندارند. مثلا گرفتن خدمتكار براي<br />
و مرد پرولتر شكاف و رقابت وجود دارد. خصوصياند كه در درون آن يك نظافت، آشپزي و استخدام پرستار<br />
سري روابط انساني نيم بند هنوز<br />
موجود است. كارگران براين باورند رقابتي كه متعلق به طبقهي كارگر نيست، براي نگهداري از بچه و يا مهد<br />
كه ديگر در اين حيطهي به منافع آن ضربه ميزند، اما در كودكها و ساير تسهيلاتي كه<br />
امروزه با پول مي توان تهيه كرد.<br />
خصوصي زندگيشان تحت تسلط<br />
كارفرما قرار ندارند. آنها احساس حيطهي روابط سرمايهداري و در اما كارهاي خانگي، بچهداري و...<br />
نيز از جمله وظايف زنان كارگر به<br />
ميكنند كه حيطهاي براي زندگي<br />
بازار نيروي كار موجود است.<br />
شمار ميآيد.<br />
خود دارند. به هر حال جوانبي از<br />
افزون براين، بايد به ياد داشت كه<br />
اين مساله، داراي واقعيت است؛<br />
پوسيدهترين سنتها وعقبماندهترين عقايد بورژوايي نسبت به<br />
خانواده نهادي است كه طبقهي حاكم بر همهي امور آن كنترل طبيعي و عقلاني جلوهدادن موقعيت فرودست زنان در جامعه<br />
ندارد. در نهاد خانواده است كه طبقهي كارگر، در پي امنيت سلب رواني زنان) در ميان<br />
توجيه خشونت جسمي و سركوب روحي شدهي اجتماعي خويش است. اما اين از يك سو به قيمت ستم بر طبقات محروم جامعه جا افتادهاند. به ويژه كه اين سنتهاي<br />
زنان تمام شده و از سوي ديگر به لحاظ تاريخي و در درازمدت به پوسيده و باورهاي ارتجاعي در مورد زناني كه از همسران خود جدا<br />
ضرر كل طبقهي كارگر تمام ميشود. در ضمن، بايد تاكيد كرد كه گشته و يا با درگذشت شوهر بيوه شدهاند، و امكان تامين زندگي<br />
نهاد خانواده تا چه حد ميتواند محلي براي امنيت فردي و خويش را ندارند با بيرحمي بيشتري عمل ميكنند.<br />
اجتماعي و يا ارضاي احساسات وعواطف انساني باشد و يا اينكه اين در مورد روابط اجتماعي ميان زن و مرد، انگلس به اشتباه آنرا ايده<br />
نهاد تا چه حد ميتواند از خود بيگانگي كارگران را تسكين دهد، آليزه مي كند: "...عشق جنسي ميان زن وشوهر فقط در ميان<br />
هنوز جاي بحث زياد دارد. (چرا كه از خود بيگانگي در نهايت جز طبقات ستمكش، يعني امروزه در ميان پرولتاريا، يك قاعده مي-<br />
از طريق كنترل واقعي، دموكراتيك و از پايين، كليهي تواند باشد و هست،... در اينجا تمام پايههاي تك همسري كلاسيك<br />
توليدكنندگان برتمام امور اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي از ميان رفتهاند. در اينجا هيچگونه مالكيتي كه تك همسري و<br />
از بين نخواهد رفت). در مجموع خانواده نهادي است ارتجاعي و تسلط مرد براي تضمين و توارث آن به وجود آمده بود، وجود<br />
سدي است در راه ارتقاي مبارزات، آگاهي و وحدت طبقهي كارگر. ندارد. بنابراين در اينجا ابدا انگيزهاي براي اعمال تسلط مرد وجود<br />
انگلس معتقد است كه در طبقه ي كارگر عشق جنسي حكم- ندارد... در اينجا عوامل تعيين كننده، مناسبات شخصي و اجتماعي<br />
فرماست و در مقابل، در طبقهي سرمايهدار، ارث و مالكيت مانع كاملا متفاوتي هستند. به علاوه از آنجا كه صنايع بزرگ، زن را از<br />
اين امر است. انگلس نوشته است كه در طبقهي كارگر مسالهي خانه به بازار كار و كارخانه منتقل كرده و او را بسي اوقات نان آور<br />
ارث وجود ندارد، پس بنابراين زن و مرد، آزادانه و در خارج از خانواده كرده است، آخرين بقاياي تسلط مرد در خانهي پرولتري<br />
محاسبات مادي و بر اساس عشق يكديگر را انتخاب و با هم زندگي پايههاي خود را از دست داده است..."<br />
ميكنند. بايد اشاره كرد كه چون مساله ارث در رابطهي زن و مرد توجه كنيم كه در درون خود طبقهي كارگر هم مسالهي زن و<br />
كارگر وجود ندارد پس بنابراين رابطهي آنها ايدهآل و سرشار از مرد مطرح است. چه در خانه و چه در محل كار، زنان و مردان<br />
عشق است. شايد در مواردي اين امر درست باشد، اما به طور كلي كارگر از موقعيتهاي متفاوتي برخوردارند. در محل كار، ميان زن<br />
اين نظريه را نميتوان پذيرفت. از بسياري لحاظ،، زنان هر چه به و مرد پرولتر شكاف و رقابت وجود دارد. رقابتي كه متعلق به<br />
طبقات پايينتري تعلق داشته باشند، مورد ستم شديدتري نيز قرار طبقهي كارگر نيست، به منافع آن ضربه ميزند، اما در حيطهي<br />
ميگيرند. ستم جنسي موجود در روابط اجتماعي، فقط بر سر روابط سرمايهداري و در بازار نيروي كار موجود است. در قرن<br />
رابطهي فردي بين زن ومرد نيست. ستم بر زن را بايد در نوزدهم و اوايل قرن بيستم اتحاديههاي كارگري حتا موانعي در كار<br />
مجموعهاي فراتر از اين رابطه در نظر گرفت. در نتيجه انگلس در زنان و كسب مهارت آنان در بعضي از بخشهاي توليدي و صنعتي<br />
روابط اجتماعي تا حدي اين روابط را ايده آليزه ميكند. ) حتا<br />
-<br />
است .<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
74
اشاره به يك نكتهي ديگر نيز ضروري است و<br />
آن اينكه بسياري از ايرادهايي كه به انگلس<br />
وارد ميشود، گاه هيچ ربطي به وي<br />
ندارد .<br />
"<br />
"<br />
ايجاد ميكردند. اين برخوردهاي نادرست در تشكلهاي كارگري<br />
موجب تسلط كارگران مرد بر روي مهارتهاي فني و شغلي،<br />
جهتگيري و كاناليزه شدن زنان به مشاغل خاصي كه نيازمند<br />
مهارت چنداني نبود، شدند. گر چه اين تنها عامل تعيين كننده<br />
نبوده است، اما اتحاديهها در مورد خواستههاي ويژهي زنان كارگر<br />
كمتر توجه نشان دادهاند.<br />
براي خواستههايي ميتوان مبارزه كرد كه پاسخگوي منافع تمام<br />
طبقه است. در حاليكه از نقطه نظر زنان، شايد، مبارزه در راه<br />
كاهش ساعت كار روزانه به جاي هفتگي مفيدتر بوده و امكان كار<br />
آنان را افزايش ميدهد. تأكيد بر خواستههاي ويژهي زنان كارگر<br />
بسيار مهم بوده و اثر مبارزاتي مشخص دارد. طبقهي كارگر بايد<br />
متقاعد گردد كه مبارزه در راه خواستهها و حقوق ويژهي بخشي از<br />
طبقه است كه به زيان كل طبقه تمام خواهد شد. تنها با دفاع<br />
قاطع كل طبقه از حقوق همهي بخشهاست كه ميتوان اتحاد<br />
طبقه را استحكام بخشيد. در غير اين صورت، سرمايهداري با دامن<br />
زدن به اين اختلافها بر اختلاف طبقاتي ميان خود و كارگران<br />
سرپوش ميگذارد و از امتيازهاي جزيي كه به بخشي از طبقه در<br />
مقابل بخش ديگر ميدهد، به عنوان ابزاري سياسي ايدئولوژيك<br />
عليه اتحاد كل طبقهي كارگر بهره ميبرد.<br />
در پايان، اشاره به يك نكتهي ديگر نيز ضروري است و آن اينكه<br />
بسياري از ايرادهايي كه به انگلس وارد ميشود، گاه هيچ ربطي به<br />
وي ندارد. اين انتقادات فقط بر اساس عملكرد برخي از سازمانها و<br />
احزابي صورت ميگيرد كه سالها به عنوان "كمونيست" و<br />
"ماركسيست " خود را جا زدهاند. بسياري از زنان، عملكرد نادرست<br />
اين سازمانها را كه سازشكارانه و رفرميستي است و مسالهي زن را<br />
"فرعي" تلقي ميكنند و يا به نوعي اين ستم را (دستكم بخشي از<br />
ستم را) توجيه ميكنند، به حساب ماركسيسم ميگذارند. گفتني<br />
است كه اين يك سادهنگري محض است. يكسان دانستن اين<br />
برنامهها و عملكردها با ماركسيسم، سادهكردن كار خود است!<br />
مثلا كجا ديده شده كه ماركس و انگلس راجع به تقديس وظيفهي<br />
مادري، قلمفرسايي كرده باشند؟<br />
آنها هيچگاه از وظيفهي مادري به عنوان يك وظيفهي "مقدس" و<br />
"طبيعي" براي زنان دفاع نكردهاند. بلكه همواره آن را به عنوان<br />
باري كه به دوش زنان است و طبقهي حاكم آن را تحميل كرده و<br />
از آن سود ميبرد، دانسته و به افشاي آن پرداختند. در حاليكه<br />
بسياري از احزاب كمونيست، هنوز كه هنوز است هويت زن را فقط<br />
با معيار مادر و همسر خوب بودن ميسنجند و بر "وظيفه ي"<br />
مادري زنان تاكيد ميورزند!<br />
از مسالهي جنسي كه بگذريم، مسالهي ستم بر جنسيت زن اصلا<br />
مطرح نميشود. در سال 1951، در كشور فرانسه، وقتي كتاب<br />
سيمون دوبوار انتشار يافت، او به اين مسايل نيز اشاره كرد. حزب<br />
كمونيست فرانسه اعلام كرد كه "زنان كارگر با خواندن اين كتاب<br />
از خنده روده بر شدند!". چند سال بعد، اما همان زنان كارگر<br />
مسايلي را كه جنبش زنان طرح كرده بود، در اعتصابهاي كارگري<br />
خويش، طرح كردند. زنان كاگر مسالهي كار خانگي و مسالهي<br />
سقط جنين كه وجه مهمي از آن به آزادي جنسي زن مربوط مي-<br />
شود را طرح كردند. زنان طبقهي كارگر در ،LIP كه عليه بيكاري و<br />
براي دفاع از حق كارشان دست به اعتصاب و اشغال كارخانهها<br />
زدند، در طي همان مبارزه به اين نتيجه رسيدند كه به عنوان زن<br />
نيز يك سري خواستههاي ويژه و مسايل خاص دارند كه اگر حل<br />
نشوند حتا جلوي مبارزه را هم خواهند گرفت. در فرانسه، هنگامي<br />
كه جنبش زنان در دفاع از حق سقط جنين به راه افتاد، حزب<br />
كمونيست هنوز در پارلمان بر سر اين بحث ميكرد كه آيا بدون<br />
قيد و شرط اين مساله پذيرفته شود يا نه؟ و پيشنهاد ميداد كه<br />
كميسيونهايي تشكيل شود كه با زناني كه ميخواهند سقط<br />
جنين كنند صحبت كنند!؟ برخي اين عملكردها را ميبينند و به<br />
حساب ماركسيسم ميگذارند و واضح است كه اعتبار ماركسيسم<br />
بر سر مسالهي زن به خاطر اين عملكردها، از جانب عدهاي، زير<br />
سوال رفته است. اما اين دو موضوع ربطي به يكديگر ندارند. تا<br />
همينجا هم كه بررسي كرديم، ديديم، صد سال پيش انگلس<br />
سخناني گفته است كه اينان حتا امروزه از بيان آن وحشت دارند.<br />
انگلس معتقد است كه زن بايد حق داشته باشد كه آزادانه در مورد<br />
مناسبات جنسي خود تصميم بگيرد. امروزه، سال ها پس از انگلس،<br />
توسط تكنيك و روشهاي جديد، امكانات عظيمي در راه تحقق<br />
اين هدف ايجاد شده است.<br />
امروزه روز سالها پس از انگلس، اما احزاب كمونيست در اين مورد<br />
هنوز ترديد دارند و نشان دادهاند كه از تودهي زنان عقبترند!<br />
راجع به وظيفهي مادري و كدبانوگري نيز وضع از همين قرار است.<br />
در ايران نمونهي برخورد نشريه6هايي همچون جهان زنان وابسته<br />
به حزب توده را ديدهايم. در ساير كشورها نيز اينگونه است. نشريه-<br />
ي آنتوانت وابسته به CGT (سنديكاي وابسته به حزب<br />
كمونيست فرانسه) به زنان آشپزي ميآموزد و در دورهاي كه<br />
مبارزات پيرامون حق سقط جنين در جريان بود، صفحات اين<br />
نشريه پيش از پرداختن به اين مبارزات به مد و آشپزي مي-<br />
پرداخت. اين احزاب و گرايشها نيز، همين وظايف را براي زنان<br />
قايل هستند. زن را به عنوان مادر و خانهدار تعريف ميكنند. در<br />
اين انتقادات فقط بر اساس عملكرد برخي از<br />
سازمانها و احزابي صورت ميگيرد كه<br />
سال ها به عنوان" كمونيست " و<br />
"ماركسيست " خود را جا زدهاند<br />
-<br />
75<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
-<br />
،"<br />
كشورهاي "سوسياليستي "مادر نمونهي سوسياليست" جايزه<br />
ميگيرد! در آمريكا همين احزاب به دفاع از "خانوادهي مترقي و<br />
ضد جنگ" پرداختهاند! در حاليكه ماركس و انگلس به صراحت<br />
ماهيت ارتجاعي خانواده را افشا كردهاند. انگلس ميگويد: "خانواده-<br />
ي تك همسري مدرن بر اساس بردگي خانگي پنهان يا آشكار زن<br />
بنا شده است". وي تمام جوانب ستم بر زن (مادري، كدبانوگري،<br />
مسالهي جنسي و اشتغال) را مطرح كرده است.<br />
اشتباه ديگر، دمكراتيك تلقي كردن مسالهي زن و جنبش زنان<br />
است. برخي از فعالان جنبش رهايي زن به درستي بر آن انگشت<br />
گذاشتهاند. اغلب سازمانهاي به اصطلاح ماركسيست، مسالهي زن<br />
را فقط مسالهاي دمكراتيك ميدانند (البته با چاشني مبارزهي<br />
فرهنگي). اما مسالهي تكاليف و حقوق دمكراتيك، تعريف دارد.<br />
يعني مسالهاي كه در چارچوب جامعه و روابط سرمايهداري قابل<br />
حل است. يعني يك سري حقوق برابر! البته واضح است كه جنبه-<br />
هاي دمكراتيك مسالهي زن و جنبش زنان اهميت دارند و بايد<br />
برايش مبارزه كرد، اما، مسالهي ستمكشيدگي زنان تنها به كمبود<br />
حقوق دمكراتيك خلاصه نميشود. چگونه ميتوان ادعا كرد كه<br />
مسالهي زن مسالهاي است دموكراتيك، اما زنان سوسياليست در<br />
تبليغهايشان بگويند كه مسالهي زن در چارچوب روابط سرمايه-<br />
داري قابل حل نيست؟ آنچه در جامعهي سرمايهداري قابل حل<br />
نيست دقيقا به آن بخش از مسالهي ستمكشيدگي زن مربوط مي-<br />
شود كه دمكراتيك نيستند، و فراتر ميروند و به اساس عملكرد<br />
نظام طبقاتي سرمايهداري مربوط ميشوند و آن نظام را به زير<br />
سوال ميبرند. براي همين است كه حل مسالهي زنان مستلزم آن<br />
است كه دستكم اين نظام طبقاتي در هم شكسته شود.<br />
***<br />
اكنون بپردازيم به آنچه كه در بحث انگلس اساسي است و هنوز<br />
قابل دفاع بوده و معتبر است و بر اساس آن ميتوان مسايل را<br />
توضيح و برخي نكات برجسته را تكامل داد.<br />
همانطور كه انگلس، در مقدمهي كتاب خويش بيان ميكند، تازه<br />
در سالهاي است كه بررسي جدي تحولات تاريخي در<br />
ساختار خانواده آغاز ميگردد. تا آن زمان اينگونه تلقي ميشد كه<br />
خانواده، ساختاري ابدي است. دو مفهوم ستمكشيدگي زن و<br />
خانواده از نكات مهمي هستند كه انگلس به تفصيل در بارهي آنها<br />
مينويسد و توضيح ميدهد كه مفاهيم تاريخي هستند و هميشه<br />
بدين شكل نبوده و همواره دستخوش تحول گشتهاند. ستم بر زن<br />
هميشه وجود نداشته و ميتواند از بين برود و اين به ميزان رشد<br />
نيروهاي مولده و روابط اجتماعي منطبق با آن بستگي دارد. اين<br />
نكته به خصوص در راه مبارزه براي رهايي زن نكتهاي اساسي<br />
است. اگر اين را متوجه نشويم اصولا چشم انداز آزادي و رهايي زن<br />
را از دست ميدهيم. اگر فكر كنيم كه اساس ستمكشيدگي زن، بر<br />
مبناي ماترياليستي تاريخي قابل توضيح نيست، بلكه بخواهيم آن<br />
را بر مبناي بيولوژيك و يا ايدئولوژيك توضيح دهيم، به ناچار به<br />
اين نتيجه ميرسيم كه يا اين امر هميشه وجود داشته و هميشه<br />
هم باقي خواهد ماند و يا اينكه تنها و تنها با مبارزهي فرهنگي از<br />
بين خواهد رفت، حال چگونه و در چه جامعهاي كسي نميداند!<br />
انگلس در نوشتهي خود، نه تنها اين پديده را توضيح ميدهد بلكه<br />
وي كمك مهمي به مبارزهي ما ميكند. ميدانيم اين ستم هميشه<br />
وجود نداشته، ميدانيم كه در دورهاي خاص به وجود آمده و مي-<br />
دانيم دچار تغيير شده و ميدانيم ميتواند از بين برود. پس بايد در<br />
پي راه حل باشيم. اين به چشم انداز ما براي حل اين مساله، پايه و<br />
اساسي واقعي ميدهد. خلاصه كنيم : جوهر تحليل انگلس از<br />
مسالهي ستمكشيدگي زنان تأكيد او بر تاريخي بودن اين مقوله<br />
است.<br />
افزون براين، او اين مساله را در ماوراي نظام طبقاتي و مناسبات<br />
طبقاتي حاصل از آن نميبيند.<br />
به رغم اينكه اين ستم بر جنس زن اعمال ميشود، در جامعهي<br />
امروزي، اما اينكه زن در چه طبقهاي قرار داشته باشد نيز از لحاظ<br />
شكل اين ستم و ميزان آن نيز مهم است. بنا براين اينگونه نيست<br />
كه همهي زنان در مقابل همهي مردان در جامعهي امروز منافع<br />
يكسان و مشتركي دارند. خير، تقسيم طبقاتي، زنان را هم بخش<br />
بخش ميكند. به ويژه هنگام تشديد تضادهاي طبقاتي، زنان نيز<br />
مواضع متفاوتي ميگيرند. به جز آن، در بسياري مواقع زنان وابسته<br />
به طبقات گوناگون حتا خواستههاي متفاوتي دارند. به عبارت<br />
ديگر، عليرغم اينكه بر همهي زنان به عنوان زن ستم روا ميگردد،<br />
اما اين ستم خارج از نظام طبقاتي صورت نمي گيرد و در نتيجه<br />
زنان نيز تحت تاثير مبارزهي طبقاتي به صفوف متخاصم تقسيم<br />
ميشوند.<br />
نكتهي اساسي ديگر اينكه سرمايهداري، پايههاي مادي رهايي زن<br />
را فراهم كرده است. البته انگلس آنقدرها به ويژگي مسالهي زن در<br />
جامعهي سرمايهداري نميپردازد. بايد دوراني كه انگلس در آن<br />
ميزيست را در نظر گرفت. دورهاي كه سرمايهداري در حال رشد<br />
است و فقط گرايشهايي از مكانيسم عملكرد كل نظام سرمايهداري<br />
ديده ميشوند. البته وي به تحليل اين گرايش كلي ميپردازد و<br />
معتقد است كه سرمايهداري از لحاظ تاريخي پايههاي عيني<br />
رهايي زن را فراهم ميكند. اين بحث امروزه بيش از هميشه صحت<br />
خود را اثبات كرده است. اما اين بدان معنا نيست كه مسالهي زنان<br />
در سرمايهداري حل ميشود. خير، خود روابط سرمايه داري مانع<br />
تحقق اين امر است. تضاد اين نكته هم در همين است. به طور<br />
1860<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
76
-<br />
مثال ميبينيم كه جنبشهاي زنان در دههي 60 در آمريكا و اروپا<br />
مسايلي را طرح كردند كه براي پاسخگويي آن بايد نظام سرمايه-<br />
داري سرنگون ميشد.<br />
يك مسالهي اجتماعي، پيش از آنكه به طور عيني قابل حل باشد،<br />
خود بخود به شكل اجتماعي طرح نميگردد. البته اين بدان مفهوم<br />
نيست كه درون جنبش، همهي زنان به راه حل آن آگاهند. ولي اين<br />
چشم انداز از اين روي به طور عمومي ايجاد گشته كه ميتوان<br />
مشاهده كرد كه مثلا كار درخانه ميتواند از بين برود و به صنعت<br />
عمومي تبديل شود و يا آزادي جنسي زن ميتواند به دست آيد و<br />
برابري نقش زن و مرد در توليد ميتواند حاصل شود و جامعه مي-<br />
تواند مسئوليت پرورش كودكان را به عهده گيرد. طرح اين خواسته-<br />
ها به وضوح نشانگر امكان عيني حل آنهاست و زنان نيز عليرغم<br />
آگاهي يا عدم اگاهي، آن را حس كردهاند. اما وقتي ميگوييم<br />
شرايط عيني براي حل مسالهي زنان وجود دارد منظورمان چيست؟<br />
نخست اينكه از لحاظ تقسيم كار، تبعيض ميان زن ومرد در<br />
عرصهي توليد ميتواند از بين برود. زيرا صنعت به چنان درجهاي<br />
از رشد رسيده و نيروهاي مولده (حتا تحت نظام موجود) به چنان<br />
سطحي از بارآوري و بازدهي رسيدهاند كه كاركردن و شركت<br />
داشتن در توليد اجتماعي، جنسيت نميشناسد. امكان دستيابي به<br />
نقش برابر در كار وجود دارد و دقيقا به همين دليل است كه اين<br />
سوال براي زنان طرح ميشود كه پس چرا اين برابري ميان زن و<br />
مرد وجود ندارد؟<br />
به علاوه ورود زنان به اشتغال، پايهي استقلال مالي آنان از مردان<br />
را فراهم كرده است، به اين مفهوم كه به عنوان يك "فرد آزاد" و<br />
غير وابسته به مرد، ميتوانند در توليد نقش داشته باشند.<br />
دوم اينكه صنعت، وارد كار خانگي نيز شده است. اين هم باز نشان<br />
ميدهد كه پايههاي عيني رفع ستم وجود دارد. كارخانگي حتا<br />
همين امروزه نيز گاهي از خانه جدا شده و به صنعت اجتماعي<br />
محول گشته است. تمام اين غذاهاي آماده بخشي از آن هستند و<br />
نه فقط توليد براي نياز و مصرف خانواده، بلكه بخشي از خدمات<br />
نيز لباسشوييها و...) بيرون از خانه انجام ميگيرند و به صنعت<br />
عمومي كشيده شدهاند و كارگرها به صورت اجتماعي آن را انجام<br />
ميدهند. اما، اين خدمات، در نظام سرمايهداري وجود دارند و<br />
خصلت كالايي يافتهاند و آن را حفظ كردهاند. يعني بايد آنها را<br />
خريد. همين امر موجب ميشود كه اين خدمات از دسترس جمعيت<br />
كثيري از زنان خارج بوده و آنقدرها تعميم پيدا نكنند. اين به مفهوم<br />
آن نوع اجتماعي شدن كه ما خواستار آن هستيم، نيست. بلكه<br />
بخشي از كار خانگي، به خصوص بخشي از توليدات آن، به مفهوم<br />
سرمايهداري آن كم كم اجتماعي شده است.و به همين روي كار<br />
خانگي زنان هر چه بيشتر خصلت خدماتي محض پيدا كرده است.<br />
بنا براين امكان صنعتي شدن كامل كار خانگي هم موجود است.<br />
يعني امكان اينكه يك سري كارهاي خانگي كه در حيطهي<br />
خصوصي انجام ميگيرند و تنها زنان مسئول آنند، به خارج از خانه<br />
منتقل شوند و به حيطهي توليد صنعتي وارد گردند، يعني به صورت<br />
مبارزه براي كنترل زن بر بدن خويش<br />
هرگز به هيچ وجه مسالهاي كم اهميت<br />
و يا اينكه فقط مربوط به بخش خاصي<br />
از زنان باشد، نيست<br />
يك كار اجتماعي در آيند و بار آن از دوش زنان برداشته شود.<br />
در مورد آموزش و نگهداري از كودكان نيز اين امر صدق ميكند.<br />
همين امروز مهد كودكها، مدارس، پانسيونها و... بخش مهمي از<br />
نگهداري و آموزش كودكان را انجام ميدهند.<br />
سوم اينكه يك عنصر ضروري ديگر براي رهايي زن كه در درون<br />
همين نظام سرمايهداري ايجاد شده، مسالهي روشهاي جلوگيري از<br />
بارداري و روشهاي سقط جنين است. اين مقوله نيز اصولا پديدهاي<br />
جديد است. انگلس هنگامي كه در مورد آزادي جنسي زن يخن<br />
ميگفت، بر سر مسالهي فرزند مشروع و نامشروع و بر روي اينكه اگر<br />
تبعيض در مورد فرزندان نامشروع از بين برود پايهي از بين رفتن<br />
تبعيض جنسي عليه زن فراهم خواهد شد، تكيه ميكرد. البته امروزه<br />
گام اساسيتري به پيش برداشته شده است. زنان ميتوانند از نظر<br />
تكنيكي نيز بر توليد نسل خود كنترل داشته باشند. يعني بر بچه دار<br />
شدن يا نشدن خود كنترل داشته باشند. واضح است كه اين امكان<br />
كنترل بر روابط جنسي آنان اثر ميگذارد. بدين ترتيب اجبار به<br />
رابطهي جنسي به قصد تنها بچه دار شدن از يك سو و ترس و<br />
نگراني هميشگي از بچه دار شدن از سوي ديگر، قدرت مهيب خود<br />
را از دست داده است. با اين كنترل، اين امكان فراهم ميآيد كه<br />
زنان، از اين ترس، از اين نگراني و به قول انگلس از "عواقب كار" رها<br />
شوند و اين البته نقش مهمي در مورد مسالهي آزادي جنسي زنان و<br />
تأثير رواني اجتماعي آن دارد.<br />
با اين حال زنان، حتا امروزه نيز، نميتوانند به طور كامل از<br />
ابتداييترين حق خويش بهرهمند شوند. در جامعهي سرمايهداري<br />
اين حق يا به شكل محدوديت و ممنوعيت روشهاي پيشگيري از<br />
بارداري و سقط جنين براي زناني كه نميخواهند بچه دار شوند و<br />
يا از طريق محدوديتهاي مالي و اجتماعي براي زناني كه مي-<br />
خواهند بچه دار شوند، پايمال ميگردد.<br />
از اين روي ميبينيم كه مبارزه براي كنترل زن بر بدن خويش<br />
هرگز به هيچ وجه مسالهاي كم اهميت و يا اينكه فقط مربوط به<br />
بخش خاصي از زنان باشد، نيست. افزون براين، كنترل زنان بر بدن<br />
خود، ضربهي كاري به ايدئولوژيهايي است كه نقش زن را تنها به<br />
مثابه مادر تبليغ مي كنند و يا رابطهي جنسي را تنها در چارچوب<br />
)<br />
77<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
:<br />
...<br />
خانواده و به هدف توليد مثل به رسميت ميشناسند. كنترل زن بر<br />
بدنش موجب ميشود كه مسالهي رابطهي جنسي از مسالهي<br />
بازتوليد نسلهاي بعدي جدا شود. تاكنون در بيشتر دوران تاريخي<br />
شناخته شدهي بشري، هدف، بازتوليد نسل بعد بوده است كه<br />
رابطهي جنسي و اشكال آن را تعيين ميكرده است.<br />
در پايان بايد به گرايش خانوادهي رو به سوي نابودي هم اشاره كنيم.<br />
پيشتر گفتيم كه پيش بيني انگلس و ماركس، در مورد آهنگ<br />
زوال خانواده، به صرف ادغام فزايندهي زنان در بازار كار و يا كاهش<br />
اهميت مسالهي ارث و ناكافي است. چرا كه اين گرايش همواره<br />
از نظر تاريخي وجود داشته است و از اين لحاظ بحثشان درست<br />
است. خانواده در حال نابودي است. امروزه، عملكردهاي اقتصادي و<br />
حتا عملكردهاي ايدئولوژيك خانواده به ميزان بسياري از آن گرفته<br />
شده است. در دورههاي پيشين اصولا نميشد تصور كرد كه بشر<br />
بدون ساختار خويشاوندي و واحدهاي خانوار، بتواند ادامهي حيات<br />
دهد. امروز ولي اين امر قابل تصور است. خانواده اتفاقا خود، سدي<br />
در راه تكامل روابط اجتماعي شده است. بخش مهمي از<br />
عملكردهاي توليدي خانواده به مفهوم توليد نيازها كه امروزه به<br />
شكل اجتماعي انجام ميشود از آن گرفته شده است و به طور<br />
كلي خانواده ديگر يك واحد توليدي نيست. بلكه حتا مصرف نيز<br />
كه قبلا كاملا در درون خانواده سازمان مييافت، امروز ديگر تنها از<br />
طريق اين واحد صورت نميگيرد.<br />
در مورد نگهداري كودكان و حتا آموزش ايدئولوژيكيشان نيز<br />
همينطور است. اين وظايف نيز ديگر فقط در خانواده انجام نمي-<br />
شوند. امروزه در بسياري كشورها شاهد وجود نهادهايي هستيم<br />
كه پس از 3 سالگي نيز كودكان را براي بيشتر مدت روز<br />
نگهداري ميكنند.<br />
به علاوه مدل خانوادهي بورژوا كه طبقهي حاكم سعي در حفظ و<br />
تقويت آن داشته و ايدئولوژي حاكم چنين تلقين ميكند كه اين<br />
تنها مدل موجود هست و نهادي ابدي است آنقدرها هم عموميت<br />
ندارد. اين مدل كه بر اساس آن مرد نانآور است، زن فقط در خانه<br />
كار ميكند (خانه دار است) و اين واحد كودكان را درون خود<br />
پرورش ميدهد، در بسياري از مناطق ديگر صدق نميكند. مثلا در<br />
انگلستان اين مدل در صد كمي را تشكيل ميدهد و آمارها به<br />
خوبي آن را نشان ميدهند.<br />
بدين ترتيب ميبينيم كه شاخص وضعيت امروزهي زنان تضادي<br />
است (به خصوص در جوامع پيشرفته) بين شرايط عيني رهايي<br />
آنان از يك سو و حفظ موقعيت ستمبار فعلي، از سوي ديگر.<br />
جنبشهاي زنان از درون همين تضاد بيرون آمدهاند. آيا امكان<br />
اين هست كه آزاد شويم؟ اما اين روابط (سرمايهداري) هنوز ما را<br />
در بند ستم و در اين مجموعهي ستم، نگه ميدارد. اين است<br />
وضعيت امروزهي ما.<br />
قانون، از يك طرف برابري زنان را به رسميت مي شناسد، ولي از<br />
طرف ديگر، زنان در حيطهي روابط اجتماعي موقعيت كاملا<br />
نابرابري با مردان دارند. از يك طرف، زن سهم بسزايي در توليد<br />
اجتماعي دارد و از يك سري حقوق و موقعيتها برخوردار است و<br />
كارش كالاست و دستمزد به آن تعلق ميگيرد، اما از طرف ديگر به<br />
خانه كه باز ميگردد، گويا به دوران بيگاري كار قرون وسطا<br />
بازگشته است و كارش هيچ ارزشي ندارد. واضح است كه اين<br />
موقعيت دوگانه در جامعهي سرمايهداري موجب شورش زنان شود.<br />
بيجهت نيست كه هر زني كه بتواند كار پيدا كند ترجيح ميدهد<br />
كه بيرون از خانه كار كند. دستكم در اين صورت، كارش، كار به<br />
حساب ميآيد. زنان اين را خوب حس ميكنند كه تمام كاري كه<br />
در خانه انجام ميدهند فقط رنج و زحمت بدون دستمزد است و<br />
كار محسوب نميشود.<br />
بازميگرديم به تحليل انگلس و بحث هاي او كه ميتواند در<br />
يافتن راه حل به ما ياري رساند. وي مينويسد: "عامل تعيين<br />
كننده در تحليل نهايي، توليد و تجديد توليد حيات بلافصل<br />
است... و اين خود ماهيتي دوگانه دارد. از يك سو، توليد وسايل<br />
معاش...و از سوي ديگر توليد خود انسانها. روابط اجتماعي كه<br />
مردم يك جامعهي مشخص، تحت آن زندگي ميكنند، توسط هر<br />
دو نوع مشروط ميشوند توسط مراحل تكامل كار از يك سو و<br />
خانواده از سوي ديگر."<br />
البته منظور انگلس وجود دو وجه توليد مجزا نيست. وي هميشه<br />
توضيح ميدهد كه يكي از آنها نقش تعيين كننده دارد. نقش زنان<br />
در اين حيطهها و رابطهي خود اين دو حيطه با يكديگر، كه در<br />
طبقات در جوامع و در دورههاي تاريخي مختلف متفاوتند، موقعيت<br />
و جايگاه زن را تعيين ميكند.<br />
بنا براين، راه حل فقط در اجتماعي شدن حيطهي توليد خلاصه<br />
نميشود. حيطهي بازتوليد نيز در مورد جايگاه زن نقش اساسي<br />
دارد. بدين سان، فقط حيطهي بازتوليد نيز نمي توان گفت، چرا كه<br />
حيطهي بازتوليد هم در دورانهاي تاريخي كه ميشناسيم تحت<br />
تأثير و حتا كنترل حيطهي توليد بوده است. توليد و بازتوليد هر دو<br />
بايد اجتماعي شوند. اين تنها زنان نيستند كه مسئول اين كارند.<br />
اين وظيفه به عهدهي آنان گذاشته شده، ولي اين وظيفهاي است<br />
كه در واقع كل اجتماع بايد به عهده گيرد. مساله فقط بر سر ملي<br />
شدن يا اشتراكي شدن كارخانهها نيست. بلكه هر دوي اين حيطه-<br />
ها بايد اشتراكي و اجتماعي شوند. همانطور كه گفتيم از طريق<br />
خانواده بخشي از توزيع و مصرف سازمان داده ميشود. تا<br />
هنگاميكه ساختار خانواده باقي بماند اشتراكي كردن وجه توليد كه<br />
شامل توزيع و مصرف نيز ميشود با مشكل و موانعي روبرو خواهد<br />
بود و اين به نوبهي خود بر برنامه ريزي توليد اثر ميگذارد. بنابراين<br />
هنگامي كه ميگوييم اشتراكي كردن، منظورمان فقط توليد به<br />
مفهوم خاص آن نيست، بلكه وجه توليد به طور كلي، يعني وجوه<br />
توزيع، مصرف و بنا براين بازتوليد نيز بايد اجتماعي شود تا مساله-<br />
ي زنان حل شود. ساختار و حيطهي خصوصي براي اين وجوه<br />
نبايد باقي بماند، اين البته نه به مفهوم نفي روابط فردي بلكه بر<br />
-<br />
-<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
78
عكس، امكان برقراري آزادانهترين روابط متقابل ميان انسانها؛<br />
يعني رهايي از قيدها، خارج از ارادهي آنهاست.<br />
در برابر اين بحث دو آلترناتيو ديگر قرار دارد كه امروز خيلي در<br />
مورد آنها بحث نخواهيم كرد. به نظر من بايد در سمينارهاي بعدي<br />
دقيقتر، آنها را مورد بحث قرار دهيم، ولي به طور كلي ميشود<br />
گفت كه برخي براي حل مسالهي زنان فقط اجتماعي شدن توليد<br />
را با درجههاي مختلف طرح ميكنند. اين طور گفته ميشود كه<br />
اگر مالكيت بر وسايل توليد اجتماعي شود زنان به همان ميزان<br />
مردان وارد كار ميشوند و بقيهي مسايل ستم بر زن نيز كه گويا<br />
صرفا روبنايي و فرهنگي هستند خود بخود حل خواهند گشت.<br />
اين تحليل ايرادهايي دارد و چند جنبهي بحث را هرگز نميتواند<br />
توضيح نميدهد. يعني اگر مساله را فقط در حيطهي توليد درنظر<br />
بگيريم و يا فقط روي ستم مضاعف تأكيد كنيم، حتا ستم بر زن<br />
كارگر در حيطهي اشتغال را نيز نميتوانيم توضيح دهيم چرا كه<br />
اين مورد گاهي، به وظايفي كه زن در حيطهي بازتوليد نيروي كار<br />
به عهده دارد، مربوط ميشود. بدين ترتيب، ستم در خود خانوادهي<br />
كارگر و تبعيض عليه زن در طبقهي كارگر را نميتوانيم توضيح<br />
دهيم. و مهمتر اينكه از نظر راه حل نيز دچار اشكال خواهيم شد.<br />
از همان فرداي انقلاب طبقهي كارگر البته مي تواند بخش عمدهي<br />
وسايل توليد را به دست خود بگيرد، ولي اين هنوز به اين معنا<br />
نيست كه توزيع، مصرف و حيطهي خصوصي بازتوليد (خانواده) نيز<br />
اجتماعي شده است. براي اينكه ستم برزن حل شود، انقلاب در<br />
روابط اجتماعي، آگاهانه و با برنامه و با شركت مستقيم خود توده-<br />
هاي ستم ديده بايد ادامه يابد و اين حيطهها نيز اجتماعي گردند.<br />
نقش جنبش زنان در اين پروسهي تحول بسيار تعيين كننده است.<br />
از اين منظر، تحليل بالا كه از تغيير خود بخود همهي روابط، در<br />
پي اجتماعي كردن وسايل توليد سخن ميگويد، تحليلي ناقص و<br />
نيمه كاره است و راه حلي است كه امروزه روزعدهي بسياري و به<br />
درستي به آن شك كردهاند.<br />
نظر ديگر، نقش زن را فقط در حيطهي بازتوليد طرح ميكند (با<br />
سايه روشنهاي متفاوت، عدهاي حتي سعي دارند به تحليل<br />
ماركسيستي نزديك شوند) و به طور كلي منشا ستم بر زن را در<br />
حيطهي بازتوليد و خانواده ميبينند. در حاليكه همانطور كه<br />
توضيح داديم، در دورهاي حتا، سرمايهدار منفرد خانواده را از هم<br />
ميپاشد. تنها مسالهي خانواده به طور مجرد مطرح نيست. كل<br />
نظام سرمايهداري به اين نهاد نياز دارد و در نتيجه آن را حفظ<br />
ميكند و اين نهاد به نوبهي خود به بازتوليد نظام كمك ميكند.<br />
اگر منشا ستم را فقط در حيطهي خانواده در نظر بگيريم، در آن<br />
صورت اهميت توليد و روابط درون حيطهي توليد را ناديده گرفته-<br />
ايم و در نهايت نتيجه ميگيريم، از آنجا كه در خانواده اين مرد<br />
است كه در مقابل زن قرار دارد، پس مبارزهي ما هم فقط عليه<br />
مردان و در چارچوب خانواده خلاصه ميشود. البته عدهاي از<br />
طرفداران اين طيف نظري مسالهي دولت سرمايهداري را نيز در<br />
تحليلهاي خود دخالت ميدهند.<br />
اين نظريه نيز نميتواند يك سري نكات را درست توضيح دهد.<br />
مهمتر از همه اينكه، اگر نقش زن فقط در حيطهي بازتوليد تعيين<br />
ميشود پس چرا اين نقش تحول پيدا كرده است؟ در حاليكه<br />
شيوهي بازتوليد بشر دچار تحول نشده است و ثابت مانده! اين<br />
نكتهي اساسي را نمي شود با اين نظريه توضيح داد. چرا نقش زن<br />
و يا ستم بر زن دچار تحول گشته و به علاوه، اصولا چرا امكان آزاد<br />
شدن زن وجود دارد؟ يا چرا تنها امروز است كه شاهد جنبش زنان<br />
هستيم؟ (توضيح اين نكته حتا براي خود زنان نيز از جنبهي<br />
مبارزاتي بسيار مهم است). همهي اينها نيازمند يك تحليل تاريخي<br />
و ماترياليستي است كه توليد و بازتوليد را در ارتباط با يكديگر<br />
بررسي كند و بتواند تغييرو تحولات و تكامل آن را توضيح بدهد.<br />
اين عده زن را فقط به عنوان مادر، خانه دار و ابزاري جنسي در<br />
نظر ميگيرند. وجوهي كه البته مهم است. اما اينها به مسالهي زن<br />
به عنوان يك دستمزد بگير يا نقش زن در توليد سرمايهداري و به<br />
اثرهاي متفاوت اين نقش بر خانواده كم بها ميدهند و در نتيجه از<br />
ارايهي يك تحليل جامع و درست از خانواده ناتوانند.<br />
به نظرمن، به هر حال، راه حلي كه انگلس ارايه ميدهد از لحاظ<br />
روش و اساس تحليل هنوز داراي اعتبار است. اگر چه بايد تكامل<br />
پيدا كند و هنوز مطالب جديد بسياري هستند كه بايد مورد<br />
پژوهش و تحليل قرار گيرند. به هر روي با اين روش بهتر از ساير<br />
روشها ميتوان از عهدهي اين مهم برآمد.<br />
درستي پايههاي تحليل وي از مسالهي ستمكشي زن و راه حل وي<br />
براي رهايي زنان هنوز به قوت خود باقي است. حيطهي توليد و<br />
حيطهي بازتوليد بايد اجتماعي شوند و از اين لحاظ ميبينيم كه<br />
منافع طبقهي كارگر نيز در همين مقوله نهفته است. زيرا<br />
سوسياليسمي كه طبقهي كارگر خواهان ايجاد آن است امكان<br />
ندارد تحقق پيدا كند مگر اينكه وجه توليد به مفهوم عام كلمه<br />
اجتماعي شود. يعني نه فقط توليد بلكه توزيع و مصرف نيز بايد<br />
اجتماعي شوند. واحد خانواده مانعي جدي دراين راه است. اين<br />
واحد، يعني واحد خانواده، مصرف را به شكل خصوصي سازمان<br />
ميدهد. طبقهي كارگر در راه وظيفهي تاريخي خويش يعني ايجاد<br />
سوسياليسم، نياز دارد كه اين حيطهي خصوصي را از ميان بردارد<br />
و بدين شكل موقعيت ويژهي ستمبار زن را نيز بايد از بين ببرد.<br />
اين موضوع، نه تنها مسالهاي اخلاقي بلكه مسالهاي اساسي براي<br />
طبقهي كارگر است. به همين خاطر حل اين دو مساله از يكديگر<br />
جدايي ناپذيرند. اصولا بخشي از مبارزات طبقهي كارگر براي ايجاد<br />
يك جامعهي سوسياليستي، همان رهايي زنان است و مبارزات زنان<br />
نيز بدون ايجاد جامعهي سوسياليستي نميتواند تحقق پيدا كند.<br />
اينگونه است كه ميبينيم مبارزات زنان براي آزادي خود و مبارزات<br />
طبقهي كارگر براي ايجاد جامعهي سوسياليستي، در چشم انداز<br />
مناسبات اجتماعي همسو هستند وهيچ كدام از اين دو اهداف<br />
بدون ديگري به تحقق كامل نميرسند.<br />
79<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
1<br />
–<br />
تاريخ صد سالهي جنبشهاي<br />
سوسياليستي و كارگري<br />
و كمونيستي ايران<br />
1284-1386<br />
از انقلاب مشروطيت 1284 تا انقلاب 1357<br />
نويسنده: يونس پارسا بناب<br />
ويراستار: ساسان دانش<br />
شرايط فلاكت بار و زندگي سخت ايرانيان مهاجر كه پس از طي<br />
صدها كيلومتر با پاي پياده مي بايست از دسترنج ناچيز خود تكه<br />
ناني را هم پس انداز كنند و براي خانوادهي چشم براه خود در<br />
نقاط مختلف ايران بفرستند. يافتن كاربه قدري وخيم بود كه<br />
كارگران به هر كاري تحت هر شرايطي تن ميدادند و بدين جهت<br />
مورد استثمار و سواستفادهي كارفرمايان قرار ميگرفتند. از جمله<br />
به هنگام استخدام كارگران ايران از آنان ميخواستند كه به قرآن<br />
قسم ياد كنند كه به عضويت هيچ اتحاديه و حزبي در نيايند و در<br />
اعتصابات كارگري در آن مناطق شركت نجويند و در صورت لزوم<br />
به عنوان اعتصاب شكن نيز عليه كارگران روسيه وارد عمل شوند.<br />
رهبران جنبش كارگري روسيه براي مقابله با چنين ترفندهاي<br />
بورژوازي روسيه در اوايل قرن بيستم تصميم گرفتند كه با حمايت<br />
از روشنفكران ايراني ساكن آن مناطق به ايجاد اولين نطفههاي<br />
اتحاديه كارگري ايران و سپس شاخهي سوسيال دمكراتهاي ايران<br />
(فرقة اجتماعيون عاميون) بپردازند. بدين طريق با گسيل بعضي<br />
از اين كارگران همراه با تعدادي از ايرانيان روشنفكر به ايران، سير<br />
تكاملي ايجاد هسته هاي اوليهي اتحاديههاي كارگري و پيوند آنها<br />
با جنبش سوسيال دموكراسي انقلابي در بحبوحهي انقلاب<br />
مشروطيت آغاز گشت.<br />
در تابستان خورشيدي ميلادي) كارگران شيلات<br />
سواحل درياي خزر در حمايت از انقلاب مشروطيت دست به<br />
اعتصاب زدند. در آبان ماه همان سال اين اعتراضها گسترش يافت<br />
و بيشتر كارگران شيلات ايراني و روسي در آن شركت كردند. تا<br />
آنجا كه نگارنده اطلاع دارد اعتصاب كارگران شيلات اولين اعتصاب<br />
كارگري به معني مدرن آن در تاريخ معاصر ايران است.<br />
همچنين در سال 1285 خورشيدي ميلادي) كارگران<br />
نانوائيهاي شهر رشت با حمايت مجاهدين رشت براي بهبود وضع<br />
خود اعلان اعتصاب كردند. در بهمن كارگران چرم سازي-<br />
هاي تهران نامهاي به مجلس اول نوشته و اعلام كردند كه در<br />
صورت پذيرفته نشدن خواستههايشان اعتصاب خواهند كرد. در<br />
اسفند ماه همان سال كارگران تلگراف خانه تهران نيز دست به<br />
اعتصاب زدند.<br />
در تيرماه خورشيدي ميلادي) هنگاميكه محمد<br />
عليشاه با حمايت شيخ فضل االله نوري و امراي نيروي قزاق روس<br />
روزنامه هاي مترقي "حبل المتين" و "صور اسرافيل" را توقيف<br />
ساخت، كارگران چاپخانههاي تهران كه در "اتحاديه كارگران<br />
چاپخانهها" (اولين تشكل كارگري در ايران) عضويت داشتند<br />
همگي اعتصاب چهار روزه اعلام كردند. اين اعتصاب، كه در راه<br />
مبارزه براي آزادي مطبوعات انجام پذيرفت و كاملا جنبهي سياسي<br />
داشت، داري اهميت بسزايي در تاريخ جنبش كارگران ايراني است.<br />
اين حركت اعتراضي عليه رژيم از طرف كارگران اولين اعتصاب<br />
كارگري در تاريخ ايران است كه توسط يك اتحاديهي كاملا<br />
متشكل و سازمان يافته هدايت ميشد. با اينكه اين اتحاديه بيشتر<br />
از دو سال دوام نياورد و بعد از كودتاي محمدعليشاه سركوب<br />
گشت و رهبر آن محمد پروانه در دوران "استبداد صغير" متواري<br />
شد ولي بقاياي اين تشكل سالها بعد تحت رهبري محمد دهگان<br />
در سال خورشيدي ميلادي) موفق به سازماندهي<br />
كارگران چاپخانهها شد و سپس در نبرد عليه عروج رضاخان به اوج<br />
ديكتاتوري نقش بزرگي ايفا كرد.<br />
اوايل دي ماه كارگران و كارمندان واگنهاي تهران با<br />
هماهنگي اتحاديهي خود دست از كار كشيدند واعتصاب كردند.<br />
اين اعتصاب، روز به طول انجاميد و موجب پيروزي كارگران<br />
كه خواستار اعلام علت اخراج همكاران خود و بهبود شرايط كار و<br />
زندگي بودند، شد. در تاريح ششم آبان در بحبوحهي انقلاب<br />
مشروطيت در سه كارخانهي چرم سازي تبريز كه در مجموع<br />
داراي نفر كارگر بودند، اعتصاب شد. در تاريخ نهم آبان 1287<br />
بعد از سه روز اين اعتصاب به نفع كارگران پايان يافت و مزد آنها<br />
اضافه شد و كارفرما قبول كرد كه كارگران اعتصابي را از كارخانه<br />
اخراج ننمايد.<br />
همچنان كه پيداست، اعتصابات در دوري اول مشروطيت در<br />
روندي پويا تشكلهاي كارگران را به طور فراگير زمينه ساز شد. در<br />
عين حال طبقهي كارگر با تشكيل اتحاديههاي خود سلاح اعتصاب<br />
را همه جانبه و به طور مؤثر به كار گرفت، شايان توجه است كه در<br />
اين دوره كه دورهي اوج گيري مبارزات مردم در راه كسب<br />
مشروطيت و آزادي است اتحاديههاي كارگري از يك سو در ميدان<br />
عمل سياسي به ناچار آبديده و راديكاليزه گشتند و از سوي ديگر<br />
همين اتحاديه ها و تشكل ها در به ثمر رساندن مبارزات مردم و<br />
انقلاب مشروطيت تحت رهبري فرقهي اجتماعيون عاميون مؤثر<br />
واقع شد.<br />
با اينكه تشكلهاي كارگري در يك دورهي زماني معين پس از<br />
شكست انقلاب مشروطيت با افول روبرو گشتند، ولي اين دورهي<br />
آرامش و سكون با پيروزي انقلاب اكتبر و اوج گيري جنبش<br />
–<br />
1287<br />
1917<br />
1907)<br />
1917)<br />
1285<br />
1286<br />
12<br />
1298<br />
150<br />
1906)<br />
1285<br />
1906)<br />
1285<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
80
هاي رهايي بخش در ايالات شمال ايران در دوره – 1300 1296<br />
خورشيدي به پايان رسيد و جنبش كارگري دوباره جان تازه يافت<br />
و با همهي توان خويش روند رو به رشد خود را آغاز كرد. تحولات<br />
فراگير و ژرف در جنبش كارگري كه از سال آغاز گشت در<br />
بخش هاي بعدي اين نوشتار به تفصيل مورد بحث قرار خواهد<br />
گرفت. ما در اينجا به بررسي تاريخچهي شكل گيري و رشد<br />
شوراهاي زنان و سپس انجمن هاي ملي و نقش آنها در دورهي اول<br />
خورشيدي) كه به طورعمده تحت<br />
مشروطيت<br />
نظارت و گاهي تحت رهبري مستقيم و غير مستقيم فرقهي<br />
اجتماعيون عاميون بودند، ميپردازيم.<br />
ناصرالدين شاه قاجار<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007<br />
81<br />
1296<br />
1284 –1287)<br />
-<br />
انجمن ها و شوراهاي زنان همسو با اجتماعيون – عاميون<br />
تا آنجا كه اطلاع داريم اولين سازمانهاي متعلق به زنان در ايران<br />
به وجود<br />
در دورهي اول مشروطيت<br />
آمدند. ولي پيشينهي مبارزات زنان ايران عليه نظام مردسالاري و<br />
ستم بر زنان، نزديك به دويست سال سابقه دارد. در سال<br />
خورشيدي ميلادي) زني معروف به "بانو نوري جهان" به<br />
درخواست زنان همفكر خود كتاب "تجات المسلمات" را پيرامون<br />
مسائل و آداب ويژهي زنان نوشت كه طبق نظر مورخين نخستين<br />
كتاب در بارهي زنان ايران محسوب ميشود. در سال<br />
خورشيدي و در بحبوحهي جنگهاي ايران و روسيه تزاري پس از<br />
كوچ دادن و بازگرداندن اجباري زنان گرجي ساكن ايران به خاك<br />
روسيه، در شهر تهران، زنان همراه مردان در اعتراض به اين امر به<br />
سفارت روسيه حمله كرده و آن را تخريب كردند. در آغاز دههي<br />
ميلادي) زنان در تظاهراتي كه در دفاع از اميركبير<br />
(كه از طرف ناصرالدين شاه از مقام صدراعظمي خلع و سپس<br />
تبعيد گشته بود) برپا شده بود، شركت فعال داشتند.<br />
در عصر استبداد ناصري كه نزديك به نيم قرن تا<br />
خورشيدي) طول كشيد، زنان به طور دائم در تظاهرات و شورش<br />
هاي متعدد پيرامون مسألهي نان وقحطي عليه نظام شاهي و<br />
محتكرين غله ونان شركت داشتند. به طور نمونه عصيان زنان در<br />
قحطي سال خورشيدي ميلادي) ناصرالدين شاه را<br />
مجبور ساخت كه كلانتر تهران را به دار آويخته و بهاي نان را<br />
كاهش دهد. مبارزات زنان در عهد ناصري فقط محدود به<br />
اعتراضها و شورشهاي خياباني پيرامون قحطي و كمبود نان، غله<br />
و گوشت نبود. بلكه مدارك تاريخي نشان ميدهد كه خيلي از<br />
زنان در عرصههاي سياسي و اجتماعي نيز به مبارزه عليه استبداد<br />
ناطري دست ميزدند. يكي از اين زنان طاهره قرةالعين<br />
ميلادي) بود. قرةالعين كه شاعري آزاديخواه و صاحب قلم<br />
بود، در عنفوان جواني بعد از تحصيل و تفحص در فلسفه و كلام به<br />
مرام شيخيه گرويد و سالها "از پس پرده" به تدريس فلسفه و<br />
كلام پرداخت. پس از "ظهور" سيد علي محمد باب در شيراز،<br />
قرةالعين به يكي از ياران نزديك باب تبديل شد و از آن پس به<br />
تبليغ آئين باب پرداخت. قرةالعين كه به خاطر فعاليتهايش از<br />
طرف سيد باب به لقب طاهره معروف گشت، به طور مداوم به<br />
1850<br />
1186<br />
1305<br />
1375<br />
-1817)<br />
–1287) 1280 خورشيدي)<br />
) زا 1237<br />
1860)<br />
1807)<br />
1239<br />
1850) 1230<br />
2<br />
1852<br />
مبارزه عليه ستم و استبداد ناصري ادامه داد و در سال<br />
ميلادي در شاهرود در انجمني كه به تازگي داير گشته بود بدون<br />
حجاب ("بي پرده") حضور يافت و براي پيروان باب سخنراني كرد.<br />
شهامت و جسارت طاهره كه موجب اعجاب و شگفت حاضران<br />
گشت، خيلي از بابيهاي متعصب و محافطه كار را عليه او<br />
برانگيخت. ولي طاهره به تبليغ خود پيرامون "برداشتن حجاب" و<br />
شركت زنان در امور اجتماعي و فرهنگي ادامه داد<br />
قرةالعين در آخرين سالهاي عمرخود در عمليات نظامي و سياسي<br />
به<br />
نيز شركت جست و در سال ميلادي<br />
اتهام شركت فعال در قيام بابيان زنجان و سپس شركت در ترور<br />
نافرجام ناصرالدينشاه دستگير شد. پس از قتل عام بابيان و كشتن<br />
باب، طاهره را از قزوين به تهران آوردند و در باغ محمودخان<br />
(كلانتر تهران) در يك "بالاخانهي بي پله" محبوس ساختند. در<br />
آخر سال 1852 طاهره را كه 36 سال بيشتر نداشت، به دستور<br />
ناصرالدين شاه و وزيرش ميرزا آقاخان نوري، در باغ ايلخاني (كه<br />
مدتي بعد به ساختمان بانك ملي تبديل شد) "خفه" كردند.<br />
قرةالعين از جمله زنان آزاده و وارستهاي بود كه در شتاب حركت<br />
آزادي و رهايي زن از قيد وبندهاي اجتماعي و سنتهاي پوسيدهي<br />
مذهبي نقش بسزايي داشت. بدون ترديد آرمان طلبي و برابري<br />
طلبي اجتماعي او با فروريختن باورهاي حاكم بر جامعهي آن زمان<br />
ايران نه تنها نشانهي جسارت و پاكدلي او، بلكه رشد مبارزاتي زنان<br />
در راه احقاق حقوق و شركت فعال در روابط اجتماعي و امور<br />
فرهنگي آن دوره از تاريخ ايران حكايت ميكند.<br />
(1231 خورشيدي)<br />
3<br />
1852
14<br />
با اينكه استبداد ناصري قرةالعين را خفه كرد ولي مبارزات زنان<br />
عليه نظام همچنان ادامه يافت. به طورنمونه، پس از اعطاي انحصار<br />
تجارت دخانيات به شركت انگليسي (قرارداد رژي)، زنان در<br />
مبارزات عليه اين قرارداد كه به جنبش ضد تنباكو معروف شد، به<br />
طور گسترده شركت كردند. مخالفت و قيام هاي پياپي در نهايت<br />
به شورش دي خورشيدي در تهران انجاميد،<br />
در اين شورش زنان پيشاپيش مردان به ارك سلطنتي هجوم بردند.<br />
به خاطر خصلت فراگير اين شورشها، سرانجام ناصرالدين ناچار<br />
شد تا قرارداد انحصاري را در دي 1270 خورشيدي به<br />
طوررسمي لغو كند.<br />
خورشيدي)<br />
در آخرين سالهاي استبداد ناصري<br />
زنان در انتشار و تكثير و پخش "شبنامه"ها در شهرهاي مختلف<br />
ايران نقش بزرگي داشتند. بدون ترديد شركت زنان در مبارزات<br />
عليه استبداد و نفوذ استعمار در بحبوحهي انقلاب مشروطيت كه از<br />
اوايل پائيز سال در شهرهاي ايران شروع شده بود، شدت<br />
يافت. آذر1284 خورشيدي، زنان در حمايت از بست<br />
نشينان حرم عبدالعظيم، سربازان را سنگ باران كردند و<br />
دردرگيري مردم در روز 24 به ساختمان در حال<br />
ساخت بانك استقراضي روسيه تزاري در تهران، زنان يك سوم<br />
جمعيت را تشكيل ميدادند.<br />
(1891)<br />
16<br />
1271 – 1275)<br />
آذر 1284<br />
1270<br />
1284<br />
در 22<br />
پس از پيروزي انقلاب مشروطيت، مبارزات زنان به خاطر تأسيس<br />
شوراها و ديگر سازمانهاي متعلق به زنان با مشورت و حمايت تنها<br />
حزب منسجم و مدرن اجتماعيون – عاميون وارد مرحلهي<br />
جديدي از تاريخ خود شد.<br />
شوراها و ديگر سازمانهاي زنان كه در دورهي اول انقلاب<br />
مشروطيت در ايران در دفاع از انقلاب مشروطيت و احقاق حق<br />
برابري و رفع ستم بر زنان به وجود آمدند متنوع و بيشمار بودند<br />
ولي به خاطر غلبهي خرافات مذهبي در بافت جامعهي ايران از يك<br />
سو و تسلط رژيم استبداد از سوي ديگر، هويت و وجود آنان براي<br />
سالهاي مديد از نظر مردم ايران پنهان نگاه داشته شدند.<br />
نويسندگان بزرگ و مورخين شاخص مشروطيت مانند كسروي،<br />
ملك زاده، آدميت، نظام مافي، محيط مافي، ناظم الاسلام كرماني،<br />
صفائي، دولت آبادي، رضواني و ديگران نيز با اينكه به اين انجمنها<br />
شوراها در آثار خود اشارههايي كردند ولي يا به خاطر جو حاكم و<br />
يا به خاطر كمبود دانش خود نتوانستند در معرفي اين شوراهاي<br />
انقلابي و زنان مبارز و پيگير نقشي در خور شايستهي خود انجام<br />
دهند. ولي در چهل سال اخير(1384-1344) مورخين و<br />
نويسندگان برجستهاي همچون: سيما بهار، فرح آذري، پري شيخ<br />
الاسلامي، فخري قويمي، هما ناطق، عبدالحسين ناهيد، بدرالملوك<br />
بامداد و منصوره نظام مافي اطلاعات مفيد و جامعي در بارهي<br />
اهداف انقلابي و كم و كيف تشكيلاتي شوراهاي زنان دورهي اول<br />
مشروطيت را در اختيار دانشجويان تاريخ سياسي ايران قراردادند.<br />
مهمترين شوراها وانجمنهاي زنان در دورهي اول مشروطيت<br />
عبارت بودند از:<br />
"انجمن آزادي زنان"، در<br />
"اتحادية غيبي نسوان"، در 1907<br />
"انجمن حريت زنان"، در 1907<br />
"انجمن نسوان"<br />
"انجمن آزادي زنان" يكي از قديميترين سازمانهاي سياسي زنان<br />
در ايران است كه در سال در تهران تأسيس شد و يكي از<br />
انسانهاي ارجمند و انقلابي اين انجمن تاج السلطنه قاجار، دختر<br />
ناصرالدين شاه بود كه بررسي كتاب خاطرات او نشان ميدهد كه او<br />
شايد اولين زن فمينيست – سوسياليست تاريخ ايران بوده است. از<br />
فعالين ديگر اين انجمن بايد از افتخارالسلطنه، خواهر تاج السلطنه،<br />
صديقه دولت آبادي و شمس الملوك جواهر كلام (كه هر دو در<br />
دههي خورشيدي نقش مهمي در تاريخ معاصر مبارزات<br />
زنان ايران داشتند) نام برد.<br />
نزديك به يك ماه و نيم پس از امضاي فرمان مشروطيت توسط<br />
مظفرالدين شاه قاجار در مرداد 1285، تعدادي از زنان فعال در<br />
همين انجمنها در ميدان بهارستان تهران گرد آمده و خواستار<br />
تدوين فوري متمم قانون اساسي شدند. 12 روزبعد در مرداد<br />
همان سال زنان فعال يكي از بدنام ترين محتكرين تهران را پس از<br />
دستگيري و محاكمه در ميدان توپخانه به دار آويختند.<br />
در آغاز مهرماه 1285، اتحاديه غيبي نسوان پس از يك سال<br />
مبارزه و افشاگري طي پيامي از نمايندگان مجلس مجدانه<br />
خواستند كه هرچه زودتر به خواست زنان متمم قانون اساسي را به<br />
نفع زنان تدوين كنند و اگر قادر نيستند بهتر است كه استعفا داده<br />
و زمام امور را به دست زنان بسپارند. به خاطر اعتراض پيگير و<br />
روزمرهي زنان، مجلس اول متمم قانون اساسي را در مورد هفت<br />
اصل متممه در روز 15 مهر به تصويب اكثريت رساند.<br />
انجمن حريت زنان كه توسط صديقه دولت آبادي و شش نفر از<br />
ياران او در ديماه تشكيل يافته بود، طي يك گردهمايي،<br />
مادهاي از خواستههاي خود را بيان كرده و از<br />
مجلس و دولت درخواست كردند كه مدارس دخترانه تأسيس شود.<br />
با اينكه بيشتراين انجمنها در تهران فعاليت داشتند ولي در<br />
شهرهاي ديگر ايران و خارج از ايران نيز زنان در اين دوره در راه<br />
احقاق حق ازاديهاي دموكراتيك و برابري متشكل شده و عليه<br />
4<br />
1285) 1906 خورشيدي)<br />
26<br />
در 1908<br />
1906<br />
1286<br />
(1287-1285 خورشيدي)<br />
14<br />
1286<br />
1300<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
9<br />
قطعنامهي 10<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
82
تاريك انديشي، "سنن مضر" به مبارزه روي آوردند. معروفترين<br />
آنها عبارت بودند از: "شوراهاي زنان" (نيمه مخفي)، در تبريز در<br />
سال "هيأت زنان اصفهان" انجمن خيريههاي نسوان<br />
ايرانيان مقيم استانبول و "انجمن زنان ايران" در عشق آباد، به<br />
رهبري شاعرهي بزرگ شمس كسمائي، درسال 1909.<br />
مبارزات زنان در دورهي اول انقلاب مشروطيت 1287-1285 به<br />
خاطر سازماندهي زنان و حمايت سوسيال دمكراتهاي ايران از<br />
انجمن ها و شوراهاي زنان وارد مرحلهي جديدي گشت. در آغاز<br />
ميلادي) زنان به رهبري انجمن<br />
بهار<br />
ملي (دورهي اول) خواستار به رسميت شناختن حق تشكيل تشكل<br />
هاي زنان، افتتاح دبستانها و دبيرستانهاي دخترانه در سراسر<br />
كشور شدند. تظاهرات چند صد نفري زنان در مقابل ساختمان<br />
مجلس به نفع لايحه و در اعتراض به اقدامات مستبدانهي محمد<br />
عليشاه عليه مجلس، نيروهاي ضد مشروطه به ويژه علماي طرفدار<br />
مشروعه را به هراس انداخت.<br />
دشمن شماره يك زنان و شوراهاي زنان شيخ فضل االله نوري، رهبر<br />
بلامنازع جناح محافظه كار و سنت گراي علماي مذهبي بود.<br />
فتواي نوري عليه مدارس دخترانه و حقوق زنان موجب واكنش<br />
شديد در ميان زنان مبارز عليه نوري و ديگر علماي محافظه كار<br />
مانند سيد علي شوشتري شد. شكايتها و اعتراضها و ديگر<br />
فعاليتهاي زنان آزاديخواه عليه نوري به طور چشمگير و گسترده<br />
در مطبوعات دورهي اول انقلاب به ويژه در<br />
"مساوات"، "حبل المتين"، "صوراسرافيل" و "نداي وطن"<br />
منعكس گشتند و بدون شك دربياعتبار ساختن و افشاي هويت<br />
زن ستيزي وماهيت استبدادي و ضد مشروطه طلبي نوري در افكار<br />
عمومي نقش بسزايي داشتند.<br />
انتقادهاي كوبندهي زنان فعال در اين دوره فقط متوجه علماي<br />
محافظه كار سنت گرا نبود. آنها همچنين به بي عملي و عدم وجود<br />
يك برنامه براي پيشرفت و رفاه اجتماعي در مجلس شوراي ملي<br />
دوري اول نيز پرداختند و از نمايندگان مجلس كه بيشتر آنها<br />
مخالف آزادي زنان بودند شديدا انتقاد كردند. ولي در همين دوره<br />
مرداني نيز بودند كه هم در مجلس و هم در مطبوعات از آزادي<br />
زنان، تاسيس مدارس دخترانه و گسترش شوراهاي زنان حمايت<br />
كردند و يا دستكم وجود آنها را تحمل كردند. از نمايندگان مجلس<br />
اول كه از حقوق و خواستههاي زنان دفاع كردند، ميتوان از وكيل<br />
الرعايا، نمايندهي همدان و تقي زاده، نمايندهي تبريزنام برد. ولي<br />
زنان فعال ورهبران شوراهاي زنان از انتقادهاي خود دست<br />
برنداشتند و پس از كودتاي محمد عليشاه در تير 1287<br />
خورشيدي (ژوئن ميلادي) و بمباران مجلس(كه مقاومت و<br />
مبارزه عليه استبداد و ارتجاع به تبريز منتقل شد)، زنان نيز گروه<br />
گروه به تبريز عزيمت كرده و در آنجا به انجمن تبريز، مركز غيبي،<br />
ستارخان و مجاهدين پيوستند.<br />
در محاصرهي شهر تبريز توسط قواي محمد عليشاه و روسهاي<br />
تزاري كه ده ماه طول كشيد، به استناد شمارههاي مختلف نشريهي<br />
"انجمن" زنان با لباس<br />
مردانه در محلههاي<br />
مختلف تبريز در مقابل ضد<br />
انقلاب به نبرد برخاسته و<br />
در روستاهاي حومهي<br />
تبريز بودند. طبق گزارش<br />
"حبل المتين" و پري<br />
شيخ الاسلامي در كتاب<br />
"زنان روزنامه نگار و<br />
انديشمند ايراني" (چاپ<br />
در يكي از<br />
نبردهاي خياباني تبريز<br />
طاهره قرة العين<br />
بيست زن كه به لباس<br />
مردان ملبس بودند در ميان كشته شدگان پيدا شدند. كريم<br />
طاهرزاده بهزاد، يكي از شركت كنندگان در جنگ تبريز در كتاب<br />
معروف خود، "قيام آذربايجان در انقلاب مشروطيت"، نوشت وقتي<br />
كه از يك سرباز زخمي خواستند كه براي معالجه لباسهايش را از<br />
تن خود درآورد سرباز زخمي حاضر نشد كه ستارخان مجبور به<br />
مداخله گشت، وقتي كه ستارخان متوجه شد كه علت عدم همكاري<br />
سرباز اين است كه او زن است، با همهي وجودش تحت تأثير قرار<br />
گرفت. سرانجام به طور كلي ميتوان گفت كه زنان در دورهي نبرد<br />
تبريز و انقلاب مشروطيت، با شهامت و بردباري حماسهها آفريده و<br />
خدمات بي نظيري به جنبش مردم ايران نمودند.<br />
پس از پيروزي مشروطه طلبان و تبعيد محمد عليشاه و آغاز<br />
دورهي دوم مشروطيت در ميلادي) فعاليت زنان<br />
بيشتر از پيش فراگير و چشمگير گشت. در دورهي دوم مجلس<br />
شوراي ملي، زنان در "انجمن خوانين وطن" و ديگر انجمن ها و<br />
شوراها با برنامهي دولت و نمايندگان مجلس كه ميخواستند<br />
وامهاي سنگين از روسيه و انگلستان بگيرند، شديدا به مخالفت<br />
برخاستند و جلسههاي متعددي براي بحث و مناظره در مورد<br />
مسائل مختلف سياسي و اجتماعي برپا كردند. بي بي وزيراف<br />
مدير مدرسهي ابتدايي دختران در نشستهاي سياسي مختلفي كه<br />
در خانهي خود برپا ميكرد از شركت كنندگان با صرف چايي و<br />
قليان پذيرايي ميكرد. در دورهي دوم مشروطيت تعداد بيشماري<br />
از انجمنها و شوراهاي زنان در سراسرايران تأسيس يافتند كه<br />
معروفترين آنها انجمن نسوان ايران بود.<br />
"انجمن نسوان ايران" در سال 1910 در تهران، توسط شصت نفر از<br />
زنان فعال و متشخص تشكيل شد. اين انجمن، اخذ وام خارجي و<br />
خريد كالاهاي خارجي را بايكوت كرد و درايجاد مدارس دخترانه،<br />
مدارس اكابر و يتيمخانه ها گامهاي مؤثري برادشت. انجمنها و<br />
شوراهاي زنان در دورهي دوم مشروطيت روابط تنگاتنگي با يكديگر<br />
داشتند و در بيشتر تظاهرات و اعتراضها عليه نفوذ دولتهاي<br />
خارجي در امور ايران و حمايت از آزادي هاي ملي و دمكراتيك<br />
همكاري نزديك داشتند.<br />
7<br />
6<br />
1909) 1288<br />
1362، تهران)<br />
5<br />
-<br />
1908-1906<br />
،1907<br />
1287 خورشيدي 1908)<br />
1908<br />
83<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
برخي از زنان مشهور اين دوره كه در انجمنها و شوراها فعاليت<br />
هاي گسترده و فراگير داشتند عبارت بودند از:<br />
صديقه دولت آبادي، ناشر نشريهي "زبان زنان"<br />
محترم اسكندري، يكي از زنان سوسياليست در دورهي<br />
مشروطيت<br />
هما محمودي، شاعر و نويسندهي فمينيست و يكي از<br />
سازماندهان تظاهرات دلاورانه و تاريخي زنان در مقابل<br />
ساختمان مجلس در آذر و دي ماه 1290 خورشيدي<br />
84<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
(دسامبر 1911)<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
شمس الملوك جواهركلام، نويسنده، يكي از فعالان<br />
جنبش زنان و معلم تاريخ ايران<br />
بي بي وزيراوف، مؤسس "دبستان ابتدايي دوشيزگان"، در<br />
تهران، در سال 1907<br />
طوبا آزموده، مدير مدرسهي "ناموس"، در سال 1907<br />
درت المعالي، يكي از فعالان انقلابي و ضد امپرياليست، در<br />
جريان مذاكرات دول روس و انگليس براي تجزيه ايران،<br />
در سال 1907،<br />
صفيه يزدي، مؤسس "مدرسه دخترانه" در سال 1910 و<br />
يكي از فمينيست هاي شاخص<br />
ماهرخ گوهرشناس، مؤسس "مدرسه دخترانه ترقي"، در<br />
سال 1911 و مبلغ آزادي و برابري زنان<br />
در اين دوره زنان با تشكيل كنفرانسها و حتا اجراي نمايشنامه-<br />
ها، اقدام به ايجاد امكانات مالي كرده و آن را در خدمت جنبش<br />
زنان قرار دادند. در بهار سال خورشيدي (1910ميلادي)<br />
نزديك به نفر زن با حضور و شركت خود در يك نمايش<br />
تئاتري و فروش بليتهاي صدريالي موفق شدند كه با جمع آوري<br />
پول براي دختران يتيم، يك مدرسهي اكابر و يك كلينيك زنانه<br />
داير كنند. اين نمايش تئاتري كه در باغ اتابك برگزار گرديد،<br />
توسط انجمن خوانين وطن اجرا شد. در سالهاي<br />
برنامههاي مختلف فرهنگي در تهران و تبريز توسط زنان اجرا<br />
گرديد كه در نوع خود بي نظير بودند. يكي از اين برنامههاي<br />
فرهنگي توسط زنان ارمني ايران تهيه و اجرا شد كه از هواداران<br />
سوسيال دمكراتهاي ايران بودند، نويسنده و كارگردان آن<br />
گريگور يكيكيان بود كه همسرش استوريك يكيكيان معروفترين<br />
هنرپيشه زن اين دوره از تاريخ ايران محسوب ميگردد.<br />
يكي ديگر از زنان فعال و فمينيست ايران در اين دوره "بياناف"<br />
از اعضاي اصلي انجمن مجاهدين تبريز بود. او نه تنها در بين<br />
زنان تهيدست شهري و دهقانان روستاهاي تبريز فعاليت ميكرد<br />
بلكه با ارتباط از طريق مكاتبه از زنان ثروتمند و اريستوكرات نيز<br />
دعوت ميكرد كه به جنبش زنان دورهي مشروطيت بپيوندند.<br />
شاهزاده تاج السلطنه دختر ناصرالدين شاه تحت تأثير مكاتبات<br />
"بياناف" به صحنهي مبارزه كشيده شد و در اين زمان به يكي<br />
از عناصر فعال "انجمن آزادي نسوان" تبديل گشت. به نظر<br />
نگارنده، تاج السلطنه اولين زن فمينيست ايران است كه در<br />
19<br />
1290-1289<br />
8<br />
1289<br />
500<br />
خاطرات خود بر مسائلي تاكيد و بحث ميكند كه تا آن زمان تابو<br />
محسوب ميشد، به روشني موضع گرفته و زنان را به مبارزه عليه<br />
ازدواج "مصلحتي" و حجاب، فحشا، ازدواج هاي بدون عشق و<br />
حق طلاق يك طرفه (براي مردان) فراخوانده است.<br />
احمد كسروي<br />
عصمت تهراني، كه در دورهي دوم انقلاب مشروطيت به طور<br />
مرتب تحت نام مستعار "طيره" در نشريه "ايران نو" مقالاتي در<br />
بارهي حقوق زنان مي نوشت، نيز از زنان مبارز و فعال اين دوره<br />
محسوب ميگردد. او در اين مقالات پيوسته خاطر نشان ميسازد<br />
كه زنان تحصيلكرده و روشنفكر ميتوانند نقش كليدي در<br />
پيشرفت مشروطيت و جامعه مدرن داشته باشند. طيره در اين<br />
مقالات شديدا عليه چند همسري يا تعدد زوجات موضع گرفته و<br />
"برتري" و "هوشمندي" مردان را در مقايسه با زنان به چالش<br />
طلبيد.<br />
از ديگر زنان فعال اين دوره كه در راه مبارزه براي زنان<br />
جانفشانيها كرد و بدينگونه به كل جنبش تجددطلبي و مشروطه<br />
خواهي خدمات شاياني نمود، دكتر كحال مدير نشريهي معروف<br />
"دانش" مخصوص زنان بود.<br />
انجمنهاي زنان دراين دوره، فعاليت خود را محدود به حقوق<br />
زنان نكرده بلكه در مسائل سياسي روز نيز به طور جدي دخالت<br />
داشتند. در نوامبر دولت روسيهي تزاري با رضايت و<br />
حمايت دولت امپراطوري انگلستان طي يك اولتيماتوم نظامي از<br />
مجلس دوم ايران خواست كه "مورگان شوستر" را درعرض چهل<br />
و هشت ساعت از ايران اخراج سازد. شوستر مسئول مشاور مالي<br />
مدبري بود كه از طرف دمكراتها براي اصلاحات مالي و خزانه<br />
داري ايران استخدام شده بود. شوستر كه در ضمن مسئول اخذ<br />
ماليات از تجار ثروتمند و زمين داران بزرگ بود شديدا با<br />
مداخلات دولتهاي روسيه و انگلستان به نفع اين طبقات در امور<br />
داخلي ايران مخالفت ميكرد.<br />
1911
پس از علني شدن اولتيماتوم روسيه، جنبش زنان فعال ايران در<br />
شهرهاي اصفهان، قزوين و تبريز به حركت درآمد و عليه قدرت-<br />
هاي خارجي بسيج شدند. در تهران، زنان عضو انجمنها و شوراها<br />
موفق شدند كه با بسيج نفر اعتصاب بزرگي را تدارك<br />
ببينند. دراين نمايش بزرگ هزاران زن كفنپوش، خواست و<br />
تعهد خود را براي جنگ عليه نيروهاي خارجي اعلام كردند.<br />
"انجمن خواتين وطن" با تظاهرات چشمگير خود در اول دسامبر<br />
در مقابل مجلس شوراي ملي همراه با سخنرانيهاي مهيج<br />
از نمايندگان مجلس خواست كه در مقابل اولتيماتوم مقاومت<br />
كنند. زينب امين از اعضاي بنيان گذار "انجمن خواتين وطن" و<br />
معلم مدرسهي دخترانهي شاه آباد بعضي از اشعار خود را كه در<br />
دفاع از حقوق مردم ايران در مقابل تجاوز نيروهاي خارجي<br />
سروده بود براي شركت كنندگان قرائت كرد. تظاهرات وسيع به<br />
رهبري انجمنهاي زنان عليه دخالتهاي روسيه و انگلستان در<br />
امور داخلي ايران و اعتصابات منظم و بايكوت هاي متوالي عليه<br />
محصولات و كالاهاي خارجي در سراسر ماه دسامبر سال<br />
ادامه يافت.<br />
فعاليتهاي اعتراضي زنان فقط به تهران محدود نميشد،<br />
دراواسط دسامبر "هيأ ت نسوان قزوين" و"هيأ ت نسوان<br />
اصفهان" از انجمن ها و از دولت خواستند كه زنان را براي<br />
"مبارزه مسلحانه" عليه قواي نظامي روسيه كه قزوين را اشغال<br />
كرده بودند، مسلح سازند. رهبري "هيأ ت نسوان اصفهان" در<br />
اعلاميهي خود خاطرنشان ساخت كه "زنان نيز ميتوانند در<br />
جهاد شركت كنند به ويژه زماني كه مردها به خاطر فقدان<br />
شجاعت دچار بي عملي شده اند."<br />
با اينكه مبارزات گستردهي زنان دورهي دوم مشروطيت، در<br />
واپسين روزهاي دسامبر در نتيجهي اولتيماتوم روس ها و<br />
مداخلهي نظامي مشترك روسيه و انگلستان با شكست روبرو شد،<br />
ولي فعاليت زنان در اين دوره به خاطر خصلت مردمي بودن آن<br />
فراز جديدي را درتاريخ جنبش آزاديخواهي و برابري طلبي<br />
كشورايران، پس از جنگ جهاني اول و دههي خورشيدي<br />
ميلادي) گشود كه در فصل دوم به بررسي آن خواهيم<br />
پرداخت.<br />
___________________________<br />
يادداشتها:<br />
1911<br />
1300<br />
500<br />
1911<br />
،1911<br />
1911<br />
1920)<br />
-1<br />
-2<br />
خسرو شاكري، "اسناد تاريخي جنبش كارگري، سوسيال دمكراسي و كمونيستي<br />
ايران" در بيست جلد، تهران، 1364، جلد اول.<br />
ميلادي) زنان<br />
خورشيدي شايان توجه است كه مدتي بعد در سال موفق شدند كه در اعتراض به كمبود نان اين بار راه را بر كالسكهي سلطنتي كه<br />
خورشيدي) زماني كه<br />
ناصرالدين شاه را حمل ميكرد، ببندند. چند سال بعد ناصرالدين شاه كه در خانهي امام جمعه تهران ميهمان بود، زنان در مقابل خانهي<br />
امام جمعه اجتماع كرده و به گراني نان اعتراض كردند. در شورش معروف مردم<br />
خورشيدي عليه قحطي فراگير ناشي از احتكار گندم، زنان نقش<br />
تبريز در سال كشته دادند. در آخر همان سال تعداي از زنان با تجمع در صحن<br />
اصلي داشته و عبدالعظيم در تهران به گراني نان و گوشت اعتراض كردند. تحت تأثير مبارزات زنان<br />
و شركت آنان در شورش هاي شهري، بي بي خانم استرآبادي يكي از زنان فعال<br />
سالهاي آخر عهد ناصري كتاب معروف "معايب الرجال" را در نقد نقادانه از بينش<br />
و اخلاقيات مردها به رشتهي تحرير درآورد. تحت تأثير اين كتاب كه در اوايل سال<br />
خورشيدي در دسترس مردم قرار گرفت، گروهي از زنان آذربايجان تحت<br />
رهبري زينب پاشا در پي يك روياروئي مسلحانه با والي آذربايجان در نزديكي تبريز<br />
درب انبار غلهي والي را گشوده و گندم را كه به فراواني احتكار شده بود بين مردم<br />
تقسيم كردند. براي دسترسي به مĤخذ تاريخي در بارهي مطالب مذكور در پيش<br />
نويش هاي و 21، رجوع كنيد به:<br />
احمد كسروي، "تاريخ مشروطه ايران".<br />
ناظم الاسلام كرماني، "تاريخ بيداري ايرانيان".<br />
مهدي ملكزاده، "تاريخ انقلاب مشروطيت ايران".<br />
عبدالحسين ناهيد، "زنان ايران در جنبش مشروطه".<br />
ابراهيم تيموري، "تحريم تنباكو، اولين مقامت منفي در ايران"<br />
يحيي ارين پور، "از صبا تا نيما".<br />
: معين<br />
20<br />
-<br />
-<br />
-<br />
-<br />
-<br />
-<br />
1275<br />
-3<br />
در بارهي زندگي كوتاه و پراز مبارزات طاهره قرةالعين، رجوع كنيد به<br />
الدين محرابي، "قرةالعين شاعرة آزاديخواه و ملي ايران،" كلن،<br />
براي نمونه، رجوع كنيد به:<br />
بدرالملوك بامداد، "زنان ايران از انقلاب مشروطيت تا انقلاب سفيد"،<br />
تهران،<br />
فخري قويمي، " كارنامه زنان مشهور ايران"، تهران، و<br />
عبدالحسين ناهيد، "زنان ايران در جنبش مشروطه"، تهران،<br />
شمس كسمائي در سال خورشيدي ميلادي) در يك خانوادهي<br />
گرجي ايراني ساكن يزد به دنيا آمد. كسمائي با حمايت پدر و سپس شوهرش مدارج<br />
تعليم و تربيت را يكي پس از ديگري پيمود و در بيست سالگي به يكي از رهبران<br />
جنبش زنان ايران تبديل شد. او زبانهاي تركي آذري و فارسي و روسي را به خوبي<br />
ميدانست و در دههي ميلادي خورشيدي) يكي از زنان روشنفكر و<br />
دانشمند ايران محسوب ميشد. كسمائي در سال همراه همسر و دو فرزندش<br />
(صفا و اكبر) پس از سالها دوري از كشور و تحصيل و كار از روسيه به ايران<br />
بازگشتند. وي هنگامي كه همراه خانواده وارد تبريز گشت چادر بر سر نداشت و شايد<br />
نخستين زن مسلمان ايراني بود كه آزادانه در كوچه و بازار تبريز ظاهر شد و به خاطر<br />
همين جسارت و آزادگي مورد لعن و نفرين بخشي از قشريون و ملاهاي متعصب<br />
قرار گرفت. ولي بعد از دو سال (در خورشيدي برابر با ميلادي) در زمان<br />
حكومت نه ماههي شيخ محمد خياباني يكي از دستاندركاران اصلي مجلهي<br />
فرهنگي و سياسي "آذايستان" گشت و در آن مجله با فمينا (نام مستعار تقي<br />
رفعت، سردبير مجله) و با فمينيست (نام مستعاررفيع خان امين) در بارهي حقوق<br />
زن و برابري و آزادي مناظرات و مناقشات متعدد داشت. در ضمن شمس كسمائي،<br />
شاعري توانا و مورد محبوب بود و اشعار او مورد تمجيد و تحسين ديگر شاعران<br />
معاصر خود از جمله ابوالقاسم لاهوتي قرار گرفت. براي اطلاعات بيشتر رجوع<br />
كنيد به آرين پور، "از صبا تا نيما،" جلد دوم، سال<br />
در ديگر نقاط ايران نيز زنان در مبارزات مسلحانه عليه "استبداد صغير"<br />
شركت داشتند. به طور نمونه، در تصرف رشت در بهمن عذرا كردستاني<br />
همراه دو زن مبارز ديگر – آستخيك و ليلا – ملبس به لباس مردانه در كنار<br />
مجاهدين مشروطه طلب جنگيده و فداكارانه جان باختند. براي مأخذ، رجوع كنيد<br />
به ملكزاده، همانجا، جلد سوم و شيخ الاسلامي، همانجا، صفحه<br />
هر چند تعداد اين مدارس در اول انقلاب در سال خورشيدي كم بود، اما<br />
چهارسال بعد، در اواخر سال ميلادي) تعداد دانش آموز دختر به<br />
نفر رسيد و پس از آن هر سال بر شمار دانش آموزان دختر افزوده شد و در آغاز سال<br />
بيش از هزار نفر دختر دانش آموز در ايران تحصيل ميكرد.<br />
براي اطلاعات بيشتر، رجوع كنيد به<br />
جمشيد ملك پور، "ادبيات نمايشي در ايران"، در دو جلد، تهران،<br />
1362، جلد دوم، صفحه<br />
ژانت آفاري، "انقلاب مشروطيت ايران"، صفحه<br />
3500<br />
1368.<br />
1351<br />
1360.<br />
85.<br />
1920<br />
1287<br />
.196<br />
1355.<br />
1285<br />
1889)<br />
1918<br />
12<br />
1290)<br />
1299<br />
1268<br />
1911)1290<br />
:<br />
.48<br />
1910<br />
1347<br />
17<br />
-<br />
-<br />
-<br />
-<br />
-<br />
:<br />
- 4<br />
-5<br />
- 6<br />
:<br />
- 7<br />
1301<br />
-8<br />
1887)<br />
1271)<br />
1366<br />
1274<br />
8<br />
85<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
پيامبر جزيرةالعرب<br />
و کتاب عربی او<br />
نويسنده: باقر مومني<br />
1<br />
2<br />
برخلاف شايعه و تصوري كه بعدها، پس از هجوم اعرابِ مسلمان به<br />
سرزمينهاي خارج از حجاز و پذيرش اسلام از جانب مردم اين<br />
سرزمينها، رايج شده و جا افتاده محمد و قرآن و اسلام در واقع<br />
پديده هائي مطلقاً خاص سرزمين عربستان و امت عرب هستند و<br />
بهيچوجه جنبة جهاني ندارند و از آغاز تا به آخر نيز محمد و<br />
خدايگانش چنين ادعائي نداشتهاند، و بهترين و معتبرترين سند<br />
اين مدعا نيز خود قرآن، كتاب آسماني محمد و مسلمانان است.<br />
ابتدا به محمد و رسالت و نبوت او بپردازيم:<br />
بر اساس روايات مستند و مورد قبول تمامي مفسران ِ فرقههاي<br />
مختلف اسلامي وقتي محمد داستان نخستين الهام يا وحي خود را<br />
براي همسرش خديجه نقل ميكند او ميگويد: "اي عموزاده، مژده<br />
گيرو ثابت قدم باش. سوگند بدان خدائي كه جان خديجه بدست<br />
اوست من اميد آن دارم كه تو پيغمبر اين امت باشي." و سپس<br />
هنگامي كه خديجه اين ماجرا را براي "ورقة بن نوفل"، كه<br />
عموزادة او بود و به دين نصارا در آمده بود، بازگو كرد" ورقه بي<br />
اختيار گفت قدوس، قدوس. سوگند بدان كه جان ورقه بدست<br />
اوست اي خديجه، اگر راست بگوئي، همان "ناموس اكبر" كه بنزد<br />
موسي ميآمد بنزد او آمده و [همانسان كه موسي را به پيامبري<br />
بني اسرائيل نويد داد] همانا او پيغمبر اين امت است. به او بگو در<br />
كارخود ثابت قدم باش."<br />
اما گذشته از اين روايت، كه بسياري ميتوانند در صحت و سقم و<br />
يا دقت آن ترديد كنند، در خود قرآن بارها و بارها به اين نكته كه<br />
ايزد يكتاي محمد او را براي راهنمائي قوم و امت خويش، يعني<br />
مردم مكّه و اطراف آن، يا اگر وسيعتر بگيريم براي مردم<br />
جزيرةالعرب، كه مردمي "امي" هستند و تا اين زمان پيامبري از<br />
ميان آنان برانگيخته نشده، به رسالت فرستاده است. اين رسالت<br />
البته در مراحل اول مدعي آن نبود كه تمام گسترة عربستان را در<br />
بر ميگيرد بلكه در آغازِ وحي از محمد خواسته ميشود كه تنها<br />
عشيرة خويش و مردم مكه و اطراف آنرا بيم دهد كما اينكه "رب"<br />
يا خدايگان ِ محمد، كه تا اين زمان و حتّي مدتي پس از آن نيز نام<br />
مشخصي ندارد، در نخستين الهامهاي خوداز او ميخواهد كه<br />
خويشان بسيار نزديكش را بيم دهد: "واَندر عشيرَتك الاَقرَبينَ"<br />
(26 شعرا، 214)، و پس از مدتي نيز با اشاره به مردم مكه، يا<br />
بگفتة قرآن "ام القُري" و آنها كه در اطراف آن هستند، خطاب<br />
به او يادآور ميشود كه پيش از تو نه بيمدهندهاي به ميان اينان<br />
فرستادهايم كه آنان را هدايت كند و نه كتابي به آنها دادهايم كه<br />
بخوانند و اينك خدايگان پيروزمند و مهربان تو را<br />
بعنوان يكي از مرسلين فرستاده كه به راه راست هدايت كني و نيز<br />
قرآني فرستاده تا بياري آن مردمي را كه به پدرانشان بيم داده<br />
نشده و تا كنون در بي خبري مانده اند، بيم دهي ياسين،6-3)<br />
"واين رحمتي است از جانب خدايگانت تا مردمي را كه پيش ازتو<br />
بيم دهندهاي نداشتهاند بيم دهي، باشد كه پند پذيرند"<br />
قصص،46) "وچون بسبب اعمالي كه مرتكب ميشوند مصيبتي به<br />
آنها رسد نگويند اي خدايگان ما چرا پيامبري بر ما نفرستادي تا<br />
ازآيات تو پيروي كنيم و از مؤمنان باشيم." بدينسان،<br />
چنانكه از آيات قرآن بر ميآيد معلوم ميشود كه مردم مكه و<br />
اطرافش تا اين زمان از داشتن پيامبرمحروم بودهاند و دراين زمان<br />
است كه خداي يكتا محمد را از ميان خود آنان به رسالت برمي-<br />
گزيند تا قوم خويش را از شرك و گمراهي برهاند و به راه راست<br />
هدايت كند.<br />
اما اينكه درميان هر قوم پيامبري از خود آنان، وهرپيامبري براي<br />
هدايت قوم خود برانگيخته ميشود، بگواهي قرآن امري طبيعي و<br />
جاري و با سابقه و شناخته شده است و اختصاص به محمد و قوم<br />
او ندارد و اين نكته بارها در قرآن از جانب خدايگان ِ محمد به او<br />
يادآوري شده كه "ما پيش از تو به هيچ شهري رسولي نفرستاديم<br />
مگر مرداني ازهمان شهرها كه به آنها وحي ميكرديم."(12 يوسف،<br />
زيرا هر قومي رهبرو هدايت كنندة خاص خود را دارد<br />
رعد، و ما به ميان هر يك از اقوام و امت ها پيامبران و رسولان<br />
خاص خودشان را فرستادهايم (15 حجر، 100؛ انعام، 42و...) كه<br />
داستان بعضي را برايت گفتهايم و داستان بعضي را نگفتهايم<br />
مؤمن، 78)؛ و اينك تو را به ميان امتي به رسالت ميفرستيم كه<br />
پيش از آنان امت هاي ديگر وجود داشتهاند، تا آنچه را كه بر تو<br />
وحي كردهايم برآنان تلاوت كني زيرا به "رحمان" يعني خداي<br />
يكتا باور ندارند<br />
و اما در داستانهائي كه محمد از سرنوشت رسولان و پيامبران<br />
پيش ازخود ازمنبع وحي دريافت داشته و براي قوم خود نقل مي-<br />
كند بصورت تكراري و بتأكيد گفته ميشود كه همگي آنها هركدام<br />
مأمور ابلاغ احكام خدايگان خود به قوم خودشان بودهاند. و از آن<br />
28)<br />
13)<br />
40)<br />
36)<br />
.(28،47)<br />
6<br />
34) سبا، (44<br />
.(30 ،13)<br />
(109<br />
(7<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
86
علاوه بر محمد، كه پيامبر قوم خويش و<br />
مأمور تلاوت آيات االله بر آنان و آموزش<br />
كتاب و حكمت به آنان است، درمورد<br />
"كتاب" او نيز خداي محمد بر اين اصل، كه<br />
قرآن، يعني كتابي كه محمد باخود آورده،<br />
خاص قوم اوست باصرار تأكيد ميكند. او<br />
حتي در روزهاي آخر اقامت محمد در مكه<br />
و در آستانة عزيمتش به يثرب (مدينة<br />
بعدي)، يعني در سال سيزده بعثت،<br />
همچنان بر عربي بودن قرآن و اينكه اين<br />
كتاب خاص مردم ام القراي مكه و<br />
اطراف آنست اصرار ميورزد<br />
.<br />
ميان پيش از همه به شرح داستان موسي و قومش بني اسرائيل<br />
ميپردازد:<br />
خدايگان موسي پس از برگزيدن وي به رسالت و سپردن الواح<br />
حاوي پيامها و تعاليم خود به او شرح ميدهد كه "براي او در آن<br />
الواح از هرچيز گفتاري و در بارة هرچيز تفصيلي نوشتيم. سپس<br />
گفتيم آنها را با تمام نيرو بگير و قوم خود را فرمان ده كه به<br />
بهترين آنها عمل كنند (عرفات، 145)؛ و چنانكه در تورات آمده<br />
"خداوند به موسي گفت نزد من به كوه بالا بيا و آنجا باش تا لوح-<br />
هاي سنگي و تورات و احكامي را كه نوشتهام تا ايشان[قوم بني<br />
اسرائيل] را تعليم نمائي به تو دهم." (سفر خروج باب<br />
"و چون گفتگو را با موسي در كوه سينا به پايان برد لوح<br />
شهادت، يعني دو لوح سنگي، كه با انگشت خدا مرقوم شده بود به<br />
وي داد" (همانجا، 18،و ..)؛ و موسي در تمام دوران رسالت و<br />
نبوتش خطابش به قوم خودش بود كمااينكه وقتي بني اسرائيل<br />
مرتكب اعمالي شدند كه با تعاليم او منافات داشت ميگفت:<br />
قوم من، چرا مرا ميآزاريد و حال آنكه ميدانيد من رسول خدا بر<br />
شما هستم." (قرآن، سورة 61 صف، آية 5).<br />
خدايگان ِ محمد همچنين در مورد نوح بارها حكايت ميكند كه او<br />
را بر قوم خويش به رسالت فرستاده تا آنان را بيم دهد و به<br />
پرستش االله، خدايگان يكتا دعوت كند: "ما نوح را بسوي قومش<br />
فرستاديم تا قوم خود را، پيش از آنكه عذابي دردآور برسرشان فرود<br />
آيد، بيم دهد" نوح، 1؛ هود، 25؛ مؤمنون، 32؛<br />
59؛ و و نوح خود ميگفت: "اي قوم من، من بيم دهندهاي<br />
روشنگرم * خدا را بپرستيد؛ ازاو بترسيد و از من اطاعت كنيد."<br />
"زيرا از عذاب روز بزرگ برآنان بيمناك بود" و<br />
در برابر كفر و انكار مهتران قومش كه او را به گمراهي متهم مي-<br />
كردند ميگفت: "اي قوم من، گمراهي را در من راهي نيست زيرا<br />
من پيامبري از جانب خدايگان جهانيانم 61)، و از آنان مي-<br />
پرسيد: "آيا اينكه از جانب خدايگانتان بر مردمي از خودتان وحي<br />
نازل شده تا شما را بيم دهد كه پرهيزكاري كنيد، و كاري كند كه<br />
مورد رحمت قرار گيريد به شگفت آمدهايد؟" (7، 63)؛ و چون در<br />
برابر انكار و تحقير و آزار آنان ناراحت بود به او وحي رسيد كه از<br />
قوم تو"جزآن گروه كه ايمان آوردهاند، بقيه ايمان نخواهند آورد، و<br />
ازكارهاي آنان اندوهگين نباش"<br />
پس از موسي و نوح نيز خداي يكتاي محمد براي او حكايت مي-<br />
كند كه براقوام ديگر نيز، هر يك جداگانه، پيامبراني مبعوث كرده<br />
است و بويژه به او يادآوري ميشود كه "پيش از تو<br />
پيامبراني را بر قومهاشان فرستاديم" روم 47)؛ و بعد هم<br />
علاوه بر رواياتي كه به صورت پراكنده در بارة اين پيامبران و<br />
رابطه شان با اقوامشان، در بسياري از سوره هاي قرآن بيان مي-<br />
كند، در دو سورة اعراف و هود يكجا و بتفصيل از آنان سخن به<br />
ميان ميآورد.<br />
براي مثال در بارة هود پيامبر قوم عاد، صالح پيامبر قوم ثمود،<br />
شعيب و مردم مدين و همچنين لوط و قومش بتكرار تأكيد مي-<br />
،24 آية 12<br />
23<br />
11<br />
،31<br />
71)<br />
(<br />
يا"<br />
شود كه خداوند هر يك از آنها را تك تك و جدا جدا در زمانهاي<br />
مختلف بر قوم هاشان به رسالت فرستاده تا آنان را به پرستش االله<br />
خداي يكتا دعوت كنند و آنان را بيم دهند. اينان نيز هر كدام قوم<br />
خويش را به پرستش االله و اعراض از شرك وكفر دعوت كردند اما<br />
همه جا مهتران اين اقوام به كفر وانكار خداي يكتا و تهمت و آزار<br />
پيامبران خودشان پرداختند و خداي يكتا هم همگي آنان را به<br />
عذابهاي بزرگ گرفتار ساخت. براي مثال قوم عاد را با بادي<br />
سخت از ريشه بركند، بر قوم ثمود غريوي سهمناك و بر قوم<br />
شعيب زلزلهاي سخت فرو فرستاد كه همگي در خانههاي خود بر<br />
جاي مردند، و قوم لوط را در زير باراني از سنگريزه نابود ساخت<br />
و...).<br />
االله پس از روايت اين داستانها براي محمد به اويادآور ميشود كه<br />
هرچيزي از اخبار پيامبران و اقوام آنها را كه براي تو نقل ميكنيم<br />
براي اينست كه تو را در برابر منكران قومت قويدل گردانيم<br />
و ميافزايد ما پي درپي پيامبران خود را به ميان امت هاي<br />
گوناگون فرستاديم، و هر بار كه بر امتي پيامبرش بيامد او را<br />
تكذيب كردند مانيز آنها را يكي پس از ديگري به هلاكت رسانديم<br />
و از آنها داستانها ساختيم مؤمنون، و حال آنكه اگر مردم<br />
اين شهرها ايمان آورده و پرهيزگاري پيشه كرده بودند بركات<br />
آسمان و زمين را به رويشان ميگشوديم ولي آنها پيامبرانشان را<br />
به دروغگوئي نسبت دادند و در نتيجه ما آنان را به كيفر كردارشان<br />
هلاك كرديم<br />
بدين ترتيب براساس تأكيد خدايگان و منبع الهام و تكرار بيشمار<br />
،11)<br />
( 44<br />
،7) – 65 93؛ 102-25 ،11<br />
23)<br />
.( 96 ،7)<br />
( 12<br />
،7<br />
(9 ،7)<br />
،7) "<br />
.(36 ،11)<br />
30)<br />
(...<br />
(3-2 ،71)<br />
(74 ،10)<br />
87<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
؛)<br />
14)<br />
4<br />
4<br />
"<br />
اين اصل كه پيش از وي هر قوم و سرزميني را پيامبري و هريك از<br />
اينان را سرنوشتي ويژه بوده قرآن تأكيد ميورزد كه اين اصل در<br />
مورد محمد و قوم عرب سرزمين حجاز نيز جاري است وبه همين<br />
دليل براي اينكه جاي توهم و ابهامي در اين زمينه باقي نماند،<br />
حتي در مدينه، يعني هنگامي كه "مدينة النّبي" مراحل اوليِّه<br />
شكل گرفتن خود را طي ميكند، در قرآن بتأكيد تكرار ميشود كه<br />
اللها" آن پادشاه قدوس و عزير و حكيم در ميان مردمي امي و<br />
بي كتاب پيامبري از خودشان برگزيد تا آياتش را بر آنان تلاوت<br />
كند و آنها را پاكيزه سازد و كتاب وحكمتشان بياموزد چرا كه اينان<br />
پيش از آن در گمراهي آشكار بودند مدتي جمعه، البته<br />
در مدينه پيش از آنكه كار محمد به درگيري با يهوديان ساكن اين<br />
شهر بكشد قرآن علاوه بر اميون لاكتاب به اشاره و بطور ضمني از<br />
اهل كتاب، يعني يهوديان و مسيحيان، نيز ميخواهد كه "ازاين<br />
رسول پيامبر امي كه نامش را در تورات و انجيل خود نوشته مي-<br />
يابند پيروي كنند زيرا او كه از جانب االله مبعوث شده آنچه را اهل<br />
كتاب با خود دارند تصديق ميكند بقره، و..) و كساني كه<br />
به او ايمان آورند و عزيزش دارند و ياريش كنند و از نور يا كتابي<br />
كه به او نازل كردهايم پيروي كنند رستگار ميشوند<br />
محمد نيز خواسته ميشود كه مأموريت و آئين خود را، علاوه بر<br />
مشركان، به اهل كتاب نيز ابلاغ كند اما اگر از او روي گرداندند<br />
آنان را به واگذارد آل عمران، 20 اما هنوز مدتي طول<br />
ميكشد تا آنزمان كه محمد، علاوه بر مشركان، اهل كتاب را نيز<br />
موظف و مجبور به پذيرش الهامات و تعاليم خود بخواند.<br />
بهر حال علاوه بر محمد، كه پيامبر قوم خويش و مأمور تلاوت<br />
آيات االله بر آنان و آموزش كتاب و حكمت به آنان است، درمورد<br />
"كتاب" او نيز خداي محمد بر اين اصل، كه قرآن، يعني كتابي كه<br />
محمد باخود آورده، خاص قوم اوست باصرار تأكيد ميكند. او حتي<br />
در روزهاي آخر اقامت محمد در مكه و در آستانة عزيمتش به<br />
يثرب (مدينة بعدي)، يعني در سال سيزده بعثت، همچنان بر عربي<br />
بودن قرآن و اينكه اين كتاب خاص مردم ام القراي مكه و اطراف<br />
آنست اصرار ميورزد و ميگويد: "قرآني را به زبان عربي برتو وحي<br />
كرديم تا "ام القري" و آنچه در اطراف آنست بيم دهي و آنان را از<br />
روز قيامت كه در آن ترديدي نيست بيم دهي."<br />
زيرا هيچ پيامبري را تا كنون نفرستادهايم مگر به زبان قومش براي<br />
اينكه بتواند پيام خدا را براي آنها به زبان خودشان بيان كند<br />
ابراهيم، "اين كتاب سخني است بر حق از جانب خدايگانت تا<br />
مردمي را كه پيش از تو بيم دهندهاي نداشتهاند بيم دهي، باشد<br />
كه به راه راست درآيند."(32 سجده، 3)؛ و باري ديگر، و اين به<br />
احتمال قوي براي جلب توجه يهوديان و مسيحيان سرزمين حجاز<br />
گفته ميشود: "اين كتاب مباركي كه نازل كردهايم تصديق كنندة<br />
نوشتههاي پيشين است كه در دسترس است، تا با آن مردم ام<br />
القرا، يعني مكه و مردم اطرافش را بيم دهي، و بدان كه آن كساني<br />
كه به زندگي در جهان ديگر باور دارند به اين كتاب نيز باور دارند."<br />
6) انعام، (92<br />
خدايگان محمد درعين حال در جائي ديگر، پس از اشاره به<br />
فرستادن كتاب براي موسي بعنوان هدايت و رحمت براي قومش،<br />
در مورد قرآن نيز خطاب به اعراب و قوم محمد ميگويد: اين<br />
كتابي مبارك است كه ما آنرا نازل كردهايم تا نگويند كه تنها بر دو<br />
طايفة پيش ازما، يعني يهود و نصارا، كتاب نازل شده و ما درواقع از<br />
آموزههاي آنان –چه بدين سبب كه به زباني ديگر، يعني بغير زبان<br />
عربي نوشته شده بوده و چه بعلت اينكه با شرايط زندگي ما تناسب<br />
نداشته و يا بسبب آنكه آورندة كتاب از قوم و قبيلة ما نبوده بي<br />
خبر ماندهايم 156-154)؛ و نيز نگوئيد كه اگر بر ما هم كتابي<br />
نازل ميشد ما بهتر از آنان به راه هدايت ميرفتيم؛ و بهر حال<br />
اينك بر شما نيز دليلي روشن و هدايت و رحمت از جانب<br />
خدايگانتان فرو فرستاده شد 157)؛ پيش از اين، كتاب موسي<br />
[كه به زباني غيرعربي است] راهنما و رحمت بود و اينك اين<br />
كتاب، كه تصديق كنندة آن و ديگر كتابهاي پيشين است، به زبان<br />
عربي آمده تا ظالمان را بيم دهي و نيكوكاران را مژدهاي باشد<br />
و سرانجام اين نكته تكرار و بر آن تأكيد ميشود كه<br />
آنچه محمد با خود آورده در كتابهاي پيشينيان نيز موجود است<br />
منتها اين كتاب، كه در واقع در تأئيد آنها آمده،<br />
وحيي است به زبان عربي روشن و صريح كه بر قلب<br />
يك عرب نازل شده و خاص اعراب است زيرا اگر آنرا بر<br />
يك عجم، يعني غيرعرب، نازل ميكرديم و او آنرا برايشان مي-<br />
خواند آنها به او ايمان نميآوردند<br />
اما با اينهمه تذكرات و توضيحات بازهم مخاطبان محمد نمي-<br />
خواستند باور كنند كه بيم دهندهاي ازميان خودشان برانگيخته<br />
شده و گفتند اين امري عجيب و اين مرد جادوگري دروغگوست<br />
4؛ قاف، 2)، و همچون كافران اقوام و امت هاي<br />
پيشين، كه در مورد كتابهاي آسماني پيامبران خود ميگفتند<br />
دروغي است كه بهم بافتهاند، اينها هم در برابر محمد و آيات<br />
روشني كه بر آنها ميخواند به يكديگر ميگفتند: جزاين نيست كه<br />
اين مردي است كه ميخواهد شما را از آنچه پدرانتان مي-<br />
پرستيدند باز دارد. اينان نيز سخن حق را جادو خواندند و گفتند<br />
آن جز دروغي بهمبافته چيز ديگري نيست 43)؛ و<br />
محمد را به سخره گرفتند و براي تخطئة او و نفي آسماني والهي<br />
بودن كتابش قرآن از جمله گفتند كه آنرا بشري به او ميآموزد و<br />
46)<br />
–<br />
(195 ،26)<br />
[194 ،26]<br />
(34 سباء<br />
(199-198 ،26)<br />
،6)<br />
،6)<br />
احقاف، ( 12<br />
26) شعرا، (197<br />
38) صاد، 50<br />
3<br />
.(2 -1<br />
(7، 157)، و از<br />
42) شورا، ( 7<br />
101<br />
.(<br />
62)<br />
2)<br />
3)<br />
" اللها "<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
88
(5<br />
15) حجر، (11-10<br />
6<br />
5<br />
حال آنكه شخصي كه آنها به او اشاره دارند زبانش عجمي است و<br />
اين كتاب به زبان عربي است و با بياني روشن و رسا نوشته شده<br />
است<br />
چنانكه معلوم است خدايگان محمد و الهام دهندة او بر عربي بودن<br />
و روشني و رسائي و صراحت قرآن تكيه ميكند و علاوه بر آنچه<br />
گفته شد چندين بار ديگر نيز اين نكته را تكرار ميكند، و اين<br />
تكرار بويژه از آنرو صورت ميگيرد كه جاي هيچگونه ترديدي باقي<br />
نماند كه اين كتاب خاص مردم جزيرةالعرب است و به زبان عربي<br />
روشن و گويا هم نوشته شده كه مردم ام القري و اطرافش دچار<br />
ابهام و سرگشتگي نشوند:<br />
"اين كتابي است كه آيات آن بروشني و وضوح بيان شده، قرآني<br />
است به زبان عربي و براي مردمي كه [اين زبانرا] ميدانند."(41<br />
فصلت، و اگر آنرا به زبان عجمي و بيگانه ميفرستاديم مي-<br />
گفتند چرا آياتش بروشني بيان نشده؟ يا چرا كتاب به زبان عجمي<br />
است و حال آنكه زبان ما عربي است بهمين سبب است<br />
كه ما آنرا به زبان عربي و عاري از هرگونه پيچيدگي و كژي<br />
نوشتيم و در آن نيز براي فهم بهتر مردمان مثَل ها و قصههاي<br />
و در<br />
گوناگون عرضه كرديم تا شايد پند گيرند<br />
آن به شكلهاي گوناگون هشدار داديم تا شايد پروا كنند يا پندي<br />
اما جالب اينجاست كه با همة تأكيدها<br />
تازه گيرند<br />
در مورد زبان و محتواي قرآن بازهم مشركان و منكران براي گريز<br />
از پذيرش مواعظ محمد بهانه ميآورند كه اينها را مردي عجمي به<br />
او ميآموزد نمل، و يا دروغهائي بر هم بافته و اساطيري<br />
از پيشينيان است كه ديگران به او املاء ميكنند و او آنها را مي-<br />
نويسد<br />
در برابر اين انكارها و اتهامات "رحمان"، يعني خدايگان يكتاي<br />
محمد كه در مراحل اول بعثت به اين نام خوانده ميشود، او را به<br />
قيد سوگند به "قرآن حكمت آميز" اطمينان ميدهد كه وي از<br />
زمرة مرسلين است و در راهي راست و مستقيم راه ميپيمايد و<br />
قرآن هم از جانب خود او، كه پيروزمند و مهربان است، بر وي نازل<br />
ما قرآن را كه همه چيز در آن بيان<br />
شده است<br />
شده و براي مسلمانان هدايت و رحمت و بشارت است، بر تو نازل<br />
كرديم نحل،89)؛ اين كتاب از سوي خدايگان جهانيان فرو<br />
فرستاده شده، آنرا روح الامين بر دل تو نشانده تا از بيم دهندگان<br />
باشي و كتابي است به زبان عربي روشن<br />
وبراي آنها كه ايمان آوردهاند هدايت و شفاست، و آنها كه ايمان<br />
نياوردهاند گوشهاشان كر و چشمهاشان كور است ايزد<br />
يكتاي محمد سپس براي آرامش خاطر او از سرگذشت امت هاي<br />
پيشين و پيامبران آنان براي او حكايت ميكند كه پيش از تو ما در<br />
ميان اقوام پيشين هم رسولاني فرستادهايم اما به هيچ قريهاي بيم<br />
دهنده اي نفرستاديم مگر آنكه متنعماناش گفتند ما پدرانمان را<br />
به آئيني ديگر يافتيم و به آنان اقتدا ميكنيم زخرف، و<br />
"هيچ فرستادهاي بر آنان مبعوث نشد مگر آنكه مسخرهاش كردند"<br />
و ما نيز آنان را به جزاي اعمالشان<br />
هلاككرديم. اما خدايگان تو هرگز مردم قريهها را هلاك نكرد<br />
مگر آنگاه كه از ميان خودشان فرستادهاي برآنان برگزيد و آيات<br />
ما را عرضه كرد، و قريهها را نابود نكرديم مگر آنكه مردمش ستمكار<br />
بودند قصص،<br />
:(59<br />
28)<br />
7<br />
،6)<br />
براي مثال پيش از اينان قوم نوح و گروههائي نيز كه پس از آنان<br />
بودند همگي پيامبرانشان را تكذيب كردند و هر امتي برآن شدند<br />
تا پيامبرانشان را آزار دهند و به باطل به جدل و ستيزه برخاستند<br />
تا حق را از ميان ببرند اما من آنها را به عقوبت فرو گرفتم، آنهم<br />
چه عقوبتي! (40 مؤمن، و باري ديگر: امت هائي كه پيش از تو<br />
پيامبرانشان را مسخره و سخنان حق آنها را انكار ميكردند به<br />
سختيها و بدبختيها گرفتار ساختيم تا خوار و سرافكنده شوند<br />
42؛ اعراف، اما تو در آنچه بر تو وحي شده چنگ بزن و<br />
يقين داشته باش كه در راه راست و صراط مستقيم هستي و در<br />
حقيقت اين پيامي است براي "تزكيه و تهذيب تو و قوم تو وزودا<br />
كه در اين باره از شما حسابخواهي شود زخرُف، 44-43)؛ و<br />
اگر با تو مجادله كردند بگو خدا به هركاري كه ميكنيد آگاهتر<br />
است و در آنچه مورد اختلاف شماست در روز قيامت حكم خواهد<br />
و به آنها كه ترا مسخره و انكار ميكنند:<br />
كرد<br />
"بگو اي قوم من، هرگونه ميخواهيد عمل كنيد ما نيز بشيوة خود<br />
عمل ميكنيم. شما منتظر بمانيد ما نيز منتظر ميمانيم"<br />
هود، 122-121)، بزودي خواهيد دانست كه پايان زندگي بسود كه<br />
خواهد بود؛ و بيقين ستمكاران رستگار نخواهند شد بلكه<br />
به عذابي كه خوارشان ميسازد و گرفتار خواهند شد و عذاب<br />
جاويد بر سر آنان فرود خواهد آمد و به آنها نيز كه<br />
به "رحمان" كافر ميشوند بگو كه خدايگان من هموست وخدائي<br />
جز او نيست؛ من به او توكل كردهام و توبهام نيز به درگاه اوست<br />
30)؛ و توجه داشته باش كه پس از اين قرآني كه به زبان<br />
عربي نازل شده، و پس از آگاهي و دانشي كه به تو رسيده اگر از<br />
پي خواهشها و هوسهاي آنان بروي در برابر كارسازو<br />
نگهدارندهاي نخواهي داشت<br />
11)<br />
(135 ،6)<br />
" اللها "<br />
43)<br />
39) زمر، (39<br />
.(37 ،13)<br />
.(94<br />
22) حج، (69-68<br />
،13)<br />
39) زمر، (28-27<br />
26) شعرا، ،(197-192<br />
(23<br />
.(44 ،41)<br />
43)<br />
.(44 ،41)<br />
(103 ،16)<br />
20) طاها، .(113<br />
(103<br />
16)<br />
(3<br />
25) فرقان، .(5-4<br />
36) ياسين، (5-2 :<br />
16)<br />
89<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
اللها" " خدايگان بعدي محمد، حتي در سالهاي آخر زندگي او براي<br />
تشويق و جلب مردم به همراهي و پيروي از او خطاب به آنان<br />
يادآور ميشود كه محمد پيامبري از خود ايشان است كه بر آنان<br />
مبعوث شده و ميافزايد: "هرآنچه شما را رنج ميدهد براو گران<br />
ميآيد. او سخت به شما دلبسته است و با مؤمنان رئوف و مهربان<br />
است" عنكبوت، 128)؛ اما درعين حال به نحوي تكراري به<br />
شرح سرنوشت دردناك امتهائي ميپردازد كه پيامبرانشان را<br />
مسخره ميكردهاند و خطاب به "مردم مكه و اطرافش" توضيح<br />
ميدهد كه "پيش از شما در جاهاي ديگر و در ميان مردمان ديگر<br />
سنتهائي وجود داشته"و ما به ميان"هر يك از امتها<br />
پيامبرخودشان را مبعوث كرديم كه خدا را بپرستند و از بت دوري<br />
جويند؛ بعضي را خدا هدايت كرد و بعضي ديگر را گمراه"؛ و سپس<br />
به مردم مكه توصيه ميكند كه بر روي زمين بگرديد و بنگريد كه<br />
پايان كار آنان كه به پيامبرانشان نسبت دروغگوئي ميدادند چه<br />
بوده است و همين خود براي مردم سرزمين عربستان دليلي روشن<br />
و براي پرهيزكاران راهنمائي و اندرزي خواهد بود نحل، 36؛<br />
آل عمران، 138-137)؛ و در جائي ديگر پرسشگرانه ميگويد:<br />
"آيا اينان در زمين سير نكرده اند تا بنگرند كه عاقبت مردماني كه<br />
پيش از آنها ميزيستهاند چگونه بوده، مردماني كه در عدد از اينان<br />
بيشمارتر بودند و نيرويشان بسي افزونتر و آثارشان برروي زمين<br />
فراوانتر بود مؤمن، و خدا آنان را به كيفر كفرشان فرو<br />
گرفت و هيچكس هم نبود كه از قهر االله حفظشان كند<br />
آري، االله، آنان را هلاك و نابود ساخت، چرا كه پيامبران خود را<br />
تكذيب كردند، و بي شك كافران ام القري و قوم محمد نيز، كه به<br />
ده يك آنچه به اقوام پيشين داده بوديم دست نيافتهاند<br />
45)، عاقبتي اينچنين خواهند داشت (رجوع به محمد، 10؛<br />
فاطر، 44؛ 12<br />
و سخن آخر آنكه نه تنها در دنيا هر قومي پيامبر خاص خود را<br />
دارد بلكه در جهان آخرت نيز هر پيامبري گواه امت خود خواهد<br />
بود. پس اي محمد، هرگاه قوم تو به تو پشت كردند تو وظيفهاي<br />
جز تبليغ و روشنگري نداري و در روزي كه روز موعود<br />
است از هر امتي گواهي از خود همان امت، و از جمله ترا براي<br />
نساء،<br />
قومت، برميانگيزيم تا برآنان گواه باشي<br />
41)؛ و در آن روز خدا آنان را فرا خواهد خواند و گويد كجايند<br />
شريكاني كه براي من تصور ميكرديد! (28 قصص، 74)؛ و از هر<br />
امتي گواهي بياوريم و گوئيم برهان خويش بياورند، و در آنجا<br />
خواهند فهميد كه حق با است، و آن بتان كه به خطا خدا<br />
ميخواندند آنان را به حال خود رها خواهند كرد و يقين<br />
داشته باش كه در آن هنگام كافران فرصت و رخصت سخن گفتن<br />
نخواهند داشت و مورد عفو قرار نخواهند گرفت 84)، و در<br />
آنروز كافران و آنان كه بر رسول عصيان ورزيدهاند آرزو ميكنند كه<br />
اي كاش زمين آنان را در خود فرو ميبرد<br />
به اين ترتيب نه تنها رسالت محمد و كتاب او قرآن، دراين جهان،<br />
به هدايت مردم ام القراي مكه و اطراف آن محدود ميشود بلكه در<br />
جهان ديگر نيز محمد فقط گواه قوم خويش است و از جانب االله<br />
برانگيخته ميشود تا در بارة آنان شهادت دهد، زيرا در اينجا براي<br />
هر امتي گواهي از خود او وجود دارد و هر پيامبري گواه امت<br />
خويش خواهد بود.<br />
1385/12/25<br />
__________________<br />
-1<br />
پي نوشت:<br />
در تأئيد اين اصل ميتوان آية سوم از سورة پنجم مائده را نيز، كه در آخرين<br />
روزهاي سال دهم هجرت در حجةالوداع به محمد وحي شده، گواه آورد كه در<br />
آن خطاب به مسلمانان حاضر در مكه چنين گفته ميشود: "امروز دين شما را<br />
برايتان به كمال رساندم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را بعنوان دين<br />
شما برگزيدم" و در توضيح اين آيه در كتاب "مصحف النبويه" چنين آمده است:<br />
"بلحاظ ترتيب زماني اين آخرين آيه ايست كه براو وحي شد و نشانگر پايان<br />
قريب الوقوع رسالت مصطفي در زندگي ناسوتي اوست."<br />
پس از وفات محمد، ابوبكر در جمع اصحاب، كه براي تعيين خليفه در<br />
سقيفة بني ساعده گرد آمده بودند، در خطابهاي پس از حمد و ثناي االله گفت:<br />
"خدا محمد را به رسالت سوي خلق فرستاد كه شاهد امت خويش باشد تا او را<br />
بپرستند و به وحدانيت بستايند، واين هنگامي بود كه خدايان گونهگون مي-<br />
پرستيدند وميپنداشتند كه اين خدايان سنگي و چوبي به نزد خداي يگانه<br />
شفاعتشان ميكند و سودشان ميدهد."<br />
صفحات ترجمة سيره النبويه تايف ابن هشام، همچنين رجوع<br />
شود به صفحات تا 211 سيرت رسول االله.<br />
اصطلاح "ما يا مادر براي يك شهر يا قريه، پيش از اين در كتابهاي عهد<br />
عتيق و عهد جديد (تورات يا انجيل) دربارة اورشليم به كار رفته و در آنجا از اين<br />
شهر به نام "مادر ما" ياد شده است. رجوع شود به رسالة پولس رسول به<br />
غلاطيان، باب آية و همچنين انجيل متي و انجيل لوقا و<br />
منظور از كلمة "امي"... عربهاي كافر هستند كه برخلاف يهوديان و<br />
مسيحيان هيچ وحيي در نيافته و بنابراين در جهالت از شريعت الهي زندگي<br />
ميكردند. "در كتاب "تفسير طبري" هم آمده كه "اميون كساني هستند كه<br />
هيچيك از پيامبران مرسل االله و هيچيك از كتب وحي شدة او را بر حق نمي-<br />
دانند" (رجوع شود به ص در آستانة قرآن، رژي بلاشر، ترجمة دكتر محمود<br />
راميار). در قرآن نيز در آية 75 سورة آل عمران كلمة "امي" به معناي مردم غير<br />
اهل كتاب آمده، آنجا كه گفته ميشود بعضي از اهل كتاب كه در ارتباط با مردم<br />
غيراهل كتاب پيمانشكني و در امانتهاي آنها خيانت ميكنند خود را مقصر<br />
نميدانند و ميگويند "در برابر اميها هيچ اعتراضي نميتواند بر ما وارد باشد".<br />
اين مضمون شانزده بار در سورههاي مدني قرآن، بويژه براي جلب توجه<br />
يهوديان و مسيحيان تكرار شده است.<br />
اشاره به مردي غيرعرب است كه محمد با او مانوس بوده و نشست و<br />
برخاست داشته است.<br />
در قرآن يازده بار تاييد شده كه "كتاب" يا قرآن به زبان عربي روشن و<br />
بدون ابهام نوشته شده است.<br />
رجوع شود به قرآن كريم، هديه جمعيه الدعوه الاميه ، الجماهيريه طرابلس،<br />
سنة من يا حجره.<br />
القران الكريم و ترجمة معانيه و تفسيره الي االلغه الانجليزيه، تنقيح و اعداد<br />
الرئاسه العامه لادارات البحوث العلميه و الافتا و الدعوه و الارشاد مجمع خادم<br />
الحرمين الشريفيد الملك فهد.<br />
ص- 44، تاريخ طبري، جلد<br />
34.<br />
13<br />
27 ،23<br />
4<br />
21<br />
155-154<br />
-210<br />
"<br />
26<br />
14<br />
– 2<br />
-3<br />
-4<br />
-5<br />
-6<br />
-7<br />
-8<br />
-9<br />
1396<br />
-10<br />
13<br />
11<br />
3<br />
.(32 ،40)<br />
(34 سبا،<br />
16)<br />
47<br />
،16) 84 و89؛ 4<br />
.(75 ،28)<br />
،16)<br />
.(24 ،4)<br />
(82 ،16)<br />
(82<br />
يوسف، 109).<br />
" اللها "<br />
40)<br />
29)<br />
35<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
90
يها<br />
يم<br />
يها<br />
يها<br />
يها<br />
يها<br />
يها<br />
يها<br />
يم<br />
يها<br />
معرفي كتاب<br />
گزيدههايي از رزا لوكزامبورگ<br />
به كوشش پيتر هوديس و كوين آندرسن<br />
ترجمه: حسن مرتضوي<br />
چاپ اول:<br />
نسخه<br />
(2<br />
1386<br />
2000<br />
600 صفحه<br />
تومان 7000<br />
بودم، هستم، خواهم بود.<br />
«نظم در برلين برقرار است» رزا لوكزامبورگ<br />
كتاب حاضر از پنج بخش همراه با مقدمهي پيتر هوديس و كوين<br />
بن آندرسن تشكيل ميشود. در مقدمهي اين دو صاحبنظر، كه<br />
خود در جنبش چپ آمريكا نقش فعالي داشتهاند، عنوان شده كه<br />
گزيدهها براي نخستين بار دامنهي كامل فعاليت رزا لوكزامبورگ<br />
را با گنجاندن بخش مهمي از آثار اقتصادي و سياسي او در<br />
يك مجلد نشان ميدهد. در اين مجلد چند اثر مهم او براي<br />
نخستين بار به زبان انگليسي (و طبعاً به فارسي) ترجمه شدهاند كه<br />
به موارد زير مربوط هستند: 1) تاثير جهانيشدن سرمايهداري بر<br />
اشكال اشتراكي پيشاسرمايهداري سازمان اجتماعي، رهايي زنان<br />
به عنوان بعد تام و تمام دگرگوني سوسياليستي، و 3) نقدهايي بر<br />
روش سازماني سلسلهمراتبي كه بخش اعظم تاريخ ماركسيسم<br />
را تعريف ميكنند. سرانجام، از مكاتبات او قطعاتي برگزيده شده تا<br />
عمق انسانباوري و بينش او نشان داده شود. به گفتهي هوديس و<br />
آندرسن، هدف گزيدهها در مجموع اين است كه منبع كساني<br />
باشد كه كوشند به بازانديشي مسائل دگرگوني اجتماعي<br />
راديكال امروز بپردازند. در ادامهي مقدمه با شرحي جذاب و گيرا از<br />
زندگي و آثار و فعاليت رزا لوكزامبورگ آشنا ميشويم كه به<br />
نحو ملموسي ما را در جريان تكوين انديشه و پراتيك اين انقلابي<br />
برجسته در اوايل قرن بيستم قرار ميدهد.<br />
در بخش اول كه عنوان آن اقتصاد سياسي، امپرياليسم و<br />
جوامع غيرغربي است بخشهايي از كتاب انباشت سرمايه و از<br />
مقدمهاي بر اقتصاد سياسي دربارهي تجزيهي كمونيسم ابتدايي<br />
و نيز دربارهي بردهداري آمده است. انباشت سرمايه مهمترين اثر<br />
تئوريك رزا لوكزامبورگ است كه در آن وي كوشيد تا ريشههاي<br />
اقتصادي امپرياليسم را با تمركز بر مسئلهي بازتوليد گسترده كه<br />
ماركس در پايان جلد دوم سرمايه موردبحث قرار داده بود روشن<br />
سازد. تجزيهي كمونيسم بدوي گزيدهاي است از مقدمهاي بر<br />
اقتصاد سياسي كه خود كتاب است ناتمام و متكي بر<br />
درسگفتارهاي لوكزامبورگ در مدرسه حزبي برلين.<br />
در بخش دوم با عنوان سياست انقلاب: نقد اصلاحطلبي،<br />
نظريهي اعتصاب عمومي و نوشتههايي دربارهي زنان، كتاب<br />
اصلاح يا انقلاب اجتماعي كه يكي از معروفترين آثار<br />
لوكزامبورگ است و در پاسخ به ديدگاه رويزيونيستي برنشتين<br />
نوشته شده بود، همراه با اثر معروف اعتصاب تودهاي، حزب<br />
سياسي و اتحاديه كارگري كه شرحي است كشاف از<br />
انقلاب همراه با ارائهي نظريهي خودانگيختگياش، و نيز<br />
سخنراني در پنجمين كنگره سوسيالدمكراتهاي روسيه و<br />
مقالاتي دربارهي مسئلهي زنان آمده است. نكتهي مهم در مقالات<br />
مربوط به مسئلهي زنان اين است كه ما براي نخستين بار با نقش<br />
رزا لوكزامبورگ در مقام مدافع سرسخت حقوق زنان در جوامع<br />
مردسالار روبرو ميشويم كه به ويژه در اين كارزار حامي تداوم<br />
استقلال جنبش زنان كارگر از انجمن زنان طبقهي متوسط<br />
بوده است.<br />
بخش سوم با عنوان خودانگيختگي، سازمان و دمكراسي در<br />
مجادله با لنين سه مقالهي مهم او را دربارهي لنين و تروتسكي<br />
در بردارد: مسائل سازماني سوسيال دمكراسي روسيه، مرامنامه،<br />
انقلاب روسيه. در مسائل سازماني كل نگرش لوكزامبورگ به<br />
سازمانانقلابي آشكار ميشود. انتقادات رزا لوكزامبورگ از<br />
برداشت سازماني لنين به ويژه از آن جهت اهميت دارد كه از<br />
جهتي متفاوت به رابطهي آگاهي و سازمان انقلابي پردازد.<br />
تجارب بعدي جنبش راديكال به خوبي نشان ميدهد كه نقد رزا از<br />
چه جهت اهميت داشته است. مقالهي مرامنامه كه در سال<br />
از آرشيوهاي حزب سوسيال دمكراتيك لهستان كشف شده،<br />
در دورهاي نوشته شد كه لنين ميكوشيد تمامي گرايشهاي<br />
غيربلشويك را از حزب سوسيال دمكراتيك روسيه حذف كند و در<br />
اين جريان تنش شديدي بين او و لوكزامبورگ رخ داد. اين سند<br />
كه اكنون از مهمترين آثار لوكزامبورگ دربارهي سياست لنين<br />
شمرده ميشود، تفاوت اصولي ميان آن دو را دربارهي مسائل<br />
وحدت حزبي و دمكراسي درون حزبي نشان ميدهد. مقالهي<br />
معروف انقلاب روسيه كه در اين بخش گنجانده شده از<br />
معروفترين آثار لوكزامبورگ است. اين اثر كه هنگام زنداني بودن<br />
لوكزامبورگ نوشته شده ضمن ستايش از شجاعت و ابتكار عمل<br />
بلشويكها با شدت تمام شماري از سياستهاي آنها را هنگام<br />
تصاحب قدرت مورد انتقاد قرار داده است: از تقسيم زمين ميان<br />
دهقانان و تداوم پافشاري بر حق تعيين سرنوشت ملي تا انحلال<br />
مجلس موسسان. محكمترين انتقاد او معطوف به سركوب<br />
دمكراسي انقلابي توسط لنين و تروتسكي بود. لوكزامبورگ معتقد<br />
بود كه سوسياليسم و دمكراسي در هم تنيده شدهاند و نميتوان<br />
آنها را از هم جدا كرد. همين امر عميقاً او را نگران ميكرد كه<br />
آزادي بيان، آزادي مطبوعات و آزادي انجمنها حركت به جامعهي<br />
سوسياليستي را به مخاطره مياندازد. در واقع او سالها پيش از<br />
فروپاشي شوروي به مهمترين و دشوارترين مسئلهاي كه روياروي<br />
جنبش ماركسيستي است پرداخته است: پس از انقلاب چه اتفاقي<br />
...<br />
1905<br />
1991<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
91
يها<br />
يها<br />
ميافتد؟ چه بايد كرد تا طبقه يا بوروكراسي جديدي پس از انقلاب<br />
قدرت را به دست نگيرد؟ آيا امكان دارد انقلاب به طور دائمي ادامه<br />
داشته باشد؟<br />
بخش چهارم با عنوان از مخالفت با جنگ جهاني تا واقعيت<br />
انقلاب شامل جزوهي جونيوس يا بحران در سوسيال دمكراسي<br />
آلمان، سخنرانيها و نامههاي رزا دربارهي جنگ و انقلاب در<br />
سال 19181919 است. جزوهي جونيوس كه در سال 1915<br />
در زندان نوشته شده بود با نام مستعار جونيوس انتشار يافت. نقد<br />
لوكزامبورگ از فروپاشي سوسياليسم اروپايي در مواجهه با جنگ<br />
جهاني تاثير چشمگيري بر جهتگيري مجدد انديشهي كساني<br />
گذاشت كه در جستجوي راهي براي شكلدادن دوباره به<br />
ديدگاه انقلابي ماركسيستي بود. سخنراني و نامههاي رزا<br />
دربارهي جنگ بيانگر مهمترين و خلاقترين لحظات زندگي رزا<br />
لوكزامبورگ است. در اين نامهها و سخنرانيها تلاش عظيم او را<br />
براي تدارك انقلاب اجتماعي ميخوانيم. آخرين آنها نوشتهاي<br />
است با عنوان «نظم در برلين حاكم است» كه يك روز قبل از قتل<br />
رزا لوكزامبورگ نوشته شده است.<br />
و سرانجام آخرين بخش با عنوان جالب «همچون غرش تندر»<br />
گلچيني از مكاتبات رزا را در سالهاي تا فراهم كرده<br />
است. در اين نامههاي پرسشهاي مهم تاريخي كه كانون توجه<br />
نوشتهها و سخنرانيهاي عمومياش بوده به چشم ميخورد. اما<br />
جنبهي ديگري از وجودش را آشكار ميسازد و نشان ميدهد كه<br />
چگونه رويدادهاي عمومي بر او به عنوان يك انسان اثر ميگذاشته<br />
و در مناسبات شخصياش تركيب خاصي از شور و شوق و اصول را<br />
وارد كرده است.<br />
ساسان دانش<br />
از ماركسيسم تا پساماركسيسم<br />
گوران تربورن<br />
1917<br />
1899<br />
From Marxism to post-Marxism<br />
Goran Therbon<br />
انتشارات: ورسو Verso<br />
اين كتاب موجز و گسترده به زباني شيوا به نگارش درآمده است.<br />
گوران تربورن در كتاب "از ماركسيسم تا پساماركسيسم" خود را<br />
به عنوان يكي از مهم ترين نظريهپردازان امور اجتماعي و انديشه-<br />
ورزان راديكال در قرن بيست و يكم مطرح كرده است. وي به نقد<br />
چندين نظريه كه در دوران كنوني به عنوان پست مدرنيسم، پست<br />
ماركسيسم و يوروسنتريسم مشخص شده اند پرداخته است. وي<br />
به كنكاش در نظريههاي انديشهورزان راديكالي همچون اسلاوي<br />
ژيژيك، آنتونيو نگري و آلن باديو پرداخته است. گوران تربورن به<br />
موازات اين كار به پژوهش پارامترهاي سياسي در عرصهي جهانيِ<br />
قرن بيست و يكم نيز روي آورده است. بي شك "از ماركسيسم تا<br />
پساماركسيسم" اثر مهمي براي ارزيابي ماركسيسم در دوران<br />
مدرن است.<br />
گوران تربورن رئيس بخش جامعهشناسي دانشگاه كمبريج و<br />
نويسندهي آثاري همچون آسيا و اروپا در جهانيشدن، خانواده در<br />
جهان، – 1900 2000 و بين جنسيت و قدرت است.<br />
ظرفيتهاي ديالكتيك<br />
فردريك جيمسون<br />
Valences of the Dialectic<br />
Ferdric Jameson<br />
انتشارات: ورسو Verso<br />
فردريك جيمسون يكي از ورزيدهترين منقدان ادبي و فرهنگي در<br />
جهان معاصر است. وي در اين اثر به شكلي بينظير به پژوهش<br />
پيرامون مفهوم فلسفهي ديالكتيك و كساني كه آن را گسترش<br />
دادند، پرداخته است. مسالهي "ديالكتيك" همچنان در كانون<br />
مناظرهها و بحثهاي نظري جاري قرار گرفته است: آيا ديالكتيك،<br />
هگلي و ايدهآليستي است؟ ديالكتيك تا چه اندازه در نظريهي<br />
ماركسيستي اساسي است؟ آيا ماترياليسم ديالكتيك واقعا امكان-<br />
پذير است؟ انتقادهاي "پساساختارگرايان" تا چه اندازه به<br />
ديالكتيك لطمه زده است؟ فردريك جيمسون در "ظرفيتهاي<br />
ديالكتيك" تلاش ورزيده است كه به نقد و بررسي نظريههاي<br />
انديشهورزان طرفدار يا ضد ديالكتيك، كساني همچون هگل،<br />
هايدگر، سارتر و دريدا و... بپردازد.<br />
فردريك جيمسون پروفسور در ادبيات تطبيقي در دانشگاه دوك<br />
است. از وي اين آثار به چاپ رسيده است: نوشتارهاي مدرنيست،<br />
باستانشناسي آينده، نوگرايي غيرعادي و پست مدرنيسم و منطق<br />
فرهنگي سرمايهداري پسين.<br />
در دفاع از آرمانهاي تحقق نيافته<br />
نوشتهي: اسلاوي ژيژك<br />
In Defense of lost Causes<br />
Slavoj Zizek<br />
انتشارات: ورسو Verso<br />
آيا آرمان رهايي جهاني، آرماني شكست خورده است؟ آيا ارزشهاي<br />
جهان شمول، يادگارهاي كهنهاي هستند كه به دوران سپري شده<br />
تعلق دارند؟ در جهان"پست مدرن" همه ايدئولوژيها مورد ترديد<br />
قرار گرفتهاند.<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
92
ستي<br />
.<br />
اسلاوي ژيژيك، نظريهپرداز، فيلسوف ، روانكاو و منتقد ادبي<br />
سرشناس معاصر در تازهترين كتاب خود "در دفاع از آرمانهاي<br />
تحقق نيافته" مباني نظريههاي پست مدرنيسم را به چالش مي-<br />
گيرد و به دفاع از "آرمانهاي تحقق نيافته" ميپردازد. در اين<br />
چالش و دفاع، ژيژك بسياري از مسايل نظري معاصر از نظريهي<br />
هايدگر و ارتباط او با رايش سوم گرفته تا ضرورت تاكيد بر مبارزه<br />
طبقاتي همچون واقعيت بنيادي سرمايهداري جهاني مورد بررسي<br />
قرار ميدهد. ژيژك ناكامي نظرهاي رايج را با دقت كالبد شكافي<br />
ميكند و دربرابر آن راه حلها و بديلهاي خود را ارائه ميدهد.<br />
اسلاوي ژيژك در حال حاضر پژوهشگر ارشد انستيتوي جامعه<br />
شناسي"ليوبليانا" در اسلاونيا است. او در همان حال مدير بين-<br />
المللي انستيتوي علوم انساني در"بِربِك كالج" دانشگاه لندن است.<br />
از ژيژك تا كنون صدها مقاله و چندين كتاب به زبانهاي گوناگون<br />
انتشار يافته است كتابهاي "به كوير واقعيت خوش آمديد"،<br />
"هدف والاي ايدئولوژي" و "سوژه تحريك برانگيز" از آثار معروف<br />
ژيژك هستند.<br />
دخالت سياسي<br />
علوم اجتماعي و عمل سياسي<br />
نويسنده: پير بورديو<br />
Political Interventions<br />
Social science and Political Action<br />
Pierre Bourdieu<br />
.<br />
پير بورديو يكي از با نفوذترين جامعهشناسان نيمهي دوم قرن<br />
بيستم، يك بار جامعهشناسي را چنين تعريف كرد: "ورزش رزمي"<br />
كتاب حاضر منتخب جامعي است از نوشتههاي پير بورديو در<br />
گسترهي سياست و مسايل اجتماعي. اين كتاب از نخستين نوشته-<br />
هاي بورديو "جنگ استقلال الجزيره" تا آخرين نوشته او در<br />
واپسين روزهاي زندگي را در بر ميگيرد.<br />
فيلسوف، جامعه شناس، مردم شناس<br />
پير بورديو<br />
و از چهرههاي برجسته جنبش ضدجهانيسازي بود. اثر معروف او<br />
به نام "تمايز" كه در سال به زبان فرانسوي انتشار يافت،<br />
توسط انجمن بينالمللي جامعهشناسي به عنوان يكي از ده كتاب<br />
برتر جامعه شناسي در قرن بيستم شناخته شد. آثار بجا مانده از<br />
پير بورديو نشانگر علاقه و نيز آگاهي ژرف او از مسايل اجتماعي<br />
گوناگون است.<br />
او آثار گرانبهايي در جامعهشناسي، مردم شناسي، فرهنگ، هنر،<br />
زبان و سياست از خود به جا نهاد.<br />
كتابهاي "قوانين هنر" و "وزن اجتماعي" از جمله آثار معرف<br />
پير بورديو هستند.<br />
"چه"<br />
يك بيوگرافي تصويري<br />
اسپين رودريگرز<br />
CHE<br />
A Graphic Biography<br />
Spain Rodriguez<br />
انتشارات: ورسو Verso<br />
از زمان مرگش در سال 1967، چه گوارا به سمبل جهاني انقلاب و<br />
شناخته شدهترين چهرهي سياسي در آمده است. كتاب رودريگرز<br />
كه نتيجه تحقيقات پردامنهاي است، مبارزات سياسي "چه" را از<br />
دريچهي طنز سياسي بازگو ميكند. اين كار پرقدرت و هنرمندانه<br />
به زندگي چه گوارا و تجربههايش كه شامل مسافرت به آمريكاي<br />
لاتين، شكلگيري شخصيت منحصر به فردش در جنبش انقلابي<br />
كوبا، مسافرت و مبارزهاش در آفريقا و بالاخره شركت در مبارزه<br />
انقلابي آمريكاي لاتين كه سرانجام به مرگش منتهي ميشود،<br />
پرداخته است.<br />
رودريگرز از شناخته شدهترين هنرمندان در محفل "طنز زيرزميني<br />
از<br />
است. وي به همراه<br />
اعضاي اوليهي است. رودريگرز نويسنده چندين<br />
رمان تصويري ديگري است كه "كوچه كابوس" از جمله معروف<br />
ترين آنهاست.<br />
Robert Crumb<br />
"underground omix"<br />
جنگ هاي كثيف<br />
Zap Comics<br />
ساخت و پاخت بريتانيا با اسلام راديكال<br />
نويسنده: مارك كرتيس<br />
Dirty Wars<br />
British Collusion with Radical Islam<br />
Mark Curtis<br />
انتشارات: ورسو Verso<br />
در كتاب "جنگهاي كثيف" تاريخ نويس مطرح، مارك كر<br />
نشان ميدهد كه چگونه بريتانيا در پيدايش تروريستهاي جهادي<br />
كه هم اكنون خطري براي همهي جهان شده است، همكاري<br />
داشته است. كرتيس با نشان دادن اين كه چگونه عوامل بمب-<br />
گذاريهاي ژوئيه از طرف دولت بريتانيا مورد حمايت قرار<br />
ميگرفتند. وي بر پايهي اسناد مخفي دولتي كه اخيراً انتشار<br />
يافتهاند، معماي تبانيهاي اخير و درازمدت و همچنين دست<br />
داشتن مستقيم دولت بريتانيا با تروريسم اسلامي از سال تا<br />
به امروز را برملا ميكند.<br />
كتاب "جنگهاي كثيف" با بازنگري در تمام رويدادهاي اخير در<br />
خاورميانه از جمله سرنگوني دولت مصدق در ايران و ظهور اخوان<br />
المسلمين در سوريه و سركوب خونين اپوزيسيون در سعودي و<br />
1945<br />
2005<br />
1979<br />
(1930-2002)<br />
93<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
ساير رويدادها، دستهاي پنهاني بريتانيا در پيدايش و اوج گيري<br />
تروريسم جهاني را نمايان ميسازد.<br />
اين كتاب جنجال برانگيز رهبران سياسي بريتانيا را كه اين روزها<br />
ژست دفاع از مردم و تمدن غرب را به رخ جهانيان ميكشند، به<br />
خاطر سياستهاي غلط و عدم جوابگويي به اين اشتباهات مورد<br />
محاكمه قرار ميدهد و در واقع آنان را بزرگترين تهديد براي جهان<br />
ميداند.<br />
مارك كرتيس نويسندهي دو كتاب معروف و پرفروش است: زير پا<br />
گذاشتن نهاني حقوق بشر در بريتانيا و شبكهي نيرنگ: نقش واقعي<br />
بريتانيا در جهان.<br />
مارك كرتيس محقق سابق انستيتوي سلطنتي مسائل<br />
است و آثار فراواني درباره سياست<br />
خارجي بريتانيا و آمريكا به رشته تحرير در آورده است. او هم<br />
اكنون به حرفهي خبرنگاري مشغول است. نوشتههاي او در<br />
روزنامههاي گاردين، اينديپندنت، و الاهرام به چاپ ميرسد.<br />
Znet<br />
جهان House) (Chatham<br />
تودهي كارگر شورشي<br />
رزمندگي طبقهي كارگر و شورش از پايين طي سالهاي طولاني 1970<br />
ويراستاران:<br />
آرون بِرنر، رابرت بِرنر و كَل وينزلو<br />
Rebel Rank and File<br />
Labor Militancy and Revolt from<br />
Below During the Long 1970s<br />
Edited By Aaron Brenner, Robert<br />
Brenner,<br />
and Cal Winslow<br />
انتشارات: ورسو<br />
Verso<br />
طبقهي كارگر آمريكا معمولا به عنوان طبقهاي محافظهكار ارزيابي<br />
ميشود. اما اين طبقه داراي تاريخچهاي پربار از رزمندگي است.<br />
كتاب "تودهي كارگر شورشي" اين بخش از تاريخچهي پنهان و<br />
ناآشناي خيزش و شورش از پائين طبقهي كارگر آمريكا را آشكار و<br />
معرفي ميكند؛ مبارزات قهرمانانهاي كه عليه كارفرمايان و<br />
بوروكراتهاي اتحاديههاي كارگري طي اواخر دههي 60 و كل<br />
ميلادي انجام ميگرفت.<br />
آرون برنر مسئول "موسسههاي تودهي كارگران"، و "بنگاه<br />
پژوهشي كارگر و تامين مالي" است.<br />
رابرت برنر سرپرست "مركز نظريهي اجتماعي و تاريخ تطبيقي"<br />
دانشگاه يو سي ال در آمريكا است. وي نويسندهي كتاب "بحران در<br />
اقتصاد جهاني" است كه به فارسي ترجمه شده است. كتاب معروف<br />
ديگري از رابرت برنر به نام "رونق و حباب" منتشر شده است.<br />
كل وينزلو سرپرست "انستيتوي مندوچينو و همتايان در<br />
سياستهاي زيستمحيطي"، "انستيتوي پژوهشهاي بين-<br />
المللي" دانشگاه بركلي در آمريكا است.<br />
دههي 70<br />
معرفي "تروتسكي" توسط<br />
اسلاوي ژيژك<br />
تروريسم يا كمونيسم<br />
انتشارات: ورسو<br />
Verso<br />
•<br />
•<br />
پس از نقش بلشويكها در پيروزي انقلاب سوسياليستي در روسيه،<br />
چندي بعد تروتسكي رهبري ارتش سرخ را عليه ارتشهاي سفيد<br />
ضدانقلاب به عهده گرفت. كتاب "تروريسم و كمونيسم" تروتسكي<br />
در گرماگرم جنگ داخلي در پاسخ به انتقادات كارل كائوتسكي<br />
نوشته شده است. از منظر برخي نظريهپردازان (حتي طرفداران<br />
بلشويسم و تروتسكي) اين كتاب شايد بدترين نوشتار تروتسكي<br />
باشد. اما از منظر اسلاوي ژيژك، اين كتاب يكي از مهمترين آثار<br />
در پشتيباني از فعاليت انقلابي در قرن بيستم است. ژيژك در<br />
كتاب تحريكآميز خود به ستايش نقد دموكراسي صوري توسط<br />
تروتسكي پرداخته و هنوز آن را براي جهان معاصر معتبر ميداند.<br />
آخرين مهلت براي ارسال مطلبها جهت درج در شمارهي<br />
بعدي ”سامان نو“ اول دي ماه 1386 است<br />
”سامان نو“ آمادهي دريافت مقالهها، ترجمهها، پيشنهادها، انتقادها و<br />
راهنماييهاي شما در تمام امور مربوط به نشر و ويراستاري است.<br />
مطلبهاي خود را به صورت فايل كامپيوتري در فرمت بر روي لوح<br />
فشرده به آدرس پستي و يا به وسيلهي پست الكترونيكي به آدرس<br />
الكترونيكي ”سامان نو“ ارسال كنيد.<br />
Word<br />
(CD)<br />
•<br />
•<br />
•<br />
لطفا توجه داشته باشيد كه حاشيهي همه مطلبها در استاندارد Word باشد<br />
(يك اينچ از هر دو طرف).<br />
همهي پاراگرافها از سر خط شروع شوند و فاصلهاي بين آغاز خط و ابتداي<br />
حاشيهي صفحه نباشد.<br />
كل مطلب خود را با فونت شمارهي 12 و با خط<br />
بفرستيد و فقط در مواقع ضروري از فونت درشت<br />
كنيد.<br />
Times New Roman<br />
(Bold)<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
يا ايتاليك استفاده<br />
تمام رفرنسها را به ترتيب شمارهگذاري كنيد و در پايان نوشتار (و نه در پايان<br />
هر صفحه) مجموعهي پانوشتها را قرار دهيد.<br />
مسئوليت مقالههاي ”سامان نو“ با نويسندگان و مترجمان است.<br />
نقل و تكثير مقالههاي ”سامان نو“ با ذكر منبع ايرادي ندارد.<br />
مطلبي كه فقط براي درج در فصلنامهي<br />
خواهد شد.<br />
”سامان نو“ ارسال شود منتشر<br />
www.saamaan-no.org<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
94