سا٠ا٠ÙÙ - ketab farsi
سا٠ا٠ÙÙ - ketab farsi
سا٠ا٠ÙÙ - ketab farsi
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
3<br />
نشريهي پژوهشهاي سوسياليستي<br />
شماره سوم، مهر 1386، اكتبر 2007<br />
نوشتارهاي اين شماره<br />
2<br />
3<br />
22<br />
31<br />
38<br />
41<br />
43<br />
52<br />
59<br />
64<br />
68<br />
80<br />
86<br />
91<br />
پيشگفتار سامان نو 3<br />
سيروس بينا: جهاني شدن نفت؛ پيش درآمدي بر اقتصاد سياسي انتقادي<br />
ايوب رحماني: گفتگو با هيلل تكتين: سرمايه داري؛ تغيير و زوال<br />
مارتين هارت ليندزبرگ و پل بركت: چين و پويشهاي انباشت بين المللي<br />
علي حصوري: استعمار<br />
باقر مومني: انقلاب اكتبر و ايران<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
– 1386<br />
بخش دوم (ترجمه از احمد سيف)<br />
سوزان وايزمن: ويكتور سرژ: انساني براي دوران ما (اين نوشتار ويژة سامان نو تهيه شده است. ترجمه از پيمان<br />
جهاندوست)<br />
جان توماس مورفي: كميته هاي كارخانه (اقتباس از بهزاد كاظمي)<br />
اميد بهرنگ: جنبش كمونيستي و مسالة زنان – بخش چهارم<br />
سيامك ستوده: مالكيت خصوصي و چالش نظام مادرتباري<br />
سمينار بررسي ريشههاي ستمكشيدگي زنان - بخش سوم<br />
(سخنران از هسته زنان سوسياليست در پاريس)<br />
يونس پارسابناب: تاريخ صدسالة جنبش هاي سوسياليستي، كارگري و كمونيستي ايران (از انقلاب<br />
مشروطيت تا انقلاب 1357)<br />
باقر مومني: پيامبر جزيره العرب و كتاب عربي او<br />
نقد و معرفي چند كتاب<br />
همكاران اين شماره<br />
علي اشرافي، اميد بهرنگ، سيروس بينا، يونس پارسابناب، هلل تكتين، مهرزاد جاويد، پيمان<br />
جهاندوست، علي حصوري، ساسان دانش، ايوب رحماني، نهال رستمي، سيامك ستوده، احمد<br />
سيف، هما عليزاده، بهزاد كاظمي، منصور موسوي، باقر مومني، كورش ناظري و سوزان وايزمن<br />
آدرس تارنما:<br />
2007 اكتبر<br />
www.saamaan-no.org<br />
آدرس پستي:<br />
نام و شماره حساب بانكي:<br />
آدرس پست الكترونيكي: saamaane@saamaan-no.org<br />
Saamaan no, BM BOX 2699, London WC1N 3XX, U.K.<br />
Saamaan no, Business Current Account. 32282879<br />
نام و نشاني بانك: HSBC Bank plc, Wood Green, N22, London, UK<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
1
پيشگفتار<br />
ما انتظار داشتيم كه "سامان نو" دستكم پس از انتشار چهار يا پنج شماره در كانون توجه<br />
پژوهشگران، منتقدان و فعالان سياسي قرار گيرد، مطالعه و نقد شود. بر خلاف اين پيش<br />
بيني، اما، پس از انتشار دو شماره، نظريههاي فراواني به زبانهاي مختلف دريافت كرديم. و<br />
با تشويقهاي دلگرم كننده و انتقادهاي سازندهي بسياري رو به رو شديم كه به نا گزير مي-<br />
بايد دامنهي كار وهمكاري، به ويژه ترجمه از زبانهاي متفاوت، گسترش مييافت. تناسب<br />
تأليف و ترجمه، انسجام موضوعي هر شماره و سرانجام تقسيم كار در ساختاري متناسب<br />
با اين نيازها و تلاشها صورت ميگرفت.<br />
جلسه منجر شد و موارد زير را به بحث گذاشت:<br />
به هر روي، برآيند اين نظريهها به تشكيل چندين<br />
- چندگونگي مقالات و نبود درونمايهاي پيوندبخش كه كل نشريه را انسجام بخشد،<br />
- ارايهي بحثهاي مداخلهگر براي تحقق يافتن گفتگو و نقد مداوم،<br />
- شيوهي نگارش و طولاني نويسي و همچنين ويرايش مطالب،<br />
- مسائل فني نشريهي الكترونيكي و ارايهي هرچه بهتر آن،<br />
گفت وگو و پرداختن به اين نيازها، اگر چه انتشار شمارهي سه نشريهي "سامان نو" را<br />
اندكي به تأخير انداخت اما، به راه كارهايي انجاميد كه براي تداوم اين كار مهم ضرورت<br />
داشت.<br />
□ شورايي از نويسندگان، مترجمان و ويراستاران دستاندركار<br />
- هيأت تحريريه<br />
-<br />
نشر را هماهنگ و تنظيم كند؛<br />
□<br />
"سامان نو" به طور موقت<br />
بر گزيده خواهد شد تا بتواند روند دروني و چرخهي نشريه از توليد تا<br />
همگرايي دروني براي بازتاب مباحث پوياي نظري سوسياليستي در سطح جهاني و پيوند<br />
آن با جنبش چپ را برنامهريزي و مديريت كند؛<br />
□ با استفاده از همهي امكانات موجود براي رسيدن به هدفهايي كه در پيشگفتار "سامان<br />
نو" شمارهي يك و دو ترسيم شده است، از جمله نشر نظريهها و پژوهشهاي جديد و<br />
همچنين پرهيز از تكرار كليشهاي مباني نظري، ارتباط تنگاتنگ با سوسياليستهاي جوان<br />
ايراني و خارجي در جهت ارتقاي كيفي "سامان نو" تلاش شود.<br />
"سامان نو" تلاش ميورزد تا اعتبارخويش را از جنبش سوسياليستي و از خيزشهاي<br />
اجتماعي عليه ستم طبقاتي در جهان امروز كسب كند. اين فصلنامهي پژوهشي از آن كساني<br />
است كه به امر خودرهايي كارگران، زحمتكشان و ستمديدگان باور دارند و تبلور آن را در<br />
مبارزه براي "سوسياليسم از پايين" ميدانند.<br />
مهرماه 1386<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
2
جهانيشدن نفت:<br />
1<br />
پيشدرآمدي بر اقتصاد سياسي انتقادي<br />
∗<br />
سيروس بينا<br />
حكم تحليلي statement) (analytic ما را ملزم ميكند كه خود آن حكم را تحليل كنيم تا از حقيقت آن<br />
اطمينان يابيم... احكام تركيبي statements) (synthetic احكامي معنادارند كه تحليلي شمرده نميشوند.<br />
نظريههاي فيزيكي كه ما براي فهمِ عالم امكان به كار ميبريم اغلب تركيبياند. آنها بيانگر نكاتي هستند كه<br />
تنها با نگريستن به جهان ميتواند محك زده شود. احكام تركيبي از لحاظ منطقي ضروري نيستند. اين احكام<br />
حقايقي را در مورد جهان بيان مي كنند، در حاليكه احكام تحليلي چنين نميكنند.<br />
جان د. بارو: نظريههاي بيان همه چيز (1991)<br />
سرآغاز سخن<br />
مبالغهآميز نيست اگر بگوييم در دوران كنوني، هيچ كالايي بيش<br />
از نفت ذهن مردم را اينچنين به خود معطوف نكرده است. با<br />
اين همه، نفت همچنان در رمز و راز باقي مانده است، اگر نگوييم<br />
در گفتگوهاي روزمرهي مردم به يكسان از سوي آماتورها و<br />
متخصصان خودخوانده يكسره نادرست فهميده شده است. يك<br />
علت اينهمه رمز و راز همانا عدمتشخيص كافي در تكامل<br />
تاريخي نفت است. علت ديگر، شايد پيچيدگي كنش متقابل<br />
سرمايه در بخش نفت و مالكيت تحتالارضي ذخائر نفت باشد. به<br />
اينگونه است كه ديدگاه و بررسي سستبنياد و تكهتكه از نفت،<br />
بيبهره از پيچيدگي و نيز فارغ از واقعيت و تاريخ تكاملي آن، به<br />
ايجاد و فزوني اين رمز و راز كمك ميكند. همين نبود چشمانداز<br />
تاريخي نيز در مكتبهاي درستآيين و دگرآيين<br />
اقتصاد به چشم ميخورد كه خود بر سياست<br />
عمومي، رسانهها و نگرشهاي عمومي بازتاب و تاثيري<br />
ايدئولوژيك گذاشته است.<br />
(orthodox)<br />
(heterodox)<br />
در ادامهي مطلب، ميكوشيم از شالودهي خاص اقتصاد نفت پرده<br />
برداريم و تكامل نفت را از مرحلهي اوليهي رشد آن تا<br />
جهانيشدن نهايياش نشان دهيم. در ضمن به اين ترتيب تلاش<br />
ميكنيم با ايجاد چارچوبي تركيبي، كنش متقابل سرمايه و<br />
مالكيت تحتالارضي ذخائر نفت را دنبال كنيم و پويشهاي رانت<br />
نفت را در گسترهي<br />
يا اجاره تفاضلي<br />
جهان تشخيص دهيم. چنانكه در زير روشن خواهد شد، بيان<br />
تئوريك ما و ماهيت واقعيت مورد بحث، فرقي كيفي با انديشه<br />
اقتصاددانان چپ و راست دارد، زيرا اينان هر دو از لحاظ<br />
روششناختي خود در عميقترين وجه نظريهي درستآيينيِ<br />
رقابت اقتصادي شريك و سهيماند. دنبالهروي بيشبههي چپ،<br />
بهويژه تبعيت از مفهوم انتزاعي رقابت و طيفبندي نابجاي آن، را<br />
ميتوان از تعهد كوركورانهي اين بخش بهاصطلاح راديكال از<br />
درستآييني تشخيص داد، اما احتياط نسبتاً هشيارانهي اين<br />
بخش نسبت به پيامدهاي سياست درستآييني (مانند به<br />
اصطلاح وابستگي به نفت وارداتي يا تمايل به "پروژهي استقلال<br />
نفتي") را ميتوان در ارزيابي حفاري جهت استخراج نفت در<br />
منطقهي قطبي اختصاص داده شده به ايمني زيست و طبيعت<br />
وحشي در آلاسكا تا به اصطلاح بررسي علّت تجاوز<br />
آمريكا به عراق و چرايي جنگ مشاهده كرد (كلر 2004؛<br />
براي پاسخ به بينا 2004الف، 2004ب رجوع كنيد).<br />
،2003<br />
(ANWR)<br />
روششناسي: عينيتگرايي و قدرت تجريد حقيقي<br />
موفقيت يا شكست هر تحليلي اغلب به اين وابسته است كه آيا<br />
بهطور مكفي به روششناسي مناسب، منسجم و شفاف متكي<br />
بوده يا خير. در اين مقاله دقت شده است تا از رهيافت بنيادانگار<br />
و<br />
مكانيكي كه به طور نمونهوار سرشتنشانِ تحليل اقتصادي<br />
درستآيين است اجتناب شود. ميكوشيم تا از طيف ايدهآل<br />
تقسيمبنديِ بنيادانگارِ بازار (يعني دورِ باطل طيف رقابت ناب و<br />
انحصار ناب) كه در مكتبهاي اقتصادي درستآيين و دگرآيين<br />
مشترك است، دوري جوييم. يك پژوهش علمي، نقطهي عزيمت<br />
خود را مشاهدهي پديدار واقعي (انضمامي) قرار ميدهد. اما<br />
پديدار انضمامي و مشاهدهپذير نيز از وحدت تعيني متنوع و<br />
پيچيده ساخته شده است كه در واقعيت خود يك پيامد است:<br />
يعني نقطهي ورود. بنابراين، اگر بخواهيم به طريق علمي<br />
نظريهپردازي كنيم، بايد در پيچيدگي اين «كل آشفته»ي<br />
(speculative) نظرورانه ،(axiomatic approach)<br />
(differential rent)<br />
3<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
ا«<br />
وابسته باشد. در اين روش، پيشانگاشتها و نقش ممكن آنها<br />
انضمامي دست به ساده كردن و تجريد (برهنه سازي)، يعني در تئوري را بايد بهعنوان اثرات دروني و بالقوهي خود مفاهيم<br />
مفهومسازي، بزنيم تا (در قلمرو انديشه) مقولههاي ديد، نه زادهي تخيلات ابتكارآميز و يا نامشعشع اين و آن. به بيان<br />
پيشفرضشده و سادهتر (تجريدي يا برهنه) را كشف كنيم كه ديگر، بر پايهي اين روششناسي ماترياليستي، نقطه عزيمت ما<br />
خود در پس روبناي اين تعين نهايي قرار دارند. با اين همه، اگر همانا خود سوژهي واقعي است، با اين چشمداشت كه بتواند توسط<br />
نتوان اين پديدار اوليهي مشاهدهپذير را از طريق اين مقولات درك شود، نه آنكه<br />
خود ذهن دراكه<br />
سادهتر و تجريدي در انديشه از نو ساخت، اين تجريد ناقص چكيدهي ذهن دراكهاي باشد كه در جستجوي نظرورانهي واقعيت،<br />
باقي خواهد ماند. بنابراين، به اين ترتيب است كه سفر مضاعف بر واقعيت موجود تحميل بشود. از اين عبارت معروف ماركس كه<br />
(يعني رفت و برگشت) حركت از انضمامي مشاهدهپذير به پديدهها مستقيماً<br />
گر شكل پديداري<br />
تجريدي مشاهدهناپذير و برگشت به اين انضمامي مشاهدهپذير با ذاتشان منطبق بود، ديگر احتياجي به علم نميبود»<br />
در انديشه صورت ميپذيرد. اساس هر گونه برخورد خلاقِ تفسيرهاي متعددي شده است؛ با اين همه معناي<br />
صفحه ديالكتيكي و علمي نيز بر منوال همين سفرِ دو سويه قرار دارد. اين فراز كه بارها نقلشده و همچنان ورد زبان افراد اهل فّن است،<br />
چنين تجريدي، كه بهراستي خود از حقيقت بنيان يافته است، امروزه در نزد بسياري از ماركسيستهاي خودخوانده معناي واقعي<br />
يك امر بنيادانگار (نظرورانه) نيست؛ تقريبي نيست كه از طريق خود را از دست داده است.<br />
فرايند «تقريب پيدرپي»ي خردهبورژوامĤبانه به دست آمده باشد؛ موضوع اصلي در اين مقاله پرسشي<br />
محصول ذهن مشعشع يا ذهن<br />
است كه معنا، گرايش و پويشهاي<br />
موضوع اصلي در اين مقاله پرسشي است كودن نيست؛ اين دقيقاً تجريدي است واقعي كه از طريق تصاحبِ<br />
ابژهي انضمامي و واقعي پژوهش<br />
كه معنا، گرايش و پويشهاي رقابت واقعي<br />
را با وجود تمركز و تراكم پايدار سرمايه<br />
توسط انديشه، ميانجي قرار گرفته<br />
است. چنانكه ماركس عنوان در توليد نفت در بر ميگيرد، و اينكه آيا<br />
ميكند، با ورود به اين سفر<br />
تكامل صنعت جهاني نفت، با وجود تكوين<br />
(ديالكتيكي)، «برداشت آشفته از<br />
كل» به «تماميتي غني از تعينات و رانتهاي تفاضلي نفت، ميتواند درون<br />
روابط بسيار [نظميافته]» بدل<br />
طيف بنيادانگار رقابت نوكلاسيك سنجيده<br />
ميشود. (1973، صفحه 100،<br />
شود يا خير.<br />
صفحات 101108، همچنين<br />
رجوع شود به روزدولسكي 1977،<br />
صفحات 2528، 561570). ميدانيم كه ماركس به اين دليل از فرامليتي، است.<br />
هگل انتقاد كرد كه وي تشخيص نداده بود كه بازسازي ابژهي<br />
واقعي در انديشه حيات و علّت وجودي آن را باعث نمي شود.<br />
برعكس، اين سوژهي واقعي (انضمامي) است كه خود خاستگاه<br />
بيواسطهي مفهومسازي است كه نيز از طريق تجريد ميتواند به<br />
مفهوم تبديل شود البتّه مفهومي كه خود مقولهاي از جنس<br />
انديشيدن بوده و در نتيجه قابليت درك از طريق ذهن در آن<br />
مستتر است. اين نقد همچنين نقدي است بر ديدگاههاي<br />
ايدهآليستي و امپريسيستي گوناگون (دو قطب متقابل يك نگرش)،<br />
از پوزيتيويسم منطقي، فردگرايي روشمندانه گرفته، تا ايدهآليسم<br />
حاكم بر علوم اجتماعي و سياسي، به ويژه در مكتب نئوكلاسيك<br />
اقتصاد. بنابراين، يك روش علمي ديالكتيكي لازم نيست به<br />
مفهومسازي ايدهآل، بنيادانگار، پنداشتي ،(imaginary) يا<br />
درواقع، به مجموعهاي از پيشانگاشتهاي دلبخواه و خلقالساعه<br />
،1991)<br />
(perceiving mind)<br />
(form of appearance)<br />
(956<br />
رقابت واقعي را با وجود تمركز و<br />
تراكم پايدار سرمايه در توليد نفت در<br />
بر ميگيرد، و اينكه آيا تكامل صنعت<br />
جهاني نفت، با وجود تكوين رانتهاي<br />
تفاضلي نفت، ميتواند درون طيف<br />
بنيادانگار رقابت نوكلاسيك سنجيده<br />
شود يا خير. موضوع ديگر<br />
روششناسي در اين مقاله، بررسي<br />
تكامل توليد نفت در جريان مراحل<br />
تاريخي خاص و قابل تشخيص، يعني<br />
از كارتليشدن بينالمللي به رقابت<br />
در همين رابطه، تجريد واقعي در اينجا در بخش<br />
نفت بايد بازتاب دگرگوني تكاملي و رابطهي سرمايه و مالكيت<br />
ارضي كه در اين بخش در ماديت ذخاير زيرزميني نفت تجسد<br />
مييابد در جريان تاريخ جهاني شدن نفت باشد. در اينجا جهان<br />
نفت كنوني قابلمشاهده، كه پيامد اين تكامل است، با بقاياي<br />
گذشتهي تاريخي آن تنيده شده است. از همين رو، لازم است<br />
اعتبار مقولههاي تجريدي خود را كه ممكن است مقدم بر مسير<br />
كنوني رويدادها و ساختار باشند، از نو بررسي كنيم. بنابراين،<br />
ميكوشيم تا مقياس مناسبي را براي دورهبندي توليد نفت بيابيم<br />
تا به ما امكان دهد به زمان حال بپردازيم و آن را (به بيان ديگر،<br />
نفت غيركارتلي و جهانيشده) به مثابهي موجوديتي متمايز و در<br />
همان حال به عنوان پيامد تكاملي گذشته كندوكاو كنيم.<br />
فراز هر چند قديمي زير بر مسئلهي تجريد دوراني و مقولهبندي<br />
تاريخي در اقتصاد سياسي انتقادي پرتوي تَروتازه و امروزي ميافكند:<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
4
" جامعهي بورژوايي پيشرفتهترين و پيچيدهترين سازمان تاريخي<br />
توليد است. بنابراين، مقولاتي كه مناسبات آن را بيان ميكنند و<br />
نيز درك از ساختار آن، بينشي را دربارهي ساختار و مناسبات<br />
توليدي تمامي صورتبنديهاي پيشين تاريخ نيز در اختيار<br />
ميگذارد كه ويرانهها و عناصر تشكيلدهندهي آن در آفرينش<br />
جامعهي بورژوايي مورد استفاده قرار گرفتهاند. برخي از اين<br />
بقاياي جذبنشده هنوز در جامعهي بورژوايي عمل ميكنند، حال<br />
آنكه بقاياي ديگر، كه پيشتر فقط در شكل ابتدايي خود وجود<br />
داشتهاند، بعدها تكامل و به گونه اي پراهميت تكامل خود را در<br />
فرايند تاريخ باز مييابند و غيره.... به اينگونه، اقتصاد بورژوايي<br />
كليدي را براي درك اقتصاد عهد عتيق و غيره در اختيار<br />
ميگذارد. اما كاملاً غيرممكن است كه به شيوهي آن<br />
اقتصادداناني كه تمامي تفاوتهاي تاريخي را ميزدايند [ماركس<br />
با توسل به علم روششناسي در اينجا و در بيش از يك سده<br />
پيش از اقتصاددانان كنوني ما روش انتزاعي و بيتاريخ آنان را<br />
پيشبيني كرده است!] و در تمام پديدارهاي اجتماعي<br />
پديدارهاي بورژوايي را ميبينند [بينشي به دست داده شود]...<br />
در تمامي اشكال [اجتماعي] كه مالكيت ارضي عامل تعيينكننده<br />
در آنهاست، مناسبات طبيعي همچنان غالب است؛ در اشكالي<br />
كه سرمايه در آنها عامل تعيينكننده است، عناصر اجتماعي [و]<br />
تاريخاً تكامليافته غالب هستند. رانت (اجاره) بدون سرمايه<br />
نميتواند درك شود، اما سرمايه ميتواند بدون رانت درك شود.<br />
سرمايه قدرتي اقتصادي است كه بر همه چيز در جامعهي<br />
بورژوايي غالب است.... بنابراين، نامعقول و خطاست كه مقولات<br />
اقتصادي را مسلسلوار [يعني به توالي حضور تاريخيشان] در<br />
نظمي ارائه كنيم كه در آن نقشي غالب در تاريخ داشتهاند.<br />
(ماركس 1970، صفحات 210213)<br />
"<br />
2<br />
براي درك وضعيت كنوني شيوهي توليد سرمايهداري، بايد از<br />
پيشانگاشتهاي آن، هم در واقعيت و هم در ذهن، آغاز كنيم تا<br />
بتوانيم مقولات خاصي را كه شالوهي تكامل آن هستند درك<br />
كنيم. اين امر اجازه ميدهد تا مقولات سادهتر هم مناسبات<br />
پيچيده و هم تشديديافتهي امر انضمامي تكامليافته را در مقام<br />
مقايسه با مناسبات تكاملنيافته و جزيي امر انضمامي «نارس و<br />
موضوع ديگر روششناسي در اين مقاله، بررسي<br />
تكامل توليد نفت در جريان مراحل تاريخي<br />
خاص و قابل تشخيص، يعني از كارتليشدن<br />
بينالمللي به رقابت فرامليتي، است<br />
به عرصه نرسيده» منعكس سازد. مثلاً، پول پيش از سرمايه، كار<br />
مزدبگيري و مالكيت كنوني ارضي، در زمان تاريخي وجود داشت.<br />
با اين همه، همين مقولهي پول تا زمان تكامل سرمايهداري به<br />
يك مقولهي تام و تمام (يعني بهمثابهي ارزش شمار كمي سرمايه<br />
با فُرم تكامل يافته ارزش معادل) تبديل نشده بود (ماركس،<br />
1970،صفحه به همين منوال، اين سلطهي مناسبات<br />
اجتماعي سرمايهداري بود كه با انكشاف خود هم مالكيت ارضي<br />
.(208<br />
را به يك مقولهي جديد و هم رانت را به يك رابطهي<br />
سرمايهداري ارزشيافته و ويژه بدل كرد.<br />
روششناسي يك پارادايم يكدست است، يك نوع<br />
جهانبيني، درست مانند حاملگي كه نميتوان باردار بود و اين<br />
پديدهي كيفي را يك واقعهي كمي تلقّي كرد. در اينجا، به ويژه<br />
در مورد موضوع نفت، بهنظر ميرسد كه متاسفانه بسياري از<br />
پژوهشگران مكتبهاي اقتصادي دگرآييني (منجمله انواع<br />
راديكالها، نهادباورها، پسا مدرنيست ها و نوماركسيستها) در<br />
واقع انديشهاي آغشته به انتزاع درستآييني دارند. به همين<br />
دليل، با وجود مسئلهي پرآوازه و تعيينكنندهي نفت به عنوان<br />
يك سوژه، نه گفتگويي جدي ميان سنتهاي درستآييني و<br />
دگرآييني وجود دارد و نه گفتماني راستين در درون خود<br />
دگرآييني و دگرآيينان دربارهي جهانيشدن نفت در جريان است.<br />
(paradigm)<br />
دورهبندي مراحل تاريخي توليد نفت<br />
براي مقصود تئوريك ما و از ديدگاه تكامل صنعت مدرن نفت، ما<br />
كل تاريخ تحول نفت خاورميانه را به سه مرحلهي متمايز تقسيم<br />
ميكنيم: الف) عصر امتيازات نفتي استعماري 19011950 ب)<br />
عصر گذار و دگرگوني 19501972 و پ) عصر پساكارتلي و<br />
دوران جهانيشدن از به بعد. با توجه به كشف زودتر نفت<br />
در آمريكا (1859)؛ اين دورهبندي ممكن است در مورد صنعت<br />
نفت اين منطقه اندكي متفاوت باشد، اما تقسيمبندي ما آن را نيز<br />
كاملاً در بر مي گيرد: الف) عصر كارتليشدن كلاسيك و<br />
تراستهاي اوليهي نفت 18701910؛ ب) عصر نظارت و كنترل<br />
نوكارتلي 19111972 و پ) عصر جهانيشدن از به بعد<br />
1974<br />
1974<br />
5<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
(بينا، 1985، فصل سوم). اين مراحل تاريخي دلبخواه نيستند<br />
بلكه هر كدام به عنوان پيامد منطقي، تكامل مناسبات اجتماعي<br />
سرمايهداري را در صنعت جهاني نفت نشان ميدهند.<br />
بررسي دقيق تمام دورهي 18701970 نشان ميدهد كه<br />
قيمتگذاري غالب و بوروكراتيك مابين چند كمپاني (به بيان<br />
ديگر، محاسبات حسابداري بيواسطه) و رويههاي كارتلي قاعده<br />
بوده است. اما با وجود طولاني بودن اين دوره، اين چارچوب<br />
از دست داد و اين<br />
و كارآيي خود را در دهههاي زماني بود كه بالاخره نيروهاي كثرتيافتهي بازار بر شبكههاي<br />
كارتل بينالمللي نفت<br />
موافقتنامهي آچناكري<br />
صفحه 8090؛ كميسيون فدرال تجارت<br />
چيره شدند (بِلر آچناكري عصر جديد<br />
موافقتنامهي سال آمريكا ايالات<br />
كارتليشدن را پس از برقراري قانون ضدتراست متحده، كه به متلاشيشدن تراست استاندارد اويل راكفلر منجر<br />
شد، باب كرد. اين امر واكنشي در مقابل جنگهاي آشتيناپذير<br />
بر سر قيمتهاي جهاني بود كه در آن زمان به اوج خود رسيده<br />
بود، يعني اين هنگامي بود كه هيچ نوع ساختار (سرمايهداري)<br />
1911<br />
1960<br />
1950<br />
(Achnacarry)<br />
،1976<br />
1928<br />
3<br />
.(1952<br />
تكامليافتهاي در بخش جهاني نفت وجود نداشت كه بتواند به<br />
صورت عيني وساطت كند و تمامي اين اغتشاشات دروني دائمي<br />
را با سازشي اجباري و تحتكنترل اداره كند. در اين زمان،<br />
كنترل نفت به معناي كارتليشدن كل نفت در سراسر جهان بود.<br />
بِلر هفت اصل مقدس اين توافقنامهي ننگين را به طرز زيبايي<br />
جمعبندي ميكند:<br />
سران سه شركت عمدهي بينالمللي كه از سرعت گسترش جنگ<br />
قيمتها از هند به آمريكا و از آنجا به اروپا گوشبهزنگ شده<br />
بودند در قصر آچناكري در اسكاتلند ديدار كردند تا مانع از تكرار<br />
چنين تلاطماتي بشوند. يك روزنامهي تجاري از قول والتر سي.<br />
تيگ، رييس آن زمان اكسون [استاندارد اويل نيوجرسي] چنين<br />
گفت: ِ "سر جان كدمن، رييس شركت نفت آنگلوايرانين [BP] و<br />
خودم مهمان سر هنري دتردينگ [رييس رويال داچشل] و خانم<br />
دتردينگ در آچناكري براي شكار غاز وحشي آمده بوديم و در<br />
حالي كه شكار هدف اصلي اين ديدار بود، مسئلهي صنعت نفت<br />
جهان طبعاً بخش زيادي از گفتگوها را به خود اختصاص داد."<br />
نتيجهي اين بحث كه از آن عموماً به نام As Is Agreement<br />
يا موافقتنامهي آچناكري ياد ميشود، سندي به تاريخ<br />
دسامبر است كه مجموعهاي از هفت اصل را مطرح و بهطور<br />
كلي سياستها و رويههاي لازم براي اجراي اين اصول را ترسيم<br />
ميكند. اصول ارائهشده عبارت بودند از پذيرش و حفظ سهم<br />
بازار كنوني هر كدام از اعضا؛ در دسترس قرار دادن تسهيلات<br />
موجود براي رقبا بر پايهاي مطلوب اما نه كمتر از هزينهي بالفعل<br />
آن براي مالك؛ افزودن تسهيلات جديد فقط براي تامين<br />
ضروري نيازهاي فزايندهي مصرفكنندگان؛ (4) حفظ مزاياي مالي<br />
منطقهي جغرافيايي هر كدام از نواحي توليدكننده؛ توليد نفت<br />
از نزديكترين نواحي مراكز توليد؛ و (6) جلوگيري از هر نوع توليد<br />
مازاد در يك ناحيهي جغرافيايي بهمنظور بههمنخوردن ساختار<br />
قيمت در نواحي ديگر. آخرين نكته تاييد ميكرد كه رعايت اين<br />
اصول نه تنها به نفع صنعت نفت بلكه به نفع مصرفكنندگان آن<br />
نيز ميباشد. (1976، صفحه 55)<br />
نخستين مرحله در تكامل صنعت نفت خاورميانه مقارن با تكامل<br />
و رشد آهسته سرمايهداري و عدم وجود مناسبات جاافتاده و<br />
متكامل مالكيت ارضي مدرن با سرمايه بود. مالكيت خصوصي<br />
زمين در خاورميانه اندك بود و اگر هم بود شامل مالكيت<br />
تحتالارض، از جمله مالكيت ذخيرهي منابع زيرزميني، نبود.<br />
نمونهي بارزِ حق بهرهداري از نفت، شامل واگذاركردن حق<br />
اكتشاف، توسعه و توليد نفت، گاز طبيعي و مواد مربوطه به<br />
صاحب امتياز يعني به يك شركت بينالمللي نفتي بوده است. از<br />
نقطهنظر حقوقي و نيز از لحاظ تئوريك، تسليم حق اكتشاف،<br />
17<br />
(5)<br />
(1)<br />
(2)<br />
(3)<br />
1928<br />
1928<br />
توسعه و توليد نبايد با عمل تسليم مالكيت خود اين منابع<br />
(يعني ذخائر موجود نفت در منطقه) به شركتهاي پيمانكار<br />
نفتي اشتباه گرفته شود. اصطلاح حق بهرهبرداري<br />
به جاي قرارداد اجاره به قراردادي<br />
اشاره دارد كه بين يك شخصيت حقوقي خصوصي (يعني يك<br />
شركت) و يك دولت (يعني يك نمود خودمختار غيرخصوصي)<br />
منعقد ميشود. حقوق بهرهبرداري از نفت در مرحلهي نخست<br />
(19011950) ويژگيهاي عام زير را داشت:<br />
1. تقريباً تمامي تحتالارض ناحيهي موردبحث را در آن كشور يا<br />
منطقه در بر ميگرفتند.<br />
2. مدت آنها طولاني و معمولاً بيش از پنجاه يا شصت سال بود.<br />
تنها تعداد محدودي صاحبان امتياز كارتلي در سراسر جهان<br />
وجود داشتند.<br />
4. شرايط حق بهرهبرداري يكسان بود.<br />
5. پرداخت يكسان حق امتياز تعهد اصلي مالي شمرده ميشد.<br />
(lease)<br />
4<br />
(concession)<br />
.3<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
6
6. شرايط مالي محدود و پرداخت<br />
سهم مالكيت كاملاً ناچيز بود.<br />
7. تغييرات نامحسوس و اندكي در<br />
ضوابط و شرايط حقوق بهرهبرداري<br />
در اين دوره رخ داد.<br />
"قوانين مربوط به حقوق<br />
بهرهبرداري نفتي [يعني<br />
قراردادهاي استعماري] حاكم بر<br />
مناطق نفتي تحتسلطهي جهان،<br />
شامل خاورميانه، كاملاً متفاوت با<br />
قراردادهاي اجارهاي است كه در<br />
ايالات متحده حاكم است. بايد<br />
توجه داشت كه مشخصات اساسي<br />
قراردادهاي اجارهاي ايالات متحده شامل مالكيت بر منابع<br />
زيرزميني نيز ميباشد كه به عنوان بخشي از مالكيت زمين<br />
گسترش مناسبات سرمايهداري از طريق<br />
نفت نه تنها تناقضآميز بلكه سرايتدهنده<br />
نيز بوده است. با اين همه، از لحاظ<br />
تاريخي، پيروزي كارتليشدن بذر نابودي<br />
آن را نيز كاشت. ورود سرمايهي خارجي<br />
در اكتشاف، توسعه و توليد نفت، و<br />
جوانهزدن مناسبات توليدي سرمايهداري<br />
در بسياري از مناطق نفتي به ارزشيافتگي<br />
مالكيت ارضي و تحتالارضي در حيطهي<br />
سرمايهداري انجاميد<br />
گنجانده شده است. به دليل رعايت قانون تصرف ) of rule<br />
(capture در ايالات متحده، منابع زيرزميني به صاحب زمين<br />
تعلق دارد." (بينا، 1985، صفحه 22)<br />
بدين گونه، از همان آغاز، سرمايهگذاري در بخش اكتشاف،<br />
توسعه و توليد نفت با دو نظام مالكيت ارضي منابع زيرزميني در<br />
سراسر جهان در رابطه قرار گرفت. در همان حال، از نظر<br />
مرحلهي تكامل مناسبات سرمايه داري، در اين مناطق گرايش<br />
خفيف به سوي ارزشيافتگي (valorization) مالكيت<br />
تحتالارضي (و در نتيجه ذخائر نفتي) در مقابل ارزشيافتگي<br />
تمامعيار در ايالات متحده پديد آمد. (ارزشيافتگي يعني در<br />
قلمرو مناسبات اجتماعي اقتصادي سرمايه عامل توليد ارزش<br />
شدن، كه در رابطه با مالكيت ارضي چنين كيفيتّي لزوما به<br />
تشكيل رانت ميانجامد.) به همين دليل است كه صنعت نفت در<br />
كل تركيب نامنظم مناسبات گوناگون اجتماعي در جهان <br />
ميبايست از طريق مديريت مستقيم، محاسبات هزينه و<br />
قيمتگذاري ابتدايي و بيواسطه اداره شود.<br />
مرحلهي دوم تكامل صنعت نفت خاورميانه عينيتيافتن تدريجي<br />
نيروهاي بازار بود كه به واسطهي بحران 19731974 سرانجام<br />
به كارتلزدايي و رهاكردن قيمتگذاري بيواسطه و بوروكراتيك<br />
نفت منجر شد. در اين دوره ما شاهد همزيستي سازوكارها و<br />
رويههاي در حال زوال كارتلي، تكثير نيروهاي بازار هستيم كه به<br />
گسترش رقابت قمارگونه در مقابل توليد ازپيشتعيينشده،<br />
قراردادهاي استعماري نفت، «توافقهاي با قول شرافت مديران»<br />
agreements) ،(gentleman’s محاسبهي دلبخواه حق<br />
امتياز و بهرهي مالكانه بنا به قيمتگذاري ساختگي<br />
posted<br />
)<br />
(royalties)<br />
از پيش اعلانشده<br />
(pricing بوديم. هر دورهي انتقالي،<br />
ضرورتاً، گرايش به آغشتگي<br />
گذشتهي در حال محو همراه با<br />
آيندهي در حال شكلگيري را دارد.<br />
فروپاشي نظام كارتلي نفت پيامد<br />
تغييرات معينِ تكاملي فراتر از<br />
تخصيص نيابتي كارتل و نظام<br />
حسابداري بود كه مدتهاي طولاني<br />
با مهارت در سراسر جغرافياي وسيع،<br />
دستنخورده و قاعدتاً منفعلِ توليد<br />
به كار بسته ميشد. تاريخ<br />
كارتليشدن نفت بينالمللي به يك<br />
معناي مهم، برخلاف همتاي<br />
آمريكايياش، داستان دلخراش و تكاندهندهي «انباشت اوليه»<br />
است.<br />
اين امر همچنين نشان ميدهد كه گسترش مناسبات<br />
سرمايهداري از طريق نفت نه تنها تناقضآميز بلكه سرايتدهنده<br />
نيز بوده است. با اين همه، از لحاظ تاريخي، پيروزي كارتليشدن<br />
بذر نابودي آن را نيز كاشت. ورود سرمايهي خارجي در اكتشاف،<br />
توسعه و توليد نفت، و جوانهزدن مناسبات توليدي سرمايهداري<br />
در بسياري از اين مناطق نفتي نهايتاً به ارزشيافتگي مالكيت<br />
ارضي و تحتالارضي در حيطهي سرمايهداري انجاميد. بنابراين،<br />
اين مرحلهي انتقالي آغازِ ازهمپاشيدن و برچيدهشدن طرحهاي<br />
حسابداري موقتي و بخشبخششدهاي بود كه نظام مبدا ثابت<br />
system) (basing-point نفت آمريكا، در خليج مكزيك، را<br />
به نظام جديد قيمتگذاري اعلانشده (يعني زيرقيمت خليج<br />
مكزيك) در خليج فارس وصل ميكرد. چنين وضعيتي اين<br />
فرصت را براي شركتهاي عضو كارتل فراهم آورد كه نه تنها<br />
سودهاي انحصاري نفتي بلكه سهم عظيمي از بهرهي مالكانه<br />
كشورهاي صادركننده نفت را به جيب بزنند.<br />
برخي از ويژگيهاي پايهاي مشخصكنندهي اين دوران عبارتند<br />
از: الف) تقسيم دلبخواه سودهاي نفتي و رانتهاي نفتي كه با<br />
تسهيم سود 5050 آغاز شد ب) حذف «هزينهي حمل و نقل<br />
خيالي نفت» از مبدأ خليج مكزيك عليرغم مكان توليد و تعيين<br />
دومين مبدا ثابت در خليج فارس پ. مليكردن و به<br />
دنبال آن مليزدايي نفت در ايران. ت) تشكيل سازمان<br />
كشورهاي صادركنندهي نفت (اوپك)، و ج) ظهور شركتهاي<br />
مستقل نفتي و فروپاشي موافقتنامهي آچناكري (آلفونسو 1966؛<br />
2135؛ مكداشي طّي اين دوره، با<br />
بينا<br />
توجه به تمايل به تثبيت قيمت نفت بر حسب مبدا ثابت در<br />
(1951)<br />
.(1972<br />
(<br />
6<br />
5<br />
(1954)<br />
1985، صفحات<br />
7<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
خليج مكزيك، نفت داخلي ايالات متحده نيز كنترل شد (بلر<br />
121203). اين نظام مبدا ثابت، كه بر پايهي<br />
قيمت نفت در ايالات متحده (در خليج مكزيك) بنا شده بود، به<br />
عنوان چوبخطي همگاني (بهطريق سرانگشتي و حسابداري)<br />
براي قيمتگذاري نفت در هر منطقهاي از جهان مورد استفاده<br />
قرار گرفت (كميسون فدرال تجارت آمريكا<br />
با توجه به كشفيات جديد و پروپيمان نفت ارزانتر در منطقهي<br />
خليج فارس، اين نفت جديد نه تنها جايگزين بازارهاي آمريكا در<br />
غرب سوئز شد بلكه همچنين در بازارهاي نوار ساحلي شرقي<br />
ايالات متحده جاي خود را باز كرد. بدين گونه، بازارهاي نفتي<br />
منطقهاي، مجاور با نيمكرهي غربي، با نفت خليح فارس تأمين<br />
شدند. اين امر كارتل بينالمللي نفت را برانگيخت تا قيمتهاي<br />
مبدا ثابت خليج فارس را بشكند، با اين هدف كه مانع از جريان<br />
يافتنِ بينمنطقهاي نفت به سوي بازار ايالات متحده شود، و به<br />
اين طريق از اصول مندرج در توافقنامهي<br />
1928، كه در آچناكري منعقد شده بود،<br />
تبعيت كند. قيمت با مبدا ثابت در هر دو خليج، از لحاظ تاريخي،<br />
چون سازوكاري تخصيصدهنده براي انتقال و توزيع نفت خام<br />
درون شبكههاي مرتبط جهاني كارتل عمل ميكرد. بنابراين، در<br />
حالي كه شكستن قيمت مبدا ثابت خليج فارس جريان خروج<br />
نفت از منطقه را كاهش داد، از بهرههاي مالكانه كشورهاي<br />
صادركنندهي نفت در اين منطقه، چه از لحاظ مقدار (برحسب<br />
بشكه) و چه از لحاظ كميت توليد و صدور، بهمراتب كاست.<br />
تأسيس اعتراضي اوپك پاسخي به شكستن پي در پي قيمتهاي<br />
مبدا ثابت توسط كارتل نفتي بينالمللي در اواخر دههي 1950<br />
بود. قيمت مبدا ثابت نفت در خليج فارس به دليل مجموعه اي از<br />
عوامل، نظير ركود اقتصادي سال 1958، گسترش توليد نفت<br />
روسيه شوروي و تحميل تعرفه و نيز سهميهي وارادت نفتي<br />
1959 در بازار نفتي داخلي ايالات متحده، كه از هر نظر<br />
بزرگترين بازار جهان بود، شكسته ميشد. اين عامل آخر، كه<br />
براي از ميان بردن رقابت ميان توليدكنندگان مستقل (غير<br />
كارتلي) نفت در ايالات متحده و كارتل تدارك ديده شده است،<br />
در حقيقت نوك كوه يخيِ حمايت دولت آمريكا را از » Is As<br />
(موافقتنامهي آچناكري) كه هم به زيان<br />
مصرفكنندگان داخلي (يعني شهروندان خود آمريكا) و هم به<br />
ضرر اجارهبگيران و صاحبان نفت منطقهي خليج فارس عمل<br />
كرده است به وضوح نشان مي دهد. با اين همه، اين امر توسط<br />
دولت ايالات متحده زير كلاه شرعي «امنّيت ملّي» حتّي از نظر<br />
برخي از مدعيان «نفت شناس» آن زمان نيز پنهان مانده است.<br />
شايان ذكر است كه گذرا خاطرنشان كنيم كه هنگامي كه نيرنگ<br />
امنّيت ملّي و بهانهي «نفت استراتژيك» به هم بافته شد،<br />
تنشهاي بين واحد ضدتراست وزارت دادگستري و وزارت امور<br />
خارجهي آمريكا بر سر نقض قانون ضدتراست «شرمن» مصوب<br />
سال و قانون مربوط به ضدتراست سال يكباره براي<br />
هميشه فرو خوابيد. اين ابداع مبتكرانه تنها گوشهاي از بلاهت و<br />
ندانمكاريهاي مرتبط با سياست خارجي نزديكبينانه، ناباليده و<br />
ارتجاعي آن دوره را نشان ميدهد (رجوع كنيد به بلر<br />
فصل هفتم).<br />
در حقيقت، سياست خارجي غيررسمي ايالات متحده همانا<br />
سياست «نگاهداري وضعيت موجود» در راستاي اصول آچناكري<br />
و در واقع دستكش پوشيدهي آن بود. براي مثال، تاييد اين<br />
موضوع را نيز ميتوان در نگرش تدافعي ايالات متحده در<br />
بهرسميتنشناختن اوپك براي بيش از پنج سال پس از تشكيل<br />
آن شاهد بود. فراز زير كه از «يادداشت گفتگوي» آمريكا و<br />
انگلستان در سال نقل ميشود، ضمن روشن كردن نقش<br />
وزارت امور خارجهي ايالات متحده، ايدهي قديمي ايجاد موازنه از<br />
طريق «گروهبندي مصرف كنندگان نفت» در مقابل اوپك را كه<br />
سالها پيش از بحران دههي طرح شده است نيز برملا<br />
ميسازد:<br />
،1976<br />
1911<br />
1970<br />
1964<br />
1890<br />
سر جفري [هريسون، معاون وزير امور خارجهي بريتانيا] گفت:<br />
"ما تصور ميكنيم ممكن است در مورد مسائل اوپك مواجههاي<br />
به طرق متفاوتي بروز كند. (1) ممكن است در موضعي قرار<br />
بگيريم كه... از كمپانيها حمايت كنيم. اين امر اشكالات زيادي<br />
دارد، از جمله اين كه احساسات ناسيوناليستي اعراب را<br />
برميانگيزد كه ميتواند امكانات بالقوهاي براي دخالت شوروي و<br />
مشكلات سياسي دروني در كشورهاي مربوطه ايجاد كند. به<br />
دليل اين ملاحظات، شاه [محمد رضا پهلوي] آماده شده است كه<br />
پيشاپيش حركت كند تا از قانونيشدن تحريمها در گردهمايي<br />
رياض اوپك [24 دسامبر 1963] اجتناب شود. (2) ممكن است<br />
با حكومت كشورهاي هاي مصرفكنندهي اروپاي غربي برخوردي<br />
پيش بيايد... چنانچه مشكلاتمان با اوپك به قطع نفت منجر<br />
شود... (3) افزايش قيمت نفت به همين ترتيب ميتواند<br />
مصرفكنندهي اروپاي غربي را به ائتلاف عليه اوپك برانگيزد. با<br />
اين همه، اعتقاد داريم كه افزايش قيمتها به هر حال رخ خواهد<br />
داد و حكومتهاي اروپايي فقط بايد ياد بگيرند كه با آن بسازند....<br />
آقاي كلي [معاون وزارت داخله ايالات متحده در اداره منابع<br />
معدني] موافقت اصولي خود را با نكاتي كه سر جفري اظهار<br />
داشته بود بيان كرد.... ما نيز نگران تقابل مصرفكننده <br />
توليدكننده هستيم و اين امكان هست كه بخواهيم اين برخورد<br />
زودتر از زمان لازم رخ دهد.... با تمركز دادن توجه اروپاييها در<br />
اين لحظه به مشكلات نفتي خاورميانه ممكن است اروپاييها را<br />
به انديشيدن دربارهي يك گروهبندي مصرفكنندهگان نفت عليه<br />
As Is<br />
»<br />
.(1952<br />
1976، صفحات<br />
«Agreement سال<br />
«Agreement<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
8
اوپك برانگيزانيم... ما اميدواريم از برخورد ميان اوپك و OECD<br />
{سازمان همكاري اقتصادي و توسعه م.} در سال 1964<br />
بپرهيزيم... سر جفري گفت كه وي مايل است بار ديگر موضعِ<br />
مشترك دو كشور را، كه در گفتگوهاي ژوئن [1963] دربارهي<br />
مطلوب بودن اتخاذ موضعي بيطرفانه و بهرسميتنشناختن اوپك<br />
داشتهاند، مورد تاييد قرار دهد". (1964، صفحات 319320،<br />
تأكيد از نگارنده است).<br />
نگرش متكبرانهي انگليسي و سادهلوحي آمريكايي نسبت به<br />
اوپك سرانجام يك افتضاح خودبزرگبينانه و حماقتي سياسي از<br />
كار درآمد. تقريباً شش سال طول كشيد تا دولت آمريكا تشخيص<br />
دهد كه عملاً در بهرسميتنشناختن اوپك تنها مانده است. لذا،با<br />
اين اقدام ديرهنگام (صرفنظر از جهانباختگان انگليسي)، آمريكا<br />
با استيصال سياسي هم چوب را خورد و هم پياز را:<br />
سياست ايالات متحده انگلستان در اتخاذ بيطرفي و عدم تعهد<br />
در قبال اوپك كه شرح جزييات آن در (بند آمده<br />
است، مانع از آن نشد كه اوپك از سوي سازمانهاي بينالمللي،<br />
به ويژه از سوي ECOSOC {شوراي اقتصادي و اجتماعي<br />
{كنفرانس جهاني تجارت و<br />
سازمان ملل م.}<br />
توسعه م.}، به رسميت شناخته نشود، و اتريش نيز به اين<br />
سازمان و كاركنان آن مقام و موقعيت ديپلوماتيك اعطا كرده<br />
است. در پرتو اين مسائل و ساير موفقيتهاي به دستآمدهي<br />
(8<br />
CA-386<br />
و UNCTAD<br />
اوپك، دولت آمريكا قصد بازنگري در سياست كنوني خود<br />
نسبت به اوپك و در صدد بررسي اين موضوع است كه آيا<br />
خطمشي ديگري نسبت به اين سازمان ميتواند به نحوه<br />
سودمندتري به منافع ايالات متحده خدمت كند (جورج بال<br />
1965، صفحه 333، تاكيد از نگارنده است).<br />
در اواخر دههي 1960، از جمله سه تحول عمده رخ داد كه<br />
يكسره بنيان كارتلي صنعت نفت را به نفع نيروهاي بالنده و<br />
عيني بازار، همراه با قيمتگذاري روزانه نفت بر اساس عرضه و<br />
در سطح جهان<br />
تقاضاي لحظهاي بازار<br />
تضعيف كرد. نخست، تغييرات دگرگشتاري اقتصاد كلان در<br />
رابطهي اوپك با كارتل بينالمللي نفت اثرات خود را نشان داد؛<br />
اين امر بازتاب تغييراتي بود كه در تكامل دروني و ادغام اُرگانيك<br />
و بالقوهي كشورهاي صادركنندهي نفت در اقتصاد جهاني بخش<br />
نفت را نيز بيبهره نگذاشته بودند. دوم، كمپانيهاي نفتي مستقل<br />
رو به ازدياد گذاشتند كه اين خود نشانهي گويايي از اغتشاش<br />
دروني و فرسايش قدرت در نظام كارتلي آچناكري<br />
(19281972) بود. سرانجام، افزايش چشمگيري در هزينههاي<br />
اكتشاف، توسعه و توليد نفت داخلي آمريكا، پرهزينهترين<br />
ميدانهاي نفتي در جهان، هم برحسب بشكه و هم به ازاء مقدار<br />
مطلق آن هزينهها، پديد آمد. افزايش هزينهي اين مورد آخر نيز<br />
موجب افزايش چشمگير هزينهي جاري توليد نفت در داخل<br />
آمريكا شد. در اين زمان، بازرسي دقيق ميادين نفتي ايالات<br />
متحد نشان داد: الف) پراكندگي<br />
اجارهنامههاي جديد نفتي در رابطه با فعاليتهاي اكتشافي<br />
داخلي آمريكا، ب) پراكندگي نسبتاً قابل ملاحظه در<br />
اجارهنامههاي نفتي (يعني پراكندگي مالكيت حق امتياز) در<br />
ميادين نفتي توليدكننده كه نيازمند يكيشدن و بهكارگيري<br />
عمليات پيشرفته بازيافت نفت بوده اند، پ) سقوط واقعي آهنگ<br />
يافتههاي نفتي در آمريكا (ذخيرههاي افزودهشده بر حسب<br />
چاههاي اكتشافي) به دنبال از سر گذراندن اوج تكنيكي توليد در<br />
اين منطقه در 1970؛ و ت) افزايش چشمگير هزينهي<br />
سرمايهگذاريهاي پيدرپي در بازيافتهاي درجه دوم و سوم در<br />
ميادين نفتي قديمي ايالات متحده (بينا،<br />
در اين ميان، در اوايل دههي «كميسون راهآهن تكزاس»<br />
سياست كنترل عرضه بر اساس برنامهريزي تناسب تقاضاي بازار<br />
را پس از چهار دهه از زمان كشف ميدان پروپيمان تكزاس شرقي<br />
كنار گذاشت. چنانكه بلر بدرستي تأكيد ميكند،<br />
سياست تگزاسي برنامهريزي جهت تناسب تقاضا با عرضه از سال<br />
(يا آنچه سياست «احتياط در مصرف» نام گرفته)، همصدا<br />
با موافقتنامهي آچناكري، بهمثابهي جايگزيني براي يكي كردن<br />
ميادين (و كاربرد بازيابي پيشرفته) بكار گرفته شد كه عملاً به<br />
نابودي ميلياردها بشكه نفت بازيافته انجاميد. در اول ژانويهي<br />
1970، در آمريكا، سهميهي هزينهكردن بهاصطلاح كاهش<br />
چاههاي نفت بهمنظور معافيت مالياتي از به درصد<br />
تقليل يافت. در اوت 1971، دولت نيكسون نخستين مرحله<br />
از كنترل قيمتها را آغاز كرد. در ژانويهي<br />
قيمت اجباري به كنترل داوطلبانه تبديل شد. در اوت<br />
دولت نيكسون سقف قيمت دولايهاي را بر نفت داخلي تحميل<br />
كرد: نفت قديمي (توليدشده در سطوح از چاههاي موجود<br />
يا پايينتر) بايد به قيمتهاي مارس به اضافهي<br />
(fragmentation) چشمگير<br />
.(1988 ،1985<br />
22/0<br />
1973، كنترل<br />
،1973 17<br />
35 سنت<br />
27/5<br />
11<br />
1972<br />
1973<br />
،1970<br />
(1976)<br />
15<br />
1932<br />
(spot oil prices)<br />
9<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
فروخته ميشد؛ نفت جديد (توليدشده در بالاتر از سطوح از<br />
چاههاي موجود و از چاههاي جديد) كنترل نميشد. در سال 1972،<br />
قانون كذايي سهميهبندي واردات نفتي كه محصول<br />
سياست دوستانه در قبال كارتل نفت بوده اما به نام «امنّيت ملّي» به<br />
افكار عمومي القاء شده بود لغو شد (بلر 1976؛ صفحات<br />
152186). اين سهميهبندي همان عاملي است كه موجب شكستن<br />
و تقليل پي در پي قيمت اعلام شده در مبدا پايه اي نفت در خليج<br />
فارس شد و به زودي به تشكيل اوپك انجاميد. سرانجام، ارزش دلار<br />
آمريكا ابتدا در دسامبر 1971 و به دنبال آن در فوريهي 1973، به<br />
ترتيب و درصد، كاهش يافت. تمامي اينها پيش از بالا<br />
بردن قيمت اعلام شده توسط اُپك در اكتبر اتفاق افتاد.<br />
در اول ژانويهي اوپك يك بار ديگر قيمت اعلام شده نفت<br />
خود را بالا برد. در 15 نوامبر 1974، آژانس بينالمللي انرژي<br />
به منظور مقابله با اُپك تشكيل شد.<br />
نهايتاً، شبكهي بزرگ كارتلي آچناكري در جريان اين دورهي<br />
بحثهاي «عرضه تقاضايي» و جهت آشنا و<br />
گمراهكنندهي سياسي آنها نه تنها كمكي به<br />
روشن شدن تحولات اُرگانيك و كيفي موجود<br />
نكرد بلكه بسياري از پژوهشگران و<br />
1972<br />
1973<br />
1959<br />
16<br />
1974<br />
10<br />
8/5<br />
اقتصاددانان راديكال و چپ را نيز با خود به<br />
بيراههي گُنگ اغتشاشات نظري سوق داد<br />
(IEA)<br />
7<br />
گذار بهتدريج از هم پاشيده شد. اين موافقتنامهي بوروكراتيك<br />
سرّي و دوستانه سرانجام جاي خود را به نيروهاي شفاّف و<br />
عنانگسيختهي بازار داد. نبود كنترل بر حجم در حال افزايشِ<br />
نفت خارج از شبكهي كارتلي نتيجهي مطلوب را براي عملكرد<br />
نيروي سركش بازار فراهم كرد. توسعهي ساختار رو به رشد<br />
سرمايهداري در كشورهاي صادركنندهي نفت منجر به<br />
ارزشيافتگي بالقوهي مالكّيت ارضي و تبلور مقولهي مدرن رانت<br />
در حوزه اقتصاد نفت شد. اين نيز به نوبه خود ماهيت اوپك را <br />
عليرغمِ حضور اسبهاي ترواي سالهاي طلايي گذشته<br />
كه هنوز درون اوپك نوميدانه به دنبال موضع<br />
ميانه ميگشتند تغيير داد. ميادين نفتي ايالات متحده بر<br />
اساس تحولات جديد بازسازي و بهبود يافتند؛ صنعت جهاني<br />
نفت از طريق بحران از نو سازماندهي و يكدست شد؛ و قيمت<br />
توليد نفت ايالات متحده به قيمت تنظيمكنندهي توليد براي كل<br />
اين صنعت در سراسر جهان تبديل گرديد. نفت تحوليافتهي<br />
پس از بحران با قيمتهاي يكنواخت و يكسان بازار، رانت تفاضلي<br />
جهاني نفت، و بالاخره تلاطم بيانتهاي بازار به عصر جهانيشدن<br />
قدم نهاد (بينا 1997؛ بينا و مين<br />
بحران 19731974 را بايد چون آينهي دگرگونيهاي<br />
چندجانبهي بزرگتري تلقي كرد: الف) يكدست شدن جهاني<br />
صنعت نفت از پايينترين تا بالاترين ساختار هزينه تحت<br />
يك قاعده و نهاد قيمتگذاري، ب) ملّيكردن بالقوه و ملازم با آن<br />
فرامليتيشدنِ نفت در مقابل كارتل بينالمللي نفت توسط<br />
دولتهاي رانتخوار نفتي، پ) كارتلزدايي نفت ايالات متحده و<br />
بازسازي صنعت نفت آن كشور، ت) ارزشيافتگي عمومي مالكيت<br />
ذخائر نفتي تحتالارضي جهان و شكلگيري رقابتي رانت تفاضلي<br />
در جهان نفت، ث) دگرگوني اوپك از يك رانتبگير جنيني به<br />
يك رانت جمعكن كاملاً باليده، ج) تكثير و تعدد بازارهاي رقابتي<br />
و جهاني نفت، لغو «قيمت اعلان شده» و استقرار قيمتهاي<br />
جهاني «اسپات» نفت و چ) عدم لزوم دستاندازي بيواسطه<br />
(فيزيكي)، بياساس بودن خيال اتوپي خودكفايي، و بالاخره بي اثر<br />
شدن و بيمورد بودن استناد وابستگي به يك منطقهي نفتي خاص<br />
(بينا، 1989ب، 1990).<br />
عصر دوگانه (يا چندگانهي) نفت ارزان و نفت گران در دوران<br />
كنوني بسر رسيده است. اما همانطوري كه تجربه كرديم، در<br />
قاموس رئال پوليتيك و در معيت شوخي بيمزه «امنّيت ملّي،<br />
ادعاي مسخرهي وابستگي و درخواست دستيابي مستقيم به نفت<br />
در نيمه دوم دهه 1970 حتّي منجر به مكالمات ناهنجار و<br />
تهديدهاي جدي عليه شاه ايران فرزند برومند و سربزير «پاكس<br />
امريكانا» توسط هنري كسينجر شد. افزون بر اين، ما نيز شاهد<br />
دستپاچگي دولت كارتر و طرح ايجاد نيروي ضربتي سريع جهت<br />
گسيل به خليج فارس بوديم. پس از دههي 1970، در جبههي<br />
بهاصطلاح تحليلي ژئوپولتيك نفت، اغلب مباحثات جستهگريخته<br />
بر سر آمريكاييزدايي نفت و دغدغه دربارهي توليد، مصرف و<br />
واردات داخلي نفت در ايالات متحده تمركز يافت. اين بحثهاي<br />
«عرضه تقاضايي» و جهت آشنا و گمراهكنندهي سياسي آنها نه<br />
تنها كمكي به روشن شدن تحولات اُرگانيك و كيفي موجود نكرد<br />
بلكه بسياري از پژوهشگران و اقتصاددانان راديكال و چپ را نيز با<br />
خود به بيراههي گُنگ اغتشاشات نظري سوق داد. سرانجام، تقريباً<br />
يك دهه طول كشيد تا آمريكا، اوپك و جهان در حال غليان<br />
تشخيص دادند كه اين تغييرات دورانساز و برگشتناپذيرند. اكنون<br />
ديگر همگان به وجود غيرقابلانكار اين برگشتناپذيري اذعان<br />
دارند، اما متأسفانه هنوز از درك سيستماتيك حقيقتي كه اين<br />
بازگشتناپذيري را به وجود آورده است عاجزند. دامنهي اين تأسف<br />
به كنار، اما لبهي تيز تأسف نگارنده بيشتر متوجه پژوهشگران<br />
راديكال و مدعيان چپ است كه هنوز كه هنوز است در مورد نفت<br />
از تئوريهاي پوسيده و قالبي راست تغذيه ميكنند.<br />
.(2005<br />
،1992 ،1985<br />
8<br />
9<br />
Pax<br />
)<br />
(Americana<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
10
نگاهي دوباره به تئوري رانت نفت<br />
اهميت رانت نفت و ضرورت تئوريزهكردن آن به اندازهي خود اين<br />
صنعت هم اهميت و هم قدمت دارد. اما، جهت انقلاب<br />
در تاريخ علم<br />
اقتصاد، كه به ظهور مكتب نئوكلاسيك منتهي شد، با برخورد<br />
مشخص و علمي به مقوله رانت، از جمله رانت نفت، بههيچوجه<br />
سازگاري نداشته است. علاوه بر اين، در فاصلهي چندين نسل،<br />
كه مشاجرات و مكالمات متضاد و فراواني را برانگيخت، مكتب<br />
نئوكلاسيك سرانجام توانست برخورد مشخص به مقولهي رانت را<br />
از برنامهي پژوهشي خود حذف كند. اين تصميمگيري<br />
ايدئولوژيك، عليرغم اظهارات پيگير و اصرار بسياري از<br />
نويسندگان موافق كاربرد مشخص رانت بود كه در آستانهي<br />
سدهي بيست و پس از آن صورت گرفت. بدين ترتيب، مكتب<br />
نئوكلاسيك با جانشينكردن همانگويي يا دور باطل<br />
قيمتگذاري «انگاشتن قيمت براساس فرصت از دست رفته»<br />
همراه با قيمتگذاري عوامل توليد به<br />
روال مكانيزم «تعادل جامع»<br />
خاص و عموميت ناپذيرِ مرتبط با مالكّيت منابع ارضي و<br />
تحتالارضي را ناديده گرفت. بدينگونه، رانت ابتدا به عنوان<br />
بازده تمامي «عوامل توليد» تعميم يافته و بعداً<br />
رفتهرفته از ديد نزديكبينانهي پيروان و وجدان خودآگاه اما<br />
خطاكار اين مكتب محو شد. اما شَبح رانت، نه چندان بيشباهت<br />
به روح پدر هاملت، در وجدان ناخودآگاه «رقابت انحصار»<br />
نئوكلاسيكي به عنوان يادآوري هنوز به پاورچيني مشغول است<br />
(فاين 1982، فصل هفتم؛ هابسون<br />
مارژيناليستي Revolution) (Marginalist<br />
equilibrium) ،(general رانت<br />
.(1891<br />
10<br />
(opportunity cost)<br />
رانت:<br />
(return)<br />
ارزشيافتگي مالكيت ارضي<br />
در هيچ رشتهاي به اندازه صنعت نفت پاشنهي آشيلِ تئوريهاي<br />
اقتصادي حاكم اينچنين آشكار و نمايان نيست. زيرا در اين<br />
بخش اقتصادي رانت نفت عامل تعيينكننده بهشمار ميرود. در<br />
چارچوب مكتب نئوكلاسيك هيچگونه جايي براي رانت در نظر<br />
گرفته نشده است، جز با نقض رقابت خيالي و آرمانيشده.<br />
همچنين هيچ رانت خاصي در چارچوب مدلهاي رياضي مكانيزم<br />
«تعادل جامع»، كه در حقيقت تمامي بازدههاي عوامل توليد<br />
جملگي رانت محسوب ميشوند، وجود ندارد. اما، در چارچوب<br />
كه سخن از<br />
مدلهاي «تعادل ناقص»<br />
(partial equilibrium)<br />
تئوري ويژهي رانت امكانپذير است، تئوري نئوكلاسيك تنها در<br />
جهان تككالائي قابليت كاربرد مييابد. به همين دليل است كه<br />
در چارچوب نئوكلاسيك اكثريت قريب به اتفاق مقالات و<br />
نوشتههاي مربوط به نفت بهوفور از تكرار اينهمانگويي<br />
(tautology) عدموجود رقابت در بازار نفت و حضور كنترل و<br />
انحصار به اشكال<br />
گوناگون انباشته<br />
11<br />
است.<br />
با توجه به اينكه<br />
نميتوانيم تئوري<br />
نوكلاسيك را براي<br />
مطالعهي واقعيت (رانت<br />
نفت) به كار ببريم و<br />
علاقه نداريم واقعيت<br />
(رانت نفت) را فداي<br />
خيالپردازيهاي تئوري<br />
نوكلاسيك بكنيم،<br />
انتخاب ديگري جز اين<br />
نداريم كه به آثار و نوشتههاي ريكاردو ماركس دربارهي اقتصاد<br />
سياسي رانت به عنوان پيشاتاريخ خويش باز گرديم (ماركس<br />
1968؛ ريكاردو در فصل نخست، قسمت ششم از جلد<br />
.(1976<br />
سوم سرمايه، ماركس چارچوبي را براي معناي رانت در توليد<br />
سرمايهداري پيشنهاد كرده است. در اين اثر ماركس بهطور<br />
خلاصه اشتباهات بازدارنده را مشخص كرده است:<br />
"سه خطاي عمده وجود دارد كه تحليل اجاره زمين ) ground<br />
(rent را ناروشن ميكند و بايد هنگام پرداختن به آن از آنها<br />
اجتناب كرد:<br />
1. درهمآميختگي ميان اشكال گوناگون رانت كه منطبق با<br />
سطوح متفاوت تكامل فرايند توليد اجتماعي است... اين سرشت<br />
عام اشكال متفاوت رانت ... موجب ميشود كه افرادي اين<br />
تفاوتها را ناديده بگيرند.<br />
2. تمامي اجاره زمين ارزش اضافي و محصول كار اضافي است....<br />
اما شرايط ذهني و عيني كار اضافي و ارزش اضافي به طور كلي<br />
ربطي به شكل خاص ندارد، خواه اين سود باشد خواه اجاره.<br />
آنها در ارتباط با ارزش اضافي به معناي اعم كلمه مربوط<br />
ميشوند، صرفنظر از شكل خاصي كه ممكن است اختيار كنند.<br />
بنابراين، آنها مفهوم اجارهي زمين را بيان نمي كنند.<br />
3. ويژگي خاصي كه از تعيين ارزش اقتصادي مالكيت ارضي، به<br />
بيان ديگر توسعهي اجاره زمين، ايجاد ميشود اين است كه<br />
مقدار آن به هيچوجه بنا به عمل گيرندهي آن تعيين نميشود،<br />
بلكه برعكس با تكامل كار اجتماعي كه مستقل از اوست و در آن<br />
او هيچ نقشي ندارد تعيين ميشود" (1991، صفحات 772775؛<br />
تاكيد در متن است.)<br />
تشخيص اين نكته مهم است كه چنين نتايجي محصول تئوري<br />
11<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
كامل ماركس دربارهي توليد،<br />
گردش و توزيع ارزش در<br />
سرمايهداري است. نخستين<br />
نكته هشداري است دربارهي<br />
يكسان گرفتن رانت در<br />
دورانهاي مختلف در ارتباط<br />
با شيوهي توليد. نكتهي دوم<br />
تاييد ميكند كه با اينكه رانت<br />
ارزش اضافي است، توليد ارزش<br />
اضافي به عنوان معلول<br />
شرايط عمومي توليد<br />
سرمايهداري هيچ نوع<br />
اگر قبول كنيم كه مفهوم انحصار<br />
سرمايهداري سنتزوار عمل ميكند،<br />
ديگر نبايد آن را عوامانه (و يا<br />
خردهبورژوامĤبانه) با مفهوم ارتدكسي<br />
انحصار درهم آميزيم. به هميننحو،<br />
بنظر ما بايد با انحصار مالكيت ارضي<br />
نيز به همان ترتيب سنتزوار برخورد<br />
كرد، يعني به صورت نفي در نفي.<br />
سازوكار خودكاري براي مشخص كردن رانت ندارد. سرانجام،<br />
تعيين ارزش مالكيت ارضي (يعني تشكيل و مقدار رانت) نه قضا<br />
و قدري است نه با عينّيتي نامعين، و اين عليرغم مذاكراتي است<br />
كه بر سر تعيين مقدار رانت بين مالك زمين و سرمايهگذار<br />
ممكن است در جريان باشد. مقدار رانت توسط عملكرد<br />
سيستماتيك و سازگاري با قانون ارزش تعيين ميشود. با توجه<br />
به اينكه مقدار رانت بستگي به تعيينكنندگي ارزش دارد،<br />
دخالت مالكيت ارضي نه آنتيتز سرمايه بلكه سنتز آن است كه<br />
به نوبهي خود در رشد و تكامل نيروهاي مولد منعكس ميشود.<br />
اين نكته براي توصيف صحيح رانت مطلق rent) ،(absolute و<br />
فارغ از تفسيرهاي دلبخواه رانت انحصاري، كاملا ضروري است.<br />
ماركس، برخلاف ريكاردو، با تجربهي واقعي كه بر اساس آن<br />
كمحاصلخيزترين زمين بايد رانت بدهد شروع كرد. او اين رانت را<br />
رانت مطلق دانست. بنا به نظر ماركس، رانت مطلق تاثيرِ انحصار<br />
مالكيت ارضي (مدرن) را بر انباشت سرمايه در كشاورزي نشان<br />
ميدهد انحصاري كه خود محصول مناسبات اجتماعي<br />
(دروني) سرمايه است. علاوهبراين، انحصار مالكيت ارضي<br />
انحصاري است تركيبي كه ميتواند با آهنگ رشد<br />
انباشت سرمايه برطرف شود. پس براي سنجش اين امر لازم است<br />
به «تركيب اُرگانيك سرمايه»<br />
در بخش اقتصادي مورد نظر رجوع شود. بنا به نظر<br />
ماركس، تركيب ارگانيك سرمايه در حقيقت معيار پيشرفت در<br />
كشاورزي نسبت به تمامي بخشهاي ديگر اقتصادي است، و به<br />
اين معنا به رقابت مابين صنايع مختلف اقتصادي inter-)<br />
و تحرك سرمايه ميان اين سكتورها<br />
بستگي دارد. به اينگونه، در واقعيت پوياي (تاريخي)<br />
ارزش به قيمت توليد<br />
دگرگوني<br />
production) ،(price of برخي از قيمتهاي توليد در فرايند<br />
رقابت هميشگي سرمايه بالاتر و برخي پايينتر از ارزش ميمانند<br />
organic composition of )<br />
inter-)<br />
(value)<br />
(synthetic)<br />
(capital<br />
(industry<br />
(sectoral<br />
(transformation)<br />
كه به انحراف متعاقب آنها از ميانگين<br />
تركيب اُرگانيك سرمايه در كّلِ اقتصاد<br />
بستگي دارد (فاين 1986؛ سعدفيلهو<br />
اين حاكي<br />
1993؛ شيخ<br />
از آن است كه رانت مطلق ضرورتاً تابع<br />
رقابت مابين صنايع گوناگون است؛ و در<br />
نتيجه، مناسبت آن به عنوان يك مقوله<br />
به آهنگ نسبي ورود و انباشت سرمايه<br />
در بخش مورد بحث بستگي دارد.<br />
بنابراين خطاست كه رانت مطلق را چون<br />
رانت انحصاري دلبخواه به تصوير بكشيم<br />
(فاين 1979).<br />
.(1984 ،1977<br />
شايسته است كه در اينجا گذرا تصويري اجمالي از تئوري رقابت<br />
ماركس ترسيم كنيم. ماركس رقابت را به عنوان آنتيتز انحصار<br />
فئودالي، و انحصار سرمايهداري را به عنوان «نفي انحصار فئودالي<br />
تا آن جا كه متضمن نظامي از رقابت است...» مجسم ميكند و<br />
«به اينگونه [استدلال ميكند كه] انحصار مدرن، انحصار<br />
بورژوايي، انحصار تركيبي است،[يعني] نفي در نفي، [و در نتيجه]<br />
از نظر ماركس و<br />
وحدت اضداد» مي باشد<br />
شومپيتر تراكم و تمركز سرمايه اجزاي ضروري انباشت سرمايه<br />
هستند و اين امر مهمات و ابزار لازم را براي انجام جنگ رقابتي<br />
سرمايه با سرمايه فراهم ميآورد (شومپيتر 1942، فصل هفتم؛<br />
همچنين به شيخ رجوع كنيد). به همين سان، ادغام از<br />
نظر ماركس (و شومپيتر) نه آنتيتز رقابت بلكه سنتز آن است.<br />
همچنين، آنچه بعنوان «موانع ورود سرمايه به درون يك<br />
صنعت» ناميده ميشود، همانا بازتاب افزايش مداوم در حجم<br />
براي توليد<br />
سرمايهي تنظيمكننده<br />
ارزش اضافي در كارزار گسترده رقابت است. در اينجا نه پندار<br />
رقابت ناب و نه سازهي همانگويانهي بازارهاي هستهاي<br />
markets) ،(atomistic هيچ كدام ارتباطي با رقابت تاثيرگذار<br />
و دگرگونكنندهي واقعي در سرمايهداري ندارد. پس اگر قبول<br />
كنيم كه مفهوم انحصار سرمايهداري سنتزوار عمل ميكند، ديگر<br />
نبايد آن را عوامانه (و يا خردهبورژوامĤبانه) با مفهوم ارتدكسي<br />
انحصار درهم آميزيم (همچنين رجوع كنيد به ويكس<br />
فصل به هميننحو، بنظر ما بايد با انحصار مالكيت ارضي نيز<br />
به همان ترتيب سنتزوار برخورد كرد، يعني به صورت نفي در<br />
12<br />
نفي.<br />
اثرات تنوع<br />
از سوي ديگر، رانت تفاضلي<br />
در كيفيت زمين را در مجموع با تغييرات حجم سرمايهاي در نظر<br />
ميگيرد كه در كشاورزي سرمايهگذاري شده است. به اينگونه،<br />
ماركس موضوع را روشن ميسازد:<br />
،1981<br />
،1969) صفحه .(151<br />
(regulating capital)<br />
(differential rent)<br />
1980<br />
.(6<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
12
ب(<br />
"بدين ترتيب، سطح رانت، كه برحسب آكر محاسبه ميشود،..<br />
در نتيجهي افزايش سرمايهي صرف شده در زمين افزايش<br />
مييابد. و علاوه بر اين، هنگامي هم كه قيمتهاي توليد ثابت<br />
باقي ميمانند، صرفنظر از اينكه بهرهوري سرمايهي اضافي ثابت<br />
ميماند، يا افزايش يا كاهش مييابد، اين امر رخ ميدهد. اين<br />
عوامل آخري بر درجهي افزايش سطح رانت در هر آكر تاثير<br />
ميگذارد، اما تغييري در اين واقعيت نميدهند كه مقدار رانت<br />
افزايش مييابد. اين پديدهاي است كه براي رانت تفاضلي II<br />
جنبه خاص دارد و آن را از رانت تفاضلي I متمايز ميكند.... با<br />
اين همه، هر چه شيوهي توليد سرمايهداري پيشرفت ميكند،<br />
تراكم سرمايه در همان مناطق بيشتر افزايش مييابد چنانكه<br />
رانت در آكر بالا مي رود.... به اينگونه، اين تفاوت در سطوح رانت<br />
را نه ميتوان برحسب تفاوت در حاصلخيزي طبيعي انواع زمين<br />
توضيح داد و نه بر حسب مقدار كاري كه به كار گرفته شده، بلكه<br />
منحصراً بايد بر حسب انواع متفاوت سرمايهگذاري تبيين شود"<br />
(1991، صفحات 830831).<br />
ماركس بيگمان سرنخ را از ريكاردو گرفته است، اما مفهوم او از<br />
رانت از دو جنبهي مهم كاملاً با ريكاردو متفاوت است. الف)<br />
فرض «نبود مالكيت ارضي» در نظريهي ريكاردو نادرست است و<br />
ب) قاعدهي ريكاردو دربارهي نحوه انجام كشت بهترتيب شروع از<br />
زمين با كيفيت بالاتر و اختتام به كشت در زمين با كيفيت<br />
پايينتر هيچگونه مصداقي در واقعيت ندارد. طبقهبندي ماركس<br />
از رانت تفاضلي در دو نوع رانت تفاضلي و رانت تفاضلي به<br />
ترتيب منطبق با كاربرد كميت برابر سرمايه در زمينهاي هم<br />
اندازه و با كيفيت متفاوت و كاربرد كميت متفاوتي از سرمايه در<br />
يك زمين تحتكشت با كيفيتي معلوم است. با اين همه، اثرات<br />
II<br />
I<br />
تركيبي اين رانتهاي تفاضلي (رانت اول از حاصلخيزي طبيعي و<br />
رانت دوم ناشي از كاربرد پي در پي سرمايه) نميتوان با طريق<br />
تكنيكي توابع خطي از يكديگر جدا كرده و بطور كمي و تك تك<br />
باز شناخت (فاين اين نكته براي درك نظريهي ارزش<br />
ماركس به دو دليل اهميت دارد: الف) برخلاف ريكاردو، نظريهي<br />
رانت ماركس به گونهاي جزمي از هيچگونه<br />
شرايط طبيعي تعميمپذيري پديدار نميشود، بلكه از ويژگي<br />
خاّص و واقعيت مشخّص ارزشيافتگي مالكيت ارضي به وجود<br />
آمدهاست از اينرو تئوري رانت يك تئوري عام<br />
در عموميت توليد در هر سكتور اقتصادي نيست، و<br />
تقارن متقابل تاثيرات اندازهي عادي<br />
سرمايه و كمحاصلخيزترين زمين زير كشت اثر تعيين كننده بر<br />
قيمت توليد در بخش كشاورزي دارد.<br />
دومين نكته براي تئوري رانت خاّص ما در بخش نفت بسيار<br />
تعيينكننده است كه بنا به آن كمبازدهترين ميدانهاي كنوني<br />
نفتي ضرورتاً نبايد در وضعيت اوليه طبيعي خود كمبازدهترين<br />
ميدانهاي نفتي قلمداد شوند؛ اين ميدانها كه زماني به نحو<br />
چشمگيري پربازده بوده اند، در نتيجهي سرمايهگذاريهاي<br />
پيدرپي وضعيت كنوني را يافتهاند. سرانجام، رانت مطلق مفهومي<br />
خودمدار نيست كه از رانت تفاضلي جدا باشد. زيرا رانت<br />
تفاضلي حدود رانت مطلق را از طريق پويشهاي تعيين ارزش<br />
مالكيت ارضي با وجود رقابت بينصنعتي سرمايه تعيين ميكند<br />
رقابتي كه پيمانه تركيب اُرگانيك سرمايه بازتاب آن است. اين<br />
امر نشان ميدهد كه تئوري ارزش ماركس (و قيمتهاي توليد)<br />
فرايند توليد، مبادله و توزيع را پيش از آنكه به اوج انضماميت<br />
تئوريك آن از طريق تئوري رانت ارتقا يابد، وحدتي تنگاتنگ<br />
II<br />
II<br />
بخشيده بود.<br />
رانت نفت: ارزشيافتگي ذخائر نفتي<br />
از ابتدا، پيش از بررسي مسئلهي ارزشيافتگي مالكيت ارضي و<br />
تحتالارضي ذخائر نفت، بايد نظام مالكيت بر زمين، و از اين رو<br />
مالكيت بر ذخيرههاي نفتي را در صنعت نفت مشخص كنيم.<br />
چنانكه پيشتر اشاره شد، دو نظام جداگانه حق مالكيت در صنعت<br />
در<br />
نفت وجود دارد: الف) قاعدهي تصرف<br />
آمريكا، شامل مالكيت خصوصي منابع زيرزميني و ب) مالكيت<br />
بر منابع زير زميني در بقيهي<br />
عموميِ<br />
مناطق توليدكنندهي نفت. البته اين امر دو شكل متفاوت<br />
تصاحب طبيعت را پيش از ارزشيافتگي و تعيينارزش مالكيت<br />
ارضي در توليد ارائه ميدهد. چنانكه پيشتر استدلال شد، هر<br />
نوع تحقيقي دربارهي مسئلهي رانت بايد با توجه به خاصبودن<br />
مالكيت ارضي مورد بحث و از همينرو خاصبودن توليد نفت،<br />
مشخص شود. بنابراين، حكم موري (پژوهشگر راديكال انگليسي)<br />
مبني بر اين كه رانت كشاورزي بر اساس ملاك استفادهي<br />
از زمين بايد نحوه رانت نفتي<br />
جايگزين<br />
را تعيين كند، به دو دليل ادعاي بغايت باطلي است: الف)<br />
عقيدهي مبني بر استفادهي جايگزين از زمين، تنها يك گام<br />
كوتاه با اين نظر فاصله دارد كه رانت را اينهمانگويانه به مصداق<br />
تلقي<br />
«فرصت انتخاب از دست رفته»<br />
كنيم؛ و ب) تحليل رانت نفتي وي نه از لحاظ تاريخي مشخّص<br />
(rule of capture)<br />
(opportunity cost)<br />
(public ownership)<br />
(alternative use)<br />
general<br />
)<br />
(axiomatic)<br />
(normal capital)<br />
.(1974<br />
(theory<br />
(<br />
13<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
است و نه هيچ مناسبتي با چگونگي مالكيت ارضي و تحتالارضي<br />
در نفت دارد (موري 1977؛ براي بديلي انتقادي رجوع كنيد به<br />
فاين<br />
سوال تعيينكننده اين است كه آيا مالكيت ارضي در نفت <br />
يعني اين شكل خاص از مالكيت ارضي رانت مطلق دريافت<br />
ميكند يا نه، و اگر نه، چرا نه. پاسخ به اين پرسش به گام و<br />
پويشهاي انباشت سرمايه در كل بخش نفت وابسته است، كه به<br />
نوبهي خود به تحرك سرمايه بين بخش نفت و بقيهي بخشهاي<br />
اقتصادي مربوط است، كه خود حاكي از گسترهي رقابت مابين<br />
صنايع گوناگون اقتصادي است و برحسب تغييرات تركيب<br />
.(1983<br />
ميكنند. بنابراين، در مثال بالاي ما، رانت زمينهايي (ميادين<br />
اُرگانيك سرمايه در صنعت نفت سنجيده ميشود. به بيان ديگر، نفتي) كه به تازگي اجاره داده شدهاند، رانت نفتي مطلق نيستند،<br />
اگرچه رانت مطلق رانت انحصاري به نحو همانگويانهي اقتصاد بلكه بايد رانت نفتي تفاضلي بهشمار آيند.<br />
نئوكلاسيك نيست، اما ممكن است بهمثابهي عاملي دروني مانع با توجه به گسترهي مناطق نفتي در جهان، با بيشترين بازدهي تا<br />
جريان و حركت سرمايه از بخشهاي ديگر شود، و به اينگونه از كمترين بازدهي، تشكيل رانتهاي نفتي<br />
رقابت بينصنعتي سرمايهها<br />
تفاضلي در سراسر جهان حول مسئلهاي<br />
اگرچه رانت مطلق، رانت انحصاري به نحو جلوگيري كرده و به ايجاد اساسي دور مي زند كه همانا رقابت<br />
سطح پائينتري از ميانگين<br />
همانگويانهي اقتصاد نئوكلاسيك نيست،<br />
درونصنعتي و نَه رقابت بينصنعتي<br />
«تركيب ارگانيك سرمايه»<br />
intra-industry as opposed to )<br />
(inter-industry competition نفت<br />
اما ممكن است بهمثابهي عاملي دروني<br />
مانع جريان و حركت سرمايه از بخشهاي<br />
منجر شود. به همين دليل<br />
تمايز بين رانتهاي مطلق و<br />
است. پيشفرض جهانيشدن اين صنعت<br />
تفاضلي مسئلهاي است اساسي<br />
كه در پشت آن امر كارتلزدايي ديگر شود، و به اينگونه از رقابت همانا تشكيل نرخ سودهاي تفاضلي و<br />
ارزش مبادلهاي يكسان در بازار جهاني<br />
بينصنعتي سرمايهها جلوگيري كرده و به و نفت (طّي دههي نفت است. به همين نحو، ما بايد دو شكل<br />
تكامل فرا مليتي رانتهاي<br />
ايجاد سطح پائينتري از ميانگين «تركيب<br />
جداگانه از رانتهاي تفاضلي را در توليد<br />
تفاضلي نفت در رابطه با حركت<br />
نفت از هم متمايز سازيم: الف) رانت<br />
ارگانيك سرمايه» منجر شود. سرمايه در فرايند رقابت جهاني و ب) رانت تفاضلي<br />
تفاضلي نفت از نوع نهفته است. اين تمايز تئوريك<br />
با توجه به اين امر كه دامنه و اثرات رانت تفاضلي<br />
نفت از نوع به تنهايي گام تعيينكنندهاي است براي درك پيچيدگي بخش را نميتوان پيشاپيش شناخت (يعني<br />
و رانت تفاضلي (1970<br />
13<br />
نفت معاصر، و مكانيزم وحدت رقابتي و بالاخره جهانيشدن آن.<br />
اين واقعيت كه منطقهي نفتي ايالات متحد به طور كامل اكتشاف<br />
و به شدت حفاري شده، شاخصي است حاكي از اينكه فرايند<br />
ارزشيافتگي مالكيت ارضي در محدوده آمريكا تحت قاعدهي<br />
تصرف با سطح بالاي «تركيب اُرگانيك سرمايه» حاصل شده<br />
است. وجود همين «تركيب اُرگانيك» بالا براي مناطق نفتي<br />
كمتر اكتشافشده و بهرهدهتر تحت قاعدهي مالكيت عمومي نيز<br />
صادق است. در رابطه با اين امر در اينجا دو نتيجه عايد ميشود:<br />
الف) رانت مطلق رانت انحصاري نيست و ب) در صنعت نفت<br />
رانت مطلقي وجود ندارد. با اين همه، در شرايط ايستاي تطبيقي،<br />
شايد اين بحث مطرح شود كه زمينهايي كه كمترين بهرهدهي<br />
(ذخيره هاي نفتي) را دارند اجاره داده نميشوند مگر رانت<br />
دريافت كنند. اما اين زمينهاي آمريكائي با كمترين بهرهدهي<br />
(ميادين نفتي ايالات متحده) ضرورتاً آن زمينهايي نيستند كه<br />
در حال حاضر براي اكتشاف نفت اجاره داده ميشوند؛ ميادين<br />
نفتي با كمترين بهرهدهي در حقيقت مياديني هستند كه در<br />
حال حاضر كماكان در توليد هستند. اين ميادين نفتي كه زماني<br />
بسيار بهرهده تلقي ميشدند، اكنون به دليل كاربرد پي در پي<br />
سرمايه بمنظور استخراج بيشتر نفت در طبقهبندي پائين فعلي<br />
جاي گرفتهاند. اينها نوعي از ميادين نفتي هستند كه در آنها<br />
«قيمت توليد» حاصل تقارن اُرگانيك ذخيرههاي حداقل بارآور و<br />
سرمايهي تنظيمكننده مي باشد، و به اين ترتيب قيمت<br />
تنظيمكنندهي توليد را براي كل صنعت در جهان تعيين<br />
I<br />
II<br />
.II<br />
I<br />
عدمامكان جداكردن اثرات ناحاصلخيزترين زمين و سرمايهي<br />
تنظيم كننده توليد از قبل). لذا، كاربرد يك نظريهي رانت به<br />
طريق از پيش دانسته نميتواند پيامدي معنادار<br />
براي مقصود ما در بر داشته باشد (بينا، بنابراين، سخن از<br />
رانت تفاضلي با تشخيص دو شكل آن (رانت تفاضلي و رانت<br />
تفاضلي به طور انتزاعي نه راه حل قطعي براي مسئله<br />
رانتهاي نفتي فراهم ميآورد و نه شرايط خاصي را فراهم<br />
ميآورد كه به پويشهاي انباشت سرمايه در صنعت نفت ارتباط<br />
تنگاتنگ دارند. به همين دليل است كه لازم بود بدون هيچگونه<br />
دربارهي تغييرات ساختاري، نهادي،<br />
پيششرط<br />
و سازماني، مانند كارتلزدايي نفت، تكثير بازارهاي اسپات<br />
(بازارهاي حال) و پيشفروش/پيشخريد نفت و شكلگيري<br />
I<br />
.(1992<br />
(a priori)<br />
(a posteriori)<br />
(II<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
14
رقابتي رانتهاي تفاضلي نفتي در سراسر جهان، همانند كاري كه<br />
ما كرديم، نظريهپردازي شود (بينا 1985؛ 1989ب).<br />
در نفت داخلي ايالات متحده، با توجه به قاعدهي تصرف،<br />
بخشبخشكردن اجاره ميدانهاي نفتي، به ويژه هنگامي كه<br />
اندازهي ذخيره نفت ميدان عظيم است، براي قراردادن مجموعه<br />
ميدان نفت تحت يك مديريت واحد و آغاز بهرهبرداري مراحل<br />
دوم و سوم، بسيار مشكلآفرين بوده است. اين ذخاير با اين كه<br />
در حالت طبيعي اصلي خود كاملاً بهرهور بودهاند، بهعلّت اينكه<br />
دستخوش چندين نوبت سرمايهگذاري سنگين و پيدرپي بودهاند<br />
در فرايند بهرهبرداري مراحل پيشرفته به طور محسوسي نزول<br />
كردهاند. از همينرو، كاربرد متوالي سرمايه، به ويژه در ذخاير<br />
بزرگتر، به تنزل شرايط طبيعي ميادين نفتي و متعاقباً كاهش<br />
بهرهدهي آنها انجاميده است. چنانكه بينا نشان<br />
ميدهد، در سراسر دههي 1960، هزينههاي سرمايهي نفتي<br />
ايالات متحده (براي هر بشكه) مراحل اكتشاف، توسعه و توليد به<br />
نحو شاخصي افزايش يافته است. اينها ميادين نفتي قديمييي<br />
هستند كه مدتهاي طولاني در چهل و هشت ايالت پائيني<br />
آمريكا به شدت مشغول توليد بودهاند. در تمام دنيا، «قيمت<br />
به اضافهي ميانگين<br />
توليد» (قيمت هزينه اي<br />
سود) اين ميادين نفتي است كه بالاترين محسوب مي شود و به<br />
اينگونه قيمت تنظيمكنندهي توليد نفت را در كل آمريكا تعيين<br />
ميكند. همچنين، اين «قيمت توليد» صنعت نفت در آمريكا<br />
است كه قيمت تنظيمكنندهي توليد، و به اينگونه قيمت بازار<br />
نفت در هر گوشه از جهان را تعيين ميكند. نفت آمريكا<br />
همچنين كانون بحراني بوده است كه به ارتقا انحصارزدايي و<br />
بازسازي صنعت نفت در ايالات متحده و تشكيل سراسري<br />
رانتهاي تفاضلي در جهان نفت انجاميد (بينا 1989ب).<br />
سرانجام، نفت جهاني پس از دههي از همه سو در معرض<br />
غليان، بيثباتي و عدم اطمينان در عرصه جهاني<br />
است. نبود واكنش سريع قيمت<br />
ناشي از دو مسئلهي<br />
به سيرافزايش تقاضا<br />
بغرنج است: الف) شرط لازمِ درازمدت براي ايجاد ظرفيتي جديد<br />
در مقابل بيثباتي بازار و سمت و سوي نامطمئن قيمتهاي<br />
آينده و ب) تنگناي تنظيم تغييرات ظرفّيت توليد در پاسخگوئي<br />
به روال بازار، بدون آنكه هزينهي اقتصادي چشمگيري را كه<br />
ناشي از فقدان كارآيي فني و صدمات احتمالي به ذخاير است<br />
متحمل شد. اين وضيت در مورد عرضهي زياد مشكلتر است. در<br />
اكثر ميادين نفتي، سطوح ظرفيت توليدي موجود پيشاپيش به<br />
طور عادي در بيشتر ميادين نفت مشخص شده است، از جمله<br />
آنهايي كه قيمت جهاني توليد را تنظيم ميكنند. اين ميادين<br />
نفتي تنظيمكننده به ويژه در حالت كاهش قيمتها تحت فشار<br />
جدي قرار ميگيرند. در اين حالت بستن چاههاي نفت يك امكان<br />
بسيار پرهزينه است. با اين همه، هنگامي كه چاهها بسته<br />
ميشوند، ذخيره نفت موجود در آنها براي هميشه از دست<br />
ميرود. براي اجتناب از صدمهزدن به ذخاير، يك امكان ديگر<br />
همانا ادامه توليد در اين گونه ميدانها و اميد به بهترشدن<br />
قيمتهاي بازار در آينده است. به همين دليل است كه قيمت<br />
تنظيمكنندهي توليد بلافاصله كاهش نمييابد، مگر اينكه توليد با<br />
يك اضافه عرضهي زياد و طولانيمدت روبرو شود، كه در آن<br />
صورت سطوح ريسك و قبول زيان براي ادامهي كارِ توليد چنين<br />
توليدكنندگاني بسيار زياد است. اين وضعيت ممكن است در<br />
حقيقت يك بحران نفتي به وجود آورد كه وقوع آن منجر به<br />
بازسازي جهاني سرمايه در اين بخش خواهد شد. اين بازسازي،<br />
لزوما، همراه با يك قيمت تنظيمكنندهي جديد توليد و نيزً<br />
تغييرات قيمت بازار حول محور آن، خود را در چارچوب جهاني<br />
نفت منعكس خواهد كرد. به اينگونه سرشتنشان چنين<br />
بحرانهايي را بايد از درون توضيح داد، يعني از جايگاه پويشهاي<br />
دروني صنعت نفت، و نه بنا به اوضاع و احوال برآمده از<br />
رخدادهاي خارجي.<br />
اغلب اوقات توسل نابجا به «قدرت» هم بعنوان پيش فرض<br />
مسئله و هم بهمثابهي نتيجهي نهايي آن اينهمانگويانه<br />
موضوع نفت را رازآميزتر ميكند. همچنين، تكيه بر تئوري<br />
بيتاريخ و تاريخ بيتئوري تحولات نفت را غالبا در هالهاي از غبار<br />
حاشيهاي و عوامل غيرمرتبط بيروني ميپيچد، و بدين ترتيب به<br />
15<br />
14<br />
(1985)<br />
(cost-price)<br />
1970<br />
(volatility)<br />
(universal uncertainty)<br />
(excess demand)<br />
15<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
بار راز و رمز نفت ميافزايد. مثلاً كنترل در بازار فرضي و هستهاي<br />
نئوكلاسيك يا قدرت در حيطهي نامشخّص و نامحدود بهاصطلاح<br />
سياسي، و از همه مهمتر، نحوهي ارتباط اين دو با نفت<br />
سئوالبرانگيز است. حال اگر، ما با استناد به آنچه در بالا به<br />
تفصيل گذشت، پيچيدگيهاي واقعي اقتصاد سياسي نفت را نيز<br />
به آن اضافه كنيم، بايد در اين زمينه انصافاً به آماتورها و<br />
متخّصصان خودخوانده كمي حق بدهيم. اما، به گمان ما، چنين<br />
حقي را به ندرت ميتوان براي مدعيان پژوهش در اقتصاد<br />
سياسي و يا اقتصاددانان «ماركسگرا» قائل شد.<br />
مطالب كليدي نيازمند به بازبررسي<br />
در اين بخش ما به موضوعات مختلفي كه اهميتي تعيينكننده<br />
دارند، هم براي روشنكردن بيشتر مطلب، و هم براي پاسخگوئي<br />
و ثبت انتقادي سوابق اين بحث، ميپردازيم. جهت اختصار، ما با<br />
بازبررسي اجمالي ديدگاه محسن مسرت (1980، صفحات<br />
2668) آغاز ميكنيم و به اين طريق به كساني پاسخ ميدهيم<br />
كه از ديدگاه او دربارهي رانت نفت و تئوري ارزش استفاده و<br />
16<br />
نسخهبرداري كردهاند.<br />
اغلب اوقات توسل نابجا به «قدرت» هم<br />
بعنوان پيش فرض مسئله و هم بهمثابهي نتيجهي<br />
نهايي آن اينهمانگويانه موضوع نفت را<br />
رازآميزتر ميكند. همچنين، تكيه بر تئوري<br />
بيتاريخ و تاريخ بيتئوري تحولات نفت را غالبا<br />
در هالهاي از غبار حاشيهاي و عوامل غيرمرتبط<br />
بيروني ميپيچد، و بدين ترتيب به بار راز و رمز<br />
نفت ميافزايد<br />
.1<br />
نقطه عزيمت در اثر مسرت انرژي بهمثابهي يك كالا است، كه<br />
خود مقولهاي انتزاعي و، از لحاظ روششناسي، نتيجهاي<br />
اشتقاقيافته از اشكال انضمامي منابع گوناگون انرژي ميباشد.<br />
نقطه ورود مسرت نيز همان كالاي انرژي است كه در اين صورت<br />
ما را بهراستي با تقارن فرض و نتيجه دور باطل روبرو<br />
3235).<br />
ميكند<br />
(1980، صفحات<br />
.2<br />
مسرت بررسي خود را با شكل ارزش مصرفي زغالسنگ<br />
(يعني نامطلوب ترين نوع مادي انرژي مصرفي) در مقابل نفت<br />
آغاز ميكند و يك تُن فرضي زغال را با همارز نفت خام آن،<br />
برحسب محتوي كالريشان، مقايسه ميكند. وي سپس ادعا<br />
ميكند كه «بارآوري كار در توليد نفت خام» از بارآوري<br />
زغالسنگ در اين ميانگين فرضي [بسيار بالاتر است]، و بدون<br />
هيچگونه بررسي و مطالعهي مشخّص، مادي و منسجم در هيچ<br />
كدام از اين دو منبع انرژي حكم ميدهد كه «قيمت انفرادي<br />
توليد زغالسنگ قيمت بازار ديگر [انواع انرژي] را تعيين<br />
34). چرا اين رويه نه تنها نادرست بلكه<br />
ميكند»<br />
گمراهكننده است؟ به اين علّت كه چنين استدلالي نظرورانه بر<br />
حسب مقايسهي ميانگينهاي فرضي صورت گرفته است كه خود<br />
انتزاع بوده و در وهلهي نخست احتياج به اثبات دارند؛ در نتيجه<br />
به دور باطل منتهي ميشوند. علاوه بر اين، سخن از فرض قيمت<br />
بالاتر در هر كالري از زغالسنگ آمريكا نسبت به نفت از لحاظ<br />
تجربي و بر اساس آمار و ارقام موجود براي دورهي مورد مطالعه<br />
هيچگونه مصداقي ندارد (بينا 1989الف: صفحه<br />
سوم).<br />
167، جدول<br />
.3<br />
مسرت مسئله را با تمركز بر زغال سنگ از علّت ساختاري<br />
بحران نفت با معلولهاي آن، كه از جمله قيمت زغال سنگ نيز<br />
هست، جابجا ميكند. بدين ترتيب، در برخورد او به مسئلهي<br />
بحران و تغييرقيمت نفت ما نه تحليل تجربي انضمامي از نفت<br />
ايالات متحده، نه نظريهپردازي انضمامي دربارهي تكوين مالكيت<br />
ارضي در نفت، و نه حتي تحليلي از زغالسنگ ايالات متحده كه<br />
ظاهراً كانون تز خود اوست، مي بينيم (مسرت<br />
4. جديترين خطاي مسرت البته از نظر ما بههمريختگي سطوح<br />
تحليل در طرحريزي ساختار مفهوم انرژي به عنوان يك كالا،<br />
يعني درهمآميختگي محض رقابت درون صنعتي و رقابت<br />
بينصنعتي سرمايه، مي باشد. اگر به زعم مسرت «قيمت انفرادي<br />
توليد زغالسنگ آمريكا ارزش بازار و قيمت بازار تمامي منابع<br />
انرژي را تنظيم ميكند»، آنگاه بنا به نظر ماركس، بستر اين<br />
.(1980<br />
تنظيم ارزش رقابت بينصنعتي است كه در اين مورد نميتوان از<br />
فراگيري يك «صنعت انرژي» واحد و نماد آن «كالاي انرژي»<br />
اما، اگر بخواهيم از يك صنعت<br />
سخن گفت<br />
انرژي فراگير، شامل مجموعه منابع، سخن بگوييم، آنگاه بايد<br />
آماده باشيم كه چارچوب رقابت درونصنعتي را بپذيريم و از اين<br />
رو به تمام واحدهاي توليدي منفرد در همان سطح، صرفنظر از<br />
شكل ارزش مصرفي آنها، شانس رقابت بلافاصله را داده باشيم.<br />
اين مورد آخري، بر اساس تئوري ارزش، به تشكيل ارزش بازار<br />
واحد از طريق رقابت درون صنعتي براي همهي واحدهاي<br />
توليدي منفرد، بدون توجه به شكل ارزش مصرفي آنها<br />
ميانجامد. از اينرو، لازمهي تحليلي بسنده، آغازي است كه با<br />
جايگاه واقعي و مادي بحران طرحريزي شود. اين امر مستلزم<br />
بررسي تمامعيار جهانيشدن نفت، چگونگي ارزشيافتگي مالكيت<br />
ارضي و تحتالارضي (نفت) هم در ايالات متحده و هم در اوپك،<br />
،1980) صفحه .(35<br />
(1980، صفحه<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
16
در رابطه با نفت، تفسير نادرست مسرت از<br />
ماركس و نفوذ وي بر پژوهشها و پژوهشگران<br />
راديكال و چپ، بهويژه در مقوله رانت، بسيار<br />
گسترده است. البته اين تاثير را ميتوان به سه<br />
طريق مشاهده كرد: (الف) تفسير رانت مطلق<br />
ماركس براساس مفهوم فراگير انحصار؛ (ب)<br />
مقايسهي (بنيادانگار) نفت و زغالسنگ، و<br />
اتكاء بر هزينهي توليد ظاهراً بالاتر و ادعايي<br />
زغالسنگ؛ و (پ) كاربرد ادعاشدهي رانت<br />
مطلق در مورد بخش نفت.<br />
تشكيل رانتهاي تفاضلي نفت، و بالاخره سازماندهي دوباره<br />
صنعت نفت ايالات متحده مي باشد، كه همهنگام با فرايند<br />
دگرگون سازنده خود نيز بتوانند بحران جهاني نفت را تعريف<br />
كنند (به بينا 1980الف رجوع كنيد).<br />
،1985<br />
.5<br />
مسرت به نظر ميرسد كه به تفسيري ايستا و نادرست از رانت<br />
مطلق ماركس به عنوان رانت انحصاري متكي ميباشد. در اين<br />
مورد، پرسش اصلي اين است كه چرا مقدار رانت مطلق، به عنوان<br />
رانت انحصاري به باور مسرت، بايد از پيش در چارچوب تفاضلي<br />
محدوده قيمت بازار و قيمت توليد اندازهگيري شود؟ چرا مقدار<br />
اين «رانت انحصاري» مانند اثرات قيمتگذاري ساير انحصارات<br />
نامشخّص نبوده و دلبخواه تثبيت نميشود؟ چنانكه در بخش<br />
رانت نفت نشان داديم، پاسخ به اين پرسش كاملاً ساده است:<br />
رانت مطلق ماركس رانت انحصاري نيست بلكه رانتي است كه از<br />
بازتاب اثر متقابل موانع مالكيت ارضي بر جريان سرمايه در بخش<br />
كشاورزي ناشي ميشود. به همين دليل است كه ماركس بهطور<br />
مشخص از پيمانه «تركيب اُرگانيك سرمايه» هنگام تعيين<br />
محدوده رانت مطلق به مثابهي تفاوت بين ارزش و قيمت توليد<br />
سخن ميگويد به اصطلاح حداكثر عوارض مالكيت در بخش<br />
كشاورزي. چنانكه در سطور بالا نشان داديم، از نظر ماركس<br />
انحصار مالكيت ارضي (در فرايند ارزشيافتگي و بازتوليد ارزش<br />
اضافي) سنتزوار است، نه «طبيعي». بنابراين، با توجه به چگونگي<br />
انباشت و تركيب اُرگانيك بالاي سرمايه، صحبت از رانت مطلق<br />
در بخش نفت بيمورد بوده و كاملاً بيارتباط با فرايند<br />
ارزشيافتگي، توليد، و تعيين ارزش در اين بخش است. با اين<br />
همه، مسرت پيوسته به انحصار طبيعي اشاره ميكند و به رانت<br />
انحصاري بر اساس تعريف اقتصاددانان ارتدوكس به نفت مينگرد.<br />
وي مينويسد:<br />
"مالكيت ارضي استفاده توليدي از پايهي طبيعي [مواد خام]<br />
آنچه كه به آن تعلق دارد را، تا زماني كه عوارضي دريافت نكند،<br />
ممانعت ميكند. اين امر تا زماني كه نياز اجتماعي براي اين<br />
مادهي خام در درازمدت و از لحاظ ارزش بازار فراتر از عرضه<br />
نشود، رخ نخواهد داد و بنابراين، همراه با آن ارزش بازار به بالاتر<br />
از قيمت عمومي توليد خواهد رفت... كه در اين قلمرو توليدي به<br />
كار گرفته شود. آنگاه، تفاوت بين ارزش بازار كالاي مورد بحث و<br />
قيمت عام توليد (به عنوان شكل خاص سود اضافي، سود<br />
انحصاري طبيعي كه در قيمت كالا وارد ميشود) به رانت<br />
ارضي مطلقي تبديل ميگردد كه توسط مالكيت ارضي تصاحب<br />
ميشود" (1980، صفحه 32، تاكيد از نگارنده است).<br />
در رابطه با نفت، تفسير نادرست مسرت از ماركس و نفوذ وي بر<br />
پژوهشها و پژوهشگران راديكال و چپ، بهويژه در مقوله رانت،<br />
بسيار گسترده است. البته اين تاثير را ميتوان به سه طريق<br />
مشاهده كرد: (الف) تفسير رانت مطلق ماركس براساس مفهوم<br />
فراگير انحصار؛ (ب) مقايسهي (بنيادانگار) نفت و زغالسنگ، و<br />
اتكاء بر هزينهي توليد ظاهراً بالاتر و ادعايي زغالسنگ؛ و (پ)<br />
كاربرد ادعاشدهي رانت مطلق در مورد بخش نفت. مثلاً، نُووكي<br />
استدلال ميكند كه دامنهدارتر شدن «مالكيت انحصاري»<br />
حكومتهاي زميندار جهان سوم و بالارفتن مقدار رانت مطلق<br />
مطالبهشده توسط آنان با گسترش تقاضا براي مصرف مواد<br />
معدني و محدودترشدن عرضهي ذخاير غني معدني بيشتر شود»<br />
مي بينيم كه پژوهشگري راديكال و<br />
بهاصطلاح ماركسگرا نظير وي با صدور حكم بالا دو خطاي<br />
تئوريك را همزمان مرتكب مي شود: با الهام احتمالي از<br />
مسرت رانت مطلق را تلويحا رانت انحصاري مي خواند، و<br />
همانند اقتصاددانان راستگراي ارتدكس روابط علّت معلولي<br />
پيچيده در توليد را به عدم وجود «تعادل» عرضه و تقاضا در بازار<br />
نسبت ميدهد. اين قبيل ارتدكسي هنگامي شفافتر ميشود كه<br />
نُووكي «[نتيجه ميگيرد] كه اوپك به عنوان يك كارتل در<br />
تحصيل رانتهاي مطلق توسط دولتهاي عضو صادركنندهي<br />
نفت موقتاً موفق شده است» (همان منبع، صفحه<br />
(2<br />
.(103<br />
(1<br />
،1987) صفحه .(30<br />
17<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
همگام با تحليل مسرت، نور نيز با چوبخط بنيادانگار<br />
«توليدكنندهي حاشيهاي انرژي در سطح جهاني، بر حسب<br />
واحدهاي انرژي» آغاز ميكند و نتيجه ميگيرد كه چنين معياري<br />
الزاما بايد بر «پايهي قيمت نهايي نفت براي عرضه<br />
مصرفكنندگان» باشد. او ميگويد اين قيمت بايد بالاتر از قيمت<br />
توليد نفت، اما برابر با قيمت توليد «توليدكنندهي حاشيهاي<br />
انرژي» باشد (1980،صفحات 7071، تاكيدها همه از نگارنده<br />
است). بدين گونه، نور از مقدار كُل سودهاي مازاد در صنعت نفت<br />
سخن ميگويد. اكنون براي نور باقي مسئله همانا چگونگي توزيع<br />
اين سود بين دولتهاي واردكننده، شركتهاي نفتي و كشور<br />
توليدكننده نفت است. اما بگذاريد بپرسيم سازوكار چنين توزيعي<br />
چيست؟ نور به استثناي دولتهاي واردكننده، «توجه را بر عنصر<br />
سياسي در تعيين رانت مطلق متمركز ميكند» كه اكنون موضوع<br />
«مبارزه بين صاحبان مالكيت بازتوليدناپذير نفت و توليدكنندگان<br />
كالاها» مي باشد. سپس نور نتيجهگيري ميكند كه «سود اضافي<br />
تحصيلشده توسط شركت نفتي سود انحصاري [است]، كه منبع<br />
آن] ... سطح بالاي تمركز بنا به وجود سرشت «انحصار طبيعي»<br />
و «اهميت استراتژيك» مي باشد (همان منبع، صفحه 71).<br />
سرانجام، به نظر ميرسد كه نور استدلال خود را دربارهي رانت<br />
مطلق يك گام جلوتر برده و به نحو اعجابانگيزي ابتكار عمل را<br />
ظاهرا در مقابل «نارسائي برخورد ماركس» به دست ميگيرد. اما<br />
افسوس كه كمترين وارسي و كوچكترين دقّت در تمامي اين<br />
اظهارنظرها به ما نشان ميدهد كه اينگونه تجديدنظر در<br />
ماركس توسط نور بدون هزينهي هنگفت اعلام جرم عليه خود او<br />
نمي باشد؛ اين تجديدنظر به قيمت غير قابل قبول پذيرش<br />
سازهي باطل «كالاي انرژي» انجام شده است، كه جز توصيفي<br />
دلبخواه از رانت مطلق و ديدگاهي ارتدكس از رقابت و «انحصار<br />
7172). همچنين<br />
طبيعي» را در بر ندارد<br />
تاكيد بهاصطلاح اتفاقي بر «اهميت استراتژيك» نفت در همان<br />
جمله، غير از تلاش اين نويسنده در ظاهرالصلاح نشاندادن نماد<br />
اما چگونگي روابط<br />
انحصار بورژوايي نيست<br />
سياسي و در واقع مبارزهي دولتهاي رانتخوار اوپك مهمتر از<br />
آن است كه با چنين توصيفهاي دلبخواه بتواند قابلبيان باشد.<br />
بحران نفت 19731974 آشكار ساخت كه مبارزات دولتهاي<br />
رانتخوار بر سر توزيع سودهاي اضافي نفت با بازسازي جهاني<br />
18<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
]<br />
...<br />
(1980، صفحات<br />
،1980) صفحه .(71<br />
17<br />
صنعت نفت و تشكيل رقابتجويانهي رانتهاي تفاضلي نفت در<br />
سراسر جهان در هم گره خورده است. از اينرو، خود اين مبارزات<br />
نه دلبخواه هستند و نه بدون حد و مرز.<br />
در ادامه اين بخش لازم است دو نكتهي قابل ملاحظه و مرتبط با<br />
يكديگر را روشن كنيم: الف) ادعاي كارتليشدن نفت حتي پس از<br />
بحران نفت در 19731974 و ب) اعتبار تئوريهاي توطئه. در<br />
مورد هر دو نكته كه بالقوه آبشخور يكديگرند و شايد پيامد<br />
ضمني محتملي را براي مسائلي چون هژموني ادعايي ايالات<br />
متحده يا دخالت ايالات متحده در عراق داشته باشند، شايسته<br />
است از فاين و هريس به طور مفصل در دو بند جداگانه نقلقولي<br />
بياوريم. هر دو نويسنده علّت وجودي بحران نفت 19731974<br />
را به شرح زير همزمان هم روشن ميكنند و هم در تاريكي رها<br />
ميسازند:<br />
"اكنون اگر بحران نفت اوايل دههي 1970 را كنار بگذاريم<br />
و نتايج آن را بررسي كنيم، ميتوانيم ببينيم كه چگونه صنعت<br />
نفت راهحلي را براي تضعيف كارتل جهاني و فشارهاي وارده بر<br />
توليد داخلي ايالات متحده كشف كرد. افزايش زياد قيمت نفت<br />
سودآوري توليدكنندگان در ايالات متحده را حفظ و درآمدي كافي<br />
در توليد جهاني جهت ايجاد پيوند ميان كمپاني هاي عمده<br />
[كارتلي] و غيرعمده [مستقل] در كارتلي تضمين كرد كه<br />
اكنون هر دو را در بر ميگيرد. نتيجهي امر ايجاد مازادهاي<br />
عظيمي در توليد نفت از آن ذخايري بوده است كه بهرهبرداري از<br />
آنها كمهزينهتر از ذخاير ايالات متحده آمريكا مي باشد. آنچه...<br />
كشورهاي عضو اوپك و ساير كشورها قادر شدند انجام دهند<br />
تصاحب قسمتي از همان مازادها بود. اين امر نتيجه و نه دليل<br />
افزايش قيمت نفت است" (1985، صفحات 8687، تاكيدها<br />
همه از نگارنده است).<br />
"تا حد معيني، ميتوان اين امر را همچون تئوري توطئهي<br />
افزايشهاي قيمت نفت تعبير كرد كه بنا به آن افزايش قيمت<br />
نفت راهحلي براي مسئلهي اين صنعت بوده است. يقيناً، چنين<br />
امكاني نبايد ناديده گرفته شود و چنين تئوريهايي در بحث<br />
مربوط به بحران نفت فراوان هستند. برخي استدلال ميكنند كه<br />
اين بحران تمهيدي از جانب ايالات متحده بود تا جايگاه<br />
رقابتياش را نسبت به رقباي صنعتي خود از طريق تحميل<br />
قيمت بالاي نفت بر آنان بهبود بخشد؛ پارهاي ديگر استدلال<br />
ميكنند كه تمهيدي بوده است تا توازن پرداختهاي ايالات<br />
متحده از طريق واچرخاندن دلارهاي نفتي بهبود يابد. ممكن<br />
است اينها اثرات يا مقاصد مورد نظر اقدامات عوامل گوناگون<br />
باشد يا نباشد، اما چارهجويي براي حل مشكلات اين صنعت از<br />
طريق فرايند معيني انجام گرفت كه ميتوان آن را تشخيص داد"<br />
(1985، صفحه 87، تاكيدها همه از نگارنده است).<br />
فاين و هريس بهدرستي (با استناد به بينا 1985)اشاره ميكنند<br />
كه مازادهاي اوپك معلول مازادهاي بزرگتري است كه در<br />
صنعت جهاني نفت پديد آمده است. با اين همه، آنان بدون توجه<br />
به رقابت ايجادشده در فرايند كارتلزدايي نفت در دورهي پس از<br />
هنوز قائل ايجاد كارتل جديد تشكيليافتهاي، كه «كمپاني<br />
هاي عمده و ناعمده» را به يكديگر پيوند مي دهد، هستند؛ اين<br />
1973
البته در حالي است كه در دوران كنوني دوره ديكته كردن قيمت،<br />
تقسيم عامدانهي بازارهاي بينالمللي، و كنترل بيواسطهي توليد به<br />
پايان رسيده است. با تمركز بر اثر پيامدهاي اين بحران بر توليد نفت<br />
ايالات متحده، فاين و هريس خاطرنشان ميكنند كه<br />
در نظام وابستگي متقابل، اگر قيمت درست باشد،<br />
سخن از كمبود مالتوسي نفت كاملا بيمعني<br />
است. همچنين، در اين دنياي جهانيشده، نه<br />
انگيزهي هر چند بيغرضانه براي خودكفايي كار<br />
مي كند، نه شعار فريبنده براي فرافكني قدرت<br />
تحت پوشش «امنّيت ملّي» (يا «نفت استراتژيك»)<br />
ميتواند به كنترل بالا و پايينرفتن قيمتهاي<br />
نفت منجر شود، و نه هيچ نفت «مطمئن» و تضمين<br />
شدهاي را به نحو چشمگيري ميتوان در خارج از<br />
نظام جهاني تأمين كرد<br />
توان اين » يم<br />
امر را همچون تئوري توطئهي افزايشهاي قيمت نفت تعبير<br />
كرد كه بنا به آن افزايش قيمت نفت راهحلي براي جوابگوئي به<br />
مسئلهي اين صنعت بوده است.» با اين همه، عبارت توان تعبير » يم<br />
كرد» در اينجا دلالت روشمندانه ضمني به پديدهي توطئه دارد كه<br />
دقيقاً به شيوهي پديداري امر مشخص (ظاهر ناپخته) اشاره دارد و به<br />
اينگونه انتزاع واقعي و درك ديالكتيكي (آگاهانه) را طلب ميكند. با<br />
اين همه، فرضيهي توطئه اغلب چون فرض مسئله و نيز بهمثابهي<br />
نتيجهي نهايي بازي ميكند و به اينگونه قادر به چيرگي بر وضعيت<br />
اينهمانگويانه خود نيست.<br />
بنابراين آموزنده است بپرسيم كه چرا بايد «كمپاني هاي عمده عضو<br />
كارتل» آگاهانه خلاف منافع خود توطئه كنند، به ويژه هنگامي كه<br />
موضوع بر سر تسليم كنترل خود بر حجمي عظيم از ذخاير نفت<br />
جهاني و جايگاه غيرقابلمقايسهي آنها در عرصه قيمتگذاري<br />
جهاني نفت است؟ اما، مهمتر از آن، چرا كمپانيهاي كارتلي عمده (و<br />
نيز كمپانيهاي مستقل غيرعمده) بايد علاقهمند بوده باشند كه<br />
توليد نفت داخلي ايالات متحده عاري از «فشار» باشد؛ آن هم<br />
هنگامي كه در واقعيت امر چنين آرامشي كمي بعد با بازسازي<br />
جهاني كل صنعت نفت از بين خواهد رفت، همان صنعتي كه در آن<br />
به طرزي چشمگير بالارفتن رانتهاي تفاضلي نفت به هنجاري براي<br />
توليد نفت به اصطلاح جديد در ايالات متحده نيز صادق بوده است؟<br />
به بيان ديگر، چرا بيخود و بيجهت كارتل قديمي (كمپانيهاي<br />
عمده نفت) بايد حاضر باشد جايگاه منحصربهفرد خود را با «كارتلي<br />
جديد» كه ظاهراً با كمپانيهاي غيركارتلي مشاركت دارد عوض<br />
كند؟ و اگر به فرض محال هم چنين رفتاري از مديران چنين<br />
كارتلي سر بزند، آيا نبايد در حالت عادي در سلامت رواني آنان شك<br />
كرد؟ آيا اين نيروهاي سركش رقابت واقعي سرمايهداري نبودند كه<br />
در دورهي انتقالي 1950 1972 قدرت خود را جمع كردند و در<br />
آستانه تحولات ساختاري صنعت نفت نهايتاً به انفجار بزرگ و<br />
بحرانزاي سال انجاميدند؟ آيا عبارت «كارتلي كه اكنون هر<br />
دو را شامل است» موجب آشفتگي بيشتر افكار برخي از پژوهشگران<br />
نميشود كه مفهوم انحصار با هژموني را در هم ميآميزند، و آيا<br />
اينگونه رهنمودها آنها را تشويق نميكند كه به نادرستي بر<br />
«سرشت انحصاري در اين صنعت و تفسير نقش دولت مسلّط در<br />
بخش نفت يعني دولت ايالات متحده تكيه كنند» (براملي<br />
بالاخره، آيا اين نوع طرز برخورد به صنعت نفت بار ديگر<br />
اشباح مردگان توطئههاي ساليان گذشته را از آرامگاههاي ساكت و<br />
قديمي خود برنميانگيزاند؟<br />
سرانجام، توطئهها از لحاظ چهرهي ارزشي خود كانديداهاي مناسبي<br />
براي بررسي تجربي عيني، كه نياز به بازتاب نهادهاي ميانجيگرانه<br />
دارد، نيستند. چنانكه بينا (1985، فصل دوم) نشان ميدهد، توهم<br />
توطئه، همانند انعكاس يك سراب، به پايهي مادي (ميانجيگرانه) و<br />
واقعي بستگي دارد كه فراتر از قلمرو خود توطئه است. با اين همه،<br />
در مورد كارتل بينالمللي نفت، تحت موافقتنامهي آچناكري<br />
(19721928)، انطباقهائي كه به عنوان توطئه برداشت شدهاند،<br />
ضمن آنكه در زمره شرط لازم هستند، در قالب موجوديت كارتل<br />
بيميانجي شرايط كافي نيز ميباشند. از اينرو آچناكري به دليل<br />
رسالت و ماهيت اجرايياش، بهخودي خود توطئهاي بزرگ بشمار<br />
ميرود. به بيان ديگر، كارتل و توطئه هر دو جنبهي مكمل پديدهاي<br />
هستند كه حيات آن را بايد مديون نبود ميانجي و نهادهاي<br />
ميانجيگرانه دانست. بنابراين، زدن برچسب اشتباه و تشخيص<br />
نادرست خصوصيات كارتلزدايي پس از (و جهانيشدن<br />
رقابتي) صنعت نفت، بايد ما را از مشكلات مضاعف و در حقيقت<br />
سوءدرك مضاعف بالا آگاه سازد. در نتيجه، درست از همين زاويه<br />
است كه بايد با كمال احترام از فاين و هريس بپرسيم در رابطه با<br />
1973<br />
مسئله توطئه عبارت «يقيناً، چنين امكاني نبايد ناديده گرفته<br />
شود» دقيقا به چه منظور و معنايي جز گيج كردن خواننده مي<br />
18<br />
تواند اشاره داشته باشد؟<br />
ملاحظات پاياني<br />
مناسبات اجتماعي سرمايهداري بيشتر مانند آتشفشان يا توفان عمل<br />
ميكنند. هنگامي كه قدرت ميگيرند و به نيرويي چشمگير بدل<br />
ميشوند، اين مناسبات قوانين خاص خود را به كار ميبرند و به<br />
سازوكارهاي خاص خود براي تحميل آنها به جامعه صورت بيروني<br />
،1991<br />
1973<br />
صحفه 58).<br />
19<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
.1<br />
ميدهند. جهانيشدن نفت در دوران پس از بحران 1973-1974<br />
نيز استثنايي بر اين قاعده نيست. بحرانهايي كه در اواخر دههي<br />
و اوايل دههي و فراتر از آن رخ داد، هويت دورانساز<br />
خود را مديون بحران نفت 19731974 هستند كه در آن<br />
ارزشيافتگي مالكيت ارضي در نفت ابعاد جهاني يافت. در نتيجه،<br />
توليد نفت در سه دههي گذشتهي از يازده دهه پيش از آن، يعني<br />
قبل از بحران نفتي 19731974، بايد به دقت متمايز شود. اين<br />
تمايز نبايد صرفاً بر مبناي كّمي بلكه بر مبناي كيفي نيز انجام شود،<br />
كه الزاما از فرايند كيفيت دورانساز و جهانشمول پساكارتلي و<br />
دوران پساپاكسامريكانا نيز نياز به عبور دارد.<br />
چنانكه نشان داده شد، جهانيشدن نفت نمود وحدت و تضاد جهاني<br />
تمامي مناطق نفتي در رقابت جهاني است و قيمتهاي «اسپات»<br />
نفت بازتاب لحظهاي آن ميباشند. جهانيشدن نفت ارزشيافتگي<br />
جهاني ذخاير نفت را در تشكيل جهاني رانتهاي نفتي تفاضلي، با<br />
توجه به بارآوري متفاوت توليد نفت در گوشه و كنار جهان، نشان<br />
ميدهد. بدينگونه، قيمت توليد كمبازدهترين مناطق نفتي، قيمت<br />
توليد و همينطور قيمت بازار مجموعه نفت جهاني را تنظيم و تعيين<br />
ميكند. در نظام وابستگي متقابل، اگر قيمت درست باشد، سخن از<br />
كمبود مالتوسي نفت كاملا بيمعني است. همچنين، در اين دنياي<br />
جهانيشده، نه انگيزهي هر چند بيغرضانه براي خودكفايي كار مي<br />
كند، نه شعار فريبنده براي فرافكني قدرت تحت پوشش «امنّيت<br />
ملّي» (يا «نفت استراتژيك») ميتواند به كنترل بالا و پايينرفتن<br />
قيمتهاي نفت منجر شود، و نه هيچ نفت «مطمئن» و تضمين<br />
شدهاي را به نحو چشمگيري ميتوان در خارج از نظام جهاني تأمين<br />
كرد. به بيان ديگر، نفت جهاني هيچگونه ملاطفتي براي آندسته، كه<br />
هم آرزوي نگهداري برش كيك را دارند و هم آرزوي خوردن آن را،<br />
ندارد. سرانجام، نه خواب و خيال حفاريهاي اكتشافي در منطقه<br />
قطبي اختصاص داده شده به ايمني زيست و طبيعت وحشي در<br />
آلاسكا و نه واقعيت غيرقانوني، بيشرمانه، و تحقيرآميز<br />
تجاوز آمريكا به عراق، هيچكدام عينيتي مشروع و موجه براي<br />
دسترسي به نفت به منظور خودكفايي ادعايي بهشمار نميرود.<br />
1980<br />
(ANWR)<br />
1970<br />
∗ سيروس بينا استاد ممتاز پژوهش علم اقتصاد در دانشگاه مينهسوتا است. نگارنده<br />
سپاس خود را از انور شيخ براي دوستي ديرپا و نزديك به سه دهه مشورت درخشان و<br />
گفتگوهاي خردمندانه با وي ابراز مي دارد. نگارنده همچنين به رابرت بِرنر به خاطر<br />
دوستي و ساعتهاي بيشمار گفتگوي فشرده دربارهي نفت، جنگ، و سياست خارجي<br />
آمريكا در ديدار اخير خود بعنوان استاد مهمان از دانشگاه يو.سي. لا .ا. اظهار امتنان<br />
ميكند. بينا همچنين سپاس خود را از توماس مرتيز براي حمايت رفيقانهي وي در<br />
جريان ديدار از مركز تئوري انتقادي و تاريخ تطبيقي، يو.سي. لا .ا. و نيز از سندي كيل<br />
از كتابخانهي يو. ام. ام. به دليل پاسخ سريع به درخواستهاي بي حد و حصر براي<br />
مطالب مورد نياز اين تحقيق اعلام ميكند. نگارنده، همچنين بهخاطر دريافت نظرات<br />
انتقادي بدون ذكر نام برخي از ويراستاراران اين مجلّه و نيز از اعتماد، مهرباني و<br />
هدايت ماريو سكارچيا، سردبير اين مجلّه قدرداني خود را بدينوسيله ابراز ميكند.<br />
يادداشتها<br />
واژهي «انتقادي» در زيرعنوان اين مقاله استفاده شده است تا ديدگاه ما را از ديد<br />
چپ سنّتي و برخورد اكثر رهيافتهاي اقتصادانان بهاصطلاح غيراُرتدوكس، و<br />
پژوهشگران راديكال و نوماركسگرا، كه با دردسر زياد امروزه در روششناسي<br />
راستگرايانه و ارتدوكس غرق شدهاند، متمايز سازد. اين مقاله (كه در سال به<br />
به<br />
دعوت سردبير مجلّه<br />
رشته تحرير درآمده و در تابستان در اين مجلّه چاپ شده است) سيامين<br />
سالگرد ايدهي اصلي و بيستمين سالگرد انتشار كتاب اقتصاد بحران نفت<br />
را جشن ميگيرد.<br />
اين فراز به دليل روان بودن ترجمهاش از ماركس (1970، صفحات 210213)<br />
انتخاب شده، نه ماركس 105107).<br />
موافقتنامه ردلاين يك تصميمگيري بدنام كارتلي است كه كمپاني<br />
نفت عراق را به توطئه عليه عراق كشاند و مانع از هر نوع تلاش براي بهرهبرداري از<br />
درصد قلمرو عراق شد. اين موافقتنامه بخشي از موافقتنامهي پنهاني ميان<br />
سران شركتهاي بزرگ نفت بود كه در قصر آچناكري، اسكاتلند، در سپتامبر<br />
منعقد گرديد. براي بررسي پنهانسازي كشفيات نفتي در خاورميانه به بِلر<br />
صفحات 8185) رجوع كنيد. بِلر به درستي مشاهده ميكند:<br />
"برخلاف اين برداشت همگاني و پايدار كه وجود كارتلها به نحوي در ماهيت<br />
چيزها ذاتي است، شكلگيري اين ترتيبات محصول معاملهاي بزرگ همراه با<br />
فعاليتي دشوار بوده است. بنا به صورتجلسات كارتل كه به دست كميتهي تحقيق<br />
سوئد افتاد، اين گروه جلسه در سال برگزار كرد كه در آنها موضوع<br />
مورد بحث قرار گرفت؛ در سال جلسه برگزار شد كه در آن موضوع<br />
مورد بحث قرار گرفت؛ در سال جلسه برگزار شد كه در آن موضوع<br />
بحث شد" 65، تاكيدها همه از نگارنده است).<br />
اين تمايز براي تشخيص مالكيت ارضي در بستر مليكردنهاي نفت در دههي<br />
بسيار حائز اهميت است.<br />
مبدا ثابت اوليه در شبكه بين المللي كارتل كه در خليج مكزيك تثبيت شد، متمركز<br />
بر هزينهي توليد نفت در ايالات متحده بود. هزينهي حمل و نقل خيالي مبتني بر<br />
محاسبهي عجيب هزينهي حمل نفت از خليج مكزيك به هر مقصدي در جهان، بدون<br />
توجه به محل توليد و محل بارگيري، بود.<br />
سازمان كشورهاي صادركنندهي نفت (اوپك) در سال 1960 تشكيل شد.<br />
بنيانگذاران اوليهي آن ايران، عراق، كويت، عربستان سعودي و ونزوئلا بودند.<br />
اين همان آژانس بينالمللي انرژي است كه ايده و توصيف دقيق آن در يادداشت<br />
آمريكا انگلستان در سال مطرح شده بود. از قضا، اين «دقت در پيش بيني»<br />
ويژگي متحجرانهي سياست خارجي آمريكا را دست بدست با موافقتنامه كارتلي<br />
آچناكري در دوران پاكس امريكانا آشكار ميسازد.<br />
ما اعتقاد داريم كه عصر پاكس امريكانا در اواخر دههي پايان يافته و<br />
همزمان با فروپاشي اين نظام هژموني رهبر آن ايالات متحده نيز به اتمام رسيده<br />
است؛ رجوع كنيد به بينا 1994الف؛ 1994ب، 1994پ،<br />
برخي از نويسندگان اين را يك عقبنشيني موقت براي ايالات متحده تعبير مي<br />
205208) و بررسي نگارنده از آن به بينا<br />
كنند. مثلاً به براملي<br />
(1994ب) رجوع كنيد. دربارهي هژموني آمريكا، علاوه بر سوءبرداشت از مفهوم<br />
انحصار و فرايند تاريخي آن، مشكل روششناسي با براملي اين است كه روششناسي<br />
او از تقاطع گرِهي مقولاتي آغاز ميكند كه هر كدام خود جداگانه نياز به اثبات<br />
تئوريك دارد. بعبارت ديگر، در مورد نفت بررسي براملي نير در تحليل نهايي چيزي جز<br />
بيان اينهمانگويانه نميباشد.<br />
نظريهي نئوكلاسيكي منابع فرسايشپذير مدعي است كه «رانت كميابي» بايد به<br />
نفت افزوده شود. اين<br />
هزينهي جنبي استخراج<br />
بهرهبرداري<br />
امر بازتاب «هزينه فرصت انتخاب از دست رفته»<br />
از نفت است كه برحسب نرخ بهره در هوتلينگ نشان داده شده است. در اينجا<br />
هيچ مفهومي از مالكيت ارضي را نميتوان يافت زيرا «رانت كميابي» معيار احتساب<br />
هزينه بر اساس «فرصت انتخاب از دست رفته» تخصيص ميان حال و آينده است. از<br />
اينرو، هزينهي جنبي رانت كميابي هزينهي كاربرد. بدين گونه، مسئله رانت<br />
بعنوان يك مقولهي مدرن و مشخّص اقتصادي در چارچوب اقتصاد نوكلاسيك و ساير<br />
مكتب هاي نفوذيافته از آن جايي ندارد؛ و اگر هم گهگاه از رانت صحبت ميشود<br />
2005<br />
International Journal of Political Economy<br />
2006<br />
(1985)<br />
1928<br />
،1976)<br />
897<br />
656<br />
776<br />
1970<br />
.1997 ،1995<br />
(1973، صفحات<br />
(Redline)<br />
1937<br />
49 ،1938<br />
51 ،1939<br />
(1945-1979)<br />
1964<br />
،1993<br />
55<br />
(1991، صفحات<br />
(marginal extraction cost)<br />
(opportunity cost)<br />
(1931)<br />
=<br />
(1976، صفحه<br />
+<br />
.2<br />
.3<br />
99/5<br />
.4<br />
1970<br />
.5<br />
.6<br />
.7<br />
.8<br />
.9<br />
.10<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
20
1973<br />
.11<br />
مقصود هرگونه قيمتي است كه با رقابت ذهني، ايستا، و ايده آل اين سيستم فكري<br />
متباين است. در اين مورد خاّص چپگرايان سنّتي (نظير چپگرايان مجلّه «مانتلي<br />
رويوو») و نوماركسيست هاي مكتب «سرمايهداري انحصاري» نيز از اين قاعده<br />
مستثني نميباشند.<br />
برخي از اقتصاددانان نوكلاسيك تصور ميكنند كه تمامي نفت را بايد در زمان<br />
كشف توليدشده تلقي كرد؛ از اينرو، عقيده دارند به ذخاير نفت بايد بهمثابهي انبار كالا<br />
نگريست. به اينگونه براي آنان جايي براي رانت غير از توسل به «قدرت بازار» و<br />
انحصار وجود ندارد؛ به آدلمن رجوع كنيد<br />
براي بررسي انتقادي مفهوم رقابت رجوع كنيد به بينا (فصل 1989الف؛<br />
كليفتون 1977؛ زِملر 1984؛ شيخ 1982؛ ويكس (فصل<br />
ما هيچگونه كمبودي از لحاظ تفسيرهاي عاميانه از نظريهي رانت ماركس در<br />
نوشتههاي مربوط به نفت نداريم. براي نمونه يك ابداع جديد را ميتوان در اثر مامر<br />
129) جستجو كرد. وي رانت مطلق ماركس را با عنوان «اجارهي<br />
مرسوم پرداختي زمين» براي پرداخت حق امتياز نفت نامگذاري كرده است. مامر، با<br />
ناديده گرفتن اينهمه بررسي در مورد نفت و رانت، بدون كمترين مطالعه، در اين<br />
كتاب اظهارفضل ميكند. بقيهي اين مجلد آكنده از ساختارهاي بهاصطلاح حاكم بر<br />
نفت است كه بدون ذكر هيچ علت تئوريك در كنار يكديگر خودنمايي ميكنند. در اين<br />
كتاب هيچ سخني در ويژگي بحران نفت، تحولات ناشي از وحدت رقابتي اين صنعت،<br />
و جهانيشدن آن در ميان نيست.<br />
در بحران اواسط دههي 1980، شوخي زير ورد زبان مردم تگزاس بود: «آيا<br />
ميدانيد چرا امسال مرسدس بنز نه صندلي دارد نه رل؟» پاسخ اين بود: «چون نفتيها<br />
نشيمن خويش را از دست دادهاند و نميدانند به كه و كدام طرف رو كنند.» در اين<br />
توسط عربستان سعودي پروژهاي<br />
زمان، ترفند «توليد متغير»<br />
خودشكن و شكستخورده بود. اين پروژه، از يكسو، با جلوگيري از توليد، كل درآمد<br />
رانتي را از طريق كميت كاهش داد. از سوي ديگر، با اشباع بازار (كه فقط براي زماني<br />
محدود ممكن است) كل درآمدهاي رانتي را از طريق قيمت كاهش داد.<br />
كاهش كُند قيمتهاي نفت، در حالت اضافه عرضه در بازار، ناشي از فرضيه<br />
ارتدوكس «قدرت بازار» نيست؛ برعكس اين خود پيامد تكنيكي و ويژگي خود توليد<br />
نفت است.<br />
محسن مسرت و من نخستين كساني بوديم، البته مستقل از يكديگر، كه بحران<br />
نفت اوايل دههي را تحليل و در حقيقت صنعت انرژي و نفت را بر پايه كنش<br />
متقابل و پيچيدهي سرمايه و مالكيت ارضي با الهام از ماركس تئوريزه كرديم. مسرت<br />
مطالعات خود را بر زغال سنگ آمريكا متمركز نمود در حالي كه من توجهم را به نفت<br />
آمريكا معطوف كردم تا بتوانم جهانيشدن نفت و صنعت انرژي را از طريق مركزيت<br />
كانون بحران جهاني نفت توضيح دهم.<br />
نقص ديگر رهيافت مسرت به رانت تعيين دلبخواه قيمت نفت با تمركز بر قيمت<br />
بازار مشتقات نهايي آن است (به گفتهي نور «قيمت نهايي نفت به مصرفكنندگان»<br />
باز هم بايد خاطرنشان كرد كه اين انتخاب دلبخواه منجر به<br />
تداخل و بههمريختگي فرايندهاي متفاوت توليد ميشود، موجب اغتشاش در چيستي<br />
واقعي رانت ميگردد. به بيان ديگر، هنگامي كه نفت خام ارزشگذاري و فروخته<br />
ميشود و بازار را ترك ميكند، ديگر تحت قانون رانت از ديدگاه ماركس و در قلمرو<br />
مالكيت ارضي نيست. در غيراينصورت، اين خود بازگشتي است به مفهوم بورژوايي<br />
«رانت» كه ما را در نهايت التقاط به بن بست «قدرت بازار» برميگرداند. شواليه (كه<br />
نظرات وي در مقالهي بينا 1989ب، صفحات 9597 مورد انتقاد قرار گرفته) نيز در<br />
اين معماي گمراه كننده اُرتدوكس گرفتار آمده است. شواليه بر رانت انحصاري و چهار<br />
نوع رانت متفاوت تفاضلي، يعني، الف) رانت كيفيتي، ب) رانت جايگاهي، پ) رانت<br />
استخراجي، و ت) رانت فناورانه تكيه ميكند. براي بررسي انتقادي نظر مخالف به<br />
نوشتارهاي بينا 1989ب و رجوع كنيد.<br />
بحران نفت اوايل دههي 1970، از جمله، به ديدگاههاي توطئهآميز خيالي منجر<br />
شد كه رفته رفته با واقعيت پايدار جهانيشدن نفت به كنار رفت. با اين همه، بقاياي<br />
اين رهيافت غيرانتقادي و در واقع ابلهانه به نفت هنوز از تخيل كژديسهي علاقهمندان<br />
نظريهي توطئه زدوده نشده است. نكته مورد اشاره در اينجا تجديدحيات اخير اين<br />
نگرش توسط نيتزن و بيچلر است. آنها مينويسند: «تحليل ما بر فرايند انباشت<br />
تفاضلي سرمايهي متمركز بوده و جستجو براي فرا رفتن از "نرخ عادي بازده" و<br />
گسترش سهم فردي در كل جريان سود را مورد تاكيد قرار ميدهد»<br />
446، تاكيدها در متن اصلي است). اين مؤلفان به نحو استهزاءآميزي بحران نفت پس<br />
از را به عنوان «كشمكشهاي انرژي» بشمار آورده و تاكيد ميكنند كه اين<br />
ترتيبات قبلي و كشمكشهاي توطئهآميز پيامد «جستجو [توسط شركتهاي نفتي]<br />
براي فرا رفتن از "نرخ عادي بازده"و گسترش سهم فردي [واحد توليد] در كل جريان<br />
سود است» (همان جا، صفحه آنها اشاره ميكنند كه «نقطه آغاز<br />
روششناسي»شان نرخ بازده تفاضلي است، در حاليكه به غلط آن را انباشت سرمايهي<br />
تفاضلي ناميده اند (بيچلر و نيتزن 609)، هر چند نتيجهي نهايي آن نيز<br />
با حساب سرانگشتي جز تكيه بر نرخ بازده تفاضلي معمول در محاسبات حسابداري<br />
نيست. به اينگونه، با توجه به برگردان مكرر انحصار نفتي توطئهگرانه (نوكلاسيكي)<br />
در اينجا و ساير كارهاي بعدي آنها، نه انباشت سرمايه و نه دولت سرمايه داري جايي<br />
در سرزمين خيالي اينهمانگويانهشان ندارد. با اين همه، آنچه به نحو متاثركنندهاي<br />
شگفتآور است تكيهي برخي از نويسندگان خودخواندهي ماركسيست به اين طرح<br />
كودكانه و ارتدوكس است كه به عنوان خوراك ادعاي ظاهري نوع جديدي از<br />
جوابگوييهاي راديكال طرح ميشود كه گويا نفت گرچه غير مستقيم، به شيوهاي<br />
خيالي و توطئهآميز دو مؤلف بالا دليل جنگ و اشغال عراق توسط آمريكا است<br />
(براي نمونه رجوع كنيد به بوئل و ديگران، 2005الف و 2005ب). اين قبيل راديكالها<br />
حتي از خطاهاي بسيار ساده در علم روششناسي نيز چندان خبر ندارند، و اگر هم<br />
دارند ترك اينگونه عادات عاميانه برايشان دشوار بهنظر ميرسد.<br />
.(446<br />
1996، صفحه<br />
مراجع<br />
References<br />
Adelman, M. 1986. “Scarcity and World Oil Prices.” Review of<br />
Economics and Statistics 68: 387–97.<br />
———. 1990. “Mineral Depletion, with Special Reference to<br />
Petroleum.” Review of Economics and Statistics 72: 1–10.<br />
Alfonso, P. J.P. 1966. “The Organization of Petroleum Exporting<br />
Countries.” Monthly Bulletin (Ministry of Mines and Hydrocarbons,<br />
Caracas) 1, nos. 1–4.<br />
Ball, G.W. 1965. “Circular Aerogram 5671: Energy Diplomacy and<br />
Global Issues” In Foreign Relations of the United States 1964–1968,<br />
Vol. 34 (1999): 333. Washington, DC: Government Printing Office.<br />
Barrow, J.D. 1991. Theories of Everything. New York: Oxford<br />
University Press.<br />
Bichler, S., and J. Nitzan. 1996. “Putting the State in Its Place: U.S.<br />
Foreign Policy and Differential Capital Accumulation in Middle East<br />
‘Energy Conflicts.’” Review of International Political Economy 3, no. 4:<br />
608–61.<br />
Bina, C. 1985. The Economics of the Oil Crisis. New York: St. Martin’s<br />
Press.<br />
———. 1988. “Internationalization of the Oil Industry: Simple Oil<br />
Shocks or Structural Crisis?” Review: A Journal of Fernand Braudel<br />
Center 11, no. 3: 329–79.<br />
———. 1989a. “Competition, Control and Price Formation in the<br />
International Energy Industry.” Energy Economics 11, no. 3: 162–68.<br />
———. 1989b. “Some Controversies in the Development of Rent<br />
Theory: The Nature of Oil Rent.” Capital and Class no. 39: 82–112.<br />
———. 1990. “Limits to OPEC Pricing: OPEC Profits and the Nature<br />
of Global Oil Accumulation.” OPEC Review 14, no. 1: 55–73.<br />
———. 1992. “The Law of Economic Rent and Property.” American<br />
Journal of Economics and Sociology 51, no. 2: 187–203.<br />
———. 1993. “The Rhetoric of Oil and the Dilemma of War and<br />
American Hegemony.” Arab Studies Quarterly 15, no. 3: 1–20.<br />
———. 1994a. “Farewell to the Pax Americana.” In Islam, Iran, and<br />
World Stability, ed. H. Zangeneh, 41–74. New York: St. Martin’s Press.<br />
———. 1994b. “Review of American Hegemony and World Oil.”<br />
Harvard Middle Eastern and Islamic Review 1, no. 2: 194–98.<br />
———. 1994c. “Towards a New World Order.” In Islam, Muslims and<br />
the Modern State, ed. H. Mutalib and T. Hashmi, 3–30. London:<br />
Macmillan.<br />
———. 1994d. “Oil, Japan, and Globalization.” Challenge 37, no. 3<br />
(May–June): 41–48.<br />
———. 1995. “On Sand Castles and Sand-Castle Conjectures: A<br />
Rejoinder.” Arab Studies Quarterly 17, nos. 1–2: 167–71.<br />
———. 1997. “Globalization: The Epochal Imperatives and<br />
Developmental Tendencies” In The Political Economy of Globalization,<br />
ed. D. Gupta, 41–58. Boston: Kluwer.<br />
———. 2004a. “Is It the Oil, Stupid?” URPE Newsletter 35, no. 3: 5–8.<br />
———. 2004b. “The American Tragedy: The Quagmire of War,<br />
Rhetoric of Oil, and the Conundrum of Hegemony.” Journal of Iranian<br />
Research and Analysis 20, no. 2: 7–22.<br />
Bina, C., and M. Vo. 2005. “The Facade of Politics and Quantum Jitters<br />
of Economics: Does OPEC Affect the Global Oil Prices?” Working<br />
Paper, University of Minnesota, Morris (July).<br />
Blair, J.M. 1976. The Control of Oil. New York: Pantheon.<br />
،(6<br />
.(6<br />
(1995، صفحه<br />
.(1990 ،1986)<br />
1985<br />
1981 ،1980<br />
(swing production)<br />
1992<br />
1970<br />
.12<br />
.13<br />
(2002، صفحات<br />
.14<br />
.15<br />
.16<br />
.17<br />
،1980] صفحه .([70<br />
،1985<br />
.18<br />
21<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
سرمايهداري؛ تغيير و زوال<br />
گفتگوي "سامان نو" با هيلل تكتين<br />
هيلل تكتين در سال 1937،<br />
در شهر"كيپتان" آفريقاي<br />
جنوبي به دنيا آمد و دوران<br />
كودكي و اوايل جواني را در<br />
همانجا گذراند؛ تكتين پس از<br />
به پايان رساندن آموزش<br />
مقدماتي، وارد دانشگاه<br />
كيپتان شد و به طور<br />
همزمان در دو رشتهي<br />
تحصيلي در سطح ليسانس به<br />
تحصيل پرداخت. وي در<br />
گفتگو و برگردان: ايوب رحماني<br />
ويراستار: ساسان دانش<br />
دورهي دانشجويي به فعاليت سياسي روي آورد و به عنوان فعال چپ و<br />
ضد نژادپرستي با رژيم آپارتايد آفريقاي جنوبي به مبارزه پرداخت. تكتين<br />
به خاطر فعاليتهاي سياسي، مورد پيگرد پليس قرار گرفت و با تشديد<br />
فضاي سركوب در سال 1960، ناچار شد كه آفريقاي جنوبي را ترك<br />
گويد. وي به بريتانيا مهاجرت كرد ولي پس از يك سال براي تحصيل<br />
راهي مسكو شد و با پشتكاري فراوان، پاياننامهي دكتراي خود را آغاز<br />
كرد. تكتين درسال 1965، پس از كسب مدرك دكترا به كشور انگلستان<br />
بازگشت و به عنوان استاد در انستيتوي پژوهشهاي شوروي و اروپاي<br />
شرقي در "دانشگاه گلاسگو" به تدريس پرداخت. تكتين در سال 2000،<br />
لقب پرفسوري را از"دانشگاه گلاسگو" دريافت كرد.<br />
تكتين يكي از بنيانگذاران نشريهي "كريتيك" ) نقد) است كه نخستين<br />
شمارهي آن در سال 1973، به سردبيري خود او انتشار يافت. تكتين از آن<br />
زمان تا كنون سردبيري اين نشريه را كه به نظريهي سوسياليسم ميپردازد به<br />
عهده داشته است.<br />
***<br />
Boal, I.; T.J. Clark; J. Matthews; and M. Watts. 2005a. Afflicted<br />
Powers. London: Verso.<br />
———. 2005b. “Blood for Oil.” London Review of Books (April 21).<br />
Bromley, S. 1991. American Hegemony and World Oil. University<br />
Park: Pennsylvania State University Press.<br />
Clifton, J. 1977. “Competition and Evolution of the Capitalist Mode of<br />
Production.” Cambridge Journal of Economics 1, no. 2: 137–51.<br />
Federal Trade Commission. 1952. International Petroleum Cartel. A<br />
Report to the Subcommittee on Monopoly, Select Committee on Small<br />
Business (82d Congress, 2d Session). Washington, DC: GPO.<br />
Fine, B. 1979. “On the Marx’s Theory of Agricultural Rent.” Economy<br />
and Society 8 no. 3: 241–78.<br />
———. 1982. Theories of the Capitalist Economy. New York: Holmes<br />
& Meier.<br />
———. 1983. “The Historical Approach to Rent and Price Theory<br />
Reconsidered.” Australian Economic Papers 22, no. 40: 132–43.<br />
———. 1986. “A Dissenting Note on the Transformation Problem.” In<br />
The Value Dimension: Marx versus Ricardo and Sraffa, ed. B. Fine,<br />
209–14. London: Routledge & Kegan Paul.<br />
Fine, B., and L. Harris. 1985. The Peculiarities of the British Economy.<br />
London: Lawrence & Wishart.<br />
Hobson, J.A. 1891. “The Law of the Three Rents.” Quarterly Journal of<br />
Economics 5: 263–88.<br />
Hotelling, H. 1931. “The Economics of Exhaustible Resources.”<br />
Journal of Political Economy 39, no. 2: 137–75.<br />
Klare, M. 2003. “It’s the Oil, Stupid.” The Nation, May 12.<br />
———. 2004. Blood and Oil. New York: Metropolitan.<br />
Marx, K. 1968. Theories of Surplus-Value, Part II. Moscow: Progress.<br />
———. 1969. The Poverty of Philosophy. New York: International<br />
Publishers.<br />
———. 1970. A Contribution to the Critique of Political Economy.<br />
Moscow: Progress.<br />
———. 1973. Grundrisse. New York: Vintage.<br />
———. 1991. Capital. Vol. 3. London: Penguin.<br />
Massarrat, M. 1980. “The Energy Crisis: The Struggle for<br />
Redistribution of Surplus Profit from Oil.” In Oil and Class Struggle,<br />
ed. P. Nore and T. Turner, 26–68. London: Zed.<br />
Mikdashi, Z. 1972. The Community of Oil Exporting Countries. Ithaca:<br />
Cornell University Press.<br />
Mommer, B. 2002. Global Oil and the Nation State. Oxford: Oxford<br />
University Press.<br />
Murray, R. 1977. “Value and Theory of Rent (Part 1).” Capital and<br />
Class, no. 3: 100–122.<br />
Nitzan, J., and S. Bichler. 1995. “Bringing Capital Accumulation Back<br />
In: The Weapondollar–Petrodollar Coalition–Military Contractors, Oil<br />
Companies and Middle East ‘Energy Conflicts.’” Review of<br />
International Political Economy 2, no. 3: 446–515.<br />
Nore, P. 1980. “Oil and the State: A Study of Nationalization in the Oil<br />
Industry.” In Oil and Class Struggle, ed. P. Nore and T. Turner, 69–88.<br />
London: Zed.<br />
Nwoke, C. 1987. Third World Minerals and Global Pricing. London:<br />
Zed.<br />
Ricardo, D. 1976. The Principles of Political Economy and Taxation.<br />
London: Dent & Sons.<br />
Rosdolsky, R. 1977. The Making of Marx’s “Capital.” London: Pluto.<br />
Saad-Filho, A. 1993. “A Note on Marx’s Analysis of the Composition<br />
of Capital.” Capital and Class 50:127–46.<br />
Schumpeter, J. 1942. Capitalism, Socialism and Democracy. New York:<br />
Harper & Row.<br />
Semmler, W. 1984. Competition, Monopoly, and Differential Profit<br />
Rates. New York: Columbia University Press.<br />
Shaikh, A. 1977. “Marx’s Theory of Value and the Transformation<br />
Problem.” In The Subtle Anatomy of Capitalism, ed. J. Schwartz, 106–<br />
37. Santa Monica, CA: Goodyear.<br />
———. 1980. “Marxian Competition versus Perfect Competition:<br />
Further Comments on the So-Called Choice of Techniques.” Cambridge<br />
Journal of Economics 4, no. 1: 75–83.<br />
———. 1982. “Neo-Ricardian Economics: A Wealth of Algebra, a<br />
Poverty of Theory.” Review of Radical Political Economics 14, no. 2:<br />
67–84.<br />
———. 1984. “The Transformation from Marx to Sraffa.” In Ricardo,<br />
Marx, Sraffa, ed. E. Mandel and A. Freeman, 43–84. London: Verso.<br />
U.S.–U.K. Memorandum. 1964. “Energy Diplomacy and Global<br />
Issues.” In Foreign Relations of the United States 1964–1968, Vol. 34<br />
(1999): 317–20. Washington, DC: Government Printing Office.<br />
Weeks, J. 1981. Capital and Exploitation. Princeton: Princeton<br />
University Press.<br />
To order reprints, call 1-800-352-2210; outside the United States, call<br />
717-632-3535.<br />
2007<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386<br />
اكتبر<br />
22
...<br />
اجازه دهيد كه از سرمايهداري مدرن آغاز كنيم. از سال 1945، نظام<br />
سرمايهداري نه تنها به حيات خود ادامه داده بلكه نيروهاي توليد،<br />
توسعه يافته و همچنين سطح زندگي مردم در بيشتر نقاط جهان<br />
بالا رفته و صرف نظر از بحرانهاي ادواري، هيچ بحراني در ابعاد<br />
بحران 1929-32 اتفاق نيافتاده است. پرسش اين است كه شما اين<br />
رشد نسبي و ثبات نظام سرمايهداري پس از جنگ جهاني دوم را<br />
چگونه ارزيابي ميكنيد؟ آيا نظام سرمايهداري به راه حل نهايي<br />
براي رفع مشكلات خود دست يافته است؟<br />
به نظر من، اين موضوع را بايد در بستر گستردهتري مورد بررسي<br />
قرار دهيم. پس از انقلا ب اكتبر1917، طبقهي سرمايهدار به اين<br />
فكر افتاد كه بايد تغييراتي را در سياستهاي خود ايجاد كند كه<br />
دو تغيير انجام گرفت. نخستين تغيير اتخاذ شيوههاي گوناگون<br />
سركوب بود و دومي عبارت بود از دادن يك رشته امتيازها.<br />
شكلهاي سركوبي كه اتحاذ شد بر همگان آشكار است. شكل<br />
نهايي اين سركوبها فاشيسم و جنگ بود. اما نتيجهي كلي، اين<br />
بود كه در سالهاي 1945، طبقهي سرمايهدار براي دستيابي به<br />
اهداف خويش ناچار شد كه به دادن يك رشته ازامتيازها تن<br />
دهد. بزرگترين اين امتيازها در كشورهاي پيشرفته، اتخاذ<br />
سياست اشتغال كامل بود. پيداست كه نظام سرمايهداري بدون<br />
دادن اين امتيازها نميتوانست به بقاي خويش ادامه دهد،<br />
بنابراين اشتغال كامل و دولت رفاه در دستور كار قرارگرفت؛ و<br />
اين به معناي رشد اقتصادي مداوم بود. راهي كه آنان براي<br />
رسيدن به اين هدف انتخاب كردند در مرحلهي نخست از طريق<br />
آمريكا بود. به اين معنا كه اين كشور نقش خود را به عنوان يك<br />
قدرت نظامي بزرگ به طورمداوم افزايش داد. به اين ترتيب،<br />
يعني با استفاده از نقش دولت آمريكا، ديگردولتها نيز توانستند<br />
كه بخش قابل توجهي از توليد ملي را به عهده بگيرند و يا براي<br />
آن تقاضا به وجود آورند. اين سياست موجب شد كه نظام<br />
سرمايهداري به ثبات دست يابد. اما اين ثبات دايمي نبود، چرا كه<br />
ايجاد ثبات دايمي براي نظام سرمايهداري ناممكن است. زيرا<br />
هزينههاي بخش نظامي به هرحال بايد از جايي تامين ميشد و<br />
اين مخارج، از راه مالياتها تامين گرديد، مالياتي كه از طبقهي<br />
سرمايهدار و نيز از طبقهي كارگر اخذ گرديد.<br />
موضوع اما تنها به بخش نظامي محدود نميشود. ما شاهد رشد<br />
صنايع دولتي غيرنظامي نيز بوديم. افزون بر اين، بخش دولتي<br />
شامل خود دولت رفاه هم ميشد كه بهداشت ودرمان دولتي،<br />
آموزش و پرورش دولتي و را دربرميگرفت. به اين ترتيب آنها<br />
توانستند با به كارگرفتن امكانات دولت، به سطح بالايي از اشتغال<br />
دست يابند. لازم است بدانيم كه در آمريكا بخش دولتي اساسا<br />
شامل بخش نظامي بود. اما در ديگر كشورها همانطور كه اشاره<br />
شد، بخش دولتي، علاوه بر بخش نظامي، بخشهاي ديگر اقتصاد<br />
را نيز در برميگرفت.<br />
جنگ سرد موضوع ديگري است كه نقش بسزايي در پيشبرد اين<br />
اهداف براي نظام سرمايهداري داشت. وجود جنگ سرد، نه تنها<br />
بخش بزرگ اقتصاد نظامي را توجيه ميكرد بلكه به طبقهي<br />
حاكم اين امكان را ميداد كه بر طبقهي كارگر كنترل متداوم<br />
داشته باشد. از سوي ديگر كنترل بر طبقهي كارگر ازطريق<br />
افزايش سطح زندگي و با برنامه اعمال ميشد. اما اين فقط يك<br />
بخش از موضوع است بخش ديگر اين است كه وقتي طبقهي<br />
كارگر، از دولت رفاه و اشتغال كامل برخوردار باشد، خواستههاي<br />
بيشتري را مطرح خواهد كرد، طبقهي كارگر خواهد خواست كه<br />
كنترل بر اشتغال و توليد به عهدهي خودش باشد و ديديم كه<br />
سرانجام نيز چنين خواستهاي را مطرح كرد. به هرروي، طبقهي<br />
حاكم در كشاكش اين روابط توانست كنترل بر طبقهي كارگر را<br />
حفظ كند. چرا كه افزون برعواملي كه برشمردم، بخشي از<br />
طبقهي كارگر هنوز تجربهي نظم و انضباط و روابط تشكيلاتي كه<br />
از دوران فاشيسم، جنگ و استالينيسم بر او تحميل شده بود را<br />
با خود حمل ميكرد. سومين پديده، يعني استالينيسم همانطور<br />
كه ميدانيد در دورهي پس از جنگ نيز ادامه يافت. به هر حال<br />
طبقهي كارگر، در دورهي پس از جنگ، وجود سرمايهداري را<br />
پذيرفت. جنگ سرد نه تنها به طبقه حاكم امكان داد كه يك<br />
بخش بزرگ اقتصاد را به اقتصاد نظامي اختصاص بدهد، بلكه اين<br />
امكان را نيز بوجود آورد كه اين طبقه به يك رشته جنگهاي<br />
خانمانسوز از جمله جنگ كره، جنگ ويتنام و ديگر جنگها در<br />
گوشه و كنار جهان بپردازد. از به اين سو در مجموع<br />
جنگ در جهان اتفاق افتاده است. جنگ سرد علاوه بر ايجاد<br />
22<br />
1945<br />
23<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
زمينههاي مادي كه به آنها اشاره كردم، زمينههاي فكري نيز به<br />
وجود آورد. با اين معنا كه در كشورهاي پيشرفته، بيشتر مردم<br />
وجود يك دولت قدرتمند، اشكال مختلف سركوب و اقتصادي را<br />
كه مشابه اقتصاد جنگي بود، پذيرفتند. اين امر تا آنجا كه به نظام<br />
سرمايهداري مربوط ميشود، دو نتيجه داشت؛ نخست اينكه آنها<br />
توانستند براي تداوم مخارج نظامي، به ميزان لازم و كافي ماليات<br />
دريافت كنند؛ دوم آنكه توانستند به اتحاديههاي كارگري حمله<br />
كنند. آنها در كشورهاي آمريكا و ژاپن و در جاهاي ديگر،<br />
اتحاديههاي كارگري را درهم كوبيدند و در كشورهايي كه<br />
نتوانستند اتحاديهها را درهم بشكنند، آنها را تحت كنترل<br />
سيستم خود درآوردند.<br />
موضوع فقط به ايدئولوژي ضد كمونيستي دولتها در كشورهاي<br />
پيشرفته محدود نميشد. اين ايدئولوژي ضد كمونيستي البته<br />
موفق بود، زيرا بخش بزرگي از آنچه اين دولتها در اين ارتباط<br />
ميگفتند حقيقت داشت. اين حقيقت داشت كه دولت اتحاد<br />
جماهير شوروي، دولتي سركوبگرو استثمارگر بود. بسياري از<br />
كساني كه از آنجا گريخته بودند و يا آنجا را ترك كرده بودند،<br />
مورد سركوب قرار گرفته بودند. برخي از آنها در غرب، توسط<br />
دولت شوروي به قتل رسيدند. بسياري از مردم در غرب، موضع<br />
دولتها در مورد شوروي را قبول داشتند. موضوع اما، به همين<br />
جا محدود نميشود. احزاب كمونيست در غرب خودشان ابزار<br />
سركوب بودند، بيشتر اعضاي اين احزاب، آنچه را كه رهبران به<br />
آنها ميگفتند باور ميكردند. اين احزاب و ديگر گروههاي<br />
استالينيستي اساسا اتحاديههاي كارگري را تحت كنترل و نيز بر<br />
جنبش چپ تاثير بسزايي داشتند. نتيجهي همهي آنچه گفتم<br />
اين بود كه نظام سرمايهداري توانست براي دورهاي به نسبت<br />
طولاني به نرخ استثمار مورد نياز خود دست يابد.<br />
اين به اصطلاح "توافق عمومي" تا دههي ادامه داشت.<br />
وقايع سال نشان داد كه اوضاع در حال تغير و تحول است.<br />
قيامهاي سال در مجارستان و لهستان و سپس قيام سال<br />
در چكسلواكي، نشان داد كه استالينيسم در حال مرگ<br />
است. افزون براين درغرب نيز حمايت از احزاب كمونيست رو به<br />
كاهش گذاشت و اقدامات مستقيمي عليه آنان صورت گرفت.<br />
قيام پاريس بيانگر برآمد دوبارهي چپ راديكال بود. در آن<br />
زمان نظام سرمايهداري، قادر نبود كه به شيوهي گذشته طبقهي<br />
كارگر و اتحاديههاي كارگري را كنترل كند.<br />
اتحاديههاي كارگري با اينكه بوروكراتيزه شده بودند، اما زير فشار<br />
اعضا، ناچار شدند كه دست به اقدام بزنند.<br />
خلاصه اينكه در سال آشكار شد كه نظام سرمايهداري،<br />
ديگر قادر نبود مانند گذشته كارگران را كنترل كند، در نتيجه<br />
آنها بايد در پي آلترناتيو ديگري مي گشتند.<br />
دورهي پس از جنگ تا دههي دورهي به اصطلاح<br />
كينزگرايي، دورهي رشد و دورهي اشتغال كامل بود و همهي<br />
اينها را بايد امتيازهاي مستقيم از سوي طبقات حاكم دانست.<br />
بايد توجه كنيم كه طبقات حاكم از بيم سرنگوني و به ناچار به<br />
دادن اين امتيازها تن دادند. درنهايت، اين دوره را بايد دورهي<br />
امتيازدهي ويژه از سوي نظام سرمايهداري دانست كه براي حفظ<br />
و بقاي نظام سرمايهداري انجام ميگرفت. براي مثال اگر به سال-<br />
هاي بين تا توجه كنيم، ميبينيم كه سرمايهداري<br />
اين دوره، شبيه نظام سرمايهداري كلاسيك نبود. در طي اين<br />
سالها براي مثال در بريتانيا سطح زندگي مردم سه برابر افزايش<br />
يافت، حال آنكه در تمام دوران بين تا<br />
زندگي، در بهترين حالت فقط يك درصد در سال افزايش يافته<br />
بود. به اين ترتيب ميبينيد كه در دورهي سال مورد نظر،<br />
سطح زندگي از لحاظ ميزان درصد رشد زندگي، بيش از تمام<br />
دوران 140 سال گذشته، افزايش يافته است. همانطور كه گفتم<br />
طبقات حاكم از بيم سرنگوني به دادن اين امتيازهاي ويژه تن<br />
داده بودند تا به بقاي نظام سرمايهداري دوام بخشند.<br />
1800<br />
1970<br />
1940<br />
دوره بعد از جنگ جهاني دوم تا دهه 1970 دوره<br />
به اصطلاح كينز گرايي ، دوره رشد و دوره اشتغال<br />
كامل بود و همه اينها را بايد امتيازهاي مستقيم از<br />
سوي طبقات حاكم دانست. بايد توجه كنيم كه<br />
طبقات حاكم از بيم سرنگوني به اين امتيازات تن<br />
دادند. بنابراين اين دوره را بايد دورامتياز دهي<br />
ويژه از سوي سرمايداري دانست .<br />
1940 سطح<br />
30<br />
بنابراين، آنها به شرايطي تن داده بودند كه تحت آن ميبايد براي<br />
همهي مردم، سطح زندگي بالاتري را فراهم كنند و اقتصاد را<br />
رشد دهند. مسأله اما اين است كه هدف نظام سرمايهداري، رشد<br />
اقتصادي و يا رشد سطح زندگي مردم نيست، هدف نظام<br />
سرمايهداري سود است. به اين ترتيب طبقات حاكم با پيش<br />
گرفتن سياست رشد اقتصادي و رشد سطح زندگي، در ماهيت<br />
نظام سرمايهداري تضاد ايجاد كرده بودند. به خاطر اين تضاد و<br />
نيز به دليل اوجگيري مبارزهي طبقهي كارگر، آنها تصميم<br />
گرفتند كه به اين دوره خاتمه دهند. به بيان ديگر ادامهي آن<br />
وضع ممكن نبود چون ميتوانست به سرنگوني آنان منجر شود.<br />
در نتيجه آنان تصميم گرفتند كه به دورهي رشد صنعتي و رشد<br />
سطح زندگي پايان دهند. اين سياست را هم اكنون به روشني<br />
ميتوان ديد. براي مثال سطح زندگي سه چهارم مردم آمريكا در<br />
حال حاضر تقريبا در همان سطح سال قرار دارد.<br />
1973<br />
به هر روي سخن من اين است كه طبقهي حاكم، سرمايهها را از<br />
1970<br />
1970<br />
،1968<br />
1968<br />
1956<br />
1968<br />
1968<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
24
سرمايهي صنعتي به سرمايهي مالي سوق داد. همانطور كه لنين<br />
تشريح ميكند تا سال 1914، اين سرمايهي صنعتي بود كه غالب<br />
بود. از تا 1945 سرمايهي صنعتي جاي خود را به<br />
سرمايهي مالي داد. از تا طبقات حاكم براي تامين<br />
منافع خويش به سرمايهي صنعتي روي آوردند يعني در اين دوره<br />
سرمايهي صنعتي غالب شد. اما در سال آنان دوباره،<br />
سرمايهي مالي را تقويت كردند و براي حفظ نظام سرمايهداري،<br />
سرمايهها را در بخش سرمايهي مالي متمركز كردند.<br />
بازگشت به سرمايهي مالي به معناي ركود نسبي در بخش صنعت<br />
بوده است. نسبي به اين معنا كه صنعت، رشد كرده ، اما اين رشد<br />
در مقايسه با دورهي دولت رفاه كم بوده، در نتيجه سطح بيكاري<br />
به شدت افزايش داشته است. دولتها براي سرپوش نهادن بر اين<br />
واقعيت، شيوهي محاسبه و آمارگيري را تغيير دادند. براي نمونه<br />
در بريتانيا ما به عبارت"افراد فعال از نظر اقتصادي" برميخوريم.<br />
درسال 1970، فقط يك درصد مردم، از لحاظ اقتصادي غير فعال<br />
بودند. سال بعد وتا زمان حاضر تا درصد مردم، از<br />
لحاظ اقتصادي غير فعال هستند. درواقع اين رقم، نرخ واقعي<br />
بيكاري است، اما در آمار بيكاري اين رقم ذكر نميشود بلكه رقم<br />
كمتري اعلام ميگردد. دولت مارگارت تاچر، افراد بسياري را وادار<br />
كرد كه به عنوان از كار افتاده از كمك دولتي استفاده كنند و<br />
آنان را از آمار بيكاري حذف كرد و يا اينكه افراد مسن در سن<br />
پنجاه سالگي را به اين بهانه كه ديگر پير شدهاند از كار بر كنار و<br />
بازنشسته كرد. ميخواهم بگويم كه يك سيستمي وجود دارد كه<br />
بر اساس آن، مردم بيكار ميشوند وكمك دولتي دريافت مي-<br />
كنند، بدون آنكه در آمارِ بيكاري گنجانده شوند. بنابراين، نرخ<br />
بيكاري بسيار بالاست. اين سياست بيكارسازي را نظام سرمايه-<br />
داري آگاهانه انتخاب كرد.<br />
با رويكرد به سرمايهي مالي، بخش صنعتي همانطور كه گفتم<br />
كاهش يافت. باز هم براي مثال در بريتانيا اين كاهش، بسيار<br />
چشمگير بوده است. اين امر البته به نسبتهاي متفاوت در ديگر<br />
كشورهاي پيشرفته نيز اتفاق افتاده، اما از آنجا كه بريتانيا<br />
نخستين كشور صنعتي جهان بوده، اين روند در بريتانيا بسيار<br />
مهم است. در حال حاضر در بريتانيا سرمايهي مالي نه تنها<br />
سرمايهي غالب است بلكه ميتوان گفت كه تقريبا كل سرمايهها<br />
در بخش سرمايهي مالي فعال است.<br />
شما در آخرين مقالهي خويش، "اقتصاد سياسي و پايان<br />
1975<br />
20<br />
16<br />
1975<br />
1945<br />
1914<br />
30<br />
سرمايهداري"(1<br />
(<br />
رويكرد طبقات حاكم به سرمايهي مالي<br />
را بررسي ميكنيد. آيا اين نوعي بازگشت از سرمايهداري<br />
دورهي دولت رفاه به امپرياليسم نوع قديم است و يا اينكه<br />
اين حركت تحولي است به سوي آنچه كه برخي از نظريه<br />
پردازان چپ آن را امپرياليسم جديد مينامند؟<br />
به نظر من اين يك بازگشت به سرمايهي مالي و حفظ و تداوم<br />
امپرياليسم است. دورهي كنوني، دورهي زوال نظام سرمايهداري<br />
است. زوال در اينجا به معناي كاهش مطلق سطح زندگي مردم و<br />
يا كاهش مطلق توليد نيست، بلكه به معناي افزايش مداوم<br />
مشكلاتي است كه نظام سرمايهداري براي حفظ منافع خود به<br />
عنوان يك سيستم با آن روبروست. به عبارت ديگر براي قطب-<br />
هاي متضاد سرمايهداري، بسيار مشكل شده است كه به راه حل<br />
مياني دست يابند. اين واقعيت درحال حاضر خود را به دوصورت<br />
نشان ميدهد؛ نخست آنكه سرمايه، تحت شكلهاي متنوعي<br />
عمل ميكند كه با شكل ارزش در تضاد است. از آنجا كه ساختار<br />
سرمايه بر ارزش استوار است، اين بيانگر آن است كه ماهيت<br />
سرمايهداري در حال تغيير است. براي مثال اين در مورد دولتي<br />
كردن سرمايهها صدق ميكند. با اينكه دولتي كردن بخشي از<br />
اقتصاد در چارچوب نظام سرمايهداري صورت ميگيرد، با اين<br />
حال، سرمايه با دولتي كردن سازگار نيست. دوم اينكه ما با<br />
كاهش سرمايهداري رقابتي روبرو هستيم. اگر چه در مورد وجود<br />
و حضور سرمايهداري رقابتي و نيز وجود شركتهاي كوچك،<br />
سخن بسيار است،اما همهي اينها تبليغات است. حقيقت اين<br />
است كه سرمايهداري در حال حاضر توسط تعداد اندكي از<br />
شركتها هدايت و مديريت ميشود كه تعيين كنندهي رشتهاي<br />
از مسايلاند كه سرانجام موجب ايجاد يك نرخ سود مشخص مي-<br />
شوند.<br />
سرمايهداري مدرن تا حدود بسيار زيادي از سرمايهداري دوران<br />
آغازين خود، متفاوت است. استدلال من اين است كه سرمايه-<br />
داري هم در زوال و هم در تغيير بوده است. با استناد به نظريهي<br />
لنين و در توافق با نظر تروتسكي بايد بگويم كه امپرياليسم،<br />
دوران زوال نظام سرمايهداري است. خود زوال، دورههاي مختلفي<br />
داشته است؛ دورهي اول، دورهاي است كه لنين در بارهي آن<br />
نوشت. دورهي دوم، سالهاي بين بحران بزرگ تا<br />
دههي را دربر ميگيرد ودورهي سوم، از دههي تا<br />
زمان حاضر است. نتيجه اينكه اگر چه بنيادهاي امپرياليسم ثابت<br />
مانده، اما شكلهاي آن تغيير يافته است. در زمان لنين هنوز<br />
مستعمرات وجود داشت. بريتانيا يك امپراتوري محسوب ميشد و<br />
بر بخش بزرگي از جهان حكومت ميكرد وچند كشور ديگر بر<br />
بخشهاي ديگر دنيا حاكم بودند. امروزه روز، با اينكه كشورهاي<br />
امپرياليستي نقش مهي در كنترل بسياري از كشورها دارند اما<br />
قادر نيستند كه اين كنترل را به طورمستقيم اعمال كنند. به اين<br />
معنا كه نميتوانند كشورهاي ديگر را به مستعمرهي خود تبديل<br />
كنند. به عبارت ديگر آنها براي كنترل كشورهاي ديگر به طبقهي<br />
حاكم اين كشورها نياز دارند و اين نشانهي قدرت نيست، بلكه<br />
نشانهي ضعف نظام سرمايهداري است.<br />
1929-32<br />
1970<br />
1970<br />
25<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
امروزه استسثمار كشورهاي جهان سوم عمدا<br />
از طريق صدور سرمايه از جهان سوم به<br />
جهان اول صورت مي گيرد. هر سال حدود<br />
500<br />
امروزه، استثمار كشورهاي پيراموني به طورعمده از طريق سرازير<br />
شدن سرمايه از جهان سوم به جهان اول صورت ميگيرد. هر<br />
سال حدود ميليارد دلار سرمايه از كشورهاي پيراموني به<br />
جهان اول صادر ميشود. واضح است كه اين مقدار خيلي بيش از<br />
مبلغي است كه جهان سوم تحت عنوان كمك و سرمايهگذاري<br />
دريافت ميكند. اين نشانگرنوع موجوديت امپرياليسم مدرن است.<br />
اين موجوديت با گذشته تفاوت دارد. صدور سرمايه از كشورهاي<br />
پيراموني به جهان غرب بيانگر اين واقعيت است كه منافع طبقات<br />
حاكم آن كشورها با طبقات حاكم در اروپا و آمريكا در هم تنيده<br />
شده است. آنها البته به اين دليل سرمايههايشان را به غرب مي-<br />
فرستند كه در جاي امن باشد. به هرحال شكل امپرياليسم امروز<br />
با دوران گذشته تفاوت دارد.<br />
ميليارد دلارسرمايه از جهان سوم به<br />
جهان اول صادر ميشود. واضح است كه اين<br />
مقدار خيلي بيش از مبلغي است كه جهان<br />
سوم تحت عنوان كمك و سرمايه گذاري<br />
دريافت مي كند. اين نشانگرنوع موجوديت<br />
امپرياليسم مدرن است.<br />
500<br />
من با بحث رقابت بين امپرياليستها موافق نيستم. در حال<br />
حاضر، هيچ كشوري قادر نيست كه بدون اجازهي آمريكا با آن<br />
رقابت كند. آمريكا سرمايهدار مالي جهان است بدون آنكه رقيبي<br />
داشته باشد. بريتانيا از اين نظر در رديف دوم و تابع آمريكاست.<br />
به عبارت ديگر با ناديده گرفتن مسايل سياسي و با نيم نگاهي به<br />
اقتصاد، به روشني ميتوان ديد كه آمريكا و بريتانيا دو قدرت<br />
بزرگ سرمايهي مالي جهان هستند و دراين ميان، آمريكا با آنكه<br />
از لندن به عنوان مركز اصلي سرمايهي مالي استفاده ميكند،<br />
خود به تنهايي، قدرت مسلط است. بنابراين به سختي ميتوان<br />
تصور كرد كه كشوري بتواند با آن رقابت كند. در حقيقت اگر به<br />
كشورهاي آلمان و فرانسه بنگريم، درمييابيم كه آنها از نظر مالي<br />
به آمريكا وابستهاند. حتا اگر سرمايهي صنعتي را مورد توجه قرار<br />
دهيم باز درمييابيم كه كشور آلمان، به عنوان بزرگترين صادر<br />
كنندهي جهان، صادرات به آمريكا برايش بسيار با اهميت است.<br />
بنابراين، كشور آلمان هرگز قادر نيست به اقدامي دست بزند كه<br />
بر خلاف منافع آمريكا باشد. عرصهي مانور آلمان در اين مورد<br />
بسيار محدود است. شرايط فرانسه نيز اينگونه است.<br />
اگر چه كشورهاي آلمان و فرانسه با اشغال عراق موافق نبودند،<br />
اما اين عدم توافق فقط به آنها خلاصه نميشد، در واقع بخش<br />
بزرگي از طبقهي حاكم در ايالات متحده نيز همين نظر را داشت.<br />
از نگاه آنان اين كار ناممكن و ابلهانه بود و در اين مورد با آلمان و<br />
فرانسه توافق داشتند. بنابراين، مخالفت آلمان و فرانسه با اشغال<br />
عراق نشانهي آن نيست كه اين دو كشور كاملا مستقل هستند،<br />
بلكه بيانگر اختلاف نظر در ميان طبقات حاكم است. پس به<br />
سختي ميتوان از رقابت بين امپرياليستها سخن گفت. برخي<br />
همچنان به بحث رقابت بين امپرياليستها دامن ميزنند، من اما<br />
چنين رقابتي را نميبينم.<br />
به بحث زوال سرمايهداري ميپردازم. من يك وجه از آن را توضيح<br />
دادم اما وجه ديگر آن تسلط سرمايهي مالي است. سرمايهي مالي،<br />
همانطور كه تروتسكي ميگويد سرمايهي انگلي است، به اين معنا كه<br />
سرمايهي مالي، سرمايه را از بخش صنعت بيرون ميكشد. سرمايهي<br />
مالي علاقه به ايجاد هيچ چيز ندارد مگر اينكه سود سريع حاصل<br />
شود. به عبارت ديگر اين نوع سرمايه، تنها به آن بخش از اقتصاد<br />
علاقه نشان ميدهد كه متضمن سود در كوتاهترين زمان باشد. افزون<br />
براين، سرمايهي مالي براي حفظ و بقاي خويش در قالب بانكها<br />
وديگر اشكال غيرمولد، مبالغ عظيمي از سرمايه را به هرز ميدهد.<br />
بنابراين، سرمايهي مالي، سرمايهاي تباه كننده است. اين جنبه در<br />
دوران كنوني با پيدايش موسسات خصوصي اعتباري، به شدت<br />
گسترش يافته است. اين موسسات بر خلاف اشكال قديمي سرمايهي<br />
مالي، تنها بخش صنعت و يا توليد را طعمه قرار نميدهند، بلكه به<br />
ديگر اشكال سرمايهي مالي نيز يورش ميبرند، بخشهاي فروش<br />
راهدف قرار ميدهند و حتا به شكار خود سرمايهي مالي ميروند.<br />
هدف اين شكل از سرمايهي مالي نيز مانند اشكال ديگر اين سرمايه<br />
به طور ساده كسب بيشترين سود در كمترين زمان است كه خود به<br />
نابودي موسساتي ميانجامد كه تحت سلطهي آن قرار دارند.<br />
بنابراين، كاركرد موسسات خصوصي اعتباري در اساس شبيه ديگر<br />
اشكال سرمايهي مالي است كه در بسياري از مواقع به افزايش نرخ<br />
استثمار و اخراج كارگران منجر ميشود. تفاوت در اين است كه<br />
موسسات خصوصي اعتباري كاركردهاي عام سرمايهي مالي را به<br />
نهايت ميرسانند و اين يك مرحله جديد در تحول سرماي مالي<br />
است مرحله اي كه درآن موسسات اعتباري به ديگر سرمايههاي<br />
مالي حمله ميكنند. به همين دليل، اين شرايط نشانهي ديگري از<br />
زوال نظام سرمايهداري است.<br />
شما از زوال سرمايهداري و تسلط سرمايهي مالي در<br />
كشورهاي آمريكا و بريتانيا بحث كرديد، پرسش اين است<br />
كه شما رشد سرمايهي صنعتي در چين را چگونه توضيح<br />
ميدهيد؟ به نظر ميآيد كه ما شاهد تغيير جهت سرمايهي<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
26
درسال 1990<br />
صنعتي هستيم، به اين معنا كه سرمايهي صنعتي از غرب<br />
به شرق روي آورده ويا سرمايهي صنعتي در حال استقرار<br />
در شرق است. همانطور كه ميدانيد، چين كشور بزرگي<br />
است كه اينك مدتهاست از رشد اقتصادي سالانه حدود<br />
به نظر مي رسيد كنترل اوضاع در<br />
دست دولت ايالات متحده است.<br />
آنها اين مقطع<br />
زماني را پايان تاريخ مي دانستند. با همين نگرش<br />
بود كه فرانسيس فوكوياما كتاب خود "پايان<br />
تاريخ" را نوشت. اما اگر عميق تر به موضوع نگاه<br />
كنيم متوجه ميشويم كه ايالت متحده نه تنها بر<br />
جهان كنترل ندارد بلكه خود در حال زوال است.<br />
10<br />
در صد برخوردار است، اين رشد با شتاب اقتصاد كشور<br />
چين بر چه عواملي استوار است؟<br />
بر اساس نظريهي ماركسيستي، در نظام سرمايه داري بخش مالي<br />
و بخش گردش سرمايه ، توليد كنندهي ارزش نيستند. پس بايد<br />
ببينيم كه ارزش از كجا ميآيد. ارزش از استثمار كارگران به<br />
وجود ميآيد. ارزش در بخش صنعت، ترانسپورت و به طور كلي<br />
در بخش مولد است كه توليد ميشود. در دورهي آغازين<br />
امپرياليسم كه لنين و تروتسكي از آن سخن ميگفتند، در<br />
كشورهاي پيراموني، اين بخش مولد به طوراساسي شامل صنايع<br />
استخراجي و راهآهن و فعاليتهاي توليدي از اين نوع ميشد. امروز<br />
ما در شرايط ويژهاي هستيم، به اين معنا كه سرمايهي مالي<br />
آگاهانه سرمايهي صنعتي را از كشورهاي توسعه يافته به طورعمده<br />
به چين انتقال داده براي آنكه از نرخ استثمار بالا در آنجا بهرهمند<br />
شود. اين حركت، نشانگر پيشرفت نظام سرمايهداري و حتا براي<br />
كشور چين نيست، بلكه اين بيانگر ضعف نظام سرمايهداري است.<br />
زيرا تنها دليلي كه سرمايهداري ميتواند در چين به نرخ استثمار<br />
بالا دست يابد، وجود حزب "كمونيست" قدرتمند در چين است<br />
كه طبقهي كارگر را تحت كنترل خود قرار داده است و اجازهي<br />
تشكيل اتحاديههاي كارگري وديگر تشكلها را نميدهد، بنابراين<br />
سطح دستمزدها بسيار پايين است. امروزه اين كار تنها در يك<br />
ساختار اقتدارگرا مانند چين امكان پذيراست و انجام آن دربسياري<br />
از كشورها ميسر نيست. يك ساختار اقتدارگرا حتا در جهان سوم،<br />
معمولا به اين منجر ميشود كه كارگران بازدهي زيادي نداشته<br />
باشند. براي نمونه در آفريقاي جنوبي در دوران آپارتايد سطح<br />
بازدهي كار و توليد بسيار پايين بود و در رژيم جديد نيز پايين<br />
است، مثلا از مكزيك نيز پايينتر است.<br />
در چين يك ساختار اقتدارگرا و قدرتمند تحت حاكميت حزب<br />
استالينيستي حاكم است. اين حزب مدافع سوسياليسم و<br />
كمونيسم نيست، بلكه درعمل مدافع نوع خاصي از نخبهگرايي<br />
است. اين حزب از تشكيل هر نوع سازمان آلترناتيو جلوگيري<br />
ميكند. كارگران، به ويژه درمناطقي كه سرمايهي خارجي در<br />
آنجا فعال است حق سازماندهي ندارند، بنابراين، نرخ استثمار<br />
بسيار بالاست. اين فرآيند، نتيجهي مستقيم اين واقعيت است كه<br />
ما با پديدهاي روبرو هستيم كه اگر چه امروز در تقابل با سرمايه-<br />
داري قرار ندارد، اما از آغاز در تعارض با نظام سرمايهداري ظهور<br />
كرد. اين پديده راهر چه كه بناميم، شكل انتقالي يا چيز ديگر،<br />
اما اين پديده، سرمايهداري نيست. به همين خاطر آنها ميتوانند<br />
به نرخ استثمار بالا و بنابراين، به نرخ بسيار بالاي توليد ارزش<br />
اضافي و در نتيجه به توليد كالا با قيمت ارزان دست يابند. همان<br />
كالاهايي كه به غرب صادر ميگردد وموجب بالا رفتن سطح<br />
زندگي كارگران، پايين نگاه داشتن سطح دستمزدها و در نتيجه<br />
موجب ثبات نرخ سود بالا در آمريكا و اروپا ميگردد. بديهي است<br />
كه همهي اين شرايط و سودهاي سرشار، نتيجهي استثمار شديد<br />
كارگران كشور چين است. طبقه حاكم در آمريكا و اروپا مدعي<br />
است كه عليه دولتهاي اقتدارگرا و احزاب كمونيست است اما اين<br />
طبقه به خاطر منافع خود از سركوب كارگران چين توسط دولت<br />
بسيار اقتدارگراي آن كشور حمايت ميكند.<br />
در كشور چين، ما با پديدهاي روبرو هستيم كه بطور كلاسيك،<br />
سرمايهداري نيست بلكه در حال حاضر متعارض سرمايهداري است.<br />
دوم اينكه اين پديده قادر به دوام نيست. چرايي آن را توضيح مي-<br />
دهم؛ همانطور كه گفتم حزب كمونيست چين نه يك حزب<br />
كمونيستي بلكه يك حزب استالينيستي است. حزب استالينيستي<br />
اصولا قادر به دوام نيست و در نقطهاي فرو ميپاشد. اين كاملا<br />
مشخص است كه بيشتر مردم چين از آن حزب حمايت نميكنند،<br />
همان گونه كه بيشتر مردم شوروي از حزب كمونيست شوروي<br />
حمايت نميكردند و سرانجام نيز آن حزب سرنگون شد. اين<br />
موضوع درمورد چين نيز صادق است. طبقهي حاكم چين ميداند<br />
كه حامي سوسياليسم، كمونيسم و حتا استالينيسم نيست و مي-<br />
توان گفت مدافع نوعي سرمايهداري است.<br />
آنها نميتوانند اين مسير<br />
را ادامه دهند، اما درواقع نميدانند كه چگونه بايد توقف كنند.<br />
آنها<br />
آلترناتيو ندارند.<br />
آنها شاهد سرنوشت اتحاد شوروي بودهاند ومي-<br />
دانند كه اگر به سوي شكل دموكراتيك دولت حركت كنند، كشور<br />
منفجر و در سراشيب سقوط و تجزيه قرار خواهد گرفت.<br />
ايالات<br />
متحده نيز به همين دليل به حزب كمونيست چين فشار نميآورد<br />
تا در چين دمكراسي برقرار شود، چرا كه ميداند در آن صورت<br />
حزب نخواهد توانست طبقهي كارگر را كنترل كند، در نتيجه<br />
حزب و نظام موجود در چين واژگون خواهد شد.<br />
به اين ترتيب ما<br />
شاهد يك روابط كاملا ويژه بين طبقات حاكم در آمريكا و اروپا با<br />
حزب كمونيست و نخبگان چين هستيم.<br />
27<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
باري، پديدهي چين نميتواند مدت زيادي دوام بياورد. اين پديده<br />
همانطور كه اشاره كردم، به صدور كالا به غرب و به ويژه به آمريكا<br />
متكي است. اما براي غرب نيز حد و مرزي در روند واردات از چين<br />
وجود دارد. كشورهاي غرب نميتوانند بيش از درآمدشان كالا از<br />
خارج وارد كنند. ولي ما ميبينيم كه سال به سال بر حجم واردات<br />
از چين اضافه ميشود. اينكه اين روند تا كنون ادامه داشته براي<br />
برخي شگفتآور مينمايد. اما بايد دانست كه تداوم روند واردات از<br />
چين به طور اساسي، به خاطر رونق اقتصادي نسبي درغرب، از آغاز<br />
جنگ عراق است كه خود نقش بسيار مهمي در ثبات اقتصادي<br />
آمريكا ايفا كرده است. اما ادامهي روند واردات از چين درعمل<br />
ممكن نيست. بنابراين كاملا مشخص است كه رونق اقتصادي چين<br />
در نقطهاي به پايان خواهد رسيد.<br />
دليل ديگري كه پديدهي چين نميتواند پايدار باشد اين است كه<br />
اگر چه آن بخش از كالاهاي چيني كه در كارخانههايي توليد مي-<br />
شوند كه به آمريكا، اروپا، تايوان و ژاپن وابستگي دارند، از كيفيت<br />
قابل قبولي برخوردار هستند، اما كالاهايي كه در كارخانههاي صرفا<br />
چيني توليد ميشوند، كيفيت چنداني ندارند. آنچه كه در چين<br />
توليد ميشود عبارت از كالاهايي است كه از خارج وارد و در چين<br />
مونتاژ ميشود و صنعت مونتاژ نشانگر محدوديت ديگر نظام<br />
اقتصادي چين در اين مورد است. امكان پيشرفت تكنولوژي در<br />
كارخانههاي صرفا چيني، اندك است. به اين دليل كه ماهيت توليد<br />
در كشورهاي استالينيستي هميشه در سطح پاييني است كه ناشي<br />
از نبود سيستم كنترل كيفيت رايج در كشورهاي سرمايهداري<br />
هستند. اگر دولت چين بخواهد كه شكل معمول توليد سرمايه-<br />
داري را عملي كند بايد از ساختار اقتدارگرا بكاهد و تلاش كند كه<br />
كارگران را تحت اين شكل، آن هم نه فقط در كارخانههايي كه در<br />
شهرهاي بندري پراكندهاند، بلكه در سراسر چين مورد استثمار<br />
قرار دهد. در اين صورت اما همانطور كه در بالا اشاره كردم،<br />
احتمال قوي وجود دارد كه كارگران به اين سياست تن ندهند و<br />
به اقدام مستقل خود دست بزنند. در سال گذشته حدود 60 هزار<br />
تظاهرات در چين اتفاق افتاد. در صورت اتخاذ سياست بالا تعداد<br />
تظاهرات بسيار بيش از اين خواهد بود. بنابراين، احتمال ضعيفي<br />
وجود دارد كه دولت چين حتا درصورت تمايل، دست به چنين<br />
اقدامي بزند. در اين هنگام نوع كنترلي كه بر كارگران چين اعمال<br />
ميشود نميتواند موجب توليد كالاي مرغوب گردد.<br />
بگذاريد به مسايل سياسي و يا بهتر بگويم مسايل سياسي -<br />
اقتصادي بپردازيم. به نظر شما چه دليل اقتصادي براي حمله-<br />
ي آمريكا به عراق و اشغال آن كشور وجود داشت؟ آيا دليل<br />
آن فقط نفت بود و يا عوامل ديگري نيز دخالت داشتند؟<br />
اصولا به نظر شما شكست آمريكا در عراق چه نتايج اقتصادي<br />
براي آمريكا و نظام سرمايهداري خواهد داشت؟<br />
اگر به زوال دوران باستان نگاه كنيم ميبينيم كه همين<br />
اتفاق در آن زمان هم صورت گرفت. اسلام و مسيحيت<br />
اين گونه بود كه ظهور كردند. آن زمان هم به نظر<br />
ميآمد كه الترناتيو ديگري وجود ندارد، بنابراين مردم<br />
به آلترناتيو جادويي، به مذهب گرويدند.<br />
تاريخا<br />
مردمي كه در استيصال قرار دارند بين الترناتيوها به<br />
نوسان ميافتند. اين واقعييت خود را در روشنفكران نيز<br />
بازتاب مي دهد. به همين دليل است كه ما امروز مي<br />
بينيم كه افرادي كه به دانشگاه رفته تا براي دكتر، وكيل<br />
و... شدن آموزش ببينند بنيادگرا شدهاند.<br />
به نظر من حملهي آمريكا به عراق و اشغال آن كشورارتباط<br />
چنداني به نفت ندارد. اين درست است كه اگر در خاورميانه نفت<br />
وجود نداشت، آنها به احتمال زياد به سراغ عراق نميرفتند. آنها<br />
براي دسترسي به نفت نيازي به جنگ نداشتند. واقعيت اين است<br />
كه شركتهاي نفتي، يا آمريكايي هستند، يا اينكه با آمريكا<br />
ارتباط نزديك دارند. شركت بريتيش پتروليوم، يك شركت<br />
انگليسي است و شركت شل، هلندي انگليسي است؛ با اين<br />
وجود هر دوي اين شركتها پيوندهاي اقتصادي گستردهاي با<br />
آمريكا دارند. حتا يك سوم از سهام شركت توتال فرانسه، متعلق<br />
به سرمايهگذاران آمريكايي است. به عبارت ديگر بسياري از<br />
شركتهاي بزگ نفتي كه بخش بزرگي از نفت و توزيع آن را<br />
كنترل ميكنند در پيوند تنگاتنگ با آمريكا قرار دارند. اگر اين<br />
شركتها از توزيع نفت عراق خوداري ميكردند، عراق براي<br />
فروش نفت با مشكل بزرگي روبرو ميشد.<br />
به هرروي، نفت در كنترل اين شركتهاي بزرگ است. همانطور<br />
كه ميدانيد نفت عربستان سودي ملي اعلام گرديد و شركتهاي<br />
نفتي اين را پذيرفتند. موضوع درعراق ، دولتي بودن نفت نبود.<br />
آنها ميدانستند كه صدام حسين به هر حال بايد نفت را بفروشد<br />
و بنابراين از اين نظر نگران نبودند. البته اگر تمام خاورميانه<br />
منفجر شود و چاههاي نفت شعلهور گردند آنها نگران خواهند<br />
شد. اما اين يك نگراني دراز مدت است. بنابراين، من فكر نمي-<br />
كنم كه آنها به خاطر نفت به عراق رفتند. به نظر من عوامل<br />
ديگري موثر بود.<br />
-<br />
.<br />
همانطور كه پيش از اين اشاره كردم، اقتصاد آمريكا بر پايهي<br />
جنگ سرد بنا شده است درزمان حمله به عراق مدتها بود كه<br />
جنگ سرد تمام شده بود. آنها از "جنگ عليه تروريسم" به<br />
عنوان آلترناتيو استفاده كردند. اين سياست اگرچه اكنون كارآيي<br />
خوبي ندارد اما براي مدتي كاركرد داشت. آنها به بهانهي جنگ<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
28
عليه تروريسم به سركوب طبقهي كارگر پرداختند. بلافاصله پس<br />
از اعلام جنگ عليه تروريسم ، آنها اعتصابهاي كارگري را<br />
سركوب كردند و سطح تنشها افزايش يافت. به اين ترتيب، اين<br />
موضوع به آنان اجازه داد كه به شكل قديمي كنترل روي آورند.<br />
در اين فضا حمله به عراق راحت بود.<br />
بايد در نظر داشت كه حزب جمهوريخواه حتا پيش از روي<br />
كارآمدن بوش، خواهان افزايش بودجهي نظامي بود. به نظر من<br />
اقتصاد آمريكا ايجاب ميكرد كه اين كشور در پيكرهي يك قدرت<br />
نظامي خود را به نمايش بگذارد. ميدانيد كه در سال<br />
اقتصاد آمريكا و نيز اقتصاد جهاني در مسير سراشيب قرار گرفته<br />
بود. درنتيجه ي جنگ عراق، اقتصاد جهاني بهبود يافت. اما بلا<br />
فاصله بايد گفت كه اين بهبودي دوام نخواهد داشت زيرا در حال<br />
حاضر اقتصاد جهاني در وضيعت خطرناكي بسرميبرد وبه احتمال<br />
زياد، دچار بحران خواهد شد. هيچ مشخص نيست كه آنها چگونه<br />
خواهند توانست كه خود را از اين بحران رها سازند. اگر به<br />
گذشته نگاه كنيم ميبينيم كه نظام سرمايهداري در روند طولاني<br />
زوال خود در دورههاي موقت توانسته است از جنگ استفاده كند<br />
و خود را از بحرانهاي موجود رها سازد و رشد كند. بنابراين،<br />
قابل پيشبيني بود كه جنگ عليه عراق نقش مثبتي در اقتصاد<br />
ايفا كند. البته من فكر نميكنم كه آنها با اين درك تصميم به<br />
جنگ گرفتند. به باور من، آنها به اين مسير رانده شدند زيرا حركت<br />
در اين مسير راحت بود. البته مسايل ديگري هم وجود داشت.<br />
نومحافظه كاران اطراف بوش، ميخواستند كه با نمايش قدرت<br />
آمريكا به ديگر كشورها نشان دهند كه آمريكا قدرت سرمايهداري<br />
برتر جهان است و به اين طريق بتوانند آنچه را كه ميخواهند به<br />
دست آورند. براي اين منظور آنها ضعيفترين كشورها را انتخاب<br />
كردند تا به راحتي بتوانند آنجا را اشغال كنند. واضح بود كه آنها<br />
ميتوانند به آساني افغانستان را اشغال كنند. در مورد عراق نيز<br />
آشكار بود كه آنها ارتش صدام حسين را به راحتي شكست خواهند<br />
داد. اما براي هركس با هوشِ متوسط ، اين نيز مشخص بود كه<br />
اشغال عراق توسط يك نيروي امپرياليستي واكنش ملي در آن<br />
كشور درپي خواهد داشت. اما دولت آمريكا از گروهي تشكيل شده<br />
كه نتوانستند اين را درك كنند. در واقع آنها بر اين باور بودند كه<br />
كه ارتش آمريكا خيلي سريع پيروز ميشود، عراق را اشغال ميكند<br />
و سپس آنها خواستههاي خود را پياده ميكنند.<br />
بنابراين، جنگ عليه عراق، هم منطقي بود و هم غيرمنطقي.<br />
منطق آن را توضيح دادم. غيرمنطقي بودن آن، اين است كه<br />
اگرچه دولت آمريكا ميدانست كه قادر به اشغال عراق است، اما<br />
اگر دولت به حرف هركسي كه عقل سليم داشت ويا اگر به<br />
استدلال بخشي از خود طبقهي حاكم آن كشور گوش فرا ميداد،<br />
به اين جنگ تن نميداد. چرا كه به احتمال وقوع واكنشهايي كه<br />
اكنون ما در عراق شاهد آن هستيم پي ميبرد. شايد پيشبيني<br />
اينكه ابلهاني در عراق خود را و ديگران را منفجر خواهند كرد،<br />
ممكن نبود. اما اين واضح بود كه اشغال عراق واكنشهاي ملي از<br />
طرف مردم عراق، به دنبال خواهد داشت. به طور اصولي هر گاه،<br />
طبقهي حاكم درنظام سرمايهداري، نيروي نظامي به ديگر كشورها<br />
فرستاده، اگر نه بلافاصله اما پس از مدتي با واكنش ملي روبرو شده<br />
است. اين موضوع مهم را هر مورخ با منطق و يا هر انسان آگاهي<br />
ميداند و از اين منظر اين جنگ، غيرمنطقي بود.<br />
اينكه گفته ميشود كل طبقهي حاكم آمريكا موافق اين جنگ بود،<br />
كاملا نادرست است. بخشي از طبقهي حاكم از همان آغاز با اين<br />
جنگ مخالف بود. براي نمونه "بيزنس ويك" كه ديدگاه صاحبان<br />
سرمايه را باز تاب ميدهد از آغاز، با جنگ مخالف بود و اين را مي-<br />
نوشت. ميخواهم بگويم كه بخش بزرگي از طبقهي حاكم آمريكا<br />
با جنگ موافق نبود. در اينجا اين پرسش پيش ميآيد كه اگر<br />
چنين بود پس چرا آنان اجازه دادند كه اين جنگ شروع شود. يك<br />
پاسخ ميتواند اين باشد كه آمريكا كشوري است دمكراتيك، در<br />
نتيجه آنان نميتوانستند دربرابر تصميم رئيس جمهور منتخب<br />
مردم كاري انجام دهند؛ اما اين پاسخ نادرست است. به نظر من<br />
آنها ميتوانستند جلوي جنگ را بگيرند. اينكه چنين نكردند به اين<br />
دليل است كه آنها فكر نميكردند اوضاع اينگونه شود. به نظر من<br />
آنها تصورنميكردند كه اگر بوش موفق نشود، اوضاع تا اين حد<br />
وخيم خواهد شد. بنابراين، طبقهي حاكم از اينكه جلوي اين جنگ<br />
را نگرفت دچار اشتباه شد. تصميم بوش و اطرافيان وي نيز اشتباه<br />
بود، اما آنها به اشتباه خود آگاه نيستند و هنوز هم تصور ميكنند<br />
كه تصميم آنان درست بوده است. در واقع ما با يك دولت سرمايه-<br />
داري روبرو هستيم كه از درك دنياي پيرامون خود عاجز است و<br />
اين نبايد شگفت آور باشد. در دوران زوال بايد انتظار طبقهي<br />
حاكمي كه با هوش نيست و جهان را نميشناسد، داشت. اين<br />
موضوع، به ويژه در دوران پس از جنگ سرد بيشتر صادق است. در<br />
دوران جنگ سرد، طبقهي حاكم بايد به چشمانداز وسيعتري نگاه<br />
ميكرد. اكنون اما، مشخص نيست كه چشمانداز چيست.<br />
در حقيقت در سال 1990، به نظر ميرسيد كنترل اوضاع در<br />
اختيار دولت ايالات متحده است. آنها اين مقطع زماني را پايان<br />
تاريخ ميدانستند. با همين نگرش بود كه "فرانسيس فوكوياما"<br />
كتاب خود را "پايان تاريخ" ناميد. اما اگر عميقتر به موضوع<br />
بنگريم، متوجه ميشويم كه ايالت متحده نه تنها بر جهان كنترل<br />
ندارد بلكه خود نيز در حال زوال است. ايالات متحده در يك<br />
دورهي مشخص زماني ناچار به عقب نشيني شده است و قدرت<br />
اقتصادي آمريكا در حال افول است. اين را با يك نگاه به نرخ<br />
برابري دلار ميتوان ديد. جوهر وابستگي آمريكا به كالاهاي<br />
چيني بيانگر اين است كه اين كشور در زوال قرار دارد.<br />
به هرروي، همانطور كه در پيش گفتم هر كس كه اندك<br />
شناختي از جهان داشت، ميدانست كه حمله به عراق ابلهانه<br />
،2000<br />
29<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
-<br />
-1<br />
است. اينكه دولت آمريكا به چنين كاري دست زد باز تاب اين<br />
واقعيت است كه ما با سرمايهداري در حال زوال روبرو هستيم.<br />
البته اين را نيز بايد در نظر داشت كه فقط يك بخش از طبقهي<br />
حاكم، بخشي كه با شركتهاي نفتي در ارتباط بود تصميم به<br />
جنگ گرفت؛ در حالي كه بخش ديگر طبقه با آن مخالف بود،<br />
اگرچه به طور جدي در اين زمينه اقدامي نكرد.<br />
همانطور كه گفتم اين جنگ غيرمنطقي بود. زيرا از همان آغاز<br />
مشخص بود كه پيروزي آمريكا حاصل نخواهد شد، مشخص بود<br />
كه اين جنگ، واكنش ملي را برخواهد انگيخت و آمريكا ناچار<br />
خواهد شد كه به هر شكل ممكن كشور عراق را ترك گويد.<br />
بخش بزرگي از طبقهي حاكم اين موضوع را ميدانست و برخي<br />
از كارشناسان به طور آشكار اين موضوع را بيان ميكردند. اما<br />
مقدمات جنگ در واقعيت عيني، فراهم شده بود، اقتصاد جهاني<br />
درآستانهي ركود بود، اين اقتصاد در صد سال گذشته با تزريق<br />
بودجهي نظامي، بهبود يافته بود. آنها باور داشتند كه برشوروي<br />
پيروز شدهاند و ميپنداشتند با تكيه به قدرت نظامي ايالات<br />
متحده به سادگي، هم در جنگ پيروز خواهند شد و هم يك<br />
رونق اقتصادي پايدار را تضمين خواهند كرد.<br />
در مورد عراق بايد توجه داشت كه اين تنها ناسيوناليستها<br />
نيستند كه با نيروهاي اشغالگر ميجنگند. بلكه اساسا اين<br />
گروههاي اسلامي، مسلمانان بنياد گرا- و يا هر اسم ديگري<br />
كه بشود روي آنها گذارد- هستند كه با اين نيروها در حال<br />
جنگ هستند. گروهها و جنبشهاي اسلامي، به ويژه در<br />
خاورميانه، در حال رشد و گسترش هستند. اينها با<br />
امپرياليسم و دولتهاي مورد حمايت غرب در منطقه، مخا<br />
لفاند و عليه آنان مبارزه ميكنند. اما اين نيروها - ودر<br />
ارتباط با ايران بايد گفت اين رژيم -<br />
مرتجع هستند. آنها<br />
مخالف سرسخت سوسيالستها، چپها، فمينيستها و<br />
اصولا مخالف ابتداييترين حقوق انساني، مانند آزادي بيان<br />
و عقيده، آزادي هر نوع تشكلهاي سياسي - اجتماعي و به<br />
ويژه مخالف سرسخت حقوق زنان هستند. با اين حال بعضي<br />
از گروههاي سوسياليستي در غرب، براي نمونه "حزب<br />
كارگران سوسياليست" بريتانيا از اين جريانها حمايت مي-<br />
كنند. به نظر شما سوسياليستها بايد چه موضعي نسبت به<br />
گروههاي اسلامي داشته باشند.<br />
من، با موضع "حزب كارگران سوسياليست" مخالفم. به نظر من<br />
هيچ وجه مشتركي بين گروههاي اسلامي بنيادگرا و سوسياليست-<br />
ها، چپها و گروههاي مترقي وجود ندارد. بايد به طور مستقيم با<br />
آنها مخالفت كرد. اين نيروها به گذشته تعلق دارند.<br />
در شرايط كنوني ما با مشكل ويژهاي روبرو هستيم وآن اين است<br />
كه طبقات حاكم موفق شدهاند، چپها را به ويژه در خاورميانه به<br />
شدت سركوب كنند. افزون براين، استالينيستها به سركوب چپ<br />
كمك كردند. آنها در ايران وعراق در سركوب چپ با دولتها<br />
همكاري كردند. از طرف ديگر مليگرايان نيز اعتبارشان را از<br />
دست دادند، زيرا موفق نشدند كه به توسعهي جامعه بپردازند.<br />
خود صدام حسين، يك نمونه از اين عدم موفقيت بود. بنابراين،<br />
در سراسر جهان و به ويژه در خاورميانه، يك خلاء به وجود آمد.<br />
همانطور كه ميدانيد سازمان سي آي ا از بنيادگرايان به عنوان<br />
يك آلترناتيو در برابر چپها حمايت كرد. اينكه آيا بدون اين<br />
حمايت نيز جنبشهاي اسلامي ميتوانستند رشد كنند يا نه، هم<br />
اكنون پاسخي برايش ندارم. اما حقيقت اين است كه اين حمايت<br />
انجام گرفت. نتيجه اين شده است كه در خاورميانه، بيشتر مردم<br />
در استيصال قرار دارند. آنها به دنبال آلترناتيو هستند. آلترناتيو<br />
چپ، به خاطر سركوب وحشتناك آنها، حضور ندارد، بنابراين، آنها<br />
به آلترناتيو قرون وسطايي ميگروند.<br />
اگر به زوال دوران باستان نگاه كنيم، ميبينيم كه همين چيز در<br />
آن زمان نيز اتفاق افتاد. اسلام و مسيحيت اينگونه بود كه ظهور<br />
كردند؛ آن دوران نيز به نظر ميآمد كه آلترناتيو ديگري وجود<br />
ندارد، بنابراين، مردم به آلترناتيو جادويي و يا به مذهب گرويدند.<br />
تاريخ گواهي ميدهد، مردمي كه درمانده شوند در انتخاب<br />
آلترناتيوها به نوسان ميافتند. اين واقعيت، خود را در بين افراد<br />
تحصيل كرده نيز بازتاب ميدهد. به همين دليل است كه ما<br />
امروز ميبينيم، افرادي كه تحصيلات دانشگاهي دارند و حتا<br />
پزشك و حقوقدان هستند، بنيادگرا شدهاند.<br />
بنيادگرايان همانطور كه شما گفتيد، مرتجعاند زيرا ميخواهند<br />
چيزي بنا كنند كه امكان پذير نيست. آنها حتا اگر موفق به سرنگوني<br />
سرمايهداري شوند كه بسياربعيد به نظر ميرسد- سيستم<br />
استثمارگري و يا شكل ديگري از نظام سرمايهداري را به وجود<br />
خواهند آورد كه در آن نخبگان بر مردم حكومت خواهند كرد.<br />
بنابراين، ما بايد در همهي عرصهها با بنيادگريان اسلامي مبارزه<br />
كنيم. نخست، به اين دليل كه آنها ميخواهند نظام استثمار و<br />
روابط كارمزدي را در جامعه حفظ كنند. دوم، به اين دليل كه<br />
آنها مخالف حقوق بشر هستند و اين موضوع بسيار مهم، جايي<br />
براي گفتگو با آنان باقي نميگذارد. سوم، به اين دليل كه آنها به<br />
طور باور نكردني نسبت به زنان، رفتاري سركوبگرانه و<br />
استثمارگرانه دارند. حتا به همين تنها دليل، ما بايد با آنان<br />
مخالفت كنيم. افزون براين، آنان با همجنسگرايان نيز برخورد<br />
سركوبگرايانه دارند. بنيادگرايان ميخواهند انسان را نه به<br />
2000 سال پيش بلكه به 4000 سال پيش برگردانند.<br />
ترجمه اين مقاله در سامان نو<br />
2<br />
درج شده است.<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
30
4- پي آمدهاي تجديد ساختار<br />
انباشت بينالمللي:<br />
چين و پويشهاي<br />
علل و پيآمدهاي تغيير ساختار جهاني (بخش دوم)<br />
بعضي از اقتصاددانان جريان رسمي ميدانند كه فرايند رشد منطقه-<br />
اي در شرق آسيا امروزه به تجارت قطعات وابسته است. آنها مي-<br />
گويند كه اين تحولي مثبت است كه نشاندهندهي نياز به رهاسازي<br />
بيشتر تجارت بينالمللي، ماليه و سرمايهگذاري مستقيم خارجي<br />
است. نظرشان اين است كه همين كه ازطريق شبكههاي توليد<br />
جهاني شده، شماره بيشتري از كالاهاي داراي ارزش افزوده بالا توليد<br />
ميشوند، كشورهاي بيشتري فرصت مييابند تا در توليدشان<br />
مشاركت نموده و فعاليت اقتصادي خود را رونق بدهند. ولي براي<br />
اين كه اين كشورها بتوانند ازاين پويائي بهرهمنده بشوند، حكومت-<br />
هايشان بايد وجود بازار كار منعطف و مزد رقابت آميز را تضمين<br />
كرده، تعرفه ها را كاهش داده و به قرارهاي محدودكنندهي تجارتي<br />
منطقهاي پايان داده، اقتصادشان را به روي سرمايهگذاري مستقيم<br />
خارجي باز كنند. براي همگون كردن قوانين بازرگاني، به خصوص در<br />
پيوند با دارائيهاي فكري- براساس معيارهاي مدافع كمپانيها كه از<br />
1<br />
سوي سازمان تجارت جهاني تدوين شدهاند – بكوشند.<br />
ما دليلي نداريم تا فكر كنيم كه اين نظام توليد فرامليتي ميتواند<br />
نويسندگان: مارتين هارت لندزبرگ و پل بركت<br />
برگردان: احمد سيف<br />
مدافع توسعه پايدار منطقهاي باشد. روشنترين مشكلي كه پيش<br />
ميآيد اين است كه ديناميك انباشت شرق آسيا به طورروزافزوني<br />
براساس صادرات به بيرون از اين منطقه استوار است. بطور مشخص-<br />
تر، همين كه بخش بيشتري از فعاليت اقتصادي چين،<br />
در نتيجه -<br />
توليد منطقهاي- به صدوربه آمريكا وابسته ميشود، نتيجهاش كسري<br />
تراز پرداختهاي بيشتر آمريكاست. از سال 2000، چين كشوري<br />
است كه آمريكا بيشترين ميزان كسري تجارتي را با آن دارد. در سال<br />
2000<br />
كسري تراز تجارتي آمريكا با چين فقط 84 ميليارد دلار بود<br />
ولي در 2004 ميزان اين كسري به 162 ميليارد دلار رسيد. درطول<br />
همين مدت، كل كسري تراز پرداختهاي آمريكا از 375 ميليارد دلار<br />
به 618<br />
. داخلي است<br />
2<br />
ميليارددلار افزايش يافت كه معادل %5/3 توليد ناخالص<br />
به نظر بعيد ميآيد كه اقتصاد آمريكا بتواند اين<br />
كسري عظيم و روزافزون راحفظ نمايد. با اين همه، هرگونه اخلالي<br />
در اين تركيب تجارتي، برفرايند رشد و عرضه كالاهاي آسياي شرقي<br />
تاثيرات منفي خواهد گذاشت.<br />
گفتن دارد كه مشكلات ديناميك انباشت در اين منطقه عميقتر از<br />
آني است كه با توجه به اين عدم توازن تجارتي به نظر ميآيد. اين<br />
2 US Department of Commerce, 2005<br />
1 Athukorala, 2003, pp. 8-9<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
31
نظام توليد منطقهاي كه براساس اقتصاد چين بنا شده است، هم<br />
چنين فعاليتهاي اقتصادي منطقه را از برآوردن نيازهاي كارگران<br />
آسياي جنوب شرقي دور ميكند. اگرچه به نظر ميرسد كه اين<br />
نظام، توليد با ارزش افزوده بالا را امكان پذير ساخته است، ولي<br />
درواقع، نفع كشورهاي منطقه كه با يك ديگر درگير رقابتاند تا<br />
جايگاه خويش را دراين زنجيره توليد فرا- مرزي كه از سوي<br />
كمپانيهاي فرامليتي كنترل ميشود، تعيين نمايند، از نظر ارزش<br />
افزوده بالاتر، بسيار ناچيز است. براي مثال براساس يك بررسي كه از<br />
سوي آنكتد انجام گرفت روشن شد كه «مشاركت در زنجيره توليد<br />
بينالمللي» اغلب موجب ميشود تا<br />
»<br />
كشورميزبان درساختار كنوني<br />
مزيتهاي نسبي محصور شود، در نتيجه، بهره گيري از مزيتهاي<br />
نسبي بالقوه ناشي از توليد با تكنولوژي برتر به تاخير ميافتد».<br />
3<br />
حتي در بعضي از كشورهاي شرق آسيا كه دربهرهگيري از منافع<br />
ناشي از شركتهاي فرامليتي موفقتربودهاند، اين محدوديتها، به<br />
4<br />
نگرانيهائي دامن زده است.<br />
درگزارش آنكتد، دلايل متعددي براي<br />
اين نگرانيها ارائه شده است كه از همه مهمتر به اين قرارند:<br />
» نظر به اين كه آن مجموعه تكنولوژي و مهارتي كه در هرمكان<br />
لازم است، محدودتر ميشود، و بعلاوه، بهم پيوستگيهاي گوناگون<br />
فرا- مرزي به زيان بهم پيوستگيهاي بومي هر كشور گسترش مي-<br />
يابد، تاثيرات مثبت مشاركت در كنتراتهاي دست دوم، يا ميزباني<br />
فعاليتهاي شركتهاي فرامليتي كاهش مييابد. بعلاوه، وقتي كه<br />
تنها بخش كوچكي از كل زنجيرهي توليدي درگير است، شركت-<br />
هاي فرامليتي و طرفهاي قرارداد ديگر، انتخاب گستردهتري<br />
دارند- چون اين فعاليتها ماهيتي سيال دارند كه درعمل، باعث<br />
ميشود تا توان چانهزني شركتهاي فرامليتي در برابر كشورهاي<br />
ميزبان افزايش يابد. نتيجه اين كه احتمال دارد پيآمدش رقابت<br />
زياد و ناسالم در ميان كشورهاي درحال توسعه باشد كه براي<br />
جبران تغييراتي كه درتوان رقابتيشان پيش ميآيد، به شركت-<br />
هاي فرامليتي امتيازهاي زيادي از نظر مالي و تجارتي ميدهند. اين<br />
وضعيت، موجب بيشتر شدن نابرابري درتوزيع منافع ناشي از<br />
تجارت بينالمللي و سرمايهگذاري بين كشورهاي درحال توسعه و<br />
5<br />
شركتهاي فرامليتي ميشود».<br />
بسياري از اين محدوديتها در چين كه چشم وچراغ فرايند انباشت<br />
صادراتسالار شرق آسياست، قابل رويت است. دولت چين با اين<br />
اميد كه سرمايه خارجي علاوه بر انتقال تكنولوژي درآمد صادراتي را<br />
افزايش ميدهد، براي جذب سرمايهگذاري خارجي روبه صادرات،<br />
سياستهاي زيادي را بكار گرفته است. با اين همه، همان طور كه<br />
ادوارد اشتاينفيلد ميگويد:<br />
» آن چه كه بطور توده وار به چين منتقل شد، بخش توليد صنعتي<br />
بخش خاصي از زنجيره توليد ارزش است. اگر دقيقتر گفته باشيم،<br />
اين آن بخش، به صورت كُد درآمده، كالاشده و ادغام نشدهي<br />
فعاليتهاي توليد صنعتي است كه ميتواند منتقل شود... بنگاه<br />
هاي چيني، اگرچه به زنجيره عرضه جهاني پيوستهاند، ولي برروي<br />
فعاليتهاي توليدي تفكيك نشده تمركز كرده اند. با وجود بالا<br />
بودن ميزان مالكيت خارجيها، دربررسي بانك جهاني در 2001<br />
روشن شد كه تنها 15 درصد از بنگاه هاي توليدي براي مشتريان<br />
خارجي خود كارهاي طراحي هم انجام ميدهند، كه نشان ميدهد<br />
اين بنگاهها به واقع، دريك فرايند باز توليدي منقطع، » قاعده<br />
پذير»اند نه قاعده پرداز. تنها %7 از شركتها براي مشتريان<br />
تحقيق و توسعه و يا فعاليتهاي اختصاصي مشابه انجام ميدهند.<br />
اين ارقام به اين علت بسيار مهم اند، چون نمونه بنگاههائي كه<br />
موردبررسي قرار گرفتند، عامدانه ازبخش تكنولوژي بالا انتخاب<br />
شده بودند، يعني در بخشي كه شما معمولا با ميزان زيادي ابداع<br />
و نوآوري، شبكه سازي، و توليد دانشهاي قائم به بنگاه روبرو<br />
6<br />
خواهيد بود».<br />
ال<br />
رهبران حكومتي نيزدركوشش خويش براي حفظ استقلال، و ايجاد<br />
يك اساس ملي براي توسعه صنعتي چين، كوشيدند تا تعدادي<br />
بنگاه هاي طراز اول چيني ايجاد نمايند. بنگاههائي كه قراربود به<br />
صورت قهرمان ملي در بيايند، شامل هواووي<br />
(Huawei)<br />
)<br />
(كه<br />
ابزارهاي ارتباطي توليد ميكند) هاير(Haier) (توليد كننده<br />
كالاهاي مصرفي)، لنه وو(Lenovo) (كامپيوتر شخصي)، تي سي<br />
تلويزيون) و بائواستيل<br />
) (Baosteel)<br />
توليد فولاد)<br />
7<br />
هستند.<br />
اگرچه خيلي از اين كمپانيهاي قهرمان، بسيار بزرگ هم شدهاند،<br />
ولي كمتر شركتي است كه از نظر بينالمللي قادر به رقابت با<br />
رقيبان باشد.<br />
هواووي براي نمونه در<br />
70<br />
كشور فعاليت ميكند و<br />
نفر 24000<br />
برايش كار ميكنند كه 3000 تنشان خارجياند. بيش از %40 از<br />
درآمدهايش در خارج از كشور( چين) حاصل شده است. ولي به<br />
گفته نشريه اكونوميست، بخش عمده فروشاش در بازارهاي<br />
نوظهور است كه در آنجا رقابت زيادي وجود ندارد و بخش عمده<br />
موفقيتاش هم به بخش نظامي چين پيوسته است. احتمالا از همه<br />
مهم تر اين كه ميزان سودش بسيار ناچيز بود، با فروش<br />
دلاري، سودش معادل 300 ميليون دلار بود<br />
دل<br />
5<br />
.<br />
8<br />
ميليارد<br />
لنه وو، عمده توليد<br />
كننده كامپيوتردرچين، براي بقاي خويش دست و پا ميزند. ميزان<br />
سود اين كمپاني از فروش كامپيوتر سالي تنها يك درصد افزايش<br />
مييابد و سهماش از بازار هم درحال فروپاشي است چون كمپاني<br />
(Dell)<br />
در بخش كامپيوترهاي گرانقيمت و بنگاههاي<br />
6 Steinfeld, 2004, pp. 1975, 1983<br />
7 Economist, 2005<br />
8 Economist, 2005, p. 59<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
3 UNCTAD, 2002, p. 75<br />
همانجا 4<br />
5 UNCTAD, 2002, p. 76<br />
32
خصوصي، قيمت كامپيوترهاي ساده را به شدت كاهش داده است.<br />
شماري معتقدند كه موفقيت اوليهاش به خاطررابطهاش با دولت<br />
چين بوده است و بخش عمده سهاماش هم در مالكيت آكادمي<br />
علوم چين قرار دارد.<br />
9<br />
شركتهاي برتر چيني براي پيشبرد منافع ملي در عرصه تحقيق<br />
وتوسعه كار زيادي انجام ندادهاند. از آن مهمتر، آنها همچنان براي<br />
رقابتآميز باقيماندن به ورود ابزارهاي خارجي وابستهاند. به گفته<br />
جورج گيلبوي:<br />
«درطول ده سال گذشته... شركتهاي صنعتي چيني كمتراز<br />
%10 مصارف ابزارهاي وارداتي را صرف بومي كردن<br />
تكنولوژي كردند. هزينههاي بومي كردن تكنولوژي<br />
درشركتهاي دولتي، به خصوص در عرصههايي كه قرار<br />
است چين به صورت يك قدرت برتر در بيايد (ابزار<br />
ارتباطي، الكترونيك، وماشينآلات صنعتي) نيز بسيار<br />
ناچيزاست (يعني به ترتيب، %8، %6، و %2 هزينه واردات<br />
10<br />
ابزارهاي خارجي دراين رشته ها)».<br />
به عنوان مقايسه، دركشورهاي OECD ميزان اين نوع هزينهها-<br />
براي بوميكردن تكنولوژي- از سوي شركتها بطور متوسط %33<br />
بود.<br />
و كره جنوبي و ژاپن، درطول صنعتيشدن سريع خود، «بين<br />
دو تا سه برابر قيمت ابزارهاي خارجي وارداتي راصرف جذب و<br />
11<br />
بومي كردن تكنولوژي موجود در سختافزارها كرده بودند».<br />
شركتهاي برترچيني درحمايت از توسعه شبكههاي عرضه<br />
تكنولوژي ملي فعاليت زيادي انجام ندادند. به واقع، بهترين شركت<br />
چيني، درمقايسه با ديگر كشورها، كمترين ارتباط را با<br />
توليدكنندگان بومي دارد.<br />
100 دربرابر هر<br />
دلاري كه شركت هاي<br />
الكترونيكي و ارتباطي دولتي صرف تكنولوژي وارداتي ميكنند،<br />
هزينهشان روي تكنولوژي بومي فقط<br />
دلار 1/20<br />
متاسفانه براي طرحريزان چيني، دلايل اين عدم توفيق عمدتا در<br />
ماهيت استراتژي رفرم اقتصادي كشور- يعني تكيه مستقيم و زياد<br />
اين استراتژي برروي كمپانيهاي فرامليتي- نهفته است. در اين<br />
رابطه، تجربه چين با استراتژي رشد صادراتسالار، با تجربه ژاپن و<br />
كره جنوبي و تايوان تفاوت ميكند. اين كشورها تقريبا به طور<br />
كامل بركمپانيهاي داخلي براي توليد و صدور تكيه كرده بودند. به<br />
عكس، تكيه چين عمدتا برروي شركتهاي فرامليتي براي توليد<br />
كالاهاي صادراتي بوده است و سهم كمپانيهاي داخلي چيني<br />
13<br />
دراين شبكههاي صادراتي تقريبا معادل صفر است. نظر به اين<br />
كه دولت چين درمراحل ابتدائي توسعه به شركتهاي خارجي<br />
اجازه ورود به چين داده است، اين كمپانيها اكنون بخش عمده<br />
صنايع صادراتي را دركنترل خويش دارند و سهمشان در بازارهاي<br />
داخلي هم بطور روزافزوني افزايش مييابد و مالكيت تقريبا كامل<br />
تكنولوژيها هم با همين شركتهاست.<br />
14<br />
تاثيرات كاهش يابنده<br />
استراتژي چين با نفوذ زياد و رو به رشد خارجي ها در بخش<br />
تكنولوژي بالاي چين بهتر مشخص ميشود.<br />
» در حالي كه ارزش واقعي صادرات ماشين آلات صنعتي<br />
درده سال گذشته بيش از بيست برابر افزايش يافت (سال<br />
گذشته به 83 ميليارد دلار رسيد)، سهم كمپانيهاي<br />
فرامليتي هم از 35 درصد به 79 درصد رسيد. صادرات<br />
ابزارهاي كامپيوتراز 716ميليون دلار در 1993 به 41 ميليارد<br />
دلار در 2003 افزايش يافت، و سهم كمپانيهاي فرامليتي در<br />
طول همين مدت از 74 درصد به 92 درصد رسيد. به همين<br />
نحو، صادرات محصولات الكترونيكي و ارتباطي هم از 1993<br />
هفت برابر افزايش يافت (سال گذشته ارزشاش 89 ميليارد<br />
دلار بود) و سهم شركتهاي فرامليتي نيز از 45 درصد در<br />
1993 به 74 درصد در 2003 رسيد... اين الگو در ديگر<br />
صنايع چين هم حضور دارد. شركتهاي فرامليتي سهم<br />
خويش در صادرات محصولات با تكنولوژي برتر را كه در<br />
1998 معادل 74 درصد بود در 2002 به 85 درصد افزايش<br />
دادند. احتمالا آن چه كه اهميت بيشتري دارد اين است كه<br />
در طول همين مدت سهمشان از بازارهاي داخلي چين هم<br />
از 32 درصد به 45 درصد افزايش يافت درحالي كه سهم<br />
تواناترين شركت صنعتي دولتي چيني از 47 درصد به 42<br />
درصد كاهش يافت».<br />
15<br />
به عنوان جمعبندي، سياست دولت چين به واقع كشور را به<br />
12<br />
است.<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007<br />
13 Naughton, 1996, p. 21<br />
14 Economist, 2005, p. 61<br />
15 Gilboy, 2004<br />
33<br />
9 Economist, 2005, p. 60<br />
10 Gilboy, 2004<br />
11 Gilboy, 2004<br />
12 Gilboy, 2004
صورت يك سكوي رشديابنده صادراتي دگرسان كرده است كه<br />
ظرفيت توليد بومي هم در آن بسيار چشمگير است. ولي نظر به اين<br />
كه دولت توانائي طرحريزي و هدايت خود را از دست ميدهد، توسعه<br />
بالقوه خودگردان از دست ميرود. منابع روزافزوني در اختيارشبكه-<br />
هاي خارجي قرار ميگيرد كه عمدتا براي تامين تقاضاهاي خارجي<br />
تجديد ساختارشده ومورد استفاده قرار ميگيرند.<br />
احتمالا انتقاد كوبندهتر به فرايند تجديد ساختار منطقهاي اين<br />
است كه از آن جائي كه رشد اقتصادهاي منطقه بطور روزافزوني به<br />
شبكههاي توليد فرا-مرزي و رقيب فرامليتي وابسته است (چه<br />
صادركننده باشند يا نباشند)، همهي كشورهاي منطقه تحت<br />
فشارهاي زيادي هستند تا ميزان مزد را در سطح پائين حفظ<br />
كرده، بازدهي كار را افزايش بدهند تا بتوانند موقعيت خود را در<br />
اين شبكهها حفظ كرده و بهبود ببخشند. اين وضعيت، باعث مي-<br />
شود كه جهتگيري نظام توليدي درراستاي صادرات به ضرر<br />
تقاضاي مزدبگيران تشديد شده و مشكل مازاد توليد صادراتي<br />
بيشتر شود. نظر به موقعيت تعيينكنندهاش درشبكه توليد و<br />
سرمايهگذاري فرامليتي، چين به صورت محك رقابت درآمده است.<br />
در نتيجه، كارگران در سرتاسر شرق آسيا، دررقابت با يك ديگر قرار<br />
گرفتهاند تا با سطح بهرهكشي از كار در چين، برابري نمايند كه پي-<br />
آمدش براي همگان، فاجعه آميز است. ما بر بعضي از اين پيآمدهاي<br />
منفي بركارگران چيني، كره جنوبي و آمريكائي اشاره كردهايم.<br />
5- كارگران: چين<br />
با توجه به شور و شوقي كه دربارهي<br />
34<br />
موفقيتهاي اقتصادي چين<br />
وجود دارد، انتظار اين است كه شاهد منافعي براي كارگران چيني<br />
هم باشيم. به واقع، عكساش به نظر ميآيد كه درست باشد. اگرچه<br />
براي يك گروه به نسبت كوچك ولي هم چنان قابل توجه، با<br />
درآمد بالا، فرصتهاي مصرفي به شدت افزايش يافته است ولي<br />
براي اكثريت كارگران چيني، شرايط كار و زندگي به مراتب<br />
سختتر شده است.<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
برنامهي اصلاحات در چين همان طور كه دربالا گفته شد، شامل<br />
يك برنامه جدي براي خصوصيكردن و بازارگراكردن فعاليتهاي<br />
اقتصادي بود كه به عنوان نيروي رهبري كنندهي اقتصادي نيز،<br />
خواهان گسترش بنگاه هاي خارجي صادراتسالاربود. در نتيجه،<br />
شمارهي بنگاه هاي دولتي كه در<br />
بود در<br />
اكتبر – 1386<br />
300000<br />
1995<br />
2007<br />
2005<br />
به كمتر از<br />
150000<br />
بيش از واحد<br />
16<br />
واحد رسيد. همراه با اين<br />
62<br />
38<br />
تغيير، سهم اشتغال در واحدهاي دولتي نيز از درصد در<br />
17<br />
به درصد در كاهش يافت درطول همين<br />
2003<br />
1998<br />
مدت، اشتغال در واحدهاي صنعتي دولتي<br />
40<br />
18<br />
درصد كمتر شد.<br />
سلطه روزافزون فعاليتهائي كه در مالكيت خارجيهاست با<br />
وضوح بيشتري در توزيع ارزش افزوده در بخش صنعتي<br />
غيروابسته به منابع طبيعي نمايان است. درفاصله<br />
2003-1998<br />
سهم بنگاه هاي دولتي از ارزش افزوده در اين بخش، از 17/3<br />
6/7 درصد به درصد كاهش يافت درحالي كه سهم فعاليتهائي<br />
كه در مالكيت خارجيهاست درطول همين مدت از<br />
به درصد افزايش يافت.<br />
11/4<br />
19<br />
17/1<br />
4<br />
درصد<br />
متاسفانه كاهش فوقالعاده دراشتغال در بخش دولتي با افزايش<br />
فرصتهاي اشتغال در بخش خصوصي جبران نشد.<br />
نتيجه اين كه<br />
ميزان بيكاري درمناطق شهري به شدت افزايش يافت. البته<br />
آمارهاي رسمي اين افزايش را نشان نميدهند چون اين آمارها<br />
افراد از كار بيكار شده در بنگاه هاي دولتي، و مهاجران روستائي را<br />
كه فعلا در شهرها كار وزندگي ميكنند در برنميگيرد. به اين<br />
ترتيب، در حالي كه آمار رسمي از نرخ بيكاري شهري معادل 3 يا<br />
درصد سخن ميگويد اغلب تحليلگران معتقدند كه نرخ واقعي<br />
20<br />
به واقع دو رقمي است. به عنوان مثال، يك بررسي براساس<br />
آمارگيري سال<br />
2000<br />
چين، برآوردي معادل 11/5 درصد به دست<br />
ميدهد در حالي كه در 2001 يك بررسي هدفمند ديگر از نيروي<br />
كار، ميزان بيكاري را 12/7 درصد برآورد كرد. برآوردهاي ديگر<br />
21<br />
حتي از نرخ بيكاري معادل 23 درصد هم سخن گفتهاند.<br />
كارگران بخش دولتي در اين فرايند تحولي، وضعيت مناسبي<br />
نداشتند. به گفته بخش امداد اجتماعي وابسته به وزارت مسايل<br />
مدني، بنگاه هاي دولتي درطول 1998 تا 2004 سي ميليون<br />
كارگران اين بخش را از كار بيكار كردند.<br />
21/8<br />
تا ژوئن 2005 بيش از<br />
ميليون نفر ازآنها وضعشان خرابتر شد و تنها با "حد<br />
متوسط حداقل مقرري دولتي" زندگي ميكردند كه درعمل به<br />
معناي زندگي در فقر بود.كارگراني كه از بنگاههاي دولتي بيكار<br />
16 OECD 2005, p. 95<br />
17 OECD 2005, p. 96<br />
18 OECD 2005, p. 95<br />
19 OECD 2005, p. 133<br />
20 Hong Kong Confederation of Trade Union 2004, p. 19<br />
21 McGuckin and Spiegelmen 2004, part ii
ميشوند، از اين بنگاهها براي سه سال يك "مقرري اوليه زندگي"<br />
دريافت ميكنند. اگر در اين فاصله نتوانند كار ديگري بگيرند، براي<br />
دو سال ديگر هم ميتوانند از بيمه بيكاري استفاده كنند. تنها<br />
پس از گذراندن اين دوره است كه كارگران بيكارشده ميتوانند<br />
حداقل مقرري زندگي<br />
–<br />
يعني همان پرداخت رفاهي پايه كه به<br />
همه فقراي شهري پرداخت ميشود را دريافت نمايند.<br />
آمارهاي وزارتخانه در ژوئن<br />
2003، ميزان<br />
براساس<br />
اين مقرري ماهانه<br />
19<br />
دلار بود درحالي كه متوسط درآمد ماهانه كارگران شهري حدودا<br />
ماهي<br />
22<br />
165 دلارميشد.<br />
حتي آن كارگران بيكارشده بخش دولتي كه دريافتن كار جديد<br />
موفق شده باشند، هم چنان با دشواريهاي زيادي روبرو مي-<br />
شوند. دريك پژوهش فدراسيون سراسري اتحاديه كارگران چين<br />
درباره كارگران بيكار شده بخش دولتي كه مجددا شاغل شدهاند<br />
ميخوانيم كه:<br />
«18/6 درصد كارهاي يدي نامرتب انجام ميدادند. 10<br />
درصد كارهاي ساعتمزد مختلف انجام ميدادند ) كه<br />
معمولا به كارهايي از قبيل تحويل گرفتن بچههاي ديگران<br />
از مدرسه اشاره دارد)، 5/2 درصد كارهاي فصلي داشتند و<br />
60 درصد هم دستفروشي كردند وتنها 6/8 درصد كار با<br />
23<br />
قرارداد رسمي داشتند».<br />
خيلي ازكارگران بنگاههاي دولتي آيندهي ناروشني دارند چون در<br />
شهرهائي زندگي ميكنند كه براي فعاليتهاي صادراتي تحت<br />
سلطهي بنگاههاي خارجي كه معمولا در مناطق ساحلي متمركز<br />
اند، جذابيت ندارند. در نتيجه، شماره روزافزوني انتخاب هاي<br />
محدودي دارند به غير از اين كه براي بازنشستگي و بهداشت<br />
بهتر تظاهرات كنند. حتي كساني كه همچنان براي بنگاههاي<br />
دولتي كار ميكنند، اگر تقاضاهاي زيادي داشته باشند، بايد<br />
نگران رقابت از سوي كارگران مهاجر و احتمال تعطيلي آتي و يا<br />
واگذاري واحدها به بخش خصوصي باشند.<br />
درحالي كه رشد اشتغال درتوليد تحت سلطه خارجي صادرات-<br />
سالاراتفاق افتاده است ولي اغلب اين مشاغل معمولا كم مزد و به<br />
شدت بهره كشانهاند. براساس نوشته بيزنس ويك، يك پژوهشگر<br />
اداره آمار كارگري آمريكا كه كوشيده بود تا ميزان مزدساعتي<br />
كارگران چيني را اندازه گيري نمايد:<br />
«به اين نتيجه رسيد كه چين حدودا 38 ميليون كارگر<br />
صنعتي شهري در كارخانهها دارد. متوسط مزد ساعتي<br />
براي 30 ميليون نفرشان، ساعتي 1/06 دلار بود. 71 ميليون<br />
نفر ديگردرصنايع روستائي و حاشيه شهري كار ميكنند<br />
كه متوسط مزدشان ساعتي 45 سنت است و حداكثر تا<br />
ساعتي 64 سنت هم بالا ميرود. در تازه ترين پژوهش اداره<br />
آمار كارگري، مزد ساعتي 2/48 دلار مكزيك، كمترين مزد<br />
24<br />
پرداختي است».<br />
به گزارش تايم آسيا، در منطقه گوانگ دنگ كه حدودا يك سوم<br />
صادرات چين در آنجا توليد ميشود:<br />
«براساس پژوهش اخير وزارت كار و رفاه اجتماعي مزد<br />
كارگران خط توليد پرل ريور دلتا- كمربند توليد ايالت-<br />
دردهسال گذشته به ميزان 80 دلار درماه ثابت مانده است.<br />
اگر ميزان تورم را براي همين مدت در نظر بگيريد، ميزان<br />
واقعي متوسط مزد حدودا 30 درصد كاهش يافته است.<br />
دليل: صعود چين به صورت يك قدرت توليدي، باعث شده<br />
تا مازاد ظرفيت توليد جهاني در عرصههاي مختلفي از كفش<br />
كتاني تا دي وي دي پلييرو صندلي پلاستيكي براي<br />
نشستن در باغ ايجاد شود. دركنار افزايش قيمت مواد اوليه،<br />
و آب رفتن سود كارخانه، كارگران يقه آبي- يدي- بازنده اين<br />
زنجيرهي طولاني عرضه و تقاضا هستند».<br />
25<br />
قوز بالاي قوز اين كه به بسياري از كارگران چيني حتي همين<br />
ميزاني كه طلبكارند هم پرداخت نميشود. براساس پژوهشي كه<br />
بوسيله دولت چين صورت گرفته است،<br />
"تقريبا 72/5<br />
درصد<br />
ميليون كارگر مهاجر چين بخشي از مزدشان را طلبكارند".<br />
از 100<br />
26<br />
24 Coy, 2004<br />
25 Gough, 2005<br />
26 Lee, 2004, p. 2<br />
35<br />
22China Labour Bulletin, 2005<br />
23 As quoted in Hong Kong Confederation of Trade Union,<br />
2004, pp. 12-13<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
جدول 10<br />
28<br />
بعيد است كه اين مشكلات با فعاليتهاي دولت رفع شوند. به<br />
عكس، شرايط ناجور اشتغال و فقدان حمايت نهادينه از كارگراني<br />
كه خواهان بهبود اين شرايط هستند، دقيقا از ماهيت بازسازي<br />
27<br />
سرمايهداري درچين نشات ميگيرد. به عنوان بخشي از فرايند<br />
اصلاحات، مسئولان دولتي محلي و منطقهاي از بازرسي حكومت<br />
مركزي خلاص شده و از آنها خواسته شد تا براي نفع هر دو<br />
طرف، مشوق مالكيت خصوصي، بخصوص مالكيت خارجيها<br />
باشند. درنتيجه، اكثر مسئولان منطقهاي و ايالتي به شدت براي<br />
موفقيت خود به جذب و حفظ شركتهاي سودآور در محدودهي<br />
ادارهي خويش وابسته شدهاند. در بسياري از موارد، مسئولان<br />
حكومتهاي محلي خودشان به صورت سهامدار دراين موسسات<br />
در آمده اند. درنتيجه در خيلي از موارد، كارگران در مييابند<br />
كه كوشششان براي بهبود وضعيت بوسيله مسئولان حكومت<br />
محلي كه قاعدتا بايد مدافع آنها باشند، خنثي ميشود.<br />
اين وضعيت باعث پيدايش دو جريان مشخص شد. عدم تمايل<br />
روزافزون كارگران روستائي براي انتقال به مناطق صنعتي و امواج<br />
گسترش يابنده اعتصاب كارگري. براي مثال، "كارخانهها<br />
درمنطقه پرل ريور دلتا با كمبود<br />
2<br />
ميليون كارگر روبروهستند و<br />
واحدها درديگر مناطق توليدي، براي نمونه فوجيان و ژيجيانگ<br />
نيز با همين كمبود مواجه هستند".<br />
29<br />
در يك اظهار نظر<br />
افشاگرانه درباره ديناميك اقتصاد جهاني بعضي از تحليلگران<br />
ادعا كردهاند كه كمبود كارگرسرانجام كارفرماها را وادار ميكند تا<br />
ميزان مزد را افزايش بدهند. ولي ديگران معتقدند كه با توجه به<br />
شرايط خيلي رقابت آميز فرايند انباشت جهاني، "هزينه بالاتر<br />
مزدها ميزان سود را كاهش مي دهد و باعث مي شود تابعضي از<br />
صنايع سبك به داخل چين و يا به مناطق ارزانتر ويتنام،<br />
هندوستان و بنگلادش منتقل شوند".<br />
30<br />
آنچه كه براي استراتژي رشد چين مخاطره آميزتر است، اين<br />
واقعيت است كه كارگران به خصوص در واحدهائي كه در مالكيت<br />
خارجيهاست دردفاع از خويش دست به اقدام مستقيم ميزنند.<br />
جدول شماره<br />
10<br />
درباره درگيريهاي كارگري اطلاعاتي به دست<br />
ميدهد. اين ارقام كامل نيست چون فقط شامل درگيريهائي<br />
است كه دركميتههاي حكميت دولتي يا در دادگاه كارگري بطور<br />
قانوني ثبت شدهاند. با اين وصف، اين ارقام نشان ميدهند كه<br />
تعداد درگيريها در حال افزايش است و بعلاوه در موسسات<br />
خصوصي و درموسسات در تملك خارجيها كه رشد چين را به<br />
جلو ميبرند به نسبت بيشتر است.<br />
درگيري به ازاي هر 100000 كارگر براساس نوع مالكيت<br />
نوع بنگاه<br />
دولتي<br />
تعاوني شهري<br />
مالكيت خارجي<br />
مالكيت خصوصي<br />
تعاون روستائي<br />
مالكيت شراكتي<br />
مالكيت فردي<br />
ماخذ:<br />
2001<br />
56/1<br />
197<br />
300.6<br />
156/6<br />
1/8<br />
199<br />
30/1<br />
2000<br />
40/4<br />
154/6<br />
327<br />
159<br />
3/1<br />
108<br />
19/1<br />
1999<br />
31/2<br />
106/2<br />
456<br />
132<br />
7/9<br />
66/5<br />
10/2<br />
1998<br />
24/5<br />
69/2<br />
384<br />
110<br />
9/6<br />
8/1<br />
7<br />
Hong Kong Confederation of Trade Unions, 2004, p. 29<br />
آن چه كه اهميت دارد اين است كه كارگران بطور روزافزوني با<br />
استفاده از حربهي اعتصاب تقاضاي خود براي بهبود اوضاع را<br />
مطرح ميكنند.<br />
آن طور كه واشنگتن پست نوشته است:<br />
«با زنجيره اي از اعتصابات بيسابقه، اولين نشانههاي<br />
سركشي درميان ميليونها كارگر جوان مهاجر كه عرضهي<br />
به نظر نامحدود كارارزان براي گسترش چشمگير فعاليت<br />
كارخانهها در منطقه پررونق پرل ريوردلتاي چين را ارائه<br />
ميدهند، نمايان شد.<br />
نشانه هاي نوظهور كارگران مصمم، صاحبان شخصي و<br />
خارجي كارخانه ها را كه در بيست سال گذشته باهزينههاي<br />
به شدت نازل و غيرقابل رقابت توليدي به توليد نايكز Nikes<br />
تا عروسك مشغول بودند، تكان داده است. بعضي از اين<br />
مالكان نتيجه گرفتند كه دورهي اوليه اين كه روستائيان بي-<br />
ريشهي چيني هرگونه كاري را قبول ميكنند ديگر گذشته<br />
است. نتيجه اين كه موقعيت دراز مدت چين به عنوان مركز<br />
31<br />
جهاني بسيار ارزان به پرسش گرفته شده است».<br />
اين نوع فعاليت به مقدار زيادي تازه است.<br />
درگذشته اخبار<br />
كارگري عمدتا در بارهي مبارزه كارگران بيكارشده از بنگاههاي<br />
دولتي بود كه خواهان غرامت، بازنشستگي، و خدمات بهداشتي<br />
بودند. يك نمونه ناآرامي بسيار گسترده درشمال شرقي چين<br />
دربهار و تابستان بود. دولت چين به اين رويدادها با<br />
2002<br />
سياستهائي عكسالعمل نشان ميداد تا "ازگسترش اعتراضات<br />
32<br />
كارگري به ديگر مناطق جلوگيري نمايد". از جمله اين<br />
سياستها، "سكوت خبري"، انكار حق تظاهر كنندگان، جاسوسان<br />
پليس، واحدهاي آدم ربا، و "سرزدن" به خانههاي كارگران از سوي<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
31 Cody, 2004<br />
32 Hong Kong Confederation of Trade Unions, 2004, p. 7<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
27 Hart-Landsberg and Burkett, 2005a, chapter 3.<br />
28 Cody, 2004<br />
29 Holland, 2004, p. 42<br />
همانجا 30<br />
36
ارگانهاي متعدد دولت، از جمله كنفدراسيون سراسري اتحاديه<br />
كارگري بود.<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007<br />
37<br />
33<br />
ولي اين استراتژي احتمالا ديگر موثر نخواهد بود<br />
چون تعداد بيشتري ازكارگران در اين اعتراضات شركت ميكنند و<br />
توليد به خصوص توليد در بنگاههاي در تملك خارجيها را به خطر<br />
مياندازند.<br />
درحالي كه رشد سريع چين، به توليد ثروت هم منجر شد ولي<br />
بخش عمدهي دستآورد داخلي نصيب يك درصد كوچكي از<br />
جمعيت شد كه درنتيجه نابرابري بيشتري ايجاد كرد. به گفته<br />
مورنينگ پست جنوب چين:<br />
34<br />
«گسترش نابرابري بين شهرنشينان ثروتمند و فقراي روستا<br />
يكي از بيشترين شكافهاي درآمدي جهان را ايجاد كرده<br />
است. در مقام مقايسه، وضعيت با كشور فقير زيمبابوه قابل<br />
مقايسه است. درحالي كه بعضي از شهرنشينان، خانه و<br />
اتوموبيل لوكس ميخرند، اكثريت 800 ميليون روستائي<br />
چيني با درآمد روزانهاي كمتر از يك دلار زندگي ميكنند».<br />
همان گونه كه محققان وابسته به آكادمي علوم اجتماعي چين<br />
متذكرشده اند، "نابرابري درآمدي نه فقط بين ساكنان شهرنشين و<br />
روستانشين وجود دارد بلكه درميان شهرنشينان هم وضع به همين<br />
صورت است".<br />
35<br />
اگرچه اداره آمار ملي چين براساس پژوهشي نتيجه گرفته است كه<br />
فقط 5درصد از جمعيت كنوني چين را ميتوان طبقه متوسط به<br />
حساب آورد، ولي دولت مطمئن است كه با سياستهائي كه<br />
درپيش گرفته است، اين ميزان تا سال<br />
45 به 2020<br />
36<br />
درصد خواهد<br />
رسيد. با اين همه، اين پيشنگري با تجربه هر روزه و اشكار مردم<br />
چين جور در نميآيد. همانگونه كه درگزارش كنفدراسيون<br />
اتحاديه كارگري هنگ كنگ ميخوانيم، "جهاني كردن" باعث شد<br />
تا كارگران چيني:<br />
«درمعادلهي جهاني كه به كارفرمايان دست بالا را داده است<br />
و در آن عدم امنيت شغلي و فقر درآن چه كه مسابقه به<br />
سوي حداقل ناميده ميشود، به انزوا كشيده شوند. به<br />
كارگران در كشورهاي توسعه يافته ميگويند كه بايد مزد<br />
كمتر و شرايط منعطفتر كاري را بپذيرند تا رئيسانشان<br />
توليد را به كشورديگري منتقل نكنند. در عين حال، به<br />
كارگراني كه در بنگاههاي دولتي چين كار ميكنند ميگويند<br />
33 Hong Kong Confederation of Trade Unions, 2004, p. 9<br />
34 Cheng, 2004<br />
35 People’s Daily, 2004<br />
36براي بحث مفصل تري درباره راههائي كه فرايند اصلاحات به بدترشدن شرايط<br />
اجتماعي براي اكثريت مردم چين انجاميد، به ويژه در حوزه هائي چون بهداشت، و<br />
آموزش بنگريد به606-12 Hart-Landsberg and Burkett, 2005b, pp<br />
كه آنها بايد كاهش رفاه و بدترشدن شرايط را بپذيرند در<br />
غير اينصورت آنها را با كارگران مهاجر روستائي جايگزين<br />
خواهند كرد. و به كارگران مهاجر، به ويژه در مناطق آزاد<br />
ساحلي گفته ميشود كه آنها بايد واقعيت مربوط به<br />
مزدهاي به تعويقافتاده و شرايط بهداشتي وامنيتي ناكافي<br />
را بپذيرند و گرنه رئيسانشان توليد را به مناطق مركزيي<br />
كه فضايش بيشتر خواهان جلب سرمايهگذاران است،<br />
37<br />
منتقل خواهند نمود».<br />
ادامه دارد...<br />
________________________________<br />
پينوشتها:<br />
1- Athukorala 2003, pp. 8-9<br />
2- US Department of Commerce 2005<br />
3- UNCTD 2002, p. 75<br />
4- Ibid<br />
5- UNCTAD 2002, p. 76<br />
6- Steinfeld 2004, pp.1975, 1983<br />
7- Economist 2005<br />
8- Economist 2005, p. 59<br />
9- Economist 2005. p. 60<br />
10- Gilboy 2004<br />
11- Gilboy 2004<br />
12- Gilboy 2004<br />
13- Naughton 1996, p. 21<br />
14- Economist 205, p. 61<br />
15- Gilboy 2004<br />
16- OECD 2005, p. 95<br />
17- OECD 2005, p. 96<br />
18- OECD 2005, p. 95<br />
19- OECD 2005, p. 133<br />
20- Hong Kong Confederation of Trade Unions 2004, p. 19<br />
21- OECD 2005, p. 76<br />
22- McGyckin and Spiegelman 2004, Part II.<br />
23- China Labour Bulletin 2005<br />
24- As quoted in Hong Kong Confederation of Trade Unions<br />
2004,pp.12-13<br />
25- Cody 2004<br />
26- Gough 2005<br />
27- Lee 2004, p. 2<br />
28- Hart-Landsberg and Burkett 2005a, chapter 3<br />
29- Cody 2004<br />
30- Holland 2004, p. 42<br />
31- Ibid<br />
32- Cody 2004<br />
33- Hong Kong Confederation of Trade Unions 2004, p. 7<br />
34- Hong Kong Confederation of Trade Unions 2004, p. 9<br />
35- People’s Daily 2004<br />
36- People’s Daily 2005a.<br />
37-<br />
براي دريافت مباحث كامل مربوط به فرايند اصلاحاتي كه منجر به وخامت<br />
وضعيت اجتماعي اكثر مردم كارگر شد، به ويژه در خدمات بهداشتي و آموزشي،<br />
رجوع كنيد به 606-12 2005b,pp. Hart-Landsberg and Burkett<br />
38- Hong Kong Confederation of Trade Unions 2004, p.22<br />
37 Hong Kong Confederation of Trade Unions, 2004, p. 22
استعمار<br />
علي حصوري<br />
در بررسيهاي تاريخي و نيز در بخشي از علوم سياسي، ناگزير از<br />
استعمار، دست كم به صورت پديدهاي تاريخي سخن ميرود.<br />
منابع فراواني در دنيا هست كه استعمار را موضوعي كهنه و<br />
تاريخي ميپندارد، شايد به آن دليل كه بر برخي از پديدههاي<br />
زمان ما كه از نوع استعمار است، يا ممكن است چنان شمرده<br />
شود، پرده كشيده شود. اين چيزي است آشكار كه منتفعان از<br />
چيزي نخواهند آن چيز درست شناخته شود. ميبينيد كه رضا<br />
پهلوي هميشه در برابر سوآلهاي مربوط به<br />
28<br />
مرداد آن را به<br />
داوري تاريخ حواله ميدهد. البته دگرگوني و ناپايداري از جمله<br />
عوامل ديگري است كه بررسي هر چيزي را دشوارتر ميكند.<br />
در اين يادداشت آهنگ آن دارم كه استعمار و رنگ هاي<br />
گوناگون آن را به كوتاهترين شكل ممكن تعريف كنم، تا شايد<br />
براي مباحث بعدي و گفتگوهاي آينده سودمند افتد. خواهم<br />
كوشيد كه براي هر تعريف نمونة مشخص تاريخي ارائه دهم و در<br />
مواردي كه از استعمار موجود سخن ميگويم، نيز كشورهائي را<br />
مثال بزنم. البته نوعي دشواري از آنجا برخواهد خاست كه امروزه<br />
مراجع رسمي، مانند سازمان ملل متحد كه براي بسياري از مردم<br />
دنيا ملاك است، پديدهاي به نام استعمار و كشوري مستعمره<br />
نميشناسند.<br />
ناگزيريم بگوئيم و در نتيجة كارمان هم خواهيم ديد كه ملاك ما<br />
وضعيت اين كشورها از جهت رابطهاي است كه با كشوري ديگر و<br />
حتي چند كشور ديگر دارند. در جهان ما و در وضعيت خاصي از<br />
استعمار كه خواهيم گفت، ممكن است كشوري يا سرزميني نه<br />
مستعمرة يك كشور مشخص كه بيش از يك كشور هم باشد.<br />
پيچيدگي روابط و اتفاق چند كشور جهان براي همسوئي<br />
سياسي، مثلا ميان امريكا وانگليس چنان كه در كار عراق ديده<br />
ميشود، باعث چنين فكري شده است، گو اين كه در تعريف<br />
ماهيت (سرشت) استعمار اثري ندارد و تنها مربوط به شكل يا<br />
كاركرد است. بدين معني كه براي آسانتر كردن كار بايد به<br />
مستعمره و وضعيت استعماري پرداخت و هنگامي كه مستعمره و<br />
وضعيت استعماري روشن شد، يافتن استعمارگر ) چه يكي باشد<br />
و چه چند كشور) دشوار نيست. در عين حال تعريف ما نه تنها<br />
ماهوي بلكه برخاسته از كاركرد استعمار هم هست. بنابر اين<br />
ملاك ما سازمان ملل يا هيچ سازمان و كشوري نيست. ما بايد به<br />
دنبال ملاكهاي علمي باشيم.<br />
استعماري كه آن را تاريخي يا كلاسيك ميشمارند، كاملا<br />
شناخته شده است و بر سر وجود آن هم اختلافي نيست. براي<br />
مثال كشورهاي الجزاير و هندوستان در صدة نوزدهم و آغاز صدة<br />
بيستم گرفتار استعمار تاريخي بودند كه از نظر ما استعمار<br />
كلاسيك يا استعمار كهن شمرده ميشود. در چنين نظام<br />
استعماري، كشور استعمارگر بر كشور مستعمره تسلط نظامي و<br />
سياسي دارد، بدين معني كه با تسلط نظامي، نيروي سياسي<br />
داخلي را مقهور و مجبور ميكند، ساختار سياسي آن را تعيين و<br />
به اين وسيله هم از منابع و هم از موقعيت سوقالجيشي آن<br />
استفاده ميكند. نيروي نظامي، عامل سركوب و مجبوركردن<br />
مردم مستعمره به اطاعت و حذف هر گونه اقدام مخالف بود.<br />
تسلط انگلستان بر هند، گذشته از فوائد اقتصادي، داراي اين امتياز<br />
هم بود كه از آن كشور به عنوان سرپلي براي تهديد و دخالت در<br />
كشورهاي ديگر، از جمله ايران استفاده ميكرد. عوامل شركت<br />
استعماري هند شرقي در تجزية ايران و جداكردن افغانستان از<br />
ايران نقش اساسي داشتهاند. همة كشورهاي پيرامون ايران امروزي<br />
و حتي مرزهاي ايران ساختة استعمار كهن است، اما مورخان اين<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
38
كشورها، اين كار را نتيجة جنبشهاي رهائي بخش(آن هم در<br />
عقب افتادهترين نقاط جهان) قلمداد ميكنند.<br />
در استعمار كهن، كشور مستعمره در مقابل دشمن، كه در واقع<br />
معمولا دشمن استعمارگر هم هست، از جانب استعمارگر حمايت<br />
ميشود. ظاهرا هندوستان يا الجزاير در دورة استعمار انگليس و<br />
فرانسه در برابر دشمن<br />
–<br />
كه چه بسا دست ساخت خود استعمار<br />
بود، حمايت ميشد. گمان نميكنم استعمار كهن يا كلاسيك<br />
بيش از اين نيازي به توضيح داشته باشد، زيرا نمونههاي آن<br />
فراوان و تاريخ استعمار و مبارزات ضد استعماري خود گوياي<br />
همه چيز است.<br />
با آغاز مبارزات ضد استعماري، كشورهاي استعمارگر به فكر<br />
استعمار غير مستقيم افتادند كه هم مخارج آن كمتر بود، يعني<br />
نيروي نظامي كمتري نياز داشت و نيروي سركوب هم منحصرا از<br />
خود آن ملت (مستعمره) تامين ميشد، وهم بدنامي سياسي آن<br />
را نداشت. براي مثال اگر چه دو كشور استعمارگر روسية تزاري<br />
وانگلستان ايران را ميان خود تقسيم كردند، اما با انقلاب اكتبر<br />
يك طرف ماجرا كنار رفت و در نتيجه خيلي زود اين نقشه از كار<br />
افتاد و ميدان براي طرف ديگر بازتر شد، اما اين وضع هنگامي<br />
شكل گرفت كه هم مبارزات رهائي بخش در جهان آغاز ميشد و<br />
هم دولت جديد كمونيستي در اتحادشوروي وجود يك<br />
استعمارگر را در همسايگي خود تحمل نميكرد، به همين دليل<br />
انگلستان مناسبتر يافت كه روي حكومتگران ايران كار كند.<br />
احمد شاه را كه نه مستبد و نه حاضر به امضاي چيزي بود، ببرد<br />
و شخصي مستبد و مطيع را بياورد. ايران پس از كشته شدن امير<br />
كبير تا خلع يد از شركت نفت، كم كم مستعمرة انگلستان شد،<br />
بدون اين كه نام آن به عنوان مستعمره برده شود. مستعمره بود<br />
زيرا انگلستان بر مهمترين منابع ثروت آن (فرش و نفت1) تسلط<br />
داشت، بيشتر واردات آن از انگلستان بود و ظاهرا آزاد بود چون<br />
مانند كشوري آزاد در مجامع بينالمللي شركت ميكرد يا از آن<br />
نام برده ميشد.<br />
در اين دوره مناسبت استعمارگر و مستعمره بسيار ظريف است،<br />
زيرا مستعمره در مجامع جهاني يا از استعمارگر دفاع ميكند يا<br />
در موارد حاد سكوت ميكند. ايران در اين دوره با انگلستان<br />
روابط ظريفي داشت كه بوسيلة سياستمداران كاركشتهاي چون<br />
فروغي، قوامالسلطنه و تقيزاده رهبري ميشد، در غير اين صورت<br />
لازم نبود تقيزاده به دليل شركت در قرار داد نفت از ايرانيان<br />
معذرت بخواهد2. اين سياست بايد در قالب همين مفهوم<br />
استعمار بررسي شود و كمتر چنين كاري شده است.<br />
به اين ترتيب در مرحلة دويم استعماري كه آن را استعمار نو<br />
اصطلاح ميكنيم، كشور مستعمره تحت تسلط مستقيم نظامي<br />
نيست، اما از نظر سياسي هست و در نتيجه منافع اقتصادي<br />
استعمارگر را تامين ميكند. اين استعمار غير مستقيم در صورتي<br />
دخالت مستقيم ميكرد كه منافعش به خطر افتاده باشد و راهي<br />
مسالمتآميز براي دخالت باقي نماند. مورد مشخص اين وضع<br />
كودتاهاي نظامي در كشورهائي مانند ايران و شيلي است. در اين<br />
مورد هم مستعمره مورد حمايت سياسي و نظامي استعمارگر است.<br />
كودتاهاي پشت سر هم در كشورهاي جهان سيوم كه نشانة<br />
استعمار نو و غير مستقيم بود، بويژه با وجود قطب نيرومند شوروي<br />
و سپس چين و ديگر نظامهاي همانند، استعمار نو را زير سوآل برد<br />
و باعث پديد آمدن جنبشهاي رهائي بخش و حزبهاي چپگرا در<br />
تمام جهان شد. جنگي نيمه پنهان ميان استعمار شدگان و<br />
استعمارگران و اين بار به سركردگي آمريكا آغاز شد كه نتيجة آن<br />
راديكالتر شدن جنبشها در جهان بود، اگر چه با به كار بردن<br />
واژههاي چپ، تجزيه طلب، عقب افتاده، كمونيست، به حسب مورد<br />
همچون ناسزا يا برچسب ضددين، مبارزان را از ميدان به در مي-<br />
كردند و ستمهاي شديدي بر مستعمرهها ميرفت، استعمارگران<br />
ناگزير از تعويض روش شدند، زيرا با پديد آمدن جنبشهاي رهائي<br />
بخش، تهديدي جهاني براي استعمار نو پديد آمده بود كه به<br />
سادگي از ميان نميرفت.<br />
بايد توجه داشت و پرسيد كه مبارزات مردم در كشورهائي مانند<br />
ايران، شيلي، عراق زمان قاسم، مصر در دورة عبدالناصر و دهها<br />
جنبش ديگر براي رهائي از چه چيزي بوده است؟ مهمترين<br />
گرفتاري اين كشورها اقتصادي بود، يعني اينها استقلال اقتصادي<br />
نداشتند. نداشتن استقلال اقتصادي خود دليل نداشتن استقلال<br />
سياسي و وابسته بودن (استعمار) است.<br />
راهي كه در پيش گرفته شد، استعماري كاملا غير مستقيم و<br />
وابسته كردن منافع و حتي موجوديت كشورها به منافع استعمارگر<br />
بود. لازم به تدارك مهمي نبود. مثال روشني بزنم. اگر كشور<br />
بحرين كه ميدانيم چگونه به وجود آمده و از كدام كشور جدا و<br />
كشوري عربي شده است، از جانب كشوري همسايه تهديد شود، در<br />
وضع موجود كه كشورهاي عربي از تامين نيروي نظامي مهمي در<br />
ماندهاند، از كجا بايد كمك بخواهد؟ در برابر اين كمك يا حتي<br />
تضمين موجوديت، چه بايد بپردازد؟ آشكارا از نيرومندترين كشور<br />
حاضر در منطقه كمك خواهد گرفت و بهائي مهم خواهد پرداخت.<br />
اگر ما هم بوديم همين كار را ميكرديم، چنان كه رژيم شاه در<br />
برابر تهديد ظاهري كمونيسم ميكرد.<br />
كشورهاي عقب افتاده كه رهبران ظاهرا جسور و در واقع ناداني<br />
مانند قذافي، صدام حسين (و امروزه جانشينان او) شاه ما و<br />
ديگران دارند، استعمارگران را خود براي دخالت در كشورهاي<br />
همديگر دعوت ميكنند. بنابر اين يكي از كارهاي استعمارگر- كه<br />
39<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
-1<br />
-2<br />
كار مهمي هم هست- اين است كه كاري كند كه در اين كشورها<br />
نادانترين افراد ممكن به قدرت برسند.<br />
امروزه هم مانند همة تاريخ، داشتن دشمن نادان نعمت بزرگي<br />
است. بنابر اين بايد به شواهد دخالت عوامل استعمار نوين (استعمار<br />
مدرن) در تحولات كشورهائي مانند عدهاي از كشورهاي آسيا،<br />
آمريكاي جنوبي و آفريقا بيش از پيش توجه كرد. از نظر من ايران<br />
پس از كودتاي<br />
28<br />
مرداد نخست مستعمرة نو و سپس نوين آمريكا<br />
بود ولي با وجود اين كه با انقلاب بهمن پنجاه و هفت با آن گلاويز<br />
شد، به دلائلي كه گفتيم هنوز از آن رها نشده است. هرگونه تلاش<br />
براي انتقاد از حكومت ملي دكتر مصدق ممكن است با اين هدف<br />
صورت گيرد كه ذهن را از وضعيت استعماري ايران منحرف كند.<br />
هم اكنون خدمتي كه دشمنان نادان آمريكا به آن و حتي اروپا<br />
ميكنند، بر كمتر انسان نيمههشياري پوشيده است. از نظر من<br />
بخش مهمي از حكومتهاي خاورميانه در خدمت آمريكا هستند.<br />
جمهوري آذربايجان (با ايجاد گفتارهاي راديو تلويزيوني و ترويج<br />
دشمني فارس و ترك و تامين منافع آمريكا و اسرائيل در تجزية<br />
ايران)، تركيه، سوريه، اردن، عراق، همة كشورهاي عربي و<br />
البته ...<br />
وضع ايران به دلايلي كه گفتم استثنائي است. كمك ايران به<br />
آمريكا بر خلاف آن كشورها مستقيم نيست.<br />
به همين دليل است كه آمريكا كه پس از جنگ دويم به استعمار<br />
نوين روي آورده، خود به ايجاد يا تقويت دشمنان نادانش كمك<br />
ميكند و اين داستان معروفي در چهل- پنجاه سال اخير و دقيقا<br />
پس از دهة شصت صدة بيستم ميلادي است. طالبان نمونة<br />
مشخص آن است، اما نمونههاي ديگر را هم بايد دقيقا بررسي كرد.<br />
بنابراين و نمونه را، مبارزه با تروريسم اسلامي حكايت مسخرهاي<br />
بيش نيست. حمايت استعمارگر از مستعمره در اين مورد نه تنها<br />
قطعي بلكه شرط نوشته يا نانوشتهاي در روابط دو كشور است.<br />
به اين ترتيب و بر حسب تاريخي سه نوع استعمار را بازشناسي<br />
كرديم و اينك ميكوشيم براي هر يك تعريفي بدهيم. من تا كنون<br />
اين سه تعريف را به شكلي كه ميدهم در جائي نديدهام و به<br />
احتمال از دانش محدود من سرچشمه ميگيرد:<br />
استعمار كهن، بهره كشي مستقيم از كشوري ديگر با استفاده<br />
از نيروي نظامي و روشهاي سياسي (دست نشانده كردن) است.<br />
استعمار نو، بهره كشي از كشور ديگر از طريق وابسته كردن<br />
مستقيم منافع مستعمره به استعمارگر است.<br />
-3<br />
استعمار نوين، بهره كشي از كشوري ديگر از راه منحرف<br />
كردن و وابسته كردن غير مستقيم منافع مستعمره به منافع<br />
استعمارگر است.<br />
اميد است خوانندگان اين يادداشت با اظهار نظر انتقادي در بارة<br />
آن به دقت بخشيدن به آن ياري رسانند.<br />
در پرتو چنين تعريفهائي از استعمار است كه بايد كارهاي ملت<br />
ايران را به رهبري دكتر مصدق ارزيابي كرد. من راههاي ديگر را<br />
تاريخي نميبينم، زيرا در هر جنبش هدف اساسي آن مهم است.<br />
هدف اساسي حكومت مصدق چنان كه از ملي كردن نفت پيدا<br />
است، مبارزه با استعمار نو در ايران و زنده كردن اين مبارزه در<br />
خاور ميانه بوده است.<br />
-1<br />
احمد شاه<br />
يادداشتها:<br />
در دورة رضاشاه و تا 1314، فرش پس از نفت مهمترين منبع درآمد<br />
خارجي و تجارت خارجي بخش مهمي از آن در دست شركت انگليسي شرق بود.<br />
اين كار انگلستان صدها كور، ناقص و افليج در مراكز فرشبافي، مانند كرمان،<br />
راور، بيرجند و كاشان باقي گذاشته بود كه بسياري از آنان نميتوانستند با پاي<br />
خود پايدار قاليبافي بروند. در از شركت شرق خلع يد و شركت فرش<br />
ايران تاسيس شد و اندك اندك به اضمحلال فرش ايران كمك كرد. البته تا<br />
مدتها انگلستان بزرگترين مشتري فرش ايران بود كه موضوع قابل مطالعهاي<br />
است. با همة اين تا كودتاي بازهم فرش درآمد مهمي براي كشور داشت،<br />
زيرا بسياري از توليد كنندگان مستقل هم به اين كار روي آوردند كه برخي از<br />
آنان مردماني ملي بودند و از پيش زمينه داشتند. مرحلة دويم و اساسي<br />
اضمحلال آن پس از كودتا آغاز شد و ادامه دارد.<br />
من در سن هفده سالگي اين معذرت خواهي را به گوش خود از راديو ايران و<br />
در برنامة مرزهاي دانش كه پنجشنبهها بعد از ظهر پخش ميشد، شنيدهام.<br />
شركت در يك قرارداد اسارتبار براي سياستمداري با تجربه و حتي بي تجربه<br />
اشتباه نيست و اشتباه قلمداد كردن آن كمكي به روشن شدن موضوع نميكند.<br />
1314<br />
1332<br />
-2<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
40
انقلاب اكتبر و ايران<br />
انقلاب اكتبر روسيه را معمولا بعنوان يكي از بزرگترين<br />
حوادث تاريخ بشري معرفي ميكنند و ميشود اين حادثه را، به<br />
اعتبار اينكه اولين انقلاب سوسياليستي است، يك حادثة منحصر<br />
بفرد تلقي كرد. انقلابهاي قبلي هميشه باعث ميشد كه طبقة<br />
استثمارگر حاكم سرنگون بشود اما هميشه يك طبقة استثمارگر تازه<br />
جاي طبقة قبلي را ميگرفت ولي انقلاب اكتبر منجر به سرنگوني<br />
نظام استثماري شد. به اين ترتيب در حقيقت با اين انقلاب دورة<br />
كاملا تازه اي در زندگي بشر شروع شد.<br />
اين انقلاب از لحاط تأثير جهانيش هم منحصر بفرد بود و بيشتر از<br />
همة انقلابهاي اجتماعي ديگر در سرتاسر دنيا اثر گذاشت. راجع به<br />
انقلاب اكتبر روسيه و عواقب و تأثيراتش در نقاط مختلف دنيا خيلي<br />
نوشتهاند و گفتهاند اما آنچه براي ما ايرانيان مهم است تأثير اين<br />
انقلاب در سرنوشت ايران است. البته منظورم تأثيرات مثبت و منفي<br />
هر دو هست، كه متأسفانه خيلي كم راجع به آن نوشته شده، آنچه<br />
هم نوشته شده اغلب يا فراموش شده يا بصورت تحريف شده و<br />
خصمانه به ما رسيده است.<br />
از نتايج مثبت انقلاب براي ايران اول از همه الغاء تمام قراردادهاي<br />
استعماري روسيه با ايران بود. دولت سوسياليستي اتحاد شوروي با<br />
الغاء اين قراردادها در واقع اطمينان خاطر عظيمي به مردم ايران داد<br />
كه ديگر مثل گذشته نگران تجاوزهاي استعماري همساية شمالي-<br />
شان نباشند. در وهلة دوم مردم ايران و بخصوص دموكراتهاي<br />
پيشتاز را متوجه كرد كه غيراز خانها و اشراف و ملاكين و سرمايه<br />
دارها توده هاي زحمتكش هم ميتوانند به حكومت برسند و در<br />
جهت لغو استثمار و فقر و بدبختي تلاش بورزند.<br />
اين روحيه را ما در برخوردها و اظهارنظرهاي روشنفكران آنزمان و<br />
همينطور نوشتهها و شعرهاي نويسندهها و شعراي آن زمان<br />
بصورت واضح و مكررميبينيم. شعراي دموكرات و رزمندة آنزمان،<br />
مثل ملك الشعراء بهار، عارف قزويني، فرخي يزدي و ديگران در<br />
شعرهاشان از روي كار آمدن حكومت سوسياليستي شوروي در<br />
همسايگي ايران بارها اظهار خوشحالي كردهاند. بعلاوه بعد از اين<br />
زمان است كه كلمات كارگر و رنجبر و مفاهيم اجتماعي مربوط به<br />
طبقات زحمتكش جاي خالي خود را در شعرهاي آنها اشغال مي-<br />
كنند. براي مثال عارف قزويني در محبت نسبت به حكومت<br />
سوسياليستي جديد شوروي تا آنجا پيش رفت كه در يكي از<br />
شعرهايش گفت: "بلشويك است خضر راه نجات"، و شاعران ديگر<br />
حتي در ستايش لنين شعر گفتند.<br />
باقر مومني<br />
در مورد حكومت شوروي و مسئلة كارگر و دهقان، براي نمونه دو<br />
بيت از شعري را كه ملك الشعراي بهار در سالهاي بعد از شهريور<br />
بيست گفته ميتوانيم بخوانيم كه در وصف شوروي ميگويد در آنجا:<br />
مرد دهقان ز سر شوق برد آب به دشت<br />
كه شريك است در آن مزرعة جان پرور<br />
كارگر كار كند روز، چو خور چهره نهفت<br />
به نمايش رود و جامه كند نو در بر<br />
بايد بگويم كه ملك الشعرا تنها يك آزاديخواه ناسيوناليست و<br />
محافظه كار است و اگر از شوروي تحسين و تمجيد ميكند بخاطر<br />
نقشي است كه اين دولت در جلوگيري از تبديل ايران به مستعمرة<br />
كامل و تجزيهاش به قلمرو روسيه تزاري و استعمار سلطنتي انگليس<br />
بازي كرده است. اما شاعران پيشروتري مثل فرخي يزدي كه<br />
ناسيوناليستي انقلابي است و گرايشهاي سوسياليستي دارد از اينهم<br />
جلوتر ميرود و دربارة جنگ طبقاتي ميگويد:<br />
شد سيه روز جهان از لكة سرمايه داري<br />
بايد از خون شست يكسر باختر تا خاوران را<br />
انتقام كارگر اي كاش آتش برفروزد<br />
تا بسوزد سر به سر اين تودة تن پروران را<br />
او در نا اميدياش از غرب يا باختر و دلبستگيش به شرق يا خاور هم<br />
در يك شعري صريحا ميگويد:<br />
شب ما روز نگردد زمه باختري<br />
تا چو خورشيد به خاور نزنيم اختر سرخ<br />
مرداد 32<br />
متأسفانه بعدها، و بخصوص بعد از كودتاي 28 و سركوب<br />
جنبش توده اي، بيشتر روشنفكرهاي ما نقش مهم آغازين شوروي را<br />
فراموش كردند و عدة زيادي از آنها به دام تبليغات ضد شوروي<br />
افتادند و بعضيهاشان، حتي با همة ادعاهاي دموكرات و آزاديخواه<br />
بودن، بيشتر از آنكه ضد استبداد و ضد ستم و ضد استعمار باشند به<br />
بيماري و هيستري ضد كمونيستي مبتلا شدند. آنها از اين امر<br />
غافلند كه شوروي، با همة معايب و نواقص و انحطاطي كه بعدها<br />
دچارش شد مانع تاخت و تاز امپرياليستها و نمونة مثبتي براي<br />
نهضت هاي آزاديخواهانه و توده اي كشورهائي مثل كشورما بود.<br />
به همين دليل است كه من فكر ميكنم وظيفة ما اينست كه اين<br />
گذشته را و نقش مثبت انقلاب اكتبر را سعي كنيم و براي نسل<br />
امروزيمان روشن بكنيم.<br />
1917<br />
41<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
ملك الشعراي بهار در سال 1323 براي شركت در جشن بيست و پنجمين سالگرد حكومت<br />
آذربايجان شوروي به باكو ميرود و پس از ديدار از اين كشور قصيده اي صدبيتي زير عنوان "هدية<br />
باكو"<br />
ميسرايد كه قسمتي از آن در زير نقل ميشود:<br />
هديه باكو<br />
روز آدينه ببستيم ز ري رخت سفر<br />
از بر گيلان رانديم به دريا و كه ديد<br />
مركب آرام و هوا روشن و دريا خاموش<br />
يازده ساعت از آن روز چو بگذشت، فتاد<br />
آبشوران كهن، كز پدر پير مغان<br />
شهرباكو نه كه دردانة تاج مشرق<br />
خاك باكويه عزيز است و گرامي برما<br />
خاك او صنعت و آبش هنر و بذرش كار<br />
صبح برجسته ز جا كارگران از پي كار<br />
مرد دهقان ز سر شوق برد آب به دشت<br />
باغبان تاك نشانده زسر رغبت و شوق<br />
كارگر كار كند روز وچو خور چهره نهفت<br />
هيچ مرد وزن بيكار نباشد آنجا<br />
نه گدا ديدم آنجا و نه درويش و نه دزد<br />
اندرآن مملكت از دربدري نيست نشان<br />
دربدر نيست كس آنجا بجز از باد صبا<br />
مزد بخشند به ميزان توانائي و زور<br />
برتر از مزد، دراين ملك مكان يابد و جاه<br />
مزد هر فرد به ميزان شعور است و خرد<br />
اندر اين ملك بود ارزش هر چيز پديد<br />
شاعران ديدم آنجا و هنرمنداني<br />
چون رود كار به اندازه و نظم آيد پيش<br />
عدل بايد كه ستمكار شود مانده ز كار<br />
اين چنين قاعده و نظم من اندر باكو<br />
اگر اين نظم شود در همه عالم جاري<br />
نه يكي منعم بر خيل فقيران سالار<br />
نيمة دوم اٌردي است به باكو و هنوز<br />
ليك ما تازه گل سرخ فراوان ديديم<br />
بگذشتند ز پيش رخ ما بيست هزار<br />
دختراني همه بر لاله فرو هشته كمند<br />
دختران سرو قد و لاله رخ و سيم اندام<br />
اندر آن خطه كه با حيلت و دستان و فريب<br />
مرد بي حيلت و آزاده در آن خوار شود<br />
نظم چون گشت خطا مرد تبهكار دني<br />
طمع وحرص وحسد راتو يكي مزرعه دان<br />
بسپرديم ره ديلم و درياي خزر<br />
سفر دريا بي گفت و شنود بندر<br />
خلوتي بود و سكوتي ز خرد گوياتر<br />
راه ما بر سر خاكي كه بود كان هنر<br />
دارد اند دل او آتش جاويد مقر<br />
خاك كوبا نه كه دروازة صلح خاور<br />
كه زيك نسل وتباريم و ز يك اصل وگهر<br />
شجرش علم و شكوفه شرف و ميوه ظفر<br />
زير پا واگن برقي و توكل در سر<br />
كه شريك است در آن مزرعة جان پرور<br />
چو كند باغ و كشد زحمت و برگيرد بر<br />
به نمايش رود و جامه كند نو در بر<br />
جز نقوشي كه نكارند به ديوار و به در<br />
نه فريبندة دختر نه ربايندة زر<br />
اندر آن ناحيت از گرسنگي نيست اثر<br />
گرسنه نيست كس آنجا بجز از مرغ سحر<br />
وآنكه بيمار و ضعيف است پزشكش دربر<br />
هر هنرپيشه و هر عالم و هر دانشور<br />
شغل هرشخص به اندازة هوش است وفكر<br />
ارزش كار فزون، ارزش فكر افزون تر<br />
كه نبدشان شمر خواستة خويش ز بر<br />
نز حسد بيني آثار و نه از بخل خبر<br />
نظم بايد كه طمع ورز شود رانده ز در<br />
ديدم و يافتم از گمشدة خويش اثر<br />
نه تني فربه بيني نه وجودي لاغر<br />
نه يكي نادان بر مردم دانا سرور<br />
ننموده است گل سرخ سر از غنچه به در<br />
ويژه روز رژه بر ساحل درياي خزر<br />
لعبتاني ز گل و سرو چمن زبياتر<br />
پسراني همه بر سرو نشانيده قمر<br />
پسران شير دل و تهمتن و كند آور<br />
مال گردآيد و جاه و شرف و قدر و خطر<br />
و اهل خيرات نسازند در آن ملك مقر<br />
هست پيوسته به عزّ و به شرف مستبشر<br />
كاندران كينه بكارند و دهد جنگ ثمر<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
42
ويكتور سرژ:<br />
انساني براي دوران ما<br />
1<br />
نويسنده: سوزان وايزمن<br />
برگردان: پيمان جهاندوست<br />
ويراستار: علي اشرافي<br />
* اين مقاله ويژهي "سامان نو" نوشته شده است<br />
ويكتور سرژ يكي از نويسندگان، متفكران و فعالان برجستهي<br />
طبقهي كارگر در قرن بيستم بود. آوازهي سرژ به دليل غناي<br />
روشنفكرانه و بينش پالودهاي بوده كه در درك و فهم مبارزات<br />
عمدهي تاريخي دوران ما از او به يادگار مانده است. سرژ زندگي و<br />
قلم تواناي خود را براي انقلابي كه برايش مرزي نميشناخت، به<br />
كار گرفت. آنارشيست بلشويك شدهاي كه غيرارتدكس بودن<br />
خصيصهي ذاتياش بود، با نظرات جاافتادهي سنتي غالبا ناسازگار<br />
بود، اما با ارتداد هم ميانهاي نداشت.<br />
ويكتور سرژ با اميد و تعهد فوقالعادهاش به نسل انقلابيان منتقدي<br />
تعلق داشت كه عليه استالينيسم ايستادگي كرده، سرمايهداري را<br />
طرد نموده و از سوي تاريخ به حاشيه رانده شده بودند. سهم سرژ<br />
امروز از اين رو براي ما پرجاذبه است كه او در پايبنديش به ايجاد<br />
جامعهاي كه مدافع آزاي انسانها، افزايش مقام انساني و بهبودي<br />
شرايط زندگي او، سازش و مماشات نكرد. اگر چه سرژ در بحبوحه-<br />
ي طوفانهاي سياسي نيمه اول قرن بيستم زيست، اما، ايدههايش<br />
به مباحث دوران جاري، يعني دورهي پس از فروپاشي شوروي و<br />
جنگ سرد ارتباط دارد.<br />
اين پرسش وجود دارد كه چگونه ممكن است در سرآغاز قرن<br />
بيست و يكم آثار يك انقلابيِ فراموش شده با مباحث امروزين ما<br />
ارتباط داشته باشد؟ آن هم در حالي كه قرن بيستم به پايان<br />
رسيده، اتحاد جماهيرشوروي فروپاشيده و همزمان نبرد سترگ<br />
عقايدي كه اين جامعه در اذهان برانگيخته بود كم و بيش از<br />
مباحث عمومي محو شده است. با اين همه، ايدهها و مبارزاتي كه<br />
سرژ بيانگرشان بود، و اكنون در ظاهر قديمي و فراموش شده مي-<br />
نمايند، چگونه ميتوانند هنوز بوي تازگي داشته باشند؟<br />
علاقمندي به آثار سرژ هنگامي رواج يافت كه اتحاد شوروي در<br />
حال فروپاشي بود و اين تجددخواهي بالقوه به انتشار، و<br />
انتشارمجدد، كتابهايش به چندين زبان انجاميد. با انقراض<br />
استالينيسم، فاتحان جنگ سرد مدعي شدند كه آلترناتيوي براي<br />
دمكراسي سرمايهداري نوع غربي وجود ندارد. آن هم در وضعيتي<br />
كه نابرابريها بيشتر فزوني مييابد و ميهنپرستان مذهبي هم به<br />
ترور دست يازيدهاند و نسل جديدي نيز وارد صحنه شدهاند كه<br />
خواهان دنياي بهتري هستند. مهمتر اين كه بر ممكن بودن آن نيز<br />
پاي ميفشارند. ما همان طور كه منازعات روشنفكري و سياسي<br />
تجربه مصيبتبار شوروي را دستهبندي ميكنيم به حقانيت<br />
عملكرد ويكتور سرژ كه ازشفاف بودن، صداقت، دقت و دغدغههاي<br />
عميق انساني سر شار است، آگاه ميشويم. آثار او به مسايل كاملا<br />
مهم، و تا به حال حل ناشدهي دورانش اشارت دارد. دغدغهاش<br />
آزادي، خودگرداني و شان انساني بود. او به نسل انقلابياني تعلق<br />
داشت كه سعيشان اين بود كه آن هدفهاي انساني را در جامعه<br />
تحقق بخشند. اينان شكست خوردند، اما سرژ از آن پس تمام<br />
زندگي خود را صرف توضيح تلاش اين نسل و نقد دلايل شكست-<br />
شان كرد. به همين خاطر نيز جاي دارد كه آثار او تجديد چاپ<br />
شود، نقد و تفسير گردد و مهمتر از همه نجات داده شود.<br />
اما چرا نجات؟ چرخشهاي تند و پرشتاب جنگ سرد به طور<br />
مؤثري ماهيت طغيانهاي ضدسرمايهداري، شورشها و انقلابهاي<br />
آن دوره را مخدوش كرد و اين به نفع طبقه سياسي هردو ابرقدرت<br />
و دنياي اين دو تمام شد. در چنين وضعيت عجيبي، هردو سيستم<br />
از اين بي صداقتي آگاهانه بر سر تعريف و ماهيت كمونيسم، در<br />
تئوري و عمل، بهره جستند. اين كنش و روش با فروپاشي شوروي<br />
پايان نگرفت، بلكه برعكس حدت و شدت بيشتري نيز تو<br />
گوئي همه تلاش و پا فشاري بر اين است كه نشان داده شود كه<br />
خود اين ايدهها هستند كه خطرناكاند و بايد بي اعتبار شوند.<br />
يافت –<br />
تاريخِ تجربه اتحاد شوروي هم اكنون توسط كارگزاران جنگ سرد<br />
و دگماتيستهاي بازار آزاد در شرق و غرب در حال بازنويسي<br />
است. به باور آنان هيچ تفاوتي بين بلشويكهاي اوليه و استالينيسم<br />
تكامليافته وجود ندارد. هر دو طرف جنگ سرد نه تنها در مورد<br />
ماهيت و كاراكترماركسيسم صداقت نداشتند، بلكه در مخدوش<br />
كردن ايدههاي اپوزيسيون چپ شوروي منافع گسست ناپذيري<br />
(2)<br />
43<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
داشته و دارند. يك بار ديگر، همچون دورهي استالين، ايدههاي<br />
نسل انقلابي بلشويكهايي كه با استالين مخالفت ورزيد، مورد<br />
تحريف، چشم پوشي وامحاي كامل قرار گرفته است.<br />
سرژ تنها فردي نبود كه از حافظهي تاريخي حذف شده است، بلكه<br />
او نمونهي آشكار ايدههاي تحريف شدهي اين نسل فراموش شده<br />
است. بازبيني زندگي و آثار سرژ به ما كمك ميكند كه جعلهاي<br />
تاريخي را تصحيح كنيم و حيثيت او و ايدههاي خيانت شدهي<br />
انقلاب اكتبر توسط حكومت استالين را نجات بخشيم. همچنين<br />
اين بازبيني ابزار تصحيحي- انتقادي به منظور شكل دادن به ايده-<br />
هاي راديكال، آنارشيستي و سوسياليستي معاصر خواهد بود. زمانه<br />
ما مملو از ناامني و بيآيندگي است، لبريز از بيعدالتي و ترور<br />
ارتجاعي و واپسماندگي است و در اين ميان هيچ گزينهي روشن و<br />
مشخصي وجود ندارد. ويكتور سرژ براي زمانهاي كه در آن زندگي<br />
ميكرد، مينوشت، اما انديشههاي او براي مبارزاتي كه امروزه در<br />
پيش داريم، موضوعيت دارد. آشنائي مجدد با سرژ تصويرافق آينده<br />
را در ذهن – و اميد تحقق آن را ممكن ميسازد.<br />
بازبيني زندگي و آثار سرژ به ما<br />
كمك ميكند كه جعلهاي تاريخي<br />
را تصحيح كنيم و حيثيت او و<br />
ايدههاي<br />
خيانت شدهي انقلاب اكتبر<br />
توسط حكومت استالين را<br />
نجات بخشيم<br />
-<br />
جاي بسي خوشوقتي است كه هماكنون كتابهاي سرژ مورد توجة<br />
مبارزان ايران قرار گرفته است. ويكتور سرژ در تكامل آگاهي<br />
ماركسيستهاي انقلابي، آزاديخواهان و آنارشيستهاي سراسر<br />
جهان تاثير شگرفي داشت. او فرد پراهميتي براي يك نسل كامل<br />
از تروتسكيستها بوده است. من وقتي كه به ديگران ميگويم كه<br />
در مورد ويكتور سرژ مطلب مينويسم، همواره به من ميگويند كه<br />
كدام يك از كتابهاي سرژ بيشترين تأثيررا بر آنان گذاشته است. در<br />
كشورهاي انگليسي زبان بيشترين شهرت او بخاطر رمان<br />
ديالكتيكياش در مورد پاكسازيهاي استالينيستي است، رمانهايي<br />
چون "سرگذشت رفيق تولايف"<br />
و يا "خاطرات يك انقلابي"<br />
در فرانسه شهرتش به خاطر<br />
است. تروتسكيستها غالبا از كتاب تاريخي<br />
"نخستين سال انقلاب روسيه"<br />
و يا از نوشتهي "از لنين تا استالين" كه سرژ در طي<br />
پانزده روز در سال به تحرير درآورد، ياد ميكنند. در<br />
آمريكاي لاتين او بيشتر به خاطر جزوه كوچكش "آنچه هر انقلابي<br />
(The Case of Comrade )<br />
Memoirs of a )<br />
S’il est minuit )<br />
Year one of the Russian )<br />
1936<br />
Tulayev<br />
( Revolutionary<br />
("dans le siecle<br />
(Revolution<br />
بايد در باره اختناق بداند. (3) Every (What<br />
Revolutionary Should Know about Repression)<br />
معروفيت پيدا كرده است. (4)<br />
نام او ناخودآگاه بيان شاعرانه و پر هياهوي يك دورهي تاريخي را در<br />
دلها زنده ميكند. او به آن دسته از ماركسيستهاي انقلابي تعلق<br />
داشت كه تسليم ضدانقلاب استاليني نشدند و براي اينكه ايده هاي<br />
شان از گزند استالين بر كنار بماند، مبارزه كردند. به اين دليل هم<br />
هست كه اثار او چنين پرقدرت مينمايد. از سرژ همچون يك شاعر،<br />
يك ژورناليست و تاريخ نويس اپوزيسيون چپ ياد ميشود، اما من<br />
به اين ليست عنوان وجدان اپوزيسيون چپ را اضافه ميكنم.<br />
سرژ كه بود؟ يك كارگر، يك مبارز، يك روشنفكر، فردي كه از<br />
روي تجربه به انترناسيوناليسم روي آورده بود، يك خوشبين دايمي و<br />
فردي همواره فقير و تنگدست. ويكتور سرژ از سال 1890<br />
زندگي كرد. او در سه انقلاب شركت داشت، يك دهه را در زندان<br />
گذراند، بيش از سي كتاب منتشر كرد و هزاران صفحه نوشتههاي<br />
چاپ نشده از خود برجاي گذاشت. او در تبعيد سياسي ديده به<br />
جهان گشود و در تبعيدي ديگر جان سپرد. در هفت كشور به<br />
فعاليت سياسي پرداخت. از موضع چپ ضداستالينيستي با تروتسكي<br />
وارد مباحثه شد؛ و همچون يك ماركسيست انقلابي اصولگرا با<br />
فاشيسم و جنگ سرد سرمايهداري به مخالفت برخاست. با<br />
كاركردهاي غيردمكراتيك بلشويكها مخالف بود و سپس به عنوان<br />
فعال اپوزيسيون چپ با استالين به ستيز برخاست. او تاريخ نگار و<br />
داستان نويسي انقلابي بود. گرچه او در شوروي سابق كمتر شناخته<br />
شده است، اما روشنبينترين شاهدان تكوين اوليه سياسي جامعه<br />
بود كه در بسياري از نوشتههايش چرخشهاي وحشتناك از ايده-<br />
هاي آغازين انقلاب 1917 را نشان داده است.<br />
تا 1947<br />
نوشتههاي سرژ برآمده از بطن تجربه انقلابي روسيه است. چون او<br />
هم يك فعال سياسي و هم قرباني انحطاط آن انقلاب بود. او، به<br />
عنوان يك فرد آشنا، مردان و زناني را كه سازنده انقلاب بودند و يا<br />
به نابودياش كشاندند، ميشناخت. او در آثار سياسياش در باره<br />
اين افراد نوشته و در رمانهايش به تفصيل از آنان ياد كرده است.<br />
سرژ يك گزارشگر بي احساس و آبژكتيو نبود، بلكه عضو<br />
اپوزيسيون چپِ سرسختي بود كه نقطه نظراتش را در چارچوب<br />
نظرگاههاي كلي سياسياش بيان كرد.<br />
سرژ به عنوان سازمانده اداري كميته اجرائي پتروگراد كمينترن، در<br />
تدارك سه كنگره اول كمينترن همكاري و در آن ها حضور داشت<br />
و با نمايندگان شركت كننده ملاقات كرد و ميزبان شان بود. به<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
44
احتمال زياد با نماينده اعزامي ايران سلطان زاده هم ديدار داشته<br />
است، هرچند در اين مورد سندي در دست نيست.<br />
(5)<br />
•<br />
سلطانزاده در كادر مشخص شده است<br />
تجربه سياسي سرژ باعث نشد كه او با پيروزي استالين، سوسياليسم<br />
را نفي كند بلكه با ارتقاي آن همچون بيانيه حقوق بشر باعث تقويت<br />
اهداف سوسياليستي گرديد. سرژ با نظام تك حزبي مخالف بود و در<br />
همان اوايل سال 1918 و بار ديگر در سال 1923 اعلام كرد كه يك<br />
دولت ائتلافي، به رغم تمام خطراتي كه به همراه دارد، به مراتب<br />
كم خطرتر از توطئه چيني ديكتاتوري استالين و پليس امنيتي او<br />
است. به جاي "برنامه اقتصادي" غيرقابل انعطاف، بوروكراتيك و<br />
ضد دمكراتيك [دولت شوروي]، سرژ رفرم اقتصادي "دمكراسي<br />
كارگري" و "انجمنهاي كمونيستي" را پيشنهاد كرد. مطالعهي<br />
آثار سرژ در مورد اتحاد جماهير شوروي براي همه افرادي كه مي-<br />
خواهند فضاي سياسي دوران دهه و درون شوروي و<br />
جنبش كمونيستي وقت را حس كنند، ضروري است. اين شايد<br />
دليل جذابيت كنوني سرژ باشد كه او به مفهوم اخص كلمه يادآور<br />
دنياي ديگري است.<br />
1930<br />
1920<br />
هم اين را<br />
تاريخنويس آمريكايي والتر لاكور<br />
دليل اهميت سرژ در وضعيت كنوني ميداند: "خاطرات سياسي<br />
سرژ بسيار با اهميتاند زيرا كه اين خاطرات به آشكارا بازتاب<br />
روحيه اين نسل فراموش شدهاند [گروه كوچك انقلابياني كه<br />
بازماندگان دوره پربار بعد از جنگ جهاني اولاند]. نوشتههاي او<br />
امروزه خوانندگان خود را پيدا ميكنند زيرا كه اين آثار به خواننده<br />
كمك ميكند كه پيامدهاي انقلاب روسيه و تاثيرات آن بر مبارزان<br />
و روشنفكران را درك كند."، اين رويدادهاي تاريخي بقول لاكور<br />
"به دنياي ديروز تعلق دارند، همانطور كه جنگهاي ناپلئوني براي<br />
نسلهاي بعد از او دور و قديمي به نظر ميآمد." (6) سرژ براي<br />
راديكالهاي امروزين جذاب مينمايد چرا كه او از بطن تجربه<br />
استالينيسم بيرون آمده و خواستار بازنگري و بازسازي ايدههاي<br />
سوسياليستي بود- يكي از اين موارد بازنگريها تأكيد او برآزادي و<br />
انسانگرايي بود. سرژ ديگر از انظار پنهان نيست و مقالهها و كتاب-<br />
هاي او گوياي نظرات و مواضع نويسنده هستند و همانگونه كه<br />
لاكور نتيجهگيري ميكند "بدون اين نوشتهها درك ما از اين<br />
رويدادها بسيار ناچيز بود". جا دارد از آناني كه مدام كوشيدهاند تا<br />
سرژ را همچون منبع اميد احيا كنند، قدرداني كنيم.<br />
اين بازيابي سبب شد كه سرژ فراموش نشود. نويسندگان<br />
معاصري در تأييد اهميت سهم او توضيح ميدهند. از جمله<br />
ميگويد كه سرژ "با<br />
آنتونيو دينگري<br />
نشاط، طنزآلود و سرزنده در راه ساختن جمهوري شورايي جهاني<br />
كوشيد... و به رغم خيانت، شكست، زندان و تبعيد هرگز نااميد<br />
نشد... او غولآسا و كوهوار براي آزادي و سعادت همگاني پيكار<br />
از سرژ به عنوان<br />
كرد. آدام هوچشيلد<br />
"يكي از قهرمانان تجليل نشده قرني پراز فساد" نام برد و مايك<br />
او را " شيفتهي پر شور انقلاب و وجدان<br />
ديويس<br />
شكستناپذير آن توصيف كرد.". (7)<br />
الزامي نيست كه خوانندگان آثار سرژ با او هم نظر باشند و يا چون<br />
او در مصاف با شكستها و دست و پنجه نرم كردنها نسبت به<br />
آينده خوشبين باقي بمانند، با اين وجود مشكل است با "كارهايي<br />
كه اين انسان سازش ناپذير برجاي گذاشته است" تحت تأثير قرار<br />
نگرفت. با آن كه سرژ كم و بيش از يادها حذف شده بود، اما<br />
آواي او به عنوان يادآورپيگير زوال سياسي انقلاب كبير قرن بيستم<br />
طنينانداز بود. او براين عقيده بود كه انقلاب به توسط استبدادي<br />
كه از درون بر آن چيره شده بود، به كام مرگ رفت. فرآيندي كه<br />
سرژ خستگيناپذير تلاش كرد كه دركش كند. به عقيده شاعر<br />
روسي يوگني يوتوشنكو، سرژ "به خود مجال داد كه از پديده لوكس<br />
خطرناكي لذت برد، چهره ضدانساني انقلاب دلبندش شرمندهاش<br />
كند و تاوانش را نيز بپردازد." شرمندگي و تاوان دهي او نيز به خاطر<br />
اميد و توجه بيش از حدش به قدرتمندي خدشهناپذير طبيعت<br />
بشري بود. يوتوشنكو مينويسد: "در سال هنگامي كه براي<br />
شعرخواني در مكزيك خود را آماده ميكردم ، دوست مكزيكيام<br />
ماشين تحريري را كه به ويكتور سرژ تعلق داشت به من قرض داد.<br />
انگشتهايم تقريبا يخزده بودند براي اين كه فشارهر كليدي بسياري<br />
از شبحهاي زمانهاي دور را بيدار ميكرد... اين انسان بيهمتايي<br />
بود. ويكتور سرژ... يكي از نخستين مبارزان راه سوسياليسم با چهره-<br />
اي انساني بود آن هم چهل سال پيشتر از آن كه بهار پراگ توسط<br />
تانكهاي برژنف به خون نشيند."(9)<br />
(Antonio Denegri)<br />
(Adam Hochschild)<br />
1968<br />
(Mike Davis)<br />
(8)<br />
از پاريس تا پتروگراد از اپوزيسيون تا تبعيد<br />
سرژ به پنج زبان راحت و روان صحبت ميكرد، اما نوشتههاي او<br />
غالبا به زبان فرانسوي بود. به رغم اين كه در بلژيك زاده شده بود،<br />
فرانسه را براي زندگي بر گزيد. – پيش از سفرش به روسيه و قبل<br />
از پايان جنگ جهاني اول، مدتي در فرانسه زندگي كرد. پس از<br />
اخراج از شوروي در سال دو باره] به فرانسه آمد و در<br />
درآن جا زيست.<br />
] 1936<br />
سالهاي 1940-41<br />
(Walter Lacqueur)<br />
45<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
سرژ اولين بار درسال 1909 به پاريس رفت و درآنجا به يك شورشي<br />
آنارشيست بدل گرديد و هم چون خانه به دوشي به اعماق زندگي<br />
كشيده شد؛ سالهاي به اتهام مغز متفكر- يا الهام<br />
بخش- جنايتهاي گانگسترهاي بدنام بونو(Bonnot) در زندان بود.<br />
پس از آن از فرانسه اخراج شد. سرژ به اسپانيا رفت و تا اوت سال<br />
در آنجا ماند. در اسپانيا بود كه توانست خاطرات سالهاي بد<br />
و ناخوشايند زندان را از ذهن خود دور كند. بعد از شركت در قيام<br />
سنديكاليستها در 1917 او ايدههاي آناركو- سنديكاليستي و<br />
كنار<br />
همچنين نام خود را- ويكتور كيبالچيچ<br />
گذاشت. از آن پس با نام جديد ويكتور سرژ شروع به نوشتن كرد و<br />
همچون كهربا به روسيه انقلابي، يعني سرزمين والدينش كشيده<br />
او، در راه سفر به شوروي، از مسير پاريس جايي كه اوايل<br />
همان سال از ورود به آن به آن منع شده بود، دچار اشتباه گرديد.<br />
در پاريس ويكتور سرژ دوباره دستگير شد و تا سال 1918 در زندان<br />
ماند. از ده سال اول زندگي او در فرانسه، تقريبا هفت سالش در بند<br />
و زندان گذشت. سرژ سالهاي 1919 تا را بيشتر در شوروي<br />
گذراند؛ هر چند كه ميتوان گفت سرژ همچون پسرش ولاري<br />
"انقلاب" را وطن خود ميدانست.<br />
-(Victor Kibalchich)<br />
1936<br />
1919<br />
1913-17<br />
1917<br />
شد. (10)<br />
سرژ بيست و هشت ساله در ژانويه وارد روسيه شد. او سفر<br />
دور و درازسياسياش در روسيه را همچون يك آنارشيست انقلابي<br />
باتجربه كه دوبار به زندان افتاده بود و در قيام ناموفق اسپانيا در<br />
سال مبارزه كرده بود، آغاز كرد. در ماه مه 1919 به<br />
بلشويكها پيوست و به عنوان نخستين پرسنل اداري كميته<br />
اجرايي بينالملل كمونيست شروع به كار كرد. او در سه كنگره اول<br />
كمينترن شركت كرد؛ در هنگام محاصره پتروگراد در طي جنگ<br />
داخلي جنگيد؛ به عنوان كميسارعالي آرشيو اخرانا (پليس امنيتي<br />
تزار) خدمت كرد، و آزادانه با بلشويكها، آنارشيستها و محافل<br />
ادبي پتروگراد و مسكو رابطه برقرار كرد. از طرف كمينترن براي<br />
كمك به تدارك انقلاب آلمان در سال به برلين فرستاده شد<br />
و نشريه فرانسوي اينپركور نشريه اصلي كمينترن را<br />
ويراستاري كرد. با شكست انقلاب آلمان به وين نقل مكان كرد و<br />
در آنجا كارهاي كمينترن را پي گرفت. در سال 1925 سرژ به<br />
شوروي بازگشت تا با اپوزيسيون چپ همراه شود.<br />
1923<br />
( Inpekorr)<br />
1917<br />
در بازگشت به شوروي، سرژ بارديگر با محافل مختلف سياسي،<br />
اجتماعي و ادبي درآميخت. او براي گذران زندگي، آثار لنين،<br />
زينوويف، تروتسكي و سايرين را ترجمه ميكرد. به عنوان يكي از<br />
سخنگويان عمده تشكيلات حزبي لنينگراد آشكارا از اپوزيسيون<br />
چپ پشتيباني مينمود. سرژ بلافاصله پس از كنگره پانزدهم حزب،<br />
در دسامبر از حزب اخراج شد. سه ماه بعد دستگير و براي<br />
هشت هفته به زندان افتاد. بعد از آزادي از زندان بخاطر انسداد<br />
روده تا آستانه مرگ پيش رفت.<br />
رويارويي با مرگ براي<br />
سرژ نقطه عطفي بود.<br />
زيرا از آن پس او بسيار<br />
"در مورد اين اوقات<br />
فراموش نشدني"<br />
نوشت. سرژ در طي پنج<br />
سال آزادي نامطمئن<br />
خود در شوروي، پنج<br />
كتاب، شامل سه<br />
داستان و كتاب تاريخي<br />
"نخستين سال انقلاب<br />
روسيه" را تاليف كرد و آنها را در خارج به چاپ رساند. يك خط از<br />
آثار سرژ تا سال 1989 در شوروي به چاپ نرسيد.<br />
در سال 1933 سرژ درباره دستگير شد و به اورنبرگ تبعيد شد كه<br />
به مدت سه سال خود و پسرش در آنجا با گرسنگي و مرگ در<br />
جدال بودند. در طي اين مدت چهار كتاب نوشت كه همه آنها<br />
هنگامي كه در آوريل از كشور اخراج ميشد، توسط GPU<br />
مصادره شد. كارزار بينالمللي دفاع از سرژ توسط روشنفكران نامي<br />
فرانسه باعث شد كه او در آخرين لحظه از خطر مرگ نجات يابد.<br />
اولين محاكمات مسكو كه به "ترور بزرگ" انجاميد، چهارماه بعد از<br />
نجات سرژ آغاز شد. نجات سرژ به وسيلهي اين گروه روشنفكران<br />
فرانسوي را بايد ارج گذاشت زيرا آنان باعث شدند كه او به<br />
سرنوشت ديگر رفقايش در اپوزيسيون چپ دچار نشود. اين<br />
دسته از روشنفكران با اصرار برآزادي سرژ، حزب كمونيست فرانسه<br />
و هواداران روشنفكراش را بياعتبار كردند. رومن رولان استالين را<br />
وادار كرد كه با اشاره به طرفدارانش در فرانسه – دوستداران<br />
شوروي - سرژ را از زندان آزاد كند.<br />
(11)<br />
1936<br />
به محض ورود سرژ به غرب، استالين او را از داشتن مليت و<br />
گذرنامهاش محروم كرد. كمونيستهاي اروپايي [طرفدار استالين] به<br />
او بر چسب زدند و مسكو هم از نفوذ بيحدش بهره جست تا مانع<br />
انتشار نوشتههاي سرژ در مطبوعات عمده فرانسه شود. به رغم اين-<br />
ها، سرژ "پرتو افكني بر هزارتوي جنون (پاكسازيهاي استاليني) و<br />
نقد ماهيت سامانهي اجتماعي كه در اتحاد جماهير شوروي سر بر<br />
ميآورد را آغاز كرد. اين تمام زندگياش شد. سرژ به رغم سختي-<br />
هاي بزرگ شخصي و اقتصادي –همسر سرژ بدليل آزار و اذيتهاي<br />
بي پايان به ديوانگي كشيده شد – و درگيري روزمره براي سير<br />
كردن شكم خود و خانوادهاش، مدام مينوشت تا از خيانتهاي<br />
استالين به هرآنچه كه او سوسياليسم ميپنداشت، پرده بردارد.<br />
حال و هواي پاريس در دوره تشكيل جبهه خلق<br />
سرشار از شادي و اميد بود و سرژ با دوستان لئون بلوم<br />
(Popular Front)<br />
(12)<br />
1927<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
46
–<br />
Blum) ،(Leon اپوزيسيون چپ، هنرمندان و نويسندگان نشست و<br />
برخاست ميكرد. براي فردي كه به تازگي از تبعيد اورنبرگ و از<br />
بطن اپوزيسيون چپ در تبعيدگاه داخلي بيرون آمده بود، زندگي<br />
در پاريس پراز رنج و محنت بود، به ويژه كه ميبايست شاهد كارزار<br />
جنايتآميز استالين باشد كه دامنهاش از مسكو تا مادريد كشيده<br />
شده بود. در اين برهه او رابطه نزديكي با تروتسكي داشت و به<br />
عنوان مترجم و همكار او را همراهي ميكرد. كتاب "سرنوشت<br />
انقلاب" كه محصول اين همكاري است بيانگر آن است كه هردو<br />
درباره چشمانداز عمومي اپوزيسيون چپ نظرگاه مشتركي داشتند.<br />
تصوراين نكته سخت است كه پاريس در دورهي جنگ داخلي<br />
اسپانيا و دادگاههاي مسكو براي فردي از اپوزيسيون چپ چه مكان<br />
خطرناكي ميتوانست باشد. گروه كوچك تبعيديهاي تروتسكيست<br />
با اينكه آزادانه كار و آزادانه با يكديگر ملاقات ميكردند، با اين وجود،<br />
دربين آنان عناصر نفوذي استالين وجود داشت، قاتليني كه همهي<br />
حركتهاي آنان را زير نظر داشتند و با برچسبزدن و جوسازي و<br />
اختلافتراشي اين گروه ماوراي چپ اپوزيسيون را هرچه بيشتر<br />
منزوي ميكردند. در خدمت استالين اعضاي توانمندي از<br />
روشنفكران خلاق همچون شاعران، نويسندگان، روانشناسان و<br />
انسانشناسان به كار گرفته شده بودند كه تمامي افراد، حتي خود<br />
سرژ را، به مشكوك بودن متهم ميكردند. زندگي در پاريس در<br />
چنين دورهاي بسيار سخت بود – سرژ همواره در معرض خطر قرار<br />
داشت، مطبوعات حزب كمونيست او را به باد ناسزا ميگرفتند، گاهي<br />
از سوي رفقايش در مظان اتهام قرار ميگرفت، براي زدودن اسم<br />
خود از اتهامات باورنكردني دادگاههاي مسكو به هر دري مي زد، مي<br />
نوشت، ترجمه مي كرد، از همسر بيمارش سرپرستي ميكرد و<br />
همواره در فقر و تنگدستي قرار داشت.<br />
سوسياليسم هم ملزم بود كه در جهان<br />
امروزين خود را بازسازي كند و اين امر<br />
از طريق طرد كامل سنت خودكامه و<br />
ناشكيباي ماركسيسم روسي در اوايل<br />
قرن بيستم انجامپذير بود<br />
(13)<br />
سرژ تا ژوئن 1940، هنگامي كه تانكهاي ارتش نازي وارد پاريس<br />
شدند، در آنجا باقي ماند. به همراه خانوادهاش با پاي پياده به<br />
مارسي رفت و درانتظار اخذ ويزاي خروج از فرانسه، در حالي كه از<br />
سوي گشتاپو و NKVD (پليس امنيتي استالين) تحت آزار و اذيت<br />
بود، يك سال پر از التهاب را درآنجا گذراند. در شرايطي چنين<br />
سهمگين و خطرناك، سرژ همهي كوشش خود را در امر نوشتن به<br />
كار انداخت. توصيف او از مارسي، تصوير دقيق شهري است مملو<br />
از روشنفكران و هنرمندان اروپا، يهوديان و غيره، مهاجران گريخته<br />
از انقلابهاي شكست خورده و دمكراسيهاي خردشده و فاشيسم<br />
رو به قدرت و توضيح دقيق بهاي سنگين شكست.<br />
ويكتور سرژ بالاخره نااميد و سرگشته براي فرار از كابوس اروپا پس<br />
از اخذ ويزا از طرف كشور مكزيك به آنجا رفت و تا پايان عمر در<br />
آن كشور بسر برد. وي هنگامي كه با بايكوت تقريبا كامل ناشران<br />
روبرو شد، تنها براي خويشتن خويش مينوشت. ويكتور سرژ در<br />
در عين رضايت از برنامه ريزي پروژههاي آيندهاش،<br />
در فقر و تنگدستي چشم از جهان فروبست. او گرسنگي واقعي را<br />
در سرتاسر زندگي خود تجربه كرده بود. ده سال از طول زندگي<br />
سرژ به اشكال گوناگون در حبس وزندان سپري شد.<br />
انحطاط انقلاب روسيه و كوشش براي درك اين انحطاط بخش<br />
قابل توجهي از زندگي سرژ را به خود معطوف كرد. اما با اين حال<br />
كسي دركش نكرد؛ نقطه نظراتش باعث شد كه سوسيالدمكراتها<br />
و آنارشيستها از او فاصله بگيرند (مدافعان خجول استالينيسم هم<br />
كه جاي خود داشتند). رابطهي انتقادي ويكتور سرژ با لئون<br />
تروتسكي نيز باعث شد كه از سوي ارتدكسهاي جنبش<br />
تروتسكيستي به ويژه در فرانسه و چند كشور ديگر، به ديدهي<br />
يك مرتد نگريسته شود. بنابراين ضروري است كه تحقيقات<br />
جستجوگرانهاي براي دست يافتن به منابع ناشناخته و درك<br />
شرايط آن زمان به پيش برده شود تا بدين ترتيب سرژ از فراموشي<br />
بدرآيد. در اين راستا شرايط تاريخي گذشته بايد مورد بازشناسي<br />
قرار گيرد و به ويژه اين نظريه كه سوسياليسم همان دموكراسي<br />
است از خطر نابودي نجات پيدا كند.<br />
بدين دليل بخاطر دردست نداشتن برخي اطلاعات مشخص آن<br />
هم به دليل بختك استالين بر جامعه شوروي- ما ناگزيريم كه<br />
رمانهاي سرژ را مورد كنكاش دقيق قرار دهيم تا اطلاعات لازم در<br />
مورد سختي هاي زندگي اپوزيسيون را به دست آوريم و پيامهاي<br />
نهفتهي بين متنها را در يابيم. نوشتههاي سرژ هر چند شكل<br />
داستاني دارند، اما او شاهد انقلابهايي بود كه به طور مرتب و<br />
آگاهانه در خاطراتش ثبت ميكرد.<br />
نزاعهاي دروني<br />
–<br />
30<br />
به نظر ممكن است تعجب آور باشد كه استالين اين گونه نيرو و<br />
خشم خود را به تعقيب و دستگيري شمار اندكي از تروتسكيستها<br />
و اپوزيسيون متوجه كرده باشد كه از طريق مجلات و تشكلهاي<br />
خود در غرب در دهههاي و 40 حكومت وي را زير سئوال برده<br />
بودند. اين كوشش عظيم براي خاموش كردن چنين شعلههاي<br />
كوچك اعتراضي، آن هم در برابر وظايف عاجلي همچون تدارك<br />
نوامبر 1947،<br />
47<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
براي جنگ، به نظر نامتناسب ميآيد. اما منتقدان ماركسيستي<br />
چون تروتسكي و سرژ نه تنها خاري در چشم استالين بودند، بلكه<br />
وجدان اعتراض به حكومت وي نيز محسوب ميشدند؛ پس بهتر<br />
بود كه خاموششان كند تا اينكه آوازه اعتراضشان به جمع<br />
بيشتري سرايت نكند. تروتسكي در اوت ترور شد، اما سرژ<br />
زنده ماند و به نوشتن خود، آنهم در سطحي گسترده، ادامه داد.<br />
آخرين نوشتهها و انديشههاي او عموماً به تحليل اوضاع پس از<br />
جنگ و ضرورت باز سازي سوسياليسم اختصاص يافتند.<br />
تا پيش از ترور تروتسكي، حدود چهارسالي بود كه تروتسكي و<br />
سرژ درغرب بودند و ميتوانستند با يكديگر همكاري داشته باشند.<br />
تصور كنيد قدرت اين همآوايي و نوشتههاي شفاف و متقاعد<br />
1940<br />
جنبش اپوزيسيون ما در روسيه تروتسكيستي نبود.<br />
چرا كه ما هيچ قصد نداشتيم كه شخصيتي را به اين<br />
جنبش بچسبانيم، شورشياني چون ما مخالف كيش<br />
شخصيت بوديم. ما پيرمرد (تروتسكي) را چون<br />
يكي از بزرگترين رهبرانمان ميپنداشتيم، عضو<br />
سالخوردهي خانوادهاي كه در مورد ايدهها و<br />
عقايدش ما آزادانه بحث و تبادل نظر ميكرديم<br />
كنندهي اين دو نيروي هم آواز را. استالين اشتباه كرد كه اين دو را<br />
از كشور اخراج كرد: شايد او تصورش را هم نميكرد كه در تبعيد<br />
اين دو نفر همهي جنبههاي خيانتها و قتلهاي مرتكب شدهاش<br />
را اين چنين مورد بازخواست قرار دهند. تروتسكي از زمان<br />
اخراجش [از روسيه] در سال به مبارزه عليه استالين ادامه<br />
داده و جنايتهاي او را براي جهانيان برملا كرده بود. در سال<br />
سرژ در تبعيد به تروتسكي پيوست؛ بلشويك ديگري با زبان و قلم<br />
روان و شيوا كه از سال با تروتسكي همراهي كرده بود و هم<br />
اكنون ميتوانست مبارزه با جنايتهاي استالين را تقويت كند. چقدر<br />
تأسفآور بود كه اين دو صداي مخالف استالين با يكديگر اختلاف<br />
پيدا كرده بودند و رابطهشان به سردي گراييده بود. چگونه رابطه اين<br />
دو به ناكامي انجاميده بود و چرا استالين وسوسه شد كه همهي<br />
اپوزيسيون داخل و خارج از كشور را از ميان بردارد؟ جاسوسان<br />
اساتلين چه نقشي در پاشيدن تخم نفاق بين تروتسكي و سرژ را ايفا<br />
كردند؟ و اصولا ماهيت اختلافات بين اين دو چه بود؟<br />
1936<br />
1929<br />
1923<br />
هر چند كه سرژ قرباني كارهاي كثيف و نفاق افكنانه ماموران<br />
GPU شده بود اما اختلافات سياسي و تشكيلاتي هم در تيره شدن<br />
رابطه اش با تروتسكي مؤثر بود. ويكتور سرژ در انترناسيونال<br />
چهار شركت كرد اما با ديدن خفقان حاكم بر آن متقاعد شد كه<br />
در انترناسيونال چهارم "آرزوهاي اپوزيسيون چپ روسيه براي<br />
بازسازي ايدئولوژي، اخلاق و نهادهاي سوسياليسم نميتوانست<br />
تحقق يابد. در كشورهايي چون بلژيك، هلند، فرانسه و اسپانيا<br />
مستقيماً ميدانستم كه انشعابات متعدد لطماتي جدي براحزاب<br />
خيلي كوچك "انترناسيونال چهار" زده است و كينه توزيهاي<br />
تاسف آور پاريس نيز. حاصل كار انترناسيونال چهار جنبش زبون و<br />
سكتاريستياي بود كه از درون آن هيچ طرز تفكر تازهاي نمي-<br />
توانست رخ بنمايد. اكنون بايد اين گروهها تنها با اعتبار مرد پير<br />
[تروتسكي] و تلاشهاي سترگ و خستگيناپذيرش مورد حمايت<br />
قرار ميگرفت، كه البته هم اعتبار و هم كيفيت تلاشهايش رو به<br />
وخامت ميگذاشت."<br />
(15)<br />
براي سرژ بدتر از همه چيز رفتار تخريبگرانهي تروتسكيستها<br />
بود، به گفتهي ويكتور سرژ انعطاف ناپذيري تروتسكي قابل درك<br />
بود، زيرا كه او "آخرين بازماندهي نسل غولها بود". اما براي نسل<br />
كنوني و نسل هاي آينده سرژ با صراحت نوشت:<br />
"سوسياليسم هم ملزم بود كه در جهان امروزين خود را بازسازي<br />
كند، واين امر از طريق طرد كامل سنت خودكامه و ناشكيباي<br />
ماركسيسم روسي در اوايل قرن بيستم انجام پذير بود. در مباحثاتم<br />
با تروتسكي جملهاي را كه نشانگر ديد حيرتآورش بود بخاطر<br />
آوردم كه فكر ميكنم در نوشته بود." بلشويسم ممكن است<br />
كه عاليترين ابزار براي تسخير قدرت باشد، اما پس از آن جنبه-<br />
هاي ضدانقلابياش را آشكار خواهد كرد."<br />
1914<br />
"جنبش اپوزيسيون ما در روسيه تروتسكيستي نبود. چرا كه ما<br />
هيچ قصد نداشتيم كه شخصيتي را به اين جنبش بچسبانيم،<br />
شورشياني چون ما مخالف كيش شخصيت بوديم. ما پيرمرد<br />
[تروتسكي] را چون يكي از بزرگترين رهبرانمان ميپنداشتيم،<br />
عضو سالخوردهي خانوادهاي كه در مورد ايدهها و عقايدش ما<br />
آزادانه بحث و تبادل نظر ميكرديم..."<br />
"من به اين نتيجه رسيدم كه هم زمان اپوزيسيون حامل دو خط<br />
فكري مهم بود. براي اكثريت عظيم... معنياش مقاومت در برابر<br />
توتاليسم تحت لواي ايدهالهاي دمكراتيكي بود كه در آغاز انقلاب<br />
مطرح شده بود! بر عكس، براي شماري از رهبران بلشويكهاي<br />
قديمي اين مبين پاسداري از ايدهها و پرنسيپ هايي بودند كه<br />
درهمان حال كه گرايشهاي معيني در رابطه با دمكراسي را از نظر<br />
دور نميداشتند، اما تا مغز استخوان مستبدانه رفتار ميكردند. اين<br />
دو گرايش در هم آميخته بين سالهاي 1923 تا 1928 شخصيت<br />
پرانرژي تروتسكي را با نيروي نامرئي شگرفي احاطه كرده بودند.<br />
چنانچه در دوران تبعيد از شوروي، او خود را ايدئولوگ سوسياليسم<br />
بازسازي شده معرفي كرده بود. يعني نظرات انتقادي داشت و از<br />
گوناگوني نظرات كمتر از دگماتيسم وحشت داشت، شايد كه او به<br />
(14)<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
48
عظمت جديدي دست مييافت. اما، او زنداني ديدگاههاي سنتياش<br />
بود، چرا كه به قضاوت عموم هر لغزشاش به سوي غيرسنتيبودن،<br />
خيانت به حساب ميآمد. او نقش خود را به مثابه فردي كه حامل<br />
جنبشي در جهان است ميديد. جنبشي كه نه صرفا روسي بود، بلكه<br />
در روسيه به انقراض كشيده شده بود، جنبشي كه دوبار به قتلگاه<br />
برده شده بود، بار نخست با گلولههاي اعدام كنندگاناش و ديگر بار<br />
با تغيير و تحولات برآمده در ذهنيت بشري."<br />
(16)<br />
–<br />
چنين نگرشي سرژ را در تخالف با جنبش تروتسكيستي در غرب<br />
قرار ميدهد. بدبختانه اين نگرش به سهم خود سرژ را در مظان<br />
بدبيني و فراموشي قرار داده است. امري كه همواره باعث شگفتي<br />
من شده و يكي از دلايلي است كه وادارم<br />
كرد كه به مطالعه عميقتر نظرات درباره-<br />
ي شوروي روي آورم. در اين رويكرد عضو<br />
مستعد و بانفوذي از اپوزيسيون چپ<br />
وجود دارد [ويكتور سرژ]، فردي كه<br />
مشهورترين تروتسكيست در بسياري از<br />
محافل روشنفكري بود، به رغم اين روش<br />
غيرسنتي، سرژ هم توسط خود تروتسكي<br />
و هم توسط تروتسكيستها مورد انتقاد<br />
قرار گرفت و باعث غم و اندوه فراوان او<br />
شد و به انزواي او از جنبشي انجاميد<br />
[اپوزيسيون چپ] كه با تحمل خطرات<br />
فراوان سالهاي متمادي عمر خود را در<br />
راهش فدا كرده بود.<br />
حتي در جنبش معاصر تروتسكيستي به سرژ به ديدهي بياحترامي<br />
نگاه ميشود: او به عنوان نويسندهاي توانا، بيش از همه در<br />
اپوزيسيون چپ شناخته شده است. با اين وجود، او فراموش و طرد<br />
شده يا شايد به عنوان متفكري جدي "كنار گذاشته شده"<br />
است. اين واقعيتي است كه سرژ در نهان و نه آشكارا، در درون<br />
سازمانهاي سنتي تروتسكيستي مورد تحسين قرار ميگرفت.<br />
در فاصله سالهاي 1936-39 سرژ و تروتسكي بر سر نقاط مورد<br />
اختلافشان درگير بحث و جدل شدند. هرآنگاه كه تروتسكي سرژ را<br />
مورد انتقاد قرار ميداد، طرفداران وي در سازمانهاي انترناسيونال<br />
چهارم نيز چنين ميكردند. آشكارا اين تفسير غمناكي است از نبود<br />
تفكر مستقل در درون چنين نهادهايي، امري كه خود سرژ<br />
هنگامي كه با انترناسيونال چهارم قطع رابطه كرد با اندوه در<br />
موردش سخن گفته است؛ به باور سرژ نهادي كه متاسفانه مبارزان<br />
جسورش قادر نبودند بدون تروتسكي و مستقل از او بيانديشند.<br />
بدبختانه، تروتسكي آغازگر جدل بود. او در مباحثاتش با سرژ<br />
سختگيريهاي منحصر به فرد خود را داشت و او را فردي<br />
سنتريست (ميانهرو) خطاب ميكرد. جنبش [انترناسيونال چهارم]<br />
اين برچسب را علم ميكرد و بدون مطالعهي پلميكها و بحثهاي<br />
طرح شده، طوطي وار اتهام "سرژ سنتريست" را تكرار ميكرد.<br />
تروتسكي همچنين با بي اعتنائي نوشت كه سرژ حساسيتهاي<br />
يك شاعر را داراست كه البته منظور از اين گفته تحقير سرژ بود.<br />
اين كه تروتسكي در قضاوتش در مورد سرژ اين اندازه سختگيري<br />
ميكرد يك طرف قضيه است تروتسكي در مورد نزديكانش<br />
بالاترين رعايت اخلاقي را داشت و هنگامي كه از آنها مايوس مي-<br />
شد، ناراحتياش را پنهان نميكرد و اما اين كه تروتسكيستها<br />
همان رفتار را بدون درك ماهيت اختلافات ادامه ميدادند نيز<br />
طرف ديگر قضيه است.<br />
–<br />
–<br />
در همان حالي كه اختلافات بين ترتسكي و<br />
سرژ اختلافاتي واقعي و بر سر مسايل مهمي<br />
بودند، اما خصلت اين اختلافات ازدرون يك<br />
مكتب فكري متنج ميشد.<br />
نيزهمه جا به چشم ميخورد. در اينجا اشارهام<br />
است كه در<br />
به نوشتهي بدنام<br />
نقد نوشتهي تروتسكي "اخلاق آنها و اخلاق<br />
ما" به شكل مستهجني به تروتسكي حمله<br />
كرده بود. اين نوشته با نام قلابي سرژ به<br />
فرانسوي برگردانده شده بود. تروتسكي تصور<br />
ميكرد كه سرژ آن جزوه تبليغاتي را تدوين<br />
كرده است، پس حالت تهاجمي به خود گرفت<br />
و آشكارا به سرژ حملهور شد. سرژ تاكيد داشت<br />
كه نويسندهي جزوه نيست، اما كار از كارگذشته بود. ولادي (پسر<br />
سرژ) معتقد است كه مامور امنيتي استالين مارك بوروسكي (مشهور<br />
به اتين) اين جزوه را تدوين كرده است؛ هر چند كه ما مدركي دال<br />
بر اثبات اين ادعا در دست نداريم. حتي اگر معلوم شود كه (اگر<br />
روزي حقيقت اين قضيه برملا شود) اتين نويسندهي اين جزوه نبوده<br />
به<br />
است، استالينيست ديگري در چاپخانهشان<br />
آساني ميتوانسته است كه اين كار را انجام بدهد. در آن دوران يكي<br />
از وظايف عمدهي ماموران استالين در غرب اين بود كه نفاقافكني<br />
كنند و فضاي شك و ترديد را در بين گروههاي اپوزيسيون چپ<br />
بينالمللي بوجود بياورند. نمونهاي كه شرحش رفت بيانگر موفقيت-<br />
شان در اين كار بوده است.<br />
دستهاي NKVD<br />
Piere d’inserer<br />
(Le Sagitairre)<br />
بعدها، پس از مرگ تروتسكي، سرژ به همراه جوليان گورگين<br />
Gorkin) (Julian خشم پارهاي از تروتسكيستها را بخاطر<br />
پافشاري اين دو بر سر جاسوس بودن رابرت شلدون هارت<br />
وهمدستي سيلويا كالدول<br />
با او، برانگيخت – ئيكتور سرژ به اتفاق هنك<br />
هر دو مورد سرزنش قرار گرفتند. چون<br />
سنيوليت<br />
Sylvia )<br />
(Robert Sheldon Harte)<br />
(17) (Caldwell<br />
Henk Sneevliet<br />
49<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
اين دو نتوانسته بودند كه ايگنس رايس را متقاعد<br />
كنند كه در مورد اين ادعا نظرات خود را علني كند، امري كه<br />
احتمالا ميتوانست باعث نجات سرژ از اين مهلكه شود. (18) بعدها<br />
معلوم شد كه رابرت هالدون هارت واقعا يك جاسوس استالين<br />
بوده و هم چنين سيلويا كالدول. و سرژ در راه سوئيس<br />
بودند كه را ملاقات و سعي كنند كه او را به علني كردن<br />
انشعاب آماده و تشويق كنند، زودتر از آنان به محل<br />
غمانگيزترين بخش اين ماجرا اين است كه مسئوليت<br />
همهي اين فجايع بر عهدهي استالين بود در حالي كه<br />
تروتسكيستها يكديگر را بابت اين ماجرا مقصرميدانستند.<br />
Ignace Reiss<br />
Sneevliet<br />
كه GPU<br />
Reiss<br />
رسيد. (19)<br />
اختلاف نظر سرژ و تروتسكي با تاسيس انترناسيونال چهارم آغاز<br />
شد. تروتسكي مايل بود كه او به عنوان يكي از معدود عناصر<br />
اپوزيسيون چپ مستقر در غرب، و بازماندهي اپوزيسيون چپ<br />
روسيه، به اين پروژه ملحق شود. ويكتور سرژ در كنفرانس هيات<br />
موسس بينالملل شركت كرد و در فرانسه تا آن جا كه ميتوانست<br />
در همكاري با رفقايش تلاش نمود. اما در همان اوان كار مخالفت<br />
خود را با خرده اختلافا ت داخلي نشان داد. او از دسيسههاي<br />
كودكانه، بيتحملي و كوتهنظريهاي سكتاريستي آنان دلسرد شد<br />
و اطمينان پيدا كرد كه چنين روشهايي راه پيشرفت فعاليتهاي<br />
بيروني و رشد رفقاي جوان را سد ميكند.<br />
ويكتور سرژ انترناسيونال چهار را همچون يك حزب فراگير انقلابي<br />
با مطبوعاتي كاملا حرفهاي و با كيفيت كه مشوق بحث آزاد در<br />
فضايي رفيقانه است، مد نظر داشت. او براين باور بود كه اين<br />
تشكيلات ضمن اينكه از نظر ايدئولوژيك ميبايست محكم و استوار<br />
باشد، همچنين وظيفه داشت كه غيرسكتاريستي باشد و براي<br />
جمع آوري نيروهاي غيراستالينيستي تلاش ورزد. او معتقد بود كه<br />
مسئلهي جنجال برانگيز و مبهم ماهيت اتحاد جماهير شوروي و<br />
حمايت ازآن [در شرايط جنگي] نبايد تا سطح يك تئوري اساسي<br />
حزبي ارتقاء يابد، بلكه صرفا ميبايست به يك پرسش مهم آموزشي<br />
تبديل شود. تروتسكي مخالف اين نظريه بود و سرژ را بخاطر<br />
"روش هنرمندانه و رويكرد روانشناختياش كه به اندازهي كافي<br />
سياسي نبود" مورد انتقاد قرار داد. برخورد سرژ بر اين دل نگراني<br />
استوار بود كه ماركسيستهاي انقلابي نبايد از صحنه سياسي كه<br />
مورد توجه طبقه كارگر و تقويت كننده اعتماد به نفس و مبارزه-<br />
جوئي آنان است، به دور افتند. به درستي او خواهان اين بود كه<br />
لنينيستها [اپوزيسيون چپ و هواداران تروتسكي]<br />
تأثير مثبتي بر چنين گروه بنديهايي داشته باشند.<br />
بلشويك –<br />
سرژ با تروتسكي در ارتباط با ماهيت رويدادهاي دورانشان نيز<br />
مخالفت داشت او معتقد بود كه ايجاد حزب انقلاب جهاني در<br />
دوره شكست (فاشيسم، جنگ، توتاليتاريسم شوروي) اشتباه است.<br />
تروتسكي خواهان اين بود كه سرژ نقش رهبري كنندهاي در<br />
انترناسيونال چهار داشته باشد، در حالي كه سرژ از همان ابتدا<br />
نسبت به اين پروژه ترديد داشت. او به تروتسكي متذكر شد كه<br />
متقاعد شده است كه چنين احزابي وجود خارجي ندارند، بلكه<br />
صرفا گروههاي بي تأثيري هستند كه به سختي دوام ميآورند و<br />
"حتي زبان مشتركي با طبقه كارگر ندارند". چگونه انترناسيونالي با<br />
اين گروهها ميتوانست ساخته شود، گروههايي (و نه احزاب) كه<br />
بيزاري از يكديگر و دكترين بلشويك – لنينيستي را مبنا قرار داده<br />
بودند، آن هم در حالي كه شمارشان از نفر تجاوز نمي-كرد.<br />
چگونه اينان ميتوانستند درك صحيحي از بلشويسم – لنينيسم<br />
داشته باشند؟<br />
200<br />
(20)<br />
در همان حال ويكتور سرژ اطمينان داشت كه تشكيل يك<br />
فدراسيون غيراستالينيستي با شرايط نوين جهاني همخواني<br />
بيشتري دارد. اما، در مقايسه با تروتسكي در ارتباط با شاخصهاي<br />
تشكلهاي غيراستالينيستي كه در اين فدراسيون گردهم مي-<br />
آمدند، سرژ آن چنان روشن و دقيق نبود و به مسئلهي تواناييهاي<br />
انقلابي اين تشكلها و يا تعهدشان نسبت به انقلاب سوسياليستي<br />
اشارهاي نميكرد. سرژ اعتقاد داشت كه پلاتفرم مشترك اين<br />
تشكلها ميبايست "مبارزهي طبقاتي و انترناسيوناليسم باشد. فرد<br />
موظف است كه ايده هژموني بلشويك لنينيستي را در جنبش<br />
كارگري رها كند و به دنبال پايهگذاري وحدت بينالمللي باشد كه<br />
بيانگر گرايشهاي واقعي نظري پيشرفتهترين بخشهاي طبقه<br />
كارگر است". سرژ اطمينان داشت كه در چنين وحدتي بلشويك –<br />
لنينيستها تأثيري بيشتري خواهند داشت تا كار در انترناسيونالي<br />
كه صرفا به خودشان تعلق داشته باشد.<br />
–<br />
مسايل اختلاف برانگيز بين تروتسكي و سرژ فراتر از برخورد و<br />
ارزيابي متفاوت شان نسبت به انترناسيونال چهار بود. اين دو، هم<br />
چنين در مورد جبهه خلق فرانسه و پوم اختلاف نظر<br />
داشتند و به دنبال پاكسازهاي مسكو و جنگ داخلي اسپانيا، سرژ<br />
وارد پلميكهايي با تروتسكي بر سر رويداد كرونشتات شد.<br />
(Poum)<br />
برخورد سرژ به "پوم" و جبهه خلق فرانسه ازاين دل نگراني او<br />
نشأت ميگرفت كه ماركسيستهاي انقلابي به دليل نفوذ در ميان<br />
طبقه كارگر ميبايد در صحنه سياسياي كه حوزهي نفوذشان<br />
است، باقي بمانند. او بيش از حد به حاصل كار با جبهه خلق<br />
فرانسه و پوم علاقه مند بود. سرژ هم چنين درك ميكرد كه<br />
تروتسكيستها (كه هردو – جبهه خلق و پوم را چون "سازش-<br />
كاران طبقاتي" ميديدند) به عنوان سكتاريست ارزيابي ميشوند و<br />
در نتيجه با جدائيشان، قادر نبودند بر چنين مبارزهي مهمي نفوذ<br />
انقلابي داشته باشند. اختلاف نظر سرژ با تاكتيكهاي انترناسيونال<br />
چهار در اسپانيا و اصرار او در همبستگي با پوم، از سوي<br />
-<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
50
-5<br />
-6<br />
)<br />
تروتسكيستها همچون تسليم شدن در برابر رفرميسم تلقي شد و<br />
بدين سان انگ سنتريسم ميانه روي) براو باقي ماند.<br />
در بحبوحهي جنگ داخلي اسپانيا، محاكمات و پاكسازيها در<br />
شوروي، بحثي نيز در مورد رويدادهاي كرونشتات در سال 1921<br />
درگرفت كه تروتسكي از خود در برابر دروغپردازيهايي كه از مسكو<br />
سر برآورده بود، دفاع كرد. دولتستيزان و آنارشيست-ها در اروپا<br />
بيدرنگ بر شباهتهاي ميان محاكمات مسكو و سركوب شورشيان<br />
كرونشتات انگشت گذاشتند. با آشكار شدن خيانت به آنارشيستها و<br />
پوم از سوي كمونيستها [طرفداران استالين]، در اسپانيا اين بحث<br />
به پيشزمينهاي براي بحث بزرگتر كه استالينيسم پيامد طبيعي<br />
لنينيسم است تبديل شد. بحثي كه تروتسكي و سرژ، هردو، شديدا<br />
با آن به مخالفت برخاستند. ويكتور سرژ به اين دليل وارد اين بحث<br />
شد كه فكر ميكرد اين بحث براي نسل جديد مبارزان داراي ارزش<br />
مهم آموزشي است. او نه موضع خود را در مورد حمايت از حزب<br />
تغيير داده بود و نه ازاين بحث براي پرداختن به مسئوليت فردي<br />
تروتسكي [در رويداد كرونشتات] بهره جسته بود بلكه از ايدههاي<br />
كه<br />
اكتبر در مقابل افرادي چون آنتون سيليگا<br />
"انقلاب را تنها در پرتو استالينيسم قضاوت ميكردند" و حمله<br />
شخصي "عليه تروتسكي را از روي بدنيتي، جهالت و روحيهي<br />
سكتاريستي" به پيش ميبرند، دفاع ميكرد.<br />
ادامه دارد...<br />
–<br />
( Anton Ciliga)<br />
-1<br />
-2<br />
سوزان وايزمن پروفسور علوم سياسي در دانشگاه سنت مري كالج<br />
كاليفرنياست. وايزمن نويسندهي كتاب "ويكتور سرژ؛ مسير بر اميد قرار گرفته<br />
است" و ويراستاري كتابهاي "ايدههاي ويكتور سرژ" و "ويكتور سرژ:<br />
روسيه بيست سال بعد" را به عهده داشته است. او در كنار كار خبرنگاري،<br />
عضو هيئت تحريريهي نشريههاي "نقد" و "خلاف جريان" و همچنين<br />
عضو "هيئت مديرة حقوق ملي كارگران" در آمريكاست.<br />
دانيل سينگر شرح بر كتاب "ايدههاي ويكتور سرژ، زندگي وي چون يك اثر<br />
هنري". ويراستار، سوزان وايزمن (كتابهاي كريتيك، مرلين پرس 1977)<br />
-3<br />
In English, Serge’s Resistance, Poems (City Lights,<br />
1989), Year One of the Russian Revolution (Writers &<br />
Readers, 1992), Russia Twenty Years After (Humanities,<br />
1996), Revolution in Danger, (Redwords 1997), Witness<br />
to the German Revolution, (Bookmarks, 2000), Memoirs<br />
of a Revolutionary (The Iowa Series, 2002), The Case of<br />
Comrade Tulayev,(New York Review of Books Classics,<br />
2004), Victor Serge, Collected Writings on Literature and<br />
Revolution (Francis Boutle Publishers, 2004), What<br />
Every Radical Should Know About State Repression<br />
(Ocean Press, 2005) were republished, as well several<br />
works on Serge. In Russia, Serge’s Polnoch’ Veka and<br />
Delo Tulaeva (Ural’skoe Izdatel’stvo, 1991), Ot<br />
revolutsii k totalitarizmu: Vospominaniya Revolutsionera<br />
(Praksis, 2001), and Zavoevann’ii Gorod (Praksis 2002)<br />
were published.<br />
-4<br />
او از سوي ريچارد گرينمن همچون شاعر اپوزيسيون چپ شناخته شده است.<br />
ارنست مندل او را ژورناليست اپوزيسيون چپ ميداند و سوزان وايزمن او را<br />
تاريخنويس اپوزيسيون چپ ناميده است.<br />
كوزرو چاكوري طي يك صحبت خصوصي با من اشاره ميكند كه سرژ و<br />
سلطانزاده ديدگاه مشترك سياسي داشتند و احتمالا يكديگر را در جلسات<br />
كمينترن ملاقات كردهاند (گفتگوي خصوصي با چاكوري، 1988).<br />
والتر لاكور "مورد ويكتور سرژ" پارتيزان ريويو،<br />
Volume LXXT No<br />
1T 2003<br />
-7<br />
شرح مختصري بر كتاب "ويكتور سرژ؛ مسير بر اميد قرار گرفته است". نشر<br />
ورسو 2001<br />
-8<br />
كريستوفر هاچينز، "مورد رفيق سرژ". بررسي كتاب لسآنجلس تايمز 10<br />
فوريه 2002<br />
-9<br />
-10<br />
-11<br />
يوژني يوتوشنكو، ژوئن 2001<br />
سرژ در بلژيك و در تبعيد چشم به جهان گشود. والدين او از اعضاي گروه<br />
انقلابيون پوپوليست روسي، تحت نام نارودنيكها بودند. گروهي كه مسئوليت<br />
ترور تزار الكساندر دوم را به عهده داشت. عموي سرژ بخاطر نقشي كه در<br />
ترور تزار داشت اعدام شد و در نتيجه والدين او از كشور گريختند.<br />
Including Magdeleine Paz, Léon Werth, Marcel<br />
Martinet, Georges Duhamel, Henry Poulaille,<br />
Charles Vildrac, Maurice Parijanine, Charles<br />
Plisnier, Maurice Wullens, Jacques Mesnil and<br />
others.<br />
-12<br />
-13<br />
-14<br />
همانجا صفحه 329<br />
من يك فصل از كتاب "ويكتور سرژ؛ مسير بر اميد قرار گرفته است" را به<br />
اين مبحث اختصاص دادهام.<br />
به رغم اينكه GPU (مديريت سياسي كشور) در سال 1934<br />
(كميسيار خلق براي امور داخلي) تغيير نام يافت، اما غالبا با اسم اوليهاش<br />
،GPU شناخته ميشود.<br />
خاطرات سرژ صفحه<br />
خاطرات سرژ صفحات اين افكار درنامهي سرژ به تروتسكي كه<br />
در نوشته شده، منعكس است. هنگام بحث در بارهي رشته<br />
افكار موجود در اپوزيسيون چپ، سرژ نقل قولي از التسين ميآورد كه اعتراف<br />
كرده بود كه "آن وحدتي هم كه در ميان ما وجود دارد ساختهي GPU<br />
است".<br />
گارد محافظ منزل تروتسكي در كويوكان باند تروريست سيكوريوس رادر 24<br />
مه به منزل راه داده بود. هارت ابتدا ربوده شد و سپس توسط ماموران<br />
استالين به قتل رسيد. جسد پوشانده شده در آهك او در گودال كم عمقي<br />
انداخته شده بود.<br />
منشي جيمز كانن رهبر حزب كارگران سوسياليست آمريكا<br />
كالدول نام مستعار سيلويا كالن فرانكلين است، جوان كمونيستي از اهالي<br />
شيكاگو در داخل آپاراتوس مخفي.<br />
هنك سنيوليت بنيانگذار و فعال احزاب كمونيست هلند، اندونزي و چين<br />
بود. او تا سال نماينده كمينترن (با نام مستعار مارينگ) بود. در آن سال<br />
او حزب كمونيست هلند را ترك كرد و حزب انقلابي كارگران سوسياليست<br />
را تشكيل داد كه بخشي از بينالملل چهر بود. در سال از<br />
انترناسيونال چهار انشعاب كرد. سنيوليت در تبعيد با سرژ دوست شد. وي<br />
در سال توسط گشتاپو دستگير و بعدا اعدام شد. ايگناس ريس نام<br />
مستعار ايگناتز پورتسكي يا لودويگ، بود كه به همراه دوستش والتر<br />
كريوتسكي به گروهي از ماموران فعال (پليس مخفي استالين)<br />
در اروپاي غربي تعلق داشت. ريس كه از جنايات استالين كه تحت نام<br />
سوسياليسم انجام ميشد بيزار شده بود از NKVD جدا شد و اعلام نمود<br />
كه در خدمت بينالملل چهار است. وي در سپتامبر توسط ماموران<br />
در سوئيس به قتل رسيد. سرژ در سال به همراه موريس<br />
والنز و آلفرد روزمر صورت جلسهي تحقيقات را در<br />
به چاپ رساند.<br />
كه در<br />
رجوع كنيد به نامه والتر روركه به جك اسميت در<br />
كويوكان مكزيك نوشته شده است. اين نامه در پرونده اف<br />
بي آي موجود است.<br />
به NKVD<br />
(SWP) بود.<br />
1938<br />
1937<br />
1938<br />
L’Assassiant<br />
30 سپتامبر 1942<br />
13 دسامبر 1946<br />
NKVD<br />
384<br />
348 تا .350<br />
27 مه 1936<br />
197<br />
1942<br />
1940<br />
NKVD<br />
D’Ignace Riess<br />
-15<br />
-16<br />
-17<br />
-18<br />
-19<br />
-20<br />
51<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
كميتهي كارگران:<br />
طرحي از اصول و ساختار آن<br />
نويسنده: جان توماس مورفي<br />
اقتباس و برگردان آزاد: بهزاد كاظمي<br />
ويراستار: منصور موسوي<br />
پيشگفتار:<br />
جنبش كميتههاي كارخانه Mmovement) (Shop Steward’s يكي از<br />
مهمترين تجربيات طبقهي كارگر بريتانيا در قرن بيستم بود. اين جنبش<br />
با تمام ويژهگيهاي تاريخي<br />
- تجربياش، هنوز هم ميتواند به ما در<br />
فهم دقيقتر اشكال سازماندهي طبقه كارگر در مراكز صنعتي و<br />
توليدي ياري برساند. در آغاز قرن بيستم در تمام نقاط صنعتي<br />
بريتانيا، تشكلها و نهادهاي رسمي و قانوني اتحاديههاي كارگري<br />
وجود داشت. با رشد جنبش اتحاديههاي حرفههاي گوناگون طي چند<br />
دهه، لايهي قدرتمندي از بوروكراسي و اشرافيت كارگري ميان<br />
نمايندگان و كارمندان رسمي و تماموقت اتحاديهها شكل گرفت. در<br />
واقع، پيدايش بوروكراسي نقصانها و محدوديتهاي فعاليت كارمندان<br />
تماموقت اتحاديههاي كارگري را برجسته ساخته بود. اين لايهي ممتاز<br />
با سياستي دوگانه از طريق چانهزني بين كارفرمايان و كارگران،<br />
بيشتر به فكر منافع قشر خود بود تا منافع اعضاي اتحاديهها، و به<br />
همين علت ضربات جبرانناپذيري به جنبش كارگري وارد كرد.<br />
از همان ابتدا، با تكوين "سرمايهداري دولتي" در دوران جنگ<br />
امپرياليستي در اغلب كشورهاي صنعتي و دگرگوني فناوري و تغيير<br />
تركيب دروني طبقهي كارگر، شرايط جديدي به جنبش كارگري<br />
تحميل شد. اتحاديههاي حرفهاي كارگران ديگر به تنهايي پاسخگوي<br />
نيازهاي مبارزات صنفي، رفاهي، اقتصادي و سياسي كارگران نبودند.<br />
شكلگيري و گسترش جنبش<br />
"كميتههاي كارخانه" در بريتانيا و<br />
هماهنگي با "اتحاديههاي كارگري" از اين ضرورت ناشي ميشد.<br />
تضاد بين تودههاي عضو و نمايندگان رسمي اتحاديههاي كارگري<br />
يكي از چشمگيرترين جنبهها در تاريخ اين جنبش است. عدم حل<br />
اين معضل همهي فعالان جنبش كارگري را به هرج و مرجي<br />
مهلك و سرانجام به فاجعهاي ميكشاند. جنش سوسياليستي<br />
–<br />
كارگري نبايد وقت خود را بيهوده با توهين و تخريب شخصيت اين<br />
يا آن فرد هدر بدهد. تمام تلاش اين فعالان بايد در جهت فهم اين<br />
معضل باشد كه چرا در رهبري اين سازمانهاي كارگري افرادي<br />
حضور دارند كه به سبك و سياق خاص خود فكر و عمل ميكنند،<br />
و چرا تودههاي كارگر در واحدهاي توليدي و صنعتي، انديشه و<br />
كنشي متفاوت با آنها دارند؟<br />
نگاه موشكافانه به تاريخ جنبش كارگري از منظر تحول صنعتي و<br />
سياسي، گرايشها و چهرههاي ويژهاي را آشكار خواهد كرد؛ در اين<br />
بررسي، نقش افراد آشنايي كه در مقام ماموران رسمي اتحاديههاي<br />
كارگري و رهبران تمام وقت كارگري فعاليت ميكنند، آشكار<br />
خواهد شد.<br />
تمامي افراد آشنا به تاريخچهي جنبش كارگري ميدانند كه<br />
معمولاً در آغاز كار، افرادي كه در سخنراني پرشور و انقلابي توانايي<br />
بالايي دارند به دفاتر و ادارههاي سنديكاها و اتحاديهها وارد مي-<br />
شوند، سخنرانهاي پر شوري كه پس از گذشت مدتي در<br />
چرخاندن امور دفاتر اتحاديهها تغيير شگفتانگيزي ميكنند. برخي<br />
از رسالهها چنين تغييراتي را اغلب با تفاوت بين فعاليت ترويجي<br />
(propaganda)<br />
و امور دفتري و مديريتي توضيح ميدهند. بيشك<br />
بين اين دو نوع فعاليت و عملكرد تفاوتي هست. اما دلايل ارائهشده<br />
براي اين تفاوت، توضيح جامعي از تغيير رفتار كاركنان تماموقت<br />
اتحاديهها نميدهند. آن فضاي اجتماعي كه در آن زندگي و<br />
فعاليت ميكنيم، وقايع مشترك زندگي روزانهمان، مردمي كه با<br />
آنها گفت و شنود ميكنيم، مبارزه براي تامين معيشت و تحقق<br />
اهداف زندگي، شرايط كار و... اينهاست كه نگرش ما انسانها را<br />
به زندگي تعيين ميكند.<br />
آيا هنگام كار در خط توليد و بر روي دستگاه ماشين كار احساس<br />
نميكنيم كارگري كه كنارمان و بر روي همان دستگاه كار ميكند<br />
***<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
52
با ما رقابت دارد؟ آيا با مشاهدهي ارتش عظيم كارگران صنعتي<br />
تازهوارد كه خواهان استخدام و امرار معاش خود هستند، احساس<br />
نميكنيم كه آنها به زودي در مقابل دروازهي ورودي كارخانهها<br />
با ما شاغلان به رقابت برخواهند خاست؟ روشن است كه برخورد<br />
كارگراني كه به دليل شرايط دشوار كار در كارخانهها، به دفاتر<br />
اتحاديهها روي ميآورند و در نتيجه كار سادهتري را انجام<br />
ميدهند، با رفتار كارگراني تفاوت خواهد داشت كه چنين تجربهاي<br />
را براي خود محتمل نميدانند. يكي از دلايل برخوردهاي كارگران<br />
فني با ماموران رسمي دولتي ناشي از اين امر است. زيرا اين<br />
احتمال وجود ندارد كه خود اين ماموران موظف به اجراي طرح-<br />
هاي دولتي بشوند و به اصطلاح آستينها را بالا بزنند. از اينرو،<br />
ماموران يادشده به آساني ميتوانند براي كارگران فني دربارهي<br />
نتايج سودمند طرحهاي دولتي ساعتها سخنراني كنند.<br />
اكنون چشمانداز كارگري را كه در كارخانه كار ميكند با چشمانداز<br />
كسي مقايسه كنيد كه در مقام مامور رسمي و تمام وقت در<br />
اتحاديهها شاغل است. كسي كه در كارخانه است هر تغييري را در<br />
محيط كار خود حس ميكند. فضا و جو كارخانه فضا و جو پيرامون<br />
خود اوست. براي او شرايطي كه در چارچوب آن كار ميكند، در<br />
درجهي اول اهميت است، و بنابراين اساسنامهي اتحاديهاش در<br />
درجهي دوم اهميت خواهد بود و حتي در مواردي، در درجههاي<br />
بعدي. اما اگر همين شخص از كارخانه خارج و براي كار اداري<br />
وارد دفتر كار اتحاديه بشود محيط شغلياش تغيير ميكند، در<br />
فضاي متفاوتي نفس ميكشد و با قشر و طبقهي جديدي تماس<br />
ميگيرد. مسائلي كه تا چندي پيش براي او در اولويت بودند، با<br />
اين تغيير شغلي در درجهي دوم اهميت قرار خواهند گرفت. كارگر<br />
سابق و مسئول تمام وقت فعلي اتحاديه، در اساسنامهي اتحاديه<br />
مدفون خواهد شد. ناگزير از ديدگاه جديدي به مسائلي مينگرد كه<br />
ديگر مانند گذشته نميتواند آنها را از نزديك احساس بكند.<br />
مقصود اين نيست كه كارگر يادشده احساس، صداقت يا علاقهي<br />
خود را به طبقهي كارگر از دست داده است؛ بلكه تاثير و نفوذ<br />
شرايط و عوامل جديد، احساس و نگرش وي را تغيير ميدهد و در<br />
نتيجه ديدگاه و "ماهيت" شغلياش نيز دگرگون ميشود.<br />
بنابراين، ريشههاي يكي از اختلافات موجود در طبقهي كارگر را<br />
درك ميكنيم: اختلاف ميان آن گروهي كه شرايط واقعي طبقه<br />
كارگر را بيان و منعكس ميكنند و دستهاي كه از زندگي و شرايط<br />
واقعي محيط كار كارگران جدا شدهاند. اكنون تاثير اين رويداد را بر<br />
روند تكوين اساسنامهاي اتحاديهها در نظر بگيريد. اتحاديهها<br />
براساس اساسنامهها، به ماموران رسمي منتخب قدرت معيني براي<br />
تصميمگيري ميدهند و اعضاي اين تشكلها بايد از تصميمها و<br />
احكام آن ماموران تماموقت و رسمي اطاعت كنند. البته درست<br />
است كه برخي مسائل در مواردي براي گرفتن تصميم به رايگيري<br />
و صندوق آرا گذاشته ميشوند. اما، بيشك اين نيز درست است كه<br />
در موارد مهم چنين تصميماتي با راي اعضاي تشكلهاي كارگري<br />
گرفته نشدهاند؛ تجربه نشان داده كه حكمراني ماموران رسمي رشد<br />
روزافزوني داشته است. ماموران تمام وقت اتحاديهها قدرت دارند<br />
تصميم بگيرند و حكم بدهند كه اعتصابي مطابق يا مخالف با<br />
اساسنامهي اتحاديه بوده است. بنابراين، كاركنان رسمي اتحاديهها<br />
ميتوانند تعيين كنند كه آيا براساس اساسنامه، مخارج اعتصاب به<br />
اعتصابكنندگان پرداخت شود يا نشود! يا دربارهي اعتراضها و<br />
مطالبات كارگري پيشبينينشده، كه در اساسنامه مقرراتي<br />
دربارهي آنها وجود ندارد، قدرت داوري و تصميمگيري دارند. به<br />
احتمال زياد، اين نكتهي آخر مهمتر از نكات ديگر است. زيرا<br />
همانطور كه اشاره شد، به گروه كوچكي كه از تجربهي محيط<br />
كارخانه دور و جدا شده است، اين اجازه داده ميشود كه بر تودهي<br />
كارگر حكمراني كند و تودهي كارگر وادار ميشود در شرايطي كار<br />
كند كه پيشتر امكان بررسي لازم براي كار تحت آن شرايط ديكته<br />
در عمل و فعاليت واقعاً دمكراتيك<br />
كارگري، هر عضو تشكيلات بايد در اداره<br />
و اجراي كارها و امور جامعه فعال باشد<br />
شده را نداشته است. به اين دليل، جنبش كارگري در اين دوران به<br />
تجديدنظري اساسي در روشهاي تدوين اساسنامههايي نياز دارد<br />
كه نقش تودههاي كارگر و اعضاي اتحاديهها را تنها در اطاعت از<br />
دستورات كارمندان تماموقت تشكلهاي كارگري ميداند.<br />
اين معضل در تمام فعاليتهاي اتحاديهاي كارگري بازتاب يافته<br />
است. كارگران انتظار دارند كارمندان رسمي تشكلهاي كارگري<br />
آنها را رهبري كنند، به جاي آنها فكر كنند و مسئوليتها را به<br />
عهده بگيرند: به اين دليل، جنبش كارگري داراي چنين رهبران<br />
كارگري است، رهبراني رسمي و غيررسمي؛ يكي در دفتر اتحاديه،<br />
ديگري در خارج از دفتر. اين دسته از رهبران چنان حرف ميزنند<br />
و عمل ميكنند كه گويي كارگران كالاهاي انعطافپذيري هستند<br />
كه بنا بر داوري، اميال و ارادهي آنها بايد قالبريزي شوند و شكل<br />
بگيرند. شايد اين دسته از رهبران صداقت زيادي نيز داشته باشند،<br />
اما اين روشهاي "رهبري" ديگر پاسخگوي مسائل تودهي طبقهي<br />
كارگر و جنبش كارگري نيست.<br />
در عمل و فعاليت واقعاً دمكراتيك كارگري، هر عضو سازمان بايد<br />
در اداره و اجراي كارها و امور جامعه فعال باشد. بنابراين، لازم است<br />
53<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
جنبش كارگري وضعيت فعلي را<br />
معكوس كند. به جاي سلطهي رهبران<br />
و ماموران رسمي اتحاديهها بر افكار<br />
كارگران، مسائل روزانهي جنبش<br />
كارگري بايد جايگزين تصميمهاي از<br />
پيش تعيين و "انديشيده"شدهي اين<br />
"رهبران" شود. تا زماني كه اين دسته<br />
از كارمندان رسمي بر تودههاي كارگر<br />
تاثيرگذار هستند، آنها خيلي كم به<br />
فكر تغيير اين وضعيت ميافتند.<br />
اگر فردي ميتواند جمعيتي را به يك<br />
سو بچرخاند، شخص تواناي ديگري نيز<br />
ميتواند آن جمعيت را در جهت<br />
انديشهورزي عملي است<br />
انقلابي :<br />
موانع زندگي را در هم ميشكند،<br />
نهادها را دگرگون ميكند، و بي<br />
گمان راهبر زندگي بهتري خواهد<br />
شد كه رو به پيش<br />
است .<br />
در واقع،<br />
ترس از انديشه ورزي ترس از<br />
زندگي بهتر و آلت دست تاريك-<br />
انديشان و ستمگران شدن است<br />
مخالف به حركت درآورد. خواست سوسياليستها اين است كه نقايص را برطرف كنيم.<br />
تودهي زنان و مردان كارگر و زحمتكش خود بيانديشند و با تجربه- رايگيريها معمولاً در شعبههاي اتحاديه انجام ميشود و جلسات<br />
ي خود عمل كنند. تا زماني كه تودهي مردم دست به چنين عمل هميشه جلساتي هستند كه توسط رهبري اتحاديه فرا خوانده مي-<br />
آگاهانهاي نزنند، هيچ پيشرفت واقعي صورت نخواهد گرفت؛ شوند. بنابراين، ما بايد شعبهي اتحاديه را چون واحدي از تشكل<br />
دمكراسي تنها يك تظاهر مسخره خواهد بود و آيندهي اين كارگري در نظر بگيريم. يك شعبه معمولاً از اعضايي كه در مناطق<br />
معيني زندگي ميكنند تشكيل ميشود، بدون توجه به اينكه كجا<br />
وضعيت براي انسان، داستان نابودي انسان خواهد شد.<br />
انديشهورزي عملي است انقلابي: موانع زندگي را در هم ميشكند، يا در چه شيفتي كار ميكنند.<br />
نهادها را دگرگون ميكند، و بيگمان راهبر زندگي بهتري خواهد اينها عوامل مهمي هستند و بخش بزرگي از بي توجهي به ريشه-<br />
شد كه رو به پيش است. در واقع، ترس از انديشهورزي ترس از هاي جدايي تودههاي كارگر از امور اتحاديهاي از همينها<br />
زندگي بهتر و آلت دست تاريكانديشان و ستمگران شدن است. سرچشمه ميگيرد. كارگران هر روز با هم زير يك سقف كار مي-<br />
بنابراين، عملكردهاي يك كميتهي منتخب بايد چنان باشد كه به كنند، با يكديگر آشنا ميشوند، به راحتي به هم جوش ميخورند و<br />
جاي تصميمگيري براي تودهها، ابزاري را فراهم كند كه از طريق به يكديگر ميپيوندند، زيرا علائق آنها مشترك است. اين همدلي<br />
آن اطلاعات كاملي در رابطه با هر مسئلهي برنامهي عمل كسب، و سبب همزيستي و كار مشترك آنها ميشود. اما كارگراني كه در<br />
در نتيجه توجه و نظر توده ها به آن مسئله جلب شود. اين فرايند جلسههاي شعبههاي اتحاديهها شركت ميكنند، عمدتاً اشخاصي<br />
بايد در راي گيري تودههاي كارگر تجلي يابد. هر چه مسئوليت ناآشنا و داراي مشاغلي ناشناخته از همديگر هستند، چونكه از<br />
بيشتري بهعهدهي اعضاي يك تشكل باشد، آن گرايش فكري كه محل كار و كارخانههاي متفاوت آمدهاند. از اينرو، اين دسته از<br />
بازتاب همهجانبهي افكار و احساسات آنهاست تجلي بيشتري اعضاي اتحاديهها در جلسهي شعبهي اتحاديه، كه معمولاً هر دو<br />
خواهد يافت. به اين ترتيب، نمايندگان رسمي منتخب ميتوانند هفته يك بار برگزار ميشود، آن نزديكي، همبستگي، علاقهي<br />
تمايلات اعضاي تشكلهاي خود را به صورت واقعيتري بيان كنند. شخصي و در نتيجه درك جمعي مسائل را حس نميكنند: يعني<br />
تاكنون برخي از انحرافهاي عمده در روال عملكرد اساسنامهاي<br />
اتحاديهها را روشن كرديم و اكنون نشان خواهيم داد چگونه اين<br />
انحرافها از طريق انحرافهاي درون ساختاري تشكلها ترغيب<br />
شده يا ميشوند.<br />
صندوق آرا پديدهي تازهاي در جنبش كارگري نيست. هر فعال<br />
اتحاديهاي موارد استفاده از آن را درك ميكند. با وجود اين،<br />
هنگامي كه مثلاً انتخابات براي گزينش نمايندگان در جريان است<br />
يا در مورد مسئلهاي خاص رايگيري ميشود، به ندرت بيش از<br />
چهل درصد اعضاي آن تشكل در<br />
انتخابات شركت ميكنند و راي مي-<br />
دهند. اين به آن معناست كه 60<br />
درصد بقيهي اعضاي همان تشكل<br />
زحمت شركت در رايگيري را به خود<br />
نميدهند. بيگمان، خشمگين شدن از<br />
60 عدم شركت<br />
درصد در رايگيري<br />
بيفايده است. بايد پرسيد كه چرا<br />
تشكلي كارگري فقط چهل درصد از<br />
اعضاي خود را به شركت در رايگيري<br />
ترغيب كرده است؟ اين يك نقص<br />
است. ساختار اين تشكل ناقص است.<br />
از جمله وظايف ما اين است كه اين<br />
آن درك مشتركي كه مستقيماً به تجربهي روزانهي كاري آنها در<br />
محيط كارخانه مربوط ميشود. در نتيجه به خاطر كمرنگ شدن<br />
علاقه، معضل عدم حضور مرتب در جلسههاي شعبههاي اتحاديه<br />
عميقتر ميشود. پس بايد بين كارخانه و شعبهي اتحاديهها ارتباط<br />
مستقيمي وجود داشته باشد؛ بايد بر كار اتحاديهاي و شراكت در<br />
امور صنفي، رفاهي، اقتصادي و اجتماعي بيشترين تمركز انجام<br />
شود. براي جلوگيري از اين بياعتنايي، حتماً بايد اعضاي يك<br />
شعبهي اتحاديه از كارگران يك كارخانه باشند.<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
54
به محض انديشيدن به اين مرحله از مشكلات، با اوضاع و احوال<br />
ديگري روبرو ميشويم كه پراكندگي انرژي و هدر رفتن نيروي<br />
طبقهي كارگر را نشان ميدهد. اين پراكندگي را فقط ميتوان<br />
چون شكاف وحشتناك درون طبقاتي توصيف كرد. فعالان<br />
سوسياليست براي يگانگي طبقاتي و كسب قدرت توسط كارگران<br />
متشكل ميشوند اما در مييابند كه كارگران نه تنها در يك<br />
كارخانه به شاخههاي متعددي از اتحاديهاي خاص بلكه همچنين<br />
به دلايلي در همان كارخانه به چند اتحاديهي مختلف يا چند<br />
اتحاديهي گوناگون در يك منطقهي محدود جغرافيايي يا چند هزار<br />
اتحاديهي گوناگون در سرتاسر كشور تقسيم شدهاند.<br />
ماهيت روشهاي نوين توليد كالا در صنايع، بيش از گذشته به<br />
شيوهي توليد اجتماعي درآمده است. به بيان ديگر، كارگران حرفه-<br />
هاي گوناگون با هم ارتباط نزديك دارند و براي توليد كالا به<br />
مراتب بيش از گذشته به يكديگر نيازمند هستند. منافع و علايق<br />
يكي، منافع و علايق ديگري است. مكانيكها نميتوانند بدون<br />
كارگران ساده يا رانندگان جرثقيل به كار بپردازند و هيچكدام از<br />
آنها بدون فلزكاران، تراشكاران، آهنگران و غيره نميتوانند كار<br />
كنند. ولي با وجود اين وابستگي متقابل و ماهيت اجتماعي كار كه<br />
كل شاخههاي صنعتي را در برميگيرد، تشكلهاي موجود كارگران<br />
تقريباً خصلت ضداجتماعي دارند.<br />
اين نوع تشكلهاي اتحاديهاي، به جاي سازماندهي واحد كارگران<br />
براساس منافع و علايق مشترك، آنها را بر پايهي اختلاف بر سر<br />
حرفه و نوع كار سازماندهي ميكنند و همواره در حالت افتراق و<br />
انشقاق نگاه ميدارند. اتحاديههاي كارگري در دورهاي زاده شدند<br />
كه توليد انبوه ماشيني هنوز در سطح گستردهاي به وجود نيامده<br />
بود. در آن دوران مهارت در كار و حرفه ارزش و اهميت بيشتري از<br />
امروز داشت. از اينرو، اتحاديههاي نخستين جنبش كارگري<br />
انگلستان براساس متشكل كردن كارگران ماهر سروسامان يافت.<br />
پس از دورهاي، در ساختار و روش توليد تغييرات اساسي رخ داد و<br />
نياز به استخدام و نقش كارگران غيرماهر افزايش يافت. اما رشد<br />
تغييرات در روشهاي توليد كه به تغيير جايگاه كارگران ماهر به<br />
ساير كارگران انجاميد، از سوي تشكلهاي كارگران ماهر درك<br />
نشد. با پيدايش اتحاديههاي عمومي كارگران كه از مردان و زنان<br />
كارگر حمايت و مراقبت ميكردند، اين گونه شكافها به اختلافات<br />
سازمانيافته تبديل شدند. در نتيجه، ايجاد هماهنگي در تشكل-<br />
هاي كارگري با تغييرات متزايد جديد به شدت دشوار شد؛ از<br />
سويي كارگران مرد ماهر به عضويت كارگران مرد غيرماهر در<br />
اتحاديهها معترض بودند؛ از سوي ديگر، كارگران غيرماهر اغلب از<br />
آنچه شگردهاي برتريطلبانهي كارگران ماهر تلقي ميكردند<br />
شكايت داشتند؛ و تاسفبارتر اينكه اين دو لايه از طبقهي كارگر<br />
معترض ورود كارگران زن به اتحاديهها بودند! امروزه اين وضعيت<br />
تغيير كرده است. اما خيلي از آن تشكلها هنوز تعصبات پيشين را<br />
حفظ كردهاند. بررسي موقعيت خاص اين گونه تشكلها، پوچي و<br />
بيهودگي تداوم اين گونه تعصبات قشري را آشكار ميسازد.<br />
براي توضيح بيشتر در اين مورد بايد به پيشزمينهي تشكليابي<br />
كارگران ماهر پرداخت. موقعيت كنوني تشكل كارگران ماهر را بايد<br />
در پرتو سامانيابي گذشتهاش سنجيد. كارگران ماهر از سالها<br />
سنت تشكليابي پيشه و صنعت خويش برخوردارند. افزون براين،<br />
بايد در حرفهي خاص خودشان پنج سال سابقهي كارآموزي و<br />
شاگردي ميداشتند. دورهي كارآموزي و خدمات شاگردي به<br />
خودي خود كافي بود تا اين دسته از كارگران ماهر تعصبي قوي و<br />
حساسيتي ويژه به جايگاهشان در توليد و صنعت داشته باشند. اما<br />
روابط كار و توليد و ساختار صنعتي تغيير كرده، روشهاي توليد<br />
صنعتي در تمام جنبههاي علم مكانيك دگرگون شده، كارشناسي<br />
با جهشها و پرشهايي زير و رو شده و توليد خودكار و ماشيني<br />
به طرز گستردهاي افزايش يافته است. در هزاران مورد، كارآموزي و<br />
كار شاگردي به كار نمايشي بدل شده است. حتي كارآموزان و<br />
شاگرداني كه ناگزير براي كارهاي ساده و تكراري حفظ شدهاند،<br />
به نيروي كار ارزان بدل شدهاند. آنها به طور روزافزوني كارهاي<br />
سادهي كارگران غيرماهر را انجام ميدهند. با اينكه كارآموزان و<br />
شاگردكاران به همان اندازهي كارگران ديگر در توليد نقش دارند، اما<br />
فقط نيمي از دستمزد آنها را دريافت ميكنند. بنابراين، سادهسازي<br />
در روشهاي توليد، پيدايش فناوري نوين و كارايي بيشتر در توليد<br />
خودكار و ماشيني و عملكرد ماشين به جاي كار يدي، به اين معني<br />
است كه راه ورود و اشتغال در صنايع براي كارگرانِ غيرماهري كه<br />
دورهي كارآموزي نديده يا شاگردي نكردهاند، آسانتر شده است. با<br />
اين توصيفها هنوز اتحاديههاي كارگران ماهر شرط اوليه عضويت<br />
در تشكل خود را گذراندن دورهي كارآموزي و شاگردكاري ميدانند!<br />
به اين ترتيب، بايد با اطمينان خاطر گفت كه رشد تاريخي توليد<br />
صنايع جايگاه انحصاري كارگران ماهر را تضعيف كرده و راه را براي<br />
به صحنه آمدن كارگران غيرماهر هموار كرده است.<br />
55<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
كارگران غيرماهر كه زير يك سقف و در همان كارخانههائي كه<br />
كارگران ماهر كار ميكنند، بايد با كارگران ماهر همكاري و به آنها<br />
در امر توليد كمك كنند.<br />
56<br />
بنابراين، كارگران غيرماهر با چشمان خود<br />
مشاهده ميكنند كه چگونه كار و توليد ماشيني سادهتر شده است.<br />
آنها از خود ميپرسند كه با اينكه نوع كار آسان شده است، چرا بايد<br />
به عنوان يك كارگر ساده و غيرماهر در همان جايگاه فرودست<br />
پيشين باقي و از پيشرفت باز بمانند؟ با ورود ميليونها كارگر زن به<br />
صنايع و توليد، تبعيضهاي درون طبقاتي برجستهتر ميشود. به اين<br />
ترتيب، مبارزه براي رفع تعصبها و تبعيضهاي مهارتي، حرفهاي و<br />
جنسيتي در صفوف كارگران آغاز ميشود.<br />
هم اكنون هفت ميليون زن كارگر در صنايع كار ميكنند. از آغاز<br />
جنگ جهاني اول<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
ميلادي) (1914<br />
بيش از يك ميليون زن كارگر<br />
وارد توليدهاي فني و صنايع مهندسي شدند. بي شك كار تميز و<br />
دقيق زنان كارگر اكثريت مردم را متعجب ساخته است؛ تقريبا<br />
ساخت تمامي قطعههاي توليد پوكه گلوله در دست زنان است. در<br />
"ضميمهي تايمز اينجينيرينگ" در 29 ژوئن 1917 دربارهي نقش و<br />
كار زنان مطلب زير را ميخوانيم:<br />
"به ويژه، نمايشگاه بريستول به خاطر نمايش چندصد نمونه از آثار و<br />
محصولهايي كه تماماً يا عمدتاً توسط زنان توليد شدهاند، قابل توجه<br />
بود. به جز مواردي كه با عكس بزرگتر نشان داده شده بود،<br />
14گروهبندي جداگانه از نمونههاي گوناگون به شرح زير به نمايش<br />
در آمده بودند: موتورهاي هواپيما، موتورهاي اتومبيل، ژنراتورهاي<br />
برقي و ساير قسمتهاي موتورهاي درونسوز، لوكوموتيو و موتورهاي<br />
ثابت، تفنگ و قسمتهاي مختلف تفنگ، سلاحهاي كوچك، وسايل<br />
اندازهگيري و تراش و ابزارهاي مشابه، جوشدادن و منگنهها و ساير<br />
قطعات هواپيما، بدنهي هواپيما و قسمتهاي اسكلت اصلي آن،<br />
مهندسي موشكي، وسايل مهندسي مختلف، وسايل بصري و كارهاي<br />
عدسي سازي. فهرست طولاني است اما همين طويل بودن آن<br />
چيزي بيش از نسبي و متنوع بودن كوششهايي نيست كه از<br />
خدمات زنان در اين يا آن كار به دست آمده. تنوع مشابهي در<br />
تركيب بيشتر گروهها ديده ميشود. براي مثال، جزئياتي از چندين<br />
موتور مختلف هواپيما، از ماشينهاي موتوري و موتورهاي كاميون،<br />
محصولات مختلف «تانك» (كشتي زميني) و موتورهاي ديزل،<br />
قنداق تفنگ و ساير قسمتهاي تفنگهاي مختلف، از هاچكيس تا<br />
هويتزر، و در بين اسلحههاي سبك مسلسلهاي لوييس و ديگر<br />
تفنگهاي لي انفيلد به نمايش گذاشته شده بودند. فقط بيش از 70<br />
منگنه و قالب مختلف كشوهاي خشاب به نمايش درآمده بود، و<br />
بيش از صد نوع پوكههاي مختلف و ماشينهاي تراش، متههاي دو<br />
لبه و ابزارهاي مشابه، و تقريبا تمام قطعات ممكنهي جداشده از هم ِ<br />
هواپيما به نمايش درآمده بودند."<br />
البته نادرست است گفته شود كه زنان به طور كلي اين نوع<br />
توليدات را به تنهايي توليد ميكنند. اما، اين تجربه دستكم<br />
امكانات عظيمي را نشان ميدهد كه به دليل سادهشدن فرايند كار<br />
براي زنان كارگر فراهم آمده است. اين فرايند، چگونگي از بين<br />
رفتن جايگاه انحصاري كارگران ماهر در تمام مشاغل (به جز در<br />
كارهاي سنگين)<br />
را نشان ميدهد. با همهي اين توصيفها ميتوان<br />
با اطمينان گفت كه در بسياري كارخانهها، ورود زنان كارگر يك<br />
حركت مثبت و موفقيت شغلي به حساب نيامده است. در واقع، در<br />
بعضي از كارخانهها هيچ تلاشي براي موفقيت زنان انجام نشده<br />
است. زنان كارگر را با تمسخر چون "مسافران دورهي جنگ"<br />
تحقير و تحمل ميكنند.<br />
اين وضعيت جديد و تغييرات در تركيب نيروي كار، پس از پايان<br />
جنگ، شرايط بسيار وخيمي را براي جنبش كارگري به وجود مي-<br />
آورد؛ احتمالاً با برنامههاي بازسازي جعلي و ظاهري، كل جنبش<br />
كارگري در برابر سيل بيكارسازي پس از جنگ بازنده خواهد شد.<br />
ممكن است هزاران نفر از زنان كارگر به خيابانها بريزند يا مانع<br />
كار مرداني شوند كه بر سركارند يا همچنان بيكار هستند. آنطور<br />
كه برخي سنتپرستان پيشنهاد ميكنند، بازگشت به خدمات<br />
خانگي، نميتواند تمام زنان را جذب كند. افزون براين، برخلاف<br />
پيشنهاد عدهاي، نميتوان زنان را به همان كارهايي كه قبل از<br />
جنگ ميكردند بازگرداند؛ امكان ندارد كه عقربهي ساعت تاريخ را<br />
به عقب باز گردانيم. بايد راههاي ضدتبعيض و عادلانهتري را جست<br />
وجو كرد.<br />
درست است كه كار زن معمولاً كار ارزاني است، و اين نيز درست<br />
است كه زنان كارگر عموماً مطيعتر از مردان كارگر هستند (و اين<br />
به اندازهي كافي بد است). از سوي ديگر، اين نكته نيز درست است<br />
كه سازماندهي زنان كارگر، دقيقاً به خاطر تبعيضهاي انباشت-<br />
شدهي تاريخي و اجتماعي، از سازماندهي مردان كارگر مشكلتر<br />
است. زنان به طور نسبي كمتر از مردان دربارهي اين گونه مسائل<br />
فكر و عمل ميكنند. كارفرمايان با اين موضوع آشنا هستند و به
اما با وجود اين نابرابري<br />
اجتماعي –<br />
همين علت، زنان را بيشتر استثمار ميكنند. اما تمام اين "گناه"<br />
به گردن زنان نيست. قرنها سلطهي اجتماعي و اقتصادي مرد بر<br />
زن چنين وضعيتي را موجب شده است. مردان امروز بايد "بها"ي<br />
تبعيضهاي پيشين عليه زنان را بپردازند. مردان كارگر و<br />
زحمتكشي كه در گذشته به زنان به عنوان انسانهاي برابر نمي-<br />
نگريستند و از آنها موجوداتي فرودست ساخته بودند، اكنون، در<br />
نتيجهي تغيير تركيب دروني طبقهي كارگر با مشكلهايي روبرو<br />
شدهاند كه دلخواهشان نيست.<br />
اما با وجود اين نابرابري اجتماعي<br />
تاريخي<br />
درون طبقاتي، بايد تاكيد كرد كه تمامي<br />
اعضاي طبقهي مزدبگير، چه زنان و چه<br />
مردان كارگر، موقعيت مشابهي در جامعهي<br />
سرمايهداري دارند<br />
–<br />
تاريخي ِ درون طبقاتي، بايد<br />
تاكيد كرد كه تمامي اعضاي طبقهي مزدبگير، چه زنان و چه<br />
مردان كارگر، موقعيت مشابهي در جامعهي سرمايهداري دارند:<br />
همگي بايد براي مزد كار بكنند يا همگي با هم گرسنگي بكشند؛ و<br />
همگي از بيكاري در هراسند. از يك سو، كارگران ماهر از ساده<br />
شدن مهارتها منزجرند، چرا كه از پائين آمدن سطح زندگي خود<br />
به وسيلهي رقابت و خطري كه از سوي كار كارگران نيمهماهر،<br />
غيرماهر و زنان احساس ميكنند بيم دارند. از سوي ديگر، كارگران<br />
نيمه ماهر، غيرماهر و زنان نيز هر كدام ميخواهند مزد و موقعيت<br />
شغلي خود را بهتر سازند و تا سطح كارگران ماهر بالا ببرند. اما<br />
همگي آنها در چنگال كساني اسير شدهاند كه مالك و صاحب<br />
وسايل توليد هستند و براي آنان كار و دستمزد تهيه ميكنند.<br />
البته هم كارگران ماهر در اميال و خواستههاي خود مبني بر حفظ<br />
سطح بهتر زندگي حق دارند و هم كارگران زن، نيمهماهر و<br />
غيرماهر حق دارند براي زندگي و كار بهتر بكوشند. بنابراين، يگانه<br />
راهي كه ميتواند منافع متقابل تمامي مزدبگيران را تامين و<br />
محافظت كند، تلاش، عمل و سازماندهي متحد تمام كارگران،<br />
چه زن و چه مرد، است. كوششهاي زيادي در گذشته صورت<br />
گرفته و نتايجي نيز به بار آورده است؛ تدبيرها و برنامههاي<br />
همبسته و فدرال پيش از اين آزمايش و از طرحهاي ادغامگري و<br />
آميختگي نيز پشتيباني شده است. با اين وصف، ويژگي مشترك<br />
تمام اين طرحها اين بوده است كه همواره به دنبال پيوستگي و<br />
ائتلاف با ماموران و كارمندان رسمي اتحاديهها بودهاند تا از آن<br />
وسيلهاي براي يگانهسازي تودههاي ناهمگون كارگر بسازند.<br />
تجربه نشان داده كه اين شيوه نتيجهي مطلوب نميدهد. پيشتر،<br />
مشكل و معضل كار در كارخانهها و واحدهاي توليدي و صنعتي<br />
توضيح داده شد. سپس تغييرات ساختاري توليد بررسي گرديد.<br />
جنبش سوسياليستي وظيفه دارد با توجه به اين گونه تغييرات و<br />
تحولات درون محيط كار، چگونگي بناي اتحاد صنعتي بزرگ<br />
كارگران را در دستور كار خود قرار دهد و جنبش كارگري را با<br />
ماهيت و جوهر دمكراتيك واقعي قدرتمند سازد. در اين فرايند بايد<br />
مراقب بود كه هيچكدام از ارزشهاي واقعي جنبش اتحاديههاي<br />
كارگري كه در مبارزهي ِ تاريخي با نظام كارمزدي به دست آمده از<br />
دست نرود. پيشنهاد سوسياليستها براي حل اين مشكل اين است<br />
كه بايد به شكل وارونهاي اين شيوه را به مرحلهي اجرا درآورد.<br />
كميتهي كارخانه<br />
براي حل اين معضل، بايد در هر واحد توليدي و صنعتي كميتهي<br />
كارخانه تشكيل شود: كميتهاي متشكل از نمايندگاني كه در<br />
سطح كارخانه و در مجامع عمومي انتخاب شدهاند. از سويي، بايد<br />
نمايندگاني از كارگران ماهر، نيمه ماهر و غيرماهر در اين كميتهها<br />
حضور داشته باشند. و از سوي ديگر، اتحاديههاي حرفهاي خاص،<br />
كه در كارخانهها فعال هستند و هر يك از كارگران به آن تعلق<br />
دارند، نيز مورد توجه قرار بگيرند. به بيان سادهتر، بايد رابطهاي<br />
انداموار بين كميتهي كارخانه و نمايندگان شعبههاي اتحاديه-<br />
هاي مستقر در يك واحد توليدي و صنعتي سامان بگيرد.<br />
مثلاً فرض كنيم كه در كارخانهاي اعضاي اتحاديههاي گوناگون<br />
مانند اعضاي اتحاديهي كارگران عمومي، اتحاديهي كارگران برقكار،<br />
اتحاديهي سازندگان ماشين بخار، اتحاديهي كارگران زن و غيره<br />
كار ميكنند. هر كدام از اين اتحاديههاي گوناگون بايد نمايندگان<br />
كارخانهي خود را در همان محيط كارخانه انتخاب كنند. سپس<br />
نمايندگانِ منتخبِ اتحاديههاي گوناگون شاغل در آن كارخانهي<br />
خاص، با همكاري با يكديگر متحداً "كميتهي كارخانه" در آن<br />
واحد توليدي يا صنعتي را سازمان بدهند.<br />
اين راهكار بيدرنگ همهي فعالان جنبش كارگري را به جنب و<br />
جوش خواهد انداخت. چون همهي اتحاديههاي آن كارخانه<br />
كارزاري را براي افزايش فعاليت جهت عضوگيري به راه خواهند<br />
انداخت. به اين ترتيب، كساني كه به تشكليابي صنفي- طبقاتي<br />
رغبت نشان نميدهند، خودبهخود كنار گذاشته خواهند شد. ما از<br />
كارخانهاي خبر داريم كه به محض تشكيل "كميتهي كارخانه" در<br />
آنجا، همهي اتحاديهها به نحو چشمگيري بر فعاليت خود افزودند و<br />
كوشيدند كارگران جديدي را عضو اتحاديهي خود بكنند، به<br />
طوري كه يكي از اتحاديهها، شصت كارگر جديد را به صفوف خود<br />
افزود و نامنويسي كرد.<br />
57<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
پيشنهاد ميشود كه در صورت مهيا بودن شرايط ، در هر واحد<br />
توليدي و صنعتي، نمايندگان منتخب در مجامع عمومي كارخانه<br />
هم از سوي اتحاديه و هم از جانب كميته كارخانه به رسميت<br />
شناخته شوند. اين مجامع بايد مقررات و قوانيني داشته باشند كه<br />
موجب تشويق همكاري نزديك با كميته كارخانه شود. مثلاً، نكات<br />
زير بهعنوان مواد نوشتهشده در كارت دستورالعمل نمايندهي<br />
منتخب كارخانه براي هر يك از نهادهاي كارگري كارخانه<br />
پيشنهاد ميشود:<br />
-<br />
-<br />
كارت عضويت اعضاء بايد هر شش هفته يكبار بازرسي شود.<br />
كارگران تازهوارد به هر واحد توليدي و صنعتي بايد با<br />
نمايندهي كارخانهي همان بخش خود دربارهي عضويت در<br />
اتحاديه گفتگو كنند.<br />
-<br />
-<br />
-<br />
-<br />
اگر وضع عضويت كارگري در اتحاديه هنوز روشن نيست،<br />
نمايندهي منتخب كارگران بايد بتواند كارت عضويت او را ببيند.<br />
نمايندهي منتخب كارگران بايد شرايط محيط كارخانه،<br />
دستمزدها و غيره را در آن بخشي از كارخانه كه به عنوان نماينده<br />
كار ميكند، يادداشت كند. وي بايد بر مقررات مصوب اتحاديهي<br />
آن منطقه نظارت داشته باشد و هر گونه تخطي و تخلف ماموران<br />
رسمي اتحاديه را گزارش بدهد.<br />
هر گونه اختلاف ميان كارفرما و كارگران كه موجب زير سئوال<br />
رفتن مقررات مصوب اتحاديهي آن منطقه ميشود، بايد به<br />
نمايندهي كارخانه گزارش شود.<br />
- سپس نمايندهي منتخب كارخانه بايد با ديگر نمايندگان كارخانه<br />
مشورت كند. آنها به طور جمعي بايد دربارهي نوع و چگونگي<br />
اقدامات لازم تصميم بگيرند. تصميم نمايندگان منتخب كارخانه<br />
بايد به مجمع عمومي اعضاي درون كارخانه گزارش و براي تاييد و<br />
توافق كارگران به راي گذاشته شود.<br />
اتفاقات و جرياناتي كه در محيط كار رخ ميدهند و بر بيش از<br />
يك بخش از كارخانه اثر ميگذارند، بايد به همان ترتيب و با<br />
شيوهاي مشابه توسط نمايندگان تمام بخشها و حوزههاي مربوطه<br />
تصميمگيري و اجرا شوند.<br />
-<br />
-<br />
كارگران در كارخانه بايد سعي كنند خود اختلافها را پيش از<br />
گرفتن كمك از ماموران رسمي اتحاديه در محل كارخانه حل<br />
كنند. در مواردي كه اختلافها اعضاي ساير اتحاديههاي مستقر در<br />
محيط كار را تحت تاثير قرار ميدهد، بايد همكاري آن اتحاديهها را<br />
براي حل اختلاف جلب كرد.<br />
توصيه ميشود از ميان هر پانزده كارگر يك نماينده انتخاب<br />
شود. هر چه كارگران فعال در يك كارخانه بيشتر باشند،<br />
سازماندهي امور كار و كارگري بهتر و آسانتر انجام ميشود.<br />
همچنين بايد در هر بخش از كارخانه و از سوي هر لايهي كارگران<br />
متعلق به يك حرفهي خاص، كارگري معتمد انتخاب شود. يكي از<br />
وظايف مهم معتمدان منتخب كارگران، فراخواني و برگزاري<br />
نشستهاي نمايندگان كارخانه در محل كارخانه و شركت در<br />
جلسههاي منطقهاي به عنوان نمايندگان كارگران است. وظايف<br />
ديگري را نيز ميتوان برشمرد كه بعداً به آنها اشاره خواهد شد.<br />
- در هر يك از مناطق مختلف ابتكار عمل بايد در دست خود<br />
كارگران شاغل باشد. مادامي كه نمايندگان كارگران در محل<br />
كارخانهها انتخاب شوند و نه در شعبهها، ديگر مهم نيست كه<br />
آغاز هر عمل و حركت كارگري نخست از طريق كميتهي محلي<br />
سنديكا و اتحاديه صورت گرفته است، يا شروع آن در كارخانه<br />
بوده و سپس از طريق كميتهي كارخانه تصميمگيري شده است.<br />
به اين ترتيب، وحدت بين فعاليتهاي رسمي (سنديكايي و<br />
اتحاديهاي) و غيررسمي از طريق بهرسميت شناختن كنترل توده-<br />
هاي كارگران تضمين خواهد شد.<br />
پيشتر توضيح داديم كه چگونه ميتوان كميتههاي كارخانه<br />
(WORKSHOP COMMITTEES)<br />
را در محل كار خود<br />
كارگران تشكيل داد، و چگونه آنها همزمان ميتوانند بخشي از<br />
جنبش رسمي و قانوني سنديكايي و اتحاديهاي باشند. هم اكنون<br />
بايد نشان دهيم چگونه جنبش كارگري ميتواند براي پاسخگويي<br />
به نيازهاي روزمرهي كارگران رشد كند.<br />
-----------------<br />
ادامه دارد...<br />
جان توماس مورفي يكي از برجستهترين چهرههاي "جنبش كميتههاي<br />
كارخانه" طي جنگ جهاني اول در بريتانيا است. "كميتهي كارخانه: طرحي از<br />
اصول و ساختار" از مهمترين نوشتههاي او است. گروه نبرد كارگر در سال<br />
اين جزوه را به فارسي ترجمه كرده است.<br />
اشاره ميكنيم كه اين جمعبندي يكي از عمدهترين آثار نظري و آموزشي جنبش<br />
كارگري بريتانيا است و كميتهي كارگران شفيلد آن را در اواخر سال<br />
منتشر كرده است. بعدها اصول تشكيلاتي و بيانيهي رسمي كميتهي سراسري<br />
ادارهكنندهي جنبش "كميتههاي كارخانه" بر پايهي جزوهي مورفي تنظيم شد.<br />
براي دريافت متن انگليسي "كميتهي كارخانه: طرحي از اصول و ساختار" به آد<br />
رس اينترنتي زير مراجعه كنيد:<br />
http://www.marxists.org/archive/murphyjt/1917/xx/workers_committee.htm<br />
1917<br />
1357<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
58
يم<br />
جنبش كمونيستي و مسئلهي<br />
زنان؛ تجربهها<br />
و نقدها!<br />
بخش چهارم:<br />
در نقد يك شعار!<br />
در نقد يك ديدگاه!<br />
نويسنده: اميد بهرنگ<br />
ويراستار: ساسان دانش<br />
رابطهي جنبش كمونيستي و جنبش زنان را ميتوان با نقد شعار<br />
"جنبش زنان، متحد جنبش كارگري" آغاز كرد. شعاري كه در<br />
هشت مارس 2007 در برخي دانشگاههاي ايران طرح شد.<br />
در مورد انگيزهي مثبتي كه در پس اين شعار قرار دارد، بحثي<br />
نيست. بي ترديد طرح اين شعار تلاشي است براي تاكيد بر اتحاد<br />
ميان جنبشهاي تودهاي؛ مرزبندي با گرايشهاي راست و ليبرالي<br />
درون جنبش زنان و شايد تاكيدي است بر ضرورت انقلاب<br />
سوسياليستي. اما چرا جنبش دانشجويي در روز جهاني زن، به<br />
جاي برجسته كردن وظيفهي خود در برابر جنبش زنان، براي اين<br />
جنبش تعيين تكليف ميكند كه با كدام جنبش متحد شود؟<br />
پرسيدني است چرا جنبش دانشجويي شعار "جنبش كارگري،<br />
متحد جنبش زنان" را پيشنهاد نميكند؟ آيا عناصر فعال چپ<br />
دانشگاه به همان ميزاني كه تلاش ميكنند اين شعار را در جنبش<br />
زنان دروني كنند؛ بر همراهي كردن كارگران با جنبش زنان نيز<br />
تاكيد ميكنند؟ آيا جنبش دانشجويي به همان ميزان كه در تعيين<br />
شعار براي جنبش زنان پافشاري ميكند، در مورد جنبش كارگري<br />
نيز اين روش را به كار ميبرد ؟<br />
هدف از گشودن اين بحث به چالش كشيدن برخي ايدههاي غالب و<br />
رايج در جنبشهاي اجتماعي است. ايدههاي نادرستي كه در ارتباط<br />
با جنبش زنان، آشكارا خصلت پدرسالارانه به خود ميگيرند و از<br />
سابقهي تاريخي معيني در جنبش كمونيستي برخوردار هستند.<br />
امروزه روز، جنبش كارگري براي بسياري از فعالان چپ، به كعبهي<br />
مقدسي بدل شده كه جنبشهاي تودهاي بايد در مقابل آن سر<br />
تعظيم فرود آورند، سوگند وفاداري ياد كنند تا از "گناهان بورژوا<br />
دمكراتيك" خود پاك شوند تا خصلت "سوسياليستي" به خود<br />
گيرند. بايد مشخص شود چرا فقط جنبش كارگري است كه در<br />
ميان ديگر جنبشهاي تودهاي موجود در جامعه، از اين مقام<br />
شايسته برخوردار است؟ چرا جنبش كارگري آن "كليتي" است كه<br />
ديگر "اجزا" را بايد دربرگيرد؟ كيفيت و ويژگي جنبش كارگري<br />
چيست كه در مقام "كل" بايد آن را به رسميت شناخت؟<br />
تا آنجا كه به واقعيت مربوط ميشود شكل گيري جنبش كارگري<br />
(درك بيشتر عناصر چپ از جنبش كارگري، مبارزات كارگران<br />
درعرصهي خواستههاي اقتصادي است) مانند سامانيابي ديگر<br />
جنبشهاي تودهاي، واكنش عادلانهاي است به ستمي كه به طور<br />
روزمره توسط نظام سرمايه داري بر كارگران اعمال ميشود. اين<br />
جنبش كه در مدار خريد و فروش بهتر نيروي كار جريان دارد مانند<br />
ديگر جنبشهاي تودهاي از نقاط قوت و ضعف مشخصي<br />
برخورداراست و گرايشهاي سياسي مختلفي را در بر<br />
گيرد. به<br />
اين معنا، جنبش كارگري نيز مانند ديگر جنبشهاي تودهاي مي-<br />
تواند از جهتگيريهاي ايدئولوژيك سياسي متفاوتي پيروي كند.<br />
اين جنبش كارگري به طور خودبخودي، نه از كيفيت سوسياليستي<br />
برخوردار است و نه نسبت به ساير جنبشهاي تودهاي كيفيت ويژه-<br />
اي دارد كه آن را در جايگاه "كل" و موقعيت برتر قرار دهد.<br />
حتا اگر بخواهيم در شرايط كنوني مقايسهاي بين جنبشهاي<br />
تودهاي مختلف با يكديگر انجام دهيم، آشكارا پيداست كه جنبش<br />
زنان و جنبش دانشجويي نسبت به جنبش كارگري، سياسيتر و به<br />
مراتب راديكالتر هستند؛ اين جنبشها نسبت به جنبش اقتصادي<br />
كارگري، بيشتر دورنماي جامعهي آينده را به صحنهي اجتماعي<br />
ميكشانند و بيشتر بر خواستههايي تاكيد دارند كه امكان دستيابي<br />
به آنها در چارچوب نظام جمهوري اسلامي بسيار كمتر است.<br />
جنبش زنان به طور مستقيم عصب حساس حكومت ديني را نشانه<br />
گرفتهاند و در شرايط كنوني نقش مهمي در قطبي كردن فضاي<br />
سياسي كشور ايفا ميكنند. چرا كه موضوع زنان يكي از مسائل<br />
مورد اشاره و مهم در درگيري ميان جمهوري اسلامي و امپرياليسم<br />
آمريكاست. اين دو قطب ارتجاعي، قيم مĤبانه مدعي تعيين<br />
سرنوشت براي زنان ايران هستند. به همين جهت قرار گرفتن<br />
خواستههاي زنان در راس مبارزات تودهاي ميتواند نقش مهمي در<br />
افشاي هر دو طرف اين درگيري داشته باشد و صحنهي سياسي<br />
كشور را بيشتر به نفع مردم و نيروهاي انقلابي متحول كند.<br />
ميدانيم كه مسئلهي ستم بر زن، همانند استثمار طبقاتي به<br />
مالكيت خصوصي گره خورده و از قدمت بيشتري نسبت به تضاد<br />
ميان كارگر و سرمايه دار برخوردار است. به همين دليل بدون زير<br />
سئوال بردن كليت ساختارهاي طبقاتي و مردسالارانه، بدون شخم<br />
59<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
يها<br />
يكل<br />
يها<br />
يم<br />
عميق و زير و رو كردن همه جانبهي روابط اجتماعي حاكم بر<br />
جامعه و جهان، مسئلهي زنان حل نخواهد شد.<br />
بحث بر سر انتخاب يا تعيين برتري يك جنبش بر ديگر جنبشها<br />
نيست. ما با كليتي به نام جامعه روبرو هستيم كه از اجزا يا بخش-<br />
هاي متفاوتي تشكيل شده است. هر يك از اين بخشها ويژگيهاي<br />
خاص خود را دارد كه آن را از بقيه و نيز از خصلتهاي<br />
جامعه<br />
متفاوت ميكند. كليت را نميتوان جمع جبري اجزا يا بخشهاي<br />
است كه هر كدام مبارزهي خويش را<br />
براي برقراري يك نظام نوين،<br />
اما از دريچهاي خاص و به روشي خاص به پيش ميبرند. هر اندازه<br />
اين مبارزهي خاص در اينجا مبارزه براي رهايي زنان راديكالتر،<br />
عميقتر و همه جانبهتر به پيش برده شود، ما با جامعهاي انقلابي<br />
تر (يا با نظامي انقلابيتر) روبرو خواهيم شد. اين امر حتا تواند<br />
ميزان سنجش ما از جامعهي سوسياليستي محسوب شود. براي<br />
جهتگيري سوسياليستي نميتوان مدام تكرار كرد "بدون<br />
مبارزه براي سوسياليسم، زنان رها نخواهند شد" برعكس،<br />
متفاوت دانست. خواص كليت نيز حاصل جمع خواص اجزاي آن تاكيد بايد بر آن باشد كه "بدون مبارزه براي رهايي زنان،<br />
نيست. يك بخش را هر قدر هم كه مهم و تعيين كننده باشد سوسياليسمي در كار نخواهد بود".<br />
نميتوان جايگزين كليت كرد. فصل مشترك مبارزهي همهي اقشار<br />
نياز به سوسياليسم و كمونيسم ميتواند و بايد از زبان قشرها و<br />
و طبقات ستمديده در يك جامعه در مبارزهاي است كه براي تغيير<br />
طبقات مختلف ستمديده و به شكل جنبشهاي متفاوت بيان شود.<br />
اين كليت صورت ميگيرد. از درون ستم خاصي كه بر هر يك<br />
بدون تلاش براي چنين امري، نميتوان سخن از تحول انقلابي<br />
از بخشهاي جامعه روا ميشود، نخست، محكوميت كل نظام است<br />
جامعه به ميان آورد. محدود كردن "سوسياليسم" به جنبش<br />
كه رخ مينماياند. به همان اندازه كه از ستم برزن، ميتوان كل كارگري، بيان كم بها دادن به نقش آگاهي كمونيستي در تحول<br />
نظام جامعهي طبقاتي را محكوم وآن را به مصاف طلبيد، از ستم تودهها و تغيير همه جانبهي جامعه در همهي عرصههاست.<br />
بر ديگر بخشهاي جامعه نيز ميتوان چنين نتيجهاي گرفت. گرايشي قوي در ميان فعالان چپ موجود است<br />
گفتني است كه وانگهي هر بخشي از جامعه در قالب جنبشهاي تودهاي متفاوت به كه جنبش كارگري و جنبش كمونيستي را يكسان ارزيابي مي-<br />
روش و شكل خاصي ضرورت ايجاد يك كليت نوين را بيان مي- اين گرايش، نقشي را<br />
كنند و تفاوتي ميان اين دو قائل نيستند. كند. بدون تاكيد بر جايگاه هر يك از اين جنبشها در ساختار كه جنبش كمونيستي درارتباط با تغيير كلي جامعه و متحول<br />
كلي، نميتوان به درك همه جانبهي واقعيت نائل آمد و پيوند كردن ديگر جنبشها دارد را به جنبش كارگري واگذار ميكند. اما<br />
مشترك واقعي ميان آنان را به درستي فهميد.<br />
واقعيت اين است كه بين مبارزهي روزمرهي كارگران (يا آنچه كه<br />
پيوند مبارزهي كارگران با مبارزهي زنان به دليل فقر يا ستم به عنوان جنبش كارگري شناخته شده) با جايگاه و وظيفهي<br />
مشترك نيست، بلكه به طور اساسي درگيري و مواجهه با يك تاريخي طبقهي كارگر در به سرانجام رساندن انقلاب كمونيستي و<br />
كليت واحد است كه سرنوشت اين مبارزات را به يكديگر گره زده پايه ريزي جامعهي عاري از ستم و<br />
است. در نظر نگرفتن اين كليت<br />
استثمار بسيار فاصله است. كمونيسم<br />
خاصي كه بر هر يك از از درون ستم مشترك، پايهي بسياري از در پاسخگويي به وظيفهي تاريخي يك<br />
تحليلهاي محدودنگرانه است.<br />
بخشهاي جامعه روا ميشود، نخست،<br />
طبقهي معين پا به عرصهي جهان<br />
براي مثال بسياري فكر مي كنند<br />
نهاد. طبقهاي كه توانايي خود رهايي<br />
محكوميت كل نظام است كه رخ مي- كه اگر جنبش زنان به جنبش كارگران و بشريت را داراست.<br />
نماياند. به همان اندازه كه از ستم برزن،<br />
كارگري متصل شود و يا در<br />
درست است كه ماركس و انگلس در<br />
جنبش زنان بر خواستههاي<br />
اقتصادي زنان زحمتكش و كارگر ميتوان كل نظام جامعهي طبقاتي را مانيفست كمونيست بر "عدم جدايي<br />
منافع كمونيستها از منافع كارگران"<br />
محكوم وآن را به مصاف طلبيد، از ستم بر تاكيد شود ميتوان به اين جنبش انگشت نهادند. اما همزمان تاكيد كردند<br />
خصلت طبقاتي و سوسياليستي<br />
كه "كمونيستها همواره و همه جا<br />
ديگر بخشهاي جامعه نيز ميتوان چنين<br />
بخشيد. اين نگرش و اين روش، نه<br />
منافع كل جنبش را نمايندگي مي-<br />
نتيجهاي گرفت. وانگهي هر بخشي از طبقاتي است و نه سوسياليستي. كنند." و برتري آنها "بر بقيهي تودهي<br />
خصلت طبقاتي و سوسياليستي<br />
جامعه در قالب جنبشهاي تودهاي<br />
عظيم پرولتاريا در آن است كه از سير<br />
جنبش زنان توسط كليت نويني<br />
كه برايش مبارزه ميكند، تعيين متفاوت به روش و شكل خاصي ضرورت جنبش پرولتري، شرايط و پيامدهاي<br />
عام و نهايي آن درك روشني دارند."<br />
ايجاد يك كليت نوين را بيان ميكند ميشود. در واقع تفاوت مبارزات زنان با مبارزات كارگران در اين<br />
(1)<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
60
يب<br />
در طول حيات جنبش كمونيستي، با دركهاي محدود و برداشت-<br />
هاي نادرستي از اين جملات مانيفست روبرو شدهايم. معمولا<br />
"منافع كل" و "پيامدهاي عام و نهايي" جنبش، به منافع و<br />
مصالح خاص جنبش كارگري محدود شده است، به هم تنيدگي<br />
منافع اين طبقه در رهايي كل بشر و از بين بردن تمامي اشكال ستم<br />
و استثمار در پردهي ابهام قرار گرفته است و بر مبناي اين دركهاي<br />
محدود، آگاهي طبقاتي كه از خصلت تاريخي جهاني برخوردار<br />
است با آگاهي خودبخودي هم تراز قلمداد شده و سرانجام اينكه<br />
جنبش كمونيستي معادل جنبش كارگري قرار گرفته است. چنين<br />
دركهايي در عمل، مانع درك عميق از مناسبات كلي جامعهي<br />
طبقاتي و شكافهاي اساسي آن ميشوند. كم بها دادن به نقش<br />
ساير جنبشهاي اجتماعي در مورد دگرگوني كلي جامعه، راه را بر<br />
پيوند و آموزش متقابل طبقهي كارگر و كمونيستها با اين جنبشها<br />
ميبندد. ماركسيسم فقط بر پايهي نيازهاي جنبش كارگري پديد<br />
نيامده است. ماركسيسم به عنوان عاليترين مرحلهي شناخت بشر<br />
در قرن<br />
آسيب كم بها دادن به اين مسئله فقط اين نيست كه مدام<br />
بر تنش ميان جنبش كمونيستي و جنبش زنان افزوده<br />
خواهد شد و رابطهي ميان اين دو جنبش را گسستهتر از<br />
آنچه كه هست خواهد كرد، مسئلهي اساسي بر سر اين<br />
نكته است كه اگر جنبش كمونيستي درك خود را در<br />
مورد مسئلهي زنان تصحيح نكند، آن را تكامل ندهد،<br />
شفاف و عريان به آن نپردازد و بر مبناي آن عمل نكند،<br />
يك پارچگي خود را از دست ميدهد<br />
19<br />
ميلادي بر پايهي مطالعه و فرآيند آخرين دستاوردهاي<br />
دانش بشري در زمينههاي گوناگون از جمله مسئلهي زنان متولد<br />
شد كه در ادامهي اين سلسله نوشتارها بدان خواهيم پرداخت.<br />
كم بها دادن به جنبش زنان فقط محدود به گرايشي كه نقش<br />
جنبش كارگري را در جامعه مطلق ميكند، نيست. حتا در ميان<br />
كساني كه بر تمايز ميان جنبش آگاهانهي كمونيستي و جنبش<br />
خودبخودي كارگري تاكيد دارند نيز گرايش كم اهميت دادن به<br />
جنبش زنان مشاهده ميشود. كم نيستند كساني كه مبارزهي زنان<br />
را در قياس با<br />
مبارزهي طبقاتي، درجهي دوم و غيرعمده ارزيابي مي-<br />
كنند. بر مبناي اين گرايش، زنان بايد مبارزهي خود را به مثابه<br />
جزيي از مبارزهي بزرگ تر و كلي كارگران به پيش ببرند. (جزيي كه<br />
همواره قرباني كل شده است.) حاملان چنين ديدگاهي به جنبش<br />
زنان با تحقير مينگرند. ارزشي براي دستاوردهاي نظري و عملي<br />
جنبش زنان قائل نيستند و در بهترين حالت، معتقدند كه ماركس و<br />
انگلس اين مسئله را يك بار و براي هميشه حل كردهاند و ديگر<br />
نيازي به رويارويي، كنكاش، جذب نقادانه و سنتز دستاوردهاي بشر<br />
در زمينهي مبارزاتي مشخص، براي رهيافتي عاليتر نيست.<br />
از آن هنگامي كه ماركسيسم پا به عرصهي وجود گذاشت، انقلابي<br />
در انديشه ورزي بشر صورت گرفت. روش و بينشي ظهور كرد كه<br />
با اتكا به آن ميتوان به تجزيه و تحليل از پديدههاي گوناگون<br />
اجتماعي پرداخت و جهتگيري تكامل آنها را با توجه به نقش و<br />
جايگاه دخالتگر و فعال انسان روشن كرد. ماركسيسم، هرگز ادعا<br />
نداشته است كه يك بار براي هميشه پاسخ همهي مسائل را يافته<br />
و ديگر نيازي به بازبيني و نقد و تكامل خود ندارد. رهبران جنبش<br />
كمونيستي بارها بر خصلت نقادانه و علمي ماركسيسم تاكيد داشته<br />
و خاطر نشان كردهاند كه ماركسيستها بايد همواره آمادهي<br />
گسست از ايدههاي كهن و پذيراي ايدههاي نوين باشند.<br />
ماركسيستها بايد تغييرات جهان مادي را كه مدام در حال تحول<br />
و حركت است در نظر داشته باشند و تلاش كنند آن تغييرات را<br />
به درستي در آراي خود منعكس كنند. ماركسيست ها بايد به ايده<br />
هاي نويني كه در عرصه هاي مختلف زندگي اجتماعي از آزمون<br />
هاي علمي و هنري گرفته تا مبارزه درعرصههاي توليدي و طبقاتي<br />
كه به ظهور ميرسد، برخورد ديالكتيكي داشته باشد و از آنها براي<br />
پويايي و تكامل ماركسيسم سود جويند.<br />
روش فوق در برخورد به تجربههاي جنبشهاي تودهاي مختلف نيز<br />
صادق است. بي جهت نبود كه لنين بارها بر يادگيري از مبارزات<br />
تودهها درهمهي عرصهها تاكيد داشت. به ظاهرهمهي كمونيستها<br />
قبول دارند كه رابطهي متقابلي ميان جنبش كمونيستي و جنبش<br />
كارگري وجود دارد. اما زماني كه مسئلهي فراگيري از دستاوردهاي<br />
نظري و عملي ساير جنبشهاي تودهاي و به طور مشخص جنبش<br />
زنان به ميان مي آيد، اما و اگرها آغاز ميشود. بيتفاوتي و<br />
توجهي بخش بزرگي از فعالان چپ به نظريههاي گستردهاي كه<br />
طي چند دههي اخير، توسط فمينيستها در مورد ستم بر زنان در<br />
گوشه و كنار جهان توليد شده، اسفبار است. به ندرت ميبينيم كه<br />
ماركسيستي اعلام كند اين يا آن نكتهي نظري يا دستاورد عملي<br />
جنبش زنان را به رسميت ميشناسد و يا قبول كند كه جذب و<br />
سنتز اين يا آن نكتهي نظري فمينيستي درك ما را از علم انقلاب<br />
افزايش داده است. كمتر ماركسيستي حاضر است نقادانه به تئوري<br />
و پراتيك جنبش كمونيستي در ارتباط با جنبش زنان بپردازد و راه<br />
را براي ارتقا و تكامل درك كمونيستها از مسئلهي زنان هموار<br />
كند. خلاصه اينكه،<br />
-<br />
كمتر ماركسيستي قبول دارد كه بخش<br />
مهمي از آگاهي كمونيستي، آگاهي نسبت به مسئلهي زن<br />
است و ارتقاي آگاهي فمينيستي بخشي جدايي ناپذير از<br />
ارتقاي آگاهي كمونيستي است.<br />
61<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
كدر<br />
يي<br />
بايد خاطر نشان كرد كه دلايل گوناگوني براي چنين رويكردهايي<br />
موجود است. در يك سطح كليتر و عموميتر ميتوان اين مسئله<br />
را به درك نازل از ماركسيسم و تحول و تكامل بعدي آن و<br />
تغييرات انقلابي، ضرورتي براي ايجاد جامعهي سوسياليستي و<br />
همچنين نفوذ ديدگاههاي مردسالارانه در جنبش كمونيستي ربط<br />
داد. در اين باره در بخشهاي پيشين اشارهي كوتاهي شده و در<br />
ادامهي اين نوشتار، ابعاد ديگري از آن را بيشتر بررسي خواهيم<br />
كرد. اما در اينجا به يك درك رايج از رابطهي كل و جزء و نتايج<br />
آن در مورد رابطهي جنبش كمونيستي كه به درستي مدعي<br />
مشاهدهي نابرابري طبقاتي اجتماعي و لزوم تغييرات كلي در<br />
جامعه و جهان است، با جنبش زنان كه به طور عمده بر حل يكي<br />
از مسائل خاص جامعه و جهان تكيه دارد، ميپردازيم.<br />
گروههاي مختلف اجتماعي كه هويت خود را بر مبناي فرهنگ،<br />
قوميت، نژاد و جنسيت مشخص تعريف ميكنند و محور تلاش آنها<br />
حل مشكلات خاص خودشان است، همواره ماركسيستها را متهم<br />
مي كنند كه آنچنان مشغول مبارزه عليه كليت مناسبات طبقاتي<br />
هستند كه از پرداختن به مسائل مشخص آنان غفلت ميورزند.<br />
البته ما با اشكال متنوع چنين گرايشي در بيشتر جنبش چپ ايران<br />
روبرو بوده و هستيم. اين امر به ويژه در نوع نگاه اين دسته از<br />
"ماركسيستها" به جنبش زنان مصداق مييابد. بسياري تصور<br />
ميكنند با تغيير حاكميت سرمايه داري، اوضاع خودبخود براي<br />
همهي اقشار، از جمله براي زنان نيز روبراه خواهد شد. اين افراد<br />
حمايت از مبارزات مختلف اجتماعي به طور مثال حمايت از<br />
جنبش زنان را منوط به اين شرط پايه اي به اصطلاح رفع<br />
استثمار طبقاتي ميكنند.<br />
در صفوف جنبش زنان نيز گرايشي قوي موجود است كه توجه<br />
چنداني به رابطهي رهايي زنان و مبارزه براي دگرگوني در كل<br />
نظام حاكم ندارد. در واقع هر گروه يا قشر ستمديده براي تحقق<br />
منافع ويژهي خود به ناگزير نيازمند داشتن چشم اندازي از كل<br />
نظام اجتماعي و جايگاه خود در آن است. زناني كه در صدد<br />
رهايي خود هستند نه تنها نياز به فهم عميق ساختار پدرسالارانه<br />
و چگونگي عملكرد آن دارند، بلكه به همان ميزان ضرورت دارد<br />
روشن و درستي از نقش و جايگاه كليهي ساختارهاي<br />
پدرسالارانه و مردسالارانه در كل نظام اجتماعي و همچنين نقش<br />
اين ساختارها در توليد و باز توليد كليهي نابرابريهاي اجتماعي<br />
و طبقاتي كسب كنند.<br />
) يب<br />
به درستي بخشي از مشكل در هر دو گرايش توجهي به مسائل<br />
يك بخش از جامعه تحت عنوان در نظر گرفتن كل و يا بيتوجهي<br />
به ساختارهاي كلي تحت عنوان درنظر گرفتن مسائل يك بخش<br />
معين) به فقدان درك درست از رابطهي ميان جزء و كل و در اين<br />
زمينهي مشخص، به رابطهي ميان تغييرات در يك بخش يا جزء با<br />
تغييرات كلي مربوط مي شود. اين گرايش ها از رابطهي<br />
ديالكتيكي، دائمي و متقابل ميان جزء و كل غافلند، در حالي كه<br />
ماركسيسم همواره بر رابطهي ديالكتيكي بين جزء و كل تاكيد<br />
داشته است. اجزا نميتوانند خارج از رابطهي خويش با كل وجود<br />
داشته باشند و كل نيز نميتواند خارج از اجزاي تشكيل دهندهاش<br />
وجود داشته باشد. مبارزه براي تغيير در كل نظام، از مبارزه براي<br />
تغيير در اجزاي آن جدا نيست. همان طور كه مبارزه براي تغيير در<br />
اجزا، از مبارزه براي تغيير در كل نظام جدا نيست. البته بايد اشاره<br />
كرد كه بدون تغيير در چارچوبهاي كلي، تغييرات در اجزا، دوام<br />
چنداني نخواهند يافت و ميتوانند به سرعت تغيير ماهيت دهند.<br />
پرسش مهم اين است كه آيا رابطهي ميان شكافهاي جنسيتي و<br />
طبقاتي را ميتوان به سطح رابطهي<br />
ميان جزء و كل تقليل داد؟<br />
به ويژه آنكه ميدانيم ستم جنسيتي و ستم طبقاتي به شكل<br />
پيچيدهاي در هم تنيده شدهاند و به دشواري ميتوان مسئلهي<br />
زنان را به يك جز تقليل داد و جنبههاي گوناگون اين دو نوع ستم<br />
را به طور عيني و آشكار از يكديگر تفكيك كرد. بسياري از<br />
"ماركسيستها" با تفكر به ظاهر كليت گرايانه (اما به شدت تنگ<br />
نظرانه و تقليل گرايانه) و با ارايهي فرمولبنديهايي همچون "با<br />
ملغي شدن روابط كار مزدي ستم بر زن از بين ميرود" در واقع<br />
خيال خود را راحت ميكنند. آنان با تاكيد يك جانبه بر مبارزه با<br />
كل نظام سرمايه داري قادر به درك اهميت جايگاه مبارزات زنان<br />
نيستند و بدون ترديد تلاشهاي آنان حتا در زمينهي مبارزه براي<br />
تغييرات كلي نيز ره به جايي نخواهد برد. اينگونه "كليت گرا "<br />
در عمل راه را بر فهم ويژگيهاي مبارزات در "اجزا" ميبندد و<br />
مهم تر از آن قادر به درك آن تاثيرهايي كه تغييرات در يك بخش<br />
يا يك جزء بر كليت تكامل يك پديده ميگذارد، نيست. حال آنكه<br />
همين تغييرات "جزئي" (كه چندان جزئي هم نيستند) در مواقعي<br />
ميتواند حتا موجب تغييرات مهم و كيفي در كل نظام آن پديده<br />
شود. اين مشكل عمدهاي است كه امروزه در ارتباط با خط سير<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
62
يها<br />
يها<br />
1<br />
2<br />
كلي جنبش كمونيستي در مورد جنبش زنان با آن روبرو هستيم.<br />
اين نوع نگرش، كليت يا تماميت را به صورت يك مجموعه-<br />
ي واحد و بي تضاد نگاه ميكند. در صورتي كه به قول<br />
اسلاوي ژيژك<br />
(فيلسوف معاصر) كليت، همواره يك ساختار<br />
تضادمند است. ساختاري پرشكاف و<br />
پاره پاره. كل، يك قاب<br />
يا چارچوب خنثي و بي طرف براي مجموعهي اجزا و<br />
محتواي آنها نيست، بلكه در ذات خود تفرقه افكن است و<br />
حتا محتواي اجزاي خود را تكه تكه ميكند.<br />
افزون بر اين، هر جزء يك كل، پديدهي كلي را از نو شكل ميدهد<br />
و ميتواند حتا به تنهايي، ويژگي كليت يك ساختار را دگرگون<br />
كند. به قول ژيژك؛ يك پديدهي كلي، هرگز بدون "پس مانده"<br />
نيست. هميشه عنصري هست كه از آن "بيرون ميزند" و يك<br />
پارچگي كل را مختل ميكند. همان جزئي كه در عين حال<br />
بخشي از كل است، ميتواند تحت شرايطي تعيين كنندهي پديده-<br />
ي كلي نيز شود.(2)<br />
استفاده از مفاهيم بالا براي ترسيم رابطهي كنوني ميان جنبش<br />
كمونيستي و جنبش زنان خالي از فايده نيست. با برداشت معيني<br />
ازاين مفاهيم ميتوان گفت كه مسئلهي زنان همان"جزئي" است<br />
كه مدتهاست از خط كلي جنبش كمونيستي "بيرون زده"<br />
است. چنانچه اين "بيرون زدن" تداوم يابد ميتواند در درازمدت<br />
آسيبهاي جدي به جنبش كمونيستي وارد آورد.<br />
آسيب كم بها دادن به اين مسئله فقط اين نيست كه مدام بر<br />
تنش ميان جنبش كمونيستي و جنبش زنان افزوده خواهد شد و<br />
رابطهي ميان اين دو جنبش را گسستهتر از آنچه كه هست<br />
خواهد كرد، مسئلهي اساسي بر سر اين نكته است كه اگر جنبش<br />
كمونيستي درك خود را در مورد مسئلهي زنان تصحيح نكند، آن<br />
را تكامل ندهد، شفاف و عريان به آن نپردازد و بر مبناي آن عمل<br />
نكند، يك پارچگي خود را از دست ميدهد. به عبارت روشنتر<br />
ماهيت خويش را به عنوان جنبشي كه مخالف هر گونه ستم و<br />
استثمار است، دچار ابهام ميكند و به عنوان جنبشي راديكال كه<br />
بايد آينده را نويد دهد و در راس پيشروترين افكار زمانهي خود<br />
قرار گيرد، زير سئوال ميرود.<br />
نتيجه اينكه بدون نگاه انتقادي به درك و عملكرد گذشتهي<br />
جنبش كمونيستي درسطح ملي و بينالمللي، بدون پذيرش<br />
دستاوردهاي مثبت و كنار زدن جوانب منفي آن قادر نخواهيم بود<br />
بر اين "بيرون زدن" فائق آييم، جنبش كمونيستي را نوسازي<br />
كنيم و به بازسازي رابطه اي روشن، درست و سرنوشت ساز با<br />
جنبش زنان، به جنبشهاي اجتماعي ياري رسانيم.<br />
پانويسها:<br />
چنين گرايشي به طور مستقيم به پايين آمدن سطح توقع سياسي و افق ديد<br />
كمونيستها از وظايف خود ارتباط دارد. شكستهاي جنبش كمونيستي در قرن<br />
بيستم و كارزار ضد كمونيستي بورژوازي بين المللي عليه كمونيسم نقش مهمي<br />
در تقويت اين گرايش ايفا كرده است. ايدهي امكان تغيير بنيادين جهان تضعيف<br />
شده است. تحت عنوان اينكه نميتوان انقلاب كرد و كل را تغيير داد، يك نوع<br />
نگرش رفرميستي كه در پي اصلاح اجزا است، ظهور كرده است. پرداختن به<br />
"جزء" به جاي مبارزه براي تغيير "كل" نشانده شده است. به زبان ساده، رفرم<br />
جاي انقلاب را گرفته است. جانشين ساختن جنبش كارگري به جاي جنبش<br />
كمونيستي شكلي ديگر از همين گرايش است.<br />
شايد طنز آميز به نظر آيد كه نگرش برخي از اين ماركسيستها كه خود را ناقد<br />
پست مدرنيسم ميدانند، به لحاظ سياسي بيشتر تحت تاثير آن قرار دارند و در<br />
عمل با پست مدرنيستها در يك صف قرار ميگيرند. يكي از استدلالهاي<br />
كليدي پست مدرنيستها اين ادعاست كه عمل كردن بر مبناي هر گونه "كلان<br />
روايت" (كه ماركسيسم نيز يكي از آنهاست) به شكست و فاجعه ميانجامد و<br />
بهتر است به جاي تغيير كلي جامعه و جهان، اصلاح اين يا آن جزء جامعه را<br />
هدف قرار دهيم. پست مدرنيستها نيز فعاليت هايي را ايدهآليزه ميكنند كه<br />
هدف از آنها نه تغيير ساختاري بلكه جلوگيري از يك دگرگوني ريشهاي است.<br />
اسلاوي ژيژك در جدل با پست مدرنيستها و مقابله با پيروان "سياست<br />
ورزي مبتني بر هويتها" و با طرح «تماميت هرگز بدون "پس مانده" نيست»<br />
و«هميشه عنصري هست كه از كل بيرون ميزند»، درك شفاف تري از رابطهي<br />
كل و جزء، ارايه داده است.<br />
از نظر او "سياست ورزي مبتني بر هويت" پديدهاي كاملا تاريخي است و به<br />
لحظهي تاريخي ويژهاي گره خورده است. منتها پديدهاي است كه نسبت به<br />
شرايط اجتماعي تاريخي ظهور خود، بي توجه است. ژيژك فمينيسم را مثال<br />
ميزند و ميپرسد چه اتفاقي رخ داده كه يك قرن پيش اغلب مردم متقاعد بودند<br />
كه هويت جنسي، امري طبيعي و خدادادي است و امروزه به همان اندازه متقاعد<br />
شدهاند هويت جنسي بر واقعيت ساختار جامعه استوار است؟ آيا اين تغيير را مي-<br />
توان بدون درنظرگرفتن تغييرات مهم اقتصادي – اجتماعي كه در قرن گذشته<br />
درارتباط با زنان صورت گرفته، توضيح داد. پست مدرنيستها و طرفداران<br />
"سياست ورزي مبتني بر هويتها" به گونهاي وانمود ميكنند كه مردم به<br />
ناگهان فاكتها يا واقعيتها را كشف كردند و گويا يك قرن پيش هم قادر<br />
بودند اين فاكتها را كشف كنند. او ميگويد كه "سياست ورزي مبتني بر<br />
هويت"، خود بخشي از يك تصوير بزرگتر است و ما نيازمند به يك "كلان<br />
روايت" يا داستاني كليت بخش هستيم كه آن را توضيح دهد. از نظر ژيژك<br />
چنين روايتي ميتواند شكلهاي زيادي به خود بگيرد، اما نسخهي مطلوب اين<br />
"كلان روايت" همچنان ماركسيسم است.<br />
ژيژك در عين حال ميگويد تاكيد بر يك ديدگاه جزيي يا خاص لزوما تاكيد بر<br />
يك ديدگاه كلي را نيز در پي دارد. هر يك از مواضع يا طرز تلقي جزيي يا<br />
خاص، شكل يا دريافت كلي خود از سياست ورزي را مسلم ميانگارد. او ضمن<br />
تائيد اينكه "سياست ورزي مبتني بر هويت" عرصهي سياست ورزي را به<br />
حوزههاي جديد گسترش داده، در عين حال انتقاد ميكند كه با اين كار مفهوم<br />
"سياسي" آن را نيز تضعيف كرده است. چرا كه به قدر كافي سياسي نيست و<br />
خود را در چارچوب و بستر اجتماعي طرح ميكند كه گويي ربطي به مناسبات<br />
كليتر اقتصادي ندارد. اينگونه سياست ورزي تنها در پي آن است كه در حد<br />
امكانات موجود به موقعيتي دست يابد. "سياست ورزي مبتني بر هويت" درون<br />
پارامترهاي سرمايه داري و درون مرز امكانات آن عمل ميكند، اما به دنبال<br />
تغيير آنها نيست. به اين معنا هدف واقعي سياست ورزي را فراموش ميكند.<br />
براي آشنايي با آراي ژيژك ميتوانيد به كتاب "درباره ژيژك" اثر توي مايوز،<br />
مترجم فتاح محمدي رجوع كنيد.<br />
مه 2007<br />
behrang1384@yahoo.com<br />
63<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
ددا<br />
ىي<br />
د ددي<br />
مالكيت خصوصى<br />
و چالش نظام مادرتبارى<br />
پيدايش مالكيت خصوصى و فروپاشي<br />
ساختار جامعه مادرتبار<br />
نويسنده: سيامك ستوده<br />
www.siamacsotudeh.com<br />
ويراستار: ساسان دانش<br />
جامعهي بدوي در طي تاريخ يك ميليون سالهي خود، پس از<br />
گذشتن از مراحل جمع آوري دانههاي گياهي و پيدايش<br />
كشاورزي دچار تحول جدي شد ودر جريان ورود به مرحلة<br />
دامداري، با تسلط مردان و طبقات بر جامعه، خصلت اشتراكي،<br />
دمكراتيك و مادر تبار خود را از دست<br />
.<br />
فرآيند اين تحول كه<br />
در همهي نقاط جهان در مقاطع متفاوت به وقوع پيوست، منجر<br />
شد كه از ميان امكانات و وسايل توليدى متفاوتى كه در اختيار<br />
اقوام بدوى بود، گلهدارى تحت كنترل مردان قرار گيرد؛ گلهداري<br />
شيوهي توليدي نويني محسوب ميشد كه با بازدهى و رشد<br />
فزايندهاش، چه به عنوان منبع غذايى دايمى و چه به عنوان<br />
رشتهاى كه محصولات متنوع و بي شمارى را در اختيار جامعه<br />
قرار ميداد از اهميت بسيار و به مراتب بيشترى نسبت به ساير<br />
رشتههاى توليدى برخوردار شد. در نتيجه با روند رشد سريع خود،<br />
تمركز بخش مهمى ازثروت و دارايى جامعه در اختيار مردان قرار<br />
گرفت و جايگاه مردان در جامعه بسيار مهم جلوه كرد. با گسترش<br />
كشاورزى و امكان انبار كردن بخشي از محصولات كشاورزي براى<br />
تغذيهي رمه در زمستان، سرعت توليد و تكثير رمه افزايش يافت و<br />
بيش از پيش مردان را به كنترل و بهره بردارى شخصى از ثروتى<br />
كه در اختيارشان بود تشويق نمود.<br />
پيش از آن به علت پايين بودن سطح توليد، همهي آنچه كه<br />
توليد ميشد، به مصرف ميرسيد و مازاد توليدى وجود نداشت تا<br />
كسى به تصاحب آن فكر كند. ولى از آن به بعد، فرآيند تحول<br />
جامعه، با ورود به عرصههاى جديد توليد مانند دامدارى و<br />
كشاورزىِ پيشرفتهتر، و تاثير متقابل آن دو بر يكديگر، و<br />
همچنين با اكتشافات جديدى مانند كشف فلزات- كه بر كارآيى<br />
ابزار توليد، از جمله وسايل توليد كشاورزى و صنايع دستى مي<br />
افزود، تاثير دگرگونكنندهاي در تثبيت اين روند گذاشت. اختراع<br />
خيش آهن، چرخ دنده، تبر فلزى و به موازات آن خط و تقويم،<br />
عامل مكملي شد تا حجم توليد از سطح مصرف جامعه فزونى<br />
يابد و انسان براى اولين بار مالك مازاد توليد شد.<br />
مازاد توليد براي نخستين بار كم و بيش در بخش توليد دامدارى<br />
رخ داد و در نتيجه، اين مردان بودند كه از آن برخوردار شدند .<br />
پيش از آن، بخش اعظم ثروت و دارا جوامع در كشاورزي و<br />
توسط زنان توليد ميشد. ولي در آن زمان هرچه توليد ميشد به<br />
مصرف ميرسيد و مازاد چنداني در اختيار زنان باقي نميماند. اما<br />
با پيدايش دامداري و بعد نگهداري بردگان- كه همان اسراى<br />
جنگى بودند، نه تنها بخش مهمى از ثروت جوامع در كنترل<br />
مردان قرار گرفت، بلكه براى نخستين بار ثروت جديدى به وجود<br />
آمد كه حالت منقول داشت و ميتوانست به آساني مبادله شود.<br />
از آنجا كه كار مردان به طور عمده شكار و در نتيجه جنگ بود و<br />
لذا كار ارتباط با قبايل ديگر بر سر خون بها و جنگ و صلح با<br />
آنان بود، در نتيجه روساى قبايل در همه جا از ميان مردان<br />
انتخاب مىشدند. بنابراين، رياست قبيله نه به معناي برتري<br />
مردان بر زنان، بلكه به معناي نقش سادهي آنان در تقسيم<br />
طبيعي كار بود. چنانچه به طور مثال، "كوباري"<br />
نقل ميكند كه در ميان جزيرهنشينان "پِه لو"<br />
(Kubary)<br />
(Pelew )<br />
،Islander<br />
در<br />
"قدرت روساى مرد تنها در ميان مردان قبيله است<br />
كه معنا مييابد، در حاليكه زنان حتا به آنها سلام نمىكنند.<br />
مردان بدون مشاوره با شوراى سركردههاى خانوارها حق انجام<br />
هيچ عملى را ندارند، با كمك وهمراهي چند زن سالخورده كه<br />
ميتوانند در تصميمگيريها به او كمك كنند، در بيشتر موارد<br />
ابتكار عملي نداشتند و درها را به روى خويش بسته مي ن<br />
1<br />
".<br />
همان طور كه گفته شد چنين تقسيم كارى به طور طبيعى يعنى<br />
بر اساس تواناييهاي طبيعي زنان و مردان، و نه برتري يكى بر<br />
ديگرى انجام گرفته بود. كما اينكه زنان نيز بخاطر جنبهي<br />
اعجابانگيز زايمان مسئوليت كار جادوگري و طبابت و ارتباط با<br />
نيروهاى نامحسوس طبيعت، و به خاطر محدوديتهاي زايمان<br />
كار جمعآوري دانههاي گياهي و بعد باغدارى و كشاورزى اوليه و<br />
نگهدارى از كودكان و سالمندان را به عهده داشتند. بخاطر كار<br />
شكار نيز وظيفهي اهلى كردن حيوانات و در نتيجه گلهداري به<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
64
ددا<br />
تعل<br />
يي<br />
مردان اختصاص يافته بود. بنابراين همه چيز بر پايهي تقسيم<br />
بندي طبيعى و جنسى تعيين شده بود.<br />
از طرف ديگر، وقتي كه توليد از نيازهاى فردى شخص براى زنده<br />
ماندن فراتر رفت، برده كردن اسرا براى استفاده از نيروى كار آنان<br />
در مزارع و ساير كارها براى توليد بيشتر رايج شد. در گذشته<br />
برده كردن و به طور كلى استثمار ديگران به كلى بي معنا بود.<br />
زيرا آنچه كه فرد توليد مىكرد، در بهترين حالت صرف تغذيه<br />
براى زنده ماندن خودش ميشد. به همين<br />
اسراى جنگى يا<br />
براى خدايان در طى مراسمى قربانى مىشدند و يا با حقوق كاملا<br />
برابر با ديگران به عضويت جامعه يا قبيله درمىآمدند. ولى اينك<br />
با افزايش بازدهى توليد نه تنها كشتن آنها سودي نداشت، بلكه با<br />
افزايش فعاليتهاى توليدى، به كار آنان نيز نياز بود، در نتيجه<br />
نگهدارى اسراى جنگى و استفاده از كار و خدمات آنها به عنوان<br />
برده مرسوم شد.<br />
از آنجا كه هر اسير به همان كسى كه او را در جنگ اسير كرده<br />
بود متعلق بود، بردهها به مردان تعلق داشتند كه كار جنگ به<br />
عهدهي آنان بود. به اين ترتيب است كه در جامعه و در ميان<br />
مردان، قشرى كه نسبت به ديگران ثروت بيشترى را در اختيار<br />
داشت به وجود آمد.<br />
افزون براين، پيشرفت تدريجي توليد و پيدايش اضافه توليد در<br />
مرحلهي معينى از تكامل اجتماعى، نه تنها راه را براى پيدايش<br />
انگيزهي تصاحب ثروت و مالكيت خصوصى در ميان انسانها<br />
هموار كرد، بلكه اين انگيزه را نخست در ميان مردان و به ويژه<br />
روساي قبيله و در يك كلام آنهايى كه بخش بيشترى از ثروت را<br />
تحت كنترل خود داشتند گسترش<br />
.<br />
اين همان قشرى است كه مدتي بعد به آريستوكراسي قبيله<br />
تبديل ميشود و به روشهاي مختلف ميكوشد تا بر ثروت و<br />
دارايىهاى قبيله دست يازيده و كنترل ادارهي قبيله را به نفع<br />
خود در اختيار بگيرد.<br />
اين امر در مورد زنان، هنگامي كه كشاورزى عمدهترين منبع<br />
غذايى را تشكيل ميداد و قسمت اعظم توليد در كنترل آنان<br />
بود، رخ نداد؛ زيرا در آن دوران نه تنها هنوز انسان به مرحلهي<br />
توليد مازاد، آن طور كه در مرحلهي توسعهي دامدارى شاهد آن<br />
بوديم، نرسيده بود، بلكه ثروتى كه در اختيار زنان بود به خاطر<br />
غير منقول بودنش، به راحتىِ گله، دام و محصولات جنبي آن<br />
قابل مبادله و انباشت نبود.<br />
با اين وجود، در مورد زنان نيز ما شاهد آن بوديم كه چگونه در<br />
مراحل نهايى بربريت، با رشد كشاورزى و در نتيجه دارا<br />
هاى<br />
تحت كنترل آنها، قدرت و نفوذ زنان نيز به اوج خود ميرسد. اين<br />
همان دورانى است كه خدايان زن به وجود ميآيند وخواستگاران<br />
زن براى آنكه مورد قبول وي و مادر او قرار گيرند، مجبور مي-<br />
شدند تا حدودى در خدمت آنان قرار گيرند و در مزارع و باغها<br />
براي زنان كار كنند.<br />
به هر حال اين قدرت فزايندهي زنان، در مسير پيشروى خود بود<br />
كه ناگهان با پيدايش و گسترش دامدارى و دامپروري، چرخش<br />
ثروت و قدرت را در اختيار مردان قرار ميدهد و از آنجا كه گله و<br />
دام به خاطر سرعت در تكثير با شدت بيشترى از كشاورزى رشد<br />
مييابد، بنابراين، به تدريج، قدرت زنان تحت تاثير قدرت<br />
فزايندهي مردان قرار ميگيرد و سرانجام اين مردانند كه به<br />
عنوان دارندگان عمدهي ثروت، قشر ثروتمند قبيله را تشكيل<br />
ميدهند.<br />
در بسيارى نقاط، مردان به عنوان دارندگان رمه وارد كار مبادله<br />
ميشوند و از اين طريق نه تنها بر دامنهي ثروت تحت كنترل<br />
خود مىافزايند بلكه با تبديل هديهي ازدواج به عنوان "زن بها" و<br />
سپس "بچه بها" راه را براى خريد و فروش زنان، تصاحب<br />
فرزندان و موروثى كردن ثروت در خانوادهي خود هموار ميكنند.<br />
اكنون كه طعم شيرين مالكيت خصوصى، مردان را سرشار از ميل<br />
دسترسى به ثروت نموده است، افزايش ثروت از طريق تصاحب<br />
اموال جامعه و قبيله نيز به انگيزهي اشتها آور ديگرى نزد آنان<br />
براى افزايش ثروت تبديل شده است<br />
.<br />
اينگونه است است كه تعرض براى تصرف اموال عمومى به<br />
نفع خود ، تعرضى مردانه از آب در ميĤيد و به همين دليل<br />
65<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
قلاب كمربند مربوط به قبيلهي ميناهاسا<br />
اين تعرض منجر به استقرار هر چه بيشتر مالكيت خصوصى<br />
در دست مردان و نه زنان ميگردد به تدريج در پيشرفتهترين<br />
قبايل كه از سطح بالاترى از دارايى و ثروت برخوردار بودند،<br />
روساي قبيله كه البته همگى مرد بودند، به تصاحب اموال و<br />
ثروت قبيله ميپردازند و با وجود مقاومت افراد قبيله، به ويژه<br />
.<br />
زنان، سرانجام قدرت مردانهي خود را به آنان و به توده عضو<br />
قبيله تحميل ميكنند.<br />
جايگزينى نظام مرد سالارى<br />
با برقرارى مالكيت خصوصى، در مرحلهي نخست، رمهها نيز مانند<br />
بسيارى چيزهاى ديگر به مالكيت شخصى مردان در ميآيند.<br />
اكنون مرد انتظار داشت كه در ازاء رمهاى كه براى ازدواج به اقوام<br />
زن ميداد، چيزى معادل آن به وى بازگردانده شود. به عبارت<br />
ديگر، اكنون مردان قادر بودند با استفاده از ثروتي كه به شكل رمه<br />
و ساير اموال قابل مبادله در اختيار داشتند، آنچه را كه مايلند، از<br />
جمله زن دلخواه خود را، عليرغم ميل وي به دست آورند. به اين<br />
ترتيب رسم و سنت زيباي پيش كشى يا هديه دادن خانوادههاي<br />
زن و مرد به يكديگر در هنگام ازدواج، جاى خود را به روابط غير<br />
انساني مبادلهي زن با رمه داد و پديدهي "ازدواج رمهاى" در ميان<br />
قبايلى كه به كار شبانى ميپرداختند، به وجود آمد.<br />
البته اين پديده مانند هر پديدهي ديگري يك شبه بوجود نيامد و<br />
مراحل بينابيني خود را طي كرد. منجمله يكي از اين مراحل<br />
بينابيني اين بود كه مثلا در ميان قبيلهي "تودا" (Toda)ها، گله-<br />
اى كه هنگام ازدواج به خانوادهي زن پرداخت ميشد ميان مردان<br />
اقوام زن تقسيم ميگشت و طبق رسوم قبيله، نزد آنها براى رفع<br />
نيازهاى احتمالى زن و فرزندانش باقى ميماند. بنابرهمان رسوم،<br />
زن ميتوانست به هنگام نياز نزد مردان اقوام خويش برود و در واقع<br />
2<br />
مهريهي خود را تقاضا كند.<br />
به اين ترتيب، با تبديل ازدواج از طريق هديه دهى به ازدواج<br />
از طريق مبادله زن با رمه ، و تبديل پيشكش ازدواج به "زن<br />
بها" ، كنترل زنان بطور كامل بدست مردان افتاد.<br />
تا اين مقطع تاريخ، عناصر اوليهي تشكيل خانوادهي مرد سالار<br />
يعنى مالكيت خصوصي مرد بر وسايل معيشت و ابزار توليد و<br />
همچنين مالكيت وى بر زن حاصل شده بود. آنچه كه باقى ميماند<br />
تملك مرد بر فرزندان بود كه آن نيز خود بخود و از طريق مالكيت<br />
مرد بر زن به دست مىآمد.<br />
بايد توجه داشت كه تا آن زمان هنوز به رابطهي بيولوژيك مرد و<br />
فرزندان وى پى برده نشده بود، در نتيجه موانعى كه بر سر تعلق<br />
كودكان به پدر واقعىشان وجود داشت ادامه داشت. بنابراين حق<br />
پدرى بر فرزندان زن ميبايست از طريق ديگرى جز رابطهي<br />
بيولوژيك آنان حاصل ميشد كه اين حق از طريق "بچه بها"<br />
حاصل گشت.<br />
"بچه بها" همان "زن بها" بود. به اين معنا كه تملك زن توسط<br />
مرد، تملك كودكانِ را نيز به همراه ميآورد. در واقع مرد، "زن بها"<br />
را نه فقط براى تملك زن بلكه براى تملك فرزندان او بود كه مي-<br />
پرداخت. به همين دليل در ميان بسيارى از اقوام "بچه بها"<br />
مصطلح بود تا "زن بها".<br />
"كرالى" از قول "هيكسن" ميگويد كه در ميان<br />
"ميناهاسا"هاي "سله بِس"<br />
"هارتس" يا "زن بها" نبايد به عنوان قيمت زن در نظر<br />
گرفته شود، بلكه قيمتي است براي زني كه هم توانايي كار كردن<br />
دارد و هم توانايي بارور شدن.<br />
،(Celebes)<br />
(Hickson)<br />
(Minahasa)<br />
(Harts)<br />
3<br />
براى همين در ميان اين اقوام، دخترِ باكره براى ازدواج چندان<br />
ارزشى نداشت، چرا كه هنوز مشخص نبود كه آيا قادر است باردار<br />
شود يا خير؟ و ازدواج با وى ميتوانست از نظر مالى مخاطره آميز<br />
باشد.<br />
از جمله در ميان بوميان "آكامبا" در آفريقاى شرقى، دخترى كه<br />
4<br />
باردار بود بهترين زن براى ازدواج محسوب ميشد. در كنگو در<br />
قبايل "مونگواندي"<br />
و داراي فرزند بود،<br />
(Mongwandi)<br />
6<br />
زني كه قبلا بارور شده بود<br />
5<br />
برابر دختر باكره قيمت داشت. همچنين در<br />
قبيلهي "بانتوها" گلهاى كه براى مبادله با زن تحويل ميشد<br />
"لوبولا" نام داشت و هنوز در ميانشان ضرب المثلى به اين شرح<br />
وجود دارد كه ميگويد: "گلهها بچهها را به وجود مىآورند." "رالف<br />
پدينگتون" كه در اين مورد در ميان "بانتوها" پژوهشهاي بسيار<br />
جالب توجهى كرده است، ميگويد:<br />
...."<br />
اين وضع به نحو آشكارترى در بعضى از گروههاى بانتو مشهود<br />
است. در آنجا، در صورت وقوع طلاق، فرزندان نزد پدر مىمانند<br />
مگر اينكه گلهاى كه در موقع ازدواج به خانوادهي زن تحويل داده<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
66
شده بود مسترد ميشد كه در آن صورت فرزندان به اقوام مادر<br />
تعلق ميگرفت. اين رسم در ضرب المثل رايجى به اين شكل<br />
6<br />
خلاصه شده است: "بچه ها در جايى هستند كه گلهها نيستند."<br />
در فلات ايران در دورهي ساسانيان نيز، به هنگام ازدواج، مبلغ<br />
مهريه را تعيين ميكردند و آن را به پدر دختر پرداخت مي-<br />
نمودند ولى اگر<br />
زن بارور نميشد،<br />
آن مبلغ را دوباره<br />
به مرد باز مي-<br />
گرداندند چرا كه<br />
اينگونه استدلال<br />
ميكردند كه<br />
دختر به قيمتى<br />
بالاتر از بهاى<br />
واقعياش فروخته<br />
7<br />
شده است.<br />
مدتها بعد،<br />
وقتى كه نقش<br />
مرد در ايجاد<br />
نطفه شناخته<br />
شد، جامعهي مردسالار حتا يك گام جلوتر گذاشت و نقش زن را<br />
در به وجود آمدن كودك به طور كلى منكر شد. به طور مثال<br />
متفكران يونان كه همگي مردسالار بودند اعلام كردند: "مردان به<br />
تنهايى كودكان را به وجود مىآورند و زهدان زن چيزى جز<br />
محفظهي مناسبى براى پرورش كودك نيست، مادر در نهايت<br />
8<br />
يك پرستار است و پدر مولد منحصر به فرد".<br />
اهميت تصاحب فرزندان در اين مرحله، به جز اهميت آنها به<br />
عنوان نيروى كار و شايد به عنوان عامل مهمتر، اين بود كه مرد<br />
بتواند ثروتى را كه اينك تحت تملك خود در آورده است، در<br />
خانواده و قبيلهي خود حفظ كند.<br />
اگر در مرحلهي نخست، تلاش مردان متوجه برقرارى تملك و<br />
كنترل خود بر ثروت قبيله بود، اكنون آنها نگران حفظ اين ثروت<br />
در خانوادهي خويش بودند. اين كار تنها از طريق نظام<br />
پدرسالارى كه مستلزم انتقال ارث از پدر به فرزندان و به ويژه به<br />
پسر بود ممكن ميگرديد.<br />
البته نبايد تصور كرد كه اين تغييرات و تحولات به آسانى انجام<br />
پذيرفت. برعكس، دوران گذارِ جامعهي مادرتبار به جامعهي<br />
پدرسالار به كندى و در طى هزاران سال، تنها بر اثر پيدايش و<br />
رشد نطفههايى كه در درون خود جامعهي مادر تبار و بر عليه آن<br />
به وجود آمده بودند، متحقق شد.<br />
نمونهاى از اين تقابل و تناقض را در گزارش "اليزابت كولسون" از<br />
زندگى بوميان "پلاتوتونكا" كه هنوز هم در زمان ما در برابر فشار<br />
عوامل مرد سالار مقاومت ميكنند، ميتوان مشاهده نمود. بوميان<br />
مزبور به وى ميگويند: "بر طبق ضوابط كهن، سر و بازوى راست<br />
به پدر و بدن و بازوى چپ به مادر تعلق داشت. اين مشاركت،<br />
الگوى معمول سنتى به شمار ميرفت. اما اخيرا مردها اظهار<br />
نارضايتى ميكنند كه تمامى طفل به پدر تعلق دارد چرا كه در<br />
هنگام ازدواج، براى مادر "زن بها" پرداخت كردهاند. در حاليكه<br />
اعتراض آنها هنوز در نظام مادر تباري تغييرى حادث نكرده<br />
9<br />
است."<br />
اينگونه است كه ما در ميان "تين كيت"هاي<br />
ميبينيم كه طبقات دارا، پدرسالار و طبقات ندار،<br />
(Tinkit)<br />
آلاسكا<br />
10<br />
مادرتبارند.<br />
در سواحل آفريقاى جنوبى در"داهومى" نيز شاهد هستيم كه<br />
روسا و آريستوكراسي زميندار، پدرسالار و مردم عادي<br />
11<br />
مادرتبارند.<br />
اين مبارزه سرانجام به نفع طبقات دارا و شكست زنان پايان مي-<br />
پذيرد و در پي آن، خانوادهي پدر سالار پا به عرصهي وجود مي-<br />
گذارد و زنان كه زمانى در كانون جامعه داراى مقام ارجمندي<br />
بودهاند، مغلوب قدرت مردان ميشوند تا آنجا كه در يونان،<br />
عريانترين تمدن مردسالار، زن را در خانه زندانى و بر بالاى<br />
سرشان سگهاى نگهبان ميگمارند، در هند براى شستن گناهان<br />
شوهرش او را به آتش ميكشند و در كشورهاي اسلامى او را به<br />
خاطر عشق آزاد و رابطهي جنسي با ديگران شلاق زده و سنگسار<br />
ميكنند.<br />
1- Kubary, Die Socialen Einrichtungen der Pelauer, p. 39. In<br />
mothers, vol.1 p. 497.<br />
2 - Crawley Ernest, "Mystic Rose", vol. 2, p. 140.<br />
3 - J. Hickson, A Naturalist in north Celebes (1889), p. 282. In<br />
Crawley Ernest, "Mystic Rose", vol. 2, p. 140.<br />
4 - C. Eliot, the East African Protectorate, p. 125. In Brifault<br />
Robert, "the Mothers", vol. 3, p. 314.<br />
5 - H. H. Jonston, G. "Grenfell and the Congo", p. 677. In<br />
Brifault Robert, "the Mothers", vol. 3, p. 314.<br />
6 - Peddington Ralf. "An Introduction to Social Anthropology"<br />
v. 1, p. 140.<br />
627<br />
177<br />
-7<br />
تاريخ توحش، اولين ريد، فارسى، جلد دوم، صفحه<br />
زن به ظن تاريخ، بنفشه حجازى، صفحه<br />
8 - Brifault Robert, "the Mothers", vol. 1, p. 405.<br />
646<br />
588<br />
-9<br />
10 - W. H. Dall, Alaska and its Resources, vol. ii, p. 13. In<br />
Brifault Robert, the mothers , vol. 1, p. 482.<br />
11 - A. B. Ellis, the Ewe-Speaking People of the Slave Coast of<br />
West Africa, pp. 1775q. In Brifault Robert, the Mothers, vol. 1,<br />
p. 428.<br />
عكس يكي از اعضاي قبيله ي تودا<br />
تاريخ توحش، اولين ريد، فارسى، جلد دوم، صفحه<br />
تاريخ توحش، اولين ريد، فارسى، جلد دوم، صفحه<br />
67<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
سمينار بررسي ريشههاي ستمكشيدگي زنان<br />
(لندن، فوريه 1987)<br />
سخنران: يكي ازاعضاي هستهي زنان سوسياليست پاريس<br />
ويراستار: ساسان دانش<br />
انگلس و مسالهي ستمكشيدگي زنان<br />
پيش ازآغاز بحث، ازدوستان متشكل در انجمن و كميتهي زنان كه<br />
اين امكان را فراهم كردند تا امروز كنار يكديگر باشيم، سپاسگزاري<br />
ميكنم و اميدوارم اين نوع سمينارها ادامه يابند و بتوانيم با<br />
همياري و مشاركت، مباحث مربوط به زنان را شفاف كنيم تا به<br />
جنبش زنان ايران ياري رسانيم.<br />
ممكن است بحث در مورد ريشههاي ستمكشيدگي زنان، براي<br />
برخي بحثي آكادميك به نظر آيد كه چندان به مسايل مشخص<br />
جنبش زنان در ايران و يا به وظايف ما در مرحلهي كنوني ربطي<br />
نداشته باشد. اما بايد خاطر نشان كرد كه بدون داشتن تحليلي از<br />
ريشههاي مسالهي ستمكشيدگي زن در ابعاد كلي و جهاني آن،<br />
قادر نخواهيم بود به راه حلي براي رفع اين ستم، نه در عرصه ي<br />
كلي و نه در موارد مشخص و خاص دست يابيم و از اين نقطه نظر،<br />
اگرچه تا به حال در اين زمينه بسيار گفته شده و بسيار نوشته<br />
شده، اما هنوز كافي نيست!<br />
شايد بيش از يك قرن است كه بحثهاي اساسي در مورد ريشه-<br />
هاي ستمكشيدگي زنان، جريان داشته است. در ميان<br />
ماركسيستهاي كلاسيك، انگلس بيش از ديگران به اين مساله<br />
توجه كرده و بخش مهمي از كتاب "منشا خانواده، دولت و مالكيت<br />
خصوصي" را به اين موضوع اختصاص داده است. اين كتاب پس از<br />
مدتي، بارها و بارها مورد استفاده قرار گرفته است.<br />
با توجه به اينكه از يك سو، هنوز بسياري عملكردها و برنامه-<br />
هايشان را در مورد زنان، ادامهي روش ماركسيستي و به ويژه<br />
ادامهي بحثهاي انگلس معرفي ميكنند، ولي از سوي ديگر، در<br />
جنبش زنان كساني هستند كه پيرامون همين بحث، مخالفت<br />
شديد خود را با انگلس و در واقع با ماركسيسم بيان ميدارند.<br />
افزون براين، با در نظر گرفتن اينكه بيش از صد سال است كه از<br />
زمان نوشته شدن اين كتاب گذشته و طي سالها، تغييرات مهمي<br />
در مناسبات اجتماعي به وقوع پيوسته كه در آن زمان مطرح<br />
نبودهاند، از اين روي، بررسي مجدد آراي انگلس ضرورت دارد. با<br />
اشاره به اين دلايل، بحث امروز خود را بر تحليل و ديدگاه انگلس<br />
متمركز كرده و تلاش ميكنم روشن سازم كه آيا به طور اصولي<br />
ماركسيسم ميتواند پاسخگوي اين مساله باشد يا خير؟<br />
تصور من بر اين است كه فقط روش ماركسيستي ميتواند كليت<br />
مسالهي زن را به طور جامع توضيح دهد و آن را تحليل كند و در<br />
نتيجه ما را به راه حل نزديك سازد. اما اين بدان معنا نيست كه<br />
فرض كنيم انگلس در همهي پيشبينيها و در همهي جوانب<br />
نظرياش از اشتباه مبرا بوده و يا اينكه بحثهايش نياز به<br />
بازنگري يا تكامل ندارد. اين شيوه برخورد، درست نيست. آرا و<br />
پيشبينيهاي ماركس و انگلس را نيز بايد در پرتو تجربههاي<br />
جديد و تحقيقاتي كه طي اين مدت انجام شده با در نظر گرفتن<br />
تحولاتي كه از آن زمان تا كنون در جامعهي سرمايهداري و<br />
چگونگي و شكل حركت آن رخ داده است، دوباره بررسي كرد.<br />
بخش نخست بحث را با بررسي چند نكته كه به نقد و كاستيهاي<br />
بحث انگلس (به ويژه پس از گسترش جنبشهاي زنان در دهههاي<br />
اخير) كه به طورمرتب مورد اشاره قرار ميگيرند، آغاز ميكنم.<br />
يكي از مهمترين انتقادها اين است كه انگلس ستم بر زن را به<br />
دورهي شكلگيري طبقات، دولت و مالكيت خصوصي و بيشتر به<br />
تشكيل نهاد خانواده ربط ميدهد. در حاليكه پيش از آن دوره نيز<br />
نوعي ستم بر زن يا دستكم تبعيض عليه زن وجود داشته است.<br />
ايراد ديگر، پيشبيني ماركس و انگلس در مورد زوال سريع<br />
خانواده در جامعهي سرمايه داري و يا دستكم درون طبقهي<br />
كارگر، كه ميبايد تا كنون انجام گرفته بود. اين پيشبيني نيز<br />
متحقق نشد.<br />
در مورد پايههاي اقتصادي خانواده و تشكيل اين نهاد، انگلس<br />
تأكيد زيادي بر مسالهي ارث دارد. بررسي دوبارهي اين امر نيز<br />
حايز اهميت است.<br />
تأكيد يك جانبه بر ساختارتوليد، ايراد ديگري است كه اغلب طرح<br />
ميشود؛ موقعيت زنان، بيشتر در توليد اجتماعي و توليد وسايل<br />
معاش مورد ارزيابي قرار گرفته و راه حل نيز بر همين اساس بنا<br />
شده است. در حاليكه با اشتغال زنان، اين ستم از بين نميرود. در<br />
بحث و بررسي خواهيم ديد كه اين بحث تا چه حد بحث خود<br />
انگلس بوده است و اگر چنين تأكيدي وجود دارد چگونه است و<br />
ايرادهاي آن چيست؟<br />
افزون بر آن، پرولتريزه شدن زن هم به شكل خاصي انجام ميشود.<br />
يعني اينكه زنان، به عنوان زن، پرولتريزه ميشوند و تفاوت آن را<br />
بايد با مردان پرولتر مشخص كرد. به طور كلي بايد اشاره كرد كه<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
68
روابط دروني طبقهي كارگر، يعني رابطهي اجتماعي ميان كارگران<br />
زن با كارگران مرد، تا حدي از منظر و ديدگاه انگلس ايده آليزه<br />
شده است.<br />
اين ايرادها اما اساس تئوري ماركسيستي در بارهي مسالهي ستم-<br />
كشيدگي زنان را زير سوال نميبرند. همين ايرادها را نيز ميتوان<br />
با متد ماركسيستي، يعني بر مبناي تحليل تاريخي ماترياليستي<br />
توضيح داد. نكات جديدي نيز در روند و تحولات اجتماعي به وجود<br />
آمده است كه در دوران ماركس و انگلس مطرح نبودهاند، بررسي،<br />
توضيح و تحليل اين عوامل جديد وظيفهي ماركسيستهاست.<br />
تقسيمبندي انگلس به طور خيلي كلي بر سه دورهي اساسي<br />
تاريخي استوار است.<br />
1- جوامع اشتراكي توليد و بازتوليد جمعي كه در آن ستمي بر<br />
زنان اعمال نميشود.<br />
2- جوامع طبقاتي پيشاسرمايهداري كه در آن همراه با پيدايش<br />
مالكيت خصوصي و طبقات، زنان به بردگان مردان تبديل ميشوند<br />
و هيچ نقشي در توليد اجتماعي ندارند و در چارچوب خانه<br />
محبوس مي مانند و مشغول به خدمت رساني به مردان ميشوند.<br />
دوران سرمايهداري و صنعتي شدن جامعه كه طي آن زنان<br />
دوباره از چهارديواري خانه بيرون آمده و به طوركلي به حيطهي<br />
كار در صنعت يا توليد اجتماعي وارد جامعه ميشوند و با اين كار<br />
استقلال اقتصادي خويش را كسب ميكنند و پايههاي رهاييشان<br />
ريخته ميشود. هم اكنون، با ورود زنان به حيطهي توليد شاهد<br />
فروپاشي سريع نهاد سنتي خانواده هستيم.<br />
اما پيدايش ستم بر زن را فقط نميتوان به پيدايش مالكيت<br />
خصوصي بر ابزار توليد (به معناي متداول آن، يعني مالكيت فردي)<br />
ربط داد. پدرسالاري در دورهاي پيدا مي شود كه مالكيت وجود<br />
دارد، اما از نوع اشتراكي و قبيلهاي. به عبارتي مالكيت خصوصي به<br />
مفهوم بالا هنوز شكل نگرفته ولي در همان دوران شاهد اشكالي از<br />
تبعيض عليه زن هستيم. در عين حال بايد تاكيد كرد كه با<br />
پيدايش مالكيت خصوصي و نهاد خانواده، ستم بر زن نهادينه تر<br />
شد، ثبات يافت و تداوم و استمرار آن تضمين گرديد.<br />
بدين ترتيب هر چند پيدايش جوامع طبقاتي نقطه عطف مهمي در<br />
شرايط زنان ايجاد كرد، ولي تبعيض عليه زن، پيش از آن آغاز شده<br />
بود. راجع به اينكه اين ستم به طور دقيق از چه زماني شروع شده،<br />
خود مردمشناسان نيز نظريههاي مختلفي ارايه دادهاند. بيشتر آنها<br />
عقيده دارند كه پيش از پيدايش مالكيت خصوصي آغاز شده است.<br />
ولي به طور دقيق معلوم نيست از كي؟ به هرروي اين مساله در<br />
همين شكل كلي نيز داراي نكتهاي بسيار اساسي است و از اهميت<br />
ويژهاي برخوردار است. در عين حال بايد در نظر داشت كه اين<br />
جوامع، هر كدام شرايط خاص خود را داشتند و نميتوان يك مسير<br />
مشخص و مشترك و دقيقي را براي همهي آنها مفروض دانست.<br />
به روشني پيداست كه در دورهي گذار از جوامع اشتراكي بدوي و<br />
اوليه به جوامع طبقاتي، نابرابريهاي اجتماعي كه از نوع نابرابريها و<br />
تقسيم بنديهاي طبقاتي نيستند به ظهور ميرسند. يكي از اين<br />
نابرابريهاي اجتماعي، تبعيض عليه زنان است. تقسيم جنسيتي كار<br />
بين زن و مرد و بر اين اساس، جايگاه ويژهي فرودست زن در<br />
اجتماع نهادينه شده و يك سري تبعيضها عليه حقوق فردي زنان،<br />
در همين دوره به وجود ميآيند. اين امر اتفاقا با كنترل بر جنسيت<br />
زن شروع ميشود. به هر حال در مورد قدرت بازتوليدي زن و رابطه-<br />
ي جنسي وي، در هر دو مورد، كنترل اعمال ميگردد و تمامي اينها<br />
به پيش از تشكيل جوامع طبقاتي مربوط مي شود.<br />
اما برخي از اين بحث نتيجهي نادرستي ميگيرند. آنها چنين نتيجه<br />
ميگيرند كه گويا ستم بر زن هميشه وجود داشته است و يا اينكه<br />
ستم بر زنان را فقط ميتوان بر مبناي بيولوژيكي توضيح داد.<br />
اما اين نگرش، طرز تلقي سادهنگري است. در واقع بحثي كه<br />
درمتن عنوان شد، اين نكته را نشان ميدهد كه از لحاظ تاريخي،<br />
تقسيم كار و تبعيض عليه زن و كنترل بر وي، بر اساس ميزان<br />
رشد نيروهاي مولده آغاز شده كه هنوز اين مقدار از رشد ناكافي<br />
بود. ارزش افزودهاي كه براي تقسيم طبقاتي جامعه و تشكيل<br />
طبقات ناچيز بوده است. پيش از اينكه كنترل بر روي حاصل كار<br />
توليد كنندگان شروع شود و پيش از اينكه طبقهاي كه توليد نمي-<br />
كند، حاصل كار زنان و مردان توليد كننده را تصاحب كند، اشكالي<br />
از كنترل بر زنان، بر امور جنسي و زاد و ولد شكل ميگيرد و اين<br />
كنترل، البته به درجهاي از رشد نيروهاي مولده بستگي داشت.<br />
انگلس در مقدمهي كتاب خود تأكيد ميكند كه روابط اجتماعي<br />
انسانها، طي يك دوران طولاني در فرايند تاريخ، بيشتر تحت<br />
سلطهي روابط خويشاوندي بوده تا روابط طبقاتي. اما در درون اين<br />
روابط خويشاوندي كه روابط اجتماعي را سازمان ميداده، تضادهاي<br />
اجتماعي به شكل تضادهاي طبقاتي فرا روييدند و تكوين يافتند. با<br />
پيدايش نابرابريهاي طبقاتي، نابرابريهاي اجتماعي همچنان باقي<br />
ماندند واين همان دورهاي است كه به آن اشاره كرديم.<br />
انگلس در مورد جوامع طبقاتي پيشاسرمايهداري ميگويد: "در<br />
خانوار كمونيستي قديمي كه زوجهاي متعدد و فرزندان آنها را در<br />
بر ميگرفت ادارهي امور خانه به عهدهي زن بود، ادارهي امور خانه<br />
به ميزان يك صنعت عمومي و اجتماعي ضروري تلقي ميشد ولي<br />
تهيهي غذا، وظيفهي مرد بود. اين وضعيت با پيدايش خانوار<br />
اما پيدايش ستم بر زن را فقط نمي توان<br />
به پيدايش مالكيت خصوصي بر ابزار توليد<br />
(به معناي متداول آن، يعني مالكيت<br />
فردي) ربط داد .پدرسالاري در دورهاي<br />
پيدا مي شود كه مالكيت وجود دارد، اما<br />
از نوع اشتراكي و قبيلهاي<br />
-<br />
-<br />
-<br />
-3<br />
69<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
پدرسالار و از آن هم بيشتر با پيدايش خانوادهي تك همسري<br />
تغيير كرد. ادارهي امور خانه خصلت عمومي خود را از دست داد و<br />
ديگر امري نبود كه مربوط به جامعه باشد. امور خانگي يك خدمت<br />
خصوصي تلقي شد. زن اولين خدمتكار خانگي گشت و از شركت<br />
در توليد اجتماعي بيرون رانده شد. تنها صنعت بزرگ نوين بود كه<br />
دوباره راه توليد اجتماعي را به روي زنان و آن هم تنها براي زن<br />
پرولتر، باز كرد."<br />
در اينجا نيز به نظر من انگلس اشتباه ميكند. دردورهي نظامهاي<br />
طبقاتي پيشاسرمايهداري، زن از توليد اجتماعي بيرون رانده نمي-<br />
شود. زن هرگز از توليد اجتماعي كنار گذاشته نشده است. در تمام<br />
اين نظامها از نيروي كار زن در توليد اجتماعي به طور گسترده<br />
استفاده شده است. مساله اين نيست كه آيا زنان در توليد اجتماعي<br />
شركت مستقيم داشتهاند يا نه و يا به طورمثال چقدر كار ميكرده-<br />
اند. آن بحثهايي كه عدم وجود حقوق اجتماعي زنان را به دليل<br />
عدم شركت آنان در توليد اجتماعي و يا به دليل سنگيني بيشتر<br />
نظام سرمايهداري به خاطر در اختيار داشتن<br />
نيروي كار «آزاد» نياز داشت كه اين واحدهاي<br />
خانواده را كه در عين حال واحدهاي توليدي نيز<br />
بودند از مالكيت وسايل توليد دور كند تا نيروي<br />
كار هر عضو خانواده بتواند به عنوان نيروي كار<br />
آزاد در بازار عرضه شود و در اختيار نظام<br />
سرمايهداري قرار گيرد<br />
كار مردان توجيه ميكنند، به طور اساسي در اشتباه هستند. اگر از<br />
لحاظ تاريخي بدين پديده نگاه كنيم، زنان همواره در خانواده و حتا<br />
بيرون از خانواده، همپاي مردان و حتا گاهي بيشتر از مردان كار<br />
ميكردهاند. براي مثال، در شمال ايران ميدانيم كه زنان هميشه<br />
خيلي بيشتر از مردان كار ميكنند و نقش بيشتري در توليد<br />
داشتهاند. با اين حال، زنان از حقوق خود محروم بودهاند. پس فقط<br />
مي توان نتيجه گرفت كه اين عامل تعيين كننده نيست. حتا<br />
هنگامي كه ميگوييم زنان به كار خانگي كار درون خانه<br />
مشغول بودند، بايد اضافه كنيم كه اين كار خود خصلتي توليدي<br />
داشته است. خانوارها بخشي ازنيازهاي مصرفي خويش را مانند<br />
خوراك، پوشاك و... در خانه توليد ميكردند. (از اين نيز بگذريم كه<br />
با پيدايش اقتصاد مبادلهاي حتا بخشي از اين توليدها را براي<br />
فروش روانهي بازار ميكردند).<br />
در واقع جدايي كار خانگي و كار اجتماعي، در دورهي مناسبات<br />
سرمايهداري آغاز ميشود. اين نكتهي مهمي است كه بر موقعيت<br />
زنان در اين دوره تأثير بسيار دارد و ستم بر زن را عريانتر ميكند.<br />
در اين دوره است كه حيطهي توليد از حيطهي بازتوليد نيروي كار<br />
جدا ميشود. توليد از خانواده جدا شده و به واحدهاي توليدي<br />
خارج از خانه انتقال داده ميشود. با اين كار يك عرصهي توليدي<br />
خصوصي ايجاد ميگردد كه ديگر توليدات اجتماعي، نه از طريق<br />
آن، بلكه دقيقا خارج از آن سازمان داده ميشوند. در قرنهاي<br />
تا ميلادي يعني در دورهي خاصي از رشد سرمايهداري، اين<br />
مردان هستند كه بيشتر به كارگاههاي صنعتي و به طور كلي<br />
واحدهاي توليدي رانده ميشوند و دستيابي زنان به اين كارگاههاي<br />
توليدي كه به تدريج به خارج از خانه منتقل شده امكان پذير<br />
نيست و كار زنان به حيطهي خانه و كار درون آن محدود ميگردد.<br />
در همين دوره است كه گرايش جدايي حيطهي خانه از توليد<br />
اجتماعي آغاز ميشود.<br />
افزون براين، نظام سرمايهداري به خاطر در اختيار داشتن نيروي<br />
كار "آزاد" نياز داشت كه اين واحدهاي خانواده را كه در عين حال<br />
واحدهاي توليدي نيز بودند از مالكيت وسايل توليد دور كند تا<br />
نيروي كار هر عضو خانواده بتواند به عنوان نيروي كار آزاد در بازار<br />
عرضه شود و در اختيار نظام سرمايهداري قرار گيرد. بنا بر اين نظام<br />
سرمايهداري نياز داشت كه حيطهي توليد را از بازتوليد نيروي كار<br />
جدا كند و بدين شكل عرصهي خصوصي توليد به وجود آمد<br />
يعني نهاد نوين خانواده - حيطهاي كه تا آن زمان نه خصوصي بود<br />
و نه جدا از توليد. جدايي اين دو حيطه موجب ميشود كه زنان به<br />
خاطر عملكردهاي اقتصادي كه توضيح خواهم داد، هر چه بيشتر<br />
به حيطهي خصوصي خانواده محدود شوند، اينجاست كه ميتوان<br />
گفت نقش خدمتكار خصوصي درون خانه براي آنها تثبيت مي-<br />
شود. (بحث البته بر سر يك گرايش كلي است و گر نه هنوز<br />
اشكالي از خانواده وجود دارند كه به نوعي درگير فعاليتهاي<br />
توليدياند. برخي از اين خانوادهها در مناطق روستايي حتا گاهي،<br />
كالاهايي براي عرضه به بازار توليد ميكنند).<br />
از سوي ديگر با رشد صنعت و نياز بيشتر سرمايهداري به نيروي<br />
كار، زنان را به بازار كار ميكشاند. براي تحقق اين كار، نظام<br />
سرمايهداري نياز داشت كه واسطههاي قدرت ميان خود و نيروي<br />
كار را - چه زن و چه مرد از بين ببرد. تسلط مرد يا پدر در رأس<br />
خانواده بايد از بين ميرفت و اجازهي كار زن بايد به خودش<br />
سپرده ميشد تا اينكه ميتوانست به عنوان نيروي كار "آزاد"<br />
عرضه شود (همانطور كه دهقانان از سلطهي فئودالها آزاد شدند).<br />
در چنين بستر و زمينهاي است كه يك سري حقوق فردي براي<br />
زنان شناخته ميشود.<br />
اين امر حايزاهميت وداراي جنبههاي مثبتي است. يعني زن به<br />
عنوان يك عنصر اجتماعي، آزاديهايي كسب ميكند و تسلط<br />
شديد پدر يا شوهر بر كل خانواده (بر حيات و كار همهي اعضاي<br />
آن) كاهش مييابد و يا از بين ميرود. از اين نقطه نظر مسالهي<br />
اشتغال زن و استقلال اقتصادياش گامي است در راه آزادي وي،<br />
گام مهمي در راه كسب استقلال فردي كه رهايي از روابط پيشين<br />
را ممكن ميكند.<br />
تأكيد انگلس براهميت اشتغال زنان در اين زمينهي تاريخي است<br />
17<br />
-<br />
-<br />
19<br />
-<br />
-<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
70
كه قابل درك است. او اين گرايش جديدي را كه به ظهوررسيده<br />
تحليل كرده و در مورد مترقي بودن يا نبودن اين گرايش موضع<br />
خود را اعلام ميكند. بايد در نظر داشت كه درهمان زمان، حتا<br />
دردرون جنبش كارگري، بسياري عليه حق كارزنان موضعگيري<br />
ميكردند. آنها اظهار ميكردند كه جايگاه زن در خانه است و<br />
همين اتحاديههاي كارگري بودند كه عليه كار زنان مقاومت نشان<br />
ميدادند. بنابراين بايد توجه داشت كه از اين جنبه، تأكيد انگلس<br />
بر ضرورت كار زنان و دفاع از حق كار زنان اهميت بسيار دارد.<br />
با اين وجود انگلس نميگويد كه اين امر خود بخود براي آزادي زن<br />
كافي است و يا اينكه اين تنها شرط آزادي زن است، بلكه ميگويد:<br />
"بدين ترتيب خصلت ويژهي تسلط مرد بر زن در خانوادهي نوين و<br />
ضرورت و نيز روند ايجاد تساوي اجتماعي واقعي بين آنها فقط<br />
هنگامي مشخص ميشود<br />
كه اين دو از نظر قانوني به<br />
طور كامل يكسان باشند.<br />
آنگاه آشكار ميشود كه<br />
نخستين شرط رهايي زن<br />
(توجه كنيم: نخستين<br />
شرط و نه تنها شرط) ورود<br />
دوبارهي زنان به عرصهي<br />
صنعت عمومي است كه<br />
مستلزم از بين رفتن<br />
خانواده به مثابه واحد<br />
خصوصي اقتصادي خواهد<br />
بود."<br />
در اينجا ميبينيم كه<br />
انگلس به مسالهي لزوم<br />
نابودي خانواده نيز اشاره ميكند. وي در ضمن در همين پاراگراف<br />
بر سر ضرورت تساوي قانوني زن و مرد بحث ميكند و اين هم<br />
نكتهي قابل توجهي است. هنگامي كه با يك تحليل ماركسيستي<br />
ريشههاي ستمكشي زن را بررسي ميكنيم و هنگامي كه ميگوييم<br />
مسالهي رفع ستمكشيدگي زنان فقط پس از يك انقلاب<br />
سوسياليستي و هنگامي كه همهي ساختار روابط اجتماعي تغيير<br />
كند، مي تواند حل شود، البته نبايد اين نتيجه را گرفت كه<br />
بنابراين، ما هم اينك مبارزه نكنيم و بايد تا آن هنگام به انتظار<br />
بنشينيم! خير! ما از همين امروزنيز بايد از هر تساوي صوري و<br />
حقوقي قابل طرح دفاع كنيم و برايش بجنگيم. البته در تمام بحث<br />
تلاش شده است تا نشان داده شود كه مساله دراينجا پايان نمي-<br />
پذيرد و با تساويهاي صوري نيز حل نخواهد شد. نابرابري<br />
اجتماعي براي زنان ريشههاي عميقتر، پايدارتر و نهادينهتري در<br />
نظام طبقاتي موجود دارد. بدين سان، ماركسيسم نسبت به تساوي<br />
حقوقي و مبارزه براي آن، بي تفاوت نيست.<br />
افزون براين، انگلس در ورقهاي ديگري از كتاب خود به نكات<br />
اساسي ديگري نيز ميپردازد كه دراين دوران عمده شدهاند. مثلا<br />
مسالهي كار خانگي و پرورش اجتماعي كودكان و آزادي جنسي<br />
زن. وي صنعتي كردن كار خانگي و مسالهي آزادي جنسي زن را<br />
به عنوان پايههاي لازم براي آزادي زن مينگرد و در كنار مسالهي<br />
اشتغال، استقلال اقتصادي زن و ورود زنان به توليد، بر اين مسايل<br />
نيز تأكيد ميكند. بايد در نظر داشت كه يك جانبهنگري كه به<br />
انگلس نسبت دادهاند به هيچ وجه درست نيست:<br />
"بدين ترتيب موقعيت مردان دستخوش دگرگوني هاي اساسي<br />
خواهد بود. اما موقعيت زنان نيز تغييرات مهمي پديد خواهد آمد.<br />
وسايل توليد به مالكيت عمومي در خواهد آمد. خانوادهي تك<br />
همسري ديگر واحد اقتصادي جامعه نخواهد بود. اقتصاد خصوصي<br />
خانگي به يك صنعت اجتماعي تبديل خواهد شد. نگهداري و<br />
آموزش كودكان جزيي از خدمات اجتماعي خواهد شد. جامعه<br />
ازهمهي كودكان، چه<br />
مشروع و چه نامشروع<br />
به طور يكسان مراقبت<br />
خواهد كرد، نگراني از<br />
"عواقب كار" كه امروزه<br />
مهم ترين دليل<br />
اجتماعي چه اخلاقي<br />
و چه اقتصادي باز<br />
دارندهي دختران از<br />
آميزش با كسي است<br />
كه دوستش دارند، از<br />
ميان خواهد رفت. آيا<br />
همين بخودي خود<br />
براي استقرار مباني<br />
گسترش تدريجي آزادي<br />
هرچه بيشتر در روابط جنسي و براي تغيير افكار خشك عمومي در<br />
مورد مقولهي شرف بكارت و بي حرمتي زنان كافي نخواهد بود؟"<br />
پيش بيني ماركس و انگلس در مورد سرعت ورود زنان به حيطهي<br />
توليد، پرولتريزه شدن سريع آنان و زوال خانواده در طبقهي كارگر،<br />
تحقق پيدا نكرد. آنها هم در مورد آهنگ روند اين گرايش و هم در<br />
مورد علل آن اشتباه كردند. ميبينيم كه خانواده، حتا در طبقهي<br />
كارگر هم توانست به حيات خود ادامه دهد. ولي با اين وجود، در<br />
آن دورهي خاص، چنين گرايشي به شدت وجود داشت. زنان به<br />
طور گسترده وارد بازار كار ميشدند و همانطور كه انگلس در<br />
كتابهاي ديگرش نيز اشاره كرده است، در طبقهي كارگر انگليس<br />
خانوادههاي بسياري وجود داشتند كه زنان به كار بيرون از خانه<br />
اشتغال داشتند و مردها بچه بغل به جاروكشي مشغول بودند. هم<br />
اكنون شايد كمتر كسي بداند كه سرمايهداري در آن دوره حتا<br />
تسهيلاتي عمومي براي نگهداري كودكان ايجاد كرده بود. با اين<br />
حال ماركس و انگلس در ارزيابي از قدرت سرمايهداري در كاهش<br />
سرعت پيشرفت و توسعهي تضادهاي ذاتي آن اشتباه كردند.<br />
گرايش بهكارگرفتن هر چه بيشتر زنان در صنعت و پرولتريزه<br />
-<br />
-<br />
71<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
دهيم .<br />
.<br />
-<br />
-<br />
كردن سريعتر آنان نسبت به مردان به دليل امكان خريد ارزانتر<br />
نيروي كارشان عليرغم ارزش بيشتر آن از نيروي كار مرد گرايش<br />
مختصي بود كه مورد علاقهي سرمايهداران منفرد قرار داشت. اما<br />
برخلاف اين گرايش و بنا به منطق اقتصاد كالايي، نيروي كار زنان<br />
در نظام سرمايهداري هيچگاه نميتواند جانشين نيروي كار مردان<br />
گردد، چرا كه هزينهي بازتوليد نيروي كار زنان در مجموع بيشتر از<br />
هزينهي مشابه براي مردان است. نيروي كار زنان، براي طبقهي<br />
سرمايهدار، گرانتر تمام ميشود. بدين سان به جز در بعضي<br />
بخشهاي غيرتخصصي و غيرماهر، در كل، به نفع نظام سرمايه-<br />
داري است كه از نيروي كار مردان استفاده كند.<br />
به علاوه براي يك سرمايه دار منفرد مهم نيست كه بر سر خانوادهي<br />
زن كارگري كه به كار ميگيرد چه ميآيد؛ آيا آن خانواده از هم مي-<br />
پاشد يا نه؟ سرمايهدار منفرد تنها به فكر استفاده از نيروي كار ارزان-<br />
تري است كه به عنوان كالاي ارزانتر در بازار كار عرضه ميشود. اما<br />
براي دولت سرمايهداري مهم است كه بر سر طبقهي كارگر، خانواده-<br />
ي وي و بازتوليدشان چه ميآيد. براي يك سرمايهدار منفرد در طي<br />
روند رقابت، مسايلي مطرح است كه در دراز مدت ميتواند به زيان<br />
كل طبقهي سرمايهدار تمام شود. دولت مدرن سرمايهداري بر همين<br />
اساس است كه اصولا وجود دارد. وظيفهي اصلي اين دولت حفاظت<br />
از منافع تاريخي و دراز مدت طبقهي سرمايهدار است. حفاظت از كل<br />
مناسبات سرمايهداري وظيفهي دولت است و اگر در مواردي<br />
سرمايهداران منفرد اين مناسبات را مختل كنند و بازتوليد طبقهي<br />
كارگر را در درازمدت به خطر اندازند، به آنها نيز حملهور خواهد شد.<br />
به طور مثال، هنگامي كه برخي از<br />
سرمايهداران منفرد در كار كشيدن<br />
از كارگران حد و مرزي نمي-<br />
شناختند، طوري كه عمر متوسط<br />
كارگران حتا به 30 سال هم نمي-<br />
رسيد، دولت سرمايهداري مجبور<br />
به دخالت شد و قوانيني براي<br />
جلوگيري از اين استثمار جنون-<br />
آميز و ضمانت بازتوليد نيروي<br />
كارتصويب كرد. اين موضوع، يعني<br />
دخالت دولت در جهت دفاع از<br />
منافع درازمدت طبقهي سرمايهدار،<br />
براي جلوگيري از تمايلات منافع<br />
طلبي بيشتر اما كوتهبينانهي<br />
سرمايهداران منفرد، آن هم با<br />
اجراي برخي اصلاحات، كه در<br />
تحليلهاي انگلس ديده نميشود.<br />
دولت سرمايهداري به مثابه<br />
نمايندهي منافع درازمدت و<br />
تاريخي طبقهي سرمايهدار عمل<br />
ميكند. اين دولت در طول حيات<br />
-1<br />
-2<br />
خويش، دخالتهاي مستقيم و آشكاري براي حفظ نهاد خانواده<br />
كرده است تا مدل خانوادهي هستهاي در طبقهي كارگر تداوم يابد؛<br />
اقدامهايي از قبيل ساختن خانههاي مناسب براي اسكان خانوادهي<br />
"هسته"اي به جاي ايجاد مناطق و محلههاي كارگري كه در كنار<br />
كارخانهها ساخته ميشد.<br />
سرمايهداري به دو دليل مهم نياز دارد كه نهاد خانواده را<br />
حفظ كند:<br />
عملكردهاي اقتصادي خانوادهي جديد.<br />
عملكردهاي ايدئولوژيك خانواده.<br />
اگر پايهي عملكردهاي اقتصادي خانواده را فقط در ارث ببينيم،<br />
آنگاه نخواهيم توانست دليل بقاي خانواده را توضيح دهيم. در<br />
گذشته شايد اين امر مهمي بود اما امروزه ديگر آنچنان محوري<br />
نيست. انتقال و انباشت سرمايه در درون طبقهي سرمايهدار امروزه<br />
نه فقط توسط ارث و ميراث بلكه از طريق مكانيزمهاي پيچيدهتري<br />
انجام ميگيرد. اين مساله هم كه اصولا در مورد خانوادهي كارگر<br />
مطرح نيست؛ چرا كه وي چيزي ندارد كه به ارث بگذارد. بنابراين<br />
اگر تنها از اين جنبه به مساله بپردازيم، ميتوانيم به اين نتيجه<br />
برسيم كه خانواده به سرعت در حال زوال و از بين رفتن است. ولي<br />
همانطور كه شاهد هستيم اين امر واقعيت ندارد.<br />
خانوادهي نوين يك سري عملكردهاي اقتصادي مهمي پيدا كرده<br />
است كه تازگي دارند و ضرورت حفظ خانواده براي سرمايهداري را<br />
توضيح ميدهند.<br />
اما اين عملكردهاي اقتصادي چيستند؟<br />
مهمترين آن بازتوليد نيروي كار<br />
است كه از طريق واحد خانواده<br />
اگر پايهي عملكردهاي اقتصادي خانواده را انجام ميگيرد. اين بازتوليد به<br />
شكل رايگان، خصوصي و بي آنكه<br />
فقط در ارث ببينيم، آنگاه نخواهيم توانست سرمايهدار مبلغي بابت آن بپردازد<br />
انجام ميگيرد. از اين طريق<br />
دليل بقاي خانواده را توضيح در<br />
بخشي از ارزش اضافي كل جامعه<br />
گذشته شايد اين امر مهمي بود اما امروزه كه ميبايست به امر تضمين<br />
بازتوليد طبقهي كارگر اختصاص<br />
ديگر آنچنان محوري نيست انتقال و<br />
بيابد را به جيب سرمايهداران مي-<br />
انباشت سرمايه در درون طبقهي سرمايهدار<br />
امروزه نه فقط توسط ارث و ميراث بلكه از<br />
طريق مكانيزمهاي پيچيدهتري انجام<br />
ميگيرد .اين مساله هم كه اصولا در مورد<br />
خانوادهي كارگر مطرح نيست؛ چرا كه وي<br />
چيزي ندارد كه به ارث بگذارد.<br />
ريزد. البته اين زنان هستند كه بار<br />
اين كار را به دوش ميكشند و از<br />
اين طريق نرخ ارزش اضافي را به<br />
طور غيرمستقيم بالا ميبرند. باز<br />
توليد روزانهي نيروي كار (چه<br />
مرد و چه زن)، در خانه نيز<br />
مستلزم ارايهي خدمات است.<br />
حتا كالاهاي ايجاد شده توسط<br />
طبقهي كارگر كه سرمايهداري<br />
تنها آن را مبناي محاسبهي نرخ<br />
بازتوليد كارگر قرار ميدهد نيز<br />
-<br />
-<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
72
براي اينكه آمادهي مصرف شوند، هنوز احتياج به كار خانگي دارند.<br />
اگر فقط از جنبهي خدماتي هم بنگريم اين كارها براي بازتوليد<br />
نيروي كارلازم است. اما هرگز اين گونه كارها در جامعهي سرمايه-<br />
داري در محاسبات وارد نميشوند و بنابراين فاقد ارزشاند. بدين<br />
سان، بازتوليد نسل جديد كارگر (استمرار طبقه) يعني آن چيزي<br />
كه به وظيفهي مادري موسوم شده به عهدهي زنان است. اين كار<br />
بي جيره و مواجب، بيگاري زنان است كه نسل آتي طبقهي كارگر<br />
را براي نظام سرمايهداري توليد ميكند و پرورش ميدهد.<br />
براي نشان دادن اهميت كار خانگي و فقط از اين جهت كه وقتي را<br />
كه زنان صرف كار در خانه و بچهداري مي كنند، نشان دهم، به<br />
آماري در اين مورد كه مربوط به كشور بلژيك به عنوان يك كشور<br />
پيشرفته، اشاره ميكنم:<br />
زنان شاغل بدون فرزند دستكم ساعت در روز، در خانه كار<br />
ميكنند (21 ساعت در هفته).<br />
زنان غير شاغل، حدود 7 ساعت در روز، در خانه كار ميكنند<br />
ساعت در هفته).<br />
زنان شاغل داراي يك فرزند، حدود 4/5 ساعت در روز، در خانه كار<br />
ميكنند ) 31 ساعت در هفته).<br />
زنان غيرشاغل داراي يك فرزند، حدود 8 ساعت در روز، در خانه<br />
كار ميكنند 56 ساعت در هفته)..<br />
آمارها نشان ميدهند كه زنان گاهي تا 10 ساعت در روز در خانه<br />
كار ميكنند. بديهي است كه اين كار، رايگان انجام ميشود و با<br />
اينكه كاري ضروري است مزدي به ازايش پرداخت نميشود. بدين<br />
ترتيب بخش مهمي از بازتوليد طبقهي كارگر، مجاني براي طبقهي<br />
سرمايهدار انجام ميگيرد. به اين شكل، سرمايهدار نيروي كار را<br />
ميتواند ارزانتر بخرد و با به كارگيري آن سود بيشتري نصيب<br />
خود سازد.<br />
عملكرد ديگر خانواده اين است كه نيروي كار زنان كه جمعيت<br />
عظيمي را تشكيل ميدهند به عنوان نيروي كار ذخيره، در اين<br />
نهاد محفوظ باقي ميماند. اين نيروي كار در نهاد خانواده پنهان<br />
است. در آمارها مقولهي زن خانه دار از آمار بيكاري به كلي<br />
جداست. گويا اصلا قرار نيست كه زنان به بازار نيروي كار وارد<br />
شوند. زن خانهدار عنصري از جمعيت غيرفعال محسوب ميشود و<br />
تازه همين كارِ خانهداري او نيز اصلا به حساب نميآيد. در اين<br />
آمارها، زنان خانهدار نه تنها كارشان، بلكه حتا حق كارشان را نيز<br />
به حساب نميآورند؛ زنان به سادگي "خانه دار" هستند و به كار<br />
طبيعي خودشان مشغولاند. به اين ترتيب سرمايهداري بخش<br />
عظيمي از جمعيت را كه نتوانسته است جلب توليد اجتماعي بكند،<br />
از محاسبات خود پنهان ميسازد. جمعيت بيكاري كه در خانههاي<br />
جدا ازهم حبس شدهاند و نميتوانند مقاومت اجتماعي موثري در<br />
مقابل سرمايهداري انجام دهند. ايدئولوژي طبقات حاكم هم اين را<br />
همواره توجيه كرده است: "همسري و مادري وظيفه ي طبيعي زن<br />
است". بدين خاطر است كه در دوران بحرانهاي سرمايهداري اين<br />
تبليغات شدت بيشتري مييابند.<br />
نهاد خانواده براي طبقهي سرمايهدار حربهي بسيار كارآيي است كه<br />
از آن عليه مبارزات كارگري بهره ببرد. طبقهي كارگر، در خارج از<br />
محل كار خود از طريق واحد خانواده در انزوا به سر برده و به<br />
عنوان يك نيروي اجتماعي همبسته عمل نميكند. در هنگام<br />
اعتراضهاي كارگري تبليغات دستگاههاي متعدد نظام سرمايهداري<br />
با پيش كشيدن تقدم منافع هر خانواده در مقابل ساير خانوادهها<br />
(داشتن مسئوليت در برابر خانوادهي خود)، اتحاد طبقهي كارگر را<br />
در مقابل سركوب سرمايهداري، تضعيف ميكنند. بايد در نظر<br />
داشت كه نهاد خانواده يك حيطهي محافظهكارانه است. كارگري<br />
كه مسئوليت ادارهي معاش يك خانواده را بر عهده دارد نميتواند<br />
اعتصابش را براي مدت زيادي ادامه دهد. در بيشتر اوقات، اين زنان<br />
كارگران هستند كه همسرانشان را تحت فشار ميگذارند كه به<br />
اعتصاب پايان دهند. خوشبختانه در سالهاي اخير خلاف اين امر<br />
هم ديده شده است و زنان كارگران به جاي تحت فشارگذاشتن<br />
كارگران براي خاتمهدادن به اعتصاب، پيكتهاي همبستگي با<br />
اعتصاب بر پا كردهاند. ولي درتاريخ جنبش كارگري در بسياري<br />
مواقع نهاد خانواده نقش مهمي در اعتصاب شكني بازي كرده است.<br />
افزون براين، در نهاد خانواده است كه تبعيضهاي اجتماعي و<br />
اختلاف طبقاتي و پذيرش كل نظام به مثابه امري طبيعي و ابدي<br />
آموزش داده ميشود. در خانواده است كه اطاعت محض و سلطه<br />
پذيري در ذهن كودكان جاي ميگيرد و نهادينه ميشود. در<br />
چارچوب خانواده است كه آموزش نقشهاي اجتماعي "زنانه" و<br />
"مردانه" كودكان آغاز ميگردد.<br />
به رغم اينكه حفظ نهاد خانواده در نهايت به نفع طبقهي حاكم<br />
49 )<br />
-<br />
3<br />
–<br />
)<br />
73<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
زنان طبقهي كارگر هم از لحاظ<br />
(سرمايهداران) است، اما طبقهي<br />
توجه كنيم كه در درون خود طبقهي<br />
ميزان دستمزدها، بيشتر از زنان<br />
كارگري كه در جامعهي طبقاتي<br />
متعلق به طبقات ديگر تحت تأثير<br />
كارگر هم مسالهي زن و مرد مطرح از خود بيگانه شده است نيز حفظ اين تبعيض قرار دارند، و هم از<br />
اين نهاد را در جهت منافع خود<br />
چه در خانه و چه در محل كار، زنان و<br />
لحاظ كار خانگي. زنان طبقات<br />
ميبيند. چرا كه كارگران در مقابل<br />
پايين به بسياري از امكاناتي كه<br />
مردان كارگر از موقعيتهاي متفاوتي دنياي غريبه و بيرحم بيروني زنان طبقات مرفه با پول بيشتر<br />
خارج از خانه، احساس ميكنند<br />
كه دستكم داراي يك حيطهي برخوردارند. در محل كار، ميان زن ميتوانند تهيه كنند، دسترسي<br />
ندارند. مثلا گرفتن خدمتكار براي<br />
و مرد پرولتر شكاف و رقابت وجود دارد. خصوصياند كه در درون آن يك نظافت، آشپزي و استخدام پرستار<br />
سري روابط انساني نيم بند هنوز<br />
موجود است. كارگران براين باورند رقابتي كه متعلق به طبقهي كارگر نيست، براي نگهداري از بچه و يا مهد<br />
كه ديگر در اين حيطهي به منافع آن ضربه ميزند، اما در كودكها و ساير تسهيلاتي كه<br />
امروزه با پول مي توان تهيه كرد.<br />
خصوصي زندگيشان تحت تسلط<br />
كارفرما قرار ندارند. آنها احساس حيطهي روابط سرمايهداري و در اما كارهاي خانگي، بچهداري و...<br />
نيز از جمله وظايف زنان كارگر به<br />
ميكنند كه حيطهاي براي زندگي<br />
بازار نيروي كار موجود است.<br />
شمار ميآيد.<br />
خود دارند. به هر حال جوانبي از<br />
افزون براين، بايد به ياد داشت كه<br />
اين مساله، داراي واقعيت است؛<br />
پوسيدهترين سنتها وعقبماندهترين عقايد بورژوايي نسبت به<br />
خانواده نهادي است كه طبقهي حاكم بر همهي امور آن كنترل طبيعي و عقلاني جلوهدادن موقعيت فرودست زنان در جامعه<br />
ندارد. در نهاد خانواده است كه طبقهي كارگر، در پي امنيت سلب رواني زنان) در ميان<br />
توجيه خشونت جسمي و سركوب روحي شدهي اجتماعي خويش است. اما اين از يك سو به قيمت ستم بر طبقات محروم جامعه جا افتادهاند. به ويژه كه اين سنتهاي<br />
زنان تمام شده و از سوي ديگر به لحاظ تاريخي و در درازمدت به پوسيده و باورهاي ارتجاعي در مورد زناني كه از همسران خود جدا<br />
ضرر كل طبقهي كارگر تمام ميشود. در ضمن، بايد تاكيد كرد كه گشته و يا با درگذشت شوهر بيوه شدهاند، و امكان تامين زندگي<br />
نهاد خانواده تا چه حد ميتواند محلي براي امنيت فردي و خويش را ندارند با بيرحمي بيشتري عمل ميكنند.<br />
اجتماعي و يا ارضاي احساسات وعواطف انساني باشد و يا اينكه اين در مورد روابط اجتماعي ميان زن و مرد، انگلس به اشتباه آنرا ايده<br />
نهاد تا چه حد ميتواند از خود بيگانگي كارگران را تسكين دهد، آليزه مي كند: "...عشق جنسي ميان زن وشوهر فقط در ميان<br />
هنوز جاي بحث زياد دارد. (چرا كه از خود بيگانگي در نهايت جز طبقات ستمكش، يعني امروزه در ميان پرولتاريا، يك قاعده مي-<br />
از طريق كنترل واقعي، دموكراتيك و از پايين، كليهي تواند باشد و هست،... در اينجا تمام پايههاي تك همسري كلاسيك<br />
توليدكنندگان برتمام امور اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي از ميان رفتهاند. در اينجا هيچگونه مالكيتي كه تك همسري و<br />
از بين نخواهد رفت). در مجموع خانواده نهادي است ارتجاعي و تسلط مرد براي تضمين و توارث آن به وجود آمده بود، وجود<br />
سدي است در راه ارتقاي مبارزات، آگاهي و وحدت طبقهي كارگر. ندارد. بنابراين در اينجا ابدا انگيزهاي براي اعمال تسلط مرد وجود<br />
انگلس معتقد است كه در طبقه ي كارگر عشق جنسي حكم- ندارد... در اينجا عوامل تعيين كننده، مناسبات شخصي و اجتماعي<br />
فرماست و در مقابل، در طبقهي سرمايهدار، ارث و مالكيت مانع كاملا متفاوتي هستند. به علاوه از آنجا كه صنايع بزرگ، زن را از<br />
اين امر است. انگلس نوشته است كه در طبقهي كارگر مسالهي خانه به بازار كار و كارخانه منتقل كرده و او را بسي اوقات نان آور<br />
ارث وجود ندارد، پس بنابراين زن و مرد، آزادانه و در خارج از خانواده كرده است، آخرين بقاياي تسلط مرد در خانهي پرولتري<br />
محاسبات مادي و بر اساس عشق يكديگر را انتخاب و با هم زندگي پايههاي خود را از دست داده است..."<br />
ميكنند. بايد اشاره كرد كه چون مساله ارث در رابطهي زن و مرد توجه كنيم كه در درون خود طبقهي كارگر هم مسالهي زن و<br />
كارگر وجود ندارد پس بنابراين رابطهي آنها ايدهآل و سرشار از مرد مطرح است. چه در خانه و چه در محل كار، زنان و مردان<br />
عشق است. شايد در مواردي اين امر درست باشد، اما به طور كلي كارگر از موقعيتهاي متفاوتي برخوردارند. در محل كار، ميان زن<br />
اين نظريه را نميتوان پذيرفت. از بسياري لحاظ،، زنان هر چه به و مرد پرولتر شكاف و رقابت وجود دارد. رقابتي كه متعلق به<br />
طبقات پايينتري تعلق داشته باشند، مورد ستم شديدتري نيز قرار طبقهي كارگر نيست، به منافع آن ضربه ميزند، اما در حيطهي<br />
ميگيرند. ستم جنسي موجود در روابط اجتماعي، فقط بر سر روابط سرمايهداري و در بازار نيروي كار موجود است. در قرن<br />
رابطهي فردي بين زن ومرد نيست. ستم بر زن را بايد در نوزدهم و اوايل قرن بيستم اتحاديههاي كارگري حتا موانعي در كار<br />
مجموعهاي فراتر از اين رابطه در نظر گرفت. در نتيجه انگلس در زنان و كسب مهارت آنان در بعضي از بخشهاي توليدي و صنعتي<br />
روابط اجتماعي تا حدي اين روابط را ايده آليزه ميكند. ) حتا<br />
-<br />
است .<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
74
اشاره به يك نكتهي ديگر نيز ضروري است و<br />
آن اينكه بسياري از ايرادهايي كه به انگلس<br />
وارد ميشود، گاه هيچ ربطي به وي<br />
ندارد .<br />
"<br />
"<br />
ايجاد ميكردند. اين برخوردهاي نادرست در تشكلهاي كارگري<br />
موجب تسلط كارگران مرد بر روي مهارتهاي فني و شغلي،<br />
جهتگيري و كاناليزه شدن زنان به مشاغل خاصي كه نيازمند<br />
مهارت چنداني نبود، شدند. گر چه اين تنها عامل تعيين كننده<br />
نبوده است، اما اتحاديهها در مورد خواستههاي ويژهي زنان كارگر<br />
كمتر توجه نشان دادهاند.<br />
براي خواستههايي ميتوان مبارزه كرد كه پاسخگوي منافع تمام<br />
طبقه است. در حاليكه از نقطه نظر زنان، شايد، مبارزه در راه<br />
كاهش ساعت كار روزانه به جاي هفتگي مفيدتر بوده و امكان كار<br />
آنان را افزايش ميدهد. تأكيد بر خواستههاي ويژهي زنان كارگر<br />
بسيار مهم بوده و اثر مبارزاتي مشخص دارد. طبقهي كارگر بايد<br />
متقاعد گردد كه مبارزه در راه خواستهها و حقوق ويژهي بخشي از<br />
طبقه است كه به زيان كل طبقه تمام خواهد شد. تنها با دفاع<br />
قاطع كل طبقه از حقوق همهي بخشهاست كه ميتوان اتحاد<br />
طبقه را استحكام بخشيد. در غير اين صورت، سرمايهداري با دامن<br />
زدن به اين اختلافها بر اختلاف طبقاتي ميان خود و كارگران<br />
سرپوش ميگذارد و از امتيازهاي جزيي كه به بخشي از طبقه در<br />
مقابل بخش ديگر ميدهد، به عنوان ابزاري سياسي ايدئولوژيك<br />
عليه اتحاد كل طبقهي كارگر بهره ميبرد.<br />
در پايان، اشاره به يك نكتهي ديگر نيز ضروري است و آن اينكه<br />
بسياري از ايرادهايي كه به انگلس وارد ميشود، گاه هيچ ربطي به<br />
وي ندارد. اين انتقادات فقط بر اساس عملكرد برخي از سازمانها و<br />
احزابي صورت ميگيرد كه سالها به عنوان "كمونيست" و<br />
"ماركسيست " خود را جا زدهاند. بسياري از زنان، عملكرد نادرست<br />
اين سازمانها را كه سازشكارانه و رفرميستي است و مسالهي زن را<br />
"فرعي" تلقي ميكنند و يا به نوعي اين ستم را (دستكم بخشي از<br />
ستم را) توجيه ميكنند، به حساب ماركسيسم ميگذارند. گفتني<br />
است كه اين يك سادهنگري محض است. يكسان دانستن اين<br />
برنامهها و عملكردها با ماركسيسم، سادهكردن كار خود است!<br />
مثلا كجا ديده شده كه ماركس و انگلس راجع به تقديس وظيفهي<br />
مادري، قلمفرسايي كرده باشند؟<br />
آنها هيچگاه از وظيفهي مادري به عنوان يك وظيفهي "مقدس" و<br />
"طبيعي" براي زنان دفاع نكردهاند. بلكه همواره آن را به عنوان<br />
باري كه به دوش زنان است و طبقهي حاكم آن را تحميل كرده و<br />
از آن سود ميبرد، دانسته و به افشاي آن پرداختند. در حاليكه<br />
بسياري از احزاب كمونيست، هنوز كه هنوز است هويت زن را فقط<br />
با معيار مادر و همسر خوب بودن ميسنجند و بر "وظيفه ي"<br />
مادري زنان تاكيد ميورزند!<br />
از مسالهي جنسي كه بگذريم، مسالهي ستم بر جنسيت زن اصلا<br />
مطرح نميشود. در سال 1951، در كشور فرانسه، وقتي كتاب<br />
سيمون دوبوار انتشار يافت، او به اين مسايل نيز اشاره كرد. حزب<br />
كمونيست فرانسه اعلام كرد كه "زنان كارگر با خواندن اين كتاب<br />
از خنده روده بر شدند!". چند سال بعد، اما همان زنان كارگر<br />
مسايلي را كه جنبش زنان طرح كرده بود، در اعتصابهاي كارگري<br />
خويش، طرح كردند. زنان كاگر مسالهي كار خانگي و مسالهي<br />
سقط جنين كه وجه مهمي از آن به آزادي جنسي زن مربوط مي-<br />
شود را طرح كردند. زنان طبقهي كارگر در ،LIP كه عليه بيكاري و<br />
براي دفاع از حق كارشان دست به اعتصاب و اشغال كارخانهها<br />
زدند، در طي همان مبارزه به اين نتيجه رسيدند كه به عنوان زن<br />
نيز يك سري خواستههاي ويژه و مسايل خاص دارند كه اگر حل<br />
نشوند حتا جلوي مبارزه را هم خواهند گرفت. در فرانسه، هنگامي<br />
كه جنبش زنان در دفاع از حق سقط جنين به راه افتاد، حزب<br />
كمونيست هنوز در پارلمان بر سر اين بحث ميكرد كه آيا بدون<br />
قيد و شرط اين مساله پذيرفته شود يا نه؟ و پيشنهاد ميداد كه<br />
كميسيونهايي تشكيل شود كه با زناني كه ميخواهند سقط<br />
جنين كنند صحبت كنند!؟ برخي اين عملكردها را ميبينند و به<br />
حساب ماركسيسم ميگذارند و واضح است كه اعتبار ماركسيسم<br />
بر سر مسالهي زن به خاطر اين عملكردها، از جانب عدهاي، زير<br />
سوال رفته است. اما اين دو موضوع ربطي به يكديگر ندارند. تا<br />
همينجا هم كه بررسي كرديم، ديديم، صد سال پيش انگلس<br />
سخناني گفته است كه اينان حتا امروزه از بيان آن وحشت دارند.<br />
انگلس معتقد است كه زن بايد حق داشته باشد كه آزادانه در مورد<br />
مناسبات جنسي خود تصميم بگيرد. امروزه، سال ها پس از انگلس،<br />
توسط تكنيك و روشهاي جديد، امكانات عظيمي در راه تحقق<br />
اين هدف ايجاد شده است.<br />
امروزه روز سالها پس از انگلس، اما احزاب كمونيست در اين مورد<br />
هنوز ترديد دارند و نشان دادهاند كه از تودهي زنان عقبترند!<br />
راجع به وظيفهي مادري و كدبانوگري نيز وضع از همين قرار است.<br />
در ايران نمونهي برخورد نشريه6هايي همچون جهان زنان وابسته<br />
به حزب توده را ديدهايم. در ساير كشورها نيز اينگونه است. نشريه-<br />
ي آنتوانت وابسته به CGT (سنديكاي وابسته به حزب<br />
كمونيست فرانسه) به زنان آشپزي ميآموزد و در دورهاي كه<br />
مبارزات پيرامون حق سقط جنين در جريان بود، صفحات اين<br />
نشريه پيش از پرداختن به اين مبارزات به مد و آشپزي مي-<br />
پرداخت. اين احزاب و گرايشها نيز، همين وظايف را براي زنان<br />
قايل هستند. زن را به عنوان مادر و خانهدار تعريف ميكنند. در<br />
اين انتقادات فقط بر اساس عملكرد برخي از<br />
سازمانها و احزابي صورت ميگيرد كه<br />
سال ها به عنوان" كمونيست " و<br />
"ماركسيست " خود را جا زدهاند<br />
-<br />
75<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
-<br />
،"<br />
كشورهاي "سوسياليستي "مادر نمونهي سوسياليست" جايزه<br />
ميگيرد! در آمريكا همين احزاب به دفاع از "خانوادهي مترقي و<br />
ضد جنگ" پرداختهاند! در حاليكه ماركس و انگلس به صراحت<br />
ماهيت ارتجاعي خانواده را افشا كردهاند. انگلس ميگويد: "خانواده-<br />
ي تك همسري مدرن بر اساس بردگي خانگي پنهان يا آشكار زن<br />
بنا شده است". وي تمام جوانب ستم بر زن (مادري، كدبانوگري،<br />
مسالهي جنسي و اشتغال) را مطرح كرده است.<br />
اشتباه ديگر، دمكراتيك تلقي كردن مسالهي زن و جنبش زنان<br />
است. برخي از فعالان جنبش رهايي زن به درستي بر آن انگشت<br />
گذاشتهاند. اغلب سازمانهاي به اصطلاح ماركسيست، مسالهي زن<br />
را فقط مسالهاي دمكراتيك ميدانند (البته با چاشني مبارزهي<br />
فرهنگي). اما مسالهي تكاليف و حقوق دمكراتيك، تعريف دارد.<br />
يعني مسالهاي كه در چارچوب جامعه و روابط سرمايهداري قابل<br />
حل است. يعني يك سري حقوق برابر! البته واضح است كه جنبه-<br />
هاي دمكراتيك مسالهي زن و جنبش زنان اهميت دارند و بايد<br />
برايش مبارزه كرد، اما، مسالهي ستمكشيدگي زنان تنها به كمبود<br />
حقوق دمكراتيك خلاصه نميشود. چگونه ميتوان ادعا كرد كه<br />
مسالهي زن مسالهاي است دموكراتيك، اما زنان سوسياليست در<br />
تبليغهايشان بگويند كه مسالهي زن در چارچوب روابط سرمايه-<br />
داري قابل حل نيست؟ آنچه در جامعهي سرمايهداري قابل حل<br />
نيست دقيقا به آن بخش از مسالهي ستمكشيدگي زن مربوط مي-<br />
شود كه دمكراتيك نيستند، و فراتر ميروند و به اساس عملكرد<br />
نظام طبقاتي سرمايهداري مربوط ميشوند و آن نظام را به زير<br />
سوال ميبرند. براي همين است كه حل مسالهي زنان مستلزم آن<br />
است كه دستكم اين نظام طبقاتي در هم شكسته شود.<br />
***<br />
اكنون بپردازيم به آنچه كه در بحث انگلس اساسي است و هنوز<br />
قابل دفاع بوده و معتبر است و بر اساس آن ميتوان مسايل را<br />
توضيح و برخي نكات برجسته را تكامل داد.<br />
همانطور كه انگلس، در مقدمهي كتاب خويش بيان ميكند، تازه<br />
در سالهاي است كه بررسي جدي تحولات تاريخي در<br />
ساختار خانواده آغاز ميگردد. تا آن زمان اينگونه تلقي ميشد كه<br />
خانواده، ساختاري ابدي است. دو مفهوم ستمكشيدگي زن و<br />
خانواده از نكات مهمي هستند كه انگلس به تفصيل در بارهي آنها<br />
مينويسد و توضيح ميدهد كه مفاهيم تاريخي هستند و هميشه<br />
بدين شكل نبوده و همواره دستخوش تحول گشتهاند. ستم بر زن<br />
هميشه وجود نداشته و ميتواند از بين برود و اين به ميزان رشد<br />
نيروهاي مولده و روابط اجتماعي منطبق با آن بستگي دارد. اين<br />
نكته به خصوص در راه مبارزه براي رهايي زن نكتهاي اساسي<br />
است. اگر اين را متوجه نشويم اصولا چشم انداز آزادي و رهايي زن<br />
را از دست ميدهيم. اگر فكر كنيم كه اساس ستمكشيدگي زن، بر<br />
مبناي ماترياليستي تاريخي قابل توضيح نيست، بلكه بخواهيم آن<br />
را بر مبناي بيولوژيك و يا ايدئولوژيك توضيح دهيم، به ناچار به<br />
اين نتيجه ميرسيم كه يا اين امر هميشه وجود داشته و هميشه<br />
هم باقي خواهد ماند و يا اينكه تنها و تنها با مبارزهي فرهنگي از<br />
بين خواهد رفت، حال چگونه و در چه جامعهاي كسي نميداند!<br />
انگلس در نوشتهي خود، نه تنها اين پديده را توضيح ميدهد بلكه<br />
وي كمك مهمي به مبارزهي ما ميكند. ميدانيم اين ستم هميشه<br />
وجود نداشته، ميدانيم كه در دورهاي خاص به وجود آمده و مي-<br />
دانيم دچار تغيير شده و ميدانيم ميتواند از بين برود. پس بايد در<br />
پي راه حل باشيم. اين به چشم انداز ما براي حل اين مساله، پايه و<br />
اساسي واقعي ميدهد. خلاصه كنيم : جوهر تحليل انگلس از<br />
مسالهي ستمكشيدگي زنان تأكيد او بر تاريخي بودن اين مقوله<br />
است.<br />
افزون براين، او اين مساله را در ماوراي نظام طبقاتي و مناسبات<br />
طبقاتي حاصل از آن نميبيند.<br />
به رغم اينكه اين ستم بر جنس زن اعمال ميشود، در جامعهي<br />
امروزي، اما اينكه زن در چه طبقهاي قرار داشته باشد نيز از لحاظ<br />
شكل اين ستم و ميزان آن نيز مهم است. بنا براين اينگونه نيست<br />
كه همهي زنان در مقابل همهي مردان در جامعهي امروز منافع<br />
يكسان و مشتركي دارند. خير، تقسيم طبقاتي، زنان را هم بخش<br />
بخش ميكند. به ويژه هنگام تشديد تضادهاي طبقاتي، زنان نيز<br />
مواضع متفاوتي ميگيرند. به جز آن، در بسياري مواقع زنان وابسته<br />
به طبقات گوناگون حتا خواستههاي متفاوتي دارند. به عبارت<br />
ديگر، عليرغم اينكه بر همهي زنان به عنوان زن ستم روا ميگردد،<br />
اما اين ستم خارج از نظام طبقاتي صورت نمي گيرد و در نتيجه<br />
زنان نيز تحت تاثير مبارزهي طبقاتي به صفوف متخاصم تقسيم<br />
ميشوند.<br />
نكتهي اساسي ديگر اينكه سرمايهداري، پايههاي مادي رهايي زن<br />
را فراهم كرده است. البته انگلس آنقدرها به ويژگي مسالهي زن در<br />
جامعهي سرمايهداري نميپردازد. بايد دوراني كه انگلس در آن<br />
ميزيست را در نظر گرفت. دورهاي كه سرمايهداري در حال رشد<br />
است و فقط گرايشهايي از مكانيسم عملكرد كل نظام سرمايهداري<br />
ديده ميشوند. البته وي به تحليل اين گرايش كلي ميپردازد و<br />
معتقد است كه سرمايهداري از لحاظ تاريخي پايههاي عيني<br />
رهايي زن را فراهم ميكند. اين بحث امروزه بيش از هميشه صحت<br />
خود را اثبات كرده است. اما اين بدان معنا نيست كه مسالهي زنان<br />
در سرمايهداري حل ميشود. خير، خود روابط سرمايه داري مانع<br />
تحقق اين امر است. تضاد اين نكته هم در همين است. به طور<br />
1860<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
76
-<br />
مثال ميبينيم كه جنبشهاي زنان در دههي 60 در آمريكا و اروپا<br />
مسايلي را طرح كردند كه براي پاسخگويي آن بايد نظام سرمايه-<br />
داري سرنگون ميشد.<br />
يك مسالهي اجتماعي، پيش از آنكه به طور عيني قابل حل باشد،<br />
خود بخود به شكل اجتماعي طرح نميگردد. البته اين بدان مفهوم<br />
نيست كه درون جنبش، همهي زنان به راه حل آن آگاهند. ولي اين<br />
چشم انداز از اين روي به طور عمومي ايجاد گشته كه ميتوان<br />
مشاهده كرد كه مثلا كار درخانه ميتواند از بين برود و به صنعت<br />
عمومي تبديل شود و يا آزادي جنسي زن ميتواند به دست آيد و<br />
برابري نقش زن و مرد در توليد ميتواند حاصل شود و جامعه مي-<br />
تواند مسئوليت پرورش كودكان را به عهده گيرد. طرح اين خواسته-<br />
ها به وضوح نشانگر امكان عيني حل آنهاست و زنان نيز عليرغم<br />
آگاهي يا عدم اگاهي، آن را حس كردهاند. اما وقتي ميگوييم<br />
شرايط عيني براي حل مسالهي زنان وجود دارد منظورمان چيست؟<br />
نخست اينكه از لحاظ تقسيم كار، تبعيض ميان زن ومرد در<br />
عرصهي توليد ميتواند از بين برود. زيرا صنعت به چنان درجهاي<br />
از رشد رسيده و نيروهاي مولده (حتا تحت نظام موجود) به چنان<br />
سطحي از بارآوري و بازدهي رسيدهاند كه كاركردن و شركت<br />
داشتن در توليد اجتماعي، جنسيت نميشناسد. امكان دستيابي به<br />
نقش برابر در كار وجود دارد و دقيقا به همين دليل است كه اين<br />
سوال براي زنان طرح ميشود كه پس چرا اين برابري ميان زن و<br />
مرد وجود ندارد؟<br />
به علاوه ورود زنان به اشتغال، پايهي استقلال مالي آنان از مردان<br />
را فراهم كرده است، به اين مفهوم كه به عنوان يك "فرد آزاد" و<br />
غير وابسته به مرد، ميتوانند در توليد نقش داشته باشند.<br />
دوم اينكه صنعت، وارد كار خانگي نيز شده است. اين هم باز نشان<br />
ميدهد كه پايههاي عيني رفع ستم وجود دارد. كارخانگي حتا<br />
همين امروزه نيز گاهي از خانه جدا شده و به صنعت اجتماعي<br />
محول گشته است. تمام اين غذاهاي آماده بخشي از آن هستند و<br />
نه فقط توليد براي نياز و مصرف خانواده، بلكه بخشي از خدمات<br />
نيز لباسشوييها و...) بيرون از خانه انجام ميگيرند و به صنعت<br />
عمومي كشيده شدهاند و كارگرها به صورت اجتماعي آن را انجام<br />
ميدهند. اما، اين خدمات، در نظام سرمايهداري وجود دارند و<br />
خصلت كالايي يافتهاند و آن را حفظ كردهاند. يعني بايد آنها را<br />
خريد. همين امر موجب ميشود كه اين خدمات از دسترس جمعيت<br />
كثيري از زنان خارج بوده و آنقدرها تعميم پيدا نكنند. اين به مفهوم<br />
آن نوع اجتماعي شدن كه ما خواستار آن هستيم، نيست. بلكه<br />
بخشي از كار خانگي، به خصوص بخشي از توليدات آن، به مفهوم<br />
سرمايهداري آن كم كم اجتماعي شده است.و به همين روي كار<br />
خانگي زنان هر چه بيشتر خصلت خدماتي محض پيدا كرده است.<br />
بنا براين امكان صنعتي شدن كامل كار خانگي هم موجود است.<br />
يعني امكان اينكه يك سري كارهاي خانگي كه در حيطهي<br />
خصوصي انجام ميگيرند و تنها زنان مسئول آنند، به خارج از خانه<br />
منتقل شوند و به حيطهي توليد صنعتي وارد گردند، يعني به صورت<br />
مبارزه براي كنترل زن بر بدن خويش<br />
هرگز به هيچ وجه مسالهاي كم اهميت<br />
و يا اينكه فقط مربوط به بخش خاصي<br />
از زنان باشد، نيست<br />
يك كار اجتماعي در آيند و بار آن از دوش زنان برداشته شود.<br />
در مورد آموزش و نگهداري از كودكان نيز اين امر صدق ميكند.<br />
همين امروز مهد كودكها، مدارس، پانسيونها و... بخش مهمي از<br />
نگهداري و آموزش كودكان را انجام ميدهند.<br />
سوم اينكه يك عنصر ضروري ديگر براي رهايي زن كه در درون<br />
همين نظام سرمايهداري ايجاد شده، مسالهي روشهاي جلوگيري از<br />
بارداري و روشهاي سقط جنين است. اين مقوله نيز اصولا پديدهاي<br />
جديد است. انگلس هنگامي كه در مورد آزادي جنسي زن يخن<br />
ميگفت، بر سر مسالهي فرزند مشروع و نامشروع و بر روي اينكه اگر<br />
تبعيض در مورد فرزندان نامشروع از بين برود پايهي از بين رفتن<br />
تبعيض جنسي عليه زن فراهم خواهد شد، تكيه ميكرد. البته امروزه<br />
گام اساسيتري به پيش برداشته شده است. زنان ميتوانند از نظر<br />
تكنيكي نيز بر توليد نسل خود كنترل داشته باشند. يعني بر بچه دار<br />
شدن يا نشدن خود كنترل داشته باشند. واضح است كه اين امكان<br />
كنترل بر روابط جنسي آنان اثر ميگذارد. بدين ترتيب اجبار به<br />
رابطهي جنسي به قصد تنها بچه دار شدن از يك سو و ترس و<br />
نگراني هميشگي از بچه دار شدن از سوي ديگر، قدرت مهيب خود<br />
را از دست داده است. با اين كنترل، اين امكان فراهم ميآيد كه<br />
زنان، از اين ترس، از اين نگراني و به قول انگلس از "عواقب كار" رها<br />
شوند و اين البته نقش مهمي در مورد مسالهي آزادي جنسي زنان و<br />
تأثير رواني اجتماعي آن دارد.<br />
با اين حال زنان، حتا امروزه نيز، نميتوانند به طور كامل از<br />
ابتداييترين حق خويش بهرهمند شوند. در جامعهي سرمايهداري<br />
اين حق يا به شكل محدوديت و ممنوعيت روشهاي پيشگيري از<br />
بارداري و سقط جنين براي زناني كه نميخواهند بچه دار شوند و<br />
يا از طريق محدوديتهاي مالي و اجتماعي براي زناني كه مي-<br />
خواهند بچه دار شوند، پايمال ميگردد.<br />
از اين روي ميبينيم كه مبارزه براي كنترل زن بر بدن خويش<br />
هرگز به هيچ وجه مسالهاي كم اهميت و يا اينكه فقط مربوط به<br />
بخش خاصي از زنان باشد، نيست. افزون براين، كنترل زنان بر بدن<br />
خود، ضربهي كاري به ايدئولوژيهايي است كه نقش زن را تنها به<br />
مثابه مادر تبليغ مي كنند و يا رابطهي جنسي را تنها در چارچوب<br />
)<br />
77<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
:<br />
...<br />
خانواده و به هدف توليد مثل به رسميت ميشناسند. كنترل زن بر<br />
بدنش موجب ميشود كه مسالهي رابطهي جنسي از مسالهي<br />
بازتوليد نسلهاي بعدي جدا شود. تاكنون در بيشتر دوران تاريخي<br />
شناخته شدهي بشري، هدف، بازتوليد نسل بعد بوده است كه<br />
رابطهي جنسي و اشكال آن را تعيين ميكرده است.<br />
در پايان بايد به گرايش خانوادهي رو به سوي نابودي هم اشاره كنيم.<br />
پيشتر گفتيم كه پيش بيني انگلس و ماركس، در مورد آهنگ<br />
زوال خانواده، به صرف ادغام فزايندهي زنان در بازار كار و يا كاهش<br />
اهميت مسالهي ارث و ناكافي است. چرا كه اين گرايش همواره<br />
از نظر تاريخي وجود داشته است و از اين لحاظ بحثشان درست<br />
است. خانواده در حال نابودي است. امروزه، عملكردهاي اقتصادي و<br />
حتا عملكردهاي ايدئولوژيك خانواده به ميزان بسياري از آن گرفته<br />
شده است. در دورههاي پيشين اصولا نميشد تصور كرد كه بشر<br />
بدون ساختار خويشاوندي و واحدهاي خانوار، بتواند ادامهي حيات<br />
دهد. امروز ولي اين امر قابل تصور است. خانواده اتفاقا خود، سدي<br />
در راه تكامل روابط اجتماعي شده است. بخش مهمي از<br />
عملكردهاي توليدي خانواده به مفهوم توليد نيازها كه امروزه به<br />
شكل اجتماعي انجام ميشود از آن گرفته شده است و به طور<br />
كلي خانواده ديگر يك واحد توليدي نيست. بلكه حتا مصرف نيز<br />
كه قبلا كاملا در درون خانواده سازمان مييافت، امروز ديگر تنها از<br />
طريق اين واحد صورت نميگيرد.<br />
در مورد نگهداري كودكان و حتا آموزش ايدئولوژيكيشان نيز<br />
همينطور است. اين وظايف نيز ديگر فقط در خانواده انجام نمي-<br />
شوند. امروزه در بسياري كشورها شاهد وجود نهادهايي هستيم<br />
كه پس از 3 سالگي نيز كودكان را براي بيشتر مدت روز<br />
نگهداري ميكنند.<br />
به علاوه مدل خانوادهي بورژوا كه طبقهي حاكم سعي در حفظ و<br />
تقويت آن داشته و ايدئولوژي حاكم چنين تلقين ميكند كه اين<br />
تنها مدل موجود هست و نهادي ابدي است آنقدرها هم عموميت<br />
ندارد. اين مدل كه بر اساس آن مرد نانآور است، زن فقط در خانه<br />
كار ميكند (خانه دار است) و اين واحد كودكان را درون خود<br />
پرورش ميدهد، در بسياري از مناطق ديگر صدق نميكند. مثلا در<br />
انگلستان اين مدل در صد كمي را تشكيل ميدهد و آمارها به<br />
خوبي آن را نشان ميدهند.<br />
بدين ترتيب ميبينيم كه شاخص وضعيت امروزهي زنان تضادي<br />
است (به خصوص در جوامع پيشرفته) بين شرايط عيني رهايي<br />
آنان از يك سو و حفظ موقعيت ستمبار فعلي، از سوي ديگر.<br />
جنبشهاي زنان از درون همين تضاد بيرون آمدهاند. آيا امكان<br />
اين هست كه آزاد شويم؟ اما اين روابط (سرمايهداري) هنوز ما را<br />
در بند ستم و در اين مجموعهي ستم، نگه ميدارد. اين است<br />
وضعيت امروزهي ما.<br />
قانون، از يك طرف برابري زنان را به رسميت مي شناسد، ولي از<br />
طرف ديگر، زنان در حيطهي روابط اجتماعي موقعيت كاملا<br />
نابرابري با مردان دارند. از يك طرف، زن سهم بسزايي در توليد<br />
اجتماعي دارد و از يك سري حقوق و موقعيتها برخوردار است و<br />
كارش كالاست و دستمزد به آن تعلق ميگيرد، اما از طرف ديگر به<br />
خانه كه باز ميگردد، گويا به دوران بيگاري كار قرون وسطا<br />
بازگشته است و كارش هيچ ارزشي ندارد. واضح است كه اين<br />
موقعيت دوگانه در جامعهي سرمايهداري موجب شورش زنان شود.<br />
بيجهت نيست كه هر زني كه بتواند كار پيدا كند ترجيح ميدهد<br />
كه بيرون از خانه كار كند. دستكم در اين صورت، كارش، كار به<br />
حساب ميآيد. زنان اين را خوب حس ميكنند كه تمام كاري كه<br />
در خانه انجام ميدهند فقط رنج و زحمت بدون دستمزد است و<br />
كار محسوب نميشود.<br />
بازميگرديم به تحليل انگلس و بحث هاي او كه ميتواند در<br />
يافتن راه حل به ما ياري رساند. وي مينويسد: "عامل تعيين<br />
كننده در تحليل نهايي، توليد و تجديد توليد حيات بلافصل<br />
است... و اين خود ماهيتي دوگانه دارد. از يك سو، توليد وسايل<br />
معاش...و از سوي ديگر توليد خود انسانها. روابط اجتماعي كه<br />
مردم يك جامعهي مشخص، تحت آن زندگي ميكنند، توسط هر<br />
دو نوع مشروط ميشوند توسط مراحل تكامل كار از يك سو و<br />
خانواده از سوي ديگر."<br />
البته منظور انگلس وجود دو وجه توليد مجزا نيست. وي هميشه<br />
توضيح ميدهد كه يكي از آنها نقش تعيين كننده دارد. نقش زنان<br />
در اين حيطهها و رابطهي خود اين دو حيطه با يكديگر، كه در<br />
طبقات در جوامع و در دورههاي تاريخي مختلف متفاوتند، موقعيت<br />
و جايگاه زن را تعيين ميكند.<br />
بنا براين، راه حل فقط در اجتماعي شدن حيطهي توليد خلاصه<br />
نميشود. حيطهي بازتوليد نيز در مورد جايگاه زن نقش اساسي<br />
دارد. بدين سان، فقط حيطهي بازتوليد نيز نمي توان گفت، چرا كه<br />
حيطهي بازتوليد هم در دورانهاي تاريخي كه ميشناسيم تحت<br />
تأثير و حتا كنترل حيطهي توليد بوده است. توليد و بازتوليد هر دو<br />
بايد اجتماعي شوند. اين تنها زنان نيستند كه مسئول اين كارند.<br />
اين وظيفه به عهدهي آنان گذاشته شده، ولي اين وظيفهاي است<br />
كه در واقع كل اجتماع بايد به عهده گيرد. مساله فقط بر سر ملي<br />
شدن يا اشتراكي شدن كارخانهها نيست. بلكه هر دوي اين حيطه-<br />
ها بايد اشتراكي و اجتماعي شوند. همانطور كه گفتيم از طريق<br />
خانواده بخشي از توزيع و مصرف سازمان داده ميشود. تا<br />
هنگاميكه ساختار خانواده باقي بماند اشتراكي كردن وجه توليد كه<br />
شامل توزيع و مصرف نيز ميشود با مشكل و موانعي روبرو خواهد<br />
بود و اين به نوبهي خود بر برنامه ريزي توليد اثر ميگذارد. بنابراين<br />
هنگامي كه ميگوييم اشتراكي كردن، منظورمان فقط توليد به<br />
مفهوم خاص آن نيست، بلكه وجه توليد به طور كلي، يعني وجوه<br />
توزيع، مصرف و بنا براين بازتوليد نيز بايد اجتماعي شود تا مساله-<br />
ي زنان حل شود. ساختار و حيطهي خصوصي براي اين وجوه<br />
نبايد باقي بماند، اين البته نه به مفهوم نفي روابط فردي بلكه بر<br />
-<br />
-<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
78
عكس، امكان برقراري آزادانهترين روابط متقابل ميان انسانها؛<br />
يعني رهايي از قيدها، خارج از ارادهي آنهاست.<br />
در برابر اين بحث دو آلترناتيو ديگر قرار دارد كه امروز خيلي در<br />
مورد آنها بحث نخواهيم كرد. به نظر من بايد در سمينارهاي بعدي<br />
دقيقتر، آنها را مورد بحث قرار دهيم، ولي به طور كلي ميشود<br />
گفت كه برخي براي حل مسالهي زنان فقط اجتماعي شدن توليد<br />
را با درجههاي مختلف طرح ميكنند. اين طور گفته ميشود كه<br />
اگر مالكيت بر وسايل توليد اجتماعي شود زنان به همان ميزان<br />
مردان وارد كار ميشوند و بقيهي مسايل ستم بر زن نيز كه گويا<br />
صرفا روبنايي و فرهنگي هستند خود بخود حل خواهند گشت.<br />
اين تحليل ايرادهايي دارد و چند جنبهي بحث را هرگز نميتواند<br />
توضيح نميدهد. يعني اگر مساله را فقط در حيطهي توليد درنظر<br />
بگيريم و يا فقط روي ستم مضاعف تأكيد كنيم، حتا ستم بر زن<br />
كارگر در حيطهي اشتغال را نيز نميتوانيم توضيح دهيم چرا كه<br />
اين مورد گاهي، به وظايفي كه زن در حيطهي بازتوليد نيروي كار<br />
به عهده دارد، مربوط ميشود. بدين ترتيب، ستم در خود خانوادهي<br />
كارگر و تبعيض عليه زن در طبقهي كارگر را نميتوانيم توضيح<br />
دهيم. و مهمتر اينكه از نظر راه حل نيز دچار اشكال خواهيم شد.<br />
از همان فرداي انقلاب طبقهي كارگر البته مي تواند بخش عمدهي<br />
وسايل توليد را به دست خود بگيرد، ولي اين هنوز به اين معنا<br />
نيست كه توزيع، مصرف و حيطهي خصوصي بازتوليد (خانواده) نيز<br />
اجتماعي شده است. براي اينكه ستم برزن حل شود، انقلاب در<br />
روابط اجتماعي، آگاهانه و با برنامه و با شركت مستقيم خود توده-<br />
هاي ستم ديده بايد ادامه يابد و اين حيطهها نيز اجتماعي گردند.<br />
نقش جنبش زنان در اين پروسهي تحول بسيار تعيين كننده است.<br />
از اين منظر، تحليل بالا كه از تغيير خود بخود همهي روابط، در<br />
پي اجتماعي كردن وسايل توليد سخن ميگويد، تحليلي ناقص و<br />
نيمه كاره است و راه حلي است كه امروزه روزعدهي بسياري و به<br />
درستي به آن شك كردهاند.<br />
نظر ديگر، نقش زن را فقط در حيطهي بازتوليد طرح ميكند (با<br />
سايه روشنهاي متفاوت، عدهاي حتي سعي دارند به تحليل<br />
ماركسيستي نزديك شوند) و به طور كلي منشا ستم بر زن را در<br />
حيطهي بازتوليد و خانواده ميبينند. در حاليكه همانطور كه<br />
توضيح داديم، در دورهاي حتا، سرمايهدار منفرد خانواده را از هم<br />
ميپاشد. تنها مسالهي خانواده به طور مجرد مطرح نيست. كل<br />
نظام سرمايهداري به اين نهاد نياز دارد و در نتيجه آن را حفظ<br />
ميكند و اين نهاد به نوبهي خود به بازتوليد نظام كمك ميكند.<br />
اگر منشا ستم را فقط در حيطهي خانواده در نظر بگيريم، در آن<br />
صورت اهميت توليد و روابط درون حيطهي توليد را ناديده گرفته-<br />
ايم و در نهايت نتيجه ميگيريم، از آنجا كه در خانواده اين مرد<br />
است كه در مقابل زن قرار دارد، پس مبارزهي ما هم فقط عليه<br />
مردان و در چارچوب خانواده خلاصه ميشود. البته عدهاي از<br />
طرفداران اين طيف نظري مسالهي دولت سرمايهداري را نيز در<br />
تحليلهاي خود دخالت ميدهند.<br />
اين نظريه نيز نميتواند يك سري نكات را درست توضيح دهد.<br />
مهمتر از همه اينكه، اگر نقش زن فقط در حيطهي بازتوليد تعيين<br />
ميشود پس چرا اين نقش تحول پيدا كرده است؟ در حاليكه<br />
شيوهي بازتوليد بشر دچار تحول نشده است و ثابت مانده! اين<br />
نكتهي اساسي را نمي شود با اين نظريه توضيح داد. چرا نقش زن<br />
و يا ستم بر زن دچار تحول گشته و به علاوه، اصولا چرا امكان آزاد<br />
شدن زن وجود دارد؟ يا چرا تنها امروز است كه شاهد جنبش زنان<br />
هستيم؟ (توضيح اين نكته حتا براي خود زنان نيز از جنبهي<br />
مبارزاتي بسيار مهم است). همهي اينها نيازمند يك تحليل تاريخي<br />
و ماترياليستي است كه توليد و بازتوليد را در ارتباط با يكديگر<br />
بررسي كند و بتواند تغييرو تحولات و تكامل آن را توضيح بدهد.<br />
اين عده زن را فقط به عنوان مادر، خانه دار و ابزاري جنسي در<br />
نظر ميگيرند. وجوهي كه البته مهم است. اما اينها به مسالهي زن<br />
به عنوان يك دستمزد بگير يا نقش زن در توليد سرمايهداري و به<br />
اثرهاي متفاوت اين نقش بر خانواده كم بها ميدهند و در نتيجه از<br />
ارايهي يك تحليل جامع و درست از خانواده ناتوانند.<br />
به نظرمن، به هر حال، راه حلي كه انگلس ارايه ميدهد از لحاظ<br />
روش و اساس تحليل هنوز داراي اعتبار است. اگر چه بايد تكامل<br />
پيدا كند و هنوز مطالب جديد بسياري هستند كه بايد مورد<br />
پژوهش و تحليل قرار گيرند. به هر روي با اين روش بهتر از ساير<br />
روشها ميتوان از عهدهي اين مهم برآمد.<br />
درستي پايههاي تحليل وي از مسالهي ستمكشي زن و راه حل وي<br />
براي رهايي زنان هنوز به قوت خود باقي است. حيطهي توليد و<br />
حيطهي بازتوليد بايد اجتماعي شوند و از اين لحاظ ميبينيم كه<br />
منافع طبقهي كارگر نيز در همين مقوله نهفته است. زيرا<br />
سوسياليسمي كه طبقهي كارگر خواهان ايجاد آن است امكان<br />
ندارد تحقق پيدا كند مگر اينكه وجه توليد به مفهوم عام كلمه<br />
اجتماعي شود. يعني نه فقط توليد بلكه توزيع و مصرف نيز بايد<br />
اجتماعي شوند. واحد خانواده مانعي جدي دراين راه است. اين<br />
واحد، يعني واحد خانواده، مصرف را به شكل خصوصي سازمان<br />
ميدهد. طبقهي كارگر در راه وظيفهي تاريخي خويش يعني ايجاد<br />
سوسياليسم، نياز دارد كه اين حيطهي خصوصي را از ميان بردارد<br />
و بدين شكل موقعيت ويژهي ستمبار زن را نيز بايد از بين ببرد.<br />
اين موضوع، نه تنها مسالهاي اخلاقي بلكه مسالهاي اساسي براي<br />
طبقهي كارگر است. به همين خاطر حل اين دو مساله از يكديگر<br />
جدايي ناپذيرند. اصولا بخشي از مبارزات طبقهي كارگر براي ايجاد<br />
يك جامعهي سوسياليستي، همان رهايي زنان است و مبارزات زنان<br />
نيز بدون ايجاد جامعهي سوسياليستي نميتواند تحقق پيدا كند.<br />
اينگونه است كه ميبينيم مبارزات زنان براي آزادي خود و مبارزات<br />
طبقهي كارگر براي ايجاد جامعهي سوسياليستي، در چشم انداز<br />
مناسبات اجتماعي همسو هستند وهيچ كدام از اين دو اهداف<br />
بدون ديگري به تحقق كامل نميرسند.<br />
79<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
1<br />
–<br />
تاريخ صد سالهي جنبشهاي<br />
سوسياليستي و كارگري<br />
و كمونيستي ايران<br />
1284-1386<br />
از انقلاب مشروطيت 1284 تا انقلاب 1357<br />
نويسنده: يونس پارسا بناب<br />
ويراستار: ساسان دانش<br />
شرايط فلاكت بار و زندگي سخت ايرانيان مهاجر كه پس از طي<br />
صدها كيلومتر با پاي پياده مي بايست از دسترنج ناچيز خود تكه<br />
ناني را هم پس انداز كنند و براي خانوادهي چشم براه خود در<br />
نقاط مختلف ايران بفرستند. يافتن كاربه قدري وخيم بود كه<br />
كارگران به هر كاري تحت هر شرايطي تن ميدادند و بدين جهت<br />
مورد استثمار و سواستفادهي كارفرمايان قرار ميگرفتند. از جمله<br />
به هنگام استخدام كارگران ايران از آنان ميخواستند كه به قرآن<br />
قسم ياد كنند كه به عضويت هيچ اتحاديه و حزبي در نيايند و در<br />
اعتصابات كارگري در آن مناطق شركت نجويند و در صورت لزوم<br />
به عنوان اعتصاب شكن نيز عليه كارگران روسيه وارد عمل شوند.<br />
رهبران جنبش كارگري روسيه براي مقابله با چنين ترفندهاي<br />
بورژوازي روسيه در اوايل قرن بيستم تصميم گرفتند كه با حمايت<br />
از روشنفكران ايراني ساكن آن مناطق به ايجاد اولين نطفههاي<br />
اتحاديه كارگري ايران و سپس شاخهي سوسيال دمكراتهاي ايران<br />
(فرقة اجتماعيون عاميون) بپردازند. بدين طريق با گسيل بعضي<br />
از اين كارگران همراه با تعدادي از ايرانيان روشنفكر به ايران، سير<br />
تكاملي ايجاد هسته هاي اوليهي اتحاديههاي كارگري و پيوند آنها<br />
با جنبش سوسيال دموكراسي انقلابي در بحبوحهي انقلاب<br />
مشروطيت آغاز گشت.<br />
در تابستان خورشيدي ميلادي) كارگران شيلات<br />
سواحل درياي خزر در حمايت از انقلاب مشروطيت دست به<br />
اعتصاب زدند. در آبان ماه همان سال اين اعتراضها گسترش يافت<br />
و بيشتر كارگران شيلات ايراني و روسي در آن شركت كردند. تا<br />
آنجا كه نگارنده اطلاع دارد اعتصاب كارگران شيلات اولين اعتصاب<br />
كارگري به معني مدرن آن در تاريخ معاصر ايران است.<br />
همچنين در سال 1285 خورشيدي ميلادي) كارگران<br />
نانوائيهاي شهر رشت با حمايت مجاهدين رشت براي بهبود وضع<br />
خود اعلان اعتصاب كردند. در بهمن كارگران چرم سازي-<br />
هاي تهران نامهاي به مجلس اول نوشته و اعلام كردند كه در<br />
صورت پذيرفته نشدن خواستههايشان اعتصاب خواهند كرد. در<br />
اسفند ماه همان سال كارگران تلگراف خانه تهران نيز دست به<br />
اعتصاب زدند.<br />
در تيرماه خورشيدي ميلادي) هنگاميكه محمد<br />
عليشاه با حمايت شيخ فضل االله نوري و امراي نيروي قزاق روس<br />
روزنامه هاي مترقي "حبل المتين" و "صور اسرافيل" را توقيف<br />
ساخت، كارگران چاپخانههاي تهران كه در "اتحاديه كارگران<br />
چاپخانهها" (اولين تشكل كارگري در ايران) عضويت داشتند<br />
همگي اعتصاب چهار روزه اعلام كردند. اين اعتصاب، كه در راه<br />
مبارزه براي آزادي مطبوعات انجام پذيرفت و كاملا جنبهي سياسي<br />
داشت، داري اهميت بسزايي در تاريخ جنبش كارگران ايراني است.<br />
اين حركت اعتراضي عليه رژيم از طرف كارگران اولين اعتصاب<br />
كارگري در تاريخ ايران است كه توسط يك اتحاديهي كاملا<br />
متشكل و سازمان يافته هدايت ميشد. با اينكه اين اتحاديه بيشتر<br />
از دو سال دوام نياورد و بعد از كودتاي محمدعليشاه سركوب<br />
گشت و رهبر آن محمد پروانه در دوران "استبداد صغير" متواري<br />
شد ولي بقاياي اين تشكل سالها بعد تحت رهبري محمد دهگان<br />
در سال خورشيدي ميلادي) موفق به سازماندهي<br />
كارگران چاپخانهها شد و سپس در نبرد عليه عروج رضاخان به اوج<br />
ديكتاتوري نقش بزرگي ايفا كرد.<br />
اوايل دي ماه كارگران و كارمندان واگنهاي تهران با<br />
هماهنگي اتحاديهي خود دست از كار كشيدند واعتصاب كردند.<br />
اين اعتصاب، روز به طول انجاميد و موجب پيروزي كارگران<br />
كه خواستار اعلام علت اخراج همكاران خود و بهبود شرايط كار و<br />
زندگي بودند، شد. در تاريح ششم آبان در بحبوحهي انقلاب<br />
مشروطيت در سه كارخانهي چرم سازي تبريز كه در مجموع<br />
داراي نفر كارگر بودند، اعتصاب شد. در تاريخ نهم آبان 1287<br />
بعد از سه روز اين اعتصاب به نفع كارگران پايان يافت و مزد آنها<br />
اضافه شد و كارفرما قبول كرد كه كارگران اعتصابي را از كارخانه<br />
اخراج ننمايد.<br />
همچنان كه پيداست، اعتصابات در دوري اول مشروطيت در<br />
روندي پويا تشكلهاي كارگران را به طور فراگير زمينه ساز شد. در<br />
عين حال طبقهي كارگر با تشكيل اتحاديههاي خود سلاح اعتصاب<br />
را همه جانبه و به طور مؤثر به كار گرفت، شايان توجه است كه در<br />
اين دوره كه دورهي اوج گيري مبارزات مردم در راه كسب<br />
مشروطيت و آزادي است اتحاديههاي كارگري از يك سو در ميدان<br />
عمل سياسي به ناچار آبديده و راديكاليزه گشتند و از سوي ديگر<br />
همين اتحاديه ها و تشكل ها در به ثمر رساندن مبارزات مردم و<br />
انقلاب مشروطيت تحت رهبري فرقهي اجتماعيون عاميون مؤثر<br />
واقع شد.<br />
با اينكه تشكلهاي كارگري در يك دورهي زماني معين پس از<br />
شكست انقلاب مشروطيت با افول روبرو گشتند، ولي اين دورهي<br />
آرامش و سكون با پيروزي انقلاب اكتبر و اوج گيري جنبش<br />
–<br />
1287<br />
1917<br />
1907)<br />
1917)<br />
1285<br />
1286<br />
12<br />
1298<br />
150<br />
1906)<br />
1285<br />
1906)<br />
1285<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
80
هاي رهايي بخش در ايالات شمال ايران در دوره – 1300 1296<br />
خورشيدي به پايان رسيد و جنبش كارگري دوباره جان تازه يافت<br />
و با همهي توان خويش روند رو به رشد خود را آغاز كرد. تحولات<br />
فراگير و ژرف در جنبش كارگري كه از سال آغاز گشت در<br />
بخش هاي بعدي اين نوشتار به تفصيل مورد بحث قرار خواهد<br />
گرفت. ما در اينجا به بررسي تاريخچهي شكل گيري و رشد<br />
شوراهاي زنان و سپس انجمن هاي ملي و نقش آنها در دورهي اول<br />
خورشيدي) كه به طورعمده تحت<br />
مشروطيت<br />
نظارت و گاهي تحت رهبري مستقيم و غير مستقيم فرقهي<br />
اجتماعيون عاميون بودند، ميپردازيم.<br />
ناصرالدين شاه قاجار<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007<br />
81<br />
1296<br />
1284 –1287)<br />
-<br />
انجمن ها و شوراهاي زنان همسو با اجتماعيون – عاميون<br />
تا آنجا كه اطلاع داريم اولين سازمانهاي متعلق به زنان در ايران<br />
به وجود<br />
در دورهي اول مشروطيت<br />
آمدند. ولي پيشينهي مبارزات زنان ايران عليه نظام مردسالاري و<br />
ستم بر زنان، نزديك به دويست سال سابقه دارد. در سال<br />
خورشيدي ميلادي) زني معروف به "بانو نوري جهان" به<br />
درخواست زنان همفكر خود كتاب "تجات المسلمات" را پيرامون<br />
مسائل و آداب ويژهي زنان نوشت كه طبق نظر مورخين نخستين<br />
كتاب در بارهي زنان ايران محسوب ميشود. در سال<br />
خورشيدي و در بحبوحهي جنگهاي ايران و روسيه تزاري پس از<br />
كوچ دادن و بازگرداندن اجباري زنان گرجي ساكن ايران به خاك<br />
روسيه، در شهر تهران، زنان همراه مردان در اعتراض به اين امر به<br />
سفارت روسيه حمله كرده و آن را تخريب كردند. در آغاز دههي<br />
ميلادي) زنان در تظاهراتي كه در دفاع از اميركبير<br />
(كه از طرف ناصرالدين شاه از مقام صدراعظمي خلع و سپس<br />
تبعيد گشته بود) برپا شده بود، شركت فعال داشتند.<br />
در عصر استبداد ناصري كه نزديك به نيم قرن تا<br />
خورشيدي) طول كشيد، زنان به طور دائم در تظاهرات و شورش<br />
هاي متعدد پيرامون مسألهي نان وقحطي عليه نظام شاهي و<br />
محتكرين غله ونان شركت داشتند. به طور نمونه عصيان زنان در<br />
قحطي سال خورشيدي ميلادي) ناصرالدين شاه را<br />
مجبور ساخت كه كلانتر تهران را به دار آويخته و بهاي نان را<br />
كاهش دهد. مبارزات زنان در عهد ناصري فقط محدود به<br />
اعتراضها و شورشهاي خياباني پيرامون قحطي و كمبود نان، غله<br />
و گوشت نبود. بلكه مدارك تاريخي نشان ميدهد كه خيلي از<br />
زنان در عرصههاي سياسي و اجتماعي نيز به مبارزه عليه استبداد<br />
ناطري دست ميزدند. يكي از اين زنان طاهره قرةالعين<br />
ميلادي) بود. قرةالعين كه شاعري آزاديخواه و صاحب قلم<br />
بود، در عنفوان جواني بعد از تحصيل و تفحص در فلسفه و كلام به<br />
مرام شيخيه گرويد و سالها "از پس پرده" به تدريس فلسفه و<br />
كلام پرداخت. پس از "ظهور" سيد علي محمد باب در شيراز،<br />
قرةالعين به يكي از ياران نزديك باب تبديل شد و از آن پس به<br />
تبليغ آئين باب پرداخت. قرةالعين كه به خاطر فعاليتهايش از<br />
طرف سيد باب به لقب طاهره معروف گشت، به طور مداوم به<br />
1850<br />
1186<br />
1305<br />
1375<br />
-1817)<br />
–1287) 1280 خورشيدي)<br />
) زا 1237<br />
1860)<br />
1807)<br />
1239<br />
1850) 1230<br />
2<br />
1852<br />
مبارزه عليه ستم و استبداد ناصري ادامه داد و در سال<br />
ميلادي در شاهرود در انجمني كه به تازگي داير گشته بود بدون<br />
حجاب ("بي پرده") حضور يافت و براي پيروان باب سخنراني كرد.<br />
شهامت و جسارت طاهره كه موجب اعجاب و شگفت حاضران<br />
گشت، خيلي از بابيهاي متعصب و محافطه كار را عليه او<br />
برانگيخت. ولي طاهره به تبليغ خود پيرامون "برداشتن حجاب" و<br />
شركت زنان در امور اجتماعي و فرهنگي ادامه داد<br />
قرةالعين در آخرين سالهاي عمرخود در عمليات نظامي و سياسي<br />
به<br />
نيز شركت جست و در سال ميلادي<br />
اتهام شركت فعال در قيام بابيان زنجان و سپس شركت در ترور<br />
نافرجام ناصرالدينشاه دستگير شد. پس از قتل عام بابيان و كشتن<br />
باب، طاهره را از قزوين به تهران آوردند و در باغ محمودخان<br />
(كلانتر تهران) در يك "بالاخانهي بي پله" محبوس ساختند. در<br />
آخر سال 1852 طاهره را كه 36 سال بيشتر نداشت، به دستور<br />
ناصرالدين شاه و وزيرش ميرزا آقاخان نوري، در باغ ايلخاني (كه<br />
مدتي بعد به ساختمان بانك ملي تبديل شد) "خفه" كردند.<br />
قرةالعين از جمله زنان آزاده و وارستهاي بود كه در شتاب حركت<br />
آزادي و رهايي زن از قيد وبندهاي اجتماعي و سنتهاي پوسيدهي<br />
مذهبي نقش بسزايي داشت. بدون ترديد آرمان طلبي و برابري<br />
طلبي اجتماعي او با فروريختن باورهاي حاكم بر جامعهي آن زمان<br />
ايران نه تنها نشانهي جسارت و پاكدلي او، بلكه رشد مبارزاتي زنان<br />
در راه احقاق حقوق و شركت فعال در روابط اجتماعي و امور<br />
فرهنگي آن دوره از تاريخ ايران حكايت ميكند.<br />
(1231 خورشيدي)<br />
3<br />
1852
14<br />
با اينكه استبداد ناصري قرةالعين را خفه كرد ولي مبارزات زنان<br />
عليه نظام همچنان ادامه يافت. به طورنمونه، پس از اعطاي انحصار<br />
تجارت دخانيات به شركت انگليسي (قرارداد رژي)، زنان در<br />
مبارزات عليه اين قرارداد كه به جنبش ضد تنباكو معروف شد، به<br />
طور گسترده شركت كردند. مخالفت و قيام هاي پياپي در نهايت<br />
به شورش دي خورشيدي در تهران انجاميد،<br />
در اين شورش زنان پيشاپيش مردان به ارك سلطنتي هجوم بردند.<br />
به خاطر خصلت فراگير اين شورشها، سرانجام ناصرالدين ناچار<br />
شد تا قرارداد انحصاري را در دي 1270 خورشيدي به<br />
طوررسمي لغو كند.<br />
خورشيدي)<br />
در آخرين سالهاي استبداد ناصري<br />
زنان در انتشار و تكثير و پخش "شبنامه"ها در شهرهاي مختلف<br />
ايران نقش بزرگي داشتند. بدون ترديد شركت زنان در مبارزات<br />
عليه استبداد و نفوذ استعمار در بحبوحهي انقلاب مشروطيت كه از<br />
اوايل پائيز سال در شهرهاي ايران شروع شده بود، شدت<br />
يافت. آذر1284 خورشيدي، زنان در حمايت از بست<br />
نشينان حرم عبدالعظيم، سربازان را سنگ باران كردند و<br />
دردرگيري مردم در روز 24 به ساختمان در حال<br />
ساخت بانك استقراضي روسيه تزاري در تهران، زنان يك سوم<br />
جمعيت را تشكيل ميدادند.<br />
(1891)<br />
16<br />
1271 – 1275)<br />
آذر 1284<br />
1270<br />
1284<br />
در 22<br />
پس از پيروزي انقلاب مشروطيت، مبارزات زنان به خاطر تأسيس<br />
شوراها و ديگر سازمانهاي متعلق به زنان با مشورت و حمايت تنها<br />
حزب منسجم و مدرن اجتماعيون – عاميون وارد مرحلهي<br />
جديدي از تاريخ خود شد.<br />
شوراها و ديگر سازمانهاي زنان كه در دورهي اول انقلاب<br />
مشروطيت در ايران در دفاع از انقلاب مشروطيت و احقاق حق<br />
برابري و رفع ستم بر زنان به وجود آمدند متنوع و بيشمار بودند<br />
ولي به خاطر غلبهي خرافات مذهبي در بافت جامعهي ايران از يك<br />
سو و تسلط رژيم استبداد از سوي ديگر، هويت و وجود آنان براي<br />
سالهاي مديد از نظر مردم ايران پنهان نگاه داشته شدند.<br />
نويسندگان بزرگ و مورخين شاخص مشروطيت مانند كسروي،<br />
ملك زاده، آدميت، نظام مافي، محيط مافي، ناظم الاسلام كرماني،<br />
صفائي، دولت آبادي، رضواني و ديگران نيز با اينكه به اين انجمنها<br />
شوراها در آثار خود اشارههايي كردند ولي يا به خاطر جو حاكم و<br />
يا به خاطر كمبود دانش خود نتوانستند در معرفي اين شوراهاي<br />
انقلابي و زنان مبارز و پيگير نقشي در خور شايستهي خود انجام<br />
دهند. ولي در چهل سال اخير(1384-1344) مورخين و<br />
نويسندگان برجستهاي همچون: سيما بهار، فرح آذري، پري شيخ<br />
الاسلامي، فخري قويمي، هما ناطق، عبدالحسين ناهيد، بدرالملوك<br />
بامداد و منصوره نظام مافي اطلاعات مفيد و جامعي در بارهي<br />
اهداف انقلابي و كم و كيف تشكيلاتي شوراهاي زنان دورهي اول<br />
مشروطيت را در اختيار دانشجويان تاريخ سياسي ايران قراردادند.<br />
مهمترين شوراها وانجمنهاي زنان در دورهي اول مشروطيت<br />
عبارت بودند از:<br />
"انجمن آزادي زنان"، در<br />
"اتحادية غيبي نسوان"، در 1907<br />
"انجمن حريت زنان"، در 1907<br />
"انجمن نسوان"<br />
"انجمن آزادي زنان" يكي از قديميترين سازمانهاي سياسي زنان<br />
در ايران است كه در سال در تهران تأسيس شد و يكي از<br />
انسانهاي ارجمند و انقلابي اين انجمن تاج السلطنه قاجار، دختر<br />
ناصرالدين شاه بود كه بررسي كتاب خاطرات او نشان ميدهد كه او<br />
شايد اولين زن فمينيست – سوسياليست تاريخ ايران بوده است. از<br />
فعالين ديگر اين انجمن بايد از افتخارالسلطنه، خواهر تاج السلطنه،<br />
صديقه دولت آبادي و شمس الملوك جواهر كلام (كه هر دو در<br />
دههي خورشيدي نقش مهمي در تاريخ معاصر مبارزات<br />
زنان ايران داشتند) نام برد.<br />
نزديك به يك ماه و نيم پس از امضاي فرمان مشروطيت توسط<br />
مظفرالدين شاه قاجار در مرداد 1285، تعدادي از زنان فعال در<br />
همين انجمنها در ميدان بهارستان تهران گرد آمده و خواستار<br />
تدوين فوري متمم قانون اساسي شدند. 12 روزبعد در مرداد<br />
همان سال زنان فعال يكي از بدنام ترين محتكرين تهران را پس از<br />
دستگيري و محاكمه در ميدان توپخانه به دار آويختند.<br />
در آغاز مهرماه 1285، اتحاديه غيبي نسوان پس از يك سال<br />
مبارزه و افشاگري طي پيامي از نمايندگان مجلس مجدانه<br />
خواستند كه هرچه زودتر به خواست زنان متمم قانون اساسي را به<br />
نفع زنان تدوين كنند و اگر قادر نيستند بهتر است كه استعفا داده<br />
و زمام امور را به دست زنان بسپارند. به خاطر اعتراض پيگير و<br />
روزمرهي زنان، مجلس اول متمم قانون اساسي را در مورد هفت<br />
اصل متممه در روز 15 مهر به تصويب اكثريت رساند.<br />
انجمن حريت زنان كه توسط صديقه دولت آبادي و شش نفر از<br />
ياران او در ديماه تشكيل يافته بود، طي يك گردهمايي،<br />
مادهاي از خواستههاي خود را بيان كرده و از<br />
مجلس و دولت درخواست كردند كه مدارس دخترانه تأسيس شود.<br />
با اينكه بيشتراين انجمنها در تهران فعاليت داشتند ولي در<br />
شهرهاي ديگر ايران و خارج از ايران نيز زنان در اين دوره در راه<br />
احقاق حق ازاديهاي دموكراتيك و برابري متشكل شده و عليه<br />
4<br />
1285) 1906 خورشيدي)<br />
26<br />
در 1908<br />
1906<br />
1286<br />
(1287-1285 خورشيدي)<br />
14<br />
1286<br />
1300<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
9<br />
قطعنامهي 10<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
82
تاريك انديشي، "سنن مضر" به مبارزه روي آوردند. معروفترين<br />
آنها عبارت بودند از: "شوراهاي زنان" (نيمه مخفي)، در تبريز در<br />
سال "هيأت زنان اصفهان" انجمن خيريههاي نسوان<br />
ايرانيان مقيم استانبول و "انجمن زنان ايران" در عشق آباد، به<br />
رهبري شاعرهي بزرگ شمس كسمائي، درسال 1909.<br />
مبارزات زنان در دورهي اول انقلاب مشروطيت 1287-1285 به<br />
خاطر سازماندهي زنان و حمايت سوسيال دمكراتهاي ايران از<br />
انجمن ها و شوراهاي زنان وارد مرحلهي جديدي گشت. در آغاز<br />
ميلادي) زنان به رهبري انجمن<br />
بهار<br />
ملي (دورهي اول) خواستار به رسميت شناختن حق تشكيل تشكل<br />
هاي زنان، افتتاح دبستانها و دبيرستانهاي دخترانه در سراسر<br />
كشور شدند. تظاهرات چند صد نفري زنان در مقابل ساختمان<br />
مجلس به نفع لايحه و در اعتراض به اقدامات مستبدانهي محمد<br />
عليشاه عليه مجلس، نيروهاي ضد مشروطه به ويژه علماي طرفدار<br />
مشروعه را به هراس انداخت.<br />
دشمن شماره يك زنان و شوراهاي زنان شيخ فضل االله نوري، رهبر<br />
بلامنازع جناح محافظه كار و سنت گراي علماي مذهبي بود.<br />
فتواي نوري عليه مدارس دخترانه و حقوق زنان موجب واكنش<br />
شديد در ميان زنان مبارز عليه نوري و ديگر علماي محافظه كار<br />
مانند سيد علي شوشتري شد. شكايتها و اعتراضها و ديگر<br />
فعاليتهاي زنان آزاديخواه عليه نوري به طور چشمگير و گسترده<br />
در مطبوعات دورهي اول انقلاب به ويژه در<br />
"مساوات"، "حبل المتين"، "صوراسرافيل" و "نداي وطن"<br />
منعكس گشتند و بدون شك دربياعتبار ساختن و افشاي هويت<br />
زن ستيزي وماهيت استبدادي و ضد مشروطه طلبي نوري در افكار<br />
عمومي نقش بسزايي داشتند.<br />
انتقادهاي كوبندهي زنان فعال در اين دوره فقط متوجه علماي<br />
محافظه كار سنت گرا نبود. آنها همچنين به بي عملي و عدم وجود<br />
يك برنامه براي پيشرفت و رفاه اجتماعي در مجلس شوراي ملي<br />
دوري اول نيز پرداختند و از نمايندگان مجلس كه بيشتر آنها<br />
مخالف آزادي زنان بودند شديدا انتقاد كردند. ولي در همين دوره<br />
مرداني نيز بودند كه هم در مجلس و هم در مطبوعات از آزادي<br />
زنان، تاسيس مدارس دخترانه و گسترش شوراهاي زنان حمايت<br />
كردند و يا دستكم وجود آنها را تحمل كردند. از نمايندگان مجلس<br />
اول كه از حقوق و خواستههاي زنان دفاع كردند، ميتوان از وكيل<br />
الرعايا، نمايندهي همدان و تقي زاده، نمايندهي تبريزنام برد. ولي<br />
زنان فعال ورهبران شوراهاي زنان از انتقادهاي خود دست<br />
برنداشتند و پس از كودتاي محمد عليشاه در تير 1287<br />
خورشيدي (ژوئن ميلادي) و بمباران مجلس(كه مقاومت و<br />
مبارزه عليه استبداد و ارتجاع به تبريز منتقل شد)، زنان نيز گروه<br />
گروه به تبريز عزيمت كرده و در آنجا به انجمن تبريز، مركز غيبي،<br />
ستارخان و مجاهدين پيوستند.<br />
در محاصرهي شهر تبريز توسط قواي محمد عليشاه و روسهاي<br />
تزاري كه ده ماه طول كشيد، به استناد شمارههاي مختلف نشريهي<br />
"انجمن" زنان با لباس<br />
مردانه در محلههاي<br />
مختلف تبريز در مقابل ضد<br />
انقلاب به نبرد برخاسته و<br />
در روستاهاي حومهي<br />
تبريز بودند. طبق گزارش<br />
"حبل المتين" و پري<br />
شيخ الاسلامي در كتاب<br />
"زنان روزنامه نگار و<br />
انديشمند ايراني" (چاپ<br />
در يكي از<br />
نبردهاي خياباني تبريز<br />
طاهره قرة العين<br />
بيست زن كه به لباس<br />
مردان ملبس بودند در ميان كشته شدگان پيدا شدند. كريم<br />
طاهرزاده بهزاد، يكي از شركت كنندگان در جنگ تبريز در كتاب<br />
معروف خود، "قيام آذربايجان در انقلاب مشروطيت"، نوشت وقتي<br />
كه از يك سرباز زخمي خواستند كه براي معالجه لباسهايش را از<br />
تن خود درآورد سرباز زخمي حاضر نشد كه ستارخان مجبور به<br />
مداخله گشت، وقتي كه ستارخان متوجه شد كه علت عدم همكاري<br />
سرباز اين است كه او زن است، با همهي وجودش تحت تأثير قرار<br />
گرفت. سرانجام به طور كلي ميتوان گفت كه زنان در دورهي نبرد<br />
تبريز و انقلاب مشروطيت، با شهامت و بردباري حماسهها آفريده و<br />
خدمات بي نظيري به جنبش مردم ايران نمودند.<br />
پس از پيروزي مشروطه طلبان و تبعيد محمد عليشاه و آغاز<br />
دورهي دوم مشروطيت در ميلادي) فعاليت زنان<br />
بيشتر از پيش فراگير و چشمگير گشت. در دورهي دوم مجلس<br />
شوراي ملي، زنان در "انجمن خوانين وطن" و ديگر انجمن ها و<br />
شوراها با برنامهي دولت و نمايندگان مجلس كه ميخواستند<br />
وامهاي سنگين از روسيه و انگلستان بگيرند، شديدا به مخالفت<br />
برخاستند و جلسههاي متعددي براي بحث و مناظره در مورد<br />
مسائل مختلف سياسي و اجتماعي برپا كردند. بي بي وزيراف<br />
مدير مدرسهي ابتدايي دختران در نشستهاي سياسي مختلفي كه<br />
در خانهي خود برپا ميكرد از شركت كنندگان با صرف چايي و<br />
قليان پذيرايي ميكرد. در دورهي دوم مشروطيت تعداد بيشماري<br />
از انجمنها و شوراهاي زنان در سراسرايران تأسيس يافتند كه<br />
معروفترين آنها انجمن نسوان ايران بود.<br />
"انجمن نسوان ايران" در سال 1910 در تهران، توسط شصت نفر از<br />
زنان فعال و متشخص تشكيل شد. اين انجمن، اخذ وام خارجي و<br />
خريد كالاهاي خارجي را بايكوت كرد و درايجاد مدارس دخترانه،<br />
مدارس اكابر و يتيمخانه ها گامهاي مؤثري برادشت. انجمنها و<br />
شوراهاي زنان در دورهي دوم مشروطيت روابط تنگاتنگي با يكديگر<br />
داشتند و در بيشتر تظاهرات و اعتراضها عليه نفوذ دولتهاي<br />
خارجي در امور ايران و حمايت از آزادي هاي ملي و دمكراتيك<br />
همكاري نزديك داشتند.<br />
7<br />
6<br />
1909) 1288<br />
1362، تهران)<br />
5<br />
-<br />
1908-1906<br />
،1907<br />
1287 خورشيدي 1908)<br />
1908<br />
83<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
برخي از زنان مشهور اين دوره كه در انجمنها و شوراها فعاليت<br />
هاي گسترده و فراگير داشتند عبارت بودند از:<br />
صديقه دولت آبادي، ناشر نشريهي "زبان زنان"<br />
محترم اسكندري، يكي از زنان سوسياليست در دورهي<br />
مشروطيت<br />
هما محمودي، شاعر و نويسندهي فمينيست و يكي از<br />
سازماندهان تظاهرات دلاورانه و تاريخي زنان در مقابل<br />
ساختمان مجلس در آذر و دي ماه 1290 خورشيدي<br />
84<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
(دسامبر 1911)<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
شمس الملوك جواهركلام، نويسنده، يكي از فعالان<br />
جنبش زنان و معلم تاريخ ايران<br />
بي بي وزيراوف، مؤسس "دبستان ابتدايي دوشيزگان"، در<br />
تهران، در سال 1907<br />
طوبا آزموده، مدير مدرسهي "ناموس"، در سال 1907<br />
درت المعالي، يكي از فعالان انقلابي و ضد امپرياليست، در<br />
جريان مذاكرات دول روس و انگليس براي تجزيه ايران،<br />
در سال 1907،<br />
صفيه يزدي، مؤسس "مدرسه دخترانه" در سال 1910 و<br />
يكي از فمينيست هاي شاخص<br />
ماهرخ گوهرشناس، مؤسس "مدرسه دخترانه ترقي"، در<br />
سال 1911 و مبلغ آزادي و برابري زنان<br />
در اين دوره زنان با تشكيل كنفرانسها و حتا اجراي نمايشنامه-<br />
ها، اقدام به ايجاد امكانات مالي كرده و آن را در خدمت جنبش<br />
زنان قرار دادند. در بهار سال خورشيدي (1910ميلادي)<br />
نزديك به نفر زن با حضور و شركت خود در يك نمايش<br />
تئاتري و فروش بليتهاي صدريالي موفق شدند كه با جمع آوري<br />
پول براي دختران يتيم، يك مدرسهي اكابر و يك كلينيك زنانه<br />
داير كنند. اين نمايش تئاتري كه در باغ اتابك برگزار گرديد،<br />
توسط انجمن خوانين وطن اجرا شد. در سالهاي<br />
برنامههاي مختلف فرهنگي در تهران و تبريز توسط زنان اجرا<br />
گرديد كه در نوع خود بي نظير بودند. يكي از اين برنامههاي<br />
فرهنگي توسط زنان ارمني ايران تهيه و اجرا شد كه از هواداران<br />
سوسيال دمكراتهاي ايران بودند، نويسنده و كارگردان آن<br />
گريگور يكيكيان بود كه همسرش استوريك يكيكيان معروفترين<br />
هنرپيشه زن اين دوره از تاريخ ايران محسوب ميگردد.<br />
يكي ديگر از زنان فعال و فمينيست ايران در اين دوره "بياناف"<br />
از اعضاي اصلي انجمن مجاهدين تبريز بود. او نه تنها در بين<br />
زنان تهيدست شهري و دهقانان روستاهاي تبريز فعاليت ميكرد<br />
بلكه با ارتباط از طريق مكاتبه از زنان ثروتمند و اريستوكرات نيز<br />
دعوت ميكرد كه به جنبش زنان دورهي مشروطيت بپيوندند.<br />
شاهزاده تاج السلطنه دختر ناصرالدين شاه تحت تأثير مكاتبات<br />
"بياناف" به صحنهي مبارزه كشيده شد و در اين زمان به يكي<br />
از عناصر فعال "انجمن آزادي نسوان" تبديل گشت. به نظر<br />
نگارنده، تاج السلطنه اولين زن فمينيست ايران است كه در<br />
19<br />
1290-1289<br />
8<br />
1289<br />
500<br />
خاطرات خود بر مسائلي تاكيد و بحث ميكند كه تا آن زمان تابو<br />
محسوب ميشد، به روشني موضع گرفته و زنان را به مبارزه عليه<br />
ازدواج "مصلحتي" و حجاب، فحشا، ازدواج هاي بدون عشق و<br />
حق طلاق يك طرفه (براي مردان) فراخوانده است.<br />
احمد كسروي<br />
عصمت تهراني، كه در دورهي دوم انقلاب مشروطيت به طور<br />
مرتب تحت نام مستعار "طيره" در نشريه "ايران نو" مقالاتي در<br />
بارهي حقوق زنان مي نوشت، نيز از زنان مبارز و فعال اين دوره<br />
محسوب ميگردد. او در اين مقالات پيوسته خاطر نشان ميسازد<br />
كه زنان تحصيلكرده و روشنفكر ميتوانند نقش كليدي در<br />
پيشرفت مشروطيت و جامعه مدرن داشته باشند. طيره در اين<br />
مقالات شديدا عليه چند همسري يا تعدد زوجات موضع گرفته و<br />
"برتري" و "هوشمندي" مردان را در مقايسه با زنان به چالش<br />
طلبيد.<br />
از ديگر زنان فعال اين دوره كه در راه مبارزه براي زنان<br />
جانفشانيها كرد و بدينگونه به كل جنبش تجددطلبي و مشروطه<br />
خواهي خدمات شاياني نمود، دكتر كحال مدير نشريهي معروف<br />
"دانش" مخصوص زنان بود.<br />
انجمنهاي زنان دراين دوره، فعاليت خود را محدود به حقوق<br />
زنان نكرده بلكه در مسائل سياسي روز نيز به طور جدي دخالت<br />
داشتند. در نوامبر دولت روسيهي تزاري با رضايت و<br />
حمايت دولت امپراطوري انگلستان طي يك اولتيماتوم نظامي از<br />
مجلس دوم ايران خواست كه "مورگان شوستر" را درعرض چهل<br />
و هشت ساعت از ايران اخراج سازد. شوستر مسئول مشاور مالي<br />
مدبري بود كه از طرف دمكراتها براي اصلاحات مالي و خزانه<br />
داري ايران استخدام شده بود. شوستر كه در ضمن مسئول اخذ<br />
ماليات از تجار ثروتمند و زمين داران بزرگ بود شديدا با<br />
مداخلات دولتهاي روسيه و انگلستان به نفع اين طبقات در امور<br />
داخلي ايران مخالفت ميكرد.<br />
1911
پس از علني شدن اولتيماتوم روسيه، جنبش زنان فعال ايران در<br />
شهرهاي اصفهان، قزوين و تبريز به حركت درآمد و عليه قدرت-<br />
هاي خارجي بسيج شدند. در تهران، زنان عضو انجمنها و شوراها<br />
موفق شدند كه با بسيج نفر اعتصاب بزرگي را تدارك<br />
ببينند. دراين نمايش بزرگ هزاران زن كفنپوش، خواست و<br />
تعهد خود را براي جنگ عليه نيروهاي خارجي اعلام كردند.<br />
"انجمن خواتين وطن" با تظاهرات چشمگير خود در اول دسامبر<br />
در مقابل مجلس شوراي ملي همراه با سخنرانيهاي مهيج<br />
از نمايندگان مجلس خواست كه در مقابل اولتيماتوم مقاومت<br />
كنند. زينب امين از اعضاي بنيان گذار "انجمن خواتين وطن" و<br />
معلم مدرسهي دخترانهي شاه آباد بعضي از اشعار خود را كه در<br />
دفاع از حقوق مردم ايران در مقابل تجاوز نيروهاي خارجي<br />
سروده بود براي شركت كنندگان قرائت كرد. تظاهرات وسيع به<br />
رهبري انجمنهاي زنان عليه دخالتهاي روسيه و انگلستان در<br />
امور داخلي ايران و اعتصابات منظم و بايكوت هاي متوالي عليه<br />
محصولات و كالاهاي خارجي در سراسر ماه دسامبر سال<br />
ادامه يافت.<br />
فعاليتهاي اعتراضي زنان فقط به تهران محدود نميشد،<br />
دراواسط دسامبر "هيأ ت نسوان قزوين" و"هيأ ت نسوان<br />
اصفهان" از انجمن ها و از دولت خواستند كه زنان را براي<br />
"مبارزه مسلحانه" عليه قواي نظامي روسيه كه قزوين را اشغال<br />
كرده بودند، مسلح سازند. رهبري "هيأ ت نسوان اصفهان" در<br />
اعلاميهي خود خاطرنشان ساخت كه "زنان نيز ميتوانند در<br />
جهاد شركت كنند به ويژه زماني كه مردها به خاطر فقدان<br />
شجاعت دچار بي عملي شده اند."<br />
با اينكه مبارزات گستردهي زنان دورهي دوم مشروطيت، در<br />
واپسين روزهاي دسامبر در نتيجهي اولتيماتوم روس ها و<br />
مداخلهي نظامي مشترك روسيه و انگلستان با شكست روبرو شد،<br />
ولي فعاليت زنان در اين دوره به خاطر خصلت مردمي بودن آن<br />
فراز جديدي را درتاريخ جنبش آزاديخواهي و برابري طلبي<br />
كشورايران، پس از جنگ جهاني اول و دههي خورشيدي<br />
ميلادي) گشود كه در فصل دوم به بررسي آن خواهيم<br />
پرداخت.<br />
___________________________<br />
يادداشتها:<br />
1911<br />
1300<br />
500<br />
1911<br />
،1911<br />
1911<br />
1920)<br />
-1<br />
-2<br />
خسرو شاكري، "اسناد تاريخي جنبش كارگري، سوسيال دمكراسي و كمونيستي<br />
ايران" در بيست جلد، تهران، 1364، جلد اول.<br />
ميلادي) زنان<br />
خورشيدي شايان توجه است كه مدتي بعد در سال موفق شدند كه در اعتراض به كمبود نان اين بار راه را بر كالسكهي سلطنتي كه<br />
خورشيدي) زماني كه<br />
ناصرالدين شاه را حمل ميكرد، ببندند. چند سال بعد ناصرالدين شاه كه در خانهي امام جمعه تهران ميهمان بود، زنان در مقابل خانهي<br />
امام جمعه اجتماع كرده و به گراني نان اعتراض كردند. در شورش معروف مردم<br />
خورشيدي عليه قحطي فراگير ناشي از احتكار گندم، زنان نقش<br />
تبريز در سال كشته دادند. در آخر همان سال تعداي از زنان با تجمع در صحن<br />
اصلي داشته و عبدالعظيم در تهران به گراني نان و گوشت اعتراض كردند. تحت تأثير مبارزات زنان<br />
و شركت آنان در شورش هاي شهري، بي بي خانم استرآبادي يكي از زنان فعال<br />
سالهاي آخر عهد ناصري كتاب معروف "معايب الرجال" را در نقد نقادانه از بينش<br />
و اخلاقيات مردها به رشتهي تحرير درآورد. تحت تأثير اين كتاب كه در اوايل سال<br />
خورشيدي در دسترس مردم قرار گرفت، گروهي از زنان آذربايجان تحت<br />
رهبري زينب پاشا در پي يك روياروئي مسلحانه با والي آذربايجان در نزديكي تبريز<br />
درب انبار غلهي والي را گشوده و گندم را كه به فراواني احتكار شده بود بين مردم<br />
تقسيم كردند. براي دسترسي به مĤخذ تاريخي در بارهي مطالب مذكور در پيش<br />
نويش هاي و 21، رجوع كنيد به:<br />
احمد كسروي، "تاريخ مشروطه ايران".<br />
ناظم الاسلام كرماني، "تاريخ بيداري ايرانيان".<br />
مهدي ملكزاده، "تاريخ انقلاب مشروطيت ايران".<br />
عبدالحسين ناهيد، "زنان ايران در جنبش مشروطه".<br />
ابراهيم تيموري، "تحريم تنباكو، اولين مقامت منفي در ايران"<br />
يحيي ارين پور، "از صبا تا نيما".<br />
: معين<br />
20<br />
-<br />
-<br />
-<br />
-<br />
-<br />
-<br />
1275<br />
-3<br />
در بارهي زندگي كوتاه و پراز مبارزات طاهره قرةالعين، رجوع كنيد به<br />
الدين محرابي، "قرةالعين شاعرة آزاديخواه و ملي ايران،" كلن،<br />
براي نمونه، رجوع كنيد به:<br />
بدرالملوك بامداد، "زنان ايران از انقلاب مشروطيت تا انقلاب سفيد"،<br />
تهران،<br />
فخري قويمي، " كارنامه زنان مشهور ايران"، تهران، و<br />
عبدالحسين ناهيد، "زنان ايران در جنبش مشروطه"، تهران،<br />
شمس كسمائي در سال خورشيدي ميلادي) در يك خانوادهي<br />
گرجي ايراني ساكن يزد به دنيا آمد. كسمائي با حمايت پدر و سپس شوهرش مدارج<br />
تعليم و تربيت را يكي پس از ديگري پيمود و در بيست سالگي به يكي از رهبران<br />
جنبش زنان ايران تبديل شد. او زبانهاي تركي آذري و فارسي و روسي را به خوبي<br />
ميدانست و در دههي ميلادي خورشيدي) يكي از زنان روشنفكر و<br />
دانشمند ايران محسوب ميشد. كسمائي در سال همراه همسر و دو فرزندش<br />
(صفا و اكبر) پس از سالها دوري از كشور و تحصيل و كار از روسيه به ايران<br />
بازگشتند. وي هنگامي كه همراه خانواده وارد تبريز گشت چادر بر سر نداشت و شايد<br />
نخستين زن مسلمان ايراني بود كه آزادانه در كوچه و بازار تبريز ظاهر شد و به خاطر<br />
همين جسارت و آزادگي مورد لعن و نفرين بخشي از قشريون و ملاهاي متعصب<br />
قرار گرفت. ولي بعد از دو سال (در خورشيدي برابر با ميلادي) در زمان<br />
حكومت نه ماههي شيخ محمد خياباني يكي از دستاندركاران اصلي مجلهي<br />
فرهنگي و سياسي "آذايستان" گشت و در آن مجله با فمينا (نام مستعار تقي<br />
رفعت، سردبير مجله) و با فمينيست (نام مستعاررفيع خان امين) در بارهي حقوق<br />
زن و برابري و آزادي مناظرات و مناقشات متعدد داشت. در ضمن شمس كسمائي،<br />
شاعري توانا و مورد محبوب بود و اشعار او مورد تمجيد و تحسين ديگر شاعران<br />
معاصر خود از جمله ابوالقاسم لاهوتي قرار گرفت. براي اطلاعات بيشتر رجوع<br />
كنيد به آرين پور، "از صبا تا نيما،" جلد دوم، سال<br />
در ديگر نقاط ايران نيز زنان در مبارزات مسلحانه عليه "استبداد صغير"<br />
شركت داشتند. به طور نمونه، در تصرف رشت در بهمن عذرا كردستاني<br />
همراه دو زن مبارز ديگر – آستخيك و ليلا – ملبس به لباس مردانه در كنار<br />
مجاهدين مشروطه طلب جنگيده و فداكارانه جان باختند. براي مأخذ، رجوع كنيد<br />
به ملكزاده، همانجا، جلد سوم و شيخ الاسلامي، همانجا، صفحه<br />
هر چند تعداد اين مدارس در اول انقلاب در سال خورشيدي كم بود، اما<br />
چهارسال بعد، در اواخر سال ميلادي) تعداد دانش آموز دختر به<br />
نفر رسيد و پس از آن هر سال بر شمار دانش آموزان دختر افزوده شد و در آغاز سال<br />
بيش از هزار نفر دختر دانش آموز در ايران تحصيل ميكرد.<br />
براي اطلاعات بيشتر، رجوع كنيد به<br />
جمشيد ملك پور، "ادبيات نمايشي در ايران"، در دو جلد، تهران،<br />
1362، جلد دوم، صفحه<br />
ژانت آفاري، "انقلاب مشروطيت ايران"، صفحه<br />
3500<br />
1368.<br />
1351<br />
1360.<br />
85.<br />
1920<br />
1287<br />
.196<br />
1355.<br />
1285<br />
1889)<br />
1918<br />
12<br />
1290)<br />
1299<br />
1268<br />
1911)1290<br />
:<br />
.48<br />
1910<br />
1347<br />
17<br />
-<br />
-<br />
-<br />
-<br />
-<br />
:<br />
- 4<br />
-5<br />
- 6<br />
:<br />
- 7<br />
1301<br />
-8<br />
1887)<br />
1271)<br />
1366<br />
1274<br />
8<br />
85<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
پيامبر جزيرةالعرب<br />
و کتاب عربی او<br />
نويسنده: باقر مومني<br />
1<br />
2<br />
برخلاف شايعه و تصوري كه بعدها، پس از هجوم اعرابِ مسلمان به<br />
سرزمينهاي خارج از حجاز و پذيرش اسلام از جانب مردم اين<br />
سرزمينها، رايج شده و جا افتاده محمد و قرآن و اسلام در واقع<br />
پديده هائي مطلقاً خاص سرزمين عربستان و امت عرب هستند و<br />
بهيچوجه جنبة جهاني ندارند و از آغاز تا به آخر نيز محمد و<br />
خدايگانش چنين ادعائي نداشتهاند، و بهترين و معتبرترين سند<br />
اين مدعا نيز خود قرآن، كتاب آسماني محمد و مسلمانان است.<br />
ابتدا به محمد و رسالت و نبوت او بپردازيم:<br />
بر اساس روايات مستند و مورد قبول تمامي مفسران ِ فرقههاي<br />
مختلف اسلامي وقتي محمد داستان نخستين الهام يا وحي خود را<br />
براي همسرش خديجه نقل ميكند او ميگويد: "اي عموزاده، مژده<br />
گيرو ثابت قدم باش. سوگند بدان خدائي كه جان خديجه بدست<br />
اوست من اميد آن دارم كه تو پيغمبر اين امت باشي." و سپس<br />
هنگامي كه خديجه اين ماجرا را براي "ورقة بن نوفل"، كه<br />
عموزادة او بود و به دين نصارا در آمده بود، بازگو كرد" ورقه بي<br />
اختيار گفت قدوس، قدوس. سوگند بدان كه جان ورقه بدست<br />
اوست اي خديجه، اگر راست بگوئي، همان "ناموس اكبر" كه بنزد<br />
موسي ميآمد بنزد او آمده و [همانسان كه موسي را به پيامبري<br />
بني اسرائيل نويد داد] همانا او پيغمبر اين امت است. به او بگو در<br />
كارخود ثابت قدم باش."<br />
اما گذشته از اين روايت، كه بسياري ميتوانند در صحت و سقم و<br />
يا دقت آن ترديد كنند، در خود قرآن بارها و بارها به اين نكته كه<br />
ايزد يكتاي محمد او را براي راهنمائي قوم و امت خويش، يعني<br />
مردم مكّه و اطراف آن، يا اگر وسيعتر بگيريم براي مردم<br />
جزيرةالعرب، كه مردمي "امي" هستند و تا اين زمان پيامبري از<br />
ميان آنان برانگيخته نشده، به رسالت فرستاده است. اين رسالت<br />
البته در مراحل اول مدعي آن نبود كه تمام گسترة عربستان را در<br />
بر ميگيرد بلكه در آغازِ وحي از محمد خواسته ميشود كه تنها<br />
عشيرة خويش و مردم مكه و اطراف آنرا بيم دهد كما اينكه "رب"<br />
يا خدايگان ِ محمد، كه تا اين زمان و حتّي مدتي پس از آن نيز نام<br />
مشخصي ندارد، در نخستين الهامهاي خوداز او ميخواهد كه<br />
خويشان بسيار نزديكش را بيم دهد: "واَندر عشيرَتك الاَقرَبينَ"<br />
(26 شعرا، 214)، و پس از مدتي نيز با اشاره به مردم مكه، يا<br />
بگفتة قرآن "ام القُري" و آنها كه در اطراف آن هستند، خطاب<br />
به او يادآور ميشود كه پيش از تو نه بيمدهندهاي به ميان اينان<br />
فرستادهايم كه آنان را هدايت كند و نه كتابي به آنها دادهايم كه<br />
بخوانند و اينك خدايگان پيروزمند و مهربان تو را<br />
بعنوان يكي از مرسلين فرستاده كه به راه راست هدايت كني و نيز<br />
قرآني فرستاده تا بياري آن مردمي را كه به پدرانشان بيم داده<br />
نشده و تا كنون در بي خبري مانده اند، بيم دهي ياسين،6-3)<br />
"واين رحمتي است از جانب خدايگانت تا مردمي را كه پيش ازتو<br />
بيم دهندهاي نداشتهاند بيم دهي، باشد كه پند پذيرند"<br />
قصص،46) "وچون بسبب اعمالي كه مرتكب ميشوند مصيبتي به<br />
آنها رسد نگويند اي خدايگان ما چرا پيامبري بر ما نفرستادي تا<br />
ازآيات تو پيروي كنيم و از مؤمنان باشيم." بدينسان،<br />
چنانكه از آيات قرآن بر ميآيد معلوم ميشود كه مردم مكه و<br />
اطرافش تا اين زمان از داشتن پيامبرمحروم بودهاند و دراين زمان<br />
است كه خداي يكتا محمد را از ميان خود آنان به رسالت برمي-<br />
گزيند تا قوم خويش را از شرك و گمراهي برهاند و به راه راست<br />
هدايت كند.<br />
اما اينكه درميان هر قوم پيامبري از خود آنان، وهرپيامبري براي<br />
هدايت قوم خود برانگيخته ميشود، بگواهي قرآن امري طبيعي و<br />
جاري و با سابقه و شناخته شده است و اختصاص به محمد و قوم<br />
او ندارد و اين نكته بارها در قرآن از جانب خدايگان ِ محمد به او<br />
يادآوري شده كه "ما پيش از تو به هيچ شهري رسولي نفرستاديم<br />
مگر مرداني ازهمان شهرها كه به آنها وحي ميكرديم."(12 يوسف،<br />
زيرا هر قومي رهبرو هدايت كنندة خاص خود را دارد<br />
رعد، و ما به ميان هر يك از اقوام و امت ها پيامبران و رسولان<br />
خاص خودشان را فرستادهايم (15 حجر، 100؛ انعام، 42و...) كه<br />
داستان بعضي را برايت گفتهايم و داستان بعضي را نگفتهايم<br />
مؤمن، 78)؛ و اينك تو را به ميان امتي به رسالت ميفرستيم كه<br />
پيش از آنان امت هاي ديگر وجود داشتهاند، تا آنچه را كه بر تو<br />
وحي كردهايم برآنان تلاوت كني زيرا به "رحمان" يعني خداي<br />
يكتا باور ندارند<br />
و اما در داستانهائي كه محمد از سرنوشت رسولان و پيامبران<br />
پيش ازخود ازمنبع وحي دريافت داشته و براي قوم خود نقل مي-<br />
كند بصورت تكراري و بتأكيد گفته ميشود كه همگي آنها هركدام<br />
مأمور ابلاغ احكام خدايگان خود به قوم خودشان بودهاند. و از آن<br />
28)<br />
13)<br />
40)<br />
36)<br />
.(28،47)<br />
6<br />
34) سبا، (44<br />
.(30 ،13)<br />
(109<br />
(7<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
86
علاوه بر محمد، كه پيامبر قوم خويش و<br />
مأمور تلاوت آيات االله بر آنان و آموزش<br />
كتاب و حكمت به آنان است، درمورد<br />
"كتاب" او نيز خداي محمد بر اين اصل، كه<br />
قرآن، يعني كتابي كه محمد باخود آورده،<br />
خاص قوم اوست باصرار تأكيد ميكند. او<br />
حتي در روزهاي آخر اقامت محمد در مكه<br />
و در آستانة عزيمتش به يثرب (مدينة<br />
بعدي)، يعني در سال سيزده بعثت،<br />
همچنان بر عربي بودن قرآن و اينكه اين<br />
كتاب خاص مردم ام القراي مكه و<br />
اطراف آنست اصرار ميورزد<br />
.<br />
ميان پيش از همه به شرح داستان موسي و قومش بني اسرائيل<br />
ميپردازد:<br />
خدايگان موسي پس از برگزيدن وي به رسالت و سپردن الواح<br />
حاوي پيامها و تعاليم خود به او شرح ميدهد كه "براي او در آن<br />
الواح از هرچيز گفتاري و در بارة هرچيز تفصيلي نوشتيم. سپس<br />
گفتيم آنها را با تمام نيرو بگير و قوم خود را فرمان ده كه به<br />
بهترين آنها عمل كنند (عرفات، 145)؛ و چنانكه در تورات آمده<br />
"خداوند به موسي گفت نزد من به كوه بالا بيا و آنجا باش تا لوح-<br />
هاي سنگي و تورات و احكامي را كه نوشتهام تا ايشان[قوم بني<br />
اسرائيل] را تعليم نمائي به تو دهم." (سفر خروج باب<br />
"و چون گفتگو را با موسي در كوه سينا به پايان برد لوح<br />
شهادت، يعني دو لوح سنگي، كه با انگشت خدا مرقوم شده بود به<br />
وي داد" (همانجا، 18،و ..)؛ و موسي در تمام دوران رسالت و<br />
نبوتش خطابش به قوم خودش بود كمااينكه وقتي بني اسرائيل<br />
مرتكب اعمالي شدند كه با تعاليم او منافات داشت ميگفت:<br />
قوم من، چرا مرا ميآزاريد و حال آنكه ميدانيد من رسول خدا بر<br />
شما هستم." (قرآن، سورة 61 صف، آية 5).<br />
خدايگان ِ محمد همچنين در مورد نوح بارها حكايت ميكند كه او<br />
را بر قوم خويش به رسالت فرستاده تا آنان را بيم دهد و به<br />
پرستش االله، خدايگان يكتا دعوت كند: "ما نوح را بسوي قومش<br />
فرستاديم تا قوم خود را، پيش از آنكه عذابي دردآور برسرشان فرود<br />
آيد، بيم دهد" نوح، 1؛ هود، 25؛ مؤمنون، 32؛<br />
59؛ و و نوح خود ميگفت: "اي قوم من، من بيم دهندهاي<br />
روشنگرم * خدا را بپرستيد؛ ازاو بترسيد و از من اطاعت كنيد."<br />
"زيرا از عذاب روز بزرگ برآنان بيمناك بود" و<br />
در برابر كفر و انكار مهتران قومش كه او را به گمراهي متهم مي-<br />
كردند ميگفت: "اي قوم من، گمراهي را در من راهي نيست زيرا<br />
من پيامبري از جانب خدايگان جهانيانم 61)، و از آنان مي-<br />
پرسيد: "آيا اينكه از جانب خدايگانتان بر مردمي از خودتان وحي<br />
نازل شده تا شما را بيم دهد كه پرهيزكاري كنيد، و كاري كند كه<br />
مورد رحمت قرار گيريد به شگفت آمدهايد؟" (7، 63)؛ و چون در<br />
برابر انكار و تحقير و آزار آنان ناراحت بود به او وحي رسيد كه از<br />
قوم تو"جزآن گروه كه ايمان آوردهاند، بقيه ايمان نخواهند آورد، و<br />
ازكارهاي آنان اندوهگين نباش"<br />
پس از موسي و نوح نيز خداي يكتاي محمد براي او حكايت مي-<br />
كند كه براقوام ديگر نيز، هر يك جداگانه، پيامبراني مبعوث كرده<br />
است و بويژه به او يادآوري ميشود كه "پيش از تو<br />
پيامبراني را بر قومهاشان فرستاديم" روم 47)؛ و بعد هم<br />
علاوه بر رواياتي كه به صورت پراكنده در بارة اين پيامبران و<br />
رابطه شان با اقوامشان، در بسياري از سوره هاي قرآن بيان مي-<br />
كند، در دو سورة اعراف و هود يكجا و بتفصيل از آنان سخن به<br />
ميان ميآورد.<br />
براي مثال در بارة هود پيامبر قوم عاد، صالح پيامبر قوم ثمود،<br />
شعيب و مردم مدين و همچنين لوط و قومش بتكرار تأكيد مي-<br />
،24 آية 12<br />
23<br />
11<br />
،31<br />
71)<br />
(<br />
يا"<br />
شود كه خداوند هر يك از آنها را تك تك و جدا جدا در زمانهاي<br />
مختلف بر قوم هاشان به رسالت فرستاده تا آنان را به پرستش االله<br />
خداي يكتا دعوت كنند و آنان را بيم دهند. اينان نيز هر كدام قوم<br />
خويش را به پرستش االله و اعراض از شرك وكفر دعوت كردند اما<br />
همه جا مهتران اين اقوام به كفر وانكار خداي يكتا و تهمت و آزار<br />
پيامبران خودشان پرداختند و خداي يكتا هم همگي آنان را به<br />
عذابهاي بزرگ گرفتار ساخت. براي مثال قوم عاد را با بادي<br />
سخت از ريشه بركند، بر قوم ثمود غريوي سهمناك و بر قوم<br />
شعيب زلزلهاي سخت فرو فرستاد كه همگي در خانههاي خود بر<br />
جاي مردند، و قوم لوط را در زير باراني از سنگريزه نابود ساخت<br />
و...).<br />
االله پس از روايت اين داستانها براي محمد به اويادآور ميشود كه<br />
هرچيزي از اخبار پيامبران و اقوام آنها را كه براي تو نقل ميكنيم<br />
براي اينست كه تو را در برابر منكران قومت قويدل گردانيم<br />
و ميافزايد ما پي درپي پيامبران خود را به ميان امت هاي<br />
گوناگون فرستاديم، و هر بار كه بر امتي پيامبرش بيامد او را<br />
تكذيب كردند مانيز آنها را يكي پس از ديگري به هلاكت رسانديم<br />
و از آنها داستانها ساختيم مؤمنون، و حال آنكه اگر مردم<br />
اين شهرها ايمان آورده و پرهيزگاري پيشه كرده بودند بركات<br />
آسمان و زمين را به رويشان ميگشوديم ولي آنها پيامبرانشان را<br />
به دروغگوئي نسبت دادند و در نتيجه ما آنان را به كيفر كردارشان<br />
هلاك كرديم<br />
بدين ترتيب براساس تأكيد خدايگان و منبع الهام و تكرار بيشمار<br />
،11)<br />
( 44<br />
،7) – 65 93؛ 102-25 ،11<br />
23)<br />
.( 96 ،7)<br />
( 12<br />
،7<br />
(9 ،7)<br />
،7) "<br />
.(36 ،11)<br />
30)<br />
(...<br />
(3-2 ،71)<br />
(74 ،10)<br />
87<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
؛)<br />
14)<br />
4<br />
4<br />
"<br />
اين اصل كه پيش از وي هر قوم و سرزميني را پيامبري و هريك از<br />
اينان را سرنوشتي ويژه بوده قرآن تأكيد ميورزد كه اين اصل در<br />
مورد محمد و قوم عرب سرزمين حجاز نيز جاري است وبه همين<br />
دليل براي اينكه جاي توهم و ابهامي در اين زمينه باقي نماند،<br />
حتي در مدينه، يعني هنگامي كه "مدينة النّبي" مراحل اوليِّه<br />
شكل گرفتن خود را طي ميكند، در قرآن بتأكيد تكرار ميشود كه<br />
اللها" آن پادشاه قدوس و عزير و حكيم در ميان مردمي امي و<br />
بي كتاب پيامبري از خودشان برگزيد تا آياتش را بر آنان تلاوت<br />
كند و آنها را پاكيزه سازد و كتاب وحكمتشان بياموزد چرا كه اينان<br />
پيش از آن در گمراهي آشكار بودند مدتي جمعه، البته<br />
در مدينه پيش از آنكه كار محمد به درگيري با يهوديان ساكن اين<br />
شهر بكشد قرآن علاوه بر اميون لاكتاب به اشاره و بطور ضمني از<br />
اهل كتاب، يعني يهوديان و مسيحيان، نيز ميخواهد كه "ازاين<br />
رسول پيامبر امي كه نامش را در تورات و انجيل خود نوشته مي-<br />
يابند پيروي كنند زيرا او كه از جانب االله مبعوث شده آنچه را اهل<br />
كتاب با خود دارند تصديق ميكند بقره، و..) و كساني كه<br />
به او ايمان آورند و عزيزش دارند و ياريش كنند و از نور يا كتابي<br />
كه به او نازل كردهايم پيروي كنند رستگار ميشوند<br />
محمد نيز خواسته ميشود كه مأموريت و آئين خود را، علاوه بر<br />
مشركان، به اهل كتاب نيز ابلاغ كند اما اگر از او روي گرداندند<br />
آنان را به واگذارد آل عمران، 20 اما هنوز مدتي طول<br />
ميكشد تا آنزمان كه محمد، علاوه بر مشركان، اهل كتاب را نيز<br />
موظف و مجبور به پذيرش الهامات و تعاليم خود بخواند.<br />
بهر حال علاوه بر محمد، كه پيامبر قوم خويش و مأمور تلاوت<br />
آيات االله بر آنان و آموزش كتاب و حكمت به آنان است، درمورد<br />
"كتاب" او نيز خداي محمد بر اين اصل، كه قرآن، يعني كتابي كه<br />
محمد باخود آورده، خاص قوم اوست باصرار تأكيد ميكند. او حتي<br />
در روزهاي آخر اقامت محمد در مكه و در آستانة عزيمتش به<br />
يثرب (مدينة بعدي)، يعني در سال سيزده بعثت، همچنان بر عربي<br />
بودن قرآن و اينكه اين كتاب خاص مردم ام القراي مكه و اطراف<br />
آنست اصرار ميورزد و ميگويد: "قرآني را به زبان عربي برتو وحي<br />
كرديم تا "ام القري" و آنچه در اطراف آنست بيم دهي و آنان را از<br />
روز قيامت كه در آن ترديدي نيست بيم دهي."<br />
زيرا هيچ پيامبري را تا كنون نفرستادهايم مگر به زبان قومش براي<br />
اينكه بتواند پيام خدا را براي آنها به زبان خودشان بيان كند<br />
ابراهيم، "اين كتاب سخني است بر حق از جانب خدايگانت تا<br />
مردمي را كه پيش از تو بيم دهندهاي نداشتهاند بيم دهي، باشد<br />
كه به راه راست درآيند."(32 سجده، 3)؛ و باري ديگر، و اين به<br />
احتمال قوي براي جلب توجه يهوديان و مسيحيان سرزمين حجاز<br />
گفته ميشود: "اين كتاب مباركي كه نازل كردهايم تصديق كنندة<br />
نوشتههاي پيشين است كه در دسترس است، تا با آن مردم ام<br />
القرا، يعني مكه و مردم اطرافش را بيم دهي، و بدان كه آن كساني<br />
كه به زندگي در جهان ديگر باور دارند به اين كتاب نيز باور دارند."<br />
6) انعام، (92<br />
خدايگان محمد درعين حال در جائي ديگر، پس از اشاره به<br />
فرستادن كتاب براي موسي بعنوان هدايت و رحمت براي قومش،<br />
در مورد قرآن نيز خطاب به اعراب و قوم محمد ميگويد: اين<br />
كتابي مبارك است كه ما آنرا نازل كردهايم تا نگويند كه تنها بر دو<br />
طايفة پيش ازما، يعني يهود و نصارا، كتاب نازل شده و ما درواقع از<br />
آموزههاي آنان –چه بدين سبب كه به زباني ديگر، يعني بغير زبان<br />
عربي نوشته شده بوده و چه بعلت اينكه با شرايط زندگي ما تناسب<br />
نداشته و يا بسبب آنكه آورندة كتاب از قوم و قبيلة ما نبوده بي<br />
خبر ماندهايم 156-154)؛ و نيز نگوئيد كه اگر بر ما هم كتابي<br />
نازل ميشد ما بهتر از آنان به راه هدايت ميرفتيم؛ و بهر حال<br />
اينك بر شما نيز دليلي روشن و هدايت و رحمت از جانب<br />
خدايگانتان فرو فرستاده شد 157)؛ پيش از اين، كتاب موسي<br />
[كه به زباني غيرعربي است] راهنما و رحمت بود و اينك اين<br />
كتاب، كه تصديق كنندة آن و ديگر كتابهاي پيشين است، به زبان<br />
عربي آمده تا ظالمان را بيم دهي و نيكوكاران را مژدهاي باشد<br />
و سرانجام اين نكته تكرار و بر آن تأكيد ميشود كه<br />
آنچه محمد با خود آورده در كتابهاي پيشينيان نيز موجود است<br />
منتها اين كتاب، كه در واقع در تأئيد آنها آمده،<br />
وحيي است به زبان عربي روشن و صريح كه بر قلب<br />
يك عرب نازل شده و خاص اعراب است زيرا اگر آنرا بر<br />
يك عجم، يعني غيرعرب، نازل ميكرديم و او آنرا برايشان مي-<br />
خواند آنها به او ايمان نميآوردند<br />
اما با اينهمه تذكرات و توضيحات بازهم مخاطبان محمد نمي-<br />
خواستند باور كنند كه بيم دهندهاي ازميان خودشان برانگيخته<br />
شده و گفتند اين امري عجيب و اين مرد جادوگري دروغگوست<br />
4؛ قاف، 2)، و همچون كافران اقوام و امت هاي<br />
پيشين، كه در مورد كتابهاي آسماني پيامبران خود ميگفتند<br />
دروغي است كه بهم بافتهاند، اينها هم در برابر محمد و آيات<br />
روشني كه بر آنها ميخواند به يكديگر ميگفتند: جزاين نيست كه<br />
اين مردي است كه ميخواهد شما را از آنچه پدرانتان مي-<br />
پرستيدند باز دارد. اينان نيز سخن حق را جادو خواندند و گفتند<br />
آن جز دروغي بهمبافته چيز ديگري نيست 43)؛ و<br />
محمد را به سخره گرفتند و براي تخطئة او و نفي آسماني والهي<br />
بودن كتابش قرآن از جمله گفتند كه آنرا بشري به او ميآموزد و<br />
46)<br />
–<br />
(195 ،26)<br />
[194 ،26]<br />
(34 سباء<br />
(199-198 ،26)<br />
،6)<br />
،6)<br />
احقاف، ( 12<br />
26) شعرا، (197<br />
38) صاد، 50<br />
3<br />
.(2 -1<br />
(7، 157)، و از<br />
42) شورا، ( 7<br />
101<br />
.(<br />
62)<br />
2)<br />
3)<br />
" اللها "<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
88
(5<br />
15) حجر، (11-10<br />
6<br />
5<br />
حال آنكه شخصي كه آنها به او اشاره دارند زبانش عجمي است و<br />
اين كتاب به زبان عربي است و با بياني روشن و رسا نوشته شده<br />
است<br />
چنانكه معلوم است خدايگان محمد و الهام دهندة او بر عربي بودن<br />
و روشني و رسائي و صراحت قرآن تكيه ميكند و علاوه بر آنچه<br />
گفته شد چندين بار ديگر نيز اين نكته را تكرار ميكند، و اين<br />
تكرار بويژه از آنرو صورت ميگيرد كه جاي هيچگونه ترديدي باقي<br />
نماند كه اين كتاب خاص مردم جزيرةالعرب است و به زبان عربي<br />
روشن و گويا هم نوشته شده كه مردم ام القري و اطرافش دچار<br />
ابهام و سرگشتگي نشوند:<br />
"اين كتابي است كه آيات آن بروشني و وضوح بيان شده، قرآني<br />
است به زبان عربي و براي مردمي كه [اين زبانرا] ميدانند."(41<br />
فصلت، و اگر آنرا به زبان عجمي و بيگانه ميفرستاديم مي-<br />
گفتند چرا آياتش بروشني بيان نشده؟ يا چرا كتاب به زبان عجمي<br />
است و حال آنكه زبان ما عربي است بهمين سبب است<br />
كه ما آنرا به زبان عربي و عاري از هرگونه پيچيدگي و كژي<br />
نوشتيم و در آن نيز براي فهم بهتر مردمان مثَل ها و قصههاي<br />
و در<br />
گوناگون عرضه كرديم تا شايد پند گيرند<br />
آن به شكلهاي گوناگون هشدار داديم تا شايد پروا كنند يا پندي<br />
اما جالب اينجاست كه با همة تأكيدها<br />
تازه گيرند<br />
در مورد زبان و محتواي قرآن بازهم مشركان و منكران براي گريز<br />
از پذيرش مواعظ محمد بهانه ميآورند كه اينها را مردي عجمي به<br />
او ميآموزد نمل، و يا دروغهائي بر هم بافته و اساطيري<br />
از پيشينيان است كه ديگران به او املاء ميكنند و او آنها را مي-<br />
نويسد<br />
در برابر اين انكارها و اتهامات "رحمان"، يعني خدايگان يكتاي<br />
محمد كه در مراحل اول بعثت به اين نام خوانده ميشود، او را به<br />
قيد سوگند به "قرآن حكمت آميز" اطمينان ميدهد كه وي از<br />
زمرة مرسلين است و در راهي راست و مستقيم راه ميپيمايد و<br />
قرآن هم از جانب خود او، كه پيروزمند و مهربان است، بر وي نازل<br />
ما قرآن را كه همه چيز در آن بيان<br />
شده است<br />
شده و براي مسلمانان هدايت و رحمت و بشارت است، بر تو نازل<br />
كرديم نحل،89)؛ اين كتاب از سوي خدايگان جهانيان فرو<br />
فرستاده شده، آنرا روح الامين بر دل تو نشانده تا از بيم دهندگان<br />
باشي و كتابي است به زبان عربي روشن<br />
وبراي آنها كه ايمان آوردهاند هدايت و شفاست، و آنها كه ايمان<br />
نياوردهاند گوشهاشان كر و چشمهاشان كور است ايزد<br />
يكتاي محمد سپس براي آرامش خاطر او از سرگذشت امت هاي<br />
پيشين و پيامبران آنان براي او حكايت ميكند كه پيش از تو ما در<br />
ميان اقوام پيشين هم رسولاني فرستادهايم اما به هيچ قريهاي بيم<br />
دهنده اي نفرستاديم مگر آنكه متنعماناش گفتند ما پدرانمان را<br />
به آئيني ديگر يافتيم و به آنان اقتدا ميكنيم زخرف، و<br />
"هيچ فرستادهاي بر آنان مبعوث نشد مگر آنكه مسخرهاش كردند"<br />
و ما نيز آنان را به جزاي اعمالشان<br />
هلاككرديم. اما خدايگان تو هرگز مردم قريهها را هلاك نكرد<br />
مگر آنگاه كه از ميان خودشان فرستادهاي برآنان برگزيد و آيات<br />
ما را عرضه كرد، و قريهها را نابود نكرديم مگر آنكه مردمش ستمكار<br />
بودند قصص،<br />
:(59<br />
28)<br />
7<br />
،6)<br />
براي مثال پيش از اينان قوم نوح و گروههائي نيز كه پس از آنان<br />
بودند همگي پيامبرانشان را تكذيب كردند و هر امتي برآن شدند<br />
تا پيامبرانشان را آزار دهند و به باطل به جدل و ستيزه برخاستند<br />
تا حق را از ميان ببرند اما من آنها را به عقوبت فرو گرفتم، آنهم<br />
چه عقوبتي! (40 مؤمن، و باري ديگر: امت هائي كه پيش از تو<br />
پيامبرانشان را مسخره و سخنان حق آنها را انكار ميكردند به<br />
سختيها و بدبختيها گرفتار ساختيم تا خوار و سرافكنده شوند<br />
42؛ اعراف، اما تو در آنچه بر تو وحي شده چنگ بزن و<br />
يقين داشته باش كه در راه راست و صراط مستقيم هستي و در<br />
حقيقت اين پيامي است براي "تزكيه و تهذيب تو و قوم تو وزودا<br />
كه در اين باره از شما حسابخواهي شود زخرُف، 44-43)؛ و<br />
اگر با تو مجادله كردند بگو خدا به هركاري كه ميكنيد آگاهتر<br />
است و در آنچه مورد اختلاف شماست در روز قيامت حكم خواهد<br />
و به آنها كه ترا مسخره و انكار ميكنند:<br />
كرد<br />
"بگو اي قوم من، هرگونه ميخواهيد عمل كنيد ما نيز بشيوة خود<br />
عمل ميكنيم. شما منتظر بمانيد ما نيز منتظر ميمانيم"<br />
هود، 122-121)، بزودي خواهيد دانست كه پايان زندگي بسود كه<br />
خواهد بود؛ و بيقين ستمكاران رستگار نخواهند شد بلكه<br />
به عذابي كه خوارشان ميسازد و گرفتار خواهند شد و عذاب<br />
جاويد بر سر آنان فرود خواهد آمد و به آنها نيز كه<br />
به "رحمان" كافر ميشوند بگو كه خدايگان من هموست وخدائي<br />
جز او نيست؛ من به او توكل كردهام و توبهام نيز به درگاه اوست<br />
30)؛ و توجه داشته باش كه پس از اين قرآني كه به زبان<br />
عربي نازل شده، و پس از آگاهي و دانشي كه به تو رسيده اگر از<br />
پي خواهشها و هوسهاي آنان بروي در برابر كارسازو<br />
نگهدارندهاي نخواهي داشت<br />
11)<br />
(135 ،6)<br />
" اللها "<br />
43)<br />
39) زمر، (39<br />
.(37 ،13)<br />
.(94<br />
22) حج، (69-68<br />
،13)<br />
39) زمر، (28-27<br />
26) شعرا، ،(197-192<br />
(23<br />
.(44 ،41)<br />
43)<br />
.(44 ،41)<br />
(103 ،16)<br />
20) طاها، .(113<br />
(103<br />
16)<br />
(3<br />
25) فرقان، .(5-4<br />
36) ياسين، (5-2 :<br />
16)<br />
89<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
اللها" " خدايگان بعدي محمد، حتي در سالهاي آخر زندگي او براي<br />
تشويق و جلب مردم به همراهي و پيروي از او خطاب به آنان<br />
يادآور ميشود كه محمد پيامبري از خود ايشان است كه بر آنان<br />
مبعوث شده و ميافزايد: "هرآنچه شما را رنج ميدهد براو گران<br />
ميآيد. او سخت به شما دلبسته است و با مؤمنان رئوف و مهربان<br />
است" عنكبوت، 128)؛ اما درعين حال به نحوي تكراري به<br />
شرح سرنوشت دردناك امتهائي ميپردازد كه پيامبرانشان را<br />
مسخره ميكردهاند و خطاب به "مردم مكه و اطرافش" توضيح<br />
ميدهد كه "پيش از شما در جاهاي ديگر و در ميان مردمان ديگر<br />
سنتهائي وجود داشته"و ما به ميان"هر يك از امتها<br />
پيامبرخودشان را مبعوث كرديم كه خدا را بپرستند و از بت دوري<br />
جويند؛ بعضي را خدا هدايت كرد و بعضي ديگر را گمراه"؛ و سپس<br />
به مردم مكه توصيه ميكند كه بر روي زمين بگرديد و بنگريد كه<br />
پايان كار آنان كه به پيامبرانشان نسبت دروغگوئي ميدادند چه<br />
بوده است و همين خود براي مردم سرزمين عربستان دليلي روشن<br />
و براي پرهيزكاران راهنمائي و اندرزي خواهد بود نحل، 36؛<br />
آل عمران، 138-137)؛ و در جائي ديگر پرسشگرانه ميگويد:<br />
"آيا اينان در زمين سير نكرده اند تا بنگرند كه عاقبت مردماني كه<br />
پيش از آنها ميزيستهاند چگونه بوده، مردماني كه در عدد از اينان<br />
بيشمارتر بودند و نيرويشان بسي افزونتر و آثارشان برروي زمين<br />
فراوانتر بود مؤمن، و خدا آنان را به كيفر كفرشان فرو<br />
گرفت و هيچكس هم نبود كه از قهر االله حفظشان كند<br />
آري، االله، آنان را هلاك و نابود ساخت، چرا كه پيامبران خود را<br />
تكذيب كردند، و بي شك كافران ام القري و قوم محمد نيز، كه به<br />
ده يك آنچه به اقوام پيشين داده بوديم دست نيافتهاند<br />
45)، عاقبتي اينچنين خواهند داشت (رجوع به محمد، 10؛<br />
فاطر، 44؛ 12<br />
و سخن آخر آنكه نه تنها در دنيا هر قومي پيامبر خاص خود را<br />
دارد بلكه در جهان آخرت نيز هر پيامبري گواه امت خود خواهد<br />
بود. پس اي محمد، هرگاه قوم تو به تو پشت كردند تو وظيفهاي<br />
جز تبليغ و روشنگري نداري و در روزي كه روز موعود<br />
است از هر امتي گواهي از خود همان امت، و از جمله ترا براي<br />
نساء،<br />
قومت، برميانگيزيم تا برآنان گواه باشي<br />
41)؛ و در آن روز خدا آنان را فرا خواهد خواند و گويد كجايند<br />
شريكاني كه براي من تصور ميكرديد! (28 قصص، 74)؛ و از هر<br />
امتي گواهي بياوريم و گوئيم برهان خويش بياورند، و در آنجا<br />
خواهند فهميد كه حق با است، و آن بتان كه به خطا خدا<br />
ميخواندند آنان را به حال خود رها خواهند كرد و يقين<br />
داشته باش كه در آن هنگام كافران فرصت و رخصت سخن گفتن<br />
نخواهند داشت و مورد عفو قرار نخواهند گرفت 84)، و در<br />
آنروز كافران و آنان كه بر رسول عصيان ورزيدهاند آرزو ميكنند كه<br />
اي كاش زمين آنان را در خود فرو ميبرد<br />
به اين ترتيب نه تنها رسالت محمد و كتاب او قرآن، دراين جهان،<br />
به هدايت مردم ام القراي مكه و اطراف آن محدود ميشود بلكه در<br />
جهان ديگر نيز محمد فقط گواه قوم خويش است و از جانب االله<br />
برانگيخته ميشود تا در بارة آنان شهادت دهد، زيرا در اينجا براي<br />
هر امتي گواهي از خود او وجود دارد و هر پيامبري گواه امت<br />
خويش خواهد بود.<br />
1385/12/25<br />
__________________<br />
-1<br />
پي نوشت:<br />
در تأئيد اين اصل ميتوان آية سوم از سورة پنجم مائده را نيز، كه در آخرين<br />
روزهاي سال دهم هجرت در حجةالوداع به محمد وحي شده، گواه آورد كه در<br />
آن خطاب به مسلمانان حاضر در مكه چنين گفته ميشود: "امروز دين شما را<br />
برايتان به كمال رساندم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را بعنوان دين<br />
شما برگزيدم" و در توضيح اين آيه در كتاب "مصحف النبويه" چنين آمده است:<br />
"بلحاظ ترتيب زماني اين آخرين آيه ايست كه براو وحي شد و نشانگر پايان<br />
قريب الوقوع رسالت مصطفي در زندگي ناسوتي اوست."<br />
پس از وفات محمد، ابوبكر در جمع اصحاب، كه براي تعيين خليفه در<br />
سقيفة بني ساعده گرد آمده بودند، در خطابهاي پس از حمد و ثناي االله گفت:<br />
"خدا محمد را به رسالت سوي خلق فرستاد كه شاهد امت خويش باشد تا او را<br />
بپرستند و به وحدانيت بستايند، واين هنگامي بود كه خدايان گونهگون مي-<br />
پرستيدند وميپنداشتند كه اين خدايان سنگي و چوبي به نزد خداي يگانه<br />
شفاعتشان ميكند و سودشان ميدهد."<br />
صفحات ترجمة سيره النبويه تايف ابن هشام، همچنين رجوع<br />
شود به صفحات تا 211 سيرت رسول االله.<br />
اصطلاح "ما يا مادر براي يك شهر يا قريه، پيش از اين در كتابهاي عهد<br />
عتيق و عهد جديد (تورات يا انجيل) دربارة اورشليم به كار رفته و در آنجا از اين<br />
شهر به نام "مادر ما" ياد شده است. رجوع شود به رسالة پولس رسول به<br />
غلاطيان، باب آية و همچنين انجيل متي و انجيل لوقا و<br />
منظور از كلمة "امي"... عربهاي كافر هستند كه برخلاف يهوديان و<br />
مسيحيان هيچ وحيي در نيافته و بنابراين در جهالت از شريعت الهي زندگي<br />
ميكردند. "در كتاب "تفسير طبري" هم آمده كه "اميون كساني هستند كه<br />
هيچيك از پيامبران مرسل االله و هيچيك از كتب وحي شدة او را بر حق نمي-<br />
دانند" (رجوع شود به ص در آستانة قرآن، رژي بلاشر، ترجمة دكتر محمود<br />
راميار). در قرآن نيز در آية 75 سورة آل عمران كلمة "امي" به معناي مردم غير<br />
اهل كتاب آمده، آنجا كه گفته ميشود بعضي از اهل كتاب كه در ارتباط با مردم<br />
غيراهل كتاب پيمانشكني و در امانتهاي آنها خيانت ميكنند خود را مقصر<br />
نميدانند و ميگويند "در برابر اميها هيچ اعتراضي نميتواند بر ما وارد باشد".<br />
اين مضمون شانزده بار در سورههاي مدني قرآن، بويژه براي جلب توجه<br />
يهوديان و مسيحيان تكرار شده است.<br />
اشاره به مردي غيرعرب است كه محمد با او مانوس بوده و نشست و<br />
برخاست داشته است.<br />
در قرآن يازده بار تاييد شده كه "كتاب" يا قرآن به زبان عربي روشن و<br />
بدون ابهام نوشته شده است.<br />
رجوع شود به قرآن كريم، هديه جمعيه الدعوه الاميه ، الجماهيريه طرابلس،<br />
سنة من يا حجره.<br />
القران الكريم و ترجمة معانيه و تفسيره الي االلغه الانجليزيه، تنقيح و اعداد<br />
الرئاسه العامه لادارات البحوث العلميه و الافتا و الدعوه و الارشاد مجمع خادم<br />
الحرمين الشريفيد الملك فهد.<br />
ص- 44، تاريخ طبري، جلد<br />
34.<br />
13<br />
27 ،23<br />
4<br />
21<br />
155-154<br />
-210<br />
"<br />
26<br />
14<br />
– 2<br />
-3<br />
-4<br />
-5<br />
-6<br />
-7<br />
-8<br />
-9<br />
1396<br />
-10<br />
13<br />
11<br />
3<br />
.(32 ،40)<br />
(34 سبا،<br />
16)<br />
47<br />
،16) 84 و89؛ 4<br />
.(75 ،28)<br />
،16)<br />
.(24 ،4)<br />
(82 ،16)<br />
(82<br />
يوسف، 109).<br />
" اللها "<br />
40)<br />
29)<br />
35<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
90
يها<br />
يم<br />
يها<br />
يها<br />
يها<br />
يها<br />
يها<br />
يها<br />
يم<br />
يها<br />
معرفي كتاب<br />
گزيدههايي از رزا لوكزامبورگ<br />
به كوشش پيتر هوديس و كوين آندرسن<br />
ترجمه: حسن مرتضوي<br />
چاپ اول:<br />
نسخه<br />
(2<br />
1386<br />
2000<br />
600 صفحه<br />
تومان 7000<br />
بودم، هستم، خواهم بود.<br />
«نظم در برلين برقرار است» رزا لوكزامبورگ<br />
كتاب حاضر از پنج بخش همراه با مقدمهي پيتر هوديس و كوين<br />
بن آندرسن تشكيل ميشود. در مقدمهي اين دو صاحبنظر، كه<br />
خود در جنبش چپ آمريكا نقش فعالي داشتهاند، عنوان شده كه<br />
گزيدهها براي نخستين بار دامنهي كامل فعاليت رزا لوكزامبورگ<br />
را با گنجاندن بخش مهمي از آثار اقتصادي و سياسي او در<br />
يك مجلد نشان ميدهد. در اين مجلد چند اثر مهم او براي<br />
نخستين بار به زبان انگليسي (و طبعاً به فارسي) ترجمه شدهاند كه<br />
به موارد زير مربوط هستند: 1) تاثير جهانيشدن سرمايهداري بر<br />
اشكال اشتراكي پيشاسرمايهداري سازمان اجتماعي، رهايي زنان<br />
به عنوان بعد تام و تمام دگرگوني سوسياليستي، و 3) نقدهايي بر<br />
روش سازماني سلسلهمراتبي كه بخش اعظم تاريخ ماركسيسم<br />
را تعريف ميكنند. سرانجام، از مكاتبات او قطعاتي برگزيده شده تا<br />
عمق انسانباوري و بينش او نشان داده شود. به گفتهي هوديس و<br />
آندرسن، هدف گزيدهها در مجموع اين است كه منبع كساني<br />
باشد كه كوشند به بازانديشي مسائل دگرگوني اجتماعي<br />
راديكال امروز بپردازند. در ادامهي مقدمه با شرحي جذاب و گيرا از<br />
زندگي و آثار و فعاليت رزا لوكزامبورگ آشنا ميشويم كه به<br />
نحو ملموسي ما را در جريان تكوين انديشه و پراتيك اين انقلابي<br />
برجسته در اوايل قرن بيستم قرار ميدهد.<br />
در بخش اول كه عنوان آن اقتصاد سياسي، امپرياليسم و<br />
جوامع غيرغربي است بخشهايي از كتاب انباشت سرمايه و از<br />
مقدمهاي بر اقتصاد سياسي دربارهي تجزيهي كمونيسم ابتدايي<br />
و نيز دربارهي بردهداري آمده است. انباشت سرمايه مهمترين اثر<br />
تئوريك رزا لوكزامبورگ است كه در آن وي كوشيد تا ريشههاي<br />
اقتصادي امپرياليسم را با تمركز بر مسئلهي بازتوليد گسترده كه<br />
ماركس در پايان جلد دوم سرمايه موردبحث قرار داده بود روشن<br />
سازد. تجزيهي كمونيسم بدوي گزيدهاي است از مقدمهاي بر<br />
اقتصاد سياسي كه خود كتاب است ناتمام و متكي بر<br />
درسگفتارهاي لوكزامبورگ در مدرسه حزبي برلين.<br />
در بخش دوم با عنوان سياست انقلاب: نقد اصلاحطلبي،<br />
نظريهي اعتصاب عمومي و نوشتههايي دربارهي زنان، كتاب<br />
اصلاح يا انقلاب اجتماعي كه يكي از معروفترين آثار<br />
لوكزامبورگ است و در پاسخ به ديدگاه رويزيونيستي برنشتين<br />
نوشته شده بود، همراه با اثر معروف اعتصاب تودهاي، حزب<br />
سياسي و اتحاديه كارگري كه شرحي است كشاف از<br />
انقلاب همراه با ارائهي نظريهي خودانگيختگياش، و نيز<br />
سخنراني در پنجمين كنگره سوسيالدمكراتهاي روسيه و<br />
مقالاتي دربارهي مسئلهي زنان آمده است. نكتهي مهم در مقالات<br />
مربوط به مسئلهي زنان اين است كه ما براي نخستين بار با نقش<br />
رزا لوكزامبورگ در مقام مدافع سرسخت حقوق زنان در جوامع<br />
مردسالار روبرو ميشويم كه به ويژه در اين كارزار حامي تداوم<br />
استقلال جنبش زنان كارگر از انجمن زنان طبقهي متوسط<br />
بوده است.<br />
بخش سوم با عنوان خودانگيختگي، سازمان و دمكراسي در<br />
مجادله با لنين سه مقالهي مهم او را دربارهي لنين و تروتسكي<br />
در بردارد: مسائل سازماني سوسيال دمكراسي روسيه، مرامنامه،<br />
انقلاب روسيه. در مسائل سازماني كل نگرش لوكزامبورگ به<br />
سازمانانقلابي آشكار ميشود. انتقادات رزا لوكزامبورگ از<br />
برداشت سازماني لنين به ويژه از آن جهت اهميت دارد كه از<br />
جهتي متفاوت به رابطهي آگاهي و سازمان انقلابي پردازد.<br />
تجارب بعدي جنبش راديكال به خوبي نشان ميدهد كه نقد رزا از<br />
چه جهت اهميت داشته است. مقالهي مرامنامه كه در سال<br />
از آرشيوهاي حزب سوسيال دمكراتيك لهستان كشف شده،<br />
در دورهاي نوشته شد كه لنين ميكوشيد تمامي گرايشهاي<br />
غيربلشويك را از حزب سوسيال دمكراتيك روسيه حذف كند و در<br />
اين جريان تنش شديدي بين او و لوكزامبورگ رخ داد. اين سند<br />
كه اكنون از مهمترين آثار لوكزامبورگ دربارهي سياست لنين<br />
شمرده ميشود، تفاوت اصولي ميان آن دو را دربارهي مسائل<br />
وحدت حزبي و دمكراسي درون حزبي نشان ميدهد. مقالهي<br />
معروف انقلاب روسيه كه در اين بخش گنجانده شده از<br />
معروفترين آثار لوكزامبورگ است. اين اثر كه هنگام زنداني بودن<br />
لوكزامبورگ نوشته شده ضمن ستايش از شجاعت و ابتكار عمل<br />
بلشويكها با شدت تمام شماري از سياستهاي آنها را هنگام<br />
تصاحب قدرت مورد انتقاد قرار داده است: از تقسيم زمين ميان<br />
دهقانان و تداوم پافشاري بر حق تعيين سرنوشت ملي تا انحلال<br />
مجلس موسسان. محكمترين انتقاد او معطوف به سركوب<br />
دمكراسي انقلابي توسط لنين و تروتسكي بود. لوكزامبورگ معتقد<br />
بود كه سوسياليسم و دمكراسي در هم تنيده شدهاند و نميتوان<br />
آنها را از هم جدا كرد. همين امر عميقاً او را نگران ميكرد كه<br />
آزادي بيان، آزادي مطبوعات و آزادي انجمنها حركت به جامعهي<br />
سوسياليستي را به مخاطره مياندازد. در واقع او سالها پيش از<br />
فروپاشي شوروي به مهمترين و دشوارترين مسئلهاي كه روياروي<br />
جنبش ماركسيستي است پرداخته است: پس از انقلاب چه اتفاقي<br />
...<br />
1905<br />
1991<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
91
يها<br />
يها<br />
ميافتد؟ چه بايد كرد تا طبقه يا بوروكراسي جديدي پس از انقلاب<br />
قدرت را به دست نگيرد؟ آيا امكان دارد انقلاب به طور دائمي ادامه<br />
داشته باشد؟<br />
بخش چهارم با عنوان از مخالفت با جنگ جهاني تا واقعيت<br />
انقلاب شامل جزوهي جونيوس يا بحران در سوسيال دمكراسي<br />
آلمان، سخنرانيها و نامههاي رزا دربارهي جنگ و انقلاب در<br />
سال 19181919 است. جزوهي جونيوس كه در سال 1915<br />
در زندان نوشته شده بود با نام مستعار جونيوس انتشار يافت. نقد<br />
لوكزامبورگ از فروپاشي سوسياليسم اروپايي در مواجهه با جنگ<br />
جهاني تاثير چشمگيري بر جهتگيري مجدد انديشهي كساني<br />
گذاشت كه در جستجوي راهي براي شكلدادن دوباره به<br />
ديدگاه انقلابي ماركسيستي بود. سخنراني و نامههاي رزا<br />
دربارهي جنگ بيانگر مهمترين و خلاقترين لحظات زندگي رزا<br />
لوكزامبورگ است. در اين نامهها و سخنرانيها تلاش عظيم او را<br />
براي تدارك انقلاب اجتماعي ميخوانيم. آخرين آنها نوشتهاي<br />
است با عنوان «نظم در برلين حاكم است» كه يك روز قبل از قتل<br />
رزا لوكزامبورگ نوشته شده است.<br />
و سرانجام آخرين بخش با عنوان جالب «همچون غرش تندر»<br />
گلچيني از مكاتبات رزا را در سالهاي تا فراهم كرده<br />
است. در اين نامههاي پرسشهاي مهم تاريخي كه كانون توجه<br />
نوشتهها و سخنرانيهاي عمومياش بوده به چشم ميخورد. اما<br />
جنبهي ديگري از وجودش را آشكار ميسازد و نشان ميدهد كه<br />
چگونه رويدادهاي عمومي بر او به عنوان يك انسان اثر ميگذاشته<br />
و در مناسبات شخصياش تركيب خاصي از شور و شوق و اصول را<br />
وارد كرده است.<br />
ساسان دانش<br />
از ماركسيسم تا پساماركسيسم<br />
گوران تربورن<br />
1917<br />
1899<br />
From Marxism to post-Marxism<br />
Goran Therbon<br />
انتشارات: ورسو Verso<br />
اين كتاب موجز و گسترده به زباني شيوا به نگارش درآمده است.<br />
گوران تربورن در كتاب "از ماركسيسم تا پساماركسيسم" خود را<br />
به عنوان يكي از مهم ترين نظريهپردازان امور اجتماعي و انديشه-<br />
ورزان راديكال در قرن بيست و يكم مطرح كرده است. وي به نقد<br />
چندين نظريه كه در دوران كنوني به عنوان پست مدرنيسم، پست<br />
ماركسيسم و يوروسنتريسم مشخص شده اند پرداخته است. وي<br />
به كنكاش در نظريههاي انديشهورزان راديكالي همچون اسلاوي<br />
ژيژيك، آنتونيو نگري و آلن باديو پرداخته است. گوران تربورن به<br />
موازات اين كار به پژوهش پارامترهاي سياسي در عرصهي جهانيِ<br />
قرن بيست و يكم نيز روي آورده است. بي شك "از ماركسيسم تا<br />
پساماركسيسم" اثر مهمي براي ارزيابي ماركسيسم در دوران<br />
مدرن است.<br />
گوران تربورن رئيس بخش جامعهشناسي دانشگاه كمبريج و<br />
نويسندهي آثاري همچون آسيا و اروپا در جهانيشدن، خانواده در<br />
جهان، – 1900 2000 و بين جنسيت و قدرت است.<br />
ظرفيتهاي ديالكتيك<br />
فردريك جيمسون<br />
Valences of the Dialectic<br />
Ferdric Jameson<br />
انتشارات: ورسو Verso<br />
فردريك جيمسون يكي از ورزيدهترين منقدان ادبي و فرهنگي در<br />
جهان معاصر است. وي در اين اثر به شكلي بينظير به پژوهش<br />
پيرامون مفهوم فلسفهي ديالكتيك و كساني كه آن را گسترش<br />
دادند، پرداخته است. مسالهي "ديالكتيك" همچنان در كانون<br />
مناظرهها و بحثهاي نظري جاري قرار گرفته است: آيا ديالكتيك،<br />
هگلي و ايدهآليستي است؟ ديالكتيك تا چه اندازه در نظريهي<br />
ماركسيستي اساسي است؟ آيا ماترياليسم ديالكتيك واقعا امكان-<br />
پذير است؟ انتقادهاي "پساساختارگرايان" تا چه اندازه به<br />
ديالكتيك لطمه زده است؟ فردريك جيمسون در "ظرفيتهاي<br />
ديالكتيك" تلاش ورزيده است كه به نقد و بررسي نظريههاي<br />
انديشهورزان طرفدار يا ضد ديالكتيك، كساني همچون هگل،<br />
هايدگر، سارتر و دريدا و... بپردازد.<br />
فردريك جيمسون پروفسور در ادبيات تطبيقي در دانشگاه دوك<br />
است. از وي اين آثار به چاپ رسيده است: نوشتارهاي مدرنيست،<br />
باستانشناسي آينده، نوگرايي غيرعادي و پست مدرنيسم و منطق<br />
فرهنگي سرمايهداري پسين.<br />
در دفاع از آرمانهاي تحقق نيافته<br />
نوشتهي: اسلاوي ژيژك<br />
In Defense of lost Causes<br />
Slavoj Zizek<br />
انتشارات: ورسو Verso<br />
آيا آرمان رهايي جهاني، آرماني شكست خورده است؟ آيا ارزشهاي<br />
جهان شمول، يادگارهاي كهنهاي هستند كه به دوران سپري شده<br />
تعلق دارند؟ در جهان"پست مدرن" همه ايدئولوژيها مورد ترديد<br />
قرار گرفتهاند.<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
92
ستي<br />
.<br />
اسلاوي ژيژيك، نظريهپرداز، فيلسوف ، روانكاو و منتقد ادبي<br />
سرشناس معاصر در تازهترين كتاب خود "در دفاع از آرمانهاي<br />
تحقق نيافته" مباني نظريههاي پست مدرنيسم را به چالش مي-<br />
گيرد و به دفاع از "آرمانهاي تحقق نيافته" ميپردازد. در اين<br />
چالش و دفاع، ژيژك بسياري از مسايل نظري معاصر از نظريهي<br />
هايدگر و ارتباط او با رايش سوم گرفته تا ضرورت تاكيد بر مبارزه<br />
طبقاتي همچون واقعيت بنيادي سرمايهداري جهاني مورد بررسي<br />
قرار ميدهد. ژيژك ناكامي نظرهاي رايج را با دقت كالبد شكافي<br />
ميكند و دربرابر آن راه حلها و بديلهاي خود را ارائه ميدهد.<br />
اسلاوي ژيژك در حال حاضر پژوهشگر ارشد انستيتوي جامعه<br />
شناسي"ليوبليانا" در اسلاونيا است. او در همان حال مدير بين-<br />
المللي انستيتوي علوم انساني در"بِربِك كالج" دانشگاه لندن است.<br />
از ژيژك تا كنون صدها مقاله و چندين كتاب به زبانهاي گوناگون<br />
انتشار يافته است كتابهاي "به كوير واقعيت خوش آمديد"،<br />
"هدف والاي ايدئولوژي" و "سوژه تحريك برانگيز" از آثار معروف<br />
ژيژك هستند.<br />
دخالت سياسي<br />
علوم اجتماعي و عمل سياسي<br />
نويسنده: پير بورديو<br />
Political Interventions<br />
Social science and Political Action<br />
Pierre Bourdieu<br />
.<br />
پير بورديو يكي از با نفوذترين جامعهشناسان نيمهي دوم قرن<br />
بيستم، يك بار جامعهشناسي را چنين تعريف كرد: "ورزش رزمي"<br />
كتاب حاضر منتخب جامعي است از نوشتههاي پير بورديو در<br />
گسترهي سياست و مسايل اجتماعي. اين كتاب از نخستين نوشته-<br />
هاي بورديو "جنگ استقلال الجزيره" تا آخرين نوشته او در<br />
واپسين روزهاي زندگي را در بر ميگيرد.<br />
فيلسوف، جامعه شناس، مردم شناس<br />
پير بورديو<br />
و از چهرههاي برجسته جنبش ضدجهانيسازي بود. اثر معروف او<br />
به نام "تمايز" كه در سال به زبان فرانسوي انتشار يافت،<br />
توسط انجمن بينالمللي جامعهشناسي به عنوان يكي از ده كتاب<br />
برتر جامعه شناسي در قرن بيستم شناخته شد. آثار بجا مانده از<br />
پير بورديو نشانگر علاقه و نيز آگاهي ژرف او از مسايل اجتماعي<br />
گوناگون است.<br />
او آثار گرانبهايي در جامعهشناسي، مردم شناسي، فرهنگ، هنر،<br />
زبان و سياست از خود به جا نهاد.<br />
كتابهاي "قوانين هنر" و "وزن اجتماعي" از جمله آثار معرف<br />
پير بورديو هستند.<br />
"چه"<br />
يك بيوگرافي تصويري<br />
اسپين رودريگرز<br />
CHE<br />
A Graphic Biography<br />
Spain Rodriguez<br />
انتشارات: ورسو Verso<br />
از زمان مرگش در سال 1967، چه گوارا به سمبل جهاني انقلاب و<br />
شناخته شدهترين چهرهي سياسي در آمده است. كتاب رودريگرز<br />
كه نتيجه تحقيقات پردامنهاي است، مبارزات سياسي "چه" را از<br />
دريچهي طنز سياسي بازگو ميكند. اين كار پرقدرت و هنرمندانه<br />
به زندگي چه گوارا و تجربههايش كه شامل مسافرت به آمريكاي<br />
لاتين، شكلگيري شخصيت منحصر به فردش در جنبش انقلابي<br />
كوبا، مسافرت و مبارزهاش در آفريقا و بالاخره شركت در مبارزه<br />
انقلابي آمريكاي لاتين كه سرانجام به مرگش منتهي ميشود،<br />
پرداخته است.<br />
رودريگرز از شناخته شدهترين هنرمندان در محفل "طنز زيرزميني<br />
از<br />
است. وي به همراه<br />
اعضاي اوليهي است. رودريگرز نويسنده چندين<br />
رمان تصويري ديگري است كه "كوچه كابوس" از جمله معروف<br />
ترين آنهاست.<br />
Robert Crumb<br />
"underground omix"<br />
جنگ هاي كثيف<br />
Zap Comics<br />
ساخت و پاخت بريتانيا با اسلام راديكال<br />
نويسنده: مارك كرتيس<br />
Dirty Wars<br />
British Collusion with Radical Islam<br />
Mark Curtis<br />
انتشارات: ورسو Verso<br />
در كتاب "جنگهاي كثيف" تاريخ نويس مطرح، مارك كر<br />
نشان ميدهد كه چگونه بريتانيا در پيدايش تروريستهاي جهادي<br />
كه هم اكنون خطري براي همهي جهان شده است، همكاري<br />
داشته است. كرتيس با نشان دادن اين كه چگونه عوامل بمب-<br />
گذاريهاي ژوئيه از طرف دولت بريتانيا مورد حمايت قرار<br />
ميگرفتند. وي بر پايهي اسناد مخفي دولتي كه اخيراً انتشار<br />
يافتهاند، معماي تبانيهاي اخير و درازمدت و همچنين دست<br />
داشتن مستقيم دولت بريتانيا با تروريسم اسلامي از سال تا<br />
به امروز را برملا ميكند.<br />
كتاب "جنگهاي كثيف" با بازنگري در تمام رويدادهاي اخير در<br />
خاورميانه از جمله سرنگوني دولت مصدق در ايران و ظهور اخوان<br />
المسلمين در سوريه و سركوب خونين اپوزيسيون در سعودي و<br />
1945<br />
2005<br />
1979<br />
(1930-2002)<br />
93<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007
ساير رويدادها، دستهاي پنهاني بريتانيا در پيدايش و اوج گيري<br />
تروريسم جهاني را نمايان ميسازد.<br />
اين كتاب جنجال برانگيز رهبران سياسي بريتانيا را كه اين روزها<br />
ژست دفاع از مردم و تمدن غرب را به رخ جهانيان ميكشند، به<br />
خاطر سياستهاي غلط و عدم جوابگويي به اين اشتباهات مورد<br />
محاكمه قرار ميدهد و در واقع آنان را بزرگترين تهديد براي جهان<br />
ميداند.<br />
مارك كرتيس نويسندهي دو كتاب معروف و پرفروش است: زير پا<br />
گذاشتن نهاني حقوق بشر در بريتانيا و شبكهي نيرنگ: نقش واقعي<br />
بريتانيا در جهان.<br />
مارك كرتيس محقق سابق انستيتوي سلطنتي مسائل<br />
است و آثار فراواني درباره سياست<br />
خارجي بريتانيا و آمريكا به رشته تحرير در آورده است. او هم<br />
اكنون به حرفهي خبرنگاري مشغول است. نوشتههاي او در<br />
روزنامههاي گاردين، اينديپندنت، و الاهرام به چاپ ميرسد.<br />
Znet<br />
جهان House) (Chatham<br />
تودهي كارگر شورشي<br />
رزمندگي طبقهي كارگر و شورش از پايين طي سالهاي طولاني 1970<br />
ويراستاران:<br />
آرون بِرنر، رابرت بِرنر و كَل وينزلو<br />
Rebel Rank and File<br />
Labor Militancy and Revolt from<br />
Below During the Long 1970s<br />
Edited By Aaron Brenner, Robert<br />
Brenner,<br />
and Cal Winslow<br />
انتشارات: ورسو<br />
Verso<br />
طبقهي كارگر آمريكا معمولا به عنوان طبقهاي محافظهكار ارزيابي<br />
ميشود. اما اين طبقه داراي تاريخچهاي پربار از رزمندگي است.<br />
كتاب "تودهي كارگر شورشي" اين بخش از تاريخچهي پنهان و<br />
ناآشناي خيزش و شورش از پائين طبقهي كارگر آمريكا را آشكار و<br />
معرفي ميكند؛ مبارزات قهرمانانهاي كه عليه كارفرمايان و<br />
بوروكراتهاي اتحاديههاي كارگري طي اواخر دههي 60 و كل<br />
ميلادي انجام ميگرفت.<br />
آرون برنر مسئول "موسسههاي تودهي كارگران"، و "بنگاه<br />
پژوهشي كارگر و تامين مالي" است.<br />
رابرت برنر سرپرست "مركز نظريهي اجتماعي و تاريخ تطبيقي"<br />
دانشگاه يو سي ال در آمريكا است. وي نويسندهي كتاب "بحران در<br />
اقتصاد جهاني" است كه به فارسي ترجمه شده است. كتاب معروف<br />
ديگري از رابرت برنر به نام "رونق و حباب" منتشر شده است.<br />
كل وينزلو سرپرست "انستيتوي مندوچينو و همتايان در<br />
سياستهاي زيستمحيطي"، "انستيتوي پژوهشهاي بين-<br />
المللي" دانشگاه بركلي در آمريكا است.<br />
دههي 70<br />
معرفي "تروتسكي" توسط<br />
اسلاوي ژيژك<br />
تروريسم يا كمونيسم<br />
انتشارات: ورسو<br />
Verso<br />
•<br />
•<br />
پس از نقش بلشويكها در پيروزي انقلاب سوسياليستي در روسيه،<br />
چندي بعد تروتسكي رهبري ارتش سرخ را عليه ارتشهاي سفيد<br />
ضدانقلاب به عهده گرفت. كتاب "تروريسم و كمونيسم" تروتسكي<br />
در گرماگرم جنگ داخلي در پاسخ به انتقادات كارل كائوتسكي<br />
نوشته شده است. از منظر برخي نظريهپردازان (حتي طرفداران<br />
بلشويسم و تروتسكي) اين كتاب شايد بدترين نوشتار تروتسكي<br />
باشد. اما از منظر اسلاوي ژيژك، اين كتاب يكي از مهمترين آثار<br />
در پشتيباني از فعاليت انقلابي در قرن بيستم است. ژيژك در<br />
كتاب تحريكآميز خود به ستايش نقد دموكراسي صوري توسط<br />
تروتسكي پرداخته و هنوز آن را براي جهان معاصر معتبر ميداند.<br />
آخرين مهلت براي ارسال مطلبها جهت درج در شمارهي<br />
بعدي ”سامان نو“ اول دي ماه 1386 است<br />
”سامان نو“ آمادهي دريافت مقالهها، ترجمهها، پيشنهادها، انتقادها و<br />
راهنماييهاي شما در تمام امور مربوط به نشر و ويراستاري است.<br />
مطلبهاي خود را به صورت فايل كامپيوتري در فرمت بر روي لوح<br />
فشرده به آدرس پستي و يا به وسيلهي پست الكترونيكي به آدرس<br />
الكترونيكي ”سامان نو“ ارسال كنيد.<br />
Word<br />
(CD)<br />
•<br />
•<br />
•<br />
لطفا توجه داشته باشيد كه حاشيهي همه مطلبها در استاندارد Word باشد<br />
(يك اينچ از هر دو طرف).<br />
همهي پاراگرافها از سر خط شروع شوند و فاصلهاي بين آغاز خط و ابتداي<br />
حاشيهي صفحه نباشد.<br />
كل مطلب خود را با فونت شمارهي 12 و با خط<br />
بفرستيد و فقط در مواقع ضروري از فونت درشت<br />
كنيد.<br />
Times New Roman<br />
(Bold)<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
يا ايتاليك استفاده<br />
تمام رفرنسها را به ترتيب شمارهگذاري كنيد و در پايان نوشتار (و نه در پايان<br />
هر صفحه) مجموعهي پانوشتها را قرار دهيد.<br />
مسئوليت مقالههاي ”سامان نو“ با نويسندگان و مترجمان است.<br />
نقل و تكثير مقالههاي ”سامان نو“ با ذكر منبع ايرادي ندارد.<br />
مطلبي كه فقط براي درج در فصلنامهي<br />
خواهد شد.<br />
”سامان نو“ ارسال شود منتشر<br />
www.saamaan-no.org<br />
فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />
2007 اكتبر – 1386<br />
94