16.03.2014 Views

سامان نو - ketab farsi

سامان نو - ketab farsi

سامان نو - ketab farsi

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

3<br />

نشريهي پژوهشهاي سوسياليستي<br />

شماره سوم،‏ مهر 1386، اكتبر 2007<br />

نوشتارهاي اين شماره<br />

2<br />

3<br />

22<br />

31<br />

38<br />

41<br />

43<br />

52<br />

59<br />

64<br />

68<br />

80<br />

86<br />

91<br />

پيشگفتار سامان نو 3<br />

سيروس بينا:‏ جهاني شدن نفت؛ پيش درآمدي بر اقتصاد سياسي انتقادي<br />

ايوب رحماني:‏ گفتگو با هيلل تكتين:‏ سرمايه داري؛ تغيير و زوال<br />

مارتين هارت ليندزبرگ و پل بركت:‏ چين و پويشهاي انباشت بين المللي<br />

علي حصوري:‏ استعمار<br />

باقر مومني:‏ انقلاب اكتبر و ايران<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

– 1386<br />

بخش دوم ‏(ترجمه از احمد سيف)‏<br />

سوزان وايزمن:‏ ويكتور سرژ:‏ انساني براي دوران ما ‏(اين نوشتار ويژة سامان نو تهيه شده است.‏ ترجمه از پيمان<br />

جهاندوست)‏<br />

جان توماس مورفي:‏ كميته هاي كارخانه ‏(اقتباس از بهزاد كاظمي)‏<br />

اميد بهرنگ:‏ جنبش كمونيستي و مسالة زنان – بخش چهارم<br />

سيامك ستوده:‏ مالكيت خصوصي و چالش نظام مادرتباري<br />

سمينار بررسي ريشههاي ستمكشيدگي زنان - بخش سوم<br />

‏(سخنران از هسته زنان سوسياليست در پاريس)‏<br />

يونس پارسابناب:‏ تاريخ صدسالة جنبش هاي سوسياليستي،‏ كارگري و كمونيستي ايران ‏(از انقلاب<br />

مشروطيت تا انقلاب 1357)<br />

باقر مومني:‏ پيامبر جزيره العرب و كتاب عربي او<br />

نقد و معرفي چند كتاب<br />

همكاران اين شماره<br />

علي اشرافي،‏ اميد بهرنگ،‏ سيروس بينا،‏ يونس پارسابناب،‏ هلل تكتين،‏ مهرزاد جاويد،‏ پيمان<br />

جهاندوست،‏ علي حصوري،‏ ساسان دانش،‏ ايوب رحماني،‏ نهال رستمي،‏ سيامك ستوده،‏ احمد<br />

سيف،‏ هما عليزاده،‏ بهزاد كاظمي،‏ منصور موسوي،‏ باقر مومني،‏ كورش ناظري و سوزان وايزمن<br />

آدرس تارنما:‏<br />

2007 اكتبر<br />

www.saamaan-no.org<br />

آدرس پستي:‏<br />

نام و شماره حساب بانكي:‏<br />

آدرس پست الكترونيكي:‏ saamaane@saamaan-no.org<br />

Saamaan no, BM BOX 2699, London WC1N 3XX, U.K.<br />

Saamaan no, Business Current Account. 32282879<br />

نام و نشاني بانك:‏ HSBC Bank plc, Wood Green, N22, London, UK<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

1


پيشگفتار<br />

ما انتظار داشتيم كه ‏"سامان نو"‏ دستكم پس از انتشار چهار يا پنج شماره در كانون توجه<br />

پژوهشگران،‏ منتقدان و فعالان سياسي قرار گيرد،‏ مطالعه و نقد شود.‏ بر خلاف اين پيش<br />

بيني،‏ اما،‏ پس از انتشار دو شماره،‏ نظريههاي فراواني به زبانهاي مختلف دريافت كرديم.‏ و<br />

با تشويقهاي دلگرم كننده و انتقادهاي سازندهي بسياري رو به رو شديم كه به نا گزير مي-‏<br />

بايد دامنهي كار وهمكاري،‏ به ويژه ترجمه از زبانهاي متفاوت،‏ گسترش مييافت.‏ تناسب<br />

تأليف و ترجمه،‏ انسجام موضوعي هر شماره و سرانجام تقسيم كار در ساختاري متناسب<br />

با اين نيازها و تلاشها صورت ميگرفت.‏<br />

جلسه منجر شد و موارد زير را به بحث گذاشت:‏<br />

به هر روي،‏ برآيند اين نظريهها به تشكيل چندين<br />

- چندگونگي مقالات و نبود درونمايهاي پيوندبخش كه كل نشريه را انسجام بخشد،‏<br />

- ارايهي بحثهاي مداخلهگر براي تحقق يافتن گفتگو و نقد مداوم،‏<br />

- شيوهي نگارش و طولاني نويسي و همچنين ويرايش مطالب،‏<br />

- مسائل فني نشريهي الكترونيكي و ارايهي هرچه بهتر آن،‏<br />

گفت وگو و پرداختن به اين نيازها،‏ اگر چه انتشار شمارهي سه نشريهي ‏"سامان نو"‏ را<br />

اندكي به تأخير انداخت اما،‏ به راه كارهايي انجاميد كه براي تداوم اين كار مهم ضرورت<br />

داشت.‏<br />

□ شورايي از نويسندگان،‏ مترجمان و ويراستاران دستاندركار<br />

- هيأت تحريريه<br />

-<br />

نشر را هماهنگ و تنظيم كند؛<br />

□<br />

‏"سامان نو"‏ به طور موقت<br />

بر گزيده خواهد شد تا بتواند روند دروني و چرخهي نشريه از توليد تا<br />

همگرايي دروني براي بازتاب مباحث پوياي نظري سوسياليستي در سطح جهاني و پيوند<br />

آن با جنبش چپ را برنامهريزي و مديريت كند؛<br />

□ با استفاده از همهي امكانات موجود براي رسيدن به هدفهايي كه در پيشگفتار ‏"سامان<br />

نو"‏ شمارهي يك و دو ترسيم شده است،‏ از جمله نشر نظريهها و پژوهشهاي جديد و<br />

همچنين پرهيز از تكرار كليشهاي مباني نظري،‏ ارتباط تنگاتنگ با سوسياليستهاي جوان<br />

ايراني و خارجي در جهت ارتقاي كيفي ‏"سامان نو"‏ تلاش شود.‏<br />

‏"سامان نو"‏ تلاش ميورزد تا اعتبارخويش را از جنبش سوسياليستي و از خيزشهاي<br />

اجتماعي عليه ستم طبقاتي در جهان امروز كسب كند.‏ اين فصلنامهي پژوهشي از آن كساني<br />

است كه به امر خودرهايي كارگران،‏ زحمتكشان و ستمديدگان باور دارند و تبلور آن را در<br />

مبارزه براي ‏"سوسياليسم از پايين"‏ ميدانند.‏<br />

مهرماه 1386<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

2


جهانيشدن نفت:‏<br />

1<br />

پيشدرآمدي بر اقتصاد سياسي انتقادي<br />

∗<br />

سيروس بينا<br />

حكم تحليلي statement) (analytic ما را ملزم ميكند كه خود آن حكم را تحليل كنيم تا از حقيقت آن<br />

اطمينان يابيم...‏ احكام تركيبي statements) (synthetic احكامي معنادارند كه تحليلي شمرده نميشوند.‏<br />

نظريههاي فيزيكي كه ما براي فهمِ‏ عالم امكان به كار ميبريم اغلب تركيبياند.‏ آنها بيانگر نكاتي هستند كه<br />

تنها با نگريستن به جهان ميتواند محك زده شود.‏ احكام تركيبي از لحاظ منطقي ضروري نيستند.‏ اين احكام<br />

حقايقي را در مورد جهان بيان مي كنند،‏ در حاليكه احكام تحليلي چنين نميكنند.‏<br />

جان د.‏ بارو:‏ نظريههاي بيان همه چيز (1991)<br />

سرآغاز سخن<br />

مبالغهآميز نيست اگر بگوييم در دوران كنوني،‏ هيچ كالايي بيش<br />

از نفت ذهن مردم را اينچنين به خود معطوف نكرده است.‏ با<br />

اين همه،‏ نفت همچنان در رمز و راز باقي مانده است،‏ اگر نگوييم<br />

در گفتگوهاي روزمرهي مردم به يكسان از سوي آماتورها و<br />

متخصصان خودخوانده يكسره نادرست فهميده شده است.‏ يك<br />

علت اينهمه رمز و راز همانا عدمتشخيص كافي در تكامل<br />

تاريخي نفت است.‏ علت ديگر،‏ شايد پيچيدگي كنش متقابل<br />

سرمايه در بخش نفت و مالكيت تحتالارضي ذخائر نفت باشد.‏ به<br />

اينگونه است كه ديدگاه و بررسي سستبنياد و تكهتكه از نفت،‏<br />

بيبهره از پيچيدگي و نيز فارغ از واقعيت و تاريخ تكاملي آن،‏ به<br />

ايجاد و فزوني اين رمز و راز كمك ميكند.‏ همين نبود چشمانداز<br />

تاريخي نيز در مكتبهاي درستآيين و دگرآيين<br />

اقتصاد به چشم ميخورد كه خود بر سياست<br />

عمومي،‏ رسانهها و نگرشهاي عمومي بازتاب و تاثيري<br />

ايدئولوژيك گذاشته است.‏<br />

(orthodox)<br />

(heterodox)<br />

در ادامهي مطلب،‏ ميكوشيم از شالودهي خاص اقتصاد نفت پرده<br />

برداريم و تكامل نفت را از مرحلهي اوليهي رشد آن تا<br />

جهانيشدن نهايياش نشان دهيم.‏ در ضمن به اين ترتيب تلاش<br />

ميكنيم با ايجاد چارچوبي تركيبي،‏ كنش متقابل سرمايه و<br />

مالكيت تحتالارضي ذخائر نفت را دنبال كنيم و پويشهاي رانت<br />

نفت را در گسترهي<br />

يا اجاره تفاضلي<br />

جهان تشخيص دهيم.‏ چنانكه در زير روشن خواهد شد،‏ بيان<br />

تئوريك ما و ماهيت واقعيت مورد بحث،‏ فرقي كيفي با انديشه<br />

اقتصاددانان چپ و راست دارد،‏ زيرا اينان هر دو از لحاظ<br />

روششناختي خود در عميقترين وجه نظريهي درستآيينيِ‏<br />

رقابت اقتصادي شريك و سهيماند.‏ دنبالهروي بيشبههي چپ،‏<br />

بهويژه تبعيت از مفهوم انتزاعي رقابت و طيفبندي نابجاي آن،‏ را<br />

ميتوان از تعهد كوركورانهي اين بخش بهاصطلاح راديكال از<br />

درستآييني تشخيص داد،‏ اما احتياط نسبتاً‏ هشيارانهي اين<br />

بخش نسبت به پيامدهاي سياست درستآييني ‏(مانند به<br />

اصطلاح وابستگي به نفت وارداتي يا تمايل به ‏"پروژهي استقلال<br />

نفتي")‏ را ميتوان در ارزيابي حفاري جهت استخراج نفت در<br />

منطقهي قطبي اختصاص داده شده به ايمني زيست و طبيعت<br />

وحشي در آلاسكا تا به اصطلاح بررسي علّت تجاوز<br />

آمريكا به عراق و چرايي جنگ مشاهده كرد ‏(كلر ‎2004‎؛<br />

براي پاسخ به بينا ‎2004‎الف،‏ ‎2004‎ب رجوع كنيد).‏<br />

،2003<br />

(ANWR)<br />

روششناسي:‏ عينيتگرايي و قدرت تجريد حقيقي<br />

موفقيت يا شكست هر تحليلي اغلب به اين وابسته است كه آيا<br />

بهطور مكفي به روششناسي مناسب،‏ منسجم و شفاف متكي<br />

بوده يا خير.‏ در اين مقاله دقت شده است تا از رهيافت بنيادانگار<br />

و<br />

مكانيكي كه به طور نمونهوار سرشتنشانِ‏ تحليل اقتصادي<br />

درستآيين است اجتناب شود.‏ ميكوشيم تا از طيف ايدهآل<br />

تقسيمبنديِ‏ بنيادانگارِ‏ بازار ‏(يعني دورِ‏ باطل طيف رقابت ناب و<br />

انحصار ناب)‏ كه در مكتبهاي اقتصادي درستآيين و دگرآيين<br />

مشترك است،‏ دوري جوييم.‏ يك پژوهش علمي،‏ نقطهي عزيمت<br />

خود را مشاهدهي پديدار واقعي ‏(انضمامي)‏ قرار ميدهد.‏ اما<br />

پديدار انضمامي و مشاهدهپذير نيز از وحدت تعيني متنوع و<br />

پيچيده ساخته شده است كه در واقعيت خود يك پيامد است:‏<br />

يعني نقطهي ورود.‏ بنابراين،‏ اگر بخواهيم به طريق علمي<br />

نظريهپردازي كنيم،‏ بايد در پيچيدگي اين ‏«كل آشفته»ي<br />

(speculative) نظرورانه ،(axiomatic approach)<br />

(differential rent)<br />

3<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


ا«‏<br />

وابسته باشد.‏ در اين روش،‏ پيشانگاشتها و نقش ممكن آنها<br />

انضمامي دست به ساده كردن و تجريد ‏(برهنه سازي)،‏ يعني در تئوري را بايد بهعنوان اثرات دروني و بالقوهي خود مفاهيم<br />

مفهومسازي،‏ بزنيم تا ‏(در قلمرو انديشه)‏ مقولههاي ديد،‏ نه زادهي تخيلات ابتكارآميز و يا نامشعشع اين و آن.‏ به بيان<br />

پيشفرضشده و سادهتر ‏(تجريدي يا برهنه)‏ را كشف كنيم كه ديگر،‏ بر پايهي اين روششناسي ماترياليستي،‏ نقطه عزيمت ما<br />

خود در پس روبناي اين تعين نهايي قرار دارند.‏ با اين همه،‏ اگر همانا خود سوژهي واقعي است،‏ با اين چشمداشت كه بتواند توسط<br />

نتوان اين پديدار اوليهي مشاهدهپذير را از طريق اين مقولات درك شود،‏ نه آنكه<br />

خود ذهن دراكه<br />

سادهتر و تجريدي در انديشه از نو ساخت،‏ اين تجريد ناقص چكيدهي ذهن دراكهاي باشد كه در جستجوي نظرورانهي واقعيت،‏<br />

باقي خواهد ماند.‏ بنابراين،‏ به اين ترتيب است كه سفر مضاعف بر واقعيت موجود تحميل بشود.‏ از اين عبارت معروف ماركس كه<br />

‏(يعني رفت و برگشت)‏ حركت از انضمامي مشاهدهپذير به پديدهها مستقيماً‏<br />

گر شكل پديداري<br />

تجريدي مشاهدهناپذير و برگشت به اين انضمامي مشاهدهپذير با ذاتشان منطبق بود،‏ ديگر احتياجي به علم نميبود»‏<br />

در انديشه صورت ميپذيرد.‏ اساس هر گونه برخورد خلاقِ‏ تفسيرهاي متعددي شده است؛ با اين همه معناي<br />

صفحه ديالكتيكي و علمي نيز بر منوال همين سفرِ‏ دو سويه قرار دارد.‏ اين فراز كه بارها نقلشده و همچنان ورد زبان افراد اهل فّن است،‏<br />

چنين تجريدي،‏ كه بهراستي خود از حقيقت بنيان يافته است،‏ امروزه در نزد بسياري از ماركسيستهاي خودخوانده معناي واقعي<br />

يك امر بنيادانگار ‏(نظرورانه)‏ نيست؛ تقريبي نيست كه از طريق خود را از دست داده است.‏<br />

فرايند ‏«تقريب پيدرپي»ي خردهبورژوامĤبانه به دست آمده باشد؛ موضوع اصلي در اين مقاله پرسشي<br />

محصول ذهن مشعشع يا ذهن<br />

است كه معنا،‏ گرايش و پويشهاي<br />

موضوع اصلي در اين مقاله پرسشي است كودن نيست؛ اين دقيقاً‏ تجريدي است واقعي كه از طريق تصاحبِ‏<br />

ابژهي انضمامي و واقعي پژوهش<br />

كه معنا،‏ گرايش و پويشهاي رقابت واقعي<br />

را با وجود تمركز و تراكم پايدار سرمايه<br />

توسط انديشه،‏ ميانجي قرار گرفته<br />

است.‏ چنانكه ماركس عنوان در توليد نفت در بر ميگيرد،‏ و اينكه آيا<br />

ميكند،‏ با ورود به اين سفر<br />

تكامل صنعت جهاني نفت،‏ با وجود تكوين<br />

‏(ديالكتيكي)،‏ ‏«برداشت آشفته از<br />

كل»‏ به ‏«تماميتي غني از تعينات و رانتهاي تفاضلي نفت،‏ ميتواند درون<br />

روابط بسيار ‏[نظميافته]»‏ بدل<br />

طيف بنيادانگار رقابت نوكلاسيك سنجيده<br />

ميشود.‏ (1973، صفحه 100،<br />

شود يا خير.‏<br />

صفحات ‎101‎‎108‎‏،‏ همچنين<br />

رجوع شود به روزدولسكي 1977،<br />

صفحات ‎25‎‎28‎‏،‏ ‎561‎‎570‎‏).‏ ميدانيم كه ماركس به اين دليل از فرامليتي،‏ است.‏<br />

هگل انتقاد كرد كه وي تشخيص نداده بود كه بازسازي ابژهي<br />

واقعي در انديشه حيات و علّت وجودي آن را باعث نمي شود.‏<br />

برعكس،‏ اين سوژهي واقعي ‏(انضمامي)‏ است كه خود خاستگاه<br />

بيواسطهي مفهومسازي است كه نيز از طريق تجريد ميتواند به<br />

مفهوم تبديل شود البتّه مفهومي كه خود مقولهاي از جنس<br />

انديشيدن بوده و در نتيجه قابليت درك از طريق ذهن در آن<br />

مستتر است.‏ اين نقد همچنين نقدي است بر ديدگاههاي<br />

ايدهآليستي و امپريسيستي گوناگون ‏(دو قطب متقابل يك نگرش)،‏<br />

از پوزيتيويسم منطقي،‏ فردگرايي روشمندانه گرفته،‏ تا ايدهآليسم<br />

حاكم بر علوم اجتماعي و سياسي،‏ به ويژه در مكتب نئوكلاسيك<br />

اقتصاد.‏ بنابراين،‏ يك روش علمي ديالكتيكي لازم نيست به<br />

مفهومسازي ايدهآل،‏ بنيادانگار،‏ پنداشتي ،(imaginary) يا<br />

درواقع،‏ به مجموعهاي از پيشانگاشتهاي دلبخواه و خلقالساعه<br />

،1991)<br />

(perceiving mind)<br />

(form of appearance)<br />

(956<br />

رقابت واقعي را با وجود تمركز و<br />

تراكم پايدار سرمايه در توليد نفت در<br />

بر ميگيرد،‏ و اينكه آيا تكامل صنعت<br />

جهاني نفت،‏ با وجود تكوين رانتهاي<br />

تفاضلي نفت،‏ ميتواند درون طيف<br />

بنيادانگار رقابت نوكلاسيك سنجيده<br />

شود يا خير.‏ موضوع ديگر<br />

روششناسي در اين مقاله،‏ بررسي<br />

تكامل توليد نفت در جريان مراحل<br />

تاريخي خاص و قابل تشخيص،‏ يعني<br />

از كارتليشدن بينالمللي به رقابت<br />

در همين رابطه،‏ تجريد واقعي در اينجا در بخش<br />

نفت بايد بازتاب دگرگوني تكاملي و رابطهي سرمايه و مالكيت<br />

ارضي كه در اين بخش در ماديت ذخاير زيرزميني نفت تجسد<br />

مييابد در جريان تاريخ جهاني شدن نفت باشد.‏ در اينجا جهان<br />

نفت كنوني قابلمشاهده،‏ كه پيامد اين تكامل است،‏ با بقاياي<br />

گذشتهي تاريخي آن تنيده شده است.‏ از همين رو،‏ لازم است<br />

اعتبار مقولههاي تجريدي خود را كه ممكن است مقدم بر مسير<br />

كنوني رويدادها و ساختار باشند،‏ از نو بررسي كنيم.‏ بنابراين،‏<br />

ميكوشيم تا مقياس مناسبي را براي دورهبندي توليد نفت بيابيم<br />

تا به ما امكان دهد به زمان حال بپردازيم و آن را ‏(به بيان ديگر،‏<br />

نفت غيركارتلي و جهانيشده)‏ به مثابهي موجوديتي متمايز و در<br />

همان حال به عنوان پيامد تكاملي گذشته كندوكاو كنيم.‏<br />

فراز هر چند قديمي زير بر مسئلهي تجريد دوراني و مقولهبندي<br />

تاريخي در اقتصاد سياسي انتقادي پرتوي تَروتازه و امروزي ميافكند:‏<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

4


" جامعهي بورژوايي پيشرفتهترين و پيچيدهترين سازمان تاريخي<br />

توليد است.‏ بنابراين،‏ مقولاتي كه مناسبات آن را بيان ميكنند و<br />

نيز درك از ساختار آن،‏ بينشي را دربارهي ساختار و مناسبات<br />

توليدي تمامي صورتبنديهاي پيشين تاريخ نيز در اختيار<br />

ميگذارد كه ويرانهها و عناصر تشكيلدهندهي آن در آفرينش<br />

جامعهي بورژوايي مورد استفاده قرار گرفتهاند.‏ برخي از اين<br />

بقاياي جذبنشده هنوز در جامعهي بورژوايي عمل ميكنند،‏ حال<br />

آنكه بقاياي ديگر،‏ كه پيشتر فقط در شكل ابتدايي خود وجود<br />

داشتهاند،‏ بعدها تكامل و به گونه اي پراهميت تكامل خود را در<br />

فرايند تاريخ باز مييابند و غيره....‏ به اينگونه،‏ اقتصاد بورژوايي<br />

كليدي را براي درك اقتصاد عهد عتيق و غيره در اختيار<br />

ميگذارد.‏ اما كاملاً‏ غيرممكن است كه به شيوهي آن<br />

اقتصادداناني كه تمامي تفاوتهاي تاريخي را ميزدايند ‏[ماركس<br />

با توسل به علم روششناسي در اينجا و در بيش از يك سده<br />

پيش از اقتصاددانان كنوني ما روش انتزاعي و بيتاريخ آنان را<br />

پيشبيني كرده است!]‏ و در تمام پديدارهاي اجتماعي<br />

پديدارهاي بورژوايي را ميبينند ‏[بينشي به دست داده شود]...‏<br />

در تمامي اشكال ‏[اجتماعي]‏ كه مالكيت ارضي عامل تعيينكننده<br />

در آنهاست،‏ مناسبات طبيعي همچنان غالب است؛ در اشكالي<br />

كه سرمايه در آنها عامل تعيينكننده است،‏ عناصر اجتماعي ‏[و]‏<br />

تاريخاً‏ تكامليافته غالب هستند.‏ رانت ‏(اجاره)‏ بدون سرمايه<br />

نميتواند درك شود،‏ اما سرمايه ميتواند بدون رانت درك شود.‏<br />

سرمايه قدرتي اقتصادي است كه بر همه چيز در جامعهي<br />

بورژوايي غالب است....‏ بنابراين،‏ نامعقول و خطاست كه مقولات<br />

اقتصادي را مسلسلوار ‏[يعني به توالي حضور تاريخيشان]‏ در<br />

نظمي ارائه كنيم كه در آن نقشي غالب در تاريخ داشتهاند.‏<br />

‏(ماركس 1970، صفحات ‎210‎‎213‎‏)‏<br />

"<br />

2<br />

براي درك وضعيت كنوني شيوهي توليد سرمايهداري،‏ بايد از<br />

پيشانگاشتهاي آن،‏ هم در واقعيت و هم در ذهن،‏ آغاز كنيم تا<br />

بتوانيم مقولات خاصي را كه شالوهي تكامل آن هستند درك<br />

كنيم.‏ اين امر اجازه ميدهد تا مقولات سادهتر هم مناسبات<br />

پيچيده و هم تشديديافتهي امر انضمامي تكامليافته را در مقام<br />

مقايسه با مناسبات تكاملنيافته و جزيي امر انضمامي ‏«نارس و<br />

موضوع ديگر روششناسي در اين مقاله،‏ بررسي<br />

تكامل توليد نفت در جريان مراحل تاريخي<br />

خاص و قابل تشخيص،‏ يعني از كارتليشدن<br />

بينالمللي به رقابت فرامليتي،‏ است<br />

به عرصه نرسيده»‏ منعكس سازد.‏ مثلاً،‏ پول پيش از سرمايه،‏ كار<br />

مزدبگيري و مالكيت كنوني ارضي،‏ در زمان تاريخي وجود داشت.‏<br />

با اين همه،‏ همين مقولهي پول تا زمان تكامل سرمايهداري به<br />

يك مقولهي تام و تمام ‏(يعني بهمثابهي ارزش شمار كمي سرمايه<br />

با فُرم تكامل يافته ارزش معادل)‏ تبديل نشده بود ‏(ماركس،‏<br />

‎1970‎‏،صفحه به همين منوال،‏ اين سلطهي مناسبات<br />

اجتماعي سرمايهداري بود كه با انكشاف خود هم مالكيت ارضي<br />

.(208<br />

را به يك مقولهي جديد و هم رانت را به يك رابطهي<br />

سرمايهداري ارزشيافته و ويژه بدل كرد.‏<br />

روششناسي يك پارادايم يكدست است،‏ يك نوع<br />

جهانبيني،‏ درست مانند حاملگي كه نميتوان باردار بود و اين<br />

پديدهي كيفي را يك واقعهي كمي تلقّي كرد.‏ در اينجا،‏ به ويژه<br />

در مورد موضوع نفت،‏ بهنظر ميرسد كه متاسفانه بسياري از<br />

پژوهشگران مكتبهاي اقتصادي دگرآييني ‏(منجمله انواع<br />

راديكالها،‏ نهادباورها،‏ پسا مدرنيست ها و نوماركسيستها)‏ در<br />

واقع انديشهاي آغشته به انتزاع درستآييني دارند.‏ به همين<br />

دليل،‏ با وجود مسئلهي پرآوازه و تعيينكنندهي نفت به عنوان<br />

يك سوژه،‏ نه گفتگويي جدي ميان سنتهاي درستآييني و<br />

دگرآييني وجود دارد و نه گفتماني راستين در درون خود<br />

دگرآييني و دگرآيينان دربارهي جهانيشدن نفت در جريان است.‏<br />

(paradigm)<br />

دورهبندي مراحل تاريخي توليد نفت<br />

براي مقصود تئوريك ما و از ديدگاه تكامل صنعت مدرن نفت،‏ ما<br />

كل تاريخ تحول نفت خاورميانه را به سه مرحلهي متمايز تقسيم<br />

ميكنيم:‏ الف)‏ عصر امتيازات نفتي استعماري ‎1901‎‎1950‎ ب)‏<br />

عصر گذار و دگرگوني ‎1950‎‎1972‎ و پ)‏ عصر پساكارتلي و<br />

دوران جهانيشدن از به بعد.‏ با توجه به كشف زودتر نفت<br />

در آمريكا ‏(‏‎1859‎‏)؛ اين دورهبندي ممكن است در مورد صنعت<br />

نفت اين منطقه اندكي متفاوت باشد،‏ اما تقسيمبندي ما آن را نيز<br />

كاملاً‏ در بر مي گيرد:‏ الف)‏ عصر كارتليشدن كلاسيك و<br />

تراستهاي اوليهي نفت ‎1870‎‎1910‎؛ ب)‏ عصر نظارت و كنترل<br />

نوكارتلي ‎1911‎‎1972‎ و پ)‏ عصر جهانيشدن از به بعد<br />

1974<br />

1974<br />

5<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


‏(بينا،‏ 1985، فصل سوم).‏ اين مراحل تاريخي دلبخواه نيستند<br />

بلكه هر كدام به عنوان پيامد منطقي،‏ تكامل مناسبات اجتماعي<br />

سرمايهداري را در صنعت جهاني نفت نشان ميدهند.‏<br />

بررسي دقيق تمام دورهي ‎1870‎‎1970‎ نشان ميدهد كه<br />

قيمتگذاري غالب و بوروكراتيك مابين چند كمپاني ‏(به بيان<br />

ديگر،‏ محاسبات حسابداري بيواسطه)‏ و رويههاي كارتلي قاعده<br />

بوده است.‏ اما با وجود طولاني بودن اين دوره،‏ اين چارچوب<br />

از دست داد و اين<br />

و كارآيي خود را در دهههاي زماني بود كه بالاخره نيروهاي كثرتيافتهي بازار بر شبكههاي<br />

كارتل بينالمللي نفت<br />

موافقتنامهي آچناكري<br />

صفحه ‎80‎‎90‎؛ كميسيون فدرال تجارت<br />

چيره شدند ‏(بِلر آچناكري عصر جديد<br />

موافقتنامهي سال آمريكا ايالات<br />

كارتليشدن را پس از برقراري قانون ضدتراست متحده،‏ كه به متلاشيشدن تراست استاندارد اويل راكفلر منجر<br />

شد،‏ باب كرد.‏ اين امر واكنشي در مقابل جنگهاي آشتيناپذير<br />

بر سر قيمتهاي جهاني بود كه در آن زمان به اوج خود رسيده<br />

بود،‏ يعني اين هنگامي بود كه هيچ نوع ساختار ‏(سرمايهداري)‏<br />

1911<br />

1960<br />

1950<br />

(Achnacarry)<br />

،1976<br />

1928<br />

3<br />

.(1952<br />

تكامليافتهاي در بخش جهاني نفت وجود نداشت كه بتواند به<br />

صورت عيني وساطت كند و تمامي اين اغتشاشات دروني دائمي<br />

را با سازشي اجباري و تحتكنترل اداره كند.‏ در اين زمان،‏<br />

كنترل نفت به معناي كارتليشدن كل نفت در سراسر جهان بود.‏<br />

بِلر هفت اصل مقدس اين توافقنامهي ننگين را به طرز زيبايي<br />

جمعبندي ميكند:‏<br />

سران سه شركت عمدهي بينالمللي كه از سرعت گسترش جنگ<br />

قيمتها از هند به آمريكا و از آنجا به اروپا گوشبهزنگ شده<br />

بودند در قصر آچناكري در اسكاتلند ديدار كردند تا مانع از تكرار<br />

چنين تلاطماتي بشوند.‏ يك روزنامهي تجاري از قول والتر سي.‏<br />

تيگ،‏ رييس آن زمان اكسون ‏[استاندارد اويل نيوجرسي]‏ چنين<br />

گفت:‏ ِ ‏"سر جان كدمن،‏ رييس شركت نفت آنگلوايرانين [BP] و<br />

خودم مهمان سر هنري دتردينگ ‏[رييس رويال داچشل]‏ و خانم<br />

دتردينگ در آچناكري براي شكار غاز وحشي آمده بوديم و در<br />

حالي كه شكار هدف اصلي اين ديدار بود،‏ مسئلهي صنعت نفت<br />

جهان طبعاً‏ بخش زيادي از گفتگوها را به خود اختصاص داد."‏<br />

نتيجهي اين بحث كه از آن عموماً‏ به نام As Is Agreement<br />

يا موافقتنامهي آچناكري ياد ميشود،‏ سندي به تاريخ<br />

دسامبر است كه مجموعهاي از هفت اصل را مطرح و بهطور<br />

كلي سياستها و رويههاي لازم براي اجراي اين اصول را ترسيم<br />

ميكند.‏ اصول ارائهشده عبارت بودند از پذيرش و حفظ سهم<br />

بازار كنوني هر كدام از اعضا؛ در دسترس قرار دادن تسهيلات<br />

موجود براي رقبا بر پايهاي مطلوب اما نه كمتر از هزينهي بالفعل<br />

آن براي مالك؛ افزودن تسهيلات جديد فقط براي تامين<br />

ضروري نيازهاي فزايندهي مصرفكنندگان؛ (4) حفظ مزاياي مالي<br />

منطقهي جغرافيايي هر كدام از نواحي توليدكننده؛ توليد نفت<br />

از نزديكترين نواحي مراكز توليد؛ و (6) جلوگيري از هر نوع توليد<br />

مازاد در يك ناحيهي جغرافيايي بهمنظور بههمنخوردن ساختار<br />

قيمت در نواحي ديگر.‏ آخرين نكته تاييد ميكرد كه رعايت اين<br />

اصول نه تنها به نفع صنعت نفت بلكه به نفع مصرفكنندگان آن<br />

نيز ميباشد.‏ (1976، صفحه 55)<br />

نخستين مرحله در تكامل صنعت نفت خاورميانه مقارن با تكامل<br />

و رشد آهسته سرمايهداري و عدم وجود مناسبات جاافتاده و<br />

متكامل مالكيت ارضي مدرن با سرمايه بود.‏ مالكيت خصوصي<br />

زمين در خاورميانه اندك بود و اگر هم بود شامل مالكيت<br />

تحتالارض،‏ از جمله مالكيت ذخيرهي منابع زيرزميني،‏ نبود.‏<br />

نمونهي بارزِ‏ حق بهرهداري از نفت،‏ شامل واگذاركردن حق<br />

اكتشاف،‏ توسعه و توليد نفت،‏ گاز طبيعي و مواد مربوطه به<br />

صاحب امتياز يعني به يك شركت بينالمللي نفتي بوده است.‏ از<br />

نقطهنظر حقوقي و نيز از لحاظ تئوريك،‏ تسليم حق اكتشاف،‏<br />

17<br />

(5)<br />

(1)<br />

(2)<br />

(3)<br />

1928<br />

1928<br />

توسعه و توليد نبايد با عمل تسليم مالكيت خود اين منابع<br />

‏(يعني ذخائر موجود نفت در منطقه)‏ به شركتهاي پيمانكار<br />

نفتي اشتباه گرفته شود.‏ اصطلاح حق بهرهبرداري<br />

به جاي قرارداد اجاره به قراردادي<br />

اشاره دارد كه بين يك شخصيت حقوقي خصوصي ‏(يعني يك<br />

شركت)‏ و يك دولت ‏(يعني يك نمود خودمختار غيرخصوصي)‏<br />

منعقد ميشود.‏ حقوق بهرهبرداري از نفت در مرحلهي نخست<br />

‏(‏‎1901‎‎1950‎‏)‏ ويژگيهاي عام زير را داشت:‏<br />

1. تقريباً‏ تمامي تحتالارض ناحيهي موردبحث را در آن كشور يا<br />

منطقه در بر ميگرفتند.‏<br />

2. مدت آنها طولاني و معمولاً‏ بيش از پنجاه يا شصت سال بود.‏<br />

تنها تعداد محدودي صاحبان امتياز كارتلي در سراسر جهان<br />

وجود داشتند.‏<br />

4. شرايط حق بهرهبرداري يكسان بود.‏<br />

5. پرداخت يكسان حق امتياز تعهد اصلي مالي شمرده ميشد.‏<br />

(lease)<br />

4<br />

(concession)<br />

.3<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

6


6. شرايط مالي محدود و پرداخت<br />

سهم مالكيت كاملاً‏ ناچيز بود.‏<br />

7. تغييرات نامحسوس و اندكي در<br />

ضوابط و شرايط حقوق بهرهبرداري<br />

در اين دوره رخ داد.‏<br />

‏"قوانين مربوط به حقوق<br />

بهرهبرداري نفتي ‏[يعني<br />

قراردادهاي استعماري]‏ حاكم بر<br />

مناطق نفتي تحتسلطهي جهان،‏<br />

شامل خاورميانه،‏ كاملاً‏ متفاوت با<br />

قراردادهاي اجارهاي است كه در<br />

ايالات متحده حاكم است.‏ بايد<br />

توجه داشت كه مشخصات اساسي<br />

قراردادهاي اجارهاي ايالات متحده شامل مالكيت بر منابع<br />

زيرزميني نيز ميباشد كه به عنوان بخشي از مالكيت زمين<br />

گسترش مناسبات سرمايهداري از طريق<br />

نفت نه تنها تناقضآميز بلكه سرايتدهنده<br />

نيز بوده است.‏ با اين همه،‏ از لحاظ<br />

تاريخي،‏ پيروزي كارتليشدن بذر نابودي<br />

آن را نيز كاشت.‏ ورود سرمايهي خارجي<br />

در اكتشاف،‏ توسعه و توليد نفت،‏ و<br />

جوانهزدن مناسبات توليدي سرمايهداري<br />

در بسياري از مناطق نفتي به ارزشيافتگي<br />

مالكيت ارضي و تحتالارضي در حيطهي<br />

سرمايهداري انجاميد<br />

گنجانده شده است.‏ به دليل رعايت قانون تصرف ) of rule<br />

(capture در ايالات متحده،‏ منابع زيرزميني به صاحب زمين<br />

تعلق دارد."‏ ‏(بينا،‏ 1985، صفحه 22)<br />

بدين گونه،‏ از همان آغاز،‏ سرمايهگذاري در بخش اكتشاف،‏<br />

توسعه و توليد نفت با دو نظام مالكيت ارضي منابع زيرزميني در<br />

سراسر جهان در رابطه قرار گرفت.‏ در همان حال،‏ از نظر<br />

مرحلهي تكامل مناسبات سرمايه داري،‏ در اين مناطق گرايش<br />

خفيف به سوي ارزشيافتگي (valorization) مالكيت<br />

تحتالارضي ‏(و در نتيجه ذخائر نفتي)‏ در مقابل ارزشيافتگي<br />

تمامعيار در ايالات متحده پديد آمد.‏ ‏(ارزشيافتگي يعني در<br />

قلمرو مناسبات اجتماعي اقتصادي سرمايه عامل توليد ارزش<br />

شدن،‏ كه در رابطه با مالكيت ارضي چنين كيفيتّي لزوما به<br />

تشكيل رانت ميانجامد.)‏ به همين دليل است كه صنعت نفت در<br />

كل تركيب نامنظم مناسبات گوناگون اجتماعي در جهان <br />

ميبايست از طريق مديريت مستقيم،‏ محاسبات هزينه و<br />

قيمتگذاري ابتدايي و بيواسطه اداره شود.‏<br />

مرحلهي دوم تكامل صنعت نفت خاورميانه عينيتيافتن تدريجي<br />

نيروهاي بازار بود كه به واسطهي بحران ‎1973‎‎1974‎ سرانجام<br />

به كارتلزدايي و رهاكردن قيمتگذاري بيواسطه و بوروكراتيك<br />

نفت منجر شد.‏ در اين دوره ما شاهد همزيستي سازوكارها و<br />

رويههاي در حال زوال كارتلي،‏ تكثير نيروهاي بازار هستيم كه به<br />

گسترش رقابت قمارگونه در مقابل توليد ازپيشتعيينشده،‏<br />

قراردادهاي استعماري نفت،‏ ‏«توافقهاي با قول شرافت مديران»‏<br />

agreements) ،(gentleman’s محاسبهي دلبخواه حق<br />

امتياز و بهرهي مالكانه بنا به قيمتگذاري ساختگي<br />

posted<br />

)<br />

(royalties)<br />

از پيش اعلانشده<br />

(pricing بوديم.‏ هر دورهي انتقالي،‏<br />

ضرورتاً،‏ گرايش به آغشتگي<br />

گذشتهي در حال محو همراه با<br />

آيندهي در حال شكلگيري را دارد.‏<br />

فروپاشي نظام كارتلي نفت پيامد<br />

تغييرات معينِ‏ تكاملي فراتر از<br />

تخصيص نيابتي كارتل و نظام<br />

حسابداري بود كه مدتهاي طولاني<br />

با مهارت در سراسر جغرافياي وسيع،‏<br />

دستنخورده و قاعدتاً‏ منفعلِ‏ توليد<br />

به كار بسته ميشد.‏ تاريخ<br />

كارتليشدن نفت بينالمللي به يك<br />

معناي مهم،‏ برخلاف همتاي<br />

آمريكايياش،‏ داستان دلخراش و تكاندهندهي ‏«انباشت اوليه»‏<br />

است.‏<br />

اين امر همچنين نشان ميدهد كه گسترش مناسبات<br />

سرمايهداري از طريق نفت نه تنها تناقضآميز بلكه سرايتدهنده<br />

نيز بوده است.‏ با اين همه،‏ از لحاظ تاريخي،‏ پيروزي كارتليشدن<br />

بذر نابودي آن را نيز كاشت.‏ ورود سرمايهي خارجي در اكتشاف،‏<br />

توسعه و توليد نفت،‏ و جوانهزدن مناسبات توليدي سرمايهداري<br />

در بسياري از اين مناطق نفتي نهايتاً‏ به ارزشيافتگي مالكيت<br />

ارضي و تحتالارضي در حيطهي سرمايهداري انجاميد.‏ بنابراين،‏<br />

اين مرحلهي انتقالي آغازِ‏ ازهمپاشيدن و برچيدهشدن طرحهاي<br />

حسابداري موقتي و بخشبخششدهاي بود كه نظام مبدا ثابت<br />

system) (basing-point نفت آمريكا،‏ در خليج مكزيك،‏ را<br />

به نظام جديد قيمتگذاري اعلانشده ‏(يعني زيرقيمت خليج<br />

مكزيك)‏ در خليج فارس وصل ميكرد.‏ چنين وضعيتي اين<br />

فرصت را براي شركتهاي عضو كارتل فراهم آورد كه نه تنها<br />

سودهاي انحصاري نفتي بلكه سهم عظيمي از بهرهي مالكانه<br />

كشورهاي صادركننده نفت را به جيب بزنند.‏<br />

برخي از ويژگيهاي پايهاي مشخصكنندهي اين دوران عبارتند<br />

از:‏ الف)‏ تقسيم دلبخواه سودهاي نفتي و رانتهاي نفتي كه با<br />

تسهيم سود ‎50‎‎50‎ آغاز شد ب)‏ حذف ‏«هزينهي حمل و نقل<br />

خيالي نفت»‏ از مبدأ خليج مكزيك عليرغم مكان توليد و تعيين<br />

دومين مبدا ثابت در خليج فارس پ.‏ مليكردن و به<br />

دنبال آن مليزدايي نفت در ايران.‏ ت)‏ تشكيل سازمان<br />

كشورهاي صادركنندهي نفت ‏(اوپك)،‏ و ج)‏ ظهور شركتهاي<br />

مستقل نفتي و فروپاشي موافقتنامهي آچناكري ‏(آلفونسو ‎1966‎؛<br />

‎21‎‎35‎؛ مكداشي طّي اين دوره،‏ با<br />

بينا<br />

توجه به تمايل به تثبيت قيمت نفت بر حسب مبدا ثابت در<br />

(1951)<br />

.(1972<br />

(<br />

6<br />

5<br />

(1954)<br />

1985، صفحات<br />

7<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


خليج مكزيك،‏ نفت داخلي ايالات متحده نيز كنترل شد ‏(بلر<br />

‎121‎‎203‎‏).‏ اين نظام مبدا ثابت،‏ كه بر پايهي<br />

قيمت نفت در ايالات متحده ‏(در خليج مكزيك)‏ بنا شده بود،‏ به<br />

عنوان چوبخطي همگاني ‏(بهطريق سرانگشتي و حسابداري)‏<br />

براي قيمتگذاري نفت در هر منطقهاي از جهان مورد استفاده<br />

قرار گرفت ‏(كميسون فدرال تجارت آمريكا<br />

با توجه به كشفيات جديد و پروپيمان نفت ارزانتر در منطقهي<br />

خليج فارس،‏ اين نفت جديد نه تنها جايگزين بازارهاي آمريكا در<br />

غرب سوئز شد بلكه همچنين در بازارهاي نوار ساحلي شرقي<br />

ايالات متحده جاي خود را باز كرد.‏ بدين گونه،‏ بازارهاي نفتي<br />

منطقهاي،‏ مجاور با نيمكرهي غربي،‏ با نفت خليح فارس تأمين<br />

شدند.‏ اين امر كارتل بينالمللي نفت را برانگيخت تا قيمتهاي<br />

مبدا ثابت خليج فارس را بشكند،‏ با اين هدف كه مانع از جريان<br />

يافتنِ‏ بينمنطقهاي نفت به سوي بازار ايالات متحده شود،‏ و به<br />

اين طريق از اصول مندرج در توافقنامهي<br />

1928، كه در آچناكري منعقد شده بود،‏<br />

تبعيت كند.‏ قيمت با مبدا ثابت در هر دو خليج،‏ از لحاظ تاريخي،‏<br />

چون سازوكاري تخصيصدهنده براي انتقال و توزيع نفت خام<br />

درون شبكههاي مرتبط جهاني كارتل عمل ميكرد.‏ بنابراين،‏ در<br />

حالي كه شكستن قيمت مبدا ثابت خليج فارس جريان خروج<br />

نفت از منطقه را كاهش داد،‏ از بهرههاي مالكانه كشورهاي<br />

صادركنندهي نفت در اين منطقه،‏ چه از لحاظ مقدار ‏(برحسب<br />

بشكه)‏ و چه از لحاظ كميت توليد و صدور،‏ بهمراتب كاست.‏<br />

تأسيس اعتراضي اوپك پاسخي به شكستن پي در پي قيمتهاي<br />

مبدا ثابت توسط كارتل نفتي بينالمللي در اواخر دههي 1950<br />

بود.‏ قيمت مبدا ثابت نفت در خليج فارس به دليل مجموعه اي از<br />

عوامل،‏ نظير ركود اقتصادي سال 1958، گسترش توليد نفت<br />

روسيه شوروي و تحميل تعرفه و نيز سهميهي وارادت نفتي<br />

1959 در بازار نفتي داخلي ايالات متحده،‏ كه از هر نظر<br />

بزرگترين بازار جهان بود،‏ شكسته ميشد.‏ اين عامل آخر،‏ كه<br />

براي از ميان بردن رقابت ميان توليدكنندگان مستقل ‏(غير<br />

كارتلي)‏ نفت در ايالات متحده و كارتل تدارك ديده شده است،‏<br />

در حقيقت نوك كوه يخيِ‏ حمايت دولت آمريكا را از » Is As<br />

‏(موافقتنامهي آچناكري)‏ كه هم به زيان<br />

مصرفكنندگان داخلي ‏(يعني شهروندان خود آمريكا)‏ و هم به<br />

ضرر اجارهبگيران و صاحبان نفت منطقهي خليج فارس عمل<br />

كرده است به وضوح نشان مي دهد.‏ با اين همه،‏ اين امر توسط<br />

دولت ايالات متحده زير كلاه شرعي ‏«امنّيت ملّي»‏ حتّي از نظر<br />

برخي از مدعيان ‏«نفت شناس»‏ آن زمان نيز پنهان مانده است.‏<br />

شايان ذكر است كه گذرا خاطرنشان كنيم كه هنگامي كه نيرنگ<br />

امنّيت ملّي و بهانهي ‏«نفت استراتژيك»‏ به هم بافته شد،‏<br />

تنشهاي بين واحد ضدتراست وزارت دادگستري و وزارت امور<br />

خارجهي آمريكا بر سر نقض قانون ضدتراست ‏«شرمن»‏ مصوب<br />

سال و قانون مربوط به ضدتراست سال يكباره براي<br />

هميشه فرو خوابيد.‏ اين ابداع مبتكرانه تنها گوشهاي از بلاهت و<br />

ندانمكاريهاي مرتبط با سياست خارجي نزديكبينانه،‏ ناباليده و<br />

ارتجاعي آن دوره را نشان ميدهد ‏(رجوع كنيد به بلر<br />

فصل هفتم).‏<br />

در حقيقت،‏ سياست خارجي غيررسمي ايالات متحده همانا<br />

سياست ‏«نگاهداري وضعيت موجود»‏ در راستاي اصول آچناكري<br />

و در واقع دستكش پوشيدهي آن بود.‏ براي مثال،‏ تاييد اين<br />

موضوع را نيز ميتوان در نگرش تدافعي ايالات متحده در<br />

بهرسميتنشناختن اوپك براي بيش از پنج سال پس از تشكيل<br />

آن شاهد بود.‏ فراز زير كه از ‏«يادداشت گفتگوي»‏ آمريكا و<br />

انگلستان در سال نقل ميشود،‏ ضمن روشن كردن نقش<br />

وزارت امور خارجهي ايالات متحده،‏ ايدهي قديمي ايجاد موازنه از<br />

طريق ‏«گروهبندي مصرف كنندگان نفت»‏ در مقابل اوپك را كه<br />

سالها پيش از بحران دههي طرح شده است نيز برملا<br />

ميسازد:‏<br />

،1976<br />

1911<br />

1970<br />

1964<br />

1890<br />

سر جفري ‏[هريسون،‏ معاون وزير امور خارجهي بريتانيا]‏ گفت:‏<br />

‏"ما تصور ميكنيم ممكن است در مورد مسائل اوپك مواجههاي<br />

به طرق متفاوتي بروز كند.‏ (1) ممكن است در موضعي قرار<br />

بگيريم كه...‏ از كمپانيها حمايت كنيم.‏ اين امر اشكالات زيادي<br />

دارد،‏ از جمله اين كه احساسات ناسيوناليستي اعراب را<br />

برميانگيزد كه ميتواند امكانات بالقوهاي براي دخالت شوروي و<br />

مشكلات سياسي دروني در كشورهاي مربوطه ايجاد كند.‏ به<br />

دليل اين ملاحظات،‏ شاه ‏[محمد رضا پهلوي]‏ آماده شده است كه<br />

پيشاپيش حركت كند تا از قانونيشدن تحريمها در گردهمايي<br />

رياض اوپك [24 دسامبر 1963] اجتناب شود.‏ (2) ممكن است<br />

با حكومت كشورهاي هاي مصرفكنندهي اروپاي غربي برخوردي<br />

پيش بيايد...‏ چنانچه مشكلاتمان با اوپك به قطع نفت منجر<br />

شود...‏ (3) افزايش قيمت نفت به همين ترتيب ميتواند<br />

مصرفكنندهي اروپاي غربي را به ائتلاف عليه اوپك برانگيزد.‏ با<br />

اين همه،‏ اعتقاد داريم كه افزايش قيمتها به هر حال رخ خواهد<br />

داد و حكومتهاي اروپايي فقط بايد ياد بگيرند كه با آن بسازند....‏<br />

آقاي كلي ‏[معاون وزارت داخله ايالات متحده در اداره منابع<br />

معدني]‏ موافقت اصولي خود را با نكاتي كه سر جفري اظهار<br />

داشته بود بيان كرد....‏ ما نيز نگران تقابل مصرفكننده <br />

توليدكننده هستيم و اين امكان هست كه بخواهيم اين برخورد<br />

زودتر از زمان لازم رخ دهد....‏ با تمركز دادن توجه اروپاييها در<br />

اين لحظه به مشكلات نفتي خاورميانه ممكن است اروپاييها را<br />

به انديشيدن دربارهي يك گروهبندي مصرفكنندهگان نفت عليه<br />

As Is<br />

»<br />

.(1952<br />

1976، صفحات<br />

«Agreement سال<br />

«Agreement<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

8


اوپك برانگيزانيم...‏ ما اميدواريم از برخورد ميان اوپك و OECD<br />

‏{سازمان همكاري اقتصادي و توسعه م.}‏ در سال 1964<br />

بپرهيزيم...‏ سر جفري گفت كه وي مايل است بار ديگر موضعِ‏<br />

مشترك دو كشور را،‏ كه در گفتگوهاي ژوئن [1963] دربارهي<br />

مطلوب بودن اتخاذ موضعي بيطرفانه و بهرسميتنشناختن اوپك<br />

داشتهاند،‏ مورد تاييد قرار دهد".‏ (1964، صفحات ‎319‎‎320‎‏،‏<br />

تأكيد از نگارنده است).‏<br />

نگرش متكبرانهي انگليسي و سادهلوحي آمريكايي نسبت به<br />

اوپك سرانجام يك افتضاح خودبزرگبينانه و حماقتي سياسي از<br />

كار درآمد.‏ تقريباً‏ شش سال طول كشيد تا دولت آمريكا تشخيص<br />

دهد كه عملاً‏ در بهرسميتنشناختن اوپك تنها مانده است.‏ لذا،با<br />

اين اقدام ديرهنگام ‏(صرفنظر از جهانباختگان انگليسي)،‏ آمريكا<br />

با استيصال سياسي هم چوب را خورد و هم پياز را:‏<br />

سياست ايالات متحده انگلستان در اتخاذ بيطرفي و عدم تعهد<br />

در قبال اوپك كه شرح جزييات آن در ‏(بند آمده<br />

است،‏ مانع از آن نشد كه اوپك از سوي سازمانهاي بينالمللي،‏<br />

به ويژه از سوي ECOSOC ‏{شوراي اقتصادي و اجتماعي<br />

‏{كنفرانس جهاني تجارت و<br />

سازمان ملل م.}‏<br />

توسعه م.}،‏ به رسميت شناخته نشود،‏ و اتريش نيز به اين<br />

سازمان و كاركنان آن مقام و موقعيت ديپلوماتيك اعطا كرده<br />

است.‏ در پرتو اين مسائل و ساير موفقيتهاي به دستآمدهي<br />

(8<br />

CA-386<br />

و UNCTAD<br />

اوپك،‏ دولت آمريكا قصد بازنگري در سياست كنوني خود<br />

نسبت به اوپك و در صدد بررسي اين موضوع است كه آيا<br />

خطمشي ديگري نسبت به اين سازمان ميتواند به نحوه<br />

سودمندتري به منافع ايالات متحده خدمت كند ‏(جورج بال<br />

1965، صفحه 333، تاكيد از نگارنده است).‏<br />

در اواخر دههي 1960، از جمله سه تحول عمده رخ داد كه<br />

يكسره بنيان كارتلي صنعت نفت را به نفع نيروهاي بالنده و<br />

عيني بازار،‏ همراه با قيمتگذاري روزانه نفت بر اساس عرضه و<br />

در سطح جهان<br />

تقاضاي لحظهاي بازار<br />

تضعيف كرد.‏ نخست،‏ تغييرات دگرگشتاري اقتصاد كلان در<br />

رابطهي اوپك با كارتل بينالمللي نفت اثرات خود را نشان داد؛<br />

اين امر بازتاب تغييراتي بود كه در تكامل دروني و ادغام اُرگانيك<br />

و بالقوهي كشورهاي صادركنندهي نفت در اقتصاد جهاني بخش<br />

نفت را نيز بيبهره نگذاشته بودند.‏ دوم،‏ كمپانيهاي نفتي مستقل<br />

رو به ازدياد گذاشتند كه اين خود نشانهي گويايي از اغتشاش<br />

دروني و فرسايش قدرت در نظام كارتلي آچناكري<br />

‏(‏‎1928‎‎1972‎‏)‏ بود.‏ سرانجام،‏ افزايش چشمگيري در هزينههاي<br />

اكتشاف،‏ توسعه و توليد نفت داخلي آمريكا،‏ پرهزينهترين<br />

ميدانهاي نفتي در جهان،‏ هم برحسب بشكه و هم به ازاء مقدار<br />

مطلق آن هزينهها،‏ پديد آمد.‏ افزايش هزينهي اين مورد آخر نيز<br />

موجب افزايش چشمگير هزينهي جاري توليد نفت در داخل<br />

آمريكا شد.‏ در اين زمان،‏ بازرسي دقيق ميادين نفتي ايالات<br />

متحد نشان داد:‏ الف)‏ پراكندگي<br />

اجارهنامههاي جديد نفتي در رابطه با فعاليتهاي اكتشافي<br />

داخلي آمريكا،‏ ب)‏ پراكندگي نسبتاً‏ قابل ملاحظه در<br />

اجارهنامههاي نفتي ‏(يعني پراكندگي مالكيت حق امتياز)‏ در<br />

ميادين نفتي توليدكننده كه نيازمند يكيشدن و بهكارگيري<br />

عمليات پيشرفته بازيافت نفت بوده اند،‏ پ)‏ سقوط واقعي آهنگ<br />

يافتههاي نفتي در آمريكا ‏(ذخيرههاي افزودهشده بر حسب<br />

چاههاي اكتشافي)‏ به دنبال از سر گذراندن اوج تكنيكي توليد در<br />

اين منطقه در ‎1970‎؛ و ت)‏ افزايش چشمگير هزينهي<br />

سرمايهگذاريهاي پيدرپي در بازيافتهاي درجه دوم و سوم در<br />

ميادين نفتي قديمي ايالات متحده ‏(بينا،‏<br />

در اين ميان،‏ در اوايل دههي ‏«كميسون راهآهن تكزاس»‏<br />

سياست كنترل عرضه بر اساس برنامهريزي تناسب تقاضاي بازار<br />

را پس از چهار دهه از زمان كشف ميدان پروپيمان تكزاس شرقي<br />

كنار گذاشت.‏ چنانكه بلر بدرستي تأكيد ميكند،‏<br />

سياست تگزاسي برنامهريزي جهت تناسب تقاضا با عرضه از سال<br />

‏(يا آنچه سياست ‏«احتياط در مصرف»‏ نام گرفته)،‏ همصدا<br />

با موافقتنامهي آچناكري،‏ بهمثابهي جايگزيني براي يكي كردن<br />

ميادين ‏(و كاربرد بازيابي پيشرفته)‏ بكار گرفته شد كه عملاً‏ به<br />

نابودي ميلياردها بشكه نفت بازيافته انجاميد.‏ در اول ژانويهي<br />

1970، در آمريكا،‏ سهميهي هزينهكردن بهاصطلاح كاهش<br />

چاههاي نفت بهمنظور معافيت مالياتي از به درصد<br />

تقليل يافت.‏ در اوت 1971، دولت نيكسون نخستين مرحله<br />

از كنترل قيمتها را آغاز كرد.‏ در ژانويهي<br />

قيمت اجباري به كنترل داوطلبانه تبديل شد.‏ در اوت<br />

دولت نيكسون سقف قيمت دولايهاي را بر نفت داخلي تحميل<br />

كرد:‏ نفت قديمي ‏(توليدشده در سطوح از چاههاي موجود<br />

يا پايينتر)‏ بايد به قيمتهاي مارس به اضافهي<br />

(fragmentation) چشمگير<br />

.(1988 ،1985<br />

22/0<br />

1973، كنترل<br />

،1973 17<br />

35 سنت<br />

27/5<br />

11<br />

1972<br />

1973<br />

،1970<br />

(1976)<br />

15<br />

1932<br />

(spot oil prices)<br />

9<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


فروخته ميشد؛ نفت جديد ‏(توليدشده در بالاتر از سطوح از<br />

چاههاي موجود و از چاههاي جديد)‏ كنترل نميشد.‏ در سال 1972،<br />

قانون كذايي سهميهبندي واردات نفتي كه محصول<br />

سياست دوستانه در قبال كارتل نفت بوده اما به نام ‏«امنّيت ملّي»‏ به<br />

افكار عمومي القاء شده بود لغو شد ‏(بلر ‎1976‎؛ صفحات<br />

‎152‎‎186‎‏).‏ اين سهميهبندي همان عاملي است كه موجب شكستن<br />

و تقليل پي در پي قيمت اعلام شده در مبدا پايه اي نفت در خليج<br />

فارس شد و به زودي به تشكيل اوپك انجاميد.‏ سرانجام،‏ ارزش دلار<br />

آمريكا ابتدا در دسامبر 1971 و به دنبال آن در فوريهي 1973، به<br />

ترتيب و درصد،‏ كاهش يافت.‏ تمامي اينها پيش از بالا<br />

بردن قيمت اعلام شده توسط اُپك در اكتبر اتفاق افتاد.‏<br />

در اول ژانويهي اوپك يك بار ديگر قيمت اعلام شده نفت<br />

خود را بالا برد.‏ در 15 نوامبر 1974، آژانس بينالمللي انرژي<br />

به منظور مقابله با اُپك تشكيل شد.‏<br />

نهايتاً،‏ شبكهي بزرگ كارتلي آچناكري در جريان اين دورهي<br />

بحثهاي ‏«عرضه تقاضايي»‏ و جهت آشنا و<br />

گمراهكنندهي سياسي آنها نه تنها كمكي به<br />

روشن شدن تحولات اُرگانيك و كيفي موجود<br />

نكرد بلكه بسياري از پژوهشگران و<br />

1972<br />

1973<br />

1959<br />

16<br />

1974<br />

10<br />

8/5<br />

اقتصاددانان راديكال و چپ را نيز با خود به<br />

بيراههي گُنگ اغتشاشات نظري سوق داد<br />

(IEA)<br />

7<br />

گذار بهتدريج از هم پاشيده شد.‏ اين موافقتنامهي بوروكراتيك<br />

سرّي و دوستانه سرانجام جاي خود را به نيروهاي شفاّف و<br />

عنانگسيختهي بازار داد.‏ نبود كنترل بر حجم در حال افزايشِ‏<br />

نفت خارج از شبكهي كارتلي نتيجهي مطلوب را براي عملكرد<br />

نيروي سركش بازار فراهم كرد.‏ توسعهي ساختار رو به رشد<br />

سرمايهداري در كشورهاي صادركنندهي نفت منجر به<br />

ارزشيافتگي بالقوهي مالكّيت ارضي و تبلور مقولهي مدرن رانت<br />

در حوزه اقتصاد نفت شد.‏ اين نيز به نوبه خود ماهيت اوپك را <br />

عليرغمِ‏ حضور اسبهاي ترواي سالهاي طلايي گذشته<br />

كه هنوز درون اوپك نوميدانه به دنبال موضع<br />

ميانه ميگشتند تغيير داد.‏ ميادين نفتي ايالات متحده بر<br />

اساس تحولات جديد بازسازي و بهبود يافتند؛ صنعت جهاني<br />

نفت از طريق بحران از نو سازماندهي و يكدست شد؛ و قيمت<br />

توليد نفت ايالات متحده به قيمت تنظيمكنندهي توليد براي كل<br />

اين صنعت در سراسر جهان تبديل گرديد.‏ نفت تحوليافتهي<br />

پس از بحران با قيمتهاي يكنواخت و يكسان بازار،‏ رانت تفاضلي<br />

جهاني نفت،‏ و بالاخره تلاطم بيانتهاي بازار به عصر جهانيشدن<br />

قدم نهاد ‏(بينا ‎1997‎؛ بينا و مين<br />

بحران ‎1973‎‎1974‎ را بايد چون آينهي دگرگونيهاي<br />

چندجانبهي بزرگتري تلقي كرد:‏ الف)‏ يكدست شدن جهاني<br />

صنعت نفت از پايينترين تا بالاترين ساختار هزينه تحت<br />

يك قاعده و نهاد قيمتگذاري،‏ ب)‏ ملّيكردن بالقوه و ملازم با آن<br />

فرامليتيشدنِ‏ نفت در مقابل كارتل بينالمللي نفت توسط<br />

دولتهاي رانتخوار نفتي،‏ پ)‏ كارتلزدايي نفت ايالات متحده و<br />

بازسازي صنعت نفت آن كشور،‏ ت)‏ ارزشيافتگي عمومي مالكيت<br />

ذخائر نفتي تحتالارضي جهان و شكلگيري رقابتي رانت تفاضلي<br />

در جهان نفت،‏ ث)‏ دگرگوني اوپك از يك رانتبگير جنيني به<br />

يك رانت جمعكن كاملاً‏ باليده،‏ ج)‏ تكثير و تعدد بازارهاي رقابتي<br />

و جهاني نفت،‏ لغو ‏«قيمت اعلان شده»‏ و استقرار قيمتهاي<br />

جهاني ‏«اسپات»‏ نفت و چ)‏ عدم لزوم دستاندازي بيواسطه<br />

‏(فيزيكي)،‏ بياساس بودن خيال اتوپي خودكفايي،‏ و بالاخره بي اثر<br />

شدن و بيمورد بودن استناد وابستگي به يك منطقهي نفتي خاص<br />

‏(بينا،‏ ‎1989‎ب،‏ 1990).<br />

عصر دوگانه ‏(يا چندگانهي)‏ نفت ارزان و نفت گران در دوران<br />

كنوني بسر رسيده است.‏ اما همانطوري كه تجربه كرديم،‏ در<br />

قاموس رئال پوليتيك و در معيت شوخي بيمزه ‏«امنّيت ملّي،‏<br />

ادعاي مسخرهي وابستگي و درخواست دستيابي مستقيم به نفت<br />

در نيمه دوم دهه 1970 حتّي منجر به مكالمات ناهنجار و<br />

تهديدهاي جدي عليه شاه ايران فرزند برومند و سربزير ‏«پاكس<br />

امريكانا»‏ توسط هنري كسينجر شد.‏ افزون بر اين،‏ ما نيز شاهد<br />

دستپاچگي دولت كارتر و طرح ايجاد نيروي ضربتي سريع جهت<br />

گسيل به خليج فارس بوديم.‏ پس از دههي 1970، در جبههي<br />

بهاصطلاح تحليلي ژئوپولتيك نفت،‏ اغلب مباحثات جستهگريخته<br />

بر سر آمريكاييزدايي نفت و دغدغه دربارهي توليد،‏ مصرف و<br />

واردات داخلي نفت در ايالات متحده تمركز يافت.‏ اين بحثهاي<br />

‏«عرضه تقاضايي»‏ و جهت آشنا و گمراهكنندهي سياسي آنها نه<br />

تنها كمكي به روشن شدن تحولات اُرگانيك و كيفي موجود نكرد<br />

بلكه بسياري از پژوهشگران و اقتصاددانان راديكال و چپ را نيز با<br />

خود به بيراههي گُنگ اغتشاشات نظري سوق داد.‏ سرانجام،‏ تقريباً‏<br />

يك دهه طول كشيد تا آمريكا،‏ اوپك و جهان در حال غليان<br />

تشخيص دادند كه اين تغييرات دورانساز و برگشتناپذيرند.‏ اكنون<br />

ديگر همگان به وجود غيرقابلانكار اين برگشتناپذيري اذعان<br />

دارند،‏ اما متأسفانه هنوز از درك سيستماتيك حقيقتي كه اين<br />

بازگشتناپذيري را به وجود آورده است عاجزند.‏ دامنهي اين تأسف<br />

به كنار،‏ اما لبهي تيز تأسف نگارنده بيشتر متوجه پژوهشگران<br />

راديكال و مدعيان چپ است كه هنوز كه هنوز است در مورد نفت<br />

از تئوريهاي پوسيده و قالبي راست تغذيه ميكنند.‏<br />

.(2005<br />

،1992 ،1985<br />

8<br />

9<br />

Pax<br />

)<br />

(Americana<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

10


نگاهي دوباره به تئوري رانت نفت<br />

اهميت رانت نفت و ضرورت تئوريزهكردن آن به اندازهي خود اين<br />

صنعت هم اهميت و هم قدمت دارد.‏ اما،‏ جهت انقلاب<br />

در تاريخ علم<br />

اقتصاد،‏ كه به ظهور مكتب نئوكلاسيك منتهي شد،‏ با برخورد<br />

مشخص و علمي به مقوله رانت،‏ از جمله رانت نفت،‏ بههيچوجه<br />

سازگاري نداشته است.‏ علاوه بر اين،‏ در فاصلهي چندين نسل،‏<br />

كه مشاجرات و مكالمات متضاد و فراواني را برانگيخت،‏ مكتب<br />

نئوكلاسيك سرانجام توانست برخورد مشخص به مقولهي رانت را<br />

از برنامهي پژوهشي خود حذف كند.‏ اين تصميمگيري<br />

ايدئولوژيك،‏ عليرغم اظهارات پيگير و اصرار بسياري از<br />

نويسندگان موافق كاربرد مشخص رانت بود كه در آستانهي<br />

سدهي بيست و پس از آن صورت گرفت.‏ بدين ترتيب،‏ مكتب<br />

نئوكلاسيك با جانشينكردن همانگويي يا دور باطل<br />

قيمتگذاري ‏«انگاشتن قيمت براساس فرصت از دست رفته»‏<br />

همراه با قيمتگذاري عوامل توليد به<br />

روال مكانيزم ‏«تعادل جامع»‏<br />

خاص و عموميت ناپذيرِ‏ مرتبط با مالكّيت منابع ارضي و<br />

تحتالارضي را ناديده گرفت.‏ بدينگونه،‏ رانت ابتدا به عنوان<br />

بازده تمامي ‏«عوامل توليد»‏ تعميم يافته و بعداً‏<br />

رفتهرفته از ديد نزديكبينانهي پيروان و وجدان خودآگاه اما<br />

خطاكار اين مكتب محو شد.‏ اما شَبح رانت،‏ نه چندان بيشباهت<br />

به روح پدر هاملت،‏ در وجدان ناخودآگاه ‏«رقابت انحصار»‏<br />

نئوكلاسيكي به عنوان يادآوري هنوز به پاورچيني مشغول است<br />

‏(فاين 1982، فصل هفتم؛ هابسون<br />

مارژيناليستي Revolution) (Marginalist<br />

equilibrium) ،(general رانت<br />

.(1891<br />

10<br />

(opportunity cost)<br />

رانت:‏<br />

(return)<br />

ارزشيافتگي مالكيت ارضي<br />

در هيچ رشتهاي به اندازه صنعت نفت پاشنهي آشيلِ‏ تئوريهاي<br />

اقتصادي حاكم اينچنين آشكار و نمايان نيست.‏ زيرا در اين<br />

بخش اقتصادي رانت نفت عامل تعيينكننده بهشمار ميرود.‏ در<br />

چارچوب مكتب نئوكلاسيك هيچگونه جايي براي رانت در نظر<br />

گرفته نشده است،‏ جز با نقض رقابت خيالي و آرمانيشده.‏<br />

همچنين هيچ رانت خاصي در چارچوب مدلهاي رياضي مكانيزم<br />

‏«تعادل جامع»،‏ كه در حقيقت تمامي بازدههاي عوامل توليد<br />

جملگي رانت محسوب ميشوند،‏ وجود ندارد.‏ اما،‏ در چارچوب<br />

كه سخن از<br />

مدلهاي ‏«تعادل ناقص»‏<br />

(partial equilibrium)<br />

تئوري ويژهي رانت امكانپذير است،‏ تئوري نئوكلاسيك تنها در<br />

جهان تككالائي قابليت كاربرد مييابد.‏ به همين دليل است كه<br />

در چارچوب نئوكلاسيك اكثريت قريب به اتفاق مقالات و<br />

نوشتههاي مربوط به نفت بهوفور از تكرار اينهمانگويي<br />

(tautology) عدموجود رقابت در بازار نفت و حضور كنترل و<br />

انحصار به اشكال<br />

گوناگون انباشته<br />

11<br />

است.‏<br />

با توجه به اينكه<br />

نميتوانيم تئوري<br />

نوكلاسيك را براي<br />

مطالعهي واقعيت ‏(رانت<br />

نفت)‏ به كار ببريم و<br />

علاقه نداريم واقعيت<br />

‏(رانت نفت)‏ را فداي<br />

خيالپردازيهاي تئوري<br />

نوكلاسيك بكنيم،‏<br />

انتخاب ديگري جز اين<br />

نداريم كه به آثار و نوشتههاي ريكاردو ماركس دربارهي اقتصاد<br />

سياسي رانت به عنوان پيشاتاريخ خويش باز گرديم ‏(ماركس<br />

‎1968‎؛ ريكاردو در فصل نخست،‏ قسمت ششم از جلد<br />

.(1976<br />

سوم سرمايه،‏ ماركس چارچوبي را براي معناي رانت در توليد<br />

سرمايهداري پيشنهاد كرده است.‏ در اين اثر ماركس بهطور<br />

خلاصه اشتباهات بازدارنده را مشخص كرده است:‏<br />

‏"سه خطاي عمده وجود دارد كه تحليل اجاره زمين ) ground<br />

(rent را ناروشن ميكند و بايد هنگام پرداختن به آن از آنها<br />

اجتناب كرد:‏<br />

1. درهمآميختگي ميان اشكال گوناگون رانت كه منطبق با<br />

سطوح متفاوت تكامل فرايند توليد اجتماعي است...‏ اين سرشت<br />

عام اشكال متفاوت رانت ... موجب ميشود كه افرادي اين<br />

تفاوتها را ناديده بگيرند.‏<br />

2. تمامي اجاره زمين ارزش اضافي و محصول كار اضافي است....‏<br />

اما شرايط ذهني و عيني كار اضافي و ارزش اضافي به طور كلي<br />

ربطي به شكل خاص ندارد،‏ خواه اين سود باشد خواه اجاره.‏<br />

آنها در ارتباط با ارزش اضافي به معناي اعم كلمه مربوط<br />

ميشوند،‏ صرفنظر از شكل خاصي كه ممكن است اختيار كنند.‏<br />

بنابراين،‏ آنها مفهوم اجارهي زمين را بيان نمي كنند.‏<br />

3. ويژگي خاصي كه از تعيين ارزش اقتصادي مالكيت ارضي،‏ به<br />

بيان ديگر توسعهي اجاره زمين،‏ ايجاد ميشود اين است كه<br />

مقدار آن به هيچوجه بنا به عمل گيرندهي آن تعيين نميشود،‏<br />

بلكه برعكس با تكامل كار اجتماعي كه مستقل از اوست و در آن<br />

او هيچ نقشي ندارد تعيين ميشود"‏ (1991، صفحات ‎772‎‎775‎؛<br />

تاكيد در متن است.)‏<br />

تشخيص اين نكته مهم است كه چنين نتايجي محصول تئوري<br />

11<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


كامل ماركس دربارهي توليد،‏<br />

گردش و توزيع ارزش در<br />

سرمايهداري است.‏ نخستين<br />

نكته هشداري است دربارهي<br />

يكسان گرفتن رانت در<br />

دورانهاي مختلف در ارتباط<br />

با شيوهي توليد.‏ نكتهي دوم<br />

تاييد ميكند كه با اينكه رانت<br />

ارزش اضافي است،‏ توليد ارزش<br />

اضافي به عنوان معلول<br />

شرايط عمومي توليد<br />

سرمايهداري هيچ نوع<br />

اگر قبول كنيم كه مفهوم انحصار<br />

سرمايهداري سنتزوار عمل ميكند،‏<br />

ديگر نبايد آن را عوامانه ‏(و يا<br />

خردهبورژوامĤبانه)‏ با مفهوم ارتدكسي<br />

انحصار درهم آميزيم.‏ به هميننحو،‏<br />

بنظر ما بايد با انحصار مالكيت ارضي<br />

نيز به همان ترتيب سنتزوار برخورد<br />

كرد،‏ يعني به صورت نفي در نفي.‏<br />

سازوكار خودكاري براي مشخص كردن رانت ندارد.‏ سرانجام،‏<br />

تعيين ارزش مالكيت ارضي ‏(يعني تشكيل و مقدار رانت)‏ نه قضا<br />

و قدري است نه با عينّيتي نامعين،‏ و اين عليرغم مذاكراتي است<br />

كه بر سر تعيين مقدار رانت بين مالك زمين و سرمايهگذار<br />

ممكن است در جريان باشد.‏ مقدار رانت توسط عملكرد<br />

سيستماتيك و سازگاري با قانون ارزش تعيين ميشود.‏ با توجه<br />

به اينكه مقدار رانت بستگي به تعيينكنندگي ارزش دارد،‏<br />

دخالت مالكيت ارضي نه آنتيتز سرمايه بلكه سنتز آن است كه<br />

به نوبهي خود در رشد و تكامل نيروهاي مولد منعكس ميشود.‏<br />

اين نكته براي توصيف صحيح رانت مطلق rent) ،(absolute و<br />

فارغ از تفسيرهاي دلبخواه رانت انحصاري،‏ كاملا ضروري است.‏<br />

ماركس،‏ برخلاف ريكاردو،‏ با تجربهي واقعي كه بر اساس آن<br />

كمحاصلخيزترين زمين بايد رانت بدهد شروع كرد.‏ او اين رانت را<br />

رانت مطلق دانست.‏ بنا به نظر ماركس،‏ رانت مطلق تاثيرِ‏ انحصار<br />

مالكيت ارضي ‏(مدرن)‏ را بر انباشت سرمايه در كشاورزي نشان<br />

ميدهد انحصاري كه خود محصول مناسبات اجتماعي<br />

‏(دروني)‏ سرمايه است.‏ علاوهبراين،‏ انحصار مالكيت ارضي<br />

انحصاري است تركيبي كه ميتواند با آهنگ رشد<br />

انباشت سرمايه برطرف شود.‏ پس براي سنجش اين امر لازم است<br />

به ‏«تركيب اُرگانيك سرمايه»‏<br />

در بخش اقتصادي مورد نظر رجوع شود.‏ بنا به نظر<br />

ماركس،‏ تركيب ارگانيك سرمايه در حقيقت معيار پيشرفت در<br />

كشاورزي نسبت به تمامي بخشهاي ديگر اقتصادي است،‏ و به<br />

اين معنا به رقابت مابين صنايع مختلف اقتصادي inter-)<br />

و تحرك سرمايه ميان اين سكتورها<br />

بستگي دارد.‏ به اينگونه،‏ در واقعيت پوياي ‏(تاريخي)‏<br />

ارزش به قيمت توليد<br />

دگرگوني<br />

production) ،(price of برخي از قيمتهاي توليد در فرايند<br />

رقابت هميشگي سرمايه بالاتر و برخي پايينتر از ارزش ميمانند<br />

organic composition of )<br />

inter-)<br />

(value)<br />

(synthetic)<br />

(capital<br />

(industry<br />

(sectoral<br />

(transformation)<br />

كه به انحراف متعاقب آنها از ميانگين<br />

تركيب اُرگانيك سرمايه در كّلِ‏ اقتصاد<br />

بستگي دارد ‏(فاين ‎1986‎؛ سعدفيلهو<br />

اين حاكي<br />

‎1993‎؛ شيخ<br />

از آن است كه رانت مطلق ضرورتاً‏ تابع<br />

رقابت مابين صنايع گوناگون است؛ و در<br />

نتيجه،‏ مناسبت آن به عنوان يك مقوله<br />

به آهنگ نسبي ورود و انباشت سرمايه<br />

در بخش مورد بحث بستگي دارد.‏<br />

بنابراين خطاست كه رانت مطلق را چون<br />

رانت انحصاري دلبخواه به تصوير بكشيم<br />

‏(فاين 1979).<br />

.(1984 ،1977<br />

شايسته است كه در اينجا گذرا تصويري اجمالي از تئوري رقابت<br />

ماركس ترسيم كنيم.‏ ماركس رقابت را به عنوان آنتيتز انحصار<br />

فئودالي،‏ و انحصار سرمايهداري را به عنوان ‏«نفي انحصار فئودالي<br />

تا آن جا كه متضمن نظامي از رقابت است...»‏ مجسم ميكند و<br />

‏«به اينگونه ‏[استدلال ميكند كه]‏ انحصار مدرن،‏ انحصار<br />

بورژوايي،‏ انحصار تركيبي است،[يعني]‏ نفي در نفي،‏ ‏[و در نتيجه]‏<br />

از نظر ماركس و<br />

وحدت اضداد»‏ مي باشد<br />

شومپيتر تراكم و تمركز سرمايه اجزاي ضروري انباشت سرمايه<br />

هستند و اين امر مهمات و ابزار لازم را براي انجام جنگ رقابتي<br />

سرمايه با سرمايه فراهم ميآورد ‏(شومپيتر 1942، فصل هفتم؛<br />

همچنين به شيخ رجوع كنيد).‏ به همين سان،‏ ادغام از<br />

نظر ماركس ‏(و شومپيتر)‏ نه آنتيتز رقابت بلكه سنتز آن است.‏<br />

همچنين،‏ آنچه بعنوان ‏«موانع ورود سرمايه به درون يك<br />

صنعت»‏ ناميده ميشود،‏ همانا بازتاب افزايش مداوم در حجم<br />

براي توليد<br />

سرمايهي تنظيمكننده<br />

ارزش اضافي در كارزار گسترده رقابت است.‏ در اينجا نه پندار<br />

رقابت ناب و نه سازهي همانگويانهي بازارهاي هستهاي<br />

markets) ،(atomistic هيچ كدام ارتباطي با رقابت تاثيرگذار<br />

و دگرگونكنندهي واقعي در سرمايهداري ندارد.‏ پس اگر قبول<br />

كنيم كه مفهوم انحصار سرمايهداري سنتزوار عمل ميكند،‏ ديگر<br />

نبايد آن را عوامانه ‏(و يا خردهبورژوامĤبانه)‏ با مفهوم ارتدكسي<br />

انحصار درهم آميزيم ‏(همچنين رجوع كنيد به ويكس<br />

فصل به هميننحو،‏ بنظر ما بايد با انحصار مالكيت ارضي نيز<br />

به همان ترتيب سنتزوار برخورد كرد،‏ يعني به صورت نفي در<br />

12<br />

نفي.‏<br />

اثرات تنوع<br />

از سوي ديگر،‏ رانت تفاضلي<br />

در كيفيت زمين را در مجموع با تغييرات حجم سرمايهاي در نظر<br />

ميگيرد كه در كشاورزي سرمايهگذاري شده است.‏ به اينگونه،‏<br />

ماركس موضوع را روشن ميسازد:‏<br />

،1981<br />

،1969) صفحه .(151<br />

(regulating capital)<br />

(differential rent)<br />

1980<br />

.(6<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

12


ب(‏<br />

‏"بدين ترتيب،‏ سطح رانت،‏ كه برحسب آكر محاسبه ميشود،..‏<br />

در نتيجهي افزايش سرمايهي صرف شده در زمين افزايش<br />

مييابد.‏ و علاوه بر اين،‏ هنگامي هم كه قيمتهاي توليد ثابت<br />

باقي ميمانند،‏ صرفنظر از اينكه بهرهوري سرمايهي اضافي ثابت<br />

ميماند،‏ يا افزايش يا كاهش مييابد،‏ اين امر رخ ميدهد.‏ اين<br />

عوامل آخري بر درجهي افزايش سطح رانت در هر آكر تاثير<br />

ميگذارد،‏ اما تغييري در اين واقعيت نميدهند كه مقدار رانت<br />

افزايش مييابد.‏ اين پديدهاي است كه براي رانت تفاضلي II<br />

جنبه خاص دارد و آن را از رانت تفاضلي I متمايز ميكند....‏ با<br />

اين همه،‏ هر چه شيوهي توليد سرمايهداري پيشرفت ميكند،‏<br />

تراكم سرمايه در همان مناطق بيشتر افزايش مييابد چنانكه<br />

رانت در آكر بالا مي رود....‏ به اينگونه،‏ اين تفاوت در سطوح رانت<br />

را نه ميتوان برحسب تفاوت در حاصلخيزي طبيعي انواع زمين<br />

توضيح داد و نه بر حسب مقدار كاري كه به كار گرفته شده،‏ بلكه<br />

منحصراً‏ بايد بر حسب انواع متفاوت سرمايهگذاري تبيين شود"‏<br />

(1991، صفحات ‎830‎‎831‎‏).‏<br />

ماركس بيگمان سرنخ را از ريكاردو گرفته است،‏ اما مفهوم او از<br />

رانت از دو جنبهي مهم كاملاً‏ با ريكاردو متفاوت است.‏ الف)‏<br />

فرض ‏«نبود مالكيت ارضي»‏ در نظريهي ريكاردو نادرست است و<br />

ب)‏ قاعدهي ريكاردو دربارهي نحوه انجام كشت بهترتيب شروع از<br />

زمين با كيفيت بالاتر و اختتام به كشت در زمين با كيفيت<br />

پايينتر هيچگونه مصداقي در واقعيت ندارد.‏ طبقهبندي ماركس<br />

از رانت تفاضلي در دو نوع رانت تفاضلي و رانت تفاضلي به<br />

ترتيب منطبق با كاربرد كميت برابر سرمايه در زمينهاي هم<br />

اندازه و با كيفيت متفاوت و كاربرد كميت متفاوتي از سرمايه در<br />

يك زمين تحتكشت با كيفيتي معلوم است.‏ با اين همه،‏ اثرات<br />

II<br />

I<br />

تركيبي اين رانتهاي تفاضلي ‏(رانت اول از حاصلخيزي طبيعي و<br />

رانت دوم ناشي از كاربرد پي در پي سرمايه)‏ نميتوان با طريق<br />

تكنيكي توابع خطي از يكديگر جدا كرده و بطور كمي و تك تك<br />

باز شناخت ‏(فاين اين نكته براي درك نظريهي ارزش<br />

ماركس به دو دليل اهميت دارد:‏ الف)‏ برخلاف ريكاردو،‏ نظريهي<br />

رانت ماركس به گونهاي جزمي از هيچگونه<br />

شرايط طبيعي تعميمپذيري پديدار نميشود،‏ بلكه از ويژگي<br />

خاّص و واقعيت مشخّص ارزشيافتگي مالكيت ارضي به وجود<br />

آمدهاست از اينرو تئوري رانت يك تئوري عام<br />

در عموميت توليد در هر سكتور اقتصادي نيست،‏ و<br />

تقارن متقابل تاثيرات اندازهي عادي<br />

سرمايه و كمحاصلخيزترين زمين زير كشت اثر تعيين كننده بر<br />

قيمت توليد در بخش كشاورزي دارد.‏<br />

دومين نكته براي تئوري رانت خاّص ما در بخش نفت بسيار<br />

تعيينكننده است كه بنا به آن كمبازدهترين ميدانهاي كنوني<br />

نفتي ضرورتاً‏ نبايد در وضعيت اوليه طبيعي خود كمبازدهترين<br />

ميدانهاي نفتي قلمداد شوند؛ اين ميدانها كه زماني به نحو<br />

چشمگيري پربازده بوده اند،‏ در نتيجهي سرمايهگذاريهاي<br />

پيدرپي وضعيت كنوني را يافتهاند.‏ سرانجام،‏ رانت مطلق مفهومي<br />

خودمدار نيست كه از رانت تفاضلي جدا باشد.‏ زيرا رانت<br />

تفاضلي حدود رانت مطلق را از طريق پويشهاي تعيين ارزش<br />

مالكيت ارضي با وجود رقابت بينصنعتي سرمايه تعيين ميكند<br />

رقابتي كه پيمانه تركيب اُرگانيك سرمايه بازتاب آن است.‏ اين<br />

امر نشان ميدهد كه تئوري ارزش ماركس ‏(و قيمتهاي توليد)‏<br />

فرايند توليد،‏ مبادله و توزيع را پيش از آنكه به اوج انضماميت<br />

تئوريك آن از طريق تئوري رانت ارتقا يابد،‏ وحدتي تنگاتنگ<br />

II<br />

II<br />

بخشيده بود.‏<br />

رانت نفت:‏ ارزشيافتگي ذخائر نفتي<br />

از ابتدا،‏ پيش از بررسي مسئلهي ارزشيافتگي مالكيت ارضي و<br />

تحتالارضي ذخائر نفت،‏ بايد نظام مالكيت بر زمين،‏ و از اين رو<br />

مالكيت بر ذخيرههاي نفتي را در صنعت نفت مشخص كنيم.‏<br />

چنانكه پيشتر اشاره شد،‏ دو نظام جداگانه حق مالكيت در صنعت<br />

در<br />

نفت وجود دارد:‏ الف)‏ قاعدهي تصرف<br />

آمريكا،‏ شامل مالكيت خصوصي منابع زيرزميني و ب)‏ مالكيت<br />

بر منابع زير زميني در بقيهي<br />

عموميِ‏<br />

مناطق توليدكنندهي نفت.‏ البته اين امر دو شكل متفاوت<br />

تصاحب طبيعت را پيش از ارزشيافتگي و تعيينارزش مالكيت<br />

ارضي در توليد ارائه ميدهد.‏ چنانكه پيشتر استدلال شد،‏ هر<br />

نوع تحقيقي دربارهي مسئلهي رانت بايد با توجه به خاصبودن<br />

مالكيت ارضي مورد بحث و از همينرو خاصبودن توليد نفت،‏<br />

مشخص شود.‏ بنابراين،‏ حكم موري ‏(پژوهشگر راديكال انگليسي)‏<br />

مبني بر اين كه رانت كشاورزي بر اساس ملاك استفادهي<br />

از زمين بايد نحوه رانت نفتي<br />

جايگزين<br />

را تعيين كند،‏ به دو دليل ادعاي بغايت باطلي است:‏ الف)‏<br />

عقيدهي مبني بر استفادهي جايگزين از زمين،‏ تنها يك گام<br />

كوتاه با اين نظر فاصله دارد كه رانت را اينهمانگويانه به مصداق<br />

تلقي<br />

‏«فرصت انتخاب از دست رفته»‏<br />

كنيم؛ و ب)‏ تحليل رانت نفتي وي نه از لحاظ تاريخي مشخّص<br />

(rule of capture)<br />

(opportunity cost)<br />

(public ownership)<br />

(alternative use)<br />

general<br />

)<br />

(axiomatic)<br />

(normal capital)<br />

.(1974<br />

(theory<br />

(<br />

13<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


است و نه هيچ مناسبتي با چگونگي مالكيت ارضي و تحتالارضي<br />

در نفت دارد ‏(موري ‎1977‎؛ براي بديلي انتقادي رجوع كنيد به<br />

فاين<br />

سوال تعيينكننده اين است كه آيا مالكيت ارضي در نفت <br />

يعني اين شكل خاص از مالكيت ارضي رانت مطلق دريافت<br />

ميكند يا نه،‏ و اگر نه،‏ چرا نه.‏ پاسخ به اين پرسش به گام و<br />

پويشهاي انباشت سرمايه در كل بخش نفت وابسته است،‏ كه به<br />

نوبهي خود به تحرك سرمايه بين بخش نفت و بقيهي بخشهاي<br />

اقتصادي مربوط است،‏ كه خود حاكي از گسترهي رقابت مابين<br />

صنايع گوناگون اقتصادي است و برحسب تغييرات تركيب<br />

.(1983<br />

ميكنند.‏ بنابراين،‏ در مثال بالاي ما،‏ رانت زمينهايي ‏(ميادين<br />

اُرگانيك سرمايه در صنعت نفت سنجيده ميشود.‏ به بيان ديگر،‏ نفتي)‏ كه به تازگي اجاره داده شدهاند،‏ رانت نفتي مطلق نيستند،‏<br />

اگرچه رانت مطلق رانت انحصاري به نحو همانگويانهي اقتصاد بلكه بايد رانت نفتي تفاضلي بهشمار آيند.‏<br />

نئوكلاسيك نيست،‏ اما ممكن است بهمثابهي عاملي دروني مانع با توجه به گسترهي مناطق نفتي در جهان،‏ با بيشترين بازدهي تا<br />

جريان و حركت سرمايه از بخشهاي ديگر شود،‏ و به اينگونه از كمترين بازدهي،‏ تشكيل رانتهاي نفتي<br />

رقابت بينصنعتي سرمايهها<br />

تفاضلي در سراسر جهان حول مسئلهاي<br />

اگرچه رانت مطلق،‏ رانت انحصاري به نحو جلوگيري كرده و به ايجاد اساسي دور مي زند كه همانا رقابت<br />

سطح پائينتري از ميانگين<br />

همانگويانهي اقتصاد نئوكلاسيك نيست،‏<br />

درونصنعتي و نَه رقابت بينصنعتي<br />

‏«تركيب ارگانيك سرمايه»‏<br />

intra-industry as opposed to )<br />

(inter-industry competition نفت<br />

اما ممكن است بهمثابهي عاملي دروني<br />

مانع جريان و حركت سرمايه از بخشهاي<br />

منجر شود.‏ به همين دليل<br />

تمايز بين رانتهاي مطلق و<br />

است.‏ پيشفرض جهانيشدن اين صنعت<br />

تفاضلي مسئلهاي است اساسي<br />

كه در پشت آن امر كارتلزدايي ديگر شود،‏ و به اينگونه از رقابت همانا تشكيل نرخ سودهاي تفاضلي و<br />

ارزش مبادلهاي يكسان در بازار جهاني<br />

بينصنعتي سرمايهها جلوگيري كرده و به و نفت ‏(طّي دههي نفت است.‏ به همين نحو،‏ ما بايد دو شكل<br />

تكامل فرا مليتي رانتهاي<br />

ايجاد سطح پائينتري از ميانگين ‏«تركيب<br />

جداگانه از رانتهاي تفاضلي را در توليد<br />

تفاضلي نفت در رابطه با حركت<br />

نفت از هم متمايز سازيم:‏ الف)‏ رانت<br />

ارگانيك سرمايه»‏ منجر شود.‏ سرمايه در فرايند رقابت جهاني و ب)‏ رانت تفاضلي<br />

تفاضلي نفت از نوع نهفته است.‏ اين تمايز تئوريك<br />

با توجه به اين امر كه دامنه و اثرات رانت تفاضلي<br />

نفت از نوع به تنهايي گام تعيينكنندهاي است براي درك پيچيدگي بخش را نميتوان پيشاپيش شناخت ‏(يعني<br />

و رانت تفاضلي (1970<br />

13<br />

نفت معاصر،‏ و مكانيزم وحدت رقابتي و بالاخره جهانيشدن آن.‏<br />

اين واقعيت كه منطقهي نفتي ايالات متحد به طور كامل اكتشاف<br />

و به شدت حفاري شده،‏ شاخصي است حاكي از اينكه فرايند<br />

ارزشيافتگي مالكيت ارضي در محدوده آمريكا تحت قاعدهي<br />

تصرف با سطح بالاي ‏«تركيب اُرگانيك سرمايه»‏ حاصل شده<br />

است.‏ وجود همين ‏«تركيب اُرگانيك»‏ بالا براي مناطق نفتي<br />

كمتر اكتشافشده و بهرهدهتر تحت قاعدهي مالكيت عمومي نيز<br />

صادق است.‏ در رابطه با اين امر در اينجا دو نتيجه عايد ميشود:‏<br />

الف)‏ رانت مطلق رانت انحصاري نيست و ب)‏ در صنعت نفت<br />

رانت مطلقي وجود ندارد.‏ با اين همه،‏ در شرايط ايستاي تطبيقي،‏<br />

شايد اين بحث مطرح شود كه زمينهايي كه كمترين بهرهدهي<br />

‏(ذخيره هاي نفتي)‏ را دارند اجاره داده نميشوند مگر رانت<br />

دريافت كنند.‏ اما اين زمينهاي آمريكائي با كمترين بهرهدهي<br />

‏(ميادين نفتي ايالات متحده)‏ ضرورتاً‏ آن زمينهايي نيستند كه<br />

در حال حاضر براي اكتشاف نفت اجاره داده ميشوند؛ ميادين<br />

نفتي با كمترين بهرهدهي در حقيقت مياديني هستند كه در<br />

حال حاضر كماكان در توليد هستند.‏ اين ميادين نفتي كه زماني<br />

بسيار بهرهده تلقي ميشدند،‏ اكنون به دليل كاربرد پي در پي<br />

سرمايه بمنظور استخراج بيشتر نفت در طبقهبندي پائين فعلي<br />

جاي گرفتهاند.‏ اينها نوعي از ميادين نفتي هستند كه در آنها<br />

‏«قيمت توليد»‏ حاصل تقارن اُرگانيك ذخيرههاي حداقل بارآور و<br />

سرمايهي تنظيمكننده مي باشد،‏ و به اين ترتيب قيمت<br />

تنظيمكنندهي توليد را براي كل صنعت در جهان تعيين<br />

I<br />

II<br />

.II<br />

I<br />

عدمامكان جداكردن اثرات ناحاصلخيزترين زمين و سرمايهي<br />

تنظيم كننده توليد از قبل).‏ لذا،‏ كاربرد يك نظريهي رانت به<br />

طريق از پيش دانسته نميتواند پيامدي معنادار<br />

براي مقصود ما در بر داشته باشد ‏(بينا،‏ بنابراين،‏ سخن از<br />

رانت تفاضلي با تشخيص دو شكل آن ‏(رانت تفاضلي و رانت<br />

تفاضلي به طور انتزاعي نه راه حل قطعي براي مسئله<br />

رانتهاي نفتي فراهم ميآورد و نه شرايط خاصي را فراهم<br />

ميآورد كه به پويشهاي انباشت سرمايه در صنعت نفت ارتباط<br />

تنگاتنگ دارند.‏ به همين دليل است كه لازم بود بدون هيچگونه<br />

دربارهي تغييرات ساختاري،‏ نهادي،‏<br />

پيششرط<br />

و سازماني،‏ مانند كارتلزدايي نفت،‏ تكثير بازارهاي اسپات<br />

‏(بازارهاي حال)‏ و پيشفروش/پيشخريد نفت و شكلگيري<br />

I<br />

.(1992<br />

(a priori)<br />

(a posteriori)<br />

(II<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

14


رقابتي رانتهاي تفاضلي نفتي در سراسر جهان،‏ همانند كاري كه<br />

ما كرديم،‏ نظريهپردازي شود ‏(بينا ‎1985‎؛ ‎1989‎ب).‏<br />

در نفت داخلي ايالات متحده،‏ با توجه به قاعدهي تصرف،‏<br />

بخشبخشكردن اجاره ميدانهاي نفتي،‏ به ويژه هنگامي كه<br />

اندازهي ذخيره نفت ميدان عظيم است،‏ براي قراردادن مجموعه<br />

ميدان نفت تحت يك مديريت واحد و آغاز بهرهبرداري مراحل<br />

دوم و سوم،‏ بسيار مشكلآفرين بوده است.‏ اين ذخاير با اين كه<br />

در حالت طبيعي اصلي خود كاملاً‏ بهرهور بودهاند،‏ بهعلّت اينكه<br />

دستخوش چندين نوبت سرمايهگذاري سنگين و پيدرپي بودهاند<br />

در فرايند بهرهبرداري مراحل پيشرفته به طور محسوسي نزول<br />

كردهاند.‏ از همينرو،‏ كاربرد متوالي سرمايه،‏ به ويژه در ذخاير<br />

بزرگتر،‏ به تنزل شرايط طبيعي ميادين نفتي و متعاقباً‏ كاهش<br />

بهرهدهي آنها انجاميده است.‏ چنانكه بينا نشان<br />

ميدهد،‏ در سراسر دههي 1960، هزينههاي سرمايهي نفتي<br />

ايالات متحده ‏(براي هر بشكه)‏ مراحل اكتشاف،‏ توسعه و توليد به<br />

نحو شاخصي افزايش يافته است.‏ اينها ميادين نفتي قديمييي<br />

هستند كه مدتهاي طولاني در چهل و هشت ايالت پائيني<br />

آمريكا به شدت مشغول توليد بودهاند.‏ در تمام دنيا،‏ ‏«قيمت<br />

به اضافهي ميانگين<br />

توليد»‏ ‏(قيمت هزينه اي<br />

سود)‏ اين ميادين نفتي است كه بالاترين محسوب مي شود و به<br />

اينگونه قيمت تنظيمكنندهي توليد نفت را در كل آمريكا تعيين<br />

ميكند.‏ همچنين،‏ اين ‏«قيمت توليد»‏ صنعت نفت در آمريكا<br />

است كه قيمت تنظيمكنندهي توليد،‏ و به اينگونه قيمت بازار<br />

نفت در هر گوشه از جهان را تعيين ميكند.‏ نفت آمريكا<br />

همچنين كانون بحراني بوده است كه به ارتقا انحصارزدايي و<br />

بازسازي صنعت نفت در ايالات متحده و تشكيل سراسري<br />

رانتهاي تفاضلي در جهان نفت انجاميد ‏(بينا ‎1989‎ب).‏<br />

سرانجام،‏ نفت جهاني پس از دههي از همه سو در معرض<br />

غليان،‏ بيثباتي و عدم اطمينان در عرصه جهاني<br />

است.‏ نبود واكنش سريع قيمت<br />

ناشي از دو مسئلهي<br />

به سيرافزايش تقاضا<br />

بغرنج است:‏ الف)‏ شرط لازمِ‏ درازمدت براي ايجاد ظرفيتي جديد<br />

در مقابل بيثباتي بازار و سمت و سوي نامطمئن قيمتهاي<br />

آينده و ب)‏ تنگناي تنظيم تغييرات ظرفّيت توليد در پاسخگوئي<br />

به روال بازار،‏ بدون آنكه هزينهي اقتصادي چشمگيري را كه<br />

ناشي از فقدان كارآيي فني و صدمات احتمالي به ذخاير است<br />

متحمل شد.‏ اين وضيت در مورد عرضهي زياد مشكلتر است.‏ در<br />

اكثر ميادين نفتي،‏ سطوح ظرفيت توليدي موجود پيشاپيش به<br />

طور عادي در بيشتر ميادين نفت مشخص شده است،‏ از جمله<br />

آنهايي كه قيمت جهاني توليد را تنظيم ميكنند.‏ اين ميادين<br />

نفتي تنظيمكننده به ويژه در حالت كاهش قيمتها تحت فشار<br />

جدي قرار ميگيرند.‏ در اين حالت بستن چاههاي نفت يك امكان<br />

بسيار پرهزينه است.‏ با اين همه،‏ هنگامي كه چاهها بسته<br />

ميشوند،‏ ذخيره نفت موجود در آنها براي هميشه از دست<br />

ميرود.‏ براي اجتناب از صدمهزدن به ذخاير،‏ يك امكان ديگر<br />

همانا ادامه توليد در اين گونه ميدانها و اميد به بهترشدن<br />

قيمتهاي بازار در آينده است.‏ به همين دليل است كه قيمت<br />

تنظيمكنندهي توليد بلافاصله كاهش نمييابد،‏ مگر اينكه توليد با<br />

يك اضافه عرضهي زياد و طولانيمدت روبرو شود،‏ كه در آن<br />

صورت سطوح ريسك و قبول زيان براي ادامهي كارِ‏ توليد چنين<br />

توليدكنندگاني بسيار زياد است.‏ اين وضعيت ممكن است در<br />

حقيقت يك بحران نفتي به وجود آورد كه وقوع آن منجر به<br />

بازسازي جهاني سرمايه در اين بخش خواهد شد.‏ اين بازسازي،‏<br />

لزوما،‏ همراه با يك قيمت تنظيمكنندهي جديد توليد و نيزً‏<br />

تغييرات قيمت بازار حول محور آن،‏ خود را در چارچوب جهاني<br />

نفت منعكس خواهد كرد.‏ به اينگونه سرشتنشان چنين<br />

بحرانهايي را بايد از درون توضيح داد،‏ يعني از جايگاه پويشهاي<br />

دروني صنعت نفت،‏ و نه بنا به اوضاع و احوال برآمده از<br />

رخدادهاي خارجي.‏<br />

اغلب اوقات توسل نابجا به ‏«قدرت»‏ هم بعنوان پيش فرض<br />

مسئله و هم بهمثابهي نتيجهي نهايي آن اينهمانگويانه<br />

موضوع نفت را رازآميزتر ميكند.‏ همچنين،‏ تكيه بر تئوري<br />

بيتاريخ و تاريخ بيتئوري تحولات نفت را غالبا در هالهاي از غبار<br />

حاشيهاي و عوامل غيرمرتبط بيروني ميپيچد،‏ و بدين ترتيب به<br />

15<br />

14<br />

(1985)<br />

(cost-price)<br />

1970<br />

(volatility)<br />

(universal uncertainty)<br />

(excess demand)<br />

15<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


بار راز و رمز نفت ميافزايد.‏ مثلاً‏ كنترل در بازار فرضي و هستهاي<br />

نئوكلاسيك يا قدرت در حيطهي نامشخّص و نامحدود بهاصطلاح<br />

سياسي،‏ و از همه مهمتر،‏ نحوهي ارتباط اين دو با نفت<br />

سئوالبرانگيز است.‏ حال اگر،‏ ما با استناد به آنچه در بالا به<br />

تفصيل گذشت،‏ پيچيدگيهاي واقعي اقتصاد سياسي نفت را نيز<br />

به آن اضافه كنيم،‏ بايد در اين زمينه انصافاً‏ به آماتورها و<br />

متخّصصان خودخوانده كمي حق بدهيم.‏ اما،‏ به گمان ما،‏ چنين<br />

حقي را به ندرت ميتوان براي مدعيان پژوهش در اقتصاد<br />

سياسي و يا اقتصاددانان ‏«ماركسگرا»‏ قائل شد.‏<br />

مطالب كليدي نيازمند به بازبررسي<br />

در اين بخش ما به موضوعات مختلفي كه اهميتي تعيينكننده<br />

دارند،‏ هم براي روشنكردن بيشتر مطلب،‏ و هم براي پاسخگوئي<br />

و ثبت انتقادي سوابق اين بحث،‏ ميپردازيم.‏ جهت اختصار،‏ ما با<br />

بازبررسي اجمالي ديدگاه محسن مسرت (1980، صفحات<br />

‎26‎‎68‎‏)‏ آغاز ميكنيم و به اين طريق به كساني پاسخ ميدهيم<br />

كه از ديدگاه او دربارهي رانت نفت و تئوري ارزش استفاده و<br />

16<br />

نسخهبرداري كردهاند.‏<br />

اغلب اوقات توسل نابجا به ‏«قدرت»‏ هم<br />

بعنوان پيش فرض مسئله و هم بهمثابهي نتيجهي<br />

نهايي آن اينهمانگويانه موضوع نفت را<br />

رازآميزتر ميكند.‏ همچنين،‏ تكيه بر تئوري<br />

بيتاريخ و تاريخ بيتئوري تحولات نفت را غالبا<br />

در هالهاي از غبار حاشيهاي و عوامل غيرمرتبط<br />

بيروني ميپيچد،‏ و بدين ترتيب به بار راز و رمز<br />

نفت ميافزايد<br />

.1<br />

نقطه عزيمت در اثر مسرت انرژي بهمثابهي يك كالا است،‏ كه<br />

خود مقولهاي انتزاعي و،‏ از لحاظ روششناسي،‏ نتيجهاي<br />

اشتقاقيافته از اشكال انضمامي منابع گوناگون انرژي ميباشد.‏<br />

نقطه ورود مسرت نيز همان كالاي انرژي است كه در اين صورت<br />

ما را بهراستي با تقارن فرض و نتيجه دور باطل روبرو<br />

‎32‎‎35‎‏).‏<br />

ميكند<br />

(1980، صفحات<br />

.2<br />

مسرت بررسي خود را با شكل ارزش مصرفي زغالسنگ<br />

‏(يعني نامطلوب ترين نوع مادي انرژي مصرفي)‏ در مقابل نفت<br />

آغاز ميكند و يك تُن فرضي زغال را با همارز نفت خام آن،‏<br />

برحسب محتوي كالريشان،‏ مقايسه ميكند.‏ وي سپس ادعا<br />

ميكند كه ‏«بارآوري كار در توليد نفت خام»‏ از بارآوري<br />

زغالسنگ در اين ميانگين فرضي ‏[بسيار بالاتر است]،‏ و بدون<br />

هيچگونه بررسي و مطالعهي مشخّص،‏ مادي و منسجم در هيچ<br />

كدام از اين دو منبع انرژي حكم ميدهد كه ‏«قيمت انفرادي<br />

توليد زغالسنگ قيمت بازار ديگر ‏[انواع انرژي]‏ را تعيين<br />

34). چرا اين رويه نه تنها نادرست بلكه<br />

ميكند»‏<br />

گمراهكننده است؟ به اين علّت كه چنين استدلالي نظرورانه بر<br />

حسب مقايسهي ميانگينهاي فرضي صورت گرفته است كه خود<br />

انتزاع بوده و در وهلهي نخست احتياج به اثبات دارند؛ در نتيجه<br />

به دور باطل منتهي ميشوند.‏ علاوه بر اين،‏ سخن از فرض قيمت<br />

بالاتر در هر كالري از زغالسنگ آمريكا نسبت به نفت از لحاظ<br />

تجربي و بر اساس آمار و ارقام موجود براي دورهي مورد مطالعه<br />

هيچگونه مصداقي ندارد ‏(بينا ‎1989‎الف:‏ صفحه<br />

سوم).‏<br />

167، جدول<br />

.3<br />

مسرت مسئله را با تمركز بر زغال سنگ از علّت ساختاري<br />

بحران نفت با معلولهاي آن،‏ كه از جمله قيمت زغال سنگ نيز<br />

هست،‏ جابجا ميكند.‏ بدين ترتيب،‏ در برخورد او به مسئلهي<br />

بحران و تغييرقيمت نفت ما نه تحليل تجربي انضمامي از نفت<br />

ايالات متحده،‏ نه نظريهپردازي انضمامي دربارهي تكوين مالكيت<br />

ارضي در نفت،‏ و نه حتي تحليلي از زغالسنگ ايالات متحده كه<br />

ظاهراً‏ كانون تز خود اوست،‏ مي بينيم ‏(مسرت<br />

4. جديترين خطاي مسرت البته از نظر ما بههمريختگي سطوح<br />

تحليل در طرحريزي ساختار مفهوم انرژي به عنوان يك كالا،‏<br />

يعني درهمآميختگي محض رقابت درون صنعتي و رقابت<br />

بينصنعتي سرمايه،‏ مي باشد.‏ اگر به زعم مسرت ‏«قيمت انفرادي<br />

توليد زغالسنگ آمريكا ارزش بازار و قيمت بازار تمامي منابع<br />

انرژي را تنظيم ميكند»،‏ آنگاه بنا به نظر ماركس،‏ بستر اين<br />

.(1980<br />

تنظيم ارزش رقابت بينصنعتي است كه در اين مورد نميتوان از<br />

فراگيري يك ‏«صنعت انرژي»‏ واحد و نماد آن ‏«كالاي انرژي»‏<br />

اما،‏ اگر بخواهيم از يك صنعت<br />

سخن گفت<br />

انرژي فراگير،‏ شامل مجموعه منابع،‏ سخن بگوييم،‏ آنگاه بايد<br />

آماده باشيم كه چارچوب رقابت درونصنعتي را بپذيريم و از اين<br />

رو به تمام واحدهاي توليدي منفرد در همان سطح،‏ صرفنظر از<br />

شكل ارزش مصرفي آنها،‏ شانس رقابت بلافاصله را داده باشيم.‏<br />

اين مورد آخري،‏ بر اساس تئوري ارزش،‏ به تشكيل ارزش بازار<br />

واحد از طريق رقابت درون صنعتي براي همهي واحدهاي<br />

توليدي منفرد،‏ بدون توجه به شكل ارزش مصرفي آنها<br />

ميانجامد.‏ از اينرو،‏ لازمهي تحليلي بسنده،‏ آغازي است كه با<br />

جايگاه واقعي و مادي بحران طرحريزي شود.‏ اين امر مستلزم<br />

بررسي تمامعيار جهانيشدن نفت،‏ چگونگي ارزشيافتگي مالكيت<br />

ارضي و تحتالارضي ‏(نفت)‏ هم در ايالات متحده و هم در اوپك،‏<br />

،1980) صفحه .(35<br />

(1980، صفحه<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

16


در رابطه با نفت،‏ تفسير نادرست مسرت از<br />

ماركس و نفوذ وي بر پژوهشها و پژوهشگران<br />

راديكال و چپ،‏ بهويژه در مقوله رانت،‏ بسيار<br />

گسترده است.‏ البته اين تاثير را ميتوان به سه<br />

طريق مشاهده كرد:‏ ‏(الف)‏ تفسير رانت مطلق<br />

ماركس براساس مفهوم فراگير انحصار؛ ‏(ب)‏<br />

مقايسهي ‏(بنيادانگار)‏ نفت و زغالسنگ،‏ و<br />

اتكاء بر هزينهي توليد ظاهراً‏ بالاتر و ادعايي<br />

زغالسنگ؛ و ‏(پ)‏ كاربرد ادعاشدهي رانت<br />

مطلق در مورد بخش نفت.‏<br />

تشكيل رانتهاي تفاضلي نفت،‏ و بالاخره سازماندهي دوباره<br />

صنعت نفت ايالات متحده مي باشد،‏ كه همهنگام با فرايند<br />

دگرگون سازنده خود نيز بتوانند بحران جهاني نفت را تعريف<br />

كنند ‏(به بينا ‎1980‎الف رجوع كنيد).‏<br />

،1985<br />

.5<br />

مسرت به نظر ميرسد كه به تفسيري ايستا و نادرست از رانت<br />

مطلق ماركس به عنوان رانت انحصاري متكي ميباشد.‏ در اين<br />

مورد،‏ پرسش اصلي اين است كه چرا مقدار رانت مطلق،‏ به عنوان<br />

رانت انحصاري به باور مسرت،‏ بايد از پيش در چارچوب تفاضلي<br />

محدوده قيمت بازار و قيمت توليد اندازهگيري شود؟ چرا مقدار<br />

اين ‏«رانت انحصاري»‏ مانند اثرات قيمتگذاري ساير انحصارات<br />

نامشخّص نبوده و دلبخواه تثبيت نميشود؟ چنانكه در بخش<br />

رانت نفت نشان داديم،‏ پاسخ به اين پرسش كاملاً‏ ساده است:‏<br />

رانت مطلق ماركس رانت انحصاري نيست بلكه رانتي است كه از<br />

بازتاب اثر متقابل موانع مالكيت ارضي بر جريان سرمايه در بخش<br />

كشاورزي ناشي ميشود.‏ به همين دليل است كه ماركس بهطور<br />

مشخص از پيمانه ‏«تركيب اُرگانيك سرمايه»‏ هنگام تعيين<br />

محدوده رانت مطلق به مثابهي تفاوت بين ارزش و قيمت توليد<br />

سخن ميگويد به اصطلاح حداكثر عوارض مالكيت در بخش<br />

كشاورزي.‏ چنانكه در سطور بالا نشان داديم،‏ از نظر ماركس<br />

انحصار مالكيت ارضي ‏(در فرايند ارزشيافتگي و بازتوليد ارزش<br />

اضافي)‏ سنتزوار است،‏ نه ‏«طبيعي».‏ بنابراين،‏ با توجه به چگونگي<br />

انباشت و تركيب اُرگانيك بالاي سرمايه،‏ صحبت از رانت مطلق<br />

در بخش نفت بيمورد بوده و كاملاً‏ بيارتباط با فرايند<br />

ارزشيافتگي،‏ توليد،‏ و تعيين ارزش در اين بخش است.‏ با اين<br />

همه،‏ مسرت پيوسته به انحصار طبيعي اشاره ميكند و به رانت<br />

انحصاري بر اساس تعريف اقتصاددانان ارتدوكس به نفت مينگرد.‏<br />

وي مينويسد:‏<br />

‏"مالكيت ارضي استفاده توليدي از پايهي طبيعي ‏[مواد خام]‏<br />

آنچه كه به آن تعلق دارد را،‏ تا زماني كه عوارضي دريافت نكند،‏<br />

ممانعت ميكند.‏ اين امر تا زماني كه نياز اجتماعي براي اين<br />

مادهي خام در درازمدت و از لحاظ ارزش بازار فراتر از عرضه<br />

نشود،‏ رخ نخواهد داد و بنابراين،‏ همراه با آن ارزش بازار به بالاتر<br />

از قيمت عمومي توليد خواهد رفت...‏ كه در اين قلمرو توليدي به<br />

كار گرفته شود.‏ آنگاه،‏ تفاوت بين ارزش بازار كالاي مورد بحث و<br />

قيمت عام توليد ‏(به عنوان شكل خاص سود اضافي،‏ سود<br />

انحصاري طبيعي كه در قيمت كالا وارد ميشود)‏ به رانت<br />

ارضي مطلقي تبديل ميگردد كه توسط مالكيت ارضي تصاحب<br />

ميشود"‏ (1980، صفحه 32، تاكيد از نگارنده است).‏<br />

در رابطه با نفت،‏ تفسير نادرست مسرت از ماركس و نفوذ وي بر<br />

پژوهشها و پژوهشگران راديكال و چپ،‏ بهويژه در مقوله رانت،‏<br />

بسيار گسترده است.‏ البته اين تاثير را ميتوان به سه طريق<br />

مشاهده كرد:‏ ‏(الف)‏ تفسير رانت مطلق ماركس براساس مفهوم<br />

فراگير انحصار؛ ‏(ب)‏ مقايسهي ‏(بنيادانگار)‏ نفت و زغالسنگ،‏ و<br />

اتكاء بر هزينهي توليد ظاهراً‏ بالاتر و ادعايي زغالسنگ؛ و ‏(پ)‏<br />

كاربرد ادعاشدهي رانت مطلق در مورد بخش نفت.‏ مثلاً،‏ نُووكي<br />

استدلال ميكند كه دامنهدارتر شدن ‏«مالكيت انحصاري»‏<br />

حكومتهاي زميندار جهان سوم و بالارفتن مقدار رانت مطلق<br />

مطالبهشده توسط آنان با گسترش تقاضا براي مصرف مواد<br />

معدني و محدودترشدن عرضهي ذخاير غني معدني بيشتر شود»‏<br />

مي بينيم كه پژوهشگري راديكال و<br />

بهاصطلاح ماركسگرا نظير وي با صدور حكم بالا دو خطاي<br />

تئوريك را همزمان مرتكب مي شود:‏ با الهام احتمالي از<br />

مسرت رانت مطلق را تلويحا رانت انحصاري مي خواند،‏ و<br />

همانند اقتصاددانان راستگراي ارتدكس روابط علّت معلولي<br />

پيچيده در توليد را به عدم وجود ‏«تعادل»‏ عرضه و تقاضا در بازار<br />

نسبت ميدهد.‏ اين قبيل ارتدكسي هنگامي شفافتر ميشود كه<br />

نُووكي ‏«[نتيجه ميگيرد]‏ كه اوپك به عنوان يك كارتل در<br />

تحصيل رانتهاي مطلق توسط دولتهاي عضو صادركنندهي<br />

نفت موقتاً‏ موفق شده است»‏ ‏(همان منبع،‏ صفحه<br />

(2<br />

.(103<br />

(1<br />

،1987) صفحه .(30<br />

17<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


همگام با تحليل مسرت،‏ نور نيز با چوبخط بنيادانگار<br />

‏«توليدكنندهي حاشيهاي انرژي در سطح جهاني،‏ بر حسب<br />

واحدهاي انرژي»‏ آغاز ميكند و نتيجه ميگيرد كه چنين معياري<br />

الزاما بايد بر ‏«پايهي قيمت نهايي نفت براي عرضه<br />

مصرفكنندگان»‏ باشد.‏ او ميگويد اين قيمت بايد بالاتر از قيمت<br />

توليد نفت،‏ اما برابر با قيمت توليد ‏«توليدكنندهي حاشيهاي<br />

انرژي»‏ باشد ‏(‏‎1980‎‏،صفحات ‎70‎‎71‎‏،‏ تاكيدها همه از نگارنده<br />

است).‏ بدين گونه،‏ نور از مقدار كُل سودهاي مازاد در صنعت نفت<br />

سخن ميگويد.‏ اكنون براي نور باقي مسئله همانا چگونگي توزيع<br />

اين سود بين دولتهاي واردكننده،‏ شركتهاي نفتي و كشور<br />

توليدكننده نفت است.‏ اما بگذاريد بپرسيم سازوكار چنين توزيعي<br />

چيست؟ نور به استثناي دولتهاي واردكننده،‏ ‏«توجه را بر عنصر<br />

سياسي در تعيين رانت مطلق متمركز ميكند»‏ كه اكنون موضوع<br />

‏«مبارزه بين صاحبان مالكيت بازتوليدناپذير نفت و توليدكنندگان<br />

كالاها»‏ مي باشد.‏ سپس نور نتيجهگيري ميكند كه ‏«سود اضافي<br />

تحصيلشده توسط شركت نفتي سود انحصاري ‏[است]،‏ كه منبع<br />

آن]‏ ... سطح بالاي تمركز بنا به وجود سرشت ‏«انحصار طبيعي»‏<br />

و ‏«اهميت استراتژيك»‏ مي باشد ‏(همان منبع،‏ صفحه 71).<br />

سرانجام،‏ به نظر ميرسد كه نور استدلال خود را دربارهي رانت<br />

مطلق يك گام جلوتر برده و به نحو اعجابانگيزي ابتكار عمل را<br />

ظاهرا در مقابل ‏«نارسائي برخورد ماركس»‏ به دست ميگيرد.‏ اما<br />

افسوس كه كمترين وارسي و كوچكترين دقّت در تمامي اين<br />

اظهارنظرها به ما نشان ميدهد كه اينگونه تجديدنظر در<br />

ماركس توسط نور بدون هزينهي هنگفت اعلام جرم عليه خود او<br />

نمي باشد؛ اين تجديدنظر به قيمت غير قابل قبول پذيرش<br />

سازهي باطل ‏«كالاي انرژي»‏ انجام شده است،‏ كه جز توصيفي<br />

دلبخواه از رانت مطلق و ديدگاهي ارتدكس از رقابت و ‏«انحصار<br />

‎71‎‎72‎‏).‏ همچنين<br />

طبيعي»‏ را در بر ندارد<br />

تاكيد بهاصطلاح اتفاقي بر ‏«اهميت استراتژيك»‏ نفت در همان<br />

جمله،‏ غير از تلاش اين نويسنده در ظاهرالصلاح نشاندادن نماد<br />

اما چگونگي روابط<br />

انحصار بورژوايي نيست<br />

سياسي و در واقع مبارزهي دولتهاي رانتخوار اوپك مهمتر از<br />

آن است كه با چنين توصيفهاي دلبخواه بتواند قابلبيان باشد.‏<br />

بحران نفت ‎1973‎‎1974‎ آشكار ساخت كه مبارزات دولتهاي<br />

رانتخوار بر سر توزيع سودهاي اضافي نفت با بازسازي جهاني<br />

18<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

]<br />

...<br />

(1980، صفحات<br />

،1980) صفحه .(71<br />

17<br />

صنعت نفت و تشكيل رقابتجويانهي رانتهاي تفاضلي نفت در<br />

سراسر جهان در هم گره خورده است.‏ از اينرو،‏ خود اين مبارزات<br />

نه دلبخواه هستند و نه بدون حد و مرز.‏<br />

در ادامه اين بخش لازم است دو نكتهي قابل ملاحظه و مرتبط با<br />

يكديگر را روشن كنيم:‏ الف)‏ ادعاي كارتليشدن نفت حتي پس از<br />

بحران نفت در ‎1973‎‎1974‎ و ب)‏ اعتبار تئوريهاي توطئه.‏ در<br />

مورد هر دو نكته كه بالقوه آبشخور يكديگرند و شايد پيامد<br />

ضمني محتملي را براي مسائلي چون هژموني ادعايي ايالات<br />

متحده يا دخالت ايالات متحده در عراق داشته باشند،‏ شايسته<br />

است از فاين و هريس به طور مفصل در دو بند جداگانه نقلقولي<br />

بياوريم.‏ هر دو نويسنده علّت وجودي بحران نفت ‎1973‎‎1974‎<br />

را به شرح زير همزمان هم روشن ميكنند و هم در تاريكي رها<br />

ميسازند:‏<br />

‏"اكنون اگر بحران نفت اوايل دههي 1970 را كنار بگذاريم<br />

و نتايج آن را بررسي كنيم،‏ ميتوانيم ببينيم كه چگونه صنعت<br />

نفت راهحلي را براي تضعيف كارتل جهاني و فشارهاي وارده بر<br />

توليد داخلي ايالات متحده كشف كرد.‏ افزايش زياد قيمت نفت<br />

سودآوري توليدكنندگان در ايالات متحده را حفظ و درآمدي كافي<br />

در توليد جهاني جهت ايجاد پيوند ميان كمپاني هاي عمده<br />

‏[كارتلي]‏ و غيرعمده ‏[مستقل]‏ در كارتلي تضمين كرد كه<br />

اكنون هر دو را در بر ميگيرد.‏ نتيجهي امر ايجاد مازادهاي<br />

عظيمي در توليد نفت از آن ذخايري بوده است كه بهرهبرداري از<br />

آنها كمهزينهتر از ذخاير ايالات متحده آمريكا مي باشد.‏ آنچه...‏<br />

كشورهاي عضو اوپك و ساير كشورها قادر شدند انجام دهند<br />

تصاحب قسمتي از همان مازادها بود.‏ اين امر نتيجه و نه دليل<br />

افزايش قيمت نفت است"‏ (1985، صفحات ‎86‎‎87‎‏،‏ تاكيدها<br />

همه از نگارنده است).‏<br />

‏"تا حد معيني،‏ ميتوان اين امر را همچون تئوري توطئهي<br />

افزايشهاي قيمت نفت تعبير كرد كه بنا به آن افزايش قيمت<br />

نفت راهحلي براي مسئلهي اين صنعت بوده است.‏ يقيناً،‏ چنين<br />

امكاني نبايد ناديده گرفته شود و چنين تئوريهايي در بحث<br />

مربوط به بحران نفت فراوان هستند.‏ برخي استدلال ميكنند كه<br />

اين بحران تمهيدي از جانب ايالات متحده بود تا جايگاه<br />

رقابتياش را نسبت به رقباي صنعتي خود از طريق تحميل<br />

قيمت بالاي نفت بر آنان بهبود بخشد؛ پارهاي ديگر استدلال<br />

ميكنند كه تمهيدي بوده است تا توازن پرداختهاي ايالات<br />

متحده از طريق واچرخاندن دلارهاي نفتي بهبود يابد.‏ ممكن<br />

است اينها اثرات يا مقاصد مورد نظر اقدامات عوامل گوناگون<br />

باشد يا نباشد،‏ اما چارهجويي براي حل مشكلات اين صنعت از<br />

طريق فرايند معيني انجام گرفت كه ميتوان آن را تشخيص داد"‏<br />

(1985، صفحه 87، تاكيدها همه از نگارنده است).‏<br />

فاين و هريس بهدرستي ‏(با استناد به بينا ‎1985‎‏)اشاره ميكنند<br />

كه مازادهاي اوپك معلول مازادهاي بزرگتري است كه در<br />

صنعت جهاني نفت پديد آمده است.‏ با اين همه،‏ آنان بدون توجه<br />

به رقابت ايجادشده در فرايند كارتلزدايي نفت در دورهي پس از<br />

هنوز قائل ايجاد كارتل جديد تشكيليافتهاي،‏ كه ‏«كمپاني<br />

هاي عمده و ناعمده»‏ را به يكديگر پيوند مي دهد،‏ هستند؛ اين<br />

1973


البته در حالي است كه در دوران كنوني دوره ديكته كردن قيمت،‏<br />

تقسيم عامدانهي بازارهاي بينالمللي،‏ و كنترل بيواسطهي توليد به<br />

پايان رسيده است.‏ با تمركز بر اثر پيامدهاي اين بحران بر توليد نفت<br />

ايالات متحده،‏ فاين و هريس خاطرنشان ميكنند كه<br />

در نظام وابستگي متقابل،‏ اگر قيمت درست باشد،‏<br />

سخن از كمبود مالتوسي نفت كاملا بيمعني<br />

است.‏ همچنين،‏ در اين دنياي جهانيشده،‏ نه<br />

انگيزهي هر چند بيغرضانه براي خودكفايي كار<br />

مي كند،‏ نه شعار فريبنده براي فرافكني قدرت<br />

تحت پوشش ‏«امنّيت ملّي»‏ ‏(يا ‏«نفت استراتژيك»)‏<br />

ميتواند به كنترل بالا و پايينرفتن قيمتهاي<br />

نفت منجر شود،‏ و نه هيچ نفت ‏«مطمئن»‏ و تضمين<br />

شدهاي را به نحو چشمگيري ميتوان در خارج از<br />

نظام جهاني تأمين كرد<br />

توان اين » يم<br />

امر را همچون تئوري توطئهي افزايشهاي قيمت نفت تعبير<br />

كرد كه بنا به آن افزايش قيمت نفت راهحلي براي جوابگوئي به<br />

مسئلهي اين صنعت بوده است.»‏ با اين همه،‏ عبارت توان تعبير » يم<br />

كرد»‏ در اينجا دلالت روشمندانه ضمني به پديدهي توطئه دارد كه<br />

دقيقاً‏ به شيوهي پديداري امر مشخص ‏(ظاهر ناپخته)‏ اشاره دارد و به<br />

اينگونه انتزاع واقعي و درك ديالكتيكي ‏(آگاهانه)‏ را طلب ميكند.‏ با<br />

اين همه،‏ فرضيهي توطئه اغلب چون فرض مسئله و نيز بهمثابهي<br />

نتيجهي نهايي بازي ميكند و به اينگونه قادر به چيرگي بر وضعيت<br />

اينهمانگويانه خود نيست.‏<br />

بنابراين آموزنده است بپرسيم كه چرا بايد ‏«كمپاني هاي عمده عضو<br />

كارتل»‏ آگاهانه خلاف منافع خود توطئه كنند،‏ به ويژه هنگامي كه<br />

موضوع بر سر تسليم كنترل خود بر حجمي عظيم از ذخاير نفت<br />

جهاني و جايگاه غيرقابلمقايسهي آنها در عرصه قيمتگذاري<br />

جهاني نفت است؟ اما،‏ مهمتر از آن،‏ چرا كمپانيهاي كارتلي عمده ‏(و<br />

نيز كمپانيهاي مستقل غيرعمده)‏ بايد علاقهمند بوده باشند كه<br />

توليد نفت داخلي ايالات متحده عاري از ‏«فشار»‏ باشد؛ آن هم<br />

هنگامي كه در واقعيت امر چنين آرامشي كمي بعد با بازسازي<br />

جهاني كل صنعت نفت از بين خواهد رفت،‏ همان صنعتي كه در آن<br />

به طرزي چشمگير بالارفتن رانتهاي تفاضلي نفت به هنجاري براي<br />

توليد نفت به اصطلاح جديد در ايالات متحده نيز صادق بوده است؟<br />

به بيان ديگر،‏ چرا بيخود و بيجهت كارتل قديمي ‏(كمپانيهاي<br />

عمده نفت)‏ بايد حاضر باشد جايگاه منحصربهفرد خود را با ‏«كارتلي<br />

جديد»‏ كه ظاهراً‏ با كمپانيهاي غيركارتلي مشاركت دارد عوض<br />

كند؟ و اگر به فرض محال هم چنين رفتاري از مديران چنين<br />

كارتلي سر بزند،‏ آيا نبايد در حالت عادي در سلامت رواني آنان شك<br />

كرد؟ آيا اين نيروهاي سركش رقابت واقعي سرمايهداري نبودند كه<br />

در دورهي انتقالي 1950 ‎1972‎ قدرت خود را جمع كردند و در<br />

آستانه تحولات ساختاري صنعت نفت نهايتاً‏ به انفجار بزرگ و<br />

بحرانزاي سال انجاميدند؟ آيا عبارت ‏«كارتلي كه اكنون هر<br />

دو را شامل است»‏ موجب آشفتگي بيشتر افكار برخي از پژوهشگران<br />

نميشود كه مفهوم انحصار با هژموني را در هم ميآميزند،‏ و آيا<br />

اينگونه رهنمودها آنها را تشويق نميكند كه به نادرستي بر<br />

‏«سرشت انحصاري در اين صنعت و تفسير نقش دولت مسلّط در<br />

بخش نفت يعني دولت ايالات متحده تكيه كنند»‏ ‏(براملي<br />

بالاخره،‏ آيا اين نوع طرز برخورد به صنعت نفت بار ديگر<br />

اشباح مردگان توطئههاي ساليان گذشته را از آرامگاههاي ساكت و<br />

قديمي خود برنميانگيزاند؟<br />

سرانجام،‏ توطئهها از لحاظ چهرهي ارزشي خود كانديداهاي مناسبي<br />

براي بررسي تجربي عيني،‏ كه نياز به بازتاب نهادهاي ميانجيگرانه<br />

دارد،‏ نيستند.‏ چنانكه بينا (1985، فصل دوم)‏ نشان ميدهد،‏ توهم<br />

توطئه،‏ همانند انعكاس يك سراب،‏ به پايهي مادي ‏(ميانجيگرانه)‏ و<br />

واقعي بستگي دارد كه فراتر از قلمرو خود توطئه است.‏ با اين همه،‏<br />

در مورد كارتل بينالمللي نفت،‏ تحت موافقتنامهي آچناكري<br />

‏(‏‎1972‎‎1928‎‏)،‏ انطباقهائي كه به عنوان توطئه برداشت شدهاند،‏<br />

ضمن آنكه در زمره شرط لازم هستند،‏ در قالب موجوديت كارتل<br />

بيميانجي شرايط كافي نيز ميباشند.‏ از اينرو آچناكري به دليل<br />

رسالت و ماهيت اجرايياش،‏ بهخودي خود توطئهاي بزرگ بشمار<br />

ميرود.‏ به بيان ديگر،‏ كارتل و توطئه هر دو جنبهي مكمل پديدهاي<br />

هستند كه حيات آن را بايد مديون نبود ميانجي و نهادهاي<br />

ميانجيگرانه دانست.‏ بنابراين،‏ زدن برچسب اشتباه و تشخيص<br />

نادرست خصوصيات كارتلزدايي پس از ‏(و جهانيشدن<br />

رقابتي)‏ صنعت نفت،‏ بايد ما را از مشكلات مضاعف و در حقيقت<br />

سوءدرك مضاعف بالا آگاه سازد.‏ در نتيجه،‏ درست از همين زاويه<br />

است كه بايد با كمال احترام از فاين و هريس بپرسيم در رابطه با<br />

1973<br />

مسئله توطئه عبارت ‏«يقيناً،‏ چنين امكاني نبايد ناديده گرفته<br />

شود»‏ دقيقا به چه منظور و معنايي جز گيج كردن خواننده مي<br />

18<br />

تواند اشاره داشته باشد؟<br />

ملاحظات پاياني<br />

مناسبات اجتماعي سرمايهداري بيشتر مانند آتشفشان يا توفان عمل<br />

ميكنند.‏ هنگامي كه قدرت ميگيرند و به نيرويي چشمگير بدل<br />

ميشوند،‏ اين مناسبات قوانين خاص خود را به كار ميبرند و به<br />

سازوكارهاي خاص خود براي تحميل آنها به جامعه صورت بيروني<br />

،1991<br />

1973<br />

صحفه 58).<br />

19<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


.1<br />

ميدهند.‏ جهانيشدن نفت در دوران پس از بحران 1973-1974<br />

نيز استثنايي بر اين قاعده نيست.‏ بحرانهايي كه در اواخر دههي<br />

و اوايل دههي و فراتر از آن رخ داد،‏ هويت دورانساز<br />

خود را مديون بحران نفت ‎1973‎‎1974‎ هستند كه در آن<br />

ارزشيافتگي مالكيت ارضي در نفت ابعاد جهاني يافت.‏ در نتيجه،‏<br />

توليد نفت در سه دههي گذشتهي از يازده دهه پيش از آن،‏ يعني<br />

قبل از بحران نفتي ‎1973‎‎1974‎‏،‏ بايد به دقت متمايز شود.‏ اين<br />

تمايز نبايد صرفاً‏ بر مبناي كّمي بلكه بر مبناي كيفي نيز انجام شود،‏<br />

كه الزاما از فرايند كيفيت دورانساز و جهانشمول پساكارتلي و<br />

دوران پساپاكسامريكانا نيز نياز به عبور دارد.‏<br />

چنانكه نشان داده شد،‏ جهانيشدن نفت نمود وحدت و تضاد جهاني<br />

تمامي مناطق نفتي در رقابت جهاني است و قيمتهاي ‏«اسپات»‏<br />

نفت بازتاب لحظهاي آن ميباشند.‏ جهانيشدن نفت ارزشيافتگي<br />

جهاني ذخاير نفت را در تشكيل جهاني رانتهاي نفتي تفاضلي،‏ با<br />

توجه به بارآوري متفاوت توليد نفت در گوشه و كنار جهان،‏ نشان<br />

ميدهد.‏ بدينگونه،‏ قيمت توليد كمبازدهترين مناطق نفتي،‏ قيمت<br />

توليد و همينطور قيمت بازار مجموعه نفت جهاني را تنظيم و تعيين<br />

ميكند.‏ در نظام وابستگي متقابل،‏ اگر قيمت درست باشد،‏ سخن از<br />

كمبود مالتوسي نفت كاملا بيمعني است.‏ همچنين،‏ در اين دنياي<br />

جهانيشده،‏ نه انگيزهي هر چند بيغرضانه براي خودكفايي كار مي<br />

كند،‏ نه شعار فريبنده براي فرافكني قدرت تحت پوشش ‏«امنّيت<br />

ملّي»‏ ‏(يا ‏«نفت استراتژيك»)‏ ميتواند به كنترل بالا و پايينرفتن<br />

قيمتهاي نفت منجر شود،‏ و نه هيچ نفت ‏«مطمئن»‏ و تضمين<br />

شدهاي را به نحو چشمگيري ميتوان در خارج از نظام جهاني تأمين<br />

كرد.‏ به بيان ديگر،‏ نفت جهاني هيچگونه ملاطفتي براي آندسته،‏ كه<br />

هم آرزوي نگهداري برش كيك را دارند و هم آرزوي خوردن آن را،‏<br />

ندارد.‏ سرانجام،‏ نه خواب و خيال حفاريهاي اكتشافي در منطقه<br />

قطبي اختصاص داده شده به ايمني زيست و طبيعت وحشي در<br />

آلاسكا و نه واقعيت غيرقانوني،‏ بيشرمانه،‏ و تحقيرآميز<br />

تجاوز آمريكا به عراق،‏ هيچكدام عينيتي مشروع و موجه براي<br />

دسترسي به نفت به منظور خودكفايي ادعايي بهشمار نميرود.‏<br />

1980<br />

(ANWR)<br />

1970<br />

∗ سيروس بينا استاد ممتاز پژوهش علم اقتصاد در دانشگاه مينهسوتا است.‏ نگارنده<br />

سپاس خود را از انور شيخ براي دوستي ديرپا و نزديك به سه دهه مشورت درخشان و<br />

گفتگوهاي خردمندانه با وي ابراز مي دارد.‏ نگارنده همچنين به رابرت بِرنر به خاطر<br />

دوستي و ساعتهاي بيشمار گفتگوي فشرده دربارهي نفت،‏ جنگ،‏ و سياست خارجي<br />

آمريكا در ديدار اخير خود بعنوان استاد مهمان از دانشگاه يو.سي.‏ لا ‏.ا.‏ اظهار امتنان<br />

ميكند.‏ بينا همچنين سپاس خود را از توماس مرتيز براي حمايت رفيقانهي وي در<br />

جريان ديدار از مركز تئوري انتقادي و تاريخ تطبيقي،‏ يو.سي.‏ لا ‏.ا.‏ و نيز از سندي كيل<br />

از كتابخانهي يو.‏ ام.‏ ام.‏ به دليل پاسخ سريع به درخواستهاي بي حد و حصر براي<br />

مطالب مورد نياز اين تحقيق اعلام ميكند.‏ نگارنده،‏ همچنين بهخاطر دريافت نظرات<br />

انتقادي بدون ذكر نام برخي از ويراستاراران اين مجلّه و نيز از اعتماد،‏ مهرباني و<br />

هدايت ماريو سكارچيا،‏ سردبير اين مجلّه قدرداني خود را بدينوسيله ابراز ميكند.‏<br />

يادداشتها<br />

واژهي ‏«انتقادي»‏ در زيرعنوان اين مقاله استفاده شده است تا ديدگاه ما را از ديد<br />

چپ سنّتي و برخورد اكثر رهيافتهاي اقتصادانان بهاصطلاح غيراُرتدوكس،‏ و<br />

پژوهشگران راديكال و نوماركسگرا،‏ كه با دردسر زياد امروزه در روششناسي<br />

راستگرايانه و ارتدوكس غرق شدهاند،‏ متمايز سازد.‏ اين مقاله ‏(كه در سال به<br />

به<br />

دعوت سردبير مجلّه<br />

رشته تحرير درآمده و در تابستان در اين مجلّه چاپ شده است)‏ سيامين<br />

سالگرد ايدهي اصلي و بيستمين سالگرد انتشار كتاب اقتصاد بحران نفت<br />

را جشن ميگيرد.‏<br />

اين فراز به دليل روان بودن ترجمهاش از ماركس (1970، صفحات ‎210‎‎213‎‏)‏<br />

انتخاب شده،‏ نه ماركس ‎105‎‎107‎‏).‏<br />

موافقتنامه ردلاين يك تصميمگيري بدنام كارتلي است كه كمپاني<br />

نفت عراق را به توطئه عليه عراق كشاند و مانع از هر نوع تلاش براي بهرهبرداري از<br />

درصد قلمرو عراق شد.‏ اين موافقتنامه بخشي از موافقتنامهي پنهاني ميان<br />

سران شركتهاي بزرگ نفت بود كه در قصر آچناكري،‏ اسكاتلند،‏ در سپتامبر<br />

منعقد گرديد.‏ براي بررسي پنهانسازي كشفيات نفتي در خاورميانه به بِلر<br />

صفحات ‎81‎‎85‎‏)‏ رجوع كنيد.‏ بِلر به درستي مشاهده ميكند:‏<br />

‏"برخلاف اين برداشت همگاني و پايدار كه وجود كارتلها به نحوي در ماهيت<br />

چيزها ذاتي است،‏ شكلگيري اين ترتيبات محصول معاملهاي بزرگ همراه با<br />

فعاليتي دشوار بوده است.‏ بنا به صورتجلسات كارتل كه به دست كميتهي تحقيق<br />

سوئد افتاد،‏ اين گروه جلسه در سال برگزار كرد كه در آنها موضوع<br />

مورد بحث قرار گرفت؛ در سال جلسه برگزار شد كه در آن موضوع<br />

مورد بحث قرار گرفت؛ در سال جلسه برگزار شد كه در آن موضوع<br />

بحث شد"‏ 65، تاكيدها همه از نگارنده است).‏<br />

اين تمايز براي تشخيص مالكيت ارضي در بستر مليكردنهاي نفت در دههي<br />

بسيار حائز اهميت است.‏<br />

مبدا ثابت اوليه در شبكه بين المللي كارتل كه در خليج مكزيك تثبيت شد،‏ متمركز<br />

بر هزينهي توليد نفت در ايالات متحده بود.‏ هزينهي حمل و نقل خيالي مبتني بر<br />

محاسبهي عجيب هزينهي حمل نفت از خليج مكزيك به هر مقصدي در جهان،‏ بدون<br />

توجه به محل توليد و محل بارگيري،‏ بود.‏<br />

سازمان كشورهاي صادركنندهي نفت ‏(اوپك)‏ در سال 1960 تشكيل شد.‏<br />

بنيانگذاران اوليهي آن ايران،‏ عراق،‏ كويت،‏ عربستان سعودي و ونزوئلا بودند.‏<br />

اين همان آژانس بينالمللي انرژي است كه ايده و توصيف دقيق آن در يادداشت<br />

آمريكا انگلستان در سال مطرح شده بود.‏ از قضا،‏ اين ‏«دقت در پيش بيني»‏<br />

ويژگي متحجرانهي سياست خارجي آمريكا را دست بدست با موافقتنامه كارتلي<br />

آچناكري در دوران پاكس امريكانا آشكار ميسازد.‏<br />

ما اعتقاد داريم كه عصر پاكس امريكانا در اواخر دههي پايان يافته و<br />

همزمان با فروپاشي اين نظام هژموني رهبر آن ايالات متحده نيز به اتمام رسيده<br />

است؛ رجوع كنيد به بينا ‎1994‎الف؛ ‎1994‎ب،‏ ‎1994‎پ،‏<br />

برخي از نويسندگان اين را يك عقبنشيني موقت براي ايالات متحده تعبير مي<br />

‎205‎‎208‎‏)‏ و بررسي نگارنده از آن به بينا<br />

كنند.‏ مثلاً‏ به براملي<br />

‏(‏‎1994‎ب)‏ رجوع كنيد.‏ دربارهي هژموني آمريكا،‏ علاوه بر سوءبرداشت از مفهوم<br />

انحصار و فرايند تاريخي آن،‏ مشكل روششناسي با براملي اين است كه روششناسي<br />

او از تقاطع گرِهي مقولاتي آغاز ميكند كه هر كدام خود جداگانه نياز به اثبات<br />

تئوريك دارد.‏ بعبارت ديگر،‏ در مورد نفت بررسي براملي نير در تحليل نهايي چيزي جز<br />

بيان اينهمانگويانه نميباشد.‏<br />

نظريهي نئوكلاسيكي منابع فرسايشپذير مدعي است كه ‏«رانت كميابي»‏ بايد به<br />

نفت افزوده شود.‏ اين<br />

هزينهي جنبي استخراج<br />

بهرهبرداري<br />

امر بازتاب ‏«هزينه فرصت انتخاب از دست رفته»‏<br />

از نفت است كه برحسب نرخ بهره در هوتلينگ نشان داده شده است.‏ در اينجا<br />

هيچ مفهومي از مالكيت ارضي را نميتوان يافت زيرا ‏«رانت كميابي»‏ معيار احتساب<br />

هزينه بر اساس ‏«فرصت انتخاب از دست رفته»‏ تخصيص ميان حال و آينده است.‏ از<br />

اينرو،‏ هزينهي جنبي رانت كميابي هزينهي كاربرد.‏ بدين گونه،‏ مسئله رانت<br />

بعنوان يك مقولهي مدرن و مشخّص اقتصادي در چارچوب اقتصاد نوكلاسيك و ساير<br />

مكتب هاي نفوذيافته از آن جايي ندارد؛ و اگر هم گهگاه از رانت صحبت ميشود<br />

2005<br />

International Journal of Political Economy<br />

2006<br />

(1985)<br />

1928<br />

،1976)<br />

897<br />

656<br />

776<br />

1970<br />

.1997 ،1995<br />

(1973، صفحات<br />

(Redline)<br />

1937<br />

49 ،1938<br />

51 ،1939<br />

(1945-1979)<br />

1964<br />

،1993<br />

55<br />

(1991، صفحات<br />

(marginal extraction cost)<br />

(opportunity cost)<br />

(1931)<br />

=<br />

(1976، صفحه<br />

+<br />

.2<br />

.3<br />

99/5<br />

.4<br />

1970<br />

.5<br />

.6<br />

.7<br />

.8<br />

.9<br />

.10<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

20


1973<br />

.11<br />

مقصود هرگونه قيمتي است كه با رقابت ذهني،‏ ايستا،‏ و ايده آل اين سيستم فكري<br />

متباين است.‏ در اين مورد خاّص چپگرايان سنّتي ‏(نظير چپگرايان مجلّه ‏«مانتلي<br />

رويوو»)‏ و نوماركسيست هاي مكتب ‏«سرمايهداري انحصاري»‏ نيز از اين قاعده<br />

مستثني نميباشند.‏<br />

برخي از اقتصاددانان نوكلاسيك تصور ميكنند كه تمامي نفت را بايد در زمان<br />

كشف توليدشده تلقي كرد؛ از اينرو،‏ عقيده دارند به ذخاير نفت بايد بهمثابهي انبار كالا<br />

نگريست.‏ به اينگونه براي آنان جايي براي رانت غير از توسل به ‏«قدرت بازار»‏ و<br />

انحصار وجود ندارد؛ به آدلمن رجوع كنيد<br />

براي بررسي انتقادي مفهوم رقابت رجوع كنيد به بينا ‏(فصل ‎1989‎الف؛<br />

كليفتون ‎1977‎؛ زِملر ‎1984‎؛ شيخ ‎1982‎؛ ويكس ‏(فصل<br />

ما هيچگونه كمبودي از لحاظ تفسيرهاي عاميانه از نظريهي رانت ماركس در<br />

نوشتههاي مربوط به نفت نداريم.‏ براي نمونه يك ابداع جديد را ميتوان در اثر مامر<br />

‎1‎‎29‎‏)‏ جستجو كرد.‏ وي رانت مطلق ماركس را با عنوان ‏«اجارهي<br />

مرسوم پرداختي زمين»‏ براي پرداخت حق امتياز نفت نامگذاري كرده است.‏ مامر،‏ با<br />

ناديده گرفتن اينهمه بررسي در مورد نفت و رانت،‏ بدون كمترين مطالعه،‏ در اين<br />

كتاب اظهارفضل ميكند.‏ بقيهي اين مجلد آكنده از ساختارهاي بهاصطلاح حاكم بر<br />

نفت است كه بدون ذكر هيچ علت تئوريك در كنار يكديگر خودنمايي ميكنند.‏ در اين<br />

كتاب هيچ سخني در ويژگي بحران نفت،‏ تحولات ناشي از وحدت رقابتي اين صنعت،‏<br />

و جهانيشدن آن در ميان نيست.‏<br />

در بحران اواسط دههي 1980، شوخي زير ورد زبان مردم تگزاس بود:‏ ‏«آيا<br />

ميدانيد چرا امسال مرسدس بنز نه صندلي دارد نه رل؟»‏ پاسخ اين بود:‏ ‏«چون نفتيها<br />

نشيمن خويش را از دست دادهاند و نميدانند به كه و كدام طرف رو كنند.»‏ در اين<br />

توسط عربستان سعودي پروژهاي<br />

زمان،‏ ترفند ‏«توليد متغير»‏<br />

خودشكن و شكستخورده بود.‏ اين پروژه،‏ از يكسو،‏ با جلوگيري از توليد،‏ كل درآمد<br />

رانتي را از طريق كميت كاهش داد.‏ از سوي ديگر،‏ با اشباع بازار ‏(كه فقط براي زماني<br />

محدود ممكن است)‏ كل درآمدهاي رانتي را از طريق قيمت كاهش داد.‏<br />

كاهش كُند قيمتهاي نفت،‏ در حالت اضافه عرضه در بازار،‏ ناشي از فرضيه<br />

ارتدوكس ‏«قدرت بازار»‏ نيست؛ برعكس اين خود پيامد تكنيكي و ويژگي خود توليد<br />

نفت است.‏<br />

محسن مسرت و من نخستين كساني بوديم،‏ البته مستقل از يكديگر،‏ كه بحران<br />

نفت اوايل دههي را تحليل و در حقيقت صنعت انرژي و نفت را بر پايه كنش<br />

متقابل و پيچيدهي سرمايه و مالكيت ارضي با الهام از ماركس تئوريزه كرديم.‏ مسرت<br />

مطالعات خود را بر زغال سنگ آمريكا متمركز نمود در حالي كه من توجهم را به نفت<br />

آمريكا معطوف كردم تا بتوانم جهانيشدن نفت و صنعت انرژي را از طريق مركزيت<br />

كانون بحران جهاني نفت توضيح دهم.‏<br />

نقص ديگر رهيافت مسرت به رانت تعيين دلبخواه قيمت نفت با تمركز بر قيمت<br />

بازار مشتقات نهايي آن است ‏(به گفتهي نور ‏«قيمت نهايي نفت به مصرفكنندگان»‏<br />

باز هم بايد خاطرنشان كرد كه اين انتخاب دلبخواه منجر به<br />

تداخل و بههمريختگي فرايندهاي متفاوت توليد ميشود،‏ موجب اغتشاش در چيستي<br />

واقعي رانت ميگردد.‏ به بيان ديگر،‏ هنگامي كه نفت خام ارزشگذاري و فروخته<br />

ميشود و بازار را ترك ميكند،‏ ديگر تحت قانون رانت از ديدگاه ماركس و در قلمرو<br />

مالكيت ارضي نيست.‏ در غيراينصورت،‏ اين خود بازگشتي است به مفهوم بورژوايي<br />

‏«رانت»‏ كه ما را در نهايت التقاط به بن بست ‏«قدرت بازار»‏ برميگرداند.‏ شواليه ‏(كه<br />

نظرات وي در مقالهي بينا ‎1989‎ب،‏ صفحات ‎95‎‎97‎ مورد انتقاد قرار گرفته)‏ نيز در<br />

اين معماي گمراه كننده اُرتدوكس گرفتار آمده است.‏ شواليه بر رانت انحصاري و چهار<br />

نوع رانت متفاوت تفاضلي،‏ يعني،‏ الف)‏ رانت كيفيتي،‏ ب)‏ رانت جايگاهي،‏ پ)‏ رانت<br />

استخراجي،‏ و ت)‏ رانت فناورانه تكيه ميكند.‏ براي بررسي انتقادي نظر مخالف به<br />

نوشتارهاي بينا ‎1989‎ب و رجوع كنيد.‏<br />

بحران نفت اوايل دههي 1970، از جمله،‏ به ديدگاههاي توطئهآميز خيالي منجر<br />

شد كه رفته رفته با واقعيت پايدار جهانيشدن نفت به كنار رفت.‏ با اين همه،‏ بقاياي<br />

اين رهيافت غيرانتقادي و در واقع ابلهانه به نفت هنوز از تخيل كژديسهي علاقهمندان<br />

نظريهي توطئه زدوده نشده است.‏ نكته مورد اشاره در اينجا تجديدحيات اخير اين<br />

نگرش توسط نيتزن و بيچلر است.‏ آنها مينويسند:‏ ‏«تحليل ما بر فرايند انباشت<br />

تفاضلي سرمايهي متمركز بوده و جستجو براي فرا رفتن از ‏"نرخ عادي بازده"‏ و<br />

گسترش سهم فردي در كل جريان سود را مورد تاكيد قرار ميدهد»‏<br />

446، تاكيدها در متن اصلي است).‏ اين مؤلفان به نحو استهزاءآميزي بحران نفت پس<br />

از را به عنوان ‏«كشمكشهاي انرژي»‏ بشمار آورده و تاكيد ميكنند كه اين<br />

ترتيبات قبلي و كشمكشهاي توطئهآميز پيامد ‏«جستجو ‏[توسط شركتهاي نفتي]‏<br />

براي فرا رفتن از ‏"نرخ عادي بازده"و گسترش سهم فردي ‏[واحد توليد]‏ در كل جريان<br />

سود است»‏ ‏(همان جا،‏ صفحه آنها اشاره ميكنند كه ‏«نقطه آغاز<br />

روششناسي»شان نرخ بازده تفاضلي است،‏ در حاليكه به غلط آن را انباشت سرمايهي<br />

تفاضلي ناميده اند ‏(بيچلر و نيتزن 609)، هر چند نتيجهي نهايي آن نيز<br />

با حساب سرانگشتي جز تكيه بر نرخ بازده تفاضلي معمول در محاسبات حسابداري<br />

نيست.‏ به اينگونه،‏ با توجه به برگردان مكرر انحصار نفتي توطئهگرانه ‏(نوكلاسيكي)‏<br />

در اينجا و ساير كارهاي بعدي آنها،‏ نه انباشت سرمايه و نه دولت سرمايه داري جايي<br />

در سرزمين خيالي اينهمانگويانهشان ندارد.‏ با اين همه،‏ آنچه به نحو متاثركنندهاي<br />

شگفتآور است تكيهي برخي از نويسندگان خودخواندهي ماركسيست به اين طرح<br />

كودكانه و ارتدوكس است كه به عنوان خوراك ادعاي ظاهري نوع جديدي از<br />

جوابگوييهاي راديكال طرح ميشود كه گويا نفت گرچه غير مستقيم،‏ به شيوهاي<br />

خيالي و توطئهآميز دو مؤلف بالا دليل جنگ و اشغال عراق توسط آمريكا است<br />

‏(براي نمونه رجوع كنيد به بوئل و ديگران،‏ ‎2005‎الف و ‎2005‎ب).‏ اين قبيل راديكالها<br />

حتي از خطاهاي بسيار ساده در علم روششناسي نيز چندان خبر ندارند،‏ و اگر هم<br />

دارند ترك اينگونه عادات عاميانه برايشان دشوار بهنظر ميرسد.‏<br />

.(446<br />

1996، صفحه<br />

مراجع<br />

References<br />

Adelman, M. 1986. “Scarcity and World Oil Prices.” Review of<br />

Economics and Statistics 68: 387–97.<br />

———. 1990. “Mineral Depletion, with Special Reference to<br />

Petroleum.” Review of Economics and Statistics 72: 1–10.<br />

Alfonso, P. J.P. 1966. “The Organization of Petroleum Exporting<br />

Countries.” Monthly Bulletin (Ministry of Mines and Hydrocarbons,<br />

Caracas) 1, nos. 1–4.<br />

Ball, G.W. 1965. “Circular Aerogram 5671: Energy Diplomacy and<br />

Global Issues” In Foreign Relations of the United States 1964–1968,<br />

Vol. 34 (1999): 333. Washington, DC: Government Printing Office.<br />

Barrow, J.D. 1991. Theories of Everything. New York: Oxford<br />

University Press.<br />

Bichler, S., and J. Nitzan. 1996. “Putting the State in Its Place: U.S.<br />

Foreign Policy and Differential Capital Accumulation in Middle East<br />

‘Energy Conflicts.’” Review of International Political Economy 3, no. 4:<br />

608–61.<br />

Bina, C. 1985. The Economics of the Oil Crisis. New York: St. Martin’s<br />

Press.<br />

———. 1988. “Internationalization of the Oil Industry: Simple Oil<br />

Shocks or Structural Crisis?” Review: A Journal of Fernand Braudel<br />

Center 11, no. 3: 329–79.<br />

———. 1989a. “Competition, Control and Price Formation in the<br />

International Energy Industry.” Energy Economics 11, no. 3: 162–68.<br />

———. 1989b. “Some Controversies in the Development of Rent<br />

Theory: The Nature of Oil Rent.” Capital and Class no. 39: 82–112.<br />

———. 1990. “Limits to OPEC Pricing: OPEC Profits and the Nature<br />

of Global Oil Accumulation.” OPEC Review 14, no. 1: 55–73.<br />

———. 1992. “The Law of Economic Rent and Property.” American<br />

Journal of Economics and Sociology 51, no. 2: 187–203.<br />

———. 1993. “The Rhetoric of Oil and the Dilemma of War and<br />

American Hegemony.” Arab Studies Quarterly 15, no. 3: 1–20.<br />

———. 1994a. “Farewell to the Pax Americana.” In Islam, Iran, and<br />

World Stability, ed. H. Zangeneh, 41–74. New York: St. Martin’s Press.<br />

———. 1994b. “Review of American Hegemony and World Oil.”<br />

Harvard Middle Eastern and Islamic Review 1, no. 2: 194–98.<br />

———. 1994c. “Towards a New World Order.” In Islam, Muslims and<br />

the Modern State, ed. H. Mutalib and T. Hashmi, 3–30. London:<br />

Macmillan.<br />

———. 1994d. “Oil, Japan, and Globalization.” Challenge 37, no. 3<br />

(May–June): 41–48.<br />

———. 1995. “On Sand Castles and Sand-Castle Conjectures: A<br />

Rejoinder.” Arab Studies Quarterly 17, nos. 1–2: 167–71.<br />

———. 1997. “Globalization: The Epochal Imperatives and<br />

Developmental Tendencies” In The Political Economy of Globalization,<br />

ed. D. Gupta, 41–58. Boston: Kluwer.<br />

———. 2004a. “Is It the Oil, Stupid?” URPE Newsletter 35, no. 3: 5–8.<br />

———. 2004b. “The American Tragedy: The Quagmire of War,<br />

Rhetoric of Oil, and the Conundrum of Hegemony.” Journal of Iranian<br />

Research and Analysis 20, no. 2: 7–22.<br />

Bina, C., and M. Vo. 2005. “The Facade of Politics and Quantum Jitters<br />

of Economics: Does OPEC Affect the Global Oil Prices?” Working<br />

Paper, University of Minnesota, Morris (July).<br />

Blair, J.M. 1976. The Control of Oil. New York: Pantheon.<br />

،(6<br />

.(6<br />

(1995، صفحه<br />

.(1990 ،1986)<br />

1985<br />

1981 ،1980<br />

(swing production)<br />

1992<br />

1970<br />

.12<br />

.13<br />

(2002، صفحات<br />

.14<br />

.15<br />

.16<br />

.17<br />

،1980] صفحه .([70<br />

،1985<br />

.18<br />

21<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


سرمايهداري؛ تغيير و زوال<br />

گفتگوي ‏"سامان نو"‏ با هيلل تكتين<br />

هيلل تكتين در سال 1937،<br />

در شهر"كيپتان"‏ آفريقاي<br />

جنوبي به دنيا آمد و دوران<br />

كودكي و اوايل جواني را در<br />

همانجا گذراند؛ تكتين پس از<br />

به پايان رساندن آموزش<br />

مقدماتي،‏ وارد دانشگاه<br />

كيپتان شد و به طور<br />

همزمان در دو رشتهي<br />

تحصيلي در سطح ليسانس به<br />

تحصيل پرداخت.‏ وي در<br />

گفتگو و برگردان:‏ ايوب رحماني<br />

ويراستار:‏ ساسان دانش<br />

دورهي دانشجويي به فعاليت سياسي روي آورد و به عنوان فعال چپ و<br />

ضد نژادپرستي با رژيم آپارتايد آفريقاي جنوبي به مبارزه پرداخت.‏ تكتين<br />

به خاطر فعاليتهاي سياسي،‏ مورد پيگرد پليس قرار گرفت و با تشديد<br />

فضاي سركوب در سال 1960، ناچار شد كه آفريقاي جنوبي را ترك<br />

گويد.‏ وي به بريتانيا مهاجرت كرد ولي پس از يك سال براي تحصيل<br />

راهي مسكو شد و با پشتكاري فراوان،‏ پاياننامهي دكتراي خود را آغاز<br />

كرد.‏ تكتين درسال 1965، پس از كسب مدرك دكترا به كشور انگلستان<br />

بازگشت و به عنوان استاد در انستيتوي پژوهشهاي شوروي و اروپاي<br />

شرقي در ‏"دانشگاه گلاسگو"‏ به تدريس پرداخت.‏ تكتين در سال 2000،<br />

لقب پرفسوري را از"دانشگاه گلاسگو"‏ دريافت كرد.‏<br />

تكتين يكي از بنيانگذاران نشريهي ‏"كريتيك"‏ ) نقد)‏ است كه نخستين<br />

شمارهي آن در سال 1973، به سردبيري خود او انتشار يافت.‏ تكتين از آن<br />

زمان تا كنون سردبيري اين نشريه را كه به نظريهي سوسياليسم ميپردازد به<br />

عهده داشته است.‏<br />

***<br />

Boal, I.; T.J. Clark; J. Matthews; and M. Watts. 2005a. Afflicted<br />

Powers. London: Verso.<br />

———. 2005b. “Blood for Oil.” London Review of Books (April 21).<br />

Bromley, S. 1991. American Hegemony and World Oil. University<br />

Park: Pennsylvania State University Press.<br />

Clifton, J. 1977. “Competition and Evolution of the Capitalist Mode of<br />

Production.” Cambridge Journal of Economics 1, no. 2: 137–51.<br />

Federal Trade Commission. 1952. International Petroleum Cartel. A<br />

Report to the Subcommittee on Monopoly, Select Committee on Small<br />

Business (82d Congress, 2d Session). Washington, DC: GPO.<br />

Fine, B. 1979. “On the Marx’s Theory of Agricultural Rent.” Economy<br />

and Society 8 no. 3: 241–78.<br />

———. 1982. Theories of the Capitalist Economy. New York: Holmes<br />

& Meier.<br />

———. 1983. “The Historical Approach to Rent and Price Theory<br />

Reconsidered.” Australian Economic Papers 22, no. 40: 132–43.<br />

———. 1986. “A Dissenting Note on the Transformation Problem.” In<br />

The Value Dimension: Marx versus Ricardo and Sraffa, ed. B. Fine,<br />

209–14. London: Routledge & Kegan Paul.<br />

Fine, B., and L. Harris. 1985. The Peculiarities of the British Economy.<br />

London: Lawrence & Wishart.<br />

Hobson, J.A. 1891. “The Law of the Three Rents.” Quarterly Journal of<br />

Economics 5: 263–88.<br />

Hotelling, H. 1931. “The Economics of Exhaustible Resources.”<br />

Journal of Political Economy 39, no. 2: 137–75.<br />

Klare, M. 2003. “It’s the Oil, Stupid.” The Nation, May 12.<br />

———. 2004. Blood and Oil. New York: Metropolitan.<br />

Marx, K. 1968. Theories of Surplus-Value, Part II. Moscow: Progress.<br />

———. 1969. The Poverty of Philosophy. New York: International<br />

Publishers.<br />

———. 1970. A Contribution to the Critique of Political Economy.<br />

Moscow: Progress.<br />

———. 1973. Grundrisse. New York: Vintage.<br />

———. 1991. Capital. Vol. 3. London: Penguin.<br />

Massarrat, M. 1980. “The Energy Crisis: The Struggle for<br />

Redistribution of Surplus Profit from Oil.” In Oil and Class Struggle,<br />

ed. P. Nore and T. Turner, 26–68. London: Zed.<br />

Mikdashi, Z. 1972. The Community of Oil Exporting Countries. Ithaca:<br />

Cornell University Press.<br />

Mommer, B. 2002. Global Oil and the Nation State. Oxford: Oxford<br />

University Press.<br />

Murray, R. 1977. “Value and Theory of Rent (Part 1).” Capital and<br />

Class, no. 3: 100–122.<br />

Nitzan, J., and S. Bichler. 1995. “Bringing Capital Accumulation Back<br />

In: The Weapondollar–Petrodollar Coalition–Military Contractors, Oil<br />

Companies and Middle East ‘Energy Conflicts.’” Review of<br />

International Political Economy 2, no. 3: 446–515.<br />

Nore, P. 1980. “Oil and the State: A Study of Nationalization in the Oil<br />

Industry.” In Oil and Class Struggle, ed. P. Nore and T. Turner, 69–88.<br />

London: Zed.<br />

Nwoke, C. 1987. Third World Minerals and Global Pricing. London:<br />

Zed.<br />

Ricardo, D. 1976. The Principles of Political Economy and Taxation.<br />

London: Dent & Sons.<br />

Rosdolsky, R. 1977. The Making of Marx’s “Capital.” London: Pluto.<br />

Saad-Filho, A. 1993. “A Note on Marx’s Analysis of the Composition<br />

of Capital.” Capital and Class 50:127–46.<br />

Schumpeter, J. 1942. Capitalism, Socialism and Democracy. New York:<br />

Harper & Row.<br />

Semmler, W. 1984. Competition, Monopoly, and Differential Profit<br />

Rates. New York: Columbia University Press.<br />

Shaikh, A. 1977. “Marx’s Theory of Value and the Transformation<br />

Problem.” In The Subtle Anatomy of Capitalism, ed. J. Schwartz, 106–<br />

37. Santa Monica, CA: Goodyear.<br />

———. 1980. “Marxian Competition versus Perfect Competition:<br />

Further Comments on the So-Called Choice of Techniques.” Cambridge<br />

Journal of Economics 4, no. 1: 75–83.<br />

———. 1982. “Neo-Ricardian Economics: A Wealth of Algebra, a<br />

Poverty of Theory.” Review of Radical Political Economics 14, no. 2:<br />

67–84.<br />

———. 1984. “The Transformation from Marx to Sraffa.” In Ricardo,<br />

Marx, Sraffa, ed. E. Mandel and A. Freeman, 43–84. London: Verso.<br />

U.S.–U.K. Memorandum. 1964. “Energy Diplomacy and Global<br />

Issues.” In Foreign Relations of the United States 1964–1968, Vol. 34<br />

(1999): 317–20. Washington, DC: Government Printing Office.<br />

Weeks, J. 1981. Capital and Exploitation. Princeton: Princeton<br />

University Press.<br />

To order reprints, call 1-800-352-2210; outside the United States, call<br />

717-632-3535.<br />

2007<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386<br />

اكتبر<br />

22


...<br />

اجازه دهيد كه از سرمايهداري مدرن آغاز كنيم.‏ از سال 1945، نظام<br />

سرمايهداري نه تنها به حيات خود ادامه داده بلكه نيروهاي توليد،‏<br />

توسعه يافته و همچنين سطح زندگي مردم در بيشتر نقاط جهان<br />

بالا رفته و صرف نظر از بحرانهاي ادواري،‏ هيچ بحراني در ابعاد<br />

بحران 1929-32 اتفاق نيافتاده است.‏ پرسش اين است كه شما اين<br />

رشد نسبي و ثبات نظام سرمايهداري پس از جنگ جهاني دوم را<br />

چگونه ارزيابي ميكنيد؟ آيا نظام سرمايهداري به راه حل نهايي<br />

براي رفع مشكلات خود دست يافته است؟<br />

به نظر من،‏ اين موضوع را بايد در بستر گستردهتري مورد بررسي<br />

قرار دهيم.‏ پس از انقلا ب اكتبر‎1917‎‏،‏ طبقهي سرمايهدار به اين<br />

فكر افتاد كه بايد تغييراتي را در سياستهاي خود ايجاد كند كه<br />

دو تغيير انجام گرفت.‏ نخستين تغيير اتخاذ شيوههاي گوناگون<br />

سركوب بود و دومي عبارت بود از دادن يك رشته امتيازها.‏<br />

شكلهاي سركوبي كه اتحاذ شد بر همگان آشكار است.‏ شكل<br />

نهايي اين سركوبها فاشيسم و جنگ بود.‏ اما نتيجهي كلي،‏ اين<br />

بود كه در سالهاي 1945، طبقهي سرمايهدار براي دستيابي به<br />

اهداف خويش ناچار شد كه به دادن يك رشته ازامتيازها تن<br />

دهد.‏ بزرگترين اين امتيازها در كشورهاي پيشرفته،‏ اتخاذ<br />

سياست اشتغال كامل بود.‏ پيداست كه نظام سرمايهداري بدون<br />

دادن اين امتيازها نميتوانست به بقاي خويش ادامه دهد،‏<br />

بنابراين اشتغال كامل و دولت رفاه در دستور كار قرارگرفت؛ و<br />

اين به معناي رشد اقتصادي مداوم بود.‏ راهي كه آنان براي<br />

رسيدن به اين هدف انتخاب كردند در مرحلهي نخست از طريق<br />

آمريكا بود.‏ به اين معنا كه اين كشور نقش خود را به عنوان يك<br />

قدرت نظامي بزرگ به طورمداوم افزايش داد.‏ به اين ترتيب،‏<br />

يعني با استفاده از نقش دولت آمريكا،‏ ديگردولتها نيز توانستند<br />

كه بخش قابل توجهي از توليد ملي را به عهده بگيرند و يا براي<br />

آن تقاضا به وجود آورند.‏ اين سياست موجب شد كه نظام<br />

سرمايهداري به ثبات دست يابد.‏ اما اين ثبات دايمي نبود،‏ چرا كه<br />

ايجاد ثبات دايمي براي نظام سرمايهداري ناممكن است.‏ زيرا<br />

هزينههاي بخش نظامي به هرحال بايد از جايي تامين ميشد و<br />

اين مخارج،‏ از راه مالياتها تامين گرديد،‏ مالياتي كه از طبقهي<br />

سرمايهدار و نيز از طبقهي كارگر اخذ گرديد.‏<br />

موضوع اما تنها به بخش نظامي محدود نميشود.‏ ما شاهد رشد<br />

صنايع دولتي غيرنظامي نيز بوديم.‏ افزون بر اين،‏ بخش دولتي<br />

شامل خود دولت رفاه هم ميشد كه بهداشت ودرمان دولتي،‏<br />

آموزش و پرورش دولتي و را دربرميگرفت.‏ به اين ترتيب آنها<br />

توانستند با به كارگرفتن امكانات دولت،‏ به سطح بالايي از اشتغال<br />

دست يابند.‏ لازم است بدانيم كه در آمريكا بخش دولتي اساسا<br />

شامل بخش نظامي بود.‏ اما در ديگر كشورها همانطور كه اشاره<br />

شد،‏ بخش دولتي،‏ علاوه بر بخش نظامي،‏ بخشهاي ديگر اقتصاد<br />

را نيز در برميگرفت.‏<br />

جنگ سرد موضوع ديگري است كه نقش بسزايي در پيشبرد اين<br />

اهداف براي نظام سرمايهداري داشت.‏ وجود جنگ سرد،‏ نه تنها<br />

بخش بزرگ اقتصاد نظامي را توجيه ميكرد بلكه به طبقهي<br />

حاكم اين امكان را ميداد كه بر طبقهي كارگر كنترل متداوم<br />

داشته باشد.‏ از سوي ديگر كنترل بر طبقهي كارگر ازطريق<br />

افزايش سطح زندگي و با برنامه اعمال ميشد.‏ اما اين فقط يك<br />

بخش از موضوع است بخش ديگر اين است كه وقتي طبقهي<br />

كارگر،‏ از دولت رفاه و اشتغال كامل برخوردار باشد،‏ خواستههاي<br />

بيشتري را مطرح خواهد كرد،‏ طبقهي كارگر خواهد خواست كه<br />

كنترل بر اشتغال و توليد به عهدهي خودش باشد و ديديم كه<br />

سرانجام نيز چنين خواستهاي را مطرح كرد.‏ به هرروي،‏ طبقهي<br />

حاكم در كشاكش اين روابط توانست كنترل بر طبقهي كارگر را<br />

حفظ كند.‏ چرا كه افزون برعواملي كه برشمردم،‏ بخشي از<br />

طبقهي كارگر هنوز تجربهي نظم و انضباط و روابط تشكيلاتي كه<br />

از دوران فاشيسم،‏ جنگ و استالينيسم بر او تحميل شده بود را<br />

با خود حمل ميكرد.‏ سومين پديده،‏ يعني استالينيسم همانطور<br />

كه ميدانيد در دورهي پس از جنگ نيز ادامه يافت.‏ به هر حال<br />

طبقهي كارگر،‏ در دورهي پس از جنگ،‏ وجود سرمايهداري را<br />

پذيرفت.‏ جنگ سرد نه تنها به طبقه حاكم امكان داد كه يك<br />

بخش بزرگ اقتصاد را به اقتصاد نظامي اختصاص بدهد،‏ بلكه اين<br />

امكان را نيز بوجود آورد كه اين طبقه به يك رشته جنگهاي<br />

خانمانسوز از جمله جنگ كره،‏ جنگ ويتنام و ديگر جنگها در<br />

گوشه و كنار جهان بپردازد.‏ از به اين سو در مجموع<br />

جنگ در جهان اتفاق افتاده است.‏ جنگ سرد علاوه بر ايجاد<br />

22<br />

1945<br />

23<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


زمينههاي مادي كه به آنها اشاره كردم،‏ زمينههاي فكري نيز به<br />

وجود آورد.‏ با اين معنا كه در كشورهاي پيشرفته،‏ بيشتر مردم<br />

وجود يك دولت قدرتمند،‏ اشكال مختلف سركوب و اقتصادي را<br />

كه مشابه اقتصاد جنگي بود،‏ پذيرفتند.‏ اين امر تا آنجا كه به نظام<br />

سرمايهداري مربوط ميشود،‏ دو نتيجه داشت؛ نخست اينكه آنها<br />

توانستند براي تداوم مخارج نظامي،‏ به ميزان لازم و كافي ماليات<br />

دريافت كنند؛ دوم آنكه توانستند به اتحاديههاي كارگري حمله<br />

كنند.‏ آنها در كشورهاي آمريكا و ژاپن و در جاهاي ديگر،‏<br />

اتحاديههاي كارگري را درهم كوبيدند و در كشورهايي كه<br />

نتوانستند اتحاديهها را درهم بشكنند،‏ آنها را تحت كنترل<br />

سيستم خود درآوردند.‏<br />

موضوع فقط به ايدئولوژي ضد كمونيستي دولتها در كشورهاي<br />

پيشرفته محدود نميشد.‏ اين ايدئولوژي ضد كمونيستي البته<br />

موفق بود،‏ زيرا بخش بزرگي از آنچه اين دولتها در اين ارتباط<br />

ميگفتند حقيقت داشت.‏ اين حقيقت داشت كه دولت اتحاد<br />

جماهير شوروي،‏ دولتي سركوبگرو استثمارگر بود.‏ بسياري از<br />

كساني كه از آنجا گريخته بودند و يا آنجا را ترك كرده بودند،‏<br />

مورد سركوب قرار گرفته بودند.‏ برخي از آنها در غرب،‏ توسط<br />

دولت شوروي به قتل رسيدند.‏ بسياري از مردم در غرب،‏ موضع<br />

دولتها در مورد شوروي را قبول داشتند.‏ موضوع اما،‏ به همين<br />

جا محدود نميشود.‏ احزاب كمونيست در غرب خودشان ابزار<br />

سركوب بودند،‏ بيشتر اعضاي اين احزاب،‏ آنچه را كه رهبران به<br />

آنها ميگفتند باور ميكردند.‏ اين احزاب و ديگر گروههاي<br />

استالينيستي اساسا اتحاديههاي كارگري را تحت كنترل و نيز بر<br />

جنبش چپ تاثير بسزايي داشتند.‏ نتيجهي همهي آنچه گفتم<br />

اين بود كه نظام سرمايهداري توانست براي دورهاي به نسبت<br />

طولاني به نرخ استثمار مورد نياز خود دست يابد.‏<br />

اين به اصطلاح ‏"توافق عمومي"‏ تا دههي ادامه داشت.‏<br />

وقايع سال نشان داد كه اوضاع در حال تغير و تحول است.‏<br />

قيامهاي سال در مجارستان و لهستان و سپس قيام سال<br />

در چكسلواكي،‏ نشان داد كه استالينيسم در حال مرگ<br />

است.‏ افزون براين درغرب نيز حمايت از احزاب كمونيست رو به<br />

كاهش گذاشت و اقدامات مستقيمي عليه آنان صورت گرفت.‏<br />

قيام پاريس بيانگر برآمد دوبارهي چپ راديكال بود.‏ در آن<br />

زمان نظام سرمايهداري،‏ قادر نبود كه به شيوهي گذشته طبقهي<br />

كارگر و اتحاديههاي كارگري را كنترل كند.‏<br />

اتحاديههاي كارگري با اينكه بوروكراتيزه شده بودند،‏ اما زير فشار<br />

اعضا،‏ ناچار شدند كه دست به اقدام بزنند.‏<br />

خلاصه اينكه در سال آشكار شد كه نظام سرمايهداري،‏<br />

ديگر قادر نبود مانند گذشته كارگران را كنترل كند،‏ در نتيجه<br />

آنها بايد در پي آلترناتيو ديگري مي گشتند.‏<br />

دورهي پس از جنگ تا دههي دورهي به اصطلاح<br />

كينزگرايي،‏ دورهي رشد و دورهي اشتغال كامل بود و همهي<br />

اينها را بايد امتيازهاي مستقيم از سوي طبقات حاكم دانست.‏<br />

بايد توجه كنيم كه طبقات حاكم از بيم سرنگوني و به ناچار به<br />

دادن اين امتيازها تن دادند.‏ درنهايت،‏ اين دوره را بايد دورهي<br />

امتيازدهي ويژه از سوي نظام سرمايهداري دانست كه براي حفظ<br />

و بقاي نظام سرمايهداري انجام ميگرفت.‏ براي مثال اگر به سال-‏<br />

هاي بين تا توجه كنيم،‏ ميبينيم كه سرمايهداري<br />

اين دوره،‏ شبيه نظام سرمايهداري كلاسيك نبود.‏ در طي اين<br />

سالها براي مثال در بريتانيا سطح زندگي مردم سه برابر افزايش<br />

يافت،‏ حال آنكه در تمام دوران بين تا<br />

زندگي،‏ در بهترين حالت فقط يك درصد در سال افزايش يافته<br />

بود.‏ به اين ترتيب ميبينيد كه در دورهي سال مورد نظر،‏<br />

سطح زندگي از لحاظ ميزان درصد رشد زندگي،‏ بيش از تمام<br />

دوران 140 سال گذشته،‏ افزايش يافته است.‏ همانطور كه گفتم<br />

طبقات حاكم از بيم سرنگوني به دادن اين امتيازهاي ويژه تن<br />

داده بودند تا به بقاي نظام سرمايهداري دوام بخشند.‏<br />

1800<br />

1970<br />

1940<br />

دوره بعد از جنگ جهاني دوم تا دهه 1970 دوره<br />

به اصطلاح كينز گرايي ، دوره رشد و دوره اشتغال<br />

كامل بود و همه اينها را بايد امتيازهاي مستقيم از<br />

سوي طبقات حاكم دانست.‏ بايد توجه كنيم كه<br />

طبقات حاكم از بيم سرنگوني به اين امتيازات تن<br />

دادند.‏ بنابراين اين دوره را بايد دورامتياز دهي<br />

ويژه از سوي سرمايداري دانست .<br />

1940 سطح<br />

30<br />

بنابراين،‏ آنها به شرايطي تن داده بودند كه تحت آن ميبايد براي<br />

همهي مردم،‏ سطح زندگي بالاتري را فراهم كنند و اقتصاد را<br />

رشد دهند.‏ مسأله اما اين است كه هدف نظام سرمايهداري،‏ رشد<br />

اقتصادي و يا رشد سطح زندگي مردم نيست،‏ هدف نظام<br />

سرمايهداري سود است.‏ به اين ترتيب طبقات حاكم با پيش<br />

گرفتن سياست رشد اقتصادي و رشد سطح زندگي،‏ در ماهيت<br />

نظام سرمايهداري تضاد ايجاد كرده بودند.‏ به خاطر اين تضاد و<br />

نيز به دليل اوجگيري مبارزهي طبقهي كارگر،‏ آنها تصميم<br />

گرفتند كه به اين دوره خاتمه دهند.‏ به بيان ديگر ادامهي آن<br />

وضع ممكن نبود چون ميتوانست به سرنگوني آنان منجر شود.‏<br />

در نتيجه آنان تصميم گرفتند كه به دورهي رشد صنعتي و رشد<br />

سطح زندگي پايان دهند.‏ اين سياست را هم اكنون به روشني<br />

ميتوان ديد.‏ براي مثال سطح زندگي سه چهارم مردم آمريكا در<br />

حال حاضر تقريبا در همان سطح سال قرار دارد.‏<br />

1973<br />

به هر روي سخن من اين است كه طبقهي حاكم،‏ سرمايهها را از<br />

1970<br />

1970<br />

،1968<br />

1968<br />

1956<br />

1968<br />

1968<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

24


سرمايهي صنعتي به سرمايهي مالي سوق داد.‏ همانطور كه لنين<br />

تشريح ميكند تا سال 1914، اين سرمايهي صنعتي بود كه غالب<br />

بود.‏ از تا 1945 سرمايهي صنعتي جاي خود را به<br />

سرمايهي مالي داد.‏ از تا طبقات حاكم براي تامين<br />

منافع خويش به سرمايهي صنعتي روي آوردند يعني در اين دوره<br />

سرمايهي صنعتي غالب شد.‏ اما در سال آنان دوباره،‏<br />

سرمايهي مالي را تقويت كردند و براي حفظ نظام سرمايهداري،‏<br />

سرمايهها را در بخش سرمايهي مالي متمركز كردند.‏<br />

بازگشت به سرمايهي مالي به معناي ركود نسبي در بخش صنعت<br />

بوده است.‏ نسبي به اين معنا كه صنعت،‏ رشد كرده ، اما اين رشد<br />

در مقايسه با دورهي دولت رفاه كم بوده،‏ در نتيجه سطح بيكاري<br />

به شدت افزايش داشته است.‏ دولتها براي سرپوش نهادن بر اين<br />

واقعيت،‏ شيوهي محاسبه و آمارگيري را تغيير دادند.‏ براي نمونه<br />

در بريتانيا ما به عبارت"افراد فعال از نظر اقتصادي"‏ برميخوريم.‏<br />

درسال 1970، فقط يك درصد مردم،‏ از لحاظ اقتصادي غير فعال<br />

بودند.‏ سال بعد وتا زمان حاضر تا درصد مردم،‏ از<br />

لحاظ اقتصادي غير فعال هستند.‏ درواقع اين رقم،‏ نرخ واقعي<br />

بيكاري است،‏ اما در آمار بيكاري اين رقم ذكر نميشود بلكه رقم<br />

كمتري اعلام ميگردد.‏ دولت مارگارت تاچر،‏ افراد بسياري را وادار<br />

كرد كه به عنوان از كار افتاده از كمك دولتي استفاده كنند و<br />

آنان را از آمار بيكاري حذف كرد و يا اينكه افراد مسن در سن<br />

پنجاه سالگي را به اين بهانه كه ديگر پير شدهاند از كار بر كنار و<br />

بازنشسته كرد.‏ ميخواهم بگويم كه يك سيستمي وجود دارد كه<br />

بر اساس آن،‏ مردم بيكار ميشوند وكمك دولتي دريافت مي-‏<br />

كنند،‏ بدون آنكه در آمارِ‏ بيكاري گنجانده شوند.‏ بنابراين،‏ نرخ<br />

بيكاري بسيار بالاست.‏ اين سياست بيكارسازي را نظام سرمايه-‏<br />

داري آگاهانه انتخاب كرد.‏<br />

با رويكرد به سرمايهي مالي،‏ بخش صنعتي همانطور كه گفتم<br />

كاهش يافت.‏ باز هم براي مثال در بريتانيا اين كاهش،‏ بسيار<br />

چشمگير بوده است.‏ اين امر البته به نسبتهاي متفاوت در ديگر<br />

كشورهاي پيشرفته نيز اتفاق افتاده،‏ اما از آنجا كه بريتانيا<br />

نخستين كشور صنعتي جهان بوده،‏ اين روند در بريتانيا بسيار<br />

مهم است.‏ در حال حاضر در بريتانيا سرمايهي مالي نه تنها<br />

سرمايهي غالب است بلكه ميتوان گفت كه تقريبا كل سرمايهها<br />

در بخش سرمايهي مالي فعال است.‏<br />

شما در آخرين مقالهي خويش،‏ ‏"اقتصاد سياسي و پايان<br />

1975<br />

20<br />

16<br />

1975<br />

1945<br />

1914<br />

30<br />

سرمايهداري"(‏‎1‎<br />

(<br />

رويكرد طبقات حاكم به سرمايهي مالي<br />

را بررسي ميكنيد.‏ آيا اين نوعي بازگشت از سرمايهداري<br />

دورهي دولت رفاه به امپرياليسم نوع قديم است و يا اينكه<br />

اين حركت تحولي است به سوي آنچه كه برخي از نظريه<br />

پردازان چپ آن را امپرياليسم جديد مينامند؟<br />

به نظر من اين يك بازگشت به سرمايهي مالي و حفظ و تداوم<br />

امپرياليسم است.‏ دورهي كنوني،‏ دورهي زوال نظام سرمايهداري<br />

است.‏ زوال در اينجا به معناي كاهش مطلق سطح زندگي مردم و<br />

يا كاهش مطلق توليد نيست،‏ بلكه به معناي افزايش مداوم<br />

مشكلاتي است كه نظام سرمايهداري براي حفظ منافع خود به<br />

عنوان يك سيستم با آن روبروست.‏ به عبارت ديگر براي قطب-‏<br />

هاي متضاد سرمايهداري،‏ بسيار مشكل شده است كه به راه حل<br />

مياني دست يابند.‏ اين واقعيت درحال حاضر خود را به دوصورت<br />

نشان ميدهد؛ نخست آنكه سرمايه،‏ تحت شكلهاي متنوعي<br />

عمل ميكند كه با شكل ارزش در تضاد است.‏ از آنجا كه ساختار<br />

سرمايه بر ارزش استوار است،‏ اين بيانگر آن است كه ماهيت<br />

سرمايهداري در حال تغيير است.‏ براي مثال اين در مورد دولتي<br />

كردن سرمايهها صدق ميكند.‏ با اينكه دولتي كردن بخشي از<br />

اقتصاد در چارچوب نظام سرمايهداري صورت ميگيرد،‏ با اين<br />

حال،‏ سرمايه با دولتي كردن سازگار نيست.‏ دوم اينكه ما با<br />

كاهش سرمايهداري رقابتي روبرو هستيم.‏ اگر چه در مورد وجود<br />

و حضور سرمايهداري رقابتي و نيز وجود شركتهاي كوچك،‏<br />

سخن بسيار است،اما همهي اينها تبليغات است.‏ حقيقت اين<br />

است كه سرمايهداري در حال حاضر توسط تعداد اندكي از<br />

شركتها هدايت و مديريت ميشود كه تعيين كنندهي رشتهاي<br />

از مسايلاند كه سرانجام موجب ايجاد يك نرخ سود مشخص مي-‏<br />

شوند.‏<br />

سرمايهداري مدرن تا حدود بسيار زيادي از سرمايهداري دوران<br />

آغازين خود،‏ متفاوت است.‏ استدلال من اين است كه سرمايه-‏<br />

داري هم در زوال و هم در تغيير بوده است.‏ با استناد به نظريهي<br />

لنين و در توافق با نظر تروتسكي بايد بگويم كه امپرياليسم،‏<br />

دوران زوال نظام سرمايهداري است.‏ خود زوال،‏ دورههاي مختلفي<br />

داشته است؛ دورهي اول،‏ دورهاي است كه لنين در بارهي آن<br />

نوشت.‏ دورهي دوم،‏ سالهاي بين بحران بزرگ تا<br />

دههي را دربر ميگيرد ودورهي سوم،‏ از دههي تا<br />

زمان حاضر است.‏ نتيجه اينكه اگر چه بنيادهاي امپرياليسم ثابت<br />

مانده،‏ اما شكلهاي آن تغيير يافته است.‏ در زمان لنين هنوز<br />

مستعمرات وجود داشت.‏ بريتانيا يك امپراتوري محسوب ميشد و<br />

بر بخش بزرگي از جهان حكومت ميكرد وچند كشور ديگر بر<br />

بخشهاي ديگر دنيا حاكم بودند.‏ امروزه روز،‏ با اينكه كشورهاي<br />

امپرياليستي نقش مهي در كنترل بسياري از كشورها دارند اما<br />

قادر نيستند كه اين كنترل را به طورمستقيم اعمال كنند.‏ به اين<br />

معنا كه نميتوانند كشورهاي ديگر را به مستعمرهي خود تبديل<br />

كنند.‏ به عبارت ديگر آنها براي كنترل كشورهاي ديگر به طبقهي<br />

حاكم اين كشورها نياز دارند و اين نشانهي قدرت نيست،‏ بلكه<br />

نشانهي ضعف نظام سرمايهداري است.‏<br />

1929-32<br />

1970<br />

1970<br />

25<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


امروزه استسثمار كشورهاي جهان سوم عمدا<br />

از طريق صدور سرمايه از جهان سوم به<br />

جهان اول صورت مي گيرد.‏ هر سال حدود<br />

500<br />

امروزه،‏ استثمار كشورهاي پيراموني به طورعمده از طريق سرازير<br />

شدن سرمايه از جهان سوم به جهان اول صورت ميگيرد.‏ هر<br />

سال حدود ميليارد دلار سرمايه از كشورهاي پيراموني به<br />

جهان اول صادر ميشود.‏ واضح است كه اين مقدار خيلي بيش از<br />

مبلغي است كه جهان سوم تحت عنوان كمك و سرمايهگذاري<br />

دريافت ميكند.‏ اين نشانگرنوع موجوديت امپرياليسم مدرن است.‏<br />

اين موجوديت با گذشته تفاوت دارد.‏ صدور سرمايه از كشورهاي<br />

پيراموني به جهان غرب بيانگر اين واقعيت است كه منافع طبقات<br />

حاكم آن كشورها با طبقات حاكم در اروپا و آمريكا در هم تنيده<br />

شده است.‏ آنها البته به اين دليل سرمايههايشان را به غرب مي-‏<br />

فرستند كه در جاي امن باشد.‏ به هرحال شكل امپرياليسم امروز<br />

با دوران گذشته تفاوت دارد.‏<br />

ميليارد دلارسرمايه از جهان سوم به<br />

جهان اول صادر ميشود.‏ واضح است كه اين<br />

مقدار خيلي بيش از مبلغي است كه جهان<br />

سوم تحت عنوان كمك و سرمايه گذاري<br />

دريافت مي كند.‏ اين نشانگرنوع موجوديت<br />

امپرياليسم مدرن است.‏<br />

500<br />

من با بحث رقابت بين امپرياليستها موافق نيستم.‏ در حال<br />

حاضر،‏ هيچ كشوري قادر نيست كه بدون اجازهي آمريكا با آن<br />

رقابت كند.‏ آمريكا سرمايهدار مالي جهان است بدون آنكه رقيبي<br />

داشته باشد.‏ بريتانيا از اين نظر در رديف دوم و تابع آمريكاست.‏<br />

به عبارت ديگر با ناديده گرفتن مسايل سياسي و با نيم نگاهي به<br />

اقتصاد،‏ به روشني ميتوان ديد كه آمريكا و بريتانيا دو قدرت<br />

بزرگ سرمايهي مالي جهان هستند و دراين ميان،‏ آمريكا با آنكه<br />

از لندن به عنوان مركز اصلي سرمايهي مالي استفاده ميكند،‏<br />

خود به تنهايي،‏ قدرت مسلط است.‏ بنابراين به سختي ميتوان<br />

تصور كرد كه كشوري بتواند با آن رقابت كند.‏ در حقيقت اگر به<br />

كشورهاي آلمان و فرانسه بنگريم،‏ درمييابيم كه آنها از نظر مالي<br />

به آمريكا وابستهاند.‏ حتا اگر سرمايهي صنعتي را مورد توجه قرار<br />

دهيم باز درمييابيم كه كشور آلمان،‏ به عنوان بزرگترين صادر<br />

كنندهي جهان،‏ صادرات به آمريكا برايش بسيار با اهميت است.‏<br />

بنابراين،‏ كشور آلمان هرگز قادر نيست به اقدامي دست بزند كه<br />

بر خلاف منافع آمريكا باشد.‏ عرصهي مانور آلمان در اين مورد<br />

بسيار محدود است.‏ شرايط فرانسه نيز اينگونه است.‏<br />

اگر چه كشورهاي آلمان و فرانسه با اشغال عراق موافق نبودند،‏<br />

اما اين عدم توافق فقط به آنها خلاصه نميشد،‏ در واقع بخش<br />

بزرگي از طبقهي حاكم در ايالات متحده نيز همين نظر را داشت.‏<br />

از نگاه آنان اين كار ناممكن و ابلهانه بود و در اين مورد با آلمان و<br />

فرانسه توافق داشتند.‏ بنابراين،‏ مخالفت آلمان و فرانسه با اشغال<br />

عراق نشانهي آن نيست كه اين دو كشور كاملا مستقل هستند،‏<br />

بلكه بيانگر اختلاف نظر در ميان طبقات حاكم است.‏ پس به<br />

سختي ميتوان از رقابت بين امپرياليستها سخن گفت.‏ برخي<br />

همچنان به بحث رقابت بين امپرياليستها دامن ميزنند،‏ من اما<br />

چنين رقابتي را نميبينم.‏<br />

به بحث زوال سرمايهداري ميپردازم.‏ من يك وجه از آن را توضيح<br />

دادم اما وجه ديگر آن تسلط سرمايهي مالي است.‏ سرمايهي مالي،‏<br />

همانطور كه تروتسكي ميگويد سرمايهي انگلي است،‏ به اين معنا كه<br />

سرمايهي مالي،‏ سرمايه را از بخش صنعت بيرون ميكشد.‏ سرمايهي<br />

مالي علاقه به ايجاد هيچ چيز ندارد مگر اينكه سود سريع حاصل<br />

شود.‏ به عبارت ديگر اين نوع سرمايه،‏ تنها به آن بخش از اقتصاد<br />

علاقه نشان ميدهد كه متضمن سود در كوتاهترين زمان باشد.‏ افزون<br />

براين،‏ سرمايهي مالي براي حفظ و بقاي خويش در قالب بانكها<br />

وديگر اشكال غيرمولد،‏ مبالغ عظيمي از سرمايه را به هرز ميدهد.‏<br />

بنابراين،‏ سرمايهي مالي،‏ سرمايهاي تباه كننده است.‏ اين جنبه در<br />

دوران كنوني با پيدايش موسسات خصوصي اعتباري،‏ به شدت<br />

گسترش يافته است.‏ اين موسسات بر خلاف اشكال قديمي سرمايهي<br />

مالي،‏ تنها بخش صنعت و يا توليد را طعمه قرار نميدهند،‏ بلكه به<br />

ديگر اشكال سرمايهي مالي نيز يورش ميبرند،‏ بخشهاي فروش<br />

راهدف قرار ميدهند و حتا به شكار خود سرمايهي مالي ميروند.‏<br />

هدف اين شكل از سرمايهي مالي نيز مانند اشكال ديگر اين سرمايه<br />

به طور ساده كسب بيشترين سود در كمترين زمان است كه خود به<br />

نابودي موسساتي ميانجامد كه تحت سلطهي آن قرار دارند.‏<br />

بنابراين،‏ كاركرد موسسات خصوصي اعتباري در اساس شبيه ديگر<br />

اشكال سرمايهي مالي است كه در بسياري از مواقع به افزايش نرخ<br />

استثمار و اخراج كارگران منجر ميشود.‏ تفاوت در اين است كه<br />

موسسات خصوصي اعتباري كاركردهاي عام سرمايهي مالي را به<br />

نهايت ميرسانند و اين يك مرحله جديد در تحول سرماي مالي<br />

است مرحله اي كه درآن موسسات اعتباري به ديگر سرمايههاي<br />

مالي حمله ميكنند.‏ به همين دليل،‏ اين شرايط نشانهي ديگري از<br />

زوال نظام سرمايهداري است.‏<br />

شما از زوال سرمايهداري و تسلط سرمايهي مالي در<br />

كشورهاي آمريكا و بريتانيا بحث كرديد،‏ پرسش اين است<br />

كه شما رشد سرمايهي صنعتي در چين را چگونه توضيح<br />

ميدهيد؟ به نظر ميآيد كه ما شاهد تغيير جهت سرمايهي<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

26


درسال 1990<br />

صنعتي هستيم،‏ به اين معنا كه سرمايهي صنعتي از غرب<br />

به شرق روي آورده ويا سرمايهي صنعتي در حال استقرار<br />

در شرق است.‏ همانطور كه ميدانيد،‏ چين كشور بزرگي<br />

است كه اينك مدتهاست از رشد اقتصادي سالانه حدود<br />

به نظر مي رسيد كنترل اوضاع در<br />

دست دولت ايالات متحده است.‏<br />

آنها اين مقطع<br />

زماني را پايان تاريخ مي دانستند.‏ با همين نگرش<br />

بود كه فرانسيس فوكوياما كتاب خود ‏"پايان<br />

تاريخ"‏ را نوشت.‏ اما اگر عميق تر به موضوع نگاه<br />

كنيم متوجه ميشويم كه ايالت متحده نه تنها بر<br />

جهان كنترل ندارد بلكه خود در حال زوال است.‏<br />

10<br />

در صد برخوردار است،‏ اين رشد با شتاب اقتصاد كشور<br />

چين بر چه عواملي استوار است؟<br />

بر اساس نظريهي ماركسيستي،‏ در نظام سرمايه داري بخش مالي<br />

و بخش گردش سرمايه ، توليد كنندهي ارزش نيستند.‏ پس بايد<br />

ببينيم كه ارزش از كجا ميآيد.‏ ارزش از استثمار كارگران به<br />

وجود ميآيد.‏ ارزش در بخش صنعت،‏ ترانسپورت و به طور كلي<br />

در بخش مولد است كه توليد ميشود.‏ در دورهي آغازين<br />

امپرياليسم كه لنين و تروتسكي از آن سخن ميگفتند،‏ در<br />

كشورهاي پيراموني،‏ اين بخش مولد به طوراساسي شامل صنايع<br />

استخراجي و راهآهن و فعاليتهاي توليدي از اين نوع ميشد.‏ امروز<br />

ما در شرايط ويژهاي هستيم،‏ به اين معنا كه سرمايهي مالي<br />

آگاهانه سرمايهي صنعتي را از كشورهاي توسعه يافته به طورعمده<br />

به چين انتقال داده براي آنكه از نرخ استثمار بالا در آنجا بهرهمند<br />

شود.‏ اين حركت،‏ نشانگر پيشرفت نظام سرمايهداري و حتا براي<br />

كشور چين نيست،‏ بلكه اين بيانگر ضعف نظام سرمايهداري است.‏<br />

زيرا تنها دليلي كه سرمايهداري ميتواند در چين به نرخ استثمار<br />

بالا دست يابد،‏ وجود حزب ‏"كمونيست"‏ قدرتمند در چين است<br />

كه طبقهي كارگر را تحت كنترل خود قرار داده است و اجازهي<br />

تشكيل اتحاديههاي كارگري وديگر تشكلها را نميدهد،‏ بنابراين<br />

سطح دستمزدها بسيار پايين است.‏ امروزه اين كار تنها در يك<br />

ساختار اقتدارگرا مانند چين امكان پذيراست و انجام آن دربسياري<br />

از كشورها ميسر نيست.‏ يك ساختار اقتدارگرا حتا در جهان سوم،‏<br />

معمولا به اين منجر ميشود كه كارگران بازدهي زيادي نداشته<br />

باشند.‏ براي نمونه در آفريقاي جنوبي در دوران آپارتايد سطح<br />

بازدهي كار و توليد بسيار پايين بود و در رژيم جديد نيز پايين<br />

است،‏ مثلا از مكزيك نيز پايينتر است.‏<br />

در چين يك ساختار اقتدارگرا و قدرتمند تحت حاكميت حزب<br />

استالينيستي حاكم است.‏ اين حزب مدافع سوسياليسم و<br />

كمونيسم نيست،‏ بلكه درعمل مدافع نوع خاصي از نخبهگرايي<br />

است.‏ اين حزب از تشكيل هر نوع سازمان آلترناتيو جلوگيري<br />

ميكند.‏ كارگران،‏ به ويژه درمناطقي كه سرمايهي خارجي در<br />

آنجا فعال است حق سازماندهي ندارند،‏ بنابراين،‏ نرخ استثمار<br />

بسيار بالاست.‏ اين فرآيند،‏ نتيجهي مستقيم اين واقعيت است كه<br />

ما با پديدهاي روبرو هستيم كه اگر چه امروز در تقابل با سرمايه-‏<br />

داري قرار ندارد،‏ اما از آغاز در تعارض با نظام سرمايهداري ظهور<br />

كرد.‏ اين پديده راهر چه كه بناميم،‏ شكل انتقالي يا چيز ديگر،‏<br />

اما اين پديده،‏ سرمايهداري نيست.‏ به همين خاطر آنها ميتوانند<br />

به نرخ استثمار بالا و بنابراين،‏ به نرخ بسيار بالاي توليد ارزش<br />

اضافي و در نتيجه به توليد كالا با قيمت ارزان دست يابند.‏ همان<br />

كالاهايي كه به غرب صادر ميگردد وموجب بالا رفتن سطح<br />

زندگي كارگران،‏ پايين نگاه داشتن سطح دستمزدها و در نتيجه<br />

موجب ثبات نرخ سود بالا در آمريكا و اروپا ميگردد.‏ بديهي است<br />

كه همهي اين شرايط و سودهاي سرشار،‏ نتيجهي استثمار شديد<br />

كارگران كشور چين است.‏ طبقه حاكم در آمريكا و اروپا مدعي<br />

است كه عليه دولتهاي اقتدارگرا و احزاب كمونيست است اما اين<br />

طبقه به خاطر منافع خود از سركوب كارگران چين توسط دولت<br />

بسيار اقتدارگراي آن كشور حمايت ميكند.‏<br />

در كشور چين،‏ ما با پديدهاي روبرو هستيم كه بطور كلاسيك،‏<br />

سرمايهداري نيست بلكه در حال حاضر متعارض سرمايهداري است.‏<br />

دوم اينكه اين پديده قادر به دوام نيست.‏ چرايي آن را توضيح مي-‏<br />

دهم؛ همانطور كه گفتم حزب كمونيست چين نه يك حزب<br />

كمونيستي بلكه يك حزب استالينيستي است.‏ حزب استالينيستي<br />

اصولا قادر به دوام نيست و در نقطهاي فرو ميپاشد.‏ اين كاملا<br />

مشخص است كه بيشتر مردم چين از آن حزب حمايت نميكنند،‏<br />

همان گونه كه بيشتر مردم شوروي از حزب كمونيست شوروي<br />

حمايت نميكردند و سرانجام نيز آن حزب سرنگون شد.‏ اين<br />

موضوع درمورد چين نيز صادق است.‏ طبقهي حاكم چين ميداند<br />

كه حامي سوسياليسم،‏ كمونيسم و حتا استالينيسم نيست و مي-‏<br />

توان گفت مدافع نوعي سرمايهداري است.‏<br />

آنها نميتوانند اين مسير<br />

را ادامه دهند،‏ اما درواقع نميدانند كه چگونه بايد توقف كنند.‏<br />

آنها<br />

آلترناتيو ندارند.‏<br />

آنها شاهد سرنوشت اتحاد شوروي بودهاند ومي-‏<br />

دانند كه اگر به سوي شكل دموكراتيك دولت حركت كنند،‏ كشور<br />

منفجر و در سراشيب سقوط و تجزيه قرار خواهد گرفت.‏<br />

ايالات<br />

متحده نيز به همين دليل به حزب كمونيست چين فشار نميآورد<br />

تا در چين دمكراسي برقرار شود،‏ چرا كه ميداند در آن صورت<br />

حزب نخواهد توانست طبقهي كارگر را كنترل كند،‏ در نتيجه<br />

حزب و نظام موجود در چين واژگون خواهد شد.‏<br />

به اين ترتيب ما<br />

شاهد يك روابط كاملا ويژه بين طبقات حاكم در آمريكا و اروپا با<br />

حزب كمونيست و نخبگان چين هستيم.‏<br />

27<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


باري،‏ پديدهي چين نميتواند مدت زيادي دوام بياورد.‏ اين پديده<br />

همانطور كه اشاره كردم،‏ به صدور كالا به غرب و به ويژه به آمريكا<br />

متكي است.‏ اما براي غرب نيز حد و مرزي در روند واردات از چين<br />

وجود دارد.‏ كشورهاي غرب نميتوانند بيش از درآمدشان كالا از<br />

خارج وارد كنند.‏ ولي ما ميبينيم كه سال به سال بر حجم واردات<br />

از چين اضافه ميشود.‏ اينكه اين روند تا كنون ادامه داشته براي<br />

برخي شگفتآور مينمايد.‏ اما بايد دانست كه تداوم روند واردات از<br />

چين به طور اساسي،‏ به خاطر رونق اقتصادي نسبي درغرب،‏ از آغاز<br />

جنگ عراق است كه خود نقش بسيار مهمي در ثبات اقتصادي<br />

آمريكا ايفا كرده است.‏ اما ادامهي روند واردات از چين درعمل<br />

ممكن نيست.‏ بنابراين كاملا مشخص است كه رونق اقتصادي چين<br />

در نقطهاي به پايان خواهد رسيد.‏<br />

دليل ديگري كه پديدهي چين نميتواند پايدار باشد اين است كه<br />

اگر چه آن بخش از كالاهاي چيني كه در كارخانههايي توليد مي-‏<br />

شوند كه به آمريكا،‏ اروپا،‏ تايوان و ژاپن وابستگي دارند،‏ از كيفيت<br />

قابل قبولي برخوردار هستند،‏ اما كالاهايي كه در كارخانههاي صرفا<br />

چيني توليد ميشوند،‏ كيفيت چنداني ندارند.‏ آنچه كه در چين<br />

توليد ميشود عبارت از كالاهايي است كه از خارج وارد و در چين<br />

مونتاژ ميشود و صنعت مونتاژ نشانگر محدوديت ديگر نظام<br />

اقتصادي چين در اين مورد است.‏ امكان پيشرفت تكنولوژي در<br />

كارخانههاي صرفا چيني،‏ اندك است.‏ به اين دليل كه ماهيت توليد<br />

در كشورهاي استالينيستي هميشه در سطح پاييني است كه ناشي<br />

از نبود سيستم كنترل كيفيت رايج در كشورهاي سرمايهداري<br />

هستند.‏ اگر دولت چين بخواهد كه شكل معمول توليد سرمايه-‏<br />

داري را عملي كند بايد از ساختار اقتدارگرا بكاهد و تلاش كند كه<br />

كارگران را تحت اين شكل،‏ آن هم نه فقط در كارخانههايي كه در<br />

شهرهاي بندري پراكندهاند،‏ بلكه در سراسر چين مورد استثمار<br />

قرار دهد.‏ در اين صورت اما همانطور كه در بالا اشاره كردم،‏<br />

احتمال قوي وجود دارد كه كارگران به اين سياست تن ندهند و<br />

به اقدام مستقل خود دست بزنند.‏ در سال گذشته حدود 60 هزار<br />

تظاهرات در چين اتفاق افتاد.‏ در صورت اتخاذ سياست بالا تعداد<br />

تظاهرات بسيار بيش از اين خواهد بود.‏ بنابراين،‏ احتمال ضعيفي<br />

وجود دارد كه دولت چين حتا درصورت تمايل،‏ دست به چنين<br />

اقدامي بزند.‏ در اين هنگام نوع كنترلي كه بر كارگران چين اعمال<br />

ميشود نميتواند موجب توليد كالاي مرغوب گردد.‏<br />

بگذاريد به مسايل سياسي و يا بهتر بگويم مسايل سياسي -<br />

اقتصادي بپردازيم.‏ به نظر شما چه دليل اقتصادي براي حمله-‏<br />

ي آمريكا به عراق و اشغال آن كشور وجود داشت؟ آيا دليل<br />

آن فقط نفت بود و يا عوامل ديگري نيز دخالت داشتند؟<br />

اصولا به نظر شما شكست آمريكا در عراق چه نتايج اقتصادي<br />

براي آمريكا و نظام سرمايهداري خواهد داشت؟<br />

اگر به زوال دوران باستان نگاه كنيم ميبينيم كه همين<br />

اتفاق در آن زمان هم صورت گرفت.‏ اسلام و مسيحيت<br />

اين گونه بود كه ظهور كردند.‏ آن زمان هم به نظر<br />

ميآمد كه الترناتيو ديگري وجود ندارد،‏ بنابراين مردم<br />

به آلترناتيو جادويي،‏ به مذهب گرويدند.‏<br />

تاريخا<br />

مردمي كه در استيصال قرار دارند بين الترناتيوها به<br />

نوسان ميافتند.‏ اين واقعييت خود را در روشنفكران نيز<br />

بازتاب مي دهد.‏ به همين دليل است كه ما امروز مي<br />

بينيم كه افرادي كه به دانشگاه رفته تا براي دكتر،‏ وكيل<br />

و...‏ شدن آموزش ببينند بنيادگرا شدهاند.‏<br />

به نظر من حملهي آمريكا به عراق و اشغال آن كشورارتباط<br />

چنداني به نفت ندارد.‏ اين درست است كه اگر در خاورميانه نفت<br />

وجود نداشت،‏ آنها به احتمال زياد به سراغ عراق نميرفتند.‏ آنها<br />

براي دسترسي به نفت نيازي به جنگ نداشتند.‏ واقعيت اين است<br />

كه شركتهاي نفتي،‏ يا آمريكايي هستند،‏ يا اينكه با آمريكا<br />

ارتباط نزديك دارند.‏ شركت بريتيش پتروليوم،‏ يك شركت<br />

انگليسي است و شركت شل،‏ هلندي انگليسي است؛ با اين<br />

وجود هر دوي اين شركتها پيوندهاي اقتصادي گستردهاي با<br />

آمريكا دارند.‏ حتا يك سوم از سهام شركت توتال فرانسه،‏ متعلق<br />

به سرمايهگذاران آمريكايي است.‏ به عبارت ديگر بسياري از<br />

شركتهاي بزگ نفتي كه بخش بزرگي از نفت و توزيع آن را<br />

كنترل ميكنند در پيوند تنگاتنگ با آمريكا قرار دارند.‏ اگر اين<br />

شركتها از توزيع نفت عراق خوداري ميكردند،‏ عراق براي<br />

فروش نفت با مشكل بزرگي روبرو ميشد.‏<br />

به هرروي،‏ نفت در كنترل اين شركتهاي بزرگ است.‏ همانطور<br />

كه ميدانيد نفت عربستان سودي ملي اعلام گرديد و شركتهاي<br />

نفتي اين را پذيرفتند.‏ موضوع درعراق ، دولتي بودن نفت نبود.‏<br />

آنها ميدانستند كه صدام حسين به هر حال بايد نفت را بفروشد<br />

و بنابراين از اين نظر نگران نبودند.‏ البته اگر تمام خاورميانه<br />

منفجر شود و چاههاي نفت شعلهور گردند آنها نگران خواهند<br />

شد.‏ اما اين يك نگراني دراز مدت است.‏ بنابراين،‏ من فكر نمي-‏<br />

كنم كه آنها به خاطر نفت به عراق رفتند.‏ به نظر من عوامل<br />

ديگري موثر بود.‏<br />

-<br />

.<br />

همانطور كه پيش از اين اشاره كردم،‏ اقتصاد آمريكا بر پايهي<br />

جنگ سرد بنا شده است درزمان حمله به عراق مدتها بود كه<br />

جنگ سرد تمام شده بود.‏ آنها از ‏"جنگ عليه تروريسم"‏ به<br />

عنوان آلترناتيو استفاده كردند.‏ اين سياست اگرچه اكنون كارآيي<br />

خوبي ندارد اما براي مدتي كاركرد داشت.‏ آنها به بهانهي جنگ<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

28


عليه تروريسم به سركوب طبقهي كارگر پرداختند.‏ بلافاصله پس<br />

از اعلام جنگ عليه تروريسم ، آنها اعتصابهاي كارگري را<br />

سركوب كردند و سطح تنشها افزايش يافت.‏ به اين ترتيب،‏ اين<br />

موضوع به آنان اجازه داد كه به شكل قديمي كنترل روي آورند.‏<br />

در اين فضا حمله به عراق راحت بود.‏<br />

بايد در نظر داشت كه حزب جمهوريخواه حتا پيش از روي<br />

كارآمدن بوش،‏ خواهان افزايش بودجهي نظامي بود.‏ به نظر من<br />

اقتصاد آمريكا ايجاب ميكرد كه اين كشور در پيكرهي يك قدرت<br />

نظامي خود را به نمايش بگذارد.‏ ميدانيد كه در سال<br />

اقتصاد آمريكا و نيز اقتصاد جهاني در مسير سراشيب قرار گرفته<br />

بود.‏ درنتيجه ي جنگ عراق،‏ اقتصاد جهاني بهبود يافت.‏ اما بلا<br />

فاصله بايد گفت كه اين بهبودي دوام نخواهد داشت زيرا در حال<br />

حاضر اقتصاد جهاني در وضيعت خطرناكي بسرميبرد وبه احتمال<br />

زياد،‏ دچار بحران خواهد شد.‏ هيچ مشخص نيست كه آنها چگونه<br />

خواهند توانست كه خود را از اين بحران رها سازند.‏ اگر به<br />

گذشته نگاه كنيم ميبينيم كه نظام سرمايهداري در روند طولاني<br />

زوال خود در دورههاي موقت توانسته است از جنگ استفاده كند<br />

و خود را از بحرانهاي موجود رها سازد و رشد كند.‏ بنابراين،‏<br />

قابل پيشبيني بود كه جنگ عليه عراق نقش مثبتي در اقتصاد<br />

ايفا كند.‏ البته من فكر نميكنم كه آنها با اين درك تصميم به<br />

جنگ گرفتند.‏ به باور من،‏ آنها به اين مسير رانده شدند زيرا حركت<br />

در اين مسير راحت بود.‏ البته مسايل ديگري هم وجود داشت.‏<br />

نومحافظه كاران اطراف بوش،‏ ميخواستند كه با نمايش قدرت<br />

آمريكا به ديگر كشورها نشان دهند كه آمريكا قدرت سرمايهداري<br />

برتر جهان است و به اين طريق بتوانند آنچه را كه ميخواهند به<br />

دست آورند.‏ براي اين منظور آنها ضعيفترين كشورها را انتخاب<br />

كردند تا به راحتي بتوانند آنجا را اشغال كنند.‏ واضح بود كه آنها<br />

ميتوانند به آساني افغانستان را اشغال كنند.‏ در مورد عراق نيز<br />

آشكار بود كه آنها ارتش صدام حسين را به راحتي شكست خواهند<br />

داد.‏ اما براي هركس با هوشِ‏ متوسط ، اين نيز مشخص بود كه<br />

اشغال عراق توسط يك نيروي امپرياليستي واكنش ملي در آن<br />

كشور درپي خواهد داشت.‏ اما دولت آمريكا از گروهي تشكيل شده<br />

كه نتوانستند اين را درك كنند.‏ در واقع آنها بر اين باور بودند كه<br />

كه ارتش آمريكا خيلي سريع پيروز ميشود،‏ عراق را اشغال ميكند<br />

و سپس آنها خواستههاي خود را پياده ميكنند.‏<br />

بنابراين،‏ جنگ عليه عراق،‏ هم منطقي بود و هم غيرمنطقي.‏<br />

منطق آن را توضيح دادم.‏ غيرمنطقي بودن آن،‏ اين است كه<br />

اگرچه دولت آمريكا ميدانست كه قادر به اشغال عراق است،‏ اما<br />

اگر دولت به حرف هركسي كه عقل سليم داشت ويا اگر به<br />

استدلال بخشي از خود طبقهي حاكم آن كشور گوش فرا ميداد،‏<br />

به اين جنگ تن نميداد.‏ چرا كه به احتمال وقوع واكنشهايي كه<br />

اكنون ما در عراق شاهد آن هستيم پي ميبرد.‏ شايد پيشبيني<br />

اينكه ابلهاني در عراق خود را و ديگران را منفجر خواهند كرد،‏<br />

ممكن نبود.‏ اما اين واضح بود كه اشغال عراق واكنشهاي ملي از<br />

طرف مردم عراق،‏ به دنبال خواهد داشت.‏ به طور اصولي هر گاه،‏<br />

طبقهي حاكم درنظام سرمايهداري،‏ نيروي نظامي به ديگر كشورها<br />

فرستاده،‏ اگر نه بلافاصله اما پس از مدتي با واكنش ملي روبرو شده<br />

است.‏ اين موضوع مهم را هر مورخ با منطق و يا هر انسان آگاهي<br />

ميداند و از اين منظر اين جنگ،‏ غيرمنطقي بود.‏<br />

اينكه گفته ميشود كل طبقهي حاكم آمريكا موافق اين جنگ بود،‏<br />

كاملا نادرست است.‏ بخشي از طبقهي حاكم از همان آغاز با اين<br />

جنگ مخالف بود.‏ براي نمونه ‏"بيزنس ويك"‏ كه ديدگاه صاحبان<br />

سرمايه را باز تاب ميدهد از آغاز،‏ با جنگ مخالف بود و اين را مي-‏<br />

نوشت.‏ ميخواهم بگويم كه بخش بزرگي از طبقهي حاكم آمريكا<br />

با جنگ موافق نبود.‏ در اينجا اين پرسش پيش ميآيد كه اگر<br />

چنين بود پس چرا آنان اجازه دادند كه اين جنگ شروع شود.‏ يك<br />

پاسخ ميتواند اين باشد كه آمريكا كشوري است دمكراتيك،‏ در<br />

نتيجه آنان نميتوانستند دربرابر تصميم رئيس جمهور منتخب<br />

مردم كاري انجام دهند؛ اما اين پاسخ نادرست است.‏ به نظر من<br />

آنها ميتوانستند جلوي جنگ را بگيرند.‏ اينكه چنين نكردند به اين<br />

دليل است كه آنها فكر نميكردند اوضاع اينگونه شود.‏ به نظر من<br />

آنها تصورنميكردند كه اگر بوش موفق نشود،‏ اوضاع تا اين حد<br />

وخيم خواهد شد.‏ بنابراين،‏ طبقهي حاكم از اينكه جلوي اين جنگ<br />

را نگرفت دچار اشتباه شد.‏ تصميم بوش و اطرافيان وي نيز اشتباه<br />

بود،‏ اما آنها به اشتباه خود آگاه نيستند و هنوز هم تصور ميكنند<br />

كه تصميم آنان درست بوده است.‏ در واقع ما با يك دولت سرمايه-‏<br />

داري روبرو هستيم كه از درك دنياي پيرامون خود عاجز است و<br />

اين نبايد شگفت آور باشد.‏ در دوران زوال بايد انتظار طبقهي<br />

حاكمي كه با هوش نيست و جهان را نميشناسد،‏ داشت.‏ اين<br />

موضوع،‏ به ويژه در دوران پس از جنگ سرد بيشتر صادق است.‏ در<br />

دوران جنگ سرد،‏ طبقهي حاكم بايد به چشمانداز وسيعتري نگاه<br />

ميكرد.‏ اكنون اما،‏ مشخص نيست كه چشمانداز چيست.‏<br />

در حقيقت در سال 1990، به نظر ميرسيد كنترل اوضاع در<br />

اختيار دولت ايالات متحده است.‏ آنها اين مقطع زماني را پايان<br />

تاريخ ميدانستند.‏ با همين نگرش بود كه ‏"فرانسيس فوكوياما"‏<br />

كتاب خود را ‏"پايان تاريخ"‏ ناميد.‏ اما اگر عميقتر به موضوع<br />

بنگريم،‏ متوجه ميشويم كه ايالت متحده نه تنها بر جهان كنترل<br />

ندارد بلكه خود نيز در حال زوال است.‏ ايالات متحده در يك<br />

دورهي مشخص زماني ناچار به عقب نشيني شده است و قدرت<br />

اقتصادي آمريكا در حال افول است.‏ اين را با يك نگاه به نرخ<br />

برابري دلار ميتوان ديد.‏ جوهر وابستگي آمريكا به كالاهاي<br />

چيني بيانگر اين است كه اين كشور در زوال قرار دارد.‏<br />

به هرروي،‏ همانطور كه در پيش گفتم هر كس كه اندك<br />

شناختي از جهان داشت،‏ ميدانست كه حمله به عراق ابلهانه<br />

،2000<br />

29<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


-<br />

-1<br />

است.‏ اينكه دولت آمريكا به چنين كاري دست زد باز تاب اين<br />

واقعيت است كه ما با سرمايهداري در حال زوال روبرو هستيم.‏<br />

البته اين را نيز بايد در نظر داشت كه فقط يك بخش از طبقهي<br />

حاكم،‏ بخشي كه با شركتهاي نفتي در ارتباط بود تصميم به<br />

جنگ گرفت؛ در حالي كه بخش ديگر طبقه با آن مخالف بود،‏<br />

اگرچه به طور جدي در اين زمينه اقدامي نكرد.‏<br />

همانطور كه گفتم اين جنگ غيرمنطقي بود.‏ زيرا از همان آغاز<br />

مشخص بود كه پيروزي آمريكا حاصل نخواهد شد،‏ مشخص بود<br />

كه اين جنگ،‏ واكنش ملي را برخواهد انگيخت و آمريكا ناچار<br />

خواهد شد كه به هر شكل ممكن كشور عراق را ترك گويد.‏<br />

بخش بزرگي از طبقهي حاكم اين موضوع را ميدانست و برخي<br />

از كارشناسان به طور آشكار اين موضوع را بيان ميكردند.‏ اما<br />

مقدمات جنگ در واقعيت عيني،‏ فراهم شده بود،‏ اقتصاد جهاني<br />

درآستانهي ركود بود،‏ اين اقتصاد در صد سال گذشته با تزريق<br />

بودجهي نظامي،‏ بهبود يافته بود.‏ آنها باور داشتند كه برشوروي<br />

پيروز شدهاند و ميپنداشتند با تكيه به قدرت نظامي ايالات<br />

متحده به سادگي،‏ هم در جنگ پيروز خواهند شد و هم يك<br />

رونق اقتصادي پايدار را تضمين خواهند كرد.‏<br />

در مورد عراق بايد توجه داشت كه اين تنها ناسيوناليستها<br />

نيستند كه با نيروهاي اشغالگر ميجنگند.‏ بلكه اساسا اين<br />

گروههاي اسلامي،‏ مسلمانان بنياد گرا-‏ و يا هر اسم ديگري<br />

كه بشود روي آنها گذارد-‏ هستند كه با اين نيروها در حال<br />

جنگ هستند.‏ گروهها و جنبشهاي اسلامي،‏ به ويژه در<br />

خاورميانه،‏ در حال رشد و گسترش هستند.‏ اينها با<br />

امپرياليسم و دولتهاي مورد حمايت غرب در منطقه،‏ مخا<br />

لفاند و عليه آنان مبارزه ميكنند.‏ اما اين نيروها - ودر<br />

ارتباط با ايران بايد گفت اين رژيم -<br />

مرتجع هستند.‏ آنها<br />

مخالف سرسخت سوسيالستها،‏ چپها،‏ فمينيستها و<br />

اصولا مخالف ابتداييترين حقوق انساني،‏ مانند آزادي بيان<br />

و عقيده،‏ آزادي هر نوع تشكلهاي سياسي - اجتماعي و به<br />

ويژه مخالف سرسخت حقوق زنان هستند.‏ با اين حال بعضي<br />

از گروههاي سوسياليستي در غرب،‏ براي نمونه ‏"حزب<br />

كارگران سوسياليست"‏ بريتانيا از اين جريانها حمايت مي-‏<br />

كنند.‏ به نظر شما سوسياليستها بايد چه موضعي نسبت به<br />

گروههاي اسلامي داشته باشند.‏<br />

من،‏ با موضع ‏"حزب كارگران سوسياليست"‏ مخالفم.‏ به نظر من<br />

هيچ وجه مشتركي بين گروههاي اسلامي بنيادگرا و سوسياليست-‏<br />

ها،‏ چپها و گروههاي مترقي وجود ندارد.‏ بايد به طور مستقيم با<br />

آنها مخالفت كرد.‏ اين نيروها به گذشته تعلق دارند.‏<br />

در شرايط كنوني ما با مشكل ويژهاي روبرو هستيم وآن اين است<br />

كه طبقات حاكم موفق شدهاند،‏ چپها را به ويژه در خاورميانه به<br />

شدت سركوب كنند.‏ افزون براين،‏ استالينيستها به سركوب چپ<br />

كمك كردند.‏ آنها در ايران وعراق در سركوب چپ با دولتها<br />

همكاري كردند.‏ از طرف ديگر مليگرايان نيز اعتبارشان را از<br />

دست دادند،‏ زيرا موفق نشدند كه به توسعهي جامعه بپردازند.‏<br />

خود صدام حسين،‏ يك نمونه از اين عدم موفقيت بود.‏ بنابراين،‏<br />

در سراسر جهان و به ويژه در خاورميانه،‏ يك خلاء به وجود آمد.‏<br />

همانطور كه ميدانيد سازمان سي آي ا از بنيادگرايان به عنوان<br />

يك آلترناتيو در برابر چپها حمايت كرد.‏ اينكه آيا بدون اين<br />

حمايت نيز جنبشهاي اسلامي ميتوانستند رشد كنند يا نه،‏ هم<br />

اكنون پاسخي برايش ندارم.‏ اما حقيقت اين است كه اين حمايت<br />

انجام گرفت.‏ نتيجه اين شده است كه در خاورميانه،‏ بيشتر مردم<br />

در استيصال قرار دارند.‏ آنها به دنبال آلترناتيو هستند.‏ آلترناتيو<br />

چپ،‏ به خاطر سركوب وحشتناك آنها،‏ حضور ندارد،‏ بنابراين،‏ آنها<br />

به آلترناتيو قرون وسطايي ميگروند.‏<br />

اگر به زوال دوران باستان نگاه كنيم،‏ ميبينيم كه همين چيز در<br />

آن زمان نيز اتفاق افتاد.‏ اسلام و مسيحيت اينگونه بود كه ظهور<br />

كردند؛ آن دوران نيز به نظر ميآمد كه آلترناتيو ديگري وجود<br />

ندارد،‏ بنابراين،‏ مردم به آلترناتيو جادويي و يا به مذهب گرويدند.‏<br />

تاريخ گواهي ميدهد،‏ مردمي كه درمانده شوند در انتخاب<br />

آلترناتيوها به نوسان ميافتند.‏ اين واقعيت،‏ خود را در بين افراد<br />

تحصيل كرده نيز بازتاب ميدهد.‏ به همين دليل است كه ما<br />

امروز ميبينيم،‏ افرادي كه تحصيلات دانشگاهي دارند و حتا<br />

پزشك و حقوقدان هستند،‏ بنيادگرا شدهاند.‏<br />

بنيادگرايان همانطور كه شما گفتيد،‏ مرتجعاند زيرا ميخواهند<br />

چيزي بنا كنند كه امكان پذير نيست.‏ آنها حتا اگر موفق به سرنگوني<br />

سرمايهداري شوند كه بسياربعيد به نظر ميرسد-‏ سيستم<br />

استثمارگري و يا شكل ديگري از نظام سرمايهداري را به وجود<br />

خواهند آورد كه در آن نخبگان بر مردم حكومت خواهند كرد.‏<br />

بنابراين،‏ ما بايد در همهي عرصهها با بنيادگريان اسلامي مبارزه<br />

كنيم.‏ نخست،‏ به اين دليل كه آنها ميخواهند نظام استثمار و<br />

روابط كارمزدي را در جامعه حفظ كنند.‏ دوم،‏ به اين دليل كه<br />

آنها مخالف حقوق بشر هستند و اين موضوع بسيار مهم،‏ جايي<br />

براي گفتگو با آنان باقي نميگذارد.‏ سوم،‏ به اين دليل كه آنها به<br />

طور باور نكردني نسبت به زنان،‏ رفتاري سركوبگرانه و<br />

استثمارگرانه دارند.‏ حتا به همين تنها دليل،‏ ما بايد با آنان<br />

مخالفت كنيم.‏ افزون براين،‏ آنان با همجنسگرايان نيز برخورد<br />

سركوبگرايانه دارند.‏ بنيادگرايان ميخواهند انسان را نه به<br />

2000 سال پيش بلكه به 4000 سال پيش برگردانند.‏<br />

ترجمه اين مقاله در سامان نو<br />

2<br />

درج شده است.‏<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

30


4- پي آمدهاي تجديد ساختار<br />

انباشت بينالمللي:‏<br />

چين و پويشهاي<br />

علل و پيآمدهاي تغيير ساختار جهاني ‏(بخش دوم)‏<br />

بعضي از اقتصاددانان جريان رسمي ميدانند كه فرايند رشد منطقه-‏<br />

اي در شرق آسيا امروزه به تجارت قطعات وابسته است.‏ آنها مي-‏<br />

گويند كه اين تحولي مثبت است كه نشاندهندهي نياز به رهاسازي<br />

بيشتر تجارت بينالمللي،‏ ماليه و سرمايهگذاري مستقيم خارجي<br />

است.‏ نظرشان اين است كه همين كه ازطريق شبكههاي توليد<br />

جهاني شده،‏ شماره بيشتري از كالاهاي داراي ارزش افزوده بالا توليد<br />

ميشوند،‏ كشورهاي بيشتري فرصت مييابند تا در توليدشان<br />

مشاركت نموده و فعاليت اقتصادي خود را رونق بدهند.‏ ولي براي<br />

اين كه اين كشورها بتوانند ازاين پويائي بهرهمنده بشوند،‏ حكومت-‏<br />

هايشان بايد وجود بازار كار منعطف و مزد رقابت آميز را تضمين<br />

كرده،‏ تعرفه ها را كاهش داده و به قرارهاي محدودكنندهي تجارتي<br />

منطقهاي پايان داده،‏ اقتصادشان را به روي سرمايهگذاري مستقيم<br />

خارجي باز كنند.‏ براي همگون كردن قوانين بازرگاني،‏ به خصوص در<br />

پيوند با دارائيهاي فكري-‏ براساس معيارهاي مدافع كمپانيها كه از<br />

1<br />

سوي سازمان تجارت جهاني تدوين شدهاند – بكوشند.‏<br />

ما دليلي نداريم تا فكر كنيم كه اين نظام توليد فرامليتي ميتواند<br />

نويسندگان:‏ مارتين هارت لندزبرگ و پل بركت<br />

برگردان:‏ احمد سيف<br />

مدافع توسعه پايدار منطقهاي باشد.‏ روشنترين مشكلي كه پيش<br />

ميآيد اين است كه ديناميك انباشت شرق آسيا به طورروزافزوني<br />

براساس صادرات به بيرون از اين منطقه استوار است.‏ بطور مشخص-‏<br />

تر،‏ همين كه بخش بيشتري از فعاليت اقتصادي چين،‏<br />

در نتيجه -<br />

توليد منطقهاي-‏ به صدوربه آمريكا وابسته ميشود،‏ نتيجهاش كسري<br />

تراز پرداختهاي بيشتر آمريكاست.‏ از سال 2000، چين كشوري<br />

است كه آمريكا بيشترين ميزان كسري تجارتي را با آن دارد.‏ در سال<br />

2000<br />

كسري تراز تجارتي آمريكا با چين فقط 84 ميليارد دلار بود<br />

ولي در 2004 ميزان اين كسري به 162 ميليارد دلار رسيد.‏ درطول<br />

همين مدت،‏ كل كسري تراز پرداختهاي آمريكا از 375 ميليارد دلار<br />

به 618<br />

. داخلي است<br />

2<br />

ميليارددلار افزايش يافت كه معادل %5/3 توليد ناخالص<br />

به نظر بعيد ميآيد كه اقتصاد آمريكا بتواند اين<br />

كسري عظيم و روزافزون راحفظ نمايد.‏ با اين همه،‏ هرگونه اخلالي<br />

در اين تركيب تجارتي،‏ برفرايند رشد و عرضه كالاهاي آسياي شرقي<br />

تاثيرات منفي خواهد گذاشت.‏<br />

گفتن دارد كه مشكلات ديناميك انباشت در اين منطقه عميقتر از<br />

آني است كه با توجه به اين عدم توازن تجارتي به نظر ميآيد.‏ اين<br />

2 US Department of Commerce, 2005<br />

1 Athukorala, 2003, pp. 8-9<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

31


نظام توليد منطقهاي كه براساس اقتصاد چين بنا شده است،‏ هم<br />

چنين فعاليتهاي اقتصادي منطقه را از برآوردن نيازهاي كارگران<br />

آسياي جنوب شرقي دور ميكند.‏ اگرچه به نظر ميرسد كه اين<br />

نظام،‏ توليد با ارزش افزوده بالا را امكان پذير ساخته است،‏ ولي<br />

درواقع،‏ نفع كشورهاي منطقه كه با يك ديگر درگير رقابتاند تا<br />

جايگاه خويش را دراين زنجيره توليد فرا-‏ مرزي كه از سوي<br />

كمپانيهاي فرامليتي كنترل ميشود،‏ تعيين نمايند،‏ از نظر ارزش<br />

افزوده بالاتر،‏ بسيار ناچيز است.‏ براي مثال براساس يك بررسي كه از<br />

سوي آنكتد انجام گرفت روشن شد كه ‏«مشاركت در زنجيره توليد<br />

بينالمللي»‏ اغلب موجب ميشود تا<br />

»<br />

كشورميزبان درساختار كنوني<br />

مزيتهاي نسبي محصور شود،‏ در نتيجه،‏ بهره گيري از مزيتهاي<br />

نسبي بالقوه ناشي از توليد با تكنولوژي برتر به تاخير ميافتد».‏<br />

3<br />

حتي در بعضي از كشورهاي شرق آسيا كه دربهرهگيري از منافع<br />

ناشي از شركتهاي فرامليتي موفقتربودهاند،‏ اين محدوديتها،‏ به<br />

4<br />

نگرانيهائي دامن زده است.‏<br />

درگزارش آنكتد،‏ دلايل متعددي براي<br />

اين نگرانيها ارائه شده است كه از همه مهمتر به اين قرارند:‏<br />

» نظر به اين كه آن مجموعه تكنولوژي و مهارتي كه در هرمكان<br />

لازم است،‏ محدودتر ميشود،‏ و بعلاوه،‏ بهم پيوستگيهاي گوناگون<br />

فرا-‏ مرزي به زيان بهم پيوستگيهاي بومي هر كشور گسترش مي-‏<br />

يابد،‏ تاثيرات مثبت مشاركت در كنتراتهاي دست دوم،‏ يا ميزباني<br />

فعاليتهاي شركتهاي فرامليتي كاهش مييابد.‏ بعلاوه،‏ وقتي كه<br />

تنها بخش كوچكي از كل زنجيرهي توليدي درگير است،‏ شركت-‏<br />

هاي فرامليتي و طرفهاي قرارداد ديگر،‏ انتخاب گستردهتري<br />

دارند-‏ چون اين فعاليتها ماهيتي سيال دارند كه درعمل،‏ باعث<br />

ميشود تا توان چانهزني شركتهاي فرامليتي در برابر كشورهاي<br />

ميزبان افزايش يابد.‏ نتيجه اين كه احتمال دارد پيآمدش رقابت<br />

زياد و ناسالم در ميان كشورهاي درحال توسعه باشد كه براي<br />

جبران تغييراتي كه درتوان رقابتيشان پيش ميآيد،‏ به شركت-‏<br />

هاي فرامليتي امتيازهاي زيادي از نظر مالي و تجارتي ميدهند.‏ اين<br />

وضعيت،‏ موجب بيشتر شدن نابرابري درتوزيع منافع ناشي از<br />

تجارت بينالمللي و سرمايهگذاري بين كشورهاي درحال توسعه و<br />

5<br />

شركتهاي فرامليتي ميشود».‏<br />

بسياري از اين محدوديتها در چين كه چشم وچراغ فرايند انباشت<br />

صادراتسالار شرق آسياست،‏ قابل رويت است.‏ دولت چين با اين<br />

اميد كه سرمايه خارجي علاوه بر انتقال تكنولوژي درآمد صادراتي را<br />

افزايش ميدهد،‏ براي جذب سرمايهگذاري خارجي روبه صادرات،‏<br />

سياستهاي زيادي را بكار گرفته است.‏ با اين همه،‏ همان طور كه<br />

ادوارد اشتاينفيلد ميگويد:‏<br />

» آن چه كه بطور توده وار به چين منتقل شد،‏ بخش توليد صنعتي<br />

بخش خاصي از زنجيره توليد ارزش است.‏ اگر دقيقتر گفته باشيم،‏<br />

اين آن بخش،‏ به صورت كُد درآمده،‏ كالاشده و ادغام نشدهي<br />

فعاليتهاي توليد صنعتي است كه ميتواند منتقل شود...‏ بنگاه<br />

هاي چيني،‏ اگرچه به زنجيره عرضه جهاني پيوستهاند،‏ ولي برروي<br />

فعاليتهاي توليدي تفكيك نشده تمركز كرده اند.‏ با وجود بالا<br />

بودن ميزان مالكيت خارجيها،‏ دربررسي بانك جهاني در 2001<br />

روشن شد كه تنها 15 درصد از بنگاه هاي توليدي براي مشتريان<br />

خارجي خود كارهاي طراحي هم انجام ميدهند،‏ كه نشان ميدهد<br />

اين بنگاهها به واقع،‏ دريك فرايند باز توليدي منقطع،‏ » قاعده<br />

پذير»اند نه قاعده پرداز.‏ تنها %7 از شركتها براي مشتريان<br />

تحقيق و توسعه و يا فعاليتهاي اختصاصي مشابه انجام ميدهند.‏<br />

اين ارقام به اين علت بسيار مهم اند،‏ چون نمونه بنگاههائي كه<br />

موردبررسي قرار گرفتند،‏ عامدانه ازبخش تكنولوژي بالا انتخاب<br />

شده بودند،‏ يعني در بخشي كه شما معمولا با ميزان زيادي ابداع<br />

و نوآوري،‏ شبكه سازي،‏ و توليد دانشهاي قائم به بنگاه روبرو<br />

6<br />

خواهيد بود».‏<br />

ال<br />

رهبران حكومتي نيزدركوشش خويش براي حفظ استقلال،‏ و ايجاد<br />

يك اساس ملي براي توسعه صنعتي چين،‏ كوشيدند تا تعدادي<br />

بنگاه هاي طراز اول چيني ايجاد نمايند.‏ بنگاههائي كه قراربود به<br />

صورت قهرمان ملي در بيايند،‏ شامل هواووي<br />

(Huawei)<br />

)<br />

‏(كه<br />

ابزارهاي ارتباطي توليد ميكند)‏ هاير(‏Haier‏)‏ ‏(توليد كننده<br />

كالاهاي مصرفي)،‏ لنه وو(‏Lenovo‏)‏ ‏(كامپيوتر شخصي)،‏ تي سي<br />

تلويزيون)‏ و بائواستيل<br />

) (Baosteel)<br />

توليد فولاد)‏<br />

7<br />

هستند.‏<br />

اگرچه خيلي از اين كمپانيهاي قهرمان،‏ بسيار بزرگ هم شدهاند،‏<br />

ولي كمتر شركتي است كه از نظر بينالمللي قادر به رقابت با<br />

رقيبان باشد.‏<br />

هواووي براي نمونه در<br />

70<br />

كشور فعاليت ميكند و<br />

نفر 24000<br />

برايش كار ميكنند كه 3000 تنشان خارجياند.‏ بيش از %40 از<br />

درآمدهايش در خارج از كشور(‏ چين)‏ حاصل شده است.‏ ولي به<br />

گفته نشريه اكونوميست،‏ بخش عمده فروشاش در بازارهاي<br />

نوظهور است كه در آنجا رقابت زيادي وجود ندارد و بخش عمده<br />

موفقيتاش هم به بخش نظامي چين پيوسته است.‏ احتمالا از همه<br />

مهم تر اين كه ميزان سودش بسيار ناچيز بود،‏ با فروش<br />

دلاري،‏ سودش معادل 300 ميليون دلار بود<br />

دل<br />

5<br />

.<br />

8<br />

ميليارد<br />

لنه وو،‏ عمده توليد<br />

كننده كامپيوتردرچين،‏ براي بقاي خويش دست و پا ميزند.‏ ميزان<br />

سود اين كمپاني از فروش كامپيوتر سالي تنها يك درصد افزايش<br />

مييابد و سهماش از بازار هم درحال فروپاشي است چون كمپاني<br />

(Dell)<br />

در بخش كامپيوترهاي گرانقيمت و بنگاههاي<br />

6 Steinfeld, 2004, pp. 1975, 1983<br />

7 Economist, 2005<br />

8 Economist, 2005, p. 59<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

3 UNCTAD, 2002, p. 75<br />

همانجا 4<br />

5 UNCTAD, 2002, p. 76<br />

32


خصوصي،‏ قيمت كامپيوترهاي ساده را به شدت كاهش داده است.‏<br />

شماري معتقدند كه موفقيت اوليهاش به خاطررابطهاش با دولت<br />

چين بوده است و بخش عمده سهاماش هم در مالكيت آكادمي<br />

علوم چين قرار دارد.‏<br />

9<br />

شركتهاي برتر چيني براي پيشبرد منافع ملي در عرصه تحقيق<br />

وتوسعه كار زيادي انجام ندادهاند.‏ از آن مهمتر،‏ آنها همچنان براي<br />

رقابتآميز باقيماندن به ورود ابزارهاي خارجي وابستهاند.‏ به گفته<br />

جورج گيلبوي:‏<br />

‏«درطول ده سال گذشته...‏ شركتهاي صنعتي چيني كمتراز<br />

%10 مصارف ابزارهاي وارداتي را صرف بومي كردن<br />

تكنولوژي كردند.‏ هزينههاي بومي كردن تكنولوژي<br />

درشركتهاي دولتي،‏ به خصوص در عرصههايي كه قرار<br />

است چين به صورت يك قدرت برتر در بيايد ‏(ابزار<br />

ارتباطي،‏ الكترونيك،‏ وماشينآلات صنعتي)‏ نيز بسيار<br />

ناچيزاست ‏(يعني به ترتيب،‏ %8، %6، و %2 هزينه واردات<br />

10<br />

ابزارهاي خارجي دراين رشته ها)».‏<br />

به عنوان مقايسه،‏ دركشورهاي OECD ميزان اين نوع هزينهها-‏<br />

براي بوميكردن تكنولوژي-‏ از سوي شركتها بطور متوسط %33<br />

بود.‏<br />

و كره جنوبي و ژاپن،‏ درطول صنعتيشدن سريع خود،‏ ‏«بين<br />

دو تا سه برابر قيمت ابزارهاي خارجي وارداتي راصرف جذب و<br />

11<br />

بومي كردن تكنولوژي موجود در سختافزارها كرده بودند».‏<br />

شركتهاي برترچيني درحمايت از توسعه شبكههاي عرضه<br />

تكنولوژي ملي فعاليت زيادي انجام ندادند.‏ به واقع،‏ بهترين شركت<br />

چيني،‏ درمقايسه با ديگر كشورها،‏ كمترين ارتباط را با<br />

توليدكنندگان بومي دارد.‏<br />

100 دربرابر هر<br />

دلاري كه شركت هاي<br />

الكترونيكي و ارتباطي دولتي صرف تكنولوژي وارداتي ميكنند،‏<br />

هزينهشان روي تكنولوژي بومي فقط<br />

دلار 1/20<br />

متاسفانه براي طرحريزان چيني،‏ دلايل اين عدم توفيق عمدتا در<br />

ماهيت استراتژي رفرم اقتصادي كشور-‏ يعني تكيه مستقيم و زياد<br />

اين استراتژي برروي كمپانيهاي فرامليتي-‏ نهفته است.‏ در اين<br />

رابطه،‏ تجربه چين با استراتژي رشد صادراتسالار،‏ با تجربه ژاپن و<br />

كره جنوبي و تايوان تفاوت ميكند.‏ اين كشورها تقريبا به طور<br />

كامل بركمپانيهاي داخلي براي توليد و صدور تكيه كرده بودند.‏ به<br />

عكس،‏ تكيه چين عمدتا برروي شركتهاي فرامليتي براي توليد<br />

كالاهاي صادراتي بوده است و سهم كمپانيهاي داخلي چيني<br />

13<br />

دراين شبكههاي صادراتي تقريبا معادل صفر است.‏ نظر به اين<br />

كه دولت چين درمراحل ابتدائي توسعه به شركتهاي خارجي<br />

اجازه ورود به چين داده است،‏ اين كمپانيها اكنون بخش عمده<br />

صنايع صادراتي را دركنترل خويش دارند و سهمشان در بازارهاي<br />

داخلي هم بطور روزافزوني افزايش مييابد و مالكيت تقريبا كامل<br />

تكنولوژيها هم با همين شركتهاست.‏<br />

14<br />

تاثيرات كاهش يابنده<br />

استراتژي چين با نفوذ زياد و رو به رشد خارجي ها در بخش<br />

تكنولوژي بالاي چين بهتر مشخص ميشود.‏<br />

» در حالي كه ارزش واقعي صادرات ماشين آلات صنعتي<br />

درده سال گذشته بيش از بيست برابر افزايش يافت ‏(سال<br />

گذشته به 83 ميليارد دلار رسيد)،‏ سهم كمپانيهاي<br />

فرامليتي هم از 35 درصد به 79 درصد رسيد.‏ صادرات<br />

ابزارهاي كامپيوتراز ‎716‎ميليون دلار در 1993 به 41 ميليارد<br />

دلار در 2003 افزايش يافت،‏ و سهم كمپانيهاي فرامليتي در<br />

طول همين مدت از 74 درصد به 92 درصد رسيد.‏ به همين<br />

نحو،‏ صادرات محصولات الكترونيكي و ارتباطي هم از 1993<br />

هفت برابر افزايش يافت ‏(سال گذشته ارزشاش 89 ميليارد<br />

دلار بود)‏ و سهم شركتهاي فرامليتي نيز از 45 درصد در<br />

1993 به 74 درصد در 2003 رسيد...‏ اين الگو در ديگر<br />

صنايع چين هم حضور دارد.‏ شركتهاي فرامليتي سهم<br />

خويش در صادرات محصولات با تكنولوژي برتر را كه در<br />

1998 معادل 74 درصد بود در 2002 به 85 درصد افزايش<br />

دادند.‏ احتمالا آن چه كه اهميت بيشتري دارد اين است كه<br />

در طول همين مدت سهمشان از بازارهاي داخلي چين هم<br />

از 32 درصد به 45 درصد افزايش يافت درحالي كه سهم<br />

تواناترين شركت صنعتي دولتي چيني از 47 درصد به 42<br />

درصد كاهش يافت».‏<br />

15<br />

به عنوان جمعبندي،‏ سياست دولت چين به واقع كشور را به<br />

12<br />

است.‏<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007<br />

13 Naughton, 1996, p. 21<br />

14 Economist, 2005, p. 61<br />

15 Gilboy, 2004<br />

33<br />

9 Economist, 2005, p. 60<br />

10 Gilboy, 2004<br />

11 Gilboy, 2004<br />

12 Gilboy, 2004


صورت يك سكوي رشديابنده صادراتي دگرسان كرده است كه<br />

ظرفيت توليد بومي هم در آن بسيار چشمگير است.‏ ولي نظر به اين<br />

كه دولت توانائي طرحريزي و هدايت خود را از دست ميدهد،‏ توسعه<br />

بالقوه خودگردان از دست ميرود.‏ منابع روزافزوني در اختيارشبكه-‏<br />

هاي خارجي قرار ميگيرد كه عمدتا براي تامين تقاضاهاي خارجي<br />

تجديد ساختارشده ومورد استفاده قرار ميگيرند.‏<br />

احتمالا انتقاد كوبندهتر به فرايند تجديد ساختار منطقهاي اين<br />

است كه از آن جائي كه رشد اقتصادهاي منطقه بطور روزافزوني به<br />

شبكههاي توليد فرا-مرزي و رقيب فرامليتي وابسته است ‏(چه<br />

صادركننده باشند يا نباشند)،‏ همهي كشورهاي منطقه تحت<br />

فشارهاي زيادي هستند تا ميزان مزد را در سطح پائين حفظ<br />

كرده،‏ بازدهي كار را افزايش بدهند تا بتوانند موقعيت خود را در<br />

اين شبكهها حفظ كرده و بهبود ببخشند.‏ اين وضعيت،‏ باعث مي-‏<br />

شود كه جهتگيري نظام توليدي درراستاي صادرات به ضرر<br />

تقاضاي مزدبگيران تشديد شده و مشكل مازاد توليد صادراتي<br />

بيشتر شود.‏ نظر به موقعيت تعيينكنندهاش درشبكه توليد و<br />

سرمايهگذاري فرامليتي،‏ چين به صورت محك رقابت درآمده است.‏<br />

در نتيجه،‏ كارگران در سرتاسر شرق آسيا،‏ دررقابت با يك ديگر قرار<br />

گرفتهاند تا با سطح بهرهكشي از كار در چين،‏ برابري نمايند كه پي-‏<br />

آمدش براي همگان،‏ فاجعه آميز است.‏ ما بر بعضي از اين پيآمدهاي<br />

منفي بركارگران چيني،‏ كره جنوبي و آمريكائي اشاره كردهايم.‏<br />

5- كارگران:‏ چين<br />

با توجه به شور و شوقي كه دربارهي<br />

34<br />

موفقيتهاي اقتصادي چين<br />

وجود دارد،‏ انتظار اين است كه شاهد منافعي براي كارگران چيني<br />

هم باشيم.‏ به واقع،‏ عكساش به نظر ميآيد كه درست باشد.‏ اگرچه<br />

براي يك گروه به نسبت كوچك ولي هم چنان قابل توجه،‏ با<br />

درآمد بالا،‏ فرصتهاي مصرفي به شدت افزايش يافته است ولي<br />

براي اكثريت كارگران چيني،‏ شرايط كار و زندگي به مراتب<br />

سختتر شده است.‏<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

برنامهي اصلاحات در چين همان طور كه دربالا گفته شد،‏ شامل<br />

يك برنامه جدي براي خصوصيكردن و بازارگراكردن فعاليتهاي<br />

اقتصادي بود كه به عنوان نيروي رهبري كنندهي اقتصادي نيز،‏<br />

خواهان گسترش بنگاه هاي خارجي صادراتسالاربود.‏ در نتيجه،‏<br />

شمارهي بنگاه هاي دولتي كه در<br />

بود در<br />

اكتبر – 1386<br />

300000<br />

1995<br />

2007<br />

2005<br />

به كمتر از<br />

150000<br />

بيش از واحد<br />

16<br />

واحد رسيد.‏ همراه با اين<br />

62<br />

38<br />

تغيير،‏ سهم اشتغال در واحدهاي دولتي نيز از درصد در<br />

17<br />

به درصد در كاهش يافت درطول همين<br />

2003<br />

1998<br />

مدت،‏ اشتغال در واحدهاي صنعتي دولتي<br />

40<br />

18<br />

درصد كمتر شد.‏<br />

سلطه روزافزون فعاليتهائي كه در مالكيت خارجيهاست با<br />

وضوح بيشتري در توزيع ارزش افزوده در بخش صنعتي<br />

غيروابسته به منابع طبيعي نمايان است.‏ درفاصله<br />

2003-1998<br />

سهم بنگاه هاي دولتي از ارزش افزوده در اين بخش،‏ از 17/3<br />

6/7 درصد به درصد كاهش يافت درحالي كه سهم فعاليتهائي<br />

كه در مالكيت خارجيهاست درطول همين مدت از<br />

به درصد افزايش يافت.‏<br />

11/4<br />

19<br />

17/1<br />

4<br />

درصد<br />

متاسفانه كاهش فوقالعاده دراشتغال در بخش دولتي با افزايش<br />

فرصتهاي اشتغال در بخش خصوصي جبران نشد.‏<br />

نتيجه اين كه<br />

ميزان بيكاري درمناطق شهري به شدت افزايش يافت.‏ البته<br />

آمارهاي رسمي اين افزايش را نشان نميدهند چون اين آمارها<br />

افراد از كار بيكار شده در بنگاه هاي دولتي،‏ و مهاجران روستائي را<br />

كه فعلا در شهرها كار وزندگي ميكنند در برنميگيرد.‏ به اين<br />

ترتيب،‏ در حالي كه آمار رسمي از نرخ بيكاري شهري معادل 3 يا<br />

درصد سخن ميگويد اغلب تحليلگران معتقدند كه نرخ واقعي<br />

20<br />

به واقع دو رقمي است.‏ به عنوان مثال،‏ يك بررسي براساس<br />

آمارگيري سال<br />

2000<br />

چين،‏ برآوردي معادل 11/5 درصد به دست<br />

ميدهد در حالي كه در 2001 يك بررسي هدفمند ديگر از نيروي<br />

كار،‏ ميزان بيكاري را 12/7 درصد برآورد كرد.‏ برآوردهاي ديگر<br />

21<br />

حتي از نرخ بيكاري معادل 23 درصد هم سخن گفتهاند.‏<br />

كارگران بخش دولتي در اين فرايند تحولي،‏ وضعيت مناسبي<br />

نداشتند.‏ به گفته بخش امداد اجتماعي وابسته به وزارت مسايل<br />

مدني،‏ بنگاه هاي دولتي درطول 1998 تا 2004 سي ميليون<br />

كارگران اين بخش را از كار بيكار كردند.‏<br />

21/8<br />

تا ژوئن 2005 بيش از<br />

ميليون نفر ازآنها وضعشان خرابتر شد و تنها با ‏"حد<br />

متوسط حداقل مقرري دولتي"‏ زندگي ميكردند كه درعمل به<br />

معناي زندگي در فقر بود.كارگراني كه از بنگاههاي دولتي بيكار<br />

16 OECD 2005, p. 95<br />

17 OECD 2005, p. 96<br />

18 OECD 2005, p. 95<br />

19 OECD 2005, p. 133<br />

20 Hong Kong Confederation of Trade Union 2004, p. 19<br />

21 McGuckin and Spiegelmen 2004, part ii


ميشوند،‏ از اين بنگاهها براي سه سال يك ‏"مقرري اوليه زندگي"‏<br />

دريافت ميكنند.‏ اگر در اين فاصله نتوانند كار ديگري بگيرند،‏ براي<br />

دو سال ديگر هم ميتوانند از بيمه بيكاري استفاده كنند.‏ تنها<br />

پس از گذراندن اين دوره است كه كارگران بيكارشده ميتوانند<br />

حداقل مقرري زندگي<br />

–<br />

يعني همان پرداخت رفاهي پايه كه به<br />

همه فقراي شهري پرداخت ميشود را دريافت نمايند.‏<br />

آمارهاي وزارتخانه در ژوئن<br />

2003، ميزان<br />

براساس<br />

اين مقرري ماهانه<br />

19<br />

دلار بود درحالي كه متوسط درآمد ماهانه كارگران شهري حدودا<br />

ماهي<br />

22<br />

165 دلارميشد.‏<br />

حتي آن كارگران بيكارشده بخش دولتي كه دريافتن كار جديد<br />

موفق شده باشند،‏ هم چنان با دشواريهاي زيادي روبرو مي-‏<br />

شوند.‏ دريك پژوهش فدراسيون سراسري اتحاديه كارگران چين<br />

درباره كارگران بيكار شده بخش دولتي كه مجددا شاغل شدهاند<br />

ميخوانيم كه:‏<br />

«18/6 درصد كارهاي يدي نامرتب انجام ميدادند.‏ 10<br />

درصد كارهاي ساعتمزد مختلف انجام ميدادند ) كه<br />

معمولا به كارهايي از قبيل تحويل گرفتن بچههاي ديگران<br />

از مدرسه اشاره دارد)،‏ 5/2 درصد كارهاي فصلي داشتند و<br />

60 درصد هم دستفروشي كردند وتنها 6/8 درصد كار با<br />

23<br />

قرارداد رسمي داشتند».‏<br />

خيلي ازكارگران بنگاههاي دولتي آيندهي ناروشني دارند چون در<br />

شهرهائي زندگي ميكنند كه براي فعاليتهاي صادراتي تحت<br />

سلطهي بنگاههاي خارجي كه معمولا در مناطق ساحلي متمركز<br />

اند،‏ جذابيت ندارند.‏ در نتيجه،‏ شماره روزافزوني انتخاب هاي<br />

محدودي دارند به غير از اين كه براي بازنشستگي و بهداشت<br />

بهتر تظاهرات كنند.‏ حتي كساني كه همچنان براي بنگاههاي<br />

دولتي كار ميكنند،‏ اگر تقاضاهاي زيادي داشته باشند،‏ بايد<br />

نگران رقابت از سوي كارگران مهاجر و احتمال تعطيلي آتي و يا<br />

واگذاري واحدها به بخش خصوصي باشند.‏<br />

درحالي كه رشد اشتغال درتوليد تحت سلطه خارجي صادرات-‏<br />

سالاراتفاق افتاده است ولي اغلب اين مشاغل معمولا كم مزد و به<br />

شدت بهره كشانهاند.‏ براساس نوشته بيزنس ويك،‏ يك پژوهشگر<br />

اداره آمار كارگري آمريكا كه كوشيده بود تا ميزان مزدساعتي<br />

كارگران چيني را اندازه گيري نمايد:‏<br />

‏«به اين نتيجه رسيد كه چين حدودا 38 ميليون كارگر<br />

صنعتي شهري در كارخانهها دارد.‏ متوسط مزد ساعتي<br />

براي 30 ميليون نفرشان،‏ ساعتي 1/06 دلار بود.‏ 71 ميليون<br />

نفر ديگردرصنايع روستائي و حاشيه شهري كار ميكنند<br />

كه متوسط مزدشان ساعتي 45 سنت است و حداكثر تا<br />

ساعتي 64 سنت هم بالا ميرود.‏ در تازه ترين پژوهش اداره<br />

آمار كارگري،‏ مزد ساعتي 2/48 دلار مكزيك،‏ كمترين مزد<br />

24<br />

پرداختي است».‏<br />

به گزارش تايم آسيا،‏ در منطقه گوانگ دنگ كه حدودا يك سوم<br />

صادرات چين در آنجا توليد ميشود:‏<br />

‏«براساس پژوهش اخير وزارت كار و رفاه اجتماعي مزد<br />

كارگران خط توليد پرل ريور دلتا-‏ كمربند توليد ايالت-‏<br />

دردهسال گذشته به ميزان 80 دلار درماه ثابت مانده است.‏<br />

اگر ميزان تورم را براي همين مدت در نظر بگيريد،‏ ميزان<br />

واقعي متوسط مزد حدودا 30 درصد كاهش يافته است.‏<br />

دليل:‏ صعود چين به صورت يك قدرت توليدي،‏ باعث شده<br />

تا مازاد ظرفيت توليد جهاني در عرصههاي مختلفي از كفش<br />

كتاني تا دي وي دي پلييرو صندلي پلاستيكي براي<br />

نشستن در باغ ايجاد شود.‏ دركنار افزايش قيمت مواد اوليه،‏<br />

و آب رفتن سود كارخانه،‏ كارگران يقه آبي-‏ يدي-‏ بازنده اين<br />

زنجيرهي طولاني عرضه و تقاضا هستند».‏<br />

25<br />

قوز بالاي قوز اين كه به بسياري از كارگران چيني حتي همين<br />

ميزاني كه طلبكارند هم پرداخت نميشود.‏ براساس پژوهشي كه<br />

بوسيله دولت چين صورت گرفته است،‏<br />

‏"تقريبا 72/5<br />

درصد<br />

ميليون كارگر مهاجر چين بخشي از مزدشان را طلبكارند".‏<br />

از 100<br />

26<br />

24 Coy, 2004<br />

25 Gough, 2005<br />

26 Lee, 2004, p. 2<br />

35<br />

22China Labour Bulletin, 2005<br />

23 As quoted in Hong Kong Confederation of Trade Union,<br />

2004, pp. 12-13<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


جدول 10<br />

28<br />

بعيد است كه اين مشكلات با فعاليتهاي دولت رفع شوند.‏ به<br />

عكس،‏ شرايط ناجور اشتغال و فقدان حمايت نهادينه از كارگراني<br />

كه خواهان بهبود اين شرايط هستند،‏ دقيقا از ماهيت بازسازي<br />

27<br />

سرمايهداري درچين نشات ميگيرد.‏ به عنوان بخشي از فرايند<br />

اصلاحات،‏ مسئولان دولتي محلي و منطقهاي از بازرسي حكومت<br />

مركزي خلاص شده و از آنها خواسته شد تا براي نفع هر دو<br />

طرف،‏ مشوق مالكيت خصوصي،‏ بخصوص مالكيت خارجيها<br />

باشند.‏ درنتيجه،‏ اكثر مسئولان منطقهاي و ايالتي به شدت براي<br />

موفقيت خود به جذب و حفظ شركتهاي سودآور در محدودهي<br />

ادارهي خويش وابسته شدهاند.‏ در بسياري از موارد،‏ مسئولان<br />

حكومتهاي محلي خودشان به صورت سهامدار دراين موسسات<br />

در آمده اند.‏ درنتيجه در خيلي از موارد،‏ كارگران در مييابند<br />

كه كوشششان براي بهبود وضعيت بوسيله مسئولان حكومت<br />

محلي كه قاعدتا بايد مدافع آنها باشند،‏ خنثي ميشود.‏<br />

اين وضعيت باعث پيدايش دو جريان مشخص شد.‏ عدم تمايل<br />

روزافزون كارگران روستائي براي انتقال به مناطق صنعتي و امواج<br />

گسترش يابنده اعتصاب كارگري.‏ براي مثال،‏ ‏"كارخانهها<br />

درمنطقه پرل ريور دلتا با كمبود<br />

2<br />

ميليون كارگر روبروهستند و<br />

واحدها درديگر مناطق توليدي،‏ براي نمونه فوجيان و ژيجيانگ<br />

نيز با همين كمبود مواجه هستند".‏<br />

29<br />

در يك اظهار نظر<br />

افشاگرانه درباره ديناميك اقتصاد جهاني بعضي از تحليلگران<br />

ادعا كردهاند كه كمبود كارگرسرانجام كارفرماها را وادار ميكند تا<br />

ميزان مزد را افزايش بدهند.‏ ولي ديگران معتقدند كه با توجه به<br />

شرايط خيلي رقابت آميز فرايند انباشت جهاني،‏ ‏"هزينه بالاتر<br />

مزدها ميزان سود را كاهش مي دهد و باعث مي شود تابعضي از<br />

صنايع سبك به داخل چين و يا به مناطق ارزانتر ويتنام،‏<br />

هندوستان و بنگلادش منتقل شوند".‏<br />

30<br />

آنچه كه براي استراتژي رشد چين مخاطره آميزتر است،‏ اين<br />

واقعيت است كه كارگران به خصوص در واحدهائي كه در مالكيت<br />

خارجيهاست دردفاع از خويش دست به اقدام مستقيم ميزنند.‏<br />

جدول شماره<br />

10<br />

درباره درگيريهاي كارگري اطلاعاتي به دست<br />

ميدهد.‏ اين ارقام كامل نيست چون فقط شامل درگيريهائي<br />

است كه دركميتههاي حكميت دولتي يا در دادگاه كارگري بطور<br />

قانوني ثبت شدهاند.‏ با اين وصف،‏ اين ارقام نشان ميدهند كه<br />

تعداد درگيريها در حال افزايش است و بعلاوه در موسسات<br />

خصوصي و درموسسات در تملك خارجيها كه رشد چين را به<br />

جلو ميبرند به نسبت بيشتر است.‏<br />

درگيري به ازاي هر 100000 كارگر براساس نوع مالكيت<br />

نوع بنگاه<br />

دولتي<br />

تعاوني شهري<br />

مالكيت خارجي<br />

مالكيت خصوصي<br />

تعاون روستائي<br />

مالكيت شراكتي<br />

مالكيت فردي<br />

ماخذ:‏<br />

2001<br />

56/1<br />

197<br />

300.6<br />

156/6<br />

1/8<br />

199<br />

30/1<br />

2000<br />

40/4<br />

154/6<br />

327<br />

159<br />

3/1<br />

108<br />

19/1<br />

1999<br />

31/2<br />

106/2<br />

456<br />

132<br />

7/9<br />

66/5<br />

10/2<br />

1998<br />

24/5<br />

69/2<br />

384<br />

110<br />

9/6<br />

8/1<br />

7<br />

Hong Kong Confederation of Trade Unions, 2004, p. 29<br />

آن چه كه اهميت دارد اين است كه كارگران بطور روزافزوني با<br />

استفاده از حربهي اعتصاب تقاضاي خود براي بهبود اوضاع را<br />

مطرح ميكنند.‏<br />

آن طور كه واشنگتن پست نوشته است:‏<br />

‏«با زنجيره اي از اعتصابات بيسابقه،‏ اولين نشانههاي<br />

سركشي درميان ميليونها كارگر جوان مهاجر كه عرضهي<br />

به نظر نامحدود كارارزان براي گسترش چشمگير فعاليت<br />

كارخانهها در منطقه پررونق پرل ريوردلتاي چين را ارائه<br />

ميدهند،‏ نمايان شد.‏<br />

نشانه هاي نوظهور كارگران مصمم،‏ صاحبان شخصي و<br />

خارجي كارخانه ها را كه در بيست سال گذشته باهزينههاي<br />

به شدت نازل و غيرقابل رقابت توليدي به توليد نايكز Nikes<br />

تا عروسك مشغول بودند،‏ تكان داده است.‏ بعضي از اين<br />

مالكان نتيجه گرفتند كه دورهي اوليه اين كه روستائيان بي-‏<br />

ريشهي چيني هرگونه كاري را قبول ميكنند ديگر گذشته<br />

است.‏ نتيجه اين كه موقعيت دراز مدت چين به عنوان مركز<br />

31<br />

جهاني بسيار ارزان به پرسش گرفته شده است».‏<br />

اين نوع فعاليت به مقدار زيادي تازه است.‏<br />

درگذشته اخبار<br />

كارگري عمدتا در بارهي مبارزه كارگران بيكارشده از بنگاههاي<br />

دولتي بود كه خواهان غرامت،‏ بازنشستگي،‏ و خدمات بهداشتي<br />

بودند.‏ يك نمونه ناآرامي بسيار گسترده درشمال شرقي چين<br />

دربهار و تابستان بود.‏ دولت چين به اين رويدادها با<br />

2002<br />

سياستهائي عكسالعمل نشان ميداد تا ‏"ازگسترش اعتراضات<br />

32<br />

كارگري به ديگر مناطق جلوگيري نمايد".‏ از جمله اين<br />

سياستها،‏ ‏"سكوت خبري"،‏ انكار حق تظاهر كنندگان،‏ جاسوسان<br />

پليس،‏ واحدهاي آدم ربا،‏ و ‏"سرزدن"‏ به خانههاي كارگران از سوي<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

31 Cody, 2004<br />

32 Hong Kong Confederation of Trade Unions, 2004, p. 7<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

27 Hart-Landsberg and Burkett, 2005a, chapter 3.<br />

28 Cody, 2004<br />

29 Holland, 2004, p. 42<br />

همانجا 30<br />

36


ارگانهاي متعدد دولت،‏ از جمله كنفدراسيون سراسري اتحاديه<br />

كارگري بود.‏<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007<br />

37<br />

33<br />

ولي اين استراتژي احتمالا ديگر موثر نخواهد بود<br />

چون تعداد بيشتري ازكارگران در اين اعتراضات شركت ميكنند و<br />

توليد به خصوص توليد در بنگاههاي در تملك خارجيها را به خطر<br />

مياندازند.‏<br />

درحالي كه رشد سريع چين،‏ به توليد ثروت هم منجر شد ولي<br />

بخش عمدهي دستآورد داخلي نصيب يك درصد كوچكي از<br />

جمعيت شد كه درنتيجه نابرابري بيشتري ايجاد كرد.‏ به گفته<br />

مورنينگ پست جنوب چين:‏<br />

34<br />

‏«گسترش نابرابري بين شهرنشينان ثروتمند و فقراي روستا<br />

يكي از بيشترين شكافهاي درآمدي جهان را ايجاد كرده<br />

است.‏ در مقام مقايسه،‏ وضعيت با كشور فقير زيمبابوه قابل<br />

مقايسه است.‏ درحالي كه بعضي از شهرنشينان،‏ خانه و<br />

اتوموبيل لوكس ميخرند،‏ اكثريت 800 ميليون روستائي<br />

چيني با درآمد روزانهاي كمتر از يك دلار زندگي ميكنند».‏<br />

همان گونه كه محققان وابسته به آكادمي علوم اجتماعي چين<br />

متذكرشده اند،‏ ‏"نابرابري درآمدي نه فقط بين ساكنان شهرنشين و<br />

روستانشين وجود دارد بلكه درميان شهرنشينان هم وضع به همين<br />

صورت است".‏<br />

35<br />

اگرچه اداره آمار ملي چين براساس پژوهشي نتيجه گرفته است كه<br />

فقط ‎5‎درصد از جمعيت كنوني چين را ميتوان طبقه متوسط به<br />

حساب آورد،‏ ولي دولت مطمئن است كه با سياستهائي كه<br />

درپيش گرفته است،‏ اين ميزان تا سال<br />

45 به 2020<br />

36<br />

درصد خواهد<br />

رسيد.‏ با اين همه،‏ اين پيشنگري با تجربه هر روزه و اشكار مردم<br />

چين جور در نميآيد.‏ همانگونه كه درگزارش كنفدراسيون<br />

اتحاديه كارگري هنگ كنگ ميخوانيم،‏ ‏"جهاني كردن"‏ باعث شد<br />

تا كارگران چيني:‏<br />

‏«درمعادلهي جهاني كه به كارفرمايان دست بالا را داده است<br />

و در آن عدم امنيت شغلي و فقر درآن چه كه مسابقه به<br />

سوي حداقل ناميده ميشود،‏ به انزوا كشيده شوند.‏ به<br />

كارگران در كشورهاي توسعه يافته ميگويند كه بايد مزد<br />

كمتر و شرايط منعطفتر كاري را بپذيرند تا رئيسانشان<br />

توليد را به كشورديگري منتقل نكنند.‏ در عين حال،‏ به<br />

كارگراني كه در بنگاههاي دولتي چين كار ميكنند ميگويند<br />

33 Hong Kong Confederation of Trade Unions, 2004, p. 9<br />

34 Cheng, 2004<br />

35 People’s Daily, 2004<br />

‎36‎براي بحث مفصل تري درباره راههائي كه فرايند اصلاحات به بدترشدن شرايط<br />

اجتماعي براي اكثريت مردم چين انجاميد،‏ به ويژه در حوزه هائي چون بهداشت،‏ و<br />

آموزش بنگريد به‎606-12‎ Hart-Landsberg and Burkett, 2005b, pp<br />

كه آنها بايد كاهش رفاه و بدترشدن شرايط را بپذيرند در<br />

غير اينصورت آنها را با كارگران مهاجر روستائي جايگزين<br />

خواهند كرد.‏ و به كارگران مهاجر،‏ به ويژه در مناطق آزاد<br />

ساحلي گفته ميشود كه آنها بايد واقعيت مربوط به<br />

مزدهاي به تعويقافتاده و شرايط بهداشتي وامنيتي ناكافي<br />

را بپذيرند و گرنه رئيسانشان توليد را به مناطق مركزيي<br />

كه فضايش بيشتر خواهان جلب سرمايهگذاران است،‏<br />

37<br />

منتقل خواهند نمود».‏<br />

ادامه دارد...‏<br />

________________________________<br />

پينوشتها:‏<br />

1- Athukorala 2003, pp. 8-9<br />

2- US Department of Commerce 2005<br />

3- UNCTD 2002, p. 75<br />

4- Ibid<br />

5- UNCTAD 2002, p. 76<br />

6- Steinfeld 2004, pp.1975, 1983<br />

7- Economist 2005<br />

8- Economist 2005, p. 59<br />

9- Economist 2005. p. 60<br />

10- Gilboy 2004<br />

11- Gilboy 2004<br />

12- Gilboy 2004<br />

13- Naughton 1996, p. 21<br />

14- Economist 205, p. 61<br />

15- Gilboy 2004<br />

16- OECD 2005, p. 95<br />

17- OECD 2005, p. 96<br />

18- OECD 2005, p. 95<br />

19- OECD 2005, p. 133<br />

20- Hong Kong Confederation of Trade Unions 2004, p. 19<br />

21- OECD 2005, p. 76<br />

22- McGyckin and Spiegelman 2004, Part II.<br />

23- China Labour Bulletin 2005<br />

24- As quoted in Hong Kong Confederation of Trade Unions<br />

2004,pp.12-13<br />

25- Cody 2004<br />

26- Gough 2005<br />

27- Lee 2004, p. 2<br />

28- Hart-Landsberg and Burkett 2005a, chapter 3<br />

29- Cody 2004<br />

30- Holland 2004, p. 42<br />

31- Ibid<br />

32- Cody 2004<br />

33- Hong Kong Confederation of Trade Unions 2004, p. 7<br />

34- Hong Kong Confederation of Trade Unions 2004, p. 9<br />

35- People’s Daily 2004<br />

36- People’s Daily 2005a.<br />

37-<br />

براي دريافت مباحث كامل مربوط به فرايند اصلاحاتي كه منجر به وخامت<br />

وضعيت اجتماعي اكثر مردم كارگر شد،‏ به ويژه در خدمات بهداشتي و آموزشي،‏<br />

رجوع كنيد به 606-12 2005b,pp. Hart-Landsberg and Burkett<br />

38- Hong Kong Confederation of Trade Unions 2004, p.22<br />

37 Hong Kong Confederation of Trade Unions, 2004, p. 22


استعمار<br />

علي حصوري<br />

در بررسيهاي تاريخي و نيز در بخشي از علوم سياسي،‏ ناگزير از<br />

استعمار،‏ دست كم به صورت پديدهاي تاريخي سخن ميرود.‏<br />

منابع فراواني در دنيا هست كه استعمار را موضوعي كهنه و<br />

تاريخي ميپندارد،‏ شايد به آن دليل كه بر برخي از پديدههاي<br />

زمان ما كه از نوع استعمار است،‏ يا ممكن است چنان شمرده<br />

شود،‏ پرده كشيده شود.‏ اين چيزي است آشكار كه منتفعان از<br />

چيزي نخواهند آن چيز درست شناخته شود.‏ ميبينيد كه رضا<br />

پهلوي هميشه در برابر سوآلهاي مربوط به<br />

28<br />

مرداد آن را به<br />

داوري تاريخ حواله ميدهد.‏ البته دگرگوني و ناپايداري از جمله<br />

عوامل ديگري است كه بررسي هر چيزي را دشوارتر ميكند.‏<br />

در اين يادداشت آهنگ آن دارم كه استعمار و رنگ هاي<br />

گوناگون آن را به كوتاهترين شكل ممكن تعريف كنم،‏ تا شايد<br />

براي مباحث بعدي و گفتگوهاي آينده سودمند افتد.‏ خواهم<br />

كوشيد كه براي هر تعريف نمونة مشخص تاريخي ارائه دهم و در<br />

مواردي كه از استعمار موجود سخن ميگويم،‏ نيز كشورهائي را<br />

مثال بزنم.‏ البته نوعي دشواري از آنجا برخواهد خاست كه امروزه<br />

مراجع رسمي،‏ مانند سازمان ملل متحد كه براي بسياري از مردم<br />

دنيا ملاك است،‏ پديدهاي به نام استعمار و كشوري مستعمره<br />

نميشناسند.‏<br />

ناگزيريم بگوئيم و در نتيجة كارمان هم خواهيم ديد كه ملاك ما<br />

وضعيت اين كشورها از جهت رابطهاي است كه با كشوري ديگر و<br />

حتي چند كشور ديگر دارند.‏ در جهان ما و در وضعيت خاصي از<br />

استعمار كه خواهيم گفت،‏ ممكن است كشوري يا سرزميني نه<br />

مستعمرة يك كشور مشخص كه بيش از يك كشور هم باشد.‏<br />

پيچيدگي روابط و اتفاق چند كشور جهان براي همسوئي<br />

سياسي،‏ مثلا ميان امريكا وانگليس چنان كه در كار عراق ديده<br />

ميشود،‏ باعث چنين فكري شده است،‏ گو اين كه در تعريف<br />

ماهيت ‏(سرشت)‏ استعمار اثري ندارد و تنها مربوط به شكل يا<br />

كاركرد است.‏ بدين معني كه براي آسانتر كردن كار بايد به<br />

مستعمره و وضعيت استعماري پرداخت و هنگامي كه مستعمره و<br />

وضعيت استعماري روشن شد،‏ يافتن استعمارگر ) چه يكي باشد<br />

و چه چند كشور)‏ دشوار نيست.‏ در عين حال تعريف ما نه تنها<br />

ماهوي بلكه برخاسته از كاركرد استعمار هم هست.‏ بنابر اين<br />

ملاك ما سازمان ملل يا هيچ سازمان و كشوري نيست.‏ ما بايد به<br />

دنبال ملاكهاي علمي باشيم.‏<br />

استعماري كه آن را تاريخي يا كلاسيك ميشمارند،‏ كاملا<br />

شناخته شده است و بر سر وجود آن هم اختلافي نيست.‏ براي<br />

مثال كشورهاي الجزاير و هندوستان در صدة نوزدهم و آغاز صدة<br />

بيستم گرفتار استعمار تاريخي بودند كه از نظر ما استعمار<br />

كلاسيك يا استعمار كهن شمرده ميشود.‏ در چنين نظام<br />

استعماري،‏ كشور استعمارگر بر كشور مستعمره تسلط نظامي و<br />

سياسي دارد،‏ بدين معني كه با تسلط نظامي،‏ نيروي سياسي<br />

داخلي را مقهور و مجبور ميكند،‏ ساختار سياسي آن را تعيين و<br />

به اين وسيله هم از منابع و هم از موقعيت سوقالجيشي آن<br />

استفاده ميكند.‏ نيروي نظامي،‏ عامل سركوب و مجبوركردن<br />

مردم مستعمره به اطاعت و حذف هر گونه اقدام مخالف بود.‏<br />

تسلط انگلستان بر هند،‏ گذشته از فوائد اقتصادي،‏ داراي اين امتياز<br />

هم بود كه از آن كشور به عنوان سرپلي براي تهديد و دخالت در<br />

كشورهاي ديگر،‏ از جمله ايران استفاده ميكرد.‏ عوامل شركت<br />

استعماري هند شرقي در تجزية ايران و جداكردن افغانستان از<br />

ايران نقش اساسي داشتهاند.‏ همة كشورهاي پيرامون ايران امروزي<br />

و حتي مرزهاي ايران ساختة استعمار كهن است،‏ اما مورخان اين<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

38


كشورها،‏ اين كار را نتيجة جنبشهاي رهائي بخش(آن هم در<br />

عقب افتادهترين نقاط جهان)‏ قلمداد ميكنند.‏<br />

در استعمار كهن،‏ كشور مستعمره در مقابل دشمن،‏ كه در واقع<br />

معمولا دشمن استعمارگر هم هست،‏ از جانب استعمارگر حمايت<br />

ميشود.‏ ظاهرا هندوستان يا الجزاير در دورة استعمار انگليس و<br />

فرانسه در برابر دشمن<br />

–<br />

كه چه بسا دست ساخت خود استعمار<br />

بود،‏ حمايت ميشد.‏ گمان نميكنم استعمار كهن يا كلاسيك<br />

بيش از اين نيازي به توضيح داشته باشد،‏ زيرا نمونههاي آن<br />

فراوان و تاريخ استعمار و مبارزات ضد استعماري خود گوياي<br />

همه چيز است.‏<br />

با آغاز مبارزات ضد استعماري،‏ كشورهاي استعمارگر به فكر<br />

استعمار غير مستقيم افتادند كه هم مخارج آن كمتر بود،‏ يعني<br />

نيروي نظامي كمتري نياز داشت و نيروي سركوب هم منحصرا از<br />

خود آن ملت ‏(مستعمره)‏ تامين ميشد،‏ وهم بدنامي سياسي آن<br />

را نداشت.‏ براي مثال اگر چه دو كشور استعمارگر روسية تزاري<br />

وانگلستان ايران را ميان خود تقسيم كردند،‏ اما با انقلاب اكتبر<br />

يك طرف ماجرا كنار رفت و در نتيجه خيلي زود اين نقشه از كار<br />

افتاد و ميدان براي طرف ديگر بازتر شد،‏ اما اين وضع هنگامي<br />

شكل گرفت كه هم مبارزات رهائي بخش در جهان آغاز ميشد و<br />

هم دولت جديد كمونيستي در اتحادشوروي وجود يك<br />

استعمارگر را در همسايگي خود تحمل نميكرد،‏ به همين دليل<br />

انگلستان مناسبتر يافت كه روي حكومتگران ايران كار كند.‏<br />

احمد شاه را كه نه مستبد و نه حاضر به امضاي چيزي بود،‏ ببرد<br />

و شخصي مستبد و مطيع را بياورد.‏ ايران پس از كشته شدن امير<br />

كبير تا خلع يد از شركت نفت،‏ كم كم مستعمرة انگلستان شد،‏<br />

بدون اين كه نام آن به عنوان مستعمره برده شود.‏ مستعمره بود<br />

زيرا انگلستان بر مهمترين منابع ثروت آن ‏(فرش و نفت‎1‎‏)‏ تسلط<br />

داشت،‏ بيشتر واردات آن از انگلستان بود و ظاهرا آزاد بود چون<br />

مانند كشوري آزاد در مجامع بينالمللي شركت ميكرد يا از آن<br />

نام برده ميشد.‏<br />

در اين دوره مناسبت استعمارگر و مستعمره بسيار ظريف است،‏<br />

زيرا مستعمره در مجامع جهاني يا از استعمارگر دفاع ميكند يا<br />

در موارد حاد سكوت ميكند.‏ ايران در اين دوره با انگلستان<br />

روابط ظريفي داشت كه بوسيلة سياستمداران كاركشتهاي چون<br />

فروغي،‏ قوامالسلطنه و تقيزاده رهبري ميشد،‏ در غير اين صورت<br />

لازم نبود تقيزاده به دليل شركت در قرار داد نفت از ايرانيان<br />

معذرت بخواهد‎2‎‏.‏ اين سياست بايد در قالب همين مفهوم<br />

استعمار بررسي شود و كمتر چنين كاري شده است.‏<br />

به اين ترتيب در مرحلة دويم استعماري كه آن را استعمار نو<br />

اصطلاح ميكنيم،‏ كشور مستعمره تحت تسلط مستقيم نظامي<br />

نيست،‏ اما از نظر سياسي هست و در نتيجه منافع اقتصادي<br />

استعمارگر را تامين ميكند.‏ اين استعمار غير مستقيم در صورتي<br />

دخالت مستقيم ميكرد كه منافعش به خطر افتاده باشد و راهي<br />

مسالمتآميز براي دخالت باقي نماند.‏ مورد مشخص اين وضع<br />

كودتاهاي نظامي در كشورهائي مانند ايران و شيلي است.‏ در اين<br />

مورد هم مستعمره مورد حمايت سياسي و نظامي استعمارگر است.‏<br />

كودتاهاي پشت سر هم در كشورهاي جهان سيوم كه نشانة<br />

استعمار نو و غير مستقيم بود،‏ بويژه با وجود قطب نيرومند شوروي<br />

و سپس چين و ديگر نظامهاي همانند،‏ استعمار نو را زير سوآل برد<br />

و باعث پديد آمدن جنبشهاي رهائي بخش و حزبهاي چپگرا در<br />

تمام جهان شد.‏ جنگي نيمه پنهان ميان استعمار شدگان و<br />

استعمارگران و اين بار به سركردگي آمريكا آغاز شد كه نتيجة آن<br />

راديكالتر شدن جنبشها در جهان بود،‏ اگر چه با به كار بردن<br />

واژههاي چپ،‏ تجزيه طلب،‏ عقب افتاده،‏ كمونيست،‏ به حسب مورد<br />

همچون ناسزا يا برچسب ضددين،‏ مبارزان را از ميدان به در مي-‏<br />

كردند و ستمهاي شديدي بر مستعمرهها ميرفت،‏ استعمارگران<br />

ناگزير از تعويض روش شدند،‏ زيرا با پديد آمدن جنبشهاي رهائي<br />

بخش،‏ تهديدي جهاني براي استعمار نو پديد آمده بود كه به<br />

سادگي از ميان نميرفت.‏<br />

بايد توجه داشت و پرسيد كه مبارزات مردم در كشورهائي مانند<br />

ايران،‏ شيلي،‏ عراق زمان قاسم،‏ مصر در دورة عبدالناصر و دهها<br />

جنبش ديگر براي رهائي از چه چيزي بوده است؟ مهمترين<br />

گرفتاري اين كشورها اقتصادي بود،‏ يعني اينها استقلال اقتصادي<br />

نداشتند.‏ نداشتن استقلال اقتصادي خود دليل نداشتن استقلال<br />

سياسي و وابسته بودن ‏(استعمار)‏ است.‏<br />

راهي كه در پيش گرفته شد،‏ استعماري كاملا غير مستقيم و<br />

وابسته كردن منافع و حتي موجوديت كشورها به منافع استعمارگر<br />

بود.‏ لازم به تدارك مهمي نبود.‏ مثال روشني بزنم.‏ اگر كشور<br />

بحرين كه ميدانيم چگونه به وجود آمده و از كدام كشور جدا و<br />

كشوري عربي شده است،‏ از جانب كشوري همسايه تهديد شود،‏ در<br />

وضع موجود كه كشورهاي عربي از تامين نيروي نظامي مهمي در<br />

ماندهاند،‏ از كجا بايد كمك بخواهد؟ در برابر اين كمك يا حتي<br />

تضمين موجوديت،‏ چه بايد بپردازد؟ آشكارا از نيرومندترين كشور<br />

حاضر در منطقه كمك خواهد گرفت و بهائي مهم خواهد پرداخت.‏<br />

اگر ما هم بوديم همين كار را ميكرديم،‏ چنان كه رژيم شاه در<br />

برابر تهديد ظاهري كمونيسم ميكرد.‏<br />

كشورهاي عقب افتاده كه رهبران ظاهرا جسور و در واقع ناداني<br />

مانند قذافي،‏ صدام حسين ‏(و امروزه جانشينان او)‏ شاه ما و<br />

ديگران دارند،‏ استعمارگران را خود براي دخالت در كشورهاي<br />

همديگر دعوت ميكنند.‏ بنابر اين يكي از كارهاي استعمارگر-‏ كه<br />

39<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


-1<br />

-2<br />

كار مهمي هم هست-‏ اين است كه كاري كند كه در اين كشورها<br />

نادانترين افراد ممكن به قدرت برسند.‏<br />

امروزه هم مانند همة تاريخ،‏ داشتن دشمن نادان نعمت بزرگي<br />

است.‏ بنابر اين بايد به شواهد دخالت عوامل استعمار نوين ‏(استعمار<br />

مدرن)‏ در تحولات كشورهائي مانند عدهاي از كشورهاي آسيا،‏<br />

آمريكاي جنوبي و آفريقا بيش از پيش توجه كرد.‏ از نظر من ايران<br />

پس از كودتاي<br />

28<br />

مرداد نخست مستعمرة نو و سپس نوين آمريكا<br />

بود ولي با وجود اين كه با انقلاب بهمن پنجاه و هفت با آن گلاويز<br />

شد،‏ به دلائلي كه گفتيم هنوز از آن رها نشده است.‏ هرگونه تلاش<br />

براي انتقاد از حكومت ملي دكتر مصدق ممكن است با اين هدف<br />

صورت گيرد كه ذهن را از وضعيت استعماري ايران منحرف كند.‏<br />

هم اكنون خدمتي كه دشمنان نادان آمريكا به آن و حتي اروپا<br />

ميكنند،‏ بر كمتر انسان نيمههشياري پوشيده است.‏ از نظر من<br />

بخش مهمي از حكومتهاي خاورميانه در خدمت آمريكا هستند.‏<br />

جمهوري آذربايجان ‏(با ايجاد گفتارهاي راديو تلويزيوني و ترويج<br />

دشمني فارس و ترك و تامين منافع آمريكا و اسرائيل در تجزية<br />

ايران)،‏ تركيه،‏ سوريه،‏ اردن،‏ عراق،‏ همة كشورهاي عربي و<br />

البته ...<br />

وضع ايران به دلايلي كه گفتم استثنائي است.‏ كمك ايران به<br />

آمريكا بر خلاف آن كشورها مستقيم نيست.‏<br />

به همين دليل است كه آمريكا كه پس از جنگ دويم به استعمار<br />

نوين روي آورده،‏ خود به ايجاد يا تقويت دشمنان نادانش كمك<br />

ميكند و اين داستان معروفي در چهل-‏ پنجاه سال اخير و دقيقا<br />

پس از دهة شصت صدة بيستم ميلادي است.‏ طالبان نمونة<br />

مشخص آن است،‏ اما نمونههاي ديگر را هم بايد دقيقا بررسي كرد.‏<br />

بنابراين و نمونه را،‏ مبارزه با تروريسم اسلامي حكايت مسخرهاي<br />

بيش نيست.‏ حمايت استعمارگر از مستعمره در اين مورد نه تنها<br />

قطعي بلكه شرط نوشته يا نانوشتهاي در روابط دو كشور است.‏<br />

به اين ترتيب و بر حسب تاريخي سه نوع استعمار را بازشناسي<br />

كرديم و اينك ميكوشيم براي هر يك تعريفي بدهيم.‏ من تا كنون<br />

اين سه تعريف را به شكلي كه ميدهم در جائي نديدهام و به<br />

احتمال از دانش محدود من سرچشمه ميگيرد:‏<br />

استعمار كهن،‏ بهره كشي مستقيم از كشوري ديگر با استفاده<br />

از نيروي نظامي و روشهاي سياسي ‏(دست نشانده كردن)‏ است.‏<br />

استعمار نو،‏ بهره كشي از كشور ديگر از طريق وابسته كردن<br />

مستقيم منافع مستعمره به استعمارگر است.‏<br />

-3<br />

استعمار نوين،‏ بهره كشي از كشوري ديگر از راه منحرف<br />

كردن و وابسته كردن غير مستقيم منافع مستعمره به منافع<br />

استعمارگر است.‏<br />

اميد است خوانندگان اين يادداشت با اظهار نظر انتقادي در بارة<br />

آن به دقت بخشيدن به آن ياري رسانند.‏<br />

در پرتو چنين تعريفهائي از استعمار است كه بايد كارهاي ملت<br />

ايران را به رهبري دكتر مصدق ارزيابي كرد.‏ من راههاي ديگر را<br />

تاريخي نميبينم،‏ زيرا در هر جنبش هدف اساسي آن مهم است.‏<br />

هدف اساسي حكومت مصدق چنان كه از ملي كردن نفت پيدا<br />

است،‏ مبارزه با استعمار نو در ايران و زنده كردن اين مبارزه در<br />

خاور ميانه بوده است.‏<br />

-1<br />

احمد شاه<br />

يادداشتها:‏<br />

در دورة رضاشاه و تا 1314، فرش پس از نفت مهمترين منبع درآمد<br />

خارجي و تجارت خارجي بخش مهمي از آن در دست شركت انگليسي شرق بود.‏<br />

اين كار انگلستان صدها كور،‏ ناقص و افليج در مراكز فرشبافي،‏ مانند كرمان،‏<br />

راور،‏ بيرجند و كاشان باقي گذاشته بود كه بسياري از آنان نميتوانستند با پاي<br />

خود پايدار قاليبافي بروند.‏ در از شركت شرق خلع يد و شركت فرش<br />

ايران تاسيس شد و اندك اندك به اضمحلال فرش ايران كمك كرد.‏ البته تا<br />

مدتها انگلستان بزرگترين مشتري فرش ايران بود كه موضوع قابل مطالعهاي<br />

است.‏ با همة اين تا كودتاي بازهم فرش درآمد مهمي براي كشور داشت،‏<br />

زيرا بسياري از توليد كنندگان مستقل هم به اين كار روي آوردند كه برخي از<br />

آنان مردماني ملي بودند و از پيش زمينه داشتند.‏ مرحلة دويم و اساسي<br />

اضمحلال آن پس از كودتا آغاز شد و ادامه دارد.‏<br />

من در سن هفده سالگي اين معذرت خواهي را به گوش خود از راديو ايران و<br />

در برنامة مرزهاي دانش كه پنجشنبهها بعد از ظهر پخش ميشد،‏ شنيدهام.‏<br />

شركت در يك قرارداد اسارتبار براي سياستمداري با تجربه و حتي بي تجربه<br />

اشتباه نيست و اشتباه قلمداد كردن آن كمكي به روشن شدن موضوع نميكند.‏<br />

1314<br />

1332<br />

-2<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

40


انقلاب اكتبر و ايران<br />

انقلاب اكتبر روسيه را معمولا بعنوان يكي از بزرگترين<br />

حوادث تاريخ بشري معرفي ميكنند و ميشود اين حادثه را،‏ به<br />

اعتبار اينكه اولين انقلاب سوسياليستي است،‏ يك حادثة منحصر<br />

بفرد تلقي كرد.‏ انقلابهاي قبلي هميشه باعث ميشد كه طبقة<br />

استثمارگر حاكم سرنگون بشود اما هميشه يك طبقة استثمارگر تازه<br />

جاي طبقة قبلي را ميگرفت ولي انقلاب اكتبر منجر به سرنگوني<br />

نظام استثماري شد.‏ به اين ترتيب در حقيقت با اين انقلاب دورة<br />

كاملا تازه اي در زندگي بشر شروع شد.‏<br />

اين انقلاب از لحاط تأثير جهانيش هم منحصر بفرد بود و بيشتر از<br />

همة انقلابهاي اجتماعي ديگر در سرتاسر دنيا اثر گذاشت.‏ راجع به<br />

انقلاب اكتبر روسيه و عواقب و تأثيراتش در نقاط مختلف دنيا خيلي<br />

نوشتهاند و گفتهاند اما آنچه براي ما ايرانيان مهم است تأثير اين<br />

انقلاب در سرنوشت ايران است.‏ البته منظورم تأثيرات مثبت و منفي<br />

هر دو هست،‏ كه متأسفانه خيلي كم راجع به آن نوشته شده،‏ آنچه<br />

هم نوشته شده اغلب يا فراموش شده يا بصورت تحريف شده و<br />

خصمانه به ما رسيده است.‏<br />

از نتايج مثبت انقلاب براي ايران اول از همه الغاء تمام قراردادهاي<br />

استعماري روسيه با ايران بود.‏ دولت سوسياليستي اتحاد شوروي با<br />

الغاء اين قراردادها در واقع اطمينان خاطر عظيمي به مردم ايران داد<br />

كه ديگر مثل گذشته نگران تجاوزهاي استعماري همساية شمالي-‏<br />

شان نباشند.‏ در وهلة دوم مردم ايران و بخصوص دموكراتهاي<br />

پيشتاز را متوجه كرد كه غيراز خانها و اشراف و ملاكين و سرمايه<br />

دارها توده هاي زحمتكش هم ميتوانند به حكومت برسند و در<br />

جهت لغو استثمار و فقر و بدبختي تلاش بورزند.‏<br />

اين روحيه را ما در برخوردها و اظهارنظرهاي روشنفكران آنزمان و<br />

همينطور نوشتهها و شعرهاي نويسندهها و شعراي آن زمان<br />

بصورت واضح و مكررميبينيم.‏ شعراي دموكرات و رزمندة آنزمان،‏<br />

مثل ملك الشعراء بهار،‏ عارف قزويني،‏ فرخي يزدي و ديگران در<br />

شعرهاشان از روي كار آمدن حكومت سوسياليستي شوروي در<br />

همسايگي ايران بارها اظهار خوشحالي كردهاند.‏ بعلاوه بعد از اين<br />

زمان است كه كلمات كارگر و رنجبر و مفاهيم اجتماعي مربوط به<br />

طبقات زحمتكش جاي خالي خود را در شعرهاي آنها اشغال مي-‏<br />

كنند.‏ براي مثال عارف قزويني در محبت نسبت به حكومت<br />

سوسياليستي جديد شوروي تا آنجا پيش رفت كه در يكي از<br />

شعرهايش گفت:‏ ‏"بلشويك است خضر راه نجات"،‏ و شاعران ديگر<br />

حتي در ستايش لنين شعر گفتند.‏<br />

باقر مومني<br />

در مورد حكومت شوروي و مسئلة كارگر و دهقان،‏ براي نمونه دو<br />

بيت از شعري را كه ملك الشعراي بهار در سالهاي بعد از شهريور<br />

بيست گفته ميتوانيم بخوانيم كه در وصف شوروي ميگويد در آنجا:‏<br />

مرد دهقان ز سر شوق برد آب به دشت<br />

كه شريك است در آن مزرعة جان پرور<br />

كارگر كار كند روز،‏ چو خور چهره نهفت<br />

به نمايش رود و جامه كند نو در بر<br />

بايد بگويم كه ملك الشعرا تنها يك آزاديخواه ناسيوناليست و<br />

محافظه كار است و اگر از شوروي تحسين و تمجيد ميكند بخاطر<br />

نقشي است كه اين دولت در جلوگيري از تبديل ايران به مستعمرة<br />

كامل و تجزيهاش به قلمرو روسيه تزاري و استعمار سلطنتي انگليس<br />

بازي كرده است.‏ اما شاعران پيشروتري مثل فرخي يزدي كه<br />

ناسيوناليستي انقلابي است و گرايشهاي سوسياليستي دارد از اينهم<br />

جلوتر ميرود و دربارة جنگ طبقاتي ميگويد:‏<br />

شد سيه روز جهان از لكة سرمايه داري<br />

بايد از خون شست يكسر باختر تا خاوران را<br />

انتقام كارگر اي كاش آتش برفروزد<br />

تا بسوزد سر به سر اين تودة تن پروران را<br />

او در نا اميدياش از غرب يا باختر و دلبستگيش به شرق يا خاور هم<br />

در يك شعري صريحا ميگويد:‏<br />

شب ما روز نگردد زمه باختري<br />

تا چو خورشيد به خاور نزنيم اختر سرخ<br />

مرداد 32<br />

متأسفانه بعدها،‏ و بخصوص بعد از كودتاي 28 و سركوب<br />

جنبش توده اي،‏ بيشتر روشنفكرهاي ما نقش مهم آغازين شوروي را<br />

فراموش كردند و عدة زيادي از آنها به دام تبليغات ضد شوروي<br />

افتادند و بعضيهاشان،‏ حتي با همة ادعاهاي دموكرات و آزاديخواه<br />

بودن،‏ بيشتر از آنكه ضد استبداد و ضد ستم و ضد استعمار باشند به<br />

بيماري و هيستري ضد كمونيستي مبتلا شدند.‏ آنها از اين امر<br />

غافلند كه شوروي،‏ با همة معايب و نواقص و انحطاطي كه بعدها<br />

دچارش شد مانع تاخت و تاز امپرياليستها و نمونة مثبتي براي<br />

نهضت هاي آزاديخواهانه و توده اي كشورهائي مثل كشورما بود.‏<br />

به همين دليل است كه من فكر ميكنم وظيفة ما اينست كه اين<br />

گذشته را و نقش مثبت انقلاب اكتبر را سعي كنيم و براي نسل<br />

امروزيمان روشن بكنيم.‏<br />

1917<br />

41<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


ملك الشعراي بهار در سال 1323 براي شركت در جشن بيست و پنجمين سالگرد حكومت<br />

آذربايجان شوروي به باكو ميرود و پس از ديدار از اين كشور قصيده اي صدبيتي زير عنوان ‏"هدية<br />

باكو"‏<br />

ميسرايد كه قسمتي از آن در زير نقل ميشود:‏<br />

هديه باكو<br />

روز آدينه ببستيم ز ري رخت سفر<br />

از بر گيلان رانديم به دريا و كه ديد<br />

مركب آرام و هوا روشن و دريا خاموش<br />

يازده ساعت از آن روز چو بگذشت،‏ فتاد<br />

آبشوران كهن،‏ كز پدر پير مغان<br />

شهرباكو نه كه دردانة تاج مشرق<br />

خاك باكويه عزيز است و گرامي برما<br />

خاك او صنعت و آبش هنر و بذرش كار<br />

صبح برجسته ز جا كارگران از پي كار<br />

مرد دهقان ز سر شوق برد آب به دشت<br />

باغبان تاك نشانده زسر رغبت و شوق<br />

كارگر كار كند روز وچو خور چهره نهفت<br />

هيچ مرد وزن بيكار نباشد آنجا<br />

نه گدا ديدم آنجا و نه درويش و نه دزد<br />

اندرآن مملكت از دربدري نيست نشان<br />

دربدر نيست كس آنجا بجز از باد صبا<br />

مزد بخشند به ميزان توانائي و زور<br />

برتر از مزد،‏ دراين ملك مكان يابد و جاه<br />

مزد هر فرد به ميزان شعور است و خرد<br />

اندر اين ملك بود ارزش هر چيز پديد<br />

شاعران ديدم آنجا و هنرمنداني<br />

چون رود كار به اندازه و نظم آيد پيش<br />

عدل بايد كه ستمكار شود مانده ز كار<br />

اين چنين قاعده و نظم من اندر باكو<br />

اگر اين نظم شود در همه عالم جاري<br />

نه يكي منعم بر خيل فقيران سالار<br />

نيمة دوم اٌردي است به باكو و هنوز<br />

ليك ما تازه گل سرخ فراوان ديديم<br />

بگذشتند ز پيش رخ ما بيست هزار<br />

دختراني همه بر لاله فرو هشته كمند<br />

دختران سرو قد و لاله رخ و سيم اندام<br />

اندر آن خطه كه با حيلت و دستان و فريب<br />

مرد بي حيلت و آزاده در آن خوار شود<br />

نظم چون گشت خطا مرد تبهكار دني<br />

طمع وحرص وحسد راتو يكي مزرعه دان<br />

بسپرديم ره ديلم و درياي خزر<br />

سفر دريا بي گفت و شنود بندر<br />

خلوتي بود و سكوتي ز خرد گوياتر<br />

راه ما بر سر خاكي كه بود كان هنر<br />

دارد اند دل او آتش جاويد مقر<br />

خاك كوبا نه كه دروازة صلح خاور<br />

كه زيك نسل وتباريم و ز يك اصل وگهر<br />

شجرش علم و شكوفه شرف و ميوه ظفر<br />

زير پا واگن برقي و توكل در سر<br />

كه شريك است در آن مزرعة جان پرور<br />

چو كند باغ و كشد زحمت و برگيرد بر<br />

به نمايش رود و جامه كند نو در بر<br />

جز نقوشي كه نكارند به ديوار و به در<br />

نه فريبندة دختر نه ربايندة زر<br />

اندر آن ناحيت از گرسنگي نيست اثر<br />

گرسنه نيست كس آنجا بجز از مرغ سحر<br />

وآنكه بيمار و ضعيف است پزشكش دربر<br />

هر هنرپيشه و هر عالم و هر دانشور<br />

شغل هرشخص به اندازة هوش است وفكر<br />

ارزش كار فزون،‏ ارزش فكر افزون تر<br />

كه نبدشان شمر خواستة خويش ز بر<br />

نز حسد بيني آثار و نه از بخل خبر<br />

نظم بايد كه طمع ورز شود رانده ز در<br />

ديدم و يافتم از گمشدة خويش اثر<br />

نه تني فربه بيني نه وجودي لاغر<br />

نه يكي نادان بر مردم دانا سرور<br />

ننموده است گل سرخ سر از غنچه به در<br />

ويژه روز رژه بر ساحل درياي خزر<br />

لعبتاني ز گل و سرو چمن زبياتر<br />

پسراني همه بر سرو نشانيده قمر<br />

پسران شير دل و تهمتن و كند آور<br />

مال گردآيد و جاه و شرف و قدر و خطر<br />

و اهل خيرات نسازند در آن ملك مقر<br />

هست پيوسته به عزّ‏ و به شرف مستبشر<br />

كاندران كينه بكارند و دهد جنگ ثمر<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

42


ويكتور سرژ:‏<br />

انساني براي دوران ما<br />

1<br />

نويسنده:‏ سوزان وايزمن<br />

برگردان:‏ پيمان جهاندوست<br />

ويراستار:‏ علي اشرافي<br />

* اين مقاله ويژهي ‏"سامان نو"‏ نوشته شده است<br />

ويكتور سرژ يكي از نويسندگان،‏ متفكران و فعالان برجستهي<br />

طبقهي كارگر در قرن بيستم بود.‏ آوازهي سرژ به دليل غناي<br />

روشنفكرانه و بينش پالودهاي بوده كه در درك و فهم مبارزات<br />

عمدهي تاريخي دوران ما از او به يادگار مانده است.‏ سرژ زندگي و<br />

قلم تواناي خود را براي انقلابي كه برايش مرزي نميشناخت،‏ به<br />

كار گرفت.‏ آنارشيست بلشويك شدهاي كه غيرارتدكس بودن<br />

خصيصهي ذاتياش بود،‏ با نظرات جاافتادهي سنتي غالبا ناسازگار<br />

بود،‏ اما با ارتداد هم ميانهاي نداشت.‏<br />

ويكتور سرژ با اميد و تعهد فوقالعادهاش به نسل انقلابيان منتقدي<br />

تعلق داشت كه عليه استالينيسم ايستادگي كرده،‏ سرمايهداري را<br />

طرد نموده و از سوي تاريخ به حاشيه رانده شده بودند.‏ سهم سرژ<br />

امروز از اين رو براي ما پرجاذبه است كه او در پايبنديش به ايجاد<br />

جامعهاي كه مدافع آزاي انسانها،‏ افزايش مقام انساني و بهبودي<br />

شرايط زندگي او،‏ سازش و مماشات نكرد.‏ اگر چه سرژ در بحبوحه-‏<br />

ي طوفانهاي سياسي نيمه اول قرن بيستم زيست،‏ اما،‏ ايدههايش<br />

به مباحث دوران جاري،‏ يعني دورهي پس از فروپاشي شوروي و<br />

جنگ سرد ارتباط دارد.‏<br />

اين پرسش وجود دارد كه چگونه ممكن است در سرآغاز قرن<br />

بيست و يكم آثار يك انقلابيِ‏ فراموش شده با مباحث امروزين ما<br />

ارتباط داشته باشد؟ آن هم در حالي كه قرن بيستم به پايان<br />

رسيده،‏ اتحاد جماهيرشوروي فروپاشيده و همزمان نبرد سترگ<br />

عقايدي كه اين جامعه در اذهان برانگيخته بود كم و بيش از<br />

مباحث عمومي محو شده است.‏ با اين همه،‏ ايدهها و مبارزاتي كه<br />

سرژ بيانگرشان بود،‏ و اكنون در ظاهر قديمي و فراموش شده مي-‏<br />

نمايند،‏ چگونه ميتوانند هنوز بوي تازگي داشته باشند؟<br />

علاقمندي به آثار سرژ هنگامي رواج يافت كه اتحاد شوروي در<br />

حال فروپاشي بود و اين تجددخواهي بالقوه به انتشار،‏ و<br />

انتشارمجدد،‏ كتابهايش به چندين زبان انجاميد.‏ با انقراض<br />

استالينيسم،‏ فاتحان جنگ سرد مدعي شدند كه آلترناتيوي براي<br />

دمكراسي سرمايهداري نوع غربي وجود ندارد.‏ آن هم در وضعيتي<br />

كه نابرابريها بيشتر فزوني مييابد و ميهنپرستان مذهبي هم به<br />

ترور دست يازيدهاند و نسل جديدي نيز وارد صحنه شدهاند كه<br />

خواهان دنياي بهتري هستند.‏ مهمتر اين كه بر ممكن بودن آن نيز<br />

پاي ميفشارند.‏ ما همان طور كه منازعات روشنفكري و سياسي<br />

تجربه مصيبتبار شوروي را دستهبندي ميكنيم به حقانيت<br />

عملكرد ويكتور سرژ كه ازشفاف بودن،‏ صداقت،‏ دقت و دغدغههاي<br />

عميق انساني سر شار است،‏ آگاه ميشويم.‏ آثار او به مسايل كاملا<br />

مهم،‏ و تا به حال حل ناشدهي دورانش اشارت دارد.‏ دغدغهاش<br />

آزادي،‏ خودگرداني و شان انساني بود.‏ او به نسل انقلابياني تعلق<br />

داشت كه سعيشان اين بود كه آن هدفهاي انساني را در جامعه<br />

تحقق بخشند.‏ اينان شكست خوردند،‏ اما سرژ از آن پس تمام<br />

زندگي خود را صرف توضيح تلاش اين نسل و نقد دلايل شكست-‏<br />

شان كرد.‏ به همين خاطر نيز جاي دارد كه آثار او تجديد چاپ<br />

شود،‏ نقد و تفسير گردد و مهمتر از همه نجات داده شود.‏<br />

اما چرا نجات؟ چرخشهاي تند و پرشتاب جنگ سرد به طور<br />

مؤثري ماهيت طغيانهاي ضدسرمايهداري،‏ شورشها و انقلابهاي<br />

آن دوره را مخدوش كرد و اين به نفع طبقه سياسي هردو ابرقدرت<br />

و دنياي اين دو تمام شد.‏ در چنين وضعيت عجيبي،‏ هردو سيستم<br />

از اين بي صداقتي آگاهانه بر سر تعريف و ماهيت كمونيسم،‏ در<br />

تئوري و عمل،‏ بهره جستند.‏ اين كنش و روش با فروپاشي شوروي<br />

پايان نگرفت،‏ بلكه برعكس حدت و شدت بيشتري نيز تو<br />

گوئي همه تلاش و پا فشاري بر اين است كه نشان داده شود كه<br />

خود اين ايدهها هستند كه خطرناكاند و بايد بي اعتبار شوند.‏<br />

يافت –<br />

تاريخِ‏ تجربه اتحاد شوروي هم اكنون توسط كارگزاران جنگ سرد<br />

و دگماتيستهاي بازار آزاد در شرق و غرب در حال بازنويسي<br />

است.‏ به باور آنان هيچ تفاوتي بين بلشويكهاي اوليه و استالينيسم<br />

تكامليافته وجود ندارد.‏ هر دو طرف جنگ سرد نه تنها در مورد<br />

ماهيت و كاراكترماركسيسم صداقت نداشتند،‏ بلكه در مخدوش<br />

كردن ايدههاي اپوزيسيون چپ شوروي منافع گسست ناپذيري<br />

(2)<br />

43<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


داشته و دارند.‏ يك بار ديگر،‏ همچون دورهي استالين،‏ ايدههاي<br />

نسل انقلابي بلشويكهايي كه با استالين مخالفت ورزيد،‏ مورد<br />

تحريف،‏ چشم پوشي وامحاي كامل قرار گرفته است.‏<br />

سرژ تنها فردي نبود كه از حافظهي تاريخي حذف شده است،‏ بلكه<br />

او نمونهي آشكار ايدههاي تحريف شدهي اين نسل فراموش شده<br />

است.‏ بازبيني زندگي و آثار سرژ به ما كمك ميكند كه جعلهاي<br />

تاريخي را تصحيح كنيم و حيثيت او و ايدههاي خيانت شدهي<br />

انقلاب اكتبر توسط حكومت استالين را نجات بخشيم.‏ همچنين<br />

اين بازبيني ابزار تصحيحي-‏ انتقادي به منظور شكل دادن به ايده-‏<br />

هاي راديكال،‏ آنارشيستي و سوسياليستي معاصر خواهد بود.‏ زمانه<br />

ما مملو از ناامني و بيآيندگي است،‏ لبريز از بيعدالتي و ترور<br />

ارتجاعي و واپسماندگي است و در اين ميان هيچ گزينهي روشن و<br />

مشخصي وجود ندارد.‏ ويكتور سرژ براي زمانهاي كه در آن زندگي<br />

ميكرد،‏ مينوشت،‏ اما انديشههاي او براي مبارزاتي كه امروزه در<br />

پيش داريم،‏ موضوعيت دارد.‏ آشنائي مجدد با سرژ تصويرافق آينده<br />

را در ذهن – و اميد تحقق آن را ممكن ميسازد.‏<br />

بازبيني زندگي و آثار سرژ به ما<br />

كمك ميكند كه جعلهاي تاريخي<br />

را تصحيح كنيم و حيثيت او و<br />

ايدههاي<br />

خيانت شدهي انقلاب اكتبر<br />

توسط حكومت استالين را<br />

نجات بخشيم<br />

-<br />

جاي بسي خوشوقتي است كه هماكنون كتابهاي سرژ مورد توجة<br />

مبارزان ايران قرار گرفته است.‏ ويكتور سرژ در تكامل آگاهي<br />

ماركسيستهاي انقلابي،‏ آزاديخواهان و آنارشيستهاي سراسر<br />

جهان تاثير شگرفي داشت.‏ او فرد پراهميتي براي يك نسل كامل<br />

از تروتسكيستها بوده است.‏ من وقتي كه به ديگران ميگويم كه<br />

در مورد ويكتور سرژ مطلب مينويسم،‏ همواره به من ميگويند كه<br />

كدام يك از كتابهاي سرژ بيشترين تأثيررا بر آنان گذاشته است.‏ در<br />

كشورهاي انگليسي زبان بيشترين شهرت او بخاطر رمان<br />

ديالكتيكياش در مورد پاكسازيهاي استالينيستي است،‏ رمانهايي<br />

چون ‏"سرگذشت رفيق تولايف"‏<br />

و يا ‏"خاطرات يك انقلابي"‏<br />

در فرانسه شهرتش به خاطر<br />

است.‏ تروتسكيستها غالبا از كتاب تاريخي<br />

‏"نخستين سال انقلاب روسيه"‏<br />

و يا از نوشتهي ‏"از لنين تا استالين"‏ كه سرژ در طي<br />

پانزده روز در سال به تحرير درآورد،‏ ياد ميكنند.‏ در<br />

آمريكاي لاتين او بيشتر به خاطر جزوه كوچكش ‏"آنچه هر انقلابي<br />

(The Case of Comrade )<br />

Memoirs of a )<br />

S’il est minuit )<br />

Year one of the Russian )<br />

1936<br />

Tulayev<br />

( Revolutionary<br />

("dans le siecle<br />

(Revolution<br />

بايد در باره اختناق بداند.‏ (3) Every (What<br />

Revolutionary Should Know about Repression)<br />

معروفيت پيدا كرده است.‏ (4)<br />

نام او ناخودآگاه بيان شاعرانه و پر هياهوي يك دورهي تاريخي را در<br />

دلها زنده ميكند.‏ او به آن دسته از ماركسيستهاي انقلابي تعلق<br />

داشت كه تسليم ضدانقلاب استاليني نشدند و براي اينكه ايده هاي<br />

شان از گزند استالين بر كنار بماند،‏ مبارزه كردند.‏ به اين دليل هم<br />

هست كه اثار او چنين پرقدرت مينمايد.‏ از سرژ همچون يك شاعر،‏<br />

يك ژورناليست و تاريخ نويس اپوزيسيون چپ ياد ميشود،‏ اما من<br />

به اين ليست عنوان وجدان اپوزيسيون چپ را اضافه ميكنم.‏<br />

سرژ كه بود؟ يك كارگر،‏ يك مبارز،‏ يك روشنفكر،‏ فردي كه از<br />

روي تجربه به انترناسيوناليسم روي آورده بود،‏ يك خوشبين دايمي و<br />

فردي همواره فقير و تنگدست.‏ ويكتور سرژ از سال 1890<br />

زندگي كرد.‏ او در سه انقلاب شركت داشت،‏ يك دهه را در زندان<br />

گذراند،‏ بيش از سي كتاب منتشر كرد و هزاران صفحه نوشتههاي<br />

چاپ نشده از خود برجاي گذاشت.‏ او در تبعيد سياسي ديده به<br />

جهان گشود و در تبعيدي ديگر جان سپرد.‏ در هفت كشور به<br />

فعاليت سياسي پرداخت.‏ از موضع چپ ضداستالينيستي با تروتسكي<br />

وارد مباحثه شد؛ و همچون يك ماركسيست انقلابي اصولگرا با<br />

فاشيسم و جنگ سرد سرمايهداري به مخالفت برخاست.‏ با<br />

كاركردهاي غيردمكراتيك بلشويكها مخالف بود و سپس به عنوان<br />

فعال اپوزيسيون چپ با استالين به ستيز برخاست.‏ او تاريخ نگار و<br />

داستان نويسي انقلابي بود.‏ گرچه او در شوروي سابق كمتر شناخته<br />

شده است،‏ اما روشنبينترين شاهدان تكوين اوليه سياسي جامعه<br />

بود كه در بسياري از نوشتههايش چرخشهاي وحشتناك از ايده-‏<br />

هاي آغازين انقلاب 1917 را نشان داده است.‏<br />

تا 1947<br />

نوشتههاي سرژ برآمده از بطن تجربه انقلابي روسيه است.‏ چون او<br />

هم يك فعال سياسي و هم قرباني انحطاط آن انقلاب بود.‏ او،‏ به<br />

عنوان يك فرد آشنا،‏ مردان و زناني را كه سازنده انقلاب بودند و يا<br />

به نابودياش كشاندند،‏ ميشناخت.‏ او در آثار سياسياش در باره<br />

اين افراد نوشته و در رمانهايش به تفصيل از آنان ياد كرده است.‏<br />

سرژ يك گزارشگر بي احساس و آبژكتيو نبود،‏ بلكه عضو<br />

اپوزيسيون چپِ‏ سرسختي بود كه نقطه نظراتش را در چارچوب<br />

نظرگاههاي كلي سياسياش بيان كرد.‏<br />

سرژ به عنوان سازمانده اداري كميته اجرائي پتروگراد كمينترن،‏ در<br />

تدارك سه كنگره اول كمينترن همكاري و در آن ها حضور داشت<br />

و با نمايندگان شركت كننده ملاقات كرد و ميزبان شان بود.‏ به<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

44


احتمال زياد با نماينده اعزامي ايران سلطان زاده هم ديدار داشته<br />

است،‏ هرچند در اين مورد سندي در دست نيست.‏<br />

(5)<br />

•<br />

سلطانزاده در كادر مشخص شده است<br />

تجربه سياسي سرژ باعث نشد كه او با پيروزي استالين،‏ سوسياليسم<br />

را نفي كند بلكه با ارتقاي آن همچون بيانيه حقوق بشر باعث تقويت<br />

اهداف سوسياليستي گرديد.‏ سرژ با نظام تك حزبي مخالف بود و در<br />

همان اوايل سال 1918 و بار ديگر در سال 1923 اعلام كرد كه يك<br />

دولت ائتلافي،‏ به رغم تمام خطراتي كه به همراه دارد،‏ به مراتب<br />

كم خطرتر از توطئه چيني ديكتاتوري استالين و پليس امنيتي او<br />

است.‏ به جاي ‏"برنامه اقتصادي"‏ غيرقابل انعطاف،‏ بوروكراتيك و<br />

ضد دمكراتيك ‏[دولت شوروي]،‏ سرژ رفرم اقتصادي ‏"دمكراسي<br />

كارگري"‏ و ‏"انجمنهاي كمونيستي"‏ را پيشنهاد كرد.‏ مطالعهي<br />

آثار سرژ در مورد اتحاد جماهير شوروي براي همه افرادي كه مي-‏<br />

خواهند فضاي سياسي دوران دهه و درون شوروي و<br />

جنبش كمونيستي وقت را حس كنند،‏ ضروري است.‏ اين شايد<br />

دليل جذابيت كنوني سرژ باشد كه او به مفهوم اخص كلمه يادآور<br />

دنياي ديگري است.‏<br />

1930<br />

1920<br />

هم اين را<br />

تاريخنويس آمريكايي والتر لاكور<br />

دليل اهميت سرژ در وضعيت كنوني ميداند:‏ ‏"خاطرات سياسي<br />

سرژ بسيار با اهميتاند زيرا كه اين خاطرات به آشكارا بازتاب<br />

روحيه اين نسل فراموش شدهاند ‏[گروه كوچك انقلابياني كه<br />

بازماندگان دوره پربار بعد از جنگ جهاني اولاند].‏ نوشتههاي او<br />

امروزه خوانندگان خود را پيدا ميكنند زيرا كه اين آثار به خواننده<br />

كمك ميكند كه پيامدهاي انقلاب روسيه و تاثيرات آن بر مبارزان<br />

و روشنفكران را درك كند."،‏ اين رويدادهاي تاريخي بقول لاكور<br />

‏"به دنياي ديروز تعلق دارند،‏ همانطور كه جنگهاي ناپلئوني براي<br />

نسلهاي بعد از او دور و قديمي به نظر ميآمد."‏ (6) سرژ براي<br />

راديكالهاي امروزين جذاب مينمايد چرا كه او از بطن تجربه<br />

استالينيسم بيرون آمده و خواستار بازنگري و بازسازي ايدههاي<br />

سوسياليستي بود-‏ يكي از اين موارد بازنگريها تأكيد او برآزادي و<br />

انسانگرايي بود.‏ سرژ ديگر از انظار پنهان نيست و مقالهها و كتاب-‏<br />

هاي او گوياي نظرات و مواضع نويسنده هستند و همانگونه كه<br />

لاكور نتيجهگيري ميكند ‏"بدون اين نوشتهها درك ما از اين<br />

رويدادها بسيار ناچيز بود".‏ جا دارد از آناني كه مدام كوشيدهاند تا<br />

سرژ را همچون منبع اميد احيا كنند،‏ قدرداني كنيم.‏<br />

اين بازيابي سبب شد كه سرژ فراموش نشود.‏ نويسندگان<br />

معاصري در تأييد اهميت سهم او توضيح ميدهند.‏ از جمله<br />

ميگويد كه سرژ ‏"با<br />

آنتونيو دينگري<br />

نشاط،‏ طنزآلود و سرزنده در راه ساختن جمهوري شورايي جهاني<br />

كوشيد...‏ و به رغم خيانت،‏ شكست،‏ زندان و تبعيد هرگز نااميد<br />

نشد...‏ او غولآسا و كوهوار براي آزادي و سعادت همگاني پيكار<br />

از سرژ به عنوان<br />

كرد.‏ آدام هوچشيلد<br />

‏"يكي از قهرمانان تجليل نشده قرني پراز فساد"‏ نام برد و مايك<br />

او را " شيفتهي پر شور انقلاب و وجدان<br />

ديويس<br />

شكستناپذير آن توصيف كرد.".‏ (7)<br />

الزامي نيست كه خوانندگان آثار سرژ با او هم نظر باشند و يا چون<br />

او در مصاف با شكستها و دست و پنجه نرم كردنها نسبت به<br />

آينده خوشبين باقي بمانند،‏ با اين وجود مشكل است با ‏"كارهايي<br />

كه اين انسان سازش ناپذير برجاي گذاشته است"‏ تحت تأثير قرار<br />

نگرفت.‏ با آن كه سرژ كم و بيش از يادها حذف شده بود،‏ اما<br />

آواي او به عنوان يادآورپيگير زوال سياسي انقلاب كبير قرن بيستم<br />

طنينانداز بود.‏ او براين عقيده بود كه انقلاب به توسط استبدادي<br />

كه از درون بر آن چيره شده بود،‏ به كام مرگ رفت.‏ فرآيندي كه<br />

سرژ خستگيناپذير تلاش كرد كه دركش كند.‏ به عقيده شاعر<br />

روسي يوگني يوتوشنكو،‏ سرژ ‏"به خود مجال داد كه از پديده لوكس<br />

خطرناكي لذت برد،‏ چهره ضدانساني انقلاب دلبندش شرمندهاش<br />

كند و تاوانش را نيز بپردازد."‏ شرمندگي و تاوان دهي او نيز به خاطر<br />

اميد و توجه بيش از حدش به قدرتمندي خدشهناپذير طبيعت<br />

بشري بود.‏ يوتوشنكو مينويسد:‏ ‏"در سال هنگامي كه براي<br />

شعرخواني در مكزيك خود را آماده ميكردم ، دوست مكزيكيام<br />

ماشين تحريري را كه به ويكتور سرژ تعلق داشت به من قرض داد.‏<br />

انگشتهايم تقريبا يخزده بودند براي اين كه فشارهر كليدي بسياري<br />

از شبحهاي زمانهاي دور را بيدار ميكرد...‏ اين انسان بيهمتايي<br />

بود.‏ ويكتور سرژ...‏ يكي از نخستين مبارزان راه سوسياليسم با چهره-‏<br />

اي انساني بود آن هم چهل سال پيشتر از آن كه بهار پراگ توسط<br />

تانكهاي برژنف به خون نشيند."(‏‎9‎‏)‏<br />

(Antonio Denegri)<br />

(Adam Hochschild)<br />

1968<br />

(Mike Davis)<br />

(8)<br />

از پاريس تا پتروگراد از اپوزيسيون تا تبعيد<br />

سرژ به پنج زبان راحت و روان صحبت ميكرد،‏ اما نوشتههاي او<br />

غالبا به زبان فرانسوي بود.‏ به رغم اين كه در بلژيك زاده شده بود،‏<br />

فرانسه را براي زندگي بر گزيد.‏ – پيش از سفرش به روسيه و قبل<br />

از پايان جنگ جهاني اول،‏ مدتي در فرانسه زندگي كرد.‏ پس از<br />

اخراج از شوروي در سال دو باره]‏ به فرانسه آمد و در<br />

درآن جا زيست.‏<br />

] 1936<br />

سالهاي 1940-41<br />

(Walter Lacqueur)<br />

45<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


سرژ اولين بار درسال 1909 به پاريس رفت و درآنجا به يك شورشي<br />

آنارشيست بدل گرديد و هم چون خانه به دوشي به اعماق زندگي<br />

كشيده شد؛ سالهاي به اتهام مغز متفكر-‏ يا الهام<br />

بخش-‏ جنايتهاي گانگسترهاي بدنام بونو(‏Bonnot‏)‏ در زندان بود.‏<br />

پس از آن از فرانسه اخراج شد.‏ سرژ به اسپانيا رفت و تا اوت سال<br />

در آنجا ماند.‏ در اسپانيا بود كه توانست خاطرات سالهاي بد<br />

و ناخوشايند زندان را از ذهن خود دور كند.‏ بعد از شركت در قيام<br />

سنديكاليستها در 1917 او ايدههاي آناركو-‏ سنديكاليستي و<br />

كنار<br />

همچنين نام خود را-‏ ويكتور كيبالچيچ<br />

گذاشت.‏ از آن پس با نام جديد ويكتور سرژ شروع به نوشتن كرد و<br />

همچون كهربا به روسيه انقلابي،‏ يعني سرزمين والدينش كشيده<br />

او،‏ در راه سفر به شوروي،‏ از مسير پاريس جايي كه اوايل<br />

همان سال از ورود به آن به آن منع شده بود،‏ دچار اشتباه گرديد.‏<br />

در پاريس ويكتور سرژ دوباره دستگير شد و تا سال 1918 در زندان<br />

ماند.‏ از ده سال اول زندگي او در فرانسه،‏ تقريبا هفت سالش در بند<br />

و زندان گذشت.‏ سرژ سالهاي 1919 تا را بيشتر در شوروي<br />

گذراند؛ هر چند كه ميتوان گفت سرژ همچون پسرش ولاري<br />

‏"انقلاب"‏ را وطن خود ميدانست.‏<br />

-(Victor Kibalchich)<br />

1936<br />

1919<br />

1913-17<br />

1917<br />

شد.‏ (10)<br />

سرژ بيست و هشت ساله در ژانويه وارد روسيه شد.‏ او سفر<br />

دور و درازسياسياش در روسيه را همچون يك آنارشيست انقلابي<br />

باتجربه كه دوبار به زندان افتاده بود و در قيام ناموفق اسپانيا در<br />

سال مبارزه كرده بود،‏ آغاز كرد.‏ در ماه مه 1919 به<br />

بلشويكها پيوست و به عنوان نخستين پرسنل اداري كميته<br />

اجرايي بينالملل كمونيست شروع به كار كرد.‏ او در سه كنگره اول<br />

كمينترن شركت كرد؛ در هنگام محاصره پتروگراد در طي جنگ<br />

داخلي جنگيد؛ به عنوان كميسارعالي آرشيو اخرانا ‏(پليس امنيتي<br />

تزار)‏ خدمت كرد،‏ و آزادانه با بلشويكها،‏ آنارشيستها و محافل<br />

ادبي پتروگراد و مسكو رابطه برقرار كرد.‏ از طرف كمينترن براي<br />

كمك به تدارك انقلاب آلمان در سال به برلين فرستاده شد<br />

و نشريه فرانسوي اينپركور نشريه اصلي كمينترن را<br />

ويراستاري كرد.‏ با شكست انقلاب آلمان به وين نقل مكان كرد و<br />

در آنجا كارهاي كمينترن را پي گرفت.‏ در سال 1925 سرژ به<br />

شوروي بازگشت تا با اپوزيسيون چپ همراه شود.‏<br />

1923<br />

( Inpekorr)<br />

1917<br />

در بازگشت به شوروي،‏ سرژ بارديگر با محافل مختلف سياسي،‏<br />

اجتماعي و ادبي درآميخت.‏ او براي گذران زندگي،‏ آثار لنين،‏<br />

زينوويف،‏ تروتسكي و سايرين را ترجمه ميكرد.‏ به عنوان يكي از<br />

سخنگويان عمده تشكيلات حزبي لنينگراد آشكارا از اپوزيسيون<br />

چپ پشتيباني مينمود.‏ سرژ بلافاصله پس از كنگره پانزدهم حزب،‏<br />

در دسامبر از حزب اخراج شد.‏ سه ماه بعد دستگير و براي<br />

هشت هفته به زندان افتاد.‏ بعد از آزادي از زندان بخاطر انسداد<br />

روده تا آستانه مرگ پيش رفت.‏<br />

رويارويي با مرگ براي<br />

سرژ نقطه عطفي بود.‏<br />

زيرا از آن پس او بسيار<br />

‏"در مورد اين اوقات<br />

فراموش نشدني"‏<br />

نوشت.‏ سرژ در طي پنج<br />

سال آزادي نامطمئن<br />

خود در شوروي،‏ پنج<br />

كتاب،‏ شامل سه<br />

داستان و كتاب تاريخي<br />

‏"نخستين سال انقلاب<br />

روسيه"‏ را تاليف كرد و آنها را در خارج به چاپ رساند.‏ يك خط از<br />

آثار سرژ تا سال 1989 در شوروي به چاپ نرسيد.‏<br />

در سال 1933 سرژ درباره دستگير شد و به اورنبرگ تبعيد شد كه<br />

به مدت سه سال خود و پسرش در آنجا با گرسنگي و مرگ در<br />

جدال بودند.‏ در طي اين مدت چهار كتاب نوشت كه همه آنها<br />

هنگامي كه در آوريل از كشور اخراج ميشد،‏ توسط GPU<br />

مصادره شد.‏ كارزار بينالمللي دفاع از سرژ توسط روشنفكران نامي<br />

فرانسه باعث شد كه او در آخرين لحظه از خطر مرگ نجات يابد.‏<br />

اولين محاكمات مسكو كه به ‏"ترور بزرگ"‏ انجاميد،‏ چهارماه بعد از<br />

نجات سرژ آغاز شد.‏ نجات سرژ به وسيلهي اين گروه روشنفكران<br />

فرانسوي را بايد ارج گذاشت زيرا آنان باعث شدند كه او به<br />

سرنوشت ديگر رفقايش در اپوزيسيون چپ دچار نشود.‏ اين<br />

دسته از روشنفكران با اصرار برآزادي سرژ،‏ حزب كمونيست فرانسه<br />

و هواداران روشنفكراش را بياعتبار كردند.‏ رومن رولان استالين را<br />

وادار كرد كه با اشاره به طرفدارانش در فرانسه – دوستداران<br />

شوروي - سرژ را از زندان آزاد كند.‏<br />

(11)<br />

1936<br />

به محض ورود سرژ به غرب،‏ استالين او را از داشتن مليت و<br />

گذرنامهاش محروم كرد.‏ كمونيستهاي اروپايي ‏[طرفدار استالين]‏ به<br />

او بر چسب زدند و مسكو هم از نفوذ بيحدش بهره جست تا مانع<br />

انتشار نوشتههاي سرژ در مطبوعات عمده فرانسه شود.‏ به رغم اين-‏<br />

ها،‏ سرژ ‏"پرتو افكني بر هزارتوي جنون ‏(پاكسازيهاي استاليني)‏ و<br />

نقد ماهيت سامانهي اجتماعي كه در اتحاد جماهير شوروي سر بر<br />

ميآورد را آغاز كرد.‏ اين تمام زندگياش شد.‏ سرژ به رغم سختي-‏<br />

هاي بزرگ شخصي و اقتصادي ‏–همسر سرژ بدليل آزار و اذيتهاي<br />

بي پايان به ديوانگي كشيده شد – و درگيري روزمره براي سير<br />

كردن شكم خود و خانوادهاش،‏ مدام مينوشت تا از خيانتهاي<br />

استالين به هرآنچه كه او سوسياليسم ميپنداشت،‏ پرده بردارد.‏<br />

حال و هواي پاريس در دوره تشكيل جبهه خلق<br />

سرشار از شادي و اميد بود و سرژ با دوستان لئون بلوم<br />

(Popular Front)<br />

(12)<br />

1927<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

46


–<br />

Blum) ،(Leon اپوزيسيون چپ،‏ هنرمندان و نويسندگان نشست و<br />

برخاست ميكرد.‏ براي فردي كه به تازگي از تبعيد اورنبرگ و از<br />

بطن اپوزيسيون چپ در تبعيدگاه داخلي بيرون آمده بود،‏ زندگي<br />

در پاريس پراز رنج و محنت بود،‏ به ويژه كه ميبايست شاهد كارزار<br />

جنايتآميز استالين باشد كه دامنهاش از مسكو تا مادريد كشيده<br />

شده بود.‏ در اين برهه او رابطه نزديكي با تروتسكي داشت و به<br />

عنوان مترجم و همكار او را همراهي ميكرد.‏ كتاب ‏"سرنوشت<br />

انقلاب"‏ كه محصول اين همكاري است بيانگر آن است كه هردو<br />

درباره چشمانداز عمومي اپوزيسيون چپ نظرگاه مشتركي داشتند.‏<br />

تصوراين نكته سخت است كه پاريس در دورهي جنگ داخلي<br />

اسپانيا و دادگاههاي مسكو براي فردي از اپوزيسيون چپ چه مكان<br />

خطرناكي ميتوانست باشد.‏ گروه كوچك تبعيديهاي تروتسكيست<br />

با اينكه آزادانه كار و آزادانه با يكديگر ملاقات ميكردند،‏ با اين وجود،‏<br />

دربين آنان عناصر نفوذي استالين وجود داشت،‏ قاتليني كه همهي<br />

حركتهاي آنان را زير نظر داشتند و با برچسبزدن و جوسازي و<br />

اختلافتراشي اين گروه ماوراي چپ اپوزيسيون را هرچه بيشتر<br />

منزوي ميكردند.‏ در خدمت استالين اعضاي توانمندي از<br />

روشنفكران خلاق همچون شاعران،‏ نويسندگان،‏ روانشناسان و<br />

انسانشناسان به كار گرفته شده بودند كه تمامي افراد،‏ حتي خود<br />

سرژ را،‏ به مشكوك بودن متهم ميكردند.‏ زندگي در پاريس در<br />

چنين دورهاي بسيار سخت بود – سرژ همواره در معرض خطر قرار<br />

داشت،‏ مطبوعات حزب كمونيست او را به باد ناسزا ميگرفتند،‏ گاهي<br />

از سوي رفقايش در مظان اتهام قرار ميگرفت،‏ براي زدودن اسم<br />

خود از اتهامات باورنكردني دادگاههاي مسكو به هر دري مي زد،‏ مي<br />

نوشت،‏ ترجمه مي كرد،‏ از همسر بيمارش سرپرستي ميكرد و<br />

همواره در فقر و تنگدستي قرار داشت.‏<br />

سوسياليسم هم ملزم بود كه در جهان<br />

امروزين خود را بازسازي كند و اين امر<br />

از طريق طرد كامل سنت خودكامه و<br />

ناشكيباي ماركسيسم روسي در اوايل<br />

قرن بيستم انجامپذير بود<br />

(13)<br />

سرژ تا ژوئن 1940، هنگامي كه تانكهاي ارتش نازي وارد پاريس<br />

شدند،‏ در آنجا باقي ماند.‏ به همراه خانوادهاش با پاي پياده به<br />

مارسي رفت و درانتظار اخذ ويزاي خروج از فرانسه،‏ در حالي كه از<br />

سوي گشتاپو و NKVD ‏(پليس امنيتي استالين)‏ تحت آزار و اذيت<br />

بود،‏ يك سال پر از التهاب را درآنجا گذراند.‏ در شرايطي چنين<br />

سهمگين و خطرناك،‏ سرژ همهي كوشش خود را در امر نوشتن به<br />

كار انداخت.‏ توصيف او از مارسي،‏ تصوير دقيق شهري است مملو<br />

از روشنفكران و هنرمندان اروپا،‏ يهوديان و غيره،‏ مهاجران گريخته<br />

از انقلابهاي شكست خورده و دمكراسيهاي خردشده و فاشيسم<br />

رو به قدرت و توضيح دقيق بهاي سنگين شكست.‏<br />

ويكتور سرژ بالاخره نااميد و سرگشته براي فرار از كابوس اروپا پس<br />

از اخذ ويزا از طرف كشور مكزيك به آنجا رفت و تا پايان عمر در<br />

آن كشور بسر برد.‏ وي هنگامي كه با بايكوت تقريبا كامل ناشران<br />

روبرو شد،‏ تنها براي خويشتن خويش مينوشت.‏ ويكتور سرژ در<br />

در عين رضايت از برنامه ريزي پروژههاي آيندهاش،‏<br />

در فقر و تنگدستي چشم از جهان فروبست.‏ او گرسنگي واقعي را<br />

در سرتاسر زندگي خود تجربه كرده بود.‏ ده سال از طول زندگي<br />

سرژ به اشكال گوناگون در حبس وزندان سپري شد.‏<br />

انحطاط انقلاب روسيه و كوشش براي درك اين انحطاط بخش<br />

قابل توجهي از زندگي سرژ را به خود معطوف كرد.‏ اما با اين حال<br />

كسي دركش نكرد؛ نقطه نظراتش باعث شد كه سوسيالدمكراتها<br />

و آنارشيستها از او فاصله بگيرند ‏(مدافعان خجول استالينيسم هم<br />

كه جاي خود داشتند).‏ رابطهي انتقادي ويكتور سرژ با لئون<br />

تروتسكي نيز باعث شد كه از سوي ارتدكسهاي جنبش<br />

تروتسكيستي به ويژه در فرانسه و چند كشور ديگر،‏ به ديدهي<br />

يك مرتد نگريسته شود.‏ بنابراين ضروري است كه تحقيقات<br />

جستجوگرانهاي براي دست يافتن به منابع ناشناخته و درك<br />

شرايط آن زمان به پيش برده شود تا بدين ترتيب سرژ از فراموشي<br />

بدرآيد.‏ در اين راستا شرايط تاريخي گذشته بايد مورد بازشناسي<br />

قرار گيرد و به ويژه اين نظريه كه سوسياليسم همان دموكراسي<br />

است از خطر نابودي نجات پيدا كند.‏<br />

بدين دليل بخاطر دردست نداشتن برخي اطلاعات مشخص آن<br />

هم به دليل بختك استالين بر جامعه شوروي-‏ ما ناگزيريم كه<br />

رمانهاي سرژ را مورد كنكاش دقيق قرار دهيم تا اطلاعات لازم در<br />

مورد سختي هاي زندگي اپوزيسيون را به دست آوريم و پيامهاي<br />

نهفتهي بين متنها را در يابيم.‏ نوشتههاي سرژ هر چند شكل<br />

داستاني دارند،‏ اما او شاهد انقلابهايي بود كه به طور مرتب و<br />

آگاهانه در خاطراتش ثبت ميكرد.‏<br />

نزاعهاي دروني<br />

–<br />

30<br />

به نظر ممكن است تعجب آور باشد كه استالين اين گونه نيرو و<br />

خشم خود را به تعقيب و دستگيري شمار اندكي از تروتسكيستها<br />

و اپوزيسيون متوجه كرده باشد كه از طريق مجلات و تشكلهاي<br />

خود در غرب در دهههاي و 40 حكومت وي را زير سئوال برده<br />

بودند.‏ اين كوشش عظيم براي خاموش كردن چنين شعلههاي<br />

كوچك اعتراضي،‏ آن هم در برابر وظايف عاجلي همچون تدارك<br />

نوامبر 1947،<br />

47<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


براي جنگ،‏ به نظر نامتناسب ميآيد.‏ اما منتقدان ماركسيستي<br />

چون تروتسكي و سرژ نه تنها خاري در چشم استالين بودند،‏ بلكه<br />

وجدان اعتراض به حكومت وي نيز محسوب ميشدند؛ پس بهتر<br />

بود كه خاموششان كند تا اينكه آوازه اعتراضشان به جمع<br />

بيشتري سرايت نكند.‏ تروتسكي در اوت ترور شد،‏ اما سرژ<br />

زنده ماند و به نوشتن خود،‏ آنهم در سطحي گسترده،‏ ادامه داد.‏<br />

آخرين نوشتهها و انديشههاي او عموماً‏ به تحليل اوضاع پس از<br />

جنگ و ضرورت باز سازي سوسياليسم اختصاص يافتند.‏<br />

تا پيش از ترور تروتسكي،‏ حدود چهارسالي بود كه تروتسكي و<br />

سرژ درغرب بودند و ميتوانستند با يكديگر همكاري داشته باشند.‏<br />

تصور كنيد قدرت اين همآوايي و نوشتههاي شفاف و متقاعد<br />

1940<br />

جنبش اپوزيسيون ما در روسيه تروتسكيستي نبود.‏<br />

چرا كه ما هيچ قصد نداشتيم كه شخصيتي را به اين<br />

جنبش بچسبانيم،‏ شورشياني چون ما مخالف كيش<br />

شخصيت بوديم.‏ ما پيرمرد ‏(تروتسكي)‏ را چون<br />

يكي از بزرگترين رهبرانمان ميپنداشتيم،‏ عضو<br />

سالخوردهي خانوادهاي كه در مورد ايدهها و<br />

عقايدش ما آزادانه بحث و تبادل نظر ميكرديم<br />

كنندهي اين دو نيروي هم آواز را.‏ استالين اشتباه كرد كه اين دو را<br />

از كشور اخراج كرد:‏ شايد او تصورش را هم نميكرد كه در تبعيد<br />

اين دو نفر همهي جنبههاي خيانتها و قتلهاي مرتكب شدهاش<br />

را اين چنين مورد بازخواست قرار دهند.‏ تروتسكي از زمان<br />

اخراجش ‏[از روسيه]‏ در سال به مبارزه عليه استالين ادامه<br />

داده و جنايتهاي او را براي جهانيان برملا كرده بود.‏ در سال<br />

سرژ در تبعيد به تروتسكي پيوست؛ بلشويك ديگري با زبان و قلم<br />

روان و شيوا كه از سال با تروتسكي همراهي كرده بود و هم<br />

اكنون ميتوانست مبارزه با جنايتهاي استالين را تقويت كند.‏ چقدر<br />

تأسفآور بود كه اين دو صداي مخالف استالين با يكديگر اختلاف<br />

پيدا كرده بودند و رابطهشان به سردي گراييده بود.‏ چگونه رابطه اين<br />

دو به ناكامي انجاميده بود و چرا استالين وسوسه شد كه همهي<br />

اپوزيسيون داخل و خارج از كشور را از ميان بردارد؟ جاسوسان<br />

اساتلين چه نقشي در پاشيدن تخم نفاق بين تروتسكي و سرژ را ايفا<br />

كردند؟ و اصولا ماهيت اختلافات بين اين دو چه بود؟<br />

1936<br />

1929<br />

1923<br />

هر چند كه سرژ قرباني كارهاي كثيف و نفاق افكنانه ماموران<br />

GPU شده بود اما اختلافات سياسي و تشكيلاتي هم در تيره شدن<br />

رابطه اش با تروتسكي مؤثر بود.‏ ويكتور سرژ در انترناسيونال<br />

چهار شركت كرد اما با ديدن خفقان حاكم بر آن متقاعد شد كه<br />

در انترناسيونال چهارم ‏"آرزوهاي اپوزيسيون چپ روسيه براي<br />

بازسازي ايدئولوژي،‏ اخلاق و نهادهاي سوسياليسم نميتوانست<br />

تحقق يابد.‏ در كشورهايي چون بلژيك،‏ هلند،‏ فرانسه و اسپانيا<br />

مستقيماً‏ ميدانستم كه انشعابات متعدد لطماتي جدي براحزاب<br />

خيلي كوچك ‏"انترناسيونال چهار"‏ زده است و كينه توزيهاي<br />

تاسف آور پاريس نيز.‏ حاصل كار انترناسيونال چهار جنبش زبون و<br />

سكتاريستياي بود كه از درون آن هيچ طرز تفكر تازهاي نمي-‏<br />

توانست رخ بنمايد.‏ اكنون بايد اين گروهها تنها با اعتبار مرد پير<br />

‏[تروتسكي]‏ و تلاشهاي سترگ و خستگيناپذيرش مورد حمايت<br />

قرار ميگرفت،‏ كه البته هم اعتبار و هم كيفيت تلاشهايش رو به<br />

وخامت ميگذاشت."‏<br />

(15)<br />

براي سرژ بدتر از همه چيز رفتار تخريبگرانهي تروتسكيستها<br />

بود،‏ به گفتهي ويكتور سرژ انعطاف ناپذيري تروتسكي قابل درك<br />

بود،‏ زيرا كه او ‏"آخرين بازماندهي نسل غولها بود".‏ اما براي نسل<br />

كنوني و نسل هاي آينده سرژ با صراحت نوشت:‏<br />

‏"سوسياليسم هم ملزم بود كه در جهان امروزين خود را بازسازي<br />

كند،‏ واين امر از طريق طرد كامل سنت خودكامه و ناشكيباي<br />

ماركسيسم روسي در اوايل قرن بيستم انجام پذير بود.‏ در مباحثاتم<br />

با تروتسكي جملهاي را كه نشانگر ديد حيرتآورش بود بخاطر<br />

آوردم كه فكر ميكنم در نوشته بود."‏ بلشويسم ممكن است<br />

كه عاليترين ابزار براي تسخير قدرت باشد،‏ اما پس از آن جنبه-‏<br />

هاي ضدانقلابياش را آشكار خواهد كرد."‏<br />

1914<br />

‏"جنبش اپوزيسيون ما در روسيه تروتسكيستي نبود.‏ چرا كه ما<br />

هيچ قصد نداشتيم كه شخصيتي را به اين جنبش بچسبانيم،‏<br />

شورشياني چون ما مخالف كيش شخصيت بوديم.‏ ما پيرمرد<br />

‏[تروتسكي]‏ را چون يكي از بزرگترين رهبرانمان ميپنداشتيم،‏<br />

عضو سالخوردهي خانوادهاي كه در مورد ايدهها و عقايدش ما<br />

آزادانه بحث و تبادل نظر ميكرديم..."‏<br />

‏"من به اين نتيجه رسيدم كه هم زمان اپوزيسيون حامل دو خط<br />

فكري مهم بود.‏ براي اكثريت عظيم...‏ معنياش مقاومت در برابر<br />

توتاليسم تحت لواي ايدهالهاي دمكراتيكي بود كه در آغاز انقلاب<br />

مطرح شده بود!‏ بر عكس،‏ براي شماري از رهبران بلشويكهاي<br />

قديمي اين مبين پاسداري از ايدهها و پرنسيپ هايي بودند كه<br />

درهمان حال كه گرايشهاي معيني در رابطه با دمكراسي را از نظر<br />

دور نميداشتند،‏ اما تا مغز استخوان مستبدانه رفتار ميكردند.‏ اين<br />

دو گرايش در هم آميخته بين سالهاي 1923 تا 1928 شخصيت<br />

پرانرژي تروتسكي را با نيروي نامرئي شگرفي احاطه كرده بودند.‏<br />

چنانچه در دوران تبعيد از شوروي،‏ او خود را ايدئولوگ سوسياليسم<br />

بازسازي شده معرفي كرده بود.‏ يعني نظرات انتقادي داشت و از<br />

گوناگوني نظرات كمتر از دگماتيسم وحشت داشت،‏ شايد كه او به<br />

(14)<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

48


عظمت جديدي دست مييافت.‏ اما،‏ او زنداني ديدگاههاي سنتياش<br />

بود،‏ چرا كه به قضاوت عموم هر لغزشاش به سوي غيرسنتيبودن،‏<br />

خيانت به حساب ميآمد.‏ او نقش خود را به مثابه فردي كه حامل<br />

جنبشي در جهان است ميديد.‏ جنبشي كه نه صرفا روسي بود،‏ بلكه<br />

در روسيه به انقراض كشيده شده بود،‏ جنبشي كه دوبار به قتلگاه<br />

برده شده بود،‏ بار نخست با گلولههاي اعدام كنندگاناش و ديگر بار<br />

با تغيير و تحولات برآمده در ذهنيت بشري."‏<br />

(16)<br />

–<br />

چنين نگرشي سرژ را در تخالف با جنبش تروتسكيستي در غرب<br />

قرار ميدهد.‏ بدبختانه اين نگرش به سهم خود سرژ را در مظان<br />

بدبيني و فراموشي قرار داده است.‏ امري كه همواره باعث شگفتي<br />

من شده و يكي از دلايلي است كه وادارم<br />

كرد كه به مطالعه عميقتر نظرات درباره-‏<br />

ي شوروي روي آورم.‏ در اين رويكرد عضو<br />

مستعد و بانفوذي از اپوزيسيون چپ<br />

وجود دارد ‏[ويكتور سرژ]،‏ فردي كه<br />

مشهورترين تروتسكيست در بسياري از<br />

محافل روشنفكري بود،‏ به رغم اين روش<br />

غيرسنتي،‏ سرژ هم توسط خود تروتسكي<br />

و هم توسط تروتسكيستها مورد انتقاد<br />

قرار گرفت و باعث غم و اندوه فراوان او<br />

شد و به انزواي او از جنبشي انجاميد<br />

‏[اپوزيسيون چپ]‏ كه با تحمل خطرات<br />

فراوان سالهاي متمادي عمر خود را در<br />

راهش فدا كرده بود.‏<br />

حتي در جنبش معاصر تروتسكيستي به سرژ به ديدهي بياحترامي<br />

نگاه ميشود:‏ او به عنوان نويسندهاي توانا،‏ بيش از همه در<br />

اپوزيسيون چپ شناخته شده است.‏ با اين وجود،‏ او فراموش و طرد<br />

شده يا شايد به عنوان متفكري جدي ‏"كنار گذاشته شده"‏<br />

است.‏ اين واقعيتي است كه سرژ در نهان و نه آشكارا،‏ در درون<br />

سازمانهاي سنتي تروتسكيستي مورد تحسين قرار ميگرفت.‏<br />

در فاصله سالهاي 1936-39 سرژ و تروتسكي بر سر نقاط مورد<br />

اختلافشان درگير بحث و جدل شدند.‏ هرآنگاه كه تروتسكي سرژ را<br />

مورد انتقاد قرار ميداد،‏ طرفداران وي در سازمانهاي انترناسيونال<br />

چهارم نيز چنين ميكردند.‏ آشكارا اين تفسير غمناكي است از نبود<br />

تفكر مستقل در درون چنين نهادهايي،‏ امري كه خود سرژ<br />

هنگامي كه با انترناسيونال چهارم قطع رابطه كرد با اندوه در<br />

موردش سخن گفته است؛ به باور سرژ نهادي كه متاسفانه مبارزان<br />

جسورش قادر نبودند بدون تروتسكي و مستقل از او بيانديشند.‏<br />

بدبختانه،‏ تروتسكي آغازگر جدل بود.‏ او در مباحثاتش با سرژ<br />

سختگيريهاي منحصر به فرد خود را داشت و او را فردي<br />

سنتريست ‏(ميانهرو)‏ خطاب ميكرد.‏ جنبش ‏[انترناسيونال چهارم]‏<br />

اين برچسب را علم ميكرد و بدون مطالعهي پلميكها و بحثهاي<br />

طرح شده،‏ طوطي وار اتهام ‏"سرژ سنتريست"‏ را تكرار ميكرد.‏<br />

تروتسكي همچنين با بي اعتنائي نوشت كه سرژ حساسيتهاي<br />

يك شاعر را داراست كه البته منظور از اين گفته تحقير سرژ بود.‏<br />

اين كه تروتسكي در قضاوتش در مورد سرژ اين اندازه سختگيري<br />

ميكرد يك طرف قضيه است تروتسكي در مورد نزديكانش<br />

بالاترين رعايت اخلاقي را داشت و هنگامي كه از آنها مايوس مي-‏<br />

شد،‏ ناراحتياش را پنهان نميكرد و اما اين كه تروتسكيستها<br />

همان رفتار را بدون درك ماهيت اختلافات ادامه ميدادند نيز<br />

طرف ديگر قضيه است.‏<br />

–<br />

–<br />

در همان حالي كه اختلافات بين ترتسكي و<br />

سرژ اختلافاتي واقعي و بر سر مسايل مهمي<br />

بودند،‏ اما خصلت اين اختلافات ازدرون يك<br />

مكتب فكري متنج ميشد.‏<br />

نيزهمه جا به چشم ميخورد.‏ در اينجا اشارهام<br />

است كه در<br />

به نوشتهي بدنام<br />

نقد نوشتهي تروتسكي ‏"اخلاق آنها و اخلاق<br />

ما"‏ به شكل مستهجني به تروتسكي حمله<br />

كرده بود.‏ اين نوشته با نام قلابي سرژ به<br />

فرانسوي برگردانده شده بود.‏ تروتسكي تصور<br />

ميكرد كه سرژ آن جزوه تبليغاتي را تدوين<br />

كرده است،‏ پس حالت تهاجمي به خود گرفت<br />

و آشكارا به سرژ حملهور شد.‏ سرژ تاكيد داشت<br />

كه نويسندهي جزوه نيست،‏ اما كار از كارگذشته بود.‏ ولادي ‏(پسر<br />

سرژ)‏ معتقد است كه مامور امنيتي استالين مارك بوروسكي ‏(مشهور<br />

به اتين)‏ اين جزوه را تدوين كرده است؛ هر چند كه ما مدركي دال<br />

بر اثبات اين ادعا در دست نداريم.‏ حتي اگر معلوم شود كه ‏(اگر<br />

روزي حقيقت اين قضيه برملا شود)‏ اتين نويسندهي اين جزوه نبوده<br />

به<br />

است،‏ استالينيست ديگري در چاپخانهشان<br />

آساني ميتوانسته است كه اين كار را انجام بدهد.‏ در آن دوران يكي<br />

از وظايف عمدهي ماموران استالين در غرب اين بود كه نفاقافكني<br />

كنند و فضاي شك و ترديد را در بين گروههاي اپوزيسيون چپ<br />

بينالمللي بوجود بياورند.‏ نمونهاي كه شرحش رفت بيانگر موفقيت-‏<br />

شان در اين كار بوده است.‏<br />

دستهاي NKVD<br />

Piere d’inserer<br />

(Le Sagitairre)<br />

بعدها،‏ پس از مرگ تروتسكي،‏ سرژ به همراه جوليان گورگين<br />

Gorkin) (Julian خشم پارهاي از تروتسكيستها را بخاطر<br />

پافشاري اين دو بر سر جاسوس بودن رابرت شلدون هارت<br />

وهمدستي سيلويا كالدول<br />

با او،‏ برانگيخت – ئيكتور سرژ به اتفاق هنك<br />

هر دو مورد سرزنش قرار گرفتند.‏ چون<br />

سنيوليت<br />

Sylvia )<br />

(Robert Sheldon Harte)<br />

(17) (Caldwell<br />

Henk Sneevliet<br />

49<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


اين دو نتوانسته بودند كه ايگنس رايس را متقاعد<br />

كنند كه در مورد اين ادعا نظرات خود را علني كند،‏ امري كه<br />

احتمالا ميتوانست باعث نجات سرژ از اين مهلكه شود.‏ (18) بعدها<br />

معلوم شد كه رابرت هالدون هارت واقعا يك جاسوس استالين<br />

بوده و هم چنين سيلويا كالدول.‏ و سرژ در راه سوئيس<br />

بودند كه را ملاقات و سعي كنند كه او را به علني كردن<br />

انشعاب آماده و تشويق كنند،‏ زودتر از آنان به محل<br />

غمانگيزترين بخش اين ماجرا اين است كه مسئوليت<br />

همهي اين فجايع بر عهدهي استالين بود در حالي كه<br />

تروتسكيستها يكديگر را بابت اين ماجرا مقصرميدانستند.‏<br />

Ignace Reiss<br />

Sneevliet<br />

كه GPU<br />

Reiss<br />

رسيد.‏ (19)<br />

اختلاف نظر سرژ و تروتسكي با تاسيس انترناسيونال چهارم آغاز<br />

شد.‏ تروتسكي مايل بود كه او به عنوان يكي از معدود عناصر<br />

اپوزيسيون چپ مستقر در غرب،‏ و بازماندهي اپوزيسيون چپ<br />

روسيه،‏ به اين پروژه ملحق شود.‏ ويكتور سرژ در كنفرانس هيات<br />

موسس بينالملل شركت كرد و در فرانسه تا آن جا كه ميتوانست<br />

در همكاري با رفقايش تلاش نمود.‏ اما در همان اوان كار مخالفت<br />

خود را با خرده اختلافا ت داخلي نشان داد.‏ او از دسيسههاي<br />

كودكانه،‏ بيتحملي و كوتهنظريهاي سكتاريستي آنان دلسرد شد<br />

و اطمينان پيدا كرد كه چنين روشهايي راه پيشرفت فعاليتهاي<br />

بيروني و رشد رفقاي جوان را سد ميكند.‏<br />

ويكتور سرژ انترناسيونال چهار را همچون يك حزب فراگير انقلابي<br />

با مطبوعاتي كاملا حرفهاي و با كيفيت كه مشوق بحث آزاد در<br />

فضايي رفيقانه است،‏ مد نظر داشت.‏ او براين باور بود كه اين<br />

تشكيلات ضمن اينكه از نظر ايدئولوژيك ميبايست محكم و استوار<br />

باشد،‏ همچنين وظيفه داشت كه غيرسكتاريستي باشد و براي<br />

جمع آوري نيروهاي غيراستالينيستي تلاش ورزد.‏ او معتقد بود كه<br />

مسئلهي جنجال برانگيز و مبهم ماهيت اتحاد جماهير شوروي و<br />

حمايت ازآن ‏[در شرايط جنگي]‏ نبايد تا سطح يك تئوري اساسي<br />

حزبي ارتقاء يابد،‏ بلكه صرفا ميبايست به يك پرسش مهم آموزشي<br />

تبديل شود.‏ تروتسكي مخالف اين نظريه بود و سرژ را بخاطر<br />

‏"روش هنرمندانه و رويكرد روانشناختياش كه به اندازهي كافي<br />

سياسي نبود"‏ مورد انتقاد قرار داد.‏ برخورد سرژ بر اين دل نگراني<br />

استوار بود كه ماركسيستهاي انقلابي نبايد از صحنه سياسي كه<br />

مورد توجه طبقه كارگر و تقويت كننده اعتماد به نفس و مبارزه-‏<br />

جوئي آنان است،‏ به دور افتند.‏ به درستي او خواهان اين بود كه<br />

لنينيستها ‏[اپوزيسيون چپ و هواداران تروتسكي]‏<br />

تأثير مثبتي بر چنين گروه بنديهايي داشته باشند.‏<br />

بلشويك –<br />

سرژ با تروتسكي در ارتباط با ماهيت رويدادهاي دورانشان نيز<br />

مخالفت داشت او معتقد بود كه ايجاد حزب انقلاب جهاني در<br />

دوره شكست ‏(فاشيسم،‏ جنگ،‏ توتاليتاريسم شوروي)‏ اشتباه است.‏<br />

تروتسكي خواهان اين بود كه سرژ نقش رهبري كنندهاي در<br />

انترناسيونال چهار داشته باشد،‏ در حالي كه سرژ از همان ابتدا<br />

نسبت به اين پروژه ترديد داشت.‏ او به تروتسكي متذكر شد كه<br />

متقاعد شده است كه چنين احزابي وجود خارجي ندارند،‏ بلكه<br />

صرفا گروههاي بي تأثيري هستند كه به سختي دوام ميآورند و<br />

‏"حتي زبان مشتركي با طبقه كارگر ندارند".‏ چگونه انترناسيونالي با<br />

اين گروهها ميتوانست ساخته شود،‏ گروههايي ‏(و نه احزاب)‏ كه<br />

بيزاري از يكديگر و دكترين بلشويك – لنينيستي را مبنا قرار داده<br />

بودند،‏ آن هم در حالي كه شمارشان از نفر تجاوز نمي-كرد.‏<br />

چگونه اينان ميتوانستند درك صحيحي از بلشويسم – لنينيسم<br />

داشته باشند؟<br />

200<br />

(20)<br />

در همان حال ويكتور سرژ اطمينان داشت كه تشكيل يك<br />

فدراسيون غيراستالينيستي با شرايط نوين جهاني همخواني<br />

بيشتري دارد.‏ اما،‏ در مقايسه با تروتسكي در ارتباط با شاخصهاي<br />

تشكلهاي غيراستالينيستي كه در اين فدراسيون گردهم مي-‏<br />

آمدند،‏ سرژ آن چنان روشن و دقيق نبود و به مسئلهي تواناييهاي<br />

انقلابي اين تشكلها و يا تعهدشان نسبت به انقلاب سوسياليستي<br />

اشارهاي نميكرد.‏ سرژ اعتقاد داشت كه پلاتفرم مشترك اين<br />

تشكلها ميبايست ‏"مبارزهي طبقاتي و انترناسيوناليسم باشد.‏ فرد<br />

موظف است كه ايده هژموني بلشويك لنينيستي را در جنبش<br />

كارگري رها كند و به دنبال پايهگذاري وحدت بينالمللي باشد كه<br />

بيانگر گرايشهاي واقعي نظري پيشرفتهترين بخشهاي طبقه<br />

كارگر است".‏ سرژ اطمينان داشت كه در چنين وحدتي بلشويك –<br />

لنينيستها تأثيري بيشتري خواهند داشت تا كار در انترناسيونالي<br />

كه صرفا به خودشان تعلق داشته باشد.‏<br />

–<br />

مسايل اختلاف برانگيز بين تروتسكي و سرژ فراتر از برخورد و<br />

ارزيابي متفاوت شان نسبت به انترناسيونال چهار بود.‏ اين دو،‏ هم<br />

چنين در مورد جبهه خلق فرانسه و پوم اختلاف نظر<br />

داشتند و به دنبال پاكسازهاي مسكو و جنگ داخلي اسپانيا،‏ سرژ<br />

وارد پلميكهايي با تروتسكي بر سر رويداد كرونشتات شد.‏<br />

(Poum)<br />

برخورد سرژ به ‏"پوم"‏ و جبهه خلق فرانسه ازاين دل نگراني او<br />

نشأت ميگرفت كه ماركسيستهاي انقلابي به دليل نفوذ در ميان<br />

طبقه كارگر ميبايد در صحنه سياسياي كه حوزهي نفوذشان<br />

است،‏ باقي بمانند.‏ او بيش از حد به حاصل كار با جبهه خلق<br />

فرانسه و پوم علاقه مند بود.‏ سرژ هم چنين درك ميكرد كه<br />

تروتسكيستها ‏(كه هردو – جبهه خلق و پوم را چون ‏"سازش-‏<br />

كاران طبقاتي"‏ ميديدند)‏ به عنوان سكتاريست ارزيابي ميشوند و<br />

در نتيجه با جدائيشان،‏ قادر نبودند بر چنين مبارزهي مهمي نفوذ<br />

انقلابي داشته باشند.‏ اختلاف نظر سرژ با تاكتيكهاي انترناسيونال<br />

چهار در اسپانيا و اصرار او در همبستگي با پوم،‏ از سوي<br />

-<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

50


-5<br />

-6<br />

)<br />

تروتسكيستها همچون تسليم شدن در برابر رفرميسم تلقي شد و<br />

بدين سان انگ سنتريسم ميانه روي)‏ براو باقي ماند.‏<br />

در بحبوحهي جنگ داخلي اسپانيا،‏ محاكمات و پاكسازيها در<br />

شوروي،‏ بحثي نيز در مورد رويدادهاي كرونشتات در سال 1921<br />

درگرفت كه تروتسكي از خود در برابر دروغپردازيهايي كه از مسكو<br />

سر برآورده بود،‏ دفاع كرد.‏ دولتستيزان و آنارشيست-ها در اروپا<br />

بيدرنگ بر شباهتهاي ميان محاكمات مسكو و سركوب شورشيان<br />

كرونشتات انگشت گذاشتند.‏ با آشكار شدن خيانت به آنارشيستها و<br />

پوم از سوي كمونيستها ‏[طرفداران استالين]،‏ در اسپانيا اين بحث<br />

به پيشزمينهاي براي بحث بزرگتر كه استالينيسم پيامد طبيعي<br />

لنينيسم است تبديل شد.‏ بحثي كه تروتسكي و سرژ،‏ هردو،‏ شديدا<br />

با آن به مخالفت برخاستند.‏ ويكتور سرژ به اين دليل وارد اين بحث<br />

شد كه فكر ميكرد اين بحث براي نسل جديد مبارزان داراي ارزش<br />

مهم آموزشي است.‏ او نه موضع خود را در مورد حمايت از حزب<br />

تغيير داده بود و نه ازاين بحث براي پرداختن به مسئوليت فردي<br />

تروتسكي ‏[در رويداد كرونشتات]‏ بهره جسته بود بلكه از ايدههاي<br />

كه<br />

اكتبر در مقابل افرادي چون آنتون سيليگا<br />

‏"انقلاب را تنها در پرتو استالينيسم قضاوت ميكردند"‏ و حمله<br />

شخصي ‏"عليه تروتسكي را از روي بدنيتي،‏ جهالت و روحيهي<br />

سكتاريستي"‏ به پيش ميبرند،‏ دفاع ميكرد.‏<br />

ادامه دارد...‏<br />

–<br />

( Anton Ciliga)<br />

-1<br />

-2<br />

سوزان وايزمن پروفسور علوم سياسي در دانشگاه سنت مري كالج<br />

كاليفرنياست.‏ وايزمن نويسندهي كتاب ‏"ويكتور سرژ؛ مسير بر اميد قرار گرفته<br />

است"‏ و ويراستاري كتابهاي ‏"ايدههاي ويكتور سرژ"‏ و ‏"ويكتور سرژ:‏<br />

روسيه بيست سال بعد"‏ را به عهده داشته است.‏ او در كنار كار خبرنگاري،‏<br />

عضو هيئت تحريريهي نشريههاي ‏"نقد"‏ و ‏"خلاف جريان"‏ و همچنين<br />

عضو ‏"هيئت مديرة حقوق ملي كارگران"‏ در آمريكاست.‏<br />

دانيل سينگر شرح بر كتاب ‏"ايدههاي ويكتور سرژ،‏ زندگي وي چون يك اثر<br />

هنري".‏ ويراستار،‏ سوزان وايزمن ‏(كتابهاي كريتيك،‏ مرلين پرس 1977)<br />

-3<br />

In English, Serge’s Resistance, Poems (City Lights,<br />

1989), Year One of the Russian Revolution (Writers &<br />

Readers, 1992), Russia Twenty Years After (Humanities,<br />

1996), Revolution in Danger, (Redwords 1997), Witness<br />

to the German Revolution, (Bookmarks, 2000), Memoirs<br />

of a Revolutionary (The Iowa Series, 2002), The Case of<br />

Comrade Tulayev,(New York Review of Books Classics,<br />

2004), Victor Serge, Collected Writings on Literature and<br />

Revolution (Francis Boutle Publishers, 2004), What<br />

Every Radical Should Know About State Repression<br />

(Ocean Press, 2005) were republished, as well several<br />

works on Serge. In Russia, Serge’s Polnoch’ Veka and<br />

Delo Tulaeva (Ural’skoe Izdatel’stvo, 1991), Ot<br />

revolutsii k totalitarizmu: Vospominaniya Revolutsionera<br />

(Praksis, 2001), and Zavoevann’ii Gorod (Praksis 2002)<br />

were published.<br />

-4<br />

او از سوي ريچارد گرينمن همچون شاعر اپوزيسيون چپ شناخته شده است.‏<br />

ارنست مندل او را ژورناليست اپوزيسيون چپ ميداند و سوزان وايزمن او را<br />

تاريخنويس اپوزيسيون چپ ناميده است.‏<br />

كوزرو چاكوري طي يك صحبت خصوصي با من اشاره ميكند كه سرژ و<br />

سلطانزاده ديدگاه مشترك سياسي داشتند و احتمالا يكديگر را در جلسات<br />

كمينترن ملاقات كردهاند ‏(گفتگوي خصوصي با چاكوري،‏ 1988).<br />

والتر لاكور ‏"مورد ويكتور سرژ"‏ پارتيزان ريويو،‏<br />

Volume LXXT No<br />

1T 2003<br />

-7<br />

شرح مختصري بر كتاب ‏"ويكتور سرژ؛ مسير بر اميد قرار گرفته است".‏ نشر<br />

ورسو 2001<br />

-8<br />

كريستوفر هاچينز،‏ ‏"مورد رفيق سرژ".‏ بررسي كتاب لسآنجلس تايمز 10<br />

فوريه 2002<br />

-9<br />

-10<br />

-11<br />

يوژني يوتوشنكو،‏ ژوئن 2001<br />

سرژ در بلژيك و در تبعيد چشم به جهان گشود.‏ والدين او از اعضاي گروه<br />

انقلابيون پوپوليست روسي،‏ تحت نام نارودنيكها بودند.‏ گروهي كه مسئوليت<br />

ترور تزار الكساندر دوم را به عهده داشت.‏ عموي سرژ بخاطر نقشي كه در<br />

ترور تزار داشت اعدام شد و در نتيجه والدين او از كشور گريختند.‏<br />

Including Magdeleine Paz, Léon Werth, Marcel<br />

Martinet, Georges Duhamel, Henry Poulaille,<br />

Charles Vildrac, Maurice Parijanine, Charles<br />

Plisnier, Maurice Wullens, Jacques Mesnil and<br />

others.<br />

-12<br />

-13<br />

-14<br />

همانجا صفحه 329<br />

من يك فصل از كتاب ‏"ويكتور سرژ؛ مسير بر اميد قرار گرفته است"‏ را به<br />

اين مبحث اختصاص دادهام.‏<br />

به رغم اينكه GPU ‏(مديريت سياسي كشور)‏ در سال 1934<br />

‏(كميسيار خلق براي امور داخلي)‏ تغيير نام يافت،‏ اما غالبا با اسم اوليهاش<br />

،GPU شناخته ميشود.‏<br />

خاطرات سرژ صفحه<br />

خاطرات سرژ صفحات اين افكار درنامهي سرژ به تروتسكي كه<br />

در نوشته شده،‏ منعكس است.‏ هنگام بحث در بارهي رشته<br />

افكار موجود در اپوزيسيون چپ،‏ سرژ نقل قولي از التسين ميآورد كه اعتراف<br />

كرده بود كه ‏"آن وحدتي هم كه در ميان ما وجود دارد ساختهي GPU<br />

است".‏<br />

گارد محافظ منزل تروتسكي در كويوكان باند تروريست سيكوريوس رادر 24<br />

مه به منزل راه داده بود.‏ هارت ابتدا ربوده شد و سپس توسط ماموران<br />

استالين به قتل رسيد.‏ جسد پوشانده شده در آهك او در گودال كم عمقي<br />

انداخته شده بود.‏<br />

منشي جيمز كانن رهبر حزب كارگران سوسياليست آمريكا<br />

كالدول نام مستعار سيلويا كالن فرانكلين است،‏ جوان كمونيستي از اهالي<br />

شيكاگو در داخل آپاراتوس مخفي.‏<br />

هنك سنيوليت بنيانگذار و فعال احزاب كمونيست هلند،‏ اندونزي و چين<br />

بود.‏ او تا سال نماينده كمينترن ‏(با نام مستعار مارينگ)‏ بود.‏ در آن سال<br />

او حزب كمونيست هلند را ترك كرد و حزب انقلابي كارگران سوسياليست<br />

را تشكيل داد كه بخشي از بينالملل چهر بود.‏ در سال از<br />

انترناسيونال چهار انشعاب كرد.‏ سنيوليت در تبعيد با سرژ دوست شد.‏ وي<br />

در سال توسط گشتاپو دستگير و بعدا اعدام شد.‏ ايگناس ريس نام<br />

مستعار ايگناتز پورتسكي يا لودويگ،‏ بود كه به همراه دوستش والتر<br />

كريوتسكي به گروهي از ماموران فعال ‏(پليس مخفي استالين)‏<br />

در اروپاي غربي تعلق داشت.‏ ريس كه از جنايات استالين كه تحت نام<br />

سوسياليسم انجام ميشد بيزار شده بود از NKVD جدا شد و اعلام نمود<br />

كه در خدمت بينالملل چهار است.‏ وي در سپتامبر توسط ماموران<br />

در سوئيس به قتل رسيد.‏ سرژ در سال به همراه موريس<br />

والنز و آلفرد روزمر صورت جلسهي تحقيقات را در<br />

به چاپ رساند.‏<br />

كه در<br />

رجوع كنيد به نامه والتر روركه به جك اسميت در<br />

كويوكان مكزيك نوشته شده است.‏ اين نامه در پرونده اف<br />

بي آي موجود است.‏<br />

به NKVD<br />

(SWP) بود.‏<br />

1938<br />

1937<br />

1938<br />

L’Assassiant<br />

30 سپتامبر 1942<br />

13 دسامبر 1946<br />

NKVD<br />

384<br />

348 تا .350<br />

27 مه 1936<br />

197<br />

1942<br />

1940<br />

NKVD<br />

D’Ignace Riess<br />

-15<br />

-16<br />

-17<br />

-18<br />

-19<br />

-20<br />

51<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


كميتهي كارگران:‏<br />

طرحي از اصول و ساختار آن<br />

نويسنده:‏ جان توماس مورفي<br />

اقتباس و برگردان آزاد:‏ بهزاد كاظمي<br />

ويراستار:‏ منصور موسوي<br />

پيشگفتار:‏<br />

جنبش كميتههاي كارخانه Mmovement) (Shop Steward’s يكي از<br />

مهمترين تجربيات طبقهي كارگر بريتانيا در قرن بيستم بود.‏ اين جنبش<br />

با تمام ويژهگيهاي تاريخي<br />

- تجربياش،‏ هنوز هم ميتواند به ما در<br />

فهم دقيقتر اشكال سازماندهي طبقه كارگر در مراكز صنعتي و<br />

توليدي ياري برساند.‏ در آغاز قرن بيستم در تمام نقاط صنعتي<br />

بريتانيا،‏ تشكلها و نهادهاي رسمي و قانوني اتحاديههاي كارگري<br />

وجود داشت.‏ با رشد جنبش اتحاديههاي حرفههاي گوناگون طي چند<br />

دهه،‏ لايهي قدرتمندي از بوروكراسي و اشرافيت كارگري ميان<br />

نمايندگان و كارمندان رسمي و تماموقت اتحاديهها شكل گرفت.‏ در<br />

واقع،‏ پيدايش بوروكراسي نقصانها و محدوديتهاي فعاليت كارمندان<br />

تماموقت اتحاديههاي كارگري را برجسته ساخته بود.‏ اين لايهي ممتاز<br />

با سياستي دوگانه از طريق چانهزني بين كارفرمايان و كارگران،‏<br />

بيشتر به فكر منافع قشر خود بود تا منافع اعضاي اتحاديهها،‏ و به<br />

همين علت ضربات جبرانناپذيري به جنبش كارگري وارد كرد.‏<br />

از همان ابتدا،‏ با تكوين ‏"سرمايهداري دولتي"‏ در دوران جنگ<br />

امپرياليستي در اغلب كشورهاي صنعتي و دگرگوني فناوري و تغيير<br />

تركيب دروني طبقهي كارگر،‏ شرايط جديدي به جنبش كارگري<br />

تحميل شد.‏ اتحاديههاي حرفهاي كارگران ديگر به تنهايي پاسخگوي<br />

نيازهاي مبارزات صنفي،‏ رفاهي،‏ اقتصادي و سياسي كارگران نبودند.‏<br />

شكلگيري و گسترش جنبش<br />

‏"كميتههاي كارخانه"‏ در بريتانيا و<br />

هماهنگي با ‏"اتحاديههاي كارگري"‏ از اين ضرورت ناشي ميشد.‏<br />

تضاد بين تودههاي عضو و نمايندگان رسمي اتحاديههاي كارگري<br />

يكي از چشمگيرترين جنبهها در تاريخ اين جنبش است.‏ عدم حل<br />

اين معضل همهي فعالان جنبش كارگري را به هرج و مرجي<br />

مهلك و سرانجام به فاجعهاي ميكشاند.‏ جنش سوسياليستي<br />

–<br />

كارگري نبايد وقت خود را بيهوده با توهين و تخريب شخصيت اين<br />

يا آن فرد هدر بدهد.‏ تمام تلاش اين فعالان بايد در جهت فهم اين<br />

معضل باشد كه چرا در رهبري اين سازمانهاي كارگري افرادي<br />

حضور دارند كه به سبك و سياق خاص خود فكر و عمل ميكنند،‏<br />

و چرا تودههاي كارگر در واحدهاي توليدي و صنعتي،‏ انديشه و<br />

كنشي متفاوت با آنها دارند؟<br />

نگاه موشكافانه به تاريخ جنبش كارگري از منظر تحول صنعتي و<br />

سياسي،‏ گرايشها و چهرههاي ويژهاي را آشكار خواهد كرد؛ در اين<br />

بررسي،‏ نقش افراد آشنايي كه در مقام ماموران رسمي اتحاديههاي<br />

كارگري و رهبران تمام وقت كارگري فعاليت ميكنند،‏ آشكار<br />

خواهد شد.‏<br />

تمامي افراد آشنا به تاريخچهي جنبش كارگري ميدانند كه<br />

معمولاً‏ در آغاز كار،‏ افرادي كه در سخنراني پرشور و انقلابي توانايي<br />

بالايي دارند به دفاتر و ادارههاي سنديكاها و اتحاديهها وارد مي-‏<br />

شوند،‏ سخنرانهاي پر شوري كه پس از گذشت مدتي در<br />

چرخاندن امور دفاتر اتحاديهها تغيير شگفتانگيزي ميكنند.‏ برخي<br />

از رسالهها چنين تغييراتي را اغلب با تفاوت بين فعاليت ترويجي<br />

(propaganda)<br />

و امور دفتري و مديريتي توضيح ميدهند.‏ بيشك<br />

بين اين دو نوع فعاليت و عملكرد تفاوتي هست.‏ اما دلايل ارائهشده<br />

براي اين تفاوت،‏ توضيح جامعي از تغيير رفتار كاركنان تماموقت<br />

اتحاديهها نميدهند.‏ آن فضاي اجتماعي كه در آن زندگي و<br />

فعاليت ميكنيم،‏ وقايع مشترك زندگي روزانهمان،‏ مردمي كه با<br />

آنها گفت و شنود ميكنيم،‏ مبارزه براي تامين معيشت و تحقق<br />

اهداف زندگي،‏ شرايط كار و...‏ اينهاست كه نگرش ما انسانها را<br />

به زندگي تعيين ميكند.‏<br />

آيا هنگام كار در خط توليد و بر روي دستگاه ماشين كار احساس<br />

نميكنيم كارگري كه كنارمان و بر روي همان دستگاه كار ميكند<br />

***<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

52


با ما رقابت دارد؟ آيا با مشاهدهي ارتش عظيم كارگران صنعتي<br />

تازهوارد كه خواهان استخدام و امرار معاش خود هستند،‏ احساس<br />

نميكنيم كه آنها به زودي در مقابل دروازهي ورودي كارخانهها<br />

با ما شاغلان به رقابت برخواهند خاست؟ روشن است كه برخورد<br />

كارگراني كه به دليل شرايط دشوار كار در كارخانهها،‏ به دفاتر<br />

اتحاديهها روي ميآورند و در نتيجه كار سادهتري را انجام<br />

ميدهند،‏ با رفتار كارگراني تفاوت خواهد داشت كه چنين تجربهاي<br />

را براي خود محتمل نميدانند.‏ يكي از دلايل برخوردهاي كارگران<br />

فني با ماموران رسمي دولتي ناشي از اين امر است.‏ زيرا اين<br />

احتمال وجود ندارد كه خود اين ماموران موظف به اجراي طرح-‏<br />

هاي دولتي بشوند و به اصطلاح آستينها را بالا بزنند.‏ از اينرو،‏<br />

ماموران يادشده به آساني ميتوانند براي كارگران فني دربارهي<br />

نتايج سودمند طرحهاي دولتي ساعتها سخنراني كنند.‏<br />

اكنون چشمانداز كارگري را كه در كارخانه كار ميكند با چشمانداز<br />

كسي مقايسه كنيد كه در مقام مامور رسمي و تمام وقت در<br />

اتحاديهها شاغل است.‏ كسي كه در كارخانه است هر تغييري را در<br />

محيط كار خود حس ميكند.‏ فضا و جو كارخانه فضا و جو پيرامون<br />

خود اوست.‏ براي او شرايطي كه در چارچوب آن كار ميكند،‏ در<br />

درجهي اول اهميت است،‏ و بنابراين اساسنامهي اتحاديهاش در<br />

درجهي دوم اهميت خواهد بود و حتي در مواردي،‏ در درجههاي<br />

بعدي.‏ اما اگر همين شخص از كارخانه خارج و براي كار اداري<br />

وارد دفتر كار اتحاديه بشود محيط شغلياش تغيير ميكند،‏ در<br />

فضاي متفاوتي نفس ميكشد و با قشر و طبقهي جديدي تماس<br />

ميگيرد.‏ مسائلي كه تا چندي پيش براي او در اولويت بودند،‏ با<br />

اين تغيير شغلي در درجهي دوم اهميت قرار خواهند گرفت.‏ كارگر<br />

سابق و مسئول تمام وقت فعلي اتحاديه،‏ در اساسنامهي اتحاديه<br />

مدفون خواهد شد.‏ ناگزير از ديدگاه جديدي به مسائلي مينگرد كه<br />

ديگر مانند گذشته نميتواند آنها را از نزديك احساس بكند.‏<br />

مقصود اين نيست كه كارگر يادشده احساس،‏ صداقت يا علاقهي<br />

خود را به طبقهي كارگر از دست داده است؛ بلكه تاثير و نفوذ<br />

شرايط و عوامل جديد،‏ احساس و نگرش وي را تغيير ميدهد و در<br />

نتيجه ديدگاه و ‏"ماهيت"‏ شغلياش نيز دگرگون ميشود.‏<br />

بنابراين،‏ ريشههاي يكي از اختلافات موجود در طبقهي كارگر را<br />

درك ميكنيم:‏ اختلاف ميان آن گروهي كه شرايط واقعي طبقه<br />

كارگر را بيان و منعكس ميكنند و دستهاي كه از زندگي و شرايط<br />

واقعي محيط كار كارگران جدا شدهاند.‏ اكنون تاثير اين رويداد را بر<br />

روند تكوين اساسنامهاي اتحاديهها در نظر بگيريد.‏ اتحاديهها<br />

براساس اساسنامهها،‏ به ماموران رسمي منتخب قدرت معيني براي<br />

تصميمگيري ميدهند و اعضاي اين تشكلها بايد از تصميمها و<br />

احكام آن ماموران تماموقت و رسمي اطاعت كنند.‏ البته درست<br />

است كه برخي مسائل در مواردي براي گرفتن تصميم به رايگيري<br />

و صندوق آرا گذاشته ميشوند.‏ اما،‏ بيشك اين نيز درست است كه<br />

در موارد مهم چنين تصميماتي با راي اعضاي تشكلهاي كارگري<br />

گرفته نشدهاند؛ تجربه نشان داده كه حكمراني ماموران رسمي رشد<br />

روزافزوني داشته است.‏ ماموران تمام وقت اتحاديهها قدرت دارند<br />

تصميم بگيرند و حكم بدهند كه اعتصابي مطابق يا مخالف با<br />

اساسنامهي اتحاديه بوده است.‏ بنابراين،‏ كاركنان رسمي اتحاديهها<br />

ميتوانند تعيين كنند كه آيا براساس اساسنامه،‏ مخارج اعتصاب به<br />

اعتصابكنندگان پرداخت شود يا نشود!‏ يا دربارهي اعتراضها و<br />

مطالبات كارگري پيشبينينشده،‏ كه در اساسنامه مقرراتي<br />

دربارهي آنها وجود ندارد،‏ قدرت داوري و تصميمگيري دارند.‏ به<br />

احتمال زياد،‏ اين نكتهي آخر مهمتر از نكات ديگر است.‏ زيرا<br />

همانطور كه اشاره شد،‏ به گروه كوچكي كه از تجربهي محيط<br />

كارخانه دور و جدا شده است،‏ اين اجازه داده ميشود كه بر تودهي<br />

كارگر حكمراني كند و تودهي كارگر وادار ميشود در شرايطي كار<br />

كند كه پيشتر امكان بررسي لازم براي كار تحت آن شرايط ديكته<br />

در عمل و فعاليت واقعاً‏ دمكراتيك<br />

كارگري،‏ هر عضو تشكيلات بايد در اداره<br />

و اجراي كارها و امور جامعه فعال باشد<br />

شده را نداشته است.‏ به اين دليل،‏ جنبش كارگري در اين دوران به<br />

تجديدنظري اساسي در روشهاي تدوين اساسنامههايي نياز دارد<br />

كه نقش تودههاي كارگر و اعضاي اتحاديهها را تنها در اطاعت از<br />

دستورات كارمندان تماموقت تشكلهاي كارگري ميداند.‏<br />

اين معضل در تمام فعاليتهاي اتحاديهاي كارگري بازتاب يافته<br />

است.‏ كارگران انتظار دارند كارمندان رسمي تشكلهاي كارگري<br />

آنها را رهبري كنند،‏ به جاي آنها فكر كنند و مسئوليتها را به<br />

عهده بگيرند:‏ به اين دليل،‏ جنبش كارگري داراي چنين رهبران<br />

كارگري است،‏ رهبراني رسمي و غيررسمي؛ يكي در دفتر اتحاديه،‏<br />

ديگري در خارج از دفتر.‏ اين دسته از رهبران چنان حرف ميزنند<br />

و عمل ميكنند كه گويي كارگران كالاهاي انعطافپذيري هستند<br />

كه بنا بر داوري،‏ اميال و ارادهي آنها بايد قالبريزي شوند و شكل<br />

بگيرند.‏ شايد اين دسته از رهبران صداقت زيادي نيز داشته باشند،‏<br />

اما اين روشهاي ‏"رهبري"‏ ديگر پاسخگوي مسائل تودهي طبقهي<br />

كارگر و جنبش كارگري نيست.‏<br />

در عمل و فعاليت واقعاً‏ دمكراتيك كارگري،‏ هر عضو سازمان بايد<br />

در اداره و اجراي كارها و امور جامعه فعال باشد.‏ بنابراين،‏ لازم است<br />

53<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


جنبش كارگري وضعيت فعلي را<br />

معكوس كند.‏ به جاي سلطهي رهبران<br />

و ماموران رسمي اتحاديهها بر افكار<br />

كارگران،‏ مسائل روزانهي جنبش<br />

كارگري بايد جايگزين تصميمهاي از<br />

پيش تعيين و ‏"انديشيده"شدهي اين<br />

‏"رهبران"‏ شود.‏ تا زماني كه اين دسته<br />

از كارمندان رسمي بر تودههاي كارگر<br />

تاثيرگذار هستند،‏ آنها خيلي كم به<br />

فكر تغيير اين وضعيت ميافتند.‏<br />

اگر فردي ميتواند جمعيتي را به يك<br />

سو بچرخاند،‏ شخص تواناي ديگري نيز<br />

ميتواند آن جمعيت را در جهت<br />

انديشهورزي عملي است<br />

انقلابي :<br />

موانع زندگي را در هم ميشكند،‏<br />

نهادها را دگرگون ميكند،‏ و بي<br />

گمان راهبر زندگي بهتري خواهد<br />

شد كه رو به پيش<br />

است .<br />

در واقع،‏<br />

ترس از انديشه ورزي ترس از<br />

زندگي بهتر و آلت دست تاريك-‏<br />

انديشان و ستمگران شدن است<br />

مخالف به حركت درآورد.‏ خواست سوسياليستها اين است كه نقايص را برطرف كنيم.‏<br />

تودهي زنان و مردان كارگر و زحمتكش خود بيانديشند و با تجربه-‏ رايگيريها معمولاً‏ در شعبههاي اتحاديه انجام ميشود و جلسات<br />

ي خود عمل كنند.‏ تا زماني كه تودهي مردم دست به چنين عمل هميشه جلساتي هستند كه توسط رهبري اتحاديه فرا خوانده مي-‏<br />

آگاهانهاي نزنند،‏ هيچ پيشرفت واقعي صورت نخواهد گرفت؛ شوند.‏ بنابراين،‏ ما بايد شعبهي اتحاديه را چون واحدي از تشكل<br />

دمكراسي تنها يك تظاهر مسخره خواهد بود و آيندهي اين كارگري در نظر بگيريم.‏ يك شعبه معمولاً‏ از اعضايي كه در مناطق<br />

معيني زندگي ميكنند تشكيل ميشود،‏ بدون توجه به اينكه كجا<br />

وضعيت براي انسان،‏ داستان نابودي انسان خواهد شد.‏<br />

انديشهورزي عملي است انقلابي:‏ موانع زندگي را در هم ميشكند،‏ يا در چه شيفتي كار ميكنند.‏<br />

نهادها را دگرگون ميكند،‏ و بيگمان راهبر زندگي بهتري خواهد اينها عوامل مهمي هستند و بخش بزرگي از بي توجهي به ريشه-‏<br />

شد كه رو به پيش است.‏ در واقع،‏ ترس از انديشهورزي ترس از هاي جدايي تودههاي كارگر از امور اتحاديهاي از همينها<br />

زندگي بهتر و آلت دست تاريكانديشان و ستمگران شدن است.‏ سرچشمه ميگيرد.‏ كارگران هر روز با هم زير يك سقف كار مي-‏<br />

بنابراين،‏ عملكردهاي يك كميتهي منتخب بايد چنان باشد كه به كنند،‏ با يكديگر آشنا ميشوند،‏ به راحتي به هم جوش ميخورند و<br />

جاي تصميمگيري براي تودهها،‏ ابزاري را فراهم كند كه از طريق به يكديگر ميپيوندند،‏ زيرا علائق آنها مشترك است.‏ اين همدلي<br />

آن اطلاعات كاملي در رابطه با هر مسئلهي برنامهي عمل كسب،‏ و سبب همزيستي و كار مشترك آنها ميشود.‏ اما كارگراني كه در<br />

در نتيجه توجه و نظر توده ها به آن مسئله جلب شود.‏ اين فرايند جلسههاي شعبههاي اتحاديهها شركت ميكنند،‏ عمدتاً‏ اشخاصي<br />

بايد در راي گيري تودههاي كارگر تجلي يابد.‏ هر چه مسئوليت ناآشنا و داراي مشاغلي ناشناخته از همديگر هستند،‏ چونكه از<br />

بيشتري بهعهدهي اعضاي يك تشكل باشد،‏ آن گرايش فكري كه محل كار و كارخانههاي متفاوت آمدهاند.‏ از اينرو،‏ اين دسته از<br />

بازتاب همهجانبهي افكار و احساسات آنهاست تجلي بيشتري اعضاي اتحاديهها در جلسهي شعبهي اتحاديه،‏ كه معمولاً‏ هر دو<br />

خواهد يافت.‏ به اين ترتيب،‏ نمايندگان رسمي منتخب ميتوانند هفته يك بار برگزار ميشود،‏ آن نزديكي،‏ همبستگي،‏ علاقهي<br />

تمايلات اعضاي تشكلهاي خود را به صورت واقعيتري بيان كنند.‏ شخصي و در نتيجه درك جمعي مسائل را حس نميكنند:‏ يعني<br />

تاكنون برخي از انحرافهاي عمده در روال عملكرد اساسنامهاي<br />

اتحاديهها را روشن كرديم و اكنون نشان خواهيم داد چگونه اين<br />

انحرافها از طريق انحرافهاي درون ساختاري تشكلها ترغيب<br />

شده يا ميشوند.‏<br />

صندوق آرا پديدهي تازهاي در جنبش كارگري نيست.‏ هر فعال<br />

اتحاديهاي موارد استفاده از آن را درك ميكند.‏ با وجود اين،‏<br />

هنگامي كه مثلاً‏ انتخابات براي گزينش نمايندگان در جريان است<br />

يا در مورد مسئلهاي خاص رايگيري ميشود،‏ به ندرت بيش از<br />

چهل درصد اعضاي آن تشكل در<br />

انتخابات شركت ميكنند و راي مي-‏<br />

دهند.‏ اين به آن معناست كه 60<br />

درصد بقيهي اعضاي همان تشكل<br />

زحمت شركت در رايگيري را به خود<br />

نميدهند.‏ بيگمان،‏ خشمگين شدن از<br />

60 عدم شركت<br />

درصد در رايگيري<br />

بيفايده است.‏ بايد پرسيد كه چرا<br />

تشكلي كارگري فقط چهل درصد از<br />

اعضاي خود را به شركت در رايگيري<br />

ترغيب كرده است؟ اين يك نقص<br />

است.‏ ساختار اين تشكل ناقص است.‏<br />

از جمله وظايف ما اين است كه اين<br />

آن درك مشتركي كه مستقيماً‏ به تجربهي روزانهي كاري آنها در<br />

محيط كارخانه مربوط ميشود.‏ در نتيجه به خاطر كمرنگ شدن<br />

علاقه،‏ معضل عدم حضور مرتب در جلسههاي شعبههاي اتحاديه<br />

عميقتر ميشود.‏ پس بايد بين كارخانه و شعبهي اتحاديهها ارتباط<br />

مستقيمي وجود داشته باشد؛ بايد بر كار اتحاديهاي و شراكت در<br />

امور صنفي،‏ رفاهي،‏ اقتصادي و اجتماعي بيشترين تمركز انجام<br />

شود.‏ براي جلوگيري از اين بياعتنايي،‏ حتماً‏ بايد اعضاي يك<br />

شعبهي اتحاديه از كارگران يك كارخانه باشند.‏<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

54


به محض انديشيدن به اين مرحله از مشكلات،‏ با اوضاع و احوال<br />

ديگري روبرو ميشويم كه پراكندگي انرژي و هدر رفتن نيروي<br />

طبقهي كارگر را نشان ميدهد.‏ اين پراكندگي را فقط ميتوان<br />

چون شكاف وحشتناك درون طبقاتي توصيف كرد.‏ فعالان<br />

سوسياليست براي يگانگي طبقاتي و كسب قدرت توسط كارگران<br />

متشكل ميشوند اما در مييابند كه كارگران نه تنها در يك<br />

كارخانه به شاخههاي متعددي از اتحاديهاي خاص بلكه همچنين<br />

به دلايلي در همان كارخانه به چند اتحاديهي مختلف يا چند<br />

اتحاديهي گوناگون در يك منطقهي محدود جغرافيايي يا چند هزار<br />

اتحاديهي گوناگون در سرتاسر كشور تقسيم شدهاند.‏<br />

ماهيت روشهاي نوين توليد كالا در صنايع،‏ بيش از گذشته به<br />

شيوهي توليد اجتماعي درآمده است.‏ به بيان ديگر،‏ كارگران حرفه-‏<br />

هاي گوناگون با هم ارتباط نزديك دارند و براي توليد كالا به<br />

مراتب بيش از گذشته به يكديگر نيازمند هستند.‏ منافع و علايق<br />

يكي،‏ منافع و علايق ديگري است.‏ مكانيكها نميتوانند بدون<br />

كارگران ساده يا رانندگان جرثقيل به كار بپردازند و هيچكدام از<br />

آنها بدون فلزكاران،‏ تراشكاران،‏ آهنگران و غيره نميتوانند كار<br />

كنند.‏ ولي با وجود اين وابستگي متقابل و ماهيت اجتماعي كار كه<br />

كل شاخههاي صنعتي را در برميگيرد،‏ تشكلهاي موجود كارگران<br />

تقريباً‏ خصلت ضداجتماعي دارند.‏<br />

اين نوع تشكلهاي اتحاديهاي،‏ به جاي سازماندهي واحد كارگران<br />

براساس منافع و علايق مشترك،‏ آنها را بر پايهي اختلاف بر سر<br />

حرفه و نوع كار سازماندهي ميكنند و همواره در حالت افتراق و<br />

انشقاق نگاه ميدارند.‏ اتحاديههاي كارگري در دورهاي زاده شدند<br />

كه توليد انبوه ماشيني هنوز در سطح گستردهاي به وجود نيامده<br />

بود.‏ در آن دوران مهارت در كار و حرفه ارزش و اهميت بيشتري از<br />

امروز داشت.‏ از اينرو،‏ اتحاديههاي نخستين جنبش كارگري<br />

انگلستان براساس متشكل كردن كارگران ماهر سروسامان يافت.‏<br />

پس از دورهاي،‏ در ساختار و روش توليد تغييرات اساسي رخ داد و<br />

نياز به استخدام و نقش كارگران غيرماهر افزايش يافت.‏ اما رشد<br />

تغييرات در روشهاي توليد كه به تغيير جايگاه كارگران ماهر به<br />

ساير كارگران انجاميد،‏ از سوي تشكلهاي كارگران ماهر درك<br />

نشد.‏ با پيدايش اتحاديههاي عمومي كارگران كه از مردان و زنان<br />

كارگر حمايت و مراقبت ميكردند،‏ اين گونه شكافها به اختلافات<br />

سازمانيافته تبديل شدند.‏ در نتيجه،‏ ايجاد هماهنگي در تشكل-‏<br />

هاي كارگري با تغييرات متزايد جديد به شدت دشوار شد؛ از<br />

سويي كارگران مرد ماهر به عضويت كارگران مرد غيرماهر در<br />

اتحاديهها معترض بودند؛ از سوي ديگر،‏ كارگران غيرماهر اغلب از<br />

آنچه شگردهاي برتريطلبانهي كارگران ماهر تلقي ميكردند<br />

شكايت داشتند؛ و تاسفبارتر اينكه اين دو لايه از طبقهي كارگر<br />

معترض ورود كارگران زن به اتحاديهها بودند!‏ امروزه اين وضعيت<br />

تغيير كرده است.‏ اما خيلي از آن تشكلها هنوز تعصبات پيشين را<br />

حفظ كردهاند.‏ بررسي موقعيت خاص اين گونه تشكلها،‏ پوچي و<br />

بيهودگي تداوم اين گونه تعصبات قشري را آشكار ميسازد.‏<br />

براي توضيح بيشتر در اين مورد بايد به پيشزمينهي تشكليابي<br />

كارگران ماهر پرداخت.‏ موقعيت كنوني تشكل كارگران ماهر را بايد<br />

در پرتو سامانيابي گذشتهاش سنجيد.‏ كارگران ماهر از سالها<br />

سنت تشكليابي پيشه و صنعت خويش برخوردارند.‏ افزون براين،‏<br />

بايد در حرفهي خاص خودشان پنج سال سابقهي كارآموزي و<br />

شاگردي ميداشتند.‏ دورهي كارآموزي و خدمات شاگردي به<br />

خودي خود كافي بود تا اين دسته از كارگران ماهر تعصبي قوي و<br />

حساسيتي ويژه به جايگاهشان در توليد و صنعت داشته باشند.‏ اما<br />

روابط كار و توليد و ساختار صنعتي تغيير كرده،‏ روشهاي توليد<br />

صنعتي در تمام جنبههاي علم مكانيك دگرگون شده،‏ كارشناسي<br />

با جهشها و پرشهايي زير و رو شده و توليد خودكار و ماشيني<br />

به طرز گستردهاي افزايش يافته است.‏ در هزاران مورد،‏ كارآموزي و<br />

كار شاگردي به كار نمايشي بدل شده است.‏ حتي كارآموزان و<br />

شاگرداني كه ناگزير براي كارهاي ساده و تكراري حفظ شدهاند،‏<br />

به نيروي كار ارزان بدل شدهاند.‏ آنها به طور روزافزوني كارهاي<br />

سادهي كارگران غيرماهر را انجام ميدهند.‏ با اينكه كارآموزان و<br />

شاگردكاران به همان اندازهي كارگران ديگر در توليد نقش دارند،‏ اما<br />

فقط نيمي از دستمزد آنها را دريافت ميكنند.‏ بنابراين،‏ سادهسازي<br />

در روشهاي توليد،‏ پيدايش فناوري نوين و كارايي بيشتر در توليد<br />

خودكار و ماشيني و عملكرد ماشين به جاي كار يدي،‏ به اين معني<br />

است كه راه ورود و اشتغال در صنايع براي كارگرانِ‏ غيرماهري كه<br />

دورهي كارآموزي نديده يا شاگردي نكردهاند،‏ آسانتر شده است.‏ با<br />

اين توصيفها هنوز اتحاديههاي كارگران ماهر شرط اوليه عضويت<br />

در تشكل خود را گذراندن دورهي كارآموزي و شاگردكاري ميدانند!‏<br />

به اين ترتيب،‏ بايد با اطمينان خاطر گفت كه رشد تاريخي توليد<br />

صنايع جايگاه انحصاري كارگران ماهر را تضعيف كرده و راه را براي<br />

به صحنه آمدن كارگران غيرماهر هموار كرده است.‏<br />

55<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


كارگران غيرماهر كه زير يك سقف و در همان كارخانههائي كه<br />

كارگران ماهر كار ميكنند،‏ بايد با كارگران ماهر همكاري و به آنها<br />

در امر توليد كمك كنند.‏<br />

56<br />

بنابراين،‏ كارگران غيرماهر با چشمان خود<br />

مشاهده ميكنند كه چگونه كار و توليد ماشيني سادهتر شده است.‏<br />

آنها از خود ميپرسند كه با اينكه نوع كار آسان شده است،‏ چرا بايد<br />

به عنوان يك كارگر ساده و غيرماهر در همان جايگاه فرودست<br />

پيشين باقي و از پيشرفت باز بمانند؟ با ورود ميليونها كارگر زن به<br />

صنايع و توليد،‏ تبعيضهاي درون طبقاتي برجستهتر ميشود.‏ به اين<br />

ترتيب،‏ مبارزه براي رفع تعصبها و تبعيضهاي مهارتي،‏ حرفهاي و<br />

جنسيتي در صفوف كارگران آغاز ميشود.‏<br />

هم اكنون هفت ميليون زن كارگر در صنايع كار ميكنند.‏ از آغاز<br />

جنگ جهاني اول<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

ميلادي)‏ (1914<br />

بيش از يك ميليون زن كارگر<br />

وارد توليدهاي فني و صنايع مهندسي شدند.‏ بي شك كار تميز و<br />

دقيق زنان كارگر اكثريت مردم را متعجب ساخته است؛ تقريبا<br />

ساخت تمامي قطعههاي توليد پوكه گلوله در دست زنان است.‏ در<br />

‏"ضميمهي تايمز اينجينيرينگ"‏ در 29 ژوئن 1917 دربارهي نقش و<br />

كار زنان مطلب زير را ميخوانيم:‏<br />

‏"به ويژه،‏ نمايشگاه بريستول به خاطر نمايش چندصد نمونه از آثار و<br />

محصولهايي كه تماماً‏ يا عمدتاً‏ توسط زنان توليد شدهاند،‏ قابل توجه<br />

بود.‏ به جز مواردي كه با عكس بزرگتر نشان داده شده بود،‏<br />

‎14‎گروهبندي جداگانه از نمونههاي گوناگون به شرح زير به نمايش<br />

در آمده بودند:‏ موتورهاي هواپيما،‏ موتورهاي اتومبيل،‏ ژنراتورهاي<br />

برقي و ساير قسمتهاي موتورهاي درونسوز،‏ لوكوموتيو و موتورهاي<br />

ثابت،‏ تفنگ و قسمتهاي مختلف تفنگ،‏ سلاحهاي كوچك،‏ وسايل<br />

اندازهگيري و تراش و ابزارهاي مشابه،‏ جوشدادن و منگنهها و ساير<br />

قطعات هواپيما،‏ بدنهي هواپيما و قسمتهاي اسكلت اصلي آن،‏<br />

مهندسي موشكي،‏ وسايل مهندسي مختلف،‏ وسايل بصري و كارهاي<br />

عدسي سازي.‏ فهرست طولاني است اما همين طويل بودن آن<br />

چيزي بيش از نسبي و متنوع بودن كوششهايي نيست كه از<br />

خدمات زنان در اين يا آن كار به دست آمده.‏ تنوع مشابهي در<br />

تركيب بيشتر گروهها ديده ميشود.‏ براي مثال،‏ جزئياتي از چندين<br />

موتور مختلف هواپيما،‏ از ماشينهاي موتوري و موتورهاي كاميون،‏<br />

محصولات مختلف ‏«تانك»‏ ‏(كشتي زميني)‏ و موتورهاي ديزل،‏<br />

قنداق تفنگ و ساير قسمتهاي تفنگهاي مختلف،‏ از هاچكيس تا<br />

هويتزر،‏ و در بين اسلحههاي سبك مسلسلهاي لوييس و ديگر<br />

تفنگهاي لي انفيلد به نمايش گذاشته شده بودند.‏ فقط بيش از 70<br />

منگنه و قالب مختلف كشوهاي خشاب به نمايش درآمده بود،‏ و<br />

بيش از صد نوع پوكههاي مختلف و ماشينهاي تراش،‏ متههاي دو<br />

لبه و ابزارهاي مشابه،‏ و تقريبا تمام قطعات ممكنهي جداشده از هم ِ<br />

هواپيما به نمايش درآمده بودند."‏<br />

البته نادرست است گفته شود كه زنان به طور كلي اين نوع<br />

توليدات را به تنهايي توليد ميكنند.‏ اما،‏ اين تجربه دستكم<br />

امكانات عظيمي را نشان ميدهد كه به دليل سادهشدن فرايند كار<br />

براي زنان كارگر فراهم آمده است.‏ اين فرايند،‏ چگونگي از بين<br />

رفتن جايگاه انحصاري كارگران ماهر در تمام مشاغل ‏(به جز در<br />

كارهاي سنگين)‏<br />

را نشان ميدهد.‏ با همهي اين توصيفها ميتوان<br />

با اطمينان گفت كه در بسياري كارخانهها،‏ ورود زنان كارگر يك<br />

حركت مثبت و موفقيت شغلي به حساب نيامده است.‏ در واقع،‏ در<br />

بعضي از كارخانهها هيچ تلاشي براي موفقيت زنان انجام نشده<br />

است.‏ زنان كارگر را با تمسخر چون ‏"مسافران دورهي جنگ"‏<br />

تحقير و تحمل ميكنند.‏<br />

اين وضعيت جديد و تغييرات در تركيب نيروي كار،‏ پس از پايان<br />

جنگ،‏ شرايط بسيار وخيمي را براي جنبش كارگري به وجود مي-‏<br />

آورد؛ احتمالاً‏ با برنامههاي بازسازي جعلي و ظاهري،‏ كل جنبش<br />

كارگري در برابر سيل بيكارسازي پس از جنگ بازنده خواهد شد.‏<br />

ممكن است هزاران نفر از زنان كارگر به خيابانها بريزند يا مانع<br />

كار مرداني شوند كه بر سركارند يا همچنان بيكار هستند.‏ آنطور<br />

كه برخي سنتپرستان پيشنهاد ميكنند،‏ بازگشت به خدمات<br />

خانگي،‏ نميتواند تمام زنان را جذب كند.‏ افزون براين،‏ برخلاف<br />

پيشنهاد عدهاي،‏ نميتوان زنان را به همان كارهايي كه قبل از<br />

جنگ ميكردند بازگرداند؛ امكان ندارد كه عقربهي ساعت تاريخ را<br />

به عقب باز گردانيم.‏ بايد راههاي ضدتبعيض و عادلانهتري را جست<br />

وجو كرد.‏<br />

درست است كه كار زن معمولاً‏ كار ارزاني است،‏ و اين نيز درست<br />

است كه زنان كارگر عموماً‏ مطيعتر از مردان كارگر هستند ‏(و اين<br />

به اندازهي كافي بد است).‏ از سوي ديگر،‏ اين نكته نيز درست است<br />

كه سازماندهي زنان كارگر،‏ دقيقاً‏ به خاطر تبعيضهاي انباشت-‏<br />

شدهي تاريخي و اجتماعي،‏ از سازماندهي مردان كارگر مشكلتر<br />

است.‏ زنان به طور نسبي كمتر از مردان دربارهي اين گونه مسائل<br />

فكر و عمل ميكنند.‏ كارفرمايان با اين موضوع آشنا هستند و به


اما با وجود اين نابرابري<br />

اجتماعي –<br />

همين علت،‏ زنان را بيشتر استثمار ميكنند.‏ اما تمام اين ‏"گناه"‏<br />

به گردن زنان نيست.‏ قرنها سلطهي اجتماعي و اقتصادي مرد بر<br />

زن چنين وضعيتي را موجب شده است.‏ مردان امروز بايد ‏"بها"ي<br />

تبعيضهاي پيشين عليه زنان را بپردازند.‏ مردان كارگر و<br />

زحمتكشي كه در گذشته به زنان به عنوان انسانهاي برابر نمي-‏<br />

نگريستند و از آنها موجوداتي فرودست ساخته بودند،‏ اكنون،‏ در<br />

نتيجهي تغيير تركيب دروني طبقهي كارگر با مشكلهايي روبرو<br />

شدهاند كه دلخواهشان نيست.‏<br />

اما با وجود اين نابرابري اجتماعي<br />

تاريخي<br />

درون طبقاتي،‏ بايد تاكيد كرد كه تمامي<br />

اعضاي طبقهي مزدبگير،‏ چه زنان و چه<br />

مردان كارگر،‏ موقعيت مشابهي در جامعهي<br />

سرمايهداري دارند<br />

–<br />

تاريخي ِ درون طبقاتي،‏ بايد<br />

تاكيد كرد كه تمامي اعضاي طبقهي مزدبگير،‏ چه زنان و چه<br />

مردان كارگر،‏ موقعيت مشابهي در جامعهي سرمايهداري دارند:‏<br />

همگي بايد براي مزد كار بكنند يا همگي با هم گرسنگي بكشند؛ و<br />

همگي از بيكاري در هراسند.‏ از يك سو،‏ كارگران ماهر از ساده<br />

شدن مهارتها منزجرند،‏ چرا كه از پائين آمدن سطح زندگي خود<br />

به وسيلهي رقابت و خطري كه از سوي كار كارگران نيمهماهر،‏<br />

غيرماهر و زنان احساس ميكنند بيم دارند.‏ از سوي ديگر،‏ كارگران<br />

نيمه ماهر،‏ غيرماهر و زنان نيز هر كدام ميخواهند مزد و موقعيت<br />

شغلي خود را بهتر سازند و تا سطح كارگران ماهر بالا ببرند.‏ اما<br />

همگي آنها در چنگال كساني اسير شدهاند كه مالك و صاحب<br />

وسايل توليد هستند و براي آنان كار و دستمزد تهيه ميكنند.‏<br />

البته هم كارگران ماهر در اميال و خواستههاي خود مبني بر حفظ<br />

سطح بهتر زندگي حق دارند و هم كارگران زن،‏ نيمهماهر و<br />

غيرماهر حق دارند براي زندگي و كار بهتر بكوشند.‏ بنابراين،‏ يگانه<br />

راهي كه ميتواند منافع متقابل تمامي مزدبگيران را تامين و<br />

محافظت كند،‏ تلاش،‏ عمل و سازماندهي متحد تمام كارگران،‏<br />

چه زن و چه مرد،‏ است.‏ كوششهاي زيادي در گذشته صورت<br />

گرفته و نتايجي نيز به بار آورده است؛ تدبيرها و برنامههاي<br />

همبسته و فدرال پيش از اين آزمايش و از طرحهاي ادغامگري و<br />

آميختگي نيز پشتيباني شده است.‏ با اين وصف،‏ ويژگي مشترك<br />

تمام اين طرحها اين بوده است كه همواره به دنبال پيوستگي و<br />

ائتلاف با ماموران و كارمندان رسمي اتحاديهها بودهاند تا از آن<br />

وسيلهاي براي يگانهسازي تودههاي ناهمگون كارگر بسازند.‏<br />

تجربه نشان داده كه اين شيوه نتيجهي مطلوب نميدهد.‏ پيشتر،‏<br />

مشكل و معضل كار در كارخانهها و واحدهاي توليدي و صنعتي<br />

توضيح داده شد.‏ سپس تغييرات ساختاري توليد بررسي گرديد.‏<br />

جنبش سوسياليستي وظيفه دارد با توجه به اين گونه تغييرات و<br />

تحولات درون محيط كار،‏ چگونگي بناي اتحاد صنعتي بزرگ<br />

كارگران را در دستور كار خود قرار دهد و جنبش كارگري را با<br />

ماهيت و جوهر دمكراتيك واقعي قدرتمند سازد.‏ در اين فرايند بايد<br />

مراقب بود كه هيچكدام از ارزشهاي واقعي جنبش اتحاديههاي<br />

كارگري كه در مبارزهي ِ تاريخي با نظام كارمزدي به دست آمده از<br />

دست نرود.‏ پيشنهاد سوسياليستها براي حل اين مشكل اين است<br />

كه بايد به شكل وارونهاي اين شيوه را به مرحلهي اجرا درآورد.‏<br />

كميتهي كارخانه<br />

براي حل اين معضل،‏ بايد در هر واحد توليدي و صنعتي كميتهي<br />

كارخانه تشكيل شود:‏ كميتهاي متشكل از نمايندگاني كه در<br />

سطح كارخانه و در مجامع عمومي انتخاب شدهاند.‏ از سويي،‏ بايد<br />

نمايندگاني از كارگران ماهر،‏ نيمه ماهر و غيرماهر در اين كميتهها<br />

حضور داشته باشند.‏ و از سوي ديگر،‏ اتحاديههاي حرفهاي خاص،‏<br />

كه در كارخانهها فعال هستند و هر يك از كارگران به آن تعلق<br />

دارند،‏ نيز مورد توجه قرار بگيرند.‏ به بيان سادهتر،‏ بايد رابطهاي<br />

انداموار بين كميتهي كارخانه و نمايندگان شعبههاي اتحاديه-‏<br />

هاي مستقر در يك واحد توليدي و صنعتي سامان بگيرد.‏<br />

مثلاً‏ فرض كنيم كه در كارخانهاي اعضاي اتحاديههاي گوناگون<br />

مانند اعضاي اتحاديهي كارگران عمومي،‏ اتحاديهي كارگران برقكار،‏<br />

اتحاديهي سازندگان ماشين بخار،‏ اتحاديهي كارگران زن و غيره<br />

كار ميكنند.‏ هر كدام از اين اتحاديههاي گوناگون بايد نمايندگان<br />

كارخانهي خود را در همان محيط كارخانه انتخاب كنند.‏ سپس<br />

نمايندگانِ‏ منتخبِ‏ اتحاديههاي گوناگون شاغل در آن كارخانهي<br />

خاص،‏ با همكاري با يكديگر متحداً‏ ‏"كميتهي كارخانه"‏ در آن<br />

واحد توليدي يا صنعتي را سازمان بدهند.‏<br />

اين راهكار بيدرنگ همهي فعالان جنبش كارگري را به جنب و<br />

جوش خواهد انداخت.‏ چون همهي اتحاديههاي آن كارخانه<br />

كارزاري را براي افزايش فعاليت جهت عضوگيري به راه خواهند<br />

انداخت.‏ به اين ترتيب،‏ كساني كه به تشكليابي صنفي-‏ طبقاتي<br />

رغبت نشان نميدهند،‏ خودبهخود كنار گذاشته خواهند شد.‏ ما از<br />

كارخانهاي خبر داريم كه به محض تشكيل ‏"كميتهي كارخانه"‏ در<br />

آنجا،‏ همهي اتحاديهها به نحو چشمگيري بر فعاليت خود افزودند و<br />

كوشيدند كارگران جديدي را عضو اتحاديهي خود بكنند،‏ به<br />

طوري كه يكي از اتحاديهها،‏ شصت كارگر جديد را به صفوف خود<br />

افزود و نامنويسي كرد.‏<br />

57<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


پيشنهاد ميشود كه در صورت مهيا بودن شرايط ، در هر واحد<br />

توليدي و صنعتي،‏ نمايندگان منتخب در مجامع عمومي كارخانه<br />

هم از سوي اتحاديه و هم از جانب كميته كارخانه به رسميت<br />

شناخته شوند.‏ اين مجامع بايد مقررات و قوانيني داشته باشند كه<br />

موجب تشويق همكاري نزديك با كميته كارخانه شود.‏ مثلاً،‏ نكات<br />

زير بهعنوان مواد نوشتهشده در كارت دستورالعمل نمايندهي<br />

منتخب كارخانه براي هر يك از نهادهاي كارگري كارخانه<br />

پيشنهاد ميشود:‏<br />

-<br />

-<br />

كارت عضويت اعضاء بايد هر شش هفته يكبار بازرسي شود.‏<br />

كارگران تازهوارد به هر واحد توليدي و صنعتي بايد با<br />

نمايندهي كارخانهي همان بخش خود دربارهي عضويت در<br />

اتحاديه گفتگو كنند.‏<br />

-<br />

-<br />

-<br />

-<br />

اگر وضع عضويت كارگري در اتحاديه هنوز روشن نيست،‏<br />

نمايندهي منتخب كارگران بايد بتواند كارت عضويت او را ببيند.‏<br />

نمايندهي منتخب كارگران بايد شرايط محيط كارخانه،‏<br />

دستمزدها و غيره را در آن بخشي از كارخانه كه به عنوان نماينده<br />

كار ميكند،‏ يادداشت كند.‏ وي بايد بر مقررات مصوب اتحاديهي<br />

آن منطقه نظارت داشته باشد و هر گونه تخطي و تخلف ماموران<br />

رسمي اتحاديه را گزارش بدهد.‏<br />

هر گونه اختلاف ميان كارفرما و كارگران كه موجب زير سئوال<br />

رفتن مقررات مصوب اتحاديهي آن منطقه ميشود،‏ بايد به<br />

نمايندهي كارخانه گزارش شود.‏<br />

- سپس نمايندهي منتخب كارخانه بايد با ديگر نمايندگان كارخانه<br />

مشورت كند.‏ آنها به طور جمعي بايد دربارهي نوع و چگونگي<br />

اقدامات لازم تصميم بگيرند.‏ تصميم نمايندگان منتخب كارخانه<br />

بايد به مجمع عمومي اعضاي درون كارخانه گزارش و براي تاييد و<br />

توافق كارگران به راي گذاشته شود.‏<br />

اتفاقات و جرياناتي كه در محيط كار رخ ميدهند و بر بيش از<br />

يك بخش از كارخانه اثر ميگذارند،‏ بايد به همان ترتيب و با<br />

شيوهاي مشابه توسط نمايندگان تمام بخشها و حوزههاي مربوطه<br />

تصميمگيري و اجرا شوند.‏<br />

-<br />

-<br />

كارگران در كارخانه بايد سعي كنند خود اختلافها را پيش از<br />

گرفتن كمك از ماموران رسمي اتحاديه در محل كارخانه حل<br />

كنند.‏ در مواردي كه اختلافها اعضاي ساير اتحاديههاي مستقر در<br />

محيط كار را تحت تاثير قرار ميدهد،‏ بايد همكاري آن اتحاديهها را<br />

براي حل اختلاف جلب كرد.‏<br />

توصيه ميشود از ميان هر پانزده كارگر يك نماينده انتخاب<br />

شود.‏ هر چه كارگران فعال در يك كارخانه بيشتر باشند،‏<br />

سازماندهي امور كار و كارگري بهتر و آسانتر انجام ميشود.‏<br />

همچنين بايد در هر بخش از كارخانه و از سوي هر لايهي كارگران<br />

متعلق به يك حرفهي خاص،‏ كارگري معتمد انتخاب شود.‏ يكي از<br />

وظايف مهم معتمدان منتخب كارگران،‏ فراخواني و برگزاري<br />

نشستهاي نمايندگان كارخانه در محل كارخانه و شركت در<br />

جلسههاي منطقهاي به عنوان نمايندگان كارگران است.‏ وظايف<br />

ديگري را نيز ميتوان برشمرد كه بعداً‏ به آنها اشاره خواهد شد.‏<br />

- در هر يك از مناطق مختلف ابتكار عمل بايد در دست خود<br />

كارگران شاغل باشد.‏ مادامي كه نمايندگان كارگران در محل<br />

كارخانهها انتخاب شوند و نه در شعبهها،‏ ديگر مهم نيست كه<br />

آغاز هر عمل و حركت كارگري نخست از طريق كميتهي محلي<br />

سنديكا و اتحاديه صورت گرفته است،‏ يا شروع آن در كارخانه<br />

بوده و سپس از طريق كميتهي كارخانه تصميمگيري شده است.‏<br />

به اين ترتيب،‏ وحدت بين فعاليتهاي رسمي ‏(سنديكايي و<br />

اتحاديهاي)‏ و غيررسمي از طريق بهرسميت شناختن كنترل توده-‏<br />

هاي كارگران تضمين خواهد شد.‏<br />

پيشتر توضيح داديم كه چگونه ميتوان كميتههاي كارخانه<br />

(WORKSHOP COMMITTEES)<br />

را در محل كار خود<br />

كارگران تشكيل داد،‏ و چگونه آنها همزمان ميتوانند بخشي از<br />

جنبش رسمي و قانوني سنديكايي و اتحاديهاي باشند.‏ هم اكنون<br />

بايد نشان دهيم چگونه جنبش كارگري ميتواند براي پاسخگويي<br />

به نيازهاي روزمرهي كارگران رشد كند.‏<br />

-----------------<br />

ادامه دارد...‏<br />

جان توماس مورفي يكي از برجستهترين چهرههاي ‏"جنبش كميتههاي<br />

كارخانه"‏ طي جنگ جهاني اول در بريتانيا است.‏ ‏"كميتهي كارخانه:‏ طرحي از<br />

اصول و ساختار"‏ از مهمترين نوشتههاي او است.‏ گروه نبرد كارگر در سال<br />

اين جزوه را به فارسي ترجمه كرده است.‏<br />

اشاره ميكنيم كه اين جمعبندي يكي از عمدهترين آثار نظري و آموزشي جنبش<br />

كارگري بريتانيا است و كميتهي كارگران شفيلد آن را در اواخر سال<br />

منتشر كرده است.‏ بعدها اصول تشكيلاتي و بيانيهي رسمي كميتهي سراسري<br />

ادارهكنندهي جنبش ‏"كميتههاي كارخانه"‏ بر پايهي جزوهي مورفي تنظيم شد.‏<br />

براي دريافت متن انگليسي ‏"كميتهي كارخانه:‏ طرحي از اصول و ساختار"‏ به آد<br />

رس اينترنتي زير مراجعه كنيد:‏<br />

http://www.marxists.org/archive/murphyjt/1917/xx/workers_committee.htm<br />

1917<br />

1357<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

58


يم<br />

جنبش كمونيستي و مسئلهي<br />

زنان؛ تجربهها<br />

و نقدها!‏<br />

بخش چهارم:‏<br />

در نقد يك شعار!‏<br />

در نقد يك ديدگاه!‏<br />

نويسنده:‏ اميد بهرنگ<br />

ويراستار:‏ ساسان دانش<br />

رابطهي جنبش كمونيستي و جنبش زنان را ميتوان با نقد شعار<br />

‏"جنبش زنان،‏ متحد جنبش كارگري"‏ آغاز كرد.‏ شعاري كه در<br />

هشت مارس 2007 در برخي دانشگاههاي ايران طرح شد.‏<br />

در مورد انگيزهي مثبتي كه در پس اين شعار قرار دارد،‏ بحثي<br />

نيست.‏ بي ترديد طرح اين شعار تلاشي است براي تاكيد بر اتحاد<br />

ميان جنبشهاي تودهاي؛ مرزبندي با گرايشهاي راست و ليبرالي<br />

درون جنبش زنان و شايد تاكيدي است بر ضرورت انقلاب<br />

سوسياليستي.‏ اما چرا جنبش دانشجويي در روز جهاني زن،‏ به<br />

جاي برجسته كردن وظيفهي خود در برابر جنبش زنان،‏ براي اين<br />

جنبش تعيين تكليف ميكند كه با كدام جنبش متحد شود؟<br />

پرسيدني است چرا جنبش دانشجويي شعار ‏"جنبش كارگري،‏<br />

متحد جنبش زنان"‏ را پيشنهاد نميكند؟ آيا عناصر فعال چپ<br />

دانشگاه به همان ميزاني كه تلاش ميكنند اين شعار را در جنبش<br />

زنان دروني كنند؛ بر همراهي كردن كارگران با جنبش زنان نيز<br />

تاكيد ميكنند؟ آيا جنبش دانشجويي به همان ميزان كه در تعيين<br />

شعار براي جنبش زنان پافشاري ميكند،‏ در مورد جنبش كارگري<br />

نيز اين روش را به كار ميبرد ؟<br />

هدف از گشودن اين بحث به چالش كشيدن برخي ايدههاي غالب و<br />

رايج در جنبشهاي اجتماعي است.‏ ايدههاي نادرستي كه در ارتباط<br />

با جنبش زنان،‏ آشكارا خصلت پدرسالارانه به خود ميگيرند و از<br />

سابقهي تاريخي معيني در جنبش كمونيستي برخوردار هستند.‏<br />

امروزه روز،‏ جنبش كارگري براي بسياري از فعالان چپ،‏ به كعبهي<br />

مقدسي بدل شده كه جنبشهاي تودهاي بايد در مقابل آن سر<br />

تعظيم فرود آورند،‏ سوگند وفاداري ياد كنند تا از ‏"گناهان بورژوا<br />

دمكراتيك"‏ خود پاك شوند تا خصلت ‏"سوسياليستي"‏ به خود<br />

گيرند.‏ بايد مشخص شود چرا فقط جنبش كارگري است كه در<br />

ميان ديگر جنبشهاي تودهاي موجود در جامعه،‏ از اين مقام<br />

شايسته برخوردار است؟ چرا جنبش كارگري آن ‏"كليتي"‏ است كه<br />

ديگر ‏"اجزا"‏ را بايد دربرگيرد؟ كيفيت و ويژگي جنبش كارگري<br />

چيست كه در مقام ‏"كل"‏ بايد آن را به رسميت شناخت؟<br />

تا آنجا كه به واقعيت مربوط ميشود شكل گيري جنبش كارگري<br />

‏(درك بيشتر عناصر چپ از جنبش كارگري،‏ مبارزات كارگران<br />

درعرصهي خواستههاي اقتصادي است)‏ مانند سامانيابي ديگر<br />

جنبشهاي تودهاي،‏ واكنش عادلانهاي است به ستمي كه به طور<br />

روزمره توسط نظام سرمايه داري بر كارگران اعمال ميشود.‏ اين<br />

جنبش كه در مدار خريد و فروش بهتر نيروي كار جريان دارد مانند<br />

ديگر جنبشهاي تودهاي از نقاط قوت و ضعف مشخصي<br />

برخورداراست و گرايشهاي سياسي مختلفي را در بر<br />

گيرد.‏ به<br />

اين معنا،‏ جنبش كارگري نيز مانند ديگر جنبشهاي تودهاي مي-‏<br />

تواند از جهتگيريهاي ايدئولوژيك سياسي متفاوتي پيروي كند.‏<br />

اين جنبش كارگري به طور خودبخودي،‏ نه از كيفيت سوسياليستي<br />

برخوردار است و نه نسبت به ساير جنبشهاي تودهاي كيفيت ويژه-‏<br />

اي دارد كه آن را در جايگاه ‏"كل"‏ و موقعيت برتر قرار دهد.‏<br />

حتا اگر بخواهيم در شرايط كنوني مقايسهاي بين جنبشهاي<br />

تودهاي مختلف با يكديگر انجام دهيم،‏ آشكارا پيداست كه جنبش<br />

زنان و جنبش دانشجويي نسبت به جنبش كارگري،‏ سياسيتر و به<br />

مراتب راديكالتر هستند؛ اين جنبشها نسبت به جنبش اقتصادي<br />

كارگري،‏ بيشتر دورنماي جامعهي آينده را به صحنهي اجتماعي<br />

ميكشانند و بيشتر بر خواستههايي تاكيد دارند كه امكان دستيابي<br />

به آنها در چارچوب نظام جمهوري اسلامي بسيار كمتر است.‏<br />

جنبش زنان به طور مستقيم عصب حساس حكومت ديني را نشانه<br />

گرفتهاند و در شرايط كنوني نقش مهمي در قطبي كردن فضاي<br />

سياسي كشور ايفا ميكنند.‏ چرا كه موضوع زنان يكي از مسائل<br />

مورد اشاره و مهم در درگيري ميان جمهوري اسلامي و امپرياليسم<br />

آمريكاست.‏ اين دو قطب ارتجاعي،‏ قيم مĤبانه مدعي تعيين<br />

سرنوشت براي زنان ايران هستند.‏ به همين جهت قرار گرفتن<br />

خواستههاي زنان در راس مبارزات تودهاي ميتواند نقش مهمي در<br />

افشاي هر دو طرف اين درگيري داشته باشد و صحنهي سياسي<br />

كشور را بيشتر به نفع مردم و نيروهاي انقلابي متحول كند.‏<br />

ميدانيم كه مسئلهي ستم بر زن،‏ همانند استثمار طبقاتي به<br />

مالكيت خصوصي گره خورده و از قدمت بيشتري نسبت به تضاد<br />

ميان كارگر و سرمايه دار برخوردار است.‏ به همين دليل بدون زير<br />

سئوال بردن كليت ساختارهاي طبقاتي و مردسالارانه،‏ بدون شخم<br />

59<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


يها<br />

يكل<br />

يها<br />

يم<br />

عميق و زير و رو كردن همه جانبهي روابط اجتماعي حاكم بر<br />

جامعه و جهان،‏ مسئلهي زنان حل نخواهد شد.‏<br />

بحث بر سر انتخاب يا تعيين برتري يك جنبش بر ديگر جنبشها<br />

نيست.‏ ما با كليتي به نام جامعه روبرو هستيم كه از اجزا يا بخش-‏<br />

هاي متفاوتي تشكيل شده است.‏ هر يك از اين بخشها ويژگيهاي<br />

خاص خود را دارد كه آن را از بقيه و نيز از خصلتهاي<br />

جامعه<br />

متفاوت ميكند.‏ كليت را نميتوان جمع جبري اجزا يا بخشهاي<br />

است كه هر كدام مبارزهي خويش را<br />

براي برقراري يك نظام نوين،‏<br />

اما از دريچهاي خاص و به روشي خاص به پيش ميبرند.‏ هر اندازه<br />

اين مبارزهي خاص در اينجا مبارزه براي رهايي زنان راديكالتر،‏<br />

عميقتر و همه جانبهتر به پيش برده شود،‏ ما با جامعهاي انقلابي<br />

تر ‏(يا با نظامي انقلابيتر)‏ روبرو خواهيم شد.‏ اين امر حتا تواند<br />

ميزان سنجش ما از جامعهي سوسياليستي محسوب شود.‏ براي<br />

جهتگيري سوسياليستي نميتوان مدام تكرار كرد ‏"بدون<br />

مبارزه براي سوسياليسم،‏ زنان رها نخواهند شد"‏ برعكس،‏<br />

متفاوت دانست.‏ خواص كليت نيز حاصل جمع خواص اجزاي آن تاكيد بايد بر آن باشد كه ‏"بدون مبارزه براي رهايي زنان،‏<br />

نيست.‏ يك بخش را هر قدر هم كه مهم و تعيين كننده باشد سوسياليسمي در كار نخواهد بود".‏<br />

نميتوان جايگزين كليت كرد.‏ فصل مشترك مبارزهي همهي اقشار<br />

نياز به سوسياليسم و كمونيسم ميتواند و بايد از زبان قشرها و<br />

و طبقات ستمديده در يك جامعه در مبارزهاي است كه براي تغيير<br />

طبقات مختلف ستمديده و به شكل جنبشهاي متفاوت بيان شود.‏<br />

اين كليت صورت ميگيرد.‏ از درون ستم خاصي كه بر هر يك<br />

بدون تلاش براي چنين امري،‏ نميتوان سخن از تحول انقلابي<br />

از بخشهاي جامعه روا ميشود،‏ نخست،‏ محكوميت كل نظام است<br />

جامعه به ميان آورد.‏ محدود كردن ‏"سوسياليسم"‏ به جنبش<br />

كه رخ مينماياند.‏ به همان اندازه كه از ستم برزن،‏ ميتوان كل كارگري،‏ بيان كم بها دادن به نقش آگاهي كمونيستي در تحول<br />

نظام جامعهي طبقاتي را محكوم وآن را به مصاف طلبيد،‏ از ستم تودهها و تغيير همه جانبهي جامعه در همهي عرصههاست.‏<br />

بر ديگر بخشهاي جامعه نيز ميتوان چنين نتيجهاي گرفت.‏ گرايشي قوي در ميان فعالان چپ موجود است<br />

گفتني است كه وانگهي هر بخشي از جامعه در قالب جنبشهاي تودهاي متفاوت به كه جنبش كارگري و جنبش كمونيستي را يكسان ارزيابي مي-‏<br />

روش و شكل خاصي ضرورت ايجاد يك كليت نوين را بيان مي-‏ اين گرايش،‏ نقشي را<br />

كنند و تفاوتي ميان اين دو قائل نيستند.‏ كند.‏ بدون تاكيد بر جايگاه هر يك از اين جنبشها در ساختار كه جنبش كمونيستي درارتباط با تغيير كلي جامعه و متحول<br />

كلي،‏ نميتوان به درك همه جانبهي واقعيت نائل آمد و پيوند كردن ديگر جنبشها دارد را به جنبش كارگري واگذار ميكند.‏ اما<br />

مشترك واقعي ميان آنان را به درستي فهميد.‏<br />

واقعيت اين است كه بين مبارزهي روزمرهي كارگران ‏(يا آنچه كه<br />

پيوند مبارزهي كارگران با مبارزهي زنان به دليل فقر يا ستم به عنوان جنبش كارگري شناخته شده)‏ با جايگاه و وظيفهي<br />

مشترك نيست،‏ بلكه به طور اساسي درگيري و مواجهه با يك تاريخي طبقهي كارگر در به سرانجام رساندن انقلاب كمونيستي و<br />

كليت واحد است كه سرنوشت اين مبارزات را به يكديگر گره زده پايه ريزي جامعهي عاري از ستم و<br />

است.‏ در نظر نگرفتن اين كليت<br />

استثمار بسيار فاصله است.‏ كمونيسم<br />

خاصي كه بر هر يك از از درون ستم مشترك،‏ پايهي بسياري از در پاسخگويي به وظيفهي تاريخي يك<br />

تحليلهاي محدودنگرانه است.‏<br />

بخشهاي جامعه روا ميشود،‏ نخست،‏<br />

طبقهي معين پا به عرصهي جهان<br />

براي مثال بسياري فكر مي كنند<br />

نهاد.‏ طبقهاي كه توانايي خود رهايي<br />

محكوميت كل نظام است كه رخ مي-‏ كه اگر جنبش زنان به جنبش كارگران و بشريت را داراست.‏<br />

نماياند.‏ به همان اندازه كه از ستم برزن،‏<br />

كارگري متصل شود و يا در<br />

درست است كه ماركس و انگلس در<br />

جنبش زنان بر خواستههاي<br />

اقتصادي زنان زحمتكش و كارگر ميتوان كل نظام جامعهي طبقاتي را مانيفست كمونيست بر ‏"عدم جدايي<br />

منافع كمونيستها از منافع كارگران"‏<br />

محكوم وآن را به مصاف طلبيد،‏ از ستم بر تاكيد شود ميتوان به اين جنبش انگشت نهادند.‏ اما همزمان تاكيد كردند<br />

خصلت طبقاتي و سوسياليستي<br />

كه ‏"كمونيستها همواره و همه جا<br />

ديگر بخشهاي جامعه نيز ميتوان چنين<br />

بخشيد.‏ اين نگرش و اين روش،‏ نه<br />

منافع كل جنبش را نمايندگي مي-‏<br />

نتيجهاي گرفت.‏ وانگهي هر بخشي از طبقاتي است و نه سوسياليستي.‏ كنند."‏ و برتري آنها ‏"بر بقيهي تودهي<br />

خصلت طبقاتي و سوسياليستي<br />

جامعه در قالب جنبشهاي تودهاي<br />

عظيم پرولتاريا در آن است كه از سير<br />

جنبش زنان توسط كليت نويني<br />

كه برايش مبارزه ميكند،‏ تعيين متفاوت به روش و شكل خاصي ضرورت جنبش پرولتري،‏ شرايط و پيامدهاي<br />

عام و نهايي آن درك روشني دارند."‏<br />

ايجاد يك كليت نوين را بيان ميكند ميشود.‏ در واقع تفاوت مبارزات زنان با مبارزات كارگران در اين<br />

(1)<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

60


يب<br />

در طول حيات جنبش كمونيستي،‏ با دركهاي محدود و برداشت-‏<br />

هاي نادرستي از اين جملات مانيفست روبرو شدهايم.‏ معمولا<br />

‏"منافع كل"‏ و ‏"پيامدهاي عام و نهايي"‏ جنبش،‏ به منافع و<br />

مصالح خاص جنبش كارگري محدود شده است،‏ به هم تنيدگي<br />

منافع اين طبقه در رهايي كل بشر و از بين بردن تمامي اشكال ستم<br />

و استثمار در پردهي ابهام قرار گرفته است و بر مبناي اين دركهاي<br />

محدود،‏ آگاهي طبقاتي كه از خصلت تاريخي جهاني برخوردار<br />

است با آگاهي خودبخودي هم تراز قلمداد شده و سرانجام اينكه<br />

جنبش كمونيستي معادل جنبش كارگري قرار گرفته است.‏ چنين<br />

دركهايي در عمل،‏ مانع درك عميق از مناسبات كلي جامعهي<br />

طبقاتي و شكافهاي اساسي آن ميشوند.‏ كم بها دادن به نقش<br />

ساير جنبشهاي اجتماعي در مورد دگرگوني كلي جامعه،‏ راه را بر<br />

پيوند و آموزش متقابل طبقهي كارگر و كمونيستها با اين جنبشها<br />

ميبندد.‏ ماركسيسم فقط بر پايهي نيازهاي جنبش كارگري پديد<br />

نيامده است.‏ ماركسيسم به عنوان عاليترين مرحلهي شناخت بشر<br />

در قرن<br />

آسيب كم بها دادن به اين مسئله فقط اين نيست كه مدام<br />

بر تنش ميان جنبش كمونيستي و جنبش زنان افزوده<br />

خواهد شد و رابطهي ميان اين دو جنبش را گسستهتر از<br />

آنچه كه هست خواهد كرد،‏ مسئلهي اساسي بر سر اين<br />

نكته است كه اگر جنبش كمونيستي درك خود را در<br />

مورد مسئلهي زنان تصحيح نكند،‏ آن را تكامل ندهد،‏<br />

شفاف و عريان به آن نپردازد و بر مبناي آن عمل نكند،‏<br />

يك پارچگي خود را از دست ميدهد<br />

19<br />

ميلادي بر پايهي مطالعه و فرآيند آخرين دستاوردهاي<br />

دانش بشري در زمينههاي گوناگون از جمله مسئلهي زنان متولد<br />

شد كه در ادامهي اين سلسله نوشتارها بدان خواهيم پرداخت.‏<br />

كم بها دادن به جنبش زنان فقط محدود به گرايشي كه نقش<br />

جنبش كارگري را در جامعه مطلق ميكند،‏ نيست.‏ حتا در ميان<br />

كساني كه بر تمايز ميان جنبش آگاهانهي كمونيستي و جنبش<br />

خودبخودي كارگري تاكيد دارند نيز گرايش كم اهميت دادن به<br />

جنبش زنان مشاهده ميشود.‏ كم نيستند كساني كه مبارزهي زنان<br />

را در قياس با<br />

مبارزهي طبقاتي،‏ درجهي دوم و غيرعمده ارزيابي مي-‏<br />

كنند.‏ بر مبناي اين گرايش،‏ زنان بايد مبارزهي خود را به مثابه<br />

جزيي از مبارزهي بزرگ تر و كلي كارگران به پيش ببرند.‏ ‏(جزيي كه<br />

همواره قرباني كل شده است.)‏ حاملان چنين ديدگاهي به جنبش<br />

زنان با تحقير مينگرند.‏ ارزشي براي دستاوردهاي نظري و عملي<br />

جنبش زنان قائل نيستند و در بهترين حالت،‏ معتقدند كه ماركس و<br />

انگلس اين مسئله را يك بار و براي هميشه حل كردهاند و ديگر<br />

نيازي به رويارويي،‏ كنكاش،‏ جذب نقادانه و سنتز دستاوردهاي بشر<br />

در زمينهي مبارزاتي مشخص،‏ براي رهيافتي عاليتر نيست.‏<br />

از آن هنگامي كه ماركسيسم پا به عرصهي وجود گذاشت،‏ انقلابي<br />

در انديشه ورزي بشر صورت گرفت.‏ روش و بينشي ظهور كرد كه<br />

با اتكا به آن ميتوان به تجزيه و تحليل از پديدههاي گوناگون<br />

اجتماعي پرداخت و جهتگيري تكامل آنها را با توجه به نقش و<br />

جايگاه دخالتگر و فعال انسان روشن كرد.‏ ماركسيسم،‏ هرگز ادعا<br />

نداشته است كه يك بار براي هميشه پاسخ همهي مسائل را يافته<br />

و ديگر نيازي به بازبيني و نقد و تكامل خود ندارد.‏ رهبران جنبش<br />

كمونيستي بارها بر خصلت نقادانه و علمي ماركسيسم تاكيد داشته<br />

و خاطر نشان كردهاند كه ماركسيستها بايد همواره آمادهي<br />

گسست از ايدههاي كهن و پذيراي ايدههاي نوين باشند.‏<br />

ماركسيستها بايد تغييرات جهان مادي را كه مدام در حال تحول<br />

و حركت است در نظر داشته باشند و تلاش كنند آن تغييرات را<br />

به درستي در آراي خود منعكس كنند.‏ ماركسيست ها بايد به ايده<br />

هاي نويني كه در عرصه هاي مختلف زندگي اجتماعي از آزمون<br />

هاي علمي و هنري گرفته تا مبارزه درعرصههاي توليدي و طبقاتي<br />

كه به ظهور ميرسد،‏ برخورد ديالكتيكي داشته باشد و از آنها براي<br />

پويايي و تكامل ماركسيسم سود جويند.‏<br />

روش فوق در برخورد به تجربههاي جنبشهاي تودهاي مختلف نيز<br />

صادق است.‏ بي جهت نبود كه لنين بارها بر يادگيري از مبارزات<br />

تودهها درهمهي عرصهها تاكيد داشت.‏ به ظاهرهمهي كمونيستها<br />

قبول دارند كه رابطهي متقابلي ميان جنبش كمونيستي و جنبش<br />

كارگري وجود دارد.‏ اما زماني كه مسئلهي فراگيري از دستاوردهاي<br />

نظري و عملي ساير جنبشهاي تودهاي و به طور مشخص جنبش<br />

زنان به ميان مي آيد،‏ اما و اگرها آغاز ميشود.‏ بيتفاوتي و<br />

توجهي بخش بزرگي از فعالان چپ به نظريههاي گستردهاي كه<br />

طي چند دههي اخير،‏ توسط فمينيستها در مورد ستم بر زنان در<br />

گوشه و كنار جهان توليد شده،‏ اسفبار است.‏ به ندرت ميبينيم كه<br />

ماركسيستي اعلام كند اين يا آن نكتهي نظري يا دستاورد عملي<br />

جنبش زنان را به رسميت ميشناسد و يا قبول كند كه جذب و<br />

سنتز اين يا آن نكتهي نظري فمينيستي درك ما را از علم انقلاب<br />

افزايش داده است.‏ كمتر ماركسيستي حاضر است نقادانه به تئوري<br />

و پراتيك جنبش كمونيستي در ارتباط با جنبش زنان بپردازد و راه<br />

را براي ارتقا و تكامل درك كمونيستها از مسئلهي زنان هموار<br />

كند.‏ خلاصه اينكه،‏<br />

-<br />

كمتر ماركسيستي قبول دارد كه بخش<br />

مهمي از آگاهي كمونيستي،‏ آگاهي نسبت به مسئلهي زن<br />

است و ارتقاي آگاهي فمينيستي بخشي جدايي ناپذير از<br />

ارتقاي آگاهي كمونيستي است.‏<br />

61<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


كدر<br />

يي<br />

بايد خاطر نشان كرد كه دلايل گوناگوني براي چنين رويكردهايي<br />

موجود است.‏ در يك سطح كليتر و عموميتر ميتوان اين مسئله<br />

را به درك نازل از ماركسيسم و تحول و تكامل بعدي آن و<br />

تغييرات انقلابي،‏ ضرورتي براي ايجاد جامعهي سوسياليستي و<br />

همچنين نفوذ ديدگاههاي مردسالارانه در جنبش كمونيستي ربط<br />

داد.‏ در اين باره در بخشهاي پيشين اشارهي كوتاهي شده و در<br />

ادامهي اين نوشتار،‏ ابعاد ديگري از آن را بيشتر بررسي خواهيم<br />

كرد.‏ اما در اينجا به يك درك رايج از رابطهي كل و جزء و نتايج<br />

آن در مورد رابطهي جنبش كمونيستي كه به درستي مدعي<br />

مشاهدهي نابرابري طبقاتي اجتماعي و لزوم تغييرات كلي در<br />

جامعه و جهان است،‏ با جنبش زنان كه به طور عمده بر حل يكي<br />

از مسائل خاص جامعه و جهان تكيه دارد،‏ ميپردازيم.‏<br />

گروههاي مختلف اجتماعي كه هويت خود را بر مبناي فرهنگ،‏<br />

قوميت،‏ نژاد و جنسيت مشخص تعريف ميكنند و محور تلاش آنها<br />

حل مشكلات خاص خودشان است،‏ همواره ماركسيستها را متهم<br />

مي كنند كه آنچنان مشغول مبارزه عليه كليت مناسبات طبقاتي<br />

هستند كه از پرداختن به مسائل مشخص آنان غفلت ميورزند.‏<br />

البته ما با اشكال متنوع چنين گرايشي در بيشتر جنبش چپ ايران<br />

روبرو بوده و هستيم.‏ اين امر به ويژه در نوع نگاه اين دسته از<br />

‏"ماركسيستها"‏ به جنبش زنان مصداق مييابد.‏ بسياري تصور<br />

ميكنند با تغيير حاكميت سرمايه داري،‏ اوضاع خودبخود براي<br />

همهي اقشار،‏ از جمله براي زنان نيز روبراه خواهد شد.‏ اين افراد<br />

حمايت از مبارزات مختلف اجتماعي به طور مثال حمايت از<br />

جنبش زنان را منوط به اين شرط پايه اي به اصطلاح رفع<br />

استثمار طبقاتي ميكنند.‏<br />

در صفوف جنبش زنان نيز گرايشي قوي موجود است كه توجه<br />

چنداني به رابطهي رهايي زنان و مبارزه براي دگرگوني در كل<br />

نظام حاكم ندارد.‏ در واقع هر گروه يا قشر ستمديده براي تحقق<br />

منافع ويژهي خود به ناگزير نيازمند داشتن چشم اندازي از كل<br />

نظام اجتماعي و جايگاه خود در آن است.‏ زناني كه در صدد<br />

رهايي خود هستند نه تنها نياز به فهم عميق ساختار پدرسالارانه<br />

و چگونگي عملكرد آن دارند،‏ بلكه به همان ميزان ضرورت دارد<br />

روشن و درستي از نقش و جايگاه كليهي ساختارهاي<br />

پدرسالارانه و مردسالارانه در كل نظام اجتماعي و همچنين نقش<br />

اين ساختارها در توليد و باز توليد كليهي نابرابريهاي اجتماعي<br />

و طبقاتي كسب كنند.‏<br />

) يب<br />

به درستي بخشي از مشكل در هر دو گرايش توجهي به مسائل<br />

يك بخش از جامعه تحت عنوان در نظر گرفتن كل و يا بيتوجهي<br />

به ساختارهاي كلي تحت عنوان درنظر گرفتن مسائل يك بخش<br />

معين)‏ به فقدان درك درست از رابطهي ميان جزء و كل و در اين<br />

زمينهي مشخص،‏ به رابطهي ميان تغييرات در يك بخش يا جزء با<br />

تغييرات كلي مربوط مي شود.‏ اين گرايش ها از رابطهي<br />

ديالكتيكي،‏ دائمي و متقابل ميان جزء و كل غافلند،‏ در حالي كه<br />

ماركسيسم همواره بر رابطهي ديالكتيكي بين جزء و كل تاكيد<br />

داشته است.‏ اجزا نميتوانند خارج از رابطهي خويش با كل وجود<br />

داشته باشند و كل نيز نميتواند خارج از اجزاي تشكيل دهندهاش<br />

وجود داشته باشد.‏ مبارزه براي تغيير در كل نظام،‏ از مبارزه براي<br />

تغيير در اجزاي آن جدا نيست.‏ همان طور كه مبارزه براي تغيير در<br />

اجزا،‏ از مبارزه براي تغيير در كل نظام جدا نيست.‏ البته بايد اشاره<br />

كرد كه بدون تغيير در چارچوبهاي كلي،‏ تغييرات در اجزا،‏ دوام<br />

چنداني نخواهند يافت و ميتوانند به سرعت تغيير ماهيت دهند.‏<br />

پرسش مهم اين است كه آيا رابطهي ميان شكافهاي جنسيتي و<br />

طبقاتي را ميتوان به سطح رابطهي<br />

ميان جزء و كل تقليل داد؟<br />

به ويژه آنكه ميدانيم ستم جنسيتي و ستم طبقاتي به شكل<br />

پيچيدهاي در هم تنيده شدهاند و به دشواري ميتوان مسئلهي<br />

زنان را به يك جز تقليل داد و جنبههاي گوناگون اين دو نوع ستم<br />

را به طور عيني و آشكار از يكديگر تفكيك كرد.‏ بسياري از<br />

‏"ماركسيستها"‏ با تفكر به ظاهر كليت گرايانه ‏(اما به شدت تنگ<br />

نظرانه و تقليل گرايانه)‏ و با ارايهي فرمولبنديهايي همچون ‏"با<br />

ملغي شدن روابط كار مزدي ستم بر زن از بين ميرود"‏ در واقع<br />

خيال خود را راحت ميكنند.‏ آنان با تاكيد يك جانبه بر مبارزه با<br />

كل نظام سرمايه داري قادر به درك اهميت جايگاه مبارزات زنان<br />

نيستند و بدون ترديد تلاشهاي آنان حتا در زمينهي مبارزه براي<br />

تغييرات كلي نيز ره به جايي نخواهد برد.‏ اينگونه ‏"كليت گرا "<br />

در عمل راه را بر فهم ويژگيهاي مبارزات در ‏"اجزا"‏ ميبندد و<br />

مهم تر از آن قادر به درك آن تاثيرهايي كه تغييرات در يك بخش<br />

يا يك جزء بر كليت تكامل يك پديده ميگذارد،‏ نيست.‏ حال آنكه<br />

همين تغييرات ‏"جزئي"‏ ‏(كه چندان جزئي هم نيستند)‏ در مواقعي<br />

ميتواند حتا موجب تغييرات مهم و كيفي در كل نظام آن پديده<br />

شود.‏ اين مشكل عمدهاي است كه امروزه در ارتباط با خط سير<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

62


يها<br />

يها<br />

1<br />

2<br />

كلي جنبش كمونيستي در مورد جنبش زنان با آن روبرو هستيم.‏<br />

اين نوع نگرش،‏ كليت يا تماميت را به صورت يك مجموعه-‏<br />

ي واحد و بي تضاد نگاه ميكند.‏ در صورتي كه به قول<br />

اسلاوي ژيژك<br />

‏(فيلسوف معاصر)‏ كليت،‏ همواره يك ساختار<br />

تضادمند است.‏ ساختاري پرشكاف و<br />

پاره پاره.‏ كل،‏ يك قاب<br />

يا چارچوب خنثي و بي طرف براي مجموعهي اجزا و<br />

محتواي آنها نيست،‏ بلكه در ذات خود تفرقه افكن است و<br />

حتا محتواي اجزاي خود را تكه تكه ميكند.‏<br />

افزون بر اين،‏ هر جزء يك كل،‏ پديدهي كلي را از نو شكل ميدهد<br />

و ميتواند حتا به تنهايي،‏ ويژگي كليت يك ساختار را دگرگون<br />

كند.‏ به قول ژيژك؛ يك پديدهي كلي،‏ هرگز بدون ‏"پس مانده"‏<br />

نيست.‏ هميشه عنصري هست كه از آن ‏"بيرون ميزند"‏ و يك<br />

پارچگي كل را مختل ميكند.‏ همان جزئي كه در عين حال<br />

بخشي از كل است،‏ ميتواند تحت شرايطي تعيين كنندهي پديده-‏<br />

ي كلي نيز شود.(‏‎2‎‏)‏<br />

استفاده از مفاهيم بالا براي ترسيم رابطهي كنوني ميان جنبش<br />

كمونيستي و جنبش زنان خالي از فايده نيست.‏ با برداشت معيني<br />

ازاين مفاهيم ميتوان گفت كه مسئلهي زنان همان"جزئي"‏ است<br />

كه مدتهاست از خط كلي جنبش كمونيستي ‏"بيرون زده"‏<br />

است.‏ چنانچه اين ‏"بيرون زدن"‏ تداوم يابد ميتواند در درازمدت<br />

آسيبهاي جدي به جنبش كمونيستي وارد آورد.‏<br />

آسيب كم بها دادن به اين مسئله فقط اين نيست كه مدام بر<br />

تنش ميان جنبش كمونيستي و جنبش زنان افزوده خواهد شد و<br />

رابطهي ميان اين دو جنبش را گسستهتر از آنچه كه هست<br />

خواهد كرد،‏ مسئلهي اساسي بر سر اين نكته است كه اگر جنبش<br />

كمونيستي درك خود را در مورد مسئلهي زنان تصحيح نكند،‏ آن<br />

را تكامل ندهد،‏ شفاف و عريان به آن نپردازد و بر مبناي آن عمل<br />

نكند،‏ يك پارچگي خود را از دست ميدهد.‏ به عبارت روشنتر<br />

ماهيت خويش را به عنوان جنبشي كه مخالف هر گونه ستم و<br />

استثمار است،‏ دچار ابهام ميكند و به عنوان جنبشي راديكال كه<br />

بايد آينده را نويد دهد و در راس پيشروترين افكار زمانهي خود<br />

قرار گيرد،‏ زير سئوال ميرود.‏<br />

نتيجه اينكه بدون نگاه انتقادي به درك و عملكرد گذشتهي<br />

جنبش كمونيستي درسطح ملي و بينالمللي،‏ بدون پذيرش<br />

دستاوردهاي مثبت و كنار زدن جوانب منفي آن قادر نخواهيم بود<br />

بر اين ‏"بيرون زدن"‏ فائق آييم،‏ جنبش كمونيستي را نوسازي<br />

كنيم و به بازسازي رابطه اي روشن،‏ درست و سرنوشت ساز با<br />

جنبش زنان،‏ به جنبشهاي اجتماعي ياري رسانيم.‏<br />

پانويسها:‏<br />

چنين گرايشي به طور مستقيم به پايين آمدن سطح توقع سياسي و افق ديد<br />

كمونيستها از وظايف خود ارتباط دارد.‏ شكستهاي جنبش كمونيستي در قرن<br />

بيستم و كارزار ضد كمونيستي بورژوازي بين المللي عليه كمونيسم نقش مهمي<br />

در تقويت اين گرايش ايفا كرده است.‏ ايدهي امكان تغيير بنيادين جهان تضعيف<br />

شده است.‏ تحت عنوان اينكه نميتوان انقلاب كرد و كل را تغيير داد،‏ يك نوع<br />

نگرش رفرميستي كه در پي اصلاح اجزا است،‏ ظهور كرده است.‏ پرداختن به<br />

‏"جزء"‏ به جاي مبارزه براي تغيير ‏"كل"‏ نشانده شده است.‏ به زبان ساده،‏ رفرم<br />

جاي انقلاب را گرفته است.‏ جانشين ساختن جنبش كارگري به جاي جنبش<br />

كمونيستي شكلي ديگر از همين گرايش است.‏<br />

شايد طنز آميز به نظر آيد كه نگرش برخي از اين ماركسيستها كه خود را ناقد<br />

پست مدرنيسم ميدانند،‏ به لحاظ سياسي بيشتر تحت تاثير آن قرار دارند و در<br />

عمل با پست مدرنيستها در يك صف قرار ميگيرند.‏ يكي از استدلالهاي<br />

كليدي پست مدرنيستها اين ادعاست كه عمل كردن بر مبناي هر گونه ‏"كلان<br />

روايت"‏ ‏(كه ماركسيسم نيز يكي از آنهاست)‏ به شكست و فاجعه ميانجامد و<br />

بهتر است به جاي تغيير كلي جامعه و جهان،‏ اصلاح اين يا آن جزء جامعه را<br />

هدف قرار دهيم.‏ پست مدرنيستها نيز فعاليت هايي را ايدهآليزه ميكنند كه<br />

هدف از آنها نه تغيير ساختاري بلكه جلوگيري از يك دگرگوني ريشهاي است.‏<br />

اسلاوي ژيژك در جدل با پست مدرنيستها و مقابله با پيروان ‏"سياست<br />

ورزي مبتني بر هويتها"‏ و با طرح ‏«تماميت هرگز بدون ‏"پس مانده"‏ نيست»‏<br />

و«هميشه عنصري هست كه از كل بيرون ميزند»،‏ درك شفاف تري از رابطهي<br />

كل و جزء،‏ ارايه داده است.‏<br />

از نظر او ‏"سياست ورزي مبتني بر هويت"‏ پديدهاي كاملا تاريخي است و به<br />

لحظهي تاريخي ويژهاي گره خورده است.‏ منتها پديدهاي است كه نسبت به<br />

شرايط اجتماعي تاريخي ظهور خود،‏ بي توجه است.‏ ژيژك فمينيسم را مثال<br />

ميزند و ميپرسد چه اتفاقي رخ داده كه يك قرن پيش اغلب مردم متقاعد بودند<br />

كه هويت جنسي،‏ امري طبيعي و خدادادي است و امروزه به همان اندازه متقاعد<br />

شدهاند هويت جنسي بر واقعيت ساختار جامعه استوار است؟ آيا اين تغيير را مي-‏<br />

توان بدون درنظرگرفتن تغييرات مهم اقتصادي – اجتماعي كه در قرن گذشته<br />

درارتباط با زنان صورت گرفته،‏ توضيح داد.‏ پست مدرنيستها و طرفداران<br />

‏"سياست ورزي مبتني بر هويتها"‏ به گونهاي وانمود ميكنند كه مردم به<br />

ناگهان فاكتها يا واقعيتها را كشف كردند و گويا يك قرن پيش هم قادر<br />

بودند اين فاكتها را كشف كنند.‏ او ميگويد كه ‏"سياست ورزي مبتني بر<br />

هويت"،‏ خود بخشي از يك تصوير بزرگتر است و ما نيازمند به يك ‏"كلان<br />

روايت"‏ يا داستاني كليت بخش هستيم كه آن را توضيح دهد.‏ از نظر ژيژك<br />

چنين روايتي ميتواند شكلهاي زيادي به خود بگيرد،‏ اما نسخهي مطلوب اين<br />

‏"كلان روايت"‏ همچنان ماركسيسم است.‏<br />

ژيژك در عين حال ميگويد تاكيد بر يك ديدگاه جزيي يا خاص لزوما تاكيد بر<br />

يك ديدگاه كلي را نيز در پي دارد.‏ هر يك از مواضع يا طرز تلقي جزيي يا<br />

خاص،‏ شكل يا دريافت كلي خود از سياست ورزي را مسلم ميانگارد.‏ او ضمن<br />

تائيد اينكه ‏"سياست ورزي مبتني بر هويت"‏ عرصهي سياست ورزي را به<br />

حوزههاي جديد گسترش داده،‏ در عين حال انتقاد ميكند كه با اين كار مفهوم<br />

‏"سياسي"‏ آن را نيز تضعيف كرده است.‏ چرا كه به قدر كافي سياسي نيست و<br />

خود را در چارچوب و بستر اجتماعي طرح ميكند كه گويي ربطي به مناسبات<br />

كليتر اقتصادي ندارد.‏ اينگونه سياست ورزي تنها در پي آن است كه در حد<br />

امكانات موجود به موقعيتي دست يابد.‏ ‏"سياست ورزي مبتني بر هويت"‏ درون<br />

پارامترهاي سرمايه داري و درون مرز امكانات آن عمل ميكند،‏ اما به دنبال<br />

تغيير آنها نيست.‏ به اين معنا هدف واقعي سياست ورزي را فراموش ميكند.‏<br />

براي آشنايي با آراي ژيژك ميتوانيد به كتاب ‏"درباره ژيژك"‏ اثر توي مايوز،‏<br />

مترجم فتاح محمدي رجوع كنيد.‏<br />

مه 2007<br />

behrang1384@yahoo.com<br />

63<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


ددا<br />

ىي<br />

د ددي<br />

مالكيت خصوصى<br />

و چالش نظام مادرتبارى<br />

پيدايش مالكيت خصوصى و فروپاشي<br />

ساختار جامعه مادرتبار<br />

نويسنده:‏ سيامك ستوده<br />

www.siamacsotudeh.com<br />

ويراستار:‏ ساسان دانش<br />

جامعهي بدوي در طي تاريخ يك ميليون سالهي خود،‏ پس از<br />

گذشتن از مراحل جمع آوري دانههاي گياهي و پيدايش<br />

كشاورزي دچار تحول جدي شد ودر جريان ورود به مرحلة<br />

دامداري،‏ با تسلط مردان و طبقات بر جامعه،‏ خصلت اشتراكي،‏<br />

دمكراتيك و مادر تبار خود را از دست<br />

.<br />

فرآيند اين تحول كه<br />

در همهي نقاط جهان در مقاطع متفاوت به وقوع پيوست،‏ منجر<br />

شد كه از ميان امكانات و وسايل توليدى متفاوتى كه در اختيار<br />

اقوام بدوى بود،‏ گلهدارى تحت كنترل مردان قرار گيرد؛ گلهداري<br />

شيوهي توليدي نويني محسوب ميشد كه با بازدهى و رشد<br />

فزايندهاش،‏ چه به عنوان منبع غذايى دايمى و چه به عنوان<br />

رشتهاى كه محصولات متنوع و بي شمارى را در اختيار جامعه<br />

قرار ميداد از اهميت بسيار و به مراتب بيشترى نسبت به ساير<br />

رشتههاى توليدى برخوردار شد.‏ در نتيجه با روند رشد سريع خود،‏<br />

تمركز بخش مهمى ازثروت و دارايى جامعه در اختيار مردان قرار<br />

گرفت و جايگاه مردان در جامعه بسيار مهم جلوه كرد.‏ با گسترش<br />

كشاورزى و امكان انبار كردن بخشي از محصولات كشاورزي براى<br />

تغذيهي رمه در زمستان،‏ سرعت توليد و تكثير رمه افزايش يافت و<br />

بيش از پيش مردان را به كنترل و بهره بردارى شخصى از ثروتى<br />

كه در اختيارشان بود تشويق نمود.‏<br />

پيش از آن به علت پايين بودن سطح توليد،‏ همهي آنچه كه<br />

توليد ميشد،‏ به مصرف ميرسيد و مازاد توليدى وجود نداشت تا<br />

كسى به تصاحب آن فكر كند.‏ ولى از آن به بعد،‏ فرآيند تحول<br />

جامعه،‏ با ورود به عرصههاى جديد توليد مانند دامدارى و<br />

كشاورزىِ‏ پيشرفتهتر،‏ و تاثير متقابل آن دو بر يكديگر،‏ و<br />

همچنين با اكتشافات جديدى مانند كشف فلزات-‏ كه بر كارآيى<br />

ابزار توليد،‏ از جمله وسايل توليد كشاورزى و صنايع دستى مي<br />

افزود،‏ تاثير دگرگونكنندهاي در تثبيت اين روند گذاشت.‏ اختراع<br />

خيش آهن،‏ چرخ دنده،‏ تبر فلزى و به موازات آن خط و تقويم،‏<br />

عامل مكملي شد تا حجم توليد از سطح مصرف جامعه فزونى<br />

يابد و انسان براى اولين بار مالك مازاد توليد شد.‏<br />

مازاد توليد براي نخستين بار كم و بيش در بخش توليد دامدارى<br />

رخ داد و در نتيجه،‏ اين مردان بودند كه از آن برخوردار شدند .<br />

پيش از آن،‏ بخش اعظم ثروت و دارا جوامع در كشاورزي و<br />

توسط زنان توليد ميشد.‏ ولي در آن زمان هرچه توليد ميشد به<br />

مصرف ميرسيد و مازاد چنداني در اختيار زنان باقي نميماند.‏ اما<br />

با پيدايش دامداري و بعد نگهداري بردگان-‏ كه همان اسراى<br />

جنگى بودند،‏ نه تنها بخش مهمى از ثروت جوامع در كنترل<br />

مردان قرار گرفت،‏ بلكه براى نخستين بار ثروت جديدى به وجود<br />

آمد كه حالت منقول داشت و ميتوانست به آساني مبادله شود.‏<br />

از آنجا كه كار مردان به طور عمده شكار و در نتيجه جنگ بود و<br />

لذا كار ارتباط با قبايل ديگر بر سر خون بها و جنگ و صلح با<br />

آنان بود،‏ در نتيجه روساى قبايل در همه جا از ميان مردان<br />

انتخاب مىشدند.‏ بنابراين،‏ رياست قبيله نه به معناي برتري<br />

مردان بر زنان،‏ بلكه به معناي نقش سادهي آنان در تقسيم<br />

طبيعي كار بود.‏ چنانچه به طور مثال،‏ ‏"كوباري"‏<br />

نقل ميكند كه در ميان جزيرهنشينان ‏"پِه لو"‏<br />

(Kubary)<br />

(Pelew )<br />

،Islander<br />

در<br />

‏"قدرت روساى مرد تنها در ميان مردان قبيله است<br />

كه معنا مييابد،‏ در حاليكه زنان حتا به آنها سلام نمىكنند.‏<br />

مردان بدون مشاوره با شوراى سركردههاى خانوارها حق انجام<br />

هيچ عملى را ندارند،‏ با كمك وهمراهي چند زن سالخورده كه<br />

ميتوانند در تصميمگيريها به او كمك كنند،‏ در بيشتر موارد<br />

ابتكار عملي نداشتند و درها را به روى خويش بسته مي ن<br />

1<br />

".<br />

همان طور كه گفته شد چنين تقسيم كارى به طور طبيعى يعنى<br />

بر اساس تواناييهاي طبيعي زنان و مردان،‏ و نه برتري يكى بر<br />

ديگرى انجام گرفته بود.‏ كما اينكه زنان نيز بخاطر جنبهي<br />

اعجابانگيز زايمان مسئوليت كار جادوگري و طبابت و ارتباط با<br />

نيروهاى نامحسوس طبيعت،‏ و به خاطر محدوديتهاي زايمان<br />

كار جمعآوري دانههاي گياهي و بعد باغدارى و كشاورزى اوليه و<br />

نگهدارى از كودكان و سالمندان را به عهده داشتند.‏ بخاطر كار<br />

شكار نيز وظيفهي اهلى كردن حيوانات و در نتيجه گلهداري به<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

64


ددا<br />

تعل<br />

يي<br />

مردان اختصاص يافته بود.‏ بنابراين همه چيز بر پايهي تقسيم<br />

بندي طبيعى و جنسى تعيين شده بود.‏<br />

از طرف ديگر،‏ وقتي كه توليد از نيازهاى فردى شخص براى زنده<br />

ماندن فراتر رفت،‏ برده كردن اسرا براى استفاده از نيروى كار آنان<br />

در مزارع و ساير كارها براى توليد بيشتر رايج شد.‏ در گذشته<br />

برده كردن و به طور كلى استثمار ديگران به كلى بي معنا بود.‏<br />

زيرا آنچه كه فرد توليد مىكرد،‏ در بهترين حالت صرف تغذيه<br />

براى زنده ماندن خودش ميشد.‏ به همين<br />

اسراى جنگى يا<br />

براى خدايان در طى مراسمى قربانى مىشدند و يا با حقوق كاملا<br />

برابر با ديگران به عضويت جامعه يا قبيله درمىآمدند.‏ ولى اينك<br />

با افزايش بازدهى توليد نه تنها كشتن آنها سودي نداشت،‏ بلكه با<br />

افزايش فعاليتهاى توليدى،‏ به كار آنان نيز نياز بود،‏ در نتيجه<br />

نگهدارى اسراى جنگى و استفاده از كار و خدمات آنها به عنوان<br />

برده مرسوم شد.‏<br />

از آنجا كه هر اسير به همان كسى كه او را در جنگ اسير كرده<br />

بود متعلق بود،‏ بردهها به مردان تعلق داشتند كه كار جنگ به<br />

عهدهي آنان بود.‏ به اين ترتيب است كه در جامعه و در ميان<br />

مردان،‏ قشرى كه نسبت به ديگران ثروت بيشترى را در اختيار<br />

داشت به وجود آمد.‏<br />

افزون براين،‏ پيشرفت تدريجي توليد و پيدايش اضافه توليد در<br />

مرحلهي معينى از تكامل اجتماعى،‏ نه تنها راه را براى پيدايش<br />

انگيزهي تصاحب ثروت و مالكيت خصوصى در ميان انسانها<br />

هموار كرد،‏ بلكه اين انگيزه را نخست در ميان مردان و به ويژه<br />

روساي قبيله و در يك كلام آنهايى كه بخش بيشترى از ثروت را<br />

تحت كنترل خود داشتند گسترش<br />

.<br />

اين همان قشرى است كه مدتي بعد به آريستوكراسي قبيله<br />

تبديل ميشود و به روشهاي مختلف ميكوشد تا بر ثروت و<br />

دارايىهاى قبيله دست يازيده و كنترل ادارهي قبيله را به نفع<br />

خود در اختيار بگيرد.‏<br />

اين امر در مورد زنان،‏ هنگامي كه كشاورزى عمدهترين منبع<br />

غذايى را تشكيل ميداد و قسمت اعظم توليد در كنترل آنان<br />

بود،‏ رخ نداد؛ زيرا در آن دوران نه تنها هنوز انسان به مرحلهي<br />

توليد مازاد،‏ آن طور كه در مرحلهي توسعهي دامدارى شاهد آن<br />

بوديم،‏ نرسيده بود،‏ بلكه ثروتى كه در اختيار زنان بود به خاطر<br />

غير منقول بودنش،‏ به راحتىِ‏ گله،‏ دام و محصولات جنبي آن<br />

قابل مبادله و انباشت نبود.‏<br />

با اين وجود،‏ در مورد زنان نيز ما شاهد آن بوديم كه چگونه در<br />

مراحل نهايى بربريت،‏ با رشد كشاورزى و در نتيجه دارا<br />

هاى<br />

تحت كنترل آنها،‏ قدرت و نفوذ زنان نيز به اوج خود ميرسد.‏ اين<br />

همان دورانى است كه خدايان زن به وجود ميآيند وخواستگاران<br />

زن براى آنكه مورد قبول وي و مادر او قرار گيرند،‏ مجبور مي-‏<br />

شدند تا حدودى در خدمت آنان قرار گيرند و در مزارع و باغها<br />

براي زنان كار كنند.‏<br />

به هر حال اين قدرت فزايندهي زنان،‏ در مسير پيشروى خود بود<br />

كه ناگهان با پيدايش و گسترش دامدارى و دامپروري،‏ چرخش<br />

ثروت و قدرت را در اختيار مردان قرار ميدهد و از آنجا كه گله و<br />

دام به خاطر سرعت در تكثير با شدت بيشترى از كشاورزى رشد<br />

مييابد،‏ بنابراين،‏ به تدريج،‏ قدرت زنان تحت تاثير قدرت<br />

فزايندهي مردان قرار ميگيرد و سرانجام اين مردانند كه به<br />

عنوان دارندگان عمدهي ثروت،‏ قشر ثروتمند قبيله را تشكيل<br />

ميدهند.‏<br />

در بسيارى نقاط،‏ مردان به عنوان دارندگان رمه وارد كار مبادله<br />

ميشوند و از اين طريق نه تنها بر دامنهي ثروت تحت كنترل<br />

خود مىافزايند بلكه با تبديل هديهي ازدواج به عنوان ‏"زن بها"‏ و<br />

سپس ‏"بچه بها"‏ راه را براى خريد و فروش زنان،‏ تصاحب<br />

فرزندان و موروثى كردن ثروت در خانوادهي خود هموار ميكنند.‏<br />

اكنون كه طعم شيرين مالكيت خصوصى،‏ مردان را سرشار از ميل<br />

دسترسى به ثروت نموده است،‏ افزايش ثروت از طريق تصاحب<br />

اموال جامعه و قبيله نيز به انگيزهي اشتها آور ديگرى نزد آنان<br />

براى افزايش ثروت تبديل شده است<br />

.<br />

اينگونه است است كه تعرض براى تصرف اموال عمومى به<br />

نفع خود ، تعرضى مردانه از آب در ميĤيد و به همين دليل<br />

65<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


قلاب كمربند مربوط به قبيلهي ميناهاسا<br />

اين تعرض منجر به استقرار هر چه بيشتر مالكيت خصوصى<br />

در دست مردان و نه زنان ميگردد به تدريج در پيشرفتهترين<br />

قبايل كه از سطح بالاترى از دارايى و ثروت برخوردار بودند،‏<br />

روساي قبيله كه البته همگى مرد بودند،‏ به تصاحب اموال و<br />

ثروت قبيله ميپردازند و با وجود مقاومت افراد قبيله،‏ به ويژه<br />

.<br />

زنان،‏ سرانجام قدرت مردانهي خود را به آنان و به توده عضو<br />

قبيله تحميل ميكنند.‏<br />

جايگزينى نظام مرد سالارى<br />

با برقرارى مالكيت خصوصى،‏ در مرحلهي نخست،‏ رمهها نيز مانند<br />

بسيارى چيزهاى ديگر به مالكيت شخصى مردان در ميآيند.‏<br />

اكنون مرد انتظار داشت كه در ازاء رمهاى كه براى ازدواج به اقوام<br />

زن ميداد،‏ چيزى معادل آن به وى بازگردانده شود.‏ به عبارت<br />

ديگر،‏ اكنون مردان قادر بودند با استفاده از ثروتي كه به شكل رمه<br />

و ساير اموال قابل مبادله در اختيار داشتند،‏ آنچه را كه مايلند،‏ از<br />

جمله زن دلخواه خود را،‏ عليرغم ميل وي به دست آورند.‏ به اين<br />

ترتيب رسم و سنت زيباي پيش كشى يا هديه دادن خانوادههاي<br />

زن و مرد به يكديگر در هنگام ازدواج،‏ جاى خود را به روابط غير<br />

انساني مبادلهي زن با رمه داد و پديدهي ‏"ازدواج رمهاى"‏ در ميان<br />

قبايلى كه به كار شبانى ميپرداختند،‏ به وجود آمد.‏<br />

البته اين پديده مانند هر پديدهي ديگري يك شبه بوجود نيامد و<br />

مراحل بينابيني خود را طي كرد.‏ منجمله يكي از اين مراحل<br />

بينابيني اين بود كه مثلا در ميان قبيلهي ‏"تودا"‏ ‏(‏Toda‏)ها،‏ گله-‏<br />

اى كه هنگام ازدواج به خانوادهي زن پرداخت ميشد ميان مردان<br />

اقوام زن تقسيم ميگشت و طبق رسوم قبيله،‏ نزد آنها براى رفع<br />

نيازهاى احتمالى زن و فرزندانش باقى ميماند.‏ بنابرهمان رسوم،‏<br />

زن ميتوانست به هنگام نياز نزد مردان اقوام خويش برود و در واقع<br />

2<br />

مهريهي خود را تقاضا كند.‏<br />

به اين ترتيب،‏ با تبديل ازدواج از طريق هديه دهى به ازدواج<br />

از طريق مبادله زن با رمه ، و تبديل پيشكش ازدواج به ‏"زن<br />

بها"‏ ، كنترل زنان بطور كامل بدست مردان افتاد.‏<br />

تا اين مقطع تاريخ،‏ عناصر اوليهي تشكيل خانوادهي مرد سالار<br />

يعنى مالكيت خصوصي مرد بر وسايل معيشت و ابزار توليد و<br />

همچنين مالكيت وى بر زن حاصل شده بود.‏ آنچه كه باقى ميماند<br />

تملك مرد بر فرزندان بود كه آن نيز خود بخود و از طريق مالكيت<br />

مرد بر زن به دست مىآمد.‏<br />

بايد توجه داشت كه تا آن زمان هنوز به رابطهي بيولوژيك مرد و<br />

فرزندان وى پى برده نشده بود،‏ در نتيجه موانعى كه بر سر تعلق<br />

كودكان به پدر واقعىشان وجود داشت ادامه داشت.‏ بنابراين حق<br />

پدرى بر فرزندان زن ميبايست از طريق ديگرى جز رابطهي<br />

بيولوژيك آنان حاصل ميشد كه اين حق از طريق ‏"بچه بها"‏<br />

حاصل گشت.‏<br />

‏"بچه بها"‏ همان ‏"زن بها"‏ بود.‏ به اين معنا كه تملك زن توسط<br />

مرد،‏ تملك كودكانِ‏ را نيز به همراه ميآورد.‏ در واقع مرد،‏ ‏"زن بها"‏<br />

را نه فقط براى تملك زن بلكه براى تملك فرزندان او بود كه مي-‏<br />

پرداخت.‏ به همين دليل در ميان بسيارى از اقوام ‏"بچه بها"‏<br />

مصطلح بود تا ‏"زن بها".‏<br />

‏"كرالى"‏ از قول ‏"هيكسن"‏ ميگويد كه در ميان<br />

‏"ميناهاسا"هاي ‏"سله بِس"‏<br />

‏"هارتس"‏ يا ‏"زن بها"‏ نبايد به عنوان قيمت زن در نظر<br />

گرفته شود،‏ بلكه قيمتي است براي زني كه هم توانايي كار كردن<br />

دارد و هم توانايي بارور شدن.‏<br />

،(Celebes)<br />

(Hickson)<br />

(Minahasa)<br />

(Harts)<br />

3<br />

براى همين در ميان اين اقوام،‏ دخترِ‏ باكره براى ازدواج چندان<br />

ارزشى نداشت،‏ چرا كه هنوز مشخص نبود كه آيا قادر است باردار<br />

شود يا خير؟ و ازدواج با وى ميتوانست از نظر مالى مخاطره آميز<br />

باشد.‏<br />

از جمله در ميان بوميان ‏"آكامبا"‏ در آفريقاى شرقى،‏ دخترى كه<br />

4<br />

باردار بود بهترين زن براى ازدواج محسوب ميشد.‏ در كنگو در<br />

قبايل ‏"مونگواندي"‏<br />

و داراي فرزند بود،‏<br />

(Mongwandi)<br />

6<br />

زني كه قبلا بارور شده بود<br />

5<br />

برابر دختر باكره قيمت داشت.‏ همچنين در<br />

قبيلهي ‏"بانتوها"‏ گلهاى كه براى مبادله با زن تحويل ميشد<br />

‏"لوبولا"‏ نام داشت و هنوز در ميانشان ضرب المثلى به اين شرح<br />

وجود دارد كه ميگويد:‏ ‏"گلهها بچهها را به وجود مىآورند."‏ ‏"رالف<br />

پدينگتون"‏ كه در اين مورد در ميان ‏"بانتوها"‏ پژوهشهاي بسيار<br />

جالب توجهى كرده است،‏ ميگويد:‏<br />

...."<br />

اين وضع به نحو آشكارترى در بعضى از گروههاى بانتو مشهود<br />

است.‏ در آنجا،‏ در صورت وقوع طلاق،‏ فرزندان نزد پدر مىمانند<br />

مگر اينكه گلهاى كه در موقع ازدواج به خانوادهي زن تحويل داده<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

66


شده بود مسترد ميشد كه در آن صورت فرزندان به اقوام مادر<br />

تعلق ميگرفت.‏ اين رسم در ضرب المثل رايجى به اين شكل<br />

6<br />

خلاصه شده است:‏ ‏"بچه ها در جايى هستند كه گلهها نيستند."‏<br />

در فلات ايران در دورهي ساسانيان نيز،‏ به هنگام ازدواج،‏ مبلغ<br />

مهريه را تعيين ميكردند و آن را به پدر دختر پرداخت مي-‏<br />

نمودند ولى اگر<br />

زن بارور نميشد،‏<br />

آن مبلغ را دوباره<br />

به مرد باز مي-‏<br />

گرداندند چرا كه<br />

اينگونه استدلال<br />

ميكردند كه<br />

دختر به قيمتى<br />

بالاتر از بهاى<br />

واقعياش فروخته<br />

7<br />

شده است.‏<br />

مدتها بعد،‏<br />

وقتى كه نقش<br />

مرد در ايجاد<br />

نطفه شناخته<br />

شد،‏ جامعهي مردسالار حتا يك گام جلوتر گذاشت و نقش زن را<br />

در به وجود آمدن كودك به طور كلى منكر شد.‏ به طور مثال<br />

متفكران يونان كه همگي مردسالار بودند اعلام كردند:‏ ‏"مردان به<br />

تنهايى كودكان را به وجود مىآورند و زهدان زن چيزى جز<br />

محفظهي مناسبى براى پرورش كودك نيست،‏ مادر در نهايت<br />

8<br />

يك پرستار است و پدر مولد منحصر به فرد".‏<br />

اهميت تصاحب فرزندان در اين مرحله،‏ به جز اهميت آنها به<br />

عنوان نيروى كار و شايد به عنوان عامل مهمتر،‏ اين بود كه مرد<br />

بتواند ثروتى را كه اينك تحت تملك خود در آورده است،‏ در<br />

خانواده و قبيلهي خود حفظ كند.‏<br />

اگر در مرحلهي نخست،‏ تلاش مردان متوجه برقرارى تملك و<br />

كنترل خود بر ثروت قبيله بود،‏ اكنون آنها نگران حفظ اين ثروت<br />

در خانوادهي خويش بودند.‏ اين كار تنها از طريق نظام<br />

پدرسالارى كه مستلزم انتقال ارث از پدر به فرزندان و به ويژه به<br />

پسر بود ممكن ميگرديد.‏<br />

البته نبايد تصور كرد كه اين تغييرات و تحولات به آسانى انجام<br />

پذيرفت.‏ برعكس،‏ دوران گذارِ‏ جامعهي مادرتبار به جامعهي<br />

پدرسالار به كندى و در طى هزاران سال،‏ تنها بر اثر پيدايش و<br />

رشد نطفههايى كه در درون خود جامعهي مادر تبار و بر عليه آن<br />

به وجود آمده بودند،‏ متحقق شد.‏<br />

نمونهاى از اين تقابل و تناقض را در گزارش ‏"اليزابت كولسون"‏ از<br />

زندگى بوميان ‏"پلاتوتونكا"‏ كه هنوز هم در زمان ما در برابر فشار<br />

عوامل مرد سالار مقاومت ميكنند،‏ ميتوان مشاهده نمود.‏ بوميان<br />

مزبور به وى ميگويند:‏ ‏"بر طبق ضوابط كهن،‏ سر و بازوى راست<br />

به پدر و بدن و بازوى چپ به مادر تعلق داشت.‏ اين مشاركت،‏<br />

الگوى معمول سنتى به شمار ميرفت.‏ اما اخيرا مردها اظهار<br />

نارضايتى ميكنند كه تمامى طفل به پدر تعلق دارد چرا كه در<br />

هنگام ازدواج،‏ براى مادر ‏"زن بها"‏ پرداخت كردهاند.‏ در حاليكه<br />

اعتراض آنها هنوز در نظام مادر تباري تغييرى حادث نكرده<br />

9<br />

است."‏<br />

اينگونه است كه ما در ميان ‏"تين كيت"هاي<br />

ميبينيم كه طبقات دارا،‏ پدرسالار و طبقات ندار،‏<br />

(Tinkit)<br />

آلاسكا<br />

10<br />

مادرتبارند.‏<br />

در سواحل آفريقاى جنوبى در"داهومى"‏ نيز شاهد هستيم كه<br />

روسا و آريستوكراسي زميندار،‏ پدرسالار و مردم عادي<br />

11<br />

مادرتبارند.‏<br />

اين مبارزه سرانجام به نفع طبقات دارا و شكست زنان پايان مي-‏<br />

پذيرد و در پي آن،‏ خانوادهي پدر سالار پا به عرصهي وجود مي-‏<br />

گذارد و زنان كه زمانى در كانون جامعه داراى مقام ارجمندي<br />

بودهاند،‏ مغلوب قدرت مردان ميشوند تا آنجا كه در يونان،‏<br />

عريانترين تمدن مردسالار،‏ زن را در خانه زندانى و بر بالاى<br />

سرشان سگهاى نگهبان ميگمارند،‏ در هند براى شستن گناهان<br />

شوهرش او را به آتش ميكشند و در كشورهاي اسلامى او را به<br />

خاطر عشق آزاد و رابطهي جنسي با ديگران شلاق زده و سنگسار<br />

ميكنند.‏<br />

1- Kubary, Die Socialen Einrichtungen der Pelauer, p. 39. In<br />

mothers, vol.1 p. 497.<br />

2 - Crawley Ernest, "Mystic Rose", vol. 2, p. 140.<br />

3 - J. Hickson, A Naturalist in north Celebes (1889), p. 282. In<br />

Crawley Ernest, "Mystic Rose", vol. 2, p. 140.<br />

4 - C. Eliot, the East African Protectorate, p. 125. In Brifault<br />

Robert, "the Mothers", vol. 3, p. 314.<br />

5 - H. H. Jonston, G. "Grenfell and the Congo", p. 677. In<br />

Brifault Robert, "the Mothers", vol. 3, p. 314.<br />

6 - Peddington Ralf. "An Introduction to Social Anthropology"<br />

v. 1, p. 140.<br />

627<br />

177<br />

-7<br />

تاريخ توحش،‏ اولين ريد،‏ فارسى،‏ جلد دوم،‏ صفحه<br />

زن به ظن تاريخ،‏ بنفشه حجازى،‏ صفحه<br />

8 - Brifault Robert, "the Mothers", vol. 1, p. 405.<br />

646<br />

588<br />

-9<br />

10 - W. H. Dall, Alaska and its Resources, vol. ii, p. 13. In<br />

Brifault Robert, the mothers , vol. 1, p. 482.<br />

11 - A. B. Ellis, the Ewe-Speaking People of the Slave Coast of<br />

West Africa, pp. 1775q. In Brifault Robert, the Mothers, vol. 1,<br />

p. 428.<br />

عكس يكي از اعضاي قبيله ي تودا<br />

تاريخ توحش،‏ اولين ريد،‏ فارسى،‏ جلد دوم،‏ صفحه<br />

تاريخ توحش،‏ اولين ريد،‏ فارسى،‏ جلد دوم،‏ صفحه<br />

67<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


سمينار بررسي ريشههاي ستمكشيدگي زنان<br />

‏(لندن،‏ فوريه 1987)<br />

سخنران:‏ يكي ازاعضاي هستهي زنان سوسياليست پاريس<br />

ويراستار:‏ ساسان دانش<br />

انگلس و مسالهي ستمكشيدگي زنان<br />

پيش ازآغاز بحث،‏ ازدوستان متشكل در انجمن و كميتهي زنان كه<br />

اين امكان را فراهم كردند تا امروز كنار يكديگر باشيم،‏ سپاسگزاري<br />

ميكنم و اميدوارم اين نوع سمينارها ادامه يابند و بتوانيم با<br />

همياري و مشاركت،‏ مباحث مربوط به زنان را شفاف كنيم تا به<br />

جنبش زنان ايران ياري رسانيم.‏<br />

ممكن است بحث در مورد ريشههاي ستمكشيدگي زنان،‏ براي<br />

برخي بحثي آكادميك به نظر آيد كه چندان به مسايل مشخص<br />

جنبش زنان در ايران و يا به وظايف ما در مرحلهي كنوني ربطي<br />

نداشته باشد.‏ اما بايد خاطر نشان كرد كه بدون داشتن تحليلي از<br />

ريشههاي مسالهي ستمكشيدگي زن در ابعاد كلي و جهاني آن،‏<br />

قادر نخواهيم بود به راه حلي براي رفع اين ستم،‏ نه در عرصه ي<br />

كلي و نه در موارد مشخص و خاص دست يابيم و از اين نقطه نظر،‏<br />

اگرچه تا به حال در اين زمينه بسيار گفته شده و بسيار نوشته<br />

شده،‏ اما هنوز كافي نيست!‏<br />

شايد بيش از يك قرن است كه بحثهاي اساسي در مورد ريشه-‏<br />

هاي ستمكشيدگي زنان،‏ جريان داشته است.‏ در ميان<br />

ماركسيستهاي كلاسيك،‏ انگلس بيش از ديگران به اين مساله<br />

توجه كرده و بخش مهمي از كتاب ‏"منشا خانواده،‏ دولت و مالكيت<br />

خصوصي"‏ را به اين موضوع اختصاص داده است.‏ اين كتاب پس از<br />

مدتي،‏ بارها و بارها مورد استفاده قرار گرفته است.‏<br />

با توجه به اينكه از يك سو،‏ هنوز بسياري عملكردها و برنامه-‏<br />

هايشان را در مورد زنان،‏ ادامهي روش ماركسيستي و به ويژه<br />

ادامهي بحثهاي انگلس معرفي ميكنند،‏ ولي از سوي ديگر،‏ در<br />

جنبش زنان كساني هستند كه پيرامون همين بحث،‏ مخالفت<br />

شديد خود را با انگلس و در واقع با ماركسيسم بيان ميدارند.‏<br />

افزون براين،‏ با در نظر گرفتن اينكه بيش از صد سال است كه از<br />

زمان نوشته شدن اين كتاب گذشته و طي سالها،‏ تغييرات مهمي<br />

در مناسبات اجتماعي به وقوع پيوسته كه در آن زمان مطرح<br />

نبودهاند،‏ از اين روي،‏ بررسي مجدد آراي انگلس ضرورت دارد.‏ با<br />

اشاره به اين دلايل،‏ بحث امروز خود را بر تحليل و ديدگاه انگلس<br />

متمركز كرده و تلاش ميكنم روشن سازم كه آيا به طور اصولي<br />

ماركسيسم ميتواند پاسخگوي اين مساله باشد يا خير؟<br />

تصور من بر اين است كه فقط روش ماركسيستي ميتواند كليت<br />

مسالهي زن را به طور جامع توضيح دهد و آن را تحليل كند و در<br />

نتيجه ما را به راه حل نزديك سازد.‏ اما اين بدان معنا نيست كه<br />

فرض كنيم انگلس در همهي پيشبينيها و در همهي جوانب<br />

نظرياش از اشتباه مبرا بوده و يا اينكه بحثهايش نياز به<br />

بازنگري يا تكامل ندارد.‏ اين شيوه برخورد،‏ درست نيست.‏ آرا و<br />

پيشبينيهاي ماركس و انگلس را نيز بايد در پرتو تجربههاي<br />

جديد و تحقيقاتي كه طي اين مدت انجام شده با در نظر گرفتن<br />

تحولاتي كه از آن زمان تا كنون در جامعهي سرمايهداري و<br />

چگونگي و شكل حركت آن رخ داده است،‏ دوباره بررسي كرد.‏<br />

بخش نخست بحث را با بررسي چند نكته كه به نقد و كاستيهاي<br />

بحث انگلس ‏(به ويژه پس از گسترش جنبشهاي زنان در دهههاي<br />

اخير)‏ كه به طورمرتب مورد اشاره قرار ميگيرند،‏ آغاز ميكنم.‏<br />

يكي از مهمترين انتقادها اين است كه انگلس ستم بر زن را به<br />

دورهي شكلگيري طبقات،‏ دولت و مالكيت خصوصي و بيشتر به<br />

تشكيل نهاد خانواده ربط ميدهد.‏ در حاليكه پيش از آن دوره نيز<br />

نوعي ستم بر زن يا دستكم تبعيض عليه زن وجود داشته است.‏<br />

ايراد ديگر،‏ پيشبيني ماركس و انگلس در مورد زوال سريع<br />

خانواده در جامعهي سرمايه داري و يا دستكم درون طبقهي<br />

كارگر،‏ كه ميبايد تا كنون انجام گرفته بود.‏ اين پيشبيني نيز<br />

متحقق نشد.‏<br />

در مورد پايههاي اقتصادي خانواده و تشكيل اين نهاد،‏ انگلس<br />

تأكيد زيادي بر مسالهي ارث دارد.‏ بررسي دوبارهي اين امر نيز<br />

حايز اهميت است.‏<br />

تأكيد يك جانبه بر ساختارتوليد،‏ ايراد ديگري است كه اغلب طرح<br />

ميشود؛ موقعيت زنان،‏ بيشتر در توليد اجتماعي و توليد وسايل<br />

معاش مورد ارزيابي قرار گرفته و راه حل نيز بر همين اساس بنا<br />

شده است.‏ در حاليكه با اشتغال زنان،‏ اين ستم از بين نميرود.‏ در<br />

بحث و بررسي خواهيم ديد كه اين بحث تا چه حد بحث خود<br />

انگلس بوده است و اگر چنين تأكيدي وجود دارد چگونه است و<br />

ايرادهاي آن چيست؟<br />

افزون بر آن،‏ پرولتريزه شدن زن هم به شكل خاصي انجام ميشود.‏<br />

يعني اينكه زنان،‏ به عنوان زن،‏ پرولتريزه ميشوند و تفاوت آن را<br />

بايد با مردان پرولتر مشخص كرد.‏ به طور كلي بايد اشاره كرد كه<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

68


روابط دروني طبقهي كارگر،‏ يعني رابطهي اجتماعي ميان كارگران<br />

زن با كارگران مرد،‏ تا حدي از منظر و ديدگاه انگلس ايده آليزه<br />

شده است.‏<br />

اين ايرادها اما اساس تئوري ماركسيستي در بارهي مسالهي ستم-‏<br />

كشيدگي زنان را زير سوال نميبرند.‏ همين ايرادها را نيز ميتوان<br />

با متد ماركسيستي،‏ يعني بر مبناي تحليل تاريخي ماترياليستي<br />

توضيح داد.‏ نكات جديدي نيز در روند و تحولات اجتماعي به وجود<br />

آمده است كه در دوران ماركس و انگلس مطرح نبودهاند،‏ بررسي،‏<br />

توضيح و تحليل اين عوامل جديد وظيفهي ماركسيستهاست.‏<br />

تقسيمبندي انگلس به طور خيلي كلي بر سه دورهي اساسي<br />

تاريخي استوار است.‏<br />

1- جوامع اشتراكي توليد و بازتوليد جمعي كه در آن ستمي بر<br />

زنان اعمال نميشود.‏<br />

2- جوامع طبقاتي پيشاسرمايهداري كه در آن همراه با پيدايش<br />

مالكيت خصوصي و طبقات،‏ زنان به بردگان مردان تبديل ميشوند<br />

و هيچ نقشي در توليد اجتماعي ندارند و در چارچوب خانه<br />

محبوس مي مانند و مشغول به خدمت رساني به مردان ميشوند.‏<br />

دوران سرمايهداري و صنعتي شدن جامعه كه طي آن زنان<br />

دوباره از چهارديواري خانه بيرون آمده و به طوركلي به حيطهي<br />

كار در صنعت يا توليد اجتماعي وارد جامعه ميشوند و با اين كار<br />

استقلال اقتصادي خويش را كسب ميكنند و پايههاي رهاييشان<br />

ريخته ميشود.‏ هم اكنون،‏ با ورود زنان به حيطهي توليد شاهد<br />

فروپاشي سريع نهاد سنتي خانواده هستيم.‏<br />

اما پيدايش ستم بر زن را فقط نميتوان به پيدايش مالكيت<br />

خصوصي بر ابزار توليد ‏(به معناي متداول آن،‏ يعني مالكيت فردي)‏<br />

ربط داد.‏ پدرسالاري در دورهاي پيدا مي شود كه مالكيت وجود<br />

دارد،‏ اما از نوع اشتراكي و قبيلهاي.‏ به عبارتي مالكيت خصوصي به<br />

مفهوم بالا هنوز شكل نگرفته ولي در همان دوران شاهد اشكالي از<br />

تبعيض عليه زن هستيم.‏ در عين حال بايد تاكيد كرد كه با<br />

پيدايش مالكيت خصوصي و نهاد خانواده،‏ ستم بر زن نهادينه تر<br />

شد،‏ ثبات يافت و تداوم و استمرار آن تضمين گرديد.‏<br />

بدين ترتيب هر چند پيدايش جوامع طبقاتي نقطه عطف مهمي در<br />

شرايط زنان ايجاد كرد،‏ ولي تبعيض عليه زن،‏ پيش از آن آغاز شده<br />

بود.‏ راجع به اينكه اين ستم به طور دقيق از چه زماني شروع شده،‏<br />

خود مردمشناسان نيز نظريههاي مختلفي ارايه دادهاند.‏ بيشتر آنها<br />

عقيده دارند كه پيش از پيدايش مالكيت خصوصي آغاز شده است.‏<br />

ولي به طور دقيق معلوم نيست از كي؟ به هرروي اين مساله در<br />

همين شكل كلي نيز داراي نكتهاي بسيار اساسي است و از اهميت<br />

ويژهاي برخوردار است.‏ در عين حال بايد در نظر داشت كه اين<br />

جوامع،‏ هر كدام شرايط خاص خود را داشتند و نميتوان يك مسير<br />

مشخص و مشترك و دقيقي را براي همهي آنها مفروض دانست.‏<br />

به روشني پيداست كه در دورهي گذار از جوامع اشتراكي بدوي و<br />

اوليه به جوامع طبقاتي،‏ نابرابريهاي اجتماعي كه از نوع نابرابريها و<br />

تقسيم بنديهاي طبقاتي نيستند به ظهور ميرسند.‏ يكي از اين<br />

نابرابريهاي اجتماعي،‏ تبعيض عليه زنان است.‏ تقسيم جنسيتي كار<br />

بين زن و مرد و بر اين اساس،‏ جايگاه ويژهي فرودست زن در<br />

اجتماع نهادينه شده و يك سري تبعيضها عليه حقوق فردي زنان،‏<br />

در همين دوره به وجود ميآيند.‏ اين امر اتفاقا با كنترل بر جنسيت<br />

زن شروع ميشود.‏ به هر حال در مورد قدرت بازتوليدي زن و رابطه-‏<br />

ي جنسي وي،‏ در هر دو مورد،‏ كنترل اعمال ميگردد و تمامي اينها<br />

به پيش از تشكيل جوامع طبقاتي مربوط مي شود.‏<br />

اما برخي از اين بحث نتيجهي نادرستي ميگيرند.‏ آنها چنين نتيجه<br />

ميگيرند كه گويا ستم بر زن هميشه وجود داشته است و يا اينكه<br />

ستم بر زنان را فقط ميتوان بر مبناي بيولوژيكي توضيح داد.‏<br />

اما اين نگرش،‏ طرز تلقي سادهنگري است.‏ در واقع بحثي كه<br />

درمتن عنوان شد،‏ اين نكته را نشان ميدهد كه از لحاظ تاريخي،‏<br />

تقسيم كار و تبعيض عليه زن و كنترل بر وي،‏ بر اساس ميزان<br />

رشد نيروهاي مولده آغاز شده كه هنوز اين مقدار از رشد ناكافي<br />

بود.‏ ارزش افزودهاي كه براي تقسيم طبقاتي جامعه و تشكيل<br />

طبقات ناچيز بوده است.‏ پيش از اينكه كنترل بر روي حاصل كار<br />

توليد كنندگان شروع شود و پيش از اينكه طبقهاي كه توليد نمي-‏<br />

كند،‏ حاصل كار زنان و مردان توليد كننده را تصاحب كند،‏ اشكالي<br />

از كنترل بر زنان،‏ بر امور جنسي و زاد و ولد شكل ميگيرد و اين<br />

كنترل،‏ البته به درجهاي از رشد نيروهاي مولده بستگي داشت.‏<br />

انگلس در مقدمهي كتاب خود تأكيد ميكند كه روابط اجتماعي<br />

انسانها،‏ طي يك دوران طولاني در فرايند تاريخ،‏ بيشتر تحت<br />

سلطهي روابط خويشاوندي بوده تا روابط طبقاتي.‏ اما در درون اين<br />

روابط خويشاوندي كه روابط اجتماعي را سازمان ميداده،‏ تضادهاي<br />

اجتماعي به شكل تضادهاي طبقاتي فرا روييدند و تكوين يافتند.‏ با<br />

پيدايش نابرابريهاي طبقاتي،‏ نابرابريهاي اجتماعي همچنان باقي<br />

ماندند واين همان دورهاي است كه به آن اشاره كرديم.‏<br />

انگلس در مورد جوامع طبقاتي پيشاسرمايهداري ميگويد:‏ ‏"در<br />

خانوار كمونيستي قديمي كه زوجهاي متعدد و فرزندان آنها را در<br />

بر ميگرفت ادارهي امور خانه به عهدهي زن بود،‏ ادارهي امور خانه<br />

به ميزان يك صنعت عمومي و اجتماعي ضروري تلقي ميشد ولي<br />

تهيهي غذا،‏ وظيفهي مرد بود.‏ اين وضعيت با پيدايش خانوار<br />

اما پيدايش ستم بر زن را فقط نمي توان<br />

به پيدايش مالكيت خصوصي بر ابزار توليد<br />

‏(به معناي متداول آن،‏ يعني مالكيت<br />

فردي)‏ ربط داد ‏.پدرسالاري در دورهاي<br />

پيدا مي شود كه مالكيت وجود دارد،‏ اما<br />

از نوع اشتراكي و قبيلهاي<br />

-<br />

-<br />

-<br />

-3<br />

69<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


پدرسالار و از آن هم بيشتر با پيدايش خانوادهي تك همسري<br />

تغيير كرد.‏ ادارهي امور خانه خصلت عمومي خود را از دست داد و<br />

ديگر امري نبود كه مربوط به جامعه باشد.‏ امور خانگي يك خدمت<br />

خصوصي تلقي شد.‏ زن اولين خدمتكار خانگي گشت و از شركت<br />

در توليد اجتماعي بيرون رانده شد.‏ تنها صنعت بزرگ نوين بود كه<br />

دوباره راه توليد اجتماعي را به روي زنان و آن هم تنها براي زن<br />

پرولتر،‏ باز كرد."‏<br />

در اينجا نيز به نظر من انگلس اشتباه ميكند.‏ دردورهي نظامهاي<br />

طبقاتي پيشاسرمايهداري،‏ زن از توليد اجتماعي بيرون رانده نمي-‏<br />

شود.‏ زن هرگز از توليد اجتماعي كنار گذاشته نشده است.‏ در تمام<br />

اين نظامها از نيروي كار زن در توليد اجتماعي به طور گسترده<br />

استفاده شده است.‏ مساله اين نيست كه آيا زنان در توليد اجتماعي<br />

شركت مستقيم داشتهاند يا نه و يا به طورمثال چقدر كار ميكرده-‏<br />

اند.‏ آن بحثهايي كه عدم وجود حقوق اجتماعي زنان را به دليل<br />

عدم شركت آنان در توليد اجتماعي و يا به دليل سنگيني بيشتر<br />

نظام سرمايهداري به خاطر در اختيار داشتن<br />

نيروي كار ‏«آزاد»‏ نياز داشت كه اين واحدهاي<br />

خانواده را كه در عين حال واحدهاي توليدي نيز<br />

بودند از مالكيت وسايل توليد دور كند تا نيروي<br />

كار هر عضو خانواده بتواند به عنوان نيروي كار<br />

آزاد در بازار عرضه شود و در اختيار نظام<br />

سرمايهداري قرار گيرد<br />

كار مردان توجيه ميكنند،‏ به طور اساسي در اشتباه هستند.‏ اگر از<br />

لحاظ تاريخي بدين پديده نگاه كنيم،‏ زنان همواره در خانواده و حتا<br />

بيرون از خانواده،‏ همپاي مردان و حتا گاهي بيشتر از مردان كار<br />

ميكردهاند.‏ براي مثال،‏ در شمال ايران ميدانيم كه زنان هميشه<br />

خيلي بيشتر از مردان كار ميكنند و نقش بيشتري در توليد<br />

داشتهاند.‏ با اين حال،‏ زنان از حقوق خود محروم بودهاند.‏ پس فقط<br />

مي توان نتيجه گرفت كه اين عامل تعيين كننده نيست.‏ حتا<br />

هنگامي كه ميگوييم زنان به كار خانگي كار درون خانه<br />

مشغول بودند،‏ بايد اضافه كنيم كه اين كار خود خصلتي توليدي<br />

داشته است.‏ خانوارها بخشي ازنيازهاي مصرفي خويش را مانند<br />

خوراك،‏ پوشاك و...‏ در خانه توليد ميكردند.‏ ‏(از اين نيز بگذريم كه<br />

با پيدايش اقتصاد مبادلهاي حتا بخشي از اين توليدها را براي<br />

فروش روانهي بازار ميكردند).‏<br />

در واقع جدايي كار خانگي و كار اجتماعي،‏ در دورهي مناسبات<br />

سرمايهداري آغاز ميشود.‏ اين نكتهي مهمي است كه بر موقعيت<br />

زنان در اين دوره تأثير بسيار دارد و ستم بر زن را عريانتر ميكند.‏<br />

در اين دوره است كه حيطهي توليد از حيطهي بازتوليد نيروي كار<br />

جدا ميشود.‏ توليد از خانواده جدا شده و به واحدهاي توليدي<br />

خارج از خانه انتقال داده ميشود.‏ با اين كار يك عرصهي توليدي<br />

خصوصي ايجاد ميگردد كه ديگر توليدات اجتماعي،‏ نه از طريق<br />

آن،‏ بلكه دقيقا خارج از آن سازمان داده ميشوند.‏ در قرنهاي<br />

تا ميلادي يعني در دورهي خاصي از رشد سرمايهداري،‏ اين<br />

مردان هستند كه بيشتر به كارگاههاي صنعتي و به طور كلي<br />

واحدهاي توليدي رانده ميشوند و دستيابي زنان به اين كارگاههاي<br />

توليدي كه به تدريج به خارج از خانه منتقل شده امكان پذير<br />

نيست و كار زنان به حيطهي خانه و كار درون آن محدود ميگردد.‏<br />

در همين دوره است كه گرايش جدايي حيطهي خانه از توليد<br />

اجتماعي آغاز ميشود.‏<br />

افزون براين،‏ نظام سرمايهداري به خاطر در اختيار داشتن نيروي<br />

كار ‏"آزاد"‏ نياز داشت كه اين واحدهاي خانواده را كه در عين حال<br />

واحدهاي توليدي نيز بودند از مالكيت وسايل توليد دور كند تا<br />

نيروي كار هر عضو خانواده بتواند به عنوان نيروي كار آزاد در بازار<br />

عرضه شود و در اختيار نظام سرمايهداري قرار گيرد.‏ بنا بر اين نظام<br />

سرمايهداري نياز داشت كه حيطهي توليد را از بازتوليد نيروي كار<br />

جدا كند و بدين شكل عرصهي خصوصي توليد به وجود آمد<br />

يعني نهاد نوين خانواده - حيطهاي كه تا آن زمان نه خصوصي بود<br />

و نه جدا از توليد.‏ جدايي اين دو حيطه موجب ميشود كه زنان به<br />

خاطر عملكردهاي اقتصادي كه توضيح خواهم داد،‏ هر چه بيشتر<br />

به حيطهي خصوصي خانواده محدود شوند،‏ اينجاست كه ميتوان<br />

گفت نقش خدمتكار خصوصي درون خانه براي آنها تثبيت مي-‏<br />

شود.‏ ‏(بحث البته بر سر يك گرايش كلي است و گر نه هنوز<br />

اشكالي از خانواده وجود دارند كه به نوعي درگير فعاليتهاي<br />

توليدياند.‏ برخي از اين خانوادهها در مناطق روستايي حتا گاهي،‏<br />

كالاهايي براي عرضه به بازار توليد ميكنند).‏<br />

از سوي ديگر با رشد صنعت و نياز بيشتر سرمايهداري به نيروي<br />

كار،‏ زنان را به بازار كار ميكشاند.‏ براي تحقق اين كار،‏ نظام<br />

سرمايهداري نياز داشت كه واسطههاي قدرت ميان خود و نيروي<br />

كار را - چه زن و چه مرد از بين ببرد.‏ تسلط مرد يا پدر در رأس<br />

خانواده بايد از بين ميرفت و اجازهي كار زن بايد به خودش<br />

سپرده ميشد تا اينكه ميتوانست به عنوان نيروي كار ‏"آزاد"‏<br />

عرضه شود ‏(همانطور كه دهقانان از سلطهي فئودالها آزاد شدند).‏<br />

در چنين بستر و زمينهاي است كه يك سري حقوق فردي براي<br />

زنان شناخته ميشود.‏<br />

اين امر حايزاهميت وداراي جنبههاي مثبتي است.‏ يعني زن به<br />

عنوان يك عنصر اجتماعي،‏ آزاديهايي كسب ميكند و تسلط<br />

شديد پدر يا شوهر بر كل خانواده ‏(بر حيات و كار همهي اعضاي<br />

آن)‏ كاهش مييابد و يا از بين ميرود.‏ از اين نقطه نظر مسالهي<br />

اشتغال زن و استقلال اقتصادياش گامي است در راه آزادي وي،‏<br />

گام مهمي در راه كسب استقلال فردي كه رهايي از روابط پيشين<br />

را ممكن ميكند.‏<br />

تأكيد انگلس براهميت اشتغال زنان در اين زمينهي تاريخي است<br />

17<br />

-<br />

-<br />

19<br />

-<br />

-<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

70


كه قابل درك است.‏ او اين گرايش جديدي را كه به ظهوررسيده<br />

تحليل كرده و در مورد مترقي بودن يا نبودن اين گرايش موضع<br />

خود را اعلام ميكند.‏ بايد در نظر داشت كه درهمان زمان،‏ حتا<br />

دردرون جنبش كارگري،‏ بسياري عليه حق كارزنان موضعگيري<br />

ميكردند.‏ آنها اظهار ميكردند كه جايگاه زن در خانه است و<br />

همين اتحاديههاي كارگري بودند كه عليه كار زنان مقاومت نشان<br />

ميدادند.‏ بنابراين بايد توجه داشت كه از اين جنبه،‏ تأكيد انگلس<br />

بر ضرورت كار زنان و دفاع از حق كار زنان اهميت بسيار دارد.‏<br />

با اين وجود انگلس نميگويد كه اين امر خود بخود براي آزادي زن<br />

كافي است و يا اينكه اين تنها شرط آزادي زن است،‏ بلكه ميگويد:‏<br />

‏"بدين ترتيب خصلت ويژهي تسلط مرد بر زن در خانوادهي نوين و<br />

ضرورت و نيز روند ايجاد تساوي اجتماعي واقعي بين آنها فقط<br />

هنگامي مشخص ميشود<br />

كه اين دو از نظر قانوني به<br />

طور كامل يكسان باشند.‏<br />

آنگاه آشكار ميشود كه<br />

نخستين شرط رهايي زن<br />

‏(توجه كنيم:‏ نخستين<br />

شرط و نه تنها شرط)‏ ورود<br />

دوبارهي زنان به عرصهي<br />

صنعت عمومي است كه<br />

مستلزم از بين رفتن<br />

خانواده به مثابه واحد<br />

خصوصي اقتصادي خواهد<br />

بود."‏<br />

در اينجا ميبينيم كه<br />

انگلس به مسالهي لزوم<br />

نابودي خانواده نيز اشاره ميكند.‏ وي در ضمن در همين پاراگراف<br />

بر سر ضرورت تساوي قانوني زن و مرد بحث ميكند و اين هم<br />

نكتهي قابل توجهي است.‏ هنگامي كه با يك تحليل ماركسيستي<br />

ريشههاي ستمكشي زن را بررسي ميكنيم و هنگامي كه ميگوييم<br />

مسالهي رفع ستمكشيدگي زنان فقط پس از يك انقلاب<br />

سوسياليستي و هنگامي كه همهي ساختار روابط اجتماعي تغيير<br />

كند،‏ مي تواند حل شود،‏ البته نبايد اين نتيجه را گرفت كه<br />

بنابراين،‏ ما هم اينك مبارزه نكنيم و بايد تا آن هنگام به انتظار<br />

بنشينيم!‏ خير!‏ ما از همين امروزنيز بايد از هر تساوي صوري و<br />

حقوقي قابل طرح دفاع كنيم و برايش بجنگيم.‏ البته در تمام بحث<br />

تلاش شده است تا نشان داده شود كه مساله دراينجا پايان نمي-‏<br />

پذيرد و با تساويهاي صوري نيز حل نخواهد شد.‏ نابرابري<br />

اجتماعي براي زنان ريشههاي عميقتر،‏ پايدارتر و نهادينهتري در<br />

نظام طبقاتي موجود دارد.‏ بدين سان،‏ ماركسيسم نسبت به تساوي<br />

حقوقي و مبارزه براي آن،‏ بي تفاوت نيست.‏<br />

افزون براين،‏ انگلس در ورقهاي ديگري از كتاب خود به نكات<br />

اساسي ديگري نيز ميپردازد كه دراين دوران عمده شدهاند.‏ مثلا<br />

مسالهي كار خانگي و پرورش اجتماعي كودكان و آزادي جنسي<br />

زن.‏ وي صنعتي كردن كار خانگي و مسالهي آزادي جنسي زن را<br />

به عنوان پايههاي لازم براي آزادي زن مينگرد و در كنار مسالهي<br />

اشتغال،‏ استقلال اقتصادي زن و ورود زنان به توليد،‏ بر اين مسايل<br />

نيز تأكيد ميكند.‏ بايد در نظر داشت كه يك جانبهنگري كه به<br />

انگلس نسبت دادهاند به هيچ وجه درست نيست:‏<br />

‏"بدين ترتيب موقعيت مردان دستخوش دگرگوني هاي اساسي<br />

خواهد بود.‏ اما موقعيت زنان نيز تغييرات مهمي پديد خواهد آمد.‏<br />

وسايل توليد به مالكيت عمومي در خواهد آمد.‏ خانوادهي تك<br />

همسري ديگر واحد اقتصادي جامعه نخواهد بود.‏ اقتصاد خصوصي<br />

خانگي به يك صنعت اجتماعي تبديل خواهد شد.‏ نگهداري و<br />

آموزش كودكان جزيي از خدمات اجتماعي خواهد شد.‏ جامعه<br />

ازهمهي كودكان،‏ چه<br />

مشروع و چه نامشروع<br />

به طور يكسان مراقبت<br />

خواهد كرد،‏ نگراني از<br />

‏"عواقب كار"‏ كه امروزه<br />

مهم ترين دليل<br />

اجتماعي چه اخلاقي<br />

و چه اقتصادي باز<br />

دارندهي دختران از<br />

آميزش با كسي است<br />

كه دوستش دارند،‏ از<br />

ميان خواهد رفت.‏ آيا<br />

همين بخودي خود<br />

براي استقرار مباني<br />

گسترش تدريجي آزادي<br />

هرچه بيشتر در روابط جنسي و براي تغيير افكار خشك عمومي در<br />

مورد مقولهي شرف بكارت و بي حرمتي زنان كافي نخواهد بود؟"‏<br />

پيش بيني ماركس و انگلس در مورد سرعت ورود زنان به حيطهي<br />

توليد،‏ پرولتريزه شدن سريع آنان و زوال خانواده در طبقهي كارگر،‏<br />

تحقق پيدا نكرد.‏ آنها هم در مورد آهنگ روند اين گرايش و هم در<br />

مورد علل آن اشتباه كردند.‏ ميبينيم كه خانواده،‏ حتا در طبقهي<br />

كارگر هم توانست به حيات خود ادامه دهد.‏ ولي با اين وجود،‏ در<br />

آن دورهي خاص،‏ چنين گرايشي به شدت وجود داشت.‏ زنان به<br />

طور گسترده وارد بازار كار ميشدند و همانطور كه انگلس در<br />

كتابهاي ديگرش نيز اشاره كرده است،‏ در طبقهي كارگر انگليس<br />

خانوادههاي بسياري وجود داشتند كه زنان به كار بيرون از خانه<br />

اشتغال داشتند و مردها بچه بغل به جاروكشي مشغول بودند.‏ هم<br />

اكنون شايد كمتر كسي بداند كه سرمايهداري در آن دوره حتا<br />

تسهيلاتي عمومي براي نگهداري كودكان ايجاد كرده بود.‏ با اين<br />

حال ماركس و انگلس در ارزيابي از قدرت سرمايهداري در كاهش<br />

سرعت پيشرفت و توسعهي تضادهاي ذاتي آن اشتباه كردند.‏<br />

گرايش بهكارگرفتن هر چه بيشتر زنان در صنعت و پرولتريزه<br />

-<br />

-<br />

71<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


دهيم .<br />

.<br />

-<br />

-<br />

كردن سريعتر آنان نسبت به مردان به دليل امكان خريد ارزانتر<br />

نيروي كارشان عليرغم ارزش بيشتر آن از نيروي كار مرد گرايش<br />

مختصي بود كه مورد علاقهي سرمايهداران منفرد قرار داشت.‏ اما<br />

برخلاف اين گرايش و بنا به منطق اقتصاد كالايي،‏ نيروي كار زنان<br />

در نظام سرمايهداري هيچگاه نميتواند جانشين نيروي كار مردان<br />

گردد،‏ چرا كه هزينهي بازتوليد نيروي كار زنان در مجموع بيشتر از<br />

هزينهي مشابه براي مردان است.‏ نيروي كار زنان،‏ براي طبقهي<br />

سرمايهدار،‏ گرانتر تمام ميشود.‏ بدين سان به جز در بعضي<br />

بخشهاي غيرتخصصي و غيرماهر،‏ در كل،‏ به نفع نظام سرمايه-‏<br />

داري است كه از نيروي كار مردان استفاده كند.‏<br />

به علاوه براي يك سرمايه دار منفرد مهم نيست كه بر سر خانوادهي<br />

زن كارگري كه به كار ميگيرد چه ميآيد؛ آيا آن خانواده از هم مي-‏<br />

پاشد يا نه؟ سرمايهدار منفرد تنها به فكر استفاده از نيروي كار ارزان-‏<br />

تري است كه به عنوان كالاي ارزانتر در بازار كار عرضه ميشود.‏ اما<br />

براي دولت سرمايهداري مهم است كه بر سر طبقهي كارگر،‏ خانواده-‏<br />

ي وي و بازتوليدشان چه ميآيد.‏ براي يك سرمايهدار منفرد در طي<br />

روند رقابت،‏ مسايلي مطرح است كه در دراز مدت ميتواند به زيان<br />

كل طبقهي سرمايهدار تمام شود.‏ دولت مدرن سرمايهداري بر همين<br />

اساس است كه اصولا وجود دارد.‏ وظيفهي اصلي اين دولت حفاظت<br />

از منافع تاريخي و دراز مدت طبقهي سرمايهدار است.‏ حفاظت از كل<br />

مناسبات سرمايهداري وظيفهي دولت است و اگر در مواردي<br />

سرمايهداران منفرد اين مناسبات را مختل كنند و بازتوليد طبقهي<br />

كارگر را در درازمدت به خطر اندازند،‏ به آنها نيز حملهور خواهد شد.‏<br />

به طور مثال،‏ هنگامي كه برخي از<br />

سرمايهداران منفرد در كار كشيدن<br />

از كارگران حد و مرزي نمي-‏<br />

شناختند،‏ طوري كه عمر متوسط<br />

كارگران حتا به 30 سال هم نمي-‏<br />

رسيد،‏ دولت سرمايهداري مجبور<br />

به دخالت شد و قوانيني براي<br />

جلوگيري از اين استثمار جنون-‏<br />

آميز و ضمانت بازتوليد نيروي<br />

كارتصويب كرد.‏ اين موضوع،‏ يعني<br />

دخالت دولت در جهت دفاع از<br />

منافع درازمدت طبقهي سرمايهدار،‏<br />

براي جلوگيري از تمايلات منافع<br />

طلبي بيشتر اما كوتهبينانهي<br />

سرمايهداران منفرد،‏ آن هم با<br />

اجراي برخي اصلاحات،‏ كه در<br />

تحليلهاي انگلس ديده نميشود.‏<br />

دولت سرمايهداري به مثابه<br />

نمايندهي منافع درازمدت و<br />

تاريخي طبقهي سرمايهدار عمل<br />

ميكند.‏ اين دولت در طول حيات<br />

-1<br />

-2<br />

خويش،‏ دخالتهاي مستقيم و آشكاري براي حفظ نهاد خانواده<br />

كرده است تا مدل خانوادهي هستهاي در طبقهي كارگر تداوم يابد؛<br />

اقدامهايي از قبيل ساختن خانههاي مناسب براي اسكان خانوادهي<br />

‏"هسته"اي به جاي ايجاد مناطق و محلههاي كارگري كه در كنار<br />

كارخانهها ساخته ميشد.‏<br />

سرمايهداري به دو دليل مهم نياز دارد كه نهاد خانواده را<br />

حفظ كند:‏<br />

عملكردهاي اقتصادي خانوادهي جديد.‏<br />

عملكردهاي ايدئولوژيك خانواده.‏<br />

اگر پايهي عملكردهاي اقتصادي خانواده را فقط در ارث ببينيم،‏<br />

آنگاه نخواهيم توانست دليل بقاي خانواده را توضيح دهيم.‏ در<br />

گذشته شايد اين امر مهمي بود اما امروزه ديگر آنچنان محوري<br />

نيست.‏ انتقال و انباشت سرمايه در درون طبقهي سرمايهدار امروزه<br />

نه فقط توسط ارث و ميراث بلكه از طريق مكانيزمهاي پيچيدهتري<br />

انجام ميگيرد.‏ اين مساله هم كه اصولا در مورد خانوادهي كارگر<br />

مطرح نيست؛ چرا كه وي چيزي ندارد كه به ارث بگذارد.‏ بنابراين<br />

اگر تنها از اين جنبه به مساله بپردازيم،‏ ميتوانيم به اين نتيجه<br />

برسيم كه خانواده به سرعت در حال زوال و از بين رفتن است.‏ ولي<br />

همانطور كه شاهد هستيم اين امر واقعيت ندارد.‏<br />

خانوادهي نوين يك سري عملكردهاي اقتصادي مهمي پيدا كرده<br />

است كه تازگي دارند و ضرورت حفظ خانواده براي سرمايهداري را<br />

توضيح ميدهند.‏<br />

اما اين عملكردهاي اقتصادي چيستند؟<br />

مهمترين آن بازتوليد نيروي كار<br />

است كه از طريق واحد خانواده<br />

اگر پايهي عملكردهاي اقتصادي خانواده را انجام ميگيرد.‏ اين بازتوليد به<br />

شكل رايگان،‏ خصوصي و بي آنكه<br />

فقط در ارث ببينيم،‏ آنگاه نخواهيم توانست سرمايهدار مبلغي بابت آن بپردازد<br />

انجام ميگيرد.‏ از اين طريق<br />

دليل بقاي خانواده را توضيح در<br />

بخشي از ارزش اضافي كل جامعه<br />

گذشته شايد اين امر مهمي بود اما امروزه كه ميبايست به امر تضمين<br />

بازتوليد طبقهي كارگر اختصاص<br />

ديگر آنچنان محوري نيست انتقال و<br />

بيابد را به جيب سرمايهداران مي-‏<br />

انباشت سرمايه در درون طبقهي سرمايهدار<br />

امروزه نه فقط توسط ارث و ميراث بلكه از<br />

طريق مكانيزمهاي پيچيدهتري انجام<br />

ميگيرد ‏.اين مساله هم كه اصولا در مورد<br />

خانوادهي كارگر مطرح نيست؛ چرا كه وي<br />

چيزي ندارد كه به ارث بگذارد.‏<br />

ريزد.‏ البته اين زنان هستند كه بار<br />

اين كار را به دوش ميكشند و از<br />

اين طريق نرخ ارزش اضافي را به<br />

طور غيرمستقيم بالا ميبرند.‏ باز<br />

توليد روزانهي نيروي كار ‏(چه<br />

مرد و چه زن)،‏ در خانه نيز<br />

مستلزم ارايهي خدمات است.‏<br />

حتا كالاهاي ايجاد شده توسط<br />

طبقهي كارگر كه سرمايهداري<br />

تنها آن را مبناي محاسبهي نرخ<br />

بازتوليد كارگر قرار ميدهد نيز<br />

-<br />

-<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

72


براي اينكه آمادهي مصرف شوند،‏ هنوز احتياج به كار خانگي دارند.‏<br />

اگر فقط از جنبهي خدماتي هم بنگريم اين كارها براي بازتوليد<br />

نيروي كارلازم است.‏ اما هرگز اين گونه كارها در جامعهي سرمايه-‏<br />

داري در محاسبات وارد نميشوند و بنابراين فاقد ارزشاند.‏ بدين<br />

سان،‏ بازتوليد نسل جديد كارگر ‏(استمرار طبقه)‏ يعني آن چيزي<br />

كه به وظيفهي مادري موسوم شده به عهدهي زنان است.‏ اين كار<br />

بي جيره و مواجب،‏ بيگاري زنان است كه نسل آتي طبقهي كارگر<br />

را براي نظام سرمايهداري توليد ميكند و پرورش ميدهد.‏<br />

براي نشان دادن اهميت كار خانگي و فقط از اين جهت كه وقتي را<br />

كه زنان صرف كار در خانه و بچهداري مي كنند،‏ نشان دهم،‏ به<br />

آماري در اين مورد كه مربوط به كشور بلژيك به عنوان يك كشور<br />

پيشرفته،‏ اشاره ميكنم:‏<br />

زنان شاغل بدون فرزند دستكم ساعت در روز،‏ در خانه كار<br />

ميكنند (21 ساعت در هفته).‏<br />

زنان غير شاغل،‏ حدود 7 ساعت در روز،‏ در خانه كار ميكنند<br />

ساعت در هفته).‏<br />

زنان شاغل داراي يك فرزند،‏ حدود 4/5 ساعت در روز،‏ در خانه كار<br />

ميكنند ) 31 ساعت در هفته).‏<br />

زنان غيرشاغل داراي يك فرزند،‏ حدود 8 ساعت در روز،‏ در خانه<br />

كار ميكنند 56 ساعت در هفته)..‏<br />

آمارها نشان ميدهند كه زنان گاهي تا 10 ساعت در روز در خانه<br />

كار ميكنند.‏ بديهي است كه اين كار،‏ رايگان انجام ميشود و با<br />

اينكه كاري ضروري است مزدي به ازايش پرداخت نميشود.‏ بدين<br />

ترتيب بخش مهمي از بازتوليد طبقهي كارگر،‏ مجاني براي طبقهي<br />

سرمايهدار انجام ميگيرد.‏ به اين شكل،‏ سرمايهدار نيروي كار را<br />

ميتواند ارزانتر بخرد و با به كارگيري آن سود بيشتري نصيب<br />

خود سازد.‏<br />

عملكرد ديگر خانواده اين است كه نيروي كار زنان كه جمعيت<br />

عظيمي را تشكيل ميدهند به عنوان نيروي كار ذخيره،‏ در اين<br />

نهاد محفوظ باقي ميماند.‏ اين نيروي كار در نهاد خانواده پنهان<br />

است.‏ در آمارها مقولهي زن خانه دار از آمار بيكاري به كلي<br />

جداست.‏ گويا اصلا قرار نيست كه زنان به بازار نيروي كار وارد<br />

شوند.‏ زن خانهدار عنصري از جمعيت غيرفعال محسوب ميشود و<br />

تازه همين كارِ‏ خانهداري او نيز اصلا به حساب نميآيد.‏ در اين<br />

آمارها،‏ زنان خانهدار نه تنها كارشان،‏ بلكه حتا حق كارشان را نيز<br />

به حساب نميآورند؛ زنان به سادگي ‏"خانه دار"‏ هستند و به كار<br />

طبيعي خودشان مشغولاند.‏ به اين ترتيب سرمايهداري بخش<br />

عظيمي از جمعيت را كه نتوانسته است جلب توليد اجتماعي بكند،‏<br />

از محاسبات خود پنهان ميسازد.‏ جمعيت بيكاري كه در خانههاي<br />

جدا ازهم حبس شدهاند و نميتوانند مقاومت اجتماعي موثري در<br />

مقابل سرمايهداري انجام دهند.‏ ايدئولوژي طبقات حاكم هم اين را<br />

همواره توجيه كرده است:‏ ‏"همسري و مادري وظيفه ي طبيعي زن<br />

است".‏ بدين خاطر است كه در دوران بحرانهاي سرمايهداري اين<br />

تبليغات شدت بيشتري مييابند.‏<br />

نهاد خانواده براي طبقهي سرمايهدار حربهي بسيار كارآيي است كه<br />

از آن عليه مبارزات كارگري بهره ببرد.‏ طبقهي كارگر،‏ در خارج از<br />

محل كار خود از طريق واحد خانواده در انزوا به سر برده و به<br />

عنوان يك نيروي اجتماعي همبسته عمل نميكند.‏ در هنگام<br />

اعتراضهاي كارگري تبليغات دستگاههاي متعدد نظام سرمايهداري<br />

با پيش كشيدن تقدم منافع هر خانواده در مقابل ساير خانوادهها<br />

‏(داشتن مسئوليت در برابر خانوادهي خود)،‏ اتحاد طبقهي كارگر را<br />

در مقابل سركوب سرمايهداري،‏ تضعيف ميكنند.‏ بايد در نظر<br />

داشت كه نهاد خانواده يك حيطهي محافظهكارانه است.‏ كارگري<br />

كه مسئوليت ادارهي معاش يك خانواده را بر عهده دارد نميتواند<br />

اعتصابش را براي مدت زيادي ادامه دهد.‏ در بيشتر اوقات،‏ اين زنان<br />

كارگران هستند كه همسرانشان را تحت فشار ميگذارند كه به<br />

اعتصاب پايان دهند.‏ خوشبختانه در سالهاي اخير خلاف اين امر<br />

هم ديده شده است و زنان كارگران به جاي تحت فشارگذاشتن<br />

كارگران براي خاتمهدادن به اعتصاب،‏ پيكتهاي همبستگي با<br />

اعتصاب بر پا كردهاند.‏ ولي درتاريخ جنبش كارگري در بسياري<br />

مواقع نهاد خانواده نقش مهمي در اعتصاب شكني بازي كرده است.‏<br />

افزون براين،‏ در نهاد خانواده است كه تبعيضهاي اجتماعي و<br />

اختلاف طبقاتي و پذيرش كل نظام به مثابه امري طبيعي و ابدي<br />

آموزش داده ميشود.‏ در خانواده است كه اطاعت محض و سلطه<br />

پذيري در ذهن كودكان جاي ميگيرد و نهادينه ميشود.‏ در<br />

چارچوب خانواده است كه آموزش نقشهاي اجتماعي ‏"زنانه"‏ و<br />

‏"مردانه"‏ كودكان آغاز ميگردد.‏<br />

به رغم اينكه حفظ نهاد خانواده در نهايت به نفع طبقهي حاكم<br />

49 )<br />

-<br />

3<br />

–<br />

)<br />

73<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


زنان طبقهي كارگر هم از لحاظ<br />

‏(سرمايهداران)‏ است،‏ اما طبقهي<br />

توجه كنيم كه در درون خود طبقهي<br />

ميزان دستمزدها،‏ بيشتر از زنان<br />

كارگري كه در جامعهي طبقاتي<br />

متعلق به طبقات ديگر تحت تأثير<br />

كارگر هم مسالهي زن و مرد مطرح از خود بيگانه شده است نيز حفظ اين تبعيض قرار دارند،‏ و هم از<br />

اين نهاد را در جهت منافع خود<br />

چه در خانه و چه در محل كار،‏ زنان و<br />

لحاظ كار خانگي.‏ زنان طبقات<br />

ميبيند.‏ چرا كه كارگران در مقابل<br />

پايين به بسياري از امكاناتي كه<br />

مردان كارگر از موقعيتهاي متفاوتي دنياي غريبه و بيرحم بيروني زنان طبقات مرفه با پول بيشتر<br />

خارج از خانه،‏ احساس ميكنند<br />

كه دستكم داراي يك حيطهي برخوردارند.‏ در محل كار،‏ ميان زن ميتوانند تهيه كنند،‏ دسترسي<br />

ندارند.‏ مثلا گرفتن خدمتكار براي<br />

و مرد پرولتر شكاف و رقابت وجود دارد.‏ خصوصياند كه در درون آن يك نظافت،‏ آشپزي و استخدام پرستار<br />

سري روابط انساني نيم بند هنوز<br />

موجود است.‏ كارگران براين باورند رقابتي كه متعلق به طبقهي كارگر نيست،‏ براي نگهداري از بچه و يا مهد<br />

كه ديگر در اين حيطهي به منافع آن ضربه ميزند،‏ اما در كودكها و ساير تسهيلاتي كه<br />

امروزه با پول مي توان تهيه كرد.‏<br />

خصوصي زندگيشان تحت تسلط<br />

كارفرما قرار ندارند.‏ آنها احساس حيطهي روابط سرمايهداري و در اما كارهاي خانگي،‏ بچهداري و...‏<br />

نيز از جمله وظايف زنان كارگر به<br />

ميكنند كه حيطهاي براي زندگي<br />

بازار نيروي كار موجود است.‏<br />

شمار ميآيد.‏<br />

خود دارند.‏ به هر حال جوانبي از<br />

افزون براين،‏ بايد به ياد داشت كه<br />

اين مساله،‏ داراي واقعيت است؛<br />

پوسيدهترين سنتها وعقبماندهترين عقايد بورژوايي نسبت به<br />

خانواده نهادي است كه طبقهي حاكم بر همهي امور آن كنترل طبيعي و عقلاني جلوهدادن موقعيت فرودست زنان در جامعه<br />

ندارد.‏ در نهاد خانواده است كه طبقهي كارگر،‏ در پي امنيت سلب رواني زنان)‏ در ميان<br />

توجيه خشونت جسمي و سركوب روحي شدهي اجتماعي خويش است.‏ اما اين از يك سو به قيمت ستم بر طبقات محروم جامعه جا افتادهاند.‏ به ويژه كه اين سنتهاي<br />

زنان تمام شده و از سوي ديگر به لحاظ تاريخي و در درازمدت به پوسيده و باورهاي ارتجاعي در مورد زناني كه از همسران خود جدا<br />

ضرر كل طبقهي كارگر تمام ميشود.‏ در ضمن،‏ بايد تاكيد كرد كه گشته و يا با درگذشت شوهر بيوه شدهاند،‏ و امكان تامين زندگي<br />

نهاد خانواده تا چه حد ميتواند محلي براي امنيت فردي و خويش را ندارند با بيرحمي بيشتري عمل ميكنند.‏<br />

اجتماعي و يا ارضاي احساسات وعواطف انساني باشد و يا اينكه اين در مورد روابط اجتماعي ميان زن و مرد،‏ انگلس به اشتباه آنرا ايده<br />

نهاد تا چه حد ميتواند از خود بيگانگي كارگران را تسكين دهد،‏ آليزه مي كند:‏ ‏"...عشق جنسي ميان زن وشوهر فقط در ميان<br />

هنوز جاي بحث زياد دارد.‏ ‏(چرا كه از خود بيگانگي در نهايت جز طبقات ستمكش،‏ يعني امروزه در ميان پرولتاريا،‏ يك قاعده مي-‏<br />

از طريق كنترل واقعي،‏ دموكراتيك و از پايين،‏ كليهي تواند باشد و هست،...‏ در اينجا تمام پايههاي تك همسري كلاسيك<br />

توليدكنندگان برتمام امور اقتصادي،‏ سياسي،‏ فرهنگي و اجتماعي از ميان رفتهاند.‏ در اينجا هيچگونه مالكيتي كه تك همسري و<br />

از بين نخواهد رفت).‏ در مجموع خانواده نهادي است ارتجاعي و تسلط مرد براي تضمين و توارث آن به وجود آمده بود،‏ وجود<br />

سدي است در راه ارتقاي مبارزات،‏ آگاهي و وحدت طبقهي كارگر.‏ ندارد.‏ بنابراين در اينجا ابدا انگيزهاي براي اعمال تسلط مرد وجود<br />

انگلس معتقد است كه در طبقه ي كارگر عشق جنسي حكم-‏ ندارد...‏ در اينجا عوامل تعيين كننده،‏ مناسبات شخصي و اجتماعي<br />

فرماست و در مقابل،‏ در طبقهي سرمايهدار،‏ ارث و مالكيت مانع كاملا متفاوتي هستند.‏ به علاوه از آنجا كه صنايع بزرگ،‏ زن را از<br />

اين امر است.‏ انگلس نوشته است كه در طبقهي كارگر مسالهي خانه به بازار كار و كارخانه منتقل كرده و او را بسي اوقات نان آور<br />

ارث وجود ندارد،‏ پس بنابراين زن و مرد،‏ آزادانه و در خارج از خانواده كرده است،‏ آخرين بقاياي تسلط مرد در خانهي پرولتري<br />

محاسبات مادي و بر اساس عشق يكديگر را انتخاب و با هم زندگي پايههاي خود را از دست داده است..."‏<br />

ميكنند.‏ بايد اشاره كرد كه چون مساله ارث در رابطهي زن و مرد توجه كنيم كه در درون خود طبقهي كارگر هم مسالهي زن و<br />

كارگر وجود ندارد پس بنابراين رابطهي آنها ايدهآل و سرشار از مرد مطرح است.‏ چه در خانه و چه در محل كار،‏ زنان و مردان<br />

عشق است.‏ شايد در مواردي اين امر درست باشد،‏ اما به طور كلي كارگر از موقعيتهاي متفاوتي برخوردارند.‏ در محل كار،‏ ميان زن<br />

اين نظريه را نميتوان پذيرفت.‏ از بسياري لحاظ،،‏ زنان هر چه به و مرد پرولتر شكاف و رقابت وجود دارد.‏ رقابتي كه متعلق به<br />

طبقات پايينتري تعلق داشته باشند،‏ مورد ستم شديدتري نيز قرار طبقهي كارگر نيست،‏ به منافع آن ضربه ميزند،‏ اما در حيطهي<br />

ميگيرند.‏ ستم جنسي موجود در روابط اجتماعي،‏ فقط بر سر روابط سرمايهداري و در بازار نيروي كار موجود است.‏ در قرن<br />

رابطهي فردي بين زن ومرد نيست.‏ ستم بر زن را بايد در نوزدهم و اوايل قرن بيستم اتحاديههاي كارگري حتا موانعي در كار<br />

مجموعهاي فراتر از اين رابطه در نظر گرفت.‏ در نتيجه انگلس در زنان و كسب مهارت آنان در بعضي از بخشهاي توليدي و صنعتي<br />

روابط اجتماعي تا حدي اين روابط را ايده آليزه ميكند.‏ ) حتا<br />

-<br />

است .<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

74


اشاره به يك نكتهي ديگر نيز ضروري است و<br />

آن اينكه بسياري از ايرادهايي كه به انگلس<br />

وارد ميشود،‏ گاه هيچ ربطي به وي<br />

ندارد .<br />

"<br />

"<br />

ايجاد ميكردند.‏ اين برخوردهاي نادرست در تشكلهاي كارگري<br />

موجب تسلط كارگران مرد بر روي مهارتهاي فني و شغلي،‏<br />

جهتگيري و كاناليزه شدن زنان به مشاغل خاصي كه نيازمند<br />

مهارت چنداني نبود،‏ شدند.‏ گر چه اين تنها عامل تعيين كننده<br />

نبوده است،‏ اما اتحاديهها در مورد خواستههاي ويژهي زنان كارگر<br />

كمتر توجه نشان دادهاند.‏<br />

براي خواستههايي ميتوان مبارزه كرد كه پاسخگوي منافع تمام<br />

طبقه است.‏ در حاليكه از نقطه نظر زنان،‏ شايد،‏ مبارزه در راه<br />

كاهش ساعت كار روزانه به جاي هفتگي مفيدتر بوده و امكان كار<br />

آنان را افزايش ميدهد.‏ تأكيد بر خواستههاي ويژهي زنان كارگر<br />

بسيار مهم بوده و اثر مبارزاتي مشخص دارد.‏ طبقهي كارگر بايد<br />

متقاعد گردد كه مبارزه در راه خواستهها و حقوق ويژهي بخشي از<br />

طبقه است كه به زيان كل طبقه تمام خواهد شد.‏ تنها با دفاع<br />

قاطع كل طبقه از حقوق همهي بخشهاست كه ميتوان اتحاد<br />

طبقه را استحكام بخشيد.‏ در غير اين صورت،‏ سرمايهداري با دامن<br />

زدن به اين اختلافها بر اختلاف طبقاتي ميان خود و كارگران<br />

سرپوش ميگذارد و از امتيازهاي جزيي كه به بخشي از طبقه در<br />

مقابل بخش ديگر ميدهد،‏ به عنوان ابزاري سياسي ايدئولوژيك<br />

عليه اتحاد كل طبقهي كارگر بهره ميبرد.‏<br />

در پايان،‏ اشاره به يك نكتهي ديگر نيز ضروري است و آن اينكه<br />

بسياري از ايرادهايي كه به انگلس وارد ميشود،‏ گاه هيچ ربطي به<br />

وي ندارد.‏ اين انتقادات فقط بر اساس عملكرد برخي از سازمانها و<br />

احزابي صورت ميگيرد كه سالها به عنوان ‏"كمونيست"‏ و<br />

‏"ماركسيست " خود را جا زدهاند.‏ بسياري از زنان،‏ عملكرد نادرست<br />

اين سازمانها را كه سازشكارانه و رفرميستي است و مسالهي زن را<br />

‏"فرعي"‏ تلقي ميكنند و يا به نوعي اين ستم را ‏(دستكم بخشي از<br />

ستم را)‏ توجيه ميكنند،‏ به حساب ماركسيسم ميگذارند.‏ گفتني<br />

است كه اين يك سادهنگري محض است.‏ يكسان دانستن اين<br />

برنامهها و عملكردها با ماركسيسم،‏ سادهكردن كار خود است!‏<br />

مثلا كجا ديده شده كه ماركس و انگلس راجع به تقديس وظيفهي<br />

مادري،‏ قلمفرسايي كرده باشند؟<br />

آنها هيچگاه از وظيفهي مادري به عنوان يك وظيفهي ‏"مقدس"‏ و<br />

‏"طبيعي"‏ براي زنان دفاع نكردهاند.‏ بلكه همواره آن را به عنوان<br />

باري كه به دوش زنان است و طبقهي حاكم آن را تحميل كرده و<br />

از آن سود ميبرد،‏ دانسته و به افشاي آن پرداختند.‏ در حاليكه<br />

بسياري از احزاب كمونيست،‏ هنوز كه هنوز است هويت زن را فقط<br />

با معيار مادر و همسر خوب بودن ميسنجند و بر ‏"وظيفه ي"‏<br />

مادري زنان تاكيد ميورزند!‏<br />

از مسالهي جنسي كه بگذريم،‏ مسالهي ستم بر جنسيت زن اصلا<br />

مطرح نميشود.‏ در سال 1951، در كشور فرانسه،‏ وقتي كتاب<br />

سيمون دوبوار انتشار يافت،‏ او به اين مسايل نيز اشاره كرد.‏ حزب<br />

كمونيست فرانسه اعلام كرد كه ‏"زنان كارگر با خواندن اين كتاب<br />

از خنده روده بر شدند!".‏ چند سال بعد،‏ اما همان زنان كارگر<br />

مسايلي را كه جنبش زنان طرح كرده بود،‏ در اعتصابهاي كارگري<br />

خويش،‏ طرح كردند.‏ زنان كاگر مسالهي كار خانگي و مسالهي<br />

سقط جنين كه وجه مهمي از آن به آزادي جنسي زن مربوط مي-‏<br />

شود را طرح كردند.‏ زنان طبقهي كارگر در ،LIP كه عليه بيكاري و<br />

براي دفاع از حق كارشان دست به اعتصاب و اشغال كارخانهها<br />

زدند،‏ در طي همان مبارزه به اين نتيجه رسيدند كه به عنوان زن<br />

نيز يك سري خواستههاي ويژه و مسايل خاص دارند كه اگر حل<br />

نشوند حتا جلوي مبارزه را هم خواهند گرفت.‏ در فرانسه،‏ هنگامي<br />

كه جنبش زنان در دفاع از حق سقط جنين به راه افتاد،‏ حزب<br />

كمونيست هنوز در پارلمان بر سر اين بحث ميكرد كه آيا بدون<br />

قيد و شرط اين مساله پذيرفته شود يا نه؟ و پيشنهاد ميداد كه<br />

كميسيونهايي تشكيل شود كه با زناني كه ميخواهند سقط<br />

جنين كنند صحبت كنند!؟ برخي اين عملكردها را ميبينند و به<br />

حساب ماركسيسم ميگذارند و واضح است كه اعتبار ماركسيسم<br />

بر سر مسالهي زن به خاطر اين عملكردها،‏ از جانب عدهاي،‏ زير<br />

سوال رفته است.‏ اما اين دو موضوع ربطي به يكديگر ندارند.‏ تا<br />

همينجا هم كه بررسي كرديم،‏ ديديم،‏ صد سال پيش انگلس<br />

سخناني گفته است كه اينان حتا امروزه از بيان آن وحشت دارند.‏<br />

انگلس معتقد است كه زن بايد حق داشته باشد كه آزادانه در مورد<br />

مناسبات جنسي خود تصميم بگيرد.‏ امروزه،‏ سال ها پس از انگلس،‏<br />

توسط تكنيك و روشهاي جديد،‏ امكانات عظيمي در راه تحقق<br />

اين هدف ايجاد شده است.‏<br />

امروزه روز سالها پس از انگلس،‏ اما احزاب كمونيست در اين مورد<br />

هنوز ترديد دارند و نشان دادهاند كه از تودهي زنان عقبترند!‏<br />

راجع به وظيفهي مادري و كدبانوگري نيز وضع از همين قرار است.‏<br />

در ايران نمونهي برخورد نشريه‎6‎هايي همچون جهان زنان وابسته<br />

به حزب توده را ديدهايم.‏ در ساير كشورها نيز اينگونه است.‏ نشريه-‏<br />

ي آنتوانت وابسته به CGT ‏(سنديكاي وابسته به حزب<br />

كمونيست فرانسه)‏ به زنان آشپزي ميآموزد و در دورهاي كه<br />

مبارزات پيرامون حق سقط جنين در جريان بود،‏ صفحات اين<br />

نشريه پيش از پرداختن به اين مبارزات به مد و آشپزي مي-‏<br />

پرداخت.‏ اين احزاب و گرايشها نيز،‏ همين وظايف را براي زنان<br />

قايل هستند.‏ زن را به عنوان مادر و خانهدار تعريف ميكنند.‏ در<br />

اين انتقادات فقط بر اساس عملكرد برخي از<br />

سازمانها و احزابي صورت ميگيرد كه<br />

سال ها به عنوان"‏ كمونيست " و<br />

‏"ماركسيست " خود را جا زدهاند<br />

-<br />

75<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


-<br />

،"<br />

كشورهاي ‏"سوسياليستي ‏"مادر نمونهي سوسياليست"‏ جايزه<br />

ميگيرد!‏ در آمريكا همين احزاب به دفاع از ‏"خانوادهي مترقي و<br />

ضد جنگ"‏ پرداختهاند!‏ در حاليكه ماركس و انگلس به صراحت<br />

ماهيت ارتجاعي خانواده را افشا كردهاند.‏ انگلس ميگويد:‏ ‏"خانواده-‏<br />

ي تك همسري مدرن بر اساس بردگي خانگي پنهان يا آشكار زن<br />

بنا شده است".‏ وي تمام جوانب ستم بر زن ‏(مادري،‏ كدبانوگري،‏<br />

مسالهي جنسي و اشتغال)‏ را مطرح كرده است.‏<br />

اشتباه ديگر،‏ دمكراتيك تلقي كردن مسالهي زن و جنبش زنان<br />

است.‏ برخي از فعالان جنبش رهايي زن به درستي بر آن انگشت<br />

گذاشتهاند.‏ اغلب سازمانهاي به اصطلاح ماركسيست،‏ مسالهي زن<br />

را فقط مسالهاي دمكراتيك ميدانند ‏(البته با چاشني مبارزهي<br />

فرهنگي).‏ اما مسالهي تكاليف و حقوق دمكراتيك،‏ تعريف دارد.‏<br />

يعني مسالهاي كه در چارچوب جامعه و روابط سرمايهداري قابل<br />

حل است.‏ يعني يك سري حقوق برابر!‏ البته واضح است كه جنبه-‏<br />

هاي دمكراتيك مسالهي زن و جنبش زنان اهميت دارند و بايد<br />

برايش مبارزه كرد،‏ اما،‏ مسالهي ستمكشيدگي زنان تنها به كمبود<br />

حقوق دمكراتيك خلاصه نميشود.‏ چگونه ميتوان ادعا كرد كه<br />

مسالهي زن مسالهاي است دموكراتيك،‏ اما زنان سوسياليست در<br />

تبليغهايشان بگويند كه مسالهي زن در چارچوب روابط سرمايه-‏<br />

داري قابل حل نيست؟ آنچه در جامعهي سرمايهداري قابل حل<br />

نيست دقيقا به آن بخش از مسالهي ستمكشيدگي زن مربوط مي-‏<br />

شود كه دمكراتيك نيستند،‏ و فراتر ميروند و به اساس عملكرد<br />

نظام طبقاتي سرمايهداري مربوط ميشوند و آن نظام را به زير<br />

سوال ميبرند.‏ براي همين است كه حل مسالهي زنان مستلزم آن<br />

است كه دستكم اين نظام طبقاتي در هم شكسته شود.‏<br />

***<br />

اكنون بپردازيم به آنچه كه در بحث انگلس اساسي است و هنوز<br />

قابل دفاع بوده و معتبر است و بر اساس آن ميتوان مسايل را<br />

توضيح و برخي نكات برجسته را تكامل داد.‏<br />

همانطور كه انگلس،‏ در مقدمهي كتاب خويش بيان ميكند،‏ تازه<br />

در سالهاي است كه بررسي جدي تحولات تاريخي در<br />

ساختار خانواده آغاز ميگردد.‏ تا آن زمان اينگونه تلقي ميشد كه<br />

خانواده،‏ ساختاري ابدي است.‏ دو مفهوم ستمكشيدگي زن و<br />

خانواده از نكات مهمي هستند كه انگلس به تفصيل در بارهي آنها<br />

مينويسد و توضيح ميدهد كه مفاهيم تاريخي هستند و هميشه<br />

بدين شكل نبوده و همواره دستخوش تحول گشتهاند.‏ ستم بر زن<br />

هميشه وجود نداشته و ميتواند از بين برود و اين به ميزان رشد<br />

نيروهاي مولده و روابط اجتماعي منطبق با آن بستگي دارد.‏ اين<br />

نكته به خصوص در راه مبارزه براي رهايي زن نكتهاي اساسي<br />

است.‏ اگر اين را متوجه نشويم اصولا چشم انداز آزادي و رهايي زن<br />

را از دست ميدهيم.‏ اگر فكر كنيم كه اساس ستمكشيدگي زن،‏ بر<br />

مبناي ماترياليستي تاريخي قابل توضيح نيست،‏ بلكه بخواهيم آن<br />

را بر مبناي بيولوژيك و يا ايدئولوژيك توضيح دهيم،‏ به ناچار به<br />

اين نتيجه ميرسيم كه يا اين امر هميشه وجود داشته و هميشه<br />

هم باقي خواهد ماند و يا اينكه تنها و تنها با مبارزهي فرهنگي از<br />

بين خواهد رفت،‏ حال چگونه و در چه جامعهاي كسي نميداند!‏<br />

انگلس در نوشتهي خود،‏ نه تنها اين پديده را توضيح ميدهد بلكه<br />

وي كمك مهمي به مبارزهي ما ميكند.‏ ميدانيم اين ستم هميشه<br />

وجود نداشته،‏ ميدانيم كه در دورهاي خاص به وجود آمده و مي-‏<br />

دانيم دچار تغيير شده و ميدانيم ميتواند از بين برود.‏ پس بايد در<br />

پي راه حل باشيم.‏ اين به چشم انداز ما براي حل اين مساله،‏ پايه و<br />

اساسي واقعي ميدهد.‏ خلاصه كنيم : جوهر تحليل انگلس از<br />

مسالهي ستمكشيدگي زنان تأكيد او بر تاريخي بودن اين مقوله<br />

است.‏<br />

افزون براين،‏ او اين مساله را در ماوراي نظام طبقاتي و مناسبات<br />

طبقاتي حاصل از آن نميبيند.‏<br />

به رغم اينكه اين ستم بر جنس زن اعمال ميشود،‏ در جامعهي<br />

امروزي،‏ اما اينكه زن در چه طبقهاي قرار داشته باشد نيز از لحاظ<br />

شكل اين ستم و ميزان آن نيز مهم است.‏ بنا براين اينگونه نيست<br />

كه همهي زنان در مقابل همهي مردان در جامعهي امروز منافع<br />

يكسان و مشتركي دارند.‏ خير،‏ تقسيم طبقاتي،‏ زنان را هم بخش<br />

بخش ميكند.‏ به ويژه هنگام تشديد تضادهاي طبقاتي،‏ زنان نيز<br />

مواضع متفاوتي ميگيرند.‏ به جز آن،‏ در بسياري مواقع زنان وابسته<br />

به طبقات گوناگون حتا خواستههاي متفاوتي دارند.‏ به عبارت<br />

ديگر،‏ عليرغم اينكه بر همهي زنان به عنوان زن ستم روا ميگردد،‏<br />

اما اين ستم خارج از نظام طبقاتي صورت نمي گيرد و در نتيجه<br />

زنان نيز تحت تاثير مبارزهي طبقاتي به صفوف متخاصم تقسيم<br />

ميشوند.‏<br />

نكتهي اساسي ديگر اينكه سرمايهداري،‏ پايههاي مادي رهايي زن<br />

را فراهم كرده است.‏ البته انگلس آنقدرها به ويژگي مسالهي زن در<br />

جامعهي سرمايهداري نميپردازد.‏ بايد دوراني كه انگلس در آن<br />

ميزيست را در نظر گرفت.‏ دورهاي كه سرمايهداري در حال رشد<br />

است و فقط گرايشهايي از مكانيسم عملكرد كل نظام سرمايهداري<br />

ديده ميشوند.‏ البته وي به تحليل اين گرايش كلي ميپردازد و<br />

معتقد است كه سرمايهداري از لحاظ تاريخي پايههاي عيني<br />

رهايي زن را فراهم ميكند.‏ اين بحث امروزه بيش از هميشه صحت<br />

خود را اثبات كرده است.‏ اما اين بدان معنا نيست كه مسالهي زنان<br />

در سرمايهداري حل ميشود.‏ خير،‏ خود روابط سرمايه داري مانع<br />

تحقق اين امر است.‏ تضاد اين نكته هم در همين است.‏ به طور<br />

1860<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

76


-<br />

مثال ميبينيم كه جنبشهاي زنان در دههي 60 در آمريكا و اروپا<br />

مسايلي را طرح كردند كه براي پاسخگويي آن بايد نظام سرمايه-‏<br />

داري سرنگون ميشد.‏<br />

يك مسالهي اجتماعي،‏ پيش از آنكه به طور عيني قابل حل باشد،‏<br />

خود بخود به شكل اجتماعي طرح نميگردد.‏ البته اين بدان مفهوم<br />

نيست كه درون جنبش،‏ همهي زنان به راه حل آن آگاهند.‏ ولي اين<br />

چشم انداز از اين روي به طور عمومي ايجاد گشته كه ميتوان<br />

مشاهده كرد كه مثلا كار درخانه ميتواند از بين برود و به صنعت<br />

عمومي تبديل شود و يا آزادي جنسي زن ميتواند به دست آيد و<br />

برابري نقش زن و مرد در توليد ميتواند حاصل شود و جامعه مي-‏<br />

تواند مسئوليت پرورش كودكان را به عهده گيرد.‏ طرح اين خواسته-‏<br />

ها به وضوح نشانگر امكان عيني حل آنهاست و زنان نيز عليرغم<br />

آگاهي يا عدم اگاهي،‏ آن را حس كردهاند.‏ اما وقتي ميگوييم<br />

شرايط عيني براي حل مسالهي زنان وجود دارد منظورمان چيست؟<br />

نخست اينكه از لحاظ تقسيم كار،‏ تبعيض ميان زن ومرد در<br />

عرصهي توليد ميتواند از بين برود.‏ زيرا صنعت به چنان درجهاي<br />

از رشد رسيده و نيروهاي مولده ‏(حتا تحت نظام موجود)‏ به چنان<br />

سطحي از بارآوري و بازدهي رسيدهاند كه كاركردن و شركت<br />

داشتن در توليد اجتماعي،‏ جنسيت نميشناسد.‏ امكان دستيابي به<br />

نقش برابر در كار وجود دارد و دقيقا به همين دليل است كه اين<br />

سوال براي زنان طرح ميشود كه پس چرا اين برابري ميان زن و<br />

مرد وجود ندارد؟<br />

به علاوه ورود زنان به اشتغال،‏ پايهي استقلال مالي آنان از مردان<br />

را فراهم كرده است،‏ به اين مفهوم كه به عنوان يك ‏"فرد آزاد"‏ و<br />

غير وابسته به مرد،‏ ميتوانند در توليد نقش داشته باشند.‏<br />

دوم اينكه صنعت،‏ وارد كار خانگي نيز شده است.‏ اين هم باز نشان<br />

ميدهد كه پايههاي عيني رفع ستم وجود دارد.‏ كارخانگي حتا<br />

همين امروزه نيز گاهي از خانه جدا شده و به صنعت اجتماعي<br />

محول گشته است.‏ تمام اين غذاهاي آماده بخشي از آن هستند و<br />

نه فقط توليد براي نياز و مصرف خانواده،‏ بلكه بخشي از خدمات<br />

نيز لباسشوييها و...)‏ بيرون از خانه انجام ميگيرند و به صنعت<br />

عمومي كشيده شدهاند و كارگرها به صورت اجتماعي آن را انجام<br />

ميدهند.‏ اما،‏ اين خدمات،‏ در نظام سرمايهداري وجود دارند و<br />

خصلت كالايي يافتهاند و آن را حفظ كردهاند.‏ يعني بايد آنها را<br />

خريد.‏ همين امر موجب ميشود كه اين خدمات از دسترس جمعيت<br />

كثيري از زنان خارج بوده و آنقدرها تعميم پيدا نكنند.‏ اين به مفهوم<br />

آن نوع اجتماعي شدن كه ما خواستار آن هستيم،‏ نيست.‏ بلكه<br />

بخشي از كار خانگي،‏ به خصوص بخشي از توليدات آن،‏ به مفهوم<br />

سرمايهداري آن كم كم اجتماعي شده است.و به همين روي كار<br />

خانگي زنان هر چه بيشتر خصلت خدماتي محض پيدا كرده است.‏<br />

بنا براين امكان صنعتي شدن كامل كار خانگي هم موجود است.‏<br />

يعني امكان اينكه يك سري كارهاي خانگي كه در حيطهي<br />

خصوصي انجام ميگيرند و تنها زنان مسئول آنند،‏ به خارج از خانه<br />

منتقل شوند و به حيطهي توليد صنعتي وارد گردند،‏ يعني به صورت<br />

مبارزه براي كنترل زن بر بدن خويش<br />

هرگز به هيچ وجه مسالهاي كم اهميت<br />

و يا اينكه فقط مربوط به بخش خاصي<br />

از زنان باشد،‏ نيست<br />

يك كار اجتماعي در آيند و بار آن از دوش زنان برداشته شود.‏<br />

در مورد آموزش و نگهداري از كودكان نيز اين امر صدق ميكند.‏<br />

همين امروز مهد كودكها،‏ مدارس،‏ پانسيونها و...‏ بخش مهمي از<br />

نگهداري و آموزش كودكان را انجام ميدهند.‏<br />

سوم اينكه يك عنصر ضروري ديگر براي رهايي زن كه در درون<br />

همين نظام سرمايهداري ايجاد شده،‏ مسالهي روشهاي جلوگيري از<br />

بارداري و روشهاي سقط جنين است.‏ اين مقوله نيز اصولا پديدهاي<br />

جديد است.‏ انگلس هنگامي كه در مورد آزادي جنسي زن يخن<br />

ميگفت،‏ بر سر مسالهي فرزند مشروع و نامشروع و بر روي اينكه اگر<br />

تبعيض در مورد فرزندان نامشروع از بين برود پايهي از بين رفتن<br />

تبعيض جنسي عليه زن فراهم خواهد شد،‏ تكيه ميكرد.‏ البته امروزه<br />

گام اساسيتري به پيش برداشته شده است.‏ زنان ميتوانند از نظر<br />

تكنيكي نيز بر توليد نسل خود كنترل داشته باشند.‏ يعني بر بچه دار<br />

شدن يا نشدن خود كنترل داشته باشند.‏ واضح است كه اين امكان<br />

كنترل بر روابط جنسي آنان اثر ميگذارد.‏ بدين ترتيب اجبار به<br />

رابطهي جنسي به قصد تنها بچه دار شدن از يك سو و ترس و<br />

نگراني هميشگي از بچه دار شدن از سوي ديگر،‏ قدرت مهيب خود<br />

را از دست داده است.‏ با اين كنترل،‏ اين امكان فراهم ميآيد كه<br />

زنان،‏ از اين ترس،‏ از اين نگراني و به قول انگلس از ‏"عواقب كار"‏ رها<br />

شوند و اين البته نقش مهمي در مورد مسالهي آزادي جنسي زنان و<br />

تأثير رواني اجتماعي آن دارد.‏<br />

با اين حال زنان،‏ حتا امروزه نيز،‏ نميتوانند به طور كامل از<br />

ابتداييترين حق خويش بهرهمند شوند.‏ در جامعهي سرمايهداري<br />

اين حق يا به شكل محدوديت و ممنوعيت روشهاي پيشگيري از<br />

بارداري و سقط جنين براي زناني كه نميخواهند بچه دار شوند و<br />

يا از طريق محدوديتهاي مالي و اجتماعي براي زناني كه مي-‏<br />

خواهند بچه دار شوند،‏ پايمال ميگردد.‏<br />

از اين روي ميبينيم كه مبارزه براي كنترل زن بر بدن خويش<br />

هرگز به هيچ وجه مسالهاي كم اهميت و يا اينكه فقط مربوط به<br />

بخش خاصي از زنان باشد،‏ نيست.‏ افزون براين،‏ كنترل زنان بر بدن<br />

خود،‏ ضربهي كاري به ايدئولوژيهايي است كه نقش زن را تنها به<br />

مثابه مادر تبليغ مي كنند و يا رابطهي جنسي را تنها در چارچوب<br />

)<br />

77<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


:<br />

...<br />

خانواده و به هدف توليد مثل به رسميت ميشناسند.‏ كنترل زن بر<br />

بدنش موجب ميشود كه مسالهي رابطهي جنسي از مسالهي<br />

بازتوليد نسلهاي بعدي جدا شود.‏ تاكنون در بيشتر دوران تاريخي<br />

شناخته شدهي بشري،‏ هدف،‏ بازتوليد نسل بعد بوده است كه<br />

رابطهي جنسي و اشكال آن را تعيين ميكرده است.‏<br />

در پايان بايد به گرايش خانوادهي رو به سوي نابودي هم اشاره كنيم.‏<br />

پيشتر گفتيم كه پيش بيني انگلس و ماركس،‏ در مورد آهنگ<br />

زوال خانواده،‏ به صرف ادغام فزايندهي زنان در بازار كار و يا كاهش<br />

اهميت مسالهي ارث و ناكافي است.‏ چرا كه اين گرايش همواره<br />

از نظر تاريخي وجود داشته است و از اين لحاظ بحثشان درست<br />

است.‏ خانواده در حال نابودي است.‏ امروزه،‏ عملكردهاي اقتصادي و<br />

حتا عملكردهاي ايدئولوژيك خانواده به ميزان بسياري از آن گرفته<br />

شده است.‏ در دورههاي پيشين اصولا نميشد تصور كرد كه بشر<br />

بدون ساختار خويشاوندي و واحدهاي خانوار،‏ بتواند ادامهي حيات<br />

دهد.‏ امروز ولي اين امر قابل تصور است.‏ خانواده اتفاقا خود،‏ سدي<br />

در راه تكامل روابط اجتماعي شده است.‏ بخش مهمي از<br />

عملكردهاي توليدي خانواده به مفهوم توليد نيازها كه امروزه به<br />

شكل اجتماعي انجام ميشود از آن گرفته شده است و به طور<br />

كلي خانواده ديگر يك واحد توليدي نيست.‏ بلكه حتا مصرف نيز<br />

كه قبلا كاملا در درون خانواده سازمان مييافت،‏ امروز ديگر تنها از<br />

طريق اين واحد صورت نميگيرد.‏<br />

در مورد نگهداري كودكان و حتا آموزش ايدئولوژيكيشان نيز<br />

همينطور است.‏ اين وظايف نيز ديگر فقط در خانواده انجام نمي-‏<br />

شوند.‏ امروزه در بسياري كشورها شاهد وجود نهادهايي هستيم<br />

كه پس از 3 سالگي نيز كودكان را براي بيشتر مدت روز<br />

نگهداري ميكنند.‏<br />

به علاوه مدل خانوادهي بورژوا كه طبقهي حاكم سعي در حفظ و<br />

تقويت آن داشته و ايدئولوژي حاكم چنين تلقين ميكند كه اين<br />

تنها مدل موجود هست و نهادي ابدي است آنقدرها هم عموميت<br />

ندارد.‏ اين مدل كه بر اساس آن مرد نانآور است،‏ زن فقط در خانه<br />

كار ميكند ‏(خانه دار است)‏ و اين واحد كودكان را درون خود<br />

پرورش ميدهد،‏ در بسياري از مناطق ديگر صدق نميكند.‏ مثلا در<br />

انگلستان اين مدل در صد كمي را تشكيل ميدهد و آمارها به<br />

خوبي آن را نشان ميدهند.‏<br />

بدين ترتيب ميبينيم كه شاخص وضعيت امروزهي زنان تضادي<br />

است ‏(به خصوص در جوامع پيشرفته)‏ بين شرايط عيني رهايي<br />

آنان از يك سو و حفظ موقعيت ستمبار فعلي،‏ از سوي ديگر.‏<br />

جنبشهاي زنان از درون همين تضاد بيرون آمدهاند.‏ آيا امكان<br />

اين هست كه آزاد شويم؟ اما اين روابط ‏(سرمايهداري)‏ هنوز ما را<br />

در بند ستم و در اين مجموعهي ستم،‏ نگه ميدارد.‏ اين است<br />

وضعيت امروزهي ما.‏<br />

قانون،‏ از يك طرف برابري زنان را به رسميت مي شناسد،‏ ولي از<br />

طرف ديگر،‏ زنان در حيطهي روابط اجتماعي موقعيت كاملا<br />

نابرابري با مردان دارند.‏ از يك طرف،‏ زن سهم بسزايي در توليد<br />

اجتماعي دارد و از يك سري حقوق و موقعيتها برخوردار است و<br />

كارش كالاست و دستمزد به آن تعلق ميگيرد،‏ اما از طرف ديگر به<br />

خانه كه باز ميگردد،‏ گويا به دوران بيگاري كار قرون وسطا<br />

بازگشته است و كارش هيچ ارزشي ندارد.‏ واضح است كه اين<br />

موقعيت دوگانه در جامعهي سرمايهداري موجب شورش زنان شود.‏<br />

بيجهت نيست كه هر زني كه بتواند كار پيدا كند ترجيح ميدهد<br />

كه بيرون از خانه كار كند.‏ دستكم در اين صورت،‏ كارش،‏ كار به<br />

حساب ميآيد.‏ زنان اين را خوب حس ميكنند كه تمام كاري كه<br />

در خانه انجام ميدهند فقط رنج و زحمت بدون دستمزد است و<br />

كار محسوب نميشود.‏<br />

بازميگرديم به تحليل انگلس و بحث هاي او كه ميتواند در<br />

يافتن راه حل به ما ياري رساند.‏ وي مينويسد:‏ ‏"عامل تعيين<br />

كننده در تحليل نهايي،‏ توليد و تجديد توليد حيات بلافصل<br />

است...‏ و اين خود ماهيتي دوگانه دارد.‏ از يك سو،‏ توليد وسايل<br />

معاش...و از سوي ديگر توليد خود انسانها.‏ روابط اجتماعي كه<br />

مردم يك جامعهي مشخص،‏ تحت آن زندگي ميكنند،‏ توسط هر<br />

دو نوع مشروط ميشوند توسط مراحل تكامل كار از يك سو و<br />

خانواده از سوي ديگر."‏<br />

البته منظور انگلس وجود دو وجه توليد مجزا نيست.‏ وي هميشه<br />

توضيح ميدهد كه يكي از آنها نقش تعيين كننده دارد.‏ نقش زنان<br />

در اين حيطهها و رابطهي خود اين دو حيطه با يكديگر،‏ كه در<br />

طبقات در جوامع و در دورههاي تاريخي مختلف متفاوتند،‏ موقعيت<br />

و جايگاه زن را تعيين ميكند.‏<br />

بنا براين،‏ راه حل فقط در اجتماعي شدن حيطهي توليد خلاصه<br />

نميشود.‏ حيطهي بازتوليد نيز در مورد جايگاه زن نقش اساسي<br />

دارد.‏ بدين سان،‏ فقط حيطهي بازتوليد نيز نمي توان گفت،‏ چرا كه<br />

حيطهي بازتوليد هم در دورانهاي تاريخي كه ميشناسيم تحت<br />

تأثير و حتا كنترل حيطهي توليد بوده است.‏ توليد و بازتوليد هر دو<br />

بايد اجتماعي شوند.‏ اين تنها زنان نيستند كه مسئول اين كارند.‏<br />

اين وظيفه به عهدهي آنان گذاشته شده،‏ ولي اين وظيفهاي است<br />

كه در واقع كل اجتماع بايد به عهده گيرد.‏ مساله فقط بر سر ملي<br />

شدن يا اشتراكي شدن كارخانهها نيست.‏ بلكه هر دوي اين حيطه-‏<br />

ها بايد اشتراكي و اجتماعي شوند.‏ همانطور كه گفتيم از طريق<br />

خانواده بخشي از توزيع و مصرف سازمان داده ميشود.‏ تا<br />

هنگاميكه ساختار خانواده باقي بماند اشتراكي كردن وجه توليد كه<br />

شامل توزيع و مصرف نيز ميشود با مشكل و موانعي روبرو خواهد<br />

بود و اين به نوبهي خود بر برنامه ريزي توليد اثر ميگذارد.‏ بنابراين<br />

هنگامي كه ميگوييم اشتراكي كردن،‏ منظورمان فقط توليد به<br />

مفهوم خاص آن نيست،‏ بلكه وجه توليد به طور كلي،‏ يعني وجوه<br />

توزيع،‏ مصرف و بنا براين بازتوليد نيز بايد اجتماعي شود تا مساله-‏<br />

ي زنان حل شود.‏ ساختار و حيطهي خصوصي براي اين وجوه<br />

نبايد باقي بماند،‏ اين البته نه به مفهوم نفي روابط فردي بلكه بر<br />

-<br />

-<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

78


عكس،‏ امكان برقراري آزادانهترين روابط متقابل ميان انسانها؛<br />

يعني رهايي از قيدها،‏ خارج از ارادهي آنهاست.‏<br />

در برابر اين بحث دو آلترناتيو ديگر قرار دارد كه امروز خيلي در<br />

مورد آنها بحث نخواهيم كرد.‏ به نظر من بايد در سمينارهاي بعدي<br />

دقيقتر،‏ آنها را مورد بحث قرار دهيم،‏ ولي به طور كلي ميشود<br />

گفت كه برخي براي حل مسالهي زنان فقط اجتماعي شدن توليد<br />

را با درجههاي مختلف طرح ميكنند.‏ اين طور گفته ميشود كه<br />

اگر مالكيت بر وسايل توليد اجتماعي شود زنان به همان ميزان<br />

مردان وارد كار ميشوند و بقيهي مسايل ستم بر زن نيز كه گويا<br />

صرفا روبنايي و فرهنگي هستند خود بخود حل خواهند گشت.‏<br />

اين تحليل ايرادهايي دارد و چند جنبهي بحث را هرگز نميتواند<br />

توضيح نميدهد.‏ يعني اگر مساله را فقط در حيطهي توليد درنظر<br />

بگيريم و يا فقط روي ستم مضاعف تأكيد كنيم،‏ حتا ستم بر زن<br />

كارگر در حيطهي اشتغال را نيز نميتوانيم توضيح دهيم چرا كه<br />

اين مورد گاهي،‏ به وظايفي كه زن در حيطهي بازتوليد نيروي كار<br />

به عهده دارد،‏ مربوط ميشود.‏ بدين ترتيب،‏ ستم در خود خانوادهي<br />

كارگر و تبعيض عليه زن در طبقهي كارگر را نميتوانيم توضيح<br />

دهيم.‏ و مهمتر اينكه از نظر راه حل نيز دچار اشكال خواهيم شد.‏<br />

از همان فرداي انقلاب طبقهي كارگر البته مي تواند بخش عمدهي<br />

وسايل توليد را به دست خود بگيرد،‏ ولي اين هنوز به اين معنا<br />

نيست كه توزيع،‏ مصرف و حيطهي خصوصي بازتوليد ‏(خانواده)‏ نيز<br />

اجتماعي شده است.‏ براي اينكه ستم برزن حل شود،‏ انقلاب در<br />

روابط اجتماعي،‏ آگاهانه و با برنامه و با شركت مستقيم خود توده-‏<br />

هاي ستم ديده بايد ادامه يابد و اين حيطهها نيز اجتماعي گردند.‏<br />

نقش جنبش زنان در اين پروسهي تحول بسيار تعيين كننده است.‏<br />

از اين منظر،‏ تحليل بالا كه از تغيير خود بخود همهي روابط،‏ در<br />

پي اجتماعي كردن وسايل توليد سخن ميگويد،‏ تحليلي ناقص و<br />

نيمه كاره است و راه حلي است كه امروزه روزعدهي بسياري و به<br />

درستي به آن شك كردهاند.‏<br />

نظر ديگر،‏ نقش زن را فقط در حيطهي بازتوليد طرح ميكند ‏(با<br />

سايه روشنهاي متفاوت،‏ عدهاي حتي سعي دارند به تحليل<br />

ماركسيستي نزديك شوند)‏ و به طور كلي منشا ستم بر زن را در<br />

حيطهي بازتوليد و خانواده ميبينند.‏ در حاليكه همانطور كه<br />

توضيح داديم،‏ در دورهاي حتا،‏ سرمايهدار منفرد خانواده را از هم<br />

ميپاشد.‏ تنها مسالهي خانواده به طور مجرد مطرح نيست.‏ كل<br />

نظام سرمايهداري به اين نهاد نياز دارد و در نتيجه آن را حفظ<br />

ميكند و اين نهاد به نوبهي خود به بازتوليد نظام كمك ميكند.‏<br />

اگر منشا ستم را فقط در حيطهي خانواده در نظر بگيريم،‏ در آن<br />

صورت اهميت توليد و روابط درون حيطهي توليد را ناديده گرفته-‏<br />

ايم و در نهايت نتيجه ميگيريم،‏ از آنجا كه در خانواده اين مرد<br />

است كه در مقابل زن قرار دارد،‏ پس مبارزهي ما هم فقط عليه<br />

مردان و در چارچوب خانواده خلاصه ميشود.‏ البته عدهاي از<br />

طرفداران اين طيف نظري مسالهي دولت سرمايهداري را نيز در<br />

تحليلهاي خود دخالت ميدهند.‏<br />

اين نظريه نيز نميتواند يك سري نكات را درست توضيح دهد.‏<br />

مهمتر از همه اينكه،‏ اگر نقش زن فقط در حيطهي بازتوليد تعيين<br />

ميشود پس چرا اين نقش تحول پيدا كرده است؟ در حاليكه<br />

شيوهي بازتوليد بشر دچار تحول نشده است و ثابت مانده!‏ اين<br />

نكتهي اساسي را نمي شود با اين نظريه توضيح داد.‏ چرا نقش زن<br />

و يا ستم بر زن دچار تحول گشته و به علاوه،‏ اصولا چرا امكان آزاد<br />

شدن زن وجود دارد؟ يا چرا تنها امروز است كه شاهد جنبش زنان<br />

هستيم؟ ‏(توضيح اين نكته حتا براي خود زنان نيز از جنبهي<br />

مبارزاتي بسيار مهم است).‏ همهي اينها نيازمند يك تحليل تاريخي<br />

و ماترياليستي است كه توليد و بازتوليد را در ارتباط با يكديگر<br />

بررسي كند و بتواند تغييرو تحولات و تكامل آن را توضيح بدهد.‏<br />

اين عده زن را فقط به عنوان مادر،‏ خانه دار و ابزاري جنسي در<br />

نظر ميگيرند.‏ وجوهي كه البته مهم است.‏ اما اينها به مسالهي زن<br />

به عنوان يك دستمزد بگير يا نقش زن در توليد سرمايهداري و به<br />

اثرهاي متفاوت اين نقش بر خانواده كم بها ميدهند و در نتيجه از<br />

ارايهي يك تحليل جامع و درست از خانواده ناتوانند.‏<br />

به نظرمن،‏ به هر حال،‏ راه حلي كه انگلس ارايه ميدهد از لحاظ<br />

روش و اساس تحليل هنوز داراي اعتبار است.‏ اگر چه بايد تكامل<br />

پيدا كند و هنوز مطالب جديد بسياري هستند كه بايد مورد<br />

پژوهش و تحليل قرار گيرند.‏ به هر روي با اين روش بهتر از ساير<br />

روشها ميتوان از عهدهي اين مهم برآمد.‏<br />

درستي پايههاي تحليل وي از مسالهي ستمكشي زن و راه حل وي<br />

براي رهايي زنان هنوز به قوت خود باقي است.‏ حيطهي توليد و<br />

حيطهي بازتوليد بايد اجتماعي شوند و از اين لحاظ ميبينيم كه<br />

منافع طبقهي كارگر نيز در همين مقوله نهفته است.‏ زيرا<br />

سوسياليسمي كه طبقهي كارگر خواهان ايجاد آن است امكان<br />

ندارد تحقق پيدا كند مگر اينكه وجه توليد به مفهوم عام كلمه<br />

اجتماعي شود.‏ يعني نه فقط توليد بلكه توزيع و مصرف نيز بايد<br />

اجتماعي شوند.‏ واحد خانواده مانعي جدي دراين راه است.‏ اين<br />

واحد،‏ يعني واحد خانواده،‏ مصرف را به شكل خصوصي سازمان<br />

ميدهد.‏ طبقهي كارگر در راه وظيفهي تاريخي خويش يعني ايجاد<br />

سوسياليسم،‏ نياز دارد كه اين حيطهي خصوصي را از ميان بردارد<br />

و بدين شكل موقعيت ويژهي ستمبار زن را نيز بايد از بين ببرد.‏<br />

اين موضوع،‏ نه تنها مسالهاي اخلاقي بلكه مسالهاي اساسي براي<br />

طبقهي كارگر است.‏ به همين خاطر حل اين دو مساله از يكديگر<br />

جدايي ناپذيرند.‏ اصولا بخشي از مبارزات طبقهي كارگر براي ايجاد<br />

يك جامعهي سوسياليستي،‏ همان رهايي زنان است و مبارزات زنان<br />

نيز بدون ايجاد جامعهي سوسياليستي نميتواند تحقق پيدا كند.‏<br />

اينگونه است كه ميبينيم مبارزات زنان براي آزادي خود و مبارزات<br />

طبقهي كارگر براي ايجاد جامعهي سوسياليستي،‏ در چشم انداز<br />

مناسبات اجتماعي همسو هستند وهيچ كدام از اين دو اهداف<br />

بدون ديگري به تحقق كامل نميرسند.‏<br />

79<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


1<br />

–<br />

تاريخ صد سالهي جنبشهاي<br />

سوسياليستي و كارگري<br />

و كمونيستي ايران<br />

1284-1386<br />

از انقلاب مشروطيت 1284 تا انقلاب 1357<br />

نويسنده:‏ يونس پارسا بناب<br />

ويراستار:‏ ساسان دانش<br />

شرايط فلاكت بار و زندگي سخت ايرانيان مهاجر كه پس از طي<br />

صدها كيلومتر با پاي پياده مي بايست از دسترنج ناچيز خود تكه<br />

ناني را هم پس انداز كنند و براي خانوادهي چشم براه خود در<br />

نقاط مختلف ايران بفرستند.‏ يافتن كاربه قدري وخيم بود كه<br />

كارگران به هر كاري تحت هر شرايطي تن ميدادند و بدين جهت<br />

مورد استثمار و سواستفادهي كارفرمايان قرار ميگرفتند.‏ از جمله<br />

به هنگام استخدام كارگران ايران از آنان ميخواستند كه به قرآن<br />

قسم ياد كنند كه به عضويت هيچ اتحاديه و حزبي در نيايند و در<br />

اعتصابات كارگري در آن مناطق شركت نجويند و در صورت لزوم<br />

به عنوان اعتصاب شكن نيز عليه كارگران روسيه وارد عمل شوند.‏<br />

رهبران جنبش كارگري روسيه براي مقابله با چنين ترفندهاي<br />

بورژوازي روسيه در اوايل قرن بيستم تصميم گرفتند كه با حمايت<br />

از روشنفكران ايراني ساكن آن مناطق به ايجاد اولين نطفههاي<br />

اتحاديه كارگري ايران و سپس شاخهي سوسيال دمكراتهاي ايران<br />

‏(فرقة اجتماعيون عاميون)‏ بپردازند.‏ بدين طريق با گسيل بعضي<br />

از اين كارگران همراه با تعدادي از ايرانيان روشنفكر به ايران،‏ سير<br />

تكاملي ايجاد هسته هاي اوليهي اتحاديههاي كارگري و پيوند آنها<br />

با جنبش سوسيال دموكراسي انقلابي در بحبوحهي انقلاب<br />

مشروطيت آغاز گشت.‏<br />

در تابستان خورشيدي ميلادي)‏ كارگران شيلات<br />

سواحل درياي خزر در حمايت از انقلاب مشروطيت دست به<br />

اعتصاب زدند.‏ در آبان ماه همان سال اين اعتراضها گسترش يافت<br />

و بيشتر كارگران شيلات ايراني و روسي در آن شركت كردند.‏ تا<br />

آنجا كه نگارنده اطلاع دارد اعتصاب كارگران شيلات اولين اعتصاب<br />

كارگري به معني مدرن آن در تاريخ معاصر ايران است.‏<br />

همچنين در سال 1285 خورشيدي ميلادي)‏ كارگران<br />

نانوائيهاي شهر رشت با حمايت مجاهدين رشت براي بهبود وضع<br />

خود اعلان اعتصاب كردند.‏ در بهمن كارگران چرم سازي-‏<br />

هاي تهران نامهاي به مجلس اول نوشته و اعلام كردند كه در<br />

صورت پذيرفته نشدن خواستههايشان اعتصاب خواهند كرد.‏ در<br />

اسفند ماه همان سال كارگران تلگراف خانه تهران نيز دست به<br />

اعتصاب زدند.‏<br />

در تيرماه خورشيدي ميلادي)‏ هنگاميكه محمد<br />

عليشاه با حمايت شيخ فضل االله نوري و امراي نيروي قزاق روس<br />

روزنامه هاي مترقي ‏"حبل المتين"‏ و ‏"صور اسرافيل"‏ را توقيف<br />

ساخت،‏ كارگران چاپخانههاي تهران كه در ‏"اتحاديه كارگران<br />

چاپخانهها"‏ ‏(اولين تشكل كارگري در ايران)‏ عضويت داشتند<br />

همگي اعتصاب چهار روزه اعلام كردند.‏ اين اعتصاب،‏ كه در راه<br />

مبارزه براي آزادي مطبوعات انجام پذيرفت و كاملا جنبهي سياسي<br />

داشت،‏ داري اهميت بسزايي در تاريخ جنبش كارگران ايراني است.‏<br />

اين حركت اعتراضي عليه رژيم از طرف كارگران اولين اعتصاب<br />

كارگري در تاريخ ايران است كه توسط يك اتحاديهي كاملا<br />

متشكل و سازمان يافته هدايت ميشد.‏ با اينكه اين اتحاديه بيشتر<br />

از دو سال دوام نياورد و بعد از كودتاي محمدعليشاه سركوب<br />

گشت و رهبر آن محمد پروانه در دوران ‏"استبداد صغير"‏ متواري<br />

شد ولي بقاياي اين تشكل سالها بعد تحت رهبري محمد دهگان<br />

در سال خورشيدي ميلادي)‏ موفق به سازماندهي<br />

كارگران چاپخانهها شد و سپس در نبرد عليه عروج رضاخان به اوج<br />

ديكتاتوري نقش بزرگي ايفا كرد.‏<br />

اوايل دي ماه كارگران و كارمندان واگنهاي تهران با<br />

هماهنگي اتحاديهي خود دست از كار كشيدند واعتصاب كردند.‏<br />

اين اعتصاب،‏ روز به طول انجاميد و موجب پيروزي كارگران<br />

كه خواستار اعلام علت اخراج همكاران خود و بهبود شرايط كار و<br />

زندگي بودند،‏ شد.‏ در تاريح ششم آبان در بحبوحهي انقلاب<br />

مشروطيت در سه كارخانهي چرم سازي تبريز كه در مجموع<br />

داراي نفر كارگر بودند،‏ اعتصاب شد.‏ در تاريخ نهم آبان 1287<br />

بعد از سه روز اين اعتصاب به نفع كارگران پايان يافت و مزد آنها<br />

اضافه شد و كارفرما قبول كرد كه كارگران اعتصابي را از كارخانه<br />

اخراج ننمايد.‏<br />

همچنان كه پيداست،‏ اعتصابات در دوري اول مشروطيت در<br />

روندي پويا تشكلهاي كارگران را به طور فراگير زمينه ساز شد.‏ در<br />

عين حال طبقهي كارگر با تشكيل اتحاديههاي خود سلاح اعتصاب<br />

را همه جانبه و به طور مؤثر به كار گرفت،‏ شايان توجه است كه در<br />

اين دوره كه دورهي اوج گيري مبارزات مردم در راه كسب<br />

مشروطيت و آزادي است اتحاديههاي كارگري از يك سو در ميدان<br />

عمل سياسي به ناچار آبديده و راديكاليزه گشتند و از سوي ديگر<br />

همين اتحاديه ها و تشكل ها در به ثمر رساندن مبارزات مردم و<br />

انقلاب مشروطيت تحت رهبري فرقهي اجتماعيون عاميون مؤثر<br />

واقع شد.‏<br />

با اينكه تشكلهاي كارگري در يك دورهي زماني معين پس از<br />

شكست انقلاب مشروطيت با افول روبرو گشتند،‏ ولي اين دورهي<br />

آرامش و سكون با پيروزي انقلاب اكتبر و اوج گيري جنبش<br />

–<br />

1287<br />

1917<br />

1907)<br />

1917)<br />

1285<br />

1286<br />

12<br />

1298<br />

150<br />

1906)<br />

1285<br />

1906)<br />

1285<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

80


هاي رهايي بخش در ايالات شمال ايران در دوره – 1300 1296<br />

خورشيدي به پايان رسيد و جنبش كارگري دوباره جان تازه يافت<br />

و با همهي توان خويش روند رو به رشد خود را آغاز كرد.‏ تحولات<br />

فراگير و ژرف در جنبش كارگري كه از سال آغاز گشت در<br />

بخش هاي بعدي اين نوشتار به تفصيل مورد بحث قرار خواهد<br />

گرفت.‏ ما در اينجا به بررسي تاريخچهي شكل گيري و رشد<br />

شوراهاي زنان و سپس انجمن هاي ملي و نقش آنها در دورهي اول<br />

خورشيدي)‏ كه به طورعمده تحت<br />

مشروطيت<br />

نظارت و گاهي تحت رهبري مستقيم و غير مستقيم فرقهي<br />

اجتماعيون عاميون بودند،‏ ميپردازيم.‏<br />

ناصرالدين شاه قاجار<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007<br />

81<br />

1296<br />

1284 –1287)<br />

-<br />

انجمن ها و شوراهاي زنان همسو با اجتماعيون – عاميون<br />

تا آنجا كه اطلاع داريم اولين سازمانهاي متعلق به زنان در ايران<br />

به وجود<br />

در دورهي اول مشروطيت<br />

آمدند.‏ ولي پيشينهي مبارزات زنان ايران عليه نظام مردسالاري و<br />

ستم بر زنان،‏ نزديك به دويست سال سابقه دارد.‏ در سال<br />

خورشيدي ميلادي)‏ زني معروف به ‏"بانو نوري جهان"‏ به<br />

درخواست زنان همفكر خود كتاب ‏"تجات المسلمات"‏ را پيرامون<br />

مسائل و آداب ويژهي زنان نوشت كه طبق نظر مورخين نخستين<br />

كتاب در بارهي زنان ايران محسوب ميشود.‏ در سال<br />

خورشيدي و در بحبوحهي جنگهاي ايران و روسيه تزاري پس از<br />

كوچ دادن و بازگرداندن اجباري زنان گرجي ساكن ايران به خاك<br />

روسيه،‏ در شهر تهران،‏ زنان همراه مردان در اعتراض به اين امر به<br />

سفارت روسيه حمله كرده و آن را تخريب كردند.‏ در آغاز دههي<br />

ميلادي)‏ زنان در تظاهراتي كه در دفاع از اميركبير<br />

‏(كه از طرف ناصرالدين شاه از مقام صدراعظمي خلع و سپس<br />

تبعيد گشته بود)‏ برپا شده بود،‏ شركت فعال داشتند.‏<br />

در عصر استبداد ناصري كه نزديك به نيم قرن تا<br />

خورشيدي)‏ طول كشيد،‏ زنان به طور دائم در تظاهرات و شورش<br />

هاي متعدد پيرامون مسألهي نان وقحطي عليه نظام شاهي و<br />

محتكرين غله ونان شركت داشتند.‏ به طور نمونه عصيان زنان در<br />

قحطي سال خورشيدي ميلادي)‏ ناصرالدين شاه را<br />

مجبور ساخت كه كلانتر تهران را به دار آويخته و بهاي نان را<br />

كاهش دهد.‏ مبارزات زنان در عهد ناصري فقط محدود به<br />

اعتراضها و شورشهاي خياباني پيرامون قحطي و كمبود نان،‏ غله<br />

و گوشت نبود.‏ بلكه مدارك تاريخي نشان ميدهد كه خيلي از<br />

زنان در عرصههاي سياسي و اجتماعي نيز به مبارزه عليه استبداد<br />

ناطري دست ميزدند.‏ يكي از اين زنان طاهره قرةالعين<br />

ميلادي)‏ بود.‏ قرةالعين كه شاعري آزاديخواه و صاحب قلم<br />

بود،‏ در عنفوان جواني بعد از تحصيل و تفحص در فلسفه و كلام به<br />

مرام شيخيه گرويد و سالها ‏"از پس پرده"‏ به تدريس فلسفه و<br />

كلام پرداخت.‏ پس از ‏"ظهور"‏ سيد علي محمد باب در شيراز،‏<br />

قرةالعين به يكي از ياران نزديك باب تبديل شد و از آن پس به<br />

تبليغ آئين باب پرداخت.‏ قرةالعين كه به خاطر فعاليتهايش از<br />

طرف سيد باب به لقب طاهره معروف گشت،‏ به طور مداوم به<br />

1850<br />

1186<br />

1305<br />

1375<br />

-1817)<br />

–1287) 1280 خورشيدي)‏<br />

) زا 1237<br />

1860)<br />

1807)<br />

1239<br />

1850) 1230<br />

2<br />

1852<br />

مبارزه عليه ستم و استبداد ناصري ادامه داد و در سال<br />

ميلادي در شاهرود در انجمني كه به تازگي داير گشته بود بدون<br />

حجاب ‏("بي پرده")‏ حضور يافت و براي پيروان باب سخنراني كرد.‏<br />

شهامت و جسارت طاهره كه موجب اعجاب و شگفت حاضران<br />

گشت،‏ خيلي از بابيهاي متعصب و محافطه كار را عليه او<br />

برانگيخت.‏ ولي طاهره به تبليغ خود پيرامون ‏"برداشتن حجاب"‏ و<br />

شركت زنان در امور اجتماعي و فرهنگي ادامه داد<br />

قرةالعين در آخرين سالهاي عمرخود در عمليات نظامي و سياسي<br />

به<br />

نيز شركت جست و در سال ميلادي<br />

اتهام شركت فعال در قيام بابيان زنجان و سپس شركت در ترور<br />

نافرجام ناصرالدينشاه دستگير شد.‏ پس از قتل عام بابيان و كشتن<br />

باب،‏ طاهره را از قزوين به تهران آوردند و در باغ محمودخان<br />

‏(كلانتر تهران)‏ در يك ‏"بالاخانهي بي پله"‏ محبوس ساختند.‏ در<br />

آخر سال 1852 طاهره را كه 36 سال بيشتر نداشت،‏ به دستور<br />

ناصرالدين شاه و وزيرش ميرزا آقاخان نوري،‏ در باغ ايلخاني ‏(كه<br />

مدتي بعد به ساختمان بانك ملي تبديل شد)‏ ‏"خفه"‏ كردند.‏<br />

قرةالعين از جمله زنان آزاده و وارستهاي بود كه در شتاب حركت<br />

آزادي و رهايي زن از قيد وبندهاي اجتماعي و سنتهاي پوسيدهي<br />

مذهبي نقش بسزايي داشت.‏ بدون ترديد آرمان طلبي و برابري<br />

طلبي اجتماعي او با فروريختن باورهاي حاكم بر جامعهي آن زمان<br />

ايران نه تنها نشانهي جسارت و پاكدلي او،‏ بلكه رشد مبارزاتي زنان<br />

در راه احقاق حقوق و شركت فعال در روابط اجتماعي و امور<br />

فرهنگي آن دوره از تاريخ ايران حكايت ميكند.‏<br />

(1231 خورشيدي)‏<br />

3<br />

1852


14<br />

با اينكه استبداد ناصري قرةالعين را خفه كرد ولي مبارزات زنان<br />

عليه نظام همچنان ادامه يافت.‏ به طورنمونه،‏ پس از اعطاي انحصار<br />

تجارت دخانيات به شركت انگليسي ‏(قرارداد رژي)،‏ زنان در<br />

مبارزات عليه اين قرارداد كه به جنبش ضد تنباكو معروف شد،‏ به<br />

طور گسترده شركت كردند.‏ مخالفت و قيام هاي پياپي در نهايت<br />

به شورش دي خورشيدي در تهران انجاميد،‏<br />

در اين شورش زنان پيشاپيش مردان به ارك سلطنتي هجوم بردند.‏<br />

به خاطر خصلت فراگير اين شورشها،‏ سرانجام ناصرالدين ناچار<br />

شد تا قرارداد انحصاري را در دي 1270 خورشيدي به<br />

طوررسمي لغو كند.‏<br />

خورشيدي)‏<br />

در آخرين سالهاي استبداد ناصري<br />

زنان در انتشار و تكثير و پخش ‏"شبنامه"ها در شهرهاي مختلف<br />

ايران نقش بزرگي داشتند.‏ بدون ترديد شركت زنان در مبارزات<br />

عليه استبداد و نفوذ استعمار در بحبوحهي انقلاب مشروطيت كه از<br />

اوايل پائيز سال در شهرهاي ايران شروع شده بود،‏ شدت<br />

يافت.‏ آذر‎1284‎ خورشيدي،‏ زنان در حمايت از بست<br />

نشينان حرم عبدالعظيم،‏ سربازان را سنگ باران كردند و<br />

دردرگيري مردم در روز 24 به ساختمان در حال<br />

ساخت بانك استقراضي روسيه تزاري در تهران،‏ زنان يك سوم<br />

جمعيت را تشكيل ميدادند.‏<br />

(1891)<br />

16<br />

1271 – 1275)<br />

آذر 1284<br />

1270<br />

1284<br />

در 22<br />

پس از پيروزي انقلاب مشروطيت،‏ مبارزات زنان به خاطر تأسيس<br />

شوراها و ديگر سازمانهاي متعلق به زنان با مشورت و حمايت تنها<br />

حزب منسجم و مدرن اجتماعيون – عاميون وارد مرحلهي<br />

جديدي از تاريخ خود شد.‏<br />

شوراها و ديگر سازمانهاي زنان كه در دورهي اول انقلاب<br />

مشروطيت در ايران در دفاع از انقلاب مشروطيت و احقاق حق<br />

برابري و رفع ستم بر زنان به وجود آمدند متنوع و بيشمار بودند<br />

ولي به خاطر غلبهي خرافات مذهبي در بافت جامعهي ايران از يك<br />

سو و تسلط رژيم استبداد از سوي ديگر،‏ هويت و وجود آنان براي<br />

سالهاي مديد از نظر مردم ايران پنهان نگاه داشته شدند.‏<br />

نويسندگان بزرگ و مورخين شاخص مشروطيت مانند كسروي،‏<br />

ملك زاده،‏ آدميت،‏ نظام مافي،‏ محيط مافي،‏ ناظم الاسلام كرماني،‏<br />

صفائي،‏ دولت آبادي،‏ رضواني و ديگران نيز با اينكه به اين انجمنها<br />

شوراها در آثار خود اشارههايي كردند ولي يا به خاطر جو حاكم و<br />

يا به خاطر كمبود دانش خود نتوانستند در معرفي اين شوراهاي<br />

انقلابي و زنان مبارز و پيگير نقشي در خور شايستهي خود انجام<br />

دهند.‏ ولي در چهل سال اخير(‏‎1384-1344‎‏)‏ مورخين و<br />

نويسندگان برجستهاي همچون:‏ سيما بهار،‏ فرح آذري،‏ پري شيخ<br />

الاسلامي،‏ فخري قويمي،‏ هما ناطق،‏ عبدالحسين ناهيد،‏ بدرالملوك<br />

بامداد و منصوره نظام مافي اطلاعات مفيد و جامعي در بارهي<br />

اهداف انقلابي و كم و كيف تشكيلاتي شوراهاي زنان دورهي اول<br />

مشروطيت را در اختيار دانشجويان تاريخ سياسي ايران قراردادند.‏<br />

مهمترين شوراها وانجمنهاي زنان در دورهي اول مشروطيت<br />

عبارت بودند از:‏<br />

‏"انجمن آزادي زنان"،‏ در<br />

‏"اتحادية غيبي نسوان"،‏ در 1907<br />

‏"انجمن حريت زنان"،‏ در 1907<br />

‏"انجمن نسوان"‏<br />

‏"انجمن آزادي زنان"‏ يكي از قديميترين سازمانهاي سياسي زنان<br />

در ايران است كه در سال در تهران تأسيس شد و يكي از<br />

انسانهاي ارجمند و انقلابي اين انجمن تاج السلطنه قاجار،‏ دختر<br />

ناصرالدين شاه بود كه بررسي كتاب خاطرات او نشان ميدهد كه او<br />

شايد اولين زن فمينيست – سوسياليست تاريخ ايران بوده است.‏ از<br />

فعالين ديگر اين انجمن بايد از افتخارالسلطنه،‏ خواهر تاج السلطنه،‏<br />

صديقه دولت آبادي و شمس الملوك جواهر كلام ‏(كه هر دو در<br />

دههي خورشيدي نقش مهمي در تاريخ معاصر مبارزات<br />

زنان ايران داشتند)‏ نام برد.‏<br />

نزديك به يك ماه و نيم پس از امضاي فرمان مشروطيت توسط<br />

مظفرالدين شاه قاجار در مرداد 1285، تعدادي از زنان فعال در<br />

همين انجمنها در ميدان بهارستان تهران گرد آمده و خواستار<br />

تدوين فوري متمم قانون اساسي شدند.‏ 12 روزبعد در مرداد<br />

همان سال زنان فعال يكي از بدنام ترين محتكرين تهران را پس از<br />

دستگيري و محاكمه در ميدان توپخانه به دار آويختند.‏<br />

در آغاز مهرماه 1285، اتحاديه غيبي نسوان پس از يك سال<br />

مبارزه و افشاگري طي پيامي از نمايندگان مجلس مجدانه<br />

خواستند كه هرچه زودتر به خواست زنان متمم قانون اساسي را به<br />

نفع زنان تدوين كنند و اگر قادر نيستند بهتر است كه استعفا داده<br />

و زمام امور را به دست زنان بسپارند.‏ به خاطر اعتراض پيگير و<br />

روزمرهي زنان،‏ مجلس اول متمم قانون اساسي را در مورد هفت<br />

اصل متممه در روز 15 مهر به تصويب اكثريت رساند.‏<br />

انجمن حريت زنان كه توسط صديقه دولت آبادي و شش نفر از<br />

ياران او در ديماه تشكيل يافته بود،‏ طي يك گردهمايي،‏<br />

مادهاي از خواستههاي خود را بيان كرده و از<br />

مجلس و دولت درخواست كردند كه مدارس دخترانه تأسيس شود.‏<br />

با اينكه بيشتراين انجمنها در تهران فعاليت داشتند ولي در<br />

شهرهاي ديگر ايران و خارج از ايران نيز زنان در اين دوره در راه<br />

احقاق حق ازاديهاي دموكراتيك و برابري متشكل شده و عليه<br />

4<br />

1285) 1906 خورشيدي)‏<br />

26<br />

در 1908<br />

1906<br />

1286<br />

(1287-1285 خورشيدي)‏<br />

14<br />

1286<br />

1300<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

9<br />

قطعنامهي 10<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

82


تاريك انديشي،‏ ‏"سنن مضر"‏ به مبارزه روي آوردند.‏ معروفترين<br />

آنها عبارت بودند از:‏ ‏"شوراهاي زنان"‏ ‏(نيمه مخفي)،‏ در تبريز در<br />

سال ‏"هيأت زنان اصفهان"‏ انجمن خيريههاي نسوان<br />

ايرانيان مقيم استانبول و ‏"انجمن زنان ايران"‏ در عشق آباد،‏ به<br />

رهبري شاعرهي بزرگ شمس كسمائي،‏ درسال 1909.<br />

مبارزات زنان در دورهي اول انقلاب مشروطيت 1287-1285 به<br />

خاطر سازماندهي زنان و حمايت سوسيال دمكراتهاي ايران از<br />

انجمن ها و شوراهاي زنان وارد مرحلهي جديدي گشت.‏ در آغاز<br />

ميلادي)‏ زنان به رهبري انجمن<br />

بهار<br />

ملي ‏(دورهي اول)‏ خواستار به رسميت شناختن حق تشكيل تشكل<br />

هاي زنان،‏ افتتاح دبستانها و دبيرستانهاي دخترانه در سراسر<br />

كشور شدند.‏ تظاهرات چند صد نفري زنان در مقابل ساختمان<br />

مجلس به نفع لايحه و در اعتراض به اقدامات مستبدانهي محمد<br />

عليشاه عليه مجلس،‏ نيروهاي ضد مشروطه به ويژه علماي طرفدار<br />

مشروعه را به هراس انداخت.‏<br />

دشمن شماره يك زنان و شوراهاي زنان شيخ فضل االله نوري،‏ رهبر<br />

بلامنازع جناح محافظه كار و سنت گراي علماي مذهبي بود.‏<br />

فتواي نوري عليه مدارس دخترانه و حقوق زنان موجب واكنش<br />

شديد در ميان زنان مبارز عليه نوري و ديگر علماي محافظه كار<br />

مانند سيد علي شوشتري شد.‏ شكايتها و اعتراضها و ديگر<br />

فعاليتهاي زنان آزاديخواه عليه نوري به طور چشمگير و گسترده<br />

در مطبوعات دورهي اول انقلاب به ويژه در<br />

‏"مساوات"،‏ ‏"حبل المتين"،‏ ‏"صوراسرافيل"‏ و ‏"نداي وطن"‏<br />

منعكس گشتند و بدون شك دربياعتبار ساختن و افشاي هويت<br />

زن ستيزي وماهيت استبدادي و ضد مشروطه طلبي نوري در افكار<br />

عمومي نقش بسزايي داشتند.‏<br />

انتقادهاي كوبندهي زنان فعال در اين دوره فقط متوجه علماي<br />

محافظه كار سنت گرا نبود.‏ آنها همچنين به بي عملي و عدم وجود<br />

يك برنامه براي پيشرفت و رفاه اجتماعي در مجلس شوراي ملي<br />

دوري اول نيز پرداختند و از نمايندگان مجلس كه بيشتر آنها<br />

مخالف آزادي زنان بودند شديدا انتقاد كردند.‏ ولي در همين دوره<br />

مرداني نيز بودند كه هم در مجلس و هم در مطبوعات از آزادي<br />

زنان،‏ تاسيس مدارس دخترانه و گسترش شوراهاي زنان حمايت<br />

كردند و يا دستكم وجود آنها را تحمل كردند.‏ از نمايندگان مجلس<br />

اول كه از حقوق و خواستههاي زنان دفاع كردند،‏ ميتوان از وكيل<br />

الرعايا،‏ نمايندهي همدان و تقي زاده،‏ نمايندهي تبريزنام برد.‏ ولي<br />

زنان فعال ورهبران شوراهاي زنان از انتقادهاي خود دست<br />

برنداشتند و پس از كودتاي محمد عليشاه در تير 1287<br />

خورشيدي ‏(ژوئن ميلادي)‏ و بمباران مجلس(كه مقاومت و<br />

مبارزه عليه استبداد و ارتجاع به تبريز منتقل شد)،‏ زنان نيز گروه<br />

گروه به تبريز عزيمت كرده و در آنجا به انجمن تبريز،‏ مركز غيبي،‏<br />

ستارخان و مجاهدين پيوستند.‏<br />

در محاصرهي شهر تبريز توسط قواي محمد عليشاه و روسهاي<br />

تزاري كه ده ماه طول كشيد،‏ به استناد شمارههاي مختلف نشريهي<br />

‏"انجمن"‏ زنان با لباس<br />

مردانه در محلههاي<br />

مختلف تبريز در مقابل ضد<br />

انقلاب به نبرد برخاسته و<br />

در روستاهاي حومهي<br />

تبريز بودند.‏ طبق گزارش<br />

‏"حبل المتين"‏ و پري<br />

شيخ الاسلامي در كتاب<br />

‏"زنان روزنامه نگار و<br />

انديشمند ايراني"‏ ‏(چاپ<br />

در يكي از<br />

نبردهاي خياباني تبريز<br />

طاهره قرة العين<br />

بيست زن كه به لباس<br />

مردان ملبس بودند در ميان كشته شدگان پيدا شدند.‏ كريم<br />

طاهرزاده بهزاد،‏ يكي از شركت كنندگان در جنگ تبريز در كتاب<br />

معروف خود،‏ ‏"قيام آذربايجان در انقلاب مشروطيت"،‏ نوشت وقتي<br />

كه از يك سرباز زخمي خواستند كه براي معالجه لباسهايش را از<br />

تن خود درآورد سرباز زخمي حاضر نشد كه ستارخان مجبور به<br />

مداخله گشت،‏ وقتي كه ستارخان متوجه شد كه علت عدم همكاري<br />

سرباز اين است كه او زن است،‏ با همهي وجودش تحت تأثير قرار<br />

گرفت.‏ سرانجام به طور كلي ميتوان گفت كه زنان در دورهي نبرد<br />

تبريز و انقلاب مشروطيت،‏ با شهامت و بردباري حماسهها آفريده و<br />

خدمات بي نظيري به جنبش مردم ايران نمودند.‏<br />

پس از پيروزي مشروطه طلبان و تبعيد محمد عليشاه و آغاز<br />

دورهي دوم مشروطيت در ميلادي)‏ فعاليت زنان<br />

بيشتر از پيش فراگير و چشمگير گشت.‏ در دورهي دوم مجلس<br />

شوراي ملي،‏ زنان در ‏"انجمن خوانين وطن"‏ و ديگر انجمن ها و<br />

شوراها با برنامهي دولت و نمايندگان مجلس كه ميخواستند<br />

وامهاي سنگين از روسيه و انگلستان بگيرند،‏ شديدا به مخالفت<br />

برخاستند و جلسههاي متعددي براي بحث و مناظره در مورد<br />

مسائل مختلف سياسي و اجتماعي برپا كردند.‏ بي بي وزيراف<br />

مدير مدرسهي ابتدايي دختران در نشستهاي سياسي مختلفي كه<br />

در خانهي خود برپا ميكرد از شركت كنندگان با صرف چايي و<br />

قليان پذيرايي ميكرد.‏ در دورهي دوم مشروطيت تعداد بيشماري<br />

از انجمنها و شوراهاي زنان در سراسرايران تأسيس يافتند كه<br />

معروفترين آنها انجمن نسوان ايران بود.‏<br />

‏"انجمن نسوان ايران"‏ در سال 1910 در تهران،‏ توسط شصت نفر از<br />

زنان فعال و متشخص تشكيل شد.‏ اين انجمن،‏ اخذ وام خارجي و<br />

خريد كالاهاي خارجي را بايكوت كرد و درايجاد مدارس دخترانه،‏<br />

مدارس اكابر و يتيمخانه ها گامهاي مؤثري برادشت.‏ انجمنها و<br />

شوراهاي زنان در دورهي دوم مشروطيت روابط تنگاتنگي با يكديگر<br />

داشتند و در بيشتر تظاهرات و اعتراضها عليه نفوذ دولتهاي<br />

خارجي در امور ايران و حمايت از آزادي هاي ملي و دمكراتيك<br />

همكاري نزديك داشتند.‏<br />

7<br />

6<br />

1909) 1288<br />

1362، تهران)‏<br />

5<br />

-<br />

1908-1906<br />

،1907<br />

1287 خورشيدي 1908)<br />

1908<br />

83<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


برخي از زنان مشهور اين دوره كه در انجمنها و شوراها فعاليت<br />

هاي گسترده و فراگير داشتند عبارت بودند از:‏<br />

صديقه دولت آبادي،‏ ناشر نشريهي ‏"زبان زنان"‏<br />

محترم اسكندري،‏ يكي از زنان سوسياليست در دورهي<br />

مشروطيت<br />

هما محمودي،‏ شاعر و نويسندهي فمينيست و يكي از<br />

سازماندهان تظاهرات دلاورانه و تاريخي زنان در مقابل<br />

ساختمان مجلس در آذر و دي ماه 1290 خورشيدي<br />

84<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

‏(دسامبر 1911)<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

شمس الملوك جواهركلام،‏ نويسنده،‏ يكي از فعالان<br />

جنبش زنان و معلم تاريخ ايران<br />

بي بي وزيراوف،‏ مؤسس ‏"دبستان ابتدايي دوشيزگان"،‏ در<br />

تهران،‏ در سال 1907<br />

طوبا آزموده،‏ مدير مدرسهي ‏"ناموس"،‏ در سال 1907<br />

درت المعالي،‏ يكي از فعالان انقلابي و ضد امپرياليست،‏ در<br />

جريان مذاكرات دول روس و انگليس براي تجزيه ايران،‏<br />

در سال 1907،<br />

صفيه يزدي،‏ مؤسس ‏"مدرسه دخترانه"‏ در سال 1910 و<br />

يكي از فمينيست هاي شاخص<br />

ماهرخ گوهرشناس،‏ مؤسس ‏"مدرسه دخترانه ترقي"،‏ در<br />

سال 1911 و مبلغ آزادي و برابري زنان<br />

در اين دوره زنان با تشكيل كنفرانسها و حتا اجراي نمايشنامه-‏<br />

ها،‏ اقدام به ايجاد امكانات مالي كرده و آن را در خدمت جنبش<br />

زنان قرار دادند.‏ در بهار سال خورشيدي ‏(‏‎1910‎ميلادي)‏<br />

نزديك به نفر زن با حضور و شركت خود در يك نمايش<br />

تئاتري و فروش بليتهاي صدريالي موفق شدند كه با جمع آوري<br />

پول براي دختران يتيم،‏ يك مدرسهي اكابر و يك كلينيك زنانه<br />

داير كنند.‏ اين نمايش تئاتري كه در باغ اتابك برگزار گرديد،‏<br />

توسط انجمن خوانين وطن اجرا شد.‏ در سالهاي<br />

برنامههاي مختلف فرهنگي در تهران و تبريز توسط زنان اجرا<br />

گرديد كه در نوع خود بي نظير بودند.‏ يكي از اين برنامههاي<br />

فرهنگي توسط زنان ارمني ايران تهيه و اجرا شد كه از هواداران<br />

سوسيال دمكراتهاي ايران بودند،‏ نويسنده و كارگردان آن<br />

گريگور يكيكيان بود كه همسرش استوريك يكيكيان معروفترين<br />

هنرپيشه زن اين دوره از تاريخ ايران محسوب ميگردد.‏<br />

يكي ديگر از زنان فعال و فمينيست ايران در اين دوره ‏"بياناف"‏<br />

از اعضاي اصلي انجمن مجاهدين تبريز بود.‏ او نه تنها در بين<br />

زنان تهيدست شهري و دهقانان روستاهاي تبريز فعاليت ميكرد<br />

بلكه با ارتباط از طريق مكاتبه از زنان ثروتمند و اريستوكرات نيز<br />

دعوت ميكرد كه به جنبش زنان دورهي مشروطيت بپيوندند.‏<br />

شاهزاده تاج السلطنه دختر ناصرالدين شاه تحت تأثير مكاتبات<br />

‏"بياناف"‏ به صحنهي مبارزه كشيده شد و در اين زمان به يكي<br />

از عناصر فعال ‏"انجمن آزادي نسوان"‏ تبديل گشت.‏ به نظر<br />

نگارنده،‏ تاج السلطنه اولين زن فمينيست ايران است كه در<br />

19<br />

1290-1289<br />

8<br />

1289<br />

500<br />

خاطرات خود بر مسائلي تاكيد و بحث ميكند كه تا آن زمان تابو<br />

محسوب ميشد،‏ به روشني موضع گرفته و زنان را به مبارزه عليه<br />

ازدواج ‏"مصلحتي"‏ و حجاب،‏ فحشا،‏ ازدواج هاي بدون عشق و<br />

حق طلاق يك طرفه ‏(براي مردان)‏ فراخوانده است.‏<br />

احمد كسروي<br />

عصمت تهراني،‏ كه در دورهي دوم انقلاب مشروطيت به طور<br />

مرتب تحت نام مستعار ‏"طيره"‏ در نشريه ‏"ايران نو"‏ مقالاتي در<br />

بارهي حقوق زنان مي نوشت،‏ نيز از زنان مبارز و فعال اين دوره<br />

محسوب ميگردد.‏ او در اين مقالات پيوسته خاطر نشان ميسازد<br />

كه زنان تحصيلكرده و روشنفكر ميتوانند نقش كليدي در<br />

پيشرفت مشروطيت و جامعه مدرن داشته باشند.‏ طيره در اين<br />

مقالات شديدا عليه چند همسري يا تعدد زوجات موضع گرفته و<br />

‏"برتري"‏ و ‏"هوشمندي"‏ مردان را در مقايسه با زنان به چالش<br />

طلبيد.‏<br />

از ديگر زنان فعال اين دوره كه در راه مبارزه براي زنان<br />

جانفشانيها كرد و بدينگونه به كل جنبش تجددطلبي و مشروطه<br />

خواهي خدمات شاياني نمود،‏ دكتر كحال مدير نشريهي معروف<br />

‏"دانش"‏ مخصوص زنان بود.‏<br />

انجمنهاي زنان دراين دوره،‏ فعاليت خود را محدود به حقوق<br />

زنان نكرده بلكه در مسائل سياسي روز نيز به طور جدي دخالت<br />

داشتند.‏ در نوامبر دولت روسيهي تزاري با رضايت و<br />

حمايت دولت امپراطوري انگلستان طي يك اولتيماتوم نظامي از<br />

مجلس دوم ايران خواست كه ‏"مورگان شوستر"‏ را درعرض چهل<br />

و هشت ساعت از ايران اخراج سازد.‏ شوستر مسئول مشاور مالي<br />

مدبري بود كه از طرف دمكراتها براي اصلاحات مالي و خزانه<br />

داري ايران استخدام شده بود.‏ شوستر كه در ضمن مسئول اخذ<br />

ماليات از تجار ثروتمند و زمين داران بزرگ بود شديدا با<br />

مداخلات دولتهاي روسيه و انگلستان به نفع اين طبقات در امور<br />

داخلي ايران مخالفت ميكرد.‏<br />

1911


پس از علني شدن اولتيماتوم روسيه،‏ جنبش زنان فعال ايران در<br />

شهرهاي اصفهان،‏ قزوين و تبريز به حركت درآمد و عليه قدرت-‏<br />

هاي خارجي بسيج شدند.‏ در تهران،‏ زنان عضو انجمنها و شوراها<br />

موفق شدند كه با بسيج نفر اعتصاب بزرگي را تدارك<br />

ببينند.‏ دراين نمايش بزرگ هزاران زن كفنپوش،‏ خواست و<br />

تعهد خود را براي جنگ عليه نيروهاي خارجي اعلام كردند.‏<br />

‏"انجمن خواتين وطن"‏ با تظاهرات چشمگير خود در اول دسامبر<br />

در مقابل مجلس شوراي ملي همراه با سخنرانيهاي مهيج<br />

از نمايندگان مجلس خواست كه در مقابل اولتيماتوم مقاومت<br />

كنند.‏ زينب امين از اعضاي بنيان گذار ‏"انجمن خواتين وطن"‏ و<br />

معلم مدرسهي دخترانهي شاه آباد بعضي از اشعار خود را كه در<br />

دفاع از حقوق مردم ايران در مقابل تجاوز نيروهاي خارجي<br />

سروده بود براي شركت كنندگان قرائت كرد.‏ تظاهرات وسيع به<br />

رهبري انجمنهاي زنان عليه دخالتهاي روسيه و انگلستان در<br />

امور داخلي ايران و اعتصابات منظم و بايكوت هاي متوالي عليه<br />

محصولات و كالاهاي خارجي در سراسر ماه دسامبر سال<br />

ادامه يافت.‏<br />

فعاليتهاي اعتراضي زنان فقط به تهران محدود نميشد،‏<br />

دراواسط دسامبر ‏"هيأ ت نسوان قزوين"‏ و"هيأ ت نسوان<br />

اصفهان"‏ از انجمن ها و از دولت خواستند كه زنان را براي<br />

‏"مبارزه مسلحانه"‏ عليه قواي نظامي روسيه كه قزوين را اشغال<br />

كرده بودند،‏ مسلح سازند.‏ رهبري ‏"هيأ ت نسوان اصفهان"‏ در<br />

اعلاميهي خود خاطرنشان ساخت كه ‏"زنان نيز ميتوانند در<br />

جهاد شركت كنند به ويژه زماني كه مردها به خاطر فقدان<br />

شجاعت دچار بي عملي شده اند."‏<br />

با اينكه مبارزات گستردهي زنان دورهي دوم مشروطيت،‏ در<br />

واپسين روزهاي دسامبر در نتيجهي اولتيماتوم روس ها و<br />

مداخلهي نظامي مشترك روسيه و انگلستان با شكست روبرو شد،‏<br />

ولي فعاليت زنان در اين دوره به خاطر خصلت مردمي بودن آن<br />

فراز جديدي را درتاريخ جنبش آزاديخواهي و برابري طلبي<br />

كشورايران،‏ پس از جنگ جهاني اول و دههي خورشيدي<br />

ميلادي)‏ گشود كه در فصل دوم به بررسي آن خواهيم<br />

پرداخت.‏<br />

___________________________<br />

يادداشتها:‏<br />

1911<br />

1300<br />

500<br />

1911<br />

،1911<br />

1911<br />

1920)<br />

-1<br />

-2<br />

خسرو شاكري،‏ ‏"اسناد تاريخي جنبش كارگري،‏ سوسيال دمكراسي و كمونيستي<br />

ايران"‏ در بيست جلد،‏ تهران،‏ 1364، جلد اول.‏<br />

ميلادي)‏ زنان<br />

خورشيدي شايان توجه است كه مدتي بعد در سال موفق شدند كه در اعتراض به كمبود نان اين بار راه را بر كالسكهي سلطنتي كه<br />

خورشيدي)‏ زماني كه<br />

ناصرالدين شاه را حمل ميكرد،‏ ببندند.‏ چند سال بعد ناصرالدين شاه كه در خانهي امام جمعه تهران ميهمان بود،‏ زنان در مقابل خانهي<br />

امام جمعه اجتماع كرده و به گراني نان اعتراض كردند.‏ در شورش معروف مردم<br />

خورشيدي عليه قحطي فراگير ناشي از احتكار گندم،‏ زنان نقش<br />

تبريز در سال كشته دادند.‏ در آخر همان سال تعداي از زنان با تجمع در صحن<br />

اصلي داشته و عبدالعظيم در تهران به گراني نان و گوشت اعتراض كردند.‏ تحت تأثير مبارزات زنان<br />

و شركت آنان در شورش هاي شهري،‏ بي بي خانم استرآبادي يكي از زنان فعال<br />

سالهاي آخر عهد ناصري كتاب معروف ‏"معايب الرجال"‏ را در نقد نقادانه از بينش<br />

و اخلاقيات مردها به رشتهي تحرير درآورد.‏ تحت تأثير اين كتاب كه در اوايل سال<br />

خورشيدي در دسترس مردم قرار گرفت،‏ گروهي از زنان آذربايجان تحت<br />

رهبري زينب پاشا در پي يك روياروئي مسلحانه با والي آذربايجان در نزديكي تبريز<br />

درب انبار غلهي والي را گشوده و گندم را كه به فراواني احتكار شده بود بين مردم<br />

تقسيم كردند.‏ براي دسترسي به مĤخذ تاريخي در بارهي مطالب مذكور در پيش<br />

نويش هاي و 21، رجوع كنيد به:‏<br />

احمد كسروي،‏ ‏"تاريخ مشروطه ايران".‏<br />

ناظم الاسلام كرماني،‏ ‏"تاريخ بيداري ايرانيان".‏<br />

مهدي ملكزاده،‏ ‏"تاريخ انقلاب مشروطيت ايران".‏<br />

عبدالحسين ناهيد،‏ ‏"زنان ايران در جنبش مشروطه".‏<br />

ابراهيم تيموري،‏ ‏"تحريم تنباكو،‏ اولين مقامت منفي در ايران"‏<br />

يحيي ارين پور،‏ ‏"از صبا تا نيما".‏<br />

: معين<br />

20<br />

-<br />

-<br />

-<br />

-<br />

-<br />

-<br />

1275<br />

-3<br />

در بارهي زندگي كوتاه و پراز مبارزات طاهره قرةالعين،‏ رجوع كنيد به<br />

الدين محرابي،‏ ‏"قرةالعين شاعرة آزاديخواه و ملي ايران،"‏ كلن،‏<br />

براي نمونه،‏ رجوع كنيد به:‏<br />

بدرالملوك بامداد،‏ ‏"زنان ايران از انقلاب مشروطيت تا انقلاب سفيد"،‏<br />

تهران،‏<br />

فخري قويمي،‏ " كارنامه زنان مشهور ايران"،‏ تهران،‏ و<br />

عبدالحسين ناهيد،‏ ‏"زنان ايران در جنبش مشروطه"،‏ تهران،‏<br />

شمس كسمائي در سال خورشيدي ميلادي)‏ در يك خانوادهي<br />

گرجي ايراني ساكن يزد به دنيا آمد.‏ كسمائي با حمايت پدر و سپس شوهرش مدارج<br />

تعليم و تربيت را يكي پس از ديگري پيمود و در بيست سالگي به يكي از رهبران<br />

جنبش زنان ايران تبديل شد.‏ او زبانهاي تركي آذري و فارسي و روسي را به خوبي<br />

ميدانست و در دههي ميلادي خورشيدي)‏ يكي از زنان روشنفكر و<br />

دانشمند ايران محسوب ميشد.‏ كسمائي در سال همراه همسر و دو فرزندش<br />

‏(صفا و اكبر)‏ پس از سالها دوري از كشور و تحصيل و كار از روسيه به ايران<br />

بازگشتند.‏ وي هنگامي كه همراه خانواده وارد تبريز گشت چادر بر سر نداشت و شايد<br />

نخستين زن مسلمان ايراني بود كه آزادانه در كوچه و بازار تبريز ظاهر شد و به خاطر<br />

همين جسارت و آزادگي مورد لعن و نفرين بخشي از قشريون و ملاهاي متعصب<br />

قرار گرفت.‏ ولي بعد از دو سال ‏(در خورشيدي برابر با ميلادي)‏ در زمان<br />

حكومت نه ماههي شيخ محمد خياباني يكي از دستاندركاران اصلي مجلهي<br />

فرهنگي و سياسي ‏"آذايستان"‏ گشت و در آن مجله با فمينا ‏(نام مستعار تقي<br />

رفعت،‏ سردبير مجله)‏ و با فمينيست ‏(نام مستعاررفيع خان امين)‏ در بارهي حقوق<br />

زن و برابري و آزادي مناظرات و مناقشات متعدد داشت.‏ در ضمن شمس كسمائي،‏<br />

شاعري توانا و مورد محبوب بود و اشعار او مورد تمجيد و تحسين ديگر شاعران<br />

معاصر خود از جمله ابوالقاسم لاهوتي قرار گرفت.‏ براي اطلاعات بيشتر رجوع<br />

كنيد به آرين پور،‏ ‏"از صبا تا نيما،"‏ جلد دوم،‏ سال<br />

در ديگر نقاط ايران نيز زنان در مبارزات مسلحانه عليه ‏"استبداد صغير"‏<br />

شركت داشتند.‏ به طور نمونه،‏ در تصرف رشت در بهمن عذرا كردستاني<br />

همراه دو زن مبارز ديگر – آستخيك و ليلا – ملبس به لباس مردانه در كنار<br />

مجاهدين مشروطه طلب جنگيده و فداكارانه جان باختند.‏ براي مأخذ،‏ رجوع كنيد<br />

به ملكزاده،‏ همانجا،‏ جلد سوم و شيخ الاسلامي،‏ همانجا،‏ صفحه<br />

هر چند تعداد اين مدارس در اول انقلاب در سال خورشيدي كم بود،‏ اما<br />

چهارسال بعد،‏ در اواخر سال ميلادي)‏ تعداد دانش آموز دختر به<br />

نفر رسيد و پس از آن هر سال بر شمار دانش آموزان دختر افزوده شد و در آغاز سال<br />

بيش از هزار نفر دختر دانش آموز در ايران تحصيل ميكرد.‏<br />

براي اطلاعات بيشتر،‏ رجوع كنيد به<br />

جمشيد ملك پور،‏ ‏"ادبيات نمايشي در ايران"،‏ در دو جلد،‏ تهران،‏<br />

1362، جلد دوم،‏ صفحه<br />

ژانت آفاري،‏ ‏"انقلاب مشروطيت ايران"،‏ صفحه<br />

3500<br />

1368.<br />

1351<br />

1360.<br />

85.<br />

1920<br />

1287<br />

.196<br />

1355.<br />

1285<br />

1889)<br />

1918<br />

12<br />

1290)<br />

1299<br />

1268<br />

1911)1290<br />

:<br />

.48<br />

1910<br />

1347<br />

17<br />

-<br />

-<br />

-<br />

-<br />

-<br />

:<br />

- 4<br />

-5<br />

- 6<br />

:<br />

- 7<br />

1301<br />

-8<br />

1887)<br />

1271)<br />

1366<br />

1274<br />

8<br />

85<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


پيامبر جزيرةالعرب<br />

و کتاب عربی او<br />

نويسنده:‏ باقر مومني<br />

1<br />

2<br />

برخلاف شايعه و تصوري كه بعدها،‏ پس از هجوم اعرابِ‏ مسلمان به<br />

سرزمينهاي خارج از حجاز و پذيرش اسلام از جانب مردم اين<br />

سرزمينها،‏ رايج شده و جا افتاده محمد و قرآن و اسلام در واقع<br />

پديده هائي مطلقاً‏ خاص سرزمين عربستان و امت عرب هستند و<br />

بهيچوجه جنبة جهاني ندارند و از آغاز تا به آخر نيز محمد و<br />

خدايگانش چنين ادعائي نداشتهاند،‏ و بهترين و معتبرترين سند<br />

اين مدعا نيز خود قرآن،‏ كتاب آسماني محمد و مسلمانان است.‏<br />

ابتدا به محمد و رسالت و نبوت او بپردازيم:‏<br />

بر اساس روايات مستند و مورد قبول تمامي مفسران ِ فرقههاي<br />

مختلف اسلامي وقتي محمد داستان نخستين الهام يا وحي خود را<br />

براي همسرش خديجه نقل ميكند او ميگويد:‏ ‏"اي عموزاده،‏ مژده<br />

گيرو ثابت قدم باش.‏ سوگند بدان خدائي كه جان خديجه بدست<br />

اوست من اميد آن دارم كه تو پيغمبر اين امت باشي."‏ و سپس<br />

هنگامي كه خديجه اين ماجرا را براي ‏"ورقة بن نوفل"،‏ كه<br />

عموزادة او بود و به دين نصارا در آمده بود،‏ بازگو كرد"‏ ورقه بي<br />

اختيار گفت قدوس،‏ قدوس.‏ سوگند بدان كه جان ورقه بدست<br />

اوست اي خديجه،‏ اگر راست بگوئي،‏ همان ‏"ناموس اكبر"‏ كه بنزد<br />

موسي ميآمد بنزد او آمده و ‏[همانسان كه موسي را به پيامبري<br />

بني اسرائيل نويد داد]‏ همانا او پيغمبر اين امت است.‏ به او بگو در<br />

كارخود ثابت قدم باش."‏<br />

اما گذشته از اين روايت،‏ كه بسياري ميتوانند در صحت و سقم و<br />

يا دقت آن ترديد كنند،‏ در خود قرآن بارها و بارها به اين نكته كه<br />

ايزد يكتاي محمد او را براي راهنمائي قوم و امت خويش،‏ يعني<br />

مردم مكّه و اطراف آن،‏ يا اگر وسيعتر بگيريم براي مردم<br />

جزيرةالعرب،‏ كه مردمي ‏"امي"‏ هستند و تا اين زمان پيامبري از<br />

ميان آنان برانگيخته نشده،‏ به رسالت فرستاده است.‏ اين رسالت<br />

البته در مراحل اول مدعي آن نبود كه تمام گسترة عربستان را در<br />

بر ميگيرد بلكه در آغازِ‏ وحي از محمد خواسته ميشود كه تنها<br />

عشيرة خويش و مردم مكه و اطراف آنرا بيم دهد كما اينكه ‏"رب‏"‏<br />

يا خدايگان ِ محمد،‏ كه تا اين زمان و حتّي مدتي پس از آن نيز نام<br />

مشخصي ندارد،‏ در نخستين الهامهاي خوداز او ميخواهد كه<br />

خويشان بسيار نزديكش را بيم دهد:‏ ‏"واَندر عشيرَتك الاَقرَبينَ"‏<br />

(26 شعرا،‏ 214)، و پس از مدتي نيز با اشاره به مردم مكه،‏ يا<br />

بگفتة قرآن ‏"ام القُري"‏ و آنها كه در اطراف آن هستند،‏ خطاب<br />

به او يادآور ميشود كه پيش از تو نه بيمدهندهاي به ميان اينان<br />

فرستادهايم كه آنان را هدايت كند و نه كتابي به آنها دادهايم كه<br />

بخوانند و اينك خدايگان پيروزمند و مهربان تو را<br />

بعنوان يكي از مرسلين فرستاده كه به راه راست هدايت كني و نيز<br />

قرآني فرستاده تا بياري آن مردمي را كه به پدرانشان بيم داده<br />

نشده و تا كنون در بي خبري مانده اند،‏ بيم دهي ياسين،‏‎6-3‎‏)‏<br />

‏"واين رحمتي است از جانب خدايگانت تا مردمي را كه پيش ازتو<br />

بيم دهندهاي نداشتهاند بيم دهي،‏ باشد كه پند پذيرند"‏<br />

قصص،‏‎46‎‏)‏ ‏"وچون بسبب اعمالي كه مرتكب ميشوند مصيبتي به<br />

آنها رسد نگويند اي خدايگان ما چرا پيامبري بر ما نفرستادي تا<br />

ازآيات تو پيروي كنيم و از مؤمنان باشيم."‏ بدينسان،‏<br />

چنانكه از آيات قرآن بر ميآيد معلوم ميشود كه مردم مكه و<br />

اطرافش تا اين زمان از داشتن پيامبرمحروم بودهاند و دراين زمان<br />

است كه خداي يكتا محمد را از ميان خود آنان به رسالت برمي-‏<br />

گزيند تا قوم خويش را از شرك و گمراهي برهاند و به راه راست<br />

هدايت كند.‏<br />

اما اينكه درميان هر قوم پيامبري از خود آنان،‏ وهرپيامبري براي<br />

هدايت قوم خود برانگيخته ميشود،‏ بگواهي قرآن امري طبيعي و<br />

جاري و با سابقه و شناخته شده است و اختصاص به محمد و قوم<br />

او ندارد و اين نكته بارها در قرآن از جانب خدايگان ِ محمد به او<br />

يادآوري شده كه ‏"ما پيش از تو به هيچ شهري رسولي نفرستاديم<br />

مگر مرداني ازهمان شهرها كه به آنها وحي ميكرديم."(‏‎12‎ يوسف،‏<br />

زيرا هر قومي رهبرو هدايت كنندة خاص خود را دارد<br />

رعد،‏ و ما به ميان هر يك از اقوام و امت ها پيامبران و رسولان<br />

خاص خودشان را فرستادهايم (15 حجر،‏ ‎100‎؛ انعام،‏ ‎42‎و...)‏ كه<br />

داستان بعضي را برايت گفتهايم و داستان بعضي را نگفتهايم<br />

مؤمن،‏ ‎78‎‏)؛ و اينك تو را به ميان امتي به رسالت ميفرستيم كه<br />

پيش از آنان امت هاي ديگر وجود داشتهاند،‏ تا آنچه را كه بر تو<br />

وحي كردهايم برآنان تلاوت كني زيرا به ‏"رحمان"‏ يعني خداي<br />

يكتا باور ندارند<br />

و اما در داستانهائي كه محمد از سرنوشت رسولان و پيامبران<br />

پيش ازخود ازمنبع وحي دريافت داشته و براي قوم خود نقل مي-‏<br />

كند بصورت تكراري و بتأكيد گفته ميشود كه همگي آنها هركدام<br />

مأمور ابلاغ احكام خدايگان خود به قوم خودشان بودهاند.‏ و از آن<br />

28)<br />

13)<br />

40)<br />

36)<br />

.(28،47)<br />

6<br />

34) سبا،‏ (44<br />

.(30 ،13)<br />

(109<br />

(7<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

86


علاوه بر محمد،‏ كه پيامبر قوم خويش و<br />

مأمور تلاوت آيات االله بر آنان و آموزش<br />

كتاب و حكمت به آنان است،‏ درمورد<br />

‏"كتاب"‏ او نيز خداي محمد بر اين اصل،‏ كه<br />

قرآن،‏ يعني كتابي كه محمد باخود آورده،‏<br />

خاص قوم اوست باصرار تأكيد ميكند.‏ او<br />

حتي در روزهاي آخر اقامت محمد در مكه<br />

و در آستانة عزيمتش به يثرب ‏(مدينة<br />

بعدي)،‏ يعني در سال سيزده بعثت،‏<br />

همچنان بر عربي بودن قرآن و اينكه اين<br />

كتاب خاص مردم ام القراي مكه و<br />

اطراف آنست اصرار ميورزد<br />

.<br />

ميان پيش از همه به شرح داستان موسي و قومش بني اسرائيل<br />

ميپردازد:‏<br />

خدايگان موسي پس از برگزيدن وي به رسالت و سپردن الواح<br />

حاوي پيامها و تعاليم خود به او شرح ميدهد كه ‏"براي او در آن<br />

الواح از هرچيز گفتاري و در بارة هرچيز تفصيلي نوشتيم.‏ سپس<br />

گفتيم آنها را با تمام نيرو بگير و قوم خود را فرمان ده كه به<br />

بهترين آنها عمل كنند ‏(عرفات،‏ ‎145‎‏)؛ و چنانكه در تورات آمده<br />

‏"خداوند به موسي گفت نزد من به كوه بالا بيا و آنجا باش تا لوح-‏<br />

هاي سنگي و تورات و احكامي را كه نوشتهام تا ايشان[قوم بني<br />

اسرائيل]‏ را تعليم نمائي به تو دهم."‏ ‏(سفر خروج باب<br />

‏"و چون گفتگو را با موسي در كوه سينا به پايان برد لوح<br />

شهادت،‏ يعني دو لوح سنگي،‏ كه با انگشت خدا مرقوم شده بود به<br />

وي داد"‏ ‏(همانجا،‏ ‎18‎‏،و ‏..)؛ و موسي در تمام دوران رسالت و<br />

نبوتش خطابش به قوم خودش بود كمااينكه وقتي بني اسرائيل<br />

مرتكب اعمالي شدند كه با تعاليم او منافات داشت ميگفت:‏<br />

قوم من،‏ چرا مرا ميآزاريد و حال آنكه ميدانيد من رسول خدا بر<br />

شما هستم."‏ ‏(قرآن،‏ سورة 61 صف،‏ آية 5).<br />

خدايگان ِ محمد همچنين در مورد نوح بارها حكايت ميكند كه او<br />

را بر قوم خويش به رسالت فرستاده تا آنان را بيم دهد و به<br />

پرستش االله،‏ خدايگان يكتا دعوت كند:‏ ‏"ما نوح را بسوي قومش<br />

فرستاديم تا قوم خود را،‏ پيش از آنكه عذابي دردآور برسرشان فرود<br />

آيد،‏ بيم دهد"‏ نوح،‏ ‎1‎؛ هود،‏ ‎25‎؛ مؤمنون،‏ ‎32‎؛<br />

‎59‎؛ و و نوح خود ميگفت:‏ ‏"اي قوم من،‏ من بيم دهندهاي<br />

روشنگرم * خدا را بپرستيد؛ ازاو بترسيد و از من اطاعت كنيد."‏<br />

‏"زيرا از عذاب روز بزرگ برآنان بيمناك بود"‏ و<br />

در برابر كفر و انكار مهتران قومش كه او را به گمراهي متهم مي-‏<br />

كردند ميگفت:‏ ‏"اي قوم من،‏ گمراهي را در من راهي نيست زيرا<br />

من پيامبري از جانب خدايگان جهانيانم 61)، و از آنان مي-‏<br />

پرسيد:‏ ‏"آيا اينكه از جانب خدايگانتان بر مردمي از خودتان وحي<br />

نازل شده تا شما را بيم دهد كه پرهيزكاري كنيد،‏ و كاري كند كه<br />

مورد رحمت قرار گيريد به شگفت آمدهايد؟"‏ (7، ‎63‎‏)؛ و چون در<br />

برابر انكار و تحقير و آزار آنان ناراحت بود به او وحي رسيد كه از<br />

قوم تو"جزآن گروه كه ايمان آوردهاند،‏ بقيه ايمان نخواهند آورد،‏ و<br />

ازكارهاي آنان اندوهگين نباش"‏<br />

پس از موسي و نوح نيز خداي يكتاي محمد براي او حكايت مي-‏<br />

كند كه براقوام ديگر نيز،‏ هر يك جداگانه،‏ پيامبراني مبعوث كرده<br />

است و بويژه به او يادآوري ميشود كه ‏"پيش از تو<br />

پيامبراني را بر قومهاشان فرستاديم"‏ روم ‎47‎‏)؛ و بعد هم<br />

علاوه بر رواياتي كه به صورت پراكنده در بارة اين پيامبران و<br />

رابطه شان با اقوامشان،‏ در بسياري از سوره هاي قرآن بيان مي-‏<br />

كند،‏ در دو سورة اعراف و هود يكجا و بتفصيل از آنان سخن به<br />

ميان ميآورد.‏<br />

براي مثال در بارة هود پيامبر قوم عاد،‏ صالح پيامبر قوم ثمود،‏<br />

شعيب و مردم مدين و همچنين لوط و قومش بتكرار تأكيد مي-‏<br />

،24 آية 12<br />

23<br />

11<br />

،31<br />

71)<br />

(<br />

يا"‏<br />

شود كه خداوند هر يك از آنها را تك تك و جدا جدا در زمانهاي<br />

مختلف بر قوم هاشان به رسالت فرستاده تا آنان را به پرستش االله<br />

خداي يكتا دعوت كنند و آنان را بيم دهند.‏ اينان نيز هر كدام قوم<br />

خويش را به پرستش االله و اعراض از شرك وكفر دعوت كردند اما<br />

همه جا مهتران اين اقوام به كفر وانكار خداي يكتا و تهمت و آزار<br />

پيامبران خودشان پرداختند و خداي يكتا هم همگي آنان را به<br />

عذابهاي بزرگ گرفتار ساخت.‏ براي مثال قوم عاد را با بادي<br />

سخت از ريشه بركند،‏ بر قوم ثمود غريوي سهمناك و بر قوم<br />

شعيب زلزلهاي سخت فرو فرستاد كه همگي در خانههاي خود بر<br />

جاي مردند،‏ و قوم لوط را در زير باراني از سنگريزه نابود ساخت<br />

و...).‏<br />

االله پس از روايت اين داستانها براي محمد به اويادآور ميشود كه<br />

هرچيزي از اخبار پيامبران و اقوام آنها را كه براي تو نقل ميكنيم<br />

براي اينست كه تو را در برابر منكران قومت قويدل گردانيم<br />

و ميافزايد ما پي درپي پيامبران خود را به ميان امت هاي<br />

گوناگون فرستاديم،‏ و هر بار كه بر امتي پيامبرش بيامد او را<br />

تكذيب كردند مانيز آنها را يكي پس از ديگري به هلاكت رسانديم<br />

و از آنها داستانها ساختيم مؤمنون،‏ و حال آنكه اگر مردم<br />

اين شهرها ايمان آورده و پرهيزگاري پيشه كرده بودند بركات<br />

آسمان و زمين را به رويشان ميگشوديم ولي آنها پيامبرانشان را<br />

به دروغگوئي نسبت دادند و در نتيجه ما آنان را به كيفر كردارشان<br />

هلاك كرديم<br />

بدين ترتيب براساس تأكيد خدايگان و منبع الهام و تكرار بيشمار<br />

،11)<br />

( 44<br />

،7) – 65 ‎93‎؛ 102-25 ،11<br />

23)<br />

.( 96 ،7)<br />

( 12<br />

،7<br />

(9 ،7)<br />

،7) "<br />

.(36 ،11)<br />

30)<br />

(...<br />

(3-2 ،71)<br />

(74 ،10)<br />

87<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


؛)‏<br />

14)<br />

4<br />

4<br />

"<br />

اين اصل كه پيش از وي هر قوم و سرزميني را پيامبري و هريك از<br />

اينان را سرنوشتي ويژه بوده قرآن تأكيد ميورزد كه اين اصل در<br />

مورد محمد و قوم عرب سرزمين حجاز نيز جاري است وبه همين<br />

دليل براي اينكه جاي توهم و ابهامي در اين زمينه باقي نماند،‏<br />

حتي در مدينه،‏ يعني هنگامي كه ‏"مدينة النّبي"‏ مراحل اوليِّه<br />

شكل گرفتن خود را طي ميكند،‏ در قرآن بتأكيد تكرار ميشود كه<br />

اللها"‏ آن پادشاه قدوس و عزير و حكيم در ميان مردمي امي و<br />

بي كتاب پيامبري از خودشان برگزيد تا آياتش را بر آنان تلاوت<br />

كند و آنها را پاكيزه سازد و كتاب وحكمتشان بياموزد چرا كه اينان<br />

پيش از آن در گمراهي آشكار بودند مدتي جمعه،‏ البته<br />

در مدينه پيش از آنكه كار محمد به درگيري با يهوديان ساكن اين<br />

شهر بكشد قرآن علاوه بر اميون لاكتاب به اشاره و بطور ضمني از<br />

اهل كتاب،‏ يعني يهوديان و مسيحيان،‏ نيز ميخواهد كه ‏"ازاين<br />

رسول پيامبر امي كه نامش را در تورات و انجيل خود نوشته مي-‏<br />

يابند پيروي كنند زيرا او كه از جانب االله مبعوث شده آنچه را اهل<br />

كتاب با خود دارند تصديق ميكند بقره،‏ و..)‏ و كساني كه<br />

به او ايمان آورند و عزيزش دارند و ياريش كنند و از نور يا كتابي<br />

كه به او نازل كردهايم پيروي كنند رستگار ميشوند<br />

محمد نيز خواسته ميشود كه مأموريت و آئين خود را،‏ علاوه بر<br />

مشركان،‏ به اهل كتاب نيز ابلاغ كند اما اگر از او روي گرداندند<br />

آنان را به واگذارد آل عمران،‏ 20 اما هنوز مدتي طول<br />

ميكشد تا آنزمان كه محمد،‏ علاوه بر مشركان،‏ اهل كتاب را نيز<br />

موظف و مجبور به پذيرش الهامات و تعاليم خود بخواند.‏<br />

بهر حال علاوه بر محمد،‏ كه پيامبر قوم خويش و مأمور تلاوت<br />

آيات االله بر آنان و آموزش كتاب و حكمت به آنان است،‏ درمورد<br />

‏"كتاب"‏ او نيز خداي محمد بر اين اصل،‏ كه قرآن،‏ يعني كتابي كه<br />

محمد باخود آورده،‏ خاص قوم اوست باصرار تأكيد ميكند.‏ او حتي<br />

در روزهاي آخر اقامت محمد در مكه و در آستانة عزيمتش به<br />

يثرب ‏(مدينة بعدي)،‏ يعني در سال سيزده بعثت،‏ همچنان بر عربي<br />

بودن قرآن و اينكه اين كتاب خاص مردم ام القراي مكه و اطراف<br />

آنست اصرار ميورزد و ميگويد:‏ ‏"قرآني را به زبان عربي برتو وحي<br />

كرديم تا ‏"ام القري"‏ و آنچه در اطراف آنست بيم دهي و آنان را از<br />

روز قيامت كه در آن ترديدي نيست بيم دهي."‏<br />

زيرا هيچ پيامبري را تا كنون نفرستادهايم مگر به زبان قومش براي<br />

اينكه بتواند پيام خدا را براي آنها به زبان خودشان بيان كند<br />

ابراهيم،‏ ‏"اين كتاب سخني است بر حق از جانب خدايگانت تا<br />

مردمي را كه پيش از تو بيم دهندهاي نداشتهاند بيم دهي،‏ باشد<br />

كه به راه راست درآيند."(‏‎32‎ سجده،‏ ‎3‎‏)؛ و باري ديگر،‏ و اين به<br />

احتمال قوي براي جلب توجه يهوديان و مسيحيان سرزمين حجاز<br />

گفته ميشود:‏ ‏"اين كتاب مباركي كه نازل كردهايم تصديق كنندة<br />

نوشتههاي پيشين است كه در دسترس است،‏ تا با آن مردم ام<br />

القرا،‏ يعني مكه و مردم اطرافش را بيم دهي،‏ و بدان كه آن كساني<br />

كه به زندگي در جهان ديگر باور دارند به اين كتاب نيز باور دارند."‏<br />

6) انعام،‏ (92<br />

خدايگان محمد درعين حال در جائي ديگر،‏ پس از اشاره به<br />

فرستادن كتاب براي موسي بعنوان هدايت و رحمت براي قومش،‏<br />

در مورد قرآن نيز خطاب به اعراب و قوم محمد ميگويد:‏ اين<br />

كتابي مبارك است كه ما آنرا نازل كردهايم تا نگويند كه تنها بر دو<br />

طايفة پيش ازما،‏ يعني يهود و نصارا،‏ كتاب نازل شده و ما درواقع از<br />

آموزههاي آنان ‏–چه بدين سبب كه به زباني ديگر،‏ يعني بغير زبان<br />

عربي نوشته شده بوده و چه بعلت اينكه با شرايط زندگي ما تناسب<br />

نداشته و يا بسبب آنكه آورندة كتاب از قوم و قبيلة ما نبوده بي<br />

خبر ماندهايم ‎156-154‎‏)؛ و نيز نگوئيد كه اگر بر ما هم كتابي<br />

نازل ميشد ما بهتر از آنان به راه هدايت ميرفتيم؛ و بهر حال<br />

اينك بر شما نيز دليلي روشن و هدايت و رحمت از جانب<br />

خدايگانتان فرو فرستاده شد ‎157‎‏)؛ پيش از اين،‏ كتاب موسي<br />

‏[كه به زباني غيرعربي است]‏ راهنما و رحمت بود و اينك اين<br />

كتاب،‏ كه تصديق كنندة آن و ديگر كتابهاي پيشين است،‏ به زبان<br />

عربي آمده تا ظالمان را بيم دهي و نيكوكاران را مژدهاي باشد<br />

و سرانجام اين نكته تكرار و بر آن تأكيد ميشود كه<br />

آنچه محمد با خود آورده در كتابهاي پيشينيان نيز موجود است<br />

منتها اين كتاب،‏ كه در واقع در تأئيد آنها آمده،‏<br />

وحيي است به زبان عربي روشن و صريح كه بر قلب<br />

يك عرب نازل شده و خاص اعراب است زيرا اگر آنرا بر<br />

يك عجم،‏ يعني غيرعرب،‏ نازل ميكرديم و او آنرا برايشان مي-‏<br />

خواند آنها به او ايمان نميآوردند<br />

اما با اينهمه تذكرات و توضيحات بازهم مخاطبان محمد نمي-‏<br />

خواستند باور كنند كه بيم دهندهاي ازميان خودشان برانگيخته<br />

شده و گفتند اين امري عجيب و اين مرد جادوگري دروغگوست<br />

‎4‎؛ قاف،‏ 2)، و همچون كافران اقوام و امت هاي<br />

پيشين،‏ كه در مورد كتابهاي آسماني پيامبران خود ميگفتند<br />

دروغي است كه بهم بافتهاند،‏ اينها هم در برابر محمد و آيات<br />

روشني كه بر آنها ميخواند به يكديگر ميگفتند:‏ جزاين نيست كه<br />

اين مردي است كه ميخواهد شما را از آنچه پدرانتان مي-‏<br />

پرستيدند باز دارد.‏ اينان نيز سخن حق را جادو خواندند و گفتند<br />

آن جز دروغي بهمبافته چيز ديگري نيست ‎43‎‏)؛ و<br />

محمد را به سخره گرفتند و براي تخطئة او و نفي آسماني والهي<br />

بودن كتابش قرآن از جمله گفتند كه آنرا بشري به او ميآموزد و<br />

46)<br />

–<br />

(195 ،26)<br />

[194 ،26]<br />

(34 سباء<br />

(199-198 ،26)<br />

،6)<br />

،6)<br />

احقاف،‏ ( 12<br />

26) شعرا،‏ (197<br />

38) صاد،‏ 50<br />

3<br />

.(2 -1<br />

(7، 157)، و از<br />

42) شورا،‏ ( 7<br />

101<br />

.(<br />

62)<br />

2)<br />

3)<br />

" اللها "<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

88


(5<br />

15) حجر،‏ (11-10<br />

6<br />

5<br />

حال آنكه شخصي كه آنها به او اشاره دارند زبانش عجمي است و<br />

اين كتاب به زبان عربي است و با بياني روشن و رسا نوشته شده<br />

است<br />

چنانكه معلوم است خدايگان محمد و الهام دهندة او بر عربي بودن<br />

و روشني و رسائي و صراحت قرآن تكيه ميكند و علاوه بر آنچه<br />

گفته شد چندين بار ديگر نيز اين نكته را تكرار ميكند،‏ و اين<br />

تكرار بويژه از آنرو صورت ميگيرد كه جاي هيچگونه ترديدي باقي<br />

نماند كه اين كتاب خاص مردم جزيرةالعرب است و به زبان عربي<br />

روشن و گويا هم نوشته شده كه مردم ام القري و اطرافش دچار<br />

ابهام و سرگشتگي نشوند:‏<br />

‏"اين كتابي است كه آيات آن بروشني و وضوح بيان شده،‏ قرآني<br />

است به زبان عربي و براي مردمي كه ‏[اين زبانرا]‏ ميدانند."(‏‎41‎<br />

فصلت،‏ و اگر آنرا به زبان عجمي و بيگانه ميفرستاديم مي-‏<br />

گفتند چرا آياتش بروشني بيان نشده؟ يا چرا كتاب به زبان عجمي<br />

است و حال آنكه زبان ما عربي است بهمين سبب است<br />

كه ما آنرا به زبان عربي و عاري از هرگونه پيچيدگي و كژي<br />

نوشتيم و در آن نيز براي فهم بهتر مردمان مثَل ها و قصههاي<br />

و در<br />

گوناگون عرضه كرديم تا شايد پند گيرند<br />

آن به شكلهاي گوناگون هشدار داديم تا شايد پروا كنند يا پندي<br />

اما جالب اينجاست كه با همة تأكيدها<br />

تازه گيرند<br />

در مورد زبان و محتواي قرآن بازهم مشركان و منكران براي گريز<br />

از پذيرش مواعظ محمد بهانه ميآورند كه اينها را مردي عجمي به<br />

او ميآموزد نمل،‏ و يا دروغهائي بر هم بافته و اساطيري<br />

از پيشينيان است كه ديگران به او املاء ميكنند و او آنها را مي-‏<br />

نويسد<br />

در برابر اين انكارها و اتهامات ‏"رحمان"،‏ يعني خدايگان يكتاي<br />

محمد كه در مراحل اول بعثت به اين نام خوانده ميشود،‏ او را به<br />

قيد سوگند به ‏"قرآن حكمت آميز"‏ اطمينان ميدهد كه وي از<br />

زمرة مرسلين است و در راهي راست و مستقيم راه ميپيمايد و<br />

قرآن هم از جانب خود او،‏ كه پيروزمند و مهربان است،‏ بر وي نازل<br />

ما قرآن را كه همه چيز در آن بيان<br />

شده است<br />

شده و براي مسلمانان هدايت و رحمت و بشارت است،‏ بر تو نازل<br />

كرديم نحل،‏‎89‎‏)؛ اين كتاب از سوي خدايگان جهانيان فرو<br />

فرستاده شده،‏ آنرا روح الامين بر دل تو نشانده تا از بيم دهندگان<br />

باشي و كتابي است به زبان عربي روشن<br />

وبراي آنها كه ايمان آوردهاند هدايت و شفاست،‏ و آنها كه ايمان<br />

نياوردهاند گوشهاشان كر و چشمهاشان كور است ايزد<br />

يكتاي محمد سپس براي آرامش خاطر او از سرگذشت امت هاي<br />

پيشين و پيامبران آنان براي او حكايت ميكند كه پيش از تو ما در<br />

ميان اقوام پيشين هم رسولاني فرستادهايم اما به هيچ قريهاي بيم<br />

دهنده اي نفرستاديم مگر آنكه متنعماناش گفتند ما پدرانمان را<br />

به آئيني ديگر يافتيم و به آنان اقتدا ميكنيم زخرف،‏ و<br />

‏"هيچ فرستادهاي بر آنان مبعوث نشد مگر آنكه مسخرهاش كردند"‏<br />

و ما نيز آنان را به جزاي اعمالشان<br />

هلاككرديم.‏ اما خدايگان تو هرگز مردم قريهها را هلاك نكرد<br />

مگر آنگاه كه از ميان خودشان فرستادهاي برآنان برگزيد و آيات<br />

ما را عرضه كرد،‏ و قريهها را نابود نكرديم مگر آنكه مردمش ستمكار<br />

بودند قصص،‏<br />

:(59<br />

28)<br />

7<br />

،6)<br />

براي مثال پيش از اينان قوم نوح و گروههائي نيز كه پس از آنان<br />

بودند همگي پيامبرانشان را تكذيب كردند و هر امتي برآن شدند<br />

تا پيامبرانشان را آزار دهند و به باطل به جدل و ستيزه برخاستند<br />

تا حق را از ميان ببرند اما من آنها را به عقوبت فرو گرفتم،‏ آنهم<br />

چه عقوبتي!‏ (40 مؤمن،‏ و باري ديگر:‏ امت هائي كه پيش از تو<br />

پيامبرانشان را مسخره و سخنان حق آنها را انكار ميكردند به<br />

سختيها و بدبختيها گرفتار ساختيم تا خوار و سرافكنده شوند<br />

‎42‎؛ اعراف،‏ اما تو در آنچه بر تو وحي شده چنگ بزن و<br />

يقين داشته باش كه در راه راست و صراط مستقيم هستي و در<br />

حقيقت اين پيامي است براي ‏"تزكيه و تهذيب تو و قوم تو وزودا<br />

كه در اين باره از شما حسابخواهي شود زخرُف،‏ ‎44-43‎‏)؛ و<br />

اگر با تو مجادله كردند بگو خدا به هركاري كه ميكنيد آگاهتر<br />

است و در آنچه مورد اختلاف شماست در روز قيامت حكم خواهد<br />

و به آنها كه ترا مسخره و انكار ميكنند:‏<br />

كرد<br />

‏"بگو اي قوم من،‏ هرگونه ميخواهيد عمل كنيد ما نيز بشيوة خود<br />

عمل ميكنيم.‏ شما منتظر بمانيد ما نيز منتظر ميمانيم"‏<br />

هود،‏ 122-121)، بزودي خواهيد دانست كه پايان زندگي بسود كه<br />

خواهد بود؛ و بيقين ستمكاران رستگار نخواهند شد بلكه<br />

به عذابي كه خوارشان ميسازد و گرفتار خواهند شد و عذاب<br />

جاويد بر سر آنان فرود خواهد آمد و به آنها نيز كه<br />

به ‏"رحمان"‏ كافر ميشوند بگو كه خدايگان من هموست وخدائي<br />

جز او نيست؛ من به او توكل كردهام و توبهام نيز به درگاه اوست<br />

‎30‎‏)؛ و توجه داشته باش كه پس از اين قرآني كه به زبان<br />

عربي نازل شده،‏ و پس از آگاهي و دانشي كه به تو رسيده اگر از<br />

پي خواهشها و هوسهاي آنان بروي در برابر كارسازو<br />

نگهدارندهاي نخواهي داشت<br />

11)<br />

(135 ،6)<br />

" اللها "<br />

43)<br />

39) زمر،‏ (39<br />

.(37 ،13)<br />

.(94<br />

22) حج،‏ (69-68<br />

،13)<br />

39) زمر،‏ (28-27<br />

26) شعرا،‏ ،(197-192<br />

(23<br />

.(44 ،41)<br />

43)<br />

.(44 ،41)<br />

(103 ،16)<br />

20) طاها،‏ .(113<br />

(103<br />

16)<br />

(3<br />

25) فرقان،‏ .(5-4<br />

36) ياسين،‏ (5-2 :<br />

16)<br />

89<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


اللها"‏ " خدايگان بعدي محمد،‏ حتي در سالهاي آخر زندگي او براي<br />

تشويق و جلب مردم به همراهي و پيروي از او خطاب به آنان<br />

يادآور ميشود كه محمد پيامبري از خود ايشان است كه بر آنان<br />

مبعوث شده و ميافزايد:‏ ‏"هرآنچه شما را رنج ميدهد براو گران<br />

ميآيد.‏ او سخت به شما دلبسته است و با مؤمنان رئوف و مهربان<br />

است"‏ عنكبوت،‏ ‎128‎‏)؛ اما درعين حال به نحوي تكراري به<br />

شرح سرنوشت دردناك امتهائي ميپردازد كه پيامبرانشان را<br />

مسخره ميكردهاند و خطاب به ‏"مردم مكه و اطرافش"‏ توضيح<br />

ميدهد كه ‏"پيش از شما در جاهاي ديگر و در ميان مردمان ديگر<br />

سنتهائي وجود داشته"و ما به ميان"هر يك از امتها<br />

پيامبرخودشان را مبعوث كرديم كه خدا را بپرستند و از بت دوري<br />

جويند؛ بعضي را خدا هدايت كرد و بعضي ديگر را گمراه"؛ و سپس<br />

به مردم مكه توصيه ميكند كه بر روي زمين بگرديد و بنگريد كه<br />

پايان كار آنان كه به پيامبرانشان نسبت دروغگوئي ميدادند چه<br />

بوده است و همين خود براي مردم سرزمين عربستان دليلي روشن<br />

و براي پرهيزكاران راهنمائي و اندرزي خواهد بود نحل،‏ ‎36‎؛<br />

آل عمران،‏ ‎138-137‎‏)؛ و در جائي ديگر پرسشگرانه ميگويد:‏<br />

‏"آيا اينان در زمين سير نكرده اند تا بنگرند كه عاقبت مردماني كه<br />

پيش از آنها ميزيستهاند چگونه بوده،‏ مردماني كه در عدد از اينان<br />

بيشمارتر بودند و نيرويشان بسي افزونتر و آثارشان برروي زمين<br />

فراوانتر بود مؤمن،‏ و خدا آنان را به كيفر كفرشان فرو<br />

گرفت و هيچكس هم نبود كه از قهر االله حفظشان كند<br />

آري،‏ االله،‏ آنان را هلاك و نابود ساخت،‏ چرا كه پيامبران خود را<br />

تكذيب كردند،‏ و بي شك كافران ام القري و قوم محمد نيز،‏ كه به<br />

ده يك آنچه به اقوام پيشين داده بوديم دست نيافتهاند<br />

45)، عاقبتي اينچنين خواهند داشت ‏(رجوع به محمد،‏ ‎10‎؛<br />

فاطر،‏ ‎44‎؛ 12<br />

و سخن آخر آنكه نه تنها در دنيا هر قومي پيامبر خاص خود را<br />

دارد بلكه در جهان آخرت نيز هر پيامبري گواه امت خود خواهد<br />

بود.‏ پس اي محمد،‏ هرگاه قوم تو به تو پشت كردند تو وظيفهاي<br />

جز تبليغ و روشنگري نداري و در روزي كه روز موعود<br />

است از هر امتي گواهي از خود همان امت،‏ و از جمله ترا براي<br />

نساء،‏<br />

قومت،‏ برميانگيزيم تا برآنان گواه باشي<br />

‎41‎‏)؛ و در آن روز خدا آنان را فرا خواهد خواند و گويد كجايند<br />

شريكاني كه براي من تصور ميكرديد!‏ (28 قصص،‏ ‎74‎‏)؛ و از هر<br />

امتي گواهي بياوريم و گوئيم برهان خويش بياورند،‏ و در آنجا<br />

خواهند فهميد كه حق با است،‏ و آن بتان كه به خطا خدا<br />

ميخواندند آنان را به حال خود رها خواهند كرد و يقين<br />

داشته باش كه در آن هنگام كافران فرصت و رخصت سخن گفتن<br />

نخواهند داشت و مورد عفو قرار نخواهند گرفت 84)، و در<br />

آنروز كافران و آنان كه بر رسول عصيان ورزيدهاند آرزو ميكنند كه<br />

اي كاش زمين آنان را در خود فرو ميبرد<br />

به اين ترتيب نه تنها رسالت محمد و كتاب او قرآن،‏ دراين جهان،‏<br />

به هدايت مردم ام القراي مكه و اطراف آن محدود ميشود بلكه در<br />

جهان ديگر نيز محمد فقط گواه قوم خويش است و از جانب االله<br />

برانگيخته ميشود تا در بارة آنان شهادت دهد،‏ زيرا در اينجا براي<br />

هر امتي گواهي از خود او وجود دارد و هر پيامبري گواه امت<br />

خويش خواهد بود.‏<br />

1385/12/25<br />

__________________<br />

-1<br />

پي نوشت:‏<br />

در تأئيد اين اصل ميتوان آية سوم از سورة پنجم مائده را نيز،‏ كه در آخرين<br />

روزهاي سال دهم هجرت در حجةالوداع به محمد وحي شده،‏ گواه آورد كه در<br />

آن خطاب به مسلمانان حاضر در مكه چنين گفته ميشود:‏ ‏"امروز دين شما را<br />

برايتان به كمال رساندم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را بعنوان دين<br />

شما برگزيدم"‏ و در توضيح اين آيه در كتاب ‏"مصحف النبويه"‏ چنين آمده است:‏<br />

‏"بلحاظ ترتيب زماني اين آخرين آيه ايست كه براو وحي شد و نشانگر پايان<br />

قريب الوقوع رسالت مصطفي در زندگي ناسوتي اوست."‏<br />

پس از وفات محمد،‏ ابوبكر در جمع اصحاب،‏ كه براي تعيين خليفه در<br />

سقيفة بني ساعده گرد آمده بودند،‏ در خطابهاي پس از حمد و ثناي االله گفت:‏<br />

‏"خدا محمد را به رسالت سوي خلق فرستاد كه شاهد امت خويش باشد تا او را<br />

بپرستند و به وحدانيت بستايند،‏ واين هنگامي بود كه خدايان گونهگون مي-‏<br />

پرستيدند وميپنداشتند كه اين خدايان سنگي و چوبي به نزد خداي يگانه<br />

شفاعتشان ميكند و سودشان ميدهد."‏<br />

صفحات ترجمة سيره النبويه تايف ابن هشام،‏ همچنين رجوع<br />

شود به صفحات تا 211 سيرت رسول االله.‏<br />

اصطلاح ‏"ما يا مادر براي يك شهر يا قريه،‏ پيش از اين در كتابهاي عهد<br />

عتيق و عهد جديد ‏(تورات يا انجيل)‏ دربارة اورشليم به كار رفته و در آنجا از اين<br />

شهر به نام ‏"مادر ما"‏ ياد شده است.‏ رجوع شود به رسالة پولس رسول به<br />

غلاطيان،‏ باب آية و همچنين انجيل متي و انجيل لوقا و<br />

منظور از كلمة ‏"امي"...‏ عربهاي كافر هستند كه برخلاف يهوديان و<br />

مسيحيان هيچ وحيي در نيافته و بنابراين در جهالت از شريعت الهي زندگي<br />

ميكردند.‏ ‏"در كتاب ‏"تفسير طبري"‏ هم آمده كه ‏"اميون كساني هستند كه<br />

هيچيك از پيامبران مرسل االله و هيچيك از كتب وحي شدة او را بر حق نمي-‏<br />

دانند"‏ ‏(رجوع شود به ص در آستانة قرآن،‏ رژي بلاشر،‏ ترجمة دكتر محمود<br />

راميار).‏ در قرآن نيز در آية 75 سورة آل عمران كلمة ‏"امي"‏ به معناي مردم غير<br />

اهل كتاب آمده،‏ آنجا كه گفته ميشود بعضي از اهل كتاب كه در ارتباط با مردم<br />

غيراهل كتاب پيمانشكني و در امانتهاي آنها خيانت ميكنند خود را مقصر<br />

نميدانند و ميگويند ‏"در برابر اميها هيچ اعتراضي نميتواند بر ما وارد باشد".‏<br />

اين مضمون شانزده بار در سورههاي مدني قرآن،‏ بويژه براي جلب توجه<br />

يهوديان و مسيحيان تكرار شده است.‏<br />

اشاره به مردي غيرعرب است كه محمد با او مانوس بوده و نشست و<br />

برخاست داشته است.‏<br />

در قرآن يازده بار تاييد شده كه ‏"كتاب"‏ يا قرآن به زبان عربي روشن و<br />

بدون ابهام نوشته شده است.‏<br />

رجوع شود به قرآن كريم،‏ هديه جمعيه الدعوه الاميه ، الجماهيريه طرابلس،‏<br />

سنة من يا حجره.‏<br />

القران الكريم و ترجمة معانيه و تفسيره الي االلغه الانجليزيه،‏ تنقيح و اعداد<br />

الرئاسه العامه لادارات البحوث العلميه و الافتا و الدعوه و الارشاد مجمع خادم<br />

الحرمين الشريفيد الملك فهد.‏<br />

ص-‏ 44، تاريخ طبري،‏ جلد<br />

34.<br />

13<br />

27 ،23<br />

4<br />

21<br />

155-154<br />

-210<br />

"<br />

26<br />

14<br />

– 2<br />

-3<br />

-4<br />

-5<br />

-6<br />

-7<br />

-8<br />

-9<br />

1396<br />

-10<br />

13<br />

11<br />

3<br />

.(32 ،40)<br />

(34 سبا،‏<br />

16)<br />

47<br />

،16) 84 و‎89‎؛ 4<br />

.(75 ،28)<br />

،16)<br />

.(24 ،4)<br />

(82 ،16)<br />

(82<br />

يوسف،‏ 109).<br />

" اللها "<br />

40)<br />

29)<br />

35<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

90


يها<br />

يم<br />

يها<br />

يها<br />

يها<br />

يها<br />

يها<br />

يها<br />

يم<br />

يها<br />

معرفي كتاب<br />

گزيدههايي از رزا لوكزامبورگ<br />

به كوشش پيتر هوديس و كوين آندرسن<br />

ترجمه:‏ حسن مرتضوي<br />

چاپ اول:‏<br />

نسخه<br />

(2<br />

1386<br />

2000<br />

600 صفحه<br />

تومان 7000<br />

بودم،‏ هستم،‏ خواهم بود.‏<br />

‏«نظم در برلين برقرار است»‏ رزا لوكزامبورگ<br />

كتاب حاضر از پنج بخش همراه با مقدمهي پيتر هوديس و كوين<br />

بن آندرسن تشكيل ميشود.‏ در مقدمهي اين دو صاحبنظر،‏ كه<br />

خود در جنبش چپ آمريكا نقش فعالي داشتهاند،‏ عنوان شده كه<br />

گزيدهها براي نخستين بار دامنهي كامل فعاليت رزا لوكزامبورگ<br />

را با گنجاندن بخش مهمي از آثار اقتصادي و سياسي او در<br />

يك مجلد نشان ميدهد.‏ در اين مجلد چند اثر مهم او براي<br />

نخستين بار به زبان انگليسي ‏(و طبعاً‏ به فارسي)‏ ترجمه شدهاند كه<br />

به موارد زير مربوط هستند:‏ 1) تاثير جهانيشدن سرمايهداري بر<br />

اشكال اشتراكي پيشاسرمايهداري سازمان اجتماعي،‏ رهايي زنان<br />

به عنوان بعد تام و تمام دگرگوني سوسياليستي،‏ و 3) نقدهايي بر<br />

روش سازماني سلسلهمراتبي كه بخش اعظم تاريخ ماركسيسم<br />

را تعريف ميكنند.‏ سرانجام،‏ از مكاتبات او قطعاتي برگزيده شده تا<br />

عمق انسانباوري و بينش او نشان داده شود.‏ به گفتهي هوديس و<br />

آندرسن،‏ هدف گزيدهها در مجموع اين است كه منبع كساني<br />

باشد كه كوشند به بازانديشي مسائل دگرگوني اجتماعي<br />

راديكال امروز بپردازند.‏ در ادامهي مقدمه با شرحي جذاب و گيرا از<br />

زندگي و آثار و فعاليت رزا لوكزامبورگ آشنا ميشويم كه به<br />

نحو ملموسي ما را در جريان تكوين انديشه و پراتيك اين انقلابي<br />

برجسته در اوايل قرن بيستم قرار ميدهد.‏<br />

در بخش اول كه عنوان آن اقتصاد سياسي،‏ امپرياليسم و<br />

جوامع غيرغربي است بخشهايي از كتاب انباشت سرمايه و از<br />

مقدمهاي بر اقتصاد سياسي دربارهي تجزيهي كمونيسم ابتدايي<br />

و نيز دربارهي بردهداري آمده است.‏ انباشت سرمايه مهمترين اثر<br />

تئوريك رزا لوكزامبورگ است كه در آن وي كوشيد تا ريشههاي<br />

اقتصادي امپرياليسم را با تمركز بر مسئلهي بازتوليد گسترده كه<br />

ماركس در پايان جلد دوم سرمايه موردبحث قرار داده بود روشن<br />

سازد.‏ تجزيهي كمونيسم بدوي گزيدهاي است از مقدمهاي بر<br />

اقتصاد سياسي كه خود كتاب است ناتمام و متكي بر<br />

درسگفتارهاي لوكزامبورگ در مدرسه حزبي برلين.‏<br />

در بخش دوم با عنوان سياست انقلاب:‏ نقد اصلاحطلبي،‏<br />

نظريهي اعتصاب عمومي و نوشتههايي دربارهي زنان،‏ كتاب<br />

اصلاح يا انقلاب اجتماعي كه يكي از معروفترين آثار<br />

لوكزامبورگ است و در پاسخ به ديدگاه رويزيونيستي برنشتين<br />

نوشته شده بود،‏ همراه با اثر معروف اعتصاب تودهاي،‏ حزب<br />

سياسي و اتحاديه كارگري كه شرحي است كشاف از<br />

انقلاب همراه با ارائهي نظريهي خودانگيختگياش،‏ و نيز<br />

سخنراني در پنجمين كنگره سوسيالدمكراتهاي روسيه و<br />

مقالاتي دربارهي مسئلهي زنان آمده است.‏ نكتهي مهم در مقالات<br />

مربوط به مسئلهي زنان اين است كه ما براي نخستين بار با نقش<br />

رزا لوكزامبورگ در مقام مدافع سرسخت حقوق زنان در جوامع<br />

مردسالار روبرو ميشويم كه به ويژه در اين كارزار حامي تداوم<br />

استقلال جنبش زنان كارگر از انجمن زنان طبقهي متوسط<br />

بوده است.‏<br />

بخش سوم با عنوان خودانگيختگي،‏ سازمان و دمكراسي در<br />

مجادله با لنين سه مقالهي مهم او را دربارهي لنين و تروتسكي<br />

در بردارد:‏ مسائل سازماني سوسيال دمكراسي روسيه،‏ مرامنامه،‏<br />

انقلاب روسيه.‏ در مسائل سازماني كل نگرش لوكزامبورگ به<br />

سازمانانقلابي آشكار ميشود.‏ انتقادات رزا لوكزامبورگ از<br />

برداشت سازماني لنين به ويژه از آن جهت اهميت دارد كه از<br />

جهتي متفاوت به رابطهي آگاهي و سازمان انقلابي پردازد.‏<br />

تجارب بعدي جنبش راديكال به خوبي نشان ميدهد كه نقد رزا از<br />

چه جهت اهميت داشته است.‏ مقالهي مرامنامه كه در سال<br />

از آرشيوهاي حزب سوسيال دمكراتيك لهستان كشف شده،‏<br />

در دورهاي نوشته شد كه لنين ميكوشيد تمامي گرايشهاي<br />

غيربلشويك را از حزب سوسيال دمكراتيك روسيه حذف كند و در<br />

اين جريان تنش شديدي بين او و لوكزامبورگ رخ داد.‏ اين سند<br />

كه اكنون از مهمترين آثار لوكزامبورگ دربارهي سياست لنين<br />

شمرده ميشود،‏ تفاوت اصولي ميان آن دو را دربارهي مسائل<br />

وحدت حزبي و دمكراسي درون حزبي نشان ميدهد.‏ مقالهي<br />

معروف انقلاب روسيه كه در اين بخش گنجانده شده از<br />

معروفترين آثار لوكزامبورگ است.‏ اين اثر كه هنگام زنداني بودن<br />

لوكزامبورگ نوشته شده ضمن ستايش از شجاعت و ابتكار عمل<br />

بلشويكها با شدت تمام شماري از سياستهاي آنها را هنگام<br />

تصاحب قدرت مورد انتقاد قرار داده است:‏ از تقسيم زمين ميان<br />

دهقانان و تداوم پافشاري بر حق تعيين سرنوشت ملي تا انحلال<br />

مجلس موسسان.‏ محكمترين انتقاد او معطوف به سركوب<br />

دمكراسي انقلابي توسط لنين و تروتسكي بود.‏ لوكزامبورگ معتقد<br />

بود كه سوسياليسم و دمكراسي در هم تنيده شدهاند و نميتوان<br />

آنها را از هم جدا كرد.‏ همين امر عميقاً‏ او را نگران ميكرد كه<br />

آزادي بيان،‏ آزادي مطبوعات و آزادي انجمنها حركت به جامعهي<br />

سوسياليستي را به مخاطره مياندازد.‏ در واقع او سالها پيش از<br />

فروپاشي شوروي به مهمترين و دشوارترين مسئلهاي كه روياروي<br />

جنبش ماركسيستي است پرداخته است:‏ پس از انقلاب چه اتفاقي<br />

...<br />

1905<br />

1991<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

91


يها<br />

يها<br />

ميافتد؟ چه بايد كرد تا طبقه يا بوروكراسي جديدي پس از انقلاب<br />

قدرت را به دست نگيرد؟ آيا امكان دارد انقلاب به طور دائمي ادامه<br />

داشته باشد؟<br />

بخش چهارم با عنوان از مخالفت با جنگ جهاني تا واقعيت<br />

انقلاب شامل جزوهي جونيوس يا بحران در سوسيال دمكراسي<br />

آلمان،‏ سخنرانيها و نامههاي رزا دربارهي جنگ و انقلاب در<br />

سال ‎1918‎‎1919‎ است.‏ جزوهي جونيوس كه در سال 1915<br />

در زندان نوشته شده بود با نام مستعار جونيوس انتشار يافت.‏ نقد<br />

لوكزامبورگ از فروپاشي سوسياليسم اروپايي در مواجهه با جنگ<br />

جهاني تاثير چشمگيري بر جهتگيري مجدد انديشهي كساني<br />

گذاشت كه در جستجوي راهي براي شكلدادن دوباره به<br />

ديدگاه انقلابي ماركسيستي بود.‏ سخنراني و نامههاي رزا<br />

دربارهي جنگ بيانگر مهمترين و خلاقترين لحظات زندگي رزا<br />

لوكزامبورگ است.‏ در اين نامهها و سخنرانيها تلاش عظيم او را<br />

براي تدارك انقلاب اجتماعي ميخوانيم.‏ آخرين آنها نوشتهاي<br />

است با عنوان ‏«نظم در برلين حاكم است»‏ كه يك روز قبل از قتل<br />

رزا لوكزامبورگ نوشته شده است.‏<br />

و سرانجام آخرين بخش با عنوان جالب ‏«همچون غرش تندر»‏<br />

گلچيني از مكاتبات رزا را در سالهاي تا فراهم كرده<br />

است.‏ در اين نامههاي پرسشهاي مهم تاريخي كه كانون توجه<br />

نوشتهها و سخنرانيهاي عمومياش بوده به چشم ميخورد.‏ اما<br />

جنبهي ديگري از وجودش را آشكار ميسازد و نشان ميدهد كه<br />

چگونه رويدادهاي عمومي بر او به عنوان يك انسان اثر ميگذاشته<br />

و در مناسبات شخصياش تركيب خاصي از شور و شوق و اصول را<br />

وارد كرده است.‏<br />

ساسان دانش<br />

از ماركسيسم تا پساماركسيسم<br />

گوران تربورن<br />

1917<br />

1899<br />

From Marxism to post-Marxism<br />

Goran Therbon<br />

انتشارات:‏ ورسو Verso<br />

اين كتاب موجز و گسترده به زباني شيوا به نگارش درآمده است.‏<br />

گوران تربورن در كتاب ‏"از ماركسيسم تا پساماركسيسم"‏ خود را<br />

به عنوان يكي از مهم ترين نظريهپردازان امور اجتماعي و انديشه-‏<br />

ورزان راديكال در قرن بيست و يكم مطرح كرده است.‏ وي به نقد<br />

چندين نظريه كه در دوران كنوني به عنوان پست مدرنيسم،‏ پست<br />

ماركسيسم و يوروسنتريسم مشخص شده اند پرداخته است.‏ وي<br />

به كنكاش در نظريههاي انديشهورزان راديكالي همچون اسلاوي<br />

ژيژيك،‏ آنتونيو نگري و آلن باديو پرداخته است.‏ گوران تربورن به<br />

موازات اين كار به پژوهش پارامترهاي سياسي در عرصهي جهانيِ‏<br />

قرن بيست و يكم نيز روي آورده است.‏ بي شك ‏"از ماركسيسم تا<br />

پساماركسيسم"‏ اثر مهمي براي ارزيابي ماركسيسم در دوران<br />

مدرن است.‏<br />

گوران تربورن رئيس بخش جامعهشناسي دانشگاه كمبريج و<br />

نويسندهي آثاري همچون آسيا و اروپا در جهانيشدن،‏ خانواده در<br />

جهان،‏ – 1900 2000 و بين جنسيت و قدرت است.‏<br />

ظرفيتهاي ديالكتيك<br />

فردريك جيمسون<br />

Valences of the Dialectic<br />

Ferdric Jameson<br />

انتشارات:‏ ورسو Verso<br />

فردريك جيمسون يكي از ورزيدهترين منقدان ادبي و فرهنگي در<br />

جهان معاصر است.‏ وي در اين اثر به شكلي بينظير به پژوهش<br />

پيرامون مفهوم فلسفهي ديالكتيك و كساني كه آن را گسترش<br />

دادند،‏ پرداخته است.‏ مسالهي ‏"ديالكتيك"‏ همچنان در كانون<br />

مناظرهها و بحثهاي نظري جاري قرار گرفته است:‏ آيا ديالكتيك،‏<br />

هگلي و ايدهآليستي است؟ ديالكتيك تا چه اندازه در نظريهي<br />

ماركسيستي اساسي است؟ آيا ماترياليسم ديالكتيك واقعا امكان-‏<br />

پذير است؟ انتقادهاي ‏"پساساختارگرايان"‏ تا چه اندازه به<br />

ديالكتيك لطمه زده است؟ فردريك جيمسون در ‏"ظرفيتهاي<br />

ديالكتيك"‏ تلاش ورزيده است كه به نقد و بررسي نظريههاي<br />

انديشهورزان طرفدار يا ضد ديالكتيك،‏ كساني همچون هگل،‏<br />

هايدگر،‏ سارتر و دريدا و...‏ بپردازد.‏<br />

فردريك جيمسون پروفسور در ادبيات تطبيقي در دانشگاه دوك<br />

است.‏ از وي اين آثار به چاپ رسيده است:‏ نوشتارهاي مدرنيست،‏<br />

باستانشناسي آينده،‏ نوگرايي غيرعادي و پست مدرنيسم و منطق<br />

فرهنگي سرمايهداري پسين.‏<br />

در دفاع از آرمانهاي تحقق نيافته<br />

نوشتهي:‏ اسلاوي ژيژك<br />

In Defense of lost Causes<br />

Slavoj Zizek<br />

انتشارات:‏ ورسو Verso<br />

آيا آرمان رهايي جهاني،‏ آرماني شكست خورده است؟ آيا ارزشهاي<br />

جهان شمول،‏ يادگارهاي كهنهاي هستند كه به دوران سپري شده<br />

تعلق دارند؟ در جهان"پست مدرن"‏ همه ايدئولوژيها مورد ترديد<br />

قرار گرفتهاند.‏<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

92


ستي<br />

.<br />

اسلاوي ژيژيك،‏ نظريهپرداز،‏ فيلسوف ، روانكاو و منتقد ادبي<br />

سرشناس معاصر در تازهترين كتاب خود ‏"در دفاع از آرمانهاي<br />

تحقق نيافته"‏ مباني نظريههاي پست مدرنيسم را به چالش مي-‏<br />

گيرد و به دفاع از ‏"آرمانهاي تحقق نيافته"‏ ميپردازد.‏ در اين<br />

چالش و دفاع،‏ ژيژك بسياري از مسايل نظري معاصر از نظريهي<br />

هايدگر و ارتباط او با رايش سوم گرفته تا ضرورت تاكيد بر مبارزه<br />

طبقاتي همچون واقعيت بنيادي سرمايهداري جهاني مورد بررسي<br />

قرار ميدهد.‏ ژيژك ناكامي نظرهاي رايج را با دقت كالبد شكافي<br />

ميكند و دربرابر آن راه حلها و بديلهاي خود را ارائه ميدهد.‏<br />

اسلاوي ژيژك در حال حاضر پژوهشگر ارشد انستيتوي جامعه<br />

شناسي"ليوبليانا"‏ در اسلاونيا است.‏ او در همان حال مدير بين-‏<br />

المللي انستيتوي علوم انساني در"بِربِك كالج"‏ دانشگاه لندن است.‏<br />

از ژيژك تا كنون صدها مقاله و چندين كتاب به زبانهاي گوناگون<br />

انتشار يافته است كتابهاي ‏"به كوير واقعيت خوش آمديد"،‏<br />

‏"هدف والاي ايدئولوژي"‏ و ‏"سوژه تحريك برانگيز"‏ از آثار معروف<br />

ژيژك هستند.‏<br />

دخالت سياسي<br />

علوم اجتماعي و عمل سياسي<br />

نويسنده:‏ پير بورديو<br />

Political Interventions<br />

Social science and Political Action<br />

Pierre Bourdieu<br />

.<br />

پير بورديو يكي از با نفوذترين جامعهشناسان نيمهي دوم قرن<br />

بيستم،‏ يك بار جامعهشناسي را چنين تعريف كرد:‏ ‏"ورزش رزمي"‏<br />

كتاب حاضر منتخب جامعي است از نوشتههاي پير بورديو در<br />

گسترهي سياست و مسايل اجتماعي.‏ اين كتاب از نخستين نوشته-‏<br />

هاي بورديو ‏"جنگ استقلال الجزيره"‏ تا آخرين نوشته او در<br />

واپسين روزهاي زندگي را در بر ميگيرد.‏<br />

فيلسوف،‏ جامعه شناس،‏ مردم شناس<br />

پير بورديو<br />

و از چهرههاي برجسته جنبش ضدجهانيسازي بود.‏ اثر معروف او<br />

به نام ‏"تمايز"‏ كه در سال به زبان فرانسوي انتشار يافت،‏<br />

توسط انجمن بينالمللي جامعهشناسي به عنوان يكي از ده كتاب<br />

برتر جامعه شناسي در قرن بيستم شناخته شد.‏ آثار بجا مانده از<br />

پير بورديو نشانگر علاقه و نيز آگاهي ژرف او از مسايل اجتماعي<br />

گوناگون است.‏<br />

او آثار گرانبهايي در جامعهشناسي،‏ مردم شناسي،‏ فرهنگ،‏ هنر،‏<br />

زبان و سياست از خود به جا نهاد.‏<br />

كتابهاي ‏"قوانين هنر"‏ و ‏"وزن اجتماعي"‏ از جمله آثار معرف<br />

پير بورديو هستند.‏<br />

‏"چه"‏<br />

يك بيوگرافي تصويري<br />

اسپين رودريگرز<br />

CHE<br />

A Graphic Biography<br />

Spain Rodriguez<br />

انتشارات:‏ ورسو Verso<br />

از زمان مرگش در سال 1967، چه گوارا به سمبل جهاني انقلاب و<br />

شناخته شدهترين چهرهي سياسي در آمده است.‏ كتاب رودريگرز<br />

كه نتيجه تحقيقات پردامنهاي است،‏ مبارزات سياسي ‏"چه"‏ را از<br />

دريچهي طنز سياسي بازگو ميكند.‏ اين كار پرقدرت و هنرمندانه<br />

به زندگي چه گوارا و تجربههايش كه شامل مسافرت به آمريكاي<br />

لاتين،‏ شكلگيري شخصيت منحصر به فردش در جنبش انقلابي<br />

كوبا،‏ مسافرت و مبارزهاش در آفريقا و بالاخره شركت در مبارزه<br />

انقلابي آمريكاي لاتين كه سرانجام به مرگش منتهي ميشود،‏<br />

پرداخته است.‏<br />

رودريگرز از شناخته شدهترين هنرمندان در محفل ‏"طنز زيرزميني<br />

از<br />

است.‏ وي به همراه<br />

اعضاي اوليهي است.‏ رودريگرز نويسنده چندين<br />

رمان تصويري ديگري است كه ‏"كوچه كابوس"‏ از جمله معروف<br />

ترين آنهاست.‏<br />

Robert Crumb<br />

"underground omix"<br />

جنگ هاي كثيف<br />

Zap Comics<br />

ساخت و پاخت بريتانيا با اسلام راديكال<br />

نويسنده:‏ مارك كرتيس<br />

Dirty Wars<br />

British Collusion with Radical Islam<br />

Mark Curtis<br />

انتشارات:‏ ورسو Verso<br />

در كتاب ‏"جنگهاي كثيف"‏ تاريخ نويس مطرح،‏ مارك كر<br />

نشان ميدهد كه چگونه بريتانيا در پيدايش تروريستهاي جهادي<br />

كه هم اكنون خطري براي همهي جهان شده است،‏ همكاري<br />

داشته است.‏ كرتيس با نشان دادن اين كه چگونه عوامل بمب-‏<br />

گذاريهاي ژوئيه از طرف دولت بريتانيا مورد حمايت قرار<br />

ميگرفتند.‏ وي بر پايهي اسناد مخفي دولتي كه اخيراً‏ انتشار<br />

يافتهاند،‏ معماي تبانيهاي اخير و درازمدت و همچنين دست<br />

داشتن مستقيم دولت بريتانيا با تروريسم اسلامي از سال تا<br />

به امروز را برملا ميكند.‏<br />

كتاب ‏"جنگهاي كثيف"‏ با بازنگري در تمام رويدادهاي اخير در<br />

خاورميانه از جمله سرنگوني دولت مصدق در ايران و ظهور اخوان<br />

المسلمين در سوريه و سركوب خونين اپوزيسيون در سعودي و<br />

1945<br />

2005<br />

1979<br />

(1930-2002)<br />

93<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه – 1386 اكتبر 2007


ساير رويدادها،‏ دستهاي پنهاني بريتانيا در پيدايش و اوج گيري<br />

تروريسم جهاني را نمايان ميسازد.‏<br />

اين كتاب جنجال برانگيز رهبران سياسي بريتانيا را كه اين روزها<br />

ژست دفاع از مردم و تمدن غرب را به رخ جهانيان ميكشند،‏ به<br />

خاطر سياستهاي غلط و عدم جوابگويي به اين اشتباهات مورد<br />

محاكمه قرار ميدهد و در واقع آنان را بزرگترين تهديد براي جهان<br />

ميداند.‏<br />

مارك كرتيس نويسندهي دو كتاب معروف و پرفروش است:‏ زير پا<br />

گذاشتن نهاني حقوق بشر در بريتانيا و شبكهي نيرنگ:‏ نقش واقعي<br />

بريتانيا در جهان.‏<br />

مارك كرتيس محقق سابق انستيتوي سلطنتي مسائل<br />

است و آثار فراواني درباره سياست<br />

خارجي بريتانيا و آمريكا به رشته تحرير در آورده است.‏ او هم<br />

اكنون به حرفهي خبرنگاري مشغول است.‏ نوشتههاي او در<br />

روزنامههاي گاردين،‏ اينديپندنت،‏ و الاهرام به چاپ ميرسد.‏<br />

Znet<br />

جهان House) (Chatham<br />

تودهي كارگر شورشي<br />

رزمندگي طبقهي كارگر و شورش از پايين طي سالهاي طولاني 1970<br />

ويراستاران:‏<br />

آرون بِرنر،‏ رابرت بِرنر و كَل وينزلو<br />

Rebel Rank and File<br />

Labor Militancy and Revolt from<br />

Below During the Long 1970s<br />

Edited By Aaron Brenner, Robert<br />

Brenner,<br />

and Cal Winslow<br />

انتشارات:‏ ورسو<br />

Verso<br />

طبقهي كارگر آمريكا معمولا به عنوان طبقهاي محافظهكار ارزيابي<br />

ميشود.‏ اما اين طبقه داراي تاريخچهاي پربار از رزمندگي است.‏<br />

كتاب ‏"تودهي كارگر شورشي"‏ اين بخش از تاريخچهي پنهان و<br />

ناآشناي خيزش و شورش از پائين طبقهي كارگر آمريكا را آشكار و<br />

معرفي ميكند؛ مبارزات قهرمانانهاي كه عليه كارفرمايان و<br />

بوروكراتهاي اتحاديههاي كارگري طي اواخر دههي 60 و كل<br />

ميلادي انجام ميگرفت.‏<br />

آرون برنر مسئول ‏"موسسههاي تودهي كارگران"،‏ و ‏"بنگاه<br />

پژوهشي كارگر و تامين مالي"‏ است.‏<br />

رابرت برنر سرپرست ‏"مركز نظريهي اجتماعي و تاريخ تطبيقي"‏<br />

دانشگاه يو سي ال در آمريكا است.‏ وي نويسندهي كتاب ‏"بحران در<br />

اقتصاد جهاني"‏ است كه به فارسي ترجمه شده است.‏ كتاب معروف<br />

ديگري از رابرت برنر به نام ‏"رونق و حباب"‏ منتشر شده است.‏<br />

كل وينزلو سرپرست ‏"انستيتوي مندوچينو و همتايان در<br />

سياستهاي زيستمحيطي"،‏ ‏"انستيتوي پژوهشهاي بين-‏<br />

المللي"‏ دانشگاه بركلي در آمريكا است.‏<br />

دههي 70<br />

معرفي ‏"تروتسكي"‏ توسط<br />

اسلاوي ژيژك<br />

تروريسم يا كمونيسم<br />

انتشارات:‏ ورسو<br />

Verso<br />

•<br />

•<br />

پس از نقش بلشويكها در پيروزي انقلاب سوسياليستي در روسيه،‏<br />

چندي بعد تروتسكي رهبري ارتش سرخ را عليه ارتشهاي سفيد<br />

ضدانقلاب به عهده گرفت.‏ كتاب ‏"تروريسم و كمونيسم"‏ تروتسكي<br />

در گرماگرم جنگ داخلي در پاسخ به انتقادات كارل كائوتسكي<br />

نوشته شده است.‏ از منظر برخي نظريهپردازان ‏(حتي طرفداران<br />

بلشويسم و تروتسكي)‏ اين كتاب شايد بدترين نوشتار تروتسكي<br />

باشد.‏ اما از منظر اسلاوي ژيژك،‏ اين كتاب يكي از مهمترين آثار<br />

در پشتيباني از فعاليت انقلابي در قرن بيستم است.‏ ژيژك در<br />

كتاب تحريكآميز خود به ستايش نقد دموكراسي صوري توسط<br />

تروتسكي پرداخته و هنوز آن را براي جهان معاصر معتبر ميداند.‏<br />

آخرين مهلت براي ارسال مطلبها جهت درج در شمارهي<br />

بعدي ‏”سامان نو“‏ اول دي ماه 1386 است<br />

‏”سامان نو“‏ آمادهي دريافت مقالهها،‏ ترجمهها،‏ پيشنهادها،‏ انتقادها و<br />

راهنماييهاي شما در تمام امور مربوط به نشر و ويراستاري است.‏<br />

مطلبهاي خود را به صورت فايل كامپيوتري در فرمت بر روي لوح<br />

فشرده به آدرس پستي و يا به وسيلهي پست الكترونيكي به آدرس<br />

الكترونيكي ‏”سامان نو“‏ ارسال كنيد.‏<br />

Word<br />

(CD)<br />

•<br />

•<br />

•<br />

لطفا توجه داشته باشيد كه حاشيهي همه مطلبها در استاندارد Word باشد<br />

‏(يك اينچ از هر دو طرف).‏<br />

همهي پاراگرافها از سر خط شروع شوند و فاصلهاي بين آغاز خط و ابتداي<br />

حاشيهي صفحه نباشد.‏<br />

كل مطلب خود را با فونت شمارهي 12 و با خط<br />

بفرستيد و فقط در مواقع ضروري از فونت درشت<br />

كنيد.‏<br />

Times New Roman<br />

(Bold)<br />

•<br />

•<br />

•<br />

•<br />

يا ايتاليك استفاده<br />

تمام رفرنسها را به ترتيب شمارهگذاري كنيد و در پايان نوشتار ‏(و نه در پايان<br />

هر صفحه)‏ مجموعهي پانوشتها را قرار دهيد.‏<br />

مسئوليت مقالههاي ‏”سامان نو“‏ با نويسندگان و مترجمان است.‏<br />

نقل و تكثير مقالههاي ‏”سامان نو“‏ با ذكر منبع ايرادي ندارد.‏<br />

مطلبي كه فقط براي درج در فصلنامهي<br />

خواهد شد.‏<br />

‏”سامان نو“‏ ارسال شود منتشر<br />

www.saamaan-no.org<br />

فصلنامه سامان نو – شماره سوم – مهرماه<br />

2007 اكتبر – 1386<br />

94

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!