شماره ٢٨

شماره ٢٨ شماره ٢٨

16.03.2014 Views

صفحه 64 خودبسنده را زیر گرفته بود.کوپرنیک ستاره شناس لهستانی )۱۵۴۳-۱۴۷۳( نشان دادکه زمین دور خورشید می گردد نه خورشید به دور زمین و انسان را به حاشیه منظومه شمسی راند.داروین)‏‎۱۸۰۹-۱۸۸۲‎‏(‏ طبیعت شناس انگلیسی ثابت کرد که انسانها گونه ای از میمون های بزرگ هستند که تحت قوانین طبیعت قرار دارند و تافته جدا بافته ای از حیوانات نیستند.‏ ودر عرصه روانکاوی فروید افشا نمود که بخش عمده ای از حیات روانی ما غیر قابل دسترس وفراسوی کنترل ماست.این چنین بود که نشان دادند فرد آنچنان که دکارت میگوید زیاد هم خودبسنده نیست بلکه محکوم به اطاعت از نیروهای بیرون از خود است یا دست کم متعلق به جهانی است که در مرکز ان قرار ندارد.ژاک دریدا و روالن بارت از جمله پسا ساختارگرایانی بودند که مفهوم کوگیتوی وفردگرایی دکارتی را طرد نمودند.وبه جای ان سوژه مرکز زدوده را بسط دادند.این سوژهدیگر موجودی مستقل و خودمختار نیست که قدرت داشته باشد خود را تعیین کند بلکه نتیجه یک ساختار گفتمانی است که گفتمان های رقیب در انجا تالقی کرده و از طریق سوژه به سخن در می آیند.‏ به این معنا که معنای سوژه نه منبعث از خود سوژه که برآمده از گفتمان های رقیب همچون ناخوداگاه یا ایدئولوژی است.پس سوژه خود بسنده نیست.آنچنانکه دکارت میگفت.می اندیشم پس هستمبلکه سوژه توسط گفتمان ها پیش رانده میشود وبهتر است چنین بر زبان بیاوریم که”می اندیشند پس هستم”‏ و یا ‏“اندیشیده میشوم پس هستم”.‏ سوژه پساساختارگرایانه و در مفهوم بارتی و دریدایی محکوم به به ایدئولوژی ها وتاریخ های غالب زمانه و به تعبیری محکوم گفتمان های عصر خویش است.‏ این چیزی است که ژیژک به ان تاکید می گذارد.سوزه مرکز زدوده در نحیف ترین شکل اش چیزی است در حد و اندازه عروسک خیمه شب بازی که بسته به نیر.های غالب بوده وتنها تجلی فردی اش شیوه تجربه کردن زندگی در انتهای نخ بسته ای به او باشد.اگر در پسا ساختارگرایی سوزه تا حد انقیاد فروکاسته میشود ومحکوم مطلق دیسکورس زمانه و به تعبیر دریدا صرفا نقشی از زبان است و به عبارتی دیگر محکوم به اتخاذ گرایشی متعلق به گفتمان دیگری بزرگ است پس آفریننده این دیگری بزرگ یا روایت و گفتمان ها کیست؟اگر به تعبیر پساساختارگرایانه جهان عینی چنان به جهان ذهنی فرد چنگ انداخته است که تقریبا اثری از ذهنیت باقی نمی ماند.پس هیچ عنصر ذهنی در شخصیت من نخواهد ماند.‏ من هیچ نخواهم بود مگر نقطه ای که امر نمادین از طریق آن سخن می گوید.اگر من مجله هفته شماره 28 مهر 1391 سوژه مرکز زدوده هستم که چیزی نیست جز یک عروسک خیمه شب بازی که ریسمانش به دست ایدئولوژی،‏ زبان وناخودآگاه وغیره است پس چگونه میتوانم تصمیم بگیرم که صبح ها به جای چای قهوه بنوشم.ژیژک به این امر اشاره میکند تا به نوعی فاصله خود را از پساساختارگرایان حفظ کند او درصدد است تا کوگیتوی دکارتی را با جهان عینیت گرایانه پساساختارگرایانه آشتی دهد.‏ میگویددر عینیت محض ‏“من”وجود ندارد.‏ ودر ذهنیت محض ‏“دیگری”.اما ما به هردو نیازمندیم.ژیژک با تیزبینی خاص خود توازن وتعادل ثمربخشی را میان این دو برقرار میکند.از نظر ژیژک روش شک دکارتی ما را به بینش موثری مسلح میکند درباره اینکه ما چگونه از موجوداتی مستغرق در طبیعت یا عینیت به موجوداتی مجهز به فرهنگ یا ذهنیت تبدیل شویم.اما ما نه برده طبیعت هستیم ونه قرار است طبیعت را به بردگی بگیریم.نه اسیر ذهنیم و نه اسیر عین.اگر پسا ساختارگرایان در پی اتصال ما به طبیعت اند دکارت ما را به فرهنگ می رساند.ابزارفرهنگ کوگیتو است.ژیژک حتی پای خدا را به میان میکشد.منشا خدا آنچناکه ژیزک یاد آور میشود در عبارت مشهور انجیل یوحنا آمده است.”در آغاز کلمه بود”ژیژک در اشاره به این آغاز از حرف بزرگ B استفاده میکند.‏Beginningبه عنوان آغاز بزرگ.ژیژک میخواهد این نکته را تصریح کند که آنچنانکه ما فکر میکنیم در آغاز خدا بود.چنین نیست بنیان همه چیز هیچ چیز است.هیچ چون ورطه ای هولناک بر همه چیز تقدم دارد.پس خدا برساخته از فقدان است.حضور خداوند به این معناست که میخواهد فقدان خود را جبران کند.خدا باید خود را بیرون بریزد.خداوند کره چشم هستی است.نمیتواند خود-خدا-‏ را ببیند مگر اینکه بیرون از خود در آیینه بنگرد.‏ خداوند از طریق نگریستن در آیینه واقعیتن خود را می یابد.‏ پس واقعیت بسان ابژه خدا را بازتاب میدهد.در حالیکه نسبت به حضور آن بی تفاوت است و سوژه)خدا(‏ تنها با نگریستن به بیرون از خود میتواند خود را بشناسد و ببیند.‏ خدا)سوژه(بدون واقعیت)ابژه(هیچ است.یک فقدان محض.‏ جایی که سوژه تجلی بیرونی می یابدکلمه است.کلمه ای که آغاز را اعالم میکند.هنگام تلفظ یک کلمه سوژه وجود خود را بیرون میریزد و خود را منقبض میکند.پس ژیژک با اعتقاد بر کوکیتوی دکارتی تالش میکند ضمن درک کاستی های او از وی سوژه ای دراک سوژه ای که می اندیشد و شک میکند بسازد.‏ اسالوی ژیژک از آن جمله اندیشه ورزانی است که معتقد است ما در عصر پسا مدرن به سر میبریم.‏ نقطه آغاز وی So- Risk ciety است.که توسط اولریش بک جامعه شناس آلمانی بسط یافت.‏ و انتونی گیدنز هم بدان اشاره میکند.منظور از ریسک ریسک های کم احتمال ولی با عواقب گسترده است..‏ نظیر افزایش انتشار گاز کربن دار،اصالح ژن های گیاهی،آلودگی غذا و طبیعت که هریک ممکن است به نتیجه ای غیر قابل مهار منجر میشود.وبه چنان عواقبی منجر شود که برای بشر عاقبت آخر الزمانی داشته باشد.وجه اساسی این ریسک ها ان است که ریسک های ساختگی اند.بدین معنا که محصول دخالت انسان در جهان طبیعت اند.‏ هر ریسک متضمن ریسکی دیگر است.پس از دید ژیژک انسان با خلق این ریسک ها علنا دارد به سوی انهدام ونابودی خویش میرود.‏ این چیزی است که پسا مدرنیسم در برابر ان ایستاده و یا مدعی است که ایستاده است.‏ ژیژک می گوید:‏ با ایجاد ریسک های متعدد ما همواره در تورهای خودمان گرفتاریم.‏ ما برخالف اندیشه های سنتی مارکسیستی اینگونه نیست که چون عروسکان خیمه شب بازی ریسمانمان بدست دیگری باشد.‏ چیزی بنام بوروژوازی یا سرمایه داری.این ترسناک نیست.موقعیت ما همان عروسک های خیمه شب بازی است که ریسمانش به دست هیچ کس نیست.به همین دلیل هیچ کس مسئول نیست.در موقعیت خوف آوری قرار داریم.جامعه امروزی ما سراسر درخود نگر است.نه طبیعت ونه سنت هیچ یک به آن معنا وجود ندارند که بتوانن بنیان مستحکمی برای تکیه زدن فراهم کنند..از نظر ژیژک این خصلت در خود نگرانه عالم گیر شده است.وبه فروپاشی دیگری بزرگ،شبکه عمومی قوانین،عرف ونهاد های اجحتماعی منجر شده است.چنین نیست که به تعبیر لکان خدا امروز مرده باشد او همیشه مکرده بود ولی خودش نمی دانسته است.دیگری بزرگ مرده است.‏ ژیژک در اینجا به لیوتار نزدیک میشود.چرا که وی نیز مدعی است نابودی ‏“روایت های کالن”معرف امر پسامدرن است.روایت های کالن تفسیر هایی هستن که میکوشند کلیت زندگی یا هر چیزی را توضیح دهند.یکی از روایت های کبیر مارکسیسم بود ولیوتار ان را به همراه سایر روایت های کبیر طرد میکند.چون ان را توتالیتر وظالمانه می یابد زیرا مستلزم نادیده گرفتن خاص بودگی به سود کلیت است.ازدید ژیژک نیز دیگری بزرگ مرده است.نه خدا ‏،نه طبیعت،نه سنت ها و نه مذهب هیچ یک دیگر باز آفریننده معنا چونان که سابقا بودند نیستند.وجهان مدرن قدرت انکارگری را از سوژه میگیرد و به او انگار گری میدهد.‏ در جهان مدرن با همسایگان طوری رفتار

صفحه 65 میکنیم که انگار بوی بد نمیدهند یا قیافه شان مضحک نیست.اگر میخواهیم سوژه ای وفادار باقی بمانیم باید طوری رفتار کنیم که انگار امپراطور لباس پوشیده وانگاری که اصال برهنه نیست.سوژه مدرن ناگزیر از انکار حقیقت است.در عصر پسا مدرن اما باید به شهادت چشم هایمان باورداشته باشیم.‏ از این رو ژیژک نشان میدهد که انچنان که بسیاری می پندارند پسامدنیسم یک تفنن یا حرکتی از سر بی دردی نیست بلکه تالشی است جدی که ما را بیاگاهاند.ما هیچی نیستیم مگر اینکه دیگری مرا تایید کند.من ورزشکار جهان نیستم مگر اینکه نهاد های تثبیت شدئه ورزشی این امر را تایید کنند.‏ تا وقتی شعرهایم چاپ نشده اند شاعر نیستم.من باید زمانی من شود که دیگری بزرگ یعنی نهاد نمادین آن را ثبت کند.وشارالتان کسی است که مورد تایید دیگری بزرگ نیست.‏ شارالتان با نابودی اقتدار دیگری بزرگ دیگر مطیع طبیعت و سنت نیست بلکه سوژه ای دارای اختیار است.آیا شارالتان با نفی دیگری بزرگ و رهایی از شر ان به آزادی دست نمی یابد.؟از نظر وی یکی از ترفند های سوژه پسا مدرن در مفرشان به سوی کمال ‏“شکاف در بدن”است.ومنظورش از ان خالکوبی،حلقه انداختن وقطع عضو کردن است.‏ در فرهنگ های بت پرست ایجاد شکاف با ترسیم نشان بر بدن مشخص کننده عضویت دران فرهنگ بود.ونشان میداد که شما به بدنه نمادین ان فرهنگ تعلق دارید.جامعه یهودی یگانه شکاف ختنه را مطرح کرد که نشانگر همان کارکرد بوداما آنچه که در عصر پست مدرن اتفاق می افتد ‏“نافرمانی جسم”‏ است.وسیله ای که فرد خود را به نمایش میگذارد و دربرابر تسلیم شدن اش به دیگری بزرگ مقاومت میکند.واین دلخواه ژیژک است.تسلیم ناپذیرو پرهیز شرافتمندانه از گله شدن.ژیژک راه برون رفت از ذوب شدن دردیگری بزرک را کنشگری میداند.‏ یعنی عمل.عمل نوعی باززایی سوژه است.‏ از نظر وی Act‏)عمل(‏ متفاوت از مداخله فعاالنهAction ‏“کنش”‏ است.‏ و حامل خود یعنی Agent را به شکلی رادیکال تغییر میدهد.عمل نوعی خودکشی نمادین است.‏ دیگر بار و مکرر زاییده شدن از بطن امر نمادین و شکافتن پوسته ان.پس از نظر ژیژک جامعه فعلی یا پسامدرن مبتنی است بر افول اقتدار ی بزرگ.ژیژک به منظور بهبودی پارانویا نیاز به عمل سیاسی یا انقالب را مطرح میکند.چیزی که سرمایه داری یعنی شرایط تحقق پسامدرنیته را دگرگون میکند.اشاره او به پارانویا به عنوان بیماری غالب زمانه اما جالب است.میگوید مجله هفته شماره 28 مهر 1391 ‏“این روزها هیچ فیلم یا کتاب هیجان انگیزی کامل نیست مگر اینکه به نوعی سازمان مخفی اشاره کند که بر همه چیز تسلط دارد.‏ امر جالب دیگر در ارتباط باژِ‏ یِژک این است که وی ایدئولوژِ‏ ی را به مثابه عاملی مخدوش کننده به حساب می آورد.چیزی که ادراکمان از محیط را مخدوش ومعوج میکند.‏ از منظر وی ایدئولوژی نوعی مسئله معرفت شناختی است.‏ وتاکید میورزد که ایدئولوژی از ما سوژه هایی کلبی مسلک تولید میکند.‏ انسانهایی با ادراک تحریف شده.ایدئولوژی یعنی برداشتی تحریف شده از حقیقت.دراینجا ژیژک به تعریف کالسیک مارکسیستی از آگاهی کاذب بر میگردد.‏ ایدئولوژی نه مولد اگاهی که دافه ان است.‏ چون پیشاپیش اندیشیدن و قدرت اندیشیدن را از ما بازستانده است..او میگوید:”ایدئولوژی اساسا به کنش مربوط است و نه به آگاهی.‏ ممکن است من تمام روز در خانه بگردم و آثار فمینیستی را با صدای بلند بخوانم اما اگر همسرم را به باد سرزنش ومالمت بگیرم که چرا چایی را حاضر نکرده یا چرا به وقتش پیراهنم را اتو نکرده من فمینیست نیستم چرا که کنش های من ونه دانش من نشان میدهد که من یک مردساالر تمام عیارم”.‏ من خیلی خوب میدانم که که زنان با مردان برابرند.‏ اما طوری رفتار میکنم که انگار نمی دانم.به همین منوال من شاید فکر کنم که نازیسم راجدی نمی گیرم اما با حضور در گردهمایی نورمبرگ وسالم نظامی به هیتلر دادن با کنش هایم نشان میدهم که نازیسم را جدی می گیرم.اگربرای عمل جراحی به بیمارستان خصوصی بروم به این دلیل که نمیخواهم باری بر دوش سیستم دولتی بگذارم خود همین برهانی کامال قانع کننده است که من طرفدار سرسخت طرح مراقبت های بهداشت خصوصی هستموبنابر این ما هنوز در جامعه ایدئولوژیک)جامعه توهمی(‏ زندگی میکنیم.‏ کنش های ما گاها در تضاد با دانش ماست واین معنای ایدئولوژی از دید ژیژک است.آلتوسر زمانی مقاله تاثیر گذارش را چنین آغاز کرده بود که جامعه چگونه خود را بازتولید میکند او به این موضوع پرداخته بود که چرا جامعه کاپیتالیستی کماکان سرمایه دار میماند.وبه عنوان مثال گرفتار یورش های متعدد بی نظمی و فئودالیسم نمی شود.و به این نتیجه دست می یازد که دستگاه ایدئولوژیک یک دولت یعنی کلیسا،نظام آموزشی،واحد خانواده،نظام حقوقی،نظام سیاسی،اتحادیه های تجاری ورسانه های ارتباطی همه وهمه در بازتولید جامعه سهیم اند.‏ تمام این نهاد ها بوسیله ایدئولوژی عمل میکنن و نه زور.از نظر ژیژک ایدئولوژی هموارهخ به چیزی مفهوم میبخشد که بی مفهوم است.‏ به نظر ژیژک ما همواره در حال پیروی از نوعی توهم ایم.اما همچنان آن کار را میکنیم.‏ ایدئولوژی در انچه میکنیم جای دارد ونه در انچه فکر میکنیم.‏ ژیژک اما در تبیین اندیشه های چند بعدی خود از مفهوم دیگری بنام ‏“کژتابانه نگریستن”‏ نیز بهره می گیرد.‏ و در توضیح ان به داستان ‏“خانه سیاه”‏ نوشته پاتریشیا هایسمیت نویسنده امریکاییاشاره میکند.‏ داستان روایتگر مرد جوانی است که به یک شهر کوچک آمریکایی رفته در میکده می شنود که مردم محلی از ماجراهای دوران جوانی شان میگویندکه در داخل یا اطراف خانه سیاه رخ داده است.خانه سیاه بنایی ویران است که آنها مدعی اند محل اشباح است.مرد جوان مصمم است این نکته را دریابد.شامگاه به خانه میرود وهیچ نمی یابد.مگر ویرانه ای قدیمی که عاری از هر خطری چه ماورائ طبیعی و چه غیر ان است.وقتی از میکده باز میگردد تا انها را از کشفیاتش باخبر کند مردم وحشت زده می شوند.به همین دلیل یکی از انها به مرد جوان حمله می کند عملی که در نهایت به مرگ مرد جوان منجر می شود.جایی که از منظر مرد جوان تنها مکانی رو به ویرانی کامل است به چشم فانتزی مردم توی میکده اکنده از معناستکه مرد جوان نمی توانست به کنه آن پی ببرد.‏ واکنش خشم مردم بدان دلیل بود که مرد جوان تفاوت میان واقعیت و فضای فانتزی را ملغی کرده بودمردم را از مکان و امکانی محروم کرده بود که می توانستند از طریق آن امیال شان را شرح و توضیح دهند.‏ پس فانتزی ها مهم هستند چه فردی باشند و چه جمعی.‏ امیال جمعی ما محصول فانتری هایی است که داریم این فانتزی هاست که ابتدائا به ما می آموزد به چه میل کنیم.فانتزی عمال سازنده میل ماست.از نظر ژیژک آنچه در به اصطالح تنش قومی مورد بحث است کشمکش فانتزی هاست.‏ تحلیل استانده ینژاد پرستی مدعی است که نژاد پرست ها نسبت به کسانی که قربانی شان میکنند دچار سوء تفاهم هستند.درموردشان آموزش ندیده اند و از این منظر نسبت به آنها جاهل هستند.‏ تنها کاری که باید بکنیم این است که کاری کنیم تا پیش داوری شان دود شود و به هوا رود.ژیژک مدعی است که امروزه نژاد پرستی محصول جهالت نیست بلکه مانند دیگر اجزای زندگی پسا مدرن غیر ارادی است.نژاد پرستی مدرن میگوید:”‏ فرهنگ من برتر از فرهنگ توست”‏ اما نژاد پرستی پسا مدرن میگوید:”‏ من خیلی خوب میدانم که تمام فرهنگ ها ارزشی برابر دارند.اما با اینحال طوری رفتار می کنم که انگار فرهنگ من مافوق است.”از نظر ژیژک

صفحه 64<br />

خودبسنده را زیر گرفته بود.کوپرنیک ستاره<br />

شناس لهستانی )۱۵۴۳-۱۴۷۳( نشان دادکه<br />

زمین دور خورشید می گردد نه خورشید<br />

به دور زمین و انسان را به حاشیه منظومه<br />

شمسی راند.داروین)‏‎۱۸۰۹-۱۸۸۲‎‏(‏ طبیعت<br />

شناس انگلیسی ثابت کرد که انسانها گونه<br />

ای از میمون های بزرگ هستند که تحت<br />

قوانین طبیعت قرار دارند و تافته جدا<br />

بافته ای از حیوانات نیستند.‏ ودر عرصه<br />

روانکاوی فروید افشا نمود که بخش عمده<br />

ای از حیات روانی ما غیر قابل دسترس<br />

وفراسوی کنترل ماست.این چنین بود که<br />

نشان دادند فرد آنچنان که دکارت میگوید<br />

زیاد هم خودبسنده نیست بلکه محکوم به<br />

اطاعت از نیروهای بیرون از خود است<br />

یا دست کم متعلق به جهانی است که در<br />

مرکز ان قرار ندارد.ژاک دریدا و روالن<br />

بارت از جمله پسا ساختارگرایانی بودند که<br />

مفهوم کوگیتوی وفردگرایی دکارتی را طرد<br />

نمودند.وبه جای ان سوژه مرکز زدوده را<br />

بسط دادند.این سوژهدیگر موجودی مستقل و<br />

خودمختار نیست که قدرت داشته باشد خود<br />

را تعیین کند بلکه نتیجه یک ساختار گفتمانی<br />

است که گفتمان های رقیب در انجا تالقی<br />

کرده و از طریق سوژه به سخن در می آیند.‏<br />

به این معنا که معنای سوژه نه منبعث از<br />

خود سوژه که برآمده از گفتمان های رقیب<br />

همچون ناخوداگاه یا ایدئولوژی است.پس<br />

سوژه خود بسنده نیست.آنچنانکه دکارت<br />

میگفت.می اندیشم پس هستمبلکه سوژه<br />

توسط گفتمان ها پیش رانده میشود وبهتر<br />

است چنین بر زبان بیاوریم که”می اندیشند<br />

پس هستم”‏ و یا ‏“اندیشیده میشوم پس هستم”.‏<br />

سوژه پساساختارگرایانه و در مفهوم بارتی و<br />

دریدایی محکوم به به ایدئولوژی ها وتاریخ<br />

های غالب زمانه و به تعبیری محکوم گفتمان<br />

های عصر خویش است.‏ این چیزی است که<br />

ژیژک به ان تاکید می گذارد.سوزه مرکز<br />

زدوده در نحیف ترین شکل اش چیزی است<br />

در حد و اندازه عروسک خیمه شب بازی که<br />

بسته به نیر.های غالب بوده وتنها تجلی فردی<br />

اش شیوه تجربه کردن زندگی در انتهای نخ<br />

بسته ای به او باشد.اگر در پسا ساختارگرایی<br />

سوزه تا حد انقیاد فروکاسته میشود ومحکوم<br />

مطلق دیسکورس زمانه و به تعبیر دریدا<br />

صرفا نقشی از زبان است و به عبارتی دیگر<br />

محکوم به اتخاذ گرایشی متعلق به گفتمان<br />

دیگری بزرگ است پس آفریننده این دیگری<br />

بزرگ یا روایت و گفتمان ها کیست؟اگر به<br />

تعبیر پساساختارگرایانه جهان عینی چنان<br />

به جهان ذهنی فرد چنگ انداخته است که<br />

تقریبا اثری از ذهنیت باقی نمی ماند.پس هیچ<br />

عنصر ذهنی در شخصیت من نخواهد ماند.‏<br />

من هیچ نخواهم بود مگر نقطه ای که امر<br />

نمادین از طریق آن سخن می گوید.اگر من<br />

مجله هفته شماره 28 مهر 1391<br />

سوژه مرکز زدوده هستم که چیزی نیست جز<br />

یک عروسک خیمه شب بازی که ریسمانش<br />

به دست ایدئولوژی،‏ زبان وناخودآگاه وغیره<br />

است پس چگونه میتوانم تصمیم بگیرم که<br />

صبح ها به جای چای قهوه بنوشم.ژیژک<br />

به این امر اشاره میکند تا به نوعی فاصله<br />

خود را از پساساختارگرایان حفظ کند او<br />

درصدد است تا کوگیتوی دکارتی را با جهان<br />

عینیت گرایانه پساساختارگرایانه آشتی دهد.‏<br />

میگویددر عینیت محض ‏“من”وجود ندارد.‏<br />

ودر ذهنیت محض ‏“دیگری”.اما ما به<br />

هردو نیازمندیم.ژیژک با تیزبینی خاص<br />

خود توازن وتعادل ثمربخشی را میان این<br />

دو برقرار میکند.از نظر ژیژک روش<br />

شک دکارتی ما را به بینش موثری مسلح<br />

میکند درباره اینکه ما چگونه از موجوداتی<br />

مستغرق در طبیعت یا عینیت به موجوداتی<br />

مجهز به فرهنگ یا ذهنیت تبدیل شویم.اما ما<br />

نه برده طبیعت هستیم ونه قرار است طبیعت<br />

را به بردگی بگیریم.نه اسیر ذهنیم و نه اسیر<br />

عین.اگر پسا ساختارگرایان در پی اتصال<br />

ما به طبیعت اند دکارت ما را به فرهنگ<br />

می رساند.ابزارفرهنگ کوگیتو است.ژیژک<br />

حتی پای خدا را به میان میکشد.منشا خدا<br />

آنچناکه ژیزک یاد آور میشود در عبارت<br />

مشهور انجیل یوحنا آمده است.”در آغاز کلمه<br />

بود”ژیژک در اشاره به این آغاز از حرف<br />

بزرگ B استفاده میکند.‏Beginningبه<br />

عنوان آغاز بزرگ.ژیژک میخواهد این نکته<br />

را تصریح کند که آنچنانکه ما فکر میکنیم<br />

در آغاز خدا بود.چنین نیست بنیان همه چیز<br />

هیچ چیز است.هیچ چون ورطه ای هولناک<br />

بر همه چیز تقدم دارد.پس خدا برساخته از<br />

فقدان است.حضور خداوند به این معناست<br />

که میخواهد فقدان خود را جبران کند.خدا<br />

باید خود را بیرون بریزد.خداوند کره چشم<br />

هستی است.نمیتواند خود-خدا-‏ را ببیند<br />

مگر اینکه بیرون از خود در آیینه بنگرد.‏<br />

خداوند از طریق نگریستن در آیینه واقعیتن<br />

خود را می یابد.‏ پس واقعیت بسان ابژه<br />

خدا را بازتاب میدهد.در حالیکه نسبت به<br />

حضور آن بی تفاوت است و سوژه)خدا(‏<br />

تنها با نگریستن به بیرون از خود میتواند<br />

خود را بشناسد و ببیند.‏ خدا)سوژه(بدون<br />

واقعیت)ابژه(هیچ است.یک فقدان محض.‏<br />

جایی که سوژه تجلی بیرونی می یابدکلمه<br />

است.کلمه ای که آغاز را اعالم میکند.هنگام<br />

تلفظ یک کلمه سوژه وجود خود را بیرون<br />

میریزد و خود را منقبض میکند.پس ژیژک<br />

با اعتقاد بر کوکیتوی دکارتی تالش میکند<br />

ضمن درک کاستی های او از وی سوژه<br />

ای دراک سوژه ای که می اندیشد و شک<br />

میکند بسازد.‏<br />

اسالوی ژیژک از آن جمله اندیشه ورزانی<br />

است که معتقد است ما در عصر پسا مدرن<br />

به سر میبریم.‏ نقطه آغاز وی So- Risk<br />

ciety است.که توسط اولریش بک جامعه<br />

شناس آلمانی بسط یافت.‏ و انتونی گیدنز هم<br />

بدان اشاره میکند.منظور از ریسک ریسک<br />

های کم احتمال ولی با عواقب گسترده است..‏<br />

نظیر افزایش انتشار گاز کربن دار،اصالح<br />

ژن های گیاهی،آلودگی غذا و طبیعت که<br />

هریک ممکن است به نتیجه ای غیر قابل<br />

مهار منجر میشود.وبه چنان عواقبی منجر<br />

شود که برای بشر عاقبت آخر الزمانی داشته<br />

باشد.وجه اساسی این ریسک ها ان است<br />

که ریسک های ساختگی اند.بدین معنا که<br />

محصول دخالت انسان در جهان طبیعت اند.‏<br />

هر ریسک متضمن ریسکی دیگر است.پس<br />

از دید ژیژک انسان با خلق این ریسک ها علنا<br />

دارد به سوی انهدام ونابودی خویش میرود.‏<br />

این چیزی است که پسا مدرنیسم در برابر<br />

ان ایستاده و یا مدعی است که ایستاده است.‏<br />

ژیژک می گوید:‏ با ایجاد ریسک های متعدد<br />

ما همواره در تورهای خودمان گرفتاریم.‏<br />

ما برخالف اندیشه های سنتی مارکسیستی<br />

اینگونه نیست که چون عروسکان خیمه<br />

شب بازی ریسمانمان بدست دیگری باشد.‏<br />

چیزی بنام بوروژوازی یا سرمایه داری.این<br />

ترسناک نیست.موقعیت ما همان عروسک<br />

های خیمه شب بازی است که ریسمانش به<br />

دست هیچ کس نیست.به همین دلیل هیچ کس<br />

مسئول نیست.در موقعیت خوف آوری قرار<br />

داریم.جامعه امروزی ما سراسر درخود نگر<br />

است.نه طبیعت ونه سنت هیچ یک به آن<br />

معنا وجود ندارند که بتوانن بنیان مستحکمی<br />

برای تکیه زدن فراهم کنند..از نظر ژیژک<br />

این خصلت در خود نگرانه عالم گیر شده<br />

است.وبه فروپاشی دیگری بزرگ،شبکه<br />

عمومی قوانین،عرف ونهاد های اجحتماعی<br />

منجر شده است.چنین نیست که به تعبیر لکان<br />

خدا امروز مرده باشد او همیشه مکرده بود<br />

ولی خودش نمی دانسته است.دیگری بزرگ<br />

مرده است.‏ ژیژک در اینجا به لیوتار نزدیک<br />

میشود.چرا که وی نیز مدعی است نابودی<br />

‏“روایت های کالن”معرف امر پسامدرن<br />

است.روایت های کالن تفسیر هایی هستن<br />

که میکوشند کلیت زندگی یا هر چیزی را<br />

توضیح دهند.یکی از روایت های کبیر<br />

مارکسیسم بود ولیوتار ان را به همراه سایر<br />

روایت های کبیر طرد میکند.چون ان را<br />

توتالیتر وظالمانه می یابد زیرا مستلزم نادیده<br />

گرفتن خاص بودگی به سود کلیت است.ازدید<br />

ژیژک نیز دیگری بزرگ مرده است.نه خدا<br />

‏،نه طبیعت،نه سنت ها و نه مذهب هیچ یک<br />

دیگر باز آفریننده معنا چونان که سابقا بودند<br />

نیستند.وجهان مدرن قدرت انکارگری را از<br />

سوژه میگیرد و به او انگار گری میدهد.‏<br />

در جهان مدرن با همسایگان طوری رفتار

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!