شماره ٢٨

شماره ٢٨ شماره ٢٨

16.03.2014 Views

صفحه 56 اساسی بر پایه دولت بحث کرده است . اگر دولت در دوره مدرن آن چه را که می توان آن را نهاد نهادها ، به معنی نهادی نامید که می کوشد مجموع دیگر نهادها را سازمان دهد،‏ بنابر این،‏ دشوار به نظر می رسد که بپذیریم در این مورد به طور کامل کامیاب شود و سیستم نهادها و هم چنین گوناگونی نتیجه هایی که در آزمون اجتماعی به وجود می آورند،‏ بتواند به طور کافی از این دیدگاه تحلیل شود.‏ به عالوه،‏ موضوع زدودن دولت به نسبی بودن اهمیت این مسئله های تحلیلی گرایش داشته است.‏ در بحث های کنونی نتیجه های کم بها دادن به مسئله های مربوط به تحلیل نهاد ها به آسانی محسوس است.‏ برخی شکل های نقد اجتماعی کوشیده اند،‏ نهادهای فوردیستی را به نتیجه ساده پیروزی طبقه کارگر علیه بورژوازی بدون در نظر گرفتن رابطه ای که آن ها را به طور کارکردی در یک نظام انباشت معین یگانه می کند؛ کاهش دهند.‏ از این رو،‏ دفاع آن ها که روی کف مبارزه طبقه کارگر شناور است،‏ می تواند،‏ بدون مسئله در آمیختن با هدف های مبارزه های کنونی اجتماعی،‏ چونان مقاومت های ساده در برابر لیبرالیسم نو درک شود.‏ هم زمان،‏ شکل های دیگر نقد اجتماعی به دست کم گرفتن فرمان روایی هایی که توسط نهاد های پسا فوردیسم به وجود آمده وتعریف کردن رهایی به عنوان خود سازمان دهی عده ای که از چارچوب های نهادی آزاد می شوند،‏ گرایش دارند.‏ تردیدی نیست که مارکسیسم خودرا ناگزیر می بیندتئوری نهاد های گسترده تری را برای پیشنهاد کردن تحلیل مناسب تحول های کنونی و طرح ریزی کردن استراتژی های مناسب برای زمان کنونی آماده کند.‏ )۲۰( کدام نقد اجتماعی؟ البته،‏ این چنین است،‏ هنگامی که از مسئله نمونه نقد اجتماعی مناسب صحبت به میان می آید،‏ بحث در زمینه تئوریک و مفهومی مارکسیسم گسترش می یابد.‏ این مسئله از دیدگاه نقد اجتماعی شایسته بررسی به کلی ویژه است.‏ در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بحث به طور اساسی رویاروی بحث هایی قرار داشت که تأکید می کرد نقد باید استوار بر تحلیل گرایش های تاریخی و گرایش هایی باشد که بر عکس تأکید می کند که باید استوار بر تئوری دموکراسی یا عدالت باشند.‏ چون بیش از پیش ادامه دادن به تعریف کردن کمونیسم به عنوان ‏»جنبش واقعی که وضعیت کنونی را از میان برمی دارد،‏ دشوار می شود«‏ .)۲۱( مسئله پی ریزی هنجاری نقد،‏ به ویژه آن گونه که توسط رالس و هابر ماس مطرح مجله هفته شماره 28 مهر 1391 شد،‏ همواره بیشتر توجه را جلب می کند.‏ بنابر این،‏ مسئله عبارت از تصمیم گرفتن قاطعانه میان وکیل های نقد اجتماعی ضعیف یا قوی بود.‏ بنا بر عقیده نخست،‏ نقد اجتماعی می بایست درون جامعه ها باقی بماند.‏ و در ضمن روی اصل های هنجاری ای تکیه کند که بنابر دگر گونی های دلخواه اجتماعی در دید های افراد مربوط اعتبار دارد.‏ بنابر عقیده دوم،‏ نقد اجتماعی نباید تنها برای کمک کردن به افراد برای بهتر سازگار کردن جامعه ها به آن چه که آن ها خودشان به عنوان چگونگی های یک زندگی مناسب در نظر می گیرند،‏ تالش ورزد.‏ البته،‏ هم چنین باید ارزش شکل بندی های اجتماعی را در پرتو نیاز های عمومی سنجید که باید بنابر سنجه های عدالت یا روند های کار خاص یک سپهر عمومی دموکراتیک تعریف شوند.‏ میتوان گفت که این بحث ها امروز بر افتاده به نظر می رسند.‏ نخست از دیدگاه هنجاری دشوار است بپذیریم که آسیب شناسی های خاص دوره پسا فوردیستی بتوانند به طور کامل از دیدگاه زندگی مناسب،‏ عدالت و دموکراسی وصف شوند.‏ در خالل مسئله بی ثباتی و طرد و در خالل مسئله شرائط نوین کار،‏ موضوع از خود بیگانگی دوباره جلوی صحنه رونما می شود.‏ بنابر این،‏ اصطالح از خود بیگانگی به تمامی مجموعه ای از مسئله های هنجاری را نشان می دهد که نقد اجتماعی در ارتباط با زندگی مناسب،‏ عدالت و دموکراسی برای عهده دار شدن مسئولیت کافی نیست.‏ )۲۲( بسی عام تر ، این اصطالح به تمامی یک رشته مسئله های روان شناسی،‏ اجتماعی-‏ منطقی و سیاسی را نشان می دهد که نمی توانند در چارچوب مفهومی فلسفه سیاسی هنجاری موضوع بندی شوند آن ها نیز به نظر نمی رسندبتوانند از پس گفتمان پسا ساختار گرایانه ‏)ضمن درک کردن آن از راه مجموعه ای که از فوکو و دولوز تا دریدا پیش می رود و از لیوتار و دیگر نمایندگان ‏»تئوری فرانسه«‏ عبور می کند ) بر آیند که دژ اصلی مقاومت فلسفی برای هژمونی فلسفه سیاسی هنجاری را تشکیل داده است.‏ هم چنین موضوع های عدالت و دموکراسی به مرکز قرار دادن دوباره نقد اجتماعی در یک زمینه به طور کالسیک فلسفی کمک کرده اند.‏ هم چنین،‏ استخوان بندی از خود بیگانگی به عنوان موضوع درگیری ذهنی سیاسی وتئوریک یک جا به جایی مرکز برای برون رفت از آن با خود داشته که پروبلماتیک های مارکسی را به طور طبیعی به یاری خوانده اند.‏ )۲۳( در واقع،‏ به نظر می رسد،‏ وظیفه اصلی نقد اجتماعی امروز همانا یافتن اصول هنجاری نقد درونی خودتحول های اجتماعی است.‏ در این باره،‏ به نظر می رسد که آلتر ناتیو،‏ رویارویی چشم انداز محلی و چشم انداز جهانی است.‏ عقیده نخست،‏ عبارت از نقد کردن سرمایه داری معاصر از دیدگاه دگرگونی های جهانی است.‏ نقد به ویژه می تواند استوار بر تئوری رویش یک ‏»امپراتوری«‏ )۲۴(. . . یا یک ‏»دولت جهانی«‏ جدید باشد.‏ )۲۵( البته،‏ ویرانی تنظیم های اقتصادی و پشتیبانی های اجتماعی ملی زیر فشار نو لیبرالی،‏ هم چنین شکنندگی هویت های اجتماعی و فرهنگی زیر فشار بی ثباتی و جهانی شدن فرهنگی کاربرد نقد اجتماعی محلی را بر می انگیزد.‏ بر پایه عقیده دوم،‏ نقد می تواند یا استوار بر افزایش پراتیک های روزانه مقاومت یا گونه گونی مبارزه های جمعی علیه بی عدالتی باشد.‏ هر یک از این عقیده ها می تواند مدعی میراث مارکسیستی باشد.‏ عقیده جهانگیر ممکن است تصریح کند که یک روش مارکسیستی باید به عنوان موضوع،‏ سرمایه داری را که در ساختار شیوه تولید و مرحله های گوناگون توسعه اش نگریسته می شود،‏ در نظر گیرد.‏ این عقیده می تواند از آن نتیجه گیری کندکه تعریف کردن اصل های هنجاری در مقیاس جهانگیر از این رو ضرورت دارد که نقد استوار بر خود این مقیاس است.‏ عقیده محلی می تواند در باره آن مدعی ارائه کردن راه حلی ممکن برای آن چه که در دهه ۱۹۸۰ ‏»مسئله اخالقی«‏ در نزدمارکس نامیده شده است،‏ باشد.‏ چگونه ممکن است یک جامعه را با برگرداندن اصول کالسیک معنی ‏)حقوق و اخالق(‏ به ایدئولوژی شناساند.‏ می توان نشان داد که مارکس در حقیقت هرگز رد نکرده است که هنجارهای اتیکی – اخالقی در نقد اجتماعی نقش بازی می کند و این بیشتر نیازمند آن است که نقد،‏ دیدگاهی ‏»واقع گرایانه«‏ را بپذیرد.‏ )۲۶( بنابر مبارزه های اجتماعی و سیاسی:‏ این دیدگاه واقع گرایانه خواستار است که سیاست در کاهش ناپذیری اش به اخالق درک شودو اصول هنجاری نقد اجتماعی در انگیزش های واقعی مبارزه ها علیه فرمان روایی،‏ بی عدالتی و از خود بیگانگی کاویده شود.‏ )۲۷( طرح یک ‏»برنامه اخالقی کشمکش های اجتماعی«‏ می تواند چونان ادامه این خواست درک شود.‏ )۲۸( این جا نیز مسئله های بر آمده از بحث

صفحه 57 معاصر،‏ مصاف ها به خاطر مارکسیسم را تعریف می کنند.‏ گوناگونی بازیگران جمعی و خواست های سیاسی در جنبش نوع دیگری از جهانی شدن Altermondiali- )ste بر این داللت دارد که در وهله نخست بسنده کردن به این که یگانگی مبارزه ها استوار بر همگون بودن نفع رهایی بخش پرولتاریاو این که نفع رهایی بخش نمود تضاد و نیروهای تولید و رابطه های تولید است،‏ دیگر ممکن نیست.‏ البته،‏ امروز مسئله یگانگی مبارزه ها بیشتر به عنوان مسئله ‏»همگرایی«‏ ممکنِ‏ آن ها رخ می نماید و به رویارویی سه نوع مسئله متمایز می انجامد.‏ از یک سو،‏ شرایط همگرایی مبارزه ها به چگونگی های مشخص پیوستگی و برشگاه فرمانروایی های طبقاتی،‏ جنس و نژاد بستگی دارد.‏ )۲۹( ( از سوی دیگر،‏ مبارزه های مستقل فقط می توانندبر پایه هدف های ویژه ای که تعیین می کنند همگرا شوند.‏ بنابر این نقد اجتماعی ناگزیر است،‏ مدل های تا اندازه ای نرم و متمایز برای باز یافتن گوناگونی آن ها،‏ در صورتی که بخواهد همراه با همگرایی،‏ یا حتا یاری کردن آن ها باشد،‏ پیشنهاد کند.‏ سر انجام،‏ مسئله رویش باید در یک چشم انداز هم زمان کارکردی و هنجاری مورد بحث قرار گیرد.‏ زیرا این هرگز نه تنها بر پایه هدف های شان،‏ بلکه همواره نیز بر پایه اصل های توجیه شان است که مبارزه ها آماده همگرا بودن اند:‏ نقد اجتماعی فقط می تواندبا کوشش در توضیح دادن زمان هنجاری مشترک در این توجیه های گوناگون در همگرایی شرکت کند.‏ بنابر این ناگزیر است چند گانگی فرمانروایی را با پذیرفتن یک چشم انداز هم زمان محلی و هنجاری در نظر گیرد.‏ البته،‏ مسئله همواره منوط به دانستن این نکته است که چگونه مسئله های محلی و هنجارهای عمومی می توانندبه دگرگونی شرایط ساختاری فرمان روایی،‏ بی عدالتی و از خود بیگانگی بیانجامند.‏ چگونه لیبرالیسم نو یا خود سرمایه می تواند دگرگون شود؟ این مسئله به روشنی به چشم انداز جهانی باز می گردد.‏ دیدگاه محلی همواره برای آشکار کردن علت های فرمان روایی،‏ بی عدالتی و از خود بیگانگی و برای پیشنهاد کردن استرتژی های دگر گونی جهانی ماکافی خواهد بود.‏ البته،‏ دیدگاه جهانی در نفس خود،‏ از زمانی که مسئله عبارت از درک کردن این نکته است که چگونه سرمایه داری زاده شد و چگونه افراد و گروه های اجتماعی می توانند نارضایتی ها و شورش های شان را در مبارزه های جمعی در خور برآوردن نیاز های منطقی شان یگانه کنند،‏ ناکافی است.‏ مجله هفته شماره 28 مهر 1391 )۳۰( . . . البته مسئله عبارت از دیدگاه های تکمیلی است که نقد اجتماعی بایدیکی را با دیگری پیوند دهد.‏ جا به جایی های مارکسیسم با این همه،‏ به شکل متناقض،‏ برای مارکسیسم شرکت کردن در این بحث چندان آسان نیست،‏ حتا اگر مارکسیسم در وضعیت خاص خودجا به جا شده باشد.‏ مارکسیسم غربی دهه های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ در روبرو شدن با مصاف های بر انگیخته شده از این بحث از آمادگی الزم برخوردار نبود.‏ در کوشش برای پاسخ گفتن به ناکامی های جنبش های انقالبی دهه های ۱۹۶۰ و ، ۱۹۷۰ بازیگرانی که از مارکس چشم نپوشیده بودند،‏ بیش از تحول های اجتماعی که در پایان فوردیسم پذیرفته شد،‏ دو کارکرد اساسی را به کار گرفتند:‏ نخستین کارکرد عبارت از پر کردن خأل های تئوری مارکس از راه وام گرفتن از پارادیگم های دیگر:‏ پارادیگم های فرهنگ ‏)پژوهش های فرهنگی(‏ ، کنش عقالنی ‏)مارکسیسم تحلیلی(‏ و قدرت ‏)در مقایسه های مارکس ‏/فوکو(‏ است.‏ ازاین رو،‏ مسئله عبارت از دفاع کردن از مارکسیسم به عنوان یک تئوری عام بودکه توانسته بود اکنونی کردن مناسب از دیدگاه وضعیت بحث در علم های اجتماعی و طرح سیاسی در کل را در هدف قرار دهد.‏ دومین کارکرد،‏ بیشتر عبارت از تصریح کردن بعُد نقد نوشته هایمارکس یعنی بُعد پرسش انگیزی )۳۱(. . ‏.آرمان شهری یا مسیحایی )۳۲( . . . گرایش های ساخت شکنی اش بود.‏ )۳۳( بدین ترتیب اندیشه مارکس به عنوان یک فلسفه پدیدار شدکه قدرت از حیث سیاسی براندازش نمی توانست موضوع بطالن ها قرا ر گیرد.‏ البته،‏ هیچ یک از کارکردها به راستی در خور فراهم آوردن پاسخ های قانع کننده برای جابه جایی بحث مربوط به نقد اجتماعی،‏ بیماری شناسی و استراتژی ها نبود.‏ تنها در میان اقتصاددانان و تاریخ دانان مارکسیست است که این بحث به شکل گویایی آراسته شده است.‏ اما دیده ایم که پاسخ هایی که پیش رو می نهد،‏ از سپهرهای تئوری و تاریخ به سوی سپهرهای تئوری سیاسی و تئوری اجتماعی سرریز می شود.‏ بدون شک،‏ این ها خألهایی در این سپهر واپسین اند که مانع بسیار گویایی را تشکیل داده اند.‏ نشان داده ایم که مسئله های برخاسته از این بحث،‏ به ویژه به تحول اجتماعی،‏ طبیعت نهاد ها و رابطه های شان در میان آن ها و به ساختار سازی آزمون اجتماعی و توانمندی های مقاومت و رهایی بخشی که در بر دارند،‏ مربوط اند.‏ کوشش برای یادآوری کردن همه نویسندگانی که با عزیمت از گرامشی،‏ تئوری نقد یا آلتوسر،‏ نوشته های مهمی در باره این موضوع های گوناگون پیشنهاد کرده اند،‏ بیهوده خواهد بود.‏ البته،‏ در یافتن کوشش هایی که به پیوند دادن این موضوع های گونه گون در یک تئوری اجتماعی فراگیرنایل آمده باشند،‏ دشوار به نظر می رسد.‏ طرح ریزی کردن این نوع تئوری همانا بلند پروازی»تئوری رفتار کردن ارتباطی«‏ بود.‏ شگفتی آور نیست که برخی کوشش ها که به وجود آوردن یک تئوری اجتماعی جهانی الهام گرفته از مارکس را در هدف داشت،‏ زیر تأثیر هابرماس قرار داشته است.‏ اکنون دو کوشش از میان آن ها که در خط هایی که مقدم اند،‏ برخورد کرده اند.‏ نخستین کوشش،‏ کوشش ژاک بیدهاست که بازسازی جهانی مارکسیسم را پیشنهاد کرده است که در آن هنجارهای اجتماعی،‏ نهاد ها وروند های اقتصادی از سه دیدگاه:‏ دیدگاه سیستم جهان،‏ دیدگاه ساختار طبقاتی و دیدگاه پیش فرض های مدرنیته در هم ادغام شده اند.‏ )۳۴( تا کنون خاطر نشان کرده ایم که این تئوری به طرح ریزی کردن یک مدل نقد اجتماعی جهانی می انجامد که الزم است با مدل معاصر پیوند یابد.‏ آکسل هونت در باره آن تأکید کرده است که هر اکنونیت مارکسیسم باید استوار بر یک تئوری کنش اجتماعی باشد؛و در این باره از دو تز اساسی دفاع کرده است.‏ )۳۵( نخستن تز تأیید می کند که پویایی کشاکش های اجتماعی هم زمان زمینه شرح و بیان دگرگونی های اجتماعی و اصل های نقد اجتماعی را فراهم می آورد.‏ دومین تز ضرورت در نظر گرفتن عامل هایی را تصریح می کند که کنش اجتماعی را گاهی به مبارزه های رهایی بخش،‏ یا برعکس،‏ گاهی به از خود بیگانگی و شئی وارگی سمت و سو می دهد.‏ البته،‏ این تئوری اجتماعی برای لحظه فقط شکل تئوری شناخت پیدا می کندو تنها بخشی از این برنامه را واقعیت می بخشد.‏ عالوه بر این،‏ در مقیاسی که این تئوری اجتماعی از دیدگاه سادهِ‏ انگیزش های هنجاری کنش اجتماعی گسترش یافته،‏ همواره در معرض خطر کوچک کردن نتیجه ای قرار دارد که از راه نهادها و ساختارها در امر اجتماعی عمل می کند.‏ )۳۶( هم زمان بیده و هونت تصویری از مسئله ها فراهم کرده اندکه بنابر کوشش هایی رابطه برقرار می کنند که تنظیم کردن یک تئوری اجتماعی متحد را در هدف دارند.‏ چنین

صفحه 56<br />

اساسی بر پایه دولت بحث کرده است . اگر<br />

دولت در دوره مدرن آن چه را که می توان<br />

آن را نهاد نهادها ، به معنی نهادی نامید که<br />

می کوشد مجموع دیگر نهادها را سازمان<br />

دهد،‏ بنابر این،‏ دشوار به نظر می رسد که<br />

بپذیریم در این مورد به طور کامل کامیاب<br />

شود و سیستم نهادها و هم چنین گوناگونی<br />

نتیجه هایی که در آزمون اجتماعی به وجود<br />

می آورند،‏ بتواند به طور کافی از این دیدگاه<br />

تحلیل شود.‏ به عالوه،‏ موضوع زدودن<br />

دولت به نسبی بودن اهمیت این مسئله های<br />

تحلیلی گرایش داشته است.‏ در بحث های<br />

کنونی نتیجه های کم بها دادن به مسئله های<br />

مربوط به تحلیل نهاد ها به آسانی محسوس<br />

است.‏ برخی شکل های نقد اجتماعی کوشیده<br />

اند،‏ نهادهای فوردیستی را به نتیجه ساده<br />

پیروزی طبقه کارگر علیه بورژوازی بدون<br />

در نظر گرفتن رابطه ای که آن ها را به طور<br />

کارکردی در یک نظام انباشت معین یگانه<br />

می کند؛ کاهش دهند.‏ از این رو،‏ دفاع آن<br />

ها که روی کف مبارزه طبقه کارگر شناور<br />

است،‏ می تواند،‏ بدون مسئله در آمیختن با<br />

هدف های مبارزه های کنونی اجتماعی،‏<br />

چونان مقاومت های ساده در برابر لیبرالیسم<br />

نو درک شود.‏ هم زمان،‏ شکل های دیگر نقد<br />

اجتماعی به دست کم گرفتن فرمان روایی<br />

هایی که توسط نهاد های پسا فوردیسم به<br />

وجود آمده وتعریف کردن رهایی به عنوان<br />

خود سازمان دهی عده ای که از چارچوب<br />

های نهادی آزاد می شوند،‏ گرایش دارند.‏<br />

تردیدی نیست که مارکسیسم خودرا ناگزیر<br />

می بیندتئوری نهاد های گسترده تری را<br />

برای پیشنهاد کردن تحلیل مناسب تحول های<br />

کنونی و طرح ریزی کردن استراتژی های<br />

مناسب برای زمان کنونی آماده کند.‏ )۲۰(<br />

کدام نقد اجتماعی؟<br />

البته،‏ این چنین است،‏ هنگامی که از مسئله<br />

نمونه نقد اجتماعی مناسب صحبت به میان<br />

می آید،‏ بحث در زمینه تئوریک و مفهومی<br />

مارکسیسم گسترش می یابد.‏ این مسئله از<br />

دیدگاه نقد اجتماعی شایسته بررسی به کلی<br />

ویژه است.‏ در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰<br />

بحث به طور اساسی رویاروی بحث هایی<br />

قرار داشت که تأکید می کرد نقد باید استوار<br />

بر تحلیل گرایش های تاریخی و گرایش<br />

هایی باشد که بر عکس تأکید می کند که<br />

باید استوار بر تئوری دموکراسی یا عدالت<br />

باشند.‏ چون بیش از پیش ادامه دادن به<br />

تعریف کردن کمونیسم به عنوان ‏»جنبش<br />

واقعی که وضعیت کنونی را از میان برمی<br />

دارد،‏ دشوار می شود«‏ .)۲۱(<br />

مسئله پی ریزی هنجاری نقد،‏ به ویژه آن<br />

گونه که توسط رالس و هابر ماس مطرح<br />

مجله هفته شماره 28 مهر 1391<br />

شد،‏ همواره بیشتر توجه را جلب می کند.‏<br />

بنابر این،‏ مسئله عبارت از تصمیم گرفتن<br />

قاطعانه میان وکیل های نقد اجتماعی<br />

ضعیف یا قوی بود.‏ بنا بر عقیده نخست،‏ نقد<br />

اجتماعی می بایست درون جامعه ها باقی<br />

بماند.‏ و در ضمن روی اصل های هنجاری<br />

ای تکیه کند که بنابر دگر گونی های دلخواه<br />

اجتماعی در دید های افراد مربوط اعتبار<br />

دارد.‏ بنابر عقیده دوم،‏ نقد اجتماعی نباید<br />

تنها برای کمک کردن به افراد برای بهتر<br />

سازگار کردن جامعه ها به آن چه که آن<br />

ها خودشان به عنوان چگونگی های یک<br />

زندگی مناسب در نظر می گیرند،‏ تالش<br />

ورزد.‏ البته،‏ هم چنین باید ارزش شکل بندی<br />

های اجتماعی را در پرتو نیاز های عمومی<br />

سنجید که باید بنابر سنجه های عدالت یا<br />

روند های کار خاص یک سپهر عمومی<br />

دموکراتیک تعریف شوند.‏ میتوان گفت که<br />

این بحث ها امروز بر افتاده به نظر می<br />

رسند.‏ نخست از دیدگاه هنجاری دشوار است<br />

بپذیریم که آسیب شناسی های خاص دوره<br />

پسا فوردیستی بتوانند به طور کامل از دیدگاه<br />

زندگی مناسب،‏ عدالت و دموکراسی وصف<br />

شوند.‏ در خالل مسئله بی ثباتی و طرد و در<br />

خالل مسئله شرائط نوین کار،‏ موضوع از<br />

خود بیگانگی دوباره جلوی صحنه رونما می<br />

شود.‏ بنابر این،‏ اصطالح از خود بیگانگی<br />

به تمامی مجموعه ای از مسئله های هنجاری<br />

را نشان می دهد که نقد اجتماعی در ارتباط<br />

با زندگی مناسب،‏ عدالت و دموکراسی برای<br />

عهده دار شدن مسئولیت کافی نیست.‏ )۲۲(<br />

بسی عام تر ، این اصطالح به تمامی یک<br />

رشته مسئله های روان شناسی،‏ اجتماعی-‏<br />

منطقی و سیاسی را نشان می دهد که نمی<br />

توانند در چارچوب مفهومی فلسفه سیاسی<br />

هنجاری موضوع بندی شوند آن ها نیز به<br />

نظر نمی رسندبتوانند از پس گفتمان پسا<br />

ساختار گرایانه ‏)ضمن درک کردن آن<br />

از راه مجموعه ای که از فوکو و دولوز<br />

تا دریدا پیش می رود و از لیوتار و دیگر<br />

نمایندگان ‏»تئوری فرانسه«‏ عبور می کند<br />

) بر آیند که دژ اصلی مقاومت فلسفی برای<br />

هژمونی فلسفه سیاسی هنجاری را تشکیل<br />

داده است.‏ هم چنین موضوع های عدالت و<br />

دموکراسی به مرکز قرار دادن دوباره نقد<br />

اجتماعی در یک زمینه به طور کالسیک<br />

فلسفی کمک کرده اند.‏ هم چنین،‏ استخوان<br />

بندی از خود بیگانگی به عنوان موضوع<br />

درگیری ذهنی سیاسی وتئوریک یک جا به<br />

جایی مرکز برای برون رفت از آن با خود<br />

داشته که پروبلماتیک های مارکسی را به<br />

طور طبیعی به یاری خوانده اند.‏ )۲۳(<br />

در واقع،‏ به نظر می رسد،‏ وظیفه اصلی<br />

نقد اجتماعی امروز همانا یافتن اصول<br />

هنجاری نقد درونی خودتحول های اجتماعی<br />

است.‏ در این باره،‏ به نظر می رسد که آلتر<br />

ناتیو،‏ رویارویی چشم انداز محلی و چشم<br />

انداز جهانی است.‏ عقیده نخست،‏ عبارت از<br />

نقد کردن سرمایه داری معاصر از دیدگاه<br />

دگرگونی های جهانی است.‏ نقد به ویژه<br />

می تواند استوار بر تئوری رویش یک<br />

‏»امپراتوری«‏ )۲۴(. . . یا یک ‏»دولت<br />

جهانی«‏ جدید باشد.‏ )۲۵(<br />

البته،‏ ویرانی تنظیم های اقتصادی و پشتیبانی<br />

های اجتماعی ملی زیر فشار نو لیبرالی،‏<br />

هم چنین شکنندگی هویت های اجتماعی و<br />

فرهنگی زیر فشار بی ثباتی و جهانی شدن<br />

فرهنگی کاربرد نقد اجتماعی محلی را بر<br />

می انگیزد.‏ بر پایه عقیده دوم،‏ نقد می تواند<br />

یا استوار بر افزایش پراتیک های روزانه<br />

مقاومت یا گونه گونی مبارزه های جمعی<br />

علیه بی عدالتی باشد.‏<br />

هر یک از این عقیده ها می تواند مدعی<br />

میراث مارکسیستی باشد.‏ عقیده جهانگیر<br />

ممکن است تصریح کند که یک روش<br />

مارکسیستی باید به عنوان موضوع،‏ سرمایه<br />

داری را که در ساختار شیوه تولید و مرحله<br />

های گوناگون توسعه اش نگریسته می شود،‏<br />

در نظر گیرد.‏ این عقیده می تواند از آن<br />

نتیجه گیری کندکه تعریف کردن اصل های<br />

هنجاری در مقیاس جهانگیر از این رو<br />

ضرورت دارد که نقد استوار بر خود این<br />

مقیاس است.‏ عقیده محلی می تواند در باره<br />

آن مدعی ارائه کردن راه حلی ممکن برای<br />

آن چه که در دهه ۱۹۸۰ ‏»مسئله اخالقی«‏<br />

در نزدمارکس نامیده شده است،‏ باشد.‏ چگونه<br />

ممکن است یک جامعه را با برگرداندن<br />

اصول کالسیک معنی ‏)حقوق و اخالق(‏ به<br />

ایدئولوژی شناساند.‏ می توان نشان داد که<br />

مارکس در حقیقت هرگز رد نکرده است که<br />

هنجارهای اتیکی – اخالقی در نقد اجتماعی<br />

نقش بازی می کند و این بیشتر نیازمند آن<br />

است که نقد،‏ دیدگاهی ‏»واقع گرایانه«‏ را<br />

بپذیرد.‏ )۲۶(<br />

بنابر مبارزه های اجتماعی و سیاسی:‏ این<br />

دیدگاه واقع گرایانه خواستار است که سیاست<br />

در کاهش ناپذیری اش به اخالق درک شودو<br />

اصول هنجاری نقد اجتماعی در انگیزش<br />

های واقعی مبارزه ها علیه فرمان روایی،‏<br />

بی عدالتی و از خود بیگانگی کاویده شود.‏<br />

)۲۷(<br />

طرح یک ‏»برنامه اخالقی کشمکش های<br />

اجتماعی«‏ می تواند چونان ادامه این خواست<br />

درک شود.‏ )۲۸(<br />

این جا نیز مسئله های بر آمده از بحث

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!