ش٠ار٠٢٨
ش٠ار٠٢٨
ش٠ار٠٢٨
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
صفحه 23<br />
دایمی را اغلب بدون هدفهایی مشخص<br />
توجیه میکند؛ نوعی جنگ بینهایت، جنگی<br />
به لحاظ هدف یا زمان، بدون پایان. جماعتِ<br />
رامسفلد، ولفوویتز، و پرل که دور بوش را<br />
گرفته بودند واقعاً برنامهای توصیه میکردند<br />
که خودشان »عملیات جنگِ نامحدود« نامیده<br />
بودند و برای آنها یکی از کارکردهای اصلی<br />
جنگ، آنچنان که از آن برداشت میکردند،<br />
به اصطالح اثر نمایشی آن است، وقتی است<br />
برتری نظامی گستردهتان را نمایش دهید،<br />
به همان روشی که قدرتهای امپریالیستی<br />
کهن با قدرت نظامیشان انجام میدهند،<br />
بدون آن که هدف مشخصی را جستوجو<br />
کنید. ضرورتی ندارد در پیِ سرزمین خاص<br />
باشید، بلکه میخواهید با استفاده از این اثر<br />
نمایشی فضایی تهدیدکننده پدید آورید: شوک<br />
و بُهت. به گمانم آنچه در عراق رخ داد<br />
صرفاً مسئلهی آشکارترین انگیزه برای<br />
کنترل نفت نبود. اینْ صرفاً اعمال شوک و<br />
بُهت بر جهان بود، نه صرفاً ایران.<br />
دکترین امریکا در نمایش توان وحشتناک<br />
نظامی و تمایل به استفاده از آن به منظور آن<br />
است که مانع تالش یا هر تمایلی به اندیشیدن<br />
دربارهی هماوردی یا برابریطلبی با قدرت<br />
نظامی امریکا شود آیا میگویید این سیاستْ<br />
»دولتهای سرکش« و دولتهای صنعتی<br />
که همپیمانان درازمدت امریکا بودهاند، هر<br />
دو را هدف قرار داده است؟<br />
کامالً؛ اما مسئلهی رقابت سرمایهداری آن<br />
است که همانند رقابت بین امپریالیستها به<br />
شکل سنّتی آن نیست. منظورم آن است که<br />
وقتی بر سر یک مسیر تجاری میجنگید،<br />
میروید رقیبتان را در هم میکوبید و هدفْ<br />
کامالً روشن است. اما در سرمایهداری<br />
پیشرفته به چنین زیادهرویهایی نیاز<br />
ندارید زیرا همچنان که رقبایتان شما را به<br />
خطر میاندازند، به بازارهایشان هم نیاز<br />
دارید. بنابراین باید راههای تازهای برای<br />
کنترل همپیمانانتان پیدا کنید که در عین<br />
حال قدرت اقتصادی خودتان را به تحلیل<br />
نبرد. این سیاست بلندمدت امریکا بوده تا<br />
نشان دهد قدرت نظامی فراگیری دارد که<br />
تالش برای هماوری یا حتی همسانی با آن<br />
امکانپذیر نیست. و اگر باید حقیقت را گفت،<br />
سایر قدرتهای مهمّ سرمایهداری عموماً<br />
تسلیم برتری امریکا شدهاند چیزی که در<br />
رقابتهای بین امپریالیستی قدیمی نمیشد<br />
تصور کرد.<br />
برخی صاحبنظران گفتهاند که دکترین<br />
جنگِ دایمی گسستی قطعی از سیاست پیشین<br />
امریکا است و امپراتوری امریکا چرخشی<br />
جدید یافته است. آیا حقیقتی در این ادعاها<br />
هست؟<br />
مجله هفته شماره 28 مهر 1391<br />
بله، درست نیست گمان کنیم چون این<br />
افراد بهشدّت افراطی هستند میگویند اینْ<br />
گسست بزرگی در سیاستهای امریکا است؛<br />
نمیتوان در گذشتهی نزدیک مشابهی یافت،<br />
نه صرفاً در سیاست خارجی بلکه حتی<br />
در سطح داخلی که محدودیتهایی روی<br />
آزادیهای مدنی به شیوههایی اعمال شده که<br />
تنها در دورهی جنگ سرد رایج بود که شاید<br />
از برخی جنبهها حتی وخیمتر باشد. بنابراین<br />
روشن است در ظاهر برخی گسستها از<br />
گذشتهی نزدیک وجود دارد، و اشغال نمایان<br />
سرزمین عراق نشان میدهد که به اشکال<br />
کهنتر امپریالیسم مبتنی بر قلمروهای<br />
ارضی بازگشتند؛ اما پیشتر بحث کردهام که<br />
چرا فکر نمیکنم هدفشان این باشد.<br />
بنابراین، به رغم دامنهی بیهمانندی که<br />
دکترینشان را گسترش دادند، اگر آنچه<br />
را پیشتر در جریان بوده در نظر نگیرید،<br />
نمیتوانید آنچه را امروز انجام میدهند<br />
درک کنید. مثالً راهبرد دوجانبهای که<br />
پیشتر از آن صحبت کردم که در پی جنگ<br />
دوم جهانی به اجرا گذاشته شد، از طریق<br />
کنترل سیستمهای تجاری و مالیِ جهانی و<br />
از سوی دیگر قدرت نظامیِ رقابتناپذیر<br />
و فراگیر امریکا. اگر این شکلهای سلطه<br />
هدفِ بلندمدت نبودند، اگر این ساختمان<br />
قدرت نظامی فراگیر پیشتر وجود نداشت،<br />
بوش راهی نداشت که بتواند دنبال کند.<br />
فکر میکنم این منطق امپراتوری امریکا و<br />
تناقضهایی که بر آن حاکم است و تالش<br />
کردهام تبیین کنم بلندمدّت هستند، دستکم<br />
تا جنگ دوم جهانی به عقب بازمیگردد.<br />
میتوانید بگویید که بوش آن را در سرحدّ<br />
افراطیِ غایی و غیرمنطقیاش دنبال کرد؛<br />
اما تنها در صورتی که زمینهای که پیشتر<br />
بر آن استوار بود نبینید، نمیتوانید آن را<br />
درک کنید.<br />
امپراتوری امریکا در دورهی اوباما چه<br />
جایگاهی دارد؟<br />
وقتی باید جایگاه اوباما را در رابطه با<br />
پیشینیانش تعیین کنید، در برابر سؤال<br />
حقیقتاً دشواری قرار دارید. تردیدی ندارم<br />
که تا جایی که از دستش برمیآید، لفّاضی<br />
مترقیترشْ صادقانه است، و بدون تردید<br />
با جورج بوش فرق دارد. اما برایم روشن<br />
نیست که نظرش در مورد جهان و نقشی که<br />
امریکا در آن بازی میکند کموبیش همان<br />
شکستی باشد که بدون تردید واقعاً به آن باور<br />
دارد. باید احتماالً به زنگ خطری گوش<br />
دهیم که سیاستهای اقتصادی داخلیاش به<br />
صدا درآورده و به دامنهی هماهنگیاش با<br />
خطّ والاستریت یا افرادی در دولتش که به<br />
آن محیط وابستهاند، توجه کنیم. یا در همین<br />
زمینه به رسوایی اصالحات بهداشتی وی<br />
و شیوههایی که این اصالحات برخاسته از<br />
منافع شرکتهای بیمه بود؛ گمان نمیکنم<br />
بتوان کامالً کنگره را متهم کرد. بنابراین چرا<br />
باید اعتماد داشته باشیم که سیاست خارجی<br />
اوباما و طرز تلقیاش نسبت به جنگ<br />
خیلی با پیشینیانش متفاوت است؟ دو جنگْ<br />
الهامبخش اعتماد چندانی نیست. یقین دارم<br />
که وی به آنچه در مورد دکترین »جنگ<br />
عادالنه« در سخنرانی نوبلش مطرح کرد<br />
باور دارد. مشکل آن است که این دکترین به<br />
نحوی بدنام انعطافپذیر است و قرنهاست<br />
برخی قدرتهای امپراتوریِ بسیار درّندهخو<br />
مطرح میکنند.<br />
چیزی که شاید بتوانید مطرح کنید این است<br />
که بوش از مرزی گذشت که حتی این<br />
دکترین انعطافپذیر به اندازهی کافی برایش<br />
انعطاف نداشت. منظورم آن است که دکترین<br />
جنگ عادالنه در تمامی روایتهای سنّتیاش<br />
مستلزم ایدهای از هدفها و وسایل مشخص<br />
نوعی تناسب میان آنهاست، و نمیتوان این<br />
اصول را در دکترین جنگ بیپایان، جنگ<br />
بدون محدودهی زمانی یا جغرافیایی، کاربرد<br />
داد. بهسختی میتوان مشخص کرد که اوباما<br />
چهقدر از این دور شده است، اما دستکم آن<br />
اصولِ هدفها و وسیلهها را مطرح میکند<br />
و احتماالً درکی از محدودیّتها دارد شاید<br />
مانند کالین پاول که دکترین پاول در دولت<br />
بوش تنها مانده بود.<br />
به نظر میرسد اوباما بهشدّت از راینهولد<br />
نایبر،)۲( متخصص الهیات و آنچه به<br />
واقعگرایی مسیحی معروف است تأثیر<br />
پذیرفته که براساس آن بر تراژدیهای جنگ<br />
اذعان دارد اما هرازگاهی آن را ناگزیر<br />
میداند. امّا نکتهی جالب دربارهی اوباما<br />
آن است که به نظر میرسد وی خیلی کمتر<br />
از نایبر نگرانِ نخوت و برتریطلبی قدرت<br />
امریکا است؛ نکتهای که نایبر بهصراحت<br />
در مورد آن هشدار میدهد. اگر بر آن<br />
هستید استدالل کنید که جنگ البته تاحدودی،<br />
با اهریمن ضروری است، بستگی دارد که<br />
فکر کنید اهریمن چیست و همواره رؤسای<br />
جمهور امریکا برآناند فکر کنند که آنچه<br />
برای امریکا یا سرمایهی امریکا بد است<br />
طبق تعریف اهریمن است. آن روی سکّه<br />
این باور است که آنچه امریکا خوب میداند<br />
باید بر همه کس و همه جا تحمیل شود. این<br />
اخالقگراییِ پرنخوت همواره چیز خطرناکی<br />
بوده، امّا البته وقتی دولت قدرت نظامی برای<br />
اعمال آن داشته باشد خطرناکتر است. باور<br />
ندارم اوباما از این جریان چندان فاصله<br />
گرفته باشد. تردیدی نیست که او قصد ندارد<br />
برتری نظامی امریکا را کنار بگذارد و نیز<br />
چیرگی مالی این کشور را و وی با این حال