ش٠ار٠٢٨
ش٠ار٠٢٨
ش٠ار٠٢٨
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
صفحه 203<br />
مقاومتی در وی برای به سرانجام رساندن<br />
این ازدواج مواجه میشویم. بهرحال او که<br />
به محض ورود به خانهی پادکالیوسین و<br />
مالقات با فیوکال با کج خلقی شروع به گالیه<br />
از ازدواج و همسرش نزد فیوکال میکند<br />
به محض باخبر شدن از ماجرای معاملهی<br />
پیرزن دالل و دوستاش، شروع به تمجید<br />
از ازدواج میکند. حتا برای یک لحظه این<br />
گمان برای مخاطب پیش میآید که گویی او<br />
نیز واسطهگری همچون فیوکالست که قصد<br />
ربودن معاملهای از چنگ رقیبش دارد.<br />
چنانچه گوگول مینویسد:<br />
“کاچکاریوف: خوب، خوب، دیگر خودم<br />
همهی کارها را راست و ریس میکنم. تو<br />
هم برو پی کارت. دیگر با تو کاری نداریم.<br />
فیوکال: یعنی چه؟ تو میخواهی عروسی<br />
راه بیندازی؟ ]....[ عجب بیحیایی! این<br />
کارها که کار مردها نیست. دست بردار آقا<br />
جان، قباحت دارد!<br />
کاچکاریوف: ]...[ برو، برو پی کارت! تو<br />
هیچی سرت نمیشود، مزاحم نشو! سرت به<br />
کار خودت باشد. بزن به چاک!<br />
فیوکال: عجب خدانشناسی! نان مردم را<br />
میبُرد! خودش را قاطی چه کارهایی میکند!<br />
…. ”)صص۱۴ ۱۵(.<br />
مخاطب که با کاچکاریوف آشنایی قبلی<br />
ندارد، تا فیالمثل بداند او قبل از این چه<br />
شخصیتی داشته است، تصوری که از او<br />
پیدا میکند، مسلماً فراتر از کارچاقکن<br />
نمیرود. و نمیتواند جانفشانیهای او برای<br />
دوستش را به خیرخواهی وی تعبیر کند. او<br />
با زبان چرب و شیریناش نه تنها دوست<br />
کاهل و مرددش را راضی به رفتن به مراسم<br />
خواستگاری میکند )صص ۱۷ ۱۹(، بلکه<br />
به محض ورود به مجلس خواستگاری با<br />
زیرکیِ خویش تمام خواستگاران را دست به<br />
سر میکند. آنهم در مجلسی که به دلیل جمیع<br />
خواستگاران در یک روز و یک ساعت،<br />
دست کمی از مسابقهای رقابتآمیز ندارد.<br />
و چه زیبا گوگول این صحنهی رقابت را با<br />
طنز به تصویر درمیآورد. همه خواستگاران<br />
به اتفاق آگافیا و عمه خانم آرینا و دالل<br />
ازدواج فیوکال، در اتاقی جمعاند و هر کدام<br />
سعی میکنند خود را در بازار رقابتی مورد<br />
»خریدار« آگافیا بهمثابه کاالیی عرضه کنند:<br />
”نیمرو: حاال خانم، فرض کنید میخواهید<br />
انتخاب بفرمایید. اجازه بدهید سلیقهی شما<br />
را بدانیم. ببخشیدکه اینقدر صریح صحبت<br />
میکنم. به نظر شما شوهر آدم بهتر است چه<br />
کاره باشد؟<br />
مجله هفته شماره 28 مهر 1391<br />
ژیواکین: خانم، مثال دلتان میخواست<br />
شوهری داشته باشید که توفانهای دریا را از<br />
سر گذرانده ؟<br />
]....[ آنوچکین: چرا تلقین میکنید؟ چرا<br />
میخواهید آدمی را نادیده بگیرید که شاید<br />
در پیاده نظام خدمت کرده، ولی خیلی برای<br />
آداب معاشرت اشرافی ارزش قائل است …<br />
کاچکاریوف ]با منظور داشتن پادکالیوسین[:<br />
نه نه. به نظر من بهترین شوهر کسی است که<br />
تقریباً یکتنه کل اداره را بچرخاند”)ص۳۸(.<br />
کاچکاریوف، تنها کسی در آن جمع است<br />
که به قصد »برنده شدن« آمده است. در<br />
حقیقت او با ارادهی غیر قابل کنترلِ خویش<br />
»یک تنه« رأی تمامی خواستگاران را<br />
میزند. فقط کافی است تردید و کاهلی را<br />
در پادکالیوسین پس بزند، به کُنه انگیزهی<br />
هریک از خواستگاران پی ببرد تا با<br />
توطئهای »زبانی« تمامی موانع را از سر<br />
راه بردارد. چنانکه به نیمرویی که به طمع<br />
خانهی »دو طبقهی سنگی« آگافیا، قدم به<br />
»میدان رقابت« خواستگاری گذارده است،<br />
میگوید:<br />
“او که چیزی در بساط ندارد.<br />
نیمرو: چطور، پس خانهی سنگی چیست؟<br />
کاچکاریوف: فقط اسمش این است که سنگی<br />
است. ولی کاش میدانستید چطور آنرا<br />
ساختهاند؛ دیوارها آجر خالی است و الی<br />
آنها را با هر جور کثافتی پر کردهاند. آشغال،<br />
تراشهی چوب، برادهی آهن….”)ص۵۳(.<br />
و یا به آنوچکینی که به عشقِ راه یافتن<br />
به محافل اشرافی، تصویری اسطورهای<br />
از زنانی در ذهن ساخته است که با زبان<br />
»فرانسه« آشنایی دارند، توطئهای دیگر<br />
گونه دارد:<br />
“آنوچکین: اجازه میفرمایید من هم یک<br />
سئوال از خدمتتان بپرسم؟ باید عرض کنم<br />
که چون خودم زبان فرانسوی بلد نیستم،<br />
برایم خیلی سخت است قضاوت کنم که زنی<br />
فرانسوی میداند یا نه. حاال میخواهم بفهمم<br />
که دختر خانم فرانسوی بلد هستند؟<br />
کاچکاریوف: حتا یک کلمه هم بلد نیست.<br />
].....[ کامالً از این موضوع خبر دارم. او با<br />
زن من توی یک پانسیون درس میخواند. به<br />
تنبلی مشهور بود، …. معلم فرانسه که اصالً<br />
با چوب او را میزد!”)صص۵۳ ۵۴(.<br />
بنابراین، میتوان گفت، شخصیت اصلی<br />
نمایشنامهی »عروسی«، کاچکاریوف است.<br />
آدمی با نیرویی غیرقابل کنترل و تا حدی<br />
کور در تصرف موقعیتها و به چنگ<br />
گرفتن آنها؛ و صد البته از راه »زبان« و به<br />
اصطالح »زبانآوری«: درست همانگونه که<br />
دالالن ازدواج و یا دالالن ماشین، ملک و یا<br />
…. اینگونه عمل میکنند. پس دروغهای او<br />
محصول »زبان آوریِ« مشاغل کارچاقکن<br />
است. و احتماالً حتا توطئههایاش!<br />
باری، وی تمامی رقبا را از میدان به در<br />
میکند و پادکالیوسینی را که حتا قادر به<br />
بستن و مرتب کردن درست و حسابی بند<br />
شلوارش نیست )ص۵۹(، به جای آدمی جا<br />
میزند که به قول خودش »یک تنه کل یک<br />
اداره را میچرخاند« )ص۳۸(. او چنان به<br />
سرعت تمامی کارها را )به قول خودش(<br />
»یک تنه« با موفقیت به انجام میرساند که<br />
همان روز ترتیب رفتنِ عروس و داماد به<br />
کلیسا و برپا ساختن جشن عروسی و سفارش<br />
غذا را هم میدهد. اما غافل از اینکه فراموش<br />
میکند ارادهی کور و غیرقابل کنترل او،<br />
هنوز آنقدر پر قدرت نیست که بتواند بر<br />
کاهلی، دو دلی و شک و تردیدهای دوستش<br />
فائق آید: پادکالیوسین به محض آنکه لحظهای<br />
در اتاق »تنها« و از »زبانآوری«های<br />
کاچکاریوف دور میماند، فرار را بر قرار<br />
ترجیح میدهد. آنهم بدون »کاله« و پریدن<br />
از پنجرهی اتاق به خیابان. بینیاز از کالهی<br />
که در حسابگریهای کاچکاریوف، )از<br />
ترس فرار دوستاش( میباید از دم دست<br />
پادکالیوسین برداشته و پنهان میشد! آخرین<br />
ترفندی که کاچکاریوف برای عملی ساختن<br />
تصمیمش به کار بسته بود!<br />
اصفهان بهمن ۱۳۹۰<br />
برای نوشتن این متن از کتاب زیر استفاده<br />
شده است:<br />
عروسی، نوشته نیکالی واسیلیویچ گوگول،<br />
ترجمه آبتین گلکار، انتشارات هرمس،<br />
۱۳۸۸