ش٠ار٠٢٨
ش٠ار٠٢٨
ش٠ار٠٢٨
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
سفر<br />
به<br />
سیترا<br />
صفحه 199<br />
آرمین نیکنام<br />
-شما هیچوقت انکار نکردهاید که چپگرا<br />
هستید و در فیلم »گام معلق لک لک« که<br />
سال ۱۹۹۱ ساختید، خود را سوگواراز دست<br />
دادن رویاهایتان نشان دادهاید.امروز اوضاع<br />
دنیا را چگونه میبیند؟ هنوز مأیوساید یا<br />
اینکه به تغییر امیدوارید؟<br />
-شما پاسخ مرا میدانید!<br />
-با این حال ممنون میشوم اگر از دهان<br />
خودتان بشنوم.<br />
-در زمانه غمناکی بهسر میبریم که چندان<br />
مجال امیدواری به آدم نمیدهد.معلوم است<br />
که حیرانم و گاهی فکر میکنم به سالهای<br />
سپری شده، هنگامی که به تغییر باور<br />
داشتیم. آن وقتها آسمان در دسترس بود،<br />
اما دستمان نرسید ستارهها را بچینیم و بخت<br />
از کفمان رفت. البته این حرفها به این<br />
معنی نیست که خود را در نومیدی غوطهور<br />
کنیم.باید با دید انتقادی به وضع حاضر نگاه<br />
کنیم. شاید نسل آتی هشیارتر باشد و دنیای<br />
بهتری بسازد. ما رؤیاهایمان را نباید از<br />
دست بدهیم. هرگز! مارچلو ماسترویانی در<br />
فیلم »گام معلق لک لک« میگوید که فرقی<br />
نمیکند با کدام کلید در را بگشاییم، همیشه<br />
امکان یک رؤیای مشترک هست. فکر<br />
میکنم بهتر است با این همین جمله گفتوگو<br />
را تمام کنیم.<br />
)برگرفته از مصاحبه ای با تئودوروس<br />
آنجلوپولوس، فیلمساز فقید یونانی(<br />
صفرم( یونان که در جنگ جهانی مورد تجاوز<br />
نیروهای فاشیست، نازیست و فاالنژیست<br />
مجله هفته شماره 28 مهر 1391<br />
قرار گرفته بود؛ پس از پایان جنگ جهانی؛<br />
درگیر جنگ داخلی می شود. آنچه از جنگ<br />
داخلی برخاست؛ به حاشیه رفتن چپگرایان؛<br />
ممنوع شدن فعالیت های کمونیست ها و<br />
غیر قانونی اعالم شدن احزاب چپ بود. به<br />
دنبال این شرایط بسیاری از فعاالن چپ به<br />
اقصی نقاط مایملک شوروی تبعید شدند. این<br />
سرکوب ضد چپگرایانه، با روی کار آمدن<br />
حکومت دست نشانده ی آمریکا-معروف به<br />
حکومت سرهنگ ها-ادامه یافت. با سقوط<br />
رژیم میلیتار، در سال ۱۹۷۴و بازگشتن<br />
نخست وزیر اسبق، کارامانلیس از تبعید در<br />
پاریس؛ فعالیت های احزاب سیاسی اندکی<br />
آزادتر شد و آندراس پاپاندرئوس، حزب<br />
سوسیالیست را دوباره در این کشور بنیان<br />
نهاد.<br />
اول( در اثر، شاهد دو شخص به نام<br />
»اسپیروس« هستیم. »اسپیروس« اول نوه<br />
ی خردسالِ پیرمردی به همین نام است.<br />
پیرمردی که از قضا پروتاگونیستِ داستان<br />
نیز هست. پیرمرد؛ کمونیستی است که پس<br />
از سپری کردن ۳۲سال تبعید در شوروی،<br />
به یونان؛ بازگشته است. هر دو اسپیروس،<br />
طغیان گر هستند. اسپیروس پیر، که سالهای<br />
جوانی اش را به نبرد با نظم موجود گذرانده<br />
است و اسپیروس خردسال که در آغاز فیلم،<br />
با سربه سر یک سرباز گذاشتن، خود را<br />
در مقابل نظم نوین قرار می دهد. اسپیروس<br />
پیر، فرزندی به نام آلکساندروس دارد.<br />
آلکساندروس کارگردانیست که تصمیم به<br />
بازسازی سینمایی زندگی پدر گرفته است.<br />
دوم( اسپیروس، نماد آرمانهای از دست رفته<br />
است. با گذشته ای به تمام معنا تراوماتیک.<br />
پشت سر اسپیروس، همان ستاره های نچیده<br />
ای قرار دارند که آنجلوپولوس در مصاحبه<br />
ی خود به آنها اشاره کرده است. اسپیروس<br />
که با رفقای دوران قدیم خود به زبانی خاص<br />
و به تعبیر بودلر »آوای فاخته« صحبت می<br />
کند؛ حاال تنها شده است و از میان همه ی<br />
یارانش تنهای یکی برایش مانده اند. حتی<br />
وقتی با او مواجه می شود و ترانه ی »چهل<br />
سیب سرخ« )۱( را می خواند؛ بدون هیچ<br />
گونه یادی از آنچه گذشته است؛ تنها به<br />
رقص می پردازد تا سویه ی دیگر از همان<br />
بیگانگی برخاسته از تبعید را به نمایش<br />
بگذارد. بیگانگی ای تا به آنجا که پسرش از<br />
دیدن ویولن در دستان وی به شگفت می آید.<br />
بیگانگی با آرمانهایی که روزگاری برای<br />
آنها می جنگیده است. اسپیروس به تعبیر<br />
بودلر؛ »همان پیکر بر دار آویخته ایست که<br />
مرغان وحشی بر او تاخته اند و اعضایش را<br />
چهارپایان پلید بلعیده اند»<br />
سوم( اسپیروس پیر، پس از بازگشت به<br />
سرزمینی که طی ۳۲سال چهره ی دیگری<br />
به خود گرفته است و خستگی و رخوت<br />
چکمه های استبداد و میلیتاریسم، روی<br />
کالبدش دیدش می شوند؛ منگ و گیج شده<br />
است. او در ورای تبعیدی طوالنی، تاریخیت<br />
خود را دچار آشفتگی می بیند. تبعید به تعبیر<br />
کریستوا؛ برخاسته از خط کشی های نژادی<br />
و در جهت بیگانه سازی فرد از جامعه ایست<br />
که در آن به سر می برد. در نگاه تبارشناسانه<br />
ی فوکو، می بینیم که تبعید، پیشینه اش را در<br />
قرن ۱۵می یابد. ریشه های تبعید به جزامیان<br />
می رسد؛ ساقه های تبعید، دیوانگان را در<br />
بر می گیرد و سرانجام شاخه های آن در<br />
قرن نوزده و بیست؛ هر گونه مخالف با<br />
گفتمان مسلط را شامل می شود. اسپیروس<br />
در بازگشت از تبعید با جامعه ای که در<br />
معرض سرمایه داری قرار گرفته است<br />
مواجه می شود. قرار است روستایی که<br />
اسپیروس جوانی اش را در آن گذرانده و