ش٠ار٠٢٨
ش٠ار٠٢٨ ش٠ار٠٢٨
صفحه 196 روح وجسم مان را آکنده اید از زهرِ حضورِ اهریمنی خود! و زالووار از برگ برگ زندگی خون بارمان مکیده اید خون شادی را هر لحظه، هر آن! به راستی تا چه انداره کورباید بود و نادان که ندید نسل به شورش آمدهای را که در برابر تان بپا خاسته، سینه سپر کرده، دل به توفان سپرده ودر ازای انبوه بدیها که بر او روا داشته اید پرچم داد خواهی بر افراشته است! به راستی تا چه ٰانداره کورباید بود و نادان که ندید این سیه زخمهای سالهای ستم اند که اینک دهان باز کرده و آتشفشان شده اند و شراره هائی بر انگیخته اند به وسعت آسمان، که می لرزانند اسکلتِ ابلیسی تان را بید وار! مجله هفته شماره 28 مهر 1391 به راستی تا چه انداره کورباید بود و نادان که ندید به پیشباز عصری می رویم که حماسه همزادو هم نامِ انسان ست ، و هر جان لطیفی عطرِ نجیبش را و در تاروپودِ خود حس می کند هر آن! به راستی تا چه انداره کورباید بود و نادان که ندید در این تناور توفان فرا گیرو خواب آشوب ودر نبرد نابرابر مشت و درفش سرود وسر نیزه فریاد و رگبار آتش آن که سر انجام فرو کشیده می شودو درخاک درمی غلتد، شمائید! و آن که چون کرمی حقیر زیرجثه ی عظیمِ پیل پایِ تاریخ فرو کوفته می شود وله باز شمائید! باز آن که سرانجام فرو می شکند و فرو می میرد و برای همیشه از صحنه روبیده می شود شمائید! وچه انداره کورباید بود نادان که ندید این وحشت سترگ که گریبان تان را گرفته که این چنین لرزه بر اندامتان افکنده ، و به تبی استوائی بدل گشته جسم وروحِ پرعفونت تان را از گر گرفتنهای کوتاه و هرازگاه به سوختنها و دود شدنهایِ همیشگی خواهد برد ! وچه انداره کورباید بود و نادان که ندید دیو دسیسههایتان را دیگر تاب و توانی نیست در رویاروئی و با فرشتگانِ سپاهِ شهامت و تدبیر تیرِ نیرنگهایتان را نیز زور آنچنانی در گذراز زره شور و شعور ما! چه انداره کورباید بود و نادان که ندید در این درگیرودار مرگ وزندگی،
نیست برایتان بازگشتی راه خود که چرا اید نموده ویران ! قفا در را پلها ی همه فردا انداز چشم در و چیزی چه براهتان چشم بود تواند و کت فال جز خواری؟! است تاریخ پیرِ حکمِ این آن! پای بر خرد مهر با ایست وقرعه خورده تان نام به دوران! داوری با نه تان چاره و سر آوردن جزفرود آن! برابر در آنک! اید ننهاده ذخیره به وحیرانی؟! سرگردانی روزهای این برای باطل خیال زهی و لحظهای بپندارید اگر برد، بدرخواهید که جان و مهلکه این از توفان! این * * * همه این با نیست عجبی امروز اگر یان شما ، عالم همه بر اید بسته هوش گوش که نشنوید را مرگتان بلند دانگ دینگ الهام یک ناقوس از که طنین افکنده » جهان! در ! آنک انقالبی آفتاب بیتابانه که کشد می سربر شب ازگریبان شتابان که است سر آن وبر بسترد را ستم سایههای سیاه ! خاطرهها خونین باغ از را شمایان و آن برابر در چاره چه چیز هیچ که وقتی 197 صفحه 1391 مهر 28 شماره هفته مجله
- Page 145 and 146: صفحه 145 یا ضامن خارج
- Page 147 and 148: صفحه 147 ترکیب این دو
- Page 149 and 150: صفحه 149 و آزادی زنان
- Page 151 and 152: شناسی جامعه خانه و
- Page 153 and 154: 153 صفحه نباشد بد شای
- Page 155 and 156: جامعه شناسی وضعیت ا
- Page 157 and 158: صفحه 157 هویت شدند.
- Page 159 and 160: یک معمولی، آدم یک
- Page 161 and 162: شناسی جامعه قلبی در
- Page 163 and 164: جامعه شناسی صفحه 163
- Page 165 and 166: نقد »شراب« وحدت
- Page 167 and 168: صفحه 167 گرفتاری چون
- Page 169 and 170: ایران باشد. در هیچ
- Page 171 and 172: صفحه 171 ۱٫دو روی
- Page 173 and 174: »نبرد غافلگیرانه
- Page 175 and 176: صفحه 175 ۳(شکست
- Page 177 and 178: Jacob fuyant son frère Ésaü, rep
- Page 179 and 180: خاورمیانه اخوان ام
- Page 181 and 182: گسترش سلطه غرب در ک
- Page 183 and 184: صفحه 183 حاال کدام ان
- Page 185 and 186: رسانه رسانه هایی که
- Page 187 and 188: صفحه 187 جبهه بندیِ
- Page 189 and 190: ادبیات صفحه 189 کنند
- Page 191 and 192: 191 صفحه را بازار( م
- Page 193 and 194: ادبیات و هنر کَ لک
- Page 195: زمزمه ی بهارانی را
- Page 199 and 200: سفر به سیترا صفحه 199
- Page 201 and 202: ادبیات و هنر خواستگ
- Page 203 and 204: صفحه 203 مقاومتی در و
صفحه 196<br />
روح وجسم مان را<br />
آکنده اید<br />
از زهرِ حضورِ اهریمنی خود!<br />
و زالووار<br />
از برگ برگ زندگی خون بارمان<br />
مکیده اید<br />
خون شادی را<br />
هر لحظه، هر آن!<br />
به راستی<br />
تا چه انداره کورباید بود و<br />
نادان<br />
که ندید<br />
نسل به شورش آمدهای را<br />
که در برابر تان<br />
بپا خاسته،<br />
سینه سپر کرده،<br />
دل به توفان سپرده<br />
ودر ازای انبوه بدیها که بر او روا داشته<br />
اید<br />
پرچم داد خواهی<br />
بر افراشته است!<br />
به راستی<br />
تا چه ٰانداره کورباید بود و<br />
نادان<br />
که ندید<br />
این سیه زخمهای سالهای ستم اند<br />
که اینک دهان باز کرده و<br />
آتشفشان شده اند<br />
و شراره هائی بر انگیخته اند<br />
به وسعت آسمان،<br />
که می لرزانند<br />
اسکلتِ ابلیسی تان را<br />
بید وار!<br />
مجله هفته شماره 28 مهر 1391<br />
به راستی<br />
تا چه انداره کورباید بود و<br />
نادان<br />
که ندید<br />
به پیشباز عصری می رویم<br />
که حماسه<br />
همزادو<br />
هم نامِ انسان ست ،<br />
و<br />
هر جان لطیفی<br />
عطرِ نجیبش را<br />
و در تاروپودِ خود<br />
حس می کند<br />
هر آن!<br />
به راستی<br />
تا چه انداره کورباید بود و<br />
نادان<br />
که ندید<br />
در این تناور توفان فرا گیرو<br />
خواب آشوب<br />
ودر نبرد نابرابر مشت و درفش<br />
سرود وسر نیزه<br />
فریاد و رگبار آتش<br />
آن که سر انجام فرو کشیده می شودو<br />
درخاک درمی غلتد،<br />
شمائید!<br />
و آن که<br />
چون کرمی حقیر<br />
زیرجثه ی عظیمِ پیل پایِ تاریخ<br />
فرو کوفته می شود وله<br />
باز شمائید!<br />
باز<br />
آن که سرانجام<br />
فرو می شکند و فرو می میرد<br />
و برای همیشه<br />
از صحنه روبیده می شود<br />
شمائید!<br />
وچه انداره کورباید بود<br />
نادان<br />
که ندید<br />
این وحشت سترگ<br />
که گریبان تان را گرفته<br />
که این چنین لرزه بر اندامتان افکنده ،<br />
و به تبی استوائی<br />
بدل گشته<br />
جسم وروحِ پرعفونت تان را<br />
از گر گرفتنهای کوتاه و<br />
هرازگاه<br />
به سوختنها و دود شدنهایِ همیشگی<br />
خواهد برد !<br />
وچه انداره کورباید بود و<br />
نادان<br />
که ندید<br />
دیو دسیسههایتان را دیگر<br />
تاب و توانی نیست<br />
در رویاروئی<br />
و<br />
با فرشتگانِ سپاهِ شهامت و تدبیر<br />
تیرِ نیرنگهایتان را نیز<br />
زور آنچنانی<br />
در گذراز زره شور و شعور ما!<br />
چه انداره کورباید بود و<br />
نادان<br />
که ندید<br />
در این درگیرودار مرگ وزندگی،