شماره ٢٨

شماره ٢٨ شماره ٢٨

16.03.2014 Views

صفحه 168 هزار رضا شاه دیگر.‏ دیگران را نمی توان فریب داد،‏ پس برای فریب خویش نکوشیم.‏ اگر قرار است نهاد سلطنت مشروطه باشد،‏ مختصات آن کدام است؟ دخیل بستن به قانون اساسی برآمده از انقالب ناکام مشروطه – اگر چه حتی آن قوانین نیز هرگز در ایران اجرا نشدند-‏ خبط خطرناکی است که برای ما در آستین یا « رضا شاهی » دیگر می تراشد یا شیخ فضل هللا و روح هللا ای دیگر.‏ هر دو را در میان دریائی از خون و کثافت آزموده ایم.‏ زمینة عقلی و دلیل قابل قبول ما برای آزمودن آزموده ها چیست؟ پس دونقطة،‏ برویم سر سطر.‏ این وارسیدن نقش خویش باید در پیوند با دیگر گروهها و جریانات نیز اتفاق بیفتد.‏ چون نکتة مشترک عناصر و نیروهای سیاسی-اجتماعی ما مسئولیت گریزی ریشه دار ومزمن شان است در وارسیدن همین مقوله.‏ میلیون ما بدون این که حتی نیم نگاهی به خویش بیندازند هم چنان گناه شکست « نهضت«‏ را یا به گردن « توده ای ها«‏ می اندازند و یا به گردن دیگر عناصر و گروههای سیاسی.‏ می خواهد بقائی باشد یا کاشانی و حتی در تجربه تازه ترشان،‏ چریک های فدائی و … مجاهدین.‏ گروه ها و سازمان چپ اندیش ما نیز هر چه گفته و کرده اند با همةکمبودها و ضعف ها هم چنان « وارسیدنی مشخص«‏ بود از ‏»وضعیت مشخص«‏ و مو الی درزش هم نمی رفت.‏ منتفدین غیر چپ به کنار،‏ منتقدین چب نیز یا ‏»عوامل بورژوازی«بودند و یا « حقوق بگیران«‏ حکومت های خارجی.‏ هم انتقاد از « رفرم های«‏ شاه در اوایل دهة ۴۰ درست بود و هم حمایت از آن.‏ شورش ۱۵ خرداد هم ارتجاعی بود و هم در مقطعی دیگر ترقی طلبانه.‏ تردیدی نیست کارنامة هیچ کدام از این گروهها و جریانات درخشان نیست.‏ ولی تداوم این نگرش – گریز از دیدن خویش و نقش خویش-‏ جوابگوی پرسش هائی که برای برون رفت از بحران همه جانبة کنونی روی دست و دل ما مانده است نیست.‏ ما،‏ یعنی مای ایرانی امروزه گرفتار یک برزخیم.‏ نه می خواهیم به خودمان بنگریم و نه بدون آن می توانیم قدمی به پیش بر داریم.‏ نتیجه آن این است که بالتکلیف مانده ایم.‏ واقعیت تلخ و گزنده آن است که ما وفرهنگ ما دوپاره و هزارپاره شده ایم.‏ در مقطعی ساده لوحانه گمان می کردیم که گرفتار مهاجرتی کوتاه شده ایم و لی این ‏»مدت کوتاه«‏ کش آمده است.‏ بدبختانه ما هنوز انگار بیدار خوابیم.‏ نسل دوم مهاجرین به جوانی می رسد و نسل مجله هفته شماره 28 مهر 1391 اول مهاجرین هم پیر و بی رمق شده است.‏ اگرچه برای پیشرفت و پیشبرد فرهنگ ایرانی مان در مهاجرت کم کوشیده ایم ولی حتی اکنون نیز این رشادت را نداریم که کم کاری خویش را بپذیریم تا شاید با پذیرش کاستی ها،‏ راه برای رفع آن هموار شود.‏ ما هم چنان در بارة دست آوردهای فرهنگی خویش غلو می کنیم نسل دوم مهاجرین اما طبیعتا در وجوه عمده مختصات همان جوامعی را گرفته است که در آن زندگی می کند.‏ « فرهنگ ایرانی اش«‏ ملغمه ای است که نه ایرانی است و نه فرنگی.‏ و ما به خصوص نسل اول مهاجرین در این راستا خطا کاریم.‏ به اعتقاد من،‏ مهمترین وظیفه ای که در مهاجرت داشتیم و در انجامش نیز موفق نشدیم این بود که دربرابر فرهنگ بگیر و ببند حاکم بر ایران و بر ذهنیت شماری از ایرانیان در بیرون از ایران،‏ فرهنگی بدیل عرضه نکردیم که اگرچه وجوه مثبت فرهنگ ایرانی مان را محترم داشته است،‏ جنبه های مثبت و کارساز فرهنگ غیرایرانی،‏ بسته به این که در کدام گوشة این جهان پناه جسته باشیم را نیز « ایرانی«‏ کرده است.‏ پرسش اساسی اما این است که در این زمینه ها چه کرده ایم؟ مهاجرت و تبعیدمان بیش از ۳۰ ساله شد ولی نه نشر داریم و نه ناشر و از آن بسی بدتر نه کتاب می خوانیم و نه نشریه.‏ اگر بیش از نیمی از جمعیت داخل ایران سوادخواندن و نوشتن ندارند همین نکته را در خصوص ایرانیان مقیم بیرون از ایران و به ویژه نسل اول مهاجران نمی توان گفت.‏ اغلب شهرهای بزرگ اروپاو امریکا میزبان چندین ده هزار ایرانی اند.‏ ولی در همین شهرها و مادر شهرها نشریه و کتاب در ۵۰۰ نسخه به فروش نمی رود و روی دست نویسنده و ناشر می ماند.‏ گرچه شماری از ایرانی ها مشکل مالی و اقتصادی دارند ولی به اعتقاد من،‏ مشکل اصلی مشکلی فرهنگی است.‏ یعنی می توان روزی یک عدد سیگار کمتر کشید و هفته ای یک بطر آبجو کمتر نوشید و به این ترتیب ماهی ۲ یا ۳ کتاب خرید.‏ بدبختانه نه تمایلش را داریم و نه هنوز نیازش را احساس می کنیم به جای فرستنده تلویزیونی،‏ چیزی داریم که بهترمی بود اگر نمی داشتیم.‏ یک مشت فحاشان حرفه ای و لومپن های هنری و رانت خواران پسامدرن که نمی توانند در عرصه رساندن اطالعات به کسی مفید باشند.‏ فرستنده های رادیوئی،‏ اگر باشند،‏ طباالن تو خالی نگرش های استبداد ساالرند و تظاهرات « دموکراتیک شان«‏ هم در بهترین حالت،‏ پخش ترانه ها و موسیقی سی سال پیش ایران است.‏ نشریات ما نیز متاسفانه چنگی به دل نمی زنند.‏ اگر گرفتاری چاپ و توزیع نداشته باشند که اغلب دارند و به همین علت،‏ بیشتر گاه نامه اند تا ابزاری برای مبادله مستمر و ادامه دار افکار وعقاید.‏ بخش قابل توجهی از این نشریات در بهترین حالت نشریاتی تک بعدی اند ‏)از نشریات تک یاخته ای سخن نمی گویم(.‏ اگرچه پای بندی به سیاست اصل محترم و مقدسی است ولی سیاست زدگی همیشه بد است و مخل اندیشیدن درست واغلب این نشریات به بدترین صورت سیاست زده اند تا سیاسی.‏ برنامه و دورنما ندارند.‏ از تبادل و تقابل ایده و اندیشه مثل جن از بسم هللا می ترسند.‏ اگرچه نشریات سازمانی به آن مفهوم سنتی نیستند ( چون سازمانی نیست تا نشریه ای باشد(ولی اغلب،‏ قبیله پرست و ایل باورند.‏ همین جا بگویم که منظورم از آزادی و تبادل و تقابل ایده اصال این نیست که هر کس آزاد است هر چه دل تنگش می خواهد بگوید.‏ این درک،‏ درکی مخدوش از آزادی است که با همه تظاهربه آزادی از ذهنیت و نگرشی استبداد ساالر ریشه می گیرد.‏ آزادی بدون مسئولیت اجتماعی واخالقی،‏ یعنی جوازی ارزان و مفت برای هرز رفتن قابلیت ها.‏ پس بیائیم از این مرگ خواب تاریخی مان بیدار شویم.‏ مسئولیت های مان را بشناسیم و پس آن گاه به آزادی عمل کنیم.‏ در برابر جماعتی که ما را از « تهاجم فرهنگی«‏ می ترسانند آگاهانه و مسئوالنه مدافع « تداخل فرهنگی«‏ باشیم.‏ فرهنگ نه تهاجم می کند و نه تهاجم پذیر است.‏ ولی واژگانی احساسات بر انگیز چون ‏»تهاجم«‏ به واقع و در نهایت امر ترفندی است برای تهاجم و تجاوز به ذهینت و حق و حقوق مردم.‏ نه همه چیز فرهنگ ایرانی مان خوب است و قابل دفاع و نه همة اجزای فرهنگ غیر خودی بد است و مضر.‏ آن کس که با کلی گوئی و سوءاستفاده از کم آگاهی دیگران ‏»دروازه های«‏ فرهنگی را می پاید برای ذهن در حال قفس سازی است.‏ هوشیار باشیم و هوشیار تر.‏ در مقابل « امت شهید پرور«‏ شدن هم وطنانی که درایران زندگی می کنند از قبیله پرستی و ایل شیفتگی که درواقع اشکال کوچک شدة همین نگرش است به جد دست برداریم.‏ بپذیریم که کوچکترین ولی در عین حال عمده ترین واحد اجتماعی فرد است نه گروه،‏ طبقه و یا ملت.‏ در نگرشی که فرد حق و حقوقی ندارد تردید نکنیم نه طبقه حق و حقوقی خواهد داشت و نه ملت.‏ ضمن اعتقاد عملی به برابری،‏ تفاوت ها را بپذیریم.‏ در کنار مسئولیت اجتماعی و فرهنگی،‏ قبول کنیم که فرد و فردیت و آزادی های کامل فردی مستقل از جنس و نژاد و مذهب باید اساس آینده فرهنگی ما

ایران باشد.‏ در هیچ کتاب آسمانی و زمینی آیه ای نیست که همگان می بایست در وارسیدن همه چیز اتفاق نظر داشته باشند.‏ پس اگر اختالف نظر داشتن طبیعی است توان شنیدن دیدگاه دگراندیشان از پیش مقدمات است تا از همان آغاز با بحران و تناقض در خویش و باخویش روبرو نشویم.‏ در دفاع از میراث فرهنگی پرویز شهریاری بابک پاکزاد صفحه 169 پس روی یک نکته حداقل به عنوان نقطة شروع توافق کنیم.‏ برابریم،‏ اگرچه متفاوت و می خواهیم از قید و بند به هر شکل و صورتی که درآید آزاد و رها باشیم.‏ اگر قرار است خسته جان از ستم های شیخ به ستم های شاه دل خوش کنیم تا در مرحلة بعدی،‏ دو باره زیر علم شیخ سینه بزنیم همان گونه که یک بار این کار را کرده ایم.‏ می پرسم،‏ چرا؟ مگر مریض ایم؟ اگر قرار است آینده مان بهتر از حال مان باشد،‏ بدون نقد گذشته ای که به این چنین حالی فراروئیده است،‏ چگونه چنین چیزی امکان پذیر می شود؟ پس بر می گردیم به پرسش اول:‏ آیا به وحدت نیازمندیم؟ بدون تردید.‏ آیا می توانیم فقط بر سرنخواستن جمهوری اسالمی وحدت کنیم؟ پاسخ من به این پرسش این است:‏ هرگز چنین مباد.‏ این ‏»وحدت«‏ وحدت شکنی در پوشش وحدت طلبی است و اگر پی آمدش تداوم همین مصیبت نباشد،‏ بدون تردید،‏ دو باره آفرینی همین مصیبت ولی درپوشش دیگری است.‏ هرگز چنین مباد.‏ ۱ متاسفانه در ایران هم وضع به همین صورت است.‏ برای یک مملکت ۷۰ میلیونی تیراژ کتاب در ۱۰۰۰ یا ۲۰۰۰ نسخه به واقع شرم آور است.‏ البته دوستان گناه کتاب نخواندن ایرانی ها را به گردن سانسور در داخل می اندازند که اگر چه بی تاثیر نیست ولی اگر به واقع علت اصلی باشد،‏ کتاب نخواندن دوستان مقیم خارج از ایران هم چنان به صورت یک معما باقی می ماند.‏ مجله هفته شماره 28 مهر 1391 این که فرج سرکوهی این بار نیز قلم به دست گرفته است و درباره شکست پرویز شهریاری در عرصه فعالیت های فرهنگی می نویسد طبیعی است،‏ یعنی دیگر طبیعی است.‏ چرا که این اولین بار نیست که او به تخطئه شخصیت های چپ می پردازد.‏ قضاوت او درباره بیژن جزنی را به یاد داریم.‏ به نظر می رسد برای سرکوهی زدن چپ یک پروژه بلند مدت و دامنه دار است.‏ هر کس از میان ما می رود سرکوهی برخود واجب می بیند چند خطی درباره اش بنویسد حاال این ضرورت از کجا برمی خیزد و می خواهد چه چیزی را به چه کسی ثابت کند بر من روشن است و فکر می کنم دیگر دست اندر کاران عرصه مطبوعات و فرهنگ و سیاست هم بدانند و بر آنها هم روشن باشد.‏ تفکیک هایی نظیر شخصیت علمی و شخصیت فرهنگی،‏ یکی را تقدیر کردن و دیگری را نسبت به هم عصران عقب مانده قلمداد کردن.‏ ابتدا از ‏“کمونیستی معتقد”‏ سخن گفتن و در انتها وابستگی به نحله چپ سنتی را عامل شکست در عرصه فرهنگی دانستن.‏ و جالب تر از همه،‏ اینها را در سایت بی بی سی فارسی ثبت و منتشر کردن.‏ آقای سرکوهی ! این فقط شما نیستید که درباره پرونده سیاسی-‏ فرهنگی-علمی افراد اظهار نظر می کنید.دیگرانی هم هستند که می توانند درباره پرونده شما اظهار نظر کنند.‏ این که فرج سرکوهی که بود و اکنون که هست.‏ و بنا به سنت و فرهنگ امان بسیاری از این اظهار نظرها پس از آن که دستتان از دنیا کوتاه شد بر صفحه کاغذ و مانیتور جاری خواهد شد.‏ درست نظیر آنچه شما کردید.‏ می بینید آقای سرکوهی ! شما نیز چندان با سنت ها بیگانه نیستید؛ شمایی که به قول خودتان داعیه اندیشه نو در مجله اتان داشته اید.‏ و اما شهریاری به دوستان و نزدیکانش چه گفت ‏.او همیشه می گفت اگر بعدا خواستید به بهانه یاد من،‏ کنار هم جمع شوید و دیداری تازه کنید،‏ به جای روز مرگ ‏،روز تولدم با هم قرار بگذارید.‏ شهریاری سنن زیبا را پاس می داشت و با سنن فرهنگی واپس گرایانه درمی افتاد و اول از همه هم خودش داوطلب می شد.‏ بگذریم.‏ در نوشته شما تفکیک زیرکانه و هدفمندی صورت گرفته،‏ تفکیک میان پرونده علمی و پرونده فرهنگی.‏ نمی دانم در قرون وسطی و ماجرای گالیله و دادگاه تفتیش عقاید،‏ آیا گالیله را حول آن ماجرا شخصیتی علمی ارزیابی می کنید یا سیاسی یا فرهنگی؟ اساسا آیا امکان دارد که شخصیتی چون گالیله را این طور شقه شقه کرد؟ آقای سرکوهی!‏ شما درباره دانشمندی صحبت نمی کنید که از شرکت های فراملیتی پول کالن می گیرد تا پروژه ای را به انجام رساند.‏ شما درباره دانشمندی صحبت نمی کنید که از شرکت اکسون موبیل پول می گیرد تا بدیهیات درباره گرم شدن زمین را انکار کند.‏ تازه زمانی که دانشمند را با دانشمند مقایسه می کنی ‏،وجه فرهنگی شخصیت علمی پرویز شهریاری به مثابه یک دانش پژوه مستقل برجسته می شود.‏ شهریاری دانش پژوهی بود که سعی می کرد که زندگی کند ، او خواسته ناخواسته الگو شد.اما تالش کرد اگر قرار است الگو شود به نمونه هایی نظیر اواریست گالوا یا گالیله و…‏ بیشتر نزدیک باشد تا تکنوکرات های

صفحه 168<br />

هزار رضا شاه دیگر.‏ دیگران را نمی توان<br />

فریب داد،‏ پس برای فریب خویش نکوشیم.‏<br />

اگر قرار است نهاد سلطنت مشروطه باشد،‏<br />

مختصات آن کدام است؟ دخیل بستن به قانون<br />

اساسی برآمده از انقالب ناکام مشروطه –<br />

اگر چه حتی آن قوانین نیز هرگز در ایران<br />

اجرا نشدند-‏ خبط خطرناکی است که برای<br />

ما در آستین یا « رضا شاهی » دیگر می<br />

تراشد یا شیخ فضل هللا و روح هللا ای دیگر.‏<br />

هر دو را در میان دریائی از خون و کثافت<br />

آزموده ایم.‏ زمینة عقلی و دلیل قابل قبول<br />

ما برای آزمودن آزموده ها چیست؟ پس<br />

دونقطة،‏ برویم سر سطر.‏<br />

این وارسیدن نقش خویش باید در پیوند با<br />

دیگر گروهها و جریانات نیز اتفاق بیفتد.‏<br />

چون نکتة مشترک عناصر و نیروهای<br />

سیاسی-اجتماعی ما مسئولیت گریزی ریشه<br />

دار ومزمن شان است در وارسیدن همین<br />

مقوله.‏<br />

میلیون ما بدون این که حتی نیم نگاهی به<br />

خویش بیندازند هم چنان گناه شکست «<br />

نهضت«‏ را یا به گردن « توده ای ها«‏<br />

می اندازند و یا به گردن دیگر عناصر و<br />

گروههای سیاسی.‏ می خواهد بقائی باشد<br />

یا کاشانی و حتی در تجربه تازه ترشان،‏<br />

چریک های فدائی و … مجاهدین.‏ گروه ها<br />

و سازمان چپ اندیش ما نیز هر چه گفته و<br />

کرده اند با همةکمبودها و ضعف ها هم چنان<br />

« وارسیدنی مشخص«‏ بود از ‏»وضعیت<br />

مشخص«‏ و مو الی درزش هم نمی رفت.‏<br />

منتفدین غیر چپ به کنار،‏ منتقدین چب نیز<br />

یا ‏»عوامل بورژوازی«بودند و یا « حقوق<br />

بگیران«‏ حکومت های خارجی.‏ هم انتقاد از<br />

« رفرم های«‏ شاه در اوایل دهة ۴۰ درست<br />

بود و هم حمایت از آن.‏ شورش ۱۵ خرداد<br />

هم ارتجاعی بود و هم در مقطعی دیگر ترقی<br />

طلبانه.‏<br />

تردیدی نیست کارنامة هیچ کدام از این<br />

گروهها و جریانات درخشان نیست.‏ ولی<br />

تداوم این نگرش – گریز از دیدن خویش و<br />

نقش خویش-‏ جوابگوی پرسش هائی که برای<br />

برون رفت از بحران همه جانبة کنونی روی<br />

دست و دل ما مانده است نیست.‏ ما،‏ یعنی<br />

مای ایرانی امروزه گرفتار یک برزخیم.‏ نه<br />

می خواهیم به خودمان بنگریم و نه بدون آن<br />

می توانیم قدمی به پیش بر داریم.‏ نتیجه آن<br />

این است که بالتکلیف مانده ایم.‏ واقعیت تلخ<br />

و گزنده آن است که ما وفرهنگ ما دوپاره<br />

و هزارپاره شده ایم.‏ در مقطعی ساده لوحانه<br />

گمان می کردیم که گرفتار مهاجرتی کوتاه<br />

شده ایم و لی این ‏»مدت کوتاه«‏ کش آمده<br />

است.‏ بدبختانه ما هنوز انگار بیدار خوابیم.‏<br />

نسل دوم مهاجرین به جوانی می رسد و نسل<br />

مجله هفته شماره 28 مهر 1391<br />

اول مهاجرین هم پیر و بی رمق شده است.‏<br />

اگرچه برای پیشرفت و پیشبرد فرهنگ<br />

ایرانی مان در مهاجرت کم کوشیده ایم ولی<br />

حتی اکنون نیز این رشادت را نداریم که کم<br />

کاری خویش را بپذیریم تا شاید با پذیرش<br />

کاستی ها،‏ راه برای رفع آن هموار شود.‏<br />

ما هم چنان در بارة دست آوردهای فرهنگی<br />

خویش غلو می کنیم نسل دوم مهاجرین<br />

اما طبیعتا در وجوه عمده مختصات همان<br />

جوامعی را گرفته است که در آن زندگی<br />

می کند.‏ « فرهنگ ایرانی اش«‏ ملغمه ای<br />

است که نه ایرانی است و نه فرنگی.‏ و ما به<br />

خصوص نسل اول مهاجرین در این راستا<br />

خطا کاریم.‏ به اعتقاد من،‏ مهمترین وظیفه<br />

ای که در مهاجرت داشتیم و در انجامش<br />

نیز موفق نشدیم این بود که دربرابر فرهنگ<br />

بگیر و ببند حاکم بر ایران و بر ذهنیت<br />

شماری از ایرانیان در بیرون از ایران،‏<br />

فرهنگی بدیل عرضه نکردیم که اگرچه<br />

وجوه مثبت فرهنگ ایرانی مان را محترم<br />

داشته است،‏ جنبه های مثبت و کارساز<br />

فرهنگ غیرایرانی،‏ بسته به این که در کدام<br />

گوشة این جهان پناه جسته باشیم را نیز «<br />

ایرانی«‏ کرده است.‏ پرسش اساسی اما این<br />

است که در این زمینه ها چه کرده ایم؟<br />

مهاجرت و تبعیدمان بیش از ۳۰ ساله شد<br />

ولی نه نشر داریم و نه ناشر و از آن بسی<br />

بدتر نه کتاب می خوانیم و نه نشریه.‏<br />

اگر بیش از نیمی از جمعیت داخل ایران<br />

سوادخواندن و نوشتن ندارند همین نکته را<br />

در خصوص ایرانیان مقیم بیرون از ایران و<br />

به ویژه نسل اول مهاجران نمی توان گفت.‏<br />

اغلب شهرهای بزرگ اروپاو امریکا میزبان<br />

چندین ده هزار ایرانی اند.‏ ولی در همین<br />

شهرها و مادر شهرها نشریه و کتاب در<br />

۵۰۰ نسخه به فروش نمی رود و روی دست<br />

نویسنده و ناشر می ماند.‏ گرچه شماری از<br />

ایرانی ها مشکل مالی و اقتصادی دارند ولی<br />

به اعتقاد من،‏ مشکل اصلی مشکلی فرهنگی<br />

است.‏ یعنی می توان روزی یک عدد سیگار<br />

کمتر کشید و هفته ای یک بطر آبجو کمتر<br />

نوشید و به این ترتیب ماهی ۲ یا ۳ کتاب<br />

خرید.‏ بدبختانه نه تمایلش را داریم و نه هنوز<br />

نیازش را احساس می کنیم<br />

به جای فرستنده تلویزیونی،‏ چیزی داریم<br />

که بهترمی بود اگر نمی داشتیم.‏ یک مشت<br />

فحاشان حرفه ای و لومپن های هنری و<br />

رانت خواران پسامدرن که نمی توانند در<br />

عرصه رساندن اطالعات به کسی مفید<br />

باشند.‏ فرستنده های رادیوئی،‏ اگر باشند،‏<br />

طباالن تو خالی نگرش های استبداد ساالرند<br />

و تظاهرات « دموکراتیک شان«‏ هم در<br />

بهترین حالت،‏ پخش ترانه ها و موسیقی سی<br />

سال پیش ایران است.‏ نشریات ما نیز متاسفانه<br />

چنگی به دل نمی زنند.‏ اگر گرفتاری چاپ و<br />

توزیع نداشته باشند که اغلب دارند و به همین<br />

علت،‏ بیشتر گاه نامه اند تا ابزاری برای<br />

مبادله مستمر و ادامه دار افکار وعقاید.‏<br />

بخش قابل توجهی از این نشریات در بهترین<br />

حالت نشریاتی تک بعدی اند ‏)از نشریات<br />

تک یاخته ای سخن نمی گویم(.‏ اگرچه پای<br />

بندی به سیاست اصل محترم و مقدسی است<br />

ولی سیاست زدگی همیشه بد است و مخل<br />

اندیشیدن درست واغلب این نشریات به<br />

بدترین صورت سیاست زده اند تا سیاسی.‏<br />

برنامه و دورنما ندارند.‏ از تبادل و تقابل<br />

ایده و اندیشه مثل جن از بسم هللا می ترسند.‏<br />

اگرچه نشریات سازمانی به آن مفهوم سنتی<br />

نیستند ( چون سازمانی نیست تا نشریه ای<br />

باشد(ولی اغلب،‏ قبیله پرست و ایل باورند.‏<br />

همین جا بگویم که منظورم از آزادی و تبادل<br />

و تقابل ایده اصال این نیست که هر کس آزاد<br />

است هر چه دل تنگش می خواهد بگوید.‏<br />

این درک،‏ درکی مخدوش از آزادی است که<br />

با همه تظاهربه آزادی از ذهنیت و نگرشی<br />

استبداد ساالر ریشه می گیرد.‏ آزادی بدون<br />

مسئولیت اجتماعی واخالقی،‏ یعنی جوازی<br />

ارزان و مفت برای هرز رفتن قابلیت ها.‏<br />

پس بیائیم از این مرگ خواب تاریخی مان<br />

بیدار شویم.‏ مسئولیت های مان را بشناسیم<br />

و پس آن گاه به آزادی عمل کنیم.‏ در برابر<br />

جماعتی که ما را از « تهاجم فرهنگی«‏ می<br />

ترسانند آگاهانه و مسئوالنه مدافع « تداخل<br />

فرهنگی«‏ باشیم.‏ فرهنگ نه تهاجم می کند و<br />

نه تهاجم پذیر است.‏ ولی واژگانی احساسات<br />

بر انگیز چون ‏»تهاجم«‏ به واقع و در نهایت<br />

امر ترفندی است برای تهاجم و تجاوز به<br />

ذهینت و حق و حقوق مردم.‏ نه همه چیز<br />

فرهنگ ایرانی مان خوب است و قابل دفاع<br />

و نه همة اجزای فرهنگ غیر خودی بد<br />

است و مضر.‏ آن کس که با کلی گوئی و<br />

سوءاستفاده از کم آگاهی دیگران ‏»دروازه<br />

های«‏ فرهنگی را می پاید برای ذهن در<br />

حال قفس سازی است.‏ هوشیار باشیم و<br />

هوشیار تر.‏ در مقابل « امت شهید پرور«‏<br />

شدن هم وطنانی که درایران زندگی می کنند<br />

از قبیله پرستی و ایل شیفتگی که درواقع<br />

اشکال کوچک شدة همین نگرش است به جد<br />

دست برداریم.‏ بپذیریم که کوچکترین ولی<br />

در عین حال عمده ترین واحد اجتماعی فرد<br />

است نه گروه،‏ طبقه و یا ملت.‏ در نگرشی<br />

که فرد حق و حقوقی ندارد تردید نکنیم<br />

نه طبقه حق و حقوقی خواهد داشت و نه<br />

ملت.‏ ضمن اعتقاد عملی به برابری،‏ تفاوت<br />

ها را بپذیریم.‏ در کنار مسئولیت اجتماعی<br />

و فرهنگی،‏ قبول کنیم که فرد و فردیت و<br />

آزادی های کامل فردی مستقل از جنس و<br />

نژاد و مذهب باید اساس آینده فرهنگی ما

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!