ش٠ار٠٢٨
ش٠ار٠٢٨
ش٠ار٠٢٨
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
صفحه 148<br />
مالک بودن »خویشتن«، وسیله های معیشت<br />
به وسیله کار(، چه بنا بر مالکیت بعنوان<br />
سرمایه )اینجا مسئله عبارت از سرمایه<br />
پولی یا سرمایه نمادین مثل استعداد اقدام<br />
کردن، مهارت و غیره است(. در سطح<br />
ایدئولوژیک، این مفهوم ها با شگفتی مثل<br />
مفهوم اکنون »مردم« دو سویه اند. سرمایه<br />
دار به عنوان فعال و به عنوان »کارفرما«،<br />
کارگر به عنوان حامل استعداد یک »سرمایه<br />
انسانی« تعریف می شود. مفهوم مالکیت می<br />
تواند بطور صوری در دو حالت حفظ شود.<br />
این وجه مشترک ایدئولوژی های لیبرالیسم<br />
فردگرایانه و سوسیالیسم جمع گرایانه را<br />
نشان می دهد که بطور صوری در این گفته<br />
موافق اند که آنچه بطور اجتماعی قطعی<br />
است، مالکیت است.<br />
بدین ترتیب می بینیم که در حقیقت زود<br />
این دو تضاد آشکار از حیث سیاسی<br />
آمیخته می شوند. از ۱۷۸۹ تا ۱۷۹۳<br />
آنچه مسلط بود، مسئله همبود شهروندان،<br />
مسئله برادری یاد شده در متن کامل فرمول<br />
نمایندگان کنوانسیون بود که- وقتی به گزاره<br />
های پذیرفتنی برگردانده شد- به »شعار<br />
جمهوری«: »وحدت تقسیم ناپذیر جمهوری<br />
آزادی، برابری، برادری یا مرگ« تبدیل می<br />
شود. از ۱۷۸۹ تا ۱۷۹۵ و در قانون مدنی<br />
این تضاد دیگر است که گسترش می یابد و به<br />
تفرقه نمادین بورژواهای مالک و کمونیست<br />
های برابری خواه می انجامد. در طول قرن<br />
نوزده آن چه که من آن را شکل ایدئولوژیک<br />
عام مبارزه طبقه ها نام داده ام توسعه می<br />
یابد. و آن نه فقط تقابل میان مالکیت فردی<br />
و جمعی، کار و سرمایه، بلکه جمع دو<br />
تضاد است. »اردوی بورژوایی« از دیدگاه<br />
ایدئولوژیک بدون صحبت از منافع مادی هم<br />
زمان یک شکل مالکیت در برابر شکل دیگر<br />
و یک شکل همبود در برابر شکل دیگر<br />
)۷( است: این لیبرالیسم بعالوه ناسیونالیسم<br />
است. و نیز »اردوی پرولتاریا«، شکلی از<br />
مالکیت، مالکیت جمعی یا اجتماعی یا برنامه<br />
ریزی شده عالوه بر یک شکل همبود است:<br />
دقیقاً کمونیسم است که از ایده آل برادری<br />
توده های انقالبی ارث می برد. ایده ای که<br />
شهروندان به معنی خاص انسان هایی از<br />
مردم موسوم به کارگران هستند.<br />
آیا می توان به آن بسنده کرد؟ من فکر نمی<br />
کنم. این یکی از دلیل های نامناسب بودن<br />
نسبی ایده انقالب پایان قرن ۲۰ است که<br />
بدین ترتیب به خاستگاه های خود باز می<br />
گردد. تضادهایی که تازه از آن سخن گفتیم<br />
تضادهای آشکار هستند که طی دو قرن در<br />
گفتمان هایی که سیاست مدرن، پساانقالبی<br />
را بوجود آوردند، توضیح داده شده اند. یعنی<br />
اینکه آنها کامالً در زبان آزادی و برابری<br />
مجله هفته شماره 28 مهر 1391<br />
یا اگر بپذیریم در مبارزه علیه ستم و بی<br />
عدالتی به بیان در آمده اند. البته، ما امروز<br />
بیش از پیش تأیید می کنیم که نوع دیگری<br />
از »تضادها« یا »تقسیم ها« وجود دارد<br />
که با دشواری زیاد در این زبان صراحت<br />
یافته است )یا اینکه همواره شامل بازمانده<br />
تقلیل ناپذیر در هر فرمولبندی در ارتباط<br />
با ستم و بی عدالتی است(. در هر حال، ما<br />
از وجودشان بسی آگاه شده ایم. آیا این نشانه<br />
عصرهاست؟ شاید.<br />
فکر می کنم که بطور اساسی دو مورد از<br />
آن وجود دارد که از میان ما کسانی که به<br />
سیاست در آنچه که آن را اخیراً »حزب<br />
انقالبی« می نامند، پرداخته اند، با هر دو<br />
آنها بعنوان مانع های تقریباً غلبه ناپذیر<br />
در شکل بندی همبود آزاد افراد که با هم<br />
علیه نابرابری های اجتماعی مبارزه می<br />
کنند، برخورد کرده اند؛ زیرا بدرستی، این<br />
تضادها یا تقسیم ها از نوع بکلی دیگر که<br />
عموماً به خارج از آگاهی و گفتمان سیاسی<br />
رانده شده اند، مدل فردیت یا اگر بپذیریم،<br />
»طبیعت بشری« یعنی امکان نشان دادن<br />
فرد در کل بعنوان نمونه نوع بشر را به<br />
پرسش می کشند. اینها تقسیم جنس ها )نه<br />
فقط بعنوان تقسیم وظیفه های اجتماعی، بلکه<br />
عمیق تر بعنوان اختالف مطلق، دوگانگی<br />
مرد و زن که نوع بشر- و در نتیجه تمام<br />
همبود- را به دو نیم ناقرینه بدون نقطه<br />
میانجی جدا می کند(. و تقسیم جسم و روح<br />
هستند )این تقابل »افالتونی« دو جنبه فردیت<br />
که اسپینوزا برعکس کوشید آن را »همانند«<br />
بپندارد، در سراسر عرصه اجتماعی به<br />
منزلة تقسیم »کار یدی« و »کار فکری«،<br />
تکنیک و اندیشه ورزی، کارگزاری و<br />
شناخت، ورزش و هنر یا فرهنگ و غیره<br />
بهم می رسند(.<br />
بدون شک، مسئله آنجا عبارت از نابرابری<br />
ها یا دقیق تر پایه هایی است که مدام برای<br />
ایجاد نابرابری و در همان حال برای<br />
محدود کردن یا محو آزادی یک »طبقه«<br />
کامل از بشریت، بیاری طلبیده شده است.<br />
و با اینهمه، در پس این نابرابری ها نمونه<br />
ای از اختالف وجود دارد که محو آن بنا<br />
بر نهاد برابری ناممکن است. این بدان<br />
معنا نیست که برابری اینجا شرط صوری<br />
آزادی نیست، بلکه امری صرفاً بیرونی<br />
باقی می ماند. بنظر می رسد، اینجا »راه<br />
حل سیاسی« در رابطه های ناب برابری<br />
= آزادی، : نه بنا بر »جدایی« گروه ها، نه<br />
بنا بر »ادغام« شان وجود ندارد )اسطوره<br />
انسان کلی، یدی- فکری کامالً با اسطوره<br />
نر- مادگی مطابق است و از سوی دیگر<br />
آنها به هم می پیوندند(. این ها تضادهای<br />
واپس رانده ای هستند که سیاست مدرن را<br />
بر می انگیزند. در این مفهوم، هر چند آنها<br />
برای آن مدام بمثابه چیز بیرونی وانمود<br />
شوند، اما دایم در ژرفای پراتیک گفتمانی<br />
آن، قانونگذاری، سازماندهی، سرکوبگری<br />
حضور دارند. شاید تنها امروز است که ما<br />
می توانیم بیان خاص شان را در مقیاسی<br />
آغاز کنیم که نامناسب بودن گفتمان های<br />
تخصصی شده درباره خانواده، آموزش و<br />
پرورش، تعلیم حرفه ای آشکار می شود.<br />
بنابراین، این دو اختالف، بطور منفی، جز<br />
نابرابری در دگربودگی وجه مشترک دارند؛<br />
هر چند پیش از این، همواره در رابطه<br />
قدرت جای داشته اند. به بیان دقیق تر، آنها<br />
در رابطه نابرابری جمعی )مردان و زنان،<br />
نخبگان و توده ها( که چونان رابطه شخصی<br />
فرد با فرد بازتولید، ورزیده و پژوهیده می<br />
شوند، جای دارند. در صورتی که جامعة<br />
مدرن بطور صوری هر نوع وابستگی انسان<br />
به انسان را لغو کرده است. از این رو، آنها<br />
همواره نسبت به مفهوم نابرابری حقوق و<br />
رابطه های قانونی: در این سو یا آن سوی<br />
»اجتماع«، در پیشایندی فردیت ها یا در<br />
ضرورت سرنوشت های فرافردی دگرگون<br />
شده بنظر می رسند. آنها بطور مثبت، در<br />
وظیفه جستجوی آزادی شان بعنوان »حق<br />
اختالف در برابری«، یعنی نه بعنوان<br />
احیای هویت اصلی یا بعنوان خنثی سازی<br />
اختالف ها در برابری حقوق، بلکه بعنوان<br />
ایجاد برابری بی سابقه و بدون مدل ها که<br />
همان اختالف، تکمیل گری، دوجانبه بودن<br />
ویژگی ها می باشد، وجه مشترک دارند.<br />
در یک مفهوم یک چنین دو جانبه بودن،<br />
بالقوه، بیش از این در گزاره Egaliber-<br />
té درک شده است، اما این بطور متناقض<br />
فقط می تواند در شرایط بازگشودن مسئله<br />
همانندی بین »انسان« و »شهروند« آن را<br />
توصیه کند: البته، نه برای بازگشت به ایده<br />
شهروندی تابع اختالف های انسان شناختی<br />
)چنانکه در انگار قدیمی شهروندی بود(،<br />
بلکه برای پیشرفت بسوی شهروندی که بنا<br />
بر اختالف انسان شناختی تعین اضافی یافته<br />
و بوضوح به دگرگونی آن همزمان متمایز<br />
از طبیعی شدن نهادی و انکار یا خنثی سازی<br />
صوری )که در واقع همچون وسیله دایمی<br />
طبیعی شدن اش عمل می کند( گرایش دارد.<br />
با اینهمه، این دو اختالف بین آن ها مشابه<br />
نیستند. قدرتی که آنها تشکیل می دهند همان<br />
افراد یا به عبارت بهتر همان »گروه« های<br />
افراد را به فرمان در نمی آورد و بویژه با<br />
همان وسیله ها تابع نمی سازد، هر چند که<br />
مدام افزایش یابد.<br />
درباره اختالف جنس ها می توان گفت<br />
ما با اضافه ویژگی روبروییم که مانع از<br />
نسبت دادن همان مضمون به آزادی مردان