21.12.2015 Views

این اثر ترجمهای است از

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

-: ‏"چی؟!‏ اسنید؟ اون خالیبند بیعرضه تا یه میلیون سال دیگه<br />

هم دل و جرأت انجام چنین کاری رو نداره.‏ یه قصه دیگه برام<br />

تعریف کن".‏<br />

:-<br />

‏"خوب حقیقتش <strong>این</strong>ه که اون <strong>این</strong> کار رو قبول کرده.‏ من فکر<br />

کردم که تو هم باهاش میری،‏ ولی<br />

مثل <strong>این</strong>که اون ر<strong>است</strong> میگفت.‏<br />

اون شرط بست که تو جا میزنی.‏ ولی من اول فکر میکردم که<br />

<strong>این</strong>طور نیست".‏<br />

مککاچن راه خروج را به او نشان داد و بدون نگرانی<br />

چشمانش را به گزارشی دوخت که وقتی جیمی وارد شد مشغول<br />

بررسی آن بود.‏ جیمی حرکت کرد که برود،‏ اما بعد هیجان زده،‏<br />

برگشت.‏<br />

:-<br />

‏"یه لحظه صبر کنین آقای مککاچن.‏ منظورتون <strong>این</strong> بود که<br />

روی اسنید واقعاً‏ داره میره"؟<br />

مککاچن سر تکان داد،‏ اما ظاهراً‏ حواسش جای دیگری بود.‏<br />

جیمی با حالتی انفجاری گفت:‏<br />

‏"پس اون لندهور بیعرضۀ<br />

کله<br />

بشقابی عوضی فکر کرده که من عرضشو ندارم که به <strong>این</strong> مأموریت<br />

برم.‏ من <strong>این</strong> کار رو قبول میکنم.‏ سر ده دالر به یه پنج سنتی<br />

ونوسی شرط میبندم که درست آخرین لحظه میگه مریض شدم"!‏

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!