21.12.2015 Views

این اثر ترجمهای است از

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

SHOW MORE
SHOW LESS

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

گفت:‏ ‏"به پیوی گفته بودم،‏ بهش گفته بودم که آخرین شکهامون<br />

برطرف میشن".‏<br />

اما ناگهان فریاد بلند وایتفیلد به گوش رسید که ما را دوباره به<br />

سمت پنجره کشاند:‏ ‏"یه مشکلی برای بچه پیش اومده"!‏<br />

<strong>است</strong>نلی که با دومین محموله به سمت کشتی می آمد،‏ به نظر<br />

میرسید که عجیب و غریب حرکت میکند.‏<br />

وایتفیلد با صدایی خشدار زمزمه کرد:‏ ‏"درست نیست.‏ درست<br />

نیست.‏ میدون مغناطیسی نمیتونه روی اون تأثیر گذاشته باشه".‏<br />

ناخدا با وحشیگری به موهایش چنگ زد و گفت:‏ ‏"خدا رحم<br />

کنه!‏ اون لباس عتیقه رادیو نداره.‏ نمیتونه به ما بگه که چه اشکالی<br />

پیش اومده".‏ او ناگهان برگشت و گفت:‏ ‏"من میرم دنبالش.‏ چه<br />

میدون مغناطیسی باشه یا نباشه.‏ میرم بیارمش".‏<br />

تیولی ب<strong>از</strong>وی ناخدا را گرفت و گفت:‏ ‏"صبر کن ناخدا.‏ ممکنه<br />

موفق بشه".‏<br />

<strong>است</strong>نلی دوباره شروع به دویدن کرده بود،‏ ولی نوع حرکت و<br />

مسیرش نشان میداد که نمیتواند ببیند که به کجا میرود.‏<br />

دو یا سه بار پایش لغزید و افتاد ولی هر بار توانست بلند شود<br />

و بایستد،‏ و باالخره درست در مقابل سپر کشتی روی زمین افتاد و

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!