21.12.2015 Views

این اثر ترجمهای است از

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

SHOW MORE
SHOW LESS

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

نگفت اما غم در چشمانش دوید و خطوط روی پیشانیاش عمیقتر<br />

شدند.‏<br />

آن سه نفر در سوت مطلق سوار ماشین موشکی شدند و با<br />

سرعت در طول شهر به سمت منطقه تپۀ جنگلی رفتند.‏ بعد <strong>از</strong><br />

گذشتن <strong>از</strong> دریاچه کِلِر،‏ آنها دوباره در منطقه جنگلی پایین آمدند تا<br />

به پای تپه رسیدند.‏<br />

یک تویینی قد بلند و تنومند با دیدن فرود ماشین به سمت<br />

آنها رفت و در مقابل دیدگان اسکنلون قرار گرفت.‏<br />

او با صدای مالیمی گفت:‏ ‏"عصر بخیر پدر".‏ و در همین حال<br />

نگاهی پرسش آمیز به مکس انداخت.‏<br />

اسکنلون با حواس پرتی گفت:‏ ‏"عصر تو هم بخیر امانیوئل".‏ و<br />

بعد ناگهان جلوی رویش متوجه درو<strong>از</strong>ه مخفیای شد که به درون<br />

جنگل ب<strong>از</strong> میشد.‏<br />

مکس به او اشاره کرد که به دنبالش برود.‏ آنها <strong>از</strong> درو<strong>از</strong>ه<br />

گذشتند و بعد <strong>از</strong> حدود سی متر،‏ به دهانه یک غار بزرگ و دست<br />

س<strong>از</strong> رسیدند.‏ اسکنلون با تعجب متوقف شد،‏ چون در جلوی رویش،‏<br />

سه کشتی فضایی غول آسا،‏ با رنگ سفید و نقرهای میدرخشیدند و

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!