21.12.2015 Views

این اثر ترجمهای است از

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

*<br />

مخترع لبخند کوچکی زد و گفت:‏ ‏"حدس میزدم که <strong>این</strong>طور<br />

باشه مکس".‏<br />

او نگاهی به دور و بر آن اتاق در هم و برهم انداخت و ناگهان<br />

حس خشمی وجود او را پر کرد:‏ ‏"پس چرا <strong>این</strong> کار نمیکنه"؟<br />

ناگهان <strong>از</strong> جا برخو<strong>است</strong> و کتش را قاپید و گفت:‏ ‏"من دارم میرم<br />

بیرون،‏ مکس.‏ به بیوال بگو نهار من داغ نباشه.‏ قبل <strong>از</strong> <strong>این</strong>که برگردم<br />

باید سرد شده باشه".‏<br />

وقتی که او در جلویی را ب<strong>از</strong> کرد،‏ بعد <strong>از</strong> ظهر شده بود و آنقدر<br />

گرسنه بود که نفهمید کسی در آزمایشگاهش مشغول کار <strong>است</strong>.‏<br />

صدای وزوز شدیدی به گوشش رسید و بعد <strong>از</strong> آن سکوت برقرار<br />

شد و دوباره صدای وزوز بلند شد و <strong>این</strong>بار همراه با صدای ترق و<br />

توروق شکستن چیزی همراه شد که چند لحظهای ادامه یافت و بعد<br />

<strong>از</strong> بین رفت.‏<br />

او <strong>از</strong> جا پرید و به طرف راهرو دوید و خودش را به روی در<br />

آزمایشگاه انداخت و آن را ب<strong>از</strong> کرد.‏ با دیدن منظرهای که جلوی<br />

چشمانش آمد،‏ <strong>از</strong> تعجب و گیجی خشکش زد.‏

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!