×
Attention!
Your ePaper is waiting for publication!
By publishing your document, the content will be optimally indexed by Google via AI and sorted into the right category for over 500 million ePaper readers on YUMPU.
This will ensure high visibility and many readers!
PUBLISH DOCUMENT
No, I renounce more range.
Your ePaper is now published and live on YUMPU!
You can find your publication here:
Share your interactive ePaper on all platforms and on your website with our embed function
⬤
⬤
این اثر ترجمهای است از
avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_
avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_
SHOW MORE
SHOW LESS
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
تا نیمۀ روز، تنها جایی که باقی مانده بود، کاخ نایب السلطنه<br />
بود. آخرین مقاومت آن، مردم را در ساحل نگه داشته بود. دور<br />
کاخ، آتشی رو به خاموشی وجود داشت و زمینهای اطراف آن با<br />
اجساد سیاه شده، پوشیده شده بود. شخص نایب السلطنه <strong>از</strong> اتاق<br />
اصلی مقاومت را فرماندهی میکرد و دست خودش در انتهای<br />
قنداق یک سالح نیمه سنگین قرار داشت.<br />
و بعد، زمانی که جمعیت باالخره آرام شدند، تیمبال فرصت را<br />
غنیمت شمرد و رهبری را بدست گرفت. اسلحههای اتمی و اشعۀ<br />
دلتا، <strong>از</strong> میان جمعیت و ساختمانهایی که شب گذشته به تصرف در<br />
آمده بودند، پوزههای مرگبارشان را به سمت قصر نشانه رفتند.<br />
اسلحه در برابر اسلحه، اولین نبرد س<strong>از</strong>مان یافته با خشمی<br />
شدید آغ<strong>از</strong> شد. تیمبال در همه جا حاضر بود، فریاد میزد، نبرد را<br />
رهبری میکرد، <strong>از</strong> کنار یک اسلحه به کنار اسلحه دیگری میپرید<br />
و با سالح سنگین خودش مستقیم به سمت کاخ شلیک میکرد.<br />
زیر سنگینترین رگبار گلولهها، انسانها یک بار دیگر موفق<br />
شدند و با عقب نشینی مدافعان، در دیوارهای کاخ رخنه کردند.<br />
یک پرتابۀ اتمی راهش را <strong>از</strong> میان برج مرکزی گشود و ناگهان<br />
جهنمی <strong>از</strong> آتش به پا گشت.
داده بود، اخبار مربوط به تغییر کردن شعله، دهان به دهان در بین مردم میچرخید. همه مردم نیویورک سینه سپر کرده بودند و همه زندگیهای پراکنده را در یک کوره ریخته و <strong>از</strong> مردم عادی، یک غول ساخته بودند. آنها غیر قابل کنترل و مهار نشدنی بودند و مقاومت در برابر آنها ناممکن بود. هر کجا که جمعیت میرفت، طرفداران تیمبال هم به دنبالش میرفتند و هر تالش دیگری <strong>از</strong> همان ابتدا <strong>از</strong> بین می- رفت. جمعیت مانند یک رودخانۀ عظیم در میان شهر میخروشید و <strong>از</strong> هر کجا که میگذشت، هیچ السینویی را زنده باقی نمیگذاشت. فردای آن روز سرنوشت س<strong>از</strong>، خورشید طلوع کرد تا شاهد اشغال منطقۀ کوچکی <strong>از</strong> منهتن باشد که بوسیلۀ اربابان زمینی، به تصرف در آمده بود. آنها ب<strong>از</strong>و در ب<strong>از</strong>وی سرب<strong>از</strong>ان دالور ت<strong>از</strong>ه به وجود آمده انداخته بودند و فریادی میلیونی سر داده بودند. آهسته با جاهای دیگر تماس میگرفتند، در همه ساختمانها درگیری دیده میشد و در هر بلوک جنگی خطرناک در گرفته بود. مردم به گروههای جدا جدا تقسیم میشدند، ابتدا <strong>از</strong> یک ساختمان محافظت میکردند، بعد طبقه به طبقه باال میرفتند تا <strong>این</strong>که به بام ساختمان میرسیدند.
تا نیمۀ روز، تنها جایی که باقی مانده بود، کاخ نایب السلطنه بود. آخرین مقاومت آن، مردم را در ساحل نگه داشته بود. دور کاخ، آتشی رو به خاموشی وجود داشت و زمینهای اطراف آن با اجساد سیاه شده، پوشیده شده بود. شخص نایب السلطنه <strong>از</strong> اتاق اصلی مقاومت را فرماندهی میکرد و دست خودش در انتهای قنداق یک سالح نیمه سنگین قرار داشت. و بعد، زمانی که جمعیت باالخره آرام شدند، تیمبال فرصت را غنیمت شمرد و رهبری را بدست گرفت. اسلحههای اتمی و اشعۀ دلتا، <strong>از</strong> میان جمعیت و ساختمانهایی که شب گذشته به تصرف در آمده بودند، پوزههای مرگبارشان را به سمت قصر نشانه رفتند. اسلحه در برابر اسلحه، اولین نبرد س<strong>از</strong>مان یافته با خشمی شدید آغ<strong>از</strong> شد. تیمبال در همه جا حاضر بود، فریاد میزد، نبرد را رهبری میکرد، <strong>از</strong> کنار یک اسلحه به کنار اسلحه دیگری میپرید و با سالح سنگین خودش مستقیم به سمت کاخ شلیک میکرد. زیر سنگینترین رگبار گلولهها، انسانها یک بار دیگر موفق شدند و با عقب نشینی مدافعان، در دیوارهای کاخ رخنه کردند. یک پرتابۀ اتمی راهش را <strong>از</strong> میان برج مرکزی گشود و ناگهان جهنمی <strong>از</strong> آتش به پا گشت.
Page 3 and 4: این اثر ترجمهای است
Page 5 and 6: تقدیم به همسر عزیزم
Page 7 and 8: مجالت علمیتخیلی نو
Page 9 and 10: سالگیام( نوشتهام.
Page 11 and 12: بود که برای مجله مط
Page 13 and 14: داشته، به چشم میخ
Page 15 and 16: اما بعد به فکرم رسی
Page 17 and 18: فیکشن تغییر نام داد
Page 19 and 20: کمبل همچنین از اینک
Page 21 and 22: به هر حال، قبل از
Page 23 and 24: طریقی بازسازی کردم
Page 25 and 26: خودشان قضاوت کنند ک
Page 27 and 28: مواظب حرکتمون باشی
Page 29 and 30: :- :- تسلیحات نظامی ف
Page 31 and 32: در حالی که آهسته حر
Page 33 and 34: :- :- گذاشت و با تته پ
Page 35 and 36: هیچ کدام از ما قدرت
Page 37 and 38: فوران عطارد بود -ک
Page 39 and 40: گذاشتن به تک تک ما پ
Page 41 and 42: :- کرمها غیر عادین؟
Page 43 and 44: :- استیدن سرش را باا
Page 45 and 46: برای فکر کردن داد.
Page 47 and 48: بود -پیامی از طرف
Page 49 and 50: ناخدا به آرامی در ح
Page 51 and 52: حلزون خیلی گنده از
Page 53 and 54: شوم، همۀ چیزهای د
Page 55 and 56: استیدن غرغر کنان گف
Page 57 and 58: :- اطاعت کردم و برگش
Page 59 and 60: :- من وسط حرفش پریدم
Page 61 and 62: استنلی اولین قدم را
Page 63 and 64: خودش را کشان کشان ب
Page 65 and 66: حاال که این داستان
Page 67 and 68: کردم با این کار او ر
Page 69 and 70: »سرگردان در اطراف
Page 71 and 72: شناخته شده داستانه
Page 73 and 74: حلقهای به دور خورشی
Page 75 and 76: :- :- مککاچن گفت: "
Page 77 and 78: -: "چی؟! اسنید؟ او
Page 79 and 80: * وقتی مککاچن تماس ر
Page 81 and 82: :- :- روی با اضطراب گف
Page 83 and 84: و بعد، ستارهها به
Page 85 and 86: :- :- :- روی وارد شد و ب
Page 87 and 88: روی با ناخوشنودی آب
Page 89 and 90: میدیم. اگه اینطور
Page 91 and 92: :- روی پیشنهاد داد:
Page 93 and 94: جیمی ناگهان حرفش را
Page 95 and 96: :- برای چهار روز بعد
Page 97 and 98: داره. یه سلول خوب
Page 99 and 100: :- :- زبیولن اسمیت آه
Page 101 and 102: جیم به او گفت: "ت
Page 103 and 104: ولی بعد به منطقهای
Page 105 and 106: بعد چیز واقعاً عج
Page 107 and 108: :- جیمی گفت: "من م
Page 109 and 110: وقتی که من داستان
Page 111 and 112: کنوسوس« تالش بلند
Page 113 and 114: ثروت باشکوه ! 1 مثل ه
Page 115 and 116: :- "مگه برات تعریف
Page 117 and 118: * :- او گفت: "کارم
Page 119 and 120: :- "این، دوست من،
Page 121 and 122: گفتم بازم میگم، ا
Page 123 and 124: موقر و مرد تقریباً
Page 125 and 126: ؟" نکن * در گوشش گف
Page 127 and 128: :- :- :- :- :- "یه حس میل
Page 129 and 130: ساخته شدن. جای این
Page 131 and 132: بنکهد با حالتی تحقی
Page 133 and 134: :- * کوبیده شد، همچ
Page 135 and 136: * :- :- :- :- این آشنا اگ
Page 137 and 138: حالی که مراقب مچ دس
Page 139 and 140: هاتون رو برای اونها
Page 141 and 142: حمله کرد تا مراقب د
Page 143 and 144: پرهیاهوی شهر هم نتو
Page 145 and 146: او شانههای الغرش را
Page 147 and 148: :- آمونیوم )که از م
Page 149 and 150: او لوله اکسیژن را و
Page 151 and 152: کدام نشنیده بودند.
Page 153 and 154: ربط بدن. من میترسم
Page 155 and 156: نوجوانان، شغلی به
Page 157 and 158: معیارها 1 را دیدم که
Page 159 and 160: :- بنابراین، ضروری
Page 161 and 162: :- آشوب و انحطاط بود.
Page 163 and 164: مربوطه. ولی من یه
Page 165 and 166: گروههای علمی، از
Page 167 and 168: قدم و برونگرایی خود
Page 169 and 170: رفتن. مردم از سنته
Page 171 and 172: :- میشه که خودش از بی
Page 173 and 174: :- عزیز شما محبتش گل
Page 175 and 176: وقتی که او رفت، ها
Page 177 and 178: اشتیاق آنها باال گر
Page 179 and 180: "انفجار راکتها گا
Page 181 and 182: * بعد از آن من دیگر آ
Page 183 and 184: در روز بعد بیانیۀ ج
Page 185 and 186: :- هارمن به انداره ک
Page 187 and 188: :- :- آرامش و سکوت آنج
Page 189 and 190: برای قانع کردن چهار
Page 191 and 192: نگاه میکنیم، شادی
Page 193 and 194: و البته هیچ شکی هم د
Page 195 and 196: :- :- :- او گفت: "خوب
Page 197 and 198: پیدا شدن که به میل خ
Page 199 and 200: تقریباً سی و شش سا
Page 201 and 202: مردم را به سمت جریا
Page 203 and 204: چیزی که واقعاً می
Page 205 and 206: به این نکته اشاره ک
Page 207 and 208: خواندم متوجه شدم کا
Page 209 and 210: نام اصلی من باید یک
Page 211 and 212: کرد و گفت: او رو به
Page 213 and 214: راجع به آن صحبت میک
Page 215 and 216: :- :- آنتیل گفتگو را ا
Page 217 and 218: :- :- او گفت: "ورود
Page 219 and 220: میگن »موزه علوم و
Page 221 and 222: :- :- که کارایی آن چند
Page 223 and 224: :- به هر حال -او چرا
Page 225 and 226: * شاید بهتره که تو ب
Page 227 and 228: یک ساندویچ ژامبون ب
Page 229 and 230: :- :- کارل اخمی کرد و
Page 231 and 232: و- هم همراه تمام ق
Page 233 and 234: شرایطی که اونها بهم
Page 235 and 236: :- :- :- :- فرمانروایی م
Page 237 and 238: :- کارل با نارحتی سر
Page 239 and 240: « وا » :- ترک کرد و به
Page 241 and 242: :- "بی خیال کارل،
Page 243 and 244: :- :- مرد جوان گفت:
Page 245 and 246: دقایقی پرتنش و ویرا
Page 247 and 248: خورده را تعقیب میکر
Page 249 and 250: رئیس جمهور سرش را پ
Page 251 and 252: کوتاه و حتی یک کلمه
Page 253 and 254: این بار کمبل نسبت ب
Page 255 and 256: 1 نکته دوم اینکه فرا
Page 257 and 258: :- با شنیدن فریاد »
Page 259 and 260: ما تالفیش رو در میا
Page 261 and 262: کهکشان حکم میراند.
Page 263 and 264: :- پیش بعد از تسخیر ز
Page 265 and 266: :- * ویلمز به سمت کنت
Page 267 and 268: کین با بیزاری گفت:
Page 269 and 270: :- :- "دقیقاً! لوری
Page 271 and 272: :- :- :- تیمبال لبخند ک
Page 273 and 274: :- :- بکنی؟ تو فقط میت
Page 275 and 276: مارونی به طرز خاصی Page 277 and 278: :- :- :- "معلومه که دا Page 279 and 280: :- :- من. حق با شماست Page 281 and 282: مارونی بریده بریده Page 283 and 284: :- فیلیپ سانات مؤدبا Page 285 and 286: * :- وقت ندیده بودم ک Page 287 and 288: :- :- "ای بابا! پیش Page 289 and 290: :- :- زمین رو دیدن. ر Page 291 and 292: در نگاه اول، خصیص Page 293 and 294: بود که گزینش نگهبان Page 295 and 296: * احتمالش هم خیلی کم Page 297 and 298: :- :- و سختی بودن، و Page 299 and 300: :- :- بن سوال لبخندی ز Page 301 and 302: :- :- "این چیزیه که خ Page 303 and 304: اگه بدونی چه افکار Page 305 and 306: * دوره آرمان گرایی و Page 307 and 308: :- :- :- :- :- هن" همینج Page 309 and 310: اون صفات رو به کار م Page 311 and 312: راسل تیمبال، مانن Page 313 and 314: با حالتی متشنج، م Page 315 and 316: :- در آن پایین جریان Page 317 and 318: * فرمانده تعظیم خشک Page 319 and 320: :- :- اینکه همین اآلن Page 321 and 322: :- فرمانده گفت: "ه Page 323 and 324: بعد رو به کین کرد که Page 325: دیگر کار از کار گذش Page 329 and 330: :- :- :- نیروهای داوطل Page 331 and 332: کین با صدای آهستهای Page 333 and 334: :- :- :- وقتی که او دکم Page 335 and 336: -: "آره! اونجاست". Page 337 and 338: * مرد بنفش پوش قد بل Page 339 and 340: :- :- :- "دولت سانتان Page 341 and 342: مثل تکههای لجن. خو Page 343 and 344: :- سانات گفت: "من Page 345 and 346: * خوردس. با انجام ا Page 347 and 348: دست گره دارش را با ح Page 349 and 350: :- سکوتی که بعد از آن Page 351 and 352: العمل انسانی ترکیب Page 353 and 354: :- :- "خوبه. ببین م Page 355 and 356: یکی از کشتیهای دشمن Page 357 and 358: میتوانستند بدون هی Page 359 and 360: بود- صدایی در طبقه Page 361 and 362: جنگ قرار داشت. جنگ Page 363 and 364: جای چنگ زدن اسمیت د Page 365 and 366: 1 است. اگرچه نبرد ن Page 367 and 368: قبالً یکبار جویده Page 369 and 370: سال 1939 او خودش سردب Page 371 and 372: قبول خواهد کرد به م Page 373 and 374: بست و آن را رها کرد. Page 375 and 376: صدا متنفر بود، مخ Page 377 and 378: :- :- اسکنلون، فریا
Page 379 and 380: :- او فریاد زد: "ج
Page 381 and 382: :- :- :- :- :- وقتی که غذا
Page 383 and 384: :- :- مکس سرش را باال
Page 385 and 386: یک هفته بعد اسکنلون
Page 387 and 388: :- :- نمیذاره دستگاه
Page 389 and 390: خیلی آهسته او پیامی
Page 391 and 392: رو با استفاده از مع
Page 393 and 394: :- * او نگاهش را به تو
Page 395 and 396: میکردند، آن را تب
Page 397 and 398: غر کرد: "عجب احمق
Page 399 and 400: :- :- "ایرادهای احمق
Page 401 and 402: :- :- "اگه ازش خوشم ب
Page 403 and 404: اسکنلون با عالقه و
Page 405 and 406: شن" گفت: "شاید خ
Page 407 and 408: * غافلگیری بیوال،
Page 409 and 410: که پشت سرش قدم به دا
Page 411 and 412: :- "بهتر از همه اون
Page 413 and 414: دست نداده بود و ذهن
Page 415 and 416: اولین فعالیت رسمی ا
Page 417 and 418: :- اسکنلون ادامه داد
Page 419 and 420: نگفت اما غم در چشما
Page 421 and 422: اسکنلون ناگهان گفت:
Page 423 and 424: اسکنلون بی هدف در خ
Page 425 and 426: بود. تا زمانی که ا
Page 427 and 428: من چندین بار به دید
Page 429 and 430: کمبل چنین کاری نکرد
Page 431 and 432: میرفتند، جذب کند.
Page 433 and 434: :- :- "خوب، گمون کن
Page 435 and 436: شما پز نمیدیم". و ب
Page 437 and 438: فیلدز با ناامیدی گف
Page 439 and 440: مرد زمینی لبخند تمس
Page 441 and 442: :- * "فقط به مدت پنج
Page 443 and 444: :- بودم و به طرز تهوع
Page 445 and 446: داشتین. حاال به خا
Page 447 and 448: :- :- قسمت جلویی آن با
Page 449 and 450: گارت جان خندید و گف
Page 451 and 452: :- "به صورت خیلی اب
Page 453 and 454: میگرفتند و از بین م
Page 455 and 456: شاخه و وسیعتر شد و د
Page 457 and 458: تابستان 1939، برای من
Page 459 and 460: در ماه آگست اوضاع ب
Page 461 and 462: در روز 21 دسامبر، د
Page 463 and 464: آن مشتری تصمیم گرفت
Page 465 and 466: در حین مکث او، سکو
Page 467 and 468: * او مکثی کرد و از دو
Page 469 and 470: :- وقتی که صدای زنگ م
Page 471 and 472: :- تن پورس با صدای بل
Page 473 and 474: :- او پاکت نامه سلول
Page 475 and 476: وقتی که پورس یک بار
Page 477 and 478: هاریدین شانهای باا
Page 479 and 480: :- بالفاصله با مشاهد
Page 481 and 482: هن" :- -: "لعنت به د
Page 483 and 484: :- گذشته به خود لرزی
Page 485 and 486: :- "و نظر شما در این
Page 487 and 488: کوتهفکرانهای نسبت
Page 489 and 490: سرباز خوبی هستی ولی
Page 491 and 492: :- کشتی قراضه به چال
Page 493 and 494: :- بدم که دل و جگرتون
Page 495 and 496: * فراین اوبل با خونس
Page 497 and 498: موضوع شدیم. بهشون
Page 499 and 500: این حقههای منحوسی ک
Page 501 and 502: پورس از خشم باد کرد
Page 503 and 504: سمپر گور با تصمیمی
Page 505 and 506: :- ببینم یه متخصص می
Page 507 and 508: جدید نصب میکنن، و
Page 509 and 510: ؟" نقاشی در اندازه
Page 511 and 512: پیوسته، مثل موم ت
Page 513 and 514: پنج ماه پیش راه افت
×
Inappropriate
Loading...
Flag as Inappropriate
Cancel
×
Inappropriate
You have already flagged this document. Thank you, for helping us keep this platform clean. The editors will have a look at it as soon as possible.
×
Mail this publication
Loading...
Delete template?
Are you sure you want to delete your template?
×
DOWNLOAD ePAPER
This ePaper is currently not available for download. You can find similar magazines on this topic below under ‘Recommendations’.