21.12.2015 Views

این اثر ترجمهای است از

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

SHOW MORE
SHOW LESS

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

*<br />

فرمانده تعظیم خشکیکرد،‏ روی پاشنه چرخید و کاخ را ترک<br />

کرد.‏<br />

فیلیپ سانات دوباره وارد تاالر آتش شد.‏ <strong>از</strong> صورت الغرش<br />

عصبانیت میبارید.‏ او گفت:‏ ‏"مارمولکها همه <strong>این</strong> منطقه رو مأمور<br />

گذاشتن.‏ همه خیابونهایی که به بنای یادبود میرسن،‏ مسدود<br />

شدن".‏<br />

راسل تیمبال چانهاش را مالید و گفت:‏ ‏"آره،‏ اونها که احمق<br />

نیستن.‏ میان دنبالمون و بنای یادبود هم مانعشون نمیشه.‏ در واقع<br />

شاید تصمیم بگیرن که <strong>این</strong> کار رو همین امروز انجام بدن".‏<br />

فیلیپ سانات اخمی کرد و با صدایی به شدت جدی گفت:‏ ‏"و ما<br />

هم همینجا منتظر میمونیم،‏ نه.‏ بهتره بجنگیم و کشته بشیم،‏ تا<br />

<strong>این</strong>که <strong>از</strong> ترس <strong>این</strong>جا قایم بشیم بمیریم".‏<br />

تیمبال به آرامی گفت:‏ ‏"بهتره که اصالً‏ نمیریم.‏ فیلیپ".‏<br />

سکوتی پدیدار شد.‏ لورا پل کین نشسته بود و به انگشتانش<br />

خیره شده بود.‏ باالخره گفت:‏ ‏"تیمبال،‏ اگه همین اآلن فرمان حمله<br />

رو صادر کنی،‏ فکر میکنی تا کی بتونی ادامه بدی"؟

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!