21.12.2015 Views

این اثر ترجمهای است از

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

با حالتی متشنج،‏ مچ دست لوریست ارشد را چنگ زد و گفت:‏<br />

‏"فضای بزرگ!‏ گوش کنین"!‏<br />

صدای زوزهای تیز و گوشخراش که به داخلیترین قسمت<br />

دفتر کین نفوذ میکرد،‏ د<strong>است</strong>ان خود را ب<strong>از</strong>گفت.‏ رنگ <strong>از</strong> رخسار<br />

کین پرید و گفت:‏ ‏"<strong>این</strong> اعالن جنگه"!‏<br />

لبهای تیمبال سفید شده بودند.‏ او گفت:‏ ‏"باالخره باختیم.‏ اونها<br />

همین امشب اولین حمله رو شروع کردن.‏ اومدن دنبال سانات<br />

باالخره هم میگیرنش.‏ اگه کل شهر رو محاصره کرده باشن،‏ مثل<br />

موش افتادیم تو تله و راه فراری هم نداریم".‏<br />

چشمان کین میدرخشیدند.‏ او گفت:‏ ‏"ولی نباید بذاریم به<br />

دست اونها بیفته.‏ میبریمش به بنای یادبود.‏ اونها هیچ وقت علیه<br />

بنای یادبود خشونت به خرج نمیدن".‏<br />

سانات هیجان زده گفت:‏ ‏"اونها قبالً‏ یه بار <strong>این</strong> کار رو کردن.‏<br />

من خودم رو <strong>از</strong> اون مارمولکها مخفی نمیکنم.‏ بیاید باهاشون<br />

بجنگیم".‏<br />

کین گفت:‏ ‏"آروم!‏ ساکت باش و دنبالم بیا".‏<br />

صفحهای روی دیوار به کناری لغزید و کین به درون آن رفت.‏<br />

وقتی که صفحه بدون سر و صدا پشت آنها بسته شد،‏ تیمبال در نور

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!