21.12.2015 Views

این اثر ترجمهای است از

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

:-<br />

:-<br />

:-<br />

:-<br />

:-<br />

هن"‏<br />

همینجوری که داشتیم رد میشدیم،‏ یه نفر <strong>از</strong> ورودی کناری<br />

پرید بیرون،‏ دوید روی پلههای مرمری جلویی و داد زد:‏ مردم<br />

زمین!‏ هر کی که اونجا بود،‏ برگشت و نگاه کرد.‏ خودت که می-‏<br />

دونی منطقۀ یادبود ساعت ی<strong>از</strong>ده چه خبره.‏ در عرض دو ثانیه،‏<br />

جمعیت رو دور خودش جمع کرد".‏<br />

‏"اونی که داشت حرف میزد کی بود؟ اون موقع شب اونجا<br />

چیکار میکرد؟ خودت که میدونی،‏ امروز چهارشنبس"!‏<br />

‏"خوب"‏ ‏–تیمبال مکثی کرد و ادامه داد-‏ ‏"حاال متوجه شدی.‏<br />

اون باید یکی <strong>از</strong> دو نگهبان بوده باشه.‏ حتماً‏ هم لوریست بوده چون<br />

ردای مخصوص لوریستها رو پوشیده بود.‏ و در ضمن،‏ زمینی هم<br />

نبود".‏<br />

‏"گوی زرد نداشت"؟<br />

!"<br />

‏"خوب،‏ من میدونم اون کیه.‏ دوست جوون پورینه.‏ ادامه<br />

بده".‏<br />

تیمبال مانند کسی که داشت ب<strong>از</strong>ار گرمی میکرد گفت:‏ ‏"اون<br />

اونجا ایستاد،‏ نزدیک شش متر باالتر <strong>از</strong> سطح خیابون بود.‏ فکرش<br />

رو هم نمیتونی بکنی با نور رعد آسایی که توی چهرش بود،‏ چقدر

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!