21.12.2015 Views

این اثر ترجمهای است از

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

:-<br />

!" هن"‏ :-<br />

فیلیپ سانات خندید،‏ مانند مردی که متوجه میشود که دیگر<br />

علتی برای خندیدن وجود ندارد.‏<br />

او گفت:‏ ‏"چکار میتونیم بکنیم؟ میتونیم به اداره مرکزی خبر<br />

بدیم؟ خودت که خوب میدونی اونها اآلن چقدر بیچاره هستن.‏ به<br />

دولتهای مختلف انسانی خبر بدیم؟ میتونی تصورش رو بکنی که<br />

اون احمقهای متفرق چقدر میتونن مؤثر باشن"!‏<br />

‏"ولی <strong>این</strong> نمیتونه حقیقت داشته باشه.‏ واقعاً‏ نمیتونه"!‏<br />

سانات برای چند لحظه ساکت ماند و بعد در حالی که <strong>از</strong> شدت<br />

ناراحتی صورتش پیچ و تاب میخورد و صدایش خش دار شده بود<br />

فریاد زد:‏ ‏"من اج<strong>از</strong>ه نمیدم.‏ میشنوی چی میگم؟ ممکن نیست <strong>این</strong><br />

اتفاق بیفته.‏ من متوقفشون میکنم".‏<br />

کامالً‏ آشکار بود که او <strong>از</strong> شدت هیجان کنترلش را <strong>از</strong> دست<br />

داده <strong>است</strong>.‏ پورین که قطرههای درشت عرق روی پیشانیاش برق<br />

میزدند،‏ مچ دست او را گرفت و گفت:‏ ‏"بشین فیلیپ،‏ بشین.‏<br />

دیوونه شدی"؟<br />

‏-ناگهان پورین را به عقب هل داد و او روی نیمکتی<br />

که قبالً‏ روی آن نشسته بودند افتاد.‏ آتش همچنان دیوانهوار شعله<br />

میکشید و نورش فضا را روشن کرده بود-‏ ‏"ت<strong>از</strong>ه دارم عاقل میشم.‏

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!