21.12.2015 Views

این اثر ترجمهای است از

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

SHOW MORE
SHOW LESS

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

:-<br />

:-<br />

بورین با لبخندی محبت آمیز او را مورد تفقد قرار داد و گفت:‏<br />

‏"ب<strong>از</strong>م با سمل مارونی جر و بحث کردی،‏ فیلیپ"؟<br />

‏"نه دقیقاً".‏ او خودش را روی صندلی باال کشید و گفت:‏<br />

‏"ولی فایدش چیه،‏ لورا بروس؟ اونجا توی طبقه باال،‏ صدها نفر آدم<br />

بی فکر جمع شدن،‏ لباسهای پر زرق و برق پوشیدن،‏ میخندن،‏ با<br />

هم شوخی میکنن.‏ بعد اون بیرون،‏ زمین فراموش شده باقی<br />

مونده.‏ <strong>از</strong> بین همه مسافرهای کشتی،‏ فقط ما دو نفر هستیم که<br />

اونجا پیاده میشیم تا دنیای روزگار ب<strong>است</strong>انمون رو ببینیم".‏<br />

او نگاهش را <strong>از</strong> چشمان مرد مسنتر برگرفت و در صدایش<br />

تلخی ضعیفی وجود داشت.‏ ادامه داد:‏ ‏"یه زمانی هر روز هزاران<br />

نفر <strong>از</strong> گوشه گوشه کهکشان روی زمین فرود میومدن.‏ روزهای پر<br />

شکوه لوریسم دیگه گذشته".‏<br />

لورا بروس خندید.‏ خندهای <strong>از</strong> ته دل که <strong>از</strong> فرد الغری مثل او<br />

انتظار نمیرفت.‏ او گفت:‏ ‏"حداقل صد دفعه <strong>این</strong> حرف رو <strong>از</strong>ت<br />

شنیدم.‏ احمقانس.‏ باالخره یه روزی میرسه که یه بار دیگه زمین<br />

به یاد مردم میاد.‏ مردم دوباره جمع میشن و هزار هزار و میلیون<br />

میلیون میان".‏<br />

‏"نه،‏ <strong>این</strong> اتفاق دیگه نمیفته"!‏

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!