21.12.2015 Views

این اثر ترجمهای است از

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

SHOW MORE
SHOW LESS

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

دقایقی پرتنش و ویران کننده بر کارل فرانتر میگذشت.‏ او در<br />

سکوت روی میز خم شده بود و سرش را در میان دستانش گرفته<br />

بود و صدای کلیک آهسته زمانسنج که در پایان هر دقیقه<br />

میرسید،‏ در گوش کارل مثل غرش رعد و برق بود.‏<br />

کلیکها را میشمرد:‏ 10"، 9، 8، خدایا"!‏<br />

به گوش<br />

او زیر لب<br />

فقط پنج دقیقه تا مرگ قطعی باقی مانده بود.‏ آیا <strong>این</strong> یک مرگ<br />

قطعی بود؟ نکند فون بلومدورف درست گفته باشد!‏ آیا زهرهای ها<br />

فقط بلوف زده بودند؟<br />

یکی <strong>از</strong> خدمه <strong>از</strong> اتاق<br />

‏"سبزکها جواب دادن قربان"!‏<br />

:-<br />

بیرون آمد و سالم نظامی داد و گفت:‏<br />

فون بلومدورف با اشتیاق به جلو خم شد و گفت:‏ ‏"خوب"؟!‏<br />

‏"اونا میگن،‏ <strong>از</strong> ناوگان درخو<strong>است</strong> میشه که فوراً‏ حمله رو<br />

متوقف کنید.‏ در غیر اون صورت ما مسئول عواقبش نیستیم".‏<br />

همینه"؟<br />

:-<br />

دریادار <strong>از</strong> عصبانیت برافروخته شده بود گفت:‏<br />

‏"بله قربان".‏<br />

آدمیرال با عصبانیت شروع به فحاشی کرد:‏<br />

بهشون!‏ اونها فقط دارن بلوف میزنن".‏<br />

‏"همش<br />

‏"لعنت جهنم

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!