21.12.2015 Views

این اثر ترجمهای است از

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

:-<br />

به هر حال ‏–او چراغ اتمیاش را باال آورد و با دقت مشغول بررسی<br />

اتاق شد-‏ ‏"به نظر نمیرسه که <strong>این</strong>جا چیزی وجود داشته باشه".‏<br />

او درست میگفت.‏ در کنار یک صندوق در<strong>از</strong> و توصیف ناپذیر<br />

که روی شش پایه پهن قرار گرفته بود،‏ فقط مقدار زیادی گرد و<br />

خاک نم کشیده در آنجا وجود داشت که بوی خفه کننده آن،‏<br />

قبرهایی را به یاد میآورد که مدتها بود گشوده نشده بودند.‏<br />

کارل به سمت صندوق رفت و سعی کرد آن را <strong>از</strong> جایی که<br />

قرار داشت حرکت دهد.‏ صندوق اصالً‏ <strong>از</strong> جای خود تکان نخورد.‏ اما<br />

پوشش آن زیر انگشتان کارل که به صندوق فشار میآوردند،‏<br />

لغزید.‏<br />

‏"پوشش رو میشه حرکت داد.‏ ببین آنتیل"!‏ او به بخش کم<br />

عمقی اشاره کرد که در آن یک قطعه چهار گوش <strong>از</strong> یک ماده<br />

شیشهای و تعدادی <strong>است</strong>وانه وجود داشت که شبیه تعدادی<br />

خودنویس بودند.‏<br />

وقتی که آنتیل آنها را دید،‏ <strong>از</strong> خوشحالی جیغی کشید و برای<br />

اولین بار <strong>از</strong> زمانی که کارل او را میشناخت،‏ شروع به بلغور کردن<br />

چیزهایی به زبان زهرهای کرد.‏ او قطعۀ شیشهای را برداشت و به<br />

دقت آن را بررسی کرد.‏ کارل که حس کنجکاویاش فزونی می-‏

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!