این اثر ترجمهای است از
avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_
avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
اما بعد به فکرم رسید که یک ماه قبل، من به خیابان هفتم<br />
رفته بودم، صرفاً به <strong>این</strong> دلیل که ببینم چرا مجله <strong>است</strong>اوندینگ در<br />
موعد مقرر منتشر نشده <strong>است</strong>. من که در <strong>اثر</strong> برخورد صاعقه <strong>این</strong> کار<br />
را نکرده بودم. چرا <strong>این</strong> سفر را تکرار نکنم و دستنوشته را شخصاً<br />
تحویل ندهم؟ فکر ترسناکی بود. وقتی پدرم پیشنهاد داد که برای<br />
اولین قدم، صورتم را اصالح کنم و بهترین کت و شلوارم را هم<br />
بپوشم، موضوع ترسناکتر هم شد؛ و به <strong>این</strong><br />
معنی بود که باید<br />
کمی وقت اضافه میداشتم و <strong>این</strong> موضوع مرا عصبی میکرد چون<br />
باید سر وقت برمیگشتم و روزنامههای عصر را میرساندم )پدر<br />
من یک مغ<strong>از</strong>ه آبنبات فروشی و روزنامه فروشی داشت، و زندگی<br />
برای نویسندهای خالق با ذهنی هنری و حساس مثل من، خیلی<br />
پیچیده بود. به<br />
عنوان مثال ما در یک آپارتمان زندگی میکردیم که<br />
همه اتاقها در یک خط پشت سر هم قرار داشتند و تنها راه برای<br />
رسیدن <strong>از</strong> اتاق نشیمن به اتاق خواب پدر و مادرم، یا اتاق خواهرم،<br />
یا اتاق برادرم، گذشتن <strong>از</strong> اتاق من بود. اتاق من به هر حال پر<br />
رفت و آمدترین اتاق بود و <strong>این</strong> حقیقت که ممکن بود باعث<br />
ناراحتی من بشود، برای کسی هیچ اهمیتی نداشت(.<br />
من <strong>این</strong> موضوع را پذیرفتم، صورتم را اصالح کردم اما خودم را<br />
با عوض کردن لباس به دردسر نینداختم و رفتم. آن روز 21<br />
ماه<br />
ژوئن سال 1938<br />
بود.<br />
تصور میکردم که اگر تقاضای مالقات با سردبیر مجله<br />
<strong>است</strong>اوندینگ س<strong>این</strong>س فیکشن را بکنم، <strong>این</strong> کار را گستاخانه تلقی