21.12.2015 Views

این اثر ترجمهای است از

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

SHOW MORE
SHOW LESS

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

او شانههای الغرش را باال انداخت و کالهش را <strong>از</strong> سرش<br />

برداشت و چند ورق کاغذ تا شده را <strong>از</strong> نوار داخل آن بیرون کشید.‏<br />

پنج دقیقه بعد آنها را در صندوق امانات گذاشته بود و با رضایت<br />

خاطر،‏ به در بزرگ و فوالدی محکم قسمت امانات نگاه کرد که<br />

چرخید و بسته شد.‏<br />

در راه ب<strong>از</strong>گشت به خانه زیر لب به خود گفت:‏ ‏"فکرش رو بکن<br />

وقتی که اونها بخوان <strong>از</strong> دستورالعمل اون کاغذها پیروی کنن چی<br />

میشه".‏ او لبهایش را به هم فشار داد و سرش را تکان داد و گفت:‏<br />

‏"آزمایشگاهشون یکهو منفجر میشه"!‏<br />

وقتی سیلس به خانه رسید،‏ سه پلیس را دید که در پیاده روی<br />

جلوی خانه او با آسودگی خاطر قدم میزدند.‏<br />

تیلر خیلی مختصر توضیح داد:‏ ‏"مأمورای پلیسن.‏ دیگه مثل<br />

دیشب دردسری پیش نمیاد".‏<br />

شیمیدان،‏ ماجراهایی را که در بانک اتفاق افتاده بود برای تیلر<br />

تعریف کرد و او با خشونت سر تکان داد و گفت:‏ ‏"خوب،‏ اونها<br />

دیگه کارشون تمومه.‏ <strong>است</strong>یپلز تا دو ساعت دیگه میاد <strong>این</strong>جا و تا اون<br />

موقع،‏ پلیس <strong>از</strong> همه چی مراقبت میکنه".‏ او شانهای باال انداخت و<br />

گفت:‏ ‏"بعد <strong>از</strong> اون بقیش دیگه به <strong>است</strong>یپلز مربوط میشه".‏

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!