8 ﻣﺎﺭﺱ، ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺮﺩﺍﻥ! ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻔﺖ ﻭ ﻧﺴﺨﻪ ﻫﺎﻯ ﻧﻮﻟﻴﺒﺮ - مجله مهرگان

8 ﻣﺎﺭﺱ، ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺮﺩﺍﻥ! ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻔﺖ ﻭ ﻧﺴﺨﻪ ﻫﺎﻯ ﻧﻮﻟﻴﺒﺮ - مجله مهرگان 8 ﻣﺎﺭﺱ، ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺮﺩﺍﻥ! ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻔﺖ ﻭ ﻧﺴﺨﻪ ﻫﺎﻯ ﻧﻮﻟﻴﺒﺮ - مجله مهرگان

13.07.2015 Views

فرايافت باوران انواع مختلفي دارند – از جملهپسانوگرايان و هواداران نظريه ي انتقادي – ولي همگيدر اين نكته شريك اند كه ‏“جهان پرداختي عيني ندارد”.‏بلكه ‏“ساخته و پرداخته ي اجتماع است”.‏ اين مثال را ازدو نويسنده كه خود را ‏“فرايافت باور”‏ معرفي مي كننددر نظر داشته باشيد.‏اسموك و هارمن گويند:‏‏«يكي از مهم ترين موانعي كه بر سر راه پيش رفتبه سوي صلح راستين وجود دارد ناباوري گستردهبه امكان واقعي چنين چيزي است»‏ (,R Smoke..Harman. W, 1987, P. 76)به ديگر سخن اگر تعداد بيش تري از افراد به امكانصلح راستين باور داشتند اين خواسته خود به خودامكان پذير مي شد:‏ ساخته ها ‏(باور)‏ اجتماعي مهم تراز ساخته هاي ژئوپليتيكي است.‏ روايت كلاسيكاين اعتقاد را الكس اندر ونت به دست داده است كهمي گويد ‏“آنارشي بين المللي واقعيت مستقلي نيستبرعكس آنارشي همان چيزي است كه دولت ها از آنمي فهمند”‏ 391-425) .(Went. A, 1992, PPدر متن اين نظرات پست مدرنيستى يكي از اجزاياصلي ساخته هاي اجتماعي،‏ هويت است.‏ 14 پستمدرنيست ها در فضاى هپروتى تحليل هاى خود هويترا به جاى طبقه مى نشانند.‏ به نظر ايشان – از جملهبودريار - هويت اهميت آشكاري در نحوه ي انديشيدنما دارد.‏ اين سخن به يك معنا مورد پذيرش همگاناست.‏ بخشى از مردم قبول دارند كه سياست بين المللحول هويتي كه نام مليت بر آن نهاده اند دور مي زند.‏قدرت هويت در مناسبات اجتماعي و اقتصادي وسياسي آشكار است.‏ سياه پوست بودن در ايالت هايجنوبي ايالات متحد – در دوره ي پيش از جنبشحقوق مدني – يا در آفريقاي جنوبي – پيش ازسقوط نظام جدايي نژادي – به اين معنا بود كه قطعنظر از تصميم،‏ توانايي و تمايلي كه فرد براي سختكوشي داشت،‏ جايگاه اجتماعي،‏ سياسي و اقتصاديناخواسته اي بر او تحميل مي شد.‏ فرايافت باوران از اينهم فراتر مي روند.‏ بينش محوري آنان اين است كه ماهمگي هويت هاي چندگانه يي داريم كه گاه يكي ‏(ياچند تا)‏ از آن ها سركوب مي شود.‏ نمونه ها فراوان است:‏يهودي و آلماني بودن در آلمان نازي؛ گولاك وروس بودن در دوران حكومت استالين؛ يك تحصيلكرده ي طبقه ي متوسط و يك كامبوجي بودن دردوران حكومت پول پوت.‏ در هر يك از اين موارديكي از دو هويت فرد به طرزي خشن سركوب شده15است.(‏‎12‎ P. (Terrif. T, 1999,تري تريف پس از شرح مواضع كلي فرايافت باوران وعبور سريع از مقوله ي هويت - كه به نظر اين گروه ازاجزاي اصلي ساخته هاي اجتماعي است - به بازنمودنظريه ي فمينيست ها پيرامون مقوله ي امنيت مي پردازد.‏به گمان تريف،‏ فمينيسم - و هر باور ديگري - درارتباط با مفهوم هويت است كه مي تواند مجال ظهوربيابد.‏ به عقيده ي او:‏‏“در بحث از هويت است كه از نظر مفهومي مجاليبراي طرح نوشته هاي گسترده يي فراهم مي شود كهدرباره ي زن باوري 16 نگاشته شده است”‏ ) .(Ibid‏«درست مانند واقع گرايان كه دل باخته ي مناسبات سلسلهمراتبي دولت ها با هم هستند و ماركسيست ها كه نگاهخود را به روابط نابرابر طبقاتي مي دوزند،‏ فمينيست هاهم مي توانند سلسله مراتب جنسيت را كه در نظريه هاو عمل سياست جهان تبلور يافته است آشكار سازند وبه ما امكان دهند تا بفهميم همه ي اين نظام هاي سلطهتا چه حد با يك ديگر ارتباط دارند.»‏ ,1992 (Tickner,P. 19)همه ي تحليل گران فمينيست در مهم دانستن قدرتبا واقع گرايان و ديگران هم نظرند،‏ ولي فمينيست هامعتقدند كه تحليل گران:‏‏«حجم و انواع قدرتي را كه در كار است دست-‏كم گرفته اند.‏ از قدرت براي محروم ساختن زنان ازحق مالكيت ارضي استفاده كرده و براي آنان انتخابچنداني مگر رفع نيازهاي جنسي سربازان و كارگرانمزارع موز نگذاشته اند.‏ با تكيه بر قدرت،‏ زنان را ازصف كاركنان ديپلماتيك كشورشان و از مناصبعاليه ي بانك جهاني دور نگه داشته اند.‏ قدرت نگذاشتهاست كه مسايل نابرابري ميان مردان و زنان هر كشوروارد دستور كار بسياري از جنبش هاي ملت گرا درجوامع صنعتي و نيز جوامع كشاورزي شود»‏ (Enloe..C, 1990, PP. 197-8)‏«در روابط بين الملل زنان به چشم نمي خورند.‏ اينمساله را مي توان از عنوان كتاب هايي همچون كتابوالتس دريافت كه از ديد بسياري از فمينيست ها نمادكامل شيوه ي نادرست رايج در مطالعه ي روابط بينالملل است»‏ 28) P. .(Waltz.k, 1959,همين حكم در مورد كتاب هاي كنت تامپس ون‏“خداوندان انديشه ي بين المللي”‏ و ‏“پدران انديشه يبين المللي”‏ 17 هم صدق مي كند.‏ آيا به راستي تنها مردانسخن در خور توجهي درباره ي روابط بين المللگفته اند و اگر چنين است اين وضع چه حقيقتي را درمورد جايگاه زنان در روابط بين الملل بازگو مي كند؟در مبحث امنيت،‏ فمينيست ها بر سرشت جنسيخشونت تاكيد دارند.‏ از اين گذشته آنان مدعي اند كهبايد به امنيت نگاهي فراخ انداخت.‏‏«ديدگاه هاي فمينيستي درباره ي امنيت بر اين فرضپايه يى شكل مي گيرند كه همه ي انواع خشونت،‏چه در قلمرو بين المللي و چه در عرصه ي ملي يادر چارچوب خانواده،‏ با هم ارتباط دارند.‏ خشونتخانواد گي عليه زنان را بايد در مناسبات گسترده ترقدرت ديد.‏ خشونت خانواد گي در جامعه يى جنسيتيرخ مي دهد كه در آن قدرت مردان در همه ي سطوحغلبه دارد»‏ 58) P. .(Tickner, Ibid,مسالهيي كه بر اثر ستم هاي مضاعف بر زنان و انواعبهره كشي – به ويژه برده گى مزدى - و تجاوز جنسيعليه دختران به خصوص در مناقشات سياسي،‏ به توليدجريانات راديكال جنسي انجاميده و به هواخواهيافراطي از مطالبات زنان منجر گرديده است نه فقط بهتحقق نيازهاي طبيعي و دموكراتيك نيمي از جمعيتجهان نيانجاميده بل كه به موضع گيري هاي دفعيو منفي نيز ختم گرديده و مقاومت هايي را از طرفمردان صاحب منصب در حوزه ي روابط بين الملل وسياست مداران ارشد متكي به قدرت برانگيخته است.‏به گواهي شواهدي كه فراواني بس آمد آن ها از اندازه ي‏“خيلي زياد”‏ هم فراتر رفته است؛ مسائل دختران و زنانجوان - به سبب ويژگي هاي بيولوژيك و جنسي – دل-‏خراش ترين صحنه هاي ضد اخلاقي را رقم زده است وشان و ارزش انساني نيمي از اعضاي جامعه ي جهانيرا به طور مكرر لگد كوبيده است.‏ به تبع چنين بس آمدبي مانندي از صور مختلف ناامني و تجاوز به حقوقاوليه ي انسان كه مرجع آن از دولت هاي توتالى تر تاگروه هاي افراطي نژادپرست گسترده است،‏ ظهورجنبش هاي راديكال فمينيستي تبعى و بديهي است.‏در روزگار ما امنيت و آرامش انسان به دلايل مختلفنظامي،‏ سياسي اقتصادي و فرهنگي و زيست محيطيدر حوزه هاي فردي خانوادگي،‏ محلي،‏ ملي،‏ اجتماعىو در حيطه ي درون مرزي و بين المللي تهديد شدهاست،‏ تهديد مي شود و البته تحديد خواهد شد.‏ واضحاست كه عامل جنسيت فقط بخشى از اين تحديد وتهديدات را به وجود آورده است.‏ بپذيريم كه نهادهايملي و بين المللي مدافع صلح و حافظ حقوق بشر،‏با وجود همه ي كنوانسيون ها،‏ پلنوم ها و اعلاميه ها،‏در دفاع از بديهي ترين حقوق انساني دختران و زنانموفق عمل نكرده اند و همان طور كه خود نيز معترف اند،‏ميزان بهره كشي جنسي از زنان در مناسبات اجتماعى بهموقعيت زنان تحت ستم مضاعف و مناقشات سياسيرو به فزوني است.‏امنيت جنسيتىبدين سان سمت گيري مثبت به سوي روي كردهايفمينيستي،‏ از باوره اي اخلاقي برمي خيزد و الزاماً‏ارتباطي به گرايش هاي راديكالي كه برتري هاي جنسيو نژادي را نمايند گي مي كند،‏ ندارد.‏ در اين جا نكته يقابل تامل خاست گاه طبقاتى و مباني نظري جنبش هايفمينيستي است كه جهت گيري ايجابي يا امتناعي بهآن ها را شكل مي دهد.‏ روي كردهاي فمينيستي گستره -يى متباين از سمپاتي به لزبينيسم،‏ دفاع از اعتياد به موادمخدرِ‏ زنان،‏ تغيير جنسيت،‏ دو جنسيتي شدن،‏ تا تعرضبه نابرابري هاي حقوقي در دادگاه هاي خانواده،‏ حقوقمدني،‏ آموزش،‏ بهداشت،‏ ساعت محيط و شرايط كارزنان كارگر و كارمند را تحت پوشش خود مي گيرند.‏هر يك از اين مولفه ها،‏ حتى مسايلى مانند ازدواجآزاد،‏ قانونى شدن هر شكلى از سكس،‏ آلودگي هايزندان زنان،‏ مصرف ماري جوانا و غيره،‏ مي تواند يكياز موضوعات مورد علاقه ي مباحث روان شناسي،‏ علوماجتماعي،‏ بهداشت رواني و جز اين ها باشد.‏ گيرم كهما در اين بحث به طرح مقولات كلى در چارچوبنظام امنيتي نيمي از اعضاي جامعه ي انساني پرداختيم.‏ماهنامه اقتصادي،‏ اجتماعي،‏ فرهنگي و هنري50

وده وهدر مقام جمع بندي علاوه بر نكات پيش گفته همين قدراضافه كنيم كه فارغ از توافق فردي مولف با تاكيدبنيان گذاران جنبش هاي فمينيستي بر اهميت نقشجنسيت در مطالعات امنيتي،‏ مي توان گفت از يكمنظر،‏ تبعات ناامنى جنسى و از سوي ديگر انضمامنابرابري هاى اجتماعي ست كه فمينيسم را پديد مي آورد.‏براي جبران نقايص مكتب امنيتي مورد بحث بايد به دوموضوع توجه كرد:‏‏«نخست به نقش زنان به مثابه ي يك گروه كه درعرصه ي روابط بين الملل ظاهر شده است و درمعادلات امنيتي ايفاي نقش مي كنند.‏دوم،‏ لحاظ كردن جنسيت در مبناي نظري تئوريامنيت.‏فمينيست ها به دنبال آن هستند كه ‏“مرد سالاري”‏ دركلارا زتكين:‏‏«امروز دو خط مشى بر جنبش زنان تسلطدارد:‏ يكى سوسياليستى و ديگرى فمينيستى.‏خط مشى سوسياليستى مساله¬ى زنان را دررابطه¬ى مستقيم با تكامل اقتصادى و نقشتعيين كننده¬ى تعلقات طبقاتى مى¬داند،‏حال آن¬كه خط مشى فمينيستى معتقد استكه ستم¬ديد¬گى زنان به خودى خود وجودداشته و جدا از مبارزه¬ى طبقاتى است.»‏مطالعات امنيتي بازشناسي شود.‏ بنابراين آنان مي خواهندساختار جديدي ايجاد كنند كه مبتني بر آگاهي جنسيباشد.‏ بدين سان اين فرآيند به درك تازه يي از قدرتمنتهي مي شود.‏ براي اين منظور فمينيست ها همچونديگر گروه ها و مكاتب،‏ مجموعه يي خاص ازارزش ها و اصول را مطرح مي سازند كه به عنوان ابزارتحليل در بناي ساختار جديد معرفتي عمل مي كند.‏فمينيست ها معتقدند كه بي توجهي به مقوله ي جنسيتنظريه پردازي هاي امنيتي را نارسا كرده است.‏خلاصه اين كه بينش وسيع جديد،‏ حيات دولت ها راصرفاً‏ در عوامل نظامي يا اقتصادي و...‏ محدود نمي سازدو از حضور چشم گير ملاحظات تازه يي سخن مي گويدكه جنسيت در كنار ملاحظاتي همچون فقر،‏ جنايت وفشار سياسي مهم ترين آن هاست»‏‏(افتخاري،‏ پيشين،‏ ص 406).زماني گئورگ زيمل – بنيان گذار ممتاز جامعه شناسيپسامدرن – برخلاف جامعه شناسان مدرنيست با تاكيدبر تكه تكه هايي از واقعيت جامعه تحليل خود ازجامعه شناسي فرهنگ را،‏ بر مبناي اضمحلال و سقوطآشكار معنا در جهان صنعتي ارايه كرده و اين تحليل را“ افول مسيحيت”‏ ناميده بود.‏ زيمل به مطالعه ي نظام منددر اين مورد پرداخت كه چگونه تجربه ي مدرنيتهآگاهي ساكنان كنوني شهرها را درباره ي زمان و مكاندچار انشقاق كرده است.‏زيمل – و بودلر – به توصيف تعاملي ميان مادرشهرو ذهن پرداختند كه در آن هم بستگي جمعي جايخود را به احساس تنهايي مي دهد.‏ در اين وضعيتتجارت و وضع صنعتي خود را به زور به حوزه ي امورانساني تحميل مي كند.‏ زيمل اشاره دارد كه علقه هاياجتماعي ميان مردم اكنون به دست نهادهاي رسمي،‏سازمان هاي ديوان سالاري و پول رو به ويراني گذاشتهاست.‏ پول امروزه بيش از هر چيز به صورت نيروياجتماعي ناشناخته يي در آمده است كه روابط ميانمردم را ميانجي گري و عيني مي كند.‏ اين امر با از ميانبرداشتن حس هدف مندي ثبات و تعلق در ميان مردم،‏ممكن است نوعي از خودبيگانگي و انسانيت زدايي 18 بهبار آورد.‏با وجود اين،‏ پي آمد تمامي اين موارد از نظر زيمل بههيچ عنوان ياس و نااميدي مطلق نبود.‏ برعكس ويدريافت كه تاثيرات شديد شهر با افزايش حس فرديتدر ميان مردم مي تواند دامنه ي وسيع تري از آزاديخلاق را در اختيار آن ها بگذارد.‏ اگرچه مادرشهرمدرن باعث احساس ياس آور تنهايي مي شود،‏ اما بههمان سهولت مردم را از محدوديت هاي سنت رهاييمي بخشد.‏ زيمل مدعي است كه اگرچه ساكنان شهرمدرن در شيوه هاي زندگي خود بي تفاوت تر مي شوند،‏اما حساسيت جالب تر و شديدتري را در مقابل شرايطزندگي خود به دست مي آورند.‏ از نظر زيمل اين امردروازه يى به سمت آزادي شخصي بيش تر است.‏در واقع فرهنگ پست مدرنيستي بيش از آن كه جداييريشه يي از شرايط توصيف شده توسط زيمل و ديگرانباشد،‏ مي توان آن را برداشتي شدت يافته از آن شرايطقلمداد كرد...‏ ‏(وارد،‏ 1384 صص،‏ 205-206)زيمل جنبش هايي از قبيل سوسياليسم در سياست وامپرسيونيسم در هنر را به عنوان پاسخ به احساس نيازبه ‏“هدف نهايي”‏ زند گي – كه ‏“بالاتر از هر چيز نسبيو بالاتر از شخصيت شكسته و خرده شده ي انساني”‏است – مورد توجه قرار داده بود و در تشخيصبيماري مدرنيته كوشيده بود تصويري از زندگي باهمه ي گسست هاي اَش ترسم كند.‏آيا مي توان جنبش هاي فمينيستي را به عنوان پاسخبه احساس نياز به ‏“هدف نهايي”‏ زند گي تلقي كردو گسست و شكست امنيت جنسي را حتى بالاتر وبرتر از منافع طبقاتى اكثريت زنان جامعه ‏(كارگرانو زحمت كشان)‏ قرار داد؟ اگر همه ي گوهران زنانرا ‏(از امنيت جنسي تا زيبايي چهره)‏ در پرتو غرورعاشقانه يي كشف كنيم كه فقط در بستر “ عشق پاك”‏و ‏“جذبه ي كهربايي مرد جذاب”‏ و “ كاشف فروتنگوهران”‏ زيبايي هاي نهفته و كلام شيفته و آرام همنفسي،‏ همچون قويي بلند بالا - بر جلوخان منظرچهره ي آبي عشق - مي درخشد،‏ مي بالد و مي وزد ومي چمد،‏ آن گاه مي توان شكست امنيت جنسي زنان رانه فقط در شخصيت خرد شده ي انساني آنان نشاند،‏بلكه مي توان گوهراني را كه در اين شكست به يغمامي رود عين يا همان ‏“هدف نهايي زند گي”‏ تلقي كرد واز اين منظر براي خودكشي ده ها زن و دختري كه درمناقشات سياسي مورد تجاوز جنسي قرار گرفته اند بهفهم روشني دست يافت.‏ اما مثل هميشه يك واقعيتمادى كاملاً‏ ملموس،‏ حتى با ضرب شصت جهان نگرىآمپريك به ما نهيب مي زند كه جنگ،‏ مناقشه ى ملى وهويتى و به تبع آن ها تهديد امنيت جنسى زنان،‏ نه فقطادامه ى سياست است؛ بلكه جملگى در جامعه ى نابرابرطبقاتى عينيت مي يابد و به حيات خود استمرار مى دهد.‏نه به جنبش زنان ليبرال!‏يكمراست است كه معيار آزادى هر جامعه يى بر مبناىآزادى زنان سنجيدنى است.‏راست است كه آزادى هر جامعه يى در گرو آزادىزنان است.‏راست است كه بدون آزادى زنان سخن گفتن ازآزادى جامعه ياوه است.‏راست است كه زنان نيمى از جمعيت هر جامعه راشكل مي دهند و هر جنبش اجتماعى فقط با حضورنيمه ى خود ‏(زنان)‏ توانمند است.‏ راست است كهحتى در مدرن ترين جوامع و كشورهاى معاصر زناناز حقوق اجتماعى برابر با مردان برخوردار نيستند.‏راست است كه در كشورهاى فرعى،‏ زنان بيش ازكشورهاى سرمايه دارى اصلى از ستم هاى جنسى،‏حقوقى،‏ سياسى،اقتصادى،‏ فرهنگى و غيره رنج مى برند.‏راست است كه در كشورهاى فرعى سرمايه دارى- از جيبوتى و نيجريه و ليبى و كويت و بحرينو مصر و اردن و عراق و ايران گرفته تا پاكستانو افغانستان مبارزه براى آزادى پوشش و فرهنگو حق طلاق و حضانت و برابرى جنسى و ارثبرابر و غيره - اگرچه تلاشى تقليل گرايانه استاما هر اندازه پيش رفت در تحقق آزادى زن و احقاقمطالبات پيش گفته حركتى مثبت و رو به پيش است.‏دومهمه ى اين ها و موارد مشابه راست است ولى برمبناى اين نظريه كه ‏”تاريخ جوامع از گذشتهتاكنون،‏ تاريخ مبارزه ى طبقاتى بوده است.‏ ”‏(مانيفست 1848) مي توان گفت - و پذيرفت – كه:‏آن چه امروزه تحت عنوان ‏”جنبش زنان ليبرال“‏مشهور شده است و با آب وتاب و لعابى از نحله هاىمختلف فمينيستى،‏ مطالباتى معقول را پى مى گيرد،‏نه فقط حركتى ميني ماليستي ست كه در غالباوقات به منافع اكثريت زنان كارگر و زحمت-‏كش بى اعتنا مى ماند،‏ بلكه در مجموع به سببپايگاه طبقاتى ارتجاعى خود از ظرفيت هاى نهفتهو فعال ذهنى و مادى جنبش هاى اجتماعى فراگيرمبتنى بر استراتژى سوسياليستى نيز مى كاهد.‏جنبش زنان ليبرال به يك مفهوم جداسازى،‏ انتزاع51شماره چهاردهم اسفند ماه 91

وده وهدر مقام جمع بندي علاوه بر نكات پيش گفته همين قدراضافه كنيم كه فارغ از توافق فردي مولف با تاكيدبنيان گذاران جنبش هاي فمينيستي بر اهميت نقشجنسيت در مطالعات امنيتي،‏ مي توان گفت از يكمنظر،‏ تبعات ناامنى جنسى و از سوي ديگر انضمامنابرابري هاى اجتماعي ست كه فمينيسم را پديد مي آورد.‏براي جبران نقايص مكتب امنيتي مورد بحث بايد به دوموضوع توجه كرد:‏‏«نخست به نقش زنان به مثابه ي يك گروه كه درعرصه ي روابط بين الملل ظاهر شده است و درمعادلات امنيتي ايفاي نقش مي كنند.‏دوم،‏ لحاظ كردن جنسيت در مبناي نظري تئوريامنيت.‏فمينيست ها به دنبال آن هستند كه ‏“مرد سالاري”‏ دركلارا زتكين:‏‏«امروز دو خط مشى بر جنبش زنان تسلطدارد:‏ يكى سوسياليستى و ديگرى فمينيستى.‏خط مشى سوسياليستى مساله¬ى زنان را دررابطه¬ى مستقيم با تكامل اقتصادى و نقشتعيين كننده¬ى تعلقات طبقاتى مى¬داند،‏حال آن¬كه خط مشى فمينيستى معتقد استكه ستم¬ديد¬گى زنان به خودى خود وجودداشته و جدا از مبارزه¬ى طبقاتى است.»‏مطالعات امنيتي بازشناسي شود.‏ بنابراين آنان مي خواهندساختار جديدي ايجاد كنند كه مبتني بر آگاهي جنسيباشد.‏ بدين سان اين فرآيند به درك تازه يي از قدرتمنتهي مي شود.‏ براي اين منظور فمينيست ها همچونديگر گروه ها و مكاتب،‏ مجموعه يي خاص ازارزش ها و اصول را مطرح مي سازند كه به عنوان ابزارتحليل در بناي ساختار جديد معرفتي عمل مي كند.‏فمينيست ها معتقدند كه بي توجهي به مقوله ي جنسيتنظريه پردازي هاي امنيتي را نارسا كرده است.‏خلاصه اين كه بينش وسيع جديد،‏ حيات دولت ها راصرفاً‏ در عوامل نظامي يا اقتصادي و...‏ محدود نمي سازدو از حضور چشم گير ملاحظات تازه يي سخن مي گويدكه جنسيت در كنار ملاحظاتي همچون فقر،‏ جنايت وفشار سياسي مهم ترين آن هاست»‏‏(افتخاري،‏ پيشين،‏ ص 406).زماني گئورگ زيمل – بنيان گذار ممتاز جامعه شناسيپسامدرن – برخلاف جامعه شناسان مدرنيست با تاكيدبر تكه تكه هايي از واقعيت جامعه تحليل خود ازجامعه شناسي فرهنگ را،‏ بر مبناي اضمحلال و سقوطآشكار معنا در جهان صنعتي ارايه كرده و اين تحليل را“ افول مسيحيت”‏ ناميده بود.‏ زيمل به مطالعه ي نظام منددر اين مورد پرداخت كه چگونه تجربه ي مدرنيتهآگاهي ساكنان كنوني شهرها را درباره ي زمان و مكاندچار انشقاق كرده است.‏زيمل – و بودلر – به توصيف تعاملي ميان مادرشهرو ذهن پرداختند كه در آن هم بستگي جمعي جايخود را به احساس تنهايي مي دهد.‏ در اين وضعيتتجارت و وضع صنعتي خود را به زور به حوزه ي امورانساني تحميل مي كند.‏ زيمل اشاره دارد كه علقه هاياجتماعي ميان مردم اكنون به دست نهادهاي رسمي،‏سازمان هاي ديوان سالاري و پول رو به ويراني گذاشتهاست.‏ پول امروزه بيش از هر چيز به صورت نيروياجتماعي ناشناخته يي در آمده است كه روابط ميانمردم را ميانجي گري و عيني مي كند.‏ اين امر با از ميانبرداشتن حس هدف مندي ثبات و تعلق در ميان مردم،‏ممكن است نوعي از خودبيگانگي و انسانيت زدايي 18 بهبار آورد.‏با وجود اين،‏ پي آمد تمامي اين موارد از نظر زيمل بههيچ عنوان ياس و نااميدي مطلق نبود.‏ برعكس ويدريافت كه تاثيرات شديد شهر با افزايش حس فرديتدر ميان مردم مي تواند دامنه ي وسيع تري از آزاديخلاق را در اختيار آن ها بگذارد.‏ اگرچه مادرشهرمدرن باعث احساس ياس آور تنهايي مي شود،‏ اما بههمان سهولت مردم را از محدوديت هاي سنت رهاييمي بخشد.‏ زيمل مدعي است كه اگرچه ساكنان شهرمدرن در شيوه هاي زندگي خود بي تفاوت تر مي شوند،‏اما حساسيت جالب تر و شديدتري را در مقابل شرايطزندگي خود به دست مي آورند.‏ از نظر زيمل اين امردروازه يى به سمت آزادي شخصي بيش تر است.‏در واقع فرهنگ پست مدرنيستي بيش از آن كه جداييريشه يي از شرايط توصيف شده توسط زيمل و ديگرانباشد،‏ مي توان آن را برداشتي شدت يافته از آن شرايطقلمداد كرد...‏ ‏(وارد،‏ 1384 صص،‏ 205-206)زيمل جنبش هايي از قبيل سوسياليسم در سياست وامپرسيونيسم در هنر را به عنوان پاسخ به احساس نيازبه ‏“هدف نهايي”‏ زند گي – كه ‏“بالاتر از هر چيز نسبيو بالاتر از شخصيت شكسته و خرده شده ي انساني”‏است – مورد توجه قرار داده بود و در تشخيصبيماري مدرنيته كوشيده بود تصويري از زندگي باهمه ي گسست هاي اَش ترسم كند.‏آيا مي توان جنبش هاي فمينيستي را به عنوان پاسخبه احساس نياز به ‏“هدف نهايي”‏ زند گي تلقي كردو گسست و شكست امنيت جنسي را حتى بالاتر وبرتر از منافع طبقاتى اكثريت زنان جامعه ‏(كارگرانو زحمت كشان)‏ قرار داد؟ اگر همه ي گوهران زنانرا ‏(از امنيت جنسي تا زيبايي چهره)‏ در پرتو غرورعاشقانه يي كشف كنيم كه فقط در بستر “ عشق پاك”‏و ‏“جذبه ي كهربايي مرد جذاب”‏ و “ كاشف فروتنگوهران”‏ زيبايي هاي نهفته و كلام شيفته و آرام همنفسي،‏ همچون قويي بلند بالا - بر جلوخان منظرچهره ي آبي عشق - مي درخشد،‏ مي بالد و مي وزد ومي چمد،‏ آن گاه مي توان شكست امنيت جنسي زنان رانه فقط در شخصيت خرد شده ي انساني آنان نشاند،‏بلكه مي توان گوهراني را كه در اين شكست به يغمامي رود عين يا همان ‏“هدف نهايي زند گي”‏ تلقي كرد واز اين منظر براي خودكشي ده ها زن و دختري كه درمناقشات سياسي مورد تجاوز جنسي قرار گرفته اند بهفهم روشني دست يافت.‏ اما مثل هميشه يك واقعيتمادى كاملاً‏ ملموس،‏ حتى با ضرب شصت جهان نگرىآمپريك به ما نهيب مي زند كه جنگ،‏ مناقشه ى ملى وهويتى و به تبع آن ها تهديد امنيت جنسى زنان،‏ نه فقطادامه ى سياست است؛ بلكه جملگى در جامعه ى نابرابرطبقاتى عينيت مي يابد و به حيات خود استمرار مى دهد.‏نه به جنبش زنان ليبرال!‏يكمراست است كه معيار آزادى هر جامعه يى بر مبناىآزادى زنان سنجيدنى است.‏راست است كه آزادى هر جامعه يى در گرو آزادىزنان است.‏راست است كه بدون آزادى زنان سخن گفتن ازآزادى جامعه ياوه است.‏راست است كه زنان نيمى از جمعيت هر جامعه راشكل مي دهند و هر جنبش اجتماعى فقط با حضورنيمه ى خود ‏(زنان)‏ توانمند است.‏ راست است كهحتى در مدرن ترين جوامع و كشورهاى معاصر زناناز حقوق اجتماعى برابر با مردان برخوردار نيستند.‏راست است كه در كشورهاى فرعى،‏ زنان بيش ازكشورهاى سرمايه دارى اصلى از ستم هاى جنسى،‏حقوقى،‏ سياسى،اقتصادى،‏ فرهنگى و غيره رنج مى برند.‏راست است كه در كشورهاى فرعى سرمايه دارى- از جيبوتى و نيجريه و ليبى و كويت و بحرينو مصر و اردن و عراق و ايران گرفته تا پاكستانو افغانستان مبارزه براى آزادى پوشش و فرهنگو حق طلاق و حضانت و برابرى جنسى و ارثبرابر و غيره - اگرچه تلاشى تقليل گرايانه استاما هر اندازه پيش رفت در تحقق آزادى زن و احقاقمطالبات پيش گفته حركتى مثبت و رو به پيش است.‏دومهمه ى اين ها و موارد مشابه راست است ولى برمبناى اين نظريه كه ‏”تاريخ جوامع از گذشتهتاكنون،‏ تاريخ مبارزه ى طبقاتى بوده است.‏ ”‏(مانيفست 1848) مي توان گفت - و پذيرفت – كه:‏آن چه امروزه تحت عنوان ‏”جنبش زنان ليبرال“‏مشهور شده است و با آب وتاب و لعابى از نحله هاىمختلف فمينيستى،‏ مطالباتى معقول را پى مى گيرد،‏نه فقط حركتى ميني ماليستي ست كه در غالباوقات به منافع اكثريت زنان كارگر و زحمت-‏كش بى اعتنا مى ماند،‏ بلكه در مجموع به سببپايگاه طبقاتى ارتجاعى خود از ظرفيت هاى نهفتهو فعال ذهنى و مادى جنبش هاى اجتماعى فراگيرمبتنى بر استراتژى سوسياليستى نيز مى كاهد.‏جنبش زنان ليبرال به يك مفهوم جداسازى،‏ انتزاع51شماره چهاردهم اسفند ماه 91

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!