8 ﻣﺎﺭﺱ، ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺮﺩﺍﻥ! ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻔﺖ ﻭ ﻧﺴﺨﻪ ﻫﺎﻯ ﻧﻮﻟﻴﺒﺮ - مجله مهرگان

8 ﻣﺎﺭﺱ، ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺮﺩﺍﻥ! ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻔﺖ ﻭ ﻧﺴﺨﻪ ﻫﺎﻯ ﻧﻮﻟﻴﺒﺮ - مجله مهرگان 8 ﻣﺎﺭﺱ، ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺮﺩﺍﻥ! ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻔﺖ ﻭ ﻧﺴﺨﻪ ﻫﺎﻯ ﻧﻮﻟﻴﺒﺮ - مجله مهرگان

13.07.2015 Views

همة مسائلِ‏ پيچيدة از ميان برداشتنِ‏ سرمايه دارى“‏مى توان از بين برد.‏ ‏”(”پاسخ“‏‎25‎‏).‏ به عبارت ديگربرخلافِ‏ نظرِ‏ بِك اين شكلِ‏ ايده آلِ‏ ‏”كار“‏ نيستكه به آن انديشيده نشده است،‏ بلكه نظامِ‏ اجتماعىضرورى براى تحققِ‏ پايان بخشيدن به كارِ‏ مزدىاست كه بايد ايجاد گردد.‏دگرگونىِ‏ مفهومِ‏ كار از يك مفهومِ‏ مجرد كه بهشكلِ‏ معينى از سازماندهىِ‏ توليد در يك لحظةتاريخىِ‏ معين برمى گردد ‏(مانندِ“كار مزدى“)‏ ،به مفهومى انتزاعى،‏ ‏(مانند“كار“)كه از پيشرفتِ‏اجتماعى تاريخى فراتر مى رود،‏ حاكى از چرخشِ‏عمومى به سوى يك نظرية جامعه شناختىِ‏ ‏”كار“‏به ويژه جامعه شناسىِ‏ وِبِرى به منظورِ‏ هدايت ورسيدگى كردن به تضادهاى توسعه يابندة سيستمِ‏سرمايه دارى است.‏ جايگزين نمودنِ‏ استثمارِ‏نيروى كار كه ويژگىِ‏ خاصِ‏ جامعة طبقاتى است،‏با مفهومِ‏ ‏”كار“،‏ مفهومى فرا تاريخى كه تاريخيتِ‏مناسباتى را كه ‏”كار“‏ در آن جاى گرفته است راپنهان مى نمايد،‏ تلاشى است براى طبيعى جلوهدادن و پذيرفتنِ‏ نظامِ‏ كارِ‏ مزدى.‏براى مثال وِبِر در كتابِ‏ اخلاقِ‏ پروتستان و روحِ‏سرمايه دارى استدلال مى كند كه ‏"ميل به توليدسود در همة انسان ها و وضعيت هاى مختلف ودر همة زمان ها و در همة كشورهاى دنيا مشتركاست"(‏‎17‎‏)‏ و اينكه ‏"سرمايه دارى و شركت هاىسرمايه دارى مطابقِ‏ عقلانيتِ‏ قابلِ‏ ملاحظه اى ازمحاسباتِ‏ سرمايه دارانه در همه كشورهاىِ‏ متمدنِ‏كرة زمين وجود داشته اند.‏ "(19) از نظر وِبِر اينبه جهت آن است كه ‏"بنگاهِ‏ سرمايه دارى"‏ چيزىبيش از يك تبادلِ‏ نابرابرِ‏ كالا در بازار نيست.‏ اوبيان مى كند كه"يك اقدامِ‏ اقتصادىِ‏ سرمايه دارى،‏اقدامى مبتنى بر انتظارِ‏ سود با بهره گيرى ازفرصت ها براى مبادله است.‏ "(17) بنابراين سرمايهدارىِ‏ وِبِر مبتنى بر استثمارِ‏ نيروى كار ‏(در توليد)‏نيست بلكه مانند نظرية"ارزش تركيبى"‏ 31 پرودون31 - constituted valueماركس در ‏”فقر فلسفه“‏ در نقد ديدگاه هاى پرودون مطرح مى كندارزش متشكله كالا كه از نظر ريكاردو به ارزش مبادله مربوط است،‏ ازنظرپرودون مركب از ارزش مبادله به اضافه ارزش مصرف است.‏ ماركسدر همين جا تئورى ريكاردو را يك تفسير علمى از حيات واقعى اقتصادىبيشتر در سطحِ‏ قيمتِ‏ مبادله ‏(در سطح مصرف)‏مطرح است.‏ وِبِر با قرار دادنِ‏ گردشِ‏ كالاها بهعنوانِ‏ منبعِ‏ ارزشِ‏ اضافى و معرفى توسعة مبادلهبه مثابة مفهومى فرا تاريخى،‏ ‏"كارِ‏ مزدى " راجاودانه نموده و روابطِ‏ بورژوايى را به همة دورههاى تاريخى بسط مى دهد.‏ نتيجة اين رويكرد مانندتمامِ‏ رويكردهاىِ‏ سوسيال دموكرات هاىِ‏ معتبر،‏يك نظرية سرمايه دارى است كه در آن ‏"معامله"‏و"مصرف"‏ بر توليد چيره مى شوند.‏ با اين وجودهمان گونه كه ماركس استدلال مى نمايد،‏ ‏"خواهتوليد و مصرف به عنوانِ‏ فعاليتِ‏ يك نفر و چهفعاليتِ‏ تعداد زيادى از افراد در نظر گرفته شود،‏به عنوانِ‏ لحظاتى از فرآيندها پديدار مى شوند كهدر آن ها توليد لحظة عمده است.‏ خودِ‏ مصرفمانندِ‏ ضرورت،‏ مانندِ‏ نياز،‏ يك لحظة طبيعى ازفعاليتِ‏ توليدى است"(گروند ريسه‎94‎‏).‏ تئورىوِبِرى از طريقِ‏ قرار دادنِ‏ مسئلة توليدِ‏ سرمايه دارىدر"مصرف "، استثمارِ‏ نيروى كار را كه در توليدِ‏ كالااتفاق مى افتد،‏ پذيرفته و براى مسئلة توزيع و شيوههاى مصرفِ‏ فردى به عنوانِ‏ كانونِ‏ تجزيه و تحليلارجحيت قائل مى گردد.‏ در مقابل،‏ ماركسيسممبناىِ‏ اساسىِ‏ جامعه را بر توليد قرار داده و بدينسان روشن مى كند كه پيامدهاى"توزيع"‏ نمى تواندبه تنهايى از طريقِ‏ ‏"باز توزيع " كالاها حل شودزيرا علت اولية نابرابرى از بين نرفته است.‏ بدونِ‏دگرگونىِ‏ سيستمى كه نابرابرى توليد مى كند،‏ هيچميزانى از"باز توزيع"رفاهِ‏ اجتماعى مانعِ‏ بازگشتِ‏نابرابرى نخواهد گرديد.‏اين چنين است كه نزديك شدن به مفهومِ‏وِبِرى ‏"روحِ‏ سرمايه دارى"‏ تداومِ‏ تاثيرِ‏ ماندگارنوعى"اخلاقِ"‏ ايده آليستىِ‏ بوده و سوسيالدموكرات هايى مانند بِك در تبيينِ‏ لفاظانة خود ازيك"‏ زندگىِ‏ فراتر از كار"‏ شبح كار را شبيه سازىنموده ، مفهومى از ‏"كار"‏ را كه نتيجة يك آيينِ‏فرهنگىِ‏ نادرست است،‏ به جاى اين واقعيتِ‏ عينىكه كار شرطِ‏ لازم براى توليدِ‏ زندگىِ‏ اجتماعىبوده و اينكه آن كار در تحول به ‏"كارِ‏ مزدى"‏تحتِ‏ سرمايه دارى تبديل به يك شيوة استثمارىمى گردد،‏ جايگزين مى نمايد.‏ به عبارت ديگر"ايجادِ‏مفهومِ‏ شبح مانند"‏ از كار و انتقالِ‏ ‏"لفاظانة"‏ آنبه"شغل"،‏ نشان دهندة انتقالِ‏ واقعى از سرمايه دارىبه يك سيستمِ‏ اجتماعى"پَسا سرمايه دارى"‏ كه درآن سيستمِ‏ سرمايه دارى به خاطر اتوماسيونِ‏ توليد‏"زوال يابد"‏ نيست بلكه بيشتر بيانگرِ‏ ايدئولوژىِ‏طبقة حاكمى است كه سودش نه از ‏"كار"‏ بلكه ازاستثمارِ‏ طبقة كارگر سرچشمه مى گيرد.‏شايد بهترين نمايندگانِ‏ دِتِرمينيسمِ‏ تكنولوژيكىِ‏معرفى مى كند در حالى كه نظريه ارزش پرودون را تفسيرى ايده آليستىاز نظريه ريكاردو مى داند.‏ ‏(مترجم)‏آوانگارد كه نظريه هايشان در باره اتوماسيونِ‏سرمايه دارى در پيشاپيشِ‏ يورشِ‏ طبقاتِ‏ حاكمبر آگاهى هاى لازم براى توليدِ‏ آگاهىِ‏ طبقاتىِ‏طبقة كارگر قرار دارد،‏ كمونيست هاى"حقوقى"‏يا ‏"مستقل"‏ مانند ميخائيل هارت 32 و آنتونيونگرى باشند.‏ هارت و نگرى در حالى كه هنوزرداى كمونيسم را بر دوش مى كشند،‏ در كتابشانبا عنوان"كارِ‏ ديونسيوس"‏ 33 جنبش اجتماعى تازهاى را پيشنهاد مى كنند كه با آموزه هاى اساسىماركس تقابل دارد:‏ ‏"ما متقاعد شده ايم كه فقطدر واژه هاى ماركسيستى نيست كه مى توانكمونيسم را تعريف نمود...اكنون هنگامى كهصحبت از كمونيسم مى كنيم،‏ در درجة اول بهروش ماترياليستى مراجعه مى كنيم.‏ البته تنها نوعماترياليسم هم ، ماترياليسمِ‏ ماركسيسستى نيست.‏"(16). مخالفت آن ها با ماركس مانند همة ضدماركسيست هاى امروز پيرامونِ‏ نظرية ارزشِ‏ كاراست.‏ آن ها مانند بِك،‏ دِلوز و گاتِرى موضوع را بااين حقيقت تفسير مى كنند كه ‏"كار در قلمروِ‏ يكاخلاقِ‏ كارِ‏ سرمايه دارى اغلب به صورتِ‏ بيشاز حد محدود تعريف شده است كه خوشى ها وخواسته ها را انكار مى نمايد.‏ "(7) در عوض آن هااستدلال مى كنند كه ‏"كار در جوامع ما به سوىكارِ‏ غيرِ‏ مادى،‏ كارِ‏ فكرى و كارِ‏ علمى-‏ فنى و كارِ‏سايبورگ 34 گرايش دارد.‏ "(10) طبق نظر هارت ونِگرى اين تغيير به سوى يك سرمايه دارىِ‏ ‏"پَسامولد"‏ 35 كه در آن كارِ"‏ ساده"‏ با كارِ‏ ‏"پيچيده"‏ وتوليدِ‏ كالايى با انباشتِ‏ اطلاعات جايگزين شدهاست،‏ نظرية ارزشِ‏ كارِ‏ ماركسيسم را بى اعتبارمى نمايد زيرا در حالى كه ماركسيسم مى كوشد"‏32 - Michael Hardt33 - Labor of Dionysus‏(از اساطير يونانى به معناى خداى ميگسارى و شراب و زراعت (34 - cyborg (cybernetic organism)‏(سازواره سايبرى كه به مفهوم موجودى با دو بعد بيولوژيكى وساختگى (يا مصنوعى شامل قطعات الكترونيكى،مكانيكى و روبوتيك است.‏35 - post-productiveماهنامه اقتصادي،‏ اجتماعي،‏ فرهنگي و هنري32

ث یبه نامِ‏ مركزيتِ‏ كارِ‏ طبقة كارگر اين نوع ادراك رابه تاريخمان نيز تعميم دهد"،‏ رژيمِ‏ جديدِ‏ كارِ‏ ‏"غيرمادى"‏ مفهومى از نظرية ارزشِ‏ كار ارائه مى دهد كههمراه با آن ضرورتِ‏ انقلابِ‏ اجتماعى توسطِ‏ طبقةكارگر"به طور كامل ورشكسته"مى گردد.‏ (10)آن ها در عوض پيشنهاد مى دهند كه آن چه براىدركِ‏ موثرِ‏ ‏"اقتصاد جديدِ"با منشاء كارِ‏ فكرى لازماست،‏ ‏"واژگون ساختنِ"‏ مدل زيربنا-‏ روبنا استدر حالى كه اعلام مى دارند"‏ اگر كار مبناى ارزش36است،‏ پس ارزش مبناى كار است.‏ "(9)- 36 به عبارت ديگر منظور اين است كه چنانچه قرار باشد كارِ‏ نهفتهيا متراكم شده در محصول را مبناى ارزشِ‏ آن محصول تلقى كنيم،‏ بنابراين بديهى است كه خودِ‏ كار نيز بايد حاوى ارزش باشد تا تراكم آن درمحصول بتواند اين ارزش را به محصول منتقل نمايد.‏ يعنى فعاليتى را مىتوان كار ناميد كه ارزشى توليد كند و براين اساس كارِ‏ فكرى ، غير مادىو كارِ‏ دانشى آن فعاليتى است كه بيشترين ارزش را توليد مى نمايد.‏ بدينگونه است كه مدل زيربنا-‏ روبنا واژگون مى گردد.‏ توجه به اين نكته مهماست كه در عبارت اول آن چه مد نظر است،ارزش مبادله محصول توليدشده در بازارمى باشد.‏ در حالى كه عبارت دوم بيشترحاوى اين مفهوماست كه سرمايه دار با استفاده از كارِ‏ فكرى و آن چه را كه محصولآن كار فكرى و دانشى مى داند،‏ يعنى تكنولوژى و نيز مديريت در پروسهتوليد و چرخه زندگى اقتصادى به جاى كارِ‏ يدى،‏ مادى،‏ نيروى كار سادهيا كارگرِ‏ فاقدِ‏ بازدهى قابل مقايسه با تكنولوژى امكان آن را مى يابد تابا افزايش بهره ورى از طريق كاهش منابع مصرفى در توليد مانند نفرساعت نيروى انسانى قيمت تمام شده محصولات توليدى را كاهش داده وحاشيه سود خود را افزايش دهد.جالب است كه از يك سو در ادبيات امروزمديريت در كنار افزايش كيفيت و افزايش سرعتِ‏ ارائه محصول،‏ از كاهشِ‏قيمت يا ارزش مبادله نيز به عنوان دستاوردِ‏ پيشرفت هاى تكنولوژيكبحث مى شود،‏ از سوى ديگر مبشرانِ‏ ‏”اقتصاد جديد“‏ اين عاملِ‏ كاهشِ‏ارزش مبادله يا قيمت را مبناى ارزشِ‏ فزاينده محصولات مى دانند.‏ بدينترتيب نه تنها با واژگونى مدل تحليلى زير بنا-روبنا در اينجا مواجه نيستيم، بلكه دقيقاً‏ زير بناى مادى بهاى تمام شده توليد شامل مواد،‏ دستمزد وسربارِ‏ توليد است كه سرمايه دار را به انتخابِ‏ نهاده هاى توليدِ‏ ارزان تربهمنظور كاهش بهاى تمام شده و افزايش حاشيه سودهدايت مى كند و درهمين راستا روبناى فكرى،‏ فرهنگى،‏ مديريتى و ايدئولوژيكى متناسب بااين نيازِ‏ طبقه سرمايه دار شكل مى گيرد.‏ نكته مهم قابل بحث ديگر دراينجا اين است كه با اينكه تكنولوژى محصول كار و رشد و پيشرفت خرداجتماعى است و اساساً‏ مى بايد دستاورد آن در اختيار همگان قرار گيرداما به دليل مالكيت طبقه سرمايه دار بر دستاوردهاى تكنولوژى،‏ سرمايهدر هستة نظرية ‏”كمونيسمِ‏ حقوقى“‏ و“نظرية ارزشِ‏كار“‏ هارت و نگرى نوعى سوسياليسمِ‏ اتوپيايىِ‏خوشايند وجود دارد كه در آن فرض بر اين استكه به دليلِ‏ اينكه پيشرفت هاى تكنولوژيك تحققبخشيدن به نيازهاى همگان را امكان پذير نمودهاست،‏ صرف نظر از اينكه چنين جامعه اى اصلاً‏واقعيت يافته است يا خير،‏ چنين پيشرفت هايىپايان بخشيدن به مناسباتِ‏ آنتاگونيستىِ‏ بينِ‏ سرمايهو نيروى كار را به ارمغان آورده است،‏ طورى كهمبارزة طبقاتى ديگر نمى تواند به مسئلة كنترل برابزار توليد محدود گردد،‏ بلكه به جاى آن تبديلبه موضوعى از يك مبارزة ايدئولوژيك براىاينكه چه كسى ابزارِ‏ ارائه را كنترل نمايد،‏ گرديدهاست.‏ اين است كه در تعريف كار به عنوان يكمقولة ‏”تحليلى اجتماعى“‏ گفته مى شود كه ‏”توليدِ‏ارزش...‏ را به طور مساوى در شرايط اقتصادى وفرهنگى توضيح مى دهد.‏ ”(7) آن چه در تجزيهو تحليل آن ها در معرضِ‏ خطر قرار مى گيرد،‏ ازنظر پنهان كردنِ‏ مفهومِ‏ توليد از طريقِ‏ محو نمودنِ‏اين حقيقت است كه اهرمِ‏ اساسىِ‏ توليدِ‏ سرمايهدارى ‏”سرماية فرهنگى“‏ نيست،‏ بلكه توليدِ‏ سودىاست كه تنها مى تواند از طريقِ‏ استثمارِ‏ نيروى كارتحقق يابد.‏ پيشرفت در اين مورد بايد به عنوانچيزى درك شود كه مى تواند مناسباتِ‏ توليد رابدونِ‏ تغييرِ‏ اساسىِ‏ شرايطِ‏ آن پيشرفت پشتِ‏ سرگذارد.‏ اين پيشرفت،‏ ‏”پيشرفتى“‏ مى شود بدونتضاد،‏ مبارزه يا انقلاب.‏همان گونه كه ماركس در فقر فلسفه 37 استدلالمى كند:"هيچ چيز مضحك تر از فهميدنِ‏ ماشيندارى مانع از آن مى گردد تا توسعه تكنولوژى به صورت صحيح در خدمتجامعه بشرى قرار گيرد.(مترجم)‏37 - The Poverty of Philosophyآلات به عنوانِ‏ آنتى تزِ‏ تقسيمِ‏ كار نيست.‏"(186) به عبارت ديگر على رغم ادعاها پيرامونِ‏مرحلة جديدى از مناسباتِ‏ سرمايه دارى كه درآن تكنولوژى كارِ‏ مزدى را از محدوديت هاىاستثمارى ‏"آزاد مى كند"،‏ در واقعيت سرمايهدارى در مرحلة انحصارى خود به مانعى براىپيشرفت تبديل مى شود،‏ با نمونه هاى بى شمارىاز نوآورى ها و پيشرفت هايى كه به دليلِ‏ تاثيرِ‏ منفىاحتمالى بر نرخ سود معرفى نشدند.‏ فرض نمودنِ‏پيشرفت هاى تكنولوژيك به مثابة دگرگونىِ‏ خودبه خودىِ‏ مناسباتِ‏ توليد چون نوعى موجوديتِ‏ماوراء مبارزة طبقاتى وراىِ‏ ابزار توليد،‏ در واقعواژگون نمودنِ‏ ارتباطِ‏ بين فن آورى و نيروى كاربه منظورِ‏ فراهم نمودنِ‏ توجيهِ‏ ايدئولوژيك براىاستثمار است.‏ همان گونه كه ماركس استدلالمى نمايد،‏ تحت سيستم سرمايه دارى ‏"تقريباً‏ همةاختراعاتِ‏ جديد نتيجة برخوردهاى بين كارگر وكارفرما كه در همة هزينه ها در جستجوى ‏ِمستهلكنمودنِ‏ توانايى تخصصىِ‏ كارگران بوده ... به طورخلاصه با معرفىِ‏ ماشين آلات،‏ تقسيمِ‏ كار در درونِ‏جامعه افزايش يافته ، وظيفه كارگر در داخلِ‏ محلِ‏كار ساده گرديده،‏ سرمايه متمركز شده و انسانبيشتر تجزيه و تكه تكه شده است.‏ "(188)بدين ترتيب قرار نيست سرمايه دارى به پايانبرسد چرا كه مناسباتِ‏ توليد آن پيوسته در زرق وبرق لفاظانه ‏"خواسته"‏ شده است.‏ نقشِ‏ اصلىِ‏ بازىشده توسطِ‏ تمايلاتِ‏ گوناگونِ‏ ايدئولوژى بورژوايىِ‏امروز در واكنش به انتزاعِ‏ فزايندة كار،‏ مشروعيتبخشيدن به استثمار از طريقِ‏ توليدِ‏ دانش هايى استكه تضادِ‏ بنيادى بينِ‏ سرمايه و كار را محو مى نمايد.‏به قول لنين كه در ‏"چه بايد كرد؟ " 38 در مقابله باايدئولوژى هاى"پَسا توليد"‏ مطرح نمود كه در آن ها‏"فروشندگان نيروى كار..."صرفاً"‏ ياد مى گيرند كهكالاى خود را با شرايط بهترى به فروش رسانند"،‏آن چه براى دگرگونى انقلابى مناسبات اجتماعىلازم است،‏ كادرهايى از نظريه پردازان سوسياليستىاست كه توسط آگاهى علمى از هدف اساسى طبقهدر ارتباط با استثمار نيروى كار هدايت شوند.‏ آنگونه كه انگلس استدلال مى كند:‏‏"كمونيسم از صنعتِ‏ بزرگ و پيامدهايش،‏ ازظهورِ‏ بازارِجهانى و رقابتِ‏ نامحدودِ‏ حاصل از آن،‏از بحران هاى تجارىِ‏ سخت تر و فراگيرتر از هميشهكه قبلاً‏ در بحران هاى بازارِ‏ جهانى رشد يافته است،‏از شكل گيرى طبقه كارگر و تمركز سرمايه،‏ وبرآيند مبارزة طبقاتى بين طبقه كارگر و بورژوازىناشى مى شود.‏ كمونيسم به عنوان يك نظريه،‏ بيانِ‏موضعِ‏ طبقة كارگر در اين نبرد و جمع بندى شرايطلازم براى رهايى آن است.‏ "(38)38 - What is to be Done?(400)33شماره چهاردهم اسفند ماه 91

همة مسائلِ‏ پيچيدة از ميان برداشتنِ‏ سرمايه دارى“‏مى توان از بين برد.‏ ‏”(”پاسخ“‏‎25‎‏).‏ به عبارت ديگربرخلافِ‏ نظرِ‏ بِك اين شكلِ‏ ايده آلِ‏ ‏”كار“‏ نيستكه به آن انديشيده نشده است،‏ بلكه نظامِ‏ اجتماعىضرورى براى تحققِ‏ پايان بخشيدن به كارِ‏ مزدىاست كه بايد ايجاد گردد.‏دگرگونىِ‏ مفهومِ‏ كار از يك مفهومِ‏ مجرد كه بهشكلِ‏ معينى از سازماندهىِ‏ توليد در يك لحظةتاريخىِ‏ معين برمى گردد ‏(مانندِ“كار مزدى“)‏ ،به مفهومى انتزاعى،‏ ‏(مانند“كار“)كه از پيشرفتِ‏اجتماعى تاريخى فراتر مى رود،‏ حاكى از چرخشِ‏عمومى به سوى يك نظرية جامعه شناختىِ‏ ‏”كار“‏به ويژه جامعه شناسىِ‏ وِبِرى به منظورِ‏ هدايت ورسيدگى كردن به تضادهاى توسعه يابندة سيستمِ‏سرمايه دارى است.‏ جايگزين نمودنِ‏ استثمارِ‏نيروى كار كه ويژگىِ‏ خاصِ‏ جامعة طبقاتى است،‏با مفهومِ‏ ‏”كار“،‏ مفهومى فرا تاريخى كه تاريخيتِ‏مناسباتى را كه ‏”كار“‏ در آن جاى گرفته است راپنهان مى نمايد،‏ تلاشى است براى طبيعى جلوهدادن و پذيرفتنِ‏ نظامِ‏ كارِ‏ مزدى.‏براى مثال وِبِر در كتابِ‏ اخلاقِ‏ پروتستان و روحِ‏سرمايه دارى استدلال مى كند كه ‏"ميل به توليدسود در همة انسان ها و وضعيت هاى مختلف ودر همة زمان ها و در همة كشورهاى دنيا مشتركاست"(‏‎17‎‏)‏ و اينكه ‏"سرمايه دارى و شركت هاىسرمايه دارى مطابقِ‏ عقلانيتِ‏ قابلِ‏ ملاحظه اى ازمحاسباتِ‏ سرمايه دارانه در همه كشورهاىِ‏ متمدنِ‏كرة زمين وجود داشته اند.‏ "(19) از نظر وِبِر اينبه جهت آن است كه ‏"بنگاهِ‏ سرمايه دارى"‏ چيزىبيش از يك تبادلِ‏ نابرابرِ‏ كالا در بازار نيست.‏ اوبيان مى كند كه"يك اقدامِ‏ اقتصادىِ‏ سرمايه دارى،‏اقدامى مبتنى بر انتظارِ‏ سود با بهره گيرى ازفرصت ها براى مبادله است.‏ "(17) بنابراين سرمايهدارىِ‏ وِبِر مبتنى بر استثمارِ‏ نيروى كار ‏(در توليد)‏نيست بلكه مانند نظرية"ارزش تركيبى"‏ 31 پرودون31 - constituted valueماركس در ‏”فقر فلسفه“‏ در نقد ديدگاه هاى پرودون مطرح مى كندارزش متشكله كالا كه از نظر ريكاردو به ارزش مبادله مربوط است،‏ ازنظرپرودون مركب از ارزش مبادله به اضافه ارزش مصرف است.‏ ماركسدر همين جا تئورى ريكاردو را يك تفسير علمى از حيات واقعى اقتصادىبيشتر در سطحِ‏ قيمتِ‏ مبادله ‏(در سطح مصرف)‏مطرح است.‏ وِبِر با قرار دادنِ‏ گردشِ‏ كالاها بهعنوانِ‏ منبعِ‏ ارزشِ‏ اضافى و معرفى توسعة مبادلهبه مثابة مفهومى فرا تاريخى،‏ ‏"كارِ‏ مزدى " راجاودانه نموده و روابطِ‏ بورژوايى را به همة دورههاى تاريخى بسط مى دهد.‏ نتيجة اين رويكرد مانندتمامِ‏ رويكردهاىِ‏ سوسيال دموكرات هاىِ‏ معتبر،‏يك نظرية سرمايه دارى است كه در آن ‏"معامله"‏و"مصرف"‏ بر توليد چيره مى شوند.‏ با اين وجودهمان گونه كه ماركس استدلال مى نمايد،‏ ‏"خواهتوليد و مصرف به عنوانِ‏ فعاليتِ‏ يك نفر و چهفعاليتِ‏ تعداد زيادى از افراد در نظر گرفته شود،‏به عنوانِ‏ لحظاتى از فرآيندها پديدار مى شوند كهدر آن ها توليد لحظة عمده است.‏ خودِ‏ مصرفمانندِ‏ ضرورت،‏ مانندِ‏ نياز،‏ يك لحظة طبيعى ازفعاليتِ‏ توليدى است"(گروند ريسه‎94‎‏).‏ تئورىوِبِرى از طريقِ‏ قرار دادنِ‏ مسئلة توليدِ‏ سرمايه دارىدر"مصرف "، استثمارِ‏ نيروى كار را كه در توليدِ‏ كالااتفاق مى افتد،‏ پذيرفته و براى مسئلة توزيع و شيوههاى مصرفِ‏ فردى به عنوانِ‏ كانونِ‏ تجزيه و تحليلارجحيت قائل مى گردد.‏ در مقابل،‏ ماركسيسممبناىِ‏ اساسىِ‏ جامعه را بر توليد قرار داده و بدينسان روشن مى كند كه پيامدهاى"توزيع"‏ نمى تواندبه تنهايى از طريقِ‏ ‏"باز توزيع " كالاها حل شودزيرا علت اولية نابرابرى از بين نرفته است.‏ بدونِ‏دگرگونىِ‏ سيستمى كه نابرابرى توليد مى كند،‏ هيچميزانى از"باز توزيع"رفاهِ‏ اجتماعى مانعِ‏ بازگشتِ‏نابرابرى نخواهد گرديد.‏اين چنين است كه نزديك شدن به مفهومِ‏وِبِرى ‏"روحِ‏ سرمايه دارى"‏ تداومِ‏ تاثيرِ‏ ماندگارنوعى"اخلاقِ"‏ ايده آليستىِ‏ بوده و سوسيالدموكرات هايى مانند بِك در تبيينِ‏ لفاظانة خود ازيك"‏ زندگىِ‏ فراتر از كار"‏ شبح كار را شبيه سازىنموده ، مفهومى از ‏"كار"‏ را كه نتيجة يك آيينِ‏فرهنگىِ‏ نادرست است،‏ به جاى اين واقعيتِ‏ عينىكه كار شرطِ‏ لازم براى توليدِ‏ زندگىِ‏ اجتماعىبوده و اينكه آن كار در تحول به ‏"كارِ‏ مزدى"‏تحتِ‏ سرمايه دارى تبديل به يك شيوة استثمارىمى گردد،‏ جايگزين مى نمايد.‏ به عبارت ديگر"ايجادِ‏مفهومِ‏ شبح مانند"‏ از كار و انتقالِ‏ ‏"لفاظانة"‏ آنبه"شغل"،‏ نشان دهندة انتقالِ‏ واقعى از سرمايه دارىبه يك سيستمِ‏ اجتماعى"پَسا سرمايه دارى"‏ كه درآن سيستمِ‏ سرمايه دارى به خاطر اتوماسيونِ‏ توليد‏"زوال يابد"‏ نيست بلكه بيشتر بيانگرِ‏ ايدئولوژىِ‏طبقة حاكمى است كه سودش نه از ‏"كار"‏ بلكه ازاستثمارِ‏ طبقة كارگر سرچشمه مى گيرد.‏شايد بهترين نمايندگانِ‏ دِتِرمينيسمِ‏ تكنولوژيكىِ‏معرفى مى كند در حالى كه نظريه ارزش پرودون را تفسيرى ايده آليستىاز نظريه ريكاردو مى داند.‏ ‏(مترجم)‏آوانگارد كه نظريه هايشان در باره اتوماسيونِ‏سرمايه دارى در پيشاپيشِ‏ يورشِ‏ طبقاتِ‏ حاكمبر آگاهى هاى لازم براى توليدِ‏ آگاهىِ‏ طبقاتىِ‏طبقة كارگر قرار دارد،‏ كمونيست هاى"حقوقى"‏يا ‏"مستقل"‏ مانند ميخائيل هارت 32 و آنتونيونگرى باشند.‏ هارت و نگرى در حالى كه هنوزرداى كمونيسم را بر دوش مى كشند،‏ در كتابشانبا عنوان"كارِ‏ ديونسيوس"‏ 33 جنبش اجتماعى تازهاى را پيشنهاد مى كنند كه با آموزه هاى اساسىماركس تقابل دارد:‏ ‏"ما متقاعد شده ايم كه فقطدر واژه هاى ماركسيستى نيست كه مى توانكمونيسم را تعريف نمود...اكنون هنگامى كهصحبت از كمونيسم مى كنيم،‏ در درجة اول بهروش ماترياليستى مراجعه مى كنيم.‏ البته تنها نوعماترياليسم هم ، ماترياليسمِ‏ ماركسيسستى نيست.‏"(16). مخالفت آن ها با ماركس مانند همة ضدماركسيست هاى امروز پيرامونِ‏ نظرية ارزشِ‏ كاراست.‏ آن ها مانند بِك،‏ دِلوز و گاتِرى موضوع را بااين حقيقت تفسير مى كنند كه ‏"كار در قلمروِ‏ يكاخلاقِ‏ كارِ‏ سرمايه دارى اغلب به صورتِ‏ بيشاز حد محدود تعريف شده است كه خوشى ها وخواسته ها را انكار مى نمايد.‏ "(7) در عوض آن هااستدلال مى كنند كه ‏"كار در جوامع ما به سوىكارِ‏ غيرِ‏ مادى،‏ كارِ‏ فكرى و كارِ‏ علمى-‏ فنى و كارِ‏سايبورگ 34 گرايش دارد.‏ "(10) طبق نظر هارت ونِگرى اين تغيير به سوى يك سرمايه دارىِ‏ ‏"پَسامولد"‏ 35 كه در آن كارِ"‏ ساده"‏ با كارِ‏ ‏"پيچيده"‏ وتوليدِ‏ كالايى با انباشتِ‏ اطلاعات جايگزين شدهاست،‏ نظرية ارزشِ‏ كارِ‏ ماركسيسم را بى اعتبارمى نمايد زيرا در حالى كه ماركسيسم مى كوشد"‏32 - Michael Hardt33 - Labor of Dionysus‏(از اساطير يونانى به معناى خداى ميگسارى و شراب و زراعت (34 - cyborg (cybernetic organism)‏(سازواره سايبرى كه به مفهوم موجودى با دو بعد بيولوژيكى وساختگى (يا مصنوعى شامل قطعات الكترونيكى،مكانيكى و روبوتيك است.‏35 - post-productiveماهنامه اقتصادي،‏ اجتماعي،‏ فرهنگي و هنري32

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!