12.07.2015 Views

شاه خاكستري‌چشم (گزيده‌ي شعرهای آنا آخماتوا برگردان ... - Goftaman.com

شاه خاكستري‌چشم (گزيده‌ي شعرهای آنا آخماتوا برگردان ... - Goftaman.com

شاه خاكستري‌چشم (گزيده‌ي شعرهای آنا آخماتوا برگردان ... - Goftaman.com

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

<strong>شاه</strong> خاكستريچشم/‏‎235‎گفت:‏ ‏«ستارگان اينجا نورشان آبي است.»‏آنها تماسي نداشتند،‏ اما <strong>آنا</strong> بينشان جريان برقي احساس ميكرد.‏ آيا او را در بازوانش ميگرفت؟ آرزوداشت هر چيزي را برايش شرح دهد:‏ دربارهي لو در اردوگاهها،‏ دربارهي زندگاني غمناك وپرهياهويش،‏ دربارهي سالهاي دراز بازداشتش.‏‏«ديرپاترين ناگزيري شعر است،‏ نيست؟»‏قبول داشت.‏ ‏«اما كسي را تسلي نميدهد.»‏‏«آيا به لنينگراد فكر نميكنيد؟»‏‏«البته.‏ امسال هيچ بچهاي نخواهد بود تا با آهنگ ارگبرقصد.»‏آنها قدم زدند تا به خانه<strong>آنا</strong> را گرفت و بوسيد.‏رسيدند،‏ و در آستانه دستبهنرمي گفت:‏ ‏«زماني چقدر زيبا بودهايد.»‏

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!