شاه خاكستريچشم (گزيدهي شعرهای آنا آخماتوا برگردان ... - Goftaman.com
شاه خاكستريچشم (گزيدهي شعرهای آنا آخماتوا برگردان ... - Goftaman.com
شاه خاكستريچشم (گزيدهي شعرهای آنا آخماتوا برگردان ... - Goftaman.com
- No tags were found...
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
232/<strong>شاه</strong> خاكستريچشمرانوسكايا بر افروخت. «چه، و او را نيزخواهي بخشيد؟ بيوفايياش، قلدرياش؟»<strong>آنا</strong> غمناك گفت: «مردها دوست ندارند با شاعران زندگي كنند. آنها دوست ندارند با همسراني زندگيكنند كه مشهورند. شعرهايم او را بر ميآشفتند.» زيركانه لبخند زد.« اما وقتي مردها به بارگاهتانميآيند، مسألهاي ديگر است. و ما زماني با هم خوشبخت بوديم.»رانوسكايا، كه زنان را بر مردان ترجيح ميداد، دستش را جنباند. «امشب چه ميخواني؟»«هنوز تصميمي نگرفتهام.»تاشكند مراكز شعرخواني بسياري داشت. اين يكي مركزي ادبي براي نويسندگان اخراجي بود. اما كسيآن شب فرق ميكرد. <strong>آنا</strong> لهستانيها را در آنجا ميشناخت. گروهي از افسران لهستاني از زندان اتحادشوروي رهايي يافته بودند. آنها با پيمان شوروي و هيتلر مخالفت كرده بودند. مرداني بيپروا و مغروربودند كه زماني سوار اسبها را در برابر تانكها ميتاختند. اكنون يورش آلمان آنها را متحد كرده بود.بويژه كسي برازنده بود، و بسيار جوان.<strong>آنا</strong> را هفتهي پيش در ميان حضار ديده بود، در حاليكه متهورانهشعر لهستانيex temporeرا ترجمه ميكرد. صدايش گرم و دلنواز بود. به او لبخند زد، و تماشايشميكرد همچنان كه او دربارهي <strong>آنا</strong> از دوستي روسي ميپرسيد.