12.07.2015 Views

شاه خاكستري‌چشم (گزيده‌ي شعرهای آنا آخماتوا برگردان ... - Goftaman.com

شاه خاكستري‌چشم (گزيده‌ي شعرهای آنا آخماتوا برگردان ... - Goftaman.com

شاه خاكستري‌چشم (گزيده‌ي شعرهای آنا آخماتوا برگردان ... - Goftaman.com

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

<strong>شاه</strong> خاكستريچشم/‏‎231‎<strong>آنا</strong> پاهايش را روي بستر لغزاند.‏ او زماني لاغر و كشيده چون بالريني بود.‏ اكنون آن پيكر،‏ كه زمانيچنان نرم بود كه ميتوانست پاهايش را به سر خود برساند،‏ زمختتر بود-‏ گرچه هنوز زيبا بود،‏ حتيالآن.‏‏«چه خبرهايي؟»‏<strong>آنا</strong> شانه بالا انداخت.‏ ‏«من قول دادهام كه با او ازدواج كنم.‏ و،‏سعادتم در گرو اوست.‏ گرچه هر دو هيچ سعادتي نداشتهباشيم.»‏ اخمهايش توي هم رفت.‏ ‏«ديروز شنيدم كه نيكلاينيكلاويچ Nikolai Nikolaevichدر آستانه ي مرگ است.»‏رانوسكايا چشمهايش را با ناباوري گشود.‏ ‏«پونين Puninشوهر خراب شما؟ او را يكسره فراموش كن.»‏؟ آن»در مسيرش به سوي سمرقند به تاشكند ميآيد.‏ قولدادهام كه او را در ايستگاه راهآهن ببينم.»‏ با لبهاي نازكشچاي گرم را ميچشيد.‏‏«با همسر و فرزند و دلبر تازهاش؟»‏‏«ما بيست سال با هم بوديم.‏ پس،‏ بايد ميخكهاي صدپر قرمزيبخرم.‏ بايد مهربان و ناز باشم،‏ و او مرا خواهد بخشيد.»‏

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!