شاه خاكستريچشم (گزيدهي شعرهای آنا آخماتوا برگردان ... - Goftaman.com
شاه خاكستريچشم (گزيدهي شعرهای آنا آخماتوا برگردان ... - Goftaman.com
شاه خاكستريچشم (گزيدهي شعرهای آنا آخماتوا برگردان ... - Goftaman.com
- No tags were found...
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
******222/<strong>شاه</strong> چشمخاكستريميآورد و در رنجمان سبكسرانه ميغنود. گاهي مي پرسيد: در چه حاليد ديگر؟ و نميبايستي ميگفتيم:رستاخيز را دمي بنگر.31به سوي ريسمانها چنگ ميانداختيم.32روح سربيمان ميسوخت و نميخواستيم بازگرديم تا پليدانه ماجرا را حكايت كنيم، وگرنه از فرازتپه ها ميديديم زني را كه ميشتافت از ميان ماه و گربههاي زيرزميني و چنين سر ميداد: دادوقالدوزخ را ميشنوم اما اين چشمها را كجا انداختهام؟33خانهي آخرت ديگر كدام سو؟ اين كفن دوختنمان از پي چه كاري است؟34پروردگارا، دختران زندهي گوربهگور ترسان و بيشرم ميغلتند از آنچه پرسيده ميشوند.35واي از روزي كه در هم نگريستيم.36در شبي سفيد مردي روسياه بازيگوشي ميكرد، يعني مردي عليه مردي ديگر آمده بود.37ميخواستم خود را بپوشانم ولي برق آسمان دستهايم را بر ميافروخت.38هنگام صبحانه از بالاي پشتبام نام مردگان تازه را سپيدهدم آن روز خواندند. يكي از ما كه شبيهداستايفسكي بود، چنان خالي از ريا و يكرنگ خنديد كه آرزو كردم روزگاري ستايشش كنم.