12.07.2015 Views

مانیفست کمونیست - افق روشن

مانیفست کمونیست - افق روشن

مانیفست کمونیست - افق روشن

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

مورد توليد معنويات نيز همانند وضع در مورد توليد ماديات است.‏ ثمرات فعاليت معنوى ملل جداگانه به مِلکمشترکى مبدل ميگردد.‏ شيوه يک جانبه و محدوديت ملى بيش از پيش محال و از ادبيات گوناگون ملى و محلى يکادبيات جهانى ساخته ميشود.‏بورژوازى،‏ از طريق تکميل سريع کليه ابزارهاى توليد و از طريق تسهيل بى حد و اندازه وسائل ارتباط،‏ همه و حتىوحشىترين ملل را به سوى تمدن ميکشاند.‏ بهاى ارزان کالاهاى بورژوازى،‏ همان توپخانه سنگينى است که با آن هرگونه ديوارهاى چين را درهم ميکوبد و لجوجانهترين کينههاى وحشيان نسبت به بيگانگان را وادار به تسليم ميسازد.‏وى ملتها را ناگزيرميکند که اگر نخواهند نابود شوند شيوه توليد بورژوازى را بپذيرند و آنچه را که به اصطلاح تمدننام دارد نزدخود رواج دهند بدين معنى که آنها نيزبورژوا شوند.‏ خلاصه آنکه جهانى همشکل وهمانند خويش ميآفريند.‏بورژوازى ده را تابع سيادت شهر ساخت.‏ شهرهاى کلان بوجود آورد،‏ بر تعداد نفوس شهر نسبت به نفوس ده بميزانشگرفى افزود و بدينسان بخش مهمى از اهالى را از بلاهت زندگى ده بيرون کشيد.‏ به همان شيوه که ده را تابعسيادت شهر ساخت،‏ کشورهاى وحشى و نيمه وحشى را نيز وابسته کشورهاى متمدن و ملتهاى فلاحت پيشه را وابستهملل بورژوا و خاور را وابسته باختر نمود.‏بورژوازى بيش از پيش از پراکندگى وسائل توليد و مالکيت و نفوس را مرتفع ميسازد.‏ وى نفوس را مجمتع ساختهاست،‏ وسائل توليد را متراکم نموده و مالکيت را در دست عده کمى تمرکز بخشيده است.‏ نتيجه قهرى اين وضعتمرکز سياسى است.‏ شهرستانهاى مستقل که تنها بين خود روابط اتحادى داشتند و داراى منافع و قوانين و حکومتها ومقررات و گمرکى مختلف بودند،‏ بصورت يک ملت واحد،‏ قانون گزارى واحد و منافع ملى طبقاتى واحد و مرزهاىگمرکى واحد درآمدند.‏بورژوازى در عرض مدت کمتر از صد سال سيادت طبقاتى خود،‏ آنچنان نيروهاى توليدى پديد آورد که از لحاظکميّت و عظمت بالاتر از آن چيزى است که همه نسلهاى گذشته جمعا بوجود آوردهاند.‏ رام ساختن قواى طبيعت،‏ توليدماشينى،‏ بکار بردن شيمى در صنايع و کشاورزى،‏ کشتيرانى،‏ راه آهن،‏ تلگراف برقى،‏ مزروع ساختن يک سلسله ازبخشهاى جهان،‏ قابل کشتيرانى کردن رودها،‏ پيدايش تودههايى از جمعيت که گويى از اعماق زمين ميجوشند...‏ کداميک از اعصار گذشته ميتوانستند حدس بزنند که در بطن کار اجتماعى يک چنين نيروى توليدى مکنون است!‏بدين سان مشاهده کرديم که وسائل توليد و مبادلهاى که بورژوازى بر بنياد آن استقرار يافت،‏ در جامعه فئودال ايجادشده بود.‏ در مرحله معينى از رشد اين وسائل توليد و مبادله،‏ مناسباتى که در داخل آن توليد و مبادله جامعه فئودالىانجام پذيرفت يعنى سازمان فئودالى کشاورزى و صنايع،‏ و يا بعبارت ديگر،‏ مناسبات فئودالى مالکيت،‏ ديگر مطابقتخود را با نيروهاى مولدهاى که رشد يافته بودند از دست دادند،‏ و به جاى آنکه توليد را پيشرفت دهند سد راه آن شدندو به پابند آن مبدل گرديدند.‏ ميبايستى آنها را خُرد کرد و خُرد هم شدند.‏رقابت آزاد و سازمان اجتماعى و سياسى متناسب با آن،‏ همراه تسلط اقتصادى و سياسى طبقه بورژوازى جانشين آنهاشد.‏نظير همين جريان نيز در برابر ديدگان ما انجام ميپذيرد.‏ جامعه نوين بورژوازى،‏ با روابط بورژوازى توليد و مبادلهو با مناسبات بورژوازى مالکيت آن،‏ جامعهاى که گويى سحر آسا چنين وسائل نيرومند توليد و مبادله را بوجود آورده4


است،‏ اکنون شبيه جادوگرى است که خود از عهده اداره و رام کردن آن قواى تحت الارضى که با افسون خوداحضار نموده است بر نميآيد.‏ حال ديگر يک چند ده سال است که تاريخ صنايع و بازرگانى تنها عبارتست از تاريخطغيان نيروهاى مولده معاصر بر ضد آن مناسبات مالکيتى که شرط هستى بورژوازى و سلطه اوست.‏ کافى است بهبحرانهاى تجارتى اشاره کنيم که با تکرار ادوارى خويش و به نحوى همواره تهديدآميزتر هستى تمام جامعهبورژوازى را در معرض فنا قرار ميدهند.‏ در مواقع بحران تجارتى هر بار نه تنها بخش هنگفتى از کالاهاى ساختهشده،‏ بلکه حتى نيروهاى مولدهاى که بوجود آمدهاند نيز نابود ميگردد.‏ هنگام بحرانها يک بيمارى همگانى اجتماعىپيديد ميشود که تصور آن براى مردم اعصار گذشته نامعقول بنظر ميرسيد،‏ و آن بيمارى همگانى اضافه توليد است.‏جامعه ناگهان به قهقرا باز ميگردد و بغتتا بحال بربريت دچار ميشود،‏ گويى قحط و غلا و جنگ عمومى خانمانسوزىاو را از همه وسائل زندگى محروم ساخته است؛ پندارى که صنايع و بازرگانى نابود شده است.‏ چرا؟ براى آنکهجامعه بيش از حد تمدن،‏ بيش از حد وسائل زندگى بيش از حد صنايع و بازرگانى در اختيار خويش دارد.‏ نيروهاىمولدهاى که دراختيار اوست،‏ ديگر بکار تکامل تمدن بورژوازى[‏‎٧‎‏]‏ و مناسبات بورژوازى مالکيت نميخورد؛برعکس،‏ آن نيروها براى اين مناسبات بسى عظيم شدهاند و مناسبات بورژوازى،‏ نشو و نماى آنها را مانع ميگردد؛ وهنگامى که نيروهاى مولده در هم شکستن تمام اين موانع و سدها را آغاز ميکنند،‏ آنگاه سراسر جامعه بورژوازى رادچار پريشانى و اختلال مينمايند و هستى مالکيت بورژوازى را دستخوش خطر ميسازند.‏ دايره مناسبات بورژوازىبيش از آن تنگ شده است که بتواند ثروتى را که آفريده خود اوست در خويش بگنجاند.‏ از چه طريقى بورژوازىبحران را دفع ميکند؟ از طرفى بوسيله محو اجبارى تودههاى تمام و کمالى از نيروهاى مولده و از طرف ديگربوسيله تسخير بازارهاى تازه و بهرهکشى بيشترى از بازارهاى کهنه.‏ و بالاخره از چه راه؟ از اين راه که بحرانهاىوسيعتر و مخربترى را آماده ميکند و از وسائل جلوگيرى از آنها نيز ميکاهد.‏سلاحى که بورژوازى با آن فئوداليسم را واژگون ساخت،‏ اکنون بر ضد خود بورژوازى متوجه است.‏ولى بورژوازى نه تنها سلاحى را حدادى کرد که هلاکش خواهد ساخت،‏ بلکه مردمى را که اين سلاح را بسوى اومتوجه خواهند نمود،‏ يعنى کارگران نوين يا پرولتارها را نيز بوجود آورد.‏به همان نسبتى که بورژوازى،‏ يعنى سرمايه،‏ رشد ميپذيرد،‏ پرولتاريا،‏ يعنى طبقه کارگر معاصر نيز رشد مييابد.‏اينان تنها زمانى ميتوانند زندگى کنند که کارى بدست آورند و فقط هنگامى ميتوانند کارى بدست آورند که کارشان برسرمايه بيافزايد.‏ اين کارگران،‏ که مجبورند فرد فرد خود را بفروش رسانند،‏ کالائى هستند مانند هر کالاى ديگر،‏ وبهمين جهت نيز دستخوش کليه حوادث رقابت و نوسانات بازارند.‏بر اثر توسعه استعمال ماشين و تقسيم کار،‏ کار پرولتاريا هر گونه جنبه مستقلانه خود را از دست داده و در نتيجهلطف کار نيز براى کارگر از بين رفته است.‏ کارگر به زائده ساده ماشين مبدل ميگردد و از وى فقط سادهترين ويکنواختترين شيوههايى را ميخواهند که آسانتر از همه فراگرفته ميشود.‏ بدين جهت مصارفى که براى کارگر ميشودتنها منحصر ميگردد به تهيه وسائل معيشتى که براى حفظ خودش و بقاء نسلش ضرورى است.‏ و بهاى يک کالا،‏ واز آنجمله کار[‏‎٨‎‏]،‏ مساوى با مصارف توليد آنست.‏ به همان نسبت که بر نامطبوعى کار افزوده ميشود،‏ به همان نسبتنيز مزد کاهش ميپذيرد.‏ حتى از اين هم بالاتر؛ به همان نسبت که استعمال ماشين و تقسيم کار توسعه مييابد،‏ به همان5


نسبت نيز بر کميّت[‏‎٩‎‏]‏ کار افزوده ميگردد،‏ خواه بحساب ازدياد ساعات کار و خواه در نتيجه افزايش کميّت کار لازمدر يک مدت زمان معين و يا در نتيجه تسريع حرکت ماشين و غيره.‏صنايع معاصر،‏ کارگاه کوچک استادکار پاتريارکال را به کارخانه بزرگ سرمايهدار مبدل ساخت.‏ تودههاى کارگر،‏که در کارخانه گرد آمدهاند مانند سربازان متشکل ميشوند.‏ کارگران بمثابه سربازان عادى صنعتى،‏ تحت نظارتسلسله مراتب کاملى از درجهداران و افسران قرار ميگيرند.‏ آنان نه تنها غلامان طبقه بورژوازى و حکومتبورژوازى ميباشند بلکه هر روز و هر ساعت ماشين و ناظرين کارخانه و بيش از همه خود بورژواهاى صاحبکارخانه آنان را به قيد اسارت خويش درميآورند.‏ هر اندازه که اين استبداد،‏ سودورزى را به نحو آشکارترى هدف ومقصد خويش اعلام دارد،‏ به همان اندازه سفلهتر و منفورتر است و همانقدر خشم بيشترى را متوجه خويش ميسازد.‏هر اندازه مهارت و زور بازو در کار دستى کمتر لازم آيد،‏ بدين معنى که صنايع معاصر بيشتر رشد يابد،‏ به هماناندازه کار زن و کودک بيشتر جانشين کار مرد ميشود.‏ اختلاف سن و جنس ديگر براى طبقه کارگر اهميت اجتماعىخود را از دست ميدهد،‏ همه افزار کارند که بر حسب سن و جنس مصارف مختلفى را لازم دارند.‏همينکه استثمار صاحب کارخانه از کارگران انجام پذيرفت و کارگر سرانجام مزد خويش را دريافت داشت،‏ تازهقسمتهاى ديگر بورژوازى مانند صاحب خانه و دکاندار و گروگير و غيره بجانش ميافتند.‏قشرهاى پايينى صنف متوسط،‏ يعنى کارخانهداران کوچک،‏ کسبه و رباخواران کوچک،‏ پيشهوران و دهقانان،‏ همهاين طبقات به صفوف پرولتاريا داخل ميشوند.‏ عدهاى بدان سبب که سرمايه کوچک آنها براى دائر ساختن بنگاههاىعظيم صنعتى رسا نيست و از عهده رقابت با سرمايهداران بزرگتر برنميآيند و عدهاى براى آنکه مهارت شغلى آناندر قبال وسائل جديد توليد بىارزش ميشود.‏ بدينسان از تمام طبقات اهالى افرادى در زمره پرولتاريا وارد ميشوند.‏پرولتاريا مراحل گوناگون رشد و تکامل را ميپيمايد.‏ مبارزهاش بر ضد بورژوازى موازى با زندگيش آغاز ميگردد.‏در ابتدا کارگران فرد فرد مبارزه ميکنند،‏ بعدها کارگران يک کارخانه و آنگاه کارگران يک رشته از صنايع در يکناحيه بر ضد فلان بورژوايى که آنان را مستقيما استثمار مينمايد آغاز مبارزه ميگذارند.‏ حمله کارگران تنها بر ضدمناسبات توليدى بورژوازى نيست بلکه بر ضد خود افزارهاى توليد نيز هست.‏ بدين معنى که کالاهاى بيگانهاى را کهبا آن رقابت ميکند نابود ميسازند،‏ ماشينها را در هم ميشکنند،‏ کارخانه را طعمه حريق ميکنند و ميکوشند تا با اِعمالزور مقام از دست رفته کارگر قرون وسطايى را بازيابند.‏در اين مرحله کارگران تودهاى را تشکيل ميدهند که در سراسر کشور پراکنده و در اثر رقابت،‏ دچار افتراق است.‏هنوز يگانگى تودههاى کارگر ثمره اتحاد خود آنان نيست بلکه نتيجه يگانگى بورژوازى است که براى احراز مقاصدسياسى خويش بايد همه پرولتاريا را به جنبش درآورد و در اين هنگام هنوز قادر است اين کار را انجام دهد.‏ در اينمرحله پرولتارها بر ضد دشمن خود مبارزه نميکنند.‏ مبارزه آنان بر ضد دشمن دشمن يا بازماندگان سلطنت مطلقه ومالکين زمين و بورژواهاى غير صنعتى و خرده بورژوازى است.‏ بدين سان همه جنبش تاريخى در دست بورژوازىتمرکز مييابد و هر پيروزى که در اين حالت بدست آيد پيروزى بورژوازى است.‏ولى در نتيجه ترقى صنايع نه تنها تعداد پرولتاريا افزايش مييابد،‏ بلکه پرولتاريا بصورت تودههاى بزرگى گرد آمدهنيرويش فزونى ميگيرد و اين نيرو را بهتر حس ميکند.‏ به نسبتى که استعمال ماشين بطور روزافزونى اختلاف کار6


را از ميان ميبرد و تقريبا مزد کار همه را بطور مساوى تا ميزان نازلى سقوط ميدهد به همان نسبت مصالح و شرايطزندگى پرولتاريا نيز بيش از پيش همانند و يکسان ميشود.‏ رقابت روز افزون بين بورژواها و بحرانهاى تجارتى کهناشى از اين رقابت است،‏ مزد کارگران را پيوسته بصورتى ناپايدارتر درميآورد.‏ کار ماشين،‏ که به سرعتى هر چهتمامتر تکامل و همواره بهبود مييابد،‏ وضع زندگى کارگران را نامطمئنتر ميگرداند.‏ تصادمات بين افراد جداگانهکارگر و افراد جداگانه بورژوا بيش از پيش شکل تصادم ميان دو طبقه را بخود ميگيرد.‏ کارگران در آغاز کار برضد بورژوازى دست به ائتلاف ميزنند[‏‎١٠‎‏]‏ و براى دفاع از مزد کار خود مشترکا عمل مينمايند و حتى جمعيتهاىدائمى تشکيل ميدهند تا در صورت تصادمات احتمالى بتوانند وسائل معيشت خويش را تأمين کنند.‏ در برخى نقاطمبارزه جنبه شورش بخود ميگيرد.‏گاه گاه کارگران پيروز ميشوند ولى اين پيروزيها تنها پيروزيهاى گذرنده است.‏ نتيجه واقعى مبارزه آنان کاميابىبلاواسطه آنان نيست بلکه اتحاد کارگران است که همواره در حال نضج است.‏ رشد مداوم وسائل ارتباط که محصولصنايع بزرگ است و کارگران نواحى گوناگون را به يکديگر مربوط ميسازد،‏ در اين امر به وى مساعدت مينمايد.‏تنها اين رابطه لازم است تا تمام کانونهاى مبارزه محلى را که در همه جا داراى يک خصلت واحد است بصورت يکمبارزه طبقاتى و ملى متمرکز سازد.‏ هر مبارزه طبقاتى هم خود يک مبارزه سياسى است.‏ و آن يگانگى شهرنشينانقرون وسطى براى ايجادش،‏ در اثر وجود کوره راههاى روستايى نيازمند قرنها بودند،‏ پرولتارياى معاصر بوسيله راهآهن در عرض چند سال بوجود ميآورد.‏اين تشکل پرولتاريا به شکل طبقه و سرانجام بصورت حزب سياسى،‏ هر لحظه در اثر رقابتى که بين خود کارگرانوجود دارد مختل ميگردد.‏ ولى اين تشکل بار ديگر قويتر و محکمتر و نيرومندتر بوجود ميآيد و از منازعات بينقشرهاى بورژوازى استفاده نموده،‏ آنها را ناگزير ميکند که برخى از منافع کارگران برسميت شناخته شده و به آنصورت قانونى داده شود،‏ از اين قبيل است قانون مربوط به روز کار ده ساعته در انگلستان.‏بطور کلى تصادماتى که در درون جامعه کهن وجود دارد از بسيارى لحاظ به جريان رشد پرولتاريا مساعدت مينمايد.‏بورژوازى در حال مبارزه بلاانقطاع است؛ در آغاز بر ضد اشراف،‏ سپس عليه آن قسمتهايى از بورژوازى که منافعآنها با پيشرفت صنايع متضاد است و بطور دائم عليه بورژوازى همه کشورهاى بيگانه.‏ طى همه اين مبارزاتبورژوازى ناگزير است از پرولتاريا استمداد کند و وى را به يارى طلبد و بدين سان او را به عرصه جنبش سياسىبکشاند.‏ بنابراين اين خود بورژوازى است که به پرولتاريا عناصر آموزش خود[‏‎١١‎‏]‏ را ميدهد،‏ به عبارت ديگر سلاحضد خويش را در اختيار وى ميگذارد.‏و اما بعد،‏ چنانکه ديديم ترقى صنايع قشرهاى تام و تمامى از طبقه حاکمه را به داخل پرولتاريا ميراند و يا لااقلشرايط زندگى آنها را دستخوش تهديد قرار ميدهد.‏ اينان نيز به ميزان زياد،‏ عناصرآموزش را [١٢] براى پرولتارياهمراه ميآورند.‏سرانجام،‏ هنگامى که مبارزه طبقاتى به لحظه قطعى نزديک ميشود،‏ جريان تجزيهاى که در درون طبقه حاکمه و تمامجامعه کهن انجام ميپذيرد،‏ چنان جنبه پرجوش و شديدى بخود ميگيرد که بخش کوچکى ازطبقه حاکمه از آن روگردانشده به طبقه انقلابى،‏ يعنى طبقهاى که آينده از آن اوست،‏ ميپيوندد.‏ به همين جهت است که مانند گذشته،‏ که بخشى از7


نجباء بسوى بورژوازى ميآمدند،‏ اکنون نيزقسمتى از بورژوازى و يا عدهاى از صاحبنظران بورژوازى که توانستهاندازلحاظ تئورى به درک جنبش اجتماعى نائل آيند،‏ به پرولتاريا ميگروند.‏بين همه طبقاتى که اکنون در مقابل بورژوازى قرار دارند تنها پرولتاريا يک طبقه واقعا انقلابى است.‏ تمام طبقاتديگر،‏ بر اثر تکامل صنايع بزرگ راه انحطاط و زوال ميپيمايند و حال آنکه پرولتاريا خود ثمره و محصول صنايعبزرگ است.‏صنوف متوسط،‏ يعنى صاحبان صنايع کوچک،‏ سوداگران خردهپا،‏ پيشهوران و دهقانان،‏ همگى براى آنکه هستى خودرا،‏ بعنوان صنف متوسط،‏ از زوال برهانند،‏ با بورژوازى نبرد ميکنند.‏ پس آنها انقلابى نيستند بلکه محافظه کارند.‏حتى از اين هم بالاتر،‏ آنها مرتجعند.‏ زيرا ميکوشند تا چرخ تاريخ را به عقب برگردانند.‏ اگر آنها انقلابى هم باشند تنهااز اين جهت است که در معرض اين خطرند که بصفوف پرولتاريا رانده شوند،‏ لذا از منافع آنى خود دفاع نميکنندبلکه از مصالح آتى خويش مدافعه مينمايند،‏ پس نظريات خويش را ترک ميگويند تا نظر پرولتاريا را بپذيرند.‏لومپن پرولتاريا،‏ اين محصول انفعالى پوسيدگى تحتانىترين قشرهاى جامعه کهن،‏ در جريان انقلاب پرولتارى،‏ دربرخى نقاط بطرف جنبش کشيده ميشود ولى بر اثر وضع عمومى زندگى خويش بسى بيشتر متمايل است که خود را بهدسايس و تحريکات ارتجاعى بفروشد.‏در اوضاع و احوال زندگى پرولتاريا،‏ ديگر شرايط جامعه کهن نابود شده است.‏ پرولتار مايملکى ندارد؛ مناسبات وىبا زن و فرزند با مناسبات خانوادههاى بورژوازى هيچگونه وجه مشترکى ندارد،‏ کار نوين صنعتى و شيوه نويناسارت در زير يوغ سرمايه،‏ که خواه در انگلستان و فرانسه و خواه در آمريکا و آلمان يکنواخت است،‏ هر گونه جنبهملى را از پرولتاريا زدوده است.‏ قانون،‏ اخلاق،‏ مذهب،‏ براى وى چيزى نيست جز خرافات بورژوازى که در پسآنها منافع بورژوازى پنهان شده است.‏تمام طبقات پيشين،‏ پس از رسيدن به سيادت،‏ ميکوشيدند آن وضع و موقع حياتى را که بچنگ آوردهاند تحکيم کنند وتمام جامعه را به شرايطى که طرز تملک آنها را تأمين کند،‏ تابع سازند.‏ اما پرولتارها تنها زمانى ميتوانند نيروىمولده جامعه را بدست آوردند که بتوانند شيوه کنونى تملک خود و در عين حال همه شيوههاى مالکيتى را که تاکنونوجود داشته است از ميان ببرند.‏ پرولتارها از خود چيزى ندارند که حفظش کنند،‏ آنها بايد آنچه را که تا کنون مالکيتخصوصى را حفاظت مينمود و آنرا مأمون و مصون ميساخت نابود گردانند.‏کليه جنبشهايى که تاکنون وجود داشته يا جنبش اقليتها بوده و يا خود بسود اقليتها انجام ميگرفته است.‏ جنبش پرولتارياجنبش مستقل اکثريتى عظيم است که بسود اکثريت عظيم انجام ميپذيرد.‏ پرولتاريا،‏ يعنى تحتانىترين قشر جامعهکنونى،‏ نميتواند برخيزد و نميتواند قد برافرازد بى آنکه تمام روبناى شامل آن قشرهايى که جامعه رسمى را تشکيلميدهند،‏ منفجر گردد.‏مبارزه پرولتاريا بر ضد بورژوازى در آغاز،‏ اگر از لحاظ معنى و مضمون ملى نباشد از لحاظ شکل و صورت ملىاست.‏ پرولتارياى هر کشورى طبيعتا در ابتداى امر بايد کار را با بورژوازى کشور خود يکسره نمايد.‏ما ضمن توصيف مراحل کلى رشد و تکامل پرولتاريا آن جنگ داخلى کم و بيش پنهانى درون جامعه موجود را،‏ تا آننقطهاى که انقلابى آشکار درميگيرد و پرولتاريا با برانداختن بورژوازى از طريق زور،‏ حاکميت خويش را پى8


ميافکند،‏ دنبال کردهايم.‏چنانکه ديديم،‏ کليه جوامعى که تاکنون وجود داشتهاند،‏ بر بنياد تضاد طبقات ستمگر و ستمکش استوار بودهاند.‏ امابراى آنکه بتوان طبقهاى را در معرض جور و ستم قرار داد لازم است شرايطى را تأمين نمود که طبق آن،‏ طبقهستمکش لااقل بتواند بردهوار زندگى کند.‏ سِرف در شرايط سرواژ به عضو کمون مبدل گرديد - چنانچه خرده بورژوادر زير يوغ استبداد فئودالى به بورژوا تبديل شد.‏ برعکس کارگر معاصر،‏ بجاى آنکه با ترقى صنايع،‏ راه ترقى طىکند،‏ پيوسته به وضعى نازلتر از شرايط زندگى طبقه خويش سقوط مينمايد.‏ کارگر دم بدم مسکينتر ميشود و رشدمسکنت از رشد نفوس و ثروت هم سريعتر است.‏ بدينسان آشکار ميگردد که بورژوازى قادر نيست که بيش از اينطبقه حکمرواى جامعه باقى بماند و شرايط طبقه خويش را بعنوان قوانين تنظيم کنندهاى به تمام جامعه تحميل کند.‏ وىقادر به حکمروايى نيست چون نميتواند براى بردهاش حتى زندگى بردهوارى را تأمين نمايد و مجبور است بگذاردبردهاش به چنان وضعى تنزل نمايد که بجاى آنکه خود از قِبَلِ‏ آنان تغذيه نمايد آنها را غذا بدهد.‏ جامعه نميتواند بيشاز اين تحت سيطره بورژوازى بسر بَرَد.‏ بدين معنى که حيات بورژوازى ديگر با حيات جامعه سازگار نيست.‏شرط اساسى براى وجود و سيادت طبقه بورژوازى عبارت است از انباشته شدن ثروت در دست اشخاص و تشکيل وافزايش سرمايه.‏ شرط وجود سرمايه کار مزدورى است.‏ کار مزدورى منحصرا به رقابت فيمابين کارگران بستهاست.‏ ترقى صنايع،‏ که بورژوازى مجرى بلااراده و بلامقاومت آن است،‏ بجاى پراکندگى کارگران،‏ که از رقابت آنهاناشى است يگانگى انقلابى آنها را با ايجاد جمعيتهاى کارگرى بوجود ميآورد.‏ بنابراين با رشد و تکامل صنايع بزرگ،‏خود آن شالودهاى که بورژوازى بر اساس آن به توليد مشغول است و محصولات را بخود اختصاص ميدهد فروميريزد.‏ بورژوازى مقدم بر هر چيز گورکنان خود را بوجود ميآورد.‏ فناى او و پيروزى پرولتاريا بطور همانندىناگزير است.‏فصل دومپرولتارها و کمونيستهاکمونيستها و پرولتارها بطور کلى با يکديگر چه مناسباتى دارند؟ کمونيستها حزب خاصى نيستند که در برابر ديگراحزاب کارگرى قرار گرفته باشند.‏آنها هيچگونه منافعى،‏ که از منافع کليه پرولتارها جدا باشد ندارند.‏آنها اصول ويژهاى[‏‎١٣‎‏]‏ را بميان نميآورند که بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن اصول ويژه بگنجانند.‏فرق کمونيستها با ديگر احزاب پرولتارى تنها در اين است که از طرفى،‏ کمونيستها در مبارزات پرولتارهاى مللگوناگون،‏ مصالح مشترک همه پرولتاريا را صرف نظر از منافع مليشان،‏ در مد نظر قرار ميدهند و از آن دفاعمينمايند،‏ و از طرف ديگر در مراحل گوناگونى که مبارزه پرولتاريا و بورژوازى طى ميکند،‏ آنان هميشه نمايندگانمصالح و منافع تمام جنبش هستند.‏بدين مناسبت کمونيستها عملا،‏ با عزم ترين بخش احزاب کارگرى همه کشورها و هميشه محرک جنبش به پيشاند؛ واما از لحاظ تئورى،‏ مزيت کمونيستها نسبت به بقيه توده پرولتاريا در اين است که آنان به شرايط و جريان و نتايج9


کلى جنبش پرولتارى پى بردهاند.‏نزديکترين هدف کمونيستها همان است که ديگر احزاب پرولتارى در پى آنند،‏ يعنى متشکل ساختن پرولتاريابصورت يک طبقه،‏ سرنگون ساختن سيادت بورژوازى و احراز قدرت حاکمه سياسى پرولتاريا.‏نظريات تئوريک کمونيستها به هيچوجه مبتنى برايدهها و اصولى که يک مصلح جهان کشف و يا اختراع کرده باشدنيست.‏اين نظريات فقط عبارت است ازبيان کلى مناسبات واقعى مبارزه جارى طبقاتى و آن جنبش تاريخى که دربرابرديدگان ماجريان دارد.‏ الغاء مناسبات مالکيتى که تاکنون وجود داشته،‏ چيزى نيست که صرفا مختص به کمونيسم باشد.‏کليه مناسبات مالکيت پيوسته دستخوش تغييرات دائمى تاريخى و تبدلات هميشگى تاريخى بوده است.‏مثلا انقلاب فرانسه مالکيت فئودالى را ملغى ساخت و مالکيت بورژوازى را جانشين آن نمود.‏صفت مميزه کمونيسم عبارت از الغاء مالکيت بطور کلى نيست،‏ بلکه عبارت است از الغاء مالکيت بورژوازى.‏و اما مالکيت خصوصى معاصر بورژوازى،‏ آخرين و کاملترين مظهر آنچنان توليد و تملک محصولى است که برتضادهاى طبقاتى و استثمار فرد از فرد[‏‎١٤‎‏]‏ مبتنى است.‏از اين لحاظ کمونيستها ميتوانند تئورى خود را در يک اصل خلاصه کنند:‏ الغاء مالکيت خصوصى.‏ما کمونيستها را مورد ملامت قرار ميدهند که ميخواهيم مالکيتى که شخصا بدست آورده شده و نتيجه کار خود شخصاست،‏ مالکيتى را که بنياد همه آزاديها و فعاليتها و استقلال فردى را تشکيل ميدهد ملغى سازيم.‏مالکيتى که حاصل دسترنج و ثمره کار و کد ِّيمين است!‏ آيا مقصودتان مالکيت خرده بورژوازى و خرده دهقانى استکه متعلق به قبل از دوران مالکيت بورژوازى بود؟ چه لازم است که ما آن را ملغى سازيم،‏ اين رشد صنايع است کهآن را بطور روزمره ملغى ساخته و در کار الغاء کامل آن است.‏و يا شايد از مالکيت خصوصى بورژوازى سخن ميرانيد؟ولى مگر کار مزدورى يعنى کار پرولتاريا براى وى مالکيتى ايجاد ميکند؟ به هيچ وجه.‏ کار مزدورى،‏ سرمايه يعنىآن مالکيتى را بوجود ميآورد که کار مزدورى را استثمار ميکند و تنها در صورتى ميتواند افزايش يابد که کارمزدورى جديدى ايجاد نمايد تا مجددا استثمارش کند.‏ مالکيت در شکل کنونى آن مبتنى بر تضاد بين سرمايه و کارمزدورى است.‏ اکنون هر دو جانب اين تضاد را مورد بررسى قرار دهيم.‏سرمايهدار بودن تنها به معناى اشغال يک مقام صرفا شخصى در توليد نيست بلکه به معناى اشغال يک مقام اجتماعىدر آن نيز هست.‏ سرمايه يک محصول دسته جمعى است و تنها به وسيله فعاليت مشترک عده کثيرى از اعضاء و فقطبوسيله فعاليت مشترک همه اعضاء جامعه ميتواند به حرکت درآيد.‏پس سرمايه يک نيروى فردى نيست بلکه نيرويى اجتماعى است.‏بنابراين هنگامى که سرمايه به يک مالکيت دسته جمعى،‏ متعلق به کليه اعضاى جامعه مبدل گردد،‏ اين عمل در حکمآن نيست که مالکيت خصوصى به مالکيت اجتماعى تبديل شده است،‏ تنها خصلت اجتماعى مالکيت تغيير مييابد ومالکيت جنبه طبقاتى خود را از دست ميدهد.‏اکنون به کار مزدورى بپردازيم.‏10


بهاى متوسط کار مزدورى عبارت است از حد اقل مزد،‏ يعنى مجموعه وسائل معيشتى که براى يک کارگر لازم استتا بتواند بعنوان کارگر زندگى کند.‏ بنابراين آنچه را که کارگر مزدور بر اثر فعاليت خويش بکف ميآورد،‏ بزحمتبراى تجديد توليد زندگيش کافى است،‏ ما به هيچ وجه در صدد آن نيستيم که تملک خصوصى محصولات کار را،‏ کهمستقيما براى توليد مجدد زندگى بکار ميرود،‏ از ميان ببريم.‏ اين تملکى است که مازادى ايجاد نميکند تا با آن بتوانزحمت بازوى ديگرى را محکوم حکم خويش ساخت.‏ ما تنها ميخواهيم جنبه مصيبتبار اين تملک را از ميان ببريمزيرا در اين طرز تملک کارگر تنها براى آن زنده است که بر سرمايه بيفزايد و تا زمانى زنده است که مصالح طبقهحاکمه مقتضى شمرَد.‏در جامعه بورژوازى کار زنده فقط وسيله افزايش کار متراکم است.‏ در جامعه کمونيستى کار متراکم فقط وسيلهاىاست که جريان زندگى کارگر را توسعه بخشيده و آن را سرشارتر و آسانتر ميگرداند.‏بدين ترتيب در جامعه بورژوازى،‏ گذشته بر حال حکمرواست،‏ در صورتى که در جامعه کمونيستى،‏ حال بر گذشتهحکمروا خواهد بود.‏ در جامعه بورژوازى سرمايه داراى استقلال و واجد شخصيت است و حال آنکه فرد زحمتکشمحروم از استقلال و فاقد شخصيت است.‏از بين بردن همين مناسبات است که بورژوازى آن را از بين بردن شخصيت و آزادى مينامد!‏ وى حق دارد.‏ در واقعهم سخن بر سر از ميان بردن شخصيت بورژوازى و استقلال بورژوازى و آزادى بورژوازى است.‏درداخل چهارديوارمناسبات توليدى کنونى بورژوازى،‏ مفهوم آزادى عبارت است ازآزادى بازرگانى،آزادى داد وستد.‏ولى با برافتادن رسم بازرگانى،‏ بازرگانى آزاد نيز ازميان خواهد رفت.‏ سخنوريهايى که درباره بازرگانى آزاد ميشود،‏مانند انواع رجزخوانيهاى ديگر بورژواهاى ما درباره آزادى،‏ بطور کلى فقط براى بازرگانى غير آزاد و براىشهرنشينان برده شده قرون وسطائى ميتواند معنى و مفهومى داشته باشد نه براى الغاء کمونيستى بازرگانى و مناسباتتوليدى بورژوازى و نيز خود بورژوازى.‏شما ازاينکه ما ميخواهيم مالکيت خصوصى را لغو کنيم به هراس ميافتيد.‏ ولى درجامعه کنونى شما،‏ مالکيتخصوصى براى نه دهم اعضاى جامعه لغو شده است.‏ اين مالکيت همانا درسايه آن موجود است که براى نه دهم ديگرموجود نيست.‏ بنابراين شما ما را سرزنش ميکنيد که ميخواهيم مالکيتى را ملغى سازيم که محروميت اکثريت مطلقجامعه از مالکيت،‏ شرط ضرورى وجود آن است.‏بالجمله شما ما را ملامت ميکنيد که ميخواهيم مالکيت شما را ملغى سازيم.‏ آرى،‏ واقعا هم ما همين را خواستاريم.‏ازآن لحظه که ديگر تبديل کار به سرمايه و پول و عوايد ارضى و خلاصه به يک قدرت اجتماعى،‏ که بتوانانحصارش نمود،‏ ميسر نباشد،‏ يعنى از آن لحظه که مالکيت شخصى ديگر نتواند به مالکيت بورژوازى مبدل گردد،‏از همان لحظه است که شما اظهار ميداريد شخصيت از ميان رفته است.‏بدين سان اقرار داريد که منظور شما از شخصيت چيز ديگرى غير از شخصيت فرد بورژوا يعنى مالک بورژوانيست.‏ چنين شخصيتى حقيقتا هم بايد از بين برود.‏کمونيسم از احدى امکان تملک محصولات اجتماعى را سلب نمينمايد بلکه تنها از کسانى اين قدرت را سلب ميکند کهاز طريق اين تملک کار ديگران را نيز محکوم خود ميسازند.‏11


از ايدههايى سخن ميرانند که تمام جامعه را انقلابى ميکند؛ ذکر اين نکته تنها اين حقيقت را <strong>روشن</strong> ميسازد که دردرون جامعه قديم عناصر جامعه جديد تشکيل شده است و اينکه زوال افکارکهن همپا و همراه زوال شرايط کهنزندگى است.‏هنگامى که دنياى قديم در دست زوال بود مذاهب کهن مغلوب مذهب مسيح شدند.‏ هنگامى که در قرن١٨ عقايدمسيحى درزير ضربات افکار تجدد طلبانه نابود ميشد،‏ جامعه فئودال با بورژوازى که درآن ايام انقلابى بود درکارپيکارى مرگبار بود.‏ ايدههاى مربوط به آزادى وجدان و مذهب،‏ فقط مظهر سلطه آزادى رقابت درعرصهوجدانيات14[١٦] بود.‏به ما خواهند گفت:‏ ‏"ولى"‏ ‏"ايدههاى مذهبى و اخلاقى و فلسفى و سياسى و حقوقى و غيره قطعا در مسير تکاملتاريخى تبدلات و تطوراتى يافتهاند.‏ اما خود مذهب و اخلاق و فلسفه و سياست و حقوق در جريان اين تبدل و تطورمحفوظ مانده است.‏بعلاوه حقايق جاويدانى نظير آزادى،‏ عدالت و غيره وجود دارد که براى کليه مراحل تکامل اجتماعى مشترک است.‏ وحال آنکه کمونيسم،‏ بجاى آنکه بدل تازهاى بياورد،‏ حقايق جاويدان مذهب و اخلاق را از ميان ميبرد و بدينسان باسراسر سير تکامل تاريخى که تاکنون وجود داشته مخالف است".‏اين اتهام سرانجام به کجا منجر ميشود؟ تاريخ کليه جوامعى که تاکنون وجود داشته،‏ در مسير تناقضات طبقاتى،‏ کهطى ادوار مختلف اشکال گوناگونى بخود گرفته سير کرده است.‏ولى اين تناقضات هر شکلى که بخود گرفته باشند،‏ باز استثمار شدن بخشى از جامعه بوسيله بخش ديگر حقيقتى استکه براى کليه قرون گذشته عموميت دارد.‏ بدين مناسبت عجبى نيست که شعور و ادراک اجتماعى کليه قرون واعصار گذشته،‏ على رغم همه اختلاف شکلها و تفاوتها،‏ با شکلهايى يکسان و معين،‏ يعنى با آن شکلهايى از معرفتسير ميکند که تنها بر اثر نابودى نهايى تناقض طبقات بکلى نابود خواهند شد.‏انقلاب کمونيستى قطعىترين شکل گسستن رشتههاى پيوند با مناسبات مالکيتى است که ماتَرَک گذشته است؛ شگفتآورنيست اگراين انقلاب درجريان تکامل خود با ايدههايى که ماتَرَک گذشته است به قطعىترين شکلى قطع رابطه کند.‏اينک از اعتراضات بورژوازى نسبت به کمونيسم بگذريم.‏درفوق ديديم که نخستين گام درانقلاب کارگرى عبارت است از ارتقاء پرولتاريا به مقام طبقه حاکمه و به کف آوردندمکراسى.‏پرولتاريا از سيادت سياسى خود براى آن استفاده خواهد کرد که قدم بقدم تمام سرمايه را از چنگ بورژوازى بيرونبکشد،‏ کليه آلات توليد را در دست دولت،‏ يعنى پرولتاريا که بصورت طبقه حاکمه متشکل شده است،‏ متمرکز سازد وبا سرعتى هر چه تمامتر بر حجم نيروهاى مولده بيافزايد.‏البته اين کار در ابتدا ممکن است تنها با دخالت مستبدانه در حقوق مالکيت و مناسبات توليدى بورژوازى يعنى باکمک اقداماتى انجام گيرد که از لحاظ اقتصادى نارسا و نا استوار بنظر ميرسند،‏ ولى در جريان جنبش،‏ خود بخودنشو و نما يافته و بکار بردن آنها بمثابه وسائلى براى ايجاد تحول در کليه شيوه توليد امرى احتراز ناپذير است.‏بديهى است که اين اقدامات در کشورهاى گوناگون متفاوت خواهد بود.‏


ولى در پيشروترين کشورها ميتوان بطور کلى اقدامات زيرين را مجرى داشت:‏١- ضبط املاک و صرف عوايد حاصله از زمين براى تأمين مخارج دولتى.‏ ٢- ماليات تصاعدى سنگين.‏٣- لغو حق وراثت.‏٤- ضبط اموال کليه مهاجرين و متجاسرين.‏۵- تمرکز اعتبارات در دست دولت بوسيله يک بانک ملى با سرمايه دولتى و با حق انحصار مخصوص.‏٦- تمرکز کليه وسائط حمل و نقل در دست دولت.‏٧- ازدياد تعداد کارخانههاى دولتى و افزارهاى توليد و اصلاح و آباد ساختن اراضى طبق نقشه واحد.‏٨- اجبار يکسان کار براى همه و ايجاد ارتش صنعتى بويژه براى کشاورزى.‏٩- پيوند کشاورزى و صنعت و کوشش در راه رفع تدريجى تضاد[‏‎١٧‎‏]‏ بين ده و شهر.‏١٠- پرورش اجتماعى و رايگان کليه کودکان و از ميان بردن کار کودکان در کارخانهها بشکل کنونى آن.‏ در آميختنامور تربيتى با توليد مالى و غيره و غيره.‏هنگامى که در جريان تکامل،‏ اختلافات طبقاتى از ميان برود و کليه توليد در دست اجتماعى از افراد تمرکز يابد،‏ درآن زمان حکومت عامه جنبه سياسى خود را از دست خواهد داد.‏ قدرت حاکمه سياسى بمعناى خاص کلمه عبارتاست از اِعمال زور متشکل يک طبقه براى سرکوب طبقه ديگر.‏ هنگامى که پرولتاريا بر ضد بورژوازى ناگزيربصورت طبقهاى متحد گردد،‏ و از راه يک انقلاب،‏ خويش را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسباتکهن توليد را از طريق اعمال جبر ملغى سازد،‏ آنگاه همراه اين مناسبات توليدى شرايط وجود تضاد طبقاتى را نابودکرده و نيز شرايط وجود طبقات[‏‎١٨‎‏]‏ بطور کلى و در عين حال سيادت خود را هم بعنوان يک طبقه از بين ميبرد.‏بجاى جامعه کهن بورژوازى،‏ با طبقات و تناقضات طبقاتيش،‏ اجتماعى از افراد پديد ميآيد که در آن،‏ تکامل آزادانههر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است.‏فصل سومادبيات سوسياليستى و کمونيستى١- سوسياليسم ارتجاعىالف.‏ سوسياليسم فئودالىاشراف فرانسه و انگليس بنا به اقتضاء موقع تاريخى خويش مأموريتشان اين بود که بر ضد جامعه معاصربورژوازى هجونامههايى بنگارند.‏ در انقلاب ژوئيه سال ١٨٣٠ در فرانسه و در جنبش طرفداران رفرم پارلمانى درانگلستان،‏ اشراف يکبار ديگر از تازه بدوران رسيده منفور شکست خوردند.‏ از اين پس ديگر سخنى از يک مبارزهجدى سياسى نميتوانست در ميان باشد.‏ تنها راه مبارزه از طريق ادبيات برايشان باقيمانده بود،‏ اما در عرصه ادبياتنيز ديگر عبارت پردازيهاى دوران تجديد سلطنت[‏‎١٩‎‏]‏ غير ممکن شده بود.‏ اشراف براى جلب شفقت،‏ ميبايستىبظاهر چنين جلوگر سازند که ديگر در بند منافع خود نيستند و دادخواست آنان بر ضد بورژوازى فقط بخاطر حفظمنافع طبقه استثمار شده است.‏ آنان خود را بدين دلخوش ميساختند که بر ضد سَروَر جديد خود هزليات سروده و15


نجواکنان در گوش وى پيشگويىهاى کمابيش شومى کنند.‏بدين ترتيب سوسياليسم فئودالى،‏ که نيمى از آن نوحه سرايى،‏ نيمى هزليات،‏ نيمى قصه گذشته و نيمى تهديد آينده استبوجود آمد که گاه گاه دادنامه تلخ و بذلهگويانه و نيشدارش مستقيما قلب بورژوازى را جريحهدار ميکرد ولى پيوسته بهعلت بىاستعدادى کامل براى درک جريان تاريخ معاصر،‏ تأثير خنده آورى داشت.‏اشراف،‏ چنتاى دريوزگى پرولتاريا را همچون پرچمى بحرکت درميآوردند تا مردم را از پى خود براهاندازند ولى هروقت که مردم بدنبال آنان روان شدند،‏ نشان قديمى فئودالى را در پشت آنان مشاهده کردند و با قهقهه بلند خالى ازاحترامى دورى گرفتند.‏قسمتى از لژيتيميستهاى فرانسه و گروه ‏"انگلستان جوان"[‏‎٢٠‎‏]‏ به اجراء اين کمدى مشغول شدند.‏هنگامى که فئودالها ثابت ميکنند که شيوه استثمار آنها از نوع ديگرى و غير از شيوه استثمار بورژوازى بوده است،‏فقط اين نکته را فراموش ميکنند که آنان در اوضاع و احوال بکلى ديگرى که اکنون از ميان رفته است به استثمارمشغول بودند.‏ هنگامى که آنها خاطرنشان ميکنند که در دوران سيادتشان پرولتارياى معاصر وجود نداشت اين نکتهرا فراموش ميکنند که اتفاقا بورژوازى معاصر ثمره ناگزير نظام اجتماعى آنهاست.‏بعلاوه فئودالها آنقدرجنبه ارتجاعى انتقادات خويش را کم پنهان ميدارند که اتهام عمدهشان برضد بورژوازى عبارتازهمين است که در دوران سيادت بورژوازى طبقهاى نشو و نما مييابد که کليه نظام اجتماعى کهن را منفجرخواهدساخت.‏آنها بورژوازى را بيشتر از اين جهت نکوهش ميکنند که وى پرولتارياى انقلابى را بوجود ميآورد نه از اين جهت کهبطور کلى پرولتاريا را بوجود ميآورد.‏به همين جهت هنگام عمل سياسى،‏ در کليه اقدامات جابرانه بر ضد طبقه کارگر شرکت ميجويند و در زندگى عادىهم با همه عبارات پُر طمطراق فرصت را براى جمع کردن سيبهاى زرين[‏‎٢١‎‏]‏ و يا مبادله وفا و محبت و آزادگى بامنافع حاصله از تجارت پشم گوسفند و چغندر و عرق را از دست نميدهند[‏‎٢٢‎‏].‏همانطور که کشيش پيوسته بازو به بازوى فئودال گام برميداشته است،‏ سوسياليسم کشيشى نيز دوش بدوش سوسياليسمفئودالى درحرکت است.‏هيچ چيز ازاين آسانتر نيست که به شيوه مرتاضانه مسيحى آب و رنگ سوسياليستى داده شود.‏ مگر مسيحيت نيز بهضد مالکيت خصوصى و زناشويى و دولت پيکار نکرده است؟ مگر بجاى آنها نکوکارى و مسکنت،‏ زندگى مجرد وخوار داشتن نفس،‏ رهبانيت و کليسا را موعظه ننموده است؟ سوسياليسم مسيحى تنها به مثابه آب متبرکى است کهکشيشها بر خشم و غضب اشرافيت ميپاشند.‏ب.‏ سوسياليسم خرده بورژوازىاشرافيت فئودال يگانه طبقهاى نيست که بدست بورژوازى سرنگون شده و شرايط گذرانش در جامعه معاصربورژوازى وخيمتر گرديده و خود راه زوال را طى کرده است.‏ صنف قرون وسطائى شهرنشينان و صنف دهقانانخرده پا اسلاف بورژوازى معاصر بودهاند.‏ در کشورهايى که از لحاظ صنعتى و تجارتى کمتر رشد يافتهاند،‏ اين طبقهتاکنون هم در کنار بورژوازى رشد يابنده زندگى جامد خود را ادامه ميدهد.‏16


انديشههاى کينهآميز خود را درباره اين جامعه بدور افکند.‏نوع دومى از اين سوسياليسم،‏ که کمتر سيستماتيک و منظم ولى بيشتر عملى است،‏ ميکوشيد تا در طبقه کارگر نسبتبه هر جنبش انقلابى نظرياتى منفى تلقين کند و اثبات نمايد که براى طبقه کارگر فلان و يا بهمان اصلاحات سياسىسودمند نيست بلکه تنها تغيير شرايط مادى و مناسبات اقتصادى مفيد است.‏ و اما مقصود اين سوسياليسم از تغييرشرايط مادى به هيچ وجه الغاء مناسبات توليدى بورژوازى،‏ که تنها از طريق انقلاب عملى شدنى است،‏ نميباشد،‏ بلکهمقصد اصلاحات ادارى بر اساس مناسبات توليدى موجود است.‏ در نتيجه،‏ در روابط بين سرمايه و کار مزدورى هيچتغييرى وارد نميکند و در بهترين حالات،‏ جز کاستن از مصارف سيادت بورژوازى و سادهتر کردن امور اقتصادىدولت بورژوازى عمل ديگرى صورت نميدهد.‏سوسياليسم بورژوازى تنها زمانى با چهره برازنده خود جلوگر ميشود که به وجهى از سخنورى مبدل گردد.‏ آزادىبازرگانى!‏ بسود طبقه کارگر؛ حمايت گمرکى!‏ بسود طبقه کارگر؛ زندانهاى انفرادى!‏ بسود طبقه کارگر...‏ اين استآخرين و تنها سخن جدى سوسياليسم بورژوازى.‏سوسياليسم بورژوازى درست منحصر به اين ادعاست که بورژوا بورژواست،‏ بسود طبقه کارگر.‏٣- سوسياليسم و کمونيسم انتقادى-‏ تخيلىما در اينجا از آن ادبياتى که در کليه انقلابهاى کبير زمان کنونى ترجمان خواستهاى پرولتاريا بوده است،‏ سخن بمياننميآوريم ‏(نوشتههاى بابف و غيره).‏ اولين کوششهاى پرولتاريا براى اجراى مستقيم منافع خاص طبقاتى خود دردوران هيجان عمومى،‏ در دوران سرنگونى جامعه فئودال،‏ ناگزير،‏ بر اثر عدم رشد خود پرولتاريا و همچنين درنتيجه فقدان شرايط مادى رهاييش،‏ که تنها محصول عصر بورژوازى است،‏ با شکست مواجه ميگرديد.‏ ادبياتانقلابى که همراه اين جنبشهاى نخستين پرولتاريا پديد شد،‏ ناگزير از لحاظ مضمون ارتجاعى است زيرا يک رهبانيتعمومى،‏ و مساوات ناهموارى را موعظه ميکند.‏سيستمهاى اصلى سوسياليستى و کمونيستى،‏ يعنى سيستم سنسيمون،‏ فوريه،‏ اوئن و غيره در دوران اوليه که وصفآن گذشت،‏ ‏(رجوع کنيد به بخش ‏"بورژوازى و پرولتاريا")‏ يعنى زمانى که مبارزه بين پرولتاريا و بورژوازى رشدنيافته بود،‏ بوجود ميآيد.‏راست است،‏ مخترعين اين سيستمها تضاد طبقاتى و همچنين تأثير عناصر مخرب درون خود جامعه حاکمه را مشاهدهميکنند،‏ ولى براى خود پرولتاريا هيچگونه فعاليت مستقل تاريخى،‏ هيچگونه جنبش سياسى خاصى قائل نيستند.‏از آنجايى که رشد تضاد طبقاتى پا بپاى رشد صنايع در حرکت است،‏ لذا آنها هنوز از عهده دريافت شرايط مادىنجات پرولتاريا بر نميآيند و در جستجوى آنچنان علم اجتماعى و آنچنان قوانين اجتماعى هستند که بتواند اين شرايطرا بوجود آورد.‏جاى فعاليت اجتماعى را بايد فعاليت اختراعى شخص آنها و جاى شرايط تاريخى نجات را بايد شرايط تخيلى آنها،‏ وجاى پيشرفت تدريجى پرولتاريا بصورت طبقه را بايد تشکل جامعه طبق نسخه من درآوردى آنها بگيرد.‏ در نظر آنهاتاريخ آينده تمام جهان عبارت است از تبليغ و اجراى عملى نقشههاى اجتماعى آنان.‏راست است آنها اعتراف ميکنند که در نقشههاى خودشان،‏ بطور عمده از منافع طبقه کارگر،‏ بعنوان دردمندترين20


طبقات مدافعه ميکنند.‏ پرولتاريا تنها از اين نقطه نظر که دردمندترين طبقات است براى آنها وجود دارد.‏ولى شکل نارس مبارزه طبقاتى و همچنين وضع زندگانى خود اين اشخاص کار آنها را به آنجا ميکشاند که خود رابرتر از تضاد طبقاتى تصور کنند.‏ آنها ميخواهند وضع همه اعضاى جامعه،‏ و حتى روزگار کسانى را که در بهترينشرايط بسر ميبرند،‏ اصلاح نمايند.‏ به همين جهت آنها همه اجتماع را بدون تفاوت و اختلاف و حتى طبقه حاکمه را بارجحان بيشترى مخاطب قرار ميدهند.‏ به نظر آنها کافى است که به سيستم آنها پى برده شود تا تصديق شود که اينسيستم بهترين نقشه براى بهترين جامعه ممکنه است.‏به همين جهت آنان هر اقدام سياسى و بويژه انقلابى را طرد مينمايند و بر آنند که از طريق مسالمتآميز به هدف خوددست يابند و در کوششند تا بکمک آزمايشهاى کوچک و البته بىنتيجه،‏ و به زور مثال و نمونه راه را براى انجيلاجتماعى جديد خويش هموار کنند.‏ اين وصف خيالى از جامعه آينده زمانى پديدار ميشود که پرولتاريا هنوز در وضعبسيار رشد نيافتهاى است و به همين جهت هنوز اوضاع خود را بشکلى خيالى در نظر مجسم ميگرداند.‏ اين وصفناشى از اولين شور و شوق انباشته از حدسيات براى اصلاح عمومى جامعه است.‏ولى در اين آثار سوسياليستى و کمونيستى عناصر انتقادى نيز وجود دارد.‏ اين آثار به همه مبادى جامعه موجود حملهميبرد و به همين جهت،‏ به ميزان فراوان مواد و مصالح گرانبها براى تنوير افکار کارگران بدست داده است.‏استنتاجات مثبت آنها درباره جامعه آينده،‏ مثلا از ميان بردن تضاد بين شهر و ده،‏ الغاء خانواده و سودهاى خصوصىو کار مزدورى،‏ اعلام هماهنگى اجتماعى و تبديل حکومت به يک اداره ساده دستگاه توليد...‏ همه اين اصول،‏ تنهاضرورت رفع تضاد طبقاتى را،‏ که تازه شروع به بسط کرده و فقط با ابهام و بىشکلى اوليهاش در نظر آنها <strong>روشن</strong>بود،‏ بيان ميکند.‏ به همين جهت هم اين اصول هنوز داراى جنبه بکلى تخيلى است.‏اهميت سوسياليسم و کمونيسم انتقادى تخيلى با تکامل تاريخى نسبت معکوس دارد.‏ به همان نسبت که مبارزه طبقاتىبسط مييابد و شکلهاى مشخصترى بخود ميگيرد،‏ اين کوشش تخيلى براى قرار گرفتن مافوق اين مبارزات و اينروش منفى تخيلى نسبت به اين مبارزات هر گونه اهميت عملى و صلاحيت تئوريک خود را از دست ميدهد.‏ به اينجهت اگر هم مؤسسين اين سيستمها از بسى جهات انقلابى بودهاند،‏ پيروانشان پيوسته بصورت فِرَقى ارتجاعى درميآيند.‏ آنان بدون توجه به تکامل تاريخى پرولتاريا،‏ به نظرات کهنه آموزگارانشان سخت و محکم چسبيدهاند.‏ به همينجهت پيگيرانه در تلاشند بار ديگر مبارزه طبقاتى را کُند ساخته و تناقضات را آشتى بدهند.‏ آنها،‏ هنوز در اين آرزوهستند که از طريق آزمايشها،‏ پندارهاى اجتماعى خود را عملى سازند و فالانسترهاى[‏‎٢٧‎‏]‏ جداگانهاى بوجود آورند وکُلُنىهاى داخلى21("Home-colonies")احداث نمايند و ايکاريهاى کوچک[‏‎٢٨‎‏]‏ - چاپ بغلى اورشليم جديد- ترتيبدهند و براى ايجاد تمام اين کاخهاى آسمانى ناچارند به قلوب نوعپرور و کيسه پول بورژواها مراجعه نمايند.‏ اينانبتدريج به درجه سوسياليستهاى ارتجاعى و يا محافظه کار،‏ که ذکر آن گذشت تنزل ميکنند و تنها از لحاظ يک فضلفروشى منظمتر و اعتقادى خيالى به قدرت معجرآساى دانش اجتماعى خود،‏ از آنها متمايزند.‏به همين جهت است که آنها با شدتى هر چه تمامتر عليه جنبشهاى سياسى کارگران،‏ که به عقيده ايشان فقط نتيجهبىاعتقادى کورکورانه به انجيل جديد است،‏ قيام ميکنند.‏پيروان اوئن در انگلستان و پيروان فوريه در فرانسه به ترتيب،‏ در آنجا عليه چارتيستها و در اينجا عليه رفرميستها


در حال قيامند[‏‎٢٩‎‏].‏فصل چهارممناسبات کمونيستها با احزاب مختلف اپوزيسيونبنا به آنچه که در بخش دوم گفته شد،‏ مناسبات کمونيستها با آن احزاب کارگرى که اکنون ديگر وجود دارند يعنىچارتيستها در انگلستان و طرفداران اصلاحات ارضى در آمريکاى شمالى،‏ <strong>روشن</strong> است.‏کمونيستها براى رسيدن به نزديکترين هدفها و منافع طبقه کارگر مبارزه ميکنند ولى در عين حال در جريان جنبشکنونى از آينده نهضت نيز مدافعه مينمايند.‏ در فرانسه کمونيستها،‏ در مبارزه با محافظهکاران و بورژوازى راديکالبه حزب سوسياليست دمکرات[‏‎٣٠‎‏]‏ گرويدهاند،‏ بدون آنکه از حفظ حق انتقاد نسبت به جملات و توهماتى که از زمانانقلاب سنت شده است،‏ صرفنظر کنند.‏در سوئيس کمونيستها از راديکالها حمايت ميکنند ولى از نظر دور نميدارند که اين حزب از عناصر متضاد تشکيلشده است که قسمتى شامل سوسياليستهاى دمکرات به سبک فرانسه و قسمت ديگر شامل بورژواهاى راديکال است.‏در ميان لهستانيها،‏ کمونيستها از حزبى که انقلاب ارضى را شرط نجات ملت ميدانند،‏ يعنى همان حزبى که در سال١٨٤٦ قيام کراکوى را برپا کرده است،‏ پشتيبانى مينمايند.‏در آلمان حزب کمونيست،‏ تا زمانى که بورژوازى روش انقلابى دارد،‏ همراه بورژوازى بر ضد سلطنت مستبده ومالکين فئودال و خرده بورژوازى ارتجاعى گام برميدارد.‏ولى حزب کمونيست حتى لحظهاى هم از اين غافل نيست که حتىالمقدور،‏ در مورد تضاد خصمانه بين بورژوازى وپرولتاريا،‏ شعور و آگاهى <strong>روشن</strong>ترى در کارگران ايجاد کند تا کارگران آلمانى بتوانند بلافاصله از آن شرايط اجتماعىو سياسى که سيادت بورژوازى بايستى ببار آورد مانند حربهاى بر ضد خود او استفاده کنند و فورا پس از برانداختنطبقات ارتجاعى در آلمان،‏ مبارزه بر ضد خود بورژوازى را شروع نمايند.‏کمونيستها توجه اساسى خود را به آلمان معطوف ميدارند زيرا آلمان در آستان يک انقلاب بورژوازى قرار دارد واين تحول را در يک شرايط مدنيت اروپايى بطور کلى مترقىتر و يک پرولتارياى به مراتب رشد يافتهترى نسبت بهانگلستان قرن هفدهم و فرانسه قرن هجدهم انجام خواهد داد.‏ لذا انقلاب بورژوازى آلمان ميتواند فقط پيشدرآمدبلاواسطه يک انقلاب پرولتاريايى باشد.‏خلاصه کمونيستها همه جا از هر جنبش انقلابى بر ضد نظام اجتماعى و سياسى موجود،‏ پشتيبانى ميکنند.‏آنها در تمام اين جنبشها مسأله مربوط به مالکيت را،‏ بدون وابستگى به اين که شکلى کم يا بيش رشد يافته بخود گرفتهباشد،‏ بعنوان مسأله اساسى جنبش تلقى ميکنند.‏سرانجام،‏ کمونيستها همه جا براى نيل به اتحاد و تو<strong>افق</strong> احزب دمکراتيک همه کشورها ميکوشند.‏کمونيستها عار دارند که مقاصد و نظريات خويش را پنهان سازند.‏ آنها آشکارا اعلام ميکنند که تنها از طريق واژگونساختن همه نظام اجتماعى موجود،‏ از راه جبر،‏ وصول به هدفهايشان ميسر است.‏ بگذار طبقات حاکمه در مقابلانقلاب کمونيستى بر خود بلرزند.‏ پرولتارها در اين ميان چيزى جز زنجير خود را از دست نميدهند.‏ ولى جهانى را22


بدست خواهند آورد.‏پرولتارهاى جهان متحد شويد!‏کارل مارکس و فردريش انگلسسلام دمکرات٢٠ دی ماه ١٣٨٧****************************بازنويسى از روى نسخه فارسى اداره نشريات بزبانهاى خارجى - مسکو سالتوضيح ناشر:‏١٩۵١ترجمه کنونى ‏"مانيفست حزب کمونيست"‏ به زبان فارسى از روى متن آلمانى چاپ سال ١٨٤٨ بعمل آمده است.‏تغييراتى که در چاپهاى بعدى آلمانى و همچنين در چاپ انگليسى منتشره در سال ١٨٨٨ وارد شده،‏ از طرف هيأت تحريريه در حواشىقيد شده گرديده است.‏آن حواشى که ف.‏ انگلس براى چاپ آلمانى منتشره در سال ١٨٩٠ نگاشته است،‏ ضمن اين متن آورده شده است.‏در چاپ حاضر کليه پيشگفتارهايى که مؤلفين براى چاپهاى مختلف نوشتهاند قيد شده است.‏زيرنويسها23[١][٢][٣]مقصود از بورژوازى،‏ طبقه سرمايهدار معاصر و مالکين وسائل توليد اجتماعى هستند که اجرا کنندگان کار مزدوريند.‏ مقصود ازپرولتاريا،‏ طبقه کارگر مزدور معاصر است که از خود صاحب هيچگونه ابزار توليد نيست و براى آنکه زندگى کند ناچار است نيروىکار خود را به معرض فروش گذارد ‏(حاشيه انگلس براى چاپ انگليسى سال ١٨٨٨).يعنى تمام تاريخى که بصورت اسناد کتبى در دسترس ما قرار دارد.‏ در سال ١٨٤٨ هنوز ماقبل تاريخ جامعه و سازمان اجتماعىمربوط به پيش از تاريخ مکتوب،‏ تقريبا به هيچ وجه معلوم نبود.‏ طى مدتى که از آن زمان ميگذرد،‏ هاکس هائوزن مالکيت اشتراکىزمين را در روسيه کشف کرد،‏ مائورر ثابت کرد که اين شکل مالکيت يک مبداء و منشاء اجتماعى است که کليه اقوام ژرمنى تکاملتاريخى خود را از آن شروع کردهاند و به تدريج معلوم شد که مالکيت اشتراکى روستائى در همه جا از هند گرفته تا ايرلند شکل اوليهجامعه ميباشد و يا بوده است.‏ سازمان درونى اين جامعه کمونيستى اوليه را با شکل نمونهوارى که داشته است،‏ مرگان توضيح داد و باکشف ماهيت حقيقى قبيله و موقعيت آن در ميان طايقه به قضيه سرانجام بخشيد.‏ پس از تجزيه اين کمون اوليه،‏ جامعه به طبقات خاص وسرانجام متضاد تقسيم ميشود.‏ من سعى کردم که در کتاب ‏"منشاء خانواده،‏ مالکيت خصوصى و دولت،‏ اشتوتکارت ١٨٨٦، طبع دوم"‏جريان اين تجزيه را توصيف کنم ‏(حاشيه انگلس به طبع انگليسى سال ١٨٨٨)..(١٨٨٨[٤]استادکار،‏ عضو کاملالحقوق صنف خود است،‏ استادى است در داخل صنف نه بر رأس آن ‏(حاشيه انگلس به طبع انگليسى سالدر طبع انگليسى سال ١٨٨٨ که رداکتور آن انگلس بوده است در دنبال کلمه ‏"کاميابى سياسى مربوطه"‏ عبارت ‏"اين طبقه"‏ نيزاضافه شده است.‏ ه.ت.‏[۵]شهرهايى که در فرانسه بوجود ميآمد،‏ حتى قبل از آنکه فرمانروايان و اربابان فئودال خودمختارى محلى و حق سياسى خود را بهعنوان ‏"صنف سوم"‏ بدست آورند،‏ ‏"کمون"‏ ناميده ميشدند.‏ و بطور کلى ميتوان گفت در اينجا از لحاظ تکامل اقتصادى بورژوازى،‏ کشورانگلستان و از لحاظ تکامل سياسى کشور فرانسه بمنزله کشور نمونهوارى انتخاب شدهاند ‏(حاشيه انگلس به طبع انگليسى سال ١٨٨٨).


کمون نامى است که شهرنشينان ايتاليا و فرانسه پس از آنکه نخستين بار توانستند از اربابان فئودال حق خودمختارى خود را بازخريد کنندو يا خود بدست آورند،‏ به جماعت شهرى خود اطلاق نمودند ‏(حاشيه انگلس به طبع آلمانى سال ١٨٩٠).24[٦][٧][٨][٩]در طبع انگليسى سال ١٨٨٨ پس از کلمات ‏"جمهورى مستقل شهرى"‏ اين کلمات گذارده شده:‏ ‏"(مانند ايتاليا و آلمان)"،‏ و پس ازعبارت ‏"صنف سومى بود که به سلطنت مستبده ماليات ميپرداخت"،‏ ذکر شده است:‏ ‏"(مانند فرانسه)".‏ ه.ت.‏در طبعهاى بعدى،‏ که از طبع آلمانى سال ١٨٧٢ شروع ميشود،‏ عبارت ‏"تمدن بورژوازى و"‏ افتاده است.‏ ه.ت.‏بعدها مارکس نشان داد که کارگر کار خود را نميفروشد بلکه نيروى کار خود را بمعرض فروش ميگذارد.‏ در اين باب رجوع کنيدبه پيشگفتار انگلس به کتاب مارکس موسوم به ‏"کار مزدورى و سرمايه".‏ ه.ت.‏[١٠][١١]ه.ت.‏[١٢][١٣][١٤][١۵]ه.ت.‏[١٦][١٧][١٨]در طبع انگليسى چاپ ١٨٨٨ بجاى عبارت ‏"کميت کار"‏ نوشته شده است ‏"سنگينى کار".‏ ه.ت.‏در چاپ انگليسى سال ١٨٨٨ پس از کلمه ‏"ائتلاف"‏ نوشته شده است ‏"(اتحاديههاى کارگرى)".‏ ه.ت.‏در طبع انگليسى چاپ ١٨٨٨ بجاى عبارت ‏"عناصر آموزش خود"‏ چاپ شده است ‏"عناصر آموزش سياسى و عمومى خود".‏در طبع انگليسى چاپ ١٨٨٨ بجاى عبارت ‏"عناصر آموزش"‏ چاپ شده است ‏"عناصر فرهنگ و ترقى".‏ ه.ت.‏در طبع انگليسى سال ١٨٨٨ بجاى ‏"ويژه"‏ نوشته شده است ‏"طريقتى".‏ ه.ت.‏در چاپ انگليسى سال ١٨٨٨ بجاى عبارت ‏"استثمار فرد از فرد"‏ نوشته شده است ‏"استثمار اقليت از اکثريت".‏ ه.ت.‏در طبع انگليسى ١٨٨٨ بجاى عبارت ‏"بمقام يک طبقه ملى ارتقاء يابد"‏ چاپ شده است ‏"به مقام طبقه رهنمون ملت ارتقاء يابد".‏در چاپهاى بعد از چاپ آلمانى سال ١٨٧٢ بجاى ‏"در عرصه وجدانيات"‏ نوشته شده است ‏"در عرصه معرفت".‏ ه.ت.‏در چاپهاى بعدى آلمانى که از سال ١٨٧٢ به بعد منتشر شده است بجاى کلمه ‏"تضاد"‏ نوشته شده است ‏"اختلاف.‏ ه.ت.‏در چاپهاى بعد از چاپ آلمانى سال ١٨٧٢ بجاى عبارت ‏"و نيز شرايط وجود طبقات بطور کلى"‏ نوشته شده است ‏"طبقات رابطور کلى منحل مينمايد.‏ ه.ت.‏[١٩]مقصود تجديد سلطنت انگلستان(١٦٦٠-١٦٨٩)نيست بلکه تجديد سلطنت فرانسه است (١٨٣٠-١٨١٤) ‏(حاشيه انگلس براىترجمه انگليسى سال ١٨٨٨). ه.ت.‏[٢٠] لژيتيميستها حزب درباريان ملّاک طرفدار استقرار مجدد سلسله بوربونها هستند.‏ گروه ‏"انگلستان جوان"‏ در حوالى سال١٨٤٢[٢١][٢٢][٢٣][٢٤][٢۵]تشکيل شد و شامل آن جرگهاى از اشراف انگليسى و رجال سياسى و اديبان انگلستان بود که به محافظهکاران پيوسته بودند.‏ ديزرائيلى وتوماس کارلايل و غيره نمايندگان برجسته اين گروه بودند.‏ ه.ت.‏در ترجمه انگليسى سال ١٨٨٨ در دنبال عبارت ‏"سيبهاى زرين"‏ اضافه شده است ‏"که از درخت صنايع ميريزد".‏ ه.ت.‏اين مطلب اصولا مربوط به آلمان است،‏ که در آن اشراف فلاحت پيشه و يونکرها بخش عمده املاک خويش را تحت نظر خود بهتوسط مباشرين اداره ميکنند و بعلاوه صاحبان عمده کارخانههاى چغندر قند و عرق سيب زمينى هم هستند.‏ اشراف ثروتمندتر انگليسىهنوز به اين پايه نرسيدهاند،‏ ولى آنان نيز ميدانند چگونه ميتوان تنزل عوايد حاصله از زمين را،‏ با گذاردن نام خود در اختيار مؤسسينشرکتهاى سهامى کم و بيش مشکوک،‏ جبران کرد.‏ ‏(حاشيه انگلس به ترجمه انگليسى سال ١٨٨٨).در چاپ انگليسى سال ١٨٨٨ بجاى عبارت ‏"در رشد و تکامل آتى به لند لند مرعوبانهاى مبدل گرديد"‏ نوشته شده است ‏"سرانجام،‏هنگامى که حقايق سرسخت تاريخى کليه آثار تخدير کننده اين خود فريبى را زائل ساخت،‏ اين شکل سوسياليسم به لند لند فلاکتبارى مبدلگرديد".‏ ه.ت.‏در چاپهايى که از طبع آلمانى سال ١٨٧٢ به بعد شروع ميشود عبارت ‏"درباره يک جامعه واقعى"‏ نيست.‏ ه.ت.‏در چاپ انگليسى سال ١٨٨٨ در بخش مربوط به سوسياليسم ‏"حقيقى"‏ بجاى اصطلاحات ‏"کوتهنظران آلمانى"‏ و ‏"کوتهنظر آلمانى"‏نوشته شده است ‏"فيليستيورهاى آلمانى"‏ و ‏"فيليستيور خرده بورژواى آلمانى".‏ ه.ت.‏


[٢٦]توفان انقلابى سال ١٨٤٨ اين مسلک فاسد را از ميان برد و هوس سوداگرى با سوسياليسم را از سر پيروانش بيرون کرد.‏ نمايندهعمده و نمونه کلاسيک اين مسلک آقاى کارل گرون است.‏ ‏(حاشيه انگلس به چاپ آلمانى سال ١٨٩٠).[٢٧]فالانستر عبارت بود از کلنىهاى سوسياليستى بر طبق طرح فوريه؛ ايکارى نامى بود که کابه به کشور خيالى خود و بعدها به کلنىکمونيستى خود در آمريکا داده بود.‏ ‏(حاشيه انگلس به ترجمه انگليسى منتشره در سال ١٨٨٨).[٢٨][٢٩][٣٠]Home-colonies ‏(کلنىهاى داخل کشور)‏ نامى است که اوئن به جامعههاى نمونه کمونيستى خود داده بود.‏ فالانستر نام کاخهاىاجتماعى بود که فوريه طرح ريزى ميکرد.‏ ايکارى نام کشور تخيلى-پندارى بود که کابه سازمان کمونيستى آن را توصيف ميکند ‏(حاشيهانگلس به طبع آلمانى سال ١٨٩٠).اشاره به طرفداران روزنامه Réforme" "La ‏("اصلاح")،‏ ارگان حزب ‏"سوسيال دمکرات"‏ آلمان.‏ ه.ت.‏آنموقع معرف اين حزب در پارلمان لدرو-رلن و در ادبيات لوئى بلان و در مطبوعات روزانه،‏ روزنامه"La Réforme"بود.‏معنى نام سوسياليست دمکرات اين بود که قسمتى از حزب دمکرات و يا جمهوريخواه،‏ مانند واضعين اين نام،‏ کم و بيش رنگسوسياليستى داشته است.‏ ‏(حاشيه انگلس به ترجمه انگليسى منتشره سال ١٨٨٨).حزبى که خود را در فرانسه سوسياليست دمکرات ميناميد از لحاظ سياسى تحت رهبرى لدرو-رلن و از لحاظ ادبى تحت سرپرستى لوئىبلان بود؛ لذا اين حزب با سوسيال دمکراسى امروزى زمين تا آسمان تفاوت داشته است.‏ ‏(حاشيه انگلس به طبع آلمانى سال ١٨٩٠).بازنويسى از روى نسخه فارسى اداره نشريات بزبانهاى خارجى - مسکو سال١٩٥١MarxEngles.public-archive.net #ME0190fa.html25

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!