استالینیسم خجولانۀ آذرخش (در دفاع از گشتاورد مارکسیسم) - افق روشن
استالینیسم خجولانۀ آذرخش (در دفاع از گشتاورد مارکسیسم) - افق روشن استالینیسم خجولانۀ آذرخش (در دفاع از گشتاورد مارکسیسم) - افق روشن
استالینیسم خجوالنۀ آذرخش)در دفاع از»گشتاورد مارکسیسم...«(شیدا بافراست
- Page 2 and 3: استالینیسم خجوالنۀ
- Page 4 and 5: )1امپریالیسم تفاوت
- Page 6 and 7: ارزیابی کرده است!
- Page 8 and 9: دفاع آذرخش از استال
- Page 10 and 11: »به رسمیت شناسی«
- Page 12 and 13: ص)ص)علیرغم مرزبن
- Page 14 and 15: ص)و می گوید: مارک
- Page 16 and 17: ص)و لذا بافراست فق
- Page 18 and 19: یاقرابطه فراکسیونی
- Page 20 and 21: بعبارتی تا پیش ازتب
- Page 22 and 23: یادشده در باال به ا
- Page 24 and 25: مارکس و انگلس»همکا
- Page 26 and 27: ص)مدارا با آن است
- Page 28 and 29: رویزیونیسم به حزب ا
- Page 30 and 31: ازسوی استالین، نه
- Page 32 and 33: جنبش سوسیالیستی وا
- Page 34 and 35: ماهیت طبقاتی رویزی
- Page 36 and 37: ؛(نیز آنگاه که درپ
- Page 38 and 39: ص)ص)ص)در ارتباط
- Page 40 and 41: به سرنگونی آن سازند
- Page 42 and 43: ص)میتواند در تأیی
- Page 44 and 45: مارکسیسم و رویزیون
- Page 46 and 47: علیه نگارندۀ این سط
- Page 48 and 49: شده اند و دچار توهم
- Page 50 and 51: ومارکسیسم....درمبار
<strong>استالینیسم</strong> خجوالنۀ <strong>آذرخش</strong>)<strong>در</strong> <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>...«(شیدا بافراست
<strong>استالینیسم</strong> خجوالنۀ <strong>آذرخش</strong>)<strong>در</strong> <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> »<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>...«(فهرست:ص 3ص 7ص 12ص 33ص 9۵ص 99ص 221مقدمه<strong>دفاع</strong> <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> <strong>استالینیسم</strong>، <strong>از</strong>طریق جعل تاریخ!حمله استالینیستی <strong>آذرخش</strong> به لوکزامبورگ و لنین!ماهیت طبقاتی رویزیونیسمخالصه س<strong>از</strong>ی مقاله »<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«، یا انطباق آن با <strong>استالینیسم</strong>؟بیگانگی <strong>آذرخش</strong> با روش دیالکتیکی و پیامدهای آن<strong>آذرخش</strong>، علیه <strong>آذرخش</strong>!<strong>در</strong> باب تفاوت میان نظریه حزبی لنین با مارکس وانگلسماهیت جنبش چپ ایران <strong>از</strong> نگاه <strong>آذرخش</strong>ص239ص 216
مقدمه)2قصد وهدف اصلی نویسنده »<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>...« همانا پرداختن به چرایی وچگونگی شکست انقالب اکتبر بوده است. باعلم به اینکه بررسی و <strong>در</strong>ک آنچه که<strong>در</strong>اتحاد شوروی گذشت <strong>از</strong>مجرا و معبر تحلیل و تبیین سیرحرکت دو حزب سوسیالدموکرات کارگری روسیه و آلمان می گذرد. چه، واشکافی مسائل مربوط بهسیرحرکت این دو حزب پرولتری )وانترناسیونال دوم(، امکان ب<strong>از</strong>آوری برخی <strong>از</strong>مفاهیم اساسی <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی را فراهم می س<strong>از</strong>د و <strong>از</strong> آنجمله: مفهوم رویزیونیسمو رابطه آن با <strong>مارکسیسم</strong>، چگونگی رابطه آنها با جنبش طبقه کارگر، شیوه مواجههبا رویزیونیسم )وبطورکلی، شیوه برخورد به اپوزیسیون های <strong>در</strong>ون حزبی(، ساختارحزب پرولتری، وغیره وغیره.<strong>در</strong>همین پیوند بود که نوشته یاد شده مدعی شد که بررسی تاریخ واقعی احزابسوسیال دمکرات روسیه و آلمان ومقایسه آنها با حزب بلشویک <strong>در</strong> دوران استالین،دو رویکرد کامالً متفاوت نسبت به رویزیونیسم و لذا دو نحوه برخورد مختلف بهاپوزیسیون های حزبی را نشان می دهد که عبارتند <strong>از</strong>:شرایط و امکان شکل گیری اپوزیسیون های حزبی- حتی اگر حقیقتاً بیانگررویزیونیسم باشند- به صورت یک جریان یا یک فراکسیون <strong>در</strong>حزب انقالبیپرولتاریا حفاظت شود و تا زمانی که این جریان به سوسیال- امپریالیسم تبدیل نشدهاست مناسباتی شامل »وحدت و تعارض« با آن برقرار باشد. یعنی حضور همزماندو جریان )یا، دو فراکسیون( مارکسیستی و رویزیونیستی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب واحدکمونیستی. این وضعیت، <strong>در</strong>واقع همان سنت و روالی بود که <strong>در</strong> احزاب سوسیالدمکرات روسیه و آلمان و دیگرکشورهای پیشرو برقرار بوده و لوکزامبورگ ولنین هردو مدافع سرسخت آن محسوب می شدند. سنت و روالی که <strong>در</strong>واقع بریکتمیز و تشخیص مهم و اساسی اتکاء داشت، و آن اینکه میان رویزیونیسم وسوسیال-3
)1امپریالیسم تفاوت ماهوی وجود دارد، که به اعتبارآن، اولی ها مج<strong>از</strong>ند <strong>در</strong>حزبانقالبی حضور یابند ولیکن دومی ها بهیچ وجه. بعبارتی دیگر، این که رویزیونیسمحقیقت <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی را مخدوش می کند، این که یکجانبه نگراست، نتایجیوارونه می گیرد و راه کارهائی که پیش پای طبقه کارگرقرارمی دهد این طبقه را <strong>از</strong>دست یابی به اهدافش دورمی س<strong>از</strong>د، همه وهمه <strong>در</strong>جای خود صحیح است. با اینوجود الزم است که میان اینان، بعنوان دسته ای <strong>از</strong> اعضای حزب مارکسیستی کهبرنامه آن را قبول دارند، وسوسیال- امپریالیست ها )سوسیالیست <strong>در</strong>حرف، امپریالیست<strong>در</strong>عمل(، تمیز قائل شد.برخالف رویکرد فوق، نظریه دیگری نیز وجود دارد که با نام استالین گرهخورده است. نظریه ای که کوشید پیدایش هرگونه اپوزیسیون های حزبی و شکلگیری هرگونه انتقاد متشکل علیه خط مشی دیکته شده <strong>از</strong>سوی رهبری حزب را،<strong>در</strong>همان نطفه اش خفه کند؛ با این توجیه که این منتقدین، بیانگر رویزیونیسم اند؛ وبدترآنکه، همان تعریفی را برای رویزیونیسم ارائه می کرد که لنین و لوکزامبورگفقط برای سوسیال- امپریالیسم قائل بودند: جریانی »بورژوائی وضدانقالبی«!بکالمی دیگر، پرسش تنومند مطرح شده <strong>از</strong>سوی نوشته »<strong>گشتاورد</strong>..«، <strong>در</strong>این نقطهنطفه می بندد که اپوزیسیون های داخلی حزب مارکسیستی بیانگرچیست و چگونهباید با آنها برخورد کرد؟نوشته یادشده کوشید استدالل کند که لوکزامبورگ و لنین کامالً محق بودند کهاپوزیسیون داخلی حزب مارکسیستی را- و لو حقیقتاً نشانگر رویزیونیسم باشد-مج<strong>از</strong> به شکل گیری و حتی تبدیل شدن به یک جریان )ویا فراکسیون( بدانند.بدینسان نظریه »<strong>گشتاورد</strong>..« <strong>در</strong> وهله نخست <strong>در</strong>صدد توضیح این مهم بود که، اگرنادیده گرفتن سیرپختگی وگندزدگی و تحول رویزیونیسم به سوسیال- امپریالیسم<strong>از</strong>سوی لوکزامبورگ، فاجعه 3اوت 2923و نابودی حزب انقالبی آلمان را بهمراه3
داشت، لیکن ناتوانی <strong>در</strong> تمیز و تشخیص رویزیونیسم <strong>از</strong> سوسیال- امپریالیسم و لذایکسان وهمانند پنداری آنها <strong>از</strong>سوی <strong>استالینیسم</strong> مصیبتی باهمان ابعاد را ببارآورد. بهسخنی دیگر، قتل های سیاسی استالینی، نه صرفاً بدلیل روحیات خشن و ذهنیتجنایت کارانه او، و نه تنها بدلیل تبدیل حزب پیشاهنگ به»حزب دولتی«، بلکه)وعالوه براینها(، این حذف گرائی واین برنتابیدن فراکسیون و اپوزیسیون حزبی،<strong>از</strong>طریق یک نظریه غلط <strong>در</strong>باب مقوله رویزیونیسم، پشتیبانی می شد. نظریه و <strong>در</strong>کغلط، نه فقط <strong>از</strong> رویزیونیسم بل <strong>از</strong>مقوالت مرتبط با آن چون <strong>مارکسیسم</strong> و نیز رابطه<strong>مارکسیسم</strong> با جنبش طبقه کارگر.وانگهی، نفس غدغن ساختن فراکسیون واپوزیسیون حزبی <strong>از</strong> سوی <strong>استالینیسم</strong>، به خودی خود، بمنزله سرکوب کامل مبارزهنظری و حق انتقاد <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب پرولتری محسوب می شود، خواه با قتل منتقدینهمراه باشد یا نباشد.بنابراین، <strong>در</strong>ارتباط بامفهوم رویزیونیسم، میان نظریه لنین و لوکزامبورگ <strong>از</strong>یکسو واستالین <strong>از</strong> سوی دیگر، تفاوت و تفارق بسیار با اهمیت و حتی تعیین کننده ای وجوددارد.دو رویکرد کامالً مغایر، که الجرم دوشیوه برخورد کامالً دیگرگونه بااپوزیسیون های حزبی را پی آیند داشته است.حقیقی بودن این مغایرت، همانچیزیست که نوشته »<strong>گشتاورد</strong>..« بر آن انگشت گذاشت و داعیه دار آن شد که <strong>از</strong>سوی همگان و برای دهه ها، به دست غفلت سپرده شده است.لیکن یکسال پس <strong>از</strong> انتشار نوشته فوق، یکی <strong>از</strong>گروه های شناخته شدۀ چپ انقالبی<strong>در</strong> ایران- موسوم به »<strong>آذرخش</strong>«، یا »جمعی <strong>از</strong>کمونیستهای ایران«- <strong>در</strong>نقد و بررسیآن، کتابی منتشر ساخته است موسوم به »التقاطی گری و دیالکتیک قهقرائی برای بهرسمیت شناسی رویزیونیسم«!<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>کتاب خود، نظریه»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>«را، نظریه ای»مبتذل«،»مغشوش و مجهول«، محصول »وارونه س<strong>از</strong>ی تاریخ« و»جعلی«، ونتیجه کاریک»آماتور« که محض »تفنن« مطلب می نویسد و »صفحات زیادی را سیاه می کند«،۵
ارزیابی کرده است! <strong>آذرخش</strong> همچنین، استنتاجات عرضه شده <strong>از</strong>سوی نگارنده رانوعی »مکرعقل بافراستی«، وتبلیغ »دیالکتیک قهقرائی« نامیده و نیز مدعی استکه »تمایل به س<strong>از</strong>ش« و»مدارای آگاهانه با رویزیونیسم« و»پروبال دادن بهاپورتونیسم های مختلف« و »آوانس دادن« به آنها، تبدیل شدن به »کاسه داغ تر <strong>از</strong>آش«، پیروی <strong>از</strong> سیاست »نه سیخ بسوزد و نه کباب«، و حتی »لیبرالیسم بی مایه ومیان تهی« را، <strong>در</strong> بافراست رصد کرده است!بله، <strong>آذرخش</strong> بدینسان رگباری <strong>از</strong> این القاب وعناوین را بدفعات نثار ما کرده است که<strong>در</strong> اینجا فقط بخشی <strong>از</strong> آن را نقل نموده ایم!اما چرا؟- چه چیزی <strong>در</strong>نظریه »<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>..« وجود دارد که <strong>آذرخش</strong> را بهاین اند<strong>از</strong>ه به خشم آورده که وی آن را اینچنین مورد داوری ویران کننده ای قرارداده است؟- پاسخ اینست که نظریه مذکور بیش <strong>از</strong>هرچیزعلیه رویکرد استالینی بهمقوله رویزیونیسم بوده و لذا با انتشار آن، <strong>آذرخش</strong> که پای نظریه مورد عالقه اش رالب گور می بیند، اینچنین برمی آشوبد وبه خشم <strong>در</strong>می آید. بعبارتی، اینان که پیشانگاشت ها و تفکرسنتی خویش، که تا مغز استخوان استالینیستی است را، همچنانصلب و دست نخورده می خواهند وهرگونه تعرض به ساحت آنرا هم ارز با کفرابلیس تلقی می کنند! چه، هرنظریه جدیدی- که بخواهد خالف جریان آب شنا کند-طبیعتاً »دکانداران محترم« و محافظین »وضعیت موجود« که اعتبار کاذبی برایخود دست و پا کرده اند را می ترساند و به آن <strong>در</strong>چشم »نقد آشوبگر« می نگرند!بیک کالم، ترس و خشم <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> واقع ناشی <strong>از</strong> آنست که استالینیست ها بهاشتباهات و دگمهای خویش نگاهی ناموسی دارند!<strong>از</strong>اینرو، آنچه که <strong>در</strong> دفتر حاضر بیان آن را <strong>در</strong>سر دارم توضیح واثبات این حقیقتاست که رویکرد <strong>آذرخش</strong> به مقوله رویزیونیسم حرف ت<strong>از</strong>ه ای نیست، بلکه <strong>از</strong> نظرسنخ شناسی و تبارشناسی با آراء استالین کامالً همانند است. با این تفاوت که <strong>آذرخش</strong>نه فقط به طور تمام قد و با تعصب خاصی به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> <strong>استالینیسم</strong> برخاسته است بل1
مضافاً پیگیرآنست که بسیاری <strong>از</strong>جنبه های آن را بنحو احسن »انکشاف« دادهو»تکامل« بخشد و بویژه برای آن »پایه فلسفی« نیز تراشیده است! چرا که تا پیش<strong>از</strong> انتشار نظریه »<strong>گشتاورد</strong>..«، شیوه مواجهه استالینی با رویزیونیسم )یعنی ممنوعساختن فراکسیون واپوزیسیون حزبی)، <strong>از</strong> سوی هیچکس به چالش گرفته نشده بود و لذانی<strong>از</strong>ی هم به انکشاف خویش نمی دید.بسخنی دیگر، رویکرد استالینی به رویزیونیسم- یعنی رویکردی که مخالف رابطهفراکسیونی میان مارکسیستها و رویزیونیستها، و بطورکلی مخالف شکلگیریاپوزیسیون های حزبی است- پس <strong>از</strong> آنکه <strong>از</strong> طریق نوشته »<strong>گشتاورد</strong>..« مورد نقدقرارگرفت، اینک بتوسط <strong>آذرخش</strong> واپسین رمق خویش را بکار گرفته و تمام قوایخود را جمع نموده است تا شاید بتواند مجدداً سرپا بایستد!7
<strong>دفاع</strong> <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> <strong>استالینیسم</strong>، <strong>از</strong>طریق جعل تاریخ!عنوانی که منتقد ما برای کتاب خویش برگزیده است عبارتست <strong>از</strong>: »التقاطی گری ودیالکتیک قهقرائی برای به رسمیت شناسی رویزیونیسم« )تاکید<strong>از</strong>من است(الزم است که نقطه شروع بحث خویش راهمین موضوعی قراردهیم که باخط تاکیدنشان داده ایم. چرا که مخالفت <strong>آذرخش</strong> با »به رسمیت شناسی رویزیونیسم«، آنمحوری است که کل مباحث کتاب وی برحول آن می چرخد.اما »به رسمیت شناسی رویزیونیسم« یعنی چه و <strong>آذرخش</strong> چرا سرسختانه با آنمخالف است؟<strong>در</strong>پاسخ باید گفت که <strong>در</strong> نوشته پیشین ما آمده است که بلشویک ها و منشویک هابعنوان مارکسیستها و رویزیونیستها، <strong>از</strong> سال 2963تا 2921همچون دو فراکسیون»متعارض ولی متحد« <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب مارکسیستی )موسوم به حزب سوسیالدمکراتیک کارگری روسیه( حضور داشته و لذا فعالیت رویزیونیست ها تحتفراکسیونی <strong>از</strong> حزب مارکسیستی، کامالً مج<strong>از</strong> بوده، یا بعبارتی »به رسمیت شناسی«می شد. و این همانا شرح و روایت ما <strong>از</strong>خود تاریخ واقعی جنبش کمونیستی واحزاب مربوط به انترناسیونال دوم <strong>در</strong> دهه اول قرن بیستم بوده است. لیکن اعجابآور آنکه، این واقعیت تاریخی غیرقابل مناقشه، به محل نزاع <strong>آذرخش</strong> با ما تبدیلشده است!اما چگونه، و <strong>آذرخش</strong> حرف و بحث و استداللش چیست؟وی پاره متنی <strong>از</strong> لنین را ارائه نموده که مربوط به سال2966»یعنی زمانی است کهمراحل نهائی تکوین حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه <strong>در</strong>حال انجام است.گفتار لنین که <strong>آذرخش</strong> آن را نقل می کند چنین است:»همانگونه که گفتیم وحدت ایدئولوژیک سوسیال دموکرات های روس هنوز بایدایجاد شود و برای این کار به نظر ما باید بحث ب<strong>از</strong> ]آزاد[ و همه جانبه ای <strong>در</strong> بارهو »منتقدان برنشتاینیست ها تاکتیکی ای که »اکونومیست ها« و مسایل اصولی و8
دوامروزه مطرح کرده اند صورت گیرد ما پیش <strong>از</strong>آنکه بتوانیم متحد شویم و برای آنکهاحتماالً متحد شویم، باید <strong>در</strong> <strong>در</strong>جه اول خطوط تمایز استوار و <strong>روشن</strong> رسم کنیم. <strong>در</strong>غیراین صورت وحدت ما صرفاً چیزی خیالی خواهد بود و سر <strong>در</strong>گمی غالب]حاکم[را پنهان خواهد کرد و مانع <strong>از</strong>میان برداشتن آن خواهد شد. بنابراین <strong>روشن</strong> است کهما نمی خواهیم انتشارات خود را صرفاً تبدیل به انباری <strong>از</strong> نظرات مختلف بکنیم. بهعکس ما آن را برطبق روح گرایش معینی هدایت خواهیم نمود. این گرایش را میتوان با کلمه <strong>مارکسیسم</strong> بیان کرد، و نی<strong>از</strong> چندانی نیست اضافه شود که ما طرفدارتکامل پیگیر)منسجم، محکم( ایده های مارکس و انگلس هستیم و مؤکداً »تصحیحات«پهلو، مبهم و اپورتونیستی ای را که ادوارد برنشتاین و پ .استرووه مُد روزکرده اند را رد می کنیم. ولی هرچند ما <strong>در</strong>باره همه مسائل دیدگاه معین خود را بیانمی کنیم، اما جائی <strong>در</strong>ستون های نشریه خود برای بحث وجدل بین رفقا اختصاصمی دهیم.« )بنقل <strong>از</strong> کتاب <strong>آذرخش</strong>، ص 19 و36(بله، <strong>آذرخش</strong> با ارائه این نقل قول <strong>از</strong> لنین، گوئی سند مهمی به چنگ آورده کهشیر<strong>از</strong>ه بحث ما مبنی برلزوم »به رسمیت شناسی« حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزبانقالبی را، <strong>از</strong>هم می پاشد!لیکن آیا حقیقتاً چنین است؟بررسی قراردهیم.-برای <strong>روشن</strong> شدن قضیه اج<strong>از</strong>ه دهید آن را مورداین سخنان لنین کامالً واضح و آشکار است. بعبارتی، اگرجمله لنین مبنی بر»خطوطتمایز <strong>روشن</strong> و استوار رسم کنیم« را <strong>در</strong> ارتباط با مجموعه آن پاراگراف <strong>در</strong> نظرگیریم، آنگاه به سهولت <strong>در</strong>خواهیم یافت که: »خطوط تمایز <strong>روشن</strong> و استوار رسمکنیم« برای آنکه »بتوانیم متحد شویم«. یا بعبارتی، هدف <strong>از</strong>ترسیم »خطوط تمایز«،همانا تحقق»وحدت ایدئولوژیک سوسیال دمکرات های روس«، یعنیتحققهمکاری و اتحاد مارکسیستها و رویزیونیست ها <strong>در</strong> یک حزب پرولتری واحد بودهاست و این بمعنای آنست که حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریا9
»به رسمیت شناسی« می شود.ثانیاً، حتی اگرپاره متن فوق <strong>از</strong> لنین، راه را برای سوء تعبیر ب<strong>از</strong>گذاشته باشد- که <strong>در</strong>واقع اصالً چنین نیست- ب<strong>از</strong> هم خودِ روند واقعی تاریخ، حقیقت موضوع را آشکارمیس<strong>از</strong>د. یعنی آشکارمی شود که <strong>در</strong> اینجا موضوع برسرچگونگی و شرایط وحدتوهمکاری میان مارکسیستها و رویزیونیستها تحت یک حزب واحد است و نه پرهیزو اجتناب <strong>از</strong> آن. چه، آن گرایشاتی که لنین <strong>در</strong>مقاله یاد شده <strong>در</strong> سال2966، آنها رابعنوان »اکونومیست ها و برنشتاینیست ها و منتقدان امروزه« معرفی می کند، <strong>در</strong>واقع همان هائی هستند که3سال بعد یعنی <strong>در</strong>کنگره دوم بسال2963، فراکسیونمنشویک ها را تشکیل می دهند و لذا حضورشان، پس <strong>از</strong> تأسیس حزب پرولتریروسیه و <strong>در</strong> داخل آن، یک واقعیت تاریخی غیرقابل انکار است.ثالثاً، لنین <strong>در</strong>آخرین جمله پاراگراف مورد نظرنوشته است: »ولی هرچند ما <strong>در</strong>بارههمه مسائل دیدگاه معین خود را بیان می کنیم، اما جائی <strong>در</strong>ستون های نشریه خودبرای بحث وجدل بین رفقا اختصاص می دهیم«.این سخنان نیز موضوع مج<strong>از</strong>شمردن )یا،»به رسمیت شناسی«( بحث وجدل میان »اکونومیست ها و برنشتاینیست هاو منتقدان امروزه« )که<strong>از</strong>3سال بعد تر، همان فراکسیون رویزیونیستهای منشویکی را پدیدآوردند( <strong>از</strong>یک سو، وگرایش مارکسیستی )که بعداً تبدیل به فراکسیون بلشویک ها شدند(سوی دیگر،را مد نظردارد؛ یعنی بحث وجدلمیان مارکسیستها ورویزیونیست ها بعنوان رفقای هم حزبی یکدیگر را. واین همان چیزی است که <strong>در</strong>نوشته »<strong>گشتاورد</strong>« <strong>در</strong>باب آن- وبه نقل <strong>از</strong>بتلهایم- آوردیم:»یكسال پس <strong>از</strong> چاپ چه باید كرد؟حزب-لنین تأكید نمود كه الزم است ستونهای ارگانوسیعاً به روی تبادل افكار ب<strong>از</strong> باشد.«، و باید كه حزب برای ارائهقضاوتیمستقل، تمام ابزار الزم و مطلقاً تمام ابزار الزم را <strong>در</strong> اختیار داشته باشد. وی كسانیرا كه رفتاری بیش <strong>از</strong> حد سختگیر و انضباطی افراطی <strong>در</strong>قبال»فردگراییآنارشیستی« دارند، محكوم می نماید، چون فكر میكند كه برای زندگی حزب، تحمل26
»فاصله معین <strong>از</strong> مقررات اكید سانترالیسم و فرمانبرداری مطلق <strong>از</strong> دیسیپلین« )كلیاتآثار، جلد 8، ص 22۵( ارجح می باشد.<strong>در</strong> سال 2963، لنین ب<strong>از</strong> هم تأكید می كند كه تبادل وسیع افكار و حتی نبرد گرایشهابرای زندگی حزب اساسی است. )مثالً رجوع شود به جزوه لنین: یك گام به پیش، دو گامبه پس، كلیات آثار، جلد،7 ص 121و بعد(. <strong>در</strong> واقع وجود اختالف <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزبغیرقابل اجتناب میباشد. این اختالف، تظاهری است <strong>از</strong> مبارزه طبقاتی، زیرا حزب»جزیره سوسیالیستی جدا افتادهای«نیست.«شوروی«، جلد 2، ص 3۵3، بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>...ص«)بتلهایم،131 و )13۵»مبارزه طبقاتی <strong>در</strong> اتحادلیکن <strong>آذرخش</strong> نه <strong>از</strong> آنچه که ما آورده بودیم ونه حتی <strong>از</strong>همان پاراگرافی که خودش<strong>از</strong>لنین نقل می کند متوجه چنین موضوع <strong>روشن</strong> و ساده ای نشده است. بطوری که نهفقط <strong>در</strong> تیتر کتابش دم <strong>از</strong> مخالفت با »به رسمیت شناسی« حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی می زند بلکه <strong>در</strong>سرتاسرکتاب وی بارزه های متعدد و فراوانی وجوددارد که نشانگر سوء برداشت او <strong>از</strong>سخنان لنین است. بکالمی دیگر، سخنان لنین <strong>در</strong>باب »خطوط تمایز <strong>روشن</strong> و استوار رسم کنیم«، برای <strong>آذرخش</strong> بمعنای پرهیز جدی<strong>از</strong>هرگونه همکاری و وحدت جوئی با رویزیونیست ها و اپورتونیست ها تحت یکحزب واحد انقالبی تلقی شده است! نگاه کنید:<strong>آذرخش</strong> بالفاصله پس <strong>از</strong> ارائه پاراگراف فوق الذکر <strong>از</strong> لنین، و <strong>در</strong> تفسیر آن، و باتأکید می نویسد:»بدین سان می بینیم که <strong>از</strong> دید لنین مرزبندی با رویزیونیسم یکی <strong>از</strong>مقدمات یا پیششرط های شکل گیری و تأسیس حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه بودهاست.«!)همانجا،همان صفحه(الزم به ذکراست که هم پاراگرافی که <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>لنین نقل می کند و نیز این سخنان ونتیجه گیری خودش،مشخصاً علیه این روایت ما آورده شده است که گفته بودیم <strong>در</strong>ب<strong>از</strong>ه زمانی 2963تا 2921مارکسیستها )بلشویکها( و رویزیونیست ها )منشویکها(22
ص)ص)علیرغم مرزبندی و تعارض شان لیکن <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون یک حزب پرولتری واحد، و <strong>در</strong>چارچوب برنامه مارکسیستی آن، همکاری و وحدت داشته اند یعنی فعالیتفراکسیونی رویزیونیست ها <strong>در</strong> داخل حزب انقالبی کارگری، به رسمیت شناسی میشده است.بله، <strong>آذرخش</strong> برای آنکه به همین رویکرد خویش وضوح کاملی ببخشد و <strong>در</strong>توضیحتیترکتابش <strong>در</strong> مخالفت با»به رسمیت شناسی رویزیونیسم«، جدالی عجیب علیه ما رارقم زده است! نگاه کنید:»بافراست کاسه داغ تر <strong>از</strong> آش شده و می گوید: مارکسیست ها و رویزیونیست ها»دوجریان داخلی <strong>مارکسیسم</strong> و لذا دو فراکسیون <strong>از</strong> یک حزب انقالبی واحدند« و بایداضافه کرد: »انشاءهللا گربه است«! »)۵32نیز: بافراست»میخواهد <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم را با هم <strong>در</strong> یک حزب جمع کند.«)239ومضافا:»<strong>در</strong>تالش او [بافراست]»برای به آغوش کشاندن« <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم..... خود را نشان میدهد.« ص) 31، کروشه <strong>از</strong> من است(بله، این سخنان <strong>آذرخش</strong> انسان را <strong>در</strong> حیرت فرو می برد. معلوم نیست که وی واقعاًبه این ها که می گوید اعتقاد دارد، یا مزاح می کند؟<strong>آذرخش</strong> بدینسان و <strong>در</strong> <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریه استالینی خویش مبنی بر رد و نفی »به رسمیتشناسی« حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی- یعنی رد و نفی همکاری فراکسیونیمیان مارکسیست ها و رویزیونیست ها- چنان دستپاچه شده که نه فقط سخنان لنین راتحریف می کند بلکه به انکار واقعیت تاریخی جنبش کمونیستی بین المللی نیزپرداخته است!به بیان دیگر، <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> طریق تک تک جمالتی که <strong>از</strong> او نقل کردیم و<strong>از</strong>جمله اینکه. جملهکامل <strong>آذرخش</strong> چنین است: »همان گونه که مولبرگر <strong>مارکسیسم</strong> وپرودونیسم را با هم جمع میکرد، بافراست هم می خواهد <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را باهم <strong>در</strong> یک حزب جمع کند.« ص))23921
گفته است بافراست »می خواهد <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را با هم <strong>در</strong>یک حزب جمعکند«، <strong>در</strong>واقع به کتمان این حقیقت تاریخی <strong>روشن</strong> تر <strong>از</strong> روز پرداخته که <strong>در</strong> دهۀاول قرن بیستم <strong>در</strong> تمامی احزاب پرولتری جهان، مارکسیستها و رویزیونیستها <strong>در</strong>یک حزب جمع شده بودند. حقیقتی که لنین <strong>در</strong> مقاله »<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم« بهسال 2968، آن را اینگونه بیان کرده است:»اجتناب ناپذیر بودن رویزیونیسم معلول ریشه های طبقاتی آن <strong>در</strong>جامعه معاصرمیباشد. رویزیونیسم پدیده ای بین المللی است. هرسوسیالیستی که کمی مطلع و فکورباشد ممکن نیست کوچکترین تردیدی <strong>در</strong>این مورد داشته باشدکه مناسبات بینارتدکس ها و برنشتینی ها <strong>در</strong> آلمان، گدیست ها و ژور سیست ها )اکنون بخصوصبروسیست ها( <strong>در</strong> فرانسه، ف<strong>در</strong>اسیون سوسیال دموکراتیک وحزب کارگری مستقل <strong>در</strong>بریتانیا، بروکرو و ان<strong>در</strong>ولد <strong>در</strong>بلژیک، انتگرالیست ها و رفرمیست ها <strong>در</strong> ایتالیا،بلشویک ها و منشویک ها <strong>در</strong> روسیه، با وجود تنوع عظیمی که <strong>از</strong> لحاظ شرایط ملیو عوامل تاریخی <strong>در</strong> وضع فعلی کلیه این کشورها وجود دارد، ب<strong>از</strong>همه جا <strong>از</strong> لحاظماهیت خود یکسان است. »تقسیم بندی« <strong>در</strong> داخل سوسیالیسم جهانی معاصر، <strong>در</strong>حقیقت امر، اکنون <strong>در</strong>کشورهای مختلف جهانی <strong>در</strong>صراط واحدی انجام می یابد.«)بنقل <strong>از</strong>» <strong>گشتاورد</strong>..«، ص22(بعبارتی ساده تر، این»جمع شدگی <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم باهم <strong>در</strong>یک حزب«، که<strong>آذرخش</strong> انجام آن را به گردن بافراست انداخته است، <strong>در</strong> حقیقت، رویدادی تاریخی ومربوط به دهها سال پیش <strong>از</strong>آنست که پ<strong>در</strong> وما<strong>در</strong> بافراست با هم آشنا شده باشند!!آیا <strong>آذرخش</strong> خودش می داند چه ملغمه ای می پزد؟بله، <strong>آذرخش</strong> براساس همین گیجی و گنگی خویش است که بافراست رامتهم به تمایلبه »س<strong>از</strong>ش« با رویزیونیسم و»به آغوش هم کشاندن« <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم، واشاعه »لیبرالیسم بی مایه ومیان تهی » نموده است!!<strong>در</strong>همین ارتباط به این سخنان <strong>آذرخش</strong> توجه کنید: »بافراست کاسه داغ تر <strong>از</strong>آش شده23
ص)و می گوید: مارکسیست ها و رویزیونیست ها »دوجریان داخلی <strong>مارکسیسم</strong> و لذا دوفراکسیون <strong>از</strong> یک حزب انقالبی واحدند« وباید اضافه کرد: »انشاءهللا گربه است«!«) ۵3آنچه که <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>ما نقل کرده، چنین است:مارکسیست ها و رویزیونیست ها»دوجریان داخلی <strong>مارکسیسم</strong> ولذا دو فراکسیون <strong>از</strong>یک حزب انقالبی واحدند«. <strong>روشن</strong>است که این سخنان ما، حاوی دوگزاره است: یکی شرح و روایت و گزارشی <strong>از</strong>خود تاریخ است )یعنی اتفاق خاصی که <strong>در</strong>کنگره دوم سالاست راعیناً گزارش میکند(فراکسیون <strong>از</strong> یک حزب انقالبی واحدند«؛ ورا،2963به وقوع پیوستهمبنی براینکه مارکسیستها و رویزیونیستهادیگریبرداشت و تفسیر ما»دو<strong>از</strong> آنروایت تاریخی را بیان می کند مبنی براینکه آنها »دو جریان داخلی <strong>مارکسیسم</strong>«هستند. لیکن <strong>آذرخش</strong> هر دو گزاره، یکی روایت تاریخی و دیگری برداشت ما <strong>از</strong> آنباهم و یکجا، رد و نفی کرده است!بعبارتی، حرف <strong>آذرخش</strong> اینست کهمارکسیستها و رویزیونیستها، نه فقط »دوجریان داخلی <strong>مارکسیسم</strong>« محسوب نمیشوند بلکه هرگز»دوفراکسیون <strong>از</strong>یک حزب انقالبی واحد« نیز نبوده اند!<strong>در</strong>این رابطه باید گفت که باور ما اصالً این نیست که باید تاریخ را سرمشق ومالکقرار دهیمو نه برهان را. با این وجود، گام اول آنست که ببینیم <strong>در</strong> خود تاریخواقعی چه گذشته است وسپس برسرتفسیرآن بحث کنیم: تأمل <strong>در</strong>آنچه گذشته بود وارزیابی انتقادی آن. لذا اگر <strong>آذرخش</strong> ماتریال تاریخی روایت شده <strong>از</strong> سوی ما را میپذیرفت و آنگاه با تفسیر و تأویل ما <strong>از</strong> آن به مخالفت می پرداخت، جای بحث با اووجود می داشت لیکن وی ترجیح داده که با انکار تاریخ واقعی و نیز مسخ آراء ما،به باورهای سر تا پا استالینی اش میدان دهد. بعبارتی حضور رویزیونیست هایبرنشتاینیبصورت یک جریان <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب سوسیال دمکرات آلمان تا سال2923، و نیز حضور رویزیونیستهای منشویکی بصورت یک فراکسیون <strong>در</strong> حزبسوسیال دمکرات روسیه تا سال 2921، همان حقایق تاریخی <strong>روشن</strong> تر <strong>از</strong> آفتاب23
ص)است که ما مجبوریم آنها را با جنگ <strong>از</strong> چنگ این آقایان بیرون بکشیم! با این وجود،<strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> رو نمیرود چراکه این اوست که وانمود می کند به شدت به دنبال عیانساختن جعلیت آن روایتی <strong>از</strong>تاریخ است که بافراست ارائه کرده است! بله، <strong>آذرخش</strong>به اینسان بافراست را به »وارونه س<strong>از</strong>ی تاریخ« متهم می کند و نیز مدعی است کهسخنان بافراست مبنی بر اینکه:»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم»دو جریان داخلی<strong>مارکسیسم</strong> و لذا دو فراکسیون <strong>در</strong> یک حزب انقالبی پرولتری اند« و غیره وغیره،همگی <strong>از</strong> لحاظ تئوریک نا<strong>در</strong>ست....و <strong>از</strong> لحاظ تاریخی خالف واقع اند«!!)31،3۵واینکه <strong>آذرخش</strong> همین معنا را با کلماتی دیگر، دو باره تکرار می کند:»چنین استنتاجی <strong>در</strong> تئوری بی پایه و اساس است،..... و نیز به واقعیات تاریخیجنبش کارگری <strong>در</strong> مورد شکل گیری رویزیونیسم و شیوه برخورد مارکسیست هابدان بی توجه است.«!! ص))2به سخنی دیگر، <strong>آذرخش</strong> پس <strong>از</strong>سی و چندسال پژوهش و تحقیق و تفحص و تأمل وتفکر <strong>در</strong>باب تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی، سرانجام به این»کشف بزرگ« نائلآمده است که موضوع »به رسمیت شناسی« حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبیپرولتاریا، هیچ ربطی به تاریخ جنبش کمونیستی و آراء لوکزامبورگ و لنین نداشتهبلکه صرفاً »اختراع« بافراست است، که»میخواهد <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را باهم <strong>در</strong> یک حزب جمع کند«!!واقعا که خسته نباشید!این حد باال <strong>از</strong>اشراف برتاریخ جنبش کمونیستی بین المللی، واین هوش و ذکاوتفوق العاده، آیا غبطه برانگیز نیست؟<strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>تاریخ جنبش کمونیستی جهانی چنان بی اطالع است که حتی این حقیقتپیش پا افتاده را نیزمتوجه نشده که جمع شده گی یاد شده، همان رویداد تاریخی وهمان واقعیت تاریخی ای است که دهها سا ل پیش <strong>از</strong>آنکه بافراست به دنیا آمده باشد<strong>در</strong> جنبش کمونیستی و کلیه احزاب آن و با تأیید لوکزامبورگ و لنین انجام شده بود.2۵
ص)و لذا بافراست فقط کوشیده است تا چرایی و چگونگی آن، معنا و مفهوم آن، شرایطو ضرورت های آن را به لحاظ تئوریک توضیح دهد و تبیین کند. بافراست کوشید تانشان دهد لوکزامبورگ و لنین براساس چه تحلیل و شناختی <strong>از</strong> مقوله رویزیونیسم، وبرمبنای چه نی<strong>از</strong> و زمینه وضرورتی، مجوز حضور رویزیونیستها <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزبمارکسیستی را صا<strong>در</strong> نموده و فعالیت آنها را»به رسمیت شناسی« کرده اند، واستالین چرا <strong>از</strong> رفتاری مشابه تن زده است؟مخلص کالم، <strong>از</strong>آنجائیکه رخداد پیدایش دو فراکسیون مارکسیستی و رویزیونیستی<strong>در</strong>حزب سوسیال دمکرات روسیه <strong>در</strong>کنگره دوم سال 2963، رخدادی است که <strong>در</strong>تدوین تئوری»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>...« نقش بنیادین ومرکزی را ایفا می کند[و<strong>در</strong>ستبه همین خاطر بود که نوشته مذکورنقطۀ آغ<strong>از</strong> بحث خویش را روایت همین رخدادتاریخی قرار داده و بر آن متمرکز شده است]، <strong>آذرخش</strong> نیز متقابالً به رد و انکارسادۀ این رخداد تاریخی پرداخته و آنگاه با ذوق زدگی کودکانه ای اعالم می دارد:»نتیجه آنکه کل بنای تئوریک »نظریۀ <strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>« که <strong>در</strong>این نوشته اجزاءو جنبه های مختلف آن را مورد بررسی و نقد قرار دادیم فرو می ریزد.«!!)237واینکه: »ما سرشت سست، غیرعلمی و متناقض پایه ها و ستون های تز»<strong>گشتاورد</strong>« و <strong>در</strong>وغین بودن کلیت آن <strong>در</strong> عرصۀ نظری و زیان مند و خطرناکبودن آن را <strong>در</strong> عرصۀ سیاسی و عملی نشان دادیم. «!! ص)این سخنان، دون کیشوت را روسفید می کند!)217<strong>در</strong>جنبش چپ ایرانی با این بضاعت ناچیز تئوریکش و با این »نظریه گریزی«و»تئوری هراسی« اش، و <strong>در</strong>محیطی که تفکر و خردورزی بشدت فقیراست، ظهوردم به دم و یکی پس <strong>از</strong> دیگری امثال <strong>آذرخش</strong> هر چند مصیبت است لیکن اصالً مایۀتعجب نیست. زیرا»<strong>از</strong> کوزه همان برون تراود که <strong>در</strong> اوست«. اما زمانیکه می بینیموی با ارائه چنین سخنانی، لحن و زبان تمسخرآمیز نیز به خود می گیرد و مینویسد »انشاهلل که گربه است!«، آنگاه عمق فاجعه بار وضعیت تئوریک چپ ایرانی21
ص)نمایان می شود. وضعیت فالکت باری که تحت آن، نادانی و ابتذال، این چنین خو<strong>در</strong>ا <strong>در</strong> موقعیت تهاجمی یافته است: جهل ت<strong>از</strong>نده!اما، پرسش بزرگ اینست که مخالفت <strong>آذرخش</strong> با موضوع جمع شدن»<strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم با هم <strong>در</strong> یک حزب«، یعنی مخالفت او با موضوع »به رسمیت شناسی«حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریا، بطور مشخص چه چیزی را زیرضرب گرفته است؟ پاسخ این است:آزادی حق گرایش، حق اپوزیسیون حزبی وفراکسیون، یعنی <strong>در</strong>ست همان چیزی که تئوری»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>«( زا کوشیدطریق نقد رویکرد استالینی(، ضرورت آن و اجتناب ناپذیری آن را استنتاج کند و بهاثبات برساند.<strong>آذرخش</strong> تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی را، نه آنگونه که واقعاً هست، بل به شیوۀمورد عالقۀ خودش می بیند!به عبارتی دیگر، نقد واعتراضی که تئوری »<strong>گشتاورد</strong><strong>مارکسیسم</strong>« نسبت به سرکوبمبارزه نظری بتوسط <strong>استالینیسم</strong> ابر<strong>از</strong> داشته بود، و <strong>دفاع</strong>ی که نوشتۀ یاد شده <strong>از</strong> حقگرایش، حق اپوزیسیون حزبی و فراکسیونیسم انجام داده بود، موجب شده که<strong>آذرخش</strong> نگارنده آن را نخست »متمایل به س<strong>از</strong>ش«، »مدارا« و »آوانس دادن« بهرویزیونیسم معرفی کند و سپس تعارف را کنار گذاشته و مستقیماً عنوان س<strong>از</strong>د که:»بافراست لیبرالیسم بی مایه ومیان تهی راجانشین دموکراتیسم می کند«!!)236اینجاست که می گوییم <strong>آذرخش</strong> به طور تمام قد، به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریه و عمل استالینیمبنی بر غدغن ساختن اپوزیسیون حزبی و فراکسیون، برخاسته است!البته استالین <strong>از</strong><strong>از</strong> این حدبلوغ عقلی برخوردار بودکه حکم خویش مبنی برممنوعیت فراکسیونیسم را، <strong>از</strong> این طریق توجیه نکند که حزب سوسیال دمکراتروسیه نیز هرگز رنگ رابطه فراکسیونی میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را بخودندیده و حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> آن هیچ گاه به رسمیت شناسی نمی شده است! چه،بسیاری <strong>از</strong> اعضای حزب بلشویک <strong>در</strong> دوران او، همان کسانی بودند که وجود آن27
یاقرابطه فراکسیونی رابه چشم خویش دیده و شخصاً <strong>در</strong> آن حضور داشته اند. ولذااستالین به خوبی می فهمید که اگر چنین ادعایی را مطرح س<strong>از</strong>د آنگاه فقط یکانتظار می تواند داشته باشد: انفجار خندۀ عمومی!بعبارتی دیگر، مخالفت با»به رسمیت شناسیِ«حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزبانقالبی، یعنی مخالفت با رابطۀ فراکسیونی میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم، با اینتوجیه که اساساً چنین چیزی <strong>در</strong>حزب سوسیال دمکرات روسیه سابقه نداشته است،نه <strong>استالینیسم</strong> بلکه <strong>در</strong>واقع کاریکاتوری <strong>از</strong> آن است!<strong>آذرخش</strong> دست به توجیهش اصالً تعریفی ندارد! مضافاً، این ها نشانگر آن است که ما<strong>در</strong> جنبش چپ ایران با چه جور اشخاصی طرف هستیم!البته نامعمول است که یک »آماتور« که صرفاً محض »تفنن«به ساحتقرار دهد.1مطلب می نویسد ،»حرفه ای«هایی همچون <strong>آذرخش</strong> جسارت نموده و آنان را مورد نصیحتبا این وجود الزم است بگوییم وی تا زمانی که مشکل خویش با»روخوانی ساده تاریخ«دیگران خودش را اذیت نکند!را بر طرف ننموده، بهتر است به خاطر نقد تئوریکلیکن اگر <strong>در</strong> همینجا با گفتن اینکه کتاب <strong>آذرخش</strong> اساساً قابل اعتنا نیست، دفتر حاضررا می بستیم و ختم این بحث را اعالم می نمودیم، مسلماً هیچ سرزنشی متوجه مانبود. چراکه <strong>آذرخش</strong> بعنوان یک تاریخ نخوانده، بهیچ روی صالحیت تأیید و یا رداستنتاجات تئوریک دیگران را ندارد. با این وجود، بسیارمایلیم که بحث حاضر راادامه دهیم زیرا مشتاقیم که ببینیم این»حرفه ای ها« پس <strong>از</strong> سه دهه کار نظری، چهتخم دو زردۀ دیگری نیزبرای ما گذاشته وچه ایده های فوق العاده غنی وسطح باالییرا پرورانده و تحویل داده اند؟ <strong>از</strong>سویی دیگر، منتقد استثنائی و جالب توجهی همچون«221.1<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> ص۵6 کتاب خویش بافراست را »آماتور« نامیده و <strong>در</strong> ص آماتوریسم« رااینگونه تعریف می نماید: »کار غیر حرفه ای و تفننی«! قبالً دیده بودیم که ایرج آذرین، آنگاه کهانبان استدالل و منطق خویش را تهی می یافت، چگونه می کو شید با ت<strong>از</strong>ه کار نامیدن حریف، وی راوادار به خالی کردن میدان کند. حال می بینیم که <strong>آذرخش</strong> نیز، به چنین سی بی عالقه نیست!28
<strong>آذرخش</strong>، چیزی نیست که به طور هر روزه سراغ ما را بگیرد!وانگهی، <strong>آذرخش</strong> تا اینجا فقط یکی <strong>از</strong> ستونها و پایه های نظریه ما را مورد حملهقرار داده و آنرا ویران و حتی با خاک یکسان نموده است! لذا باید دید که با بقیه آنهاچه کرده است؟لیکن پیش <strong>از</strong> آنکه به دیگرمباحثی که <strong>آذرخش</strong> مطرح ساخته است بپرد<strong>از</strong>یم اج<strong>از</strong>هدهید <strong>در</strong>اینجا برسرهمین موضوع، اندکی مکث کنیم.پرسش بزرگ اینست: چرا سخن لنین مبنی بر»خطوط تمایز <strong>روشن</strong> و استوار ترسیمکنیم«، منجر به این سوء برداشت <strong>در</strong><strong>آذرخش</strong> گردیده که باید <strong>از</strong>هرگونه همکاری ووحدت با رویزیونیستها پرهیز شود؟ پاسخ اینست که <strong>از</strong> دید متافیزیکی <strong>آذرخش</strong> آنگاهکه سخن <strong>از</strong>تمایز و تعارض <strong>در</strong>میان است دیگرجایی برای همکاری و وحدت باقینمی ماند، و زمانی که پای همکاری و وحدت <strong>در</strong>میان باشد دیگرسخن گفتن <strong>از</strong> تمایزو تعارض، بی معناست؛ یا تمایز و تعارض، یا وحدت وهمکاری؛ وجود توأمانایندو محال است!اینچنین است که <strong>آذرخش</strong> بمحض مشاهدۀ سخن لنین <strong>در</strong>باب لزوم مرزبندی بارویزیونیست ها، خیال کرده که قصد لنین پرهیز <strong>از</strong>هرگونه وحدت و همکاری است.<strong>در</strong> صورتیکه دیدگاه لنین آشکارا پیگیر اینست که <strong>در</strong>عین وحدت وهمکاری حولمحور برنامۀ حزب پرولتری، هریک <strong>از</strong>گرایشات مختلف بتوانند تمایزات و ویژگیهای خاص خود را نیز حمل و حفظ کنند و اینکه این مساله حتی شامل گرایشاترویزیونیستی نیز می شود. همانگونه که شامل »اکونومیست ها و برنشتاینیست ها ومنتقدان امروزه« )که بعداً یعنی <strong>در</strong> سال2963فراکسیون رویزیونیستی منشویکی راپدید آوردند(، شد.به سخنی دیگر، <strong>از</strong>نگاه لنین )و نیز لوکزامبورگ(، مرزبندی و ستیز با رویزیونیسمبمعنی عدم همکاری و وحدت با آنان <strong>در</strong>چارچوب یک حزب واحد انقالبی نیست.چه، وحدت و نیز تمایزی همانق<strong>در</strong> معتبر، میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم وجود دارد.29
بعبارتی تا پیش <strong>از</strong>تبدیل بخشی <strong>از</strong>منشویسم به »انحالل طلبی«، بلشویکها ومنشویکهابمثابۀ مارکسیستها و رویزیونیستها <strong>در</strong>عین پیگیری من<strong>از</strong>عات فراکسیونی شان، اماهمه یک وجود بودند. همانگونه که ژانوس! )ژانوس، االهه ای بود با دو چهره ولیهمبسته(.یعنی، <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم <strong>از</strong> یکسو مرزبندی و ستیز نظری شانمستدام است، و <strong>از</strong> سوی دیگر- <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون یک حزب انقالبی واحد- همنشین، ممزوجو مزدوج اند.ذهن متافیزیکی <strong>آذرخش</strong> اما، قا<strong>در</strong> به دیدن سیرحرکت پدیده )حزبانقالبی پرولتاریا، حزب مارکسیستی( <strong>در</strong> وضعیت »وحدت اضداد« نیست!بله، اینچنین است که <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>طریق وارونه س<strong>از</strong>ی مضمون سخنان لنین کوشیدهاست نظریۀ استالینی خویش را به کرسی حقانیت بنشاند!16
حمله استالینیستی <strong>آذرخش</strong> به لوکزامبورگ و لنین!<strong>آذرخش</strong> می نویسد:«پلخانف <strong>در</strong>سالهای2963 تا 2966خواهان اخراج برنشتاین <strong>از</strong>حزب سوسیالدمکرات آلمان بود )ر.ک.لنین، چپ روی بیماری کودکانه کمونیسم(. همچنین می توانبه نامه سرگشاده پلخانف به کائوتسکی، )منتخب آثار فلسفی پلخانف، ترجمه انگلیسی ج1ص336-3۵2، انتشارات پروگرس، مسکو،پلخانف می نویسد:)2978...«چه کسی باید دیگری را دفن کند؟رجوع کرد که <strong>در</strong> پایان آن نامهآیا برنشتاین سوسیالدمکراسی را دفن خواهد کرد یا سوسیال دمکراسی برنشتاین را؟« )تکیه برکلمات <strong>از</strong>پلخانف است(. پلخانف این نامۀ سر گشاده را <strong>در</strong> سالسال28982963توانند بفهمند که<strong>در</strong> ایسکرا نوشت:«[مارکسیست های]نوشت. او همچنین <strong>در</strong>تحسین کنندگان »گرایش دوستانه <strong>در</strong>جدل« نمیارتودکس به هیچ رو دوست رویزیونیست هانیستند و اگرنخواهند به هدف خود خیانت ورزند باید مبارزه ای مرگبار به ضد آنانبه راه اند<strong>از</strong>ند.«)منتخب آثار فلسفی پلخانف، ترجمه انگلیسی ج1 ص12(والتر هلدپیوست()2926-2932، عضو حزب کمونیست آلمان که <strong>در</strong>سالمی نویسد2933»رزا لوکزامبورگ <strong>در</strong> کتاب خود اصالح اجتماعیبه ترتسکییا انقالباجتماعی که <strong>در</strong> ادبیات مارکسیستی مرواریدی جاودانه است، به حق خواهان اخراجبرنشتاین <strong>از</strong> حزب گردید. او <strong>در</strong> چاپ دوم این کتاب که <strong>در</strong> سال2968منتشر شدعبارات مربوط به اخراج برنشتاین را حذف کرد. برنشتاینیسم مانند انگلی به <strong>در</strong>ونگوشت حزب نفوذ کرده و آنرا فاسد نموده بود. اما روزا به چه نتیجه جدیدی رسید؟هیچ. او رهبری متحجر را تهدید کرد: توده ها رفتار [سلوک] جدیدی به شماخواهندآموخت! اما اگر توده ها اشتباهات حزب را با ابتکار خود تصحیح خواهند کرد پسچرا <strong>در</strong> سال2899آلمان وبلشویسم، 2939(روزا خواستار اخراج برنشتاین <strong>از</strong> حزب شد؟« )والتر هلد، چپهمه این موارد نشان می دهد که مارکسیست های اصولی )که پلخانف نیز <strong>در</strong>سالهای12
یادشده <strong>در</strong> باال به این گرایش تعلق داشت( به هیچ رو خواهان نزدیکی وهمزیستی بارویزیونیست ها <strong>در</strong> یک حزب نبودند، چه رسد به اینکه، چنانکه بافراست تصورمی کند، با آنان »هم آغوش« باشند یا ایده ها وعمل آنان را چنانکه بافراست گمانمی کند )نمی گوییم توصیه می کند!( »<strong>در</strong>جان <strong>مارکسیسم</strong> » جای دهند .«)کتاب <strong>آذرخش</strong>،و3۵( ص 33این پاره متن طوالنی <strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> را الزم بود که <strong>در</strong>اینجا نقل کنیم زیرا بخش اصلیکتاب وی حول مضمونی می گردد که <strong>در</strong>آن قید شده است.اولین چیزی که <strong>در</strong>اینجا جلب توجه می کند این است که <strong>آذرخش</strong> قبالً گقته بود برخالف تاریخ واقعی جنبش بین المللی کمونیستی و بر خالف نظر لنین ولوکزامبورگ، این بافراست است که »میخواهد <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را با هم <strong>در</strong>یک حزب جمع کند«، لیکن <strong>در</strong>اینجا )و شکرِخدا!( دست <strong>از</strong>سر ما برداشته و خودشاذعان می دارد که مارکسیستها و رویزیونیستها با هم <strong>در</strong> حزب سوسیال دمکراتکارگری آلمان جمع شده بودند، آنهم بی آنکه نظر بافراست را پرسیده باشند!صرف نظر<strong>از</strong>این التقاطی گری <strong>آذرخش</strong>، حال رویکرد وی <strong>در</strong>باب نحوۀ مواجهه بارویزیونیسم را مورد بررسی قرار دهیم.همانگونه که پیداست <strong>آذرخش</strong>،لوکزامبورگ را به سبب آنکه به جای اخراج برنشتاین <strong>در</strong>همان سال2899 اج<strong>از</strong>همی دهد که <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم باهم <strong>در</strong>یک حزب جمع شوند، مورد سرزنشآشکار قرار داده است هم <strong>از</strong> زبان والتر هلد، هم پلخانف، و <strong>از</strong> زبان خودش!<strong>در</strong> همین راستا است که <strong>آذرخش</strong> نوشته است:»همه این موارد نشان میدهد کهمارکسیست های اصولی )که پلخانف نیز <strong>در</strong> سالهای اشاره شده <strong>در</strong>باال به این گرایش تعلقداشت(به هیچ روخواهان نزدیکی وهمزیستی با رویزیونیست ها <strong>در</strong> یک حزبنبودند«. این سخنان به وضوح کامل نشان میدهد که <strong>از</strong> منظر <strong>آذرخش</strong> آن دیدگاهیکه <strong>در</strong>همان سال2899یعنی همان اوایل ظهور رویزیونیسم برنشتاینی، خواهاناخراج آن <strong>از</strong> حزب بوده است دیدگاه »مارکسیست های اصولی« بوده و لذا نظریه11
لوکزامبورگ که <strong>از</strong>اخراج رویزیونیستها صرف نظر و حضور آنان <strong>در</strong>حزب انقالبیرا بهرسمیت شناسی نموده است، دیدگاهی است بی ربط و بدور <strong>از</strong> دیدگاهمارکسیستهای اصولی!!یا به زبانی ساده تر، <strong>آذرخش</strong> می خواهد بگوید که امر جلوگیری <strong>از</strong> حضوررویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی، یکی <strong>از</strong> اصول <strong>مارکسیسم</strong> محسوب می شود کهمارکسیستهای اصولی )که پلخانف نیز <strong>در</strong> سالهای اشاره شده <strong>در</strong> باال به این گرایش تعلقداشت( آن را لحاظ نموده و اما لوکزامبورگ آن را زیر پا گذاشته است!!جالب آنکه، <strong>آذرخش</strong> که <strong>در</strong> سرتاسر کتاب خویش با جار و جنجال وصف ناپذیریخود را طرفدار آراء لوکزامبورگ و لنین <strong>در</strong> باب رویزیونیسم معرفی می کند، <strong>در</strong>اینجا حجابِ <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> آنان را <strong>از</strong> چهره خویش کنار می زند!لیکن این همۀ ماجرا نیست. چه، <strong>آذرخش</strong> برای آنکه حملۀ خویش به لوکزامبورگ راپشتیبانی و تقویت نماید این چنین به مارکس و انگلس آویزان می شود و می نویسد:»مارکس وانگلس همکاری با اپورتونیست ها را <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی طبقهکارگر ناممکن می دانستند.« ص)و نیزمی افزاید)226:»خواننده به <strong>روشن</strong>ی می بیند که بنیان گذران <strong>مارکسیسم</strong> یعنی مارکس وانگلس <strong>از</strong>آغ<strong>از</strong> تأسیس حزب سوسیال دمکرات آلمان و بویژه <strong>از</strong> انتشار برنامه گوتابه )287۵(بعد موضع بسیار قاطع <strong>در</strong> برخورد با جریانات اپورتونیستی و ضد کارگری ودیدگاه های این جریان های اپورتونیستی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون این حزب داشتند ومخالفهمزیستی و همکاری و حتی مذاکره با آنان <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب بودند و آنان را رفیقخود نمی دانستند.این جریانات اپورتونیستی و ضد کارگری بعد ها به شکلرویزیونیسم راست برنشتاینی و رویزیونیسم چپ که اساساً <strong>از</strong> آنارشیسم و آنارکو-سندیکالیسم الهام میگرفت ظهور کردند.«)همان صفحه، تأکید <strong>از</strong> من است(بنابراین وهمانگونه که دیده میشود <strong>از</strong> منظر <strong>آذرخش</strong>، بنیان گذاران <strong>مارکسیسم</strong> یعنی13
مارکس و انگلس»همکاری با اپورتونیست ها را <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی طبقهکارگر ناممکن می دانستند«، یعنی »مخالف همزیستی و همکاری و حتی مذاکره باآنها <strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب بودند و آنها را رفیق خود نمی دانستند«، و پلخانف29662963تاهمچون »مارکسیست های اصولی« <strong>از</strong>همین موضع مارکس و انگلس حرکتمی کرد اما لوکزامبورگ، خالف آناما کیست که نداند نظر پلخانف!!2963 تا 2966، <strong>در</strong>واقع همان نظریه ای است کهجوزف استالین )پس <strong>از</strong>مرگ لنین(، مجری آن شد؟ یعنی نظریه ای که رویزیونیسم راواجد حضور <strong>در</strong>حزب انقالبی نمی داند، و براین اساس، فراکسیونیسم را ممنوعاعالم می کند. لیکن اعجاب آور است که <strong>آذرخش</strong> نظریه آشکارا استالینی خود راتحت پوشش <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> پلخانف2963 تا 2966مطرح نموده یعنی به طرز ناشیانه ایکوشیده است تا عقبه ذهنی خویش و وابستگی فکری اش به <strong>استالینیسم</strong> را، <strong>از</strong> انظارعمومی پنهان کند!عالوه بر آن، <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>بخش بزرگی <strong>از</strong> کتابش بحث و نظرخویش را، <strong>در</strong> ظاهرعلیه بافراست و <strong>در</strong> باطن علیه لوکزامبورگ، به پیش می برد و به بدین سان میکوشد تا موضع استالینی خویش مبنی بر ممنوعیت رابطه فراکسیونی میانمارکسیست ها و رویزیونیست ها را به کرسی حقانیت بنشاند. وی به همین منوال وتحت لوای نقد دیدگاه بافراست لیکن <strong>در</strong> واقع نظر لوکزامبورگ را زیر ضرب گرفتهو می نویسد:»بینش التقاطی او است که <strong>در</strong> تالش او برای به آغوش هم کشاندن <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم که اصول متعارضی دارند به <strong>روشن</strong>ی خود را نشان میدهد.« ص))13<strong>از</strong> نگاه <strong>آذرخش</strong> موضوع به رسمیت شناسی حضور رویزیونیست ها <strong>در</strong>حزبمارکسیستی نه به این خاطر است که آنها برنامه مارکسیستی این حزب را قبولداشته و <strong>از</strong> اینرو واجد چنین حضوری می شوند بلکه به سبب آن است که بافراست)بخوان لوکزامبورگ( همچون»مارکسیست های اصولی« نبوده و بنا بر»بینش التقاطی«13
ص)خویش به تالش برای »به آغوش هم کشاندن <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«است!!پرداختهباری دیگر و به همین ترتیب، <strong>آذرخش</strong> می نویسد: »مهمترین نتیجه سیاسی نظریه<strong>گشتاورد</strong> عبارت <strong>از</strong> به رسمیت شناسی رویزیونیسم و ب<strong>از</strong> کردن آشکار و رسمی همه<strong>در</strong>ها به روی اپورتونیسم به اسم آزادی رأی و اندیشه و ضرورت برخورد به خطابرای باال آمدن حقیقت.« ص))232بحث »<strong>گشتاورد</strong>« <strong>در</strong>باب »آزادی رأی واندیشه«، <strong>در</strong> چارچوب پذیرش برنامۀ حزبانقالبی پرولتاریایعنی میان بخشهای مختلف یک حزب پرولتری واحد بوده است،ونه »آزادی رأی و اندیشه« بصورت علی العموم یعنی باحضورنمایندگان سیاسیطبقات متخاصم <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریا!لیکن <strong>آذرخش</strong> این پیش شرطاساسی مطرح شده <strong>از</strong>سوی ما را، کسر و کتمان نموده تا با وارونه نمایی نظریۀ ما،بتواند تصور خوانندگانش <strong>از</strong>حقانیت خویش را تقویت نماید و به نظریه استالینی اشاعتبار بخشد.<strong>آذرخش</strong> باردیگر، نه فقط بافراست بلکه <strong>در</strong> واقع نکوهش لوکزامبورگ را مد نظردارد ومی نویسد: برای بافراست »اینکه رویزیونیسم <strong>در</strong>همان آغ<strong>از</strong> اصول ومبانی[<strong>مارکسیسم</strong>]را زیرسئوال می برد و <strong>در</strong>صدد حذف آنهاست امرمهمی نیست ورویزیونیسم را <strong>از</strong> دامنۀ <strong>مارکسیسم</strong> جدا نمی کند و بیرون نمی اند<strong>از</strong>د!«کروشه <strong>از</strong> من است(،7کامالً <strong>روشن</strong> است که <strong>از</strong> نظر<strong>آذرخش</strong>، رویزیونیسم باید <strong>در</strong>»همان آغ<strong>از</strong>« یعنی آغ<strong>از</strong>ظهورش <strong>در</strong> سالپلخانف <strong>در</strong>سالهای2898تا 2966<strong>از</strong>حزب مارکسیستی اخراج می شد2963)یعنی همانگونه کهطلب می کرد(، و لوکزامبورگ به سبب آنکه <strong>از</strong>اینکار تن زده و قصور کرده است »مارکسیست اصولی« محسوب نمی شود!وب<strong>از</strong>هم: »تحلیل و نتیجه گیری های بافراست، به طور عینی، یعنی فارغ <strong>از</strong> اینکهبافراست چه نیتی داشته و دارد، فراخوانی برای به رسمیت شناسی رویزیونیسم و1۵
ص)مدارا با آن است با این وعده که روزی پس <strong>از</strong> »پخته شدن رویزیونیسم«زمانتسویه حساب قطعی با آن فرا خواهد رسید و تا آن زمان باید آن را همچون »نوعی<strong>مارکسیسم</strong>«رویزیونیسم- سوسیالو بخشی <strong>از</strong>»حزبانقالبی پرولتاریا«پذیرفت.البته پس <strong>از</strong>طرد)که <strong>از</strong> نظر بافراست تنهاهنگامی باید صورت گیرد که رویزیونیسم بهامپریالیسم یاانحالل طلبی وغیره تبدیل شود( ب<strong>از</strong> این دور، یعنی ظهور و شکلیابی رویزیونیسمی جدید وهمان روند وحدت ومبارزۀ ادعائی بافراست،<strong>از</strong>سرگرفته شود....«)1بایداین سخنان نیز، نه فقط بافراست بلکه لوکزامبورگ را مورد این پرسش و مذمتقرار می دهد که چرا »تسویه حساب قطعی« با برنشتاینیسم را <strong>در</strong>همان سال2898انجام نداد و آن را به عنوان »نوعی <strong>مارکسیسم</strong> و بخشی <strong>از</strong> حزب انقالبی پرولتاریاپذیرفت.«!بعبارتی دیگر، بررسی شیوۀ برخورد لوکزامبورگ)ولنین(به رویزیونیسم نشانمی دهد که آنها <strong>از</strong> بدو تأسیس حزب پرولتری کوشیدند با برقراری مناسباتی<strong>از</strong>»تعارض/ وحدت« با رویزیونیستها، این فرایند را <strong>در</strong> بستری دیالکتیکی جاریس<strong>از</strong>ند)تأمین امنیت برای مواجهۀ دیالکتیکیِ <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم(، تا <strong>در</strong> نهایت،جریانات رویزیونیستی و اپورتونیستی تکلیف خود راتعیین کنند که آیا دوباره <strong>در</strong><strong>مارکسیسم</strong> ذوب و ادغام می شوند )همچون اتزویسم و آشتی طلبی(، یا به بورژو<strong>از</strong>یملحق می شوند)همانند منشویسم و برنشتاینیسم(.شیوۀ برخورد است هرچند این مخالفت خویش با لوکزامبورگپوشش مخالفت با بافراست مطرح می کند!لیکن <strong>آذرخش</strong> آشکارا مخالف این)ولنین(را، تحتنظر <strong>آذرخش</strong> <strong>روشن</strong> تر <strong>از</strong> آنست که نی<strong>از</strong>ی به توضیح بیشتر <strong>از</strong> سوی ما داشته باشد.او <strong>در</strong>اینجا و همچنان <strong>در</strong>حال <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong>نظریه ای است که پلخانف <strong>در</strong>سالهای 2966 تا2963مطرح کرد و اجرا نشد و اما استالین <strong>در</strong> دهۀاپوزیسیون حزبیو فراکسیونیسم، غدغن!3611آنرا به اجرا گذاشت:
اما ناگفته پیداست که عین همین اعتراض استالینیستی که <strong>آذرخش</strong> متوجهلوکزامبورگ می س<strong>از</strong>د، به لنین نیز تعمیم پذیر است و حتی بار مضاعف می گیرد.چرا که لنین نیز <strong>در</strong> مقابله با رویزیونیسم )منشویکی(، نه فقط به نظریۀ »مارکسیستهای اصولی همچون پلخانف2966 تا»2963تن نداد، بلکه منشویک ها <strong>از</strong>2963تا 2921تحت یک فراکسیون- یعنی به شکلی متشکل تر و منسجم تر- مجوز فعالیتیافته بودند و حضورشان <strong>در</strong> حزب انقالبی »به رسمیت شناسی« می شد!پس می توان گفت <strong>آذرخش</strong> به این سان، »تمایل به س<strong>از</strong>شکاری«، »مدارای آگاهانه بارویزیونیسم« و »آوانس دادن« به آن و لذا »لیبرالیسم بی مایه و میان تهی« را،عالوه بر بافراست، <strong>در</strong> لوکزامبورگ و لنین نیز رصد کرده است!!امامضحک است که کسانی همچون <strong>آذرخش</strong>، که مدافع نظریۀ پلخانف2966تا 2963ومخالف »به رسمیت شناسی« حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریاهستند، خوانندگان خویش را بجای استالین به لوکزامبورگ و لنین رجوع می دهند!نکته دیگر <strong>در</strong>همین رابطه، ما <strong>در</strong> نوشتۀ پیشین خود نشان دادیم که رویزیونیسم طییک روند، نضج گرفت، رشد کرد و انسجام یافت تا <strong>در</strong> کنگره دوم بسال2963بصورت یک جریان )فراکسیون( <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب مارکسیستی روسیه سر برآورد.نیزگفتیم که این بمعنای آنست که <strong>در</strong>این زمان تضاد میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> و <strong>در</strong>ون حزب مارکسیستی، قوام یافته است. لیکن <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>سرزنش ما نوشته است: »چنین دیدگاهی <strong>در</strong>عمل راهگشای ورود و تقویت انواعرویزیونیسم <strong>در</strong>س<strong>از</strong>مان ها و احزاب مارکسیستی است« ص))2این سخنان <strong>آذرخش</strong> نشانگر آنست که وی نه تنها مخالف آنست که مجال داده شود تارویزیونیسم تا حدّ تبدیل شدن به یک جریان )فراکسیون( رشد کند، بل معتقداست کهاساساً باید جلوی »ورودِ« رویزیونیسم به حزب پرولتری و پدیدارشدن آن را گرفت!بعبارتی دیگر، وی <strong>در</strong>اینجا نیز می کوشد <strong>در</strong> زیرلوای نقد بافراست، <strong>در</strong> واقعلوکزامبورگ و لنین را <strong>در</strong> مقابل این پرسش قرار دهد که چرا جلوی »ورود«17
رویزیونیسم به حزب انقالبی را نگرفتند، و <strong>از</strong> آن بدتر، چرا حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>چنین حزبی را »به رسمیت شناسی« کرده اند!بدون تردید هیچ نظریه ای را به صرف اینکه ارائه دهنده اش لوکزامبورگ، لنین،انگلس و حتی مارکس است نباید پذیرفت. و یا بعبارتی، سخنان هیچکس را نبایدقاعده کنیم بلکه باید بررسی نمود که مضمون آن چیست و تحت چه شرایطی ارائهشده است. لذا هرکسی حق دارد که نظریه های هریک <strong>از</strong> آنان را مورد نقد مشخصقرار دهد و هر آنچه که <strong>در</strong> آنان نمی پذیرد را مورد بحث و نفی قرار دهد. همانگونهکه ما <strong>در</strong> نوشته پیشین خود، عناصرمشخصی <strong>از</strong> تفکر لوکزامبورگ و لنین را موردانتقاد قرار دادیم. اما <strong>آذرخش</strong> بدینسان رویۀ غریبی <strong>از</strong>»نقد« را <strong>در</strong> پیش گرفته استکه می توان آن را چنین توصیف نمود: به نام نقدی بر بافراست، لیکن وعمالً علیهلوکزامبورگ و لنین!گویا برای <strong>آذرخش</strong> دیوار بافراست کوتاه به نظر رسیده است!لیکن حمله به لوکزامبورگ ولنین تحت پوشش نقد آراء بافراست، یگانه وجه اینسیاق عجیب نیست که <strong>آذرخش</strong> پیشه کرده است، بل مضافاً، وی بجای آنکه انطباقکامل و نعل به نعل نظریۀ خویش با استالین را گردن بگیرد، کوشیده است با <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong>نظریۀ پلخانف2966تا 2963، حرف خویش را به پیش ببرد! بکالمی دیگر،<strong>آذرخش</strong> بدینسان می کوشد خوانندگانش را بپیچاند و آ<strong>در</strong>س غلط بدهد و آنها را <strong>در</strong>تشخیص انطباق وهمسوئی آراء خویش با استالین، سر<strong>در</strong>گم کند. چه، او بهتر <strong>از</strong> هرکسی می داند که استالین بدنام است و لذا هر نظریه ای که به وی منتسب شود،بخودی خود، محل تشکیک قرار خواهد گرفت!بیک کالم، <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>نزدیکی خویش با استالین شرمسار است و لذا می کوشد شعارباطنی خویش مبنی بر »زنده باد <strong>استالینیسم</strong>« را تحت پوشش »زنده باد پلخانف»2963 تا 2966مطرح نماید و ساده لوحانه گمان می کند که هیچکس متوجه اصلقضیه نخواهدشد! بعبارتی، ما <strong>در</strong> نوشته پیشین خود <strong>در</strong>بارۀ اصلی ترین خصیصۀ18
رهبران و نظریه پرد<strong>از</strong>ان خود خواندۀ طبقه کارگر ایرانی گفتیم که آنان همچونکبک سرخود را به <strong>در</strong>ون برف فرو نموده و گمان می کنند که هیچکس آنان را نمیبیند. و <strong>آذرخش</strong> با دیدن آن سخنان، گوئی به صرافت افتاده که نمونه ای جالب <strong>از</strong> اینرفتار را، به ما نشان دهد!مضافاً، کل مضمون کتاب <strong>آذرخش</strong> حول همین محور می چرخد که وی علیهلوکزامبورگ به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریه پلخانف2966 تا<strong>آذرخش</strong> پاره گفتار مربوطه2963(پرداخته است. با این وجودکه <strong>از</strong>او نقل قول کردیم( را، نه <strong>در</strong> متن اصلی کتابش، بل<strong>در</strong> زیر نویس آن آورده است. رفتاری که تنها بیانگر یک چیز است:<strong>استالینیسم</strong> خجوالنه!<strong>از</strong>همه خنده دارتر اینکه، <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> سرتاسر کتابش کوشیده است تا این نظریهسرتا پا استالینی خویش را به نام لوکزامبورک و لنین عرضه کند و بافراست را <strong>در</strong>مغایرت با آنان قرار دهد! به عنوان مثال:»<strong>در</strong>ک بافراست <strong>از</strong> رویزیونیسم نقطه مقابل <strong>در</strong>ک لنین <strong>در</strong>این مقوله است.....دیدگاههای بافراست <strong>در</strong> مورد رویزیونیسم با دیدگاههای لوکزامبورگ نیز <strong>در</strong> تقابلقرار دارد.«!! ص))3۵بیک کالم، <strong>آذرخش</strong> به جای <strong>دفاع</strong> آشکار <strong>از</strong> نظر استالینی، به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> پلخانف2966تا 2963پرداخته است؛ و به جای مقابله آشکار با لوکزامبورک و لنین، بافراست رامورد حمله قرار میدهد!لیکن، <strong>آذرخش</strong> بجای این ب<strong>از</strong>ی مسخرۀ موش وگربه که به راه انداخته، آیا بهتر نبودکه رُک و راست نام کتاب خویش را می گذاشت:<strong>استالینیسم</strong> ب<strong>از</strong>یافت شده <strong>در</strong>تقابل بالوکزامبورگ و لنین و بافراست!مضافاً، بی دلیل نیست که <strong>آذرخش</strong> به <strong>روشن</strong> نمودن مرز خویش با رویکرد استالیننمی پرد<strong>از</strong>د بلکه تنها انتقاد <strong>آذرخش</strong> به استالین، کاربرد خشونت بیش <strong>از</strong>حد- به قتلرساندن منتقدین است و بس. ممنوع ساختن حق ایجاد اپوزیسیون حزبی و فراکسیون19
<strong>از</strong>سوی استالین، نه فقط مورد اعتراض <strong>آذرخش</strong> نیست، بلکه برعکس، مورد تأییدوی قراردارد.چه، <strong>آذرخش</strong> نیز، نه همچون لوکزامبورگ ولنین، بلکه هماننداستالین مخالف به رسمیت شناسی حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریااست!بهرترتیب، توضیح این نکته نیز الزم است که بدون شک نظر لوکزامبورک <strong>در</strong>بابشیوهبرخورد به رویزیونیسم، پس <strong>از</strong>2898-99و نگارش اولیه»انقالب واصالح اجتماعی« تغییر کرد. لیکن این تغییر، نه حرکتی رو به عقب و <strong>در</strong> جهت« »مدارا« وپرو بال دادن« به رویزیونیسم، و یا آنکه بخواهد«لیبرالیسم بی مایه ومیان تهی را جانشین دموکراتیسم« کند- آنگونه که <strong>آذرخش</strong> متصوراست- بلکه رو بهجلو بوده است.چرا که <strong>در</strong> زمان نگارش مقاله یاد شدۀ لوکزامبورگ، این پدیده-یعنی رویزیونیسم- به ت<strong>از</strong>گی <strong>در</strong> کلیه احزابِ کشورهای پیشرو ظاهرشده بود و <strong>از</strong>این رو دستیابی به تحلیلی همه جانبه وغنی شده <strong>از</strong> آن و نیز شیوۀ سنجیده و کار آمدمواجهه با آن، چیزی بود که نی<strong>از</strong> به زمان بیشتری داشت.بعالوه، باید دانست که اذعان و حتی افتخار ادوارد برنشتاین به رویزیونیست بودنخویشاست--آنگونه که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> ص3۵ کتابش و بنقل <strong>از</strong> خود برنشتاین نشان دادهفقط مربوط به همان ابتدای کار یعنی آغ<strong>از</strong> شکل گیری این پدیده نو ظهوربوده است. یعنی زمانی که مسالۀ ضرورت کسب شناخت کامل تر و همه جانبه ای<strong>از</strong> آن و نیز گزینش نام یا اصطالحی که گویای تفاوت آن با اپورتونیسم سوسیالیستهای تخیلی باشد، به ت<strong>از</strong>گی مطرح شده بود. <strong>در</strong>ست به همین خاطراست که انگلسآنگاه که اولین تجلی این پدیده <strong>در</strong>حزب پرولتری انگلستان رامشاهده و تبیین می کند،هنوز <strong>از</strong> همان اصطالح پیشین یعنی اپورتونیسماستفاده می نماید و نه رویزیونیسم.زیرا هنوز اصطالح ت<strong>از</strong>ه ای که این پدیده نو ظهور را، <strong>از</strong> اپورتونیسمِ سوسیالیستهای تخیلی قابل تمیز گرداند، انتخاب نشده بود. به عبارتی، نه ادوارد برنشتاین <strong>در</strong>سالهای بعدی، به رویزیونیست بودن خویش اذعان و افتخار داشت و نه منشویک ها36
یهایها3ویا اتزویست ها.لیکن، »اخراج« برنشتاین <strong>از</strong> حزب- آنچه که لوکزامبورک <strong>در</strong> سال 2899آنرا طلبمی نمود- برخوردی ناسنجیده و فکرنشده بود که فقط »صورت مسأله« را پاک میکرد بی آنکه آن »شرایط عمیق اجتماعی« که تحت آن، رویزیونیسم واجد حضورمیشود را لحاظ کرده باشد. لوکزامبورگ به همین سبب، یعنی زمانی که نگاهش نسبتبه این پدیده نوظهورعمیق ترمی شود، <strong>از</strong> فکراخراج برنشتاین منصرف می گردد واینکه مقاله وی موسوم به »سانترالیسم ودمکراسی« نیز باید <strong>از</strong> همین منظر نگریستهشود. مقاله ای که <strong>در</strong>سال1 یعنی 2963سال پس <strong>از</strong>»اصالح یا انقالب اجتماعی«نگاشته شده و لوکزامبورک این بار و <strong>از</strong>موضع تحلیل و ارزیابی عمیق تر و جدیدش<strong>از</strong> رویزیونیسم، به لنین و بلشویک ها می ت<strong>از</strong>د و آنان را <strong>از</strong> این توهم برحذر میدارد که گویا قا<strong>در</strong>ند <strong>از</strong> طریق گنجاندن بندهائی <strong>در</strong>اساسنامه، مانع پدیدار شدناپورتونیسم و رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب پرولتری شوند، یا خیال می کنند می تواننداستفاده <strong>از</strong> اهرم های تشکیالتی )مادی (همچون »اقتدار افراطی کمیته مرکزی« راجایگزین مبارزه نظری وسیع و مستمر با اپورتونیسم و رویزیونیسم گردانند.همین ارتباط بود که ما <strong>در</strong> نوشته پیشین خود آوردیم:»رزا لوکزامبورگ اولین کسی بود که <strong>در</strong> سال2963<strong>در</strong>هشدار داد که نباید به هیچطریقی <strong>از</strong> پیدایش و شکل گیری رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب، جلو گرفت؛ چرا که: »دستزدن به چنین اقدامی..... می تواند بیشترین صدمه را نه به اپورتونیسم، بلکه به خود3. سخنان برنشتاین <strong>در</strong> کتاب »سوسیالیسم ت<strong>در</strong>یجی«، که <strong>آذرخش</strong> آن را نقل نمودهچنین است: »من <strong>در</strong>هیچ موردی نمی توانستم ]<strong>از</strong>مواضع خود[عقب نشینی کنم و با آنکه <strong>از</strong> آن زمانتا کنون ده سال گذشته، ومن طی هفت سال <strong>در</strong>ونی ترین شناخت را <strong>از</strong> اوضاع سیاسی و اقتصادیآلمان داشته ام، نمی توانم <strong>در</strong> مورد هیچ نکته ای تسلیم شوم. دیدگاه هایی که من <strong>در</strong> این کتاب مطرحکردم لقب رویزیونیسم به خود گرفتند و هر چند برخی <strong>از</strong> کسانی که <strong>در</strong> سوسیال دموکراسی آلمانرویزیونیست نامیده می شوند <strong>در</strong> برخی موارد نظری غیر <strong>از</strong> من دارند، اما این کتاب می تواند بهطورکلی همچون شرح گرایش نظری وسیاسی رویزیونیست سوسیال دموکرات آلمان بهحساب آید.«32
جنبش سوسیالیستی وارد آورد.«، به این دلیل ساده که »با جلوگیری <strong>از</strong> زدن نبضیک جسم ارگانیک سالم، به تضعیف آن و کاهش مقاومتش و نیز به تضعیف روحیۀمبارزه جویی آن نه تنها علیه اپورتونیسم)که البته خود <strong>از</strong> اهمیت نسبی برخورداراست(، بلکه علیه نظام اجتماعی موجود، می پرد<strong>از</strong>یم. وسیله ای که برای رسیدن بههدف پیشنهاد شده است برعلیه هدف جهت گیری خواهد نمود.«دمکراسی«، ص17سال»))به نقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>....«، ص131 و 13۵()»سانترالیسم وبه سخنی دیگر، هشدار لوکزامبورگ <strong>در</strong> سال2963 به لنین و بلشویک ها <strong>در</strong> باباینکه نباید گمان شود که می توان جلوی پدیدار شدن رویزیونیسم و حضور آن <strong>در</strong>حزب پرولتری را گرفت، <strong>در</strong> واقع بمنزلۀ گسست خودِ وی <strong>از</strong> دیدگاه پیشین )دیدگاهاست. 2899(لوکزامبورگ بدین سان می کوشد آنچه که1سال پیش <strong>از</strong>این،خودش می اندیشیده واینک به بطالن آن رسیده است را به لنین وبلشویک هاپلخانف2966تا2963(»سانترالیسم و دمکراسی«نیز تفهیم کند.)وو اینکه جان مایه بحث لوکزامبورگ <strong>در</strong>را می توان <strong>در</strong> یک کالم خالصه نمود:حتی فکرجلوگیری <strong>از</strong> پدیدار شدن رویزیونیسم و تشکیل اپوزیسیون حزبی <strong>از</strong> طریق آن،نشانگر سطحی زدگی <strong>در</strong> تحلیل و نمود ستیزی <strong>در</strong> پراتیک، ولذا بالهتی نهائی ست:»ایده ای که به موجب آن، توسط مواد یک اساسنامه، می توان راه را بر اپورتونیسمبست، <strong>از</strong> پایه غلط است.«رویزیونیسم صرفاً محصول)لوکزامبورگ، به نقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>...«، ص238(»ورودِ«چراکه<strong>روشن</strong>فکران خرده بورژوا به حزب انقالبینبوده بل <strong>از</strong> ریشه های عمیق اجتماعی برخوردار است. بطوری که با هر تغییری<strong>در</strong>شرایط ابژکتیو مبارزه طبقاتی- <strong>در</strong>پیش صحنه حزب مارکسیستی- رویزیونیستهارقص حضور سر می دهند!به کالمی دیگر، به سبب آنکه آگاهی طبقاتی پرولتاریا، آگاهی تناقض بار است، لذاهر تغییری <strong>در</strong> شرایط ابژکتیو مبارزه طبقاتی، به این تناقض دامن میزند و با تقویتوجه یا سویۀ آگاهی کاذب، و راه کشیدن ناگزیر آن به <strong>در</strong>ون حزب پرولتری،31
<strong>مارکسیسم</strong> و حزب مارکسیستی را <strong>از</strong> <strong>در</strong>ون»مسأله دار« )یا ، »باردار«( می کند:پدیدار شدن تضاد، <strong>در</strong><strong>در</strong>ون آن!مخلص کالم، مطرح ساختن خواست »اخراج« برنشتاین <strong>از</strong> حزب آلمان، محصولخام بودن تحلیل لوکزامبورگ <strong>در</strong> سال2899بوده است. لیکن صرف نظر کردنبعدی وی <strong>از</strong> آن، نتیجه غنی شدن و پختگی آن تحلیل می باشد. همان غنائی که <strong>در</strong>مقاله »سانترالیسم و دمکراسی« کامالً عیان است.حال ببینیم که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریۀ استالینی خویش- که شرمگنانه زیرلوای<strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریۀ پلخانف2963 تا 2966انجام می گیرد- چه ادله ای ارائه می کند؟بسخنی دیگرما <strong>در</strong> نوشته پیشین خود، <strong>در</strong> نقد رویکرد استالینی به مقوله رویزیونیسمو به اجرا گذاشتن ممنوعیت اپوزیسیون حزبی و فراکسیونیسم <strong>از</strong> سوی وی، به <strong>دفاع</strong><strong>از</strong> رویکرد لوکزامبورگ و لنین پرداختیم یعنی به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> رویکردی که رویزیونیسمرا واجد حضور <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریا می داند و این حضور را »به رسمیتشناسی« می کند. لیکن بحث ما حاوی نکات و استدالالتی بود که <strong>آذرخش</strong> تمامی آنهارا، یک به یک، و <strong>از</strong> موضع <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریۀ پلخانف2966 تا2963که هماننظریۀ استالینی می باشد، مورد رد و نفی قرارداده است. بعبارتی، حال و <strong>در</strong> اینجاالزم است تا دیگرعناصر تفکر <strong>آذرخش</strong> و نقد او بر نوشته ما را، بصورت نکتهوار، مورد بررسی قرار دهیم.33
ماهیت طبقاتی رویزیونیسمموضوع ماهیت طبقاتیرویزیونیسم، <strong>در</strong> واقع مناسبات میان مارکسیستها ورویزیونیستها را تعیین می کند. بعبارتی این پرسش که آیا مارکسیست ها مج<strong>از</strong>ند بارویزیونیست ها تحت دو جریان یا دو فراکسیونِ متحد و متعارض، وارد همکاری ووحدتِ حزبی شوند یا خیر، وابسته به تعریفی است که <strong>از</strong> ماهیت طبقاتی رویزیونیسمارائه می گردد.لیکن حتی <strong>در</strong>نگاهی سطحی به تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی وخصوصاً بهتاریخ احزاب سوسیال دمکرات کارگری روسیه و آلمان و دیگرکشورهای پیشرو،حضور رویزیونیست ها <strong>در</strong> آنها رانمود.-حال پرسش تعیین کننده ای مطرح میشود:بعنوان اپوزیسیون حزبی- می توان مشاهدهاگرطبق تعریفی که اینک شایعاست رویزیونیسم را جریانی»بورژوائی و ضدانقالبی« تلقی کنیم، پس لوکزامبورگو لنین که حضور آن <strong>در</strong>حزب انقالبی را امکان دادند و به رسمیت شناختند، بیتعارف، یا همکار و همدست همان »بورژو<strong>از</strong>ی ضد انقالبی« بوده اند، و یا دو پخمۀسیاسی!- به این دلیل ساده که این»به رسمیت شناسی«، بمعنی آنست که به ضدانقالب فرصت داده شود که فعالیت خویش را س<strong>از</strong>مان دهد آنهم <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون یک حزبانقالبی!واینکه سهم لنین <strong>از</strong>اتهامات فوق الذکرمسلماً بیشتر <strong>از</strong> لوکزامبورگ استچرا که لنین به فعالیت این»ضدانقالبیون بورژوا-»بصورت یک فراکسیون یعنیفعالیتی متشکل تر و انسجام یافته تر <strong>از</strong>آنچه که <strong>در</strong> دیگر احزاب پرولتری آن دورانوجود داشت- مهر تأیید زده ومیدان داده است!لیکن حقیقت امرچیزدیگریست. لنین و لوکزامبورگ نه همکار و همدست بورژو<strong>از</strong>یضدانقالبی بوده اند و نه پخمههای سیاسی، بل که تعریف آنان <strong>از</strong> ماهیت طبقاتیرویزیونیسم، اساساً چیزی سوای تعریفی است که <strong>از</strong> دوران استالین ببعد شیوع یافتهاست. به سخنی دیگر، هر دوی آنها معتقد بودند که رویزیونیسم توهم است و لذا فرقاست میان رویزیونیسم و سوسیال- امپریالیسم، و33<strong>در</strong>ست به همین خاطر مارکسیست -
های اصیل مج<strong>از</strong>ند و باید با رویزیونیست ها <strong>در</strong>مناسباتی <strong>از</strong>»وحدت وتعارض«-یعنی تحت دو جریان یا دوفراکسیون <strong>از</strong> یک حزب مارکسیستی واحد- قرارگیرند،بی آنکه تن به چنین رابطه ای با سوسیالرویزیونیسم با سوسیال--امپریالیسم، متفاوت است.امپریالیست ها بدهند. زیراماهیت طبقاتیبه بیانی دیگر، <strong>در</strong> نوشته »<strong>گشتاورد</strong>..« <strong>در</strong>باره سیرحرکت رویزیونیسم منشویکی وبرنشتاینی بسوی پختگی و گندزدگی، و نهایتاً، دگرگونی ماهوی آن به سوسیال-امپریالیسم سخن گفتیم. روندی که تحت تأثیر تضاد و تقابل رویزیونیسم با<strong>مارکسیسم</strong>، و بر بستر مبارزه طبقاتی پرولتاریا، صورت پذیرفته بود. و نیزگفتیم که<strong>در</strong>هنگام تحول رویزیونیسم منشویکی به انحالل طلبی وسپس سوسیال-امپریالیسم،لنین کوشید تا نظر مبارزین پرولتری و توده های کارگری را به این مهم و اینرخداد جلب کند و فرق آنچه که قبالً وجود داشته و آنچه که اینک پدیدآمده است راگوشزد نماید. بعبارتی دیگر، زمانی که بخشی <strong>از</strong> منشویک ها خواهان انحالل حزبمخفی شدند )به »انحالل طلبان»تبدیل شدند(، لنین <strong>در</strong> مقاله»مفهوم تاریخی مبارزه<strong>در</strong>ون حزبی«، سال2926، <strong>در</strong>باره آنان نوشت:»طبیعی است که »رفیقان نیمه راه« خرده بورژوا که <strong>در</strong> جریان انقالب بورژوائیبه سوسیالیست ها بپیوندند. اما کنون آنها <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> و سوسیال دمکراسی فرو میافتند......<strong>در</strong>میان منشویکها همین روند فرو افتادن »رفیقان نیمه راه« خرده بورژوا<strong>در</strong> گرایش انحالل طلبی بیان می شد.« و اینکه»انحالل طلبان، <strong>روشن</strong>فکران خردهبورژوایی هستند که <strong>از</strong> طرف بورژو<strong>از</strong>ی مأموریت دارند هرزگی لیبرالی را <strong>در</strong>محیط کارگری وارد س<strong>از</strong>ند. انحالل طلبان- خائنین به <strong>مارکسیسم</strong> و خائنین بهدمکراسی هستند. شعار آنها یعنی »مبارزه برای حزب آشکار«)همانند شعار لیبرالهاوهمچنین نارودنیکها( استتاریست برای روی برتافتن <strong>از</strong> گذشته و قطع عالقه با طبقهکارگر.«)»مسائل موردمشاجره حزب آشکار و مارکسیستها«، م.آ.ص316، بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«، ص29 و16(3۵
؛(نیز آنگاه که <strong>در</strong>پی وقوع جنگ امپریالیستی اول، انحالل طلبان )و کل منشویکها(وهمچنین برنشتاینی ها به »سوسیال- شوونیست« مبدل شدند، لنین نوشت:»نُه ماه بعد<strong>از</strong>لقاحِ اپورتونیسم، سوسیال- ناسیونالیسم بعنوان میوه رسیده اش، میبایست <strong>در</strong> دوره ای که کم وبیش کوتاه است، )<strong>در</strong>مقایسه با دهها سال( <strong>از</strong> دموکراسیامروزی جدا شود.«)»به زیر پرچم <strong>در</strong>وغین«واینکه »سوسیال شوونیسم، ادامهمستقیم وتکمیل سیاست لیبرال کارگری انگلیسی، میلرانیسم و برنشتاینیسم است.«)»اپورتونیسم وورشکستگی انترناسیونال دوم«(؛ و نیز»بسیاری <strong>از</strong> اشتباهات تاکتیکی وتشکیالتی تروتسکی )بدون اینکه اشتباهات پوترسف را بیان کنیم( ناشی <strong>از</strong> ترس،یابی میلی یاعدم توانائی اش <strong>در</strong> تشخیص واقعیت »پختگی« گرایش اپورتونیستی،وهمچنین ارتباط نزدیک وغیرقابل گسست آن با ناسیونال- لیبرالهای)یا، سوسیال-ناسیونالیستهای( زمان ماست. <strong>در</strong>عمل، عدم تشخیص این »پختگی« و این ارتباطگسست ناپذیر، حداقل منجر به گیجی مطلق و استیصال <strong>در</strong> مواجهه با بالیناسیونال- سوسیالیستیِ غالب خواهد شد.« )»به زیرپرچم <strong>در</strong>وغین«(؛ یا بعبارتی»اپورتونیسم <strong>در</strong> سیر رشد خود به مرحله گندزدگی رسیده و بطورقطعی به اردوگاهبورژو<strong>از</strong>ی گرویده و به سوسیال- شوونیسم مبدل شده است. چه <strong>از</strong> لحاظ معنوی وچه <strong>از</strong> لحاظ سیاسی پیوند خود را با سوسیال دموکراسی گسسته است. <strong>از</strong> لحاظتشکیالتی نیز پیوند خود را با آن خواهد گسست.«)اپورتونیسم و ورشکستگیانترناسیونال دوم«(؛ واینکه»سوسیال- شوونیسم، اپورتونیسم تکمیل شده است....بیخردیست اگراکنون هم اپورتونیسم یک پدیده داخلی حزب محسوب شود....وحدت باسوسیال- شوونیستها، وحدت با بورژو<strong>از</strong>ی ملی خودی است که ملل دیگر را استثمارمی کند.« )همان مقاله ، بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>«، ص 11 و13 و13(لوکزامبورگ نیز <strong>در</strong>همین رابطه-یعنی جلب نظر توده های کارگری به رویداد قلبماهیت رویزیونیسم وتبدیل آن به سوسیال- شوونیسم، نوشت: »بعد <strong>از</strong>3 اوت2923سرا پای سوسیال دموکراسی آلمان به جسد متعفن تبدیل شده است«.31
این ها همه تالش هائی بودند که لنین و لوکزامبورگ، و <strong>در</strong> هماهنگی باهم، انجامدادند تا توده های کارگری تفاوت میان رویزیونیسم و سوسیال- شوونیسم، تفارقمیان منشویسم و برنشتاینیسمِ پیشین با منشویسم و برنشتاینیس ِم کنونی را تشخیصدهند و <strong>در</strong>یابند که روند پختگی رویزیونیسم، به میانجی گری یک »جهش«، چیزیدیگر را پدیدآورگشته که امکان هرگونه همکاری وهمبستگی با آن منتفی است.لیکن، قلب ماهیت رویزیونیسم به سوسیال- شوونیسم <strong>در</strong>3 اوت 2923، و لذا تعلل ودودلی <strong>در</strong> طرد و و<strong>از</strong>نش آن، همانا انحراف راست روانه ای بود که انحراف قرینۀخود یعنی انحراف چپ روانه را نیزبهمراه داشت. یعنی همان رویکرد پلخانفسالهای2966 تا2963<strong>در</strong> مخالفت با حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی کهبعدها مجدداً <strong>از</strong> سوی استالین مطرح و پیگیری شد و اینک نیز <strong>آذرخش</strong> به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong>آن، قامت خویش را بر افراشته است.بسخنی دیگر، نگاه مشترک پلخانف2966 تا2963نادیده گرفتن تفاوت ماهوی میان رویزیونیسم وسوسیال-و استالین و <strong>آذرخش</strong>، بنابرهمینامپریالیسم، این هر دو را»بورژوائی و ضدانقالبی« محسوب نموده ومی کوشد هر دوی آنها را با یک چوببراند!- واینچنین است که استالین تعریف خود را <strong>از</strong> رویزیونیسم ارائه می کند:»تا زمانی که مأموران دشمن طبقاتی <strong>در</strong>ون صفهای ما باقی بمانند، نمی توان بهمبارزه حقیقی علیه آنها دامن زد....« )بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>...«، ص213، تأکید <strong>از</strong> همانجا(بله، بدینسان استالین، <strong>از</strong> آنجائیکه خودش را مارکسیست، و هرگونه اپوزیسیونحزبی را رویزیونیست تلقی می کرد، و <strong>از</strong> آنجائیکه رویزیونیستها را »مأموراندشمن طبقاتی« )یعنی جریانی »بورژوایی و ضد انقالبی «( محسوب می نمود، <strong>از</strong> شکلگیری هرگونه اپوزیسیون حزبی و فراکسیون، ممانعت بعمل می آورد. با ایناستدالل ساده، که باید دیوانه بود تا اج<strong>از</strong>ه داد )یا »به رسمیت شناسی« نمود( که»مأموران دشمن طبقاتی«، مجال یابند که فعالیت خویش <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبیپرولتاریا را، س<strong>از</strong>مان دهند آنهم بصورت یک فراکسیون!37
ص)ص)ص)<strong>در</strong> ارتباط با همین موضوع بود که <strong>در</strong> نوشته »<strong>گشتاورد</strong>...«آمده است که نظریهایرج آذرین <strong>در</strong> باب ماهیت طبقاتی رویزیونیسم، <strong>در</strong> واقع چیزی بجزفشرده س<strong>از</strong>یمضمون همان پاره گفتار استالین نیست. چه، آذرین معتقداست: »رویزیونیسم همانابورژو<strong>از</strong>ی است <strong>در</strong>لباس سوسیالیسم«!؛ واینک <strong>آذرخش</strong> به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> رویکرد مشترکاستالین و آذرین پرداخته و مطرح می س<strong>از</strong>د:»خنجرزدن <strong>از</strong> پشت به کارگران)236»عملکرد رویزیونیستها همانااست واینکه»رویزیونیسم دشمنیاست که <strong>از</strong> <strong>در</strong>ون جنبش کارگری عمل می کند، <strong>از</strong> اینرو به طور ویژه ای خطرناکاست.«219(؛ و نیز: »طرفداران رویزیونیسم به طورمستقیم <strong>در</strong> خدمت انهدامجنبش انقالبی طبقه کارگر و خدمت به استثمارگران وستمگران هستند.«.)239و به همین ترتیب، آنجائی که ما گفته بودیم رابطۀ میان مارکسیستها و رویزیونیستهاشامل »وحدت و تعارض« است یعنی علیرغم وجود مبارزۀ نظری میان آنها، هر دوتحت برنامۀ مشترکِ یک حزب پرولتریِ واحد،عمل می کنند، <strong>آذرخش</strong> نوشته است:»بدین طریق بافراست مرز میان انقالب و ضدانقالب را محو و مخدوش ساختهاست.«!! ص))219بعبارتی دیگر، <strong>از</strong> نظر <strong>آذرخش</strong>، مرز میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم )یا، مرز میانمارکسیست ها و رویزیونیست ها(، دقیقاً همان مرزمیان انقالب و ضدانقالب است!!بدینسان عصارۀ کلّ بحث <strong>آذرخش</strong> را می توان <strong>در</strong>همان پاره متن مختصر استالین وپاره گفتار کوتاه و فشرده <strong>از</strong> آذرین، مشاهده نمود.ارائهبدیگرسخن، <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>هنگامتعریف <strong>از</strong> رویزیونیسم، خصائلی را بر می شمرد )به آن منتسب می دارد(، کهتماماً مربوط به سوسیال-امپریالیسم است و نه رویزیونیسم.چرا که وی <strong>در</strong>تشخیص تفاوتی که میان ایندو وجود دارد و تمیز آنها <strong>از</strong> هم، بکلی نابینا است. بیککالم، تعریف <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> رویزیونیسم، <strong>از</strong> بیخ و بن غلط است. واینکه براساس همینتعریف غلط <strong>از</strong> ماهیت طبقاتی رویزیونیسم است که <strong>آذرخش</strong> نیز همچونپلخانف2966تا 2963و استالین، مخالف مناسبات فراکسیونی میان <strong>مارکسیسم</strong> و38
رویزیونیسم - مخالف »به رسمیت شناسی« حضور رویزیونسم <strong>در</strong> حزب انقالبیپرولتاریا است. بکالمی دیگر، »بورژوایی وضدانقالبی« تلقی نمودن رویزیونیسم ویکسان و همانندگیری آن با سوسیالپلخانف-2963 تا 2966امپریالیسم، همانا مفروض نا<strong>در</strong>ستی است کهو استالین و آذرین و <strong>آذرخش</strong> و غیره را به سوی راه حلتخت و ساده شده ای سوق می دهد: جلوگیری <strong>از</strong> پدیدارشدن رویزیونیسم )یا بقول<strong>آذرخش</strong>: جلوگیری <strong>از</strong> »ورود« آن به حزب(، و <strong>در</strong>صورت »ورود«، اقدام به اخراج!-رفتاری که عمالً پیدایش هرگونه اپوزیسیون حزبی وهرگونه انتقاد به خط مشیرهبری را، خفه می کند!بعبارتی دیگر، تاکید برساده س<strong>از</strong>ی بیش <strong>از</strong> حد واقعیت ها <strong>در</strong> این نوع نگاه است کهمی تواند به توصیه های ساده لوحانه بی انجامد.مضافاً، نکته با اهمیت آنکه، رویداد دیگرگونی رویزیونیسم برنشتاینی به سوسیال-3 شوونیسم <strong>در</strong>اوت 2923که نوشته پیشین ما وسیعاً به جست وجوی علل و اسبابآن پرداخته بود، چیزی نیست که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>کتاب حجیم و2۵6 صفحه ای خویشرغبتی به پرداختن به آن نشان دهد!لیکن دالیل این »بی رغبتی«، کامالً قابل فهم است. چرا که وی انکار روایت وتفسیر ما <strong>از</strong> آن رخداد را ناممکن، و تأیید آنرا نیز خالف تئوری خویش )مبنی بر»بورژوایی و ضد انقالبی« محسوب نمودن رویزیونیسم برنشتاینی <strong>در</strong> همان آغ<strong>از</strong> پدیدارشدنش <strong>در</strong> سال2898(، یافته است!بعبارتی دیگر، ما گفته بودیم که رأی مثبت به اعتبارات جنگی مورد نظر قیصرآلمان، <strong>در</strong>حقیقت بمنزلۀ چرخش تام و تما ِم برنشتاینیست ها به سوی بورژو<strong>از</strong>ی بود.چرا که پیش <strong>از</strong> آغ<strong>از</strong> جنگ امپریالیستی، یعنی <strong>در</strong> کنگره های انترناسیونال <strong>در</strong>کپنهاگ و بال، جریانات مارکسیستی و رویزیونیستی موجود <strong>در</strong> هریک <strong>از</strong> احزابکمونیست، همگی هم پیمان شده بودند که بمحض وقوع جنگ ارتجاعی، نه فقط <strong>از</strong>هر گونه حمایت <strong>از</strong> حکومت خودی بپرهیزند بلکه تمامی تالش خویش را معطوف39
به سرنگونی آن س<strong>از</strong>ند. اما »رأی مثبت به اعتبارات جنگی« <strong>در</strong>3 اوت 2923<strong>در</strong>واقع بمعنای خیانت آشکار به آن عهد و پیمان محسوب می شد، و نتیجتاً، تو<strong>از</strong>نقوای طبقاتی <strong>در</strong> یکایک کشورهای پیشرو و <strong>در</strong>کل جهان را به ضرر پرولتاریادیگرگون ساخت.بدینسان، این تغییرموض ِعبرتالش برای سرنگونی حکومت خودی،بهبرنشتاینیسم، <strong>از</strong> موضع انترناسیونالیستی پیشین اش مبنیموضع <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> آن، <strong>در</strong> واقع همانچرخش بزرگ و همان دگرگونی ماهوی رویزیونیسم به سوسیال- شوونیسم محسوبمیشود که بحث <strong>در</strong>باب آن به مذاق <strong>آذرخش</strong> خوش نمی آید!این رخداد تاریخی و اینتغییرموض ِعچ-را که وی نه می تواندبرنشتاینیسم و گرویدن آن به اردوگاهبورژو<strong>از</strong>ی را انکار کند، و نه می تواند آن را تأیید گرداند.بعبارتی واقعیتِتغییرموضع وچرخش برنشتاینیسم قابل کتمان و انکار نیست، و پذیرش و تأیید آننیز با نظریۀ <strong>آذرخش</strong> جور <strong>در</strong>نمی آید زیرا وی آنگاه که بر این نظراست کهبرنشتاینیسم نه <strong>در</strong>32923 اوتبلکه <strong>در</strong>همان سال2898جریانی»بورژوایی وضدانقالبی« بوده است، الجرم باید بگوید که <strong>در</strong>3 اوت 2923هیچ اتفاق خاص و یاتغییرخاصی که محسوس و قابل ذکر باشد <strong>در</strong> برنشتاینیسم رخ نداده است که بتوانآن را مالک دگرگونی ماهوی آن قرار داد و اینکه جریانی که <strong>در</strong>همان آغ<strong>از</strong>پدیدارشدنش یعنی <strong>در</strong>سال 2898جریانی بورژوایی وضدانقالبی بوده است دیگرنمیتواند یکبار دیگر و مجدداً <strong>در</strong>3 اوتضد انقالبی شود!2923دگرگونی ماهوی بیابد و بورژوایی وبه بیانی بهتر، اگر لوکزامبورگ معتقد بود:»پس <strong>از</strong>3 اوت 2923سوسیال دمکراسیآلمان به الشۀ متعفن تبدیل شده است«،و اگر لنین این رخداد)یعنی رأی مثبتبرنشتاینیست ها به اعتبارات جنگی قیصر( <strong>از</strong> سوی حزب سوسیال دمکرات کارگریآلمان را بمنزلۀ »قلب ماهیتِ آن به حزب ضدانقالبی ناسیونال-لیبرال کارگری«محسوب می نمود، <strong>آذرخش</strong> برعکس، عنوان می س<strong>از</strong>د که <strong>در</strong>3 اوت2923 هیچ36
ص)اتفاق خاص و تغییرمهمی <strong>در</strong> برنشتاینیسم حادث نشده است وبهمین خاطرمی نویسد:»بافراست مدعی است که رویزیونیسم پیش <strong>از</strong>2923 یا 2921کامالً اپورتونیستیو ضد کارگری نشده بود. این ارزیابی کامالً نا<strong>در</strong>ست است. رویزیونیسم <strong>از</strong> آغ<strong>از</strong>،چنانچه دیدیم <strong>از</strong> 2898، ضد مارکسیستی وضد کارگری بود.«!! ص)البته <strong>آذرخش</strong> این جمله را مستقیماً <strong>در</strong> ارتباط با بررسی رخداد)39نگفته 2923 اوت 3است، یا به عبارتی، اعجاب آور است که وی به عنوان راوی و مفسر تاریخ جنبشکمونیستی بین المللی و تحلیل گر مقولۀ رویزیونیسم، <strong>در</strong> کتاب2۵6صفحه ایخویش به رخداد عظیم و سرنوشت س<strong>از</strong>3 اوت 2923اساساً ورود نمی یابد! بهکالمی دیگر، وی این جمله را صرفاً <strong>در</strong> یک بررسی مفهومیِ صرف و انتزاعیاست که مطرح می گرداند یعنی بی ارتباط با زمینه تاریخی بحث ما!لیکن قابل ذکراست که <strong>در</strong>باب رخداداردوگاه بورژو<strong>از</strong>ی2923 اوت 3-و فرار برنشتاینیست ها بهرخداد جانکاهی که پیامدش همانا دیگرگونی و معکوس شدنتو<strong>از</strong>ن قوای طبقاتی به زیان پرولتاریا <strong>در</strong> کلیه کشورهای پیشرو بوده است<strong>آذرخش</strong> -صالح ندانسته که کالً و کامالً سکوت اختیار کند، بل خود را ناچار دیده که» کتجمله ای کوتاه« را بپراند و وانمود کند که او نیز به سیرامور وقایع )خود تاریخواقعی( توجه دارد و خصوصاً بهرخداد 3 اوت 2923و موضوعی با این<strong>در</strong>جۀباالی اهمیت، حساسیت کافی نشان داده است!- وی <strong>از</strong> اینروست که <strong>در</strong>باره بافراستمی نویسد: »برای اینکه نشان دهد علت شکست انقالب آلمان اپورتونیسم حاکم<strong>در</strong>حزب سوسیال دمکرات آلمان بود، که حرفی <strong>در</strong>ست و مورد اتفاق نظر تقریباً همهمارکسیستها است،...«)266ما می پرسیم به کجای این سخن می توان پرداخت؟ سخنی که <strong>در</strong> واقع فقط یک کلیگوئی بی محتواست! به بیان دیگر، همین »تک جمله کوتاه« که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>بابرخداد عظیم وسرنوشت س<strong>از</strong> حزب سوسیال دمکرات آلمان و انقالب آن کشور برزبان آورده است سخنی دوپهلو و محل شبهه و تشکیک است. زیرا چنین سخنانی هم32
ص)میتواند <strong>در</strong> تأیید نظریۀ ما <strong>در</strong> باب رویزیونیسم قرار گیرد و هم می تواند مؤید نظریهاستالینی <strong>آذرخش</strong> باشد. یعنی هم می تواند به این معنا تلقی شود که رأی مثبتبرنشتاینیست ها به اعتبارات جنگی قیصرآلمان بمنزلۀ تبدیل وتحول رویزیونیسمبرنشتاینی <strong>از</strong> جناحی <strong>از</strong> حزب کمونیست به جریانی بورژوایی و ضدانقالبی است)آنچه که ما به آن باور داریم(، و نیز می تواند به مفهوم آن محسوب شود کهرویزیونیسم برنشتاینی که <strong>از</strong> همان آغ<strong>از</strong> ظهورش <strong>در</strong>2898جریانی بورژوایی وضدانقالبی بوده است موجب شکست انقالب آلمان می گردد )آنچه که <strong>آذرخش</strong> مطرحمی کند(!بله، این ترس و گریز <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> ورود به این ماجرا، و این دوپهلوگویی اش، آنگاهضرورت می یابد که وی قافیه را تنگ می یابد و نمی داند چه کند! واینچنین استکه وی با بیان یک جملۀ کوتاه و ابهام آمیز، گمان می کند که می توان رندانه سنگیانداخت و گریخت!گوئی او می داند که سخنش هرچه بیشتر بر چیزِ مشخصی داللت نداشته باشد،بیشتر رد ناشدنی است!حال به این موضوع بپرد<strong>از</strong>یم که <strong>آذرخش</strong> چرا ماهیتی »بورژوائی و ضدانقالبی«برای رویزیونیسم قائل است؟وی می نویسد: »...)بافراست تقابل اصولی میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم یعنیمهمترین نکته را <strong>از</strong> نظر دورمیدارد، یا دقیقتر بگوییم رد می کند(...«و31( 3۵این سخنان <strong>آذرخش</strong> علیرغم آنکه <strong>در</strong> داخل پرانتز آمده است رویکرد او را به وضوحتشریح می کند. بعبارتی وی معتقد است که اختالف و مغایرت <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم بر سر اصول است!لیکن و برای پاسخ به این نظر<strong>آذرخش</strong>، ابتدا الزم است پاره متنی <strong>از</strong>نوشته پیشینخود را نقل کنیم. چه، <strong>در</strong> آنجا و <strong>در</strong> هنگام بررسی خود تاریخ واقعی حزب سوسیالدمکرات روسیه و زمانیکه به چرایی و چگونگی روند تبدیل حزب یاد شده به دو31
فراکسیون »متعارض ولی متحد« می پرداختیم، گفتیم:»تضاد میان دوجنبۀ <strong>مارکسیسم</strong>- میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم- <strong>در</strong> داخل <strong>مارکسیسم</strong>وحزب آن، نمو می کند تا <strong>در</strong> کنگره دوم به سال2963منجر به ایجاد دو فراکسیونمتمایز <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون یک حزب پرولتری واحد، می گردد. <strong>از</strong> این ببعد اندیشه هایی که بهاین شکل <strong>از</strong> رویزیونیسم متعلق است، به فراکسیون رویزیونیستهامنشویکی(بلشویکها(می پیوندد و <strong>از</strong> دایره فراکسیون مارکسیستی)فراکسیون)مارکسیستهای پایدار،بیرون می شود اما همچنان و هنوز چارچوب برنامۀ حزب انقالبیپرولتاریا را قبول دارد و <strong>در</strong> داخل کا<strong>در</strong> آن است یعنی همچنان <strong>در</strong> داخل حزبانقالبی پرولتاریا باقی می ماند. چه، <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم تا حدودی که بر ضدیکدیگرند، یکدیگر را نفی می کنند ولی این نفی،س<strong>از</strong>گار است.« )»<strong>گشتاورد</strong>..«، ص9نیست »مطلق«و26، تأکیدها مربوط به همانجاست(و با وحدتبنابراین، وهمانگونه که مشاهده می گردد، رویزیونیستها حتی آنگاه که <strong>از</strong> وضعیتیک گرایش به وضعیت یک جریان کامل و یک فراکسیون کامل ارتقا یافته و تبدیلشده اند ب<strong>از</strong>همبرنامۀمارکسیستیانقالبی حزبپرولتاریاو <strong>در</strong> داشته را قبولمارکسیستها و رویزیونیستها حقیقتاً هیچ گونه اصول مشترکی وجود ندارد، پسچگونه است که این دومارکسیستی واحد، متحد هستند؟تحت یک برنامۀ مارکسیستی مشترک و <strong>در</strong> یک حزبشاید <strong>آذرخش</strong> برنامه حزب مارکسیستی را، نه بیانگر اصول <strong>مارکسیسم</strong> بل »فروعِ«آن تلقی می کند ومی خواهد بگوید که مارکسیستها و رویزیونیستها- <strong>در</strong> دو حزبسوسیال دمکرات روسیه و آلمان-به سبب اشتراک نظر بر سر»فروعِ«حزب، متحد بمانند!!علیرغم آنکه هیچ اصول مشترکی نداشته اند ولی<strong>مارکسیسم</strong> توانسته اند حول محور برنامۀشایدهم <strong>آذرخش</strong> گمان می کند که لوکزامبورگ و لنین بخاطر آنکه فرق میان»اصول« و »فروعِ« <strong>مارکسیسم</strong> را تشخیص نمی دادند، اشتباهاً مج<strong>از</strong> شمردند که33
<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم با هم - و حول محور این »فروعِ« <strong>مارکسیسم</strong>- <strong>در</strong> یکحزب جمع شوند و <strong>از</strong>همین بابت است که باید <strong>از</strong> سوی <strong>آذرخش</strong> مورد سرزنش قرارگیرند و گرفته اند!!<strong>آذرخش</strong> متوجه نیست اینکه بلشویکها و منشویکها)<strong>در</strong>سال2963(، یا بطورکلیمارکسیستها و رویزیونیستها می توانند بعنوان دو جریان متحد <strong>در</strong>یک حزب واحدانقالبی، با یکدیگر همنشینی وهمکاری کنند، خودبخود بمعنی آنست که وجوهمشترک آنها بر وجوه تفاوتشان می چربد.<strong>آذرخش</strong> این حقیقت پیش پا افتاده رامتوجه نشده است که اگر اثری <strong>از</strong>حقیقتِ امورواقع، <strong>در</strong> تفاسیر رویزیونیستی وجود نداشت، هرگزنمی توانست به نیرو و جریانی<strong>در</strong> داخل حزب مارکسیستی مبدل شود. چه، مشخصه <strong>روشن</strong> رویزیونیست ها، همانابزرگ جلوهدادن بی حد و تناسب عنصر)جزئی(<strong>از</strong> حقیقت است، و نه ارائهتفاسیری بورژوائی و ضدانقالبی. لذا <strong>آذرخش</strong> متوجه نیست که ایده های اپورتونیستیورویزیونیستیِ مطرح شده <strong>در</strong>حزب، <strong>در</strong>ادامۀ منطقی خود و نهایتاً، اصول <strong>مارکسیسم</strong>را رد و نفی می کنند. یعنی <strong>در</strong>ست همانگونه که لوکزامبورگ گفته است و<strong>آذرخش</strong>آن رانقل نموده بی آنکه به مضمون آن پی برده باشد:»<strong>روشن</strong> است که اگر این جریان ]اپورتونیستی[ بخواهد خود را <strong>در</strong> برابر اصول مابه تأیید برساند، منطقاً باید به نقطه ای برسد که خود نظریه، اصول ما را مورد حملهقرار دهد، و بجای نادیده گرفتن آنها باید آنها را <strong>از</strong> بین ببرد و نظریۀ خویش را بناکند. کتاب برنشتاین دقیقاً تالش <strong>در</strong> این راستا است.« )»اصالح یا انقالب اجتماعی«،سال 2898، به نقل <strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong>، ص36(چنین سخنانی بوضوح نشان میدهد که <strong>از</strong> نگاه لوکزامبورگ، آراء اپورتونیستی)رویزیونیستی( برنشتاینی <strong>در</strong>سال2898، هنوز به نقطه ای نرسیده است که »خودنظریه، اصول ما را مورد حمله قرار دهد«، بلکه »تالش <strong>در</strong>این راستا است« و»منطقاً باید« به چنین نقطه ای برسد. یعنی همان نقطه ای که اپورتونیسم برنشتاینی33
<strong>در</strong> 21سال بعد، به آن رسید و به سوسیال- شوونیسم بعنوان اپورتونیسم تکمیل شده،مبدل شد: »سوسیال- شوونیسم، اپورتونیسم تکمیل شده است« )لنین(<strong>آذرخش</strong> ملتفت نشده که رد و نفی اصول <strong>مارکسیسم</strong>، <strong>در</strong> واقع <strong>از</strong> سوی انحالل طلبانو سپس سوسیال- شوونیست ها انجام شد و نه <strong>از</strong> سوی رویزیونیست ها که هنوزبرنامۀ حزب مارکسیستی را قبول داشته اند.بیک کالم، رویزیونیسم <strong>از</strong> آنجائیکه <strong>مارکسیسم</strong> را مخدوش می کند، با آن مغایریتوحتی ضدیت دارد. اما این»مغایرت وضدیت«، امری بنیادی نیست و خصیصه ایماهوی ندارد یعنی نشانگر تعارضات دو طبقۀ خصمِ یکدیگرنبوده بل <strong>در</strong>حیطۀ<strong>در</strong>ونی خود <strong>مارکسیسم</strong>، خود جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر و خودحزبمارکسیستی قرار دارد. پذیرش و پایبندی رویزیونیستها به برنامۀ مارکسیستی حزبمارکسیستی، گواه آشکار همین حقیقت است.نتیجه آنکه، آذرین، <strong>آذرخش</strong> وغیره، همگی به پیروی <strong>از</strong> استالین، رویزیونیسم را باسوسیال- شوونیسم )یا، سوسیال-امپریالیسم( مشتبه نموده و ایندو را ماهیتاً یکسان وهمانند تصور کرده اند و لذا- <strong>در</strong> حوزۀ عمل آن برخوردی را با رویزیونیسم توصیهمی کنند که لنین و لوکزامبورگ فقط سوسیال-امپریالیستها را مستحق آن میدانستند: اجتناب <strong>از</strong>هرگونه همزیستی، همکاری و حتی مذاکره با آنان!<strong>در</strong> ارتباط با همین مضمون، <strong>در</strong> نوشته پیشین خود <strong>در</strong> این باره سخن گفته بودیم کهرویزیونیسم منشویکی تا زمانیکه هنوز به انحالل طلبی مبدل نشده بود، ورویزیونیسم برنشتاینی تا وقتی که هنوز به سوسیال- شوونیسم تبدیل نشده بود، <strong>در</strong>واقع چیزی بجز توهم نبوده است و <strong>در</strong>ست به همین خاطر بعنوان جریان یافراکسیونی <strong>از</strong> حزب انقالبی پرولتاریا، واجد حضور شده اند. و این به آن معناستکه به رویزیونیست ها باید بعنوان بخشی <strong>از</strong> حزب مارکسیستی نگریست که دچارخطا و توهم شده اند.لیکن <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> نفی و رد این نظریه، نقل قولی <strong>از</strong>لوکزامبورگ ارائه نموده که <strong>در</strong> واقع علیه رویکرد خودش قابلیت استناد دارد و نه3۵
علیه نگارندۀ این سطور. چه، لوکزامبورگ <strong>در</strong> سال 2898و <strong>در</strong> مقاله »اصالح یاانقالب اجتماعی« نوشته است:»جریان اپورتونیستی <strong>در</strong>حزب که نظریۀ آن را برنشتاین تدوین کرده، چیزی نیستجز تالشی ناآگاهانه برای اطمینان <strong>از</strong> اینکه عناصرخرده بورژو<strong>از</strong>ی که به حزب ماوارد شده اند، خط مشی و اهداف حزب را <strong>در</strong> جهت مورد نظر خود تغییر دهند.مسألۀ اصالحات یا انقالب، هدف نهائی و جنبش، <strong>در</strong> شکل دیگری، مسألۀ سرشتخرده بورژوایی یا پرولتری جنبش کارگری است.«)بنقل <strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong>،ص37، تأکیدخطی <strong>از</strong>من است(همانگونه که دیده می شود، برنشتاینیسم»ناآگاهانه«2898<strong>در</strong> جهت منحرف ساختن جنبش کارگریهمه میدانیم که برنشتاینیسم پس <strong>از</strong>3 اوت2923<strong>از</strong> سوی لوکزامبورگ بعنوان تالشتلقی میشود، <strong>در</strong> صورتیکه<strong>از</strong> سوی لوکزامبورگ به گونه ایدیگر یعنی بعنوان»الشۀ متعفن« توصیف شده است. لیکن اعجاب آور آنکه، <strong>آذرخش</strong>تفاوت آشکار میان این دو توصیف را متوجه نشده است. وی تغییری که حتی <strong>در</strong>لحن لوکزامبورگ <strong>در</strong> بر خورد به سوسیال- شوونیست ها پدید آمده است را تشخیصنمی دهد!مضافاً، مقایسه ای ساده نشان می دهد که نحوۀ برخوردلنین نیزعیناً همانندلوکزامبورگ است. چه، لنین آنگاه که مشخصاً رویزیونیسم را م ّد نظر دارد، یعنیسال2968، می نویسد: »آنچه را که اکنون غالباً فقط <strong>از</strong> لحاظ ایدئولوژیک تحمل میکنیم، یعنی مشاجره با اصالحات تئوریک <strong>در</strong> آموزش مارکس-، آنچه که اکنون فقط<strong>در</strong> اطراف پاره ای <strong>از</strong>مسائل خصوصی جنبش کارگری مانند اختالفات تاکتیکی بارویزیونیستها و انشعاب ناشی <strong>از</strong> این اختالفات <strong>در</strong> کارعملی بروز می کند-،...«)مقاله »<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«(این سخنان لنین بیانگر وجود اختالف میان مارکسیستها و رویزیونیستها »فقط <strong>در</strong>اطراف پاره ای <strong>از</strong> مسائل خصوصی جنبش کارگری مانند اختالفات تاکتیکی«است31
و نه اختالف <strong>در</strong> اصول ومبانی آنگونه که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> سرتاسر کتابش مطرح ساختهاست! واینکه لنین به همین سبب است که <strong>در</strong>جائی دیگر نیز، رو به رویزیونیستهایمنشویکی می نویسد:»....شما)علیرغم ارادۀ خود ومستقل <strong>از</strong> شعور خود(بورژو<strong>از</strong>ی سلطنت طلب افتاده اید«)»دوتاکتیک..«، م.آ.ص113، تأکیدهمچنین <strong>در</strong>باره رویزیونیسم اتزویستی نیز، لنین می نویسد:به دنبال<strong>از</strong>من است(.»<strong>در</strong>بارۀ ماخیستهایروسی، آنها همه <strong>از</strong> نزدیکی شان با ذات گرایان شرمسارند، والبته آدم نمی تواند <strong>از</strong>کسانی که آگاهانه راه استرووه، منشیکوف و امثالهم را انتخاب نکرده اند، انتظاردیگر داشتهمایۀباشد.«)»ماتریالیسم وامپریوکریتی سیسم«، ص2۵3، تأکیدها <strong>از</strong> مناست(. نیز: »وظیفه ای که من <strong>در</strong> این ایرادات برخود نهادم، یافتن نکته ایست کهگمراهیاین افراد-که تحت لوای <strong>مارکسیسم</strong> چیزی بنحو باور نکردنی،مغشوش و مرتجعانه را پیشنهاد می کنند- میباشد.« )همانجا، ص۵، تأکید <strong>از</strong> من است(لیکن هم مضمون و نیز لحن کالم لنین آنگاه که با انحالل طلبان و یا سوسیالامپریالیستها مواجه می شود، اساساً توفیر می کند.چرا که:»اما اکنون آنها <strong>از</strong><strong>مارکسیسم</strong> و سوسیال دموکراسی فرومی افتند«، یعنی <strong>از</strong> این ببعد باید گفت که اینانیعنی »انحالل طلبان، <strong>روشن</strong>فکران خرده بورژوایی هستند که <strong>از</strong>طرف بورژو<strong>از</strong>یمأموریت دارند هرزگی لیبرالی را <strong>در</strong> محیط کارگری وارد س<strong>از</strong>ند. انحالل طلبان-خائنین به <strong>مارکسیسم</strong> و خائنین به دموکراسی هستند. شعار آنها یعنی »مبارزه برایحزب آشکار«برتافتن <strong>از</strong>گذشتهو)همانند شعار لیبرالها و همچنین نارودنیکها(قطع عالقه با طبقه کارگر.«استتاریست برایروی)»مسائل مورد مشاجره....«،م.آ.ص316( واینکه: »این افراد دشمنان طبقاتی ما هستند و به بورژو<strong>از</strong>ی گرویدهاند.« )لنین، »وظایف پرولتاریا<strong>در</strong>انقالب ما«(مخلص کالم، هم مضمون و هم لحن کالم، یعنی اساساً کیفیت برخورد لوکزامبورگو لنین با رویزیونیستها یک چیزاست و با سوسیال-امپریالیستها یک چیز دیگر.چرا که رویزیونیستها <strong>در</strong>واقع رفقای هم حزبی لوکزامبورگ و لنین هستند که گمراه37
شده اند و دچار توهم اند، اما انحالل طلبان و سوسیال- امپریالیستها به <strong>مارکسیسم</strong> وانقالب پرولتری خیانت نموده و به بورژو<strong>از</strong>ی اردوگاه دشمن پرولتاریا گرویده اند.<strong>در</strong>همین رابطه قابل ذکراست که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>کتاب حجیم خویش <strong>از</strong> ارائۀ هرگونهشرحی <strong>از</strong> رویزیونیسم اتزویستی طفره زده است. چرا؟- به این دلیل ساده که واقعیتِاین شکل مشخص <strong>از</strong> رویزیونیسم، به سهولت، بطالنتعریف <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>رویزیونیسم )بعنوان جریانی »بورژوایی و ضد انقالبی«( را آشکار می س<strong>از</strong>د. چه،رویزیونیسم اتزویستی- چند سال بعد <strong>از</strong> ظهورش- کامالً امحا یافت یعنی مجدداً <strong>در</strong><strong>مارکسیسم</strong> )حزب بلشویک(، ذوب و ادغام شد. ولذا واقعیت غیرقابل انکار این امحاء،فقط می تواند نشانگر »خطا« و »توهم« بودن آن باشد. چرا که فقط »توهم« است کهامکان ریخته شدن وبرطرف گردیدن را دارد:»یکی <strong>از</strong>انحرافات که به »وپریودی«هامربوطست وعبارت <strong>از</strong>نفی لزوم فعالیت سوسیال دموکراتها <strong>در</strong> دوما ونفی لزوماستفاده <strong>از</strong>امکانهای علنی است تقریباً بکلی <strong>از</strong> بین رفته. <strong>در</strong> روسیه دیگرهیچیک <strong>از</strong>سوسیال دموکراتها این نظریات خطا وغیرمارکسیستی را تبلیغ نمی کنند.« )لنین،»مسائل مورد مشاجره...«، آوریل2923، م.آ. ص327)و اینکه: »اکنون ما می بینیمکه این یأس آنارشیستی تا چه اند<strong>از</strong>ه حاکی <strong>از</strong>کوته نظری وکم دلی می باشد.«)لنین،»مق<strong>در</strong>ات تاریخی آموزش کارل مارکس«، سال2923(به دیگرسخن، اگر رویزیونیسم جریانی »بورژوایی وضدانقالبی« بوده وطرفدارانهمۀ انواع رویزیونیسمکارگروخدمت به استثمارگران وستمگران هستند«-»به طورمستقیم <strong>در</strong>خدمت انهدام جنبش انقالبی طبقهآنگونه که <strong>آذرخش</strong> عنوان میکند-آنگاه امحاء رویزیونیسم اتزویستی و ب<strong>از</strong>گشت مجدد آن به <strong>مارکسیسم</strong> )بلشویسم(،چگونه قابل توجیه است؟<strong>در</strong>همین ارتباط، ما <strong>در</strong> نوشته پیشین خود گفته بودیم:»مبارزه میان <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم، نه مبارزه میان بورژو<strong>از</strong>ی با پرولتاریا، بلکه فقط و فقط انعکاس آن <strong>در</strong>داخل <strong>مارکسیسم</strong> )ولذا <strong>در</strong> داخل حزب انقالبی پرولتری( می باشد. پس، رویزیونیسم38
توهم است و رویزیونیستهای منشویکی چیزی نیستند مگر جناحی <strong>از</strong> جنبش کارگری)کمونیستی(و دسته ای <strong>از</strong> اعضای حزب کمونیستی که مشکل شان این است کهوظایف انقالب را مطلقاًاحزاب زمستوایی<strong>در</strong>ک نمی کنندمتفاوتند و اینها<strong>از</strong> بورژو<strong>از</strong>ی <strong>در</strong>شکل»دموکرات مشروطه طلب«....«)<strong>گشتاورد</strong>..«، ص2۵(.لیکن<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> مخالفت با ما نوشته است: »اوهمچنین با »توهم« نامیدن رویزیونیسم وبا گفتن اینکه رویزیونیسم مبارزۀ بورژو<strong>از</strong>ی به ضد پرولتاریا نیست، بلکه انعکاساین مبارزه <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب است ناآگاهانه خطر رویزیونیسم را تا حد زیادی میپوشاند و <strong>در</strong> واقع به آن »آوانس می دهد«.« ص)بله، همانگونه که مشاهده۵3می گردد، <strong>از</strong> نظر <strong>آذرخش</strong>و۵3(مبارزۀ میانرویزیونیسم و<strong>مارکسیسم</strong>، نه انعکاس مبارزۀ طبقاتی )میان بورژو<strong>از</strong>ی و پرولتاریا( <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزبانقالبی پرولتاریا، بلکه مستقیماً همان مبارزۀ میان دو طبقۀ خصم یکدیگر است!<strong>آذرخش</strong> به همین سبب است که مخالف این است که رویزیونیسم را »خطا« و»توهم« محسوب کنیم. بکالمی دیگر، وی رویزیونیسم را با انحالل طلبی وسوسیال- امپریالیسم، اشتباه گرفته است. یعنی همان اشتباه بزرگی که ما <strong>در</strong> نوشتهپیشین خود و <strong>در</strong> لزوم پرهیز <strong>از</strong> آن، مفصالً توضیح داده ایم و <strong>در</strong> اینجا صرفاً بهارائه و تکرار سخنان لنین بسنده می کنیم تا مغایرت آشکار دیدگاه <strong>آذرخش</strong> با او رانشان دهیم. چه، لنین می نویسد:»رشد جناحها <strong>در</strong> سوسیال دمکراسی روسیه بعد <strong>از</strong> انقالب را نیز باید.....به وسیلهتغییرات <strong>در</strong> روابط طبقات توضیح داد.انقالب296۵-7خصومت بین دهقانان وبورژو<strong>از</strong>ی لیبرال را برسرشکلی که رژیم بورژوایی روسیه باید داشته باشد تشدیدکرد، آشکار نمود و <strong>در</strong> دستور روز قرار داد. پرولتاریا <strong>از</strong> لحاظ سیاسی بالغ باید بهفعالترین وجه <strong>در</strong> این مبارزه شرکت می کرد، و رابطه اش با طبقات گوناگون جامعهجدید <strong>در</strong> مبارزه بین بلشویسم و منشویسم ب<strong>از</strong>تاب می یافت.« )»مفهوم تاریخی مبارزۀحزبی <strong>در</strong> روسیه«، ص79، تأکید دوخطی <strong>از</strong> من است(؛ واینکه: »مبارزه بین لیبرالیسم39
و<strong>مارکسیسم</strong>....<strong>در</strong>مبارزه دوجریان داخل <strong>مارکسیسم</strong> تأثیر نمود.«)»نقض وحدت <strong>در</strong>پردۀفریادهای وحدت طلبی«، م.آ. ص332، تأکید <strong>از</strong> من است(؛ و نیز <strong>در</strong>بارۀ رویزیونیسماتزویستی، لنین می نویسد: »نفوذ فلسفۀ بورژو<strong>از</strong>ی با سایه <strong>روشن</strong>های مختلف ایدهآلیستی خود بصورت بیماری همه گیر <strong>در</strong>بین مارکسیستها انعکاس پیدا کرد.«)»<strong>در</strong>بارۀ برخی <strong>از</strong>خصوصیات تکامل تاریخی <strong>مارکسیسم</strong>«، م.آ.ص369، تأکید <strong>از</strong> من است(اینها همه چه <strong>در</strong>مورد رویزیونیسم منشویکی وچه <strong>در</strong>باب رویزیونیسم اتزویستی-گویای مغایرت آشکار رویکرد لنین با <strong>آذرخش</strong> است. بعبارتی دیگر، <strong>از</strong>نگاه لنین،مبارزۀ میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم، نه مبارزۀ میان پرولتاریا و بورژو<strong>از</strong>ی، بلانعکاس آن »<strong>در</strong>بین مارکسیستها«- یعنی <strong>در</strong>بین اعضای یک حزب مارکسیستیِواحد- است؛ لیکن <strong>از</strong> منظر <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>یکسو پرولتاریا و<strong>مارکسیسم</strong> وجود دارد، و<strong>در</strong> سوی دیگر بورژو<strong>از</strong>ی و رویزیونیسم؛ مبارزه طبقاتی یعنی همین! <strong>آذرخش</strong> همینتفسیربسته بندی شده و راحت الحلقوم را به خورد خوانندگانش می دهد!وانگهی باید دانست بمحض آنکه رویزیونیسم منشویکی به انحالل طلبی مبدل میشود، آنگاه- و فقط آنگاه- مبارزۀ میان مارکسیستها و انحالل طلبان، همان مبارزۀکارگران پیشرو علیه بورژوا لیبرالها محسوب می شود:»مبارزۀ مارکسیستها باانحالل طلبان <strong>در</strong>حقیقت همان مبارزۀ کارگران پیشرو با بورژوا لیبرالها برای نفوذ<strong>در</strong> توده های مردم و <strong>روشن</strong> نمودن افکار آنها و پرورش سیاسی آنان است.«)»مسائل مورد مشاجره...«، م.آ. ص316(وسرانجام آنکه، <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> نقد ما می نویسد:»مثالً <strong>در</strong>حکم »رویزیونیسم توهم است« حقیقتی وجود دارد، اما بسیاری چیزهایدیگرمانند دین، برتری نژادی، شوونیسم، برتری جنسی وغیره نیزبنابراین، توهم نمی تواند تعریف رویزیونیسم باشد.« ص))28اند و توهمخواننده بخوبی می تواند ببیند که <strong>آذرخش</strong> چگونه مغلطه می کند. چه، بحث ما ایناست که رویزیونیستها برنامۀ حزب مارکسیستی را قبول دارند و لذا بعنوان یک۵6
جریان یا یک فراکسیون، <strong>در</strong> چارچوب آن برنامۀ مارکسیستی فعالیت می کنند و <strong>در</strong>عین حال دچار خطا و توهم اند. بعبارتی ما <strong>در</strong>بارۀ پدیدارشدن رویزیونیسم بمثابۀتوهم <strong>در</strong>یک حزب مارکسیستی سخن می گوئیم، اما <strong>آذرخش</strong> آن را با »دین، برترینژادی، شوونیسم، برتری جنسی وغیره« خلط نموده است!اگراین مغلطه نیست، پس چیست؟به بیانی دیگر، <strong>آذرخش</strong> این مسألۀ پیش پا افتاده را متوجه نشده است که رویزیونیسمبه این خاطر توهم تلقی می شود که رویزیونیستها بخشی <strong>از</strong> اعضای یک حزبمارکسیستی هستند و <strong>در</strong> چارچوب پذیرش برنامۀ مارکسیستی این حزب، فعالیت میکنند. یعنی همچون منشویکهای سال 2963 »رفیق مارتینف و دوستان او« )لنین( که<strong>در</strong> واقع رفقای هم حزبیِ لنین و همکار و همرزم اوهستند؛ یا، همچون اتزویست هاکه گمان می کردند که صرفنظر نمودن <strong>از</strong> امکانات علنی)همچون مجلس دوماوغیره( بهترین راه برای پیشبرد مبارزۀ طبقه کارگر و کوتاه ترین و مؤثرترین راهبرای تحقق انقالب است. لذا این توهمِ رویزیونیستی اساساً تفاوت دارد با »توهمِ«آدلف هیتلر، م<strong>در</strong>سین حوزه های دینی <strong>در</strong>ایران و نیز سوسیال- امپریالیستها. و<strong>در</strong>ست وجود همین تفاوت اساسی است که امکانِ الحاقِ مجدد رویزیونیستهایاتزویستی )و اپورتونیستهای آشتی طلب( به بلشویکها را پدید می آورد، <strong>در</strong>صورتیکههیچ آدم عاقلی انتظار الحاق هیتلر و م<strong>در</strong>سان حوزه های دینی و سوسیال-امپریالیستها به جریانات مارکسیستی را ندارد.اج<strong>از</strong>ه دهید موضوع مورد بحث را <strong>از</strong> منظری دیگر بنگریم. <strong>در</strong> وضعیت کنونیایران، اکثریت عظیم یعنی میلیونها تن <strong>از</strong> کارگران-علیرغم آنکه <strong>در</strong>معرضوحشیانه ترین استثمارقرار دارند- نسبت به این یا آن جناح <strong>از</strong> بورژو<strong>از</strong>ی )وبویژهبورژو<strong>از</strong>ی خارج <strong>از</strong>حکومت(خوش بین هستند، یادستکم، <strong>در</strong>حال حاضر طرفدارسوسیالیسم نیستند. این یعنی توهم. چه، کارگران نسبت به منافع طبقاتی خویش آگاه۵2
ص)نشده اند. بعبارتی دیگر، کارگران ذاتاً )ماداً( سوسیالیستی اند، یعنی منافع واقعیوحقیقی شان فقط <strong>در</strong>تحقق سوسیالیسم است و لذا حزب کمونیست با دیدن این زیربناواین وضعیت عینی، می رود تا روبنا و ذهنیت مناسب ومنطبق با آن را ایجاد کند.مأموریت حزب پیشرو همانا زدودن توهم کارگران یعنی آگاه نمودن آنان نسبت بهمنافع حقیقی خویش و نقش تاریخی خویش است. <strong>در</strong>ست <strong>در</strong> بیان همین معنا بود که<strong>در</strong> »<strong>گشتاورد</strong>..« آنگاه که <strong>در</strong>باب ت<strong>از</strong>ه پرولترها و نیمه پرولتر ها بعنوان بخشی <strong>از</strong>پایۀ مادی رویزیونیسم سخن گفته می شد، آمده است: »تا زمانی که پرولتاریا بهمثابه یک طبقۀ اجتماعی امحاء نگردد، <strong>در</strong>میان الیه های آن- علیرغم وضعیت عینیاقتصادی واحدی که دارند- تفاوتهای چشمگیری <strong>در</strong>سطح آگاهی شان دیده می شود.لذا تضاد دیالکتیکی موجود <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong>، <strong>در</strong> عین حال، نشانگر وجود همیناختالف سطح ناگزیر <strong>در</strong> آگاهی طبقاتی پرولتاریا می باشد.«)21به بیان دیگر، <strong>در</strong>یکسوحاکمانند که حافظ نظم موجودند و <strong>از</strong> دگرگونی آن متضررمی شوند؛ و <strong>در</strong> سوی دیگرمحکومان که دگرگونی بسود آنهاست اما امر برآنهامشتبه است یا آنها را به عمد <strong>در</strong> اشتباه انداخته اند وآنها به این موقعیت اشتباه آمیز،خوگر شده اند.بیک کالم، <strong>در</strong> سرتاسر نوشته »<strong>گشتاورد</strong>..«، <strong>در</strong>بارۀ این توهم- یعنی ناآگاهیکارگران و محکومان نسبت به منافع طبقاتی خویش و انعکاس این ناآگاهی )یا، آگاهیکاذب( بصورت رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا- سخن گفته می شد و نه<strong>در</strong>باب حاکمان همچون آدلف هیتلر، م<strong>در</strong>سان حوزه های دینی، و نوکران بورژو<strong>از</strong>ییعنی سوسیال-امپریالیستها!رویزیونیسم توهم است، بیانگراین مضمون است. یعنی بیانگراین حقیقت است کهمیان رویزیونیست ها و دشمنان طبقاتی پرولتاریا )و<strong>از</strong>آن جمله سوسیال-امپریالیستها(،تفاوت ماهوی وجود دارد. چیزی که استالینیست های خشک مغزی چون <strong>آذرخش</strong>،نه می خواهند و نه می توانند آن را فهم کنند!۵1
ص)<strong>در</strong>همین ارتباط، طرفداری ما <strong>از</strong> حق گرایش، حق اپوزیسیون حزبی و فراکسیون <strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب مارکسیستی، سبب شده که <strong>آذرخش</strong> بنویسد:»مهمترین نتیجۀ سیاسی»نظریۀ <strong>گشتاورد</strong>«عبارت است <strong>از</strong> به رسمیت شناختنرویزیونیسم و ب<strong>از</strong> کردن آشکار و رسمی همۀ <strong>در</strong>ها به روی اپورتونیسم به اسمآزادی رأی و اندیشه وضرورت برخورد با خطا برای باال آمدن حقیقت.«)232<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>همین رابطه می افزاید: »بافراست به <strong>در</strong>هم آمیختن این دوعرصه وفعالیت و معیارهای آنها گرایش دارد، یعنی <strong>در</strong>هم آمیختن حزب یا س<strong>از</strong>مان با جامعهو فعالیت حزبی و معیارهای آن با فعالیتهای طبقات مختلف <strong>در</strong>جامعه.«)همان صفحه(و اینچنین است که <strong>آذرخش</strong> ارزیابی نهائی اش را ارائه نموده، یا دقیقتر بگوئیم،برچسبی <strong>در</strong>شت به م<strong>از</strong>ده ومی نویسد: »بافراست لیبرالیسم بی مایه ومیان تهی راجانشین دموکراتیسم می کند!« ص))236لیکن وارد ساختن چنین اتهامی به ما، متکی بریک پیش انگارۀ استالینیستی و غلطاست. <strong>آذرخش</strong> تفاوت میان رویزیونیسم و سوسیال-امپریالیسم که سرتاسر نوشتۀپیشین ما به آن پرداخته بود را، اساساً <strong>در</strong>ک وفهم نکرده و نمی کند. به سخنی دیگر،<strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>آنجائیکه رویزیونیسم را جریانی»بورژوائی وضد انقالبی«، یعنی همان»سوسیالیست <strong>در</strong>حرف وامپریالیست <strong>در</strong>عمل« محسوب می کند، روابط دمکراتیک وفراکسیونی میان مارکسیستها و رویزیونیستها <strong>در</strong> داخل حزب مارکسیستی را مردودشمرده و طرفداری <strong>از</strong> آن را بمنزلۀ آن می داند که دمکراسی <strong>در</strong>سطح جامعه یعنیمیان طبقات متخاصم را به حزب مارکسیستی نیز تعمیم و تسری بخشیده و حضورضد انقالب را <strong>در</strong> یک چنین حزبی به رسمیت بشناسیم. <strong>آذرخش</strong> بنابر یک چنین پیشانگارۀ نا<strong>در</strong>ستی، گمان کرده که بافراست نمایندگان دو طبقۀ دشمن را دعوت می کندتا <strong>در</strong> حزب مارکسیستی به ایجاد فراکسیون پرداخته و با یکدیگر وحدت وهمکاری وهمزیستی کنند! واینچنین است که <strong>آذرخش</strong> این رفتار را بعنوان »لیبرالیسم بی مایهومیان تهی« و »<strong>از</strong>عملکردهای مکرعقل بافراستی« معرفی می کند!۵3
ص)ص)به یک کالم، <strong>دفاع</strong> نوشتۀ »<strong>گشتاورد</strong>...« <strong>از</strong>موضع لوکزامبورگ و لنین <strong>در</strong>باب آزادیحق گرایشِ حزبی وحق اپوزیسیونِ حزبی و حق فراکسیون، یا بعبارتی، حملۀ نوشتۀمذکور به موضع استالینی که چنین حقی را ممنوع می ساخت، <strong>آذرخش</strong> را به خشمآورده تا سیل اتهاماتی اینچنین خالف واقع و ناچسب را بسوی ماجاری س<strong>از</strong>د!نکته بعدی آنکه، <strong>آذرخش</strong> نوشته است:)29»بافراست که صدها بار واژۀ رویزیونیسم را به کار برده و <strong>در</strong> مورد آن نقل قولفراوان کرده به خود زحمت نداده است که برای خواننده اش <strong>روشن</strong> کند اصول ومبانی دیدگاه های رویزیونیستی <strong>در</strong> زمینه های فلسفی، اقتصادی و سیاسی وس<strong>از</strong>مانیکدام اند و رابطۀ آنها با اصول و مبانی مارکسیستی <strong>در</strong>این زمینه ها چیست.«پیش <strong>از</strong> آنکه ما پاسخی به این سخنان <strong>آذرخش</strong> بدهیم، ابتدا ببینیم که نظر خود او <strong>در</strong>این باره چیست؟-وی می نویسد:»اشکال گوناگون و گاه متضاد رویزیونیسم مضمون اقتصادی و سیاسی مشترکیدارند.«)3۵بله، <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> آنجائیکه معتقد است نه فقط»اشکال گوناگون«بل حتی اشکال»متضادِ« رویزیونیسم مضمون اقتصادی و سیاسی مشترکی دارند، <strong>در</strong> پیوستکتاب خویش کوشیده است همین محتوای ایدئولوژیک یا2»مضمون اقتصادی وسیاسی مشترک« را، <strong>از</strong>طریق توضیح رویزیونیسم برنشتاینی ارائه کند؛ پیوستکتاب او که تحت عنوان<strong>از</strong>»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم« لنین، عرضه شده است!2محتوای ایدئولوژیک رویزیونیسم برنشتاینی به نقلبه سخنی دیگر، <strong>آذرخش</strong> می پندارد که تمامی اشکال مختلف رویزیونیسم که تاکنونپدیدار گشته و بعدها نیز پدیدار خواهد شد را می توان <strong>از</strong> طریق »مضمون اقتصادیوسیاسی« یا»محتوای ایدئولوژیکِ« همان رویزیونیسم برنشتاینی تعریف کرد!- <strong>در</strong>صورتیکه، <strong>در</strong>واقع امر، تئوری های سیاسی، اقتصادی )وفلسفی( هر نوع خاصی <strong>از</strong>۵3
رویزیونیسم، با شرایط تاریخی خاصی که جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر با آن<strong>در</strong>گیر است، رابطه دارد. لذا نباید برای رویزیونیسم شأن فرا تاریخی )عدم وابستگیبه دورۀ تاریخی خاص( قایل شد.به عبارتی دیگر، شرایط ابژکتیو پدیدارشدنِ این نوع <strong>از</strong> رویزیونیسم با آن نوعدیگر تفاوت می کند، لذا تئوری های سیاسی و اقتصادی )و فلسفیِهر نوع )مشخصی <strong>از</strong> رویزیونیسم دارای خصیصه های خود ویژه ای است که نقد ومقابله ایکامالً خود ویژه را نیز طلب می کند. یعنی نقد لنین بر رویزیونیسم برنشتاینی، آنگاهکه با رویزیونیسم اتزویستی مواجه می شود، کارآیی اش ساقط است. اگرغیر <strong>از</strong> اینبود، یعنی اگر »اشکال گوناگون وگاه متضاد رویزیونیسم مضمون اقتصادی وسیاسی مشترکی داشتند«- چنان که <strong>آذرخش</strong> تصور می کند- آنگاه لنین هنگام مواجههبا رویزیونیسم اتزویستی، بجای نقد مشخص آن <strong>از</strong> طریق ارائه »ماتریالیسم وامپریوکریتیسیسم«، باید فتوکپی همان نقد پیشین که به رویزیونیسم برنشتاینی واردکرده بود را ارائه می کرد؛ و <strong>در</strong> مواجهه با اپورتونیسم آشتی طلبی نیز، بجای نقدمشخص آن )که <strong>از</strong>طریق مقاالت متعددی انجام گرفت(، باید یکبار دیگر، <strong>از</strong>همان مقاله»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم« که <strong>در</strong> نقد برنشتاینیسم ارائه شده بود، رونوشتی ت<strong>از</strong>همنتشرمی ساخت!به دیگرسخن، برای دست ی<strong>از</strong>یدن به شناخت حقیقی <strong>از</strong> هر شکل معینی <strong>از</strong>رویزیونیسم، همیشه الزم است که به ورای بی واسطه گیِ شکل آن، به سوی <strong>در</strong>کضرورت های عینی اساسی )اجتماعی- تاریخی( که <strong>در</strong> پس پشت این بی واسطه گینهان است، راه بکشیم.<strong>در</strong> همین پیوند، آیا خنده دار نیست که گمان کنیم تئوریهای سیاسی و اقتصادی وفلسفی رویزیونیسم برنشتاینیسم با رویزیونیسم اتزویستی، یکسان ومشترک است؟ بهعبارتی، نی<strong>از</strong> به هوش سرشاری نیست تا <strong>در</strong> یابیم که چه تفاوت های مهمی میان ایندو وجود دارد. چرا که رویزیونیسم اتزویستی محصول شکست انقالب296۵-7۵۵
روسیه و یأس ناشی <strong>از</strong> آن بوده است و دقیقاً بدین لحاظ <strong>در</strong> فلسفه به »خداس<strong>از</strong>ی« اما<strong>در</strong> تاکتیک به »آنارشیسم« کشیده شد )و لنین آن را»یأس آنارشیستی« نامیده است(. لذانه فقط تحریفات فلسفی اتزویسم، چیزی خاص و متفاوت <strong>از</strong> برنشتاینیسم است، بلمواضع تاکتیک ِی اتزویستها نیز نقد خاص خود )<strong>از</strong> سوی مارکسیستهای اصیل( را طلبمی نمود و نه همان مرزبندی پیشین میان <strong>مارکسیسم</strong> و برنشتاینیسم!به بیان دیگر، انحراف سیاسی رویزیونیسم برنشتاینی، تمایل به جایگزینیپارلمانتاریسم به جای مبارزه طبقاتی پرولتاریا بود و این بمنزلۀ رویزیونیسمِ راستاست، <strong>در</strong>صورتیکه اتزویسم خواهان بیرون کشیدن نمایندگان سوسیال دمکرات <strong>از</strong>پارلمان و صرفنظرکردن <strong>از</strong> هرگونه استفاده <strong>از</strong> امکانات علنی بوده و این مختصاتِرویزیونیسم چپ رو است. حال این که <strong>آذرخش</strong> چگونه می تواند تئوریهای سیاسی واقتصادی و فلسفیِ این دونوع <strong>از</strong> رویزیونیسم را »مشترک« تلقی کند معمائی استکه حل آن <strong>از</strong>عهده ما خارج است!و جالب تراینکه هیچ کوششی برای اثبات اینادعا، یا حتی برای ارائه فقط یک دلیل به نفع آن، <strong>از</strong> سوی <strong>آذرخش</strong> نشده است وصرفاً خود وی آنرا بدیهی می داند به گونه ای که گویی جای هیچ شک و شبهه ای<strong>در</strong> آن وجود ندارد!<strong>در</strong> یک سخن، <strong>آذرخش</strong> می خواهد واقعیت دیگرگونۀ رویزیونیسمچکش <strong>در</strong> قالب برنشتاینیسم فرو کند!اتزویستی را بااین گونه است که ر<strong>از</strong> این مسأله نیز برمال می شود که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> کتاب قطورو2۵6 صفحه ای خویش، چرا به خصائل تئوریک و نیز شرایط تاریخی پدیدارشدنرویزیونیسم اتزویستی نپرداخته است!مضافاً، وی <strong>در</strong>بارۀ اپورتونیسم آشتی طلبی یعنی جریان نیرومندی که <strong>در</strong> سال2969<strong>در</strong> حزب سوسیال دمکرات روسیه سر برآورد نیز کالمی نمی گوید و حتی<strong>از</strong> آوردن نام آن پرهیز می کند، زیرا آشتی طلبی نیز <strong>از</strong> آن قالبِ پیش ساخته شدۀ<strong>آذرخش</strong>، می گریزد!۵1
به کالمی دیگر، <strong>از</strong> نظر <strong>آذرخش</strong> گویا رویزیونیسم مایۀ »شّر«، و همه انواع واشکال آن <strong>از</strong> برنشتاین سرچشمه می گیرد، پس اگر ادوارد برنشتاین بدنیا نمی آمد- ویا اینکه نمی توانست به حزب انقالبی پرولتاریا »ورود« یابد- البد جامعه بشریمدتها پیش باید به کمونیسم رسیده باشد! اینجاست که می بینیم <strong>آذرخش</strong> نیز همچونآذرین <strong>در</strong> ارائه فیلمنامه های هندی چندان بی استعداد نیست! جالب تر اینکه، یکچنین اشخاصی ما را ایده آلیست می نامند!مخلص کالم، نظر به اینکه هر شکل خاص و ت<strong>از</strong>ه به ت<strong>از</strong>ه رویزیونیسم <strong>از</strong> شرایطابژکتیو و فضای خاصی <strong>در</strong> روند مبارزه طبقاتی پرولتاریا سرچشمه می گیرد، و بهاعتبار اینکه این شرایط ابژکتیو-نه ثابت و یکسان بلکه- متغیراست، پس مضموناقتصادی و سیاسی و فلسفی این انواع مختلف و ت<strong>از</strong>ه به ت<strong>از</strong>ه رویزیونیسم نمی تواندمشترک باشد بلکه بر عکس، خود ویژه و منحصر به فرد است. لذا هر گونه تالشبرای تبدیل یک نوع معین <strong>از</strong> رویزیونیسم )همچون رویزیونیسم برنشتاینی( به یکالگوی همیشه ثابت و جاوید، وسپس قالب گیری دیگر اشکال رویزیونیسم <strong>از</strong> طریقآن، بیانگر نوعی عفونت سوبژکتیویستی و نیز کوششی زیان بار است چرا کهپرولتاریا را <strong>در</strong>مقابله با آن شکل خاص و ت<strong>از</strong>ۀ رویزیونیسم، خلع سالح می کند. اماذهن استالینی <strong>آذرخش</strong> چنان سیمان کاری شده که امکان <strong>در</strong>ک وفهم موضوع به اینسادگی و به این <strong>روشن</strong>ی را برای او غیرممکن می کند!مخلص کالم، تمامی بحث مفصلی که <strong>در</strong> نوشتۀ پیشین ما <strong>در</strong> باب وجود رابطه میانتئوریهای هر نوع مشخصی <strong>از</strong> رویزیونیسم با شرایط ابژکتیو مشخص آن آورده شد،تمامی آن بحث مبسوطِ ما که منشویسم، اتزویسم و آشتی طلبی را بطور جدا جدا و<strong>در</strong> ارتباط با آتمسفر اجتماعی متفاوت ظهور آنها، مورد بررسی قرار داده بود، ب<strong>از</strong>هم سوبژکتیویسم مزمن <strong>آذرخش</strong> را مداوا نکرده و او همچنان رابطه مندی تئوریهایسیاسی و اقتصادی و فلسفیِ هر یک <strong>از</strong> اشکال رویزیونیسم با شرایط ابژکتیو خاصآن را اصالً نمی فهمد و نفی می کند. <strong>از</strong> اینروست که وی همچنان تکرار می کند که۵7
»اشکال گوناگون وگاه متضاد رویزیونیسم مضمون اقتصادی وسیاسی مشترکیدارند« وهمگی چیزی نیستند بجز فتوکپی های تکرار شونده ای <strong>از</strong> یک اصل ثابت وپایدار که همان رویزیونیسم برنشتاینی است!به عبارتی دیگر، <strong>در</strong>مقابل تمامی آن بحث مفصل و طوالنی نوشته پیشین ما که بهاین موضوع پرداخته بود، <strong>آذرخش</strong> گویی برطبق آن ضرب المثلی پاسخ داده است کهمی گوید: »آنق<strong>در</strong> نمی فهمم، تا بمیری«!!لیکن باید دانست که سکه این تفکر <strong>آذرخش</strong>، الجرم دو رو دارد. به عبارتی، اینکه وی می کوشد نقد سیاسی، اقتصادی و فلسفی لنین <strong>از</strong> رویزیونیسم خاصبرنشتاینیسم را به عنوان تعریف عام <strong>از</strong> رویزیونیسم ارائه کند فقط یک روی اینسکه را تشکیل می دهد. و روی دیگر آن، <strong>مارکسیسم</strong> »لیست شده«، منجمد شده کهحاوی دستورالعمل های <strong>از</strong>پیش تعیین شده ای است که وی مدعی ارائه آنست: »مااصول <strong>مارکسیسم</strong> را باالتر لیست کردیم.«!)کتاب <strong>آذرخش</strong>، ص 12(<strong>در</strong> این حال، <strong>در</strong> یکسو رویزیونیسم های قالب گیری شده ومشابه وهمانندی داریم کههر بار و مداوماً به صورت فتوکپی برابر اصلِ برنشتاینیسم ظاهرمی شوند، و <strong>در</strong>سوی دیگر<strong>مارکسیسم</strong> »لیست« شده ای را شاهدیم که تکمیل و فروبسته شده است؛پس تکلیف مان کامالً معلوم است، چرا که این رویزیونیست هائی که »مضموناقتصادی و سیاسی« )و البد فلسفی( مشترکی دارند و هر <strong>از</strong> گاهی ظاهر می شوند،اگر همچون برنشتاین چنان هالو بودند که خودشان را به عنوان »رویزیونیست« بهما معرفی کنند که چه بهتر، و اگر هم به عبث منکر آن شدند، ب<strong>از</strong> هم بر اساس آن<strong>مارکسیسم</strong> »لیست« شده ای که <strong>آذرخش</strong> عرضه داشته است، شناسایی و مقابله با اینرویزیونیست های فتوکپی شده، کاری چنان سهل و ساده است که <strong>از</strong>هر بچه محصلینیز برمی آید؛ به ویژه اگر یگانه طریقۀ این مقابله-بنا بر توصیه <strong>آذرخش</strong>-»اخراج« باشد و بس، آنگاه به راحتی می توان »کارت قرمز« را به آنان نشان دادو تمام!۵8
امثال <strong>آذرخش</strong>- این»پیرطفلک«ها- چه زمانی قصد دارند که <strong>از</strong>نظرفکری بالغ شوند؟<strong>آذرخش</strong> نه فقط رویزیونیسم، بل که <strong>مارکسیسم</strong>، هر دو را بسته بندی می کند و سپس<strong>در</strong>برابرهم قرارمیدهد. دومفهوم انتزاعی، خشک و بی جان که پیوندشان با واقعیت وزندگی، بکلی قطع شده است!به کالمی دیگر، مسخره است اگر خیال کنیم که رویزیونیست ها به حقیقتِرویزیونیست بودن خویش اذعان و افتخار می کنند بلکه بر عکس، کامالً طبیعیاست که هر یک <strong>از</strong> گروه های متعارض <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریا، رقیبخویش را چنین بنامد. لذا <strong>در</strong> این وضعیت-و بر اساس این پیش فرض <strong>در</strong>ست- یاباید <strong>از</strong> طریق مبارزه نظری و نیز سیر حرکت و پیشرفت مبارزه طبقاتی، مجالدهیم تا حقانیت تئوریکِ یکی <strong>از</strong> دو طرف من<strong>از</strong>عه برای کارگران <strong>روشن</strong> شود؛ یاآنکه هر یک <strong>از</strong> گروههای متعارض که دسترسی مؤثرتری به اهرم های س<strong>از</strong>مانیداشته باشد خواهد کوشید گروه یا گروههای رقیب را به کلی خفه کند: جنگ مرگ وزندگی برسر به دست گیری وحزب!کنترل اهرم های تشکیالتی و بویژه مقام دبیر کلاین دقیقاً همان کثافت کاری هولناکی است که زیر پوشش »مبارزه سیاسی انقالبی برضد عناصر بورژوائی«<strong>در</strong> حزب استالینی، و به <strong>در</strong>جاتی <strong>از</strong>خشونت کمتر، <strong>در</strong>احزاب خرده بورژوائی ایران جاری و ساری بوده و هست. احزاب خرده بورژوایایرانی که تحت الگوی استالینی، احزابی فاقد اپوزیسیون و فراکسیون و لذا فاقدمناسباتی دموکراتیک، یعنی احزابی»رئیس محور« و دارای روابط <strong>در</strong>ونی استبدادیاند، و مقام دبیر کل مقامی مادام العمر است که گویا <strong>از</strong> طریق برنده شدن <strong>در</strong> قرعهکشی، آن را برای همیشه <strong>از</strong> آن خود ساخته اند!حضرت« <strong>از</strong> مقام دبیر کل، فقط به دلیل بیماری یا کهولت سنانصراف داوطلبانه- مقدور و میسر است والغیر!-و اینکه کناره گیری این »واالآنهم تنها به صورت<strong>در</strong> همین رابطه، زمانی بود که حکمت و آذرین و م<strong>در</strong>سی و تقوایی گمان می کردند۵9
که حزب ایجاد شده به توسط آنان، بر همه معضالت تئوریک دوران معاصر غلبهنموده و منصورحکمت همان مارکس زمانه است و لذا عنقریب نه فقط پرولتاریایایران بلکه جهان، حول محور تئوری و برنامه این حز ِب »جهان شکن« متحدخواهند شد! و نیز زمانی بود که پایدار و حکیمی متصور بودند که ایده »تشکل ضدکار مزدی« شان، کشفی خارق العاده و برداشت اصیلی <strong>از</strong> آراء مارکس است کهپرولتاریای ایران و جهان را متحد و کار را یکسره خواهد کرد! و اینک <strong>آذرخش</strong>است که به وسط صحنه پریده و با جار و جنجال وصف ناپذیری ادعا می کند که»لیست« <strong>مارکسیسم</strong> را تهیه و ارائه نموده است!چپ ایرانی به سبب سنت جدی نگرفتن حوزه نظری، این چنین و به وفور، سادهلوح خیز است. به عبارتی، ساده لوحی کودکانه ومعصومانه، همانا بیماری مزمن وفراگیر چپ ایرانی و سوسیالیسم بدوی آن است. به س<strong>از</strong>مانها و احزاب عدیده »شبهکمونیست« <strong>در</strong> ایران کنونی نگاه کنید! طی سه دهه گذشته تنها قابلیت آنها این بودهکه هر یک توانسته اند چند دوجین کوتوله فکری و روحی را <strong>در</strong> یک جا<strong>در</strong>»کمیته -مرکزی« شان- گرد هم جمع کنند و کوتوله ترین شان را نیز به مقام دبیرکلبگمارند: »کوتوله ساالری«! و اینکه <strong>از</strong> محیط کمیته مرکزی هر یک <strong>از</strong> ایناحزاب، می توان بعنوان »آزمایشگاه بوروکرات شناسی« سود بُرد!ب<strong>از</strong>گردیم به بحث اصلی.بدون تردید رویکرد انحرافی بلشویکی که لوکزامبورگ <strong>در</strong> سالو تحت 2963»اقتدار افراطی کمیته مرکزی« مورد نقد قرار داد با اتزویسم و نیز با انحرافاتحزب بلشویک پس <strong>از</strong> انقالب اکتبر، همگی <strong>از</strong> یک سنخ بوده و رویزیونیسم چپهستند و ریشه <strong>در</strong> آراء بالنکیستی دارند. اما این هرگز به معنی آن نیست که هر سهمورد یاد شده به ویژه <strong>از</strong> نظر رویکردهای سیاسی و اقتصادی شان فاقد خود ویژگیهای خاص خویش، و فاقد تفاوتند. <strong>آذرخش</strong> متوجه نیست که با این یکسان س<strong>از</strong>ی هایبی مصداق و با این کلیشه س<strong>از</strong>ی ها و قالب گیری ها و لیست پرد<strong>از</strong>ی های بی روح16
و بی معنای خویش، <strong>در</strong> واقع ضرورت و نی<strong>از</strong> کنونی نقد مشخص <strong>از</strong> انحرافات حزببلشویک پس <strong>از</strong> انقالب اکتبر را، به کلی منتفی اعالم داشته است. به یک کالم براینقد رویکردهای رویزیونیستی چپ رو حزب بلشویک پس <strong>از</strong> انقالب اکتبر، نه آنچهکه لوکزامبورگ <strong>در</strong>سال2963نوشته است، نه کتاب»ماتریالیسم وامپریوکریتیسیسم«که علیه اتزویستها نگاشته شده بود، هرگز تکافو نمی کند چه رسد به آنچه کهمشخصاً مربوط به نقدی می شد که لنین علیه رویزیونیسم راست روانه برنشتاینارائه کرده بود!به دیگر کالم، <strong>آذرخش</strong> توجه نمی کند آن مقاله ای که <strong>در</strong> واقع به مرزبندی با تئوریهای سیاسی و اقتصادی و فلسفی رویزیونیسم خاص برنشتاینی پرداخته است <strong>در</strong>مقابل رویزیونیسم اتزویستی قابل استفاده نیست. چه، اتزویستها بدون هرگونهمقاومتی آن را تأیید خواهند نمود و <strong>در</strong>عین حال برمواضع اتزویستی شان پا فشاریمی کنند. زیرا آنان <strong>مارکسیسم</strong> را نه <strong>از</strong> زاویه رویزیونیسم برنشتاینی بلکه <strong>از</strong> زاویهای متفاوت به چالش کشیده اند. <strong>در</strong> توضیح همین موضوع بود که <strong>در</strong> »<strong>گشتاورد</strong>...«آمده است:»ناگفته پیداست رویکردی که <strong>مارکسیسم</strong> را چیزی منجمد و لخته شده تلقی می کندالزاماً رویزیونیسم را نیز به »یک شکل همیشه ثابت« تصور خواهد نمود.<strong>در</strong>صورتیکه رویزیونیسم نیز نمی تواند یک شکل و فقط یک شکل الیتغییر داشتهباشد و <strong>در</strong> هر دوره به همان شکل پیشین و همان ویژگی های تئوریک پیشین دوبارهو چند باره ظهور کند لذا چنین رویکردی آنچه که <strong>در</strong> واقع فرایند زنده تاریخی استرا همچون انتزاع ای <strong>در</strong> سکون می بیند و <strong>از</strong> این رو»شدن« یعنی حرکت <strong>مارکسیسم</strong>بر زمینۀ شرایط دائماً تغییر یابنده و نوشوندۀ مبارزه طبقاتی را نادیده می گیرد.به عبارتی دیگر، ساده انگاری محض است اگر تصور کنیم که رویزیونیسم فقط <strong>در</strong>یک شکل )برنشتاینیسم و یا منشویسم( می توانست ومی تواند ظهور یابد و با شناختنتئوریهای آن، دیگر برای همیشه <strong>در</strong> مقابل رویزیونیسم »واکسینه« شده ایم. )<strong>در</strong>هنگام12
،ص«بررسی اتزویسم نیزدیدیم که این شکل <strong>از</strong> رویزیونیسم تفاوت های اساسی با منشویسم داشتهاست(. به سخنی دیگر، بنا بر تغییرات بی وقفۀ مناسبات طبقاتی - چه پیش <strong>از</strong> کسبق<strong>در</strong>ت سیاسی به توسط پرولتاریا و چه پس <strong>از</strong>آن- مسائل نوبه نوئی پدیدارمی گرددکه موجبات ظهور رویزیونیسم <strong>در</strong>شکل و شمایل ت<strong>از</strong>ه به ت<strong>از</strong>ه ای خواهد شد. بهعبارتی هیچ شکلی <strong>از</strong> رویزیونیسم بدون ارتباط با شرایط تاریخی مشخص مبارزهطبقاتی و ورای آن نمی تواند پدید آید، برعکس، ویژگیهای رویزیونیسم همیشه بامسائل مشخص دوران، رابطه ای معنا دار دارد؛ و لذا به لحاظ تغییرپذیری اینشرایط، اشکال بروز رویزیونیسم نیز متنوع خواهد بود.پس واضح است که موضوع اینگونه نیست که بتوان خط تمایزی »ابدی« میان<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم ترسیم کرد که پیشاپیش معلوم ومشخص باشد. زیرا هرچرخه <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong>، خط تمایزخاص خود را دارا خواهد بود. <strong>از</strong> اینرو پیشرفتوحرکت مبارزه طبقاتی و تغییرشرایط این مبارزه، مستلزم مبارزه ای دائمی استبرای تعریف مجدد این خط تمایز بر بستر شرایط تاریخی جدید ومسائل مشخص<strong>گشتاورد</strong>.. )» جدید.«)1۵1<strong>در</strong> یک سخن، تحت تأثیر هر تغییر قابل مالحظه ای <strong>در</strong> شرایط ابژکتیو اجتماعی،تحوالتی نیز <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریا رخ می دهد و باید هم رخ دهد. زیرا احزابانقالبی پرولتاریا همچون جزیره هائی »آرام« <strong>در</strong> اقیانوس پرتالطم اجتماعی نیستند.لذا، <strong>در</strong> این فضای نوین و ظهور جریان ت<strong>از</strong>ه ای <strong>از</strong> رویزیونیسم، باید مختصات آن-که مسلماً شاخصه های نظری و کارکردی جدیدی است ارائه و تعریف گردد؛ نهفقط <strong>از</strong> نظر ویژگیهای تئوریک )و آبشخورهای احتمالیش(، بل ارتباط این تئوری هابا آن شرایط ابژکتیو اجتماعی مشخصی که موجد پدیدارشدن این رویزیونیسم گشتهاست.این دقیقاً همان چیزیست که سوبژکتیویستهای ما هنوز قا<strong>در</strong> به <strong>در</strong>ک وفهم آننیستند! مخلص کالم آنکه، <strong>در</strong> تئوریهای اقتصادی و سیاسی و فلسفی انواع مختلفرویزیونیسم، تنها چیزی که مشترک و ثابت است آنست که همگی آنها توهم اند یعنی11
رویزیونیستها برنامه حزب مارکسیستی را قبول دارند لیکن « )علیرغم اراده خود ومستقل <strong>از</strong> شعور خود(« یعنی بطور»ناآگاهانه«، راه کارهائی را <strong>در</strong> پیش پای طبقهکارگر قرار میدهند که وی را به هدفش نمی رساند. و اینکه همانگونه که <strong>در</strong> نوشتهپیشین خود گفته ایم: »رویزیونیستها- صرفنظر <strong>از</strong> آنکه جناحی <strong>از</strong> حزب کمونیست ونوعی مارکسیست محسوب میشوند- تحت لوای نی<strong>از</strong> به پاالیش <strong>مارکسیسم</strong>، بگونه ایانتقادی، <strong>در</strong> آن تجدید نظر می کنند که <strong>در</strong> واقع آنها را <strong>از</strong> جوهر پیگیر و انقالبیخود، تهی می گردانند.<strong>مارکسیسم</strong>.« )»<strong>گشتاورد</strong>این تجدید نظر مربوط است به سه منبع و سه جزء... ،» ص۵۵(مضافاً، حتی تئوری های اقتصادی و سیاسی و فلسفی اشکال مختلف سوسیال-امپریالیسم)یا، سوسیالیسم بورژوائی(نیز، الزاماً مشترک وهمانند نیستند.بعنوانمثال، سوسیالیسم بورژوائی کائوتسکی هر چند با سوسیالیسم بورژوائی ایرج آذرینهم سنخ است و مشابهت های مهمی دارد-بویژه بحث»اولترا امپریالیسم«کائوتسکی با »گلوبالیزاسیون« آذرین-، با این وجود آنها کامالً همسان نبوده یعنی هریک نقد خاص خودش را طلب می کند. لیکن آنگاه که هر یک <strong>از</strong> این دو نظریه را باتئوری های سوسیال- امپریالیستی مربوط به اتحاد شوروی مقایسه کنیم، تفاوت هابیشتر و چشم گیرتر می شوند. این به آن معناست که تنها چیزی که <strong>در</strong>همه انواعمختلف سوسیالیسم بورژوائی مشترک است همانا خارج ساختن امر تدارک برایبق<strong>در</strong>ت رسیدن شوراها <strong>از</strong> دستور روز طبقه کارگر، <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> استمرار مناسباتکارمزدی و توجیه تئوریک آن استنکته بعدی.<strong>آذرخش</strong> می نویسد:.»بافراست با بی توجهی به اصول، مبانی و قوانین <strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong> تحلیل خود، یعنی با<strong>از</strong> نظر دور نگه داشتن اصول، مبانی و قوانین ثابت و پایدار و ماندگار <strong>مارکسیسم</strong> وندیدن مغایرت وتعارض آنها با اصول رویزیونیسم، به بهانه اینکه <strong>مارکسیسم</strong>13
ص)شریعت جامد نیست وغیره، بی آنکه صریحاً علم بودن <strong>مارکسیسم</strong> و معتبر بودندستاوردهای آن را به زیر سوال ببرد، <strong>در</strong> تحلیل خود آنها را مسکوت می گذارد کهنتیجه اش تقریباً همان خواهد بود. این شیوه برخورد، یعنی <strong>در</strong> نظر نگرفتن یکرشته عناصر پایدار و ثابت <strong>در</strong> روند شناخت، به عبارت دیگرنداشتن شماری نقاطاتکا، شیوه مرسوم شکاک ها است. بدین دلیل چنانکه گفتیم دیالکتیک بافراست <strong>از</strong>شکاکیت نیز رنج می برد.« ص)نیز می نویسد:)17»بافراست <strong>در</strong> تئوری ضرورت اتکا به اصول و مبانی را نفی نکرده، اما <strong>در</strong> تحلیلهای او اشاره ای به اصول و مبانی ثابت و ماندگار<strong>مارکسیسم</strong> نمی بینیم. ظاهراًبافراست تنها چند اصل دیالکتیک را ثابت وماندگارمیداند و به اصول ومبانی<strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong> زمینه های ماتریالیسم تاریخی، اقتصاد سیاسی، سیاست و مبارزهطبقاتی و نقش ساختار س<strong>از</strong>مان های طبقه کارگر و غیره کار چندانی ندارد.«13(؛ ومضافاً: بافراست »به هنگام سخن گفتن <strong>از</strong>»نظریه« آن را صریحاً <strong>در</strong>»فلسفه و متدولوژی مارکسیستی« خالصه کرده است« ص) 91(؛ و همچنین:»<strong>مارکسیسم</strong> بافراست چیزی سیال و بخارمانندی است که اصول و مبانی و نقاطاتکا ثابت و <strong>روشن</strong>ی ندارد، یا دست کم او آنها را تصریح نمی کند.« ص))13پیش <strong>از</strong> پاسخ به سخنان فوق، باید گفت که اعتقاد نگارنده این سطور این بوده وهستکه الزم است <strong>از</strong> طریق ب<strong>از</strong>نگری <strong>در</strong> برداشت های حزب بلشویک )و نیز انترناسیونالدوم( <strong>از</strong> مفاهیم مربوط به <strong>مارکسیسم</strong>، آنها را دوباره تعریف کنیم. و اینکه شکستانقالب )همانگونه که انقالب اکتبر(، هرچه سنگین تر و قاطع تر باشد آنگاه اصولاساسی <strong>مارکسیسم</strong> بیشتر پراکنده و شکسته می شود. لذا ضروری است که تمامیبنیان های فکری مارکس وانگلس را مجدداً شمع آجین کنیم. و <strong>در</strong>این راستا، نوشته»<strong>گشتاورد</strong>..« به ناگزیر بر موضوع جایگاه »فلسفه و متدولوژی مارکسیستی«متمرکز شد زیرا <strong>در</strong> مقابل کسی قرار داشت )ایرج آذرین( که آن را »چندان کارس<strong>از</strong>«13
نمی دانست. به عبارتی ما <strong>در</strong> نوشته پیشین خود نشان دادیم که حتی استفاده<strong>از</strong> واژگانی همچون »دیالکتیک« و »تضاد« <strong>در</strong> عرصه زبان و ادبیات محاوره ای،مورد خوشایند امثال آذرین نیست و بی وقفه سرکوب و انکار می شود. لیکن اینرفتار، یقیناً بی غرض و دلیل نیست. چه، به مو<strong>از</strong>ات حذف و محو این واژگانیعنی به مو<strong>از</strong>ات حذف ومحو آنها <strong>از</strong> دایره لغات مورد مصرف---به نظریه هائیساخت بخشیده می شود که <strong>در</strong>صدد حذف مبارزه انقالبی طبقه کارگراند. و <strong>از</strong> آنجملهدو تز »نپ <strong>در</strong> اپوزیسیون« و »دولت ائتالفی«.لیکن توجه و تمرکز نوشته یاد شده به این رویکرد آذرین، هرگز به معنی آن نبود که»تنها چند اصل دیالکتیک را ثابت و ماندگارمی داند و به اصول و مبانی <strong>مارکسیسم</strong><strong>در</strong> زمینه های ماتریالیسم تاریخی، اقتصاد سیاسی، سیاست ومبارزه طبقاتی ونقشساختارس<strong>از</strong>مان های طبقه کارگر و غیره کار چندانی ندارد«.چه، مجموعۀ مسایلیکه <strong>در</strong> نوشته »<strong>گشتاورد</strong>..« مورد بحث واقع شده بود عبارت است <strong>از</strong>: کارکرد وجایگاه رفیع روش دیالکتیکی مارکسیستی، رابطه میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،حزب انقالبیون حرفه ای، مفهوم حزب کمونیست و رابطۀ آن با جنبش طبقه کارگر،ماهیت و شکل حکومت جمهوری اسالمی و من<strong>از</strong>عات <strong>در</strong>ونی آن، نظریه هایسوسیال بورژواییِ »نپ <strong>در</strong>اپوزیسیون« و »دولت ائتالفی«، و مسائل غیره وغیره. اما ظاهراً <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> هیچ یک <strong>از</strong> این مباحث، <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی رارویت نکرده و هیچ گونه »نقاط اتکا« یی ندیده است!!<strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> خود نمی پرسد که چگونه ممکن است که بافراست به هیچگونه »اصول،مبانی و قوانین ثابت و پایدار و ماندگار <strong>مارکسیسم</strong>« باور نداشته باشد اما با طرحانبوهی <strong>از</strong> مسایل مهم جنبش کارگری-دست کم به زعم خویش- به <strong>دفاع</strong> سرسختانهای <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی و ب<strong>از</strong> آوری مفاهیم و اصول آن، و نجات آن <strong>از</strong> چنگالتحریفات رایج پرداخته باشد؟مخلص کالم آنکه ما- <strong>در</strong>مقابله با آذرین- قصد آن داشتیم که بگوئیم این فلسفه چیزی1۵
»فرا اقتصادی و سیاسی« نیست بلکه ذات و <strong>در</strong>ونمایۀ آنها را تشکیل می دهد، و یابعبارتی، حوزه های اقتصاد و سیاست <strong>در</strong> <strong>مارکسیسم</strong>، قائم بر فلسفۀ آن است.لیکن و با این وجود باید دید که مشکل <strong>آذرخش</strong> چیست و او چگونه دچار این سوءفهم گشته که بافراست به وجود هرگونه اصول و مبانی ثابت و ماندگار <strong>در</strong><strong>مارکسیسم</strong> بی باوراست؟ظاهراً این ماجرا <strong>از</strong> یک گفتارِ ما که <strong>آذرخش</strong> آن را نقل کرده است، آب میخورد.چه، <strong>در</strong> »<strong>گشتاورد</strong>...« ضمن توضیح چرخه دیالکتیکی <strong>مارکسیسم</strong> آمده است: »سیرحرکتی که تحت آن، <strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong>مقابله با رویزیونیسم- یعنی <strong>در</strong> تقابل با تعین هایپست تر وجود خودش- به اصول و مفاهیم برتری <strong>از</strong> ذات اش دست می یابد و خو<strong>در</strong>ا اعتالء می بخشد. یعنی <strong>از</strong> راه آگاهی <strong>از</strong> »دگر« ، <strong>از</strong> خود آگاه می شود، زیرا هردو جنبه این فرایند )<strong>در</strong>عین تمایز(، باهم یگانه اند.« ص))223<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>صفحه 12 کتاب خویش، با نقل این پاراگراف <strong>از</strong> نوشته ما )وافزودن خطتأکید <strong>در</strong> زیر لغت »اصول«، آن را »معنی« کرده است که این معنا فقط <strong>از</strong> ذهنایشان بیرون آمده و نه آنچه <strong>در</strong> متن نوشته شده است. و اینکه او <strong>در</strong> سرتاسر نوشتهاش روی این جمله مانور داده و دم به دم به آن استناد نموده است تا به زعم خویشثابت کند که <strong>در</strong> نگاه بافراست، <strong>مارکسیسم</strong> »چیزی سیال و بخار مانندی است« کههرگونه اصول و مبانی ثابت و <strong>روشن</strong>ی را فاقد است. لیکن <strong>در</strong> صورتی که <strong>آذرخش</strong>پاره متن یادشده <strong>از</strong> ما را، <strong>در</strong> ارتباط با عناصردیگر و کلیت بحث نوشته مزبور <strong>در</strong>نظر می گرفت دچار این سوء تعبیر نمی شد بویژه این سخنان که گفته بودیم:»بدین ترتیب "رویزیونیسم" به واقع همان چالش ت<strong>از</strong>ه وتعیین کننده ای تلقی می شدکه مارکسیستها با آن مواجه می شدند. چالش ت<strong>از</strong>ه ای که با مسائل گریبانگیر مارکسو انگلس یک سر متفاوت بود و <strong>از</strong> اینرو تحلیلهای ت<strong>از</strong>ه و تمهیدات پیش گیرانۀ ت<strong>از</strong>های را برانگیخته می ساخت و هدایت می کرد.11
به دیگر سخن با گذار سرمایه داری به امپریالیسم، پرسشی بزرگ خود نمائی میکند و آن اینکه گذار یاد شده دقیقاً چه تغییری <strong>در</strong>شرایط مبارزه طبقاتی ایجاد می کند،و به سبب آن، دقیقاً چه چیزی <strong>در</strong> تئوری مارکسیستی تغییرمی یابد؟ یعنی این سؤالقد علم می کندکه <strong>از</strong> این به بعد پرولتاریا چه نوع س<strong>از</strong>مانی را باید برپا دارد کهواقعیت ظهور»رویزیونیسم« را ملحوظ داشته و برخورد شایسته و بایسته ای را <strong>در</strong>قبال آن <strong>در</strong> پیش گیرد. بعبارتی تمامی مساله این است که چگونه می توان بی آنکهبنیادهای مارکسیستی را دور ریخت، <strong>در</strong>عین حال <strong>از</strong> تکرار ضابطه بندی های کهنهای پرهیز کرد که دیگر تحلیل مشخص <strong>از</strong> شرایط مشخص، به دست نمی دهد. چراکه آگاهی علمی )<strong>مارکسیسم</strong>(، چیزی منجمد و فرو بسته نیست بلکه <strong>از</strong>خصلتی پویندهبرخورداراست؛«- و <strong>در</strong> همین رابطه به نقل <strong>از</strong>سه منبع وسه جزء <strong>مارکسیسم</strong> )لنین(،افزودیم: »تاریخ فلسفه و تاریخ علم اجتماع با صراحت تام نشان می دهدکه <strong>در</strong><strong>مارکسیسم</strong> چیزی شبیه به »اصول طریقتی« به مفهوم یک آموزش محدود و خشکو جامدی که دور <strong>از</strong> شاهراه تکامل تمدن جهانی بوده باشد نیست. برعکس، تمامنبوغ مارکس همانا <strong>در</strong>این است که به پرسشهائی پاسخ می دهد که فکر پیشرو بشرقبالً آنرا طرح کرده است.« )بنقل <strong>از</strong> »<strong>گشتاورد</strong>..«، ص213 و21۵(بعبارتی دیگر، بدون تردید اصول و مبانی <strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong> مانیفست کمونیست )به قلممارکس و انگلس( آمده است. با این وجود من بر این باورم که <strong>از</strong> آنجایی که همشرایط ابژکتیو اجتماعی تغییرات قابل مالحظه ای نموده است )بویژه گذارسرمایهداری <strong>از</strong> رقابت آزاد به انحصار(، و نیز پراتیک جنبش سوسیالیستی )خصوصاً باوقوع انقالب سوسیالیستی اکتبر و سپس شکست آن( به پیش رفته است لذا مسایل ومعضالت ت<strong>از</strong>ه ای آفریده شده که نه فقط نی<strong>از</strong>مند ب<strong>از</strong>فهمی و ب<strong>از</strong>آوری همان مفاهیممارکسیستی پیشین است بل انکشاف و نو آوری آن را نیز طلب می کند. چه<strong>مارکسیسم</strong> چیزی فروبسته نیست برعکس قابل انکشاف است و تکامل پذیر. بهکالمی دیگر، مفهوم رویزیونیسم یکی <strong>از</strong> مفاهیمی است که بدون <strong>روشن</strong> شدن آن،17
ایجاد حزب کمونیست واقعی و لذا تحقق انقالب سوسیالیستی محال است.به بیانی دیگر اعتقاد ما به تکامل پذیری <strong>مارکسیسم</strong> و باور به اینکه <strong>مارکسیسم</strong> یکشریعت جامد نیست الزاماً به معنی آن نخواهد بود که <strong>مارکسیسم</strong> چیزی »بخارمانند«تلقی شده است.وانگهی، <strong>در</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..« آمده است که <strong>مارکسیسم</strong> <strong>از</strong> سه منبع و سه جزء تشکیلیافته و روابط میان آنها نیز توضیح داده شده است. بعبارتی دیگر، این حقیقت کهجزء فلسفی <strong>مارکسیسم</strong> ذات آن را تشکیل می دهد نه به آن معناست که <strong>در</strong> اقتصاد وسیاست آن هیچ اصل ثابت و پایداری وجود ندارد بلکه به معنای آنست که به لحاظآنکه همۀ آرای اقتصادی وسیاسی مارکس <strong>از</strong> طریق نگرش فلسفی جدید او بویژه<strong>از</strong>طریق روش دیالکتیکی ماتریالیستی حاصل شده است، و به لحاظ آنکه روش یادشده متکی بر بررسی شرایط ابژکتیو اجتماعی است، لذا با وقوع تغییرات مهم <strong>در</strong>این شرایط ابژکتیوِ مبارزه طبقاتی پرولتاریا، ممکن است برخی <strong>از</strong> برداشتهاینظری پیشین اقتصادی، سیاسی و س<strong>از</strong>مانی اش نی<strong>از</strong>مند تغییر و تکامل گردد. چرا که<strong>مارکسیسم</strong> نه فقط به منزله »تئوری و سیاست سوسیالیسم علمی«استآنگونه که -<strong>آذرخش</strong> و به <strong>در</strong>ستی عنوان می س<strong>از</strong>د- بلکه، و <strong>در</strong>عین حال، چیزی انضمامی استیعنی تحلیل مشخص <strong>از</strong> شرایط مشخص جاری. به بیان دیگر، <strong>مارکسیسم</strong> یک جهانبینی مستقل <strong>از</strong> مبارزه طبقاتی پرولتاریا نیست، بلکه بیان تئوریک همین مبارزۀجاری طبقه کارگر و پاره ای <strong>از</strong> آنست. هر نگاهی به جز این، به <strong>مارکسیسم</strong> شکلیایدئولوژیک )فرامبارزۀ طبقاتی پرولتاریا( می بخشد که مستعد آنست که جهت اهدافیبغیر <strong>از</strong> اهداف مشخصاً پرولتاریایی بکار رود. یا بعبارتی، <strong>مارکسیسم</strong> هرگاه خود رامستقل <strong>از</strong> روند مبارزه طبقاتی پرولتاریا، یعنی »خود بنیاد« و »علم ناب« بپندارد،<strong>از</strong> محتوایش تهی و به محمل کسب و کار ریاکاران تبدیل می شود. این همانمضمونی است که مارکس وانگلس آن را اینگونه عنوان می س<strong>از</strong>ند:»گزاره های نظری کمونیسم به هیچ وجه بر ایده ها واصولی که این یا آن مصلح18
جهانی اختراع یا کشف کرده باشد متکی نیستند. آنها صرفاً بیان عام مناسبات واقعیمبارزۀ طبقاتی موجودند، مناسبات مربوط به حرکتی تاریخی که <strong>در</strong> برابر چشمان ماجریان دارد.«بعبارتی دیگر، بی تردید <strong>مارکسیسم</strong> یگانه راهنمائی برای حرکت سیاسی وخلقشکلی <strong>از</strong> جامعه است که بر سرمایه داری <strong>از</strong>طریق انقالب غلبه کند، یا بقول <strong>آذرخش</strong>»تئوری و سیاست سوسیالیسم علمی«. با این وجود باید دانست <strong>مارکسیسم</strong> را نمیتوان و نباید بعنوان نوعی علم با بنیادهای صرفاً نظریمحسوب نمود.-نوعی»علم ناب«-بل سویۀ انضمامی و عملی آن برای <strong>در</strong>گیرشدن با فرایند واقعیمبارزات طبقه کارگر نیز، باید لحاظ شود.<strong>مارکسیسم</strong> را نه منجمد و بسته بندی شده، بل گشوده می دارد.یعنی <strong>در</strong>ست همان شاخصه ای که<strong>در</strong> یک سخن، نگارنده براین باوراست که <strong>مارکسیسم</strong>»مشخص«است یعنی باید خو<strong>در</strong>ا مداوماً ب<strong>از</strong>آوری، ب<strong>از</strong>پروری و روزآمد کند؛ ونه آنکه تصورشود می توان سر بربالین »کاپیتال« و »ایدئولوژی آلمانی« گذاشت و آسوده خوابید!اینها همه، آن چیزهای بود که <strong>در</strong> نوشته پیشین ما آمده است. و <strong>در</strong>این پیوند، اعتقاد بهلزوم سخت گیری <strong>در</strong> شرایط عضویت به جهت کنترل پایه مادی رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی یعنی اعتقاد به حزب انقالبیون حرفه ای )چه دمکراسی بورژوایی وآزادی فعالیت کمونیستی <strong>در</strong> ایران بر قراربشود یا نشود(، اعتقاد به عدم جلوگیریفیزیکی <strong>از</strong> پدیدار شدن رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی، اعتقاد به مج<strong>از</strong>شمردن و بهرسمیت شناسیِ فعالیت فراکسیونی رویزیونیستها تا زمانی که به سوسیال-امپریالیست مبدل نشده اند، همانا )بخشی <strong>از</strong>( پرنسیپ های ثابت و پایدار و ماندگار مارا تشکیل می دهد که بدون تو<strong>افق</strong> بر سر آنها، با هیچ گروه وجریانی <strong>در</strong> تأسیسحزب کمونیست مشارکت نخواهیم کرد.2923 <strong>در</strong>سالچرا که هم نابودی حزب انقالبی آلمانو نیز انحطاط حزب بلشویک پس <strong>از</strong> انقالب اکتبر، این <strong>در</strong>س وفرایافت را به پر نسیب »ثابت و پایدار و ماندگار« <strong>مارکسیسم</strong> تبدیل کرده است.19
به عبارتی دیگر، بندهای ت<strong>از</strong>ه ای به برنامه حزب پرولتری باید افزون شود، کهبرخی <strong>از</strong> آراء حقیقی مارکسیستی را با کلمات <strong>روشن</strong> تر و صریح تر بیان دارد و <strong>از</strong>آنجمله قید اینکه اپوزیسیون حزبی و فراکسیون-ولو حقیقتاً متعلق به رویزیونیسمباشد مج<strong>از</strong> به تشکیل است و»به رسمیت شناسی« می شود، مگر آنکه )یا، ت<strong>از</strong>مانیکه(چارچوب برنامه انقالبی حزب پرولتاریا را بشکند و به سوسیال-امپریالیسم مبدلگردد. بنابراین، دو جریانی که یکی <strong>از</strong> آنها )همچون ما( چنین باوری دارد و جریانیکه )همچون <strong>آذرخش</strong>( حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب مارکسیستی را به رسمیت نمیشناسد، نمی توانند <strong>در</strong> یک حزب واحد، متحد شوند. چرا که )<strong>از</strong> دید ما( این تهدیدوجود دارد که دیدگاهی که <strong>آذرخش</strong> آن را نمایندگی می کند، به محض تسخیر اهرمهای س<strong>از</strong>مانی، پیدایش هر گونه اپوزیسیون حزبی را-به این بهانه که آنهارویزیونیستی اند- مانع شود و حتی هرگونه انتقادی به خویش را )به همین بهانه(سرکوب کند. یعنی <strong>استالینیسم</strong> و پیامد های زیانبارش را-با کار برد خشونتی کمتریا بیشتر- به اجرا گذاشته و ب<strong>از</strong> آوری نماید.نکته بعدی.<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>ص 218کتاب خود نوشته است: »بافراست مدعی است که رویزیونیسمنیروی محرک <strong>مارکسیسم</strong> است«.این سخنان <strong>آذرخش</strong> تحریف آشکار نظریه ماست، چراکه <strong>در</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..« بارها وتحت کلمات مختلف، این مضمون تکرارشده است که نه این قطب )رویزیونیسم(، یاآن دیگری )<strong>مارکسیسم</strong>(، بلکه تضاد میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم است که نیرویمحرک <strong>مارکسیسم</strong> را پدید می آورد. و <strong>از</strong> آنجمله گفته بودیم:»لیکن <strong>از</strong> آنجائی که <strong>مارکسیسم</strong> چیزی نیست بجز یک فرایند تضادمند، پسرویزیونیسم، خود، جزئی فعال <strong>از</strong> این فرایند محسوب می شود؛ لذا این فرایندتضادمند و این »حرکت« است که <strong>مارکسیسم</strong> نامیده می شود؛ این خودِ جریا ِن»شدن« است که <strong>مارکسیسم</strong> تلقی میشود و نه این قطب یا آن دیگری )به تنهائی(. چه،76
عناصر و فرایند )اجزاء و کل(، یکدیگر را مشروط، و یا وساطت و میانجی گری میکنند؛ و هر رویکردی که <strong>از</strong> <strong>در</strong>ک این مهم غافل شود دچار کاهش گری خواهد شدیعنی عنصری <strong>از</strong> کلیت را <strong>در</strong> عناصر دیگر <strong>در</strong>هم می شکند بی آنکه خصوصیاتویژه و ممیز آن را به حساب آورده باشد.« )»<strong>گشتاورد</strong>...«، ص132(وهمچنین: »پیدایش فراکسیون منشویکی <strong>در</strong>حزب پرولتری روسیه <strong>در</strong>سالکه بمنزلۀ ایجاد یک دو قطبی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> و حزب پرولتری است-2963به واقع -پیکار و همکنشی ثمر بخشی میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم به راه می اند<strong>از</strong>د کهموتور محرک <strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong> جهت گستراندن و غنا بخشیدن هر چه بیشتر آن را پدیدمی آورد.« )همانجا، ص32(بنابراین و همانگونه که دیده می شود <strong>آذرخش</strong> کوشیده است سوء برداشت خویش رابه جای واقعیت بحث ما جا بزند. وانگهی، اگر رویزیونیسم بعنوان نیروی محرک<strong>مارکسیسم</strong> محسوب شود آنگاه و مسلماً تدوین تئوریهای اصیل مارکسیستی، کارِ خودِرویزیونیست ها تلقی خواهد شد و <strong>آذرخش</strong> با تحریف بحث ما، همین اتهام را نیزمتوجه ما ساخته و می نویسد: »بافراست نتوانسته حتی یک اصل، یک حکم، یکقانون و یا یک تئوری مارکسیستی ذکر کند که رویزیونیستها <strong>در</strong> تدوین آن نقشداشته باشند.«)همان صفحه(لیکن <strong>آذرخش</strong> نتوانسته و نمی تواند این اتهام را مستند س<strong>از</strong>د و نشان دهد که <strong>در</strong>کجای نوشته پیشین ما ادعا شده است رویزیونیسم <strong>در</strong> تدوین تئوری های مارکسیستینقش داشته و رویزیونیستها خودشان و راساً بخشی <strong>از</strong> آن تئوریها را تدوین کرده اند.برعکس، ما به دفعات گفته بودیم که مطرح شدن ایده ها و نظریه های رویزیونیستیموجد برانگیخته شدن تقابلی <strong>از</strong> سوی مارکسیستها خواهد شد تا <strong>از</strong> <strong>در</strong>ستی و اصالتتئوریهای مارکسیستی به <strong>دفاع</strong> برخیزند و حتی آن را انکشاف دهند. و این به معنیآن است که موتور محرک <strong>مارکسیسم</strong> نه رویزیونیسم و نه حتی قطب مخالف آن،بلکه تضاد میان آنها، کنش متقابل، و <strong>در</strong> نهایت، »شدن« یا »گردیدنِ« آن است یعنی72
همان مفهومی که ذهن متصلب و متافیزیکی <strong>آذرخش</strong> قا<strong>در</strong> به <strong>در</strong>ک و فهم آن نیست.و اینکه اصطالح <strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>-یعنی چرخه دیالکتیکی، فراگرد دیالکتیکی-بیانگر اعتقاد ما به این است که وجود همزمان هر دو قطب و نبرد این اضداد، عاملپیشرفت <strong>مارکسیسم</strong> است و نه یکی <strong>از</strong> آنها به تنهایی! <strong>در</strong>ست به همین خاطر بود کهما <strong>در</strong> مرزبندی با رویکرد استالینی گفته بودیم که سرکوب و حذف فیزیکیرویزیونیسم نه فقط کمکی نمی کند بلکه بسیار زیانبار است و <strong>از</strong> اینرو و علیرغم آنکه <strong>روشن</strong> است رویزیونیستها شبهاتی جدی <strong>در</strong> <strong>مارکسیسم</strong> ایجاد می کنند لیکن برایآن که نشان داده شود که چیز به <strong>در</strong>د بخوری پشت حرف رویزیونیستها نیست بایدمجال داد تا حرفشان را بزنند و آنگاه <strong>در</strong> تقابل با آنان شرایطی فراهم میشود که<strong>مارکسیسم</strong> جوهر خود را آشکار کند و پرولتاریا را نسبت به چنین توهماتی آگاه،مسلح، و <strong>از</strong> نظر فکری ارتقاء دهد. این قسم برخورد با رویزیونیسم چنان ریشه ایاست که همه چیز را ملحوظ می دارد. تمهیدی است تا توهمات دائماً تولید شونده<strong>در</strong>جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر امکان بیان و لذا امکان نقد شدن را بیابد و <strong>از</strong> اینرهگذر آگاهی توده های کارگری افزون شود و خودشان مستقالً رشد کنند، و <strong>در</strong>عین حال، امکان کسب موقعیت اکثریت-تحت یک مناسبات دموکراتیک- برای هردو طرف من<strong>از</strong>عه، گشوده بماند. بله، <strong>در</strong> ارتباط با همین مسائل بود که ما گفته بودیم:»تولید ایده های رویزیونیستی <strong>در</strong> حزب، هر چند بگونه ای منفی اما بهر حال به امرتولید ایده های حقیقی مارکسیستی یاری می رساند و انکشاف و نوزائی آن راتحریک می کند. )رویزیونیستها بی خبرند <strong>از</strong> اینکه ناخواسته چنین نقش منفی اما ضروریای را ب<strong>از</strong>ی می کنند!(« )»<strong>گشتاورد</strong>...«، ص223(. <strong>در</strong>عین حال قید نمودیم نقش منفیای که رویزیونیسم ایفاء می کند هرگز به منزله غیرضروری بودن آن نیست بلکهبرعکس، شکل گیری رویزیونیسم <strong>در</strong> واقع تضادی را <strong>در</strong> <strong>مارکسیسم</strong> )و حزبمارکسیستی( پدید می آورد )که این تضاد( همچون نیروی محرک پیشرفت و نوزائی<strong>مارکسیسم</strong> عمل می کند. پس پدیدار شدن رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی، رخدادی نه71
ص)فقط اجتناب ناپذیر بل ضروری و نیز مفید است. و بیک کالم: »<strong>از</strong>آنجائیکه<strong>مارکسیسم</strong> چیزی نیست بجز یک فرایند تضادمند، پس رویزیونیسم، خود، جزئیفعال و ضروری <strong>از</strong> این فرایند محسوب میشود.« )همانجا، همان صفحه(. لیکن<strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> روی همۀ این بحث ما پریده و رو <strong>در</strong> روی ما می ایستد تا بگویدبافراست که مدعی است رویزیونیسم نیروی محرک <strong>مارکسیسم</strong> است پس چرانتوانسته یک تئوری مارکسیستی ذکر کند که رویزیونیستها <strong>در</strong> تدوین آن نقش داشتهباشند!!اگر این تحریف و مسخ آراء ما نیست، پس چیست؟لیکن <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> همان صفحهپرداخته و می نویسد:218کتاب خویش یکبار دیگر به این موضوع»بافراست نتوانسته حتی یک اصل، یک حکم، یک قانون و یا یک تئوریمارکسیستی مثال بزند که رویزیونیسم <strong>در</strong> تدوین آن، چه به طور مثبت و چه بطورمنفی، نقشی داشته باشد.« )تأکید <strong>از</strong> من است(همانگونه که دیده می شود <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> اینجا <strong>از</strong> تحریف سخنان ما <strong>در</strong> این مورد دستکشیده است. بطوری که <strong>در</strong> اینجا تلویحاً می پذیرد که سخن ما این بود کهرویزیونیستها <strong>در</strong> انکشاف تئوری مارکسیستی، نقشی منفی ایفاء می کنند و نه مثبت.با این وجود اما، <strong>آذرخش</strong> همچنان براین نظریه اش پا فشاری کرده است کهرویزیونیستها هیچ نقشی )ولو منفی( <strong>در</strong> پیشرفت تئوری مارکسیستی ایفاء نمی کنند!به کالمی دیگر، <strong>آذرخش</strong> معتقد است تقابل <strong>مارکسیسم</strong> با رویزیونیسم، هیچ <strong>در</strong>افزودهای بر تئوری مارکسیستی به ارمغان نمی آورد و سخنان بافراست مبنی براینکه:»رویزیونیسم باعث نوس<strong>از</strong>ی یا نوزایی <strong>مارکسیسم</strong> می گردد و یا رویزیونیسم عنصرمنفی )سلبی( ای است که باعث تکامل <strong>مارکسیسم</strong> می شود کامالً خطا است.« )کتاب<strong>آذرخش</strong>،ص۵9(. واینکه او <strong>در</strong> همین رابطه می افزاید: »رویزیونیسم برخالف نظربافراست موجب تحرک <strong>مارکسیسم</strong> برای تکاملش نیست.«7336(، زیرا »هیچ چیز
<strong>مارکسیسم</strong> را ارتقاء نمی دهد.« ص))13لیکن، این سخنان <strong>آذرخش</strong> عمالً به منزله انکار ارزش سترگ وغیر قابل چشم پوشیهمۀ آثاری است که <strong>از</strong> سوی لنین و لوکزامبورگ علیه رویزیونیسم برنشتاینی ومنشویکی، اتزویستی و نیز آشتی طلبی، نگاشته شده است. <strong>آذرخش</strong> متوجه نیست کهاگر مجموعه نظریه های لنین و لوکزامبورگ که <strong>از</strong> طریق نقد این اشکال مختلفرویزیونیسم و اپورتونیسم بدست آمده است را <strong>از</strong> تئوری مارکسیستی حذف کنیم تاچه حد آن را بی شاخ و برگ کرده و به عقب برگشته ایم. بعبارتی، نظریۀ انقالبی،اگر <strong>از</strong> ادبیات جدلی لوکزامبورگ و لنین علیه رویزیونیسم محروم بود، به راستیتاچه حد فقیرمی بود.به یک سخن، <strong>در</strong> نگاه <strong>آذرخش</strong> تعارض و تقابل مارکسیست ها با رویزیونیستها هیچکمکی به انکشاف و پیشرفت تئوری مارکسیستی نمی کند زیرا <strong>مارکسیسم</strong> نه یکتئوری پویا و <strong>در</strong>حال تکامل و نی<strong>از</strong>مند انکشاف و به روزشدگی، بل اساساً نظریه ای»منجمد« و »بسته بندی شده«، یا <strong>از</strong> قول خودش بگوئیم، یک لیست است و بس، کهیکبار و برای همیشه تهیه و انتهای آن بسته شده است و دیگرهیچ کاری برای آننمی توان کرد! <strong>آذرخش</strong> مخالف این سخن لنین است که: »مبارزه با رویزیونیستها <strong>در</strong>این مسائل همان جنب وجوش پرثمر را <strong>در</strong> رشتۀ اندیشۀ تئوریک سوسیالیسم جهانیبه بارآورد که جر و بحث با دورینگ بیست سال قبل <strong>از</strong> این ببار آورده بود.«)»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«(.<strong>آذرخش</strong> مخالف این نظریه لنین است که تئوریهای مارکس و انگلس )<strong>مارکسیسم</strong>( »کهاولین بار سوسیالیسم را <strong>از</strong> تخیل به علم تبدیل کرد و پایه ای محکم برای این علمریخت و راهی را که برای تکامل بیشتر و ساختمان قسمت های مختلف این علم بایدطی شود نشان داد.«)بنقل <strong>از</strong> »<strong>گشتاورد</strong>...«، ص1۵6(به عبارتی دیگر، <strong>آذرخش</strong> نه فقط تعارض میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را موجدبارآوری و تکامل تئوری مارکسیستی نمی داند بلکه اصالً نظریۀ مارکسیستی را73
نظریه ای تکامل پذیر محسوب نمی کند. و این رویکرد، کامالً طبیعی است که بهحضور اپوزیسیون- حزبی»به رسمیت شناسی« نکند!و بطور کلی به مبارزه نظری<strong>در</strong> یک کالم، ممنوعیت اپوزیسیون حزبی و- فراکسیون-میدان ندهد و آن راکه <strong>در</strong> واقع بمنزلهممنوعیت مبارزه نظری <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریاست- با نظریۀ استالینیستی<strong>آذرخش</strong> مبنی بر تکامل ناپذیری <strong>مارکسیسم</strong>، مستقیماً مربوط است.نکته بعدی.<strong>آذرخش</strong> نوشته است: »اما اشتباهات تاریخی بافراست <strong>در</strong> برابر اشتباهات فلسفی اواهمیت چندانی ندارد!«232( ص)دیدیم که <strong>آذرخش</strong> »اشتباهات تاریخی بافراست« را <strong>از</strong> این طریق »تصحیح« نمود کهعنوان ساخت که حضور رویزیونیسم بعنوان یک جریان یا یک فراکسیون <strong>در</strong> <strong>در</strong>وناحزاب کمونیستی، <strong>در</strong> تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی اصالً سابقه نداشته و لنین ولوکزامبورگ بکلی <strong>از</strong> آن مبرا و حتی بی خبر بوده اند بلکه این بافراست است که <strong>از</strong>طریق »وارونه س<strong>از</strong>ی تاریخ«، »می خواهد <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را با هم <strong>در</strong>یک حزب جمع کند.«، و نیز به تمسخر افزوده بود که »انشاء هللا که گربه است!«!حال ببینیم که <strong>آذرخش</strong> »اشتباهات فلسفیِ« بافراست را چگونه تصحیح می کند؟وی بالفاصله می افزاید:»بافراست <strong>در</strong>کتاب خود کوشیده است <strong>در</strong> همه جا بیان »فلسفی« ارائه دهد. اما چنینبیانی معایب وکمبودهای محتوایی تحلیل او را نه می پوشاند و نه جبران می کند.زیرا بحث های شبه فلسفی بافراست <strong>از</strong> حد لفظ و شکل <strong>در</strong> زمینۀ دیالکتیک فراترنمی رود.....اشتباه نخست بافراست <strong>در</strong> این زمینه، بینش التقاطی او <strong>در</strong> زمینۀ<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم و ارتباط میان آن دو است.« زیرا: »رابطۀ بین <strong>مارکسیسم</strong>و رویزیونیسم رابطۀ وحدت و مبارزۀ بین اضداد یک روند دیالکتیکی، رابطۀ<strong>در</strong>ونی یک زوج دیالکتیکی نیست.« ص)232و231(7۵
ص)ص)ص)<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>کتاب خویش و <strong>در</strong> چند جای دیگر نیز، همین مضمون را - البته با کلماتیدیگر- واگو کرده است و <strong>از</strong> آنجمله:»لنین هرگز رابطۀ دیالکتیکی بین <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم قایل نشده...«-)33»<strong>در</strong> رابطۀ بین <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم )که بافراست آن را به غلط وحدت اضدادتصورمی کند...«باشند-کهنیستند(،...« ص)۵7(- »...)اگر<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم واقعاً زوج دیالکتیکی-)1۵دیالکتیک <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم اختراعی اش«»دیالکتیک صوری و توخالی بافراست یعنی)۵7<strong>در</strong> پاسخ باید گفت که نظریۀ <strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong> متکی بر واقعیتِ تاریخی تضاد<strong>در</strong>ونی <strong>مارکسیسم</strong>-میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم )و تعارض <strong>در</strong>ونی حزب کمونیستیمیان مارکسیستها و رویزیونیست ها(- است. به کالمی دیگر، ما گفته بودیم <strong>مارکسیسم</strong>چیزی نیستبجز بیان تئوریک روند جاری مبارزه طبقاتی پرولتاریا و پاره ای<strong>از</strong>آن. و لذا )<strong>مارکسیسم</strong>( یک شریعت جامد نیست که بتوان آن را به یک »لیست«تبدیل کرد، بل که جریانی است که زندگی دارد وهر آنچه که چنین است الجرمحاوی تضاد نیزهست. این به آن معناست که بمحض وقوع هر تغییری <strong>در</strong> شرایطابژکتیو مبارزه طبقاتی پرولتاریا، یا هر تند پیچ ت<strong>از</strong>ه ای که <strong>در</strong> مسیر این مبارزهظاهرشود، این احتمال قوت می گیرد که شکافی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب پرولتری دهانب<strong>از</strong>کند؛ یعنی می تواند شکل خاصی <strong>از</strong> رویزیونیسم و لذا تضاد نوپدیدی را <strong>در</strong><strong>مارکسیسم</strong>)و حزب مارکسیستی(، تولید و ایجاد نماید.رویزیونیسم <strong>در</strong> داخل حیطۀ <strong>مارکسیسم</strong>بدینسان <strong>مارکسیسم</strong> و)وحزب آن(، رابطه ای حاکی <strong>از</strong> کنش وواکنش دیالکتیکی برقرارمی کنند. یعنی قطبین یک تضاد، یاجنبه های مخالفِ یکجریان کمونیستی واحد.به سخنی دیگر، <strong>در</strong> نوشته پیشین خود گفتیم قابلیت»دگرس<strong>از</strong>ی«<strong>در</strong> ضمیر<strong>مارکسیسم</strong> خوابیده است بطوری که <strong>در</strong> واکنش نسبت به هر وضعیت جدید پیش آمده،فعالیت آن به دو فعالیت متمایز )وهمپیوند(، تقسیم و دوپاره می شود. این گسست،71
بگونه ای توأمان، عین وصل و اتصال است. به عبارتی، این یک رابطۀ وحدتاست که اجزائ آن <strong>در</strong> تضاد بالفعل با یکدیگر قرار دارند. ما گفتیم که <strong>مارکسیسم</strong>بعنوان بخشی <strong>از</strong> فرایند مبارزه طبقاتی پرولتاریا، و بمثابه جریانی زنده و جوشان،مستعد است که تحت شرایط و مقتضیات خاصی، حاوی جفتی <strong>از</strong> دو حد متضاد)<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم( گردد، و یا به تعبیری، ساختاری دوقلویا، دو چهره -)ژانوسی(- بخود گیرد. ما <strong>از</strong> اینجا این نتیجه گیری را عرضه کردیم که <strong>در</strong> یکارزیابی کلی، حق گرایش، حق اپوزیسیون حزبی و حتی حق ایجاد فراکسیون،امری کامالً ضروری و اجتناب ناپذیر و نیز مفید است و رویزیونیستها تا آنجا کهرویزیونیست هستند )ونه سوسیال- امپریالیست(، یعنی تا آنجا که برنامه مارکسیستیحزب مارکسیستی را قبول دارند، مج<strong>از</strong>ند که <strong>در</strong> هیئت اپوزیسیون حزبی به فعالیتبپرد<strong>از</strong>ند.اما مخالفت <strong>آذرخش</strong> با این حقیقت که رویزیونیسم و <strong>مارکسیسم</strong> قطبین متضاد و جنبههای مخالف یک جریان واحد کمونیستی اند، فقط یک هدف را تعقیب می کند. وی<strong>از</strong>طریق انکار پیوند دیالکتیکی میان رویزیونیسم و<strong>مارکسیسم</strong>، <strong>از</strong> طریق منفکنمودن آنها <strong>از</strong> هم، <strong>در</strong> صدد است تا رویزیونیسم یعنی توهماتی که <strong>در</strong> واقع متعلق بهخود طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی آن است را، به طبقۀ دشمن )یعنی بورژو<strong>از</strong>ی(منتسب نموده و لذا حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب طبقه کارگر را به کلی بی معنا وزیانبار اعالم دارد. حرف <strong>آذرخش</strong> این است که رویزیونیسم، وجه، سویه یا جنبه ای<strong>از</strong>خود <strong>مارکسیسم</strong> نیست و هیچ گونه ربط و پیوندی با <strong>مارکسیسم</strong> ندارد که بتوان آنرا واجد حضور <strong>در</strong> حزب مارکسیستی دانست، بل رویزیونیسم و <strong>مارکسیسم</strong> دو چیزکامالً منفک و مختلف اند که به دو طبقه متفاوت و خصم یکدیگر تعلق دارند!<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>ست به همین خاطر است که یکبار اساساً منکرحضور رویزیونیستهایمنشویکی و برنشتاینی <strong>در</strong> دو حزب سوسیال دموکرات روسیه و آلمان شد وبار دیگرو پس <strong>از</strong> آنکه بر سر ما منت گذاشته و این واقعیت تاریخی پیش پا افتاده را پذیرفت،77
ص)لیکن لوکزامبورگ را به سبب آنکه حضور رویزیونیسم برنشتاینی <strong>از</strong> 2898 تا2923<strong>در</strong> حزب آلمان را به رسمیت شناخت، مستحق نکوهش دانست و ما را نیز <strong>از</strong>همان آغ<strong>از</strong> یعنی <strong>در</strong>همان تیتر کتاب خود، به سبب »به رسمیت شناسی رویزیونیسم«مورد چالش قرار داد!<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> همین راستا است که می افزاید:»نفی <strong>مارکسیسم</strong> <strong>از</strong>طریق تقسیم شدن <strong>مارکسیسم</strong> به <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم، کهبافراست مطرح می کند و چنین نفی ای را موجب « تکامل <strong>مارکسیسم</strong>« می داند، <strong>در</strong>واقع و فارغ <strong>از</strong> اراده و تمایل او،ستایش حرکتی قهقرایی است.....اگر بخواهیممثالی مکانیکی بزنیم باید بگوییم رویزیونیسم چیزی مانند نیروی اصطکاک است کهمانع حرکت می شود و غلبه بر آن هر چند برای ادامۀ حرکت ضروری است، امابه طورمثبت چیزی بر نیروی پیش برنده نمی افزاید. اما <strong>در</strong> واقع رویزیونیسم <strong>از</strong>اصطکاک هم بدتراست، رویزیونیست ها تنها <strong>در</strong> برابر پیشروی <strong>مارکسیسم</strong> مقاومتنمی کنند، رویزیونیسم نیرویی است<strong>در</strong> فعالمقابله با حرکت پیش روندۀ طبقهکارگر و <strong>در</strong> نتیجه <strong>در</strong>مقابل <strong>مارکسیسم</strong>. رویزیونیسم عاملی است قهقهرایی.«و13(11با دیدن این سخنان دل انسان به حال استالین می سوزد و اینکه وی چق<strong>در</strong> آرزوداشت که توانایی آن را داشته باشد تااپوزیسیون های حزبی وتئوریک و نیز فلسفی« ایجاد کند!برای عمل واقعی خویش یعنی سرکوبممانعت <strong>از</strong> فراکسیونیسم، این چنیناگر قصد رویزیونیسم و رویزیونیستها <strong>از</strong> همان ابتدای پیدایش، همانا»زیر ساخت های»کشتن«،»انهدام«، »محو کردن«، »<strong>از</strong> بین بردن«، »آسیاب و له کردنِ« <strong>مارکسیسم</strong> باشد]توصیف و تشبیه من<strong>از</strong>عات نظری ثمر بخش میان بخشهای مختلف و مبارزینِ یکحزب انقالبی واحد، <strong>از</strong> طریق چنین واژه هائی، کاری است که <strong>آذرخش</strong> دائماً انجامداده است و <strong>از</strong> آنجمله: »رویزیونیسم... <strong>در</strong>صدد کشتن وانهدام <strong>مارکسیسم</strong> است«78
ص) ۵۵([، آنگاه چرا نباید مارکسیستها نیز مقابله به مثل کنند و لذا <strong>در</strong>ود بر استالینکه بجای پیگیری مبارزه نظری ثمربخش میان بخش های مختلف حزب انقالبیپرولتاریا، <strong>در</strong> پی تحقق روشی دیگر بود: بکش تا زنده بمانی!!بله، <strong>در</strong> اینجا تفاوت دو نظریه-ما و <strong>آذرخش</strong>- به وضوح کامل دیده می شود. <strong>از</strong> دیدما، نفی حالت یکسانی <strong>مارکسیسم</strong> و حزب مارکسیستی که <strong>در</strong> سالبوقوع 2963پیوست یعنی پیداش دو جریان یا فراکسیون مارکسیستی و رویزیونیستی <strong>در</strong> یکحزب انقالبی واحد، نه فقط رخدادی معنا دار و ضروری بوده )یعنی <strong>از</strong>»ریشه هایعمیق اجتماعی« برخوردار است( بلکه مفید نیز می باشد. چرا که من<strong>از</strong>عه ای <strong>در</strong>ونیرا ایجاد می کرد (یا دقیقتر بگوییم، به من<strong>از</strong>عات پیشین که پراکنده بود و نامنسجم، شکلمی بخشید و آن را واضح و آشکار می ساخت) که به برکت آن، توش و توان نظری<strong>مارکسیسم</strong> افزون می شد و شرایط مساعد برای نفی این نفی )نفی مضاعف( وفراخیزی <strong>از</strong> این تضاد )<strong>در</strong> سال2921و2923( را فراهم می ساخت. لیکن <strong>در</strong> نگاه<strong>آذرخش</strong> رخداد شکل گیری رویزیونیسم منشویکی به صورت یک فراکسیون داخلیحزب پرولتری <strong>در</strong>سال،2963-»حرکتی قهقرایی« محسوب می شود که پلخانف آنرا گوشزد نموده اما لوکزامبورگ و لنین <strong>در</strong> جلوگیری <strong>از</strong> آن اهمال کردند وبافراست نیز اینک چنین اهمالی را تأیید و ستایش می کند!!<strong>آذرخش</strong> به همین سان معتقد است که تبدیل حزب مارکسیستی به دو جریان یا دوفراکسیون متحد و لذا شدت گیری من<strong>از</strong>عات میان آنها، هرگز به منزله کنش وواکنشی دیالکتیکی که موجبات انکشاف وغنی س<strong>از</strong>ی تئوری مارکسیستی را فراهمساخته باشد نیست، چرا که رویزیونیسم همانا نیروی مکانیکی اصطکاک است یعنینیروی که <strong>از</strong> »بیرون« <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> با آن <strong>در</strong>گیر است و مانع حرکتش می شود!لیکن، این همان رویکرد نا<strong>در</strong>ستی است که ما <strong>در</strong> نوشته پیشین خود، <strong>در</strong> نفی و رد آنو بنقل <strong>از</strong> لوکزامبورگ- نوشته بودیم:»روزا لوکزامبورگ.....به رویکرد کسانی می ت<strong>از</strong>د که: "به این امر گرایش پیدا79
ص)کرده اند که اپورتونیسم رابمثابۀ عنصرخارجی ای تلقی کنند که توسط نمایندگاندمکراسی بورژو<strong>از</strong>ی به <strong>در</strong>ون جنبش کارگری راه یافته است."«)»<strong>گشتاورد</strong>..« ص،به عبارتی دیگر <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> آنجائی که گمان می کند رویزیونیسم»بیرون«)21و»خارج« <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> است، به این نتیجه گیری سوق می یابد که جایگاه <strong>در</strong>خوررویزیونیست ها هماناخارج»بورژوایی و ضد انقالبی«انقالبی پرولتاریا ورود یابند!<strong>از</strong> حزب مارکسیستی استاند که توانسته اند)تحت شرایطی مساعد(مخلص کالم، <strong>در</strong> منظر <strong>آذرخش</strong> شکل گیری فراکسیون منشویکی <strong>در</strong> سالروسیه و نیز ظهور رویزیونیسم برنشتاینی <strong>در</strong> سال»حرکتی قهقرایی«اصولی«اند!همچون پلخانف-بود که لوکزامبورگ و لنینیعنی آنها عناصربه حزب29632898--- می شد؟بر خالف<strong>در</strong><strong>در</strong> حزب آلمان، بیانگر»مارکسیست هایهیچ کوششی جهت جلوگیری <strong>از</strong> وقوع آن، انجام ندادهلیکن ما می پرسیم <strong>از</strong> چه طریق باید جلوی این »حرکت قهقرایی«)!( گرفتهحزب انقالبی!-<strong>آذرخش</strong> پاسخ داده است <strong>از</strong>طریق جلوگیری <strong>از</strong>»ورود«رویزیونیسم به<strong>از</strong> این رو ست که وی نگارندۀ این سطور را به این خاطر که گفتهبود رویزیونیسم <strong>از</strong>»ریشه های عمیق اجتماعی« برخوردار است و لذا نمی توان <strong>از</strong>شکل گیری یا» ورودِ« آن به حزب انقالبی پرولتاریا جلو گرفت، مورد سرزنشقرار داده و می نویسد:»چنین دیدگاهی <strong>در</strong> عمل راهگشای ورود و تقویت انواع رویزیونیسم <strong>در</strong> س<strong>از</strong>مان هاو احزاب مارکسیستی است«!2، تأکید دوخطی <strong>از</strong> من است)حال ما می پرسیم اگر علیرغم تالش برای ممانعت <strong>از</strong>»ورود« رویزیونیسم به حزب- مارکسیستییعنی علیرغم به اجرا گذاشتن توصیه <strong>آذرخش</strong>- رویزیونیست ها ب<strong>از</strong>همتوانستند به حزب انقالبی »ورود« یابند آنگاه چه باید کرد؟-<strong>آذرخش</strong> پاسخ داده استکه مج<strong>از</strong> شماردن و مجال دادن به شکل گیری و پیدایش رویزیونیسم، و »به رسمیتشناسیِ« فعالیت آنان به صورت یک جریان یا فراکسیون <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا،86
ص)بهبه منزلۀ »ستایش حرکتی قهقرایی است« و لذا به محض مشاهدۀ رویزیونیستها، بایداقدام آنها اخراجکرد حال اگر رویزیونیست هاهمچونبرنشتاین )<strong>در</strong>آن اوایل کار(، خودشان به رویزیونیست بودنشان اقرار کردند که چهبهتر، و اگر هم استنکاف ورزیده )و چه بسا مارکسیستهای اصیل را رویزیونیستنامیدند( ب<strong>از</strong> هم مسأله <strong>از</strong>طریق همان »لیستِ« کذایی <strong>آذرخش</strong> و نیز همان نقد لنین بهبرنشتاینیسم، بسهولت قابل حل است!حال اگر <strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> بپرسیم که <strong>در</strong> مقابل رویزیونیست های اتزویستی چه باید کردآنگاه که آنان نقد لنین علیه رویزیونیسم برنشتاینی را می پذیرند اما <strong>از</strong> زاویه ایدیگر به تقابل با <strong>مارکسیسم</strong> برمی خیزند )و به همین سبب لنین آنان را »رویزیونیسمم<strong>در</strong>ن« نامیده است)، و اگر <strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> بپرسیم <strong>در</strong> مقابل رویزیونیسم ت<strong>از</strong>ه تری که پس<strong>از</strong> انقالب اکتبر <strong>در</strong> حزب بلشویک پدیدار شد چه باید کرد زیرا آنان نیز آن نقد لنینبه برنشتاین را تأیید اما <strong>در</strong> زمینه ای کامالً متفاوت و <strong>از</strong> جنبه ای ت<strong>از</strong>ه تر، <strong>مارکسیسم</strong>را مخدوش می کنند، <strong>آذرخش</strong> پاسخ خواهد داد: نخیر، زیرا »اشکال گوناگون وگاهمتضاد رویزیونیسم مضمون اقتصادی و سیاسی مشترکی دارند.« ص))3۵همان مقاله یادشدۀ لنین <strong>در</strong>مقابل همۀ اشکال رویزیونیسم، کامالً تکافو می کند!!و لذابدین سان، رویزیونیسم با تئوری های اقتصاد و سیاسی )و لذا فلسف ِی( مشترک وهمیشه ثابت <strong>در</strong> یک سو، و <strong>مارکسیسم</strong>ِ کلیشه شده و منجمدشده <strong>در</strong> سوی دیگر؛ یکیاینجا و دیگری آنجا. به طوری که <strong>در</strong>ه ای عمیق وغیر قابل عبور آنها را <strong>از</strong> یکدیگرجدا می کند؛ <strong>در</strong>ه ای که بیانگر همان »مرز میان انقالب و ضد انقالب« است! ایناست جان کالم <strong>آذرخش</strong>!نکتۀ بعدی.<strong>آذرخش</strong> ما را به سبب)31»عوضی گرفتن <strong>مارکسیسم</strong> با"حزب کمونیستی واحد"«مورد مذمت قرار داده و می افزاید: »متأسفانه چنین عدم تفکیکی <strong>در</strong> برخی<strong>از</strong> نوشته های رهبران انقالبی ای مانند لنین ولوکزامبورگ نیز دیده می شود و همین82
ضعف دقت <strong>در</strong> بیان، موجب سوء استفادۀ برخی <strong>از</strong> مفسران این سخنان گردیده8( است« ص)اگر این سخنان <strong>آذرخش</strong> را به زبان اصلی اش-زبانی که باید باشد- ترجمه کنیم،آنگاه خواهیم داشت که <strong>از</strong> نظر وی: عوضی گرفتنِ <strong>مارکسیسم</strong> با »حزب کمونیستیواحد«، و چنین عدم تفکیکی <strong>از</strong> سوی لنین و لوکزامبورگ، موجب سوء استفادۀبافراست شده است!لیکن <strong>در</strong> جواب باید گفت، تاکنون ما فکر می کردیم که مارکسیستهامارکسیستی، متحد شده اند(حاملینِ <strong>مارکسیسم</strong> هستند اما ظاهراً <strong>آذرخش</strong> به)که <strong>در</strong>حزب»عدمتفکیکِ« <strong>مارکسیسم</strong> <strong>از</strong> حزب مارکسیستی، و »عوضی گرفتنِ« این دو با هم، <strong>از</strong>سوی لنین ولوکزامبورگ وبافراست، معترض شده و مدعی است که نخیر،<strong>مارکسیسم</strong> یک چیزاست و مارکسیست )یاحزب مارکسیست(، یک چیزِ دیگر!!<strong>در</strong> اینکه ما <strong>در</strong> اینجا با پرداختن به این موضوع پیش پا افتاده، وقت خوانندگانخویش را تلف می کنیم، پوزش می طلبیم. اما گناه ما چیست وقتی که <strong>آذرخش</strong> حتیرابطۀ میان <strong>مارکسیسم</strong> و مارکسیست را، <strong>در</strong>ک و فهم نکرده است!بهر ترتیب، اج<strong>از</strong>ه دهید که این موضوع را ب<strong>از</strong>کنیم.<strong>در</strong> نوشته »<strong>گشتاورد</strong>...«، آنگاه که مشخصاً حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیهیعنی پیدایش و سیرحرکت آن را مد نظر داشته ایم، آمده است: »<strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong> حزبانقالبی پرولتاریا، تعین وجودی خویش را بدست می آورد« ص)هنگام بررسی من<strong>از</strong>عات <strong>در</strong>ونی حزب مذکور،.)93و سپس، <strong>در</strong>پاره متن یا نقل قول <strong>از</strong> لنین آوردهایم که مضمون همگی آنها نشانگر آنست که <strong>از</strong> نظر او، تعارض <strong>در</strong>ونی حزبمارکسیستی بمنزلۀ تضاد <strong>در</strong>ونیِ خودِ <strong>مارکسیسم</strong> و بحران داخلیِ خودِ <strong>مارکسیسم</strong>محسوب می شود. چیزی که اعتراض <strong>آذرخش</strong> را برانگیخته است. این سخنان لنینعبارتست <strong>از</strong>:»سوسیالیسم ما قبل مارکس.....حاال دیگر نه <strong>در</strong> زمینۀ خاص خود، بلکه <strong>در</strong> زمینۀ81
---عمومی <strong>مارکسیسم</strong> به مبارزه ادامه میدهد.«)»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«، سال2968،بنقل <strong>از</strong> »<strong>گشتاورد</strong>..«، ص9(»....با مبارزۀ جریان ضد مارکسیستی، <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> آغ<strong>از</strong>می گردد.«)تأکید <strong>از</strong>من است، بنقل <strong>از</strong>همانجا وهمان صفحه(»مبارزه بین لیبرالیسم و<strong>مارکسیسم</strong>.... <strong>در</strong>مبارزۀ دو جریان داخل <strong>مارکسیسم</strong> تأثیرنمود.« )»نقض وحدت <strong>در</strong> پرده فریادهای وحدت طلبی«، تأکید <strong>از</strong> من است، بنقل <strong>از</strong>همانجاص2۵(»نظر به اینکه <strong>مارکسیسم</strong> یک شریعت بیجان و یک آموزش پایان یافته و حاضروآماده و الیتغیر نبوده بلکه رهنمون زندۀ عمل است، نمی توانست تغییر ناگهانی وحیرت آور شرایط زندگی اجتماعی را <strong>در</strong> خود منعکس ننماید. انعکاس این تغییر همانحطاط عمیق و پراکندگی فکری و انواع و اقسام تزلزالت و خالصۀ کالم جدیترین بحران داخلی <strong>مارکسیسم</strong> بود. دفع جدی این انحطاط و مبارزۀ قطعی سرسخت<strong>در</strong> راه اصول <strong>مارکسیسم</strong> مجدداً <strong>در</strong> دستور روز قرار گرفت.«)همانجا، تأکید ها<strong>از</strong>لنین است، بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>.. ص«)3۵بله، مضمون مشترک همگی این سخنان لنین آنست که من<strong>از</strong>عات <strong>در</strong>ونی حزبپرولتری بیانگر تضاد و بحرانِ داخلیِ خودِ <strong>مارکسیسم</strong> است و <strong>آذرخش</strong> دقیقاً به همینموضوع معترض بوده و عنوان ساخته است که لنین بجای »تفکیکِ« این دو <strong>از</strong>یکدیگر، آنها را با هم »عوضی«گرفته است!جالب تر اینکه این موضوع که <strong>آذرخش</strong> می گوید »عدم چنین تفکیکی« )تفکیکمن<strong>از</strong>عات <strong>در</strong>ونی حزب مارکسیستی <strong>از</strong>خودِ <strong>مارکسیسم</strong>(، »<strong>در</strong> برخی« <strong>از</strong>نوشته های لنیندیده می شود، بخودی خود به معنای آنست که <strong>در</strong> برخی دیگر <strong>از</strong> نوشته های لنیندیده نمیشود! اما <strong>آذرخش</strong> هیچ جمله ای نه <strong>از</strong>لنین ونه <strong>از</strong> لوکزامبورگ نقل نکرده کهاعتقاد آنها به وجو ِد »چنین تفکیکی« را واگو کند وادعای <strong>آذرخش</strong> را مستند س<strong>از</strong>د!83
ص)پ»چرا که خودش بهتر <strong>از</strong>ما می داند که اصالً چنین چیزی )<strong>در</strong>آثار لنین و لوکزامبورگ(وجود ندارد!اما، <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> این سخنانش چه نتیجه ای می خواهد بگیرد و چگونه می خواهد اینسخنان را با نظریۀ کلی خویش مبنی بر <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> رویکرد پلخانف2963 تا 2966-)و استالین( مربوط کند؟ او نوشته است:»تنها تفاوت حملۀ رویزیونیسم به <strong>مارکسیسم</strong> با حمالت گرایش های ضد مارکسیستیِدیگر این است که رویزیونیسم حمله به <strong>مارکسیسم</strong> رابه اسم <strong>مارکسیسم</strong> انجام می دهدو <strong>از</strong> <strong>در</strong>ون احزاب و س<strong>از</strong>مان های مارکسیستی )و نه <strong>از</strong> <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> به عنوانتئوری و سیاست سوسیالیسم علمی( این حمله را به پیش می برد. بافراست این جنبه را<strong>در</strong>نیافته و گمان کرده حملۀ رویزیونیسم به <strong>مارکسیسم</strong> که به اسم <strong>مارکسیسم</strong> صورتمی گیرد ناشی <strong>از</strong> تضاد <strong>در</strong>ونی خود <strong>مارکسیسم</strong>،»دوپاره شدن <strong>مارکسیسم</strong> به<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«، و »روند نفی و نفی نفی <strong>مارکسیسم</strong>«است.« ص))۵1همانگونه که پیداست این سخنان <strong>آذرخش</strong>، هر چند <strong>در</strong> مخالفت با بافراست طرح شده،لیکن و <strong>در</strong> واقع مضمون همان چهار پاره گفتار لنین را زیر ضرب گرفته است.<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> توضیح بیشتر بحث خویشضد لنین- می نویسد:-و ب<strong>از</strong> هم ظاهراً علیه بافراست و باطناً بر»یکی <strong>از</strong> خطاها و التقاط های فاحش و خطرناک این است که وجود رویزیونیسم <strong>در</strong><strong>در</strong>ون احزاب و س<strong>از</strong>مان های مارکسیستی به وجود رویزیونیسم <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong>نسبت داده شود؛ خطایی که بافراست مرتکب شده است.« ص))29شدن تضاد <strong>در</strong> بین مارکسیست ها به مفهوم تضاد <strong>در</strong> <strong>مارکسیسم</strong> نیست.« ص)زیرا:)23دیداروی <strong>در</strong> همین راستا می افزاید: »بنابراین باید بین <strong>مارکسیسم</strong> همچون تئوری وسیاستسوسیالیسم علمی و کسانی که خود را مارکسیست می نامند تفاوت قایل شد )اینکهچنین س<strong>از</strong>مان هایی واقعاً مارکسیستی باشند یا نباشند <strong>در</strong> ضرورت اینتغییری ایجاد نمی کند(.«7، تأکید<strong>از</strong>من است(83تمایز و تفکیک
اولین چیزی که <strong>در</strong> باب این سخنان <strong>آذرخش</strong> باید گفت آنست که موضوع بحث نوشتهپیشین ما مشخصاً حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه بعنوان یک حزبمارکسیستی و رابطۀ آن با <strong>مارکسیسم</strong> بوده است، و نه احزابی که ادعای <strong>مارکسیسم</strong>دارند ولی حقیقتاً مارکسیستی نیستند. البته <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> این حالت نیز کماکان معتقداست که باید میان <strong>مارکسیسم</strong> وحزب مارکسیستی یاد شده، »تمایز و تفکیک« قایلشد، و به همین خاطر نوشته است »)اینکه چنین س<strong>از</strong>مان هایی واقعاً مارکسیستی باشند یانباشند <strong>در</strong> ضرورت این تمایز و تفکیک تغییری ایجاد نمی کند(.«حال به بررسی سخنان وی می پرد<strong>از</strong>یم.<strong>آذرخش</strong> دو مفهوم »تمایز« و »تفکیک« را مترادف و به یک معنا تلقی می کند، واین نشانگر آنست که وی <strong>از</strong> مفهوم وحدت ضدین هیچ سر <strong>در</strong> نیاورده است. چه،قطبین یک تضاد دیالکتیکی، هر چند که نسبت به یکدیگر»تمایز« دارند )یعنی <strong>از</strong> همقابل تمیز و تشخیص اند(، اما نسبت به هم »منفک« )یعنی دوچیز مختلف و کامالً جدا<strong>از</strong> هم( نیستند. به عبارتی رابطۀ میان حزب مارکسیستی و <strong>مارکسیسم</strong>، رابطۀ میانعین و ذهن است یعنی هر چند <strong>از</strong> هم متمایز ولی همپیوندند. و لذا فقط یک دوگرامی تواند وجود »تمایز« را به معنی »تفکیک«، تلقی کند. ]قبالً این دوگانه انگاری<strong>آذرخش</strong> را، <strong>در</strong> زمینه ای دیگر نیز مورد بررسی قرار دادیم. یعنی آنجائی که لنین<strong>در</strong> سال2966<strong>در</strong> باب لزوم مرزبندی )وتمایزِ( تئوریک میان <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم سخن می گفت، و <strong>آذرخش</strong> آن را-نه بمعنی پیش شرط الزم برایهمکاری و وحدت <strong>در</strong>یک حزب واحد- بل به معنی تأکید لنین بر لزوم عدم همکاریو جدا و منفک شدن این دو گروه <strong>از</strong> هم، تلقی می نمود![لیکن و همانگونه که اشاره نمودیم، این منفک س<strong>از</strong>ی حزب مارکسیستی <strong>از</strong>- <strong>مارکسیسم</strong>که <strong>آذرخش</strong> بر آن اینچنین اصرار و پا فشاری می کند- هرگز بدونقصد و منظور نیست، بلکه بر عکس، با نظریۀ استالینی او )که زیرپوشش <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong>پلخانف 2966 تا 2963به پیش کشیده شده است( مستقیماً مربوط است و یکی <strong>از</strong>ستون-8۵
ب)های آن را تشکیل می دهد. چه، این »منفک س<strong>از</strong>یِ« حزب مارکسیستی <strong>از</strong> خو ِد<strong>مارکسیسم</strong>، <strong>در</strong>واقع امکان آن را برای <strong>آذرخش</strong> فراهم می س<strong>از</strong>د که حضور دو جریان)یا دو فراکسیون(، یعنی شقاق یا بحرانِ داخلیِ حزب مارکسیستی را، مسأله ایصرفاً مربوط به »اشخاص« قلمداد نموده و بدینسان راه را برای اخراج و حذففیزیکی آنها ب<strong>از</strong> کند!حرف <strong>آذرخش</strong> این است که <strong>در</strong> اینجا اساساً صحبت بر سر پدیدارشدن رویزیونیسم<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> نیست؛ و موضوع اصالً اینگونه نیست که <strong>مارکسیسم</strong> رهنمونزندۀ عمل است و لذا تغییر ناگهانی و حیرت آور شرایط زندگی اجتماعی را <strong>در</strong> خودمنعکس می نماید و بحران داخلی <strong>مارکسیسم</strong> را پدید می آورد؛ و اصالً چنین نیستکه رویزیونیسم <strong>از</strong>»ریشه های عمیق اجتماعی« برخوردار باشد بلکه موضوع فقط وفقط مربوط به رویزیونیست ها یعنی اشخاص است و بس-که به زعم <strong>آذرخش</strong>عناصری بورژوایی و ضدانقالبی اند که گوئی <strong>از</strong>غفلت مارکسیستها استفاده نموده و<strong>در</strong> تاریکی های شبانه به حزب انقالبی »ورود« یافته اند! <strong>در</strong>ست <strong>از</strong> طریق همینساده س<strong>از</strong>ی موضوع است که <strong>آذرخش</strong> گمان می کند با استفاده <strong>از</strong> اهرم اخراج، میتوان <strong>از</strong> شر این موضوع خالص شد!<strong>در</strong> صورتیکه <strong>در</strong> واقع امر، پدیدارشدن تضاد و بحران <strong>در</strong> خود <strong>مارکسیسم</strong> چندانشگفت آور نیست. آن را <strong>در</strong>حقیقت می توان خصیصه ای ضروری و حتی نشانه ایمثبت تلقی کرد. تاریخ دو حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه وآلمان و نیز پس<strong>از</strong> آن، آکنده <strong>از</strong> مشاجره های آتشین، نقاط عطف، فراخوان های مکرر به توضیح وب<strong>از</strong>نگری، وهمچنین ب<strong>از</strong>تفسیرها و ب<strong>از</strong>تقریرهائی بوده است که <strong>در</strong> پی تأمالت انتقادیروی تغییر اوضاع اقتصادی، اجتماعی و دستاوردهای نظری و تحلیلی پیش آمد.این تضاد و تعارض <strong>در</strong>ونی <strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong> واقع واکنشی است به تغییرات اوضاعاجتماعی وسیاسی. اما <strong>آذرخش</strong> برعکس، می خواهد بگوید که هرگونه سخن گفتن<strong>از</strong>»بحران داخل ِی <strong>مارکسیسم</strong>« )لنین(، و »شقاق <strong>در</strong>ونیِ <strong>مارکسیسم</strong>«81افراست(، کامالً
بی معنا وهمانا حرفِ مفت است زیرا <strong>مارکسیسم</strong> هرگز و اساساً مستعدِ »بحران« ویا »شقاق« نبوده و نیست بلکه چیزی »بی غش« و نوعی »ایدۀ ناب« و »علمِ ناب«است که به راحتی می توان آن را به یک »لیستِ« فروبسته تبدیل کرد و چنینچیزی نیز »بحران پذیر« و یا »شقاق پذیر« نتواند بود!او معتقد است که برخالف نظر لنین ولوکزامبورگ و )سوءاستفاده کننده <strong>از</strong> آنان یعنی(بافراست، <strong>مارکسیسم</strong> جریانی انضمامی، زنده و جوشان، و بیان تئوریک روند جاریمبارزۀ طبقاتی پرولتاریا و پاره ای <strong>از</strong> خودِ این فرایند نبوده و لذا هیچ گونه تغییری<strong>در</strong> شرایط ابژکتیو اجتماعی، آن را دچار شقاق و بحرانِ داخلی نمی کند!<strong>از</strong> منظر -<strong>آذرخش</strong> »پدیدارشدن تضاد <strong>در</strong> بین مارکسیستها به مفهوم تضاد <strong>در</strong> <strong>مارکسیسم</strong> نیست«و لذا باید <strong>از</strong> »خطا و التقاط فاحش و خطرناک« لنین و لوکزامبورگ و بافراستمبنی بر »عوضی گرفتن <strong>مارکسیسم</strong> با حزب کمونیستی واحد« پرهیزکرد!!<strong>آذرخش</strong> بدینسان <strong>در</strong>صدد است که پشتوانه ای تئوریک برای عمل حذف گرانۀاستالینی بتراشد و این کار را بهتر <strong>از</strong> خودِ استالین انجام داده است! چه، جلوگیری <strong>از</strong>تشکیل اپوزیسیون حزبی )و فراکسیون(، <strong>از</strong> طریق »اخراج«، همان نسخۀ عوضی،تکراری و فاجعه باری است که <strong>آذرخش</strong> برای مارکسیستها می پیچد.به عبارتی<strong>آذرخش</strong> قا<strong>در</strong> به <strong>در</strong>ک و فهم این موضوع نیست که هرگونه پویندگی <strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong>گرو گشوده بودن <strong>در</strong>ها بسوی تضادهای داخلی اش است. و اینکه <strong>مارکسیسم</strong> )وحزبمارکسیستی( نمی تواند <strong>در</strong> را به روی ظهور گرایش های متضاد <strong>در</strong>ونی اش بر بندد،مگر زمانی که به کل <strong>از</strong> کار افتاده باشد.<strong>مارکسیسم</strong>هر شکلی <strong>از</strong> سره س<strong>از</strong>ی و ناب کردن)و »تک صدا« س<strong>از</strong>ی حزب مارکسیستی(، <strong>در</strong> واقع نزدیک کردن آن بهمرگ و <strong>از</strong> بین رفتن ظرفیت هایش و لذا انحطاط آنست. و به یک سخن خالص شدنیکباره و همیشگی <strong>از</strong> امکان ب<strong>از</strong>تولید این- تضادبه توسط بندهایی <strong>از</strong> اساسنامۀحزب، یا، کاربُرد زور، یا، جلوگیری <strong>از</strong>»ورود«اشخاص- جزو ساده لوحانه ترینرویاهای آنارشیستی است. اما آنگاه که این کوته فکری با میل به قبضه نمودن ق<strong>در</strong>ت87
سیاسی عجین شود، آن فاجعه ای را پدید می آورد که نامش <strong>استالینیسم</strong> است.به عبارتی، اگر کائوتسکی و تروتسکی آشتی طلب میخواستند با دوختن شکافهایایجاد شده <strong>در</strong>حزب پرولتری این مساله را حل کنند، <strong>استالینیسم</strong> می کوشید مانع ایجادآن شود. به این سان هر دو تفکر ماهیت موضوع را فهم نکرده بودند.بنابراین کامالً پیداست که نگاه استالینی به مقولۀ رویزیونیسم، بر سرتاسر کتاب<strong>آذرخش</strong> سایه افکنده است. لذا آنچه که حقیقتاً »عوضی گرفته شده است« نه<strong>مارکسیسم</strong> با حزب کمونیستی واحد بل رویزیونیسم با سوسیال-امپریالیسم است. به--طوری که با هر دوی آنها به یک نحو برخورد می شود!مخلص کالم، <strong>آذرخش</strong> مخالف این نظراست که رویزیونیسم زوج دیالکتیک ِی<strong>مارکسیسم</strong> و لذا رویزیونیستها دسته ای <strong>از</strong> اعضای حزب مارکسیستی و رفقای همحزبی مارکسیستها هستند که <strong>در</strong> عین پذیرش برنامۀ مارکسیستی حزب انقالبیپرولتاریا، دچار خطا و توهم شده اند. بلکه وی )<strong>آذرخش</strong>( معتقد است کهرویزیونیستها دشمن آگاه طبقۀ کارگر و خصم طبقاتی آن هستند و اگر هم توانسته اند2923 و 2921 تا سال<strong>در</strong> احزاب روسیه وآلمان و دیگر کشورهای پیشرو حضوریابند و فعالیت شان به عنوان نیروی اپوزیسیون حزبی »به رسمیت شناسی« می شدهاست، تنها به سبب »خطا و التقاط فاحش و خطرناک« لوکزامبورگ و لنین بودهاست و بس؛ یعنی همان کوتاهی و اهمالی که پلخانفبعنوان 2963- تا 2966»مارکسیست اصولی«- کوشید تا مانع آن شود و موفق نشد، اما استالین به سببانجام موفقیت آمیز آن، یک »مارکسیست اصولی« کامل عیارمحسوب می شود!بنابراین، اعتراض <strong>آذرخش</strong> به لنین و لوکزامبورگ و بافراست <strong>در</strong> باب عدم تفکیکحزب مارکسیستی <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> و »عوضی گرفتنِ« این دو با هم، <strong>در</strong> واقع چیزدیگری نیست بجز ادامۀ همان حمالت استالینیستی <strong>آذرخش</strong> به لوکزامبورگ و لنین!به عبارتی دیگر، اگر اقدام به ممنوعیت فراکسیون، <strong>از</strong> سوی لنین <strong>در</strong> هنگامۀ جنگداخلی و بنا بر شرایطی اضطراری و موقتی مطرح شد، لیکن استالین-88و اینک
ص)<strong>آذرخش</strong>- به آن اصالت بخشیده یعنی آن را بعنوان یک پرنسیپ اساسیِ مربوط به»مارکسیست های اصولی« تصورکرده اند، زیرا <strong>از</strong> نگاه هر دوی آنها )استالین و<strong>آذرخش</strong>(، رویزیونیستها همچون دشمنان طبقاتیِ کارگران محسوب می شوند و هرآنکس که این را نپذیرد مرز میان انقالب و ضدانقالب را محو و مخدوش ساختهاست! اینچنین است که <strong>آذرخش</strong> صریح تر <strong>از</strong> استالین موضوع را مطرح می کند:بافراست )بخوان لنین و لوکزامبورگ و بافراست(: »این واقعیت را که رویزیونیسم <strong>از</strong><strong>در</strong>ون جنبش کارگری عمل می کند)باید گفت به ضد کارگران عمل می کند(بدینصورت بیان کرده که رویزیونیسم <strong>از</strong> <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> عمل می کند. بدین طریقبافراست مرز میان انقالب و ضد انقالب را محو و مخدوش ساخته است.«!)219جالب اینکه عین این نظریۀ <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> سوی آذرین نیز مطرح شده بود و ما <strong>در</strong>نوشتۀ پیشین خود به نقد آن پرداخته بودیم. به عبارتی آذرین پدیدارشدن رویزیونیسم<strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریا را، محصولِ »خواستِ« اشخاص به تجدید نظر <strong>در</strong><strong>مارکسیسم</strong> تلقی می نمود و ما <strong>در</strong> نقد آن نوشتیم که این جا موضوع بر سر»خواستنیا نخواستنِ«اشخاص نیست و لذا:»این رویکرد آذرین <strong>در</strong>باب رویزیونیسم رامقایسه کنید با آنچه که <strong>در</strong> نوشتۀ حاضر <strong>در</strong> تفسیر»ریشه های عمیق اجتماعیرویزیونیسم« )لوکزامبورگ( و»اجتناب ناپذیر بودن رویزیونیسم« )لنین( آورده شد وبخاطر آورید این سخن لنین را که گفته بود: »هیچیک <strong>از</strong> این دو انحراف ناشی <strong>از</strong>تصادف و سوء نیت افراد جداگانه تلقی نشده بلکه معلو ِل "اوضاع تاریخیِ" جنبشکارگری عصری که ما <strong>در</strong> آن بسر می بریم تلقی گردید.«)»مسایل موردمشاجره..«،م.آ.ص327، بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«، ص321(خالصۀ کالم، <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> کتاب خویش، و <strong>در</strong> واقع، به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> همان نظریۀاستالینیستیِ ایرج آذرین <strong>در</strong> باب مفهوم رویزیونیسم و نحوۀ برخورد با اپوزیسیونهای حزبی و »انکشافِ« آن نظریه پرداخته است. لیکن نتیجۀ محتوم این رویکرد89
مشترک پلخانف )2966 تا 2963( و استالین و آذرین و <strong>آذرخش</strong>، آن است که هر یک<strong>از</strong> جریانات متعارض <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریا، با اتکا به این نظرکهخودش مارکسیست ودیگری رویزیونیستی است، اقدام به قلع و قمع آن دیگری نمودهو چنین کاری را بعنوان قلع و قمع کردن »عناصرنفوذی طبقۀ دشمن« جا بزند ومدعی شود که »حذف فیزیکی«، همان تاوان شایسته و بایسته برای اشخاصی استکه بدون اج<strong>از</strong>ۀ مارکسیستها به حزب مارکسیستی »ورود« یافته اند: نقض آشکار اماتوجیه شدۀ دمکراسی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریا.به جای کوشش برایتولیدات تئوریک و مبارزه نظری، آنچه که وسیعاً باب می شود چیزی نیست بجزتالش و حتی نبرد مرگ و زندگی برای بدست گیری وکنترل اهرم های س<strong>از</strong>مانی وبویژه جایگاه دبیرکل با استفاده <strong>از</strong> هر نوع خدعه و دسیسه؛ با این توجیه که <strong>از</strong> سویپرولتاریا و علیه »جاسوسان بورژو<strong>از</strong>ی« به کارگرفته شده است!این همان وضعیت اسفباری است که <strong>در</strong> حزب استالینی-و طی دهه های گذشته <strong>در</strong>کلیۀ احزاب چپ خرده بورژوائی ایرانی که <strong>در</strong> حقیقت کاریکاتوری <strong>از</strong> همان ابتذالاستالینی هستند- جاری و ساری بوده وهست.به یک سخن، نظریۀ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> باب مقولۀ رویزیونیسم <strong>در</strong> واقع چیز دیگری نیستبجز ستایش و پایبندی او به تئوری و عمل استالینی، منتها بی آنکه قتل سیاسی ورفتار جنایتکارانۀ استالین <strong>در</strong> برخورد به اپوزیسیون های حزبی را تأیید کند. لیکنباید دانست که ذات این رویکرد چنان است که زمانیکه چنین حزبی )همانگونه کهحزب بلشویک( با ق<strong>در</strong>ت دولتی عجین گردد-یعنی ق<strong>در</strong>ت خویش را جایگزین ق<strong>در</strong>تشوراها ساخته و بدینسان به حزب دولتی تبدیل شود- منتقدینِ خویش، یعنی عناصریکه به زعم وی بصورت غیرمج<strong>از</strong> به حزب مارکسیستی ورود یافته اند را، بهس<strong>از</strong>مان ضد جاسوسی یعنی دستگاه امنیتی و بریا خواهد سپرد، و زمانیکه بیرونق<strong>در</strong>ت است همان حذف گرایی را لیکن با <strong>در</strong>جۀ خشونت کمتر، به اجرا خواهدگذاشت.96
بنابراین، مرزبندی <strong>آذرخش</strong> با رویکرد استالینی <strong>در</strong> باب مقولۀ رویزیونیسم، اساساًمرزبندی تئوریک نیست. تفاوت میان رویکرد <strong>آذرخش</strong> با استالین، تفاوت <strong>در</strong> ماهیتو کیفیت آن نیست بلکه فقط <strong>در</strong> کمیت آن است. اعتراض <strong>آذرخش</strong> به استالین، بمنزلۀ- نقد رادیکالکه ریشۀ مسأله را <strong>در</strong>یابد- نیست بلکه <strong>در</strong> جهت«-تعدیل« و »مالیمس<strong>از</strong>یِ« آن قرار دارد و معتقد است که <strong>در</strong> مواجهه با منتقدین و اپوزیسیون هایحزبی، مبا<strong>در</strong>ت به قتل و کشتار، زیاده روی محسوب می شود زیرا همان »اخراج«کفایت می کند!<strong>آذرخش</strong> متوجه نیست موقعیتی که حزب بلشویک خود را <strong>در</strong> آن قرار داد، و نیزشخصیت جهان سومی استالین )یعنی خو<strong>در</strong>أی بودگی و خودمحوربینی و تمایل بهخشونت و جاه طلبیِ مفرط او(، فقط و فقط عیار برخوردهای خشونت آمیزش <strong>در</strong> حذفمنتقدین را باال برده و نه آنکه مسبب آن بوده باشد. چه، استالین بر مبنای آن نظریۀغلط خویش، اساساً نفس پدیدارشدن رویزیونیسم و نفس وجود اپوزیسیون حزبی رانه عامل بارآوری تئوری و رهجوئی پرولتاریا، بل مُخل پیشرفت جنبش طبقۀ کارگریا به تعبیر<strong>آذرخش</strong>، همچون نیروی مکانیکیِ اصطکاک که <strong>از</strong> بیرون به <strong>مارکسیسم</strong>وارد می شود ومانع حرکت آن می گردد- تلقی می کرد. رویکردی که به سهولت بهتصفیه های خونین نیز مشروعیت خواهد بخشید )تحت تأثیر چنین رویکردی بود آنمواردی که طی آن، مبارزین چپ انقالبی <strong>در</strong> ایران-به ویژه قبل <strong>از</strong>انقالب سالبه - ۵7خاطر اختالفات نظری به روی هم اسلحه کشیدند(! و تحت تأثیر همین رویکرد است که<strong>در</strong> هیچ یک <strong>از</strong> احزاب خرده بورژوای ایرانی هرگز فراکسیونی مشاهده نشده استزیرا آنها نه ظرفیت تحمل »دگر« را دارند و نه حق ایجاد آنرا »به رسمیت شناسی«می کنند! احزابی که همگی خود را لنینی می نامند <strong>در</strong> صورتیکه <strong>در</strong> واقع استالینی،آنهم کاریکاتوری <strong>از</strong> آن را به نمایش گذاشته اند!(.و خالصه آنکه، <strong>در</strong>ست به همین سبب بود که <strong>در</strong> نوشته پیشین خود گفتیم ابر<strong>از</strong>»انزجار اخالقی« نسبت به خشونت هایی که استالین علیه اپوزیسیون های حزبی92
کند.اعمال نمود، هرچند کاری شرافتمندانه و انسانی است اما کافی نیست چرا که ریشههای معرفتی آن، و مغایرت تئوریک آن با <strong>در</strong>ک لنین ولوکزامبورگ را، تبیین نمیحزب »تک آوا«-که هیچ منتقد داخلی و اپوزیسیون داخلی نداشته باشد- نتیجۀ غائیو نیز ناگزیر همین تفکراست. حزبی که رهبرِ آن، سخنرانی کند و دیگر اعضای آنفقط مج<strong>از</strong> باشند و باید کف بزنند و هورا بکشند و »پیشوا« را تأیید و تشویق نمایند،<strong>در</strong> غیر اینصورت این تهدید وجود دارد که بعنوان نیروی اپوزیسیون حزبی یعنی»عناصرنفوذی طبقۀ خصم«، تلقی شوند!دشمنی با مبارزۀ نظری، آگاهی ستیزیِ، هیچ توجیهی بهتر <strong>از</strong> این که استالین و<strong>آذرخش</strong> تراشیده اند نمی تواند بیابد. لیکن، سرکوب مبارزه نظری <strong>در</strong> واقع استعداد وقابلیت حفظ برتری و سیادت نظری <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی را به ضعف می گراید، روندتولید اندیشه را متوقف می گرداند و فقر شدید نظریه انقالبی پرولتاریا را به همراهمی آورد و به یک کالم <strong>مارکسیسم</strong> را فلج می س<strong>از</strong>د و امکان بارآوری انقالبیتئوریک را <strong>از</strong> آن می ستاند.اینچنین است که <strong>در</strong> دوران استالین، حزب بلشویک»<strong>مارکسیسم</strong>ی« سخت فقیر و مفلوک را منعکس می س<strong>از</strong>د که قا<strong>در</strong> به ایفای هیچ نقشمثبتی نیست.به سخنی دیگر، نگرش استالینیستی-با آن خصائلی که <strong>از</strong> آن برشمردیم- به عادتمطرح کردن پرسش ها و بحث <strong>در</strong>بارۀ پاسخ ها میدان نمی دهد. لیکن <strong>در</strong>حزبی کهاعضای آن پرسش نمی کنند، تفکری وجود ندارد؛ چرا که پرسش، محصول مستقیمتفکراست )جملۀ مشهوری است که »اگر همه یکسان بیندیشند، <strong>در</strong> حقیقت هیچ کس نمیاندیشد!«(.نظریۀ صحیح، <strong>در</strong> چالش های میان پرسش ها و پاسخ های متفاوت ومخالف است که ساخته می شود و <strong>از</strong> اینرو کسی که نقش تفکر و چگونگی رشد آنرا می فهمد بخوبی میداند که تاریخِ اندیشه اجتماعی چیزی بجز دیالوگ نیست.افالطون، ارسطو، دکارت، کانت، هگل، فوئرباخ، مارکس، همه به هم مربوطند.91
<strong>در</strong> یک کالم، هم پلخانف 2966 تا 2963، هم استالین و هم <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> به رسمیتشناسی اپوزیسیون های حزبی استنکاف می ورزند؛ آنها <strong>در</strong> حقیقت، مبارزۀ نظری<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی را به رسمیت نمی شناسند. و بدینسان <strong>افق</strong> های بسط وانکشاف و غنی س<strong>از</strong>ی <strong>مارکسیسم</strong> بسته می شود.<strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong> اینحال، بجایکارکرد حقیقی خویش بعنوان »بیان تئوریک روند جاری مبارزۀ طبقاتی«، بجایتوانائی <strong>در</strong> ارائۀ تحلیل مشخص <strong>از</strong> شرایط مشخصِ مدام تغییریابنده، بجای قابلیت <strong>در</strong>رهجوئیِ مسیر حرکت جنبش طبقۀ کارگر )که فقط <strong>از</strong> رهگذر من<strong>از</strong>عات و بحث های ب<strong>از</strong>و آزاد میان گرایشهای مختلف موجود <strong>در</strong> حزب انقالبی قابل حصول است(، عمالً نسبت بهسیر امورِ وقایع بیگانگی می جوید و تبدیل به چیزی منجمد و بی روح ولی مقدسمی شود که فقط به <strong>در</strong>د پرستش <strong>از</strong> سوی خشک مغزان وعقب افتاده ها می خورَد وبس!به عبارتی دیگر، بی تردید سوسیال- امپریالیسم برنشتاینی و منشویکی، ادامۀ منطقیو محصول نهائی روند رشد و پختگی رویزیونیسم آنان بوده است. با این وجود، نمیتوان و نباید با رویزیونیست ها به همان ترتیبی برخورد کرد که با سوسیال-امپریالیستها. زیرا، اوالً تبدیل و تحول رویزیونیسم به سوسیال- امپریالیسم، امریناگزیر و محتوم نیست، یعنی برای آن حتمیت و قطعیت وجود ندارد و به گواه تاری ِخجنبش بین المللی کمونیستی، رویزیونیسم اتزویستی )و نیز اپورتونیسم آشتی طلبیِروسی(دچار چنین سرنوشتینشدند.ثانیاً، رویزیونیستها علیرغم تعارض شان بامارکسیستها، لیکن هنوز <strong>در</strong> چارچوب برنامۀ مارکسیستیِ حزب انقالبی پرولتاریاقرار دارند و تا زمانیکه <strong>از</strong> این خط قرمز عبورنکرده و به سوسیال- امپریالیستمبدل نشده اند، نباید و نمی توان خواهان اخراج آنها شد.<strong>در</strong> غیر این صورتسالحی مهیب <strong>در</strong> اختیار کسانی قرار داده ایم که <strong>در</strong> جایگاه رهبری حزب قرارگرفته اند تا شکل گیری هرگونه اپوزیسیون را سرکوب کنند.یعنی استعداد وامکانات <strong>مارکسیسم</strong> و حزب مارکسیستی که <strong>از</strong>طریق تضادها و من<strong>از</strong>عات <strong>در</strong>ونی اش93
شکوفا شده و به رهیافت <strong>در</strong>ست دست می یابد را فروبسته ایم. این همان وضعیتیاست که تحت آن، ابتکارات، خالقیت و نوآوریمنکوب میشود، و <strong>در</strong>عوض، بوروکرات های تشنۀهای اعضای حزب پرولتریق<strong>در</strong>ت، دسیسه ب<strong>از</strong>انِ هفت رنگو هفت خط، امکان ارتقاء و تسلط بر همه چیز را می یابند. سیستمی معیوب که کار-کردش فقط اینست که نیروهای ورودی به حزب- نهال ها را به »<strong>در</strong>ختان کج« تبدیلکند، و نهایتاً <strong>از</strong> آنها آپاراتچیک های مطیع و حقیری بس<strong>از</strong>د.93
خالصه س<strong>از</strong>ی مقالۀ »<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«، یا انطباق آن با<strong>استالینیسم</strong>؟<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> سرتاسرکتاب خویش دائماً بر ارزش واالی»<strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم«)سال2968(مقالۀ لنین موسوم بهتأکید نموده و <strong>در</strong> این راستا <strong>در</strong> ضمیمۀکتاب خویش نیز کوشیده است تا فشرده ای <strong>از</strong> آن را ب<strong>از</strong>آوری و عرضه کند. اماپرسش بزرگ اینست که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> این خالصه س<strong>از</strong>ی، آیا امانتداری را رعایت وتمامی عناصراساسی مقالۀ لنین را نقل نموده، یا اینکه بطور گزینشی رفتار کردهاست؟<strong>در</strong> بررسی این موضوع باید گفت که ما <strong>در</strong> نوشتۀ قبلی خود، با نقل جمله ای <strong>از</strong> مقالۀیاد شدۀ لنین، و <strong>در</strong> تفسیر آن، نوشته بودیم:»به دیگر کالم، سوسیالیسم تخیلی <strong>در</strong> روسیه نیز- <strong>در</strong> پی اروپا- پس <strong>از</strong>متحمل شدنشکست <strong>از</strong>سوسیالیسم علمی )<strong>مارکسیسم</strong>(، به <strong>در</strong>ون آن نقل مکان می کند و <strong>از</strong> این پس)تحت شکل رویزیونیسم(، <strong>در</strong> جان <strong>مارکسیسم</strong> منزل می گیرد و این دوره ای است کهبه گفتۀ لنین: "با مبارزۀ جریان ضد مارکسیستی، <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> آغ<strong>از</strong>می گردد.«")مقالۀ »<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«، سال 2968، تأکید <strong>از</strong> من است، بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«،ص9(لیکن <strong>آذرخش</strong> با مضمون پاره متن فوق، یا به عبارتی دقیقتر، با این تفسیر لنین: »بامبارزۀ جریان ضد مارکسیستی، <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> آغ<strong>از</strong>می گردد«، اساساً دچارمشکل بوده و <strong>از</strong> اینرو <strong>در</strong>»خالصه س<strong>از</strong>یِ« خویش، آن را کسر و حذف نموده است!اما این »حذف وکسر« که <strong>آذرخش</strong> به آن مبا<strong>در</strong>ت ورزیده، چه کمکی به او می کند؟-پاسخ این است که <strong>آذرخش</strong> با رد و نفی این مضمون که رویزیونیسم<strong>مارکسیسم</strong>پدیدارمینسبت به <strong>مارکسیسم</strong><strong>در</strong> <strong>در</strong>ونشود، می خواهد رویزیونیسم را بعنوان پدیده ای »خارجی«چیزی کامالً جدا و منفک <strong>از</strong><strong>مارکسیسم</strong> که <strong>از</strong>»بیرون«، مقابله9۵
به با آن می پرد<strong>از</strong>د معرفی نموده، تا لزوم برخورد فیزیکی یعنی »اخراجِ« آن را،استنتاج کند: جلوگیری <strong>از</strong> تشکیل اپوزیسیون حزبی و فراکسیون!به عالوه، مضمونی دیگر و به همان اند<strong>از</strong>ه اساسی نیز، <strong>در</strong> مقالۀ یاد شدۀ لنین وجوددارد که نگرش استالینیستی <strong>آذرخش</strong> به سبب آنکه آن را نیز برنمی تابد، به کسر وحذفش پرداخته است. چه، لنین نوشته است: »مبارزه با رویزیونیستها <strong>در</strong> این مسائلهمان جنب و جوش پرثمر را <strong>در</strong> رشتۀ اندیشۀ تئوریک سوسیالیسم جهانی به بارآورد که جر و بحث با دورینگ بیست سال قبل <strong>از</strong> این ببارآورده بود.«)تأکید <strong>از</strong> مناست(.اما <strong>آذرخش</strong> برعکس، معتقد است:»رویزیونیسم برخالف نظر بافراستموجب تحرک <strong>مارکسیسم</strong> برای تکاملش نیست« و »هیچ چیز <strong>مارکسیسم</strong> را ارتقاءنمی دهد.«!!لیکن مخالفت <strong>آذرخش</strong> با این سخن لنین، و اصرار <strong>آذرخش</strong> بر اینکه مبارزه میان<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم هیچ <strong>در</strong>افزوده ای <strong>در</strong> رشته اندیشه تئوریک سوسیالیسمجهانی به بار نمی آورد، تنها یک قصد و نیت را تعقیب می کند: لزوم حذف فیزیکیرویزیونیستها و اخراج آنان <strong>از</strong> حزب انقالبی، و به یک کالم تن زدن <strong>از</strong> »به رسمیتشناسیِ« حضور رویزیونیستها <strong>در</strong> حزب انقالبی!- نکتۀ سومو آن نیز بسیار با اهمیت- <strong>در</strong> مقالۀ یادشدۀ لنین وجود دارد که <strong>آذرخش</strong> آنرا نیز حذف و منها نموده است.رویزیونیست های منشویکی بهو آن اینکه، رخداد تبدیل شدن جناحی <strong>از</strong>»انحالل طلبان«و سپس فرار کل منشویکها بهاردوگاه بورژو<strong>از</strong>ی )<strong>در</strong>هنگام وقوع جنگ امپریالیستی اول(، همان رخدادی است کهلنین <strong>در</strong> مقالۀ »<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم« به سال2968- اگر نه به قطعیت، دستکماحتمال آن را- پیش بینی و گوشزد می کند:»آنچه را که اکنون غالباً فقط <strong>از</strong> لحاظ ایدئولوژیک تحمل می کنیم، یعنی مشاجره بااصالحات تئوریک <strong>در</strong> آموزش مارکس،- آنچه که اکنون فقط <strong>در</strong> اطراف پاره ای <strong>از</strong>مسائل خصوصی جنبش کارگری مانند اختالفات تاکتیکی با رویزیونیستها و انشعاب91
ناشی <strong>از</strong> این اختالفات <strong>در</strong> کار عملی بروز می کند،- همۀ اینها را طبقۀ کارگر ب<strong>از</strong> همباید به مقیاس بی نهایت بزرگتری تحمل نماید و این هنگامی خواهد بود که انقالبپرولتاریائی کلیۀ مسائل مورد مشاجره را حدت دهد و کلیۀ اختالفات را <strong>در</strong> نکاتیتمرکز دهد که برای تعیین روش توده ها بالواسطه ترین اهمیت را داراست و وادارمی کند که <strong>در</strong> بحبوحۀ مبارزه دشمن <strong>از</strong> دوست جدا شده و بمنظور وارد ساختنضربات قطعی به دشمن متفق بد رها گردد.«)بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«، ص213(آری، »متفق بد رها گردد«، <strong>در</strong> واقع همان است که لنین مدتی بعد، یعنی هنگاممواجهه با انحالل طلبان آنها را»رفیقان نیمه راه«می نامد و <strong>در</strong>باره شان مینویسد: »اکنون آنها <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> و سوسیال دمکراسی فرو می افتند«. نیز پس <strong>از</strong>تبدیل منشویسم وبرنشتاینیسم به سوسیال- شوونیسم، می نویسد: »اپورتونیسم <strong>در</strong> سیررشد خود به مرحلۀ گندزدگی رسیده و بطور قطعی به اردوگاه بورژو<strong>از</strong>ی گرویده وبه سوسیال- شوونیسم مبدل شده است.« )»اپورتونیسم وورشکستگی انترناسیونال دوم«،بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«، ص32(<strong>در</strong>یک سخن، پیش بینی لنین <strong>در</strong>باب »فروافتادنِ« رویزیونیسم <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> و حزبانقالبی آن، نکتۀ مهم دیگری است )عالوه برنکات پیش گفته(، که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>»خالصهنویسیِ«خویش <strong>از</strong> مقالۀ »<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«، آن را نیز قلم گرفته است.زیرا این نظریۀ لنین که میان رویزیونیسم <strong>از</strong> یکسو و انحالل طلبی و سوسیال-شوونیسم <strong>از</strong> سوی دیگر، تفاوت اساسی وجود دارد بطوری که اولی<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون<strong>مارکسیسم</strong> و حزب انقالبی آن قراردارد اما دومی بیرون <strong>از</strong>آنها، با نظریۀ استالینی<strong>آذرخش</strong> جور <strong>در</strong>نمی آید!مضافاً، <strong>در</strong> سخنانی که <strong>از</strong>لنین <strong>در</strong> فوق نقل کردیم، نکتۀ دیگری نیز وجود دارد که آننیز با نظریۀ استالینی <strong>آذرخش</strong> همخوانی ندارد. چه، لنین نوشته است: »آنچه را کهاکنون غالباً فقط <strong>از</strong> لحاظ ایدئولوژیک تحمل می کنیم، یعنی مشاجره با اصالحاتتئوریک <strong>در</strong>آموزش مارکس،-آنچه که اکنون فقط <strong>در</strong> اطراف پاره ای <strong>از</strong> مسائل97
و)خصوصی جنبش کارگری مانند اختالفات تاکتیکی با رویزیونیستها و انشعاب ناشی<strong>از</strong> این اختالفات <strong>در</strong> کارعملی بروز می کند،....«این سخنان بمعنای آنست که »اکنون« یعنی سال 2968، مشاجره و اختالفات میانمارکسیستها و رویزیونیستها، »فقط <strong>در</strong> اطراف پاره ای <strong>از</strong> مسائل خصوصی جنبشکارگری مانند اختالفات تاکتیکی« و »اختالفات <strong>در</strong> کار عملی«است، و نه بر سرمسائل اصولی و یا اساسی. چرا که رویزیونیستها »اکنون«هنوز( برنامۀ حزبمارکسیستی را قبول داشته و <strong>در</strong> چارچوب آن قرار دارند. و این، مغایرت آشکاریدارد با نظریۀ <strong>آذرخش</strong> مبنی بر اینکه اختالفات میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،اختالفاتی اصولی و اساسی بوده و مرز میان آن دو همان مرز میان انقالب وضدانقالب است!بنابراین، و همانگونه که نشان دادیم، <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> طریق ارائۀ این »خالصه س<strong>از</strong>یِ«مقالۀ لنین، و کسر و حذف چهار نکتۀ مهم و اساسی آن، <strong>در</strong> واقع به تحریف آشکارمقالۀ »<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم« پرداخته وکوشیده است بر مغایرت واضح آراءلنین با نظریۀ استالینیِ خویش پرده بیفکند و این دو را کامالً همسان و منطبق بایکدیگر وانمود کند!98
بیگانگی <strong>آذرخش</strong> با روش دیالکتیکی و پیامدهای آن!<strong>آذرخش</strong> نوشته است که نظریۀ <strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong> »متکی برهیچ تحلیل نظریکنکرت )انضمامی، مشخص( نیست بلکه صرفاً متکی برقرینه س<strong>از</strong>ی ها وشبیه س<strong>از</strong>یهای فرمالیستی مباحث مجرد و کلی گوئی هایی <strong>در</strong>بارۀ دیالکتیک است. بافراستگمان می کند که کنار هم چیدن یک رشته فرمولهای دیالکتیکی او را <strong>از</strong> تحلیلکنکرت روند مورد مطالعه اش معاف یا بی نی<strong>از</strong> می کند.« ص))18--ما می پرسیم که آیا واقعاً چنین بوده است؟- و آیا <strong>در</strong> نوشته »<strong>گشتاورد</strong>..«، حقیقتاً»هیچ تحلیل نظری کنکرت )انضمامی، مشخص(« وجود نداشته و بافراست خود را»<strong>از</strong>تحلیل کنکرت روند مورد مطالعه اش معاف یا بی نی<strong>از</strong>« دانسته است؟هرکسی که نوشتۀ پیشین ما را حتی یکبار خوانده باشد، بی اساس بودن این اتهام<strong>آذرخش</strong> را تشخیص می دهد. چرا که رخدادها و ماتریال تاریخی ای که نوشتۀ»<strong>گشتاورد</strong>..« به آن پرداخته است عبارتند<strong>از</strong>:- چگونگی پیدایش وتأسیس حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه <strong>در</strong>سال2898.پیدایش شقاق و تبدیل حزب روسیه به دو فراکسیونِ مارکسیستی و رویزیونیستیِ)بلشویک ومنشویک( <strong>در</strong> کنگرۀ دوم به سال 2963.وقوع جنگ ارتجاعی میان روسیه و ژاپن <strong>در</strong> سال2963مارکسیستها و رویزیونیستها )بلشویکها و منشویکها( <strong>در</strong>قبال آن.- شکست انقالب296۵ -7و دو محصول آن:<strong>در</strong>ون فراکسیون بلشویکی <strong>در</strong> بهار سالمنشویکی به انحالل طلبان <strong>در</strong> سال 2968.)2)1 .2968--پیدایش گروه آشتی طلبان )به رهبری تروتسکی( <strong>در</strong> سال 2969.و موضع گیری یکسانپیدایش رویزیونیسم اتزویستی <strong>در</strong>تبدیل بخشی <strong>از</strong> فراکسیونامحاء رویزیونیسم اتزویستی و الحاق مجدد آن به بلشویکها <strong>در</strong> سال 23- 2921.- جدایی کامل )فکری وس<strong>از</strong>مانی( بلشویسم منشویسم و تبدیل هر یک <strong>از</strong> آنها به یک99
-حزب جداگانه <strong>در</strong> سال 2921.وقوع جنگ امپریالیستی <strong>در</strong> سال2923-و تبدیل منشویکها )هردوگروهِ منشویکهایانحالل طلب و منشویکهای طرفدارحزب مخفی( به سوسیال- شوونیسم.و <strong>در</strong>بارۀ حزب سوسیال دمکرات آلمان:- ظهور رویزیونیسم برنشتاینیسم <strong>در</strong> سال 2898.وقوع جنگ امپریالیستی <strong>در</strong>2923 و تبدیل رویزیونیسم به سوسیال- شوونیسم.بله، این ها همان وقایع مربوط به دو حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه وآلمانبوده است، وقایعی که روایت و بررسی هر یک <strong>از</strong> آنها <strong>در</strong> واقع بخشی <strong>از</strong> نوشتۀ»<strong>گشتاورد</strong>..« را بخود اختصاص می دهد. به عبارتی نوشتۀ یاد شده <strong>در</strong> روایتی گاهشمارانه، به یک دوجین رخداد )وقایع مشخص رخ داده شده( بویژه مربوط به حزبسوسیال دمکرات روسیه می پرد<strong>از</strong>د و آنها را یک به یک مورد وارسی قرارمیدهد. لذا <strong>در</strong> کل آن اثر می توان خط مشخصی را دنبال کرد: رخدادها )واقعیت(، و بهتبع آن تاریخ.به سخنی دیگر، نوشتۀ مورد نظر حاوی مبا<strong>در</strong>تی دائمی به »انتزاع« به جهتمفهوم پرد<strong>از</strong>ی است، با این وجود رشتۀ سیر حرکت واقعیت هرگز وانهاده نمیشود: وفاداری به رخداد. <strong>از</strong> اینرو، هم وضعیت <strong>در</strong> آن هست، هم حرکت، هم واقعه وهم تفسیر واقعه. به عبارتی، نظریۀ ما <strong>در</strong> باب مفهوم رویزیونیسم و تأکید بر تفاوتماهوی آن با سوسیال- امپریالیسم و نیز استنتاج عملی ما <strong>در</strong> باب لزوم »به رسمیتشناس ِی« حضور و فعالیت رویزیونیستها <strong>در</strong> حزب انقالبی آنهم بصورت فراکسیون،<strong>در</strong> حقیقت با تاریخ واقعی دو حزب سوسیال دمکرات روسیه و آلمان گره خوردهاست. به عبارتی نوشته مزبور مساله های خویش را، برآمده <strong>از</strong>آن واقعیت طرح میکند و می کوشد <strong>در</strong> فضای آن واقعیت به حل آن ها بپرد<strong>از</strong>د؛ واقعیتی به نام تاریخ دوحزب سوسیال دمکرات روسیه و آلمان. لذا اتهام <strong>آذرخش</strong> مبنی بر اینکه نظریۀ»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong> متکی برهیچ تحلیل نظری کنکرت )انضمامی، مشخص( نیست«266
و بافراست خود را »<strong>از</strong> تحلیل کنکرت روند مورد مطالعه اش معاف و بی نی<strong>از</strong> میکند« <strong>در</strong> واقع به یک شوخی شبیه است تا حقیقت!به کالمی دیگر، اگر <strong>آذرخش</strong> گفته بود که بافراست علیرغم توجه و پرداختن به سیرحرکت دو حزب روسیه و آلمان و روایت وقایع ریز و <strong>در</strong>شت مربوط به آنها لیکنبرداشت ها و استنتاجات تئوریک و عملی کامالً غلطی ارائه داده است، ادعائی<strong>در</strong>خور بررسی بود. اما <strong>آذرخش</strong> حرف دیگری می زند!به سخنی دیگر، <strong>در</strong> نوشته »<strong>گشتاورد</strong>..«--آنگاه که به مفهوم رویزیونیسم می پرد<strong>از</strong>دقویاً شاهد ذکر»مصداق«هاهستیم. بطوری که هیچ یک <strong>از</strong> رخدادهای مربوط بهحزب سوسیال دمکرات روسیه <strong>از</strong> قلم نمی افتد. نه فقط رخدادهای بزرگ و اصلیآن بلکه حتی وقایع کوچکتر و کم اهمیت تر. لذا، اگر <strong>آذرخش</strong> حتی یک رخدادِ جزئیوکوچک را، بر این زنجیرۀ رخدادهای بررسی شده <strong>در</strong> نوشتۀ پیشینِ ما، افزون مینمود و سپس ادعا می کرد که بافراست کاری به سیر امور وقایع نداشته است، به اوحق می دادیم. اما وی نه فقط هیچ <strong>در</strong>افزوده ای ارائه ننموده بل به هیچ یک <strong>از</strong> حلقههای آن زنجیرۀ رخدادها نیز- که ما آورده بودیم- اساساً کاری نداشته است. منتقددانشمند ما <strong>از</strong> تمامی این رخدادها به دقت حذرمی کند تا بدینسان بتواند به رویکرداستالینی خویش ته رنگی <strong>از</strong> اعتبار ببخشد!به عبارتی دیگر، رخدادهای مربوط به مبارزۀ طبقاتی <strong>در</strong>روسیه و حزب سوسیالدمکرات آن، بدون تردید <strong>از</strong> وزانت متفاوتی برخوردار است. بطوری که می توانگفت سه رخداد <strong>در</strong> <strong>در</strong>جۀ نخستِ اهمیت قرار دارند: پیدایش شقاق <strong>در</strong> حزب مزبور<strong>در</strong> سال2963، تبدیل بخشی <strong>از</strong> رویزیونیست های منشویکی به انحالل طلبان وسپس تبدیل کل منشویسم به سوسیال- شوونیسم <strong>در</strong> سال.2923لیکن اعجاب آورآنکه <strong>آذرخش</strong> حتی به این سه رخداد بزرگ و تعیین کننده نیز ورود نیافته است!بنابراین، میتوان گفت که کتاب <strong>آذرخش</strong> نسبت به روش دیالکتیکی ماتریالیستی کامالًبیگانه است. یعنی همان روشی که نه فقط نوشته »<strong>گشتاورد</strong>..« آن را بکاربسته262
ص)است، بل <strong>در</strong> توضیح آن نیز آورده است:»استفاده <strong>از</strong> روش دیالکتیکی مارکسیستی هرگز به معنای بی توجهی نسبت به موادو مصالح تجربی ای که مبارزات پرولتاریا بدست می دهد نیست، بلکه به معنای آناست که روش علمی یاد شده و نیز بررسی مواد و مصالح تجربی، بعنوان جنبه هایمختلف یک روش واحد تلقی میشوند. فرایند پژوهشی که نه فقط <strong>از</strong> روش دیالکتیکیبمثابۀ الگوی علمی معینی تبعیت می کند، بلکه <strong>در</strong>عین حال خود را ملزم به آن میداندکه همواره واقعیت به عنوان پیش انگاره، <strong>در</strong> پیش چشم قرار داشته باشد، آنهم گوئیبا طبیعتی زنانه که جزئیات را به دقت می نگرد. به عبارتی کلید <strong>در</strong>ک و فهم حقیقیامر واقع، تسلط بر کاربست روش دیالکتیکی و نیز برخوردار <strong>از</strong> نعمت نوعی دقتبا <strong>در</strong>جۀ <strong>در</strong>ستی باال <strong>در</strong> وارسی شرایط ابژکتیو و تحقیق میدانی است.)37اینچنین است که سرمایه مارکس، علیرغم برخورداری <strong>از</strong> باالترین سطح علمی ومبا<strong>در</strong>ت به تعداد کثیری »انتزاع«، چنان خط های ارتباطی محکمی با واقعیت نیزدارد که موضوع مورد بحث خویش را برای خواننده کامالً ملموس می گرداند.«اینها به معنی آنست که جنبه ای مهم واساسی <strong>از</strong> روش دیالکتیکی ماتریالیستی، همانابرخورداری <strong>از</strong> نگاهی تیز و صیاد وار به سیر امور وقایع است: واقعیت، واقعیت،واقعیت!حال ما می پرسیم که <strong>در</strong> کتاب <strong>آذرخش</strong>، این »خط های ارتباطی محکم با واقعیت«،<strong>در</strong> کجا دیده می شود؟-وی فقط یکبار و بطور استثنائی به »واقعیت« پرداخته، آنهمفقط برای اینکه بگوید <strong>در</strong> تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی هرگز رویزیونیستها <strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریا حضور نداشته و»به رسمیت شناسی« نشده اند بلکهاین بافراست است که »میخواهد <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را با هم <strong>در</strong>یک حزب- جمع کند«!به غیر <strong>از</strong> این مورد، کدام مورد و کدامیک <strong>از</strong> رخدادهای مربوط بهدوحزب روسیه و آلمان که نوشته پیشین ما به بررسی یکایک آنها پرداخته بود توجه261
<strong>آذرخش</strong> را بخود جلب کرده است؟- هیچکدام!به عبارتی دیگر، <strong>در</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«، و با اتکا به بررسی یکایک رخدادهای مربوط بهحزب سوسیال دمکرات روسیه، آمده است:»بررسی انضمامی من<strong>از</strong>عات <strong>در</strong>ونی حزب سوسیال دمکرات روسیه، این فرایافتعلمی و تاریخی را به ارمغان داشت که رابطۀ میان <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم، بایدبه عنوان رابطۀ دیالکتیکی، به عنوان رابطۀ <strong>مارکسیسم</strong> با خودش-براین اساس کهرویزیونیسم <strong>در</strong>واقع جزء خاصی <strong>از</strong> خود <strong>مارکسیسم</strong> است- دیده شود. و این تضادبصورت انضمامی آن-باید برحسب»شدمان«توضیح داده شود«و اینکه-»اینفرایافت واقعی و علمی، <strong>در</strong> واقع بر همۀ رویکردهائی که اصطالح »رویزیونیسم«را به هر جریان-اعم <strong>از</strong> هر طبقه-مورد اطالق قرارمیدهند، خط بطالن می کشد.یعنی همان رویکرد نا<strong>در</strong>ستی که <strong>از</strong>مرگ لنین تاکنون <strong>در</strong>چپ بین المللی )و ایران(شیوع کامل داشته است. لذا <strong>روشن</strong> می شود که برداشت کسانی همچون آقای آذرینکه عنوان میس<strong>از</strong>د »رویزیونیسم بیان تئوریک منافع بورژو<strong>از</strong>ی <strong>در</strong> لباس سوسیالیسماست«با تاریخ واقعی جنبش کمونیستی هیچ کشوری مطابقت ندارد و <strong>از</strong> نظرتئوریک <strong>از</strong> بیخ وبن غلط است.« ص))38<strong>آذرخش</strong> حتی ادعا نکرده که وقایعی که <strong>از</strong>سوی بافراست روایت می شود واقعیتیپیرایش شده و روتوش شده است بطوری که تمام رخدادهایی که علیه تئوری اوستحذف شده است.اگر <strong>آذرخش</strong> آنچه که <strong>از</strong> سوی ما بعنوان استنتاج تئوریک و»فرایافت علمی وتاریخی« عرضه شده است را قبول نداشت، الزم بود که آن روندِ وقایع وتک تک آنرخدادها را <strong>از</strong> زاویۀ دید و برداشت خودش-مورد بررسی وتحلیل قرار می داد، اما او چنین نکرده است!و <strong>در</strong> تقابل با روایت و برداشت ما-<strong>آذرخش</strong> به هیچ یک <strong>از</strong>این رخدادها بمثابۀ واقعیت ها، ورود نمی یابد!لیکن ایناستنکاف او کامالً هم قابل فهم است. زیرا نظریۀ او توانائی تبیین کنندگی این263
ص)رویدادها را ندارد. و اینکه تک تک این رویدادها - همچون شواهد و قرائن تجربی-نظریۀ <strong>آذرخش</strong> مبنی بر بورژوایی و ضدانقالبی بودن رویزیونیسم و لزوم امتناع <strong>از</strong>برقراری رابطۀ فراکسیونی با آن را، نه فقط تأیید نمی کند بل ب<strong>از</strong>ند.-شدت تمام پس میاین همان حقیقتی است که ما نمونه هایی <strong>از</strong> آن را <strong>در</strong> صفحات پیشینِ دفترحاضرنشان دادیم. حال نمونه ای دیگر:حقیقت تاریخی غیر قابل انکاراست که با وقوع جنگ میان روسیه و ژاپن <strong>در</strong> سال2963، منشویکهای رویزیونیست نیز همچون بلشویکهای مارکسیست، موضعیمارکسیستی اتخاذ نمودند. اما نظریۀ <strong>آذرخش</strong> مبنی بر بورژوایی و ضدانقالبی بودنرویزیونیسم منشویکی )حتی <strong>در</strong>سال 2963(، چگونه می تواند این اتفاق را توضیحدهد؟ چگونه ممکن است جریان »بورژوائی و ضد انقالبیِ منشویکی <strong>در</strong>ست-»همانند بلشویکها- خواهان شکست حکومت خودی، جنگ داخلی و انقالب باشد؟بله، <strong>آذرخش</strong> بخوبی می دانست که نظریه اش قا<strong>در</strong>به توضیح این ماجرا نیست. اوبخوبی می دانست که یگانه تئوری تبیین کنندۀ این رویداد، همان نظریه ای است کهبرای رویزیونیسم »سیرپختگی وگندزدگی« قایل است، و به این اعتبار، رویزیونیسممنشویکیِ سال 2963را فاقد آن حد <strong>از</strong> »پختگی« می داند که منجر به اتخاذ موضعیسوسیال- شوونیستی <strong>از</strong> سوی آن شود. به بیانی دیگر، <strong>آذرخش</strong> که می پندارد رابطۀمیان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم، نه رابطه ای دیالکتیکی، بلو »مکانیکی«»اصطکاک« است بطوری که »جهت حرکت <strong>مارکسیسم</strong> وجهت حرکت رویزیونیسمعکس یکدیگرند«انقالب و ضد انقالب«)1۵و مرز میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم همان »مرز میاناست، حال و <strong>در</strong> مواجهه با این حقیقت تاریخی کهرویزیونیستهای منشویکی <strong>در</strong> مقابل جنگ روسیه و ژاپن همچون بلشویکها موضعیمارکسیستی اتخاذ نمودند، قافیه اش تنگ خواهد آمد! چرا که <strong>در</strong> اینجا جهت حرکت<strong>مارکسیسم</strong> و جهت حرکت رویزیونیسم نه عکس یکدیگر، بل دقیقاً <strong>در</strong>جهت یکدیگراست!263
ص)به عبارتی دیگر، دو فراکسیون بلشویکی و منشویکی علیرغم آنکه )<strong>در</strong>مقطع موردنظر یعنی سال2963( <strong>در</strong> زمینه های مختلفی دارای اختالف نظر با یکدیگر بوده اند،اما <strong>در</strong>این مورد مشخص یعنی هنگام مواجهه با جنگ روس وژاپن، مرز میان<strong>مارکسیسم</strong>ِ اصیل و رویزیونیسم <strong>در</strong>هم فرومی رود، یا به تعبیری، رویزیونیسممرزش را با <strong>مارکسیسم</strong>ِ اصیل برمی چیند و خود را <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون آن مستقرمی س<strong>از</strong>د بهطوری که نمی توان مرز و تمایز میان آن دو را تشخیص داد. اینچنین است کهپلخانف به نمایندگی <strong>از</strong> فراکسیونِ رویزیونیست ِی منشویکها، گوئی )وبه واقع( بهسخنگوی <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی مبدل می شود و با آن ادبیات تمثیلی و زیبای خود، طیسخنرانی <strong>در</strong> کنگره انترناسیونال، ذات ارتجاعی بودن جنگ مزبور و پیامدهایوخیم آن برای مردم روسیه را بیان می دارد: »<strong>در</strong> صورت پیروزی حکومت تزاربر ژاپن هیچکس جز مردم روسیه شکست نخورده است. حکومت ظفرمند تزاریخواهد توانست با استفاده <strong>از</strong> نشئه پیروزی زنجیرهایی را که بر دست و پای مردمروسیه آویخته است محکمتر س<strong>از</strong>د.« )بنقل <strong>از</strong> »<strong>گشتاورد</strong>..«، ص31 و33(لیکن، به اعتبار همین واقعیت تاریخی)یعنی اتخاذ موضع مارکسیستی <strong>از</strong> سویرویزیونیستهای منشویکی <strong>در</strong> مقابل جنگ روس و ژاپن( بود که <strong>در</strong> »<strong>گشتاورد</strong>..« آمدهاست:»میان <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم ورطۀ گذرناپذیری وجود ندارد.چه،رویزیونیسم اگر به صورت حقیقی آن <strong>در</strong>یافته شود، باید به گونۀ نوعی <strong>مارکسیسم</strong>فهم شود وعمالً نوعی <strong>مارکسیسم</strong> هم هست و لذا رویزیونیست ها و مارکسیست هاچیزی نیستند مگر دو جریان مارکسیستی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong>.. ......بنابراین والبته، فرق هست میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم، اما این فرق نیز محدودیت هایخود را دارد، زیرا <strong>در</strong> حیطۀ خود <strong>مارکسیسم</strong> قرار دارد.«)26به کالمی دیگر، موضع گیری مارکسیستی <strong>از</strong> سوی رویزیونیستهای منشویکی )<strong>در</strong>قبال جنگ روسیه و ژاپن(، گواه وجود نوعی رابطۀ خاص-رابطه ای دیالکتیکی-میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم است که با تعریف <strong>آذرخش</strong> مبنی بر مرز میان26۵
»انقالب و ضدانقالب«، کامالً منافات دارد.وانگهی، نظریۀ <strong>آذرخش</strong> که رویزیونیسم را جریانی ثابت و پایدار و منجمد تصورمی کند و قا<strong>در</strong> نیست سیالیت، حرکت، و روند پختگی و گندیدگی آن را ببیند، الجرمنمی تواند پاسخ دهد که چرا منشویسم <strong>در</strong> همان سال2963نفع حکومت خودی موضع نگرفت و به سوسیال- شوونیسم مبدل نشد؟)جنگ روسیه وژاپن(، بهبه یک سخن، نظریۀ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> باب مقولۀ رویزیونیسم، توانائی تبیین کنندگی اینرویداد را نداشت.گرفت!-یا)- کند!لذا»سکوت«، یگانه گزینه ای بود که <strong>در</strong> مقابل وی قرارمیبه عبارتی نظریۀ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> باب مفهوم رویزیونیسم، تا انتهای کتابش <strong>در</strong> مرزانتزاعیات ایستاده و منتظر است تا شاید ذکر مصداق شود و به کار تبیین سیر وقایعرخدادها- بیآید، ولی نمی شود و نمی آید. او <strong>از</strong> طریق کتاب خویش، خوانندگانشرا به کویر بی دار و <strong>در</strong>خت مفاهیم انتزاعی می کشاند و <strong>در</strong> همانجا رهایشان میبا این وجود، <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> رو نمیرود و اوست که دستِ پیش گرفته و ادعا مینماید که این بافراست است که خود را »<strong>از</strong>تحلیل کنکرت روند مورد مطالعه اشمعاف یا بی نی<strong>از</strong> می کند«!!؛ و بافراست »<strong>در</strong> زمینۀ توضیح "مصداق" گیر میکند«!!؛ و »باقی ماندن <strong>در</strong> عرصۀ "مفهوم" کافی نیست، بلکه باید بتوانیم چگونگی"مصداق" را با تکیه بر مفهوم توضیح دهیم.«!! ص))13صرفنظر <strong>از</strong> رخدادهای بزرگ و تعیین کننده، <strong>آذرخش</strong> حتی به رخدادهای کوچکتروجزئی تر مربوط به حزب سوسیال دمکرات روسیه نمی توانسته که ورود یابد. <strong>از</strong>آنجمله <strong>در</strong> »<strong>گشتاورد</strong>» ... چاآمده است:»<strong>در</strong> آوریل 2961 کنگره حزب سوسیال دمکرات روسیه <strong>در</strong> استکهلم )منشویکها <strong>در</strong>آن اکثریت ضعیفی داشتند( اما نظرات بلشویکها به کرسی نشست زیرا تعدادی <strong>از</strong>منشویکها بدون آنکه <strong>از</strong> فراکسیون منشویکی خارج شوند به نظرات لنین رأی دادند..کار، »تاریخ انقالب روسیه «، جلد1، ص17، بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«، ص23(261
ص)ص)حال این پرسش رخ می نماید که چنین رفتاری <strong>از</strong> سوی »تعدادی <strong>از</strong> منشویکها«چگونه قابل توجیه است؟<strong>در</strong> همان نوشته »<strong>گشتاورد</strong>..«، این رویداد به این طریق توضیح داده می شود:»مبارزه میان مارکسیستها و رویزیونیستها نه مبارزه ای میان پرولتاریا وبورژو<strong>از</strong>ی بلکه مبارزه میان دو جریان داخلی <strong>مارکسیسم</strong>مارکسیستهای پایدار و مارکسیستهای ناپایدار-باب بلشویکها و منشویکها استفاده می کند و <strong>از</strong> آنجمله ر.ک.-مبارزه میاناست. )لنین بارها <strong>از</strong> این اصطالح <strong>در</strong>»مسائل موردمشاجره«،م.آ.ص311(. یعنی آن دو علیرغم اختالفاتشان تا آن حد <strong>از</strong> هم دور نیستند که به کلیتحت نفوذ آن دیگری قرار نگیرند.«)همانجا، همان صفحه(اما <strong>آذرخش</strong> چه تفسیری می توانسته <strong>در</strong> باب این رفتار »تعدادی <strong>از</strong> منشویکها« ارائه- دهد ؟چگونه ممکن است تعریف وی <strong>از</strong> رویزیونیسم قا<strong>در</strong> به تبیین این رویدادباشد؟ ]بخاطرآورید تعریف <strong>آذرخش</strong> ابتنا دارد بر اینکه »رویزیونیسم دشمنی استکه <strong>از</strong>است.« ص)<strong>در</strong>ون جنبش کارگری- )219عمل می کند، <strong>از</strong> اینرو به طور ویژه ای خطرناکو نیز: »طرفداران رویزیونیسم به طور مستقیم <strong>در</strong> خدمت انهدامجنبش انقالبی طبقه کارگر و خدمت به استثمارگران و ستمگران هستند.«»خنجرزدن <strong>از</strong> پشت به کارگران »)239])236بی دلیل نیست که <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> روی این رویداد همانگونه که <strong>از</strong> روی تمامی رویداد-های مربوط به حزب سوسیال دمکرات روسیهچنین اتفاق هائی واقع شده است!-پریده و اصالً انگار نه انگار کهبدتر <strong>از</strong> همه آنکه، وی بی آنکه به خودِ این رخداد و واقعیت بپرد<strong>از</strong>د، بی آنکه حتیکالمی <strong>در</strong> باب آن بیاورد، مستقیماً به نتایج و استنتاجات تئوریک ما <strong>از</strong> آن رخداد،برخورد نموده و <strong>در</strong> نفی و رد آن عنوان ساخته است که:نخیر، مبارزه میان<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم، انعکاس مبارزۀ طبقاتی میان پرولتاریا و بورژو<strong>از</strong>ی <strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریا نیست بل مرزمیان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم همان267
»مرز میان انقالب و ضدانقالب« است!مخلص کالم، نظریۀ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> باب مفهوم رویزیونیسم و لذا نسخه ای که برای برخورد به آن پیچیده است، متکی برتجربۀ تاریخی جنبش کمونیستی بین المللی )سیرحرکت واقعی دو حزب سوسیال دمکرات روسیه و آلمان( نبوده، یعنی نه هیچ یک <strong>از</strong>جزئیات و نه کل آن نظریه، <strong>از</strong> طریق واقعیت شکل نمی گیرد و ذکر مصداق نمیشود، بل صرفاً <strong>در</strong> فضائی انتزاعی و کلیات، چرخ می زند. به عبارتی، <strong>در</strong> کتاب<strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> زندگی واقعی دو حزب پرولتری روسیه وآلمان و رخدادهای آن، هیچ ردو اثری نیست.چرا که نظریۀ وی بمحض آنکه کوچکترین تماسی با واقعیت پیداکند، بی مصداقی و لذا بطالنش آفتابی میشود.به عبارتی، <strong>آذرخش</strong> بهتر <strong>از</strong> هرکسی می داند که هیچ یک <strong>از</strong> این موارد )رخدادها( بهکار اثبات نظریۀ او نمی آید. <strong>در</strong>ست به همین دلیل است که وی تصمیم می گیرد که<strong>از</strong> ب<strong>از</strong>س<strong>از</strong>ی صحنۀ وقایع تاریخی بکلی منصرف بشود و اساساً سعی نکند که آنها راشرح دهد و توصیف نماید!به کالمی دیگر، کتاب <strong>آذرخش</strong> که تز مرکزی اش اینست که حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا نباید »به رسمیت شناسی« شود، کتابی که محور بحث آناینست که پلخانف2963 تا 2966که مخالف حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبیبوده است »مارکسیست اصولی« محسوب می شود و لوکزامبورگ )و لنین( به دور<strong>از</strong> آن، آنگاه کامالً طبیعی است که به هیچ یک <strong>از</strong> رخداد های احزاب روسیه و آلماننپرد<strong>از</strong>د.به این مورد نیز توجه کنید!-<strong>آذرخش</strong> نوشته است:»بافراست بجای کاربست تحلیل کنکرت، با ب<strong>از</strong>ی با اصطالحات و مفاهیم دیالکتیکیمیخواهد به زور <strong>از</strong> شکم <strong>مارکسیسم</strong>، رویزیونیسم بیرون بکشد و برعکس!« ص))76<strong>در</strong> پاسخ باید گفت که تحلیل کنکرت )انضمامی، مشخصِ( سیر حرکت حزب سوسیالدمکرات کارگری روسیه نشان میدهد که جریان رویزیونیستی منشویکی « زا268شک ِم«
حزب مارکسیستیِ یاد شده بیرون آمد؛ و سرشت نماتر آنکه، رویزیونیسم اتزویستی»<strong>از</strong> شکمِ« فراکسیونِ مارکسیستی بلشویکی بیرون آمد و سپس )یعنی چند سال بعدتر(به همانجا یعنی به شکمِ مزبور، ب<strong>از</strong>گشت نمود! حتی اپورتونیسم آشتی طلبی نیز، <strong>در</strong>واقع »<strong>از</strong> شکمِ« حزب کمونیستی روسیه بیرون آمد و سپس به همانجا ب<strong>از</strong>گشت! وهمۀ این ها، <strong>در</strong> واقع، اتفاق افتاد، آنهم نه »به زورِ بافراست«! )<strong>آذرخش</strong> قرار بود کهدست <strong>از</strong> سر بافراست بردارد و رخدادهایی که مربوط به یک قرنِ پیش است را، به گردنوی نیاند<strong>از</strong>د!(بنابراین، و <strong>در</strong> نگاهی کلی، می توان گفت کتاب <strong>آذرخش</strong> با آن نقل قولهای فراوانش<strong>از</strong> بزرگان <strong>مارکسیسم</strong> و نیز هگل، به لحاظ آنکه نسبت به بنیان فلسفی <strong>مارکسیسم</strong> وبویژه روش دیالکتیکی ماتریالیستی و لذا نسبت به سیر امور وقایع بی اعتناست،محصول کار <strong>روشن</strong>فکران آکادمیک است و نشانگر نمونه ای بارز <strong>از</strong> آرشیویسم.یعنی کسانی که چیزکی <strong>از</strong> هرچیزی می دانند اما مطالعات شان عمیق نیست. این<strong>در</strong>ست همان چیزی است که-اقیانوسی <strong>از</strong> معلومات، به عمق 1سانتی متر!به عبارتی کتاب <strong>آذرخش</strong> ارزش سترگی دارد-ربع قرن پیش <strong>از</strong> این- پوینده آن را چنین می نامید:اما نه بصورت مثبت، بل بطورمنفی- و لذا باید بعنوان کتاب روی میز فعالین چپ، انتخاب، و مایه عبرت شود!اگر ایرج آذرین با گفتن اینکه روش دیالکتیکی ماتریالیستی را »کارس<strong>از</strong> نمی دانم«،برای همه عمر جانش را خالص می کند )یا دقیقتر بگوئیم، خودش را <strong>از</strong> <strong>در</strong>دسرهایاندیشیدن واقعی رها می س<strong>از</strong>د!(، <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> مخالفتی نه محتوایی بلکه کامالً ظاهری بااو قرار دارد. به عبارتی <strong>آذرخش</strong> روش یادشده را نه بعنوان چیزی که باید فهمید وبکار گرفت بل بعنوان یکی دیگر <strong>از</strong> همان اصولِ خشک و بی روحی محسوب میکند که صرفِ تأیید و پرستشِ آن کافیست! این چنین است که محصوالت فکری ونیز نتایج عملیِ ناشی <strong>از</strong> آن، چه <strong>در</strong> مورد آذرین و یا <strong>آذرخش</strong>، ربطی به <strong>مارکسیسم</strong>و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر ندارد. واینکه نتیجۀ آن »خالصی جوییِ« آذرین269
این بود که نهایتاً سر <strong>از</strong> سوسیال- رفرمیسم <strong>در</strong>آورده است؛ لیکن، خدا آخر وعاقبت<strong>آذرخش</strong> را بخیر کند!مخلص کالم، <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> کتاب خویش بارها مدعی شده که نظریه اش مبنی بربورژوایی و ضدانقالبی بودن رویزیونیسم و عدم وجاهت آن برای حضور <strong>در</strong>حزبانقالبی پرولتاریا، یگانه استنتاجِ ممکنه <strong>از</strong> تاریخ واقعی جنبش کمونیستی است. البتهکه چنین است و ما نیز بر صحت این گفته گواهی می دهیم و حتی معتقدیم کهنظریۀ وی با تاریخ واقعی، انطباقی نعل به نعل و تام و تمام دارد، منتها با تاریخحزب بلشویک <strong>در</strong> دوران استالین! و <strong>در</strong>ست به همین خاطر است که <strong>آذرخش</strong> با دقتو هشیاری کامل <strong>از</strong> ورود به رخدادهای مربوط به دو حزب سوسیال دموکراتروسیه و آلمان اجتناب می کند!قابل ذکر آنکه، مخالفت های همه جانبۀ <strong>آذرخش</strong> با اجزاء و عناصر س<strong>از</strong>ندۀ نظریۀ»<strong>گشتاورد</strong>- »..<strong>در</strong> باب مفهوم رویزیونیسم و ماهیت طبقاتی آن- شاید خواننده را <strong>از</strong>دست یابی به مضمون این اختالف نظر)میان ما و <strong>آذرخش</strong>(، به طور واضح و<strong>روشن</strong>، ب<strong>از</strong> دارد. بویژه آنکه <strong>آذرخش</strong> چنان آشفته فکر و پریشان گوست و واقعیت راچنان قیمه قرمه کرده است که می تواند این آشفته فکریش را به خواننده اش نیزسرایت دهد.اما باید دانست که این دو نظریۀ مختلف <strong>در</strong> باب مفهوم رویزیونیسم،بمحض آنکه به حوزۀ عمل ورود یابند، همه چیز شفاف و آشکار خواهد شد. چرا کهاختالف <strong>در</strong> تحلیل <strong>از</strong> ماهیت طبقاتی رویزیونیسم، الجرم اختالف نظر <strong>در</strong> شیوۀبرخورد به آن را به همراه خواهد داشت؛ و اینکه حوزۀ عمل، حوزه ای کامالً<strong>روشن</strong> است: آزادی ایجاد فراکسیون )و اپوزیسیون حزبی(، یا ممنوعیتِ آن؟<strong>آذرخش</strong> بی توجه به پیچیدگی های مسأله، پاسخی تخت و ساده شده و ساده لوحانه ایبه پرسش فوق داده است. او معتقد است که نمی توان و نباید رویزیونیستها را بعنوان»بخشی <strong>از</strong> حزب انقالبی پرولتاریا پذیرفت« وح ضورشان را »به رسمیت شناسی«نمود!226
اما مخالفت با »به رسمیت شناسی« حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی طبقهکارگر، <strong>در</strong> واقع پوششی است برای مخالفت با »به رسمیت شناسی« هرگونه انتقادیکه )<strong>در</strong> چارچوب پذیرش برنامۀ حزب( به خط مشی مسلط انجام می گیرد. زیرا جریانمسلط بر حزب، به سهولت می تواند با رویزیونیستی نامیدن منتقدینش، آنان راسرکوب و حتی معدوم کند. به رسمیت نشناختن حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب، بهراحتی می تواند به مستمسکی مبدل شود تا اساساً »حقِ« مخالف بودن و منتقد بودنو به یک کالم تنوع و کثرت یا »حق متفاوت بودن« )<strong>در</strong>چارچوب پذیرش برنامۀ حزبانقالبی پرولتاریا، یعنی <strong>در</strong>چارچوب <strong>مارکسیسم</strong>(، به رسمیت شناخته نشود. <strong>در</strong> یکسخن، این تفکر، <strong>در</strong> واقع مبارزۀ نظری <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریا را، بهرسمیت نمی شناسد!به عبارتی دیگر، به این سان مفهوم وحدت جنبش سوسیالیستی طبقۀ کارگر که <strong>در</strong>واقع وحدتی متکثر <strong>در</strong> چارچوب هواخواهی <strong>از</strong> سوسیالیسم است، جعل می شود و بهیک نگرش و رویکرد کاذب، به یک »وحدت« ساده تبدیل می شود که بر اساس آنهمه باید نگاهشان را به »پیشوا« بدوزند و با هرگونه منتقد آن دشمنی بورزند.بله، تمامی اجزا و عناصر نظری <strong>آذرخش</strong> که تا اینجا مورد بررسی قرار دادیم،همگی <strong>در</strong> همین راستا قرار دارند. وانگهی، به سهولت می توان خطوط اتصال دهندۀمستحکمی میان نظریۀ <strong>آذرخش</strong> و رویکرد استالین را مشاهده نمود. با این تفاوت کهبسیاری <strong>از</strong> اجزاء وعناصر س<strong>از</strong>ندۀ رویکرد استالینی که <strong>از</strong> سوی خودِ او و پیروانبعدیش ناگفته مانده بود، یعنی هر آنچه که خط فکری استالینی و منطقِ آن طلب میکرد ولی هنوز برساخته نشده و تدوین نگردیده بود، اینک <strong>از</strong> زبان <strong>آذرخش</strong> و باپیگیری و تعصبِ خاصی عرضه شده است. بطوری که این <strong>دفاع</strong> »همه جانبه«،»پُرشور و حرارت« <strong>از</strong> نظریۀ ممنوعیت فراکسیون و هرگونه اپوزیسیون حزبی،<strong>در</strong> واقع جوزف استالین را شرمزده می کند!-بیچاره استالین هرگز توانائی الزم رانداشت تا چنین توجیهات رنگارنگی برای <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریۀ خویش ارائه نموده و آن را222
حتی <strong>از</strong> »پایه ای فلسفی« نیز بهره مند کند!به بیانی دیگر، بیش <strong>از</strong> ربع قرن است که خورۀ این پرسش به جان ما افتاده بود کهاگر نظریۀ استالین)<strong>در</strong>باب مقولۀ رویزیونیسم(و عملِ او مبنی بر ممنوعیتاپوزیسیون حزبی و فراکسیون، <strong>در</strong> دوران حیات خودش <strong>از</strong> طریق مدافعینِ رویکردلنین و لوکزامبورگ به چالش کشیده می شد، آنگاه وی چگونه و <strong>از</strong> طریق کدام ادلهبه مقابله برمی خاست؟-و اینکه عناصر فکری نظریۀ استالین-تئوریک وی که پراتیک ممنوعیت فراکسیونیسم را پشتیبانی می کرد-- توانست باشد؟<strong>آذرخش</strong> به این پرسش ما، پاسخ کاملی داده(زیرساخت هایچه میومیتواند به خود ببالد که(تمامی حلقه های مفقودۀ تئوری استالینی را کشف و ب<strong>از</strong>آفرینی نموده و کمبودهایآن را بکلی برطرف کرده است!چه، موضوع رویزیونیسم و چگونگی مواجهه)برخورد( با آن، <strong>در</strong> نظریۀ استالینی صرفاً <strong>در</strong> ساحت سیاسی مطرح می شود، اما <strong>در</strong><strong>آذرخش</strong> صورتبندی پیچیده تر، کامل تر و تئوریک تری یافته و به پایۀ فلسفی نیزتجهیز شده است، یا به عبارتی، <strong>آذرخش</strong> به نحو <strong>در</strong>خشانی کوشیده است تا نظریهوعمل استالینی <strong>در</strong> حذف منتقدین و اپوزیسیون های حزبی را مورد پشتیبانیتئوریک قرار دهد و بویژه خالء آن <strong>در</strong> سویۀ فلسفی را نیز پُر کند!لیکن، آراء استالینی-<strong>در</strong>هر یک <strong>از</strong>مسائل مربوط به مبارزه طبقاتی پرولتاریا- پیش<strong>از</strong>آنکه <strong>از</strong> نفس بیفتد، و برای آنکه <strong>از</strong> نفس بیفتد، باید مجال یابد تا همۀ تقالی خویشرا بخرج دهد وهمۀ ق<strong>در</strong>تش را بکار گیرد و هر چه <strong>در</strong> چنته دارد رو کند. اینچنیناست که امکان نقد کامل و لذا گسست کامل <strong>از</strong> آن، فراهم میشود.بنابراین می توان گفت <strong>آذرخش</strong>، خودش، موتور محرک <strong>مارکسیسم</strong> نیست چرا کههیچ نظریۀ مارکسیستی <strong>از</strong> طریق وی عرضه و تدوین نشده است )او <strong>در</strong> واقع موتورمحرک <strong>استالینیسم</strong> است!(، اما نظریه های وی، الجرم واکنشی را بر می انگیزاند تابتوان <strong>در</strong> نقد آن و <strong>در</strong> <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی، این تئوری را تدقیق نموده،انکشاف داد و وضوح بخشید. حتی می توان گفت کتاب <strong>آذرخش</strong> موسوم به»التقاطی221
گری ودیالکتیک قهقرائی برای به رسمیت شناسی رویزیونیسم« <strong>در</strong>واقع یک فرصتطالئی را ایجاد نمود تا <strong>از</strong> طریق نقد آن، همۀ ابعاد و عناصرِ پنهان و تاکنون مطرحنشدۀ نظریۀ استالینی-<strong>در</strong> باب مقولۀ رویزیونیسم، رابطۀ آن با <strong>مارکسیسم</strong>، و روابطآنها با جنبش عینی کارگری- را مورد واشکافی و نقد قرار دهیم و محتوای نوشتۀپیشین خود را تکمیل کنیم.<strong>در</strong>ست به همین خاطر است که ما نسبت به <strong>آذرخش</strong>»ق<strong>در</strong>شناس« بوده، »جایگاه مهمی« برای وی قائلیم و حضورش <strong>در</strong>جنبش چپ ایرانرا »به رسمیت شناسی« می کنیم، و <strong>در</strong> یک کالم او را به گرمی <strong>در</strong> آغوش میکشیم؛ زیرا نسبت به هر نوع »شرِ مفید«، احساس خوبی داریم!بنابراین، تا آنجا که به <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی مربوط می شود، کتاب <strong>آذرخش</strong> حاوی هیچآورده ای نیست؛ اما <strong>در</strong> افزودۀ او به <strong>استالینیسم</strong> کامالً هم قابل توجّه است! به بیانیدیگر، <strong>در</strong> این که »<strong>آذرخش</strong>« )یعنی »رعد و برق« و »صاعقه«(، سرشت و طبیعتشاینست که نور شدیدی می تاباند، تردیدی نیست؛ اما ظاهراً این تابش شدید نور، نه بهجهت <strong>روشن</strong> ساختن عناصر و اجزاء تاریک یا متروکِ <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی، بل بهکار شفاف س<strong>از</strong>ی هر چه تمام تر آراء استالینی آمده، و <strong>در</strong> واقع، یک مقدار»عوضی« تابیده است!بهر ترتیب، آنچه که باید دانست آن است که کژفهمی <strong>از</strong>مقولۀ رویزیونیسم، الجرمکج اندیشی <strong>از</strong> مقوالت مرتبط)همچون <strong>مارکسیسم</strong>، و رابطۀ <strong>مارکسیسم</strong> با جنبش طبقهکارگر( را بهمراه دارد. چرا که این ها مقوالتی بهم پیوسته اند. این همان چیزیستکه <strong>در</strong> نوشتۀ پیشین خود <strong>در</strong> باب <strong>استالینیسم</strong> نشان دادیم و <strong>در</strong> اینجا نیز دیدیم که <strong>در</strong>مورد <strong>آذرخش</strong> نیز مصداق می یابد. وانگهی، این جنبۀ مهمی <strong>از</strong> همان تفکری استکه <strong>در</strong> تاریخ معاصر، تحت نام <strong>استالینیسم</strong>، شهرت نفرت آوری را کسب کرده استو <strong>آذرخش</strong> به همین خاطرمی کوشد شجره و تبار نظریه اش را کتمان کند، و آن ر<strong>از</strong>یر حجاب نظریۀ پلخانفب<strong>از</strong>آوری و عرضه نماید!)2963 تا 2966(223»بعنوان مارکسیستهای اصولی«،
به عبارتی دیگر، تفکر استالینی - تا آنجائیکه به مقولۀ رویزیونیسم، <strong>مارکسیسم</strong> ورابطۀ <strong>مارکسیسم</strong> با جنبش کارگری مربوط می شود- معنائی ندارد بجز نادیده گرفتنتفاوت ماهوی و کیفی میان رویزیونیسم و سوسیال-امپریالیسم.رویکردی که پیامد-ناگزیرش آنست که نه فقط حق اپوزیسیون حزبی را برنمی تابد بل حتی حق هرگونهمخالفت جزئی باخط مشی حاکم را گردن نمی نهد: حزبِ »تک صدا«، هدف اینتفکر است. حزب »رئیس محور«، که <strong>در</strong> یکسو»مراد« و <strong>در</strong> سوی دیگر »مریدانو پیروانِ« ساکت و صامت پیکره های بدون سر و مطیعِ »پیشوا«- قراردارند!-استالین به همین سبب بود که ابتدا بطور دوستانه ای تذکر داد که حزب پرولتری»کلوپ بحث و جدل« نیست بل جریانی است گوش به فرمان من؛ ولیکن، هر آنکسکه این تذکر را به شوخی گرفت، خونش به گردن خودش افتاد!!نیت استالین و نیز <strong>آذرخش</strong>، مسلماً خیراست.چرا کهآنها گمان کرده و می کنندکهجلوگیری <strong>از</strong> پدیدارشدن رویزیونیسم و جلوگیری <strong>از</strong> »ورود« رویزیونیستها به حزبانقالبی پرولتری، ونیز جلوگیری <strong>از</strong>انسجام یافتگی رویزیونیسم بصورت یک جریانیا فراکسیون، یگانه گزینه ای است که به امر پیشبرد سوسیالیسم خدمت می کند. امااین نظریهو عمل مبتنی بر آن، <strong>در</strong> حقیقت، <strong>در</strong> جهت مخالف نیت اولیۀ آنها قراردارد. به کالمی دیگر، جادۀ جهنم را نیز با حسن نیت فرش می کنند! و تمامی بحثِ»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>«دقیقاً <strong>در</strong> جهت توضیح، تبیین و اثبات همین موضوع بودهاست که <strong>آذرخش</strong> به سبب ذهن تنبل و ساده پسندش، و یا خشک مغزی استالینی اش،هیچ <strong>از</strong> آن سر <strong>در</strong> نیاورده است!اما برآشفتگی و واکنش خشم آلود <strong>آذرخش</strong> نسبت به نظریۀ »<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>«،پیام <strong>روشن</strong>ی را مخابره می کند.او <strong>از</strong> موضع یک استالینیست متعصب می خواهدبگوید: سیطرۀ دهها سالۀ <strong>استالینیسم</strong> بر اذهان جنبش کارگری بین المللی و خصوصاً<strong>در</strong> کشورهای جهان سوم، چیزی نیست که مُفت بدست آمده باشد که اکنون هرکسیآنهم یک »آماتور« که صرفاً محض »تفنن« مطلب می نویسد- گمان کند که میتواند-223
آن را به چالش بگیرد!اینست پیام اصلی کتاب <strong>آذرخش</strong> موسوم به »التقاطی گری ودیالکتیک قهقرائی <strong>در</strong> بهرسمیت شناسی رویزیونیسم«!کتاب <strong>آذرخش</strong> حاکی <strong>از</strong> تالش دستپاچۀ کسانی است که با انتشار نوشته»<strong>گشتاورد</strong>...«، پای نظریۀ استالینی خویش را بر لب گور دیده اند. کسانی که خود رامدافع »س<strong>از</strong> و هنجار کهن« می دانند و سرسختانه مخالفند با هر آنکس که »پردۀ نومی زند«!22۵
<strong>آذرخش</strong>، علیه <strong>آذرخش</strong>!دیدیم که <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>همان نقطۀ آغ<strong>از</strong> یعنی تیتر کتابش، شروع به مخالفت با »بهرسمیت شناسی« حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریا نمود. و دیدیم کهوی <strong>در</strong> توضیح علت این مخالفت خویش، موضوع »جمع شدن <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم با هم <strong>در</strong> یک حزب«، یعنی آن رخداد تاریخی مربوط به یک قرن پیشرا، به گردن بافراست انداخته و عنوان ساخته بود که چنین چیزی بمنزلۀ »مدارا«،»آوانس دادن« و »تمایل به س<strong>از</strong>ش« با رویزیونیسم »پر و بال دادن« به آن، بلکهحتی پیروی <strong>از</strong> سیاست »نه سیخ بسوزد و نه کباب« و حتی بدتر، یعنی نشانگرآنست که »بافراست لیبرالیسم بی مایه ومیان تهی را جانشین دموکراتیسم می کند«!نیز دیدیم که <strong>آذرخش</strong> ناگهان به گوش خود سیلی زده و عنوان ساخت که همۀ اینکارهای زشت و ناشایست نه مربوط به بافراست بلکه به دست لوکزامبورگ و لنینانجام شده است و بافراست نیز بجای <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریۀ پلخانف2966تا 2963بعنوان»مارکسیست های اصولی«، <strong>از</strong> مارکسیست های غیراصولی همچون لوکزامبورگو لنین، طرفداری نموده و حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی را »به رسمیتشناسی« می کند!اما باید دانست که این التقاط <strong>آذرخش</strong> صرفاً مربوط به شکل است و نه محتوا. چراکه وی <strong>در</strong> هر دوحالت یادشده <strong>در</strong>فوق، به این اصل-بعنوان هستۀ اصلی تفکرش-پافشاری دارد که رویزیونیسم واجد حضور <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریا نمی شود وچنین حضوری نباید »به رسمیت شناسی« گردد و لذا تشکیل اپوزیسیون حزبی وفراکسیونیسم، ممنوع!لیکن،<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>یک جای دیگر<strong>از</strong>کتاب خویش، آنگاه که به وضعیت حزب پرولتریپس <strong>از</strong> انقالب اکتبر روسیه میپرد<strong>از</strong>د، به گوش دیگرش سیلی می زند و می نویسد:»این حزب می تواند مانند پیش <strong>از</strong> انقالب، متشکل <strong>از</strong> فراکسیون های مختلف باشد221
)البته وحدت برنامه، اساسنامه، خط مشی و استراتژی حزب نباید خدشه دار شود( و شرایطبارآوری انقالبی تئوریک <strong>در</strong> آن <strong>از</strong> بین نرود.«!! ص))21۵ -1بله، <strong>آذرخش</strong> که <strong>در</strong> سرتاسر کتاب خویش <strong>در</strong> مخالفتی گسترده با لزوم آزادی رابطۀفراکسیونی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریا، خودش را فرسود و نیمه جان کرد وما را نیز به صالبه کشید، حال به کلی <strong>از</strong> این رو به آن رو می شود و یکسر بهدیدگاه ما ملحق می گردد!به عبارتی دیگر، همۀ آن هیاهو وغوغایی که <strong>آذرخش</strong> به راه انداخته بود و همۀ آنمخالفت خوانی های جنجالی اش، حال و اینچنین به سادگی، دود می شود و به هوامی رود!نظریۀ وی مبنی بر اینکه برخالف تاریخ واقعی جنبش کمونیستی وبرخالف آراء لوکزامبورگ و لنین، این بافراست است که »می خواهد <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم را با هم <strong>در</strong> یک حزب جمع کند«، و نیز نظریۀ دیگر <strong>آذرخش</strong> مبنی براینکه پلخانفلنین، و اینکه2966تا 2963مارکسیست اصولی بوده است و نه لوکزامبورگ و»مارکس و انگلس همکاری با اپورتونیست ها را <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزبانقالبی طبقه کارگر ناممکن می دانستند«، به همان سرنوشت پیش گفته دچار میشوند!بدینسان همۀ آن قیل وقال <strong>آذرخش</strong> به کل خوابید و او یکراست به کمک ما آمده استتا میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسمایجاد کنیم!!-تحت یک مناسبات فراکسیونی- »همآغوشی«وانگهی، <strong>در</strong> صفحات پیشین دفتر حاضرنشان دادیم که <strong>آذرخش</strong> چگونه بر این نظرپافشاری می نمود که ایده های رویزیونیستی<strong>مارکسیسم</strong>-»نه بطور منفی و نه مثبت«-و اساساً مبارزۀ رویزیونیسم باهیچ گونه کمکی به بارآوری تئوریمارکسیستی نمی کند؛ به عبارتی <strong>آذرخش</strong> عنوان ساخته بود که تقابل <strong>مارکسیسم</strong> بارویزیونیسم، هیچ <strong>در</strong>افزوده ای برای <strong>مارکسیسم</strong> به ارمغان نمی آورد و سخنانبافراست مبنی بر اینکه »رویزیونیسم باعث نوس<strong>از</strong>ی یا نوزائی <strong>مارکسیسم</strong> می گردد227
ص)ص)ص)و یا رویزیونیسم عنصرمنفی )سلبی( ای است که باعث تکامل <strong>مارکسیسم</strong> می شودکامالً خطا است.«۵9(؛ و اینکه <strong>آذرخش</strong> افزوده بود: »رویزیونیسم برخالفنظر بافراست موجب تحرک <strong>مارکسیسم</strong> برای تکاملش نیست.« ص)<strong>مارکسیسم</strong> را ارتقاء نمی دهد.« ص)نظریۀ استالینی اش، بارها و کراراًفراکسیونی میان مارکسیستها و رویزیونیستها)36و »هیچ چیز13(؛ و به یک کالم، <strong>آذرخش</strong> که <strong>در</strong> <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong>لزوم بارآوری تئوریک <strong>از</strong> طریقرا بعنوانمن<strong>از</strong>عات»دیالکتیک قهقرایی«و»ستایش حرکت قهقرایی« و »مکر عقل بافراستی« نامیده بود، اینک به ناگهان و بهطورکامل کوتاه می آید و یکسر به آن می پیوندد!به بیانی ساده تر، <strong>آذرخش</strong> بدینسان آنچه را که با آنهمه جار وجنجال <strong>از</strong> <strong>در</strong>ب جلو بهبیرون رانده بود، اکنون و بطور بی سروصدا، <strong>از</strong> <strong>در</strong>ب عقب وارد می کند!لیکن این مضحکه ای که <strong>آذرخش</strong> براه انداخته است آنگاه تکمیل می شود که وی<strong>در</strong>هنگام ارائۀ هر یک <strong>از</strong> سه نظریۀ گوناگون و متناقض خویش، آن را استنتاجی <strong>از</strong>تاریخ واقعی جنبش کمونیستی بین المللی و نیز <strong>در</strong> انطباق کامل با آراء لنین ولوکزامبورگ می شمارد و بافراست را به کلی بی توجه و بیگانه با آنها معرفی میکند!!<strong>در</strong> همین رابطه، دیدیم که <strong>آذرخش</strong> ما را-«به ناروا- متهم ساخته بود که هیچ اصولو مبانی ثابت و پایداری را برای <strong>مارکسیسم</strong> قائل نیستیم. و <strong>در</strong> توضیح آن نوشته بود:بافراست باید <strong>از</strong>خود می پرسید <strong>در</strong> روند مبارزۀ <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسمآیا .....<strong>مارکسیسم</strong> به اصول جدیدی دست می یابد، چه فرض شود که این »اصول جدید« را<strong>در</strong>بست <strong>از</strong> رویزیونیسم بگیرد، چه فرض شود این »اصول جدید« ترکیبی <strong>از</strong> اصول»قدیمی« <strong>مارکسیسم</strong> با رویزیونیسم است و چه تصور گردد که <strong>مارکسیسم</strong> به اصولجدیدی، کمابیش جدا <strong>از</strong> اصول »قدیمی« خود و جدا <strong>از</strong>اصول رویزیونیسم می رسد؟پاسخ ما به همۀ این پرسش ها منفی است.«چیزهای ثابت و <strong>روشن</strong>ی هستند »- )16)12228چرا که »این اصول و مبانی
ص)لیکن، کتاب <strong>آذرخش</strong> حاوی پاره متن دیگری نیز هست که نشان می دهد پاسخ وی بهاین پرسش چندان هم »منفی« نبوده بل که حتی کامالً »مثبت« است! نگاه کنید:»حتی اگر این اصول، مبانی و قوانین تغییراتی هم بکنند )و چنین تغییر فرضی مستلزمتغییر کیفی بسیار مهمی <strong>در</strong> واقعیت خارجی است(، حتی <strong>در</strong> آن صورت چنین تغییراتی<strong>در</strong> جهت افزایش عمق، گستردگی و دقت شان است و نه حذف و کنار گذاشتن صافوساده شان.... اگرتغییری <strong>در</strong> بیان اصول و مبانی <strong>مارکسیسم</strong> رخ دهد، بیان جدید،باید طوری باشد که تمام پدیده هایی را که <strong>مارکسیسم</strong> تاکنون به <strong>در</strong>ستی توضیح دادهو تمام نقشۀ عمل را که برای انقالب اجتماعی پرولتاریا و پی ریزی جامعۀ آیندهمطرح کرده و صحت شان <strong>در</strong>عمل نشان داده شده، <strong>در</strong> برداشته باشد.«!!کدام یک <strong>از</strong> این دو گونه سخن را باورکنیم!)11مضافاً، این موضوع که آیا رابطۀ میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم، بیانگر وحدتضدین هست یا نه، <strong>در</strong> واقع ذات و بنیان اختالف نظرِ <strong>آذرخش</strong> با ما را تشکیل میداد. چه، دقیقاً بر همین اساس است که تعیین می گردد که آیا مارکسیستها مج<strong>از</strong>ندتحت رابطه ای فراکسیونی با رویزیونیست ها قرار گیرند یا مج<strong>از</strong> نیستند، و اینکه،حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی را میتوان »به رسمیت شناسی« نمود یا نمیتوان. لیکن و همانگونه که <strong>در</strong> صفحات پیشین نشان دادیم <strong>آذرخش</strong> کوشش مبسوطیبخرج داد تا نظریۀ ما مبنی بر اینکه رابطۀ بین <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم )و <strong>از</strong>آنجمله رابطۀ میان بلشویسم و منشویسم <strong>در</strong> حزب روسیه(، رابطۀ وحدت ضدین است رامردود شمارد و نوشت: »رابطۀ بین <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم رابطۀ وحدت ومبارزۀ بین اضداد یک روند دیالکتیکی، رابطۀ <strong>در</strong>ونی یک زوج دیالکتیکینیست.« ص))231رویزیونیسم قایل نشده« ص)و افزود: »لنین هرگز رابطه ای دیالکتیکی بین <strong>مارکسیسم</strong> و-)33به کالمی دیگر، <strong>آذرخش</strong> بدینسان با رد و انکاردیالکتیکی بودن )وحدت ضدین بود ِن( رابطۀ میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم، آن راهمچون یک رابطۀ »مکانیکی« و »چیزی مانند نیروی اصطکاک«، محسوب می229
نمود. لیکن، حال می بینیم که وی به سهولت زیر حرف خودش می زند و آنگاه که<strong>در</strong>باب من<strong>از</strong>عات <strong>در</strong>ونی حزب سوسیال دمکرات روسیهسخن می گوید، می نویسد:-میان بلشویسم ومنشویسم-»جملۀ لنین چنین است: "با بررسی این شرایط به طور <strong>روشن</strong> خواهیم دید که سیرتکامل واقعاً <strong>از</strong> طریق تضاد انجام می گیرد." حرف لنین چیزی جز این نیست کهبرسوسیال دمکرات های روسی نیز مانند هر چیز دیگر <strong>در</strong> عالم هستی، قانون تضادو مبارزۀ قطبین آن حاکم است.«!! ص))77<strong>آذرخش</strong> بدین سان، به خودش رودست می زند یعنی مستقیماً و به یکباره، به هماننظریه ای می پیوندد که قبالً آن را اینچنین نامیده بود: »دیالکتیک صوری و توخالیبافراست«یعنی «دیالکتیک <strong>مارکسیسم</strong>-رویزیونیسم اختراعی اش«!! ص)لیکن ما می پرسیم کدام یک <strong>از</strong> این دو گونه سخن را باور کنیم؟بله، همانگونه که <strong>در</strong>صفحات پیشین این دفتر نشان دادیم، <strong>آذرخش</strong> ابتدا)۵7و با -حرارتی بسیار- کوشید تا تمامی عناصر برس<strong>از</strong>ندۀ نظریۀ »<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>« رایک به یک مورد نفی و انکار قرار دهد و تا زمانیکه کارش را تکمیل نکرده بودکوتاه نیامد!- حال روندی معکوس )وخنده دار!( به جریان افتاده است به گونه ای کهوی تمامی عناصر فکری خودش را-به همان ترتیب یک به یک- مردود شمرده وبساطی که تحت عنوان »نقد کتاب <strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>...« گسترده بود را، یکسره بر- می چیند!شرکت کرده است!یا به عبارتی، تفکراستالینیستی <strong>آذرخش</strong> گوئی <strong>در</strong>مراسم تدفین خودحال ادامه دهیم آنچه را که می توان آن را اینچنین نامید: سیلی های <strong>آذرخش</strong>پس <strong>از</strong> دیگری- به گوش خودش! نگاه کنید:قبالً دیدیم که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>بارۀ بافراست، نوشته بود:»او همچنین با"توهم نامیدن"یکی -رویزیونیسم و با گفتن اینکه رویزیونیسم مبارزۀبورژو<strong>از</strong>ی به ضد پرولتاریا نیست، بل انعکاس این مبارزه <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب است216
ناآگاهانه خطر رویزیونیسم را تا حد زیادی می پوشاند و <strong>در</strong> واقع به آن "آوانس میدهد".« ص)و۵3( ۵3همانگونه که مشاهده می گردد <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> اینجا مخالف این نظریۀ بافراست است که»رویزیونیسم مبارزۀ بورژو<strong>از</strong>ی به ضد پرولتاریا نیست، بلکه انعکاس این مبارزه<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب است«.این مخالفت <strong>آذرخش</strong> بمعنی آنست که وی معتقد است کهمبارزۀ میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم، نه انعکاس مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا وبورژو<strong>از</strong>ی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب پرولتری، بل مستقیماً مبارزۀ بورژو<strong>از</strong>ی علیهپرولتاریاست. و اینکه <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>ست به همین سبب است که مرز میان <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم را مستقیماً همان »مرز میان انقالب و ضدانقالب« نامیده بود.لیکن، <strong>در</strong> کتاب <strong>آذرخش</strong> پاره متن دیگری نیز وجود دارد که با دیدن آن، تمامیموهای سر انسان-تا آن تار آخر- سیخ می شود! نگاه کنید:»مبارزه میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم <strong>در</strong> داخل حزب انقالبی پرولتری انعکاسمبارزۀ بین بورژو<strong>از</strong>ی و پرولتاریا و ادامه و مکمل مبارزۀ <strong>مارکسیسم</strong> با تئوریوسیاست بورژوائی است......چون <strong>روشن</strong> است که مبارزۀ بین <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم، مبارزۀ مستقیم بین بورژو<strong>از</strong>ی و پرولتاریا <strong>در</strong>نیست.«!! ص))32سطح اجتماعیهمانگونه که مشاهده می گردد <strong>در</strong> اینجا نیز <strong>آذرخش</strong> نسبت به موضوع واحدی، دوگونه واکنش کامالً مغایر <strong>از</strong>خود نشان داده است!کدام یک <strong>از</strong> این دو گونه کالم را باورکنیم؟خنده دارتر این که، <strong>آذرخش</strong> صرفاً بهناگهان <strong>از</strong>ما طلبکار شده وزا» نویسد: میلغو دیدگاه اولیه اش بسنده نمی کند، بلکهنظربافراست، مبارزه <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم با هم، به مبارزۀ طبقاتی و انعکاس آن <strong>در</strong> حزب پرولتری و انتقال ایدههای بورژو<strong>از</strong>ی و خرده بورژو<strong>از</strong>ی توسط برخی اعضای حزب به <strong>در</strong>ون آن ربطندارد.«!! ص)212)32
بله، <strong>آذرخش</strong> بدینسان نظریۀ ما را - که او بشدت با آن مخالفت می نمود- اینک بهکلی مصا<strong>در</strong>ه نموده و آن را به رخِ خودِ ما می کشد!!به عالوه، و <strong>در</strong> همین رابطه، ما قبالً نشان دادیم که <strong>آذرخش</strong> چه بحث طوالنی ایداشت تا به ما بقبوالند که هیچ پیوندِ »<strong>در</strong>ون ذاتی« و هیچ رابطۀ »<strong>در</strong>ونیت«، میان<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم وجود ندارد و رویزیونیسم هرگز جنبه ای <strong>از</strong> خود<strong>مارکسیسم</strong> نیست که بر طبق آن، واجد حضور <strong>در</strong> حزب مارکسیستی باشد. به کالمیدیگر <strong>آذرخش</strong> به همین سبب <strong>در</strong> اعتراض به ما نوشته بود: »رویزیونیسم <strong>از</strong> دیدبافراست، "نوعی <strong>مارکسیسم</strong>"، "تعینی <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong>" )گیریم "تعین پست آن"....(است«.....)218(نیزافزوده بود: »تز رویزیونیسم به مثابه نوعی <strong>مارکسیسم</strong> یا تعیّنی <strong>از</strong><strong>مارکسیسم</strong>، هر چند تعیّن منفی، تزی بی پایه است«)239(. به عبارتی دیگر <strong>آذرخش</strong>به این سان ما را بخاطر آنکه گفته بودیم رویزیونیسم و <strong>مارکسیسم</strong> همانا تعیّن ها،وجوه و یا جنبه های مخالفِ <strong>مارکسیسم</strong> بعنوان یک کل واحد-یعنی قطبین یکتضاد واحد- است، مورد شماتت قرار داده بود. لیکن، )و جالب اینکه <strong>در</strong> همان ص218کتاب او(، ناگهان با دیدن این عبارت شگفت زده می شویم:»بافراست همانگونه که نه تعریفی <strong>از</strong><strong>مارکسیسم</strong> داده و نه <strong>در</strong>کی انضمامی )کنکرت(<strong>از</strong> آن ارائه کرده است )یعنی توضیحی که تعین ها و جنبه های مخالف <strong>مارکسیسم</strong> را <strong>در</strong>یک کل واحد و <strong>در</strong> ارتباط با یکدیگر جمع کند(، <strong>از</strong> ارائه تعریفی <strong>روشن</strong> و <strong>در</strong>کیانضمامی <strong>از</strong> رویزیونیسم هم ناتوان است.«!! ص)بله، همانگونه که مشاهده می گردد <strong>آذرخش</strong>-218، تأکید <strong>از</strong> من است(<strong>در</strong>اینجا-<strong>از</strong>موضع پیشین خود، بههمین راحتی پا پس می کشد وعنوان می س<strong>از</strong>د که <strong>مارکسیسم</strong> حاوی تعین ها )یعنیهمان تعین های عالی و پست!(، وجنبه های مخالفِ <strong>مارکسیسم</strong> )یعنی دو جنبۀ متضاد<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم( <strong>در</strong> یک کل واحد و <strong>در</strong> ارتباط با یکدیگر قرار دارند!!مضحک ترآنکه، <strong>آذرخش</strong> که <strong>در</strong>یکجا )و <strong>در</strong>مخالفت با ما(، اساساً منکر وجود تعین هاو جنبه های مخالف <strong>در</strong> <strong>مارکسیسم</strong> بوده است، لیکن حال نه فقط نظر ما را تأیید بل <strong>از</strong>211
ص)ص)ما شکایت نیز دارد که چرا <strong>از</strong> چنین چیزی غفلت نموده و آن را توضیح نداده ایم!!بدین سان و اندک اندک کار این ماجرا به جائی رسیده است که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> مقام<strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریۀ ما، چنان مصمم است که حتی خودِ ما را متهم به عدول <strong>از</strong> آن میس<strong>از</strong>د!ما همه نوع آدم التقاطی دیده بودیم به جز نوعِ طلبکار آن!ادامه دهیم. دیدیم که <strong>آذرخش</strong> چگونه دم <strong>از</strong> لزوم جلوگیری <strong>از</strong>»ورود« رویزیونیسم بهحزب پرولتری می زد و به همین سبب ما را مورد نکوهش قرار داده ونوشته بود:»چنین دیدگاهی <strong>در</strong> عمل راهگشای ورود و تقویت انواع رویزیونیسم <strong>در</strong> س<strong>از</strong>مان هاو احزاب مارکسیستی است. »)2لیکن <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> همان کتاب خویش، و چند صفحه جلوتر، به سادگی زیر حرفشمی زند و عنوان می س<strong>از</strong>د: »اگر رویزیونیسم دوام یافت و به شکل های گوناگونبروز کرد و بروز می کند و خواهد کرد، علت آن وجود پایگاه مادی رویزیونیسم <strong>در</strong>جامعه، <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون جنبش کارگری و <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون احزاب سیاسی طبقه کارگر و <strong>از</strong> جمله<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب کمونیست است.«!! ص)31(؛ و نیز می افزاید:»<strong>از</strong> نظر لنینرویزیونیسم نوعی تئوری و سیاست ضد مارکسیستی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب مارکسیستیاست که ادعای مارکسیستی بودن دارد«1۵، تاکید <strong>از</strong> من است(بله، <strong>آذرخش</strong> یکبار بافراست را متهم می س<strong>از</strong>د که قصد جلوگیری <strong>از</strong>»ورودِ«رویزیونیسم به حزب کمونیست را ندارد؛ و بار دیگر سخن <strong>از</strong> آن می دارد که اینموضوع اصالً ربطی به بافراست نداشته زیرا رویزیونیسم »بروز کرد، بروز میکند و خواهد کرد« و »علت آن وجود پایگاه مادیِ« آن است و <strong>از</strong> نظر لنین نیزجایگاه ظهور رویزیونیسم، همانا <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب مارکسیستی است!!کدامیک <strong>از</strong> این دو گونه سخن را قبول کنیم؟مورد بعدی. دیدیم که <strong>آذرخش</strong> نوشته بود: »اشکال گوناگون وگاه متضاد رویزیونیسممضمون اقتصادی و سیاسی مشترکی دارند« ص).)3۵213نیز دیدیم که وی این مضمون
اقتصادی و سیاسی مشترک میان اشکال گوناگون و گاه متضاد رویزیونیسم رامربوط به همان رویزیونیسم برنشتاینی محسوب می نمود. لیکن اکنون و به راحتیزیرحرفش می زند و می نویسد:»لنین <strong>در</strong>مقالۀ "<strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم" تقابل میان این دوجریان را <strong>در</strong>عرصه هایفلسفی، اقتصادی وسیاسی توضیح می دهد. البته رویزیونیسمی که لنین <strong>از</strong> آن سخنمی گوید اساساً رویزیونیسم برنشتاینی است. برنشتاینیسم با جریانات رویزیونیستیدیگر، به ویژه با رویزیونیسم های راست، دارای وجوه اشتراک فراوانی است. ما2 <strong>در</strong> پیوستنکات اصلی مقالۀ لنین را <strong>در</strong> زمینۀ بررسی دیدگاههای فلسفی،اقتصادی وسیاسی برنشتاینیسم می آوریم. هدف ما <strong>از</strong> این کار دو چیز استاینکه اصول دست کم یک نوع رویزیونیسم را <strong>روشن</strong> کرده باشیم...«!! ص):)33نخستبه بیانی دیگر، <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>یکجا گفته بود »اشکال گوناگون و گاه متضاد رویزیونیسممضمون اقتصادی و سیاسی مشترکی دارند«، لیکن <strong>در</strong> اینجا می گوید اصولرویزیونیسم یعنی مضمون اقتصادی و سیاسی )و فلسف ِی( اشکال گوناگون و گاهمتضاد رویزیونیسم، چندان هم مشترک نیستند و بویژه آنگاه که پای تفاوت میانرویزیونیسم راست با رویزیونیسم چپ <strong>در</strong> میان باشد، لذا رویزیونیسم برنشتاینی فقطاصول »یک نوع <strong>از</strong> رویزیونیسم« را نشان می دهد!!کدام یک <strong>از</strong> این دو گونه بیان را باورکنیم؟نکتۀ بعدی. ما <strong>در</strong> نوشتۀ پیشین خود گفته بودیم که پدیدار شدن من<strong>از</strong>عه <strong>در</strong> <strong>در</strong>ونحزب سوسیال دمکرات روسیه میان بلشویکها و منشویکها بمثابۀ مارکسیستها ورویزیونیستها، من<strong>از</strong>عه ای میان دو گروه <strong>از</strong> اعضای حزب مارکسیستی و لذا من<strong>از</strong>عهای میان مارکسیستها )دو نوع <strong>مارکسیسم</strong>، دو نوع مارکسیستها( است. و <strong>آذرخش</strong> به نفیو رد آن پرداخته و گفته بود که رویزیونیسم، نوعی <strong>مارکسیسم</strong> )و رویزیونیستها نوعی<strong>از</strong> مارکسیستها( نبوده بل جریانی بورژوائی و ضدانقالبی است و مرز میان آنها،بیانگر»مرز میان انقالب و ضدانقالب«است. لیکن و <strong>در</strong> جائی دیگر <strong>از</strong> کتاب وی به213
ص)جمله ای برمی خوریم که - اینبار- مبارزه میان مارکسیستها و رویزیونیستها بمنزلۀ»پدیدارشدن تضاد <strong>در</strong> بین مارکسیست ها« ص)کدام یک <strong>از</strong> این دو گونه سخن را قبول کنیم؟)23محسوب شده است!!بعدی. دیدیم که <strong>آذرخش</strong> اساساً آنچه که ما <strong>در</strong> باب روند »پختگیِ« رویزیونیسم، ونهایتاً، تبدیل آن به سوسیال-امپریالیسم)یعنی جریانی بورژوایی وضدانقالبی(گفتهبودیم را مورد نفی و انکار قرار می داد. به عبارتی دیگر، اعتقاد <strong>آذرخش</strong> این بودکه خودِ رویزیونیسم <strong>از</strong>همان آغ<strong>از</strong>شکل گیری اش )مثالً برنشتاینیسم <strong>در</strong> سالجریانی بورژوایی و ضدانقالبی بوده و لذا دیگر نمی تواند <strong>در</strong>3 اوتدیگر و مجدداً ضدانقالبی و بورژوایی شود.)2898یکبار 2923این بمعنای آنست که <strong>آذرخش</strong> اساساًمنکر این نظریه است که رویزیونیسم برنشتاینی و منشویکی، طی روندی، مراحلپختگی و گندزدگی را طی کرده و لذا، نهایتاً، <strong>از</strong> بخشی <strong>از</strong> جنبش کمونیستی طبقۀکارگر و حزب کمونیستی آن، به بخشی <strong>از</strong> پیکرۀ بورژو<strong>از</strong>یسوسیالیسم را با خود دارد( دیگرگون شده و قلب ماهیت داده است.)که اینک فقط ناملیکن، سخنان دیگری نیز <strong>در</strong> کتاب <strong>آذرخش</strong> وجود دارد که <strong>در</strong> تناقض با این نظرخودش قرار می گیرد:»لنین <strong>در</strong> <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم تحلیل انضمامی <strong>از</strong> رویزیونیسم به دست دادهاست، یعنی ویژه گیها و تعین های آن را )البته <strong>در</strong>حد تکامل این پدیده <strong>در</strong> سال<strong>در</strong> کل منسجمی <strong>روشن</strong> کرده است....«19، تأکید <strong>از</strong>من است()2968بله، همانگونه که مشاهده می گردد <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> اینجا، برای این پدیده یعنیرویزیونیسم برنشتاینی، روند »تکامل«-یعنی همان چیزی که ما به نقل <strong>از</strong> لنین آنرا روند »پختگی« و »تکمیل شدگی« آورده ایم- قائل شده و سخن <strong>از</strong> »حد تکاملاین پدیده <strong>در</strong> سال»2968به میان می آورد! و نیز <strong>در</strong> هنگام اشاره به تحول و تبدیلحزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه به دو حزب بلشویک و منشویک )<strong>در</strong>سال2921(، می نویسد: »....جناح اپورتونیست <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> به دیدگاه و سیاست21۵
ص)ص")بورژوایی فروغلتید.« ص) ۵9(؛ چرا که: »رویزیونیسم.... می تواند شمار زیادی <strong>از</strong>مارکسیستها را به عناصر بورژوا و ضدانقالبی تبدیل کند.« ص).)۵7بله، »تبدیل کند«، یعنی چیزی )جناحی <strong>از</strong>حزب مارکسیستی، یا بقول <strong>آذرخش</strong>، »شمارزیادی <strong>از</strong>مارکسیستها«(، به چیزی دیگر )بخشی <strong>از</strong> پیکرۀ بورژو<strong>از</strong>ی، یا بقول <strong>آذرخش</strong>،»عناصر بورژوا و ضدانقالبی«( تبدیل شده است! و این مغایرت دارد با آن نظر پیشگفتۀ <strong>آذرخش</strong> مبنی بر اینکه اپورتونیسم و رویزیونیسم <strong>از</strong> همان بدو شکل گیری شان،جریانی بورژوایی و ضدانقالبی محسوب می شوند.بعدی. <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>بارۀ بافراست نوشته است:»اما <strong>در</strong>هیچ حالت اصول و مبانی <strong>مارکسیسم</strong> را مشخص نمی کند، یعنی برایخواننده <strong>روشن</strong> نمی کند که <strong>از</strong> نظر او معیار یا معیارهای مارکسیستی بودن یا نبودنیک نظریه، یک سیاست، یک استراتژی، یک تاکتیک یا یک س<strong>از</strong>مان و حزب کداماند؟« ص) 217(؛ و <strong>در</strong> توضیح بیشترمی افزاید:»<strong>در</strong> دیدگاه آنها چگونگی شکلگیری و تکامل تئوری، آزمایش <strong>در</strong>ستی یا نا<strong>در</strong>ستی آن، جایی ندارد: دستکم <strong>در</strong> موردآنها سکوت می کنند.« ص))98<strong>در</strong> اثبات بی اساس بودن این اتهامی که <strong>آذرخش</strong> به ما منتسب داشته است، من میخواستم <strong>در</strong> اینجا پاره گفتارهائی <strong>از</strong>یک بخش کامل <strong>از</strong> نوشتۀ »<strong>گشتاورد</strong>...«یک -بخش کامل تحت عنوان »راستی آزمائی نظریه« یا »نقدها را بود آیا که عیاریگیرند؟« ص)شد که رخداد-)13اوت 3را ب<strong>از</strong>آوری کنم و نشان دهم که <strong>در</strong> آنجا به این موضوع پرداخته2923بمثابه واقعیت، همانا محک تند نظریه بود. اما <strong>از</strong> اینکارمنصرف شدم زیرا <strong>در</strong> کتاب <strong>آذرخش</strong> جملۀ دیگری نیز وجود دارد که اتهامی کهبه ما زده بود را به حال تعلیق <strong>در</strong>می آورد:»<strong>در</strong>"راستی آزمایی نظریه 13(، بافراست برآن است که پراتیک مبارزۀ طبقاتی<strong>در</strong>امرس<strong>از</strong>مانی به لنین و حزب بلشویک حق داده و نه به سوسیال دمکراتآلمان.«!!)1211
ص)بعدی. <strong>آذرخش</strong> یکبار ما را متهم به »مدارای آگاهانه با رویزیونیسم« ص)می 1(س<strong>از</strong>د، اما بار دیگر سخن <strong>از</strong> آن می دارد که بافراست »ناآگاهانه خطر رویزیونیسمرا تا حد زیادی می پوشاند«۵3، تأکید <strong>از</strong>منست(<strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> باید پرسید: باالخره »آگاهانه«، یا »ناآگاهانه«؟منتقدین دانشمند ما حتی هنگام اتهام زدن نیز، التقاطی اند! چه، »ناآگاهانه«،اصطالحی است مربوط به انقالبیونی که متوهم اند یعنی بی آنکه بدانند یا بخواهند،چنین میکنند. اما »آگاهانه«، به کسانی گفته میشود که ماهیتاً بورژوایی و ضدانقالبیاند و برای فریب کارگران، خود را <strong>در</strong> لباس <strong>مارکسیسم</strong> و سوسیالیسم مخفی کردهاند. آیا <strong>آذرخش</strong>-این »حرفه ای«ها- هنوز حتی به این حد <strong>از</strong> بلوغ عقلی نرسیده اندکه تفاوت میان این دو را فهم کنند؟-زبان <strong>آذرخش</strong> همچنان <strong>در</strong> دهانش می لولد، بیذره ای اندیشیدن؛ بی ذره ای احساس مسئولیت!<strong>در</strong> همین ارتباط، <strong>آذرخش</strong> یکبار نوشتۀ پیشین ما را حاوی نظریه ای »مبتذل« که <strong>در</strong>صدد تبلیغ »س<strong>از</strong>ش« و »مدارا« با رویزیونیسم و حتی پیرو »لیبرالیسم بی مایهومیان تهی« معرفی نموده است. لیکن، و <strong>در</strong> جائی دیگر، عنوان می س<strong>از</strong>د که »نفسطرح این مسایل <strong>از</strong> جانب او کاری شایستۀ ق<strong>در</strong>دانی است.«!! ص))2لذا، آنچه که برای ما <strong>روشن</strong> نیست آنست که <strong>از</strong> چه وقت رسم بر این شده که»مارکسیستها« )همچون <strong>آذرخش</strong>!(، <strong>از</strong> طرفداران »لیبرالیسم بی مایه ومیان تهی«،ق<strong>در</strong>دانی کنند!!همانگونه که دیده می شود <strong>در</strong> اینجا نیز سروته سخنان <strong>آذرخش</strong> با هم جفت نمی شودو این سخنان نشانگر آنست که وی بهره ای <strong>از</strong> استقالل فکر و شاید اصالً بهره ای<strong>از</strong> فکر نبرده است!اما و <strong>در</strong>جمعبندی باید گفت همانگونه که نشان دادیم، <strong>آذرخش</strong> مورد به مورد، ابتدادیدگاه های ما را رد و نفی و سپس تأیید و تشویق کرده است. لذا تفکر وی حاوی دوجنبه، دو رگه، یا دو خط فکری کامالً متناقض است. به گونه ای که پذیرشِ هر یک،217
آن دیگری را بکلی رد و نفی می کند. به عبارتی دیگر، وی <strong>از</strong> یک طرف به <strong>دفاع</strong>سرسختانه ای <strong>از</strong> تعریفی که استالین <strong>از</strong> رویزیونیسم ارائه کرده بود پرداخته و نتیجتاًحضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریا و رابطۀ فراکسیونی میان آنها ومارکسیست ها را »زیانبار و خطرناک«محسوب می کند )البته زیر پوشش <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong>نظریۀ پلخانف2966 تا 2963، و بی آنکه نامی <strong>از</strong>استالین آورده باشد!(، و <strong>از</strong> طرف دیگرو بطور توأمان به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> رابطۀ فراکسیونی موجود <strong>در</strong>حزب سوسیال دمکراتروسیه <strong>در</strong> پیش <strong>از</strong> انقالب پرداخته و آن را موجب »بارآوری انقالبی تئوریک« تلقیمی کند، یعنی <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> همان دیدگاهی که متعلق به لوکزامبورگ و لنین است:<strong>آذرخش</strong> دوشقه، یا دوسر!اگر استالین با گفتن اینکه رویزیونیستها »مأموران دشمن طبقاتی <strong>در</strong>ون صفهای ما«هستند نتیجه می گرفت که ایجاد فراکسیون بکلی غدغن است، لیکن <strong>از</strong> این حد <strong>از</strong>پختگی عقلی برخوردار بود که بداند دیگر نباید دم <strong>از</strong> این بزند که »این حزب میتواند مانند پیش <strong>از</strong>انقالب، متشکل <strong>از</strong> فراکسیونهای مختلف باشد.... و شرایطبارآوری انقالبی تئوریک <strong>در</strong> آن <strong>از</strong> بین نرود«!!-استالین <strong>از</strong> این حد <strong>از</strong> بلوغ عقلیبرخوردار بود که <strong>در</strong>یابد اگر چنین سخنانِ متناقضی را مطرح کند، آنگاه مخاطبینِوی به این نتیجه خواهند رسید که او سربه سرشان گذاشته و آنها را حسابی دستانداخته است!!وقتی ایده های رویزیونیستی به دست سوسیالیستهای تخیلی )همچون <strong>آذرخش</strong>( برسد،نتیجه اش همین خواهد شد!یا به عبارتی، اینست تفاوت رویزیونیسم استالینی با سوسیالیسم تخیلی )التقاطیِ(<strong>آذرخش</strong>!جالب تر آنکه <strong>آذرخش</strong> علیرغم این التقاط گری مفرط و این پریشان گویی ها، ب<strong>از</strong> هممظفرانه اعالم می دارد که ستون ها و پایه های نظریۀ »<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>...« رافروریخته و بافراست را به سهولت کیش و مات کرده است!218
با این وجود باید دانست که این موضع گیری <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>باب تأیید و تشویق رابطۀفراکسیونی میان مارکسیستها و رویزیونیستها <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب سوسیال دمکراتروسیه، هرگزبه منزلۀ گسست وی <strong>از</strong> نظریۀ استالینی نیست. بلکه این دونظریۀکامالً ناس<strong>از</strong>ه گون، <strong>در</strong>واقع جنبه ها یا سویه های مخالف اندیشۀ او را بوجود میآورند. با این همه، باید پذیرفت که وزن اصلی کتاب <strong>آذرخش</strong>، به سود کفۀ استالینیمی چربد. یعنی همان که <strong>در</strong>تیترآن- مبنی برمخالفت با »به رسمیت شناسیرویزیونیسم«- مطرح شده است؛ هرچند که نظریۀ مخالف نیز)<strong>در</strong>داخل همان مجموعۀتفکر( اینک حضور یافته است. بیک تعبیر، »ویروس« نظریۀ <strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>،به ارگانیسم فکری <strong>آذرخش</strong> ورود یافته اما هنوز قا<strong>در</strong> به تسخیرآن نیست. لیکن نتیجۀاین تضاد و تعارض کامالً حاد و این »جنگ داخلی« <strong>در</strong> ارگانیسم یادشده را، زمانو نیز انگیزه وقابلیتِ وی تعیین خواهدکرد. چه، <strong>آذرخش</strong> بزودی ناچار است تکلیفخویش را با این مسالۀ اساسی، تعیین کند: حق اپوزیسیون حزبی و رابطۀفراکسیونی )میان مارکسیستها و رویزیونیستها(، یاهمچون احزاب پرولتری <strong>در</strong> دورانلنین و لوکزامبورگ مج<strong>از</strong> است وبه رسمیت شناسی می شود، و یا همانند دوراناستالین ممنوع می گردد. لذا اعتقاد به هر دوی آنها بطور توأمان، همان داستان»یک بام و دو هوا«، و همان التقاطی گری محسوب می شود!<strong>در</strong>یک کالم، کتاب <strong>آذرخش</strong> بیانگرتالش <strong>از</strong>هم گسیخته ای است برای ب<strong>از</strong>یافت وب<strong>از</strong>آوری آن رویکردی که نوشته »<strong>گشتاورد</strong>..« آنرا مورد نقد قرار داده بود: رویکرداستالینیستی به رویزیونیسم، <strong>مارکسیسم</strong>، و رابطۀ آنها باجنبش طبقه کارگر.نکتۀ دیگرآنکه، <strong>در</strong>بخش های پیشین این دفترنشان دادیم که <strong>آذرخش</strong> اساساً منکرنوزائی و تکامل پذیری <strong>مارکسیسم</strong> بوده و معتقد است که دیگرهیچ تئوری ایبر<strong>مارکسیسم</strong> افزون نتواند شد. اما <strong>در</strong>کتاب وی به جمله ای دیگر برمی خوریم که نهفقط تکامل پذیری <strong>مارکسیسم</strong> را تأیید نموده بل به ما ایراد می گیرد که چرا نقشمبارزه طبقاتی <strong>در</strong> تکامل <strong>مارکسیسم</strong> را نادیده گرفته ایم! <strong>آذرخش</strong> نوشته است:219
<strong>در</strong>»بافراست یک »چیزکوچک« یعنی تضاد بین کار و سرمایه و مبارزۀ طبقاتی بینپرولتاریا و بورژو<strong>از</strong>ی را <strong>در</strong>تکامل <strong>مارکسیسم</strong> »<strong>از</strong>قلم می اند<strong>از</strong>د«!« ص))71لیکن و صرفنظر<strong>از</strong>این التقاط <strong>آذرخش</strong>- که خصیصۀ تکامل پذیری <strong>مارکسیسم</strong> رایکبار انکار و باردیگر تأیید می گرداند- باید گفت این سخن که ما نقش مبارزه طبقاتیتکامل <strong>مارکسیسم</strong> را نادیده گرفته ایم، یک اتهام بی اساس است.بخش بزرگی <strong>از</strong>صراحتاً آمده است:زیرا نه فقطنوشته پیشین ما خالف آن را به اثبات می رساند بلکه <strong>در</strong>آنجا»مخلص کالم آنکه، هر چند ما <strong>از</strong> طریق»انتزاع«کوشیدیم رشد و پیشروی<strong>مارکسیسم</strong> را <strong>از</strong>حوزه ی سایرفعالیتهای طبقه کارگرجدا کنیم اما نه برای آنکه آن رابه هدف نهائی تبدیل نمائیم. یعنی منتزع ساختن این جزء یاجنبه <strong>از</strong> فرایند کلی مبارزهطبقاتی، نباید منجربه نادیده گرفتن این حقیقت گردد که مناسبات <strong>در</strong>ونی <strong>مارکسیسم</strong>،خود را <strong>در</strong> ارتباط و برحسب مناسبات طبقاتی انضمامی تعریف می کند؛ بگونه ایکه حتی بالقوه گی خصلت انفصال پذیری <strong>در</strong><strong>مارکسیسم</strong> را، فقط می توان و بایدبرحسب تمامیت فرایند مبارزه طبقاتی-که سیر حرکت <strong>مارکسیسم</strong>، جزئی <strong>از</strong>سیرحرکت آن است- تعریف کرد. بعبارتی و بلحاظ آنکه کاربیگانه شده و مبارزهطبقاتی منتج<strong>از</strong> آن، شرط ابتدائی موجودیت <strong>مارکسیسم</strong> و شدمان آن است، این»انتزاعِ« پیش گفته، )این»جداس<strong>از</strong>ی«<strong>در</strong> واقعیت.«)»<strong>گشتاورد</strong><strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong>هرغایت)،»... ص31 ) -فقط <strong>در</strong> ذهن انسان می تواند انجام پذیرد ونهوهمچنین: »جنبشی دَوَرانی که <strong>از</strong> راه آن،)<strong>در</strong>انتهای هر <strong>گشتاورد</strong>(، خویشتنرا ب<strong>از</strong>می یابد و میگستراند؛ فرایند بی وقفه »شدن« وگذشتن؛ فرایند پیوستۀ بالندگی بی پایان <strong>از</strong>پست تربه عالیتر.واینکه خود این فرایند نه فقط <strong>از</strong>مبارزه طبقاتی پرولتاریا سرچشمه میگیرد بلکه عامل دگرگونی و پیشبرد آن نیزمحسوب می گردد. بگونه ای که <strong>در</strong>انتهایهرفراگرد، وقتی به <strong>مارکسیسم</strong> می نگریم <strong>در</strong>می یابیم که او <strong>در</strong>آن واحدهم دستخوشدگرگونی شده است وهم فاعل دگرگونی.236
»دستخوش دگرگونی«، زیرا <strong>مارکسیسم</strong> تجلی یافته <strong>در</strong>حزب بلشویک، <strong>در</strong>سطحیبرتر<strong>از</strong><strong>مارکسیسم</strong> موجود <strong>در</strong>حزب سوسیال دمکرات <strong>در</strong> بدو تأسیس یعنی سالقرار دارد.289۵»فاعل دگرگونی«، زیرا به سبب ارتقاء ای که یافته است قا<strong>در</strong> می گردد تا جنبشطبقه کارگر علیه بورژو<strong>از</strong>ی را، <strong>از</strong>گذرگاهی مرگ آفرین وتندپیچی خطرناک-رخداد جنگ امپریالیستی- بسالمت عبوردهد و این جنبش را گام مهمی به پیش سوقدهد.«)همانجا، ص33(بله، باهمۀ این ها ب<strong>از</strong>هم <strong>آذرخش</strong> بگونه ای سربه هوا تکرارمی کند: »بافراست یک»چیز کوچک« یعنی تضاد بین کار و سرمایه و مبارزۀ طبقاتی بین پرولتاریا وبورژو<strong>از</strong>ی را <strong>در</strong>تکامل <strong>مارکسیسم</strong> »<strong>از</strong>قلم می اند<strong>از</strong>د«!«!!مشکل <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>باب »روخوانی سادۀ مطالب«، مشکلی جدی تر <strong>از</strong> آنست که بهنظرمی رسید؛ یا اینکه وی با این تحریف آشکارسخنان ما، می کوشد نظریۀ استالینیاش رامجدداً سرپاکند!به این مورد نیز توجه کنید:همانگونه که <strong>در</strong>فوق آورده شد، <strong>در</strong>»<strong>گشتاورد</strong>...« آمده است: »کاربیگانه شدهومبارزۀ طبقاتی منتج <strong>از</strong> آن، شرط ابتدائی موجودیت <strong>مارکسیسم</strong> و شدمان آن31(- است« ص)»واینکه خود این فرایند نه فقط <strong>از</strong>مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا سرچشمهبله، این مضمون ص)می گیرد بلکه عامل پیشبرد آن نیزمحسوب می گردد.« یعنی آغ<strong>از</strong>شدن چرخۀکه پدیدار شدن رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا- .)33دیالکتیکی <strong>مارکسیسم</strong>- محصول مبارزۀ طبقاتی پرولتاریاست ولذا فقط تا زمانیاستمرار می یابد که آن )مبارزۀ طبقاتی( وجود داشته باشد، <strong>در</strong> سرتاسر نوشتۀ»<strong>گشتاورد</strong>..« دیده می شود. اما <strong>آذرخش</strong> آنگاه که به شرح آرائ ما می پرد<strong>از</strong>د، مینویسد: »البته پس <strong>از</strong> طرد رویزیونیسم )که <strong>از</strong> نظر بافراست تنها هنگامی باید صورتگیرد که رویزیونیسم به سوسیال امپریالیسم یا انحالل طلبی وغیره تبدیل شود( ب<strong>از</strong> این232
ص)دور، یعنی ظهور و شکل یابی رویزیونیسمی جدید وهمان روند وحدت و مبارزۀادعائی بافراست، باید <strong>از</strong>سرگرفته شود و به شکل نامحدودی تکرار گردد.« ص)تاکید <strong>از</strong>من است(،1<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> صفحه ای دیگر و ب<strong>از</strong> هم تکرارمی کند: »....و دوباره همین <strong>مارکسیسم</strong>ارتقا یافته <strong>در</strong> روند تکامل خود، رویزیونیسم خود را به وجود می آورد، وبه همینترتیب فرایند قبلی به شکل مارپیچی <strong>در</strong>سطحی باالتر تا زمانی نامعلوم تکرار میشود.« ص) 217، تاکید <strong>از</strong>من است(<strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> باید پرسید اگراین وارونه س<strong>از</strong>ی آرای دیگران نیست، پس چیست؟آری، کتاب <strong>آذرخش</strong> مملو است <strong>از</strong>این قبیل افتراها و اتهامات بی اساس که اگر قراربر این باشد به یکایک آنها پاسخ دهیم آنگاه الزم است کل نوشته پیشین خود را <strong>در</strong>اینجا- و<strong>از</strong>طریق کار نفرت انگیز»نقل قول <strong>از</strong>خود«- ب<strong>از</strong>آوری کنیم. به این مورددیگرتوجه کنید:<strong>آذرخش</strong> می نویسد: بافراست »ایده آلیسم خود را به مسأله شرایط عینی و ذهنیانقالب نیز تسری می دهد ومی نویسد:آن گذارمی کند و تبدیل می شود« ص)«نظریه بخشی <strong>از</strong>شرایط ابژکتیو است وبه.......)۵۵بافراست که بارها وبارها <strong>از</strong> امرباواسطه )میانجی گری( حرف زده <strong>در</strong> اینجا یک باره <strong>از</strong> روی»میانجی کوچکی«مانندعمل پرشی آکروباتی انجام می دهد)266»...ابتدا الزم به ذکراست که این ایرادی که <strong>آذرخش</strong> به بحث ما وارد نموده، مربوط بهبخشی <strong>از</strong>نوشتۀ »<strong>گشتاورد</strong>..« است تحت تیتر»راستی آزمائی نظریه«. یعنی آنجائیکهما کوشیدیم وقوع رخداد 3اوت2923وتبدیل حزب انقالبی آلمان به ضدخود- یعنی بهحزبی ضدانقالبی- را توضیح دهیم و دالیل مبرا ماندن بخش بزرگتر و اصلی حزبسوسیال دمکرات روسیه <strong>از</strong>چنین سرنوشت تأسف باری را تبیین کنیم. اما <strong>آذرخش</strong>بی آنکه به وقوع این رخداد بعنوان زمینۀ بحث ما توجه کند، صرفاً با مفاهیمیبرخورد کرده که ما برحسب آن رخداد و آن واقعیت، استنتاج وعرضه کرده ایم. این231
نشانگر آنست که <strong>آذرخش</strong> اساساً به خود واقعیت کاری ندارد یعنی امر بررسیسیرحرکت دو حزب روسیه و آلمان بمثابه واقعیت، اساساً مساله اش نیست ولذامفاهیم تئوریک را، بصورت منفک <strong>از</strong> واقعیت، به صورت انتزاعی ومعلق <strong>در</strong>هوا-همانگونه که سبک وسیاق <strong>روشن</strong>فکران آکادمیک است- مورد بررسی و نتیجه گیریقرارمی دهد.صرفنظر <strong>از</strong>این مسأله، حال ببینیم که <strong>در</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..« <strong>در</strong>توضیح دالیل وقوع رخدادمزبور- یعنی وقوع دو سرنوشت کامالً دیگرگونه برای دوحزب انقالبی روسیه وآلمان- چه آمده است که <strong>آذرخش</strong> چنین اتهاماتی رامتوجه ما ساخته است؟<strong>در</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«- <strong>در</strong>هنگام بررسی چرایی وچگونگی دوفرجام کامالً متفاوت برایدوحزب روسیه وآلمان-آمده است:»به دیگرسخن، هرچه دانش وشناخت ما عمیقتر، جامع تر و قوی تر باشد، آنگاهامکان تصرف بیشتر و عمیقت ِر »عین«، فراهم تراست: سوژه انقالبی )رادیکال(،متصرف <strong>در</strong>متعلقِ شناسائی.به این سان است که <strong>در</strong>روسیه، امرذهنی و امرعینی، نظریه و واقعیت، <strong>در</strong>هم دویده-اند. لنین حقیقتِ »وضعیت« را <strong>در</strong>ک می کند و <strong>از</strong> آنجا که این شناخت نه نیروییخنثی ومنفعل بل که فعال است، وحدت تئوری وعمل مارکسیستی را ب<strong>از</strong> می آورد،یعنی قا<strong>در</strong>میشود نقش فاعل این فرایند را بخوبی ایفاء کند؛ واین دقیقاً همان نقشیاست که ایفاگر آن <strong>در</strong>حزب آلمان، غایب است.زا» ا<strong>در</strong>اک زنده تا اندیشۀ انتزاعی، و <strong>از</strong> این تاعمل- چنین است خط سیردیالکتیکیشناخت واقعیت عینی.« )لنین- »دفترهای فلسفی«(. این به معنی آن است که فرایندهم جوشی فهم عقلی و هستی عینی <strong>از</strong>طریق عمل آگاهانه، وساطت و میانجی گریمی شود. فرایندی تضادمند و تکامل جو که سیرحرکتش <strong>در</strong>جهت آنستکه عمل <strong>در</strong>مسیری قرارگیرد که سیر اموروقایع را به نحو مطلوب، دگرگون کند. چرا کهمبارزۀ آگاهانۀ انسانی، برتفاوت و تمایز میان ذهن وعین وشکاف میان آن دو فایق233
کهمی آید یعنی همچون میانجی ومفصلی است که علمو جنبش عین ِی طبقه کارگررا باهم پیوند می زند و یگانه می کند. ادغام وسرشته کردن فهم عقلی وهستی عینی؛ همجوشی ای که نظریه یا آگاهی اصیل علمی را-<strong>از</strong>طریق تأثیرگذاریبرآگاهیپرولتاریا- به زنجیرۀ تاریخی رویدادها وارد می کند وآن را نیزعینی می گرداند.زیرا امر ذهنی و امرعینی، ولوآنکه باهم فرق داشته باشند)که مسلماً دارند(امادیوارچین وعبور ناپذیرآنها را <strong>از</strong> هم جدا نمی کند. یا بعبارتی دیگر، اینگونه نیست»نمود«، یک چیز باشد ویکدیگر«(، بلکه این تفاوت و»ذات«، یک چیز دیگر)وبگونه ای»بی ربط باتمایز، <strong>در</strong>واقع تفاوت وتمایزی دیالکتیکی است. لنین<strong>در</strong>همین رابطه آنگاه که به بررسی دیالکتیک هگلی می پرد<strong>از</strong>د، می نویسد:»آیا فکری که این جا است به این معنا نیست که صورت ظاهر نیزعینی است، زیرایکی <strong>از</strong> جنبه های جهان عینی را <strong>در</strong>بر دارد؟ نه فقط wesen ]جوهر[، بلکه schein]نمود[ نیزعینی است. فرق است میان ذهنی وعینی، اما این نیز محدودیت های خو<strong>در</strong>ا دارد.«وهمچنین:»اندیشۀ امرایده آلی که به امرواقعی گذرمی کند ژرف است: برای تاریخ بسیارمهماست. اماهمچنین <strong>در</strong>زندگی شخصی انسان نیز <strong>روشن</strong> است که این امرحاوی حقیقتبسیاری است.برضدماتریالیسم عوامانه)توجه داشته باشید!(امرمادی نیز نامشروط نیست، بیش <strong>از</strong> اند<strong>از</strong>ه نیست.« »تفاوت امرایده آل با)به نقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«، ص1۵(همانگونه که دیده می شود این سخن لنین که »صورت ظاهر نیزعینی است، زیرایکی <strong>از</strong> جنبه های جهان عینی را<strong>در</strong>بردارد« واینکهامرواقعی گذرمی کند ژرف است:«اندیشه ی امرایده آلی که بهبرای تاریخ بسیارمهم است«، یعنی آن سخنانلنین را، که ما <strong>در</strong> ارتباط با شرح وتبیین رخداد3 اوت2923مورد استفاده قرار دادهایم، چنین اعتراضی را <strong>در</strong><strong>آذرخش</strong> پدیدآورده که بنویسد: بافراست »ایده آلیسم خود رابه مسأله شرایط عینی وذهنی انقالب نیزتسری می دهد ومی نویسد: »نظریه بخشی233
<strong>از</strong>شرایط ابژکتیو است وبه آن گذارمی کند وتبدیل می شود« ص)که:!!».......)۵۵«وانگهی، همانگونه که مشاهده می گردد ما آشکارا <strong>در</strong>باب این مسأله سخن گفته ایماین به معنی آن است که فرایند هم جوشی فهم عقلی و هستی عینی <strong>از</strong>طریقعمل آگاهانه، وساطت و میانجی گری می شود. فرایندی تضادمند وتکامل جو کهسیرحرکتش <strong>در</strong>جهت آنستکه عمل <strong>در</strong> مسیری قرارگیرد که سیراموروقایع را بهنحومطلوب، دگرگون کند. چراکه مبارزۀ آگاهانۀ انسانی، برتفاوت وتمایز میان ذهنوعین وشکاف میان آن دو فایق می آید یعنی همچون میانجی ومفصلی است که علموجنبش عین ِی طبقه کارگر را باهم پیوند می زند ویگانه می کند.«. اما <strong>آذرخش</strong><strong>در</strong>بارۀ ما نوشته است: »بافراست که بارها وبارها <strong>از</strong> امر باواسطه )میانجی گری(حرف زده <strong>در</strong>اینجا یک باره <strong>از</strong> روی »میانجی کوچکی« مانند عمل پرشی آکروباتیانجام می دهد...«!!بکالمی دیگر، <strong>در</strong>اینجا الزم بود آنچه که <strong>در</strong> »<strong>گشتاورد</strong>..« گفته شده است راعیناًب<strong>از</strong>آوری کنیم تا موضوع به معرض داوری خوانندگان گذاشته شود.اما پرسش بزرگ اینست که <strong>آذرخش</strong> چرا به این سبک وسیاق، و واردساختن یکچنیناتهامات پوچ وبی اساس دست ی<strong>از</strong>یده است؟ پاسخ اینست که وی بدینسان می کوشدحملۀ نوشتۀ »<strong>گشتاورد</strong>..« به رویکرد استالینی را دفع کند، یا بعبارتی <strong>در</strong>صدد استتا نگرش استالینی به رویزیونیسم یعنی همان نگرشی که توجیه گرسرکوباپوزیسیون های حزبی بوده است را، سر پا نگه دارد. حال <strong>از</strong>چه طریق وبه چهوسایلی، برای او اصالً مهم نیست. چرا که فکر و ذکر امثال این آقایان همانا »حفظوضعیت موجود« و اطفای نقد رادیکال- یا، »نقدآشوبگر«- است!ناگفته نماند که این سخنان <strong>آذرخش</strong> علیرغم آنکه نشانگر اتهامی پوچ وبی اساساست، اما حاوی نکتۀ مثبتی نیزهست. چه، <strong>در</strong>ادبیات او، این اولین باراست که بهاصطالحاتی همچون »میانجی«، توجه نشان داده می شود. واین اولین باری است که<strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>»دفترهای فلسفی« )لنین( نام می برد )یعنی متوجه وجود آن شده است!( و23۵
حتی <strong>از</strong>آن نقل قول هم می آورد؛ توجه به دیالکتیک هگل، و روش دیالکتیکیماتریالیستی نیز. لذا، اگرنوشتۀ »<strong>گشتاورد</strong>...«، همین اند<strong>از</strong>ه <strong>از</strong> تأثیر را بر <strong>آذرخش</strong>گذاشته باشد، ب<strong>از</strong>هم برای ما راضی کننده است. چه، می تواند بیانگرآغ<strong>از</strong>نمودنفرایند گذار سوسیالیسم آنان <strong>از</strong>تخیل به علم باشد.به این نکته نیزتوجه کنید. <strong>آذرخش</strong> می نویسد:»هم جنس گرفتن عین و ذهن و تئوری وعمل بینش ایده آلیستی بافراست باعث شدهکه با لفاظی دیالکتیکی تمایزبین مفاهیم ومقوالت را به دلخواه، و برحسب مصلحتگفتمانش، یا نادیده بگیرد یا ملحوظ دارد. یکی <strong>از</strong>شاه بیت های بافراست رابطۀ بیننظریه وعمل است. اومی نویسد: »نظریه <strong>از</strong>جنس عمل است«.«)کتاب <strong>آذرخش</strong>،ص79(<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>همین راستا و پس <strong>از</strong> روده <strong>در</strong><strong>از</strong>ی مفصلی، به این نتیجه گیری رسیدهاست:»همۀ آنچه گفتیم، نشان می دهد که به هیچ رو <strong>از</strong> تز اول مارکس <strong>در</strong>بارۀ فوئرباخونیز تزهای دیگراو که بدان اشاره کردیم، نمی توان نتیجه گرفت که »نظریه<strong>از</strong>جنس عمل است«: چیزی که بافراست مدعی آن است. <strong>از</strong>این گذشته، مارکس به<strong>روشن</strong>ی چه <strong>در</strong>این تز وچه <strong>در</strong>تزچهارم <strong>در</strong>بارۀ فوئرباخ برتمایزتئوری وعمل تصریحدارد.« ص))83اگرسخنان <strong>آذرخش</strong> را خالصه کنیم آنگاه می بینیم که وی می خواهد بگوید: بافراستتئوری وعمل را <strong>از</strong> یک جنس تلقی می کند <strong>در</strong>صورتیکه مارکس »بر تمایز تئوریوعمل تصریح دارد.«!ذهن متافیزیکی <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>آنجائیکه مناسبات »وحدت <strong>در</strong>عین تمایز« رافهم نمی کند)یا بعبارتی، »وحدت ضدین« رافهم نمی کند(، گمان می کند آنگاه که سخن <strong>از</strong>هم جنسبودگی ذهن و عین، تئوری و پراتیک <strong>در</strong>میان باشد، دیگرنمی توان <strong>از</strong>تمایز و ضدیتآنها باهم، حرفی زد؛ یاهمجنس بودگی و وحدت، یا تمایز و ضدیت؛ وجود توأمان231
،ص«ایندو محال است!اینست رویکرد <strong>آذرخش</strong>؛ یعنی مشابه همان نگرش متافیزیکی وی هنگام بحث <strong>در</strong>بابرابطه بین <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم. چه، <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>آنجا نیزمعتقد بود که:یاهمکاری و وحدت میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبیپرولتاریا، یا تمایز و ضدیت یعنی عدم هرگونه وحدت وهمکاری و حتی مذاکره؛)اوهرچند طرفدار شق دوم بوده اما بهرحال براین باور بوده است که( وجودِ مناسباتیشامل »همکاری و ضدیت«، امکان ناپذیراست!<strong>آذرخش</strong> متوجه نیست که هم جنس بودن عین و ذهن، تئوری وعمل، <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم، به معنی غیرقابل تمیزبودن آنان )این جفت دیالکتیکی( <strong>از</strong> یکدیگر نیست.بعبارتی دیگر، <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> روی همۀ بحث پیشین ما پریده وعنوان می س<strong>از</strong>د کهبافراست با هم جنس گرفتن عین و ذهن، تئوری وعمل، به انکار وجود »تمایز«پرداخته است! <strong>در</strong>صورتیکه <strong>در</strong>حقیقت بخش بزرگی <strong>از</strong>نوشته پیشین ما بر وجودتوأمان این دوجنبه )تمایز <strong>در</strong>عین وحدت(، تأکید داشته است. <strong>از</strong> آنجمله لنین <strong>در</strong>»دفترهای فلسفی« آورده است که: »آیا فکری که این جا است به این معنا نیست کهصورت ظاهر نیزعینی است، زیرا یکی <strong>از</strong> جنبه های جهان عینی را <strong>در</strong>بردارد؟ نهفقط wesen]جوهر[، بلکه schein ]نمود[ نیزعینی است. فرق است میان ذهنیوعینی، اما این نیز محدودیت های خود را دارد.«؛ و ما <strong>در</strong>تفسیرآن نوشتیم: »بهسخنی دیگرهر چند که تئوری <strong>در</strong>واقع <strong>از</strong> جنس عمل است اما این دو دقیقاً یک چیزنیستند بلکه تمایزی دیالکتیکی نسبت به یکدیگر دارند.«)»<strong>گشتاورد</strong>...)1۵6139وواین- مضمون مشترک میان سخنان لنین وتفسیرما <strong>از</strong>آن- همان چیزیاست که برای <strong>آذرخش</strong> قابل فهم نیست واعتراض او را برانگیخته است.مخلص کالم، دیدیم که <strong>آذرخش</strong> رابطۀ دیالکتیکی میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،تئوری و عمل، عین و ذهن را فهم نمی کرد و پیرو نظریۀ »یا وحدت، یا تعارض«بود. یعنی وی اساساً چیزی <strong>از</strong> مفهوم»وحدت ضدین« دستگیرش نشده است. ودیدیم237
که او <strong>در</strong> استفاده <strong>از</strong> روش دیالکتیکی ماتریالیستی نیز بکلی ناتوان است. و این هابمعنی آنست که بنیان های فکری <strong>آذرخش</strong> بکلی معیوب است. یا دقیقتر بگوئیم، بناینظری <strong>آذرخش</strong>، اساساً فاقد فوندانسیون ولذا لرزان و نااستوار است و به همین سبب،دم به دم، مواضعش تغییر می کند و <strong>در</strong>بارۀ هیچ مسالۀ مشخصی ثبات فکری ندارد.ذهن نابالغ و بدوی <strong>آذرخش</strong> همچون آئینه ایاست که هرآنچه را که می گیرد،مستقیماً منعکس می س<strong>از</strong>د. <strong>در</strong> این بین، مرحلۀ تحلیل و پرد<strong>از</strong>ش، یکسر حذف شدهاست، یابعبارتی، آگاهی حسی بی واسطه و بدور <strong>از</strong>تفسیر. مضافاً توجه به سیر اموروقایع، اصالً وجود ندارد.بیک سخن، <strong>در</strong>ایران جریان <strong>روشن</strong>فکری بطورعام و <strong>روشن</strong>فکری چپ بطور خاص،<strong>از</strong> نظر زیرساخت های فکری اش ضعیف است. به عبارتی نه فقط <strong>آذرخش</strong> بلکهاغلب مبارزین چپ ایرانی، <strong>مارکسیسم</strong> را »<strong>از</strong> باال« یعنی <strong>از</strong>سیاست و اندکی نیزاقتصاد، آموخته اند؛ ونه <strong>از</strong>پائین، <strong>از</strong> فلسفه. لذا این روال یعنی دوری گزیدن <strong>از</strong> فلسفۀمارکسیستی، نوعی سطحی اندیشی را <strong>در</strong>میان آنان رواج داده است: <strong>در</strong>ک صوری<strong>از</strong><strong>مارکسیسم</strong>؛ پیوند صوری با <strong>مارکسیسم</strong>. <strong>در</strong>صورتیکه فلسفۀ مارکسیستی و روشدیالکتیکی آن بمثابه مبانی <strong>مارکسیسم</strong>، بسیاری <strong>از</strong>پرده ها را می گشاید زیرا آموزش<strong>در</strong>ست اندیشیدن است یعنی امکانات عدیده و<strong>افق</strong> هایی می بخشد، وحقایق دور <strong>از</strong>دست و چشم دیگران را <strong>در</strong> دی<strong>در</strong>س ما قرارمی دهد وبیک کالم می آموزد که به هیچچیزی بطورسطحی نیندیشیم. و اینکه رجوع به زرادخانه فکری هگل- بویژه <strong>در</strong>بابدیالک تیک- جایگزینی برای رجوع به مارکس نیست اما این مسیر، یگانه مسیریاست که فهمیدن عمیق و <strong>در</strong>ست آراء مارکس را ممکن می س<strong>از</strong>د.بله، مشکالتی که به بستر<strong>آذرخش</strong> خزیده است <strong>در</strong>وهلۀ نخست ناشی <strong>از</strong>این فقر وفقدان است!238
ب»ص)<strong>در</strong> باب تفاوت میان نظریۀ حزبی لنین با مارکس وانگلس<strong>آذرخش</strong> می نویسد:»بافراست برای ارائۀ نظریۀ »<strong>گشتاورد</strong><strong>مارکسیسم</strong>«، که <strong>در</strong>آن معتقداست رویزیونیسم.. ...با پیدایی امپریالیسم، زاده شده و آن را به لنین نسبت می دهد، واقعیت هایتاریخی را وارونه کرده است.« ص)<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>همین راستا می افزاید:)236»<strong>در</strong>اصالح اجتماعی یا انقالب لوکزامبورگ <strong>در</strong>مورد رویزیونیسم به تفصیل سخنگفته شده، اما سخنی <strong>از</strong> امپریالیسم نیست. بعدها نیز که لوکزامبورگ به مسالۀ تکاملسرمایه داری و امپریالیسم پرداخته است.....ب<strong>از</strong>هم سخنی <strong>در</strong>مورد رابطۀ بینرویزیونیسم وامپریالیسم نگفته است.« ص))37<strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>این سخنانش نتیجه می گیرد که:»گفتۀ بافراست <strong>در</strong>بارۀ اینکه به اعتقاد لنین »تغییر<strong>در</strong>شرایط ابژکتیو مبارزۀ طبقاتیو ظهور این مؤلفۀ ت<strong>از</strong>ه« یعنی ورود رویزیونیسم به جنبش کارگری ناشی <strong>از</strong>گذارسرمایه داری رقابت آزاد به امپریالیسم است، ادعایی است بی اساس و<strong>در</strong>تناقض با واقعیت تاریخی است.«)38)این سخنان بوضوح کامل نشان می دهد که <strong>از</strong> دید <strong>آذرخش</strong>، هیچگونه رابطۀاقتصادی میان رویزیونیسم و امپریالیسم، وجود ندارد! بعبارتی دیگر، وی بدینسانقصد مخالفت با این نظر را دارد که ما <strong>در</strong> نوشتۀ پیشینِ خود و با استناد به سخنانلنین، آورده بودیم:رابطۀ اقتصادی میان رویزیونیسم وامپریالیسم<strong>در</strong>اواسط قرن نوزدهم انگلستان اولین کشوری است که مؤلفه های مهمی <strong>در</strong>ارتباط باگذارسرمایه داری <strong>از</strong> رقابت آزاد به امپریالیسم را <strong>از</strong>خود نمایان می س<strong>از</strong>د:»نه مارکس ونه انگلس آنق<strong>در</strong> زنده نماندند که تا عصرامپریالیستی سرمایه داری239
جهانی را که زودتر <strong>از</strong>2966- 2898 شروع نشد ببینند. لیکن این خصوصیت ویژۀانگلستان بود که حتی <strong>در</strong> اواسط قرن نوزدهم حداقلامپریالیسم را <strong>از</strong> آن زمان آشکار کرده بود.)2(دومشخصۀ بارز اصلیمستعمرات زیاد، و)1( سودهایانحصاری )بخاطر موقعیت انحصاریش <strong>در</strong>ب<strong>از</strong>ار جهانی(. <strong>در</strong>هر صورت انگلستان<strong>در</strong>آن زمان <strong>در</strong>میان کشورهای سرمایه داری استثناء بود، وانگلس و مارکس، باتحلیل این استثناء به وضوح وقاطعانه رابطۀ آن را با پیروزی )موقت( اپورتونیسم<strong>در</strong>جنبش کارگری انگلستان نشان دادند.«سوسیالیسم«()لنین، مقاله»امپریالیسم وشکاف <strong>در</strong>کمی جلوتر<strong>در</strong>همین مقاله، لنین توضیح می دهد: »چرا انحصار <strong>در</strong>انگلستان پیروزی)موقت(اپورتونیسم را <strong>در</strong>انگلستان نشان می دهد؟ زیرا انحصاربه مافوق سودبارمی آورد، یعنی م<strong>از</strong>اد سودی که <strong>از</strong>سود سرمایه داری عادی ومعمولی <strong>در</strong> تمامیدنیا بیشتر و باالتر است. سرمایه داران می توانند بخشی )ونه حتی بخش کوچکی!(<strong>از</strong>این مافوق سود را برای رشوه دادن به کارگران خودشان اختصاص دهند، وچیزیشبیه یک اتحاد)»اتحادها«ی مشهوری را که توسط وب های سندیکاهای انگلستانوکارفرمایان توضیح داده شد را بخاطر بیاورید( بین کارگران یک ملت معین وسرمایهداران آنها برعلیه کشورهای دیگر بوجود آورند.« )همانجا(بدین ترتیب و <strong>در</strong> جمعبندی <strong>از</strong> دو عاملی که <strong>در</strong> فوق آورده شد، باید گفت که نیمهپرولترها و ت<strong>از</strong>ه پرولترها که به ت<strong>از</strong>گی به صفوف پرولتاریا پرتاب شده اند وهمچنینآریستوکراسی کارگری، پایۀ مادی رویزیونیسم را پدیدمی آورند.بعبارتی دیگر،آنچه که باید مد نظر داشت این است که فوق سود و آریستوکراسی کارگری، یگانهعامل پدیدآورندۀ رویزیونیسم نبوده بلکه صرفاً می تواند آن را جان سخت تر نماید وبخصوص <strong>در</strong>کشورهای متروپل.«)»<strong>گشتاورد</strong>...«، ص27و 28(بله، این سخنانی که لنین بنقل <strong>از</strong>انگلس آورده است و نیز تفسیری که ما <strong>از</strong> آن ارائهکرده بودیم به وضوح گویای آنست که: امپریالیسم یعنی سرمایه داری انحصاری؛236
سرمایه داری انحصاری بمنزلۀ کسب مافوق سود است؛ مافوق سود موجب شکلگیری آریستوکراسی کارگری می شود؛ آریستوکراسی کارگری، س<strong>از</strong>ندۀ بخشی <strong>از</strong>پایۀ مادی رویزیونیسم است.بنابراین میان امپریالیسم و رویزیونیسم، یعنی میانامپریالیسم وشکاف <strong>در</strong>سوسیالیسم، رابطه ای اقتصادی وجود دارد.لیکن، و با این وجود، <strong>آذرخش</strong> این ادعای عجیب را مطرح ساخته که نه لنین ونهلوکزامبورگ »سخنی <strong>در</strong>مورد رابطۀ بین رویزیونیسم و امپریالیسم نگفته است« و»گفتۀ بافراست <strong>در</strong> بارۀ اینکه به اعتقاد لنین»تغییر <strong>در</strong> شرایط ابژکتیو مبارزۀطبقاتی و ظهور این مؤلفۀ ت<strong>از</strong>ه« یعنی ورود رویزیونیسم به جنبش کارگری ناشی<strong>از</strong> گذارسرمایه داری رقابت آزاد به امپریالیسم است، ادعایی است بی اساس و <strong>در</strong>تناقض با واقعیت تاریخی است.«!!به دیگرسخن، ما <strong>در</strong> نوشتۀ پیشن خود، آنگاه که <strong>در</strong>باب پایۀ مادی رویزیونیسم سخنمی گفتیم آن را به دو بخش تقسیم2( نمودیم:)1ت<strong>از</strong>ه پرولترها و نیمه پرولترها؛آریستوکراسی کارگری. این به آن معناست که روند <strong>از</strong>هستی ساقط شدن الیه هایتحتانی خرده بورژو<strong>از</strong>ی و پرتاب آنان به صفوف ف<strong>روشن</strong>دگان نیروی کار، بعنوانبستر شکل دهندۀ توهمات خرده بورژوایی <strong>در</strong>جنبش سوسیالیستی طبقۀ کارگروحزبانقالبی آن است. اما روند مزبورچیزی نیست که مختص به دوران امپریالیسم باشدبل <strong>در</strong> دوران سرمایه داری آزاد نیز وجود داشته است. لیکن پیوندگیری این جریانبا آریستوکراسی کارگری)که باامپریالیسم دارای رابطۀ اقتصادی می باشد(، <strong>در</strong>واقعهمان رویدادی است که منحصراً مربوط به دوران امپریالیسم می باشد؛ واین یعنیرویزیونیسم.سوسیالیستی وبکالمی دیگر، جریانات انحرافی که<strong>از</strong>این ببعدحزب سوسیالیستی طبقۀ کارگر ظاهرمی شوند،<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون جنبش)به طریقی و تاحدودی( <strong>در</strong>رابطۀ اقتصادی با بورژو<strong>از</strong>ی )امپریالیسم( قرارمیگیرند، و به این اعتبار،رویزیونیسم <strong>در</strong>مقایسه با انحرافات<strong>در</strong>ونی جنبش سوسیالیستی کارگری <strong>در</strong> دورانپیش <strong>از</strong> امپریالیسم، <strong>از</strong> یک تفاوت بسیارمهم برخوردار می گردد. و آن اینکه هرچند232
به طور بالفعل توهم است اما <strong>از</strong> این ظرفیت و استعداد بالقوه نیز برخوردار میباشد که <strong>در</strong>مسیر پختگی و گندیدگی قرار گیرد و به سوسیال-امپریالیسم یعنیجریانی بورژوایی و ضدانقالبی که دیگر عاری <strong>از</strong>هرگونه توهم است، تحول یابد.این »ظرفیت و استعداد بالقوه«، دقیقاً همان تفاوت بسیارمهمی است که رویزیونیسمبا انحرافات جنبش کارگری <strong>در</strong>دوران رقابت آزاد )آنچه که به سوسیالیسم تخیلیمشهوراست(، دارد.لیکن <strong>آذرخش</strong> نه فقط به مضمون این نظریه که ما آن را <strong>در</strong>نوشتۀ پیشین خود )و بااستناد به سخنان لنین( آورده ایم بی توجهی نموده بل چنان سهل انگار و سربه هواستکه حتی تیترمقالۀ لنین را- که خود <strong>آذرخش</strong> نیز<strong>از</strong>آن یاد کرده و نقل قول آورده است-مورد تأمل قرار نمی دهد: امپریالیسم و شکاف <strong>در</strong>سوسیالیسم!بعبارتی دیگر، لنین <strong>در</strong>مقالۀ یادشده، <strong>در</strong>واقع کوشیده است که رابطه مندی امپریالیسمو شکاف <strong>در</strong>سوسیالیسم را تبیین کند. اما گویی حرف <strong>آذرخش</strong> اینست که لنین کوشیدهتا بی ربط بودن ایندو باهم را نشان دهد و بهتر بود نام مقاله اش را»بی ارتباطیامپریالیسم وشکاف <strong>در</strong>سوسیالیسم« می گذاشت تا منجربه سوء استفادۀ امثال بافراستنشود!!بله، <strong>در</strong>نگاه <strong>آذرخش</strong>، نه فقط لنین بلکه لوکزامبورگ نیز»سخنی <strong>در</strong>مورد رابطۀ بینرویزیونیسم و امپریالیسم نگفته است« ولذا میان ایندو چیز، هیچگونه رابطه ایوجود ندارد! <strong>آذرخش</strong> به همین سبب می نویسد: »رویزیونیسم <strong>در</strong>میان مارکسیستهامدتها پیش <strong>از</strong>آنکه امپریالیسم را شناخته باشند، پدیده ای شناخته شده بود. رویزیونیسم<strong>در</strong>نتیجۀ شناخت امپریالیسم کشف نگردید. این مساله <strong>در</strong>مورد لنین نیزصادق است،یعنی لنین مدتها پیش <strong>از</strong> آنکه <strong>در</strong>بارۀ امپریالیسم نوشته ای ارائه دهد، <strong>در</strong> مور<strong>در</strong>ویزیونیسم اظهارنظرکرده بود. مفهوم نوین امپریالیسم برای نخستین بار <strong>در</strong> سال2923توسط هیلفردینگ مطرح شد و لنین »امپریالیسم بمثابه باالترین مرحلۀسرمایه داری« را <strong>در</strong>سال2921نوشت.« ص))229231
همانگونه که پیداست <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>اینجا به طریقی سخن می گوید که گویا لنین تا پیش<strong>از</strong> سال2921و نگارش رسالۀ »امپریالیسم بمثابه ....«، یا دستکم تا پیش<strong>از</strong>2923که »مفهوم نوین امپریالیسم برای نخستین بار توسط هیلفردینگ مطرحشد«، اساساً چیزی <strong>از</strong>مفهوم امپریالیسم نمی دانست! <strong>در</strong> صورتیکه واقعیت امر بهیچوجه اینگونه نیست زیرا تمامی مارکسیست های آن دوران )وحتی رویزیونیستها!(، باآثارانگلس ]<strong>در</strong>مورد »خصوصیت ویژۀ انگلستان« یعنی »دو مشخصۀ بارز اصلیامپریالیسم«که همانا»2( مستعمرات زیاد، و1( سودهای انحصاری )بخاطرموقعیتانحصاری اش <strong>در</strong>ب<strong>از</strong>ارجهانی(«[ آشنا بودند و نیک می دانستند که این سخنان انگلسمربوط به بررسی نشانه ای است <strong>از</strong> اینکه فرایند تاریخی عمیقی <strong>در</strong>حال بروز وظهوراست. فرایندی که همه وهمه- با دقت تمام- <strong>در</strong> حال رصد کردن آن بودند،یعنی گذارسرمایه داری <strong>از</strong> رقابت آزاد به امپریالیسم؛ پیدایش انحصار و فوق سود؛ولذا شکل گیری اشرافیت کارگری. رخدادی که همزمان باید به آن بگونه ای»فرایندمدار« نگریست ونیز»پیامدمدار«!مضافاً، <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> ارائه فهرست آثار اولیۀ مارکسیستها <strong>در</strong>باب امپریالیسم، اثرسترگ رزا لوکزامبورگ موسوم به »انباشت سرمایه« را به کلی <strong>از</strong> قلم انداختهاست. اثری که <strong>در</strong>سال-2923یعنی پیش <strong>از</strong>آن »نخستین بار<strong>در</strong>سال2923توسطهیلفردینگ« که <strong>آذرخش</strong> مطرح می س<strong>از</strong>د- انتشار یافت. وانگهی، حجم زیاد رسالۀ»انباشت سرمایه«- <strong>در</strong>حد356 صفحه- خود گویای آنست که »یک شبه« نگاشتهنشده بل محصول سالها تحقیق و بررسی این رخداد بزرگ یعنی گذار سرمایه داری<strong>از</strong> رقابت آزاد به انحصار، <strong>از</strong>سوی لوکزامبورگ بوده است. لذا مضحک است اگرتصورکنیم که لوکزامبورگ تا پیش <strong>از</strong>سال2923که این اثر را منتشرساخت، چیزی<strong>از</strong>مفهوم امپریالیسم نمی دانست! و نیز نگارش رسالۀ موسوم به »امپریالیسمبمثابه....« <strong>از</strong>سوی لنین، بمعنی تدقیق و انکشاف بیش <strong>از</strong> پیش مقولۀ امپریالیسم بودهاست ونه بمعنی آنکه لنین تا پیش <strong>از</strong> انتشاراین رساله، چیزی <strong>از</strong> امپریالیسم فهم نمی233
ا»توسطبرای نخستین بار<strong>در</strong>سال2923 کرد و یا سیرتکوین آن را ندیده بود!بعالوه، اگر»مفهوم نوین امپریالیسمهیلفردینگ مطرح شد« و تا پیش <strong>از</strong> آن هیچ یک <strong>از</strong> مارکسیستها شاخصه های چنینروندی را مشاهده ننموده بودند-آنگونه که <strong>آذرخش</strong> مطرح می کند-، پس چگونهاست که پیش <strong>از</strong>2923یعنی <strong>در</strong>هنگام کنگره های انترناسیونال <strong>در</strong> کپنهاگ وبال، کلاحزاب انترناسیونال دوم )و هردوجناح مارکسیست و رویزیونیست هریک <strong>از</strong>این احزاب(بطورمشترک زیر قطعنامۀ ضد جنگ را امضاء می کنند. جنگ قریب الوقوع، کهسیرحرکت امپریالیسم ومنطقِ آن، بخش وسیعی <strong>از</strong>کشورهای جهان را به سوی آنسوق میداد!- بعبارتی دیگر، <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> خودش نپرسیده است که اگر احزابمارکسیستی <strong>در</strong>آن دوران، چیزی )یا چیزچندانی( <strong>از</strong>امپریالیسم نمی دانستند، پسچگونه است که عنقریب بودنِ وقوع این جنگ امپریالیستی را پیش بینی نموده وعلیهآن قطعنامه صا<strong>در</strong>نموده اند؟<strong>آذرخش</strong> برای آنکه رابطۀ اقتصادی میان امپریالیسم و رویزیونیسم یعنی رابطۀ میانامپریالیسم وشکاف <strong>در</strong>سوسیالیسم را منکرشود و »اختراعِ« آن <strong>از</strong>سوی بافراست رااثبات کند، به هر چیزی می آویزد و به هر<strong>در</strong>ی می کوبد!اما، ومطابق معمول، <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>اینجا نیز فاقد ثبات فکری است. بعبارتی دیگر،دیدیم که وی چگونه این حقیقت که امپریالیسم )<strong>از</strong>طریق آریستوکراسی کارگری( بارویزیونیسم رابطه دارد را، مورد انکار قرار می داد. حال خواهیم دید که وی بهسهولت زیرحرف خودش می زند ومی نویسد:گر رویزیونیسم دوام یافت و به شکل های گوناگون بروز کرد و بروزمی کند وخواهد کرد، علت آن وجود پایگاه مادی رویزیونیسم <strong>در</strong>جامعه، <strong>در</strong><strong>در</strong>ون جنبشکارگری و <strong>در</strong><strong>در</strong>ون احزاب سیاسی طبقه کارگرو <strong>از</strong> جمله <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب کمونیستاست. پایگاه مادی یا اجتماعی رویزیونیسم عبارت است <strong>از</strong>: بخش هایی <strong>از</strong> خردهبورژو<strong>از</strong>ی )چه الیه های بالفعل <strong>در</strong>حال زوال خرده بورژو<strong>از</strong>ی وچه الیه هایی که خود233
سرمایه داری دائماً به وجود می آورد و <strong>از</strong>بین می برد(، اشرافیت کارگری، مقاماترسمی نهادهای کارگری )حزب، اتحادیه، دولت کارگری وغیره که همۀ آنها رامی توانزیر نام بورکراسی کارگری خالصه کرد(وبخش هایی <strong>از</strong><strong>روشن</strong>فکران ومتخصصانوتکنوکرات های <strong>در</strong>ون جنبش کارگری.« ص) 31، تأکید دوخطی <strong>از</strong> من است(بله، همانگونه که مشاهده می گردد <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>اینجا اذعان می دارد که رویزیونیسم»بروز کرد و بروزمی کند و خواهد کرد« زیرا با اشرافیت کارگری، رابطه دارد.لذا و <strong>از</strong> آنجا که هرکسی می داند که اشرافیت کارگری <strong>از</strong> مافوق سود بهره منداست،ومافوق سود <strong>از</strong> ق<strong>در</strong>ت انحصاری <strong>در</strong> دوران امپریالیسم ناشی می شود، پس <strong>آذرخش</strong>)<strong>در</strong>اینجا وبرخالفِ گذشته(، عمالً پذیرفته است که رویزیونیسم با امپریالیسم رابطهدارد. یعنی دقیقاً همان چیزی که وی می کوشید تا آن را رد کند!با نمک ترآنکه <strong>آذرخش</strong> یکباراصل قضیۀ بحثِ ما را بکلی منکرمی شود، یعنیانکارمی کند که امپریالیسم <strong>از</strong>طریق فوق سود واشرافیت کارگری، با رویزیونیسمرابطه دارد؛ اما بار دیگر نه فقط آن را تأیید می نماید بلکه <strong>از</strong> ما طلبکار نیز میشود که چرا <strong>در</strong>هنگام بحث <strong>در</strong>باب رابطۀ میان امپریالیسم و رویزیونیسم، موضو ِعاشرافیت کارگری را به اند<strong>از</strong>ۀ کافی تشریح نکرده و اجزاء آن را نام نبرده ایم! نگاهکنید:»بافراست به <strong>در</strong>ستی <strong>از</strong>پایگاه اجتماعی رویزیونیسم اسم می برد، اما <strong>در</strong>این زمینهدچار تقلیل گرایی می شود:....<strong>در</strong>زمینۀ اشرافیت کارگری به طور مشخص به مؤلفههای مختلف آن یعنی کارگران متخصص با <strong>در</strong>آمد باال، مقامات اتحادیه ای وحزبی ونیز مقامات دولت کارگری )<strong>در</strong> صورت تسخیرق<strong>در</strong>ت سیاسی به دست پرولتاریا( و نیز<strong>روشن</strong>فکران، متخصصان و تکنوکرات ها اشاره ای نمی کند.«!! ص))31لیکن وصرفنظر<strong>از</strong>این تناقض گویی <strong>آذرخش</strong>، نکتۀ دیگری <strong>در</strong>نگرش او وجود داردکه باید به آن پرداخته شود. وآن اینکه وی خرده بورژو<strong>از</strong>ی »بالفعل«- یعنی خردهبورژو<strong>از</strong>ی بمثابۀ یک قشر اجتماعی که <strong>از</strong>سه بخش مرفه، میانه حال و فقیر، تشکیل23۵
«میشود- را نیزبعنوان پایۀ مادی رویزیونیسم معرفی نموده و <strong>در</strong> بارۀ ما می نویسد:او <strong>در</strong>زمینۀ پایگاه خرده بورژوایی رویزیونیسم اساساً به خرده بورژو<strong>از</strong>ی بالفعل<strong>در</strong>حال زوالتوجه دارد وخرده بورژو<strong>از</strong>ی ای را که بورژو<strong>از</strong>ی وشیوۀ تولیدسرمایه داری همواره به وجود می آورد و<strong>از</strong> میان برمی دارد یعنی خرده بورژو<strong>از</strong>یم<strong>در</strong>ن به عنوان یک پایگاه اجتماعی رویزیونیسم و نفوذ اجتماعی آن <strong>در</strong>میان طبقۀکارگر را <strong>در</strong>نظرنمی گیرد.« ص))31<strong>در</strong>پاسخ باید بگوئیم بررسی تاریخ جنبش کمونیستی وبویژه انقالب روسیه، خالفنظر <strong>آذرخش</strong> را نشان می دهد. بعبارتی دیگر، خصوصاً بررسی فوریه تا اکتبر وپس <strong>از</strong>آن، نشان می دهد که خرده بورژو<strong>از</strong>ی بالفعل و اقشارمرفه و فقیرِ آن، احزابخاص خودشانرا داشته اند: اس آرهای راست نمایندۀ دهقانان مرفه، اس آرهایچپ نمایندۀ دهقانان فقیر، ومنشویکهاسوسیالیستی آن »فروافتاده»)که <strong>از</strong>جنبش سوسیالیستی طبقۀ کارگر و حزبو بیرون شده اند( نمایندۀ خرده بورژو<strong>از</strong>ی دمکرات )یا بقول<strong>آذرخش</strong> خرده بورژو<strong>از</strong>ی م<strong>در</strong>ن(. چیزی که لنین <strong>در</strong>باره اش نوشت: »دمکراتهای خردهبورژوا)<strong>از</strong>آنجملهمنشویکها(ناگزیربین بورژو<strong>از</strong>ی وپرولتاریا، بین دموکراسیبورژوایی ونظام شوروی، بین رفرمیسم وانقالبیگری، بین کارگر دوستی وترس <strong>از</strong>دیکتاتوری پرولتاریا وغیره مرددند.«- وهمچنین: »هم حزب شایدمان ها وهم حزبآقایان کائوتسکی و شایدمان ها، احزاب خرده بورژوا دموکراتیک هستند.« )»بیماریکودکی »چپ روی« <strong>در</strong> کمونیسم«، م.آ. ص<strong>از</strong> من و مربوط به همانجاست(مخلص کالم، <strong>در</strong>نوشتۀ»<strong>گشتاورد</strong>..«،7۵۵بنقل <strong>از</strong> »<strong>گشتاورد</strong>..«، ص36، تأکیدهاگفته شدکه <strong>از</strong>نگاه لنین ولوکزامبورگ، پایۀمادی رویزیونیسم بطورمشخص <strong>در</strong><strong>در</strong>ونِ خودِ طبقۀ کارگر قراردارد. یعنی <strong>از</strong>یکسواشرافیت کارگری، و <strong>از</strong> سوی دیگر ت<strong>از</strong>ه پرولترها ونیمه پرولترها )خرده بورژواهایسابق که اینک به صفوف ف<strong>روشن</strong>دگان نیروی کار وارد شده اند(. لذا الحاق عناصری <strong>از</strong><strong>روشن</strong>فکران که خاستگاه طبقاتیِ شان خرده بورژو<strong>از</strong>ی است به جنبش سوسیالیستی231
ص)طبقه کارگر و جریان رویزیونیستی موجود <strong>در</strong>آن، هرگز به معنی آن نیست که خو ِدخرده بورژو<strong>از</strong>ی بالفعل )و نیزخرده بورژو<strong>از</strong>ی م<strong>در</strong>ن( بعنوان یک قشر اجتماعی، پایۀمادی رویزیونیسم )یا بخشی <strong>از</strong>آن( را تشکیل می دهند. زیرا اینان- مسلماًسیاسی مخصوص به خود را خواهند داشت.ب<strong>از</strong>گردیم به بحث اصلی.دیدیم که <strong>آذرخش</strong> گفته بوداینکه: »رویزیونیسم با پیدائی امپریالیسم زاده شده« واحزاب -که نظریۀ بافراست مبنی بر«به اعتقاد لنینتغییر <strong>در</strong> «شرایط ابژکتیو مبارزه طبقاتی و ظهور این مؤلفۀ ت<strong>از</strong>ه« یعنی ورود رویزیونیسم بهجنبش کارگری ناشی <strong>از</strong>گذارسرمایه داری رقابت آزاد به امپریالیسم است، ادعاییاست بی اساس و <strong>در</strong>تناقض با واقعیت تاریخی است«.این سخنان به معنی آنست که <strong>از</strong>منظر <strong>آذرخش</strong>، رویزیونیسم به هیچوجه پدیدۀ ت<strong>از</strong>ه-ای نیست که <strong>در</strong>دوران سرمایه داری انحصاری وفوق سود ظهورکرده باشد بل هماناپورتونیسمِ دوران مارکس وانگلس یعنی همان اپورتونیسم مربوط به سوسیالیست-های تخیلی است!ضد ولیکن، <strong>آذرخش</strong> هنگامی که <strong>در</strong>حال بررسی سوسیالیسم تخیلیِ مربوط به دورانمارکس و انگلس است، زیرحرفش می زند ومی نویسد: »این جریانات اپورتونیستیکارگری بعدها به شکل رویزیونیسم چپ که اساساً <strong>از</strong> آنارشیسم وآنارکوسندیکالیسم الهام می گرفت،واینکه:آمد« ص)ظهور کردند.«»رویزیونیسم جریانی بود که <strong>در</strong> اواخرنیمۀ دوم دهۀ226، تأکید <strong>از</strong>من است(-2896)3۵لیکن این التقاط <strong>آذرخش</strong>-واضح تر<strong>از</strong>همه-به وجود<strong>در</strong>این سخنان وی دیده می شود:»اگرگفتمان بافراست به همین جا، که رویزیونیسم پدیده ای <strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب طبقهکارگر و مربوط به دوران امپریالیسم است، محدود می شد حاوی مفهوم و شکلمتافیزیکی نبود.اشکال <strong>از</strong>آنجا شروع می شود که بافراست رویزیونیسم را»دگر<strong>مارکسیسم</strong>«، »برا<strong>در</strong> دوقلوی <strong>مارکسیسم</strong>«،....می داند.« ص))72237
بله، اکنون - و <strong>در</strong>اینجا- <strong>آذرخش</strong> با این نظریۀ ما که گفته بودیم»رویزیونیسم پدیده ای<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب طبقۀ کارگر و مربوط به دوران امپریالیسم است« مشکلی ندارد!!کدامیک <strong>از</strong>این دوگونه سخن را بپذیریم؟حال به این موضوع بپرد<strong>از</strong>یم که مقولۀ رویزیونیسم چه ربطی به نظریۀ حزبی لنینمبنی برحزب انقالبیون حرفه ای، پیدامی کند؟اج<strong>از</strong>ه دهید مساله را <strong>از</strong>طریق یک پرسش مطرح کنیم.این موضوع که)برخالفسوسیالیسم تخیلی دوران مارکس وانگلس(، رویزیونیسم با امپریالیسم رابطۀ اقتصادیدارد، چه تغییری <strong>در</strong>شرایط ابژکتیومبارزه طبقاتی پرولتاریا ایجاد می شود و لذا کداماستنتاجات عملیِ ت<strong>از</strong>ه ای را برای مارکسیستها به همراه خواهدآورد؟- <strong>در</strong>پاسخ بایدگفت که این همان شیره وجوهرنظریه ای است که نوشتۀ »<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>...«کوشید آن را ب<strong>از</strong>آوری و مطرح س<strong>از</strong>د. چرا که دقیقاً همین وجه تمایز میانسوسیالیسم تخیلی و رویزیونیسم، یعنی <strong>در</strong>ارتباط قرار داشتن رویزیونیسم با فوقسود است که مسالۀ سیرپختگی و نهایتاً گندیدگی و دگرگونی ماهوی رویزیونیسم را-بصورت یک امکان و نه الزام- مطرح می کند. یعنی برون افتادن <strong>از</strong> دایرۀ پرگارِ<strong>مارکسیسم</strong> )وحزب مارکسیستی( و گرویدن آن به اردوگاه بورژو<strong>از</strong>ی. این مساله-حتی بصورت یک »امکان«- امرسختگیری <strong>در</strong> شرایط عضویت وجلوگیری <strong>از</strong> انبوهشدگی پایۀ مادی رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی را، ایجاب می کند:حرفه ای. به بیان دیگر، <strong>در</strong> دوران امپریالیسم، ضرورت دارد کهحزب انقالبیوناعضای حزبانقالبیون پرولتاریا نه فقط برای فعالیت سیاسی پُرخطر و پُرهزینه و ناامن، آمادگیداشته باشند، بلکه <strong>از</strong> <strong>در</strong>جه ای <strong>از</strong>آگاهی سوسیالیستیباشند.)ولذا ق<strong>در</strong>ت تحلیل(برخوردار«حال ببینیم که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>این ارتباط چه نظری دارد؟- وی می نویسد:بافراست هرچند <strong>از</strong>»مدل مارکسی حزب«، یا »حزب توده ای« که به گمان او»مدل مارکسی« حزب طبقه کارگر است و »مدل لنینی« که <strong>از</strong> نظر او »حزب238
انقالبیون حرفه ای«است تعریفی ارائه نمی دهد اما تفاوت بین این دو را <strong>در</strong>شیوۀبرخوردشان به امرتوسعۀ حزب طبقه کارگر و به طور مشخص <strong>در</strong>امرعضوگیریمی بیند. <strong>در</strong>دیدگاه اومدل»حزب انقالبیون حرفه ای« نسبت به مدل »حزب توده ای«این مزیت را داردکه راه ورود عناصر اپورتونیست به حزب را بیشترسد می کند،هر چند ابزار س<strong>از</strong>مانی بخودی خود نمی تواند مانع ورود اپورتونیسم به حزب شود،اما ورود آن را دشوارتر می کند.بدین سان <strong>در</strong>»راستی آزمائی نظریه« )13(، بافراست برآن است که پراتیک مبارزۀطبقاتی <strong>در</strong> امرس<strong>از</strong>مانی به لنین وحزب بلشویک حق داده ونه به سوسیال دمکراتآلمان.«)کتاب <strong>آذرخش</strong>، ص1(این تفسیری که <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> نظریۀ ما ارائه داده، تفسیری <strong>در</strong>ست است. اما باید دیدوی با چه چیزآن دچارمشکل است؟ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> نقد ما می نویسد:»بافراست <strong>در</strong>صفحۀ3کتابش می گوید که »می کوشد نشان دهد که <strong>از</strong> نظرلنین، باگذار جهانی وفراگیرسرمایه داری رقابت آزاد به امپریالیسم، <strong>در</strong>واقع عامل نیرومندجدیدی به فرایند مبارزه طبقاتی پرولتاریا وارد گردیده که همان رویزیونیسم است؛لذا )به اعتقاد لنین(، این تغییر <strong>در</strong>شرایط ابژکتیو مبارزه طبقاتی و ظهوراین مؤلفۀت<strong>از</strong>ه، به مفهوم آنست که <strong>از</strong>این به بعد طرح مارکس وانگلس <strong>در</strong>باب ساختارحزبتوده ای، دیگرجوابگو نیست و باید به حزب انقالبیون حرفه ای تغییریابد.«باید توجه کرد که بافراست نمی گوید <strong>از</strong>» ظن رمن« وبه »اعتقاد من«، بلکه می گوید»<strong>از</strong> نظر لنین« و »)به اعتقاد لنین(«.« ص)نیز<strong>آذرخش</strong> می افزاید:)229»بافراست <strong>در</strong>توضیح و توجیه دیدگاه های خود <strong>در</strong> مورد رویزیونیسم وارتباط آن باتحول ساختاراقتصادی- اجتماعی و سیاسی سرمایه داری <strong>از</strong>یکسو و ساختارحزبی<strong>از</strong>سوی دیگر، دچاریک رشته اشتباهات تاریخی می شود.« ص))236این سخنان <strong>آذرخش</strong>، موضوع مورد اختالف وی با ما را عیان میکند. بعبارتی دیگر،239
ما <strong>در</strong> نوشتۀ »<strong>گشتاورد</strong>...« و<strong>از</strong>طریق بررسی تاریخ واقعی حزب سوسیال دمکراتکارگری روسیه، و مقایسۀ سرنوشت آن با حزب آلمان، این استنتاج را مطرحنمودیم که میان نظریۀ لنین <strong>در</strong>باب مقولۀ رویزیونیسم و نظریۀ حزبی اش، رابطه ایمعنادار وجود دارد.بطوری که»سخت گیری <strong>در</strong> عضو پذیری«، دامنۀ نفوذرویزیونیسم را محدود می کند اماحزب توده ای <strong>از</strong>این مزیت بی بهره است. لیکن<strong>آذرخش</strong> دقیقاً همین موضوع را مورد انکار قرار داده و می نویسد:»اشتباه بافراست این است که توده ای بودن حزب را زمینه ای برای ورود و رش<strong>در</strong>ویزیونیسم و اپورتونیسم <strong>در</strong>آن می داند.« ص)-)263و<strong>آذرخش</strong> می افزاید:»لنینکلمه ای <strong>در</strong>این باره نگفته که هدف <strong>از</strong> س<strong>از</strong>مان انقالبیون حرفه ای )که س<strong>از</strong>مانی است<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب واست.« ص)-)231نه تمامی آن(واینکه:محدود کردن پایگاه رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی»اگر»انگیزۀ لنین <strong>از</strong> طرح ایدۀ حزب انقالبیون حرفهای« چیز دیگری جزمحدود کردن پایگاه رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب نبوده باید پرسید چرالنین این موضوع را صریحاً نگفته است؟ آیا <strong>از</strong>کسی یا جریانی باک و یا مالحظهداشته است؟!« ص))231بله، <strong>آذرخش</strong> بدینسان معتقد است که- برخالف نظر بافراست- توده ای بودن حزبپرولتری هیچ ربطی به گسترش پایگاه رویزیونیسم نداشته، و لذا سخت گیری<strong>در</strong>شرایط عضویت نیزهیچ کمکی به محدود کردن دامنۀ نفوذ رویزیونیسم <strong>در</strong>حزبانقالبی نمی کند.حال، ما می پرسیم اگرنظریۀ حزبی لنین مبنی برحزب انقالبیون حرفه ای وسختگیری <strong>در</strong>شرایط عضوپذیری،رویزیونیسم ندارد-هیچ ربطی به تالش برای محدودکردن دامنۀ نفوذآنگونه که <strong>آذرخش</strong> عنوان ساخته است-<strong>در</strong>عضوپذیری به چه قصدی انجام گرفته است؟پس این سختگیری<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>هنگام بحث باما، پاسخ این پرسش را- <strong>از</strong>نظرگاه خویش- داده است:2۵6
ص)»بافراست <strong>در</strong>صفحۀ3....مقدمۀ کتاب خود می گوید:»جنبش کمونیستی بین المللیتاکنون دو مدل حزب سیاسی پرولتاریا را تجربه کرده است: حزب توده ای و فراگیرو حزب انقالبیون حرفه ای مدل روسی« تقسیم حزب کمونیست به دومدل تصورذهنی بافراست است و واقعیت خارجی ندارد. <strong>در</strong>واقع آنچه او به عنوان مدل روسیحزب انقالبیون حرفه ای می فهمد، چیزی جزاین نبود که حزب بلشویک به رهبریلنین توانست رابطۀ بین فعالیت مخفی وعلنی، و فعالیت قانونی و غیر قانونی را به<strong>در</strong>ستی تنظیم کند و اساسنامۀ حزب را براین مبنا قرار دهد که هرعضوحزب باید <strong>در</strong>یکی <strong>از</strong>س<strong>از</strong>مانهای حزبی دارای مسئولیت های عملی باشد. بافراست این تصورذهنیخود <strong>از</strong>»دو مدل« رابه »پرسش تعیین کننده« و پاسخ به آن را »اصلی ترین هدفجلد حاضر« کتاب خود می داند.«)222اولین نکته اینست که <strong>آذرخش</strong> بجای اینکه بگوید »حزب بلشویک به رهبری لنین«،دقیقتر بود که می گفت »جریان طرفدارلنین که بعداً به فراکسیون بلشویکی تبدیلشد«. چراکه این موضوع به همان آغ<strong>از</strong> تأسیس حزب سوسیال دمکرات کارگریروسیه مربوط می شود که <strong>در</strong> کنگرۀ دوم سال2963، اختالف نظر برسرآن شدتگرفت، و نه مربوط به حزب بلشویک که <strong>در</strong> سالآمد و تأسیس شد.2921<strong>از</strong> دل حزب پیشین بیرونقطع نظر<strong>از</strong>آن، سخنان فوق <strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> به وضوح نشان می دهدکه <strong>از</strong> دید وی نظریهحزبی لنین هیچ ربطی به محدودس<strong>از</strong>ی دامنۀ نفوذ رویزیونیسم نداشته بلکه صرفاًمعطوف بوده است به اینکه »رابطۀ بین فعالیت مخفی وعلنی، و فعالیت قانونیوغیرقانونی را به <strong>در</strong>ستی تنظیم کند«، یعنی معطوف بود به امر چگونگی استمرارمبارزه <strong>در</strong>شرایط دیکتاتوری وخفقانی که <strong>در</strong>جامعه روسیه حاکم بوده است. <strong>آذرخش</strong><strong>در</strong>توضیح بیشترهمین نگرش خود است که می افزاید: »بدین سان ضرورت ایجادس<strong>از</strong>مانی <strong>از</strong>انقالبیون حرفه ای که به »فن مبارزه با پلیس سیاسی« مسلط باشند وبتوانند <strong>در</strong>شرایط اختناق، تعقیب پلیسی، دستگیری فعاالن وهواداران، و<strong>در</strong>هم شکسته2۵2
شدن واحدهای س<strong>از</strong>مانی، فعالیت سیاسی را تداوم بخشند، ضرورت داشت.«)همانصفحه(بله، <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>توضیح <strong>روشن</strong> تر دیدگاه خویش مبنی براینکه نظریۀ »حزبانقالبیون حرفه ای« هیچگونه ربطی به محدود کردن دامنۀ نفوذ رویزیونیسم نداشتهبلکه صرفاً بخاطر حکومت پلیسی <strong>در</strong> روسیه بوده است، می نویسد:»حتی اگرهیچ انحرافی <strong>در</strong>حزب وجود نمی داشت، پیشبرد امرانقالب، فعالیت مخفی،غیر قانونی وحرفه ای را برای حزب به ضرورتی تام تبدیل میکرد.«)همان صفحه(<strong>در</strong> پاسخ به این رویکرد <strong>آذرخش</strong>، باید گفت که تمام بحث نوشتۀ »<strong>گشتاورد</strong>...«<strong>در</strong>واقع علیه همین برداشت عامیانۀ رایج است که گمان می شود سختگیریِ موردنظرلنین <strong>در</strong>امرعضویت، ریشه <strong>در</strong>شرایط اختناق حاکم بر روسیه داشته است. تمامیبحث ما این بود که <strong>در</strong>جامعۀ سرمایه داری، خواه دیکتاتوری و اختناق حاکم باشد یادمکراسی بورژوایی، هم رویکرد منشویکی که صرف پذیرش اساسنامۀ حزبپرولتری را برای عضویت کافی می دانست وهم رویکرد آلمانها که عضویت <strong>در</strong>اتحادیه های کارگری را بطور اتوماتیک بمنزلۀ عضویت <strong>در</strong>حزب کمونیستمحسوب می کردند، رویکردی غلط و فاجعه بار است. گواه آن، همان رخداد32923اوتو قلب ماهیت حزب انقالبی آلمان، و <strong>در</strong>عوض، عبور موفقیت آمیزبلشویسم<strong>از</strong> تند پیچ جنگ امپریالیستی اول است. چرا که اینجا مساله بر سر رویزیونیسم ولزوم محدود ساختن پایۀ مادی آن <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا است، و نه وجود یا عدموجود دیکتاتوری و اختناق <strong>در</strong>جامعه.بیک کالم، خواه دیکتاتوری و شرایط پلیسی برجامعه حاکم باشد و یا نباشد، حزبکمونیست باید <strong>در</strong>هنگام عضوپذیری اش دقت وسخت گیری کند تا <strong>از</strong> ورود بی رویهوانبوه شدگی پایۀ مادی رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی، ممانعت نماید. یعنی مشخصاً<strong>از</strong> آن فاجعه ای جلوگیری کند که <strong>در</strong>3 اوت 2923گریبان حزب انقالبی آلمان)ودیگراحزاب انقالبی اروپای غربیراگرفت. )2۵1
به بیانی دیگر، ما <strong>در</strong>نوشتۀ پیشین خود، با انگشت گذاردن بر رخداد 3 اوت 2923<strong>در</strong>صدد ارائه پاسخ به این پرسش فربه بودیم: چرا <strong>در</strong>هنگاماول، کل حزب سوسیال دمکرات آلمان-وقوع جنگ امپریالیستیبجز تعداد اندکی که به اسپارتاکیستهامشهور شدند- به ورطۀ ضدانقالب کشیده شدند، اما <strong>در</strong>حزب مشابه روسی فقط اقلیتکوچکی )منشویکها( به این منجالب سقوط کردند؟- و <strong>در</strong>پاسخ آوردیم که فاجعۀ حزبآلمان- ونه فقط حزب آلمان بلکه کلیۀ احزاب انقالبی اروپای غربی- را نباید صرفاًبه حساب»خیانت ناگهانی کائوتسکی«گذاشت چراکه ریشۀ اصلی این ماجرا<strong>در</strong>نظریۀ حزبی رهبران این احزاب )وحتی لوکزامبورگ( قرارداشته است. بعبارتیدیگر، آسان گیری <strong>در</strong>شرایط عضویت، وضعیتی را برای حزب آلمان بوجود آوردهبود که تحت آن، حزبی غول پیکر ایجاد شود که توده های وسیع کارگری- که فاقدآگاهی سوسیالیستی مؤثری هستند-<strong>در</strong> آن حضور یابند.لذا بمحض پدیدارشدنرویزیونیسم <strong>در</strong>این حزب، و بدتر <strong>از</strong> آن، بمحض وقوع جنگ امپریالیستی و تبدیلرویزیونیسم برنشتاینی به سوسیال-امپریالیسم، این توده های کارگری حزبی کهتحت تأثیر موج میهن پرستی <strong>در</strong>جامعه قرارگرفته اند، سوسیال-بعنوان رهبرانِ خود برگزینند و مارکسیست ها را پس بزنند.امپریالیستها رابدینسان آنچه کهموفقیت بلشویسم <strong>در</strong>عبور نسبتاً آسان <strong>از</strong> تندپیچ جنگ امپریالیستی را رقم زد، هماناسختگیری <strong>در</strong>شرایط عضویت بود: محدود کردن پایۀ مادی رویزیونیسم <strong>در</strong>حزبانقالبی پرولتاریا.لیکن کتاب <strong>آذرخش</strong> کوششی برای پاسخگویی به چرایی وچگونگی وقوعدوسرنوشت مختلف برای احزاب آلمان و روسیه <strong>در</strong>سال2923نیست. وی به دنبالارائۀ توضیح و تحلیل برای هیچ رخدادی- هیچ واقعیتی- نبوده واساساً کاری به کارآنها ندارد!ادامه دهیم. دیدیم که <strong>از</strong>نگاه <strong>آذرخش</strong> اصرارلنین برامرسخت گیری <strong>در</strong>عضوپذیری،هیچ ربطی به محدود کردن پایگاه رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی نداشته بل صرفاً2۵3
ص)معطوف به وجود شرایط دیکتاتوری و خفقان حاکم بر روسیه بوده است و لذاسخنان بافراست <strong>در</strong>باب »دومدل <strong>از</strong> حزب«، سخنانی کامالً بی معناست. مضافاً<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> توضیح بیشتر و دقیقتر این نظریه اش ملزوماتی را بر شمرده که به رغموی بافراست آنهارا »ندیده است، چون نمی خواسته ببیند!«)223اما چه ملزوماتی وجود داشته که بافراست <strong>در</strong>مقابل آن بکلی نابینا است؟ آ<strong>در</strong>خشپاسخ می دهد:»عالوه برضرورت حل مسالۀ چگونگی فعالیت انقالبی <strong>در</strong>کشوری که <strong>در</strong>آن رژیمپلیسی وسرکوبگرحاکم است، و ضرورت غلبه برآماتوریسم، پراکندگی و ضرورتتأمین ادامه کاری، نکتۀ سوم و بسیارمهمی که می بایست حل شود و بافراست بدانتوجه نکرده است مسالۀ ضرورت تربیت رهبران سیاسی است.....<strong>از</strong> دید لنین، <strong>در</strong>کشوری که رژیم پلیسی و استبدادی حاکم است تربیت چنین رهبرانی <strong>از</strong>میانانقالبیون حرفه ای اهمیت بسیاری پیدامی کند.« ص)مسایل زمینی و فوری فعالیت انقالبی توجه ندارد.« ص))223)221واینکه: »بافراست به ایناین مسائلی که <strong>آذرخش</strong> برسرآن، طی صفحاتی ممتد، تا توانسته روده <strong>در</strong><strong>از</strong>ی کردهاست <strong>در</strong> واقع چنان واضح وپیش پاافتاده اند که هیچ کس که معتقد به لزوم وجودحزب کمونیست باشد منکرآن نبوده و نیست. بکالمی دیگر، »ضرورت غلبهبرآماتوریسم، پراکندگی و ضرورت تأمین ادامه کاری« و»مسالۀ ضرورت تربیترهبران سیاسی«- آنچه که <strong>آذرخش</strong> برمی شمارد-چیزی نیست که مختص به آراءلنین بوده باشد. چه، حزب سوسیال دمکرات آلمان و تمامی احزاب مشابه <strong>در</strong>آندوران، همه وهمه، آن را مد نظر داشته اند. اما <strong>آذرخش</strong> ملزومات یادشده وبویژه»ضرورت تربیت رهبران سیاسی« را چنان به لنین منتسب می دارد که انگارخصائل منحصربفرد نظریۀ حزبی لنین و بلشویسم را برمی شمارد به طوری کهگویی لوکزامبورگ و حزب آلمان و دیگر احزاب مربوط به انترناسیونال دوم، اساساً<strong>از</strong> کا<strong>در</strong>س<strong>از</strong>ی بدشان می آمد و مراقب بودند که مبادا چنین روندی پی گرفته شود!2۵3
بعبارتی، <strong>آذرخش</strong> آنگاه که می نویسد: »<strong>از</strong> دید لنین، <strong>در</strong> کشوری که رژیم پلیسی واستبدادی حاکم استتربیت چنین رهبرانی <strong>در</strong>میان انقالبیون حرفه ای اهمیتبسیاری پیدا می کند«، البد معتقد است <strong>در</strong>کشوری که رژیم پلیسی واستبدادی حاکمنیست تربیت چنین رهبرانی چندان اهمیتی نخواهدداشت!- <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>ک نکرده کهتربیت رهبران، وبطورکلی، امر کا<strong>در</strong>س<strong>از</strong>ی-یعنی آنچه که ادامه کاری حزبکمونیست را ممکن می س<strong>از</strong>د- چیزی نیست که مربوط به وجود رژیم پلیسی یاعدموجودآن باشد. چه، هم آلمانها )<strong>در</strong> داخل آلمان( وهم روسها )<strong>در</strong>خارج <strong>از</strong>روسیه(، دارایم<strong>در</strong>سۀ سوسیال دمکراتیکرهبران را استمرار بخشند.بوده اند تا بتوانند روند ضروری ب<strong>از</strong>تولید کا<strong>در</strong>ها و]واینکه همه می دانیم حتی احزاب بورژوایی نیز <strong>از</strong>امرتربیت وپرورش نسل بعدی کا<strong>در</strong>ها و رهبرانشان غافل نیستند.[خیر! اینها که <strong>آذرخش</strong> برشمرده است هیچیک گویای وجه تفاوت میان نظریۀ حزبیلنین با لوکزامبورگ )ومارکس وانگلس( نبوده، بلکه برعکس، وجوه مشترک دیدگاهآنان را تشکیل می دهد.بعبارتی دیگر، این که ما <strong>در</strong> نوشتۀ پیشین خود به »ملزوماتی« که <strong>آذرخش</strong> آنها رابیان می کند نپرداختیم فقط به این سبب بود که <strong>در</strong>آن موضوعیتی نیافته ایم. چه، بحثما اساساً حول وجه تمایز حزب روسیه با حزب آلمان بوده است و نه وجوهمشترکشان.تمایزی که تنها مربوط بود به تالش برای محدود کردن دامنۀ نفوذرویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی <strong>از</strong>طریق سختگیری <strong>در</strong> شرایط عضویت، یعنی همانخود ویژگی و منحصر بفرد بودنِ نظریۀ حزبی لنین. نظریه ای که بخش بزرگتر واصلی حزب پرولتری روسیه را <strong>از</strong> فروغلتیدن به منجالب سوسیال- شوونیسم )<strong>در</strong>سال2923( نجات داد.خالصه کنیم.دیدیم که <strong>آذرخش</strong> به قصد تصحیح اشتباه ما نوشته بود:»اشتباهبافراست این است که توده ای بودن حزب را زمینه ای برای ورود و رش<strong>در</strong>ویزیونیسم و اپورتونیسم <strong>در</strong>آن می داند.«؛ و سپس با تأکید بر اینکه انگیزۀ لنین2۵۵
<strong>از</strong>سختگیری <strong>در</strong>شرایط عضویت، هرگز محدودس<strong>از</strong>ی زمینۀ رشد رویزیونیسم نبوده،که به این اعتبار بتوان )همچون بافراست( میان نظریۀ حزبی لنین <strong>از</strong> یکسو ومارکس و انگلس <strong>از</strong> سوی دیگرتفاوت قائل شد، بل نظریۀ لنین <strong>در</strong>باب س<strong>از</strong>مانانقالبیون حرفه ای صرفاً معطوف به حفظ تداوم مبارزه <strong>در</strong>شرایط دیکتاتوری،»ضرورت غلبه بر آماتوریسم، پراکندگی و ضرورت تأمین ادامه کاری« و »مسالهضرورت تربیت رهبران سیاسی« بوده است. واینکه <strong>آذرخش</strong> ما را به داشتن دستگاهنیت خوان متهم نموده ومعتقد بود که اگرلنین چنین چیزی که بافراست مدعی استرا مد نظر داشت پس چرا آنرا صریحاً نگفته است؟- اما، <strong>آذرخش</strong> ناگهان به گوشخود سیلی می زند ومی نویسد:»سرانجام یکی دیگر<strong>از</strong>علت های وجودی مهم س<strong>از</strong>مان انقالبیون حرفه ای <strong>در</strong>حزب،که بافراست نیزبدان توجه کرده، این است که <strong>در</strong>حزبی که شامل س<strong>از</strong>مان انقالبیونحرفه ای است زمینۀ رشد اپورتونیسم ورویزیونیسم )دستکم برخی <strong>از</strong>اشکال آن(ولیبرالیسمِ س<strong>از</strong>مانی تا اند<strong>از</strong>ه ای محدود میشود.«!! ص) 223، تأکیدها <strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> است(بله، به روال همۀ التقاطیون، <strong>آذرخش</strong> یکبارموضوع مشخصی را رد و انکار، وسپس تأیید و تشویق می کند!- البته وی <strong>در</strong>برخی موارد، پس <strong>از</strong>آنکه به دیدگاه ماملحق می شود، طلبکار نیزمی گردد و برای ما کالس آموزشی می گذارد تا دیدگاهِما )یعنی دیدگاهی که او سرسختانه با آن مخالفت می کرد( را، به خودِ ما ت<strong>در</strong>یس کند و<strong>در</strong>این مورد نیزچنین است! نگاه کنید:»هرچند کامالً <strong>در</strong>ست است که با وجود س<strong>از</strong>مان حرفه ای حزب انقالبی طبقهکارگربه مراتب بهترمی توان با انواع انحرافات <strong>از</strong><strong>مارکسیسم</strong> مبارزه کرد، ولی اینامرمحتومی نیست. زیرا <strong>در</strong>تاریخ کم نبودند احزابی که <strong>در</strong>آنها س<strong>از</strong>مان حرفه ایوجود داشت و با این همه رویزیونیسم کامالً برآنها مسلط شد. بافراست <strong>در</strong>مورد اینمساله که »انگیزۀ« لنین <strong>در</strong>بارۀ ضرورت س<strong>از</strong>مان حرفه ای <strong>در</strong>حزب، »چیزی بجزمحدود کردن پایگاه رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی سوسیالیست« نیست، دچار یک2۵1
ص)ص)ص)؛(جانبه نگری شده است.«!!223و 22۵(لیکن ماجرا آنگاه مهیج ترمی شود که <strong>آذرخش</strong> پس <strong>از</strong>ملحق شدن به دیدگاه ما، آن رابکلی مصا<strong>در</strong>ه نموده یعنی <strong>در</strong>مقام <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong>آن، حتی به انتقاد <strong>از</strong> دیگران نیزمی پرد<strong>از</strong>دو ایرج آذرین را به سبب نادیده گرفتن »ضرورت محدود کردن دامنۀ اپورتونیسم227(، مورد سرزنش قرار می دهد!!»نکتۀ دیگرآنکه، دیدیم که <strong>آذرخش</strong> گفته بود که نظریۀ حزبی لنین نه معطوف بهکنترل پایۀ مادی رویزیونیسم بلکه تنها به سبب وجود شرایط استبدادی واختناق آمیز<strong>در</strong> روسیه ولذا»ضرورت تربیت رهبران سیاسی« و »ایجاد س<strong>از</strong>مانی <strong>از</strong>انقالبیونحرفه ای که به »فن مبارزه با پلیس سیاسی« مسلط باشند و بتوانند <strong>در</strong>شرایطاختناق، تعقیب پلیسی، دستگیری فعاالن وهواداران، و <strong>در</strong> هم شکسته شدن واحدهایس<strong>از</strong>مانی، فعالیت سیاسی را تداوم بخشند، ضرورت داشت.«. حال زیرحرفش میزند ومی نویسد: »چنین رهبرانی فارغ <strong>از</strong> <strong>در</strong>جۀ آزادی فعالیت سیاسی <strong>در</strong>جامعه ایکه <strong>در</strong>آن فعالیت دارند، یعنی خواه این جامعه، جامعۀ دموکراتیک و نیمه دموکراتیکبورژوایی باشد، خواه استبدادی و اختناق آمیز، انقالبیون حرفه ای همچون رهبرانیتربیت شده اند که باید ق<strong>در</strong>شان را دانست.«!!)228التقاط دیگر آنکه، دیدم که <strong>آذرخش</strong> تربیت کا<strong>در</strong>ها و رهبران طبقه کارگر را بعنوانخصوصیت منحصر بفردِ تفکرحزبی لنین تلقی می نمود، بطوری که گویادیگراحزاب پرولتری اروپایی به آن بی توجه بوده اند. لیکن حال <strong>در</strong>نقض دیدگاهخودش می نویسد: »لنین برای نشان دادن این جنبه <strong>از</strong>طرح س<strong>از</strong>مانی خود، اتفاقاًحزب سوسیال دموکرات آلمان را مثال می زند و چیز هایی را که باید <strong>در</strong> موردتربیت رهبران سیاسی کارآزموده، با تجربه و مورد اعتماد مردم، <strong>از</strong>آن حزبآموخت، خاطرنشان می کند«!! ص))228نکته بعدی آنکه، <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>یکسومنکرهرگونه تفاوتی میان نظریۀ حزبی لنین بامارکس و انگلس است و ادعای آن را ساختۀ ذهن بافراست تلقی می کند )ص2272۵7
و <strong>از</strong> سوی دیگر)وجالب این که <strong>در</strong>ست <strong>در</strong>همان صفحۀ 227!( اذعان می داردکه لنینبدنبال»محدودکردن دامنۀ اپورتونیسم« بوده است!- حال <strong>آذرخش</strong> یا باید نشان دهد کهمارکس وانگلس نیز<strong>در</strong>صدد چنین کاری بوده اند، یا بپذیرد که این <strong>در</strong>واقع همانتفاوت میان نظریۀ حزبی لنین با مارکس وانگلس است.]نکته قابل ذکر آنکه،<strong>آذرخش</strong> آمار ارائه شده <strong>از</strong>سوی نوشته »<strong>گشتاورد</strong>..« <strong>در</strong>باب تعداد اعضای دوحزبپرولتری آلمان وروسیه را مورد اعتراض قرارداده است. گیریم که آمار<strong>آذرخش</strong><strong>در</strong>ست، و <strong>از</strong> آن ما نا<strong>در</strong>ست باشد؛ بااین وجود <strong>در</strong>اصل قضیه هیچ تغییری بوجودآمد. نخواهدچه، واقعیتی غیرقابل کتمان است این که نگرش بلشویکی قائل بهسختگیری بیشتری <strong>در</strong>عضوپذیری حزب پرولتری بوده است، نه فقط <strong>در</strong>مقایسه باحزب آلمان بلکه <strong>در</strong>قیاس با منشویک هایی که تحت همان شرایط اختناق آمیز روسیهفعالیت می کردند.[مورد بعدی آنکه، ما <strong>در</strong>نوشتۀ قبلی خود گفتیم که تفاوت اصلی میان حزب روسیه وآلمان، <strong>در</strong>این بود که اولی با سخت گیری <strong>در</strong>شرایط عضویت، کوشید دامنۀ نفوذاپورتونیسم و رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی را محدود کند و نیز اج<strong>از</strong>ه داد کهرویزیونیسم <strong>از</strong> یک جریان به یک فراکسیون، تبدیل شود. به این دو دلیل، ما گفتیمکه جنبش کمونیستی بین المللی»دومدل«<strong>از</strong>حزب انقالبی را تجربه کرده است.بکالمی دیگر، تفاوت میان دوحزب آلمان و روسیه، فقط <strong>در</strong>توده ای بودنحزبآلمانی نبود بل <strong>در</strong>این نیز بودکه حزب اخیر، حزبی )توده ای ونیز( بدون فراکسیونبوده است. و اینکه فقدان فراکسیون، نه فقط مانع تیزترشدن مبارزۀ نظری می شدبلکه هنگام وقوع جنگ امپریالیستی نیز، جریان مارکسیستی حزب آلمان <strong>از</strong>آنجا کهدارای فراکسیون نبود، نتوانست آن را تبدیل به یک حزب مستقل کند. لیکن <strong>آذرخش</strong><strong>در</strong>نفی و رد این سخنِ ما )<strong>در</strong>باب »دومدل« <strong>از</strong>حزب پرولتری(، حتی این حقیقت<strong>روشن</strong> تر <strong>از</strong> روز که رویزیونیسم آلمانی مجوزتبدیل شدن به فراکسیون را نداشتهاست را، کتمان کرده است!2۵8
و نکتۀ آخراینکه، ما <strong>در</strong> سرتاسر نوشته »<strong>گشتاورد</strong>...« کوشیدیم اثبات کنیم کهرویزیونیسم اجتناب ناپذیراست ولذا هم <strong>در</strong> حزب توده ای آلمان ظهورکرد وهم <strong>در</strong>حزب انقالبیون حرفه ای روسیه. ولی نابودی حزب انقالبی آلمان <strong>در</strong>3 اوت،2923به امر»توده ای بودنِ«آن حزب، مربوط بوده است. لیکن <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> نفی و رد نظرما، نوشته است:»ظهور برنشتاینیسم <strong>در</strong>سال2898چیزشگفت آوری نبود واین امرهیچ ربطی بهتوده ای بودن حزب نداشت.«!! ص) 233، تأکیدها <strong>از</strong>من است(<strong>آذرخش</strong> یا فرق میان دو واژۀ »نابودی« و »ظهور« را فهم نمی کندکه این بسیار -بعید است-، یا آنکه <strong>در</strong>اینجا نیزکوشیده است تا بتوسط وارونه جلوه دادن نظریۀحریف، حقانیت نظریۀ استالینی خویش را به اثبات برساند!اگر<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریۀ استالینی خویش، دارای استدالالت محکم، منطق قویو ثبات فکری بود، آنگاه چه نی<strong>از</strong>ی به این کارها داشت؟2۵9
ماهیت جنبش چپ ایران <strong>از</strong>نگاه <strong>آذرخش</strong>دیدیم که <strong>در</strong>تعریف <strong>از</strong> رویزیونیسم و چگونگی مواجهه با آن، تفکر <strong>آذرخش</strong> حاویدوجنبۀ کامالً مغایربود. وی <strong>از</strong> یکسو با بورژوایی وضدانقالبی شمردن رویزیونیسم،آن را فاقد وجاهت حضور <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا میدانست، و<strong>از</strong>سوی دیگر)و<strong>در</strong>عین حال( عنوان می ساخت که رویزیونیسم باید امکان یابد تحت یک رابطۀفراکسیونی <strong>در</strong>حزب پرولتری حضور یابد تا تئوری انقالبی را بارآوری کند!حال پرسش بزرگ اینست که این تفکرالتقاطی آنگاه که به حوزۀ ارزیابی <strong>از</strong>ماهیتجنبش چپ ایران ورود مییابد، چگونه خود را نشان خواهد داد؟ <strong>آذرخش</strong> می نویسد:»گرایش جدید کمونیستی <strong>در</strong>ایران <strong>از</strong>سال های آخردهۀ 2336و دهۀ۵6، با مرزبندیبا رویزیونیسم روسی وسپس چینی و نیز <strong>از</strong> نظر تاکتیکی با مرزبندی با تبلیغمسلحانۀ جدا <strong>از</strong> توده شکل گرفت. این گرایش <strong>از</strong>همان آغ<strong>از</strong> <strong>از</strong> دوضعف بزرگ رنجمی برد یکی ضعف تئوریک ....، ودیگری نبود پیوند ارگانیک با کارگران وزحمتکشان )به رغم اینکه ضرورت چنین پیوندی <strong>از</strong> گفتمان های اصلی این گرایش بود(.این دوضعف، یعنی ضعف تئوریک )<strong>در</strong>مسائل نظری عام وخاص( وضعف یا نبودپیوند ارگانیک با طبقۀ کارگر ومبارزات او، <strong>از</strong> یکسو باعث شد که فعاالن این جنبشبه رغم تالش های بسیار و قربانی های فراوان، نتوانند نقشی را که می بایست<strong>در</strong>جنبش کارگری ایران به طورکلی و <strong>در</strong>جنبش انقالبی ایران به طورخاص داشتهباشند، ایفا کنند. <strong>از</strong>سوی دیگراین دوضعف باعث شدند که گرایش های آنارشیستیبتوانند زیر نام <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی وغیره زمینۀ مساعدی <strong>در</strong>جنبش چپ رادیکالایران پیدا کنند و زمینه های رشد رویزیونیسم چپ را فراهم آورند. وجود گرایش هاوعملکرد های اپورتونیستی راست نیرومند <strong>در</strong>جنبش نیزبه طورغیرمستقیم باعثتقویت گرایش های آنارشیستی می شد.« ص))13<strong>آذرخش</strong> براساس چنین رویکردی، به نقد آرای ما پرداخته ومی نویسد: »<strong>از</strong> دید مابی توجهی بافراست به رویزیونیسم چپ، که <strong>در</strong>ایران به طورمشخص <strong>در</strong> شکل216
ص)انحرافات آنارشیستی وشبه آنارشیستی به اسم <strong>مارکسیسم</strong> ناب پخش و تبلیغ می شود،کمبودی جدی به شمارمی آید. همچنین این واقعیت که بافراست آنارشیسم را جنبشیانقالبی ارزیابی می کند، اشتباه است. و »آوانس هایی« که به حکمت، پایدار وحکیمی می دهد ناشی <strong>از</strong>عدم تسویه حساب او با گرایش های آنارشیستی، نیمهآنارشیستی <strong>در</strong><strong>در</strong>ون جنبش کارگری وچپ ایران است که به اسم <strong>مارکسیسم</strong> خود رامعرفی می کنند.« ص))1۵)1۵همانگونه که مشاهده می گردد، <strong>آذرخش</strong> معترض است که چرا بافراست جریاناتآنارشیستی همچون حکمت، پایدار و حکیمی را انقالبی تلقی نموده است. چه، <strong>در</strong>نوشتۀ »<strong>گشتاورد</strong>...« آمده بود که جریانات یاد شده علیرغم آنکه جریاناتیکمونیستی )مارکسیستی، سوسیالیستی، پرولتری، اینها همه یک مفهوم اند( محسوبنمی شوند اما جریاناتی بورژوایی و ضدانقالبی یعنی بخشی <strong>از</strong> پیکرۀ بورژو<strong>از</strong>یومتعلق به طبقۀ دشمنِ طبقۀ کارگر نیستند، بلکه <strong>در</strong>چارچوب )وصفوفِ( انقالب قراردارند.حال باید <strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> پرسید اگر جریانات یاد شده <strong>در</strong>فوق )همچون حکمت، پایدار وحکیمی(، انقالبی محسوب نمی شوند، پس ماهیت طبقاتی شان چیست؟- <strong>آذرخش</strong> پاسخاین پرسش رابه طور واضح و آشکار داده است، آنهم با تأکید: »آنارشیسم ورفرمیسم هر دو دشمن جنبش کارگری و دشمن <strong>مارکسیسم</strong> و کمونیسم اند.«!!لیکن و <strong>در</strong>پاسخ به این رویکرد <strong>آذرخش</strong> باید بگوئیم که، بدون تردید، جریاناتبورژوا رفرمیست همچون حزب توده و فدائیان اکثریت، همانا»دشمن جنبشکارگری و دشمن <strong>مارکسیسم</strong> و کمونیسم اند«، ولذا ما نیز <strong>در</strong>این مورد با <strong>آذرخش</strong> همنظریم و <strong>در</strong> نوشتۀ پیشین خود نیز بر آن پای فشرده ایم )البته <strong>از</strong> دید ما طرفداران تز»نپ <strong>در</strong>اپوزیسیون« و »دولت ائتالفی«- همچون جریانی که نام »اتحاد سوسیالیستیکارگری« را با خود یدک می کشد- نیز <strong>در</strong>همین چارچوب قرارمی گیرند(. با این وجود،212
<strong>در</strong> نگاه ما، واقعیت بورژوایی و ضدانقالبی بودن آنها، نه به سبب آنست که آنهارویزیونیستی اند- آن گونه که <strong>آذرخش</strong> متصوراست- بل که آنها را سوسیالیست<strong>در</strong>حرف و امپریالیست <strong>در</strong>عمل )»سوسیال-امپریالیست«(می دانیم. صرفنظر <strong>از</strong> آنها،آنچه که <strong>در</strong>اینجا مورد بحث است همانا ماهیت طبقاتی جریاناتی همچون حکمت،پایدار و حکیمی، ونظر<strong>آذرخش</strong> نسبت به اینان است. واینکه استفاده <strong>از</strong> لفظ »دشمنِجنبش کارگری ودشم ِن <strong>مارکسیسم</strong> و کمونیسم«، بیانگر آنست که <strong>آذرخش</strong> اینان رانیز نمایندگان طبقۀ خصمِ پرولتاریا، یعنی جریاناتی ماهیتاً بورژوایی و ضدانقالبیارزیابی نموده و بدینسان مرزمیان حکمت و پایدار و حکیمی <strong>از</strong> یکسو، و حزبتوده و فدائیان اکثریت و طرفداران »نپ <strong>در</strong> اپوزیسیون« و »دولت ائتالفی« <strong>از</strong>سوی دیگر، یعنی مرزمیان انقالب و ضدانقالب را، محو و مخدوش می کند.به بیانی دیگر، <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>آنجائیکه انحرافات حاکم براحزاب چپ انقالبی <strong>در</strong>ایرانرا، »رویزیونیسمِ چپ«، وهرگونه رویزیونیسم اعم <strong>از</strong>چپ و یا راست را ماهیتاًبورژوایی و ضدانقالبی تلقی می کند، به این نتیجه گیری نیز رسیده است که نه فقطحزب توده و اکثریتی ها بلکه کلیۀ احزاب، گروه ها و محافل چپ ایرانی، <strong>از</strong> جملهحکمت و پایدار وحکیمی )و البد بافراست نیز( »دشمن جنبش کارگری و دشمن<strong>مارکسیسم</strong> و کمونیسم اند«)!( یعنی»به طورویژه ای خطرناک« و <strong>در</strong>صدد »خنجرزدن <strong>از</strong> پشت به کارگران« هستند! نتیجه گیری ای که حتی مرغ پخته را به قهقهه وامی دارد!اینجاست که می بینیم کج فهمی <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>مقولۀ رویزیونیسم، کار وی را به کجاکشانیده است. واینکه <strong>در</strong>اینجا، و<strong>در</strong>واقع، جنبه یا سراستالینیِ <strong>آذرخش</strong> است که <strong>در</strong>حالِسخن گفتن می باشد!بعبارتی دیگر، تلقی استالینی <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> رویزیونیسم بعنوان جریانی »بورژوایی وضد انقالبی«، آنگاه که با تلقی دیگر وی مبنی بر رویزیونیستی دانستن کلیۀ احزابو گروهای چپ ایرانی همراه شود، حتی بخودی خود، بمنزلۀ « بورژوایی و ضد211
انقالبی« نامیدن همۀ این احزاب و گروه هاست. با این وجود <strong>آذرخش</strong> اصرار دارد کهبه نظریه اش صراحت وشفافیتِ کامل بخشیده و راه هرگونه ابهام را بربندد:آنها»دشمن جنبش کارگری ودشمن <strong>مارکسیسم</strong> وکمونیسم اند«!وقتی اشخاص حتی الفبای <strong>مارکسیسم</strong> رافهم نکرده اند اما می خواهند <strong>از</strong>طریق گندهگوئی و رادیکال نمائی، خودشان را جلوه دهند، نتیجۀ کار همین خواهدشد! چراکهق<strong>در</strong>مسلم، این یک نقد واقعی <strong>از</strong> وضعیت موجود نیست، بل یک »شبه نقد« ویا »نقدکاذب« است که نقاب رادیکالیسم به چهره زده تا فقر فکری و بی ثمری خویش رابعنوان غنا وانمود کند.این دست <strong>از</strong> <strong>روشن</strong>فکران هر روز نوشته ای ت<strong>از</strong>ه به خیلعظیم نوشته های پیشین وبی مایۀ چپ ایرانی افزون می کنند. نوشته هایی که <strong>از</strong> پسهم می آیند و روی هم را می پوشانند و <strong>در</strong> نهایت هیچ تغییری ولو جزئی <strong>در</strong>وضعیت اسفبار چپ کنونی ایجاد نمی کنند.بله، اینچنین است که <strong>آذرخش</strong> ما را مورد پرسش و سرزنش قرار داده که چرا بهحکمت و پایدار و حکیمی »آوانس هایی« داده و ارزیابی کذائی <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>باب آنهارا قبول نمی کنیم!مخلص کالم، <strong>آذرخش</strong> بدینسان-هرچند <strong>از</strong> مسیری دیگر-مضحکی رسیده است که پایدار و حکیمی رسیده بودند:به همان نتیجه گیریهمۀ احزاب، گروه ها وجریانات چپ <strong>در</strong>ایران، جریاناتی ماهیتاً بورژوایی و ضدانقالبی اند، بجزخودم!!بعبارتی دیگر، این بسیارخوبست که برای پیشبرد جنبش انقالبی پرولتاریا، هرشخص یا جریانی، نسبت به دیگری حرف به <strong>در</strong>د بخوری داشته باشد تا او راغنابخشد و ارتقا دهد.برخورد این حضرات اما، قصد ارتقا وغنا بخشیدن ندارد بلمتمایل به آنست که دیگری و دیگران را حذف کند. این تفکر، امکان بحث ومناظرۀدموکراتیک، نه فقط میان بخشهای مختلف جنبش انقالبی، بلکه میان دسته جاتمختلف یک حزب انقالبی واحد یعنی دسته جاتی که چارچوب برنامۀ حزب مزبوررا قبول دارند را نیز، <strong>از</strong>میان می برد یعنی امکان شکل گیری اندیشۀ انتقادی را. این213
تفکر- به سبب آنکه تأکید بر»حقیقت مطلق« داشته و خود را صاحب آن می داند-<strong>در</strong>صورتیکه به ساختار ق<strong>در</strong>ت سیاسی راه یابد، تولید کنندۀ نوعی »<strong>مارکسیسم</strong>«خواهد بود که سخت دگماتیک می شود، و بدل به ایدئولوژ ِی »شرایط موجود«، ومجری توتالیتاریسم. چه، این توهم که »حقیقت تام وتمام <strong>در</strong>جیب من است«، پیامدیبجز جزم گرائی خطرناک ولذا »دیگرستیزی« وحتی »دیگرکُشی« ندارد.بدیگرسخن، چنین صاحب قلمی اگر ق<strong>در</strong>ت می داشت، قلم های بسیاری را میشکست. این تفکر، اگرق<strong>در</strong>ت بدستش افتد، هرکسی را که همچون خودش نمی اندیشدبه صالبه می کشد، چرا که <strong>از</strong> دید او، <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا همۀ نگاه ها باید بهضرب و زور با نگاه شخص شخیصی که زورش می رسد، همسو شود! اینستبرداشت این آقایان <strong>از</strong>مفهوم »دیکتاتوری پرولتاریا«!<strong>در</strong>یک کالم، »جریانی بورژوائی وضدانقالبی«، همان تیتری است که هم پایدار وحکیمی و هم <strong>آذرخش</strong> می کوشند تمامی منتقدین خویش را <strong>در</strong>ذیل آن تعریف کنند،منتها با این تفاوت که پایدار و حکیمی وارد بحث <strong>در</strong>باب مقولۀ رویزیونیسم نمیشوند و اساساً وجود چنین پدیده ای را قبول ندارند.لیکن، همه می دانیم که پایدار و حکیمی، <strong>از</strong> یکسو کلیۀ جریانات چپ ایرانرا»بورژوایی و ضدانقالبی« تلقی می کنند و <strong>از</strong> سوی دیگر و <strong>در</strong>عین حال،برسرمزارجان باختگان همین جریانات، سرود انترناسیونال سرمی دهند و با اینرفتارِ تناقض بار، هم خودشان وهم ما را بکلی دست انداخته اند!-بهمان گونه نیزرفتار <strong>آذرخش</strong> دچار تناقض است. چه، <strong>در</strong>صورتیکه بخواهیم سخنان <strong>آذرخش</strong> را یککاسه کنیم، آنگاه خواهیم داشت: کلیۀ احزاب وگروه های چپ ایرانی»دشمن جنبشکارگری و دشمن <strong>مارکسیسم</strong> و کمونیسم اند« اما <strong>از</strong> انصاف بدوراست که نادیدهبگیریم که این ضدانقالبیون بورژوا، به سبب »ضعف تئوریک وضعف یا نبود پیوندارگانیک با طبقه کارگر و مبارزات او«، »بهرغم تالش های بسیار و قربانی هایفراوان، نتوانند نقشی راکه میبایست <strong>در</strong>جنبش کارگری ایران به طورکلی و <strong>در</strong>جنبش213
انقالبی ایران به طورخاص داشته باشند، ایفا کنند.« !!لیکن ما نمی دانیم <strong>از</strong>چه وقت قرار براین بوده که مارکسیستها )همچون <strong>آذرخش</strong>!(،ضد انقالبیون بورژوا را به سبب »ضعف تئوریک وضعف یا نبود پیوند ارگانیک باطبقه کارگر و مبارزات او«، موردسرزنش قرار دهند! و <strong>از</strong>چه وقت قرار براینبوده که ضد انقالبیون بورژوا»<strong>در</strong>جنبش کارگری ایران به طورکلی و <strong>در</strong>جنبشانقالبی ایران به طورخاص« نقش ایفا کنند آنهم با »تالش های بسیار و قربانی هایفراوان«!!شگفت آورآنکه، <strong>آذرخش</strong> این سخنان متناقض واین خزعبالتی که سرهم کرده استرا تحت نام تحلیل مارکسیستی <strong>از</strong>ماهیت و وضعیت جنبش چپ ایران به خوردخوانندگانش می دهد. و بدتر آنکه، وی با اعتماد به نفس کامل این خزعبالت را بهخورد خوانندگانش می دهد:استواراست!کوهی <strong>از</strong> خود بزرگ بینی واتکا بنفس، که برخأللیکن اینگونه رفتارها را باید به حساب عدم بلوغ فکری این مدعیان عرصۀ سیاستانقالبی گذاشت!اما، موضوع نگران کننده آنست که این اعتماد به نفس فراوان، ولی بی بنیانوکاذب، آنگاه که با واقعیت های سرسخت برخورد کند همچون تبی تند به سرعتفروکش نموده وبه ضد خود یعنی به لرز و یأس و ناامیدیِ مطلق تبدیل شود. همانگونه که ایرج آذرین <strong>در</strong>دهۀ2316، الفِ»فتح قله ها« را می زد ولیکن آنگاه کهفهمید موضوع به آن سادگی ها که او تصورمی کند نیست، بیکباره به کارگزار بیجیرهو مواجب بورژو<strong>از</strong>ی لیبرال تبدیل شد!<strong>روشن</strong>فکران خرده بورژوا، گیج و <strong>در</strong>مانده ولی پرمدعا، هریک به توسط سخنانخویش سایرین را به دار می کشد وعبارات فوق انقالبی به نمایش می گذارد تاخودش را بسیار بسیار »رادیکال« جلوه دهد. غافل <strong>از</strong>اینکه رادیکالیسم بمعنی ارائهچنین یاوه هایی نیست بل بمعنی <strong>در</strong>ک و فهم ریشۀ مسائل است!21۵
بکالمی دیگر،بزرگترین مانع <strong>در</strong>برابر دانستن، نادانی نیست بلکه توهمِ دانستن است!وانگهی، <strong>آذرخش</strong> متوجه نیست که هیچ یک <strong>از</strong> جریانات جنبش چپ ایران بهیچ وجهرویزیونیستی محسوب نمی شوند زیرا تا زمانی که <strong>مارکسیسم</strong> به یک جریان تبدیلنشده وحزب کمونیست واقعی ایجاد نشده باشد، مسلماً خبری <strong>از</strong> رویزیونیسمنیزنخواهد بود. به این دلیل ساده که رویزیونیسم فقط می تواند بعنوان جریانی<strong>در</strong><strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> و<strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب مارکسیستیِ واقعی ظاهرشود، نه بی ارتباط یابیرون <strong>از</strong>آن. این همان استنتاج تئوریکی است که نوشتۀ »<strong>گشتاورد</strong>با اتکا به ....«تاریخ واقعی جنبش کمونیستی بین المللی مطرح کرده است. بعبارتی دیگر، <strong>آذرخش</strong>متوجه نیست این رویداد که رویزیونیسم )برنشتاینیسم( <strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب سوسیالدمکرات کارگری آلمان ظاهرشد، واین که رویزیونیسم )منشویکی واتزویستی(<strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب روسیه پدیدارگشت، نه فقط یک حقیقت تاریخی غیرقابل انکار بلکهامری کامالً معناداراست. <strong>در</strong>غیراینصورت رویزیونیسم باید <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب اس-آرها ظاهرمی شد و یا بعنوان حزبی جدا <strong>از</strong> حزب سوسیال دمکرات کارگریروسیه و آلمان؛ اما چنین نشد و نمی توانست بشود به این دلیل ساده که رویزیونیسمبا <strong>مارکسیسم</strong> و حزب مارکسیستی، پیوند و رابطۀ »<strong>در</strong>ونیت« دارد. <strong>در</strong>همین ارتباطبود که ما <strong>در</strong> نوشتۀ پیشین خود گفتیم که جستجو برای یافتن رویزیونیسم <strong>در</strong> بیرون<strong>از</strong>حزب مارکسیستی، عمالً آ<strong>در</strong>س <strong>در</strong>وغین میدهد و لذا هشیاری پرولتاریا <strong>در</strong> مقابلپدیدارشدن آن <strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب انقالبی اش- بعنوان یگانه محیطی که رویزیونیسم میتواند <strong>در</strong> آنجا سبز شود- را فرو می بندد. بیک کالم اکونومیسم و یا هر گونهرویزیونیسم را، باید جریانی »<strong>در</strong>ون مارکسیستی« )ولذا »<strong>در</strong>ون حزب کمونیستی«( و<strong>از</strong> اینرو ما بعد مارکسیستی فهمید و نه ما قبل مارکسیستی.به بیان دیگر، احزاب و گروههایی همچون حزب حکمتیستها، »حزب کمونیستکارگری«، سندیکالیستهای چپ یا سندیکالیستهای انقالبی )پایدار و حکیمی(، حزبمائوئیستی )»حقیقت«(، فدائیان اقلیت، راه کارگر، و نیز خود <strong>آذرخش</strong>، نه جریاناتی211
»بورژوایی و ضدانقالبی« )یا »دشمن جنبش کارگری و دشمن <strong>مارکسیسم</strong> وکمونیسم«(، بلکه جریاناتی <strong>در</strong>صف انقالب هستند بی آنکه پرولتری )کمونیستی،سوسیالیستی، مارکسیستی( محسوب شوند. بجز آنارکوسندیکالیستها )پایدار و حکیمی(که <strong>در</strong> <strong>مارکسیسم</strong> تعریف خاصی برای آن وجود دارد، الباقی بیانگر نوعی بالنکیسم،یا»سوسیال- نارودنیسم«اند. اما هر دو دسته یعنی هم اینان وهم آنارکوسندیکالیستها-<strong>در</strong>مقایسه با رویزیونیسم، جریاناتی فروتر و پیشینه ترمحسوب می شوند و اینکه پس<strong>از</strong> ایجاد حزب کمونیست واقعی، بسیاری <strong>از</strong> این حضرات )اگر لیاقت ملحق شدن بهچنین حزبی را داشته باشند( مستعد آن هستند که به نظریه پرد<strong>از</strong>ان رویزیونیسم تبدیلگشته و بدینسان »ارتقای وضعیت« بیابند!به سخنی دیگر، امتناع ما <strong>از</strong>»بورژوایی وضدانقالبی« نامیدن، ویا»دشمن جنبشکارگری و دشمن <strong>مارکسیسم</strong> وکمونیسم« تلقی نمودنِ حکمت و پایدار و حکیمی)ونیز<strong>آذرخش</strong>(، ناشی <strong>از</strong> »آوانس هایی دادن« ویا »عدم تسویه حساب با آنها« نیست.زیرا <strong>در</strong>نگاه ما فرق است میان جریاناتی که علیرغم آنکه متوهم اند لیکن خواهانانقالب اند وبه این خاطر متحد طبقه کارگر محسوب می شوند، و جریانات ماهیتاًضد انقالبی و بورژوایی. بعبارتی نامبردگان فوق، علیرغم عشق وعالقۀ آتشین امارمانتیک شان به انقالب و سوسیالیسم، لیکن <strong>در</strong> امر پیشبرد و تدارک برای تحققآن، بی اثر، و دقیقتربگوئیم، بکلی ول معطلند. این مبارزین انقالبیِ خرده بورژوا،<strong>در</strong>صدد بوده و هستند تا عمر وعمل خویش را <strong>در</strong> دور باطل تجربۀ بی حاصل، بهگزاف هزینه کنند. پوشالی بودن، عاطل و باطل ماندن سی سالۀ احزاب و گروهاییکه اینان تأسیس کرده اند، گواه بارزهمین حقیقت است. فرقه ها و گروه های کوچکو <strong>از</strong>هم گریزانی که <strong>در</strong> کار تقبیح ومحکوم کردن یکدیگرند، وبیشماری آنهاحاکی <strong>از</strong>ناپختگی و بدوی بودن اندیشۀ سوسیالیستی <strong>در</strong>ایران است. گروه ها واحزاب شبهکمونیست، یا، گروه ها و احزاب کمونیست جعلی، که هریک با خود فریبی کودکانهای، دلیل عقیم بودگی و ناتوانی خویش <strong>در</strong>تبدیل شدن به یک جریان کارگری حقیقی217
و)و نیرومند را، به گردن کارشکنی رقیبان می اند<strong>از</strong>ند، با وجود آنکه میدانند )و دائماًاذعان می کنند( که گروه ها و احزاب رقیب، هیچ نفوذ و پایگاهی <strong>در</strong>میان کارگرانندارند!به این سان <strong>در</strong> جنبش چپ ایران، ما <strong>از</strong> نظر اشخاص »قدیمی« و »حرفه ای«،)شکرِخدا( چیزی کم و کسر نداریم! <strong>از</strong> نظر احزابِ »کمونیستی« و »سوسیالیستی«نیز دستمان کامالً پُر است و تعداد کثیر و رنگارنگی <strong>از</strong> آنها را تأسیس نموده ایم<strong>در</strong>این سالهای اخیر»تشکل ضد کار مزدی«را نیز برآنان افزون ساخته ایم(!حالچگونه است که <strong>در</strong>خیزش اخیر توده های مردم، تنها قا<strong>در</strong> بوده ایم که »به طورقاطع« تماشاگر باشیم، سؤالیست که پاسخش برما معلوم نیست!!وانگهی، <strong>در</strong>این وضعیت بی پایان تشتت و پراکندگی، <strong>در</strong>این بی ثمری وبی اثریجنبش چپ، <strong>در</strong>این وضعیت اسفبار که مبارزین واقعی و دلسوز طبقه کارگر <strong>از</strong> <strong>در</strong>دو داغ فراق و فقدان س<strong>از</strong>مان های رزمندۀ طبقۀ کارگر رنج می کشند، و بیک کالم<strong>در</strong>این موقعیت خطیر و این <strong>در</strong>د بی <strong>در</strong>مان که <strong>در</strong>آن گرفتار آمده ایم، تعریف وتمجیدهای <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>خودش- مبنی بر اینکه <strong>در</strong>مبارزۀ قاطع با آنارشیسم و رفرمیسم،چه کارها که نکرده وچه دستاوردهایی که ندارد)!(- واقعاً نوبر است! وی احتماالً<strong>از</strong>آن ترانه ای تأثیر پذیرفته که میخواند: »همه چیز آرومه، من چق<strong>در</strong> خوشحالم...«!!لیکن باید دانست که ماجرای سی سالۀ این احزاب و گروه های شبه کمونیست یکچیز است و داستان حزب توده و اکثریتی ها و طرفداران »نپ <strong>در</strong>اپوزیسیون« و»دولت ائتالفی«، یک چیز دیگر. چه، این دومی ها هستند که می توان و باید آنها رابعنوانکرد.»دشمن جنبش کارگری ودشمن <strong>مارکسیسم</strong> وکمونیسم«ب<strong>از</strong>شناخت و افشالذا حرف ما اینست که <strong>در</strong>هنگام سخن گفتن <strong>در</strong>باب چپ ایرانی، باید بی تأثیریِ ورمانتیسیسمِ انقالبی را <strong>از</strong>»بورژوایی وضدانقالبی بودن« ب<strong>از</strong> شناسیم، مرز میان آندورا مخدوش نکنیم و هر دوی آنها را با یک چوب نرانیم.218
بله، اینگونه است که وقتی به مناسبات میان احزاب وگروههای چپ انقالبی <strong>در</strong>ایرانمی نگریم، موضوع اصالً برسرتعامل وهمفکری و<strong>در</strong>عین حال مبارزۀ تئوریکجدی وبی گذشت میان پژوهشگران مبارزی که <strong>در</strong>صدد تحقق انقالبند نیست، بلپرخاشگری صرف وبی ثمری است که هیچ دستاورد تئوریکی را بهمراه ندارد.احزاب وگروه هایی که هریک خودش را دارندۀ لیست تکمیل شده، <strong>از</strong>لی وابدی<strong>مارکسیسم</strong> می پندارد و دیگران را نه متوهم و دچارخطا واشتباه، بلکه ذاتاً وماهیتاً»دشمن جنبش کارگری و دشمن <strong>مارکسیسم</strong> و کمونیسم«می شمارد. چراکه هیچ یک<strong>از</strong> آنان، اساساً به پرسش های هنوز بی پاسخ، به معضالت تئوریک هنوزحل نشده،باورندارد. هیچ یک <strong>از</strong>آنان وجود تشتت و پراکندگی جاری راناشی <strong>از</strong> بحران نظرینمی داند بل گمان می کند که همان »لیست« تکمیل شده و فروبسته اش حاوی پاسخهای <strong>در</strong>خور و <strong>روشن</strong> به همۀ پرسش های دوران معاصراست واگر دیگران به آنملحق نمی شوند فقط به سبب ماهیت بورژوایی و ضدانقالبی شان است!مناسبات <strong>در</strong>ونی این احزاب نیز، بهمین ترتیب، به کلی معیوب است. بعبارتی <strong>در</strong>خود هر یک <strong>از</strong>این احزاب و گروهها، بجای بحث و نظرورزی بدون ترس <strong>در</strong>شرایطی برابر، آنچه که عمالً برقرار است مناسباتی اقتدارگرا ومبتنی برتحکم وامرونهی آموزگارانه ای میباشد که <strong>در</strong>مدارس جهان سوم وجود دارد! به سبک وسیاق احزاب استالینیستی، رهبری این احزاب خرده بورژوا عمریست که <strong>از</strong>هوادارانشان می خواهند که خود را <strong>از</strong> شر فکرکردن خالص نموده و انجام آن را بهحضرت ایشان واگذارند! <strong>در</strong>اینجا نه تفکرمستقل و آزاداندیش، بل »آزاد <strong>از</strong> اندیشه«را طلب می کنند! چه، باالنشینان بی مغز و بوروکراتهای کپک زدۀ این احزاب، بهاعضای س<strong>از</strong>مان خود به چشم سرمایۀ خویش، ابزار و آلت فعل می نگرند و <strong>در</strong>اینراه خود را مالک جسم و روح آنان تلقی می کنند!البته <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>ابتدای این راه قرار دارد و دیگران <strong>در</strong>انتهای آن. امامسیر، ونتیجۀنهائی، یکیست. چه، منطقِ تفکر استالینیِ <strong>آذرخش</strong>-همانند بقیۀ احزاب چپ ایرانی-219
ایجاب می کند که وی بجای اهمیت دادن به تولید و اشاعۀ ایده های <strong>در</strong>ست، فکر وذکرش معطوف به تسخیر و کنترل اهرم های س<strong>از</strong>مانی باشد. تفکری که خودش رادارندۀ حقیقت مطلق و لیست نهائی شدۀ <strong>مارکسیسم</strong> محسوب می کند، طبیعتاً هیچگونهاپوزیسیون داخلی حزب را برنمی تابد.سرکوب مبارزۀ نظری، پیامدمحتوم اینتفکراست زیرا <strong>از</strong> دید وی فرایند مبارزۀ نظری نمی تواند برآن <strong>مارکسیسم</strong> غناناپذیری که وی لیست آن را <strong>در</strong>جیب خویش دارد، چیزدیگری بیافزاید! لذا آنچه که<strong>در</strong> اینجا خواهیم داشت نه مبارزۀ نظری ثمربخش )که بطورمستمرسرکوب می شود(،بل دسیسه چینی، باند ب<strong>از</strong>ی و مهره گماری است. حال <strong>آذرخش</strong> روحیات و خلق وخوی چنین کرداری را دارد یا ندارد، اصالً مهم نیست زیرا اینجا اساساً صحبت برسر روحیات و خلق و خوی شخصی افراد نیست بلکه بر سر تفکر تئوریک غلط وسیستم ناشی <strong>از</strong> آنست. بدیگرسخن، اگر <strong>آذرخش</strong> نیزچنین روحیاتی نداشته باشد، اینسیستم <strong>در</strong>واقع مستعد پروبال دادن به اشخاص مستبد و دسیسه چین، بورکرات هایهفت رنگ وحقه ب<strong>از</strong>، وتولید کنندۀ آنهاست.لیکن <strong>در</strong>انتهای این دفترویافتن پاسخ برای دوپرسش بزرگ بوده است:<strong>در</strong>جمعبندی بایدگفت کلّ نوشتۀ»<strong>گشتاورد</strong>..«<strong>در</strong>صددیکم، این پرسش است که آیا رویزیونیسم واجد حضور <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا-بصورت یک جریان یا فراکسیون-)2می شود، یاخیر؟-<strong>آذرخش</strong> برای این پرسشمشخص و <strong>روشن</strong>، سه نوع پاسخ متفاوت ومغایر یکدیگر ارائه نموده است:حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا نباید به رسمیت شناسی شود و<strong>در</strong> تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی نیز <strong>از</strong> آن پرهیزشده است اما بافراست »میخواهد <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را باهم <strong>در</strong>یک حزب جمع کند«گربه است!«.)1به رسمیت شناسی حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتری،و »انشاءهللا کهواقعیتیتاریخی است که به سبب وجود »لیبرالیسم بی مایه و میان تهی« <strong>در</strong> لوکزامبورگ276
و) لنین( و دوری آندو <strong>از</strong> نظریۀ مارکسیستهای اصولی )همچون پلخانف سالهای2966)3تا 2963(، انجام شده است.حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا به رسمیت شناسی می شد و بایدنیز چنین می شد زیرا موجبات بارآوری انقالبی تئوریک را فراهم می س<strong>از</strong>د!حال مامی پرسیم کدام یک <strong>از</strong>این سه گونه سخن را باورکنیم؟پرسش دوم که نوشتۀ »<strong>گشتاورد</strong>..« آن را به پیش می کشد، این است که چرا<strong>در</strong>هنگام وقوع جنگ امپریالیستی اول، کلیۀ احزاب پرولتری مربوط به انترناسیونالدوم، قلب ماهیت می یابند بجز حزب روسیه؟ پاسخ ما این بودکه نظریۀ لنین مبنیبرسختگیری <strong>در</strong>شرایط عضویت با انگیزۀ لزوم محدود س<strong>از</strong>ی دامنۀ نفوذ رویزیونیسم<strong>در</strong>حزب انقالبی- عامل موفقیت بلشویسم بوده است. لیکن <strong>آذرخش</strong> به این پرسش نیز،دوپاسخ کامالً مغایر داده است. به طوری که او یکبار نظر ما را بکلی رد و انکارنمود، و باردیگرآن را کامالً تأیید )وحتی مصا<strong>در</strong>ه( نموده است!بدینسان <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>پس هیاهوی بسیار<strong>در</strong>باب پیروی <strong>از</strong>آرای لوکزامبورگ و لنین،عمالً آن آراء را مثله و سپس دفن می کند!لیکن و تا آنجا که به ارزیابی <strong>از</strong>جنبش چپ ایران مربوط می شود، ما <strong>در</strong>نوشتهپیشین خود گفتیم که این چپ- بجز امثال حزب توده واکثریتی ها وطرفداران« پن<strong>در</strong>اپوزیسیون« و »دولت ائتالفی«- جنبشی انقالبیست اما پرولتری )سوسیالیستی،کمونیستی، مارکسیستی، وحتی رویزیونیستی( محسوب نمی شود. اما <strong>آذرخش</strong> با اتکا بهدوپیش فرض نا<strong>در</strong>ست-2[چپ ایرانی جریانی رویزیونیستی است.1- رویزیونیسمجریانی بورژوایی و ضدانقالبی است[، به این نتیجه گیری نا<strong>در</strong>ست نیز رسیده استکه چپ ایرانی همانا »دشمن جنبش کارگری و دشمن <strong>مارکسیسم</strong> و کمونیسم«است!)البته بغیر <strong>از</strong> خودش!(اما این همۀ ماجرا نیست بل نمک آن <strong>در</strong>اینست که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>عین حال سخن <strong>از</strong>آنمیدارد که »ضعف تئوریک و ضعف یا نبود پیوند ارگانیک با طبقه کارگر و مبارزات او«272
ص)منجربه آن شدکه »فعاالن این جنبش به رغم تالش های بسیار و قربانی های فراواننتوانند نقشی راکه می بایست <strong>در</strong>جنبش کارگری ایران به طور کلی و <strong>در</strong>جنبشانقالبی ایران به طورخاص داشته باشند، ایفا کنند.«!!به این می گویند یک منتقد جدی!البته <strong>آذرخش</strong> پس <strong>از</strong> اینهمه شیرین کاری که عرضه داشته است با اعتماد بنفسی قابلتحسین)!(اعالم می دارد:»نتیجه آنکه کل بنای تئوریک »نظریۀ <strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>« که <strong>در</strong> این نوشته اجزاءو جنبه های مختلف آن را مورد بررسی و نقد قرار دادیم فرو می ریزد.«- واینکه:»ما سرشت سست، غیرعلمی و متناقض پایه ها و ستون های تز»<strong>گشتاورد</strong>« و<strong>در</strong>وغین بودن کلیت آن <strong>در</strong>عرصۀ نظری و زیان مند و خطرناک بودن آن را<strong>در</strong>عرصۀ سیاسی وعملی نشان دادیم.«!!مخلص کالم یک سال پس <strong>از</strong>انتشار نوشته »<strong>گشتاورد</strong>...«، واکنش <strong>آذرخش</strong> نسبت بهآن حقیقتاً مأیوس کننده است. واینکه اینان دچار سوء رشد فکری ولذا <strong>در</strong>مرحلهابتدائی تفکر و مفهوم پرد<strong>از</strong>ی قرار دارند. الباقی نیز، یعنی رهبران کپک زدۀاحزاب و گروه های شبه کمونیست ایرانی، که صرفاً <strong>در</strong>فکرحفظ کاله و دکان خویشاند، اصالً به روی مبارک خود نیاورده اند که چنین نوشته ای منتشرشده است.چراکه آن، بعنوان»نظریه ای سرکش«، یا»متنی اخالل گر وهنجار شکن« تلقی شدهکه مستقیماً کاله و دکان حضرت ایشان را نشانه گرفته است! واما <strong>در</strong>باره آقای آذریننیز باید گفت او <strong>از</strong> <strong>در</strong>گیرشدن <strong>در</strong>این بحث پرهیز کرد زیرا آنرا قماری بزرگ<strong>در</strong>سرنوشت سیاسی خود می بیند که نتیجه اش <strong>از</strong>پیش معلوم است!لیکن، یک موضوع دیگر <strong>در</strong>باره <strong>آذرخش</strong> باقیست که نمی توان <strong>از</strong>آن گذشت!وی <strong>در</strong>باره خودش می نویسد:»عالوه برنقد آنارشیسم، دیدگاه های رفرمیستی <strong>در</strong>جنبش کارگری ودمکراتیک ایران نیز مورد نقد »جمعی <strong>از</strong> کمونیست های ایران)<strong>آذرخش</strong>( و نویسندگان <strong>آذرخش</strong> قرار می گیرند.«)1۵271
ما می پرسیم آیا واقعاً چنین است؟خیر! زیرا پس <strong>از</strong>22سال که <strong>از</strong> انتشارکتاب »چشم اند<strong>از</strong> و تکالیف« )نوشته ایرجآذرین( می گذرد، و <strong>در</strong>شرایطی که اغلب گروه های چپ انقالبی <strong>در</strong>ایران- حتیبالنکیستها و آنارکو سندیکالیست ها، که بهرحال، هواخواه انقالب و<strong>در</strong>صف انقالبند-انزجارِخویش <strong>از</strong>سوسیالیسم بورژواییِ گروه موسوم به »اتحاد سوسیالیستیکارگری« را ابر<strong>از</strong> داشته اند، لیکن <strong>آذرخش</strong> انگار نه انگار!- هرچه به وی گفته میشود که اگر واقعاً کششی نسبت به سوسیال رفرمیسم یاد شده احساس نمی کند،اگرحقیقتاً سنخیت فکری واعتقادی ورفتاری با آنان ندارد، الزم است حتی <strong>در</strong> جملهای کوتاه، تنفرخویش نسبت به آن را اعالم و دامن <strong>از</strong> آن پاک کند، لیکن ب<strong>از</strong>هم<strong>آذرخش</strong> خودش را به نشنیدن می زند!بکالمی دیگر، <strong>آذرخش</strong> که <strong>در</strong> سرتاسرکتاب خویش با آن سروصدای وصف ناپذیر،دم <strong>از</strong> »لزوم مبارزۀ قاطع با رفرمیسم« می زند، چگونه است که <strong>در</strong>مواجهه با اینتجسم آشکار رفرمیسمِ بورژوایی، اینچنین بی عار است؟- آن ادعاهای وی راباورکنیم یا این سکوت ادامه دارش را؟بعبارتی دیگر، ما به <strong>آذرخش</strong> گفتیم که دیدگاههای ایرج آذرین <strong>در</strong>باب دولت، مبارزۀطبقاتی و انقالب، <strong>در</strong>خدمت بورژو<strong>از</strong>ی قرار دارد ونه طبقۀ کارگر؛ واین بویژه بیانقطعی تئوریک خویش را <strong>در</strong> تالش برای ارائۀ نظریۀ »نپ <strong>در</strong>اپوزیسیون« نشان میدهد. واینکه ارائه تز یاد شده بمنزله آنست که نظریه ای سر تا پا بورژوا رفرمیستیرا با نام لنین روکش کنند واین چیزی بجز شارالتانیسم تزئین شده نیست. بعبارتیکاربرد اصطالح« پن«، فقط برگ انجیری است برای پوشاندن ماهیت <strong>دفاع</strong> »اتحادسوسیالیستی کارگری« <strong>از</strong>حاکمیت کاپیتالیستی. واینکه <strong>آذرخش</strong> مثل همه می داند کهحضور کتاب آذرین موسوم به »چشم اند<strong>از</strong>وتکالیف« <strong>در</strong>پیشانی سایت گروه مزبور-و استمرار این حضور حتی پس <strong>از</strong> نقد همه جانبه ای که ما علیه آن نوشته بودیم-تنها به یک معناست. وآن اینکه خط مشیِ قرار دادن »وزن طبقه کارگر <strong>در</strong> پشت273
سراین یا آن جناح <strong>از</strong> بورژو<strong>از</strong>ی«، چیزی نیست که جریان مزبور به این ساده گیها <strong>از</strong> آن دست بردار باشد. زیرا این نظریۀ آنها، نه به سبب ضعف تئوریک ونهبمعنی توهم، بل بیانگرعقب نشینی بیشرمانۀ آنان <strong>از</strong> مواضع انقالب ونشانگر وجودگرایش بورژوایی نیرومندی <strong>در</strong> ذات وماهیت شان می باشد. واینکه جریان مزبور،<strong>در</strong> واقع به جهت فریب کارگران، زیر نام »اتحاد سوسیالیستی کارگری«مخفی شدهوبه لباس جنس مخالف <strong>در</strong>آمده است تا بتواند منافع بورژو<strong>از</strong>ی لیبرال ایرانی را بهتربه پیش ببرد و ذهن کارگران رامسموم س<strong>از</strong>د.به بیانی دیگر، ما رو به <strong>آذرخش</strong> و <strong>در</strong>هشدار به وی نوشته بودیم که تکلیف خود رابا سوسیال رفرمیسم ایرانی تحت تزهای »نپ <strong>در</strong> اپوزیسیون« و »دولت ائتالفی«تعیین کند، اما <strong>آذرخش</strong> که گویی شوخی اش گرفته است <strong>در</strong> پاسخ می نویسد: آذریندچار»نوعی»عقل سلیم« و خردگرایی اداری است«!! ص))227بدینسان می توان گفت که <strong>آذرخش</strong> ناآگاهانه، خطرجریان سوسیال رفرمیستی موسومبه »اتحاد سوسیالیستی کارگری« را تا حد زیادی می پوشاند و <strong>در</strong>واقع به آن »آوانسمی دهد« واین یعنی»تمایل به س<strong>از</strong>ش« با سوسیال رفرمیسم، »مدارا« و »پروبالدادن« به آن! هرچند این کلمات »به حد کافی قوی نیست« و رفتار وی را بطوردقیق توضیح نمی دهد، لذا اگر بخواهیم موضوع را همانگونه که هست بیان کنیم بایدبگوئیم که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> زیرلوای یک چنین »انتقادی« <strong>از</strong> آذرین، <strong>در</strong>واقع، <strong>در</strong> صددتقلیل و پرده پوشی واقعیت ماجراست. یعنی هرچند بطورغیرمستقیم، لیکن عمالً بهحمایت <strong>از</strong> سوسیالیسم بورژوایی برخاسته است. چه، همانگونه که گفته شد، هرگونهسکوت <strong>در</strong> مقابل تزهای »نپ <strong>در</strong>اپوزیسیون« و »دولت ائتالفی« بمنزله هم صداشدن با وقاحتی است که حفظ مناسبات کاپیتالیستی را زیرپوشش نام لنین وسوسیالیسم، تعقیب می کند.وانگهی، <strong>آذرخش</strong> باحمله و وارد ساختن اتهامات عدیده و بی اساس نسبت به ما، بهزعم خویش کوشیده است که با تخریب منتقدینِ نظریه های»نپ <strong>در</strong> اپوزیسیون« و273
د» ولت ائتالفی«، چترحمایتی خویش بر سر آذرین و»اتحاد سوسیالیستی کارگری«را همچنان گشوده دارد تا آنها بتوانند <strong>در</strong> وضعیتی امن و آسوده،تکالیفِ«»چشم اند<strong>از</strong> ومطلوبِ بورژو<strong>از</strong>ی لیبرال وخودشان را پیگیری کنند! »همچنان«، زیرااین اولین بارنیست که <strong>آذرخش</strong> با منتقدین »اتحاد سوسیالیستی کارگری« سرشاخ شدهو به صحنه پریده است.بطوری که اندک اندک این فکر <strong>در</strong> اذهان فعالین چپانقالبی قوت می گیرد که هرآنکس که به سوسیال رفرمیسم»اتحاد سوسیالیستیکارگری«، نگاه چپ بیاند<strong>از</strong>د، بالفاصله <strong>آذرخش</strong> را- باسینه ای سپرکرده- <strong>در</strong>مقابلخویش خواهد یافت! گویا وی به بادیگاردِ سوسیال-امپریالیست ها تبدیل شده، و باگردنی برافراشته، به این موقعیتِ خویش افتخار نیز می کند!بعبارتی <strong>آذرخش</strong> خودش را به هر سو پرتاب می کند تا شاید دستاویزی دستگیرششود و بتواند <strong>از</strong> طریق خواروخفیف ساختن منتقدینِ آذرین، آبروی برباد رفتۀ او راب<strong>از</strong>گرداند!بدیگرکالم، <strong>آذرخش</strong> که <strong>در</strong>حجم 2۵6 صفحه به ما حمله ورشده وقلمش را اینچنینبرای ما تیزکرده است، اگر تنها با یک جملۀ کوتاه، نفرت خویش <strong>از</strong> تزهای« پن<strong>در</strong>اپوزیسیون« و »دولت ائتالفی« را ابر<strong>از</strong>میداشت، آنگاه هیچ گله ای <strong>از</strong> او نداشتیم.اما وی چنین نکرده بل بگونه ای رفتار نموده که انگار تنهامشکل کنونی و یگانهخطری که متوجه جنبش کارگری ایران است همانا حضور بافراست و آرای ویاست و بس!این همان دغدغۀ ماست ونگرانیم که صغر و معصومیت <strong>آذرخش</strong> که به ساده لوحیتنه می زند، موجب اغفال او گردد!بیک کالم، ما <strong>در</strong>نوشته پیشین خود گفتیم که ایرج آذرین هرگزآدم مسئولی نبودهونیست و لذا نمی توان انتظار داشت که وی <strong>در</strong>باب مواضع بورژوایی و ضدانقالبیاش همچون »نپ <strong>در</strong>اپوزیسیون« و »دولت ائتالفی«، به انتقاد <strong>از</strong> خودِ شرافتمندانهای دست بزند. با این وجود، <strong>آذرخش</strong> که گوئی محل نزاع را گم کرده است بجای27۵
آنکه گروه موسوم به »اتحاد سوسیالیستی کارگری« را تحت فشار قرار دهد تا کتاب»چشم اند<strong>از</strong> و تکالیف« واین مظهر آشکار فریب کارگران را <strong>از</strong>سایت خویش حذفکنند، <strong>آذرخش</strong> بجای آنکه »کارت قرمزِ« خویش را به گروه مزبورنشان دهد، آن راروبروی صورت ما گرفته است!!بعبارتی، <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>حمله ای عجیب و وارد ساختن اتهامات مختلف <strong>از</strong>جمله»بافراست لیبرالیسم بی مایه ومیان تهی را جانشین دموکراتیسم می کند«، نوکپیکان انتقادات را متوجه بافراست نموده تا بدینسان افکارمبارزین چپ انقالبی را<strong>از</strong>مسیرتوجه به خطرسوسیالیسم بورژواییِ »اتحادسوسیالیستی کارگری« منحرفس<strong>از</strong>د!آیا <strong>آذرخش</strong> قا<strong>در</strong> به تشخیص این موضوع نیست که چگونه <strong>در</strong>خدمت پوشیده ترین،موذی ترین ولذا آینده دارترین جریان سوسیالچه، جریان موسوم به-رفرمیستی ایران قرارگرفته است؟»اتحاد سوسیالیستی کارگری«، مبلغان نوین رفرمیسمبورژوایی و مروجان نسخه ای <strong>از</strong> لیبرالیسم بی مایه و میان تهی اند، تزئین شده )یا،ترکیب شده( با اصطالحاتی مربوط به لنین. ترکیبی سمی که گروه مزبورکفش وکالهکرده و خود را آماده می س<strong>از</strong>د تا آن را بطورگسترده بخورد کارگران دهد.اینجریان کماکان <strong>در</strong>حال دادن هاله ای فریبنده <strong>از</strong>حقانیت فکری به سیستم فاسدی استکه ورشکستگی و ظالمانه بودنش <strong>در</strong>سطح جهانی عیان شده است. به عبارتی خیزشجنبش های توده ای <strong>در</strong>کشورهای عربی وسپس جنبش وال استریت، بالهت اعتقاداتلیبرالی امثال ایشان را فریاد می زند.واینکه نام گذاری جریان طرفدار» پن<strong>در</strong>اپوزیسیون« و »دولت ائتالفی«، بعنوان اتحاد سوسیالیستی کارگری، نام گذاریبسیار بی شرمانه ای است.<strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> باید پرسید که نظریه های »نپ <strong>در</strong>اپوزیسیون« و »دولت ائتالفی«، آیا باآن »اصول ومبانی مارکسیستی« که وی <strong>در</strong>حجم 2۵6 صفحه <strong>از</strong>آن دم زده است،هیچگونه مغایرتی ندارد؟ اوکه <strong>در</strong>بارۀ رویزیونیسم برنشتاینی <strong>در</strong>سال2898که هنوز271
برنامۀ مارکسیستی حزب انقالبی پرولتاریا را قبول دارد، اینهمه جار و جنجال کرکننده براه انداخته و دم <strong>از</strong>لزوم طرد و و<strong>از</strong>نش و اخراج آن <strong>در</strong>همان سال2898میاینجا زند، <strong>در</strong>چگونه است که سوسیال امپریالیسم آشکارایرج آذرین و»اتحادسوسیالیستی کارگری« راعزیزمیشمارد؟ بویژه آنکه آذرین کارنامه اش مایۀ خجالتاست چرا که <strong>در</strong> عرصه تئوریک، به هر سو که بنگریم تپه ای را نمی یابیم که <strong>از</strong>طریق وی »گُل کاری« نشده باشد!<strong>در</strong>یک کالم، <strong>آذرخش</strong> بدینسان تخم بی عاری نسبت به سوسیال رفرمیسم را <strong>در</strong> محیطچپ انقالبی ایران می پراکند!خالصه کنیم.این ها فقط دسته گل کوچکی بود که <strong>از</strong> بوستان <strong>آذرخش</strong> چیدیم! واینکه دیدیم تابشنورو برق این»<strong>آذرخش</strong>«، نه <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی بل اجزاء و ابعاد <strong>استالینیسم</strong> را<strong>روشن</strong> ساخته یعنی یک مقدار»عوضی« تابیده است! وحال بجای »غرش رعد«نیز، سر و صدای گوش خراشی را می شنویم که محصول کوبیدن برطبل توخال ِی»مبارزۀ قاطع با رفرمیسم«است! چه، <strong>در</strong>وغین بودن این جار و جنجالی که <strong>آذرخش</strong>براه انداخته، <strong>از</strong>طریق سکوتی که وی ی<strong>از</strong>ده سال است <strong>در</strong>برابر»چشم اند<strong>از</strong> وتکالیف«، آن را حفظ کرده است، لومی رود!نیز باید دانست که فقر و فالکت عمومی تئوریک <strong>در</strong>جنبش چپ و وضعیت بدوی آن-این برهوتِ اندیشه و خرد-،همان زمینۀ مساعدی است که امکان می دهد امثال<strong>آذرخش</strong>، اینچنین هارت و پورت کنان، به جوالن <strong>در</strong>آیند. ولذا کتاب <strong>آذرخش</strong> شاهدیبر وجود بی بنیه گی و یا بی مایگی حاد جمعی است.اختگی کامل فضای فکری این چپ، که به سبب »سطحی زدگی« و »اکنون زدگی«)یا، روزینگی(اش وبه سبب آنکه نگاهی کوتاه مدت وکلنگی دارد، هیچ تحلیل ت<strong>از</strong>های وهیچ اثرجدی و ماندگاری <strong>در</strong>آن خلق نمی شود، <strong>در</strong>عوض آنچه که به وفوروجود دارد آثار شبه تئوریک، نارسا، نابسنده، سرسری وحتی بی سروته است که277
<strong>از</strong>سر»یک چیزنوشتن«، <strong>از</strong> سر فرار <strong>از</strong>احساس بطالت بوده یعنی پیچیده <strong>در</strong>هرقصدوغایت غیرتئوریک وغیرمعطوف به اضطرار تفکرانقالبی. این چپ گویی با حفره-ای مواجه است که چون <strong>از</strong> پس پُرکردنش برنمی آید می کوشد اینچنین استتارش کند.یعنی همچنان برحجم عظیم و تولید انبوه آثار بی ارزشی که مسائل دم دستی را آنهمبگونه ای سطحی مطرح می کند، می افزاید. شبه نویسندگان پُرگو و پُرمدعا، کهعلیرغم فقر واضح فکری شان، <strong>از</strong>چنان اعتماد بنفس کاذبی برخوردارند که گویی<strong>در</strong>بارۀ تمامی کائنات حرفی برای گفتن دارند!لیکن، نه اینکه <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>این رفتارش نیت سوء ای داشته باشد یاجریانی بورژواییو ضدانقالبی یعنی عاملی <strong>از</strong>عوامل بورژو<strong>از</strong>ی وامپریالیسم باشد که می کوشد بهجنبش چپ یاجنبش کارگری نفوذ کند، بل فقط پای یک چیز <strong>در</strong> میان است و آناینکه: اونمی داند؛ ونمی داند که نمی داند!بعبارتی رفتار<strong>آذرخش</strong> عمدی نیست، بلکه برای همۀ این جنس <strong>از</strong> نوشته ها، علتیملموس، عینی والبته نشان دار وجود دارد: فقدان <strong>در</strong>دآلود تفکرحقیقی انقالبی. واینکهتحرک نظری واقعی، آخرین چیزی است که این چپ ممکن است <strong>در</strong> دستور کارخویش قراردهد!بیک کالم، <strong>آذرخش</strong> هم فرآورده وهم پاسداراین فضای مملو <strong>از</strong> فقدان وغیاب است!مضافاً، کتاب <strong>آذرخش</strong> نشانگر نمونه ای تیپیک وسرشت نما <strong>از</strong> کمونیسم خام وزمخت ایرانی است. کمونیسم ای خشن و جهان سومی و فاقد خرد و استدالل که<strong>در</strong>مواجهه با هرنظریه ای که خارج <strong>از</strong>کلیشه های فکری او باشد رگ گردن برجستهمی کند و یگانه توانائی اش اینست که دست به انگ است. لذا می توان فهرستطویلی <strong>از</strong> انگ های خانمان برباد ده ردیف کرد که امثال ایشان با توجه به دافعه وملعنت باری آنها <strong>در</strong> نزد خشک مغزان، به پیشانی مخالفان خویش می زنند.بعبارتی، استالینیست- چه نوع آشکار و یا خجولِ آن- <strong>در</strong>مقابل ایده های نو مقاوماست. مقاومتی که <strong>در</strong> اینان دیده می شود، عمدتاً ریشه <strong>در</strong>خود محوری و خود278
؟)دوستداری شان دارد و اینان با آن برای خود حرمت نفس دست و پا می کنند. واینکه<strong>در</strong>اینگونه جریانات انسان های مبارزی که <strong>در</strong>عین حال اندیشمند و خردورز نیزباشند، اساساً دیده نمی شود. این تصلب مستمر، به این سادگی ها دُم به تلۀ تفکرنمی دهد!لیکن، <strong>در</strong>زمانه ای که ب<strong>از</strong>ار بدل رواج و رونق دارد، چرا نباید این اشخاص نیز، نامگروه خود را جمعی <strong>از</strong>»کمونیست«(های ایران یا »<strong>آذرخش</strong>«)!(، بگذارند؟کتاب قطور و2۵6صفحه ای <strong>آذرخش</strong> با آن همه التقاط هایش- التقاط هم <strong>در</strong>جزئیت،وهم کلیت، التقاط ان<strong>در</strong>التقاط-، و نیز ادعای وی مبنی بر نقد و فروپاشیدنِ ستون ها وپایه های نظریۀ »<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>«، همانا یک شوخی بزرگ است!- چه، اینآقایان <strong>در</strong>هیچ موضوعِ مشخصی دارای استحکام فکری- یا، »اصول ثابت و پایداروماندگار«، که مرتباً <strong>از</strong>آن دم می زنند- نیستند!کتاب <strong>آذرخش</strong> با آن سطح نظری رقت انگیزی که دارد، اما حاوی توهماتیپرهیاهوست که می توان به هریک <strong>از</strong> ادعاهایش تا ابد با صدای بلند خندید!و کالم آخر آنکه، <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>بارۀ کتاب خویش می نویسد: »<strong>روشن</strong> است که با توجهبه هدفی که <strong>در</strong>پیش رونهاده ایم <strong>از</strong> برخورد به این نوشته، نقد و رد اشتباهات آن و یاپیشنهادهای اصالحی <strong>در</strong> زمینۀ محتوا و شکل آن قویاً استقبال می کنیم.« ص))3امید است که وی <strong>از</strong> دفتر حاضر نیز- که یک کار »تفننیِ« دیگر، و <strong>از</strong> سوی همان»آماتورِ« پیشین است- »قویاً استقبال کند«!!واینکه انتظار نمی رود که گرایش استالینیستی موجود <strong>در</strong>سیستم فکری <strong>آذرخش</strong> بهوی امکان و اج<strong>از</strong>ه دهد که این دفتر را نیز <strong>در</strong> سایت خویش قرار دهد، همانگونه که<strong>در</strong> مورد نوشته »<strong>گشتاورد</strong>.»..چه، <strong>استالینیسم</strong> به هر بهانه ای که شده، هرگز بهگفت و گوی آزاد، <strong>در</strong>شرایطی برابر و <strong>در</strong> مقابل چشم همگان، میدان نمی دهد زیراخودش بهتر <strong>از</strong> هرکسی میداند که چنته اش خالیست. لذا آیکون »نقد <strong>آذرخش</strong>« <strong>در</strong>پیشانی سایت آنها، نهچیزی حقیقی و واقعی، بل نشانگرعالقۀ وافر جنابِ ایشان به279
»زینت آالت« است!بیک کالم، انتشار»یکطرفه«این من<strong>از</strong>عۀ نظری-آنست-کاری که <strong>آذرخش</strong> مشغول انجامبیانگرهیچ چیزدیگری نیست مگر آشکارترین شکل سانسور و بارزترینخصیصۀ <strong>استالینیسم</strong>!شیدا بافراست2396/22/11286