استالینیسم خجولانۀ آذرخش (در دفاع از گشتاورد مارکسیسم) - افق روشن

استالینیسم خجولانۀ آذرخش (در دفاع از گشتاورد مارکسیسم) - افق روشن استالینیسم خجولانۀ آذرخش (در دفاع از گشتاورد مارکسیسم) - افق روشن

10.07.2015 Views

استالینیسم خجوالنۀ آذرخش‏)در دفاع از‏»گشتاورد مارکسیسم...«(‏شیدا بافراست

<strong>استالینیسم</strong> خجوالنۀ <strong>آذرخش</strong>‏)<strong>در</strong> <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong>‏»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>...«(‏شیدا بافراست


<strong>استالینیسم</strong> خجوالنۀ <strong>آذرخش</strong>‏)<strong>در</strong> <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> ‏»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>...«(‏فهرست:‏ص 3ص 7ص 12ص 33ص 9۵ص 99ص 221مقدمه<strong>دفاع</strong> <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> <strong>استالینیسم</strong>،‏ <strong>از</strong>طریق جعل تاریخ!‏حمله استالینیستی <strong>آذرخش</strong> به لوکزامبورگ و لنین!‏ماهیت طبقاتی رویزیونیسمخالصه س<strong>از</strong>ی مقاله ‏»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«،‏ یا انطباق آن با <strong>استالینیسم</strong>؟بیگانگی <strong>آذرخش</strong> با روش دیالکتیکی و پیامدهای آن<strong>آذرخش</strong>،‏ علیه <strong>آذرخش</strong>!‏<strong>در</strong> باب تفاوت میان نظریه حزبی لنین با مارکس وانگلسماهیت جنبش چپ ایران <strong>از</strong> نگاه <strong>آذرخش</strong>ص‎239‎ص 216


مقدمه)2قصد وهدف اصلی نویسنده ‏»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>...«‏ همانا پرداختن به چرایی وچگونگی شکست انقالب اکتبر بوده است.‏ باعلم به اینکه بررسی و <strong>در</strong>ک آنچه که<strong>در</strong>اتحاد شوروی گذشت <strong>از</strong>مجرا و معبر تحلیل و تبیین سیرحرکت دو حزب سوسیالدموکرات کارگری روسیه و آلمان می گذرد.‏ چه،‏ واشکافی مسائل مربوط بهسیرحرکت این دو حزب پرولتری ‏)وانترناسیونال دوم(،‏ امکان ب<strong>از</strong>آوری برخی <strong>از</strong>مفاهیم اساسی <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی را فراهم می س<strong>از</strong>د و <strong>از</strong> آنجمله:‏ مفهوم رویزیونیسمو رابطه آن با <strong>مارکسیسم</strong>،‏ چگونگی رابطه آنها با جنبش طبقه کارگر،‏ شیوه مواجههبا رویزیونیسم ‏)وبطورکلی،‏ شیوه برخورد به اپوزیسیون های <strong>در</strong>ون حزبی(،‏ ساختارحزب پرولتری،‏ وغیره وغیره.‏<strong>در</strong>همین پیوند بود که نوشته یاد شده مدعی شد که بررسی تاریخ واقعی احزابسوسیال دمکرات روسیه و آلمان ومقایسه آنها با حزب بلشویک <strong>در</strong> دوران استالین،‏دو رویکرد کامالً‏ متفاوت نسبت به رویزیونیسم و لذا دو نحوه برخورد مختلف بهاپوزیسیون های حزبی را نشان می دهد که عبارتند <strong>از</strong>:‏شرایط و امکان شکل گیری اپوزیسیون های حزبی-‏ حتی اگر حقیقتاً‏ بیانگررویزیونیسم باشند-‏ به صورت یک جریان یا یک فراکسیون <strong>در</strong>حزب انقالبیپرولتاریا حفاظت شود و تا زمانی که این جریان به سوسیال-‏ امپریالیسم تبدیل نشدهاست مناسباتی شامل ‏»وحدت و تعارض«‏ با آن برقرار باشد.‏ یعنی حضور همزماندو جریان ‏)یا،‏ دو فراکسیون(‏ مارکسیستی و رویزیونیستی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب واحدکمونیستی.‏ این وضعیت،‏ <strong>در</strong>واقع همان سنت و روالی بود که <strong>در</strong> احزاب سوسیالدمکرات روسیه و آلمان و دیگرکشورهای پیشرو برقرار بوده و لوکزامبورگ ولنین هردو مدافع سرسخت آن محسوب می شدند.‏ سنت و روالی که <strong>در</strong>واقع بریکتمیز و تشخیص مهم و اساسی اتکاء داشت،‏ و آن اینکه میان رویزیونیسم وسوسیال-‏3


)1امپریالیسم تفاوت ماهوی وجود دارد،‏ که به اعتبارآن،‏ اولی ها مج<strong>از</strong>ند <strong>در</strong>حزبانقالبی حضور یابند ولیکن دومی ها بهیچ وجه.‏ بعبارتی دیگر،‏ این که رویزیونیسمحقیقت <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی را مخدوش می کند،‏ این که یکجانبه نگراست،‏ نتایجیوارونه می گیرد و راه کارهائی که پیش پای طبقه کارگرقرارمی دهد این طبقه را <strong>از</strong>دست یابی به اهدافش دورمی س<strong>از</strong>د،‏ همه وهمه <strong>در</strong>جای خود صحیح است.‏ با اینوجود الزم است که میان اینان،‏ بعنوان دسته ای <strong>از</strong> اعضای حزب مارکسیستی کهبرنامه آن را قبول دارند،‏ وسوسیال-‏ امپریالیست ها ‏)سوسیالیست <strong>در</strong>حرف،‏ امپریالیست<strong>در</strong>عمل(،‏ تمیز قائل شد.‏برخالف رویکرد فوق،‏ نظریه دیگری نیز وجود دارد که با نام استالین گرهخورده است.‏ نظریه ای که کوشید پیدایش هرگونه اپوزیسیون های حزبی و شکلگیری هرگونه انتقاد متشکل علیه خط مشی دیکته شده <strong>از</strong>سوی رهبری حزب را،‏<strong>در</strong>همان نطفه اش خفه کند؛ با این توجیه که این منتقدین،‏ بیانگر رویزیونیسم اند؛ وبدترآنکه،‏ همان تعریفی را برای رویزیونیسم ارائه می کرد که لنین و لوکزامبورگفقط برای سوسیال-‏ امپریالیسم قائل بودند:‏ جریانی ‏»بورژوائی وضدانقالبی«!‏بکالمی دیگر،‏ پرسش تنومند مطرح شده <strong>از</strong>سوی نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ <strong>در</strong>این نقطهنطفه می بندد که اپوزیسیون های داخلی حزب مارکسیستی بیانگرچیست و چگونهباید با آنها برخورد کرد؟نوشته یادشده کوشید استدالل کند که لوکزامبورگ و لنین کامالً‏ محق بودند کهاپوزیسیون داخلی حزب مارکسیستی را-‏ و لو حقیقتاً‏ نشانگر رویزیونیسم باشد-‏مج<strong>از</strong> به شکل گیری و حتی تبدیل شدن به یک جریان ‏)ویا فراکسیون(‏ بدانند.‏بدینسان نظریه ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ <strong>در</strong> وهله نخست <strong>در</strong>صدد توضیح این مهم بود که،‏ اگرنادیده گرفتن سیرپختگی وگندزدگی و تحول رویزیونیسم به سوسیال-‏ امپریالیسم<strong>از</strong>سوی لوکزامبورگ،‏ فاجعه 3اوت 2923و نابودی حزب انقالبی آلمان را بهمراه3


داشت،‏ لیکن ناتوانی <strong>در</strong> تمیز و تشخیص رویزیونیسم <strong>از</strong> سوسیال-‏ امپریالیسم و لذایکسان وهمانند پنداری آنها <strong>از</strong>سوی <strong>استالینیسم</strong> مصیبتی باهمان ابعاد را ببارآورد.‏ بهسخنی دیگر،‏ قتل های سیاسی استالینی،‏ نه صرفاً‏ بدلیل روحیات خشن و ذهنیتجنایت کارانه او،‏ و نه تنها بدلیل تبدیل حزب پیشاهنگ به»حزب دولتی«،‏ بلکه‏)وعالوه براینها(،‏ این حذف گرائی واین برنتابیدن فراکسیون و اپوزیسیون حزبی،‏<strong>از</strong>طریق یک نظریه غلط <strong>در</strong>باب مقوله رویزیونیسم،‏ پشتیبانی می شد.‏ نظریه و <strong>در</strong>کغلط،‏ نه فقط <strong>از</strong> رویزیونیسم بل <strong>از</strong>مقوالت مرتبط با آن چون <strong>مارکسیسم</strong> و نیز رابطه<strong>مارکسیسم</strong> با جنبش طبقه کارگر.‏وانگهی،‏ نفس غدغن ساختن فراکسیون واپوزیسیون حزبی <strong>از</strong> سوی <strong>استالینیسم</strong>،‏ به خودی خود،‏ بمنزله سرکوب کامل مبارزهنظری و حق انتقاد <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب پرولتری محسوب می شود،‏ خواه با قتل منتقدینهمراه باشد یا نباشد.‏بنابراین،‏ <strong>در</strong>ارتباط بامفهوم رویزیونیسم،‏ میان نظریه لنین و لوکزامبورگ <strong>از</strong>یکسو واستالین <strong>از</strong> سوی دیگر،‏ تفاوت و تفارق بسیار با اهمیت و حتی تعیین کننده ای وجوددارد.‏دو رویکرد کامالً‏ مغایر،‏ که الجرم دوشیوه برخورد کامالً‏ دیگرگونه بااپوزیسیون های حزبی را پی آیند داشته است.‏حقیقی بودن این مغایرت،‏ همانچیزیست که نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ بر آن انگشت گذاشت و داعیه دار آن شد که <strong>از</strong>سوی همگان و برای دهه ها،‏ به دست غفلت سپرده شده است.‏لیکن یکسال پس <strong>از</strong> انتشار نوشته فوق،‏ یکی <strong>از</strong>گروه های شناخته شدۀ چپ انقالبی<strong>در</strong> ایران-‏ موسوم به ‏»<strong>آذرخش</strong>«،‏ یا ‏»جمعی <strong>از</strong>کمونیستهای ایران«-‏ <strong>در</strong>نقد و بررسیآن،‏ کتابی منتشر ساخته است موسوم به ‏»التقاطی گری و دیالکتیک قهقرائی برای بهرسمیت شناسی رویزیونیسم«!‏<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>کتاب خود،‏ نظریه‏»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>«‏را،‏ نظریه ای‏»مبتذل«،‏‏»مغشوش و مجهول«،‏ محصول ‏»وارونه س<strong>از</strong>ی تاریخ«‏ و»جعلی«،‏ ونتیجه کاریک‏»آماتور«‏ که محض ‏»تفنن«‏ مطلب می نویسد و ‏»صفحات زیادی را سیاه می کند«،‏۵


ارزیابی کرده است!‏ <strong>آذرخش</strong> همچنین،‏ استنتاجات عرضه شده <strong>از</strong>سوی نگارنده رانوعی ‏»مکرعقل بافراستی«،‏ وتبلیغ ‏»دیالکتیک قهقرائی«‏ نامیده و نیز مدعی استکه ‏»تمایل به س<strong>از</strong>ش«‏ و»مدارای آگاهانه با رویزیونیسم«‏ و»پروبال دادن بهاپورتونیسم های مختلف«‏ و ‏»آوانس دادن«‏ به آنها،‏ تبدیل شدن به ‏»کاسه داغ تر <strong>از</strong>آش«،‏ پیروی <strong>از</strong> سیاست ‏»نه سیخ بسوزد و نه کباب«،‏ و حتی ‏»لیبرالیسم بی مایه ومیان تهی«‏ را،‏ <strong>در</strong> بافراست رصد کرده است!‏بله،‏ <strong>آذرخش</strong> بدینسان رگباری <strong>از</strong> این القاب وعناوین را بدفعات نثار ما کرده است که<strong>در</strong> اینجا فقط بخشی <strong>از</strong> آن را نقل نموده ایم!‏اما چرا؟-‏ چه چیزی <strong>در</strong>نظریه ‏»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>..«‏ وجود دارد که <strong>آذرخش</strong> را بهاین اند<strong>از</strong>ه به خشم آورده که وی آن را اینچنین مورد داوری ویران کننده ای قرارداده است؟-‏ پاسخ اینست که نظریه مذکور بیش <strong>از</strong>هرچیزعلیه رویکرد استالینی بهمقوله رویزیونیسم بوده و لذا با انتشار آن،‏ <strong>آذرخش</strong> که پای نظریه مورد عالقه اش رالب گور می بیند،‏ اینچنین برمی آشوبد وبه خشم <strong>در</strong>می آید.‏ بعبارتی،‏ اینان که پیشانگاشت ها و تفکرسنتی خویش،‏ که تا مغز استخوان استالینیستی است را،‏ همچنانصلب و دست نخورده می خواهند وهرگونه تعرض به ساحت آنرا هم ارز با کفرابلیس تلقی می کنند!‏ چه،‏ هرنظریه جدیدی-‏ که بخواهد خالف جریان آب شنا کند-‏طبیعتاً‏ ‏»دکانداران محترم«‏ و محافظین ‏»وضعیت موجود«‏ که اعتبار کاذبی برایخود دست و پا کرده اند را می ترساند و به آن <strong>در</strong>چشم ‏»نقد آشوبگر«‏ می نگرند!‏بیک کالم،‏ ترس و خشم <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> واقع ناشی <strong>از</strong> آنست که استالینیست ها بهاشتباهات و دگمهای خویش نگاهی ناموسی دارند!‏<strong>از</strong>اینرو،‏ آنچه که <strong>در</strong> دفتر حاضر بیان آن را <strong>در</strong>سر دارم توضیح واثبات این حقیقتاست که رویکرد <strong>آذرخش</strong> به مقوله رویزیونیسم حرف ت<strong>از</strong>ه ای نیست،‏ بلکه <strong>از</strong> نظرسنخ شناسی و تبارشناسی با آراء استالین کامالً‏ همانند است.‏ با این تفاوت که <strong>آذرخش</strong>نه فقط به طور تمام قد و با تعصب خاصی به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> <strong>استالینیسم</strong> برخاسته است بل1


مضافاً‏ پیگیرآنست که بسیاری <strong>از</strong>جنبه های آن را بنحو احسن ‏»انکشاف«‏ دادهو»تکامل«‏ بخشد و بویژه برای آن ‏»پایه فلسفی«‏ نیز تراشیده است!‏ چرا که تا پیش<strong>از</strong> انتشار نظریه ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ شیوه مواجهه استالینی با رویزیونیسم ‏)یعنی ممنوعساختن فراکسیون واپوزیسیون حزبی)،‏ <strong>از</strong> سوی هیچکس به چالش گرفته نشده بود و لذانی<strong>از</strong>ی هم به انکشاف خویش نمی دید.‏بسخنی دیگر،‏ رویکرد استالینی به رویزیونیسم-‏ یعنی رویکردی که مخالف رابطهفراکسیونی میان مارکسیستها و رویزیونیستها،‏ و بطورکلی مخالف شکلگیریاپوزیسیون های حزبی است-‏ پس <strong>از</strong> آنکه <strong>از</strong> طریق نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ مورد نقدقرارگرفت،‏ اینک بتوسط <strong>آذرخش</strong> واپسین رمق خویش را بکار گرفته و تمام قوایخود را جمع نموده است تا شاید بتواند مجدداً‏ سرپا بایستد!‏7


<strong>دفاع</strong> <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> <strong>استالینیسم</strong>،‏ <strong>از</strong>طریق جعل تاریخ!‏عنوانی که منتقد ما برای کتاب خویش برگزیده است عبارتست <strong>از</strong>:‏ ‏»التقاطی گری ودیالکتیک قهقرائی برای به رسمیت شناسی رویزیونیسم«‏ ‏)تاکید<strong>از</strong>من است(‏الزم است که نقطه شروع بحث خویش راهمین موضوعی قراردهیم که باخط تاکیدنشان داده ایم.‏ چرا که مخالفت <strong>آذرخش</strong> با ‏»به رسمیت شناسی رویزیونیسم«،‏ آنمحوری است که کل مباحث کتاب وی برحول آن می چرخد.‏اما ‏»به رسمیت شناسی رویزیونیسم«‏ یعنی چه و <strong>آذرخش</strong> چرا سرسختانه با آنمخالف است؟<strong>در</strong>پاسخ باید گفت که <strong>در</strong> نوشته پیشین ما آمده است که بلشویک ها و منشویک هابعنوان مارکسیستها و رویزیونیستها،‏ <strong>از</strong> سال ‎2963‎تا ‎2921‎همچون دو فراکسیون‏»متعارض ولی متحد«‏ <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب مارکسیستی ‏)موسوم به حزب سوسیالدمکراتیک کارگری روسیه(‏ حضور داشته و لذا فعالیت رویزیونیست ها تحتفراکسیونی <strong>از</strong> حزب مارکسیستی،‏ کامالً‏ مج<strong>از</strong> بوده،‏ یا بعبارتی ‏»به رسمیت شناسی«‏می شد.‏ و این همانا شرح و روایت ما <strong>از</strong>خود تاریخ واقعی جنبش کمونیستی واحزاب مربوط به انترناسیونال دوم <strong>در</strong> دهه اول قرن بیستم بوده است.‏ لیکن اعجابآور آنکه،‏ این واقعیت تاریخی غیرقابل مناقشه،‏ به محل نزاع <strong>آذرخش</strong> با ما تبدیلشده است!‏اما چگونه،‏ و <strong>آذرخش</strong> حرف و بحث و استداللش چیست؟وی پاره متنی <strong>از</strong> لنین را ارائه نموده که مربوط به سال2966»یعنی زمانی است کهمراحل نهائی تکوین حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه <strong>در</strong>حال انجام است.‏گفتار لنین که <strong>آذرخش</strong> آن را نقل می کند چنین است:‏‏»همانگونه که گفتیم وحدت ایدئولوژیک سوسیال دموکرات های روس هنوز بایدایجاد شود و برای این کار به نظر ما باید بحث ب<strong>از</strong> ‏]آزاد[‏ و همه جانبه ای <strong>در</strong> بارهو ‏»منتقدان برنشتاینیست ها تاکتیکی ای که ‏»اکونومیست ها«‏ و مسایل اصولی و8


دوامروزه مطرح کرده اند صورت گیرد ما پیش <strong>از</strong>آنکه بتوانیم متحد شویم و برای آنکهاحتماالً‏ متحد شویم،‏ باید <strong>در</strong> <strong>در</strong>جه اول خطوط تمایز استوار و <strong>روشن</strong> رسم کنیم.‏ <strong>در</strong>غیراین صورت وحدت ما صرفاً‏ چیزی خیالی خواهد بود و سر <strong>در</strong>گمی غالب]حاکم[‏را پنهان خواهد کرد و مانع <strong>از</strong>میان برداشتن آن خواهد شد.‏ بنابراین <strong>روشن</strong> است کهما نمی خواهیم انتشارات خود را صرفاً‏ تبدیل به انباری <strong>از</strong> نظرات مختلف بکنیم.‏ بهعکس ما آن را برطبق روح گرایش معینی هدایت خواهیم نمود.‏ این گرایش را میتوان با کلمه <strong>مارکسیسم</strong> بیان کرد،‏ و نی<strong>از</strong> چندانی نیست اضافه شود که ما طرفدارتکامل پیگیر)منسجم،‏ محکم(‏ ایده های مارکس و انگلس هستیم و مؤکداً‏ ‏»تصحیحات«‏پهلو،‏ مبهم و اپورتونیستی ای را که ادوارد برنشتاین و پ ‏.استرووه مُد روزکرده اند را رد می کنیم.‏ ولی هرچند ما <strong>در</strong>باره همه مسائل دیدگاه معین خود را بیانمی کنیم،‏ اما جائی <strong>در</strong>ستون های نشریه خود برای بحث وجدل بین رفقا اختصاصمی دهیم.«‏ ‏)بنقل <strong>از</strong> کتاب <strong>آذرخش</strong>،‏ ص 19 و‎36‎‏(‏بله،‏ <strong>آذرخش</strong> با ارائه این نقل قول <strong>از</strong> لنین،‏ گوئی سند مهمی به چنگ آورده کهشیر<strong>از</strong>ه بحث ما مبنی برلزوم ‏»به رسمیت شناسی«‏ حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزبانقالبی را،‏ <strong>از</strong>هم می پاشد!‏لیکن آیا حقیقتاً‏ چنین است؟بررسی قراردهیم.‏-برای <strong>روشن</strong> شدن قضیه اج<strong>از</strong>ه دهید آن را مورداین سخنان لنین کامالً‏ واضح و آشکار است.‏ بعبارتی،‏ اگرجمله لنین مبنی بر»خطوطتمایز <strong>روشن</strong> و استوار رسم کنیم«‏ را <strong>در</strong> ارتباط با مجموعه آن پاراگراف <strong>در</strong> نظرگیریم،‏ آنگاه به سهولت <strong>در</strong>خواهیم یافت که:‏ ‏»خطوط تمایز <strong>روشن</strong> و استوار رسمکنیم«‏ برای آنکه ‏»بتوانیم متحد شویم«.‏ یا بعبارتی،‏ هدف <strong>از</strong>ترسیم ‏»خطوط تمایز«،‏همانا تحقق‏»وحدت ایدئولوژیک سوسیال دمکرات های روس«،‏ یعنیتحققهمکاری و اتحاد مارکسیستها و رویزیونیست ها <strong>در</strong> یک حزب پرولتری واحد بودهاست و این بمعنای آنست که حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریا9


‏»به رسمیت شناسی«‏ می شود.‏ثانیاً،‏ حتی اگرپاره متن فوق <strong>از</strong> لنین،‏ راه را برای سوء تعبیر ب<strong>از</strong>گذاشته باشد-‏ که <strong>در</strong>واقع اصالً‏ چنین نیست-‏ ب<strong>از</strong> هم خودِ‏ روند واقعی تاریخ،‏ حقیقت موضوع را آشکارمیس<strong>از</strong>د.‏ یعنی آشکارمی شود که <strong>در</strong> اینجا موضوع برسرچگونگی و شرایط وحدتوهمکاری میان مارکسیستها و رویزیونیستها تحت یک حزب واحد است و نه پرهیزو اجتناب <strong>از</strong> آن.‏ چه،‏ آن گرایشاتی که لنین <strong>در</strong>مقاله یاد شده <strong>در</strong> سال‎2966‎‏،‏ آنها رابعنوان ‏»اکونومیست ها و برنشتاینیست ها و منتقدان امروزه«‏ معرفی می کند،‏ <strong>در</strong>واقع همان هائی هستند که3سال بعد یعنی <strong>در</strong>کنگره دوم بسال‎2963‎‏،‏ فراکسیونمنشویک ها را تشکیل می دهند و لذا حضورشان،‏ پس <strong>از</strong> تأسیس حزب پرولتریروسیه و <strong>در</strong> داخل آن،‏ یک واقعیت تاریخی غیرقابل انکار است.‏ثالثاً،‏ لنین <strong>در</strong>آخرین جمله پاراگراف مورد نظرنوشته است:‏ ‏»ولی هرچند ما <strong>در</strong>بارههمه مسائل دیدگاه معین خود را بیان می کنیم،‏ اما جائی <strong>در</strong>ستون های نشریه خودبرای بحث وجدل بین رفقا اختصاص می دهیم«.‏این سخنان نیز موضوع مج<strong>از</strong>شمردن ‏)یا،»به رسمیت شناسی«(‏ بحث وجدل میان ‏»اکونومیست ها و برنشتاینیست هاو منتقدان امروزه«‏ ‏)که<strong>از</strong>3سال بعد تر،‏ همان فراکسیون رویزیونیستهای منشویکی را پدیدآوردند(‏ <strong>از</strong>یک سو،‏ وگرایش مارکسیستی ‏)که بعداً‏ تبدیل به فراکسیون بلشویک ها شدند(‏سوی دیگر،‏را مد نظردارد؛ یعنی بحث وجدلمیان مارکسیستها ورویزیونیست ها بعنوان رفقای هم حزبی یکدیگر را.‏ واین همان چیزی است که <strong>در</strong>نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>«‏ <strong>در</strong>باب آن-‏ وبه نقل <strong>از</strong>بتلهایم-‏ آوردیم:‏‏»یكسال پس <strong>از</strong> چاپ چه باید كرد؟حزب-لنین تأكید نمود كه الزم است ستونهای ارگانوسیعاً‏ به روی تبادل افكار ب<strong>از</strong> باشد.«،‏ و باید كه حزب برای ارائهقضاوتیمستقل،‏ تمام ابزار الزم و مطلقاً‏ تمام ابزار الزم را <strong>در</strong> اختیار داشته باشد.‏ وی كسانیرا كه رفتاری بیش <strong>از</strong> حد سختگیر و انضباطی افراطی <strong>در</strong>قبال‏»فردگراییآنارشیستی«‏ دارند،‏ محكوم می نماید،‏ چون فكر میكند كه برای زندگی حزب،‏ تحمل26


‏»فاصله معین <strong>از</strong> مقررات اكید سانترالیسم و فرمانبرداری مطلق <strong>از</strong> دیسیپلین«‏ ‏)كلیاتآثار،‏ جلد 8، ص 22۵( ارجح می باشد.‏<strong>در</strong> سال 2963، لنین ب<strong>از</strong> هم تأكید می كند كه تبادل وسیع افكار و حتی نبرد گرایشهابرای زندگی حزب اساسی است.‏ ‏)مثالً‏ رجوع شود به جزوه لنین:‏ یك گام به پیش،‏ دو گامبه پس،‏ كلیات آثار،‏ جلد،7 ص 121و بعد(.‏ <strong>در</strong> واقع وجود اختالف <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزبغیرقابل اجتناب میباشد.‏ این اختالف،‏ تظاهری است <strong>از</strong> مبارزه طبقاتی،‏ زیرا حزب‏»جزیره سوسیالیستی جدا افتادهای«‏نیست.«‏شوروی«،‏ جلد 2، ص 3۵3، بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>...‏ص«‏‏)بتلهایم،‏131 و )13۵‏»مبارزه طبقاتی <strong>در</strong> اتحادلیکن <strong>آذرخش</strong> نه <strong>از</strong> آنچه که ما آورده بودیم ونه حتی <strong>از</strong>همان پاراگرافی که خودش<strong>از</strong>لنین نقل می کند متوجه چنین موضوع <strong>روشن</strong> و ساده ای نشده است.‏ بطوری که نهفقط <strong>در</strong> تیتر کتابش دم <strong>از</strong> مخالفت با ‏»به رسمیت شناسی«‏ حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی می زند بلکه <strong>در</strong>سرتاسرکتاب وی بارزه های متعدد و فراوانی وجوددارد که نشانگر سوء برداشت او <strong>از</strong>سخنان لنین است.‏ بکالمی دیگر،‏ سخنان لنین <strong>در</strong>باب ‏»خطوط تمایز <strong>روشن</strong> و استوار رسم کنیم«،‏ برای <strong>آذرخش</strong> بمعنای پرهیز جدی<strong>از</strong>هرگونه همکاری و وحدت جوئی با رویزیونیست ها و اپورتونیست ها تحت یکحزب واحد انقالبی تلقی شده است!‏ نگاه کنید:‏<strong>آذرخش</strong> بالفاصله پس <strong>از</strong> ارائه پاراگراف فوق الذکر <strong>از</strong> لنین،‏ و <strong>در</strong> تفسیر آن،‏ و باتأکید می نویسد:‏‏»بدین سان می بینیم که <strong>از</strong> دید لنین مرزبندی با رویزیونیسم یکی <strong>از</strong>مقدمات یا پیششرط های شکل گیری و تأسیس حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه بودهاست.«!)همانجا،همان صفحه(‏الزم به ذکراست که هم پاراگرافی که <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>لنین نقل می کند و نیز این سخنان ونتیجه گیری خودش،مشخصاً‏ علیه این روایت ما آورده شده است که گفته بودیم <strong>در</strong>ب<strong>از</strong>ه زمانی 2963تا 2921مارکسیستها ‏)بلشویکها(‏ و رویزیونیست ها ‏)منشویکها(‏22


ص)‏ص)‏علیرغم مرزبندی و تعارض شان لیکن <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون یک حزب پرولتری واحد،‏ و <strong>در</strong>چارچوب برنامه مارکسیستی آن،‏ همکاری و وحدت داشته اند یعنی فعالیتفراکسیونی رویزیونیست ها <strong>در</strong> داخل حزب انقالبی کارگری،‏ به رسمیت شناسی میشده است.‏بله،‏ <strong>آذرخش</strong> برای آنکه به همین رویکرد خویش وضوح کاملی ببخشد و <strong>در</strong>توضیحتیترکتابش <strong>در</strong> مخالفت با»به رسمیت شناسی رویزیونیسم«،‏ جدالی عجیب علیه ما رارقم زده است!‏ نگاه کنید:‏‏»بافراست کاسه داغ تر <strong>از</strong> آش شده و می گوید:‏ مارکسیست ها و رویزیونیست ها‏»دوجریان داخلی <strong>مارکسیسم</strong> و لذا دو فراکسیون <strong>از</strong> یک حزب انقالبی واحدند«‏ و بایداضافه کرد:‏ ‏»انشاءهللا گربه است«!‏ »)۵32نیز:‏ بافراست»میخواهد <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم را با هم <strong>در</strong> یک حزب جمع کند.«‏)239ومضافا:»<strong>در</strong>تالش او ‏[بافراست]»برای به آغوش کشاندن«‏ <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم..... خود را نشان میدهد.«‏ ص)‏ 31، کروشه <strong>از</strong> من است(‏بله،‏ این سخنان <strong>آذرخش</strong> انسان را <strong>در</strong> حیرت فرو می برد.‏ معلوم نیست که وی واقعاً‏به این ها که می گوید اعتقاد دارد،‏ یا مزاح می کند؟<strong>آذرخش</strong> بدینسان و <strong>در</strong> <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریه استالینی خویش مبنی بر رد و نفی ‏»به رسمیتشناسی«‏ حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی-‏ یعنی رد و نفی همکاری فراکسیونیمیان مارکسیست ها و رویزیونیست ها-‏ چنان دستپاچه شده که نه فقط سخنان لنین راتحریف می کند بلکه به انکار واقعیت تاریخی جنبش کمونیستی بین المللی نیزپرداخته است!‏به بیان دیگر،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> طریق تک تک جمالتی که <strong>از</strong> او نقل کردیم و<strong>از</strong>جمله اینکه. جملهکامل <strong>آذرخش</strong> چنین است:‏ ‏»همان گونه که مولبرگر <strong>مارکسیسم</strong> وپرودونیسم را با هم جمع میکرد،‏ بافراست هم می خواهد <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را باهم <strong>در</strong> یک حزب جمع کند.«‏ ص)‏)23921


گفته است بافراست ‏»می خواهد <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را با هم <strong>در</strong>یک حزب جمعکند«،‏ <strong>در</strong>واقع به کتمان این حقیقت تاریخی <strong>روشن</strong> تر <strong>از</strong> روز پرداخته که <strong>در</strong> دهۀاول قرن بیستم <strong>در</strong> تمامی احزاب پرولتری جهان،‏ مارکسیستها و رویزیونیستها <strong>در</strong>یک حزب جمع شده بودند.‏ حقیقتی که لنین <strong>در</strong> مقاله ‏»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«‏ بهسال 2968، آن را اینگونه بیان کرده است:‏‏»اجتناب ناپذیر بودن رویزیونیسم معلول ریشه های طبقاتی آن <strong>در</strong>جامعه معاصرمیباشد.‏ رویزیونیسم پدیده ای بین المللی است.‏ هرسوسیالیستی که کمی مطلع و فکورباشد ممکن نیست کوچکترین تردیدی <strong>در</strong>این مورد داشته باشدکه مناسبات بینارتدکس ها و برنشتینی ها <strong>در</strong> آلمان،‏ گدیست ها و ژور سیست ها ‏)اکنون بخصوصبروسیست ها(‏ <strong>در</strong> فرانسه،‏ ف<strong>در</strong>اسیون سوسیال دموکراتیک وحزب کارگری مستقل <strong>در</strong>بریتانیا،‏ بروکرو و ان<strong>در</strong>ولد <strong>در</strong>بلژیک،‏ انتگرالیست ها و رفرمیست ها <strong>در</strong> ایتالیا،‏بلشویک ها و منشویک ها <strong>در</strong> روسیه،‏ با وجود تنوع عظیمی که <strong>از</strong> لحاظ شرایط ملیو عوامل تاریخی <strong>در</strong> وضع فعلی کلیه این کشورها وجود دارد،‏ ب<strong>از</strong>همه جا <strong>از</strong> لحاظماهیت خود یکسان است.‏ ‏»تقسیم بندی«‏ <strong>در</strong> داخل سوسیالیسم جهانی معاصر،‏ <strong>در</strong>حقیقت امر،‏ اکنون <strong>در</strong>کشورهای مختلف جهانی <strong>در</strong>صراط واحدی انجام می یابد.«‏‏)بنقل <strong>از</strong>»‏ <strong>گشتاورد</strong>..«، ص‎22‎‏(‏بعبارتی ساده تر،‏ این»جمع شدگی <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم باهم <strong>در</strong>یک حزب«،‏ که<strong>آذرخش</strong> انجام آن را به گردن بافراست انداخته است،‏ <strong>در</strong> حقیقت،‏ رویدادی تاریخی ومربوط به دهها سال پیش <strong>از</strong>آنست که پ<strong>در</strong> وما<strong>در</strong> بافراست با هم آشنا شده باشند!!‏آیا <strong>آذرخش</strong> خودش می داند چه ملغمه ای می پزد؟بله،‏ <strong>آذرخش</strong> براساس همین گیجی و گنگی خویش است که بافراست رامتهم به تمایلبه ‏»س<strong>از</strong>ش«‏ با رویزیونیسم و»به آغوش هم کشاندن«‏ <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،‏ واشاعه ‏»لیبرالیسم بی مایه ومیان تهی » نموده است!!‏<strong>در</strong>همین ارتباط به این سخنان <strong>آذرخش</strong> توجه کنید:‏ ‏»بافراست کاسه داغ تر <strong>از</strong>آش شده23


ص)‏و می گوید:‏ مارکسیست ها و رویزیونیست ها ‏»دوجریان داخلی <strong>مارکسیسم</strong> و لذا دوفراکسیون <strong>از</strong> یک حزب انقالبی واحدند«‏ وباید اضافه کرد:‏ ‏»انشاءهللا گربه است«!«‏) ۵3آنچه که <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>ما نقل کرده،‏ چنین است:‏مارکسیست ها و رویزیونیست ها‏»دوجریان داخلی <strong>مارکسیسم</strong> ولذا دو فراکسیون <strong>از</strong>یک حزب انقالبی واحدند«.‏ <strong>روشن</strong>است که این سخنان ما،‏ حاوی دوگزاره است:‏ یکی شرح و روایت و گزارشی <strong>از</strong>خود تاریخ است ‏)یعنی اتفاق خاصی که <strong>در</strong>کنگره دوم سالاست راعیناً‏ گزارش میکند(‏فراکسیون <strong>از</strong> یک حزب انقالبی واحدند«؛ ورا،‏2963به وقوع پیوستهمبنی براینکه مارکسیستها و رویزیونیستهادیگریبرداشت و تفسیر ما‏»دو<strong>از</strong> آنروایت تاریخی را بیان می کند مبنی براینکه آنها ‏»دو جریان داخلی <strong>مارکسیسم</strong>«‏هستند.‏ لیکن <strong>آذرخش</strong> هر دو گزاره،‏ یکی روایت تاریخی و دیگری برداشت ما <strong>از</strong> آنباهم و یکجا،‏ رد و نفی کرده است!‏بعبارتی،‏ حرف <strong>آذرخش</strong> اینست کهمارکسیستها و رویزیونیستها،‏ نه فقط ‏»دوجریان داخلی <strong>مارکسیسم</strong>«‏ محسوب نمیشوند بلکه هرگز»دوفراکسیون <strong>از</strong>یک حزب انقالبی واحد«‏ نیز نبوده اند!‏<strong>در</strong>این رابطه باید گفت که باور ما اصالً‏ این نیست که باید تاریخ را سرمشق ومالکقرار دهیمو نه برهان را.‏ با این وجود،‏ گام اول آنست که ببینیم <strong>در</strong> خود تاریخواقعی چه گذشته است وسپس برسرتفسیرآن بحث کنیم:‏ تأمل <strong>در</strong>آنچه گذشته بود وارزیابی انتقادی آن.‏ لذا اگر <strong>آذرخش</strong> ماتریال تاریخی روایت شده <strong>از</strong> سوی ما را میپذیرفت و آنگاه با تفسیر و تأویل ما <strong>از</strong> آن به مخالفت می پرداخت،‏ جای بحث با اووجود می داشت لیکن وی ترجیح داده که با انکار تاریخ واقعی و نیز مسخ آراء ما،‏به باورهای سر تا پا استالینی اش میدان دهد.‏ بعبارتی حضور رویزیونیست هایبرنشتاینیبصورت یک جریان <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب سوسیال دمکرات آلمان تا سال2923، و نیز حضور رویزیونیستهای منشویکی بصورت یک فراکسیون <strong>در</strong> حزبسوسیال دمکرات روسیه تا سال 2921، همان حقایق تاریخی <strong>روشن</strong> تر <strong>از</strong> آفتاب23


ص)‏است که ما مجبوریم آنها را با جنگ <strong>از</strong> چنگ این آقایان بیرون بکشیم!‏ با این وجود،‏<strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> رو نمیرود چراکه این اوست که وانمود می کند به شدت به دنبال عیانساختن جعلیت آن روایتی <strong>از</strong>تاریخ است که بافراست ارائه کرده است!‏ بله،‏ <strong>آذرخش</strong>به اینسان بافراست را به ‏»وارونه س<strong>از</strong>ی تاریخ«‏ متهم می کند و نیز مدعی است کهسخنان بافراست مبنی بر اینکه:‏‏»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم‏»دو جریان داخلی<strong>مارکسیسم</strong> و لذا دو فراکسیون <strong>در</strong> یک حزب انقالبی پرولتری اند«‏ و غیره وغیره،‏همگی <strong>از</strong> لحاظ تئوریک نا<strong>در</strong>ست....و <strong>از</strong> لحاظ تاریخی خالف واقع اند«!!‏)31،3۵واینکه <strong>آذرخش</strong> همین معنا را با کلماتی دیگر،‏ دو باره تکرار می کند:‏‏»چنین استنتاجی <strong>در</strong> تئوری بی پایه و اساس است،.....‏ و نیز به واقعیات تاریخیجنبش کارگری <strong>در</strong> مورد شکل گیری رویزیونیسم و شیوه برخورد مارکسیست هابدان بی توجه است.«!!‏ ص)‏)2به سخنی دیگر،‏ <strong>آذرخش</strong> پس <strong>از</strong>سی و چندسال پژوهش و تحقیق و تفحص و تأمل وتفکر <strong>در</strong>باب تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی،‏ سرانجام به این»کشف بزرگ«‏ نائلآمده است که موضوع ‏»به رسمیت شناسی«‏ حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبیپرولتاریا،‏ هیچ ربطی به تاریخ جنبش کمونیستی و آراء لوکزامبورگ و لنین نداشتهبلکه صرفاً‏ ‏»اختراع«‏ بافراست است،‏ که»میخواهد <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را باهم <strong>در</strong> یک حزب جمع کند«!!‏واقعا که خسته نباشید!‏این حد باال <strong>از</strong>اشراف برتاریخ جنبش کمونیستی بین المللی،‏ واین هوش و ذکاوتفوق العاده،‏ آیا غبطه برانگیز نیست؟<strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>تاریخ جنبش کمونیستی جهانی چنان بی اطالع است که حتی این حقیقتپیش پا افتاده را نیزمتوجه نشده که جمع شده گی یاد شده،‏ همان رویداد تاریخی وهمان واقعیت تاریخی ای است که دهها سا ل پیش <strong>از</strong>آنکه بافراست به دنیا آمده باشد<strong>در</strong> جنبش کمونیستی و کلیه احزاب آن و با تأیید لوکزامبورگ و لنین انجام شده بود.‏2۵


ص)‏و لذا بافراست فقط کوشیده است تا چرایی و چگونگی آن،‏ معنا و مفهوم آن،‏ شرایطو ضرورت های آن را به لحاظ تئوریک توضیح دهد و تبیین کند.‏ بافراست کوشید تانشان دهد لوکزامبورگ و لنین براساس چه تحلیل و شناختی <strong>از</strong> مقوله رویزیونیسم،‏ وبرمبنای چه نی<strong>از</strong> و زمینه وضرورتی،‏ مجوز حضور رویزیونیستها <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزبمارکسیستی را صا<strong>در</strong> نموده و فعالیت آنها را»به رسمیت شناسی«‏ کرده اند،‏ واستالین چرا <strong>از</strong> رفتاری مشابه تن زده است؟مخلص کالم،‏ <strong>از</strong>آنجائیکه رخداد پیدایش دو فراکسیون مارکسیستی و رویزیونیستی<strong>در</strong>حزب سوسیال دمکرات روسیه <strong>در</strong>کنگره دوم سال 2963، رخدادی است که <strong>در</strong>تدوین تئوری»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>...«‏ نقش بنیادین ومرکزی را ایفا می کند[و<strong>در</strong>ستبه همین خاطر بود که نوشته مذکورنقطۀ آغ<strong>از</strong> بحث خویش را روایت همین رخدادتاریخی قرار داده و بر آن متمرکز شده است]،‏ <strong>آذرخش</strong> نیز متقابالً‏ به رد و انکارسادۀ این رخداد تاریخی پرداخته و آنگاه با ذوق زدگی کودکانه ای اعالم می دارد:‏‏»نتیجه آنکه کل بنای تئوریک ‏»نظریۀ <strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>«‏ که <strong>در</strong>این نوشته اجزاءو جنبه های مختلف آن را مورد بررسی و نقد قرار دادیم فرو می ریزد.«!!‏)237واینکه:‏ ‏»ما سرشت سست،‏ غیرعلمی و متناقض پایه ها و ستون های تز‏»<strong>گشتاورد</strong>«‏ و <strong>در</strong>وغین بودن کلیت آن <strong>در</strong> عرصۀ نظری و زیان مند و خطرناکبودن آن را <strong>در</strong> عرصۀ سیاسی و عملی نشان دادیم.‏ «!! ص)‏این سخنان،‏ دون کیشوت را روسفید می کند!‏)217<strong>در</strong>جنبش چپ ایرانی با این بضاعت ناچیز تئوریکش و با این ‏»نظریه گریزی«‏و»تئوری هراسی«‏ اش،‏ و <strong>در</strong>محیطی که تفکر و خردورزی بشدت فقیراست،‏ ظهوردم به دم و یکی پس <strong>از</strong> دیگری امثال <strong>آذرخش</strong> هر چند مصیبت است لیکن اصالً‏ مایۀتعجب نیست.‏ زیرا»<strong>از</strong> کوزه همان برون تراود که <strong>در</strong> اوست«.‏ اما زمانیکه می بینیموی با ارائه چنین سخنانی،‏ لحن و زبان تمسخرآمیز نیز به خود می گیرد و مینویسد ‏»انشاهلل که گربه است!«،‏ آنگاه عمق فاجعه بار وضعیت تئوریک چپ ایرانی21


ص)‏نمایان می شود.‏ وضعیت فالکت باری که تحت آن،‏ نادانی و ابتذال،‏ این چنین خو<strong>در</strong>ا <strong>در</strong> موقعیت تهاجمی یافته است:‏ جهل ت<strong>از</strong>نده!‏اما،‏ پرسش بزرگ اینست که مخالفت <strong>آذرخش</strong> با موضوع جمع شدن»<strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم با هم <strong>در</strong> یک حزب«،‏ یعنی مخالفت او با موضوع ‏»به رسمیت شناسی«‏حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریا،‏ بطور مشخص چه چیزی را زیرضرب گرفته است؟ پاسخ این است:‏آزادی حق گرایش،‏ حق اپوزیسیون حزبی وفراکسیون،‏ یعنی <strong>در</strong>ست همان چیزی که تئوری»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>«‏( زا کوشیدطریق نقد رویکرد استالینی(،‏ ضرورت آن و اجتناب ناپذیری آن را استنتاج کند و بهاثبات برساند.‏<strong>آذرخش</strong> تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی را،‏ نه آنگونه که واقعاً‏ هست،‏ بل به شیوۀمورد عالقۀ خودش می بیند!‏به عبارتی دیگر،‏ نقد واعتراضی که تئوری ‏»<strong>گشتاورد</strong><strong>مارکسیسم</strong>«‏ نسبت به سرکوبمبارزه نظری بتوسط <strong>استالینیسم</strong> ابر<strong>از</strong> داشته بود،‏ و <strong>دفاع</strong>ی که نوشتۀ یاد شده <strong>از</strong> حقگرایش،‏ حق اپوزیسیون حزبی و فراکسیونیسم انجام داده بود،‏ موجب شده که<strong>آذرخش</strong> نگارنده آن را نخست ‏»متمایل به س<strong>از</strong>ش«،‏ ‏»مدارا«‏ و ‏»آوانس دادن«‏ بهرویزیونیسم معرفی کند و سپس تعارف را کنار گذاشته و مستقیماً‏ عنوان س<strong>از</strong>د که:‏‏»بافراست لیبرالیسم بی مایه ومیان تهی راجانشین دموکراتیسم می کند«!!‏)236اینجاست که می گوییم <strong>آذرخش</strong> به طور تمام قد،‏ به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریه و عمل استالینیمبنی بر غدغن ساختن اپوزیسیون حزبی و فراکسیون،‏ برخاسته است!‏البته استالین <strong>از</strong><strong>از</strong> این حدبلوغ عقلی برخوردار بودکه حکم خویش مبنی برممنوعیت فراکسیونیسم را،‏ <strong>از</strong> این طریق توجیه نکند که حزب سوسیال دمکراتروسیه نیز هرگز رنگ رابطه فراکسیونی میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را بخودندیده و حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> آن هیچ گاه به رسمیت شناسی نمی شده است!‏ چه،‏بسیاری <strong>از</strong> اعضای حزب بلشویک <strong>در</strong> دوران او،‏ همان کسانی بودند که وجود آن27


یاقرابطه فراکسیونی رابه چشم خویش دیده و شخصاً‏ <strong>در</strong> آن حضور داشته اند.‏ ولذااستالین به خوبی می فهمید که اگر چنین ادعایی را مطرح س<strong>از</strong>د آنگاه فقط یکانتظار می تواند داشته باشد:‏ انفجار خندۀ عمومی!‏بعبارتی دیگر،‏ مخالفت با‏»به رسمیت شناسیِ«‏حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزبانقالبی،‏ یعنی مخالفت با رابطۀ فراکسیونی میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،‏ با اینتوجیه که اساساً‏ چنین چیزی <strong>در</strong>حزب سوسیال دمکرات روسیه سابقه نداشته است،‏نه <strong>استالینیسم</strong> بلکه <strong>در</strong>واقع کاریکاتوری <strong>از</strong> آن است!‏<strong>آذرخش</strong> دست به توجیهش اصالً‏ تعریفی ندارد!‏ مضافاً،‏ این ها نشانگر آن است که ما<strong>در</strong> جنبش چپ ایران با چه جور اشخاصی طرف هستیم!‏البته نامعمول است که یک ‏»آماتور«‏ که صرفاً‏ محض ‏»تفنن«‏به ساحتقرار دهد.‏1مطلب می نویسد ،‏»حرفه ای«هایی همچون <strong>آذرخش</strong> جسارت نموده و آنان را مورد نصیحتبا این وجود الزم است بگوییم وی تا زمانی که مشکل خویش با‏»روخوانی ساده تاریخ«‏دیگران خودش را اذیت نکند!‏را بر طرف ننموده،‏ بهتر است به خاطر نقد تئوریکلیکن اگر <strong>در</strong> همینجا با گفتن اینکه کتاب <strong>آذرخش</strong> اساساً‏ قابل اعتنا نیست،‏ دفتر حاضررا می بستیم و ختم این بحث را اعالم می نمودیم،‏ مسلماً‏ هیچ سرزنشی متوجه مانبود.‏ چراکه <strong>آذرخش</strong> بعنوان یک تاریخ نخوانده،‏ بهیچ روی صالحیت تأیید و یا رداستنتاجات تئوریک دیگران را ندارد.‏ با این وجود،‏ بسیارمایلیم که بحث حاضر راادامه دهیم زیرا مشتاقیم که ببینیم این»حرفه ای ها«‏ پس <strong>از</strong> سه دهه کار نظری،‏ چهتخم دو زردۀ دیگری نیزبرای ما گذاشته وچه ایده های فوق العاده غنی وسطح باالییرا پرورانده و تحویل داده اند؟ <strong>از</strong>سویی دیگر،‏ منتقد استثنائی و جالب توجهی همچون«221.1<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> ص‎۵6‎ کتاب خویش بافراست را ‏»آماتور«‏ نامیده و <strong>در</strong> ص آماتوریسم«‏ رااینگونه تعریف می نماید:‏ ‏»کار غیر حرفه ای و تفننی«!‏ قبالً‏ دیده بودیم که ایرج آذرین،‏ آنگاه کهانبان استدالل و منطق خویش را تهی می یافت،‏ چگونه می کو شید با ت<strong>از</strong>ه کار نامیدن حریف،‏ وی راوادار به خالی کردن میدان کند.‏ حال می بینیم که <strong>آذرخش</strong> نیز،‏ به چنین سی بی عالقه نیست!‏28


<strong>آذرخش</strong>،‏ چیزی نیست که به طور هر روزه سراغ ما را بگیرد!‏وانگهی،‏ <strong>آذرخش</strong> تا اینجا فقط یکی <strong>از</strong> ستونها و پایه های نظریه ما را مورد حملهقرار داده و آنرا ویران و حتی با خاک یکسان نموده است!‏ لذا باید دید که با بقیه آنهاچه کرده است؟لیکن پیش <strong>از</strong> آنکه به دیگرمباحثی که <strong>آذرخش</strong> مطرح ساخته است بپرد<strong>از</strong>یم اج<strong>از</strong>هدهید <strong>در</strong>اینجا برسرهمین موضوع،‏ اندکی مکث کنیم.‏پرسش بزرگ اینست:‏ چرا سخن لنین مبنی بر»خطوط تمایز <strong>روشن</strong> و استوار ترسیمکنیم«،‏ منجر به این سوء برداشت <strong>در</strong><strong>آذرخش</strong> گردیده که باید <strong>از</strong>هرگونه همکاری ووحدت با رویزیونیستها پرهیز شود؟ پاسخ اینست که <strong>از</strong> دید متافیزیکی <strong>آذرخش</strong> آنگاهکه سخن <strong>از</strong>تمایز و تعارض <strong>در</strong>میان است دیگرجایی برای همکاری و وحدت باقینمی ماند،‏ و زمانی که پای همکاری و وحدت <strong>در</strong>میان باشد دیگرسخن گفتن <strong>از</strong> تمایزو تعارض،‏ بی معناست؛ یا تمایز و تعارض،‏ یا وحدت وهمکاری؛ وجود توأمانایندو محال است!‏اینچنین است که <strong>آذرخش</strong> بمحض مشاهدۀ سخن لنین <strong>در</strong>باب لزوم مرزبندی بارویزیونیست ها،‏ خیال کرده که قصد لنین پرهیز <strong>از</strong>هرگونه وحدت و همکاری است.‏<strong>در</strong> صورتیکه دیدگاه لنین آشکارا پیگیر اینست که <strong>در</strong>عین وحدت وهمکاری حولمحور برنامۀ حزب پرولتری،‏ هریک <strong>از</strong>گرایشات مختلف بتوانند تمایزات و ویژگیهای خاص خود را نیز حمل و حفظ کنند و اینکه این مساله حتی شامل گرایشاترویزیونیستی نیز می شود.‏ همانگونه که شامل ‏»اکونومیست ها و برنشتاینیست ها ومنتقدان امروزه«‏ ‏)که بعداً‏ یعنی <strong>در</strong> سال‎2963‎فراکسیون رویزیونیستی منشویکی راپدید آوردند(،‏ شد.‏به سخنی دیگر،‏ <strong>از</strong>نگاه لنین ‏)و نیز لوکزامبورگ(،‏ مرزبندی و ستیز با رویزیونیسمبمعنی عدم همکاری و وحدت با آنان <strong>در</strong>چارچوب یک حزب واحد انقالبی نیست.‏چه،‏ وحدت و نیز تمایزی همانق<strong>در</strong> معتبر،‏ میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم وجود دارد.‏29


بعبارتی تا پیش <strong>از</strong>تبدیل بخشی <strong>از</strong>منشویسم به ‏»انحالل طلبی«،‏ بلشویکها ومنشویکهابمثابۀ مارکسیستها و رویزیونیستها <strong>در</strong>عین پیگیری من<strong>از</strong>عات فراکسیونی شان،‏ اماهمه یک وجود بودند.‏ همانگونه که ژانوس!‏ ‏)ژانوس،‏ االهه ای بود با دو چهره ولیهمبسته(.‏یعنی،‏ <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم <strong>از</strong> یکسو مرزبندی و ستیز نظری شانمستدام است،‏ و <strong>از</strong> سوی دیگر-‏ <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون یک حزب انقالبی واحد-‏ همنشین،‏ ممزوجو مزدوج اند.‏ذهن متافیزیکی <strong>آذرخش</strong> اما،‏ قا<strong>در</strong> به دیدن سیرحرکت پدیده ‏)حزبانقالبی پرولتاریا،‏ حزب مارکسیستی(‏ <strong>در</strong> وضعیت ‏»وحدت اضداد«‏ نیست!‏بله،‏ اینچنین است که <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>طریق وارونه س<strong>از</strong>ی مضمون سخنان لنین کوشیدهاست نظریۀ استالینی خویش را به کرسی حقانیت بنشاند!‏16


حمله استالینیستی <strong>آذرخش</strong> به لوکزامبورگ و لنین!‏<strong>آذرخش</strong> می نویسد:‏«پلخانف <strong>در</strong>سالهای2963 تا 2966خواهان اخراج برنشتاین <strong>از</strong>حزب سوسیالدمکرات آلمان بود ‏)ر.ک.لنین،‏ چپ روی بیماری کودکانه کمونیسم(.‏ همچنین می توانبه نامه سرگشاده پلخانف به کائوتسکی،‏ ‏)منتخب آثار فلسفی پلخانف،‏ ترجمه انگلیسی ج‎1‎ص‎336-3۵2‎‏،‏ انتشارات پروگرس،‏ مسکو،‏پلخانف می نویسد:‏)2978...«چه کسی باید دیگری را دفن کند؟رجوع کرد که <strong>در</strong> پایان آن نامهآیا برنشتاین سوسیالدمکراسی را دفن خواهد کرد یا سوسیال دمکراسی برنشتاین را؟«‏ ‏)تکیه برکلمات <strong>از</strong>پلخانف است(.‏ پلخانف این نامۀ سر گشاده را <strong>در</strong> سالسال28982963توانند بفهمند که<strong>در</strong> ایسکرا نوشت:‏«‏[مارکسیست های]‏نوشت.‏ او همچنین <strong>در</strong>تحسین کنندگان ‏»گرایش دوستانه <strong>در</strong>جدل«‏ نمیارتودکس به هیچ رو دوست رویزیونیست هانیستند و اگرنخواهند به هدف خود خیانت ورزند باید مبارزه ای مرگبار به ضد آنانبه راه اند<strong>از</strong>ند.«)منتخب آثار فلسفی پلخانف،‏ ترجمه انگلیسی ج‎1‎ ص‎12‎‏(‏والتر هلدپیوست(‏)2926-2932، عضو حزب کمونیست آلمان که <strong>در</strong>سالمی نویسد2933‏»رزا لوکزامبورگ <strong>در</strong> کتاب خود اصالح اجتماعیبه ترتسکییا انقالباجتماعی که <strong>در</strong> ادبیات مارکسیستی مرواریدی جاودانه است،‏ به حق خواهان اخراجبرنشتاین <strong>از</strong> حزب گردید.‏ او <strong>در</strong> چاپ دوم این کتاب که <strong>در</strong> سال2968منتشر شدعبارات مربوط به اخراج برنشتاین را حذف کرد.‏ برنشتاینیسم مانند انگلی به <strong>در</strong>ونگوشت حزب نفوذ کرده و آنرا فاسد نموده بود.‏ اما روزا به چه نتیجه جدیدی رسید؟هیچ.‏ او رهبری متحجر را تهدید کرد:‏ توده ها رفتار ‏[سلوک]‏ جدیدی به شماخواهندآموخت!‏ اما اگر توده ها اشتباهات حزب را با ابتکار خود تصحیح خواهند کرد پسچرا <strong>در</strong> سال2899آلمان وبلشویسم،‏ 2939(روزا خواستار اخراج برنشتاین <strong>از</strong> حزب شد؟«‏ ‏)والتر هلد،‏ چپهمه این موارد نشان می دهد که مارکسیست های اصولی ‏)که پلخانف نیز <strong>در</strong>سالهای12


یادشده <strong>در</strong> باال به این گرایش تعلق داشت(‏ به هیچ رو خواهان نزدیکی وهمزیستی بارویزیونیست ها <strong>در</strong> یک حزب نبودند،‏ چه رسد به اینکه،‏ چنانکه بافراست تصورمی کند،‏ با آنان ‏»هم آغوش«‏ باشند یا ایده ها وعمل آنان را چنانکه بافراست گمانمی کند ‏)نمی گوییم توصیه می کند!(‏ ‏»<strong>در</strong>جان <strong>مارکسیسم</strong> » جای دهند ‏.«)کتاب <strong>آذرخش</strong>،‏و‎3۵‎‏(‏ ص 33این پاره متن طوالنی <strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> را الزم بود که <strong>در</strong>اینجا نقل کنیم زیرا بخش اصلیکتاب وی حول مضمونی می گردد که <strong>در</strong>آن قید شده است.‏اولین چیزی که <strong>در</strong>اینجا جلب توجه می کند این است که <strong>آذرخش</strong> قبالً‏ گقته بود برخالف تاریخ واقعی جنبش بین المللی کمونیستی و بر خالف نظر لنین ولوکزامبورگ،‏ این بافراست است که ‏»میخواهد <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را با هم <strong>در</strong>یک حزب جمع کند«،‏ لیکن <strong>در</strong>اینجا ‏)و شکرِخدا!(‏ دست <strong>از</strong>سر ما برداشته و خودشاذعان می دارد که مارکسیستها و رویزیونیستها با هم <strong>در</strong> حزب سوسیال دمکراتکارگری آلمان جمع شده بودند،‏ آنهم بی آنکه نظر بافراست را پرسیده باشند!‏صرف نظر<strong>از</strong>این التقاطی گری <strong>آذرخش</strong>،‏ حال رویکرد وی <strong>در</strong>باب نحوۀ مواجهه بارویزیونیسم را مورد بررسی قرار دهیم.‏همانگونه که پیداست <strong>آذرخش</strong>،‏لوکزامبورگ را به سبب آنکه به جای اخراج برنشتاین <strong>در</strong>همان سال‎2899‎ اج<strong>از</strong>همی دهد که <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم باهم <strong>در</strong>یک حزب جمع شوند،‏ مورد سرزنشآشکار قرار داده است هم <strong>از</strong> زبان والتر هلد،‏ هم پلخانف،‏ و <strong>از</strong> زبان خودش!‏<strong>در</strong> همین راستا است که <strong>آذرخش</strong> نوشته است:‏‏»همه این موارد نشان میدهد کهمارکسیست های اصولی ‏)که پلخانف نیز <strong>در</strong> سالهای اشاره شده <strong>در</strong>باال به این گرایش تعلقداشت(‏به هیچ روخواهان نزدیکی وهمزیستی با رویزیونیست ها <strong>در</strong> یک حزبنبودند«.‏ این سخنان به وضوح کامل نشان میدهد که <strong>از</strong> منظر <strong>آذرخش</strong> آن دیدگاهیکه <strong>در</strong>همان سال2899یعنی همان اوایل ظهور رویزیونیسم برنشتاینی،‏ خواهاناخراج آن <strong>از</strong> حزب بوده است دیدگاه ‏»مارکسیست های اصولی«‏ بوده و لذا نظریه11


لوکزامبورگ که <strong>از</strong>اخراج رویزیونیستها صرف نظر و حضور آنان <strong>در</strong>حزب انقالبیرا بهرسمیت شناسی نموده است،‏ دیدگاهی است بی ربط و بدور <strong>از</strong> دیدگاهمارکسیستهای اصولی!!‏یا به زبانی ساده تر،‏ <strong>آذرخش</strong> می خواهد بگوید که امر جلوگیری <strong>از</strong> حضوررویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی،‏ یکی <strong>از</strong> اصول <strong>مارکسیسم</strong> محسوب می شود کهمارکسیستهای اصولی ‏)که پلخانف نیز <strong>در</strong> سالهای اشاره شده <strong>در</strong> باال به این گرایش تعلقداشت(‏ آن را لحاظ نموده و اما لوکزامبورگ آن را زیر پا گذاشته است!!‏جالب آنکه،‏ <strong>آذرخش</strong> که <strong>در</strong> سرتاسر کتاب خویش با جار و جنجال وصف ناپذیریخود را طرفدار آراء لوکزامبورگ و لنین <strong>در</strong> باب رویزیونیسم معرفی می کند،‏ <strong>در</strong>اینجا حجابِ‏ <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> آنان را <strong>از</strong> چهره خویش کنار می زند!‏لیکن این همۀ ماجرا نیست.‏ چه،‏ <strong>آذرخش</strong> برای آنکه حملۀ خویش به لوکزامبورگ راپشتیبانی و تقویت نماید این چنین به مارکس و انگلس آویزان می شود و می نویسد:‏‏»مارکس وانگلس همکاری با اپورتونیست ها را <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی طبقهکارگر ناممکن می دانستند.«‏ ص)‏و نیزمی افزاید)226:‏»خواننده به <strong>روشن</strong>ی می بیند که بنیان گذران <strong>مارکسیسم</strong> یعنی مارکس وانگلس <strong>از</strong>آغ<strong>از</strong> تأسیس حزب سوسیال دمکرات آلمان و بویژه <strong>از</strong> انتشار برنامه گوتابه )287۵(بعد موضع بسیار قاطع <strong>در</strong> برخورد با جریانات اپورتونیستی و ضد کارگری ودیدگاه های این جریان های اپورتونیستی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون این حزب داشتند ومخالفهمزیستی و همکاری و حتی مذاکره با آنان <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب بودند و آنان را رفیقخود نمی دانستند.‏این جریانات اپورتونیستی و ضد کارگری بعد ها به شکلرویزیونیسم راست برنشتاینی و رویزیونیسم چپ که اساساً‏ <strong>از</strong> آنارشیسم و آنارکو-‏سندیکالیسم الهام میگرفت ظهور کردند.«)همان صفحه،‏ تأکید <strong>از</strong> من است(‏بنابراین وهمانگونه که دیده میشود <strong>از</strong> منظر <strong>آذرخش</strong>،‏ بنیان گذاران <strong>مارکسیسم</strong> یعنی13


مارکس و انگلس»همکاری با اپورتونیست ها را <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی طبقهکارگر ناممکن می دانستند«،‏ یعنی ‏»مخالف همزیستی و همکاری و حتی مذاکره باآنها <strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب بودند و آنها را رفیق خود نمی دانستند«،‏ و پلخانف29662963تاهمچون ‏»مارکسیست های اصولی«‏ <strong>از</strong>همین موضع مارکس و انگلس حرکتمی کرد اما لوکزامبورگ،‏ خالف آناما کیست که نداند نظر پلخانف!!2963 تا 2966، <strong>در</strong>واقع همان نظریه ای است کهجوزف استالین ‏)پس <strong>از</strong>مرگ لنین(،‏ مجری آن شد؟ یعنی نظریه ای که رویزیونیسم راواجد حضور <strong>در</strong>حزب انقالبی نمی داند،‏ و براین اساس،‏ فراکسیونیسم را ممنوعاعالم می کند.‏ لیکن اعجاب آور است که <strong>آذرخش</strong> نظریه آشکارا استالینی خود راتحت پوشش <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> پلخانف2963 تا 2966مطرح نموده یعنی به طرز ناشیانه ایکوشیده است تا عقبه ذهنی خویش و وابستگی فکری اش به <strong>استالینیسم</strong> را،‏ <strong>از</strong> انظارعمومی پنهان کند!‏عالوه بر آن،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>بخش بزرگی <strong>از</strong> کتابش بحث و نظرخویش را،‏ <strong>در</strong> ظاهرعلیه بافراست و <strong>در</strong> باطن علیه لوکزامبورگ،‏ به پیش می برد و به بدین سان میکوشد تا موضع استالینی خویش مبنی بر ممنوعیت رابطه فراکسیونی میانمارکسیست ها و رویزیونیست ها را به کرسی حقانیت بنشاند.‏ وی به همین منوال وتحت لوای نقد دیدگاه بافراست لیکن <strong>در</strong> واقع نظر لوکزامبورگ را زیر ضرب گرفتهو می نویسد:‏‏»بینش التقاطی او است که <strong>در</strong> تالش او برای به آغوش هم کشاندن <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم که اصول متعارضی دارند به <strong>روشن</strong>ی خود را نشان میدهد.«‏ ص)‏)13<strong>از</strong> نگاه <strong>آذرخش</strong> موضوع به رسمیت شناسی حضور رویزیونیست ها <strong>در</strong>حزبمارکسیستی نه به این خاطر است که آنها برنامه مارکسیستی این حزب را قبولداشته و <strong>از</strong> اینرو واجد چنین حضوری می شوند بلکه به سبب آن است که بافراست‏)بخوان لوکزامبورگ(‏ همچون»مارکسیست های اصولی«‏ نبوده و بنا بر»بینش التقاطی«‏13


ص)‏خویش به تالش برای ‏»به آغوش هم کشاندن <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«‏است!!‏پرداختهباری دیگر و به همین ترتیب،‏ <strong>آذرخش</strong> می نویسد:‏ ‏»مهمترین نتیجه سیاسی نظریه<strong>گشتاورد</strong> عبارت <strong>از</strong> به رسمیت شناسی رویزیونیسم و ب<strong>از</strong> کردن آشکار و رسمی همه<strong>در</strong>ها به روی اپورتونیسم به اسم آزادی رأی و اندیشه و ضرورت برخورد به خطابرای باال آمدن حقیقت.«‏ ص)‏)232بحث ‏»<strong>گشتاورد</strong>«‏ <strong>در</strong>باب ‏»آزادی رأی واندیشه«،‏ <strong>در</strong> چارچوب پذیرش برنامۀ حزبانقالبی پرولتاریایعنی میان بخشهای مختلف یک حزب پرولتری واحد بوده است،‏ونه ‏»آزادی رأی و اندیشه«‏ بصورت علی العموم یعنی باحضورنمایندگان سیاسیطبقات متخاصم <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریا!‏لیکن <strong>آذرخش</strong> این پیش شرطاساسی مطرح شده <strong>از</strong>سوی ما را،‏ کسر و کتمان نموده تا با وارونه نمایی نظریۀ ما،‏بتواند تصور خوانندگانش <strong>از</strong>حقانیت خویش را تقویت نماید و به نظریه استالینی اشاعتبار بخشد.‏<strong>آذرخش</strong> باردیگر،‏ نه فقط بافراست بلکه <strong>در</strong> واقع نکوهش لوکزامبورگ را مد نظردارد ومی نویسد:‏ برای بافراست ‏»اینکه رویزیونیسم <strong>در</strong>همان آغ<strong>از</strong> اصول ومبانی‏[<strong>مارکسیسم</strong>]‏را زیرسئوال می برد و <strong>در</strong>صدد حذف آنهاست امرمهمی نیست ورویزیونیسم را <strong>از</strong> دامنۀ <strong>مارکسیسم</strong> جدا نمی کند و بیرون نمی اند<strong>از</strong>د!«‏کروشه <strong>از</strong> من است(‏،7کامالً‏ <strong>روشن</strong> است که <strong>از</strong> نظر<strong>آذرخش</strong>،‏ رویزیونیسم باید <strong>در</strong>»همان آغ<strong>از</strong>«‏ یعنی آغ<strong>از</strong>ظهورش <strong>در</strong> سالپلخانف <strong>در</strong>سالهای2898تا 2966<strong>از</strong>حزب مارکسیستی اخراج می شد2963‏)یعنی همانگونه کهطلب می کرد(،‏ و لوکزامبورگ به سبب آنکه <strong>از</strong>اینکار تن زده و قصور کرده است ‏»مارکسیست اصولی«‏ محسوب نمی شود!‏وب<strong>از</strong>هم:‏ ‏»تحلیل و نتیجه گیری های بافراست،‏ به طور عینی،‏ یعنی فارغ <strong>از</strong> اینکهبافراست چه نیتی داشته و دارد،‏ فراخوانی برای به رسمیت شناسی رویزیونیسم و1۵


ص)‏مدارا با آن است با این وعده که روزی پس <strong>از</strong> ‏»پخته شدن رویزیونیسم«‏زمانتسویه حساب قطعی با آن فرا خواهد رسید و تا آن زمان باید آن را همچون ‏»نوعی<strong>مارکسیسم</strong>«‏رویزیونیسم- سوسیالو بخشی <strong>از</strong>‏»حزبانقالبی پرولتاریا«‏پذیرفت.‏البته پس <strong>از</strong>طرد‏)که <strong>از</strong> نظر بافراست تنهاهنگامی باید صورت گیرد که رویزیونیسم بهامپریالیسم یاانحالل طلبی وغیره تبدیل شود(‏ ب<strong>از</strong> این دور،‏ یعنی ظهور و شکلیابی رویزیونیسمی جدید وهمان روند وحدت ومبارزۀ ادعائی بافراست،‏<strong>از</strong>سرگرفته شود....«‏)1بایداین سخنان نیز،‏ نه فقط بافراست بلکه لوکزامبورگ را مورد این پرسش و مذمتقرار می دهد که چرا ‏»تسویه حساب قطعی«‏ با برنشتاینیسم را <strong>در</strong>همان سال2898انجام نداد و آن را به عنوان ‏»نوعی <strong>مارکسیسم</strong> و بخشی <strong>از</strong> حزب انقالبی پرولتاریاپذیرفت.«!‏بعبارتی دیگر،‏ بررسی شیوۀ برخورد لوکزامبورگ‏)ولنین(‏به رویزیونیسم نشانمی دهد که آنها <strong>از</strong> بدو تأسیس حزب پرولتری کوشیدند با برقراری مناسباتی<strong>از</strong>»تعارض/‏ وحدت«‏ با رویزیونیستها،‏ این فرایند را <strong>در</strong> بستری دیالکتیکی جاریس<strong>از</strong>ند‏)تأمین امنیت برای مواجهۀ دیالکتیکیِ‏ <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم(،‏ تا <strong>در</strong> نهایت،‏جریانات رویزیونیستی و اپورتونیستی تکلیف خود راتعیین کنند که آیا دوباره <strong>در</strong><strong>مارکسیسم</strong> ذوب و ادغام می شوند ‏)همچون اتزویسم و آشتی طلبی(،‏ یا به بورژو<strong>از</strong>یملحق می شوند‏)همانند منشویسم و برنشتاینیسم(.‏شیوۀ برخورد است هرچند این مخالفت خویش با لوکزامبورگپوشش مخالفت با بافراست مطرح می کند!‏لیکن <strong>آذرخش</strong> آشکارا مخالف این‏)ولنین(‏را،‏ تحتنظر <strong>آذرخش</strong> <strong>روشن</strong> تر <strong>از</strong> آنست که نی<strong>از</strong>ی به توضیح بیشتر <strong>از</strong> سوی ما داشته باشد.‏او <strong>در</strong>اینجا و همچنان <strong>در</strong>حال <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong>نظریه ای است که پلخانف <strong>در</strong>سالهای 2966 تا2963مطرح کرد و اجرا نشد و اما استالین <strong>در</strong> دهۀاپوزیسیون حزبیو فراکسیونیسم،‏ غدغن!‏3611آنرا به اجرا گذاشت:‏


اما ناگفته پیداست که عین همین اعتراض استالینیستی که <strong>آذرخش</strong> متوجهلوکزامبورگ می س<strong>از</strong>د،‏ به لنین نیز تعمیم پذیر است و حتی بار مضاعف می گیرد.‏چرا که لنین نیز <strong>در</strong> مقابله با رویزیونیسم ‏)منشویکی(،‏ نه فقط به نظریۀ ‏»مارکسیستهای اصولی همچون پلخانف‎2966‎ تا»2963تن نداد،‏ بلکه منشویک ها <strong>از</strong>2963تا 2921تحت یک فراکسیون-‏ یعنی به شکلی متشکل تر و منسجم تر-‏ مجوز فعالیتیافته بودند و حضورشان <strong>در</strong> حزب انقالبی ‏»به رسمیت شناسی«‏ می شد!‏پس می توان گفت <strong>آذرخش</strong> به این سان،‏ ‏»تمایل به س<strong>از</strong>شکاری«،‏ ‏»مدارای آگاهانه بارویزیونیسم«‏ و ‏»آوانس دادن«‏ به آن و لذا ‏»لیبرالیسم بی مایه و میان تهی«‏ را،‏عالوه بر بافراست،‏ <strong>در</strong> لوکزامبورگ و لنین نیز رصد کرده است!!‏امامضحک است که کسانی همچون <strong>آذرخش</strong>،‏ که مدافع نظریۀ پلخانف‎2966‎تا 2963ومخالف ‏»به رسمیت شناسی«‏ حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریاهستند،‏ خوانندگان خویش را بجای استالین به لوکزامبورگ و لنین رجوع می دهند!‏نکته دیگر <strong>در</strong>همین رابطه،‏ ما <strong>در</strong> نوشتۀ پیشین خود نشان دادیم که رویزیونیسم طییک روند،‏ نضج گرفت،‏ رشد کرد و انسجام یافت تا <strong>در</strong> کنگره دوم بسال‎2963‎بصورت یک جریان ‏)فراکسیون(‏ <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب مارکسیستی روسیه سر برآورد.‏نیزگفتیم که این بمعنای آنست که <strong>در</strong>این زمان تضاد میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،‏<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> و <strong>در</strong>ون حزب مارکسیستی،‏ قوام یافته است.‏ لیکن <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>سرزنش ما نوشته است:‏ ‏»چنین دیدگاهی <strong>در</strong>عمل راهگشای ورود و تقویت انواعرویزیونیسم <strong>در</strong>س<strong>از</strong>مان ها و احزاب مارکسیستی است«‏ ص)‏)2این سخنان <strong>آذرخش</strong> نشانگر آنست که وی نه تنها مخالف آنست که مجال داده شود تارویزیونیسم تا حدّ‏ تبدیل شدن به یک جریان ‏)فراکسیون(‏ رشد کند،‏ بل معتقداست کهاساساً‏ باید جلوی ‏»ورودِ«‏ رویزیونیسم به حزب پرولتری و پدیدارشدن آن را گرفت!‏بعبارتی دیگر،‏ وی <strong>در</strong>اینجا نیز می کوشد <strong>در</strong> زیرلوای نقد بافراست،‏ <strong>در</strong> واقعلوکزامبورگ و لنین را <strong>در</strong> مقابل این پرسش قرار دهد که چرا جلوی ‏»ورود«‏17


رویزیونیسم به حزب انقالبی را نگرفتند،‏ و <strong>از</strong> آن بدتر،‏ چرا حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>چنین حزبی را ‏»به رسمیت شناسی«‏ کرده اند!‏بدون تردید هیچ نظریه ای را به صرف اینکه ارائه دهنده اش لوکزامبورگ،‏ لنین،‏انگلس و حتی مارکس است نباید پذیرفت.‏ و یا بعبارتی،‏ سخنان هیچکس را نبایدقاعده کنیم بلکه باید بررسی نمود که مضمون آن چیست و تحت چه شرایطی ارائهشده است.‏ لذا هرکسی حق دارد که نظریه های هریک <strong>از</strong> آنان را مورد نقد مشخصقرار دهد و هر آنچه که <strong>در</strong> آنان نمی پذیرد را مورد بحث و نفی قرار دهد.‏ همانگونهکه ما <strong>در</strong> نوشته پیشین خود،‏ عناصرمشخصی <strong>از</strong> تفکر لوکزامبورگ و لنین را موردانتقاد قرار دادیم.‏ اما <strong>آذرخش</strong> بدینسان رویۀ غریبی <strong>از</strong>»نقد«‏ را <strong>در</strong> پیش گرفته استکه می توان آن را چنین توصیف نمود:‏ به نام نقدی بر بافراست،‏ لیکن وعمالً‏ علیهلوکزامبورگ و لنین!‏گویا برای <strong>آذرخش</strong> دیوار بافراست کوتاه به نظر رسیده است!‏لیکن حمله به لوکزامبورگ ولنین تحت پوشش نقد آراء بافراست،‏ یگانه وجه اینسیاق عجیب نیست که <strong>آذرخش</strong> پیشه کرده است،‏ بل مضافاً،‏ وی بجای آنکه انطباقکامل و نعل به نعل نظریۀ خویش با استالین را گردن بگیرد،‏ کوشیده است با <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong>نظریۀ پلخانف2966تا 2963، حرف خویش را به پیش ببرد!‏ بکالمی دیگر،‏<strong>آذرخش</strong> بدینسان می کوشد خوانندگانش را بپیچاند و آ<strong>در</strong>س غلط بدهد و آنها را <strong>در</strong>تشخیص انطباق وهمسوئی آراء خویش با استالین،‏ سر<strong>در</strong>گم کند.‏ چه،‏ او بهتر <strong>از</strong> هرکسی می داند که استالین بدنام است و لذا هر نظریه ای که به وی منتسب شود،‏بخودی خود،‏ محل تشکیک قرار خواهد گرفت!‏بیک کالم،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>نزدیکی خویش با استالین شرمسار است و لذا می کوشد شعارباطنی خویش مبنی بر ‏»زنده باد <strong>استالینیسم</strong>«‏ را تحت پوشش ‏»زنده باد پلخانف»2963 تا 2966مطرح نماید و ساده لوحانه گمان می کند که هیچکس متوجه اصلقضیه نخواهدشد!‏ بعبارتی،‏ ما <strong>در</strong> نوشته پیشین خود <strong>در</strong>بارۀ اصلی ترین خصیصۀ18


رهبران و نظریه پرد<strong>از</strong>ان خود خواندۀ طبقه کارگر ایرانی گفتیم که آنان همچونکبک سرخود را به <strong>در</strong>ون برف فرو نموده و گمان می کنند که هیچکس آنان را نمیبیند.‏ و <strong>آذرخش</strong> با دیدن آن سخنان،‏ گوئی به صرافت افتاده که نمونه ای جالب <strong>از</strong> اینرفتار را،‏ به ما نشان دهد!‏مضافاً،‏ کل مضمون کتاب <strong>آذرخش</strong> حول همین محور می چرخد که وی علیهلوکزامبورگ به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریه پلخانف‎2966‎ تا<strong>آذرخش</strong> پاره گفتار مربوطه2963(پرداخته است.‏ با این وجودکه <strong>از</strong>او نقل قول کردیم(‏ را،‏ نه <strong>در</strong> متن اصلی کتابش،‏ بل<strong>در</strong> زیر نویس آن آورده است.‏ رفتاری که تنها بیانگر یک چیز است:‏<strong>استالینیسم</strong> خجوالنه!‏<strong>از</strong>همه خنده دارتر اینکه،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> سرتاسر کتابش کوشیده است تا این نظریهسرتا پا استالینی خویش را به نام لوکزامبورک و لنین عرضه کند و بافراست را <strong>در</strong>مغایرت با آنان قرار دهد!‏ به عنوان مثال:‏‏»<strong>در</strong>ک بافراست <strong>از</strong> رویزیونیسم نقطه مقابل <strong>در</strong>ک لنین <strong>در</strong>این مقوله است.....دیدگاههای بافراست <strong>در</strong> مورد رویزیونیسم با دیدگاههای لوکزامبورگ نیز <strong>در</strong> تقابلقرار دارد.«!!‏ ص)‏)3۵بیک کالم،‏ <strong>آذرخش</strong> به جای <strong>دفاع</strong> آشکار <strong>از</strong> نظر استالینی،‏ به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> پلخانف2966تا 2963پرداخته است؛ و به جای مقابله آشکار با لوکزامبورک و لنین،‏ بافراست رامورد حمله قرار میدهد!‏لیکن،‏ <strong>آذرخش</strong> بجای این ب<strong>از</strong>ی مسخرۀ موش وگربه که به راه انداخته،‏ آیا بهتر نبودکه رُک و راست نام کتاب خویش را می گذاشت:<strong>استالینیسم</strong> ب<strong>از</strong>یافت شده <strong>در</strong>تقابل بالوکزامبورگ و لنین و بافراست!‏مضافاً،‏ بی دلیل نیست که <strong>آذرخش</strong> به <strong>روشن</strong> نمودن مرز خویش با رویکرد استالیننمی پرد<strong>از</strong>د بلکه تنها انتقاد <strong>آذرخش</strong> به استالین،‏ کاربرد خشونت بیش <strong>از</strong>حد-‏ به قتلرساندن منتقدین است و بس.‏ ممنوع ساختن حق ایجاد اپوزیسیون حزبی و فراکسیون19


<strong>از</strong>سوی استالین،‏ نه فقط مورد اعتراض <strong>آذرخش</strong> نیست،‏ بلکه برعکس،‏ مورد تأییدوی قراردارد.‏چه،‏ <strong>آذرخش</strong> نیز،‏ نه همچون لوکزامبورگ ولنین،‏ بلکه هماننداستالین مخالف به رسمیت شناسی حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریااست!‏بهرترتیب،‏ توضیح این نکته نیز الزم است که بدون شک نظر لوکزامبورک <strong>در</strong>بابشیوهبرخورد به رویزیونیسم،‏ پس <strong>از</strong>2898-99و نگارش اولیه‏»انقالب واصالح اجتماعی«‏ تغییر کرد.‏ لیکن این تغییر،‏ نه حرکتی رو به عقب و <strong>در</strong> جهت« ‏»مدارا«‏ وپرو بال دادن«‏ به رویزیونیسم،‏ و یا آنکه بخواهد«لیبرالیسم بی مایه ومیان تهی را جانشین دموکراتیسم«‏ کند-‏ آنگونه که <strong>آذرخش</strong> متصوراست-‏ بلکه رو بهجلو بوده است.‏چرا که <strong>در</strong> زمان نگارش مقاله یاد شدۀ لوکزامبورگ،‏ این پدیده-‏یعنی رویزیونیسم-‏ به ت<strong>از</strong>گی <strong>در</strong> کلیه احزابِ‏ کشورهای پیشرو ظاهرشده بود و <strong>از</strong>این رو دستیابی به تحلیلی همه جانبه وغنی شده <strong>از</strong> آن و نیز شیوۀ سنجیده و کار آمدمواجهه با آن،‏ چیزی بود که نی<strong>از</strong> به زمان بیشتری داشت.‏بعالوه،‏ باید دانست که اذعان و حتی افتخار ادوارد برنشتاین به رویزیونیست بودنخویشاست-‏-آنگونه که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> ص‎3۵‎ کتابش و بنقل <strong>از</strong> خود برنشتاین نشان دادهفقط مربوط به همان ابتدای کار یعنی آغ<strong>از</strong> شکل گیری این پدیده نو ظهوربوده است.‏ یعنی زمانی که مسالۀ ضرورت کسب شناخت کامل تر و همه جانبه ای<strong>از</strong> آن و نیز گزینش نام یا اصطالحی که گویای تفاوت آن با اپورتونیسم سوسیالیستهای تخیلی باشد،‏ به ت<strong>از</strong>گی مطرح شده بود.‏ <strong>در</strong>ست به همین خاطراست که انگلسآنگاه که اولین تجلی این پدیده <strong>در</strong>حزب پرولتری انگلستان رامشاهده و تبیین می کند،‏هنوز <strong>از</strong> همان اصطالح پیشین یعنی اپورتونیسماستفاده می نماید و نه رویزیونیسم.‏زیرا هنوز اصطالح ت<strong>از</strong>ه ای که این پدیده نو ظهور را،‏ <strong>از</strong> اپورتونیسمِ‏ سوسیالیستهای تخیلی قابل تمیز گرداند،‏ انتخاب نشده بود.‏ به عبارتی،‏ نه ادوارد برنشتاین <strong>در</strong>سالهای بعدی،‏ به رویزیونیست بودن خویش اذعان و افتخار داشت و نه منشویک ها36


یهایها3ویا اتزویست ها.‏لیکن،‏ ‏»اخراج«‏ برنشتاین <strong>از</strong> حزب-‏ آنچه که لوکزامبورک <strong>در</strong> سال ‎2899‎آنرا طلبمی نمود-‏ برخوردی ناسنجیده و فکرنشده بود که فقط ‏»صورت مسأله«‏ را پاک میکرد بی آنکه آن ‏»شرایط عمیق اجتماعی«‏ که تحت آن،‏ رویزیونیسم واجد حضورمیشود را لحاظ کرده باشد.‏ لوکزامبورگ به همین سبب،‏ یعنی زمانی که نگاهش نسبتبه این پدیده نوظهورعمیق ترمی شود،‏ <strong>از</strong> فکراخراج برنشتاین منصرف می گردد واینکه مقاله وی موسوم به ‏»سانترالیسم ودمکراسی«‏ نیز باید <strong>از</strong> همین منظر نگریستهشود.‏ مقاله ای که <strong>در</strong>سال1 یعنی 2963سال پس <strong>از</strong>»اصالح یا انقالب اجتماعی«‏نگاشته شده و لوکزامبورک این بار و <strong>از</strong>موضع تحلیل و ارزیابی عمیق تر و جدیدش<strong>از</strong> رویزیونیسم،‏ به لنین و بلشویک ها می ت<strong>از</strong>د و آنان را <strong>از</strong> این توهم برحذر میدارد که گویا قا<strong>در</strong>ند <strong>از</strong> طریق گنجاندن بندهائی <strong>در</strong>اساسنامه،‏ مانع پدیدار شدناپورتونیسم و رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب پرولتری شوند،‏ یا خیال می کنند می تواننداستفاده <strong>از</strong> اهرم های تشکیالتی ‏)مادی ‏(همچون ‏»اقتدار افراطی کمیته مرکزی«‏ راجایگزین مبارزه نظری وسیع و مستمر با اپورتونیسم و رویزیونیسم گردانند.‏همین ارتباط بود که ما <strong>در</strong> نوشته پیشین خود آوردیم:‏‏»رزا لوکزامبورگ اولین کسی بود که <strong>در</strong> سال2963<strong>در</strong>هشدار داد که نباید به هیچطریقی <strong>از</strong> پیدایش و شکل گیری رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب،‏ جلو گرفت؛ چرا که:‏ ‏»دستزدن به چنین اقدامی.....‏ می تواند بیشترین صدمه را نه به اپورتونیسم،‏ بلکه به خود3. سخنان برنشتاین <strong>در</strong> کتاب ‏»سوسیالیسم ت<strong>در</strong>یجی«،‏ که <strong>آذرخش</strong> آن را نقل نمودهچنین است:‏ ‏»من <strong>در</strong>هیچ موردی نمی توانستم ‏]<strong>از</strong>مواضع خود[عقب نشینی کنم و با آنکه <strong>از</strong> آن زمانتا کنون ده سال گذشته،‏ ومن طی هفت سال <strong>در</strong>ونی ترین شناخت را <strong>از</strong> اوضاع سیاسی و اقتصادیآلمان داشته ام،‏ نمی توانم <strong>در</strong> مورد هیچ نکته ای تسلیم شوم.‏ دیدگاه هایی که من <strong>در</strong> این کتاب مطرحکردم لقب رویزیونیسم به خود گرفتند و هر چند برخی <strong>از</strong> کسانی که <strong>در</strong> سوسیال دموکراسی آلمانرویزیونیست نامیده می شوند <strong>در</strong> برخی موارد نظری غیر <strong>از</strong> من دارند،‏ اما این کتاب می تواند بهطورکلی همچون شرح گرایش نظری وسیاسی رویزیونیست سوسیال دموکرات آلمان بهحساب آید.«‏32


جنبش سوسیالیستی وارد آورد.«،‏ به این دلیل ساده که ‏»با جلوگیری <strong>از</strong> زدن نبضیک جسم ارگانیک سالم،‏ به تضعیف آن و کاهش مقاومتش و نیز به تضعیف روحیۀمبارزه جویی آن نه تنها علیه اپورتونیسم‏)که البته خود <strong>از</strong> اهمیت نسبی برخورداراست(،‏ بلکه علیه نظام اجتماعی موجود،‏ می پرد<strong>از</strong>یم.‏ وسیله ای که برای رسیدن بههدف پیشنهاد شده است برعلیه هدف جهت گیری خواهد نمود.«‏دمکراسی«،‏ ص‎17‎سال»)‏)به نقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>....«، ص‎131‎ و 13۵(‏)»سانترالیسم وبه سخنی دیگر،‏ هشدار لوکزامبورگ <strong>در</strong> سال‎2963‎ به لنین و بلشویک ها <strong>در</strong> باباینکه نباید گمان شود که می توان جلوی پدیدار شدن رویزیونیسم و حضور آن <strong>در</strong>حزب پرولتری را گرفت،‏ <strong>در</strong> واقع بمنزلۀ گسست خودِ‏ وی <strong>از</strong> دیدگاه پیشین ‏)دیدگاهاست.‏ 2899(لوکزامبورگ بدین سان می کوشد آنچه که1سال پیش <strong>از</strong>این،‏خودش می اندیشیده واینک به بطالن آن رسیده است را به لنین وبلشویک هاپلخانف‎2966‎تا‎2963‎‏(‏‏»سانترالیسم و دمکراسی«‏نیز تفهیم کند.‏‏)وو اینکه جان مایه بحث لوکزامبورگ <strong>در</strong>را می توان <strong>در</strong> یک کالم خالصه نمود:‏حتی فکرجلوگیری <strong>از</strong> پدیدار شدن رویزیونیسم و تشکیل اپوزیسیون حزبی <strong>از</strong> طریق آن،‏نشانگر سطحی زدگی <strong>در</strong> تحلیل و نمود ستیزی <strong>در</strong> پراتیک،‏ ولذا بالهتی نهائی ست:‏‏»ایده ای که به موجب آن،‏ توسط مواد یک اساسنامه،‏ می توان راه را بر اپورتونیسمبست،‏ <strong>از</strong> پایه غلط است.«‏رویزیونیسم صرفاً‏ محصول‏)لوکزامبورگ،‏ به نقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>...«،‏ ص‎238‎‏(‏‏»ورودِ«‏چراکه<strong>روشن</strong>فکران خرده بورژوا به حزب انقالبینبوده بل <strong>از</strong> ریشه های عمیق اجتماعی برخوردار است.‏ بطوری که با هر تغییری<strong>در</strong>شرایط ابژکتیو مبارزه طبقاتی-‏ <strong>در</strong>پیش صحنه حزب مارکسیستی-‏ رویزیونیستهارقص حضور سر می دهند!‏به کالمی دیگر،‏ به سبب آنکه آگاهی طبقاتی پرولتاریا،‏ آگاهی تناقض بار است،‏ لذاهر تغییری <strong>در</strong> شرایط ابژکتیو مبارزه طبقاتی،‏ به این تناقض دامن میزند و با تقویتوجه یا سویۀ آگاهی کاذب،‏ و راه کشیدن ناگزیر آن به <strong>در</strong>ون حزب پرولتری،‏31


<strong>مارکسیسم</strong> و حزب مارکسیستی را <strong>از</strong> <strong>در</strong>ون»مسأله دار«‏ ‏)یا ، ‏»باردار«(‏ می کند:‏پدیدار شدن تضاد،‏ <strong>در</strong><strong>در</strong>ون آن!‏مخلص کالم،‏ مطرح ساختن خواست ‏»اخراج«‏ برنشتاین <strong>از</strong> حزب آلمان،‏ محصولخام بودن تحلیل لوکزامبورگ <strong>در</strong> سال2899بوده است.‏ لیکن صرف نظر کردنبعدی وی <strong>از</strong> آن،‏ نتیجه غنی شدن و پختگی آن تحلیل می باشد.‏ همان غنائی که <strong>در</strong>مقاله ‏»سانترالیسم و دمکراسی«‏ کامالً‏ عیان است.‏حال ببینیم که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریۀ استالینی خویش-‏ که شرمگنانه زیرلوای<strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریۀ پلخانف2963 تا 2966انجام می گیرد-‏ چه ادله ای ارائه می کند؟بسخنی دیگرما <strong>در</strong> نوشته پیشین خود،‏ <strong>در</strong> نقد رویکرد استالینی به مقوله رویزیونیسمو به اجرا گذاشتن ممنوعیت اپوزیسیون حزبی و فراکسیونیسم <strong>از</strong> سوی وی،‏ به <strong>دفاع</strong><strong>از</strong> رویکرد لوکزامبورگ و لنین پرداختیم یعنی به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> رویکردی که رویزیونیسمرا واجد حضور <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریا می داند و این حضور را ‏»به رسمیتشناسی«‏ می کند.‏ لیکن بحث ما حاوی نکات و استدالالتی بود که <strong>آذرخش</strong> تمامی آنهارا،‏ یک به یک،‏ و <strong>از</strong> موضع <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریۀ پلخانف‎2966‎ تا2963که هماننظریۀ استالینی می باشد،‏ مورد رد و نفی قرارداده است.‏ بعبارتی،‏ حال و <strong>در</strong> اینجاالزم است تا دیگرعناصر تفکر <strong>آذرخش</strong> و نقد او بر نوشته ما را،‏ بصورت نکتهوار،‏ مورد بررسی قرار دهیم.‏33


ماهیت طبقاتی رویزیونیسمموضوع ماهیت طبقاتیرویزیونیسم،‏ <strong>در</strong> واقع مناسبات میان مارکسیستها ورویزیونیستها را تعیین می کند.‏ بعبارتی این پرسش که آیا مارکسیست ها مج<strong>از</strong>ند بارویزیونیست ها تحت دو جریان یا دو فراکسیونِ‏ متحد و متعارض،‏ وارد همکاری ووحدتِ‏ حزبی شوند یا خیر،‏ وابسته به تعریفی است که <strong>از</strong> ماهیت طبقاتی رویزیونیسمارائه می گردد.‏لیکن حتی <strong>در</strong>نگاهی سطحی به تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی وخصوصاً‏ بهتاریخ احزاب سوسیال دمکرات کارگری روسیه و آلمان و دیگرکشورهای پیشرو،‏حضور رویزیونیست ها <strong>در</strong> آنها رانمود.‏-حال پرسش تعیین کننده ای مطرح میشود:‏بعنوان اپوزیسیون حزبی-‏ می توان مشاهدهاگرطبق تعریفی که اینک شایعاست رویزیونیسم را جریانی»بورژوائی و ضدانقالبی«‏ تلقی کنیم،‏ پس لوکزامبورگو لنین که حضور آن <strong>در</strong>حزب انقالبی را امکان دادند و به رسمیت شناختند،‏ بیتعارف،‏ یا همکار و همدست همان ‏»بورژو<strong>از</strong>ی ضد انقالبی«‏ بوده اند،‏ و یا دو پخمۀسیاسی!-‏ به این دلیل ساده که این»به رسمیت شناسی«،‏ بمعنی آنست که به ضدانقالب فرصت داده شود که فعالیت خویش را س<strong>از</strong>مان دهد آنهم <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون یک حزبانقالبی!‏واینکه سهم لنین <strong>از</strong>اتهامات فوق الذکرمسلماً‏ بیشتر <strong>از</strong> لوکزامبورگ استچرا که لنین به فعالیت این»ضدانقالبیون بورژوا-»بصورت یک فراکسیون یعنیفعالیتی متشکل تر و انسجام یافته تر <strong>از</strong>آنچه که <strong>در</strong> دیگر احزاب پرولتری آن دورانوجود داشت-‏ مهر تأیید زده ومیدان داده است!‏لیکن حقیقت امرچیزدیگریست.‏ لنین و لوکزامبورگ نه همکار و همدست بورژو<strong>از</strong>یضدانقالبی بوده اند و نه پخمههای سیاسی،‏ بل که تعریف آنان <strong>از</strong> ماهیت طبقاتیرویزیونیسم،‏ اساساً‏ چیزی سوای تعریفی است که <strong>از</strong> دوران استالین ببعد شیوع یافتهاست.‏ به سخنی دیگر،‏ هر دوی آنها معتقد بودند که رویزیونیسم توهم است و لذا فرقاست میان رویزیونیسم و سوسیال-‏ امپریالیسم،‏ و33<strong>در</strong>ست به همین خاطر مارکسیست -


های اصیل مج<strong>از</strong>ند و باید با رویزیونیست ها <strong>در</strong>مناسباتی <strong>از</strong>»وحدت وتعارض«-‏یعنی تحت دو جریان یا دوفراکسیون <strong>از</strong> یک حزب مارکسیستی واحد-‏ قرارگیرند،‏بی آنکه تن به چنین رابطه ای با سوسیالرویزیونیسم با سوسیال--امپریالیسم،‏ متفاوت است.‏امپریالیست ها بدهند.‏ زیراماهیت طبقاتیبه بیانی دیگر،‏ <strong>در</strong> نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ <strong>در</strong>باره سیرحرکت رویزیونیسم منشویکی وبرنشتاینی بسوی پختگی و گندزدگی،‏ و نهایتاً،‏ دگرگونی ماهوی آن به سوسیال-‏امپریالیسم سخن گفتیم.‏ روندی که تحت تأثیر تضاد و تقابل رویزیونیسم با<strong>مارکسیسم</strong>،‏ و بر بستر مبارزه طبقاتی پرولتاریا،‏ صورت پذیرفته بود.‏ و نیزگفتیم که<strong>در</strong>هنگام تحول رویزیونیسم منشویکی به انحالل طلبی وسپس سوسیال-امپریالیسم،‏لنین کوشید تا نظر مبارزین پرولتری و توده های کارگری را به این مهم و اینرخداد جلب کند و فرق آنچه که قبالً‏ وجود داشته و آنچه که اینک پدیدآمده است راگوشزد نماید.‏ بعبارتی دیگر،‏ زمانی که بخشی <strong>از</strong> منشویک ها خواهان انحالل حزبمخفی شدند ‏)به ‏»انحالل طلبان»تبدیل شدند(،‏ لنین <strong>در</strong> مقاله»مفهوم تاریخی مبارزه<strong>در</strong>ون حزبی«،‏ سال‎2926‎‏،‏ <strong>در</strong>باره آنان نوشت:‏‏»طبیعی است که ‏»رفیقان نیمه راه«‏ خرده بورژوا که <strong>در</strong> جریان انقالب بورژوائیبه سوسیالیست ها بپیوندند.‏ اما کنون آنها <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> و سوسیال دمکراسی فرو میافتند......<strong>در</strong>میان منشویکها همین روند فرو افتادن ‏»رفیقان نیمه راه«‏ خرده بورژوا<strong>در</strong> گرایش انحالل طلبی بیان می شد.«‏ و اینکه»انحالل طلبان،‏ <strong>روشن</strong>فکران خردهبورژوایی هستند که <strong>از</strong> طرف بورژو<strong>از</strong>ی مأموریت دارند هرزگی لیبرالی را <strong>در</strong>محیط کارگری وارد س<strong>از</strong>ند.‏ انحالل طلبان-‏ خائنین به <strong>مارکسیسم</strong> و خائنین بهدمکراسی هستند.‏ شعار آنها یعنی ‏»مبارزه برای حزب آشکار«)همانند شعار لیبرالهاوهمچنین نارودنیکها(‏ استتاریست برای روی برتافتن <strong>از</strong> گذشته و قطع عالقه با طبقهکارگر.«)»مسائل موردمشاجره حزب آشکار و مارکسیستها«،‏ م.آ.ص‎316‎‏،‏ بنقل <strong>از</strong>»‏<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ ص‎29‎ و‎16‎‏(‏3۵


؛(‏نیز آنگاه که <strong>در</strong>پی وقوع جنگ امپریالیستی اول،‏ انحالل طلبان ‏)و کل منشویکها(‏وهمچنین برنشتاینی ها به ‏»سوسیال-‏ شوونیست«‏ مبدل شدند،‏ لنین نوشت:‏‏»نُه ماه بعد<strong>از</strong>لقاحِ‏ اپورتونیسم،‏ سوسیال-‏ ناسیونالیسم بعنوان میوه رسیده اش،‏ میبایست <strong>در</strong> دوره ای که کم وبیش کوتاه است،‏ ‏)<strong>در</strong>مقایسه با دهها سال(‏ <strong>از</strong> دموکراسیامروزی جدا شود.«)»به زیر پرچم <strong>در</strong>وغین«‏واینکه ‏»سوسیال شوونیسم،‏ ادامهمستقیم وتکمیل سیاست لیبرال کارگری انگلیسی،‏ میلرانیسم و برنشتاینیسم است.«‏‏)»اپورتونیسم وورشکستگی انترناسیونال دوم«(؛ و نیز»بسیاری <strong>از</strong> اشتباهات تاکتیکی وتشکیالتی تروتسکی ‏)بدون اینکه اشتباهات پوترسف را بیان کنیم(‏ ناشی <strong>از</strong> ترس،‏یابی میلی یاعدم توانائی اش <strong>در</strong> تشخیص واقعیت ‏»پختگی«‏ گرایش اپورتونیستی،‏وهمچنین ارتباط نزدیک وغیرقابل گسست آن با ناسیونال-‏ لیبرالهای)یا،‏ سوسیال-‏ناسیونالیستهای(‏ زمان ماست.‏ <strong>در</strong>عمل،‏ عدم تشخیص این ‏»پختگی«‏ و این ارتباطگسست ناپذیر،‏ حداقل منجر به گیجی مطلق و استیصال <strong>در</strong> مواجهه با بالیناسیونال-‏ سوسیالیستیِ‏ غالب خواهد شد.«‏ ‏)»به زیرپرچم <strong>در</strong>وغین«(؛ یا بعبارتی‏»اپورتونیسم <strong>در</strong> سیر رشد خود به مرحله گندزدگی رسیده و بطورقطعی به اردوگاهبورژو<strong>از</strong>ی گرویده و به سوسیال-‏ شوونیسم مبدل شده است.‏ چه <strong>از</strong> لحاظ معنوی وچه <strong>از</strong> لحاظ سیاسی پیوند خود را با سوسیال دموکراسی گسسته است.‏ <strong>از</strong> لحاظتشکیالتی نیز پیوند خود را با آن خواهد گسست.«)اپورتونیسم و ورشکستگیانترناسیونال دوم«(؛ واینکه»سوسیال-‏ شوونیسم،‏ اپورتونیسم تکمیل شده است....بیخردیست اگراکنون هم اپورتونیسم یک پدیده داخلی حزب محسوب شود....وحدت باسوسیال-‏ شوونیستها،‏ وحدت با بورژو<strong>از</strong>ی ملی خودی است که ملل دیگر را استثمارمی کند.«‏ ‏)همان مقاله ، بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>«،‏ ص 11 و‎13‎ و‎13‎‏(‏لوکزامبورگ نیز <strong>در</strong>همین رابطه-یعنی جلب نظر توده های کارگری به رویداد قلبماهیت رویزیونیسم وتبدیل آن به سوسیال-‏ شوونیسم،‏ نوشت:‏ ‏»بعد <strong>از</strong>‎3‎ اوت‎2923‎سرا پای سوسیال دموکراسی آلمان به جسد متعفن تبدیل شده است«.‏31


این ها همه تالش هائی بودند که لنین و لوکزامبورگ،‏ و <strong>در</strong> هماهنگی باهم،‏ انجامدادند تا توده های کارگری تفاوت میان رویزیونیسم و سوسیال-‏ شوونیسم،‏ تفارقمیان منشویسم و برنشتاینیسمِ‏ پیشین با منشویسم و برنشتاینیس ‏ِم کنونی را تشخیصدهند و <strong>در</strong>یابند که روند پختگی رویزیونیسم،‏ به میانجی گری یک ‏»جهش«،‏ چیزیدیگر را پدیدآورگشته که امکان هرگونه همکاری وهمبستگی با آن منتفی است.‏لیکن،‏ قلب ماهیت رویزیونیسم به سوسیال-‏ شوونیسم <strong>در</strong>‎3‎ اوت 2923، و لذا تعلل ودودلی <strong>در</strong> طرد و و<strong>از</strong>نش آن،‏ همانا انحراف راست روانه ای بود که انحراف قرینۀخود یعنی انحراف چپ روانه را نیزبهمراه داشت.‏ یعنی همان رویکرد پلخانفسالهای‎2966‎ تا2963<strong>در</strong> مخالفت با حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی کهبعدها مجدداً‏ <strong>از</strong> سوی استالین مطرح و پیگیری شد و اینک نیز <strong>آذرخش</strong> به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong>آن،‏ قامت خویش را بر افراشته است.‏بسخنی دیگر،‏ نگاه مشترک پلخانف‎2966‎ تا2963نادیده گرفتن تفاوت ماهوی میان رویزیونیسم وسوسیال-و استالین و <strong>آذرخش</strong>،‏ بنابرهمینامپریالیسم،‏ این هر دو را‏»بورژوائی و ضدانقالبی«‏ محسوب نموده ومی کوشد هر دوی آنها را با یک چوببراند!-‏ واینچنین است که استالین تعریف خود را <strong>از</strong> رویزیونیسم ارائه می کند:‏‏»تا زمانی که مأموران دشمن طبقاتی <strong>در</strong>ون صفهای ما باقی بمانند،‏ نمی توان بهمبارزه حقیقی علیه آنها دامن زد....«‏ ‏)بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>...«،‏ ص‎213‎‏،‏ تأکید <strong>از</strong> همانجا(‏بله،‏ بدینسان استالین،‏ <strong>از</strong> آنجائیکه خودش را مارکسیست،‏ و هرگونه اپوزیسیونحزبی را رویزیونیست تلقی می کرد،‏ و <strong>از</strong> آنجائیکه رویزیونیستها را ‏»مأموراندشمن طبقاتی«‏ ‏)یعنی جریانی ‏»بورژوایی و ضد انقالبی «( محسوب می نمود،‏ <strong>از</strong> شکلگیری هرگونه اپوزیسیون حزبی و فراکسیون،‏ ممانعت بعمل می آورد.‏ با ایناستدالل ساده،‏ که باید دیوانه بود تا اج<strong>از</strong>ه داد ‏)یا ‏»به رسمیت شناسی«‏ نمود(‏ که‏»مأموران دشمن طبقاتی«،‏ مجال یابند که فعالیت خویش <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبیپرولتاریا را،‏ س<strong>از</strong>مان دهند آنهم بصورت یک فراکسیون!‏37


ص)‏ص)‏ص)‏<strong>در</strong> ارتباط با همین موضوع بود که <strong>در</strong> نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>...«‏آمده است که نظریهایرج آذرین <strong>در</strong> باب ماهیت طبقاتی رویزیونیسم،‏ <strong>در</strong> واقع چیزی بجزفشرده س<strong>از</strong>یمضمون همان پاره گفتار استالین نیست.‏ چه،‏ آذرین معتقداست:‏ ‏»رویزیونیسم همانابورژو<strong>از</strong>ی است <strong>در</strong>لباس سوسیالیسم«!؛ واینک <strong>آذرخش</strong> به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> رویکرد مشترکاستالین و آذرین پرداخته و مطرح می س<strong>از</strong>د:‏‏»خنجرزدن <strong>از</strong> پشت به کارگران)236»عملکرد رویزیونیستها همانااست واینکه‏»رویزیونیسم دشمنیاست که <strong>از</strong> <strong>در</strong>ون جنبش کارگری عمل می کند،‏ <strong>از</strong> اینرو به طور ویژه ای خطرناکاست.«‏‎219‎‏(؛ و نیز:‏ ‏»طرفداران رویزیونیسم به طورمستقیم <strong>در</strong> خدمت انهدامجنبش انقالبی طبقه کارگر و خدمت به استثمارگران وستمگران هستند.«‏.)239و به همین ترتیب،‏ آنجائی که ما گفته بودیم رابطۀ میان مارکسیستها و رویزیونیستهاشامل ‏»وحدت و تعارض«‏ است یعنی علیرغم وجود مبارزۀ نظری میان آنها،‏ هر دوتحت برنامۀ مشترکِ‏ یک حزب پرولتریِ‏ واحد،عمل می کنند،‏ <strong>آذرخش</strong> نوشته است:‏‏»بدین طریق بافراست مرز میان انقالب و ضدانقالب را محو و مخدوش ساختهاست.«!!‏ ص)‏)219بعبارتی دیگر،‏ <strong>از</strong> نظر <strong>آذرخش</strong>،‏ مرز میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم ‏)یا،‏ مرز میانمارکسیست ها و رویزیونیست ها(،‏ دقیقاً‏ همان مرزمیان انقالب و ضدانقالب است!!‏بدینسان عصارۀ کلّ‏ بحث <strong>آذرخش</strong> را می توان <strong>در</strong>همان پاره متن مختصر استالین وپاره گفتار کوتاه و فشرده <strong>از</strong> آذرین،‏ مشاهده نمود.‏ارائهبدیگرسخن،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>هنگامتعریف <strong>از</strong> رویزیونیسم،‏ خصائلی را بر می شمرد ‏)به آن منتسب می دارد(،‏ کهتماماً‏ مربوط به سوسیال-امپریالیسم است و نه رویزیونیسم.‏چرا که وی <strong>در</strong>تشخیص تفاوتی که میان ایندو وجود دارد و تمیز آنها <strong>از</strong> هم،‏ بکلی نابینا است.‏ بیککالم،‏ تعریف <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> رویزیونیسم،‏ <strong>از</strong> بیخ و بن غلط است.‏ واینکه براساس همینتعریف غلط <strong>از</strong> ماهیت طبقاتی رویزیونیسم است که <strong>آذرخش</strong> نیز همچونپلخانف‎2966‎تا 2963و استالین،‏ مخالف مناسبات فراکسیونی میان <strong>مارکسیسم</strong> و38


رویزیونیسم - مخالف ‏»به رسمیت شناسی«‏ حضور رویزیونسم <strong>در</strong> حزب انقالبیپرولتاریا است.‏ بکالمی دیگر،‏ ‏»بورژوایی وضدانقالبی«‏ تلقی نمودن رویزیونیسم ویکسان و همانندگیری آن با سوسیالپلخانف-2963 تا 2966امپریالیسم،‏ همانا مفروض نا<strong>در</strong>ستی است کهو استالین و آذرین و <strong>آذرخش</strong> و غیره را به سوی راه حلتخت و ساده شده ای سوق می دهد:‏ جلوگیری <strong>از</strong> پدیدارشدن رویزیونیسم ‏)یا بقول<strong>آذرخش</strong>:‏ جلوگیری <strong>از</strong> ‏»ورود«‏ آن به حزب(،‏ و <strong>در</strong>صورت ‏»ورود«،‏ اقدام به اخراج!‏-رفتاری که عمالً‏ پیدایش هرگونه اپوزیسیون حزبی وهرگونه انتقاد به خط مشیرهبری را،‏ خفه می کند!‏بعبارتی دیگر،‏ تاکید برساده س<strong>از</strong>ی بیش <strong>از</strong> حد واقعیت ها <strong>در</strong> این نوع نگاه است کهمی تواند به توصیه های ساده لوحانه بی انجامد.‏مضافاً،‏ نکته با اهمیت آنکه،‏ رویداد دیگرگونی رویزیونیسم برنشتاینی به سوسیال-‏3 شوونیسم <strong>در</strong>اوت ‎2923‎که نوشته پیشین ما وسیعاً‏ به جست وجوی علل و اسبابآن پرداخته بود،‏ چیزی نیست که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>کتاب حجیم و‎2۵6‎ صفحه ای خویشرغبتی به پرداختن به آن نشان دهد!‏لیکن دالیل این ‏»بی رغبتی«،‏ کامالً‏ قابل فهم است.‏ چرا که وی انکار روایت وتفسیر ما <strong>از</strong> آن رخداد را ناممکن،‏ و تأیید آنرا نیز خالف تئوری خویش ‏)مبنی بر‏»بورژوایی و ضد انقالبی«‏ محسوب نمودن رویزیونیسم برنشتاینی <strong>در</strong> همان آغ<strong>از</strong> پدیدارشدنش <strong>در</strong> سال‎2898‎‏(،‏ یافته است!‏بعبارتی دیگر،‏ ما گفته بودیم که رأی مثبت به اعتبارات جنگی مورد نظر قیصرآلمان،‏ <strong>در</strong>حقیقت بمنزلۀ چرخش تام و تما ‏ِم برنشتاینیست ها به سوی بورژو<strong>از</strong>ی بود.‏چرا که پیش <strong>از</strong> آغ<strong>از</strong> جنگ امپریالیستی،‏ یعنی <strong>در</strong> کنگره های انترناسیونال <strong>در</strong>کپنهاگ و بال،‏ جریانات مارکسیستی و رویزیونیستی موجود <strong>در</strong> هریک <strong>از</strong> احزابکمونیست،‏ همگی هم پیمان شده بودند که بمحض وقوع جنگ ارتجاعی،‏ نه فقط <strong>از</strong>هر گونه حمایت <strong>از</strong> حکومت خودی بپرهیزند بلکه تمامی تالش خویش را معطوف39


به سرنگونی آن س<strong>از</strong>ند.‏ اما ‏»رأی مثبت به اعتبارات جنگی«‏ <strong>در</strong>‎3‎ اوت ‎2923‎<strong>در</strong>واقع بمعنای خیانت آشکار به آن عهد و پیمان محسوب می شد،‏ و نتیجتاً،‏ تو<strong>از</strong>نقوای طبقاتی <strong>در</strong> یکایک کشورهای پیشرو و <strong>در</strong>کل جهان را به ضرر پرولتاریادیگرگون ساخت.‏بدینسان،‏ این تغییرموض ‏ِعبرتالش برای سرنگونی حکومت خودی،‏بهبرنشتاینیسم،‏ <strong>از</strong> موضع انترناسیونالیستی پیشین اش مبنیموضع <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> آن،‏ <strong>در</strong> واقع همانچرخش بزرگ و همان دگرگونی ماهوی رویزیونیسم به سوسیال-‏ شوونیسم محسوبمیشود که بحث <strong>در</strong>باب آن به مذاق <strong>آذرخش</strong> خوش نمی آید!‏این رخداد تاریخی و اینتغییرموض ‏ِعچ-‏را که وی نه می تواندبرنشتاینیسم و گرویدن آن به اردوگاهبورژو<strong>از</strong>ی را انکار کند،‏ و نه می تواند آن را تأیید گرداند.‏بعبارتی واقعیتِ‏تغییرموضع وچرخش برنشتاینیسم قابل کتمان و انکار نیست،‏ و پذیرش و تأیید آننیز با نظریۀ <strong>آذرخش</strong> جور <strong>در</strong>نمی آید زیرا وی آنگاه که بر این نظراست کهبرنشتاینیسم نه <strong>در</strong>‎3‎2923 اوتبلکه <strong>در</strong>همان سال‎2898‎جریانی»بورژوایی وضدانقالبی«‏ بوده است،‏ الجرم باید بگوید که <strong>در</strong>‎3‎ اوت ‎2923‎هیچ اتفاق خاص و یاتغییرخاصی که محسوس و قابل ذکر باشد <strong>در</strong> برنشتاینیسم رخ نداده است که بتوانآن را مالک دگرگونی ماهوی آن قرار داد و اینکه جریانی که <strong>در</strong>همان آغ<strong>از</strong>پدیدارشدنش یعنی <strong>در</strong>سال ‎2898‎جریانی بورژوایی وضدانقالبی بوده است دیگرنمیتواند یکبار دیگر و مجدداً‏ <strong>در</strong>‎3‎ اوتضد انقالبی شود!‏2923دگرگونی ماهوی بیابد و بورژوایی وبه بیانی بهتر،‏ اگر لوکزامبورگ معتقد بود:»پس <strong>از</strong>‎3‎ اوت ‎2923‎سوسیال دمکراسیآلمان به الشۀ متعفن تبدیل شده است«،و اگر لنین این رخداد‏)یعنی رأی مثبتبرنشتاینیست ها به اعتبارات جنگی قیصر(‏ <strong>از</strong> سوی حزب سوسیال دمکرات کارگریآلمان را بمنزلۀ ‏»قلب ماهیتِ‏ آن به حزب ضدانقالبی ناسیونال-لیبرال کارگری«‏محسوب می نمود،‏ <strong>آذرخش</strong> برعکس،‏ عنوان می س<strong>از</strong>د که <strong>در</strong>‎3‎ اوت‎2923‎ هیچ36


ص)‏اتفاق خاص و تغییرمهمی <strong>در</strong> برنشتاینیسم حادث نشده است وبهمین خاطرمی نویسد:‏‏»بافراست مدعی است که رویزیونیسم پیش <strong>از</strong>2923 یا 2921کامالً‏ اپورتونیستیو ضد کارگری نشده بود.‏ این ارزیابی کامالً‏ نا<strong>در</strong>ست است.‏ رویزیونیسم <strong>از</strong> آغ<strong>از</strong>،‏چنانچه دیدیم <strong>از</strong> 2898، ضد مارکسیستی وضد کارگری بود.«!!‏ ص)‏البته <strong>آذرخش</strong> این جمله را مستقیماً‏ <strong>در</strong> ارتباط با بررسی رخداد)39نگفته 2923 اوت 3است،‏ یا به عبارتی،‏ اعجاب آور است که وی به عنوان راوی و مفسر تاریخ جنبشکمونیستی بین المللی و تحلیل گر مقولۀ رویزیونیسم،‏ <strong>در</strong> کتاب2۵6صفحه ایخویش به رخداد عظیم و سرنوشت س<strong>از</strong>‎3‎ اوت ‎2923‎اساساً‏ ورود نمی یابد!‏ بهکالمی دیگر،‏ وی این جمله را صرفاً‏ <strong>در</strong> یک بررسی مفهومیِ‏ صرف و انتزاعیاست که مطرح می گرداند یعنی بی ارتباط با زمینه تاریخی بحث ما!‏لیکن قابل ذکراست که <strong>در</strong>باب رخداداردوگاه بورژو<strong>از</strong>ی2923 اوت 3-و فرار برنشتاینیست ها بهرخداد جانکاهی که پیامدش همانا دیگرگونی و معکوس شدنتو<strong>از</strong>ن قوای طبقاتی به زیان پرولتاریا <strong>در</strong> کلیه کشورهای پیشرو بوده است<strong>آذرخش</strong> -صالح ندانسته که کالً‏ و کامالً‏ سکوت اختیار کند،‏ بل خود را ناچار دیده که»‏ کتجمله ای کوتاه«‏ را بپراند و وانمود کند که او نیز به سیرامور وقایع ‏)خود تاریخواقعی(‏ توجه دارد و خصوصاً‏ بهرخداد 3 اوت 2923و موضوعی با این<strong>در</strong>جۀباالی اهمیت،‏ حساسیت کافی نشان داده است!-‏ وی <strong>از</strong> اینروست که <strong>در</strong>باره بافراستمی نویسد:‏ ‏»برای اینکه نشان دهد علت شکست انقالب آلمان اپورتونیسم حاکم<strong>در</strong>حزب سوسیال دمکرات آلمان بود،‏ که حرفی <strong>در</strong>ست و مورد اتفاق نظر تقریباً‏ همهمارکسیستها است،...«‏)266ما می پرسیم به کجای این سخن می توان پرداخت؟ سخنی که <strong>در</strong> واقع فقط یک کلیگوئی بی محتواست!‏ به بیان دیگر،‏ همین ‏»تک جمله کوتاه«‏ که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>بابرخداد عظیم وسرنوشت س<strong>از</strong> حزب سوسیال دمکرات آلمان و انقالب آن کشور برزبان آورده است سخنی دوپهلو و محل شبهه و تشکیک است.‏ زیرا چنین سخنانی هم32


ص)‏میتواند <strong>در</strong> تأیید نظریۀ ما <strong>در</strong> باب رویزیونیسم قرار گیرد و هم می تواند مؤید نظریهاستالینی <strong>آذرخش</strong> باشد.‏ یعنی هم می تواند به این معنا تلقی شود که رأی مثبتبرنشتاینیست ها به اعتبارات جنگی قیصرآلمان بمنزلۀ تبدیل وتحول رویزیونیسمبرنشتاینی <strong>از</strong> جناحی <strong>از</strong> حزب کمونیست به جریانی بورژوایی و ضدانقالبی است‏)آنچه که ما به آن باور داریم(،‏ و نیز می تواند به مفهوم آن محسوب شود کهرویزیونیسم برنشتاینی که <strong>از</strong> همان آغ<strong>از</strong> ظهورش <strong>در</strong>‎2898‎جریانی بورژوایی وضدانقالبی بوده است موجب شکست انقالب آلمان می گردد ‏)آنچه که <strong>آذرخش</strong> مطرحمی کند(!‏بله،‏ این ترس و گریز <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> ورود به این ماجرا،‏ و این دوپهلوگویی اش،‏ آنگاهضرورت می یابد که وی قافیه را تنگ می یابد و نمی داند چه کند!‏ واینچنین استکه وی با بیان یک جملۀ کوتاه و ابهام آمیز،‏ گمان می کند که می توان رندانه سنگیانداخت و گریخت!‏گوئی او می داند که سخنش هرچه بیشتر بر چیزِ‏ مشخصی داللت نداشته باشد،‏بیشتر رد ناشدنی است!‏حال به این موضوع بپرد<strong>از</strong>یم که <strong>آذرخش</strong> چرا ماهیتی ‏»بورژوائی و ضدانقالبی«‏برای رویزیونیسم قائل است؟وی می نویسد:‏ ‏»...)بافراست تقابل اصولی میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم یعنیمهمترین نکته را <strong>از</strong> نظر دورمیدارد،‏ یا دقیقتر بگوییم رد می کند(...«‏و‎31‎‏(‏ 3۵این سخنان <strong>آذرخش</strong> علیرغم آنکه <strong>در</strong> داخل پرانتز آمده است رویکرد او را به وضوحتشریح می کند.‏ بعبارتی وی معتقد است که اختالف و مغایرت <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم بر سر اصول است!‏لیکن و برای پاسخ به این نظر<strong>آذرخش</strong>،‏ ابتدا الزم است پاره متنی <strong>از</strong>نوشته پیشینخود را نقل کنیم.‏ چه،‏ <strong>در</strong> آنجا و <strong>در</strong> هنگام بررسی خود تاریخ واقعی حزب سوسیالدمکرات روسیه و زمانیکه به چرایی و چگونگی روند تبدیل حزب یاد شده به دو31


فراکسیون ‏»متعارض ولی متحد«‏ می پرداختیم،‏ گفتیم:‏‏»تضاد میان دوجنبۀ <strong>مارکسیسم</strong>-‏ میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم-‏ <strong>در</strong> داخل <strong>مارکسیسم</strong>وحزب آن،‏ نمو می کند تا <strong>در</strong> کنگره دوم به سال‎2963‎منجر به ایجاد دو فراکسیونمتمایز <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون یک حزب پرولتری واحد،‏ می گردد.‏ <strong>از</strong> این ببعد اندیشه هایی که بهاین شکل <strong>از</strong> رویزیونیسم متعلق است،‏ به فراکسیون رویزیونیستهامنشویکی(‏بلشویکها(‏می پیوندد و <strong>از</strong> دایره فراکسیون مارکسیستی‏)فراکسیون‏)مارکسیستهای پایدار،‏بیرون می شود اما همچنان و هنوز چارچوب برنامۀ حزب انقالبیپرولتاریا را قبول دارد و <strong>در</strong> داخل کا<strong>در</strong> آن است یعنی همچنان <strong>در</strong> داخل حزبانقالبی پرولتاریا باقی می ماند.‏ چه،‏ <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم تا حدودی که بر ضدیکدیگرند،‏ یکدیگر را نفی می کنند ولی این نفی،‏س<strong>از</strong>گار است.«‏ ‏)»<strong>گشتاورد</strong>..«، ص‎9‎نیست ‏»مطلق«‏و‎26‎‏،‏ تأکیدها مربوط به همانجاست(‏و با وحدتبنابراین،‏ وهمانگونه که مشاهده می گردد،‏ رویزیونیستها حتی آنگاه که <strong>از</strong> وضعیتیک گرایش به وضعیت یک جریان کامل و یک فراکسیون کامل ارتقا یافته و تبدیلشده اند ب<strong>از</strong>همبرنامۀمارکسیستیانقالبی حزبپرولتاریاو <strong>در</strong> داشته را قبولمارکسیستها و رویزیونیستها حقیقتاً‏ هیچ گونه اصول مشترکی وجود ندارد،‏ پسچگونه است که این دومارکسیستی واحد،‏ متحد هستند؟تحت یک برنامۀ مارکسیستی مشترک و <strong>در</strong> یک حزبشاید <strong>آذرخش</strong> برنامه حزب مارکسیستی را،‏ نه بیانگر اصول <strong>مارکسیسم</strong> بل ‏»فروعِ«‏آن تلقی می کند ومی خواهد بگوید که مارکسیستها و رویزیونیستها-‏ <strong>در</strong> دو حزبسوسیال دمکرات روسیه و آلمان-به سبب اشتراک نظر بر سر»فروعِ«‏حزب،‏ متحد بمانند!!‏علیرغم آنکه هیچ اصول مشترکی نداشته اند ولی<strong>مارکسیسم</strong> توانسته اند حول محور برنامۀشایدهم <strong>آذرخش</strong> گمان می کند که لوکزامبورگ و لنین بخاطر آنکه فرق میان‏»اصول«‏ و ‏»فروعِ«‏ <strong>مارکسیسم</strong> را تشخیص نمی دادند،‏ اشتباهاً‏ مج<strong>از</strong> شمردند که33


<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم با هم - و حول محور این ‏»فروعِ«‏ <strong>مارکسیسم</strong>-‏ <strong>در</strong> یکحزب جمع شوند و <strong>از</strong>همین بابت است که باید <strong>از</strong> سوی <strong>آذرخش</strong> مورد سرزنش قرارگیرند و گرفته اند!!‏<strong>آذرخش</strong> متوجه نیست اینکه بلشویکها و منشویکها‏)<strong>در</strong>سال‎2963‎‏(،‏ یا بطورکلیمارکسیستها و رویزیونیستها می توانند بعنوان دو جریان متحد <strong>در</strong>یک حزب واحدانقالبی،‏ با یکدیگر همنشینی وهمکاری کنند،‏ خودبخود بمعنی آنست که وجوهمشترک آنها بر وجوه تفاوتشان می چربد.‏<strong>آذرخش</strong> این حقیقت پیش پا افتاده رامتوجه نشده است که اگر اثری <strong>از</strong>حقیقتِ‏ امورواقع،‏ <strong>در</strong> تفاسیر رویزیونیستی وجود نداشت،‏ هرگزنمی توانست به نیرو و جریانی<strong>در</strong> داخل حزب مارکسیستی مبدل شود.‏ چه،‏ مشخصه <strong>روشن</strong> رویزیونیست ها،‏ همانابزرگ جلوهدادن بی حد و تناسب عنصر‏)جزئی(‏<strong>از</strong> حقیقت است،‏ و نه ارائهتفاسیری بورژوائی و ضدانقالبی.‏ لذا <strong>آذرخش</strong> متوجه نیست که ایده های اپورتونیستیورویزیونیستیِ‏ مطرح شده <strong>در</strong>حزب،‏ <strong>در</strong>ادامۀ منطقی خود و نهایتاً،‏ اصول <strong>مارکسیسم</strong>را رد و نفی می کنند.‏ یعنی <strong>در</strong>ست همانگونه که لوکزامبورگ گفته است و<strong>آذرخش</strong>آن رانقل نموده بی آنکه به مضمون آن پی برده باشد:‏‏»<strong>روشن</strong> است که اگر این جریان ‏]اپورتونیستی[‏ بخواهد خود را <strong>در</strong> برابر اصول مابه تأیید برساند،‏ منطقاً‏ باید به نقطه ای برسد که خود نظریه،‏ اصول ما را مورد حملهقرار دهد،‏ و بجای نادیده گرفتن آنها باید آنها را <strong>از</strong> بین ببرد و نظریۀ خویش را بناکند.‏ کتاب برنشتاین دقیقاً‏ تالش <strong>در</strong> این راستا است.«‏ ‏)»اصالح یا انقالب اجتماعی«،‏سال 2898، به نقل <strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong>،‏ ص‎36‎‏(‏چنین سخنانی بوضوح نشان میدهد که <strong>از</strong> نگاه لوکزامبورگ،‏ آراء اپورتونیستی‏)رویزیونیستی(‏ برنشتاینی <strong>در</strong>سال‎2898‎‏،‏ هنوز به نقطه ای نرسیده است که ‏»خودنظریه،‏ اصول ما را مورد حمله قرار دهد«،‏ بلکه ‏»تالش <strong>در</strong>این راستا است«‏ و‏»منطقاً‏ باید«‏ به چنین نقطه ای برسد.‏ یعنی همان نقطه ای که اپورتونیسم برنشتاینی33


<strong>در</strong> ‎21‎سال بعد،‏ به آن رسید و به سوسیال-‏ شوونیسم بعنوان اپورتونیسم تکمیل شده،‏مبدل شد:‏ ‏»سوسیال-‏ شوونیسم،‏ اپورتونیسم تکمیل شده است«‏ ‏)لنین(‏<strong>آذرخش</strong> ملتفت نشده که رد و نفی اصول <strong>مارکسیسم</strong>،‏ <strong>در</strong> واقع <strong>از</strong> سوی انحالل طلبانو سپس سوسیال-‏ شوونیست ها انجام شد و نه <strong>از</strong> سوی رویزیونیست ها که هنوزبرنامۀ حزب مارکسیستی را قبول داشته اند.‏بیک کالم،‏ رویزیونیسم <strong>از</strong> آنجائیکه <strong>مارکسیسم</strong> را مخدوش می کند،‏ با آن مغایریتوحتی ضدیت دارد.‏ اما این»مغایرت وضدیت«،‏ امری بنیادی نیست و خصیصه ایماهوی ندارد یعنی نشانگر تعارضات دو طبقۀ خصمِ‏ یکدیگرنبوده بل <strong>در</strong>حیطۀ<strong>در</strong>ونی خود <strong>مارکسیسم</strong>،‏ خود جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر و خودحزبمارکسیستی قرار دارد.‏ پذیرش و پایبندی رویزیونیستها به برنامۀ مارکسیستی حزبمارکسیستی،‏ گواه آشکار همین حقیقت است.‏نتیجه آنکه،‏ آذرین،‏ <strong>آذرخش</strong> وغیره،‏ همگی به پیروی <strong>از</strong> استالین،‏ رویزیونیسم را باسوسیال-‏ شوونیسم ‏)یا،‏ سوسیال-امپریالیسم(‏ مشتبه نموده و ایندو را ماهیتاً‏ یکسان وهمانند تصور کرده اند و لذا-‏ <strong>در</strong> حوزۀ عمل آن برخوردی را با رویزیونیسم توصیهمی کنند که لنین و لوکزامبورگ فقط سوسیال-‏امپریالیستها را مستحق آن میدانستند:‏ اجتناب <strong>از</strong>هرگونه همزیستی،‏ همکاری و حتی مذاکره با آنان!‏<strong>در</strong> ارتباط با همین مضمون،‏ <strong>در</strong> نوشته پیشین خود <strong>در</strong> این باره سخن گفته بودیم کهرویزیونیسم منشویکی تا زمانیکه هنوز به انحالل طلبی مبدل نشده بود،‏ ورویزیونیسم برنشتاینی تا وقتی که هنوز به سوسیال-‏ شوونیسم تبدیل نشده بود،‏ <strong>در</strong>واقع چیزی بجز توهم نبوده است و <strong>در</strong>ست به همین خاطر بعنوان جریان یافراکسیونی <strong>از</strong> حزب انقالبی پرولتاریا،‏ واجد حضور شده اند.‏ و این به آن معناستکه به رویزیونیست ها باید بعنوان بخشی <strong>از</strong> حزب مارکسیستی نگریست که دچارخطا و توهم شده اند.‏لیکن <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> نفی و رد این نظریه،‏ نقل قولی <strong>از</strong>لوکزامبورگ ارائه نموده که <strong>در</strong> واقع علیه رویکرد خودش قابلیت استناد دارد و نه3۵


علیه نگارندۀ این سطور.‏ چه،‏ لوکزامبورگ <strong>در</strong> سال ‎2898‎و <strong>در</strong> مقاله ‏»اصالح یاانقالب اجتماعی«‏ نوشته است:‏‏»جریان اپورتونیستی <strong>در</strong>حزب که نظریۀ آن را برنشتاین تدوین کرده،‏ چیزی نیستجز تالشی ناآگاهانه برای اطمینان <strong>از</strong> اینکه عناصرخرده بورژو<strong>از</strong>ی که به حزب ماوارد شده اند،‏ خط مشی و اهداف حزب را <strong>در</strong> جهت مورد نظر خود تغییر دهند.‏مسألۀ اصالحات یا انقالب،‏ هدف نهائی و جنبش،‏ <strong>در</strong> شکل دیگری،‏ مسألۀ سرشتخرده بورژوایی یا پرولتری جنبش کارگری است.«)بنقل <strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong>،ص‎37‎‏،‏ تأکیدخطی <strong>از</strong>من است(‏همانگونه که دیده می شود،‏ برنشتاینیسم‏»ناآگاهانه«‏2898<strong>در</strong> جهت منحرف ساختن جنبش کارگریهمه میدانیم که برنشتاینیسم پس <strong>از</strong>‎3‎ اوت2923<strong>از</strong> سوی لوکزامبورگ بعنوان تالشتلقی میشود،‏ <strong>در</strong> صورتیکه<strong>از</strong> سوی لوکزامبورگ به گونه ایدیگر یعنی بعنوان»الشۀ متعفن«‏ توصیف شده است.‏ لیکن اعجاب آور آنکه،‏ <strong>آذرخش</strong>تفاوت آشکار میان این دو توصیف را متوجه نشده است.‏ وی تغییری که حتی <strong>در</strong>لحن لوکزامبورگ <strong>در</strong> بر خورد به سوسیال-‏ شوونیست ها پدید آمده است را تشخیصنمی دهد!‏مضافاً،‏ مقایسه ای ساده نشان می دهد که نحوۀ برخوردلنین نیزعیناً‏ همانندلوکزامبورگ است.‏ چه،‏ لنین آنگاه که مشخصاً‏ رویزیونیسم را م ‏ّد نظر دارد،‏ یعنیسال‎2968‎‏،‏ می نویسد:‏ ‏»آنچه را که اکنون غالباً‏ فقط <strong>از</strong> لحاظ ایدئولوژیک تحمل میکنیم،‏ یعنی مشاجره با اصالحات تئوریک <strong>در</strong> آموزش مارکس-،‏ آنچه که اکنون فقط<strong>در</strong> اطراف پاره ای <strong>از</strong>مسائل خصوصی جنبش کارگری مانند اختالفات تاکتیکی بارویزیونیستها و انشعاب ناشی <strong>از</strong> این اختالفات <strong>در</strong> کارعملی بروز می کند-،...«‏‏)مقاله ‏»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«(‏این سخنان لنین بیانگر وجود اختالف میان مارکسیستها و رویزیونیستها ‏»فقط <strong>در</strong>اطراف پاره ای <strong>از</strong> مسائل خصوصی جنبش کارگری مانند اختالفات تاکتیکی«است31


و نه اختالف <strong>در</strong> اصول ومبانی آنگونه که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> سرتاسر کتابش مطرح ساختهاست!‏ واینکه لنین به همین سبب است که <strong>در</strong>جائی دیگر نیز،‏ رو به رویزیونیستهایمنشویکی می نویسد:‏‏»....شما‏)علیرغم ارادۀ خود ومستقل <strong>از</strong> شعور خود(‏بورژو<strong>از</strong>ی سلطنت طلب افتاده اید«)»دوتاکتیک..«،‏ م.آ.ص‎113‎‏،‏ تأکیدهمچنین <strong>در</strong>باره رویزیونیسم اتزویستی نیز،‏ لنین می نویسد:‏به دنبال<strong>از</strong>من است(.‏‏»<strong>در</strong>بارۀ ماخیستهایروسی،‏ آنها همه <strong>از</strong> نزدیکی شان با ذات گرایان شرمسارند،‏ والبته آدم نمی تواند <strong>از</strong>کسانی که آگاهانه راه استرووه،‏ منشیکوف و امثالهم را انتخاب نکرده اند،‏ انتظاردیگر داشتهمایۀباشد.«‏‏)»ماتریالیسم وامپریوکریتی سیسم«،‏ ص‎2۵3‎‏،‏ تأکیدها <strong>از</strong> مناست(.‏ نیز:‏ ‏»وظیفه ای که من <strong>در</strong> این ایرادات برخود نهادم،‏ یافتن نکته ایست کهگمراهیاین افراد-‏که تحت لوای <strong>مارکسیسم</strong> چیزی بنحو باور نکردنی،‏مغشوش و مرتجعانه را پیشنهاد می کنند-‏ میباشد.«‏ ‏)همانجا،‏ ص‎۵‎‏،‏ تأکید <strong>از</strong> من است(‏لیکن هم مضمون و نیز لحن کالم لنین آنگاه که با انحالل طلبان و یا سوسیالامپریالیستها مواجه می شود،‏ اساساً‏ توفیر می کند.‏چرا که:‏‏»اما اکنون آنها <strong>از</strong><strong>مارکسیسم</strong> و سوسیال دموکراسی فرومی افتند«،‏ یعنی <strong>از</strong> این ببعد باید گفت که اینانیعنی ‏»انحالل طلبان،‏ <strong>روشن</strong>فکران خرده بورژوایی هستند که <strong>از</strong>طرف بورژو<strong>از</strong>یمأموریت دارند هرزگی لیبرالی را <strong>در</strong> محیط کارگری وارد س<strong>از</strong>ند.‏ انحالل طلبان-‏خائنین به <strong>مارکسیسم</strong> و خائنین به دموکراسی هستند.‏ شعار آنها یعنی ‏»مبارزه برایحزب آشکار«‏برتافتن <strong>از</strong>گذشتهو‏)همانند شعار لیبرالها و همچنین نارودنیکها(‏قطع عالقه با طبقه کارگر.«‏استتاریست برایروی‏)»مسائل مورد مشاجره....«،‏م.آ.ص‎316‎‏(‏ واینکه:‏ ‏»این افراد دشمنان طبقاتی ما هستند و به بورژو<strong>از</strong>ی گرویدهاند.«‏ ‏)لنین،‏ ‏»وظایف پرولتاریا<strong>در</strong>انقالب ما«(‏مخلص کالم،‏ هم مضمون و هم لحن کالم،‏ یعنی اساساً‏ کیفیت برخورد لوکزامبورگو لنین با رویزیونیستها یک چیزاست و با سوسیال-امپریالیستها یک چیز دیگر.‏چرا که رویزیونیستها <strong>در</strong>واقع رفقای هم حزبی لوکزامبورگ و لنین هستند که گمراه37


شده اند و دچار توهم اند،‏ اما انحالل طلبان و سوسیال-‏ امپریالیستها به <strong>مارکسیسم</strong> وانقالب پرولتری خیانت نموده و به بورژو<strong>از</strong>ی اردوگاه دشمن پرولتاریا گرویده اند.‏<strong>در</strong>همین رابطه قابل ذکراست که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>کتاب حجیم خویش <strong>از</strong> ارائۀ هرگونهشرحی <strong>از</strong> رویزیونیسم اتزویستی طفره زده است.‏ چرا؟-‏ به این دلیل ساده که واقعیتِ‏این شکل مشخص <strong>از</strong> رویزیونیسم،‏ به سهولت،‏ بطالنتعریف <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>رویزیونیسم ‏)بعنوان جریانی ‏»بورژوایی و ضد انقالبی«(‏ را آشکار می س<strong>از</strong>د.‏ چه،‏رویزیونیسم اتزویستی-‏ چند سال بعد <strong>از</strong> ظهورش-‏ کامالً‏ امحا یافت یعنی مجدداً‏ <strong>در</strong><strong>مارکسیسم</strong> ‏)حزب بلشویک(،‏ ذوب و ادغام شد.‏ ولذا واقعیت غیرقابل انکار این امحاء،‏فقط می تواند نشانگر ‏»خطا«‏ و ‏»توهم«‏ بودن آن باشد.‏ چرا که فقط ‏»توهم«‏ است کهامکان ریخته شدن وبرطرف گردیدن را دارد:»یکی <strong>از</strong>انحرافات که به ‏»وپریودی«هامربوطست وعبارت <strong>از</strong>نفی لزوم فعالیت سوسیال دموکراتها <strong>در</strong> دوما ونفی لزوماستفاده <strong>از</strong>امکانهای علنی است تقریباً‏ بکلی <strong>از</strong> بین رفته.‏ <strong>در</strong> روسیه دیگرهیچیک <strong>از</strong>سوسیال دموکراتها این نظریات خطا وغیرمارکسیستی را تبلیغ نمی کنند.«‏ ‏)لنین،‏‏»مسائل مورد مشاجره...«،‏ آوریل2923، م.آ.‏ ص‎327‎)و اینکه:‏ ‏»اکنون ما می بینیمکه این یأس آنارشیستی تا چه اند<strong>از</strong>ه حاکی <strong>از</strong>کوته نظری وکم دلی می باشد.«)لنین،‏‏»مق<strong>در</strong>ات تاریخی آموزش کارل مارکس«،‏ سال‎2923‎‏(‏به دیگرسخن،‏ اگر رویزیونیسم جریانی ‏»بورژوایی وضدانقالبی«‏ بوده وطرفدارانهمۀ انواع رویزیونیسمکارگروخدمت به استثمارگران وستمگران هستند«-‏‏»به طورمستقیم <strong>در</strong>خدمت انهدام جنبش انقالبی طبقهآنگونه که <strong>آذرخش</strong> عنوان میکند-آنگاه امحاء رویزیونیسم اتزویستی و ب<strong>از</strong>گشت مجدد آن به <strong>مارکسیسم</strong> ‏)بلشویسم(،‏چگونه قابل توجیه است؟<strong>در</strong>همین ارتباط،‏ ما <strong>در</strong> نوشته پیشین خود گفته بودیم:‏‏»مبارزه میان <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم،‏ نه مبارزه میان بورژو<strong>از</strong>ی با پرولتاریا،‏ بلکه فقط و فقط انعکاس آن <strong>در</strong>داخل <strong>مارکسیسم</strong> ‏)ولذا <strong>در</strong> داخل حزب انقالبی پرولتری(‏ می باشد.‏ پس،‏ رویزیونیسم38


توهم است و رویزیونیستهای منشویکی چیزی نیستند مگر جناحی <strong>از</strong> جنبش کارگری‏)کمونیستی(‏و دسته ای <strong>از</strong> اعضای حزب کمونیستی که مشکل شان این است کهوظایف انقالب را مطلقاً‏احزاب زمستوایی<strong>در</strong>ک نمی کنندمتفاوتند و اینها<strong>از</strong> بورژو<strong>از</strong>ی <strong>در</strong>شکل‏»دموکرات مشروطه طلب«....«)<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ ص‎2۵‎‏(.‏لیکن<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> مخالفت با ما نوشته است:‏ ‏»اوهمچنین با ‏»توهم«‏ نامیدن رویزیونیسم وبا گفتن اینکه رویزیونیسم مبارزۀ بورژو<strong>از</strong>ی به ضد پرولتاریا نیست،‏ بلکه انعکاساین مبارزه <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب است ناآگاهانه خطر رویزیونیسم را تا حد زیادی میپوشاند و <strong>در</strong> واقع به آن ‏»آوانس می دهد«.«‏ ص)‏بله،‏ همانگونه که مشاهده۵3می گردد،‏ <strong>از</strong> نظر <strong>آذرخش</strong>و‎۵3‎‏(‏مبارزۀ میانرویزیونیسم و<strong>مارکسیسم</strong>،‏ نه انعکاس مبارزۀ طبقاتی ‏)میان بورژو<strong>از</strong>ی و پرولتاریا(‏ <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزبانقالبی پرولتاریا،‏ بلکه مستقیماً‏ همان مبارزۀ میان دو طبقۀ خصم یکدیگر است!‏<strong>آذرخش</strong> به همین سبب است که مخالف این است که رویزیونیسم را ‏»خطا«‏ و‏»توهم«‏ محسوب کنیم.‏ بکالمی دیگر،‏ وی رویزیونیسم را با انحالل طلبی وسوسیال-‏ امپریالیسم،‏ اشتباه گرفته است.‏ یعنی همان اشتباه بزرگی که ما <strong>در</strong> نوشتهپیشین خود و <strong>در</strong> لزوم پرهیز <strong>از</strong> آن،‏ مفصالً‏ توضیح داده ایم و <strong>در</strong> اینجا صرفاً‏ بهارائه و تکرار سخنان لنین بسنده می کنیم تا مغایرت آشکار دیدگاه <strong>آذرخش</strong> با او رانشان دهیم.‏ چه،‏ لنین می نویسد:‏‏»رشد جناحها <strong>در</strong> سوسیال دمکراسی روسیه بعد <strong>از</strong> انقالب را نیز باید.....به وسیلهتغییرات <strong>در</strong> روابط طبقات توضیح داد.‏انقالب‎296۵-7‎خصومت بین دهقانان وبورژو<strong>از</strong>ی لیبرال را برسرشکلی که رژیم بورژوایی روسیه باید داشته باشد تشدیدکرد،‏ آشکار نمود و <strong>در</strong> دستور روز قرار داد.‏ پرولتاریا <strong>از</strong> لحاظ سیاسی بالغ باید بهفعالترین وجه <strong>در</strong> این مبارزه شرکت می کرد،‏ و رابطه اش با طبقات گوناگون جامعهجدید <strong>در</strong> مبارزه بین بلشویسم و منشویسم ب<strong>از</strong>تاب می یافت.«‏ ‏)»مفهوم تاریخی مبارزۀحزبی <strong>در</strong> روسیه«،‏ ص‎79‎‏،‏ تأکید دوخطی <strong>از</strong> من است(؛ واینکه:‏ ‏»مبارزه بین لیبرالیسم39


و<strong>مارکسیسم</strong>....<strong>در</strong>مبارزه دوجریان داخل <strong>مارکسیسم</strong> تأثیر نمود.«)»نقض وحدت <strong>در</strong>پردۀفریادهای وحدت طلبی«،‏ م.آ.‏ ص‎332‎‏،‏ تأکید <strong>از</strong> من است(؛ و نیز <strong>در</strong>بارۀ رویزیونیسماتزویستی،‏ لنین می نویسد:‏ ‏»نفوذ فلسفۀ بورژو<strong>از</strong>ی با سایه <strong>روشن</strong>های مختلف ایدهآلیستی خود بصورت بیماری همه گیر <strong>در</strong>بین مارکسیستها انعکاس پیدا کرد.«)»<strong>در</strong>بارۀ برخی <strong>از</strong>خصوصیات تکامل تاریخی <strong>مارکسیسم</strong>«،‏ م.آ.ص‎369‎‏،‏ تأکید <strong>از</strong> من است(‏اینها همه چه <strong>در</strong>مورد رویزیونیسم منشویکی وچه <strong>در</strong>باب رویزیونیسم اتزویستی-‏گویای مغایرت آشکار رویکرد لنین با <strong>آذرخش</strong> است.‏ بعبارتی دیگر،‏ <strong>از</strong>نگاه لنین،‏مبارزۀ میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،‏ نه مبارزۀ میان پرولتاریا و بورژو<strong>از</strong>ی،‏ بلانعکاس آن ‏»<strong>در</strong>بین مارکسیستها«-‏ یعنی <strong>در</strong>بین اعضای یک حزب مارکسیستیِ‏واحد-‏ است؛ لیکن <strong>از</strong> منظر <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>یکسو پرولتاریا و<strong>مارکسیسم</strong> وجود دارد،‏ و<strong>در</strong> سوی دیگر بورژو<strong>از</strong>ی و رویزیونیسم؛ مبارزه طبقاتی یعنی همین!‏ <strong>آذرخش</strong> همینتفسیربسته بندی شده و راحت الحلقوم را به خورد خوانندگانش می دهد!‏وانگهی باید دانست بمحض آنکه رویزیونیسم منشویکی به انحالل طلبی مبدل میشود،‏ آنگاه-‏ و فقط آنگاه-‏ مبارزۀ میان مارکسیستها و انحالل طلبان،‏ همان مبارزۀکارگران پیشرو علیه بورژوا لیبرالها محسوب می شود:‏‏»مبارزۀ مارکسیستها باانحالل طلبان <strong>در</strong>حقیقت همان مبارزۀ کارگران پیشرو با بورژوا لیبرالها برای نفوذ<strong>در</strong> توده های مردم و <strong>روشن</strong> نمودن افکار آنها و پرورش سیاسی آنان است.«‏‏)»مسائل مورد مشاجره...«، م.‏آ.‏ ص‎316‎‏(‏وسرانجام آنکه،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> نقد ما می نویسد:‏‏»مثالً‏ <strong>در</strong>حکم ‏»رویزیونیسم توهم است«‏ حقیقتی وجود دارد،‏ اما بسیاری چیزهایدیگرمانند دین،‏ برتری نژادی،‏ شوونیسم،‏ برتری جنسی وغیره نیزبنابراین،‏ توهم نمی تواند تعریف رویزیونیسم باشد.«‏ ص)‏)28اند و توهمخواننده بخوبی می تواند ببیند که <strong>آذرخش</strong> چگونه مغلطه می کند.‏ چه،‏ بحث ما ایناست که رویزیونیستها برنامۀ حزب مارکسیستی را قبول دارند و لذا بعنوان یک۵6


جریان یا یک فراکسیون،‏ <strong>در</strong> چارچوب آن برنامۀ مارکسیستی فعالیت می کنند و <strong>در</strong>عین حال دچار خطا و توهم اند.‏ بعبارتی ما <strong>در</strong>بارۀ پدیدارشدن رویزیونیسم بمثابۀتوهم <strong>در</strong>یک حزب مارکسیستی سخن می گوئیم،‏ اما <strong>آذرخش</strong> آن را با ‏»دین،‏ برترینژادی،‏ شوونیسم،‏ برتری جنسی وغیره«‏ خلط نموده است!‏اگراین مغلطه نیست،‏ پس چیست؟به بیانی دیگر،‏ <strong>آذرخش</strong> این مسألۀ پیش پا افتاده را متوجه نشده است که رویزیونیسمبه این خاطر توهم تلقی می شود که رویزیونیستها بخشی <strong>از</strong> اعضای یک حزبمارکسیستی هستند و <strong>در</strong> چارچوب پذیرش برنامۀ مارکسیستی این حزب،‏ فعالیت میکنند.‏ یعنی همچون منشویکهای سال 2963 ‏»رفیق مارتینف و دوستان او«‏ ‏)لنین(‏ که<strong>در</strong> واقع رفقای هم حزبیِ‏ لنین و همکار و همرزم اوهستند؛ یا،‏ همچون اتزویست هاکه گمان می کردند که صرفنظر نمودن <strong>از</strong> امکانات علنی‏)همچون مجلس دوماوغیره(‏ بهترین راه برای پیشبرد مبارزۀ طبقه کارگر و کوتاه ترین و مؤثرترین راهبرای تحقق انقالب است.‏ لذا این توهمِ‏ رویزیونیستی اساساً‏ تفاوت دارد با ‏»توهمِ«‏آدلف هیتلر،‏ م<strong>در</strong>سین حوزه های دینی <strong>در</strong>ایران و نیز سوسیال-‏ امپریالیستها.‏ و<strong>در</strong>ست وجود همین تفاوت اساسی است که امکانِ‏ الحاقِ‏ مجدد رویزیونیستهایاتزویستی ‏)و اپورتونیستهای آشتی طلب(‏ به بلشویکها را پدید می آورد،‏ <strong>در</strong>صورتیکههیچ آدم عاقلی انتظار الحاق هیتلر و م<strong>در</strong>سان حوزه های دینی و سوسیال-‏امپریالیستها به جریانات مارکسیستی را ندارد.‏اج<strong>از</strong>ه دهید موضوع مورد بحث را <strong>از</strong> منظری دیگر بنگریم.‏ <strong>در</strong> وضعیت کنونیایران،‏ اکثریت عظیم یعنی میلیونها تن <strong>از</strong> کارگران-‏علیرغم آنکه <strong>در</strong>معرضوحشیانه ترین استثمارقرار دارند-‏ نسبت به این یا آن جناح <strong>از</strong> بورژو<strong>از</strong>ی ‏)وبویژهبورژو<strong>از</strong>ی خارج <strong>از</strong>حکومت(‏خوش بین هستند،‏ یادستکم،‏ <strong>در</strong>حال حاضر طرفدارسوسیالیسم نیستند.‏ این یعنی توهم.‏ چه،‏ کارگران نسبت به منافع طبقاتی خویش آگاه۵2


ص)‏نشده اند.‏ بعبارتی دیگر،‏ کارگران ذاتاً‏ ‏)ماداً(‏ سوسیالیستی اند،‏ یعنی منافع واقعیوحقیقی شان فقط <strong>در</strong>تحقق سوسیالیسم است و لذا حزب کمونیست با دیدن این زیربناواین وضعیت عینی،‏ می رود تا روبنا و ذهنیت مناسب ومنطبق با آن را ایجاد کند.‏مأموریت حزب پیشرو همانا زدودن توهم کارگران یعنی آگاه نمودن آنان نسبت بهمنافع حقیقی خویش و نقش تاریخی خویش است.‏ <strong>در</strong>ست <strong>در</strong> بیان همین معنا بود که<strong>در</strong> ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ آنگاه که <strong>در</strong>باب ت<strong>از</strong>ه پرولترها و نیمه پرولتر ها بعنوان بخشی <strong>از</strong>پایۀ مادی رویزیونیسم سخن گفته می شد،‏ آمده است:‏ ‏»تا زمانی که پرولتاریا بهمثابه یک طبقۀ اجتماعی امحاء نگردد،‏ <strong>در</strong>میان الیه های آن-‏ علیرغم وضعیت عینیاقتصادی واحدی که دارند-‏ تفاوتهای چشمگیری <strong>در</strong>سطح آگاهی شان دیده می شود.‏لذا تضاد دیالکتیکی موجود <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong>،‏ <strong>در</strong> عین حال،‏ نشانگر وجود همیناختالف سطح ناگزیر <strong>در</strong> آگاهی طبقاتی پرولتاریا می باشد.«‏)21به بیان دیگر،‏ <strong>در</strong>یکسوحاکمانند که حافظ نظم موجودند و <strong>از</strong> دگرگونی آن متضررمی شوند؛ و <strong>در</strong> سوی دیگرمحکومان که دگرگونی بسود آنهاست اما امر برآنهامشتبه است یا آنها را به عمد <strong>در</strong> اشتباه انداخته اند وآنها به این موقعیت اشتباه آمیز،‏خوگر شده اند.‏بیک کالم،‏ <strong>در</strong> سرتاسر نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ <strong>در</strong>بارۀ این توهم-‏ یعنی ناآگاهیکارگران و محکومان نسبت به منافع طبقاتی خویش و انعکاس این ناآگاهی ‏)یا،‏ آگاهیکاذب(‏ بصورت رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا-‏ سخن گفته می شد و نه<strong>در</strong>باب حاکمان همچون آدلف هیتلر،‏ م<strong>در</strong>سان حوزه های دینی،‏ و نوکران بورژو<strong>از</strong>ییعنی سوسیال-امپریالیستها!‏رویزیونیسم توهم است،‏ بیانگراین مضمون است.‏ یعنی بیانگراین حقیقت است کهمیان رویزیونیست ها و دشمنان طبقاتی پرولتاریا ‏)و<strong>از</strong>آن جمله سوسیال-امپریالیستها(،‏تفاوت ماهوی وجود دارد.‏ چیزی که استالینیست های خشک مغزی چون <strong>آذرخش</strong>،‏نه می خواهند و نه می توانند آن را فهم کنند!‏۵1


ص)‏<strong>در</strong>همین ارتباط،‏ طرفداری ما <strong>از</strong> حق گرایش،‏ حق اپوزیسیون حزبی و فراکسیون <strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب مارکسیستی،‏ سبب شده که <strong>آذرخش</strong> بنویسد:‏‏»مهمترین نتیجۀ سیاسی»نظریۀ <strong>گشتاورد</strong>«عبارت است <strong>از</strong> به رسمیت شناختنرویزیونیسم و ب<strong>از</strong> کردن آشکار و رسمی همۀ <strong>در</strong>ها به روی اپورتونیسم به اسمآزادی رأی و اندیشه وضرورت برخورد با خطا برای باال آمدن حقیقت.«‏)232<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>همین رابطه می افزاید:‏ ‏»بافراست به <strong>در</strong>هم آمیختن این دوعرصه وفعالیت و معیارهای آنها گرایش دارد،‏ یعنی <strong>در</strong>هم آمیختن حزب یا س<strong>از</strong>مان با جامعهو فعالیت حزبی و معیارهای آن با فعالیتهای طبقات مختلف <strong>در</strong>جامعه.«)همان صفحه(‏و اینچنین است که <strong>آذرخش</strong> ارزیابی نهائی اش را ارائه نموده،‏ یا دقیقتر بگوئیم،‏برچسبی <strong>در</strong>شت به م<strong>از</strong>ده ومی نویسد:‏ ‏»بافراست لیبرالیسم بی مایه ومیان تهی راجانشین دموکراتیسم می کند!«‏ ص)‏)236لیکن وارد ساختن چنین اتهامی به ما،‏ متکی بریک پیش انگارۀ استالینیستی و غلطاست.‏ <strong>آذرخش</strong> تفاوت میان رویزیونیسم و سوسیال-امپریالیسم که سرتاسر نوشتۀپیشین ما به آن پرداخته بود را،‏ اساساً‏ <strong>در</strong>ک وفهم نکرده و نمی کند.‏ به سخنی دیگر،‏<strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>آنجائیکه رویزیونیسم را جریانی»بورژوائی وضد انقالبی«،‏ یعنی همان‏»سوسیالیست <strong>در</strong>حرف وامپریالیست <strong>در</strong>عمل«‏ محسوب می کند،‏ روابط دمکراتیک وفراکسیونی میان مارکسیستها و رویزیونیستها <strong>در</strong> داخل حزب مارکسیستی را مردودشمرده و طرفداری <strong>از</strong> آن را بمنزلۀ آن می داند که دمکراسی <strong>در</strong>سطح جامعه یعنیمیان طبقات متخاصم را به حزب مارکسیستی نیز تعمیم و تسری بخشیده و حضورضد انقالب را <strong>در</strong> یک چنین حزبی به رسمیت بشناسیم.‏ <strong>آذرخش</strong> بنابر یک چنین پیشانگارۀ نا<strong>در</strong>ستی،‏ گمان کرده که بافراست نمایندگان دو طبقۀ دشمن را دعوت می کندتا <strong>در</strong> حزب مارکسیستی به ایجاد فراکسیون پرداخته و با یکدیگر وحدت وهمکاری وهمزیستی کنند!‏ واینچنین است که <strong>آذرخش</strong> این رفتار را بعنوان ‏»لیبرالیسم بی مایهومیان تهی«‏ و ‏»<strong>از</strong>عملکردهای مکرعقل بافراستی«‏ معرفی می کند!‏۵3


ص)‏ص)‏به یک کالم،‏ <strong>دفاع</strong> نوشتۀ ‏»<strong>گشتاورد</strong>...«‏ <strong>از</strong>موضع لوکزامبورگ و لنین <strong>در</strong>باب آزادیحق گرایشِ‏ حزبی وحق اپوزیسیونِ‏ حزبی و حق فراکسیون،‏ یا بعبارتی،‏ حملۀ نوشتۀمذکور به موضع استالینی که چنین حقی را ممنوع می ساخت،‏ <strong>آذرخش</strong> را به خشمآورده تا سیل اتهاماتی اینچنین خالف واقع و ناچسب را بسوی ماجاری س<strong>از</strong>د!‏نکته بعدی آنکه،‏ <strong>آذرخش</strong> نوشته است:‏)29‏»بافراست که صدها بار واژۀ رویزیونیسم را به کار برده و <strong>در</strong> مورد آن نقل قولفراوان کرده به خود زحمت نداده است که برای خواننده اش <strong>روشن</strong> کند اصول ومبانی دیدگاه های رویزیونیستی <strong>در</strong> زمینه های فلسفی،‏ اقتصادی و سیاسی وس<strong>از</strong>مانیکدام اند و رابطۀ آنها با اصول و مبانی مارکسیستی <strong>در</strong>این زمینه ها چیست.«‏پیش <strong>از</strong> آنکه ما پاسخی به این سخنان <strong>آذرخش</strong> بدهیم،‏ ابتدا ببینیم که نظر خود او <strong>در</strong>این باره چیست؟-وی می نویسد:‏‏»اشکال گوناگون و گاه متضاد رویزیونیسم مضمون اقتصادی و سیاسی مشترکیدارند.«‏)3۵بله،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> آنجائیکه معتقد است نه فقط‏»اشکال گوناگون«‏بل حتی اشکال‏»متضادِ«‏ رویزیونیسم مضمون اقتصادی و سیاسی مشترکی دارند،‏ <strong>در</strong> پیوستکتاب خویش کوشیده است همین محتوای ایدئولوژیک یا2‏»مضمون اقتصادی وسیاسی مشترک«‏ را،‏ <strong>از</strong>طریق توضیح رویزیونیسم برنشتاینی ارائه کند؛ پیوستکتاب او که تحت عنوان<strong>از</strong>»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«‏ لنین،‏ عرضه شده است!‏2محتوای ایدئولوژیک رویزیونیسم برنشتاینی به نقلبه سخنی دیگر،‏ <strong>آذرخش</strong> می پندارد که تمامی اشکال مختلف رویزیونیسم که تاکنونپدیدار گشته و بعدها نیز پدیدار خواهد شد را می توان <strong>از</strong> طریق ‏»مضمون اقتصادیوسیاسی«‏ یا»محتوای ایدئولوژیکِ«‏ همان رویزیونیسم برنشتاینی تعریف کرد!-‏ <strong>در</strong>صورتیکه،‏ <strong>در</strong>واقع امر،‏ تئوری های سیاسی،‏ اقتصادی ‏)وفلسفی(‏ هر نوع خاصی <strong>از</strong>۵3


رویزیونیسم،‏ با شرایط تاریخی خاصی که جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر با آن<strong>در</strong>گیر است،‏ رابطه دارد.‏ لذا نباید برای رویزیونیسم شأن فرا تاریخی ‏)عدم وابستگیبه دورۀ تاریخی خاص(‏ قایل شد.‏به عبارتی دیگر،‏ شرایط ابژکتیو پدیدارشدنِ‏ این نوع <strong>از</strong> رویزیونیسم با آن نوعدیگر تفاوت می کند،‏ لذا تئوری های سیاسی و اقتصادی ‏)و فلسفیِ‏هر نوع )مشخصی <strong>از</strong> رویزیونیسم دارای خصیصه های خود ویژه ای است که نقد ومقابله ایکامالً‏ خود ویژه را نیز طلب می کند.‏ یعنی نقد لنین بر رویزیونیسم برنشتاینی،‏ آنگاهکه با رویزیونیسم اتزویستی مواجه می شود،‏ کارآیی اش ساقط است.‏ اگرغیر <strong>از</strong> اینبود،‏ یعنی اگر ‏»اشکال گوناگون وگاه متضاد رویزیونیسم مضمون اقتصادی وسیاسی مشترکی داشتند«-‏ چنان که <strong>آذرخش</strong> تصور می کند-‏ آنگاه لنین هنگام مواجههبا رویزیونیسم اتزویستی،‏ بجای نقد مشخص آن <strong>از</strong> طریق ارائه ‏»ماتریالیسم وامپریوکریتیسیسم«،‏ باید فتوکپی همان نقد پیشین که به رویزیونیسم برنشتاینی واردکرده بود را ارائه می کرد؛ و <strong>در</strong> مواجهه با اپورتونیسم آشتی طلبی نیز،‏ بجای نقدمشخص آن ‏)که <strong>از</strong>طریق مقاالت متعددی انجام گرفت(،‏ باید یکبار دیگر،‏ <strong>از</strong>همان مقاله‏»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«‏ که <strong>در</strong> نقد برنشتاینیسم ارائه شده بود،‏ رونوشتی ت<strong>از</strong>همنتشرمی ساخت!‏به دیگرسخن،‏ برای دست ی<strong>از</strong>یدن به شناخت حقیقی <strong>از</strong> هر شکل معینی <strong>از</strong>رویزیونیسم،‏ همیشه الزم است که به ورای بی واسطه گیِ‏ شکل آن،‏ به سوی <strong>در</strong>کضرورت های عینی اساسی ‏)اجتماعی-‏ تاریخی(‏ که <strong>در</strong> پس پشت این بی واسطه گینهان است،‏ راه بکشیم.‏<strong>در</strong> همین پیوند،‏ آیا خنده دار نیست که گمان کنیم تئوریهای سیاسی و اقتصادی وفلسفی رویزیونیسم برنشتاینیسم با رویزیونیسم اتزویستی،‏ یکسان ومشترک است؟ بهعبارتی،‏ نی<strong>از</strong> به هوش سرشاری نیست تا <strong>در</strong> یابیم که چه تفاوت های مهمی میان ایندو وجود دارد.‏ چرا که رویزیونیسم اتزویستی محصول شکست انقالب‎296۵-7‎۵۵


روسیه و یأس ناشی <strong>از</strong> آن بوده است و دقیقاً‏ بدین لحاظ <strong>در</strong> فلسفه به ‏»خداس<strong>از</strong>ی«‏ اما<strong>در</strong> تاکتیک به ‏»آنارشیسم«‏ کشیده شد ‏)و لنین آن را»یأس آنارشیستی«‏ نامیده است(.‏ لذانه فقط تحریفات فلسفی اتزویسم،‏ چیزی خاص و متفاوت <strong>از</strong> برنشتاینیسم است،‏ بلمواضع تاکتیک ‏ِی اتزویستها نیز نقد خاص خود ‏)<strong>از</strong> سوی مارکسیستهای اصیل(‏ را طلبمی نمود و نه همان مرزبندی پیشین میان <strong>مارکسیسم</strong> و برنشتاینیسم!‏به بیان دیگر،‏ انحراف سیاسی رویزیونیسم برنشتاینی،‏ تمایل به جایگزینیپارلمانتاریسم به جای مبارزه طبقاتی پرولتاریا بود و این بمنزلۀ رویزیونیسمِ‏ راستاست،‏ <strong>در</strong>صورتیکه اتزویسم خواهان بیرون کشیدن نمایندگان سوسیال دمکرات <strong>از</strong>پارلمان و صرفنظرکردن <strong>از</strong> هرگونه استفاده <strong>از</strong> امکانات علنی بوده و این مختصاتِ‏رویزیونیسم چپ رو است.‏ حال این که <strong>آذرخش</strong> چگونه می تواند تئوریهای سیاسی واقتصادی و فلسفیِ‏ این دونوع <strong>از</strong> رویزیونیسم را ‏»مشترک«‏ تلقی کند معمائی استکه حل آن <strong>از</strong>عهده ما خارج است!‏و جالب تراینکه هیچ کوششی برای اثبات اینادعا،‏ یا حتی برای ارائه فقط یک دلیل به نفع آن،‏ <strong>از</strong> سوی <strong>آذرخش</strong> نشده است وصرفاً‏ خود وی آنرا بدیهی می داند به گونه ای که گویی جای هیچ شک و شبهه ای<strong>در</strong> آن وجود ندارد!‏<strong>در</strong> یک سخن،‏ <strong>آذرخش</strong> می خواهد واقعیت دیگرگونۀ رویزیونیسمچکش <strong>در</strong> قالب برنشتاینیسم فرو کند!‏اتزویستی را بااین گونه است که ر<strong>از</strong> این مسأله نیز برمال می شود که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> کتاب قطورو‎2۵6‎ صفحه ای خویش،‏ چرا به خصائل تئوریک و نیز شرایط تاریخی پدیدارشدنرویزیونیسم اتزویستی نپرداخته است!‏مضافاً،‏ وی <strong>در</strong>بارۀ اپورتونیسم آشتی طلبی یعنی جریان نیرومندی که <strong>در</strong> سال2969<strong>در</strong> حزب سوسیال دمکرات روسیه سر برآورد نیز کالمی نمی گوید و حتی<strong>از</strong> آوردن نام آن پرهیز می کند،‏ زیرا آشتی طلبی نیز <strong>از</strong> آن قالبِ‏ پیش ساخته شدۀ<strong>آذرخش</strong>،‏ می گریزد!‏۵1


به کالمی دیگر،‏ <strong>از</strong> نظر <strong>آذرخش</strong> گویا رویزیونیسم مایۀ ‏»شّر«،‏ و همه انواع واشکال آن <strong>از</strong> برنشتاین سرچشمه می گیرد،‏ پس اگر ادوارد برنشتاین بدنیا نمی آمد-‏ ویا اینکه نمی توانست به حزب انقالبی پرولتاریا ‏»ورود«‏ یابد-‏ البد جامعه بشریمدتها پیش باید به کمونیسم رسیده باشد!‏ اینجاست که می بینیم <strong>آذرخش</strong> نیز همچونآذرین <strong>در</strong> ارائه فیلمنامه های هندی چندان بی استعداد نیست!‏ جالب تر اینکه،‏ یکچنین اشخاصی ما را ایده آلیست می نامند!‏مخلص کالم،‏ نظر به اینکه هر شکل خاص و ت<strong>از</strong>ه به ت<strong>از</strong>ه رویزیونیسم <strong>از</strong> شرایطابژکتیو و فضای خاصی <strong>در</strong> روند مبارزه طبقاتی پرولتاریا سرچشمه می گیرد،‏ و بهاعتبار اینکه این شرایط ابژکتیو-نه ثابت و یکسان بلکه-‏ متغیراست،‏ پس مضموناقتصادی و سیاسی و فلسفی این انواع مختلف و ت<strong>از</strong>ه به ت<strong>از</strong>ه رویزیونیسم نمی تواندمشترک باشد بلکه بر عکس،‏ خود ویژه و منحصر به فرد است.‏ لذا هر گونه تالشبرای تبدیل یک نوع معین <strong>از</strong> رویزیونیسم ‏)همچون رویزیونیسم برنشتاینی(‏ به یکالگوی همیشه ثابت و جاوید،‏ وسپس قالب گیری دیگر اشکال رویزیونیسم <strong>از</strong> طریقآن،‏ بیانگر نوعی عفونت سوبژکتیویستی و نیز کوششی زیان بار است چرا کهپرولتاریا را <strong>در</strong>مقابله با آن شکل خاص و ت<strong>از</strong>ۀ رویزیونیسم،‏ خلع سالح می کند.‏ اماذهن استالینی <strong>آذرخش</strong> چنان سیمان کاری شده که امکان <strong>در</strong>ک وفهم موضوع به اینسادگی و به این <strong>روشن</strong>ی را برای او غیرممکن می کند!‏مخلص کالم،‏ تمامی بحث مفصلی که <strong>در</strong> نوشتۀ پیشین ما <strong>در</strong> باب وجود رابطه میانتئوریهای هر نوع مشخصی <strong>از</strong> رویزیونیسم با شرایط ابژکتیو مشخص آن آورده شد،‏تمامی آن بحث مبسوطِ‏ ما که منشویسم،‏ اتزویسم و آشتی طلبی را بطور جدا جدا و<strong>در</strong> ارتباط با آتمسفر اجتماعی متفاوت ظهور آنها،‏ مورد بررسی قرار داده بود،‏ ب<strong>از</strong>هم سوبژکتیویسم مزمن <strong>آذرخش</strong> را مداوا نکرده و او همچنان رابطه مندی تئوریهایسیاسی و اقتصادی و فلسفیِ‏ هر یک <strong>از</strong> اشکال رویزیونیسم با شرایط ابژکتیو خاصآن را اصالً‏ نمی فهمد و نفی می کند.‏ <strong>از</strong> اینروست که وی همچنان تکرار می کند که۵7


‏»اشکال گوناگون وگاه متضاد رویزیونیسم مضمون اقتصادی وسیاسی مشترکیدارند«‏ وهمگی چیزی نیستند بجز فتوکپی های تکرار شونده ای <strong>از</strong> یک اصل ثابت وپایدار که همان رویزیونیسم برنشتاینی است!‏به عبارتی دیگر،‏ <strong>در</strong>مقابل تمامی آن بحث مفصل و طوالنی نوشته پیشین ما که بهاین موضوع پرداخته بود،‏ <strong>آذرخش</strong> گویی برطبق آن ضرب المثلی پاسخ داده است کهمی گوید:‏ ‏»آنق<strong>در</strong> نمی فهمم،‏ تا بمیری«!!‏لیکن باید دانست که سکه این تفکر <strong>آذرخش</strong>،‏ الجرم دو رو دارد.‏ به عبارتی،‏ اینکه وی می کوشد نقد سیاسی،‏ اقتصادی و فلسفی لنین <strong>از</strong> رویزیونیسم خاصبرنشتاینیسم را به عنوان تعریف عام <strong>از</strong> رویزیونیسم ارائه کند فقط یک روی اینسکه را تشکیل می دهد.‏ و روی دیگر آن،‏ <strong>مارکسیسم</strong> ‏»لیست شده«،‏ منجمد شده کهحاوی دستورالعمل های <strong>از</strong>پیش تعیین شده ای است که وی مدعی ارائه آنست:‏ ‏»مااصول <strong>مارکسیسم</strong> را باالتر لیست کردیم.«!)کتاب <strong>آذرخش</strong>،‏ ص 12(<strong>در</strong> این حال،‏ <strong>در</strong> یکسو رویزیونیسم های قالب گیری شده ومشابه وهمانندی داریم کههر بار و مداوماً‏ به صورت فتوکپی برابر اصلِ‏ برنشتاینیسم ظاهرمی شوند،‏ و <strong>در</strong>سوی دیگر<strong>مارکسیسم</strong> ‏»لیست«‏ شده ای را شاهدیم که تکمیل و فروبسته شده است؛پس تکلیف مان کامالً‏ معلوم است،‏ چرا که این رویزیونیست هائی که ‏»مضموناقتصادی و سیاسی«‏ ‏)و البد فلسفی(‏ مشترکی دارند و هر <strong>از</strong> گاهی ظاهر می شوند،‏اگر همچون برنشتاین چنان هالو بودند که خودشان را به عنوان ‏»رویزیونیست«‏ بهما معرفی کنند که چه بهتر،‏ و اگر هم به عبث منکر آن شدند،‏ ب<strong>از</strong> هم بر اساس آن<strong>مارکسیسم</strong> ‏»لیست«‏ شده ای که <strong>آذرخش</strong> عرضه داشته است،‏ شناسایی و مقابله با اینرویزیونیست های فتوکپی شده،‏ کاری چنان سهل و ساده است که <strong>از</strong>هر بچه محصلینیز برمی آید؛ به ویژه اگر یگانه طریقۀ این مقابله-بنا بر توصیه <strong>آذرخش</strong>-‏‏»اخراج«‏ باشد و بس،‏ آنگاه به راحتی می توان ‏»کارت قرمز«‏ را به آنان نشان دادو تمام!‏۵8


امثال <strong>آذرخش</strong>-‏ این»پیرطفلک«ها-‏ چه زمانی قصد دارند که <strong>از</strong>نظرفکری بالغ شوند؟<strong>آذرخش</strong> نه فقط رویزیونیسم،‏ بل که <strong>مارکسیسم</strong>،‏ هر دو را بسته بندی می کند و سپس<strong>در</strong>برابرهم قرارمیدهد.‏ دومفهوم انتزاعی،‏ خشک و بی جان که پیوندشان با واقعیت وزندگی،‏ بکلی قطع شده است!‏به کالمی دیگر،‏ مسخره است اگر خیال کنیم که رویزیونیست ها به حقیقتِ‏رویزیونیست بودن خویش اذعان و افتخار می کنند بلکه بر عکس،‏ کامالً‏ طبیعیاست که هر یک <strong>از</strong> گروه های متعارض <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریا،‏ رقیبخویش را چنین بنامد.‏ لذا <strong>در</strong> این وضعیت-و بر اساس این پیش فرض <strong>در</strong>ست-‏ یاباید <strong>از</strong> طریق مبارزه نظری و نیز سیر حرکت و پیشرفت مبارزه طبقاتی،‏ مجالدهیم تا حقانیت تئوریکِ‏ یکی <strong>از</strong> دو طرف من<strong>از</strong>عه برای کارگران <strong>روشن</strong> شود؛ یاآنکه هر یک <strong>از</strong> گروههای متعارض که دسترسی مؤثرتری به اهرم های س<strong>از</strong>مانیداشته باشد خواهد کوشید گروه یا گروههای رقیب را به کلی خفه کند:‏ جنگ مرگ وزندگی برسر به دست گیری وحزب!‏کنترل اهرم های تشکیالتی و بویژه مقام دبیر کلاین دقیقاً‏ همان کثافت کاری هولناکی است که زیر پوشش ‏»مبارزه سیاسی انقالبی برضد عناصر بورژوائی«‏<strong>در</strong> حزب استالینی،‏ و به <strong>در</strong>جاتی <strong>از</strong>خشونت کمتر،‏ <strong>در</strong>احزاب خرده بورژوائی ایران جاری و ساری بوده و هست.‏ احزاب خرده بورژوایایرانی که تحت الگوی استالینی،‏ احزابی فاقد اپوزیسیون و فراکسیون و لذا فاقدمناسباتی دموکراتیک،‏ یعنی احزابی»رئیس محور«‏ و دارای روابط <strong>در</strong>ونی استبدادیاند،‏ و مقام دبیر کل مقامی مادام العمر است که گویا <strong>از</strong> طریق برنده شدن <strong>در</strong> قرعهکشی،‏ آن را برای همیشه <strong>از</strong> آن خود ساخته اند!‏حضرت«‏ <strong>از</strong> مقام دبیر کل،‏ فقط به دلیل بیماری یا کهولت سنانصراف داوطلبانه-‏ مقدور و میسر است والغیر!‏-و اینکه کناره گیری این ‏»واالآنهم تنها به صورت<strong>در</strong> همین رابطه،‏ زمانی بود که حکمت و آذرین و م<strong>در</strong>سی و تقوایی گمان می کردند۵9


که حزب ایجاد شده به توسط آنان،‏ بر همه معضالت تئوریک دوران معاصر غلبهنموده و منصورحکمت همان مارکس زمانه است و لذا عنقریب نه فقط پرولتاریایایران بلکه جهان،‏ حول محور تئوری و برنامه این حز ‏ِب ‏»جهان شکن«‏ متحدخواهند شد!‏ و نیز زمانی بود که پایدار و حکیمی متصور بودند که ایده ‏»تشکل ضدکار مزدی«‏ شان،‏ کشفی خارق العاده و برداشت اصیلی <strong>از</strong> آراء مارکس است کهپرولتاریای ایران و جهان را متحد و کار را یکسره خواهد کرد!‏ و اینک <strong>آذرخش</strong>است که به وسط صحنه پریده و با جار و جنجال وصف ناپذیری ادعا می کند که‏»لیست«‏ <strong>مارکسیسم</strong> را تهیه و ارائه نموده است!‏چپ ایرانی به سبب سنت جدی نگرفتن حوزه نظری،‏ این چنین و به وفور،‏ سادهلوح خیز است.‏ به عبارتی،‏ ساده لوحی کودکانه ومعصومانه،‏ همانا بیماری مزمن وفراگیر چپ ایرانی و سوسیالیسم بدوی آن است.‏ به س<strong>از</strong>مانها و احزاب عدیده ‏»شبهکمونیست«‏ <strong>در</strong> ایران کنونی نگاه کنید!‏ طی سه دهه گذشته تنها قابلیت آنها این بودهکه هر یک توانسته اند چند دوجین کوتوله فکری و روحی را <strong>در</strong> یک جا<strong>در</strong>»کمیته -مرکزی«‏ شان-‏ گرد هم جمع کنند و کوتوله ترین شان را نیز به مقام دبیرکلبگمارند:‏ ‏»کوتوله ساالری«!‏ و اینکه <strong>از</strong> محیط کمیته مرکزی هر یک <strong>از</strong> ایناحزاب،‏ می توان بعنوان ‏»آزمایشگاه بوروکرات شناسی«‏ سود بُرد!‏ب<strong>از</strong>گردیم به بحث اصلی.‏بدون تردید رویکرد انحرافی بلشویکی که لوکزامبورگ <strong>در</strong> سالو تحت 2963‏»اقتدار افراطی کمیته مرکزی«‏ مورد نقد قرار داد با اتزویسم و نیز با انحرافاتحزب بلشویک پس <strong>از</strong> انقالب اکتبر،‏ همگی <strong>از</strong> یک سنخ بوده و رویزیونیسم چپهستند و ریشه <strong>در</strong> آراء بالنکیستی دارند.‏ اما این هرگز به معنی آن نیست که هر سهمورد یاد شده به ویژه <strong>از</strong> نظر رویکردهای سیاسی و اقتصادی شان فاقد خود ویژگیهای خاص خویش،‏ و فاقد تفاوتند.‏ <strong>آذرخش</strong> متوجه نیست که با این یکسان س<strong>از</strong>ی هایبی مصداق و با این کلیشه س<strong>از</strong>ی ها و قالب گیری ها و لیست پرد<strong>از</strong>ی های بی روح16


و بی معنای خویش،‏ <strong>در</strong> واقع ضرورت و نی<strong>از</strong> کنونی نقد مشخص <strong>از</strong> انحرافات حزببلشویک پس <strong>از</strong> انقالب اکتبر را،‏ به کلی منتفی اعالم داشته است.‏ به یک کالم براینقد رویکردهای رویزیونیستی چپ رو حزب بلشویک پس <strong>از</strong> انقالب اکتبر،‏ نه آنچهکه لوکزامبورگ <strong>در</strong>سال‎2963‎نوشته است،‏ نه کتاب»ماتریالیسم وامپریوکریتیسیسم«‏که علیه اتزویستها نگاشته شده بود،‏ هرگز تکافو نمی کند چه رسد به آنچه کهمشخصاً‏ مربوط به نقدی می شد که لنین علیه رویزیونیسم راست روانه برنشتاینارائه کرده بود!‏به دیگر کالم،‏ <strong>آذرخش</strong> توجه نمی کند آن مقاله ای که <strong>در</strong> واقع به مرزبندی با تئوریهای سیاسی و اقتصادی و فلسفی رویزیونیسم خاص برنشتاینی پرداخته است <strong>در</strong>مقابل رویزیونیسم اتزویستی قابل استفاده نیست.‏ چه،‏ اتزویستها بدون هرگونهمقاومتی آن را تأیید خواهند نمود و <strong>در</strong>عین حال برمواضع اتزویستی شان پا فشاریمی کنند.‏ زیرا آنان <strong>مارکسیسم</strong> را نه <strong>از</strong> زاویه رویزیونیسم برنشتاینی بلکه <strong>از</strong> زاویهای متفاوت به چالش کشیده اند.‏ <strong>در</strong> توضیح همین موضوع بود که <strong>در</strong> ‏»<strong>گشتاورد</strong>...«‏آمده است:‏‏»ناگفته پیداست رویکردی که <strong>مارکسیسم</strong> را چیزی منجمد و لخته شده تلقی می کندالزاماً‏ رویزیونیسم را نیز به ‏»یک شکل همیشه ثابت«‏ تصور خواهد نمود.‏<strong>در</strong>صورتیکه رویزیونیسم نیز نمی تواند یک شکل و فقط یک شکل الیتغییر داشتهباشد و <strong>در</strong> هر دوره به همان شکل پیشین و همان ویژگی های تئوریک پیشین دوبارهو چند باره ظهور کند لذا چنین رویکردی آنچه که <strong>در</strong> واقع فرایند زنده تاریخی استرا همچون انتزاع ای <strong>در</strong> سکون می بیند و <strong>از</strong> این رو»شدن«‏ یعنی حرکت <strong>مارکسیسم</strong>بر زمینۀ شرایط دائماً‏ تغییر یابنده و نوشوندۀ مبارزه طبقاتی را نادیده می گیرد.‏به عبارتی دیگر،‏ ساده انگاری محض است اگر تصور کنیم که رویزیونیسم فقط <strong>در</strong>یک شکل ‏)برنشتاینیسم و یا منشویسم(‏ می توانست ومی تواند ظهور یابد و با شناختنتئوریهای آن،‏ دیگر برای همیشه <strong>در</strong> مقابل رویزیونیسم ‏»واکسینه«‏ شده ایم.‏ ‏)<strong>در</strong>هنگام12


‏،ص«‏بررسی اتزویسم نیزدیدیم که این شکل <strong>از</strong> رویزیونیسم تفاوت های اساسی با منشویسم داشتهاست(.‏ به سخنی دیگر،‏ بنا بر تغییرات بی وقفۀ مناسبات طبقاتی - چه پیش <strong>از</strong> کسبق<strong>در</strong>ت سیاسی به توسط پرولتاریا و چه پس <strong>از</strong>آن-‏ مسائل نوبه نوئی پدیدارمی گرددکه موجبات ظهور رویزیونیسم <strong>در</strong>شکل و شمایل ت<strong>از</strong>ه به ت<strong>از</strong>ه ای خواهد شد.‏ بهعبارتی هیچ شکلی <strong>از</strong> رویزیونیسم بدون ارتباط با شرایط تاریخی مشخص مبارزهطبقاتی و ورای آن نمی تواند پدید آید،‏ برعکس،‏ ویژگیهای رویزیونیسم همیشه بامسائل مشخص دوران،‏ رابطه ای معنا دار دارد؛ و لذا به لحاظ تغییرپذیری اینشرایط،‏ اشکال بروز رویزیونیسم نیز متنوع خواهد بود.‏پس واضح است که موضوع اینگونه نیست که بتوان خط تمایزی ‏»ابدی«‏ میان<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم ترسیم کرد که پیشاپیش معلوم ومشخص باشد.‏ زیرا هرچرخه <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong>،‏ خط تمایزخاص خود را دارا خواهد بود.‏ <strong>از</strong> اینرو پیشرفتوحرکت مبارزه طبقاتی و تغییرشرایط این مبارزه،‏ مستلزم مبارزه ای دائمی استبرای تعریف مجدد این خط تمایز بر بستر شرایط تاریخی جدید ومسائل مشخص<strong>گشتاورد</strong>..‏ )» جدید.«‏)1۵1<strong>در</strong> یک سخن،‏ تحت تأثیر هر تغییر قابل مالحظه ای <strong>در</strong> شرایط ابژکتیو اجتماعی،‏تحوالتی نیز <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریا رخ می دهد و باید هم رخ دهد.‏ زیرا احزابانقالبی پرولتاریا همچون جزیره هائی ‏»آرام«‏ <strong>در</strong> اقیانوس پرتالطم اجتماعی نیستند.‏لذا،‏ <strong>در</strong> این فضای نوین و ظهور جریان ت<strong>از</strong>ه ای <strong>از</strong> رویزیونیسم،‏ باید مختصات آن-که مسلماً‏ شاخصه های نظری و کارکردی جدیدی است ارائه و تعریف گردد؛ نهفقط <strong>از</strong> نظر ویژگیهای تئوریک ‏)و آبشخورهای احتمالیش(،‏ بل ارتباط این تئوری هابا آن شرایط ابژکتیو اجتماعی مشخصی که موجد پدیدارشدن این رویزیونیسم گشتهاست.این دقیقاً‏ همان چیزیست که سوبژکتیویستهای ما هنوز قا<strong>در</strong> به <strong>در</strong>ک وفهم آننیستند!‏ مخلص کالم آنکه،‏ <strong>در</strong> تئوریهای اقتصادی و سیاسی و فلسفی انواع مختلفرویزیونیسم،‏ تنها چیزی که مشترک و ثابت است آنست که همگی آنها توهم اند یعنی11


رویزیونیستها برنامه حزب مارکسیستی را قبول دارند لیکن « ‏)علیرغم اراده خود ومستقل <strong>از</strong> شعور خود(«‏ یعنی بطور»ناآگاهانه«،‏ راه کارهائی را <strong>در</strong> پیش پای طبقهکارگر قرار میدهند که وی را به هدفش نمی رساند.‏ و اینکه همانگونه که <strong>در</strong> نوشتهپیشین خود گفته ایم:‏ ‏»رویزیونیستها-‏ صرفنظر <strong>از</strong> آنکه جناحی <strong>از</strong> حزب کمونیست ونوعی مارکسیست محسوب میشوند-‏ تحت لوای نی<strong>از</strong> به پاالیش <strong>مارکسیسم</strong>،‏ بگونه ایانتقادی،‏ <strong>در</strong> آن تجدید نظر می کنند که <strong>در</strong> واقع آنها را <strong>از</strong> جوهر پیگیر و انقالبیخود،‏ تهی می گردانند.‏<strong>مارکسیسم</strong>.«‏ ‏)»<strong>گشتاورد</strong>این تجدید نظر مربوط است به سه منبع و سه جزء... ،» ص‎۵۵‎‏(‏مضافاً،‏ حتی تئوری های اقتصادی و سیاسی و فلسفی اشکال مختلف سوسیال-‏امپریالیسم‏)یا،‏ سوسیالیسم بورژوائی(‏نیز،‏ الزاماً‏ مشترک وهمانند نیستند.‏بعنوانمثال،‏ سوسیالیسم بورژوائی کائوتسکی هر چند با سوسیالیسم بورژوائی ایرج آذرینهم سنخ است و مشابهت های مهمی دارد-‏بویژه بحث‏»اولترا امپریالیسم«‏کائوتسکی با ‏»گلوبالیزاسیون«‏ آذرین-،‏ با این وجود آنها کامالً‏ همسان نبوده یعنی هریک نقد خاص خودش را طلب می کند.‏ لیکن آنگاه که هر یک <strong>از</strong> این دو نظریه را باتئوری های سوسیال-‏ امپریالیستی مربوط به اتحاد شوروی مقایسه کنیم،‏ تفاوت هابیشتر و چشم گیرتر می شوند.‏ این به آن معناست که تنها چیزی که <strong>در</strong>همه انواعمختلف سوسیالیسم بورژوائی مشترک است همانا خارج ساختن امر تدارک برایبق<strong>در</strong>ت رسیدن شوراها <strong>از</strong> دستور روز طبقه کارگر،‏ <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> استمرار مناسباتکارمزدی و توجیه تئوریک آن استنکته بعدی.‏<strong>آذرخش</strong> می نویسد:‏.‏»بافراست با بی توجهی به اصول،‏ مبانی و قوانین <strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong> تحلیل خود،‏ یعنی با<strong>از</strong> نظر دور نگه داشتن اصول،‏ مبانی و قوانین ثابت و پایدار و ماندگار <strong>مارکسیسم</strong> وندیدن مغایرت وتعارض آنها با اصول رویزیونیسم،‏ به بهانه اینکه <strong>مارکسیسم</strong>13


ص)‏شریعت جامد نیست وغیره،‏ بی آنکه صریحاً‏ علم بودن <strong>مارکسیسم</strong> و معتبر بودندستاوردهای آن را به زیر سوال ببرد،‏ <strong>در</strong> تحلیل خود آنها را مسکوت می گذارد کهنتیجه اش تقریباً‏ همان خواهد بود.‏ این شیوه برخورد،‏ یعنی <strong>در</strong> نظر نگرفتن یکرشته عناصر پایدار و ثابت <strong>در</strong> روند شناخت،‏ به عبارت دیگرنداشتن شماری نقاطاتکا،‏ شیوه مرسوم شکاک ها است.‏ بدین دلیل چنانکه گفتیم دیالکتیک بافراست <strong>از</strong>شکاکیت نیز رنج می برد.«‏ ص)‏نیز می نویسد:‏)17‏»بافراست <strong>در</strong> تئوری ضرورت اتکا به اصول و مبانی را نفی نکرده،‏ اما <strong>در</strong> تحلیلهای او اشاره ای به اصول و مبانی ثابت و ماندگار<strong>مارکسیسم</strong> نمی بینیم.‏ ظاهراً‏بافراست تنها چند اصل دیالکتیک را ثابت وماندگارمیداند و به اصول ومبانی<strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong> زمینه های ماتریالیسم تاریخی،‏ اقتصاد سیاسی،‏ سیاست و مبارزهطبقاتی و نقش ساختار س<strong>از</strong>مان های طبقه کارگر و غیره کار چندانی ندارد.«‏‎13‎‏(؛ ومضافاً:‏ بافراست ‏»به هنگام سخن گفتن <strong>از</strong>»نظریه«‏ آن را صریحاً‏ <strong>در</strong>‏»فلسفه و متدولوژی مارکسیستی«‏ خالصه کرده است«‏ ص)‏ ‎91‎‏(؛ و همچنین:‏‏»<strong>مارکسیسم</strong> بافراست چیزی سیال و بخارمانندی است که اصول و مبانی و نقاطاتکا ثابت و <strong>روشن</strong>ی ندارد،‏ یا دست کم او آنها را تصریح نمی کند.«‏ ص)‏)13پیش <strong>از</strong> پاسخ به سخنان فوق،‏ باید گفت که اعتقاد نگارنده این سطور این بوده وهستکه الزم است <strong>از</strong> طریق ب<strong>از</strong>نگری <strong>در</strong> برداشت های حزب بلشویک ‏)و نیز انترناسیونالدوم(‏ <strong>از</strong> مفاهیم مربوط به <strong>مارکسیسم</strong>،‏ آنها را دوباره تعریف کنیم.‏ و اینکه شکستانقالب ‏)همانگونه که انقالب اکتبر(،‏ هرچه سنگین تر و قاطع تر باشد آنگاه اصولاساسی <strong>مارکسیسم</strong> بیشتر پراکنده و شکسته می شود.‏ لذا ضروری است که تمامیبنیان های فکری مارکس وانگلس را مجدداً‏ شمع آجین کنیم.‏ و <strong>در</strong>این راستا،‏ نوشته‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ به ناگزیر بر موضوع جایگاه ‏»فلسفه و متدولوژی مارکسیستی«‏متمرکز شد زیرا <strong>در</strong> مقابل کسی قرار داشت ‏)ایرج آذرین(‏ که آن را ‏»چندان کارس<strong>از</strong>«‏13


نمی دانست.‏ به عبارتی ما <strong>در</strong> نوشته پیشین خود نشان دادیم که حتی استفاده<strong>از</strong> واژگانی همچون ‏»دیالکتیک«‏ و ‏»تضاد«‏ <strong>در</strong> عرصه زبان و ادبیات محاوره ای،‏مورد خوشایند امثال آذرین نیست و بی وقفه سرکوب و انکار می شود.‏ لیکن اینرفتار،‏ یقیناً‏ بی غرض و دلیل نیست.‏ چه،‏ به مو<strong>از</strong>ات حذف و محو این واژگانیعنی به مو<strong>از</strong>ات حذف ومحو آنها <strong>از</strong> دایره لغات مورد مصرف-‏--به نظریه هائیساخت بخشیده می شود که <strong>در</strong>صدد حذف مبارزه انقالبی طبقه کارگراند.‏ و <strong>از</strong> آنجملهدو تز ‏»نپ <strong>در</strong> اپوزیسیون«‏ و ‏»دولت ائتالفی«.‏لیکن توجه و تمرکز نوشته یاد شده به این رویکرد آذرین،‏ هرگز به معنی آن نبود که‏»تنها چند اصل دیالکتیک را ثابت و ماندگارمی داند و به اصول و مبانی <strong>مارکسیسم</strong><strong>در</strong> زمینه های ماتریالیسم تاریخی،‏ اقتصاد سیاسی،‏ سیاست ومبارزه طبقاتی ونقشساختارس<strong>از</strong>مان های طبقه کارگر و غیره کار چندانی ندارد«.‏چه،‏ مجموعۀ مسایلیکه <strong>در</strong> نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ مورد بحث واقع شده بود عبارت است <strong>از</strong>:‏ کارکرد وجایگاه رفیع روش دیالکتیکی مارکسیستی،‏ رابطه میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،‏حزب انقالبیون حرفه ای،‏ مفهوم حزب کمونیست و رابطۀ آن با جنبش طبقه کارگر،‏ماهیت و شکل حکومت جمهوری اسالمی و من<strong>از</strong>عات <strong>در</strong>ونی آن،‏ نظریه هایسوسیال بورژواییِ‏ ‏»نپ <strong>در</strong>اپوزیسیون«‏ و ‏»دولت ائتالفی«،‏ و مسائل غیره وغیره.‏ اما ظاهراً‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> هیچ یک <strong>از</strong> این مباحث،‏ <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی رارویت نکرده و هیچ گونه ‏»نقاط اتکا«‏ یی ندیده است!!‏<strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> خود نمی پرسد که چگونه ممکن است که بافراست به هیچگونه ‏»اصول،‏مبانی و قوانین ثابت و پایدار و ماندگار <strong>مارکسیسم</strong>«‏ باور نداشته باشد اما با طرحانبوهی <strong>از</strong> مسایل مهم جنبش کارگری-دست کم به زعم خویش-‏ به <strong>دفاع</strong> سرسختانهای <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی و ب<strong>از</strong> آوری مفاهیم و اصول آن،‏ و نجات آن <strong>از</strong> چنگالتحریفات رایج پرداخته باشد؟مخلص کالم آنکه ما-‏ <strong>در</strong>مقابله با آذرین-‏ قصد آن داشتیم که بگوئیم این فلسفه چیزی1۵


‏»فرا اقتصادی و سیاسی«‏ نیست بلکه ذات و <strong>در</strong>ونمایۀ آنها را تشکیل می دهد،‏ و یابعبارتی،‏ حوزه های اقتصاد و سیاست <strong>در</strong> <strong>مارکسیسم</strong>،‏ قائم بر فلسفۀ آن است.‏لیکن و با این وجود باید دید که مشکل <strong>آذرخش</strong> چیست و او چگونه دچار این سوءفهم گشته که بافراست به وجود هرگونه اصول و مبانی ثابت و ماندگار <strong>در</strong><strong>مارکسیسم</strong> بی باوراست؟ظاهراً‏ این ماجرا <strong>از</strong> یک گفتارِ‏ ما که <strong>آذرخش</strong> آن را نقل کرده است،‏ آب میخورد.‏چه،‏ <strong>در</strong> ‏»<strong>گشتاورد</strong>...«‏ ضمن توضیح چرخه دیالکتیکی <strong>مارکسیسم</strong> آمده است:‏ ‏»سیرحرکتی که تحت آن،‏ <strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong>مقابله با رویزیونیسم-‏ یعنی <strong>در</strong> تقابل با تعین هایپست تر وجود خودش-‏ به اصول و مفاهیم برتری <strong>از</strong> ذات اش دست می یابد و خو<strong>در</strong>ا اعتالء می بخشد.‏ یعنی <strong>از</strong> راه آگاهی <strong>از</strong> ‏»دگر«‏ ، <strong>از</strong> خود آگاه می شود،‏ زیرا هردو جنبه این فرایند ‏)<strong>در</strong>عین تمایز(،‏ باهم یگانه اند.«‏ ص)‏)223<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>صفحه 12 کتاب خویش،‏ با نقل این پاراگراف <strong>از</strong> نوشته ما ‏)وافزودن خطتأکید <strong>در</strong> زیر لغت ‏»اصول«،‏ آن را ‏»معنی«‏ کرده است که این معنا فقط <strong>از</strong> ذهنایشان بیرون آمده و نه آنچه <strong>در</strong> متن نوشته شده است.‏ و اینکه او <strong>در</strong> سرتاسر نوشتهاش روی این جمله مانور داده و دم به دم به آن استناد نموده است تا به زعم خویشثابت کند که <strong>در</strong> نگاه بافراست،‏ <strong>مارکسیسم</strong> ‏»چیزی سیال و بخار مانندی است«‏ کههرگونه اصول و مبانی ثابت و <strong>روشن</strong>ی را فاقد است.‏ لیکن <strong>در</strong> صورتی که <strong>آذرخش</strong>پاره متن یادشده <strong>از</strong> ما را،‏ <strong>در</strong> ارتباط با عناصردیگر و کلیت بحث نوشته مزبور <strong>در</strong>نظر می گرفت دچار این سوء تعبیر نمی شد بویژه این سخنان که گفته بودیم:‏‏»بدین ترتیب ‏"رویزیونیسم"‏ به واقع همان چالش ت<strong>از</strong>ه وتعیین کننده ای تلقی می شدکه مارکسیستها با آن مواجه می شدند.‏ چالش ت<strong>از</strong>ه ای که با مسائل گریبانگیر مارکسو انگلس یک سر متفاوت بود و <strong>از</strong> اینرو تحلیلهای ت<strong>از</strong>ه و تمهیدات پیش گیرانۀ ت<strong>از</strong>های را برانگیخته می ساخت و هدایت می کرد.‏11


به دیگر سخن با گذار سرمایه داری به امپریالیسم،‏ پرسشی بزرگ خود نمائی میکند و آن اینکه گذار یاد شده دقیقاً‏ چه تغییری <strong>در</strong>شرایط مبارزه طبقاتی ایجاد می کند،‏و به سبب آن،‏ دقیقاً‏ چه چیزی <strong>در</strong> تئوری مارکسیستی تغییرمی یابد؟ یعنی این سؤالقد علم می کندکه <strong>از</strong> این به بعد پرولتاریا چه نوع س<strong>از</strong>مانی را باید برپا دارد کهواقعیت ظهور»رویزیونیسم«‏ را ملحوظ داشته و برخورد شایسته و بایسته ای را <strong>در</strong>قبال آن <strong>در</strong> پیش گیرد.‏ بعبارتی تمامی مساله این است که چگونه می توان بی آنکهبنیادهای مارکسیستی را دور ریخت،‏ <strong>در</strong>عین حال <strong>از</strong> تکرار ضابطه بندی های کهنهای پرهیز کرد که دیگر تحلیل مشخص <strong>از</strong> شرایط مشخص،‏ به دست نمی دهد.‏ چراکه آگاهی علمی ‏)<strong>مارکسیسم</strong>(،‏ چیزی منجمد و فرو بسته نیست بلکه <strong>از</strong>خصلتی پویندهبرخورداراست؛«-‏ و <strong>در</strong> همین رابطه به نقل <strong>از</strong>سه منبع وسه جزء <strong>مارکسیسم</strong> ‏)لنین(،‏افزودیم:‏ ‏»تاریخ فلسفه و تاریخ علم اجتماع با صراحت تام نشان می دهدکه <strong>در</strong><strong>مارکسیسم</strong> چیزی شبیه به ‏»اصول طریقتی«‏ به مفهوم یک آموزش محدود و خشکو جامدی که دور <strong>از</strong> شاهراه تکامل تمدن جهانی بوده باشد نیست.‏ برعکس،‏ تمامنبوغ مارکس همانا <strong>در</strong>این است که به پرسشهائی پاسخ می دهد که فکر پیشرو بشرقبالً‏ آنرا طرح کرده است.«‏ ‏)بنقل <strong>از</strong> ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ ص‎213‎ و‎21۵‎‏(‏بعبارتی دیگر،‏ بدون تردید اصول و مبانی <strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong> مانیفست کمونیست ‏)به قلممارکس و انگلس(‏ آمده است.‏ با این وجود من بر این باورم که <strong>از</strong> آنجایی که همشرایط ابژکتیو اجتماعی تغییرات قابل مالحظه ای نموده است ‏)بویژه گذارسرمایهداری <strong>از</strong> رقابت آزاد به انحصار(،‏ و نیز پراتیک جنبش سوسیالیستی ‏)خصوصاً‏ باوقوع انقالب سوسیالیستی اکتبر و سپس شکست آن(‏ به پیش رفته است لذا مسایل ومعضالت ت<strong>از</strong>ه ای آفریده شده که نه فقط نی<strong>از</strong>مند ب<strong>از</strong>فهمی و ب<strong>از</strong>آوری همان مفاهیممارکسیستی پیشین است بل انکشاف و نو آوری آن را نیز طلب می کند.‏ چه<strong>مارکسیسم</strong> چیزی فروبسته نیست برعکس قابل انکشاف است و تکامل پذیر.‏ بهکالمی دیگر،‏ مفهوم رویزیونیسم یکی <strong>از</strong> مفاهیمی است که بدون <strong>روشن</strong> شدن آن،‏17


ایجاد حزب کمونیست واقعی و لذا تحقق انقالب سوسیالیستی محال است.‏به بیانی دیگر اعتقاد ما به تکامل پذیری <strong>مارکسیسم</strong> و باور به اینکه <strong>مارکسیسم</strong> یکشریعت جامد نیست الزاماً‏ به معنی آن نخواهد بود که <strong>مارکسیسم</strong> چیزی ‏»بخارمانند«‏تلقی شده است.‏وانگهی،‏ <strong>در</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ آمده است که <strong>مارکسیسم</strong> <strong>از</strong> سه منبع و سه جزء تشکیلیافته و روابط میان آنها نیز توضیح داده شده است.‏ بعبارتی دیگر،‏ این حقیقت کهجزء فلسفی <strong>مارکسیسم</strong> ذات آن را تشکیل می دهد نه به آن معناست که <strong>در</strong> اقتصاد وسیاست آن هیچ اصل ثابت و پایداری وجود ندارد بلکه به معنای آنست که به لحاظآنکه همۀ آرای اقتصادی وسیاسی مارکس <strong>از</strong> طریق نگرش فلسفی جدید او بویژه<strong>از</strong>طریق روش دیالکتیکی ماتریالیستی حاصل شده است،‏ و به لحاظ آنکه روش یادشده متکی بر بررسی شرایط ابژکتیو اجتماعی است،‏ لذا با وقوع تغییرات مهم <strong>در</strong>این شرایط ابژکتیوِ‏ مبارزه طبقاتی پرولتاریا،‏ ممکن است برخی <strong>از</strong> برداشتهاینظری پیشین اقتصادی،‏ سیاسی و س<strong>از</strong>مانی اش نی<strong>از</strong>مند تغییر و تکامل گردد.‏ چرا که<strong>مارکسیسم</strong> نه فقط به منزله ‏»تئوری و سیاست سوسیالیسم علمی«استآنگونه که -<strong>آذرخش</strong> و به <strong>در</strong>ستی عنوان می س<strong>از</strong>د-‏ بلکه،‏ و <strong>در</strong>عین حال،‏ چیزی انضمامی استیعنی تحلیل مشخص <strong>از</strong> شرایط مشخص جاری.‏ به بیان دیگر،‏ <strong>مارکسیسم</strong> یک جهانبینی مستقل <strong>از</strong> مبارزه طبقاتی پرولتاریا نیست،‏ بلکه بیان تئوریک همین مبارزۀجاری طبقه کارگر و پاره ای <strong>از</strong> آنست.‏ هر نگاهی به جز این،‏ به <strong>مارکسیسم</strong> شکلیایدئولوژیک ‏)فرامبارزۀ طبقاتی پرولتاریا(‏ می بخشد که مستعد آنست که جهت اهدافیبغیر <strong>از</strong> اهداف مشخصاً‏ پرولتاریایی بکار رود.‏ یا بعبارتی،‏ <strong>مارکسیسم</strong> هرگاه خود رامستقل <strong>از</strong> روند مبارزه طبقاتی پرولتاریا،‏ یعنی ‏»خود بنیاد«‏ و ‏»علم ناب«‏ بپندارد،‏<strong>از</strong> محتوایش تهی و به محمل کسب و کار ریاکاران تبدیل می شود.‏ این همانمضمونی است که مارکس وانگلس آن را اینگونه عنوان می س<strong>از</strong>ند:‏‏»گزاره های نظری کمونیسم به هیچ وجه بر ایده ها واصولی که این یا آن مصلح18


جهانی اختراع یا کشف کرده باشد متکی نیستند.‏ آنها صرفاً‏ بیان عام مناسبات واقعیمبارزۀ طبقاتی موجودند،‏ مناسبات مربوط به حرکتی تاریخی که <strong>در</strong> برابر چشمان ماجریان دارد.«‏بعبارتی دیگر،‏ بی تردید <strong>مارکسیسم</strong> یگانه راهنمائی برای حرکت سیاسی وخلقشکلی <strong>از</strong> جامعه است که بر سرمایه داری <strong>از</strong>طریق انقالب غلبه کند،‏ یا بقول <strong>آذرخش</strong>‏»تئوری و سیاست سوسیالیسم علمی«.‏ با این وجود باید دانست <strong>مارکسیسم</strong> را نمیتوان و نباید بعنوان نوعی علم با بنیادهای صرفاً‏ نظریمحسوب نمود.‏-نوعی»علم ناب«-‏بل سویۀ انضمامی و عملی آن برای <strong>در</strong>گیرشدن با فرایند واقعیمبارزات طبقه کارگر نیز،‏ باید لحاظ شود.‏<strong>مارکسیسم</strong> را نه منجمد و بسته بندی شده،‏ بل گشوده می دارد.‏یعنی <strong>در</strong>ست همان شاخصه ای که<strong>در</strong> یک سخن،‏ نگارنده براین باوراست که <strong>مارکسیسم</strong>»مشخص«است یعنی باید خو<strong>در</strong>ا مداوماً‏ ب<strong>از</strong>آوری،‏ ب<strong>از</strong>پروری و روزآمد کند؛ ونه آنکه تصورشود می توان سر بربالین ‏»کاپیتال«‏ و ‏»ایدئولوژی آلمانی«‏ گذاشت و آسوده خوابید!‏اینها همه،‏ آن چیزهای بود که <strong>در</strong> نوشته پیشین ما آمده است.‏ و <strong>در</strong>این پیوند،‏ اعتقاد بهلزوم سخت گیری <strong>در</strong> شرایط عضویت به جهت کنترل پایه مادی رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی یعنی اعتقاد به حزب انقالبیون حرفه ای ‏)چه دمکراسی بورژوایی وآزادی فعالیت کمونیستی <strong>در</strong> ایران بر قراربشود یا نشود(،‏ اعتقاد به عدم جلوگیریفیزیکی <strong>از</strong> پدیدار شدن رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی،‏ اعتقاد به مج<strong>از</strong>شمردن و بهرسمیت شناسیِ‏ فعالیت فراکسیونی رویزیونیستها تا زمانی که به سوسیال-امپریالیست مبدل نشده اند،‏ همانا ‏)بخشی <strong>از</strong>(‏ پرنسیپ های ثابت و پایدار و ماندگار مارا تشکیل می دهد که بدون تو<strong>افق</strong> بر سر آنها،‏ با هیچ گروه وجریانی <strong>در</strong> تأسیسحزب کمونیست مشارکت نخواهیم کرد.‏2923 <strong>در</strong>سالچرا که هم نابودی حزب انقالبی آلمانو نیز انحطاط حزب بلشویک پس <strong>از</strong> انقالب اکتبر،‏ این <strong>در</strong>س وفرایافت را به پر نسیب ‏»ثابت و پایدار و ماندگار«‏ <strong>مارکسیسم</strong> تبدیل کرده است.‏19


به عبارتی دیگر،‏ بندهای ت<strong>از</strong>ه ای به برنامه حزب پرولتری باید افزون شود،‏ کهبرخی <strong>از</strong> آراء حقیقی مارکسیستی را با کلمات <strong>روشن</strong> تر و صریح تر بیان دارد و <strong>از</strong>آنجمله قید اینکه اپوزیسیون حزبی و فراکسیون-ولو حقیقتاً‏ متعلق به رویزیونیسمباشد مج<strong>از</strong> به تشکیل است و»به رسمیت شناسی«‏ می شود،‏ مگر آنکه ‏)یا،‏ ت<strong>از</strong>مانیکه(‏چارچوب برنامه انقالبی حزب پرولتاریا را بشکند و به سوسیال-امپریالیسم مبدلگردد.‏ بنابراین،‏ دو جریانی که یکی <strong>از</strong> آنها ‏)همچون ما(‏ چنین باوری دارد و جریانیکه ‏)همچون <strong>آذرخش</strong>(‏ حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب مارکسیستی را به رسمیت نمیشناسد،‏ نمی توانند <strong>در</strong> یک حزب واحد،‏ متحد شوند.‏ چرا که ‏)<strong>از</strong> دید ما(‏ این تهدیدوجود دارد که دیدگاهی که <strong>آذرخش</strong> آن را نمایندگی می کند،‏ به محض تسخیر اهرمهای س<strong>از</strong>مانی،‏ پیدایش هر گونه اپوزیسیون حزبی را-به این بهانه که آنهارویزیونیستی اند-‏ مانع شود و حتی هرگونه انتقادی به خویش را ‏)به همین بهانه(‏سرکوب کند.‏ یعنی <strong>استالینیسم</strong> و پیامد های زیانبارش را-با کار برد خشونتی کمتریا بیشتر-‏ به اجرا گذاشته و ب<strong>از</strong> آوری نماید.‏نکته بعدی.‏<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>ص ‎218‎کتاب خود نوشته است:‏ ‏»بافراست مدعی است که رویزیونیسمنیروی محرک <strong>مارکسیسم</strong> است«.‏این سخنان <strong>آذرخش</strong> تحریف آشکار نظریه ماست،‏ چراکه <strong>در</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ بارها وتحت کلمات مختلف،‏ این مضمون تکرارشده است که نه این قطب ‏)رویزیونیسم(،‏ یاآن دیگری ‏)<strong>مارکسیسم</strong>(،‏ بلکه تضاد میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم است که نیرویمحرک <strong>مارکسیسم</strong> را پدید می آورد.‏ و <strong>از</strong> آنجمله گفته بودیم:‏‏»لیکن <strong>از</strong> آنجائی که <strong>مارکسیسم</strong> چیزی نیست بجز یک فرایند تضادمند،‏ پسرویزیونیسم،‏ خود،‏ جزئی فعال <strong>از</strong> این فرایند محسوب می شود؛ لذا این فرایندتضادمند و این ‏»حرکت«‏ است که <strong>مارکسیسم</strong> نامیده می شود؛ این خودِ‏ جریا ‏ِن‏»شدن«‏ است که <strong>مارکسیسم</strong> تلقی میشود و نه این قطب یا آن دیگری ‏)به تنهائی(.‏ چه،‏76


عناصر و فرایند ‏)اجزاء و کل(،‏ یکدیگر را مشروط،‏ و یا وساطت و میانجی گری میکنند؛ و هر رویکردی که <strong>از</strong> <strong>در</strong>ک این مهم غافل شود دچار کاهش گری خواهد شدیعنی عنصری <strong>از</strong> کلیت را <strong>در</strong> عناصر دیگر <strong>در</strong>هم می شکند بی آنکه خصوصیاتویژه و ممیز آن را به حساب آورده باشد.«‏ ‏)»<strong>گشتاورد</strong>...«،‏ ص‎132‎‏(‏وهمچنین:‏ ‏»پیدایش فراکسیون منشویکی <strong>در</strong>حزب پرولتری روسیه <strong>در</strong>سالکه بمنزلۀ ایجاد یک دو قطبی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> و حزب پرولتری است-2963به واقع -پیکار و همکنشی ثمر بخشی میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم به راه می اند<strong>از</strong>د کهموتور محرک <strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong> جهت گستراندن و غنا بخشیدن هر چه بیشتر آن را پدیدمی آورد.«‏ ‏)همانجا،‏ ص‎32‎‏(‏بنابراین و همانگونه که دیده می شود <strong>آذرخش</strong> کوشیده است سوء برداشت خویش رابه جای واقعیت بحث ما جا بزند.‏ وانگهی،‏ اگر رویزیونیسم بعنوان نیروی محرک<strong>مارکسیسم</strong> محسوب شود آنگاه و مسلماً‏ تدوین تئوریهای اصیل مارکسیستی،‏ کارِ‏ خودِ‏رویزیونیست ها تلقی خواهد شد و <strong>آذرخش</strong> با تحریف بحث ما،‏ همین اتهام را نیزمتوجه ما ساخته و می نویسد:‏ ‏»بافراست نتوانسته حتی یک اصل،‏ یک حکم،‏ یکقانون و یا یک تئوری مارکسیستی ذکر کند که رویزیونیستها <strong>در</strong> تدوین آن نقشداشته باشند.«)همان صفحه(‏لیکن <strong>آذرخش</strong> نتوانسته و نمی تواند این اتهام را مستند س<strong>از</strong>د و نشان دهد که <strong>در</strong>کجای نوشته پیشین ما ادعا شده است رویزیونیسم <strong>در</strong> تدوین تئوری های مارکسیستینقش داشته و رویزیونیستها خودشان و راساً‏ بخشی <strong>از</strong> آن تئوریها را تدوین کرده اند.‏برعکس،‏ ما به دفعات گفته بودیم که مطرح شدن ایده ها و نظریه های رویزیونیستیموجد برانگیخته شدن تقابلی <strong>از</strong> سوی مارکسیستها خواهد شد تا <strong>از</strong> <strong>در</strong>ستی و اصالتتئوریهای مارکسیستی به <strong>دفاع</strong> برخیزند و حتی آن را انکشاف دهند.‏ و این به معنیآن است که موتور محرک <strong>مارکسیسم</strong> نه رویزیونیسم و نه حتی قطب مخالف آن،‏بلکه تضاد میان آنها،‏ کنش متقابل،‏ و <strong>در</strong> نهایت،‏ ‏»شدن«‏ یا ‏»گردیدنِ«‏ آن است یعنی72


همان مفهومی که ذهن متصلب و متافیزیکی <strong>آذرخش</strong> قا<strong>در</strong> به <strong>در</strong>ک و فهم آن نیست.‏و اینکه اصطالح <strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>-یعنی چرخه دیالکتیکی،‏ فراگرد دیالکتیکی-‏بیانگر اعتقاد ما به این است که وجود همزمان هر دو قطب و نبرد این اضداد،‏ عاملپیشرفت <strong>مارکسیسم</strong> است و نه یکی <strong>از</strong> آنها به تنهایی!‏ <strong>در</strong>ست به همین خاطر بود کهما <strong>در</strong> مرزبندی با رویکرد استالینی گفته بودیم که سرکوب و حذف فیزیکیرویزیونیسم نه فقط کمکی نمی کند بلکه بسیار زیانبار است و <strong>از</strong> اینرو و علیرغم آنکه <strong>روشن</strong> است رویزیونیستها شبهاتی جدی <strong>در</strong> <strong>مارکسیسم</strong> ایجاد می کنند لیکن برایآن که نشان داده شود که چیز به <strong>در</strong>د بخوری پشت حرف رویزیونیستها نیست بایدمجال داد تا حرفشان را بزنند و آنگاه <strong>در</strong> تقابل با آنان شرایطی فراهم میشود که<strong>مارکسیسم</strong> جوهر خود را آشکار کند و پرولتاریا را نسبت به چنین توهماتی آگاه،‏مسلح،‏ و <strong>از</strong> نظر فکری ارتقاء دهد.‏ این قسم برخورد با رویزیونیسم چنان ریشه ایاست که همه چیز را ملحوظ می دارد.‏ تمهیدی است تا توهمات دائماً‏ تولید شونده<strong>در</strong>جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر امکان بیان و لذا امکان نقد شدن را بیابد و <strong>از</strong> اینرهگذر آگاهی توده های کارگری افزون شود و خودشان مستقالً‏ رشد کنند،‏ و <strong>در</strong>عین حال،‏ امکان کسب موقعیت اکثریت-تحت یک مناسبات دموکراتیک-‏ برای هردو طرف من<strong>از</strong>عه،‏ گشوده بماند.‏ بله،‏ <strong>در</strong> ارتباط با همین مسائل بود که ما گفته بودیم:‏‏»تولید ایده های رویزیونیستی <strong>در</strong> حزب،‏ هر چند بگونه ای منفی اما بهر حال به امرتولید ایده های حقیقی مارکسیستی یاری می رساند و انکشاف و نوزائی آن راتحریک می کند.‏ ‏)رویزیونیستها بی خبرند <strong>از</strong> اینکه ناخواسته چنین نقش منفی اما ضروریای را ب<strong>از</strong>ی می کنند!(«‏ ‏)»<strong>گشتاورد</strong>...«،‏ ص‎223‎‏(.‏ <strong>در</strong>عین حال قید نمودیم نقش منفیای که رویزیونیسم ایفاء می کند هرگز به منزله غیرضروری بودن آن نیست بلکهبرعکس،‏ شکل گیری رویزیونیسم <strong>در</strong> واقع تضادی را <strong>در</strong> <strong>مارکسیسم</strong> ‏)و حزبمارکسیستی(‏ پدید می آورد ‏)که این تضاد(‏ همچون نیروی محرک پیشرفت و نوزائی<strong>مارکسیسم</strong> عمل می کند.‏ پس پدیدار شدن رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی،‏ رخدادی نه71


ص)‏فقط اجتناب ناپذیر بل ضروری و نیز مفید است.‏ و بیک کالم:‏ ‏»<strong>از</strong>آنجائیکه<strong>مارکسیسم</strong> چیزی نیست بجز یک فرایند تضادمند،‏ پس رویزیونیسم،‏ خود،‏ جزئیفعال و ضروری <strong>از</strong> این فرایند محسوب میشود.«‏ ‏)همانجا،‏ همان صفحه(.‏ لیکن<strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> روی همۀ این بحث ما پریده و رو <strong>در</strong> روی ما می ایستد تا بگویدبافراست که مدعی است رویزیونیسم نیروی محرک <strong>مارکسیسم</strong> است پس چرانتوانسته یک تئوری مارکسیستی ذکر کند که رویزیونیستها <strong>در</strong> تدوین آن نقش داشتهباشند!!‏اگر این تحریف و مسخ آراء ما نیست،‏ پس چیست؟لیکن <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> همان صفحهپرداخته و می نویسد:‏218کتاب خویش یکبار دیگر به این موضوع‏»بافراست نتوانسته حتی یک اصل،‏ یک حکم،‏ یک قانون و یا یک تئوریمارکسیستی مثال بزند که رویزیونیسم <strong>در</strong> تدوین آن،‏ چه به طور مثبت و چه بطورمنفی،‏ نقشی داشته باشد.«‏ ‏)تأکید <strong>از</strong> من است(‏همانگونه که دیده می شود <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> اینجا <strong>از</strong> تحریف سخنان ما <strong>در</strong> این مورد دستکشیده است.‏ بطوری که <strong>در</strong> اینجا تلویحاً‏ می پذیرد که سخن ما این بود کهرویزیونیستها <strong>در</strong> انکشاف تئوری مارکسیستی،‏ نقشی منفی ایفاء می کنند و نه مثبت.‏با این وجود اما،‏ <strong>آذرخش</strong> همچنان براین نظریه اش پا فشاری کرده است کهرویزیونیستها هیچ نقشی ‏)ولو منفی(‏ <strong>در</strong> پیشرفت تئوری مارکسیستی ایفاء نمی کنند!‏به کالمی دیگر،‏ <strong>آذرخش</strong> معتقد است تقابل <strong>مارکسیسم</strong> با رویزیونیسم،‏ هیچ <strong>در</strong>افزودهای بر تئوری مارکسیستی به ارمغان نمی آورد و سخنان بافراست مبنی براینکه:‏‏»رویزیونیسم باعث نوس<strong>از</strong>ی یا نوزایی <strong>مارکسیسم</strong> می گردد و یا رویزیونیسم عنصرمنفی ‏)سلبی(‏ ای است که باعث تکامل <strong>مارکسیسم</strong> می شود کامالً‏ خطا است.«‏ ‏)کتاب<strong>آذرخش</strong>،ص‎۵9‎‏(.‏ واینکه او <strong>در</strong> همین رابطه می افزاید:‏ ‏»رویزیونیسم برخالف نظربافراست موجب تحرک <strong>مارکسیسم</strong> برای تکاملش نیست.«‏7336(، زیرا ‏»هیچ چیز


<strong>مارکسیسم</strong> را ارتقاء نمی دهد.«‏ ص)‏)13لیکن،‏ این سخنان <strong>آذرخش</strong> عمالً‏ به منزله انکار ارزش سترگ وغیر قابل چشم پوشیهمۀ آثاری است که <strong>از</strong> سوی لنین و لوکزامبورگ علیه رویزیونیسم برنشتاینی ومنشویکی،‏ اتزویستی و نیز آشتی طلبی،‏ نگاشته شده است.‏ <strong>آذرخش</strong> متوجه نیست کهاگر مجموعه نظریه های لنین و لوکزامبورگ که <strong>از</strong> طریق نقد این اشکال مختلفرویزیونیسم و اپورتونیسم بدست آمده است را <strong>از</strong> تئوری مارکسیستی حذف کنیم تاچه حد آن را بی شاخ و برگ کرده و به عقب برگشته ایم.‏ بعبارتی،‏ نظریۀ انقالبی،‏اگر <strong>از</strong> ادبیات جدلی لوکزامبورگ و لنین علیه رویزیونیسم محروم بود،‏ به راستیتاچه حد فقیرمی بود.‏به یک سخن،‏ <strong>در</strong> نگاه <strong>آذرخش</strong> تعارض و تقابل مارکسیست ها با رویزیونیستها هیچکمکی به انکشاف و پیشرفت تئوری مارکسیستی نمی کند زیرا <strong>مارکسیسم</strong> نه یکتئوری پویا و <strong>در</strong>حال تکامل و نی<strong>از</strong>مند انکشاف و به روزشدگی،‏ بل اساساً‏ نظریه ای‏»منجمد«‏ و ‏»بسته بندی شده«،‏ یا <strong>از</strong> قول خودش بگوئیم،‏ یک لیست است و بس،‏ کهیکبار و برای همیشه تهیه و انتهای آن بسته شده است و دیگرهیچ کاری برای آننمی توان کرد!‏ <strong>آذرخش</strong> مخالف این سخن لنین است که:‏ ‏»مبارزه با رویزیونیستها <strong>در</strong>این مسائل همان جنب وجوش پرثمر را <strong>در</strong> رشتۀ اندیشۀ تئوریک سوسیالیسم جهانیبه بارآورد که جر و بحث با دورینگ بیست سال قبل <strong>از</strong> این ببار آورده بود.«‏‏)»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«(.‏<strong>آذرخش</strong> مخالف این نظریه لنین است که تئوریهای مارکس و انگلس ‏)<strong>مارکسیسم</strong>(‏ ‏»کهاولین بار سوسیالیسم را <strong>از</strong> تخیل به علم تبدیل کرد و پایه ای محکم برای این علمریخت و راهی را که برای تکامل بیشتر و ساختمان قسمت های مختلف این علم بایدطی شود نشان داد.«)بنقل <strong>از</strong> ‏»<strong>گشتاورد</strong>...«،‏ ص‎1۵6‎‏(‏به عبارتی دیگر،‏ <strong>آذرخش</strong> نه فقط تعارض میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را موجدبارآوری و تکامل تئوری مارکسیستی نمی داند بلکه اصالً‏ نظریۀ مارکسیستی را73


نظریه ای تکامل پذیر محسوب نمی کند.‏ و این رویکرد،‏ کامالً‏ طبیعی است که بهحضور اپوزیسیون- حزبی‏»به رسمیت شناسی«‏ نکند!‏و بطور کلی به مبارزه نظری<strong>در</strong> یک کالم،‏ ممنوعیت اپوزیسیون حزبی و- فراکسیون-میدان ندهد و آن راکه <strong>در</strong> واقع بمنزلهممنوعیت مبارزه نظری <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریاست-‏ با نظریۀ استالینیستی<strong>آذرخش</strong> مبنی بر تکامل ناپذیری <strong>مارکسیسم</strong>،‏ مستقیماً‏ مربوط است.‏نکته بعدی.‏<strong>آذرخش</strong> نوشته است:‏ ‏»اما اشتباهات تاریخی بافراست <strong>در</strong> برابر اشتباهات فلسفی اواهمیت چندانی ندارد!«‏232( ص)‏دیدیم که <strong>آذرخش</strong> ‏»اشتباهات تاریخی بافراست«‏ را <strong>از</strong> این طریق ‏»تصحیح«‏ نمود کهعنوان ساخت که حضور رویزیونیسم بعنوان یک جریان یا یک فراکسیون <strong>در</strong> <strong>در</strong>وناحزاب کمونیستی،‏ <strong>در</strong> تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی اصالً‏ سابقه نداشته و لنین ولوکزامبورگ بکلی <strong>از</strong> آن مبرا و حتی بی خبر بوده اند بلکه این بافراست است که <strong>از</strong>طریق ‏»وارونه س<strong>از</strong>ی تاریخ«،‏ ‏»می خواهد <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را با هم <strong>در</strong>یک حزب جمع کند.«،‏ و نیز به تمسخر افزوده بود که ‏»انشاء هللا که گربه است!«!‏حال ببینیم که <strong>آذرخش</strong> ‏»اشتباهات فلسفیِ«‏ بافراست را چگونه تصحیح می کند؟وی بالفاصله می افزاید:‏‏»بافراست <strong>در</strong>کتاب خود کوشیده است <strong>در</strong> همه جا بیان ‏»فلسفی«‏ ارائه دهد.‏ اما چنینبیانی معایب وکمبودهای محتوایی تحلیل او را نه می پوشاند و نه جبران می کند.‏زیرا بحث های شبه فلسفی بافراست <strong>از</strong> حد لفظ و شکل <strong>در</strong> زمینۀ دیالکتیک فراترنمی رود.....‏اشتباه نخست بافراست <strong>در</strong> این زمینه،‏ بینش التقاطی او <strong>در</strong> زمینۀ<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم و ارتباط میان آن دو است.«‏ زیرا:‏ ‏»رابطۀ بین <strong>مارکسیسم</strong>و رویزیونیسم رابطۀ وحدت و مبارزۀ بین اضداد یک روند دیالکتیکی،‏ رابطۀ<strong>در</strong>ونی یک زوج دیالکتیکی نیست.«‏ ص)‏‎232‎و‎231‎‏(‏7۵


ص)‏ص)‏ص)‏<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>کتاب خویش و <strong>در</strong> چند جای دیگر نیز،‏ همین مضمون را - البته با کلماتیدیگر-‏ واگو کرده است و <strong>از</strong> آنجمله:‏‏»لنین هرگز رابطۀ دیالکتیکی بین <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم قایل نشده...«‏-)33‏»<strong>در</strong> رابطۀ بین <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم ‏)که بافراست آن را به غلط وحدت اضدادتصورمی کند...«‏باشند-کهنیستند(،...«‏ ص)‏۵7(- ‏»...)اگر<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم واقعاً‏ زوج دیالکتیکی-)1۵دیالکتیک <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم اختراعی اش«‏‏»دیالکتیک صوری و توخالی بافراست یعنی)۵7<strong>در</strong> پاسخ باید گفت که نظریۀ <strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong> متکی بر واقعیتِ‏ تاریخی تضاد<strong>در</strong>ونی <strong>مارکسیسم</strong>-میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم ‏)و تعارض <strong>در</strong>ونی حزب کمونیستیمیان مارکسیستها و رویزیونیست ها(-‏ است.‏ به کالمی دیگر،‏ ما گفته بودیم <strong>مارکسیسم</strong>چیزی نیستبجز بیان تئوریک روند جاری مبارزه طبقاتی پرولتاریا و پاره ای<strong>از</strong>آن.‏ و لذا ‏)<strong>مارکسیسم</strong>(‏ یک شریعت جامد نیست که بتوان آن را به یک ‏»لیست«‏تبدیل کرد،‏ بل که جریانی است که زندگی دارد وهر آنچه که چنین است الجرمحاوی تضاد نیزهست.‏ این به آن معناست که بمحض وقوع هر تغییری <strong>در</strong> شرایطابژکتیو مبارزه طبقاتی پرولتاریا،‏ یا هر تند پیچ ت<strong>از</strong>ه ای که <strong>در</strong> مسیر این مبارزهظاهرشود،‏ این احتمال قوت می گیرد که شکافی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب پرولتری دهانب<strong>از</strong>کند؛ یعنی می تواند شکل خاصی <strong>از</strong> رویزیونیسم و لذا تضاد نوپدیدی را <strong>در</strong><strong>مارکسیسم</strong>‏)و حزب مارکسیستی(،‏ تولید و ایجاد نماید.‏رویزیونیسم <strong>در</strong> داخل حیطۀ <strong>مارکسیسم</strong>بدینسان <strong>مارکسیسم</strong> و‏)وحزب آن(،‏ رابطه ای حاکی <strong>از</strong> کنش وواکنش دیالکتیکی برقرارمی کنند.‏ یعنی قطبین یک تضاد،‏ یاجنبه های مخالفِ‏ یکجریان کمونیستی واحد.‏به سخنی دیگر،‏ <strong>در</strong> نوشته پیشین خود گفتیم قابلیت‏»دگرس<strong>از</strong>ی«‏<strong>در</strong> ضمیر<strong>مارکسیسم</strong> خوابیده است بطوری که <strong>در</strong> واکنش نسبت به هر وضعیت جدید پیش آمده،‏فعالیت آن به دو فعالیت متمایز ‏)وهمپیوند(،‏ تقسیم و دوپاره می شود.‏ این گسست،‏71


بگونه ای توأمان،‏ عین وصل و اتصال است.‏ به عبارتی،‏ این یک رابطۀ وحدتاست که اجزائ آن <strong>در</strong> تضاد بالفعل با یکدیگر قرار دارند.‏ ما گفتیم که <strong>مارکسیسم</strong>بعنوان بخشی <strong>از</strong> فرایند مبارزه طبقاتی پرولتاریا،‏ و بمثابه جریانی زنده و جوشان،‏مستعد است که تحت شرایط و مقتضیات خاصی،‏ حاوی جفتی <strong>از</strong> دو حد متضاد‏)<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم(‏ گردد،‏ و یا به تعبیری،‏ ساختاری دوقلویا،‏ دو چهره -‏)ژانوسی(-‏ بخود گیرد.‏ ما <strong>از</strong> اینجا این نتیجه گیری را عرضه کردیم که <strong>در</strong> یکارزیابی کلی،‏ حق گرایش،‏ حق اپوزیسیون حزبی و حتی حق ایجاد فراکسیون،‏امری کامالً‏ ضروری و اجتناب ناپذیر و نیز مفید است و رویزیونیستها تا آنجا کهرویزیونیست هستند ‏)ونه سوسیال-‏ امپریالیست(،‏ یعنی تا آنجا که برنامه مارکسیستیحزب مارکسیستی را قبول دارند،‏ مج<strong>از</strong>ند که <strong>در</strong> هیئت اپوزیسیون حزبی به فعالیتبپرد<strong>از</strong>ند.‏اما مخالفت <strong>آذرخش</strong> با این حقیقت که رویزیونیسم و <strong>مارکسیسم</strong> قطبین متضاد و جنبههای مخالف یک جریان واحد کمونیستی اند،‏ فقط یک هدف را تعقیب می کند.‏ وی<strong>از</strong>طریق انکار پیوند دیالکتیکی میان رویزیونیسم و<strong>مارکسیسم</strong>،‏ <strong>از</strong> طریق منفکنمودن آنها <strong>از</strong> هم،‏ <strong>در</strong> صدد است تا رویزیونیسم یعنی توهماتی که <strong>در</strong> واقع متعلق بهخود طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی آن است را،‏ به طبقۀ دشمن ‏)یعنی بورژو<strong>از</strong>ی(‏منتسب نموده و لذا حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب طبقه کارگر را به کلی بی معنا وزیانبار اعالم دارد.‏ حرف <strong>آذرخش</strong> این است که رویزیونیسم،‏ وجه،‏ سویه یا جنبه ای<strong>از</strong>خود <strong>مارکسیسم</strong> نیست و هیچ گونه ربط و پیوندی با <strong>مارکسیسم</strong> ندارد که بتوان آنرا واجد حضور <strong>در</strong> حزب مارکسیستی دانست،‏ بل رویزیونیسم و <strong>مارکسیسم</strong> دو چیزکامالً‏ منفک و مختلف اند که به دو طبقه متفاوت و خصم یکدیگر تعلق دارند!‏<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>ست به همین خاطر است که یکبار اساساً‏ منکرحضور رویزیونیستهایمنشویکی و برنشتاینی <strong>در</strong> دو حزب سوسیال دموکرات روسیه و آلمان شد وبار دیگرو پس <strong>از</strong> آنکه بر سر ما منت گذاشته و این واقعیت تاریخی پیش پا افتاده را پذیرفت،‏77


ص)‏لیکن لوکزامبورگ را به سبب آنکه حضور رویزیونیسم برنشتاینی <strong>از</strong> 2898 تا2923<strong>در</strong> حزب آلمان را به رسمیت شناخت،‏ مستحق نکوهش دانست و ما را نیز <strong>از</strong>همان آغ<strong>از</strong> یعنی <strong>در</strong>همان تیتر کتاب خود،‏ به سبب ‏»به رسمیت شناسی رویزیونیسم«‏مورد چالش قرار داد!‏<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> همین راستا است که می افزاید:‏‏»نفی <strong>مارکسیسم</strong> <strong>از</strong>طریق تقسیم شدن <strong>مارکسیسم</strong> به <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،‏ کهبافراست مطرح می کند و چنین نفی ای را موجب « تکامل <strong>مارکسیسم</strong>«‏ می داند،‏ <strong>در</strong>واقع و فارغ <strong>از</strong> اراده و تمایل او،‏ستایش حرکتی قهقرایی است.....‏اگر بخواهیممثالی مکانیکی بزنیم باید بگوییم رویزیونیسم چیزی مانند نیروی اصطکاک است کهمانع حرکت می شود و غلبه بر آن هر چند برای ادامۀ حرکت ضروری است،‏ امابه طورمثبت چیزی بر نیروی پیش برنده نمی افزاید.‏ اما <strong>در</strong> واقع رویزیونیسم <strong>از</strong>اصطکاک هم بدتراست،‏ رویزیونیست ها تنها <strong>در</strong> برابر پیشروی <strong>مارکسیسم</strong> مقاومتنمی کنند،‏ رویزیونیسم نیرویی است<strong>در</strong> فعالمقابله با حرکت پیش روندۀ طبقهکارگر و <strong>در</strong> نتیجه <strong>در</strong>مقابل <strong>مارکسیسم</strong>.‏ رویزیونیسم عاملی است قهقهرایی.«‏و‎13‎‏(‏11با دیدن این سخنان دل انسان به حال استالین می سوزد و اینکه وی چق<strong>در</strong> آرزوداشت که توانایی آن را داشته باشد تااپوزیسیون های حزبی وتئوریک و نیز فلسفی«‏ ایجاد کند!‏برای عمل واقعی خویش یعنی سرکوبممانعت <strong>از</strong> فراکسیونیسم،‏ این چنیناگر قصد رویزیونیسم و رویزیونیستها <strong>از</strong> همان ابتدای پیدایش،‏ همانا‏»زیر ساخت های‏»کشتن«،‏‏»انهدام«،‏ ‏»محو کردن«،‏ ‏»<strong>از</strong> بین بردن«،‏ ‏»آسیاب و له کردنِ«‏ <strong>مارکسیسم</strong> باشد‏]توصیف و تشبیه من<strong>از</strong>عات نظری ثمر بخش میان بخشهای مختلف و مبارزینِ‏ یکحزب انقالبی واحد،‏ <strong>از</strong> طریق چنین واژه هائی،‏ کاری است که <strong>آذرخش</strong> دائماً‏ انجامداده است و <strong>از</strong> آنجمله:‏ ‏»رویزیونیسم...‏ <strong>در</strong>صدد کشتن وانهدام <strong>مارکسیسم</strong> است«‏78


ص)‏ ۵۵([، آنگاه چرا نباید مارکسیستها نیز مقابله به مثل کنند و لذا <strong>در</strong>ود بر استالینکه بجای پیگیری مبارزه نظری ثمربخش میان بخش های مختلف حزب انقالبیپرولتاریا،‏ <strong>در</strong> پی تحقق روشی دیگر بود:‏ بکش تا زنده بمانی!!‏بله،‏ <strong>در</strong> اینجا تفاوت دو نظریه-ما و <strong>آذرخش</strong>-‏ به وضوح کامل دیده می شود.‏ <strong>از</strong> دیدما،‏ نفی حالت یکسانی <strong>مارکسیسم</strong> و حزب مارکسیستی که <strong>در</strong> سالبوقوع 2963پیوست یعنی پیداش دو جریان یا فراکسیون مارکسیستی و رویزیونیستی <strong>در</strong> یکحزب انقالبی واحد،‏ نه فقط رخدادی معنا دار و ضروری بوده ‏)یعنی <strong>از</strong>»ریشه هایعمیق اجتماعی«‏ برخوردار است(‏ بلکه مفید نیز می باشد.‏ چرا که من<strong>از</strong>عه ای <strong>در</strong>ونیرا ایجاد می کرد ‏(یا دقیقتر بگوییم،‏ به من<strong>از</strong>عات پیشین که پراکنده بود و نامنسجم،‏ شکلمی بخشید و آن را واضح و آشکار می ساخت)‏ که به برکت آن،‏ توش و توان نظری<strong>مارکسیسم</strong> افزون می شد و شرایط مساعد برای نفی این نفی ‏)نفی مضاعف(‏ وفراخیزی <strong>از</strong> این تضاد ‏)<strong>در</strong> سال2921و‎2923‎‏(‏ را فراهم می ساخت.‏ لیکن <strong>در</strong> نگاه<strong>آذرخش</strong> رخداد شکل گیری رویزیونیسم منشویکی به صورت یک فراکسیون داخلیحزب پرولتری <strong>در</strong>سال،2963-‏»حرکتی قهقرایی«‏ محسوب می شود که پلخانف آنرا گوشزد نموده اما لوکزامبورگ و لنین <strong>در</strong> جلوگیری <strong>از</strong> آن اهمال کردند وبافراست نیز اینک چنین اهمالی را تأیید و ستایش می کند!!‏<strong>آذرخش</strong> به همین سان معتقد است که تبدیل حزب مارکسیستی به دو جریان یا دوفراکسیون متحد و لذا شدت گیری من<strong>از</strong>عات میان آنها،‏ هرگز به منزله کنش وواکنشی دیالکتیکی که موجبات انکشاف وغنی س<strong>از</strong>ی تئوری مارکسیستی را فراهمساخته باشد نیست،‏ چرا که رویزیونیسم همانا نیروی مکانیکی اصطکاک است یعنینیروی که <strong>از</strong> ‏»بیرون«‏ <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> با آن <strong>در</strong>گیر است و مانع حرکتش می شود!‏لیکن،‏ این همان رویکرد نا<strong>در</strong>ستی است که ما <strong>در</strong> نوشته پیشین خود،‏ <strong>در</strong> نفی و رد آنو بنقل <strong>از</strong> لوکزامبورگ-‏ نوشته بودیم:‏‏»روزا لوکزامبورگ.....به رویکرد کسانی می ت<strong>از</strong>د که:‏ ‏"به این امر گرایش پیدا79


ص)‏کرده اند که اپورتونیسم رابمثابۀ عنصرخارجی ای تلقی کنند که توسط نمایندگاندمکراسی بورژو<strong>از</strong>ی به <strong>در</strong>ون جنبش کارگری راه یافته است."«)»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ ص،‏به عبارتی دیگر <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> آنجائی که گمان می کند رویزیونیسم‏»بیرون«‏)21و‏»خارج«‏ <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> است،‏ به این نتیجه گیری سوق می یابد که جایگاه <strong>در</strong>خوررویزیونیست ها هماناخارج‏»بورژوایی و ضد انقالبی«‏انقالبی پرولتاریا ورود یابند!‏<strong>از</strong> حزب مارکسیستی استاند که توانسته اند‏)تحت شرایطی مساعد(‏مخلص کالم،‏ <strong>در</strong> منظر <strong>آذرخش</strong> شکل گیری فراکسیون منشویکی <strong>در</strong> سالروسیه و نیز ظهور رویزیونیسم برنشتاینی <strong>در</strong> سال‏»حرکتی قهقرایی«‏اصولی«‏اند!‏همچون پلخانف-‏بود که لوکزامبورگ و لنینیعنی آنها عناصربه حزب29632898--- می شد؟بر خالف<strong>در</strong><strong>در</strong> حزب آلمان،‏ بیانگر‏»مارکسیست هایهیچ کوششی جهت جلوگیری <strong>از</strong> وقوع آن،‏ انجام ندادهلیکن ما می پرسیم <strong>از</strong> چه طریق باید جلوی این ‏»حرکت قهقرایی«)!(‏ گرفتهحزب انقالبی!‏-<strong>آذرخش</strong> پاسخ داده است <strong>از</strong>طریق جلوگیری <strong>از</strong>»ورود«‏رویزیونیسم به<strong>از</strong> این رو ست که وی نگارندۀ این سطور را به این خاطر که گفتهبود رویزیونیسم <strong>از</strong>»ریشه های عمیق اجتماعی«‏ برخوردار است و لذا نمی توان <strong>از</strong>شکل گیری یا»‏ ورودِ«‏ آن به حزب انقالبی پرولتاریا جلو گرفت،‏ مورد سرزنشقرار داده و می نویسد:‏‏»چنین دیدگاهی <strong>در</strong> عمل راهگشای ورود و تقویت انواع رویزیونیسم <strong>در</strong> س<strong>از</strong>مان هاو احزاب مارکسیستی است«!‏2، تأکید دوخطی <strong>از</strong> من است)حال ما می پرسیم اگر علیرغم تالش برای ممانعت <strong>از</strong>»ورود«‏ رویزیونیسم به حزب- مارکسیستییعنی علیرغم به اجرا گذاشتن توصیه <strong>آذرخش</strong>-‏ رویزیونیست ها ب<strong>از</strong>همتوانستند به حزب انقالبی ‏»ورود«‏ یابند آنگاه چه باید کرد؟-<strong>آذرخش</strong> پاسخ داده استکه مج<strong>از</strong> شماردن و مجال دادن به شکل گیری و پیدایش رویزیونیسم،‏ و ‏»به رسمیتشناسیِ«‏ فعالیت آنان به صورت یک جریان یا فراکسیون <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا،‏86


ص)‏بهبه منزلۀ ‏»ستایش حرکتی قهقرایی است«‏ و لذا به محض مشاهدۀ رویزیونیستها،‏ بایداقدام آنها اخراجکرد حال اگر رویزیونیست هاهمچونبرنشتاین ‏)<strong>در</strong>آن اوایل کار(،‏ خودشان به رویزیونیست بودنشان اقرار کردند که چهبهتر،‏ و اگر هم استنکاف ورزیده ‏)و چه بسا مارکسیستهای اصیل را رویزیونیستنامیدند(‏ ب<strong>از</strong> هم مسأله <strong>از</strong>طریق همان ‏»لیستِ«‏ کذایی <strong>آذرخش</strong> و نیز همان نقد لنین بهبرنشتاینیسم،‏ بسهولت قابل حل است!‏حال اگر <strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> بپرسیم که <strong>در</strong> مقابل رویزیونیست های اتزویستی چه باید کردآنگاه که آنان نقد لنین علیه رویزیونیسم برنشتاینی را می پذیرند اما <strong>از</strong> زاویه ایدیگر به تقابل با <strong>مارکسیسم</strong> برمی خیزند ‏)و به همین سبب لنین آنان را ‏»رویزیونیسمم<strong>در</strong>ن«‏ نامیده است)،‏ و اگر <strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> بپرسیم <strong>در</strong> مقابل رویزیونیسم ت<strong>از</strong>ه تری که پس<strong>از</strong> انقالب اکتبر <strong>در</strong> حزب بلشویک پدیدار شد چه باید کرد زیرا آنان نیز آن نقد لنینبه برنشتاین را تأیید اما <strong>در</strong> زمینه ای کامالً‏ متفاوت و <strong>از</strong> جنبه ای ت<strong>از</strong>ه تر،‏ <strong>مارکسیسم</strong>را مخدوش می کنند،‏ <strong>آذرخش</strong> پاسخ خواهد داد:‏ نخیر،‏ زیرا ‏»اشکال گوناگون وگاهمتضاد رویزیونیسم مضمون اقتصادی و سیاسی مشترکی دارند.«‏ ص)‏)3۵همان مقاله یادشدۀ لنین <strong>در</strong>مقابل همۀ اشکال رویزیونیسم،‏ کامالً‏ تکافو می کند!!‏و لذابدین سان،‏ رویزیونیسم با تئوری های اقتصاد و سیاسی ‏)و لذا فلسف ‏ِی(‏ مشترک وهمیشه ثابت <strong>در</strong> یک سو،‏ و <strong>مارکسیسم</strong>ِ‏ کلیشه شده و منجمدشده <strong>در</strong> سوی دیگر؛ یکیاینجا و دیگری آنجا.‏ به طوری که <strong>در</strong>ه ای عمیق وغیر قابل عبور آنها را <strong>از</strong> یکدیگرجدا می کند؛ <strong>در</strong>ه ای که بیانگر همان ‏»مرز میان انقالب و ضد انقالب«‏ است!‏ ایناست جان کالم <strong>آذرخش</strong>!‏نکتۀ بعدی.‏<strong>آذرخش</strong> ما را به سبب)31‏»عوضی گرفتن <strong>مارکسیسم</strong> با‏"حزب کمونیستی واحد"«‏مورد مذمت قرار داده و می افزاید:‏ ‏»متأسفانه چنین عدم تفکیکی <strong>در</strong> برخی<strong>از</strong> نوشته های رهبران انقالبی ای مانند لنین ولوکزامبورگ نیز دیده می شود و همین82


ضعف دقت <strong>در</strong> بیان،‏ موجب سوء استفادۀ برخی <strong>از</strong> مفسران این سخنان گردیده8( است«‏ ص)‏اگر این سخنان <strong>آذرخش</strong> را به زبان اصلی اش-زبانی که باید باشد-‏ ترجمه کنیم،‏آنگاه خواهیم داشت که <strong>از</strong> نظر وی:‏ عوضی گرفتنِ‏ <strong>مارکسیسم</strong> با ‏»حزب کمونیستیواحد«،‏ و چنین عدم تفکیکی <strong>از</strong> سوی لنین و لوکزامبورگ،‏ موجب سوء استفادۀبافراست شده است!‏لیکن <strong>در</strong> جواب باید گفت،‏ تاکنون ما فکر می کردیم که مارکسیستهامارکسیستی،‏ متحد شده اند(‏حاملینِ‏ <strong>مارکسیسم</strong> هستند اما ظاهراً‏ <strong>آذرخش</strong> به‏)که <strong>در</strong>حزب‏»عدمتفکیکِ«‏ <strong>مارکسیسم</strong> <strong>از</strong> حزب مارکسیستی،‏ و ‏»عوضی گرفتنِ«‏ این دو با هم،‏ <strong>از</strong>سوی لنین ولوکزامبورگ وبافراست،‏ معترض شده و مدعی است که نخیر،‏<strong>مارکسیسم</strong> یک چیزاست و مارکسیست ‏)یاحزب مارکسیست(،‏ یک چیزِ‏ دیگر!!‏<strong>در</strong> اینکه ما <strong>در</strong> اینجا با پرداختن به این موضوع پیش پا افتاده،‏ وقت خوانندگانخویش را تلف می کنیم،‏ پوزش می طلبیم.‏ اما گناه ما چیست وقتی که <strong>آذرخش</strong> حتیرابطۀ میان <strong>مارکسیسم</strong> و مارکسیست را،‏ <strong>در</strong>ک و فهم نکرده است!‏بهر ترتیب،‏ اج<strong>از</strong>ه دهید که این موضوع را ب<strong>از</strong>کنیم.‏<strong>در</strong> نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>...«،‏ آنگاه که مشخصاً‏ حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیهیعنی پیدایش و سیرحرکت آن را مد نظر داشته ایم،‏ آمده است:‏ ‏»<strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong> حزبانقالبی پرولتاریا،‏ تعین وجودی خویش را بدست می آورد«‏ ص)‏هنگام بررسی من<strong>از</strong>عات <strong>در</strong>ونی حزب مذکور،‏.)93و سپس،‏ <strong>در</strong>پاره متن یا نقل قول <strong>از</strong> لنین آوردهایم که مضمون همگی آنها نشانگر آنست که <strong>از</strong> نظر او،‏ تعارض <strong>در</strong>ونی حزبمارکسیستی بمنزلۀ تضاد <strong>در</strong>ونیِ‏ خودِ‏ <strong>مارکسیسم</strong> و بحران داخلیِ‏ خودِ‏ <strong>مارکسیسم</strong>محسوب می شود.‏ چیزی که اعتراض <strong>آذرخش</strong> را برانگیخته است.‏ این سخنان لنینعبارتست <strong>از</strong>:‏‏»سوسیالیسم ما قبل مارکس.....‏حاال دیگر نه <strong>در</strong> زمینۀ خاص خود،‏ بلکه <strong>در</strong> زمینۀ81


---عمومی <strong>مارکسیسم</strong> به مبارزه ادامه میدهد.«)»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«،‏ سال‎2968‎‏،‏بنقل <strong>از</strong> ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ ص‎9‎‏(‏‏»....با مبارزۀ جریان ضد مارکسیستی،‏ <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> آغ<strong>از</strong>می گردد.«)تأکید <strong>از</strong>من است،‏ بنقل <strong>از</strong>همانجا وهمان صفحه(‏‏»مبارزه بین لیبرالیسم و<strong>مارکسیسم</strong>....‏ <strong>در</strong>مبارزۀ دو جریان داخل <strong>مارکسیسم</strong> تأثیرنمود.«‏ ‏)»نقض وحدت <strong>در</strong> پرده فریادهای وحدت طلبی«،‏ تأکید <strong>از</strong> من است،‏ بنقل <strong>از</strong>همانجاص‎2۵‎‏(‏‏»نظر به اینکه <strong>مارکسیسم</strong> یک شریعت بیجان و یک آموزش پایان یافته و حاضروآماده و الیتغیر نبوده بلکه رهنمون زندۀ عمل است،‏ نمی توانست تغییر ناگهانی وحیرت آور شرایط زندگی اجتماعی را <strong>در</strong> خود منعکس ننماید.‏ انعکاس این تغییر همانحطاط عمیق و پراکندگی فکری و انواع و اقسام تزلزالت و خالصۀ کالم جدیترین بحران داخلی <strong>مارکسیسم</strong> بود.‏ دفع جدی این انحطاط و مبارزۀ قطعی سرسخت<strong>در</strong> راه اصول <strong>مارکسیسم</strong> مجدداً‏ <strong>در</strong> دستور روز قرار گرفت.«)همانجا،‏ تأکید ها<strong>از</strong>لنین است،‏ بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..‏ ص«‏)3۵بله،‏ مضمون مشترک همگی این سخنان لنین آنست که من<strong>از</strong>عات <strong>در</strong>ونی حزبپرولتری بیانگر تضاد و بحرانِ‏ داخلیِ‏ خودِ‏ <strong>مارکسیسم</strong> است و <strong>آذرخش</strong> دقیقاً‏ به همینموضوع معترض بوده و عنوان ساخته است که لنین بجای ‏»تفکیکِ«‏ این دو <strong>از</strong>یکدیگر،‏ آنها را با هم ‏»عوضی«گرفته است!‏جالب تر اینکه این موضوع که <strong>آذرخش</strong> می گوید ‏»عدم چنین تفکیکی«‏ ‏)تفکیکمن<strong>از</strong>عات <strong>در</strong>ونی حزب مارکسیستی <strong>از</strong>خودِ‏ <strong>مارکسیسم</strong>(،‏ ‏»<strong>در</strong> برخی«‏ <strong>از</strong>نوشته های لنیندیده می شود،‏ بخودی خود به معنای آنست که <strong>در</strong> برخی دیگر <strong>از</strong> نوشته های لنیندیده نمیشود!‏ اما <strong>آذرخش</strong> هیچ جمله ای نه <strong>از</strong>لنین ونه <strong>از</strong> لوکزامبورگ نقل نکرده کهاعتقاد آنها به وجو ‏ِد ‏»چنین تفکیکی«‏ را واگو کند وادعای <strong>آذرخش</strong> را مستند س<strong>از</strong>د!‏83


ص)‏پ»‏چرا که خودش بهتر <strong>از</strong>ما می داند که اصالً‏ چنین چیزی ‏)<strong>در</strong>آثار لنین و لوکزامبورگ(‏وجود ندارد!‏اما،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> این سخنانش چه نتیجه ای می خواهد بگیرد و چگونه می خواهد اینسخنان را با نظریۀ کلی خویش مبنی بر <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> رویکرد پلخانف2963 تا 2966-‏)و استالین(‏ مربوط کند؟ او نوشته است:‏‏»تنها تفاوت حملۀ رویزیونیسم به <strong>مارکسیسم</strong> با حمالت گرایش های ضد مارکسیستیِ‏دیگر این است که رویزیونیسم حمله به <strong>مارکسیسم</strong> رابه اسم <strong>مارکسیسم</strong> انجام می دهدو <strong>از</strong> <strong>در</strong>ون احزاب و س<strong>از</strong>مان های مارکسیستی ‏)و نه <strong>از</strong> <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> به عنوانتئوری و سیاست سوسیالیسم علمی(‏ این حمله را به پیش می برد.‏ بافراست این جنبه را<strong>در</strong>نیافته و گمان کرده حملۀ رویزیونیسم به <strong>مارکسیسم</strong> که به اسم <strong>مارکسیسم</strong> صورتمی گیرد ناشی <strong>از</strong> تضاد <strong>در</strong>ونی خود <strong>مارکسیسم</strong>،‏‏»دوپاره شدن <strong>مارکسیسم</strong> به<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«،‏ و ‏»روند نفی و نفی نفی <strong>مارکسیسم</strong>«است.«‏ ص)‏)۵1همانگونه که پیداست این سخنان <strong>آذرخش</strong>،‏ هر چند <strong>در</strong> مخالفت با بافراست طرح شده،‏لیکن و <strong>در</strong> واقع مضمون همان چهار پاره گفتار لنین را زیر ضرب گرفته است.‏<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> توضیح بیشتر بحث خویشضد لنین-‏ می نویسد:‏-و ب<strong>از</strong> هم ظاهراً‏ علیه بافراست و باطناً‏ بر‏»یکی <strong>از</strong> خطاها و التقاط های فاحش و خطرناک این است که وجود رویزیونیسم <strong>در</strong><strong>در</strong>ون احزاب و س<strong>از</strong>مان های مارکسیستی به وجود رویزیونیسم <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong>نسبت داده شود؛ خطایی که بافراست مرتکب شده است.«‏ ص)‏)29شدن تضاد <strong>در</strong> بین مارکسیست ها به مفهوم تضاد <strong>در</strong> <strong>مارکسیسم</strong> نیست.«‏ ص)‏زیرا:‏)23دیداروی <strong>در</strong> همین راستا می افزاید:‏ ‏»بنابراین باید بین <strong>مارکسیسم</strong> همچون تئوری وسیاستسوسیالیسم علمی و کسانی که خود را مارکسیست می نامند تفاوت قایل شد ‏)اینکهچنین س<strong>از</strong>مان هایی واقعاً‏ مارکسیستی باشند یا نباشند <strong>در</strong> ضرورت اینتغییری ایجاد نمی کند(.«‏7، تأکید<strong>از</strong>من است(‏83تمایز و تفکیک


اولین چیزی که <strong>در</strong> باب این سخنان <strong>آذرخش</strong> باید گفت آنست که موضوع بحث نوشتهپیشین ما مشخصاً‏ حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه بعنوان یک حزبمارکسیستی و رابطۀ آن با <strong>مارکسیسم</strong> بوده است،‏ و نه احزابی که ادعای <strong>مارکسیسم</strong>دارند ولی حقیقتاً‏ مارکسیستی نیستند.‏ البته <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> این حالت نیز کماکان معتقداست که باید میان <strong>مارکسیسم</strong> وحزب مارکسیستی یاد شده،‏ ‏»تمایز و تفکیک«‏ قایلشد،‏ و به همین خاطر نوشته است ‏»)اینکه چنین س<strong>از</strong>مان هایی واقعاً‏ مارکسیستی باشند یانباشند <strong>در</strong> ضرورت این تمایز و تفکیک تغییری ایجاد نمی کند(.«‏حال به بررسی سخنان وی می پرد<strong>از</strong>یم.‏<strong>آذرخش</strong> دو مفهوم ‏»تمایز«‏ و ‏»تفکیک«‏ را مترادف و به یک معنا تلقی می کند،‏ واین نشانگر آنست که وی <strong>از</strong> مفهوم وحدت ضدین هیچ سر <strong>در</strong> نیاورده است.‏ چه،‏قطبین یک تضاد دیالکتیکی،‏ هر چند که نسبت به یکدیگر»تمایز«‏ دارند ‏)یعنی <strong>از</strong> همقابل تمیز و تشخیص اند(،‏ اما نسبت به هم ‏»منفک«‏ ‏)یعنی دوچیز مختلف و کامالً‏ جدا<strong>از</strong> هم(‏ نیستند.‏ به عبارتی رابطۀ میان حزب مارکسیستی و <strong>مارکسیسم</strong>،‏ رابطۀ میانعین و ذهن است یعنی هر چند <strong>از</strong> هم متمایز ولی همپیوندند.‏ و لذا فقط یک دوگرامی تواند وجود ‏»تمایز«‏ را به معنی ‏»تفکیک«،‏ تلقی کند.‏ ‏]قبالً‏ این دوگانه انگاری<strong>آذرخش</strong> را،‏ <strong>در</strong> زمینه ای دیگر نیز مورد بررسی قرار دادیم.‏ یعنی آنجائی که لنین<strong>در</strong> سال2966<strong>در</strong> باب لزوم مرزبندی ‏)وتمایزِ(‏ تئوریک میان <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم سخن می گفت،‏ و <strong>آذرخش</strong> آن را-نه بمعنی پیش شرط الزم برایهمکاری و وحدت <strong>در</strong>یک حزب واحد-‏ بل به معنی تأکید لنین بر لزوم عدم همکاریو جدا و منفک شدن این دو گروه <strong>از</strong> هم،‏ تلقی می نمود![‏لیکن و همانگونه که اشاره نمودیم،‏ این منفک س<strong>از</strong>ی حزب مارکسیستی <strong>از</strong>- <strong>مارکسیسم</strong>که <strong>آذرخش</strong> بر آن اینچنین اصرار و پا فشاری می کند-‏ هرگز بدونقصد و منظور نیست،‏ بلکه بر عکس،‏ با نظریۀ استالینی او ‏)که زیرپوشش <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong>پلخانف 2966 تا 2963به پیش کشیده شده است(‏ مستقیماً‏ مربوط است و یکی <strong>از</strong>ستون-‏8۵


ب)‏های آن را تشکیل می دهد.‏ چه،‏ این ‏»منفک س<strong>از</strong>یِ«‏ حزب مارکسیستی <strong>از</strong> خو ‏ِد<strong>مارکسیسم</strong>،‏ <strong>در</strong>واقع امکان آن را برای <strong>آذرخش</strong> فراهم می س<strong>از</strong>د که حضور دو جریان‏)یا دو فراکسیون(،‏ یعنی شقاق یا بحرانِ‏ داخلیِ‏ حزب مارکسیستی را،‏ مسأله ایصرفاً‏ مربوط به ‏»اشخاص«‏ قلمداد نموده و بدینسان راه را برای اخراج و حذففیزیکی آنها ب<strong>از</strong> کند!‏حرف <strong>آذرخش</strong> این است که <strong>در</strong> اینجا اساساً‏ صحبت بر سر پدیدارشدن رویزیونیسم<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> نیست؛ و موضوع اصالً‏ اینگونه نیست که <strong>مارکسیسم</strong> رهنمونزندۀ عمل است و لذا تغییر ناگهانی و حیرت آور شرایط زندگی اجتماعی را <strong>در</strong> خودمنعکس می نماید و بحران داخلی <strong>مارکسیسم</strong> را پدید می آورد؛ و اصالً‏ چنین نیستکه رویزیونیسم <strong>از</strong>»ریشه های عمیق اجتماعی«‏ برخوردار باشد بلکه موضوع فقط وفقط مربوط به رویزیونیست ها یعنی اشخاص است و بس-که به زعم <strong>آذرخش</strong>عناصری بورژوایی و ضدانقالبی اند که گوئی <strong>از</strong>غفلت مارکسیستها استفاده نموده و<strong>در</strong> تاریکی های شبانه به حزب انقالبی ‏»ورود«‏ یافته اند!‏ <strong>در</strong>ست <strong>از</strong> طریق همینساده س<strong>از</strong>ی موضوع است که <strong>آذرخش</strong> گمان می کند با استفاده <strong>از</strong> اهرم اخراج،‏ میتوان <strong>از</strong> شر این موضوع خالص شد!‏<strong>در</strong> صورتیکه <strong>در</strong> واقع امر،‏ پدیدارشدن تضاد و بحران <strong>در</strong> خود <strong>مارکسیسم</strong> چندانشگفت آور نیست.‏ آن را <strong>در</strong>حقیقت می توان خصیصه ای ضروری و حتی نشانه ایمثبت تلقی کرد.‏ تاریخ دو حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه وآلمان و نیز پس<strong>از</strong> آن،‏ آکنده <strong>از</strong> مشاجره های آتشین،‏ نقاط عطف،‏ فراخوان های مکرر به توضیح وب<strong>از</strong>نگری،‏ وهمچنین ب<strong>از</strong>تفسیرها و ب<strong>از</strong>تقریرهائی بوده است که <strong>در</strong> پی تأمالت انتقادیروی تغییر اوضاع اقتصادی،‏ اجتماعی و دستاوردهای نظری و تحلیلی پیش آمد.‏این تضاد و تعارض <strong>در</strong>ونی <strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong> واقع واکنشی است به تغییرات اوضاعاجتماعی وسیاسی.‏ اما <strong>آذرخش</strong> برعکس،‏ می خواهد بگوید که هرگونه سخن گفتن<strong>از</strong>»بحران داخل ‏ِی <strong>مارکسیسم</strong>«‏ ‏)لنین(،‏ و ‏»شقاق <strong>در</strong>ونیِ‏ <strong>مارکسیسم</strong>«‏81افراست(،‏ کامالً‏


بی معنا وهمانا حرفِ‏ مفت است زیرا <strong>مارکسیسم</strong> هرگز و اساساً‏ مستعدِ‏ ‏»بحران«‏ ویا ‏»شقاق«‏ نبوده و نیست بلکه چیزی ‏»بی غش«‏ و نوعی ‏»ایدۀ ناب«‏ و ‏»علمِ‏ ناب«‏است که به راحتی می توان آن را به یک ‏»لیستِ«‏ فروبسته تبدیل کرد و چنینچیزی نیز ‏»بحران پذیر«‏ و یا ‏»شقاق پذیر«‏ نتواند بود!‏او معتقد است که برخالف نظر لنین ولوکزامبورگ و ‏)سوءاستفاده کننده <strong>از</strong> آنان یعنی(‏بافراست،‏ <strong>مارکسیسم</strong> جریانی انضمامی،‏ زنده و جوشان،‏ و بیان تئوریک روند جاریمبارزۀ طبقاتی پرولتاریا و پاره ای <strong>از</strong> خودِ‏ این فرایند نبوده و لذا هیچ گونه تغییری<strong>در</strong> شرایط ابژکتیو اجتماعی،‏ آن را دچار شقاق و بحرانِ‏ داخلی نمی کند!‏<strong>از</strong> منظر -<strong>آذرخش</strong> ‏»پدیدارشدن تضاد <strong>در</strong> بین مارکسیستها به مفهوم تضاد <strong>در</strong> <strong>مارکسیسم</strong> نیست«‏و لذا باید <strong>از</strong> ‏»خطا و التقاط فاحش و خطرناک«‏ لنین و لوکزامبورگ و بافراستمبنی بر ‏»عوضی گرفتن <strong>مارکسیسم</strong> با حزب کمونیستی واحد«‏ پرهیزکرد!!‏<strong>آذرخش</strong> بدینسان <strong>در</strong>صدد است که پشتوانه ای تئوریک برای عمل حذف گرانۀاستالینی بتراشد و این کار را بهتر <strong>از</strong> خودِ‏ استالین انجام داده است!‏ چه،‏ جلوگیری <strong>از</strong>تشکیل اپوزیسیون حزبی ‏)و فراکسیون(،‏ <strong>از</strong> طریق ‏»اخراج«،‏ همان نسخۀ عوضی،‏تکراری و فاجعه باری است که <strong>آذرخش</strong> برای مارکسیستها می پیچد.‏به عبارتی<strong>آذرخش</strong> قا<strong>در</strong> به <strong>در</strong>ک و فهم این موضوع نیست که هرگونه پویندگی <strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong>گرو گشوده بودن <strong>در</strong>ها بسوی تضادهای داخلی اش است.‏ و اینکه <strong>مارکسیسم</strong> ‏)وحزبمارکسیستی(‏ نمی تواند <strong>در</strong> را به روی ظهور گرایش های متضاد <strong>در</strong>ونی اش بر بندد،‏مگر زمانی که به کل <strong>از</strong> کار افتاده باشد.‏<strong>مارکسیسم</strong>هر شکلی <strong>از</strong> سره س<strong>از</strong>ی و ناب کردن‏)و ‏»تک صدا«‏ س<strong>از</strong>ی حزب مارکسیستی(،‏ <strong>در</strong> واقع نزدیک کردن آن بهمرگ و <strong>از</strong> بین رفتن ظرفیت هایش و لذا انحطاط آنست.‏ و به یک سخن خالص شدنیکباره و همیشگی <strong>از</strong> امکان ب<strong>از</strong>تولید این- تضادبه توسط بندهایی <strong>از</strong> اساسنامۀحزب،‏ یا،‏ کاربُرد زور،‏ یا،‏ جلوگیری <strong>از</strong>»ورود«اشخاص-‏ جزو ساده لوحانه ترینرویاهای آنارشیستی است.‏ اما آنگاه که این کوته فکری با میل به قبضه نمودن ق<strong>در</strong>ت87


سیاسی عجین شود،‏ آن فاجعه ای را پدید می آورد که نامش <strong>استالینیسم</strong> است.‏به عبارتی،‏ اگر کائوتسکی و تروتسکی آشتی طلب میخواستند با دوختن شکافهایایجاد شده <strong>در</strong>حزب پرولتری این مساله را حل کنند،‏ <strong>استالینیسم</strong> می کوشید مانع ایجادآن شود.‏ به این سان هر دو تفکر ماهیت موضوع را فهم نکرده بودند.‏بنابراین کامالً‏ پیداست که نگاه استالینی به مقولۀ رویزیونیسم،‏ بر سرتاسر کتاب<strong>آذرخش</strong> سایه افکنده است.‏ لذا آنچه که حقیقتاً‏ ‏»عوضی گرفته شده است«‏ نه<strong>مارکسیسم</strong> با حزب کمونیستی واحد بل رویزیونیسم با سوسیال-امپریالیسم است.‏ به--طوری که با هر دوی آنها به یک نحو برخورد می شود!‏مخلص کالم،‏ <strong>آذرخش</strong> مخالف این نظراست که رویزیونیسم زوج دیالکتیک ‏ِی<strong>مارکسیسم</strong> و لذا رویزیونیستها دسته ای <strong>از</strong> اعضای حزب مارکسیستی و رفقای همحزبی مارکسیستها هستند که <strong>در</strong> عین پذیرش برنامۀ مارکسیستی حزب انقالبیپرولتاریا،‏ دچار خطا و توهم شده اند.‏ بلکه وی ‏)<strong>آذرخش</strong>(‏ معتقد است کهرویزیونیستها دشمن آگاه طبقۀ کارگر و خصم طبقاتی آن هستند و اگر هم توانسته اند2923 و 2921 تا سال<strong>در</strong> احزاب روسیه وآلمان و دیگر کشورهای پیشرو حضوریابند و فعالیت شان به عنوان نیروی اپوزیسیون حزبی ‏»به رسمیت شناسی«‏ می شدهاست،‏ تنها به سبب ‏»خطا و التقاط فاحش و خطرناک«‏ لوکزامبورگ و لنین بودهاست و بس؛ یعنی همان کوتاهی و اهمالی که پلخانفبعنوان 2963- تا 2966‏»مارکسیست اصولی«-‏ کوشید تا مانع آن شود و موفق نشد،‏ اما استالین به سببانجام موفقیت آمیز آن،‏ یک ‏»مارکسیست اصولی«‏ کامل عیارمحسوب می شود!‏بنابراین،‏ اعتراض <strong>آذرخش</strong> به لنین و لوکزامبورگ و بافراست <strong>در</strong> باب عدم تفکیکحزب مارکسیستی <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> و ‏»عوضی گرفتنِ«‏ این دو با هم،‏ <strong>در</strong> واقع چیزدیگری نیست بجز ادامۀ همان حمالت استالینیستی <strong>آذرخش</strong> به لوکزامبورگ و لنین!‏به عبارتی دیگر،‏ اگر اقدام به ممنوعیت فراکسیون،‏ <strong>از</strong> سوی لنین <strong>در</strong> هنگامۀ جنگداخلی و بنا بر شرایطی اضطراری و موقتی مطرح شد،‏ لیکن استالین-88و اینک


ص)‏<strong>آذرخش</strong>-‏ به آن اصالت بخشیده یعنی آن را بعنوان یک پرنسیپ اساسیِ‏ مربوط به‏»مارکسیست های اصولی«‏ تصورکرده اند،‏ زیرا <strong>از</strong> نگاه هر دوی آنها ‏)استالین و<strong>آذرخش</strong>(،‏ رویزیونیستها همچون دشمنان طبقاتیِ‏ کارگران محسوب می شوند و هرآنکس که این را نپذیرد مرز میان انقالب و ضدانقالب را محو و مخدوش ساختهاست!‏ اینچنین است که <strong>آذرخش</strong> صریح تر <strong>از</strong> استالین موضوع را مطرح می کند:‏بافراست ‏)بخوان لنین و لوکزامبورگ و بافراست(:‏ ‏»این واقعیت را که رویزیونیسم <strong>از</strong><strong>در</strong>ون جنبش کارگری عمل می کند‏)باید گفت به ضد کارگران عمل می کند(‏بدینصورت بیان کرده که رویزیونیسم <strong>از</strong> <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> عمل می کند.‏ بدین طریقبافراست مرز میان انقالب و ضد انقالب را محو و مخدوش ساخته است.«!‏)219جالب اینکه عین این نظریۀ <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> سوی آذرین نیز مطرح شده بود و ما <strong>در</strong>نوشتۀ پیشین خود به نقد آن پرداخته بودیم.‏ به عبارتی آذرین پدیدارشدن رویزیونیسم<strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریا را،‏ محصولِ‏ ‏»خواستِ«‏ اشخاص به تجدید نظر <strong>در</strong><strong>مارکسیسم</strong> تلقی می نمود و ما <strong>در</strong> نقد آن نوشتیم که این جا موضوع بر سر»خواستنیا نخواستنِ«‏اشخاص نیست و لذا:‏‏»این رویکرد آذرین <strong>در</strong>باب رویزیونیسم رامقایسه کنید با آنچه که <strong>در</strong> نوشتۀ حاضر <strong>در</strong> تفسیر»ریشه های عمیق اجتماعیرویزیونیسم«‏ ‏)لوکزامبورگ(‏ و»اجتناب ناپذیر بودن رویزیونیسم«‏ ‏)لنین(‏ آورده شد وبخاطر آورید این سخن لنین را که گفته بود:‏ ‏»هیچیک <strong>از</strong> این دو انحراف ناشی <strong>از</strong>تصادف و سوء نیت افراد جداگانه تلقی نشده بلکه معلو ‏ِل ‏"اوضاع تاریخیِ"‏ جنبشکارگری عصری که ما <strong>در</strong> آن بسر می بریم تلقی گردید.«)»مسایل موردمشاجره..«،‏م.آ.ص‎327‎‏،‏ بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ ص‎321‎‏(‏خالصۀ کالم،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> کتاب خویش،‏ و <strong>در</strong> واقع،‏ به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> همان نظریۀاستالینیستیِ‏ ایرج آذرین <strong>در</strong> باب مفهوم رویزیونیسم و نحوۀ برخورد با اپوزیسیونهای حزبی و ‏»انکشافِ«‏ آن نظریه پرداخته است.‏ لیکن نتیجۀ محتوم این رویکرد89


مشترک پلخانف )2966 تا 2963( و استالین و آذرین و <strong>آذرخش</strong>،‏ آن است که هر یک<strong>از</strong> جریانات متعارض <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریا،‏ با اتکا به این نظرکهخودش مارکسیست ودیگری رویزیونیستی است،‏ اقدام به قلع و قمع آن دیگری نمودهو چنین کاری را بعنوان قلع و قمع کردن ‏»عناصرنفوذی طبقۀ دشمن«‏ جا بزند ومدعی شود که ‏»حذف فیزیکی«،‏ همان تاوان شایسته و بایسته برای اشخاصی استکه بدون اج<strong>از</strong>ۀ مارکسیستها به حزب مارکسیستی ‏»ورود«‏ یافته اند:‏ نقض آشکار اماتوجیه شدۀ دمکراسی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریا.‏به جای کوشش برایتولیدات تئوریک و مبارزه نظری،‏ آنچه که وسیعاً‏ باب می شود چیزی نیست بجزتالش و حتی نبرد مرگ و زندگی برای بدست گیری وکنترل اهرم های س<strong>از</strong>مانی وبویژه جایگاه دبیرکل با استفاده <strong>از</strong> هر نوع خدعه و دسیسه؛ با این توجیه که <strong>از</strong> سویپرولتاریا و علیه ‏»جاسوسان بورژو<strong>از</strong>ی«‏ به کارگرفته شده است!‏این همان وضعیت اسفباری است که <strong>در</strong> حزب استالینی-و طی دهه های گذشته <strong>در</strong>کلیۀ احزاب چپ خرده بورژوائی ایرانی که <strong>در</strong> حقیقت کاریکاتوری <strong>از</strong> همان ابتذالاستالینی هستند-‏ جاری و ساری بوده وهست.‏به یک سخن،‏ نظریۀ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> باب مقولۀ رویزیونیسم <strong>در</strong> واقع چیز دیگری نیستبجز ستایش و پایبندی او به تئوری و عمل استالینی،‏ منتها بی آنکه قتل سیاسی ورفتار جنایتکارانۀ استالین <strong>در</strong> برخورد به اپوزیسیون های حزبی را تأیید کند.‏ لیکنباید دانست که ذات این رویکرد چنان است که زمانیکه چنین حزبی ‏)همانگونه کهحزب بلشویک(‏ با ق<strong>در</strong>ت دولتی عجین گردد-یعنی ق<strong>در</strong>ت خویش را جایگزین ق<strong>در</strong>تشوراها ساخته و بدینسان به حزب دولتی تبدیل شود-‏ منتقدینِ‏ خویش،‏ یعنی عناصریکه به زعم وی بصورت غیرمج<strong>از</strong> به حزب مارکسیستی ورود یافته اند را،‏ بهس<strong>از</strong>مان ضد جاسوسی یعنی دستگاه امنیتی و بریا خواهد سپرد،‏ و زمانیکه بیرونق<strong>در</strong>ت است همان حذف گرایی را لیکن با <strong>در</strong>جۀ خشونت کمتر،‏ به اجرا خواهدگذاشت.‏96


بنابراین،‏ مرزبندی <strong>آذرخش</strong> با رویکرد استالینی <strong>در</strong> باب مقولۀ رویزیونیسم،‏ اساساً‏مرزبندی تئوریک نیست.‏ تفاوت میان رویکرد <strong>آذرخش</strong> با استالین،‏ تفاوت <strong>در</strong> ماهیتو کیفیت آن نیست بلکه فقط <strong>در</strong> کمیت آن است.‏ اعتراض <strong>آذرخش</strong> به استالین،‏ بمنزلۀ- نقد رادیکالکه ریشۀ مسأله را <strong>در</strong>یابد-‏ نیست بلکه <strong>در</strong> جهت«-تعدیل«‏ و ‏»مالیمس<strong>از</strong>یِ«‏ آن قرار دارد و معتقد است که <strong>در</strong> مواجهه با منتقدین و اپوزیسیون هایحزبی،‏ مبا<strong>در</strong>ت به قتل و کشتار،‏ زیاده روی محسوب می شود زیرا همان ‏»اخراج«‏کفایت می کند!‏<strong>آذرخش</strong> متوجه نیست موقعیتی که حزب بلشویک خود را <strong>در</strong> آن قرار داد،‏ و نیزشخصیت جهان سومی استالین ‏)یعنی خو<strong>در</strong>أی بودگی و خودمحوربینی و تمایل بهخشونت و جاه طلبیِ‏ مفرط او(،‏ فقط و فقط عیار برخوردهای خشونت آمیزش <strong>در</strong> حذفمنتقدین را باال برده و نه آنکه مسبب آن بوده باشد.‏ چه،‏ استالین بر مبنای آن نظریۀغلط خویش،‏ اساساً‏ نفس پدیدارشدن رویزیونیسم و نفس وجود اپوزیسیون حزبی رانه عامل بارآوری تئوری و رهجوئی پرولتاریا،‏ بل مُخل پیشرفت جنبش طبقۀ کارگریا به تعبیر<strong>آذرخش</strong>،‏ همچون نیروی مکانیکیِ‏ اصطکاک که <strong>از</strong> بیرون به <strong>مارکسیسم</strong>وارد می شود ومانع حرکت آن می گردد-‏ تلقی می کرد.‏ رویکردی که به سهولت بهتصفیه های خونین نیز مشروعیت خواهد بخشید ‏)تحت تأثیر چنین رویکردی بود آنمواردی که طی آن،‏ مبارزین چپ انقالبی <strong>در</strong> ایران-به ویژه قبل <strong>از</strong>انقالب سالبه - ۵7خاطر اختالفات نظری به روی هم اسلحه کشیدند(!‏ و تحت تأثیر همین رویکرد است که<strong>در</strong> هیچ یک <strong>از</strong> احزاب خرده بورژوای ایرانی هرگز فراکسیونی مشاهده نشده استزیرا آنها نه ظرفیت تحمل ‏»دگر«‏ را دارند و نه حق ایجاد آنرا ‏»به رسمیت شناسی«‏می کنند!‏ احزابی که همگی خود را لنینی می نامند <strong>در</strong> صورتیکه <strong>در</strong> واقع استالینی،‏آنهم کاریکاتوری <strong>از</strong> آن را به نمایش گذاشته اند!(.‏و خالصه آنکه،‏ <strong>در</strong>ست به همین سبب بود که <strong>در</strong> نوشته پیشین خود گفتیم ابر<strong>از</strong>‏»انزجار اخالقی«‏ نسبت به خشونت هایی که استالین علیه اپوزیسیون های حزبی92


کند.‏اعمال نمود،‏ هرچند کاری شرافتمندانه و انسانی است اما کافی نیست چرا که ریشههای معرفتی آن،‏ و مغایرت تئوریک آن با <strong>در</strong>ک لنین ولوکزامبورگ را،‏ تبیین نمیحزب ‏»تک آوا«‏-که هیچ منتقد داخلی و اپوزیسیون داخلی نداشته باشد-‏ نتیجۀ غائیو نیز ناگزیر همین تفکراست.‏ حزبی که رهبرِ‏ آن،‏ سخنرانی کند و دیگر اعضای آنفقط مج<strong>از</strong> باشند و باید کف بزنند و هورا بکشند و ‏»پیشوا«‏ را تأیید و تشویق نمایند،‏<strong>در</strong> غیر اینصورت این تهدید وجود دارد که بعنوان نیروی اپوزیسیون حزبی یعنی‏»عناصرنفوذی طبقۀ خصم«،‏ تلقی شوند!‏دشمنی با مبارزۀ نظری،‏ آگاهی ستیزیِ،‏ هیچ توجیهی بهتر <strong>از</strong> این که استالین و<strong>آذرخش</strong> تراشیده اند نمی تواند بیابد.‏ لیکن،‏ سرکوب مبارزه نظری <strong>در</strong> واقع استعداد وقابلیت حفظ برتری و سیادت نظری <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی را به ضعف می گراید،‏ روندتولید اندیشه را متوقف می گرداند و فقر شدید نظریه انقالبی پرولتاریا را به همراهمی آورد و به یک کالم <strong>مارکسیسم</strong> را فلج می س<strong>از</strong>د و امکان بارآوری انقالبیتئوریک را <strong>از</strong> آن می ستاند.‏اینچنین است که <strong>در</strong> دوران استالین،‏ حزب بلشویک‏»<strong>مارکسیسم</strong>ی«‏ سخت فقیر و مفلوک را منعکس می س<strong>از</strong>د که قا<strong>در</strong> به ایفای هیچ نقشمثبتی نیست.‏به سخنی دیگر،‏ نگرش استالینیستی-با آن خصائلی که <strong>از</strong> آن برشمردیم-‏ به عادتمطرح کردن پرسش ها و بحث <strong>در</strong>بارۀ پاسخ ها میدان نمی دهد.‏ لیکن <strong>در</strong>حزبی کهاعضای آن پرسش نمی کنند،‏ تفکری وجود ندارد؛ چرا که پرسش،‏ محصول مستقیمتفکراست ‏)جملۀ مشهوری است که ‏»اگر همه یکسان بیندیشند،‏ <strong>در</strong> حقیقت هیچ کس نمیاندیشد!«(.‏نظریۀ صحیح،‏ <strong>در</strong> چالش های میان پرسش ها و پاسخ های متفاوت ومخالف است که ساخته می شود و <strong>از</strong> اینرو کسی که نقش تفکر و چگونگی رشد آنرا می فهمد بخوبی میداند که تاریخِ‏ اندیشه اجتماعی چیزی بجز دیالوگ نیست.‏افالطون،‏ ارسطو،‏ دکارت،‏ کانت،‏ هگل،‏ فوئرباخ،‏ مارکس،‏ همه به هم مربوطند.‏91


<strong>در</strong> یک کالم،‏ هم پلخانف 2966 تا 2963، هم استالین و هم <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> به رسمیتشناسی اپوزیسیون های حزبی استنکاف می ورزند؛ آنها <strong>در</strong> حقیقت،‏ مبارزۀ نظری<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی را به رسمیت نمی شناسند.‏ و بدینسان <strong>افق</strong> های بسط وانکشاف و غنی س<strong>از</strong>ی <strong>مارکسیسم</strong> بسته می شود.‏<strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong> اینحال،‏ بجایکارکرد حقیقی خویش بعنوان ‏»بیان تئوریک روند جاری مبارزۀ طبقاتی«،‏ بجایتوانائی <strong>در</strong> ارائۀ تحلیل مشخص <strong>از</strong> شرایط مشخصِ‏ مدام تغییریابنده،‏ بجای قابلیت <strong>در</strong>رهجوئیِ‏ مسیر حرکت جنبش طبقۀ کارگر ‏)که فقط <strong>از</strong> رهگذر من<strong>از</strong>عات و بحث های ب<strong>از</strong>و آزاد میان گرایشهای مختلف موجود <strong>در</strong> حزب انقالبی قابل حصول است(،‏ عمالً‏ نسبت بهسیر امورِ‏ وقایع بیگانگی می جوید و تبدیل به چیزی منجمد و بی روح ولی مقدسمی شود که فقط به <strong>در</strong>د پرستش <strong>از</strong> سوی خشک مغزان وعقب افتاده ها می خورَد وبس!‏به عبارتی دیگر،‏ بی تردید سوسیال-‏ امپریالیسم برنشتاینی و منشویکی،‏ ادامۀ منطقیو محصول نهائی روند رشد و پختگی رویزیونیسم آنان بوده است.‏ با این وجود،‏ نمیتوان و نباید با رویزیونیست ها به همان ترتیبی برخورد کرد که با سوسیال-‏امپریالیستها.‏ زیرا،‏ اوالً‏ تبدیل و تحول رویزیونیسم به سوسیال-‏ امپریالیسم،‏ امریناگزیر و محتوم نیست،‏ یعنی برای آن حتمیت و قطعیت وجود ندارد و به گواه تاری ‏ِخجنبش بین المللی کمونیستی،‏ رویزیونیسم اتزویستی ‏)و نیز اپورتونیسم آشتی طلبیِ‏روسی(‏دچار چنین سرنوشتینشدند.‏ثانیاً،‏ رویزیونیستها علیرغم تعارض شان بامارکسیستها،‏ لیکن هنوز <strong>در</strong> چارچوب برنامۀ مارکسیستیِ‏ حزب انقالبی پرولتاریاقرار دارند و تا زمانیکه <strong>از</strong> این خط قرمز عبورنکرده و به سوسیال-‏ امپریالیستمبدل نشده اند،‏ نباید و نمی توان خواهان اخراج آنها شد.‏<strong>در</strong> غیر این صورتسالحی مهیب <strong>در</strong> اختیار کسانی قرار داده ایم که <strong>در</strong> جایگاه رهبری حزب قرارگرفته اند تا شکل گیری هرگونه اپوزیسیون را سرکوب کنند.‏یعنی استعداد وامکانات <strong>مارکسیسم</strong> و حزب مارکسیستی که <strong>از</strong>طریق تضادها و من<strong>از</strong>عات <strong>در</strong>ونی اش93


شکوفا شده و به رهیافت <strong>در</strong>ست دست می یابد را فروبسته ایم.‏ این همان وضعیتیاست که تحت آن،‏ ابتکارات،‏ خالقیت و نوآوریمنکوب میشود،‏ و <strong>در</strong>عوض،‏ بوروکرات های تشنۀهای اعضای حزب پرولتریق<strong>در</strong>ت،‏ دسیسه ب<strong>از</strong>انِ‏ هفت رنگو هفت خط،‏ امکان ارتقاء و تسلط بر همه چیز را می یابند.‏ سیستمی معیوب که کار-‏کردش فقط اینست که نیروهای ورودی به حزب-‏ نهال ها را به ‏»<strong>در</strong>ختان کج«‏ تبدیلکند،‏ و نهایتاً‏ <strong>از</strong> آنها آپاراتچیک های مطیع و حقیری بس<strong>از</strong>د.‏93


خالصه س<strong>از</strong>ی مقالۀ ‏»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«،‏ یا انطباق آن با<strong>استالینیسم</strong>؟<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> سرتاسرکتاب خویش دائماً‏ بر ارزش واالی‏»<strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم«‏‏)سال‎2968‎‏(‏مقالۀ لنین موسوم بهتأکید نموده و <strong>در</strong> این راستا <strong>در</strong> ضمیمۀکتاب خویش نیز کوشیده است تا فشرده ای <strong>از</strong> آن را ب<strong>از</strong>آوری و عرضه کند.‏ اماپرسش بزرگ اینست که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> این خالصه س<strong>از</strong>ی،‏ آیا امانتداری را رعایت وتمامی عناصراساسی مقالۀ لنین را نقل نموده،‏ یا اینکه بطور گزینشی رفتار کردهاست؟<strong>در</strong> بررسی این موضوع باید گفت که ما <strong>در</strong> نوشتۀ قبلی خود،‏ با نقل جمله ای <strong>از</strong> مقالۀیاد شدۀ لنین،‏ و <strong>در</strong> تفسیر آن،‏ نوشته بودیم:‏‏»به دیگر کالم،‏ سوسیالیسم تخیلی <strong>در</strong> روسیه نیز-‏ <strong>در</strong> پی اروپا-‏ پس <strong>از</strong>متحمل شدنشکست <strong>از</strong>سوسیالیسم علمی ‏)<strong>مارکسیسم</strong>(،‏ به <strong>در</strong>ون آن نقل مکان می کند و <strong>از</strong> این پس‏)تحت شکل رویزیونیسم(،‏ <strong>در</strong> جان <strong>مارکسیسم</strong> منزل می گیرد و این دوره ای است کهبه گفتۀ لنین:‏ ‏"با مبارزۀ جریان ضد مارکسیستی،‏ <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> آغ<strong>از</strong>می گردد.«"‏‏)مقالۀ ‏»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«،‏ سال 2968، تأکید <strong>از</strong> من است،‏ بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ص‎9‎‏(‏لیکن <strong>آذرخش</strong> با مضمون پاره متن فوق،‏ یا به عبارتی دقیقتر،‏ با این تفسیر لنین:‏ ‏»بامبارزۀ جریان ضد مارکسیستی،‏ <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> آغ<strong>از</strong>می گردد«،‏ اساساً‏ دچارمشکل بوده و <strong>از</strong> اینرو <strong>در</strong>»خالصه س<strong>از</strong>یِ«‏ خویش،‏ آن را کسر و حذف نموده است!‏اما این ‏»حذف وکسر«‏ که <strong>آذرخش</strong> به آن مبا<strong>در</strong>ت ورزیده،‏ چه کمکی به او می کند؟-‏پاسخ این است که <strong>آذرخش</strong> با رد و نفی این مضمون که رویزیونیسم<strong>مارکسیسم</strong>پدیدارمینسبت به <strong>مارکسیسم</strong><strong>در</strong> <strong>در</strong>ونشود،‏ می خواهد رویزیونیسم را بعنوان پدیده ای ‏»خارجی«‏چیزی کامالً‏ جدا و منفک <strong>از</strong><strong>مارکسیسم</strong> که <strong>از</strong>»بیرون«،‏ مقابله9۵


به با آن می پرد<strong>از</strong>د معرفی نموده،‏ تا لزوم برخورد فیزیکی یعنی ‏»اخراجِ«‏ آن را،‏استنتاج کند:‏ جلوگیری <strong>از</strong> تشکیل اپوزیسیون حزبی و فراکسیون!‏به عالوه،‏ مضمونی دیگر و به همان اند<strong>از</strong>ه اساسی نیز،‏ <strong>در</strong> مقالۀ یاد شدۀ لنین وجوددارد که نگرش استالینیستی <strong>آذرخش</strong> به سبب آنکه آن را نیز برنمی تابد،‏ به کسر وحذفش پرداخته است.‏ چه،‏ لنین نوشته است:‏ ‏»مبارزه با رویزیونیستها <strong>در</strong> این مسائلهمان جنب و جوش پرثمر را <strong>در</strong> رشتۀ اندیشۀ تئوریک سوسیالیسم جهانی به بارآورد که جر و بحث با دورینگ بیست سال قبل <strong>از</strong> این ببارآورده بود.«)تأکید <strong>از</strong> مناست(.‏اما <strong>آذرخش</strong> برعکس،‏ معتقد است‏:»رویزیونیسم برخالف نظر بافراستموجب تحرک <strong>مارکسیسم</strong> برای تکاملش نیست«‏ و ‏»هیچ چیز <strong>مارکسیسم</strong> را ارتقاءنمی دهد.«!!‏لیکن مخالفت <strong>آذرخش</strong> با این سخن لنین،‏ و اصرار <strong>آذرخش</strong> بر اینکه مبارزه میان<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم هیچ <strong>در</strong>افزوده ای <strong>در</strong> رشته اندیشه تئوریک سوسیالیسمجهانی به بار نمی آورد،‏ تنها یک قصد و نیت را تعقیب می کند:‏ لزوم حذف فیزیکیرویزیونیستها و اخراج آنان <strong>از</strong> حزب انقالبی،‏ و به یک کالم تن زدن <strong>از</strong> ‏»به رسمیتشناسیِ«‏ حضور رویزیونیستها <strong>در</strong> حزب انقالبی!‏- نکتۀ سومو آن نیز بسیار با اهمیت-‏ <strong>در</strong> مقالۀ یادشدۀ لنین وجود دارد که <strong>آذرخش</strong> آنرا نیز حذف و منها نموده است.‏رویزیونیست های منشویکی بهو آن اینکه،‏ رخداد تبدیل شدن جناحی <strong>از</strong>‏»انحالل طلبان«‏و سپس فرار کل منشویکها بهاردوگاه بورژو<strong>از</strong>ی ‏)<strong>در</strong>هنگام وقوع جنگ امپریالیستی اول(،‏ همان رخدادی است کهلنین <strong>در</strong> مقالۀ ‏»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«‏ به سال‎2968‎‏-‏ اگر نه به قطعیت،‏ دستکماحتمال آن را-‏ پیش بینی و گوشزد می کند:‏‏»آنچه را که اکنون غالباً‏ فقط <strong>از</strong> لحاظ ایدئولوژیک تحمل می کنیم،‏ یعنی مشاجره بااصالحات تئوریک <strong>در</strong> آموزش مارکس،-‏ آنچه که اکنون فقط <strong>در</strong> اطراف پاره ای <strong>از</strong>مسائل خصوصی جنبش کارگری مانند اختالفات تاکتیکی با رویزیونیستها و انشعاب91


ناشی <strong>از</strong> این اختالفات <strong>در</strong> کار عملی بروز می کند،-‏ همۀ اینها را طبقۀ کارگر ب<strong>از</strong> همباید به مقیاس بی نهایت بزرگتری تحمل نماید و این هنگامی خواهد بود که انقالبپرولتاریائی کلیۀ مسائل مورد مشاجره را حدت دهد و کلیۀ اختالفات را <strong>در</strong> نکاتیتمرکز دهد که برای تعیین روش توده ها بالواسطه ترین اهمیت را داراست و وادارمی کند که <strong>در</strong> بحبوحۀ مبارزه دشمن <strong>از</strong> دوست جدا شده و بمنظور وارد ساختنضربات قطعی به دشمن متفق بد رها گردد.«)بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ ص‎213‎‏(‏آری،‏ ‏»متفق بد رها گردد«،‏ <strong>در</strong> واقع همان است که لنین مدتی بعد،‏ یعنی هنگاممواجهه با انحالل طلبان آنها را‏»رفیقان نیمه راه«‏می نامد و <strong>در</strong>باره شان مینویسد:‏ ‏»اکنون آنها <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> و سوسیال دمکراسی فرو می افتند«.‏ نیز پس <strong>از</strong>تبدیل منشویسم وبرنشتاینیسم به سوسیال-‏ شوونیسم،‏ می نویسد:‏ ‏»اپورتونیسم <strong>در</strong> سیررشد خود به مرحلۀ گندزدگی رسیده و بطور قطعی به اردوگاه بورژو<strong>از</strong>ی گرویده وبه سوسیال-‏ شوونیسم مبدل شده است.«‏ ‏)»اپورتونیسم وورشکستگی انترناسیونال دوم«،‏بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ ص‎32‎‏(‏<strong>در</strong>یک سخن،‏ پیش بینی لنین <strong>در</strong>باب ‏»فروافتادنِ«‏ رویزیونیسم <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> و حزبانقالبی آن،‏ نکتۀ مهم دیگری است ‏)عالوه برنکات پیش گفته(،‏ که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>»خالصهنویسیِ«‏خویش <strong>از</strong> مقالۀ ‏»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«،‏ آن را نیز قلم گرفته است.‏زیرا این نظریۀ لنین که میان رویزیونیسم <strong>از</strong> یکسو و انحالل طلبی و سوسیال-‏شوونیسم <strong>از</strong> سوی دیگر،‏ تفاوت اساسی وجود دارد بطوری که اولی<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون<strong>مارکسیسم</strong> و حزب انقالبی آن قراردارد اما دومی بیرون <strong>از</strong>آنها،‏ با نظریۀ استالینی<strong>آذرخش</strong> جور <strong>در</strong>نمی آید!‏مضافاً،‏ <strong>در</strong> سخنانی که <strong>از</strong>لنین <strong>در</strong> فوق نقل کردیم،‏ نکتۀ دیگری نیز وجود دارد که آننیز با نظریۀ استالینی <strong>آذرخش</strong> همخوانی ندارد.‏ چه،‏ لنین نوشته است:‏ ‏»آنچه را کهاکنون غالباً‏ فقط <strong>از</strong> لحاظ ایدئولوژیک تحمل می کنیم،‏ یعنی مشاجره با اصالحاتتئوریک <strong>در</strong>آموزش مارکس،‏-آنچه که اکنون فقط <strong>در</strong> اطراف پاره ای <strong>از</strong> مسائل97


و)‏خصوصی جنبش کارگری مانند اختالفات تاکتیکی با رویزیونیستها و انشعاب ناشی<strong>از</strong> این اختالفات <strong>در</strong> کارعملی بروز می کند،....«‏این سخنان بمعنای آنست که ‏»اکنون«‏ یعنی سال 2968، مشاجره و اختالفات میانمارکسیستها و رویزیونیستها،‏ ‏»فقط <strong>در</strong> اطراف پاره ای <strong>از</strong> مسائل خصوصی جنبشکارگری مانند اختالفات تاکتیکی«‏ و ‏»اختالفات <strong>در</strong> کار عملی«است،‏ و نه بر سرمسائل اصولی و یا اساسی.‏ چرا که رویزیونیستها ‏»اکنون«‏هنوز(‏ برنامۀ حزبمارکسیستی را قبول داشته و <strong>در</strong> چارچوب آن قرار دارند.‏ و این،‏ مغایرت آشکاریدارد با نظریۀ <strong>آذرخش</strong> مبنی بر اینکه اختالفات میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،‏اختالفاتی اصولی و اساسی بوده و مرز میان آن دو همان مرز میان انقالب وضدانقالب است!‏بنابراین،‏ و همانگونه که نشان دادیم،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> طریق ارائۀ این ‏»خالصه س<strong>از</strong>یِ«‏مقالۀ لنین،‏ و کسر و حذف چهار نکتۀ مهم و اساسی آن،‏ <strong>در</strong> واقع به تحریف آشکارمقالۀ ‏»<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم«‏ پرداخته وکوشیده است بر مغایرت واضح آراءلنین با نظریۀ استالینیِ‏ خویش پرده بیفکند و این دو را کامالً‏ همسان و منطبق بایکدیگر وانمود کند!‏98


بیگانگی <strong>آذرخش</strong> با روش دیالکتیکی و پیامدهای آن!‏<strong>آذرخش</strong> نوشته است که نظریۀ <strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong> ‏»متکی برهیچ تحلیل نظریکنکرت ‏)انضمامی،‏ مشخص(‏ نیست بلکه صرفاً‏ متکی برقرینه س<strong>از</strong>ی ها وشبیه س<strong>از</strong>یهای فرمالیستی مباحث مجرد و کلی گوئی هایی <strong>در</strong>بارۀ دیالکتیک است.‏ بافراستگمان می کند که کنار هم چیدن یک رشته فرمولهای دیالکتیکی او را <strong>از</strong> تحلیلکنکرت روند مورد مطالعه اش معاف یا بی نی<strong>از</strong> می کند.«‏ ص)‏)18--ما می پرسیم که آیا واقعاً‏ چنین بوده است؟-‏ و آیا <strong>در</strong> نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ حقیقتاً‏‏»هیچ تحلیل نظری کنکرت ‏)انضمامی،‏ مشخص(«‏ وجود نداشته و بافراست خود را‏»<strong>از</strong>تحلیل کنکرت روند مورد مطالعه اش معاف یا بی نی<strong>از</strong>«‏ دانسته است؟هرکسی که نوشتۀ پیشین ما را حتی یکبار خوانده باشد،‏ بی اساس بودن این اتهام<strong>آذرخش</strong> را تشخیص می دهد.‏ چرا که رخدادها و ماتریال تاریخی ای که نوشتۀ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ به آن پرداخته است عبارتند<strong>از</strong>:‏- چگونگی پیدایش وتأسیس حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه <strong>در</strong>سال‎2898‎‏.‏پیدایش شقاق و تبدیل حزب روسیه به دو فراکسیونِ‏ مارکسیستی و رویزیونیستیِ‏‏)بلشویک ومنشویک(‏ <strong>در</strong> کنگرۀ دوم به سال 2963.وقوع جنگ ارتجاعی میان روسیه و ژاپن <strong>در</strong> سال2963مارکسیستها و رویزیونیستها ‏)بلشویکها و منشویکها(‏ <strong>در</strong>قبال آن.‏- شکست انقالب296۵ -7و دو محصول آن:‏<strong>در</strong>ون فراکسیون بلشویکی <strong>در</strong> بهار سالمنشویکی به انحالل طلبان <strong>در</strong> سال 2968.)2)1 .2968--پیدایش گروه آشتی طلبان ‏)به رهبری تروتسکی(‏ <strong>در</strong> سال 2969.و موضع گیری یکسانپیدایش رویزیونیسم اتزویستی <strong>در</strong>تبدیل بخشی <strong>از</strong> فراکسیونامحاء رویزیونیسم اتزویستی و الحاق مجدد آن به بلشویکها <strong>در</strong> سال 23- 2921.- جدایی کامل ‏)فکری وس<strong>از</strong>مانی(‏ بلشویسم منشویسم و تبدیل هر یک <strong>از</strong> آنها به یک99


-حزب جداگانه <strong>در</strong> سال 2921.وقوع جنگ امپریالیستی <strong>در</strong> سال2923-و تبدیل منشویکها ‏)هردوگروهِ‏ منشویکهایانحالل طلب و منشویکهای طرفدارحزب مخفی(‏ به سوسیال-‏ شوونیسم.‏و <strong>در</strong>بارۀ حزب سوسیال دمکرات آلمان:‏- ظهور رویزیونیسم برنشتاینیسم <strong>در</strong> سال 2898.وقوع جنگ امپریالیستی <strong>در</strong>‎2923‎ و تبدیل رویزیونیسم به سوسیال-‏ شوونیسم.‏بله،‏ این ها همان وقایع مربوط به دو حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه وآلمانبوده است،‏ وقایعی که روایت و بررسی هر یک <strong>از</strong> آنها <strong>در</strong> واقع بخشی <strong>از</strong> نوشتۀ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ را بخود اختصاص می دهد.‏ به عبارتی نوشتۀ یاد شده <strong>در</strong> روایتی گاهشمارانه،‏ به یک دوجین رخداد ‏)وقایع مشخص رخ داده شده(‏ بویژه مربوط به حزبسوسیال دمکرات روسیه می پرد<strong>از</strong>د و آنها را یک به یک مورد وارسی قرارمیدهد.‏ لذا <strong>در</strong> کل آن اثر می توان خط مشخصی را دنبال کرد:‏ رخدادها ‏)واقعیت(،‏ و بهتبع آن تاریخ.‏به سخنی دیگر،‏ نوشتۀ مورد نظر حاوی مبا<strong>در</strong>تی دائمی به ‏»انتزاع«‏ به جهتمفهوم پرد<strong>از</strong>ی است،‏ با این وجود رشتۀ سیر حرکت واقعیت هرگز وانهاده نمیشود:‏ وفاداری به رخداد.‏ <strong>از</strong> اینرو،‏ هم وضعیت <strong>در</strong> آن هست،‏ هم حرکت،‏ هم واقعه وهم تفسیر واقعه.‏ به عبارتی،‏ نظریۀ ما <strong>در</strong> باب مفهوم رویزیونیسم و تأکید بر تفاوتماهوی آن با سوسیال-‏ امپریالیسم و نیز استنتاج عملی ما <strong>در</strong> باب لزوم ‏»به رسمیتشناس ‏ِی«‏ حضور و فعالیت رویزیونیستها <strong>در</strong> حزب انقالبی آنهم بصورت فراکسیون،‏<strong>در</strong> حقیقت با تاریخ واقعی دو حزب سوسیال دمکرات روسیه و آلمان گره خوردهاست.‏ به عبارتی نوشته مزبور مساله های خویش را،‏ برآمده <strong>از</strong>آن واقعیت طرح میکند و می کوشد <strong>در</strong> فضای آن واقعیت به حل آن ها بپرد<strong>از</strong>د؛ واقعیتی به نام تاریخ دوحزب سوسیال دمکرات روسیه و آلمان.‏ لذا اتهام <strong>آذرخش</strong> مبنی بر اینکه نظریۀ‏»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong> متکی برهیچ تحلیل نظری کنکرت ‏)انضمامی،‏ مشخص(‏ نیست«‏266


و بافراست خود را ‏»<strong>از</strong> تحلیل کنکرت روند مورد مطالعه اش معاف و بی نی<strong>از</strong> میکند«‏ <strong>در</strong> واقع به یک شوخی شبیه است تا حقیقت!‏به کالمی دیگر،‏ اگر <strong>آذرخش</strong> گفته بود که بافراست علیرغم توجه و پرداختن به سیرحرکت دو حزب روسیه و آلمان و روایت وقایع ریز و <strong>در</strong>شت مربوط به آنها لیکنبرداشت ها و استنتاجات تئوریک و عملی کامالً‏ غلطی ارائه داده است،‏ ادعائی<strong>در</strong>خور بررسی بود.‏ اما <strong>آذرخش</strong> حرف دیگری می زند!‏به سخنی دیگر،‏ <strong>در</strong> نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏--آنگاه که به مفهوم رویزیونیسم می پرد<strong>از</strong>دقویاً‏ شاهد ذکر»مصداق«هاهستیم.‏ بطوری که هیچ یک <strong>از</strong> رخدادهای مربوط بهحزب سوسیال دمکرات روسیه <strong>از</strong> قلم نمی افتد.‏ نه فقط رخدادهای بزرگ و اصلیآن بلکه حتی وقایع کوچکتر و کم اهمیت تر.‏ لذا،‏ اگر <strong>آذرخش</strong> حتی یک رخدادِ‏ جزئیوکوچک را،‏ بر این زنجیرۀ رخدادهای بررسی شده <strong>در</strong> نوشتۀ پیشینِ‏ ما،‏ افزون مینمود و سپس ادعا می کرد که بافراست کاری به سیر امور وقایع نداشته است،‏ به اوحق می دادیم.‏ اما وی نه فقط هیچ <strong>در</strong>افزوده ای ارائه ننموده بل به هیچ یک <strong>از</strong> حلقههای آن زنجیرۀ رخدادها نیز-‏ که ما آورده بودیم-‏ اساساً‏ کاری نداشته است.‏ منتقددانشمند ما <strong>از</strong> تمامی این رخدادها به دقت حذرمی کند تا بدینسان بتواند به رویکرداستالینی خویش ته رنگی <strong>از</strong> اعتبار ببخشد!‏به عبارتی دیگر،‏ رخدادهای مربوط به مبارزۀ طبقاتی <strong>در</strong>روسیه و حزب سوسیالدمکرات آن،‏ بدون تردید <strong>از</strong> وزانت متفاوتی برخوردار است.‏ بطوری که می توانگفت سه رخداد <strong>در</strong> <strong>در</strong>جۀ نخستِ‏ اهمیت قرار دارند:‏ پیدایش شقاق <strong>در</strong> حزب مزبور<strong>در</strong> سال2963، تبدیل بخشی <strong>از</strong> رویزیونیست های منشویکی به انحالل طلبان وسپس تبدیل کل منشویسم به سوسیال-‏ شوونیسم <strong>در</strong> سال.2923لیکن اعجاب آورآنکه <strong>آذرخش</strong> حتی به این سه رخداد بزرگ و تعیین کننده نیز ورود نیافته است!‏بنابراین،‏ میتوان گفت که کتاب <strong>آذرخش</strong> نسبت به روش دیالکتیکی ماتریالیستی کامالً‏بیگانه است.‏ یعنی همان روشی که نه فقط نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ آن را بکاربسته262


ص)‏است،‏ بل <strong>در</strong> توضیح آن نیز آورده است:‏‏»استفاده <strong>از</strong> روش دیالکتیکی مارکسیستی هرگز به معنای بی توجهی نسبت به موادو مصالح تجربی ای که مبارزات پرولتاریا بدست می دهد نیست،‏ بلکه به معنای آناست که روش علمی یاد شده و نیز بررسی مواد و مصالح تجربی،‏ بعنوان جنبه هایمختلف یک روش واحد تلقی میشوند.‏ فرایند پژوهشی که نه فقط <strong>از</strong> روش دیالکتیکیبمثابۀ الگوی علمی معینی تبعیت می کند،‏ بلکه <strong>در</strong>عین حال خود را ملزم به آن میداندکه همواره واقعیت به عنوان پیش انگاره،‏ <strong>در</strong> پیش چشم قرار داشته باشد،‏ آنهم گوئیبا طبیعتی زنانه که جزئیات را به دقت می نگرد.‏ به عبارتی کلید <strong>در</strong>ک و فهم حقیقیامر واقع،‏ تسلط بر کاربست روش دیالکتیکی و نیز برخوردار <strong>از</strong> نعمت نوعی دقتبا <strong>در</strong>جۀ <strong>در</strong>ستی باال <strong>در</strong> وارسی شرایط ابژکتیو و تحقیق میدانی است.‏)37اینچنین است که سرمایه مارکس،‏ علیرغم برخورداری <strong>از</strong> باالترین سطح علمی ومبا<strong>در</strong>ت به تعداد کثیری ‏»انتزاع«،‏ چنان خط های ارتباطی محکمی با واقعیت نیزدارد که موضوع مورد بحث خویش را برای خواننده کامالً‏ ملموس می گرداند.«‏اینها به معنی آنست که جنبه ای مهم واساسی <strong>از</strong> روش دیالکتیکی ماتریالیستی،‏ همانابرخورداری <strong>از</strong> نگاهی تیز و صیاد وار به سیر امور وقایع است:‏ واقعیت،‏ واقعیت،‏واقعیت!‏حال ما می پرسیم که <strong>در</strong> کتاب <strong>آذرخش</strong>،‏ این ‏»خط های ارتباطی محکم با واقعیت«،‏<strong>در</strong> کجا دیده می شود؟-وی فقط یکبار و بطور استثنائی به ‏»واقعیت«‏ پرداخته،‏ آنهمفقط برای اینکه بگوید <strong>در</strong> تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی هرگز رویزیونیستها <strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریا حضور نداشته و»به رسمیت شناسی«‏ نشده اند بلکهاین بافراست است که ‏»میخواهد <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را با هم <strong>در</strong>یک حزب- جمع کند«!‏به غیر <strong>از</strong> این مورد،‏ کدام مورد و کدامیک <strong>از</strong> رخدادهای مربوط بهدوحزب روسیه و آلمان که نوشته پیشین ما به بررسی یکایک آنها پرداخته بود توجه261


<strong>آذرخش</strong> را بخود جلب کرده است؟-‏ هیچکدام!‏به عبارتی دیگر،‏ <strong>در</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ و با اتکا به بررسی یکایک رخدادهای مربوط بهحزب سوسیال دمکرات روسیه،‏ آمده است:‏‏»بررسی انضمامی من<strong>از</strong>عات <strong>در</strong>ونی حزب سوسیال دمکرات روسیه،‏ این فرایافتعلمی و تاریخی را به ارمغان داشت که رابطۀ میان <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم،‏ بایدبه عنوان رابطۀ دیالکتیکی،‏ به عنوان رابطۀ <strong>مارکسیسم</strong> با خودش-براین اساس کهرویزیونیسم <strong>در</strong>واقع جزء خاصی <strong>از</strong> خود <strong>مارکسیسم</strong> است-‏ دیده شود.‏ و این تضادبصورت انضمامی آن-‏باید برحسب‏»شدمان«‏توضیح داده شود«‏و اینکه-‏»اینفرایافت واقعی و علمی،‏ <strong>در</strong> واقع بر همۀ رویکردهائی که اصطالح ‏»رویزیونیسم«‏را به هر جریان-اعم <strong>از</strong> هر طبقه-مورد اطالق قرارمیدهند،‏ خط بطالن می کشد.‏یعنی همان رویکرد نا<strong>در</strong>ستی که <strong>از</strong>مرگ لنین تاکنون <strong>در</strong>چپ بین المللی ‏)و ایران(‏شیوع کامل داشته است.‏ لذا <strong>روشن</strong> می شود که برداشت کسانی همچون آقای آذرینکه عنوان میس<strong>از</strong>د ‏»رویزیونیسم بیان تئوریک منافع بورژو<strong>از</strong>ی <strong>در</strong> لباس سوسیالیسماست«‏با تاریخ واقعی جنبش کمونیستی هیچ کشوری مطابقت ندارد و <strong>از</strong> نظرتئوریک <strong>از</strong> بیخ وبن غلط است.«‏ ص)‏)38<strong>آذرخش</strong> حتی ادعا نکرده که وقایعی که <strong>از</strong>سوی بافراست روایت می شود واقعیتیپیرایش شده و روتوش شده است بطوری که تمام رخدادهایی که علیه تئوری اوستحذف شده است.‏اگر <strong>آذرخش</strong> آنچه که <strong>از</strong> سوی ما بعنوان استنتاج تئوریک و»فرایافت علمی وتاریخی«‏ عرضه شده است را قبول نداشت،‏ الزم بود که آن روندِ‏ وقایع وتک تک آنرخدادها را <strong>از</strong> زاویۀ دید و برداشت خودش-مورد بررسی وتحلیل قرار می داد،‏ اما او چنین نکرده است!‏و <strong>در</strong> تقابل با روایت و برداشت ما-‏<strong>آذرخش</strong> به هیچ یک <strong>از</strong>این رخدادها بمثابۀ واقعیت ها،‏ ورود نمی یابد!‏لیکن ایناستنکاف او کامالً‏ هم قابل فهم است.‏ زیرا نظریۀ او توانائی تبیین کنندگی این263


ص)‏رویدادها را ندارد.‏ و اینکه تک تک این رویدادها - همچون شواهد و قرائن تجربی-‏نظریۀ <strong>آذرخش</strong> مبنی بر بورژوایی و ضدانقالبی بودن رویزیونیسم و لزوم امتناع <strong>از</strong>برقراری رابطۀ فراکسیونی با آن را،‏ نه فقط تأیید نمی کند بل ب<strong>از</strong>ند.‏-شدت تمام پس میاین همان حقیقتی است که ما نمونه هایی <strong>از</strong> آن را <strong>در</strong> صفحات پیشینِ‏ دفترحاضرنشان دادیم.‏ حال نمونه ای دیگر:‏حقیقت تاریخی غیر قابل انکاراست که با وقوع جنگ میان روسیه و ژاپن <strong>در</strong> سال2963، منشویکهای رویزیونیست نیز همچون بلشویکهای مارکسیست،‏ موضعیمارکسیستی اتخاذ نمودند.‏ اما نظریۀ <strong>آذرخش</strong> مبنی بر بورژوایی و ضدانقالبی بودنرویزیونیسم منشویکی ‏)حتی <strong>در</strong>سال 2963(، چگونه می تواند این اتفاق را توضیحدهد؟ چگونه ممکن است جریان ‏»بورژوائی و ضد انقالبیِ‏ منشویکی <strong>در</strong>ست-»همانند بلشویکها-‏ خواهان شکست حکومت خودی،‏ جنگ داخلی و انقالب باشد؟بله،‏ <strong>آذرخش</strong> بخوبی می دانست که نظریه اش قا<strong>در</strong>به توضیح این ماجرا نیست.‏ اوبخوبی می دانست که یگانه تئوری تبیین کنندۀ این رویداد،‏ همان نظریه ای است کهبرای رویزیونیسم ‏»سیرپختگی وگندزدگی«‏ قایل است،‏ و به این اعتبار،‏ رویزیونیسممنشویکیِ‏ سال ‎2963‎را فاقد آن حد <strong>از</strong> ‏»پختگی«‏ می داند که منجر به اتخاذ موضعیسوسیال-‏ شوونیستی <strong>از</strong> سوی آن شود.‏ به بیانی دیگر،‏ <strong>آذرخش</strong> که می پندارد رابطۀمیان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،‏ نه رابطه ای دیالکتیکی،‏ بلو ‏»مکانیکی«‏‏»اصطکاک«‏ است بطوری که ‏»جهت حرکت <strong>مارکسیسم</strong> وجهت حرکت رویزیونیسمعکس یکدیگرند«‏انقالب و ضد انقالب«‏)1۵و مرز میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم همان ‏»مرز میاناست،‏ حال و <strong>در</strong> مواجهه با این حقیقت تاریخی کهرویزیونیستهای منشویکی <strong>در</strong> مقابل جنگ روسیه و ژاپن همچون بلشویکها موضعیمارکسیستی اتخاذ نمودند،‏ قافیه اش تنگ خواهد آمد!‏ چرا که <strong>در</strong> اینجا جهت حرکت<strong>مارکسیسم</strong> و جهت حرکت رویزیونیسم نه عکس یکدیگر،‏ بل دقیقاً‏ <strong>در</strong>جهت یکدیگراست!‏263


ص)‏به عبارتی دیگر،‏ دو فراکسیون بلشویکی و منشویکی علیرغم آنکه ‏)<strong>در</strong>مقطع موردنظر یعنی سال‎2963‎‏(‏ <strong>در</strong> زمینه های مختلفی دارای اختالف نظر با یکدیگر بوده اند،‏اما <strong>در</strong>این مورد مشخص یعنی هنگام مواجهه با جنگ روس وژاپن،‏ مرز میان<strong>مارکسیسم</strong>ِ‏ اصیل و رویزیونیسم <strong>در</strong>هم فرومی رود،‏ یا به تعبیری،‏ رویزیونیسممرزش را با <strong>مارکسیسم</strong>ِ‏ اصیل برمی چیند و خود را <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون آن مستقرمی س<strong>از</strong>د بهطوری که نمی توان مرز و تمایز میان آن دو را تشخیص داد.‏ اینچنین است کهپلخانف به نمایندگی <strong>از</strong> فراکسیونِ‏ رویزیونیست ‏ِی منشویکها،‏ گوئی ‏)وبه واقع(‏ بهسخنگوی <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی مبدل می شود و با آن ادبیات تمثیلی و زیبای خود،‏ طیسخنرانی <strong>در</strong> کنگره انترناسیونال،‏ ذات ارتجاعی بودن جنگ مزبور و پیامدهایوخیم آن برای مردم روسیه را بیان می دارد:‏ ‏»<strong>در</strong> صورت پیروزی حکومت تزاربر ژاپن هیچکس جز مردم روسیه شکست نخورده است.‏ حکومت ظفرمند تزاریخواهد توانست با استفاده <strong>از</strong> نشئه پیروزی زنجیرهایی را که بر دست و پای مردمروسیه آویخته است محکمتر س<strong>از</strong>د.«‏ ‏)بنقل <strong>از</strong> ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ ص‎31‎ و‎33‎‏(‏لیکن،‏ به اعتبار همین واقعیت تاریخی‏)یعنی اتخاذ موضع مارکسیستی <strong>از</strong> سویرویزیونیستهای منشویکی <strong>در</strong> مقابل جنگ روس و ژاپن(‏ بود که <strong>در</strong> ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ آمدهاست:‏‏»میان <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم ورطۀ گذرناپذیری وجود ندارد.‏چه،‏رویزیونیسم اگر به صورت حقیقی آن <strong>در</strong>یافته شود،‏ باید به گونۀ نوعی <strong>مارکسیسم</strong>فهم شود وعمالً‏ نوعی <strong>مارکسیسم</strong> هم هست و لذا رویزیونیست ها و مارکسیست هاچیزی نیستند مگر دو جریان مارکسیستی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong>..‏ ......بنابراین والبته،‏ فرق هست میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،‏ اما این فرق نیز محدودیت هایخود را دارد،‏ زیرا <strong>در</strong> حیطۀ خود <strong>مارکسیسم</strong> قرار دارد.«‏)26به کالمی دیگر،‏ موضع گیری مارکسیستی <strong>از</strong> سوی رویزیونیستهای منشویکی ‏)<strong>در</strong>قبال جنگ روسیه و ژاپن(،‏ گواه وجود نوعی رابطۀ خاص-رابطه ای دیالکتیکی-‏میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم است که با تعریف <strong>آذرخش</strong> مبنی بر مرز میان26۵


‏»انقالب و ضدانقالب«،‏ کامالً‏ منافات دارد.‏وانگهی،‏ نظریۀ <strong>آذرخش</strong> که رویزیونیسم را جریانی ثابت و پایدار و منجمد تصورمی کند و قا<strong>در</strong> نیست سیالیت،‏ حرکت،‏ و روند پختگی و گندیدگی آن را ببیند،‏ الجرمنمی تواند پاسخ دهد که چرا منشویسم <strong>در</strong> همان سال2963نفع حکومت خودی موضع نگرفت و به سوسیال-‏ شوونیسم مبدل نشد؟‏)جنگ روسیه وژاپن(،‏ بهبه یک سخن،‏ نظریۀ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> باب مقولۀ رویزیونیسم،‏ توانائی تبیین کنندگی اینرویداد را نداشت.‏گرفت!‏-یا)‏- کند!‏لذا»سکوت«،‏ یگانه گزینه ای بود که <strong>در</strong> مقابل وی قرارمیبه عبارتی نظریۀ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> باب مفهوم رویزیونیسم،‏ تا انتهای کتابش <strong>در</strong> مرزانتزاعیات ایستاده و منتظر است تا شاید ذکر مصداق شود و به کار تبیین سیر وقایعرخدادها-‏ بیآید،‏ ولی نمی شود و نمی آید.‏ او <strong>از</strong> طریق کتاب خویش،‏ خوانندگانشرا به کویر بی دار و <strong>در</strong>خت مفاهیم انتزاعی می کشاند و <strong>در</strong> همانجا رهایشان میبا این وجود،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> رو نمیرود و اوست که دستِ‏ پیش گرفته و ادعا مینماید که این بافراست است که خود را ‏»<strong>از</strong>تحلیل کنکرت روند مورد مطالعه اشمعاف یا بی نی<strong>از</strong> می کند«!!؛ و بافراست ‏»<strong>در</strong> زمینۀ توضیح ‏"مصداق"‏ گیر میکند«!!؛ و ‏»باقی ماندن <strong>در</strong> عرصۀ ‏"مفهوم"‏ کافی نیست،‏ بلکه باید بتوانیم چگونگی‏"مصداق"‏ را با تکیه بر مفهوم توضیح دهیم.«!!‏ ص)‏)13صرفنظر <strong>از</strong> رخدادهای بزرگ و تعیین کننده،‏ <strong>آذرخش</strong> حتی به رخدادهای کوچکتروجزئی تر مربوط به حزب سوسیال دمکرات روسیه نمی توانسته که ورود یابد.‏ <strong>از</strong>آنجمله <strong>در</strong> ‏»<strong>گشتاورد</strong>» ... چاآمده است:‏‏»<strong>در</strong> آوریل 2961 کنگره حزب سوسیال دمکرات روسیه <strong>در</strong> استکهلم ‏)منشویکها <strong>در</strong>آن اکثریت ضعیفی داشتند(‏ اما نظرات بلشویکها به کرسی نشست زیرا تعدادی <strong>از</strong>منشویکها بدون آنکه <strong>از</strong> فراکسیون منشویکی خارج شوند به نظرات لنین رأی دادند.‏‏.کار،‏ ‏»تاریخ انقالب روسیه «، جلد‎1‎‏،‏ ص‎17‎‏،‏ بنقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ ص‎23‎‏(‏261


ص)‏ص)‏حال این پرسش رخ می نماید که چنین رفتاری <strong>از</strong> سوی ‏»تعدادی <strong>از</strong> منشویکها«‏چگونه قابل توجیه است؟<strong>در</strong> همان نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ این رویداد به این طریق توضیح داده می شود:‏‏»مبارزه میان مارکسیستها و رویزیونیستها نه مبارزه ای میان پرولتاریا وبورژو<strong>از</strong>ی بلکه مبارزه میان دو جریان داخلی <strong>مارکسیسم</strong>مارکسیستهای پایدار و مارکسیستهای ناپایدار-‏باب بلشویکها و منشویکها استفاده می کند و <strong>از</strong> آنجمله ر.ک.‏-مبارزه میاناست.‏ ‏)لنین بارها <strong>از</strong> این اصطالح <strong>در</strong>‏»مسائل موردمشاجره«،‏م.آ.ص‎311‎‏(.‏ یعنی آن دو علیرغم اختالفاتشان تا آن حد <strong>از</strong> هم دور نیستند که به کلیتحت نفوذ آن دیگری قرار نگیرند.«)همانجا،‏ همان صفحه(‏اما <strong>آذرخش</strong> چه تفسیری می توانسته <strong>در</strong> باب این رفتار ‏»تعدادی <strong>از</strong> منشویکها«‏ ارائه- دهد ؟چگونه ممکن است تعریف وی <strong>از</strong> رویزیونیسم قا<strong>در</strong> به تبیین این رویدادباشد؟ ‏]بخاطرآورید تعریف <strong>آذرخش</strong> ابتنا دارد بر اینکه ‏»رویزیونیسم دشمنی استکه <strong>از</strong>است.«‏ ص)‏<strong>در</strong>ون جنبش کارگری- )219عمل می کند،‏ <strong>از</strong> اینرو به طور ویژه ای خطرناکو نیز:‏ ‏»طرفداران رویزیونیسم به طور مستقیم <strong>در</strong> خدمت انهدامجنبش انقالبی طبقه کارگر و خدمت به استثمارگران و ستمگران هستند.«‏‏»خنجرزدن <strong>از</strong> پشت به کارگران »)239])236بی دلیل نیست که <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> روی این رویداد همانگونه که <strong>از</strong> روی تمامی رویداد-‏های مربوط به حزب سوسیال دمکرات روسیهچنین اتفاق هائی واقع شده است!‏-پریده و اصالً‏ انگار نه انگار کهبدتر <strong>از</strong> همه آنکه،‏ وی بی آنکه به خودِ‏ این رخداد و واقعیت بپرد<strong>از</strong>د،‏ بی آنکه حتیکالمی <strong>در</strong> باب آن بیاورد،‏ مستقیماً‏ به نتایج و استنتاجات تئوریک ما <strong>از</strong> آن رخداد،‏برخورد نموده و <strong>در</strong> نفی و رد آن عنوان ساخته است که:‏نخیر،‏ مبارزه میان<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،‏ انعکاس مبارزۀ طبقاتی میان پرولتاریا و بورژو<strong>از</strong>ی <strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریا نیست بل مرزمیان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم همان267


‏»مرز میان انقالب و ضدانقالب«‏ است!‏مخلص کالم،‏ نظریۀ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> باب مفهوم رویزیونیسم و لذا نسخه ای که برای برخورد به آن پیچیده است،‏ متکی برتجربۀ تاریخی جنبش کمونیستی بین المللی ‏)سیرحرکت واقعی دو حزب سوسیال دمکرات روسیه و آلمان(‏ نبوده،‏ یعنی نه هیچ یک <strong>از</strong>جزئیات و نه کل آن نظریه،‏ <strong>از</strong> طریق واقعیت شکل نمی گیرد و ذکر مصداق نمیشود،‏ بل صرفاً‏ <strong>در</strong> فضائی انتزاعی و کلیات،‏ چرخ می زند.‏ به عبارتی،‏ <strong>در</strong> کتاب<strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> زندگی واقعی دو حزب پرولتری روسیه وآلمان و رخدادهای آن،‏ هیچ ردو اثری نیست.‏چرا که نظریۀ وی بمحض آنکه کوچکترین تماسی با واقعیت پیداکند،‏ بی مصداقی و لذا بطالنش آفتابی میشود.‏به عبارتی،‏ <strong>آذرخش</strong> بهتر <strong>از</strong> هرکسی می داند که هیچ یک <strong>از</strong> این موارد ‏)رخدادها(‏ بهکار اثبات نظریۀ او نمی آید.‏ <strong>در</strong>ست به همین دلیل است که وی تصمیم می گیرد که<strong>از</strong> ب<strong>از</strong>س<strong>از</strong>ی صحنۀ وقایع تاریخی بکلی منصرف بشود و اساساً‏ سعی نکند که آنها راشرح دهد و توصیف نماید!‏به کالمی دیگر،‏ کتاب <strong>آذرخش</strong> که تز مرکزی اش اینست که حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا نباید ‏»به رسمیت شناسی«‏ شود،‏ کتابی که محور بحث آناینست که پلخانف2963 تا 2966که مخالف حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبیبوده است ‏»مارکسیست اصولی«‏ محسوب می شود و لوکزامبورگ ‏)و لنین(‏ به دور<strong>از</strong> آن،‏ آنگاه کامالً‏ طبیعی است که به هیچ یک <strong>از</strong> رخداد های احزاب روسیه و آلماننپرد<strong>از</strong>د.‏به این مورد نیز توجه کنید!‏-<strong>آذرخش</strong> نوشته است:‏‏»بافراست بجای کاربست تحلیل کنکرت،‏ با ب<strong>از</strong>ی با اصطالحات و مفاهیم دیالکتیکیمیخواهد به زور <strong>از</strong> شکم <strong>مارکسیسم</strong>،‏ رویزیونیسم بیرون بکشد و برعکس!«‏ ص)‏)76<strong>در</strong> پاسخ باید گفت که تحلیل کنکرت ‏)انضمامی،‏ مشخصِ(‏ سیر حرکت حزب سوسیالدمکرات کارگری روسیه نشان میدهد که جریان رویزیونیستی منشویکی « زا268شک ‏ِم«‏


حزب مارکسیستیِ‏ یاد شده بیرون آمد؛ و سرشت نماتر آنکه،‏ رویزیونیسم اتزویستی‏»<strong>از</strong> شکمِ«‏ فراکسیونِ‏ مارکسیستی بلشویکی بیرون آمد و سپس ‏)یعنی چند سال بعدتر(‏به همانجا یعنی به شکمِ‏ مزبور،‏ ب<strong>از</strong>گشت نمود!‏ حتی اپورتونیسم آشتی طلبی نیز،‏ <strong>در</strong>واقع ‏»<strong>از</strong> شکمِ«‏ حزب کمونیستی روسیه بیرون آمد و سپس به همانجا ب<strong>از</strong>گشت!‏ وهمۀ این ها،‏ <strong>در</strong> واقع،‏ اتفاق افتاد،‏ آنهم نه ‏»به زورِ‏ بافراست«!‏ ‏)<strong>آذرخش</strong> قرار بود کهدست <strong>از</strong> سر بافراست بردارد و رخدادهایی که مربوط به یک قرنِ‏ پیش است را،‏ به گردنوی نیاند<strong>از</strong>د!(‏بنابراین،‏ و <strong>در</strong> نگاهی کلی،‏ می توان گفت کتاب <strong>آذرخش</strong> با آن نقل قولهای فراوانش<strong>از</strong> بزرگان <strong>مارکسیسم</strong> و نیز هگل،‏ به لحاظ آنکه نسبت به بنیان فلسفی <strong>مارکسیسم</strong> وبویژه روش دیالکتیکی ماتریالیستی و لذا نسبت به سیر امور وقایع بی اعتناست،‏محصول کار <strong>روشن</strong>فکران آکادمیک است و نشانگر نمونه ای بارز <strong>از</strong> آرشیویسم.‏یعنی کسانی که چیزکی <strong>از</strong> هرچیزی می دانند اما مطالعات شان عمیق نیست.‏ این<strong>در</strong>ست همان چیزی است که-اقیانوسی <strong>از</strong> معلومات،‏ به عمق ‎1‎سانتی متر!‏به عبارتی کتاب <strong>آذرخش</strong> ارزش سترگی دارد-ربع قرن پیش <strong>از</strong> این-‏ پوینده آن را چنین می نامید:‏اما نه بصورت مثبت،‏ بل بطورمنفی-‏ و لذا باید بعنوان کتاب روی میز فعالین چپ،‏ انتخاب،‏ و مایه عبرت شود!‏اگر ایرج آذرین با گفتن اینکه روش دیالکتیکی ماتریالیستی را ‏»کارس<strong>از</strong> نمی دانم«،‏برای همه عمر جانش را خالص می کند ‏)یا دقیقتر بگوئیم،‏ خودش را <strong>از</strong> <strong>در</strong>دسرهایاندیشیدن واقعی رها می س<strong>از</strong>د!(،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> مخالفتی نه محتوایی بلکه کامالً‏ ظاهری بااو قرار دارد.‏ به عبارتی <strong>آذرخش</strong> روش یادشده را نه بعنوان چیزی که باید فهمید وبکار گرفت بل بعنوان یکی دیگر <strong>از</strong> همان اصولِ‏ خشک و بی روحی محسوب میکند که صرفِ‏ تأیید و پرستشِ‏ آن کافیست!‏ این چنین است که محصوالت فکری ونیز نتایج عملیِ‏ ناشی <strong>از</strong> آن،‏ چه <strong>در</strong> مورد آذرین و یا <strong>آذرخش</strong>،‏ ربطی به <strong>مارکسیسم</strong>و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر ندارد.‏ واینکه نتیجۀ آن ‏»خالصی جوییِ«‏ آذرین269


این بود که نهایتاً‏ سر <strong>از</strong> سوسیال-‏ رفرمیسم <strong>در</strong>آورده است؛ لیکن،‏ خدا آخر وعاقبت<strong>آذرخش</strong> را بخیر کند!‏مخلص کالم،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> کتاب خویش بارها مدعی شده که نظریه اش مبنی بربورژوایی و ضدانقالبی بودن رویزیونیسم و عدم وجاهت آن برای حضور <strong>در</strong>حزبانقالبی پرولتاریا،‏ یگانه استنتاجِ‏ ممکنه <strong>از</strong> تاریخ واقعی جنبش کمونیستی است.‏ البتهکه چنین است و ما نیز بر صحت این گفته گواهی می دهیم و حتی معتقدیم کهنظریۀ وی با تاریخ واقعی،‏ انطباقی نعل به نعل و تام و تمام دارد،‏ منتها با تاریخحزب بلشویک <strong>در</strong> دوران استالین!‏ و <strong>در</strong>ست به همین خاطر است که <strong>آذرخش</strong> با دقتو هشیاری کامل <strong>از</strong> ورود به رخدادهای مربوط به دو حزب سوسیال دموکراتروسیه و آلمان اجتناب می کند!‏قابل ذکر آنکه،‏ مخالفت های همه جانبۀ <strong>آذرخش</strong> با اجزاء و عناصر س<strong>از</strong>ندۀ نظریۀ‏»<strong>گشتاورد</strong>- »..<strong>در</strong> باب مفهوم رویزیونیسم و ماهیت طبقاتی آن-‏ شاید خواننده را <strong>از</strong>دست یابی به مضمون این اختالف نظر‏)میان ما و <strong>آذرخش</strong>(،‏ به طور واضح و<strong>روشن</strong>،‏ ب<strong>از</strong> دارد.‏ بویژه آنکه <strong>آذرخش</strong> چنان آشفته فکر و پریشان گوست و واقعیت راچنان قیمه قرمه کرده است که می تواند این آشفته فکریش را به خواننده اش نیزسرایت دهد.‏اما باید دانست که این دو نظریۀ مختلف <strong>در</strong> باب مفهوم رویزیونیسم،‏بمحض آنکه به حوزۀ عمل ورود یابند،‏ همه چیز شفاف و آشکار خواهد شد.‏ چرا کهاختالف <strong>در</strong> تحلیل <strong>از</strong> ماهیت طبقاتی رویزیونیسم،‏ الجرم اختالف نظر <strong>در</strong> شیوۀبرخورد به آن را به همراه خواهد داشت؛ و اینکه حوزۀ عمل،‏ حوزه ای کامالً‏<strong>روشن</strong> است:‏ آزادی ایجاد فراکسیون ‏)و اپوزیسیون حزبی(،‏ یا ممنوعیتِ‏ آن؟<strong>آذرخش</strong> بی توجه به پیچیدگی های مسأله،‏ پاسخی تخت و ساده شده و ساده لوحانه ایبه پرسش فوق داده است.‏ او معتقد است که نمی توان و نباید رویزیونیستها را بعنوان‏»بخشی <strong>از</strong> حزب انقالبی پرولتاریا پذیرفت«‏ وح ضورشان را ‏»به رسمیت شناسی«‏نمود!‏226


اما مخالفت با ‏»به رسمیت شناسی«‏ حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی طبقهکارگر،‏ <strong>در</strong> واقع پوششی است برای مخالفت با ‏»به رسمیت شناسی«‏ هرگونه انتقادیکه ‏)<strong>در</strong> چارچوب پذیرش برنامۀ حزب(‏ به خط مشی مسلط انجام می گیرد.‏ زیرا جریانمسلط بر حزب،‏ به سهولت می تواند با رویزیونیستی نامیدن منتقدینش،‏ آنان راسرکوب و حتی معدوم کند.‏ به رسمیت نشناختن حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب،‏ بهراحتی می تواند به مستمسکی مبدل شود تا اساساً‏ ‏»حقِ«‏ مخالف بودن و منتقد بودنو به یک کالم تنوع و کثرت یا ‏»حق متفاوت بودن«‏ ‏)<strong>در</strong>چارچوب پذیرش برنامۀ حزبانقالبی پرولتاریا،‏ یعنی <strong>در</strong>چارچوب <strong>مارکسیسم</strong>(،‏ به رسمیت شناخته نشود.‏ <strong>در</strong> یکسخن،‏ این تفکر،‏ <strong>در</strong> واقع مبارزۀ نظری <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریا را،‏ بهرسمیت نمی شناسد!‏به عبارتی دیگر،‏ به این سان مفهوم وحدت جنبش سوسیالیستی طبقۀ کارگر که <strong>در</strong>واقع وحدتی متکثر <strong>در</strong> چارچوب هواخواهی <strong>از</strong> سوسیالیسم است،‏ جعل می شود و بهیک نگرش و رویکرد کاذب،‏ به یک ‏»وحدت«‏ ساده تبدیل می شود که بر اساس آنهمه باید نگاهشان را به ‏»پیشوا«‏ بدوزند و با هرگونه منتقد آن دشمنی بورزند.‏بله،‏ تمامی اجزا و عناصر نظری <strong>آذرخش</strong> که تا اینجا مورد بررسی قرار دادیم،‏همگی <strong>در</strong> همین راستا قرار دارند.‏ وانگهی،‏ به سهولت می توان خطوط اتصال دهندۀمستحکمی میان نظریۀ <strong>آذرخش</strong> و رویکرد استالین را مشاهده نمود.‏ با این تفاوت کهبسیاری <strong>از</strong> اجزاء وعناصر س<strong>از</strong>ندۀ رویکرد استالینی که <strong>از</strong> سوی خودِ‏ او و پیروانبعدیش ناگفته مانده بود،‏ یعنی هر آنچه که خط فکری استالینی و منطقِ‏ آن طلب میکرد ولی هنوز برساخته نشده و تدوین نگردیده بود،‏ اینک <strong>از</strong> زبان <strong>آذرخش</strong> و باپیگیری و تعصبِ‏ خاصی عرضه شده است.‏ بطوری که این <strong>دفاع</strong> ‏»همه جانبه«،‏‏»پُرشور و حرارت«‏ <strong>از</strong> نظریۀ ممنوعیت فراکسیون و هرگونه اپوزیسیون حزبی،‏<strong>در</strong> واقع جوزف استالین را شرمزده می کند!‏-بیچاره استالین هرگز توانائی الزم رانداشت تا چنین توجیهات رنگارنگی برای <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریۀ خویش ارائه نموده و آن را222


حتی <strong>از</strong> ‏»پایه ای فلسفی«‏ نیز بهره مند کند!‏به بیانی دیگر،‏ بیش <strong>از</strong> ربع قرن است که خورۀ این پرسش به جان ما افتاده بود کهاگر نظریۀ استالین‏)<strong>در</strong>باب مقولۀ رویزیونیسم(‏و عملِ‏ او مبنی بر ممنوعیتاپوزیسیون حزبی و فراکسیون،‏ <strong>در</strong> دوران حیات خودش <strong>از</strong> طریق مدافعینِ‏ رویکردلنین و لوکزامبورگ به چالش کشیده می شد،‏ آنگاه وی چگونه و <strong>از</strong> طریق کدام ادلهبه مقابله برمی خاست؟-و اینکه عناصر فکری نظریۀ استالین-تئوریک وی که پراتیک ممنوعیت فراکسیونیسم را پشتیبانی می کرد-‏- توانست باشد؟<strong>آذرخش</strong> به این پرسش ما،‏ پاسخ کاملی داده(زیرساخت هایچه میومیتواند به خود ببالد که(‏تمامی حلقه های مفقودۀ تئوری استالینی را کشف و ب<strong>از</strong>آفرینی نموده و کمبودهایآن را بکلی برطرف کرده است!‏چه،‏ موضوع رویزیونیسم و چگونگی مواجهه‏)برخورد(‏ با آن،‏ <strong>در</strong> نظریۀ استالینی صرفاً‏ <strong>در</strong> ساحت سیاسی مطرح می شود،‏ اما <strong>در</strong><strong>آذرخش</strong> صورتبندی پیچیده تر،‏ کامل تر و تئوریک تری یافته و به پایۀ فلسفی نیزتجهیز شده است،‏ یا به عبارتی،‏ <strong>آذرخش</strong> به نحو <strong>در</strong>خشانی کوشیده است تا نظریهوعمل استالینی <strong>در</strong> حذف منتقدین و اپوزیسیون های حزبی را مورد پشتیبانیتئوریک قرار دهد و بویژه خالء آن <strong>در</strong> سویۀ فلسفی را نیز پُر کند!‏لیکن،‏ آراء استالینی-<strong>در</strong>هر یک <strong>از</strong>مسائل مربوط به مبارزه طبقاتی پرولتاریا-‏ پیش<strong>از</strong>آنکه <strong>از</strong> نفس بیفتد،‏ و برای آنکه <strong>از</strong> نفس بیفتد،‏ باید مجال یابد تا همۀ تقالی خویشرا بخرج دهد وهمۀ ق<strong>در</strong>تش را بکار گیرد و هر چه <strong>در</strong> چنته دارد رو کند.‏ اینچنیناست که امکان نقد کامل و لذا گسست کامل <strong>از</strong> آن،‏ فراهم میشود.‏بنابراین می توان گفت <strong>آذرخش</strong>،‏ خودش،‏ موتور محرک <strong>مارکسیسم</strong> نیست چرا کههیچ نظریۀ مارکسیستی <strong>از</strong> طریق وی عرضه و تدوین نشده است ‏)او <strong>در</strong> واقع موتورمحرک <strong>استالینیسم</strong> است!(،‏ اما نظریه های وی،‏ الجرم واکنشی را بر می انگیزاند تابتوان <strong>در</strong> نقد آن و <strong>در</strong> <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی،‏ این تئوری را تدقیق نموده،‏انکشاف داد و وضوح بخشید.‏ حتی می توان گفت کتاب <strong>آذرخش</strong> موسوم به»التقاطی221


گری ودیالکتیک قهقرائی برای به رسمیت شناسی رویزیونیسم«‏ <strong>در</strong>واقع یک فرصتطالئی را ایجاد نمود تا <strong>از</strong> طریق نقد آن،‏ همۀ ابعاد و عناصرِ‏ پنهان و تاکنون مطرحنشدۀ نظریۀ استالینی-<strong>در</strong> باب مقولۀ رویزیونیسم،‏ رابطۀ آن با <strong>مارکسیسم</strong>،‏ و روابطآنها با جنبش عینی کارگری-‏ را مورد واشکافی و نقد قرار دهیم و محتوای نوشتۀپیشین خود را تکمیل کنیم.‏<strong>در</strong>ست به همین خاطر است که ما نسبت به <strong>آذرخش</strong>‏»ق<strong>در</strong>شناس«‏ بوده،‏ ‏»جایگاه مهمی«‏ برای وی قائلیم و حضورش <strong>در</strong>جنبش چپ ایرانرا ‏»به رسمیت شناسی«‏ می کنیم،‏ و <strong>در</strong> یک کالم او را به گرمی <strong>در</strong> آغوش میکشیم؛ زیرا نسبت به هر نوع ‏»شرِ‏ مفید«،‏ احساس خوبی داریم!‏بنابراین،‏ تا آنجا که به <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی مربوط می شود،‏ کتاب <strong>آذرخش</strong> حاوی هیچآورده ای نیست؛ اما <strong>در</strong> افزودۀ او به <strong>استالینیسم</strong> کامالً‏ هم قابل توجّه است!‏ به بیانیدیگر،‏ <strong>در</strong> این که ‏»<strong>آذرخش</strong>«‏ ‏)یعنی ‏»رعد و برق«‏ و ‏»صاعقه«(،‏ سرشت و طبیعتشاینست که نور شدیدی می تاباند،‏ تردیدی نیست؛ اما ظاهراً‏ این تابش شدید نور،‏ نه بهجهت <strong>روشن</strong> ساختن عناصر و اجزاء تاریک یا متروکِ‏ <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی،‏ بل بهکار شفاف س<strong>از</strong>ی هر چه تمام تر آراء استالینی آمده،‏ و <strong>در</strong> واقع،‏ یک مقدار‏»عوضی«‏ تابیده است!‏بهر ترتیب،‏ آنچه که باید دانست آن است که کژفهمی <strong>از</strong>مقولۀ رویزیونیسم،‏ الجرمکج اندیشی <strong>از</strong> مقوالت مرتبط‏)همچون <strong>مارکسیسم</strong>،‏ و رابطۀ <strong>مارکسیسم</strong> با جنبش طبقهکارگر(‏ را بهمراه دارد.‏ چرا که این ها مقوالتی بهم پیوسته اند.‏ این همان چیزیستکه <strong>در</strong> نوشتۀ پیشین خود <strong>در</strong> باب <strong>استالینیسم</strong> نشان دادیم و <strong>در</strong> اینجا نیز دیدیم که <strong>در</strong>مورد <strong>آذرخش</strong> نیز مصداق می یابد.‏ وانگهی،‏ این جنبۀ مهمی <strong>از</strong> همان تفکری استکه <strong>در</strong> تاریخ معاصر،‏ تحت نام <strong>استالینیسم</strong>،‏ شهرت نفرت آوری را کسب کرده استو <strong>آذرخش</strong> به همین خاطرمی کوشد شجره و تبار نظریه اش را کتمان کند،‏ و آن ر<strong>از</strong>یر حجاب نظریۀ پلخانفب<strong>از</strong>آوری و عرضه نماید!‏)2963 تا 2966(223‏»بعنوان مارکسیستهای اصولی«،‏


به عبارتی دیگر،‏ تفکر استالینی - تا آنجائیکه به مقولۀ رویزیونیسم،‏ <strong>مارکسیسم</strong> ورابطۀ <strong>مارکسیسم</strong> با جنبش کارگری مربوط می شود-‏ معنائی ندارد بجز نادیده گرفتنتفاوت ماهوی و کیفی میان رویزیونیسم و سوسیال-امپریالیسم.‏رویکردی که پیامد-ناگزیرش آنست که نه فقط حق اپوزیسیون حزبی را برنمی تابد بل حتی حق هرگونهمخالفت جزئی باخط مشی حاکم را گردن نمی نهد:‏ حزبِ‏ ‏»تک صدا«،‏ هدف اینتفکر است.‏ حزب ‏»رئیس محور«،‏ که <strong>در</strong> یکسو»مراد«‏ و <strong>در</strong> سوی دیگر ‏»مریدانو پیروانِ«‏ ساکت و صامت پیکره های بدون سر و مطیعِ‏ ‏»پیشوا«-‏ قراردارند!-‏استالین به همین سبب بود که ابتدا بطور دوستانه ای تذکر داد که حزب پرولتری‏»کلوپ بحث و جدل«‏ نیست بل جریانی است گوش به فرمان من؛ ولیکن،‏ هر آنکسکه این تذکر را به شوخی گرفت،‏ خونش به گردن خودش افتاد!!‏نیت استالین و نیز <strong>آذرخش</strong>،‏ مسلماً‏ خیراست.‏چرا کهآنها گمان کرده و می کنندکهجلوگیری <strong>از</strong> پدیدارشدن رویزیونیسم و جلوگیری <strong>از</strong> ‏»ورود«‏ رویزیونیستها به حزبانقالبی پرولتری،‏ ونیز جلوگیری <strong>از</strong>انسجام یافتگی رویزیونیسم بصورت یک جریانیا فراکسیون،‏ یگانه گزینه ای است که به امر پیشبرد سوسیالیسم خدمت می کند.‏ امااین نظریهو عمل مبتنی بر آن،‏ <strong>در</strong> حقیقت،‏ <strong>در</strong> جهت مخالف نیت اولیۀ آنها قراردارد.‏ به کالمی دیگر،‏ جادۀ جهنم را نیز با حسن نیت فرش می کنند!‏ و تمامی بحثِ‏‏»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>«‏دقیقاً‏ <strong>در</strong> جهت توضیح،‏ تبیین و اثبات همین موضوع بودهاست که <strong>آذرخش</strong> به سبب ذهن تنبل و ساده پسندش،‏ و یا خشک مغزی استالینی اش،‏هیچ <strong>از</strong> آن سر <strong>در</strong> نیاورده است!‏اما برآشفتگی و واکنش خشم آلود <strong>آذرخش</strong> نسبت به نظریۀ ‏»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>«،‏پیام <strong>روشن</strong>ی را مخابره می کند.‏او <strong>از</strong> موضع یک استالینیست متعصب می خواهدبگوید:‏ سیطرۀ دهها سالۀ <strong>استالینیسم</strong> بر اذهان جنبش کارگری بین المللی و خصوصاً‏<strong>در</strong> کشورهای جهان سوم،‏ چیزی نیست که مُفت بدست آمده باشد که اکنون هرکسیآنهم یک ‏»آماتور«‏ که صرفاً‏ محض ‏»تفنن«‏ مطلب می نویسد-‏ گمان کند که میتواند-223


آن را به چالش بگیرد!‏اینست پیام اصلی کتاب <strong>آذرخش</strong> موسوم به ‏»التقاطی گری ودیالکتیک قهقرائی <strong>در</strong> بهرسمیت شناسی رویزیونیسم«!‏کتاب <strong>آذرخش</strong> حاکی <strong>از</strong> تالش دستپاچۀ کسانی است که با انتشار نوشته‏»<strong>گشتاورد</strong>...«،‏ پای نظریۀ استالینی خویش را بر لب گور دیده اند.‏ کسانی که خود رامدافع ‏»س<strong>از</strong> و هنجار کهن«‏ می دانند و سرسختانه مخالفند با هر آنکس که ‏»پردۀ نومی زند«!‏22۵


<strong>آذرخش</strong>،‏ علیه <strong>آذرخش</strong>!‏دیدیم که <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>همان نقطۀ آغ<strong>از</strong> یعنی تیتر کتابش،‏ شروع به مخالفت با ‏»بهرسمیت شناسی«‏ حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریا نمود.‏ و دیدیم کهوی <strong>در</strong> توضیح علت این مخالفت خویش،‏ موضوع ‏»جمع شدن <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم با هم <strong>در</strong> یک حزب«،‏ یعنی آن رخداد تاریخی مربوط به یک قرن پیشرا،‏ به گردن بافراست انداخته و عنوان ساخته بود که چنین چیزی بمنزلۀ ‏»مدارا«،‏‏»آوانس دادن«‏ و ‏»تمایل به س<strong>از</strong>ش«‏ با رویزیونیسم ‏»پر و بال دادن«‏ به آن،‏ بلکهحتی پیروی <strong>از</strong> سیاست ‏»نه سیخ بسوزد و نه کباب«‏ و حتی بدتر،‏ یعنی نشانگرآنست که ‏»بافراست لیبرالیسم بی مایه ومیان تهی را جانشین دموکراتیسم می کند«!‏نیز دیدیم که <strong>آذرخش</strong> ناگهان به گوش خود سیلی زده و عنوان ساخت که همۀ اینکارهای زشت و ناشایست نه مربوط به بافراست بلکه به دست لوکزامبورگ و لنینانجام شده است و بافراست نیز بجای <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریۀ پلخانف2966تا ‎2963‎بعنوان‏»مارکسیست های اصولی«،‏ <strong>از</strong> مارکسیست های غیراصولی همچون لوکزامبورگو لنین،‏ طرفداری نموده و حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی را ‏»به رسمیتشناسی«‏ می کند!‏اما باید دانست که این التقاط <strong>آذرخش</strong> صرفاً‏ مربوط به شکل است و نه محتوا.‏ چراکه وی <strong>در</strong> هر دوحالت یادشده <strong>در</strong>فوق،‏ به این اصل-بعنوان هستۀ اصلی تفکرش-‏پافشاری دارد که رویزیونیسم واجد حضور <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریا نمی شود وچنین حضوری نباید ‏»به رسمیت شناسی«‏ گردد و لذا تشکیل اپوزیسیون حزبی وفراکسیونیسم،‏ ممنوع!‏لیکن،<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>یک جای دیگر<strong>از</strong>کتاب خویش،‏ آنگاه که به وضعیت حزب پرولتریپس <strong>از</strong> انقالب اکتبر روسیه میپرد<strong>از</strong>د،‏ به گوش دیگرش سیلی می زند و می نویسد:‏‏»این حزب می تواند مانند پیش <strong>از</strong> انقالب،‏ متشکل <strong>از</strong> فراکسیون های مختلف باشد221


‏)البته وحدت برنامه،‏ اساسنامه،‏ خط مشی و استراتژی حزب نباید خدشه دار شود(‏ و شرایطبارآوری انقالبی تئوریک <strong>در</strong> آن <strong>از</strong> بین نرود.«!!‏ ص)‏)21۵ -1بله،‏ <strong>آذرخش</strong> که <strong>در</strong> سرتاسر کتاب خویش <strong>در</strong> مخالفتی گسترده با لزوم آزادی رابطۀفراکسیونی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبی پرولتاریا،‏ خودش را فرسود و نیمه جان کرد وما را نیز به صالبه کشید،‏ حال به کلی <strong>از</strong> این رو به آن رو می شود و یکسر بهدیدگاه ما ملحق می گردد!‏به عبارتی دیگر،‏ همۀ آن هیاهو وغوغایی که <strong>آذرخش</strong> به راه انداخته بود و همۀ آنمخالفت خوانی های جنجالی اش،‏ حال و اینچنین به سادگی،‏ دود می شود و به هوامی رود!‏نظریۀ وی مبنی بر اینکه برخالف تاریخ واقعی جنبش کمونیستی وبرخالف آراء لوکزامبورگ و لنین،‏ این بافراست است که ‏»می خواهد <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم را با هم <strong>در</strong> یک حزب جمع کند«،‏ و نیز نظریۀ دیگر <strong>آذرخش</strong> مبنی براینکه پلخانفلنین،‏ و اینکه2966تا ‎2963‎مارکسیست اصولی بوده است و نه لوکزامبورگ و‏»مارکس و انگلس همکاری با اپورتونیست ها را <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزبانقالبی طبقه کارگر ناممکن می دانستند«،‏ به همان سرنوشت پیش گفته دچار میشوند!‏بدینسان همۀ آن قیل وقال <strong>آذرخش</strong> به کل خوابید و او یکراست به کمک ما آمده استتا میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسمایجاد کنیم!!‏-تحت یک مناسبات فراکسیونی-‏ ‏»همآغوشی«‏وانگهی،‏ <strong>در</strong> صفحات پیشین دفتر حاضرنشان دادیم که <strong>آذرخش</strong> چگونه بر این نظرپافشاری می نمود که ایده های رویزیونیستی<strong>مارکسیسم</strong>-‏‏»نه بطور منفی و نه مثبت«‏-و اساساً‏ مبارزۀ رویزیونیسم باهیچ گونه کمکی به بارآوری تئوریمارکسیستی نمی کند؛ به عبارتی <strong>آذرخش</strong> عنوان ساخته بود که تقابل <strong>مارکسیسم</strong> بارویزیونیسم،‏ هیچ <strong>در</strong>افزوده ای برای <strong>مارکسیسم</strong> به ارمغان نمی آورد و سخنانبافراست مبنی بر اینکه ‏»رویزیونیسم باعث نوس<strong>از</strong>ی یا نوزائی <strong>مارکسیسم</strong> می گردد227


ص)‏ص)‏ص)‏و یا رویزیونیسم عنصرمنفی ‏)سلبی(‏ ای است که باعث تکامل <strong>مارکسیسم</strong> می شودکامالً‏ خطا است.«‏‎۵9‎‏(؛ و اینکه <strong>آذرخش</strong> افزوده بود:‏ ‏»رویزیونیسم برخالفنظر بافراست موجب تحرک <strong>مارکسیسم</strong> برای تکاملش نیست.«‏ ص)‏<strong>مارکسیسم</strong> را ارتقاء نمی دهد.«‏ ص)‏نظریۀ استالینی اش،‏ بارها و کراراً‏فراکسیونی میان مارکسیستها و رویزیونیستها)36و ‏»هیچ چیز‎13‎‏(؛ و به یک کالم،‏ <strong>آذرخش</strong> که <strong>در</strong> <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong>لزوم بارآوری تئوریک <strong>از</strong> طریقرا بعنوانمن<strong>از</strong>عات‏»دیالکتیک قهقرایی«‏و‏»ستایش حرکت قهقرایی«‏ و ‏»مکر عقل بافراستی«‏ نامیده بود،‏ اینک به ناگهان و بهطورکامل کوتاه می آید و یکسر به آن می پیوندد!‏به بیانی ساده تر،‏ <strong>آذرخش</strong> بدینسان آنچه را که با آنهمه جار وجنجال <strong>از</strong> <strong>در</strong>ب جلو بهبیرون رانده بود،‏ اکنون و بطور بی سروصدا،‏ <strong>از</strong> <strong>در</strong>ب عقب وارد می کند!‏لیکن این مضحکه ای که <strong>آذرخش</strong> براه انداخته است آنگاه تکمیل می شود که وی<strong>در</strong>هنگام ارائۀ هر یک <strong>از</strong> سه نظریۀ گوناگون و متناقض خویش،‏ آن را استنتاجی <strong>از</strong>تاریخ واقعی جنبش کمونیستی بین المللی و نیز <strong>در</strong> انطباق کامل با آراء لنین ولوکزامبورگ می شمارد و بافراست را به کلی بی توجه و بیگانه با آنها معرفی میکند!!‏<strong>در</strong> همین رابطه،‏ دیدیم که <strong>آذرخش</strong> ما را-«به ناروا-‏ متهم ساخته بود که هیچ اصولو مبانی ثابت و پایداری را برای <strong>مارکسیسم</strong> قائل نیستیم.‏ و <strong>در</strong> توضیح آن نوشته بود:‏بافراست باید <strong>از</strong>خود می پرسید <strong>در</strong> روند مبارزۀ <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسمآیا .....<strong>مارکسیسم</strong> به اصول جدیدی دست می یابد،‏ چه فرض شود که این ‏»اصول جدید«‏ را<strong>در</strong>بست <strong>از</strong> رویزیونیسم بگیرد،‏ چه فرض شود این ‏»اصول جدید«‏ ترکیبی <strong>از</strong> اصول‏»قدیمی«‏ <strong>مارکسیسم</strong> با رویزیونیسم است و چه تصور گردد که <strong>مارکسیسم</strong> به اصولجدیدی،‏ کمابیش جدا <strong>از</strong> اصول ‏»قدیمی«‏ خود و جدا <strong>از</strong>اصول رویزیونیسم می رسد؟پاسخ ما به همۀ این پرسش ها منفی است.«‏چیزهای ثابت و <strong>روشن</strong>ی هستند »- )16)12228چرا که ‏»این اصول و مبانی


ص)‏لیکن،‏ کتاب <strong>آذرخش</strong> حاوی پاره متن دیگری نیز هست که نشان می دهد پاسخ وی بهاین پرسش چندان هم ‏»منفی«‏ نبوده بل که حتی کامالً‏ ‏»مثبت«‏ است!‏ نگاه کنید:‏‏»حتی اگر این اصول،‏ مبانی و قوانین تغییراتی هم بکنند ‏)و چنین تغییر فرضی مستلزمتغییر کیفی بسیار مهمی <strong>در</strong> واقعیت خارجی است(،‏ حتی <strong>در</strong> آن صورت چنین تغییراتی<strong>در</strong> جهت افزایش عمق،‏ گستردگی و دقت شان است و نه حذف و کنار گذاشتن صافوساده شان....‏ اگرتغییری <strong>در</strong> بیان اصول و مبانی <strong>مارکسیسم</strong> رخ دهد،‏ بیان جدید،‏باید طوری باشد که تمام پدیده هایی را که <strong>مارکسیسم</strong> تاکنون به <strong>در</strong>ستی توضیح دادهو تمام نقشۀ عمل را که برای انقالب اجتماعی پرولتاریا و پی ریزی جامعۀ آیندهمطرح کرده و صحت شان <strong>در</strong>عمل نشان داده شده،‏ <strong>در</strong> برداشته باشد.«!!‏کدام یک <strong>از</strong> این دو گونه سخن را باورکنیم!‏)11مضافاً،‏ این موضوع که آیا رابطۀ میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،‏ بیانگر وحدتضدین هست یا نه،‏ <strong>در</strong> واقع ذات و بنیان اختالف نظرِ‏ <strong>آذرخش</strong> با ما را تشکیل میداد.‏ چه،‏ دقیقاً‏ بر همین اساس است که تعیین می گردد که آیا مارکسیستها مج<strong>از</strong>ندتحت رابطه ای فراکسیونی با رویزیونیست ها قرار گیرند یا مج<strong>از</strong> نیستند،‏ و اینکه،‏حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی را میتوان ‏»به رسمیت شناسی«‏ نمود یا نمیتوان.‏ لیکن و همانگونه که <strong>در</strong> صفحات پیشین نشان دادیم <strong>آذرخش</strong> کوشش مبسوطیبخرج داد تا نظریۀ ما مبنی بر اینکه رابطۀ بین <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم ‏)و <strong>از</strong>آنجمله رابطۀ میان بلشویسم و منشویسم <strong>در</strong> حزب روسیه(،‏ رابطۀ وحدت ضدین است رامردود شمارد و نوشت:‏ ‏»رابطۀ بین <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم رابطۀ وحدت ومبارزۀ بین اضداد یک روند دیالکتیکی،‏ رابطۀ <strong>در</strong>ونی یک زوج دیالکتیکینیست.«‏ ص)‏)231رویزیونیسم قایل نشده«‏ ص)‏و افزود:‏ ‏»لنین هرگز رابطه ای دیالکتیکی بین <strong>مارکسیسم</strong> و-)33به کالمی دیگر،‏ <strong>آذرخش</strong> بدینسان با رد و انکاردیالکتیکی بودن ‏)وحدت ضدین بود ‏ِن(‏ رابطۀ میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،‏ آن راهمچون یک رابطۀ ‏»مکانیکی«‏ و ‏»چیزی مانند نیروی اصطکاک«،‏ محسوب می229


نمود.‏ لیکن،‏ حال می بینیم که وی به سهولت زیر حرف خودش می زند و آنگاه که<strong>در</strong>باب من<strong>از</strong>عات <strong>در</strong>ونی حزب سوسیال دمکرات روسیهسخن می گوید،‏ می نویسد:‏-میان بلشویسم ومنشویسم-‏‏»جملۀ لنین چنین است:‏ ‏"با بررسی این شرایط به طور <strong>روشن</strong> خواهیم دید که سیرتکامل واقعاً‏ <strong>از</strong> طریق تضاد انجام می گیرد."‏ حرف لنین چیزی جز این نیست کهبرسوسیال دمکرات های روسی نیز مانند هر چیز دیگر <strong>در</strong> عالم هستی،‏ قانون تضادو مبارزۀ قطبین آن حاکم است.«!!‏ ص)‏)77<strong>آذرخش</strong> بدین سان،‏ به خودش رودست می زند یعنی مستقیماً‏ و به یکباره،‏ به هماننظریه ای می پیوندد که قبالً‏ آن را اینچنین نامیده بود:‏ ‏»دیالکتیک صوری و توخالیبافراست«‏یعنی «دیالکتیک <strong>مارکسیسم</strong>-رویزیونیسم اختراعی اش«!!‏ ص)‏لیکن ما می پرسیم کدام یک <strong>از</strong> این دو گونه سخن را باور کنیم؟بله،‏ همانگونه که <strong>در</strong>صفحات پیشین این دفتر نشان دادیم،‏ <strong>آذرخش</strong> ابتدا)۵7و با -حرارتی بسیار-‏ کوشید تا تمامی عناصر برس<strong>از</strong>ندۀ نظریۀ ‏»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>«‏ رایک به یک مورد نفی و انکار قرار دهد و تا زمانیکه کارش را تکمیل نکرده بودکوتاه نیامد!-‏ حال روندی معکوس ‏)وخنده دار!(‏ به جریان افتاده است به گونه ای کهوی تمامی عناصر فکری خودش را-به همان ترتیب یک به یک-‏ مردود شمرده وبساطی که تحت عنوان ‏»نقد کتاب <strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>...«‏ گسترده بود را،‏ یکسره بر- می چیند!‏شرکت کرده است!‏یا به عبارتی،‏ تفکراستالینیستی <strong>آذرخش</strong> گوئی <strong>در</strong>مراسم تدفین خودحال ادامه دهیم آنچه را که می توان آن را اینچنین نامید:‏ سیلی های <strong>آذرخش</strong>پس <strong>از</strong> دیگری-‏ به گوش خودش!‏ نگاه کنید:‏قبالً‏ دیدیم که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>بارۀ بافراست،‏ نوشته بود:‏‏»او همچنین با‏"توهم نامیدن"‏یکی -رویزیونیسم و با گفتن اینکه رویزیونیسم مبارزۀبورژو<strong>از</strong>ی به ضد پرولتاریا نیست،‏ بل انعکاس این مبارزه <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب است216


ناآگاهانه خطر رویزیونیسم را تا حد زیادی می پوشاند و <strong>در</strong> واقع به آن ‏"آوانس میدهد".«‏ ص)‏و‎۵3‎‏(‏ ۵3همانگونه که مشاهده می گردد <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> اینجا مخالف این نظریۀ بافراست است که‏»رویزیونیسم مبارزۀ بورژو<strong>از</strong>ی به ضد پرولتاریا نیست،‏ بلکه انعکاس این مبارزه<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب است«.‏این مخالفت <strong>آذرخش</strong> بمعنی آنست که وی معتقد است کهمبارزۀ میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،‏ نه انعکاس مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا وبورژو<strong>از</strong>ی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب پرولتری،‏ بل مستقیماً‏ مبارزۀ بورژو<strong>از</strong>ی علیهپرولتاریاست.‏ و اینکه <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>ست به همین سبب است که مرز میان <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم را مستقیماً‏ همان ‏»مرز میان انقالب و ضدانقالب«‏ نامیده بود.‏لیکن،‏ <strong>در</strong> کتاب <strong>آذرخش</strong> پاره متن دیگری نیز وجود دارد که با دیدن آن،‏ تمامیموهای سر انسان-تا آن تار آخر-‏ سیخ می شود!‏ نگاه کنید:‏‏»مبارزه میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم <strong>در</strong> داخل حزب انقالبی پرولتری انعکاسمبارزۀ بین بورژو<strong>از</strong>ی و پرولتاریا و ادامه و مکمل مبارزۀ <strong>مارکسیسم</strong> با تئوریوسیاست بورژوائی است......‏چون <strong>روشن</strong> است که مبارزۀ بین <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم،‏ مبارزۀ مستقیم بین بورژو<strong>از</strong>ی و پرولتاریا <strong>در</strong>نیست.«!!‏ ص)‏)32سطح اجتماعیهمانگونه که مشاهده می گردد <strong>در</strong> اینجا نیز <strong>آذرخش</strong> نسبت به موضوع واحدی،‏ دوگونه واکنش کامالً‏ مغایر <strong>از</strong>خود نشان داده است!‏کدام یک <strong>از</strong> این دو گونه کالم را باورکنیم؟خنده دارتر این که،‏ <strong>آذرخش</strong> صرفاً‏ بهناگهان <strong>از</strong>ما طلبکار شده وزا»‏ نویسد:‏ میلغو دیدگاه اولیه اش بسنده نمی کند،‏ بلکهنظربافراست،‏ مبارزه <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم با هم،‏ به مبارزۀ طبقاتی و انعکاس آن <strong>در</strong> حزب پرولتری و انتقال ایدههای بورژو<strong>از</strong>ی و خرده بورژو<strong>از</strong>ی توسط برخی اعضای حزب به <strong>در</strong>ون آن ربطندارد.«!!‏ ص)‏212)32


بله،‏ <strong>آذرخش</strong> بدینسان نظریۀ ما را - که او بشدت با آن مخالفت می نمود-‏ اینک بهکلی مصا<strong>در</strong>ه نموده و آن را به رخِ‏ خودِ‏ ما می کشد!!‏به عالوه،‏ و <strong>در</strong> همین رابطه،‏ ما قبالً‏ نشان دادیم که <strong>آذرخش</strong> چه بحث طوالنی ایداشت تا به ما بقبوالند که هیچ پیوندِ‏ ‏»<strong>در</strong>ون ذاتی«‏ و هیچ رابطۀ ‏»<strong>در</strong>ونیت«،‏ میان<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم وجود ندارد و رویزیونیسم هرگز جنبه ای <strong>از</strong> خود<strong>مارکسیسم</strong> نیست که بر طبق آن،‏ واجد حضور <strong>در</strong> حزب مارکسیستی باشد.‏ به کالمیدیگر <strong>آذرخش</strong> به همین سبب <strong>در</strong> اعتراض به ما نوشته بود:‏ ‏»رویزیونیسم <strong>از</strong> دیدبافراست،‏ ‏"نوعی <strong>مارکسیسم</strong>"،‏ ‏"تعینی <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong>"‏ ‏)گیریم ‏"تعین پست آن"....(‏است«‏.....)218(نیزافزوده بود:‏ ‏»تز رویزیونیسم به مثابه نوعی <strong>مارکسیسم</strong> یا تعیّنی <strong>از</strong><strong>مارکسیسم</strong>،‏ هر چند تعیّن منفی،‏ تزی بی پایه است«)‏‎239‎‏(.‏ به عبارتی دیگر <strong>آذرخش</strong>به این سان ما را بخاطر آنکه گفته بودیم رویزیونیسم و <strong>مارکسیسم</strong> همانا تعیّن ها،‏وجوه و یا جنبه های مخالفِ‏ <strong>مارکسیسم</strong> بعنوان یک کل واحد-یعنی قطبین یکتضاد واحد-‏ است،‏ مورد شماتت قرار داده بود.‏ لیکن،‏ ‏)و جالب اینکه <strong>در</strong> همان ص218کتاب او(،‏ ناگهان با دیدن این عبارت شگفت زده می شویم:‏‏»بافراست همانگونه که نه تعریفی <strong>از</strong><strong>مارکسیسم</strong> داده و نه <strong>در</strong>کی انضمامی ‏)کنکرت(‏<strong>از</strong> آن ارائه کرده است ‏)یعنی توضیحی که تعین ها و جنبه های مخالف <strong>مارکسیسم</strong> را <strong>در</strong>یک کل واحد و <strong>در</strong> ارتباط با یکدیگر جمع کند(،‏ <strong>از</strong> ارائه تعریفی <strong>روشن</strong> و <strong>در</strong>کیانضمامی <strong>از</strong> رویزیونیسم هم ناتوان است.«!!‏ ص)‏بله،‏ همانگونه که مشاهده می گردد <strong>آذرخش</strong>-218، تأکید <strong>از</strong> من است(‏<strong>در</strong>اینجا-‏<strong>از</strong>موضع پیشین خود،‏ بههمین راحتی پا پس می کشد وعنوان می س<strong>از</strong>د که <strong>مارکسیسم</strong> حاوی تعین ها ‏)یعنیهمان تعین های عالی و پست!(،‏ وجنبه های مخالفِ‏ <strong>مارکسیسم</strong> ‏)یعنی دو جنبۀ متضاد<strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم(‏ <strong>در</strong> یک کل واحد و <strong>در</strong> ارتباط با یکدیگر قرار دارند!!‏مضحک ترآنکه،‏ <strong>آذرخش</strong> که <strong>در</strong>یکجا ‏)و <strong>در</strong>مخالفت با ما(،‏ اساساً‏ منکر وجود تعین هاو جنبه های مخالف <strong>در</strong> <strong>مارکسیسم</strong> بوده است،‏ لیکن حال نه فقط نظر ما را تأیید بل <strong>از</strong>211


ص)‏ص)‏ما شکایت نیز دارد که چرا <strong>از</strong> چنین چیزی غفلت نموده و آن را توضیح نداده ایم!!‏بدین سان و اندک اندک کار این ماجرا به جائی رسیده است که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> مقام<strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریۀ ما،‏ چنان مصمم است که حتی خودِ‏ ما را متهم به عدول <strong>از</strong> آن میس<strong>از</strong>د!‏ما همه نوع آدم التقاطی دیده بودیم به جز نوعِ‏ طلبکار آن!‏ادامه دهیم.‏ دیدیم که <strong>آذرخش</strong> چگونه دم <strong>از</strong> لزوم جلوگیری <strong>از</strong>»ورود«‏ رویزیونیسم بهحزب پرولتری می زد و به همین سبب ما را مورد نکوهش قرار داده ونوشته بود:‏‏»چنین دیدگاهی <strong>در</strong> عمل راهگشای ورود و تقویت انواع رویزیونیسم <strong>در</strong> س<strong>از</strong>مان هاو احزاب مارکسیستی است.‏ »)2لیکن <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> همان کتاب خویش،‏ و چند صفحه جلوتر،‏ به سادگی زیر حرفشمی زند و عنوان می س<strong>از</strong>د:‏ ‏»اگر رویزیونیسم دوام یافت و به شکل های گوناگونبروز کرد و بروز می کند و خواهد کرد،‏ علت آن وجود پایگاه مادی رویزیونیسم <strong>در</strong>جامعه،‏ <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون جنبش کارگری و <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون احزاب سیاسی طبقه کارگر و <strong>از</strong> جمله<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب کمونیست است.«!!‏ ص)‏‎31‎‏(؛ و نیز می افزاید:‏‏»<strong>از</strong> نظر لنینرویزیونیسم نوعی تئوری و سیاست ضد مارکسیستی <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب مارکسیستیاست که ادعای مارکسیستی بودن دارد«‏1۵، تاکید <strong>از</strong> من است(‏بله،‏ <strong>آذرخش</strong> یکبار بافراست را متهم می س<strong>از</strong>د که قصد جلوگیری <strong>از</strong>‏»ورودِ«‏رویزیونیسم به حزب کمونیست را ندارد؛ و بار دیگر سخن <strong>از</strong> آن می دارد که اینموضوع اصالً‏ ربطی به بافراست نداشته زیرا رویزیونیسم ‏»بروز کرد،‏ بروز میکند و خواهد کرد«‏ و ‏»علت آن وجود پایگاه مادیِ«‏ آن است و <strong>از</strong> نظر لنین نیزجایگاه ظهور رویزیونیسم،‏ همانا <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب مارکسیستی است!!‏کدامیک <strong>از</strong> این دو گونه سخن را قبول کنیم؟مورد بعدی.‏ دیدیم که <strong>آذرخش</strong> نوشته بود:‏ ‏»اشکال گوناگون وگاه متضاد رویزیونیسممضمون اقتصادی و سیاسی مشترکی دارند«‏ ص)‏.)3۵213نیز دیدیم که وی این مضمون


اقتصادی و سیاسی مشترک میان اشکال گوناگون و گاه متضاد رویزیونیسم رامربوط به همان رویزیونیسم برنشتاینی محسوب می نمود.‏ لیکن اکنون و به راحتیزیرحرفش می زند و می نویسد:‏‏»لنین <strong>در</strong>مقالۀ ‏"<strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم"‏ تقابل میان این دوجریان را <strong>در</strong>عرصه هایفلسفی،‏ اقتصادی وسیاسی توضیح می دهد.‏ البته رویزیونیسمی که لنین <strong>از</strong> آن سخنمی گوید اساساً‏ رویزیونیسم برنشتاینی است.‏ برنشتاینیسم با جریانات رویزیونیستیدیگر،‏ به ویژه با رویزیونیسم های راست،‏ دارای وجوه اشتراک فراوانی است.‏ ما2 <strong>در</strong> پیوستنکات اصلی مقالۀ لنین را <strong>در</strong> زمینۀ بررسی دیدگاههای فلسفی،‏اقتصادی وسیاسی برنشتاینیسم می آوریم.‏ هدف ما <strong>از</strong> این کار دو چیز استاینکه اصول دست کم یک نوع رویزیونیسم را <strong>روشن</strong> کرده باشیم...«!!‏ ص)‏:)33نخستبه بیانی دیگر،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>یکجا گفته بود ‏»اشکال گوناگون و گاه متضاد رویزیونیسممضمون اقتصادی و سیاسی مشترکی دارند«،‏ لیکن <strong>در</strong> اینجا می گوید اصولرویزیونیسم یعنی مضمون اقتصادی و سیاسی ‏)و فلسف ‏ِی(‏ اشکال گوناگون و گاهمتضاد رویزیونیسم،‏ چندان هم مشترک نیستند و بویژه آنگاه که پای تفاوت میانرویزیونیسم راست با رویزیونیسم چپ <strong>در</strong> میان باشد،‏ لذا رویزیونیسم برنشتاینی فقطاصول ‏»یک نوع <strong>از</strong> رویزیونیسم«‏ را نشان می دهد!!‏کدام یک <strong>از</strong> این دو گونه بیان را باورکنیم؟نکتۀ بعدی.‏ ما <strong>در</strong> نوشتۀ پیشین خود گفته بودیم که پدیدار شدن من<strong>از</strong>عه <strong>در</strong> <strong>در</strong>ونحزب سوسیال دمکرات روسیه میان بلشویکها و منشویکها بمثابۀ مارکسیستها ورویزیونیستها،‏ من<strong>از</strong>عه ای میان دو گروه <strong>از</strong> اعضای حزب مارکسیستی و لذا من<strong>از</strong>عهای میان مارکسیستها ‏)دو نوع <strong>مارکسیسم</strong>،‏ دو نوع مارکسیستها(‏ است.‏ و <strong>آذرخش</strong> به نفیو رد آن پرداخته و گفته بود که رویزیونیسم،‏ نوعی <strong>مارکسیسم</strong> ‏)و رویزیونیستها نوعی<strong>از</strong> مارکسیستها(‏ نبوده بل جریانی بورژوائی و ضدانقالبی است و مرز میان آنها،‏بیانگر»مرز میان انقالب و ضدانقالب«است.‏ لیکن و <strong>در</strong> جائی دیگر <strong>از</strong> کتاب وی به213


ص)‏جمله ای برمی خوریم که - اینبار-‏ مبارزه میان مارکسیستها و رویزیونیستها بمنزلۀ‏»پدیدارشدن تضاد <strong>در</strong> بین مارکسیست ها«‏ ص)‏کدام یک <strong>از</strong> این دو گونه سخن را قبول کنیم؟)23محسوب شده است!!‏بعدی.‏ دیدیم که <strong>آذرخش</strong> اساساً‏ آنچه که ما <strong>در</strong> باب روند ‏»پختگیِ«‏ رویزیونیسم،‏ ونهایتاً،‏ تبدیل آن به سوسیال-‏امپریالیسم‏)یعنی جریانی بورژوایی وضدانقالبی(‏گفتهبودیم را مورد نفی و انکار قرار می داد.‏ به عبارتی دیگر،‏ اعتقاد <strong>آذرخش</strong> این بودکه خودِ‏ رویزیونیسم <strong>از</strong>همان آغ<strong>از</strong>شکل گیری اش ‏)مثالً‏ برنشتاینیسم <strong>در</strong> سالجریانی بورژوایی و ضدانقالبی بوده و لذا دیگر نمی تواند <strong>در</strong>‎3‎ اوتدیگر و مجدداً‏ ضدانقالبی و بورژوایی شود.‏)2898یکبار 2923این بمعنای آنست که <strong>آذرخش</strong> اساساً‏منکر این نظریه است که رویزیونیسم برنشتاینی و منشویکی،‏ طی روندی،‏ مراحلپختگی و گندزدگی را طی کرده و لذا،‏ نهایتاً،‏ <strong>از</strong> بخشی <strong>از</strong> جنبش کمونیستی طبقۀکارگر و حزب کمونیستی آن،‏ به بخشی <strong>از</strong> پیکرۀ بورژو<strong>از</strong>یسوسیالیسم را با خود دارد(‏ دیگرگون شده و قلب ماهیت داده است.‏‏)که اینک فقط ناملیکن،‏ سخنان دیگری نیز <strong>در</strong> کتاب <strong>آذرخش</strong> وجود دارد که <strong>در</strong> تناقض با این نظرخودش قرار می گیرد:‏‏»لنین <strong>در</strong> <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم تحلیل انضمامی <strong>از</strong> رویزیونیسم به دست دادهاست،‏ یعنی ویژه گیها و تعین های آن را ‏)البته <strong>در</strong>حد تکامل این پدیده <strong>در</strong> سال<strong>در</strong> کل منسجمی <strong>روشن</strong> کرده است....«‏19، تأکید <strong>از</strong>من است(‏)2968بله،‏ همانگونه که مشاهده می گردد <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> اینجا،‏ برای این پدیده یعنیرویزیونیسم برنشتاینی،‏ روند ‏»تکامل«‏-یعنی همان چیزی که ما به نقل <strong>از</strong> لنین آنرا روند ‏»پختگی«‏ و ‏»تکمیل شدگی«‏ آورده ایم-‏ قائل شده و سخن <strong>از</strong> ‏»حد تکاملاین پدیده <strong>در</strong> سال»2968به میان می آورد!‏ و نیز <strong>در</strong> هنگام اشاره به تحول و تبدیلحزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه به دو حزب بلشویک و منشویک ‏)<strong>در</strong>سال2921(، می نویسد:‏ ‏»....جناح اپورتونیست <strong>از</strong> <strong>مارکسیسم</strong> به دیدگاه و سیاست21۵


ص)‏ص")‏بورژوایی فروغلتید.«‏ ص)‏ ‎۵9‎‏(؛ چرا که:‏ ‏»رویزیونیسم....‏ می تواند شمار زیادی <strong>از</strong>مارکسیستها را به عناصر بورژوا و ضدانقالبی تبدیل کند.«‏ ص)‏.)۵7بله،‏ ‏»تبدیل کند«،‏ یعنی چیزی ‏)جناحی <strong>از</strong>حزب مارکسیستی،‏ یا بقول <strong>آذرخش</strong>،‏ ‏»شمارزیادی <strong>از</strong>مارکسیستها«(،‏ به چیزی دیگر ‏)بخشی <strong>از</strong> پیکرۀ بورژو<strong>از</strong>ی،‏ یا بقول <strong>آذرخش</strong>،‏‏»عناصر بورژوا و ضدانقالبی«(‏ تبدیل شده است!‏ و این مغایرت دارد با آن نظر پیشگفتۀ <strong>آذرخش</strong> مبنی بر اینکه اپورتونیسم و رویزیونیسم <strong>از</strong> همان بدو شکل گیری شان،‏جریانی بورژوایی و ضدانقالبی محسوب می شوند.‏بعدی.‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>بارۀ بافراست نوشته است:‏‏»اما <strong>در</strong>هیچ حالت اصول و مبانی <strong>مارکسیسم</strong> را مشخص نمی کند،‏ یعنی برایخواننده <strong>روشن</strong> نمی کند که <strong>از</strong> نظر او معیار یا معیارهای مارکسیستی بودن یا نبودنیک نظریه،‏ یک سیاست،‏ یک استراتژی،‏ یک تاکتیک یا یک س<strong>از</strong>مان و حزب کداماند؟«‏ ص)‏ ‎217‎‏(؛ و <strong>در</strong> توضیح بیشترمی افزاید:‏»<strong>در</strong> دیدگاه آنها چگونگی شکلگیری و تکامل تئوری،‏ آزمایش <strong>در</strong>ستی یا نا<strong>در</strong>ستی آن،‏ جایی ندارد:‏ دستکم <strong>در</strong> موردآنها سکوت می کنند.«‏ ص)‏)98<strong>در</strong> اثبات بی اساس بودن این اتهامی که <strong>آذرخش</strong> به ما منتسب داشته است،‏ من میخواستم <strong>در</strong> اینجا پاره گفتارهائی <strong>از</strong>یک بخش کامل <strong>از</strong> نوشتۀ ‏»<strong>گشتاورد</strong>...«‏یک -بخش کامل تحت عنوان ‏»راستی آزمائی نظریه«‏ یا ‏»نقدها را بود آیا که عیاریگیرند؟«‏ ص)‏شد که رخداد-)13اوت 3را ب<strong>از</strong>آوری کنم و نشان دهم که <strong>در</strong> آنجا به این موضوع پرداخته2923بمثابه واقعیت،‏ همانا محک تند نظریه بود.‏ اما <strong>از</strong> اینکارمنصرف شدم زیرا <strong>در</strong> کتاب <strong>آذرخش</strong> جملۀ دیگری نیز وجود دارد که اتهامی کهبه ما زده بود را به حال تعلیق <strong>در</strong>می آورد:‏‏»<strong>در</strong>"راستی آزمایی نظریه 13(، بافراست برآن است که پراتیک مبارزۀ طبقاتی<strong>در</strong>امرس<strong>از</strong>مانی به لنین و حزب بلشویک حق داده و نه به سوسیال دمکراتآلمان.«!!‏)1211


ص)‏بعدی.‏ <strong>آذرخش</strong> یکبار ما را متهم به ‏»مدارای آگاهانه با رویزیونیسم«‏ ص)‏می 1(س<strong>از</strong>د،‏ اما بار دیگر سخن <strong>از</strong> آن می دارد که بافراست ‏»ناآگاهانه خطر رویزیونیسمرا تا حد زیادی می پوشاند«‏۵3، تأکید <strong>از</strong>منست(‏<strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> باید پرسید:‏ باالخره ‏»آگاهانه«،‏ یا ‏»ناآگاهانه«؟منتقدین دانشمند ما حتی هنگام اتهام زدن نیز،‏ التقاطی اند!‏ چه،‏ ‏»ناآگاهانه«،‏اصطالحی است مربوط به انقالبیونی که متوهم اند یعنی بی آنکه بدانند یا بخواهند،‏چنین میکنند.‏ اما ‏»آگاهانه«،‏ به کسانی گفته میشود که ماهیتاً‏ بورژوایی و ضدانقالبیاند و برای فریب کارگران،‏ خود را <strong>در</strong> لباس <strong>مارکسیسم</strong> و سوسیالیسم مخفی کردهاند.‏ آیا <strong>آذرخش</strong>-این ‏»حرفه ای«ها-‏ هنوز حتی به این حد <strong>از</strong> بلوغ عقلی نرسیده اندکه تفاوت میان این دو را فهم کنند؟-زبان <strong>آذرخش</strong> همچنان <strong>در</strong> دهانش می لولد،‏ بیذره ای اندیشیدن؛ بی ذره ای احساس مسئولیت!‏<strong>در</strong> همین ارتباط،‏ <strong>آذرخش</strong> یکبار نوشتۀ پیشین ما را حاوی نظریه ای ‏»مبتذل«‏ که <strong>در</strong>صدد تبلیغ ‏»س<strong>از</strong>ش«‏ و ‏»مدارا«‏ با رویزیونیسم و حتی پیرو ‏»لیبرالیسم بی مایهومیان تهی«‏ معرفی نموده است.‏ لیکن،‏ و <strong>در</strong> جائی دیگر،‏ عنوان می س<strong>از</strong>د که ‏»نفسطرح این مسایل <strong>از</strong> جانب او کاری شایستۀ ق<strong>در</strong>دانی است.«!!‏ ص)‏)2لذا،‏ آنچه که برای ما <strong>روشن</strong> نیست آنست که <strong>از</strong> چه وقت رسم بر این شده که‏»مارکسیستها«‏ ‏)همچون <strong>آذرخش</strong>!(،‏ <strong>از</strong> طرفداران ‏»لیبرالیسم بی مایه ومیان تهی«،‏ق<strong>در</strong>دانی کنند!!‏همانگونه که دیده می شود <strong>در</strong> اینجا نیز سروته سخنان <strong>آذرخش</strong> با هم جفت نمی شودو این سخنان نشانگر آنست که وی بهره ای <strong>از</strong> استقالل فکر و شاید اصالً‏ بهره ای<strong>از</strong> فکر نبرده است!‏اما و <strong>در</strong>جمعبندی باید گفت همانگونه که نشان دادیم،‏ <strong>آذرخش</strong> مورد به مورد،‏ ابتدادیدگاه های ما را رد و نفی و سپس تأیید و تشویق کرده است.‏ لذا تفکر وی حاوی دوجنبه،‏ دو رگه،‏ یا دو خط فکری کامالً‏ متناقض است.‏ به گونه ای که پذیرشِ‏ هر یک،‏217


آن دیگری را بکلی رد و نفی می کند.‏ به عبارتی دیگر،‏ وی <strong>از</strong> یک طرف به <strong>دفاع</strong>سرسختانه ای <strong>از</strong> تعریفی که استالین <strong>از</strong> رویزیونیسم ارائه کرده بود پرداخته و نتیجتاً‏حضور رویزیونیسم <strong>در</strong> حزب انقالبی پرولتاریا و رابطۀ فراکسیونی میان آنها ومارکسیست ها را ‏»زیانبار و خطرناک«‏محسوب می کند ‏)البته زیر پوشش <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong>نظریۀ پلخانف‎2966‎ تا 2963، و بی آنکه نامی <strong>از</strong>استالین آورده باشد!(،‏ و <strong>از</strong> طرف دیگرو بطور توأمان به <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> رابطۀ فراکسیونی موجود <strong>در</strong>حزب سوسیال دمکراتروسیه <strong>در</strong> پیش <strong>از</strong> انقالب پرداخته و آن را موجب ‏»بارآوری انقالبی تئوریک«‏ تلقیمی کند،‏ یعنی <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> همان دیدگاهی که متعلق به لوکزامبورگ و لنین است:‏<strong>آذرخش</strong> دوشقه،‏ یا دوسر!‏اگر استالین با گفتن اینکه رویزیونیستها ‏»مأموران دشمن طبقاتی <strong>در</strong>ون صفهای ما«‏هستند نتیجه می گرفت که ایجاد فراکسیون بکلی غدغن است،‏ لیکن <strong>از</strong> این حد <strong>از</strong>پختگی عقلی برخوردار بود که بداند دیگر نباید دم <strong>از</strong> این بزند که ‏»این حزب میتواند مانند پیش <strong>از</strong>انقالب،‏ متشکل <strong>از</strong> فراکسیونهای مختلف باشد....‏ و شرایطبارآوری انقالبی تئوریک <strong>در</strong> آن <strong>از</strong> بین نرود«!!‏-استالین <strong>از</strong> این حد <strong>از</strong> بلوغ عقلیبرخوردار بود که <strong>در</strong>یابد اگر چنین سخنانِ‏ متناقضی را مطرح کند،‏ آنگاه مخاطبینِ‏وی به این نتیجه خواهند رسید که او سربه سرشان گذاشته و آنها را حسابی دستانداخته است!!‏وقتی ایده های رویزیونیستی به دست سوسیالیستهای تخیلی ‏)همچون <strong>آذرخش</strong>(‏ برسد،‏نتیجه اش همین خواهد شد!‏یا به عبارتی،‏ اینست تفاوت رویزیونیسم استالینی با سوسیالیسم تخیلی ‏)التقاطیِ(‏<strong>آذرخش</strong>!‏جالب تر آنکه <strong>آذرخش</strong> علیرغم این التقاط گری مفرط و این پریشان گویی ها،‏ ب<strong>از</strong> هممظفرانه اعالم می دارد که ستون ها و پایه های نظریۀ ‏»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>...«‏ رافروریخته و بافراست را به سهولت کیش و مات کرده است!‏218


با این وجود باید دانست که این موضع گیری <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>باب تأیید و تشویق رابطۀفراکسیونی میان مارکسیستها و رویزیونیستها <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب سوسیال دمکراتروسیه،‏ هرگزبه منزلۀ گسست وی <strong>از</strong> نظریۀ استالینی نیست.‏ بلکه این دونظریۀکامالً‏ ناس<strong>از</strong>ه گون،‏ <strong>در</strong>واقع جنبه ها یا سویه های مخالف اندیشۀ او را بوجود میآورند.‏ با این همه،‏ باید پذیرفت که وزن اصلی کتاب <strong>آذرخش</strong>،‏ به سود کفۀ استالینیمی چربد.‏ یعنی همان که <strong>در</strong>تیترآن-‏ مبنی برمخالفت با ‏»به رسمیت شناسیرویزیونیسم«-‏ مطرح شده است؛ هرچند که نظریۀ مخالف نیز)<strong>در</strong>داخل همان مجموعۀتفکر(‏ اینک حضور یافته است.‏ بیک تعبیر،‏ ‏»ویروس«‏ نظریۀ <strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>،‏به ارگانیسم فکری <strong>آذرخش</strong> ورود یافته اما هنوز قا<strong>در</strong> به تسخیرآن نیست.‏ لیکن نتیجۀاین تضاد و تعارض کامالً‏ حاد و این ‏»جنگ داخلی«‏ <strong>در</strong> ارگانیسم یادشده را،‏ زمانو نیز انگیزه وقابلیتِ‏ وی تعیین خواهدکرد.‏ چه،‏ <strong>آذرخش</strong> بزودی ناچار است تکلیفخویش را با این مسالۀ اساسی،‏ تعیین کند:‏ حق اپوزیسیون حزبی و رابطۀفراکسیونی ‏)میان مارکسیستها و رویزیونیستها(،‏ یاهمچون احزاب پرولتری <strong>در</strong> دورانلنین و لوکزامبورگ مج<strong>از</strong> است وبه رسمیت شناسی می شود،‏ و یا همانند دوراناستالین ممنوع می گردد.‏ لذا اعتقاد به هر دوی آنها بطور توأمان،‏ همان داستان‏»یک بام و دو هوا«،‏ و همان التقاطی گری محسوب می شود!‏<strong>در</strong>یک کالم،‏ کتاب <strong>آذرخش</strong> بیانگرتالش <strong>از</strong>هم گسیخته ای است برای ب<strong>از</strong>یافت وب<strong>از</strong>آوری آن رویکردی که نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ آنرا مورد نقد قرار داده بود:‏ رویکرداستالینیستی به رویزیونیسم،‏ <strong>مارکسیسم</strong>،‏ و رابطۀ آنها باجنبش طبقه کارگر.‏نکتۀ دیگرآنکه،‏ <strong>در</strong>بخش های پیشین این دفترنشان دادیم که <strong>آذرخش</strong> اساساً‏ منکرنوزائی و تکامل پذیری <strong>مارکسیسم</strong> بوده و معتقد است که دیگرهیچ تئوری ایبر<strong>مارکسیسم</strong> افزون نتواند شد.‏ اما <strong>در</strong>کتاب وی به جمله ای دیگر برمی خوریم که نهفقط تکامل پذیری <strong>مارکسیسم</strong> را تأیید نموده بل به ما ایراد می گیرد که چرا نقشمبارزه طبقاتی <strong>در</strong> تکامل <strong>مارکسیسم</strong> را نادیده گرفته ایم!‏ <strong>آذرخش</strong> نوشته است:‏219


<strong>در</strong>‏»بافراست یک ‏»چیزکوچک«‏ یعنی تضاد بین کار و سرمایه و مبارزۀ طبقاتی بینپرولتاریا و بورژو<strong>از</strong>ی را <strong>در</strong>تکامل <strong>مارکسیسم</strong> ‏»<strong>از</strong>قلم می اند<strong>از</strong>د«!«‏ ص)‏)71لیکن و صرفنظر<strong>از</strong>این التقاط <strong>آذرخش</strong>-‏ که خصیصۀ تکامل پذیری <strong>مارکسیسم</strong> رایکبار انکار و باردیگر تأیید می گرداند-‏ باید گفت این سخن که ما نقش مبارزه طبقاتیتکامل <strong>مارکسیسم</strong> را نادیده گرفته ایم،‏ یک اتهام بی اساس است.‏بخش بزرگی <strong>از</strong>صراحتاً‏ آمده است:‏زیرا نه فقطنوشته پیشین ما خالف آن را به اثبات می رساند بلکه <strong>در</strong>آنجا‏»مخلص کالم آنکه،‏ هر چند ما <strong>از</strong> طریق‏»انتزاع«‏کوشیدیم رشد و پیشروی<strong>مارکسیسم</strong> را <strong>از</strong>حوزه ی سایرفعالیتهای طبقه کارگرجدا کنیم اما نه برای آنکه آن رابه هدف نهائی تبدیل نمائیم.‏ یعنی منتزع ساختن این جزء یاجنبه <strong>از</strong> فرایند کلی مبارزهطبقاتی،‏ نباید منجربه نادیده گرفتن این حقیقت گردد که مناسبات <strong>در</strong>ونی <strong>مارکسیسم</strong>،‏خود را <strong>در</strong> ارتباط و برحسب مناسبات طبقاتی انضمامی تعریف می کند؛ بگونه ایکه حتی بالقوه گی خصلت انفصال پذیری <strong>در</strong><strong>مارکسیسم</strong> را،‏ فقط می توان و بایدبرحسب تمامیت فرایند مبارزه طبقاتی-‏که سیر حرکت <strong>مارکسیسم</strong>،‏ جزئی <strong>از</strong>سیرحرکت آن است-‏ تعریف کرد.‏ بعبارتی و بلحاظ آنکه کاربیگانه شده و مبارزهطبقاتی منتج<strong>از</strong> آن،‏ شرط ابتدائی موجودیت <strong>مارکسیسم</strong> و شدمان آن است،‏ این‏»انتزاعِ«‏ پیش گفته،‏ ‏)این»جداس<strong>از</strong>ی«‏<strong>در</strong> واقعیت.«)»<strong>گشتاورد</strong><strong>مارکسیسم</strong> <strong>در</strong>هرغایت)،»... ص‎31‎ ) -فقط <strong>در</strong> ذهن انسان می تواند انجام پذیرد ونهوهمچنین:‏ ‏»جنبشی دَوَرانی که <strong>از</strong> راه آن،‏‏)<strong>در</strong>انتهای هر <strong>گشتاورد</strong>(،‏ خویشتنرا ب<strong>از</strong>می یابد و میگستراند؛ فرایند بی وقفه ‏»شدن«‏ وگذشتن؛ فرایند پیوستۀ بالندگی بی پایان <strong>از</strong>پست تربه عالیتر.‏واینکه خود این فرایند نه فقط <strong>از</strong>مبارزه طبقاتی پرولتاریا سرچشمه میگیرد بلکه عامل دگرگونی و پیشبرد آن نیزمحسوب می گردد.‏ بگونه ای که <strong>در</strong>انتهایهرفراگرد،‏ وقتی به <strong>مارکسیسم</strong> می نگریم <strong>در</strong>می یابیم که او <strong>در</strong>آن واحدهم دستخوشدگرگونی شده است وهم فاعل دگرگونی.‏236


‏»دستخوش دگرگونی«،‏ زیرا <strong>مارکسیسم</strong> تجلی یافته <strong>در</strong>حزب بلشویک،‏ <strong>در</strong>سطحیبرتر<strong>از</strong><strong>مارکسیسم</strong> موجود <strong>در</strong>حزب سوسیال دمکرات <strong>در</strong> بدو تأسیس یعنی سالقرار دارد.‏289۵‏»فاعل دگرگونی«،‏ زیرا به سبب ارتقاء ای که یافته است قا<strong>در</strong> می گردد تا جنبشطبقه کارگر علیه بورژو<strong>از</strong>ی را،‏ <strong>از</strong>گذرگاهی مرگ آفرین وتندپیچی خطرناک-‏رخداد جنگ امپریالیستی-‏ بسالمت عبوردهد و این جنبش را گام مهمی به پیش سوقدهد.«)همانجا،‏ ص‎33‎‏(‏بله،‏ باهمۀ این ها ب<strong>از</strong>هم <strong>آذرخش</strong> بگونه ای سربه هوا تکرارمی کند:‏ ‏»بافراست یک‏»چیز کوچک«‏ یعنی تضاد بین کار و سرمایه و مبارزۀ طبقاتی بین پرولتاریا وبورژو<strong>از</strong>ی را <strong>در</strong>تکامل <strong>مارکسیسم</strong> ‏»<strong>از</strong>قلم می اند<strong>از</strong>د«!«!!‏مشکل <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>باب ‏»روخوانی سادۀ مطالب«،‏ مشکلی جدی تر <strong>از</strong> آنست که بهنظرمی رسید؛ یا اینکه وی با این تحریف آشکارسخنان ما،‏ می کوشد نظریۀ استالینیاش رامجدداً‏ سرپاکند!‏به این مورد نیز توجه کنید:‏همانگونه که <strong>در</strong>فوق آورده شد،‏ <strong>در</strong>»<strong>گشتاورد</strong>...«‏ آمده است:‏ ‏»کاربیگانه شدهومبارزۀ طبقاتی منتج <strong>از</strong> آن،‏ شرط ابتدائی موجودیت <strong>مارکسیسم</strong> و شدمان آن31(- است«‏ ص)‏‏»واینکه خود این فرایند نه فقط <strong>از</strong>مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا سرچشمهبله،‏ این مضمون ص)‏می گیرد بلکه عامل پیشبرد آن نیزمحسوب می گردد.«‏ یعنی آغ<strong>از</strong>شدن چرخۀکه پدیدار شدن رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا-‏ .)33دیالکتیکی <strong>مارکسیسم</strong>-‏ محصول مبارزۀ طبقاتی پرولتاریاست ولذا فقط تا زمانیاستمرار می یابد که آن ‏)مبارزۀ طبقاتی(‏ وجود داشته باشد،‏ <strong>در</strong> سرتاسر نوشتۀ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ دیده می شود.‏ اما <strong>آذرخش</strong> آنگاه که به شرح آرائ ما می پرد<strong>از</strong>د،‏ مینویسد:‏ ‏»البته پس <strong>از</strong> طرد رویزیونیسم ‏)که <strong>از</strong> نظر بافراست تنها هنگامی باید صورتگیرد که رویزیونیسم به سوسیال امپریالیسم یا انحالل طلبی وغیره تبدیل شود(‏ ب<strong>از</strong> این232


ص)‏دور،‏ یعنی ظهور و شکل یابی رویزیونیسمی جدید وهمان روند وحدت و مبارزۀادعائی بافراست،‏ باید <strong>از</strong>سرگرفته شود و به شکل نامحدودی تکرار گردد.«‏ ص)‏تاکید <strong>از</strong>من است(‏،1<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> صفحه ای دیگر و ب<strong>از</strong> هم تکرارمی کند:‏ ‏»....و دوباره همین <strong>مارکسیسم</strong>ارتقا یافته <strong>در</strong> روند تکامل خود،‏ رویزیونیسم خود را به وجود می آورد،‏ وبه همینترتیب فرایند قبلی به شکل مارپیچی <strong>در</strong>سطحی باالتر تا زمانی نامعلوم تکرار میشود.«‏ ص)‏ 217، تاکید <strong>از</strong>من است(‏<strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> باید پرسید اگراین وارونه س<strong>از</strong>ی آرای دیگران نیست،‏ پس چیست؟آری،‏ کتاب <strong>آذرخش</strong> مملو است <strong>از</strong>این قبیل افتراها و اتهامات بی اساس که اگر قراربر این باشد به یکایک آنها پاسخ دهیم آنگاه الزم است کل نوشته پیشین خود را <strong>در</strong>اینجا-‏ و<strong>از</strong>طریق کار نفرت انگیز»نقل قول <strong>از</strong>خود«-‏ ب<strong>از</strong>آوری کنیم.‏ به این مورددیگرتوجه کنید:‏<strong>آذرخش</strong> می نویسد:‏ بافراست ‏»ایده آلیسم خود را به مسأله شرایط عینی و ذهنیانقالب نیز تسری می دهد ومی نویسد:‏آن گذارمی کند و تبدیل می شود«‏ ص)‏«نظریه بخشی <strong>از</strong>شرایط ابژکتیو است وبه.......)۵۵بافراست که بارها وبارها <strong>از</strong> امرباواسطه ‏)میانجی گری(‏ حرف زده <strong>در</strong> اینجا یک باره <strong>از</strong> روی»میانجی کوچکی«‏مانندعمل پرشی آکروباتی انجام می دهد)266»...ابتدا الزم به ذکراست که این ایرادی که <strong>آذرخش</strong> به بحث ما وارد نموده،‏ مربوط بهبخشی <strong>از</strong>نوشتۀ ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ است تحت تیتر»راستی آزمائی نظریه«.‏ یعنی آنجائیکهما کوشیدیم وقوع رخداد ‎3‎اوت‎2923‎وتبدیل حزب انقالبی آلمان به ضدخود-‏ یعنی بهحزبی ضدانقالبی-‏ را توضیح دهیم و دالیل مبرا ماندن بخش بزرگتر و اصلی حزبسوسیال دمکرات روسیه <strong>از</strong>چنین سرنوشت تأسف باری را تبیین کنیم.‏ اما <strong>آذرخش</strong>بی آنکه به وقوع این رخداد بعنوان زمینۀ بحث ما توجه کند،‏ صرفاً‏ با مفاهیمیبرخورد کرده که ما برحسب آن رخداد و آن واقعیت،‏ استنتاج وعرضه کرده ایم.‏ این231


نشانگر آنست که <strong>آذرخش</strong> اساساً‏ به خود واقعیت کاری ندارد یعنی امر بررسیسیرحرکت دو حزب روسیه و آلمان بمثابه واقعیت،‏ اساساً‏ مساله اش نیست ولذامفاهیم تئوریک را،‏ بصورت منفک <strong>از</strong> واقعیت،‏ به صورت انتزاعی ومعلق <strong>در</strong>هوا-‏همانگونه که سبک وسیاق <strong>روشن</strong>فکران آکادمیک است-‏ مورد بررسی و نتیجه گیریقرارمی دهد.‏صرفنظر <strong>از</strong>این مسأله،‏ حال ببینیم که <strong>در</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ <strong>در</strong>توضیح دالیل وقوع رخدادمزبور-‏ یعنی وقوع دو سرنوشت کامالً‏ دیگرگونه برای دوحزب انقالبی روسیه وآلمان-‏ چه آمده است که <strong>آذرخش</strong> چنین اتهاماتی رامتوجه ما ساخته است؟<strong>در</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«-‏ <strong>در</strong>هنگام بررسی چرایی وچگونگی دوفرجام کامالً‏ متفاوت برایدوحزب روسیه وآلمان-آمده است:‏‏»به دیگرسخن،‏ هرچه دانش وشناخت ما عمیقتر،‏ جامع تر و قوی تر باشد،‏ آنگاهامکان تصرف بیشتر و عمیقت ‏ِر ‏»عین«،‏ فراهم تراست:‏ سوژه انقالبی ‏)رادیکال(،‏متصرف <strong>در</strong>متعلقِ‏ شناسائی.‏به این سان است که <strong>در</strong>روسیه،‏ امرذهنی و امرعینی،‏ نظریه و واقعیت،‏ <strong>در</strong>هم دویده-‏اند.‏ لنین حقیقتِ‏ ‏»وضعیت«‏ را <strong>در</strong>ک می کند و <strong>از</strong> آنجا که این شناخت نه نیروییخنثی ومنفعل بل که فعال است،‏ وحدت تئوری وعمل مارکسیستی را ب<strong>از</strong> می آورد،‏یعنی قا<strong>در</strong>میشود نقش فاعل این فرایند را بخوبی ایفاء کند؛ واین دقیقاً‏ همان نقشیاست که ایفاگر آن <strong>در</strong>حزب آلمان،‏ غایب است.‏زا»‏ ا<strong>در</strong>اک زنده تا اندیشۀ انتزاعی،‏ و <strong>از</strong> این تاعمل-‏ چنین است خط سیردیالکتیکیشناخت واقعیت عینی.«‏ ‏)لنین-‏ ‏»دفترهای فلسفی«(.‏ این به معنی آن است که فرایندهم جوشی فهم عقلی و هستی عینی <strong>از</strong>طریق عمل آگاهانه،‏ وساطت و میانجی گریمی شود.‏ فرایندی تضادمند و تکامل جو که سیرحرکتش <strong>در</strong>جهت آنستکه عمل <strong>در</strong>مسیری قرارگیرد که سیر اموروقایع را به نحو مطلوب،‏ دگرگون کند.‏ چرا کهمبارزۀ آگاهانۀ انسانی،‏ برتفاوت و تمایز میان ذهن وعین وشکاف میان آن دو فایق233


کهمی آید یعنی همچون میانجی ومفصلی است که علمو جنبش عین ‏ِی طبقه کارگررا باهم پیوند می زند و یگانه می کند.‏ ادغام وسرشته کردن فهم عقلی وهستی عینی؛ همجوشی ای که نظریه یا آگاهی اصیل علمی را-‏<strong>از</strong>طریق تأثیرگذاریبرآگاهیپرولتاریا-‏ به زنجیرۀ تاریخی رویدادها وارد می کند وآن را نیزعینی می گرداند.‏زیرا امر ذهنی و امرعینی،‏ ولوآنکه باهم فرق داشته باشند‏)که مسلماً‏ دارند(‏امادیوارچین وعبور ناپذیرآنها را <strong>از</strong> هم جدا نمی کند.‏ یا بعبارتی دیگر،‏ اینگونه نیست‏»نمود«،‏ یک چیز باشد ویکدیگر«(،‏ بلکه این تفاوت و‏»ذات«،‏ یک چیز دیگر‏)وبگونه ای‏»بی ربط باتمایز،‏ <strong>در</strong>واقع تفاوت وتمایزی دیالکتیکی است.‏ لنین<strong>در</strong>همین رابطه آنگاه که به بررسی دیالکتیک هگلی می پرد<strong>از</strong>د،‏ می نویسد:‏‏»آیا فکری که این جا است به این معنا نیست که صورت ظاهر نیزعینی است،‏ زیرایکی <strong>از</strong> جنبه های جهان عینی را <strong>در</strong>بر دارد؟ نه فقط wesen ‏]جوهر[،‏ بلکه schein‏]نمود[‏ نیزعینی است.‏ فرق است میان ذهنی وعینی،‏ اما این نیز محدودیت های خو<strong>در</strong>ا دارد.«‏وهمچنین:‏‏»اندیشۀ امرایده آلی که به امرواقعی گذرمی کند ژرف است:‏ برای تاریخ بسیارمهماست.‏ اماهمچنین <strong>در</strong>زندگی شخصی انسان نیز <strong>روشن</strong> است که این امرحاوی حقیقتبسیاری است.‏برضدماتریالیسم عوامانه‏)توجه داشته باشید!(‏امرمادی نیز نامشروط نیست،‏ بیش <strong>از</strong> اند<strong>از</strong>ه نیست.«‏ »تفاوت امرایده آل با‏)به نقل <strong>از</strong>»<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ ص‎1۵‎‏(‏همانگونه که دیده می شود این سخن لنین که ‏»صورت ظاهر نیزعینی است،‏ زیرایکی <strong>از</strong> جنبه های جهان عینی را<strong>در</strong>بردارد«‏ واینکهامرواقعی گذرمی کند ژرف است:‏«اندیشه ی امرایده آلی که بهبرای تاریخ بسیارمهم است«،‏ یعنی آن سخنانلنین را،‏ که ما <strong>در</strong> ارتباط با شرح وتبیین رخداد‎3‎ اوت‎2923‎مورد استفاده قرار دادهایم،‏ چنین اعتراضی را <strong>در</strong><strong>آذرخش</strong> پدیدآورده که بنویسد:‏ بافراست ‏»ایده آلیسم خود رابه مسأله شرایط عینی وذهنی انقالب نیزتسری می دهد ومی نویسد:‏ ‏»نظریه بخشی233


<strong>از</strong>شرایط ابژکتیو است وبه آن گذارمی کند وتبدیل می شود«‏ ص)‏که:‏!!».......)۵۵«وانگهی،‏ همانگونه که مشاهده می گردد ما آشکارا <strong>در</strong>باب این مسأله سخن گفته ایماین به معنی آن است که فرایند هم جوشی فهم عقلی و هستی عینی <strong>از</strong>طریقعمل آگاهانه،‏ وساطت و میانجی گری می شود.‏ فرایندی تضادمند وتکامل جو کهسیرحرکتش <strong>در</strong>جهت آنستکه عمل <strong>در</strong> مسیری قرارگیرد که سیراموروقایع را بهنحومطلوب،‏ دگرگون کند.‏ چراکه مبارزۀ آگاهانۀ انسانی،‏ برتفاوت وتمایز میان ذهنوعین وشکاف میان آن دو فایق می آید یعنی همچون میانجی ومفصلی است که علموجنبش عین ‏ِی طبقه کارگر را باهم پیوند می زند ویگانه می کند.«.‏ اما <strong>آذرخش</strong><strong>در</strong>بارۀ ما نوشته است:‏ ‏»بافراست که بارها وبارها <strong>از</strong> امر باواسطه ‏)میانجی گری(‏حرف زده <strong>در</strong>اینجا یک باره <strong>از</strong> روی ‏»میانجی کوچکی«‏ مانند عمل پرشی آکروباتیانجام می دهد...«!!‏بکالمی دیگر،‏ <strong>در</strong>اینجا الزم بود آنچه که <strong>در</strong> ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ گفته شده است راعیناً‏ب<strong>از</strong>آوری کنیم تا موضوع به معرض داوری خوانندگان گذاشته شود.‏اما پرسش بزرگ اینست که <strong>آذرخش</strong> چرا به این سبک وسیاق،‏ و واردساختن یکچنیناتهامات پوچ وبی اساس دست ی<strong>از</strong>یده است؟ پاسخ اینست که وی بدینسان می کوشدحملۀ نوشتۀ ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ به رویکرد استالینی را دفع کند،‏ یا بعبارتی <strong>در</strong>صدد استتا نگرش استالینی به رویزیونیسم یعنی همان نگرشی که توجیه گرسرکوباپوزیسیون های حزبی بوده است را،‏ سر پا نگه دارد.‏ حال <strong>از</strong>چه طریق وبه چهوسایلی،‏ برای او اصالً‏ مهم نیست.‏ چرا که فکر و ذکر امثال این آقایان همانا ‏»حفظوضعیت موجود«‏ و اطفای نقد رادیکال-‏ یا،‏ ‏»نقدآشوبگر«-‏ است!‏ناگفته نماند که این سخنان <strong>آذرخش</strong> علیرغم آنکه نشانگر اتهامی پوچ وبی اساساست،‏ اما حاوی نکتۀ مثبتی نیزهست.‏ چه،‏ <strong>در</strong>ادبیات او،‏ این اولین باراست که بهاصطالحاتی همچون ‏»میانجی«،‏ توجه نشان داده می شود.‏ واین اولین باری است که<strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>»دفترهای فلسفی«‏ ‏)لنین(‏ نام می برد ‏)یعنی متوجه وجود آن شده است!(‏ و23۵


حتی <strong>از</strong>آن نقل قول هم می آورد؛ توجه به دیالکتیک هگل،‏ و روش دیالکتیکیماتریالیستی نیز.‏ لذا،‏ اگرنوشتۀ ‏»<strong>گشتاورد</strong>...«،‏ همین اند<strong>از</strong>ه <strong>از</strong> تأثیر را بر <strong>آذرخش</strong>گذاشته باشد،‏ ب<strong>از</strong>هم برای ما راضی کننده است.‏ چه،‏ می تواند بیانگرآغ<strong>از</strong>نمودنفرایند گذار سوسیالیسم آنان <strong>از</strong>تخیل به علم باشد.‏به این نکته نیزتوجه کنید.‏ <strong>آذرخش</strong> می نویسد:‏‏»هم جنس گرفتن عین و ذهن و تئوری وعمل بینش ایده آلیستی بافراست باعث شدهکه با لفاظی دیالکتیکی تمایزبین مفاهیم ومقوالت را به دلخواه،‏ و برحسب مصلحتگفتمانش،‏ یا نادیده بگیرد یا ملحوظ دارد.‏ یکی <strong>از</strong>شاه بیت های بافراست رابطۀ بیننظریه وعمل است.‏ اومی نویسد:‏ ‏»نظریه <strong>از</strong>جنس عمل است«.«)کتاب <strong>آذرخش</strong>،‏ص‎79‎‏(‏<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>همین راستا و پس <strong>از</strong> روده <strong>در</strong><strong>از</strong>ی مفصلی،‏ به این نتیجه گیری رسیدهاست:‏‏»همۀ آنچه گفتیم،‏ نشان می دهد که به هیچ رو <strong>از</strong> تز اول مارکس <strong>در</strong>بارۀ فوئرباخونیز تزهای دیگراو که بدان اشاره کردیم،‏ نمی توان نتیجه گرفت که ‏»نظریه<strong>از</strong>جنس عمل است«:‏ چیزی که بافراست مدعی آن است.‏ <strong>از</strong>این گذشته،‏ مارکس به<strong>روشن</strong>ی چه <strong>در</strong>این تز وچه <strong>در</strong>تزچهارم <strong>در</strong>بارۀ فوئرباخ برتمایزتئوری وعمل تصریحدارد.«‏ ص)‏)83اگرسخنان <strong>آذرخش</strong> را خالصه کنیم آنگاه می بینیم که وی می خواهد بگوید:‏ بافراستتئوری وعمل را <strong>از</strong> یک جنس تلقی می کند <strong>در</strong>صورتیکه مارکس ‏»بر تمایز تئوریوعمل تصریح دارد.«!‏ذهن متافیزیکی <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>آنجائیکه مناسبات ‏»وحدت <strong>در</strong>عین تمایز«‏ رافهم نمی کند‏)یا بعبارتی،‏ ‏»وحدت ضدین«‏ رافهم نمی کند(،‏ گمان می کند آنگاه که سخن <strong>از</strong>هم جنسبودگی ذهن و عین،‏ تئوری و پراتیک <strong>در</strong>میان باشد،‏ دیگرنمی توان <strong>از</strong>تمایز و ضدیتآنها باهم،‏ حرفی زد؛ یاهمجنس بودگی و وحدت،‏ یا تمایز و ضدیت؛ وجود توأمان231


‏،ص«‏ایندو محال است!‏اینست رویکرد <strong>آذرخش</strong>؛ یعنی مشابه همان نگرش متافیزیکی وی هنگام بحث <strong>در</strong>بابرابطه بین <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم.‏ چه،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>آنجا نیزمعتقد بود که:‏یاهمکاری و وحدت میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب انقالبیپرولتاریا،‏ یا تمایز و ضدیت یعنی عدم هرگونه وحدت وهمکاری و حتی مذاکره؛‏)اوهرچند طرفدار شق دوم بوده اما بهرحال براین باور بوده است که(‏ وجودِ‏ مناسباتیشامل ‏»همکاری و ضدیت«،‏ امکان ناپذیراست!‏<strong>آذرخش</strong> متوجه نیست که هم جنس بودن عین و ذهن،‏ تئوری وعمل،‏ <strong>مارکسیسم</strong> ورویزیونیسم،‏ به معنی غیرقابل تمیزبودن آنان ‏)این جفت دیالکتیکی(‏ <strong>از</strong> یکدیگر نیست.‏بعبارتی دیگر،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> روی همۀ بحث پیشین ما پریده وعنوان می س<strong>از</strong>د کهبافراست با هم جنس گرفتن عین و ذهن،‏ تئوری وعمل،‏ به انکار وجود ‏»تمایز«‏پرداخته است!‏ <strong>در</strong>صورتیکه <strong>در</strong>حقیقت بخش بزرگی <strong>از</strong>نوشته پیشین ما بر وجودتوأمان این دوجنبه ‏)تمایز <strong>در</strong>عین وحدت(،‏ تأکید داشته است.‏ <strong>از</strong> آنجمله لنین <strong>در</strong>‏»دفترهای فلسفی«‏ آورده است که:‏ ‏»آیا فکری که این جا است به این معنا نیست کهصورت ظاهر نیزعینی است،‏ زیرا یکی <strong>از</strong> جنبه های جهان عینی را <strong>در</strong>بردارد؟ نهفقط wesen‏]جوهر[،‏ بلکه schein ‏]نمود[‏ نیزعینی است.‏ فرق است میان ذهنیوعینی،‏ اما این نیز محدودیت های خود را دارد.«؛ و ما <strong>در</strong>تفسیرآن نوشتیم:‏ ‏»بهسخنی دیگرهر چند که تئوری <strong>در</strong>واقع <strong>از</strong> جنس عمل است اما این دو دقیقاً‏ یک چیزنیستند بلکه تمایزی دیالکتیکی نسبت به یکدیگر دارند.«)»<strong>گشتاورد</strong>..‏.)1۵6139وواین-‏ مضمون مشترک میان سخنان لنین وتفسیرما <strong>از</strong>آن-‏ همان چیزیاست که برای <strong>آذرخش</strong> قابل فهم نیست واعتراض او را برانگیخته است.‏مخلص کالم،‏ دیدیم که <strong>آذرخش</strong> رابطۀ دیالکتیکی میان <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم،‏تئوری و عمل،‏ عین و ذهن را فهم نمی کرد و پیرو نظریۀ ‏»یا وحدت،‏ یا تعارض«‏بود.‏ یعنی وی اساساً‏ چیزی <strong>از</strong> مفهوم»وحدت ضدین«‏ دستگیرش نشده است.‏ ودیدیم237


که او <strong>در</strong> استفاده <strong>از</strong> روش دیالکتیکی ماتریالیستی نیز بکلی ناتوان است.‏ و این هابمعنی آنست که بنیان های فکری <strong>آذرخش</strong> بکلی معیوب است.‏ یا دقیقتر بگوئیم،‏ بناینظری <strong>آذرخش</strong>،‏ اساساً‏ فاقد فوندانسیون ولذا لرزان و نااستوار است و به همین سبب،‏دم به دم،‏ مواضعش تغییر می کند و <strong>در</strong>بارۀ هیچ مسالۀ مشخصی ثبات فکری ندارد.‏ذهن نابالغ و بدوی <strong>آذرخش</strong> همچون آئینه ایاست که هرآنچه را که می گیرد،‏مستقیماً‏ منعکس می س<strong>از</strong>د.‏ <strong>در</strong> این بین،‏ مرحلۀ تحلیل و پرد<strong>از</strong>ش،‏ یکسر حذف شدهاست،‏ یابعبارتی،‏ آگاهی حسی بی واسطه و بدور <strong>از</strong>تفسیر.‏ مضافاً‏ توجه به سیر اموروقایع،‏ اصالً‏ وجود ندارد.‏بیک سخن،‏ <strong>در</strong>ایران جریان <strong>روشن</strong>فکری بطورعام و <strong>روشن</strong>فکری چپ بطور خاص،‏<strong>از</strong> نظر زیرساخت های فکری اش ضعیف است.‏ به عبارتی نه فقط <strong>آذرخش</strong> بلکهاغلب مبارزین چپ ایرانی،‏ <strong>مارکسیسم</strong> را ‏»<strong>از</strong> باال«‏ یعنی <strong>از</strong>سیاست و اندکی نیزاقتصاد،‏ آموخته اند؛ ونه <strong>از</strong>پائین،‏ <strong>از</strong> فلسفه.‏ لذا این روال یعنی دوری گزیدن <strong>از</strong> فلسفۀمارکسیستی،‏ نوعی سطحی اندیشی را <strong>در</strong>میان آنان رواج داده است:‏ <strong>در</strong>ک صوری<strong>از</strong><strong>مارکسیسم</strong>؛ پیوند صوری با <strong>مارکسیسم</strong>.‏ <strong>در</strong>صورتیکه فلسفۀ مارکسیستی و روشدیالکتیکی آن بمثابه مبانی <strong>مارکسیسم</strong>،‏ بسیاری <strong>از</strong>پرده ها را می گشاید زیرا آموزش<strong>در</strong>ست اندیشیدن است یعنی امکانات عدیده و<strong>افق</strong> هایی می بخشد،‏ وحقایق دور <strong>از</strong>دست و چشم دیگران را <strong>در</strong> دی<strong>در</strong>س ما قرارمی دهد وبیک کالم می آموزد که به هیچچیزی بطورسطحی نیندیشیم.‏ و اینکه رجوع به زرادخانه فکری هگل-‏ بویژه <strong>در</strong>بابدیالک تیک-‏ جایگزینی برای رجوع به مارکس نیست اما این مسیر،‏ یگانه مسیریاست که فهمیدن عمیق و <strong>در</strong>ست آراء مارکس را ممکن می س<strong>از</strong>د.‏بله،‏ مشکالتی که به بستر<strong>آذرخش</strong> خزیده است <strong>در</strong>وهلۀ نخست ناشی <strong>از</strong>این فقر وفقدان است!‏238


ب»‏ص)‏<strong>در</strong> باب تفاوت میان نظریۀ حزبی لنین با مارکس وانگلس<strong>آذرخش</strong> می نویسد:‏‏»بافراست برای ارائۀ نظریۀ ‏»<strong>گشتاورد</strong><strong>مارکسیسم</strong>«،‏ که <strong>در</strong>آن معتقداست رویزیونیسم.. ...با پیدایی امپریالیسم،‏ زاده شده و آن را به لنین نسبت می دهد،‏ واقعیت هایتاریخی را وارونه کرده است.«‏ ص)‏<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>همین راستا می افزاید:‏)236‏»<strong>در</strong>اصالح اجتماعی یا انقالب لوکزامبورگ <strong>در</strong>مورد رویزیونیسم به تفصیل سخنگفته شده،‏ اما سخنی <strong>از</strong> امپریالیسم نیست.‏ بعدها نیز که لوکزامبورگ به مسالۀ تکاملسرمایه داری و امپریالیسم پرداخته است.....ب<strong>از</strong>هم سخنی <strong>در</strong>مورد رابطۀ بینرویزیونیسم وامپریالیسم نگفته است.«‏ ص)‏)37<strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>این سخنانش نتیجه می گیرد که:‏‏»گفتۀ بافراست <strong>در</strong>بارۀ اینکه به اعتقاد لنین ‏»تغییر<strong>در</strong>شرایط ابژکتیو مبارزۀ طبقاتیو ظهور این مؤلفۀ ت<strong>از</strong>ه«‏ یعنی ورود رویزیونیسم به جنبش کارگری ناشی <strong>از</strong>گذارسرمایه داری رقابت آزاد به امپریالیسم است،‏ ادعایی است بی اساس و<strong>در</strong>تناقض با واقعیت تاریخی است.«‏)38)این سخنان بوضوح کامل نشان می دهد که <strong>از</strong> دید <strong>آذرخش</strong>،‏ هیچگونه رابطۀاقتصادی میان رویزیونیسم و امپریالیسم،‏ وجود ندارد!‏ بعبارتی دیگر،‏ وی بدینسانقصد مخالفت با این نظر را دارد که ما <strong>در</strong> نوشتۀ پیشینِ‏ خود و با استناد به سخنانلنین،‏ آورده بودیم:‏رابطۀ اقتصادی میان رویزیونیسم وامپریالیسم<strong>در</strong>اواسط قرن نوزدهم انگلستان اولین کشوری است که مؤلفه های مهمی <strong>در</strong>ارتباط باگذارسرمایه داری <strong>از</strong> رقابت آزاد به امپریالیسم را <strong>از</strong>خود نمایان می س<strong>از</strong>د:‏‏»نه مارکس ونه انگلس آنق<strong>در</strong> زنده نماندند که تا عصرامپریالیستی سرمایه داری239


جهانی را که زودتر <strong>از</strong>‎2966‎‏-‏ 2898 شروع نشد ببینند.‏ لیکن این خصوصیت ویژۀانگلستان بود که حتی <strong>در</strong> اواسط قرن نوزدهم حداقلامپریالیسم را <strong>از</strong> آن زمان آشکار کرده بود.‏)2(دومشخصۀ بارز اصلیمستعمرات زیاد،‏ و)‏‎1‎‏(‏ سودهایانحصاری ‏)بخاطر موقعیت انحصاریش <strong>در</strong>ب<strong>از</strong>ار جهانی(.‏ <strong>در</strong>هر صورت انگلستان<strong>در</strong>آن زمان <strong>در</strong>میان کشورهای سرمایه داری استثناء بود،‏ وانگلس و مارکس،‏ باتحلیل این استثناء به وضوح وقاطعانه رابطۀ آن را با پیروزی ‏)موقت(‏ اپورتونیسم<strong>در</strong>جنبش کارگری انگلستان نشان دادند.«‏سوسیالیسم«(‏‏)لنین،‏ مقاله‏»امپریالیسم وشکاف <strong>در</strong>کمی جلوتر<strong>در</strong>همین مقاله،‏ لنین توضیح می دهد:‏ ‏»چرا انحصار <strong>در</strong>انگلستان پیروزی‏)موقت(‏اپورتونیسم را <strong>در</strong>انگلستان نشان می دهد؟ زیرا انحصاربه مافوق سودبارمی آورد،‏ یعنی م<strong>از</strong>اد سودی که <strong>از</strong>سود سرمایه داری عادی ومعمولی <strong>در</strong> تمامیدنیا بیشتر و باالتر است.‏ سرمایه داران می توانند بخشی ‏)ونه حتی بخش کوچکی!(‏<strong>از</strong>این مافوق سود را برای رشوه دادن به کارگران خودشان اختصاص دهند،‏ وچیزیشبیه یک اتحاد‏)»اتحادها«ی مشهوری را که توسط وب های سندیکاهای انگلستانوکارفرمایان توضیح داده شد را بخاطر بیاورید(‏ بین کارگران یک ملت معین وسرمایهداران آنها برعلیه کشورهای دیگر بوجود آورند.«‏ ‏)همانجا(‏بدین ترتیب و <strong>در</strong> جمعبندی <strong>از</strong> دو عاملی که <strong>در</strong> فوق آورده شد،‏ باید گفت که نیمهپرولترها و ت<strong>از</strong>ه پرولترها که به ت<strong>از</strong>گی به صفوف پرولتاریا پرتاب شده اند وهمچنینآریستوکراسی کارگری،‏ پایۀ مادی رویزیونیسم را پدیدمی آورند.‏بعبارتی دیگر،‏آنچه که باید مد نظر داشت این است که فوق سود و آریستوکراسی کارگری،‏ یگانهعامل پدیدآورندۀ رویزیونیسم نبوده بلکه صرفاً‏ می تواند آن را جان سخت تر نماید وبخصوص <strong>در</strong>کشورهای متروپل.«)»<strong>گشتاورد</strong>...«،‏ ص‎27‎و 28(بله،‏ این سخنانی که لنین بنقل <strong>از</strong>انگلس آورده است و نیز تفسیری که ما <strong>از</strong> آن ارائهکرده بودیم به وضوح گویای آنست که:‏ امپریالیسم یعنی سرمایه داری انحصاری؛236


سرمایه داری انحصاری بمنزلۀ کسب مافوق سود است؛ مافوق سود موجب شکلگیری آریستوکراسی کارگری می شود؛ آریستوکراسی کارگری،‏ س<strong>از</strong>ندۀ بخشی <strong>از</strong>پایۀ مادی رویزیونیسم است.‏بنابراین میان امپریالیسم و رویزیونیسم،‏ یعنی میانامپریالیسم وشکاف <strong>در</strong>سوسیالیسم،‏ رابطه ای اقتصادی وجود دارد.‏لیکن،‏ و با این وجود،‏ <strong>آذرخش</strong> این ادعای عجیب را مطرح ساخته که نه لنین ونهلوکزامبورگ ‏»سخنی <strong>در</strong>مورد رابطۀ بین رویزیونیسم و امپریالیسم نگفته است«‏ و‏»گفتۀ بافراست <strong>در</strong> بارۀ اینکه به اعتقاد لنین‏»تغییر <strong>در</strong> شرایط ابژکتیو مبارزۀطبقاتی و ظهور این مؤلفۀ ت<strong>از</strong>ه«‏ یعنی ورود رویزیونیسم به جنبش کارگری ناشی<strong>از</strong> گذارسرمایه داری رقابت آزاد به امپریالیسم است،‏ ادعایی است بی اساس و <strong>در</strong>تناقض با واقعیت تاریخی است.«!!‏به دیگرسخن،‏ ما <strong>در</strong> نوشتۀ پیشن خود،‏ آنگاه که <strong>در</strong>باب پایۀ مادی رویزیونیسم سخنمی گفتیم آن را به دو بخش تقسیم2( نمودیم:‏)1ت<strong>از</strong>ه پرولترها و نیمه پرولترها؛آریستوکراسی کارگری.‏ این به آن معناست که روند <strong>از</strong>هستی ساقط شدن الیه هایتحتانی خرده بورژو<strong>از</strong>ی و پرتاب آنان به صفوف ف<strong>روشن</strong>دگان نیروی کار،‏ بعنوانبستر شکل دهندۀ توهمات خرده بورژوایی <strong>در</strong>جنبش سوسیالیستی طبقۀ کارگروحزبانقالبی آن است.‏ اما روند مزبورچیزی نیست که مختص به دوران امپریالیسم باشدبل <strong>در</strong> دوران سرمایه داری آزاد نیز وجود داشته است.‏ لیکن پیوندگیری این جریانبا آریستوکراسی کارگری‏)که باامپریالیسم دارای رابطۀ اقتصادی می باشد(،‏ <strong>در</strong>واقعهمان رویدادی است که منحصراً‏ مربوط به دوران امپریالیسم می باشد؛ واین یعنیرویزیونیسم.‏سوسیالیستی وبکالمی دیگر،‏ جریانات انحرافی که<strong>از</strong>این ببعدحزب سوسیالیستی طبقۀ کارگر ظاهرمی شوند،‏<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون جنبش‏)به طریقی و تاحدودی(‏ <strong>در</strong>رابطۀ اقتصادی با بورژو<strong>از</strong>ی ‏)امپریالیسم(‏ قرارمیگیرند،‏ و به این اعتبار،‏رویزیونیسم <strong>در</strong>مقایسه با انحرافات<strong>در</strong>ونی جنبش سوسیالیستی کارگری <strong>در</strong> دورانپیش <strong>از</strong> امپریالیسم،‏ <strong>از</strong> یک تفاوت بسیارمهم برخوردار می گردد.‏ و آن اینکه هرچند232


به طور بالفعل توهم است اما <strong>از</strong> این ظرفیت و استعداد بالقوه نیز برخوردار میباشد که <strong>در</strong>مسیر پختگی و گندیدگی قرار گیرد و به سوسیال-امپریالیسم یعنیجریانی بورژوایی و ضدانقالبی که دیگر عاری <strong>از</strong>هرگونه توهم است،‏ تحول یابد.‏این ‏»ظرفیت و استعداد بالقوه«،‏ دقیقاً‏ همان تفاوت بسیارمهمی است که رویزیونیسمبا انحرافات جنبش کارگری <strong>در</strong>دوران رقابت آزاد ‏)آنچه که به سوسیالیسم تخیلیمشهوراست(،‏ دارد.‏لیکن <strong>آذرخش</strong> نه فقط به مضمون این نظریه که ما آن را <strong>در</strong>نوشتۀ پیشین خود ‏)و بااستناد به سخنان لنین(‏ آورده ایم بی توجهی نموده بل چنان سهل انگار و سربه هواستکه حتی تیترمقالۀ لنین را-‏ که خود <strong>آذرخش</strong> نیز<strong>از</strong>آن یاد کرده و نقل قول آورده است-‏مورد تأمل قرار نمی دهد:‏ امپریالیسم و شکاف <strong>در</strong>سوسیالیسم!‏بعبارتی دیگر،‏ لنین <strong>در</strong>مقالۀ یادشده،‏ <strong>در</strong>واقع کوشیده است که رابطه مندی امپریالیسمو شکاف <strong>در</strong>سوسیالیسم را تبیین کند.‏ اما گویی حرف <strong>آذرخش</strong> اینست که لنین کوشیدهتا بی ربط بودن ایندو باهم را نشان دهد و بهتر بود نام مقاله اش را»بی ارتباطیامپریالیسم وشکاف <strong>در</strong>سوسیالیسم«‏ می گذاشت تا منجربه سوء استفادۀ امثال بافراستنشود!!‏بله،‏ <strong>در</strong>نگاه <strong>آذرخش</strong>،‏ نه فقط لنین بلکه لوکزامبورگ نیز»سخنی <strong>در</strong>مورد رابطۀ بینرویزیونیسم و امپریالیسم نگفته است«‏ ولذا میان ایندو چیز،‏ هیچگونه رابطه ایوجود ندارد!‏ <strong>آذرخش</strong> به همین سبب می نویسد:‏ ‏»رویزیونیسم <strong>در</strong>میان مارکسیستهامدتها پیش <strong>از</strong>آنکه امپریالیسم را شناخته باشند،‏ پدیده ای شناخته شده بود.‏ رویزیونیسم<strong>در</strong>نتیجۀ شناخت امپریالیسم کشف نگردید.‏ این مساله <strong>در</strong>مورد لنین نیزصادق است،‏یعنی لنین مدتها پیش <strong>از</strong> آنکه <strong>در</strong>بارۀ امپریالیسم نوشته ای ارائه دهد،‏ <strong>در</strong> مور<strong>در</strong>ویزیونیسم اظهارنظرکرده بود.‏ مفهوم نوین امپریالیسم برای نخستین بار <strong>در</strong> سال2923توسط هیلفردینگ مطرح شد و لنین ‏»امپریالیسم بمثابه باالترین مرحلۀسرمایه داری«‏ را <strong>در</strong>سال2921نوشت.«‏ ص)‏)229231


همانگونه که پیداست <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>اینجا به طریقی سخن می گوید که گویا لنین تا پیش<strong>از</strong> سال2921و نگارش رسالۀ ‏»امپریالیسم بمثابه ....«، یا دستکم تا پیش<strong>از</strong>‎2923‎که ‏»مفهوم نوین امپریالیسم برای نخستین بار توسط هیلفردینگ مطرحشد«،‏ اساساً‏ چیزی <strong>از</strong>مفهوم امپریالیسم نمی دانست!‏ <strong>در</strong> صورتیکه واقعیت امر بهیچوجه اینگونه نیست زیرا تمامی مارکسیست های آن دوران ‏)وحتی رویزیونیستها!(،‏ باآثارانگلس ‏]<strong>در</strong>مورد ‏»خصوصیت ویژۀ انگلستان«‏ یعنی ‏»دو مشخصۀ بارز اصلیامپریالیسم«که همانا»‏‎2‎‏(‏ مستعمرات زیاد،‏ و‎1‎‏(‏ سودهای انحصاری ‏)بخاطرموقعیتانحصاری اش <strong>در</strong>ب<strong>از</strong>ارجهانی(«[‏ آشنا بودند و نیک می دانستند که این سخنان انگلسمربوط به بررسی نشانه ای است <strong>از</strong> اینکه فرایند تاریخی عمیقی <strong>در</strong>حال بروز وظهوراست.‏ فرایندی که همه وهمه-‏ با دقت تمام-‏ <strong>در</strong> حال رصد کردن آن بودند،‏یعنی گذارسرمایه داری <strong>از</strong> رقابت آزاد به امپریالیسم؛ پیدایش انحصار و فوق سود؛ولذا شکل گیری اشرافیت کارگری.‏ رخدادی که همزمان باید به آن بگونه ای‏»فرایندمدار«‏ نگریست ونیز»پیامدمدار«!‏مضافاً،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> ارائه فهرست آثار اولیۀ مارکسیستها <strong>در</strong>باب امپریالیسم،‏ اثرسترگ رزا لوکزامبورگ موسوم به ‏»انباشت سرمایه«‏ را به کلی <strong>از</strong> قلم انداختهاست.‏ اثری که <strong>در</strong>سال-2923یعنی پیش <strong>از</strong>آن ‏»نخستین بار<strong>در</strong>سال‎2923‎توسطهیلفردینگ«‏ که <strong>آذرخش</strong> مطرح می س<strong>از</strong>د-‏ انتشار یافت.‏ وانگهی،‏ حجم زیاد رسالۀ‏»انباشت سرمایه«-‏ <strong>در</strong>حد‎356‎ صفحه-‏ خود گویای آنست که ‏»یک شبه«‏ نگاشتهنشده بل محصول سالها تحقیق و بررسی این رخداد بزرگ یعنی گذار سرمایه داری<strong>از</strong> رقابت آزاد به انحصار،‏ <strong>از</strong>سوی لوکزامبورگ بوده است.‏ لذا مضحک است اگرتصورکنیم که لوکزامبورگ تا پیش <strong>از</strong>سال‎2923‎که این اثر را منتشرساخت،‏ چیزی<strong>از</strong>مفهوم امپریالیسم نمی دانست!‏ و نیز نگارش رسالۀ موسوم به ‏»امپریالیسمبمثابه....«‏ <strong>از</strong>سوی لنین،‏ بمعنی تدقیق و انکشاف بیش <strong>از</strong> پیش مقولۀ امپریالیسم بودهاست ونه بمعنی آنکه لنین تا پیش <strong>از</strong> انتشاراین رساله،‏ چیزی <strong>از</strong> امپریالیسم فهم نمی233


ا»‏توسطبرای نخستین بار<strong>در</strong>سال‎2923‎ کرد و یا سیرتکوین آن را ندیده بود!‏بعالوه،‏ اگر»مفهوم نوین امپریالیسمهیلفردینگ مطرح شد«‏ و تا پیش <strong>از</strong> آن هیچ یک <strong>از</strong> مارکسیستها شاخصه های چنینروندی را مشاهده ننموده بودند-آنگونه که <strong>آذرخش</strong> مطرح می کند-،‏ پس چگونهاست که پیش <strong>از</strong>‎2923‎یعنی <strong>در</strong>هنگام کنگره های انترناسیونال <strong>در</strong> کپنهاگ وبال،‏ کلاحزاب انترناسیونال دوم ‏)و هردوجناح مارکسیست و رویزیونیست هریک <strong>از</strong>این احزاب(‏بطورمشترک زیر قطعنامۀ ضد جنگ را امضاء می کنند.‏ جنگ قریب الوقوع،‏ کهسیرحرکت امپریالیسم ومنطقِ‏ آن،‏ بخش وسیعی <strong>از</strong>کشورهای جهان را به سوی آنسوق میداد!-‏ بعبارتی دیگر،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> خودش نپرسیده است که اگر احزابمارکسیستی <strong>در</strong>آن دوران،‏ چیزی ‏)یا چیزچندانی(‏ <strong>از</strong>امپریالیسم نمی دانستند،‏ پسچگونه است که عنقریب بودنِ‏ وقوع این جنگ امپریالیستی را پیش بینی نموده وعلیهآن قطعنامه صا<strong>در</strong>نموده اند؟<strong>آذرخش</strong> برای آنکه رابطۀ اقتصادی میان امپریالیسم و رویزیونیسم یعنی رابطۀ میانامپریالیسم وشکاف <strong>در</strong>سوسیالیسم را منکرشود و ‏»اختراعِ«‏ آن <strong>از</strong>سوی بافراست رااثبات کند،‏ به هر چیزی می آویزد و به هر<strong>در</strong>ی می کوبد!‏اما،‏ ومطابق معمول،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>اینجا نیز فاقد ثبات فکری است.‏ بعبارتی دیگر،‏دیدیم که وی چگونه این حقیقت که امپریالیسم ‏)<strong>از</strong>طریق آریستوکراسی کارگری(‏ بارویزیونیسم رابطه دارد را،‏ مورد انکار قرار می داد.‏ حال خواهیم دید که وی بهسهولت زیرحرف خودش می زند ومی نویسد:‏گر رویزیونیسم دوام یافت و به شکل های گوناگون بروز کرد و بروزمی کند وخواهد کرد،‏ علت آن وجود پایگاه مادی رویزیونیسم <strong>در</strong>جامعه،‏ <strong>در</strong><strong>در</strong>ون جنبشکارگری و <strong>در</strong><strong>در</strong>ون احزاب سیاسی طبقه کارگرو <strong>از</strong> جمله <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب کمونیستاست.‏ پایگاه مادی یا اجتماعی رویزیونیسم عبارت است <strong>از</strong>:‏ بخش هایی <strong>از</strong> خردهبورژو<strong>از</strong>ی ‏)چه الیه های بالفعل <strong>در</strong>حال زوال خرده بورژو<strong>از</strong>ی وچه الیه هایی که خود233


سرمایه داری دائماً‏ به وجود می آورد و <strong>از</strong>بین می برد(،‏ اشرافیت کارگری،‏ مقاماترسمی نهادهای کارگری ‏)حزب،‏ اتحادیه،‏ دولت کارگری وغیره که همۀ آنها رامی توانزیر نام بورکراسی کارگری خالصه کرد(وبخش هایی <strong>از</strong><strong>روشن</strong>فکران ومتخصصانوتکنوکرات های <strong>در</strong>ون جنبش کارگری.«‏ ص)‏ 31، تأکید دوخطی <strong>از</strong> من است(‏بله،‏ همانگونه که مشاهده می گردد <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>اینجا اذعان می دارد که رویزیونیسم‏»بروز کرد و بروزمی کند و خواهد کرد«‏ زیرا با اشرافیت کارگری،‏ رابطه دارد.‏لذا و <strong>از</strong> آنجا که هرکسی می داند که اشرافیت کارگری <strong>از</strong> مافوق سود بهره منداست،‏ومافوق سود <strong>از</strong> ق<strong>در</strong>ت انحصاری <strong>در</strong> دوران امپریالیسم ناشی می شود،‏ پس <strong>آذرخش</strong>‏)<strong>در</strong>اینجا وبرخالفِ‏ گذشته(،‏ عمالً‏ پذیرفته است که رویزیونیسم با امپریالیسم رابطهدارد.‏ یعنی دقیقاً‏ همان چیزی که وی می کوشید تا آن را رد کند!‏با نمک ترآنکه <strong>آذرخش</strong> یکباراصل قضیۀ بحثِ‏ ما را بکلی منکرمی شود،‏ یعنیانکارمی کند که امپریالیسم <strong>از</strong>طریق فوق سود واشرافیت کارگری،‏ با رویزیونیسمرابطه دارد؛ اما بار دیگر نه فقط آن را تأیید می نماید بلکه <strong>از</strong> ما طلبکار نیز میشود که چرا <strong>در</strong>هنگام بحث <strong>در</strong>باب رابطۀ میان امپریالیسم و رویزیونیسم،‏ موضو ‏ِعاشرافیت کارگری را به اند<strong>از</strong>ۀ کافی تشریح نکرده و اجزاء آن را نام نبرده ایم!‏ نگاهکنید:‏‏»بافراست به <strong>در</strong>ستی <strong>از</strong>پایگاه اجتماعی رویزیونیسم اسم می برد،‏ اما <strong>در</strong>این زمینهدچار تقلیل گرایی می شود:....<strong>در</strong>زمینۀ اشرافیت کارگری به طور مشخص به مؤلفههای مختلف آن یعنی کارگران متخصص با <strong>در</strong>آمد باال،‏ مقامات اتحادیه ای وحزبی ونیز مقامات دولت کارگری ‏)<strong>در</strong> صورت تسخیرق<strong>در</strong>ت سیاسی به دست پرولتاریا(‏ و نیز<strong>روشن</strong>فکران،‏ متخصصان و تکنوکرات ها اشاره ای نمی کند.«!!‏ ص)‏)31لیکن وصرفنظر<strong>از</strong>این تناقض گویی <strong>آذرخش</strong>،‏ نکتۀ دیگری <strong>در</strong>نگرش او وجود داردکه باید به آن پرداخته شود.‏ وآن اینکه وی خرده بورژو<strong>از</strong>ی ‏»بالفعل«-‏ یعنی خردهبورژو<strong>از</strong>ی بمثابۀ یک قشر اجتماعی که <strong>از</strong>سه بخش مرفه،‏ میانه حال و فقیر،‏ تشکیل23۵


«میشود-‏ را نیزبعنوان پایۀ مادی رویزیونیسم معرفی نموده و <strong>در</strong> بارۀ ما می نویسد:‏او <strong>در</strong>زمینۀ پایگاه خرده بورژوایی رویزیونیسم اساساً‏ به خرده بورژو<strong>از</strong>ی بالفعل<strong>در</strong>حال زوالتوجه دارد وخرده بورژو<strong>از</strong>ی ای را که بورژو<strong>از</strong>ی وشیوۀ تولیدسرمایه داری همواره به وجود می آورد و<strong>از</strong> میان برمی دارد یعنی خرده بورژو<strong>از</strong>یم<strong>در</strong>ن به عنوان یک پایگاه اجتماعی رویزیونیسم و نفوذ اجتماعی آن <strong>در</strong>میان طبقۀکارگر را <strong>در</strong>نظرنمی گیرد.«‏ ص)‏)31<strong>در</strong>پاسخ باید بگوئیم بررسی تاریخ جنبش کمونیستی وبویژه انقالب روسیه،‏ خالفنظر <strong>آذرخش</strong> را نشان می دهد.‏ بعبارتی دیگر،‏ خصوصاً‏ بررسی فوریه تا اکتبر وپس <strong>از</strong>آن،‏ نشان می دهد که خرده بورژو<strong>از</strong>ی بالفعل و اقشارمرفه و فقیرِ‏ آن،‏ احزابخاص خودشانرا داشته اند:‏ اس آرهای راست نمایندۀ دهقانان مرفه،‏ اس آرهایچپ نمایندۀ دهقانان فقیر،‏ ومنشویکهاسوسیالیستی آن ‏»فروافتاده»‏)که <strong>از</strong>جنبش سوسیالیستی طبقۀ کارگر و حزبو بیرون شده اند(‏ نمایندۀ خرده بورژو<strong>از</strong>ی دمکرات ‏)یا بقول<strong>آذرخش</strong> خرده بورژو<strong>از</strong>ی م<strong>در</strong>ن(.‏ چیزی که لنین <strong>در</strong>باره اش نوشت:‏ ‏»دمکراتهای خردهبورژوا‏)<strong>از</strong>آنجملهمنشویکها(‏ناگزیربین بورژو<strong>از</strong>ی وپرولتاریا،‏ بین دموکراسیبورژوایی ونظام شوروی،‏ بین رفرمیسم وانقالبیگری،‏ بین کارگر دوستی وترس <strong>از</strong>دیکتاتوری پرولتاریا وغیره مرددند.«-‏ وهمچنین:‏ ‏»هم حزب شایدمان ها وهم حزبآقایان کائوتسکی و شایدمان ها،‏ احزاب خرده بورژوا دموکراتیک هستند.«‏ ‏)»بیماریکودکی ‏»چپ روی«‏ <strong>در</strong> کمونیسم«،‏ م.آ.‏ ص<strong>از</strong> من و مربوط به همانجاست(‏مخلص کالم،‏ <strong>در</strong>نوشتۀ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏،7۵۵بنقل <strong>از</strong> ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«،‏ ص‎36‎‏،‏ تأکیدهاگفته شدکه <strong>از</strong>نگاه لنین ولوکزامبورگ،‏ پایۀمادی رویزیونیسم بطورمشخص <strong>در</strong><strong>در</strong>ونِ‏ خودِ‏ طبقۀ کارگر قراردارد.‏ یعنی <strong>از</strong>یکسواشرافیت کارگری،‏ و <strong>از</strong> سوی دیگر ت<strong>از</strong>ه پرولترها ونیمه پرولترها ‏)خرده بورژواهایسابق که اینک به صفوف ف<strong>روشن</strong>دگان نیروی کار وارد شده اند(.‏ لذا الحاق عناصری <strong>از</strong><strong>روشن</strong>فکران که خاستگاه طبقاتیِ‏ شان خرده بورژو<strong>از</strong>ی است به جنبش سوسیالیستی231


ص)‏طبقه کارگر و جریان رویزیونیستی موجود <strong>در</strong>آن،‏ هرگز به معنی آن نیست که خو ‏ِدخرده بورژو<strong>از</strong>ی بالفعل ‏)و نیزخرده بورژو<strong>از</strong>ی م<strong>در</strong>ن(‏ بعنوان یک قشر اجتماعی،‏ پایۀمادی رویزیونیسم ‏)یا بخشی <strong>از</strong>آن(‏ را تشکیل می دهند.‏ زیرا اینان-‏ مسلماً‏سیاسی مخصوص به خود را خواهند داشت.‏ب<strong>از</strong>گردیم به بحث اصلی.‏دیدیم که <strong>آذرخش</strong> گفته بوداینکه:‏ ‏»رویزیونیسم با پیدائی امپریالیسم زاده شده«‏ واحزاب -که نظریۀ بافراست مبنی بر«به اعتقاد لنینتغییر <strong>در</strong> «شرایط ابژکتیو مبارزه طبقاتی و ظهور این مؤلفۀ ت<strong>از</strong>ه«‏ یعنی ورود رویزیونیسم بهجنبش کارگری ناشی <strong>از</strong>گذارسرمایه داری رقابت آزاد به امپریالیسم است،‏ ادعاییاست بی اساس و <strong>در</strong>تناقض با واقعیت تاریخی است«.‏این سخنان به معنی آنست که <strong>از</strong>منظر <strong>آذرخش</strong>،‏ رویزیونیسم به هیچوجه پدیدۀ ت<strong>از</strong>ه-‏ای نیست که <strong>در</strong>دوران سرمایه داری انحصاری وفوق سود ظهورکرده باشد بل هماناپورتونیسمِ‏ دوران مارکس وانگلس یعنی همان اپورتونیسم مربوط به سوسیالیست-‏های تخیلی است!‏ضد ولیکن،‏ <strong>آذرخش</strong> هنگامی که <strong>در</strong>حال بررسی سوسیالیسم تخیلیِ‏ مربوط به دورانمارکس و انگلس است،‏ زیرحرفش می زند ومی نویسد:‏ ‏»این جریانات اپورتونیستیکارگری بعدها به شکل رویزیونیسم چپ که اساساً‏ <strong>از</strong> آنارشیسم وآنارکوسندیکالیسم الهام می گرفت،‏واینکه:‏آمد«‏ ص)‏ظهور کردند.«‏‏»رویزیونیسم جریانی بود که <strong>در</strong> اواخرنیمۀ دوم دهۀ226، تأکید <strong>از</strong>من است(-‏2896)3۵لیکن این التقاط <strong>آذرخش</strong>-‏واضح تر<strong>از</strong>همه-‏به وجود<strong>در</strong>این سخنان وی دیده می شود:‏‏»اگرگفتمان بافراست به همین جا،‏ که رویزیونیسم پدیده ای <strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب طبقهکارگر و مربوط به دوران امپریالیسم است،‏ محدود می شد حاوی مفهوم و شکلمتافیزیکی نبود.‏اشکال <strong>از</strong>آنجا شروع می شود که بافراست رویزیونیسم را‏»دگر<strong>مارکسیسم</strong>«،‏ ‏»برا<strong>در</strong> دوقلوی <strong>مارکسیسم</strong>«،....می داند.«‏ ص)‏)72237


بله،‏ اکنون - و <strong>در</strong>اینجا-‏ <strong>آذرخش</strong> با این نظریۀ ما که گفته بودیم»رویزیونیسم پدیده ای<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب طبقۀ کارگر و مربوط به دوران امپریالیسم است«‏ مشکلی ندارد!!‏کدامیک <strong>از</strong>این دوگونه سخن را بپذیریم؟حال به این موضوع بپرد<strong>از</strong>یم که مقولۀ رویزیونیسم چه ربطی به نظریۀ حزبی لنینمبنی برحزب انقالبیون حرفه ای،‏ پیدامی کند؟اج<strong>از</strong>ه دهید مساله را <strong>از</strong>طریق یک پرسش مطرح کنیم.‏این موضوع که‏)برخالفسوسیالیسم تخیلی دوران مارکس وانگلس(،‏ رویزیونیسم با امپریالیسم رابطۀ اقتصادیدارد،‏ چه تغییری <strong>در</strong>شرایط ابژکتیومبارزه طبقاتی پرولتاریا ایجاد می شود و لذا کداماستنتاجات عملیِ‏ ت<strong>از</strong>ه ای را برای مارکسیستها به همراه خواهدآورد؟-‏ <strong>در</strong>پاسخ بایدگفت که این همان شیره وجوهرنظریه ای است که نوشتۀ ‏»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>...«‏کوشید آن را ب<strong>از</strong>آوری و مطرح س<strong>از</strong>د.‏ چرا که دقیقاً‏ همین وجه تمایز میانسوسیالیسم تخیلی و رویزیونیسم،‏ یعنی <strong>در</strong>ارتباط قرار داشتن رویزیونیسم با فوقسود است که مسالۀ سیرپختگی و نهایتاً‏ گندیدگی و دگرگونی ماهوی رویزیونیسم را-‏بصورت یک امکان و نه الزام-‏ مطرح می کند.‏ یعنی برون افتادن <strong>از</strong> دایرۀ پرگارِ‏<strong>مارکسیسم</strong> ‏)وحزب مارکسیستی(‏ و گرویدن آن به اردوگاه بورژو<strong>از</strong>ی.‏ این مساله-‏حتی بصورت یک ‏»امکان«-‏ امرسختگیری <strong>در</strong> شرایط عضویت وجلوگیری <strong>از</strong> انبوهشدگی پایۀ مادی رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی را،‏ ایجاب می کند:‏حرفه ای.‏ به بیان دیگر،‏ <strong>در</strong> دوران امپریالیسم،‏ ضرورت دارد کهحزب انقالبیوناعضای حزبانقالبیون پرولتاریا نه فقط برای فعالیت سیاسی پُرخطر و پُرهزینه و ناامن،‏ آمادگیداشته باشند،‏ بلکه <strong>از</strong> <strong>در</strong>جه ای <strong>از</strong>آگاهی سوسیالیستیباشند.‏‏)ولذا ق<strong>در</strong>ت تحلیل(‏برخوردار«حال ببینیم که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>این ارتباط چه نظری دارد؟-‏ وی می نویسد:‏بافراست هرچند <strong>از</strong>»مدل مارکسی حزب«،‏ یا ‏»حزب توده ای«‏ که به گمان او‏»مدل مارکسی«‏ حزب طبقه کارگر است و ‏»مدل لنینی«‏ که <strong>از</strong> نظر او ‏»حزب238


انقالبیون حرفه ای«است تعریفی ارائه نمی دهد اما تفاوت بین این دو را <strong>در</strong>شیوۀبرخوردشان به امرتوسعۀ حزب طبقه کارگر و به طور مشخص <strong>در</strong>امرعضوگیریمی بیند.‏ <strong>در</strong>دیدگاه اومدل»حزب انقالبیون حرفه ای«‏ نسبت به مدل ‏»حزب توده ای«‏این مزیت را داردکه راه ورود عناصر اپورتونیست به حزب را بیشترسد می کند،‏هر چند ابزار س<strong>از</strong>مانی بخودی خود نمی تواند مانع ورود اپورتونیسم به حزب شود،‏اما ورود آن را دشوارتر می کند.‏بدین سان <strong>در</strong>»راستی آزمائی نظریه«‏ )13(، بافراست برآن است که پراتیک مبارزۀطبقاتی <strong>در</strong> امرس<strong>از</strong>مانی به لنین وحزب بلشویک حق داده ونه به سوسیال دمکراتآلمان.«)کتاب <strong>آذرخش</strong>،‏ ص‎1‎‏(‏این تفسیری که <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> نظریۀ ما ارائه داده،‏ تفسیری <strong>در</strong>ست است.‏ اما باید دیدوی با چه چیزآن دچارمشکل است؟ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> نقد ما می نویسد:‏‏»بافراست <strong>در</strong>صفحۀ3کتابش می گوید که ‏»می کوشد نشان دهد که <strong>از</strong> نظرلنین،‏ باگذار جهانی وفراگیرسرمایه داری رقابت آزاد به امپریالیسم،‏ <strong>در</strong>واقع عامل نیرومندجدیدی به فرایند مبارزه طبقاتی پرولتاریا وارد گردیده که همان رویزیونیسم است؛لذا ‏)به اعتقاد لنین(،‏ این تغییر <strong>در</strong>شرایط ابژکتیو مبارزه طبقاتی و ظهوراین مؤلفۀت<strong>از</strong>ه،‏ به مفهوم آنست که <strong>از</strong>این به بعد طرح مارکس وانگلس <strong>در</strong>باب ساختارحزبتوده ای،‏ دیگرجوابگو نیست و باید به حزب انقالبیون حرفه ای تغییریابد.«‏باید توجه کرد که بافراست نمی گوید <strong>از</strong>»‏ ظن رمن«‏ وبه ‏»اعتقاد من«،‏ بلکه می گوید‏»<strong>از</strong> نظر لنین«‏ و ‏»)به اعتقاد لنین(«.«‏ ص)‏نیز<strong>آذرخش</strong> می افزاید:‏)229‏»بافراست <strong>در</strong>توضیح و توجیه دیدگاه های خود <strong>در</strong> مورد رویزیونیسم وارتباط آن باتحول ساختاراقتصادی-‏ اجتماعی و سیاسی سرمایه داری <strong>از</strong>یکسو و ساختارحزبی<strong>از</strong>سوی دیگر،‏ دچاریک رشته اشتباهات تاریخی می شود.«‏ ص)‏)236این سخنان <strong>آذرخش</strong>،‏ موضوع مورد اختالف وی با ما را عیان میکند.‏ بعبارتی دیگر،‏239


ما <strong>در</strong> نوشتۀ ‏»<strong>گشتاورد</strong>...«‏ و<strong>از</strong>طریق بررسی تاریخ واقعی حزب سوسیال دمکراتکارگری روسیه،‏ و مقایسۀ سرنوشت آن با حزب آلمان،‏ این استنتاج را مطرحنمودیم که میان نظریۀ لنین <strong>در</strong>باب مقولۀ رویزیونیسم و نظریۀ حزبی اش،‏ رابطه ایمعنادار وجود دارد.‏بطوری که‏»سخت گیری <strong>در</strong> عضو پذیری«،‏ دامنۀ نفوذرویزیونیسم را محدود می کند اماحزب توده ای <strong>از</strong>این مزیت بی بهره است.‏ لیکن<strong>آذرخش</strong> دقیقاً‏ همین موضوع را مورد انکار قرار داده و می نویسد:‏‏»اشتباه بافراست این است که توده ای بودن حزب را زمینه ای برای ورود و رش<strong>در</strong>ویزیونیسم و اپورتونیسم <strong>در</strong>آن می داند.«‏ ص)‏-)263و<strong>آذرخش</strong> می افزاید:»لنینکلمه ای <strong>در</strong>این باره نگفته که هدف <strong>از</strong> س<strong>از</strong>مان انقالبیون حرفه ای ‏)که س<strong>از</strong>مانی است<strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب واست.«‏ ص)‏-)231نه تمامی آن(‏واینکه:‏محدود کردن پایگاه رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی‏»اگر»انگیزۀ لنین <strong>از</strong> طرح ایدۀ حزب انقالبیون حرفهای«‏ چیز دیگری جزمحدود کردن پایگاه رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب نبوده باید پرسید چرالنین این موضوع را صریحاً‏ نگفته است؟ آیا <strong>از</strong>کسی یا جریانی باک و یا مالحظهداشته است؟!«‏ ص)‏)231بله،‏ <strong>آذرخش</strong> بدینسان معتقد است که-‏ برخالف نظر بافراست-‏ توده ای بودن حزبپرولتری هیچ ربطی به گسترش پایگاه رویزیونیسم نداشته،‏ و لذا سخت گیری<strong>در</strong>شرایط عضویت نیزهیچ کمکی به محدود کردن دامنۀ نفوذ رویزیونیسم <strong>در</strong>حزبانقالبی نمی کند.‏حال،‏ ما می پرسیم اگرنظریۀ حزبی لنین مبنی برحزب انقالبیون حرفه ای وسختگیری <strong>در</strong>شرایط عضوپذیری،‏رویزیونیسم ندارد-‏هیچ ربطی به تالش برای محدودکردن دامنۀ نفوذآنگونه که <strong>آذرخش</strong> عنوان ساخته است-‏<strong>در</strong>عضوپذیری به چه قصدی انجام گرفته است؟پس این سختگیری<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>هنگام بحث باما،‏ پاسخ این پرسش را-‏ <strong>از</strong>نظرگاه خویش-‏ داده است:‏2۵6


ص)‏‏»بافراست <strong>در</strong>صفحۀ3....مقدمۀ کتاب خود می گوید:»جنبش کمونیستی بین المللیتاکنون دو مدل حزب سیاسی پرولتاریا را تجربه کرده است:‏ حزب توده ای و فراگیرو حزب انقالبیون حرفه ای مدل روسی«‏ تقسیم حزب کمونیست به دومدل تصورذهنی بافراست است و واقعیت خارجی ندارد.‏ <strong>در</strong>واقع آنچه او به عنوان مدل روسیحزب انقالبیون حرفه ای می فهمد،‏ چیزی جزاین نبود که حزب بلشویک به رهبریلنین توانست رابطۀ بین فعالیت مخفی وعلنی،‏ و فعالیت قانونی و غیر قانونی را به<strong>در</strong>ستی تنظیم کند و اساسنامۀ حزب را براین مبنا قرار دهد که هرعضوحزب باید <strong>در</strong>یکی <strong>از</strong>س<strong>از</strong>مانهای حزبی دارای مسئولیت های عملی باشد.‏ بافراست این تصورذهنیخود <strong>از</strong>»دو مدل«‏ رابه ‏»پرسش تعیین کننده«‏ و پاسخ به آن را ‏»اصلی ترین هدفجلد حاضر«‏ کتاب خود می داند.«‏)222اولین نکته اینست که <strong>آذرخش</strong> بجای اینکه بگوید ‏»حزب بلشویک به رهبری لنین«،‏دقیقتر بود که می گفت ‏»جریان طرفدارلنین که بعداً‏ به فراکسیون بلشویکی تبدیلشد«.‏ چراکه این موضوع به همان آغ<strong>از</strong> تأسیس حزب سوسیال دمکرات کارگریروسیه مربوط می شود که <strong>در</strong> کنگرۀ دوم سال‎2963‎‏،‏ اختالف نظر برسرآن شدتگرفت،‏ و نه مربوط به حزب بلشویک که <strong>در</strong> سالآمد و تأسیس شد.‏2921<strong>از</strong> دل حزب پیشین بیرونقطع نظر<strong>از</strong>آن،‏ سخنان فوق <strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> به وضوح نشان می دهدکه <strong>از</strong> دید وی نظریهحزبی لنین هیچ ربطی به محدودس<strong>از</strong>ی دامنۀ نفوذ رویزیونیسم نداشته بلکه صرفاً‏معطوف بوده است به اینکه ‏»رابطۀ بین فعالیت مخفی وعلنی،‏ و فعالیت قانونیوغیرقانونی را به <strong>در</strong>ستی تنظیم کند«،‏ یعنی معطوف بود به امر چگونگی استمرارمبارزه <strong>در</strong>شرایط دیکتاتوری وخفقانی که <strong>در</strong>جامعه روسیه حاکم بوده است.‏ <strong>آذرخش</strong><strong>در</strong>توضیح بیشترهمین نگرش خود است که می افزاید:‏ ‏»بدین سان ضرورت ایجادس<strong>از</strong>مانی <strong>از</strong>انقالبیون حرفه ای که به ‏»فن مبارزه با پلیس سیاسی«‏ مسلط باشند وبتوانند <strong>در</strong>شرایط اختناق،‏ تعقیب پلیسی،‏ دستگیری فعاالن وهواداران،‏ و<strong>در</strong>هم شکسته2۵2


شدن واحدهای س<strong>از</strong>مانی،‏ فعالیت سیاسی را تداوم بخشند،‏ ضرورت داشت.«)همانصفحه(‏بله،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>توضیح <strong>روشن</strong> تر دیدگاه خویش مبنی براینکه نظریۀ ‏»حزبانقالبیون حرفه ای«‏ هیچگونه ربطی به محدود کردن دامنۀ نفوذ رویزیونیسم نداشتهبلکه صرفاً‏ بخاطر حکومت پلیسی <strong>در</strong> روسیه بوده است،‏ می نویسد:‏‏»حتی اگرهیچ انحرافی <strong>در</strong>حزب وجود نمی داشت،‏ پیشبرد امرانقالب،‏ فعالیت مخفی‏،غیر قانونی وحرفه ای را برای حزب به ضرورتی تام تبدیل میکرد.«)همان صفحه(‏<strong>در</strong> پاسخ به این رویکرد <strong>آذرخش</strong>،‏ باید گفت که تمام بحث نوشتۀ ‏»<strong>گشتاورد</strong>...«‏<strong>در</strong>واقع علیه همین برداشت عامیانۀ رایج است که گمان می شود سختگیریِ‏ موردنظرلنین <strong>در</strong>امرعضویت،‏ ریشه <strong>در</strong>شرایط اختناق حاکم بر روسیه داشته است.‏ تمامیبحث ما این بود که <strong>در</strong>جامعۀ سرمایه داری،‏ خواه دیکتاتوری و اختناق حاکم باشد یادمکراسی بورژوایی،‏ هم رویکرد منشویکی که صرف پذیرش اساسنامۀ حزبپرولتری را برای عضویت کافی می دانست وهم رویکرد آلمانها که عضویت <strong>در</strong>اتحادیه های کارگری را بطور اتوماتیک بمنزلۀ عضویت <strong>در</strong>حزب کمونیستمحسوب می کردند،‏ رویکردی غلط و فاجعه بار است.‏ گواه آن،‏ همان رخداد32923اوتو قلب ماهیت حزب انقالبی آلمان،‏ و <strong>در</strong>عوض،‏ عبور موفقیت آمیزبلشویسم<strong>از</strong> تند پیچ جنگ امپریالیستی اول است.‏ چرا که اینجا مساله بر سر رویزیونیسم ولزوم محدود ساختن پایۀ مادی آن <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا است،‏ و نه وجود یا عدموجود دیکتاتوری و اختناق <strong>در</strong>جامعه.‏بیک کالم،‏ خواه دیکتاتوری و شرایط پلیسی برجامعه حاکم باشد و یا نباشد،‏ حزبکمونیست باید <strong>در</strong>هنگام عضوپذیری اش دقت وسخت گیری کند تا <strong>از</strong> ورود بی رویهوانبوه شدگی پایۀ مادی رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی،‏ ممانعت نماید.‏ یعنی مشخصاً‏<strong>از</strong> آن فاجعه ای جلوگیری کند که <strong>در</strong>‎3‎ اوت ‎2923‎گریبان حزب انقالبی آلمان‏)ودیگراحزاب انقالبی اروپای غربیراگرفت.‏ )2۵1


به بیانی دیگر،‏ ما <strong>در</strong>نوشتۀ پیشین خود،‏ با انگشت گذاردن بر رخداد 3 اوت 2923<strong>در</strong>صدد ارائه پاسخ به این پرسش فربه بودیم:‏ چرا <strong>در</strong>هنگاماول،‏ کل حزب سوسیال دمکرات آلمان-‏وقوع جنگ امپریالیستیبجز تعداد اندکی که به اسپارتاکیستهامشهور شدند-‏ به ورطۀ ضدانقالب کشیده شدند،‏ اما <strong>در</strong>حزب مشابه روسی فقط اقلیتکوچکی ‏)منشویکها(‏ به این منجالب سقوط کردند؟-‏ و <strong>در</strong>پاسخ آوردیم که فاجعۀ حزبآلمان-‏ ونه فقط حزب آلمان بلکه کلیۀ احزاب انقالبی اروپای غربی-‏ را نباید صرفاً‏به حساب‏»خیانت ناگهانی کائوتسکی«‏گذاشت چراکه ریشۀ اصلی این ماجرا<strong>در</strong>نظریۀ حزبی رهبران این احزاب ‏)وحتی لوکزامبورگ(‏ قرارداشته است.‏ بعبارتیدیگر،‏ آسان گیری <strong>در</strong>شرایط عضویت،‏ وضعیتی را برای حزب آلمان بوجود آوردهبود که تحت آن،‏ حزبی غول پیکر ایجاد شود که توده های وسیع کارگری-‏ که فاقدآگاهی سوسیالیستی مؤثری هستند-‏<strong>در</strong> آن حضور یابند.‏لذا بمحض پدیدارشدنرویزیونیسم <strong>در</strong>این حزب،‏ و بدتر <strong>از</strong> آن،‏ بمحض وقوع جنگ امپریالیستی و تبدیلرویزیونیسم برنشتاینی به سوسیال-‏امپریالیسم،‏ این توده های کارگری حزبی کهتحت تأثیر موج میهن پرستی <strong>در</strong>جامعه قرارگرفته اند،‏ سوسیال-‏بعنوان رهبرانِ‏ خود برگزینند و مارکسیست ها را پس بزنند.‏امپریالیستها رابدینسان آنچه کهموفقیت بلشویسم <strong>در</strong>عبور نسبتاً‏ آسان <strong>از</strong> تندپیچ جنگ امپریالیستی را رقم زد،‏ هماناسختگیری <strong>در</strong>شرایط عضویت بود:‏ محدود کردن پایۀ مادی رویزیونیسم <strong>در</strong>حزبانقالبی پرولتاریا.‏لیکن کتاب <strong>آذرخش</strong> کوششی برای پاسخگویی به چرایی وچگونگی وقوعدوسرنوشت مختلف برای احزاب آلمان و روسیه <strong>در</strong>سال‎2923‎نیست.‏ وی به دنبالارائۀ توضیح و تحلیل برای هیچ رخدادی-‏ هیچ واقعیتی-‏ نبوده واساساً‏ کاری به کارآنها ندارد!‏ادامه دهیم.‏ دیدیم که <strong>از</strong>نگاه <strong>آذرخش</strong> اصرارلنین برامرسخت گیری <strong>در</strong>عضوپذیری،‏هیچ ربطی به محدود کردن پایگاه رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی نداشته بل صرفاً‏2۵3


ص)‏معطوف به وجود شرایط دیکتاتوری و خفقان حاکم بر روسیه بوده است و لذاسخنان بافراست <strong>در</strong>باب ‏»دومدل <strong>از</strong> حزب«،‏ سخنانی کامالً‏ بی معناست.‏ مضافاً‏<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> توضیح بیشتر و دقیقتر این نظریه اش ملزوماتی را بر شمرده که به رغموی بافراست آنهارا ‏»ندیده است،‏ چون نمی خواسته ببیند!«‏)223اما چه ملزوماتی وجود داشته که بافراست <strong>در</strong>مقابل آن بکلی نابینا است؟ آ<strong>در</strong>خشپاسخ می دهد:‏‏»عالوه برضرورت حل مسالۀ چگونگی فعالیت انقالبی <strong>در</strong>کشوری که <strong>در</strong>آن رژیمپلیسی وسرکوبگرحاکم است،‏ و ضرورت غلبه برآماتوریسم،‏ پراکندگی و ضرورتتأمین ادامه کاری،‏ نکتۀ سوم و بسیارمهمی که می بایست حل شود و بافراست بدانتوجه نکرده است مسالۀ ضرورت تربیت رهبران سیاسی است.....<strong>از</strong> دید لنین،‏ <strong>در</strong>کشوری که رژیم پلیسی و استبدادی حاکم است تربیت چنین رهبرانی <strong>از</strong>میانانقالبیون حرفه ای اهمیت بسیاری پیدامی کند.«‏ ص)‏مسایل زمینی و فوری فعالیت انقالبی توجه ندارد.«‏ ص)‏)223)221واینکه:‏ ‏»بافراست به ایناین مسائلی که <strong>آذرخش</strong> برسرآن،‏ طی صفحاتی ممتد،‏ تا توانسته روده <strong>در</strong><strong>از</strong>ی کردهاست <strong>در</strong> واقع چنان واضح وپیش پاافتاده اند که هیچ کس که معتقد به لزوم وجودحزب کمونیست باشد منکرآن نبوده و نیست.‏ بکالمی دیگر،‏ ‏»ضرورت غلبهبرآماتوریسم،‏ پراکندگی و ضرورت تأمین ادامه کاری«‏ و»مسالۀ ضرورت تربیترهبران سیاسی«-‏ آنچه که <strong>آذرخش</strong> برمی شمارد-چیزی نیست که مختص به آراءلنین بوده باشد.‏ چه،‏ حزب سوسیال دمکرات آلمان و تمامی احزاب مشابه <strong>در</strong>آندوران،‏ همه وهمه،‏ آن را مد نظر داشته اند.‏ اما <strong>آذرخش</strong> ملزومات یادشده وبویژه‏»ضرورت تربیت رهبران سیاسی«‏ را چنان به لنین منتسب می دارد که انگارخصائل منحصربفرد نظریۀ حزبی لنین و بلشویسم را برمی شمارد به طوری کهگویی لوکزامبورگ و حزب آلمان و دیگر احزاب مربوط به انترناسیونال دوم،‏ اساساً‏<strong>از</strong> کا<strong>در</strong>س<strong>از</strong>ی بدشان می آمد و مراقب بودند که مبادا چنین روندی پی گرفته شود!‏2۵3


بعبارتی،‏ <strong>آذرخش</strong> آنگاه که می نویسد:‏ ‏»<strong>از</strong> دید لنین،‏ <strong>در</strong> کشوری که رژیم پلیسی واستبدادی حاکم استتربیت چنین رهبرانی <strong>در</strong>میان انقالبیون حرفه ای اهمیتبسیاری پیدا می کند«،‏ البد معتقد است <strong>در</strong>کشوری که رژیم پلیسی واستبدادی حاکمنیست تربیت چنین رهبرانی چندان اهمیتی نخواهدداشت!-‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>ک نکرده کهتربیت رهبران،‏ وبطورکلی،‏ امر کا<strong>در</strong>س<strong>از</strong>ی-یعنی آنچه که ادامه کاری حزبکمونیست را ممکن می س<strong>از</strong>د-‏ چیزی نیست که مربوط به وجود رژیم پلیسی یاعدموجودآن باشد.‏ چه،‏ هم آلمانها ‏)<strong>در</strong> داخل آلمان(‏ وهم روسها ‏)<strong>در</strong>خارج <strong>از</strong>روسیه(،‏ دارایم<strong>در</strong>سۀ سوسیال دمکراتیکرهبران را استمرار بخشند.‏بوده اند تا بتوانند روند ضروری ب<strong>از</strong>تولید کا<strong>در</strong>ها و‏]واینکه همه می دانیم حتی احزاب بورژوایی نیز <strong>از</strong>امرتربیت وپرورش نسل بعدی کا<strong>در</strong>ها و رهبرانشان غافل نیستند.[‏خیر!‏ اینها که <strong>آذرخش</strong> برشمرده است هیچیک گویای وجه تفاوت میان نظریۀ حزبیلنین با لوکزامبورگ ‏)ومارکس وانگلس(‏ نبوده،‏ بلکه برعکس،‏ وجوه مشترک دیدگاهآنان را تشکیل می دهد.‏بعبارتی دیگر،‏ این که ما <strong>در</strong> نوشتۀ پیشین خود به ‏»ملزوماتی«‏ که <strong>آذرخش</strong> آنها رابیان می کند نپرداختیم فقط به این سبب بود که <strong>در</strong>آن موضوعیتی نیافته ایم.‏ چه،‏ بحثما اساساً‏ حول وجه تمایز حزب روسیه با حزب آلمان بوده است و نه وجوهمشترکشان.‏تمایزی که تنها مربوط بود به تالش برای محدود کردن دامنۀ نفوذرویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی <strong>از</strong>طریق سختگیری <strong>در</strong> شرایط عضویت،‏ یعنی همانخود ویژگی و منحصر بفرد بودنِ‏ نظریۀ حزبی لنین.‏ نظریه ای که بخش بزرگتر واصلی حزب پرولتری روسیه را <strong>از</strong> فروغلتیدن به منجالب سوسیال-‏ شوونیسم ‏)<strong>در</strong>سال‎2923‎‏(‏ نجات داد.‏خالصه کنیم.‏دیدیم که <strong>آذرخش</strong> به قصد تصحیح اشتباه ما نوشته بود:‏‏»اشتباهبافراست این است که توده ای بودن حزب را زمینه ای برای ورود و رش<strong>در</strong>ویزیونیسم و اپورتونیسم <strong>در</strong>آن می داند.«؛ و سپس با تأکید بر اینکه انگیزۀ لنین2۵۵


<strong>از</strong>سختگیری <strong>در</strong>شرایط عضویت،‏ هرگز محدودس<strong>از</strong>ی زمینۀ رشد رویزیونیسم نبوده،‏که به این اعتبار بتوان ‏)همچون بافراست(‏ میان نظریۀ حزبی لنین <strong>از</strong> یکسو ومارکس و انگلس <strong>از</strong> سوی دیگرتفاوت قائل شد،‏ بل نظریۀ لنین <strong>در</strong>باب س<strong>از</strong>مانانقالبیون حرفه ای صرفاً‏ معطوف به حفظ تداوم مبارزه <strong>در</strong>شرایط دیکتاتوری،‏‏»ضرورت غلبه بر آماتوریسم،‏ پراکندگی و ضرورت تأمین ادامه کاری«‏ و ‏»مسالهضرورت تربیت رهبران سیاسی«‏ بوده است.‏ واینکه <strong>آذرخش</strong> ما را به داشتن دستگاهنیت خوان متهم نموده ومعتقد بود که اگرلنین چنین چیزی که بافراست مدعی استرا مد نظر داشت پس چرا آنرا صریحاً‏ نگفته است؟-‏ اما،‏ <strong>آذرخش</strong> ناگهان به گوشخود سیلی می زند ومی نویسد:‏‏»سرانجام یکی دیگر<strong>از</strong>علت های وجودی مهم س<strong>از</strong>مان انقالبیون حرفه ای <strong>در</strong>حزب،‏که بافراست نیزبدان توجه کرده،‏ این است که <strong>در</strong>حزبی که شامل س<strong>از</strong>مان انقالبیونحرفه ای است زمینۀ رشد اپورتونیسم ورویزیونیسم ‏)دستکم برخی <strong>از</strong>اشکال آن(‏ولیبرالیسمِ‏ س<strong>از</strong>مانی تا اند<strong>از</strong>ه ای محدود میشود.«!!‏ ص)‏ 223، تأکیدها <strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> است(‏بله،‏ به روال همۀ التقاطیون،‏ <strong>آذرخش</strong> یکبارموضوع مشخصی را رد و انکار،‏ وسپس تأیید و تشویق می کند!-‏ البته وی <strong>در</strong>برخی موارد،‏ پس <strong>از</strong>آنکه به دیدگاه ماملحق می شود،‏ طلبکار نیزمی گردد و برای ما کالس آموزشی می گذارد تا دیدگاهِ‏ما ‏)یعنی دیدگاهی که او سرسختانه با آن مخالفت می کرد(‏ را،‏ به خودِ‏ ما ت<strong>در</strong>یس کند و<strong>در</strong>این مورد نیزچنین است!‏ نگاه کنید:‏‏»هرچند کامالً‏ <strong>در</strong>ست است که با وجود س<strong>از</strong>مان حرفه ای حزب انقالبی طبقهکارگربه مراتب بهترمی توان با انواع انحرافات <strong>از</strong><strong>مارکسیسم</strong> مبارزه کرد،‏ ولی اینامرمحتومی نیست.‏ زیرا <strong>در</strong>تاریخ کم نبودند احزابی که <strong>در</strong>آنها س<strong>از</strong>مان حرفه ایوجود داشت و با این همه رویزیونیسم کامالً‏ برآنها مسلط شد.‏ بافراست <strong>در</strong>مورد اینمساله که ‏»انگیزۀ«‏ لنین <strong>در</strong>بارۀ ضرورت س<strong>از</strong>مان حرفه ای <strong>در</strong>حزب،‏ ‏»چیزی بجزمحدود کردن پایگاه رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی سوسیالیست«‏ نیست،‏ دچار یک2۵1


ص)‏ص)‏ص)‏؛(‏جانبه نگری شده است.«!!‏‎223‎و 22۵(لیکن ماجرا آنگاه مهیج ترمی شود که <strong>آذرخش</strong> پس <strong>از</strong>ملحق شدن به دیدگاه ما،‏ آن رابکلی مصا<strong>در</strong>ه نموده یعنی <strong>در</strong>مقام <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong>آن،‏ حتی به انتقاد <strong>از</strong> دیگران نیزمی پرد<strong>از</strong>دو ایرج آذرین را به سبب نادیده گرفتن ‏»ضرورت محدود کردن دامنۀ اپورتونیسم227(، مورد سرزنش قرار می دهد!!‏»نکتۀ دیگرآنکه،‏ دیدیم که <strong>آذرخش</strong> گفته بود که نظریۀ حزبی لنین نه معطوف بهکنترل پایۀ مادی رویزیونیسم بلکه تنها به سبب وجود شرایط استبدادی واختناق آمیز<strong>در</strong> روسیه ولذا»ضرورت تربیت رهبران سیاسی«‏ و ‏»ایجاد س<strong>از</strong>مانی <strong>از</strong>انقالبیونحرفه ای که به ‏»فن مبارزه با پلیس سیاسی«‏ مسلط باشند و بتوانند <strong>در</strong>شرایطاختناق،‏ تعقیب پلیسی،‏ دستگیری فعاالن وهواداران،‏ و <strong>در</strong> هم شکسته شدن واحدهایس<strong>از</strong>مانی،‏ فعالیت سیاسی را تداوم بخشند،‏ ضرورت داشت.«.‏ حال زیرحرفش میزند ومی نویسد:‏ ‏»چنین رهبرانی فارغ <strong>از</strong> <strong>در</strong>جۀ آزادی فعالیت سیاسی <strong>در</strong>جامعه ایکه <strong>در</strong>آن فعالیت دارند،‏ یعنی خواه این جامعه،‏ جامعۀ دموکراتیک و نیمه دموکراتیکبورژوایی باشد،‏ خواه استبدادی و اختناق آمیز،‏ انقالبیون حرفه ای همچون رهبرانیتربیت شده اند که باید ق<strong>در</strong>شان را دانست.«!!‏)228التقاط دیگر آنکه،‏ دیدم که <strong>آذرخش</strong> تربیت کا<strong>در</strong>ها و رهبران طبقه کارگر را بعنوانخصوصیت منحصر بفردِ‏ تفکرحزبی لنین تلقی می نمود،‏ بطوری که گویادیگراحزاب پرولتری اروپایی به آن بی توجه بوده اند.‏ لیکن حال <strong>در</strong>نقض دیدگاهخودش می نویسد:‏ ‏»لنین برای نشان دادن این جنبه <strong>از</strong>طرح س<strong>از</strong>مانی خود،‏ اتفاقاً‏حزب سوسیال دموکرات آلمان را مثال می زند و چیز هایی را که باید <strong>در</strong> موردتربیت رهبران سیاسی کارآزموده،‏ با تجربه و مورد اعتماد مردم،‏ <strong>از</strong>آن حزبآموخت،‏ خاطرنشان می کند«!!‏ ص)‏)228نکته بعدی آنکه،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>یکسومنکرهرگونه تفاوتی میان نظریۀ حزبی لنین بامارکس و انگلس است و ادعای آن را ساختۀ ذهن بافراست تلقی می کند ‏)ص‎227‎2۵7


و <strong>از</strong> سوی دیگر)وجالب این که <strong>در</strong>ست <strong>در</strong>همان صفحۀ 227!( اذعان می داردکه لنینبدنبال»محدودکردن دامنۀ اپورتونیسم«‏ بوده است!-‏ حال <strong>آذرخش</strong> یا باید نشان دهد کهمارکس وانگلس نیز<strong>در</strong>صدد چنین کاری بوده اند،‏ یا بپذیرد که این <strong>در</strong>واقع همانتفاوت میان نظریۀ حزبی لنین با مارکس وانگلس است.]نکته قابل ذکر آنکه،‏<strong>آذرخش</strong> آمار ارائه شده <strong>از</strong>سوی نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ <strong>در</strong>باب تعداد اعضای دوحزبپرولتری آلمان وروسیه را مورد اعتراض قرارداده است.‏ گیریم که آمار<strong>آذرخش</strong><strong>در</strong>ست،‏ و <strong>از</strong> آن ما نا<strong>در</strong>ست باشد؛ بااین وجود <strong>در</strong>اصل قضیه هیچ تغییری بوجودآمد.‏ نخواهدچه،‏ واقعیتی غیرقابل کتمان است این که نگرش بلشویکی قائل بهسختگیری بیشتری <strong>در</strong>عضوپذیری حزب پرولتری بوده است،‏ نه فقط <strong>در</strong>مقایسه باحزب آلمان بلکه <strong>در</strong>قیاس با منشویک هایی که تحت همان شرایط اختناق آمیز روسیهفعالیت می کردند.[‏مورد بعدی آنکه،‏ ما <strong>در</strong>نوشتۀ قبلی خود گفتیم که تفاوت اصلی میان حزب روسیه وآلمان،‏ <strong>در</strong>این بود که اولی با سخت گیری <strong>در</strong>شرایط عضویت،‏ کوشید دامنۀ نفوذاپورتونیسم و رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی را محدود کند و نیز اج<strong>از</strong>ه داد کهرویزیونیسم <strong>از</strong> یک جریان به یک فراکسیون،‏ تبدیل شود.‏ به این دو دلیل،‏ ما گفتیمکه جنبش کمونیستی بین المللی‏»دومدل«‏<strong>از</strong>حزب انقالبی را تجربه کرده است.‏بکالمی دیگر،‏ تفاوت میان دوحزب آلمان و روسیه،‏ فقط <strong>در</strong>توده ای بودنحزبآلمانی نبود بل <strong>در</strong>این نیز بودکه حزب اخیر،‏ حزبی ‏)توده ای ونیز(‏ بدون فراکسیونبوده است.‏ و اینکه فقدان فراکسیون،‏ نه فقط مانع تیزترشدن مبارزۀ نظری می شدبلکه هنگام وقوع جنگ امپریالیستی نیز،‏ جریان مارکسیستی حزب آلمان <strong>از</strong>آنجا کهدارای فراکسیون نبود،‏ نتوانست آن را تبدیل به یک حزب مستقل کند.‏ لیکن <strong>آذرخش</strong><strong>در</strong>نفی و رد این سخنِ‏ ما ‏)<strong>در</strong>باب ‏»دومدل«‏ <strong>از</strong>حزب پرولتری(،‏ حتی این حقیقت<strong>روشن</strong> تر <strong>از</strong> روز که رویزیونیسم آلمانی مجوزتبدیل شدن به فراکسیون را نداشتهاست را،‏ کتمان کرده است!‏2۵8


و نکتۀ آخراینکه،‏ ما <strong>در</strong> سرتاسر نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>...«‏ کوشیدیم اثبات کنیم کهرویزیونیسم اجتناب ناپذیراست ولذا هم <strong>در</strong> حزب توده ای آلمان ظهورکرد وهم <strong>در</strong>حزب انقالبیون حرفه ای روسیه.‏ ولی نابودی حزب انقالبی آلمان <strong>در</strong>‎3‎ اوت،2923به امر»توده ای بودنِ«آن حزب،‏ مربوط بوده است.‏ لیکن <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> نفی و رد نظرما،‏ نوشته است:‏‏»ظهور برنشتاینیسم <strong>در</strong>سال2898چیزشگفت آوری نبود واین امرهیچ ربطی بهتوده ای بودن حزب نداشت.«!!‏ ص)‏ 233، تأکیدها <strong>از</strong>من است(‏<strong>آذرخش</strong> یا فرق میان دو واژۀ ‏»نابودی«‏ و ‏»ظهور«‏ را فهم نمی کندکه این بسیار -بعید است-،‏ یا آنکه <strong>در</strong>اینجا نیزکوشیده است تا بتوسط وارونه جلوه دادن نظریۀحریف،‏ حقانیت نظریۀ استالینی خویش را به اثبات برساند!‏اگر<strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> <strong>دفاع</strong> <strong>از</strong> نظریۀ استالینی خویش،‏ دارای استدالالت محکم،‏ منطق قویو ثبات فکری بود،‏ آنگاه چه نی<strong>از</strong>ی به این کارها داشت؟2۵9


ماهیت جنبش چپ ایران <strong>از</strong>نگاه <strong>آذرخش</strong>دیدیم که <strong>در</strong>تعریف <strong>از</strong> رویزیونیسم و چگونگی مواجهه با آن،‏ تفکر <strong>آذرخش</strong> حاویدوجنبۀ کامالً‏ مغایربود.‏ وی <strong>از</strong> یکسو با بورژوایی وضدانقالبی شمردن رویزیونیسم،‏آن را فاقد وجاهت حضور <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا میدانست،‏ و<strong>از</strong>سوی دیگر‏)و<strong>در</strong>عین حال(‏ عنوان می ساخت که رویزیونیسم باید امکان یابد تحت یک رابطۀفراکسیونی <strong>در</strong>حزب پرولتری حضور یابد تا تئوری انقالبی را بارآوری کند!‏حال پرسش بزرگ اینست که این تفکرالتقاطی آنگاه که به حوزۀ ارزیابی <strong>از</strong>ماهیتجنبش چپ ایران ورود مییابد،‏ چگونه خود را نشان خواهد داد؟ <strong>آذرخش</strong> می نویسد:‏‏»گرایش جدید کمونیستی <strong>در</strong>ایران <strong>از</strong>سال های آخردهۀ ‎2336‎و دهۀ‎۵6‎‏،‏ با مرزبندیبا رویزیونیسم روسی وسپس چینی و نیز <strong>از</strong> نظر تاکتیکی با مرزبندی با تبلیغمسلحانۀ جدا <strong>از</strong> توده شکل گرفت.‏ این گرایش <strong>از</strong>همان آغ<strong>از</strong> <strong>از</strong> دوضعف بزرگ رنجمی برد یکی ضعف تئوریک ....، ودیگری نبود پیوند ارگانیک با کارگران وزحمتکشان ‏)به رغم اینکه ضرورت چنین پیوندی <strong>از</strong> گفتمان های اصلی این گرایش بود(.‏این دوضعف،‏ یعنی ضعف تئوریک ‏)<strong>در</strong>مسائل نظری عام وخاص(‏ وضعف یا نبودپیوند ارگانیک با طبقۀ کارگر ومبارزات او،‏ <strong>از</strong> یکسو باعث شد که فعاالن این جنبشبه رغم تالش های بسیار و قربانی های فراوان،‏ نتوانند نقشی را که می بایست<strong>در</strong>جنبش کارگری ایران به طورکلی و <strong>در</strong>جنبش انقالبی ایران به طورخاص داشتهباشند،‏ ایفا کنند.‏ <strong>از</strong>سوی دیگراین دوضعف باعث شدند که گرایش های آنارشیستیبتوانند زیر نام <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی وغیره زمینۀ مساعدی <strong>در</strong>جنبش چپ رادیکالایران پیدا کنند و زمینه های رشد رویزیونیسم چپ را فراهم آورند.‏ وجود گرایش هاوعملکرد های اپورتونیستی راست نیرومند <strong>در</strong>جنبش نیزبه طورغیرمستقیم باعثتقویت گرایش های آنارشیستی می شد.«‏ ص)‏)13<strong>آذرخش</strong> براساس چنین رویکردی،‏ به نقد آرای ما پرداخته ومی نویسد:‏ ‏»<strong>از</strong> دید مابی توجهی بافراست به رویزیونیسم چپ،‏ که <strong>در</strong>ایران به طورمشخص <strong>در</strong> شکل216


ص)‏انحرافات آنارشیستی وشبه آنارشیستی به اسم <strong>مارکسیسم</strong> ناب پخش و تبلیغ می شود،‏کمبودی جدی به شمارمی آید.‏ همچنین این واقعیت که بافراست آنارشیسم را جنبشیانقالبی ارزیابی می کند،‏ اشتباه است.‏ و ‏»آوانس هایی«‏ که به حکمت،‏ پایدار وحکیمی می دهد ناشی <strong>از</strong>عدم تسویه حساب او با گرایش های آنارشیستی،‏ نیمهآنارشیستی <strong>در</strong><strong>در</strong>ون جنبش کارگری وچپ ایران است که به اسم <strong>مارکسیسم</strong> خود رامعرفی می کنند.«‏ ص)‏)1۵)1۵همانگونه که مشاهده می گردد،‏ <strong>آذرخش</strong> معترض است که چرا بافراست جریاناتآنارشیستی همچون حکمت،‏ پایدار و حکیمی را انقالبی تلقی نموده است.‏ چه،‏ <strong>در</strong>نوشتۀ ‏»<strong>گشتاورد</strong>...«‏ آمده بود که جریانات یاد شده علیرغم آنکه جریاناتیکمونیستی ‏)مارکسیستی،‏ سوسیالیستی،‏ پرولتری،‏ اینها همه یک مفهوم اند(‏ محسوبنمی شوند اما جریاناتی بورژوایی و ضدانقالبی یعنی بخشی <strong>از</strong> پیکرۀ بورژو<strong>از</strong>یومتعلق به طبقۀ دشمنِ‏ طبقۀ کارگر نیستند،‏ بلکه <strong>در</strong>چارچوب ‏)وصفوفِ(‏ انقالب قراردارند.‏حال باید <strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> پرسید اگر جریانات یاد شده <strong>در</strong>فوق ‏)همچون حکمت،‏ پایدار وحکیمی(،‏ انقالبی محسوب نمی شوند،‏ پس ماهیت طبقاتی شان چیست؟-‏ <strong>آذرخش</strong> پاسخاین پرسش رابه طور واضح و آشکار داده است،‏ آنهم با تأکید:‏ ‏»آنارشیسم ورفرمیسم هر دو دشمن جنبش کارگری و دشمن <strong>مارکسیسم</strong> و کمونیسم اند.«!!‏لیکن و <strong>در</strong>پاسخ به این رویکرد <strong>آذرخش</strong> باید بگوئیم که،‏ بدون تردید،‏ جریاناتبورژوا رفرمیست همچون حزب توده و فدائیان اکثریت،‏ همانا»دشمن جنبشکارگری و دشمن <strong>مارکسیسم</strong> و کمونیسم اند«،‏ ولذا ما نیز <strong>در</strong>این مورد با <strong>آذرخش</strong> همنظریم و <strong>در</strong> نوشتۀ پیشین خود نیز بر آن پای فشرده ایم ‏)البته <strong>از</strong> دید ما طرفداران تز‏»نپ <strong>در</strong>اپوزیسیون«‏ و ‏»دولت ائتالفی«-‏ همچون جریانی که نام ‏»اتحاد سوسیالیستیکارگری«‏ را با خود یدک می کشد-‏ نیز <strong>در</strong>همین چارچوب قرارمی گیرند(.‏ با این وجود،‏212


<strong>در</strong> نگاه ما،‏ واقعیت بورژوایی و ضدانقالبی بودن آنها،‏ نه به سبب آنست که آنهارویزیونیستی اند-‏ آن گونه که <strong>آذرخش</strong> متصوراست-‏ بل که آنها را سوسیالیست<strong>در</strong>حرف و امپریالیست <strong>در</strong>عمل ‏)»سوسیال-امپریالیست«(می دانیم.‏ صرفنظر <strong>از</strong> آنها،‏آنچه که <strong>در</strong>اینجا مورد بحث است همانا ماهیت طبقاتی جریاناتی همچون حکمت،‏پایدار و حکیمی،‏ ونظر<strong>آذرخش</strong> نسبت به اینان است.‏ واینکه استفاده <strong>از</strong> لفظ ‏»دشمنِ‏جنبش کارگری ودشم ‏ِن <strong>مارکسیسم</strong> و کمونیسم«،‏ بیانگر آنست که <strong>آذرخش</strong> اینان رانیز نمایندگان طبقۀ خصمِ‏ پرولتاریا،‏ یعنی جریاناتی ماهیتاً‏ بورژوایی و ضدانقالبیارزیابی نموده و بدینسان مرزمیان حکمت و پایدار و حکیمی <strong>از</strong> یکسو،‏ و حزبتوده و فدائیان اکثریت و طرفداران ‏»نپ <strong>در</strong> اپوزیسیون«‏ و ‏»دولت ائتالفی«‏ <strong>از</strong>سوی دیگر،‏ یعنی مرزمیان انقالب و ضدانقالب را،‏ محو و مخدوش می کند.‏به بیانی دیگر،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>آنجائیکه انحرافات حاکم براحزاب چپ انقالبی <strong>در</strong>ایرانرا،‏ ‏»رویزیونیسمِ‏ چپ«،‏ وهرگونه رویزیونیسم اعم <strong>از</strong>چپ و یا راست را ماهیتاً‏بورژوایی و ضدانقالبی تلقی می کند،‏ به این نتیجه گیری نیز رسیده است که نه فقطحزب توده و اکثریتی ها بلکه کلیۀ احزاب،‏ گروه ها و محافل چپ ایرانی،‏ <strong>از</strong> جملهحکمت و پایدار وحکیمی ‏)و البد بافراست نیز(‏ ‏»دشمن جنبش کارگری و دشمن<strong>مارکسیسم</strong> و کمونیسم اند«)!(‏ یعنی»به طورویژه ای خطرناک«‏ و <strong>در</strong>صدد ‏»خنجرزدن <strong>از</strong> پشت به کارگران«‏ هستند!‏ نتیجه گیری ای که حتی مرغ پخته را به قهقهه وامی دارد!‏اینجاست که می بینیم کج فهمی <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>مقولۀ رویزیونیسم،‏ کار وی را به کجاکشانیده است.‏ واینکه <strong>در</strong>اینجا،‏ و<strong>در</strong>واقع،‏ جنبه یا سراستالینیِ‏ <strong>آذرخش</strong> است که <strong>در</strong>حالِ‏سخن گفتن می باشد!‏بعبارتی دیگر،‏ تلقی استالینی <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong> رویزیونیسم بعنوان جریانی ‏»بورژوایی وضد انقالبی«،‏ آنگاه که با تلقی دیگر وی مبنی بر رویزیونیستی دانستن کلیۀ احزابو گروهای چپ ایرانی همراه شود،‏ حتی بخودی خود،‏ بمنزلۀ « بورژوایی و ضد211


انقالبی«‏ نامیدن همۀ این احزاب و گروه هاست.‏ با این وجود <strong>آذرخش</strong> اصرار دارد کهبه نظریه اش صراحت وشفافیتِ‏ کامل بخشیده و راه هرگونه ابهام را بربندد:‏آنها»دشمن جنبش کارگری ودشمن <strong>مارکسیسم</strong> وکمونیسم اند«!‏وقتی اشخاص حتی الفبای <strong>مارکسیسم</strong> رافهم نکرده اند اما می خواهند <strong>از</strong>طریق گندهگوئی و رادیکال نمائی،‏ خودشان را جلوه دهند،‏ نتیجۀ کار همین خواهدشد!‏ چراکهق<strong>در</strong>مسلم،‏ این یک نقد واقعی <strong>از</strong> وضعیت موجود نیست،‏ بل یک ‏»شبه نقد«‏ ویا ‏»نقدکاذب«‏ است که نقاب رادیکالیسم به چهره زده تا فقر فکری و بی ثمری خویش رابعنوان غنا وانمود کند.‏این دست <strong>از</strong> <strong>روشن</strong>فکران هر روز نوشته ای ت<strong>از</strong>ه به خیلعظیم نوشته های پیشین وبی مایۀ چپ ایرانی افزون می کنند.‏ نوشته هایی که <strong>از</strong> پسهم می آیند و روی هم را می پوشانند و <strong>در</strong> نهایت هیچ تغییری ولو جزئی <strong>در</strong>وضعیت اسفبار چپ کنونی ایجاد نمی کنند.‏بله،‏ اینچنین است که <strong>آذرخش</strong> ما را مورد پرسش و سرزنش قرار داده که چرا بهحکمت و پایدار و حکیمی ‏»آوانس هایی«‏ داده و ارزیابی کذائی <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>باب آنهارا قبول نمی کنیم!‏مخلص کالم،‏ <strong>آذرخش</strong> بدینسان-هرچند <strong>از</strong> مسیری دیگر-‏مضحکی رسیده است که پایدار و حکیمی رسیده بودند:‏به همان نتیجه گیریهمۀ احزاب،‏ گروه ها وجریانات چپ <strong>در</strong>ایران،‏ جریاناتی ماهیتاً‏ بورژوایی و ضدانقالبی اند،‏ بجزخودم!!‏بعبارتی دیگر،‏ این بسیارخوبست که برای پیشبرد جنبش انقالبی پرولتاریا،‏ هرشخص یا جریانی،‏ نسبت به دیگری حرف به <strong>در</strong>د بخوری داشته باشد تا او راغنابخشد و ارتقا دهد.‏برخورد این حضرات اما،‏ قصد ارتقا وغنا بخشیدن ندارد بلمتمایل به آنست که دیگری و دیگران را حذف کند.‏ این تفکر،‏ امکان بحث ومناظرۀدموکراتیک،‏ نه فقط میان بخشهای مختلف جنبش انقالبی،‏ بلکه میان دسته جاتمختلف یک حزب انقالبی واحد یعنی دسته جاتی که چارچوب برنامۀ حزب مزبوررا قبول دارند را نیز،‏ <strong>از</strong>میان می برد یعنی امکان شکل گیری اندیشۀ انتقادی را.‏ این213


تفکر-‏ به سبب آنکه تأکید بر»حقیقت مطلق«‏ داشته و خود را صاحب آن می داند-‏<strong>در</strong>صورتیکه به ساختار ق<strong>در</strong>ت سیاسی راه یابد،‏ تولید کنندۀ نوعی ‏»<strong>مارکسیسم</strong>«‏خواهد بود که سخت دگماتیک می شود،‏ و بدل به ایدئولوژ ‏ِی ‏»شرایط موجود«،‏ ومجری توتالیتاریسم.‏ چه،‏ این توهم که ‏»حقیقت تام وتمام <strong>در</strong>جیب من است«،‏ پیامدیبجز جزم گرائی خطرناک ولذا ‏»دیگرستیزی«‏ وحتی ‏»دیگرکُشی«‏ ندارد.‏بدیگرسخن،‏ چنین صاحب قلمی اگر ق<strong>در</strong>ت می داشت،‏ قلم های بسیاری را میشکست.‏ این تفکر،‏ اگرق<strong>در</strong>ت بدستش افتد،‏ هرکسی را که همچون خودش نمی اندیشدبه صالبه می کشد،‏ چرا که <strong>از</strong> دید او،‏ <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا همۀ نگاه ها باید بهضرب و زور با نگاه شخص شخیصی که زورش می رسد،‏ همسو شود!‏ اینستبرداشت این آقایان <strong>از</strong>مفهوم ‏»دیکتاتوری پرولتاریا«!‏<strong>در</strong>یک کالم،‏ ‏»جریانی بورژوائی وضدانقالبی«،‏ همان تیتری است که هم پایدار وحکیمی و هم <strong>آذرخش</strong> می کوشند تمامی منتقدین خویش را <strong>در</strong>ذیل آن تعریف کنند،‏منتها با این تفاوت که پایدار و حکیمی وارد بحث <strong>در</strong>باب مقولۀ رویزیونیسم نمیشوند و اساساً‏ وجود چنین پدیده ای را قبول ندارند.‏لیکن،‏ همه می دانیم که پایدار و حکیمی،‏ <strong>از</strong> یکسو کلیۀ جریانات چپ ایرانرا»بورژوایی و ضدانقالبی«‏ تلقی می کنند و <strong>از</strong> سوی دیگر و <strong>در</strong>عین حال،‏برسرمزارجان باختگان همین جریانات،‏ سرود انترناسیونال سرمی دهند و با اینرفتارِ‏ تناقض بار،‏ هم خودشان وهم ما را بکلی دست انداخته اند!‏-بهمان گونه نیزرفتار <strong>آذرخش</strong> دچار تناقض است.‏ چه،‏ <strong>در</strong>صورتیکه بخواهیم سخنان <strong>آذرخش</strong> را یککاسه کنیم،‏ آنگاه خواهیم داشت:‏ کلیۀ احزاب وگروه های چپ ایرانی»دشمن جنبشکارگری و دشمن <strong>مارکسیسم</strong> و کمونیسم اند«‏ اما <strong>از</strong> انصاف بدوراست که نادیدهبگیریم که این ضدانقالبیون بورژوا،‏ به سبب ‏»ضعف تئوریک وضعف یا نبود پیوندارگانیک با طبقه کارگر و مبارزات او«‏، ‏»بهرغم تالش های بسیار و قربانی هایفراوان،‏ نتوانند نقشی راکه میبایست <strong>در</strong>جنبش کارگری ایران به طورکلی و <strong>در</strong>جنبش213


انقالبی ایران به طورخاص داشته باشند،‏ ایفا کنند.«‏ !!لیکن ما نمی دانیم <strong>از</strong>چه وقت قرار براین بوده که مارکسیستها ‏)همچون <strong>آذرخش</strong>!(،‏ضد انقالبیون بورژوا را به سبب ‏»ضعف تئوریک وضعف یا نبود پیوند ارگانیک باطبقه کارگر و مبارزات او«،‏ موردسرزنش قرار دهند!‏ و <strong>از</strong>چه وقت قرار براینبوده که ضد انقالبیون بورژوا‏»<strong>در</strong>جنبش کارگری ایران به طورکلی و <strong>در</strong>جنبشانقالبی ایران به طورخاص«‏ نقش ایفا کنند آنهم با ‏»تالش های بسیار و قربانی هایفراوان«!!‏شگفت آورآنکه،‏ <strong>آذرخش</strong> این سخنان متناقض واین خزعبالتی که سرهم کرده استرا تحت نام تحلیل مارکسیستی <strong>از</strong>ماهیت و وضعیت جنبش چپ ایران به خوردخوانندگانش می دهد.‏ و بدتر آنکه،‏ وی با اعتماد به نفس کامل این خزعبالت را بهخورد خوانندگانش می دهد:‏استواراست!‏کوهی <strong>از</strong> خود بزرگ بینی واتکا بنفس،‏ که برخأللیکن اینگونه رفتارها را باید به حساب عدم بلوغ فکری این مدعیان عرصۀ سیاستانقالبی گذاشت!‏اما،‏ موضوع نگران کننده آنست که این اعتماد به نفس فراوان،‏ ولی بی بنیانوکاذب،‏ آنگاه که با واقعیت های سرسخت برخورد کند همچون تبی تند به سرعتفروکش نموده وبه ضد خود یعنی به لرز و یأس و ناامیدیِ‏ مطلق تبدیل شود.‏ همانگونه که ایرج آذرین <strong>در</strong>دهۀ2316، الفِ‏‏»فتح قله ها«‏ را می زد ولیکن آنگاه کهفهمید موضوع به آن سادگی ها که او تصورمی کند نیست،‏ بیکباره به کارگزار بیجیرهو مواجب بورژو<strong>از</strong>ی لیبرال تبدیل شد!‏<strong>روشن</strong>فکران خرده بورژوا،‏ گیج و <strong>در</strong>مانده ولی پرمدعا،‏ هریک به توسط سخنانخویش سایرین را به دار می کشد وعبارات فوق انقالبی به نمایش می گذارد تاخودش را بسیار بسیار ‏»رادیکال«‏ جلوه دهد.‏ غافل <strong>از</strong>اینکه رادیکالیسم بمعنی ارائهچنین یاوه هایی نیست بل بمعنی <strong>در</strong>ک و فهم ریشۀ مسائل است!‏21۵


بکالمی دیگر،بزرگترین مانع <strong>در</strong>برابر دانستن،‏ نادانی نیست بلکه توهمِ‏ دانستن است!‏وانگهی،‏ <strong>آذرخش</strong> متوجه نیست که هیچ یک <strong>از</strong> جریانات جنبش چپ ایران بهیچ وجهرویزیونیستی محسوب نمی شوند زیرا تا زمانی که <strong>مارکسیسم</strong> به یک جریان تبدیلنشده وحزب کمونیست واقعی ایجاد نشده باشد،‏ مسلماً‏ خبری <strong>از</strong> رویزیونیسمنیزنخواهد بود.‏ به این دلیل ساده که رویزیونیسم فقط می تواند بعنوان جریانی<strong>در</strong><strong>در</strong>ون <strong>مارکسیسم</strong> و<strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب مارکسیستیِ‏ واقعی ظاهرشود،‏ نه بی ارتباط یابیرون <strong>از</strong>آن.‏ این همان استنتاج تئوریکی است که نوشتۀ ‏»<strong>گشتاورد</strong>با اتکا به ....«تاریخ واقعی جنبش کمونیستی بین المللی مطرح کرده است.‏ بعبارتی دیگر،‏ <strong>آذرخش</strong>متوجه نیست این رویداد که رویزیونیسم ‏)برنشتاینیسم(‏ <strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب سوسیالدمکرات کارگری آلمان ظاهرشد،‏ واین که رویزیونیسم ‏)منشویکی واتزویستی(‏<strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب روسیه پدیدارگشت،‏ نه فقط یک حقیقت تاریخی غیرقابل انکار بلکهامری کامالً‏ معناداراست.‏ <strong>در</strong>غیراینصورت رویزیونیسم باید <strong>در</strong> <strong>در</strong>ون حزب اس-‏آرها ظاهرمی شد و یا بعنوان حزبی جدا <strong>از</strong> حزب سوسیال دمکرات کارگریروسیه و آلمان؛ اما چنین نشد و نمی توانست بشود به این دلیل ساده که رویزیونیسمبا <strong>مارکسیسم</strong> و حزب مارکسیستی،‏ پیوند و رابطۀ ‏»<strong>در</strong>ونیت«‏ دارد.‏ <strong>در</strong>همین ارتباطبود که ما <strong>در</strong> نوشتۀ پیشین خود گفتیم که جستجو برای یافتن رویزیونیسم <strong>در</strong> بیرون<strong>از</strong>حزب مارکسیستی،‏ عمالً‏ آ<strong>در</strong>س <strong>در</strong>وغین میدهد و لذا هشیاری پرولتاریا <strong>در</strong> مقابلپدیدارشدن آن <strong>در</strong><strong>در</strong>ون حزب انقالبی اش-‏ بعنوان یگانه محیطی که رویزیونیسم میتواند <strong>در</strong> آنجا سبز شود-‏ را فرو می بندد.‏ بیک کالم اکونومیسم و یا هر گونهرویزیونیسم را،‏ باید جریانی ‏»<strong>در</strong>ون مارکسیستی«‏ ‏)ولذا ‏»<strong>در</strong>ون حزب کمونیستی«(‏ و<strong>از</strong> اینرو ما بعد مارکسیستی فهمید و نه ما قبل مارکسیستی.‏به بیان دیگر،‏ احزاب و گروههایی همچون حزب حکمتیستها،‏ ‏»حزب کمونیستکارگری«،‏ سندیکالیستهای چپ یا سندیکالیستهای انقالبی ‏)پایدار و حکیمی(،‏ حزبمائوئیستی ‏)»حقیقت«(،‏ فدائیان اقلیت،‏ راه کارگر،‏ و نیز خود <strong>آذرخش</strong>،‏ نه جریاناتی211


‏»بورژوایی و ضدانقالبی«‏ ‏)یا ‏»دشمن جنبش کارگری و دشمن <strong>مارکسیسم</strong> وکمونیسم«(،‏ بلکه جریاناتی <strong>در</strong>صف انقالب هستند بی آنکه پرولتری ‏)کمونیستی،‏سوسیالیستی،‏ مارکسیستی(‏ محسوب شوند.‏ بجز آنارکوسندیکالیستها ‏)پایدار و حکیمی(‏که <strong>در</strong> <strong>مارکسیسم</strong> تعریف خاصی برای آن وجود دارد،‏ الباقی بیانگر نوعی بالنکیسم،‏یا»سوسیال-‏ نارودنیسم«اند.‏ اما هر دو دسته یعنی هم اینان وهم آنارکوسندیکالیستها-‏<strong>در</strong>مقایسه با رویزیونیسم،‏ جریاناتی فروتر و پیشینه ترمحسوب می شوند و اینکه پس<strong>از</strong> ایجاد حزب کمونیست واقعی،‏ بسیاری <strong>از</strong> این حضرات ‏)اگر لیاقت ملحق شدن بهچنین حزبی را داشته باشند(‏ مستعد آن هستند که به نظریه پرد<strong>از</strong>ان رویزیونیسم تبدیلگشته و بدینسان ‏»ارتقای وضعیت«‏ بیابند!‏به سخنی دیگر،‏ امتناع ما <strong>از</strong>»بورژوایی وضدانقالبی«‏ نامیدن،‏ ویا»دشمن جنبشکارگری و دشمن <strong>مارکسیسم</strong> وکمونیسم«‏ تلقی نمودنِ‏ حکمت و پایدار و حکیمی‏)ونیز<strong>آذرخش</strong>(،‏ ناشی <strong>از</strong> ‏»آوانس هایی دادن«‏ ویا ‏»عدم تسویه حساب با آنها«‏ نیست.‏زیرا <strong>در</strong>نگاه ما فرق است میان جریاناتی که علیرغم آنکه متوهم اند لیکن خواهانانقالب اند وبه این خاطر متحد طبقه کارگر محسوب می شوند،‏ و جریانات ماهیتاً‏ضد انقالبی و بورژوایی.‏ بعبارتی نامبردگان فوق،‏ علیرغم عشق وعالقۀ آتشین امارمانتیک شان به انقالب و سوسیالیسم،‏ لیکن <strong>در</strong> امر پیشبرد و تدارک برای تحققآن،‏ بی اثر،‏ و دقیقتربگوئیم،‏ بکلی ول معطلند.‏ این مبارزین انقالبیِ‏ خرده بورژوا،‏<strong>در</strong>صدد بوده و هستند تا عمر وعمل خویش را <strong>در</strong> دور باطل تجربۀ بی حاصل،‏ بهگزاف هزینه کنند.‏ پوشالی بودن،‏ عاطل و باطل ماندن سی سالۀ احزاب و گروهاییکه اینان تأسیس کرده اند،‏ گواه بارزهمین حقیقت است.‏ فرقه ها و گروه های کوچکو <strong>از</strong>هم گریزانی که <strong>در</strong> کار تقبیح ومحکوم کردن یکدیگرند،‏ وبیشماری آنهاحاکی <strong>از</strong>ناپختگی و بدوی بودن اندیشۀ سوسیالیستی <strong>در</strong>ایران است.‏ گروه ها واحزاب شبهکمونیست،‏ یا،‏ گروه ها و احزاب کمونیست جعلی،‏ که هریک با خود فریبی کودکانهای،‏ دلیل عقیم بودگی و ناتوانی خویش <strong>در</strong>تبدیل شدن به یک جریان کارگری حقیقی217


و)‏و نیرومند را،‏ به گردن کارشکنی رقیبان می اند<strong>از</strong>ند،‏ با وجود آنکه میدانند ‏)و دائماً‏اذعان می کنند(‏ که گروه ها و احزاب رقیب،‏ هیچ نفوذ و پایگاهی <strong>در</strong>میان کارگرانندارند!‏به این سان <strong>در</strong> جنبش چپ ایران،‏ ما <strong>از</strong> نظر اشخاص ‏»قدیمی«‏ و ‏»حرفه ای«،‏‏)شکرِخدا(‏ چیزی کم و کسر نداریم!‏ <strong>از</strong> نظر احزابِ‏ ‏»کمونیستی«‏ و ‏»سوسیالیستی«‏نیز دستمان کامالً‏ پُر است و تعداد کثیر و رنگارنگی <strong>از</strong> آنها را تأسیس نموده ایم<strong>در</strong>این سالهای اخیر»تشکل ضد کار مزدی«‏را نیز برآنان افزون ساخته ایم(!‏حالچگونه است که <strong>در</strong>خیزش اخیر توده های مردم،‏ تنها قا<strong>در</strong> بوده ایم که ‏»به طورقاطع«‏ تماشاگر باشیم،‏ سؤالیست که پاسخش برما معلوم نیست!!‏وانگهی،‏ <strong>در</strong>این وضعیت بی پایان تشتت و پراکندگی،‏ <strong>در</strong>این بی ثمری وبی اثریجنبش چپ،‏ <strong>در</strong>این وضعیت اسفبار که مبارزین واقعی و دلسوز طبقه کارگر <strong>از</strong> <strong>در</strong>دو داغ فراق و فقدان س<strong>از</strong>مان های رزمندۀ طبقۀ کارگر رنج می کشند،‏ و بیک کالم<strong>در</strong>این موقعیت خطیر و این <strong>در</strong>د بی <strong>در</strong>مان که <strong>در</strong>آن گرفتار آمده ایم،‏ تعریف وتمجیدهای <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>خودش-‏ مبنی بر اینکه <strong>در</strong>مبارزۀ قاطع با آنارشیسم و رفرمیسم،‏چه کارها که نکرده وچه دستاوردهایی که ندارد)!(-‏ واقعاً‏ نوبر است!‏ وی احتماالً‏<strong>از</strong>آن ترانه ای تأثیر پذیرفته که میخواند:‏ ‏»همه چیز آرومه،‏ من چق<strong>در</strong> خوشحالم...«!!‏لیکن باید دانست که ماجرای سی سالۀ این احزاب و گروه های شبه کمونیست یکچیز است و داستان حزب توده و اکثریتی ها و طرفداران ‏»نپ <strong>در</strong>اپوزیسیون«‏ و‏»دولت ائتالفی«،‏ یک چیز دیگر.‏ چه،‏ این دومی ها هستند که می توان و باید آنها رابعنوانکرد.‏‏»دشمن جنبش کارگری ودشمن <strong>مارکسیسم</strong> وکمونیسم«‏ب<strong>از</strong>شناخت و افشالذا حرف ما اینست که <strong>در</strong>هنگام سخن گفتن <strong>در</strong>باب چپ ایرانی،‏ باید بی تأثیریِ‏ ورمانتیسیسمِ‏ انقالبی را <strong>از</strong>»بورژوایی وضدانقالبی بودن«‏ ب<strong>از</strong> شناسیم،‏ مرز میان آندورا مخدوش نکنیم و هر دوی آنها را با یک چوب نرانیم.‏218


بله،‏ اینگونه است که وقتی به مناسبات میان احزاب وگروههای چپ انقالبی <strong>در</strong>ایرانمی نگریم،‏ موضوع اصالً‏ برسرتعامل وهمفکری و<strong>در</strong>عین حال مبارزۀ تئوریکجدی وبی گذشت میان پژوهشگران مبارزی که <strong>در</strong>صدد تحقق انقالبند نیست،‏ بلپرخاشگری صرف وبی ثمری است که هیچ دستاورد تئوریکی را بهمراه ندارد.‏احزاب وگروه هایی که هریک خودش را دارندۀ لیست تکمیل شده،‏ <strong>از</strong>لی وابدی<strong>مارکسیسم</strong> می پندارد و دیگران را نه متوهم و دچارخطا واشتباه،‏ بلکه ذاتاً‏ وماهیتاً‏‏»دشمن جنبش کارگری و دشمن <strong>مارکسیسم</strong> و کمونیسم«می شمارد.‏ چراکه هیچ یک<strong>از</strong> آنان،‏ اساساً‏ به پرسش های هنوز بی پاسخ،‏ به معضالت تئوریک هنوزحل نشده،‏باورندارد.‏ هیچ یک <strong>از</strong>آنان وجود تشتت و پراکندگی جاری راناشی <strong>از</strong> بحران نظرینمی داند بل گمان می کند که همان ‏»لیست«‏ تکمیل شده و فروبسته اش حاوی پاسخهای <strong>در</strong>خور و <strong>روشن</strong> به همۀ پرسش های دوران معاصراست واگر دیگران به آنملحق نمی شوند فقط به سبب ماهیت بورژوایی و ضدانقالبی شان است!‏مناسبات <strong>در</strong>ونی این احزاب نیز،‏ بهمین ترتیب،‏ به کلی معیوب است.‏ بعبارتی <strong>در</strong>خود هر یک <strong>از</strong>این احزاب و گروهها،‏ بجای بحث و نظرورزی بدون ترس <strong>در</strong>شرایطی برابر،‏ آنچه که عمالً‏ برقرار است مناسباتی اقتدارگرا ومبتنی برتحکم وامرونهی آموزگارانه ای میباشد که <strong>در</strong>مدارس جهان سوم وجود دارد!‏ به سبک وسیاق احزاب استالینیستی،‏ رهبری این احزاب خرده بورژوا عمریست که <strong>از</strong>هوادارانشان می خواهند که خود را <strong>از</strong> شر فکرکردن خالص نموده و انجام آن را بهحضرت ایشان واگذارند!‏ <strong>در</strong>اینجا نه تفکرمستقل و آزاداندیش،‏ بل ‏»آزاد <strong>از</strong> اندیشه«‏را طلب می کنند!‏ چه،‏ باالنشینان بی مغز و بوروکراتهای کپک زدۀ این احزاب،‏ بهاعضای س<strong>از</strong>مان خود به چشم سرمایۀ خویش،‏ ابزار و آلت فعل می نگرند و <strong>در</strong>اینراه خود را مالک جسم و روح آنان تلقی می کنند!‏البته <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>ابتدای این راه قرار دارد و دیگران <strong>در</strong>انتهای آن.‏ امامسیر،‏ ونتیجۀنهائی،‏ یکیست.‏ چه،‏ منطقِ‏ تفکر استالینیِ‏ <strong>آذرخش</strong>-همانند بقیۀ احزاب چپ ایرانی-‏219


ایجاب می کند که وی بجای اهمیت دادن به تولید و اشاعۀ ایده های <strong>در</strong>ست،‏ فکر وذکرش معطوف به تسخیر و کنترل اهرم های س<strong>از</strong>مانی باشد.‏ تفکری که خودش رادارندۀ حقیقت مطلق و لیست نهائی شدۀ <strong>مارکسیسم</strong> محسوب می کند،‏ طبیعتاً‏ هیچگونهاپوزیسیون داخلی حزب را برنمی تابد.‏سرکوب مبارزۀ نظری،‏ پیامدمحتوم اینتفکراست زیرا <strong>از</strong> دید وی فرایند مبارزۀ نظری نمی تواند برآن <strong>مارکسیسم</strong> غناناپذیری که وی لیست آن را <strong>در</strong>جیب خویش دارد،‏ چیزدیگری بیافزاید!‏ لذا آنچه که<strong>در</strong> اینجا خواهیم داشت نه مبارزۀ نظری ثمربخش ‏)که بطورمستمرسرکوب می شود(،‏بل دسیسه چینی،‏ باند ب<strong>از</strong>ی و مهره گماری است.‏ حال <strong>آذرخش</strong> روحیات و خلق وخوی چنین کرداری را دارد یا ندارد،‏ اصالً‏ مهم نیست زیرا اینجا اساساً‏ صحبت برسر روحیات و خلق و خوی شخصی افراد نیست بلکه بر سر تفکر تئوریک غلط وسیستم ناشی <strong>از</strong> آنست.‏ بدیگرسخن،‏ اگر <strong>آذرخش</strong> نیزچنین روحیاتی نداشته باشد،‏ اینسیستم <strong>در</strong>واقع مستعد پروبال دادن به اشخاص مستبد و دسیسه چین،‏ بورکرات هایهفت رنگ وحقه ب<strong>از</strong>،‏ وتولید کنندۀ آنهاست.‏لیکن <strong>در</strong>انتهای این دفترویافتن پاسخ برای دوپرسش بزرگ بوده است:‏<strong>در</strong>جمعبندی بایدگفت کلّ‏ نوشتۀ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏<strong>در</strong>صددیکم،‏ این پرسش است که آیا رویزیونیسم واجد حضور <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا-‏بصورت یک جریان یا فراکسیون-‏)2می شود،‏ یاخیر؟-‏<strong>آذرخش</strong> برای این پرسشمشخص و <strong>روشن</strong>،‏ سه نوع پاسخ متفاوت ومغایر یکدیگر ارائه نموده است:‏حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا نباید به رسمیت شناسی شود و<strong>در</strong> تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی نیز <strong>از</strong> آن پرهیزشده است اما بافراست ‏»میخواهد <strong>مارکسیسم</strong> و رویزیونیسم را باهم <strong>در</strong>یک حزب جمع کند«‏گربه است!«.‏)1به رسمیت شناسی حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتری،‏و ‏»انشاءهللا کهواقعیتیتاریخی است که به سبب وجود ‏»لیبرالیسم بی مایه و میان تهی«‏ <strong>در</strong> لوکزامبورگ276


و)‏ لنین(‏ و دوری آندو <strong>از</strong> نظریۀ مارکسیستهای اصولی ‏)همچون پلخانف سالهای2966)3تا 2963(، انجام شده است.‏حضور رویزیونیسم <strong>در</strong>حزب انقالبی پرولتاریا به رسمیت شناسی می شد و بایدنیز چنین می شد زیرا موجبات بارآوری انقالبی تئوریک را فراهم می س<strong>از</strong>د!‏حال مامی پرسیم کدام یک <strong>از</strong>این سه گونه سخن را باورکنیم؟پرسش دوم که نوشتۀ ‏»<strong>گشتاورد</strong>..«‏ آن را به پیش می کشد،‏ این است که چرا<strong>در</strong>هنگام وقوع جنگ امپریالیستی اول،‏ کلیۀ احزاب پرولتری مربوط به انترناسیونالدوم،‏ قلب ماهیت می یابند بجز حزب روسیه؟ پاسخ ما این بودکه نظریۀ لنین مبنیبرسختگیری <strong>در</strong>شرایط عضویت با انگیزۀ لزوم محدود س<strong>از</strong>ی دامنۀ نفوذ رویزیونیسم<strong>در</strong>حزب انقالبی-‏ عامل موفقیت بلشویسم بوده است.‏ لیکن <strong>آذرخش</strong> به این پرسش نیز،‏دوپاسخ کامالً‏ مغایر داده است.‏ به طوری که او یکبار نظر ما را بکلی رد و انکارنمود،‏ و باردیگرآن را کامالً‏ تأیید ‏)وحتی مصا<strong>در</strong>ه(‏ نموده است!‏بدینسان <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>پس هیاهوی بسیار<strong>در</strong>باب پیروی <strong>از</strong>آرای لوکزامبورگ و لنین،‏عمالً‏ آن آراء را مثله و سپس دفن می کند!‏لیکن و تا آنجا که به ارزیابی <strong>از</strong>جنبش چپ ایران مربوط می شود،‏ ما <strong>در</strong>نوشتهپیشین خود گفتیم که این چپ-‏ بجز امثال حزب توده واکثریتی ها وطرفداران« پن<strong>در</strong>اپوزیسیون«‏ و ‏»دولت ائتالفی«-‏ جنبشی انقالبیست اما پرولتری ‏)سوسیالیستی،‏کمونیستی،‏ مارکسیستی،‏ وحتی رویزیونیستی(‏ محسوب نمی شود.‏ اما <strong>آذرخش</strong> با اتکا بهدوپیش فرض نا<strong>در</strong>ست-2[چپ ایرانی جریانی رویزیونیستی است.‏‎1‎‏-‏ رویزیونیسمجریانی بورژوایی و ضدانقالبی است[،‏ به این نتیجه گیری نا<strong>در</strong>ست نیز رسیده استکه چپ ایرانی همانا ‏»دشمن جنبش کارگری و دشمن <strong>مارکسیسم</strong> و کمونیسم«‏است!)البته بغیر <strong>از</strong> خودش!(‏اما این همۀ ماجرا نیست بل نمک آن <strong>در</strong>اینست که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>عین حال سخن <strong>از</strong>آنمیدارد که ‏»ضعف تئوریک و ضعف یا نبود پیوند ارگانیک با طبقه کارگر و مبارزات او«‏272


ص)‏منجربه آن شدکه ‏»فعاالن این جنبش به رغم تالش های بسیار و قربانی های فراواننتوانند نقشی راکه می بایست <strong>در</strong>جنبش کارگری ایران به طور کلی و <strong>در</strong>جنبشانقالبی ایران به طورخاص داشته باشند،‏ ایفا کنند.«!!‏به این می گویند یک منتقد جدی!‏البته <strong>آذرخش</strong> پس <strong>از</strong> اینهمه شیرین کاری که عرضه داشته است با اعتماد بنفسی قابلتحسین)!(اعالم می دارد:‏‏»نتیجه آنکه کل بنای تئوریک ‏»نظریۀ <strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>«‏ که <strong>در</strong> این نوشته اجزاءو جنبه های مختلف آن را مورد بررسی و نقد قرار دادیم فرو می ریزد.«-‏ واینکه:‏‏»ما سرشت سست،‏ غیرعلمی و متناقض پایه ها و ستون های تز»<strong>گشتاورد</strong>«‏ و<strong>در</strong>وغین بودن کلیت آن <strong>در</strong>عرصۀ نظری و زیان مند و خطرناک بودن آن را<strong>در</strong>عرصۀ سیاسی وعملی نشان دادیم.«!!‏مخلص کالم یک سال پس <strong>از</strong>انتشار نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>...«،‏ واکنش <strong>آذرخش</strong> نسبت بهآن حقیقتاً‏ مأیوس کننده است.‏ واینکه اینان دچار سوء رشد فکری ولذا <strong>در</strong>مرحلهابتدائی تفکر و مفهوم پرد<strong>از</strong>ی قرار دارند.‏ الباقی نیز،‏ یعنی رهبران کپک زدۀاحزاب و گروه های شبه کمونیست ایرانی،‏ که صرفاً‏ <strong>در</strong>فکرحفظ کاله و دکان خویشاند،‏ اصالً‏ به روی مبارک خود نیاورده اند که چنین نوشته ای منتشرشده است.‏چراکه آن،‏ بعنوان»نظریه ای سرکش«،‏ یا»متنی اخالل گر وهنجار شکن«‏ تلقی شدهکه مستقیماً‏ کاله و دکان حضرت ایشان را نشانه گرفته است!‏ واما <strong>در</strong>باره آقای آذریننیز باید گفت او <strong>از</strong> <strong>در</strong>گیرشدن <strong>در</strong>این بحث پرهیز کرد زیرا آنرا قماری بزرگ<strong>در</strong>سرنوشت سیاسی خود می بیند که نتیجه اش <strong>از</strong>پیش معلوم است!‏لیکن،‏ یک موضوع دیگر <strong>در</strong>باره <strong>آذرخش</strong> باقیست که نمی توان <strong>از</strong>آن گذشت!‏وی <strong>در</strong>باره خودش می نویسد:»عالوه برنقد آنارشیسم،‏ دیدگاه های رفرمیستی <strong>در</strong>جنبش کارگری ودمکراتیک ایران نیز مورد نقد ‏»جمعی <strong>از</strong> کمونیست های ایران‏)<strong>آذرخش</strong>(‏ و نویسندگان <strong>آذرخش</strong> قرار می گیرند.«‏)1۵271


ما می پرسیم آیا واقعاً‏ چنین است؟خیر!‏ زیرا پس <strong>از</strong>‎22‎سال که <strong>از</strong> انتشارکتاب ‏»چشم اند<strong>از</strong> و تکالیف«‏ ‏)نوشته ایرجآذرین(‏ می گذرد،‏ و <strong>در</strong>شرایطی که اغلب گروه های چپ انقالبی <strong>در</strong>ایران-‏ حتیبالنکیستها و آنارکو سندیکالیست ها،‏ که بهرحال،‏ هواخواه انقالب و<strong>در</strong>صف انقالبند-‏انزجارِخویش <strong>از</strong>سوسیالیسم بورژواییِ‏ گروه موسوم به ‏»اتحاد سوسیالیستیکارگری«‏ را ابر<strong>از</strong> داشته اند،‏ لیکن <strong>آذرخش</strong> انگار نه انگار!-‏ هرچه به وی گفته میشود که اگر واقعاً‏ کششی نسبت به سوسیال رفرمیسم یاد شده احساس نمی کند،‏اگرحقیقتاً‏ سنخیت فکری واعتقادی ورفتاری با آنان ندارد،‏ الزم است حتی <strong>در</strong> جملهای کوتاه،‏ تنفرخویش نسبت به آن را اعالم و دامن <strong>از</strong> آن پاک کند،‏ لیکن ب<strong>از</strong>هم<strong>آذرخش</strong> خودش را به نشنیدن می زند!‏بکالمی دیگر،‏ <strong>آذرخش</strong> که <strong>در</strong> سرتاسرکتاب خویش با آن سروصدای وصف ناپذیر،‏دم <strong>از</strong> ‏»لزوم مبارزۀ قاطع با رفرمیسم«‏ می زند،‏ چگونه است که <strong>در</strong>مواجهه با اینتجسم آشکار رفرمیسمِ‏ بورژوایی،‏ اینچنین بی عار است؟-‏ آن ادعاهای وی راباورکنیم یا این سکوت ادامه دارش را؟بعبارتی دیگر،‏ ما به <strong>آذرخش</strong> گفتیم که دیدگاههای ایرج آذرین <strong>در</strong>باب دولت،‏ مبارزۀطبقاتی و انقالب،‏ <strong>در</strong>خدمت بورژو<strong>از</strong>ی قرار دارد ونه طبقۀ کارگر؛ واین بویژه بیانقطعی تئوریک خویش را <strong>در</strong> تالش برای ارائۀ نظریۀ ‏»نپ <strong>در</strong>اپوزیسیون«‏ نشان میدهد.‏ واینکه ارائه تز یاد شده بمنزله آنست که نظریه ای سر تا پا بورژوا رفرمیستیرا با نام لنین روکش کنند واین چیزی بجز شارالتانیسم تزئین شده نیست.‏ بعبارتیکاربرد اصطالح« پن«، فقط برگ انجیری است برای پوشاندن ماهیت <strong>دفاع</strong> ‏»اتحادسوسیالیستی کارگری«‏ <strong>از</strong>حاکمیت کاپیتالیستی.‏ واینکه <strong>آذرخش</strong> مثل همه می داند کهحضور کتاب آذرین موسوم به ‏»چشم اند<strong>از</strong>وتکالیف«‏ <strong>در</strong>پیشانی سایت گروه مزبور-و استمرار این حضور حتی پس <strong>از</strong> نقد همه جانبه ای که ما علیه آن نوشته بودیم-‏تنها به یک معناست.‏ وآن اینکه خط مشیِ‏ قرار دادن ‏»وزن طبقه کارگر <strong>در</strong> پشت273


سراین یا آن جناح <strong>از</strong> بورژو<strong>از</strong>ی«،‏ چیزی نیست که جریان مزبور به این ساده گیها <strong>از</strong> آن دست بردار باشد.‏ زیرا این نظریۀ آنها،‏ نه به سبب ضعف تئوریک ونهبمعنی توهم،‏ بل بیانگرعقب نشینی بیشرمانۀ آنان <strong>از</strong> مواضع انقالب ونشانگر وجودگرایش بورژوایی نیرومندی <strong>در</strong> ذات وماهیت شان می باشد.‏ واینکه جریان مزبور،‏<strong>در</strong> واقع به جهت فریب کارگران،‏ زیر نام ‏»اتحاد سوسیالیستی کارگری«مخفی شدهوبه لباس جنس مخالف <strong>در</strong>آمده است تا بتواند منافع بورژو<strong>از</strong>ی لیبرال ایرانی را بهتربه پیش ببرد و ذهن کارگران رامسموم س<strong>از</strong>د.‏به بیانی دیگر،‏ ما رو به <strong>آذرخش</strong> و <strong>در</strong>هشدار به وی نوشته بودیم که تکلیف خود رابا سوسیال رفرمیسم ایرانی تحت تزهای ‏»نپ <strong>در</strong> اپوزیسیون«‏ و ‏»دولت ائتالفی«‏تعیین کند،‏ اما <strong>آذرخش</strong> که گویی شوخی اش گرفته است <strong>در</strong> پاسخ می نویسد:‏ آذریندچار»نوعی»عقل سلیم«‏ و خردگرایی اداری است«!!‏ ص)‏)227بدینسان می توان گفت که <strong>آذرخش</strong> ناآگاهانه،‏ خطرجریان سوسیال رفرمیستی موسومبه ‏»اتحاد سوسیالیستی کارگری«‏ را تا حد زیادی می پوشاند و <strong>در</strong>واقع به آن ‏»آوانسمی دهد«‏ واین یعنی»تمایل به س<strong>از</strong>ش«‏ با سوسیال رفرمیسم،‏ ‏»مدارا«‏ و ‏»پروبالدادن«‏ به آن!‏ هرچند این کلمات ‏»به حد کافی قوی نیست«‏ و رفتار وی را بطوردقیق توضیح نمی دهد،‏ لذا اگر بخواهیم موضوع را همانگونه که هست بیان کنیم بایدبگوئیم که <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong> زیرلوای یک چنین ‏»انتقادی«‏ <strong>از</strong> آذرین،‏ <strong>در</strong>واقع،‏ <strong>در</strong> صددتقلیل و پرده پوشی واقعیت ماجراست.‏ یعنی هرچند بطورغیرمستقیم،‏ لیکن عمالً‏ بهحمایت <strong>از</strong> سوسیالیسم بورژوایی برخاسته است.‏ چه،‏ همانگونه که گفته شد،‏ هرگونهسکوت <strong>در</strong> مقابل تزهای ‏»نپ <strong>در</strong>اپوزیسیون«‏ و ‏»دولت ائتالفی«‏ بمنزله هم صداشدن با وقاحتی است که حفظ مناسبات کاپیتالیستی را زیرپوشش نام لنین وسوسیالیسم،‏ تعقیب می کند.‏وانگهی،‏ <strong>آذرخش</strong> باحمله و وارد ساختن اتهامات عدیده و بی اساس نسبت به ما،‏ بهزعم خویش کوشیده است که با تخریب منتقدینِ‏ نظریه های»نپ <strong>در</strong> اپوزیسیون«‏ و273


د»‏ ولت ائتالفی«،‏ چترحمایتی خویش بر سر آذرین و»اتحاد سوسیالیستی کارگری«‏را همچنان گشوده دارد تا آنها بتوانند <strong>در</strong> وضعیتی امن و آسوده،‏تکالیفِ«‏‏»چشم اند<strong>از</strong> ومطلوبِ‏ بورژو<strong>از</strong>ی لیبرال وخودشان را پیگیری کنند!‏ ‏»همچنان«،‏ زیرااین اولین بارنیست که <strong>آذرخش</strong> با منتقدین ‏»اتحاد سوسیالیستی کارگری«‏ سرشاخ شدهو به صحنه پریده است.‏بطوری که اندک اندک این فکر <strong>در</strong> اذهان فعالین چپانقالبی قوت می گیرد که هرآنکس که به سوسیال رفرمیسم‏»اتحاد سوسیالیستیکارگری«،‏ نگاه چپ بیاند<strong>از</strong>د،‏ بالفاصله <strong>آذرخش</strong> را-‏ باسینه ای سپرکرده-‏ <strong>در</strong>مقابلخویش خواهد یافت!‏ گویا وی به بادیگاردِ‏ سوسیال-امپریالیست ها تبدیل شده،‏ و باگردنی برافراشته،‏ به این موقعیتِ‏ خویش افتخار نیز می کند!‏بعبارتی <strong>آذرخش</strong> خودش را به هر سو پرتاب می کند تا شاید دستاویزی دستگیرششود و بتواند <strong>از</strong> طریق خواروخفیف ساختن منتقدینِ‏ آذرین،‏ آبروی برباد رفتۀ او راب<strong>از</strong>گرداند!‏بدیگرکالم،‏ <strong>آذرخش</strong> که <strong>در</strong>حجم 2۵6 صفحه به ما حمله ورشده وقلمش را اینچنینبرای ما تیزکرده است،‏ اگر تنها با یک جملۀ کوتاه،‏ نفرت خویش <strong>از</strong> تزهای« پن<strong>در</strong>اپوزیسیون«‏ و ‏»دولت ائتالفی«‏ را ابر<strong>از</strong>میداشت،‏ آنگاه هیچ گله ای <strong>از</strong> او نداشتیم.‏اما وی چنین نکرده بل بگونه ای رفتار نموده که انگار تنهامشکل کنونی و یگانهخطری که متوجه جنبش کارگری ایران است همانا حضور بافراست و آرای ویاست و بس!‏این همان دغدغۀ ماست ونگرانیم که صغر و معصومیت <strong>آذرخش</strong> که به ساده لوحیتنه می زند،‏ موجب اغفال او گردد!‏بیک کالم،‏ ما <strong>در</strong>نوشته پیشین خود گفتیم که ایرج آذرین هرگزآدم مسئولی نبودهونیست و لذا نمی توان انتظار داشت که وی <strong>در</strong>باب مواضع بورژوایی و ضدانقالبیاش همچون ‏»نپ <strong>در</strong>اپوزیسیون«‏ و ‏»دولت ائتالفی«،‏ به انتقاد <strong>از</strong> خودِ‏ شرافتمندانهای دست بزند.‏ با این وجود،‏ <strong>آذرخش</strong> که گوئی محل نزاع را گم کرده است بجای27۵


آنکه گروه موسوم به ‏»اتحاد سوسیالیستی کارگری«‏ را تحت فشار قرار دهد تا کتاب‏»چشم اند<strong>از</strong> و تکالیف«‏ واین مظهر آشکار فریب کارگران را <strong>از</strong>سایت خویش حذفکنند،‏ <strong>آذرخش</strong> بجای آنکه ‏»کارت قرمزِ«‏ خویش را به گروه مزبورنشان دهد،‏ آن راروبروی صورت ما گرفته است!!‏بعبارتی،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>حمله ای عجیب و وارد ساختن اتهامات مختلف <strong>از</strong>جمله‏»بافراست لیبرالیسم بی مایه ومیان تهی را جانشین دموکراتیسم می کند«،‏ نوکپیکان انتقادات را متوجه بافراست نموده تا بدینسان افکارمبارزین چپ انقالبی را<strong>از</strong>مسیرتوجه به خطرسوسیالیسم بورژواییِ‏ ‏»اتحادسوسیالیستی کارگری«‏ منحرفس<strong>از</strong>د!‏آیا <strong>آذرخش</strong> قا<strong>در</strong> به تشخیص این موضوع نیست که چگونه <strong>در</strong>خدمت پوشیده ترین،‏موذی ترین ولذا آینده دارترین جریان سوسیالچه،‏ جریان موسوم به-رفرمیستی ایران قرارگرفته است؟‏»اتحاد سوسیالیستی کارگری«،‏ مبلغان نوین رفرمیسمبورژوایی و مروجان نسخه ای <strong>از</strong> لیبرالیسم بی مایه و میان تهی اند،‏ تزئین شده ‏)یا،‏ترکیب شده(‏ با اصطالحاتی مربوط به لنین.‏ ترکیبی سمی که گروه مزبورکفش وکالهکرده و خود را آماده می س<strong>از</strong>د تا آن را بطورگسترده بخورد کارگران دهد.‏اینجریان کماکان <strong>در</strong>حال دادن هاله ای فریبنده <strong>از</strong>حقانیت فکری به سیستم فاسدی استکه ورشکستگی و ظالمانه بودنش <strong>در</strong>سطح جهانی عیان شده است.‏ به عبارتی خیزشجنبش های توده ای <strong>در</strong>کشورهای عربی وسپس جنبش وال استریت،‏ بالهت اعتقاداتلیبرالی امثال ایشان را فریاد می زند.‏واینکه نام گذاری جریان طرفدار»‏ پن<strong>در</strong>اپوزیسیون«‏ و ‏»دولت ائتالفی«،‏ بعنوان اتحاد سوسیالیستی کارگری،‏ نام گذاریبسیار بی شرمانه ای است.‏<strong>از</strong> <strong>آذرخش</strong> باید پرسید که نظریه های ‏»نپ <strong>در</strong>اپوزیسیون«‏ و ‏»دولت ائتالفی«،‏ آیا باآن ‏»اصول ومبانی مارکسیستی«‏ که وی <strong>در</strong>حجم 2۵6 صفحه <strong>از</strong>آن دم زده است،‏هیچگونه مغایرتی ندارد؟ اوکه <strong>در</strong>بارۀ رویزیونیسم برنشتاینی <strong>در</strong>سال‎2898‎که هنوز271


برنامۀ مارکسیستی حزب انقالبی پرولتاریا را قبول دارد،‏ اینهمه جار و جنجال کرکننده براه انداخته و دم <strong>از</strong>لزوم طرد و و<strong>از</strong>نش و اخراج آن <strong>در</strong>همان سال‎2898‎میاینجا زند،‏ <strong>در</strong>چگونه است که سوسیال امپریالیسم آشکارایرج آذرین و»اتحادسوسیالیستی کارگری«‏ راعزیزمیشمارد؟ بویژه آنکه آذرین کارنامه اش مایۀ خجالتاست چرا که <strong>در</strong> عرصه تئوریک،‏ به هر سو که بنگریم تپه ای را نمی یابیم که <strong>از</strong>طریق وی ‏»گُل کاری«‏ نشده باشد!‏<strong>در</strong>یک کالم،‏ <strong>آذرخش</strong> بدینسان تخم بی عاری نسبت به سوسیال رفرمیسم را <strong>در</strong> محیطچپ انقالبی ایران می پراکند!‏خالصه کنیم.‏این ها فقط دسته گل کوچکی بود که <strong>از</strong> بوستان <strong>آذرخش</strong> چیدیم!‏ واینکه دیدیم تابشنورو برق این»<strong>آذرخش</strong>«،‏ نه <strong>مارکسیسم</strong> انقالبی بل اجزاء و ابعاد <strong>استالینیسم</strong> را<strong>روشن</strong> ساخته یعنی یک مقدار»عوضی«‏ تابیده است!‏ وحال بجای ‏»غرش رعد«‏نیز،‏ سر و صدای گوش خراشی را می شنویم که محصول کوبیدن برطبل توخال ‏ِی‏»مبارزۀ قاطع با رفرمیسم«است!‏ چه،‏ <strong>در</strong>وغین بودن این جار و جنجالی که <strong>آذرخش</strong>براه انداخته،‏ <strong>از</strong>طریق سکوتی که وی ی<strong>از</strong>ده سال است <strong>در</strong>برابر»چشم اند<strong>از</strong> وتکالیف«،‏ آن را حفظ کرده است،‏ لومی رود!‏نیز باید دانست که فقر و فالکت عمومی تئوریک <strong>در</strong>جنبش چپ و وضعیت بدوی آن-‏این برهوتِ‏ اندیشه و خرد-،همان زمینۀ مساعدی است که امکان می دهد امثال<strong>آذرخش</strong>،‏ اینچنین هارت و پورت کنان،‏ به جوالن <strong>در</strong>آیند.‏ ولذا کتاب <strong>آذرخش</strong> شاهدیبر وجود بی بنیه گی و یا بی مایگی حاد جمعی است.‏اختگی کامل فضای فکری این چپ،‏ که به سبب ‏»سطحی زدگی«‏ و ‏»اکنون زدگی«‏‏)یا،‏ روزینگی(اش وبه سبب آنکه نگاهی کوتاه مدت وکلنگی دارد،‏ هیچ تحلیل ت<strong>از</strong>های وهیچ اثرجدی و ماندگاری <strong>در</strong>آن خلق نمی شود،‏ <strong>در</strong>عوض آنچه که به وفوروجود دارد آثار شبه تئوریک،‏ نارسا،‏ نابسنده،‏ سرسری وحتی بی سروته است که277


<strong>از</strong>سر»یک چیزنوشتن«،‏ <strong>از</strong> سر فرار <strong>از</strong>احساس بطالت بوده یعنی پیچیده <strong>در</strong>هرقصدوغایت غیرتئوریک وغیرمعطوف به اضطرار تفکرانقالبی.‏ این چپ گویی با حفره-‏ای مواجه است که چون <strong>از</strong> پس پُرکردنش برنمی آید می کوشد اینچنین استتارش کند.‏یعنی همچنان برحجم عظیم و تولید انبوه آثار بی ارزشی که مسائل دم دستی را آنهمبگونه ای سطحی مطرح می کند،‏ می افزاید.‏ شبه نویسندگان پُرگو و پُرمدعا،‏ کهعلیرغم فقر واضح فکری شان،‏ <strong>از</strong>چنان اعتماد بنفس کاذبی برخوردارند که گویی<strong>در</strong>بارۀ تمامی کائنات حرفی برای گفتن دارند!‏لیکن،‏ نه اینکه <strong>آذرخش</strong> <strong>از</strong>این رفتارش نیت سوء ای داشته باشد یاجریانی بورژواییو ضدانقالبی یعنی عاملی <strong>از</strong>عوامل بورژو<strong>از</strong>ی وامپریالیسم باشد که می کوشد بهجنبش چپ یاجنبش کارگری نفوذ کند،‏ بل فقط پای یک چیز <strong>در</strong> میان است و آناینکه:‏ اونمی داند؛ ونمی داند که نمی داند!‏بعبارتی رفتار<strong>آذرخش</strong> عمدی نیست،‏ بلکه برای همۀ این جنس <strong>از</strong> نوشته ها،‏ علتیملموس،‏ عینی والبته نشان دار وجود دارد:‏ فقدان <strong>در</strong>دآلود تفکرحقیقی انقالبی.‏ واینکهتحرک نظری واقعی،‏ آخرین چیزی است که این چپ ممکن است <strong>در</strong> دستور کارخویش قراردهد!‏بیک کالم،‏ <strong>آذرخش</strong> هم فرآورده وهم پاسداراین فضای مملو <strong>از</strong> فقدان وغیاب است!‏مضافاً،‏ کتاب <strong>آذرخش</strong> نشانگر نمونه ای تیپیک وسرشت نما <strong>از</strong> کمونیسم خام وزمخت ایرانی است.‏ کمونیسم ای خشن و جهان سومی و فاقد خرد و استدالل که<strong>در</strong>مواجهه با هرنظریه ای که خارج <strong>از</strong>کلیشه های فکری او باشد رگ گردن برجستهمی کند و یگانه توانائی اش اینست که دست به انگ است.‏ لذا می توان فهرستطویلی <strong>از</strong> انگ های خانمان برباد ده ردیف کرد که امثال ایشان با توجه به دافعه وملعنت باری آنها <strong>در</strong> نزد خشک مغزان،‏ به پیشانی مخالفان خویش می زنند.‏بعبارتی،‏ استالینیست-‏ چه نوع آشکار و یا خجولِ‏ آن-‏ <strong>در</strong>مقابل ایده های نو مقاوماست.‏ مقاومتی که <strong>در</strong> اینان دیده می شود،‏ عمدتاً‏ ریشه <strong>در</strong>خود محوری و خود278


؟)‏دوستداری شان دارد و اینان با آن برای خود حرمت نفس دست و پا می کنند.‏ واینکه<strong>در</strong>اینگونه جریانات انسان های مبارزی که <strong>در</strong>عین حال اندیشمند و خردورز نیزباشند،‏ اساساً‏ دیده نمی شود.‏ این تصلب مستمر،‏ به این سادگی ها دُم به تلۀ تفکرنمی دهد!‏لیکن،‏ <strong>در</strong>زمانه ای که ب<strong>از</strong>ار بدل رواج و رونق دارد،‏ چرا نباید این اشخاص نیز،‏ نامگروه خود را جمعی <strong>از</strong>»کمونیست«‏‏(های ایران یا ‏»<strong>آذرخش</strong>«)!(،‏ بگذارند؟کتاب قطور و‎2۵6‎صفحه ای <strong>آذرخش</strong> با آن همه التقاط هایش-‏ التقاط هم <strong>در</strong>جزئیت،‏وهم کلیت،‏ التقاط ان<strong>در</strong>التقاط-،‏ و نیز ادعای وی مبنی بر نقد و فروپاشیدنِ‏ ستون ها وپایه های نظریۀ ‏»<strong>گشتاورد</strong> <strong>مارکسیسم</strong>«،‏ همانا یک شوخی بزرگ است!-‏ چه،‏ اینآقایان <strong>در</strong>هیچ موضوعِ‏ مشخصی دارای استحکام فکری-‏ یا،‏ ‏»اصول ثابت و پایداروماندگار«،‏ که مرتباً‏ <strong>از</strong>آن دم می زنند-‏ نیستند!‏کتاب <strong>آذرخش</strong> با آن سطح نظری رقت انگیزی که دارد،‏ اما حاوی توهماتیپرهیاهوست که می توان به هریک <strong>از</strong> ادعاهایش تا ابد با صدای بلند خندید!‏و کالم آخر آنکه،‏ <strong>آذرخش</strong> <strong>در</strong>بارۀ کتاب خویش می نویسد:‏ ‏»<strong>روشن</strong> است که با توجهبه هدفی که <strong>در</strong>پیش رونهاده ایم <strong>از</strong> برخورد به این نوشته،‏ نقد و رد اشتباهات آن و یاپیشنهادهای اصالحی <strong>در</strong> زمینۀ محتوا و شکل آن قویاً‏ استقبال می کنیم.«‏ ص)‏)3امید است که وی <strong>از</strong> دفتر حاضر نیز-‏ که یک کار ‏»تفننیِ«‏ دیگر،‏ و <strong>از</strong> سوی همان‏»آماتورِ«‏ پیشین است-‏ ‏»قویاً‏ استقبال کند«!!‏واینکه انتظار نمی رود که گرایش استالینیستی موجود <strong>در</strong>سیستم فکری <strong>آذرخش</strong> بهوی امکان و اج<strong>از</strong>ه دهد که این دفتر را نیز <strong>در</strong> سایت خویش قرار دهد،‏ همانگونه که<strong>در</strong> مورد نوشته ‏»<strong>گشتاورد</strong>.»..چه،‏ <strong>استالینیسم</strong> به هر بهانه ای که شده،‏ هرگز بهگفت و گوی آزاد،‏ <strong>در</strong>شرایطی برابر و <strong>در</strong> مقابل چشم همگان،‏ میدان نمی دهد زیراخودش بهتر <strong>از</strong> هرکسی میداند که چنته اش خالیست.‏ لذا آیکون ‏»نقد <strong>آذرخش</strong>«‏ <strong>در</strong>پیشانی سایت آنها،‏ نهچیزی حقیقی و واقعی،‏ بل نشانگرعالقۀ وافر جنابِ‏ ایشان به279


‏»زینت آالت«‏ است!‏بیک کالم،‏ انتشار»یکطرفه«این من<strong>از</strong>عۀ نظری-‏آنست-‏کاری که <strong>آذرخش</strong> مشغول انجامبیانگرهیچ چیزدیگری نیست مگر آشکارترین شکل سانسور و بارزترینخصیصۀ <strong>استالینیسم</strong>!‏شیدا بافراست2396/22/11286

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!