گشتاورد ماركسیسم، بمثابه بعد تاریك مبارزه طبقاتی (جلد ١)

گشتاورد ماركسیسم، بمثابه بعد تاریك مبارزه طبقاتی (جلد ١) گشتاورد ماركسیسم، بمثابه بعد تاریك مبارزه طبقاتی (جلد ١)

05.02.2015 Views

و نتیجهگیریشان مبنی بر اینكه نیازی به وجود حزب سیاسی نیست،‏ در واقع حركت دیالكتیكی واقعی،‏ پیش رونده و تكامل جوی این فرایند كلیت را به تمامی فرو میبندد و به كل تعطیل میكند.‏ یعنی دقیقاً‏ آنچه را كه لوكاچ در توضیح درخشانی درباب آن مینویسد:‏ ‏»حزب مأمور به رهبری انقالب پرولتاریایی برای ایفای نقش رهبری حی و حاضر از مادر زاده نمیشود؛ این نیز نه ابتدا به ساكن بلكه صیرورت است.‏ فرایند تعامل ثمربخش حزب و طبقه - هر چند به گونهای متفاوت - « در رابطه حزب و اعضایش تكرار میشود.‏ زیرا همان طور كه ماركس در تزهایی درباره فوئرباخ میگوید:‏ ‏"آموزه ماتریالیستی ناظر به تغییر اوضاع و آموزش فراموش میكند كه اوضاع را انسانها تغییر میدهند و خود آموزشگر باید آموزش ببیند."‏ «. 09 لیكن با وجود همه اینها،‏ جالب اینجاست كه پایدار و حكیمی مدعیاند كه دیدگاه آنها در نفی و انكار لزوم ایجاد حزب،‏ ‏»ماركس ترین«‏ دیدگاهها و اوج كارستان برداشت هاست!‏ پایدار متوجه نیست كه فكر ایجاد حزب كمونیست در ماركس و انگلس به سبب آن است كه تمایز این دو حوزه از یكدیگر،‏ پذیرفته و رعایت شده است:‏ ‏»تمایزدیالکتیکی«‏ میان علم و طبقه كارگر،‏ آگاهی سوسیالیستی و جنبش خود انگیخته.‏ مخلص کالم آنکه:‏ درخت توگرباردانش بگیرد/‏ بزیرآوری چرخ نیلوفری را به تعبیری دیگر،‏ اگرجنبش عینی ‏)خودبخودی ِ( کارگری را عروس،‏ و آگاهی سوسیالیستی ‏)حزب حامل آنرا(‏ داماد بدانیم،‏ سوسیالیسم چیزی نخواهد بود بجز حاصل ‏ِاین زندگی زناشوئی.‏ وانگهی،اگرقراربود ‏»آگاهی طبقاتی كارگرعین مبارزه روز او علیه سرمایه داری«‏ و ‏»ماركسیسم نه علم مبارزه طبقاتی بلكه دقیقاً‏ خود مبارزه طبقاتی پرولتاریا«‏ باشد 279

‏)آنگونه که پایدار تصور میکند(،‏ اگر قرار بود آگاهی سوسیالیستی و جنبش عینی بگونهای بیمیانجی یگانه شوند،‏ آنگاه دیگر مهمترین دستگاه بورژوازی معاصر-‏ یعنی سازمان اطالعات و امنیت سرمایه - زائد میشد.‏ دستگاهی كه برای عقیم گذاشتن مبارزه انقالبی پرولتاریا،‏ دقیقاً‏ همین ‏»شكل میانجی«‏ یعنی حزب كمونیست را هدف قرار میدهد.‏ چه،‏ تا آنجائی كه به سركوب ‏»توده ها«‏ مربوط میشود ابزارهای ساده سركوب - ارتش و پلیس - كفایت میكند اما كار سازمان اطالعات و امنیت،‏ با تمام مخارج هنگفتاش،‏ با همه امكانات و پیچیدهگیاش،‏ دقیقاً‏ خنثی كردن نقش همان ‏»شكل میانجی«‏ است.‏ در یك سخن نه فقط پیشروان آگاه و حقیقی طبقه كارگر،‏ بل نمایندگان بورژوازی نیز بر نقش حزب كمونیست به خوبی واقفند.‏ حتی اگر این دومی ها،‏ هگل،‏ ماركس و لوکزامبورگ و لوكاچ را نخوانده باشند و حزب كمونیست را بنابر اصطالح شناسی دیالكتیك با عنوان ‏»شكل میانجی«‏ ننامند!‏ پایدار و حكیمی فقط ‏»وحدت«‏ آگاهی و جنبش عینی را می بینند درست آن هنگام كه نیاز است ‏»وحدت اضداد«‏ - یعنی هم یگانگی و هم فرق و تمایز - ولذا شكل میانجی آن را ببینند؛ و بنابراین مستعد آن هستند كه یك جنبه از كلیت جنبش انقالبی طبقه كارگر ‏)یعنی آگاهی(‏ را مستقیماً‏ به جنبه دیگر)یعنی جنبش عینی(‏ فرو كاهند.‏ به عبارتی تأكید این آقایان بر بهم پیوستگی آگاهی و جنبش،‏ علم و طبقه كارگر،‏ تئوری و پراتیك و مانند آن است،‏ بیآنكه هیچ مفهومی از تضاد داشته باشند و بی آنکه هیچ مفهومی از دگرگونی حاصل از تحول و تكامل درونی آنست - داشته باشند.‏ - كه تضاد موتور محرك بعبارتی دیگر،‏ نظریه ای که می پندارد تئوری دقیقاً‏ همان عمل است بدون هیچگونه تمایز،‏ الجرم به این باورنادرست می انجامد که پراکسیس همان عمل است:‏ عمل بدون خرد و بدون علم!-‏ این رویکرد،‏ طبیعتاً،‏ جای تفکر انقالبی و نظریه پردازی انقالبی را ازآنچه که اینک هست نیز،‏ تنگ ترمیکند و متمایل به حذف یکسرۀ آنست.‏ 213

و نتیجهگیریشان مبنی بر اینكه نیازی به وجود حزب سیاسی نیست،‏ در واقع حركت<br />

دیالكتیكی واقعی،‏ پیش رونده و تكامل جوی این فرایند كلیت را به تمامی فرو میبندد<br />

و به كل تعطیل میكند.‏ یعنی دقیقاً‏ آنچه را كه لوكاچ در توضیح درخشانی درباب آن<br />

مینویسد:‏<br />

‏»حزب مأمور به رهبری انقالب پرولتاریایی برای ایفای نقش رهبری حی و حاضر<br />

از مادر زاده نمیشود؛ این نیز نه ابتدا به ساكن بلكه صیرورت است.‏ فرایند تعامل<br />

ثمربخش حزب و طبقه<br />

-<br />

هر چند به گونهای متفاوت<br />

-<br />

«<br />

در رابطه حزب و اعضایش<br />

تكرار میشود.‏ زیرا همان طور كه ماركس در تزهایی درباره فوئرباخ میگوید:‏<br />

‏"آموزه ماتریالیستی ناظر به تغییر اوضاع و آموزش فراموش میكند كه اوضاع را<br />

انسانها تغییر میدهند و خود آموزشگر باید آموزش ببیند."‏ «.<br />

09<br />

لیكن با وجود همه اینها،‏ جالب اینجاست كه پایدار و حكیمی مدعیاند كه دیدگاه آنها<br />

در نفی و انكار لزوم ایجاد حزب،‏ ‏»ماركس ترین«‏ دیدگاهها و اوج كارستان<br />

برداشت هاست!‏ پایدار متوجه نیست كه فكر ایجاد حزب كمونیست در ماركس و<br />

انگلس به سبب آن است كه تمایز این دو حوزه از یكدیگر،‏ پذیرفته و رعایت شده<br />

است:‏ ‏»تمایزدیالکتیکی«‏ میان علم و طبقه كارگر،‏ آگاهی سوسیالیستی و جنبش خود<br />

انگیخته.‏<br />

مخلص کالم آنکه:‏<br />

درخت توگرباردانش بگیرد/‏ بزیرآوری چرخ نیلوفری را<br />

به تعبیری دیگر،‏ اگرجنبش عینی<br />

‏)خودبخودی ِ(<br />

کارگری را عروس،‏ و آگاهی<br />

سوسیالیستی ‏)حزب حامل آنرا(‏ داماد بدانیم،‏ سوسیالیسم چیزی نخواهد بود بجز<br />

حاصل ‏ِاین زندگی زناشوئی.‏<br />

وانگهی،اگرقراربود ‏»آگاهی <strong>طبقاتی</strong> كارگرعین <strong>مبارزه</strong> روز او علیه سرمایه داری«‏<br />

و ‏»ماركسیسم نه علم <strong>مبارزه</strong> <strong>طبقاتی</strong> بلكه دقیقاً‏ خود <strong>مبارزه</strong> <strong>طبقاتی</strong> پرولتاریا«‏ باشد<br />

279

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!