گشتاورد ماركسیسم، بمثابه بعد تاریك مبارزه طبقاتی (جلد ١)

گشتاورد ماركسیسم، بمثابه بعد تاریك مبارزه طبقاتی (جلد ١) گشتاورد ماركسیسم، بمثابه بعد تاریك مبارزه طبقاتی (جلد ١)

05.02.2015 Views

رویزیونیسم ‏»تنش«‏ وجود دارد!(،‏ آنگاه هرگز ازنظرعلمی قادربه درک و این فهم موضوع نخواهیم شدکه چرا پرولتاریا در دوران امپریالیسم،‏ ناگزیر است از رویكرد ‏»حزب انقالبیون حرفهای و مستعد فراكسیون«،‏ پیروی كند؛ آنگاه تنها کاری که از دستمان برمی آید اینست که همچون یک مالّی مکتبی،‏ دو واژه ‏»انقالبی«‏ و»حرفه ای«‏ را یک به یک معنی کنیم و گمان کنیم که مارکسیسم رافهم کرده ایم!‏ مضافاً،‏ كاهش مفهوم عمیق تضاد دیالكتیكی به ‏»تنش«،‏ در تمامی مسائل مربوط به مبارزه طبقاتی پرولتاریا،‏ یقیناً‏ نتایج وخیمی را به همراه میآورد.‏ به عنوان مثال بازهم به همین فرازتحلیلی اخیرالذکرمارکس دقت كنید:‏ ‏»كارگر سرمایه را تولید میكند،‏ سرمایه وی را تولید میكند،‏ پس وی خودش را تولید میكند،‏ و انسان،‏ به مثابه كاال،‏ مولود مجموعه این حركت ماركس در اینجا میكوشد این تضاد - است«؛ همانگونه كه به وضوح دیده میشود،‏ میان كار و سرمایه - و لذا نحوه گردیدن آن را تبیین كند.‏ تضاد دیالكتیكیای كه از آن،‏ ناگزیر بودن مبارزه طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازی،‏ ولذا امر فراخیزی Aufhebung به عنوان یگانه راه حل انقالبی آن،‏ استنتاج میشود؛ واین بمعنای آنست که این فرارفتن،‏ اساساً‏ مقوله ای تاریخی و دیالکتیکی است.‏ حال چنانچه میان كار و سرمایه،‏ نه تضادی دیالكتیكی بلكه صرفاً‏ ‏»تنش«‏ ببینیم،‏ عمالً‏ باید امر تالش پرولتاریا برای فراخیزی امرسوسیالیسم را تعطیل اعالم كنیم.‏ چرا كه بورژوازی نیز منكر وجود میان كارگر و كارفرما نیست فراخیزی و سوسیالیسم راه می گشاید.‏ بلكه فقط منكر این است كه از این تضاد،‏ یعنی ‏»تنش«‏ » تنش « یاد شده،‏ به ایرج آذرین متوجه نیست که بدینسان دیالکتیک ماتریالیستی،‏ یعنی مارکسیسم درمقام علم رهائی پرولتاریا را،‏ گردن زده است!‏ سردبیر بارو متوجه نیست که اگر وجود ‏»تضاد«ها بعنوان نیروی انگیزاننده و به پیش برنده ی تاریخ را انکارکنیم،‏ باید معتقد باشیم ارواح،‏ شیاطین و اجنه هستند که 21۵

جهان را اداره می کنند؛ یامعتقد باشیم همه چیز از نسبت عددی و یا وضعیت ستارگان،‏ یا یک اکسیرجاودانه،‏ سرچشمه و نیزفرمان می گیرد!‏ نكته دیگر آنکه نویسنده جزوه « بیراهه سوسیالیسم » « در متن یك جمله قصار جالب تر آورده است.‏ نگاه كنید:‏ جمله قصار فوق الذكراش را در تبیین حكیمی از جنبش كارگری و سوسیالیسم یك تنش محوری وجود دارد كه او قادر به حلش نیست؛ تنش میان از یكسو جنبش عینی و جاری طبقه كارگر،‏ و از سوی دیگر تئوری و اعتقادات نظری.‏ یا،‏ به بیانهای عام و رایج،‏ تنش میان آگاهی و جنبش،‏ تئوری وپراتیك،‏ عین و ذهن،‏ و نظایر اینها«!!‏ لیکن گفتیم كه ‏»میان از یكسو جنبش عینی و جاری طبقه كارگر،‏ و از سوی دیگر تئوری و اعتقادات نظری«،‏ یعنی ‏»میان آگاهی و جنبش،‏ تئوری و پراتیك،‏ عین و ذهن،‏ و نظایر اینها«،‏ آن رابطهای كه وجود دارد تضاد دیالكتیكی است و نه ‏»تنش«؛ اما بامزه اینجاست كه آذرین ، مكان وجود این گونه تضاد را نیز اشتباه گرفته است؛ به طوری كه وجود و هستی این تضاد را،‏ نه در واقعیت جنبش كارگری بلكه در ‏»تبیین حكیمی«‏ و كاسه سر ‏ِوی جستجو میكند!!‏ بعبارتی دیگر،‏ اینكه گفته شود این تضاد - یا بقول آذرین ‏»تنش«)!(-‏ در»تبیین حكیمی«‏ وجود دارد،‏ خود بخود بمعنی انكار وجود آن در خود واقعیت عینی جامعه است!‏ بسخنی دیگر،آذرین نگفته است که این تضاد ‏)یا گیریم به قول وی ‏»تنش«(‏ در خود واقعیت جنبش کارگری وجود دارد اما حکیمی تبیین درستی از آن ارائه نمیدهد؛ بلکه ‏)آذرین(‏ گفته است ‏»تنش میان از یکسو جنبش عینی وجاری طبقه کارگر،‏ و از سوی دیگرتئوری واعتقادات نظری.‏ یا،‏ به بیان های عام و رایج،‏ تنش میان آگاهی و جنبش،‏ تئوری و پراتیک،‏ عین و ذهن،‏ و نظائر اینها«‏ درتبیین حکیمی است که وجود دارد،‏ واین بمعنی آنست که درنظر آذرین این تضاد - 211 یا بقول خودش ‏»تنش«-‏

جهان را اداره می کنند؛ یامعتقد باشیم همه چیز از نسبت عددی و یا وضعیت<br />

ستارگان،‏ یا یک اکسیرجاودانه،‏ سرچشمه و نیزفرمان می گیرد!‏<br />

نكته دیگر آنکه نویسنده جزوه<br />

«<br />

بیراهه سوسیالیسم<br />

»<br />

«<br />

در متن یك جمله قصار جالب تر آورده است.‏ نگاه كنید:‏<br />

جمله قصار فوق الذكراش را<br />

در تبیین حكیمی از جنبش كارگری و سوسیالیسم یك تنش محوری وجود دارد كه<br />

او قادر به حلش نیست؛ تنش میان از یكسو جنبش عینی و جاری طبقه كارگر،‏ و از<br />

سوی دیگر تئوری و اعتقادات نظری.‏ یا،‏ به بیانهای عام و رایج،‏ تنش میان آگاهی و<br />

جنبش،‏ تئوری وپراتیك،‏ عین و ذهن،‏ و نظایر اینها«!!‏<br />

لیکن گفتیم كه ‏»میان از یكسو جنبش عینی و جاری طبقه كارگر،‏ و از سوی دیگر<br />

تئوری و اعتقادات نظری«،‏ یعنی ‏»میان آگاهی و جنبش،‏ تئوری و پراتیك،‏ عین و<br />

ذهن،‏ و نظایر اینها«،‏ آن رابطهای كه وجود دارد تضاد دیالكتیكی است و نه<br />

‏»تنش«؛ اما بامزه اینجاست كه آذرین ، مكان وجود این گونه تضاد را نیز اشتباه<br />

گرفته است؛ به طوری كه وجود و هستی این تضاد را،‏ نه در واقعیت جنبش<br />

كارگری بلكه در ‏»تبیین حكیمی«‏ و كاسه سر ‏ِوی جستجو میكند!!‏<br />

بعبارتی دیگر،‏ اینكه گفته شود این تضاد<br />

-<br />

یا بقول آذرین ‏»تنش«)!(-‏ در»تبیین<br />

حكیمی«‏ وجود دارد،‏ خود بخود بمعنی انكار وجود آن در خود واقعیت عینی جامعه<br />

است!‏<br />

بسخنی دیگر،آذرین نگفته است که این تضاد ‏)یا گیریم به قول وی ‏»تنش«(‏ در خود<br />

واقعیت جنبش کارگری وجود دارد اما حکیمی تبیین درستی از آن ارائه نمیدهد؛<br />

بلکه ‏)آذرین(‏ گفته است ‏»تنش میان از یکسو جنبش عینی وجاری طبقه کارگر،‏ و از<br />

سوی دیگرتئوری واعتقادات نظری.‏ یا،‏ به بیان های عام و رایج،‏ تنش میان آگاهی و<br />

جنبش،‏ تئوری و پراتیک،‏ عین و ذهن،‏ و نظائر اینها«‏ درتبیین حکیمی است که<br />

وجود دارد،‏ واین بمعنی آنست که درنظر آذرین این تضاد<br />

-<br />

211<br />

یا بقول خودش ‏»تنش«-‏

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!