گشتاورد ماركسیسم، بمثابه بعد تاریك مبارزه طبقاتی (جلد ١)
گشتاورد ماركسیسم، بمثابه بعد تاریك مبارزه طبقاتی (جلد ١) گشتاورد ماركسیسم، بمثابه بعد تاریك مبارزه طبقاتی (جلد ١)
مادی و نیروی عینی پیكار توده های كارگر برای تغییركامل هستی موجوداست.« ۵ این رویكرد ِدرست درباب نقش و جایگاه فلسفه ماركسیستی و روش دیالكتیك ماتریالیستی، بارها و بارها - و به اشكال مختلف - در آثار آقای پایدار مشهود است؛ با این وجود زمانی كه بحث بر سر روش دیالكتیكی ماركس درمیگیرد، پایدار رو به »مدافعان سوسیالیسم«، سخنانی را مطرح میسازد كه دیدگاه پیشین خوداش درست یاد شده در فوق - - را دچار ابهام میگرداند: دیدگاه »در وسعت نگاه شما ماركس اقتصاددان، تاریخكاو و پژوهشگری كه ماده را تجرید میكرده است و در این تجرید سازی جهان واقع و دنیای سرمایهداری را مبنای تحلیل قرار میداده است. تصور شما از ماركس نه واقعی، نه منصفانه،... «.1 ممکن است آقای پایدار بدینسان قصد آن داشته كه ارتباط میان فلسفه ماركس را با رشد عینی مبارزه طبقاتی، گوشزد كند و بگوید كه این »تئوری«، بدون آن »شالوده« و جدا و منفك از آن نمیتوانسته كه پدید آید. اما سخنانش بگونهای است كه گویا از نظر وی، ماركس با روش دیالكتیكی، بیگانه بوده است. بهر ترتیب، این لغزش )یا ابهام( درسخن پایدار، در واقع به دستاویزی برای آذرین مبدل میشود تا مخالفت دیرینه اش با نقش و جایگاه فلسفه ومتدولوژی ماركسیستی را مجدداً مطرح سازد. بعبارتی آذرین بدین سان گویی آب را گل آلود می بیند و لذا میكوشد تا ماهی مقصود خویش را صید كند. یعنی درست زمانی كه بحث با پایدار برسرتحلیل فرایندها و مسائل مربوط به مبارزه طبقاتی پرولتاریا و همچنین بر سر روش دیالکتیکی در می گیرد، آذرین به صحنه می پرد و عنوان می سازد كه »بررسی در سطح فلسفی و متدولوژیک را برای مباحث حاضر چندان کارساز نمیدانم «! لذا وهمانگونه که مشاهده می گردد، اعتراض آذرین این نیست كه چرا در نقدهای »فلسفی ِ« انجام شده به رویكرد پایدار، مسائل مربوط به مبارزه طبقاتی پرولتاریا به 249
نحو مشخص و ملموس مورد تجزیه و تحلیل قرار نگرفته تا تضادهای ویژهاش آشكار شود و نتایج عملی ببار بیآورد؛ آذرین گله مند نشده که چرا این بحث و جدل با پایدار، درسطحی از انتزاع ِفرو بستۀ فلسفی به پیش می رود که تماسی با امرواقع و مسائل مربوط به مبارزه طبقاتی پرولتاریا برقرارنمی سازد؛ آذرین به این نكته ایراد نمیگیرد كه برخوردهای »فلسفی ِ« انجام شده، از زندگی یعنی از پوست و خون و گوشت بهرهای ندارد و در آن نشانی از امر انضمامی دیده نمیشود؛ آذرین مدعی نشده كه فلسفه ماركسی در دست منتقدین پایدار، جان نیافته و به واقعیت متعّین راه نبرده است؛ و بیك كالم انتقاد آذرین معطوف به شیوههای نامیانجی مند و یا خصلت انتزاعی فلسفهای كه این منتقدین عرضه داشتهاند، نیست. چه، اگر وی از چنین موضعی سخن میگفت الجرم میبایست خودش به نقد بنیادهای فلسفی ایده »تشكل ضد كارمزدی« میپرداخت، یعنی رابطه دیالكتیكی میان »آگاهی و زندگی«، »علم و طبقه كارگر« زیرا آنچه را كه وی ، « »حزب و طبقه« را تبیین میكرد. لیكن آذرین چنین نكرد کارساز« نمیداند اساساً و كال ً ذات ماركسیسم یعنی فلسفه آن و دیالكتیك ماتریالیستی ماركس است؛ آذرین چنین نكرد زیرا معتقد است كه در تبیین مسائل مربوط به مبارزه طبقاتی پرولتاریا، فلسفه و متدولوژی ماركسیستی چیزی زائد و بی مصرف است! امانکته اینجاست که این شکل طرح موضوع ازسوی آذرین، بیانگر آن است كه از نظر وی فلسفه ماركسیستی، فلسفهای انتزاعی و بالموضوع است؛ و اینكه این رویکرد، نشانگر بازگشت او به فلسفه پیش از ماركس تلقی میشود، موضوعی كه الزم است در اینجا كمی بیشتر روی آن مكث كنیم. ماركس مینویسد: « فیلسوفان تاكنون کوشیده اند جهان را بگونه ای تفسیرکنند؛ اکنون کارفلسفه این است که جهان را دگرگون سازد.« )»نقدفلسفه حقوق هگل«(؛ لذا مفهوم پراكسیس در نزد ماركس و انگلس، درست از همینجا سربر میآورَد. چه، 2۵3
- Page 99 and 100: باری، در بقیه كشو
- Page 101 and 102: كه نكبت وشكوه بگونه
- Page 103 and 104: سال حزب را برای اتخ
- Page 105 and 106: امپریالیسم یعنی تغ
- Page 107 and 108: من در باال، سعی كر
- Page 109 and 110: از اینرو، مادام ك
- Page 111 and 112: - »نظریه« در واق
- Page 113 and 114: جدائیها نمیتواند ن
- Page 115 and 116: در یك كالم، تئوری
- Page 117 and 118: درونی حزب(، در حال
- Page 119 and 120: چرا كه لوکزامبورگ و
- Page 121 and 122: سخنان رزا را- بشکل
- Page 123 and 124: بنابراین و همانگون
- Page 125 and 126: رویزیونیسم بلكه در
- Page 127 and 128: خشك و جامدی كه دور ا
- Page 129 and 130: راستی آزمایی نظریه
- Page 131 and 132: و آن راغنی تر، واض
- Page 133 and 134: است كه آگاهی، به ص
- Page 135 and 136: و لنین وقوع این جهش
- Page 137 and 138: میشود و زمان یا لحظ
- Page 139 and 140: »سوسیال - شوونیسم
- Page 141 and 142: آنگاه هویدا میگردد
- Page 143 and 144: نحو تحلیلی به عناصر
- Page 145 and 146: و شناسایی اجزای متض
- Page 147 and 148: آنها به مثابه وحدت
- Page 149: و سومی، »نفی نفی
- Page 153 and 154: به آن نزدیك تر میشو
- Page 155 and 156: بر آورَد و در برابر
- Page 157 and 158: بعبارتی دیگر، آنچ
- Page 159 and 160: »رابطه من با هگل ب
- Page 161 and 162: مگر آنكه روش دیالكت
- Page 163 and 164: »... تنش میان از یكسو
- Page 165 and 166: زندگی است. یعنی نح
- Page 167 and 168: جهان را اداره می کن
- Page 169 and 170: بودکه درسالهای اول
- Page 171 and 172: اعتقاد به دیالكتیك
- Page 173 and 174: تقصیر ما نیست؛ زیرا
- Page 175 and 176: »آمیزش علم و طبقه
- Page 177 and 178: پیروی از ایشان - نگا
- Page 179 and 180: است و خود آنان بطور
- Page 181 and 182: )آنگونه که پایدار
- Page 183 and 184: ماركسیستها و رویزی
- Page 185 and 186: شده از آنجائی كه ار
- Page 187 and 188: ص) بین منافع بیواس
- Page 189 and 190: ص) ص) همچنین:
- Page 191 and 192: كارگر بوده و تنها پ
- Page 193 and 194: همچون »جنبش همبست
- Page 195 and 196: معرفی کرد، پایدار
- Page 197 and 198: اشتباه این دو- الب
- Page 199 and 200: تاخیر صورت می گیرد«
نحو مشخص و ملموس مورد تجزیه و تحلیل قرار نگرفته تا تضادهای ویژهاش<br />
آشكار شود و نتایج عملی ببار بیآورد؛ آذرین گله مند نشده که چرا این بحث و جدل<br />
با پایدار، درسطحی از انتزاع ِفرو بستۀ فلسفی به پیش می رود که تماسی با امرواقع<br />
و مسائل مربوط به <strong>مبارزه</strong> <strong>طبقاتی</strong> پرولتاریا برقرارنمی سازد؛ آذرین به این نكته<br />
ایراد نمیگیرد كه برخوردهای<br />
»فلسفی ِ«<br />
انجام شده، از زندگی یعنی از پوست و<br />
خون و گوشت بهرهای ندارد و در آن نشانی از امر انضمامی دیده نمیشود؛ آذرین<br />
مدعی نشده كه فلسفه ماركسی در دست منتقدین پایدار، جان نیافته و به واقعیت<br />
متعّین راه نبرده است؛ و بیك كالم انتقاد آذرین معطوف به شیوههای نامیانجی مند و<br />
یا خصلت انتزاعی فلسفهای كه این منتقدین عرضه داشتهاند، نیست. چه، اگر وی از<br />
چنین موضعی سخن میگفت الجرم میبایست خودش به نقد بنیادهای فلسفی ایده<br />
»تشكل ضد كارمزدی« میپرداخت، یعنی رابطه دیالكتیكی میان »آگاهی و زندگی«،<br />
»علم و طبقه كارگر«<br />
زیرا آنچه را كه وی<br />
،<br />
«<br />
»حزب و طبقه« را تبیین میكرد. لیكن آذرین چنین نكرد<br />
کارساز« نمیداند اساساً و كال ً ذات ماركسیسم یعنی فلسفه آن<br />
و دیالكتیك ماتریالیستی ماركس است؛ آذرین چنین نكرد زیرا معتقد است كه در تبیین<br />
مسائل مربوط به <strong>مبارزه</strong> <strong>طبقاتی</strong> پرولتاریا، فلسفه و متدولوژی ماركسیستی چیزی<br />
زائد و بی مصرف است!<br />
امانکته اینجاست که این شکل طرح موضوع ازسوی آذرین، بیانگر آن است كه از<br />
نظر وی فلسفه ماركسیستی، فلسفهای انتزاعی و بالموضوع است؛ و اینكه این<br />
رویکرد، نشانگر بازگشت او به فلسفه پیش از ماركس تلقی میشود، موضوعی كه<br />
الزم است در اینجا كمی بیشتر روی آن مكث كنیم.<br />
ماركس مینویسد:<br />
«<br />
فیلسوفان تاكنون کوشیده اند جهان را بگونه ای تفسیرکنند؛<br />
اکنون کارفلسفه این است که جهان را دگرگون سازد.« )»نقدفلسفه حقوق هگل«(؛ لذا<br />
مفهوم پراكسیس در نزد ماركس و انگلس، درست از همینجا سربر میآورَد. چه،<br />
2۵3